+ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم بهمن 1391 ساعت 0:16 توسط mahdi9674 شماره پست: 898
در یکی از نظرات مطالب گذشته گفته بودم چند تا فیلم از همایش آپلود میکنم اما متاسفانه وقتی بررسی کردم متوجه شدم که حجم فیلم ها خیلی بالاست (حدود 80 تا 200 مگابایت!) حتی با اینکه با گوشی فیلم گرفته بودم. کیفیت عکسهام هم زیاد جالب نبود که بخوام در وبلاگ بگذارم. از اینکه نتونستم به این گفته خودم عمل کنم، پوزش میخوام.
در اینجا از تمامی خوانندههای وبلاگ که روز سهشنبه در محل مورد نظر حاضر شدند تشکر میکنم. خودم فکر میکنم که بهتر بود یه برنامه کوچیکی برقرار میکردیم اما اون قدر هول هولکی شد و همایش شلوغ بود که اصلا به کلی در اون زمان حواس من پرت بود! همش حواسم به این بود که اگر کسی به انتشارات مراجعه کرد و سراغ من رو گرفت، زود خودم رو معرفی کنم!!! فکر میکردم که دوستم در انتشارات خواهد بود اما به دلیل مشغله زیاد نتونست بیاد. اما فکر کنم تونستم پاسخگوی تمامی افرادی باشم که مراجعه کردند؛ اگر چه کمی دیرتر!
اما به هر حال از همین آشنایی مختصر خیلی خوشحال شدم و امیدوارم در آینده بتونم برنامه بهتری تنظیم کنم.
نخستين همايش ملي زبان و زبانشناسي
+ نوشته شده در جمعه بیست و هفتم بهمن 1391 ساعت 1:4 توسط mahdi9674 شماره پست: 897
میبینید چه قدر خوبه! همایش پشت همایش. این هم یه همایش دیگه که قراره در دانشگاه آزاد کرج برگزار بشه. خوبی این یکی اینه که ظاهرا فقط استادان خوب زبانشناسی ایران در اون سخنرانی میکنند. من عین متنی که در سایت انجمن به صورت فایل ورد قرار داده شده این جا قرار میدم:
دانشکدۀ ادبیات و زبانهای خارجی
دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرج برگزار میکند:
همایش ملی زبان و زبانشناسی
چهارشنبه 9 اسفندماه 1391
با سلام و احترام
از شما علاقهمندان به شركت در نخستين همايش ملي زبان و زبانشناسي دانشگاه آزاد اسلامي واحد كرج درخواست ميشود تا براي شركت در همايش، حداكثر تا روز شنبه مورخ 5-12-1391، بهترتيب زير اقدام فرماييد:
1- وجه ثبت نام به مبلغ 150.000 ريال (دانشجويان دانشگاه آزاد اسلامي واحد كرج 100.000 ريال) را به حساب شمارة 0104726660005 بانك ملي به نام صندوق پژوهش دانشگاه آزاد اسلامي واحد كرج واريز نماييد.
يادآوري: وجه ثبت نام بابت شركت در همايش (دريافت گواهي شركت)، نهار و پذيرايي و سرويس رفت و برگشت (تهران-كرج-تهران) دريافت ميشود.
2- رسيد پرداختي خود را اسكن كنيد.
3- فرم ثبت نام زير را كامل كنيد. (فرم ثبت نام در سایت انجمن زبانشناسی هست)
4- فرم ثبت نام تكميل شده و تصوير رسيد پرداختي را داخل يك پوشه (folder) به نام خانوادگي خود (براي نمونه: IRANI) قرار داده و به نشاني lll@kiau.ac.ir ، حداكثر تا روز شنبه مورخ 5-12-1391 ارسال نماييد.
با تجديد احترام
شوراي علمي- اجرايي
همايش ملي زبان و زبانشناسي
دانشگاه آزاد اسلامي واحد كرج
آشنایی با زبانشناسی نقشگرا
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم بهمن 1391 ساعت 15:56 توسط mahdi9674 شماره پست: 896
یکی از خوانندگان وبلاگ از من خواسته بودند تا کتابی از هلیدی در وبلاگ قرار بدم. تنها کتابی که یافتم و فایلش خراب نبود همین بود. البته یکی از ویراستاران این کتاب مایکل هلیدی هست اما با توجه به اینکه ایشون از مطرحترین زبانشناسان نقشگرا هستند، فکر کنم ارزش بالایی داشته باشه. این کتاب رو به تمام دوستانی که علاقه مند به زبانشناسی نقشگرا هستند، توصیه میکنم.
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم بهمن 1391 ساعت 14:19 توسط mahdi9674 شماره پست: 895
خانم لیلا ترابی لطف کردند و این فهرست رو هم مثل فهرستهای پایاننامههای قبلی برای بنده فرستادند. امیدوارم بتونم روزی یک فهرست خوب از عنوانهای پایاننامههای دانشگاههای مختلف در وبلاگ جمع آوری کنم.
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم بهمن 1391 ساعت 13:52 توسط mahdi9674 شماره پست: 894
قبلا گفته بودم شاید در روز همایش زبانشناسی فرصتی پیش بیاد که برخی از بچههای وبلاگ با هم آشنا بشند. من با دوست خوبم آقای امیر احمدی هماهنگ کردم و قرار شد که روز سه شنبه حدود ساعت 14 تا 14:30 که وقت آزاد هست، کسانی که مایلند به غرفه (به احتمال زیاد یک میز معمولی) انتشارات نویسه پارسی در طبقه چهارم دانشکده، تشریف بیارند تا دیداری با هم داشته باشند. شاید فرصت خوبی باشه کسانی که تنها از طریق پیامهای متنی با هم ارتباط داشتند، همدیگه رو از نزدیک ملاقات کنند. من هم انشا الله اگر عمری برام مونده بود حتما حاضر میشم.
آزمون سراسری ارشد سال 92
+ نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم بهمن 1391 ساعت 11:0 توسط mahdi9674 شماره پست: 893
خسته نباشید
بعد از این همه درس خوندن
و یا شاید هم درس نخوندن!
سرانجام آزمون ارشد هم دادید و راحت شدید
و باید از این به بعد خودتون رو به سرنوشت بسپارید تا ببینید نتیجه کارتون چی میشه
داوطلبان سال 92؛ بگید ببینم آزمون امسال چطور بود؟
یکی از خوانندگان وبلاگ به نام شقایق خانم زحمت کشیدند و سوالات رو برای شما خریدند و من هم به اشتراک میگذارم تا در مورد اون بحث کنید.
+ نوشته شده در سه شنبه هفدهم بهمن 1391 ساعت 13:48 توسط mahdi9674 شماره پست: 892
تا به حال کتابهای کمی در مورد زبان عمومی و مخصوصا تافل و آیلتس در وبلاگ قرار دادم. از این به بعد سعی میکنم چند تا کتاب خوب در این زمینه اشتراک گذاری کنم تا هم داوطلبان این آزمونها و هم داوطلبان آزمون ارشد و دکتری بتونند از اونها استفاده کنند. فعلا این کتاب رو از من قبول کنید.
+ نوشته شده در سه شنبه هفدهم بهمن 1391 ساعت 13:18 توسط mahdi9674 شماره پست: 891
این فهرست پایاننامههای زبانشناسی دانشگاه اصفهان در چند سال اخیر هست که خانم لیلا ترابی زحمت تنظیم و فرستادن اون رو کشیدند. امیدوارم مورد استفاده همهی شما قرار بگیره. انشا الله در آینده باز هم فهرست پایاننامه دانشگاههای دیگه رو برای شما در وبلاگ قرار میدم.
+ نوشته شده در یکشنبه پانزدهم بهمن 1391 ساعت 20:18 توسط mahdi9674 شماره پست: 890
این برنامه کامل سخنرانیهای هشتمین همایش زبانشناسی هست که احتمالا بیشتر شما قبلا اون رو دیدید. اما برای دوستانی که برنامه رو نداشتند، اون رو در وبلاگ قرار دادم.
این سوال برای بعضی از خوانندگان وبلاگ مطرح شده که بیشتر ارائه مقالات همزمان هست و انتخاب از بین همه اونها خیلی سخته. این مطلب رو قبول دارم اما اگر برنامه همایش رو طوری تنظیم میکردند که تداخل نداشته باشه، تعداد روزهای برگزاری اون خیلی بیشتر میشد. با خواندن دقیق برنامه زمانی همایش، از بین همه مقالات اونهایی رو که بیشتر به موضوعاتش علاقه دارید انتخاب کنید.
این نکته رو هم اضافه کنم که به جز بازگشایی و مراسم پایانی که با ارائه مقاله دکتر دبیرمقدم همراه هست، همه مقالات در سالن و کلاسهای طبقه سوم دانشکده زبان علامه طباطبایی ارائه میشه و بنابراین خیلی سریع میتونید از یک کلاس به کلاس دیگهای تشریف ببرید. حتی اگر اوایل یا اواسط یک مقاله، احساس کردید موضوعش جذاب نیست، به راحتی میتونید کلاس رو عوض کنید تا مقالهی دیگهای رو از دست ندید.
+ نوشته شده در یکشنبه پانزدهم بهمن 1391 ساعت 13:30 توسط mahdi9674 شماره پست: 889
قبلا برای شما از زبانشناسی اینترنتی که دیوید کریستال یکی از پیشگامان اون هست، صحبت کردم. حالا یه کتاب خوب از این زبانشناس براتون به اشتراک میگذارم. البته فکر کنم با توجه به اینکه در وبلاگ بحث خط فارسی و فینگلیش شده بی مناسبت هم نباشه.
+ نوشته شده در سه شنبه دهم بهمن 1391 ساعت 13:40 توسط mahdi9674 شماره پست: 888
این مصاحبه با دکتر صفوی در خبرگزاری ایسنا هست که خانم شیرزادی یکی از خوانندگان وبلاگمون انجام دادند. در این مصاحبه دکتر اعتقاد دارند که استفاده از خط رومیایی اجتناب ناپذیره چون خیلی از ما جوونها از اون استفاده میکنیم و کم کم باید به اون سمت بریم. شما مدام با فینگیلیش بنویسید نتیجه اش هم این میشه! من با اینکه اهل اینترنت و شبکههای اجتماعی و این حرفها هستم اما نمیدونم چرا اصلا نمیتونم با فینگلیش ارتباط برقرار کنم! حتی توی خوندن اون هم مشکل دارم!
کوروش صفوی معتقد است، راه حلی برای مشکلات خط کنونی فارسی وجود ندارد، و پیشنهاد استفاده از خط رومیایی را مطرح میکند.
استاد زبانشناسی دانشگاه علامه طباطبایی و نایبرییس انجمن زبانشناسی ایران در گفتوگویی با خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، دربارهی خط فارسی و مسائل آن گفت: باید تفاوتی بین خط و نظام نوشتاری قائل باشیم. ابتدا تاریخچهی خط و تفاوتش را با نظام نوشتاری توضیح میدهم. در خطوط امروز دنیا، پنج خط اصلی وجود دارد.
او سپس تشریح کرد: یکی از آنها خطی است به نام «رومیایی» که نظامهای نوشتاری مختلفی دارد. به اشتباه گفته میشود خط انگلیسی، آلمانی یا فرانسه، در صورتی که همهی اینها خط رومیایی هستند، اما نظامهای نوشتاریشان با هم متفاوت است. خط دیگر، خط «سیریلی» و نمونهی بارزش، خط روسی است. دیگری خط «دِواناگِری» است، اکثر خطهایی که در هندوستان، نواحی آسیای جنوب شرقی و... به کار میروند، مأخوذ از این خط دِواناگِری هستند. خط بعدی خط «کانجی» و نمونهی بارزش چینی و انشعابات آن مثل کرهیی، ژاپنی و... است که همه مأخوذ از خط کانجی هستند. خط دیگری هم هست که برحسب قرارداد اسمش را خط «عربی» گذاشتهایم، در صورتیکه سابقهی تاریخیاش اصلا به عربی برنمیگردد. اگر تاریخ این خطِ موسوم به عربی را نگاه کنیم، مادربزرگ آن، یعنی شکل اولیهاش در تاریخ، خط «آرامی» است. این خط متعلق به زبانی به نام زبان آرامی بوده که امروز از بین رفته است. خط و زبان آرامی، یکی از خطوط و زبانهای رسمی دورهی هخامنشیان بوده است که امروز ما به آن «آرامی امپراتوری» میگوییم؛ یعنی خط و اختراع اَعراب نیست.
صفوی همچنین افزود: بهجز این پنج خط اصلی، خطهای دیگری هم هست که بیش از یک میلیون نفر از آنها استفاده میکنند، اما به اندازهی اینها کارایی ندارند؛ مثلا خط یونانی، ارمنی و اَمهری که در حبشه (اتیوپی) به کار میرود. باز هم خطهای دیگری هست، اما مجموعهی افرادی که با این خطوط دیگر زبانشان را مینویسند، حتا یکپنجم هیچکدام از آن پنج خط هم نیستند.
او سپس دربارهی خط کنونی فارسی گفت: ما در اصل از «خط» عربی استفاده میکنیم و «نظام نوشتاری» فارسی داریم؛ یعنی خط عربی را گرفتهایم و برای اینکه بتوانیم فارسی را با آن بنویسیم، تغییراتی در آن ایجاد کردهایم. یکی از عمدهترین تغییراتی که در همان قرنهای اولیهی بعد از اسلام اتفاق افتاده، «اِعراب» و «اِعجام» است. سابقهی اِعراب به ابوالاسود دوئَلی برمیگردد که میگویند فتحه و ضمه و کسره اختراع اوست. این شخص روی نظام نوشتاری کار و خط آرامی اولیه را مقداری تصحیح کرده است. اِعجام هم از روی لغتش که به «عجم» برمیگردد، احتمالا کار ایرانیها بوده؛ نقطهگذاریهای حروف را ایرانیها انجام دادهاند. سابقهی خطی که ما امروز آن را عربی مینامیم، به سالها پیش برمیگردد، در دورهی هخامنشیان و بعد مأخوذ از آن، در دورهی اشکانیان و ساسانیان از این خط استفاده میشده است. پس از نظر سابقهی تاریخی، این خط به عربی ربطی ندارد و برحسب قرارداد به آن میگوییم عربی.
کوروش صفوی
این استاد دانشگاه در ادامه تشریح کرد: اگر بخواهیم بگوییم خط عربی خط مسلمانان است، باید دانست که دوسوم از مجموع مسلمانان دنیا از این خط استفاده نمیکنند. از بین کل جمعیت مسلمان دنیا، بهجز «اَعراب مستعربه» مثل اَعراب نواحی بینالنهرین، مصریها و لیبیاییها که در آغاز عرب نبودهاند و بعدا عرب شدهاند، از این خط عربی فقط در ایران، پاکستان و افغانستان استفاده میشود، سایر مسلمانان دنیا مثلا در مالزی، اندونزی، ترکیه، کشورهای تازه استقلالیافتهی آسیای مرکزی و مجموعهی وسیع مسلمانان آمریکا و اروپا، هیچکدام از خط عربی استفاده نمیکنند؛ پس خط عربی نه به «عرب» و نه به اسلام ربطی ندارد.
او همچنین ادامه داد: خطها را در ردهشناسی خطوط به سه دسته تقسیم میکنند؛ یک دسته خط «واژهنگار» یا «اندیشهنگار» که هرکدام از حروف یا «نویسه»ها برای نوشتن یک واژه یا اندیشه است؛ مثلا خط کانجی که برای نوشتن چینی استفاده میشود، یک نمونهی بارز از خط واژهنگار است. دستهی دیگر خطوط «هجانگار» هستند، در این خطوط مثل خطوط اَمهری یا خطوط میخی «اَکدی» و «سومری»، هر نویسه بر یک هجا دلالت میکند. دستهی بعدی خطوط «الفبایی» هستند که صداها را مینویسند. خط عربی هم جزو همین خطوط است، فقط اِشکالش این است که اگر صداها را به مصوت و صامت تقسیم کنیم، مصوت را نمینویسد و فقط صامتها را مینویسد. به همین دلیل وقتی من «ک»، «ر» و «م» را به دنبال هم بنویسم، نمیتوان آن را خواند و فهمید که این «کَرَم»، «کِرِم»، «کُرُم» یا «کَرَم» به معنی «کَر هستم» است. این یکی از ایرادهای عمدهای است که خط عربی دارد و به همین دلیل هم شرایطی را برای ما ایجاد میکند که هرقدر هم که نظام نوشتاریمان را تصحیح کنیم، چون خط قرار است ثابت بماند، باز هم همان مشکلات خود را خواهد داشت.
صفوی در ادامه عنوان کرد: امروز مجموعهای از برجستهترین زبانشناسان ایران، عضو پیوستهی فرهنگستان زبان و ادب فارسی هستند. اگر آقایان نجفی و سمیعی یا دکتر صادقی و دکتر دبیرمقدم را درنظر بگیریم، دیگر نمیتوان گفت که اینها نمیدانند دارند چه میکنند. بسیاری از اینها استادان خود ما بودهاند، بقیهی اعضای غیرزبانشناس فرهنگستان هم، زبانشناسی را کمتر از زبانشناس بلد نیستند.
او سپس دربارهی کسانی که عملکرد فرهنگستان زبان و ادب فارسی را مورد تمسخر قرار میدهند، گفت: به عنوان مثال، چون هنوز به من نگفتهاند که عضو فرهنگستان بشوم، فکر میکنم که مسخره بکنم و بگویم اینها رفتهاند و نشستهاند آنجا «کشلقمه» بسازند و از این حرفهای بیخود بزنم. اتفاقا فرهنگستان یکی از جاهایی است که اعضایش را خیلی دقیق انتخاب کرده است و اعضای آن در کارشان وارد هستند. من نمیتوانم بگویم که مثلا آقای دکتر ثمره زبانشناسی بلد نیست؛ چون آن موقع که من نمیدانستم زبانشناسی چیست، آن را از دکتر ثمره یاد گرفتم.
صفوی همچنین تأکید کرد: این مجموعه میدانند دارند چه میکنند. فقط مشکل این است که ما تمام مدت به سراغ تصحیح نظام نوشتاری میرویم و میگوییم فتحه و ضمه و کسره را بگذاریم، یا واژهها را از هم جدانویسی کنیم، یا به جای همزه «ی» بزرگ بگذاریم یا نگذاریم. همه اینها تغییراتی است که روی نظام نوشتاری انجام میشود، اما خط ثابت میمانَد. این خط که ما به آن خط عربی میگوییم و از آرامی امپراتوری دورهی هخامنشیان برایمان مانده است، قابل تصحیح نیست. به این دلیل که ماهیتا برای کاربردهای امروزی کارآیی ندارد.
او در ادامه تصریح کرد: اگر به سایر خطهای دنیا نگاه کنیم، میبینیم که فلان خط برای 50 زبان در حال استفاده است، یا حتا یک زبان، سه چهار خط دارد. همین زبان فارسی خودمان دست کم سه خط دارد؛ یکی خط عربی که ما از آن استفاده میکنیم، دیگری خط سیریلی که در تاجیکستان استفاده میشود؛ یعنی فارسی را با خط سیریلی مینویسند، ما از خط رومیایی هم برای نوشتن زبان فارسی استفاده میکنیم، در اساماس زدنها، کامپیوتر و حتا تابلوهای راهنما که اسامی خاص خیابانها و... را به خط رومیایی مینویسند.
صفوی سپس اظهار کرد: هیچ مشکلی از این بابت نداریم که بگوییم اگر این خط دست بخورد، چه اتفاقی در فرهنگ و تمدن ما میافتد. نه، این خط از دورهی هخامنشیان تا به حال که بوده، هیچ ربطی به هویت تاریخی نداشته و ندارد. در خیلی از جاهای دنیا هم نمونههایی را میبینیم؛ مثلا ترکیه اصلا خط عربی را برداشت و خط رومیایی را به جای آن گذاشت و فکر نمیکنم به هویت تاریخیاش لطمه خورده باشد. متخصصانی هم که باید به سراغ نوشتههای دورهای که خط عربی استفاده میشد، بروند، آن خط را یاد میگیرند. این که مشکلی نیست.
او همچنین گفت: اگر بخواهیم به سراغ تصحیح این خط برویم و روی نظام نوشتاری کار کنیم و مثلا بگوییم از بین «ز»، «ذ»، «ظ» و «ض»، آن را که اول به ذهنمان میرسد و کاربردش بیشتر از بقیه است؛ یعنی «ز» را بگیریم و مابقی را به آن تبدیل کنیم و در مورد «ت» و «ط» یا «س»، «ص»، «ث» و همهی موارد اینچنینی هم همه را به یک مورد تبدیل کنیم، این کار مقداری در تصحیح خط کارآیی دارد، اما مشکلی را حل نمیکند. مشکل سر این است که این تصحیحات را هم که انجام بدهیم، باز مشکلات جدید به وجود میآید؛ یعنی بهعنوان مثال «صابون» را با «سین» مینویسی و مردم بعد از مدتی میفهمند و یاد میگیرند که باید آن را چگونه بنویسند. اما به هر حال همین کار را هم که بکنی، باز خواندن نوشتههای کهن مشکل میشود.
صفوی ادامه داد: آنها که فکر میکنند با تغییر خط دیگر نمیتوانند «شاهنامه»ی فردوسی و دیوان خواجهی شیراز را به خط خودش بخوانند، این نگرانی با تصحیح خط هم پیش میآید. بنابراین این کار را هم در رسمالخط نمیکنند؛ میآیند به سراغ مواردی مثل اینکه در ترکیب «خانه علی» یک شش کوچک بالای «ه» بگذاریم یا یک «ی» بزرگ بنویسیم. عدهای میگویند با «ی» بزرگ بنویسیم، عدهای میگویند این «ی» بزرگ اصلا بیخود است. بعد دعوا میشود و در نهایت هم ولش میکنند. بنابراین اعتقاد من بر این است که ما هرقدر روی رسمالخط کار کنیم، هیچ دردی که دوا نمیشود هیچ، مقداری هم کارهایی میکنیم که هزینهاش به درد نتیجهی کار نمیخورد.
او در ادامه گفت: اگر هزینهای که ما برای خطمان میکنیم، درنهایت به این محدود شود که باید «کتابخانه» را جدا بنویسیم یا سر هم و به ساعتها بحث در اینباره کشیده شود، کاری راه نمیافتد. مطمئنا اعضای فرهنگستان هم به این مسأله واقفاند که خیلی به سراغ اینها نمیروند. در فرهنگستان شیوهنامههایی برای نوشتن برخی از واژهها میدهند، اما بیشتر از آن به سراغش نمیروند. اگر بخواهی دقیق به سراغ این موضوع بروی، اولین کاری که باید بکنی، این است که خط را عوض کنی. چون اصلا خطی است که با قرن بیستویکم سازگاری ندارد. این مشکلی است که ما با خطمان داریم.
این استاد دانشگاه سپس اظهار کرد: یکی از امکانات این است که از خط رومیایی استفاده کنیم، اگر ما هم استفاده هم نکنیم، نسل بعد از ما در حال استفاده از خط رومیایی است؛ یعنی دیگر جوری نیست که من بتوانم جلویش را بگیرم. یک بچهی ۱۶ ساله در طول روز پنج خط به فارسی نمینویسد، اما در پیامک و کامپیوتر، 300 خط به رومیایی تایپ میکند. این خط خودش آرام آرام دارد جا میافتد؛ بنابراین اگر ما پیشبینی میکنیم که نسل بعدمان مسیر دیگری را جلو میرود، حداقل ما این مسیر را برایش درست کنیم. یعنی الآن که در استفاده از خط رومیایی، هیچ نوع هماهنگیای بین بچهها نیست، هرکس هرجور که دلش میخواهد، مینویسد. «او» را یکی با «u» مینویسد، یکی با «oo» و... .
او افزود: ما میتوانیم پیشبینی کنیم که اگر قرار است بچهها از خط رومیایی استفاده کنند، حداقل یک هماهنگی بینشان باشد. ما میتوانیم در این مسیرها جلو برویم و میتوانیم هم بگوییم نه، خطمان باید حتما همین خط عربی باشد. در این صورت، همین است که هست.
صفوی همچنین متذکر شد: باید یک چیز را همیشه به یاد داشته باشیم؛ خطوطی که مثل عربی، کانجی یا دِواناگِری یادگیریشان خیلی سخت است، باعث میشوند که تعداد بیسوادهای کشورهایی که از این خطوط استفاده میکنند، نه تنها کم نشود، مدام بیشتر هم بشود. محال است بتوانیم در چین روزی را درنظر بگیریم که مثل ایسلند، هیچ بیسوادی وجود نداشته باشد، چرا که خط رومیایی تصحیحشده برای نظام نوشتاری ایسلندی را در سه ربع ساعت میتوان یاد گرفت، اما در خط فارسی که برای یادگیریاش باید این همه مشق بنویسیم، در نهایت از بچگی تا بزرگی هم بالأخره نمیفهمیم که اصطرلاب را باید با «سین» و «ت» نوشت یا با «صاد» و «طا»؟
او افزود: در خط دواناگری هندیها مشکل به مراتب بیشتر از مشکل ماست؛ یعنی محال است بتوانند کل ملتشان را باسواد کنند. در هند مجموعهی کسانی که با خط رومیایی مثل خط انگلیسی باسوادند، به مراتب بیشتر از کسانی است که خط دواناگری را میدانند.
این استاد دانشگاه در پایان تأکید کرد: اینها برنامهریزیهای زبانی خاصی میخواهد. اگر فرهنگستان که مطمئنام همهی اینها را میداند، بخواهد امروز روی چنین کاری اقدامی کند، فکر نکنید که همه موافقت میکنند، فکر نکنید که به راحتی میشود این کار را کرد. اما وقتی خط این است، در رسمالخط عوض کردن هم تنها میشود شاخ و برگها را عوض کرد. بیشتر از این نمیشود کاری کرد.
هشتمین همایش
+ نوشته شده در جمعه ششم بهمن 1391 ساعت 23:59 توسط mahdi9674 شماره پست: 887
شاید کسانی که قبلا فرم شرکت در همایش زبانشناسی رو کامل کرده و فرستاده باشند ایمیل برای اونها ارسال شده باشه و در اون مهلت و شرایط ثبت نام نهایی رو گفته باشه. اما برای کسانی که هنوز ثبت نام نکردند این متن رو از سایت انجمن زبانشناسی در اینجا قرار میدم تا کسانی که ثبت نام نکردند و یا میخواند ثبت نامشون رو نهایی کنند، بتونند به راحتی این کار رو انجام بدند. متن موجود در سایت انجمن از این قراره:
هشتمین همایش زبانشناسی ایران دانشگاه علامه طباطبایی 24و25 بهمن1391 مهلت ثبتنام: 7تا20بهمن1391 مراحل ثبتنام 1- واریز هزینه ثبتنام از طریق درگاه پرداخت اینترنتی http://epayment.lsi.ir 2- تکمیل فرم ثبت نام- دریافت فرم از وبگاه انجمن زبانشناسی ایران بخش بایگانی پروندهها www.lsi.ir 3- ارسال فرم تکمیل شده به نشانی الکترونیکی lingconf8@gmail.com یادآوری: 1- پرداخت هزینه ثبتنام در همایش مشمول سخنرانها و ارائهدهندگان پوستر نخواهد بود. 2- فهرست سخنرانها و ارائهدهنگان پوستر در بخش بایگانی پروندهها درج گردیده است.
فقط برای اینکه بدونم چه افرادی از این وبلاگ در همایش حاضر میشند، حتما در نظرات همین مطلب، حضور خودتون رو اطلاع بدید. شاید این فرصتی باشه تا همه دور هم جمع بشیم.
چکیده پایاننامههای دانشگاه الزهرا (س)
+ نوشته شده در سه شنبه سوم بهمن 1391 ساعت 13:24 توسط mahdi9674 شماره پست: 886
قبلا فهرست پایاننامههای دانشگاه تهران رو در وبلاگ قرار داده بودم و اکنون چکیده پایاننامههای دانشگاه الزهرا (س) رو برای شما به اشتراک میگذارم. این فایل رو از سایت لینگویستیکا برداشتم و از سال 85 تا الان (نمیدونم الان یعنی دقیقا کی!) رو شامل میشه. امیدوارم مورد استفاده باشه.
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم دی 1391 ساعت 1:38 توسط sir_linguist شماره پست: 885
نیومایر
(1998) : . من به عنوان مدافع پرشور زبان شناسی صورت گرا مشهورم ... از
آن
شور سر سوزن نیز کاسته نشده است .پایبندی من به عزم زایشی همانقدر محکم و
استوار
است که همیشه بوده است.... اما در چند سال اخیر متقاعد شده ام که
تنگ نظری بی نهایت
خودویرانگری در میان بسیاری از دستوریان زایشی وجود دارد.
( به نقل از دکتردبیر مقدم)
امتحانات دانشگاهها
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم دی 1391 ساعت 0:52 توسط mahdi9674 شماره پست: 884
دیگه امتحانات شما که داشنجو هستید احتمالا شروع شده و یا اینکه به زودی شروع میشه. من هم امتحاناتم از چهارشنبه شروع میشه و به همین دلیل اگر دیدید وبلاگ با تاخیر به روز میشه عذر بنده رو از این بابت بپذیرید. البته سعی میکنم تا جایی که وقت دارم مطلب بگذارم اما اگر هم نشد بدونید که به این علت بوده.
این رو هم اضافه کنم که آزمون سراسری ارشد و دکتری هم کم کم داره فرا میرسه و حدود یک ماه تا ارشد و دو ماه تا دکتری وقت داریم.
شما که داوطلب امسال هستید چه قدر درس خوندید؟
چند کتاب دیگر در مورد رابطه زبان و جامعه
+ نوشته شده در سه شنبه نوزدهم دی 1391 ساعت 13:48 توسط mahdi9674 شماره پست: 883
یکی از خوانندگان وبلاگ از من خواسته بودند چند تا کتاب در مورد جامعهشناسی زبان به ایشون معرفی کنم تا برای موضوع تحقیق مورد استفاده قرار بدند. من هم در بین کتابهایی که داشتم دوباره گشتم تا مطالب خوبی در این مورد پیدا کنم و برای همه به اشتراک بگذارم تا استفاده کنند.
این کتابهای هند بوک رو جدی بگیرید که در حکم یک مرجع کامل در هر حوزه پژوهشی محسوب میشند. اگر دقت کرده باشید بیشتر انتشارات معروف دنیا چنین کتابهایی رو چاپ میکنند.
+ نوشته شده در جمعه پانزدهم دی 1391 ساعت 13:53 توسط mahdi9674 شماره پست: 882
از کلاسیک ترین کتابهایی که در زبانشناسی زایشی نوشته شده، همین کتاب زبانشناسی دکارتی نوام چامسکی هست. این کتاب در سال 1966 و یک سال بعد از کتاب جنبههایی از نظریه نحو چاپ شده و مبانی فلسفی برای زبانشناسی زایشی در اون سالها در این کتاب اومده.
کتاب حاضر تجدیدی چاپ سال 2009 هست که به همراه مقدمهای طولانی از یکی از زبانشناسان اومده و اصل نوشته چامسکی در این کتاب خیلی کوتاه مختصر هست. اما به دلیل مهم بودن کتاب، هر دانشجویی باید حتما اون رو داشته باشه و من هم این رو به اشتراک میگذارم.
+ نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم دی 1391 ساعت 13:56 توسط mahdi9674 شماره پست: 881
از مشکلاتی که بسیاری از شما با اون مواجه هستید، اینه که خیلی از لینکهای موجود در وبلاگ خراب شده و نمیشه دانلودشون کرد. متاسفانه خودم هم امتحان کردم و بیشتر لینکهای قدیمی کلا خراب شدند و من هم زیاد فرصت ندارم تا دوباره درستشون کنم. اما چند تا راه حل برای شما ارائه میدم تا شاید یکی از اونها به کار بیاد.
1- با مرورگرهایی مثل اکسپلورر یا فایر فاکس امتحان کنید. لینکهایی که جدیدا قرار دادم معمولا با این دو مرورگر به راحتی دانلود میشند.
2- اگر این روش جواب نداد بهتره به صفحه مربوط به پرشن گیگ که ایجاد کردم به آدرس mahdi9647.persiangig.com تشریف ببرید و با توجه به تقسیم بندی فایلها، روی فولدر مورد نظر کلیک کنید. برای مثال اگر میخواید سوالات آزمون ارشد رو دانلود کنید باید فولدر Exams رو بزنید و یا اینکه اگر کتابی رو نیاز داشتید روی فولدر E-Books کلیک کنید و بعد از پیدا کردن فایل PDF اون رو دریافت کنید. ترجیحا از مرورگر اکسپلورر یا فایرفاکس استفاده کنید که برای من همین طوری جواب داده.
3- گاهی هم ممکنه که سرورهای پرشن گیگ به طور موقت دچار مشکل شده باشه که باید مدتی صبر کرد تا مشکل برطرف بشه.
امیدوارم یکی از این دو روش جواب بده که اگر این طور نشد دیگه نمیدونم باید چی کار کرد!
نظر کارل پوپر درباره منشاء زندگی
+ نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم دی 1391 ساعت 13:46 توسط mahdi9674 شماره پست: 880
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
کارل پوپر از مطرح ترین فیلسوفان دین در قرن بیستم بود. نظر او رو در مورد منشاء زندگی در زمین آوردم که بدونید حتی از منظری کاملا غیر دینی بسیاری از مسائلی که بین ما پذیرفته شده هست، برای این فیلسوفان چالش برانگیز هست.
Origin and evolution of life
Thecreation–evolution controversyin the United States raises the issue of whether creationistic
ideas may be legitimately called science and whether evolution itself may be
legitimately called science. In the debate, both sides and even courts in their
decisions have frequently invoked Popper's criterion of falsifiability. In this
context, passages written by Popper are frequently quoted in which he speaks
about such issues himself. For example, he famously stated "Darwinismis not a testable scientific theory, but ametaphysicalresearch program — a possible framework for
testable scientific theories." He continued:
And yet, the theory is invaluable. I do not see
how, without it, our knowledge could have grown as it has done since Darwin. In
trying to explain experiments with bacteria which become adapted to, say,
penicillin, it is quite clear that we are greatly helped by the theory of
natural selection. Although it is metaphysical, it sheds much light upon very
concrete and very practical researches. It allows us to study adaptation to a
new environment (such as a penicillin-infested environment) in a rational way:
it suggests the existence of a mechanism of adaptation, and it allows us even
to study in detail the mechanism at work.[32]
He
also noted thattheism, presented as explaining adaptation, "was
worse than an open admission of failure, for it created the impression that an
ultimate explanation had been reached."[33]
Popper
later said:
When speaking here of Darwinism, I shall speak
always of today's theory – that is Darwin's own theory of natural selection
supported by theMendelian theory of heredity, by the theory of the
mutation and recombination of genes in a gene pool, and by the decoded genetic
code. This is an immensely impressive and powerful theory. The claim that it
completely explains evolution is of course a bold claim, and very far from
being established. All scientific theories are conjectures, even those that
have successfully passed many severe and varied tests. The Mendelian
underpinning of modern Darwinism has been well tested, and so has the theory of
evolution which says that all terrestrial life has evolved from a few primitive
unicellular organisms, possibly even from one single organism.[33]
He
explained that the difficulty of testing had led some people to describe
natural selection as atautology, and that he too had in the past described the
theory as 'almost tautological', and had tried to explain how the theory could
be untestable (as is a tautology) and yet of great scientific interest:
My solution was that the doctrine of natural
selection is a most successful metaphysical research programme. It raises
detailed problems in many fields, and it tells us what we would expect of an
acceptable solution of these problems. I still believe that natural selection
works in this way as a research programme. Nevertheless, I have changed my mind
about the testability and logical status of the theory of natural selection;
and I am glad to have an opportunity to make a recantation.[33]
Popper
summarized his new view as follows:
The theory of natural selection may be so
formulated that it is far from tautological. In this case it is not only
testable, but it turns out to be not strictly universally true. There seem to
be exceptions, as with so many biological theories; and considering the random
character of the variations on which natural selection operates, the occurrence
of exceptions is not surprising. Thus not all phenomena of evolution are
explained by natural selection alone. Yet in every particular case it is a
challenging research program to show how far natural selection can possibly be
held responsible for the evolution of a particular organ or behavioral program.[34]
These
frequently quoted passages are only a very small part of what Popper wrote on
the issue of evolution, however, and give the wrong impression that he mainly
discussed questions of its falsifiability. Popper never invented this criterion
to give justifiable use of words like science. In fact, Popper says at the
beginning ofLogic of Scientific
Discoverythat it is not his aim
to define science, and that science can in fact be defined quite arbitrarily.
Popper
had his own sophisticated views on evolution that go much beyond what the
frequently-quoted passages say.[35]In effect, Popper agreed with some of the points
of both creationists and naturalists, but also disagreed with both views on
crucial aspects. Popper understood the universe as a creative entity that
invents new things, including life, but without the necessity of something like
a god, especially not one who is pulling strings from behind the curtain. He
said that evolution must, as the creationists say, work in a goal-directed way[36]but disagreed with their view that it must
necessarily be the hand of god that imposes these goals onto the stage of life.
Instead,
he formulated the spearhead model of evolution, a version of genetic pluralism.
According to this model, living organisms themselves have goals, and act
according to these goals, each guided by a central control. In its most
sophisticated form, this is the brain of humans, but controls also exist in
much less sophisticated ways for species of lower complexity, such as theamoeba. This control organ plays a special role in evolution – it is the
"spearhead of evolution". The goals bring the purpose into the world.
Mutations in the genes that determine the structure of the control may then
cause drastic changes in behaviour, preferences and goals, without having an
impact on the organism'sphenotype.
Popper postulates that such purely behavioral changes are less likely to be
lethal for the organism compared to drastic changes of the phenotype.[citation needed]
Popper
contrasts his views with the notion of the "hopeful monster" that has
large phenotype mutations and calls it the "hopeful behavioral
monster". After behavior has changed radically, small but quick changes of
the phenotype follow to make the organism fitter to its changed goals. This way
it looks as if the phenotype were changing guided by some invisible hand, while
it is merely natural selection working in combination with the new behaviour. For
example, according to this hypothesis, the eating habits of the giraffe must
have changed before its elongated neck evolved. Popper contrasted this view as
evolution from within or active darwinism (the organism actively trying to
discover new ways of life and being on a quest for conquering new ecological
niches), with the naturalistic evolution from without (which has the picture of
a hostile environment only trying to kill the mostly passive organism, or
perhaps segregate some of its groups).
2.^ Karl Popper
in Evolutionary epistemology, rationality, and the sociology of
knowledge by Radnitzky, Bartley and Popper, pp. 144–145, accessible
at [2]
همایش زبانشناسی دانشگاه آزاد خوراسگان
+ نوشته شده در دوشنبه یازدهم دی 1391 ساعت 16:15 توسط mahdi9674 شماره پست: 879
خبر این همایش رو یکی از خوانندگان وبلاگ برای من ارسال کردند اما متاسفانه سایتی که برای این همایش معرفی کرده بودند به صورت cashed باز شد. متن خود ایشون رو با کمی تغییر در اینجا قرار دادم و در ادامه فراخوان اون رو به زبان انگلیسی آوردم:
این همایش در دانشگاه آزاد خوراسگان (اصفهان) در روزهای 12 و 13 اسفند ماه برگزار میشه و مهلت ارسال چکیده هم تا 20 دی ماهه.
حوزه های پژوهشی در زبان شناسی هم آواشناسی و نحو، تحلیل انتقادی کلام و ...هست.
اما این نکته رو حتما در نظر بگیرید که مقالات ارسالی باید به زبان انگلیسی باشه و فرمت مقالات هم APA باشه و ارائه مقالات هم به زبان انگلیسی هست.
The organizing committee of the conference is pleased to invite papers for the first National Conference on Teaching English Research, Linguistics and Translation in Khorasgan Branch, Islamic Azad University, Isfahan, Iran
Papers should be designed to fit into a 30-minute time slot with 20 minutes of presentation and 10 minutes for questions and discussions.
Abstracts about 200 words in length, should contain a title, brief statement of goals, methodology, results and discussion.
نخستین انتشارات اختصاصی مربوط به زبانشناسی
+ نوشته شده در دوشنبه یازدهم دی 1391 ساعت 15:56 توسط mahdi9674 شماره پست: 878
در مطلب قبلی در مورد هشتمین همایش زبانشناسی سخن گفته بودم. در این همایش قراره از اولین انتشارات تخصصی زبانشناسی ایران رونمایی بشه و محل کوچیکی هم به این انتشارات داده شده تا خودش رو معرفی کنه. دوست خوبم آقای امیر احمدی از من خواستند تا این سایت رو هم به شما معرفی کنم تا همگی بتونیم به این نشر کمک کنیم.
+ نوشته شده در شنبه نهم دی 1391 ساعت 22:21 توسط mahdi9674 شماره پست: 877
این خبر رو باید خیلی وقت قبل میگفتم اما هنوز هم دیر نشده. این فرصتی هست که همه من و شما که خواننده وبلاگ بودید و هستید در یک همایش علمی بزرگ دور هم جمع بشیم و بتونیم بهتر با هم آشنا بشیم. پس فرصت رو از دست ندید و حتما ثبت نام کنید. دوست خوبم آقای امیر احمدی گفتند که تا حالا 700 نفر فرم پیش ثبت نام رو پر کردند که احتمالا بعضی از شما هم جزء اونها بودید. اما خبر خوب اینکه محدودیتی نداره اما برای پیش بینی گروه اجرایی، این فرمها میتونه خیلی کمک کنه.
کسانی که تا حالا ثبت نام نکردند و تمایل دارند در هشتمین همایش زبانشناسی شرکت کنند میتونند فرم مربوط رو از لینک زیر دریافت کنند و بعد از تکمیل اون، به نشانی ایمیلی که در فرم ذکر شده ارسال کنند. هزینه ثبت نام که مبلغ ده هزار تومن هست در روز اول همایش دریافت میشه.
این رو هم اضافه کنم که این طور همایشهای زبانشناسی معمولا هر چند سال یکبار برگزار میشه قراره امسال در اواخر بهمن فکر کنم 24 و 25 بهمن در دانشگاه علامه طباطبایی برگزار بشه.
+ نوشته شده در شنبه نهم دی 1391 ساعت 14:10 توسط mahdi9674 شماره پست: 876
این روزها خیلی زبانشناسی شناختی طرفدار پیدا کرده و خیلیها برای پایاننامه خودشون در این مورد کار میکنند. این کتاب واژهنامهای خوب و کاربردی برای مفاهیم مهم این مکتب رایج زبانشناسی هست. ضمن اینکه در پایان اون میتونید نام زبانشناسان بزرگ این زمینه رو به همراه فهرستی از نظریاتشون ببینید.
+ نوشته شده در چهارشنبه ششم دی 1391 ساعت 20:36 توسط mahdi9674 شماره پست: 874
فایلی که در اینجا قرار دادم، فهرست پایاننامههای کارشناسی ارشد دانشگاه تهران از سالهای دور تا سالهای اخیر هست. یکی از دانشجویان ورودی 91 ارشد دانشگاه ما زحمت کشیدند و اینها رو برای همکلاسیهاشون کپی کردند اما متاسفانه مشتری نداشت! من هم از موقعیت استفاده کردم و یک سری از اونها رو گرفتم تا بعد از اسکن در اختیار شما قرار بدم!
این فهرست برای کسانی که دنبال موضوعی هستند که تحقیق کنند یا دنبال پایاننامه خاصی هستند، خلی کاربردی هست و با صرف مدت زمان کمی میتونند موضوع مورد نظر خودشون رو پیدا کنند.
در اینجا از تمام هم دانشگاهیهای ورودی 91 در مقطع ارشد که به من توی این مدت لطف زیادی داشتند خیلی خیلی تشکر میکنم!
+ نوشته شده در جمعه یکم دی 1391 ساعت 21:14 توسط mahdi9674 شماره پست: 873
دکتر مصطفی عاصی
موضوع اصلی در زبانشناسی
رایانهای پردازش زبان طبیعی است و هنگامی که کارشناسان رایانه از پردازش زبان
طبیعی سخن میگویند اغلب مسائلی را عنوان میکنند که نشان میدهد تمایز روشنی میان
خط و زبان قائل نیستند. به سخن دیگر، در بسیاری موارد، این دو حوزه را در هم میآمیزند.
بد نیست در آغاز به برخی از کاربردهای رایانه در حوزهٔ خط اشارهای نماییم و سپس
به نقش آن در حوزهٔ زبان بهویژه ساختواژه بپردازیم.
۱ حوزهٔ خط
۱-۱ غلطیابی املایی
یکی از ابزارهای سودمندی که واژهپردازها بهتدریج از آن سود جستند،
خطایاب یا غلطیاب املایی (spelling checker) است. در نسخههای جدید نرمافزار Word، برای متنهای انگلیسی، میتوان از کاراییهای
بالای غلطیاب آن بهره گرفت. از چند سال گذشته، برخی از شرکتهای سازندهٔ نرمافزار
واژهپرداز فارسی کوشیدند نمونههایی از چنین غلطیابهایی را برای فارسی بهکار
گیرند، از جمله پیشکار، زرنگار، گسترهنگار و نقش. در دو نرمافزار نخست بهنظر میرسد
بیشترین اتکای برنامه بر جستجوی قاعدهمند و الگوریتمی ساختهای واژه قرار داشته
باشد، در صورتی که در غلطیابِ گسترهنگار که نسخهای از آن در واژهپردازِ نقش
نیز به کار رفت، تکیه بر جستجوی واژه در یک فهرست دویست هزار واژهای است. روش
دوم، که امکان استفاده از آن در نرمافزارهای دیگر نیز هست، با سرعت و دقت بیشتری
کار میکند؛ اما هر دو روش دارای مشکلاتی هستند.
مهمترین اشکال در اغلب غلطیابها عدم توجه آنها به بافت (واژههای
همسایه) است، که باعث میگردد واژهای با ظاهر درست در جملهای نابهجا به کار رود
و غلط شناخته نشود. مثلاً واژهٔ اسب در جملهٔ زیر درست بهشمار میآید: امروز هوا
گرم اسب.
یکی از امکانات غلطیابها افزودن واژههای جدید به فهرست است، که
این ویژگی در جستجوهای فهرستی کارآیی بیشتری دارد. از سوی دیگر، امکان پیشنهاد
واژهٔ درست در برابر واژهٔ غلط، شمشیری دو لبه است. گرچه پیشنهادهای بهجا میتواند
در سرعت غلطگیری بسیار مؤثر باشد، اما پیشنهادهای نامربوط ـ که تعداد آنها در
واژهپردازهای فارسی بسیار است ـ بیشتر باعث کندی کار میگردد. نکتهٔ دیگر وابستهگی
اینگونه غلطیابها به یک دستور خط خاص است و تا هنگامی که دستور خطی استاندارد
(فراتر از دستور خط فرهنگستان) و بدون موارد استثنائی تدوین نگردد، آشفتگی و
سردرگمی این نرمافزارها نیز پایان نخواهد گرفت.
۱-۲ بازشناسی خودکار متن (OCR)
درونداد متن کاری وقتگیر و پرخطاست و حجم متنهایی که پیشتر چاپ
شدهاند بسیار زیاد است. از اینجاست که اندیشهٔ دروندادِ خودکار متنها شکل میگیرد.
درونداد نگارهایِ یک متن (با روش عکسبرداری یا پویش) تصویری غیرقابلاستفاده
برای پردازش فراهم مینماید. روشها و سیستمهای متعددی برای بازشناسی خودکار متنهای
زبانهای اروپایی (با حروف لاتین) بهوجود آمده و بسیاری از آنها نیز با درجهٔ دقت
بالایی کار میکنند. شرکت صَخر وابسته به مایکروسافت، که بیشتر برای خط و زبان
عربی فعالیت میکند، نخستین بار برنامهای برای بازشناسی متنهای عربی تهیه کرد.
نسخهٔ ابتدایی حتی برای متنهای عربی مشکلاتی داشت، ولی میتوانست در مورد خط
فارسی پایهای برای آغاز بهشمار آید. یکی از شرکتهای ایرانی، بر همین اساس، نرمافزاری
به نام شناسا تولید که تا مدتی تنها برنامهٔ OCR فارسی بهشمار
میآمد. متٱسفانه، با وجود نارساییهای متعدد و درجهٔ دقت پایین، تلاش از سوی تهیهکنندگان
برای بهبود و افزایش دقت نرمافزار صورت نگرفت. بهتازگی شرکت صخر نسخهٔ ۶ برنامهٔ
متنخوان خودکار خود را عرضه نموده که برای زبان و خط فارسی نیز امکاناتی را ارائه
میدهد.
۲ حوزهٔ زبان
پردازش زبان فارسی در سطوح چهارگانهٔ آوایی، ساختواژی، نحو، و
معنایی و در حوزههای کاربردی و میانرشتهای به صورت پراکنده و در نهادهای
دانشگاهی و پژوهشی انجام پذیرفته و متٱسفانه ارتباط منظمی میان آنها وجود نداشته
است. از اینرو، فعالیتهای مشابه و موازی بسیار مشاهده میشود. شاید بتوان
امیدوار بود، با ایجاد مراکز پژوهشی مشخص و انجام پژوهشهای هدفدار و برنامهریزی
شده، تا اندازهای از پراکندهکاری و دوبارهکاری جلوگیری شود. بهدلیل یادشده،
تنها به برخی از پژوهشهای نمونه در هر زمینه اشاره میگردد.
۲-۱ آواشناسی
سیر منطقی بررسی این حوزه باید به شناسائیِ واجهای زبان فارسی و
مشخصههای آنها با روشهای آزمایشگاهی و روشن کردن بسیاری از موارد ابهام یا مورد
اختلاف دربارهٔ آنها بپردازد؛ از جمله تعیین دقیق واکهها (vowels) و همخوانها(consonants)ی اصلی فارسی معیار و گونههای آنها، وجود واکههای مرکب
(diphthongs) و تعداد و کیفیت آنها، ماهیت همزه
به عنوان یک واج در جایگاههای مختلف واژه و گونههای آن، و بسیاری نکاتِ دیگر در
این زمینه.
مرحلهٔ دیگر بررسی واحدهای زبرزنجیری (suprasegmentals) یا نواهای گفتار است؛ عواملی مانندِ زیر و بمی (pitch)، تکیه (stress)، نواخت (tone)، آهنگ (intonation)، و درنگ (juncture) که در گفتارِ پیوسته بر روی زنجیرهٔ آواها و در سطوح آوا، هجا، واژه
و جمله تٱثیر میگذارند. این واحدها نهتنها از نظر تعیین، تغییر و تمایزِ معنی
بلکه از لحاظ ایجاد لحن طبیعی گفتار و بیان حالات گوناگون عاطفی دارای اهمیتاند.
پردازش گفتار فارسی بدون توجه دقیق به فرآیندهای آوایی، که مجموعهٔ
دگرگونیهایی است که در اثر همنشینی آواها و تٱثیر ویژگیهای آنها در هنگام گفتار
بر یکدیگر بهوجود میآید، چه در مرحلهٔ درک و بازشناسی و چه در مرحلهٔ تولید،
غیرواقعی و حتی غیرعملی خواهد بود. آنچه گفتار بازسازیشده را از حالتِ ماشینی،
خشک و مقطّع به گفتاری طبیعی و انسانی تبدیل میکند دخالت دادن عواملی مانند
واحدهای زبرزنجیری و نیز فرآیندهایی آوایی در تولید گفتارِ پیوسته است.
۲-۱-۱ برخی بررسیهای انجامشده در حوزهٔ آواشناسی
اسلامی (۱۳۷۹) ویژگیهای آهنگی زبان فارسی را بررسی کرده و نشان داده
که زیر و بمی دارای یک نظام واجشناختی است. بهنظر وی، عناصر آهنگی یعنی تکیهٔ
زیر و بمی، نواختِ گوره و نواختِ مرزنما هویت مستقل از یکدیگر دارند و بهطور
مستقل نیز میتوانند تغییر کنند و معنای آهنگیِ متفاوتی به پارهگفتار ببخشند. این
عناصرِ آهنگی در ترکیب با هم الگوهای آهنگی میسازند که هر کدام نمایندهٔ بافت
خاصی هستند. اسلامی نشان میدهد که از ترکیب منطقی تکیهها و نواختهای کناری در
زبان فارسی شانزده الگوی آهنگ به دست میآید. ایشان، با طرح مباحثی مربوط به مرز
گروههای آهنگی، نشان میدهد که گفتار پیوسته بهصورت قاعدهمند به واحدهای کوچکتر
تقسیم میشود. از اطلاعات نحوی میتواند در شناساییِ مرزهای گروههای آهنگی
استفاده کرد. آنگاه از بحث مرز گروههای آهنگی در بازسازی گفتار استفاده میشود و
بدینوسیله گفتارِ بازسازیشده به واقعیت نزدیکتر میشود.
وی نشان داده که، در تٱکید کلی، الگوی برجستگی واحدهای نحوی بر اساس
اصل هستهگریزی است و، در آن، تکیهٔ زیر و بمی روی دورترین وابستهٔ هسته قرار میگیرد.
در جملات پیچیده، هرکدام از گروههای نحوی مؤکد، بر اساس همان اصل هستهگریزی،
تکیه میگیرند. در آخر، ایشان، بر اساس اطلاعات واجشناختی، واحدهای واژگانی را
شناسایی میکنند. از آنجایی که هجای تکیه بر این واحدها مشخص شده است، در بازسازی
گفتار میتوان پیشبینی کرد که کدام هجای یک واحد واژگانی میتواند بالقوه جایگاه
تکیهٔ زیر و بمی باشد. سپس چگونگی استفاده از اطلاعات واژگانی در بازشناسیِ مرز
واژه در گفتار پیوسته مورد بررسی قرار میگیرد. وی متذکر میشود که، بهجز در
موارد معدودی، واحدهای واژگانی تکیهپایانیاند و، اگر در پارهگفتار برجسته شوند،
هجای تکیهبرِ واژگانیِ آنها محل تکیهٔ زیر و بمی خواهد بود. بنابراین، تکیهٔ زیر
و بمی در هر جایی از گفتار که ظاهر شود نشانهٔ مرز واژه است.
نتیجهٔ کار غلامپور (۱۳۷۹) تشخیص رشتهٔ آواییِ ورودی است. سپس، با
رجوع به واژگان، صورتهای متفاوتی از مجموعه کلماتی که میتوانند با آن رشتهٔ
آوایی متناظر باشند شناسایی میشود. در نهایت، از بین رشته کلمات موجود، با کمک
تقطیعگرِ پایین به بالا جملهٔ صحیح تشخیص داده میشود. تقطیعگرِ وی از حدود
هشتصد قاعده استفاده میکند که حدود صد ساخت فارسی مشمول آن است.
قاسمی (۱۳۷۷) مبنای آواشناختی
برای انتخاب و استخراج واحدهای آوایی بهمنظور سنتزگفتار فارسی معرفی کرده است. وی
یازده فرآیند آوایی را بررسی کرده است که، از آن میان، پنج فرآیند را در امر
بازسازیِ گفتار مهم و شش مورد از آنها را قابل اغماض میشمارد.
در فرآیند تولید ناقص دو همخوانِ همانند در مرز دو هجا، وی توصیه میکند
که در مورد واجهای انسدادی-سایشی در کلمهٔ بازسازیشده بین دو هجا مکثی به
اندازهٔ تولید همخوان اول در نظر گرفته و سپس آن همخوان حذف شود. در مورد واجهای
دارای مشخصهٔ پیوسته یا خیشومی، بین دو هجای منظور مکثی وجود ندارد و از واحدهای
معمولی میتوان استفاده کرد. بهنظر وی، مکث بین دو هجا در گروه اول در حالت
بازسازی در پارهگفتار یا جمله ۷۰ میلیثانیه و در واژه ۱۳۰ میلیثانیه است. به
کار بردن
[h] واکدار به جای [h] سایشی
ایجاد اشکال میکند، ولی عکس آن بدون اشکال است. از این رو، قاسمی توصیه میکند که
تمام واحدهای دارای [h] را از محیطی استخراج کنیم که
دارای
[h] باشند. وی نشان داده است که در هجای cvc، اگر همخوان
آخر
[n] و واکه از نوع بلند (â, u, i) باشد، کشش واکه در این محیط از کشش واکه در محیطهای دیگر حدود ۶۰
میلیثانیه کمتر است و هرگاه در واژهیی [i] قبل از [y] بیاید کشش آن نسبت به محیطهای دیگر کمتر (تقریباً ۷۰ میلیثانیه)
میشود. واحدهای دارای همزهٔ بسیار خفیف را نمیتوان بهجای بقیهٔ واحدهای نظیر
آنها بهکار برد. بنابراین، در استخراج واحدها نباید از همزهٔ بسیار خفیف استفاده
کرد. یعنی اینگونه واحدها را نباید از گروه یا جمله استخراج کرد بلکه باید از
واژه استخراج شوند. واجگونهٔ لرزشی [r] و واجگونهٔ
واکهگونهٔ
[t] را میتوان بهجای هم و بهجای واجگونههای
دیگر
/r/ به کار برد، ولی واجگونهٔ زنشی [ρ] را نمیتوان بهجای واجگونههای دیگر بهکار برد. بنابراین، در
استخراج واحدها نباید واجگونهٔ [ρ] زنشی
داشته باشیم. به این ترتیب، فرآیندهای مذکور از فرآیندهای مهم در سنتز طبیعی گفتار
بهشمار میآیند.
۲-۲ ساختواژه و نحو
ساختواژه (morphology) به بررسی کوچکترین واحد معنیدار زبان یعنی تکواژ (morpheme)، انواع آن،
آرایش و چگونگی شرکت آن در ساخت واحدهای بزرگتر، یعنی واژهها، میپردازد. تکواژ
نیز واحدی انتزاعی است که ممکن است صورتهای کاربردی و عینی گوناگونی داشته باشد.
مجموعه واژههای هر زبان موجودی یا داراییِ آن زبان بهشمار میرود و
هرچه فهرستِ واژگانِ (lexicon) یک زبان
بلندبالاتر باشد آن زبان غنیتر بهشمار میآید. زبان فارسی، با تنوع و انعطاف
بسیار، تقریباً از همهٔ الگوها و فرآیندهای واژهسازی چه آنها که بیشتر در زبانهای
تصریفی بهکار میروند (مانند اشتقاق) و چه آنها که ویژهٔ زبانهای ترکیبی هستند
(یعنی ترکیب) و حتی فرآیند وندافزایی و پیوند که بیشتر مربوط به زبانهای پیوندی
است بهره میگیرد و از اینرو، برخلاف تصور برخی از افراد، تواناییِ واژهسازی
بالقوهٔ آن بسیار بالاست.
به گمان گروهی «اولین گام در تحلیل نحوی، شناساییِ مقولاتی است که
واژههای یک زبان بدان تعلق دارند» (اگرادی و دیگران، ۱۳۸۰، ص۲۰۸). اما شاید در
حوزهٔ ساختواژه نیز نخستین گام فراهم آوردن فهرستی از اقلام واژگانی زبان است که
امروزه با ایجاد پایگاههای دادههای زبانی عملی میگردد و در بخش دیگری به آن
اشاره خواهد شد. اما تنها فهرست واژگان نیست که مورد نیاز برنامههای گوناگون
پردازش زبان طبیعی است بلکه فهرستهای ویژهٔ دیگری نیز در فعالیتهای خاص به کار
گرفته میشوند. پیش از هرگونه تحلیل خودکار یا پردازش رایانهای متنهای زبانی،
توصیف دقیق زبانشناختی آن ضروری است. خوشبختانه بررسیهای علمی زیادی انجام شده
است که میتواند زمینهٔ اینگونه تحلیلها را فراهم سازد.
۲-۲-۱ برخی بررسیهای انجامشده در حوزهٔ ساختواژه و نحو
بقایی (۱۳۸۰) و امامی (۱۳۸۰)، با بهرهگیری از پایگاه دادههای زبان
فارسی، به جداسازی همهٔ تکواژهای فارسی پرداختند و فهرست کامل آنها را ارائه دادند.
ماهجانی (۱۳۷۸) مدلی برای نمایش اطلاعات نحوی و معناییِ مدخل
واژگانی فعل ارائه داده است. مدل پیشنهادی وی از نحو به سوی معنا حرکت میکند. وی،
در سطح اول که سطح ساختاری است، اطلاعات دستوری اعم از مقولهٔ نحوی نهاد، چارچوب
زیرمقولهای (متممهای اجباری فعل) و مقولهٔ نحوی متممهای اختیاری (ادات) را نشان
داده است. در سطح بعدی که ساختار موضوعی است، اطلاعات ساختار موضوعی، نقشهای
معنایی، محدودیتهای گزینشی، هستهٔ واژگانی و بالٱخره پربسامدترین ساختها با
هستهٔ فعل نشان داده میشود.
سمائی (۱۳۷۷) در پایاننامهٔ دکتری، با توجه به دادههایش، دوازده
حوزهٔ دستوری را بازشناخته است. این حوزهها عبارتاند از صفت، ضمیر، اسم، فعل،
قید، حرف اضافه، علائم سجاوندی، جملهسازی، گشتار، صرف، املا و واژگان. وی، سپس،
ویژگیهای هر حوزه را استخراج و قواعد حاکم بر آن را ارائه کرده است. این کار، به
ادعای سمائی، بر اساس فرضیهٔ استقلال نحو چامسکی است.
یکی از چالشهای بزرگ در پردازش خودکار متنهای زبانی شناساییِ واژهها
و نشانهگذاری آنهاست. نشانهگذاری دستوری را معمولاً برچسبدهی مینامند و تعیین
مجموعهٔ برچسبهای دستوری هر زبان، بهجز چارچوبها و قواعد عمومی، شرایط ویژهٔ
خود را نیز دارد.
فرّخ (۱۳۸۱)، با بررسی مفصّل فعل در زبان فارسی، نوعی دستهبندی
ارائه داده است که با توجه به آن بتوان برنامهای برای رایانه نوشت تا شناساییِ
افعال در متن بهطور خودکار انجام و سپس اجزاء و نوع آنها تعیین شود.
دانشکار آراسته (۱۳۸۱) برنامهای چهارصد خطی، به زبان Visual Basic، برای
تشخیص فعل در زبان فارسی نوشته است. این نرمافزار قادر است ویژگیهای زمان، شخص،
عدد، معلوم، مجهول، سببی و ریشهٔ فعل را اعلام نماید.
در مرحلهٔ اول، کاربر متنی را که ممکن است شامل یک واژه، یک عبارت،
یک جمله یا چندین جمله باشد وارد میکند. واحد متنْ جمله در نظر گرفته شده است؛
بنابراین، باید پایان متن را با یکی از علائم سجاوندی به برنامه اعلام نمود.
مرحلهٔ دوم تشخیص واژه است که مرز آن فاصله است. تکواژهایی که مربوط به فعلاند
اما جدا نوشته میشوند برای برنامه تعریف شدهاند؛ بنابراین، برنامه بهطور خودکار
فاصلهٔ بین این تکواژها و فعل را حذف میکند و این کلمات را بهصورت یک واژهٔ یکپارچه
بهحساب میآورد.
مرحلهٔ بعد بررسی فعلبودن یا فعلنبودنِ واژه است. این قسمت بدنهٔ
اصلی برنامه است و بیشترین بخشهای برنامه را دربر میگیرد. برای این برنامه یک
پایگاه داده شامل ستاکهای گذشته و حال تهیه شده است. ابتدا همهٔ واژه در فهرست
جستجو میشود. افعالی که هیچگونه پیشوند یا پسوندی ندارند بهراحتی در فهرست پیدا
میشوند. سپس، مشخصات فعل مورد نظر، بر اساس اجزای اعلامشده در فهرست دیگری،
اعلام میشود. پایگاه دادههای این برنامه شامل ۴۵۰ واژه است. این برنامه، با
طراحی مرحلهبهمرحله، اقدام به شناساییِ اجزای واژه میکند و با جداسازی و تجزیهٔ
این افعال نوع فعل را مشخص میکند.
عاصی و حاج عبدالحسینی (Assi and H. Abdolhosseini 2000)، برای
تعیین مقولههای دستوری واژههای متنهای پیوستهٔ فارسی، از روشی ریاضی و آماری
بهره میگیرند. روش مورد استفاده که برچسبدهی توزیعی (Distributional Part-of-Speech Tagging) نامیده شده، نخستینبار بهوسیلهٔ شوتس (Schuetze 1995) برای زبان انگلیسی بهکار گرفته شد. در این روش، فرض بر این است که
رفتار نحوی واژههای در الگوهای هموقوعی (co-occurrence) آنها بازتاب مییابد. برنامه، با ایجاد بردارهای آماری از همسایههای
دو سوی هر واژه و بررسی شباهتهای رفتار نحویشان، احتمالهای ممکن مقولهٔ دستوری
آن را محسابه میکند و برچسب مناسب را از میان یک مجموعهٔ ۴۵تایی برمیگزیند.
تعیین مجموعه برچسبهای هر زبان و برای هر منظور تابع شرایط و معیارهای متعددی است
که این کار را به چالشی بزرگ تبدیل میکند. مجموعه برچسب این طرح نیز با نشانههای
دقیق و با نظم سلسلهمراتبیِ حسابشدهای مشخص گردیده و برچسبها هیچگونه تداخل
یا همپوشانی با یکدیگر ندارند.
۲-۲-۲ روشها و ابزارهای تحلیل دستوری: زبانشناسی پیکرهای
بهموازات پیشرفت و تحولات نظری زبانشناسی جدید و شکلگیری مکاتب
گوناگون، روشهای تحلیل نیز تحول یافت. روشهای ساختگرایانه که تا دههٔ چهل و
پنجاه میلادی بهاوج رسید، بیشتر به حوزهٔ ساختواژه میپرداخت و از روش تجزیه به
سازههای پیاپی
(immediate constituents analysis) بهره میگرفت.
دستور زایشی با رویکردی نحوی به تکمیل روش یادشده پرداخت و تحلیل سازهای (phrase
structure analysis) را بهوجود آورد و، با کمک
گرفتن از نمودارهای ژرفساختی، روساختی و گشتارها، تحلیل گشتاری
(transformational analysis) را سامان داد.
مکتبهای دیگر زبانشناسی نیز تحلیلهای متفاوتی ارائه کردهاند مانند تحلیل رابطهای
(relational analysis) و تحلیل نقشگرا
(functional analysis) که در هر یک از آنها مجموعهای
از قواعد، انگارهها، نمودارها و نشانهها برای توصیف نحوی زبان بهکار گرفته میشود.
با گسترش و اهمیت پیدا کردن رویکرد متنگرا و کاربرد عملی آن در حوزهٔ پردازش زبان
و نیز بهبود و افزایش امکانات رایانشی برای ذخیرهسازی، ساماندهی، پردازش، جستجو
و دستیابی متنهای بزرگ زبانی، شاخهٔ جدیدی در زبانشناسی بهصورت میانرشتهای با
رایانه به نام زبانشناسی پیکرهای شکل گرفت.
در سال ۱۹۹۲ میلادی، هلیدی، زبانشناس نامی، در همایش ویژهای
دربارهٔ زبانشناسی پیکرهای گفت:
«از نخستین روزهایی که تصمیم گرفتم
دستورنویس شوم، همواره میاندیشیدم که دستور موضوعی است با مقدار زیادی نظریه و
مقدار ناچیزی داده. از این رو، برای دو نکته اهمیت قائل بودهام: اول آنکه برای
بررسی دستور نیاز به حجم بزرگی از دادههای زبانی داریم، چرا که باور دارم دستور
را باید به شکلی کمّی مطالعه کرد؛ دیگر آنکه باید چگونگی کاربرد روشهای کمّی را
برای تعیین درجات ارتباط میان دستگاههای گوناگون دستوری نشان داد (کاری که در
پایاننامهٔ دکتری خود کردهام)». (Halliday 1992, p. 611)
بخش بزرگی از زبانشناسان دیدگاهی همانند هلیدی دارند. همیشه یکی از
آرزوهای زبانشناسان کاربردی و حتی بسیاری از نظریهپردازان این بوده است که به
مقادیر بزرگی از دادههای زبانی دسترسی داشته باشند.
«در دانش زبان، پیکره مجموعهای از
متون نوشتاری یا گفتاری آوانویسی شده است که میتوان آنرا بهعنوان مبنایی برای
تحلیل و توصیف زبانی به کار برد» (Kennedy, p. 1)
پیکرهٔ زبانی میتواند بسیار بزرگ، فراگیر و نمایندهٔ تمامی یک زبان
یا گونهای از آن باشد؛ به شکل برگههای یادداشت یا پروندههای رایانهای شامل متنهای
کامل یا گزیدههایی از آنها، بخشهای پیوستهای از متون یا گزیدهای از نقلقولها
و نکات و حتی فهرستهای واژگانی باشد. پیکره میتواند ویژهٔ بررسی خاصی فراهم آید
و یا دربرگیرندهٔ مجموعهٔ عظیم و بیساختاری از متون گوناگون باشد که برای
منظورهای گوناگون به کار رود. زبانشناسیِ پیکرهای بنیادی روششناختی برای پژوهشهای
زبانی بهشمار میآید. در اصل و عملاً زبانشناسی پیکرهای بهآسانی با شاخههای
دیگر زبانشناسی میآمیزد. میتوان با کمک پیکره به بررسیهای آوایی، نحوی،
اجتماعی یا دیگر زمینههای زبان پرداخت و در این صورت میگوییم که روشها و فنون
زبانشناسی پیکرهای را با موضوعات آوای، نحوی و اجتماعی زبان و مانند آن آمیختهایم. (Leech
1992, p. 106)
تنها رشتهٔ دیگر زبانشناسی که، مانند این رشته، با ابزار و روشهای
مطالعه و نه با موضوعی خاص سروکار دارد زبانشناسی رایانهای است که بهعنوان
مطالعهٔ زبان با کمک رایانه تعریف شده است. امروزه بهنظر میرسد که این دو رشته
با یکدیگر پیوند یافتهاند. یعنی میتوان این حوزه را زبانشناسی پیکرهای رایانهای (computer
corpus linguistics (CCL)) نامید، که در
اینصورت نهتنها روش نوین بررسی زبان بلکه فعالیت پژوهشی تازهای با رویکردی
فلسفی در زبانشناسی بهشمار میآید (Ibid). لیچ ویژگیهای مهم این رشته را چنین برمیشمارد:
۱٫ تمرکز بر کنش
زبانی و نه توانش زبانی؛
۲٫ تمرکز بر توصیف
زبانی و نه بر همگانیهای زبان؛
۳٫ تمرکز بر
الگوهای کمّی زبانی همانند الگوهای کیفی آن؛
۴٫ تمرکز بر دیدگاههای
تجربی (و نه عقلانی) در بررسیهای علمی زبان.
همانگونه که مشاهده میشود، این ویژگیها مجموعهای را بهوجود میآورد
که توجه بیشتری به جنبههای رفتاری زبان و بروز طبیعی گفتار و نوشتار دارد و عملاً
در مقابل دیدگاههای چامسکی و پیروان وی قرار میگیرد. (Ibid, p. 107)
تویبرت نیز نگرشی همسو با لیچ نشان میدهد:
«زبانشناسی پیکرهای بر پایهٔ این
باور که زبان اساساً پدیدهای اجتماعی است بنا نهاده شده است؛ پدیدهای که پیش از
هر چیز میتوان آن را با دادههای تجربی آماده، یعنی در کنشهای ارتباطی مشاهده و
توصیف کرد. متنهای مورد مشاهده، در اصل، کنشهای ارتباطی گذرا هستند». (Teubert
1991, p. 1)
از سوی دیگر، وی بررسی این پدیدهٔ اجتماعی را مستلزم دانستن چگونگی
درک گوینده یا شنونده از مطالب نمیداند، زیرا زبان، بهعنوان یک پدیدهٔ اجتماعی،
بهصورت متنی متجلی میگردد که میتوان آن را مشاهده، ضبط، توصیف و تحلیل کرد.
زبانشناسیِ پیکرهای به توصیف تکتک زبانهای طبیعی میپردازد و نه
همگانیهای زبان. از آنجا که نمیتوان به درون ذهن افراد رخنه کرد، تنها میتوان
قراردادهای زبانی را در کنشهای ارتباطی و متون یافت. گرچه فرهنگهای لغت، کتابهای
دستور و کتابهای درسی زبان نیز جزئی از فضای کلامی هستند، اما نمونههای واقعی از
فضای کلامی و متنها بهتر میتوانند واقعیات زبان را نشان دهند. زبانشناسی پیکرهای،
با آمیختن سه روش، به فراهم آوردن دانش تجربی زبانی کمک میکند:
الف) استخراج خودکار دادههای زبانی از پیکرهها؛
ب) پردازش برونداد با روشهای عمدتاً آماری؛
پ) ارزیابی و تفسیر اینگونه دادههای پردازششده.
مراحل اول و دوم را میتواند و باید بهطور کامل با برنامه و خودکار
انجام داد، اما مرحلهٔ سوم نیاز به تصمیمگیری و منطق انسانی دارد. (Ibid)
پیکرههای زبانی را میتوان برای منظورهای گوناگون بهکار گرفت، از
جمله برای فرهنگنگاری، معناشناسی، بررسیهای دستوری، آموزش زبان و مانند اینها.
پیکرهها را میتوان از نظر اندازه و گستره به دستههای محدود، متوسط و عظیم تقسیم
کرد.
۲-۲-۳ نشانهگذاری پیکرهها (corpus annotation)
برای گویاتر شدن پیکره و کاربردهای خاص، کدهای متفاوتی به آن افزوده
میشود. این نشانهگذاری از یکسو میتواند برای ارتباط دادن بخشهای یک پیکره به
ساختار کلی آن باشد، مانند شمارهٔ سطر، صفحه، فصل و مانند اینها و یا بافت زبانی
را مشخص نماید مانند شرایط تولید زبانی، گونهٔ زبانی، رسانه و مانند آن. از سوی
دیگر، نشانهگذاری میتواند صرفاً زبانی باشد. یکی از معدود کارهایی که در زبان
فارسی برای برچسبدهی پیکرههای فارسی انجام شده است، طراحی و اجرای برنامهای
رایانهای برای برچسبدهی دستوری خودکار متون فارسی است. (Assi and H. Abdolhosseini 2000)
اکنون تنها به برخی از کاربردهای پیکرههای زبانی اشاره میکنیم:
ـ یکی از مهمترین کاربردهای پیکره در پردازش زبانِ طبیعی است. مهمترین
دستاورد این حوزه درک و بازشناسی گفتار بوده که تنها با بهرهگیری از پیکرههای
بزرگ امکانپذیر گشته است.
ـ اکنون هیچ پروژهٔ فرهنگنگاری پیشرفتهای نمیتوان یافت که از
پیکرههای زبانی پایگاههای دادههای زبانی بهرهگیری نکند. نمونهٔ چنین کاربردی
در زبان فارسی واژگان گزیدهٔ زبانشناسی است که نرمافزار رایانهای آن نیز با
امکانات گسترده آماده شده است (عاصی و عبدعلی ۱۳۷۵) و نمونهٔ دیگر فرهنگ فارسی به
انگلیسی پیشرو آریانپور (چهارجلدی) است که با همکاری این نگارنده و بر بنیاد یک
پیکرهٔ بزرگ دوزبانه تدوین گردیده است. (آریانپور و عاصی ۱۳۸۲)
ـ ایجاد پایگاههای دادههای زبانی نیز جنبهای دیگر از کاربرد پیکرههای
زبانی است که نمونههای متعدد آن را هماکنون در سراسر جهان، به صورت پیوسته یا
ناپیوسته، در اختیار داریم. چنین پایگاهی را برای زبان فارسی نیز نگارنده در
پژوهشگاه علوم انسانی ایجاد نموده است. (عاصی ۱۳۷۶)
ـ طرحهای بررسی واژههای همایند (collocations) در زبانهای گوناگون با کمک پیکرههای زبانی اجرا شده است. نمونهٔ
مهم و موفق آن فرهنگ واژههای همایند BBI برای
زبان انگلیسی است. هماکنون در پژوهشگاه علوم انسانی نیز طرحی برای تدوین فرهنگ
واژههای همایند فارسی بر اساس پایگاه دادههای زبان فارسی در دست اجراست.
ـ برنامههای پایشگری زبان برای پیگیری و ردگیری تحولات زبانی نیز
از امکانات پیکرههای زبانی سود میبرند. اینگونه پیکرهها را پیکرهٔ پویا یا
پیکرهٔ پایشگر مینامند. (Kennedy 1998, p. 22)
ـ همهٔ طرحهای ترجمهٔ ماشینی بهگونهای از پیکرههای زبانی سود میبرند،
بهویژه سیستمهای جدید که با رویکردی آماری و پیکرهبنیاد بهتازگی از راه میرسند.
نمونهای از پیکرهٔ زبانی که برای زبان فارسی فراهم شده است و اکنون
در مرحلهٔ گسترش و تکمیل است، پایگاه دادههای زبان فارسی است که نگارنده در
پژوهشگاه علوم انسانی طراحی و اجرا نموده است.
۲-۲-۴ پایگاه دادههای زبان فارسی (Persian Linguistic Database)
هدف از ایجاد پایگاه دادههای زبان فارسی فراهم کردن پیکرهای مطلوب
و با حجم عظیمی از دادههای زبانی با گستردگی و گوناگونیهای بسیار و با ساختاری
بهسامان و منطقی است، تا امکان هرگونه جستجو و دستیابی سریع به آگاهیهای مورد
نیاز را در هر زمان فراهم نماید. چنین پیکرهای میتواند همواره روزآیند گردد و
پاسخگوی نیاز کاربران گوناگون در همهٔ زمینههای نظری و کاربری باشد.
در نخستین مرحله، با توجه به نیازهای گوناگون پژوهشی و کاربردی، از
طیف دورانهای تاریخی زبان فارسی، برش فارسی معاصر برگزیده شد. همین برش نیز، که
بهطور قراردادی از آغاز قرن چهاردهم خورشیدی تا امروز را در بر میگیرد، خود
دارای گونههای بسیاری است، از جمله گونهٔ رسمی نوشتاری یا بهاصطلاح فارسی معیار
و گونهٔ گفتاری آن، گونههای ادبی و سبکی فارسی، گونههای محاورهای و عامیانهٔ
آن، و گونههایی که متغیرهای زبانی و اجتماعی دیگری مانند سن، جنس، سواد و تحصیل،
طبقهٔ اجتماعی، و محیطهای مختلف ارتباطی عامل تمایز آنها بهشمار میروند.
دادههای به شکلها و قالببندیها(formats)ی گوناگون در این پایگاه ذخیره میشوند: بهصورت متنهای پیوستهٔ
کامل آثار ادبی یا نوشتههای مهم، بهصورت فهرستهای واژهنما و بسامدی از همین
متنها و متنهای دیگر، یعنی فهرست همهٔ واژگان آنها بههمراه چند سطر از بافت
زبانی آنها و بسامدشان، و نیز بهصورت واژهنامههای تکزبانه و دوزبانه. همچنین،
متنهای آوانویسیشدهٔ دادههای گفتاری چه به صورت متن پیوسته و چه به صورت فهرستهای
بسامدی در پیکره جای دارند و پیشبینی شده، با به کارگیری امکانات چندرسانهای
(multimedia)،
فراگوئیِ آوائیِ دادهها نیز ارائه گردد. از اطلاعات این پایگاه به روشهای
گوناگون میتوان بهره گرفت: هرگونه جستجو در پیکره، چه به صورت همزمان یا برخط و
چه به صورت سفارش و برونخط، بر پایهٔ هریک از اقلام اطلاعاتی و یا ویژگیهای
مربوط به آنها از جمله
ـ جستجوی واژگانی (بر پایهٔ یک یا چند کلیدواژه)؛
ـ جستجوی مفهومی (برپایهٔ مفهوم یا معنای مورد نظر)؛
ـ جستجوی تلفظی (بر پایهٔ صورت تلفظی یک واژه)؛
ـ جستجوی همبافت (بر پایهٔ واژههای همایند و یا بافتهای همسایه)؛
ـ گشت و گذار (navigation) در متنها و واژهنامهها.
این جستجوها را میتوان در محدودههای دلخواه (مثلاً دورهٔ زمانی
معیّن، یا نویسندههای مشخص، یا حجم معیّنی از پیکره) انجام داد.
گزارشهای پایگاه به گونههای صوری و محتواییِ مختلفی طراحی شدهاند
تا پاسخگوی نیازهای گوناگون باشند:
ـ به شکل فهرستهای واژگانی، آماری و بسامدی؛
ـ به شکل اطلاعات موردی؛
ـ به شکل فرهنگ واژهنما (واژهٔ مورد نظر در شکل کاربردی آن همراه با
اطلاعاتی دربارهٔ بافت زبانی آن مانند چند سطر جملهٔ شاهد، شمارهٔ سطر و صفحهٔ
متن، نام نویسنده و مشخصات اثر، تاریخ کاربرد، بسامد در پیکره و مانند آن)؛
ـ به شکل گزیدههایی از متنهای گوناگون.
این پایگاه برای استفادهٔ همگانی در نظر گرفته شده است، اما مراحل و
سطوح دستیابی آن متفاوت است.
پایگاههای دادهها روزبهروز اهمیت بیشتری مییابند و شمار، موضوع و
زمینههای کاربردشان گستردهتر میگردد. اکنون از پایگاههای معرفی (knowledge
base) گفتگو میشود که بسیاری از رشتههای دانش و فن
به آنها مجهز میشوند و همهگونه آگاهیها و معارف، به صورت الکترونیک، در آنها
نگهداری میشود (انواری و فتحیانپور ۱۳۷۳). در شبکههای اطلاعاتی گوناگونی که در
سراسر جهان در دسترس همه است، پایگاههای دادههای بیشماری وجود دارد که، اگر ما
نیازمند گونهای اطلاع باشیم و آن را بهدرستی ارزیابی نماییم، میتوانیم بهخوبی
از آن بهرهمند شویم. از جمله دربارهٔ بسیاری از زبانهای مهم جهان دادههای
فراوانی گردآوری شده است. اما، در این دریای بیکرانِ اطلاعاتی، دادههای قابل
استناد برای زبان فارسی یافت نمیشود.
پایگاه دادههای زبان فارسی در ایران و، در وهلهٔ نخست، برای
پاسخگویی به نیازهای پژوهندگان ایرانی ایجاد شده است و در مرحلهٔ بعد، بهعنوان یک
بانک اطلاعاتی ایرانی در دسترس همهٔ کسانی است که دربارهٔ زبان فارسی در نقاط دیگر
جهان پژوهش میکنند.
برخی از طرحها و پژوهشهای نحوی دیگر که به زبان فارسی مربوط میشوند
به شرح زیر است.
رضائی (Rezaei 1999) در پایاننامهٔ
دکتری، نتیجهٔ سه تحقیق خود را منعکس کرده است. اول برای تقطیع جملات سادهٔ زبان
فارسی سیستمی مبتنی بر شبکهٔ انتقالی برافزوده (Augmented Transition Network) طراحی کرد. این تقطیعگر توالیهای ممکن درونبند ساده را تبیین میکند،
اما قادر به تقطیع بندهای درونهای نیست. بنابر تحقیق بعدی وی، تقطیعگر قلب نحوی
را نیز در بر میگیرد. ایشان در تحقیق آخر، پدیدههایی از قبیل برجستهسازی و جابهجاییِ
بندهای متمم به آخر جمله را مطرح میکند. پدیدههای زبانی، در دو تقطیعگر آخر وی،
در قالب نظریهٔ حاکمیت و مرجعگزینی توصیف میشود.
کشاورزی (۱۳۷۸) تقطیعگری برای تقطیع جملات سادهٔ خبری، بر اساس
دستور گروه ساختی هستهبنیاد (head-driven phrase structure grammar
(HPSG)) و الگوریتمی بالا به پایین، ارائه
داده است. این تقطیعگر قادر به شناساییِ گروه اسمی شامل وابستهٔ پیشین اسم، گروه
اسمی همپایه، گروه پیشاضافه، گروه پساضافه و گروه فعلی است. تقطیعگر، علاوه بر
این، ساده یا ترکیبی بودن گروه فعلی را تشخیص میدهد و از میان ترکیبها فعل مرکب
و پیشوندی را به اجزای آنها تقطیع میکند. قواهد ساخت ۴۵۰ جمله و واژگان برای
تقطیع، به تقطیعگر داده شده است. تقطیعگر، پس از دریافت جملهٔ ورودی، درختی
ارائه میدهد که ساخت نحوی جمله را در شش مرحله مشخص میکند.
طیبی (۱۳۷۴) چندین تلکس دریافتی سازمان هواپیماییِ کشوری را که
ساختاری ساده و عاری از ابهام دارند و به زبان انگلیسیاند انتخاب کرده است. سپس،
با رویکرد دستور واژگانی نقشمند (Lexical Functional Grammar)، ساخت
هرکدام از جملات و ترجمهٔ آنها را به کمک رایانه ارائه داده است.
یونسیفر (۱۳۷۳) نیز تحقیقی انجام داده که، در آن، جملات انگلیسی با
شبکهٔ خودکار پیشرو تجزیه میشوند و سپس ترجمه بر اساس روشهای نحوی انجام میگیرد.
این کار بر پایهٔ نظریهٔ وابستگیِ مفهومی انجام شده است.
۲-۳ معناشناسی فارسی
معناشناسی (semantics)، که به بررسی و توصیف معنای واژهها و جملههای
زبان میپردازد، پیشینهای بسیار طولانی دارد و بیرون از حوزهٔ زبانشناسی ـ مانند
فلسفه و روانشناسی ـ نیز مطرح بوده است. واژهها واحدهای منفرد معنایی بهشمار میآیند
که در شکلدهی معنای جمله با کمک روابط نحوی شرکت میکنند. از سوی دیگر، هر جنبهای
از معنای واژه نیز به صورت طرحی خاص از هنجارهای معنایی، در بافتهای مناسب دستوری،
نمود مییابد. مجموعهٔ روابط بههنجاری که یک واحد واژگانی در همهٔ بافتهای ممکن
بهوجود میآورد روابط بافتی (contextual relations) نامیده میشود. از این رو، میتوان گفت معنای یک واژه در روابط آن
منعکس است
(Cruse 1989, pp. 15, 16). معنای واژه را
بهطور کلی در دو لایهٔ معنای ادراکی یا مفهومی (conceptual meaning) و معنای متداعی یا ضمنی (associative meaning) در نظر میگیرند. معنای مفهومی بخشهای اساسی و ضروری معنای واژه را
در بر میگیرد و معانی ضمنی یا متداعی مانند هالهای آن را فرا میگیرد.
۲-۳-۱ مؤلفههای معنایی
یکی از روشهای تحلیل معنا، مشابه روشی است که در تحلیل آوایی و ساختواژی
زبان به کار میرفت و به تجزیه به مؤلفهها یا مشخصههای معنایی (semantic
feature / components analysis) معروف است. در
این رویکرد، با بررسی مجموعهای از واژههای مرتبط (مانند اصطلاحات خویشاوندی)،
مشخصههای مهم و تمایزدهندهٔ معنا شناسایی و دستهبندی میشود و در جدولهای تحلیل
معنایی قرار میگیرد:
۲-۳-۲ روابط معناییِ واژهها
یکی از راههای توصیف و تحلیل معنا بررسی روابط
مفهومی واژهها و مقایسهٔ آنها با یکدیگر است. مهمترین روابط معنایی عبارتاند از:
ـ هممعنایی
(synonymy): دو صورت زبانی متفاوت با معنای یکسان، گرچه معمولاً گفته میشود که
هممعناییِ مطلق کمتر وجود دارد، مانند کامپیوتر و رایانه؛
ـ تضاد معنایی
(antonymy): دو صورت با دو معنای متضاد، مانند خوب و بد؛
ـ شمول معنایی
(hyponymy): معنای یک صورت زبانی معنای دیگری را در بر میگیرد و معمولاً رابطههای
شمول معنایی سلسلهمراتبی هستند. مانند حیوان و اسب؛
ـ همآوایی
(homophony): دو واژه با صورت آواییِ یکسان و معنی متفاوت (ممکن است صورت نوشتاری
آنها متفاوت باشد)، مانند خوار و خار؛
ـ همنامی (homonymy): دو واژه با معنی متفاوت
که صورت آوایی و نوشتاری آنها یکسان است، مانند دوش (=دیشب) و دوش (وسیلهای در
حمام)؛
ـ چندمعنایی
(polysemy): یک واژه که دارای چندین معنی مرتبط با یکدیگر است، مانند دل به معنی
«قلب»، «مرکز»، «میان»، «جرٱت»، «شکم»،….
و بسیاری روابط فرعی دیگر.
از دیدگاه زبانشناسی، ساخت و معنای واژههای زبان
بهطور عام در حوزهٔ واژهشناسی
(lexicology) بررسی میگردد و ساختار معنای و مفهومی واژگان فنی رشتههای علمی
اصطلاحات (terms) در حیطهٔ اصطلاحشناسی (terminology) مورد بررسی قرار میگیرد.
۲-۳-۳ برخی پژوهشهای معنایی
عظیمی (۱۳۷۵) تولید و درک گفتار فارسی را مورد
بررسی قرار میدهد. بهنظر وی، انسان چیزی را میشنود که انتظار شنیدن آن را دارد.
انسان برای درک گفتار طرف مقابل به دنبال سرنخهایی میگردد و، اگر آنها را بیابد،
از جزییات کلام صرفنظر میکند و به یک نتیجهگیری کلی مبادرت میورزد. فهمیدن
جملات موقعی مشکل میشود که یا این راهکارهای ادراکی مؤثر نیفتد یا جمله متضمّن
مسائلی چون پردازش جملات پیچیدهتر باشد. اگر جملات پیچیده باشند، احتمالاً قدمبهقدم
پردازش میشوند. وی نظریهٔ خلٱیابی را نیز بررسی میکند. در این نظریه شنونده
الفاظی را در حافظه نگه میدارد تا در بخشهای بعدیِ جمله به یک خلٱ برسد و آنگاه
لفظ را وارد خلٱ کند. بهنظر وی، نهتنها ساخت نحوی جمله بلکه عناصر واژگانی نیز
به درک گفتار کمک میکند. علاوه بر اینها، که همه جنبهٔ زبانی دارند، مسائلی
غیرزبانی نیز در این روند مؤثرند.
شمس فرد (۱۳۷۴) در پایاننامهٔ کارشناسی ارشد خود
طرحی برای درک متن فارسی بر پایهٔ نظریهٔ وابستگی مفهومی ارائه داده است. باقری
(۱۳۷۵) نیز، با استفاده از قواعد تولیدی، جملات حوزهٔ خاصی را بر پایهٔ نظریهٔ
وابستگی مفهومی تقطیع کرده است.
تقطیعگر رئیسقاسم (۱۳۷۰) از دو قسمت نحوی و
معنایی تشکیل شده است. قسمت نحوی آن شامل تمام توالیهای ممکن موضوعهای بندهای
ساده است. قسمت معنایی هم شبکهٔ وابستگی مفهومی جملات را بهدست میدهد.
نمونههای
یادشده تنها شمار کوچکی از بررسیهای انجامشده را در بر میگیرد و کارهای بسیاری
در حال حاضر در دست انجام است که هریک نیاز به معرفی مفصّل دارد و نتایج آنها در
آینده نمودار خواهد گردید.برگرفته از مجله دستور فرهنگستان و به نقل از سایت http://persianlanguage.ir
دانشنامه مطالعات ترجمه
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هفتم آذر 1391 ساعت 15:51 توسط mahdi9674 شماره پست: 872
این یک دانشنامه نسبتا خوب و جامع از مطالعات ترجمه هست که توضیحات خوبی درباره اصطلاحات گوناگون ترجمه به دست میده.
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هفتم آذر 1391 ساعت 15:46 توسط mahdi9674 شماره پست: 871
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
اول میخواستم این مطلب رو در نظرات مطلبی بگذارم که آقای شاهین احمدی شاد در وبلاگ قرار داده بودند اما دیدم خیلی مطلب من طولانی هست دیدم بهتره که یک پست جداگانه برای اون در نظر بگیرم. اگر دیدید که برخی از جمله یندیها در این مطلب درست نیست و یا اشکال تایپی داره ببخشید چون دیگه وقت نداشتم بیشتر از این وقت بگذارم و البته برای بخش نظرات در نظر گرفته بودم.
من نمیدونم که با چه زبونی و چطوری آدم و حوا صحبت میکردند اما لازم بود که مواردی رو برای شما ذکر کنم.
اول در مورد تعلیم اسماء باید بگم که
برخلاف تصور خیلی از ما این اسماء اصلا زبان نیست. علامه طباطبایی در تفسیر
المیزان به این موضوع اشاره میکنه و با توجه به سیاق آیات مربوط استدلال میکنه که
این اسماء حقایقی فراتر از این حرفهاست که فرشتهها در مورد اون چیزی نمیدونستند
اما خدا به آدم این حقایق رو آموخت.
دوم اینکه این داستان اسطوره و خرافه
نیست بلکه حقیقته چون از نظر ما وحی قرآن معرفت بخش هست. از کجا و بر اساس کدوم استدلال میشه فهمید که این مسئله اسطوره
هست؟ آیا هر چیزی رو که الان با علم کنونی خودمون نمیتونیم بفهمیم غیر عقلانی
محسوب میشه؟ مگه علم و دانش و تجربه بشر به نهایت خودش رسیده و همه ی نا شناخته
های عالم رو فهمیده که حالا به راحتی بتونیم بگیم که چون با علم امروز ما جور در
نمیاد این ها خرافه هست؟ انسان در همین دنیای مادی با مسائل بسیار ناشناخته و
مبهمی مواجه میشه و خیلی ها فرضیه های مختلفی در اون مورد مطرح کردند اما هنوز هم
نتونستند به یک نظریه واحد و مورد توافق برسند. مثلا ما چند تا کهکشان در این عالم
مادی داریم؟ آیا همه اونها رو شناختیم؟ هر روز کهکشان های جدیدی کشف میشه و هر روز
با پیشرفت دانش کیهانشناسی به یافته ها و فرضیه های جدیدی میرسیم اما باز هم
ناشناخته های زیادی برای ما مونده. آیا میشه گفت که چون علم ما نمیتونه امروز
بیشتر از این کنکاش کنه پس دیگه تمام ناشناختههای ما خرافه هست؟ و آیا میشه گفت
چون ما نمیتونیم در این جهان مادی و با علم تجربی، آدم و حوا، هبوط، بهشت عدن و
غیره رو تجربه کنیم پس خرافه و نا معقول هست؟ اگر عالم رو فراتر از این دنیای مادی
ببینیم میشه فهمید که با این قطعیت نمیشه اینها رو نامعقول دونست بلکه میشه حداقل
در این مورد شکاک بود یعنی بگیم که ممکنه باشه ممکنه هم نباشه و اسطوره باشه.
و البته چون ما به معرفت بخش بودن وحی
و به تحریف نشدن قرآن اعتقاد داریم، میتونیم براساس اعتقادات خودمون بگیم که اینها
حقایقی هست فراتر از عقل و تجربه بشر. نه به این معنی که عقل و بشر رو انکار کنیم
نه اصلا. بلکه خیلی چیزها هست که فراتر از عقل ما هست و با پیشرفت هر چه بشتر علم
و افزودن به دانستههای خودمون، باز هم عقل ممکنه بعضی چیزها رو نتونه درک کنه و
اینجاست که وحی به کمک عقل میاد و انسان رو با حقایق دیگهای آشنا میکنه. اما
اونهایی که فقط علم تجربی رو منبع معرفت میدونند آیا میتونند این رو بگند که چون
ما فلان چیز رو تجربه نکردیم پس وجود نداره و خرافه هست؟ دلیلش اینه که خود این
افراد معترفند که هنوز علم بشر ناقصه و هنوز چیزهای ناشناخته زیادی وجود داره اما
در آینده ممکنه که کشف بشه و بشر دانشی در مورد اون کسب کنه. و میشه گفت که این ها
الان خرافهاند و بعدا که کشف شد دیگه خرافه نیستند؟
همچنین خیلیها اعتقاد دارند که فرق انسان و حیوان قوه نطق اوست. دکارت میگه انسان حیوان ناطق هست. البته من این رو تایید یا تکذیب نمیکنم اما فقط میخواستم بگم که بزرگان و فیلسوفانی هستند که چنین اعتقادی دارند.
اینها مسائل جدیدی نیست و حتی در زمان
نزول قرآن هم خیلی ها قرآن رو خرافه میدونستند:
لَقَدْ وُعِدْنا هذا نَحْنُ وَ آباؤُنا
مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلاَّ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ (68) سوره نمل
وَ إِذا قيلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ
رَبُّكُمْ قالُوا أَساطيرُ الْأَوَّلينَ (24) سوره نحل
پس میبینید که این حرفها جدید و مدرن
نیست و از همون اول هم بوده و برای ما عادی هست جای ناراحتی هم نداره. به علاوه در آیات قرآن بسیاری از
آیات هست که با توجه به مکان نزول و علم اون زمان بشر، الان درست بودن اون کشف
شده.
در این آیه مراحل تکوین و تکامل جنین
انسان توضیح داده شده و به مسئله مرگ و رستاخیز قیامت اشاره میکنه. آیا در اون
زمان بشر در جزیرة العرب می تونسته تا این حد دقیق به این علم دست پیدا کنه و بعد
اون رو در قرآن بیاره؟ یا اینکه قرآن حقیقتی الهی داره که چنین دقیق در این مورد سخن گفته؟ آیا این هم خرافه هست؟ و در
ادامه آیات که به قیامت اشاره شده آیا میشه گفت چون تا الان قیامت نشده پس اصلا
وجود نداره؟ از کجا معلوم که قیامت هم مثل آیات قبلی درست نباشه و خبر دقیقی از
حیات پس از مرگ انسان نداده باشه؟
و همون طور که در قرآن اومده این کتاب
از تحریف مصون مونده برخلاف انجیل و تورات که تحریف این کتب در قرآن هم اومده.
در این آیه به حفظ قرآن و مصون بودن
اون از تحریف اشاره شده در حدود 1400 سال قبل. الان شما در دنیا بگردید آیا
میتونید قرآنی پیدا کنید که نسخههای اون با نسخههای دیگهای از قرآن در جای دیگه
ای از دنیا تفاوت داشته باشه؟ هر گاه هم نسخه تحریف شده از قرآن چاپ میشه بلافاصله
اونها جمع آوری میشه و اصلا هیچ تاثیری در نسخه اصلی قرآن نداره و هرگز باعث نشده
که قرآن تحریف بشه.
این رو که گفتم میخواستم به این اشاره
کنم که آیا این نکات بدیهی که امروز میبینیم و اون رو مشاهده میکنیم ما رو به این
نمیرسونه که وحی و قرآن برای ما معرفت بخش هست؟
سوم اینکه این مسئله که بشر از نسل
نخستیهاست تنها یک فرضیه هست و هنوز به یک تئوری علمی نرسیده که مورد توافق همه
باشه. پس با این یقین نمیشه گفت که ما حتما از نسل شامپانزهها هستیم. ضمن این که
حرفهای داروین یک زمانی خیلی فراگیر شده بود همه به اون توجه میکردند و تاثیر
زیادی در علوم انسانی هم گذاشت اما امروزه دیگه اون قدرها به اون توجه نمیشه هر چند که نئوداروینیها سعی داشتند که اشکالات اون رو برطرف کنند و کاملتر کنند. فرضیه داروین حتی از جنبهی پوزیتیستی هم مشخصات یک نظریه علمی رو
نداره و البته توی غرب هم خیلیها در مورد اون بحث داشتند و بعدها مورد توافق همه
واقع نشد. و البته داروین بر اساس مشاهدات خود در مورد تکامل انواع حیوانات نظر
داده و از جهتی میشه گفت بعضی حرفهاش درسته اما بعدها عده دیگه ای این رو در مورد
انسان هم صادق دونستند. این رو هم اضافه کنم در جایی از قول داروین خوندم که گفت منشاء انسان نامعلوم هست. اما نکته مهم اینه که هنوز هیچ شاهد واضح و تجربی یافته
نشده که نشون بده انسانها تکامل یافته نخستیها هستند. یعنی تحقیقات گسترده ای که
بعضی ها انجام دادند و مثلا میخواستند از روی اندازه و وزن جمجمه این ارتباط رو
کشف کنند نتونستند دلیل قانع کنندهای پیدا کنند. این که همه موجودات در طول زمان
تغییر میکنند یه چیز عادی هست اما اینکه چطوری یک نوع به نوع دیگه تبدیل میشه خیلی
جای بحث داره. هر چند که عده ای هم جهش ژنتیکی رو مطرح میکنند اما اونها هم
نتونستند توجیهی برای یک نظریه بیارند و کامل ثابت کنند.
در روایات مسلمین هم این مطلب اومده که
قبل از حضرت آدم باز هم انسانهای دیگهای بودند و این روایات برای خیلی سال قبلتر
از این قرون اخیر هست اما چیزی که از آیات قرآن بر میاد اینه که نسل بشر کنونی از
آدم و حواست نه انسانهای قبل از اون. یعنی در متون اسلامی آفرینش بشر رو در آدم
منحصر نکرده.
نکته مهم دیگه اینکه اگر در اکتشافات فسیلهایی
کشف شده که گفته میشه مربوط به انسانهای اولیه هست نمیتونه آفرینش آدم رو زیر سوال
ببره؛ چون بر اساس اکتشافات میشه گفت که چنین چیزی وجود داشته اما هرگز نمیشه
استدلال کرد چون انسانهای اولی بودند و چنین زندگی میکردند پس آدم و حوا هم وجود
نداشتند. به عبارتی این نکته جنبه اثبات مطلبی درمورد انسانهای اولیه داره اما
نمیتونه جنبه نفی برای آدم و حوا داشته باشه.
این نکته رو هم بگم که فیلسوفهایی مثل
کارل پوپر هم در مورد زبان هم چنین میگند که زبان در اثر تکامل نظام ارتباطی در
انسانها به وجود اومده که از مرحله پایین تر به مرحله بالاتر ارتقا یافته. اما
نوام چامسکی در کتاب زبان و ذهن خودش با ذکر عقیده او این طور انتقاد میکنه که
پوپر هیچ دلیلی ارائه نکرده که چطور و با طی چه فرایندی نظام ارتباطی از مرحله
پایین به مرحله بالاتر ترقی کرده و این مراحل رو گذرونده. این فقط یک نمونه از این
بحثها در زبانشناسی هست.
پس میبینید که در مورد این چیزها خیلی بحثه و همه چیز در حد فرضیه باقی مونده
و نمیشه به قطعیت اظهار نظر کرد.
کتابی دیگر برای علاقهمندان به ترجمه
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هفتم آذر 1391 ساعت 13:20 توسط mahdi9674 شماره پست: 870
همون طور که قول داده بودم قرار بود کتابهای دیگهای در مورد مطالعات ترجمه برای شما به اشتراک بگذارم. این هم یه کتاب دیگه هست که چون از یک مجموعه با کتابهای قبلی هست جلدهای شبیه هم دارند.
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم آذر 1391 ساعت 22:40 توسط sir_linguist شماره پست: 869
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
با سلام خدمت تمام دوستان عزیز. بنده یه سوال داشتم کسی از دوستان میدونه حضرت آدم و حوا به چه زبانی تکلم می کردند؟
جایگاه مطالعات ترجمه در میان رشتهها
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم آذر 1391 ساعت 13:54 توسط mahdi9674 شماره پست: 868
بنا به درخواست بعضی از خوانندگان وبلاگ مجبور شدم پا تو کفش دانشجویان رشته مطالعات ترجمه کنم و کتابهایی هم در مورد ترجمه برای شما به اشتراک بگذارم. این کتابها حتما برای دانشجویان ترجمه مفید هست و البته اون دسه از افرادی هم که زبانشناسی میخونند و قصد دارند در زمینه ترجمه هم تخصص کسب کنند میتونند از این کتابها بهره ببرند. یکی از این دو کتاب درباره جایگاه مطالعات ترجمه در بین علوم دیگه هست و دیگری این طور که از عنوانش مشخصه با رویکردی نقشگرایانه به رابطه فرهنگ و ترجمه میپردازه. فعلا این دو تا کتاب رو به اشتراک میگذارم و البته باز هم کتابهای دیگهای هم در این زمینه دارم.
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم آذر 1391 ساعت 13:32 توسط mahdi9674 شماره پست: 867
یکی از استادان ما میگفت الان ترکیب بیشتر هیئت علمی دانشگاهها در زبانشناسی رو آقایون تشکیل میدند و خانمها کمتر هستند. اما به این اشاره کرد که در این چند سال تعداد خانمهای زیادی به رشته زبانشناسی اومدند و تا چندین سال دیگه ترکیب هیئت علمیها کاملا عوض میشه و خانمها بیشتر میشند.
جولیا فالک رو حتما همه شما میشناسید. همون فردی که کتاب مقدماتی او یکی از منابع ارشد هست که بعضیها برای ارشد میخونند. ایشون یه کتابی درباره نقش زنان زبانشناس در تاریخ زبانشناسی آمریکا نوشته که فکر کنم خیلی جالب باشه. خانمها حتما این کتاب رو بخونند تا اعتماد به نفس خیلی بیشتری به دست بیارند. ما آقایون هم کم کم باید استعفا بدیم و همه چیز رو به شما تحویل بدیم!
+ نوشته شده در دوشنبه بیستم آذر 1391 ساعت 13:36 توسط mahdi9674 شماره پست: 866
ممکنه بعضی از دوستانی که کمی در زبان مشکل دارند و قصد دارند در آزمون دکتری شرکت کنند به دنبال کتابی کمک آموزشی باشند که به اونها کمک کنه. فکر میکنم کتابهای خوب زیادی در این مورد در بازار باشه که میتونید از هر کدوم که خواستید و فکر میکنید خوب هست استفاده کنید. اما من کتاب این کتاب دکتر خیرآبادی که معرف حضور همهتون هست رو پیشنهاد میکنم. اختیار با خودتون اگر نیاز داشتید میتونید از اون استفاده کنید. بعضی از دوستانی هم که زبانشون قوی هست ممکنه نیازی به کتابهای کمک آموزشی نداشته باشند. مشخصات کتاب در ادامه مطلب فهرست شده که از سایت کتابخانه فرهنگ برداشتم.
:منطبق با آخرین تقییرات آزمون دکتری نیمه متمرکز سازمان سنجش و دانشگاه آزاد اسلامی
تحلیل کامل و بخش به بخش آزمون دکتری نیمه متمرکز سازمان سنجش همراه با پاسخ تشریحی
درسنامه کامل و پیشرفته تمام بخش های آزمون
هزار تست و تمرین همراه یا پاسخ تشریحی
استراتژی های موفقیت در بخش واژگان و درک مطلب
هشتاد و چهارمین سالگرد تولد نوام چامسکی
+ نوشته شده در جمعه هفدهم آذر 1391 ساعت 16:51 توسط mahdi9674 شماره پست: 865
هنگامی که در روز هفتم دسامبر سال 1928 نوام چامسکی به دنیا اومد، پدر و مادرش فکرش رو هم نمیکردند که روزی نام او در کنار بزرگانی چون افلاطون، دکارت، گالیله، نیوتون قرار بگیره. او کسی هست که نه تنها در زبانشناسی بلکه به اعتقاد بسیاری در علوم شناختی هم انقلابی بزرگ در نیمه قرن بیستم ایجاد کرد. از طرف دیگه او یکی از فعالان سیاسی آمریکا و مخالف سرسخت سیاستهای جنگ طلبانه دولت اون هست که در این راه دچار سختیها و صدمات زیادی شده.
متنی که در ادامه مطلب اومده برگرفته از کتاب نوام چامسکی و انقلاب زبانشناسی اثر دکتر رضا نیلی پور هست. قطعا بیشتر شما از نظریات و زندگی چامسکی بعد از سال 1957 خیلی بیشتر میدونید اما قبل از اینکه چامسکی، چامسکی بشه سختیها و پستی و بلندیهای زیادی رو در زندگی خودش تجربه کرده. قطعا نکات زیادی در زندگی او برای ما وجود داره که میتونه آموزنده باشه. همه ما باید از پشتکار و تلاش او و مبارزههای او برای نظریهها و ایدههای جدیدی که در دهه 50 داشت، یاد بگیریم.
این نوشته، بخشهای کوتاهی از زندگی او تا قبل از ورود به دانشگاه MIT و آغاز انقلاب زبانشناسی در سال 1957 هست.
پرده یکم: خانواده چامسکی
آورام نوام چامسکی روز هفتم دسامبر 1928 در یک خانواده مهاجر یهودی در شهر فیلادلفیا از ایالت پنسیلوانیای آمرکا چشم به جهان گشود. پدرش دکتر ویلیام چامسکی به همراه همسرش السی سیمونفسکی، برای فرار از خدمت سربازی در ارتش روسیه تزاری در سال 1913 به آمریکا گریخته بود.
پدر چامسکی تحقیقات خود را درباره تاریخ و دستور زبان عبری در دوران قرون وسطی آغاز کرد و یکی از دستور نویسان نامدار در زبان عبری شد. کتاب معروف و دوران ساز دکتری ویلیام چامسکی به نام عبری زبان جاودانه در همان سال 1957 به چاپ رسید که چامسکی پسر، انقلاب زبانشناسی خود را با انتشار کتاب ساختهای نحوی آغاز کرد.
علاوه بر آثار و کتابهای پدرش، شخصیت و منش وی نیز در شکل گیری شخصیت نوام چامسکی تاثیر چشمگیری داشته است. دکتر ویلیام چامسکی در سالهای پایانی زندگی، هدف عمده زندگی خود را در پاسخ به پرسش کارلوس اوترو چنین میگوید: «پرورش انسانهای کمال یافته، آزاداندیش و مستقل، دل مشغول به پیشرفت و گسترش جهان و علاقهمند به شرکت در ساختن زندگی با ارزش و پرمعنی برای همگان».
نقش مادر نوام، السی سیمونفسوکی به عنوان متفکر، معلم و فعال سیاسی در پرورش فرزندش کمتر از پدرش نبود. حساسیت سیاسی از همان دوران کودکی از مادرش در نوام برانگیخته شد؛ به طوری که از کودکی آموخت تا علاوه بر توجه به مسائل سیاسی جامعه خود، همواره به حرکتها و جنبشهای سیاسی فراتر از محیط اجتماعی خود توجه داشته باشد.
مادرش چپگراتر از پدرش بود. به همین سبب، از همان آغاز زندگی «توجه عمومی به مسائل اجتماعی سیاسی» که بخش عمدهای از زندگی فکری و اجتماعی نوام چامسکی را تشکیل داده است، از طریق مادرش در او پرورش یافت.
سرانجام ظاهر و شخصیت نوام معجونی از شخصیت پدرش و مادرش شد. او از یک سو گرم و قابل دسترس [بود] و قامتی پرهیبت داشت. همچنین آرام و تودار و تا حدی خجول بود. در سخن گفتن در برابر جمع بسیار توانا بود، ولی دنیای او در بیشترین بخش در مطالعه در تنهایی، نوشتن و تحقیق بود.
پرده دوم: جرقههای انقلاب زبانشناسی
چامسکی جوان از خواندن آثار تاریخی درباره دستور زبان، دو درس عمده آموخت و همین بود که تفکر او را درباره زبان شکل داد. نخست اینکه او ارزش کار دستورنویسان گذشته را دریافت. دوم انیکه او دریافت که چگونه دانشی مفید با گذشتم زمان به فراموشی سپرده میشود و یا در دورههای بعدی به آن بی توجهی میشود. به همین سبب بود که او به این باور رسید که علاقه به مطالعه زبان و دستور زبان تنها محود به دستورنویسان نیست؛ بلکه برای سیاستمداران، شاعران و فیلسوفان نیز دارای اهمیت است. این موضوع تا جایی ادامه یافت که ارزش آموزههای فراموش شده و اهمیت مطالعات زبانشناختی محور اصلی مطالعات بعد چامسکی شد؛ به ویژه در آثار بعدی او از جمله در کتاب زبانشناسی دکارتی.
پرده سوم: ورود به دانشگاه
نوام چامسکی در سال 1945 و در آستانه 16 سالگی وارد دانشگاه پنسیلوانیا شد. با آنکه با خانوادهاش زندگی میکرد، ولی برای پرداخت هزینه تحصیلات خود بعد از ظهرها و آخر هفته و گاه شبها زبان عبری تدریس میکرد. با اینکه سال اول دانشگاه را با علاقه فراوان آغاز کرد، ولی با توجه به روش سنتی آموزش دانشگاهی که بی شباهت به دوران دبیرستان او نبود و با تحصیلات دوران ابتدایی او تفاوت بسیار داشت به زودی از روش تحصیلات دانشگاهی دل سرد شد. حتی یک بار چنان نا امید شده بود که تصمیم به ترک تحصیل گرفت.
سال 1947 در دانشگاه پنسیلوانیا برای چامسکی سال سرنوشت سازی بود؛ هم از نظر علمی و هم سیاسی و هم از لحاظ خانوادگی. از نظر خانوادگی با کارول دوریس شاتس که از همبازی ها و از دوستان مشترک خانوادگی بود برای نخستین بار در دانشگاه آشنا شد. حاصل این آشنایی، تشکیل زندگی خانوادگی با خانم دکتر کارول چامسکی امروزی شد که خود دکتری تعلیم و تربیت در آموزش زبان گرفت. او استاد دانشگاه هاروارد و صاحب تحقیقات زیادی در زبانآموزی شد. حاصل این زندگی گرم خانوادگی و علمی سه فرزند شد.
جادثه سرنوشت ساز دیگر آشنایی او با زلیگ هریس بود. آشنایی چامسکی در سال 1947 با زلیگ هریس، استادی که از نظر علمی و سیاسی برای چامسکی شخصیتی جذاب شد، او را در ادامه راه علمی و سیاسی که در پیش گرفته بود پایدارتر کرد و بعدها در زندگی چامسکی تاثیر عمیقی گذاشت. این آشنایی و تغییر برنامه در زندگی علمی بعدی چامسکی تحولی بسیار بزرگ به جا گذاشت.
هریس که شخصیتی برجسته و خلاق داشت، چامسکی جوان را تشویق کرد تا درسهای فلسفه و ریاضی را انتخاب کند. برای درسهایفلسفه او را به نلسون گودمن و مورتن وایت و برای ریاضی به ناتان فاین معرفی کرد. در این دوره چامسکی علاوه بر مطالعه آثاری که زلیگ هریس به او معرفی کرده بود، به توصیه او با مکتب روانکاوی جدیدی آشنا شد و او را با راپا پورت، شخصیت برجسته روانکاوی که از دوستان نزدیکش بود آشنا کرد.
سرانجام چامسکی در بیست سالگی درچه لیسانس غیر سنتی خود را که بازتابی از علایق او در زبانشناسی، فلسفه و منطق بود از دانشگاه پنسیلوانیا دریافت کرد. رساله لیسانس او که با نشان افتخار پذیرفته شد، عبارت بود از ساختار واژ-واجی زبان عبری نوین، زمینه را برای آثار بعدی و نظریه پردازیهای چامسکی در زبانشناسی فراهم کرد و میتوان از آن به عنوان نخستین نمونه دستور زبان گشتاری یاد کرد. او به سرعت و در مدت دو سال در سال 1951 موفق به دریافت مدرک فوق لیسانس شد و رساله خود را در همان زمینه ساختار واژ-واجی زبان عبری نوین که در دوره لیسانس نوشته بود ادامه داد.
پرده چهارم: مطالعه در علوم دیگر
یکی از علتهایی که در ابتدا به نظر میرسید نتایج تحقیقات چامسکی با زبانشناسی دوران خود رابطهای نداشته است، این بود که او هنوز در بسیاری از رشتهها در حال مطالعه گسترده بود و در بعضی از زمینههای علمی از جمله در فلسفه به دیدگاه و یافتههای غیر منتظرهای میرسید که با آنچه از استادان خود آموخته بود متفاوت بود.
هنگامی که استاد فلسفه چامسکی، نلسون گودمن، در سالهای 1960 با خبر شد که راه فلسفی چامسکی در آثارش با نظر استادش متفاوت شده است روش او را «دیوانگی محض» خواند و رابطه دوستی خود را با چامسکی قطع کرد و این عمل او را نوعی خیانت شخصی نام داد. استاد راهنمای چامسکی، زلیگ هریس، این تغییر روش چامسکی را نوعی سرگرمی شخصی نامید و به نظر چامسکی او هیچ گاه کوچکترین توجهی به آن نکرد و احتمالا آن را نوعی دیوانگی تصور میکرد.
[بعد از مدتی حضور در دانشگاه هاروارد] سرانجام نوام چامسکی در سال 1955 از هاروارد به دانشگاه پنسیلوانیا بازگشت و با ارائه فصلی از رساله دکتری خود به دریافت درجه دکتری در زبانشناسی نائل شد. با اینکه رساله مختصری تحویل دانشگاه دا ولی همین رساله، کم و بیش مرزهای نظری کارهای علمی آینده او را تعیین کرده بود. طولی نکشید که توانست ظرف مدت چند ماه کار علمی خود را با سرعتی باورنکردنی در حجم هزار صفحه بنویسد. این همان کتابی است که در سال 1975 با حذف بخشی از مطالب فنی آن با نام ساختار منطقی نظریه زبانشناسی به چاپ رسید.
چامسکی در همان سال نسخهای از این کتاب را به انتشارات دانشگاه ام آی تی داد. همان دانشگاهی که بعدا به استادی آن پذیرفته شد و هم اکنون به عنوان استاد پرآوازه و به نام آن شهرت جهانی دارد. ولی دانشگاه ام آی تی به بهانه آنکه چاپ چنین کتابی با روشی جدید از نویسندهای تازهکار و گمنام صحیح نیست، از چاپ آن خودداری کرد.
چامسکی جوان تازه فارغ التحصیل، نظریهای را در زبانشناسی ارائه میداد که در جامعه علمی آن زمان شناخته نبود. زبانشناسان ساختگرای پیشرو آن دوران، معتقد بودند همه کارهای اصلی در زبانشناسی به پایان رسیده و جای کار تازهای نیست و با نظریه جدید او هم مخالف بودند.
چامسکی در سالهای پایانی دهه 50 رابطه علمیاش کمکم با استادان و پیشتازان زبانشناسی ساختگرا سست شده بود، ولی اعتقاد او همچنان بر نظریه جدید خود استوارتر میشد.
همایش تحلیل کلام و کاربردشناسی زبان
+ نوشته شده در جمعه هفدهم آذر 1391 ساعت 16:48 توسط mahdi9674 شماره پست: 864
آدرس پژوهشگاه علوم انسانی: آدرس: تهران-بزرگراه کردستان-نبش خیابان شصت وچهارم
تاثیر زبان و ادبیات فارسی بر زبان و ادبیات ملل یوگسلاوی سابق
+ نوشته شده در پنجشنبه شانزدهم آذر 1391 ساعت 21:31 توسط mahdi9674 شماره پست: 862
ارتباطات و تبادلات زبانشناسی
میان ملل مختلف همیشه بر جنبههای مختلف علمی تاثیرگذار بوده و موجب تشویق زبانشاسان
نیز میشود و همچنین از ارتباطات معنوی میان اقوام دوردست مانند ایرانیان و صربها
به شیوهای خاص سخن میگوید.
غالبا مشترکات لغوی
بهترین و موثقترین شاخص این گونه ارتباطات است.
برای پیبردن به نحوه و
چگونگی تاثیر زبان فارسی بر زبان صربی، بایستی به برخی از تغییرات آوایی، ویژگیهای
مورفولوژی، معنایی و تغییراتی که پس از ورود این واژهها به زبان «صرب و کرواتی»
ایجاد شده، توجه کرد.
پس از دهه نود میلادی
یعنی دوره تغییر و تحولات مهم سیاسی و اجتماعی در سرزمین یوگسلاوی سابق که با زبان
صربی در صربستان آشنا شدم، نه تنها کشورهای جدیدی در این منطقه تاسیس شد، بلکه
زبانهای جدیدی نیز شکل گرفتند.
چنین تغییرات و تحولات
سیاسی و جغرافیایی مشکلاتی را در تعریف فضای جغرافیایی مانند نحوه مفاهیم، تشریح
تماسهای زبانی و اجتماعی در سرزمینی که هنوز واژههای فارسیالاصل زبان صرب و
کرواتی زندهاند، موجب گردید.
بدون شک، باید گفت که
منطقه بوسنی بعنوان «دروازه» اصلی ورود واژههای فارسی به بالکان بوده و بهمین
دلیل زبان مسلمانان بوسنیایی بیش از هر زبان دیگری تحت تاثیر زبانهای شرفی قرار
گرفته است.
حال این سوال مطرح میشود
که مبدا و منشاء کلمات و واژههای بیگانه در زبان یک ملت که مسافت بسیار زیادی از
زبان مادری وازگان یادشده دارند از کجا است؟ در این مورد منظور نفوذ زبان فارسی بر
زبان صرب و کرواتی را نباید نادیده گرفت.
البته تاثیرات مذهبی بر هر
زبان امری اجتنابناپذیر و مهم است که باید به آن توجه کرد، اما این باور وجود
دارد که نظامیان و بازرگانان از دوره باستان مهمترین عاملهای انتقال بسیاری از
تاثیرات معنوی و زبانی بودهاند.
در این رابطه، فتوحات
عثمانی و گسترش اسلام در بین اقوام اسلاو جنوبی از عوامل اصلی این تاثیرات بشمار
میآیند، ولی منابع ادبی و آموزشهای دینی نیز نقش مهمی در گسترش واژههای فارسی
در منطقه بالکان داشتند.
تا قرن نوزدهم بیش از ۱۵۰
مدرسه مذهبی در منطقه بالکان غربی وجود داشته و در اواسط این قرن ۴۴ مدرسه در
ولایت بوسنی دایر بوده که ۹ مدرسه آن در شهر سارایوو قرار داشته است.
در اکثر مدارس، مکتب خانه
و رشدیهها علاوه بر آموزش زبانهای عربی و ترکی و زبان فارسی، آثار گوناگون ادبی
فارسی بعنوان کتابهای درسی در این مدارس مورد استفاده قرار میگرفت که «پندی
عطار»، «گلستان» و «تعلیمی فارسی» (۲) نمونهای از این آثارها است.
بر اساس مصوبه وزارت
آموزش و پرورش به مورخ ۳۱/مارس/ ۱۹۳۵میلادی، مدرسه عالی الهیات اسلامی در سارایوو
تاسیس گردید.
برنامه درسی این مدرسه
شامل سه مقوله حقوق اسلامی، نظام الهیاتی و زبان بودند؛ و علاوه بر زبانهای عربی
و ترکی، زبان فارسی نیز در این آموزشگاه تدریس میشده است. (۳)
در بایگانی و موزههای
یوگسلاوی سابق کتابهای درسی و دیگر کتاب و آثار خطی به زبان فارسی نگهداری میشوند.
برای نمونه نزدیک به ۲۰۰
نسخه خطی به زبانهای شرقی از جمله زبان فارسی تنها در شهر «پریزرن» در کوزوو وجود
دارد.
وجود بسیاری از آثار ادبا
و شعرا به زبان فارسی، بهترین گواه بر حضور گسترده زبان فارسی در این منطقه است.
«محمد آرشی مینارزاده» عالم و شاعر قرن شانزدهم
شهرت بسیار داشت و در اواسط قرن شانزدهم «احمد سودی افندی» بهترین مفسر آثار ادبی
کلاسیک فارسی در آن زمان بود که آثاری ادبی بسیار غنی و پر محنوا را همچون: مثنوی
رومی، گلستان و بوستان سعدی و دیوان حافظ بخوبی متوجه و تفسیر کرده بود.
«درویش پاشا بایزداگیچ» شاعری مشهور و بزرگ از شهر
«موستار» در بوسنی و هرزگوین از شاعران بزرگ و مشهور آن زمان بود که دیوان خود را
به فارسی نوشته است.
«رشید بوساناتس» از «سارایوو» نیز از جمله شاعران
مشهور از اواسط قرن ۱۷ میلادی است که در بین شاعران و علاقمندان به شعر و ادبیات
آوازه بسیار خوبی در آن زمان داشت.
بوساناتس بر زبانهای
عربی، ترکی و فارسی تسلط خوبی داشت و دیوان اشعارش سند محکمی بر وجود تاثیر زبان
فارسی در این منطقه است.
از میان ادبای نامداری که
آثارش را به زبان فارسی نوشته شده است، میتوان به شیخ «فوزییا بلاگایاتس» (یا
فوزییا بوساناتس) اشاره کرد که معروفترین آثارش کتاب «بل بلستان» به زبان فارسی
است.
برخی از شعرا همچون «جوات
سلیمان پاشیچ» که اشعارش از دیوان حافظ نشعت گرفته، کتاب شعر خود را در سال ۱۹۲۸
میلادی در سارایوو به چاپ رسانده است. (۴)
پس باید گفت که این میراث
غنی زبان و فرهنگ پارسی تاییدی بر وجود عناصر مشترک لغوی در زبانهای صرب و کرواتی
با زبان پارسی است.
این امکان وجود دارد که
برخی از عناصر لغوی یاد شده برای نسل جدید که زبان
مادریشان صربی یا بوسنایی
است، مشخص نباشد و دلیل آن ممکن است عدم آشنایی به انقلاب زبانشناسی در طی ۲۰۰
سال گذشته باشد که تغییر و تحول زیادی بر زبان گذاشته است.
شکل ساختار فرهنگ لغتی در
آثار ادبی قوم صرب که از زبان فارسی به ارث رسیده است، بخصوص در داستانها، اشعار
و ضرب المثلها که اساسا در لهجه داستان سرایان محلی ثبت شدهاند، بوضوح حس میشود.
(۵)
زبانشناسان اروپایی و
اسلوونیایی در پژوهشهای زبانهای شرقی در بالکان از آن تحت عنوان «ترکیسم» نام میبرند.
با توجه به اینکه قوم ارمنی قرنهای متمادی است در مجاورت اقوام ایرانی و ترک (قرنها
با قوم صرب در دوره امپراتوری عثمانی) هم زیستی داشتند، زبان ارمنی نیز تحت تاثیر
مستقیم زبانهای فارسی و ترکی قرار گرفته است. البته بیشترین واژههای بیگانه در
زبان ارمنی از زبان فارسی اقتباس گرفته شده، ولی با این حال کلمات اقتباسی ترکی
بیشتر در لهجههای زبان ارمنی حضور دارند که تعداد آنها به چهار هزار واژه میرسد.
(۶)
ولی با مطالعه کلمات
اقتباسی فارسی در زبان عامیانه ارمنی به این نتیجه میرسیم که اغلب واژگان یادشده
دارای جانشین و معادل خود در زبان ارمنی هستند، اما این مسله در ارتباط با واقیعت
لغوی زبان صرب و کرواتی متوجه میشویم که بسیاری از این واژههای فارسیالاصل فاقد
معادل صربی – کرواتی هستند.
برغم اینکه بسیاری از
زبانشناسان به پاکسازی زبان و بکارگیری حداقل کلمات اقتباسی حتی در محافل زبانشناسی
صربی تاکید دارند، ولی باید گفت که برای یافتن معادلات مناسب با واژههای یاد شده
مدت زمان زیادی نیاز است.
امروز واژههای فارسیالاصل
بسیاری وجود دارند که فاقد معادل صربی هستند برای نمونه میتوان به موارد ذیل
اشاره نمود: čarapa، česma، šećer، čekić، ćela، lala، jasmin، leš، pamuk، kesa، sanduk، این واژههای شرقی در واقع
کلمات روزمره در زبان صربی هستند.
۲. زبانهای مشابه ژنتیکی
زبان به عنوان شاخص اصلی
قومی، میتواند بیان کننده جزییات تکوین قومیت یک ملت باشد. براساس برخی از ارزیابیها،
امروزه در جهان ۳ هزار زبان وجود دارد و بر اساس برآوردهای دیگر نزدیک به ۵۰۰۰
زبان در جهان وجود دارد، با این حال نمیتوان بطور دقیق تعداد زبانهای مختلف در
جهان را مشخص کرد. (۷)
برای مشخص و تصور کردن یک
زبان خاص، معیار خاصی و جامعی وجود ندارد و این امر بیشتر بخاطر وجود پدیدههای
مختلف از جمله تحولات زمانی، مکانی، ساختاری و استعمالی است.
آن دسته زبانهایی که
دارای تشابهات در ساختار ادبی و فونتیکی هستند، نمیتوان توضیح داد که این تشابهات
آیا اقتباسی، اتفاقی است و یا ویژگی عمومی همه زبانها است. (۸)
البته در اینجا باید به
این موضع اشاره کرد که در واقع همه زبانهای مشابه یک پدیده ژنتیکی دارند.
در واقع باید گفت که این
زبانها اصالتا بعنوان یک خانواده زبانی از یک ریشه سرچشمه میگیرند.
بنابراین، زبانهای مشابه
میتوانند به مروز زمان نسبت به یکدیگر غیرقابل فهم شوند که در این مورد میتوان
به زبان پهلوی (پارسی میانه) اشاره کرد که دارای واژههایی شبیه آن در زبانهای
اسلاو باستان بوده است که از نقطه نظر آوایی در زبان فارسی نوین دستخوش تغییر و
تحول شده، ولی در زبان صربی محفوظ ماندهاند.
مثال:
بنابراین زبانهای صرب و
کرواتی و فارسی از نظر ژنتیکی مشابه یا هم خانواده هستند.
۲-۱. فارسی و صربی بعنوان زبانهای
هم ریشه
تشابهات و همریشگی دو
زبان فارسی و صرب و کرواتی را میتوان حداقل در دو مقوله مورد بحث قرار داد:
الف) تشابهات اساسی که
مربوط به ریشه «مادری» هند و اروپایی است.
ب) از لحاظ لغوی بسیاری
واژههای فارسی از طریق زبان ترکی وارد زبان صرب و کرواتی شدهاند. برای نمونه:
میتوان در این زمینه نیز
به مساله تاریخی بعنوان قویترین ارتباط بین دو زبان فارسی و صرب و کرواتی که
نتیجه گسترش امپراطوری عثمانیان در شبه جزیره بالکان است، اشاره کرد.
درواقع، ارتباط میان دو
زبان فارسی و صرب و کرواتی را میتوان به دو زیر مجموعه تفکیک کرد: کلماتی که به
واسطه حضور ترکها به زبان صرب و کرواتی آورده شدند و دوم اینکه کلماتی که ریشه آن
هندو اروپایی بوده است. برای این دسته از واژههای مشابه میتوان به صراحت گفت که
این کلمات مشابه پیش از حضور ترکهای عثمانی در این منطقه در زبان صرب و کرواتی
وجود داشتهاند.
در اینجا بطور اجمال میتوانیم
دو یا سه سطح تشابه یا ارتباط را میان زبانهای فارسی و صرب و کرواتی مورد بررسی
قرار دهیم.
۲-۲. تشابهات در مقایسه با
زبان اولیه و مادری
این تشابهات در برگیرنده
فرهنگ لغوی، دستور زبان و ساختار فونتیکی و زمان است. (۹)
۲-۲-۱. فرهنگ لغوی اساسی
اصولا این گروه شامل
واژگان زبان هندو اروپایی میشود، و واژهها در ارتباط با خانواده، طبیعت، بروز
حوادث طبیعی، اعضای بدن و موارد مشابه محصور هستند. (۱۰)
این تشابه شامل برخی رقمها
نیز میشود:
همچنین بسیاری از فعلهای
زبان فارسی و صرب و کرواتی جزء این گروه هستند که واژگان اساسی زبان مادری بشمار
میآیند و اکنون نیز در هر دو زبان جایگاه خود را حفظ کردهاند.
۳. زبان ترکی و نقش آن در
رشد واژگان زبان صرب و کرواتی
فرهنگ لغوی، ارائه دهنده
بیشترین منابع برای مطالعه ریشه یک قوم و تاریخ آن است که امری طبیعی است، زیرا
کلمات و واژهها در فرهنگ لغت هر زبانی وجود دارند که در دورهها و از راههای
متفاوت وارد زبان شدهاند. این لغتها بیانگر تاثیر و تبادل بین فرهنگهای گوناگون
است.
جذابیت شعر و ادبیات
فارسی و اندیشههای متعالی عرفانی و صوفیانه ایرانی عوامل اصلی گسترش زبان فارسی
نه تنها در ترکیه بلکه در بالکان نیز هستند.
در واقع بسیاری از واژگان
فارسی از این طریق یعنی از طرق ادبیات و یا مستقیما از طریق زبان ترکی و نظام
آموزشی و اداری ترکی وارد شدهاند. ورود عناصر شرقی در فرهنگ و زبان اسلاوهای
جنوبی و همچنین سایر اقوام بالکانی، موجبات برخورداری منطقه بالکان از جایگاه
جغرافیایی مهم بعنوان راه ارتباطی بین اروپا و آسیا گردید. این عناصر در همه شاخههای
زندگی قومی وجود دارد، بنابراین، بخشی از واژگان اقتباسی را بصورت یک مجموعه
درآوردیم که از نظر ما نشان دهنده زندگی مردمی و حضور گسترده واژههای فارسی در آن
است.
۳-۱. اسامی گل و گیاهان
بسیاری از اسامی شرقی
مربوط به گل، گیاه، نوشابه و عذا به واسطه ترکها و زبان ترکی وارد زبان صرب و
کرواتی شدند.
علاوه بر اسامی عربی و
ترکی، اسامی و نامهای فارسی نیز در این مجموعه وجود دارند.
۳-۲. اصطلاحات دینی و عرفانی
آن دسته از اسلاوهای
جنوبی که تخت تاثیر موقعیتهای جدید به اسلام گرویدند، نحوه زندگی کردن به گونه
شرقیها را انتخاب کردند.
آنها بدینترتیب با
واسطههایی برای توسعه و گسترش عناصر زندگی شرقی، برخی از اصطلاحات فارسیالاصل
دینی و عرفانی را نیز پذیرفتند.
۳-۳. اصطلاحات کشوری، اداری و
نظامی
البته ترکهای عثمانی
بسیاری از واژهها، نام عنوانها و مقامها در زبان فارسی را به زبان اسلاوهای
جنوبی وارد کردند.
۳-۴. اصطلاحات بازرگانی و
صنعتی
ترکها نقش مهمی را در
گسترش صنعت شرقی داشتند. در میان اصطلاحات تجاری و صنعتی کلماتی وجود دارند که
فارسی هستند.
۳-۵. اسامی آلات موسیقی
برغم اینکه منابع کتبی
گسترش موسیقی در بین اسلاوهای جنوبی را مدیون رومیان میدانند اما بسیاری از اسامی
آلات موسیقی که امروزه نیز در محافل موسیقی استفاده میشود، کلمات فارسی هستند.
۳-۶. نام و اسامی وسایل و ابزار
آلات خانگی
بسیاری از این اسامی
امروز نیز کاربرد دارند.
بالاخره بر آن شدیم از
اصطلاح «اورینتالیسمی» (واژههای شرقی) که جامعتر است استفاده کنیم، اما بنا بر
انتخاب ما واژههای فارسی را «پرسیزمی» (واژههای فارسی) مینامیم، علت آن نیز
وجود بیش از ۱۰۰۰ کلمه و واژه فارسی در زبان صرب و کرواتی است.
ظهور این مقدار کلمات
فارسی در زبان صربی یا بعبارت بهتر زبان صرب و کرواتی بیانگر این است که «گفتگوی
تمدنها» از قرنهای پیشین شروع شده و امروزه نیز از طریق زبان و فرهنگ زنده است.
برگرفته از سایت زبان فارسی
دانشنامه زبانشناسی
+ نوشته شده در یکشنبه دوازدهم آذر 1391 ساعت 13:43 توسط mahdi9674 شماره پست: 861
این دانشنامه زبانشناسی رو شیرین خانم یکی از خوانندگان وبلاگ لطف کرده و فرستادند. شاید کمی شبیه واژهنامه کریستال باشه اما ماهیت دانشنامه رو داره و شامل توضیحات کاملتری درباره هر موضوع در زبانشناسی میشه. این رو هم دریافت کنید و در کنار دیگر کتابهای مرجع زبانشنای در مطالعات خودتون ازش استفاده کنید.
+ نوشته شده در پنجشنبه نهم آذر 1391 ساعت 23:36 توسط mahdi9674 شماره پست: 860
کشف کتابهای جدید!
+ نوشته شده در پنجشنبه نهم آذر 1391 ساعت 1:1 توسط mahdi9674 شماره پست: 859
در این چند روز تعداد زیادی کتاب که قبلا از یکی از استادهامون گرفته بودم رو در کامپیوترم کشف کردم و مشغول سر و سامون دادن به اونها هستم تا به موقع براتون به اشتراک بگذارم. اگه بدونید چه کتابهای با ارزشی هستند...!
یه دایرة المعارف زبان و زبانشناسی پیدا کردم که حدود 12000 صفحه داره و حجمش بالای 200 مگابایته! نمیدونم این رو چطوری به دستتون برسونم. البته مطمئن نیستم اما شاید در بعضی سایتهای اشتراکگذاری خارجی پیدا بشه.
این رو گفتم که تو این روزها که همه به کار و درس خودشون مشغولند، من هم بیکار نیستم!
دریافت دانلودها
+ نوشته شده در سه شنبه هفتم آذر 1391 ساعت 13:43 توسط mahdi9674 شماره پست: 858
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
افرادی که به هر دلیلی نمیتونند بعضی از فایلهای دانلودی رو دریافت کنند به لینک زیر مراجعه کنند و از پوشهی مربوط به اون مطلب، فایل رو دریافت کنند. اگر باز هم نشد، با مرورگرهای وب مختلف امتحان کنید که امیدوارم بتونید دانلود رو انجام بدید.
+ نوشته شده در سه شنبه هفتم آذر 1391 ساعت 12:56 توسط mahdi9674 شماره پست: 857
این مطلب رو از سایت زبان فارسی انتخاب کردم و متن این مطلب رو عینا برای شما میارم. اونهایی که به فونتهای متنوع فارسی علاقه دارند میتونند اونها رو دریافت کنند.
شما میتوانید نسخهٔ ۰/۴ مجموعهٔ ده قلم یونیکد استاندارد فارسی که از سوی شرکت فارسیوب شریفبه رایگان در دسترس عموم قرار گرفتهاند را ازاینجادریافت نمایید. تمامی این قلمها با یونیکد، استاندارد شمارهٔ ۶۲۱۹ موسسهٔ استاندارد و تحقیقات صنعتی ایران و استانداردهای OpenType همخوانی دارند. این قلمها عبارتند از:
قلم الهام
قلم ترافیک
قلم ترافیک ضخیم
قلم تیتر
قلم رویا
قلم رویای ضخیم
قلم کودک
قلم نازلی
قلم نازلی ضخیم
قلم هما
عاشورای حسینی
+ نوشته شده در جمعه سوم آذر 1391 ساعت 23:52 توسط mahdi9674 شماره پست: 856
شهادت امام حسین علیه السلام رو به همه آزادگان جهان تسلیت میگم. به همین مناسبت متن زیر رو برای شما انتخاب کردم. این شعر رو خانم آتنا ایزدیار در صفحه شخصی خودشون در گوگل پلاس قرار داده بودند که با اجازهی ایشون اون رو برای وبلاگ انتخاب کردم. شاعر این شعر استاد احد ده بزرگی هستند.
باز طوفانی
شده دریای دل
موج سر بر ساحل غم میزند
باز هم خورشید رنگ خون گرفت
بر زمین نقشی ز ماتم میزند
باز جام دیده ها لبریز شد
باز زخم سینه ها سر باز کرد
در میان ناله و اندوه و اشک
حنجرم فریادها آغاز کرد
می نویسم شرح این غم نامه را
داستان مشک و اشک و تیر را
می نویسم از سری کز عشق دوست
کرد حیران تیغه شمشیر را
گوئیا با آن همه بیگانگی
آب هم با تشنگان بیگانه بود
در میان آن همه نامردمی
اشک آب و دیده ها پیمانه بود
تیغ ناپاکان برآمد از نیام
خون پاکی دشت را سیراب کرد
خون خورشید است بر روی زمین
کآسمان تشنه را سیراب کرد
می شود خورشید را انکار کرد؟
زیر سم اسبها در خاک کرد؟
می شود آیا که نقش عشق را
از درون سینه هامان پاک کرد؟
گر نشان عشق را گم کرده ایم
در میان آتش آن خیمه هاست
گر به دنبال حقیقت میرویم
حق همینجا حق به روی نیزه هاست
گریه ها بر حال خود باید کنیم
او که خندان رفت چون آزاد شد
ما سکوت مرگباری کرده ایم
....او برای قرنها فریاد شد
بازهم در ماتم روی حسین
باز هم در سوگ آن آلاله ایم
یادتان باشد حیات عشق را
وامدار خون سرخ لاله ایم
عزدایهاتون قبول باشه و التماس دعا
سایتی برای دریافت مقالات
+ نوشته شده در پنجشنبه دوم آذر 1391 ساعت 22:25 توسط mahdi9674 شماره پست: 855
این پیام رو آقای بهداد بهمدی دانشآموخته دانشگاه فردوسی مشهد برای من فرستادند و شما رو دعوت کردند به استفاده از امکانات یک سایت علمی که مقاله ارائه میده. همون طور که میبینید در پایان هم آدرس سایت زبانشناسی دانشگاه فردوسی مشهد رو معرفی کردند و البته درد دلهایی که به خاطر نابرابریهای آموزشی در تهران و شهرهای دیگه هم اومده.
یه عده کار خیلی جالبی کرده اند؛ یک سایتی راه انداخته اند که طبق وعده خودش مقالات همایشها و مجلات دانشگاهی و استانداردا و بقیه ملزومات پژوهشی رو در اختیار کاربرا می ذاره و برای هر مقاله مبلغی کمتر از 1000 تا تک تومنی ازت می گیره. یعنی اگه مقاله هه رو از گوگل اسکالر نتونستی دانلود کنی و کتابخونه ها هم عضو پایگاه ناشر مقاله نبودن به جای پرداخت چندین دلار برای یک مقاله یا التماس به نویسنده اش برای این که مقاله رو برات ایمیل کنه می تونی به راحتی و ارزونی از همین سایت سفارشش بدی. البته اولش لازمه که ثبت نام رایگان کنی. اگه مثل من بدبخت به سد در دسترس نبودن مقاله های علمی برخورد کرده ای با استفاده ات از این سایت ازش حمایت کن تا درش تخته نشه. اگه از لینک زیر برای ثبت نام توی سایت استفاده کنی معلوم می شه که دعوت کننده ات من بوده ام و مزایایی بهم تعلق می گیره. مزیتش برای تو هم اینه (عینا به نقل از خود وبسایت): "کاربران دعوت شده امکان انتخاب یک بسته ویژه با درصد تخفیف بیشتر را برای یک بار به عنوان هدیه ای از طرف مدیریت سایت خواهند داشت." فقط حواست باشه که از دکمه "ثبت نام در کمتر از یک دقیقه" برای ثبت نام استفاده نکنی چون خود سایت می گه:
"برای دریافت شارژ هدیه فرد دعوت شده می بایست فقط از طریق لینک دعوت شما در سایت ثبت نام نماید و در صورتی که با لینک شما به سایت مراجعه اما از دکمه "ثبت نام در کمتر از یک دقیقه" اقدام به ثبت نام کاربری خود نماید سیستم این ثبت نام را به دعوت شما پیوند نداده و در نتیجه شارژ هدیه به شما تعلق نخواهد گرفت."
اگه صلاح دونستین این سایتو به بقیه هم پیشنهاد کنین. نمی دونم، شاید ادعاشون زیادی بزرگ باشه ولی فکر نمیکنم حرفی برای گفتن نداشته باشن.
ضمنا سایت زبانشناسی دانشگاه فردوسی هم یادتون نره. متاسفانه چون دور افتاده ایم و مفتخر به دریافت دشنام "شهرستانی" شده ایم کسی هم زحمات این "شهرستانی"ها رو جدی نمیگیره. درسته که سایت مورد بحث تا رسیدن به ایده آل خیلی راه داره ولی شاهد بوده ام که رسوندنش تا همین حد هم بدون حتی یک ریال بودجه چه دشوار بوده.
دکتر محمد دبیرمقدم استاد دانشگاه علامه طباطبایی است. وی دکترای زبانشناسی نظری خود را در سال ۱۳۶۱ از دانشگاه ایلینوی آمریکا دریافت کرده است.
در مورد علم زبانشناسی و تاریخ این علم در دنیا و ایران توضیح دهید.
نظر شخصیام که در تعدادی از کتابهای غربی تاریخنگاران زبانشناسی هم مطرح شده، این است که زبانشناسی علمی شرقی است. نویسندهای غربی در دهه ۹۰ میلادی در کتابی به نام تاریخ جهانی زبانشناسی معتقد است که مسیری که زبانشناسی طی نموده به ترتیب چین، هندوستان، جهان اسلام با تاکید بر آثار ایرانی و سپس یونان با نظریههای افلاطون و ارسطو است.
در شرق ۴ قرن پیش از میلاد مسیح در هندوستان اوج یک سنت دستورنویسی مشاهده میشود. دستورنویسی به نام پانینی شرح بسیار مفصل و قاعدهمندی از متون مذهبی را به نگارش در آورده که به گفته محققان برجستهای چون پالکی پارسکی (استاد قبلی دانشگاه میت و در حال حاضر استنفورد آمریکا) این نوشته گونهای از زبانشناسی چامسکی است.
به اعتقاد تعداد دیگری از زبانشناسان فقط در دهه ۶۰ میلادی کارهایی به لحاظ عمق همطراز کتاب دستور پانینی نگاشته شده است.
مطلب دوم اینکه در یونان نیز ۴ قرن پیش از میلاد مسیح، به زبان از سوی افلاطون و ارسطو توجه شده است. فرق اساسی آن با پانینی این است که افلاطون و ارسطو فیلسوفانی هستند که به مباحث زبانی روی آوردهاند اما پانینی یک دستورنویس و یک زبانشناس محض است.
نقطه عطف دیگر در این مباحث بر جستهترین کتاب دستور زبان عربی، الکتاب است که مولف آن سیبویه ایرانی در قرن دوم هجری است. این کتاب که به زبانهای آلمانی و انگلیسی ترجمه شده و متاسفانه به فارسی ترجمه نشده است در نحو زبان عربی است. این کتاب نظریه بنیاد است و دستور زبان عربی را در چارچوب نظری مطرح میکند. برخی از مورخان زبانشناسی معتقدند این کتاب فقط با مقطع زبانشناس معروف دوسوسور سوییسی تبار در سال ۱۹۰۴ قابل مقایسه است. بنابر این ما نباید این آثار عظیم شرقی را کمارزش و کمقدر بدانیم.
موضوع دیگر کتاب مخارجالحروف ابنسینا در آواشناسی است .در این کتاب به اعتقاد من تقسیمبندی آواها از چاکنای شروع، بعد به حلق و سپس قسمتهای مختلف دهان و سرانجام به دو لب میرسد. در صورتی که آواشناسی نوین بر عکس مورد یاد شده است که به نظر من تقسیمبندی ابن سینا منطقیتر است زیرا در مسیر عبور هوا از ششها نخستین جایی که تولید صوت میکند چاکنای است که بعد از قرنها، آواشناسی نوین در این مورد هیچگونه کنجکاوی و حساسیت نشان نداده است. بنابر این مشاهده میشود که سابقه در خور توجهی در خصوص مطالعات زبانی موجود است.
اهمیت زبانشناسی و پرداختن به این علم در چیست؟
آن چیزی که ما به نام قوه نطق یا تلفظ قدیمیتر قوه ناطقه میشناسیم ویژه انسان است یعنی هیچ موجود دیگری دارای این ویژگی شناختی نیست. این ویژگی آنگونه در نهاد ماست که فقط در شرایط عقب ماندگیهای ذهنی و یا نارساییهای جسمی مانند ناشنوایی شدید امکان زبانآموزی از ما سلب میشود. در غیر این صورت کافیست انسان در معرض یک یا چند زبان قرار گیرد. کودک انسان این ظرفیت فطری و ژنتیکی را دارد که زبان محیط را بدون آموزش بیاموزد. از این روست که زبانشناسانی مانند چامسکی که برجستهترین زبانشناس و نظریهپرداز قرن ماست و بیش از ۵۲ سال است که نظریه وی در زبانشناسی استمرار یافته و بسیار تاثیرگذار بوده به این نتیجه رسیده است که بخشی از دانش زبان، ذاتی، فطری با بن مایه ژنتیکی است که این بخش مشترک همه زبانهاست و بخش دیگر که ویژه فارسی است آن است که ما در محیط فرا میگیریم به عبارتی تعقلگرایی دکارتی پشتوانه این تحلیل است. در واقع زبانشناسی از پدیدهای صحبت میکند که وجه تمایز انسان از دیگر موجودات است.
دیگر اینکه به لحاظ جنبههای کاربردی زبان انسان و زبان هر کشوری در سطح محدودتر و هر جامعه زبانی در واقع نظریه تجربه بشر و آن جامعه زبانی است یعنی زبان ما آیینه تاریخ و تحولات فرهنگی و پویایی فرهئگی ماست. از طریق مطالعه زبان با پیشینه تحولات تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و فکری آشنا میشویم. به صورت کاربردیتر اگر نگاه کنیم هر فرهنگ لغت در مورد هر زبانی با مدخلی شروع میشود مدخل بعدی تلفظ آن و سپس مقوله دستوری و بعد ریشهشناسی آن است و همه اینها اطلاعات زبانشناختی است.
ایران دارای تنوع گویشی و لهجهای است گنجینهای از میراث اقوام ایرانی و ساکنان ایران در این گویشها و لهجهها باقی مانده است و مطالعه آنها رسالت بزرگی است. در زبانشناسی اتفاقی که در قسمتهای مختلف دنیا به کرات تکرار شده در شرف زوال و یا تضعیف بودن برخی گویشها و لهجههاست.
ارتباطات موجد این شرایط است و این وظیفه جامعه زبانشناسی است که در ثبت و ضبط گویشها و لهجهها بکوشد.
از سابقه زبانشناسی در ایران و جایگاه کشورمان در مطالعات زبانشناختی بگویید.
سابقه زبانشناسی در ایران با توجه به راهاندازی رشته زبانشناسی در سال ۱۳۴۳ به لحاظ تشکیلات دانشگاهی عمری چهل ساله دارد بنابراین آنچه که به عنوان زبانشناسی نو یاد میکنیم عمر چندانی ندارد. خوشبختانه در سه دهه اخیر که گروههای زبانشناسی و فـــرهنگ و زبانهای باستانی در ایران تاسیس شد شاهد رشد تحسین برانگیز زبانشناختی هستیم. آثار منتشره از سوی زبانشناسان در چهل سال گذشته و برگزاری همایشهای تخصصی از جمله این فعالیتها به شمار میرود. دانشگاه علامه طباطبایی نیز در این راستا ۷ همایش با مشارکت و همکاری دیگر نهادها و دانشگاهها به لحاظ اجرایی و علمی برگزار کرده است. در سال جاری نیز یک سمینار بینالمللی موفق در خصوص زبانها و گویشهای ایران در دانشگاه سیستان و بلوچستان با مشارکت دانشگاه اپسالای سوئد برگزار شد و نزدیک سی محقق خارجی در این سمینار شرکت کردند. در اسفند ماه هم شاهد همایش بینالمللی زبانشناسی و مردمشناسی لارستان خواهیم بود.
در چند دانشگاه کشور این رشته تدریس میشود؟
اولین گروه زبانشناسی در دانشگاه تهران تاسیس شد. دانشگاه علامه طباطبایی دارای دوره کارشناسیارشد و دکترای زبانشناسی همگانی و گرایش کارشناسیارشد آموزش زبان فارسی به غیرفارسیزبانان است که گرایش سودمندی است. این رشته همچنین در دانشگاههای الزهرا، شهید بهشتی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و در دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقیقات در سطح ارشد و دکتری، فردوسی، اصفهان، شیراز، سیستان و بلوچستان، بوعلی سینا همدان، رازی کرمانشاه و … تدریس میشود.
شما نقش به سزایی در بهروز کردن علم زبانشناسی داشتهاید کمی از فعالیتان در این مورد بگویید.
میدانم که زبانشناسی برای من کار نیست، زبانشناسی جز لاینفک زندگیام است. افتخار میکنم ایرانیام و افتخار میکنم که زبان من فارسی است و افتخار میکنم که در سرزمینی زندگی میکنم که در آن کردی، گیلکی، بلوچی، مازندرانی، لری، ترکی، و دهها زبان و گویش صحبت میشود. سخنگویان این زبانها در اعتلای فرهنگی کشور سهیم هستند و فرهنگ و زبان ما دو برنده ابدی ما بوده و خواهند بود. هر کس وظیفه خود را دارد. اما اینکه فرزندانمان چقدر وقوف دارند باید تلاش بیشتری شود. من از لحظه لحظه تدریس و تحقیق در مورد زبانها و گویشهای ایرانی لذت میبرم و به جرات میگویم که دانشجوی خوبی هستم تصور نمیکنم که روزی باشد که چیزی نسبت به روز قبل به دانستههای محدود من اضافه نشود. من با زبانشناسی زندگی میکنم.
برای پیشبرد علم زبانشناسی چه ابزاری مورد استفاده قرار میگیرد؟
جامعه زبانشناختی از بدو تاسیس گروه زبان فارسی و آموزش زبان فارسی به غیرفارسیزبانان توفیقات قابل توجهی داشته است. اما نسبت کارهای صورت گرفته در برابر کارهای صورت نگرفته بسیار اندک است. ما به چه میزان در حفظ زبانها، گویشها و لهجهها میکوشیم. خوشحالم که تعداد قابل توجهی پژوهشگر غیر ایرانی در مورد زبانهای ایرانی فعالیت میکنند و متاسف میشوم که گاهی سطح کارهایی که در ایران میشود قابل مقایسه با کارهای انجام شده در خارج نیست. اگر به مولفههای فرهنگی اعتقاد داریم نباید از کمبودها غافل شویم. شخصا میتوانم برای چندین دهه و برای چند صد نفر طرح پژوهشی در زمینه زبانها و گویشها تعریف کنم.
چالشهای پیش روی زبان فارسی در فرایند جهانی شدن را در چه میبینید؟
این حقیقتی اجتنابناپذیر است که شرایط ویژهای در دهههای اخیر در سطح بینالمللی به لحاظ برخورد و تماس بین زبانها به وجود آمده است. در سال ۱۹۸۹ یکی از جامعهشناسان معروف زبان در همایشی بینالمللی گزارشی ارایه داد مبنی بر اینکه در آغاز قرن بیستم تعداد زبانهای بومیان آمریکا ۷۰۰ نوع بوده و این تعداد در ۱۹۸۹ به ۲۰۰ تنزل یافته است. بنابر این قرن بیستم و بعد از آن با قرون گذشته کاملا متفاوت است. زیرا در قرون گذشته همیشه به لحاظ شرایط جغرافیایی، مهاجرتها بر تعداد گویشها افزوده شده، اما در قرن بیستم عکس این مورد رخ داده و برخی زبانها، گویشها و لهجهها رو به زوال رفته است. خوشبختانه زبان فارسی و بسیاری از زبانهای ایرانی غنی بوده و چنین مقایسهای نباید صورت گیرد. غفلت نیز نباید رخ دهد. زیرا تولید علم در سطح کلان و در غرب رخ میدهد و از آنجا که این امر فراتر از مرزهای ملی است ساخت واژه برای مفاهیم و اصطلاح برای هر مفهوم نیز از سوی آنان صورت میگیرد. بنابراین یکی از رسالتهای جامعه زبانشناختی ایران غنی کردن زبان فارسی است که بتواند زبان علم باشد. تصور میکنم دانشمندان و متخصصان رشتههای مختلف باید بر انتقال تخصص خود به زبان فارسی تلاش نمایند. یعنی مجلههای تخصصی فیزیک، شیمی، پزشکی، زبانشناسی و حقوق داشته باشیم. البته در این زمینه اتفاقات خوبی افتاده است. جهانی شدن حقیقت امروز است. اما فراموش نکنیم که فرهنگها بسیار قوی و مقاومند و این امر به راحتی میسر نخواهد شد. ما باید بر تکیه بر مولفههای غنی فرهنگ خود جوانان کشورمان را با فرهنگ ایرانی بیشتر آشنا کنیم. این عوامل میتواند سرعت تاثیرگذاری جهانیشدن را مهار کند. نباید انتظار داشته باشیم که منفک شویم، نمیتوانیم و به صلاحمان هم نیست که چنین کنیم.
چه خطرهایی زبان را تهدید میکند؟ آیا ترجمههای ناشیانه و انحرافات در الگوهای آوایی میتوانند خطری برای زبان تلقی شوند؟
با نگاهی به چند دهه گذشته میتوان افرادی بسیاری را مشاهده کرد که سبک شیوایی در زبان فارسی معیار داشتند. از این رو ما در شیوه آموزش زبان فارسی با تعمق بیشتر باید سعی کنیم تا کودکان، نوجوانان و جوانان کشورمان با بن مایههای فارسی آشنا شوند، خوب بیاموزند و به این آموزش که فارسی را خوب میدانند افتخار کنند. در زمینه ترجمه نیز با اینکه مترجمان زبردست در کشورمان کم نیستند باید افراد توانمندی تربیت شوند که با روح دو زبان آشنا باشند. زحمت فرهنگی نیاز است. جامعهای که خود را زبانشناس و ادیب میداند رسالتی دارد. ما امروزه شاهد کاربردهای فاحش در رسانهها هستیم، در صورتی که رسانهها طیف مخاطب وسیعتری را در بر میگیرند و تاثیر آنان انکارناپذیر است. به راستی چرا در مدارس درسی به نام فارسیخوانی نداریم. همه ساله مراسم جایزه بهترین کتاب سال برگزار میشود اما جایزه و مراسمی برای تقویت زبان فارسی نداریم. به نظر شما تیراژ فروش کتابهای عمومی نظیر رمان، تاریخ و یا فرهنگ چقدر است؟ آیا در کشور ۷۰ میلیونی باید تیراژهای فروش کتاب ارقامی همچون ۲۰۰۰، ۴۰۰۰ و یا ۵۰۰۰۰۰۰ را در برگیرد. چرا خودمان را به کتابخوانی عادت نمیدهیم. چقدر وقت تلف میکنیم؟ سرمایهگذاری بر روی اوقات فراغت خانواده چه میزان است؟ وجود وقت آزاد تبعات اجتماعی دارد و عوارض آن نابسامانیهای اجتماعی است.
برخی زبانها که با مفاهیم قدرت پیوند دارند ارتقا یافته و دیگر زبانها تضییف میشوند. وظایف کشورها در این زمینه چیست؟
میشل فوکو گفته است: هیچ متنی عاری و به دور از القائات ارزشی و ایدولوژیکی نیست. هرچه بخوانید القاء دارد و این جزء ذات هر زبانی است. ما نباید انتظار داشته باشیم که هر متنی خنثی باشد هر ملتی در فکر منافع ملی خود است و غیر از این هم نمیتواند باشد هر ملتی باید از زبانش حمایت کند. ما نمیتوانیم جلوی دسترسی به منابع مختلف را محدود کنیم اما میتوانیم چیزی عرضه کنیم که جوانانمان انتخاب کنند. نیاز به فکر و برنامهریزی کلان ملی در سطح مدارس، رسانههای دیداری و شنیداری دارد.
برگرفته از: درگاه سازمان میراث فرهنگی
نقل از سایت زبان فارسی
اطلاعیه سازمان سنجش درباره ثبت نام کنکور دکتری 92
+ نوشته شده در پنجشنبه دوم آذر 1391 ساعت 20:44 توسط mahdi9674 شماره پست: 853
سازمان سنجش آموزش كشور بدين وسيله به اطلاع كليه
داوطلبان متقاضي ثبت نام و شركت در آزمون ورودي دوره دكتري(Ph.D) نيمه
متمركزسال 1392 مي رساند كه ثبت نام براي شركت در آزمون مذكور از روز سهشنبه
7/9/91 (هفتم آذر ماه 1391) به صورت اينترنتي آغاز و تا ساعت 24 روز يكشنبه
12/9/91 (دوازدهم آذر ماه 91) پايان ميپذيرد.
دفترچه راهنماي شركت در آزمون از ساعت 14 روز پنج
شنبه 2/9/91 بر روي سايت سازمان قرار خواهد گرفت و اطلاعيه اين سازمان در خصوص
شرايط و ضوابط و نحوه ثبت نام از داوطلبان در نشريه پيك سنجش روز دوشنبه 6/9/91
منتشر و همزمان نيز بر روي سايت سازمان قرار داده ميشود.
ضمناً
به اطلاع مي رساند كه آزمون ورودي دوره دكتري (Ph.D) نيمه متمركزسال 1392 در صبح و
بعدازظهر روز جمعه 18 اسفند ماه 1391 برگزار خواهد شد.
فلسفه نحو
+ نوشته شده در چهارشنبه یکم آذر 1391 ساعت 17:7 توسط mahdi9674 شماره پست: 852
این کتاب کاملا وارد حوزه منطق میشه و ممکنه خیلی سنگین باشه. به کسانی که به زبان و منطق و نحو علاقه دارند این کتاب رو پیشنهاد میکنیم.
+ نوشته شده در شنبه بیست و هفتم آبان 1391 ساعت 21:10 توسط mahdi9674 شماره پست: 851
مقاله سال 1970 چامسکی از مطرحترین و تاثیرگذارترین مقالات چامسکی هست که هم به افول معنیشناسی زایشی کمک کرد و هم راهی جدید در پیشرفت زبانشناسی زایشی باز کرد. احتمالا خیلیهای که پایاننامهشون رو در حوزه نحو کار میکنند به این مقاله نیاز داشته باشند و در اینترنت هم به راحتی در دسترس هست. اما چون مجموعه این وبلاگ هر چی کاملتر باشه بهتره من هم این مقاله رو در اینجا تقدیم شما میکنم.
+ نوشته شده در جمعه بیست و ششم آبان 1391 ساعت 13:5 توسط mahdi9674 شماره پست: 850
مفاهیم اصلی روانشناسی زبان
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم آبان 1391 ساعت 21:40 توسط mahdi9674 شماره پست: 849
قول داده بودم چند تا کتاب دیگه از روانشناسی زبان به اشتراک بذارم. این کتابی که در این مطلب معرفی میکنم مهمترین مفاهیم مطرح در روانشناسی زبان رو توضیح میده و برای کسانی که در این حوزه کار خودشون رو شروع میکنند لازم هست.
+ نوشته شده در شنبه بیستم آبان 1391 ساعت 13:44 توسط mahdi9674 شماره پست: 847
این کتابی بسیار بسیار مهم و با ارزش هست و به نظر من مثل واژهنامه دیوید کریستال که قبلا معرفی کردم هر کسی باید داشته باشه. در اصل این دانشنامه یا دایرة المعارف فلسفه زبان و زبانشناسی هست که در اون زبانشناسان مطرح دنیا مقالههای جداگانهای رو برای هر موضوع نوشتند.
این رو هم بگم که حتما باید با Acrobat Reader 9 یا بالاتر باز کنید در غیر این صورت باز نمیشه. این نرم افزار هم میتونید به صورت رایگان از اینترنت دریافت کنید.
+ نوشته شده در شنبه بیستم آبان 1391 ساعت 12:24 توسط sir_linguist شماره پست: 846
A Brief History of English Language
Rojin Ramezani, Shahin Ahmadi Shad*
*.E-mail: Sir_linguist@yahoo.com
Abstarct The English language is spoken in most parts of the world ,different people with different nationalities use it in different ways ,it seems to be known by most people ,so it is called "world language" .studies have shown that the use of English spread all over the world by people and various organizations ,especially in recent centuries.For example scientific researches are written and published in English ,politics and business are often carried out in English ,much of the news and programs which are popular among people are provided by English language.
The beginning of English
People got to know about history of English by the help and researches which sir William Jones done at the end of eighteenth century .As the linguists have proved English language like Sanskrit, Greek and many other languages is a member of a large family which is called proto-Indo-European family, but what is clear now is, English has been developed after the variations which dialect languages had, so this is the reason why young generation mostly speak in English even though their ancestors do not and they speak their local languages.
Old English
Anglo-Saxons were the ones who first spoke the dialects of Englisc which is now called Old English. It's dialects were West Saxon, Kentish, Mercian and Northumbrian which had small differences in grammar, vocabulary and pronunciation. At first Old English was the combination of Germanic and Celtic words which only 3 out of every 100 words in old English were borrowed from a non-Germanic, but then Old English created new words by first: adding letters before and after the main verb, second: combining old words .and with the changes it had during the centuries like replacing words we have the Modern English which we know today.
The Normans in England
The defeat which was obtained by the English men from the France's government could easily put English language and people in danger. By the Normans' conquest most of the England's lands and castles were going to be owned by them, so they spread French in England in a way that English was going to be forgotten among their local people. The illness that was spread among English people which was called Black death and a hundred years war (1337-1453) between France and England were the troubles which English people had in 14th century.
Middle English
The result of the Norman Conquest could evidently be seen In English grammar afterwards like losing some of the different endings for nouns, adjectives and pronouns. Fortunately they didn’t have any written grammar in English in that time, so people had to just change some words in their speaking. An invention which was brought to England by William Caxton in 1476 was Printing Machine. Because of the different dialect which where alive with their different words in various parts of England it was decided to use East Midlands dialects with the printer mainly because it was spoken in London and used by government officials.
Modern English begins
From the 16th century up to middle of the 17th century because of the peace which English people had in their life most of them attend reading books which were translated in English, so in that time 30,000 words were borrowed from about 50 languages mainly to describe new things and ideas which many of them are still used. King James I who replaced Elizabeth after her death ordered to translate a book named "Bribe" in to English which was read every where especially in churches because of its musical and poetic sound and could have a good influence on people's literature.
Bringing order to English
The war torn that took place in England in the 16th century make people to think of the danger that may threat their language, so they decided to establish dictionaries and grammar books which all English words and grammars could be kept in it, in a way not being forgotten. The most important and widely used dictionary in 17th century was "A dictionary of the English language" which was written by Samuel Johnson. Most of that time books taught the readers how to write and speak correctly in a way to seem as the educated and socially acceptable people.
Modern English
Because of discoveries and inventions in different areas of science especially in the last two hundred years lots of new English words have entered in English language , so that can effect on the people's knowledge in the way of spreading and incorporating them in the new dictionaries which are publishing in different parts of the world with the help of people in current centuries .In most European countries they have special TV and radio programs with regional accent in away of reminding people old English words which are thoughtfully respected by the audiences and viewers.
English in America
English sailors settled different parts of America in 15th century via the voyage across the oceans and could influence on its population in the way of spreading British English, so lots of new words were created and borrowed from Spanish, French and Dutch settlers because of the new events and things which they faced. American writers were aware of the danger which evidently threats their language from the side of being forgotten, so they publish different American English books and made the differences between those two languages clear for people, like; differences in pronunciation, grammar, spelling and vocabulary.
All kinds of English
We have lots of countries which speak English with different accents and dialects, but they all have their own Standard English that is used nationally for official purposes with unique rout which comes from England and it's settlers , for example Australian and American English have developed by the English settlers, New Zealand and sough African English have some similarities to Australian English in their pronunciation because all three countries were settled by English speakers at the same time, and other countries were also governed by the British in the 19th and 20th centuries: India, Hong Kong, Singapore, Nigeria, Kenya, Papua New Guinea. Others were governed by America: the Philippines and Puerto Rico.
Slang
The word Slang can mean: the words and expressions used by a particular group of people to show that they belong to the group. Most slang is used permanently to puzzle the audiences and make them to be misunderstood, especially when the rhyming word is not used, for example; I need some bread means I need some money, but some slang lasts longer and may become part of general slang and Standard English.
The future of English
Different people have different ideas about the English's future according to what they have seen and experienced during their life
One guess is that the number of people who can use English well will continue to grow, some believe that English will remain a world language and the internet's popularity which provide communications for it's users support this idea, so it seems that English continues to be used internationally and the need for standard grammar, vocabulary, spelling and pronunciation will remain
واژهنامه زبانشناسی و آواشناسی
+ نوشته شده در جمعه نوزدهم آبان 1391 ساعت 13:45 توسط mahdi9674 شماره پست: 845
گاهی برای همه شما ممکنه پیش بیاد که کتاب درسی تون رو میخونید و در اون با واژه یا مفهومی مواجه میشید که معنی اون رو نمیدونید و یا هیچ آشنایی و پیش زمینهای با اون ندارید و اصلا نمیدونید منظور چیه. این کتاب، واژهنامه معروف دیوید کریستال هست که قبلا هم در وبلاگ قرار داده شده اما چون خیلی مهم هست و به درد همه میخوره باز هم اون رو در اینجا قرار میدم تا با این کتاب مطالعاتتون بازدهی بیشتری داشته باشه.
+ نوشته شده در جمعه نوزدهم آبان 1391 ساعت 1:15 توسط mahdi9674 شماره پست: 844
فکر میکنم در این مدت که کتاب اشتراک گذاری میکردم خیلی کم به روانشناسی زبان و عصب شناسی زبان پرداخته باشم و یا اصلا هیچ کتابی در این مورد در وبلاگ قرار نداده بودم. ضمن اینکه یکی از خوانندگان وبلاگ در این مورد از من راهنمایی خواستند و درخواست کتابهایی در زمینه مورد علاقهشون داشتند. به همین دلیل پست قبلی و این پست رو به این شاخه میان رشتهای اختصاص دادم و در آینده کتابهای بیشتری انشا الله در مورد روانشناسی و عصب شناسی زبان در وبلاگ قرار خواهم داد.
+ نوشته شده در چهارشنبه هفدهم آبان 1391 ساعت 22:20 توسط mahdi9674 شماره پست: 843
حتما خیلی از شما کتاب معروف درآمدی بر زبانشناسی معاصر رو خوندید که یکی از نویسندگان اون ویلیام اوگریدی هست. این زبانشناس در حوزه فراگیری زبان اول تخصص داره و در اینجا یکی از کتابهای ایشون رو که در همین زمنیه هست اشتراک گذاری میکنم.
+ نوشته شده در دوشنبه پانزدهم آبان 1391 ساعت 19:56 توسط mahdi9674 شماره پست: 842
معمولا آخر هفتهها نیستم و وقت نمیکنم وبلاگ رو به روز کنم. این فایلی که گذاشتم هم میتونه هدیه من به شما باشه و هم سرگرمی آخر هفته که بیکار نباشید! نمیگم که چی هست خودتون دانلود کنید تا خاطرات چند ماه گذشتهتون زنده بشه!
این فایل رو دوباره لینک دادم و یک فایل خیلی سبک گذاشتم و به راحتی با مرورگر وب میتونید باز کنید.
+ نوشته شده در شنبه سیزدهم آبان 1391 ساعت 19:14 توسط mahdi9674 شماره پست: 841
خیلی عجیبه که تا حالا کتابی از چامسکی در وبلاگ به اشتراک نگذاشته بودیم! به هر حال ایشون اون قدر بزرگ و نامآور هست که نظریاتش خیلی نیاز به تفسیر به زبان سادهتر برای فهم ما داره و بعد از درک اولیه باید کتابهای اصلی او رو بخونیم. اما این کتاب چندان دشوار نیست و بیشتر سخنرانیهایی هست که در سال 99 در ایتالیا صورت گرفته و دو نفر از زبانشناسان ایتالیایی این مجموعه رو جمع کرده و به صورت کتاب منتشر کردند. آخر کتاب هم یک مقاله سیاسی داره!
+ نوشته شده در شنبه سیزدهم آبان 1391 ساعت 19:3 توسط mahdi9674 شماره پست: 840
این مقاله رو خانم منیره دیانی برای بنده ارسال کردند و در اون با همکاری چند نفر از دانشجویان زبانشناسی دانشگاه اصفهان به تحلیل نشانهشناختی فیلم جدایی نادر از سیمین پرداختند. امیدوارم از خوندن مقاله لذت ببرید.
+ نوشته شده در جمعه دوازدهم آبان 1391 ساعت 17:18 توسط mahdi9674 شماره پست: 839
میگن عید غدیر عید سیدهاست. فکر کنم ما بیشتر باید این روز رو به دیگران تبریک بگیم. امیدوارم همه شما به آرزوهای خوبتون برسید.
این بار نوبت منه که به شما عیدی بدم!
چه هدیهای دوست دارید که به شما تقدیم کنم؟
مشارکت عمومی در تحقیق
+ نوشته شده در پنجشنبه یازدهم آبان 1391 ساعت 23:6 توسط mahdi9674 شماره پست: 838
یکی از دوستان یکی از خوانندگان این وبلاگ تحقیقی میخواهند انجام بدند. از من خواسته شده این لینک رو در وبلاگ قرار بدم تا جامعه آماری شرکت کنندگان در این تحقیق بیشتر و بیشتر بشه. توجه کنید که لطفا کسانی با مدرک زبان انگلیسی در هر گرایشی در کارشناسی و بالاتر شرکت کنند. بهتره این لینک رو با اینترنت اکسپلورر باز کنید:
+ نوشته شده در چهارشنبه دهم آبان 1391 ساعت 15:30 توسط mahdi9674 شماره پست: 837
همین الان ایمیلی رو دیدم که آقای امیر احمدی برای من فرستاده بود. این کارگاه در روز 25 آبان برگزار میشه. برای دریافت اطلاعات بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید.
+ نوشته شده در سه شنبه نهم آبان 1391 ساعت 15:31 توسط mahdi9674 شماره پست: 836
سوالی که این چند روز باهاش برخوردم این بود که از کجا باید برخی مقاله های علمی که سال های گذشته نوشته شده رو پیدا کرد. اول چیزی به ذهنم نمی رسید اما بعد به بعضی دوستان جوابی دادم که گفتم شاید اگر به طور عمومی در وبلاگ بگم خیلی بهتره.
برای این کار می تونید از Google Scholar استفاده کنید که به خوبی مقالات گذشته رو در اختیارتون قرار میده و می تونید فایل کامل اونها رو با فرمت پی دی اف دریافت کنید. برای پیدا کردن این سرویس روی گزینه More در بالای صفحه اول گوگل کلیک کنید و بعد از ظاهر شدن تعدادی از امکانات متنوع گوگل، گزینه Scholar رو بزنید. بعد می تونید بر اساس نام نویسنده مقاله یا نام خود مقاله و موارد دیگه جستجو کنید. البته توقع نداشته باشید که مقاله های خیلی جدید رو بتونید که در اون پیدا کنید.
کتاب زبانشناسی همگانی دکتر خیرآبادی
+ نوشته شده در شنبه ششم آبان 1391 ساعت 13:25 توسط mahdi9674 شماره پست: 835
امروز رفته بودم کتاب زبانشناسی بخرم. توی کتابفروشی ویرایش جدیدتر زبانشناسی همگانی انتشارات کتابخانه فرهنگ رو دیدم که آقای خیرآبادی تالیف کردند. توجهم رو جلب کرد که ببینم چه تغییراتی داشته. مقدمه اش رو باز کردم و دیدم یه آماری مربوط به سالهای گذشته آزمون ارشد وجود داره و بعد از نام بردن از وبلاگ ما از آقای بنادکی تشکر کرده بود. واقعا خیلی خوشحال شدم که کاری بسیار کوچک برای داوطلبان زبانشناسی انجام دادیم که در این کتاب هم از وبلاگ نام برده شده. اتفاقا این طور که نظرات دیگران رو خونده بودم ظاهرا اکثرا از این کتاب راضی بودند. من همی همیشه اون رو به کنکوریها توصیه میکنم و حتی چهار ستاره هم بهش دادم. همه اینها به نام آقای بنادکی هست که امیدوارم هر کجا هست سلامت و موفق باشه.
نمیدونم در یکی دو سال گذشته هم این طور بوده یا نه اما اگر میدونستید از ما نام بردند شده چرا به من نگفتید؟
دوره نشانه-معنیشناسی ادبیات
+ نوشته شده در جمعه پنجم آبان 1391 ساعت 17:1 توسط mahdi9674 شماره پست: 834
برای اطلاعات بیشتر در این مورد این فایل رو دریافت کنید
کتابی درباره صرف
+ نوشته شده در پنجشنبه چهارم آبان 1391 ساعت 13:21 توسط mahdi9674 شماره پست: 833
یکی از خوانندگان گرامی وبلاگ درخواست چند کتاب رو از من داشتند که من متاسفانه فقط یکی از اونها رو داشتم. به هر حال همین یکی رو برای همه به اشتراک میگذارم تا بتونید ازش استفاده کنید.
این کتاب در سال 2005 چاپ شده و نسخه 2011 اون رو نداشتم. به هر حال اگر برای شما قابل استفاده نبود من رو ببخشید.
+ نوشته شده در پنجشنبه چهارم آبان 1391 ساعت 0:52 توسط sir_linguist شماره پست: 832
I congratulate all on the occasion of the holy Eid-e-Ghorban which falls at the end of the holy Hajj, or today
May Allah shower countless blessing upon You and Your Family. Keep me in your prayers.
Hope Love and Laugher, warmth, wishes, joy and a bouquet of Eid wishes, jubilations, become a part of your Eid and Your Life. Eid Mubarak
منابع ارشد از دید داوطلبان موفق 91
+ نوشته شده در دوشنبه یکم آبان 1391 ساعت 17:9 توسط mahdi9674 شماره پست: 831
چند ماه قبل پستی گذاشته بودم و از رتبههای برتر آزمون سراسری ارشد خواستم کتابهایی رو که خونده بودند برای من و همه دوستان بنویسند. این طور که معلومه این فایل خیلی برای داوطلبان 92 میتونه جالب توجه باشه به این دلیل من نظرات اون پست رو در فایل ورد کپی کردم و برای خیلیها که تقاضای راهنمایی داشتند ارسال کردم. اما برای راحتی بیشتر شما این فایل در وبلاگ قرار میدم تا همه به راحتی ازش استفاده کنند. احتمالا برای کسانی که اون زمان این پست رو دیده بودند تکراری باشه و نیازی به دریافتش نباشه اما برای دیگران مخصوصا داوطلبان ارشد امسال مهمه.
لینکش رو درست کردم. نمیدونم چرا این طور بود اما یه کار دیگه انجام میدم تا راحتتر باشه. روی لینک زیر کلیک کنید و بخش نظراتش رو باز کنید تا ببینید بچه های موفق پارسال چه کتابهایی خوندند:
+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم مهر 1391 ساعت 15:36 توسط mahdi9674 شماره پست: 830
چند وقت قبل مطلب کوچکی از مقدمه جدیدترین کتاب دکتر صفوی گذاشته بودم. اول میخواستم بقیه پیش درآمد کتاب رو هم قرار بدم اما دیدم مطلب خاص دیگه ای نداره. اما به جای اون بخشهای دیگهای از این کتاب رو برای شما به اشتراک میگذارم که فکر میکنم برای همه شما جالب توجه باشه. این مطلب درمورد تفاوت زبان انسان و حیوان هست که تقریبا در همه کتابهای مقدماتی زبانشناسی با توجه به یک نظر خاص اومده. اما دکتر صفوی نظر دیگهای دارند:
ما از
نوع انسانیم و محکومیم جهان اطراف خود را از دریچهی درک انسانی دریابیم. نمونهی
5 [مثالی که در کتاب جرج یول درمورد تفاوت ویژگیهای زبان انسان و حیوان آمده] به
ما می گوید که گربه ها با میو میو کردن هایشان نمی توانند درباره ی گذشته یا وقایع
احتمالی آینده صحبت کنند. ما این نکته را از کجا می دانیم؟ ما زبان را آن گونه
تعریف کرده ایم که برای انسان قابل درک بوده است. سپس ویژگی های این زبان را برای
خودمان تعریف کرده ایم و در گام بعد اعلام می کنیم که سایر حیوانات زبانی با این
ویژگی ها ندارند. امروزه صدها گزارش از پژوهش هایی در اختیار ماست که نشان می دهد
محققان متعددی سعی داشته اند به حیوانات مختلف، به ویژه شامپانزه ها زبان انسان را
به هر شکل ممکن یاد بدهند. هیچ یک از این آزمایش ها، حتی به موفقیت نسبی نیز
نرسیده است. اصلا قرار هم نبوده که برسد. مگر ما انسان ها می توانیم زبان شامپانزه
را یاد بگیریم که انتظار داریم او زبان ما را یاد بگیرد؟
قبولی!
+ نوشته شده در جمعه بیست و هشتم مهر 1391 ساعت 13:43 توسط mahdi9674 شماره پست: 829
واقعا خودم هم نمیدونم خوشحال باشم یا نه! دچار تناقض شدم. شاید آدمی باشم که هیچ چیز نمیتونه من رو راضی نگه داره. بعد از رد شدن در مصاحبه پیام نور در آزاد هم رد شده بودم اما در تکمیل ظرفیت علوم تحقیقات پذیرفته شدم و این هفته ثبت نام کردم. از طرفی در تکمیل ظرفیت سراسری هم شرکت کردم که باز هم باید منتظر این نتیجه هم باشم هر چند که دیگه آزاد رو رفتم و شاید دیگه سراسری به دردم نخوره.
به هر حال وظیفه ام دونستم این خبر رو به کسانی که همیشه پیگیر احوال من بودند برسونم تا بگم دیگه این داستان من هم به سرانجام رسید. تعاریف زیادی از علوم تحقیقات شنیدم و حتی دکتر صفوی هم همین جا رو توصیه کرده بودند. همه استادهاش، استادهای دانشگاههای سراسری هستند و مدیر گروهش هم دکتر گلفام هست.
قولی که داده بودم!
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم مهر 1391 ساعت 21:10 توسط mahdi9674 شماره پست: 828
چند ماه قبل قول داده بودم که خبر خوبی رو به شما خواهم داد. اول میخواستیم با همکاری یکی از بچهها وبلاگ رو تبدیل به سایت کنیم که نشد. اما الان سرانجام به این نتیجه رسیدم که اگر صفحهای در یکی از شبکههای اجتماعی ایجاد کنم تا حد زیادی پاسخگوی نیازهای ما هست.
صفحهای رو که قبلا در گوگل پلاس ایجاد کرده بودم، ویرایش کردم و به این وبلاگ و شما همراهان همیشگی اختصاص دادم. دلیل اینکه این شبکه رو انتخاب کردم این هست که راحتتر از سایر شبکههای اجتماعی در دسترس هست و نیازی به بعضی چیزها نیست. امیدوارم شما هم همراهی کنید و کسانی که دوست دارند با ما در این صفحه همراه ما باشند. به افرادی که اکانت ندارند میگم که باور کنید ایجاد یک اکانت در گوگل کار سختی نیست! و کسانی هم که اکانت دارند و هنوز به پلاس نپیوستند میتونند به راحتی به جمع ما ملحق بشند.
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم مهر 1391 ساعت 15:24 توسط mahdi9674 شماره پست: 827
امیدوارم من رو ببخشید که مجبور شدم چند روز نباشم. از لطف همه شما که آرزوی بازگشت زودهنگام من رو داشتید سپاسگزارم. فقط میخواستم چند روزی از این دنیای مجازی فاصله بگیرم و به همین دلیل مجبور شدم چند روزی از خدمت شما مرخص بشم که فکر نمیکردم این قدر زود برگردم! فکر کنم دعای شما زود مستجاب شد. به هر حال من هم طاقت دوری شما رو ندارم و تا روزی که زنده باشم انشا الله در خدمت شما خواهم بود. عکسی هم که در مطلب قبلی قرار داده بودم به همین دلیل بود و اصلا منظورم جسارت به شما بزرگواران نبود.
در این مدت بیکار نبودم و چند مطلب برای شما آماده کردم. اینها که در اینجا قرار دادم دست نوشتههای من از بخشهایی از کتابهای درآمدی بر معنیشناسی دکتر صفوی و زبانشناسی نظر دکتر دبیرمقدم هست که برای خودم تهیه کردم. کتاب معنیشناسی از فصل یک تا فصل نه خلاصه شده و بقیهاش رو بیشتر به دلیل تنبلی خلاصه نکردم! البته بعضی قسمتها بیش از اندازه خلاصه هست و بعضی بخشهای دیگه رو مفصلتر نوشتم. اما خلاصه کتاب دکتر دبیرمقدم فقط مربوط به فصل هشت و نه هست که از مهمترین فصول این کتاب محسوب میشه. ببخشید اگر زیاد خوش خط ننوشتم!
+ نوشته شده در سه شنبه هجدهم مهر 1391 ساعت 15:12 توسط mahdi9674 شماره پست: 826
با اجازه همه شما میخواستم مدتی از خدمت شما مرخص بشم تا بتونم هم به برخی کارهای شخصی خودم برسم و هم به رفتارهایی که در این مدت انجام دادم فکر کنم. احساس میکنم مدتی هست که زمان زیادی رو در فضای مجازی میگذرونم و این مسئله اجازه نمیده به بعضی چیزها خوب فکر کنم. به همین دلیل میخوام مدتی در خلوت باشم تا شاید به دور از هیاهوی اینترنتی و در تنهایی بتونم به مسائلی بپردازم که در این چند ماه اصلا فرصت فکر کردن بهشون رو هم نداشتم. امیدوارم بتونم رفتار خودم رو کمی عوض کنم و اشتباهاتم رو جبران کنم. انشا الله با دست پر باز خواهم گشت.
آرزوی موفقیت برای تک تک شما دوستداران دانش زبانشناسی را دارم.
دانلود کتاب
+ نوشته شده در شنبه پانزدهم مهر 1391 ساعت 12:6 توسط sir_linguist شماره پست: 825
+ نوشته شده در جمعه چهاردهم مهر 1391 ساعت 22:1 توسط mahdi9674 شماره پست: 824
برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد این همایش به سایت انجمن زبانشناسی و به ویژه این لینک lsi.ir مراجعه نمایید.
کتابی برای زبانشناسی شناختی
+ نوشته شده در جمعه چهاردهم مهر 1391 ساعت 21:16 توسط mahdi9674 شماره پست: 823
بسیاری از کسانی که به مطالعه زبانشناسی شناختی علاقه دارند میتونند از این کتاب معتبر استفاده کنند. زبانشناسی شناختی از معنی شناسی زایشی به وجود اومد و شباهتها و تفاوتهایی با مکتب زایشی داره. در این کتاب ابتدا معنیشناسی شناختی و نظریات مختلف اون معرفی میشه و در بخش دیگه شما رو دستور شناختی آشنا میکنه. در پایان کتاب هم در مورد اختلافات و شباهتهای مکتب شناختی با زایشی صحبت میکنه. ضمن اینکه این کتاب حدود 830 صفحه هست. در پایان این رو هم بگم که جذابیتهای این مکتب خیلیها رو در این سالها به خودش جذب کرده.
+ نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم مهر 1391 ساعت 0:8 توسط sir_linguist شماره پست: 822
کارگاه نقد ادبی با رویکرد عملی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار می شود.
دکتر کوروش صفوی عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی مدرس این کارگاه در یک دوره یک روزه فشرده درباره بررسی و کاربرد رویکردهای ساخت گرا و شکل گرا در متون ادبی صحبت خواهد کرد.
آخرین فرصت ثبت نام در کارگاه پایان مهر ماه است و زمان ومکان برگزاری آن نیز سه شنبه دوم آبان از ساعت 8:30 تا 15:30 در سالن حکمت پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی (بزرگراه کردستان، نبش خیابان 64 غربی) اعلام شده است.
هزینه شرکت کارگاه 50 هزار تومان است که دانشجویان دانشجویان با ارائه کارت دانشجویی مبلغ 30 هزار تومان پرداخت خواهند کرد.به دلیل محدود بودن ظرفیت کارگاه اولویت با داوطلبانی می باشد که زودتر ثبت نام کنند.به تمامی شرکت کنندگان گواهی معتبر شرکت در کارگاه آموزشی ارائه خواهد شد.
علاقه مندان برای ثبت نام می توانند با مرکز آموزش های آزاد تخصصی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی (آقای جهانگردی) از طریق تلفن های 88317194 و 09191227856 تماس بگیرند یا به نشانی خیابان کریم خان زند، بین خیابان شهید سپهبد قرنی و ایرانشهر، پلاک 178،طبقه چهارم مراجعه کنند.
آشنایی با استادان زبانشناسی 32
+ نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم مهر 1391 ساعت 17:52 توسط mahdi9674 شماره پست: 821
اگر کتاب زبانشناسی نظری دکتر دبیرمقدم فصل اولش رو خونده باشید حتما میدونید که در زبانشناسی امروز سه مکتب اصلی وجود داره. صورتگرایی که چامسکی و پیروان او در مکتب صورتگرایی هستند. نقشگرایی که ادامه دهنده راه مکتب پراگ هست که امثال هلیدی (که در همین جا معرفی میشه) به این مکتب تعلق دارند و مکتب سوم که از دو تای اولی جدیدتر هست زبانشناسی شناختی هست که به نوعی ادامه معنیشناسی زایشی هست و لیکاف و لنگاکر از بزرگان این مکتب هستند.
در این مطلب به معرفی هلیدی پرداخته میشه که از بزرگترین نقشگرایان جهان هست و کاملا با چامسکی اختلاف داره. متاسفانه به این مکتب و آموزش اون اهمیت زیادی داده نمیشه و شاید بشه گفت در زیر سایهی زبانشناسی زایشی قرار گرفته.
این مطلب رو خودم ترجمه کردم و ممکنه نقایصی داشته باشه. حتما خوشحال میشم اگر در این مورد نظر بدید.
مایکل الکساندر کروود هلیدی (Michael Alexander Kirkwood Halliday
یا به طور معمول M.A.K.
Halliday): متولد 13 آوریل 1925 در شهر لیدز انگلیس. وی زبانشناسی است که
مدل زبانی دستور نقشی نظاممند (systemic
functional linguistic) را در سطح بین المللی
مطرح کرد. نام این دستور با عنوان (systemic
functional grammar) یا (SGG) شناخته میشود. هلیدی زبان را به
عنوان سیستمی نشانهای توصیف میکند که «نه به معنی سیستمی از نشانهها بلکه منبعی
نظاممند برای معنی است». از دید هلیدی، زبان «معنی بالقوه» یا به طور دقیقتر،
زبانشناسی مطالعه «چگونگی تبادل معنی بین افراد از طریق به کارگیری زبان» است. هلیدی خود را عامگرا (generalist) میداند؛ به این معنی که او تلاش میکند زبان را با در نظر گرفتن تمامی زوایای آن مطالعه نماید و خودش شیوهی کارش را این طور توضیح میدهد:
«رفت و آمد در بزرگراهها و کوچه فرعیهای زبان». با این همه وی مدعی است «این
مطالعه بیش از هر چیز از جنبهی اجتماعی اهمیت دارد؛ زبان ایجاد شده و ایجادکننده
جامعهی انسانی است».
مروری کوتاه بر زندگی
وی در دانشگاه کمبریج دکتری زبان چینی گرفت.
سپس بعد از 13 سالی که صرف مطالعه این زبان کرد، زمینهی تخصصی خود در زبانشناسی را عوض کرد
و شروع به بسط زبانشناسی نقشی نظاممند نمود که شامل دستور نقشی نظاممند نیز میشود.
وی در این نظریه، اصول استادش فرث (Firth) و گروهی از زبانشناسان اروپایی در قرن بیستم یعنی مکتب پراگ را
گسترش داد. مقاله تاثیر گذار او درمورد این مدل در سال 1961 منتشر شد.
وی در دانشگاه های مختلفی در سراسر دنیا تدریس
کرده است و در نهایت به دانشگاه سیدنی استرالیا مهاجرت کرد و در سال 1987 در
همانجا بازنشسته شد.
نظریه زبانی او
هلیدی به دلیل نظریه دستوری خود که در کتاب An Introduction to Functional Grammar
آمده است شهرت ویژه ای دارد. این کتاب نخست در سال 1985 چاپ شد و سپس در سال 1994
نسخه بازبینی شده آن منتشر گردید. ویرایش سوم این کتاب با همکاری کریستین متیسن (Christian
Matthessen)
در سال 2004 عرضه شد. برداشت هلیدی از دستور یا لکسیکوگرامر، بر اساس نظریهای عام
از زبان به عنوان منبع نشانهای اجتماعی یا معنی بالقوه هست. هلیدی در زبانشناسی
برای تمایز میان مقولهی نظری و توصیفی از فرث و یلمزلف پیروی میکند.
هلیدی آنچه از نظر زبانشناسی زایشی به زبان
مربوط میشود را صریحا رد میکند. وی استدلال میکند زبان را نمیتوان با مجموعهای
از جملات دستوری برابر دانست. همچنین استفاده از منطق صوری در نظریات زبانشناختی
را مردود میداند و میگوید «این به فهم زبان هیچ ارتباطی ندارد». در مورد چامسکی
هم این گونه مینویسد: «مشکلات فرضی زمانی نمایان میشوند که چامسکی مجموعهای از تقسیمات
دوگانه را مطرح میکند؛ نه تنها نحو/معنی؛ بلکه دستور/واژه، زبان/تفکر،
توانش/کنش...زمانی که این دوگانهها ایجاد میشوند مشکل جایگاه و مرز میان آنها
در زبانشناسی نیز طرح میشوند».
مطالعه دستور
اولین کار مهم هلیدی در مورد دستور «مقولههای
نظریه دستور» بود که در سال 1961 در مجله Word چاپ شد. در این مقاله استدلال کرد
چهار مقوله اصلی برای نظریه دستور عبارتند از واحد، ساختار، طبقه و نظام. این
واحدهای دستور نظام پایگانیای را شکل میدهند که میزانی از بزرگترین به کوچکترین
واحد ایجاد میکند که به ترتیب جمله، بند، گروه/عبارت، کلمه و تکواژ است.
گرامر به عنوان نظام
دستور نظام مند هلیدی به دلیل جهتگیری آن، توصیفی
نشانهای از دستور است. هر عمل زبانشناختی شامل انتخاب است و انتخابها در بسیاری
از میزانها ساخته میشوند. دستورهای نظاممند شبکههای سیستمی را به عنوان ابزاری
اولیه برای بازنمایی مورد توجه قرار میدهند. برای مثال، بند اصلی جمله باید
ساختاری را نمایش دهد که به نوعی نظامی از وجه را داشته باشد.
دستور به عنوان نقش
دستور هلیدی نه فقط نظام مند بلکه نطاممند
نقشی (systemic functional)
است. وی در توضیح نحوه کار زبان استدلال میکند «باید بر اساس تحلیل نقشی باشد چون
زبان در فرایند انجام برخی نقشهای خاص در زمان تعامل انسان با محیط زیستی-اجتماعی
تکامل یافته است».
زبان در جامعه
در جلد آخر از مجموعه ده جلدی مجموعه مقالات
«زبان در جامعه» بسیاری از مقالات اولیه هلیدی آمده است که وی در آنها بر رابطه
عمیق زبان و ساختار اجتماعی تاکید دارد. با این وجود او اعتقاد دارد که زبان تنها
ساختار اجتماعی را منعکس نمیکند.
مطالعات در پیشرفت زبان کودک
هلیدی در زمینه زبان آموزی کودک از به کار بردن
استعاره فراگیری خودداری کرد که در آن محصولی ایستا فرض میشود که کودک بعد از
قرار گرفتن در معرض زبان طبیعی، پارامترهای خود را تثبیت میکند. در عوض از دید
هلیدی کودک معنی بالقوه را گسترش میدهد. یادگیری زبان در واقع یادگیری معنی
دادن است که مطالعه اولیه وی به همین عنوان شناخته میشود.
هلیدی (1975) هفت نقش را تعریف میکند که کودک
در سالهای اولیه زندگی خود با آنها آشنا میگردد. کودکان به این انگیزه در زبان
پیشرفت میکنند که به وسیله آن بتوانند اهداف خود را تامین کنند. هلیدی این نقشها
را ابزاری، نظامدهنده، تعاملی و شخصی مینامد. در نمونههای زیر این اصطلاحات به
همراه توضیح و مثال آمده است.
Instrumental:
This is when the child uses language to express their needs (e.g.'Want juice')
Regulatory:
This is where language is used to tell others what to do (e.g. 'Go away')
Interactional:
Here language is used to make contact with others and form relationships (e.g.
'Love you, mummy')
Personal:
This is the use of language to express feelings, opinions, and individual
identity (e.g. 'Me good girl')
سه نقش دیگر، کاوشی، تخیلی و بازنمودی است.
Heuristic:
This is when language is used to gain knowledge about the environment (e.g.
'What the tractor doing?')
Imaginative:
Here language is used to tell stories and jokes, and to create an imaginary
environment.
Representational:
The use of language to convey facts and information.
از نظر هلیدی، کودک به سوی زبان مادری حرکت میکند
و این نقشها راه او را برای تعمیم فرانقش (metafunctions) هموار مینماید.
تحقیقات هلیدی در تقابل با رویکرد نوام چامسکی
قرار میگیرد. بررسی هلیدی بر روی «زبان طبیعی که در بافت کاربردی تحقق مییابد»
در محدوده معنی نمادین زبان است. این در حالی است که چامسکی تنها به ویژگیهای
صوری زبان میپردازد که گمان میکند طبیعت آنچه را نشان میدهد که دستور جهانی (Universal Grammar) مینامد. در حالی که جستجوی
چامسکی را برای دستور جهانی میتوان تلاشی افلاطونی (آرمانگرایانه) دانست، جهتگیری
هلیدی در مطالعه زبان طبیعی را میشود با روش داروین مقایسه کرد.
برگرفته از ویکی پدیا
فارغ التحصیلان زبان شناسی
+ نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم مهر 1391 ساعت 10:59 توسط sir_linguist شماره پست: 820
با سلام و عرض ادب
بنا به پیشنهاد یکی از دوستان این پست را گذاشتم لذا از کلیه دوستان فارغ التحصیل رشته زبان شناسی دعوت می شود که در قسمت کامنت ها نظر خود را بگذارند و از وضعیت فعلی و بازار کار خود و مزایا و معایب دانشگاهها در صورت تمایل یرای سایرین صحبت نمایند.
با تشکر
دانلود کتاب Linguistcs An Introduction
+ نوشته شده در دوشنبه دهم مهر 1391 ساعت 0:1 توسط sir_linguist شماره پست: 819
+ نوشته شده در یکشنبه نهم مهر 1391 ساعت 13:10 توسط mahdi9674 شماره پست: 818
اول از همه بگم بازدید وبلاگ از 800000 هم گذشت! کاش اون فردی که هشتصد هزارمین بازدید رو داشت همین جا اعتراف میکرد! اما بریم سر اصل مطلب:
همون طور که میدونید اندرو ردفورد از بزرگترین شارحان افکار چامسکی و زبانشناسی زایشی هست که کتابهاش به عنوان متن درسی برای آموزش نظریات چامسکی در تمام دانشگاههای دنیا استفاده میشه. یکی از بازدید کنندگان وبلاگ خواسته بود تا کتاب ایشون رو برای شما قرار بدم تا استفاده کنید. نمیدونم منظور ایشون همین کتاب بود یا نه اما جدیدترین کتابی که دارم همین هست.
+ نوشته شده در جمعه هفتم مهر 1391 ساعت 11:22 توسط mahdi9674 شماره پست: 817
میلاد علی بن موسی الرضا علیه السلام مبارک
چند کتاب برای تحلیل کلام و تحلیل کلام انتقادی
+ نوشته شده در چهارشنبه پنجم مهر 1391 ساعت 19:55 توسط mahdi9674 شماره پست: 816
واقعا دلم گرفته؛ هم فصل پاییز رو دوست ندارم و هم اینکه خیلی کمتر شما به من سر میزنید و من بدجوری ناراحتم. اصلا خبری از شماها نیست. رفتید سر کلاس و ما رو فراموش کردید. همون طور که سالهای گذشته همین اتفاق میافتاد. منظورم همه شما نیست بلکه بعضی از شما. البته نباید به دل بگیرم. حالا بگذریم.
یکی از بازدیدکنندگان وبلاگ از من درمورد تحلیل کلام انتقادی سوال کرد و قرار شد چند تا کتاب در اختیار ایشون قرار بدم. این طور بهتر دیدم که کتابها رو در وبلاگ قرار بدم تا همه بتونند استفاده کنند. چند تا از این کتابها مربوط به تحلیل کلام هست و چند تا هم مربوط به تحلیل کلام انتقادی. امیدوارم استفاده کنید.
+ نوشته شده در چهارشنبه پنجم مهر 1391 ساعت 12:29 توسط mahdi9674 شماره پست: 815
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
کوروش صفوی: زبان فارسی دومین زبان ارائهدهندهٔ واژگان قرضی است
استاد دانشگاه علامه طباطبایی گفت: زبان فارسی دومین زبان در دنیا است که بیشترین واژهٔ قرضی را به سایر زبانها داده است. مثلاً ۷۰ الی ۸۰ درصد زبان اردو فارسی است و یا برخی واژههای مهم را به سایر زبانها انتقال داده است.
به گزارش «زبان فارسی» و به نقل از خبرگزاری فارس، در نشستی که با حضور مجید ملکیتبار رئیس مرکز تحقیقات سازمان صدا و سیما، جمعی از مدیران و پژوهشگران، صبح امروز سهشنبه ۲۲ شهریورماه در اتاق جلسات این مرکز برگزار شد، کوروش صفوی استاد زبانشناسی دانشگاه علامه طباطبایی به تبین نقش «زبان در رسانه» پرداخت.
در ابتدای این نشست دکتر محمود احمدیافزادی مدیرکل مطالعات رسانه ضمن معرفی دکتر صفوی توضیحاتی در خصوص فعالیتهای پژوهشی که در مرکز تحقیقات صورت میگیرد ارائه دادند. در ادامه دکتر فاطمه عظیمیفرد مدیر گروه زبان و رسانهٔ اداره کل مطالعات رسانه ضمن اشاره به فعالیتهای انجام شده مرتبط در این حوزه گفت: گروه زبان و رسانه طی ۱۰ سال گذشته در خصوص آسیبشناسی زبان و ادبیات فارسی اقدامات متعددی انجام داده است که روند رو به رشد این فرآیند منجر به افزایش بازدهی برنامههای فارسی تولیدی مرتبط در بخشهای گوناگون سازمان شده است. مسلماً با استفاده از نظرات اساتیدی مانند دکتر کورش صفوی پژوهشهای حوزه زبان میتواند کاربردیتر گردد.
در ادامه این نشست دکتر صفوی ضمن ارایهٔ توضیحاتی درباره جایگاه زبان و رسانه خاطر نشان کرد: استفاده صحیح از زبان و ایجاد تعامل با مخاطب با دید حداکثری درک ضروریات دنیای امروز، همراه است. زبان فارسی در ۵۰ سال گذشته تغییراتی نسبت به امروز داشته است. به گونهای که مردم ساکن در تهران، شیراز، مشهد، یزد حتی کابل و تاجیکستان همه میگویند ما فارسی صحبت میکنیم اما آیا این زبان فارسی حقیقی است؟ زبان فارسی گونههای جغرافیایی متعددی دارد. این مسئله در زمینه مشاغل نیز میتواند عینیت داشته باشد. حتی زبان زنانه و مردانه با یکدیگر فرق میکند به عنوان مثال طیف وسیعی از اصطلاحاتی که شما و همکارانتان در صدا و سیما استفاده میکنید در سایر مشاغل و یا بیرون از محل کار شما مورد توجه دیگران قرار نمیگیرد.
دکتر صفوی افزود، شما وقتی فردی را برای اخبار انتخاب میکنید دیگر نمیتواند فوتبال گزارش کند. هر چه قدر بتوانیم زبان اجتماعی را خنثی کنیم، ارتباط دقیقتر برقرار میشود. ما گاهی در برنامههای مختلف از هنجارهای زبانی میگذریم که در خور توجه است. اگر قرار باشد گزارشگر فوتبال مانند یک ادیب گزارش کند مقبولیت ندارد. کورش صفوی در پایان گفت: زبان فارسی دومین زبان در دنیا است که بیشترین واژه قرضی را به سایر زبانها داده است. مثلاً ۷۰ الی ۸۰ درصد زبان اردو فارسی است و یا برخی واژههای مهم را به سایر زبانها انتقال داده است. از طرفی نیز زبان فارسی خاصیت مونتاژ کردن دارد که در نوع خود بینظیر و استثنایی است. از این دست میتوان به تلفنچی که با استفاده از دو زبان انگلیسی و ترکی و یا درشکهچی که به کمک دو واژه روسی و ترکی ساخته شده است اشاره کرد. در پایان این نشست، دکتر کوروش صفوی به سئوالات حاضران پاسخ داد.
آشنایی با استادان زبانشناسی 31
+ نوشته شده در چهارشنبه پنجم مهر 1391 ساعت 12:14 توسط mahdi9674 شماره پست: 814
یکی از بخشهای خوبی که آقای بنادکی در زمان فعالیت در این وبلاگ در مورد اون مطلب میگذاشتند آشنایی با استادان زبانشناسی بود که به معرفی زبانشناسان مطرح ایرانی و خارجی میپرداخت. به دلیل اهمیت این مطلب من هم تصمیم گرفتم بعد از مدتها دوباره این بخش رو ادامه بدم. آقای بنادکی 30 قسمت در این مورد مطلب گذاشته بودند که بعضی از اونها به دلیل ناقص بودن به طور موقت ثبت شدند و در وبلاگ هست اما نشر عمومی نداشتند. خودم هم چند پست رو که درباره استادان بود، به این موضوع مربوط کردم اما از این به بعد به امید خدا دوباره به شکل سابق این بخش به روز میشه. برای دیدن تمام مطالب قبلی در مورد استادان زبانشناسی میتونید از قسمت دستهبندی موضوعی در سمت چپ وبلاگ به اونها دسترسی داشته باشید.
دکترفردوس آقاگلزاده سیلاخوری (متولد ۱۳۳۵)، زبانشناس ایرانی، دانشیار دانشگاه تربیت مدرس و مدیر گروه زبانشناسی این دانشگاه است. پژوهشهای او عمدتاً در حوزه تحلیل گفتمان انتقادی است. او مدیریت گروه تخصصی «کاربردشناسی و تجزیه و تحلیل کلام» را درانجمن زبانشناسی ایران بر عهده دارد و از اعضای هیئت مؤسس موسسه آموزش عالی پیام است.
فردوس آقاگلزاده در سال ۱۳۳۵ به دنیا آمد. وی پس از اتمام دوره دبیرستان، وارد دانشگاه علامه طباطبایی شد و در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به تحصیل پرداخت. او تحصیلات مقطع کارشناسی ارشد و دکتری را در رشته زبان شناسی همگانی در دانشگاه تربیت مدرس و تکمیل تحقیقات دکتری را در دانشگاه لیورپول انگلستان سپری کرد. وی پس از اتمام تحصیلات خود، به عنوان عضو هیات علمی گروه زبان شناسی دانشگاه تربیت مدرس فعالیت خود را آغاز کرد. او تا کنون بیش از ۷۰ مقاله علمی در مجلات و همایشهای عملی داخلی و بینالمللی ارائه دادهاست.
آثار
«تحلیل گفتمان انتقادی: تکوین تحلیل گفتمان در زبانشناسی»، فردوس آقاگل زاده، تهران: علمی و فرهنگی، ۱۳۸۵
«تحلیل گفتمانهای رادیو بر پایه نظریهها و راهبردهای زبانشناسی»، فردوس آقاگلزاده، تهران: طرح آینده، ۱۳۸۹
«فرهنگ ریشهشناسی واژگان فارسی در زبان انگلیسی»، فردوس آقاگلزاده، تهران:انتشارات عیلام، ۱۳۹۰
سمتها و فعالیتها
سرپرست آزمایشگاههای زبان
دانشگاه تربیت مدرس ، ۱۳۷۵ تاکنون
جانشین معاونت پژوهشی دانشکده ادبیات و علوم انسانی
دانشگاه تربیت مدرس ، از ۱۳۷۶ تا کنون
سرپرست کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانی
دانشگاه تربیت مدرس ، ۸۱-۱۳۷۸
معاون اداری و مالی دانشکده ادبیات و علوم انسانی
دانشگاه تربیت مدرس ، ۸۴-۱۳۸۱
مدیر گروه زبان شناسی
دانشگاه تربیت مدرس ، از ۱۳۸۵ تا کنون
عضو انجمن زبانشناسی ایران
عضو انجمن زبان و ادبیات انگلیسی ایران
عضو انجمن زبان و ادبیات فارسی
عضو انجمن نقد ادبی ایران
برگرفته از دانشنامه ویکیپدیا
زبانشناسی اینترنتی!
+ نوشته شده در جمعه سی و یکم شهریور 1391 ساعت 15:52 توسط mahdi9674 شماره پست: 813
فکر کنم کمی در به روز رسانی وبلاگ تاخیر افتاد. این چند روز حال خوبی نداشتم و کمی بیمار هم شدم. خوشبختانه امروز بهترم.
حتما همه شما در این مورد شنیدید که خیلیها اعتراض میکنند به نوع صحبتهای جوانان و اعتقاد دارند این گونه سخن گفتن باعث فساد زبان میشه. این مسئله زمان پیچیدهتر میشه که ما این نوع حرف زدن و حتی صورتهای شکستهی گفتاری رو در ارتباطات اینترنتی و به ویژه در ایمیلها و چت رومها و وبلاگها به کار میبریم. درست مثل همین کاری که من الان دارم انجام میدم. مثلا به جای «را» مینویسم «رو» و نمونههای زیادی از این قبیل.
اما از نظر جامعهشناسی زبان ما این صورتهای زبانی رو میتونیم به صورت توصیفی مطالعه کنیم و در تحقیقات علمی استفاده کنیم. این متنی که آوردم یک شرح خیلی کلی از شاخهای از زبانشناسی هست که دیوید کریستال معروف در این مورد کتاب نوشته.
زبانشناسی
اینترنتی یکی از حوزههای زبانشناسی است که دیوید کریستال یکی از طرفداران آن است.
این شاخه از زبانشناسی به مطالعه سبکها و صورتهای زبانیای می پردازد که تحت
تاثیر اینترنت و رسانههای جدید از جمله پیامک به وجود آمده اند. کارشناسان اعتقاد
دارند از زمان آغاز تعامل انسان و رایانه که به پیدایش ارتباطات رایانه محور و
اینترنتمحور انجامیده، زبانشناسی نقش ویژهای در آن داشته است. مطالعه در زبان در
حال شکلگیری در اینترنت ممکن است به بهبود سازماندهی مفهومی، ترجمه و قابلیت
استفاده بیانجامد. این مسئله هم برای زبانشناسان و هم برای کاربران مفید خواهد
بود.
مطالعهی
زبانشناسی اینترنتی در چهار بعد قابل بررسی است: جامعهشناسی زبان، آموزش، سبک
شناسی و کاربردی. دیگر ابعاد به عنوان نتیجه پیشرفتهای فن آوری ایجاد شده اند که
از آن جمله میتوان به این موارد اشاره کرد: استفاده از شبکه وب به عنوان پیکره و
گسترش و تاثیر گونه های سبکی که از سوی اینترنت و رسانههای جمعی حاصل شدهاند. از
نظر جمعیت در حال گسترش کاربران اینترنت، فن آوریهای جدید مبتنی بر رایانه، آینده زبانشناسی در اینترنت را
تعیین میکند و مردم زبان خود را به گونهای تغییر میدهند که متناسب این رسانههای
جدید باشد. در این صورت اینترنت همچنان نقشی مهم هم در جلب توجه و هم در عدم توجه
به کاربرد زبانها دارد.
در
این بین باید به تفاوت اینترنت و وب اشاره کرد. اینترنت شبکه ای از شبکههاست که
رایانهها را به صورت جهانی به یکدیگر متصل میکند اما وب تنها یک بخش این شبکه
است. این وسیلهای است که افراد از طریق آن به اطلاعاتی دسترسی مییابند که در
تمام اینترنت موجود است.
برگرفته از دانشنامه ویکی پدیا
قبول نشدم!
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هفتم شهریور 1391 ساعت 0:57 توسط mahdi9674 شماره پست: 812
امشب نتایج کنکور دکتری اومد و همون طور که تقریبان مطمئن بودم قبول نشدم! اینجا از تمام کسانی که در این مدت باعث زحمتشون شدم تشکر و عذرخواهی میکنم.
البته نگران نباشید من اصلا ناراحت نیستم. ببینم نتیجه آزاد چی میشه. اگر هم نشد اشکالی نداره. برخلاف حرف قبلیم که گفته بودم شاید ادامه ندم، تصمیمام رو عوض کردم. باز هم آزمون دکتری شرکت میکنم و اون قدر شرکت میکنم که سرانجام قبول بشم! این همه آدم با سنین بالاتر میان و درس میخونن و از شکست ناامید نمیشند. باید از اونها درس بگیریم.
کتاب جدید دکتر کورش صفوی
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم شهریور 1391 ساعت 21:31 توسط mahdi9674 شماره پست: 811
آشنایی
با زبانشناسی در مطالعات ادب فارسی
این
عنوان یکی از جدیدترین عنوان کتاب های دکتر کورش صفوی هست که به قول خودشون داغ
داغه و تازه به بازار اومده. حالا نمی دونم دقیقا کی روانه بازار شده. همین امروز پیش ایشون بودم و این کتاب رو بهم معرفی کردند و بلافاصله اون رو تهیه کردم.
این
کتاب رو انتشارات علمی چاپ کرده و از کتاب فروشی طهوری یا طوس در خیابان انقلاب
قابل تهیه هست. 560 صفحه داره و با قیمت 25 هزار تومان به فروش میرسه. اصلا فکر
نکنید که گرون قیمت هست؛ بلکه ارزشش رو داره علاقه مندان به مطالعات ادبی و
زبانشناسی این کتاب رو تهیه کنند. هر چی پول برای کتابهای این استاد بزرگوار بدید
باز هم کمه.
برای
آشنایی نسبی شما با این کتاب بخشی از پیشگفتار اون رو براتون میارم. امیدوارم
براتون جالب باشه. اگر خواستید ادامه متن رو هم تا پایان پیش گفتار بعدها براتون در وبلاگ قرار میدم:
نمیدانم این چه مرضی است که گریبانمان را گرفته و برای هر کتابی پیشگفتاری مینویسیم، در حالی که میدانیم، هیچ کس این پیشگفتارها را نمیخواند و یکراست به سراغ فصل اول کتاب میرود. با وجود این، باز هم فکر میکنم، تنها جایی که میشود با خواننده درددل کرد همین پیشگفتار است.
نزدیک به سی و پنج سال است که معلمام. نزدیک به نیمی از این سال ها را در گروه های آموزشی ادب فارسی خدمت کردهام؛ در دوره های کارشناسی، کارشناسی ارشد، و دکتری. دلیل اش هم خیلی ساده بود. وقتی معلم شدم، در دانشگاه مان رشته ی زبانشناسی هنوز تاسیس نشده بود و ما در گروه های آموزشی دیگری خدمت می کردیم. وقتی پس از دورهی انقلاب فرهنگی، چندین دانشکده و دانشگاه در هم ادغام شدند و مجموعه ای پدید آمد که بعدها «دانشگاه علامه طباطبایی» نامیده شد، مرا به گروه ادب فارسی معرفی کردند و قرار شد در این گروه خدمت کنم. آن وقتها، هیچ کس خبر نداشت که من زبان مادریام را تازه آموخته بودم. پیش از این، وقتی به ایران بازگشته بودم و در «دانشکدهی علوم ارتباطات» آن ایام استخدام شدم، کارم تدریس دو واحد «مقدمات زبانشناسی» در دورهی کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی بود. ولی حالا باید دستور زبان فارسی، سبک شناسی، تاریخ زبان فارسی و حتی متونی را تدریس میکردم از از رویشان هم نمیتوانستم بخوانم، چه برسد به اینکه درسشان بدهم. بیسوادی زجرم میداد. شبها با همسرم مینشستم؛ او از روی مثنوی میخواند، غزلهای خواجه را بلند بلند تکرار میکرد و من گوش میدادم تا فردا در کلاس آبرویم نرود. زمانهی سختی بود، ولی بر این نکته باور داشتم که اگر قرار باشد، زبانشناسی در ایران پا بگیرد، این دانش باید بومی شود و نمیشود با قرائت یک درسنامه انگلیسی، در ایران زبانشناسی شد. باورم این بود که باید ارزش صدق هر نکتهای را در زبانشناسی، با زبان فارسی و گویش های ایرانی گرفت؛ باید درسنامه هایی بومی تهیه کرد، و در نهایت، باید معلوم کرد، سهم زبانشناسی ایران در قلمرو جهانی این دانش کجاست.
چارت رشته آزفا
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم شهریور 1391 ساعت 13:53 توسط mahdi9674 شماره پست: 810
فکر میکنم چند ماه قبل این فایل رو به اشتراک گذاشته بودم اما یکی از بازدیدکنندگان وبلاگ لطف کردند و دوباره این برنامه رشته آزفا رو فرستادند. من برای اینکه هم زحمت ایشون به هدر نره و هم اینکه در آستانه سال تحصیلی هستیم مناسب دیدم دوباره این فایل رو برای شما به اشتراک بگذارم. با تشکر از سمیه خانم که این چارت رو در اختیار من قرار دادند.
+ نوشته شده در شنبه بیست و پنجم شهریور 1391 ساعت 21:30 توسط mahdi9674 شماره پست: 809
مطلبی رو چند روز قبل در وبلاگ مطلبی رو به اشتباه قرار داده بودم. اون مطلب خصوصی بود و اصلا برای انتشار عمومی مناسب نبود به جای اون مطلب اشتباهی این نوشته رو قرار میدم.
اما این مطلب رو آقای امیر احمدی برای ما فرستادند که کمی به خودمون بیاییم. مطالعه این رو به خصوص به کسانی توصیه میکنم که از اول مهر قرار هست در دوره ارشد زبانشناسی و آزفا ادامه تحصیل بدند. متاسفانه به دلیل اینکه در کشور فقط چند سال هست که دوره کارشناسی زبانشناسی دایر شده، بیشتر ما که وارد ارشد میشیم تازه باید با دنیای زبانشناسی آشنا بشیم. به همین دلیل از همه شما درخواست دارم با تمام توان تلاش کنید تا در پیشرفت علم زبانشناسی در کشور سهمی داشته باشید.
با سلام به همه دوستان بزرگوارم
دوستم مقدس عزیز پیشنهاد دادند
تا بخش نظرات رو مطالعه کنم و در صورت توان پاسخ برخی از دوستان رو بنویسم. چون قصد
دارم با شفافیت کامل مطالبم رو خدمتتون عرض کنم برخلاف میل باطنیم مجبور هستم اسم و
فامیل خودم رو ننویسم هرچند اون اساتیدی که احیاناً این مطلب رو خواهند خوند مسلماً
با این شاگرد کمترین خودشون آشنایی دارند و بنده هم در انتظار نقدهای سازنده ایشان
خواهم بود.
قبل از ورود به بحث باید بر سر اصولی به توافق برسیم :
1.آیا به معنی واقعی کلمه دانشجو هستیم؟!!!
2.آیا دانشجویان ما با مطالعه عمیق، ماهیت رشته های علوم انسانی را درک کرده اند؟
4.به چه میزان شرایط حاکم بر فضای آموزشی و پژوهشی دانشگاههای ایران را می شناسیم؟
5.به چه میزان شرایط حاکم بر فضای آموزشی و پژوهشی گروه های زبان شناسی دانشگاههای ایران را میشناسیم؟
در تصمیم گیری های خاص زندگی مان چقدر به شرایط و وضعیتاقتصادی،فرهنگی،اجتماعیوسیاسی توجه می کنیم و با توجه به این عوامل تصمیم صحیح و منطقی می گیریم؟
7.آیا از خودمون پرسیدیم می خوایم چه نقشی رو در این هستی بازی کنیم؟
8.آیا از خودمون پرسیدیم تو زبانشناسی این مرز و بوم، در قبال زبان فارسی و ایران عزیزمون چه رسالتی داریم؟ اصلاً رسالتی هم باید داشته باشیم یا نه؟
9.و...
برای هرکردوم از موارد بالا، بی نهایت مصداق واقعی از بین زبانشناسای ایران می شناسم و اگر شرایطی فراهم بشه اونها رو معرفی خواهم کرد.
از زبانشناسی که دائماً در حال منفی بافیه و می گه کار نیست کار نیست سراغ دارم تا دوستی که سال 91 جزو 10 کارآفرین برتر این کشور شناخته شد و جایزه گرفت و از همین رشته زبانشناسی و از همین علوم انسانی داره پول در میاره.
اساتیدی رو می شناسم که همه ی زندگیشون رو وقف این سرزمین کردند.استادی رو می شناسم که برای نوشتن یه کتاب چند جلدی تو حوزه زبانشناسی بعد چند سال پشت میز کار نشستن از دو پا فلج شده و الان به سختی راه می ره. استادی رو می شناسم که تو بهترین دانشگاه آمریکا فارغ التحصیل شده و می تونست دیگه هیچ وقت به ایران برنگرده و برگشت و داره از عمق وجود کارای اصولی و اساسی برای این رشته انجام می ده. اساتیدی رو می شناسم که دانشجویان رو تنها به چشم یه مقاله می بینن که از استادیاری به دانشیاری و از دانشیاری به استاد تمومی برسن. بی نهایت دانشجو می شناسم که دانشگاه رو با دوره ابتدایی اشتباه گرفتن و اولین و آخرین دغدغه ذهنشون اینه که استاد جزوه میگید؟ استاد اینم تو امتحان می یاد؟ استاد نمیشه این فصل رو تو امتحان نپرسید؟ استاد میشه حالا کنفرانس ندیم؟ استاد میشه حال فقط از همین یه کتاب سوال بدید؟ و 1000000 تا سوال بی در و پیکر آزار دهنده. بی نهایت فارغ التحصیل زبانشناسی با گرایش آموزش زبان فارسی به غیر فارسی زبانان می شناسم که دارند تو موسسات سفیر، کیش، سیمین و ... انگلیسی درس می دن هنوز هم نفهمیدم که اگه می خواستید انگلیسی درس بدید پس چرا teaching نخوندین. بی نهایت دانشجو و استاد می شناسم که از انجمن زبانشناسی ایران 1000000 تا انتظارای جور واجور دارن اما وقتی ازشون دعوت می کنی یه فرم A5 برای انجمنشون پر کنن یه ماه طول می دن و آخرشم پر نمی کنن. نشستن کنار گود و میگن لنگش کن.
خوب دیگه بسه بریم سر اصل مطلب.
از خودتون چند تا سوال بپرسید:
فرض کنید 6 سال گذشت و الان دکترای زبانشناسی دارید از هر دانشگاهی که دوست دارید اصلا از MITآمریکا.
خوب دغدغهای دارین؟ دردی دارین؟ قلبتون برای فارسی و ایران میتپه؟ چقدر معنوی چقدر مادی به هستی نگاه می کنین؟ یادم هست که تو جلسه ای از مرحوم حق شناس پرسیدیم استاد شما که عمرتون رو تو زبانشناسی و ادبیات صرف کردید رابطه بین تفکر و زبان چیه و پاسخ این عزیز از دست رفته برای همیشه من و دوستامون رو وامدار خودش کرد " بچه ها دردمند باشید، دغدغه داشته باشید، اهل علم بی درد و بی دغدغه هیچه.... هیچ...." و آخرش هم نگفت چه رابطه ای بین زبان و تفکره ....
خوب برنامتون چیه؟؟
کجا بازار کار دارید چه کاری ازتون برمیاد چقدر مشکلات زبان فارسی رو می شناسید.
میگن تا 1404 باید رتبه ی یک علمی بین کشورهای منطقه باشیم اما هنوز برای زبان فارسی به عنوان زبان علم کاری نکردیم،(اصلا می دونیم زبان علم چیه و فرنگی ها برای اینکه زبانی زبان علم بشه تو این 200 سال چه کردن؟)
چند ده کرسی آموزش زبان فارسی در چندین کشور دنیا دایرن اما هنوز یه کتاب به درد بخور تو حوزه آموزش زبان فارسی به غیرفارسی زبانها مثل Interchange نداریم.
زبانشناسی دکترا گرفتیم، سرسوزنی از فلسفه، جامعهشناسی، مردم شناسی، آمار و ... اطلاعات نداریم اون موقع می خوایم اطلس گویش شناسی هم داشته باشیم چیزی که انگلستان چند ده ساله که داره. واقعا از خودتون این سوال رو پرسیدین که چقدر علم زبانشناسی رو می شناسید تاکید می کنم علمزبانشناسی. اصلا چقدر با فلسفه علم آشناییم و اصلا می دونیم علم چیه. اگر بدونید و باور کنید که زبانشناسی یه علمه پس هرگز به خودتون اجازه نمی دین که بگید برای زبانشناسی کار هست؟ زبانشناسی کجاها به درد می خوره؟ Teaching بازار کارش بهتره یا زبانشناسی؟ و ...
از دکتر زبانشناس میپرسیم Applied linguistics رو یه مقدار بیشتر برامون توضیح می دین میگه همونteaching دیگه. یه بار نکرده بره دنبال این مطلب که حداقل 47 حوزه کاری برای زبانشناسی کاربردی در یه کتاب مدون شده که هرکدومشون یه دنیای منحصر به فرد و زیرشاخه های خودشون رو دارند.می تونید به کتاب The Routledge Handbook of Applied Linguistics رجوع کنید و با علم زبانشناسی و کارآمدی اون بیشتر آشنا بشین کتاب رو میدم به دوست عزیزم جناب مقدس اگر صلاح دونست تو سایت بزاره. فکر کنم فهرست 3-4 صفحه ای اش رو نگاه کنید کلی به کارآمدی این علم ایمان می یارید.
و...
ببخشید اندازه یه سمیناهار حرف دارم اما نمی خوام وقت عزیز و گرانبهاتون رو بگیرم که عزیزترین موهبت انسان همین زمان و وقته...
بریم سراغ مشاوره و کمک به بچه هایی که سوالاتی رو درخصوص گروه و دانشگاه انتخاب رشته کردن:
همه ی اینا نظر منه و مسلما نظر شخصی هست و قابل نقد. سعی می کنم چیزی رو ننویسم که راجع بهش تحقیق نکردم.
1.هر گرایش زبانشناسی (همگانی، آزفا، رایانشی، ناشنوایان) و هر نوع آموزش ( پژوهش محور، جزوه محور، دانشجو محور، استاد محور و ... محور) فرقی نمی کنه. شما باید خودتون ذاتاً پژوهش گر باشید و با زبانشناسای دیگه در تماس باشین، عضو انجمن زبانشناسی بشید، تو سمینارها ، کارگاه ها، مدرسه های تابستونی شرکت کنید. با زبانشناسای غیر ایرانی از طریق ایمیل، تلفن و .. در تماس باشین مرتب از طریق سایت www.linguistlist.org با جدیدترین همایش ها کتابها مقاله های روز دنیای زبانشناسی آگاهی پیدا کنید.
2.باید به این باور برسید که زبانشناسی یه علمه و انتظار نداشته باشید که گروه زبانشناسی دانشگاهتون و استادتون باید همه چیز رو بدونن. به هر حال قرار نیست هر کسی همه چیز رو بدونه.
3.عمیقاً به این صحبتم ایمان دارم و بارها و بارها اون رو محک زدم. استادان زبانشناسی فارغ از اینکه کدوم دانشگاه عضو هیئت علمی هستن، باسوادن یا بی سواد، نا امیدن یا مشاق، حسودن یا غیر حسود و ... همواره با آغوش باز به شما پاسخ می دن. من خودم تو ..... درس خوندم اما از اساتید دانشگاههای سراسری و آزاد چه حضوری چه غیرحضوری سوالاتم رو پرسیدم و پاسخ گرفتم انگار که تو علامه، تربیت مدرس، پژوهشگاه، شریف، علوم تحقیقات فارس، علوم تحقیقات تهران، پیام نور، تهران، تهران مرکز، سمنان، شاهرود، اصفهان و ... بودم.
4.به این باور برسید که در بهترین دانشگاه دنیا هم اگر درس بخونید تا خودتون ندونید که از رشتتون چی می خواید و تا رشتتون رو نشناسید هیچ استادی نمی تونه به شما کمک بکنه. دیگه دوره این حرفا گذشته که چون علامه خوندم پس زبانشناسم دنیای امروز دنیای بدون مرز و برای یادگیری و فراگیری شهر و کشور مطرح نیست. من خودم برای نوشتن پایان نامم چارچوب نظری رو انتخاب کرده بودم که در حین نگارش علاوه بر راهنمایی استاد راهنمام و استاد مشاورم مستقیما با نظریه پرداز که تو کشور اتریش بود در تماس بودم و به راحتی به دور از هرگونه قید و شرطی سوالی اگر به ذهنم می رسید می پرسیدم و پاسخش رو هم می گرفتم.
5.به این باور برسید که با خوندن 32 واحد تو ارشد و 40 -50 واحد تو دوره دکتری قرار نیست زبانشناس بشید. باید خیلی بیش از اینها تلاش کردو افق دیدتون خیلی گسترده تر از ارشد و دکتری و دانشگاه آزاد و سراسری باشه. به قول استادی که می گفت من می خواستم سوسور بشم شدم این شما که می خواید من بشید آبدارچی هم نمی شید.
حرف آخر
شرایط نامساعد، محدودکنندن تعیین کننده نیستن....
بی مرز بیاندیشید...
یا حق
تشکر و توضیحات
+ نوشته شده در شنبه بیست و پنجم شهریور 1391 ساعت 18:2 توسط mahdi9674 شماره پست: 808
از تمام کسانی که سالروز تولدم رو تبریک گفتند بینهایت سپاسگزارم. هفته گذشته مسئله ای رخ داده بود که باعث ناراحتی بیش از حد من شده بود. احساس تنهایی میکردم. اما زمانی که با پیامهای پر محبت شما مواجه شدم فهمیدم اصلا تنها نیستم. درسته که دوستی از پیش من کشوری دیگه رفت اما شما هرگز اجازه ندادید که این غم ادامه داشته باشه. واقعا با خوندن بعضی پیامها احساس شرمندگی بهم دست داد. صادقانه بگم من قابل این همه تعریف و تمجید نبودم اما شما لطف زیادی داشتید. هیچ هدیهای ارزشمندتر از پیامهای شادباش شما نبود.
از همه این حرفها گذشته فکر میکنم باید توضیحاتی در مورد افرادی که در این وبلاگ مینوشتند و الان کمتر سر میزنند بدم. آقای بنادکی مدیر اصلی وبلاگ هستند که در بخش «درباره خودم» در وبلاگ خودشون رو معرفی کردند و فکر میکنم دلیل اشتباه شدن سال تولدم همین باشه. ایشون بعد از مدتی به دلیل گرفتاری در پستی در وبلاگ از کسانی که دانشجوی زبانشناسی بودند خواستند که درخواست شون رو ارائه بدند تا برای اونها در این وبلاگ حساب کاربری ایجاد کنند تا اونها وبلاگ رو به روز نگه دارند. سه نفر به وبلاگ اضافه شدند که یکیش من بودم. از این سه نفر یک نفر اصلا هیچ مطلبی در وبلاگ قرار نداد. فقط من و آقای احمدی شاد باقی موندیم که وبلاگ رو به روز نگه داریم. آقای بنادکی هم کم و بیش مطالبی قرار میدادند اما بعد از رفتن ایشون به خارج برای ادامه تحصیل خیلی کم مطلب قرار دادند. آقای احمدی شاد اوایل خیلی فعال بودند اما الان فکر کنم به دلیل مشغله زیاد نمیتونند مثل سابق باشند. مثلا پیام تبریک عید فطر رو ایشون قرار داده بودند. من هم که در خدمت شما هستم. البته اینجا دفترچه خاطرات بنده نیست و ماهیت وبلاگ باعث میشه گاهی مطالب متفرقه هم قرار داده بشه. در زمانی که آقای بنادکی بودند هم مطالب و خاطرات گوناگونی از خودشون مینوشتند. به هر حال خوانندگان وبلاگ شاید علاقه داشته باشند تا بدونند چه کسی براشون مطلب میگذاره. این توضیحات رو دادم تا اشتباهی پیش نیاد. بعضی به من ایمیل میزنند و فکر کنند آقای بنادکی هستم! و گاهی اشتباهاتی دیگه پیش میاد. امیدورام توضیحاتم در این مورد کامل بوده باشه. اما در مورد خبر خوبی که قرار بود خیلی وقت پیش به شما بدم....
واقعیت این بود که قصد داشتیم با یکی از دوستانی که امسال وارد دوره ارشد میشند این وبلاگ رو تبدیل به سایت کنیم تا امکانات گستردهتری رو ارائه بدیم از جمله انجمن گفتگو که پیشنهاد شده بود. اما چون این وبلاگ متعلق به آقای بنادکی هست و میخواستیم با هماهنگی ایشون این کار رو انجام بدم. پیامی بهشون فرستادم که گفتند به ایران میان و کارها رو پیگیری میکنند اما دیگه متوجه نشدم که اومدند یا نه. به همین دلیل این همه وقت اعلام خبر خوب به تاخیر افتاد و میشه گفت فعلا خبری از این خبر خوب نیست. این رو گفتم تا تصور نشه آدم بدقولی هستم. البته نمیخوام آقای بنادکی رو مسئول بدونم؛ بالاخره ایشون هم گرفتاری زیاد دارند و کاملا قابل فهمه.
به هر حال امیدوارم از من راضی باشید. همیشه فکر میکنم میتونستم مطالب بهتر و علمی عالی برای شما به اشتراک بذارم اما فکر کنم کمی کوتاهی کرده باشم.
نتایج سالهای گذشته در یک فایل
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم شهریور 1391 ساعت 21:3 توسط mahdi9674 شماره پست: 807
آقای امیر حسین مجیری زحمت کشیدند و فایلی اکسل از تمام نتایج سالهای گذشته تا امسال برای ما تهیه کردند و من هم اون رو در اختیار شمایی قرار میدم که تصمیم دارید در آزمونهای آینده شرکت کنید. همون طور که در توضیحاتی در خود فایل اومده ممکنه اشتباهاتی در اون وجود داشته باشه اما با این حال قابل استفاده هست. برای باز کردن این فایل باید نرم افزار مایکروسافت اکسل 2007 رو در کامپیوتر خودتون داشته باشید. ضمن اینکه از خانم مقدم که پیشنهاد اولیه چنین کاری رو دادند تشکر میکنم.
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم شهریور 1391 ساعت 0:49 توسط mahdi9674 شماره پست: 805
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
از یکی از دوستان فعال انجمن زبانشناسی آقای امیر احمدی که همیشه نسبت به وبلاگ ما لطف دارند خواهش کردم در مورد گروه زبانشناسی دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقیقات تهران نظرشون رو ذکر کنند. با توجه به اینکه ایشون در علوم تحقیقات درس خوندند احساس کردم راهنمایی ایشون برای بسیاری از افرادی که در انتخاب این دانشگاه مردد هستند راهگشا باشه. البته منتظر نوشته های دیگه از ایشون باشید.
با اطلاعاتی که تو این 4 سال از همکاری با انجمن زبانشناسی به دست اوردم ، میشه گفت تقریبا با اکثر اساتید 26 گروه زبانشناسی ایران آشنا شدم و از خصوصیات و میزان دانش علمی اونها اطلاعاتی رو بدست اوردم که خلاصش رو بهت میگم:
دانش زبانشناسی در ایران به یک رکود و رخوت خاصی رسیده که علت اصلی اون ناآگاهی و عدم آشنایی و ارتباط اساتید این رشته با دیگر گروه های زبانشناسی دنیا و اساتید دیگر کشورهاست . شما به ندرت می تونید استادی رو مثل دکتر صفوی، دکتر دبیر مقدم پیدا کنی که در برنامه های سالانه خودشون سفرهای علمی از قبل طراحی شده ای برای بروز رسانی و گفتگو با سایر زبانشناسای دنیا داشته باشند.
اکثرا تحصیل کرده ایران هستند و به ندرت حتی از طریق ایمیل با اون ور آب در تماس هستند. به ندرت اهل مطالعه کتب جدیدو مقالات جدیدو آشنایی باتحولات و رویکردهای نوینزبانشناسی هستند خیلی وقتا که یه کتابی رو از کتابخانه شخصی ام انتخاب می کنم و برای دیگر زبانشناسا می فرستم پاسخ های جالبی می شنوم که همه حاکی از اینه که اِاِ!!!! مگه این موضوع جزو زبانشناسی میشه؟؟؟؟
اینکه در این آشفته بازار زبانشناسی هیچ گروه زبانشناسی ایران رو تمام و کمال پیدا نخواهی کرد. شهرستانها عملا در خواب فراموشی و تکرار مکررات هستند استادا بیشتر به فکر طی کردن مدارج دانشیاری و استاد تمومی خودشون هستن
دانشجوهای فلک زده هم فقط به فکر جزوه نویسی و اینکه آخر ترم استاد چه جوری سوال میده و از این مزخرفات.
با این وجود به شخصه بعد از علامه، علوم تحقیقات رو سرآمدترین دانشگاه ایران تو زبانشناسی می دونم چون ترکیبی از بهترین ها رو تونسته جمع کنه: دبیرمقدم، شقاقی، سجودی، گلفام، صفوی و ...
من برای دکتری فقط به علامه و علوم تحقیقات فکر می کنم و بس.
با این وجود این وظیفه ما نسل جدید زبانشناسی هست که تلاش، کوشش و مطالعه و نوآوری این وضعیت رو تغییر بدیم و به دور از هرگونه ناامیدی دست به دست هم بدیم و برای ایران و زبان فارسی بکوشیم. من به سهم خودم اقداماتی رو دارم انجام می دم حتی اگر در دوره دکتری پذیرفته نشم به یاری خدا و تلاش و همیاری بقیه دوستان طرحی نو خواهیم داشت.
به زودی خبرها و تحولات خوبی از زبانشناسی رو از طریق سایتی که در حال تدوینش هستیم به گوش همه ی زبانشناسای ایرانی خواهیم رسوند و مسلما به کمک دوست خوبی مثل تو بیش از گذشته نیازمندیم.
یا حق
شهادت امام صادق علیه السلام تسلیت باد
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و یکم شهریور 1391 ساعت 22:31 توسط mahdi9674 شماره پست: 804
اِنَّ المُؤمِنَ وَلىُّ اللّهِ یعینُهُ وَ یصنَعُ لَهُ وَ لا یقولُ عَلَیهِ اِلاَّ الحَقَّ وَ لا یخافُ غَیرَهُ
مؤمن دوست خداست، یاریش مى رساند و براى او کار مى کند و درباره او جز حق نمى گوید و از غیر او نمى ترسد.
(کافى، ج 2، ص 171، ح 5)
(برگرفته از صفحه کبوتر حرم در گوگل پلاس)
سالروز تولد من
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و یکم شهریور 1391 ساعت 0:1 توسط mahdi9674 شماره پست: 800
هنگام کودکی شاد و خوشحال از تولد بودیم؛ جشن میگرفتیم. کلی هدیه تقدیم میکردند که بیشترش اسباب بازیهای جالب و دوست داشتنی بود. از انواع ماشینهای باتری دار تا بازیهای فکری. شمعهای روی کیک رو فوت میکردیم و کیک رو بعد از تقسم میخوردیم. بعدش هم تند تند اسباب بازیها رو با کنجکاوی باز میکردیم تا ببینیم چی هستند و چطوری کار میکنند. در تمام این مدت هم کلی عکس میگرفتند از ما.
اما حالا..
نمیدونم باید از رسیدن سالروز تولد خوشحال باشیم یا ناراحت. خوشحال از اینکه در چنین روزی به این دنیا اومدیم یا ناراحت از اینکه امسال نسبت به پارسال یک سال پیرتر شدیم.
دیگه از اون روزها خبری نیست. نه کیکی، نه شمعی، نه اسباببازی و نه حتی یک پیامک تبریک. چقدر دلم برای اون اسباببازیها تنگ شده. دوست دارم یکی از اونها رو داشته باشم و مثل بچهها و بیخبر از همه چیز ساعتها خودم رو مشغول کنم. اون سرگرمیها پاک و معصومانه بود درست مثل بچهها. اما ما آدم بزرگها به سرگرمیهایی مشغولیم که هیچ پاکی و درستیای در اونها نیست: پول، جاهطلبی، قدرت و مدرک دانشگاهی...
روز 21 شهریور ؟136 (فکر میکنید چه سالی هست؟) پا به این دنیا گذاشتم تا یک جهان جدید رو تجربه کنم. نمیدونم در این سالها چطور آدمی بودم؛ هر چند مطمئن هستم گاهی دچار خطاهایی میشم. همیشه دوست داشتم بعد از رفتنم خاطره خوبی از من در ذهنها باقی بمونه و به خواست خدا همین طور بشه. بگذریم....
راستی! شما چه هدیهای برای من در نظر گرفتید؟
اعلام نتایج دانشگاه آزاد
+ نوشته شده در دوشنبه بیستم شهریور 1391 ساعت 23:57 توسط mahdi9674 شماره پست: 803
نتایج دانشگاه آزاد در روز 21 شهریور میاد
افرادی که در آزمون این دانشگاه قبول شدند میتونند قبولی خودشون رو در اینجا اعلام کنند
درصد و ترازتون هم بگذارید تا سالها بعد قابل استفاده باشه
درباره رشته آموزش زبان فارسی
+ نوشته شده در دوشنبه بیستم شهریور 1391 ساعت 17:52 توسط mahdi9674 شماره پست: 802
این فایلی که قرار داده شده معرفی اجمالی از رشته آموزش زبان فارسی (نه آزفا) و دروس این رشته هست که دانشگاه پیام نور ظاهرا در سایت خودش قرار داده. با تشکر از خانم مهربانو که این فایل رو برای من فرستادند. به توضیحاتی که ملیحه خانم در نظرات دادند توجه کنید. قبلا اشتباهی صورت گرفته بود که اصلاح شد.
+ نوشته شده در دوشنبه بیستم شهریور 1391 ساعت 17:18 توسط mahdi9674 شماره پست: 801
دوستانی در وبلاگ از من خواسته بودند تا کتابهایی درمورد جامعهشناسی زبان براشون به اشتراک بگذارم. من هم اطاعت کردم و چند تا کتابی که داشتم رو در اینجا قرار میدم. امیدوارم مقبول واقع بشه.
+ نوشته شده در جمعه هفدهم شهریور 1391 ساعت 14:49 توسط mahdi9674 شماره پست: 799
دانش نشانهشناسی و تفسیر قرآن
دکتر علیرضا قائمینیا
عضو هیئت علمی دانشگاه باقرالعلوم(ع)
چکیده
در این نوشتار ماهیت و کارکردهای نشانهشناسی توضیح داده شده و نقش افرادی چون دو سوسور، ایزوتسو، پرس در آن بیان شده است.
دانش نشانهشناسی که ریشه در آثار فلاسفه یونان، مانندِ افلاطون دارد، به عنوان یک دانش مستقل در قرن بیستم پدید آمد و از این جهت مشابه بسیاری از دانشها، مانندِ هرمنوتیک، معرفتشناسی و ...، است.
این دانش دگرگونیهای عمیقی در زمینههای گوناگون، مانندِ زبانشناسی، فلسفه و شاخههای گوناگون آن، مطالعات دینی و تفسیر متون مقدس و غیره، به وجود آورده و به زمینهای اجتنابناپذیر در این نوع مطالعات تبدیل شده است.
دانش نشانه شناسی در تفسیر قرآن نیز کاربردهایی دارد که در این مقاله نمونهها و مثالهای آن بیان میشود. و تأثیرنشانه شناسی در نظام معنایی، روش شناسی و سازوکار تکثیر معنایی قرآن بررسی میگردد.
کلید واژهها: قرآن، نشانه شناسی، زبان شناسی، تفسیر، تأویل، هرمنوتیک.
مفهوم شناسی و پیشینة
مباحث نشانه شناسی از مهمترین مباحثی است که در قرن بیستم شکل گرفت در زبان انگلیسی واژة Semiotics و در زبان فرانسوی semiology را درباره آن به کار میبرند. عربها هم برای بیان آن «علم العلامات» یا «العلاماتیان» ـ سیموتیکا ـ را استفاده میکنند.
واژة semiotics از یونان باستان برجای مانده است. در آن دوره در علم پزشکی به تشخیص نشانه بیماریها معمولاً علم نشانه شناسی گفته میشد و واژة semiotics به کار میرفت.
این واژة semiotics به شکل یونانیاش به صورت semion برای تشخیص نشانههای بیماری به کار میرفت. آگوستین قدیس مسیحی مشهور این واژه را در قرون وسطی به کار برد. و کتابی با عنوان «آموزههای دین مسیحی» نوشت. بحث اصلی آگوستین در این کتاب این بود که چگونه میتوانیم کتاب مقدس را تفسیر کنیم؟ روش تفسیر کتاب مقدس مورد نظرش بود. آگوستین دید برای بحث از تفسیر کتاب مقدس چارهای جز بحث از نشانههای کتاب مقدس و تنظیم و دستهبندی نشانههایی در کتاب مقدس ندارد. نشانههایی که به طور معمول در متون به کار میروند نشانههای زبانیاند، مباحث نشانه شناسی شبیه بحثهای مسلمانان در الفاظ است که به عنوان مقدمة منطق مطرح میشود. آگوستین آن را در کتابش مطرح کرد که در کتابهای ما با عنوان بحث دلالتها، اقسام آنها و .... بحث میشود. آگوستین هم از همین امور بحث کرد و ثمره شان را در کتاب مقدس نشان داد؛ با این تفاوت که او به جای بحث از دلالت بحث سراغ نشانهها رفت و گفت این نشانهها هستند که دلالت دارند. نشانه دال است و مدلولی دارد.
وی به جای اینکه دلالت را تقسیم کند، نشانهها را تقسیم کرد. مباحث آگوستین پلی میان مباحث دلالت در دین بود. در علم نشانه شناسی جدید از کارکرد نشانهها بحث میشود و مباحث دلالت هم در پی آن مطرح میشود. بزرگان و فلاسفه و اصولیهای ما در آغاز از دلالت بحث کردهاند. چرا علمای ما ابتدا دلالت را و آنها ابتدا نشانه را انتخاب کردهاند؟
این انتخاب مبتنی بر یک اصل روش شناختی است. دانشمندان جدید دیدند اگر بحث را با توجه به نشانهها سامان دهند، بهتر میتوانند از عهدة بحث بر بیایند و مباحث را علمی تر بیان کنند، البته به نظر میرسد هر دو مکمل یکدیگرند.
نشانهشناسی در قرن بیستم
در قرن بیستم دو متفکّر، جدا از هم به بحث از نشانهها پرداختند و این مباحث را بیخبر از هم گسترش دادند و مبدأ پیدایش علم نشانهشناسی در قرن بیستم شدند.
1) «فردیناند دوسوسور»: زبان شناس سوئیسی و پدر زبان شناسی کتابش به فارسی هم ترجمه شده و مهمترین اثرش (درسهای همگانی زبانشناسی) دو ترجمه دارد.
ایزوتسو آن را در تفسیر قرآن به کار گرفته و اساس کارش قرار داده و نتایجی را در تفسیر قرآن به دست آورده است که بعداً اشاره میشود.
سوسور میخواست زبان شناسی جدید و یک مبنا و گرایش جدید در زبان شناسی به وجود آورد و زبان شناسی را به صورت یک دانش مطرح سازد.
تا آن زمان تحقیقات زیادی در مورد زبان شناسی شده بود، ولی به عنوان دانشی قابل مقایسه با دانشهای دیگر در نیامده بود. سوسور میخواست نشانههای زبانی را به عنوان مبنای زبان شناسی قرار بدهد و از نشانههای زبانی بحث کند و از این راه دانش جدیدی را سامان بدهد . او در مقدمه کتابش میگوید:
«دانش نشانه شناسی یعنی دانشی که از حیات اجتماعی نشانههای زبانی بحث میکند، ولی در زمان ما وجود ندارد، و حق دارد که وجود داشته باشد.»
2) «چارلز ساندرس پرس»: هم زمان با سوسور در دهة 50 و 60 بحث نشانهشناسی را آغاز کرد. این فیلسوف آمریکایی نمیخواست نشانهشناسی را به صورت یک علم در بیاورد، بلکه میخواست تحولی در فلسفة جدید غرب که از زمان دکارت شروع شده و گسترش پیدا کرده بود و تا زمان ما ادامه دارد، به وجود بیاورد، یعنی تحولی در فلسفه به وجود بیاورد. به اعتقاد پرس مغلطهای که فلسفة غرب در دام آن گرفتار شده این بود که بحث از نشانهها را فراموش کرده بود. و مستقیم سراغ مدلول نشانهها و سراغ اندیشه رفت و این کار را دکارت آغاز کرد.
دکارت با جملة مشهورش (میاندیشم، پس هستم) محور فلسفه را روی اندیشه برد و نشانهها را به کلی کنار گذاشت، در صورتی که پرس اعتقاد داشت تفکر حقیقی در دامن اندیشهها صورت میگیرد و اگر شما میخواهید بحث دقیق فلسفی داشته باشید، باید از نشانهها بحث کنید و ارتباط آنها را با اندیشه در نظر بگیرید. برنامهای که پرس آغاز کرد، یک دانش حقیقی و معرفت شناسی امروزی بود که خود اسمش را منطق گذاشت و گفت: نشانه شناسی همان منطق به معنای عام است. باید یک دانش عامی به وجود بیاید که از ارتباط نشانهها با اندیشهها صحبت و بحث کند و مرکز عام معنا همان بحث معنا شناسی است. پرس و سوسور بحث نشانه شناسی را هم زمان و در عصر جدید به وجود آوردند، ولی با یک بستر متفاوت؛ پرس در بستر مباحث فلسفی و معرفت شناسی و سوسور در بستر مباحث زبان شناسی، لذا نشانه شناسی پرس نشانهشناسی فلسفی نام و نشانه شناسی سوسور نشانه شناسی زبان شناختی نام گرفت. این دو نشانه شناسی مستقل از هم به وجود آمدند و مباحث هر دو متفاوت بودند و ارتباط چندانی با هم نداشتند. مکاتب بسیاری به وجود آمدند تا این دو را تلفیق دهند، از جمله این مکاتب «ساختار گرایی و پساساختارگرایی فرانسوی» و «نشانهشناسی جدید آمریکایی» است. آخرین رویدادی که در قرن بیستم صورت گفت، «نشانه شناسی تفسیری» نام گرفت که فیلسوف ایتالیایی امبرتو اکو این رویکرد را به وجود آورد و تصمیم گرفت تمام رویکردهای نشانه شناسی را با هم لحاظ کند و از آن به صورت یک دیدگاه جامع در تفسیر متون کمک بگیرد، لذا نام آن نشانه شناسی را «نشانه تفسیری» گذاشتند.
امبرتو اکو آثار بسیار گستردهای دارد. یکی از آثار او نشانه شناسی و فلسفة زبان است که به زبان ایتالیایی در پنج فصل منتشر و بعد با تکمله در هفت فصل به انگلیسی ترجمه شد.
همین کتاب با عنوان «السیمیا و فلسفة اللغة» به عربی ترجمه شد و کتاب دیگر اکو به نام «خواننده در روایت و داستان» با عنوان «القاری فی الحکایة» از کتابهای مهم وی به زبان عربی است. سالها پیش رمانی از اکو «بنام گل رز» به فارسی ترجمه شد که اهداف نشانه شناختی در آن مطرح شده است، ولی جزء منابع مهم نیست. اکو مجموعه مقالاتی به نام «تفسیر و تفسیر اضافی» دارد که با عنوان «السیمیائیات و التفکیکیات» منتشر شده است که دریدا مؤسس آن در هرمنوتیک است. اکو در این کتاب تمایز افکار خودش با مکاتب دیگر نشانه شناسی را بیان میکند.
مباحث تطبیقی زبان شناسی و نشانه شناسی بسیار زیادی در مورد علوم قران و تفسیر به زبان عربی وجود دارد. محمد مفتاح چند کتاب دارد از جمله «دینامیة النّص» که در چند صفحه آن در مورد نشانه شناسی بحث کرده و در مورد بحثهای نشانهشناسی سوسور و گِرماس نیز مطالبی را منتشر کرده است. این کتاب در مغرب جایزة بین المللی کتاب سال را گرفت.
محتوای دانش نشانه شناسی و تفاوت آن با هرمنوتیک:
دو سوسور میگفت: دانش نشانه شناسی از جهت محتوا یک دانش مطلق است که از نشانهها بحث و از دلالتهای نشانهها بحث میکند و به نشانههای زبانی اختصاص ندارد. نشانهها انواع زیادی دارند، مانند: نشانههای زبانی، غیر زبانی و شنیداری، دیداری، نشانههای قراردادی و طبیعی، اما محور بحث باید نشانههای زبانی باشد، نشانه شناسی اگر میخواهد به صورت علم جدید و جدا و به روز در آید، باید محور بحثهای خود را نشانههای زبانی قرار بدهد. این نشانههای زبانی بیشترین کارآیی و ویژگی را دارد. بنابر این علم نشانه شناسی باید الگویش را از نشانههای زبانی بگیرد.
به طور کلی تعریف نشانهشناسی این است: دانشی که از نشانهها و دلالت در مقام ارتباط بشری بحث میکند نشانه شناسی از هر نشانهای بحث نمیکند، از آسمان و ستاره که دلیل بر وجود خداست بحث نمیکند. ولی از نشانههایی بحث میکند که در مقام ارتباط به کار میروند. مثلاً من میخواهم با شما ارتباط زبانی برقرار کنم یک تعداد نشانههای زبانی را به کار میگیرم. این نشانهها در مقام ارتباط به کار رفتهاند.اولاً: نشانهها قرار دادی اند؛ نه طبیعی و غیر قراردادی. ثانیاً: در مقام ارتباط بشری به کار میروند. حال ارتباط زبانی باشد یا غیر زبانی، یعنی شما با مخاطب ارتباط برقرار کردید. حال با هر وسیلهای که باشد و یک تعداد از نشانهها را به کار گرفتید.
بنابراین نشانه شناسی، نشانهها و دلالتهای آنها را در مقام ارتباط مورد بررسی قرار میدهد. این کلیترین تعبیر از علم نشانه شناسی است.
نشانه شناسی با علومی مانند هرمنوتیک بسیار تفاوت دارد. نشانه شناسی بحثهایش روش شناختی است، یعنی از این بحث میکند که با چه روشی میتوان مجموعهای از نشانهها را فهمید آیا روشی وجود دارد یا خیر، و اگر هست، چه روشی؟ بنابر این با بحث نشانهها و دلالت، به روش نشانهها و دلالت و به بحث کلی تری میرسد، ولی هرمنوتیک از فهم بحث میکند، اینکه فهم چیست؟ آیا فهم ما از پیش فهمها و پیش فرضها متأثر است. هرمنوتیک روش به دست نمیدهد، بلکه هرمنوتیک معاصر ضد و مخالف روش است.
درست نیست که کسی از تفسیر هرمنوتیکی قرآن سخن بگوید، زیرا تفسیر متناقض است. تفسیر هرمنوتیکی قرآن اصلاً معنا ندارد. تفسیر یک دانش درجه اول است و از آن بحث میکند که قرآن را تفسیر کنید و مبتنی بر وجود روش هست، اما هرمنوتیک معاصر بر نبود روش مبتنی است و ضد روش میباشد.
این دو با هم متناقضاند ، ولی تعبیر تفسیر نشانهشناسی قرآن دقیق و بهتر است یعنی روش به دست میدهد.
یکی از مشکلات نوشتن تفسیر هرمنوتیکی این است که در دام نسبی گرایی میافتیم، چون یکی از مشکلات هرمنوتیک معاصر نسبی گرایی است، ولی نشانه شناسی، نسبی گرایی نیست، بلکه روش عینی میدهد که چگونه یک متن را به روش عملی بفهمیم و این بخش متن را با بخش دیگر و با نشانههای دیگر چگونه لحاظ کنیم.
نکته دیگر اینکه: نشانه شناسی علاوه بر اینکه روش میدهد، میتواند یک نظام معنایی هم بدهد. وقتی شما یک متن را مطالعه میکنید، این متن مجموعهای از معانی است.
آیا در میان این مجموعه از معانی، نظم و ترتیب خاصی هست یا نه؟ نشانه شناسی کمک میکند که وقتی یک متن را تفسیر میکنید، یک نظام معنایی را بیابید که این اهمیت فوق العادهای دارد و مفسران در طول تاریخ قرآن را به شکلهای گوناگونی تفسیر کردهاند و کارهای ارزندهای را انجام دادهاند، اما از این نگاه کمتر وارد شدهاند که کل قرآن را به صورت یک نظام و منظومه معنایی ببینند و ارتباط آن را بفهمند. ملاحظه این نظام از امتیازات عصر جدید است و نشانه شناسی متن را یک نظام میبیند. نگاه نظام دار دارد و به صورت مجموعهای میبیند که میان اجزاء تناسب و در فهم تأثیر و تأثری هست و این هم خیلی مهم است؛ البته این مطلب در کتابهای تفسیری ما نیز هست، ولی به این صورت برجسته نشده است.
تفاوت زبان شناسی با نشانه شناسی
تفاوت دیدگاه وجود دارد و بعضی از آنها اشاره شد. یکی دیدگاه سوسور است که در واقع نشانه شناسی با زبان شناسی به یک معنا عام و خاص مطلق هستند، با این تفاوت که مباحث نشانه شناسی از طریق مباحث زبان شناسی سامان پیدا میکند و در واقع مباحث زبان شناسی مدخل است برای ورود به مباحث نشانهشناسی.
یکی از تحلیلها در مورد نشانه شناسی از ایزوتسو ژاپنی است که از سوسور گرفته است.
ایزوتسو راجع به مباحث قرآنی دو کتاب دارد و اولین کسی است که مباحث واژه شناسی جدید را در معناشناسی و تفسیر قرآن به کار گرفت 1. «خدا و انسان در قرآن» 2. «مفاهیم اخلاقی در قرآن» که هر دو به فارسی ترجمه شده است. تفاوت دو کتاب در این ست که در کتاب اول مبانی زبان شناسی و نشانهشناسی سوسور را در فهم معناشناسی قرآن مطرح کرده است.
اگر میخواهیم معانی قرآن را بفهمیم باید چکار بکنیم. در این باره روش به دست میدهد. کتاب دوم تطبیقی از آن مبانی در مفاهیم اخلاقی و دینی قرآن است. در واقع اثر اول کلی است و روش میدهد و اثر دوم تطبیقی است و در مورد حوزه مفاهیم اخلاقی قرآن همان روش را به کار میگیرد. در کتاب دوم میگوید: میخواهم کاری انجام بدهم که خود مفاهیم و واژههای قرآن با شما صحبت کند و واژههای اخلاقی قرآن زبان باز کنند و با شما صحبت کنند. و بینید اخلاق در قرآن چیست؟ وقتی شما میخواهید نظام اخلاقی در قرآن را پیدا کنید، قرآن چگونه با شما صحبت میکند. وی همان روشهایی را به کار میگیرد که در کتاب اول مورد بحث قرار داده است. کتاب اول ـ بیشتر در مقدمهاش روش را بسط داده و توضیح داده ـ با این نکته آغاز کرده که قرآن یک انقلاب در جهان بینی عرب به وجود آورد و جهان بینی اعراب جاهلی را تغییر داد. چگونه قرآن جهان بینی عرب جاهلی را تغییر داد. یعنی پیدایش نظام معنایی جدید معلول نظام معنایی جدید است، یعنی مجموعهای از نظام معنایی جدید را به عربها داد. این مجموعه نظام معنایی جدید را از کجا آورد؟ آیا قرآن واژههای جدیدی ساخت که معانی تازهای داشتند و با آنها معانی جهان بینی نو را طراحی کرد؟ نه. قرآن بر تن همان واژههای کهن، معانی جدیدی را پوشاند و از این راه جهان بینی جدید را به وجود آورد. انقلاب قرآن در اصل یک انقلاب معناشناختی بود و برای این کار واژهها و مواد اولیه موجود را گرفت و معانی جدیدی به آنها پوشاند و از اینجا انقلاب در جهان بینی عرب داخل شد. در واقع به ارتباط جهان بینی و معنا شناسی اشاره میکند، یعنی جهان بینی زاییده معناشناسی است. این اصل مهمی است و جهان بینی قرآنی یک جهان بینی زبان شناختی است. شما اگر میخواهید جهان بینی قرآن را بفهمید باید زبان قرآن را تحلیل کنید.
معنا شناسی قرآن را چگونه سامان بدهیم؟ باید سراغ نشانه شناسی سوسور برویم.
ایزتسو اصلهای سوسور را با جرح و تعدیل به کار میگیرد. سوسور در اصل اول میگفت: زبان یک حرکت تاریخی است و یک نگاه تاریخی به آن میشود کرد و نگاه همزمانی میتوان به آن انداخت و نگاه مقطعی میشود به آن کرد. ایزوتسو هم میگوید: زبان عرب جاهلی، قبل از قرآن بود و دگرگونیهای بسیاری داشت. وقتی به زمان و زبان قرآن میرسیم مقطع جدیدی آغاز میشود، که با مقاطع قبلی به طور کامل تفاوت دارد و یک نظام جدیدی در درون زبان عربی پیدا میشود. این مقطع را باید بررسی کرد. نگاه همزمانی به زبان عربی باید پیدا کرد. شما اگر میخواهید زبان قرآن را تحلیل کنید، زبان عربی را در مقطع صدر اسلام باید تحلیل کنید و ببینید قرآن چه دگرگونیهایی در این مقطع به وجود آورده است. این مهم است. و شما هنگام تحلیل باید اصل دیگر را در نظر بگیرید که قرآن یک نظام معنایی جدیدی است. معانی واژههای قرآن از بیرون مشخص نشدهاند، بلکه در درون خود قرآن مشخص میشوند. مثلاً معنای یک واژهای در تقابل و همنشینی با واژههای دیگر در قرآن باید کشف شود، مثلاً واژه صراط با چه واژههایی همنشین است و جانشین چه کلمههایی می شود، در آیه «اهدنا الصراط المستقیم» «فاعبدونی هذا صراط مستقیم» صراط با هدایت همنشین شده است . در آیه دیگر صراط با عبادت همنشین شده است، یعنی صراط مستقیم به معنای عباد است و اگر میخواهی صراط مستقیم را پیدا کنی، مرا عبادت کن. با توجه به روابط همنشینی و جانشینی میتوانید معانی واژههای قرآنی را بیابید. مهمترین واژه قرآنی (الله) در زبان عرب جاهلی به معنای بالاترین معبود بود، ولی در نظام معنایی قرآن معنای جدیدی (معبود یگانه) یافت. این واژة الله با واژههای دیگر در ارتباط است و اگر بخواهید معنای رسول را پیدا کنید، باید معنای الله و ارتباطی که در نظام معنایی جانشینی و هم نشینی قرآن هست را بیابید.
کارکرد نشانهها:
نشانهها عمل ویژهای را انجام ميدهند و دالّهايي براي مدلولات خاص هستند. امروز اين عمل را معمولاً با اصطلاح فرايندنشانهبودن يا «فرايندنشانگي» يا «Semiosis» نشان ميدهند. نشانهها وقتي نشانة چيزي قرار ميگيرند، فرايندی را طي ميكنند. نشانهشناسي (semiotics) دانشي است كه اين فرايند را بررسي ميكند.و نشان ميدهد چگونه نشانهها اين فرايند را میپیمایند و نشانهگذاري چگونه صورت ميپذيرد. همچنين بررسي میکند كه نشانه خواني چگونه رخ ميدهد و چه فرايندي را پیماید.
بنابراين ميتوانيم اين نكته را به مطالب يادشده بيفزاييم كه نشانهشناسي، رابطه دالّها با مدلولها و چگونگی دلالت آنها بر مدلولها و چگونگی پيبردن از مدلولها به آنها را بررسي ميكند.
نشانهها در قرآن:
هر متن از تعدادی نشانههاي زباني تشکیل شده است. قرآن هم چنین است و خداوند متنی با این ویژگی به حضرت پیامبر(ص) فرستاده است. مفسران فعاليتهاي بسياري را برای فهم این متن آسمانی انجام ميدهند. اين نشانهها بر معاني ویژهای دلالت دارد. خداوند نشانهها را علامتهايي برای معاني قرار داد و «علامتگذاري» ((encoding دستهاي از فعاليتهاي مفسران به بررسي اين نشانهها و پيبردن به چگونگی دلالت آنها مربوط ميشود؛ به عبارت ديگر نخستين كار در تفسیر بررسي دلالت اين نشانه و به تعبير دقيقتر «علامتخواني»decoding)) است.
علامتخواني، گشودن دلالتهاي نشانههای نص است.
نخستين فعاليت عالمان ديني، نشانه شناختي است و معرفت ديني دستكم در يك سطح، محصول تحليلهاي نشانه شناختي است. علامتخواني نصوص ديني چيزي جز انجام دادن بررسيهاي نشانه شناختي در نصوص ديني نيست. تحليلهاي ادبي و لغتشناسي، تحقيقات بلاغي و معاني بياني در آيات و روايات، درمجموع كارهايي نشانهشناختي است ودر اين سطح قراردارد، ولي نشانهشناسي نصوص ديني نامي براي مجموعهاي از فعاليتهاي گوناگون است و کارهای بسیاری در اين مجموعه ميگنجد كه به برخي از آنها اشاره ميكنيم.
معنا شناسی و کاربرد شناسی
دو كار عمده كه در اين سطح انجام ميگيرد، معناشناسي وكاربردشناسي است. گاه عالم درپي اين است كه بداند نشانهها و جملات نصوص ديني چه معنايي دارند و گاه از اين بحث ميكند كه خداوند از نشانهها و جملات مورد نظر در سياق ویژه، چه معنايي را اراده كرده است. برای مثال در مورد آیه «يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ» (فتح/10) معنای استعمالی «ید» دست جسمانی است، اما اراده جدی و مورد نظر خدا ممکن است «قدرت» باشد. اين دو با هم تفاوت دارند. معناي نشانههاي نصّي در دو سطح گوناگون مطرح ميشود: گاه معناي آنها فارغ از سياق و بدون ارتباط با قصد الهي مطرح ميگردد؛ يعني از اين بحث ميشود كه در درون نظام زبان، اين نشانه يا تركيب خاص چه معنايي دارد و گاه این مسئله در سطح ديگري مطرح ميشود ، اینكه آيا در اين سياق ویژه، شارع مقدس اين معنا را قصدكرده است يا نه.
در علم اصول نيز به تفاوت اين دوسطح اشاره شده است. وقتي گويندهاي كلامي را به زبان ميآورد، ممكن است معناي آن را به طور جدي اراده كرده باشد يا اراده جدي او چيز ديگري باشد؛ براي نمونه از باب شوخي آن را گفته باشد در هر كلامي اين امكان هست كه گوينده مدلول آن را اراده کند يا مراد ديگري داشته باشد. وقتي گويندهاي به شوخي ميگويد: «تو چقدر آدم دانايي هستي!» مدلول آن را قصد نميكند و قصدش استهزا است؛ ولي بازممكن است همين مدلول را واقعاً قصد كند، يعني اراده جدياش به آن تعلقگيرد. اصوليها درصورت اول ميگويند گوينده الفاظ را در معنا استعمال كرده و اراده استعمالي وجود دارد، اما اراده جدي دركار نيست؛ درنتيجه ميان مراد استعمالي و مراد جدي فاصله وجود دارد، ولي در صورت دوم الفاظ را در معناي مورد نظر استعمال كرده و اراده جدياش هم به آن تعلق گرفته است و اين دو اراده بر هم منطبق شدهاند . (الشهید الصدر، دروس فی علم الاصول، 92 ـ 95 ص).
تفكيك اراده استعمالي و اراده جدي به تفاوت دو سطح نشانههاي زباني مربوط ميشود. گاه ما از معناي نشانهها و جملات زباني بدون توجه به عوامل خارجي از قبيل سياق و قصد گوينده نظر ميكنيم و تنها درپي اين هستيم كه نشانهها يا جملات در نظام زبان چه معنايي ميتوانند داشتهباشند و گاه آنها را در ارتباط با سياق، بافت ویژه و گويندهاش درنظرميگيریم. امروزه اين دو سطح، دو شاخة متفاوت را به خود اختصاص دادهاند «كه معناشناسي» و «كاربردشناسي» نامیده میشوند. معناشناسي (Semantics) در سطح اول و كاربردشناسي (Pragmatics) در سطح دوم كار ميكند و هر دو شاخه به بررسي معنا ميپردازد، ولي دوتفاوت عمده ميان اين دو شاخه وجود دارد.
1) معناشناسي به سطح اراده استعمالي و كاربردشناسي به سطح اراده جدي مربوط ميشود؛ معناشناسي با اينامر سروكار دارد كه نشانهها در نظام زبان، بدون نظر به بافت، سياق و قصد گوينده، چه معنايي ميتوانند داشته باشند؛ اما كاربردشناسي از اين بحث ميكند كه نشانههاي ویژه در بافت و سياق خاص و نسبت به گويندهاي خاص چه معنايي دارند.
2) معناي مورد بحث در معناشناسي به صورت رابطهاي درميآيد كه به دو طرف نيازمند است؛ يعني معنا رابطهاي قائم به دو طرف (diadic relation) است، ولي دركاربردشناسي، معنا سه طرف ميخواهد و رابطهاي قائم به سه طرف (triadic relation) است. براينمونه، در معناشناسي از اين بحث ميشود كه جمله (الف)به معناي (ب) است؛ معنا دراين زمينه به صورت رابطهاي ميان الف و ب بيان ميشود ، اما در كاربردشناسي ميگوييم جمله (الف) نسبتبه گوينده (ج) به معناي (ب) است. پس معنا به صورت رابطهاي ميان الف و ب و ج بيان مي شود.
نشانهشناسي متن، يعني تحليل روابط ميان نشانههاي متن و مدلولهای آنها كه در سطوح مختلفي انجام ميپذيرد؛ خواننده نه تنها نشانههاي متن را دررابطه با مدلولهايشان بررسي ميكند، كاري معناشناختي و كاربردشناختي نيز انجام ميدهد؛ او نخست معناي نشانههاي متن را در سطح نظام زبان جستوجو ميكند، سپس به دنبال تعيين قصدگوينده و ارتباط آنها با بافتهاي خاص متن برميآيد. عالم دين نیز همين فعاليتها را انجام ميدهد. او نشانههايي را كه در نصوصديني ميبيند، مورد بحث قرارميدهد و روابط آنها با يكديگر و مدلولاتشان را بررسيميكند و قواعد معناشناختي و كاربردشناختي را به كارميگيرد تا معاني آنها را دريابد.
لایههای ظاهر و بیان متن
معناشناسي و كاربردشناسي نشانههايي كه آشكارا درنص مشاهده ميشود، راهي براي ورود به عالمي بيپايان است؛ نه بيرون آمدن ازفضايي محدود و خاتمه دادن به تلاش. از این رو مهمترين وظيفة مفسر، فعليتبخشي(actualization) به محتوا و مضمون نص است. هر متني پيچيدگي دارد و اين پيچيدگي بيش از برگشت به گفتههاي متن، به ناگفتههايش مربوط ميشود . بخش گستردهای از متن در ظاهر، و سطح اظهار بروز نميكند و پنهان ميماند. خواننده بايد اين بخش را ــ كه به صورت بالقوه در متن هست ــ بهصورت بالفعل درآورد. فعليت بخشي به مضمون و محتوا بدينمعنا است كه خواننده بخش ناپيدای متن را آشكار سازد. متن از اين نظر به مشاركت آگاهانه و همدلي مومنانة خواننده نياز دارد تا استعدادهاي نهفتهاش را آشكاركند. اين استعدادها و بخشهاي بالقوه به فضاهاي خالي يا خلأهايي میمانند كه بايد پرشوند و خواننده بايدبراساس گفتههاي متن آنها را پر كند.(Caesar,1999:121).
از لحاظ نشانهشناختي هيچمتني نميتواند تمام استعدادهايش را يكجا مكشوف سازد. متن ويژگي دوگانهاي دارد؛ بخشي از استعدادهايش را بالفعل در معرض ديد خواننده قرارميدهد و بخشيديگر را پنهان میسازد؛ حقايقي را فاش ميگويد و حقايقي ديگر را براي اهلش پنهان ميدارد. متن، سازوکار اظهار و اخفا دارد و همينامر مجال گستردهای براي تفسيرمتن ميگشايد. متن به خوانندهاي نيازدارد تا سطح ناپيدا را آشكار كند. خواننده براي ورود به عالم متن، به متن محتاج است و متن براي آشکار سازی ناگفتههاي پنهان مشتاق خواننده است. متون گوناگون از لحاظ سازوکار اظهار و اخفا تفاوت دارند؛ برخي از آنها حداكثر اظهار وحداقل اخفا را دارند، براينمونه متون علمي اينگونهاند؛ و از زبان مصنوعي بسيار استفاده ميكنند تا اظهار را به حداكثر رسانند. درمقابل، برخي متون ادبي و شعري به نسبت اخفاي بيشتري دارند.
کارکردهای نشانهشناسی و نقش آنها در تفسیر قرآن
نشانهشناسي سه كار عمده انجام ميدهد.
1) روششناسي برای فهم متون: این دانش از روش تحليل ارتباط و روش دستيابي به اطلاعات و معنا بحث ميكند و از این رو در ذيل روششناسي ميگنجد.
2) نگاه نظامدار به معنا: از این رو ميتوانيم بگوييم نشانهشناسي نظام و دستگاه معنا در ارتباط را بررسي ميكند.
3) روشن سازی ساز و کار تکثیر معنا در یک نظام نشانهای: خلاصه آن كه جان نشانهشناسي بحث از روش و نظام معنا است.
سخن بالا اهميت نشانهشناسي براي مفسر را نشان ميدهد. قرآن محصولِ ارتباط خدا با بشر است و طی این ارتباط اطلاعاتي در دست بشر قرار گرفته است. این متن مقدّس معاني بسياري دارد و مفسر به دنبال كشف این اطلاعات و معاني است. در نتيجه، نشانهشناسي از سه جهت براي مفسر اهميت دارد؛ در تنقيح روش تفسير به او كمك میكند، در كشف نظام معنايي قرآن مفيد است و سازوکار تکثیر معنایی قرآن را نشان میدهد.
الف. روششناسي تفسیر: تفسير روش خاصِ خود را ميطلبد. اگرچه در طول تاريخ مفسران بزرگ قرآن از روشهای تفسيري گوناگون سخن گفتهاند، (ر.ک.به: مبانی و روشهای تفسیر قرآن، عمید زنجانی، منطق تفسیر قرآن (2)؛ روشها و گرایشهای تفسیری ، محمد علی رضائی اصفهانی و ...،) ولي روش تفسير هنوز صورت علمي و نظاممند پيدا نكرده است و آنها دامنه و جزئيات آن را دقيقاً روشن نكردهاند و كمتر در نتايج آن بحث كردهاند. از این گذشته به ارتباط روشهای تفسيري با دانشهای جديد و روششناسيهای منقح امروزي توجه نشده است. نشانهشناسی از دانشهای مهم است و روشهای ویژهای را در بررسی و تفسیر متون به دست میدهد.
ب. نظام معنايي قرآن: نظام ویژه بر معاني قرآن حاكم است، به عبارت ديگر، معاني واژهها و آيات قرآن ارتباط و نظم ويژهاي دارند. مفسر بايد به این نظام توجه كند و كشف آن نگرش وی نسبت به قرآن را عميقتر ميسازد. نظام معنايي را ميتوانيم «استخوانبندي معنایی» متن بدانيم. بنابر این دو مفسر را با هم مقايسه كنيد كه يكي جزء به جزء آيات را تفسير ميكند و به استخوانبندي معنايي نص توجه ندارد، و ديگري به استخوان بندي معنايي توجّه دارد. پيدا است كه توجّه به این چارچوب ديد عميقتري به مفسر ميدهد و ميتواند ارتباط پيچيده معنايي ميان آيات و واژهها را كشف كند.
ج. سازوکار تکثیر معنایی قرآن: تکثیر معنایی قرآن سازوکار ویژهای دارد و استنباط معانی و کاربردهای جدید از آن و ارتباط میان آن و زمینههای معرفتی گوناگون، سازوکار ویژهای دارد. نشانهشناسی میتواند این سازوکار را نشان دهد. پرسشهایی از این قبیل مطرح میشوند چگونه یک ادّعای فلسفی یا تئوری علمی و ... با قرآن ارتباط پیدا میکند و چگونه دانشمندان اسلامی از آیات نتایج فلسفی و کلامی و غیره به دست میآورند؟ پیدا است که این قبیل استنباطها مکانیسم خاصی دارد. امّا هنوز بحث جامعی در بارهی آن صورت نگرفته است.
همانطور که گذشت مهمترين وظيفة عالم، فعليتبخشي(actualization) به محتوا و مضمون نص است هيچ متني از لحاظ نشانهشناختي نميتواند تمام استعدادهايش را يكجا مكشوف سازد. متن ويژگي دوگانهاي دارد؛ از سويي، بخشي از استعدادهايشرا بالفعل در معرض ديد خواننده قرارميدهد و از سوي ديگر، بخشيديگر از آنها را پنهان كردهاست.
مكانيسم اظهار و اخفا در نصوصديني، جهاني بيپايان را براي مفسر فراهم ميآوردكه با ورود به آن در هيچ نقطهاي به پايان نميرسد و همواره ديدنيهاي تازهاي را به نظاره مينشيند؛ در هر قرائتي به منطقهاي جديد پاميگذارد و در عرصهاي نو وارد ميشود؛ هرجا گمان ميبرد كه به نقطه پايان رسيده است، با نقطه آغاز جديدي روبهرو ميشود و هرجا كه ازحركت بازميايستد، حركت جديدي آغاز ميشود هرچند نص در ظاهر بسيار محدود به نظرميرسد، ولي هزاران سخن ناگفته دارد.
جهان آفرینی در پرتو قرآن
فعاليت ديگري كه عالمان دين انجام ميدهند، جهانآفريني است. همگام با فعليتبخشي به محتوا و مضمون نصوص ديني، موجودات و شخصيتهايي در نصوص ظاهر ميشوند. خواننده به هنگام برخورد با اين موجودات و شخصيتها، جهان ممكني (possible world) را فرض ميكندكه اين موجودات و شخصيتها را در برميگيرد. او هرقدركه در متن پيش ميرود و با هويتها و نيز روابط جديدي روبهرو ميشود، ساكنان و روابط جديدي در اينجهان فرض ميگيرد؛ اما چرا اين جهان، جهاني ممكن و نهبالفعل است؟ خواننده در گام نخست جهاني تصويرميكند كه اشيا و هويتهاي نصي درون آن ساكنند و سپس آنها را با جهان واقعي ميسنجد. كاملاً امكانپذير است كه او در ادامه به اين نتيجه برسد كه اين جهان ممكن با جهان واقعي تطبيق ميكند و باز ممكن است ميان اين دو فاصلهاي را بيابد. خلاصه آنكه خواننده يا مفسر، شخصيتها و هويتهايي را كه در نص مييابد، در داخل جهان ممكني قرار ميدهد و براساس اطلاعاتي كه از نص به دست ميآورد، موقتاً ميان اينجهان و جهان تجربهاش اينهماني برقرارمي كند. اگر از سر اتفاق، او به هنگام علامت خواني و رمزگشايي به تفاوت يا مغايرتي ميان اين جهان و جهان مورد تجربهاش يا جهان واقعي برخورد كند، اين اينهماني را به حالت تعليق درميآورد وتا زمانيكه اطلاعات معنايي بيشتري از نص بهدست آورد و بخش بيشتري از نص را بهفعليت درآورد، در انتظار مينشيند.(Eco,1979:17).
اينفعاليت نيز فعاليتي نشانهشناختي است؛ زيرا مقصود از آن، تعيين مدلولهای نشانههاي موجود در نصوصديني است. آيا نشانههاي مورد نظر بر موجودات عيني دلالت دارد يا نه؟ بايد براي آنها گونه ديگري از وجود قايلشويم. تعيين مدلولهای نشانهها با ساختن جهاني ممكن امكانپذيراست. مباحثي كه مفسران قرآن در زمينة وجود بهشت، جهنم، جن، شيطان و… مطرح كردهاند، از سنخ اين نوع فعاليتها است، براينمونه مفسران بحث كردهاند كه آيا حضرتآدم آنگونهكه قرآن توصيف ميكند در بهشت ـ عالمي قبل از هبوط به زمين ـ زندگي ميكرد؟ آيا زبان قرآن در اين مورد عيني است و ميكوشد حقيقتي از جهان خارج را توصيف كند يا نه؟
گاه خواننده يا مفسر افشاي معنايي (semantic disclosure) انجام ميدهد و اين هم فعاليت نشانهشناختي ديگري است. هنگاميكه او با نشانة خاصي در نص روبهرو ميشود، هنوز نميداند كدام يك از ويژگيهاي آن نشانه را فعال كند تا به نتايج تازه دستيابد. قرائتهاي بعدي نص و تأمل در بخشهاي ديگر متن بهتدريج ميتواند مشخص سازد كه كدام يك از اين ويژگيها بايد فعال و برجسته شود. براينمونه وقتي خواننده با موجوداتي به اسم ملائكه در سورة بقره آشنا ميشود، پيميبرد كه اين موجودات از سنخ بشر نيستند؛ ولي ميتوانند با ديگران ارتباط برقرار و گفتوگو كنند و آنها با خدا سخنگفتهاند.
«وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ» (بقره/3) اما پرسشهاي بسياري براي خواننده هنوز مطرح است، مانند: آيا اين موجودات ميتوانند به صورت بشر در آيند؟ آيا آنها مرد و زن دارند؟ و... پاسخ برخي از اين پرسشها با قرائت ديگر بخشهاي قرآن روشن ميشود.
تمام اين ويژگيها در ذهن خواننده حضور ندارد، بلكه به معناي دقيق كلمه، بخشي از يك دايرةالمعارف است. اين ويژگيها و چيزهاي ديگر از راه جامعه در اين دايرةالمعارف انبارشدهاند. اين دايرةالمعارف معناشناختي، زمينهاي براي فهم نص فراهم ميآورد و خواننده ويژگيهاي مورد نياز را از اين دايرةالمعارف انتخاب و آنها را فعال ميكند، بهعبارتديگر افشاي معنايي انجام ميدهد. او ويژگيهاي غير ظاهر را آشكار و فعال ميسازد. افشاي معنايي نقشي دوگانه دارد؛ خواننده برخياز ويژگيها را كه با نص مرتبط به نظرميرسد، برجسته ميسازد و برخي ديگر را كه غير مرتبط بهنظر ميرسد، كنارميگذارد؛ البته عناصري از اين دايرةالمعارف كه كنار گذاشته ميشود، كاملاً حذف نميشود، بلكه به گونه موقت كنار گذاشته ميشود وممكن است در قرائت بخشهاي ديگر متن، برخي ديگر ازآنها برجسته شوند. (Eco,1979:23).
منطق فهم نصوص دینی و رابطه آن با منطق قیاس فرضی
فهم نصوص ديني مانند فهم هر متني، دارای فرايند حل مسئله (problem-solving) است و از منطق خاصي پيروي ميكند. مفسر درهرمرحلهاي براي فهم معناي نص، فرضيههايي معناشناختي و كاربردشناختي را براساس شواهد موجود پيشميكشد و آنها را به محك آزمون ميزند. اگر اين فرضيهها از آزمون سربلند بيرون نيايد، سراغ فرضيههاي ديگري ميرود و اين حركت دوري ـ ميان شواهد معناشناختي و كاربردشناختي و فرضيههاي مربوطه ـ را تا جایی ادامه ميدهد كه به فهمي پذیرفتنی از نص دستيابد. (leech,1983:41).
اين فرضيهها برپاية اطلاعات زباني و درونمتني و اطلاعات بافتي و … مطرحميشود و به مفسر كمك ميكند لوازم معنايي و كاربردي را بهتدريج به دست آورد. منطق فهم از منطق ارسطويي پيروي نميكند و تابع منطق خاصي است. نشانهشناسان براي توضیح منطق فهم از قياس فرضي (abduction) پِرس سود ميجويند. پرس Peierce سه نوع استدلال را از هم تفكيك ميكند؛ قياس، استقرا و قياس فرضي. قياس و استقرا در منطق ارسطويي تعريف شده است؛ اما در اين منطق توجهي به قياس فرضي نشده است. در قياس (به معناي ارسطويي) از يك قاعده و موردي خاص به نتيجهاي دست مييابيم. براينمونه ميدانيم همة لوبياهاي داخل اين كيف سفيدند (قاعده) و اين لوبياهايي كه بر روي زمين ريخته است، از اين كيف ريخته است (مورد خاص)، پس نتيجه مي گيريم که «اين لوبياها سفيدند»: به عبارت ديگرصورت استدلال در قياس به ترتيب ذيل است:
مقدمه اول: همه لوبياهاي داخل اين كيف سفيدند (قاعده).
مقدمه دوم: اين لوبياها كه برروي زمين ريختهاند، از كيف ريختهاند (مورد خاص).
اين لوبياها نيز سفيدند(نتيجه).
در استقراي ارسطويي از موردي خاص و نتيجه، قاعدهاي را به دست ميآوريم؛ يعني صورت استدلال به ترتيب ذيل است:
مقدمه اول: اين لوبياها كه بر روي زمين ريخته، از كيف ريخته است (مورد خاص).
مقدمه دوم: اين لوبياها سفيدند(نتيجه).
همه لوبياهاي داخل اين كيف سفيدند (قاعده).
به نظر پرس نوع ديگري از استدلال هست كه كارآيي بيشتري دارد و آن. قياس فرضي (abduction) است. در اين نوع استدلال از يك قاعده و نتيجه، موردي ویژه را به دست مي آوريم (Deledalle,200:4)، يعني:
مقدمه اول: همة لوبياهاي داخل اين كيف سفيدند (قاعده).
مقدمه دوم: اين لوبياها سفيدند(نتيجه).
اين لوبياها از داخل اين كيف ريختهاند(موردي خاص).
به عبارت ديگر، در قياس فرضي، فرضيهاي را براي تبيين موردي خاص پيش ميكشيم. قياس فرضي يك فرايند استنتاجي است كه بهكمك آن فرضيهها شكل ميگيرد. در اين فرايند قاعدهاي كه واقعيتي (يا موردي خاص) را تبيين ميكند، فرضيهپردازي ميشود، از اين رو قياس فرضي فرايند تشكيلدادن فرضيههاي تبييني است. به نظر پرس، تنها عمليات منطقي كه ايدهاي جديد را به دست ميدهد، قياس فرضي است؛ بر خلاف قياس و استقرا كه ايدهاي جديد به دست نميدهد.
منطقفهم همان منطق قياسفرضي است. مفسر نخست حدسهايي معناشناختي و…ميزند تا قانوني براي تبيين يك نتيجه بيابد. چنين قانونهايي، رمزهاي پنهان متن هستند. در تفسير متن ميخواهيم بهترين «قانوني» كه نتيجه را پذیرفتنی ميسازد، بهدستآوريم. فهم متن از اين جهت مشابه كاري است كه دانشمند در علوم طبيعي انجام ميدهد. او براي تبيين پديدههاي ویژه، حدسهايي ميزند و ميكوشد بهترين تبيين را بيابد. ما تبيينهايي براي آنچه در متن مييابيم، پيش ميكشيم.
ابطال پذیری «اکو» در باب فهم متون دینی:
هنگامي كه اِكُو در باب فهم متون، اصلي متناظر با ابطالگرايي پوپر را ميپذيرد، بر اين عقيده است كه اگرچه قواعدي نیست كه به ما كمك كند تا تعيينكنيم كدام يك از تفاسير بهتراست، اما دستكم قاعدهاي هست كه در تعيين تفاسير بد به ما كمك ميكند. او اين نكته را خاطرنشان ميكند كه گرچه نميتوانيم بگوييم فرضيههاي «كوپرنيك» به طور قطع بهترين فرضيه هستند، اما ميتوانيم بگوييم تبيين «بطلميوس» از منظومه خورشيدي نادرست بود؛ چراكه چيزهايي مانند افلاك تدوير را فرض ميگرفت كه با ملاك صرفهجويي وسادگي منافات داشت؛ يعني اشيايي را فرضميگرفت كه دستگاهش را پيچيده ميكرد.(Eco,1992:52).
ديدگاه اكو ابطالگرايي در باب فهم متون است و مفاد آن اين است كه اگر روش يا قواعدي براي تعيين صدق تفاسير نداشتهباشيم، دستكم قاعده يا روشي براي تعيين كذب و ابطال آنها داريم، به عبارت ديگردرطرف درست ، كاملاً امكانپذير است كه فهمهاي درست متعددي داشته باشيم، اما هنگاميكه با فهمهاي نادرست روبهرو ميشويم، ميتوانيم آنها را از فهمهاي درست جدا كنيم.
از منظر هرمنوتيك، ديدگاه اكو صورت خاصي از تصميمپذيري است. در باب فهم، طرفداران تصميمپذيري قايلند كه دستكم روشي براي تفكيك فهمهاي درست از نادرست وجوددارد. در مقابل، دستهاي ديگر تصميمپذيري را نميپذيرند و قايلند كه روشي براي تفكيك فهمهاي درست از نادرست وجود ندارد و هر فهمي ميتواند سوءفهم باشد. برخي قايلند هر فهم درستي اثباتپذير است، اما سخن اكو اين است كه اگر هم در مواردي فهمهاي درست اثباتپذير نباشد، دستكم فهمهاي نادرست ابطال پذيرند و ميتوانيم دايره فهمها را محدودتر كنيم.
تفاوت ابطالگرايي اكو با ابطالگرايي پوپر روشن است. پوپر مدعي است كه فرضيهها به طور مطلق اثباتپذير نیستند و تنها ابطالپذيرند؛ اما اكو ميگويد در صورت نبود اصلي براي اثبات فهم، دستكم اصلي براي ابطال آنها وجود دارد.
ادباي زبان عربي ديدگاه ویژهای در باب فهم قرآن داشتند كه تأثير زيادي در علمتفسير داشت. اين ديدگاه را ميتوانيم اينگونه بيان كنيم كه تفسير نبايد از چارچوب زبان فراتررود؛ به عبارتديگر بايد قراردادهاي زباني ـ درسطح حقيقت یا مجاز ـ را در نظرداشت، بنابراين قراردادهاي زباني شبيه قواعدي براي ابطال پذيرياند، بدين معنا كه ميتوانيم هر فهمي را كه موافق اين قراردادها نباشد، كنار بگذاريم. اين قراردادها براي فهم محدوديتي ايجادميكنند، اما كاملاً ممكن است كه اين قواعد و قراردادها همواره فهمي واحد را اقتضا نكنند.
سخنان «ابن عربي» در اين باب شنيدني و تامل برانگيز است. به تعبير او، اگر شنوندهاي الفاظي را از گويندهاي بشنود (يا نوشتهاي از نويسندهاي را ببيند) و مراد او را از اين كلام بداند، هرچند معاني بسياري خلاف مراد گوينده را در برداشته باشد، به فهم آن كلام دست يافتهاست؛ ولي اگر به مراد گوينده پينبرد و با احتمالات متفاوتي روبهرو شود كه كلام برآن دلالتدارد و نداند مراد گوينده كدام است؛ يعني نداند كه آيا همه را اراده كرده يا يكي را، آن كلام را نفهميده است، بلكه تنها بدينخاطر كه به اصطلاحات آگاهی دارد، به مدلولهای كلمات نيز آگاه است (ابن عربی، 1998، ج 4، ص 28).
پيدا است كه ابن عربي ميان «قصد كلام» و «قصد گوينده» فرق ميگذارد؛ فهم قصد كلام يا به تعبير او مدلولهای كلام، به معناي دقيق كلمه، فهم كلام نيست، فهم كلام زماني تحقق مييابد كه شنونده (يا خواننده ) به مراد گوينده (يا نويسنده) پيبرد؛ البته ابن عربي بديننكته نيز اشاره ميكند كه كلام بيش از يك معنا را ميرساند و شنونده در واقع راهي براي شناخت مراد حقيقي گوينده ندارد، نقص به گوينده برميگردد، نه به شنونده (فكان المتكلم ما اوصلاليه شيئا في كلامه ذلك) (همان). گويا گوينده چيزي را در واقع به او نفهمانده است؛ اما اينكه چگونه اين بحث را به تفسير قرآن ميكشاند وچه نتيجهاي از آن ميگيرد، بسيار جالب است.
سخن يادشده در كلام بشري قابل تصور است؛ يعني ممكن است گوينده بشري چيزی را ارادهكند، ولي كلامش معاني گوناگوني را به دوش بكشد. ممكناست در كلام بشر ميان مراد گوينده و قصد كلام فاصلهاي باشد؛ اما چنين فرضي در كلام الهي امكانپذير نيست. كلام خدا به زبان قوم خاصي نازل شدهاست؛ اگر اين قوم در فهم مراد او اختلافكنند، همة آنها مراد الهي را فهميدهاند؛ چراكه خداوند عالم به جميع وجوه است و اگر اين وجوه از قواعد زبان تخطي نكردهاند، خدا همة آنها را اراده كرده است، ولي اگر از اين قواعدسرپيچي كردهاند، در حقيقت فهمي در كار نبودهاست. (همان).
ابن عربي ميخواهد از اين كلام چنين نتيجه بگيرد كه همه فهمهاي قرآن و همه انواع تفسير و تأويل، مشروط براينكه ازحدود لغت، زبان قرآن و قواعد آن فراتر نروند، مراد الهياند و اراده الهی به همة آنها تعلق گرفته است.
ابن عربی از این نتيجه، نتيجهاي ديگر نيز ميگيرد. دغدغه اصلي او تعيين وضعيت تفاسير اشاري يا عرفاني است. تفسير عرفاني درسطح لغت باقي نميماند، بلكه فراتر از آن پا ميگذارد. عرفا بر خلاف ادبا درسطح تحليلهاي لغوي درجا نميزنند؛ از اينرو اينپرسش مطرح ميشود كه چرا تفاسير عرفاني را بايدپذيرفت؟ پيدا است كه تفاسير عرفاني و اشاري از حدود قواعد زبان تجاوزنميكنند و عرفا نيز مؤيداتي زباني براي برداشتهاي خود پيش ميكشند؛ براي نمونه «ابنعربي» درذيل آيه شريفه «اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ» (انفال/24) يادآوري ميكند كه آيهاي دلالت کنندهتر از اين آيه در قرآن وجود ندارد كه دلالت دارد انسان كامل مخلوق بر صورت الهي است. او اشاره ميكند كه دخول الف و لام بر رسول در «للرسول» بر اين نكته دلالت دارد.
«اعلم ايدنا الله و اياك بروح القدس انه ما في القرآن دليل ادل علي ان الانسان الكامل مخلوق علي الصورة من هذا الذكر لدخول اللام في قوله: «و للرسول» (انفال24) وفي امره تعالي لمن آيه به من المومنين بالاجابه لدعوة الله تعالي و لدعوة الرسول، فان الله و رسوله ما يدعونا الا لما يحيينا به» (همان، ص163)
خلاصه اینکه عرفا در موارد بسياري بر اساس تحليلهاي زباني و قواعد ادبي پيش ميروند؛ اما در اين تحليلها منجمد نميشوند. ابن عربي از سخناني كه پيشتر نقل كرديم، اين نتيجه نهايي را ميگيرد كه عرفا يا اصحاب اخذ به اشارات مختص به فهم اشاري و عرفاني كلام الهي اند و بر فرض كه از حدود لغت خارج نميشوند، خداوند اراده كردهاست آنها آيات را بدين گونه بفهمند و به هر كسي از سوی خدا موهبت فهم كلامش از هر وجهي برسد؛ پس حكمت و فصل الخطاب به او اعطا شدهاست.
«فمن اوتي الفهم عن الله من كل وجه فقد اوتي الحكمه و فصل الخطاب و هو تفضيل الوجوه و المرادات في تلك الكلمه، ومن اوتي الحكمه فقد أوتي خيراً كثيراً» (همان، 29ـ28)
فهم عرفاني قرآن نيز در رديف وجوهي از فهمهاي متفاوت قرار ميگيرد كه برحسب قواعد ادبي زبان عربي ابطالپذير نيست؛ اما دستة خاصي به آنها راهدارند. به تعبير ابنعربي، كسانيكه قرآن از حنجرههايشان تجاوز نميكند، بهآن دستنمييابند. قرآني كه اينان ميخوانند، قرآن منزل بر زبانها است، نه قرآن منزل بر دلها (همان، 3)
مهمترين دستاورد نشانهشناسي جديد براي معرفت ديني، اصل نامحدوا بودن فرايندنشانگي (unlimited semiosis ) است. اين اصل پربار نشان ميدهد كه نصوصديني را نبايد همچون قالبهاي پرشده و استعدادهاي به تمام به فعليترسيده در نظرگرفت؛ بلكه اين نصوص مخزني بيپايان از معنا و اقيانوسی بيپايان هستند كه آب آنها دايم افزايش مييابد؛ نه كاهش.
اين اصل را نخستين بار پرس صورتبنديكرد و سپس اكو آن را بسط داد. ما پيشتر مفهوم فرايندنشانگي (يا نشانهبودن) را توضيحداديم. نشانگي، كار نشانهها است؛ نشانهها براي چيزي نشانه ميشوند. اين اصل پيش از هرچيز بر سرشت ديناميكي و ديالكتيكي اين فرايند تاكيد دارد. و اين واقعيت كه فرايندنشانگي بيپايان است، بدينمعنا نيست كه در زندگي واقعي در جايي نميايستد و توقفنميكند؛ در هر مرحلهاي از قرائت متن، نشانهها دلالتي دارند و چنين مينمايد كه به پايان ميرسند و ميميرند؛ اما باز در قرائتهاي جديد دوباره متولد ميشوند و دلالتهاي ديگري را پيش ميكشند؛ بنابراين آنچه در ظاهر، نهايت به نظر ميرسد، نقطه شروع جديدي است و دلالتهاي نشانهها گرچه در هر مقطعي از زمان به پايان ميرسند، در مقطعيديگر دلالتهاي جديدي پديد ميآورند.
ارتباط این مسأله با بطون قرآن و استعمال لفظ در بیشتر از یک معنا که در قواعد تفسیری مطرح شد، قابل بررسی است.
منابع
1- ابن عربي، الفتوحات المكيـة، دارالاحياء اتراث العربي، بيروت (1998).
2. الشهید الصدر، محمدباقر. دروس فی علم الاصول، مرکز الابحاث و الدراسات التخصصیة للشهید الصدر، قم، 1426ق.
3. Umberto Eco, A Theory of semiotics , Indiana University press (1976).
4. Umberto, Eco , the role of the reader , Indiana University press (1979).
5. Umberto, Eco , Interpretation and overinterpretation, cambridge (1992).
6. Umberto, Eco , The limits of interpretation, Indiana university press (1994).
7. Umberto, Eco , Semiotics and philosophy of language Indiana university press (1984).
11. Deledalle, Gerard. Charles s. preirce’s philosohpy of signs, Indiana university (2000).
12. Lidov, David, Elements of semiotics, Macmillan (1999).
رابطه نحو و معنی
+ نوشته شده در سه شنبه چهاردهم شهریور 1391 ساعت 22:22 توسط mahdi9674 شماره پست: 798
رابطه نحوو معنی
مقدمه
نحو و معنی رابطه ناگسستنی از یکدیگر دارند. در طول تطور تاریخ زبانشناسی معاصر
نظریات مختلفی در مورد ارتباط میان این دو به چشم می خورد. چامسکی که بنیانگزار زبانشناسی
زایشی در عصر حاضر است نحو را مقدم بر معنی می داند. وی در کتاب ساختهای نحوی معنی
را به طوری کلی کنار نهاد و تنها به توصیف صوری زبان اکتفا کرد؛ اما کارهای کتز و فودور
و کتز و پستال در مورد جایگاه معنی در نظریه نحوی باعث شد چامسکی در نظریه استاندارد
خود این نظریات را در مورد معنی بپذیرد. از سویی دیگر معنی شناسان زایشی که از اواخر
دهه شصت میلادی ظهور کردند معنی را مقدم بر نحو در نظر گرفتند. لازم به ذکر است که
این نظریه در نهایت با شکست مواجه شد.
نحو و معنی در کتاب ساختهای نحوری چامسکی
از نظر چامسکی دستور یک زبان عبارت است از
دستگاهی که تمام توالی های دستوری زبان Lرا تولید می کند و هیچ توالی غیر دستوری آن زبان را
تولید نمی کند. چامسکی از ابتدا بر تمایز بین مفهوم دستوری و معنی دار تاکید کرده است.
وی در کتاب ساختهای نحوی با نشان دادن دو جمله زیر می گوید هر دو بی معنی هستند اما
هر انگلیسی زبانی می فهمد که تنها اولی دستوری است.
Colorless green
ideas sleep furiously.
Furiously sleep
ideas green colorless.
چامسکی همچنین مسئله درجات دستوری بودن را
مطرح کرده است و بر این اساس جمله ها را دستوری، نیمه دستوری و غیردستوری درجه بندی
کرده است.
در این کتاب چامسکی سه انگاره را بررسی کرده
است و نتیجه گرفته که انگاره سوم که با استفاده از قواعد ساخت گروهی و گشتاری عمل می
کند بهترین مورد برای توصیف زبان است. توضیح آنکه وی در کتاب ساختهای نحوی قواعدی به
دست داده است و گفته بخش نحو آن دو نوع قاعده دارد: 1-قواعد ساخت گروهی و 2- قواعد
گشتاری. همچنین وی بین جملات هسته ای و غیرهسته ای تمایز قایل شده است. جمله هسته ای
آن است که حاصل عملکرد قواعد ساخت گروهی و قواعد گشتاری اجباری است. جمله غیرهسته ای
آن است که از عملکرد قواعد گشتاری اختیاری بر ساخت زیرین جمله هاست.
خلاصه آنکه چامسکی انگاره ای را برای توصیف
نحو در کتاب ساختهای نحوی برمی گزیند که از سه سطح قواعد ساخت گروهی، سطح قواعد گشتاری
(مانند گشتار حذف و جابجایی) و سطح قواعد واژ-واجی تشکیل شده است.
نظر چامسکی درباره رابطه نحو و معنی در این
کتاب چنین است که جمله های هسته ای مبنایی است که بر اساس آن جمله های مرتبط با آن
جمله هسته ای پدید می آیند و به همین دلیل جمله های هسته ای عناصر محتوایی پایه در
درک و فهم جمله است. به علاوه او عقیده دارد در زبانشناسی رابطه نحو و معنی دچار ابهام
و آشفتگی است و تنها چارچوبی صرفا صوری و بدون اتکا به معنی می تواند مبنایی مفید برای
تدوین نظریه زبانی باشد. همچنین چامسکی ثابت کرد مفاهیم معنایی نقشی در دستور زبان
ندارند و ادعا کرد بنا نهادن دستور بر مفاهیم معنایی منجر به نتایج نامطلوب می شود.
بنابر این چارچوبی صرفا صوری را توصیه کرده است. وی مثال هایی برای این مسئله آورده
که به ذکر یک مورد آن اکتفا می کنیم:
Everyone in the room
knows at least two languages.
At least two
languages are known by everyone in the room.
چامسکی با آوردن این مثال استدلال کرده است
این دو جمله هم معنی نیستند و بنابر این همیشه رابطه هم معنایی بین جمله های معلوم
و برابر مجهول آن وجود ندارد.
نکته پایانی در مورد رابطه نحو و زبان در
این کتاب چامسکی این است که او معنی شناسی را با کاربرد زبان برابر دانسته است و در
این کتاب این دو به جای یکدیگر به کار گرفته شده است.
چامسکی تنها در این کتاب معنی را به طور کلی
از توصیف زبان کنار نهاده بود و در نظریات بعدی خود معنی را در نحو دخیل دانسته است.
نظریه های معنایی کتز و فودور و کتز و
پستال
فرضیه معنایی کتز به عنوان نخستین فرضیه
معنایی به عنوان مکملی برای دستور زبان پیشنهادی چامسکی در کتاب ساختهای نحویاش
در سال 1963 و در مقالهای با عنوان ساخت یک نظریه معنایی از سوی جرالد کتز و جری
فودور ارائه شد. اساس این فرضیه بر تحلیل مؤلفهای مفاهیم استوار است و به کمک
سازههای "فرهنگ لغت" و " قواعد خوانش" و با در نظر گرفتن
محدودیتهای گزینشی، معنی جملههای زبان را تعیین میکند. در این فرضیه تجزیه مدار
که در سال 1964 از سوی کتز و پال پستال تکمیل شد، بخش معنی دستور با خوانش نمودار
ساخت گروهی زیرساختی که برونداد بخش نحو به حساب میآید، معنی جمله را به دست میدهد.
انتخاب واژه بهعنوان مطالعه معنی، نبودن قطعیت، محدودیت و یکپارچگی، و اعمال
سلیقه فردی در تعیین مؤلفههای معنایی، پیچیدگی هر چه بیشتر تحلیل معنایی به کمک
مؤلفهها، و عملکرد فرآیند افزایش و کاهش معنایی در جملههای زبان را میتوان از ایرادهای
روانشناختی و روششناختی این فرضیه به حساب آورد.
تأکید چامسکی برای ارائه چهارچوبی صرفً
صوری و غیرمعنایی برای دستور یک زبان، سبب شد تا کسانی چون کتز، فورد و پال پستال
فرضیهای معنایی مطرح کردند که نه تنها مستقل از نحو نیست، بلکه پس از قواعد نحوی
و واژگان امکان تحقق مییابد که این مسئله مورد تأیید دستور زایشی چامسکی است.
گونه تکمیل شده نخستین فرضیه معنایی، از
سوی کتز و پستال در کتاب نظریهای همبسته از توصیفهای زبانی به دست داده شد و
کتز، شکل تصحیح شده آرای خود را در کتاب نظریه معنایی به سال 1970 مطرح کرد.
کتز و فودرو ابتدا به تعیین قلمرو معنیشناسی
پرداختند. به عقیده آنها تنها مواردی مانند ابهامهای غیرنحوی، روابط معنایی میان
اجزای یک جمله، بیمعنایی، و هممعنایی در حوزه معنیشناسی جای میگیرند و نظریه
معنایی نیز باید به بررسی همین موارد بپردازد و دانش سخنگوی بومی زبان را در تعبیر
و درک جملات زبان نشان دهد.
در این فرضیه، بخش معنایی دستور از دو
زیربخش تشکیل میشود که عبارتند از فرهنگ لغت[1] و قواعد
خوانش[2].
کتز و فودرو به دو دلیل فرهنگ لغت را در
فرضیه معنایی خود میگنجانند. اینکه دستور نمیتواند بدون فرهنگ لغت، تفاوت
معنایی جملاتی را تشخیص دهد که به لحاظ نحوی دارای ساخت یکسانیاند. به عنوان مثال
میتوان نمونههای زیر را در نظر گرفت.
آن گربه گوشتها را خورد.
آن گربه پنیرها را خورد.
آن موش پنیرها را خورد.
ساخت نحوی هر سه جمله یکسان است و دستور
در صورتی میتواند این سه جمله را متمایز از یکدیگر بداند که دارای فرهنگ لغت
باشد، و معنی "گربه"، " موش"، " پنیر" و جز آن را
تشخیص دهد. علاوه بر این دستور باید بتواند هممعنایی جملات را تشخیص دهد و این
امر بدون وجود فرهنگ لغت امکانپذیر نیست.
دومین دلیل گنجاندن فرهنگ لغت در دستور،
تشخیص هممعنایی جملاتی است که به لحاظ ساخت نحوی متفاوت هستند. برای نمونه جملات زیر
با وجود تمایز نحوی، هممعنی هستند.
در آن انبار فقط یک صندوق باقی مانده.
آنچه در آن انبار باقی مانده فقط یک
صندوق است.
در آن انبار فقط یک چیز باقی مانده، و آن
هم یک صندوق است.
یک صندوق تنها چیزی است که در آن انبار
باقی مانده.
در این فرضیه برای هر مدخل[3]
فرهنگ لغت دو دسته اطلاعات در نظر گرفته میشود که عبارتند از اطلاعات دستوری که
نقش یا نقشهای نحوی هر مدخل را مشخص میکند و اطلاعات معنایی که مفهوم یا مفاهیم
هر مدخل را نشان میدهد.
دومین زیربخش که کتز و فودرو برای بخش
معنایی دستور مورد نظر چامسکی در نظر گرفتند، قواعد خوانش است. این قواعد با توجه
به روابط معنایی واحدهای سازنده یک جمله و ارتباط میان اطلاعات معنایی و نحوی،
معنی جمله را تعیین میکنند و از آنجا که این فرضیه معنایی مکمل دستور زایشی در
نظر گرفته شده است، این قواعد بر روی نمودار درختی اطلاعات نحوی عمل می کنند. برای
نمونه میتوان از جمله و نمودار زیر برای
نمایش عملکرد این قواعد بهره گرفت.
علی تار خرید.
سه خوانش این جمله را میتوان به شکل زیر
نمایش داد.
تار {اسم}
الف. (شئ) (ملموس) [ آلت موسیقی]
ب. (شئ) (ملموس) [ رشتهای که عنکبوت میتند]
تار {صفت}
الف. (سنجش) [ویژگی که شئ شفاف در شرایط
عدم شفافیت از آن برخودار میگردد]
فرضیه معنایی کتز را میتوان فرضیهای
تجزیهمدار به حساب آورد، آن هم به این دلیل که اساس این فرضیه بر تجزیه واحدهای
زبان به مؤلفههای معانیشان و بیان چگونگی ترکیب آن مؤلفهها با یکدیگر استوار
است.
کتز و پستال در کتاب نظریهای همبسته از
توصیفهای زبانی در سال 1964، به رابطه میان بخش نحو و بخش معنی در این فرضیه توجه
خاصی داشتند و ضمن تلاش برای بسط و بازنگری آن از طریق متعدد از زبان انگلیسی، به
این نتیجه رسیدند که اگر قرار باشد دستور زبان از سه بخش نحو، ارائه نمونههای بخش
واجی و بخش معنی تشکیل شده باشد، دو بخش واجی و معنی، بخشهای خوانشیاند که هریک
مستقل از یکدیگر و بر برونداد خاصی از بخش نحو عمل میکنند، به این ترتیب که بخش
واجی به نمودار ساخت گروهی مشتق[4]
عمل میکند و تلفظ آن را به دست میدهد و بخش معنی به نمودار ساخت گروهی زیرساختی[5]
عمل کرده و معنی را تعیین میکند.
معنیشناسی زایشی
معنیشناسی
زایشی نخستین انشعاب از بدنه دستور زایشی ـ گشتاری چامسکی، یعنی نظریه معیار است.
در دهه 1960 به علت توجه برخی زبانشناسان، به بررسی تعبیر معنایی جمله و چگونگی
نمایش آن این موضوع بیشتر کانون مطالعات زبانشناسی شد و در چهارچوب دستور زبان
زایا، نظریههای معنایی متفاوتی عرضه شد. در این بخش قصد داریم معنیشناسی زایشی
را در سه مرحله مورد بررسی و معرفی نماییم؛ ابتدا پیدایش معنیشناسی زایشی، سپس
گسترش و در نهایت دوره افول آن ارائه خواهد شد.
از اوایل 1967
مخالفت با نظریات چامسکی آغاز شد. این مخالفتها به پیدایش مکتبهای جدیدی در
چهارچوب دستور زایشی انجامید که معنیشناسی زایشی مهمترین آنها محسوب میشود.
چامسکی در کتاب
جنبهای از نظریه نحو براساس نظریات معنایی کتز و فودور و کتز و پستال نظریه معیار
را مطرح میکند. با چاپ این کتاب نظریه گشتاری ـ زایشی از یک سو از طریق تعبیر
معنیشناختی خود، معنی جمله را سامان میبخشید و از سوی دیگر با اعمال گشتار،
روساخت جمله را تولید میکرد بیآنکه گشتارها در معنی جمله تغییری را پدید آورند.
در این نظریه
بخش پایه از 2 سازه تشکیل شده است: 1- قواعد ساخت گروهی 2- واژگان، که حاصل عملکرد
این دو بخش، ژرفساخت است.
ایراد این نظریه
در این بود که به نظر میرسید معنی در سطحی جز ژرفساخت مطرح است. زیرا در جریان
اعمال گشتارهای مجهولساز بر روی برخی جملات معلوم نوعی تغییر معنایی در جمله
مشاهده میشد.
بر این اساس این
اعتقاد بهوجود آمد که روساخت، نقشی مشخص در تعبیر معنایی ایفا میکند و در نتیجه
مرز قاطع بین معنیشناسی زایا و معنیشناسی تعبیری نیز از اینجا آغاز میشود. برخی
از پیروان چامسکی بر این نکته اصرار ورزیدند که اگر قرار باشد برای کفایت معنیشناختی
ژرفساخت کاری صورت بگیرد آنگاه ژرفساخت با نمود معنایی جمله یگانه و یکی خواهد
شد و دیگر جایی برای تعبیر معنیشناختی جداگانهای باقی نخواهد ماند. به این ترتیب
معنیشناسی زایا بر آن شد که ژرفساخت و نمود معنایی، یا همان معنی یک مقوله
واحدند در حالیکه معنیشناسی تعبیری بر این اصل استوار بود که تعبیر معنایی از ژرفساخت
جداست و به لحاظ نحوی ژرفساخت مقولهای مستقل را تشکیل میدهد.
اولین زبانشناسانی
که نظریه معنیشناسی زایشی را ارائه نمودند افرادی مانند لیکاف، راس و مککاولی
بودند. این نظریه در نتیجه بررسی بیشتر در زمینه ژرفساخت از راه تحلیلهای معنایی
انتزاعیتر پدید آمد. نظریه مذکور بر پایه گسترش بیشتر محدودیتهای انتخاب و
جستجوی روابط دستور در مشخصههای معنایی و از راه بهکارگیری بیشتر گشتارهای
دستوری و همچنین توجه کمتر به قاعدههای تعبیر معنایی یا حذف آنها استوار است.
در نظریه معنیشناسی
زایشی از راه گسترش تحلیلهای معنایی و جستجوی روابط دستوری میان آنها سطح نحوی
زایا و مستقلی جدا از سطح معنایی در نظر گرفته نمیشود و اطلاعات معنایی لازم به
همراه روابط دستوری و نیز محدودیتهای انتخاب بهطور یکجا در جملهنمای ژرفساختی
نمایش داده میشود و به این شکل ژرفساخت تعبیر معنایی جمله را نیز نشان میدهد.
زبانشناسان
بسیاری در زمینه بررسیهای معنایی نظریههایی را ارائه دادند که اینجا به طرح مختصری
از این نظریهها میپردازیم.
از جمله اولین
آثار ارائه شده در باب معنیشناسی زایا، میتوان به رساله دکتری لیکاف با نام «بیقاعدگی
در نحو[6]»
(1970) اشاره کرد. لیکاف در این رساله استدلالهایی را ارائه میدهد که بر اساس آن
ژرفساختهایی را قائل میشود که به مراتب انتزاعیتر از ژرفساختهایی است که در
نظریه معیار مجاز شمرده میشوند. در این کتاب تلاش بر این است که حداکثر تعمیم
معنایی، مقولهای و نحوی حاصل گردد. بهعنوان مثال، برای انتخاب ژرفساخت مشترک بر
اساس روابط هممعنایی، وی پیشنهاد کرد که سازههای نحوی متفاوتی که در روساخت بهصورت
قید و صفت ظاهر میشوند در ژرفساخت در جایگاه فعل قرار میگیرند.
در کتاب ساختهای
نحوی چامسکی گروه اسمی the shooting of
the hunters دارای ابهام معنایی است یعنی از طرفی the huntersفاعل است و از
طرف دیگر نقش مفعولی دارد؛ چامسکی آن را حاصل عملکرد گشتار اسمساز (که فعل را به
اسم تغییر میدهد) میداند که باعث پدیدار شدن روساخت مشترک شده است. وی نیز
اعتقاد دارد که تنها در این صورت است که میتوان این رابطه را توضیح داد و صرفاً
بر اساس ساخت درونی این گروه اسمی نمیتوان به این قبیل رابطههای دستوری دست
یافت. در آن کتاب گشتار اسمساز صورتهای destruction، sincerity و refusal را از فعلهای مربوط مشتق میکند.
لیکاف همین گشتار را برای اسمهایی که فعل مربوط به آنها اصلاً وجود ندارد و از
اینرو آن فعل در هیچ جمله دستوری بهکار برده نمیشود نیز تعمیم داده است. لیکاف
بیان میدارد که برای نشان دادن اینکه در گروه اسمی the critique of the book از the book نقش مفعولی استنباط میشود در
صورتیکه در گروه اسمی مشابه آن the motion of the ship از the ship نقش فاعلی برداشت میگردد و همانطور
که میدانیم رابطههای فاعلی و مفعولی تنها در جمله تعریف میگردد، نه گروه اسمی؛
لازم است این دو گروه اسمی را بهترتیب از ژرفساختهای *(we) critiqued the book و *the ship moted
مشتق کنیم. به بیان سادهتر لیکاف دو اسم critique و motion را از فعلهای فرضی *
critiqued و * moted مشتق میداند. در تحلیل لیکاف فعلهای
فرضی از این دست که فقط بهصورت اسم خود را نشان میدهند میبایست به شکل «استثناء
مطلق[7]»
در مدخل آورده شوند. به بیان این افعال در ژرفساخت وجود دارند، اما در روساخت
همیشه بهصورت اسم بهکار میروند.
این استدلالها
منتج به این شدند، که لازم است ژرفساختهایی قائل شویم که مستقیماً تجلی روساختی
ندارند. این ژرفساختها به مراتب انتزاعیتر از ژرفساختهایی است که در نظریه
معیار مجاز شمرده میشود.
راس که یکی از
معنیشناسان زایشی است، در مقاله (b1968) خود تلاش کرد نشان دهد که
فعلهای وجهی در ژرفساخت فعل اصلی است که به همراه آن جمله وابسته متمم[8]
بهکار میرود.
ژرفساخت بالا
با ژرفساخت مشابه آن در نظریه اصلی دستور زبان گشتاری متفاوت است زیرا در ژرفساخت
این جمله در نظریه اصلی، فعل وجهی میان گروه اسمی و گروه فعلی در زیر انشعاب جمله
جای میگیرد، به همانگونه که در روساخت ظاهر میشود.
بنا بر تحلیل
راس، شکل ژرفساختی دو جمله هممعنی بالا یکسان است. و بخش معنایی در تعیین معنی
یکسان آنها نقشی ندارد و تفاوت روساختی موجود میان آنها از راه عملکرد گشتارهای
نحوی مناسب پدید میآید. جملهای که در آن «باید» بهکار میرود، زیر عملکرد گشتار
ارتقاء «نهاد» قرار میگیرد و در جمله روساختی در جایگاه نهاد قرار میگیرد. برای
مشخص کردن تفاوت نحوی میان فعل وجهی «باید» و فعل اصلی «لازم است»، به فعل وجهه
مشخصه [+ وجهی] اختصاص داده میشود.
معنیشناسی
زایشی از اوایل دهه 1970 میلادی تدریجاً طرفداران خود را از دست داد و در اواسط
دهه هفتاد به کلی از میان رفت بهطوری که امروزه دیگر کسی در چهارچوب این مکتب به
بررسی و پژوهش نمیپردازد. معنیشناسی زایشی در واقع خود باعث نابودی خود شد زیرا
روشها و کاربردهای آن به جایی رسید که زبانشناسان علاقهمند به بررسی آن قادر
نبودند بهطور جدی به این مکتب پایبند بمانند؛ کار بررسی معنیشناسان زایشی در
نهایت به توصیف دادهها کشیده بود، یعنی به مرحلهای از طبقهبندی که فاقد هرگونه
توجیه علمی است. تعدادی مقاله در سالهای اول دهه 1970 نشر یافت که هر یک بخشی از
ادعاها و آراء معنیشناسان زایشی را زیر سؤال برد. اینک به شکلی مختصر به یکی از
آنها میپردازیم.
یکی از کارها در
این زمینه مقاله «ملاحظاتی درباره اسمسازی[9]» است
که چامسکی در سال 1970 نوشته است. چامسکی در ابتدای مقاله مواردی را مطرح میکند
که نشان میدهد او به وجود سطحی بهنام ژرفساخت پایبند است و قصد دارد نشان دهد
که نظریه معیار که به وجود ژرفساخت قائل است توانایی توصیف فرآیندهای اسمسازی در
زبان انگلیسی را داراست.
چامسکی در آن
مقاله از نگرشی که به وجود واژگان و فرآیندهای واژگانی با ویژگیهای فوق باور دارد
و بین آن فرآیندها و فرآیندهای گشتاری تمیز قائل میشود و اسمهای مشتق را در زمره
فرآیندهای واژگانی تلقی میکند، بهعنوان نگرش «واژگانگرا[10]»
یاد کرده است؛ وی نگرشی (همچون نگرش معنیشناسان زایشی) را که تمایل به بسط بخش
گشتاری دارد و هم اسمهای مختوم به -ing
و هم اسمهای مشتق را به کمک گشتار حاصل میکند و تفاوت بین این دو را نادیده میگیرد،
نگرش «گشتارگرا[11]»
خوانده است.
او با اتخاذ
نگرش واژگانگرا خود را از معنیشناسان زایشی جدا کرد و با ارائه دگرگونیهایی در
قواعد ساخت گروهی (قواعد مقولهای)، «قواعد ایکس تیره» را معرفی کرد که گفته میشود
اقتباسی از استادش، هریس[12]
بوده است.
بهطور اجمالی
جوهره معنیشناسی زایشی عبارت از این بود که معنی به طور مستقیم و بدون نیاز به
قائل شدن به ژرفساخت نحوی به روساخت مرتبط است و این ارتباط به کمک گشتارهای نحوی
برقرار میگردد.
+ نوشته شده در یکشنبه دوازدهم شهریور 1391 ساعت 6:0 توسط mahdi9674 شماره پست: 796
پس از چند ماه انتظار امروز انتظار تموم میشه و کسانی که موفق شدند تا چند سال از این انتظار آزار دهنده راحت میشند.
کسانی هم که نتیجه مورد نظر رو نگرفتند مطمئن باشند فرصت برای جبران خیلی زیاده.
از شما همراهان همیشگی وبلاگ میخوام به ما بگید که در چه دانشگاهی با چه رتبهای قبول شدید تا داوطلبان سالهای آینده بتونند به خوبی از این آمار استفاده کنند.
نگاهی به زندگی مرحوم دکتر حق شناس
+ نوشته شده در جمعه دهم شهریور 1391 ساعت 13:22 توسط mahdi9674 شماره پست: 797
مجله همشهری جوان در شماره 373 خودش مطلبی رو در مورد زندگی دکتر حقشناس به قلم سعید بینیاز اختصاص داده که از جنبهای روانشناختی زندگی ایشون رو بررسی کرده. چون برشهای جالبی از زندگی ایشون رو آورده من هم مناسب دیدم که در اینجا مطلب رو بیارم. با توجه به اینکه خیلی از شما از مهر درس خودتون رو در رشته زبانشناسی شروع میکنید، به خوبی میتونید از زندگی دکتر حق شناس درسهای آموزنده ای یاد بگیرید.
تولد
14 اردیبهشت 1319 در خانوادهای مذهبی و سنتی به دنیا آمد. پدرش تاجر بود و مادرش از خانوادههای باغدار جهرم.
نقطه عطف 1-کودکی
آشنایی با عمویش آیت الله حق شناس. خودش میگوید عمویش بیش از همه در شکل گیری شخصیتش نقش داشته است. آقا سید ابراهیم حق شناس روحانی سرشناس جهرمی آن قدر ذهن بازی داشت که همه کتابهایی که علی محمد می خرید، چه زمان و داستان و چه کتاب های مربوط به علوم جدید را می خواند. دکتر حق شناس بعدها ترجمه کتاب زبان بلومفیلد را به او تقدیم کرد.
گردنه 1
مخالفت خانواده با ادبی خواندن. آن سالها در جهرم رشته دبیرستانی ادبیات و علوم انسانی وجود نداشت اما علی محمد به شدت شیفته ادبیات بود و اصرار داشت برای گرفتن دیپلم ادبی به شیراز برود. خانواده اش مخالف بودند، می گفتند «اگر ادبیات بخوانم شاعر می شوم، دیوانه می شوم و مردم را هم دیوانه میکنم» و او را مجبور کردند علوم طبیعی بخواند. او هم لج کرد و آن قدر درس نخواند که معدلش شد «غ» و خانواده اش مجبور شدند قبول کنند او در شیراز ادبیات بخواند. سماجت و سفت و سخت ماندن پای چیزی که میدانست درست است از همان موقع در شخصیت دکتر حق شناس شکل گرفته بود.
نقطه عطف 2
مهاجرت به شیراز. شیراز بزرگتر از جهرم بود و فضای آن بازتر از شهر سنتی زادگاه علی محمد. شهری چنان سنتی که خودش میگوید «اولین فکرهایی که فرضا در زیر درخت کناری در دشتی به نام دشت شهدا به مغزم خطور میکرد، این بود که چگونه مراسم عاشورا را در محله خودمان بهتر از محله های دیگر برگزار کنیم». اما شیراز فضایی متفاوت داشت و به علاقه او به ادبیات پر و بال بیشتری داد.
نقطه عطف 3
20 سالگی
اول شدن در کنکور دانشسرای عالی. آن وقت ها کنکور سراسری نبود و هر دانشگاهی خودش جدا کنکور میگرفت. علی محمد به تهران آمد و هم در کنکور ادبیات دانشسرای عالی (تربیت معلم سابق و خوارزمی فعلی) شرکت کرد، هم در دانشکدههای حقوق و جامعهشناسی دانشگاه تهران. در اولی رتبه اول شد و همان را هم انتخاب کرد. خبر اول شدنش از زبان خودش شنیدنی است «...جلو بساط یک روزنامه فروشی بود که عنوان یکی از روزنامه های عصر به چشمم خورد. با خط جلی نوشته بود: نمره شاگر اول رشته ادبیات فلان قدر از نمره اول رشته علوم و ریاضی بیشتر است. با دیدن آن عنوان چنان حسرتی به دل من روستایی دنیا ندیده نشست که نگو. پیش خودم گفتم چه خوب که آدم هم قبول بشود و هم شاگرد اول. چه خوشبخت باید باشد این آدم! اندکی بعد حیرت زده دیدم آن آدم خوشبخت که من او را نمیشناختم و هنوز هم نمیشناسمش-خود ناچیزم بودم».
دو راهی
20 سالگی
حقوق یا ادبیات. راهی که رفت: برادر بزرگتر علی محمد حق شناس، پزشک بود و او بود که اصرار داشت از اول برود علوم طبیعی بخواند. «باز برادرم به جانم افتاد که حالا که رشته ادبیات فارسی را انتخاب کردهای، الا و بلا باید حقوق بخوانی تا لا اقل نان و نوایی برای خودت دست و پا کنی...». البته این بار هم علی محمد زیر بار نمیرود و با برادر صحبت میکند و او را مجاب میکند که «معنای زندگی»اش در راستای «نان و نوا» نیست.
بیراهه
«هفت روزی به اجبار در دانشکده حقوق رفتم. در آن هفت روز دنیا برایم تیره شده بود. انگار خورشید را از پشت شیشه دودی میدیدم...». فکر میکنید پشت این بی رغبتی چیزی به دست میآمد؟
نقطه عطف 4
23 سالگی
اول شدن در دوره کارشناسی دانشسرای عالی. در دوره کارشناسی، ادبیات و زبان فارسی را از کسانی مثل بدیع الزمان فروزانفر و دکتر محجوب و دکتر آریانپور آموخت و در دوره خودش اول شد. همشاگردیهای آن دورهاش هم کسانی مثل منوچهر آتشی و بیژن نژدی بودند. جایزه اول شدنش این بود که میتوانست برای ادامه تحصیل به خارج برود.
نقطه عطف 5
25 سالگی
مهاجرت تحصیلی به لندن. از قبل تصمیم گرفته بود در انگلیس روانشناسی بخواند. به خاطر اینکه در آن دوره در ایران نقدها روانشناختی باب بود و مرتب ترجمه میشد. اما در دانشگاه لندن به زبانشناسی علاقهمند شد و در SOAS (مرکز تحقیقات آفریقایی و آسیایی) زبانشناسی خوند. این مهاجرت هم باعث شد دنیای او از جهرم و شیراز و تهران بسیار بزرگتر باشد و هم به علاقه ادبی و علمی اش سمت و سویی مشخص داد. او حالا دیگر به قول خودش «سرش در زبانشناسی بود اما دلش همچنان در ادبیات میتپید». این ذهنیت بین رشتهای بعدها به او کمک کرد بین ادبیات فارسی و زبانشناسی پل بزند.
گردنه 2
29 تا 33 سالگی
بی پولی در لندن در دوره دکتری در لندن. حق شناس فقط چهار سال بورسیه دولت بود. اما بعد از آن چهار سال هنوز دکترایش را نگرفته بود و اصرار داشت تا پایان تحصیلش در لندن بماند. در چهار سال دوم او در رستوران و مغازهها کار کرد، زبان فارسی درس داد و با چنگ و دندان تلاش کرد تا بماند و بخواند و دکتر شود. البته یک همسر مهربان انگلیسی به نام «ژاکلین حقشناس» را تاب آورد و تا آخر عمر هم پشتش را خالی نکرد.
نقطه عطف 6
33 سالگی
گرفتن دکتری و بازگشت به ایران. در 33 سالگی پایان نامه دکترایش رو که مربوط به آواشناسی زبان فارسی بود را دفاع کرد و بعد برگشت ایران و اول شد استاد دانشگاه شهید بهشتی (ملی آن زمان) و بعد دانشگاه تهران و تا 70 سالگی آموخت و آموزاند.
دکتری آزاد
+ نوشته شده در چهارشنبه هشتم شهریور 1391 ساعت 15:45 توسط mahdi9674 شماره پست: 795
امروز از مرکز آزمون دانشگاه آزاد با من تماس گرفتند و من رو برای مصاحبه دکتری دعوت کردند(نمیدونم تو این تعطیلی چه طوری این مرکز تعطیل نبود!). جالب بود که گفتند سایتشون تعطیله و به این دلیل تلفنی خبر دادند. فکر کنم کمی خوشحال شدم. بیشتر از کنکور سراسری.
البته این طور که شنیدم هزینه دانشگاه آزاد حدود 45 میلیون تومن درمیاد! با این پول میشه یه مگان خرید. اما اگر بتونم بورسیه بگیرم به جای پرداخت هزینه تعهد خدمت میدم و شاید در همون دانشگاه آزاد اجازه تدریس به من بدن.
ببینید چه آرزوهای طولانیای دارم. هنوز هیچ چیز مشخص نیست و تازه باید برم مصاحبه تا ببینم خدا چی میخواد. دیگه در مورد دانشگاه پیام نور برام تجربه شد که نباید فرصت مصاحبه رو از دست داد و هر جا که باشه باید رفت!
آزمونهای ارشد سراسری
+ نوشته شده در دوشنبه ششم شهریور 1391 ساعت 12:54 توسط mahdi9674 شماره پست: 794
دیگه کم کم افرادی که تصمیم دارند برای کنکور امسال درس بخونند دارند مطالعه خودشون رو شروع میکنند. یکی از کارهای مهم برای آمادگی آزمون پاسخ به سوالات آزمونهای سالهای گذشته هست. برای همین در اینجا آزمونهای سالهای گذشته رو یکجا آوردم تا داوطلبان امسال به راحتی بتونند از اونها استفاده کنند.
ممکنه بعضی سوالات پاسخنامه نداشته باشند که میتونید از طریق جستجو در اینترنت اونها رو به دست بیارید. شاید سایت سازمان سنجش هم پاسخنامه داشته باشه. نمیدونم چرا سال 88 رو نداشتم شاید به این دلیل باشه که خودم در همین سال امتحان دادم!
این سوالات به صورت پراکنده در وبلاگ قرار داده شده بود اما برای راحتی کار همه رو یکحا میارم تا نیازی به جستجو در پستهای سالهای قبل نباشه.
+ نوشته شده در یکشنبه پنجم شهریور 1391 ساعت 22:11 توسط mahdi9674 شماره پست: 793
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
داشتم نظراتی رو که در بهمن بعد از کنکور ارشد گذاشته بودید رو میدیدم. دکمه پرینت رو زدم تا ببینم چه اتفاقی میافته. حدود 230 صفحه چاپی نظر شد!
گذر زمان
+ نوشته شده در یکشنبه پنجم شهریور 1391 ساعت 21:49 توسط mahdi9674 شماره پست: 792
چه قدر زود میگذره
اصلا نمیفهمم چه طوری دارم روزهام رو میگذرونم
...
به خواست خدا هفته بعد نتایج ارشد اعلام میشه
چه احساسی دارید؟
کتابهای غیر زبانشناسی
+ نوشته شده در یکشنبه پنجم شهریور 1391 ساعت 16:52 توسط mahdi9674 شماره پست: 791
چند روز اینترنت من به دلیل عدم پرداخت به موقع قطع شده بود به این دلیل اصلا دسترسی نداشتم. در ایمیلهام که بیشتر از 100 ایمیل جدید اومده بود. در وبلاگ هم که خب فکر کنم اتفاقی نیافتاده بود.
اما برای اینکه فعلا جبران کنم چند تا کتاب غیر زبانشناسی میذارم تا اگر خواستید استفاده کنید. این کتابها از سری For Dummies هست که مجموعهای با حدود 980 جلد کتاب هست که از سایت وطن دانلود دریافت کردم. سعی میکنم در وبلاگ کتابهای مهمی که فکر میکنم به درد میخوره رو برای شما به اشتراک بذارم.
+ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم مرداد 1391 ساعت 23:15 توسط mahdi9674 شماره پست: 790
کتابی با عنوان زبانهای اصلی در چند پست قبل قرار داده بودم که فکر کنم مورد توجه شما قرار گرفت. فکر کنم به اشتباه گفته بودم که اون کتاب در مورد رده شناسی زبان هست اما خیلی به بحث ردهشناسی زبان ارتباطی نداشت و زبانهای مهم دنیا رو بیشتر از جنبههای دیگهای بررسی کرده بود. فکر کنم نام ویراستار کتاب یعنی برنارد کامری مشهور من رو به این اشتباه انداخت.
اما این بار یک کتاب دو جلدی در مورد ردهشناسی زبان برای شما به اشتراک میذارم. البته این رو بگم که درس ردهشناسی زبان یکی از دروس دورهی دکتری هست. پس شاید این کتاب در این دوره به کار شما بیاد. البته اگر هم علاقهمند باشید میتونید به خوبی از این کتاب استفاده کنید.
+ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم مرداد 1391 ساعت 23:2 توسط mahdi9674 شماره پست: 789
در مورد بازار کار زبانشناسی پرسیده بودید. سال 89 آقای امیر احمدی که بیشتر خبرها و کتابهایی رو که به اشتراک میذارم از طرف ایشون هست مطلبی رو از ایشون در وبلاگ در مورد بازار کار زبانشناسی قرار داده بودم که دوباره عینا مطلب ایشون رو برای شما میآرم. هر چند دوست نداشتم در وبلاگ مطلب تکراری بذارم اما چون مطلبی مهم هست دوباره پست جداگانه برای این موضوع اختصاص دادم. امیدوارم مطلب ایشون به شما کمک کنه.
نميدونم شخصا به اين شايعه هايي كه در مورد بازار كار رشته زبانشناسي وجود داره حساسيت دارم. اولا كه هيچ محدوديتي براي استخدام هيئت علمي وجود نداره . البته الان طوري شده كه كلا استخدام هيئت علمي سخت شده و بايد رزومه ي خوبي داشته باشيد حالا به غير از بحث تدريس بي نهايت كار وجود داره تنها بستگي به خود دانشجوي زبانشناسي داره كه چقدر اطلاعات داره و چقدر علاقه من خودم دارم پايان نامم رو مينويسم و هنوز مدركم رو نگرفتم ولي بي نهايت كارهاي متنوع داريم با يه عده از همكلاسي هامون انجام ميديم مثل همكاري با واحدهاي وردنت دانشكده كامپيوتر دانشگاه شهيد بهشتي جهت تهيه فارس نت، نقش زبانشناسي در ساخت كليپ هاي تبليغاتي، تعيين شعارهاي تبليغاتي براي برندهاي موجود در ايران، نقش زبانشناسي به ويژه زبانشناسي شناختي در طراحي بيلبوردها ، تهيه مواد آموزشي براي مدرسين دروس ترجمه، آموزش زبان، نقد آثار هنري ( فيلم، كتاب ، آثار شنيداري و تصويري هنري ) ، نقش زبانشناسي در طراحي جلد كتاب و صفحه آرايي و ...
ضمنا تا چند سال پيش دوستان teaching خيلي زبانشناسي رو مي كوبوندن ولي الان خيلي اوضاع عوض شده و هم گروههاي ترجمه و هم teaching به قدرتي كه مباني نظري و عملي زبانشناسي داره ايمان آوردن و فهميدن كه چقدر زبانشناسي به اونها كمك ميكنه برگزاري همايشهاي تخصصي teaching , ترجمه با نگرش زبانشناسي در چند سال اخير نشان از اين تغيير رويكرده
ضمنا داره اتفاقات خيلي خوبي براي زبانشناسي تو ايران ميفتده يكيش ايجاد دوره هاي كارشناسي اين رشته در دانشگاه تهران مركز دانشگاه آزاد و دانشگاه هاي سراسري اصفهان، شيراز و ... و حتي گرايشهاي جديدي به كارشناسي ارشد اضافه شده و دانشگاه معتبري مثل شريف گرايش زبانشناسي رايانشي رو راه اندازي كرده .
ببخشيد خيلي حرف براي گفتن هست ولي نميخوام بيش از اين وقتتون رو بگيرم.
موفق باشيد و با اطمينان خاطر اين رشته رو انتخاب كنيد و بدونيد تو 10 سال آينده زبانشناسي ايران مطمئنا از جايگاه خاصي برخوردار ميشه...
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم مرداد 1391 ساعت 1:50 توسط sir_linguist شماره پست: 788
Taqaballa Allahu mina wa minkum Al-‘Amal Al-Saliha” (may Allah accept from you and us the good deeds)
Dear friends! I congratulate you, your family and friends with Eid-al-Fitr. May this holiday will bring kindness and good news for you
سوالات دکتری زبانشناسی 91
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم مرداد 1391 ساعت 15:49 توسط mahdi9674 شماره پست: 787
این سوالات دکتری زبانشناسی سال 91 هست که یکی از بازدیدکنندگان وبلاگ به نام ادریس حسنجانی دانلود کردند و لطف کردند و برای بنده فرستادند. این ها سوالات زبانشناسی تخصصی و زبان انگلیسی هست و سوالات استعداد تحصیلی رو نداره. ضمن اینکه طبق آخرین اخباری که داشتم ظاهرا قرار هست از سال آینده استعداد تحصیلی و زبان انگلیسی از آزمون حذف بشه البته این قطعی نیست. البته ظاهرا قراره آزمونی جداگانه برای زبان انگلیسی گرفته بشه که اعتبار نمره آزمون دو سال باشه.
خبری هم برای داوطلبان ارشد اینکه ظاهرا حدود 13 شهریور نتایج نهایی قرار هست اعلام بشه. قدیمترها هفته اول اعلام میشد نمیدونم سازمان سنجش چی کار داره انجام میده که این اندازه تاخیر در اعلام نتایج داره. البته امیدوارم زودتر اعلام بشه.
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم مرداد 1391 ساعت 13:11 توسط mahdi9674 شماره پست: 786
در روز 24 مرداد 89 اولین پستم رو توی این وبلاگ قرار داده بودم. و امروز دقیقا دو سال از فعالیت من در این وبلاگ میگذره. از آقای بنادکی تشکر میکنم که اجازه دادند من در این وبلاگ بنویسم. میدونم به اندازه ایشون موفق نبودم اما همین که تونستم وبلاگ رو تا حدی به روز نگه دارم و نذاشتم تعطیل بشه خوشحالم.
زلزله در آذربایجان شرقی
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم مرداد 1391 ساعت 12:56 توسط mahdi9674 شماره پست: 785
متاسفانه دیروز زلزله ای در استان آذربایجان رخ داده. همدردی من با هموطنانم دردی رو دوا نمیکنه اما امیدوارم همه ما بتونیم به بهترین شکل ممکن به همنوعان خودمون کمک کنیم. تصاویر این زلزله اون قدر دردناک بود که اصلا نمیتونم چیزی رو در اینجا قرار بدم.
تاریخ زبانشناسی ساختگرا
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم مرداد 1391 ساعت 12:43 توسط mahdi9674 شماره پست: 784
این کتاب تاریخی مختصر از زبانشناسی ساختگراست که بعد از ظهور زبانشناسی زایشی از نظر عده ای از زبانشناسان به طور کلی منسوخ شد. برای مطالعه دقیقتر در مورد این مکتب زبانشناسی میتونید از این کتاب استفاده کنید.
+ نوشته شده در جمعه بیستم مرداد 1391 ساعت 12:37 توسط mahdi9674 شماره پست: 783
ادامه مقاله ای که در پست گذشته آورده بودم از این قرار هست:
5- تعبير راه راست بيان كننده تدبيري نظامي براي ايجاد امكان گريز بود
سهراب به دژ سپيد حمله كرد و نگهبان دژ؛ يعني هجير را در بند كرد، گردآفريد نيز از دست او به نيرنگ گريخت و كسي ياراي پايداري در برابر او را نداشت. طبيعي است كه اين گونه تجاوزها را دژداران به حكومت مركزي خود گزارش كنند و درخواست كمك نمايند. از همين است كه گژدهم نامه اي مي نويسد و شاه ايران را از حمله سهراب آگاه مي سازد. قصد سهراب هم، همين است؛ آرزو دارد با رسيدن آگهي حمله او به دژ سپيد، سپاه ايران و از جمله رستم به آنجا بيايند. گژدهم با نوشتن نامه و رساندن آگهي حمله سهراب به دژ، در ظاهر چنين وانمود مي كند كه در دژ به اميد دريافت كمك ساكن است؛ ليكن با خام كردن سهراب، بنه بر مي دارد و با نزديكان خود دژ را از راهي پوشيده و پنهان (راه بي راه) ترك مي كند:
فرستاد نامه سوي راه راست
پس نامه آنگاه بر پاي خواست
بنه بر نهاد و سر اندر كشيد
بر آن راه بي راه شد ناپديد
(فردوسي، 1374: 2/192)
شارحان به اين نكته توجه نكرده اند و براي راه راست معاني به دست داده اند كه با مفاد شاهنامه سازگار نيست و تدبير گژدهم را بيان نمي كند، البته در مورد راه بي راه كه همان راه زير دژ بوده اختلاف نظر نيست و نظرهاي ابراز شده درست است؛ اما مشكل بر سر تعبير «راه راست» است:
فضل الله رضا، راست را به معني امروزي آن پنداشته، و راه راست را كوتاه ترين راه شمرده است (رضا، 1369: 247)
«يعني گژدهم نامه را از راه راست فرستاد پس از آن از جايي برخاست و بنه را بر اسب بار كرد و از نظرها غايب شد و از بيراهه (راه زير دژ) رفت» (شعار، 1386: 110)
«نامه را با استفاده از تاريكي شب از راه معمولي فرستاد و بعد از آن بر پاي خاست» (= منظور گژدهم است)» (طاهري مباركه، 1384: 128)
«نامه را از راه اصلي فرستاد (تا زودتر به مقصود برسد) بعد هم برخاست و توشه اي برداشت و مخفيانه از بي راهه اي رفت و پنهان شد (و سپاه دژ هم به دنبال او به راه افتاد)» (فضيلت، 1381: 93)
دو بيت مذكور در متن شاهنامه تصحيح خالقي مطلق نيامده، مصحّح آن را به حاشيه برده است هرچند ضبط اين ابيات را در نسخه هاي معتبر نشان داده است. (فردوسي، 1386: 139/2) در برخي نسخه ها نيز به جاي راه راست، دست راست آمده (همان، 139) البته اين گشت ها و دگرگوني ها نيز ناشي از عدم توجه به مفهوم راه راست صورت گرفته است.
در اين ابيات از داستان رستم و سهراب، به نظر مي رسد، منظور از تعبير راه راست، راه آشكار و گشاده در مقابل راه پنهاني و نبهره است. تعبير راه راست، براي آن است كه سپاه توران از گريختن بزرگان دژ آگاه نشود. بيت بعد هم اين معني را تاكيد مي كند؛ زيرا بنه بر نهادن مربوط به گژدهم است. گويا مرسوم بوده كه فرستادگان و پيام آوران از راه آشكار يا به تعبير شاهنامه «راه راست» بگذرند؛ مثل وقتي كه ارجاسب توراني بيدرفش و نامخواست را به رسولي نزد گشتاسب فرستاد، تعبير راه راست به گونه اي به كار رفته است كه گويي پاي در راه راست نهادن در معني پيام بردن واقع شده است:
شد از پيش او كينه ور بيدرفش
سوي بلخ بامين كشيدش درفش
ابا يار خود خيره سر نامخواست
كزو بفگند آن نكو راه راست
(همان، 5/39)
به سبب آنكه فرستادگان به آشكارا و از راه راست مي رفتند، وقتي از سپاه ايران، گراز به خيانت به قيصر نامه نوشت و او را تحريك كرد كه ايران را بگيرد، پرويز براي آنكه نقش گراز و تدبير او را بي اثر كند؛ نامه اي به گراز نوشت و چنان نمود كه رفتار گراز براي فريفتن قيصر بوده است تا به اين تدبير، ميانه گراز با قيصر را بد سازد؛ به فرستاده گفت نه مثل فرستادگان، بلكه به كردار كارآگهان با رسولان برو و چنان كن تا روميان تو را ببينند و نامه را آشكار كن تا از تو آن را بستانند، پرويز به نامه بر دستور داد كه نامه به دست راست ببندد تا آشكارا نشان دهد كه نامه اي دارد:
ز درگه يكي چاره گر برگزيد
سخن دان و گويا چنان چون سزيد
بدو گفت كين نامه اندر نهان
همي بر به كردار كارآگهان
چنان كن كه روميت بيند كسي
به ره بر سخن پرسد از تو كسي
بگيرد ترا نزد قيصر برد
گرت زد سالار لشكر برد
بپرسد ترا كز كجايي بگوي؟
بگويش كه من كهتري چاره جوي
بپيمودم اين رنج راه دراز
يكي نامه دارم به سوي گراز
تو اين نامه بربند بر دست راست
گر ايدونك بستاند از تو رواست
(همان، 301/8)
راه بي راه در مقابل راه اصلي و مشهور، راهي بوده كه نشان راه نداشته است، در حالي كه راه راست راه آشكار بود كه هر كس از آن مي رفت؛ گم نمي شد، همان كه حافظ هم با تعبير صراط مستقيم از آن ياد كرده است (حافظ، 1367: 130) اين معني را زين الاخبار نيز گواهي مي كند: «راه هاء بجناك سخن الوان و ناخوش است، هر كي خواهد كي از آنجا به ناحيتي بيرون رود، اسپان بايد خريد كي از هيچ سو بيرون نتواند رفت الا بر پشت ستور، از مُنكَري و الواني راه ها او و بازرگانان از راه بي راه روند كي آنجا شوند، زيراك همه راه او درختان است و آن راه به علامات ستاره شناسند.» (گرديزي، 1384: 391) «ميان بجناكيان و ميان سقلاب ده روزه راه است و اين راهي بي راه است؛ اما بر اين راه چشمه ها و درختان بسيار است.» (همان، 397)
راه راست با مفهوم راه آشكار و گشاده، و با همان تدبير نظامي داستان رستم و سهراب، در زين الاخبار نيز به كار رفته است: «و از غزنين قصد ملتان كرد و انديشه كرد، چون به راه راست رود. مبادا داؤد نصر را كه امير ملتان بود خبر باشد و حزم آن بگيرد، به راه مخالف رفت.» (همان، 257) راه مخالف به سبب آن است كه مسلوك نيست و به سبب مشكلاتي كه دارد به ذهن كسي نمي آيد كه ديگري از آن استفاده كند، بر خلاف راه راست كه مورد استفاده همگان است.
در قرآن كريم نيز به اين نوع فريب اشاره شده است: قالوا انّكم كنتم تاتوننا عن اليمين (قرآن كريم 28: 37) در تفسير نمونه، ترجمه آيه بدين صورت آمده است: «گروهي مي گويند: (شما رهبران گمراه ما) از طريق خيرخواهي و نيكي وارد شديد (اما جز مكر و فريب چيزي در كارتان نبود)» (مكارم شيرزاي، 1371: 19/35) ميبدي نيز در نوبت دوم تفسير كشف الاسرار به مخاصمه كافران با رؤساي خود اشاره كرده است، چند معني و مراد درباره يمين آورده: خير، ايمان، قوت و قدرت كه كافران را رؤساي آنان با اين امور فريب داده اند. (ميبدي، 1361: 8/271) طباطبائي درباره آيه مذكور مي نويسد: «معنايش اين است كه شما خود را خيرخواه ما معرفي مي كرديد» (طباطبايي، 1363: 17/200) احياناً با توجه به همين مفهوم نيرنگ كه در كاربرد راه راست هست، در ترجمه آيه 93 سوره توبه «انّما السبيلُ علي الذين يستأذنوك و هم اغنياءٌ» در ترجمه قرآن ماهان، در برابر واژه سبيل، «بهانه» آورده است: «كه بهانه بر آنان است كي دستوري خواهند از تو و ايشان توانگرانند» (ترجمه قرآن ماهان، 1383: 140) در همين ترجمه در برابر سواء السبيل، راه راست آورده است (همان،82) و اهدي سبيلاً را به راست راه تر ترجمه كرده است (همان، 214)
همان تدبيري كه در شاهنامه از آن ياد شده به شكل ديگرش در مورد حضرت ابراهيم (ع) نيز در تاريخ اسلام و در تفاسير قرآن كريم ذيل آيات 90-92 سوره صافات نقل شده است؛ آورده اند كه وقتي روزي همچون عيد، بت پرستان همگي بيرون رفتند؛ اما ابراهيم به بهانه بيماري بيرون نرفت و در خانه ماند، تبر برداشت و به بتخانه رفت و بتان را شكست. ترجمه اي كه از راغ در تفاسير صورت گرفته است اين تدبير را گواهي مي كند: «فتولوا عنه مدبرين برفتند آن قوم و پشت كردند و به اين تعلل از سر او فرو شدند فراغ الي الهتهم اي مال و قصد؛ بر آن بتان گرديد. الروغ و الرواغ و الروغان؛ القصد الي الشيء باحتيال» (ابوالفتوح رازي، 1377: 16/205) در تفسير نسفي در ترجمه راغ، خم زدن آورده شده: «فراغ الي الهتهم خم زد سوي بتان ايشان، يعني چون ايشان از پيش وي رفتند وي سوي بتكده شتافت و پيش ايشان طعامي نهاده يافت» (نسفي، 1362: 854) جويني بدرستي، خم زدن را پنهان رفتن معني كرده است (همان، 1207) ميبدي نيز اين آيه را چنين ترجمه كرده است: «با خدايان ايشان گشت پنهان» (ميبدي، 1361: 8/281)
تعبير راه بي راه با مفهومي شبيه به نيرنگ گژدهم، در بختيار نامه نيز نقل شده است: «سراي پادشاه دري داشت سوي صحرا، در زير زمين بريده بفرمود تا دو نوبتي خاص را زين برنهادند، و آن درِ مستور را بگشادند... و از راه بي راه روي در بيابان نهاد.» (بختيار نامه، 1384 :30)
در بيت زير (هماي نامه، 1383: 22) نيز احياناً يك نوع حيله و نيرنگ مورد نظر است:
هلاك خود و تو به يكبار خواست
نمودستمان زين سبب راه راست
در تاريخ سيستان، راه راست در معني راه آشكار و علني به كار رفته و به جاي راه بي راه از حيله جنگي ديگري استفاده شده است. بدين نيرنگ كه به صورت پنهاني، طبل و بوق نواخته اند تا در دل خصم چنين اندازند كه سپاه مقابل بسيار است. وقتي اين نيرنگ كارگر مي افتاده و بيشتر سپاه دشمن مي گريخته اند، آنگاه آشكارا حمله مي كرده اند: «چون ليث خبر محمد بن زهير را بشنيد بر راهي تنگ و درشت ميان كوه ها بازگشت و سپاه او را رنج ها بسيار رسيد اندران راه. و عبدالله بن محمد القتال با سپاهي اندك و بوق و طبل بسيار بر پي ايشان بيامد، وزان بانگ طبل ها و بوق هاء بسيار، ياران ليث علي همي بگريختند، گفتند مگر سپاه بسيارست؛ و مونس بر راه راست بيامد و سبكري بر مقدمه او تا روز يكشنبه غره محرم سنه ثمان و تسعين و مايتي برابر افتادند هر دو سپاه.» (تاريخ سيستان، 1381: 279)
6- تغييرها به سبب عدم توجه به معني راه راست
در دوره بهرام گور ساكنان دهي آباد به پيشباز بهرام نيامدند، بهرام آن را نفرين كرد. موبدي كه همراهش بود براي عملي كردن نفرين شاه به ده رفت و تدبيري كرد و همه را مهتر خواند با اين سخن آن ده ويران شد و وقتي شاه بر ايشان بخشود آن موبد، پيري بخرد را بر آن ده گماشت تا آن را آباد كرد اين كارش البته آشكارا بود و كار پيشين او نهاني بود:
برفتم بگفتم به مردان ده
كه اي مردمان بر شما نيست مِه
زنان كدخدايند و كودك همان
پرستار و مزدور با ايرمان
چو مهتر شدند آنك بودند كِه
به خاك اندر آمد سر مرد مِه
به گفتار ويران شد اين پاك جاي
نكوهش ز من دور و ترس خداي
وزان پس بريشان ببخشود شاه
برفتم نمودم دگرگونه راه
يكي با خرد پير كردم به پاي
سخن گوي و با دانش و رهنماي
بكوشيد و ويراني آباد كرد
دل زير دستان بدان شاد كر
چو مهتر يكي گشت شد راي راست
بيفزود خوبي و كژّي بكاست
نهاني بديشان نمودم بدي
وزان پس گشادم در ايزدي
(فردوسي، 1386: 451/6)
راي راست، مفهوم مناسبي ندارد؛ ليكن ضبط راه راست كه در نسخه بدل ها نقل شده (همان، زيرنويس شماره 38) در معني آشكارا و روشن؛ خصوصاً با توجه به بيت بعد از آن كه از تدبير نهاني كه همان كژي است، ياد شده ضبط راه راست درست مي نمايد. چون اين موبد دو راه نشان داده، يكي راه بي راه كه همه را مهتر خوانده و ديگري راه راست كه كهتر و مهتر را از هم متمايز ساخته است. براي همين است كه براي خوب شدن اوضاع ده بر اثر اشاره شاه مي گويد «برفتم نمودم دگرگونه راه»
گاهي راه در تعبير راه راست در مفهوم مجازي به كار رفته است. مثل اين بيت كه اسفنديار خطاب به گرگسار در هفت خان مي گويد:
به رويين دژت بر سپهبد كنم
مبادا كه هرگز به تو بد كنم
همه پادشاهي سراسر تراست
چو با ما كني در سخن راه راست
(فردوسي، 1374: 6/189)
راه راست كردن در سخن به معني سخن بي نيرنگ به كار بردن است؛ ليكن به سبب عدم توجه به مفهوم راه راست، خالقي مطلق واژه راي را به جاي راه در اين بيت برگزيده است و در متن نهاده (فردوسي، 1386: 5/253 بيت 399) چند بيت بعد، راه راست، در بيت زير به كار رفته و شايد همين تكرار راه راست موجب شده در بيت پيشين، تعبيري تكراري به نظر برسد و راي راست، تعبير مناسب تري نموده باشد؛ در حالي كه اسفنديار با گرگسار راي نمي زد؛ بلكه به اجبار از او راهنمايي مي خواست و او بيشتر با نيرنگ دروغ مي گفت تا اسفنديار را دچار بلا كند؛ اما اسفنديار خواهان راه راست و آشكار و بي نيرنگ بود:
گذرگاه اين آب دريا كجاست؟
ببايد نمودن به ما راه راست
(همان، 253)
چند بيت بعد، از راست گفتن گرگسار بر عكس دفعات پيشين، اظهار خرسندي كرده است:
بدو گفت كاكنون گذشتي ز بد
ز تو خوبي و راست گفتن سزد
(همان، 254)
يا وقتي هجير تاب نبرد با سهراب را نياورد؛ براي آنكه سهراب سرش را نبرّد زنهار خواست، زنهار خواستن او ظاهراً غير از درخواست زباني با حركت بدني نيز همراه بود. چاپ هاي شاهنامه اين نشان تسليم و زنهار خواهي را «برگشتن بر دست راست» ضبط كرده اند:
ز اسپ اندر آمد نشست از برش
همي خواست از تن بريدن سرش
بپيچيد و برگشت بر دست راست
غمي شد ز سهراب زنهار خواست
(همان، 131- 2/132)
ليكن به نظر مي رسد همان نيز برگشتن بر راه راست باشد، هر چند شارحان بدون استناد و فقط با تكيه بر همين ضبط نوشته اند، به دست راست پيچيدن نشانه زنهار خواهي است؛ اما درست نمي نمايد. حداقل مستندي ندارد؛ رستگار فسايي نوشته است: «بر دست راست پيچيدن: به معني زنهار خواستن و امان طلبيدن و پيمان بستن، رو به رو و مقابل شدن كه معناي اخير با كلام تناسب بيشتري دارد» (رستگار فسايي، 1373: 123) توجه ايشان به اينكه معناي رايج در شرح هاي داستان با كلام فردوسي سازگار نيست راهگشاست؛ اما از آن جهت كه به آنچه در چاپ هاي شاهنامه آمده، مقيد گشته اند، مشكلي را نگشوده است. به نظر مي رسد، كاتبان راه راست را مثل جاهاي ديگر به دست راست تغيير داده اند و اين تغيير و تحريف ها، فهم ابيات را دشوار و مبهم ساخته است. با خوانش «بپيچيد و برگشت بر راه راست» معني بيت چنين است: وقتي سهراب بر سينه او نشست تا سرش را ببرد او مقاومتي نكرد. آشكارا برگشت و به پشت دراز شد و خود را افتاده ساخت و پس از اين تسليم محض گشتن با زبان درخواست زنهار كرد.
در فردوسي نامه در داستان سام سوار و دختر خاقان چين سخن از دو راه است تا چين: راه دست راست كه بي خطر ولي طولاني است؛ يعني بيست منزل است در مقابل راه دست چپ كه پرخطر و كوتاه است يعني سه منزل است (انجوي شيرازي، 1363: 215-216) به نظر مي رسد اين روايت مردمي شكل امروزي يافته و در اصل دست راست نيست؛ بلكه راست در معني گشاده و آشكارا است چون هر دو راه يك مقصد دارد نمي شود، هر راهي به يك سو برود. راهي كه كسي به اجبار آن را انتخاب مي كند، راهي نيست كه به سمت چپ باشد؛ بلكه يك راه پنهان و نامسلوك است در راحه الصدور نيز به گونه اي از چنين راهي ياد شده نه با تعبير راه بي راه؛ بلكه با تعبير راه مجهول: «نشست با سه پسر و به راهي مجهول به يك هفته به اصفهان رسيده» (راوندي، 1364: 163)
واژه «دليل» به معني راهنما در متون كهن به كار رفته؛ اما در عبارتهاي زير اين واژه، مفهومي همچون جانشين و هم عرض دارد و احياناً ضبط درست آن بديل است؛ ليكن به سبب عدم توجه به معني راه راست موجب گشت و دگرگوني بديل به دليل شده است: «و از آنجا بازگشت و سبب آن بود كي بهيم ديو كي پادشاه هندوان بود به راه بود و اميرمحمود گفت كي نبايد كي اين فتح بزرگوار را چشم رسد. از راه راست نيامد. دليل آن راه گرفت و بر راه منصور و ساحل جيحون، روي سوي ملتان نهاد و اندر راه بر لشكريان رنج بسيار رسيد.» (همان،275)
7- نتيجه گيري
با توجه به ريشه كهن واژه «راه» كه تتمه آن در برخي گويش هاي ايراني باقي مانده است و تركيب آن به صورت راه راست در مقابل راه بي راه، راست نه به معني جهت و سمت، بلكه شكل ديگري از راه راست كه در تركيب راه راست به معني راه راه يا راه آشكار و روشن و مشهور و گشاده، در مقابل راه پوشيده و گم و پنهان يا راه بي راه به كار مي رفته است. دقت در اين كاربرد راه راست در مقابل راه بي راه در ترجمه و تفسير تعابير قرآني نظير صراط مستقيم، سبيل، هدي و بصارت نيز نشان مي دهد كه در گذشته، راه راست در معنايي غير از جهت و سمت به كار رفته است، راه راست متضاد گمراهي (ضلالت) است، نه راه سمت چپ، مواردي كه در متون كهن راه راست به كار رفته و معناي آشكار و مشهور و مانند آن داشته و به سبب عدم توجه به اين معني به دست يا راي راست تغيير كرده بايسته است به اصل آن بازگردانده شود تا متون كهن به زبان اصلي خود نزديك تر شوند.
منابع:
1- قرآن كريم
2- آذر فرنبغ فرخزادان. (1384). روايت آذر فرنبغ فرخزادان (رساله اي در فقه زردشتي منسوب به سده سوم هجري)، آوانوشت و ترجمه توضيحات حسن رضائي باغ بيدي، تهران، انتشارات مركز دائره المعارف بزرگ اسلامي، چاپ اول.
3- ابن منظور الافريقي المصري، ابوالفضل جمال الدين محمد بن مكرم. (بي تا). لسان العرب. بيروت: انتشارات دار صادر.
4- ابوالفتوح رازي، حسين بن محمد بن احمد الخزاعي النيشابوري.(1377). روضُ الجنان و رُوح الجنان في تفسير القرآن، به كوشش و تصحيح محمد جعفر ياحقي و محمد مهدي ناصح، مشهد: انتشارات بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي، چاپ دوم.
5- ________. (1356). تفسير رَوح الجنان و رُوح الجنان، تصحيح و حواشي ابوالحسن شعراني، جلد 11، تهران: کتابفروشي اسلاميه.
6- اسدي طوسي، ابومنصور احمدبن علي. (1365). لغت فرس. تصحيح فتح الله مجتبايي و علي اشرف صادقي، تهران: انتشارات خوارزمي، چاپ اول.
7- اسفرايني، شاهفور بن طاهر، (1375). تاج التراجم في تفسير القرآن للاعاجم، جلد اول و دوم، تصحيح نجيب مايل هروي و علي اكبر خراساني، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ اول.
8- ________. (1374). تاج التراجم في تفسير القرآن للاعاجم، جلد سوم، تصحيح نجيب مايل هروي و علي اكبر خراساني، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ اول.
9- افلاكي، شمس الدين احمد. (1362). مناقب العارفين. به كوشش تحسين يازيچي، تهران: انتشارات دنياي كتاب، چاپ دوم.
11- بخشي از تفسيري كهن (با يادداشتي از مجتبي مينوي). (1382). مقدمه و تصحيح محمد روشن، تهران: انتشارات سمت، چاپ اول.
12- بخشي از تفسيري كهن به پارسي (از مؤلفي ناشناخته حدود قرن چهارم هجري). (1375). تحقيق و تصحيح مرتضي آيت الله زاده شيرازي، تهران: نشر ميراث مكتوب، چاپ اول.
13- بختيار نامه (لمعه السراج لحضره التاج). (1384). به كوشش محمد روشن، تهران: انتشارات بنياد فرهنگ ايران، چاپ دوم.
14- برومند سعيد، جواد. (1385). دگرگوني هاي آوايي واژگان در زبان فارسي (قلب: افزايش - كاهش)، جلد 4، كرمان: انتشارات دانشگاه شهيد باهنر كرمان، چاپ اول.
15- برهان، محمدحسين خلف تبريزي. (1376). برهان قاطع، به اهتمام محمد معين، تهران: انتشارات اميركبير، چاپ ششم.
16- بغدادي، بهاء الدين محمد بن مؤيد. (1385). التوسل الي الترسل، تصحيح احمد بهمنيار، تهران: انتشارات اساطير، چاپ اول.
17- بيروني، ابوريحان محمد بن احمد. (1367). التفهيم لاوائل صناعه التنجيم، تصحيح جلال الدين همايي، تهران: انتشارات هما، چاپ چهارم.
18- بيهقي، ابوالفضل محمد بن حسين. (1371). تاريخ بيهقي، به كوشش خليل خطيب رهبر، تهران: انتشارات مهتاب، چاپ دوم.
19- تاريخ سيستان. (1381). تصحيح محمدتقي ملك الشعرا بهار، تهران: انتشارات معين، چاپ اول.
20- ترجمه قرآن ماهان. (1383). تصحيح محمود مدبّري، كرمان: انتشارات دانشگاه شهيد باهنر كرمان، چاپ اول.
21- تفسير شنقشي (گزاره اي از بخشي از قرآن كريم). (1354). تصحيح محمد جعفر ياحقي، تهران: انتشارات بنياد فرهنگ ايران، چاپ اول.
22- تفسير قرآن پاك. (1383). به كوشش و با تعليقات علي رواقي، با مقدمه حافظ محمود خان شيراني، تهران: انتشارات سمت، چاپ اول.
23- حافظ، شمس الدين محمد.(1367). ديوان، تصحيح قزويني - غني، به اهتمام ع- جربزه دار، تهران: انتشارات اساطير، چاپ اول.
24- خواجوي كرماني، محمود بن علي، (1370). هماي و همايون. تصحيح كمال عيني، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، چاپ دوم.
25- _______. (1370). گل و نوروز، به اهتمام و كوشش كمال عيني، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، چاپ دوم.
26- دبيرسياقي، محمد. (1354). فهرست الفبائي لغات و تركيبات فارسي السامي في الاسامي، تهران: انتشارات بنياد فرهنگ ايران، چاپ اول.
27- دهخدا، علي اكبر.(1350). لغت نامه، تهران: دانشگاه تهران.
28- راجي كرماني، ملابمانعلي، (1383). حمله حيدري، تصحيح يحيي طالبيان و محمود مدبّري، جلد اول، كرمان: انتشارات دانشگاه شهيد باهنر كرمان و انجمن آثار و مفاخر فرهنگي استان كرمان، چاپ دوم.
29- راوندي، محمد بن علي بن سليمان (1364). راحه الصدور و آيه الصدور در تاريخ آل سلجوق، تصحيح محمد اقبال، تهران: انتشارات اميركبير، چاپ دوم.
30- رجائي، محمد خليل (1372). معالم البلاغه در علم معاني و بيان و بديع، شيراز: انتشارات دانشگاه شيراز، چاپ سوم.
31- رستگار فسايي، منصور. (1373). حماسه رستم و سهراب، تهران: انتشارات جامي، چاپ اول.
32- رضا، فضل الله. (1369). پژوهشي در انديشه هاي فردوسي (تفسير و تحليل شاهنامه)، جلد دوم، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ اول.
33- سلامي، عبدالنبي، (1381). فرهنگ گويش دواني، تهران: نشر آثار فرهنگستان زبان و ادب فارسي، چاپ اول.
34- سنائي غزنوي، ابوالمجد مجدود بن آدم. (1374). حديقه الحقيقه و شريعه الطريقه، تصحيح و تحشيه مدرس رضوي، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم.
35- سورآبادي، ابوبكر عتيق نيشابوري، (1381). تفسير التفاسير مشهور به تفسر سور آبادي، تصحيح سعيدي سيرجاني، تهران: نشر نو، چاپ اول.
36- شعار، جعفر و حسن انوري. (1386). غم نامه رستم و سهراب، تهران: نشر قطره، چاپ بيست و نهم.
37- شرف الدين، محمد بن عبدالله بن عمر. (1368). خلاصه سيرت رسول الله، تصحيح اصغر مهدوي و مهدي قمي نژاد، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ اول.
38- طاهري مباركه، غلام محمد. (1384). رستم و سهراب (شرح، نقد و تحليل داستان از ديدگاه اساطيري، داستاني، زيباشناختي و واژگاني)، تهران: انتشارات سمت، چاپ دوم.
39- طباطبايي، محمد حسين (1363). تفسيرالميزان، ترجمه محمدباقر موسوي همداني، قم: دفتر انتشارات اسلامي.
40- طبري، محمد بن جرير. (1356). تفسير طبري (ترجمه جمعي از علماي بخارا)، به اهتمام حبيب يغمايي، تهران: انتشارات توس، چاپ دوم.
41- فردوسي، ابوالقاسم، (1374). شاهنامه، بر اساس چاپ مسكو به كوشش سعيد حميديان، تهران: نشر قطره، چاپ دوم.
42- ________. (1386). شاهنامه، به كوشش جلال خالقي مطلق، تهران: انتشارات مركز دائره المعارف بزرگ اسلامي، چاپ اول.
43- فضيلت، محمود. (1381). ترنجي در باد، كرمانشاه: انتشارات طاق بستان، چاپ اول.
44- كاشفي سبزواري، حسين بن علي، (1350). فتوت نامه سلطاني، تصحيح محمد جعفر محجوب، تهران: انتشارات بنياد فرهنگ ايران، چاپ اول.
45- ________. (1379). جواهر التفسير، تصحيح جواد عباسي، تهران: نشر ميراث مكتوب، چاپ اول.
46- كليله و دمنه. (1383). تصحيح و توضيح مجتبي مينوي، تهران: انتشارات اميركبير، چاپ بيست و پنچم.
47- گرديزي، ابوسعيد عبدالحي بن ضحاك بن محمود. (1384). زين الاخبار، به اهتمام رحيم رضا زاده ملك، تهران: انتشارات انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، چاپ اول.
48- گرگاني، فخرالدين اسعد. (1349). ويس و رامين. تصحيح ماگالي تودوا و الكساندر گواخاريا، تهران: انتشارات بنياد فرهنگ ايران، چاپ اول.
49- مكارم شيرازي، ناصر.(1371). تفسير نمونه. با همكاري جمعي از نويسندگان، قم: دارالكتب الاسلاميه، چاپ يازدهم.
50- ملك زاده، محمد جعفر. (1380). فرهنگ زرقان (واژه نامه لهجه فارسي مردم زرقان فارس)، تهران: نشر آثار فرهنگستان زبان و ادب فارسي، چاپ اول.
51- مولوي، جلال الدين. (1368). مثنوي، به اهتمام رينولد نيكلسون، جلد اول، تهران: انتشارات مولي، چاپ اول.
52- ميبدي، ابوالفضل، (1361). كشف الاسرار و عده الابرار، به اهتمام علي اصغر حكمت، تهران: انتشارات اميركبير، چاپ چهارم.
53- ناصرخسرو قبادياني، ابومعين حميدالدين، (1370). ديوان، تصحيح مجتبي مينوي - مهدي محقق، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم.
54- نسفي، ابوحفص نجم الدين عمر بن محمد. (1362). تفسير نسفي (ترجمه اي كهن به فارسي موزون و مسجع به ضميمه آيات)، تصحيح عزيز الله جويني، تهران: انتشارات بنياد قرآن، چاپ دوم.
55- هماي نامه، (1383). مقدمه و تصحيح و حواشي محمد روشن، تهران: انتشارات انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، چاپ اول.
منبع: مجله ادبيات و علوم انساني.
نقل از سایت راسخون دات نت
تعبير «راه راست» در متون كهن قسمت اول
+ نوشته شده در سه شنبه هفدهم مرداد 1391 ساعت 15:9 توسط mahdi9674 شماره پست: 782
نويسنده: دكتر تيمور مالمير
چكيده
با توجه به كثرت كاربرد راست در مفهوم سوي و جهت، محققان در گزارش يا تصحيح متون پيشين؛ از جمله شاهنامه، وقتي به تعبير «راه راست» برخورده اند، آن را در مقابل راه يا جانب چپ تصور كرده اند و از ريشه كهن «راه» و معني اصلي «راه راست» غفلت كرده اند. بررسي كتابخانه اي تعبير «راه راست» در متون كهن نشان مي دهد، وقتي «راست» صفت «راه» باشد، داراي مفهوم سوي و جهتِ راست در مقابل چپ نيست؛ بلكه به معني آشكار و روشن است و «راه راست» به معني آشكار و روشن يا راه آشكار و مشهور و گشاده در مقابل راه بي راه؛ راه ناشناخته و نامسلوك و پوشيده به كار رفته است. در اين مقاله، پس از تبيين ريشه و مفهوم راه راست در برابر راه بي راه، تدبيري نظامي را نشان داده ايم كه در شرح متون كهن از آن غفلت شده است، همچنين چند سهو و خطاي كاتبان يا مصححان متون كهن را اصلاح كرده ايم.
1- مقدمه
يكي از مشكلات مطالعه و تصحيح متون كهن، برداشت امروزين از واژه ها و تعابيكي از مشكلات مطالعه و تصحيح متون كهن، برداشت امروزين از واژه ها و تعابير و اصطلاحات كهن است. اين گونه برداشت ها اگر در تصحيح يا گزارش اين متون راه يابد؛ موجب مي شود، آگاهي ما از ميراث گذشتگان ناقص گردد. مثلاً ممكن است، خواننده امروزي از واژه راهدار برداشتي مثبت داشته باشد؛ ليكن توجه به ريشه اين واژه براي فهم شعر ناصر خسرو در بيت زير ضروري است:
خداي از شرّ و رنج راهداران گروه خويش را ايمن بداراد كه در گذشته بر راه ها مي ايستاد نه براي كمك به مردم و مسافران؛ بلكه به كمين ايستاده بود براي دزدي. همين واژه راهدار در متون پهلوي نيز به همين صورت به كار رفته است (ر.ك: آذر فرنبغ، 1384: 43). تعبير «راه راست» يكي از صدها تعبير پر كاربرد متون كهن است كه ضرورت دارد، به ريشه كهن و چگونگي كاربردش در متون دقت شود. در لغتنامه دهخدا، ذيل واژه «راست» اين معاني ذكر شده است: مستقيم، بي انحراف، بي اعوجاج مقابل كج، يمين، ايمن، صدق مقابل دروغ، درست مقابل نادرست، برحق، واقعي، حق، حقيقت، صواب، برابر، يكسان، هموار، مطابق، يك اندازه، به اندازه، كامل، به عينه، كاملاً تمام، تخت، صحيح، بدون نقص، بدون كمي، منظم، مرتب، با ترتيب، متناسب، بَرازا، عادل همين كه، صريح، دهخدا تعبير «راه راست» را نيز در دو معني دانسته است: 1- راه درست، از طريق حق، طريق صواب، مقابل راه کژ و خطا و ناصواب. 2- پرده اي و نوايي از موسيقي (دهخدا، 1350: ذيل واژه راست). واژه «راست» امروزه غالباً در معني و مفهوم سوي و جهت راست يا يمين و در مقابل چپ و يسار به كار مي رود. در مواردي نيز همراه درست، در تعبير راست و درست يا به تنهايي در معني كهن تر خود كه در زبان پهلوي رايج بوده؛ يعني معاني چون مستقيم، صحيح، عادل و درست (برهان، 1376: 927) به كار مي رود. واژه «راه» در پهلوي به صورت راس (ras) تلفظ مي شده، در ايراني باستان به صورت rathya و اوستايي raithya بوده است، «س» پهلوي نيز در فارسي به «ه» بدل شده است. (برهان، 1376: 934) هرچند ممكن است در برخي موارد اين تغيير و تبديل روي نداده باشد، مثل اينكه ماهي در برخي گويش ها شكل كهن خود را حفظ كرده و به صورت ماسي به كار مي رود (همان، 1961) يا در فارسي كهن خروه و خروس هر دو به كار رفته است. (دهخدا، 1350: ذيل واژه راس) راه در گويش دواني، rasa تلفظ مي شود (سلامي، 1381: 459) در گويش هاي محلي در عبارت هايي چون: مردم تا راس كوه خانه ساخته اند يا راس درخت ها كه رسيد (ملك زاده، 1380: 153) راس همان تلفظ راه در زبان فارسي معيار است، همخوان «ت» در اصل همخواني افزوده است؛ چنان كه برومند سعيد نيز اين همخوان افزوده را در واژه هاي آمرزشت، آرايشت، آفرينشت، بالشت، پاداشت، خشت خشت، خورشت، سرزنشت، فرامشت، كرخت، كنشت، گوارشت، كوست و منشت نشان داده است. (برومند سعيد، 1385: 316-326) احياناً واژه راه در متون كهن، شكل قديم تر خود؛ يعني راست را حفظ كرده است. بر اين فرض، تعبير «راه راست» شكل كهن تر راهِ راه در مقابل راه بي راه است، در اين مقاله مواردي از متون كهن استخراج شده كه راه راست، معنايي غير از معني رايج امروز دارد و راه راست در مقابل راه بي راه به كار رفته است.
2- معنا و كاربردهاي راه راست در ترجمه و تفسير تعابير قرآن كريم
2-1- الصراط المستقيم
مفسّران و مترجمان قرآن كريم در برابر عبارات قرآني «الصراط المستقيم» راه راست را نهاده اند (سورآبادي، 1381: 727، اسفرايني، 1374: 1354، و نسفي، 1362: 578، 671، 638، طبري، 1356: 1/47، 1/449) علاوه بر آن برخي مترجمان و مفسران، راه راست را نيز توضيح داده اند. نسفي، راه راست را طريق اسلام خوانده است. (نسفي، 1362: 714) سور آبادي، راه راست را دين اسلام، راه محكمات قرآن و رامفسّران و مترجمان قرآن كريم در برابر عبارات قرآني «الصراط المستقيم» راه راست را نهاده اند (سورآبادي، 1381: 727، اسفرايني، 1374: 1354، و نسفي، 1362: 578، 671، 638، طبري، 1356: 1/47، 1/449) علاوه بر آن برخي مترجمان و مفسران، راه راست را نيز توضيح داده اند. نسفي، راه راست را طريق اسلام خوانده است. (نسفي، 1362: 714) سور آبادي، راه راست را دين اسلام، راه محكمات قرآن و راه بهشت خوانده است. (سورآبادي، 1381: 1617) ابوالفتوح، ره راست را معادل الصراط المستقيم قرار داده و مي نويسد «روا باشد كه به ره راست ره بهشت خواهد». (ابوالفتوح رازي، 1377: 223- 16/224) روايتي در روش الجنان نقل است كه نشان مي دهد راست در اين تعبير در مقابل چپ نيست: «زرّ بن جُبَيش روايت كند كه از ابووائل كه رسول - صلي الله عليه واله و سلَّم - دو خط بكشيد، يكي از جانب چپ خود و يكي از راست خود، آنكه گفت: هذه السبل؛ اين راه هاست و بر سر هر راهي شيطاني مي گويد: الي الي، آنگه خطي برابر روي خود بكشيد، گفت: اين راه خداست، پس اين آيت برخواند: و اَنَّ هَذَا صِراطي مُستقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ» (همان، 1/85) تفسير شنقشي در ترجمه آيه 16 سوره اعراف، صراطك المستقيم را به راه راستت ترجمه مي كند و راه راست همان، دين مسلماني مي خواند: «ابليس گفت: بدين كي مرا بي راه بكردي، حقا كي بنشينم فرزندان آدم را بر راه راستت، دين مسلماني» (تفسير شنقشي، 1354: 173) اسفرايني، بي راه و راه راست را به صورت متضاد در ترجمه اضلال و صراط مستقيم آورده است (اسفرايني، 1375: 648) يا الصراط المستقيم را راه راست ترجمه كرده (همان، 708) و در توضيح راه راست، آن را به مسلماني تعبير كرده است. (همان، 685 نيز رك: بخشي از تفسيري كهن، 1382: 60) همچنين اسفرايني، در روشنايي راه رفتن را همان راه راست رفتن خوانده است بدين صورت كه روشنايي در نظر وي نور مسلماني است؛ در ترجمه «اَوَ مَن كانِ مَيتاً فَاَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ في النّاس كَمَنْ مَثَلَهُ في الظُّلُماتِ لَيسَ بِخارجٍ مِنْها كَذلكَ زُيِّنَ لِلْكافِرينَ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ (انعام/122) مي نويسد: «اي آن كساني كه بُد مرده، و ما وي را زنده بكرديم و بداديم وي را روشنايي - يعني نور مسلماني- كه بدان همي رود اندر ميان مردمان، اندر راه راست، چون كسي بود مثال وي كه اندر تاريكي ها بود - يعني تاريكي كفر و ضلالت - بيرون نيامد از آن، همچنان آراسته بكرده اند كافران را همچنان همي كنند از كفر و معصيت.» (اسفرايني، 1375: 683) كاشفي نيز مي نويسد: «در تيسير مستقيم را به روشن تفسير مي كند و مي گويد اين لغت روم است، پس مفهوم صراط مستقيم راهي روشن باشد.» (كاشفي، 1379: 741)
2-2- سَبيل
نسفي، ذيل آيه 146 سوره اعراف، تعابير «سبيل الرُّشد» را راه راست و «سبيل الغيَّ» را به راه بي راه ترجمه كرده است. (نسفي، 1362: 319) آيه «وَ اِنَّهَا لَبِسَبيلٍ مُقيمٍ» (الحجر/76) در تفسير نسفي چنين ترجمه شده است: «و اين شهرهاشان بر راهي است پيدا» (همان، 500) و از آن جا كه در نظر اسفرايني، راه راست به معني راه آشكار و گشاده و پيدا بوده است آن را به اين صورت ترجمه كرده است: «و آن ديهاي ايشان به راهي راست ايستاده.» (اسفرايني، 1374: 1187) اسفرايني، در ترجمه آيه 9 سوره نحل، راه راست را در مقابل راه ضلالت قرار داده است: «وَ عَلي اللهِ قَصْدُ السَّبيلِ وَ مِنْهَا جائِرٌ وَ لَوْ شاءَ لَهَديكُمْ اَجْمَعينَ و بر خداي است بيان راه راست، و از آن راه ها است كه بگرديده است از حق - يعني راه ضلالت - و اگر خواستي راه نمودني شما را به حق همه.» (همان، 1198) مشخص است كه اسفرايني، راه راست را در ترجمه قصد السبيل آورده است؛ همين ترجمه را در تفسير نسفي نيز مي بينيم (نسفي، 1362: 505) نسفي در ترجمه مقتصد نيز «بر راه راست رونده» آورده است. (همان، 780) اَهْدي سَبيلاً (ايه 84 سوره اسراء) را اسفرايني «راه يافته تر» ترجمه كرده است (اسفرايني، 1374: 1285) و نسفي «راه راست رونده تر». (نسفي، 1362: 546) در تفسير نسفي، «سَواءَ السَّبيل» به «راه راست مبين» ترجمه شده (همان، 733) و تفسير قرآن پاك آن را به راه راست برگردانده و راه راست را دين مسلماني خوانده است (تفسير قرآن پاك، 1383: 65) و در روض الجنان فقط راه راست آمده است (ابوالفتوح رازي، 1377: 15/92، 88/36، 7/7) صاحب تاج التراجم «ميان راه» آورده، بعد نوشته يعني راه راست. (اسفرايني،1375: 570) ابوالفتوح، ميانه و وسط راه را نيز راه راست خوانده، در ترجمه سَواء السَبيل، راه راست آورده است، بعد آن را توضيح داده که « سَواءَ السبيل ميانه راه باشد يعني جاده راه» (ابوالفتوح رازي، 1377: 2/106) همچنين راه حق و راه راست را به يك معني آورده: «هر كس كه اين كند از شما، راه حق گم كرده باشد و راه راست» (همان، 19/155) «اِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ، گفت او را هدايت داديم بر ره راست»، (همان، 20/72) سور آبادي، سبيل را، راه راست در مقابل ضلالت و گمراهي آورده است: «فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطيعُونَ سَبيِلاً گمراه شدند از دل نياوند آمدن به راه راست» (سور آبادي 1381: 1701) همچنان كه ترجمه نسفي از «فاَضَلُّونا السَّبيلا» بدين صورت است: «و ايشان از راه راست مان ببردند و به بي راهي سپردند» (نسفي، 1362: 803).و نسفي در ترجمه ممّن هدينا، راه راست دادگان آورده است. (نسفي، 1362: 581) آنچه نسفي در ترجمه آيه 50 از سوره قصص آورده، نشان مي دهد راه راست، در نظر وي با روشني و آشكارگي همراه است، در مقابل ضلالت كه همراه تاريكي است: «اِنَّ اللهَ لايَهدي القومَ الظالمين خداي تعالي راه راست ندهد، آن را كه بر اختيار ضلالت ثابت بود» (همان، 740 نيز رك: 522) نسفي گاه در ترجمه هدي و ضلالت، راه يافتن و بي راه شدن يا از راه راست به جاي هدي و راه يافتن استفاده كرده است: «مَنِ اهْتدَي فَانَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ هر كه بر راه راست رود وي راست منفعت آن وَ مَن ضَلَّ فَانَّما يُضِلُّ عَلَيهاَ و هر كه گمراه شود بر وي است مضرّت آن» (همان، 533 نيز 741، 728، 555، 548، 1000) آيه مذكور را اسفرايني چنين ترجمه كرده است: «آن كسي كه راه يابد خود راه يابد خويشتن را، و هر كه بي راه شود خود خويشتن را بي راه شود». (اسفرايني، 1374: 1258) هرچند اسفرانيي در چند جايي ديگر، هدي را راه راست ترجمه كرده است (همان، 800، 798، 659) و راه راست در مقابل بي راهي آورده است: «اولئَك الَّذينَ اشْتَرواُ الضلالَهَ بِالهُدي ايشان اند آن كساني كه بخريده اند و اختيار كرده اند بي راهي، به راه راست». (همان: 70) بنابراين، «راه راست» در مفهوم مستقيم يا يمين نيست؛ هدي است كه همان راه آشكار و روشني است چون در نظر مفسران و مترجمان، راه راست همان هدي است در مقابل ضلالت كه گمراهي است (ابوالفتوح رازي، 1377: 117 و 1/129) همچنين ابوالفتوح يكي از معاني نَبي را طريق روشن خوانده است و معادلي براي راه راست قرار داده است: «نَبي طريق روشن باشد براي آن كه خلق به او مهتدي شود چنان كه به راه راست.» (همان، 313) تفسير شنقشي نيز در ترجمه آيه 97 سوره انعام، هدايت يافتن را به «راه راست گرفتن» برگردانده است: «او بيافريدست از بهر شما را ستارگان تا راه راست گيريد بدان ستارگان اندر تاريكي ها دشت و دريا» (تفسير شنقشي، 1354: 154 نيز 9، 64، 230، 245).
2-4- سَوِي
در ترجمه صراطاً سوياً يا الصراط السوي نيز همچنان راه راست قرار داده اند (اسفرايني، 1374: 1356، نسفي، 1362: 579، سورآبادي، 1381: 1546).
2-5- اَقْوَم
مترجمان قرآن كريم، اَقْوَم را نيز راه راست يا راه راست تر ترجمه كرده اند: در ترجمه انَّ هَذَا القُرآنَ يَهدِي لِلَّتي هِي اَقْوَم چنين آورده اند: «اين قرآن راه نمايد به راه راست تر» (نسفي، 1362: 532) يا «خود اين قرآن راه نمايد به آن طريقي راست» (اسفرايني، 1374: 1256).
2-6- بصارت
اگر اسفرايني در ترجمه بخشي از آيه 20 سوره هود، راه راست ديدن را در ترجمه بصارت يا بصارت و مفعول محذوف آن آورده؛ بدان سبب است كه «راه راست» به معني آشكار و روشن، مشهور بوده است: «يُضاعِفُ لَهُمُ الْعَذابُ مَا كانُوا يَسْتَطيعُونَ السَّمعَ وَ مَا كانُوا يَبْصِروُنَ» مي نويسد: «مضاعف بكنند ايشان را عذاب كه نتوانستندي شنيدن آيات ما و همي نديدندي راه راست» (همان، 1012).
2-7- قصد
ابوالفتوح، قصد را نيز به راه راست ترجمه كرده كه نه اين سوي راه و آن سوي راه است: «الْقَصدُ واسِطُ الاُمُور، و القَصدُ الجادهُ لِانَّها بَينَ مَضَلَّتَينِ، كه اين جانب و آن جانب گمراهي باشد و از ميانه راه راست، آن را قصد خوانند براي اين» (ابوالفتوح رازي، 1377: 7/60).
3- راه سمت راست در مقابل چپ
در مواردي كه راه سمت راست در مقابل چپ منظور بود، به سبب آنكه راه راست به تنهايي مفهومي غير از آنچه امروز رايج است داشت، الفاظ و كلماتي چون سوي، دست و سمت را با راست همراه مي كردند تا اين مفهوم را نشان دهد؛ به برخي نمونه ها توجه نماييد:
به دست چپش هرمز كدخداي سوي راستش موبد پاك راي
(فردوسي، 1386: 445/6)
زخون بر در دز همي موج خاست كه دانست دست چپ از دست راست
(همان، 278/5) «تو صاحب نظر باش و صاحب تمييز، زيرا راه شاخ شاخ مي شود، يكي از ين ره بر مي آيد، يكي از آن راه؛ تو دست راست نگاه دار» (افلاكي، 1362: 672). اسفرايني در ترجمه يمين و يسار غالباً الفاظي چون سوي يا دست را همراه راست و چپ مي آورد (اسفرايني، 1374: 1239، 1276، 1232، 1237، 1206، 1303، 1308) ابوالفتوح، ميمنه را دست راست معني كرده چون لفظ ميمنه، جهت را در بر دارد (ابوالفتوح رازي، 1377: 20/28 و 20/367) يا تفسير شنقشي ايمان و شمائل را ست راست و دست چپ ترجمه كرده است (تفسير شنقشي، 1354: 173). در تمامي تفسير و ترجمه هاي كهن قرآن كريم ذيل آيات 8 و 9 و 10 و 27 و 38 و 41 سوره واقعه، يمين و شمال يا ميمنه و مشئمه را در تعابير قرآني اصحاب يمين و اصحاب الشمال و اصحاب الميمنه و اصحاب المشئمه، به صورت دست يا سوي راست و چپ معني كرده اند؛ چنان كه در ترجمه تفسير طبري از «خداوندان دست راست و خداوندان دست چپ» ياد كرده است. (طبري، 1356: 1794-7/1796) نسفي و سورآبادي در ترجمه آيات مذكور از تعابير «خداوندان دست راست» و «خداوندان دست چپ» استفاده كرده اند. (نسفي، 1362: 1018 و سورآبادي، 1381: 2515) ميبدي «خداوندان راست دست و مردمان راست و راست سوي» و «خداوندان چپ سوي» و «خداوندان چپ دست و چپ سوي» را به كار برده است. (ميبدي، 1361: 436-9/438) ابوالفتوح رازي نيز تعابير «ياران دست راست و ياران دست چپ» و «اصحاب دست راست و اصحاب دست چپ» را در ترجمه تعابير قرآني به كار برده است (ابوالفتوح رازي، 1356: 2-11/3).
4- راه راست و راه بي راه
در بلاغت اسلامي مهم ترين ويژگي سخن خوب و درست را فصاحت دانسته اند؛ اطلاق لفظ فصيح به سخن خوب از آن است كه اين لفظ به معني روشني و آشكارگي است. (رجائي، 1372: 3) همين لفظ را فردوسي در شاهنامه، گشاده زباني خوانده است:
جواني بيامد گشاده زبان سخن گفتن خوب و طبع روان
(فردوسي، 1374: 22/1) در زبان فارسي برخي مصنّفان همين فصاحت و گشاده زباني را با تعبير راست يا راه راست بيان كرده اند: در مقدمه ترجمه تفسير طبري، راه راست به صورت صفت براي پارسي دري و به معني فصيح و آشكار به كار رفته است: «اين كتاب تفسير بزرگ است از روايت محمد بن جرير الطبري رحمه الله عليه ترجمه كرده و به زبان پارسي و دري راه راست.» (طبري، 1356: 5) راجي كرماني «راست» را به معني آشكار و فصيح، صفت آواز كرده است:
ملايك زهر سو به آواز راست نوايي نو آيين ز هر گوشه خاست
(راجي كرماني، 1383: 1/113) راه راست چند مورد در شاهنامه، مجازاً به معني سخن درست و آشكار به كار رفته است:
بدو گفت قيصر كه خسرو كجاست ببايدت گفتن به ما راه راست
(فردوسي، 1386: 8/302) در بيت زير نيز درخواست قيصر از فرستاده پرويز براي گفتن راه راست به معني آشكار و بي نيرنگ سخن گفتن در مقابل كژ يعني سخن با نيرنگ است:
كه از من همي بار بايدت خواست اگر كژ گويند اگر راه راست
(همان، 8/329) همچنين در شاهنامه، تعبير راه راست به معني آشكار يا راه آشكار و مشهور به كار رفته است؛ وقتي داراب در طاقي ويران خوابيده بود و رشنواد صدايي شنيد كه داراب را شاه ايران مي خواند به او اسب داد و پرسيد:
چه مردي و بوم و نژادت كجاست؟ سزد گر بگويي همه راه راست
چون بشنيد داراب يكسر بگفت گذشته همه برگشاد از نهفت
(همان، 5/502 نيز 7/76) جانوشيار و ماهيار وقتي دارا را مي افكنند نزد اسكندر مي روند و مي گويند كه دشمنت را كشتيم؛
چون بنشنيد گفتار جانوشيار سكندر چنين گفت با ماهيار
كه دشمن كه افكندي اكنون كجاست؟ ببايد نمودن به ما راه راست
(همان، 5/555) راه راست در اينجا به معني آشكارا است. بيت دوم، يعني دشمن را كه مي گويي افكنده اي كجاست؟ آشكارا او را نشان بده يا واضح و آشكارتر سخن بگو. بنداري اصفهاني، راه راست نمودن را در همين بيت به سخن راست گفتن ترجمه كرده: «فقال: ان كنتما صادقين فاوقفاني علي مصرعه». (همان، حاشيه شماره 8) در تركيب پيوند راست يا راست پيوند، راست به معني آشكار و روشن به كار رفته است؛ چنان كه وقتي فغستان دختر كيد هندي را براي اسكندر آوردند، اسكندر
بفرمود تا هر كه بخرد بدند بر آن لشكر روم موبد بدند
نشستند و او را به آيين بخواست به رسم مسيحا و پيوند راست
(همان، 28/6 نيز 69/6) در هماي نامه، مهراوه به سه پسرش مي گويد كه از سه طرف، شب هنگام به هماي شبيخون بزنند آنان نيز با تعبير راه راست، شبيخون خود را حتمي و آشكارا جلوه مي دهند، طبيعي است كه از سه راه و سه طرف، مفهومي متضاد با سمت راست دارد بنابراين، تعبير راه راست مفهومي غير از جهت جغرافيايي را بيان مي كند:
شما را همي مرد سيصد هزار ببايد گزيد از در كارزار
ز سه روي رفتن سوي جنگ شب كه زي جنگ كردن به آهنگ شب
كجا دشمن از جنگ ما ايمنست نشسته به بنگاه خود ساكنست
همه هر سه گفتند فرمان تراست شبيخون كنيم امشب از راه راست
سپه برگزيدند سيصد هزار به سه بخش كردند سه نامدار
به سه راه رفتند در تيره شب ز رفتار آن سه سپه خيره شب
(هماي نامه، 1383: 144 نيز 72 و 2) در مقابل اين راه راست كه آشكار است، راه پنهاني را نيز هماي نامه، راه كوژ خوانده است: وقتي سپاه روم، سپاه شام را در بيشه اي محاصره كرده بود و خوردني را بر آنها بسته بود تا هلاك شوند، وقتي هماي براي نجات آنان مي خواهد به بيشه برود، بايد از ميان سپاه روم بگذرد و طبيعي است كه بايد از راهي نهفته و پنهاني برود بدين سبب است كه شاعر مي گويد:
همان روز بر زد به رومي سپاه سوي بيشه بگشود يك كوژ راه
(همان، 161) كوژ راه، راهي است غير اصلي و غيرمشهور، راهي است كه به زور باز شده است.
چون اين بانگ بشنيد گفت اي عجب كه يارد بر من گذشتن به شب
جز آن كس كه باشد ز جان گشته سير نخواهد كه زنده بود مانده دير
شتر چيست وين مرد خود از كجاست كه يارد گذشتن بدين راه راست
(همان، 21) يعني چه كسي جرات دارد بر اين راه آشكارا بگذرد؟ ناصرخسرو، راه راست را در معني راه آشكار و گشاده و معادل صراط مستقيم و در مقابل راه دوزخ به كار برده است؛ همچنين آن را راه بهشت مي خواند:
به گمرهي نبود عذر مر تو را پس از آنك تو را دليل خداوند راه راست نمود
(ناصر خسرو، 1370: 33)
گمراه گشته اي ز پس رهبران كور گم نيست راه راست و ليكن تو خود گمي
(همان، 459)
يكي سوي دوزخت همي خواند يكيّ سوي عزّ و نعمت مينو
هر يك به رهيت مي كشد ليكن بر شخص پديد ناورد نيرو
اين با خوي نيك و نعمت و حكمت اندر ره راست مي كشد سازو
(همان، 163)
فخر گرگاني نيز راست را در معني آشكارا به كار برده است:
سرودي گوي هم بر راست پرده ز روي مهر ما بردار پرده
وقتي شاه از گوسان در مي خواهد كه سرودي بگويد كه پرده راز رامين را بدرد، ويس حلقه زر از گيسوان خود مي كند و به گوسان مي دهد:
به گوسان داد و گفت اين مر تو را باد به حال من سرودي نغز كن ياد
همان پيشين سرود نغز را باز بگفت و آشكارا كرد او راز
(گرگاني، 1349: 301) به نظر مي رسد «راست پرده» به مقام خاص موسيقي تصريح داشته باشد، اگر هم چيزي از آن در ميان باشد؛ به صورت ايهام است و البته، تركيب راست پرده با توجه به معني آشكار براي راست، تعبيري متناقض همچون هست نيست يا برگ بي برگي است. راست پرده در اينجا يعني آهنگ آشكار در مقابل پوشيده، چون در بيت آخر هم مي گويد: با سرود نغز راز را آشكار كرد. در ابياتي از حديقه نيز راه راست در معني راه آشكار و در مقابل گمراهي و ضلالت يا تاريكي و داج به كار رفته است:
هر كه در ملك او مني كرده از ره راست توسني كرده
(سنائي، 1374: 101)
آنگه آگه شوي ز نرخ پياز كه نيابي به راه راست جواز
(همان، 146)
او ترا راه راست بنمودست گر بر ره روي ترا سودست
(همان، 639)
لفظ سيد چون در زمان بشنيد در شب داج راه راست بديد
(همان، 229) تعبير راه راست در مثنوي نيز به كار رفته است:
چون فقير آييد اندر راه راست شير و صيد شير خود آن شماست
(مولوي، 1368: 193) در اين بيت راه راست؛ يعني راه آشكار و گشاده و مشهور، چون فقيران اگر به معني گدايان باشد، بر راهي مي روند كه مشهور است و مردم بسيار از آن عبور مي كنند تا بدان ها چيزي ببخشند. به نظر مي رسد «راه بي ره» در هماي و همايون، همان راه گم و پوشيده و در مقابل راست در مفهوم آشكار و گشاده است. چون اين شعر به گونه اي برگرفته از آيه اهدنا الصراط المستقيم است:
گر از ره برون رفتم اي رهنماي در اين راه بي ره مرا ره نماي
(خواجوي كرماني، 1370: 3) گرديزي نيز چندين بار راه راست را در معني راه آشكار و گشاده و همگاني به كار برده است: «ملك اللان ترسا است و همه اهل مملكت او كافرند، بت پرستند و از سر حدّ او ده روز برود ميان درختان و جويها و جايهاء خرّم تا به قلعتي رسد كي او را باب اللان گويند و او بر سر كوهي نهاده است و زير اين كوه راهِ راست و همه گرد بر گرد او كوه ها بلند است و هزار مرد است كه به نيابت، اين قلعه را پاس دارند به شب و روز بر طريق نيابت.» (گرديزي، 1384: 401) «هفت شبانه روز پيش ايزد، تعالي، ايستاده بودم و حاجت بخواستم تا مرا پيش خويش ببرد، پيش از آن كي ديو مرا از راه راست ببرد» (همان، 76). ابوريحان نيز راست را به معني آشكار و بي عيب و نيرنگ به كار برده است؛ در جمله زير راه مفهوم مجازي دارد. راه راست؛ يعني راستي و آشكارگي در قابل نيرنگ و زرق و دو رنگي: «و اما حشويان منجّمان كي تمويه و زرق دوست تر دارند از راه راست چون كسي ايشان را چنين مساله پرسد او را بازگردانند.» (بيروني،1367: 538). در تاريخ بيهقي راه راست در معني راه آشكار است كه در آن سواران و قاصداني مي گماشته اند: «روز سه شنبه نهم اين ماه، نامه وزير رسيد بر دست سواران مرتّب كه بر راه راست ايستانيده بودند.» (بيهقي، 1371: 750-749) بيهقي، با توجه به معني آشكار و گشاده، شيوه تاريخ نگاري را راه راست خوانده است: «و مرا چاره نيست از باز نمودن چنين حال ها كه ازين بيداري افزايد و تاريخ بر راه راست برود كه روا نيست در تاريخ تخسير و تحريف و تقتير و تبذير كردن» (همان، 678). وقتي حضرت علي (ع) قصد گشودن قلعه بني نضير و بني قريضه كرد «اميرالمؤمنين - عليه السلام - گفت: من آمدم تا به زير حصن و رايت رسول در زير حصن بردم راست. چون مرا ديدند، خوفي عظيم در ايشان افتاد. (ابوالفتوح رازي، 1377: 2/22) به نظر مي رسد در اينجا، راست به معني آشكارا به كار رفته است. نصرالله منشي، «راه راست و شارع عام» را مترادف و هم معني به كار برده است (كليله و دمنه، 1383: 42) چون راه راست در نظر وي ترجمه اي از صراط مستقيم بوده است: «و انصار حق را سعادت هدايت راه راست نمود» (همان، 3) «راه راست بسته و طريق ضلالت گشاده (همان، 56 نيز 382، 94و 47) در کليله و دمنه، تعبير سَنَن راست نيز با توجه به تعبير قرآني، در مفهوم راه و شيوه آشكار به كار رفته است: «نظام كارهاي حضرت و ناحيت به قرار معهود و رسم مالوف باز رفت و بر قاعده درست و سَنَن راست اطّراد و استمرار يافت.» (همان،10) مينوي در حاشيه درباره سنن مي نويسد: «سَنَن: راه و روش است و زمخشري در مقدمه راه راست گفته است» (همان). ميداني در السامي في الاسامي راه راست را مقابل السمت آورده و راه هاي مجهول را بنيات الطريق خوانده است. (دبير سياقي، 1354: 190) السمت را نيز عرب ها راه و ميانه راه مي شمارند (ابن منظور: 47-2/46). در التوسل الي الترسل، راست به معني صواب به كار رفته است: «و راه راست و طريق صواب ايشان را از طاعت داري و خدمتگاري حضرت ما باز نمود» (بغدادي، 1385: 127). در خلاصه سيرت رسول الله (ص) راه راست در مقابل گمراهي به كار رفته است: «مهتران قريش گفتندي حق تعالي از مشتي گدايان راه راست دهد و ما گمراه باشيم اين محال است و ما سخن محمد به حضور ايشان نمي شنويم» (شرف الدين، 1368: 89). كاشفي، طريق راست را در مقابل نيرنگ به كار برده است: «اگر پرسند كه جامه فراويز برآورده از آن كيست؟ بگوي از آن مردي كه ظاهر و باطن او يكي شده باشد و نهان و آشكارا او به طريق راست بود نه آنكه در صورت، مردم را فريب دهد و از معني بي خبر باشد.» (كاشفي سبزواري، 1350: 175). تعبير ديگر راه بي راه در متون كهن هنجار بود؛ در لغت فرس با توجه به اين بيت عنصري:
همي شدند به بيچارگي هزيمتيان شكسته پشت و گرفته گريغ را هنجار
اسدي نوشته است هنجار به معني «راهي بي راه باشد كه جاده نبود». (اسدي، 1365: 157) به نظر مي رسد علت آنكه هنجار را راه بي راه شمرده اند، همين راهي است كه براي گريز در اين بيت طرح شده است و خلاف راه راست است. در هماي نامه نيز هنجار دز، در مفهوم راه بي راه به كار رفته است:
نبد هيچ پيدا فراز از نشيب ز بس تيرگي در دل آمد نهيب
بدانست هنجار دز دخت شاه ستاره بدش رهبر و سير ماه
ببرد او شه خسته را شب به دز نزد هيچ سان آب بر لب به دز
(هماي نامه، 1383: 36) در هماي نامه، هنجار مار دو بار مشبّه به راه دوشار و سخت واقع شده است. لفظ هنجار در اين مورد غير از تنگي راه، به اعتبار پر پيچ و خم رفتن مار نيز هست:
كُه او همه سر به سر ديولاخ كمرها برسته ز كُه شاخ شاخ
برو راه مانند هنجار مار به سه چاره بر وي رونده سوار
بفگت اين و شد بر ره كوهسار رهي ديد مانند هنجار مار
(همان:43-44) اگر هم در وصف دانايي و تجربه كسي در مرز روم از هنجار شناسي او ياد كرده، به اعتبار تعبيري است كه از هنجار در نظر دارد يعني راه هاي ناشناخته است:
همه ديده بد سر به سر مرز روم بدانست هنجار آن مرز و بوم
(همان، 56) در گل و نوروز نيز از هنجار در معني راه پنهان استفاده شده است، وقتي نوروز مي خواهد به خوابگاه گل برود،
ز هر شاخي چو طوطي سر برآورد به هر كاخي چو طوبي سر در آورد
به پاي طارم گل شد به هنجار چو بلبل كاورد رخ سوي گلزار
چراغ شب نشينان ديد مرده نگهبانان شب را خواب برده
(خواجوي كرماني، 1370: 195) و در شعر حافظ كه مي گويد: «ز بيم غارت عشقش دل پرخون رها كردم / ولي مي ريخت خون و ره بدان هنجار مي آورد» (حافظ، 1367: 172) شايد هنجار به معني راه بي راه باشد؛ چون در هنگام گريز از كسي از راه آشكار و سر راست نمي رود. در برهان قاطع نيز ذيل هنجار اشاره شده كه «بعضي راه غير جاده را گويند» (برهان، 1376: 2376) در ابيات زير كه در لغت نامه دهخدا در مدخل هنجار نقل شده همچنان به نظر مي رسد هنجار در مفهوم راه بي راه به كار رفته است:
ره و هنجار ستمكاره همه زشت است اي خردمند مرو بر ره و هنجارش
(ناصرخسرو)
گر از دنيا به رنجي راه او گير كز اين بهتر نه راه است و نه هنجار
(ناصرخسرو)
شعاع كوكب ثابت به چرخ بر رهبر مسير ديو دژ آگه به خاك بر هنجار
(مسعود سعد)
به قلعه اي كه از او باد كم رود بيرون به بيشه اي كه در او ديو بد برد هنجار
(مسعود سعد)
برگرفته از سایت راسخون
یادنامه استاد زاهدی
+ نوشته شده در جمعه سیزدهم مرداد 1391 ساعت 23:16 توسط mahdi9674 شماره پست: 781
متن زیر رو خانم مریم نجیمی یکی از شاگردان استاد زاهدی درباره ایشون نوشتند که از وبلاگ شخصی ایشون روز امتحان به آدرس ruzeemtehan.blogfa.comاین مطلب رو میارم:
در سایه گل بلبل از این غصه خزیده.................گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
چه کجرفتاری ای چرخ....................................چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ....................................نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ
در غم از دست دادنت چونان ابر بهار گریستم و تپشهای قلبم برای لحظه لحظه روزهایی که با تو بودم به شماره افتاد. و چقدر سخت است از تو و خوبیهایت نوشتن. چقدر زود و ناباورانه بار سفر بستی و ما را ترک گفتی.
برای نوشتن از تو باید چونانتو بود تا حقِ حقی که به گردن من و هزاران هزار دیگر داری ادا شود؛ آنسان کهفضل و دانشت نه مایه تفاخر و سروری که حدیث تواضع و فروتنی بود.
برای نوشتن از تو باید چونانتو، معدنی از علم و اندیشه بود تا بتوان دشوارترین مفاهیم را در ساده ترین قالبها پیاده کرد و فهماند.
برای نوشتن از تو باید چونان تو، دریایی از سخاوت و محبت بود تا بتوان قطره قطره محبتی را که بی چشمداشت پاسخی ارزانی دیگران کردی به تصویر کشید.
برای نوشتن از تو باید چونان تو، صبوری کرد به پای همه نادانسته ها و جهالت ها، و چون شمعی سوخت و روشنایی بخشید.
برای نوشتن از تو باید چونان تو، اندیشه ای ژرف و فراخ داشت تا بتوان تنها گوشه ای از سیر اندیشه ات را در باطن کلمات جای داد.
قلم ناچیز من قاصرتر از بیان همه کمالاتی است که تو داشتی. رفتن ناباورانه تو نه تنها جامعه زبانشناسی کهجامعه اساتید و عالم انسانیت را داغدار از دست دادنت کرد.
تو نه تنها اسوه علم و دانش و فضیلت و کمالات، که اسطوره اخلاق و خوش مشربی و تربیت بودی.
تو نه تنها استاد علم آموز من بودی، که از تو آموختم چگونه انسان باشم و چگونه زیست کنم و چگونه در راه اعتلای آرمانهایم حتی در کمترین زمان ممکن گامهای بلند و استوار بردارم.
جایت در قلبهایمان همیشه خالی است و یادت بر اندیشه هایمان همیشه جاویدان. روحت شاد.
زبانهای اصلی دنیا
+ نوشته شده در جمعه سیزدهم مرداد 1391 ساعت 6:0 توسط mahdi9674 شماره پست: 777
برنارد کامری یکی از مطرح ترین ردهشناسان زبان هست. در این کتاب به بررسی ردهشناختی 39 زبان دنیا میپردازه که برای علاقهمندان جالب توجه هست. امیدوارم بتونید از این کتاب به خوبی استفاده کنید.
+ نوشته شده در چهارشنبه یازدهم مرداد 1391 ساعت 2:45 توسط mahdi9674 شماره پست: 780
چند روز از ماه رمضان گذشته و حیف بود توی این ماه هیچ مطلبی رو به این ماه عزیز اختصاص ندیم. امیدوارم که عبادات همه شما در این ماه مورد قبول خداوند قرار بگیره.
خدایا فقط میتونم بگم هیچ کس رو جز تو ندارم
کتابهایی با موضوعات مختلف
+ نوشته شده در چهارشنبه یازدهم مرداد 1391 ساعت 2:11 توسط mahdi9674 شماره پست: 779
اینها کتابهایی با موضوعات تحلیل کلام، صرف، نحو به علاوه یک واژهنامه خوب زبانشناسی و آموزش زبان هست. امیدوارم از خوندن اینها لذت ببرید.
زاهدی، کیوان. 1386. "فعل در فارسی نوین: ملاحظاتی نشانهشناختی"، پژوهشنامه علوم انسانی. ویژهنامه زبان و ادبیات، دانشگاه شهید بهشتی. شماره 54.
زاهدی، کیوان. 1387. "بازنگری دستور زبان فارسی: بررسی نظام شناسهها و پیامدهای آن"، مجموعه مقاله نخستین همایش ملی زبانشناسی، کتیبهها و متون. تهران: سازمان میراث فرهنگی.
زاهدی، کیوان، حسن عشایری و فرشته رحیم زاده. 1387. "تأثیر جنسیت بر درک نوای عاطفی گفتار"، مجله پژوهش زبانهای خارجی. شماره 5.
زاهدی، کیوان. 1387. "پارادایم میان رشتهای: مهندسی تفاعلی"، مجموعه مقاله سومین هماندیشی پژوهشگران. دانشگاه شهید بهشتی.
زاهدی، کیوان و پرستو دری منش. 1387. "تأثير راهبردهاي فراشناختي يادگيري بر موفقيت تحصيلي دانشجويان زبان انگليسي در آموزش از راه دور"، پژوهشنامه علوم انسانی. ویژهنامه زبان و ادبیات، دانشگاه شهید بهشتی. شماره 57: 144 ـ 117.
زاهدی، کیوان. 1387. "جنسیت و جنس زبانی در قرآن کریم"، مطالعات راهبردی زنان. سال یازدهم، شماره 42: 102 ـ 79.
زاهدی، کیوان. 1387. "ملاحظاتی پیرامون وجه و وجهنمایی: شواهدی از فارسی نوین"، مجله بینالمللی پژوهشگاه میراث فرهنگی. تهران: پژوهشگاه میراث فرهنگی.
زاهدی، کیوان و آنیتا بازیان. 1387. "وجه و وجهنمایی در ترکی آذری"، پژوهشنامه علوم انسانی. ویژهنامه زبان و ادبیات، دانشگاه شهید بهشتی. شماره 57.
زاهدی، کیوان. 1387. انواع فاعل نحوی بی آوا در زبان فارسی. دستور: ویژه نامه نامه فرهنگستان. جلد چهارم. شماره 4.
زاهدی، کیوان. 1388. "زبان، فرهنگ و تفکر: دیدگاهها و برهانها"، فصل نامه تحقیقات فرهنگی. سال دوم. شماره پنجم: 46 ـ 17.
زاهدی، کیوان و محمدعلی شمس. 1388. "خویشاوندی و جنسیت در خانواده و بازتاب آنها در زبان". مجله خانواده پژوهشی. سال پنجم. شماره 19.
زاهدی، کیوان. 1388. "بررسی فراگشت آموزش و پژوهش میان رشتهای: نیاز دیروز، رویکرد امروز، زیرساخت فردا"، مجله مطالعات میان رشته¬ای در علوم انسانی. سال اول. شماره 4
زاهدی، کیوان، حسن عشایری و فرشته رحیم زاده. 1388. "بررسی تأثیر جنسیت بر درک نوای غیر عاطفی (زبانی) گفتار در دو جنس". مجله پژوهش زنان. سال اول. شماره 2.
زاهدی، کیوان و لیلا شریفی. 1388. "اختصار سازی در زبان فارسی". مجله زبان و زبانشناسی. سال پنجم، شمارة اول، پیاپی نهم.
زاهدی، کیوان و ساحل خوشبخت قهقرخی. 1389. "شمایلهای سببی در زبان فارسی"، پژوهش زبان و ادبیات تطبیقی. دورة اول، شمارة چهارم
زاهدی، کیوان و عاطفه محمدی زیارتی. 1390. "شبکة معنایی حرف اضافة فارسی "از" در چهارچوب معنیشناسی شناختی"، تازههای علوم شناختی. سال سیزدهم، شمارة 1، شمارة پیاپی 49.
زاهدی، کیوان و لیلا شریفی. 1390. "زبان پژوهشی"، قدمت اختصارسازی در زبان فارسی. سال دوم. شمارة 4
زاهدی، کیوان، حسن عشایری و هاله روستائیان. (در دست چاپ) "اختلالات زبانی در بیماری آلزایمر"، مجله روانشناسی.
زاهدی، کیوان و عصمت دریکوند. (در دست چاپ). "مقایسة استعاره های زبانی در نثر فارسی و انگلیسی"، مجلة نقد زبان و ادبیات خارجی.
زاهدی، کیوان و عصمت دریکوند. (در دست چاپ). " تحلیل مقايسه اي و مقابله ای استعاره هاي ادبي در شعر فارسي و انگليسی".
Zahedi, Keivan. 2003. “Iconic Motivation in Modern Persian Grammar”, Journal of the Faculty of Literature and Humanities. Tehran: Shahid Beheshti University
Zahedi, Keivan. 2004. “Complex Predicates in Modern Persian: A Minimalist Approach”, WECOL. Tucson: University of Arizona.
Zahedi, Keivan. 2007. “Grammaticality in Minimalist Program: A New Horizon Towards Generative Functionalism”, Journal of Social Science. 55: 79-88.
Zahedi, Keivan. 2007. “How Syntactic are Appositions Some Arguments for a DP- Shell Hypothesis for the so- called PPs within Minimalist Framework”, The Perspectives of Linguistics in the 21st Century. Seoul: South Korea.
Zahedi, Keivan. 2008. “Determinist Inquiries: Debates on the Foundation of Language”, International Journal of Criminology and Sociological Theory, Vol. 1, No. 1: 26-50.
Zahedi, Keivan. 2008. “Metacognitive Learning Strategies and Academic Success of TEFL MA Students in Distance Education”, International Journal of Criminology and Sociological Theory. Vol. 1, No. 2: 161-176.
Zahedi, Keivan. 2008. “Un-Principled UG: Qualms on the Necessity of Principles”, Journal of Social Science, 56: 107-126.
Zahedi, Keivan. 2008. “Remarks on Mood and Modality: Evidence from Modern Persian”, Nāme-ye Pažūhešgāh, 22&23: 97-105.
Zahedi, Keivan & Mohammad Ali Shams. 2011. “Exploring the Iranian Candidates’ Use of Formulaic Sequences in the Writing Module of IELTS”, Iranian EFL Journal. Vol. 7-2: 15 -27.
Zahedi, Keivan & Roghayeh Mehrazmay . 2011. “Definiteness in Sorani Kurdish and English”, Dialectologia. Vol. 7: 129-157.
Zahedi, Keivan & Nasser Fallah. 2011. “The Relationship between Vocabulary Knowledge, Linguistic Intelligence and Morphological Awareness among EFL Learners”, The Academic Leadership Journal. Vol. 9: 1-6.
Sadeghi, M & M.A. Mazaheri, F. Mootabi & Keivan Zahedi. (In Press) “Marital Interaction in Iranian Couples: Examining the Role of Culture”, Journal of Comparative Family Studies.
Zahedi, Keivan & Saeedeh Shamsaee. (In Press). ‘Viability of Construct Validity of the Speaking Modules of International Language Examiminations (IELTS vs. TOEFL iBT): Evidence from Iranian Teat- Takers”. Educational Assessment, Evaluation and Accountability.
•
طرحهای پژوهشی
1377 ـ 1380 / پژوهشگر واژهگزینی و اصطلاحشناسی ـ فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی.
1385 / ترجمه و تدوین دروس دانشگاه MIT: زبان و ساختار آن: نحو دانشگاه شهید بهشتی.
1385 ـ 1386 / ارزیابی درونی گروه آموزشی زبانشناسی دانشگاه شهید بهشتی.
1386 / تعریف و تدوین برنامه، عناوین و سرفصل دروس رشته میان رشتهای زبانشناسی رایانشی. (کارشناسی ارشد) پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
1387 / ترجمه و تدوین دروس دانشگاه MIT: نحو پیشرفته: دانشگاه شهید بهشتی.
1387 / تعریف و تدوین برنامه، عناوین و سرفصل دروس رشته میان رشتهای زبانشناسی بالینی. (کارشناسی ارشد) پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
1390 / تعریف و تدوین برنامه عناوین و سرفصل دروس رشته میان رشتهای علوم شناختی زبان (دکترای تخصصی). پژوهشکدة علوم شناختی.
1390/ زن در ضرب المثلها و حکم فارسی: تحلیل زبان شناختی کمّی پیکرة دو فرهنگ: "امثال و حکم" دهخدا و "کوچه" شاملو، دانشگاه شهید بهشتی
سخنرانی
1382 / نهاد غیرفاعلی و واژهبست مضاعف در فارسی نوین ساختهای نشانگر وجود مقوله نقشی مطابقت. نخستین هماندیشی دستور زبان فارسی. تهران: فرهنگسان زبان و ادب فارسی.
1382 / انگیختگی صورتهای فعلی در فارسی نوین. دومین همایش پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی. تهران: دانشگاه تربیت مدرس.
1386 / بازنگری دستور زبان فارسی: بررسی نظام شناسهها و پیامدهای آن. نخستین همایش ملی زبانشناسی، کتیبهها و متون. تهران: سازمان میراث فرهنگی.
1386 / جغرافیای علمی: راهبرد توفق در قرن بیست و یکم. دومین هماندیشی پژوهشگران دانشگاه شهید بهشتی. تهران: دانشگاه شهید بهشتی.
سایت زبانشناسی
+ نوشته شده در سه شنبه دهم مرداد 1391 ساعت 12:28 توسط mahdi9674 شماره پست: 776
این سایت که در زیر آوردم سایتی مهم و فعال در زمینه یادگیری زبان و چند زبانگی هست. کسانی که علاقه دارند میتونند از این سایت بهره ببرند:
+ نوشته شده در دوشنبه نهم مرداد 1391 ساعت 11:39 توسط mahdi9674 شماره پست: 775
نویسنده: مهدی عبداللهی
فلسفه زبان به همراه اتمیسم منطقی و فلسفه اصالت
تحصل منطقی، سه جنبش مؤثر فلسفی در قرن بیستم هستند که جملگی، وظیفه اصلی (و شاید
تنها وظیفه) فلسفه را تحلیل میدانند، و از آنجا که تحلیل، به استعمال و وظیفه
زبان مربوط است، بر این اساس، این سه مکتب معتقدند که مسائل فلسفی، دست کم تا
حدودی، مسائل زبانی است، و بنابراین، فقط به وسیله توضیح و تشریح الفاظ زبان است
که میتوان تا اندازه ممکن، این مسائل را حل کرد. این
نهضت، در آخر دهه 1930 در دانشگاه کمبریج آغاز شد که در آنجا لودویگ ویتگنشتاین که
خود یکی از نخستین پیشنهادکنندگان اتمیسم منطقی بود، این نظریه را ترک گفت. جنبش
مزبور، اکنون، هم در دانشگاه کمبریج و هم در دانشگاه آکسفورد، و به علاوه در
کانادا، استرالیا و ایالات متحده آمریکا نفوذ دارد. جرج
ادوارد مور و آستین را به همراه ویتگنشتاین متأخر، باید پیشگامان «فلسفه زبان»
دانست که از آنها به «فلاسفه زبان عادی» نیز یاد میشود. ایشان به دنبال آن بودند
که با مداقه در کاربرد روزانه کلماتی که مسائل فلسفی در قالب آنها بیان میشوند،
سرنخهایی را برای مسائل عمیق فلسفی بیابند.
حوزههای معرفتی ناظر به زبان، به طور کلی به دو دسته تقسیم میشوند:
1. حوزههایی که زبان خاصی را مورد مطالعه قرار میدهند. علم صرف، نحو و لغت(واژهشناسی) از این دستهاند. علم صرف، همواره ناظر به قواعد صرفی یک زبان خاص است، یا علم نحو که همیشه ناظر به یک زبان خاص است.
2. حوزههایی که زبان را به مثابه یک پدیده عام بشری مورد مطالعه قرار میدهند. این علوم، خود به لحاظ روششناختی، به دو دسته متمایز تقسیم میشوند:
الف. علومی که زبان را موضوعی علمی میدانند و آن را به لحاظ تاریخی و به روش تجربی مطالعه میکنند، مثل زبانشناسی (linguistics) که به توصیف و تحلیل ساختارهای واجشناختی، نحوشناختی و معناشناختی زبانهای طبیعی به روش علمی میپردازد. در توصیف واجشناسی یک زبان، چگونگی آرایش آواها و رابطه آنها با یکدیگر مورد بررسی قرار میگیرد. معناشناسی به بررسی معنای واژههای موجود در یک زبان و همچنین معانی حاصل از ترکیبهای مختلف این واژهها با یکدیگر میپردازد. در حوزه نحو نیز شیوههای مختلف قرار گرفتن واژهها در کنار یکدیگر بررسی میشود تا قواعد ساخت جملات به دست آیند. ولی باید توجه داشت که اگر چه این سه حوزه، هسته توصیفهای زبانی به حساب میآیند، از چگونگی تأثیر بافت موقعیتی، بر گفتار و منظور مردم و یا پیامدهای ناشی از کاربرد زبان، در این حوزهها سخنی به میان نمیآید. مباحثی از این دست، در شاخههایی از زبانشناسی مانند کاربردشناسی، تحلیل گفتمان و جامعهشناسی زبان، مورد مطالعه قرار میگیرد.
زبانشناسی به صورت کلی، ساختار زبانهای طبیعی ، یعنی زبانهایی را که انسانها به طور طبیعی به کار میبرند(نظیر انگلیسی، اردو، لهستانی و . . .) بررسی میکند. زبانشناسی، رشتهای است که ادعای مطالعه تمام وجوه مختلف زبان را دارد، و وظیفه زبانشناسان، این است که چگونگی ارتباط عناصر یک زبان را، نه تنها با یکدیگر، بلکه با جهان خارج از زبان شرح دهند. آنها علاوه بر روابط موجود در درون نظام زبان، باید روابط بین این نظام و چیزهایی را که به وسیله آن وصف میشوند، نیز بررسی نمایند. بیشتر تحقیقاتی را که در رشته زبانشناسی انجام میشود، میتوان از نوع «تحلیل» دانست. شناسایی و توصیف ساختارها و صداهای یک زبان و تلاش برای توضیح روابط بین آنها، نمونههایی از تحلیلهای زبانی هستند.
ب. علومی که زبان را موضوعی فلسفی قلمداد میکنند و به روش عقلی به مطالعه آن میپردازند، همانند فلسفه زبان (philosophy of language)
فلسفه زبان، شاخهای از فلسفه است که جنبههای عام و کلی زبان را توصیف و تبیین میکند. این جنبههای عام و کلی، مسائلیاند که اختصاص به زبان خاصی ندارند، بلکه نسبت به هر زبانی صادقاند. مسأله صدق، حکایت، معنا، ضرورت و مسائل دیگری از این دست، موضوع مطالعه فلسفه زبان هستند. بحث از اینکه معیار معناداری و بیمعنایی الفاظ چیست؟ بحث افعال گفتاری، ضرورت و امکان، بحث اخبار و انشاء... . تحلیل مفاهیم اصلی زبان، طبقهبندی کنشهای زبانی، یعنی طبقهبندی کاربردها یا کارکردهای زبانی، انوع ابهام، انواع الفاظ و انواع گوناگون استعاره، نقش استعاره در رشد و تحول زبان و همبستگیهای میان زبان، تفکر و فرهنگ، از دیگر مباحث فلسفه زبان است. هر چند به گفته ویلیام آلستون ـیکی از مهمترین معرفتشناسان معاصر و یکی از برجستهترین فیلسوفان دین در قرن بیستمـ مسائل مربوط به زبان که عموماً فیلسوفان مورد بررسی قرار میدهند، مجموعه نامنسجمی را تشکیل میدهند که یافتن هر گونه معیار روشنی برای جدا کردن آنها از مسائل زبانیِ مورد بحث عالمان دستور زبان، روانشناسان و انسانشناسان دشوار است.
لازم به ذکر است که نباید فلسفه زبان را با فلسفه زبانی(Linguistic Philosophy) یکی دانست، چرا که فلسفه زبانی، برخلاف فلسفه زبان، شاخهای از فلسفه نیست، بلکه روشی برای حل مسائل فلسفی خاص است. فیلسوفان تحلیلی، این روش را برای بررسی و مطالعه مسائل فلسفی پیشنهاد کرده، و آن را در همه حوزهها و شاخههای فلسفه، ساری میدانند. براساس این روش، برای حل مسائل فلسفی، به جای بررسی ماهیات ذهنی و کندوکاو در اعماق ذهن، باید موارد استعمال واژهها را در زبان متعارف جستوجو کرد. معنای یک واژه، سر جمع موارد استعمال آن واژه در زبان متعارف است. جان سرل، فلسفه زبانی را چنین تعریف کرده است:
«فلسفه زبانی، عبارت است از تلاش برای حل مسائل فلسفی خاص از طریق توجه به کاربرد معمولی واژههای خاص یا دیگر مؤلفههای یک زبان خاص.»
وی در مصاحبه با برایان مگی نیز میگوید: «فلسفه تحلیل زبان»، فن و روشی برای حل مسائل فلسفی است، ولی «فلسفه زبان» یکی از موضوعات یا شعب فلسفه است. فیلسوف تحلیل زبان، معتقد است که بعضی از مسائل سنتی فلسفه از قبیل مسائل مربوط به شکاکیت را میتوان با بررسی منطق اصطلاحات متعارف و مورد استعمال در بحث از شکاکیت مانند شک و یقین و معرفت و غیره، حل کرد. او کاربرد عادی این الفاظ را تحلیل میکند تا به این وسیله مسائل را حل نماید. اما فلسفه زبان، اسم موضوعی در خود فلسفه است و با مسائلی از این قبیل سروکار دارد: ما چگونه با واقعیت ارتباط برقرار میکنیم؟ ماهیت معنا چیست؟ عمل گفتاری چیست؟ صدق و دلالت و ضرورت منطقی چیست؟
حاصل آن که، جریان فلسفه زبان، مهمترین جریان فلسفه تحلیلی است که حدود سه دهه 40-60 در غرب غالب بوده است، و میتوان آن را این گونه تعریف نمود که این فلسفه عبارت است از این تفکر که معنا و محتوای الفاظ فلسفی با عمل زبانی تبیین میشوند و فیلسوف باید به استعمالات حقیقی واژههایی که ملازم با مفاهیم فلسفیاند، توجه نماید.
افزون بر فیلسوفان زبانی که ذکرشان گذشت، میتوان از میان فلاسفه زبان، گیلبرت رایل، استراوسون و گرایس را نیز نام برد. به اعتقاد برخی از اندیشمندان معاصر، هر چند کتاب «مفهوم روان» گیلبرت رایل، حلقه اصلی انتقال و واسط میان پوزیتویسم منطقی و فلسفه زبان عادی است، اما نماینده عمده و اصلی فلسفه زبان رایج، جان لانگ شاو آستین است.
اهم مباحث فلسفه زبان
الف) مباحث مربوط به نظریه معنا:
1) چیستی معنا، که به طور کلی سه نظریه عمده در این باب وجود دارد: حکایی، تصوری و رفتاری.
2) هممعنایی: تعریف هممعنایی، ارتباط آن با معنای وصفی، تقسیم هممعنایی به تام و غیرتام و . . .
3) معناداری؛
4) تحلیلی بودن: وجود یا عدم قضایای تحلیلی، نسبی و مطلق بودن تحلیلیت، نسبت تحلیلیت با پیشین و پسین بودن و...
5) استلزام.
ب)مباحث مربوط به نظریه حکایت یا ارجاع:
6) نامگذاری: چیستی نام خاص، نسبت آن با لفظ خاص و وصف معین،
7) چیستی صدق، که اهم دیدگاهها در این باب عبارتند از: نظریه مطابقت، نظریه تلائم، نظریه پراگماتیستی، نظریه حشو زائد، نظریه نقل قول بد و نظریه معناشناختی؛
8) دلالت: فرق میان مدلول یا محکی با معنی یا مفهوم،
9) گستره مصادیق: فرق گستره مصادیق با محکی، گستره مصادیق جملههای اخباری، و گستره مصادیق تعابیر محمولی؛
10) مقادیر متغیرها: افراد، قضایا، عملگرهای نحوشناختی یا منطقی مانند سورها به عنوان پارهای از مقادیر متغیرها، ثوابت منطقی، متغیرهای وابسته یا ظاهری و...
ج)مباحث مربوط به کاربردشناسی فلسفی:
11) وحدت جمله و کثرت معانی که از جمله فهمیده میشود؛
12) نظریه افعال گفتاری؛
13) نظریه مکامله یا نظریه معانی ضمنی.
نقل از سایت پژوهه
دانلود کتاب
+ نوشته شده در یکشنبه هشتم مرداد 1391 ساعت 14:40 توسط mahdi9674 شماره پست: 774
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
سایت جدیدی برای دانلود کتابهای زبانشناسی پیدا کردم که لینکش رو برای شما قرار میدم تا بتونید از اون استفاده کنید. نام سایت کتاب ناک هست و کتاب های فارسی هم داره.
+ نوشته شده در یکشنبه هشتم مرداد 1391 ساعت 12:17 توسط mahdi9674 شماره پست: 773
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
داشتم مطالب گذشته وبلاگ رو نگاه می کردم. هم نظرات کنکوریهای سال های گذشته که بیشترشون رفتند و هم پست های مختلف. واقعا خیلی جالب بود برای من که بعضی ها چه حرف هایی بهم زده بودند. فقط به خاطر بعضی مسائل پیش پا افتاده.
مطلب دیگه اینکه در 24 مرداد 89 اولین پست خودم رو در این وبلاگ قرار دادم و در مورد سراسری شدن کنکور دکتری بود. چند روز دیگه دو سال از آغاز به کارم در این وبلاگ میگذره.
ایمیلی به آقای بنادکی زدم و در مورد موضوعی در مورد آینده وبلاگ با ایشون صحبت کردم. ایشون هم گفتند تا هفته آینده به ایران میآند و کارهای وبلاگ رو پیگیری میکنند. فکر میکنم این وبلاگ همه چیز رو از ایشون داره. من خودم قبلا وبلاگهایی درباره زبانشناسی ایجاد کرده بودم اما دیدم اصلا نمیتونم کاری کنم که وبلاگی خوب و سرزنده داشته باشم. از زمان آغاز نوشتن در اینجا دیگه اونها رو فراموش کردم و کنار گذاشتم.
حالا هم فکر میکنیم بهتر هست که این وبلاگ به سایت تبدیل بشه. در پست قبلی خانم ف.ک به درستی این رو گفته بودند و البته به بحث فورومی که قرار بود راه اندازی بشه ربط داره. به خواست خدا میخوایم سایتی راه اندازی کنیم که به خوبی به نیازهای شما و تمام علاقهمندان به زبانشناسی پاسخ بده.
در این مورد نیاز به راهنماییهای شما همراهان همیشگی وبلاگ داریم لطفا نظرات خودتون رو در این مورد برای ما بازگو کنید. شاید قبل از آغاز به کار سایت نیاز باشه چند تا نظر سنجی هم از شما داشته باشیم.
استفاده از به روز رسانی در ویندوز 7
+ نوشته شده در شنبه هفتم مرداد 1391 ساعت 14:45 توسط mahdi9674 شماره پست: 772
تقریبا بیشتر ما از ویندوزهای کرک شده استفاده میکنیم. به دلیل اینکه در این ویندوزها نمیشه از Update های مایکروسافت استفاده کرد میتونه برای ما از نظر امنیتی مشکل ساز باشه چون باگهای سیستم عامل برطرف نمیشند. برای حل این مشکل میتونید برنامه کم حجم زیر رو دریافت و نصب کنید و با خیالی آسوده از به روزرسانیهای مایکروسافت برای ویندوز استفاده کنید بدون اینکه مشکلی برای سیستم عامل شما به وجود بیاد. برای تنظیمات به روز رسانیها باید از گزینه Windows Update در Control Panel استفاده کنید.
+ نوشته شده در جمعه ششم مرداد 1391 ساعت 14:40 توسط mahdi9674 شماره پست: 771
بعضی از مطالب این مقاله مورد تایید زبانشناسان نیست اما برای استفاده شما از مطالب این رو آوردم.
گسترش زبان مخفي در ادبيات گفتاري جوانان
نويسنده: مهديه سادات محسني فر
شناساندن يا درک کامل مفهوم ها، بدون استفاده از واژه ها ممکن
نيست. حال اگر مفهوم تازه اي در ميان باشد، براي بيان آن، از تمام امکان هاي موجود
در زبان استفاده مي کنيم و به محض اين که واژه ي مناسب را مي يابيم، نفس راحتي مي
کشيم!
به واقع زبان و گفتار، مهم ترين وسيله ي ارتباطي ميان انسان هاست. قراردادهاي
زباني و واژه ها، آن قدر بر ارتباط سايه گسترده اند که امروزه تصور نبود آن، آدمي
را که حتي به کمک واژه، مي انديشد، درهم مي شکند.
اما گويا اين ساخته ي دست بشر، نتوانسته به تمامي، حس ها و خواسته هاي انسان را
پوشش دهد. درهم آميختن واژه ها و استفاده از آن ها در معنايي جز آنچه تعيين شده
است، زبان ديگري مي سازد که در اصطلاح، «زبان مخفي» ناميده مي شود.
اين پديده در تمام دنيا و به نسبت ويژگي هاي فرهنگي که زبان از آن بر آمده، شکل
گرفته است. انگيزه هاي بسياري در توليد و شکل گيري اين پديده مؤثر بوده اند؛
مرزبندي هاي گروهي، اَعمال مجرمانه، پنهان سازي انديشه ها و احساسات، بيان احساس
هاي ناگفتني، کوتاه سازي مفهوم ها و يا حتي تفنن و سرگرمي!
از کجا آمده اي، آمدنت بهر چه بود؟
اين ادبيات کلامي، براي ابراز برخي خواسته هاي سطحي و روزمره با
اهداف گوناگون، به کار مي رود. گفته مي شود که نخستين بار دزدان و قانون گريزان،
براي مخفي نگاه داشتن اعمال مجرمانه ي خود و يا پيش برد کارهاي خلاف شان، اين زبان
را پديد آوردند؛ اما به واقع، با آنچه امروز در ايران شاهد آن هستيم، اين عامل نه
تنها دليل ساخت و استعمال چنين گونه ي زباني نيست، بلکه شايد از کم رنگ ترين عوامل
آن باشد.
در ايران، زبان مخفي از ديرپاي وجود داشته است و در هر دوره ي زماني، واژه هايي
حاصل ادبيات گفتاري بوده اند؛ اما در چند دهه ي گذشته و به خصوص در نزد جوانان
ايراني، همان به نوعي خارج از عرف سخن راندن، شمايلي نوين به خود گرفته است؛ به
طوري که نمي توان به سادگي از آن گذشت و به آن بي توجه بود.
امروزه اين گونه ادبيات گفتاري، به طور معمول به جوان ها نسبت داده مي شود و اغلب
سازندگان و مصرف گنندگان آن نيز، همين گروه هستند؛ ولي گاه برخي از اين واژگان به
زبان محاوره نيز راه مي يابند و در ميان عامه ي مردم گسترش مي يابند.
جوانان در خيابان، دانشگاه و... با يک ديگر با کلماتي خاص سخن مي گويند؛ اما با
افرادي که در حريم زباني شان راه ندارند، به گونه اي ديگر و با زباني رسمي. واژه
سازان اين گونه زبان، مدام در پي دگرگون کردن کلمه ها و استفاده از کلمه هايي بي
ربط به موضوع، به صورت استعاري اند و هر چند وقت يک بار نيز، اين واژه ها را تغيير
مي دهند.
بي خود شده ام ليکن، بي خودتر از اين خواهم!
زبان متفاوت، ميان اهالي يک جامعه ي زباني، مرز مي کشد و صف بندي
ايجاد مي کند. افراد با استفاده از اين زبان، مي خواهند فاصله اي ميان خود و
ديگران بگذارند. اين فاصله گذاري با انگيزه هاي مختلفي ايجاد مي شود؛ ولي به نظر
مي رسد که در ميان جوانان که بيش ترين مصرف کنندگان و به بياني صاحبان اين گونه ي
زباني اند، مرزبندي ها، رنگ و بوي برتري جويي در ميان هم سالان و به نوعي هويت
يافتن از خلال جدا سازي خود از ديگراني که با اين واژه ها بيگانه اند است. به همين
دليل، گاه جواناني که با اين ادبيات سخن نمي گويند، مورد تمسخر مصرف کنندگان
واژگان مخفي قرار مي گيرند و از ميان اين دسته ي اجتماعي، رانده مي شوند. اگر
بخواهيم اين مفهوم را با مثالي روشن سازيم، از جنس همان تفاوتي است که جوانان مارک
پوش را از ديگر هم سالان خود متمايز مي کند و برتري دروغين به صاحب لباس مارک دار
مي بخشد. در واقع براي جواني که با مارک هاي لباس، براي خود هويتي دست و پا شکسته
فراهم مي کند، اين امر، معياري مهم حتي در انتخاب دوستانش است و داشتن رابطه را با
جواناني که به اين شکل لباس نمي پوشند، دون شأن خود مي پندارند. اين هويت سازي
کاذب و رو به رشد، خطري جدي براي فرهنگ يک جامعه به شمار مي رود. جوانان، با هر
دليل اين واژه ها را مي سازند و به کار مي برند؛ اما نکته ي مهم، نفوذ و گسترش بخش
هاي نادرست آن در جامعه است.
بسي رنج بردم در اين سال سي....
واژه هايي از اين دست، در لايه هاي سطحي زبان، به آساني توليد مي
شوند، کاربرد مي يابند و بيش تر آن ها به همان سادگي نيز، از گردونه ي واژگان
روزمره خارج مي شوند. زبان محاوره، خود زمينه ي اصلي شکل گيري اين زبان خوانده مي
شود و بيش تر اين مُدهاي زباني از دل زبان عاميانه ي رايج بر مي آيند. از نمونه
هاي ايراني اين زبان در قديم، زبان زرگري است؛ اما آنچه زبان مخفي امروزي را
متفاوت مي کند، فراواني بيش از اندازه ي کاربرد اين نوع ادبيات در بين جوانان و
بعضاً استفاده از لحن و گاه کلمه هايي است که رنگ و بوي بي حرکتي و ناسزا گونه
دارد؛ اما آيا مي توان گفت که اين گونه از زبان، غير اخلاقي و توهين به داشته هاي
زبان فارسي ماست؟
در اين خصوص، نمي توان حکم قطعي صادر کرد؛ چرا که نتيجه، بسته به کيفيت و کميت
کاربرد اين گونه اصطلاحات از سوي اقشار مختلف جامعه و نيز حمايت يا طرد آن از سوي
نهادهاي حکومتي، متفاوت خواهد بود براي مثال در صورت حمايت بي رويه و بدون قيد و
بند رسانه ها - چه نوشتاري، چه ديداري و چه شنيداري - از اين زبان (به بهانه ي
جوان گرايي و جذب مخاطب جوان)، شاهد گسترش و ترويج بي رويه ي اين اصطلاحات در زبان
فارسي خواهيم بود، به گونه اي که بر اثر تکرار کاربرد، ممکن است بعضي واژه هاي
سخيف يا گَرته برداري شده از اصطلاحات در زبان فارسي خواهيم بود، به گونه اي که بر
اثر تکرار کاربرد، ممکن است بعضي واژه هاي سخيف يا گرته برداري شده از اصطلاحات
خارجي، جاي گزين معادل هاي فاخر موجود در ادبيات رسمي کشور شود.
منبع: نشريه مه يار شماره 1
نقل از سایت راسخون
وبلاگ از گذشته تا امروز...
+ نوشته شده در جمعه ششم مرداد 1391 ساعت 0:17 توسط mahdi9674 شماره پست: 770
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
داشتم مطالب گذشته وبلاگ رو نگاه می کردم. هم نظرات کنکوریهای سال های گذشته که بیشترشون رفتند و هم پست های مختلف. واقعا خیلی جالب بود برای من که بعضی ها چه حرف هایی بهم زده بودند. فقط به خاطر بعضی مسائل پیش پا افتاده. نمیدونم من اخلاقم عوش شده یا بازدیدکنندگان جدیدتر وبلاگ با احترام بیشتری با من حقیر برخورد میکنند. نمیدونم...
مطلب دیگه اینکه در 24 مرداد 89 اولین پست خودم رو در این وبلاگ قرار دادم و در مورد سراسری شدن کنکور دکتری بود. چند روز دیگه دو سال از آغاز به کارم در این وبلاگ میگذره.
ایمیلی به آقای بنادکی زدم و در مورد موضوعی در مورد آینده وبلاگ با ایشون صحبت کردم. ایشون هم گفتند تا هفته آینده به ایران میآند و کارهای وبلاگ رو پیگیری میکنند. فکر میکنم این وبلاگ همه چیز رو از ایشون داره. من خودم قبلا وبلاگهایی درباره زبانشناسی ایجاد کرده بودم اما دیدم اصلا نمیتونم کاری کنم که وبلاگ خوب و سرزنده داشته باشم. از زمان آغاز کارم در اینجا دیگه اونها رو فراموش کردم و کنار گذاشتم.
حالا هم فکر میکنیم بهتر هست که این وبلاگ به سایت تبدیل بشه. در پست قبلی خانم ف.ک به درستی این رو گفته بودند و البته به بحث فورومی که قرار بود راه اندازی بشه ربط داره. به خواست خدا میخوایم سایتی راه اندازی کنیم که به خوبی به نیازهای شما و تمام علاقهمندان به زبانشناسی پاسخ بده.
در این مورد نیاز به راهنماییهای شما همراهان همیشگی وبلاگ داریم لطفا نظرات خودتون رو در این مورد برای ما بازگو کنید. شاید قبل از آغاز به کار سایت نیاز باشه چند تا نظر سنجی هم از شما داشته باشیم.
پس زمینه های مخفی ویندوز 7
+ نوشته شده در چهارشنبه چهارم مرداد 1391 ساعت 16:25 توسط mahdi9674 شماره پست: 769
پسزمینه های مخفی در Windows7را پیدا کنید
در Windows7پسزمینههایی وجود دارد که
مایکروسافت در مورد آنها چیزی به شما نگفته است. حال با راهنمایی ما آنها را پیدا
کنید.
مقدمه
در Windows7 پسزمینههایی وجود
دارد که نمایی بسیار زیبا به کامپیوتر شما میدهد. وجود برخی از این پسزمینهها
به منطقه عرضه این محصول بستگی دارد. برای نمونه نسخههای بریتانیا عکسهای فوقالعادهای
از نماهای تاریخی مثل توور بریج و استونهنج دارد.
با
این همه، Windows7تمامی پسزمینههای مختص به مناطق مختلف را به طور
پیشفرض فعال نمیکند حتی اگر همه آنها روی هارددیسک باشد.
خوشبختانه
یافتن و نصب کردن این پسزمینههای مخفی کاری ساده است و تنها یاید چگونگی آن را
بدانید.
همانگونه
که توضیح داده میشود هر شخصی میتواند آنها را پیدا کند و از پس
زمینههای زیبا و بینظیر لذت ببرد.
مرحله1
برای بررسی اینکه چه پسزمینههایی روی Windows7 نصب شدهاند، در جایی خالی در دسکتاپ ویندوز راست کلیک نموده و از منو گزینه Personalize را انتخاب کنید. در صوتی که گزینه پیش فرض تغییر نکرده باشد، پسزمینه همیشگی Windows7 در دسکتاپ به نمایش در میآید (آبی کمرنگ و خطهای چرخان). با اینکه زیباست اما پسزمینههای بهتری با توجه به محل زندگی ما درWindows7 وجود دارد که میتوانیم آنها را انتخاب کنیم. در پنجره اصلی و در بخشی که نام کشورتان وجود دارد پایین رفته و آن را کلیک کرده تا انتخاب شود.
مرحله2
اولین پسزمینههای مخصوص کشور شما (در اینجا بریتانیا) به نمایش در میآید که شامل تصویری جذاب است که در این مورد سنگهای ایستاده در استونهنج به نمایش درمیآید. حال، به انتهای پنجره Personalize بروید و آیکن Desktop Background را کلیک نمایید. این باعث میشود که همه پس زمنههای در دسترس مختص بریتانیا به نمایش درآید. در اینجا میتوانید عکسهای با کیفیت و وضوح بالا را انتخاب کنید که این سبب احساس بهتری در محیط Windows7 میگردد. آن را کلیک نموده تا تغییر کند و سپس Save Changes را بزنید و از تصویر جدید استفاده کنید.
مرحله3
سپس پنجره Personalization را ببندید و به دسکتاپ ویندوز نگاهی بیاندازید. این نما بسیار عالی به نظر میرسد اما Windows7یک ترفند مخفی هم دارد. تعداد بیشتری از یک مجموعه پس زمینه مختص به کشورها در هارددیسک مخفی شدهاند. منوی Start را باز کرده و از آن Computer را برگزینید. هنگامی که پنجره باز شد بر روی آیکن درایوی که Windows7 در آن نصب شده، کلیک نمایید (معمولا درایو C است). سپس پوشه Windows و بعد پوشه Winsxs را هم باز کنید. حال، در کادر جستجو در بالای سمت راست عبارت *.theme را وارد کرده و دکمه Enter را بزنید.
مرحله4
فهرستی از پسزمینهها به همراه آنهایی که در بالا گفته شد، ظاهر میشود. حالا که ما نسخه بریتانیا را نصب کردهایم اجازه دهید پسزمینههای مخصوص آمریکا را ببینیم. برای افزودن اینها به سیستم Windows7 خود، بر روی پسزمینهها دوکلیک نمایید. این کار سبب میگردد تا آنها به پنجره Personalize که در مراحل قبلی توضیح داده شد، افزوده شود. حال، این پنجره مرورگر را کوچک نمایید (چون دوباره باز میگردیم و در چند لحظه پسزمینههای بیشتری خواهیم افزود).
مرحله5
زمانی که پسزمینه جدید را در مرحله4 دوکلیک مینماییم، Windows7 دوباره پنجره Personalize را باز نموده و آن را به مجموعه پسزمینهها میافزاید. آیکن Desktop Background را کلیک کرده (مرحله2 را ببینید) تا عکسهایی مختلف در پنجره اصلی به نمایش درآید. با کلیک، یکی از آنها را انتخاب کرده و سپس پنجره را کوچک نمایید که با دید بهتری نمای پسزمینه را ببینید. زمانی که آماده شد، در نوار وظیفه، نشان مربوط به Personalizeرا بزنید تا پنجره دوباره در صفحه نمایش داده شود.
مرحله6
نخست مطمئن شوید که عکسهای پسزمینه مربوط به آمریکا همچنان در صفحه وجود دارند و سپس Select all را کلیک نمایید. توجه داشته باشید که تنظیمات Change picture every: در زیر، فعال شده باشد. اکنون، میتوانید کاری کنید که مانند نمایش اسلاید، عکسها در بازههای زمانی مشخصی تغییر کنند (تنها از منوی افتان یک زمان خاصی را انتخاب نمایید). برای پخش عکسها به صورت تصادفی تنها کافی است کادر علامت کنار Shuffle را تیک بزنید. برای تایید، گزینه Save changes را کلیک کنید. حالا میتوانید بنشینید و از این تصاویر لذت ببرید. با همین روش میتوانید بسیاری از پسزمینههای دیگر را اضافه نمایید.
نقل از مجله وب
خبر خوب
+ نوشته شده در سه شنبه سوم مرداد 1391 ساعت 11:55 توسط mahdi9674 شماره پست: 768
افرادی که منتظر شنیدن خبر درباره فوروم و استفاده از اون هستند کمی صبر کنند که خبری خوبی برای اونها و البته برای همه شما داریم. من و یکی از دوستانم می خوایم یه کار بهتر کنیم و تا حد امکان به نیازهای شما پاسخ بدیم. از میرزا قلمدون عزیز هم تشکر می کنم که زحمت کشید این فوروم رو راه انداخت. اگر مایل هستید می تونید فعلا عضو اون بشید اما با کار جدیدی که می خوایم انجام بدیم فکر کنم همه شما راضی تر باشید. فکر کنم یکی دو نفر می دونند چی کار می خوایم انجام بدیم اما ازشون خواهش می کنم قضیه رو فعلا برملا نکنند تا به وقتش. هنوز نهایی نشده...
چرا زبان یکدیگر را نمی فهمیم
+ نوشته شده در دوشنبه دوم مرداد 1391 ساعت 14:39 توسط mahdi9674 شماره پست: 767
يکي از دلايلي که نمي گذارد منظور خود را
به ديگران انتقال دهيم. به کار بردن کلمات درغير معني خودشان است. مثال: گوينده تلويزيون
مي گويد: ظاهراً وقت ما تموم شده....چرا مي گويد ظاهراً؟ آيا وقت برنامه اش ظاهراً
تمام شده و باطناً تمام نشده ؟ نه...منظورش اين نيست. شايد مي خواسته بگويد هنوز حرف
هاي زيادي دارم که بزنم ولي وقت تمام شد. شايد مي خواسته بگويد دوست داشتم زمان اين
برنامه طولاني تر باشد. شايد هم بلد نيست برنامه را چطور تمام کند وکليشه اي حرف مي
زند. يعني همان طور که همه مجري هاي راديو تلويزيون حرف مي زنند . اگر آنها ساده و
راحت و از ته دل حرف بزنند. مردم از حرف زدن آنها لذت بيشتري مي برند واحساس صميميت
مي کنند.
مثالي ديگر: ظاهراً داره بارون مياد...چرا
مي گويد ظاهرا؟ زيرا حرف دلش چيز ديگري است. مثلاً قرار بوده به پارک بروند، زن و بچه
اش لباس پوشيده اند و آماده اند مرد حوصله ندارد به پارک برود و دوست دارد فوتبال تماشا
کند. مدام دست دست مي کند يعني لفتش مي دهد. ناگهان آسمان مي غرد و قطراتي چند باران
مي بارد. مرد مي گويد: ظاهراً داره بارون مياد... يعني با اين هوا نمي شود به پارک
رفت. اگر او منظور خودش را ساده و شفاف به زبان مي آورد، شايد زن و بچه اش طرحي ديگر
مي ريختند ولي او به جاي اين که بگويد: چون قراره فوتبال پخش بشه، نميام پارک، مي گويد:
هوا سرده...بارون مياد...ما که ماشين نداريم، چطور بريم پارک؟ امروزجمعه س و پارک خيلي
شلوغه ...سرم درد مي کنه....شنيدي؟ بچه عطسه کرد...بچه : نه بابايي! پفک پليد (پريد)
تو حلقم. عکسه نبود! و خلاصه «ظاهراً» مرد دارد «باطناً » دروغ مي گويد:
مثالي ديگر: چه جالب! حسين مي گفت زنش هميشه
لباساشو اتو مي کنه ضمناً چه غذاهاي مفصلي مي پزه! منظورش اين است که اي زن! تو هم
لباس هاي مرا اتو کن وضمناً ناهار و شام ، پلو خورش بپز. سوء هاضمه گرفتم از بس سوسيس
وکالباس و نيمرو خوردم...زنش هم مي گويد: حسين ماهي دوميليون به زنش خرجي ميده... زنش
خونه داره و مثل من نيست که از صبح تا شب ميره شرکت...وقتي که مرد منظور اصلي وحرف
دل خودش را نمي گويد، طبيعي است که زنش هم منظور او را نفهمد و....پيراهن شوهرش هميشه
چروک مي ماند.
زن: ضمناً امروز اول برجه ها! اين «ضمناً»
با «ضمناً»هاي قبلي فرق مي کند زيرا هم رساننده منظور است هم چندين و چند موضوع را
درخود جاي داده است. از جمله: اي شوهر گرامي ! بايد فکري براي کرايه خانه بکني... شهريه
مهد کودک دخترمان عقب افتاده است...اگر پول تلفن را ندهي. يک طرفه مي شود و ديگر نمي
تواني مدام بروي توي اينترنت و هي چت کني...قول داده بودي از اول ماه دو شيفته کار
کني... مثال هايي که براي «ضمناً» هاي قبلي آوردم. نظر گوينده را نامفهوم مي کند ولي
در «ضمناً» آخري، شفاف کننده منظور است ضمناً مؤدبانه است و به جاي اين که گوينده تک
تک کاستي ها و مشکلات مخاطب را به زبان بياورد با گفتن يک کلمه يعني «ضمناً» چندين
وچند مفهوم را مي گفت، شادي موجب رنجش شوهر مي شد وکار به مشاجره و فرياد و شکستن بشقاب
و قهر مي کشيد...ضمناً مردي که فرياد بکشد و بشقابي بشکند. از نظر حقوقي و قوانين جمهوري
اسلامي، حداقل شش ماه زنداني مي شود. پس:
در ميکده باز آمد يارم قدحي در دست
آن را به هوا انداخت افتاد ولي نشکست.
زبانشناسان اروپايي نيز در باره نفهميدن
زبان پژوهش هايي کرده اند که به آن Misunderstandingمي گويند.
Unserstandيعني
فهميدن وملتفت شدن واگر پيشوند منفي ساز misرا
به آن بيفزاييم ، به درست نفهميدن و بد تعبير کردن تبديل مي شود. با اين که در جوامع
اروپايي درست نفهميدن و برداشت نادرست به اندازه جامعه ما رواج ندارد. زبانشناسان آنها
به اين موضوع بسيار پرداخته اند که خوب است علما و دانشمندان و زبانشناسان ايراني نيز
به اين موضوع بپردازند تا به قول جناب مولوي شيدا و شيرين سخن «اختلاف از گفت شان بيرون»
شود.
مثال: زن به شوهر: مي فهمي دوستت دارم؟
مرد: يعني مي خواي بگي من نفهمم؟
مثالي ديگر: زن: حس مي کنم دوستم نداري...
مرد: واقعاً که...همين ديروز بود که برات يه ديگ زودپز خريدم. اگه دوستت نداشتم که
نمي خريدم... زن با خودش: اصلاً نمي فهمه دوست داشتن يعني چي. کسي نيست بهش بگه آخه
مگه ديگ زودپز مال منه که سرم منت مي ميذاره.
اگر به سخن گفتن خودمان با افراد خانواده
و دوستان و همکاران و مردم توجه کنيم ، مثال هاي بسياري به دست مي آوريم که همگي به
درست نفهميدن زبان و درست انتقال ندادن مفاهيم و بد تعبير کردن منظورها مربوط مي شود.
زبانشناسان معتقدند اين موضوع به فرهنگ، سطح تحصيلات، طبقه اجتماعي، تربيت و محل زندگي
بستگي دارد. کسي که از کودکي ديده است که پدر ومادرش حرف هاي يکديگر را نفهميده اند
و با زباني دو پهلو يا نادرست با هم حرف زده اند، خودش هم با دوستان واطرافيانش همان
طور حرف خواهد زد.
منبع: اطلاعات هفتگي شماره 3418
نقل از سایت راسخون
برنامه پنجمین مدرسه تابستانی انجمن زبانشناسی
+ نوشته شده در دوشنبه دوم مرداد 1391 ساعت 11:46 توسط mahdi9674 شماره پست: 764
انجمن زبانشناسی هر سال مدرسه تابستانی برگزار می کنه که در اون استادان زبانشناسی ایران به ارائه مقالاتی پیرامون زبانشناسی در شاخه های مختلفی می پردازند. این مدرسه معمولا چند روزه هست که در خارج تهران برگزار میشه. برای اینکه بیشتر در جریان چگونگی ثبت نام و همچنین افراد حاضر در این مدرسه تابستانی قرار بگیرید می تونید فایل زیر رو دریافت کنید و برای دریافت اطلاعت تکمیلی به سایت رسمی انجمن زبانشناسی lsi.ir مراجعه کنید. در ضمن این مدرسه 18 تا 21 شهریور در دانشگاه آزاد واحد رشت برگزار میشه.
+ نوشته شده در یکشنبه یکم مرداد 1391 ساعت 16:22 توسط mahdi9674 شماره پست: 763
چند وقتی هست وارد دنیای جالب کامپیوتر شدم. فکر می کنم چون همه شما همیشه با کامپیوتر سر و کار دارید دونستن بعضی از مسائل در این مورد همه جا می تونه به کمک تون بیاد. این مطلب رو که لینکش رو اوردم یکی از متخصصین امنیت شبکه در یکی از سایت های آی تی نوشته. اگر احیانا رمز عبور خودتون رو فراموش کردید یا فردی برای اینکه شما رو اذیت کنه رمز شما رو عوض کرد و شما هم از همه جا بی خبر بودید می تونید با این روش با ساختن رمز جدید به حساب خودتون دسترسی داشته پیدا کنید و هیچ آسیبی به اطلاعات شما وارد نشه.
+ نوشته شده در جمعه سی ام تیر 1391 ساعت 16:16 توسط mahdi9674 شماره پست: 762
دوستی که در یکی از پست های گذشته کتاب های زیادی رو برای دانلود به ما معرفی کردند وبلاگی دارند و از من خواستند تا اون رو به شما معرفی کنم تا همه بتونند از وبلاگ او هم استفاده کنند. در این وبلاگ لینک انواع کتابهای زبانشناسی در اینترنت آورده شده. آدرس وبلاگ از این قراره:
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و نهم تیر 1391 ساعت 13:5 توسط mahdi9674 شماره پست: 759
چند وقته که مشغول اشتراک گذاری کتاب هستم. این بار حدود ده کتاب آموزش مهارت های مختلف زبان قرار دادم که فکر کنم به درد بچه های آموزش زبان انگلیسی هم می خوره. همه رو در یک فایل زیپ قرار دادم. امیدوارم لذت ببرید.
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم تیر 1391 ساعت 6:0 توسط mahdi9674 شماره پست: 757
می دونید که چند وقته افتادم توی خط اشتراک گذاری کتاب. جدیدا هم کتابهای آموزش انگلیسی در وبلاگ قرار میدم .این دو کتاب آموزش خوندن و یادگیری لغت برای آزمون تافل هست.
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و پنجم تیر 1391 ساعت 12:24 توسط mahdi9674 شماره پست: 760
به من پیشنهاد کردند که پستی رو قرار بدم و از شما بخوام در مورد برخی از مسائل زبانشناسی با هم به بحث و گفتگو بپردازید. درست مثل روزهای نزدیک کنکور. حالا من نمی دونم چند نفر از دوستان قبلی هنوز به وبلاگ میان و حاضر هستند که بحث کنند. البته می دونم که عده ای هنوز به ما سر می زنند و عده دیگه هم با اینکه سر میزنند اما فقط در قسمت نظرات، نظری نمی ذارند که من متوجه حضورشون نمیشم. به هر حال هر کی این پست رو میبینه لطفا در قسمت نظرات اعلام آمادگی کنه و البته یه موضوع خوب برای بحث و گفتگو بین بچه ارائه کنه.
ممنون
آموزش زبان انگلیسی با واژه نامه های مصور
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم تیر 1391 ساعت 6:45 توسط mahdi9674 شماره پست: 756
این کتاب ها در واقع آموزش زبان از طریق تصویر هستند. هر کدوم به یک موضوع جداگانه اختصاص داره. امیدوارم براتون مفید باشه. هر چند که به کار تافل و آیلتس این چیزها نمی آد اما خود ما که زبان بلدیم خیلی وقت وسایل اطراف خودمون رو اصلا نمی دونیم به انگلیسی چی میشه! این واژه نامه ها به همین درد میخوره.
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم تیر 1391 ساعت 13:0 توسط mahdi9674 شماره پست: 754
این کتاب ها رو خیلی وقت قبل خانم افلیا برای من فرستاده بودند که در وبلاگ قرار دهم اما متاسفانه به دلیل فراموشی این کار انجام نشد. یکی از این ها کتابی با 1700 واژه ضروری برای آزمون های مهم مثل تافل هست. دیگری در مورد زبانشناسی رایانشی هست و آخری هم در مورد دستور جهانی یا همون UG. امیدوارم به خوبی بتونید از این کتابها استفاده کنید.
+ نوشته شده در دوشنبه نوزدهم تیر 1391 ساعت 12:6 توسط mahdi9674 شماره پست: 752
کتاب «فراگیری زبان فارسی»
از منظر زبانشناسی
منتشر میشود
خبرگزاری فارس: رضامراد صحرایی از انتشار کتاب «فراگیری زبان فارسی» با موضوع فراگیری زبان فارسی از منظر زبانشناسی طی هفته آینده خبر داد.
رضامراد صحرایی، نویسنده و مترجم ادبیات بزرگسالان در گفتوگو با خبرنگار کتاب و ادبیات باشگاه خبری فارس «توانا» از تألیف کتاب «فراگیری زبان فارسی» خبر داد و گفت: این اثر به زودی از سوی دانشگاه علامه طباطبایی منتشر میشود.
وی اضافه کرد: کتاب «فراگیری زبان فارسی» درباره فراگیری زبان فارسی از منظر زبان شناسی است که حاصل رساله کارشناسی ارشد، دکتری و 9 سال مطالعه بنده بر روی یک کودک است.
صحرایی در پایان گفت: کتاب «فراگیری زبان فارسی» دارای حدود 500 صفحه است که اکنون مراحل پایانی چاپ را میگذراند و طی هفته آینده منتشر و روانه بازار نشر میشود.
خدایا خسته و واماندهام...
+ نوشته شده در یکشنبه هجدهم تیر 1391 ساعت 18:44 توسط mahdi9674 شماره پست: 751
خدایا
خسته و وامانده ام دیگر رمقی ندارم، صبر و حوصلهام پایان یافته، زندگی در نظرم
سخت و ملالت بار است؛ میخواهم از همه فرار کنم می خواهم به کنج عزلت بگریزم. آه
دلم گرفته در زیر بار فشار خرد شده ام.
خدایا به سوی تو می آیم و از تو کمک می خواهم جز تو دادرسی و پناهگاهی ندارم بگذار فقط تو بدانی فقط تو از ضمیر من آگاه باشی. اشک دیدگان خود را به تو تسلیم می کنم.
خدایا کمکم کن ماه هاست که کم تر به سوی تو آمده ام بیش تر اوقاتم صرف دیگران شده.
خدایا عفوم کن. از علم و دانش، کار و کوشش، از دنیا و مافیها از همه دوستان، از معلم و مدرسه، از زمین و آسمان خسته و سیر شدهام.
خدایا خوش دارم مدتی در گوشه خلوتی فقط با تو بگذرانم. فقط اشک بریزم ، فقط ناله کنم و فشارها و عقدههای درونیام راخالی کنم.
ای غم، ای دوست قدیمی من، سلام بر تو، بیا که دلم به خاطرت میتپد. ای خدای بزرگ، معنی زندگی را نمی فهمم. چیزهایی که برای دیگران لذت بخش است، مرا خسته می کند. اصلا دلم از همه چیز سیر شده است؛ حتی از خوشی و لذت متنفرم. چیزهایی که دیگران به دنبال آن می دوند، من از آن میگریزم، فقط یک فرشته آسمانی است که همیشه بر قلب و جان من سایه میافکند. هیچ گاه مرا خسته نمی کند. فقط یک دوست قدیمی است که از اول عمر با او آشنا شدهام و هنوز از مجالست با او لذت می برم.
فقط یک شربت شیرین ، یک نور فروزنده و یک نغمه دلنواز وجود دارد که برای همیشه مفرح است و آن دوست قدیمی من غم است.
شهید مصطفی چمران
کتابی درباره فصل مشترک زبان شناسی و مردم شناسی
+ نوشته شده در شنبه هفدهم تیر 1391 ساعت 19:12 توسط mahdi9674 شماره پست: 750
کتاب زبانشناسی مردمی یا مردم شناسی زبانی
هیچ ایده ای درمورد این کتاب ندارم. خود شما امتحانش کنید.
یه کم حجمش زیاده اگر نشد لطفا من رو در جریان قرار بدید تا براتون ایمیل کنم.
+ نوشته شده در شنبه هفدهم تیر 1391 ساعت 14:30 توسط mahdi9674 شماره پست: 749
افرادی که به مسائل فلسفی زبان علاقه دارند می تونند از این کتاب استفاده کنند. در این کتاب بیشتر نظریات فیلسوفان زبان از و حتی کسانی که در این مورد نظری دارند از افلاطون تا راسل و ویتگنشتاین و کریپکه و آستین و هابرماس و رورتی مورد بررسی قرار گرفته.
پیشنهاد می کنم برای دریافت این کتاب از نرم افزارهایی مثل دانلود منیجر و مرودگرهایی مانند کروم یا اکسپلورر استفاده کنید. امیدوارم به راحتی دریافت کنید. اگر نتوانتید در هر صورت دریافت کنید برای من ایمیل بفرستید تا کتاب رو برای شما ارسال کنم. ایمیل من: mahdi9647@gmail.com
+ نوشته شده در پنجشنبه پانزدهم تیر 1391 ساعت 12:6 توسط mahdi9674 شماره پست: 748
دستور HPSG یکی از دستورهای مکتب زبانشناسی زایشی هست که در زبانشناسی رایانشی بسیار مورد استفاده قرار گرفته. این سخنرانی مربوط به کاری هست که این دستور رو در زبان فارسی پیاده سازی کرده اند:
پژوهشکده زبانشناسی
پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار میکند:
موضوع سخنرانی:
معرفی دادگان درختی زبان فارسی
بر اساس دستورHPSG
سخنران :
دکتر مسعود قیومی
زمان: سهشنبه 20تیر1391
ساعت: 14- 16
بزرگراه کردستان- خیابان64 - پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
...و اما مصاحبه دکتری
+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم تیر 1391 ساعت 22:28 توسط mahdi9674 شماره پست: 747
من چند روز هست که کامپیوترم رو عوض کردم به این دلیل فعلا درگیر سر و سامون دادن به اون هستم و باید فایلها جابجا کنم و تنظیمات رو انجام بدم و خیلی کارهای دیگه. تازه از دیروز رمزم رو وارد کردم و اومدم توی بلاگفا و پست قبلی رو گذاشتم.
اما در مورد مصاحبه دکتری بگم که تا اخرین روزها اصلا تصمیم نداشتم که برم چون تحقیقاتم من رو به این رسوند پیام نور کیفیت خوبی نداره. اما دو روز مونده به مصاحبه با پیگیریهای بیشتر من و کمک خیلی بزرگ یکی از بازدیدکنندگان وبلاگ که در مورد دوره دکتری پیام نور تحقیق کرده بودند تصمیم من عوض شد و روز پنج شنبه برای مصاحبه رفتم.
اما نتیجه اینکه خودم تقریبا مطمئن هستم که اصلا قبول نمیشم! احساس کردم موضوع تحقیقاتم برای پایاننامه این دوره اصلا برای استادان مصاحبه کننده جالب نیست. ضمن اینکه سوالات درسی رو اصلا نتونستم جواب بدم! به هر حال از بعد از آزمون دکتری تا به حالا زیاد در حوزه زبانشناسی مطالعه نداشتم. به خصوص اینکه از خوندن کتابهایی که چندین ماه برای دروس دوره ارشد و کنکور میخوندم خسته شده بودم. دوست داشتم سراغ مسائل جدیدتری برم.
زیاد مطمئن نیستم اما شاید دیگه درس خوندن توی این سیستم دانشگاهی رو ادامه ندم. دنیا خیلی بزرگتر از این هست که تنها راه پیشرفت خودمون رو توی ادامه تحصیل رسمی و دانشگاهی ببینیم.
فعلا دوست دارم چیزهای جدید رو تجربه کنم اما مطمئن باشید که عاشق زبانشناسی هستم و خواهم ماند.
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در شنبه دهم تیر 1391 ساعت 13:4 توسط mahdi9674 شماره پست: 746
معنیشناسی شناختی قرآن
دکتر علیرضا قائمینیا
به تازگی کتاب «معنیشناسی شناختی قرآن» به قلم دکتر علیرضا قائمینیا منتشر شده است که در این کتاب، نویسنده رویکردی به معنیشناسی قرآن دارد و از دستاوردهای زبانشناسی شناختی کمک میگیرد و تلاش میکند به نقشهی شناختی این کتاب آسمانی دست یابد.
نشست هفتگی شهرکتاب در روز سهشنبه سیزدهم تیر ساعت ۱۶:۳۰ به نقد و بررسی کتاب «معنیشناسی شناختی قرآن» اختصاص دارد که با حضور دکتر عبدالله نصری، دکتر فرهاد ساسانی و دکتر علیرضا قائمینیا در مرکز فرهنگی شهرکتاب واقع در خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمد قصیر (بخارست)، نبش کوچهی سوم برگزار میشود و ورود برای علاقهمندان آزاد است.
فراخوان
+ نوشته شده در سه شنبه ششم تیر 1391 ساعت 14:24 توسط mahdi9674 شماره پست: 745
همراهان همیشگی وبلاگ یک تقاضا دارم:
از تمام عزیزانی که برای اعلام نتایج کنکور آمار خودشون مثل رتبه، درصدها، انتخابهای دانشگاه و حتی چگونگی درس خوندن خودشون رو در این یکی دو ماهه در وبلاگ قرار دادند خواهش میکنم هر آن چیزی رو که قرار دادند رو با هم توی فایل ورد کپی کنند و برای من بفرستند. من با همکاری یکی از بازدیدکنندگان وبلاگ به نام خانم ش.مقدم قصد داریم همه آمار امسال رو در یکجا جمع کنیم و در یک یا چند پست با هم قرار بدیم که داوطلبان سالهای آینده به راحتی بتونند اطلاعات امسال رو به دست بیاورند. منتظر ایمیلهای شما هستم تو رو خدا من رو ضایع نکنید!!!
زبانشناسی زیستی
+ نوشته شده در جمعه دوم تیر 1391 ساعت 16:4 توسط mahdi9674 شماره پست: 744
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
برخلاف اون چیزی که ما فکر میکنیم نظریه داروین بعد از اینکه اوایل خیلی مورد توجه قرار گرفت بعدها مورد نقد خیلیها قرار گرفت و کاستیهای زیادی در اون جلب توجه میکرد. داوینیزم وارد بسیاری از رشتههای علوم انسانی مثل جامعهشناسی و اقتصاد و حتی زبانشناسی شد.
زبانشناسی زیستی
+ نوشته شده در چهارشنبه سی و یکم خرداد 1391 ساعت 17:45 توسط mahdi9674 شماره پست: 743
از مهمترین کارهای چامسکی این بود که باعث شد مفهومی به نام زبانشناسی زیستی مورد توجه زبانشناسی واقع بشه. البته این اصطلاح رو شخص دیگه ای قبلا به کار برده بود تحقیقاتی هم در این مورد صورت گرفته بود اما خود چامسکی هم اون رو پذیرفت و البته برنامه کمینهگرایی تاثیر زیادی در این مورد داشت. این کتاب شما رو به خوبی با این مفهوم آشنا میکنه و البته در مورد فرضیه تکامل داروین هم به خوبی نظر میده.
چامسکی فرضیه تکامل زبان از نظامهای سادهتر ارتباطی حیوانات در انسان رو رد میکنه و حتی در کتاب زبان و ذهن خودش به کارل پوپر فیلسوف معروف انتقاداتی رو به این دلیل وارد میکنه. او زبان رو ذاتی ذهن میدونه و اعتقاد داره ساختارهای بیولوژیکی مغز انسان باعث میشه محدودیتها در زبانها شکل بگیرند. همین باعث توجه و گسترش بیشتر مفهوم زبانشناسی زیستی شد.
برای مطالعه دقیق این کتاب رو که تشکیل شده از چند مقاله هست بخونید که خیلی مفیده.
+ نوشته شده در چهارشنبه سی و یکم خرداد 1391 ساعت 17:26 توسط mahdi9674 شماره پست: 742
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
این مطلب اقتباسی از کتاب اصول دستور زبان دکتر گلفام استاد دانشگاه تربیت مدرس هست. امیدوارم تا حدی آشنایی شما رو با چند تا از نظریههای نحو کمک افزایش بده:
مروری بر نظریههای جدید نحوی
برخی از نظریههای زایشی بر مبنای دیدگاههای فلسفی و روششناسی تحلیل هستند و اصطلاحات ویژهای در هر یک به کار رفته است. از آنجایی که نظریات نحوی بسیار زیاد و متنوع هستند، نمیتوان به همه آنها پرداخت. بنابر این در این بخش به سه نظریه مهم و تاثیرگذار از نظریات نحوی میپردازیم و در پایان مروری بر برنامه کمینهگرا خواهیم داشت:
·
دستور رابطهای
·
دستور واژ - نقشی
·
نظریه حاکمیت و مرجعگزینی و برنامه کمینهگرا
به دلیل آنکه هر سه این نظریات از اصل صراحت[1] پیروی
مینمایند و به روشن ساختن ساخت های دستوری زبان میپردازند، به همین دلیل این سه
دستور زایشی هستند.
دستور رابطهای[2]
این دستور را پال پستال و دیوید پرمیوتر بنیان نهادند. در این دستور،
روابط دستوری همچون فاعل، مفعول مستقیم و مفعول غیرمستقیم مفاهیم اصلی به شمار میروند
و نقش مهمی در فرایندهای دستوری ایفا میکنند. کینان و کامری (1977 و 1979) در
مطالعات خود به این نتیجه رسیدند که در زبان های بسیاری این روابط دستوری مبنای
عملکرد قواعد و اصول زبانیاند (گلفام، 85: 113). این دو به این نتیجه رسیدند که
ساخت بند موصولی در همه زبانها منطق ویژه ای دارند. آنان این منطق را به صورت
سلسله مراتبی ارائه کردند که بر مبنای آن در همه زبانها جایگاه فاعل را موصولی میسازد
و در صورتی که زبانی در سلسله مراتب مورد نظر رابطه دستوری خاصی را در سطوح پایین
تر موصول سازی کند، به این معنی است که میتواند روابط دستوری فرادست خود را موصول
سازی نماید. این روابط به شکل زیر خواهد بود:
فاعل > مفعول مستقیم > مفعول غیرمستقیم > مفعول مضاف الیهی >
مفعول مقایسه (همان: 113)
در این دستور نقش های معنایی مثل
کنش ابزار، بهره ور یا کنش مکان از روابط فرعی[3] به
شمار میروند.
ساختار جمله در دستور رابطه ای بر مبنای روابط دستوری است. برای رسم
نمودار جمله ها، عدد یک برای رابطه دستوری فاعل، عدد دو برای مفعول مستقیم، عدد سه
برای مفعول غیر مستقیم و حرف P
(predicate) برای فعل به کار
میرود. به مثال های زیر توجه کنید:
·
حسن کتاب را به پیرمرد داد.
·
حسن به پیرمرد کتاب را داد.
·
کتاب را حسن به پیرمرد داد.
·
به پیرمرد کتاب را حسن داد.
(مثالها از گلفام،
85: 113 و 114)
نمودار چنین جملاتی را در دستور رابطه ای به این شکل ترسیم میکنیم
(نمودار از همان: 114):
این شبکه رابطه ای را میتوان نموداری انتزاعی دانست چرا که ساختار
واقعی جمله فارسی یا انگلیسی را ندارد. با وجود تفاوت های زیاد واژ – نقشی در میان زبان های گوناگون مثل آرایش آزاد سازهها و یا آرایش
ثابت، ساختار رابطه ای که در زبان های مختلف در جملات شبیه یکدیگر باشند، نمودار مشابهی
در این دستور دارند.
همچنین در دستور رابطه ای هر واژه دارای مدخل های واژگانی برای افعال
و دیگر عناصر است. اطلاعات زیر مقوله ای که بر اساس روابط دستوری نشان داده میشوند،
به ساختار معنایی مربوط میشود و در زیر هر مدخل واژگانی قرار میگیرند. مدخلها را
به صورت زیر نشان میدهند (مثالها از همان: 114):
پرمیوتر و پستال (1983) میان روابط معنایی و روابط دستوری انطباقی
همیشگی و جهانی در نظر گرفتند و بر اساس آن «فرضیه همگانی انطباق»[4] را
ارائه نمودند. بر اساس این فرضیه کنشگر با فاعل، کنش پذیر با مفعول مستقیم و بهره
ور یا پذیرنده با مفعول غیر مستقیم منطبق میشوند.
مطابقه افعال خود ایستا بر اساس روابط دستوری تعیین میشوند (همان:
115):
1. حالت بخشی:
1(فاعل)
حالت فاعلی میگیرد.
2(مفعول مستقیم) حالت مفعولی میگیرد.
3 (مفعول غیر مستقیم) حالت پذیرنده میگیرد
2. مطابقه فعل
خودایستا:
فعل خودایستا با شخص و شمار 1 (فاعل)
مطابقه دارد.
این دو زبانشناس در تحلیل پرسشوارهها و تولید حملات پرسشی، مفهومی
را به نام «قوس مضاعف» معرفی میکنند. به عبارتی دیگر چنانچه جمله «علی دوچرخه
خرید» را به صورت «علی چه خرید؟» درآوریم، خواهیم دید که پرسشواره «چه» نقش مفعول
مستقیم (2) را دارد. یعنی نقش پرسشی (Q)
به صورت قوسی مضاعف به رابطه ای اصلی دستوری اضافه میشود و شبکه رابطه ای زیر را
به وجود میآورد (نمودار از همان: 116):
دستور رابطه ای به فرایندهایی که موجب تغییر روابط دستوری میگردد
توجه ویژه ای دارد. برای نمونه میتوان به مجهول سازی اشاره کرد. چنانچه گفته شد
میان روابط دستوری و روابط معنایی انطباقی جهانی وجود دارد. در مثال های زیر این
انطباق در جمله های معلوم وجود دارد اما در معادل مجهول آن چنین چیزی نیست (مثالها
از همان: 116):
معلوم – علی سیب خورد. Ali ate an apple
مجهول – سیب (به وسیله
علی) خورده شد. An apple was eaten (by Ali)
در جمله های مجهول، سیب (Apple)
کنش پذیر است و در جایگاه رابطه دستوری فاعل (1) قرار دارد و علی کنشگر بوده و
جایگاه متممی[5]
را گرفته است. در نتیجه نمودار اولیه ساخت مجهول مانند ساخت معلوم است و عملکرد
مجهول سازی باعث میشود که مفعول مستقیم آغازین به جایگاه فاعل برود و فاعل آغازین
به جایگاه متممی نزول میکند. فاعلی را که به جایگاه متممی انتقال مییابد «نقش
باخته»[6] مینامند.
بنابر این در مثال بالا فاعل آغازین (کنشگر) در ساخت مجهول 1-نقش باخته (Î) است. نمودار زیر این مسئله را به خوبی نشان میدهد
(نمودار از همان: 116):
در این نمودار در لایه آغازین میان روابط دستوری و روابط معنایی
انطباق وجود دارد و با اعمال قاعده مجهول، لایه
بعدی (لایه پایانی) تشکیل میشود و به این ترتیب سیب رابطه دستوری فاعل (1)
و همچنین علی رابطه دستوری نقش باخته (Î)
را بر عهده میگیرد.
پرمیوتر (1980) دو قانون مهم را مطرح میکند که بر اساس آن ساختها و
شبکه های رابطه ای ممکن در زبان های مختلف محدود میشوند. این دو قانون به ترتیب
زیر است:
الف) قانون انحصار لایه ای:[7] در یک
لایه نمی توان بیش از یک بار از یک دستوری خاص (مثلا فاعل و یا مفعول مستقیم)
استفاده کرد.
ب) قانون 1 پایانی:[8] در هر
لایه پایانی باید یک مورد از رابطه دستوری فاعل وجود داشته باشد. (همان: 117)
به زبانی ساده تر میتوان مسئله اصلی این دو قانون را این طور بیان
کرد که در هر جمله فقط یک فاعل، یک مفعول مستقیم و یک مفعول غیر مستقیم باید وجود
داشته باشد. به علاوه همه جمله دارای فاعل هستند.
منابع:
دبیرمقدم، محمد، 1383. زبانشناسی نظری. سازمان سمت، تهران.
گلفام، ارسلان، 1385. اصول دستور زبان. سازمان سمت، تهران.
Aissen, J. (1991) "Relational Grammar". In F. Droste and
J. Joseph (Eds.), Linguistic Theory and Grammatical Description, 63-102,
Amsterdam: John Benjamins.
Blake, B. (1990) Relational Grammar, London: Routledge.
Perlmutter, D. (1980) "Relational Grammar". In E.
Moravcsik and J. Wirth (Eds.), Syntax and Semantics, Vol.13 Current
Approaches to Syntax, 195-229, New York: Academic Press.
Perlmutter, D. (Eds.) (1983) Studies in Relational Grammar 1,
Chicago: The University of Chicago Press.
Postal P and B. Joseph (Eds.) (1990) Studies in Relational
Grammar 3. Chicago: The University of Chicago Press.
دستور واژ - نقشی[9]
جوآن بزنن بنیانگذار دستور دستور واژ - نقشی در سال 1978 است. در این
دستور واژگان اهمیت زیادی دارند. همچنین روابط دستوری و ساختار سازه ای با یکدیگر
تلفیق میشوند و هر جمله دو نمودار نحوی
خواهد داشت: ساختار سازه ای (ساختار - C)
و ساختار نقشی[10]
(ساختار - F).
در این دستور ساختار نقشی همان روابط دستوری خواهد بود. در مثال زیر
نموداری از این دستور را مشاهده مینمایید (نمودار از همان: 118):
در فارسی، ساختار نقشی این جمله با ساختار نقشی آن مشابه است اما
ساختار – سازه ای آنها متفاوت است (نمودار از
همان: 119):
این تفاوت ناشی از اقلام واژگانی در زبان انگلیسی و فارسی است که ارزش
اسم و فعل را پر کرده اند. همچنین برزنن (1982) نقش های دستوری زیر را برای جمله
های ساده در نظر گرفته است (نمودار از همان: 119):
در این دسته بندی نقش هایی که میتوانند در زیر مقوله بندی قعل قرار
بگیرند، نقش های زیر مقوله ای هستند. از آنجا که گروه های اسمی با نقش های معنایی
متفاوت میتوانند در نقش دستوری فاعل[11]،
مفعول مستقیم[12]
و مفعول غیرمستقیم[13] ظاهر
شوند، این گروه از نقش های دستوری زیرمقوله ای معنی نامحدود نامیده میشوند. از
سوی دیگر نقش های متممی[14] و
ملکی[15] که
به لحاظ معنایی از تنوع چندانی برخوردار نیستند، در چهارچوب دستور واژ – نقشی معنی محدود نام گرفته اند (همان: 120).
اصطلاحات مبتدا[16] و
کانون[17] به
نقش کلامی عناصر زبانی مربوط میشوند و ارزش خود را بر مبنای ارتباط خود با جمله
های قبل و بعد از خود و همچنین بافت غیر زبانی به دست میآورند (همان: 120). مبتدا
آن است که پیش از این در تبادل اطلاعات استفاده شده است و کانون نیز قسمتی است که
برجسته شده و یا به عبارتی دیگر اطلاع نو شمرده میشود. برای درک بهتر مطلب به
جملات زیر نگاه کنید (همان: 120):
-
چه اتفاقی برای علی افتاده؟
-
اون اخراج شد.
در جمله اول علی مبتدا یا آن چیزی است که دربارهاش سخن گفته شده است.
بخش کانونی در جمله دوم آمده و آن فعل «اخراج شد» است؛ چرا که این عنصر اطلاع نویی
را درباره علی به ما انتقال میدهد.
در دستور واژ – نقشی مبتدا و
کانون به عنوان روابط (نقش های) دستوری در نظر گرفته میشوند (همان: 121). برای
روشن شدن مطلب مثال های زیر را در نظر بگیرید (مثالها از همان:121):
-
شیراز، فکر میکنم زیباترین شره ایران است. شیراز = مبتدا
-
کدام کتاب را گم کردی؟ کدام = کانون
«شیراز» مبتدای جمله
اول است و بقیه جمله خبر[18] است.
«کدام» در جمله دوم کانون به حساب میآید؛ چرا که شخص پرسش کننده درباره آن چیزی
میپرسد که پرسشواره را درباره آن به کار برده است و در پاسخ، عنصری که جای
پرسشواره را در جمله میگیرد، نقش کانونی دارد. میتوان مثال زیر را برای پاسخ
جمله پرسشی بالا در نظر گرفت (مثال از همان: 121):
-
گلستان را گم کردم. گلستان = کانون
توضیح نکاتی از چگونگی ترسیم نمودار در دستور واژ – نقشی ضروری مینماید: اول، ساختار – f (ساختار نقشی)
براساس شبکه ای از شاخصها[19] و
ارزشها عرضه میشود (همان: 121). دوم، هسته های نحوی با استفاده از عناصری که
عنوان اسم یا فعل (PRED)
دارند بازنمود مییابند (همان: 121). در صورتی که ساختار نقشی «علی اتومبیل خرید»
(مثال از همان: 121) را در نظر بگیریم، خواهیم دید که فعل «خریدن» هسته کل ساختار
جمله را دارد. در همین حال، «علی» و «اتومبیل» هسته های ثانویه[20] ساختار – نقشی هستند. هر نقش دستوری (فاعلی، مفعولی، فعلی) یک شاخص دارد و
ارزش آنها در درون قلاب رو به روی شاخص قرار میگیرد. با توجه به جمله بالا،
نمودار زیر بخشی از ساختار نقشی جمله خواهد بود:
ارزش شاخص نقش دستوری
اتومبیل اسم مفعول
ــــــــــــ معرفه
مفرد شمار
در این دستور اطلاعات ساختار نقشی به ساختار سازه ای افزوده میشود تا
بتوان به این ترتیب نموداری واحد از ساختار جمله ارائه کرد. نمودار زیر برای جمله
«علی اتومبیل خرید» است (نمودار از همان: 122):
در این نمودار (↑ نقش دستوری) = ↓ نشانگر آن است که
همه اطلاعات ساخت نقشی هسته (↓) به ساخت نقشی گره
مادر (↑) منتقل میشود (همان: 123). یعنی در این
نمودار عبارت (فاعل ↑) = ↓ این مطلب را میرساند که «علی» فاعل است و همچنین عبارت (↑مفعول ) = ↓ نشانگر آن است که
اتومبیل مفعول است. علامت ↑=↓ در کنار گروه فعلی به این منظور درج شده است که نشان دهد مختصه های
انتقال یافته از طریق گره دختر، به گره مادر (S) انتقال مییابد. به این ترتیب میتوان به این نکته
رسید که فعل جمله یعنی «خریدن» هسته گروه فعلی است و علاوه بر انتقال مختصه های آن
به گروه فعلی، این مختصهها به گره جمله نیز منتقل میگردد و جمله زمان گذشته و
وجه اخباری به خود میگیرد.
قواعد گروه ساختی زیر برای تولید نمودارهایی از این قبیل به کار میرود
(همان: 123):
دو شرط یا محدودیت در دستور واژ – نقشی وجود دارد. یکی از آنها شرط تمامیت[21] است.
در این شرط ارزش هر نقش دستوری باید در ساختار نقشی با نقش دستوری مورد نظر منطبق
باشد (همان: 123). برای نمونه در مثال «کامبیز صندلی را به علی داد»، فعل دادن مدخل
واژگانی↑ فاعلی) (↑مفعول مستقیم) (↑ مفعول غیرمستقیم)
> را دارد. بنابر این، جمله مورد نظر با شرط تمامیت منطبق است چون ارزش های نقش
های دستوری کامبیز و صندلی و علی کامل میشود اما اگر صندلی را از جمله حذف
نماییم، ارزش نقش دستوری مفعول مستقیم آن تکمیل نمی شود و در نتیجه جمله غیردستوری
میشود.
شرط دیگر، پیوستگی است که شرط
اول را تکمیل مینماید. شرط پیوستگی اجازه نمی دهد تا ارزش های اضافی که در مدخل
واژگانی نقشی دستوری نیست، به آن افزوده شود. برای نمونه در مدخل فعل «مردن» نقش
دستوری «مفعول مستقیم» یا «مفعول غیر مستقیم» وجود ندارد. بنابر این به کار بردن
این فعل با این نقش های دستوری منجر به غیر دستوری شدن آن میگردد. برای مثال جمله
«* پرویز مرد حسن را به تهران» (مثال از همان:124)
به همین دلیل غیردستوری است.
مدخل واژگانی فعل حاوی اطلاعات زیرمقوله ای و ساختار موضوعی است و
انطباق ساختار زیرمقوله ای آن با ساختار موضوعی را صورت واژگانی[22] به
عهده دارد. برای روشن شد مطلب، صورت واژگانی سه فعل دیدن، دادن و زندگی کردن را در
اینجا میآوریم (مثالها و نمودار از همان: 124 و 125):
با استفاده از قواعد واژگانی[23] میتوان
مجهول سازی را انجام داد. در مجهول صورت واژگانی تغییر میکند و نقش دستوری مفعول
به نقش دستوری فاعل تبدیل شده و فاعل جمله معلوم، نقش دستوری مفعول متممی را میگیرد.
قواعد واژگانی مجهول را میتوان با استفاده از نمودار زیر نمایش داد (نمودار از
همان: 125):
در جملات معلوم، نقش معنایی کنشگر به فاعل مربوط میشود و در جملات
مجهول ممکن است حذف شود و یا آنکه مربوط به نقش دستوری مفعول متممی شود. در جمله
معلوم، نقش معنایی کنش پذیر مربوط به نقش دستوری مفعول مستقیم میشود اما در جمله
مجهول، کنش پذیر مربوط به نقش دستوری فاعل میگردد. برای مثال جمله «پرویز (به
وسیله حسن)کشته شد» را به صورت نمودار ترسیم میکنیم (مثال و نمودار از همان:
126):
نکته آخر در مورد این دستور آنکه در جمله های انگلیسی، در جملات پرسشی
حاوی پرسشواره، از نقش دستوری «کانون» استفاده میشود که غیر زیر مقوله ای است.
برخلاف زبان انگلیسی در زبان فارسی پرسشواره کانون اجباری نیست. مثال «کدام را علی
برداشت» را به صورت نمودار نشان میدهیم (مثال و نمودار از همان: 127):
منابع:
دبیرمقدم، محمد، 1383. زبانشناسی نظری. سازمان سمت، تهران.
گلفام،
ارسلان، 1385. اصول دستور زبان. سازمان سمت، تهران.
Bresnan, J. (1978) "A Realistic Transformational
Grammar". In m. Halle, J. Bresnan, J. and G. Miller (Eds.) Linguistic
Theory and Psychological Reality, 1-59, Mass: MIT Press.
Bresnan, J. (1994) "Locative Inversion and the Architecture
of Universal Grammar". Language, 70: 72-131.
Bresnan, J. (1982)"Control and Complementation". In J. Bresnan
(Eds.), The Mental Representation of Grammatical Relations, 282-390,
Cambridge Mass.: MIT Press.
Bresnan, J. (2001) Lexical-Functional Syntax, Oxford:
Blackwell Publishers.
نظریه حاکمیت و مرجعگزینی و برنامه کمینهگرا
نظریه حاکمیت و مرجعگزینی[24] را
نوام چامسکی در سال 1981 معرفی کرد. این نظریه یکی از پر طرفدارترین نظریات در
چهارچوب دستور زایشی است که در ادامه دیگر نظریات چامسکی در حوزه نحو معرفی شده
است. برای درک بهتر از این دستور مروری کوتاه و گذرا بر بدنه اصلی دستور زایشی که
همان رویکرد چامسکی است میپردازیم تا به حاکمیت و مرجعگزینی برسیم.
انتشار کتاب ساخت های نحوی در سال 1957 اولین تلاش چامسکی برای
ارائه نظریه ای زبانی به حساب میآید. در این کتاب ساخت های نحوی زبان انگلیسی با
رویکردی جدید مورد تحلیل قرار گرفته است. چامسکی در ابتدای این کتاب دستور زبان
مرحله ای[25]
را که هاکت[26]
پیش از این معرفی کرده بود، مورد آزمایش قرار میدهد. در این دستور، هر عنصر زبانی
انتخاب عنصر بعدی را معین مینماید. برای نمونه در جمله the man comes حرف تعریف the تعیین میکند که بعد از آن باید اسم بیاید و
بعد از اسم man فعل به صورت سوم شخص مفرد میآید.
در صورتی که این اسم جمع باشد، فعل به صورت جمع و بدون s سوم شخص خواهد آمد.
اشکالی که در این دستور وجود داشت این بود که گاهی عناصر غیر همجوار
عناصر دیگر زبانی را تحت تاثیر قرار میدهند. مانند جمله زیر (نقل از گلفام،85:
129):
The man standing between John and Mary is my uncle.
دستور گروه ساختی[27] دیگر
مدلی رود که چامسکی آن را مورد آزمایش قرار داد. این مدل که از سوی ساختگرایان
آمریکایی معرفی شد از قواعد گروه ساختی استفاده میکرد. چامسکی با استفاده از
مفهوم گشتار[28]
بین جمله های معلوم و مجهول نظم برقرار کرد. استدلال وی این بود که این دو نوع
جمله که معنی یکسانی دارند با استفاده از قواعد گروه ساختی متفاوتی تولید میشوند
و این مسئله با شم زبانی گویشور تضاد دارد. به این شکل، دستور زبان سوم در این
کتاب با استفاده از قواعد گروه ساختی و گشتارها به وجود میآید. به همین دلیل این دستور
به نام دستور گشتاری مطرح میگردد.
چامسکی در سال 1965 کتاب جنبه هایی از نظریه ای نحوی منتشر میکند.
وی در این کتاب تجدید نظرهایی در نظریه اولیه خود اعمال مینماید. پس از
انتقادهایی که کتز و فودور (1963) و همچنین کتز و پستال (1964) به نظریه سال 1957
وارد میکنند، چامسکی بخش معنی و واژگان را به مدل خود میافزاید. به علاوه مفهومی
به نام ژرف ساخت[29]
را معرفی میکند که با تعامل قواعد گروه ساختی و قواعد درج واژگانی به وجود میآیند.
در این نظریه معنی جمله از ژرف ساخت به دست میآید؛ چرا که گشتار باعث تغییر معنی
جمله نمی شود. برای فهم صحیح مفهوم گشتار به این مثال توجه کنید. ژرف ساخت یک جمله،
ساده ترین جمله اخباری معلوم است. مثلا جمله «لیلا کتاب را خواند» میتواند ژرف
ساخت باشد. با اعمال گشتار مجهول ساز، این جمله به «کتاب (توسط لیلا) خوانده شد»
تبدیل میشود. نمودار زیر نظریه معیار[30]
(1965) را نشان میدهد (همان: 130):
پس از ارائه این نظریه، زبانشناسان مختلفی در مورد آن نظر دادند.
برخی انتقاداتی از این نظریه داشتند که از جمله میتوان به انتقاد از گشتار مجهول اشاره
کرد. استدلال آنها این بود که گاهی استفاده از سورها[31]
(مانند همه، هر و غیر در فارسی) باعث تغییر در معنی جملات میشود و نمی توان گفت
که معنی جمله تنها در ژرف ساخت تعیین میشود و نباید به آن محدود شود. جمله زیر از
جمله های نمونه هایی است که گفته منتقدان را تایید میکند (مثال از همان: 131):
Everyone knows two languages in this class.
Two languages are known by everyone in this class.
معنی جمله اول که معلوم است این است که همه دو زبان را در این کلاس میدانند
اما جمله دوم که مجهول است، به این معنی است که همه در این کلاس دو زبان خاص را میدانند.
چامسکی به دلیل وجود چنین جملاتی سطح نحوی روساخت را وارد محل خوانش کرد و در
نتیجه نظریه معیار گسترده[32] شکل
گرفت. در زیر نمودار این نظریه را مشاهده میکنید (نمودار از همان: 131):
در اواخر دهه هفتاد، چامسکی نظریه خود را یک بار دیگر تغییر داد و
ایرادهای نظریه قبلی خود را برطرف نمود. نظریه جدید به نام نظریه معیار گسترده
اصلاح شده[33]
شهرت یافت. در این نظریه عقیده بر این بود که با عملکرد حرکت آلفا و جابجایی سازه
ها، ردی در جایگاه اولیه به جا میماند و به همین دلیل نیاز به ژرف ساخت به منظور
رسیدن به معنی، مرتفع گردید. به عبارتی دیگر تمامی اطلاعات مورد نیاز برای رسیدن
به معنی جمله در روساخت حضور داشت (همان: 133). نمودار این نظریه را در زیر ملاحظه
میکنید:
پس از این نظریه بود که چامسکی حاکمیت و مرجعگزینی را معرفی میکند.
این نظریه اصطلاحات زیادی را از دستورهای قبلی حفظ کرد و علاوه بر آن تعریف جدیدی
از برخی اصطلاحات به دست داد (همان: 133). در نظریه معیار از دو سطح ژرف ساخت و
روساخت استفاده شد و در نظریه معیار گسترده اصلاح شده از سطوح بازنمود معنایی و بازنمود
آوایی بهره گرفته شد. در نظریه حاکمیت و مرجعگزینی این دو سطح
تحت عنوان صورت منطقی[34] و
صورت آوایی[35]
معرفی میشود. به طور کلی نمودار این نظریه را میتوان به صورت زیر نمایش داد
(همان:134):
در این نظریه به جای ژرف ساخت از عبارت ژ-ساخت[36] و به
جای رو ساخت از ر-ساخت[37]
استفاده شده است. ژ-ساخت بر مبنای اصول نحو ایکس – تیره ساخته میشود و همچنین دارای اطلاعاتی است که در مدخل واژگان
وجود دارد و به طور مستقیم به بخش معنایی دسترسی ندارد. ر-ساخت سطحی انتزاعی تر از
رو ساخت است و در آن مقولات نحوی ناملفوظ مانند رد حرکتها و مقولات تهی[38]
مستتر هستند (همان:134). این دستور بر خلاف دیگر دستورهای زایشی با رویکرد چامسکی
به جای پرداختن صرف به زبان انگلیسی، به دنبال نظریه ای جهانی برای قوه نطق است.
وی در این دستور تلاش دارد اصول و پارامترهایی[39] را
معرفی کند که بتواند در زبان های گوناگون ساختار کلی جملهها را توصیف کند. به
همین دلیل گاه این دستور را نظریه اصول و پارامترها مینامند. در نمودار زیر این
ساختار نمایش داده شده است (از همان: 135):
در برخی زبانها هسته در اول سازه قرار میگیرد و بعضی زبان های دیگر هسته
را در پایان سازه قرار میدهند. به دلیل وجود چنین مسئله ای، تفاوت جایگاه هسته در
این نظریه با پارامتر هسته و درون XP
معین میشود.
در چهارچوب حاکمیت و مرجعگزینی تنها دو رابطه دستوری فاعل و مفعول
مستقیم شناسایی میشوند که بر اساس جابگاهیشان در نمودار فوق به شکل صوری تعریف میشوند
(همان:135). گروه اسمی که زیر IP قرار
دارد، فاعل است و گروه اسمی که زیر V قرار
گرفته است، مفعول جمله محسوب میشود. همچنین مفعول غیرمستقیم با نام مفعول حرف
اضافه شناخته میشود. از نظر معنایی فاعل موضوع بیرونی و مفعول موضوع درونی فعل
است.
در این نظریه واژگان اهمیت زیادی پیدا کرده است؛ به گونه ای که در
قالب ساختار سازه ای اطلاعات زیرمقوله ای مدخل واژگانی وجود دارد.
اصل فرافکنی یا برون گستری[40] انطباق
میان مختصه های زیر مقوله ای فعل و ساختار نحوی آن فعل باید در سطوح ژ-ساخت، ر-ساخت
و همچنین صورت منطقی باقی بماند. برای نمونه چنانچه فعل «نوشتن» در ساختار
زیرمقوله ای خود حاوی موضوعی درونی باشد، باید آن را در هر سه سطح گفته شده حفظ
نماید.
در این دستور قواعد گروه ساختی حذف شده است؛ چرا که اصل فرافکنی و
ساختار ایکس – تیره واژگان را به نحو مربوط مینمایند.
مقولات دستوری که هسته واژگانی ندارند از جمله IP و CP
نیز اطلاعات زیر مقوله ای دارند. عنصر تصریفی (INFL) که هسته جمله (IP) است متمم گروه فعلی را در اطلاعات زیرمقوله ای
وارد میکند و به علاوه متمم ساز (comp)
در اطلاعات زیرمقوله ای دارای یک جمله است.
در حاکمیت و مرجعگزینی به جز اصل فرافکنی و نحو ایکس – تیره، دو اصل دیگر وجود دارد که بر نحوه تشکیل ساختها نظارت دارد.
نخست، اصل تتا[41]
است که بر ویژگی های معنایی نظارت دارد و دوم، اصل حالت یا صافی حالت[42] است.
اصل تتا به این مفهوم است که هر جمله تنها یک نقش معنایی مانند کنشگر و کنشپذیر و
پذیرنده دارد و هیچ گروه اسمی مجاز نیست به طور همزمان بیشتر از یکی از این نقشها
را داشته باشد. در این دستور با توجه به جایگاه نحوی، گروه های اسمی نقش معنایی
خود را میگیرد.
صافی حالت به این معنی است که هر گروه اسمی باید دارای حالت دستوری
باشد و در غیر این صورت، جمله غیردستوری میگردد. صافی حالت در ر-ساخت اعمال میشود
و مفهوم حاکمیت[43]
از ابزارهای صوری است که رابطه میان عناصر زبان را تبیین میکند. بر این اساس،
عنصر حالت بخش باید گروه اسمی را که دریافت کننده حالت است تحت حاکمیت خود داشته
باشد (همان: 137). برای آشنایی با مفهوم حاکمیت، معرفی مفهوم تسلط سازه ای[44] لازم
است. تسلط سازه ای خود زیر مجموعه ای از مفهوم تسلط است و به همین دلیل ابتدا این
مفهوم را تعریف میکنیم و سپس با مفاهیم تسلط سازه ای و حاکمیت آشنا میشویم. تسلط
به این معنی است که گره A
بر B تسلط دارد به شرطی که (1) نه A بر B
و نه B بر A
مشرف باشد (یعنی در نمودار درختی نباید یکی از آنها در زیر دیگری باشد) و (2)
اولین گره جمله واقع در بالای A،
یعنی مشرف به A، به B نیز مشرف باشد (یعنی گره B نیز زیر چتر همان جمله واقع باشد) (لانگاکر،
1966: 167).
تسلط سازه ای به این معنی است که گره A بر گره B
تسلط سازه ای دارد اگر (1) نه A
بر B و نه B
بر A مشرف باشد و (2) گره فرافکنی بیشینه[45]
(اولین گره شاخه شاخه شده[46])
مشرف بر A بر B نیز مشرف باشد (همان: 446).
حال که دو مفهوم مهم مرتبط با حاکمیت را تعریف کردیم، این مفهوم را
نیز معرفی میکنیم. حاکمیت در این دستور به این معنی است که گره A بر گره B
حاکمیت دارد اگر (1) A
هسته باشد، (2) فرافکنی بیشینه مشرف بر B
مشرف بر A هم باشد، و (3) A بر B
تسلط سازه ای داشته باشد (همان: 447). به نمودار زیر توجه نمایید (نمودار از
گلفام،85: 138):
در این نمودار فعل (V) گروه اسمی (NP3) را تحت حاکمیت دارد زیرا اولین فرافکنی بیشینه
ای که V تحت تسلط آن است، NP2 را نیز تحت تسلط خود دارد (همان: 138). در همین
نمودار فعل نمی تواند بر گروه های اسمی دیگر NP3 و NP2
حاکمیت داشته باشد زیرا فرافکنی بیشینه PP
بین V و NP3
و نیز فرافکنی بیشینه IP
بین V و NP1 قرار
گرفته اند (همان: 138). از سوی دیگر حرف اضافه (P) گروه اسمی (NP3) را تحت حاکمیت خود دارد، زیرا هر دو تحت تسلط
فرافکنی بیشینه PP هستند (همان: 138).
با توجه به آنچه گفته شد میتوان چنین عنوان کرد که:
-
گروه اسمی حالت فاعلی خود را از تصریف زمان دار دریافت میکند.
-
گروه اسمی حالت مفعولی خود را از فعل دریافت میکند.
-
گروه اسمی حالت متممی خود را از حرف اضافه دریافت میکند.
-
اسمها و صفتها (مقولات +N) قابلیت اعطای حالت را ندارند (همان: 138).
اکنون مفهوم حالت بخشی و اعطای نقش معنایی
را در نمودار زیر مشاهده میکنید (نمودار از همان: 139):
چنانچه مشخص است اعطای نقش معنایی به فاعل به شکلی غیرمستقیم صورت میپذیرد.
به عبارتی دیگر نخست نقش معنایی از V
به VP انتقال مییابد و پس از آن به جایگاه فاعل
سرایت میکند.
با توجه به اهمیتی که چامسکی برای واژگان در حاکمیت و مرجعگزینی در نظر گرفته
است، وی دو مدخل جدا برای افعال معلوم و مجهول اختصاص میدهد. برای مثال فعل خوردن
و خورده شدن را میتوان به صورت زیر نشان داد (مثال از همان: 139):
هر دو
فعل یک کنش پذیر یا موضوع درونی دارند اما یک گروه حرف اضافه ای اختیاری در در
مدخل فعل مجهول وجود دارد که نقش معنایی کنشگر به عهده گروه اسمی متمم است. برای
روشن شدن مسئله به مثال و نمودار زیر توجه نمایید (مثال و نمودار از همان: 140):
معلوم – علی سیب خورد.
مجهول – سیب توسط علی خورده شد.
ژ-ساخت
این جملات این گونه است:
در تولید جمله معلوم عنصر تصریفی (INFL) زمان دار به موضع بیرونی یعنی «علی» حالت
فاعلی میدهند و فعل متعدی «خوردن» به گروه اسمی «سیب» حالت مفعولی اعطا میکند
(همان: 140). از سوی دیگر فعل مرود نظر به صورت مستقیم به موضوع درونی خود نقش
معنایی کنش پذیر و به صورت غیر مستقیم ور از طریق VP به موضوع بیرونی نقش معنایی کنشگر اعطا میکند
(همان: 141). در نتیجه میتوان گفت برای جمله معلوم، اصل فرافکنی، نحو – تیره و صافی حالت و نقش تتا رعایت شده اند.
از سویی دیگر، در جمله مجهول نقش معنایی کنش پذیر از «خورده» به «سیب»
انتقال مییابد و گروه اسمی متمم حرف اضافه «توسط» نقش معنایی کنشگر را بر عهده میگیرد.
اما دریافت حالت به این صورت انجام میگیرد که گروه اسمی «سیب» به جایگاه موضوع
بیرونی که تهی است حرکت میکند و حالت خود را از عنصر تصریفی زماندار جمله[47] دریافت
میکند (همان: 141).
در این نظریه جابجایی گروه اسمی «سیب» و گرفتن جای فاعل نوعی قاعده
جهانی است که به نام حرکت گروه اسمی[48]
شناخته میشود. این قاعده میگوید میتوان گروه اسمی را به هر جایگاهی برد اما شرط
های موجود در این نظریه، این قاعده را محدود میکند. این شرطها به نام حفظ ساختار
معروف هستند. با توجه به نمودار میتوان مشاهده کرد که برای حرکت سیب فقط یک
جایگاه خالی وجود دارد و آن جایگاه گروه اسمی فاعل است. علاوه بر این، پس از حرکت
سازه، در جایگاه آن ردی باقی میماند که با آن گروه اسمی هم نمایه[49] (مصداق
برابر دارند) است. رد به جای مانده و سازه حرکت کرده باعث ایجاد زنجیره[50] نحوی
میگردد. با مقایسه نمودار ر-ساخت و ژ-ساخت در جمله مجهول به این نکته پی میبریم که
ساختار شبیه هم دارند (نمودار از همان: 142):
دیگر بخش مهم این نظریه، مرجع گزینی[51] است
که در آن به ارتباط میان گروه های اسمی و مرجع آنها در جملات توجه میشود. در این
نظریه گروه های اسمی به سه قسمت مرجعدارها[52]،
ضمیرها و عبارت های ارجاعی[53]
تقسیم میشوند. این نظریه برای ارتباط گروه های اسمی با مرجع خود، برای هر یک اصلی
را معرفی مینماید. اصل نخست ارتباط میان مرجعدار و مرجع است؛ بخش دوم ارتباط
میان ضمیر و مرجع و اصل سوم به ارتباط میان عبارت های ارجاعی و مرجع مربوط میگردد.
اصل اول میگوید مرجعدار ( از جمله ضمیر انعکاسی و دوسویه) مرجع خود
را در محدوده جمله خود پیدا میکند. مانند جمله زیر:
[s هوشنگ
دید [ sفریدون i خودش i را کشت]]
هم نمایگی ضمیر انعکاسی را مرجع گویای آن است که ضمیر انعکاسی به مرجع
درون جمله خودش بر میگردد.
اصل دوم این نکته را بیان میدارد که ضمیرهای شخصی در محدوده ای فراتر
از جمله خود مرجع خود را مییابند. برای نمونه:
[s
هوشنگ i گفت که [ sفریدون برای او i نامه نوشت]]
چنانچه روشن است مرجع ضمیر «او» به «هوشنگ» مربوط میشود که خارج از
جمله درونه ای قرار دارد.
بر مبنای اصل سوم، از نظر مرجع یابی عبارت های ارجاعی همیشه از قیود
جمله آزاد هستند و به طور مستقیم با مصداق جهان بیرونی ارتباط دارند. به مثال زیر
توجه نمایید:
حسن i
به حسین j نامه نوشت که کامران
k با سمیرا L ازدواج کرد.
بر اساس مثال بالا میتوان گفت که هیچ مصداق مشترکی برای این عبارت های
ارجاعی نمی توان یافت و تنها میشود با مراجعه به جهان بیرونی مصداق آنها را پیدا
کرد. در بخش معرفی زیر مجموعه های متشکل از اصول در مورد اصول حاکمیت و مرجعگزینی بیشتر توضیح
میدهیم.
دستور همگانی: زیر مجموعه های متشکل از اصول
اصولی که چامسکی در حاکمیت و مرجعگزینی معرفی کرد
زیر مجموعه های دارد که در این بخش به معرفی اجمالی آنها میپردازیم. برخی از این
موارد پیش از این از جنبه هایی مورد بررسی قرار گرفته است و در این بخش، نکات
ناگفته را بیان میکنیم. زیر مجموعهها عبارتند از (دبیرمقدم، 83: 437):
-
نظریه تحدید[54]
-
نظریه حاکمیت
-
نظریه تتا
-
نظریه مرجعگزینی
-
نظریه حالت[55]
-
نظریه نظارت[56]
نظریه تحدید
نظریه تحدید میزان حرکت یک سازه را مشخص میکند (همان: 438). اصل
همجواری از اصولی است که در نظریه تحدید نقش مهمی ایفا میکند. بر اساس اصل
همجواری حرکت سازه نمی تواند فراتر از مقوله یا گره تحدید[57] حرکت
کند. به عبارتی دیگر این اصل اجازه نمی دهد تا سازه بیشتر از یک مقوله یا گره
تحدید مانند جمله، جمله تیره و گره اسمی مرکب حرکت کند. به مثال زیر توجه نمایید
(مثال از همان: 439):
It seems [that it is certain [that John likes ice cream]]
It seems [that John is certain [t to like ice cream]]
*John seems [that it is certain [t to like ice cream]]
در این مثال در جمله اول هیچ سازه ای حرکت نکرده است اما در جمله دوم
یک گروه اسمی از درونی ترین بند پیرو به بند پیرو بالاتر از آن حرکت کرده است و به
دلیل وجود تنها یک مقوله تحدید بین سازه مورد نظر و رد آن، این جمله دستوری محسوب
میشود. اما در جمله سوم به دلیل وجود دو گره تحدید میان سازه حرکت داده شده و رد
آن، غیر دستوری میشود.
نظریه حاکمیت
در قسمت های پیشین نکاتی مهم از این نظریه گفته شد. اکنون در اینجا به
ناگفته های این نظریه اشاره میگردد. حاکمیت مفهومی قدیمی است که در دستورهای سنتی
و زبانشناسی غیرزایشی هم به کار رفته است (همان: 443). در چهارچوب حاکمیت و مرجعگزینی، مفهوم آن
کمی تعدیل شده و به الگوی صورتگرایی نزدیک تر شده است. حاکمیت به زبان ساده شامل
رابطه هسته یک ساخت و مقوله های وابسته به آن است که رابطه ای ساختاری به شمار میرود.
نظریه حاکمیت وابسته به مفاهیم تسلط و تسلط سازه ای است که در بخش های قبلی با آنها
آشنا شدیم. حال در اینجا برای درک بهتر مطلب به ذکر مثال هایی بسنده میکنیم.
ابتدا مثالی از مفهوم تسلط میآوریم. به نمودار زیر دقت کنید (مثال و نمودار از
همان: 445):
در این نمودار NP1
بر INFL، VP و هر آنچه در زیر VP قرار گرفته (یعنی VP بر آن مشرف است) تسلط دارد (همان: 445). این به
آن خاطر است که اگر از NP1
به (اولین) گره S مشرف بر آن صعود
کنیم آنگاه بر دیگر گره هایی که بر شمردیم (یعنی INFL، VP و هر آنچه در زیر VP است) دسترسی خواخیم داشت (همان: 445). همچنین
بر همین اساس در این نمودار VP
بر INFL و NP1 تسلط دارد اما VP بر هیچ یک از گره های V و NP2،
PP، P
و NP3 تسلط ندارد بلکه بر
آنها مشرف است (همان: 445). به علاوه، NP2
بر V، PP،
P، NP3،
INFL و NP1
تسلط دارد و PP بر NP2، V،
INFL و NP1
تسلط داشته و بر P و NP3 مشرف است.
تسلط سازه ای را
نیز در بخش های قبلی تعریف کردیم. توضیح بیشتر آنکه این مفهوم زیرمجموعه ای از
تسلط است. تسلط به این معنی است که در صورتی گره A بر گره B
تسلط دارد که نخستین گره S
مشرف بر A به B هم مشرف باشد. از سویی دیگر در تسلط سازه ای باید
اولین گره فرافکنی بیشینه A
بر B مشرف باشد و تفاوتی ندارد که این گره S باشد یا نه. در چهارچوب تعابیر نظریه ایکس تیره
گره فرافکنی بیشینه گرهی است که دارای ارزش دو تیره است (یعنی N، V،
P و یا کلا X) (همان: 446). حال با توجه به نموداری که برای
مفهوم تسلط آوردیم، تسلط سازه ای را نیز در آن توضیح میدهیم. در این نمودار NP1 بر INFL،
VP و هرآنچه در زیر VP قرار گرفته (یا VP مشرف بر آن است) تسلط سازه ای دارد زیرا گره
فرافکنی بیشینه در این مورد S
است (همان: 446). همچنین V
بر NP2، PP و هر آنچه PP مشرف بر آن است تسلط سازه ای دارد زیرا گره
فرافکنی بیشینه V (یعنی اولین گره
شاخه شاخه شده مشرف بر V)
VP است و اگر از V به آن گره صعود کنیم به گره های مذکور در فوق
دسترسی خواهیم داشت (همان: 446). به همین ترتیب NP2 بر V،
PP و هر آنچه PP بر آن مشرف است تسلط سازه ای دارد (همان: 446).
همین طور PP بر V و NP2
تسلط سازه ای دارد و P و NP3 بر یکدیگر تسلط سازه ای دارند چرا که فرافکنی
بیشینه آن دو PP است (همان: 446).
از سویی دیگر میتوان گفت که NP2
بر INFL و NP1 تسلط سازه ای ندارد زیرا گره فرافکنی بیشینه
مشرف بر NP2
گره VP است و این گره مشرف بر INFL و NP1
نیست.
حال که با توجه به نمودار چگونگی تسلط سازه ای را توضیح دادیم، تبیین
حاکمیت با توجه به همان نمودار ساده تر میشود. حاکمیت علاوه بر شروط تسلط و تسلط
سازه ای، دو شرط دیگر برای حاکمیت مورد نیاز است. نخست آنکه تنها هسته میتواند
حاکم باشد و دوم آنکه تنها جایگاه گروه اسمی و گروه حرف اضافه ای میتواند تحت
حاکمیت قرار گیرد. معمولا حاکمها یا به عبارتی دیگر هستهها عبارتند از عنصر صرفی
زماندار، فعل و حرف اضافه. در بخش های پیشین با تعریف حاکمیت آشنا شدیم و اکنون
در اینجا نحوه این رابطه را در نمودار بالا شرح میدهیم.
در این نمودار INFL
بر NP1 حاکمیت دارد زیرا INFL هسته است و فرافکنی بیشینه NP1 یعنی S
هم مشرف بر NP1 است و هم بر INFL و نهایتا اینکه INFL بر NP1
تسلط سازه ای دارد (همان: 447). بر این اساس در آن نمودار V حاکمیت دارد بر NP2 و PP
و نه بر NP3 زیرا گره فرافکنی
بیشینه NP2 و PP یعنی VP
مشرف بر V هم هست اما گره
فرافکنی بیشینه NP3 یعنی PP مشرف بر V نیست و علاوه بر آن P بر NP3
حاکمیت دارد (همان: 448) با توجه به اینکه V
بر NP2 و PP
و تمامی گره هایی که PP
بر آن مشرف است، تسلط سازه ای دارد و از طرفی V بر NP3
حاکمیت ندارد میتوان به این نکته رسید که حاکمیت زیر مجموعه تسلط سازه ای است.
نظریه حالت
نظریه حالت این مسئله را تعیین میکند که حالت های نحوی گروه های اسمی
(حالت فاعلی، مفعولی و اضافی) باید چگونه باشد. نظریه حاکمیت در نظریه حالت کاربرد
دارد. در حاکمیت و مرجعگزینی فقط مقولات فعل و حرف اضافه، دهنده
حالت هستند. آنچه باعث میشود این دو مقوله حالت بخش باشند، اشتراک آنها در مشخصه
نحوی [-N] است (چامسکی، 1981: 48 و 49). در این نظریه،
قواعد زیر حالت های مختلف را تعیین میکنند (همان: 170):
1. گروه اسمی تحت حاکمیت
عنصر صرفی زماندار و مطابقه، حالت فاعلی[58]
دارد.
2. گروه اسمی تحت حاکمیت فعل حالت مفعولی[59]
دارد.
3. گروه اسمی تحت
حاکمیت حرف اضافه حالت مفعول متممی[60]
دارد.
4. گروه اسمی واقع در
ساخت [NP - X'] حالت اضافی[61]
دارد.
5. گروه اسمی تحت
حاکمیت گره های حاکم با مشخصه [-N] حالت ذاتی[62]
دارد.
بنابر اعتقاد چامسکی قواعد 1 تا 4 حالت ساختاری را معین میکنند و قاعده
5 را فقط گره های حاکم دارای مشخصه [-N] (برخی افعال) به وجود میآورند. همچنین میگوید
حالت ذاتی و حالت مفعول متممی در سطح ژ-ساخت معین میشوند و حالت های ساختاری دیگر
در سطح ر –ساخت داده میشوند (همان: 170، 183، 292 و 293). به
مثال زیر توجه نمایید
(مثال از همان: 50):
در این مثال فقط حالت های ساختاری وجود دارند که بر مبنای قواعد 1 تا
4 تعیین شده اند. عنصر صرفی زماندار در بند پایه و پیرو باعث میشود حالت فاعلی
به John و he مربوط شود. حالت گروه اسمی his book در بند پیرو را فعل تعیین میکند
و بنا بر قاعده 2 تمام این گروه اسمی حالت مفعولی خواهد داشت. همچنین book که هسته این گروه اسمی است نیز حالت مفعولی
دارد. زمانی که حالت نحوی تمام گروه اسمی را به هسته آن تعمیم دهیم، مفهوم تراوش[63] شکل
میگیرد.
یکی از موارد استفاده نظریه حاکمیت در نظریه حالت نمایان میشود. به
علاوه، حاکمیت گسترده تر از حالت بخشی است. در مثال قبل، فعل think بر کل S'
حاکمیت دارد اما باید به این توجه داشت که S' مقوله ای حالت پذیر نیست. همچنین فعل بند پیرو
بر گروه اسمی his book و بر گروه حرف
اضافه ای on the table حاکمیت دارد؛ اما بر
مبنای قواعد گفته شده،فعل حالت نحوی گروه اسمی his book را تعیین میکند و از سویی دیگر حرف اضافه حالت
گروه اسمی the table را مشخص مینماید.
ذکر این نکنه ضروری است که سازه his
تحت حاکمیت هیچ گرهی نیست (همان: 50).
از دیگر مفاهیم مهم در نظریه حالت، صافی حالت است. بر اساس تعریف
چامسکی (همان: 49) صافی حالت عبارت است از اینکه هیچ گروه اسمی که محتوای آوایی
دارد، نباید بدون حالت باشد. این صافی این مسئله را میگوید که چنانچه جمله ای
گروه اسمی بدون حالت داشته باشد، صافی حالت را نقض کرده است و موجب غیردستوری شدن
جمله میگردد. عبارت محتوای آوایی در تعریف بالا این مطلب را میرساند که رد گروه
اسمی و PRO محتوای آوایی
ندارند و در نتیجه حالت نمی پذیرند (همان: 49). وجود صافی حالت باعث میشود عامل
حرکت گروه اسمی در ژ-ساخت جمله های مجهول، گرایش به یافتن حالت داشته باشند. برای
مثال ر-ساخت جمله John was killed
(مثال از همان: 117) به صورت زیر نمایش داده میشود:
John was killed t
همچنین ژ-ساخت آن نیز به این صورت است:
[NP e]
was killed John
توضیح آنکه این ر-ساخت با
استفاده از قاعده حرکت گروه اسمی از ژ-ساخت خود به وجود آمده است. علت حرکت اجباری
گروه اسمی ژ-ساخت این است که با وجود حاکمیت فعل was killed بر John، فاقد حالت بخشی است. در نتیجه گروه اسمی John برای اینکه صافی حالت را نقض نکند، باید به
جایگاه تهی فاعل برود و حالت فاعلی خود را از عنصر زماندار بگیرد (همان: 117 -
124).
نظریه تتا
کاربرد نظریه تتا مشخص ساختن حالت های معنایی مانند عامل، پذیرا،
مبدا، تجربه گر، بهره ور و دیگر نقش های معنایی است. در چهارچوب حاکمیت و مرجعگزینی، این حالت
های معنایی را در زیر عنوان نقش های تتا[64] است
که این خود از ترکیب نقش های پذیرنده آمده است (همان: 5 و 6) و چنانچه از نام آن
پیداست، این عبارت بر مبنای واژه پذیرنده (theme)
است. البته باید دانست که نظریه هماهنگ و واحدی در این مورد ارائه نشده است. با
این وجود، چامسکی (همان: 50) با استناد به کوپر (1992) میگوید در صورت نبودن نقش
تتای مشخص، زبانشناسان از این نقش تتای پیش فرض بهره میبرند. کوپر گفته بود که
پذیرنده (theme) در طول زمان به
عنوان نقش پذیرنده پیش فرض[65]
کاربرد یافته است.
در حاکمیت و مرجعگزینی نقش های تتا برگرفته از دستوری به
نام دستور حالت[66]
است که مفاهیم اصلی آن، در حاکمیت و مرجعگزینی مورد استفاده قرار گفته است. امروزه
دستور حالت خود منسوخ شده است و دیگر کاربردی ندارد.
حالتها و نقش های نحوی (مانند فاعل و مفعول و غیره) و حالتها و نقش
های معنایی (عامل، پذیرا و مانند آن) هیچ ارتباط با یکدیگر ندارند (چامسکی، 1981:
171). برای مثال در جمله های زیر (مثال از همان: 170):
John gave Bill a book
John gave a book to Bill
در جمله اول گروه اسمی a book حالت ذاتی دارد و مفعول دوم است و در جمله دوم حالت
ساختاری دارد و به همین دلیل مفعول است. در هر دو جمله نقش تتای این گروه اسمی
پذیرا است. چامسکی (همان: 171) برای تایید ادعای خود میگوید که برای حالت ساختاری
واحد ممکن است بتوان نقش های تتای مختلفی در نظر گرفت. میتوان این سخن وی را به
دو گونه تعبیر کرد. نخست آنکه در همه جملات زیر John حالت فاعلی دارد در حالی که نقش تتای آنها به
ترتیب جملات عامل، مبدا و تجربه گر است. (مثالها از دبیرمقدم، 1383: 461):
John hit Mary.
John gave the book to Bill.
John likes cookies.
اما تعبیر دیگر این است که در جمله ای واحد میتوان برای یک جایگاه
نحوی بیش از یک نقش تتا در نظر گرفت. مثلا در جمله John gave the book to Bill، گروه اسمی John این امکان را دارد که همزمان دو
نقش تتا داشته باشد. یعنی هم عامل یا کننده کار است و هم اینکه مبدا یا نقطه شروع
انتقال کتاب است.
نقش های تتا در ژ-ساخت جمله نشان داده میشوند. به عبارتی دیگر در
مدخل هر فعل در واژگان تعداد و نوع نقش های تتای مورد نیاز آن فعل وجود دارد و در ژ-ساخت
به موضوع های آن داده میشود (چامسکی، 1981: 38، 39 و 46).
معیار نظریه تتا یکی از مفاهیم تعیین کننده در نظریه تتا است. تعریف
آن بدین شکل است که هر موضوعی تنها یک بار نقش تتا دریافت میکند و هر نقش معنایی
تنها به یک موضوع اعطا میشود (دبیرمقدم، 1383: 466).
معیار تتا در سه سطح ژ-ساخت، ر-ساخت و صورت منطقی صدق میکند (چامسکی،
1981: 112) و این مسئله را تضمین مینماید که در این سه سطح هیچ موضوعی بیش از یک
بار نقش تتا نگیرد و همچنین هیچ نقش تتایی نباید بدون استفاده بماند (همان: 139).
مثال زیر را در نظر بگیرید (مثال از دبیرمقدم، 1383: 466):
John believes that [Mary is intelligent]
John believes Mary to be intelligent
با توجه به حاکمیت و مرجعگزینی این دو جمله دو ژ-ساخت مستقل دارند.
در جمله نخست، Mary حالت فاعلی و همچنین نقش تتای
خود را در بند پیرو میگیرد. از سویی دیگر در جمله دوم، Mary حالت مفعولی را از فعل میگیرد در حالی که نقش
تتا را از گروه فعلی بند پیرو دریافت مینماید.
نظریه نظارت
یکی دیگر از مجموعه اصول، نظریه نظارت است که ارجاع[67] ضمیر
انتزاعی یا همان PRO را مشخص میسازد (چامسکی،
1981: 6 و 76) و در سطح صورت منطقی زبان عمل میکند. در دستورهای پیشین با رویکرد
چامسکی گشتاری به نام حذف به قرینه وجود داشت که در آن فاعل بند پیرو در صورتی که
هم مرجع با فاعل یا مفعول بند پایه بود، به قرینه حذف میگشت. به مثال زیر توجه
نمایید (مثالها از دبیرمقدم، 1383: 467):
*John wants
for [John to go to college]
John wants to go to college.
در این مثال ها، جمله اول که ژرف ساخت غیر دستوری است، با عملکرد این
گشتار به جمله دوم که دستوری و روساخت است تبدیل میشود.
در چهارچوب حاکمیت و مرجعگزینی چنین گشتاری وجود ندارد و با توجه به
این نظریه، ژ-ساخت جمله دوم بالا، به صورت زیر در میآید (مثال از همان: 467):
John wants [s' [s PRO to go]]
در این ژ-ساخت در جایگاهی که در دستورهای زایشی قبلی فاعل قرینه و
مکرر بود، ضمیر انتزاعی یا PRO
وجود دارد (چامسکی، 1981: 87).
در واقع ضمیر انتزاعی، ضمیر نامرئی است که مانند ضمیرهای مرئی مشخصه
های شمار و شخص و جنس دارند در حالی که صورت آوایی ندارند (همان: 60). در مثال
بالا ضمیر انتزاعی از نظر مشخصه های شمار، شخص و جنس شبیه John است که به آن (مرجع ضمیر انتزاعی) ناظر[68] گفته
میشود (همان: 77).
مفهوم رد و ضمیر انتزاعی تنها یک شباهت دارند که هر دو صورت و تجلی
آوایی ندارند. تفاوت های آنها را چامسکی (همان: 56) به این ترتیب ذکر میکند:
1. رد تحت حاکمیت است.
2. مرجع[69] رد
در جایگاه نقش تتا قرار ندارد.
3. فاصله میان رد و
مرجع آن مطابق با اصل همجواری است.
به طور کلی میتوان گفت نظریه نظارت به مسئله ارجاع ضمیر انتزاعی میپردازد
و چامسکی چهارچوب جامعی از آن ارائه نداده است و تنها اشاره ای مختصر به دخیل بودن
نوع فعل پایه یا اطلاعات معنایی کاربردشناختی داشته است (همان: 74-79).
نظریه مرجعگزینی
زیر مجموعه آخری که در این مبحث پرداخته میشود نظریه مرجعگزینی است
که پیش از این اشاره ای کوتاه به آن شد. در اهمیت جایگاه این نظریه همین بس که خود
بخشی از عنوان نظریه حاکمیت و مرجعگزینی را تشکیل میدهد (دبیرمقدم، 1383: 473). در
چهارچوب حاکمیت و مرجعگزینی تمامی ضمیرها مدخل جداگانه ای در
واژهها دارند و ارتباط میان آنها و مرجع را نظریه مرجعگزینی مشخص میکند.
چنانچه اشاره شد، عبارات اسمی در نظریه مرجعگزینی به سه قسمت
مرجعدارها، ضمیرها و عبارت های ارجاعی تقسیم میشوند که توضیح کوتاهی درباره آنها
داده شد و در اینجا از تکرار آن خودداری میکنیم. نکات دیگری در این نظریه وجود
دارد که لازم است به آن پرداخته شود.
یکی از مفاهیم مهم در مرجعگزینی، مقوله حاکم است که چامسکی (1981:
211) این تعریف را از آن به دست میدهد: بتا مقوله حاکم برای آلفا است اگر و تنها
اگر بتا کوچک ترین مقوله ای باشد که آلفا، حاکم آلفا و فاعلی را شامل شود که به آن
دسترسی داشته باشد. توضیح آنکه بتا زمانی مقوله حاکم خواهد بود که فاعل داشته باشد
(منظور از فاعل مطابقه آن در بندهای پایه یا پیرو دارای زمان است یا گروه اسمی که
در بند پیرو مصدری بی زمان وجود دارد). چامسکی (همان: 188) سه اصل را برای آلفا
ارائه داده است که روی هم نظریه مرجعگزینی را شکل میدهند:
1. مرجعدارها در
مقوله حاکم خود مقید هستند.
2. ضمیرها در مقوله
حاکم خود آزاد هستند.
3. عبارت های ارجاعی
آزاد هستند.
مقید بودن را چامسکی (همان: 184) این طور تعریف میکند: آلفا مقید به
بتا است اگر و تنها اگر آلفا و بتا هم نمایه باشند و بتا بر آلفا تسلط داشته باشد.
در بخش های قبلی، مثال هایی از مرجعگزینی آوردیم و دیگر به آن نمی پردازیم.
چامسکی در دهه پایانی قرن بیستم، نظریه اصول و پارامترها را تعدیل کرد
(1992، 1995 و 1998) و نام برنامه کمینهگرا را برای آن انتخاب کرد. دلیل استفاده
از برنامه به جای نظریه این بود که این رویکرد، برنامه ای پژوهشی است که به تازگی
شروع شده است و تاکنون تغییراتی در این چهارچوب صورت گرفته است. این مسئله نشانگر
وجود برنامه علمی است و نمی توان آن را نظریه ای یکپارچه دانست.
روح حاکم بر برنامه کمینهگرا مبتنی بر این بینش است که هر چه نظریه
مختصرتر و موجزتر باشد پسندیده تر است (دبیرمقدم، 1383: 603). به طور کلی میتوان
گفت استفاده از کم ترین ابزارهای نظری در تدوین چهارچوبی برای مطالعه زبان انسان،
شالوده برنامه کمینهگرا است. این برنامه دو سطح دارد و آنها عبارتند از صورت
منطقی و صورت آوایی. به اعتقاد چامسکی صورت منطقی سطحی است به نظام های شناختی و
مفهومی ذهن دخیل در تعبیر جملهها اطلاق میگردد و صورت آوایی مربوط میشود به
نظام های ادراکی و تولیدی. نمودار کلی برنامه کمینهگرا را میتوان به
این شکل نشان داد (نمودار از گلفام، 1385: 144):
چنانچه مشخص است سطح ژ-ساخت و ر-ساخت که در نظریه حاکمیت و مرجعگزینی بود، حذف شده
اند و بخش نحو زبان، نظام محاسباتی[70] به
شمار میرود و شامل فرایندهای ادغام[71] و
حرکت است.
اولین فرایند نظام محاسباتی، ادغام عناصر واژگانی است. برای روشن شدن
مطلب به مثال زیر توجه کنید (مثال از همان: 145):
الف- کدام استادان دانشکده در فرصت مطالعاتی هستند؟
ب- استادان تمام وقت.
هسته یک گروه، ویژگی های دستوری گروه را دارد. «استادان» در گروه اسمی
«استادان تمام وقت»، دارای نقش هسته است و در نتیجه «استادان» با «تمام وقت» ادغام
میشود و نمودار آن به شکل زیر در میآید (نمودار از همان: 145):
این فرایند ادغام با ترکیب مرحله ای و دوتایی شاخه های نمودار، گسترش
مییابد و به این شکل کل جمله را تشکیل میدهد. به مثال زیر دقت نمایید (مثال و
نمودارها از همان: 146):
الف-دانشجویان با کدام یک از اعضای هیئت علمی به اردو رفتند؟
ب-با استادان تمام وقت.
ساختار مبتنی بر فرایند ادغام کل جمله را در نمودار زیر مشاهده میکنید:
برای اینکه کمینگی نقض نشود، نمودار جملهها به صورت گره هایی درج میشوند
که در جمله مربوط به کار رفته است. در این برنامه مختصه های عناصر واژگانی باعث
ایجاد ساختار نحوی جمله های میشوند. برای نمونه در حرکت پرسشواره، جایگاه متمم
نما (comp) دارای مختصه مثبت
یا منفی [± wh] است. چنانچه داشتن مختصه [+ wh] باید به جایگاه مشخص گر (spec) برود. همچنین مختصهها باید در ساختاری موضعی
بازبینی شوند تا مختصه پرسشواره و متمم نما ارزش برابر داشته باشند. این اصل را
ارزش برابر بازبینی گویند[72].
گروه های اسمی حالت نمی گیرند بلکه حالت آنها بازبینی میشوند و به
طور کلی میتوان گفت حرکت گروه اسمی به منظور بازبینی حالت انجام میشود. بنابر
این گروه اسمی فاع مختصه حالت [NOM] خود را با مختصه [NOM]
عنصر تصریفی فعل بازبینی کرد و گروه اسمی مفعول نیز مختصه [ACC] خود را با مختصه [ACC]
فعل باز بینی میکند (همان: 148) و به این دلیل این اصل که تعبیر کامل نام دارد،
جایگزین صافی حالت در حاکمیت و مرجعگزینی میشود.
منابع:
دبیرمقدم، محمد،
1383. زبانشناسی نظری.
سازمان سمت، تهران.
گلفام، ارسلان،
1385. اصول دستور زبان. سازمان سمت، تهران.
Chomsky (1957) Syntactic Structures, The Hague: Mouton.
Chomsky (1965) Aspects of the Theory of Syntax, Cambridge:
The MIT Press.
Chomsky (1970) "Remarks on Nominalization". In R. Jacobs
and P. Rosenbaum (Eds.), Readings in English Transformational Grammar,
184-221, Mass.: Ginn,Waltham.
Chomsky (1981)
Lectures on Government and Binding, Dordrecht: Foris.
Chomsky (1986) Knowledge of Language: Its Nature, Origin, and
Use, New York: Praeger Publishers.
Chomsky (1986) Barriers, Cambridge: Mass.: MIT Press.
Chomsky (1992) "A Minimalist Program for Liguistic
Theory". MIT Occasional Papers in Linguistics, No. 1, Cambridge: Mass.:
MIT Press.
Chomsky (1995) The Minimalist Program. Cambridge, Mass.:
MIT Press.
Chomsky (1998) "Some Observations on Economy in Generative
Grammar". In P. Barbosa, D. Fox, P. Hagstorm, M. Mc Ginnis, and D.
Petetsky (Eds.), Is It the Best Good English? Optimality and Completion in
Syntax, 115-27. Cambridge: MIT Press.
[1] Explicitness
[2] Relational grammar
[3] Non-term
[4] Universal alignment hypothesis
[5] oblique
[6] chomeur
[7] Stratal uniqueness grammar
[8] Final law
[9] Lexical – functional grammar
[10] Functional structure
[11] sub
[12] obj
[13] Obj.2
[14] obl
[15] poss
[16] topic
[17] focus
[18] comment
[19] attribute
[20] subsidiary
[21] Completeness condition
[22] Lexical form
[23] Lexical rules
[24] Government and Binding
[25] Finite-state-grammar
[26] Hocket
[27] Phrase-structure-grammar
[28] transformation
[29] Deep structure
[30] Standard theory
[31] quantifiers
[32] Extended standard theory (EST)
[33] Revised extended standard theory
(REST)
[34] Logical form
[35] Phonetic form
[36] D-structure
[37] S- structure
[38] Empty category
[39] Principles and parameters
[40] Projection principle
[41] θ-principle
[42] Case filter
[43] government
[44] Constituent command = c-command
[45] Maximal projection
[46] Branching node
[47] Tensed INFL
[48] NP-movement
[49] Co-indexed
[50] chain
[51] binding
[52] anaphors
[53] Referring expressions
[54] Bounding theory
[55] Case theory
[56] Control theory
[57] Bounding category/node
[58] nominative
[59] accusative
[60] oblique
[61] genitive
[62] Inherent case
[63] percolation
[64] θ
- roles
[65] default thematic role
[66] Case Grammar
[67] reference
[68] controller
[69] antecedent
[70] Computational system
[71] merge
[72] Local configuration
دعوت به مصاحبه دکتری
+ نوشته شده در سه شنبه سی ام خرداد 1391 ساعت 15:52 توسط mahdi9674 شماره پست: 741
شاید خیلیها منتظر بودید با ببینید نتیجه دکتری من چی شد. عرض کنم خدمتتون که من برای مصاحبه به دانشگاه پیام نور تهران دعوت شدم. همون طور که انتظار داشتم رتبه 56 من اصلا خوب نبود که بتونم به دانشگاههای پر متقاضی مثل تهران و غیره دعوت بشم. این رو گفتم که از همین الان بدونید برای گرفتن نتیجه عالی در دکتری باید رتبههای حداقل زیر 20 بیارید.
اگه امکانش هست من رو راهنمایی کنید. به نظر شما برای مصاحبه برم یا صبر کنم برای سال بعد؟ این نکته رو توضیح بدم که اگر در هر دانشگاهی پذیرفته بشم و ثبت نام نکنم نمیتونم سال آینده شرکت کنم. برخلاف دورههای کارشناسی و کارشناسی ارشد، دکتری فرق نمیکنه که پیام نور باشه یا غیر اون در هر صورت محروم میشیم. البته مسئله شهریه دوره دکتری هم باید بپردازم که احتمالا ترمی چندین میلیون تومنه!
لطفا بگید چی کار کنم؟ با چند نفر مشورت کردم حالا این مطلب رو به صورت عمومی مطرح کردم تا بتونم با افراد بیشتری مشورت کنم.
علاقهمندان به آزفا
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم خرداد 1391 ساعت 17:57 توسط mahdi9674 شماره پست: 740
آنهایی که علاقه دارند تا درمورد رشته آزفا بیشتر بدانند میتوانند از این فایل استفاده کنند. هر چند بخش کوچکی از این اطلاعات ممکن است کمی قدیمی باشد اما میتوانید از از آن به اندازه کافی استفاده نمایید. زحمت ارسال این فایل برای من را خانم مهربانو یکی از بازدیدکنندگان گرامی وبلاگ کشیدند که از ایشان تشکر میکنم.
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم خرداد 1391 ساعت 11:37 توسط mahdi9674 شماره پست: 738
این چند مقاله از ژورنال روانشناسی زبان کاربردی مربوط به سال 2006 هست. افرادی که به روانشناسی زبان علاقه دارند میتونند از این مقالهها به اندازه کافی استفاده کنند.
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم خرداد 1391 ساعت 17:35 توسط mahdi9674 شماره پست: 736
فکر میکنم خوندن خلاصه برای موفقیت در کنکور خیلی موثر هست. از طرفی ممکنه که افرادی واقعا وقت نوشتن خلاصه از کتابها رو نداشته باشند تا در مواقع ضروری بتونند اونها رو مرور کنند. بنابراین تصمیم گرفتم با همکاری دو تن از بینندگان وبلاگ یعنی خانم Ophelia و خانم ف.ک که خیلی کمک کردند تونستم این خلاصهها رو از چند کتاب در اختیارتون قرار بدم. خلاصه نویسی رو خانم ف.ک زمان درس خوندن برای کنکور انجام دادند و خانم Ophelia مسئولیت تحویل گرفتن، اسکن و آپلود خلاصهها رو به عهده گرفتند که اینجا از این دو بزرگوار تشکر میکنم.
قبل از دانلود به این نکات توجه کنید که نام فایلها به فارسی هست اگر بعد از دانلود فایل باز نشد، اون رو ببندید و نام جدیدی با حروف انگلیسی به اونها بدید چون بعضی نسخههای پی دی اف ریدر از نام فارسی برای فایلها پشتیبانی نمیکنند. دیگه اینکه فایل نکات پایانی همون طور که از اسمش پیداست باید در زمان معین بعد از خوندن کتابها و خلاصههای اصلی مورد استفاده قرار بگیره. نکته آخر اینکه این خلاصه فقط برای کمک به درک مطالب اصلی کتابهاست و حتما باید در کناب استفاده از کتاب درسی مورد استفاده قرار بگیره.
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم خرداد 1391 ساعت 18:53 توسط mahdi9674 شماره پست: 735
در این پست هم تعداد دیگری از مقالههای زبانشناسی کاربردی که بیشتر در حوزه آموزش و یادگیری زبان دوم هست رو در دسترس شما قرار میدم. توضیح اینکه چندین مقاله رو به صورت یک فایل پی دی اف در آوردم. یعنی شما یک فایل دریافت میکنید اما چند مقاله مختلف و البته مهم هست. به امید خدا مقالههایی هم درباره روانشناسی زبان قرار خواهم داد.
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم خرداد 1391 ساعت 23:0 توسط mahdi9674 شماره پست: 734
یکی از بازدیدکنندگان وبلاگ پیشنهادی به من دادند و از من خواستم از شما هم نظر سنجی کنم. خیلی از کسانی که امسال شرکت کردند و قبول شدند برای راحتی کار داوطلبان سالهای آینده همه اطلاعات رو در یکجا جمع آوری کنم تا همه بتونند از تمام جزئیات هر یک از داوطلبان سالهای گذشته به خوبی استفاده کنند. حالا از شما همراهان همیشگی میخوام نظرتون رو در این مورد بگید تا من هم بتونم به شکلی منسجم این کار رو انجام بدم. مطلبی رو که ایشون برای من فرستادند عینا در ادامه مطلبی میارم:
من وقتی می خواستم از اطلاعات وبلاگ و دوستان استفاده کنم همیشه باید یکی یکی پستها و نظر هارو بررسی می کردم تا بفهمم کدوم درصد کدوم رتبه کدوم دانشگاه آورده و چیا خونده.الان پیشنهادم اینه که همه اطلاعاتمو توی یک نظر یا پست بزنید تا هرکس خواست استفاده کنه کنار هم باشه.بچه ها هم ببینن اینطوری بهتر ه یا نه و نظر بدن؟؟؟!!!
.ممنون
نکات مهم:
1.من شاغل بودم و در مجموع کمتر از یک ماه و نیم فرصت داشتم.بنا براین خیلی کتابهاییکه نتونستم بخونمو رو فقط به عنوان مرجع چک می کردم.در حین خوندن اگه به سوالی بر می خوردم می رفتم توی اون کتابها چکش می کردم.چون قطورتر بودن و مباحثشونو جامعتر توضیح داده بودن.
2.من مدرس زبان هستم و عموما همیشه در حال زبان (عمومی)خوندنم.اما یه سری منابعیم که خوندمو براتون می نویسم.
3.هفته آخر فقط نکته ها و خلاصه نویسیهامو خوندم.
4.توی هر مبحثی قویترین همونو عالی تر هم بخونید تا در صد عالی ای بزنید.هر چی تسلط بیشتر باشه نتیجه بهتره.
5. بهتره کتابهاییکه دوستای دیگه گفتنو کامل بخونین.من چون وقت نداشتم اینجوری خوندم.و اصلا توصیه نمی کنم مثه من بخونید.چون بعد توی دانشگاه اذیت می شید.کامل بخونید.:
10.کانون فرهنگی آموزش زبانشناسی (زبان تخصصی)(کامل)
11.زبانشناسی همگانی رضا خیر آبادی (فارسی)(کامل)
12.گرامر ارشد کاظم طبیبی(کامل)
13.لغت جی آر ای.تافل.1100.کالج ب.(کامل خوندم اما همشم بلد نیستم.80-90%)
دریافت انواع مقالههای زبانشناسی کاربردی
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم خرداد 1391 ساعت 0:21 توسط mahdi9674 شماره پست: 733
اگر میخواهید در حوزه زبانشناسی کاربردی و به خصوص یادگیری زبان دوم مقالههایی مطالعه کنید میتونید از این لنیک تعدادی مقاله چاپ شده در ژوزنالهای معتبر این حوزه رو دانلود کنید:
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و دوم خرداد 1391 ساعت 10:53 توسط mahdi9674 شماره پست: 731
دستور زبان فارسي
براساس نظريه گروههای خودگردان در دستوروابستگي
نویسنده:
دکتر امید طبیبزاده
مدیر گروه زبانشناسی دانشگاه بوعلی همدان
معرفی کوتاه در ادامه مطلب
در این کتاب در چهارچوب نظریۀ صورتگرایِ وابستگی، هر ساخت نحوی در زبان فارسی نوشتاریِ رسمی، به هسته و وابستههایش تجزیه میشود، و روابط وابستگیِ میان آنها نمایش داده میشود. تلاش برای ارئۀ تحلیلی مدلل و مبتنی بر روابط وابستگی، درنهایت مؤلف را به نظریهای رساند که تحت عنوان «نظریۀ گروههای خودگردان» از آن یاد کرده است. دو فرض اصلی این نظریه چنین است: اولاً هر ساخت نحوی، چه جمله باشد و چه گروه نحوی کوچکتری همچون گروه اسمی یا صفتی و غیره، در نهایت فقط از پنج نوع عنصر تشکیل میشود که عبارتند از یک هسته، بعلاوۀ صفر تا چهار وابسته (شامل یک تا چند متمم اجباری، متمم اختیاری،افزودۀ خاص و افزودۀ عام) ، و ثانیاً روابط نحوی در درون هر ساخت صرفاً از طریق شرحِ روابط وابستگی در میان همین پنج عنصر نمایش داده میشود. هسته در هر ساختی تنها بر روابط میان وابستهها با هم و با خودش نظارت دارد، و تأثیر چندانی بر روابط درونیِ وابستهها ندارد، از اینرو هر ساخت نحوی همچون کشوری است با یک حکومت مرکزی و چند ایالت خودگردان؛ حکومت مرکزی یا هسته مسئول روابط خارجی ایالتها یا وابستهها با هم و با خودش است، و نقش چندانی در تعیین قوانینِ درونی هر وابسته ندارد؛ ساخت درونی هر وابسته را باید در روابطِ وابستگی میانِ هسته و وابستههای هسته در همان گروه جستجو کرد. پس نخستین گام در این نظریه عبارت است از تجزیۀ هر ساخت نحوی به هستهها و وابستههایش، و سپس تجزیۀ هر وابسته باز به هسته و وابستههایش، و ادامۀ این شیوۀ تحلیل تا آنجا که نهایتاً براساس شبکهای مدلل از روابط وابستگی در هر ساخت نحوی، صورت و نقش تکتک واحدهای واژگانی روشن شود، و کار تحلیل نحوی به پایان برسد. دومین گام در این نظریه عبارت است از توصیف روابط وابستگی در میان عناصر هر ساخت نحوی. براساس این نظریه، روابط وابستگی در ساختهایی با توالی آزاد کلمات (مثلاً در جملههای فارسی)، متفاوت با روابط وابستگی در ساختهایی با توالی غیرآزاد کلمات (مثلاً گروههای اسمی) است، اما در مجموع میتوان گفت که درهرساخت نحوی، ابتدا متممهای اجباری و اختیاری به هسته، سپس افزودههای خاص به مجموع هسته و متممها، و در نهایت افزودههای عام به کلّ ساخت نحوی وابسته میشوند. در کارهای مربوط به پردازش زبان، معمولاً ابتدا اجزاءِ کلام (parts of speech) را که مفاهیمی صرفی-واژگانی هستند (مثلاً اسم، فعل صفت، قید، حرف اضافه و غیره) مشخص میکنند، و سپس نقش نحوی آنها را در جمله (مثلاً فاعل، مفعول، مفعول حرف اضافهای و غیره) تعیین میکنند. اما مؤلف در این کتاب کوشیده است تا شیوهای را برای پردازش زبان معرفی کند که در آن اجزاءِ کلام در هر جمله به دنبالِ و براساس نقشِ نحویِ کلمات تشکیلدهندۀ جمله تعیین شود.
یادگیری سه زبان و بیشتر
+ نوشته شده در شنبه بیستم خرداد 1391 ساعت 16:18 توسط mahdi9674 شماره پست: 730
این مطالب که در ادامه اومده خلاصهای هست که در از یکی از کلاسهام در دوره ارشد ارائه کردم. مقاله اصلی در کتاب The Handbook of Language Teaching اومده. گفتم شاید موضوعش برای شما هم جالب باشه در اینجا به صورت عمومی منتشرش میکنم:
مقدمه
به تازگی این عقیده که که چند زبانهها
زبان جدید را آسانتر میآموزند مورد توجه محققان زیادی قرار گرفته است.
چنین تحقیقاتی در مورد انتقال L3، آگاهی
فراشناختی در L3 و ایجاد پارامتر در چارچوب UG انجام
شده است.
در این مقاله وضعیت فراگیری L3 در
بزرگسالان در محیطهای آموزشی بررسی میگردد. همچنین به یافته هایی اشاره خواهد شد
که در مورد انتقال زبانی، رده شناسی و فاصله زبانها، UG و فرضیه
ساختاری زبان میانی است. در این تحقیقات حوزههایی از SLA و روانشناسی
زبان مورد کنکاش قرار خواهد گرفت.
انتقال
اصلیترین موضوع تحقیق در L3، مفهوم
تاثیر میان زبانی است که شامل جنبه هایی از انتقال آواشناختی، صرفی، واژگانی، نحوی
و کاربردشناختی است.
پژوهشهای پیشین نشانگر بروز خطا در
اثر تجربه زبانی قبلی است. برای نمونه در نیجریه تحقیقات در L3 حاکی از
آن بود که خطاهای معنایی رخ میدهد و زبان آموزان پیشرفتهتر خطاهای کمتری از خود
بروز دادند. ضمن اینکه مشخص شد L2 تداخل بیشتری نسبت به L1 ایجاد میکند.
از جمله تحقیقاتی که در مورد رده شناسی
و انتقال در L3 انجام گرفته است میتوان به تحقیق Cenoz (2001)
اشاره کرد. در آن تحقیق دوزبانههای اسپانیایی-باسکی که انگلیسی میآموختند تاثیر
بیشتری از اسپانیایی گرفته بودند. اسپانیایی از نظر رده شناختی به انگلیسی نزدیکتر
است اما باسکی زبانی منفرد محسوب میشود.
اخیرا کارهای رایانهای موجب رویکرد
متن محور شده که به وسیله آن میتوان فاصله میان زبانها را سنجید.
به طور کلی هیچ یک از این روشها میزان
و قابلیت یادگیری را نشان نمی دهد؛ چرا که اندازهگیری فاصله میان زبانها به
آسانی میسر نیست.
مسئله دیگر فعالسازی زبان مبدا و نحوه
تعامل دو زبان دیگر با انتقال L3 است. Ringbom (2001) میگوید انتقال ممکن است L1 محور یا
L2 محور باشد و انتخاب زبان اهداکننده (donor) بستگی
فاصله رده شناختی یا درجه مهارت در L2 دارد. وی ادامه میدهد اگرچه انتقال واژگانی معمولا L2 محور
است اما انتقال معنایی و دستوری تقریبا همیشه L1 محور
است.
Hammarberg (2001)
به پدیده تازه بودن (recency) اشاره دارد و میگوید زبانی که آخر آموخته شده بیشتر از دیگر
زبانها منبع انتقال میگردد.
روی هم رفته محققان در این مورد توافق
دارند که انتقال از L2 به L3 در واژگان بسیار بارز است. این مسئله در واژگان همخانواده (cognate) دیده
میشود اما گاهی وجود false
cognate موجب فریب زبان آموزان میشود.
UG و شکلگیری
پارامترها
Zobl (1992)
و Klein (1995) تاثیر دانش پیشین را در مورد UG و
پارامترها سنجیدند. آنها به این نتیجه رسیدند که چند زبانهها زبان میانیای
دارند که کمتر محافظه کار است و تعمیم کلی، آنها را قادر میسازد تا زبان مقصد
را سریعها یاد گیرند.
Klein (1995)
پس از آزمایشهای خود این فرضیه را مطرح ساخت که زبان سوم آموزان تنها در تثبیت
پارامترها هیچ برتری نسبت به زبان دوم آموزان ندارند چون پارامترهای آنان در L1 تثبیت
شده است.
فراشناخت و آگاهی فرازبانی
نقش تسهیل کننده تجربه زبانی پیشین در
یادگیری L3 در حوزه فراشناخت هم تاثیر به سزایی دارد.
Ramsay (1980)
به این نتیجه رسید که چندزبانهها عملکرد بهتری نسبت به یک زبانهها در آزمون achievement دارند. آنها از راهبردهای شناختی و فراشناختی بیشتری استفاده میکردند
از جمله ترس کمتر از خطا و استفاده از منابع بیشتر.
آگاهی فرازبانی نیز نقش مهمی در
فراگیری L3 ایفا میکند. Jessner (1999) در چارچوب مدل پویای فرازبانی (Dynamic Model of Metalinguistic) راهبردهای متفاوتی را سنجید که زبان سوم آموزان برای یافتن واژه
موردن نظر خود از آن بهره میگرفتند. در نهایت به این نتیجه رسید که آگاهی
فرازبانی بسیار کارگشاست و چنانچه از طریق دانش پیشین زبان آموزان، شباهتهای میان
زبانها آموزش داده شود، این آگاهی بیشتر میشود.
خودکار بودن زبان (Autonomy)
خودکار بودن به این معنی است که زبان
آموز بتواند به صورت فعال و مستقل یادگیری خود را مدیریت نماید. برای مثال بتواند
اهداف خود، روش آموزشی و محتوای برنامه درسی را مشخص کند.
Rivers (1996،
2001) در تحقیقات خود با استفاده از روشهای کیفی مانند پرسشنامه و نظارت بر کلاس
درسی ویژگیها و رفتارهای دانشجویان را سنجید. وی به این نتیجه رسید که زبان سوم
آموزان یک زبان مشخص را آسانتر از زبان دوم آموزان یاد میگیرند و موفقتر هستند.
آنان مقدار بیشتری از زبان را در مدت کوتاهتری نسبت به زبان دوم آموزان آموختند.
Rivers (2001)
در تحقیق دیگری مشاهده کرد که تمامی زبان سوم آموزان نظارت خوبی بر فرایند یادگیری
دارند. آنان تمایل زیادی به خودکار بودن داشتند؛ چرا که در خواست دادند محتوای
درسی و ساختار آن تغییر کند.
بخش عملی: پژوهش در آموزش L3 برای
بزرگسالان
Jensen (1989)
این فرضیه را مطرح کرد که درجه بالای فهم متقابل میان پرتغالی و اسپانیایی ممکن
است در تدریس پرتغالی به اسپانیایی زبانان به عنوان L2 موثر
باشد. او آزمون مهارت شنیداری روی اسپانیایی زبانان و پرتغالی زبانان در مورد هر
دو زبان انجام داد و متوجه شد پرتغالی 60 درصد برای اسپانیایی زبانان قابل فهم است
و اسپانیایی 50 در صد برای پرتغالی زبانان.
Tarquinio (1977)
در پژوهش خود روی انگلیسی زبانان دانشگاههای آمریکا به این نتیجه رسید که آموزش
همزمان اسپانیایی و پرتغالی مطلوب نیست چون اسپانیایی موجب اختلال در یادگیری
پرتغالی میشود. پیشنهاد وی این بود که پیش از آغاز هر یک از این دو زبان باید یکی
به طوری کامل آموخته شده باشد. این اهمیت مهارت L2 را در
فراگیری L3 نشان میدهد.
در آمریکا مطالعات متنوعی درباره کسانی
انجام شده که زبانی که از قبل میدانستند با زبانی که در حال یادگیری هستند نزدیک
است. به این پدیده وارون سازی یا تبدیل (conversion) گویند.
Corin (1994)
در مطالعات خود در مورد زبانهای صربی/کرواتی به این نتیجه رسید که وارون سازی
عملکرد موفقیت آمیزی دارد. مهارت L2 روی مهارت L3 تاثیر میگذارد و سبک یادگیری زبان آموزان با مواد درسی و روشها
تعامل دارد.
دیگر محققان نیز این رویکرد را تایید
کرده اند.
به طور کلی یادگیری در آموزش زبانهای
مرتبط بیشتر میشود. Rivers (2001) گزارش میدهد مدت زمان درسهای آموزشی قزاقی و قرقیزی که
روسی در آنها L2 بود یک سوم مدت زمانی عادی بود.
همچنین Corin (1994)
و Brecht et al(1998) گفته اند مدت کلاسهای صربی/کرواتی بین یک دوم تا دو سوم مدت
زمان کلاسهای عادی بود.
مزیت هایی که زبان سوم آموزان از آن
بهره میبرند عبارتند از:
1- برخورداری از رفتارهای بیشتر
فراشناختی
2- استفاده از راهبردهای متنوع شناختی
3- یادگیری بیشتر به صورت خودکار
4- گرایش مثبتتر به فرایند یادگیری
5- حصول مهارت بیشتر در طی واحد درسی
البته باید دانست این مزایا برای همه
زبان سوم آموزان یکسان نیست.
به طور کلی نتایج تحقیقاتی که روی
انتقال انجام گرفته است این نظر را تایید کرده است که فاصله کم از نظر رده شناختی
در زبانها عاملی مثبت در انتقال است.
با این وجود هنوز تحقیقی درباره زبانهای
غیر مرتبط از نظر رده شناختی صورت نگرفته است.
خلاصه پژوهش حاضر و بخش عملی
استدلال نگارندگان این مقاله این است
که برای فراگیری L3 باید چارچوب نظری جدیدی در نظر گرفت و یا اینکه چارچوب SLA را
گستردهتر ساخت. این چارچوب باید تغییرات روانشناسی زبان و عصبشناسی زبان در L2 را در
نظر بگیرد و در نهایت آن را با وضعیت زبان سوم آموزان مقایسه کند.
با توجه به تحقیقات انجام شده نتایجی
که در مورد زبان سوم آموزان به دست میآید با زبان دوم آموزان متفاوت خواهد بود.
داوطلبان دکتری
+ نوشته شده در پنجشنبه هجدهم خرداد 1391 ساعت 22:10 توسط mahdi9674 شماره پست: 729
مطلبی درمورد کتابهایی که داوطلبان موفق ارشد خونده بودند گذاشته بودم و حالا ظاهرا مورد پسند واقع شده و از من خواسته شد تا همین موضوع رو در مورد داوطلبان موفق آزمون دکتری قرار بدم. پیشنهاد خیلی خوبی هست.
در اینجا از داوطلبان مجاز در آزمون دکتری خواهش میکنم تا با ذکر رتبه خودشون کتابهایی رو که خونده بودند برای همه در نظرات این مطلب قرار دهند تا همه بتونند استفاده کنند. اگر نکتهای ضروری در مورد چگونگی درس خوندن هم به نظرتون میرسه لطفا ما رو از راهنماییهای خودتون بهرهمند کنید. مطمئن باشید راهنماییهای شما برای داوطلبان سال آینده بسیار راهگشا هست.
نرم افزار کاربردی Office Tab
+ نوشته شده در پنجشنبه هجدهم خرداد 1391 ساعت 21:53 توسط mahdi9674 شماره پست: 728
Office Tab
·Tabbed Browsing,
·Editing,
·and Managing of Documents in Microsoft Office 2003, 2007 and 2010
With the standard versions of Microsoft® Office, you cannot view and edit multiple files within a single tabbed window. Office Tab changes this by introducing a tabbed user interface—as seen in web browsers such as Internet Explorer® 8, Firefox and Google Chrome—in Microsoft Office 2003, 2007 and 2010 (Word, Excel®, PowerPoint®, Publisher®, Access®, Project and Visio®). New features in Office Tab 8.50
Open, read, edit, and manage multiple Office documents in a single tabbed window.
Minimize the number of windows you open at the same time.
Save and close all Office documents with one click.
فیلمی از جرج لیکاف درباره شروع کار روی نظریه استعاره مفهومی
+ نوشته شده در دوشنبه پانزدهم خرداد 1391 ساعت 19:35 توسط mahdi9674 شماره پست: 727
جرج لیکاف از مشهورترین زبانشناسان مکتب شناختی است. در این فیلم که مدتها قبل دوست خوبم آقای امیر احمدی ارسال کرده بودند نحوه آغاز کار خودش رو بر روی نظریه استعاره مفهومی توضیح میده. این نظریه از مهمترین و تاثیرگذارترین نظریات در زبانشناسی شناختی هست. فیلم به زبان انگلیسی پخش میشه.
+ نوشته شده در دوشنبه پانزدهم خرداد 1391 ساعت 17:6 توسط mahdi9674 شماره پست: 726
زمان انتخاب رشته شور و نشاطی بین بچهها به وجود میاد که برای من جذابه. بیننده های وبلاگ به شکل عجیبی بیشتر میشن و نظرات زیادی برامون میذارن. اما وقتی تموم میشه اونها هم دیگه خیلی کمتر به ما سر میزنن و برای مطالب ما کلا بیشتر از ده تا نظر نمیذارن. وقتی در شهریور نتایج نهایی اعلام میشه دوباره همین طور میشه و برمی گردن به وبلاگ. زمانی هم که درسشون شروع میشه دیگه میرن و اصلا به ما سر نمی زنن. دوباره روز از نو روزی از نو. باید به داوطلبای جدید کنکور و یا تعداد کمی از دانشجوها پاسخگو باشیم و همین طور این چرخه ادامه پیدا میکنه. اگر نظرات دوستان رو در سالهای گذشته مثلا اردیبهشت یا خرداد و شهریور ببینید متوجه میشید که خیلی از اونها دیگه اصلا اینجا نمیان. از خودم میپرسم که الان کجا هستند و چی کار میکنند.
چگونگی ثبت نام هماندیشی زبانشناسی رایانشی
+ نوشته شده در دوشنبه پانزدهم خرداد 1391 ساعت 16:47 توسط mahdi9674 شماره پست: 725
مصاحبه با دکتر پروانه خسرویزاده-دبیر علمی هماندیشی زبانشناسی رایانشی
+ نوشته شده در شنبه سیزدهم خرداد 1391 ساعت 21:54 توسط mahdi9674 شماره پست: 724
سابقه زبانشناسی رایانشی در جهان و در ایران
زبانشناسی رایانشی در جهان از سابقهای بسیار کوتاه برخوردار است. هرچند مطالعات اولیه در این زمینه به سالهای 1960 برمیگردد اما مطالعات جدی در زمینه پردازش زبان طبیعی در جهان کمتر از سی سال عمر دارد. خوشبختانه لزوم پرداختن به این علم جدید از دید پژوهشگران ایرانی نیز دور نمانده و در زمینه پردازش زبان فارسی، متخصصین این حوزه علمی دستاوردهایی ارزشمند ارائه کردهاند. اما علم با سرعتی مافوق تصور در مسیر پیشرفت حرکت میکند و ما نیز باید تلاش جدی خود را در راستای این حرکت انجام دهیم. با توجه به جوان بودن این علم در سطح جهان و نبود سیستم آموزشی منسجمی در زمینه تدریس این علم در ایران، دانشگاه صنعتی شریف در زمینه دستیابی به دانش علمی این حوزه در سطح کشور پیشگام بوده است.
اندیشه تاسیس رشته زبانشناسی رایانشی چگونه شکل گرفت؟
در فروردین ماه سال 1388 به همت انجمن زبانشناسی ایران هماندیشی آواشناسی و واجشناسی برگزار شد و در این هماندیشی دکتر حسین صامتی از دانشگاه صنعتی شریف مقالهای در حوزه هوش مصنوعی ارائه کرد. دکتر صامتی در این هماندیشی یادآور شد که کار در زمينه هوش مصنوعي زياد و پيچيده است و در طول کار همواره با مشکلاتي روبرو هستیم که باید زبانشناسان به کمک ما بيايند و مشکلات ما را در حوزه زبان حل کنند. سخنرانی دکتر صامتی نقطه آغازی بود برای برنامهریزی و راهاندازی رشته زبانشناسی رایانشی در مرکز زبانها و زبانشناسی دانشگاه صنعتی شریف. البته در همین زمان برنامه و سرفصل دروس رشته زبانشناسی محاسباتی توسط دانشگاه شهید بهشتی نیز تهیه شده بود و به شورای گسترش آموزش عالی ارجاع شده بود اما دانشگاه صنعتی شریف هم به صورت جدی این امر را دنبال کرد و برنامهای مجزا تدوین کرد. مسلما سهم دانشگاه شهید بهشتی در تدوین این برنامه بسیار اساسی و حائز اهمیت است و اندیشه تاسیس این رشته علمی در مقطع کارشناسی ارشد نخستین بار توسط دانشگاه شهید بهشتی شکل گرفته بود اما با توجه به نظر مساعد شورای محترم دانشگاه صنعتی شریف نسبت به تاسیس این رشته و پیگیریهای جدی این دانشگاه، در نهایت برنامه مصوب در شورای گسترش آموزش عالی تلفیقی از این دو برنامه پیشنهادی بود. دانشگاه صنعتی شریف، پس از کسب مجوز از وزارت علوم، تحقیقات و فناوری برای نخستین بار در ایران دوره کارشناسی ارشد زبانشناسی رایانشی را در مهرماه 1389 راهاندازی کرد.
تاسیس رشته زبانشناسی رایانشی در راستای اهداف نقشه جامع علمی کشور و سند چشمانداز 1404 قرار دارد.
مهمتریننکتهدرترسیمنقشۀجامععلمیکشورتبیین عالیترینهدفیاست کههدایتکلاننقشهرا به عهده دارد. این هدف در سه سطح ترسیم شده که یکی از آن سه سطح "جبران فاصله با کشورهای توسعهیافته صنعتی" است و دراینراستاشورايعالیانقلابفرهنگینیز مصوباتمختلفیدرحوزهعلموفناوری داشتهاست.
ایجاد رشته زبانشناسی رایانشی و اجرای آن که در راستای تحقق اهداف سند چشمانداز 1404 و سیاستهای کلی برنامه چهارم و پنجم توسعه کشور نیز بوده، از افتخارات مرکز زبانها و زبانشناسی دانشگاه شریف است. از سوی دیگر دستاوردهای پژوهشی گروه زبانشناسی رایانشی این دانشگاه در زمره اولویتها و طرحهای پژوهشی مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی قرار دارد و در نقشه جامع علمی کشور نیز از جمله فناوریهای دارای اولویت تعریف شده است.
دانشجویان رشته زبانشناسی رایانشی:
در حال حاضر دو دوره از دانشجویان کارشناسی ارشد رشته زبانشناسی رایانشی در مرکز زبانها و زبانشناسی مشغول به تحصیل هستند که در سالهای تحصیلی 90-1389 و 91-1390 در دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شدهاند. این دانشگاه برای سال تحصیلی آتی نیز دانشجو میپذیرد. دانشجویانی که در دانشگاه صنعتی شریف برای تحصیل در دوره کارشناسی ارشد رشته زبانشناسی رایانشی پذیرفته میشوند تلفیقی از دو شاخه فنی-مهندسی و علوم انسانی هستند. در شاخه فنی-مهندسی فارغالتحصیلان دوره کارشناسی رشتههای مهندسی برق و مهندسی کامپیوتر و در شاخه علوم انسانی آن دسته از فارغالتحصیلان دوره کارشناسی که معمولا برای پذیرش در دوره کارشناسی ارشد رشته زبانشناسی همگانی واجد شرایط هستند پذیرفته میشوند.
دستاوردهای گروه زبانشناسی رایانشی مرکز زبانها و زبانشناسی:
1-نرمالسازی خط تیره
ازجمله پژوهشهاي انجامگرفته در مركز زبانها و زبانشناسي دانشگاه صنعتي شريف، تلاش در جهت نرمالسازی متن فارسي است. با توجه به وسعت حوزههای مطالعاتی و کاربردی پردازش متن، از جمله تبدیل خودکار متن به گفتار، ترجمه ماشینی، استخراج اطلاعات از متون، خلاصهسازی و غیره، خوانش صحیح متن در محیط رایانه از اهمیت ویژهای برخوردار است. ازاینرو، نرمالسازی متن زبان فارسي بسیار ضروری بهنظر میرسد.
پژوهشگران مركز زبانها و زبانشناسي دانشگاه صنعتي شريف، نرمالسازي متن فارسي را از جنبههاي گوناگوني مورد بررسي قرار دادهاند. از پژوهشهای انجامگرفته در اين زمينه، تلاش در جهت نرمالسازی جنبهای از متن زبان فارسی است که به منظور بازشناسی، طبقهبندی و واحدسازی انواع کاربرد خطتیره در زبان فارسی انجام گرفته است. در اين پژوهش بهطور خاص به موضوع پردازش خطتيره و نحوه كاربرد انواع گوناگون آن در بافتهای مختلف پرداخته شده است. این پروژه که به سرپرستی بنده و با همکاری آقای دکتر محمد بحرانی و یکی از دانشجویان این مرکز به نام آقای مهدی مرادی در مركز زبانها و زبانشناسي دانشگاه صنعتي شريف انجام شد، به بازشناسی گونههای کاربردی انواع خطتیره در زبان فارسی، طبقهبندی گونههای مختلف کاربرد آن در متون استخراجی و تحلیل آماری کاربرد این نشانههای نگارشی در پیکره متنی زبان فارسی پرداخته است. درنهايت با استفاده از نتايج بهدستآمده از تحليل دادهها، اين نشانههای نگارشي براساس بافتی كه در آن بهكار رفتهاند، نرمالسازی شدهاند. برنامه نرمالساز خط تیره در ابعاد گوناگونی چون پردازش متن، مکمل برنامههای اصلاحگر املایی، توسعه برنامههای ویراستاری متون از حیث رعایت اصول نگارشی، برنامههای تحلیل و تبدیل متن به گفتار و نیز ترجمه ماشینی کاربرد دارد.
2- برنامه تحلیلگر صرفی
این برنامه که به سرپرستی دکتر محرم اسلامی توسط یکی از دانشجویان این مرکز به نام آقای مهندس وحید مواجی تهیه شده، میتواند در مطالعات نظری و کاربردی علم زبانشناسی و نیز مهندسی زبان بسیار مفید باشد. برنامه تحلیلگر صرفی "پارس مورف" در آزمایشگاه پردازش زبان و گفتار مرکز زبانها و زبانشناسی دانشگاه صنعتی شریف طراحی شده و مراحل تکمیلی خود را سپری میکند. دموی این برنامه به صورت برخط در آدرس اینترنتی:http://81.31.191.11 در دسترس است. نتایج این تحقیق در زمینههای مختلف از جمله موارد زیر کاربرد دارد:
- توسعه اصلاحگرهای املایی
- توسعه برنامه ویراستاری متون از حیث رعایت اصول نگارشی
- تهیه منابع زبانی با استفاده از پیکرههای بزرگ زبانی مانند فرهنگهای لغت پیکره-بنیاد با اهداف متفاوت و یا تهیه دستورزبانهای پیکره-بنیاد
- ترجمه ماشینی
- تبدیل متن به گفتار
- تبدیل گفتار به متن
- استخراج اطلاعات از پیکرههای بزرگ
- خلاصهسازی متون
3- طراحي و پيادهسازي پيکره موازي فارسي-انگليسي به منظور استفاده در سامانههاي ترجمه خودکار
اکثر سیستمهای ترجمه اتوماتیک آماری نیاز به یک پیکره دو زبانه (مثلا فارسی و انگلیسی) دارند. این پیکرهها باید در سطح واژه و جمله همردیف و جفت شده باشند. متاسفانه تاکنون در زمینه تهیه پیکره موازی برای زبان فارسی تلاش کمی صورت گرفته است. در این پروژه مسئله حقوق معنوی مولفین و مترجمین به عنوان مهمترین اصل درنظر گرفته شده است. به همین دلیل در تهیه پیکره موازی فارسی-انگلیسی به هیچوجه از متون و ترجمههایی که دارای حقوق معنوی هستند و حق کپیرایت دارند استفاده نمیشود. متاسفانه در تهیه پیکرههای موازی فارسی-انگلیسی موجود به این مسئله توجه چندانی نشده و به همین دلیل در مطالعاتی که در سطح جهان بر روی زبان فارسی انجام میشود منابع موجود کمتر مورد استفاده قرار میگیرند. پروژه تهیه پیکره موازی فارسی-انگلیسی را بنده از ابتدای سال 1390 با همکاری آقای مهندس افشین رحیمی، دانشجوی کارشناسی ارشد زبانشناسی رایانشی این مرکز شروع کردم. هرچند که این پروژه بسیار جدی دنبال میشود اما با توجه به این نکته که به منظور احترام به اخلاق پژوهشی و عدم استفاده از متون ترجمه شده موجود، باید فرایند ترجمه برای تمام متون مورد استفاده در این پیکره طی شود، طبیعی است که این پروژه زمانبر خواهد بود. تا به حال حدود یکصد دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف در ترجمه متون به ما کمک کردهاند.
ویژگیهای پروژه در دست اجرای مرکز زبانها و زبانشناسی به شرح زیر است:
- طراحی و پیادهسازی سامانه ذخیرهسازی و بازیابی این پیکره با توجه به نوع سامانه متن باز انتخاب شده و همچنین الگوریتم انتخاب شده متفاوت است. مهمترین نکته در طراحی این پیکره شیوه جفت کردن واژهها و جملهها (word aligning, sentence aligning) است.
- سامانه تولید پیکره بهگونهای است که ناظر بر تصحیح ترجمههای اولیه بوده و قادر به وارد کردن ترجمه نهایی به پیکره باشد.
- طراحی و تولید سامانه ذخیرهسازی و بازیابی پیکره دوزبانه یا چندزبانه خود میتواند در سطح یک پروژه بزرگ به عنوان گام اول پروژه ترجمه ماشینی مطرح باشد. این پروژه بهگونهای طراحی شده که از همکاری سایر دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی نیز میتوان در تکمیل پیکره بهره برد.
- پس از پایان تولید پیکره دوزبانه، ترجمه اتوماتیک توسط سامانه متن باز انتخاب شده امکان پذیر خواهد بود و فاز سفارشیسازی نرم افزار ترجمه ماشینی قابل انجام خواهد بود.
4- طراحی و پیادهسازی سامانه نرمافزاری ترجمه اتوماتیک از زبان انگلیسی به زبان فارسی و بالعکس
با توجه به نیاز روزافزون فارسیزبانان به دسترسی به منابع علمی، پژوهشی و فناوری که به زبان انگلیسی نگاشته میشوند و همچنین گسترش روزافزون استفاده از اینترنت، ایجاد امکاناتی جهت دسترسی کاربران فارسیزبان به این منابع ضروری است. سامانههای ترجمه اتوماتیک به دو دسته کلی مبتنی بر قاعده و مبتنی بر داده تقسیم می شوند. در سالهای اخیر افزایش سرمایهگذاری در سامانههای ترجمه اتوماتیک مبتنی بر داده منجر به پیشرفت الگوریتمها و همچنین سامانههای نرمافزاری مربوطه در این زمینه شده است. اکثر سیستمهای ترجمه اتوماتیک آماری نیاز به یک پیکره دو زبانه (مثلا فارسی و انگلیسی) دارند. این پیکرهها باید در سطح واژه و جمله همردیف و جفت شده باشند. فاز اول این طرح "طراحي و پيادهسازي پيکره موازي فارسي-انگليسي به منظور استفاده در سامانههای ترجمه خودکار" است که در حال حاضر در مرکز زبانها و زبانشناسی دردست اجراست.این طرح به منظور رفع نیاز جامعه فارسی زبان در دستور کار مرکز زبانها و زبانشناسی قرار گرفته است.
مشخصات سامانه ترجمه خودکار به شرح زیر خواهد بود:
1-قابلیت ترجمه از زبان انگلیسی به فارسی و بالعکس با دقت قابل قبول
2-قابلیت گسترش پیکره به زبانهای دیگر
3-قابلیت گسترش پیکره بهصورت برخط
4-قابلیت ایجاد سرویسهای وب جهت دسترسی از طریق اینترنت
5-قابلیت پشتیبانی از پردازش توزیع شده به منظور پاسخگویی به حجم بالای درخواستها
6-قابلیت ایجاد افزونه فایرفاکس در محیط وب جهت آسانی استفاده از مترجم
7-پشتیبانی از کدگذاری های مشهور فارسی در محیط وب
8-قابلیت ایجاد افزونه نگارشگر مایکروسافت و همچنین اسناد پی دی اف
برخی دیگر از طرح های مرکز زبان ها و زبان شناسی:
پروژه دیگر در مرکز زبانها و زبانشناسی "برچسبزنی معنایی پیکره زبان فارسی" است. در پردازش زبان طبیعی استخراج معنی از اهمیت ویژهای برخوردار است و پردازش معنایی را میتوان آخرین زنجیره از وظایف پردازش زبان طبیعی دانست. هدف اصلی این پروژه توسعه یک سیستم رفع ابهام معنایی واژه و پیادهسازی یک برچسبزن مفهومی خودکار برای زبان فارسی و استفاده از آن برای برچسبزنی یک پیکره است.
یکی دیگر از پروژههای جاری در این مرکز "مطالعه و تحلیل آماری تغییرات رسایی در مرز هجاهای زبان فارسی" است. این پروژه در زمینه بهسازی گفتار در سیستمهای پردازش گفتار و نیز تبدیل متن به گفتار و تبدیل گفتار به متن کاربرد دارد.
از دیگر محصولات پژوهشگران این مرکز "برچسبزن نقش کلمات" است که در حوزه پردازش زبان طبیعی و در زمینه ترجمه ماشینی نقش به سزایی دارد.
"بررسی رابطه میان چند حوزهای بودن زمینه مطالعات و میزان خلاقیت استعاری" و "تشخیص خودکار و رفع ابهام معنایی مفاهیم استعاری و مجازی" دو پروژه تحقیقاتی دیگر در مرکز زبانها و زبانشناسی است.
مرکز زبان ها و زبان شناسی همچنین به تهیه فرهنگ توصیفی دوزبانه زبانشناسی رایانشی پرداخته است. این فرهنگ درحال حاضر کامل شده و در آینده نزدیک به چاپ میرسد. این اقدام در جهت نیل به هدف والاتری است که تحت عنوان تهیه بانک اصطلاحات علمی کشور در برنامه بلندمدت مرکز زبانها و زبانشناسی تعریف شده است.
نخستین هماندیشی زبانشناسی رایانشی به همت انجمن زبانشناسی ایران در تیرماه سال 1391 برگزار خواهد شد.
زبانشناسی رایانشی از یک جنبه علمی نظری و از جنبهای دیگر دانشی بسیار کاربردی و عملی است و درک چگونگی عملکرد زبان و مدلسازی آن برای رایانه، محور اصلی پژوهشهای زبانشناسی رایانشی را تشکیل میدهد. به همین دلیل مطالعاتی که در این حوزه انجام میشود نیازمند تعامل میان متخصصین حوزه علوم فنی-مهندسی و پژوهشگران دانش زبانشناسی است. در رویکردهای نوین به زبانشناسی رایانشی، متخصصین علوم زبانشناسی، مهندسی برق، مهندسی کامپیوتر، مهندسی پزشکی، هوش مصنوعی، فناوری اطلاعات و ارتباطات و علوم شناختی به یاری یکدیگر میشتابند تا حاصل پژوهشهای خود را به دستاوردهایی کاربردی تبدیل کنند. این رویکرد در نخستین هماندیشی زبانشناسی رایانشی انجمن زبانشناسی ایران نیز از نظر دور نبوده است. مقالاتی که در نخستین هماندیشی زبانشناسی رایانشی ارائه خواهد شد، براستی محصول هماندیشی پژوهشگرانی است که در این حوزههای علمی فعال هستند و نشان از آن دارد که دانش پیوستاری است فارغ از مرزبندیهایی که بشر برای تفکیک حوزههای مطالعاتی ترسیم کرده است.
با کمال افتخار به اطلاع می رسانم که مقالههای این هماندیشی تخصصی از ارزش محتوایی بسیار بالایی برخوردار است و اساتید گرانقدری که به همراه دانشجویان خود و یا به تنهایی به ارائه مقاله در این هماندیشی میپردازند، از برجستهترین افراد در حوزه مربوطه هستند. ندیشی ادر این هماندیشی 12 مقاله با همکاری اساتید و دانشجویان ارائه خواهد شد که حاصل دستاوردهای علمی پژوهشگرانی است که در زمینههای نظری و کاربردی حوزههایی چون زبانشناسی، علوم شناختی، هوش مصنوعی، ترجمه ماشینی، فناوری اطلاعات و ارتباطات، طراحی موتورهای جستجوگر، استخراج اطلاعات از پیکرههای زبانی، پردازش متن و گفتار، تبدیل متن به گفتار، تبدیل گفتار به متن و تهیه بانکهای اطلاعاتی فعالیت دارند. از این رو مقالاتی که در این هماندیشی ارائه خواهند شد، طیف گستردهای از مطالعات کاربردی را در زمینه زبانشناسی رایانشی پوشش میدهند.
در پایان جا دارد از مسئولین محترم انجمن زبانشناسی ایران که همواره در جهت پیشبرد دانش زبانشناسی در ایران کوشیدهاند سپاسگزاری کنم. این انجمن یکی از فعالترین مراکز علمی کشور است و با برگزاری نشستهای علمی خود در بالاترین سطح کیفی، به ارتقای دانش ایرانی پرداخته است.
چه کتابهایی رو خوندید؟
+ نوشته شده در پنجشنبه یازدهم خرداد 1391 ساعت 22:28 توسط mahdi9674 شماره پست: 723
پیشنهاد شد که از رتبه های زیر 50 در خواست کنم تا برای ما بگند که چه کتابها و منابعی رو مطالعه کردند تا به این رتبه خوب رسیدند. حالا من این دامنه بیشترش میکنم و از رتبه های زیر 100 میخوام بعد از ذکر رتبه خودتون دقیقا نام کتابهایی رو که خوندید در قسمت نظرات وارد کنید. میدونم کار سختیه اما اگر همکاری کنید برای کسانی که در سالهای آینده قصد دارند ارشد شرکت کنند کار خیری رو انجام دادید.
انتخاب رشته ارشد 91
+ نوشته شده در چهارشنبه دهم خرداد 1391 ساعت 12:50 توسط sir_linguist شماره پست: 722
انتخاب رشته ارشد 91
دوستان فقط لطفا رتبه و اولویت ها نوشته شود.
هماندیشی زبانشناسی رایانشی
+ نوشته شده در سه شنبه نهم خرداد 1391 ساعت 18:32 توسط mahdi9674 شماره پست: 721
برای دیدن برنامه ادامه مطلب را کلیک کنید
سپاسگزاری
+ نوشته شده در سه شنبه نهم خرداد 1391 ساعت 18:3 توسط mahdi9674 شماره پست: 720
این چند روز که از اعلام نتایج گذشت احساس میکنم که از بهترین لحظات عمرم رو گذرونده باشم. شما داوطلبان با نظرات و ایمیلهای خودتون من رو مورد لطف خودتون قرار دادید به طوری که احساس میکنم اصلا شایسته چنین چیزی نبودم.
سعی کردم در حد توان ناچیزم راهنمایی کنم و حتی گاهی برای این کار با دانشجوهای دیگه که زبانشناسی خونده بودند مشورت کردم. بعضی از بازدیدکنندگان وبلاگ ممکنه که نظراتی رو گذاشته باشند و از من نقاضای راهنمایی کرده باشند اما به دلیل بالا رفتن تصاعدی نظرات وبلاگ واقعا از تعقیب این نظرات جا موندم و نمیتونستم به همه موارد جواب بدم. به همین دلیل صادقانه از این دوستان عذرخواهی میکنم و امیدوارم بتونم جبران کنم. به هر حال همچنان پذیرای نظرات و ایمیلهای شما هستم. ایمیلم یکی از پستهای قبلی هست در صورت نیاز میتونید با من تماس بگیرید.
انتخاب رشته ارشد زبان شناسی
+ نوشته شده در سه شنبه نهم خرداد 1391 ساعت 1:2 توسط sir_linguist شماره پست: 719
انتخاب رشته ارشد زبان شناسی
معرفی رشته زبانشناسی جهت ورودی های جدید
+ نوشته شده در یکشنبه هفتم خرداد 1391 ساعت 10:8 توسط sir_linguist شماره پست: 718
معرفی رشته زبانشناسی همگانی - مقطع
کارشناسی ارشد
نظر به گسترش و پیشرفت قابل ملاحظه علم زبان شناسی نوین و اهمیت دستاوردهای نظری و کاربردی آن و با توجه به نیاز کشور به تربیت زبانشناسان متخصص برای ارائه خدمات آموزشی و پژوهشی بیشتر به لحاظ وجود مسایل زبانی در ایران به عنوان یک کشور چند زبانه، تهیه طرح آموزشی جدید در رشته زبان شناسی همگانی به عهده کمیته تخصصی زبان شناسی گذاشته شد. این کمیته به تهیه پیش نویس برنامه آموزشی جدید برای دوره کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی پرداخت و در مراحل مختلف پیش نویس مزبور را به نظر خواهی متخصصان در دانشگاهها و موسسات پژوهشی گذاشت. طرح حاضر شکل اصلاح شده و نهائی آن پیش نویس است.
مشخصات کلی برنامه و سرفصل دروس کارشناسی ارشد رشته زبانشناسی همگانی به شرح زیر به تصویب شورایعالی برنامه ریزی رسید.
طول دوره تحصیل
دوره کارشناسی ارشد رشته زبان شناسی همگانی حداقل 5 نیمسال تحصیلی با احتساب یک نیمسال برای دروس پیش نیاز کمبود و به صورت کارشناسی ارشد ناپیوسته است. تعداد واحدهای لازم برای فراغت از تحصیل در این دوره 28واحد (دروس پایه، تخصصی، اختیاری و پایان نامه ) است. با احتساب 10 واحد دروس کمبود تعداد کل واحدها 48 می باشد.
تعداد واحدها
دانشجویان دوره کارشناسی ارشد زبان شناسی همگانی علاوه بر 2یا 4 واحد دروس عمومی ( در صورتیکه آن دروس را در دوره کارشناسی نگذارنده باشند) مجموعاً 24 واحد دروس تخصصی و 4 واحد پایان نامه به شرح زیر خواهند گذراند:
تعداد کل واحدهای درسی برای فراغت از تحصیل در دوره کارشناسی ارشد زبان شناسی همگانی 42 واحد (شامل 38 واحد از دروس اختصاصی و 4 واحد از دروس عمومی) است. دانشجویانی که در دوره کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی پذیرفته می شوند قبل از انتخاب واحدهای دروس تخصصی باید با تشخیص گروه زبانشناسی مربوط تا 10 واحد درس کمبود را (علاوه بر سی و هشت واحد دروس تخصصی )بگذرانند.
برنامه درسی مقطع کارشناسی ارشد رشته زبانشناسی همگانی
خير
کد درس
نام درس
(اختياري)
نوع
ترم 1
1
31205002
آشنائی با کامپیوتر
خير
اصلي
2
31230010
واج شناسی
خير
اصلي
3
31230021
ساخت واژه
خير
اصلي
4
31230032
اصول معنی شناسی
خير
اصلي
5
31230043
تاریخ زبان شناسی
خير
اصلي
6
31230054
مکاتب جدید زبان شناسی
خير
اصلي
7
31230065
دستور گشتاری
خير
اصلي
8
31230076
زبانشناسی تاریخی و تطبیقی -1
خير
اصلي
9
31230156
اصول معنی شناسی
خير
اصلي
10
31232083
روانشناسی زبان -1
خير
اصلي
11
31232094
تجزیه و تحلیل کلام و کاربرد شناسی زبان
خير
اصلي
12
31232107
زبان شناسی رایانه ای وفرهنگ نگاری
خير
اصلي
13
31233019
زبانشناسی کاربردی
خير
اصلي
14
31233031
ساخت زبان فارسی
خير
اصلي
15
31233100
جامعه شناسی زبان
خير
اصلي
16
31233111
شیوه استدلال نحوی
خير
اصلي
17
31233133
گویش شناسی
خير
اصلي
به نقل از سایت دانشگاه فردوسی
کادوی قبولی
+ نوشته شده در یکشنبه هفتم خرداد 1391 ساعت 2:30 توسط sir_linguist شماره پست: 717
+ نوشته شده در جمعه پنجم خرداد 1391 ساعت 19:25 توسط mahdi9674 شماره پست: 715
روز شنبه ششم خرداد ماه پس از حدود سه ماه و یک هفته انتظار سرانجام نتایج اولیه ارشد اعلام میشود. این اعلام چند بار به تعویق افتاد و سنجش گفته بود که اواخر این هفته نتیجهها منتشر میشود اما ظاهرا تقویم سنجشیها میلادی هست که شنبه آخر هفته حساب میشود!
در تمام این مدت دغدغههای شما داوطلبان ارشد را میخواندم و میدانم که چه احساسی برای دیدن نتیجه زحمات خود دارید. وحشتناک توام با استرس!
آرزو دارم همه به آن چیزی که برای آن تلاش کردند برسند و بتوانند روزی به زبان و زبانشناسی این کشور خدمت کنند.
از شما میخواهم که رتبهها و درصدهای خود را در این قسمت با دیگران به اشتراک بگذارید.
برای اینکه بدانید با چه رتبهای کجا قبول میشوید بهتر است تا به آرشیو وبلاگ در ماه شهریور در سالهای گذشته مراجعه کنید.
در مورد زبانشناسی رایانشی
+ نوشته شده در چهارشنبه سوم خرداد 1391 ساعت 12:33 توسط mahdi9674 شماره پست: 714
یکی از بینندگان وبلاگ سوالی رو در مورد زبانشناسی رایانشی در نظرات مطالب قبلی پرسیده بودند. با یکی از دوستانم که در این مورد اطلاعات خوبی دارد و خودش هم در حوزه رایانشی کارهایی میکند تماس گرفتم و این عین مطلبی هست که برایم فرستاد. برای استفاده بهتر همه شما این را به صورت پست جداگانه قرار دادم.
سلام
میشه گفت نیمی از درسها ریاضی، احتمالات، برنامهنویسی، هوش مصنوعی و از این قبیل هست، و نیمی دیگر دروس تخصصی زبانشناسی مثل صرف، نحو، آواشناسی، معنیشناسی و از این قبیل. ولی انتظار میره پایان نامه حتماً رایانشی باشه.
اگر علاقه داشته باشی و تلاش کنی از پسش بر میای. هرچقدر بیشتر تلاش کنی ماهر تر میشی. برای این رشته مهمترین چیزی که لازمه علاقه هستش. چون مباحث بسیار پیچیده، خشک و انتزاعی اند و برای یک کار ساده نیاز به چندین علم داره. تأکید میکنم از این نترس که از پسش بر میای یا نه چون اگه علاقه داشته باشی بر میای، از این بترس علاقه نداشته باشی و تمام طول دوره برات ملالآور باشه.
تا اونجایی که یادمه، برای دکتری همهی رشتههایی که از زبانشناسی میشه رفت از زبانشناسی رایانشی هم میشه رفت. اما این رو بهتره خودت از دفترچهی دکتری سال 90 یا 91 چک کنی.
نصیحت آخر: اگر به هوش مصنوعی علاقه داری، حتماً زبانشناسی رایانشی (کامپیوتری) رو انتخاب کن
مباحثی مثل ساخت ماشینهای تولید و درک خودکار زبان (متنی و شفاهی)، ترجمهی ماشینی، دستهبندی خودکار متون، خلاصه سازی خودکار متن و از این قبیل، از مباحث اصلی این رشته هستند.
پیروز و سربلند باشی
احسان
بازگشت
+ نوشته شده در سه شنبه دوم خرداد 1391 ساعت 12:55 توسط mahdi9674 شماره پست: 713
سلام بر همگی که در این چند روز من رو مورد لطفتون قرار دادید.
امروز نتایج مرحله اول کنکور دکتری اعلام شد و خوشبختانه من هم (با رتبه 56 که نمیدونم خوبه یا بد) مجاز به انتخاب رشته شدم! داوطلبان دیگری که در این کنکور شرکت کردند نظراتشون رو با همه به اشتراک بگذارند تا همه مطلع بشوند.
امیدوارم نتایج ارشد هم هر چه زودتر اعلام بشه تا کسانی که برای اعلام اون بیتابی میکنند با دیدن نتیجه خوب خودشون تمام انتظار این چند ماه رو فراموش کنند.
نکته آخر اینکه با مرور نظرات شما در این چند روز متوجه شدم ظاهرا عدهای سوالاتی دارند و میخواهند ایمیل مرا داشته باشند. اگر سوالتون عمومی بود میتونید از نظرات همین وبلاگ استفاده کنید تا همه بتونند از سوال و جوابها بهره ببرند اما آنهایی که میخواهند با من در ارتباط باشند پرسشی خصوصی را مطرح کنند میتوانند با این ایمیل تماس بگیرند:
mahdi9647@gmail.com
سفر
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم اردیبهشت 1391 ساعت 13:11 توسط mahdi9674 شماره پست: 712
من چند روز نیستم و به احتمال زیاد دسترسی به اینترنت نخواهم داشت. امیدوارم پس از بازگشت خبرهای خوبی از آزمون ارشد شما بشنوم.
موفق باشید...
حسن احمد گیوی درگذشت / 70 هزار فرزند در سوگ پدر
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم اردیبهشت 1391 ساعت 21:55 توسط mahdi9674 شماره پست: 711
حتما خیلی از شما کتاب دستور انوری-گیوی رو خونده باشید...
خبرگزاری مهر:
حسن احمد گیوی استاد رشته زبان و ادبیات فارسی و بزرگترین شاگرد بدیعالزمان فروزانفر صبح امروز در منزلش درگذشت.
کریم فیضی از شاگردان زندهیاد حسن احمد گیوی ضمن تائید این خبر به خبرنگار مهر گفت: مطابق هر هفته امروز هم با استاد در منزلش قرار داشتم که متاسفانه زمانی که به منزل ایشان رسیدم، متوجه شدم که حدود نیم ساعت قبل از دنیا رفتهاند.
به گفته وی این استاد رشته زبان و ادبیات فارسی ساعت 9 صبح امروز در منزلش دار فانی را وداع گفته است.
زندهیاد حسن احمد گیوی از معروفترین و به قولی بزرگترین شاگردان استاد بدیعالزمان فروزانفر بوده که در سالهای اخیر نیز دهها عنوان کتاب در زمینه ادبیات فارسی و نیز ادبیات تطبیقی فارسی و ترکی به نگارش درآورده و آنها را به چاپ رسانده است.
زبان و نگارش فارسی، دستور ویرایش زبان فارسی و دستور زبان تطبیقی فارسی و ترکی از معروفترین کتابهای زندهیاد گیوی است.
او همچنین سالها در تدوین لغتنامه دهخدا با این موسسه همکاری داشت و قریب 20 درصد از آنچه تاکنون از این دانشنامه منتشر شده، حاصل زحمات زندهیاد گیوی است. این استاد فقید زبان و ادبیات فارسی همچنین از استادان همکار حسن انوری در تدوین فرهنگ بزرگ سخن بوده است.
این استاد رشته زبان و ادبیات فارسی که به رعایت اخلاق حسنه در میان شاگردانش شهره بود، همواره از دانشجویانش در دانشگاه تهران و دیگر مراکز تحقیقاتی به عنوان فرزندان خود یاد میکرد؛ این عبارت که «من 70 هزار فرزند دارم» از استاد گیوی مشهور است.
پرونده راکد!
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم اردیبهشت 1391 ساعت 21:45 توسط mahdi9674 شماره پست: 710
امروز به من زنگ زدند گفتند اگر برای پرونده دانشگاهی تا روز سه شنبه اقدام نکنم پرندهام رو به عنوان پروندهی راکد میفرستند سازمان مرکزی و البته چهار واحد از واحدهایی رو که گذروندم رو حذف میکنند! و احتمالا مدرکم هم نمیتونم به راحتی بگیرم. به هر زحمتی که بود خودم رو رسوندم دانشگاه و برگهی تسویه گرفتم. اول باید از امور مالی شروع میکردم چون از همه چیز مهمتره! رفتم دیدم کسی نیست. پرسیدم گفتند رفته سازمان مرکزی فردا بیا! جالبه که هیچ فرد دیگهای توی امور مالی نیست که جواب بده و زمانی که مسئولش میره ما باید کارمون رو به تاخیر بندازیم. همهی ما معطل این نظام اداری بی پایه و اساس هستیم و هر جور که دلشون بخواد ما رو می دوونند! اصلا نمیدونم راکد و این چیزها چیه که بخوایم به خاطرش همه کارها رو عجلهای انجام بدیم. در این چند روز هم که نیستم و مجبور شدم از یکی از دوستانم بخوام کارهام رو برام انجام بده تا جزء راکدها نروم!
تاخیر در به روز رسانی وبلاگ
+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم اردیبهشت 1391 ساعت 14:21 توسط mahdi9674 شماره پست: 709
از دوستانی که هر روز سر میزنند تا بلکه مطلبی جدید در وبلاگ ببینند عذرخواهی میکنم. واقعیت این هست که چند وقتی به دلیل کمی مشغله نمیتونم زیاد در اینترنت بگردم و تنها به دیدن چند سایت اکتفا میکنم. فقط این قول رو به دوستان کنکور ارشد که قرار هست تا حدود دو هفته دیگه نتایج اولیهشون اعلام بشه میدم که تا حد امکان و با سواد کمی که دارم سعی میکنم هر کمکی که از دستم بر میآد در انتخاب دانشگاه براشون انجام بدم.
فکر میکنم خیلی از شما لحظه شماری میکنید برای اعلام نتایج....
امیدوارم داوطلبانی هم که در آزمون دانشگاه آزاد شرکت کردند موفق باشند.
SPSS for Students of Applied Linguistics
+ نوشته شده در پنجشنبه هفتم اردیبهشت 1391 ساعت 14:29 توسط mahdi9674 شماره پست: 708
مرکز آموزش و توسعه فرهنگی دانشگاه تهران برگزار می کند
SPSS for Students of Applied Linguistics
شرایط ثبت نام:
افراد داراي شرايط زير ميتوانند براي شركت در دوره ثبت نام نمايند:
- 1 آشنايی با كامپيوتر
- 2 دارا بودن مدرک دانشگاهی(مقطع ليسانس, فوق ليسانس, يا دكتري( در يكی از گرايشات زبان انگليسی )آموزش, مترجمی, ادبيات, زبانشناسی)
تبصره: دانشجويان مقاطع فوق نيز ميتوانند در اين دوره شركت كنند.
به افرادی که دوره را با موفقيت به اتمام برسانند گواهينامه معتبر از طرف مرکز آموزش و توسعه فرهنگی دانشگاه تهران ارائه خواهد شد.
لطفا پس از واریز شهریه, فرم ثبت نام را تکميل و به همراه اسکن فيش واریزی به آدرس ایميل زیر ارسال نمایيد و اصل فيش واریزی را در روز کلاس به همراه داشته باشيد. ecdcenter@ut.ac.ir
محل ثبت نام و تشکيل کلاسها:
ميدان انقلاب، خيابان كارگر شمالی، بن بست امين، پلاک 3، مركز آموزش و توسعه فرهنگی دانشگاه تهران
66419211 تلفن
خودآموز خط اوستایی
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم فروردین 1391 ساعت 21:55 توسط mahdi9674 شماره پست: 707
افرادی که مایل به یادگیری خط اوستایی هستند میتوانند از این خودآموز استفاده کنند:
+ نوشته شده در شنبه بیست و ششم فروردین 1391 ساعت 16:4 توسط mahdi9674 شماره پست: 706
دیروز آزمون دکتری 91 برگزار شد. به نظر میرسید سوالات تخصصی بیش از حد آسان بود و فقط از چند کتاب معدود طراحی شده بود. ضمن اینکه برخی از نکات چندین بار از زوایای مختلف مورد پرسش واقع شده بود مثل مکتب لندن یا نظریات آستین.
در آزمون بعد از ظهر هم که زبان انگلیسی به طور غیر عادی دشوار بود و استعداد تحصیلی 20 سوال بیشتر نسبت به سال گذشته آمده بود اما با همان زمان دو ساعت. البته خوشبختانه این سوالات مانند پارسال به جای شش گزینه همان چهار گزینه همیشگی را داشت که کار را راحتتر میساخت.
به هر حال از شما میخواهم که شما هم نظرات خود را در این مورد بیان کنید. اگر هم کسی میتواند سوالات را با ما به اشتراک بگذارد.
دوره آموزشی نظریههای روایت
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم فروردین 1391 ساعت 16:33 توسط mahdi9674 شماره پست: 705
دکتر امیرعلی نجومیان
روایت بحث جدیدی در نقد و نظریه ادبی نیست. تشریح ارسطو از طرح داستان شاید اولین تلاش در طرح مفهوم روایت باشد. اما در قرن بیستم از نظریههای فرمالیسم روسی به بعد بحث جدی درباره روایت شروع شد و در روایتشناسی، نشانهشناسی، ساختگرایی و پساساختگرایی اهمیت بیشتری یافت. در نهایت، در نظریهی ادبی معاصر عقیده بر این است که روایت به عنوان یک پرداخت زبانی نه تنها داستانگویی را ممکن میکند، بلکه فهم ما از جهان همواره با روایت است و روایتپردازی فرآیند معنی بخشیدن به زندگی است.
در این دوره به مباحث ذیل پرداخته میشود:
تفاوت داستان و روایت
ساختارهای تجویزی/ساختگرای روایت (روایتشناسی)
نقش زمان و نقطهنظر در روایت
روایت در ادبیات کودک
نقد گفتمانی روایت
نقد فرهنگی روایت
بررسی تطبیقی روایت ادبی و فیلم
نقش روایت در مطالعات تاریخی
روایت درمانی
روایت در عکاسی و معماری
روایت و رسانه
روایت پساساختگرا
نظریهپردازانی که در این دوره مورد بحث قرار میگیرند عبارتاند از:
ژرار ژنت
رولان بارت
تزوان تودورف
ولادیمیر پراپ
جرالد پرینس
پل ریکور
سیمور چتمن
جاناتان کالر
کریستین متز
میکه بال
زمان: دوشنبهها ساعت ۱۶ تا ۱۸
طول دوره: ۱۰ هفته
شروع دوره:چهارم اردیبهشت
علاقهمندان به ثبتنام در این دورهی آموزشی تا ۲۷ فروردینفرصت دارند در ساعات اداری به مرکز فرهنگی شهر کتاب واقع در خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمد قصیر، نبش کوچهی سوم مراجعه کنند و برای کسب اطلاعات بیشتر با شمارههای ۸۸۷۲۳۳۱۶ و ۸۸۷۱۷۴۵۸ تماس بگیرند.
کتابهای زبانشناسی
+ نوشته شده در دوشنبه هفتم فروردین 1391 ساعت 15:27 توسط mahdi9674 شماره پست: 704
منبع این خبر سایت لینگویستیکا هست:
با توجه به بسته شدن وبگاههای فهرستکنندۀ پیوندهای بارگیری فایلهای کتاب در اینترنت همچون library.nu وامثال آن و نیز حذف بسیاری از فایلها از وبگاههای میزبانی فایل، مشکلات فراوانی برای تهیۀ کتابهای جدید در میان دانشجویان ایرانی پدید آمده است. از همین رو، به نظرم رسید با پدید آوردن شبکهای ایمیلی تا حدی بر این گونه مشکلات چیره شویم.
کتابوک (KetaBook) ایدهای است که بر مبنای آن افراد علاقهمند به زبانشناسی کتابهای دیجیتال خود را به دیگران اهدا میکنند یا با ارسال درخواستی، از دیگران میخواهند تا در صورت داشتن کتاب مورد نظر، آن را به اشتراک بگذارند.
به منظور سهولت جستجو و مرتبسازی ایمیلها، فرمت خاصی را در ایمیلهای کتابوک رعایت میکنیم:
1. در صورتی که قصد اهدای کتابی را داشته باشیم، نام فایل کتاب مورد نظر را به نام کتاب تغییر داده، آن را به ایمیل خود پیوست (attach) کرده و در قسمت موضوع (subject) چنین مینویسیم:
KetaBook* donation*
و در بدنۀ پیام (message body) چنین مینویسیم:
Language, Culture, and Mind, KOCKELMAN
Concise Encyclopedia of Pragmatics, MEY
همان طور که ملاحظه میشود، در قسمت موضوع، ابتدا عبارت *KetaBook* را وارد میکنیم، سپس فاصلهای میگذاریم و کلمۀ donation را تایپ میکنیم. در قسمت بدنۀ پیام، عنوان کتاب/کتابها را عیناً و به طور کامل و در سطور جداگانه نوشته و پس از تایپ کاراکترِ , فقط نام خانوادگی نویسنده یا نویسندگان را مینویسیم. اگر کتاب بیش از یک نویسنده داشته باشد، نام آنها را با کاراکتر , از هم جدا میکنیم. کوچک یا بزرگ بودن حروف انگلیسی اهمیتی ندارد.
2. در صورتی که تقاضای دریافت کتابی را داشته باشیم، در قسمت موضوع (subject) چنین مینویسیم:
KetaBook* request*
و در بدنۀ پیام (message body) چنین مینویسیم:
Language, Culture, and Mind, KOCKELMAN
Concise Encyclopedia of Pragmatics, MEY
اگر کسی کتاب مورد درخواست را داشته باشد، ایمیلِ request را با پیوست کردن فایل کتاب درخواستی پاسخ (reply) میدهد. 3. اگر بخواهیم دربارۀ مطلبی که به اشتراک کتابها و فعالیت کتابوک مرتبط است چیزی بنویسیم به شیوۀ زیر عمل میکنیم:
KetaBook* message: new site for downloading state of the art ebooks*
و سپس، در بدنۀ (body) ایمیل، پیام خود را مینویسیم.
رعایت فرمت پیشنهادی باعث میشود که با استفاده از ابزارهایی مانند create filter و create label بتوانیم فایلها را مرتب کنیم. در صورتی که دوستان تمایل به مشارکت در کتابوک دارند، میتوانند با ارسال ایمیــلی بــه نـشـانـیmanouchehr{ATSIGN}kouhestani{DOT}tk درخواست حضور در لیست دریافتکنندگان ایمیلهای کتابوک را ارسال کنند. لطفاً، به این منظور در موضوع ایمیل بنویسید:
KetaBook* subscription*
امید است همۀ دوستان با مشارکت فراگیر در این طرح به گسترش دانش در جامعۀ زبانشناسی کشور کمک کنند.
?Is-there-a-“universal-grammar” of religion in the same way there is a universal grammar of language
+ نوشته شده در چهارشنبه دوم فروردین 1391 ساعت 2:35 توسط mahdi9674 شماره پست: 703
In a matter of speaking, yes.
Following Noam Chomsky, some cognitive linguists have argued that humans naturally develop a “universal grammar” for language that informs and constrains language acquisition.
That is, it makes some forms of symbolic communication very easy to acquire because some of the grammatical possibilities come easily or automatically, but at the same time makes communication systems that have different sorts of grammars relatively difficult to learn. For instance, a baby surrounded by Mandarin, Spanish, or English will readily pick up the language because it is based on this “universal grammar,” but a baby immersed in binary code (a perfectly good form of symbolic communication that our computers use) is unlikely to attain fluency. Because of the anchoring effect of natural cognition, only a tiny range of the theoretically possible universe of languages is actualized. Of course, for these same reasons, the languages we encounter are natural languages because a language that began deviating too far from the natural cognitive anchors would be pruned back to a more natural language.
Analogously, early developing natural cognition creates receptivity to certain cultural concepts over others. Those that fall in the domain of “religion” might be compared to a “universal grammar” for religion, or what I have called “natural religion” (see my new book Born Believers: The Science of Children’s Religious Beliefs. As with language, religious expression that conforms closely to the parameters of natural religion will be easily acquired by children (and adults), readily understood and talked about, and will tend to be widespread across individuals and cultures. But also as in language, the anchoring effect of natural religion allows for variability—particularly through formal instruction, study, and other forms of “cultural scaffolding” provided by institutions and guilds of specialists.
The study of natural religion remains in its infancy, but in Born Believers and Cognitive Science, Religion and Theology: From Human Minds to Divine Minds, I tentatively offer some of its features that I regard as mutually supporting each other’s intuitive plausibility. Research into children’s acquisition of religious ideas and cross-cultural comparisons suggest that natural religion includes several intuitive assumptions:
1. Elements of the natural world, such as rocks, trees, mountains, and animals, are purposefully and intentionally designed by someone(s), who must therefore have superhuman power.
2. Things happen in the world that unseen agents cause. These agents are not human or animal.
3. Humans have internal components (such as a mind, soul, or spirit) that are distinguishable from the body.
4. Moral norms are unchangeable (even by gods).
5. Immoral behavior leads to misfortune; moral behavior to fortune.
6. Ritualized behaviors, such as marking off special spaces or ritual cleansings, can protect from unseen hazards (including those caused by gods).
7. Some component(s) of humans that has agency (such as souls or minds) may continue to exist without earthly bodies after death (thereby becoming ancestors or gods).
8. Gods (as defined above) exist with thoughts, wants, perspectives, and free will to act.
9. Gods may be invisible and immortal, but they are not outside of space and time.
10. Gods can and do interact with the natural world and people, perhaps especially those that are ancestors of the living, and hence, have an interest in the living. This interaction with the world accounts for perceived agency and purpose in the world that cannot be accounted for by human or animal activity.
11. Gods generally know things that humans do not (they can be superknowing, superperceiving, or both), perhaps particularly things that are important for human social interactions.
12. Gods, because of their access to relevant information and special powers, may be responsible for instances of fortune or misfortune; they can reward or punish human actions.
13. Because of their superhuman power, when gods act, they act permanently, and so when they act in religious rituals, the religious ritual need not be repeated.
Much as how we learn the particulars of our native language, this natural religion subsequently becomes specified, amplified, or even contradicted in particular cultural settings. The result is a particular theology. For instance, in in some religions, the ideas represented in 1 and 8—that a god or gods purposefully ordered the world—is elaborated into the notion of a supreme cosmic creator. Further elaborations may include specifying properties of the creator, such as being nonspatial or nontemporal, or a Trinity (in Christianity, one God in three persons). Note that with each level of amplification or elaboration, these ideas often move further away from natural religion, and as a result, are harder to understand and more cumbersome to express than the “natural religion” core.
An important way in which this “universal grammar” for religion differs than that for language is that the boundaries around the domain “religion” are much less clearly defined than those for language (but both ideas are contested). From a cognitive perspective, “religion” might be thought of as a characteristic clustering within the more general domain of cultural ideas. Further, the case for language being an evolutionary adaptation is much stronger than for “religion” being an adaptation. I suspect, then, the flexibility around any “universal grammar” for religion is much greater than for language and is much more subject to local variation and cultural scaffolding that drives it in various directions. Nevertheless, ideas that deviate too far from the way our minds most naturally conceive of the world, ourselves, our values, and social interactions are less likely to become recurrent and enduring enough for us to recognize them as “religion.”
سال نو مبارک!
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم اسفند 1390 ساعت 21:24 توسط mahdi9674 شماره پست: 702
سال نو بر همه شما مبارک باشه!
امیدوارم داوطلبان کارشناسی ارشد هر کی زحمت کشیده در سال جدید خبر قبولیش رو بشنویم...
امیدوارم داوطلبان دکتری هم قبول به خوبی در آزمون فروردین ماه شرکت کنند و پذیرفته بشند...
امیدوارم هر کسی در هر شغل و مقامی که هست سال بهتری نسبت به امسال داشته باشه و در کارش پیشرفت داشته باشه...
و سال نو میشود و ما همچنان ...
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم اسفند 1390 ساعت 18:51 توسط sir_linguist شماره پست: 701
,Lets welcome the year which is fresh and new,Lets cherish each moment it beholds
Lets celebrate this blissful New year
.I hope the badness to be left behind and happiness to be endless
پیشاپیش سال نو همه دوستای عزیزم مبارک
دریافت انواع کتابهای زبانشناسی
+ نوشته شده در پنجشنبه هجدهم اسفند 1390 ساعت 23:35 توسط mahdi9674 شماره پست: 700
این هفتصدمین مطلبی هست که در این وبلاگ قرار داده میشه!
تصمیم گرفم به جای اینکه هر چند وقت یکبار چند کتاب در وبلاگ قرار بدم تا دانلود کنید لینکی رو بدم که از اون طریق بتونید خودتون وارد سایت اشتراک گذاری بشید و هر کتابی رو که خواستید با توجه به عنوانش دریافت کنید. ممکن هست که بعضی نتونند کتابها رو دریافت کنند. پیشنهاد میکنم از مرورگر کروم استفاده کنید شاید جواب بده. دلیل اینکه در سایت های خارجی اشتراک گذاری نمیکنم این هست که سرعت دسترسی به اون سایتها معمولا کند و حتی ناممکن هست. به همین دلیل بهتر دیدم که در یک سایت ایرانی قرار بدم.
بعد از کلیک روی لینک زیر، پوشه E-Books را انتخاب کنید.
+ نوشته شده در سه شنبه شانزدهم اسفند 1390 ساعت 20:38 توسط mahdi9674 شماره پست: 699
منابعی برای آزمون دکتری جمع آوری کردم که در اینجا فهرست میشه. این رو توضیح بدم که اینها فقط منابع پیشنهادی هست و شما میتونید منابع دیگهای رو به اینها بیافزایید چون معمولا برای دکتری منابع اعلام نمیشه بلکه فقط میکن در حد کارشناسی ارشد.
برای درسهای زبان و استعداد تحصیلی کتابهای خوبی در بازار هست که فکر نمیکنم نیاز به معرفی باشه. این منابع برای بخشهایی هست که در حد کارشناسی و در حد کارشناسی ارشد سوال طرح میشه.
درس استعداد تحصیلی:
محمد وکیلی و هادی مسیح خواه: استعداد تحصیلی، انتشارات کتابخانه فرهنگ (این کتاب دوجلد است که یکی نمونه سوالات آزمون سال 90 است و دیگری آموزش کامل برای آشنایی با این نوع سوالات. هر یک را که مایل بودید میتوانید تهیه کنید).
دروس در حد کارشناسی:
روش تدریس:
Larsen-Freeman: Techniques and Principles in Language Teaching, 2003
Lightbown and Spada: How Languages are Learned, 2003
Douglas Brown: Principles of Language Learning and Teaching, 2000
درس زبانشناسی در حد کارشناسی:
Fromkin et al: An Introduction to Language, 2011
Akmajian et al: An Introduction to Language and Communication, 2001
Hudson: Essential Introductory Linguistics, 2000
دروس در حد کارشناسی ارشد:
صرف:
دکتر شقاقی: مبانی صرف، انتشارات سمت
Katamba and Stonham: Morpohology, 2006
نحو:
دکتر دبیرمقدم: زبانشناسی نظری، انتشارات سمت
Haegeman: Thinking Syntactically, 2006
آواشناسی و واجشناسی:
Gussenhoven: Understanding Phonology, 2011
دکتر کامبوزیا: واجشناسی زایشی، انتشارات سمت
معنیشناسی:
دکتر کورش صفوی: درآمدی بر معنیشناسی، انتشارات سوره مهر
دکتر کورش صفوی: معنیشناسی کاربردی، انتشارات همشهری (این کتاب نایاب است!)
Saeed: Semantics, Third Edition
تحلیل کلام:
GILLIAN BROWN and GEORGE YULE: DISCOURSE ANALYSIS, 1983
Barbara Johnstone: Discourse Analysis (second edition), 2008
مکاتب زبانشناسی:
دکتر مشکوه الدینی: سیر زبانشناسی، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد
پیتر سورن: مکاتب زبانشناسی نوین در غرب، ترجمه دکتر حقشناس، انتشارات سمت
کتاب دکتر دبیرمقدم هم که در بالا در بخش نحو گفته شد فصل اول برای آشناسی با مکاتب کنونی زبانشناسی و فصول دیگر برای آشنایی با مکتب زایشی مهم هستند. البته فقط فصلهای دستور زایشی که در بدنه اصلی یا چامسکیایی دستور زایشی هستند رو بخونید به علاوه معنی شناسی زایشی.
این فهرست ممکن است در آینده کاملتر شود.
viva session
+ نوشته شده در دوشنبه پانزدهم اسفند 1390 ساعت 20:44 توسط sir_linguist شماره پست: 698
Dear Kurdish language my mother tongue, It will be my great honor to
talk about you in less than 2 days later. I do love and appreciate you .
I will wholeheartedly be your loyal speaker and be sure that I won`t
let them to call u an accent. you will remain my mother language forever.
Dear Mr. Chomsky, I have been working on your minimalist program in my language kurdish. I am always your minimal and you are always my maximal.
Wednesday at 10`o clock .
چند تا کتاب و مقاله
+ نوشته شده در سه شنبه نهم اسفند 1390 ساعت 16:0 توسط mahdi9674 شماره پست: 697
یکی از بازدیدکنندگان وبلاگ به نام خانم اوفلیا چند تا کتاب و مقاله برای من فرستادند که من اون ها رو به اشتراک گذاشتم. در صورتی که دانلود نشد مرا ببخشید چون دفعات قبلی بعضیها نتونستند فایلها رو دریافت کنند. این توضیح رو هم بدم که سه از این تعداد، این سه مقاله درباره کاربردشناسی و از پیش انگاری خیلی مختصر و مفید هستند و حتی برای آزمون دکتری هم به درد میخوره.
البته اگر در پاسخنامه متوجه شدید که اشتباه زیاد داره اصلا نگران نباشید چون پاسخنامه ای که چند روز بعد از آزمون میاد اولیه هست و بعدا اشتباهاتش رو اصلاح میکنند.
از سوالات غیر استاندارد هم ناراحت نباشید که به احتمال زیاد حذف میشه. البته فقط غیر استانداردها نه اونهایی که کمی دشوار بود. در ضمن اگر سوالات درس زبانشناسی دشوار بوده برای همه دشوار بوده و اکثرا نتونستند پاسخ بدند.
نمونه سوالات آزمون دکتری دانشگاه آزاد
+ نوشته شده در جمعه چهاردهم بهمن 1390 ساعت 19:42 توسط mahdi9674 شماره پست: 694
حدود سه هفته دیگه آزمون دکتری دانشگاه آزاد برگزار میشه. این نمونه سوالات هم برای کسانی که مایل هستند قبل از امتحان به تمرینی داشته باشند.
+ نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم بهمن 1390 ساعت 0:33 توسط sir_linguist شماره پست: 693
Dear
Mr. Chomsky....
I will be your advocate and will talk on behalf of you
in less than one month later.... I lived with you for one year.... I
love you and
I'll always be your loyal pupil...
I have been working on your minimalist program in my language kurdish.
I am always your minimal and you are always my maximal.
50 سال با گروه زبانشناسی و فلسفه MIT
+ نوشته شده در جمعه هفتم بهمن 1390 ساعت 20:51 توسط mahdi9674 شماره پست: 692
در سال 1961 اولین گروه از دانشجویان زبانشناسی دکتری در MIT پذیرفته شدند. ماه گذشته هم سالگرد 50 سالگرد این اتفاق بود. به همین مناسبت این دانشگاه از تمامی فارغ التحصیلان خود خواست که دوباره دور هم جمع شوند و مسائل مطرح را از آن زمان تا به حال دوباره به بحث بگذارند.
حتما می دونید که چامسکی تقش زیادی در این جنبش عجیب در زبانشناسی صورتگرا داشت و با نظریات خودش تا حد زیادی زبانشناسی را متحول کرد. چامسکی ضمن مطرح ساختن پرسشهای فلسفی اولین کسی بود که به دنبال توصیف قوه نطق بود و موضوع اصلی رو زبان درونی یا همون توانش زبانی میدونست. زبان ویژگی ذاتی و زیستی انسان هست و با وجود فقر محرک یک کودک به راحتی زبان رو یاد میگیره در حالی که ساختهای زبانی خیلی پیچیدهتر از اون هستند که به این راحتیها بشه از پسش براومد. به علاوه، شاگردان تاثیرگذاری تربیت کرد که هر کدوم راه خودشون را از چامسکی جدا کردند.
نیوتن در نامهای به یکی از همکارانش گفت که اگر میبینی من این قدر موفق هستم دلیلش این هست که من بر روی شانهی غولها ایستادهام. منظورش از غولها افراد تاثیرگذاری مثل گالیله، کپلر و یا کوپرنیک بود که نیوتن کار اون ها رو تکمیل کرد. چامسکی هم یکی از همون غولهایی هست که باید روی شونشون ایستاد تا افق وسیعی از زبانشناسی برامون قابل دیدن باشه.
فکر می کنید اگر چامسکی رشته دیگه ای رو به جز زبانشناسی انتخاب میکرد الان زبانشناسی صورتگرا در چه جایگاهی قرار داشت؟
With the verve of words: Learning foreign languages in Iran
+ نوشته شده در جمعه هفتم بهمن 1390 ساعت 14:36 توسط sir_linguist شماره پست: 691
Dr. Azita Afrashi (born 1972) is an Iranian linguist who is an
assistant professor at the Linguistics Department, Center for Humanities
and Cultural Studies. She has three books on language and semantics and
many research articles in national and international journals to her
credit. She is also on the board of directors at Iran's Linguistics
Association, the Iranian Studies Association and also a founding member
of Iran-India Center for Culture in Bareily, India. Afrashi who can
speak English, French and Turkish was voted the best researcher of the
year at the Center for Research on Cultural Heritage, Handicrafts and
Tourism in 2009.
In an interview with Maryam Ala Amjadi she discusses English language and learning foreign languages in Iran.
Below is the abridged version of the interview translated by the interviewer.
Maryam Ala Amjadi: How far can English language learning in Iran be traced back in history?
Azita Afrashi: Well, English became the language of science and
education for Iranians after French. Previously, France and other French
speaking countries were primary options for the educated or those who
went abroad for further studies. It was much later that Iranians started
learning English language as we see it today. Not only for Iranians but
also for almost non-English speaking countries in the world, this
language was brought to the limelight when methods of English teaching
were systematized at the beginning of the 20th century with the advent
of the structuralism school pioneered by .
With the verve of words: Learning foreign languages in IranDr. Azita Afrashi (born 1972) is an Iranian linguist who is an
assistant professor at the Linguistics Department, Center for Humanities
and Cultural Studies. She has three books on language and semantics and
many research articles in national and international journals to her
credit. She is also on the board of directors at Iran's Linguistics
Association, the Iranian Studies Association and also a founding member
of Iran-India Center for Culture in Bareily, India. Afrashi who can
speak English, French and Turkish was voted the best researcher of the
year at the Center for Research on Cultural Heritage, Handicrafts and
Tourism in 2009.
In an interview with Maryam Ala Amjadi she discusses English language and learning foreign languages in Iran.
Below is the abridged version of the interview translated by the interviewer.
Maryam Ala Amjadi: How far can English language learning in Iran be traced back in history?
Azita Afrashi: Well, English became the language of science and
education for Iranians after French. Previously, France and other French
speaking countries were primary options for the educated or those who
went abroad for further studies. It was much later that Iranians started
learning English language as we see it today. Not only for Iranians but
also for almost non-English speaking countries in the world, this
language was brought to the limelight when methods of English teaching
were systematized at the beginning of the 20th century with the advent
of the structuralism school pioneered by .
Leonard Bloomfield in the
United States. But I can say it was during the Pahlavi period
(1925-1979) that Iranians became more familiar with English and before
that French was popular.
MAA: Yes, some people still use the word, "Merci" (pronounced
Mersi in Iran) when they want to say thank you. But what was the
motivation back then for learning the English language?
AF: Reasons ranged from individual to social. First and foremost was
education. Iranians love education and they attach a lot of importance
to learning and going to the university. Then there was travelling and
the desire to see other parts of the world. We must also not overlook
the impact of translators whose good work enticed readers to seek out
the original language texts and inspired them to learn more about that
language. Also, trade could have been another incentive but English
learned solely for that purpose would be formal and pedantic.
MAA: English came to some countries as a result of not very
pleasant experiences such as colonialism, war and… Despite its ever
increasing popularity, English is not really a common language in Iran.
What is the reason behind this?
AF: I think you have to attribute that to the power of Persian language
and its supremacy. Iran was invaded in different periods by various
ethnicities speaking different languages like Arabic and Turkish. But
the Persian language was never conquered by these languages. I think it
is remarkable that despite their desire to learn languages, Iranians
still want to preserve their mother tongue. This has its own advantages
but perhaps sometimes aversion to a foreign language could become an
obstacle in learning that language.
MAA: What challenges do Iranians face when they start learning English?
AF: Language structures of English and Persian are different. The most
tangible difference is evident at the phonetics and lexical level. I
think even at the highest level of proficiency, Iranians are still
challenged when it comes to pronunciation. I don’t have a confident
reason why this happens. The greatest challenge is to master the
phonetic system of a language, know where to pause, where the stress
falls and how deal with intonation. Also the most common complaint is
about rules of the language. Sometimes English transcends rules and
principles, particularly when it comes to formal and colloquial
differences and this is a challenge to Iranians students who want learn
by heart or memorize. Next levels are semantics and pragmatics.
MAA: Which fall mostly into the realm of culture.
AF: Yes. As someone who has been in the field of semantics for about 17 years, learning about the Natural Semantic Metalanguage
theory was a new chapter in my research. Previously, it was believed
although all languages are different at the superficial level, they are
similar in terms of semantics. But the NSM theory which originated in
Australia, a multilingual country, proposed otherwise. The assumption is
since the core of meaning is similar in all languages, then we should
all be able to communicate but the present platform shows the contrary.
The semantics of each language is not only different when it comes to
culture as in what marriage means in one culture or the other but it can
also become quite complicated when it comes to simple instances. For
example, what we know as "hand" is not similarly defined in another
language. Exactly to what extent is this part of the body called "hand"?
Where does it become an "arm" for a non-English speaking person?
Similarly, what we know as the concept "tree" may have many different
designations peculiar to another culture (young tree, old tree, short
tree). These are just simple instances and when you deal with emotions
and cultural issues, these complications become tenfold. So, English and
Persian are also different in terms of semantics and pragmatics.
MAA: What motivates Iranians to learn English in the 21st century?
AF: I still think education is the primary reason. Iranians love the
academy and they attach a lot of prestige to it. They want to go for M.A
after their BA and pursue further studies. This is the future they see
for themselves and this certainly does not exclude learning a foreign
language. Also there is the internet which requires language skills to
some extent. Next are other factors like travelling and migration.
MAA: How do you see the general situation of English language teaching in Iran?
AF: There are two sectors. One is private tutoring and the other is the
public education system. I think private teaching has been very
beneficial as they are always after new approaches and the best
instructors. Students still have to overcome challenges in learning.
While they don't have much difficulty in reading and comprehension,
production and writing is a challenge.
MAA: The medium of instruction at the academia is Persian. Do
you think it is better to study imported knowledge in the original
language or in translation?
AF: We can deal with this question from two perspectives. When you
import knowledge, it is better to use the original language. But when
your goal is to nativize that knowledge, not only you need to translate
but you will also reproduce that information. At this level,
reproduction is not mere import but it also includes a sense of
creativity.
MAA: I quite agree but when we want export the same
information; we are challenged because of language. For instance, I see
some Iranian researchers and thinkers who are challenged to get their
views across in another language because they communicate only in
Persian.
AF: Very true. Iranian researchers have always faced this difficulty.
We have excellent articles written inside the country in Persian, but
foreign scholars do not become aware of them unless they are translated.
And as soon as one good article is translated and published, you see
the feedback and realize how our findings are interesting and important
also outside the country. This obstacle does exist. We have, as I said,
problems in foreign language reproduction. Of course I can only talk
about linguistics which is my field. My professor, Dr. Haghshenas always
said it was fortunate that the terms in our field of study were
translated and nativized within classrooms. Because they are a product
of student-teacher interaction, they seem real. When we use them, we
make them ours.
MAA: Another interesting area for me is code mixing (mixing of
two or more languages or language varieties in speech). How do you see
that in Iran?
AF: Once again, I think it happens on two levels. In the academics,
sometimes you don’t find the exact word or term that would express your
need while speaking about a specific field, so you prefer to use
English. It also happens at the colloquial level, particularly among the
youth, like when have stayed abroad for some time or travelled. For
some, it is tantamount to being trendy (hip) or belonging to a certain
community. So it varies from social to educational reasons.
MAA: I find that at times speaking on certain topics which we
would normally avoid in mother tongue is much easier in a second
language.
AF: True. It is much easier to speak about Taboos in a second language.
Perhaps one reason for code mixing is in case of taboos. We often think
we cannot express ourselves fully in a foreign language but it seems as
if in some cases, a foreign language is more expressive.
MAA: It is as though the new language provides us with a new space for thought.
AF: True. A space which is fresh and less strained and one doesn’t see
oneself under the semantic and lexical pressure of the mother tongue.
This applies to all languages, not just English and Persian.
MAA: But this can also cause its own complications. For
example, we may feel freer than most native speakers in using some words
which may not be as emotionally charged for us as they are for them and
this can cause misunderstandings.
AF: Yes. Emotions are relevantly a new topic in linguistics,
particularly on a cultural platform. It is very complicated. Concepts
like tars (Persian for fear), sharm (shame) and gheyrat (possible
translation, sense of honor) have very different connotations in every
culture. Sometimes you cannot even find an equivalent for them.
MAA: Can we say if there are no words for a certain concept in
one language, then that concept does not exist in that language and
culture. For instance, "Gheyrat", I don't think I can convey the meaning
to a non-Persian speaker. I believe it to be a very eastern word.
AF: Yes, some emotion words are not even defined in another culture.
But as I said the NSM theory proposes that all languages have some
fundamental conceptual similarities with the help of which we can
rebuild these emotion words. In case of "gheyrat", you can perhaps
expand the definition and explain it as possessiveness, because everyone
experiences this emotion. Then you further explain that it applies to
humans, you love someone so much that you want them for you.
MAA: But then it could be mistaken for possessiveness or
jealousy which I believe is not the case. We think with words and
express ourselves with words; I have a feeling that if I cannot express
some concepts in a certain language because they are not defined in that
system, then when I become a speaker of that language, those concepts
are nonexistent for me. It is as though you develop a second self when
you speak in a second language.
AF: This notion has been dwelled upon by men for centuries, for
instance Leibniz proposes the alphabet of human thought. These people
are looking for solutions, for conclusions that say perhaps despite all
our cultural, ethnic, historical and linguistic differences, we still
need to dwell on our similarities because if we as humans have a common
alphabet in thinking, then perhaps we can form unison on this basis.
Many thinkers, anthropologists and philosophers have attempted the idea.
Even artists have tried to creatively diminish these borders of
differences in their work. But the question is: how impactful can these
attempts be? Globalization as one face of this movement and the internet
are posing the same questions: Where it is after all that we all come
together? Where are our similarities? Can we ever completely unite over
these common points or we shall always be people who are stuck in the
middle path, detached from the past and at the brink of the future?
MAA: Language is power. Some believe when you learn a new
language, you somehow empower the speakers of that language. As a
linguist, do you agree?
AF: I believe learning a new language is always tantamount to having a
new possibility for looking at the world and thinking in a new space.
When a new language is learned, it is possible that the learner becomes
interested in the culture of that language and it is then that dialogue
becomes possible. I think as long as people can maintain dialogue,
enmity becomes meaningless and because learning languages makes
dialogues possible, it would naturally lead to familiarity and
friendship.
Other Tongues
Learning Arabic language in Iran
Iranians are mostly familiarized with the Arabic language at an early
age. In a country where Muslims are the majority, Arabic is the language
of the holy book, Quran and everyday prayer. Most children are taught
Quranic verses or Arabic prayers at the kindergarten level, although
they may not understand the meaning behind the words completely.
In the official education system, Quranic teachings and theology
classes at the primary level include basic Arabic but Arabic as a
language per se is taught from middle school when students are about 11
to 13 years old and it continues until graduation and through
pre-college courses. Arabic is also one of the scoring subjects in the
university entrance test (konkoor), particularly in the field of
humanities.
Both Persian and Arabic languages have influenced each other and one
can find numerous borrowed words in either languages. Also, Persian
literature includes instances of Arabic words, proverbs and anecdotes.
For instance, certain poems of Persian poets Hafez (14th century) and
Saadi (12th century) include lines and phrases in Arabic.
Moreover, interestingly many prominent Persian scholars and Iranian
polymaths like Avicenna, Mohammad-e Zakaria-ye Razi, Kharazmi, Jaber
ibn-Hayyan, Omar Khayyam, Abu Reyhan Biruni, Ghazali and others wrote
some of their notable works in the Arabic language which came to Iran
after the advent of Islam, over 1400 years ago.
Facts
1-Persian (Farsi) is officially the national language of Iran. In
addition to English, students are interested in learning other foreign
languages such as Arabic, German, French, Spanish and Chinese.
Nevertheless, English continues to be the most desired language.
2-Foreign languages are not always learned for the purpose of
communication. Sometimes, they are studied in order to help students get
access to research sources which are in another language. For instance,
Persian literature students are interested in studying Arabic for
further research but may never use it for communication.
3-Kanoun-e-Zabaan-e-Iran or Iran's Language Institute affiliated to
Center for Intellectual Development of Children and Young Adults was
founded in 1979. Persian, English, French, Spanish, German and Arabic
are taught to over 175,000 students during each term.
3- English language is studied in rahnamaei (literally meaning,
guidance or orientation), an equivalent for middle school in other
countries. Middle school is a period of three years and it covers grades
6-8 for students aged 11 to 13 years old. The government is now
considering teaching English language from primary school level. During
the first year of middle school, students have one class per (90
minutes) week and for the next years until graduation; there are two
classes per week (90 minutes each). Also, at the university level,
students need to pass 2 units of general and 4 units of professional
English.
4- Statistics reveal that less than 5% of Iranians can speak fluent
English. Also, out of 92% university candidates, less than 10% answer
the English test section correctly.
5- In most public schools, teaching English begins with alphabets and
reading from books. This is while private institutions, which are
somewhat expensive, also focus on listening and speaking as well as
reading and writing.
7- Presently, there are over 5000 foreign language schools in the country, 200 of which are situated in Tehran.
8- A few television channels air weekly English and Arabic language
sessions, particularly for university candidates who are preparing for
the annual entrance test.
Bizarre Buzz!
Iranian youth, world's second polyglot!
Ali Pirhani is an Iranian genius who can speak 19 languages. He was
born as the youngest of three sons in a family that had absolutely no
knowledge of any foreign languages. Interestingly, Pirhani's journey in
the world of languages was self-stimulated and it began at the age of
five through memorization of "words as characters" sans teachers or any
formal education. After six months of continuous memorization he could
speak his first ever foreign language, French.
"Initially, I used to memorize words as distinct characters and
gradually these characters were decoded due to my enthusiasm and effort
and slowly, I could discover the meaning behind them," he said in an
interview.
Pirhani who is an English language graduate (M.A) and a PhD student of
international law and a founder of the Asian Polyglot Center, has
translated the Nahj al-Balagha
into three languages: English, French and German. He says he owes his
success mostly to his talent for scheduling, and expertise in making
precise "to do” lists.
Not a believer in formal training and schooling, Pirhani has proposed
an e-learning method which enables students to gain adequate competency
in a span of 6 months.
The first world polyglot is Dr. Jack C. Richards of about 70 years old who can speak 23 languages
چند کتاب دیگر...
+ نوشته شده در سه شنبه چهارم بهمن 1390 ساعت 19:51 توسط mahdi9674 شماره پست: 690
کسانی که کتاب هگمن رو برای دکتری نیاز دارند از اینجا دریافت کنند:
+ نوشته شده در یکشنبه دوم بهمن 1390 ساعت 15:12 توسط mahdi9674 شماره پست: 689
دوست خوبم آقای امیر احمدی هر چند وقت یکبار کتابهای خوب و جدیدی را برایم ایمیل میکنند. از این به بعد سعی میکنم کتابها را به اشتراک بگذارم تا شما هم بتوانید از آنها استفاده کنید. برای دریافت راحتتر راست کلیک کرده و گزینه New Tab را انتخاب کنید.
+ نوشته شده در شنبه یکم بهمن 1390 ساعت 21:46 توسط mahdi9674 شماره پست: 688
برفی بود. روز آخر عجب به یاد ماندنی می شود! بعد از مدتها درسم در دوره ارشد در رشته زبانشناسی تمام میشد. امتحان آخر... چه قدر عالی... پایاننامه هم که ندارم.
با هر زحمتی بود زودتر خودم را به دانشگاه رساندم. آزمون به تاخیر افتاد. انگار باز هم باید منتظر بود.
سرانجام برگزار شد. بعد از امتحان حال خوبی نداشتم. هنوز هم همین طورم. در تمام دو سال گذشته منتظر این روز بودم اما حالا که آمده...
امروز میتوانم بگویم من؛ کارشناس ارشد زبانشناسی. خیلی با غرور و بدون ترس از اینکه خیلیها نمیدانند زبانشناسی چیست!
به همین راحتی
درباره سفسطه و توجیه
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم دی 1390 ساعت 16:52 توسط mahdi9674 شماره پست: 687
زبان شيشه ماتي است که حقايق را تحريف ميکند
با دكتر علي رحيمي درباره سفسطه و توجيه
گزارش از: نسترن صادقي
تهران امروز 25 دی 1390
هميشه شنيدهايم بخشي از واقعيت همه واقعيت نيست، از طرفي دروغ هم نيست. اينكه دقيقا واقعيت چيست، شايد بسته به آن چيزي است كه به آن ايمان ميآوريم و اعتقاد داريم و شايد آن چيزي است كه به وجود آن رسيدهايم. حال اينكه چگونه به وجودش پي بردهايم و به آن ايمان آوردهايم، شايد اينجا جاي بحث نباشد اما اينكه زبان در اين پذيرش چقدر تاثير دارد، قطعا به همين صفحه مربوط ميشود. اينكه وقتي گفتهاي را ميشنويم تا چه حد ميتواند اين گفته ما را توجيه كند، تا چه حد آن را به عنوان واقعيت ميپذيريم و به آن ايمان ميآوريم، شايد بخش جذابي است كه به زبانشناسي مرتبط ميشود. دكتر علي رحيمي، دكتراي زبانشناسي كاربردي، شايد اولين محققي است كه مفهوم توجيهگري زباني را در ايران معرفي كرده است و به همين منظوراز حضور او در اين گفتوگو استفاده كردهايم.
تحليل گفتمان انتقادي چيست؟
تحليل گفتمان انتقادي شاخه علمي ميان رشتهاي است در علم زبانشناسي که کارکرد زبان را در جامعه و سياست بررسي ميکند. تحليل گفتمان انتقادي، زبان را به عنوان عملي اجتماعي در ارتباط با ايدئولوژي، قدرت، تاريخ، وجامعه در سطح متن، اعم از گفتاري و نوشتاري مورد مطالعه قرار ميدهد. اين رويکرد از زبانشناسي معتقد است که عواملي همچون بافت تاريخي، روابط بين قدرت و سلطه نهادهاي اجتماعي و فرهنگي و ايدئولوژيکي، متن يا صورت زباني يا معاني جديدي را بهوجود ميآورند. در اين رويکرد، زبان آن آينه شفاف نيست که حقايق را بنماياند، بلکه شيشه ماتي است که حقايق را تحريف ميکند و چگونگي تحليل آن در اراده قدرتهاي پنهان و آشکار حاضر در نهادهاي اجتماعي و سياسي، گفتمانها را ميسازند و سپس اين گفتمانهاي مورد نظر، با ايدئولوژي و اهداف خاص در گذر زمان از طريق نهادهاي اجتماعي، آنچنان در جامعه جا باز ميکنند و طبيعي جلوه ميدهند که مردم، آن گفتمان و پذيرش تفکر را امري طبيعي، منطقي و به اراده خود ميپندارند و بدون هيچگونه مقاومتي آن را ميپذيرند و تصور ميکنند که آزادانه و به اختيار خود ميانديشند، قضاوت ميکنند و تصميم ميگيرند.
توجيهگران يا اسپين دكترها چه گروهي هستند؟
مفهوم توجيهگري در محافل دانشگاهي ايران آنچنان مورد بررسي و تحليل قرار نگرفته است و حتي بسياري از متخصصين مطالعات گفتمان و گفتمان انتقادي نيز هيچ آگاهي و دانشي به اين موضوع ندارند. در واقع يکي از شيوههاي جلوه دادن هر نوع ايدئولوژي استفاده از مغلطه و سفسطه است كه براي توجيهگران روش بسيار موثري است. يکي از روشهاي تحليل متون، به ويژه در حوزه رسانه، درنظرگرفتن نويسندهها به عنوان متخصصين توجيهگري(spin doctors) است. اين افراد مهارت بسياري در مطلوب جلوه دادن اخبار نامطلوب سياسي، اقتصادي يا اجتماعي دارند. به عبارت ديگر ايشان افرادي هستند که اخبار و تفاسير مطلوبي را راجع به افراد سرشناس به ويژه سياستمداران منتشر ميکنند. اسپين يا توجيه به معناي ساختن يک تصوير يا ايماژ مطلوب از يک فرد يا يک خبر است و اسپين دكترها يا توجيهگران،در واقع ناشران اين اخبار و تصاوير در جوامع و رسانهها هستند. اسپين يا توجيه نوعي تبليغ است که از طريق تفسير موضوع به صورت گزينشي و انتخابي بر افکار عمومي و طرز برخورد جامعه تاثير ميگذارد. نمونههاي بسياري از آن را ميتوان در رخدادهاي هر روز جامعه مانند تبليغات محصولات مشاهده کرد. چيزي که مطرح است، نگاه و تفکر مخاطب است و اينکه چگونه توجهشان جلب ميشود. به اين دليل که افکار عمومي ثابت نيست و همه باورها و طرز برخوردهاي اجتماع در مورد مسائل مختلف براي افراد مختلف متفاوت است و تحت تاثير عوامل مختلف ميتواند شکل بگيرد، حمايت شود يا از دست برود و تغيير کند. مطبوعات و تبليغات به دنبال انواع مختلفي از چرخش خبري هستند. گاهي ميخواهند که به طور کلي افکار را نسبت به موضوعي برگردانند، در مواردي ميخواهند افکار را در مورد موضوعي ثابت نگه دارند و گاهي به دنبال از بين بردن کامل موضوع هستند. در هر صورت اين چرخش ميتواند بر طبق سياست آن بنگاه خبري، مثبت يا منفي باشد.
براي روشن شدن موضوع يك نمونه ميگوييد؟
فرض کنيم در کشوري، ديوان اداري تحقيقي بر آمار افزايش جرم در کشور انجام داده و نتيجه آن براي انواع مختلف جرم متفاوت است. مثلا تجاوز2 درصد افزايش يافته، قتل 2درصد کاهش يافته و بيشتر جرمها در کل 5درصد کاهش يافته، صرفنظر از طبقهبندي جرمها و اندازهگيري افزايش يا کاهششان که همگي جزو عناصر قبل از چرخش محسوب ميشوند. فرض کنيم که مطبوعات، تنها کاهش عمومي جرم را برجسته کند مثلا در تمامي جرايد و خبرگزاريهاي عمومي يا در مصاحبهها و گزارشها بيان شود که: «ما در جنگ عليه جرم و جنايت پيروز شديم و تحقيقات ديواني به عمل آمده نشان ميدهد که درصد جرم و جنايت پايين آمده.» اين بيان انتخابياست و کل تحقيقات را شامل نميشود. اين جمله اگر چه از نظر عاطفي قدرت چنداني ندارد اما کلمهاي مانند «پيروز شدن» با بار معنايي مثبت و استفاده از ضمير «ما» که خوانندگان خودشان را با موضوع همراه بدانند و به کاربردن استعارهاي همچون «جنگ» با اعلام دولت به عنوان فاتح آن، همگي نوعي تفکر را به ذهن خواننده قالب ميکند. در اينجا ما چرخش حقيقت و راستگويي را مورد بررسي قرار ميدهيم. ما نميتوانيم مدعي شويم که چرخش هميشه با دروغ همراه است بلکه گاهي گوينده ميتواند مخاطب را در حالي که کاملا صادق است و راست ميگويد فريب دهد. مثلا يک آدمکش كه به دنبال دوست شماست. از شما ميپرسد: «احمد کجا پنهان شده؟» شما ميدانيد که احمد الان در طبقه دوم و منتظر فرصتي براي فرار از دست آدمکش است، اما شما جواب ميدهيد: «بله بله... معمولا اين موقع روز به رستوران.... ميرود.» اين حقيقت دارد اما فريبنده است و اين باور غلط را در ذهن مخاطب ايجاد ميکند که احمد در رستوران است. «گريس»، زبان شناس، اين نوع فريب را اشاره ضمني مينامد، يعني مخاطب چيزي از گوينده ميشنود يا ميخواند که به صراحت گفته نشده. همچنين گريس مي گويد که بسياري از ارتباطات روزانه ما مملو از اشارات ضمني است.
معمولا براي توجيه و سفسطه از چه تكنيكهايي استفاده ميشود؟
به طور كلي، آشنايي مردم با اين تكنيكها لازم است تا بتوانند فريبهاي تبليغاتي را بهتر بشناسند. البته اين تكنيكها در تفسير خبرها هم كاربرد دارد. البته به ياد داشته باشيم تبليغاتذاتا کلمه آلودهاي نيست. هر زماني که شما بخواهيد کسي را متقاعد به قبول عقيده يا تشويق به کاري کنيد، به نوعي از اين تکنيک استفاده کردهايد. البته نا گفته نماند حتي گفتن حقيقت يک چيز هم نوعي تبليغ با تکنيک ساده و بسيار موثر است. اين نوع تكنيكها عبارتند از: گفتن حقيقت، دروغ، دروغ با تحريف و نيمهاي از واقعيت، غلو و برجسته کردن موضوع، بازي با احساسات، به کارگيري اسامي، يه کارگيري برچسبها، اثبات با ضربالمثلها، به کارگيري استعاره و حسن تعبير، استفاده از طنز و استهزا، توسل به محبوبيت يک عقيده در جامعه، به سنتها، متوسل شدن به علم، و متوسل شدن به باورها.
اين مسئله در تبليغات چگونه عمل ميكند؟
تبليغاتچيان و آگهيسازان اغلب به عمد روي موضوعي توافق ميکنند تا بحثي را در جهتي که ميل دارند پيش ببرند. به عنوان مثال ميتوان به نگرش افراد در مورد سن اشاره کرد. اين نگرش از جامعهاي به جامعه ديگر متفاوت است. در جوامعي که افراد پيرتر قدرت بيشتري در اختيار دارند يا به طور سنتي داشتهاند، سن بيشتر، ارزشمندتر شناخته ميشود و به طور کلي به افراد مسن احترام گذاشته ميشود. اما در حال حاضر در قسمتهاي زيادي از اروپا و آمريکاي شمالي، اين گونه فرض ميشود که همه موافقند که جوان بودن بهتر از ميانسال يا پير بودن است. اين ايده که «جوان به نظر رسيدن مطلوب است» توسط توليدکنندگان و تبليغاتچيان براي رسيدن به مقاصدشان مورد استفاده قرار ميگيرد. مثلا در يک آگهي براي کرم مرطوب کننده پوست، دو عکس تقريبا مشابه از يک مرد ميانسال با مويي کمي جوگندمي را نشان ميدهد و به ما ميگويد که استفاده از محصول تبليغ شده، پوست آويزان روي صورت و گردن را کاهش ميدهد. و به اين نكته اشاره دارد كه مرداني که از کرم پوست تبليغ شده استفاده ميکنند، جوانتر به نظر خواهند رسيد. بر اين اساس، تصور فرهنگي مشترک بين اکثر افراد اين است که پير شدن جذاب نيست. از آنجا که آگهيهايي از اين نوع، حداقل در بعضي جوامع، در افزايش فروش، به خوبي موفق ميشوند، بايد اين گونه فرض کنيم که بسياري از مردم اين باور مشترک را دارند که بهتر است جوان به نظر برسيم و احتمالا جوان «باشيم». با اين وجود، اين باور تصوري است که در اجتماع شکل گرفته است نه واقعيتي مسلم. به عنوان مثال هنوز جوامعي وجود دارند، مثلا در بخشهايي از آفريقا، که شخص براي کسب امتيازات اجتماعي خاص و کسب احترام لازم است مسن باشد.
Human Nature: Justice versus Power
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم دی 1390 ساعت 16:29 توسط mahdi9674 شماره پست: 686
این بخشی از بحثی هست که در سال 1971 انجام شده که از سایت اختصاصی چامسکی آوردم.
جالبه بخونید.
Chomsky
.Vs
Foucault
Human Nature: Justice versus Power
Noam
Chomsky debates with Michel Foucault
1971
ELDERS:
Ladies
and gentlemen, welcome to the third debate of the International Philosophers'
Project. Tonight's debaters are Mr. Michel Foucault, of the College de
France, and Mr. Noam Chomsky, of the Massachusetts Institute of Technology.
Both philosophers have points in common and points of difference. Perhaps the
best way to compare both philosophers would be to see them as tunnellers
through a mountain working at opposite sides of the same mountain with
different tools, without even knowing if they are working in each other's
direction.
But both are doing their jobs with quite new ideas, digging as profoundly as
possible with an equal commitment in philosophy as in politics: enough
reasons, it seems to me for us to expect a fascinating debate about
philosophy and about politics.
I intend, therefore, not to lose any time and to start off with a central,
perennial question: the question of human nature.
All studies of man, from history to linguistics and psychology, are faced
with the question of whether, in the last instance, we are the product of all
kinds of external factors, or if, in spite of our differences, we have
something we could call a common human nature, by which we can recognise each
other as human beings.
So my first question is to you Mr. Chomsky, because you often employ the
concept of human nature, in which connection you even use terms like
"innate ideas" and "innate structures". Which arguments
can you derive from linguistics to give such a central position to this
concept of human nature?
CHOMSKY:
Well,
let me begin in a slightly technical way.
A
person who is interested in studying languages is faced with a very definite
empirical problem. He's faced with an organism, a mature, let's say adult,
speaker, who has somehow acquired an amazing range of abilities, which enable
him in particular to say what he means, to understand what people say to him,
to do this in a fashion that I think is proper to call highly creative ...
that is, much of what a person says in his normal intercourse with others is
novel, much of what you hear is new, it doesn't bear any close resemblance to
anything in your experience; it's not random novel behaviour, clearly, it's
behaviour which is in some sense which is very hard to characterise,
appropriate to situations. And in fact it has many of the characteristics of
what I think might very well be called creativity.
Now,
the person who has acquired this intricate and highly articulated and
organised collection of abilities-the collection of abilities that we call
knowing a language-has been exposed to a certain experience; he has been
presented in the course of his lifetime with a certain amount of data, of
direct experience with a language.
We
can investigate the data that's available to this person; having done so, in
principle, we're faced with a reasonably clear and well-delineated scientific
problem, namely that of accounting for the gap between the really quite small
quantity of data, small and rather degenerate in quality, that's presented to
the child, and the very highly articulated, highly systematic, profoundly
organised resulting knowledge that he somehow derives from these data.
Furthermore
we notice that varying individuals with very varied experience in a
particular language nevertheless arrive at systems which are very much
congruent to one another. The systems that two speakers of English arrive at
on the basis of their very different experiences are congruent in the sense
that, over an overwhelming range, what one of them says, the other can
understand.
Furthermore,
even more remarkable, we notice that in a wide range of languages, in fact
all that have been studied seriously, there are remarkable limitations on the
kind of systems that emerge from the very different kinds of experiences to
which people are exposed.
There
is only one possible explanation, which I have to give in a rather schematic
fashion, for this remarkable phenomenon, namely the assumption that the
individual himself contributes a good deal, an overwhelming part in fact, of
the general schematic structure and perhaps even of the specific content of
the knowledge that he ultimately derives from this very scattered and limited
experience.
A
person who knows a language has acquired that knowledge because he approached
the learning experience with a very explicit and detailed schematism that
tells him what kind of language it is that he is being exposed to. That is,
to put it rather loosely: the child must begin with the knowledge, certainly
not with the knowledge that he's hearing English or Dutch or French or
something else, but he does start with the knowledge that he's hearing a
human language of a very narrow and explicit type, that permits a very small
range of variation. And it is because he begins with that highly organised
and very restrictive schematism, that he is able to make the huge leap from
scattered and degenerate data to highly organised knowledge. And furthermore
I should add that we can go a certain distance, I think a rather long
distance, towards presenting the properties of this system of knowledge, that
I would call innate language or instinctive knowledge, that the child brings
to language learning; and also we can go a long way towards describing the
system that is mentally represented when he has acquired this knowledge.
I
would claim then that this instinctive knowledge, if you like, this
schematism that makes it possible to derive complex and intricate knowledge
on the basis of very partial data, is one fundamental constituent of human
nature. In this case I think a fundamental constituent because of the role
that language plays, not merely in communication, but also in expression of
thought and interaction between persons; and I assume that in other domains
of human intelligence, in other domains of human cognition and behaviour,
something of the same sort must be true.
Well,
this collection, this mass of schematisms, innate organising principles,
which guides our social and intellectual and individual behaviour, that's
what I mean to refer to by the concept of human nature.
ثبت نام کنکور دکتری
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم دی 1390 ساعت 16:11 توسط mahdi9674 شماره پست: 685
ثبت نام کنکور دکتری از 25 دی شروع شد و تا 2 بهمن ادامه دارد. برای ثبت نام به سایت سازمان سنجش مراجعهکنید.
دیگه چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه!
مناظره چامسکی و فوکو
+ نوشته شده در چهارشنبه چهاردهم دی 1390 ساعت 19:23 توسط mahdi9674 شماره پست: 684
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
این مطلب رو از سایت اختصاصی چامسکی آوردم. همون طور که می دونید، فوکو (1926-1984) از مطرح ترین فیلسوفان جریان های پست مدرن هست و کارها او بسیار گسترده و متنوع هست. در زبانشناسی هم از بسیاری کارهای او در تحلیل انتقادی کلام استفاده میکنیم.
در این مناظره چامسکی با افکار خردگرایانه خودش در برابر فوکو که نسبیگرایانه با مسائل برخورد میکنه به مناظره میپردازه. این مطلب کاملا فلسفی هست اما با این حال چامسکی گریزهایی به کارهای خودش در زبانشناسی میزنه. افرادی که حوصله این طور بحثها رو دارند حتما اون رو بخونند که جالبه.
منابع دکتری
+ نوشته شده در دوشنبه پنجم دی 1390 ساعت 19:33 توسط mahdi9674 شماره پست: 682
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
همون طور که میدونید شیوه آزمون دکتری از پارسال عوض شده. امسال طبق اعلام سازمان سنجش قراره از دوره ارشد هم سوال بیاد که در حوزه های اصلی نحو، صرف، واج و آوا، معنیشناسی سوال میاد.
خیلیها دنبال منابع آن هستند. فعلا بدونید که در درس نحو کتاب زبانشناسی نظری دکتر دبیرمقدم انتشارات سمت و کتاب Thinking Syntactically از لیلیان هگمن برای درس نحو کافی است.
کتاب کاتامبا 2006 یکی از منابع مهم صرف هست. در واجشناسی هم کتاب کنستوویچ تا فصل 4 از منابع بسیار با اهمیت محسوب میشه. فعلا این ها رو داشته باشید تا من درست و درمون در این مورد تحقیق کنم تا منابع رو به صورت منظم در وبلاگ قرار دهم.
موفق باشید
نظرية پيمانهاي چامسكي از منظر فلسفة علم و شناخت
+ نوشته شده در دوشنبه پنجم دی 1390 ساعت 11:59 توسط mahdi9674 شماره پست: 681
مطلب زیر از تهران امروز تاریخ ۴ دی ۹۰ هست
نظرية پيمانهاي چامسكي از منظر فلسفة علم و شناخت
ليلا شريفي
كارشناس ارشد زبانشناسي
در قرن حاضر، روز به روز فاصلة بين پژوهشها و دستاوردهاي علمي با كاربردهاي عملي آنها پيوسته رو به كاهش است و مرز مشخص ميان شاخههاي مجزاي كلاسيك علمي كمرنگتر شده است و دانشهاي ميان رشتهاي جانشين اين مرزها شدهاند؛ بنابراين آگاهي از اين دانشهاي به هم پيوسته ضروري به نظر ميرسد. اين در حالي است كه تقريباً در هيچ يك از مدارس و دانشگاهها، تاريخ علم تدريس نميشود يعني علم آموزان از سابقه و مسيري كه انديشههاي اصلي حوزههاي مختلف علمي طي كردهاند چيز چنداني نميدانند؛ از اينرو از بحثهاي فلسفي فيلسوفان در رابطه با آن علم نيز اطلاعي ندارند، در حاليكه تاريخ علم شرط لازم در فلسفة علم است.
فلسفة علم، روشهاي تحقيقي را كه در علوم مختلف به كار ميرود، مورد بررسي قرار ميدهد و بخشي از كار، مورد پرسش قرار دادن مفروضات دانشمندان است. كارل پوپر از دانشمندان قرن بيستم، ويژگي اصلي نظريههاي علمي را ابطالپذيري آنها ميدانست، بدين معنا كه بر پاية اين نظريات، فرضيههايي تعيين ميشود كه ميتوان آنها بررسي كرد. اگر اين فرضها اشتباه بود، يك نظريه ابطالپذير يا به عبارتي نقض ميشود؛ پس طبق نظر پوپر نظرية ابطالپذير نظريهاي است كه اگر نادرست بود، نادرستياش را ميتوان معلوم كرد. بعضي از نظريهها با هر تجربهاي سازگارند كه پوپر آنها را شبه علم ميداند نه علم، اما برخي فيلسوفان اين تلاش براي متمايز كردن علم و شبه علم را بسيار ساده انگارانه ميدانند. در واقع پوپر قائل به وجود خصوصيت ذاتي براي علم است. در صورتيكه وينكنشتاين فيلسوف، معتقد بود كه هيچ مجموعه خصوصيات ثابتي وجود ندارد كه بر اساس آن بتوان تعريف كرد مفهومي مانند «مسابقه» چيست بلكه مجموعهاي از خصوصيات وجود دارد كه بيشترِ مسابقهها بيشترِ آن خصوصيات را دارا هستند. اين موضوع در مورد علم هم صادق است. پس به سختي ميتوان معياري براي متمايز كردن علم از شبه علم تعيين كرد.حال با اين مقدمه از فلسفة علم، نظرية پيمانهاي بودن ذهن را ميتوان بررسي كرد. يك سوال اساسي اين است كه آيا بر اساس ادعاي چامسكي، ذهن واقعاً پيمانهاي است؟ بخشي از اهداف يكي از ديدگاههاي زبانشناسي كه از علم شناخت كمك ميگيرد، تبيين چگونگي مفهومسازي در ذهن و در پي آن توليد واژهها و جملات مربوط به آن مفاهيم است. در ديدگاه شناختيِ زبان، يادگيري و به كارگيري زبان تنها نمودي از نظام شناختي انسان است. به عبارت ديگر، اين شاخه از زبانشناسي به وجود رابطهاي ميان زبان انسان، ذهن و تجارب فيزيكي او باور دارد. يكي از دلايل مهم زبانشناسان اين حوزه در مطالعة زبان، اين فرض است كه زبان منعكس كنندة الگوهاي انديشه و ويژگيهاي ذهن انسان است؛ پس مطالعة آن مطالعة الگوهاي مفهومسازي است و يافتههاي زبانشناسي فقط با اين نگرش ميتوانند واقعيت روانشناختي داشته باشند. به اعتقاد متخصصان علم شناخت، ذهن انسان يك وسيلة چند منظوره براي حل مسائل است. بر اين اساس، ذهن داراي يك مجموعه مهارتهاي عام و كلي حل مسئله است يا به عبارتي داراي يك هوش عمومي است؛ بنابراين فرق نميكند فرد مشغول چه كاري باشد، در هر حال مجموعة واحدي از تواناييهاي شناختي همواره فعاليت ميكنند. اما چامسكي در ديدگاه پيمانهاي، رقيبي براي اين نظريه است، چراكه ديدگاه پيمانهاي ناظر بر توانايي يادگيري زبان مادري به عنوان يك استعداد دروني ذهني واحد و كاملاً مجزا از تواناييهاي ديگر است و كاري با هوش عمومي ندارد. يكي از دلايلي كه چامسكي در تاييد ادعاي خود ميآورد شواهدي جالب توجه است. او معتقد است حتي كودكاني كه داراي هوش عمومي بسيار كمي هستند، معمولاً صحبت كردن را به خوبي ميآموزند. دليل ديگري كه پيروان اين نظريه ارائه ميكنند اين است كه اگر ذهن انسان واقعاً يك وسيله چند منظوره است پس بايد انتظار داشت آسيبي كه به مغز ميرسد كمابيش به يك اندازه بر همة تواناييهاي شناختي تاثير بگذارد اما يافتهها چنين چيزي را نشان نميدهند و آسيبهاي مغزي فقط به بخشي از تواناييهاي شناختي لطمهميزنند. براي نمونه، آزمايش معروف ناحية ورنيكه نشان ميدهد بيماري كه اين ناحيه از مغزش آسيب ديده است ميتواند صحبت كند اما قدرت درك زبان را ندارد، پس براي توليد و فهم يك واحد زباني، دو پيمانة جداگانه وجود دارد. با اين همه باز نميتوان قطعي بودن اين ادعا را اثبات كرد زيرا اين موارد به ندرت قابل آزمايش و بررسي هستند و نميتوان مغز انسان را مدام تحت اين آزمايشات قرار داد و اين نتايج را به طور قطع اعلام نمود. دليل طرح موضوع پيمانهاي بودن ذهن در فلسفه با اينكه موضوعي تجربي ميباشد اين است كه در واقع سوال در مورد پيمانهاي بودن يا نبودن ذهن و قضاوت دربارة موافقان و مخالفان آن يعني شناختيها اساساً فلسفي است؛ زيرا شواهدي كه مطرح ميكنند همه از يك جنس نيست بنابراين مقايسه اين دو استدلال اصولاً از يك مقوله نيستند و طرح اين مطلب به اين شكل صحيح نيست. پس ميبينيم كه موضوع پيمانهاي بودن ذهن برخلاف تصور اوليه، سراپا آميخته به بحثها فلسفي است.
زبانشناسي و چشمانداز دههی آینده
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم آذر 1390 ساعت 10:3 توسط mahdi9674 شماره پست: 680
مطلب زیر نقل از روزنامه تهران امروز تاریخ ۲۷ آذر ۹۰ هست.
نگاهی به فضای پژوهشی رشتهی زبانشناسی در جهان نشان میدهد این رشته روز به روز گستردهتر میشود. تعداد مقالههای میانرشتهای و چندرشتهای در فضای دانشگاهی دههی اخیر جهشی شدید کرده است و رو به رشد نیز هست. زبانشناسی انعطافی شدید برای بررسیهای میانرشتهای و چندرشتهای، و شانس بالایی برای رشد و ارائهی مقالهها و پژوهشهای جدید دارد.زبانشناسی در حیطهی دانشگاهی جهانی با روانشناسی، جامعهشناسی، عصبشناسی، علوم شناختی، فلسفهی تحلیلی، فلسفهی وجودی، منطق ریاضی، منطق فلسفی، علوم کامپیوتر، مطالعات ادیان، تاریخ، باستانشناسی، مردمشناسی، مطالعات فرهنگی و... و در حیطهی دانش بومی ما به طور خاص با کلام، فلسفه، منطق، فقه، اصول فقه و ادبیات فارسی و عربی میانرشتهایهای فعال یا قابل فعال شدن دارد.پژوهشی که یکی از اعضای گروه زبانشناسی دانشگاه واشنگتن منتشر کرده دربارهی حال و آیندهی زبانشناسی نکتههایی را نشان داده است که مرور آنها بیفایده نیست. مشکلاتی که او میشمارد در سه گروه عمده دستهبندی شدهاند: گردآوری داده، دادهکاوی و در مرحلهی بعد، پیچیدگی.
۱ - تا امروز بسیاری از پژوهشهای زبانشناسانه بر مبنای مجموعههای کوچکی از دادهها انجام شدهاند. اما با گسترش به سمت میانرشتهایها و چندرشتهایها این اتکا به منابع محدود دادهها میتواند گمراهکننده باشد. بنا بر این، زبانشناسها به سمت گردآوری مجموعههای بزرگ دادههای زبانی خواهند رفت.این دادهها تنها شامل دادههای خام نمیشوند. یعنی ممکن است نتایج تحلیلهای یک زبانشناس دادههای آغازین برای تحلیلهای یک زبانشناس دیگر باشد. ثبت زبانهای در حال انقراض و نیز در معرض آسیب از اولویتهای این گردآوری دادهها خواهد بود.
۲ - اما چه طور از میان این همه داده، آنچه را به کار ما مربوط است بیابیم؟ نخستین راه حل شیوهی قدیمی برچسب زدن اطلاعات است و دومین راه حل آغاز کردن از یک مثال خاص و گسترش دادن موضوع حول آن.
۳ - کار زبانشناسی مطالعهی ساختار، کاربرد، فراگیری و پردازش زبانهای انسانی است. هر یک از این حوزهها بسیار گسترده و شامل حوزههای فرعی بسیاری است و همین تنوع حوزهها و گستردگی موضوعات باعث میشود ما تا رسیدن به نظریههای جامع زبانی که یکجا تمام این حوزهها را توصیف ميکنند راه درازی در پیش داشته باشیم. این نبودن نظریههای جامع پیچیدگیهایی به کار زبانشناس میافزاید.از ماموریتهای زبانشناسان در دههی آینده این است که ببینند میتوانند به سمت نظریههای جامعتر حرکت کنند یا نه. و اگر نه، این نتوانستن از ضعف نظریهها است یا از پیچیدگی خود زبان.
در برابر این مشکلات، راه حلهایی نیز هست. عمدهی این راه حلها تثبیت و گسترش استانداردهای فعالیتهای زبانشناختی، فراهم آوردن و بسط ابزارهای عمدتا نرمافزاری برای گردآوری و ثبت اطلاعات در بستری یکسان، گسترش همکاری در سطوح بین دانشگاهی به عنوان یک الزام برای پژوهشهای بزرگ، تشریک در دادهها، تحلیلها و فرادادهها در سطوح دانشگاهی و استفاده از روشهای زبانشناسی رایانشی به طور خاص هستند.
نخستین هم اندیشی تحلیل گفتمان و کاربردشناسی
+ نوشته شده در جمعه هجدهم آذر 1390 ساعت 19:55 توسط mahdi9674 شماره پست: 679
نخستین هم اندیشی تحلیل گفتمان و کاربردشناسی
دبیر علمی: دکتر فردوس آقاگلزاده
دبیر اجرایی: دکتر گلرخ سعیدنیا
زمان:پنجشنبه 08/10/ 90 از ساعت30/17-09:00
مکان : بزرگراه جلال آل احمد، پل نصر (گیشا)، دانشگاه تربیت مدرس، دانشکدهی علوم انسانی، طبقهی چهارم
+ نوشته شده در سه شنبه هشتم آذر 1390 ساعت 15:42 توسط mahdi9674 شماره پست: 677
خدمت دوستانی که می خواهند در آزمون دکتری سال نود شرکت کنند اعلام کنم که از روز ۶ آذر اطلاعیه کامل سازمان سنجش در مورد این آزمون در سایت سازمان سنجش قرار گرفته است. به علت طولانی بودن بیش از حد مطلب از قرار دادن آن در اینجا خودداری می کنم و تنها لینک مربوط را در زیر می گذارم. همچنین فایل های پی دی اف در مورد رشته های مختلف در انتهای صفحه اطلاعیه قرار داده شده است و توصیه می شود آن را دانلود کنید.
+ نوشته شده در سه شنبه هشتم آذر 1390 ساعت 15:31 توسط mahdi9674 شماره پست: 676
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
با توجه به خبرهای غیر رسمی که شنیده ام به خواست خدا قرار است در دانشگاه علامه در سال آینده در رشته آموزش فارسی به غیر فارسی زبانان در دکتری دانشجو پذیرفته شود.
البته هنوز مشخص نیست که نام همین رشته را در دکتری بگذارند یا اینکه با نام زبانشناسی کاربردی با گرایش آموزش فارسی معرفی خواهد شد. همان طور که می دانید آموزش زبان در اصل گرایشی از زبانشناسی کاربردی است که در کشور ما با نام آموزش زبان (فارسی یا انگلیسی یا هر زبان دیگری) شناخته می شود.
امیدواریم این روند علمی سازی زبان فارسی با مفاهیم زبانشناختی همچنان ادامه پیدا کند.
روزنامه تهران امروز و زبان شناسی
+ نوشته شده در دوشنبه سی ام آبان 1390 ساعت 10:2 توسط mahdi9674 شماره پست: 675
واقعا خیلی خوشحالیم که یکی از روزنامه ها یکی از صفحات خودش رو یک شنبه ها به زبان شناسی اختصاص داده و امیدواریم این شروع راه برای عمومی سازی دانش زبانشناسی باشه. چطور همه باید به اطلاعات روان شناسی و جامعه شناسی و اقتصاد و پزشکی و غیره نیاز داشته باشند اما هیچ اطلاعاتی درباره زبان شناسی نداشته باشند؟ اون طور که من تجربه کردم اطلاعات زبان شناسی خیلی توجه مردم رو به خودش جلب می کنه چون همیشه با اون سروکار دارند و ما باید این دانش رو به زبان ساده در اختیار اونها قرار بدیم.
در اين شماره ميخوانيد:سخنرانيهاي شاخه زبانشناسي فرهنگستان علومآيا خط تغيير ميكند؟غلط ننويسيم باطني، زبانشناس و فرهنگنويس ميگويند حرف زيادي نزنيد، سومين کارگاه معنيشناسي انجمن زبانشناسي ايران
البته این مطالب برای دیروز هست اما هر هفته با مطالب جدیدی منتظر باشد. فکر می کنم در صفحه ۱۶ روزنامه چاپ می شه.
نسخۀ دوم «فرهنگ ظرفیت فعل در زبان فارسی»
+ نوشته شده در دوشنبه سی ام آبان 1390 ساعت 9:51 توسط mahdi9674 شماره پست: 674
نسخۀ دوم «فرهنگ ظرفیت فعل در زبان فارسی» در وبگاه «دادگان» قرار گرفت. نسخۀ دوم فرهنگ ظرفیت نسبت به نسخۀ اول دچار تغییراتی شده که مشتملاند بر حذف برخی از فعلهای مرکب، تغییر ساخت ظرفیتی بعضی فعلها و نهایتاً اضافه کردن تعدادی فعل به نسخۀ اول. برای دریافت اطلاعات بیشتر در این زمینه و دریافت فایل فرهنگ نامبرده به وبگاه دادگان مراجعه نمایید.
با تشکر از آقای امیر احمدی
فرستادن مقاله
+ نوشته شده در دوشنبه سی ام آبان 1390 ساعت 9:37 توسط mahdi9674 شماره پست: 673
همان طور که دوستداران این وبلاگ می دونند این جا چند وقته که کساد شده و من می خوام دوباره اون رو مرتب به روز کنم. به همین دلیل از تمامی شما علاقه مندان به زبان شناسی می خوام اگر مقاله ای یا مطلب جالبی درباره زبان و زبان شناسی دارید حتما برای من بفرستید تا در وبلاگ قرار دهم. آدرس ایمیل خودمو در پایین قرار دادم تا از این طریق مطلب ارسال کنید.
ضمن اینکه سعی می کنم جدیدترین خبرهای زبان شناسی رو هم در این وبلاگ قرار بدم.
انجمن علمی دانشجویان زبانشناسی دانشگاه فردوسی مشهد
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم آبان 1390 ساعت 15:32 توسط mahdi9674 شماره پست: 672
به نام خدا
من واقعا نمی دونم چرا این طوری میشه. نمی دونم چرا چند وقته دیگه حوصله هیچ چیزی رو ندارم و حتی هر وقت می خوام وبلاگ رو به روز کنم اصلا نمی تونم. من از همه شما دوستان که همیشه به این وبلاگ مراجعه می کنید عذر خواهی می کنم که چند ماهه که به روز نشده.
اما مطلب اصلی این هست که یکی از دوستان دانشگاه فردوسی مشهد آدرس وبلاگی رو برای من فرستادند و از من خواستند تا اون رو در وبلاگ قرار دهم تا همه بتونند از اون استفاده کنند. به دلیل اینکه من دسترسی به بخش پیوندهای وبلاگ ندارم لینک اون رو در همین پست قرار می دم. امیدوارم که مفید همه واقع بشه
+ نوشته شده در پنجشنبه دهم شهریور 1390 ساعت 13:36 شماره پست: 671
سلام به همه دوستان
امروز داشتم سایتهای خبری ایران را چک میکردم که دیدم نتایج دانشگاه آزاد اعلام شده.
بنابراین به وبلاگ سری زدم و بسیار خوشحال شدم از اینکه دیدم دوستان همراه دیروز ما دانشجویان کارشناسی ارشد زبانشناسی امروز هستند.
به همهتون تبریک میگم... امیدوارم همیشه با همین شور و اشتیاق و با همین پشتکار به درس خوندنتون ادامه بدید و آرزو دارم شما قدمی برای زبانشناسی ایران بردارید. پس یادتون باشه همیشه با همین روحیه ادامه بدید
حتی اگر:
- حتی اگر سطح علمی اساتیدتون دلتون را زد
- حتی اگر دیدید سر کلاس فوق لیسانس به اندازه لیسانس آدم نشسته
- حتی اگر اساتیدتون به بهانه ارائه کنفرانس ته کلاس چرت زدند و هر جلسه چند نفر را مجبور به ارائه مقاله کردند
- حتی اگر دیدید که استادتون 5 تا کتاب روز را بعنوان منبع معرفی کرد اما آخرش ترم مطالبش همونهایی بوده که الان شما برای کنکور خوندید و بلدید
- حتی اگر هیچکدم از اساتیدتون نفهمیدند که "عنوان پروژه" شما شاید قبلا کار شده اما حرف شما و ایده شما جدیده
- حتی اگر انجمن زبانشناسی ایران ازتون حمایت نکرد و حتی نتونستید با مدیرش ملاقات کنید اونم بعد از بارها مراجعه
- حتی اگر کسی برای تحقیقتون ارزش قائل نشد
- حتی اگر وقتی تحقیقتون تموم شد و به نتیجه مورد نظر نرسیدید اساتیدتون بفهمند که شما ثابت کردید که نظریه اولیه درست نیست.
اما مطمئن باشید اگر درست بخونید و درست عمل کنید و درست تحقیق کنید دانشگاهها، اساتید و موسساتی توی دنیا هستند که برای تلاشهای شما ارزش قائل باشند و به شما به دید یک "دانشجو" نگاه کنند.... نگاهی که شاید توی اینجا کمتر به آن بر خورید....
قبولیتون مبارک...
نتایج کارشناسی ارشد سال 90
+ نوشته شده در سه شنبه هشتم شهریور 1390 ساعت 14:18 توسط mahdi9674 شماره پست: 670
سلام نتایج ارشد اومد شما قبول شدید؟ چه رتبه ای؟ چه دانشگاهی قبول شدید؟ برای ما بنویسید تا همه بدونند.
دوستان زبانشناس؛ لطفا همه همکاری کنید
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم تیر 1390 ساعت 8:29 شماره پست: 669
سلام به همه
اولا از همتون معذرت میخوام که اینقدر کم مطلب میذارم و بجاش از دوستان عزیزم آقایان احمدی و مقدس تشکر میکنم که این وبلاگ را سر پا نگه داشتند.
نامه زیر را بخونید و لطفا همگی همکاری کنید. ما دانشجویان زبانشناسی باید همدیگر را دریابیم. این نامه از طرف خانم کشتیاری دانشجوی دکتری زبانشناسی دانشگاه برلین است. برای تز دکتری نیاز به همراهی و همدلی شما دوستان دارند.
سلام دوستان، من مشغول انجام یک کار پژوهشی هستم در زمینه "روانشناسی زبان". در واقع این پروژه مربوط به پایان نامه دکتری من هست. و عنوان تز من هست تاثیر سن و جنسیت در تشخیص گفتار احساسی در زبان فارسی. اگه بخواهم خیلی ساده توضیح بدم "روانشناسی زبان" در واقع شناخت و بررسی عوامل و فاکتورهایی هست که انسان رو قادر میسازه تا زبان رو یاد بگیره، صحبت کنه و آنچه رو که میشنوه یا میخونه درک کنه. البته کل ماجرا خیلی پیچیده هست و پژوهش های بسیار زیادی در حال حاضر در این زمینه داره انجام میشه و کار من هم قطره ای هست که میخواد به این دریا بریزه. من روی زبان فارسی و اینکه فارسی زبان ها چگونه زبان و احساسات رو درک و تحلیل میکنند تحقیق میکنم. تحقیق من مراحل مختلفی داره و در مرحله ای که الان هستم باید ببینم که یک فارسی زبان در یک موقعیت خاص چه حسی پیدا میکنه. مثلا وقتی با خبر میشه که یک نفر هر دو تا پاش رو در جنگ از دست داده، اگه فضای اون موقعیت رو تجسم کنه چه حسی پیدا میکنه؟ میترسه؟ شاد میشه؟ غمگین میشه؟ عصبانی میشه؟ و یا .... من برای رسیدن به جواب سوالم یک پرسشنامه طرح کرده ام (۴ تست با سوال های چند گزینه ای) و باید از حدود ۸۰۰ فارسی زبان بخواهم که به این پرسشنامه پاسخ بدهند.
البته مسلم هست که من بدون همراهی شما دوستان ۸۰۰ نفر پیدا نمیکنم. در اینجا من فقط لینک دو تا از اون ۴ تست رو کپی کرده ام و از شما میخوام اگه مایل هستید روی لینک زیر کلیک کنید و به سوالهای این پرسشنامه جواب بدید. من شخصا فکر میکنم که تصورموقعیت و فضای این جمله ها خالی از لطف نباشه و برای یک پاسخ گو تا حدودی مفرح هم باشه. کل کار حدود ۱۵ دقیقه وقت شما رو میگیره. کافیه که اول راهنمای پاسخگویی به تست رو بخونید (این خیلی مهمه) و بعد گزینه های رو که به نظرتون درسته علامت بزنید. و در آخر کار هم روی علامت "تحقیق تمام شد" که البته به انگلیسی نوشته شده کلیک کنید. و در پایان اگه این لینک و توضیحات من رو برای دوستان دیگر تون هم بفرستید،( مثلا در فیس بوکتون منتشر کنید) تا اون ها هم به این پرسشنامه پاسخ بدهند، به من کمک بسیار بزرگی کرده اید.
آغاز ثبت نام: "چهارمین مدرسه تابستانی انجمن زبان شناسی ایران
+ نوشته شده در یکشنبه نوزدهم تیر 1390 ساعت 19:44 توسط sir_linguist شماره پست: 668
به نقل از سایت انجمن زبان شناسی ایران، چهارمين مدرسه تابستانی انجمن زبانشناسی ايران تابستان امسال با همکاری دانشگاه آزاد اسلامی واحد قائمشهر، مازنداران، در روزهای 16-12 شهریور 90 برگزار خواهد شد.
در برنامه کلی مدرسه تابستانی امسال، (طی روزهای یکشنبه 13 شهریور تا پایان روز سه شنبه 15 شهریور)
پنج پانل آموزشی- پژوهشی در حوزه های:
1- واج شناسی
2- صرف
3- نحو
4- معنی شناسی
5- زبان شناسی پیکره ای
و همچنین پنج میزگرد تخصصی با حضور استادان در موضوعات زیر برگزار می شود:
1- روش تحقیق در زبان شناسی
2- مسائل دستوری زبان فارسی
3- مسائل معنی شناسی و نشانه شناسی
4- مطالعات ترجمه
5- بررسی مسائل زبان شناختی ایران
شرایط و شیوه ثبت نام:
ثبت نام زود هنگام(18/04/1390- 28/04/1390)
ثبت نام دير هنگام (29/04/1390- 05/05/1390)
شیوه ثبت نام در سه مرحـــله:
1- واریز هزینه ثبت نام
2- فکس هزینه پرداخت به دفتر انجمن (شماره فکس 88212003)
3- تماس تلفنی با دفتر انجمن و گرفتن تایید ارسال فکس و ثبت نام قطعی (شماره تلفن 88212003)
اطلاعات پرداخت:
شماره حساب
0243122783
انجمن زبان شناسی ایران
بانک تجارت شعبه علامه طباطبایی
هزینه ثبت نام
ثبت نام زود هنگام (18 تیر تا 28 تیر 90)
فقط اعضای انجمن زبان شناسی: مبلغ 170 هزار تومان(یک میلیون و هفتصد هزار ریال)
ثبت نام دیر هنگام (29 تیر تا 5 مرداد 90)
فقط اعضای انجمن زبان شناسی: مبلغ 250 هزار تومان (دومیلیون و پانصد هزار ریال)
چـــند یادآوری مهم:
1- برنامه تفصيلی مدرسه تابستاني به محض آمادهشدن اعلام و در سايت انجمن قرار خواهد گرفت.
2- با توجه به محدود بودن ظرفیت پذیرش، پس از تکمیل ظرفیت ، چه در موعد زودهنگام و يا در موعد ديرهنگام ثبتنام به پايان خواهد رسيد.
3- از آنجاييكه تنها اعضاي محترم انجمن زبانشناسي ايران ميتوانند در مدرسه تابستاني شركت نمايند،
لذا ثبتنام همراهان امكانپذير نخواهد بود.
4- ملاك عضويت در انجمن زبانشناسي ايران موارد زير ميباشد: الف- تمديد عضويت سالانه براي افراد عضو (پرداخت سالانه عضويت از زمان واريز تا پايان اسفندماه همان سال معتبر ميباشد) ب- اعضاي محترمي كه در سال 1390 به عضويت انجمن زبانشناسي ايران درآمدهاند.
5- ضروري است بلافاصله پس از پرداخت وجه ثبتنام مدرسه تابستاني و ارسال فكس به دفتر انجمن
حتماً تاييديه ارسال فكس را دريافت و ثبتنام خود را قطعي نماييد،
(در صورت عدم حضور و يا پاسخگويي دفتر انجمن حتماً پيغام بگذاريد).
اعضاي محترمي كه مبلغ ثبتنام را واريز و تاييديه آن را دريافت نمينمايند ثبت نام شان انجام نخواهد شد.
6- مبلغ واريزی به هيچ عنوان قابل استرداد نمي باشد.
به نقا از سایت لینگویستیکا
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در پنجشنبه نهم تیر 1390 ساعت 14:56 توسط sir_linguist شماره پست: 667
مصاحبه با سركار خانم دكتر اعظم استاجي مديرگروه زبان¬شناسي دانشگاه فردوسي مشهد
+ نوشته شده در سه شنبه دهم خرداد 1390 ساعت 13:28 توسط sir_linguist شماره پست: 665
مصاحبه با سركار خانم دكتر اعظم استاجي مديرگروه
زبانشناسي دانشگاه فردوسي مشهد
زبان شناسي قانوني راهي براي فهم متون حقوقي خراسان
مورخ سهشنبه 1389/06/30 شماره انتشار 17654
نويسنده: عليرضا شريفي
اشاره: در فيلم ها و سريال هاي جنايي مي بينيم
که چگونه مظنون ها از طريق صدايشان شناسايي مي شوند و يا چگونه از طريق تهديدي که صورت
گرفته، با بررسي صداي تهديدکننده، مي توانند اطلاعات زيادي درباره او به دست آورند؛
اين ها از مواردي است که با زبان شناسي قانوني در ارتباط است و کاربرد آن روز به روز
در امور قضايي بيشتر و بيشتر مي شود. در واقع زبان شناسي قانوني يکي از شاخه هاي زبان
شناسي است که به بررسي چگونگي کاربرد زبان در حوزه هاي حقوقي و قانوني مي پردازد.به طور کلي متخصصان اين گرايش از زبان شناسي مي توانند؛
کساني را که با مسائل حقوقي و قانوني سر و کار دارند در مسائلي چون تشخيص صدا، تعيين
هويت نويسنده، مدارک مکتوب، تفسير قانون و فهم درست متون حقوقي کمک کنند.«زبان شناسي
قانوني»سابقه
چنداني ندارد و از سال ۱۹۸۰به
طور رسمي در مجامع علمي شناخته شده است ولي به طور کلي اين دانش روند رو به رشدي را
طي کرده است. در ايران، يکي از کساني که براي اولين بار به اين موضوع........
مصاحبه با سركار خانم دكتر اعظم استاجي مديرگروه
زبانشناسي دانشگاه فردوسي مشهد
زبان شناسي قانوني راهي براي فهم متون حقوقي خراسان
مورخ سهشنبه 1389/06/30 شماره انتشار 17654
نويسنده: عليرضا شريفي
اشاره: در فيلم ها و سريال هاي جنايي مي بينيم
که چگونه مظنون ها از طريق صدايشان شناسايي مي شوند و يا چگونه از طريق تهديدي که صورت
گرفته، با بررسي صداي تهديدکننده، مي توانند اطلاعات زيادي درباره او به دست آورند؛
اين ها از مواردي است که با زبان شناسي قانوني در ارتباط است و کاربرد آن روز به روز
در امور قضايي بيشتر و بيشتر مي شود. در واقع زبان شناسي قانوني يکي از شاخه هاي زبان
شناسي است که به بررسي چگونگي کاربرد زبان در حوزه هاي حقوقي و قانوني مي پردازد.به طور کلي متخصصان اين گرايش از زبان شناسي مي توانند؛
کساني را که با مسائل حقوقي و قانوني سر و کار دارند در مسائلي چون تشخيص صدا، تعيين
هويت نويسنده، مدارک مکتوب، تفسير قانون و فهم درست متون حقوقي کمک کنند.«زبان شناسي
قانوني»سابقه
چنداني ندارد و از سال ۱۹۸۰به
طور رسمي در مجامع علمي شناخته شده است ولي به طور کلي اين دانش روند رو به رشدي را
طي کرده است. در ايران، يکي از کساني که براي اولين بار به اين موضوع پرداخته خانم
دکتر اعظم استاجي مدير گروه زبان شناسي دانشگاه فردوسي است که در همين رابطه با وي
گفت و گويي انجام داده ايم. اميد است اين گفت و گو مورد توجه خوانندگان عزيز قرار گيرد.
زبان شناسي قانوني به چند شاخه تقسيم مي شود؟
در آغاز بايد گفت، ما با دو نوع زبان سر و کار داريم، زبان گفتاري و زبان
نوشتاري؛ زبان گفتاري همان زبان مورد استفاده کتاب هاي قانون، اسناد و قراردادهاست.
زبان گفتاري هم در قانون به هر نوع گفتاري اطلاق مي شود که به عنوان يک سند وارد فرآيندهاي
قانوني مي شود. حال اين گفتار و نوشتار در چند سطح قابل تقسيم است. يکي از بعد سطح
تحليل؛ سطح تحليل ممکن است در سطح واژه هاباشد؛ يعني از طريق بررسي معني يا معاني يک
واژه زبان شناس مي تواند اظهارنظر کند. مثلا در يک مورد کودکي که بر اثر سندروم مرگ
ناگهاني مرده بود و والدين کودک معتقد بودند که بيمه آن ها مرگ کودک را پوشش مي دهد
اما شرکت بيمه مربوطه، مي گفت که اين سندروم مشمول بيمه نمي شود. آن وقت يک زبان شناس
واژه هايي مثل
سندروم ، بيماري، حادثه و... را که در متن بيمه نامه آمده بودند تحليل
کرد و نظر او اين بود که بر اساس تحليلواژه
ها سندروم مرگ ناگهاني هم مشمول بيمه مي شود.به همين دليل دادگاه، نظر زبان شناس را
پذيرفت.اين نمونه اي از تحليل واژه بود. گاهي اين تحليل
ساختار نحوي را در بر مي گيرد و شامل جمله مي شود.مثلا گاهي دستورالعملي به شخصي داده
مي شود. اما اين دستورالعمل خيلي پيچيده است و به همين دليل فرد ممکن است متضرر شود.
در اين موارد، زبان شناس مي تواند ، ساختار نحوي دستورالعمل را بررسي کند تا بفهمد
که آيا پيچيدگي متن باعث اين مسئله شده و آيا پيچيدگي متن از حد فهم خواننده بيشتر
بوده يا خير که در اين صورت او مي تواند نظر بدهد؛ در اين جا اشکال به متن بر مي گردد
که داراي اين دشواري ها و پيچيدگي ها و ابهام هاست و يا مشکل در جاي ديگري است. در
يک نمونه ساده در بروشورهاي داروها، معمولا دستورالعمل ها و عوارض مصرف توضيح داده
مي شود. ولي ممکن است مصرف کننده اي بر اثر استفاده متضمن ضرري شود، اين فرد مي تواند
شکايت کند و آن وقت دستورالعمل مورد نظر از نظر زباني بررسي مي شود تا ببينند که آيا
اشکالات و ابهامات متن منجر به اين زيان شده است و يا اين که مقصر، خود مصرف کننده
و برداشت خاص او بوده است اين نوع تحليل، يک تحليل نحوي و در سطح جمله است، اما تحليل
مي تواند در سطح يک متن و به اصطلاح در سطح گفتمان باشد. اين موضوع شامل دشواري ها
و ابهامات متون قانوني و يا گفتارعادي هم مي شود. مثلا گاه يافتن مرجع ضمير در يک متن
دشوار است، مثلا فردي به مخاطب خود مي گويد: «ما فلاني را کشتيم». حالا اين سوال پيش
مي آيد که آيا ضمير ما شامل مخاطب هم مي شود يا خير . يک زبان شناس مي تواند تحليل
کند که «ما» هم شامل گوينده و سايرين مي شود و هم شامل گوينده و مخاطب که اين مسئله
منوط به تحليل در سطح گفتمان است و يک زبان شناس در اين موارد مي تواند کمک کند و با
بررسي بافت درباره مرجع ضمير نظر بدهد.اين نوع برخورد با مسائل موضوعي است که معمولا از سوي وکلا و يا قضات و
بازپرس ها انجام مي گيرد.
بنابراين در زبان شناسي قانوني هدف اين است که همين مسائل به شيوه علمي
و نظام مند اعمال شود و به متقاضيان آموزش داده شود تا تجربه و آموزش را با هم همراه
کنند؟
بله، دست اندرکاران امور قضا، اين شناخت و آگاهي را به طور نسبي دارند؛
ولي اين شناخت آکادميک و سيستماتيک نيست. مثلا در زبان شناسي قانوني مربوط به گفتار
، شخصي، تلفني کسي را تهديد مي کند. در اين مورد، صداي تهديدکننده با معيارهاي زبان
شناختي تحليل مي شود، تا مشخص شود، او با چه لهجه اي صحبت مي کند و يا اين که شيوه
گفتارش متعلق به کدام منطقه است.مثلا تهديدکننده کردزبان، ترک زبان، بلوچ، شهرستاني
و يا مرکزنشين است. اين کار کمک مي کند که اگر ما يک فهرست بازداريم ، اين فهرست را
محدود کنيم؛ مثلا ممکن است تشخيص دهيم که گوينده در مواردي لهجه غيرايراني دارد. اين
ها کمک مي کند که ما به مظنون اصلي نزديک تر شويم. اين کار مبتني بر تحليل آوايي است
که ممکن است تنها از طريق شنيدن از سوي يک زبان شناس ماهر انجام شود و يا اين که با
ابزار و وسايل طيف نگار اين آواشناسي انجام گيرد. در گذشته، به دستگاه هاي طيف نگار
خيلي اهميت مي دادند و مي گفتند، همان طور که هر شخصي، اثر انگشت خاصي دارد، اثر صداي
خاصي هم دارد که مي توانيم هرکس را از اين طريق شناسايي کنيم. در اين زمينه ابتدا مبالغه
شد؛ ولي اکنون با دستگاه هاي تحليل صوتي و نرم افزارهاي پيشرفته موجود، از تحليل هاي
آکوستيک براي شناسايي صدا استفاده مي شود. مثلا در همين مورد کاري که ما در حال انجام
آن هستيم، مربوط به تماس هايي است که با مراکز اورژانس گرفته مي شود. هدف اين است که
با تحليل ساختار تماس هاي صوتي چارچوبتماس
هاي واقعي و دروغين تشخيص داده شود. مثلا وقتي تماس واقعي است، همپوشي بين سوال و جواب
خيلي زياد است، چون مي خواهيم در زماني کوتاه، بيشترين اطلاعات را بدهيم و يا ارجاع
ها خيلي روشن است و نوبت ها تداخل پيدا مي کنند ولي وقتي تماس دروغين است ، اين نکات
رعايت نمي شود؛ مثلا تماس گيرنده منتظر سوال مي ماند و با ترديد حرف مي زند و يا اين
که يک هيجان ساختگي دارد که قابل تشخيص است.
منظور شما اين است که اين موارد را مي توان به اپراتور آن جا آموزش داد،
تا از اين طريق بهتر بتوانند تفاوت تماس هاي واقعي و غير واقعي را تشخيص دهند؟
بله، اين ها را مي توان توصيف کرد. البته اپراتورها از طريق تجربه تا
حدي مهارت هايي در اين زمينه کسب کرده اند؛ ولي مي توان با توصيف نظام مند اين موارد،
خيلي راحت تر به اپراتورها اين موارد را آموزش داد و يا آن ها را به نکاتي توجه داد،
که متوجه آن ها نبوده اند اين مسئله در حوزه آواشناسي است. پس مي توان گفت براي استفاده
از داده ها ما کار خود را از سطح آوا(واج) ، واژه،
جمله شروع مي کنيم و تا سطح گفتمان مي رسانيم. در اين موارد ما به ويژگي
هاي جامعه شناختي هم توجه مي کنيم، مثلا از روي گفتار و يا نوشتار يک فرد مي توانيم
به شخصيت، ميزان تحصيلات طبقه اجتماعي، شغل و موارد ديگر هم پي ببريم. يکي از مواردي
که الان به دليل ازدياد شرکت هاي تجاري با آن مواجهيم موضوع تشابهات اسمي است. اين
مسئله به دليل سوءاستفاده هايي که از عناوين تجاري صورت مي گيرد، خيلي هم شايع است.
در اين موارد، زبان شناسان مي توانند تحليل زباني از نظر ساختواژي،دستوري و آوايي و
معنايي و نگارشي انجام دهند تا ببينند چه شباهت هايي بين دو عنوان تجاري وجود دارد
و آيا اين شباهت منجر به بروز اشتباه توسط خريدار و مصرف کننده و يا منجر به سوءاستفاده
از نام يک شرکت معتبر مي شود يا خير؟ يک مورد معروف همان است که شرکت مک دونالد با
آن درگير بود؛ چون يک شرکت ديگر از عنوان مک اسليپ استفاده کرد، مک دونالد مدعي بود
که پيشوند مک را اين شرکت به عنوان يک آرم تجاري به جهان معرفي کرد و «مک» معرف و تداعي
کننده مک دونالد است. زبان شناسان تحليل کردند که پيشوند «مک» پيش از اين هم در عناوين
تجاري به کار مي رفته است و علاه بر اين، مک دونالد، ادعاي مالکيت يک اسم را نمي کند،
بلکه مدعي مالکيت يک پيشوند است و مي خواهد يک فرآيند ساختواژي را تملک کند و بگويد
که پيشوند «مک» در مالکيت اين شرکت است.به همين دليل زبان شناسان راي دادند که مک دونالد چنين حقي نمي تواند داشته
باشد. اما برخلاف اين نظر زبان شناسان، دادگاه به نفع مک دونالد راي داد.
يکي از مشکلات اصلي مردم در زمينه مسائل قضايي، موضوع متن هاي مختلف حقوقي
است که اين موضوع دشواري هايي را پديد آورده است. زبان شناسي قانوني در اين زمينه چه
کمکي مي تواند بکند؟
متن هاي حقوقي داراي زبان خاصي است و در انگليسي هم که اين متون تحت تاثير
زبان لاتين هستند، اين پيچيدگي آشکار است.اين پيچيدگي، در ذات قانون است. خود آن ها اين طور
توجيه مي کنند که آن ها براي انتقال مفاهيمي نياز به يک زبان دقيق و نياز به واژه هاي
تعريف شده و مشخصي دارند؛ در نتيجه مجبورند، زبان تخصصي و خاصي داشته باشند و اين زبان
تخصصي به ناچار منجر به پيچيدگي زبان مي شود؛ چون از اصطلاحات خاصي بهره مي برد.بنابراين ادعاي آن ها اين است که براي رسيدن به صراحت
و براي پيش گيري از ابهام ناچارند از اين اصطلاحات و از اين زبان استفاده کنند.البته
دلايل جامعه شناختي هم در اين ميان دخيل است. همان طور که پزشکان از اصطلاحات خاصي
استفاده مي کنند و خود را متمايز مي کنند، کساني هم که در کارهاي حقوقي هستند، خود
را با زبان متمايز مي کنند و از اين طريق يک اتوريته به وجود مي آورند. اگر زبان قانون
يک زبان معمول بود، چنين ويژگي هايي نداشت، به همين دليل براي نوشتن يک شکايت جزئي
افراد مجبورند به اهلش مراجعه کنند. اين امر يک تشخص و يک هويت ويژه به آن ها مي دهد.
در واقع اين زبان نوعي ابزار قدرت است؛ چون کسي که در اين حوزه فعال است اين زبان را
مي فهمد و ديگران به سادگي قادر به اين کار نيستند.
بله، مي توان گفت، اين مسئله عموميت دارد؛ و نهضت سادگي زبان سعي کرده
است تا حدي بر اين جريان تاثير بگذارد و بکوشد که متن هاي حقوقي را ساده کند. اکنون
يک تناقض وجود دارد و آن اين که از يک طرف زبان بايد آن قدر ساده باشد، که ايجاد
ارتباط به ساده ترين شکل ممکن صورت گيرد و از سوي ديگر اين زبان بايد
آن قدر دقيق باشد و اصطلاحات آن چنان تعريف شده باشند که مشکلي از نظر حقوقي ايجاد
نکنند. بنابراين اگر هدف ساده کردن اين زبان است؛ بايد حد متعادلي رعايت شود چون سادگي
اين زبان به دقت و صراحت آن لطمه مي زند و از سوي ديگر پيچيدگي زياد آن هم به فهم آ
ن آسيب مي رساند.
در ايران، آيين نگارش هايي براي نوشتن متن هاي حقوقي وجود دارد و مي توان
گفت يکي از اهداف اين آثار کم کردن از دشواري هاي متون حقوقي است. مثل اين که توصيه
مي شود جمله ها طولاني و بي فعل نباشند. اصطلاحات خود ساخته وارد متون نشوند و يا موارد
ديگر که اگر به آن ها عمل شود، در ساده شدن متون حقوقي موثر است. ولي الان ممکن است
يک حکم که شامل يک پاراگراف طولاني است تنها يک جمله باشد و در آن ايرادهاي نگارشي
هم به سادگي يافت شود؛ که اين ها نيازمند آموزش هستند.در زبان فارسي، وجود واژه ها
و اصطلاحات عربي در متون حقوقي بر دشواري هاي موجود که ذاتي اين زبان است افزوده است.در
مواردي کارهايي صورت گرفته و واژه هايي هم جايگزين شده اما به نظر مي رسد که اين ها
کافي نباشند.
ولي به نظر مي رسد که اگرچه سعي شده ابهام هاي حقوقي اين متون برطرف شود
ولي نوعي ابهام زباني به وجود آمده است؟
خود نويسندگان متن هاي حقوقي، هدفشان اين بوده است که به سوي سادگي زبان
هم حرکت کنند و نداشتن ابهام جنبه زباني هم داشته باشد.سعي آن ها اين است که جمله به
يک صورت تعبير شود؛ مثلا جمله y x است در يک متن حقوقي بايد يک تعبير داشته باشد و نه
بيشتر. به طور کلي کوشش بر اين است که ابهام کم شود و صراحت بيشتر.با اين حال، اين ابهام صددرصد از بين نمي رود و اگر
دقت هاي نگارشي اعمال نمي شود، با توجه به پيچيدگي ذاتي اين زبان، طبيعي است که متون
دشوارتر به نظر برسند. ضمن اين که هميشه درجاتي از ابهام باقي مي ماند و تفسيرپذيري
قانون از همين مسئله ناشي شده است.
پس به نظر شما آيا اين روند قابل اصلاح نيست و زبان قانون و حقوق هميشه
بايد همين طور دشوار باقي بماند؟
البته ترديدي نيست که اين زبان قابل اصلاح است و بايد هم اين اصلاحات
صورت بگيرد. مورد آشکار آن، دستورالعمل هايي است که به هيئت هاي منصفه داده مي شود.از آن جا که اعضاي هيئت منصفه از اقشار مختلف مردم
هستند، در موارد زيادي، اين افراد در فهم دستورالعمل ها با مشکل مواجه مي شوند. در
اين حال ممکن است آن ها حکمي صادر کنند که عدالت را نقض کنند، به همين خاطر آمده اند
ساختار اين دستورالعمل ها را ساده کرده اند و اين کار به فهم متن از سوي اعضا کمک کرده
است. بنابراين همين تجربه مي تواند در موارد ديگر هم اعمال شود؛ ولي اين انتظار که
متون حقوقي کاملا ساده شود، انتظار چندان به جايي نيست.خود حقوقدانان هم با اين مسئله
تا حدي درگير هستند و مي بينيم که گاه خود آن ها راي دادگاه ها را از نظر زباني هم
بررسي مي کنند و مشکلات آن را نشان مي دهند.
در اين ميان زبان شناسي، چه کاري مي تواند انجام دهد؟
يک زبان شناس دو کار مي تواند در اين زمينه انجام دهد. يکي اين که آن
چه را که هست به درستي توصيف کند تا از دل اين توصيف زواياي ناشناخته اي آشکار شود؛
چون هرگاه موضوع به درستي شناخته شود، امکان برخورد درست با آن، امکان اصلاح و امکان
تغيير آن وجود دارد. بنابراين توصيف درست يک موضوع اهميت زيادي دارد.علاوه بر اين زبان شناس مي تواند، به طور عملي وارد
کار شود. مثلا يک نامه خودکشي در دست است ولي درباره نويسنده آن ابهاماتي وجود دارد.
زبان شناس از طريق تحليل زباني مي تواند متوجه شود که نويسنده اين نامه کيست. چنان
که در يک مورد، تشخيص داده شده بود که غلط هاي املايي نامه مربوط به خودکشي، با غلط
هاي املايي شوهر زني که ظاهرا خودکشي کرده بود، يکسان بود و همين مشخص کرد که خودکشي
در کار نبوده، بلکه يک قتل صورت گرفته است و نامه توسط همسر آن زن نوشته شده است.در
هر صورت، زبان شناس مي تواند به شناخت اسناد هم کمک کند و چنان که پيش از اين گفته
شد هم مي تواند به کشف جرم کمک کند و هم مي تواند با توصيف علمي متون قانوني و تجزيه
و تحليل آن ها، باعث شود که اين متون از نظر زباني اصلاح شوند
انتخاب رشته
+ نوشته شده در سه شنبه سوم خرداد 1390 ساعت 8:0 توسط mahdi9674 شماره پست: 664
به نام خدا
دوستان زیادی درمورد انتخاب رشته میپرسند و مخصوصا اینکه با رتبه ای که آورده اند کجا امکان قبول هست. اگر میخواهید در مورد این موضوع بیشتر بدانید به این لینک از وبلاگ مراجعه کنید و در قسمت نظرات وبلاگ ببینید با چه رتبه ای میتوان کجا قبول شد. البته نمیتوان گفت که هر سال با این رتبهها دانشگاههای یکسانی میشود قبول شد؛ با این وجود چون نتایج برای سال گذشته هست خیلی نزدیک خواهد بود و احتمال خطای کمی وجود دارد.
فقط این رو بگم که برای قبول در دانشگاه علامه طباطبایی یا دانشگاه تهران در دوره روزانه باید رتبهای حدود ۳۰ تا ۳۵ آورد و برای دوره شبانه در این دو دانشگاه حدود ۱۴۰. همچنین تا حدود رتبه ۹۰ میشه پژوهشگاه علوم انسانی که فقط روزانه داره و در تهران هست قبول شد. تا قبل از رتبه ۹۰ هم دیگر دانشگاههای شهر تهران در دوره روزانه میشه قبول شد.
امیدوارم تا حدی به سوالات شما پاسخ داده باشم.
با آرزوی موفقیت برای همه شما
اعلام نتایج ارشد 2
+ نوشته شده در یکشنبه یکم خرداد 1390 ساعت 11:47 توسط mahdi9674 شماره پست: 663
سلام
با کسب اجازه از دوست خوبم آقای شاهین احمدی
به دلیل اینکه در مطلب قبلی نظرات باید با تایید نویسنده منتشر می شد و دسترسی من هم به ایشان ممکن بود بعد از چند روز نتیجه بخش باشد و اینکه اختیارات من در وبلاگ محدود است و نمی توانستم مطلب ایشان را مدیریت کنم به همین دلیل من مجبور شدم این مطلب ارشد سال ۹۰ را دوباره در وبلاگ بزنم.
داوطلبینی که مراجعه می کنند حتما درصدها و رتبه خود را بزنند تا آمار جامعی از امسال به دست بیاید. اگر ممکن بود معدل کارشناسی موثر در کنکور را هم وارد نمایید.
اگر شخصی می خواهد در مورد احتمال قبولی خود در دانشگاه های مختلف بداند می تواند به مطالب ماه شهریور سال ۸۹ مراجعه کند تا احتمال قبولی خود را با توجه به رتبه خود بداند.
با تشکر
نتايج ارشد 90
+ نوشته شده در یکشنبه یکم خرداد 1390 ساعت 10:56 توسط sir_linguist شماره پست: 662
با سلام و تبريك به دوستاني كه در آزمون ارشد امسال مجاز به انتخاب
رشته شده اند ، لطفاً جهت اطلاع و استفاده دوستان ديگر درصدهاي خود را
در قسمت نظرات وارد نماييد.
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم اردیبهشت 1390 ساعت 23:39 شماره پست: 55
به نام خدا
دوستان عزیز
دانشجویان محترم رشته زبانشناسی
قبل از مطا لعه وب حتما به نکات زیر توجه کنید:
۱- در صفحه نخست وبلاگ فقط بیست و پنج مطلب آخر قابل مشاهده است. برای مطالعه کلیه مطالب و مقالات وبلاگ برروی "عناوین مطالب" یا "فهرست موضوعی" در حاشیه وبلاگ کلیک کنید.
۲- نظرات شما نه تنها برای هرچه بهتر شدن وبلاگ سازنده و مفید است بلکه به ما نیز نشاط و روحیه مضاعف میبخشد. ما را از نظرات خود بهرهمند سازید.
۳- اگر هریک از تصاویر وبلاگ باز نشد روی آن راست کلیک نموده و گزینه show picture را انتخاب نمایید.
۴- همیشه منتظر مقالات، مطالب و دست نوشته های شما در مورد زبانشناسی هستیم. مطالب شما پس از بررسی در وبلاگ منتشر خواهد شد.
۵- جهت دریافت مقاله ها و مطالب به صورت ماهیانه و همچنین دریافت لیست سمینارها و کنفرانسهای زبانشناسی همگانی وشرکت در همایشها و بازدیدها، در قسمت حاشیه سمت چپ در خبرنامه عضو شوید.
برای عضویت در انجمن زبانشناسان جوان اینجا کلیک کنید.
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و یکم اردیبهشت 1390 ساعت 13:57 توسط sir_linguist شماره پست: 661
به یاد و خاطرة دکتر حق شناس
روز 23 اردیبهشت جمعه قرار است کتابخانة دکتر حق شناس کنار مزار استاد در روستای بنفشه ده کلار دشت افتتاح گردد.
این مراسم از ساعت 2 بعداز ظهر به بعد به همت و حضور اهالی بنفشه ده و سایر مدعوین برگزار خواهد شد.
با سپاس فراوان از استاد گرانقدر دكتر گلرخالسادات سعيدنيا جهت يادآوري اين خبر مسرت بخش.
نشانهشناسی اجتماعی
+ نوشته شده در دوشنبه نوزدهم اردیبهشت 1390 ساعت 10:50 توسط sir_linguist شماره پست: 660
نشانهشناسی اجتماعی در شهرکتاب
دکتر فرهاد ساسانی دومین کارگاه نشانهشناسی را برگزار میکند
نشانهشناسی
اجتماعی یکی از رویکردهای معاصر در در حوزهی نشانهشناسی است که به جای
نشانه بر نشانهسازی و در نتیجه بر فرآیند معناپردازی در بستر اجتماع و
فرهنگ تأکید دارد. از سوی دیگر در این رویکرد، همهی نشانهها مرکب
انگاشته میشوند. به بیان دیگر، همهی نشانهها چندشیوهاند و مرکب از چند
نظام نشانهایاند. از این رو، یکی از مباحث مهم این گونه نشانهشناسی
«چندشیوگی» است. این رویکرد از یک سو بر پایهی نشانهشناسی اجتماعی
مطرحشده از سوی مایکل هلیدی شکل گرفته است و در واقع نام خود را از آن
میگیرد. از سوی دیگر، یکی از رویکردهای تحلیل انتقادی گفتمان به شمار
میرود که پا فراتر از متن کلامی گذاشته و به ویژه به حوزههایی چون تصویر و
نظامهای دیداری، مکان، موسیقی و صدا میپردازد.
دکتر
فرهاد ساسانی در پنج جلسه، به پایههای نظری نشانهشناسی اجتماعی و مفاهیم
بنیادی آن و سپس به اختصار به دستاوردهای مهم و نشانهشناسان شاخص اجتماعی
در حوزههای مختلفِ تصویر، صدا و مکان پرداخته میپردازد.
این دورهی آموزشی روزهای یکشنبه ساعت ۱۶ تا ۱۸ برگزار میشود.
آغاز آن یکشنبه ۲۲ خرداد است.
با توجه به محدودیت ظرفیت دوره، علاقهمندان تنها تا ۲۵ اردیبهشت
فرصت دارند برای ثبتنام در ساعات اداری به مرکز فرهنگی شهرکتاب واقع در
خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمد قصیر(بخارست)، نبش کوچهی سوم مراجعه
کنند و یا برای کسب اطلاعات بیشتر با شمارههای ۸۸۷۲۳۳۱۶ و ۸۸۷۱۷۴۵۸ تماس
بگیرند.
نتایج کنکور ارشد پارسال از چه قرار بود؟
+ نوشته شده در پنجشنبه یکم اردیبهشت 1390 ساعت 8:12 توسط mahdi9674 شماره پست: 659
به نام خدا
بسیاری از داوطلبان از ما درباره حدود رتبه قبولی در دانشگاه های مختلف می پرسند و از ما می خواهند تا اگر می توانیم کمکشان کنیم.
خب ما چند ساله که به فکر کنکوری های آینده هستیم و از داوطلبان هر سال می خواهیم در قسمت اعلام نظر، رتبه و دانشگاه قبولی خود را بگویند تا اطلاعات خوبی برای داوطلبان سال های بعد به وجود آید. هر چند که این اطلاعات نسبی است و نمی توان گفت هر سال با رتبه خاص می توان در دانشگاه خاصی قبول شد اما حدودا می توان پیش بینی نزدیک به واقعیتی داشت. البته امسال برای اولین بار دانشجویان دوره کارشناسی زبانشناسی وارد دوره ارشد این رشته خواهند شد.
با توجه به اینکه حدود یک ماه دیگه نتایج و رتبه ها اعلام میشه و دوباره وبلاگ شلوغ و سوالات به سمت ما سرازیر، در پایین لینک مطلب شهریور پارسال که مربوط به اعلام نتایج قطعی هست رو درج کردیم. فقط کافیست به این لینک مراجعه کرده و قسمت نظرات رو بزنید و از اون استفاده کنید:
+ نوشته شده در چهارشنبه سی و یکم فروردین 1390 ساعت 8:9 توسط sir_linguist شماره پست: 658
پژوهشکده زبانشناسی
پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي
برگزار مینماید
موضوع نشست :
موسيقي و زبان
سخنران: دكتر فلسفي
زمان: 6 اردیبهشت ماه 1390
ساعت: 00/16
مکان: بزرگراه کردستان – نبش خیابان 64
پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي
با سپاس فروان از استاد گرانقدر دکتر فرزانه گشتاسب که موضوع این نشست را یادآور شدند.
اولین کنکور دکتری
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم فروردین 1390 ساعت 23:44 توسط mahdi9674 شماره پست: 657
به نام خدا
به سلامتی اولین کنکور سراسری دکتری برگزار شد. از تمام کسانی که در این آزمون شرکت کردند می خواهم نظرات خودشون رو درباره این آزمون و نقاط ضعف و قوت آن بگویند.
من که شخصا چیزی از این آزمون نفهمیدم. نمی دونم سوالهای تخصصی آسون بودند یا دشوار! اصلا کسی میدونه روش تحقیق از چه منبعی سوال داده بودند؟
البته از این نگذریم که کیک و ساندیسش خیلی خوشمزه بود!!!
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم فروردین 1390 ساعت 11:9 شماره پست: 656
سلام به همه دوستان
اولا سال جدید را خدممتتون تبریک عرض میکنم و امیدوارم امسال سال دست یابی شما به آرزوهاتون باشه.
دوما از همه به خاطر غیبت طولانی مدتم معذرت میخوام. جای همتون خالی مسافرت بودم و چقدرم خوش گذشت.
سوما؛ کلی دوست جدید و تازه دیدم که به جمع ما افزوده شدند که به همشون خوش آمد میگم.
و در آخر از همه دوستان و همکاران عزیزم در وبلاگ زبانشناسی همگانی که در این مدت زحمت کشیدند و این وبلاگ را سر پا نگه داشتند صمیمانه تشکر و قدردانی مینکم.
آرزوی قلبی من موفقیت همه شما دوستان است.
مهدی سعید بنادکی؛ مدیر وبلاگ
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم فروردین 1390 ساعت 9:50 توسط sir_linguist شماره پست: 655
ثبتنام دورهی «مبانی نظری نشانهشناسی» آغاز شد.
مرکز فرهنگی شهرکتاب، در اردیبهشت ماه، دورههای تخصصی نشانهشناسی را برای دانشجویان و علاقهمندان برگزار میکند. این دورهها شامل «مبانی نظری نشانهشناسی»، «نشانهشناسی اجتماعی»، «نشانهشناسی تصویر»، «نشانه ـ معناشناسی ادبی»، «نشانهشناسی سینما» و «نشانهشناسی ادبیات» است که دکتر فرزان سجودی، دکتر فرهاد ساسانی، دکتر حمیدرضا شعیری، دکتر بابک معین و دکتر امیرعلی نجومیان آنها را تدریس میکنند. هر دوره به صورت جداگانه و در پنج جلسه تشکیل میشود.
نشست مقدماتی برای آشنایی مخاطبان با جزئیات این دورهها و با حضور استادان مذکور در روز
یکشنبه چهارم اردیبهشت ساعت ۱۶ برگزار میشود و مجموعه کتابهای نشانهشناسی با حضور مولفان و مترجمان این آثار رونمایی خواهد شد.
لازم به ذکر است که دورهی اول به «مبانی نظری نشانهشناسی» اختصاص دارد که با تدریس دکتر فرزان سجودی در پنج جلسه از تاریخ یازدهم اردیبهشت برگزار میشود. در این دوره به معرفی مفاهیم بنیادی نشانهشناسی شامل نشانه، دلالت، دلالت «صریح»، دلالت ضمنی، استعاره، مجاز مرسل، متن از دیدگاههای متفاوت شامل زبانشناسی، ساختگرایی، پساساختگرایی و نشانهشناسی فرهنگی، مفهوم و رمزگان و سرانجام گفتمان پرداخته میشود و رویکردهای نظری متفاوت در قلمرو مفاهیم بنیادی فوق معرفی میشود.
علاقهمندان برای ثبتنام در این دوره تا اول اردیبهشت فرصت دارند به مرکز فرهنگی شهرکتاب واقع در خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمد قصیر (بخارست)، نبش کوچهی سوم مراجعه کنند و برای کسب اطلاعات بیشتر با شمارههای ۸۸۷۲۳۳۱۶ و ۸۸۷۱۷۴۵۸ تماس بگیرند.
دورهی «مبانی نظری نشانهشناسی» روزهای یکشنبه از ساعت ۱۶ تا ۱۸ برگزار میشود.
دانلود كتاب
+ نوشته شده در یکشنبه چهاردهم فروردین 1390 ساعت 10:46 توسط sir_linguist شماره پست: 654
+ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم اسفند 1389 ساعت 17:55 توسط mahdi9674 شماره پست: 650
سلام خدمت بازدیدکنندگان و دوستداران زبانشناسی
اول اینکه عید و نوروز و سال نو رو به همه تون تبریک میگم.
دوم داوطلبانی که امسال در کنکور ارشد شرکت کردند و دوست دارند ببینند با درصدهای تقریبی چه رتبه ای میاورند و کجا می تونند قبول بشند، بهتره به آرشیو وبلاگ در خرداد ماه ۸۹ یا شهریور ۸۹ مراجعه کنند و به دنبال مطلبی با عنوان اعلام نتایج کنکور ارشد باشند و نظرات آن را ببینند. امیدوارم به دردتون بخوره.
امیدوارم تعطیلات عید هر کجا مسافرت تشریف می برید، به یاد ما هم باشید؛ ما که هر سال عید تو خونه میمونیم و فقط مطالعه میکنیم.
دانلود كليد سوالات
+ نوشته شده در یکشنبه هشتم اسفند 1389 ساعت 11:46 توسط sir_linguist شماره پست: 649
براي دانلود كليد سوالات آزمون ارشد زبان شناسي سال ۱۳۸۹ بر روي دانلود كليك كنيد
+ نوشته شده در دوشنبه دوم اسفند 1389 ساعت 14:39 توسط mahdi9674 شماره پست: 647
انجمن زبانشناسی ایران با همکاری پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار میکند:
دومين کارگاه آموزشي و پژوهشي صرف
دبیر علمي:دکتر ويدا شقاقي
دبیر اجرایی:دكتر شهرام مدرس خياباني
زمان: پنجشنبه 19/12/89از ساعت 16- 15/8
مکان : ساختمان شماره (2) پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
خیابان شیخ بهایی جنوبی- کوچه بیست و پنجم- پلاک 65
برای دیدن برنامه این کارگاه به ادامه مطلب مراجعه کنید
برنامه برگزاری کارگاه آموزشي و پژوهشي صرف
افتتاحیه کارگاه
پذیرش
8/45-8/15
خیرمقدم
9-8/45
ارائه سخنرانی ها
موضوع
ارائه دهنده
دانشگاه
ساعت
واحد و آرايش،واحد و پردازش: دو مدل توصيف زباني
دكتر عادل رفيعي
اصفهان
9/30-9
بررسي رويكرد صرف واژگاني
سميرا ديلمقاني
علوم و تحقيقات تهران
10-9/30
صرف قالبي
صديقه رمضانيولوجردي
علوم و تحقيقات تهران
10/30-10
استراحت و پذیرایی
11-10/30
مقایسۀ سه رویکرد صرف واژگانی، صرف قالبی و نظریۀ بهینگی
دكتر شهرام مدرس خياباني
دانشگاه آزاد واحد كرج
11/30-11
تركيب در زبان فارسي
زهرا حكيم آرا
علوم و تحقيقات تهران
12-11/30
واژههاي مركب اوليه غيرفعلي در زبان تركي آذربايجاني
دكتر يوسف آرام
همدان
12/30-12
پديده انضمام
ثمين حيدري تبريزي
علوم و تحقيقات تهران
13- 12/30
ناهار و نماز
14/30- 13
مسائل تصريف فارسي
دكتر فريبا قطره
الزهرا
15- 14/30
از واژهبست تا وند تصریفی: بررسی تحول تاریخی بعضی واژهبستهای فارسی جدید
دكتر مهرداد نغزگوي كهن
همدان
15/30-15
واژگان
دكتر ويدا شقاقي
علامه طباطبايي
16-15/30
اختتامیه
زمان: پنجشنبه 19/12/89از ساعت 16- 15/8
مکان : ساختمان شماره (2) پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
خیابان شیخ بهایی جنوبی- کوچه بیست و پنجم- پلاک 65
شرایط ثبت نام:
علاقهمندان میتوانند برای شرکت در این همانديشي از تاریخ 1/12/1389 تا 17/12/1389 هزینة ثبتنام را براساس جدول زیر به حساب شماره0243122783 بانك تجارت شعبه علامه طباطبايي به نام انجمن زبانشناسي ايران واریز و براي قطعی كردن ثبت نام، رسید آن را به دفتر انجمن (88212003) با دورنگار(فكس) ارسال كنند و سپس جهت تاييد ارسال دورنگار با دفتر انجمن تماس حاصل نماييد.
هزینه ثبت نام زود هنگام (1/12/1389- 10/12/1389)
برای اعضای انجمن زبانشناسی ایران
100.000 ریال
این مبلغ
آزمون ارشد
+ نوشته شده در جمعه بیست و نهم بهمن 1389 ساعت 15:14 توسط mahdi9674 شماره پست: 646
سلام بر داوطلبان کنکور ارشد
می دونم که از دست ما راضی نستید چرا که نتونستیم اون طور که باید، به شما کمک کنم.
از این بابت از همه شما عذرخواهی می کنم.
اما حالا که آزمون رو انشاءالله با موفقیت به پایان رسوندید، نظرتون رو در مورد آزمون بگید.
منتظر نظرات شما هستم.
امیدوارم همتون قبول بشید؛ هر جا که می خواید!
دانلود كتابی در مورد زبانشناسی رایانشی
+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم بهمن 1389 ساعت 9:59 توسط sir_linguist شماره پست: 645
+ نوشته شده در جمعه پانزدهم بهمن 1389 ساعت 0:55 توسط mahdi9674 شماره پست: 642
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
همان طور که همه می دانید چند مدتی است که آزمون دکتری به صورت نیمه متمرکز در آمده و قرار است اولین آزمون به این شکل در روز ۲۵ فروردین سال آینده برگزار شود.
اگرچه مسئولان این امر، دلیل کار را ایجاد عدالت آموزشی و مسائلی از این قبیل عنوان می کنند اما از همان ابتدا اعتراضاتی به این نحوه برگزاری صورت گرفت. بعد که به طور رسمی دستورالعمل آن به دانشگاه ها ابلاغ شد اعتراضات بیشتر و بیشتر شد. اکثر این اعتراضات به سرفصل دروس امتحانی بود که اصلا معلوم نبود بر چه اساسی این سرفصل های کلی و گاهی کاملا بی ربط انتخاب شده است. چند هفته گذشت و ظاهرا اعتراضات نتیجه داد و دوباره سرفصل این دروس عوض شد؛ اما باز هم برخی موارد مبهم در دروس امتحانی وجود دارد. از جمله این موارد مبهم، وجود دوباره دروس کاملا بی ربط به رشته امتحانی و کلی بودن سرفصل دروس بود. این مشکل در اعلام اولیه دروس امتحانی وجود داشت. از همه جالب تر این که در بیشتر رشته های امتحانی، دروس در سطح دوره کارشناسی هستند و در واقع از سواد این دوره آزمون گرفته می شود. در صورتی که اصولا برای ورود به هر مقطعی باید یک دوره قبل امتحان گرفته شود و در اینجا باید در سطح دوره ارشد باشد نه کارشناسی.
اما اگر از انتقادات وارد به محتوای آزمون بگذریم، مشکلی که جدی تر می نماید این است که مشکل داوطلبان بیشتر می شود. رئیس دانشگاه تهران اعلام کرده است از کسانی که به دانشگاه معرفی می شوند، دوباره امتحان کتبی به عمل می آید. و به احتمال خیلی زیاد همه دانشگاه ها این کار را خواهند کرد. به عبارتی داوطلب باید دو آزمون دشوار را پشت سر بگذارد تا شاید به دانشگاه راه یابد. در حالی که در سابق، از همان اول دانشگاه امتحان کتبی می گرفت و بعد سایر مراحل طی می شد. به این شکل به نظر می رسد دوباره سر از خانه اول در آوردیم! این شیوه آزمون به بهانه اجرای عدالت آموزشی صورت می گیرد تا از اعمال سلیقه جلوگیری شود اما در این حالت بعد از معرفی داوطلبان به دانشگاه ها، دوباره امکان اعمال سلیقه وجود خواهد داشت.
در حالی که همه از حذف کنکور ورودی دوره کارشناسی یا همان غول کنکور سابق سخن می گویند، به نظر می رسد قرار است این غول به دوره های بالاتر منتقل شود و هر روز هم پرقدرت تر شود!
البته بگذریم از اینکه بازار موسسه های سودجوی کنکور در این مقطع هم گرم می شود و این امکان فراهم می شود تا می توانند داوطلبان محترم را تلکه نمایند!
همراهان گرامی وبلاگ؛ از شما می خواهم نظرات خود را در این مورد بگویید
با تشکر
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در یکشنبه دهم بهمن 1389 ساعت 17:23 توسط sir_linguist شماره پست: 641
همایش منطقهای زبان و گویشهای محلی گیلان
برگزار کننده:
حوزه معاونت پژوهشی و شورای پژوهشی بانوان هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد رشت
با همکاری
سازمان میراث فرهنگی و صنایع دستی و گردشگری استان گیلان
زمان برگزاری همایش: 12 اسفند ماه 1389
آخرین مهلت ارسال مقالات: 12 بهمن ماه 1389
اعلام نتایج داوری : 2 اسفند ماه 1389
محل برگزاری :
رشت.پل طالشان. دانشگاه آزاد اسلامی واحد رشت .مجتمع آموزشی امام خمینی
با سپاس فراوان از سرکار خانم تینا چهار سوقی امین جهت اطلاع رسانی این همایش.
چرا باید به شاخهای از زبانشناسی علاقهمند باشیم؟
+ نوشته شده در جمعه هشتم بهمن 1389 ساعت 17:19 توسط mahdi9674 شماره پست: 640
از اینکه در نظرسنجی وبلاگ که هفته گذشته قرار داده بودم، شرکت کردید از همه شما همراهان همیشگی ممنون هستم.
اما ممکن است این سوال برایتان پیش آمده باشد که چرا باید چنین کاری انجام بدهد و از شما در مورد علاقه مندیتان در زیر مجموعه های این رشته بپرسم.
واقعیت این است که زبانشناسی آنقدر بزرگ و گسترده است که واقعا نمی توان در همه حوزههای مربوط به آن در حد تخصص و تبحر کار کرد. ممکن است که در همه زمینه ها مطاله و اطلاعات داشته باشید و باید هم همین طور باشد؛ اما متخصص شدن بالاتر از این است.
کسانی که هنوز وارد این رشته نشده اند و یا آنکه در ابتدای این راه هستند از همین حالا باید به این فکر باشند که چه زمینه ای را بیشتر مایل هستند تا در آن به طور تخصصی به مطالعه بپردازند. البته این برای کسانی است که با هدف وارد این رشته می شوند و نه آن هایی که تنها برای گرفتن مدرک میآیند.
ممکن است بگویید در ایران فقط یک زبانشناسی همگانی وجود دارد و به تازگی هم رایانشی شروع به فعالیت کرده است و نمی توان وارد گرایش خاصی شد. کاملا درست است؛ اما باید دانست که خود ما با مطالعات شخصی خود و البته با کمک استادانی که در خارج در گرایش خاصی تحصیل کرده اند، دانش زیادی کسب کرد. امروزه عصر ارتباطات هست و بیشتر ما به آسانی می توانیم جدیدترین کتابها و مقالهها را از طریق اینترنت دریافت نماییم و یا حتی میتوان به دروس دانشگاههای بزرگ دنیا دسترسی داشته باشیم. یکی از استادان در برنامه ای تلویزیونی میگفت در زمان ما، هنگامی که به مقالهای نیاز داشتیم، باید با فلان دانشگاه آمریکا مکاتبه میکردیم تا آنها در صورت تمایل آن را در اختیارمان قرار دهند. این مکاتبات ممکن بود هفتهها به طور بیانجامد. حالا وضع خودمان را با قدیم مقایسه کنیم ببینیم که چه قدر تفاوت دارد.
بررسی قرابت ز بانی میان کردی و فارسی
+ نوشته شده در پنجشنبه هفتم بهمن 1389 ساعت 11:51 توسط sir_linguist شماره پست: 639
بررسی قرابت ز بانی میان کردی و فارسی
و چند پیشنهاد برای واژه سازی در زبان فارسی
گلاله كمانگر پور
چکیده
زبان کردی و فارسی هر دو از مجموعه زبانهای هندواروپایی هستند . همچنین این دو زبان متأثر از زبان اوستایی بوده و تا دوره ی میانه در بسیاری از صورت های تلفظی نیز همانند بوده اند. قرابتهای زبانی میان این دو زبان بسیار گسترده است و زبان کردی به دلیل نزدیک بودن به ریشه های کهن و اصیل می تواند منبعی برای احیا و بازسازی صورتهای متروک در زبان فارسی باشد. و از دو طریقِ بازگرداندن واژگان و استفاده از الگوهای واژسازی می توان از زبان کردی برای غنای زبان فارسی یاری جست.
نام کردی عادتاً به زبان مردمی اطلاق می شود که در سرزمین کوهستانی واقع در مغرب فلات ایران زندگی می کنند(خانلری، 294:1365) این سرزمین امروزه شامل قسمتهای شرقی و جنوبی خاک ترکیه، شمال شرق سوریه، شمال عراق و مناطق غربی کشور ایران است که مجموعاً کردستان نامیده شده و زبان ساکنان آن با وجود .........
بقيه در ادامه مطلب
بررسی قرابت ز بانی میان کردی و فارسی
و چند پیشنهاد برای واژه سازی در زبان فارسی
چکیده
زبان کردی و فارسی هر دو از مجموعه زبانهای هندواروپایی هستند . همچنین این دو زبان متأثر از زبان اوستایی بوده و تا دوره ی میانه در بسیاری از صورت های تلفظی نیز همانند بوده اند. قرابتهای زبانی میان این دو زبان بسیار گسترده است و زبان کردی به دلیل نزدیک بودن به ریشه های کهن و اصیل می تواند منبعی برای احیا و بازسازی صورتهای متروک در زبان فارسی باشد. و از دو طریقِ بازگرداندن واژگان و استفاده از الگوهای واژسازی می توان از زبان کردی برای غنای زبان فارسی یاری جست.
نام کردی عادتاً به زبان مردمی اطلاق می شود که در سرزمین کوهستانی واقع در مغرب فلات ایران زندگی می کنند(خانلری، 294:1365) این سرزمین امروزه شامل قسمتهای شرقی و جنوبی خاک ترکیه، شمال شرق سوریه، شمال عراق و مناطق غربی کشور ایران است که مجموعاً کردستان نامیده شده و زبان ساکنان آن با وجود انشعابات متعدد همگی کردی خوانده می شود.
زبان کردی امروز ترکیبی از زبان ساکنان اولیه کردستان شامل مادها میتانی ها مانناها و گوتی ها است. زبان سومری و اکدی نیز به دلیل همسایگی تأثیرات قاطعی بر زبان کردی نهاده اند(خوشحالی، 42:1379) در زبان کردی اگرچه نشانه هایی از زبانهای سومری، میتانی و آشوری برجامانده اما آنچه تنه ی اصلی زبان کردی را به عنوان یکی از زبانهای هندواروپایی تشکیل می دهد زبان مادی است که خود متشکل از زبانهای اقوام مختلف اتحادیه ی ماد است که در برخورد با مهاجران اریایی تبار بعدها تبدیل به زبان مادی ایرانی شد.(علی یف، 142:1388) زبان اولیه ساکنان کردستان مستقل از زبانهای گروه سامی بوده است این زبان به تدریج تحت تأثیر آشوریها در غرب و مهاجران آریایی در شمال و شرق دچار دگرگونی شده و در نهایت ماهیتی هندواروپایی به خود گرفته است.(خوشحالی، 38:1379)
این زبان اگرچه آبشخورهای متعدد و متنوع داشته اما نهایتاً شکل یک زبان منسجم و واحد به خود گرفته که کردی خوانده می شود « عموم زبانشناسان بر این نکته اتفاق نظر دارند که زبان کردی به شکلی که بتوان آن را مجموعه ای منسجم در قالب یک زبان مستقل نامید از هزاره نخست پیش از میلاد به این سو وسیله تبادل اندیشه ی مجموعه یی از انسانهای ساکن در بین النهرین بوده که ملت کرد نام دارند.» (خوشحالی، 38:1379)
امروزه مرزهای سیاسی سرزمین کردها را به چهار قسمت مجزا و تحت لوای چهار پرچم و سه زبان متفاوت درآورده و هر قسمت به ناگزیر متأثر از زبان کشور حاکم است. در کردستان تحت سلطه ی عراق و سوریه بسامد واژگان عربی بی تردید بالاتر است و در قسمتهای تحت حاکمیت ترکیه و ایران به ترتیب ترکی و فارسی چنین هستند. با این وجود زبان کردی ماهیت خود را حفظ کرده و در طول زمان در برابر هجوم واژگان بیگانه با واژه سازی و رجوع به واژگان اصیل کردی مقاومت می کند. اما درباره خویشاوندی زبان کردی با سه زبان دیگر باید گفت که بیشترین همسانی و نزدیکی را میان کردی و فارسی می توان جست و یافت. چنانکه گفته شد زبان مادی ایرانی (زبانی که از آمیختگی زبان مادهای اولیه با اقوام مهاجری که به اتحادیه ماد پیوسته بودند بوجود آمده بود) شاکله و بدنه ی کردی امروز را تشکیل می دهد و این زبان دارای ماهیت هندواروپایی است[1] که مادر تمام زبانهای ایرانی قدیم و جدید از جمله اوستایی، فارسی باستان و زبانهای ایرانی نو همچون فارسی، کردی، پشتو و آسی است (آرلاتو،1384: 122) به همین دلیل بیشترین تشابه و خویشاوندی را میان کردی و فارسی شاهدیم، کردی و فارسی هر دو زیر مجموعه ی زبانهای هندوایرانی به شمار می آیند و به واسطه ی وجود نیای مشترک شباهتهای واژگانی زیادی با یکدیگر دارند . از سوی دیگر اوستا به عنوان متن دینی ایرانیان و زبان اوستایی به عنوان زبانی که بیشترین متنهای دوره ی باستان ایران را دربرمی گیرد با فارسی و بیش از آن با کردی پیوندهای عمیق و استواری دارد. همسانی و قرابت میان کردی و فارسی تا دوره ی میانه نیز بسیار چشم گیر بوده و آنچه به عنوان فاصله و اختلاف آشکار(به ویژه در حوزه ی تلفظ) می بینیم مربوط به دوره ی جدید و تأثیر زبان عربی بر فارسی است. با این حال به دلیل وجود واژها و ریشه ها ی پیش آریایی در زبان کردی و قدمت تمدن در منطقه هرگز نمی توان زبان کردی را همچون گویشی از زبان فارسی به شمار آورد
کردی از رهگذر زبانهای اکدی و آرامی و سریانی با زبان کهن عرب نیز پیوندهای سستی برقرار کرده و در این میان زبان ترکی بیگانه ترین زبان نسبت به کردی است. از سوی دیگر در جریان مدرنیته گروه دیگری از واژگان بیگانه به همراه فناوری های روز وارد زبان کردی شده که روز به روز هم بر تعداد آن افزوده می شودو شگفت است که جریان واژه سازی در مورد این واژگان بیگانه هم کند است و هم کم اثر.
اهداف پژوهش
آنچه در این پژوهش مورد توجه قرار خواهد گرفت روش های واژه سازی و واژه گزینی در کردی، بررسی پاره ای از واژه ها و ریشه های آریایی و نیز واژه های اوستایی و همچنین توجه به همسانیهای تلفظ در کردی و فارسی میانه که نشانگر اشتراکات کردی و فارسی است و توجه به پیوندهای موجود میان کردی و فارسی در جهت احیای پاره ای از واژگانی که به لحاظ اصالت ایرانی بوده، در کردی امروز به کار می روند اما فارس زبانان امروزه معادلهای بیگانه ی آنها را بکار می برند ، و نیز پیشنهاد شیوه هایی از واژه سازی برای زبان فارسی بر اساس الگوهای موجود در زبان کردی.
1) واژه های مأخوذ از زبانهای آریایی
1-1- واژه ی بورگ burg یک اصطلاح کهن نظامی است به معنای قلعه (در عربی برج از این واژه آمده است) بورگ در فارسی به شکل برز و در کردی به شکل برز (به رز) آمده است. واژه ی بورگ در انگلیسی به معنای بلندی و کوه است و نیز حصار یا قلعه . این جزئ در نام بسیاری از شهرهای اروپایی همچون پترزبورگ، هامبورگ، ادینبورگ، دویسبورگ و... به چشم می خورد.
در فارسی برز به معنای بلندی تنها در مورد انسان به کار رفته است؛ برز و بالا . اما در کردی یرز برای هرچیز بلند به کار می رود.؛ پیاوی به رز (مرد بلند بالا) ملی به رز (خانه ی بلند) کیوی به رز(کوه بلند) و...
1- 2-واژه مزگوت که در زبانهای اروپایی به شکل mosque به کار می رود در اصل پرستشگاه خدای حکمت«مزدیا» (مزدا) می باشد که به شکل پهلوی آن مزگیت به معنای پرستشگاه است. در عربی مسجد مأخوذ از همین واژه است .(خوشحالی، 45:1379) در متون فارسی هم با صورت مزگت روبرو می شویم . این واژه به همین صورت (مزگت) در کردی اردلانی به کار می رود و به صورت «مزگه وت» در مکریانی و سریانی
1-3- در کردی «باژیر» به معنای بازار برای تعریف یک مکان اباد که محل عبور افراد بسیار است به کار می رود. واژه ی باژ که در عربی تبدیل به باج شده از همین واژه است. در تعریف باژ گفته می شود که در ورودی شهرهای مختلف پیش از ورود به بازار افرادی از اهالی همان شهر ورودیه ای به نام باژ می گرفته اند.(خوشحالی،45:1379)
2) واژگان مشترک کردی و اوستایی
گروهی از زبانشناسان زبان اوستایی را گونه ای از زبانهای غرب فلات ایران می دانند. «دیاکونوف می گوید زبان اوستایی مهمترین زبان ماد باستان بوده است، زبانی بسیار قوی و البته وابسته به زبانهای هندواروپایی که نمی توان آن را زبان پارسی نامید.» (خوشحالی،18:1379) گذشته از واژگان مشترک بسیار میان کردی و اوستایی، آنچه دانشمندان را برآن می دارد تا اوستایی را زبانی مادی قلمداد کنند بحث زادگاه زرتشت آموزگار است. گروهی زادگاه او را در باختر و در کرانه ی دریاچه ی چیچست (ارومیه کنونی) می دانند (دوستخواه،12:1379) اگرچه سند روشن و قطعی برای اثبات این مدعا وجود ندارد و در مورد زادگاه زرتشت نمی توان به یقین بود اما می توان این احتمال را اساس قرار داد و درباره قرابتهای زبانی بسیار میان زبان اوستا و زبانهای غرب فلات ایران از جمله کردی سخن گفت.
قرابت زبانی را زمانی می توان مورد توجه قرار داد که نمونه های فراوانی از اسامی مشابه در دو زبان یافت شود تا مسأله اتفاقی بودن تشابه دو یا چند واژه به طور کامل متفی شود.(خوشحالی،7:1379)
در اینجا به ذکر پاره ای از این شباهتها می پردازیم (پاره ای از واژگان ذکر شده از کتاب زبانشناسسی کرد و تاریخ کردستان، پاره ای از کتاب دستور زبان اوستایی و پاره ای نیز از بیانات شفاهی دکتر کزازی نقل شده اند.)
لیست واژگان مشترک کردی و اوستایی بسیار گسترده تر از آن است که در مجالی چنین مختصر شرح شود و این تنها نمونه ای بود برای اثبات پیوندهای عمیق میان کردی و اوستایی. با توجه به چنین جدولی می توان واژگانی را که در فارسی به کار نمی روند اما در نزد فارس زبانان به لحاظ زیبایی و آسانی تلفظ مقبول هستند جایگزین واژگان بیگانه در فارسی کرد.
3)اشتراکات زبانی میان کردی و فارسی باستان و میانه
بسیاری از واک های موجود در فارسی باستان و میانه که بعدها تحت تأثیر الفبا و دستور زبان عربی متروک شدند در کردی امروز زنده اند. از جمله تفاوت هایی که میان واژگان همریشه ی کردی و فارسی امروز وجود دارد جابجایی حروف و قلب و تبدیل هاست که در این گونه موارد غالباً صورت مورد استفاده در کردی به صورت کهن واژه نزدیک تر است.
این تغییرات در زبان فارسی را امروزه تحت عناوین زیر بررسی می کنند.
3- 1- یاء و واو مجهول: در فارسی باستان بیش از یک نوع یائ و واو وجود داشته که امروزه تنها صورت باقی مانده در فارسی را یاء و واو معلوم و دیگر گونه ها را مجهول می خوانند. یاء معلوم چون: تیر، جاوید، رهی، بید و واو معلوم چون: تموز، آهو، توت . صورت مجهول واو و یاء در فارسی از میان رفته و در کردی با علامت «ی» و «و» از شکل معلوم آنها متمایز می شوند و در واژگانی چون: شیر، دلیر، زور، شور و... وجود دارند.
«بعد از اسلام که خط پهلوی به ربی بدل شد و در حروف هجای عربی برای تلفظ واو و یاء مجهول حروف خاصی موجود نبود به مرور زمان تفاوت میان آنها از میان برخاست و همه معروف خوانده شدند.» (جهانگیر،1385: 21)
3-2- ابتدا به سکون: در زبانهای ایرانی باستان گروه های صامت، یعنی اجتماع دو صامت در آغاز کلمه وجود داشته است اما بعدها از میان برخاسته است (خانلری،351:1365) این تغییر نیز باز به دلیل نفوذ و تأثیر دستور زبان عربی اتفاق افتاده که در آن ابتدا به ساکن محال است. بنابراین کلماتی که دارای چنین ترکیبی بودند به دو صورت تغییر کردند:
3-2-1- افزودن مصوت میان دو صامت آغازی
Barardar-----brad(ar)---------bratar (برادر)
3-2-2- الحاق مصوت به آغاز کلمه
(a)bru------brug-----bru (ابرو)
در کردی کلمات با همان سیاق باستانی و با صامت اغازین به کار می روند
Bra, bro,fra, dro
3-3- تبدیل صامتها:
3-3-1- صامت j=ج در آغاز کلمات در فارسی مرحله ی باستان، میانه و جدید به ز= z تبدیل یافته، همین واژگان در کردی بدل به ژ =zh شده اند.
زن jan = zan =
زیستن jiv = ziwistan =
در کردی:
(در واژه ی ژه نیار به معنای نوازنده) ژه ن = jan = zhan
ژین/ ژیان = jiv =zhiwan
3-3-2- صامت نفسی ه=h که در آغاز کلمات مرحله ی باستانی قرار داشته در فارسی میانه باقی مانده و در جدید ساقط شده
انجمن hanjamana= hanjaman=
در کردی این شکل از کاربرد ه همچنان زنده است و در برگردان به فارسی حذف می شوند
هه و راز hawraz = اوراز به معنای فراز
هه و رامان hawraman= اورامان به معنای محل برآمدن خورشید
هه ور hawr = ابر
3-3-3- صامت و=v آغازی هرگاه پس از آن مصوت i قرار داشته در مرحله ی میانه همچنان وجود داشته و در مرحله ی جدید به گُ = go تبدیل شده (خانلری346:1365)
گشتاسپ = vishtaspa=wishtasp
گزارد = vicard = wizard
در کردی همین تبدیل در برخی موارد دیده می شود اما هم شکل نخستین امروز کاربرد دارد و هم شکل تغییر یافته:
Vitn(وتن) یا گوتن به معنای گفتن
هم وتن و هم گوتن در معنای گفتن به کار می رود که در اولی v باستانی به کار رفته و در دومی تبدیل شده ی آن به go. این go در کردی به o بسیار خفیف تلفظ می شود که بیشتر شبیه سکون است . به نظر می رسد در فارسی هم چنین بوده باشد و بعدها به دلیل پرهیز از ابتدای به سکون اینo واضح تر شده باشد.
3-3-4- دال در بسیاری از کلمات فارسی قدیم ذال بوده و مثل ذال تلفظ می شده و به مرور زمان تلفظش تبدیل شده و دال شده (جهانگیر،1385 :15)
گنبذ = گنبد در کردی گمذ
3-3-5- گروه صامت fr= ف ر در میان کلمه به رف= rf قلب شده است
برف = vafr =wafr
در کردی وه فر wafr عیناً تلفظ دوره ی میانه است
3-3-6- مصوت میانی o یا auh در فارسی دوره ی جدید به صامت خ بدل شده (خانلری، 345:1365) و در کردی به همان صورت باقی مانده.
تخم = tauhm = tom
در کردی:
توم = tom
3-3-7- مصوت آغازی هو=hu یا u در فارسی جدید به خ بدل شده (خانلری،342:1365)
خشک = ushk= hushk
درکردی:
وشک = hushk=ushk=wshk
4- واژه سازی
با توجه به آنچه گفته شد بستر تشابه و اشتراک میان کردی و فارسی آنچنان گسترده است که می توان هم در حیطه ی واژگان و هم در الگوهای واژه سازی و واژه گزینی از زبان کردی برای بازپروری زبان فارسی سود جست.
امروزه زبان فارسی در مسیر تهاجم واژه ها و ترکیبهای بیگانه قرار گرفته. بنابراین شناخت واژه ها و گویش های زبان فارسی و زبانهای هندواروپایی به ویژه زبان توانای کردی برای واژه گزینی و معادل سازی لغات و اصطلاحات بیگانه کاری عقلانی، ضروری و بلکه اجتناب ناپذیر است. (فرهنگ هژار، 10:1376)
در ساختن واژگان تازه در زبان فارسی از چند طریق می توان از زبان کردی یاری جست.
4-1- احیای واژ گان مشترک کردی و فارسی که امروزه در کردی کاربرد دارند:
چنانکه گفته شد اشتراکات واژگانی کردی و فارسی بسیار است (که به تعدادی از آنها نیز اشاره شد) در اینجا با توجه به ملاک هایی چون سادگی تلفظ، خوش آهنگی واژگان و هماهنگی آوایی با زبان امروز فارسی، بازگرداندن پنج اسم و سه فعل به زبان فارسی و نیز ساخت واژگانی بر اساس الگوی وازه سازی در کردی پیشنهاد می شود:
4-1-1-اسمها:
1- توره = خشمگین و غضبناک
2- پیس= کثیف، آلوده
3- مزگت = مسجد (مسجد اگرچه خود از مزگت ساخته شده اما دارای ماهیتی عربی است و به خاطر ساختار اشتقاقی زبان عربی و ساخت واژگان دیگر از آن ریشه ی ایرانی آن فراموش شده است.)
4- آزا= چابک و تیز و فرز
5- دیمن= منظره، چشم انداز
4-1-2- فعلها:در اینجا توجه ما معطوف بر افعال ساده ای است که در گذشته ی زبان فارسی به کار می رفته اند و امروزه صورت ترکیبی آنها با همکرد «کردن» به کار می روند
1-پالافتن: پالاییدن (palutan پهلوی) صافی کردن، چیزی را از غربال بیرون کردن (فرهنگ معین)
در کردی امروز پالافتن palaftn در معنای صاف کردن به کار می رود. و به همین صورت هم قابل صرف کردن است: پالافتم، پالافتت، پالافتی و...
این واژه می تواند به همان صورت پالاییدن یا پالودن که در فارسی دری به کار می رفته به زبان باز گردد و از استعمال فعل ترکیبی و نیمه عربی صاف کردن اجتناب شود.
2-برژاندن: از ریشه ی سانسکریت bhraji است، در فارسی از آن «برشbersh» در واژه ی «برشته» بازمانده و در کردی «برژ brj» که از آن فعل «برژاندنbrjandn» ساخته شده به جای مانده است. این فعل در زبان کردی قابل صرف کردن است: برژاندم، برژاندت، برژاندی و... اسم مفعول آن «برژاو» و مصدر آن برژاندن یا «برژان» است. در فارسی فعل آن از ترکیب اسم مفعول «برشته» + همکرد«کردن» به دست می آید که به جای آن می توان به سیاق کردی از این ستاک «برشتاندن» و یا «برشتن» را استفاده کرد.
3-دراندن: دراندن darandan ، درانیدن ، پاره کردن (فرهنگ معین) در کردی به همان صورت دراندن drandn صرف می شود: دراندم، دراندت، دراندی و... این واژه در فارسی به صورت «دریدن» به کار می رفته که امروزه تنها در معنای دریدن توسط حیوان وحشی به کار می رود و معنای اولیه خود را از دست داده. در گویش فارسی کرمانشاهی همین لفظ با همان معنای اولیه و اصیل خود (که در کردی هم به کار می رود) کاربرد دارد و به سیاق فعلهای فارسی صرف می شود: دراندم، دراندی،دراند و...
این فعل ساده می تواند به زبان بازگشته و جایگزین فعل ترکیبی پاره کردن شود.
اساساً در زبان کردی فعلهای ساده بیش از فعلهای مرکب هستند و بیشتر این افعال در فارسی معادلهای ساده نداشته و عمدتاً ترکیب هایی با جزء اول عربی هستند همچون: پارانه وه(التماس کردن)، درکاندن (اظهار کردن، اعتراف کردن)ویدان (تسلیم کردن)، گوران (عوض کردن)، تیکدان (ویران کردن) پاراستن(محافظت کردن)
مطمئناً پیش از تسلط زبان عربی در ایران تمامی این افعال صورتهای فارسی و بومی در زبان مردم ایران داشته اند که امروز فراموش شده اند و آن تعدادی هم که مانده اند فارس زبانان امروزه به کار نمی برند و صورت های ترکیبی را ترجیح می دهند که این خود مستقیماً به متروک شدن کامل این واژگان، کم مایه شدن زبان فارسی به لحاظ صورت های صرفی افعال و نهایتاً به ضعف و سترونی زبان می انجامد.
یکی دیگر از راههای بازگرداندن افعال اصیل فارسی علاوه بر احیای افعال کهن ساختن صورت های فعلی از واژگانی است که اگر چه فارسی هستند و فارس زبانان با آن مأنوسند اما به صورت اسم+ همکرد به کار می روند همچون: آرایش کردن به جای آراستن. شتاب کردن به جای شتافتن، آغشته کردن به جای آغشتن و... در این گونه موارد ساختن صورت های قابل صرف از افعال به غنای زبان فارسی کمک می کند.
4-2- ساختن واژه با الگو برداری از نحوه ی واژه سازی در زبان کردی
4-2-1- ساختن فعلهای کردی از ریشه های عربی: در زبان کردی گاه از ریشه های عربی فعل هایی به سیاق کردی ساخته و صرف می شود همچون: سه لماندن salmandn (به معنای ثابت کردن، مسلم داشتن) که از ریشه ی عربی سلم،تسلیم، مسلم ساخته شده.
و یا تیفکرین tefkrin (به معنای فکر کردن و دقت کردن به چیزی) که از ریشه ی عربی فکر،تفکر ساخته شده. در کردی فعلهایی با پیشوند تی te بسیار است همچون تیکوشین (کوشیدن)، تیرامان (اندیشیدن) ، تیگه ییشتن (متوجه شدن) و... با توجه به اینکه در فارسی معادل تیکوشین کوشیدن و معادل تیرامان اندیشیدن است می توان پیشنهاد کرد که هر فعلی را که در کردی با پیشوند تی همراه است در فارسی با پسوند «یدن» به کار برد به این ترتیب در مقابل تیفکرین می توان از فکریدن استفاده کرد. (این گونه مصدر ساختن که در فارسی مصدر جعلی نامیده می شوند همواره کاربرد داشته و در واژگانی چون رقصیدن، طلبیدن و... به چشم می خورد)
4-2-2- ساختن اسمهای مکان با پسوندهای «گاه» و «خانه» : در کردی بیشتر اسمهای مکان با پسوند خانه ساخته می شود و این شامل کلمات بیگانه هم می شود، به این ترتیب واژه ی بیگانه دارای شکل و فرم واژه ی کردی می شود. واژهایی از قبیل موزه خانه، پستخانه، پلیسخانه از این دسته اند که مشابه واژهای چیشتخانه(آشپزخانه)، خه سته خانه (بیمارستان) و فروکه خانه (فرودگاه) هستند و به همین دلیل ساختی کردی به خود گرفته اند. همین شیوه را در فارسی هم می توان به کار برد و از به کار بردن واژگانی چون کافی شاپ و کافی نت پرهیز کرد و به جای آن واژگانی چون کافه خانه و نتگاه ساخت و به کار برد.
12- آلارتو، آنتونی؛ درآمدی بر زبانشناسی تاریخی، ترجمه دکتر یحی مدرسی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران 1384
13- فرهنگ معین
راهنماي گرد آوري گويش ها
+ نوشته شده در پنجشنبه هفتم بهمن 1389 ساعت 11:20 توسط sir_linguist شماره پست: 638
+ نوشته شده در شنبه دوم بهمن 1389 ساعت 15:20 توسط mahdi9674 شماره پست: 636
سلام به همگی
من هم مثل دوست عزیزم دوباره به وبلاگ برگشتم. بعد از پشت سر گذاشتن امتحاناتی بی نهایت دشوار !!! امیدوارم در به روز رسانی این وبلاگ موفق باشم. ضمن اینکه به آقای بنادکی تبریک میگم که تونستند بورسیه تحصیل در خارج رو بگیرند. انشاء الله یه روز همه ما به خارج بریم و بعد از اتمام تحصیلات بتونیم به پیشرفت علم در کشومون کمک کنیم.
حالا که قراره اینجا رو از کسادی دربیاریم تصمیم دارم یه نظر سنجی انجام بدم.
تمام کسانی که به اینجا مراجعه می کنند چه داوطلب ارشد و چه دانشجوی رشته زبان شناسی لطفا در قسمت نظرها بگن به چه شاخه ای از زبان شناسی علاقه مند هستند. مثلا به نحو، صرف، معنی شناسی، تجزیه کلام، کاربرد شناسی، آواشناسی و واج شناسی و از میان رشته ای ها مثل زبان شناسی رایانشی، جامعه شناسی زبان، روان شناسی زبان و یا هر زمینه ای که به فکرتون میرسه. البته می تو نستم این کار رو با استفاده از ابزارهای نظرسنجی انجام بدم اما میخوام که هر توضیح دیگه ای که دارید برای ما بگذارید.
امیدوارم همه مراجعه کنندگان در این شرکت کنند.
دانلود مقاله تحليل گفتمان
+ نوشته شده در شنبه دوم بهمن 1389 ساعت 15:14 توسط sir_linguist شماره پست: 635
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم دی 1389 ساعت 13:13 شماره پست: 634
سلام به همه
راستش امتحانات، پایان نامه، مقاله ISI و آزمون دکتری و در کنار همه اینها کار ؛ دیگه واقعا رمقی برای آدم نمیذاره. اما دوست عزیزم آقای احمدی شاد واقعا منو خجالت زده میکنند و نمیذارند غبار فراموشی بشینه رو پوست این وبلاگ.
دوستان من که خدا خیلی دوستم داشت و در طی یک کار تحقیقاتی در مورد زبان آموزی کودک که با یکی از دانشگاههای سوئد انجام دادم موفق شدم بورس ادامه تحصیل در مقطع دکتری و در فیلد روانشناسی زبان و موضوع زبان آموزی کودک را کسب کنم. خدا به شما رحم کنه با این اوضاع....
آلان هم دارم روی زبان آلمانیم کار میکنم و به امید خدا Agu. 2011 برای ادامه تحصیل میرم. (منوط به اینکه فوقم را تموم کنم تا اون موقع)
کار تحقیقاتی که من بعنوان همکار با آن دانشگاه انجام دادم پنج ماه وقت منو گرفت و حدود 4 میلیون تومن هزینه برام داشت اما الان که نگاه میکنم میبینم ارزششو داشته با این وضعی که مملکت ما داره برای دکترا.
و اما یک موضوع مهم:
از همه دوستانی که با امید خوانده مطالب جدید میان اما وبلاگ بروز نیست معذرت میخوام. به پیشنهاد یکی از خوانندگان قرار است بعد از امتحانات دور هم جمع بشیم تا:
1- حداقل برای یکبار هم که شده دانشجویان ارشد زبانشناسی همدیگر را ببینند و با هم تبادل نظر و اطلاعات کنند.
2- بعد از امتحانات موقع مناسبی است برای یک دیدار دوستانه و علمی
3- بحث در مورد آزمون دکتری و تبادل نظر در مورد آن
4- آشنایی بچه های وبلاگ با هم
پس خواهش میکنم دوستانی که در این جلسه میخواهند همراه ما باشند نام و تلفن خود را در قسمت نظرات همین پست برای من بگذارند تا هماهنگ کنیم.
با عرض معذرت از همه خوانندگان عزیز و برای حفظ حریم خصوصی دوستان قسمت نظرات این بخش را محرمانه میکنم.
ایام امتحانات و کسادی وبلاگ
+ نوشته شده در پنجشنبه شانزدهم دی 1389 ساعت 0:5 توسط mahdi9674 شماره پست: 633
با سلام
همراهان همیشگی وبلاگ باز هم مثل همیشه ما رو شرمنده کردید. از اینکه در این ایام با اینکه وبلاگ دیر به دیر به روز میشه باز هم به ما سر می زنید از شما سپاسگزارم.
باور کنید که خیلی دوست داریم وبلاگ رو به موقع به روز کنیم تا شما هم استفاده کنید اما باور کنید این امتحان ها که از شنبه شروع میشه حسابی وقت ما رو گرفته و حتی فرصت هم نداریم که به هیچ کار دیگه ای برسیم.
حالا که شما بازدیدکنندگان محترم مثل همیشه به وبلاگ می آیید بهتره که اصلا خودتون در بخش نظرات با هم دیگه به تبادل نظر بپردازید و حتی پرسش های هم دیگه رو پاسخ بدید. خصوصا اینکه الان به کنکور ارشد نزدیک هست.
در ضمن کنکور دکتری در نهایت به صورت سراسری برگزار خواهد شد و همون طور که می دونید دستورالعمل اون به دانشگاه ها ابلاغ شد. برای اطلاعات بیشتر به سایت سنجش مراجعه کنید.
دعا کنید که همه ما در امتحان ها موفق باشیم
انشاءالله
دانلود كتاب
+ نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم دی 1389 ساعت 10:7 توسط sir_linguist شماره پست: 632
دانلود كتاب
Applied linguistics as social science by:Alison Sealey Bob Carter
+ نوشته شده در یکشنبه پنجم دی 1389 ساعت 17:39 توسط sir_linguist شماره پست: 631
Zellig Sabbettai Harris (October 23, 1909 – May 22, 1992) was a renowned[1] American linguist, mathematical syntactician, and methodologist of science. Originally a Semiticist, he is best known for his work in structural linguistics and discourse analysis and for the discovery of transformational structure in language.[2] These developments from the first 10 years of his career were published within the first 25. His contributions in the subsequent 35 years of his career include sublanguage grammar, operator grammar, and a theory of linguistic information
arly career
Harris was born in 1909 in Balta (from 1940 part of Odessa oblast in Ukraine), and in 1913 at the age of four migrated with his family to Philadelphia, Pennsylvania. A student in the Oriental Studies department of the University of Pennsylvania, he received his bachelor's (1930), master's (1932), and doctoral (1934) degrees there. He began teaching a comprehensive approach to linguistic analysis at Penn in 1931, and in 1946-1947 formally established there the first modern linguistics department in the United States
arly career
Harris was born in 1909 in Balta (from 1940 part of Odessa oblast in Ukraine), and in 1913 at the age of four migrated with his family to Philadelphia, Pennsylvania. A student in the Oriental Studies department of the University of Pennsylvania, he received his bachelor's (1930), master's (1932), and doctoral (1934) degrees there. He began teaching a comprehensive approach to linguistic analysis at Penn in 1931, and in 1946-1947 formally established there the first modern linguistics department in the United States.[3]
Harris's early publications brought him to the attention of Edward Sapir, who strongly influenced him[4] and who came to regard him as his intellectual heir.[5] Harris also greatly admired Leonard Bloomfield for his work and as a person.[6] He did not formally study with either.
It is widely believed[7] that Harris carried Bloomfieldian ideas of linguistic description to their extreme development: the investigation of discovery procedures[8] for phonemes and morphemes, based on the distributional properties of these units. His Methods in Structural Linguistics (1951) is the definitive formulation of descriptive structural work as he had developed it up to about 1945. This book made him famous, but is sometimes misinterpreted, from a generativist point of view, as a synthesis of a "neo-Bloomfieldian school" of structuralism.[9]Henry Hoenigswald tells us that in the late 1940s and the 1950s Harris was viewed by his colleagues as a person exploring the consequences of pushing methodological principles right to the edge.[10] He viewed his work as articulating methods for verifying that results, however reached, are validly derived from the data. This was in line with virtually all serious views of science at the time; Harris's methods corresponded to what Hans Reichenbach called "the context of justification," not to what he called "the context of discovery."[11] He had no sympathy for the view that to be scientific a linguistic analyst must progress stepwise from phonetics, to phonemics, to morphology, and so on, without "mixing levels."[12]
Fundamental to this approach, and, indeed, making it possible, is Harris' recognition that phonemic contrast cannot be derived from distributional analysis of phonetic notations but rather that the fundamental data of linguistics are speaker judgments of phonemic contrast.[13] He developed and clarified methods of controlled experiment by substitution tests in which informants distinguish repetition from contrast, the most careful formulation of which he called the pair test (Harris 1951:32). It is probably accurate to say that phonetic data are regarded as fundamental in all other approaches to linguistics. For example, Chomsky (1964:78) "assume[s] that each utterance of any language can be uniquely represented as a sequence of phones, each of which can be regarded as an abbreviation for a set of features." Recognizing the primacy of speaker perceptions of contrast enabled remarkable flexibility and creativity in Harris's linguistic analyses which others without that improved foundation labelled "game playing" and "hocus-pocus."[14]
Harris's contributions to linguistics as of about 1946 are summarized in Methods in Structural Linguistics (Harris 1951). They include componential analysis of long components in phonology, componential analysis of morphology, discontinuous morphemes, and a substitution-grammar of phrase expansions that is related to immediate-constituent analysis,[15] but without its limitations.[16] With its manuscript date of 1946, the book has been recognized as including the first formulation of the notion of a generative grammar.[17]
The overriding aim of the book, and the import of the word "methods" in its original title, is a detailed specification of validation criteria for linguistic analysis.[18] These criteria lend themselves to differing forms of presentation that have sometimes been taken as competing.[19] Harris showed how they are complementary.[20] (An analogy may be drawn to intersecting parameters in optimality theory.) "It is not that grammar is one or another of these analyses, but that sentences exhibit simultaneously all of these properties."[21] Harris's treatment of these as tools of analysis rather than theories of language, and his way of using them to work toward an optimal presentation for this purpose or that, contributed to the perception that he was engaged in "hocus-pocus" with no expectation that there was any truth to the matter.
Harris's central methodological concern beginning with his earliest publications was to avoid obscuring the essential characteristics of language behind unacknowledged presuppositions, such as are inherent in conventions of notation or presentation. In this vein, among his most illuminating works in the 1940s are restatements of analyses by other linguists, done with the intention of displaying properties of the linguistic phenomena which are invariant across diverse representations. This anticipates later work on linguistic universals.
The basis of this concern was that such hidden presuppositions are dependent upon prior knowledge of and use of language. Since the object of investigation is language itself, properties of language cannot be presupposed without question-begging. "We ca[n]not describe the structure of natural language in some other kind of system, for any system in which we could identify the selements and meanings of a given language would have to have already the same essential structure of words and sentences as the language to be described."[22] "[W]e cannot in general impose our own categories of information upon language. … We cannot determine in an a priori way the 'logical form' of all sentences.…" etc. (Harris 1991:346)
Natural language demonstrably contains its own metalanguage, in which we talk about language itself.[23] Any other means for talking about language, such as logical notations, depends upon our prior shared 'common parlance' for our learning and interpreting it.[24] To describe language, or to write a grammar, we cannot rely upon metalinguistic resources outside of that intrinsic metalanguage,[25] "for any system in which we could identify the elements and meanings of a given language would have to have already the same essential structure of words and sentences as the language to be described."[26] "There is no way to define or describe the language and its occurrences except in such statements said in that same language or in another natural language. Even if the grammar of a language is stated largely in symbols, those symbols will have to be defined ultimately in a natural language." (Harris 1991:274)
From this observation there followed Harris's conclusion that a science that aims to determine the nature of language is limited to investigation of the relationships of elements to one another (their distribution).[27] Indeed, beginning with the fundamental data of linguistics, the phonemic contrasts, all the elements are defined relative to one another.[28] Any metalinguistic notions, representations, or notational conventions that are not stateable in metalanguage assertions of the language itself import complexity that is not intrinsic to language, obscuring its true character. Because of this, Harris strove for a 'least grammar'.[29] "The reason for this demand is that every entity and rule, and every complexity and restriction of domains of a rule, states a departure from randomness in the language being described. Since what we have to describe is the restriction on combinations in the language, the description should not add restrictions of its own."[30]
The hypothesis of Universal Grammar (UG) is a contrary proposal that (some) metalinguistic resources for language are in fact a priori, prior to and external to language, as part of the genetic inheritance of humans. Insofar as the only evidence for properties of UG are in language itself, Harris's view was that such properties cannot be presupposed, but they may be sought once a principled theory of language is established on a purely linguistic basis.[31]
Deriving from this insight, Harris's aim was to constitute linguistics as a product of mathematical analysis of the data of language. "[The] problem of the foundations of mathematics was more topical than ever just at the time when Harris took charge of the 'homologous' enterprise of establishing linguistics on a clear basis."[32] "We see here then nearly fifty years during which, to realize the program that he established very early, Zellig Harris searched and found in mathematics some of his supports. This merits closer attention, and it is doubtless advisable to consider it without shutting it into the reductive box of 'possible applications of mathematics to linguistics.' Is not the question rather 'how could a little mathematics transmute itself into linguistics?'"[33] He contrasted this with attempts by others to project the properties of language from formal language-like systems. "The interest … is not in investigating a mathematically definable system which has some relation to language, as being a generalization or a subset of it, but in formulating as a mathematical system all the properties and relations necessary and sufficient for the whole of natural language."[34]
As early as 1939, Harris began teaching his students about linguistic transformations and the regularizing of texts in discourse analysis.[35] This aspect of his extensive work in diverse languages such as Kota, Hidatsa, and Cherokee, and of course Hebrew (ancient and modern), as well as English, did not begin to see publication until his "Culture and Style" and "Discourse Analysis" papers in 1952. A later series of papers beginning with "Co-occurrence and Transformations in Linguistic Structure" (1957) developed a more general theory of syntax.
Harris argued, following Sapir and Bloomfield, that semantics is included in grammar, not separate from it, form and information being two faces of the same coin. A particular application of the concern about presuppositions and metalanguage, noted above, is that any specification of semantics other than that which is immanent in language can only be stated in a metalanguage external to language.
Prior to Harris's discovery of transformations, grammar as so far developed could not yet treat of individual word combinations, but only of word classes. A sequence or ntuple of word classes (plus invariant morphemes, termed constants) specifies a subset of sentences that are formally alike. Harris investigated mappings from one such subset to another in the set of sentences. In linear algebra, a mapping that preserves a specified property is called a transformation, and that is the sense in which Harris introduced the term into linguistics. Harris's transformational analysis refined the word classes found in the 1946 "From Morpheme to Utterance" grammar of expansions. By recursively defining semantically more and more specific subclasses according to the combinatorial privileges of words, one may progressively approximate a grammar of individual word combinations. This relation of progressive refinement was subsequently shown in a more direct and straightforward way in a grammar of substring combinability resulting from string analysis (Harris 1962).
Noam Chomsky was Harris's student, beginning as an undergraduate in 1946. The two scholars developed their concepts of transformation on different premises. Rather than taking transformations in the algebraic sense of mappings from subset to subset, preserving inter-word restrictions, Chomsky adapted the notion of rules of transformation vs. rules of formation from Rudolf Carnap. When he was introduced to the Post production systems of Emil Post and their capacity to generate language-like formal systems, he employed them as a notation for presentation of immediate-constituent analysis. He called this phrase structure grammar (PSG), which he then adapted for presentation of Harris's transformations, restated as operations mapping one phrase-structure tree to another. In his conception, PSG provided the rules of formation which were ‘enriched′ by his rules of transformation. This led later to his redefinition of transformations as operations mapping an abstract deep structure into a surface structure. This notion of transformation adds a layer of complexity that Harris regarded as unnecessary and undesirable. In Harris's transformational analysis, inter-word dependencies suffice to determine mappings in the set of sentences, and many generalizations that seem of importance in the various theories employing abstract syntax trees, such as island phenomena, fall out naturally with no special explanation needed.[36] A striking difference is that Harris did not require the complex hierarchy of abstract structure posited by Chomsky.[37]
Early work on transformations used paraphrase as a heuristic, but Harris recognized that this was inadequate (e.g. in Harris 1954) and, in keeping with the methodological principles noted earlier, sought a formal criterion for transformational analysis. In the 1957 "Co-Occurrence and Transformation" paper his criterion for transformational relationship between two sentence-forms was that inter-word co-occurrence restrictions should be preserved under the mapping; that is, if two sentence-forms are transforms, then acceptable word choices for one also obtain for the other. Even while the 1957 publication was in press it was clear that preservation of word co-occurrence could not resolve certain problems, and in the 1965 "Transformational Theory" the criterion for transformation was the preservation of relative acceptability of the satisfiers of each sentence-form so paired; that is, if two sentence-forms are transforms, then the relative acceptabilities of any pair of word choices for one are not reversed for the other (though in some contexts, e.g. under "I imagine" or "I dreamt", acceptabilities may be collapsed). These acceptability gradings may also be expressed as ranges of contexts in which the word choices are fully acceptable, a formulation which leads naturally to sublanguage grammar (below).
Harris factored the set of transformations into elementary sentence-differences, which he then showed to be transitions in a derivational sequence. This led to a partition of the set of sentences into two sublanguages: an informationally complete sublanguage with neither ambiguity nor paraphrase, vs. the set of its more conventional and usable paraphrases ("The Two Systems of Grammar: Report and Paraphrase" 1969). Morphemes in the latter may be present in reduced form, even reduced to zero; their fully explicit forms are recoverable by undoing deformations and reductions of phonemic shape that he termed "extended morphophonemics". Thence, in parallel with the generalization of linear algebra to operator theory in mathematics, he developed Operator Grammar.[38] Here at last is a grammar of the entry of individual words into the construction of a sentence. When the entry of an operator word on its argument word or words brings about the string conditions that a reduction requires, it may be carried out (most reductions being optional).
Operator Grammar resembles predicate calculus, and has affinities with Categorial Grammar, but these are findings after the fact which did not guide its development or the research that led to it. Recent work by Stephen Johnson on formalization of operator grammar adapts the "lexicon grammar" of Maurice Gross for the complex detail of the reductions.
In his work on sublanguage analysis,[39] Harris showed how the sublanguage for a restricted domain can have a pre-existent external metalanguage, expressed in sentences in the language but outside of the sublanguage, something that is not available to language as a whole. In the language as a whole, restrictions on operator-argument combinability can only be specified in terms of relative acceptability, and it is difficult to rule out any satisfier of an attested sentence-form as nonsense, but in technical domains, especially in sublanguages of science, metalanguage definitions of terms and relations restrict word combinability, and the correlation of form with meaning becomes quite sharp. It is perhaps of interest that the test and exemplification of this in The Form of Information in Science (1989) vindicates in some degree the Sapir–Whorf hypothesis. It also expresses Harris's lifelong interest in the further evolution or refinement of language in context of problems of social amelioration (e.g., "A Language for International Cooperation" [1962], "Scientific Sublanguages and the Prospects for a Global Language of Science" [1988]), and in possible future developments of language beyond its present capacities.
Harris's linguistic work culminated in the companion books A Grammar of English on Mathematical Principles (1982) and A Theory of Language and Information (1991). Mathematical information theory concerns only quantity of information; here for the first time is a theory of information content. In the latter work, also, Harris ventured to propose at last what might be the "truth of the matter" about the nature of language, what is required to learn it, its origin, and its possible future development. His discoveries vindicate Sapir's recognition, long disregarded, that language is pre-eminently a social artifact, the users of which collectively create and re-create it in the course of using it.
The influence of Harris's work is pervasive in linguistics, often invisibly.[40] Diverse lines of research that Harris opened continue to be developed by others, as indicated by contributions to (Nevin 2002a, 2002b). The Medical Language Processor developed by Naomi Sager and others in the Linguistic String Program in the Courant Institute of Mathematical Sciences (NYU) has been made available on sourceforge. Richard Kittredge and his colleagues have developed systems for automatic generation of text from data, which are used for weather radio broadcasts and for production of reportage of stock market activity, sports results, and the like. Work on information retrieval[41] has been influential in development of the Lexis-Nexis systems and elsewhere.
He was also influential with many students and colleagues, though in a less public way, in work on the amelioration of social and political arrangements. His last book — The Transformation of Capitalist Society — summarizing his findings, was published posthumously. In it he proposes ways to identify and foster the seed-points of a more humane successor to capitalism, which he saw would arise in niche areas in which capitalism cannot function well, much as capitalism arose in the midst of feudalism. Many of his unpublished writings on politics are in a collection at the Van Pelt Library of the University of Pennsylvania.
Harris married the physicist Bruria Kaufman in the 1940s. In the 1960s the couple moved to Israel and settled in kibbutzMishmar Ha'Emek, and adopted their daughter, Tamar. Harris died in 1992.
2002. "The background of transformational and metalanguage analysis." Introduction to The Legacy of Zellig Harris: Language and Information into the 21st Century: Vol. 1: Philosophy of science, syntax, and semantics, John Benjamins Publishing Company (CILT 228).
Corcoran, John (1971). "Discourse grammars and the structure of mathematical reasoning, Part I: Mathematical reasoning and the stratification of language". Journal of Structural Learning3 (1): 55–74.
Corcoran, John (1971). "Discourse grammars and the structure of mathematical reasoning, Part II: The nature of a correct theory of proof and its value". Journal of Structural Learning3 (2): 1–16.
Corcoran, John (1971). "Discourse grammars and the structure of mathematical reasoning, Part III: Two theories of proof". Journal of Structural Learning3 (3): 1–24.
Corcoran, John. 1972. "Harris on the Structure of Language". In [Trömel-]Plötz 1972. 275–292.
Daladier, Anne (September 1990). "Aspects constructifs des grammaires de Harris". Langages 99 (September): 57–84.
Fuchs, Catherine & Pierre Le Goffic. "Du distributionalisme au transformationnalisme: Harris et Gross". Fuchs, Catherine; Pierre Le Goffic (1992). Les Linguistiques contemporaines: Repères théoriques. Paris: Hachette. pp. 53–69.
Harris, Randy Allen (1995). The Linguistics Wars. New York: Oxford Univ. Press. pp. 368.
Hiz, Henry. Hiz, Henry (1994). "Zellig S. Harris (23 October 1909 – 22 May 1992)". Proceedings of the American Philosophical Society (Philadelphia: American Philosophical Society) 138 (4).
Hoenigswald, Henry M. "Zellig S. Harris". Lexicon Grammaticorum: A bio-bibliographical companion to the history of linguistics. 1. Niemeyer. 1996. pp. 1047.
Hymes, Dell; John Fought (1981). American Structuralism. The Hague: Mouton Publishers.
Lentin, André (1990). "Quelques réflexions sur les references mathématiques dans l'œuvre de Zellig Harris". Langages 99 (September): 85–91.
Lentin, André, 2002. "Reflections on references to mathematics in the work of Zellig Harris". In Nevin (2002b:1–9). [Tr. by Bruce E. Nevin of Lentin 1990.]
Martin, Richard M., 1976. "On Harris' Systems of Report and Paraphrase". In Asa Kasher (ed.), Language in Focus: Foundations, methods, and systems. Essays in memory of Yehoshua Bar-Hillel, Dordrecht/Holland: D. Reidel, pp. 541–568
Matthews, Peter H. (1986). Grammatical Theory in the United States from Bloomfield to Chomsky. Cambridge: Cambridge University Press.
Matthews, Peter H. (1999). "Zellig Sabbettai Harris". Language (Baltimore: LSA) 75 (1): 112–119.
Mattick, Paul, 2002. "Some implications of Zellig Harris's work for the philosophy of science". In Bruce E. Nevin & Stephen B. Johnson (eds.), The Legacy of Zellig Harris: Language and information into the 21st Century, Vol. 1: Philosophy of science, syntax, and semantics, Amsterdam/Philadelphia: John Benjamins, pp. 39–55.
Munz, James, 1972. "Reflections on the Development of Transformational Theories". In Senta [Trömel-]Plötz (ed.) Transformationelle Analyse: Die Transformationstheorie von Zellig Harris und ihre Entwicklung / Transformational Analysis: The transformational theory of Zellig Harris and its development (=Linguistische Forschungen, 8), Frankfurt/Main: Athenäum-Verlag, pp. 251–274.
Nevin, Bruce (1984). "Review of Harris (1982)". Computational Linguistics (Association for Computational Linguistics) 10 (34): 203–211.
Nevin, Bruce E., 1993a, "Harris the revolutionary: Phonemic theory". In Kurt R. Jankowsky (ed.), History of Linguistics 1993: Papers from the Sixth International Conference on the History of the Language Sciences (ICHoLS VI), Washington D.C., 9–14 August 1993. Amsterdam Studies in the Theory and History of Linguistic Science, Vol. 78. Amsterdam/Philadelphia: John Benjamins, pp. 349–358.
Nevin, Bruce E. (1993b). "A Minimalist Program for Linguistics: The work of Zellig Harris on meaning and information". Historiographia Linguistica (Amsterdam/Philadelphia: John Benjamins) 20 (2/3): 355–398.
Nevin, Bruce E. (ed.) (2002a). The legacy of Zellig Harris: Language and information into the 21st century. Volume 1: Philosophy of science, syntax and semantics. Amsterdam/Philadelphia: John Benjamins.
Nevin, Bruce E.; Stephen B. Johnson (eds.) (2002b). The legacy of Zellig Harris: Language and
^ R. Harris (1995), Hoenigswald (1996), Hiz (1994), Hymes & Fought (1981), Matthews (1986), R.A. Harris (1993:428-429). "He … was one of the half dozen or so American linguists whose work has had the greatest influence both in his own country and abroad" (Matthews 1999:1).
^ Hiz, Henry. n.d. "Linguistics at the University of Pennsylvania", an internal document of the Linguistics Department at the University of Pennsylvania. The particular phrase is used on the [department website]. A department for research into the native languages of California was founded at the University of California at Berkeley in 1901, and was folded into the Anthropology Department by Kroeber ten years later. It was reconstituted as a linguistics department in 1953. "University of California - Berkeley: History"
^ Harris, Zellig S., Review of Selected Writings of Edward Sapir. Language 27, No. 3 (1951), 288-333 = Harris 1970:712-764; 1970:712-76); Harris 1970:765-768; Hoenigswald 1996.
^ Regna Darnell, biographer of Edward Sapir, and independently Victor Golla, an editor of Sapir's collected writings; reported in Nevin (1993:365 fn. 16) and in Nevin (2002a:xiv fn. 8).
^ Hoenigswald (1996), Harris, Zellig S. (1973). "Review of Charles F. Hockett (ed.), A Leonard Bloomfield Anthology (Bloomington & London: Indiana University Press, 1970).". IJAL (Chicago: University of Chicago Press) 39 (4): 252–255..
^ "I remember having great difficulty in explaining to younger colleagues, who had not followed Harris's work from the 1950s, what he was actually saying. In their demonology he was the man who had tried, and failed, to develop what Chomsky (not he) called 'discovery procedures'. Plainly it did not fit at all with that. But one had to free one's mind of every current prejudice to understand the thinking with which it did fit." (Matthews 1999:113–114)
^ Householder, Fred W. Jr. (1952), "Review of Harris, Zellig S., Methods in Structural Linguistics", International Journal of American Linguistics 18.260-268 (on p. 261); Hoenigswald (1996), Hymes & Fought (1981:150-151), Matthews (1986), Nevin (1993a, 1993b).
^ "The problem was finally resolved by a single general procedure of building, around certain words of a given sentence, graded expansions in such a way that the sentence was shown to be an expansion of a particular word sequence in it, this word sequence being itself a sentence" (Harris 2002).
^ Chomsky (1975:11 fn. 16), Hymes & Fought (1981), Hiz (1994), Hoenigswald (1996); also stated in (Harris 1954:260), see Matthews 1999:113.
^ "These procedures are not a plan for obtaining data or for field work. … [They] also do not constitute a necessary laboratory schedule…. [Their] chief usefulness … is therefore as a reminder in the course of the original research, and as a form for checking or presenting the results, where it may be desirable to make sure that all the information called for … has been validly obtained."Harris 1951:1-2.
^ Harris 1988:3. Also : "There is no way to define or describe the language and its occurrences except in such statements said in that same language or in another natural language. Even if the grammar of a language is stated largely in symbols, those symbols will have to be defined ultimately in a natural language." (Harris 1991:274) More at Harris (1991:31-32 & Chapter 10) and elsewhere.
^ Even mathematics: Borel, Emile Felix Edouard Justin (1928). Leçons sur la theorie des fonctions. 3e ed.. Paris: Gauthier-Villars & Cie., p. 160, quoted in Ryckman, Thomas A. (1986). Grammar and Information: An investigation in linguistic metatheory; Ph.D. dissertation. New York: Columbia University., pp. 289-90.
^ Harris, Review of N.S. Trubetzkoy: Grundzuge der phonologie, Language 17.4(1941:348) 348; Harris (1951:33-35, 370-371), Nevin (2010b:136-137)."The fundamental data of descriptive linguistics are … the distinctions and equivalences among utterances and parts of utterances." (Harris 1951a:33) "The linguistic ELEMENTS are defined for each language by associating them with particular features of speech — or rather, differences between portions or features of speech — to which the linguist can but refer." (Harris 1951:14).
^ Reported by Leigh Lisker, a student of Harris at that time (Nevin 2002a:x fn. 3). See also Harris (2002.3: "The status of expansions as component sentences was visible from the beginning", referring to the expansion grammar of (Harris 1946), which he was applying to e.g. Hidatsa in the 1930s.
^ Harris 1968, 1982; "Discourse and Sublanguage". Sublanguage: Studies of language in restricted semantic domains ed. by Richard Kittredge & John Lehrberger, 231-236. Berlin: Walter de Gruyter; Harris (1989).
^ Lila Gleitman attributes this to "graduate student amnesia" in her contribution to Nevin (2002:209).
^ For example, Sager, Naomi; J. Tougar, Z. S. Harris, J. Hamann, B. Bookchin (April, 1970). An application of syntactic analysis to information retrieval, String Program Reports No. 6. New York: New York University Linguistic String Program. pp. iv, 204..
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در شنبه چهارم دی 1389 ساعت 9:48 توسط sir_linguist شماره پست: 630
+ نوشته شده در سه شنبه سی ام آذر 1389 ساعت 16:40 توسط sir_linguist شماره پست: 629
شرق شناسان و مورخان متفق القولند كه ایرانیان نزدیك به ? هزار سال است كه شب یلدا آخرین شب پاییز و آذر ماه را كه درازترین و تاریك ترین شب در طول سال است تا سپیده دم بیدار می مانند، در كنار یكدیگر خود را سرگرم می کنند تا اندوه غیبت خورشید و تاریكی و سردی روحیه آنان را تضعیف نكند و با به روشنی گراییدن آسمان (حصول اطمینان از بازگشت خورشید در پی یك شب طولانی و سیاه كه تولد تازه آن عنوان شده است) به رختخواب روند و لختی بیاسایند.
مراسم شب یلدا (شب چله) از طریق ایران به قلمرو رومیان راه یافت و جشن «ساتورن» خوانده می شد. جشن ساتورن پس از مسیحی شدن رومی ها هم اعتبار خود را از دست نداد و ادامه یافت كه در همان نخستین سده آزاد شدن پیروی از مسیحیت در میان رومیان، با تصویب رئیس وقت كلیسا، كریسمس (مراسم میلاد مسیح) را ?? دسامبر قرار دادند كه چهار روز و در سال های كبیسه سه روز بیشتر از یلدا (شب ?? دسامبر) فاصله ندارد و مفهوم هر دو واژه هم یكی است. از آن پس این دو میلاد تقریباً باهم برگزار می شده اند.
آراستن سرو و كاج در كریسمس هم از ایران باستان اقتباس شده است، زیرا ایرانیان به این دو درخت مخصوصاً سرو به چشم مظهر مقاومت در برابر تاریكی و سرما می نگریستند و در خور روز؛ در برابر سرو می ایستادند و عهد می كردند كه تا سال بعد یك نهال سرو دیگر كشت كنند.
پیشتر، ایرانیان (مردم سراسر ایران زمین) روز پس از شب یلدا (یكم دی ماه) را خور روز و دی گان؛ می خواندند و به استراحت می پرداختند و تعطیل عمومی بود. در این روز عمدتاً به این لحاظ از كار دست می كشیدند كه نمی خواستند احیاناً مرتكب بدی كردن شوند كه میترائیسم ارتكاب هر كار بد كوچك را در روز تولد خورشید گناهی بسیار بزرگ می شمرد. هرمان هیرت، زبان شناس بزرگ آلمان كه گرامر تطبیقی زبان های آریایی را نوشته است كه پارسی از جمله این زبان ها است نظر داده كه دی- به معنای روز- به این دلیل بر این ماه ایرانی گذارده شده كه ماه تولد دوباره خورشید است. باید دانست كه انگلیسی یك زبان گرمانیك (خانواده زبانهای آلمانی) و از خانواده بزرگ تر زبان های آریایی (آرین) است. هرمان هیرت در آستانه دی گان به دنیا آمده بود و به زادروز ........
شرق شناسان و مورخان متفق القولند كه ایرانیان نزدیك به ? هزار سال است كه شب یلدا آخرین شب پاییز و آذر ماه را كه درازترین و تاریك ترین شب در طول سال است تا سپیده دم بیدار می مانند، در كنار یكدیگر خود را سرگرم می کنند تا اندوه غیبت خورشید و تاریكی و سردی روحیه آنان را تضعیف نكند و با به روشنی گراییدن آسمان (حصول اطمینان از بازگشت خورشید در پی یك شب طولانی و سیاه كه تولد تازه آن عنوان شده است) به رختخواب روند و لختی بیاسایند.
مراسم شب یلدا (شب چله) از طریق ایران به قلمرو رومیان راه یافت و جشن «ساتورن» خوانده می شد. جشن ساتورن پس از مسیحی شدن رومی ها هم اعتبار خود را از دست نداد و ادامه یافت كه در همان نخستین سده آزاد شدن پیروی از مسیحیت در میان رومیان، با تصویب رئیس وقت كلیسا، كریسمس (مراسم میلاد مسیح) را ?? دسامبر قرار دادند كه چهار روز و در سال های كبیسه سه روز بیشتر از یلدا (شب ?? دسامبر) فاصله ندارد و مفهوم هر دو واژه هم یكی است. از آن پس این دو میلاد تقریباً باهم برگزار می شده اند.
آراستن سرو و كاج در كریسمس هم از ایران باستان اقتباس شده است، زیرا ایرانیان به این دو درخت مخصوصاً سرو به چشم مظهر مقاومت در برابر تاریكی و سرما می نگریستند و در خور روز؛ در برابر سرو می ایستادند و عهد می كردند كه تا سال بعد یك نهال سرو دیگر كشت كنند.
پیشتر، ایرانیان (مردم سراسر ایران زمین) روز پس از شب یلدا (یكم دی ماه) را خور روز و دی گان؛ می خواندند و به استراحت می پرداختند و تعطیل عمومی بود. در این روز عمدتاً به این لحاظ از كار دست می كشیدند كه نمی خواستند احیاناً مرتكب بدی كردن شوند كه میترائیسم ارتكاب هر كار بد كوچك را در روز تولد خورشید گناهی بسیار بزرگ می شمرد. هرمان هیرت، زبان شناس بزرگ آلمان كه گرامر تطبیقی زبان های آریایی را نوشته است كه پارسی از جمله این زبان ها است نظر داده كه دی- به معنای روز- به این دلیل بر این ماه ایرانی گذارده شده كه ماه تولد دوباره خورشید است. باید دانست كه انگلیسی یك زبان گرمانیك (خانواده زبانهای آلمانی) و از خانواده بزرگ تر زبان های آریایی (آرین) است. هرمان هیرت در آستانه دی گان به دنیا آمده بود و به زادروز خود كه مصادف با تولد دوباره خورشید بود، مباهات بسیار می كرد.
فردوسی به استناد منابع خود، یلدا و خور روز، را به هوشنگ از شاهان پیشدادی ایران (كیانیان كه از سیستان پارس برخاسته بودند) نسبت داده و در این زمینه از جمله گفته است:
كه ما را ز دین بهی ننگ نیست
به گیتی، به از دین هوشنگ نیست
همه راه داد است و آیین مهر
نظر كردن اندر شمار سپهر
آداب شب یلدا در طول زمان تغییر نكرده و ایرانیان در این شب، باقیمانده میوه هایی را كه انبار كرده اند و خشكبار و تنقلات می خورند و دور هم گرد هیزم افروخته و بخاری روشن می نشینند تا سپیده دم بشارت شكست تاریكی و ظلمت و آمدن روشنایی و گرمی (در ایران باستان، از میان نرفتن و زنده بودن خورشید كه بدون آن حیات نخواهد بود) را بدهد، زیرا كه به زعم آنان در این شب، تاریكی و سیاهی در اوج خود است.
واژه یلدا، از دوران ساسانیان كه متمایل به به كارگیری خط (الفبای از راست به چپ) سریانی شده بودند به كار رفته است. یلدا- همان میلاد به معنای زایش- زاد روز یا تولد است كه از آن زبان سامی وارد پارسی شده است. باید دانست كه هنوز در بسیاری از نقاط ایران مخصوصاً در جنوب و جنوب خاوری برای نامیدن بلندترین شب سال، به جای شب یلدا از واژه مركب شب چله (?? روز مانده به جشن سده، شب سیاه و سرد) استفاده می شود?
خور روز (دی گان)- یكم دی ماه- در ایران باستان در عین حال روز برابری انسان ها بود. در این روز همگان از جمله شاه لباس ساده می پوشیدند تا یكسان به نظر آیند و كسی حق دستور دادن به دیگری را نداشت و كارها داوطلبانه انجام می گرفت، نه تحت امر. در این روز جنگ كردن و خونریزی، حتی كشتن گوسفند و مرغ هم ممنوع بود. این موضوع را نیروهای متخاصم ایرانیان می دانستند و در جبهه ها رعایت می كردند و خونریزی موقتاً قطع می شد و بسیار دیده شده كه همین قطع موقت جنگ، به صلح طولانی و صفا انجامیده بود.
زبان آموزی در تعلیم و تربیت کودکان
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم آذر 1389 ساعت 23:16 شماره پست: 628
سلام دوستان
در حین وبگردی به یک وبلاگ خوب برخوردم بنام زبانشناسی نوشته خانم مهرنوش جعفری.
نوشته زیر یک تحقیق دانشجویی است که خانمها مریم مهین ترابی؛ لیلا زارعی؛ لیلا گلپایگانی، مریم نجیب آنرا تهیه و تنظیم نموده اند. خواندن این نوشتار را بهتون توصیه میکنم.
معنی دار ترین مرحله رشد وتکامل در دوران طفولیت ظهور زبان می باشد. تکلم
وجه تمایز انسان وحیوانات است.بازی کودک،دراین مرحله که لغات رافرامی گیرد
جنبه جدیدی پیدا می کند. بچه بطور طبیعی با توانایی تکلم متولد می شود.اما
اگر نتواند لغات بکار رفته رابشنود در مرحله تولید صدا به گونه ای رضایت
بخش پیشرفت نخواهد کرد. وقتی مادر کودک به آرامی بااو صحبت می کند کودک
لبخند می زند واحساس آرام بخشی دراوپدید می آید و صداهابرای او بتدریج
دارای معنا می گردند،کودک در شیر خوارگاه از ریتم و تن قافیه های شعر خیلی
لذت می برد .از طریق اشعار ساده و قافیه های مناسب دامنه لغات طفل گسترش
می یابد وبه معانی واژه ها ی قبل از آنکه بتواند آنها را بازگوکند وقوف می
یابد.مادر دانا درتماس روزانه خود با کودکش صحبت می کند حتی اگر فقط کودک
واکنشهای خیلی ساده بروز دهد. دراین حالت مادر به کودکش درتمیز قائل شدن
بین صداها کمک می کند .همچنین مادر می تواند صداهائی را تقلید نماید وتوجه
کودک رابه صداهای تولیدی جلب کند و بین طفل و خودارارتباط برقرار کند.اگر
این کار به طور منظم انجام شود کودک صداهای بیشتری رااز مادر فرا می گیرد
و زبان و دهان کودک برای تکلم ورزیده می شود.با تشویق های مادر کودک قادر
می شود کلمه های اولیه را شکل دهد.صداها را فراگیرد و تولید نماید.وقتی
طفل صدای(مام)راازحلقوم خارج می سازد مادرمغرورانه به روی طفل لبخند می
زند و باشادی و اشتیاق مام را تکرار می کند.وبدینسان طفل واژه رافرامی
گیرد .درطول دوسالگی دسترسی می یابد،دراین مرحله که بچه زبان باز می کند
وصدای مختلفی تولید می کند اکثر والدین مصمم هستند که کودک خود اجازه
ندهند این نوع زبان رابکار برد. آنها می کوشند که کودکانشان کلمه صحیح وبا
معنی رابیان کند تا واژه های بی معنی ،غافل از اینکه این مرحله ،مرحله ای
معین و ضروری است که طفل بایستی برای تکلم بعدی از آن عبور نماید.همانطور
که والدین نمی توانند از کودک بخواهند بعد از مرحله نشستن بدون وساطت
مراحل خزیدن و ایستادن یکباره راه بروددرمورد تکلم هم نباید از کودک
انتظار داشت که بعداز تولید صداهای نامفهوم یکباره واژه ای که آمادگی
پذیرش آن را ندارد وادار شود.
اهمیت تحصیل زبان زودتر از موعد مقرر امکان ندارد.اما هر
چه محیط غنی تر و حرکات کودک به صورتهای بازی بیشتر باشد رشد یادگیری کودک
نیز بیشتر خواهد شد.و تکلم و استفاده مناسب از کلمات به تدریج موجبات
اجتماعی شدن کودک را فراهم می کند.
زبان آموزی در تعلیم و تربیت کودکان
معنی دار ترین مرحله رشد وتکامل در دوران طفولیت ظهور زبان می باشد. تکلم
وجه تمایز انسان وحیوانات است.بازی کودک،دراین مرحله که لغات رافرامی گیرد
جنبه جدیدی پیدا می کند. بچه بطور طبیعی با توانایی تکلم متولد می شود.اما
اگر نتواند لغات بکار رفته رابشنود در مرحله تولید صدا به گونه ای رضایت
بخش پیشرفت نخواهد کرد. وقتی مادر کودک به آرامی بااو صحبت می کند کودک
لبخند می زند واحساس آرام بخشی دراوپدید می آید و صداهابرای او بتدریج
دارای معنا می گردند،کودک در شیر خوارگاه از ریتم و تن قافیه های شعر خیلی
لذت می برد .از طریق اشعار ساده و قافیه های مناسب دامنه لغات طفل گسترش
می یابد وبه معانی واژه ها ی قبل از آنکه بتواند آنها را بازگوکند وقوف می
یابد.مادر دانا درتماس روزانه خود با کودکش صحبت می کند حتی اگر فقط کودک
واکنشهای خیلی ساده بروز دهد. دراین حالت مادر به کودکش درتمیز قائل شدن
بین صداها کمک می کند .همچنین مادر می تواند صداهائی را تقلید نماید وتوجه
کودک رابه صداهای تولیدی جلب کند و بین طفل و خودارارتباط برقرار کند.اگر
این کار به طور منظم انجام شود کودک صداهای بیشتری رااز مادر فرا می گیرد
و زبان و دهان کودک برای تکلم ورزیده می شود.با تشویق های مادر کودک قادر
می شود کلمه های اولیه را شکل دهد.صداها را فراگیرد و تولید نماید.وقتی
طفل صدای(مام)راازحلقوم خارج می سازد مادرمغرورانه به روی طفل لبخند می
زند و باشادی و اشتیاق مام را تکرار می کند.وبدینسان طفل واژه رافرامی
گیرد .درطول دوسالگی دسترسی می یابد،دراین مرحله که بچه زبان باز می کند
وصدای مختلفی تولید می کند اکثر والدین مصمم هستند که کودک خود اجازه
ندهند این نوع زبان رابکار برد. آنها می کوشند که کودکانشان کلمه صحیح وبا
معنی رابیان کند تا واژه های بی معنی ،غافل از اینکه این مرحله ،مرحله ای
معین و ضروری است که طفل بایستی برای تکلم بعدی از آن عبور نماید.همانطور
که والدین نمی توانند از کودک بخواهند بعد از مرحله نشستن بدون وساطت
مراحل خزیدن و ایستادن یکباره راه بروددرمورد تکلم هم نباید از کودک
انتظار داشت که بعداز تولید صداهای نامفهوم یکباره واژه ای که آمادگی
پذیرش آن را ندارد وادار شود.
اهمیت تحصیل زبان زودتر از موعد مقرر امکان ندارد.اما هر
چه محیط غنی تر و حرکات کودک به صورتهای بازی بیشتر باشد رشد یادگیری کودک
نیز بیشتر خواهد شد.و تکلم و استفاده مناسب از کلمات به تدریج موجبات
اجتماعی شدن کودک را فراهم می کند.
با بزرگتر شدن کودک و بحث کردن با کودکان دیگرو بزرگسالان
یکی از اصولی است که از طریق آن کودکان مفاهیم ذهنی خود را با دیگران
مقایسه می کنند و نظری مبتدی بر عینیت از واقعیتها به دست می آورند.همچنین
برخی از محققین اظهار می دارند که تفکر کودک به زبان او بستگی دارد . برای
برخورداری از زبان غنی و وسیع بایستی دامنه خزانه لغت کودک را افزایش داد
تا ابزار لازم را برای طبقه بندی و تعمیم که ساخت پیچیده ای دارند به دست
آورند و مفاهیم زمان و فضا را درک کنند.
اختلال در خواندن
اختلال در خواندن عبارت از یادگیری یا آموزش ناکافی کلامی
می باشد.اغلب کودکانی که این اختلال رادارنداظهار می کنند:می توانیم خوب
فکر کنم ولی کلمات را فراموش می کنم ونمی توانم آنها را مرتب کنم.کودکان
در کلاسهای ابتدایی ویا قبل از آن خواندن ،نوشتن وهیجی کردن را می آموزند
و به وسیله کلمات نوشته شده ویا گفته شده افکار شان رابه روشنی بیان می
نمایند.لیکن در مورد بعضی از افراد که حدود یک دهم کل جمعیت کودکان در
سنین شروع مدرسه راتشکیل می دهند،این یادگیری مشکل است ،برای این افراد
پیشرفت در رشد شخصی در مدرسه ومحل کار نیز مشکل است(اگر این مشکل به حدی
باشدکه فرد را دچار مسئله کند وتوانایی یادگیری اوهماهنگ باسایر توانایی
هایش درخانه ومدرسه نباشد،آن را اختلال درخواندن یا مشکل خاص زبانی می
نامند.)
مشخصات کودکان دارای اختلال خواندن
1-کودک می گوید(می توانم به خوبی فکر کنم)یعنی
هوش،بینایی،کنترل حرکتی ورشدفیزیکی اومانندافراد دیگر خوب تاضعیف متفاوت
است.او در رابطه بازندگی در محیط مدرسه وخانه مشکلات زیادی نداردبهجز
مشکلاتی که از ناتوانی گویایی اوناشی شده وباعث دلسردی وپریشانی می گردد.
2-کودک می گوید((من کلمات رافراموش می کنم))اونمی تواندتمام کلمات
رابادیدن بیاموزدوبه خاطر بیاوردوبه همین دلیل در خواندن درسهای معمولی دچار اشکال می شود.
3-کودک اغلب نمی تواند کلماتی را که می خواهد ادا کند به
خاطر بیاورد((اوه))می دونی چیزی که با آن می
نویسم.....دیروز،منظورمفرداست....
4-او نمی تواندکلمات رامرتب کندکلمات با اشتباهات مکررادا
می شوند ویاازنظردستوری غلط هستندمرتب کردن حروف در موقع هجی کردن مشکل تر
است.
5-احتمال دارد کودک بطور کلی دست و پاچلفتی باشد ویافقط
درگرفتن مدادهماهنگی خوبی نداشته باشدوبه این دلیل نوشته هایش دارای نظم
کافی نبوده وکندوناقص باشد.
6-امکان دارددرریاضیات اشکال داشته باشد.اودرسازماندهی و
اداره امور زندگی روزمره اش مشکل داردودرانجام تکالیف و جهت یابی گیج می
شود.
اختلال خواندن نوعی بیماری نیست بلکه نوعی از تفکر است
:غالب اوقات اختلال خواندن ناشی از تیز هوشی کودک است.بسیاری از افراد
مشهور ،فعال و خلاق دچار این اختلال بوده اند.
یکی از محققین به نام مک دونالد گریچلی می گوید که اختلال
در خواندن یک مشکل ژنتیکی است و به عقب ماندگی عمومی هوش مربوط نمی شود
ویا همراه بابی ثباتی عاطفی یا نقص فیزیولوژیک (ازجمله نقص بینایی)نیست
دردیدن مشکلی وجود ندارد بلکه اشکال در تفسیر سمبلهای بینایی است.
از نظر عصب شناختی این اختلال به ناحیه گیجگاهی نیمکره
غالب مغز نسبت داده می شود .بسیاری از معلمان شاگردان زرنگی درکلاس دارند
که دریادگیری مهارتهای اساسی زبان مثل خواندن،نوشتن،هجی کردن و بعضی مواقع
درگوش دادن و سخن گفتن ناتوان هستند.البته میزان وجود مشکل درافرادمختلف
متفاوت است و حداقل یک دهم از افراد مشکلات جدی دارند این مشکلات عموما
مانع پیشرفت درسی می شود و اغلب روی سلامتی روانی و وظایف اجتماعی و
اقتصادی و خلاقیت فرد نیز تاثیر گذارند.
تاریخچه مطالعات در مورد اختلال خواندن:
اولین بار اختلال خواندن به وسیله پزشک انگلیسی به نام
مورگان مطرح و مورد تحقیق قرار گرفت .مورگان پسر بچه 14 ساله را معرفی کرد
که علیرغم داشتن هوش کافی در تلفظ خواندن و هجی کردن اشکال داشت. چون
شاهدی بر وجود ضایعه مغزی در وی مشاهده نمی شد ،مورگان اظهار کرد که این
نقص باعث اختلال در دخیره درک بینایی کلمات می شود. اولین توصیف جامع از
اختلال خواندن خاص توسط پزشک انگلیسی دیگر به نام « هنشل وود» در سال 1900
به عمل آمد.توصیف او در مورد ناتوانی خواندن شبیه به توصیف مورگان بود.او
نیز با این اختلال به عنوان کوری کلمه مادر زادی برخورد کرد. مورگان و
هنشل وود هر دو احتمال دادند که نقص موضعی مخصوصاَ در قسمتهایی که مسئول
ذخیره تصورات بینایی هستند وجود دارد.
اورتون :محقق امریکایی نیز در مورد اختلال خواندن نظر داد
که ناتوانی خواندن به تاخیر در رشد مربوط است که این تاخیر ناشی از عدم
تثبیت طبیعی برتری طرفی برای زبان می باشد. به علت وجود نقص در تثبیت
برتری طرفی ،احتمالاَ ناتوانی خواندن نشانه ای از درک بینایی غلط است که
همراه با اشتباه فضایی در لب خوانی و درک غلط از ب بجای ث یا بات به جای
تاپ می باشد. وی معتقد است که به طور کلی با بلوغ فرد اشتباه در شکل حروف
در غالب کلمات رفع می شود اما ممکن است اشتباه در جهت یابی باقی بماند
علاوه بر این اورتون معتقد بود که تئوری وی به اشکال در مهارتهای مربوط به
خواندن مثل هجی کردن و نوشتن با دست مربوط است. مثلاَ او ناتوانی هجی کردن
را به نقض در تثبیت سمبل های بینایی حروف و کلمات نسبت داد.کودکانی که
چنین اشکالی داشتند به عنوان افرادی که در درک بینایی کلمه اشکال داشتند
مورد بررسی قرار گرفتند.
«رابینویچ» از اولین کسانی بود که امکان ارتباط ناتوانی خواندن رشدی با اختلال زبانی را مورد بررسی قرار داد.
«مایکل باست»و همکارانش نظر دادند که دو نوع اختلال
خواندن وجود دارد آنها این دو نوع اختلال را به اختلال خواندن بینایی و
اختلال خواندن شنیداری نامگذاری کردند.تصور آنها بر این بود که اختلال
خواندن بینایی به علت نقائص در درک بینایی و حافظه بینایی ایجاد می شود
.کودکانی که این اختلال را دارند ،در صورت تلاش مطلوب برای بهبودشان،قادر
به یادگیری خواندن از طریق شنوایی خواهند بود.
کودکانی که اختلال خواندن شنیداری دارند در موارد متعددی
،نظیر تشخیص صداهای گفتاری ،ترکیب صداها ،نشانه گذاری،و نامگذاری و پردازش
شنیداری اشکال خواهند داشت.
از نظر کیفی ،اشکالات خواننده های ضعیف در دوره مختلف
رشدی،متفاوت است مشکلاتی که خواننده در وهله اول با آنها مواجه می شود
ناشی از اختلال در درک بینایی است. در طی سنین 9 تا 12 سال باید مشکلات
زبانی و درکی آشکار شوند که از آن به بعد ،علت اصلی اختلال خواندن را
تشکیل می دهند.
تئوری ستز satz بر خلاف تئوری های چند عاملی دیگر،تصریح می کنند که تنها عامل «کندی عمومی رشد» علت نهایی اختلال است .
جمع بندی و نتیجه گیری از تئوری های اختلال خواندن:
تئوریهای تک عاملی و چند عاملی جنبه های مشابه و متفاوتی
با هم دارند.بیشتر این توصیفات در تاکید بر روی اختلال عملکرد درک ،مشابهت
دارند.تعداد زیادی تاکید می کنند که نقص در سازماندهی فضایی بینایی
است،عده ای نیز از این دیدگاه حمایت می کنند که امکان دارد اختلال در
خواندن یک اختلال رشدی ساختاری باشد که از نظر کیفی با اشکالات خواندن
ناشی از عوامل خارجی متفاوت است.اکثر محققین علت اساسی ناتوانی خواندن را
به اشکالات نورولوژیکی نسبت می دهند و فقط عده کمی به تظاهرات رفتاری مشکل
توجه کرده اند.
تئوری های چند عاملی بر روی عوامل شنیداری و زبانی بیش از
تئوریهای تک عاملی تکیه می کنند.اما در عوض امکان وجود اختلال عملکردی در
جریان بینایی را نادیده می گیرند.
توصیف و سبب شناسی در تمام تئوریها بر پایه چهار اصل استوار است:
1- درک بینایی و حافظه بینایی مختل
2- ترکیب بین حسی مختل
3- یادآوری مختل نظم توالی ها و سری ها
4- پردازش کلامی مختل
ارزشیابی مشکل:
منظور از اختلال خواندن ،هم اشکال در صحبت کردن و هم
خواندن کلمات است .در کودک خردسال امکان دارد الگوی ناقص گفتار در طی رشد
کودک باعث اشکالات خواندن و هجی کردن بشود.این نکته ثابت شده است که افراد
دارای اختلال نسبت به افراد طبیعی تمایل زیادتری دز غلط گوئی کلمات دارند
گفتار آنها ممکن است قابل فهم نباشد.چون اگر چه ممکن است الگوی زبانی
کلمات صحیح باشد اما تولید صدا هانادرست است.یا ممکن است صدارادرست تولید
کننداما تکیه هادر محل های نامناسب صورت می گیرد .آنها اغلب فاقد قدرت
تفکیک بین حروف وصدای آنها می باشند.همچنین امکان دارد هجاها رادرگفتار
ونوشتار جابجا کرده ومعکوس نماید.اشکال این کودکان از نظر گفتاری به حدی
نیست که به گفتار درمانی مراجعه کنند.اما دربیشتر موارد معلم به خاطر
مشکلات خواندن آنهارابه باز خوانی وارجاع وامی دارد.این کودکان در وهله
اول باید از نظر عملکردذهنی تست شوند واگرهوش آنهاطبیعی باشد می توان به
وجود اختلال خاص خواندن مشکوک شد.بعد از ارزیابی ،اگر مشخص شد که کودک
دچار اختلال خواندن است،مشاوره برای والدین اولین کار لازم است.اگر کودک
بزرگ باشد می توان مشکل وی رابرایش توضیح دادوبه او اطمینان دادکه
باهمکاری وانجام تمرینات مربوط به خواندن ونوشتن نقص اورابرطرف خواهد شد و
این مسئله موجب پیشرفت وی خواهد گردید.
والدین باید صبور باشندواوراتحت فشار قرارندهند وازبیش از
توانائیش انتظار نداشته باشند.ممکن است او فاقد واژگان کافی درذهن بوده
ودرجمله سازی دارای مشکلاتی باشد برای ارزیابی میزان لغات و جملات نسبت به
سن کودک می توان از جدول مربوطه استفاده کرد.
شیوه های آموزشی معمول برای کودکان دارای اختلال خواندن
درحال حاضر درکشورهای مختلف شیوه های متفاوتی برای آموزش
این نوع کودکان وجود دارد.لیکن اکثر متخصصین در استفاده از شیوه های زیر
اتفاق نظر دارند.
1-شیوه انفرادی:خواندن انفرادی شیوه ای می باشد که درآن
به دانش آموز اجازه داده می شود مستقل از گروه پیش برود. این شیوه
دیداری-شنیداری(LOOKLISTEN-LEARN)است.دراین شیوه دانش
آموزان هر کدام بطور جداگانه می خوانندوبصورت انفرادی توسط معلم آموز ش
داده می شوند.سپس دانش آموزان در گروههای کوچک شرکت می کنند تا مهارت خود
را توسعه دهند.
2-شیوه تجربه زبانی:اولا این شیوه بینایی-شنیداری
است.دراین شیوه ازدانش آموزان خواسته می شود درباره یک تجربه مشترک بحث
کنند و بعد درمورد آن داستان کوتاه بگویند ویا بنویسند.سپس داستان
،موضوعی برای استفاده درآموزش خواندن می شود .
3-شیوه آموزش الفبای اولیه:این شیوه یکی از چند پیشنهادی
برای مقابله (برخورد)بامشکل است که درآن هر حرف زبان بهچندین شیوه نوشتاری
نمایش داده می شود.راه حل الفبای اولیه از طریق ایجاد یک رابطه حرفی
–آوائی ثابت یک تغییر موقتی در نوشتار زبان برای خواننده مبتدی ایجاد می
کند.
4-شیوه کد گذاری رنگ:این شیوه به اضافه کردن بعد رنگ بر
ثبات نوشتاری زبان تاکید می کند.درکد گذاری رنگ یک رنگ ثابت ومشخص رابرای
یک حرف اختصاص می دهند که دراینجا به شیوه های مختلف نمایش صدا در شکل
عادی نوشتاری توجه نمی شود.
5-شیوه موضوعات برنامه ای:در این شیوه اطلاعات بصورت بخش
بخش ودرقالبها ومراحل کوچک ارائه می شود که دانش آموزباید درهر قسمت به
سوال جواب بدهد.جوابها ی درست او مشخص می شوند تا آنها رابفهمد.دراین شیوه
دانش آموزان به نسبت توانایی خود پیشرفت می کنند و نقش معلم اندازه گیری
میزان پیشرفت و اجرای تست های پیشرفت درفواصل زمانی خاص می باشد.
6-شیوه انتخابی :در این شیوه دانش آموز در معرض ترکیبی
از شیوه ای قبلی قرار می گیرد. معلم ورزیده کسی است که از این شیوه بصورت
موثری استفاده کند.
7-شیوه فرنالد:معلمانی که از این شیوه استفاده می کنند
معمولا با یک مرحله رد گیری شروع می کنند به این معنی که معلم کلمه را می
نویسدو دانش آموزان گوش می دهند. سپس دانش آموزان کلمه را مشاهده می کنند
و با تعقیب کلمه می خوانند(این کار را بطور مداوم انجام می دهند تا موقعی
که بتوانند کلمه رابنویسند)سپس درهمان حال که کلمه را می نویسند آن را می
خوانند.البته درمراحل پیشرفته نیازی به تعقیب کلمه نیست .در سرتاسر مراحل
کلمات بصورت یک کل آموخته می شود بطور طبیعی تلفظ مشد و ضمن ردگیری هجاها
خوانده شده و یانوشته می شوند شیوه ردگیری کوششی برای کسب حداکثر تحریک در
یادگیری کلمه است.مثال :با.با-دو.چر.خه
شیوه فرنالدیک شیوه تجزیه ای محسوب می شود.
8-شیوه گیلینگها:این شیوه بر خلاف شیوه تجزیه ای فرنالد
،یک شیوه ترکیبی است.دراینجا آموزش صداهای حروف و بعد قراردادن آنها در
داخل کلمات مد نظر است.بسیاری از معلمان این شیوه آشنای آوائی مربوط می
دانند.تفاوت آنهادراین است که این شیوه براساس رابطه نزدیک عناصر
بینایی،شنیداری وحرکتی استواری می باشد.
دلایل اختلالات زبان
عقب ماندگی ذهنی و تاخیر در مهارتهای زبانی
بعضی از کودکان در زمانی که انتظار می رود، به طور طبیعی قادر به
گفتن کلمات و یا ساختن جملات و سخن گفتن نیستند ،به احتمالی دچار عقب
ماندگی هوشی می باشند.برای آنکه کودک قادر به تکلم باشدباید از میزان لازم
بهره هوشی بر خوردار باشد.کودکانی که دچار عقب ماندگی ذهنی شدید هستند
معمولاَفقط برای بیان خواسته های خود از گریه ،فریاد و صداهای نامفهوم
استفاده می کنند.
اختلالات عاطفی و نارسایی تکلمی
گاهی اوقات تاخیر زبان و یا نارسایی تکلمی در کودکان منشا عاطفی وهیجانی دارد،این
نوع اختلال معمولاَ به دلیل هیجانات شدید و ضربه ها و شوک های عاطفی در
این کودکان عارض می گردد،این قبیل اختلالات تکلمی را گاهی نیز لالی عاطفی
یا سکوت مرضی می گویند.احتمال وقوع این گونه نارسایی در میان کودکانی که
در محیط های پرتشنج و یا مناطق جنگی قرار دارند و در معرض انفجارات پی در
پی هستند ،بیشتر است.
اختلالات تکلمی و ضایعات مغزی و عصبی (آفازی)
گاهی بر اثر ضایعات مغزی و صدمات وارده بر سلسله اعصاب مرکزی کودک
فاقد توانایی سخن گفتن می شود .این قبیل کودکان همواره دارای مشکلاتی در
زمینه خواندن،هجی کردن ،حساب کردن ،اشاره و صحبت کردن می باشند.ممکن است
کودک دچار گیجی و بی قراری هیجانی شده و قادر به خاطر آوردن کلمات معمولی
نباشد و یا به غیر از راهنمایی های بسیار ساده هیچ مطلب دیگری را متوجه
نشود .از ویژگی های بارز این کودکان حالت دمدمی بودن آنهاست.از لحظه ای به
لحظه دیگر تغییر میکنند.ا اختلالات تکلمی فقط یکی از نتایج احتمالی ضایعات
مغزی است.
اختلالات دستگاه صوتی و نارساییهای تکلمی
در بعضی موارد اختلالات دستگاه صوتی موجب نارسایی های تکلمی می شود
.تقریباَ یک نفرازهرهزار کودکی که متولد می شوند به نحوی دچار نقیصه ای در
سقف دهان و یا در لب بالایی می باشند.کودکان مبتلا به چنین عارضه ای
معمولاَاز تلفظ کامل کلمات عاجز بوده و غالباَحروف را به جای یکدیگر به
کار می برند ،آنها معمولاَ در اصطلاح تودماغی و با خرخر صحبت می کنند .
اختلالات شنوایی و نارساییهای تکلمی
نارساییهای تکلمی که منشا آنها اختلالات شنوایی است، معمولا متاثر از حداقل سه ویژگی خاص از اختلالات شنوایی است. این ویژگیها عبارتند از سن وقوع نقص شنوایی ، میزان و نوع اختلالات شنوایی. چنانچه وقوع اختلالات شنوایی به میزان ضعیف قبل از سن به سخن آمدن کودک باشد، ممکن است موجب تاخیر در صحبت کردن کودک گردد. چنانچه وقوع اختلال شنوایی به میزان ضعیف بعد از رشد طبیعی کودک در صحبت کردن باشد ممکن است چندان تاثیری در صحبت کردن کودک نداشته باشد.
در صورتی که وقوع اختلال شنوایی به میزان متوسط و یا خیلی زیاد ، قبل از یادگیری زبان باشد تاثیر بسیار شدیدی بر رشد طبیعی زبان کودک میگذارد. و ممکن است سبب شود که کودک بدون استفاده از برنامههای مستمر و دایمی و ویژه گفتار درمانی هرگز قادر به رشد زبان و صحبت کردن نشود. اگر چنین اختلالاتی به همین میزان بعد از تحصیل زبان و صحبت کردن عارض فرد شود، ممکن است تنها تاثیر کمی در کیفیت او گذارده و تغییراتی در تن صدا و ادای کلمات ایجاد گردد. کودکان سخت شنوا نیز ممکن است در تحصیل مهارتهای زبانی دچار اشکال شوند و در تلفظ و ادای صحیح کلمات مشکلاتی داشته باشند.
لکنت زبان
لکنت زبان نوعی اختلال گفتار است که مشکلاتی رادر برقراری
ارتباط با سرعت مناسب وبه طور پیوسته و روان ایجاد می نماید. درواقع لکنت
عبارت است از تکرا،کشش و یا قفل شدن غیر ارادی کلمه یا بخشی از کلمه که
فرد قصد بیان آن را دارد.در اینجا معمولا همراه با تلاش برای بیان درست
کلمات ،تغییراتی نیزدر سر گردن به شکل پلک زدن،شکلک در آوردن ،لرزش فک
،لبها و یا کج کردن سر دیده می شود.
در این بیماری سلیس و روان بودن تکلم از بین رفته است
.شخص فکر می کند روی گفتار خود تسلط و کنترل لازم را ندارد و در نتیجه
دچار واکنش های رفتاری و عاطفی می گردد.
علائم هشدار دهنده لکنت:
لکنت زبان صرفا یک مکث یا انفصال در جریان طبیعی کلام که
ما آن را نا روانی کلامی می نا میم نیست. بلکه لکنت زبان توام است با
واکنش های لحظه ای فرد به هنگام مواجه شدن بامشکل گویایی.
بعضی ازعلائم به شرح زیر است:
1-تکرار مکررحروف و کلمات:
بعضا کودکان به هنگام صحبت کردن حروف ،کلمات ویا حتی جملاتی را تکرار می کنند مثلا AND
را چندین بار تکرار می کنند بعضی اوقات بخشی از کلمه معمولا بخش اول را
تکرار می کنند اگر کودک شما این چنین تکرار کردن کلمات رادر موقعیت های
مختلف وباکلمات متنوع وبیش از حد عادی(بطور غیر عادی)از خود نشان می دهد
به احتمال زیاد دچار مشکل گویایی شده است.
2-طولانی ادا کردن کلمات:
در بعضی مواقع کودکان به جای تکرار کلمات یا صدا ها ممکن
است بخش اول صدای کلمه رابطور قابل ملاحظه ای کش داده و طولانی ادانماید
مثلا((م))کلمه مادر را بکشند.
این دو علامت اولیه یعنی تکرار کلمات و صداها وکشیده ادا
کردن صداها ممکن استبعضی وقتها در همه کودکان مشاهده شود .اما اگر این نوع
رفتارهای کلامی بیش از حد عادی یعنی به دفعات فراوان ودر موقعیت های مختلف
درکودکان مشاهده شد ووالدین احساس کردند که این علائم برمهارت و توانمندی
کودک در بر قراری ارتباط کلامی بادیگران تاثیر گذاشته است،آن وقت لازم است
بطور جدی در فکر اصلاح گویایی کودک باشند.
3-لرزش عضلات دستگاه گویایی:
گاهی اوقات به هنگام صحبت زمانی که به نظرمی رسد که کودک
در ادای کلمه دچار گیر یا وقفه زبانی می شود فک و عضلات کوچک اطراف دهانش
حالت تکان یا لرزش پیدا می کند لذا کار شناسان گفتار درمانی در بررسی
وضعیت گویایی کودک به چگونگی احتمال و قوع استمرار این قبیل لرزشهادر
دستگاه گویایی کودک توجه خواهند داشت.
4-تغییر در تن و آهنگ صدا:
اگر کودک دچار اختلال گویایی شده باشدوقتی که سعی می کند
کلمه را که در آن دچار زبانی شده است تلفظ نماید،ممکن است قبل از ادای
کلمه تن و آهنگ صدای او بالا برود.این تغییر صدای غیر عادی ممکن است به
تدریج بیشتر شود.
5- تقلا و تنش:
گاهی اوقات کودک ممکن است برای رهایی از گیر یاوقفه ای که
درآن دچار شده است کوشش وتقلای زیادی نشان دهد.یادچار اضطراب شده ودستگاه
گویایی مثل لب ها وزبان وگلو و همچنین سینه اش بطور غیر طبیعی دچار تنش
فوق العاده ای شود که وجود تنش وتقلای غیر عادی در صحبت های کودک احتمال
وقوع یک مشکل جدید و طولانی درروانی کلام او باشد.
6-لحظه ترس :
کودک ممکن است به هنگام صحبت و مواجه شدن با کلمه به
اصطلاح "ترس"آور (کلمه ای که کودک احتمال گیر یا وقفه رادر تلفظ آن می دهد
)امواجی از ترس رادرچهره خود نشان دهد ووالدین متوجه حالت ترسیدن او شوند
این حالت باعکس العمل های هیجانی برای رهایی از گیر ووقفه است.
7-اجتناب وگریز:
تجارب ناخوشایند کودک درتقلای غیر عادی درصحبت کردن و ترس
وهیجانهای شدید ممکن است موجب شود که کودک از تلفظ و بکار بردن کلمه ای که
درآن امکان گیر ووقفه رامی دهد خودداری کند و تا هنگامی که اطمینان حاصل
نکرده که می تواند به سهولت آن کلمه رابه کار برد،استفاده ازآن کلمه
رادرصحبت های خود به تاخیر اندازد.
فشار های عاطفی – محیطی در کودکان دارای لکنت زبان
بی تردید انواع خاصی از فشارهای عاطفی و محیطی همانند یک
حادثه ناگهانی ویافشار های عاطفی روانی درمحیط زندگی برشیوه سخن گفتن
کودکان تاثیر خواهد داشت.کودک خردسالی که هنوز سعی دارد بیاموزد که چگونه
احساسات خود راکنترل نماید وبسیاری از وقایع و حوادث روزمره برایش نگران
کننده می باشد .دربرابر فشارهای عاطفی و محیطی فوق العاده آسیب پذیر است.
یکی از نکات بسیار مهمی که والدین محترم باید همواره در نظر داشته باشند ،مسئله وجود اصل تفاوتهای فردی است.
کودکان از جهات مختلف جسمی ،عاطفی و اجتماعی باهم
متفاوتند،بعضی از کودکان ظرفیت عاطفی بسیار اندک و حساسی برخوردار اند.این
کودکان دربرابر حوادث ناخوشایند عاطفی ،تنبیه تهدید و فشارهای عاطفی و
خانوادگی و گروهی آسیب پذیری بیشتری دارند.بطور کلی لکنت زبان عمدتا یک
پدیده پیچیده روانی –حرکتی است تحقیقات نشان می دهد که بیش از هشتاد درصد
از کودکان که دچار لکنت زبان هستند لکنت آنها به تدریج وبدون اقدام خاصی
بر طرف می شود.
علل لکنت زبان
در واقع دلایل بروز لکنت زبان در کودکان تا کنون به طور
دقیق روشن نشده است. اما آنچه که تا حدودی مشخص است آن است که لکنت نمی
تواند علت واحدی داسته باشد بلکه همواره معلول علل بدنی و عاطفی و اجتماعی
ویا ترکیب این عوامل است.
بسیاری از افرادی که لکنت زبان دارند دچار بعضی از
ناراحتی های عصبی و ناسازگاری های اجتماعی هستند.اما تشخیص این که آیا این
گونه ناراحتی های روانی علت لکنت زبان است و یا لکنت خود حاصل حالات و
فشار های ناشی از اختلالات روانی است،بسیار مشکل است.در بعضی از مواقع
لکنت زبان ممکن است حاصل نارسایی و اختلالات دستگاه عصبی باشد.و یا در
مواردی نیز لکنت زبان کودکی بر اثر بعضی نا هنجار ی ها ی خفیف فیزیولوژیکی
پدید آید.
کودکان مبتلا به لکنت زبان در کلاس درس و وظیفه معلم
برای کودکی که مبتلا به لکنت زبان است ،صبر و حوصله معلم
بسیار مهم و با ارزش است .معلم باید صبورانه و با توجه و دقت فرصت دهد که
کودک به راحتی آنچه را که می خواهد بگوید ،تمام نماید و از هر گونه شتاب
زدگی و تمسخر و استهزای کودک اجتناب کند .البته مقصود آن است که معلم لکنت
شاگرد را کاملا فراموش نماید بلکه ضمن آن که کودک را به نحوی متوجه می
نماید که او متوجه مشکل اوست وقتی که کودک صحبت می کند هیچ گونه نگرانی و
اضطراب از خود نشان نمی دهد.معلم باید به طور آگاهانه توجه شاگردی را که
مبتلا به اختلالات گویایی است به صحبت کردن دیگران جلب نماید.این یکی از
روشهایی است که شاگرد چگونگی تلفظ و ادای کلمات مختلف را می آموزد.از سوی
دیگر دانش آموزان اگر به صحبت کردن خود نیز توجهی ننماید ،چندان در اصطلاح
و بهبود نارسایی گویایی خود موفق نخواهد شد.لذا دانش
آموزباید یاد بگیرد وقتی که صحبت می کند اشکالات خود را بتدریج و در حد
توانایی خود بر طرف نماید.
معلم باید از شاگردی که دچار اختلالات گویایی است تصویری
گویا داشته باشد به نحوی که وقتی کودک را به مشاوره و گفتار درمانی معرفی
می نماید .
روشهای اصلاح و درمان لکنت زبان
امروزه از روشهای مختلف برای اصلاح و درمان و باز پروری اختلالات گویاییو لکنت زبان استفاده می نمایند.
1-روشهای زبانی یا تلفظی
در این روش که بیشتر درمورد کودکان 7 ساله و به بالا به
کار می رود در این روش تمرینها ی مربوط به رها ساختن عضلانی و جلوگیری از
گیر و فشار ،از اهمیت بسزایی بر خوردار است.
2-روش دو جانبه یا مکمل
در این روش به باز پروری و پرورش جنبه های دو گانه فکری
و زبانی اهمیت فراوان داده می شود . در این روش بیشتر در مورد کودکان 3تا7
ساله استفاده می شودو معمولا نتایج ثمر بخشی دارد.هدف این روش در واقع
پرورش دوگانه ای از قدرت و صحت تفکر و قدرت و صحت بیان است.
3-روشهای روان درمانی psychotherapy
این روش به ویژه در مورد افرادی که دچار کشمکش های عاطفی
و اخلالات روانی عصبی هستند به کار می رود.روش روان درمانی برای کودکانی
که در سنین پایین هستند معمولا ثمر بخش نمی باشد.
4-روش دارو درمانی
برخی را اعتقاد بر این است که یکی از عوامل لکنت تنش ها و
اضطراب و هیجانات عاطفی است،لذا دارو های آرامش بخش می تواند تا حدودی
کودک را از اضطراب و هیجانات عاطفی بدور داشته ودر نتیجه لکنت زبان او را
تقلیل دهد.
5-رفتار دروانی
یکی دیگر از روشهای متداول و نسبتا جدید در اصلاح و باز
پروری لکنت زبان روش تغییرات و اصلاحات رفتاری می باشد.نظریه مدافعان این
روش در این است که یکی ازعلل لکنت زبان کودک رفتار های سازش نا یافته و یا
بهنجار اوست.در این روش سعی بر اصلاح رفتار ها و با لطبع تقلیل لکنت زبان
کودک است.
6- روش خود درمانگری
این روش که در واقع می تواند نوعی روش رفتار درمانی نیز
تلقی شود ،بر این اساس استوار است که فرد لکنتی با انگیزه قوی و ایجاد
تغییرات لازم در زمینه بازخوردها و نگرش هایش نسبت به لکنت خود،با برنامه
ای منظم و مشخص و به طور جدی و مصمم تلاش کند که اختلالات گویایی خود را
اصلاح نماید . سخن اصلی مدافعان این روش این است که (لکنت چیزی است که فرد
انجام می دهد واومی تواند در آنچه که انجام می دهد تغییرات و اصلاحاتی
ایجاد نماید).البته طرح این روش برای افراد بزرگسال لکنتی است.بخصوص کسانی
که به دلایلی نتوانسته یا نخواسته اند کمک موثری از مراجعه به گفتار در
مانگران دریافتنمایند.تجارب حاصل از انجام این روش توسط افراد لکنتی
بزرگسال با اراده ای قوی،فوق العاده موفقیت آمیز بوده است.اضطراب زدایی و
غلبه بر ترس و افزایش مهارت اجتماعی پایه های اصلی این روش است.
کمک والدین به کودکی که لکنت دارد
دستورالعمل ها:
فشار وقت :که می تواند بر صحبت کردن کودک تاثیر منفی بگذارد . فشار وقت دو گونه است :
1- فشار وقت در صحبت کردن
2- فشار وقت در طرز زندگی
مثال :تنظیم برنامه روزانه برای کودک که هر ساعت یک کاری انجام می دهد .
اعمال هر گونه فشار و محدودیت از زندگی کودک اضطراب و نگرانی او را افزایش خواهد داد .
ناروانی های گویایی کودک را بپذیرد .
پیرامون تفاوتهای فردی در زمینه گویایی مطالعه نماید.
به تفاوت صحبت کردن کودکان و حتی بزرگسالان دیگر توجه کنید.
نا روانی آنها را بشمارید.
به دفعاتی که آنها دچار وقفه و گیر می شوند و کلماتی را تکرار می کنند توجه کنید.در نهایت متوجه خواهید شد که :
1- همه افراد به خصوص کودکان از الگوی صحبت کردن متفاوتی برخوردارند.
2- بسیاری از ناروانی گویایی آن ها طبیعی است.صبر و تحمل بیشتری در برابر ناروانی گویایی کودک داشته باشید.
از گیر و و قفه های کودک ناراحت نشوید و او را محکوم به
تند و سریع حرف زدن نکنید . با آرامش کامل به آنچه کودک می گوید گوش دهید
نه به اینکه چگونه می گوید،بگذارید خودش حرفش را تمام کند،شما جمله او را
کامل نکنید،هنگام صحبت کردن با او تماس چشمی داشته باشید ،کودک زمانی که
خودش آغاز به صحبت می کند،راحت تر از زمانی است که از اوسوالی پرسیده می
شود ،پس برای اینکه خود بخود سر صحبت را باز کند،با او در مورد فعالیتهایی
که به آنها علاقه مند است صحبت کنید ودر فواصل چند لحظه سکوت کنید و در
فواصل چند لحظه سکوت کنید تا اگر مطلبی دارد بیان کند،برای پاسخ دادن به
سوال به کودک فشار نیاورید ، پس از اینکه صحبتش تمام شد،با آرامش و با به
کار بردن تعدادی از لغات خودش با او پاسخ دهید. بهترین شیوه که می توان به
وسیله آن رابطه خود را با کودک نزدیک تر و غنی تر کرد ،این است که با صبر
و حوصله و فرصت کافی به صحبت های او گوش کنید.از به کار بردن کلمه لکنت به
جای ناروانی های کلامی بپرهیزید .از بر چسب زدن های ناروا اجتناب کنید.
در این بیماری سلیس و روان بودن تکلم از بین رفته است.شخص
فکر می کند روی گفتار خود تسلط و کنترل لازم راندارد ودرنتیجه دچار واکنش
های رفتاری وعاطفی می گردد.ممکن است صداهابلوک شوند وکودک بخواهد حرف
بزندولی صدایی از گلویش خارج نشود ودرنتیجه سکوت و یا نقطه ای درکلام رخ
دهد ممکن است تکلم بامکث های طولانی تکرار یک حرف (مثل گ،گ،گل)یایک سیلاب
(مثل وی ،وی ،ویدیو)باطولانی شدن کش آمدن یک حرف (مثل م،م، م،مریض)خود
رانشان دهد،ممکن است تلاش های رفتاری زیادی رادرزمان تکلم ببینیم مثل پلک
زدن،تکان دادن دستهاوسر،اداهای خاص روی صورت.....
گرچه گاهی کودکان طبیعی نیز دچار عدم روانی گفتار می
شوندولی این ناروانی کلام گذراست.ودرواحدهای بزرگتر زبانی رخ می دهد
،مثلادر سطح کلمه ،عبارت ویاجمله.
این بیماری معمولابین سن7-2 سالگی شروع می شود که اوج
آن4-3 سالگی است.شیوع آن یک درصدمی باشداین اختلال معمولا در دوره نوجوانی
روبه بهبود می گذرد وشیوع آن کاهش می یابد،لکنت زبان درپسران شایع
ترازدختران است .پسرانسه برابر دختران به بیماری مبتلا می شوند ،نسبت مرد
به زن باافزایش سن افزایش می یابد که این نشان دهنده درجه بهبود ی بیشتر
دردختران است.استرس و اضطراب علیرغم تصور عمومی ایجاد کننده این بیماری
نیست ولی می تواند آن راتشدید کند،زمانی که این کودکان برای حرف زدن تحت
فشار قرارمی گیرندیااسترس واضطرابی به آنها وارد می شوند،لکنت زبان آنها
شدت می یابد،درنتیجه لکنت زبان بیماری است که شدت آن از یک موقعیت به
موقعیت دیگر متفاوت است.کاهش استرس در زمان صحبت کردن به کاهش حملات لکنت
زبان کمک می کند.امااستفاده از داروهای ضد اضطراب تاثیر اصلی در درمان
ندارد.به نظر می رسد این بیماران به دو دسته تقسیم می شوند دریک دسته
کودکانی قرار می گیرند که پیش آگهی بهتری دارند و قادرند تکنیک های غلبه
براین مشکل رابیاموزند و آنها را استفاده کنند و درموارد دیگر،کودکانی
هستند که مشکل آنها به درمان پاسخ کمتری می دهد ،گفتاردرمانی دراین کودکان
هم به روان وسلیس صحبت کردن کمک می کند و هم کمک می کند تاکودک بااضطراب
،تنش واجتناب کمتری وارد مکالمه و گفتگو گردداز آنجا که لکنت زبان یک بعد
قوی بیولوژیک و ارثی دارد،روان درمانی به تنهایی درمان موثری برای آن
نیست،گرچه ممکن است به کاهش اضطراب تطابق بهتروافزایش اعتماد به نفس کودک
کمک موثری نماید.گرچه علت لکنت زبان دقیقا مشخص نمی باشد،بنظرمی رسد
مجموعه ای از عوامل مانند آسیب پذیری و استعدادبیولوژیک،تقاضاهاودرخواست
های محیطی و مشخصات سرشتی و ذاتی فرد در ایجاد آن نقش داشته است.
منابع و مآخذ:
کتب:
- آموزش در دوران کودکی برنارداسپادک - ترجمه محمد حسین نظری نژاد
- روانشناسی خواندن الکساندر پولاچک – ترجمه دکتر مجدالدین کیوانی
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و دوم آذر 1389 ساعت 14:33 شماره پست: 625
سلام به همه دوستان و همکلاسی عزیز!
راستش همونطور که دیدید و مشاهده فرمودید قالبهای وبلاگ بلاگفا کلا به هم ریخته بود و من با کلی تلاش تونستم قالب آشنا و همیشگی وبلاگ را برگردونم.
متاسفانه در این بین لوگوی وبلاگ از بین رفت و نتونستم آنرا برگردونم.
لذا از دوستان عزیزی که دستی در فتوشاپ دارند تقاضا میکنم روی منو زمین ننداخته و این لطف را حق وبلاگ خودشون انجام بدهند و یک لوگو برای وبلاگ با مشخصات زیر طراحی نموده و برای من ایمیل نمایند:
ابعاد: 750px*215px
پسوند: .jpg با حجم کم
نام وبلاگ: زبانشناسی همگانی
زیر تیتر: وبلاگ تخصصی زبانشناسی همگانی
عکس: به سلیقه طراح
چون میدونم که دوستان برای طراحی باید وقت بگذارند لذا دوستی که زحمت این کار رو قبول کنه یا طرحش برگزیده شود یک کادوی توپ پیش من داره.
آدرس ایمیل من: mehdi.saeidi2009@gmail.com
منتظر نظرات و طرح های شما هستم
دانلود مقاله معنی شناسی
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و دوم آذر 1389 ساعت 13:28 توسط sir_linguist شماره پست: 624
+ نوشته شده در جمعه نوزدهم آذر 1389 ساعت 11:55 توسط mahdi9674 شماره پست: 622
انجمن زبان شناسی ایران
با همکاری
پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
تهران – بزرگراه کردستان – نبش خیابان 64 ( ایرانشناسی)
برگزار می کند:
کارگاه بررسی نظریه بهینگی
دبیر علمي:دکتر گلناز مدرسی قوامی
دبیر اجرایی:سپیده عبدالکریمی
تاریخ و محل برگزاری كارگاه :
زمان:پنجشنبه 9/10/89 از ساعت15-9
مکان : پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
علاقهمندان میتوانند برای شرکت در این همانديشي از تاریخ 13/9/1389 تا 01/10/1389 هزینة ثبتنام را براساس جدول زیر به حساب شماره0243122783 بانك تجارت شعبه علامه طباطبايي بهنام انجمن زبانشناسي ايران واریز و براي قطعی كردن ثبت نام ، رسید آن را به دفترانجمن (88212003) با دورنگار(فكس) ارسال كنند
هزینه ثبت نام
برای اعضای انجمن زبان شناسی ایران
100.000ریال
این مبلغ شامل هزینه شرکت در سمینار، پذیرایی میان برنامه و ناهار می باشد.
برای سایر شرکت کنندگان غیر عضو
200.000ریال
يادآوري:
با توجه به محدود بودن ظرفیت پذیرش، پس از تکمیل ظرفیت ، از ثبت نام سایر علاقهمندان معذور خواهیم بود.
خبر:آقای امیر احمدی
من پس از رفتنها رفتنها با چه شور و چه نشاط در دلم شوق تو اکنون به نیاز آمده ام!!!
+ نوشته شده در دوشنبه پانزدهم آذر 1389 ساعت 9:47 شماره پست: 617
سلام به همه دوستان و همراهان همیشگی وبلاگ زبانشناسی همگانی
اول از همه و پیش از هر چیزی از آقای امیراحمدی و آقای مقدس و آقای احمدی شاد تشکر میکنم که در غیاب من نگذاشتند که وبلاگ زبانشناسی همگانی دچار رکود شود.
راستش برای یک مسافرت کاری یک مدتی نبودم بعدشم که برگشتم مجبور بودم برم دانشگاه و در کلاسهای فوق شرکت کنم چراکه ترم ژیش را مرخصی گرفتم و نرفتم دانشگاه.
از سویی دیگر بعد از بازگشت از سفر بقدری حجم کاریم بالا بود که معمولا مجبور بودم تا دیر وقت کار کنم.
بهر حال... خیلی خیلی خوشحالم که هم اکنون در خدمتتون هستم. امیدوارم با کمک و همراهی دوستان بتونیم مطالبی هر چقدر جدیدتر و مفیدتر را براتون آماده کنیم.
با تشکر بسیار.
سعید بنادکی
چهارمین همایش بینالمللی زبانشناسی ایرانی
+ نوشته شده در یکشنبه چهاردهم آذر 1389 ساعت 17:56 توسط sir_linguist شماره پست: 621
دانشگاه اوپسالا چهارمین همایش بینالمللی زبانشناسی ایرانی
را برگزار میکند. این همایش در ادامۀ همایشهای لایبزیگ (2005)، هامبورگ
(2007) و پاریس (2009) برگزار میشود. این همایش مقالات نوشته شده در همۀ
زمینههای مرتبط با زبانشناسی ایرانی از جمله رویکردهای صوری-نظری،
رایانشی، عصبشناختی، ردهشناختی، نقشگرا، درزمانی و مطالعات گویشی را
میپذیرد. سخنرانان اصلی این همایش عبارتاند از «بو اوتاس» از دانشگاه اوپسالای سوئد، «محمد دبیرمقدم» از دانشگاه علامه طباطبایی و «علی درزی» از دانشگاه تهران. برای کسب اطلاعات بیشتر به وبگاه این همایش به نشانی زیر مراجعه فرمایید.
انجمن علمی-دانشجویی زبانشناسی دانشگاه تهران برگزار میکند
+ نوشته شده در جمعه دوازدهم آذر 1389 ساعت 15:23 توسط mahdi9674 شماره پست: 620
انجمن علمی-دانشجویی زبانشناسی دانشگاه تهران قصد دارد با دعوت از خانم پروفسور اینگرید پیلر از دانشگاه مککوئری استرالیا، کارگاه آموزشی دو روزهای را در روزهای سهشنبه 30 آذر وچهارشنبه 1 دی 1389 در تالار کمال دانشکدۀ ادبیات برگزار کند. با توجه به جذابیت موضوع کارگاه و جایگاه علمی سخنران، پیشبینی میشود استقبال گستردهای از آن به عمل آید. به علت محدودیت گنجایش تالار کمال، به علاقهمندان پیشنهاد میشود برای رزرو جا، درخواست ثبت نام خود را با ذکرمشخصاتی همچون نام، نام خانوادگی، وضعیت تحصیلی (دانشجو/دانشآموخته)، مقطع تحصیلی و دانشگاه محل تحصیل فعلی یا دانشآموختگی به ایمیلTehranLinguistics@gmail.com ارسال فرمایید.
در زیر ترجمۀ چکیدۀ پیشنهادی خانم دکتر پیلر برای کارگاه ارائه می شود:
زبان در حرکت: درک تماس زبانها و چندزبانگی در سدۀ بیستویکم
دراین کارگاه، زبان به عنوان پدیدهای درحرکت بررسی میشود. به طور اخص بهاین مسأله پرداخته خواهد شد که جهانی شدن و مهاجرت چه تأثیری در درک ما ازتماس زبانها و چندزبانگی دارند. این کارگاه در چهار جلسه برگزار میشود وحضور از جلسۀ اول الزامی است.
موضوع جلسات:
درجلسۀ اول به «ذهنیت یکزبانه» (ایدئولوژی زبانیای که زبان معیار متجانس را ترجیح میدهد و میکوشد گوناگونی زبانی را محو کند) پرداخته خواهد شد واین پرسشها مطرح خواهند شد: 1) چند زبان در جهان وجود دارد؟ 2) چگونهمیتوان زبان را از گویش متمایز ساخت؟ 3) نام یک زبان شامل چه افراد و چهچیزهایی میشود؟
درجلسۀ دوم به مسائل روششناختیای که پس از آگاهی از در گردش بودن زبانپدید میآیند پرداخته خواهد شد. همچنین، در این جلسه نمایی کلی از تاریخ زبانشناسی اجتماعی و نمونههایی از پژوهشهای سخنران به منظور برجستهسازی قومنگاری زبانشناسی اجتماعی ارائه خواهد شد. روز نخست با طرح این مسأله به پایان خواهد رسید که چگونه میتوان پرسشها، مشاهدات و علایق زبانیشرکتکنندگان را به پرسشها و طرحهای تحقیقاتی تبدیل کرد.
درجلسۀ سوم بر نقش زبان انگلیسی به عنوان اصلیترین زبان در فرایند جهانی شدن تمرکز خواهد شد. به علاوه، در این جلسه آثار «پیر بوردیو»، جامعهشناس،و نیز دیدگاهی که زبان را کالا میپندارد معرفی خواهند شد.
جلسۀچهارم به زبان در آموزش و پرورش و نیز مفاهیم بنیادینی مثل دوزبانگی افزایشی و کاهشی اختصاص خواهد یافت و مسائلی همچون آموزش زبان و برابری اجتماعی مطرح خواهند شد.
اطلاعات سخنران
اینگریدپیلر استاد زبانشناسی کاربردی در دانشگاه مککوئری استرالیا است. او مدرک دکتریاش را از دانشگاه فنی درسدن آلمان گرفته و در دانشگاههایی دراسترالیا، اروپا، خاورمیانه و آمریکای شمالی تدریس کرده است. او آثارفراوانی در موضوعات زبانشناسی اجتماعی فراگیری زبان اول، چندزبانگی وارتباطات بینافرهنگی منتشر کردهاست. وی دربارۀ تحقیقاتش در وبلاگwww.languageonthemove.orgمطلب مینویسد.
اطلاعات کارگاه
زمان:روزهای سهشنبه 30 آذر و چهارشنبه 1 دی 1389
صبحها: از 10 تا 12 و بعدارظهرها از 14 تا 16
مکان: دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، تالار کمال
حضور در کارگاه رایگان و برای عموم آزاد است (دانشجویان دانشگاه تهران و رشتههای مرتبط با زبان در اولویت ثبت نام قرار دارند)
از طرف آقای امیر احمدی
البته این رو هم خودم اضافه کنم که در روز ۳۰ آذر در دانشگاه علامه طباطبایی قراره خبرهایی باشه...
معرفی کتب جدید زبانشناسی
+ نوشته شده در دوشنبه هشتم آذر 1389 ساعت 8:53 شماره پست: 619
خبر از آقای امیر احمدی
شرح :
كتاب حاضر به عنوان كتابي مرجع براي تمامي محققاني كه به پژوهشهاي رايانهاي درباره زبان فارسي ميپردازند تدوين شده است و ميتواند در درس «زبانشناسي رايانهاي» در دورة كارشناسي ارشد رشتة زبانشناسي و يا در درسهاي مرتبط با پردازش زبان طبيعي در رشتههاي مهندسي به كار آيد.
این کتاب در ده بخش و ۶۲۳ صفحه از سوی انتشارات سمت به همت دکتر صامتی و دکتر بی جن خان به چاپ رسیده است.
خلاصه بخشهای این کتاب را در ادامه مطلب بخوانید.
فهرست :
بخش اول: پيكره و دادگان
· آوانويسي و تعيين مرز زماني بين آواهاي دادگان گفتاري فارسي با استفاده از.../محمدمهدي همايونپور و محمود احمدي
· مرزبندي هجاها در گفتار پيوسته فارسي و جبران خطا در كاربرد بازشناسي گفتار/حميد غفاري مقدم، احمد اكبري و ناصر مزيني
· تقطيع گفتار پيوسته فارسي به نواحي واكدار ـ بيواك، هجا و واج/محمدمهدي همايونپور و محمد آزاد
· واژگان زاياي زبان فارسي/محرم اسلامي، مسعود شريفي آتشگاه، صديقه عليزاده لمجيري و طاهره زندي
· آموزش رايانهاي تلفظ واجهاي زبان فارسي بهصورت صوتي ـ تصويري/محمد رضايي، محمود بيجنخان و وحيد صادقي
· طراحي شبكه واژگاني صفات زبان فارسي/علي فاميان و داريوش آقاجاني
· دادگانهاي گفتاري زبان فارسي/جواد شيخزادگان و محمود بيجنخان
· طراحي و تهيه دادگان تلفني اعداد متصل زبان فارسي و استفاده از آن در يك.../امين فاضل، حسين صامتي و محمد بحراني
· گزارشي از ساخت نخستين پيكره چندزبانه براي زبان فارسي/بهرنگ قاسميزاده، سعيد رحيمي، مرتضي سالاريان و علي بهاري سليم
· معياري براي ارزيابي خوانايي دستخط نستعليق فارسي و تشكيل دادگان.../رضا صفابخش و محمدامين شايگان
· دادگان گفتاري زبان فارسي؛ تقطيع و برچسبدهي آوايي و واجي/محرم اسلامي و محمود بيجنخان
· برچسبدهي دستوري پيكرة زبان فارسي/محمد حاجي عبدالحسيني
بخش دوم: پردازش متن
· ارائه يك سامانه دستهبندي موضوعي متون فارسي براساس روشهاي احتمالاتي/محسن عربسرخي و هشام فيلي
· دستهبندي موضوعي متون فارسي براساس روش تحليل معنايي پنهان/آزاده حاجيحسيني و فرشاد الماسگنج
· افزايش دقت بازشناسي واجهاي زبان فارسي با استفاده از خصوصيات نوايي.../فرشاد الماسگنج، سيد محمدرضا هاشمي گلپايگاني، كارو لوكس،سيد علي سيد صالحي و محمود بيجنخان
· طراحي خودكار درختهاي وابستگي به متن آواهاي فارسي براي بهبود.../ايمان غلامپور، نيما كشاورزي و كامبيز نايبي
· بازشناسي گفتار پيوسته فارسي با دايره كلمات متوسط/مهدي پرويزي و سيد محمد احدي
· «شنوا ـ 1» سامانه بازشناسي گفتار پيوسته فارسي/فرشاد الماسگنج، سيد علي سيد صالحي، محمود بيجنخان،حسين صامتي و جواد شيخزادگان
· بازشناسي هجاي تكيهبر كلمات فارسي با استفاده از خصوصيات ريزنوايي و.../فرهاد دهقان دهنوي، فرشاد الماسگنج و محمود بيجنخان
· «دانا»: عاملي با قابليت درك و اجراي نوشتار فارسي/مرضيه داودآبادي و مازيار پالهنگ
· ساخت يك سامانه پرسش و پاسخ به زبان فارسي/مهرنوش شمسفرد، فائزه اشراق و زهرا سارابي
· سامانة بازنمايي و توليد جملههاي زبان فارسي براساس منطق/زهرا رجبي، سمانه زارع و مهرنوش شمسفرد
بخش دهم: ساير موضوعات
· بررسي درجه اهميت واجهاي زبان فارسي گفتاري و تعيين ترتيب آنها از نظر.../جواد شيخزادگان، محمود تبياني، مجتبي لطفيزاد و محمودرضا روحاني
به بهانه انتخاب دکتر دبیر مقدم بعنوان چهره ماندگار
+ نوشته شده در دوشنبه هشتم آذر 1389 ساعت 8:44 شماره پست: 618
تکوین زبان شناسی نظری در جهان و بازنمود آن در ایران
در فایل پیوست که با فرمت pdf تهیه شده است میتوانید مصاحبه ای 25 صفحه ای را با دکتر دبیر مقدم بخوانید.
آنچه در این مصاحبه بسیار جالب است و من را به آن وا داشت تا این مقاله را براتون آپلود کنم، توضیحات دکتر در مورد سیر و پیدایش زبان شناسی نظری در جهان و ایران است.
از آنجا که در دوره کارشناسی ارشد مباحث اکثرا گرداگرد زبانشناسی نظری است توصیه میکنم حتما این مقاله را دانلود کنید که خواندن آن بسیار میتواند به شما کمک کند.
2.1 Linguistics as the study of language systems 10
2.2 Languages as sets of utterances 20
2.3 The autonomy of linguistics 25
3 Sound systems 31
3.1 The prehistory of the phoneme 32
3.2 Phonology 40
3.3 ‘Structuralism’ 48
4 Diachrony 52
4.1 Diachronic phonology 55
4.2 System and norm 61
4.3 ‘Universals’ 69
5 The architecture of a language system 74
5.1 Expression and content 75
5.2 Phonology and grammar 81
5.3 Deep structure and surface structure 88
6 Internalised language 96
6.1 Generative grammars 97
6.2 ‘Knowing a language’ 103
6.3 Universal Grammar and diachrony 113
7 Structural semantics 118
7.1 Meanings as invariants 119
7.2 Semantic fields 126
7.3 Semantic interpretations 133
8 Structuralism in 2000 142
References 154
Index 160
vii
انتخاب دکتر محمد دبیر مقدم به عنوان چهره ماندگار رشته زبانشناسی
+ نوشته شده در جمعه بیست و هشتم آبان 1389 ساعت 11:55 توسط mahdi9674 شماره پست: 615
نمیدانید وقتی دیشب تصویر استادمان را در صفحه تلویزیون دیدم که به عنوان چهره ماندگار از ایشان تجلیل میشد، چه حس فوقالعاده پیدا کردم. اصلا باورم نمیشد. دکتر دبیر مقدم به عنوان یکی از چهرههای ماندگار در رشته زبانشناسی برگزیده شد. من که از خوشحالی داشتم بال در میآوردم!
و این مسئله کار ما دانشجویان را دشوارتر میسازد؛ چرا که باید قدر ایشان را بدانیم و اینکه از دانش ایشان به بهترین شکل ممکن استفاده کنیم.
امیدوارم این انگیزهای باشد برای همه دانشجویان زبانشناسی در ایران...
آقای امیر احمدی متنی را در این مورد برای بنده فرستادهاند که در اینجا تقدیم میگردد:
با عرض تبریک به جناب استاد دکتر محمد دبیر مقدم چهره ماندگار رشته زبانشناسی درهشتمین دوره چهره های ماندگار ایران و جامعه زبانشناسی ایران
محمد دبير مقدم، زبان شناس و استاد دانشگاه، در سال ۱۳۳۲ در كاشان در خانواده اي متوسط به لحاظ طبقه اجتماعي و اقتصادي تولد يافت. ديپلم خود را به سال ۱۳۵۰ از دبيرستان مرآت دريافت كرد و همان سال وارد دانشگاه شد و سال ۱۳۵۴ دوره كارشناسي زبان و ادبيات انگليسي را پايان برد. بلافاصله در دوره كارشناسي ارشد دانشگاه تهران پذيرفته شد و سال ۱۳۵۶ موفق به دريافت مدرك كارشناسي ارشد زبان شناسي همگاني شد. سپس از سال ۱۳۵۶ تا سال ۱۳۶۱ در دانشگاه ايلينوي آمريكا دوره كارشناسي ارشد و دكتراي زبان شناسي نظري را گذراند. سپس به ايران بازگشت و از آن زمان تاكنون در دانشگاه علامه طباطبايي به تدريس، تحقيق و راهنمايي دانشجويان زبان شناسي مشغول است. وی در تأسيس دوره هاي كارشناسي ارشد زبان و ادبيات انگليسي، دوره دكتراي آموزش زبان انگليسي، كارشناسي ارشد و سپس دكتراي زبان شناسي همگاني در دانشگاه علامه طباطبايي نقش به سزايي داشته است. دکتر دبیر مقدم در برگزاري هفت همايش تخصصي زبان شناسي در دانشگاه علامه طباطبايي نقش اساسی داشته و دبيري همايشهاي اول، سوم و پنجمو هفتم را به عهده گرفته است. وی مدير گروه زبان انگليسي و زبان شناسي (دانشگاه تربيت مدرس) 1369-1367، مدير گروه زبان و ادبيات انگليسي (دانشگاه علامه طباطبايي) 1371-1369، مدير گروه زبان شناسي (دانشگاه علامه طباطبايي) 1376-1372، معاون پژوهشي دانشگاه علامه طباطبايي 1375-1372، عضو هيأت مميزه دانشگاه علامه طباطبايي (دو دوره)، عضو كميته تخصصي هيأت مميزه دانشگاه علامه طباطبايي (سه دوره)، عضو شورايعالي برنامهريزي رشتة زبان شناسي (حدود پانزده سال)، رئيس گروه واژهگزيني زبان شناسي (فرهنگستان زبان و ادب فارسي) ، تاكنون- 1382، عضو كار گروه هيأت مميزه فرهنگستان زبان و ادب فارسي ، تاكنون – 1382، عضو شوراي واژهگزيني فرهنگستان زبان و ادب فارسي 1385 و مدير گروه زبان شناسي و آموزش زبان فارسي به غير فارسي زبانان اسفند 1385- تاكنون را در کارنامه علمی اجرایی خود دارد.
نخستين كتاب محمد دبير مقدم «زبان شناسي نظري، پيدايش و تكوين دستور زايشي»است. این کتاب در سال ۱۳۷۹ جايزه كتاب سال جمهوري اسلامي ايران را از آن خود كرد و سال ۱۳۸۳ ويراست دوم آن به چاپ رسيد. كتاب حاظر حاصل بيش از دوازده سال تحقيق و كار علمي است، به توصيف عمده ترين رويكرد زباني در نيمه دوم قرن بيستم ميلادي و آغاز هزاره سوم پرداخته است. دستور زايشي مكتبي مسلط و غالب در زبان شناسي نظري امروز است و مجموعه اي از نظريه هاي زباني را كه جملگي بر دو باور فلسفي و زبان شناختي زير استوارند دربرمي گيرد: الف) برخي از ويژگي هاي زبان زيستي و فطري اند و از اين رو كودك هنگام تولد مجهز به آنهاست. ب) بارزترين جنبه زبان ساختار صوري و رياضي گونه آن است.
وی دارای 24 مقاله پژوهشی به زبان فارسی و انگلیسی ، 4 تالیف ، بیش از 30 سخنرانی داخلی و خارجی در سطح ملی و بین المللی است.
بی شک به یمن این اتفاق خجسته برای جامعه زبان شناسی ایران فرصت را مغتنم می شماریم و تجلیل می کنیم از تمامی اساتید گرانقدر زبانشناسی که آنها را نیک می شناسیم و امید که قدرشان را بیشتر از پیش بدانیم. و یاد می کنیم از تمام اساتید زبان شناسی که روی در نقاب خاک کشیدند اما یاد و آثار علمی و معنوی آنها تا همیشه باقی است.
How Children Learn Language, WILLIAM O’GRADY, Cambridge University Press,2005
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم آبان 1389 ساعت 10:44 توسط sir_linguist شماره پست: 614
How Children Learn Language, WILLIAM O’GRADY, Cambridge University Press,2005
بر روی لینک زیر کلیک کنید
how children leaRN LANGUAGE
نمایشگاه کتاب های فلسفی
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم آبان 1389 ساعت 20:36 توسط mahdi9674 شماره پست: 613
خبر از آقای امیر احمدی
شهرکتاب به مناسبت روز جهانی فلسفه، نمایشگاه کتابهای فلسفی (داخلی ـ خارجی) و مجموعه آثار انتشارات هرمس را برگزار میکند که نویسندگان، استادان و اصحاب اندیشه، ادب و هنر در آن حضور مییابند.
این نمایشگاه روز سه شنبه این هفته (۲۵ آبان، شب عید قربان) در فروشگاه بهشتی (خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمد قصیر، نبش کوچه سوم) افتتاح میشود و به مدت ۹ روز تا پنجشنبه ۴ آذر (عید غدیر) به کار خود ادامه میدهد.
در این مدت، نویسندگان هر روزه ساعت ۱۶، با حضور در این نمایشگاه به گفتوگو با بازدیدکنندگان میپردازند و نمایشگاه هم از ۱۰ تا ۲۰ برپاست.
در این نمایشگاه، آثار انتشارات هرمس با ۲۰ درصد و کتابهای فلسفی با ۱۰ درصد تخفیف به علاقهمندان عرضه میشود.
مراسم افتتاحیه نمایشگاه، سهشنبه ساعت ۱۸ با حضور اصحاب اندیشه برگزار میشود.
روز چهارشنبه (۲۶ آبان) «مهدی محبتی» «عبدالله کوثری» و «محمدحسن شهسواری»، پنجشنبه (۲۷ آبان) «ضیاء موحد»، «شاپور اعتماد»، «محمد اردشیر» و «محمدرضا پارسایار»، شنبه (۲۹ آبان) «مالک حسینی» و «فاطمه مینایی»، یکشنبه (۳۰ آبان) «محمد ضیمران» و «قاسم کاکایی»، دوشنبه (۱ آذر) «مهرداد بازیاری» و «آبتین گلکار» و «علی رامین»، سه شنبه (۲ آذر) «داریوش شایگان»، «غلامحسین ابراهیمیدینانی»، «اسماعیل سعادت»، «هوشنگ رهنما» و «فاطمه ولیانی»، چهارشنبه (۳ آذر) «کریم مجتهدی» و «محمد شهبا» به این نمایشگاه میآیند.
انتشارات هرمس، یکی از ناشرانی است که تقریبا بیشترین را منتشر میکند و بیشتر آثار کلاسیک و مرجع زبانشناسی توسط استادان بنام زبانشناسی از این انتشارات ترجمه و منتشر شدهاند.
1- دوره زبانشناسی عمومی نوشته سوسور با ترجمه کوروش صفوی
2- تراز دگرگونیهای آوایی نوشته آندره مارتینه با ترجمه هرمز میلانیان
3- روندهای بنیادین در دانش زبان نوشته یاکوبسن با ترجمه کوروش صفوی
4- زبانشناسی دکارتی نوشته نوام چامسکی با ترجمه طاهریان
5- زبان و ذهن نوشته چامسکی با ترجمه کوروش صفوی
6- فن دستور نوشته دیونوسیوس تراکس ترجمه کوروش صفوی
7- فردینان دو سوسور نوشته جاناتان کالر و ترجمه کوروش صفوی
8- زبانشناسی و ادبیات نوشته کوروش صفوی
9- مبانی زبانشناسی عمومی نوشته آندره مارتینه، با ترجمه هرمز میلانیان
10-زبان فارسی معیار نوشته ناصرقلی سارلی
11- سرهگرایی زبانی به قلم نگار داوری اردکانی
نرم افزار خطایاب فارسی رونمایی شد
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم آبان 1389 ساعت 15:50 توسط mahdi9674 شماره پست: 612
نرمافزار "ويراستيار" به عنوان اولين نرمافزار خطاياب املايي و گزارشی از فعالیتهای كارگروه خط و زبان فارسي
نرمافزار "ويراستيار" به عنوان اولين نرمافزار خطاياب املايي به همت كارگروه خط و زبان فارسي در محيط رايانهاي دبيرخانه شوراي عالي اطلاعرساني در سالن دولت
الكترونيكي شانزدهمين نمايشگاه بينالمللي الكامپ رونمايي شد.
به گزارش ایلنا، حجتالاسلام سعيدسالاريان در مراسم رونمايي از نرمافزار خطاياب املايي خودكار در زبان فارسي با اشاره به تلاش يك ساله كارگروه خط و زبان فارسي براي عرضه اين نرمافزار، بر نقش خط و زبان فارسي در محيط رايانهاي در ارائه خدمات الكترونيك تاكيد كرد و اظهار داشت: بستر خدمات الكترونيكي نيازمند رابطي است كه ارائه هر نوع خدماتي از طريق اين ملزومات براي تمامي اقشار قابل استفاده باشد.
قائم مقام دبير شوراي عالي اطلاعرساني با بيان اينكه در حال حاضر زبان فضاي رايانه غيرفارسي است و براي برخي اقشار مردم استفاده از آن دشوار است، تاكيد كرد كه بايد فضاهاي رايانهاي بگونهاي طراحي شود كه بتوان از خدمات الكترونيكي به راحتي استفاده كرد.
وي نرمافزار خطاياب املايي خودكار زبان فارسي را از جمله پروژه هاي سرآمد اين بخش عنوان كرد و افزود: ارائه رسمي اين نرمافزار همزمان با برگزاري شانزدهمين نمايشگاه بينالمللي الكترونيك، كامپيوتر و تجارت الكترونيك آغاز شده است و از هفته آينده نسخه كامل آن روي سايت شوراي عالي اطلاع رساني و در قالب لوح فشرده در اختيار علاقمندان قرار ميگيرد.
به گفته سالاريان نسخه هاي بعدي اين نرمافزار براي فضاهاي ديگر مانند تلفن همراه ارائه خواهد شد.
براساس اين گزارش نرمافزار ويراستيار از تمامي سيستم عاملها و محيطهاي رايانهاي پشتيباني ميكند و قابليت خطايابي املايي ، ويرايش و اصلاح علائم نگارشي، مبدل پينگليش، مبدل اعداد، تقويم و تكميل خودكار كلمه را داراست.
از جمله قابليتهاي فني اين نرمافزار ميتوان به مصرف بسيار كم، 60مگابايت و پشتيباني كامل از قواعد تصريف و بيش از 2800 تعريف مختلف از هر كلمه با درنظر گرفتن نقش كلمه در تصريف و بيش از 46 هزار فعل ساده و پيشوندي اشاره كرد.
پشتيباني كامل از قواعد آواشناسي و اصلاح نويسههاي متن از ديگر قابليتهاي اين نرمافزار است. براي مثال اين نرم افزار قادر است انواع حروف "گ" و "ي " را اصلاح كرده و ارقام عربي را به معادل فارسي تبديل كند. حذف نيم فاصله هاي تكراري ، پيش پردازش املايي متن با قابليت فاصله گذاري "ها" در انتهاي واژهها، "مي" در ابتداي واژهها و تبيديل همزه بدل از كسره مضاف به "ي" و اصلاح فاصله گذاري پسوندها از ديگر قابليتهاي اين نرمافزار عنوان شده است.
اين نرمافزار غلط ياب املايي سرعت مناسبي در اصلاح واژه ها و ارائه فهرست از پيشنهادهاي جايگزيني و انواع غلط هاي فاصلهگذاري داشته و اصلاح نشانه گذاري متن ويرگول، نقطه، نقطه ويرگول و علامت سوال و تعجب از ديگر ويژگيهاي اين نرمافزار است.
ويراستيار همچنين قابليت تبديل تقويم و تاريخ با گونههاي مختلف نوشتاري به صورت عددي و انگليسي و فارسي دارا است.
قابليت شخصيسازي مانند خطاياب، اصلاح نويسه ها، پيشپردازش املايي، ميانبر و ايجاد واژهنامههاي شخصي از ديگر امكانات اين نرمافزار عنوان شده است.
با تشکر از آقای امیر احمدی
نمایشگاه کتاب های دانشگاهی
+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم آبان 1389 ساعت 23:34 توسط mahdi9674 شماره پست: 611
از آقای امیر احمدی تشکر می کنم که اجازه نمی دهد این وبلاگ دچار رکود شود. این خبر هم ایشان فرستادند:
هشتمین نمایشگاه بینالمللی کتابهای کاربردی و دانشگاهی از تاریخ ۲۲ تا ۲۵ آبان ماه در مرکز آفرینشهای فرهنگی و هنری تهران برگزار میشود. بیش از ۳۵۰۰ عنوان کتاب علمی و کاربردی در این نمایشگاه عرضه میشود. به جز روز نخست (افتتاحیه) که فروش از ساعت ۱۳ تا ۱۹ است در روزهای دیگر علاقهمندان میتوانند از ساعت ۹ تا ۱۹ به خیابان دکتر فاطمی، خیابان حجاب، مرکز آفرینشهای فرهنگی و هنری کانون مراجعه کنند. برای کسب اطلاعات بیشتر میتوانید با شمارههای ۸۸۴۵۷۸۸۷ و ۸۸۴۵۷۸۸۰ تماس بگیرید.
دانلود دایره المعارف زبان شناسی
+ نوشته شده در یکشنبه شانزدهم آبان 1389 ساعت 17:39 توسط sir_linguist شماره پست: 610
+ نوشته شده در دوشنبه دهم آبان 1389 ساعت 15:46 توسط mahdi9674 شماره پست: 607
با سلام خدمت دوستانی که هر روز منتظر به روز شدن این وبلاگ هستند؛
باور بفرمایید که این روزها خیلی سرمان شلوغ است و متاسفانه فرصت کافی برای به روز ساختن وبلاگ نداریم. در ضمن از آنجایی که وبلاگ گروهی شده است تصور میکردیم که زود به زود به روز بشود اما نشد. به علاوه خوانندگان ما هم درگیر درس شدند و آن ها هم وقت سر زدن به این وبلاگ و نظر گذاشتن هم ندارند البته عده نظر میگذارند اما به دلیل اینکه نویسنده آن مطالب من نیستم نمیتوانم نظر آنها را تایید کنم و عده دیگری از خوانندگان در مطالب قبلی نظر میگذارند. این وبلاگ پربینندهترین وبلاگ در زمینه زبانشناسی است و به نظر نمیرسد دچاررکود شده باشد. به هر حال همه ساله در این زمان تعداد بازدیدکنندگان تا حد زیادی کاهش مییابد اما زمان کنکور که نزدیک میشود و حتی بعد از کنکور و اعلام نتایج، تعداد آنها به اوج خود میرسد. در هر صورت از توجه شما به این وبلاگ ممنون هستیم آقای امیر احمدی که همچنان به ما سر میزنید و منتظر به روز رسانی آن هستید.
یکی از بازدیدکنندگان وبلاگ در بخش نظرات سوالی پرسیده بودند و متاسفانه ما نتوانستیم به موقع پاسخ دهیم. خانم درنا از شما معذرت میخواهیم. اما پاسخ شما اینکه بنابر اطلاعات دفترچه راهنمای آزمون سراسری هیچ درس جدیدی برای رایانشی افزوده نشده است و آزمون مانند شال گذشته برگزار خواهد شد. البته شاید شما پیش از این با تهیه دفترچه به پاسخ خود رسیده باشید؛ به هر حال از توجه شما به وبلاگ ممنون هستیم.
نخستین "شبکۀ واژگانی زبان فارسی" معرفی میشود
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم مهر 1389 ساعت 8:48 شماره پست: 606
پژوهشگاه علوم و فنآوری اطلاعات ایران چهارمین سخنرانی علمی خود در سالجاری را با موضوع «معرفی فارسنت: نخستین شبکه واژگانی زبان فارسی» برگزار میکند.
به گزارش خبرنگار مهر، سخنران این همایش مهرنوش شمسفرد عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی است که چهارشنبه ۲۸ مهرماه از ساعت ۱۴ تا ۱۶ در پژوهشگاه علوم و فناوری اطلاعات ایران به ارائه مطالب خود درباره «فارسنت» میپردازد.
در این نشست که با حضور صاحبنظران و اندیشمندان تشکیل میشود موضوعاتی چون تعریف مسئله و ضرورت حل آن، مروری بر شبکۀ واژگانی انگلیسی، ویژگیهای فارسنت، چگونگی ساخت فارسنت، ابزارهای تولید شده، ارزیابی، نتیجهگیری و فعالیتهای آتی مورد بررسی قرار میگیرد.
حضور در این همایش برای تمام علاقمندان آزاد ولی منوط به ثبت نام در سایت http://www.irandoc.ac.ir تا تاریخ ۲۶ مهرماه است و اولویت با افرادی است که زودتر ثبت نام کرده اند.
محل برپایی همایش تالار اجتماعات پژوهشگاه علوم و فنآوری اطلاعات ایران به آدرس تهران، خیابان انقلاب، تقاطع فلسطین، شماره ۱۰۹۰ است.
(ارسال مطلب: آقای امیر احمدی)
هماندیشی یک روزه معنی شناسی
+ نوشته شده در یکشنبه هجدهم مهر 1389 ساعت 11:34 توسط sir_linguist شماره پست: 605
انجمن زبانشناسی ایران
با همکاری دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرج برگزار میکند:
هماندیشی یک روزه
معنیشناسی
روش ثبت نام ؛ برنامه سخنراني ها و مقاله آقاي دکتر صفوي از سایت انجمن زبان شناسی دریافت کنید.
كورش صفوي در نشست معنی شناسي: از ايران به اروپا رفته
+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم مهر 1389 ساعت 19:31 توسط mahdi9674 شماره پست: 604
این مطلب در روزنامه شرق تاریخ ۲۳/۰۳/۸۵ چاپ شده بود و من آن را از سایت مگ ایران برداشتم. با اینکه چهار سال از آن می گذرد اما مطالب خوبی در این بحث وجود دارد که برای دانشجویان تازه وارد به این رشته بسیار مفید است.
«در دو سه دهه اخير دانش زبان شناسي، معني شناسي و نشانه شناسي با استقبال خوبي در ايران روبه رو شده و آثار متعددي به فارسي ترجمه و تاليف شده است. با توجه به ارتباطي كه دانش زبان شناسي با ادبيات و فلسفه يافته و در حوزه نقد ادبي هم كاربرد پيدا كرده، بايد بيشتر در اين باره بحث شود كه اصولاً معني شناسي با توجه به مباحث جديد چه جايگاهي در حوزه بحث هاي فرهنگي ما دارد و در گذشته دانشمندان اسلامي چه آثاري درباره معني شناسي داشتند.» علي اصغر محمدخاني باعث و باني نشست هاي هفتگي شهر كتاب مركزي در ابتداي جلسه «از زبان شناسي به معني شناسي» اين سخنان را بر زبان آورد. جلسه اي كه به مناسبت تاليف فرهنگ توصيفي واژه شناسي نوشته كورش صفوي برگزار شد.
پس از صحبت هاي محمد خاني، كورش صفوي با اشاره به رابطه فلسفه با ساير علوم در اين خصوص گفت: «اگر ما آن دانشي را كه فقط به انديشيدن مي پردازد، فلسفه بناميم در چنين شرايطي فلسفه مادر علوم محسوب مي شود و ديگر خودش علم نخواهد بود. فلسفه مانند كسي است كه چراغ در دست دارد و در تاريكي ها نور مي اندازد و علوم ديگر را وادار به حركت مي كند تا جايي را كه روشن كرده، بكاوند. در اصل فلسفه مادر علوم است و علوم به دنبال اين خواهند بود كه مسيري را كه فلسفه با پرسش هايي تعيين مي كند، جست و جو كنند و به همين دليل فيلسوفان معتقدند اهميت سئوال بيش از پاسخ به آن است چراكه سئوال در حوزه خود فلسفه مطرح مي شود و پاسخ را بايد علوم بدهند. پس از آنكه علوم ديگر به كندوكاو در خصوص نقاطي كه روشن شده بود پرداختند، فلسفه به سوي نقاط تاريك ديگر حركت مي كند. برخي از اين علوم به فلسفه نزديك ترند. اگر يكي از اين علوم را علم بررسي زبان يا زبان شناسي بدانيم، از ميان شاخه ها و لايه هاي مختلف زبان شناسي، معني شناسي نزديك ترين شاخه به مادر علوم يا فلسفه است. چراكه بسياري از مطالبي كه در معني شناسي مطرح مي شود، مسئله اي است كه در فلسفه هم مطرح است. حوزه اصلي كه دايره و گستره فلسفه را به زبان شناسي پيوند مي دهد گويي معني شناسي است. در معني شناسي از جهان هاي ممكن و مختلف استفاده مي كنيم تا شرايط معنايي اي را ايجاد كنيم و آنگاه كه كريپكي جهان هاي ممكن را مطرح مي كند و يا كانت از الفباي انديشه سخن مي گويد از اولين ابزارهايي كه براي تائيد صحبت استفاده مي كنند، ابزارهايي معني شناسي است كه بخشي از زبان شناسي محسوب مي شود.» او در ادامه درباره گرايش هاي مختلفي كه بر مطالعات معني شناسي متمركز بوده اند، گفت: «در طول تاريخ فلاسفه، منطق دانان و زبان شناسان بر معني كار كرده اند. به همين دليل سه شاخه مطالعه معني يا معني شناسي را بر اين اساس: معني شناسي فلسفي، معني شناسي منطقي و معني شناسي زباني مي نامند. از اين ميان سابقه مطالعه معني شناسي فلسفي به مراتب بيشتر از دو گرايش ديگر است و به دوران افلاطون بازمي گردد. بنيانگذار معني شناسي منطقي نيز فرگه است. اگر سابقه معني شناسي زباني را در نظر بگيريم، به برآل بازمي گردد. بنابراين به نظر مي رسد كه اين شاخه از معني شناسي از همه جديدتر است. معني شناسي زباني خود به دو شاخه معني شناسي هم زماني و معني شناسي در زماني تقسيم مي شود كه معني شناسي هم زماني خود به دو شاخه ديگر منقسم است: معني شناسي نظري كه در آن معني در فضايي خالي از كاربرد عموم بررسي مي شود و ديگر معني شناسي كاربردي است كه در آن معني بر اساس كاربرد عموم مورد مطالعه قرار مي گيرد. معني شناسي كاربردي چنانچه به بررسي معني در گفت وگو بپردازد يعني شكل گفتاري زبان و مطالعه كاربردي زبان گفتاري را مد نظر قرار دهد، كاربردشناسي زبان ناميده مي شود و اگر متن مكتوب را مورد مطالعه معنايي قرار دهد هرمنوتيك خوانده مي شود. هرمنوتيك در طول تاريخ به دو صورت جلوه گر شده است: يك نوع هرمنوتيك كلاسيك است كه حكم تاويل متن را دارد و دستيابي به مقصود نويسنده مد نظر قرار مي گيرد و ديگري هرمنوتيك جديد است كه سعي مي كند منظورهايي را كه مخاطب از متن دريافت مي كند، استخراج كند.» مؤلف فرهنگ توصيفي معني شناسي در خصوص استفاده غربيان از دانش مشرق زمين اشاره كرد: «بدون هيچ ترديدي معني شناسي از ايران به اروپا رفته است. اما تفاوت غربيان با ما در اين است كه اطلاعات را از ما مي گيرند، مال خود مي كنند، براي فرهنگ خود تنظيم مي كنند و مجدداً به دنيا تحميل مي كنند. اصطلاحات تغيير شكل مي يابند و فضاي آن نظم غربي پيدا مي كند و مجدداً ما از آن به عنوان ابزاري تازه استفاده مي كنيم. ابزار علمي ما به تدريج تبديل به انديشيدن بر انديشه غربيان مي شود. غربيان انديشه خود را منتقل مي كنند و ما علمي بودن را در اين مي دانيم كه دائماً بر انديشه ديگران بينديشيم. ايرانيان سعي دارند معني شناسي خاصي را مطرح كنند. از آ نجا كه معني شناسي در اينجا ريشه داشته، ما به علمي رسيده ايم كه گويي بومي خودمان است و مي تواند مكتب خاصي را ارائه دهد.» وي با اشاره به لزوم تقليل گرايي در علم براي بسط دادن به مطالعات آتي، درخصوص ناكافي بودن اين تقليل گرايي در شاخه هاي علومي چون معني شناسي اشاره داشت: «در بسياري از موارد تقليل گرايي ابزارهايي را از پيش چشم ما دور مي كند و نمي گذارد متوجه آنها باشيم و اين ابزارها اگر تدقيق شوند و ما درباره آنها مطالعه كنيم، شايد روزي بتوانيم به مسائلي برسيم. در مطالعات معني شناسي امروزه غالباً به مسائلي پرداخته مي شود كه حوزه اش محدود باشد و در خصوص آن عملي صحبت شود. در صورتي كه فضا بايد كمي بازتر شود. سخنان چامسكي گروهي از معني شناسان را وادار به كار كرد. معني شناساني گرد هم آمدند و مكتب جديدي را در آمريكا با عنوان معني شناسي شناختي ايجاد كردند. معني شناسي شناختي درصدد است تا دريابد انسان چگونه تجربه هاي جهان خارج را وارد زبان مي كند.» فرزان سجودي ديگر سخنران اين نشست، در ادامه درباره ريشه معني شناسي در ايران گفت: «بدون آن كه بخواهيم ادعا كنيم آنچه در مطالعات بومي ما اتفاق افتاده مي تواند جاي معني شناسي نظام مند و مدون امروزي را بگيرد، اگر قرار باشد پيشينه اي براي مطالعات معني شناختي در حوزه زبان فارسي و حوزه سنت ايراني اسلامي در نظر بگيريم قطعاً نمي توانيم مطالعات افرادي چون عبدالقاهر جرجاني را ناديده بگيريم. زبان شناسي مانند كمال ابوديب ديدگاه هاي جرجاني را كه حدود ۸۰۰ سال پيش در باب مطالعات معني شناختي در اسرار البلاغه انجام شده، در پرتو مطالعات امروزي احيا مي كند. بنابراين در پرتو مطالعات امروزي امكان احياي نظريه پردازي هاي عبدالقاهر جرجاني وجود دارد و نشان مي دهد كه آنها قابل تأمل هستند و تا حدودي مغفول ماندند.» او ضمن اشاره به برخي از نارسايي هاي معني شناسي افزود: «هر علمي طبعاً در مواردي با نقاط كوري روبه رو مي شود. معني شناسي نيز همين مشكل را دارد. اين بدين معنا نيست كه معني شناسي را به دليل نقاط كور بايد رها كرد. بلكه با شناخت نقاط ضعف مي توانيم بهتر نقاط قوت را مورد استفاده قرار دهيم و آن را در گستره پهناورتري به ابزارهاي مطالعاتي تبديل كنيم.»سجودي درخصوص نشانه شناسي و تمايز آن با معني شناسي گفت: «ما معني شناسي بزرگ تري داريم كه مي توان به آن معني شناسي پيرازباني گفتاري يا نوشتاري، پوشاك و ... گفت. اين معني شناسي بزرگ تر را ترجيحاً نشانه شناسي مي ناميم كه علم گسترده تري است كه به مطالعه معني در نظام هاي مختلف از جمله زبان مي پردازد. نشانه شناسي نيز علم عمومي معناست و در كار مطالعه معناست. حال معني شناسي به مطالعه معنا در زبان يا معناهاي زباني اختصاص مي يابد كه شاخه خاصي از دانش گسترده تر مطالعه معنا است كه نام آن نشانه شناسي است. از زمان سوسور به بعد در مكتب پاريس و كوپنهاگ پيوسته نشانه شناسان از ابزارهاي زبان شناسي و معني شناسي براي مطالعه ديگر نظام هاي نشانه اي استفاده كردند و بعضي اوقات در فضاي معاصر به خصوص در نشانه شناسي فرهنگي هم ابزارهاي خاص خود را تبيين كردند. حد semantics معني شناسي زباني است و حد semiotics معني شناسي گسترده تر به نظام هاي غيرزباني است.»
شيما زارعي
زبانشناسي و اعجاز شناختي قرآن كريم
+ نوشته شده در شنبه دهم مهر 1389 ساعت 14:50 توسط sir_linguist شماره پست: 603
گفتوگو با دكتر عليرضا قائمينيا
زبانشناسي و اعجاز شناختي قرآن كريم
جام جم آنلاين: حجتالاسلام
والمسلمين دكتر عليرضا قائمينيا، عضو هيات علمي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه
اسلامي و سردبير مجله انگليسي الحكمه، 14 آبانماه امسال در سومين كرسي
نظريهپردازي اعجاز شناختي قرآن به دفاع از نظريه خود پرداخت. وي داراي
مدرك دكتري فلسفه از دانشگاه تربيت مدرس و مدرس دانشگاه مفيد است.
وحي و افعال گفتاري،
تجربه ديني و گوهر دين، درآمدي بر منشأ دين و متن از نگاه متن از آثار
منتشره اوست. همچنين كتاب معناشناسيشناختي قرآن و «استعارههاي مفهومي و
قصههاي قرآني از منظر زبانشناسي شناختي» از ديگر آثار در دست انتشار
اوست. در گفتگويي با وي ابعاد اين نظريه و اهميت آن تشريح شد.
ابتدا براي ورود به بحث بگوييد زبانشناسيشناختي چيست و چه رويكردهايي در اين مورد وجود دارد؟
مهمترين ادعاهاي
زبانشناسيشناختي اين است كه زبان، قوهاي مستقل از ديگر قواي شناختي
نيست و تحليلي كه درباره فرآيند شناخت در برخي علوم شناختي مانند
عصبشناسي شناختي و روانشناسي شناختي صورت ميگيرد، قابل تسري به زبان
نيز هست. ساختار زبان، انعكاس مستقيم شناخت است؛ بدين معنا كه هر تعبير
زباني با مفهومسازي موقعيت خاصي همراه است. زبان به طور مستقيم
موقعيتهاي خارجي را نشان نميدهد، بلكه ذهن از اين موقعيتها مفهومسازي
ويژهاي دارد و زبان آن مفهومسازي را نشان ميدهد. معنا چيزي جز
مفهومسازي ذهن نيست؛ بنابراين زبان به طور غيرمستقيم و به واسطه
مفهومسازي گوينده جهان خارج يا موقعيتهاي خارجي را نشان ميدهد. به
عبارت ديگر، زبان بيواسطه جهان درون گوينده و حوادثي را كه در آن .....................
گفتوگو با دكتر عليرضا قائمينيا
زبانشناسي و اعجاز شناختي قرآن كريم
جام جم آنلاين: حجتالاسلام
والمسلمين دكتر عليرضا قائمينيا، عضو هيات علمي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه
اسلامي و سردبير مجله انگليسي الحكمه، 14 آبانماه امسال در سومين كرسي
نظريهپردازي اعجاز شناختي قرآن به دفاع از نظريه خود پرداخت. وي داراي
مدرك دكتري فلسفه از دانشگاه تربيت مدرس و مدرس دانشگاه مفيد است.
وحي و افعال گفتاري،
تجربه ديني و گوهر دين، درآمدي بر منشأ دين و متن از نگاه متن از آثار
منتشره اوست. همچنين كتاب معناشناسيشناختي قرآن و «استعارههاي مفهومي و
قصههاي قرآني از منظر زبانشناسي شناختي» از ديگر آثار در دست انتشار
اوست. در گفتگويي با وي ابعاد اين نظريه و اهميت آن تشريح شد.
ابتدا براي ورود به بحث بگوييد زبانشناسيشناختي چيست و چه رويكردهايي در اين مورد وجود دارد؟
مهمترين ادعاهاي
زبانشناسيشناختي اين است كه زبان، قوهاي مستقل از ديگر قواي شناختي
نيست و تحليلي كه درباره فرآيند شناخت در برخي علوم شناختي مانند
عصبشناسي شناختي و روانشناسي شناختي صورت ميگيرد، قابل تسري به زبان
نيز هست. ساختار زبان، انعكاس مستقيم شناخت است؛ بدين معنا كه هر تعبير
زباني با مفهومسازي موقعيت خاصي همراه است. زبان به طور مستقيم
موقعيتهاي خارجي را نشان نميدهد، بلكه ذهن از اين موقعيتها مفهومسازي
ويژهاي دارد و زبان آن مفهومسازي را نشان ميدهد. معنا چيزي جز
مفهومسازي ذهن نيست؛ بنابراين زبان به طور غيرمستقيم و به واسطه
مفهومسازي گوينده جهان خارج يا موقعيتهاي خارجي را نشان ميدهد. به
عبارت ديگر، زبان بيواسطه جهان درون گوينده و حوادثي را كه در آن رخ داده
يا ميدهد نشان ميدهد و به واسطه آن، موقعيتهاي بيروني را منعكس ميكند.
لنگاكر معتقد بود معنا
با مفهومسازي يكي است. مراد از چنين اصلي، اين است كه در معناشناسي بايد
به دنبال كشف صور گوناگون مفهومسازي در زبان بود. مفهومسازي تعبيري از
زبان به وجود ميآورد. از اينرو، زبانشناسان شناختي تلاش كردهاند تا
عوامل مختلفي را كه در پيدايش مفهومسازيها و تعابير گوناگون از يك
موقعيت نقش دارند، بررسي كنند. برخي از اين عوامل عبارتنداز: چشمانداز،
جرح و تعديل سنجهاي، ترسيم نما، قلمروي توجه وغيره.
زبانشناسي شناختي به اين
معنا شناختي است كه نقش شناخت، يعني نقش اطلاعات موجود در ذهن را در
مفهومسازي موقعيتهاي خارجي بررسي ميكند. اين دانش بررسي ميكند كه وقتي
كاربران زبان ميخواهند موقعيتي را توصيف كنند، اطلاعات موجود در ذهن آنها
چگونه در مفهومسازي، مقولهبندي و ساماندهي آن موقعيت تاثير ميگذارد.
در نتيجه، تحليل تعابير زباني راهي براي دست يافتن به آن اطلاعات و ساختار
آنهاست.
چه گرايشهايي در زبانشناسي شناختي وجود دارد؟
در زبانشناسي شناختي
رويكردها و گرايشهاي مختلفي به چشم ميخورد كه تا حدي قابل جمع هستند و
در تحليل جملات زبان طبيعي ميتوانيم از آنها كمك بگيريم كه عبارتند از:
دستور زبانشناختي لنگاكر، معناشناسي قالب فيلمور، تعبير دستور زباني
تالمي، شبكه شعاعي بروگمان و لكاف، نظريه پيشنمونه راش و گيرارتس،
شبكه طرحواره تاگي، استعاره مفهومي لكاف، طرحواره تصويري گيبسن و
كلستن و فضاهاي ذهني فوكونيه و ترنر.
هدف و منظور از اعجاز شناختي قرآن كريم چيست؟
مراد از اعجاز شناختي
قرآن اين است كه مفهومسازيهاي قرآن از موقعيتهاي مختلف، بينظير هستند
و خداوند اطلاعات مورد نظر از يك صحنه را به صورت بينظير پردازش كرده
است. براي رسيدن به اين نوع اعجاز بايد اولا در تحليل معاني آيات به
مفهومسازي موجود در آنها توجه كرد. ثانيا با توجه به قواعد و اصول
زبانشناسي شناختي به تحليل آيات پرداخت. اكنون 2 مثال از آيات ارائه
ميدهيم. اين مثالها به فعاليت شناختي جرح و تعديل سنجهاي مربوط ميشوند
و البته فعاليتهاي شناختي بسيار زيادي داريم. در اين فعاليت ما برخي از
ابعاد يا ويژگيهاي شيء مورد نظر را ناديده ميگيريم و آن را به نحو ديگري
تعبير ميكنيم.
به اين مثالها توجه
كنيد: او از عرض مزرعه دويد. او از ميان مزرعه دويد. هر دو جمله صحنه
واحدي را توصيف ميكنند، با اين تفاوت كه جمله دوم توجه شنونده را به
ضخامت و انبوه گياهان مزرعه، از اين راه كه عبارت «از ميان» را كه مستلزم
حجم سه بعدي است به كار ميبرد، جلب ميكند. در مقابل، جمله نخست از
مزرعه به عنوان سطحي دو بعدي (بدون ضخامت) تعبير ميآورد. اين مثالها به
فعاليت شناختي جرح و تعديل سنجهاي مربوط ميشوند و البته فعاليتهاي
شناختي بسيار زيادي داريم. در اين فعاليت ما برخي از ابعاد يا ويژگيهاي
شيء مورد نظر را ناديده ميگيريم و آن را به نحو ديگري تعبير ميكنيم.
مفهومسازي قرآني در مورد
آسمان و نيز زمين بسيار پيچيده و دقيق است و قرآن در مواردي تعبير سه بعدي
يا دو بعدي را متناسب با موقعيت به كار ميگيرد.
مثلا چه مواردي؟
به چند مورد اشاره
ميكنيم تا روشن شود كه اين دو تعبير به مساله تدبير الهي و علم الهي
اختصاص ندارد و در موارد متناسب چنين تعابيري اهميت پيدا ميكنند. يكي از
مواردي كه تعبير سنجهاي سه بعدي از «سماء» به چشم ميخورد، در جايي است
كه قرآن از درخواست
رحمت الهي يا نزول آن سخن
ميگويد. خداوند در آيه 6 سوره انعام ميفرمايد: «آيا نديدهاند كه پيش از
آنان چه بسيار امتها را هلاك كرديم؟ [امتهايي كه] در زمين به آنان
امكاناتي داديم كه براي شما آن امكانات را فراهم نكردهايم، و
[بارانهاي] آسمان را پي در پي بر آنان فرو فرستاديم...» همچنين در
آيه 52 سوره هود ميفرمايد: «و اي قوم من، از پروردگارتان آمرزش بخواهيد،
سپس به درگاه او توبه كنيد [تا] از آسمان بر شما بارش فراوان فرستد...»
مفهومسازي ويژه در اين
مورد اقتضا ميكند كه تعبير سه بعدي از سماء مراد باشد. اين 2 آيه صرفا به
اين واقعيت اشاره نميكنند كه باران فراوان از آسمان فرستاده شده است يا
فرستاده خواهد شد. فرض كنيد كل آسمان را مخزني سه بعدي در نظر بگيريم كه
همه اين باران بتدريج روي زمين فرو ريزد. در اين صورت ميتوانيم بگوييم
آسمان به زمين فرستاده شده؛ يعني به طور تدريجي و پياپي به زمين فرستاده
شد. آيه همچنين مفهومسازي را نشان ميدهد. آسمان يا سماء به صورت مخزني
سه بعدي تصوير شده است كه كل بارانهاي عالم در آن جمع شده است. گويا كل
اين مخزن به روي زمين فرستاده شد؛ يعني با بارانهاي پياپي روي زمين فرود
آمد. خداوند با اين مفهومسازي به وفور نعمتها و نزول بيش از حد
بارانهاي مفيد اشاره ميكند و ميفرمايد كل آسمان با بارانهاي پياپي به
زمين فرستاده شد. وقتي كه باران فراواني ميبارد مردم ميگويند بقدري
باران ميبارد كه گويي كل آسمان به زمين فرود ميآيد. در آيه هم
مفهومسازي مشابه در كار است. اين نوع مفهومسازي اقتضاء ميكند كه آسمان
را ظرفي سه بعدي در نظر بگيريم كه همه بارانها در آن جمع شدهاند.
تعبير سه بعدي از سماء به جايي كه قرآن از نزول رحمت الهي سخن ميگويد
اختصاص ندارد، بلكه در جايي هم كه از نزول عذاب الهي از آسمان سخن به ميان
ميآيد چنين تعبيري در كار است: خداوند در آيه 32 سوره انفال ميفرمايد «
و[ياد كن] هنگامي را كه گفتند: خدايا، اگر اين [كتاب] همان حق از
جانب توست، پس بر ما از آسمان سنگهايي بباران يا عذابي دردناك بر سر ما
بياور.»
مراد از اعجاز شناختي
قرآن اين است كه مفهومسازيهاي قرآن از موقعيتهاي مختلف، بينظيرند و
خداوند اطلاعات مورد نظر از يك صحنه را به شكل بيبديل پردازش كرده است
در اين آيه سماء جهت
بالاي عالم مادي است يا به تعبير دقيقتر، جهتي از عالم مادي است كه
سنگها از آن مانند باران ميبارند. ميبينيم كه انعطافپذيري خاصي در
معناي سماء مانند ديگر واژهها وجود دارد كه تعبيرهاي گوناگوني را از آن
امكانپذير ميسازد. هر يك از اين تعبيرها متناسب با موقعيت صورت گرفته
است. همچنين تعبير ديگري در آيه 104 سوره انبياء ميبينيم: «روزي كه
آسمان را همچون در پيچيدن صفحه نامهها در مي پيچيم. همان گونه كه بار
نخست آفرينش را آغاز كرديم، دوباره آن را بازميگردانيم وعدهاي است بر
عهده ما، كه ما انجامدهنده آنيم.» در اين آيه سماء به عنوان صفحهاي دو
بعدي تعبير شده است كه پيچيده ميشود. معمولا وقتي نامهاي روي كاغذ
مينويسند آن را ميپيچند. اين عمل نشانههاي تمام شدن نامه و آماده شدن
آن براي ارسال است. كتاب را هم در قديم روي پوست يا كاغذي مينوشتند و بعد
آن را ميپيچيدند. اين مفهومسازي هم با قيامت تناسب دارد، چون در قيامت
صحنه دنيا در هم پيچيده ميشود و عالم دنيا به پايان ميرسد. براي واژه
«سجّل» 3 معنا ذكر شده است: ورقهاي كه روي آن نوشته ميشود؛ كسي كه روي
ورقه مينويسد و نيز نام يكي از ملائكه است كه نامههاي اعمال به سوي او
ميرود و او آنها را حفظ ميكند.
مسلما بحث اعجازشناختي قرآن، مرتبط با علمالهي و تدبير پروردگار در عالم است. اين مساله در آيات قرآن چگونه بازتاب يافته است؟
در آيات مربوط به علم
الهي ميتوان نمونهاي از اعجاز شناختي را ديد. خداوند در آيه 5 سوره سجده
ميفرمايد: «كار [جهان] را از آسمان [گرفته] تا زمين، اداره
ميكند؛ آنگاه [نتيجه و گزارش آن] در روزي كه مقدارش آن چنان كه [شما
آدميان برمي شماريد هزار سال است، به سوي او بالا ميرود. در معناي
اين آيه دست كم 2 فضاي ذهني به چشم ميخورد: يكي فضاي مربوط به حركت تدبير
از آسمان به زمين، و ديگر فضاي مربوط به عروج آن. عبارت «الف سنه ممّا
تعدون» نشان ميدهد، هدف از اين تلفيق، تقليل و كاهش دوره تدبير عالم به
مقياس بشري است. همچنين خداوند در آيه 4 سوره حديد ميفرمايد: «اوست آن كس
كه آسمانها و زمين را در شش هنگام آفريد؛ آنگاه بر عرش استيلا يافت.
آنچه در زمين درآيد و آنچه از آن برآيد و آنچه در آن بالارود [همه] را
ميداند و هر كجا باشيد او با شماست، و خدا به هر چه ميكنيد بيناست.»
نكته جالب توجه درباره آيه فوق اين است كه در آن به مواردي كه متعلق علم
الهي قرار گرفتهاند، اشاره شده است. متعلق علم الهي در آيه 3 دسته است:
مربوط به زمين، اين دسته خود 2 بخش دارد؛ چيزهايي كه به زمين فرو ميروند
و چيزهايي كه از آن خارج ميشوند. مربوط به آسمانها: اين دسته هم 2 بخش
دارد؛ چيزهايي كه از آسمان فرود ميآيند (نازل ميشوند) و ديگر چيزهايي كه
به آن صعود ميكنند و بالا ميروند؛ حوزه رفتار و اعمال انسانها، البته
تعبير علم در اين باره به بصيرت تبديل ميشود. وقتي ميگوييم خداوند همه
عالم را تدبير ميكند، مراد اين است كه همه جزئيات عالم و همه موجودات و
مخلوقات را تدبير ميكند. بنابراين، تعبير موجود در آيه ميخواهد شمول
تدبير الهي را نشان دهد و بگويد هيچ موجودي از دايره آن خارج نيست. اين
نكته را آيه با تعبير «يُدَبِّرُ الأَمرَ مِن السَّمَاءِ اِلَي الأَرضِ»
نشان ميدهد. تدبير از جايي آغاز و به جايي منتهي ميشود. جايي كه تدبير
عالم و موجودات از آن آغاز ميشود سماء و جايي كه تدبير موجودات و عالم به
آنجا ختم ميشود، ارض است. بنابراين، تعبير «من السماء الي الارض» نشان
ميدهد كه تدبير از جايي آغاز و به جايي ختم ميشود. در اين تعبير دو طرف
براي عالم و موجودات فرض شده است: نقطه آغاز و نقطه پايان. سماء آغاز و
ارض پايان اين عالم است. نوعي جرح و تعديل سنجهاي در آيه به چشم ميخورد.
مراد از سماء و ارض، 2 سطحي است كه 2 طرف عالم را نشان ميدهند. در طرف
بالاي عالم سماء و در طرف پايين آن ارض است. مراد از اين دو آسمان و زمين
معمولي يا حتي معنوي نيست، بلكه طرف بالاي عالم يا سطحي است كه آغاز عالم
يا عوالم آنجاست. از طرف پايين هم جايي هم كه مخلوقات تمام ميشوند و يا
پايان عالم است «ارض» نام دارد. ارض سطحي است كه پايان عالم را نشان
ميدهد و طرف پايين عالم است. براي ايضاح اين نكته، تعبير مذكور را با
تعبير آيه 4 سوره حديد مقايسه كنيد: « و يا آيه 5 سوره سجده «يُدَبِّرُ
الأَمرَ مِن السَّمَاءِ (دو بعدي) اِلَي الأَرضِ (دو بعدي)، در آيه نخست
جزئيات علم الهي و شمول آن آسمانها و زمين را بيان ميدارد. از اينرو
مفهومسازي متناسب با آن تعبير سماء و ارض به عنوان شيء سه بعدي است تا
چيزهايي كه درون زمين يا در آسمان هستند از حيطه علم الهي خارج نشوند و
نيز به داخل بودن آنها در علم الهي تصريح شود، اما مفهومسازي متناسب با
آيه دوم اين است كه سماء و ارض به عنوان دو سطح دو بعدي يا نقطه تعبير
شوند، چرا كه نشان ميدهند تدبير الهي از كجا آغاز ميشود و در كجا به
پايان ميرسد. در نتيجه مراد از سماء و ارض دو طرف عالم تدبير است. اين
نكته نشان ميدهد چرا قرآن هرگاه از علم الهي نسبت به آسمانها و زمين
سخن ميگويد گونهاي ظرفيت را مفهومسازي ميكند. خداوند در آيه 38 سوره
ابراهيم ميفرمايد: پروردگارا بيگمان تو آنچه را كه پنهان ميداريم و
آنچه را كه آشكار ميسازيم ميداني و چيزي در زمين و در آسمان بر خدا
پوشيده نميماند.» در آيه ديگري هم به طور مطلق از علم خداوند به همه
موجودات آسمان و زمين اشاره شده است. خداوند در آيه 70 سوره حج ميفرمايد:
آيا ندانستهاي كه خداوند آنچه را در آسمان و زمين است ميداند؟ اينها
[همه] در كتابي [مندرج] است. قطعا اين بر خدا آسان است.» تاكيد بر
اين نكته لازم است كه وقتي از علم الهي سخن به ميان ميآيد كليگويي و در
نظر گرفتن آسمان و زمين بدون تعبير سه بعدي كارساز نيست. در بيان علم الهي
بايد به گستردگي جزئيات آن اشاره كرد و نشان داد كه خداوند به هر چيزي كه
در آسمان و زمين (تعبير سه بعدي) هست علم دارد.
زبان شناسی قرآن
+ نوشته شده در سه شنبه سی ام شهریور 1389 ساعت 19:51 توسط sir_linguist شماره پست: 602
زبان شناسی قرآن
محمد باقر سعیدی روشن
اين نكته جاى تأمل نيست كه راه دست يابى به مقاصد هر گويندهاى شناخت زبان مفاهمه اوست. مقصود از زبانشناسى در اين مقوله، لغت و لهجه تكلم و خط و نگارش نيست كه ميان اقوام گوناگون و نژادهاى مختلف جغرافيايى عالم، متفاوت است. زيرا همه مىدانند كه زبان قرآن از اين جهت زبان عربى است كه متمايز از صدها نوع زبان ديگر، همچون فارسى، انگليسى، عربى، فرانسوى و غيره است. صرف نظر از اين تمايز لغوى، در قلمرو درونى هر يك از زبانهاى مردم دنيا يك نوع تمايزهايى از نظر گفتمان و نوشتار وجود دارد. دانشمندان رشتههاى گوناگون علمى مانند:حكيمان، عارفان، پزشكان، فيزيك دانان، شيمى دانان، زيست شناسان رياضى دانان، حقوق دانان، سياست مدران و جز اينها هر يك اصطلاح مخصوص حوزه علمى و طريقه محاوره ويژه................
زبان شناسی قرآن
محمد باقر سعیدی روشن
اين نكته جاى تأمل نيست كه راه دست يابى به مقاصد هر گويندهاى شناخت زبان مفاهمه اوست. مقصود از زبانشناسى در اين مقوله، لغت و لهجه تكلم و خط و نگارش نيست كه ميان اقوام گوناگون و نژادهاى مختلف جغرافيايى عالم، متفاوت است. زيرا همه مىدانند كه زبان قرآن از اين جهت زبان عربى است كه متمايز از صدها نوع زبان ديگر، همچون فارسى، انگليسى، عربى، فرانسوى و غيره است. صرف نظر از اين تمايز لغوى، در قلمرو درونى هر يك از زبانهاى مردم دنيا يك نوع تمايزهايى از نظر گفتمان و نوشتار وجود دارد. دانشمندان رشتههاى گوناگون علمى مانند:حكيمان، عارفان، پزشكان، فيزيك دانان، شيمى دانان، زيست شناسان رياضى دانان، حقوق دانان، سياست مدران و جز اينها هر يك اصطلاح مخصوص حوزه علمى و طريقه محاوره ويژه خويش را دارند كه با آن حرف مىزنند و مىنويسند. چنانكه سربسته و به رمز سخن گفتن، رسم و مرام اهل معرفت است و در غالب علوم، الفاظ و واژگان در معانى لغوى آغازين خود به كار نمىرود، هر چند بى تناسب با آن نيست. همان گونه كه در ميان هر قوم و نژادى يك نوع زبان عمومى و همگانى؛ و يك نوع زبان ادبى در قالب نثر و نظم هيجانانگيز و برخاسته از نيروى تخيل نيز وجود دارد. اكنون در اين جا دو پرسش اساسى پديد مىآيد. نخست: آنكه آيا در ميان عرف انسانى، يك نوع زبان مشترك تفهيم و تفاهم، محتوى يك سلسله قوانين مقبول و متعارف وجود دارد كه تمام اقوام و ملل با هر لغت و هر نوع دانش، عالم و عامى خود را پايبند و ملزم به رعايت آن بدانند؟ يا در هر رشته از معارف انسانى يك نوع زبان ويژه و به خصوصى وجود ندارد و زنجيره اتصالى ميان اين عرصههاى گوناگون فكرى موجود نيست ؟ واقعيت آن است كه پاسخ به اين پرسش امر سادهاى به نظر نمىرسد و طرح ديدگاههاى متفكران بشرى را نيز مىتوان در اين خصوص وافى به يك مقصود روشن دانست. ليكن با كاوش در ارتكازات عرفى - عقلايى و با يك تحليل ذهنى، مىتوان به يك نتيجهگيرى اقناع كننده متمايل شد. ظاهرا ما ناچاريم اين پيش فرض را پذيرا باشيم كه عرف عقلا در ارايه مقاصد خود به همديگر، پايبند به معيارهايى هستند، از جمله اين معيارها آن است كه كاربرد الفاظ را تابع همان معانى وضع شده شان مىدانند و نه اراده گوينده. همان گونه كه قصد اوليه در استعمال هر واژهاى، اراده معنى حقيقى آن كلمه است. ليكن معيار ديگرى كه در محاوره عرف وجود دارد آن است كه بستر محاوره عرفى اين گستردگى را دارد كه به هنگام نياز، به انواع گوناگون مجازگويى بپردازد. استفاده از مثال براى تبيين يك مقصود، تشبيه كردن، كنايه زدن، استعاره، رمزگويى و اشاره و جز اينها، همه در محاورات عرفى و عقلاى همه ملل و اقوام متظاهر است و حتى بسيارى از اصطلاحات علمى در دانشهاى گوناگون از نوعى مجاز بهره برده است. بنابراين، نمىتوان انواع اين كاربرد را كه بشر در زندگى روزمره براى اظهار مقاصد درونى خود نيازمند به آنهاست، (مانند تشبيه معقول به محسوس جهت فهم آن) خارج از زبان عرف و مفاهمه عقلايى قلمداد كرد. البته اين مسأله روشن است كه اعراض از معانى حقيقى كلمات و روى آورى به معانى مجازى، تنها در صورتى رواست كه قرينه و شاهد كافى بر آن موجود باشد. از اين روى بعيد نيست كه براى نوع بشر يك زبان همگانى و مشترك در تمام ساحتهاى گوناگون علمى و نيازهاى علمى زندگى قابل شويم كه تمام طبقات، أعم از عالمان، اديبان، متوسطان و عاميان همه به فراخور موقيعت فكرى خويش بر آن ملتزم اند. پرسش دوم كه مقتضى روند تحقيق ما است، اين است كه زبان متون مقدس دينى و از جمله قرآن كريم به عنوان مأخذ ارجمند شريعت محمدى (ص) به چه زبانى است ؟ آيا زبان قرآن يك زبان علمى، اديبانه و زبان ويژهاى، متفاوت با زبان عرف عقلاست و يا شيوه مفاهمه قرآن كريم همان قالب عرف و عقلاى بشر است ؟ پيش از پاسخ به اين موضوع لازم است اندكى پيرامون منشأ پيدايش اين بحث جست و جو كنيم، تا جايگاه و اهميت موضوع روشن گردد. منشأ و زمينههاى پيدايش اين موضوع در حوزه دينشناسى مسلمانان - بر خلاف زمينههاى پيدايش زبان دين در جهان غرب مسيحى كه عوامل و اسباب خاص خويش را دارد - از آنجا نشأت يافته كه ژرف انديشان مسلمانان در فهم معانى پارهاى آيات همچون متشابهات و حروف مقطعه و غيره مواجه با اشكال شدهاند. همه مىدانيم مفاهيم دينى و ويژه قرآنى، گستردهاى به فراخور تمام ابعاد حيات و روابط گوناگون انسان با مبدأ، مقصد، طبيعت و همنوعان و حشر و نشر آدمى دارد. اين دعاوى گوناگون شامل گزارههاى توصيفى از خدا، صفات و افعال او، أفرينش جهان در شش روز، آفرينش انسان در مراحل گوناگون، تكلم خدا با فرشتگان، ميثاق ذر، ابليس، هبوط انسان از بهشت، توبه، گزارش جلوههاى طبيعت، آسمانها، زمين، پديدههاى آسمانى و زمينى، ابر، باد، باران، شرح تاريخ ديانت و سرنوشت انسان در زمين، امتها، پيامبران و معجزاتشان، فرجام پندآموز خوبان و بدان، تبين قانونمندى و سنت مدارى عالم، وصف جهان پس از مرگ، برزخ، سؤال و گواهى شهود، بهشت و نعمتها، جهنم و عذابها و عالمى بى پايان و بيكران، شرح درخواستها و بايستهها و نبايستههاى خدا و انشأات دستورى و پرهيزى خدا از انسان و... مىشود. همچنان كه اشاره شد اين پرسش با لطبع در مرحله نخست براى گروهى از ژرفكاوان مسلمان پديد آمد، كه وقتى در قرآن صفاتى همانند تكلم، سمع، علم، رحمت و قدرت به خداوند نسبت مىدهد كه همان صفات، به نحوى در انسان نيز وجود دارد، مفهوم حقيقى اين صفات در خدا چيست ؟ آيا اين واژگان افاده كننده همان معانى متعارف در انسان است يا نه ؟ همين طور اين سنخ استفهام به گونهاى ديگر در زمينه افعال بارى رخ نشان داد. كاربرد تعابيرى به ظاهر حسى و مادى مانند: <جأ ربك» (فجر، 89/22)، <ثم استوى على العرش» (يونس، 10/3)، <ولكن الله رمى» (انفال 8/17)، <بل يداه مبسوطتان» (مائده، 5/64) و... بسيار مسأله برانگيز بود. كشمكشها و منازعات بى فرجام ظاهر گرايان و اهل تأويل و راهبردهاى تنزيه و تعطيل و تشبيه همه در تحليل و معنايابى همين موضوع بود. البته اين مشكل تنها در همين عرصه محدود نماند، بلكه در حوزههاى ديگرى همچون عهد و ميثاق خدا با انسان و عالم ذر، گفت و گوى خداوند با فرشتگان، عصيان آدم و خروج از بهشت، اعتراف به گناه و توبه و... نيز مطرح شد. همين طور در گسترده مفاهيم عددى همانند:آفرينش در شش روز (اعراف، 7/54) و سموات سبع (طلاق 65/12) پيش آمد كه اين آيات را چگونه مىتوان معنا كرد ؟ آيا همان معانى رويين و ظاهرى اين آيات منظور است و يا مقصود ديگرى در كار است و اين واژگان صرفا پلى براى اشاره به آن معانى نهفته است ؟ نيز وقتى قرآن در مقام گزارش از جهان پسين و نعمتها، لذتها، خوردنىها، نوشيدنىها، نهرهاى روان، قصرهاى پرشكوه و بوستانهاى ديدنى و صحنههاى غم بار عذابها، غل و دود و آتش و چركاب و... است، آيا اين واژگان منعكس كننده همان معانيى است كه به انس ذهنى، براى ما تداعى مىكند؟ در هر حال در فضايى گسترده، آيا قرآن به حسب موضوعات مختلف، داراى زبانهاى گوناگون است ؟ يا آنكه قلمروهاى متنوع محتوايى باعث تفكيك و تمايز نموده و يك زبان مشترك و همه فهم حاكم بر تمام حوزههاى معرفتى قرآن است؟ هر چند در مراجع كهن اسلامى بحثى مستقل تحت اين عنوان تقرير نيافته است، ليكن از راهبردها و نگرشهاى گوناگونى كه در كتب حديث، تفسير، كلام، عرفان و تصوف عرضه شده است، مىتوان به نكات قابل توجهى در اين زمينه پى برد و ديدگاههاى گذشتگان را پيرامون آن به دست آورد. با يك نگرش تاريخى مىتوان دو ديدگاه راچشمگير دانست. يكى نظريهاى است كه مفاهيم دينى و قرآنى را آميزهاى از شيوههاى گوناگون و به اصطلاح تركيبى از زبانهاى مختلف مىداند. حاصل اين نظر آن است كه قرآن در مواردى از زبان عرف استفاده كرده است و در مواردى از زابن ادبى و كنايه و مجاز و در پارهاى از مفاهيم از زبان رمز و... . نظريه ديگر آن است كه قرآن همه جا داراى يك زبان است، ليكن در اينكه آن زبان چيست و چگونه قابل كشف و اثبات است مورد گفت و گو است. برخى آن زبان را همان زبان عرف عقلا مىدانند (1)، و برخى آن را يك زبان ويژه و عرف مخصوص به خود. (2)
راه كشف زبان قرآن
ما چگونه و از چه راهى مىتوانيم بفهميم كه زبان قرآن چه شيوه زبانى است و آيا يكى زبان يا چند زبان است ؟ به عقيده ما به جاى نگرش و نقد تاريخى ديدگاههاى گوناگون، راه مناسبتر و مطمئنترى كه براى كشف زبان قرآن وجود دارد يك نحوه تحليل درون دينى و برون دينى است، كه هر يك را به اختصار بررسى مىكنيم.
1. تحليل زبان قرآن از زاويه برون دينى
همه مبدأ شناسان عالم به اين حقيقت اذعان دارند كه خداى متعال، شرايع و كتب آسمانى خويش را محض عنايت، رحمت، لطف و حكمت براى هدايت مردم و اتمام حجت ايشان فرستاده است. فلسفه نزول شريعت، اكمال عقل و تحقق غايت آفرينش انسان در نيل به سعادت و قرب ربوبى است. از اين روى اقتضاى طبيعى آن هدف، اين است كه لسان وحى و شريعت همان زبان محاوره و تفاهم مردم باشد تا بتوانند اهداف و مقاصد آن را درك و عمل نمايند. در غير اين فرض هدف نزول آن تحقق نخواهد يافت. اين ويژگى خود لازمه لطف پروردگار و قرين حكمت است كه پيام قدسى آسمانى را جهت رعايت موقعيت مخاطبان زمينى، در خورند وجودى ايشان قرار دهد. اين ارزيابى به ويژه ارزش مؤكدى براى ما خواهد داشت كه ما مشاهده مىكنيم، در خود نص قرآنى تمام اهتمام بر ايجاد انگيزه مخاطبان جهت برقرارى ارتباط مستقيم با متن و فهم آن است.
2. تحليل زبان قرآن از زاويه درون دينى
الف - يك اصل كلى كه قرآن پيرامون وحىهاى آسمانى بازگو مىكند آن است كه همه فرستادگان خدا به زبان قوم و امت خويش مبعوث شدهاند: <و ما ارسلنا من رسول الابلسان قومه» (ابراهيم، 14/4) مفاد آيه شريفه آن است كه لسان و حيانى پيامبران هر امت، چيزى جدا و ناشناخته براى مردم آن ديار و مخاطبان ايشان نبوده است. شايد كلام شريف نبوى - انا معاشر الأنبيأ أمرنا ان نكلم الناس على قدر عقولهم - (3) نيز ناظر به همين آيه باشد. هر چند ممكن است حديث شريف متضمن مقتضيات فكرى و روحى معاصران هر پيامبر باشد. ب - در خود قرآن كريم نيز مكرر تصريح بر اين معنا شده است كه قرآن به زبان مردم (ناس) و براى فهم ايشان است. <هذا بيان للناس و هدى و موعظْ للمتقين» (آل عمران، 3/138)، <هذا بلاغ للناس و لينذروا به» (ابرهيم، 14/52). ج - دعوت به تدبر در محتواى قرآن:<كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولوا الالباب» (38/29)، <و لقد يسرنا القرآن الذكر فهل من مدكر» (قمر، 54/17)، طبيعى است كه اگر تدبر و ژرف انديشى متن قرآن باز يافت معرفتى و هدايتى ثمر بخشى نداشته باشد، دستور دادن به آن از سوى خداى حكيم لغو خواهد بود. د - تحدى و هماورد جويى از مخالفان: آياتى كه مكرر از مخالفان و معارضان قرآن طلب مىكند، اگر به راستى در خدايى بودن آن ترديد دارند، مانند آن را بسازند و به خدانسبت دهند؛ نشان روشنى از اين واقعيت است كه قرآن در ظرف فهم و درك و مقايسه آنها جاى مىگيرد و بر همين اساس، والايى آن را نسبت به هر سخن ديگرى مىيابند. در غير اين صورت، اين فراخوان و محاجه نامفهوم و بى اعتبار خواهد بود. از آنچه ذكر شد، اين نتايج به دست مىآيد كه اولا: كلام و حيانى و فعل گفتارى خداوند <معنادار» است و بر اساس همان معنا دارى است كه شريعت و هدايت و كمال آفرينى انسان شكل مىگيرد. ثانيا: زبان قرآن همان زبان تفاهم و تخاطب عرف عقلاست و خداوند براى القأ و ابلاغ پيام خود به مردم، طريقه و زبان ديگرى جز آن را گزينش نكرده است. (4)
مراتب گوناگون فهم قرآن
ذكر اين نكته ضرورى است كه تفسير و شناختن معانى متن مفسر، حاصل تلاش ذهن انسان است. دو عنصر اساس در سائقه وجودى هر كس مبدأ رهيافت مفاهيم دينى قرآن است. يكى از آن دو عبارت است از: <بهره معرفتى و شناختى»، و ديگرى عبارت است از: <صفا و پاكى نفسانى»، به حسب اينكه اين دو عنصر در فرد فرد بشر تفاوت بسيار قابل توجهى دارد، از اين رو نمىتوان يافتههاى درونى آنها از حقايق هستى مشهود و نيز <وحى مكتوب» را يكسان دانست. به هر ميزان كه اين دو عنصر در وجود پرسشگر و جوينده معارف معنوى، فعالتر و راقىتر فراهم باشد، بالطبع زمزمهاى جارى از كوثر وحى و ارمغانهاى شكفته از بوستان قرآن نيز براى وى افزونتر خواهد بود. از ديگر سوى ويژگىهاى وجودى متن آيههاى قرآن ارجمند نيز عامل اساسى ديگر و تأثير گذار در نمودهاى متفاوت فهم است. قرآن با چهرههاى گوناگون مجمل، مبين، مطلق، مقيد، عام، خاص، ناسخ، منسوخ، محكم، متشابه، ظاهر و باطن، درجات و مراتبى متنوع از حقايق را در اختيار انسانها مىگذارد. مراتب قرابت و ميزان راز آگاهى هر يك از مخاطبان بر اين خصوصيتها، تعيين كننده فهم و بهره آنان از معارف مكنون در وراى كلمات اين كتاب شريف است. حاصل آنكه با توجه به فلسفه فراگير نزول كتاب كه فهم آدميان و تطبيق صيغه رفتارى بر اساس آن است، قرآن سترگ در شكل و ساختار ظاهرى كلام همان سيوه مفاهمه عرف آدميان را در ارايه پيام خويش ملحوظ داشته و در نوعيت، از همان قواعد و ابزارهاى گفتمان عرفى - عقلايى پيروى مىنمايد. بر شمارى يك سلسله علوم و ويژگىهاى معرفتى از سوى دانشمندان اسلامى بر تفسيرگر اين متن مقدس در واقع به منزله تعيين همان ابزارها و مصادر بيرونى است كه فرد را پذيراى درك مفاهمى قرآن مىكند. (5) اما با اين وجود، نص قرآنى از حيث محتوا و هدفگيرى پيام، خصوصيتهاى ويژهاى را در خود نهفته دارد كه به اقتضاى آنها افزون بر معيارهاى عمومى، عقلا در فهم گفتار متعارف خويش يك سلسه معيارهاى ديگرى را نيز به پيش مىكشد. جامعيت و اكمال شريعت توسط قرآن، باعث آن است كه اين صحيفه ماندگار، حقايقى هزار لايه و تودرتو را در پيامهاى سربسته و كلى خويش مكنون داشته باشد. از اين روى تبيين آن اصول و تطبيق آنها بر مصاديق زندگى سيال انسان در عرصه چهرههاى ناپايدار زمان، مستدعى ويژگىهاى ديگرى در مفسر خويش است. همين سان از آنجا كه اين متن جاوديان صرفا يك متن علمى و گزارش كننده يك سلسله معارف و بايسته و بايستهها نبوده، بلكه هنر اساسى آن هدفگيرى تربيتى و هدايتگرى انسان سازى است، از اين جهت، تنها كاركرد ذهنى پرسشگر و بهرهگيرى از عوامل بيرونى نمىتواند زمينه تحقق عينى معارف قرآن را محقق سازد، بلكه شفافيت آن متن براى مخاطب خويش افزون بر اين امور، شفافيت و صافى نفس كاوشگر را نيز ضرورى مىشمارد. اين حقيقت در وهله نخست از سوى خود قرآن مطرح گرديد و سپس در زبان راهبران دينى و قرآن آشنايان اسلامى تحت عنوان <علم موهبت» نام يافت. <و اتتقوا الله و يعلمكم الله» (بقره، 2/282)، امام على (ع) بزرگ شاگرد مكتب قرآن در خطابهاى كه در ذى قار ايراد مىكردند چنين فرمودند: <انّ علم القرآن ليس يعلم ما هو الاّ من ذاق طعمه، فعلم بالعلم جهله، و بصر به عماه، و سمع به صممه، و ادراك به ما قد فات، و حببى به بعداذ مات، فطلبوا ذلك من عند اهله...» (6) از خداى منان طلب مىداريم كه جان ما را تجليگاه حقايق قرآن سازد. منگر اندر ما مكن در مانظر اندر اكرام و سخاى خود نگر ما نبوديم و تقاضامان نبود لطف تو تاگفته ما مىشنود. (7)
پاورقىها
2. ابوالقاسم، خوئى، البيان /263. 2. محمد حسين، طباطبايى، الميزان، 1/9. 3. محمد باقر، مجلسى، بحار الانوار، 1/85. 4. ر. ك به: البيان /263؛ محمد باقر، صدر، دروس فى الاصول، 1/306. 5. راغب اصفهانى، در مقدمه گرانسنگ خويش بر تفسير قرآن /93. 6. شيخ حر عاملى، وسائل 18/137، ابواب صفات قاضى، ب 13، ح 26. 7. مثنوى، دفتر اول.
مروری کوتاه بر تحلیل گفتمان انتقادی
+ نوشته شده در شنبه بیست و هفتم شهریور 1389 ساعت 16:4 توسط mahdi9674 شماره پست: 601
در این روزها که وبلاگ دچار رکود شده و کم کم گرمای تابستانی جای خود را به سرمای سوزناک و افسرده کننده پاییزی می دهد دیدم مطلبی را از یک جلسه نقد وبررسی کتاب قرار دهم. البته این مربوط به مدتها پیش است اما نظراتی که در این جلسه میان استادان زبان شناسی رد و بدل شد یک دورنمای مختصر و مفیدی از تحلیل گفتمان انتقادی و مکاتب زبان شناسی امروز دنیا را در اختیار می گذارد. خواندن این مطلب را به کسانی که چند روز دیگر برای اولین بار در کلاس های این رشته شرکت می کنند توصیه می کنم.
با این که خیلی این مطلب طولانی است اما حتما بخوانید چون تا آخر تحصیلات خود با این مبانی نظر سر و کار دارید...
شهرکتاب-همشهريآنلاين:
كتاب «تحلیل انتقادی گفتمان » نوشته دكتر فردوس آقاگلزاده در نشست نقد و بررسي كتاب شهر كتاب با حضور مؤلف، دكتر محمدجواد غلامرضا كاشي و دكتر محمد دبيرمقدم مورد تحليل و نقد قرار گرفت.
به گزارش همشهري آنلاين در ابتدای این نشست دکتر فردوس آقاگلزاده، مؤلف این اثر، دلیل رویکردش را به چنین عنوانی مطرح کردن تحلیل گفتمان انتقادی در جامعه فارسیزبان دانست و تصریح کرد: تحلیل گفتمان انتقادی، بحث تحلیل گفتمان را یک سطح ارتقا ميدهد.
یعنی اگر تحلیل گفتمان را سطح توصیف بدانیم، آن را به سطح تفسیر و تبیین ميرساند و ضمن توصیف و تفسیر متن، به این سؤال پاسخ ميدهد که چرا از ميان گزینههای ممکن زبانی باید این متن را انتخاب کرد و در طی یک واقعه مشخص چرا اشخاص از عبارات زبانی و دستوری خاصی استفاده ميکنند. تحليل گفتمان انتقادی اين چراها را کمتر به نویسنده مرتبط ميکند. بلکه بنگاهها و مراکزی که این مجموعه را اداره ميکنند و فرد هم جزئی از آن است، این متن را رقم ميزند. در اصل ميگوید تولید و فهم متن با عوامل بافتهای کلان یعنی تاریخ، ایدئولوژی، جامعه، فرهنگ و قدرت مرتبط است.
از سوی دیگر نگاه انتقادی آن معطوف به سویهایاست که زبان را آینه شفافی ميداند که مفاهیم و اندیشهها را منتقل ميکند. تحلیل گفتمان انتقادی بر این باور است که زبان بر خلاف این تعریف مثل آینه یا شیشه ماتیاست که حقایق را در بسیاری موارد تحریف ميکند.
وی درخصوص تألیف این اثر گفت: این اثر رساله دکتری من است که با کاستن و افزودن به این صورت درآمدهاست. در اصل این یک کار تألیفی نیست و یک کار تحقیقی است. به همين دلیل فصل اول این کتاب به تحقیق دانشگاهی شباهت دارد تا یک کتاب تحلیلی. در این کتاب من از تحلیل گفتمان انتقادی قدری پا را فراتر نهادم. معتقدم که ابزار شناخت و شناخت افراد و گروههاست که باعث تولید متن و فهم متن و تنوع در متن ميشود. به همين دلیل و برای آزمودن این امر، مجموعه متونی از یک موضوع ثابت را انتخاب کردم.
فرضیه من این بود که با توجه به اینکه آنها جهانبینیهای مختلفی دارند و با تأکیدی که ميکند، ابزار شناخت آنها متفاوت است. این متون را از نظر زبانشناسی بررسی کردم و به اندازه کافی شواهد وجود داشت که بیانگر این بود باید نه تنها ایدئولوژی که لایههای بالاتر را در نظر بگیریم. و نه تنها جهانبینی که شناخت و ابزارهای شناخت است که باعث تولید و درک متن ميشود.
دبير مقدم ؛سه انقلاب د رتاريخ زبانشناسي
پس از آن دکتر محمد دبیر مقدم با اشاره به سه انقلابی که در تاریخ زبانشناسی رخ دادهاست و همچنین انقلاب چهارمي که برخی به آن باور دارند، خاطر نشان کرد: آنچه به عنوان شروع انقلاب اول در تاریخ زبانشناسی ثبت و ضبط شده، به 1786 باز ميگردد و خطابه معروف حقوقدان انگلیسی، ویلیام جونز، که وقتی متون سانسکریت را با فارسی باستان و لاتین مقایسه کرد، شباهتهای فراوانی بین این متون یافت و معتقد شد که این زبانها از یک منشا واحدی که زبان هند و اروپایی مادر است، سرچشمه گرفتهاست. این شروع انقلاب اول در تاریخ زبانشناسیاست.
متعاقب آن بحث سرنوشت زبانها، خانواده زبانها و اینکه این زبانها از چند گروه سرچشمه گرفتند، شروع شد و این اولین انقلاب در تاریخ زبانشناسی ذیل عنوان «تاریخگرایی» مطرح شدهاست. در این دوره نگاه زبانشناسان معطوف به تحولات تاریخی و به اصطلاح "در زمانی" بود و تبیین هر پدیده زبانی را با توجه به گذشته ميدیدند.
انقلاب دوم در تاریخ زبانشناسی با آرای دو سوسور آغاز ميشود. زبانشناسی سوسور واکنشی به تاریخگرایی و انقلاب نخست بود. سوسور پایهگذار ساختگراییاست. آنچه سوسور در این بحث مطرح ميکرد، توجه به وضعیت همزمانی است نه تبیینهای تاریخی. اما جوهره بحث سوسور مبتنی بر مفهوم نشانه است.
نشانه از نظر سوسور واژه است و به یک معنا زبانشناسی سوسوری، واژه بنیاد است. او از دال و مدلول که دو بخش عمده نشانه هستند، صحبت ميکند. سوسور زبان را نظامي از نشانهها ميداند. این منظر سوسور به مدت پنجاه سال زبانشناسی را تحت تأثیر خود قرار داده بود.
عمده فعالیتهای زبانشناسی در دوره ساختگرایی که به نیمه اول قرن بیستم مربوط ميشود به صرف یا ساختواژه و نظام واجی و آوایی توجه داشت. البته در این دوره در مکتب پراگ زبانشناسی متن مطرح شد. پس طلایهای از تحلیل گفتمان در مکتب پراگ دیده ميشود. آن مکتب به نقشگرایی و کارکردگرایی اعتقاد داشت.
اما از این مکتب که بگذریم توجه طیف غالب آن دوره به واژه معطوف بود. در سنت ساختگرایی امریکایی اصطلاح تحلیل گفتمان را، در سال 1952، هریس وضع کرد. انگیزه تحلیل گفتمان در آن دوران کاری صرفاً ساختاری و مکانیکی بود.
در سال 1957 سومين انقلاب در تاریخ زبانشناسی رخ ميدهد که با آرا و افکار چامسکی مطرح ميشود. انقلاب او از این نظر در خور توجه است که او زبانشناسی را نحو - بنیاد کرد و جمله را واحد مطالعه برای زبانشناسی قرار داد. بنابراین زبانشناسی یک سیر تکوینی را طی کرد. منظر غالب چامسکی از 1957 تا امروز در امریکای شمالی و رویکرد آن به نام زبانشناسی زایشی، تفکر غالب است. این یکی از پارادایمهای مطرح در زبانشناسی امروز است.
این رویکرد اولاً در سطح جمله باقی ماندهاست و به سطح فراجمله نميرود و ثانیاً به تفکر عقلگرایی دکارتی معتقد است. یعنی بخشی از دانش زبانی ما در بدو تولد با ما به عرصه جهان ميآید. پس معتقد است برخی از ویژگیهای زبان، ذاتیاست.
انقلاب چهارم
اما از حدود دهه شصت ميلادی کسانی منظری را مطرح کردند که انقلاب چهارم در زبانشناسی شدهاست. آنها تفکر پراگیها را احیا کردند که پارادایم رقیب زبانشناسی چامسکیاست. اگر چامسکی به جمله بنیادی و منظر فلسفی عقلگرایی دکارتی معتقد است، این رویکرد چهارم رویکردی کارکردگرا و نقشگراست که معتقد است واحد مطالعه زبان باید گفتمان باشد.
بنابراین این رویکرد به لحاظ فلسفی، تجربهگراست و معتقد است آنچه بالا قرار ميگیرد، بافت است. این رویکرد، زبانشناسی را با جامعهشناسی عجین ميداند. اما رویکرد چامسکی زبانشناسی را با روانشناسی و نهایتاً زیستشناسی مأنوس ميشمارد. بنابراین دو پارادایم زبانشناسی امروز به این دو خلاصه ميشود.
رویکرد آخر این است که در انگاره ساخته شده، بافت بالاترین است. بافت عبارت از چیزی است که بر یک شرایط گفتمانی محیط است یعنی بافت غیرزبانی و بازنمایی بافت را در سه سطح معنایی در زبان بررسی ميکند. پس این مدل از بافت شروع ميکند. بافت تصویری است که از جهان برميداریم و ملکه ذهن ما ميشود. وقتی این مفهوم قرار است که تبدیل به مفاهیم زبانی شود، صحبت از چهار فرانقش به ميان ميآید. پس این فرانقشها در واقع معناشناسی گفتمان بنیاد هستند.
این رویکرد ميگوید هر جملهای که متعلق به یک متن است حتی اگر ساده باشد، همزمان سه لایه معنایی را بر دوش خود حمل ميکند: محتوا گزارهای (درمورد چه چیزی صحبت ميشود)، در بیان این محتوا به چه صورتی تعامل برقرار ميشود؛ لایه معنایی سوم این است که این جمله به عنوان سازه یک متن، چقدر به تشکیل متنیت کمک ميکند.
این رویکرد و این انقلاب چهارم به زبان نگاهی گفتمان بنیاد دارد و هرگز جمله را به عنوان یک واحد مستقل بررسی نميکند و هميشه در متن بررسی ميکند. درست است که به عنوان نمونه اعلا و متعارف، واحد زبانی متن است اما این رویکرد معتقد است که حتی یک واژه هم ميتواند متن باشد. یعنی متن اندازه مشخصی ندارد.
وی در ادامه سخنان خود افزود: در این سالها سازوکارهای زبانی تشکیل متن، بسیار در زبانشناسی کاویده شدهاست. تحلیل گفتمان به سازوکارهای زبانی تشکیل متن ميپردازد و این که چه ابزارهایی به جملههای زبان متنیت ميبخشند.
خوانش فوكويي
فوکو خوانش دیگری را از بحث متن مطرح کرد. او معتقد بود که زبانشناسان تاکنون از ابزارهای زبانشناختی تشکیل متن صحبت کردهاند اما به خدمت گرفتن این ابزارها به طور کامل باعث ميشود به لایههای معنایی دست یابیم اما لایههای معنایی دیگری هم در این متن هست که تاکنون از چشم آنها دور ماندهاست.
ااین نظر فوکو به رویکردی در درون تحلیل گفتمان با عنوان CDA، زبانشناسی گفتمان انتقادی یا تحلیل گفتمان انتقادی مطرح شد. فوکو معتقد بود هیچ متنی عاری از القائات ارزشی، روابط قدرت و مولفههای فرهنگی نیست. اگر قرار است متنی تفسیر بشود ما باید درصدد یافتن این لایههای معنایی نیز باشیم.
دکتر دبیر مقدم در خصوص دو تفکر غالب در زبانشناسی امروز یادآور شد: زبانشناسی زایشی چامسکی، در سطح جمله متوقف مانده وقتی از معنا بحث ميشود، فقط معنای گزارهای و تحتاللفظیاست. معنایی که ميتوان صدق و کذب آن را تعیین کرد. رویکرد رقیب آن مبتنی بر فلسفه تجربهگرایی است. واحد مطالعه زبان را متن و گفتمان ميداند.
این تفکر داروینیست است و معتقد است که زبان محصول تکامل است اما رویکرد چامسکی معتقد است که زبان محصول پیدایش است. این رویکرد تحلیل گفتمان از جهان شروع ميکند و با بازنمایی آن در زبان و گستره جامعهشناسی آن را پی ميگیرد.
درباره كتاب
دبیر مقدم درباره کتاب تحلیل گفتمان انتقادی گفت: این کتاب در حوزه تحلیل گفتمان انتقادی از جمله کارهای محدودیاست که در این حوزه به زبان فارسی وجود دارد. به نظر کاری مغتنم و ارزشمند است. تحلیل گفتمان انتقادی معتقد است که رد پای تاریخ، جهانبینی، ارزشها، مؤلفههای اجتماعی - فرهنگی، در جای جای زبان مشهود است.
کار تحلیلگر متن این است که ورای این معانی که تحلیل گفتمان متعارف ميدهد، برود و این لایههای معنایی را نیز بگوید. یعنی کسی که در متون سیاسی و رسانهای کار ميکند، باید به خواننده این آگاهی را بدهد که چه متنی را ميخواند و لایههای معنایی آنچه ميخواند را بر او آشکار ميکند.
از منظر زبانشناسی اگر به این ادعای تحلیل گفتمان انتقادی نگاه کنم، در این موضعگیری که زبان را به مؤلفههای تاریخی و اجتماعی و فرهنگی تقلیل بدهیم، تردید دارم.
كاشي: نگاه نقادانه نافي ارزشهاي كتاب نيست
محمد جواد غلامرضا کاشی در ادامه مباحث مطرح شده به عنوان سخنران سوم این نشست درخصوص تحلیل گفتمان و جایگاه این کتاب اظهار داشت: روش تحلیل گفتمان یک حوزه ميانرشتهای است و این ميانرشتهای بودن بحث را چنان پیچیده ميکند که از هر حوزهای که وارد این قلمرو شوید حاصل کار حاصلی است که از جهت دیگر کاستی دارد. نگاه نقادانه من به این اثر مطلقاً نافی ارزشهای این کتاب نیست.
در واقع ادبیاتی که در این کتاب در حوزه زبانشناسی جمعآوری کردهاند، در زبان فارسی کم نظیر و فوقالعاده قابل استفاده است. اما نویسنده فقط به مباحث نظری بسنده نکرده است. دکتر آقاگلزاده در فصل آخر مدعی نظریهای شدهاند و نقدی بر این ایدهها وارد و سنتز تازهای را وارد و مدلی را عرضه کردهاند.
آخر کتاب هم نمونههایی از تحلیل گفتمان را ارائه کردهاند؛ اما احساس ميکنم که هم آن مدل و هم آن شیوههای تحلیل گفتمان باعث شده نویسنده از ابعاد دیگری از بحث غفلت کند. بیش از حد به حوزه زبانشناسی تکیه کردهاند اما واقعا تحلیل گفتمان انتقادی فقط یک بعد زبانشناسی دارد. اگر به حوزه زبانشناسی منحصر بشویم، این کاستیها هم اتفاق ميافتد که شاید ابعادی از آن گزافهگویی باشد.
این مدلی که ساخته شده بیانگر آن است که نویسنده متوجه ابعاد دیگری از بحث نبودهاند و اگر توجه ميکردند، آن مدل به این نحو نبود. الگوهایی از تحلیل گفتمان هم که عرضه شده، بسیار کمتر از انتظاریاست که ما از یک تحلیل گفتمان داریم.
تحلیل گفتمان کارش بسیار جدیتر از آن است که در این کتاب عرضه شدهاست. در واقع کاری که ایشان در این کتاب عرضه کردند به خوبی از یک پروژه تحلیل محتوا هم برميآید.
به خصوص فنون پیشرفتهتر تحلیل محتوا هم راجع به ساختارهای زبانیاست و با بحثهای زبانشناسی درآميخته شدهاست. اما مطلقاً به آن نميتوان تحلیل گفتمان گفت چراکه تحلیل گفتمان افقهای بسیار دورتری را دنبال ميکند. اصولاً تحقیقات کیفی چنین است و تحلیل گفتمان هم به عنوان یکی از الگوهای تحلیل کیفی از این مشخصه بهرهمند است. در این کتاب مسئلهای نیست که به آن اشاره نشده باشد اما اگر عميقاً به آن ابعاد توجه ميشد به نظر آن مدل به آن نحو ساخته نميشد.
بحران در فلسفه سوژه محور دكارتي
وی در ادامه سخنان خود در خصوص دلالت فلسفی مفهوم زبان گفت: دلالت فلسفی مفهوم زبان یعنی برای چیزی به نام بینالاذهانیت بعد وجودشناختی و آنتولوژیک قائل باشیم بعد وجودشناختی مفهوم بینالاذهانیت، مفهوم بسیار جدیایاست و پیشاپیش انقلاب بزرگی است که با فرگه در حوزه انگلیسی و با سوسور در حوزه فرانسوی اتفاق افتاد، حالا هم به نوعی در پراگماتیسم امریکایی و پیرس هم یافت ميشود، فوقالعاده این نکته مهم است و دیگر ما با چیزی به نام بینالاذهانیت سر و کار داریم.
بنابراین فلسفه سوژهمحور دکارتی، به یک معنا در قرن بیستم دچار بحران است. وقتی فلسفه سوژه محور دکارتی را به حاشیه ميبریم، مفاهیمي مثل حقیقت و عینیت و ذهنیت یا دیگر مطرح نميشوند و یا به یک معنای دیگر است و موضوعیت ندارند.
نویسنده در مدلی که طرح کردهاند گفتهاند این فلسفهها اینها را نادیده گرفته و باید توجه به آن کرد. اما اینها را دیگر چگونه ببینیم بحث بسیار کلان و قدری است که در این کتاب به آن اشارهای نشدهاست. به سادگی نميتوان از کنار انقلاب بزرگی که در پرتو دلالت فلسفی مفهوم زبان اتفاق افتادهاست، گذشت.
دکتر غلامرضا کاشی در خصوص تحولی که در علوم انسانی رخ دادهاست، تصریح کرد: بحث دیگری در حوزه علوم انسانی اتفاق افتادهاست. کاملاً متأثر از تحول فلسفیاست و در فوکو به نحوی سنتز جدیدی از این دو نوع تحول متولد ميشود. علوم انسانی در یک دورهای تحت تأثیر فلسفه است.
در واقع فلسفههایی که ناظر به بحث و تشریح علوم انسانی بودند فکر ميكردند همان طور که از یک منظر ميتوانند راجع به کل عالم و کائنات بحث کنند، راجع به کل علوم انسانی هم ميتوانند بحث کنند. اما از زمانی که قرار شد علوم انسانی هم شکل بگیرد، مدل خود را از علوم طبیعی گرفت. بنابراین آنچه علوم انسانی کم داشت که علوم تجربی داشتند، مفهوم فکت بود.
بنابراین دنبال فکتها در علوم انسانی گشتند و تک تک علوم انسانی درصدد یافتن فکتهای خود شدند. مقصود از فکت این است که گویا همانطور که علوم تجربی موضوعی برای تحقیق دارند که این موضوع کاملاً جنبه برون ذهنی دارد علوم انسانی هم موضوعی برای تحقیق دارد که این موضوع بیرون ذهن است و فکر ميكردند که ميتوان علوم انسانی را بر امری بیرون از ساختار ذهنی بنا کرد. اما تحت تأثیر انقلاب فلسفی، به نوعی بینالاذهانیت کلی علوم انسانی را دچار بحران کرد.
البته این بحران به علوم تجربی هم سرایت کردهاست. معلوم شد که اصلاً در علوم انسانی فکتی وجود ندارد و هیچ علم انسانی را نميتوان بر مبنای چیزی که بیرون ذهن است، بنا کرد.
همواره عین در پرتو این بینالاذهانیت ساخته شدهاست. این بود که مفهوم جدیدی جانشین فکت شد و تلاش شد که مبنای تازهای برای علوم انسانی تأسیس کنند و آن مبنای تازه، معنا بود. معنا یعنی اساساً هستی اجتماعی مبتنی بر منظومهای از معانی بنیادین و پیشینی که این معانی مطلقاً از جنس آگاهی نیستند، بلکه شرط تحقق آگاهی و امری پیشاآگاهی هستند. بنابراین هرگز حوزه آگاهی بشری نميتواند آن معنا را فراچنگ بیاورد. Meaning یک معنای مقدمي بر هستی انسانی دارد. بنابراین حیات اجتماعی و نوع سوژگی من همه در پرتو آن معنا است.
درباره آراي فوكو
وی در ادامه سخنان خود درخصوص آرای فوکو یادآور شد: فوکو نشان ميدهد بینالاذهانیت که نسبتی با معنای بنیادین پیشینی دارد، جنس قدرت دارد. بنابراین قدرت یک مفهوم سیاسی یا ایدئولوژیك نیست و به همين معنا مفهوم گفتمان را طرح ميکند.
او معتقد است که آن معنای بنیادین که شرط هستی، سوژگی و حیات جمعی ماست ریشه در سرشت بنیادین و جوهره مفهوم قدرت دارد. با این نگاه تحلیل گفتمان انتقادی تلاشیاست بهطور مستمر برای اینکه ما به آن ساختارهای بنیادینی که شرط حیات اجتماعی و فردی ماست، نقبی بزنیم و بصیرتی را نسبت به آنها بیابیم نه اینکه آنها را معلوم کنیم که چه هستند که این کار ناممکن است.
در بحث ساختارگرایی در علوم اجتماعی مسئله بر این است که ساختارهای بنیادینی هست که صورتهای متنوع حیات اجتماعی و فردی ما تحت تاثیر آنها هستند اما بر حسب یک علیت پنهان. بنابراین تحلیل گفتمان و تحلیل گفتمان انتقادی به منزله یکی از روشهای تحلیل کیفی، به ما نشان ميدهند که چگونه از طرق مختلف ميتوان در یک صحنه تعامل اجتماعی رفت و بصیرتی نسبت به آن بنیادهایی یافت که شرط تحقق این ناسازهها هستند.
آقاگلزاده: از ابزارهاي زبان شناسانه استفاده كرده ام
در پایان این جلسه فردوس آقاگلزاده در خصوص رویکردی که منجر به نگارش این اثر شد، اذعان داشت: تلاش من به عنوان یک زبانشناس هنگام تجزیه و تحلیل این بوده که بیشتر از ابزارهای زبانشناسی استفاده ميکنم. من فرصت مطالعات سیاسی و فلسفی را به صورت عميق نداشتهام. کتابهایی که درباره فوکو ترجمه شده بود، دیدم و آنجا با الفاظی چون قدرت و گفتمان برخورد کردم و با صورت کلماتی که در آنجا دیدم به این نتیجه رسیدم که رد مطالعات تحلیل گفتمان انتقادی را از آرای فوکو بدانیم.
این مسائل در تحلیل دیدگاه فوکو به فوکوشناسی نیاز دارد که در بدو امر تاریخدان و فیلسوف باشد تا بتواند تمام آرای او را یکجا بررسی کند. اما آنچه من از فوکو نیاز داشتم این بود که به مسائلی که دیگران درباره تجزیه و تحلیل گفتمان اشاره ميکنند، این آثار را در آنجا بیابم و تصورم این بود که به آنچه ميخواستم دست یافتم و مفهومي که از قدرت و ایدئولوژی از دیدگاه فوکو دریافت کردم، این بود که فوکو قدرت را در تمام لایهها ميداند و برخلاف دیدگاه مارکسیستی که قدرت را فقط در شکل هیئت حاکمه تعریف ميکند، فوکو نسبت به این امر انتقاد دارد و او قدرت را توزیعشده ميان همه ميبیند.
Saussure's Third Course of Lectures on General Linghuistics (1910-1911)
+ نوشته شده در شنبه بیستم شهریور 1389 ساعت 12:7 توسط sir_linguist شماره پست: 600
Ferdinand de Saussure (1910)
Third Course of Lectures on General Linguistics
Source: Saussure's Third Course of Lectures on General Linghuistics (1910-1911) publ. Pergamon Press, 1993. Reproduced here are the first few and last few pages of what are notes taken by a student of Saussure's lectures.
[28 October 1910] Introductory chapter: Brief survey of the history of linguistics
The course will deal with linguistics proper, not with languages and language. This science has gone through phases with shortcomings. Three phases may be distinguished, or three successive approaches adopted by those who took a language as an object of study. Later on came a linguistics proper, aware of its object.
The first of these phases is that of grammar, invented by the Greeks and carried on unchanged by the French. It never had any philosophical view of a language as such. That's more the concern of logic. All traditional grammar is normative grammar, that is, dominated by a preoccupation with laying down rules, and distinguishing between a certain allegedly 'correct' language and another, allegedly 'incorrect'; which straight away precludes any broader view of the language phenomenon as a whole.
Later and only at the beginning of the 19th century, if we are talking of major movements (and leaving out the precursors, the 'philological' school at Alexandria), came 2) the great philological movement of classical philology, carrying on down to our own day. In 1777, Friedrich Wolf, as a student, wished to be enrolled as a philologist. Philology introduced a new principle: the method of critical examination of texts. The language was just one of the many objects coming within the sphere of philology, and consequently subjected to this criticism. Henceforth, language studies were no longer directed merely towards correcting grammar. The critical principle demanded an examination, for instance, of the contribution of different periods, thus to some extent embarking on historical linguistics. Ritschl's revision of the text of Plautus may be considered the work of a linguist. In general, the philological movement opened up countless sources relevant to linguistic issues, treating them in quite a different spirit from traditional grammar; for instance, the study of inscriptions and their language. But not yet in the spirit of linguistics
بر روی ادامه مطلب کلیک کنید
Ferdinand de Saussure (1910)
Third Course of Lectures on General Linguistics
Source: Saussure's Third Course of Lectures on General Linghuistics (1910-1911) publ. Pergamon Press, 1993. Reproduced here are the first few and last few pages of what are notes taken by a student of Saussure's lectures.
[28 October 1910] Introductory chapter: Brief survey of the history of linguistics
The course will deal with linguistics proper, not with languages and language. This science has gone through phases with shortcomings. Three phases may be distinguished, or three successive approaches adopted by those who took a language as an object of study. Later on came a linguistics proper, aware of its object.
The first of these phases is that of grammar, invented by the Greeks and carried on unchanged by the French. It never had any philosophical view of a language as such. That's more the concern of logic. All traditional grammar is normative grammar, that is, dominated by a preoccupation with laying down rules, and distinguishing between a certain allegedly 'correct' language and another, allegedly 'incorrect'; which straight away precludes any broader view of the language phenomenon as a whole.
Later and only at the beginning of the 19th century, if we are talking of major movements (and leaving out the precursors, the 'philological' school at Alexandria), came 2) the great philological movement of classical philology, carrying on down to our own day. In 1777, Friedrich Wolf, as a student, wished to be enrolled as a philologist. Philology introduced a new principle: the method of critical examination of texts. The language was just one of the many objects coming within the sphere of philology, and consequently subjected to this criticism. Henceforth, language studies were no longer directed merely towards correcting grammar. The critical principle demanded an examination, for instance, of the contribution of different periods, thus to some extent embarking on historical linguistics. Ritschl's revision of the text of Plautus may be considered the work of a linguist. In general, the philological movement opened up countless sources relevant to linguistic issues, treating them in quite a different spirit from traditional grammar; for instance, the study of inscriptions and their language. But not yet in the spirit of linguistics.
A third phase in which this spirit of linguistics is still not evident: this is the sensational phase of discovering that languages could be compared with one another; that a bond or relationship existed between languages often separated geographically by great distances; that, as well as languages, there were also great language families, in particular the one which came to be called the Indo-European family.
Surprisingly, there was never a more flawed or absurd idea of what a language is than during the thirty years that followed this discovery by Bopp (1816). In fact, from then on scholars engaged in a kind of game of comparing different Indo-European languages with one another, and eventually they could not fail to wonder what exactly these connections showed, and how they should be interpreted in concrete terms. Until nearly 1870, they played this game without any concern for the conditions affecting the life of a language.
This very prolific phase, which produced many publications, differs from its predecessors by focussing attention on a great number of languages and the relations between them, but, just like its predecessors, has no linguistic perspective, or at least none which is correct, acceptable and reasonable. It is purely comparative. You cannot altogether condemn the more or less hostile attitude of the philological tradition towards the comparativists, because the latter did not in fact bring any renewal bearing on the principles themselves, none which in practice immediately opened up any new horizons, and with which they can clearly be credited. When was it recognised that comparison is, in short, only a method to employ when we have no more direct way of ascertaining the facts, and when did comparative grammar give way to a linguistics which included comparative grammar and gave it a new direction?
It was mainly the study of the Romance languages which led the IndoEuropeanists themselves to a more balanced view and afforded a glimpse of what the study of linguistics was to be in general. Doubtless the growth of Romance studies, inaugurated by Diehls, was a development of Bopp's rules for the IndoEuropean languages. In the Romance sphere, other conditions quickly became apparent; in the first place, the actual presence of the prototype of each form; thanks to Latin, which we know, Romance scholars have this prototype in front of them from the start, whereas for the Indo-European languages we have to reconstruct hypothetically the prototype of each form. Second, with the Romance languages it is perfectly possible, at least in certain periods, to follow the language from century to century through documents, and so inspect closely what was happening. These two circumstances reduce the area of conjecture and made Romance linguistics look quite different from Indo-European linguistics. It must also be said that Germanic studies to some extent played the same role as well. There the prototype does not exist, but in the case of Germanic there are long historical periods that can be followed.
The historical perspective that the Indo-Europeanists lacked, because they viewed everything on the same level, was indispensable for the Romance scholars. And the historical perspective revealed how the facts were connected. Thus it came about that the influence of Romance studies was very salutary. One of the great defects, from a scholarly point of view, which is common to philology and the comparative phase is a servile attachment to the letter, to the written language, or a failure to draw a clear distinction between what might pertain to the real spoken language and what to its graphic sign. Hence, it comes about that the literary point of view is more or less confused with the linguistic point of view, and furthermore, more concretely, the written word is confused with the spoken word; two superimposed systems of signs which have nothing to do with each other, the written and the spoken, are conflated. The linguistics which gradually developed in this way is a science for which we can take the definition given by Hatzfeld, Darmstetter and Thomas's Dictionary: 'the scientific study of languages', which is satisfactory, but it is this word scientific that distinguishes it from all earlier studies.
What does it take: 1) as its subject matter 2) as its object or task?
1) a scientific study will take as its subject matter every kind of variety of human language: it will not select one period or another for its literary brilliance or for the renown of the people in question. It will Pay attention to any tongue, whether obscure or famous, and likewise to any period, giving no preference, for example, to what is called a classical period', but according equal interest to so-called decadent or archaic periods. Similarly, for any given period, it will refrain from selecting the most educated language, but will concern itself at the same time with popular forms more or less in contrast with the so-called educated or literary language, as well as the forms of the so-called educated or literary language. Thus linguistics deals with language of every period and in all the guises it assumes.
Necessarily, it should be pointed out, in order to have documentation for all periods, as far as possible, linguistics will constantly have to deal with the written language, and will often have to rely on the insights of philology in order to take its bearings among these written texts; but it will always distinguish between the written text and what lies underneath; treating the former as being only the envelope or external mode of presentation of its true object, which is solely the spoken language.
2) The business, task or object of the scientific study of languages will if possible be 1) to trace the history of all known languages. Naturally this is possible only to a very limited extent and for very few languages.
In attempting to trace the history of a language, one will very soon find oneself obliged to trace the history of a language family. Before Latin, there is a period which Greek and Slavic share in common. So this involves the history of language families, as and when relevant.
But in the second place 2), and this is very different, it will be necessary to derive from this history of all the languages themselves laws of the greatest generality. Linguistics will have to recognise laws operating universally in language, and in a strictly rational manner, separating general phenomena from those restricted to one branch of languages or another. There are more special tasks to add; concerning the relations between linguistics and various sciences. Some are related by reason of the information and data they borrow, while others, on the contrary, supply it and assist its work. It often happens that the respective domains of two sciences are not obvious on first inspection; in the very first place, what ought to be mentioned here are the relations between linguistics and psychology - which are often difficult to demarcate.
It is one of the aims of linguistics to define itself, to recognise what belongs within its domain. In those cases where it relies upon psychology, it will do so indirectly, remaining independent.
Once linguistics is conceived in this way, i.e. as concerned with language in all its manifestations, an object of the broadest possible scope, we can immediately, so to speak, understand what perhaps was not always clear: the utility of linguistics, or its claim to be included among those studies relevant to what is called 'general culture'.
As long as the activity of linguists was limited to comparing one language with another, this general utility cannot have been apparent to most of the general public, and indeed the study was so specialised that there was no real reason to suppose it of possible interest to a wider audience. It is only since linguistics has become more aware of its object of study, i.e. perceives the whole extent of it, that it is evident that this science can make a contribution to a range of studies that will be of interest to almost anyone. It is by no means useless, for instance, to those who have to deal with texts. It is useful to the historian, among others, to be able to see the commonest forms of different phenomena, whether phonetic, morphological or other, and how language lives, carries on and changes over time. More generally, it is evident that language plays such a considerable role in human societies, and is a factor of such importance both for the individual human being and human society, that we cannot suppose that the study of such a substantial part of human nature should remain simply and solely the business of a few specialists; everyone, it would seem, is called upon to form as correct an idea as possible of what this particular aspect of human behaviour amounts to in general. All the more so inasmuch as really rational, acceptable ideas about it, the conception that linguistics has eventually reached, by no means coincides with what at first sight seems to be the case. There is no sphere in which more fantastic and absurd ideas have arisen than in the study of languages. Language is an object which gives rise to all kinds of mirage. Most interesting of all, from a psychological point of view, are the errors language produces. Everyone, left to his own devices, forms an idea about what goes on in language which is very far from the truth.
Thus it is equally legitimate in that respect for linguistics today to Claim to be able to put many ideas right, to throw light on areas where the general run of scholars would be very liable to go wrong and make very serious mistakes.
I have left on one side the question of languages and language in order to discuss the object of linguistics and its possible utility.
[4 November 1910] Main sections of the course:
1)Languages2)The language3)The language faculty and its use bythe individual.
Without for the moment distinguishing terminologically between languages and language, where do we find the linguistic phenomenon in its concrete, complete, integral form? That is: where do we find the object we have to confront? With all its characteristics as yet contained within it and unanalysed? This is a difficulty which does not arise in many other disciplines - not having your subject matter there in front of you. It would be a mistake to believe that this integral, complete object can be grasped by picking out whatever is most general. The operation of generalisation presupposes that we have already investigated the object under scrutiny in such a way as to be able to pronounce upon what its general features are. What is general in language will not be what we are looking for; that is, the object immediately given. But nor must we focus on what is only part of it.
Thus, it is clear that the vocal apparatus has an importance which may monopolise our attention, and when we have studied this articulatory aspect of languages we shall soon realise that there is a corresponding acoustic aspect. But even that does not go beyond purely material considerations. It does not take us as far as the word, the combination of the idea and the articulatory product; but if we take the combination of the idea and the vocal sign, we must ask if this is to be studied in the individual or in a society, a corporate body: we still seem to be left with something which is incomplete. Proceeding thus, we see that in catching hold of the language by one end at random we are far from being able to grasp the whole phenomenon. It may seem, after approaching our study from several angles simultaneously, that there is no homogeneous entity which is the language, but only a conglomerate of composite items (articulation of a sound, idea connected to it) which must be studied piecemeal and cannot be studied as an integral object.
The solution we can adopt is this:
In every individual there is a faculty which can be called the faculty of articulated language. This faculty is available to us in the first instance in the form of organs, and then by the operations we can perform with those organs. But it is only a faculty, and it would be a material impossibility to utilise it in the absence of something else - a language - which is given to the individual from outside: it is necessary that the individual should be provided with this facility - with what we call a language - by the combined effort of his fellows, here we see, incidentally, perhaps the most accurate way of drawing a distinction between language and languages. A language is necessarily social: language is not especially so. The latter can be defined at the level of the individual. It is an abstract thing and requires the human being for its realisation. This faculty which exists in individuals might perhaps be compared to others: man has the faculty of song, for example; perhaps no one would invent a tune unless the community gave a lead. A language presupposes that all the individual users possess the organs. By distinguishing between the language and the faculty of language, we distinguish 1) what is social from what is individual, 2) what is essential from what is more or less accidental. As a matter of fact, we shall see later on that it is the combination of the idea with a vocal sign which suffices to constitute the whole language. Sound production - that is what falls within the domain of the faculty of the individual and is the individual's responsibility. But it is comparable to the performance of a musical masterpiece on an instrument; many are capable of playing the piece of music, but it is entirely independent of these various performances.
The acoustic image linked to an idea - that is what is essential to the language. It is in the phonetic execution that all the accidental things occur; for inaccurate repetition of what was given is at the root of that immense class of facts, phonetic changes, which are a host of accidents.
3) By distinguishing thus between the language and the faculty of language, we see that the language is what we may call a 'product': it is a 'social product'; we have set it apart from the operation of the vocal apparatus, which is a permanent action. You can conjure up a very precise idea of this product - and thus set the language, so to speak, materially in front of you - by focussing on what is potentially in the brains of a set of individuals (belonging to one and the same community) even when they are asleep; we can say that in each of these heads is the whole product that we call the language. We can say that the object to be studied is the hoard deposited in the brain of each one of us; doubtless this hoard, in any individual case, will never turn Out to be absolutely complete. We can say that language always works through a language', without that, it does not exist. The language, in turn, is quite independent of the individual; it cannot be a creation of the individual-, it is essentially social; it presupposes the collectivity. Finally, its only essential feature is the combination of sound and acoustic image with an idea. (The acoustic image is the impression that remains with us the latent impression in the brain (D.)). There is no need to conceive it (the language) as necessarily spoken all the time.
Let us come down to details; let us consider the language as a social product. Among social products, it is natural to ask whether there is any other which offers a parallel.
The American linguist Whitney who, about 1870, became very influential through his book The principles and the life of language, caused astonishment by comparing languages to social Institutions, saying that they fell in general into the great class of social institutions. In this, he was on the right track-, his ideas are in agreement with mine. 'It is, in the end, fortuitous,' he said, 'that men made use of the larynx, lips and tongue in order to speak. They discovered it was more convenient; but if they had used visual signs, or hand signals, the language would remain in essence exactly the same: nothing would have changed.' This was right, for he attributed no great importance to execution. Which comes down to what I was saying: the only change would be the replacement of the acoustic images I mentioned by visual images. Whitney wanted to eradicate the idea that in the case of a language we are dealing with a natural faculty; in fact, social institutions stand opposed to natural institutions.
Nevertheless, you cannot find any social institution that can be set on a par with a language and is comparable to it. There are very many differences. The very special place that a language occupies among institutions is undeniable, but there is much more to be said-, a comparison would tend rather to bring out the differences. In a general way, institutions such as legal institutions, or for instance a set ,of rituals, or a ceremony established once and for all, have many characteristics which make them like languages, and the changes they undergo over time a.-e very reminiscent of linguistic changes. But there are enormous differences.
1) No other institution involves all the individuals all the time; no other is open to all in such a way that each person participates in it and naturally influences it.
2) Most institutions can be improved, corrected at certain times, reformed by an act of will, whereas on the contrary we see that such an initiative is impossible where languages are concerned, that even academies cannot change by decree the course taken by the institution we call the language, etc.
Before proceeding further, another idea must be introduced: that of semiological facts in societies. Let us go back to the language considered as a product of society at work: it is a set of signs fixed by agreement between the members of that society; these signs evoke ideas, but in that respect it's rather like rituals, for instance.
Nearly all institutions, it might be said, are based on signs, but these signs do not directly evoke things. In all societies we find this phenomenon: that for various purposes systems of signs are established that directly evoke the ideas one wishes; it is obvious that a language is one such system, and that it is the most important of them all; but it is not the only one, and consequently we cannot leave the others out of account. A language must thus be classed among semiological institutions; for example, ships' signals (visual signs), army bugle calls, the sign language of the deaf-and-dumb, etc. Writing is likewise a vast system of signs. Any psychology of sign systems will be part of social psychology - that is to say, will be exclusively social; it will involve the same psychology as is applicable in the case of languages. The laws governing changes in these systems of signs will often be significantly similar to laws of linguistic change. This can easily be seen in the case of writing - although the signs are visual signs - which undergoes alterations comparable to phonetic phenomena.
Having identified the language as a social product to be studied in linguistics, one must add that language in humanity as a whole is manifested in an infinite diversity of languages: a language is the product of a society, but different societies do not have the same language. Where does this diversity come from? Sometimes it is a relative diversity, sometimes an absolute diversity, but we have finally located the concrete object in this product that can be supposed to be lodged in the brain of each of us. But this product varies, depending On where you are in the world, what is given is not only the language but languages. And the linguist has no other choice than to study initially the diversity of languages. He must first study languages, as many languages as possible, and widen his horizons as far as he can. So this is how we shall proceed. From the study and observation of these languages, the linguist will be able to abstract general features, retaining everything that seems essential and universal, and setting aside what is particular and accidental. He will thus end up with a set of abstractions, which will be the language. That is what is summarised in the second section: the language. Under 'the language' I shall summarise what can be observed in the different languages.
3) However, there is still the individual to be examined, since it is clear that what creates general phenomena is the collaboration of all the individuals involved. Consequently we have to take a look at how language operates in the individual. This individual implementation of the social product is not a part of the object I have defined. This third chapter reveals, so to speak, what lies underneath - the individual mechanism, which cannot ultimately fail to have repercussions in one way or another on the general product, but which must not be confused, for purposes of study, with that general product, from which it is quite separate.
[8 November 1910] Part One: Languages
This heading contrasts with that of my second chapter: the language. There is no point in giving a more detailed specification and the meaning of these two contrasting headings is sufficiently self-evident. Just as, although comparisons with the natural sciences must not be abused, it would likewise be immediately evident what was meant in a work on natural history by contrasting 'the plant' with 'plants' (c.f. also .'insects, versus 'the insect').
These divisions would correspond reasonably well even in content to what we shall get in linguistics if we distinguish between 'the language' and 'languages'. Some botanists and naturalists devote their entire careers to one approach or the other. There are botanists who classify plants without concerning themselves with the circulation of the sap, etc., that is to say, without concerning themselves with 'the plant'.
Considerations relevant to the language (and equally to some extent to languages as well) will lead us to consider languages from an external point of view, without making any internal analysis; but the distinction is not hard and fast, for the detailed study of the history of a language or of a group of languages is perfectly well accommodated under the heading 'languages', and that presupposes internal analysis. To some extent one could also say that in my second part 'the language' could be expanded to read 'the life of the language', that this second part would contain things of importance for the characterisation of the language, and that these things are all part of a life, a biology. But there are other things that would not be included: among others, the whole logical side of the language, involving invariables unaffected by time or geographical boundaries. Languages constitute the concrete object that the linguist encounters on the earth's surface; 'the language' is the heading one can provide for whatever generalisations the linguist may be able to extract from all his observations across time and space.
[30 June 1911]
Reversing the order of the two series I have considered, we can say that the mind establishes just two orders of relations between words.
1) Outside speech, the association that is made in the memory between words having something in common creates different groups, series, families, within which very diverse relations obtain but belonging to a single category: these are associative relations.
2) Within speech, words are subject to a kind of relation that is independent of the first and based on their linkage: these are syntagmatic relations, of which I have spoken.
Here of course there is a problem, because the second order of relations appears to appeal to facts of speech and not linguistic facts. But the language itself includes such relations, even if only in compound words (German Hauptmann), or even in a word like Dummheit, or expressions like s'il vous plait ['if you please'] where a syntagmatic relation holds.
When we speak of the structure of a word, we are referring to the second kind of relation: these are units arranged end to end as exponents of certain relations. If we speak of something like a flexional paradigm (dominus, domini, domino) we are referring to a group based on associative relations. These are not units arranged end to end and related in a certain way in virtue of that fact.
Magn-animus: the relation involving animus is syntagmatic. Idea expressed by juxtaposition of the two parts in sequence. Nowhere, either in magn or in animus do you find something meaning 'possessing a great soul'.
If you take animus in relation to anima and animal, it is a different order of relations. There is an associative family:
animus anima animal
Neither order of relations is reducible to the other: both are operative.
If we compare them to the parts of a building: columns will stand in a. certain relation to a frieze they support. These two components are related in a wax which is comparable to the syntagmatic relation. It is an arrangement of two co-present units. If I see a Doric column, I might link it by association with a series of objects that are not present, associative relations (Ionic column, Corinthian column).
The sum total of word relations that the mind associates with any word that is present gives a virtual series, a series formed by the memory (a mnemonic series), as opposed to a chain, a syntagma formed by two units present together. This is an actual series, as opposed to a virtual series, and gives rise to other relations.
The conclusion I should like to draw from this is as follows: in whichever order of relations a words functions (it is required to function in both), a word is always, first and foremost, a member of a system, interconnected with other words, sometimes in one order of relations, sometimes in another.
This will have to be taken into account in considering what constitutes value. First, it was necessary to consider words as terms in a system.
As soon as we substitute term for word, this implies consideration of its relations with others (appeal to the idea of interconnections with other words).
We must not begin with the word, the term, in order to construct the system. This would be to suppose that the terms have an absolute value given in advance, and that you have only to pile them up one on top of the other in order to reach the system. On the contrary, one must start from the system, the interconnected whole; this may be decomposed into particular terms, although these are not so easily distinguished as it seems. Starting from the whole of the system of values, in order to distinguish the various values, it is possible that we shall encounter words as recognisable series of terms. (Incidentally: associatively, I can summon up the word dominos just as easily as domino, domine, domin-?; syntagmatically, I have to choose either dominos or domini.)
Attach no importance to the word word. The word word as far as I am concerned has no specific meaning here. The word term is sufficient; furthermore, the word word does not mean the same in the two series.
Chapter V. Value of terms and meanings of words. How the two coincide and differ.
Where there are terms, there are also values. The idea of value is tacitly implied in that of term. Always hard to keep these two ideas apart.
When you speak of value, you feel it here becomes synonymous with sense (meaning) and that points to another area of confusion (here the confusion will reside more in the things themselves).
The value is indeed an element of the sense, but what matters is to avoid taking the sense as anything other than a value.
It is perhaps one of the most subtle points there is in linguistics, to see how sense depends on but nevertheless remains distinct from value. On this the linguist's view and the simplistic view that sees the language as a nomenclature differ strikingly.
First let us take meaning as I have represented it and have myself set it out:
The arrow indicates meaning as counterpart of the auditory image
In this view, the meaning is the counterpart of the auditory image and nothing else. The word appears, or is taken as, an isolated, self-contained whole; internally, it contains the auditory image having a concept as its counterpart.
The paradox - in Baconian terms the trap in the 'cave' - is this: the meaning, which appears to us to be the counterpart of the auditory image, is just as much the counterpart of terms coexisting in the language. We have just seen that the language represents a system in which all the terms appear as linked by relations.
At first sight, no relation between the a) and the b) arrows. The value of a word will be the result only of the coexistence of the different terms. The value is the counterpart of the coexisting terms. How does that come to be confused with the counterpart of the auditory image?
Another diagram: series of slots:
the relation inside one slot and between slots is very hard to distinguish.
The meaning as counterpart of the image and the meaning as counterpart of coexisting terms merge.
Before example, note that: Outside linguistics, value always seems to involve the same paradoxical truth. Tricky area. Very difficult in any domain to say what value consists of. So let us be very wary. There are two elements comprising value. Value is determined 1) by a dissimilar thing that can be exchanged, and that can be marked | [an up-arrow] and 2) by similar things that can be compared <--> [left-right arrows].
These two elements are essential for value. For example, a 20-franc coin. Its value is a matter of a dissimilar thing that I can exchange (e.g. pounds of bread), 2) the comparison between the 20-franc coin and one-franc and two-franc coins, etc., or coins of similar value (guinea).
The value is at the same time the counterpart of the one and the counterpart of the other.
You can never find the meaning of a word by considering only the exchangeable item, but you have to compare the similar series of comparable words. You cannot take words in isolation. This is how the system to which the term belongs is one of the sources of value. It is the sum of comparable terms set against the idea exchanged.
The value of a word can never be determined except by the contribution of coexisting terms which delimit it: or, to insist on the paradox already mentioned: what is in the word is only ever determined by the contribution of what exists around it. (What is in the word is the value.) Around it syntagmatically or around it associatively.
You must approach the word from outside by starting from the system and coexisting terms.
A few examples.
The plural and whatever terms mark the plural.
The value of a German or Latin plural is not the value of a Sanskrit plural. But the meaning, if you like, is the same.
In Sanskrit, there is the dual.
Anyone who assigns the same value to the Sanskrit plural as to the Latin plural is mistaken because I cannot use the Sanskrit plural in all the cases where I use the Latin plural.
Why is that? The value depends on something outside.
If you take on the other hand a simple lexical fact, any word such as, I suppose, mouton - mutton, it doesn't have the same value as sheep in English. For if you speak of the animal on the hoof and not on the table, you say sheep.
It is the presence in the language of a second term that limits the value attributable to sheep.
mutton / sheep / mouton (Restrictive example.)
So the | arrow is not enough. The <- -> arrows must always be taken into account.
Something similar in the example of decrepit.
How does it come about that an old man who is decrepit and a wall that is decrepit have a similar sense?
It is the influence of the neighbouring word. What happens to decrepit (an old man) comes from the coexistence of the neighbouring term decrepit (a wall).
Example of contagion.
[4 July 1911]
It is not possible even to determine what the value of the word sun is in itself without considering all the neighbouring words which will restrict its sense. There are languages in which I can say: Sit in the sun. In others, not the same meaning for the word sun (= star). The sense of a term depends on presence or absence of a neighbouring term.
The system leads to the term and the term to the value. Then you will see that the meaning is determined by what surrounds it.
I shall also refer back to the preceding chapters, but in the proper way, via the system, and not starting from the word in isolation.
To get to the notion of value, I have chosen to start from the system of words as opposed to the word in isolation. I could have chosen a different basis to start from.
Psychologically, what are our ideas, apart from our language ? They probably do not exist. Or in a form that may be described as amorphous. We should probably be unable according to philosophers and linguists to distinguish two ideas clearly without the help of a language (internal language naturally).
Consequently, in itself, the purely conceptual mass of our ideas, the mass separated from the language, is like a kind of shapeless nebula, in which it is impossible to distinguish anything initially. The same goes, then, for the language: the different ideas represent nothing pre-existing. There are no: a) ideas already established and quite distinct from one another, b) signs for these ideas. But there is nothing at all distinct in thought before the linguistic sign. This is the main thing. On the other hand, it is also worth asking if, beside this entirely indistinct realm of ideas, the realm of sound offers in advance quite distinct ideas (taken in itself apart from the idea).
There are no distinct units of sound either, delimited in advance.
The linguistic fact is situated in between the two:
This linguistic fact will engender values which for the first time will be determinate, but which nevertheless will remain values, in the sense that can be attached to that word. There is even something to add to the fact itself, and I come back to it now. Not only are these two domains between which the linguistic fact is situated amorphous, but the choice of connection between the two, the marriage (of the two) which will create value is perfectly arbitrary.
Otherwise the values would be to some extent absolute. If it were not arbitrary, this idea of value would have to be restricted, there would be an absolute element.
But since this contract is entirely arbitrary, the values will be entirely relative.
If we go back now to the diagram representing the signified and signifying elements together
we see that it is doubtless justified but is only a secondary product of value. The signified element alone is nothing, it blurs into a shapeless mass. Likewise the signifying element.
But the signifying and signified elements contract a bond in virtue of the determinate values that are engendered by the combination of such and such acoustic signs with such and such cuts that can be made in the mass. What would have to be the case in order to have this relation between signified and signifying elements given in itself ? It would above all be necessary that the idea should be determinate in advance, and it is not. It would above all be necessary that the signified element should be something determined in advance, and it is not.
That is why this relation is only another expression of values in contrast (in the system). That is true on any linguistic level.
A few examples. If ideas were predetermined in the human mind before being linguistic values, one thing that would necessarily happen is that terms would correspond exactly as between one language and another.
French
German
cher ['dear']
lieb, teuer (also moral)
There is no exact correspondence.
juger, estimer ['judge, estimate']
urteilen, erachten have a set of meanings only partly coinciding with French juger, estimer .
We see that in advance of the language there is nothing which is the notion 'cher' in itself. So we see that this representation: although useful, is only a way of expressing the fact that there is in French a certain value cher delimited in French system by contrast with other terms.
It will be a certain combination of a certain quantity of concepts with a certain quantity of sounds.
So the schema is not the starting point in the language.
The value cher is determined on both sides. The contours of the idea itself is what we are given by the distribution of ideas in the words of a language. Once we have the contours, the schema can come into play.
This example was taken from vocabulary, but anything will do.
Another example. Idea of different tenses, which seems quite natural to us, is quite alien to certain languages. As in the Semitic system (Hebrew) there is no distinction, as between present, future and past; that is to say these ideas of tense are not predetermined, but exist only as values in one language or another.
Old German has no future, no proper form for the future. It expresses it by means of the present. But this is a manner, of speaking. Hence Old German present value is not the same as in French future.
Similarly if we take the difference between the perfective aspect of the verb and the imperfective aspect in the Slavic languages (difficulty in the study of these languages). In Slavic languages, constant distinction between aspects of the verb: action outside any question of time or in process of accomplishment. We find these distinctions difficult because the categories are unfamiliar. So not predetermined, but value.
This value will result from the opposition of terms in the language.
Hence what I have just said: The notion of value was deduced from the indeterminacy of concepts. The schema linking the signified to the signifying element is not a primary schema. Value cannot be determined by the linguist any more than in other domains: we take it with all its clarity and obscurity.
To sum up, the word does not exist without a signified as well as a signifying element. But the signified element is only a summary of the linguistic value, presupposing the mutual interaction of terms, in each language system.
Chapter VI
In a later chapter, if I have time: What I have said by focussing on the term value can be alternatively expressed by laying down the following principle: in the language (that is, a language state) there are only differences. Difference implies to our mind two positive terms between which the difference is established. But the paradox is that: In the language, there are only differences, without positive terms. That is the paradoxical truth. At least, there are only differences if you are speaking either of meanings, or of signified or signifying elements.
When you come to the terms themselves, resulting from relations between signifying and signified elements you can speak of oppositions.
Strictly speaking there are no signs but differences between signs.
Example in Czech: zhena, 'woman'; genitive plural, zhen.
It is clear that in the language one sign is as good as another. Here there is none.
(zhena, zhen functions as well as zhena, gen. pl. zhenu which existed previously.)
[This example shows that only the difference between signs is operative.
zhenu works because it is different from zhena.
zhen works because it is different from zhena.
There are only differences; no positive term at all.
Here I am speaking of a difference in the signifying element.
The mechanism of signifying elements is based on differences.
Likewise for signified elements, there are only differences that will be governed by differences of an acoustic nature. The idea of a future will exist more or less, depending on whether the differences established by signs of the language (between the future and the rest) are more or less marked.
Aller ['to go'] functions because it is different from allant ['going'] and allons ['(we) go'].
aller | allons | allant
English going = aller, allant
Unsegmented, given no acoustic difference between two ideas, the ideas themselves will not be differentiated, at any rate as much as in French.
So the whole language system can be envisaged as sound differences combined with differences between ideas.
There are no positive ideas given, and there are no determinate acoustic signs that are independent of ideas. Thanks to the fact that the differences are mutually dependent, we shall get something looking like positive terms through the matching of a certain difference of ideas with a certain difference in signs. We shall then be able to speak of the opposition of terms and so not claim that there are only differences (because of this positive element in the combination).
In the end, the principle it comes down to is the fundamental principle of the arbitrariness of the sign.
It is only through the differences between signs that it will be possible to give them a function, a value.
If the sign were not arbitrary, one would not be able to say that in the language there are only differences.
The link with the chapter entitled Absolute arbitrariness, relativearbitrariness is this: I have considered the word as a term placed in a system, that is to say as a value. Now the interconnection of terms in the system can be conceived as a limitation on arbitrariness, whether through syntagmatic interconnection or associative interconnection.
So: In couperet syntagma between root and suffix, as opposed to hache.
(Interconnection, syntagmatic link between the two elements.)
Hache ['axe'] is absolutely arbitrary, couperet ['chopper'] is relatively motivated (syntagmatic association with coupe ['chop']),
couperet hache
syntagmatic limitation absolutely arbitrary.
plu ['pleased'] plaire ['to please']
associative limitation
In this course only the external part is more or less complete.
In the internal part, evolutionary linguistics has been neglected in favour of synchronic linguistics and I have dealt only with a few general principles of linguistics.
These general principles provide the basis for a productive approach to the details of a static state or the law of static states.
+ نوشته شده در چهارشنبه هفدهم شهریور 1389 ساعت 17:10 توسط mahdi9674 شماره پست: 599
یکی از بینندگان وبلاگ مطلبی را در قسمت نظرات مطلب قبلی گذاشته بودند که توجه مرا بسیار به خودش جلب کرد. دیدم حیف است که از آن به عنوان مطلب اصلی وبلاگ استفاده نکنم و بنابراین با اجازه از آقا امیر که این نظر را گذاشته بودند آن را در وبلاگ منتشر می نمایم.
سلام خدمت همه دوستان و تبريك به دوستاني كه پذيرفته شدند
نميدونم شخصا به اين شايعه هايي كه در مورد بازار كار رشته زبانشناسي وجود داره حساسيت دارم. اولا كه هيچ محدوديتي براي استخدام هيئت علمي وجود نداره . البته الان طوري شده كه كلا استخدام هيئت علمي سخت شده و بايد رزومه ي خوبي داشته باشيد حالا به غير از بحث تدريس بي نهايت كار وجود داره تنها بستگي به خود دانشجوي زبانشناسي داره كه چقدر اطلاعات داره و چقدر علاقه من خودم دارم پايان نامم رو مينويسم و هنوز مدركم رو نگرفتم ولي بي نهايت كارهاي متنوع داريم با يه عده از همكلاسي هامون انجام ميديم مثل همكاري با واحدهاي وردنت دانشكده كامپيوتر دانشگاه شهيد بهشتي جهت تهيه فارس نت، نقش زبانشناسي در ساخت كليپ هاي تبليغاتي، تعيين شعارهاي تبليغاتي براي برندهاي موجود در ايران، نقش زبانشناسي به ويژه زبانشناسي شناختي در طراحي بيلبوردها ، تهيه مواد آموزشي براي مدرسين دروس ترجمه، آموزش زبان، نقد آثار هنري ( فيلم، كتاب ، آثار شنيداري و تصويري هنري ) ، نقش زبانشناسي در طراحي جلد كتاب و صفحه آرايي و ...
ضمنا تا چند سال پيش دوستان teaching خيلي زبانشناسي رو مي كوبوندن ولي الان خيلي اوضاع عوض شده و هم گروههاي ترجمه و هم teaching به قدرتي كه مباني نظري و عملي زبانشناسي داره ايمان آوردن و فهميدن كه چقدر زبانشناسي به اونها كمك ميكنه برگزاري همايشهاي تخصصي teaching , ترجمه با نگرش زبانشناسي در چند سال اخير نشان از اين تغيير رويكرده
ضمنا داره اتفاقات خيلي خوبي براي زبانشناسي تو ايران ميفتده يكيش ايجاد دوره هاي كارشناسي اين رشته در دانشگاه تهران مركز دانشگاه آزاد و دانشگاه هاي سراسري اصفهان، شيراز و ... و حتي گرايشهاي جديدي به كارشناسي ارشد اضافه شده و دانشگاه معتبري مثل شريف گرايش زبانشناسي رايانشي رو راه اندازي كرده .
ببخشيد خيلي حرف براي گفتن هست ولي نميخوام بيش از اين وقتتون رو بگيرم.
موفق باشيد و با اطمينان خاطر اين رشته رو انتخاب كنيد و بدونيد تو 10 سال آينده زبانشناسي ايران مطمئنا از جايگاه خاصي برخوردار ميشه...
اعلام نتایج کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد
+ نوشته شده در یکشنبه چهاردهم شهریور 1389 ساعت 11:52 توسط mahdi9674 شماره پست: 598
همان طور که دوست خوبمان در مطلب قبلی خبرش را آوردند نتایج ارشد آزاد انشاالله روز ۱۵ شهریور اعلام می شود. به همین دلیل دوباره مانند کنکور سراسری از زبانشناسان محترم می خواهیم که درصدها و نمره تراز و واحد قبولی خود را را به طور دقیق برای ما بنوسید که آمار خوبی از آزمون آزاد جمع آوری کنیم. در سال های گذشته نتوانستیم این کار را به طور کامل انجام دهیم و آمار کمی به دستمان رسید.
در ضمن از همه مهمتر این که شیرینی یادتون نره اونهایی که سراسری قبول شده بودند که هیچی به ما ندادند!
نتایج آزمون کارشناسی ارشد
+ نوشته شده در شنبه سیزدهم شهریور 1389 ساعت 18:30 توسط sir_linguist شماره پست: 597
نتایج آزمون کارشناسی دانشگاه آزاد عصر شنبه و نتایج آزمون کارشناسی ارشد این روز دوشنبه روی سایت مرکز آزمون به نشانی www.azmoon.org قرار می گیرد .
معاون اجرایی مرکز آزمون دانشگاه آزاد اسلامی از اعلام نتایج نهایی آزمون کارشناسی سال89رشته های پزشکی و غیر پزشکی دانشگاه آزاد ، عصر شنبه 13 شهریور از طریق سایت مرکز آزمون به نشانی www.azmoon.org خبر داد .
مهردادفر تصریح کرد : قبول شدگان 20 تا 25 شهریور فرصت دارند با مراجعه به واحد های دانشگاهی پذیرفته شده نسبت به ثبت نام خود اقدام کنند.
معاون اجرایی مرکز آزمون دانشگاه آزاد اسلامی از شركت 800 هزار داوطلب در این آزمون خبر داد و افزود :در نهایت بیش از 500 هزار نفر در واحدهای مختلف دانشگاه آزاد پذیرفته شدند.
معاون اجرایی مرکز آزمون دانشگاه آزاد اسلامی همچنین زمان انتشار نتایج نهایی آزمون کارشناسی ارشد این دانشگاه را عصر دوشنبه 15 شهریور از طریق سایت مرکز آزمون دانشگاه آزاد اعلام كرد .
آموزش محور در سه سوت!
+ نوشته شده در چهارشنبه دهم شهریور 1389 ساعت 15:4 توسط mahdi9674 شماره پست: 596
افراد زیادی درباره آموزش محور می پرسند و هر شخصی بنابر سایتهای مختلف خبری و دانشگاهی اطلاعاتی در این مورد می دهد که در همین وبلاگ هم چندین خبر در این مورد از سایتها گوناگون آمده است. چون این توضیحات مسئولان بسیار پیچیده است و ممکن است خیلی ها چیز زیادی دستگیرشان نشود بنده به عنوان یک دانشجوی آموزش محور خیلی مختصر در مورد آن توضیح می دهم.
شیوه آموزش محور در همه چیز مانند شیوه سابق است فقط به جای پایان نامه دو تا چهار واحد سمینار برگزار می شود. تا اینجا که همه می دانند. اما در مورد ادامه تحصیل در دوره دکتری باید بگویم که من از دکتر دبیر مقدم رئیس گروه زبانشناسی علامه در این مورد پرسیدم و ایشان تاکید کردند که در مورد پذیرش دکتری هیچ تفاوتی با شیوه معمول ندارد و مشکلی پیش نمی آید. حال اینکه استادهایی در برخی دانشگاه ها بخواهند سنگ اندازی کنند مسئله دیگری است.
در ضمن این را هم اضافه کنم که امسال دانشگاه علامه همه دانشجویان شبانه خود را به شیوه آموزش محور پذیرفته است. بنابراین تعداد آموزش محورها کم کم افزایش می یابد.
کتب جدید زبانشناسی
+ نوشته شده در سه شنبه نهم شهریور 1389 ساعت 10:53 شماره پست: 595
دوست عزیزم آقای احمدی شاد در پست قبلی کتب "زبانشناسی برای مبتدیان" را خدمتتون ارائه کردند که با زبان خیلی ساده مفاهیم اصلی را آموزش داده است.
در قسمت نظرات همان پست دیدم که دوست عزیزی گله کرده بود از اینکه چرا این کتاب به زبان انگلیسی است. خدمت دوستان دانشجو و یا عزیزانی که تازه قبول شده اند عرض کنم که بایستی هر جور شده زبان انگلیسی خودتون را در زبانشناسی به حد قابل قبولی برسانید چراکه در غیر این صورت بدون شک به مشکل بر خواهید خورد. اکثر منابع درسی در دوره کارشناسی ارشد بزبان انگلیسی است.
پس حتما کتاب "زبانشاسی برای مبتدیان" که در پست قبلی است را بخوانید. چراکه هم در تقویت زبان تخصصی و هم در درک مفاهیم بهتون کمک میکنه
از سویی دیگر دوستانی که بدنبال یک موضوع جدی جذاب و جالب برای پایان نامه خود هستند میتوانند فایل زیر را دانلود کنند. این کتاب را دوست بسیار خوبم آقای امیر احمدی برای وبلاگ ارسال نمودند.
من که واقعا از خوندن این کتاب لذت بردم. برای اینکه به خوندن کتاب ترغیب شوید چند دقیقه وقت بگذارید و حتما فهرستش را بخونید. تیترهای فهرستش بدون تردید شما را به خوندن کتاب ترغیب خواهد کرد.
+ نوشته شده در یکشنبه هفتم شهریور 1389 ساعت 15:55 توسط sir_linguist شماره پست: 594
باعرض تبریک برای همه قبولی های امسال این هم هدیه بسیار عالی برای دوستانی که امسال قبول شدید
دانلود کتاب مفید زبان شناسی برای مبتدیان .
امیدوارم قبل از اینکه برید سر کلاس این کتاب رو بخونید.
تبریک
+ نوشته شده در یکشنبه هفتم شهریور 1389 ساعت 13:10 شماره پست: 593
سلام به همه دوستان و خوانندگان عزیز
تبریک به دوستانی که چندین ماه و یا حتی چند سال همراه ما بودند و هم اکنون دانشجوی ارشد زبانشناسی هستند. دوستانی که با زحمت و خون دل توانستند از سد کنکور ارشد بگذرند و وارد سطح جدیدی در زندگی شوند. دوستانی که بلا شک آینده زبانشناسی ایران در دستان آنهاست.
دوستان و همراهان وبلاگ زبانشناسی همگانی، من و همکارانم دراین وبلاگ بسیار خرسندیم و خوشحالیم از موفقیت شما. و بسیار خوشحال تر خواهیم بود اگر بدانیم که در این موفقیت سهمی داشته ایم، اگر بدانیم این وبلاگ توانسته است گامی در همراهی یا موفقیت شما بر داشته باشد.
اگر چنین باشد و این وبلاگ کمکی در کنار تلاش عظیمتان بوده، ما را در هنگام سحر و افطار بیاد داشته باشید و دعاهای سبزتان را از ما دریغ ننمایید.
با سپاس مدیر وبلاگ: مهدی سعید بنادکی
جزييات اجراي شيوه آموزش محور کارشناسي ارشد
+ نوشته شده در شنبه ششم شهریور 1389 ساعت 18:57 توسط sir_linguist شماره پست: 592
مديرکل دفتر امور آموزشي و تحصيلات تکميلي وزارت علوم گفت: آيين نامه جديد
دوره هاي کارشناسي ارشد اخيرا به دانشگاه هاي کشور ارسال شده و در شيوه
آموزش محور که روشي جديد در کشور به شمار مي آيد تعيين برخي موارد همچون
ظرفيت پذيرش و رشته هاي مورد اجرا، دراختيار 14 دانشگاه مجري خواهد بود.
"جعفر
هزار جريبي" داشت: در آيين نامه جديد، سه روش براي پذيرش دانشجوي
کارشناسي ارشد پيش بيني شده که اولين و مهم ترين آن، شيوه آموزشي - پژوهشي
است که تا کنون به عنوان تنها روش مرسوم و رايج در کشور محسوب مي شد و از
اين پس نيزهمچنان ادامه مي يابد. وي با اشاره به معرفي دو شيوه جديد
"آموزش محور" و "پژوهش محور" در آيين نامه دوره هاي کارشناسي ارشد توضيح
داد: تا اين لحظه به هيچ يک از پژوهشگاه ها و موسسات پژوهشي کشور مجوز
برگزاري دوره هاي پژوهش محور داده نشده است ولي شيوه آموزش محور از نيمسال
اول تحصيلي 89-88 از سوي ...............
بقیه در ادامه مطلب...
مديرکل دفتر امور آموزشي و تحصيلات تکميلي وزارت علوم گفت: آيين نامه جديد
دوره هاي کارشناسي ارشد اخيرا به دانشگاه هاي کشور ارسال شده و در شيوه
آموزش محور که روشي جديد در کشور به شمار مي آيد تعيين برخي موارد همچون
ظرفيت پذيرش و رشته هاي مورد اجرا، دراختيار 14 دانشگاه مجري خواهد بود.
"جعفر
هزار جريبي" داشت: در آيين نامه جديد، سه روش براي پذيرش دانشجوي
کارشناسي ارشد پيش بيني شده که اولين و مهم ترين آن، شيوه آموزشي - پژوهشي
است که تا کنون به عنوان تنها روش مرسوم و رايج در کشور محسوب مي شد و از
اين پس نيزهمچنان ادامه مي يابد. وي با اشاره به معرفي دو شيوه جديد
"آموزش محور" و "پژوهش محور" در آيين نامه دوره هاي کارشناسي ارشد توضيح
داد: تا اين لحظه به هيچ يک از پژوهشگاه ها و موسسات پژوهشي کشور مجوز
برگزاري دوره هاي پژوهش محور داده نشده است ولي شيوه آموزش محور از نيمسال
اول تحصيلي 89-88 از سوي 14 دانشگاه مطرح کشور اجرايي خواهد شد. هزار
جريبي ،دانشگاه هاي تربيت مدرس، تهران، شهيد بهشتي، شيراز، صنعتي اصفهان،
صنعتي اميرکبير، صنعتي شريف، علم و صنعت ايران، فردوسي مشهد و دانشگاه
تبريز،اصفهان، تربيت معلم تهران، علامه طباطبايي و خواجه نصيرالدين طوسي
را به عنوان مراکز دانشگاهي مجري شيوه آموزش محور معرفي کرد. وي
يادآورشد: در شيوه آموزش محور که به مدت سه سال به صورت آزمايشي در 14
دانشگاه منتخب کشور به اجرا در مي آيد به جاي واحدهاي پايان نامه، دو تا
چهار واحد سمينار تخصصي به منظور تحقيق و تتبع نظري به دانشجو ارائه مي
شود و دانشجو در کنار آن ملزم به گذراندن تمام واحدهاي درسي پايه، اصلي و
تخصصي است. مدير کل دبيرخانه هدايت استعدادهاي درخشان وزارت علوم،
استاد محور بودن را از مهم ترين شاخصه هاي روش آموزش محور ذکر کرد و گفت:
دراين شيوه بر حضور دانشجويان در کلاس هاي درس، تاکيد زيادي شده و مطابق
ماده 6 آيين نامه، مؤسسه آموزشي موظف است به تناسب تعداد پذيرفتهشدگان در
اين دوره، مشاور تحصيلي براي هدايت دانشجويان تعيين کند. وي اضافه
کرد: دانشجوياني که به شيوه آموزش محور تحصيل مي کنند اين توان را دارند
که پس از فارغ التحصيلي در مراکز مختلف آموزشي مانند آموزش و پرورش، فني و
حرفه اي و موسسات آموزش عالي غيرانتفاعي به تدريس بپردازند و در فرآيند
آموزش کشور نقش موثري ايفا کنند. هزار جريبي افزود: در آيين نامه
جديد، تعداد 12 واحد جبراني هم براي دانشجوياني که رشته کارشناسي آنها با
رشته کارشناسي ارشد شان غيرمرتبط باشد و همچنين دانشجوياني که پايه تحصيلي
آنها در برخي دروس، ضعيف است درنظر گرفته مي شود. به گفته وي، براساس
آيين نامه جديد دوره هاي کارشناسي ارشد ، طول دوره تحصيل دانشجويان اين
مقطع، تا دو سال تعيين شده که در موارد استثنايي تا يک نيم سال نيز قابل
تمديد است و چنانچه دانشجويي در دو ترم، معدل کمتر از 14 داشته باشد از
دانشگاه اخراج خواهد شد. مديرکل دفتر امور آموزشي و تحصيلات تکميلي
وزارت علوم افزود: تدوين آيين نامه جديد و تعريف سه شيوه کارشناسي ارشد با
هدف تقويت و توسعه دورههاي تحصيلات تکميلي، ارتقاي کيفيت، تنوع بخشي به
شيوههاي نوين ارايه آموزش، پاسخگويي مناسب به افزايش تقاضا براي ورود به
دورههاي تحصيلات تکميلي، تقويت و ارتقاي سطح کيفي و کمي اين دورهها و
همسانسازي آن با برنامههاي توسعه و ديگر اسناد راهبردي کشور صورت گرفته
است. وي با اشاره به انجام دو سال کار تخصصي و کارشناسي براي تهيه
آيين نامه جديد دوره هاي کارشناسي ارشد در وزارت علوم، تاکيد کرد: در طول
دو سال گذشته، 15 جلسه کارشناسي با حضور معاونان آموزشي دانشگاه هاي بزرگ
کشور به منظور بررسي موارد آيين نامه برگزار کرديم و مباحث مربوط به آن در
25 جلسه کارگروه مقررات آموزشي وزارت علوم نيز مورد بحث و بررسي قرار
گرفت. هزار جريبي با بيان اينکه برخي سوءتفاهمات در روزهاي اخير موجب
شد تا عده اي تصور کنند واحد پايان نامه از دوره هاي کارشناسي ارشد حذف
شده است تصريح کرد: اين سوءتفاهمات در پي اطلاع رساني ناقص و نادرست برخي
رسانه ها صورت گرفت و افراد نبايد تصور کنند که از اين پس دانشجويان
کارشناسي ارشد ملزم به گذراندن پايان نامه نيستند چراکه روش آموزش محور که
در آن، واحد سيمنار، جايگزين واحد پايان نامه مي شود تنها در 14 دانشگاه
کشور به اجرا در مي آيد. وي يادآور شد: اين 14 دانشگاه ، هنوز ظرفيت
پذيرش خود در هر يک از شيوه هاي آموزشي - پژوهشي و آموزش محور به ما اعلام
نکرده اند و خود اين دانشگاه ها هستند که تصميم مي گيرند علاوه بر اجراي
شيوه معمول ( آموزشي- پژوهشي)، شيوه جديد آموزش محور را در تمام رشته ها
يا برخي از رشته هاي کارشناسي ارشد خود اجرا کنند. به گفته هزار
جريبي ، پس از اعلام ظرفيت پذيرش و نيز رشته هاي کارشناسي ارشد از سوي 14
دانشگاه منتخب، ظرفيت پذيرش دانشجو در هر رشته و همچنين شيوه برگزاري دوره
هاي آن ( آموزشي- پژوهشي يا آموزش محور) در دفترچه انتخاب رشته، منتشر مي
شود و داوطلبان مي توانند براساس علاقه خود، يکي از اين کدرشته محل ها را
انتخاب کنند. وي بدون اشاره به ميزان افزايش ظرفيت پذيرش کارشناسي
اشد در سال جاري، اظهار داشت: با اجراي شيوه آموزش محور، ظرفيت پذيرش
دانشجوي کارشناسي ارشد در کشور قطعا افزايش خواهد يافت اما دانشگاه ها
هنوز ظرفيت پذيرش خود را به ما اعلام نکرده اند. مدير کل دبيرخانه
هدايت استعدادهاي درخشان وزارت علوم، تاکيد کرد: تفاوتي در مدرک کارشناسي
ارشد به هر يک از سه شيوه آموزش محور، پژوهش محور و آموزشي- پژوهشي وجود
ندارد. آيين نامه جديد دوره هاي کارشناسي ارشد براي اطلاع بيشتر
علاقه مندان بر روي پايگاه اطلاع رساني وزارت علوم، تحقيقات و فناوري به
نشاني www.msrt.ir قرار گرفته است.
منبع جهان نیوز
اعلام نتایج ارشد
+ نوشته شده در پنجشنبه چهارم شهریور 1389 ساعت 15:17 توسط mahdi9674 شماره پست: 591
نتیجتون را به ما هم اطلاع دهید تا در شادی شما شریک باشیم
روز جمعه پنجم شهریور ماه به خواست خدا نتایج نهایی آزمون ارشد اعلام خواهد شد.
نخست به تمام افرادی که قبول شدند تبریک مگوییم. دوم امیدواریم آنهایی که به نتایج دلخواه خود نرسیدند انشاالله با تلاش بیشتر در آزمون سال آینده موفق باشند.
از آنجایی که ما به دنبال جمع آوری آمار از قبولی های رشته زبانشناسی در سالهای مختلف هستیم از تمام کسانی که امسال قبول شدند درخواست داریم که رتبه و دانشگاه قبولی خود را در بخش نظرات قرار دهند تا داوطلبان آزمون های آینده بتوانند از این اطلاعات استفاده کنند.
از همه شما سپاسگزاریم
لغت نامه زبانشناسی
+ نوشته شده در سه شنبه دوم شهریور 1389 ساعت 10:16 شماره پست: 590
دوستان عزیز
دوست عزیزم آقای امیر احمدی، لطف کردند و یک دیکشنری بسیار عالی زبانشناسی برام فرستادند که برای استفاده همه آنرا آپلود کردم و در لینک زیر گذاشتم.
حتما دانلود کنید و از آن پرینت بگیرید چراکه مطمئن هستم همه به آن نیاز دارید.
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم مرداد 1389 ساعت 9:51 توسط sir_linguist شماره پست: 588
یک اصطلاح از زبان فارسی
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 5:51 شماره پست: 587
اصطلاح
"کج دار و مریز" یا به صورتی که بیشتر مردم فهم میکنند و مینویسند «کج دار
و مریض» از جمله اصطلاحاتی است که توسط مردم به اشتباه به کار میرود.
مردم آن رابا مریضی مرتبط می دانند. این اصطلاح در اصل کج دار و مریز است.
به معنای اینکه ظرف را کج نگه دار و در عین حال مواظب باش که نریزد.
بنابراین می بینید که نسبتی با مریضی ندارد.
رفتــم بـه سـر تـربت شمس تبـریـــز دیــدم دوهــــزار زنگیــــان خونــریـــز هر یک به زبان حال با من میگفت جامی که به دست توست کج دار و مریز
دانلود مقاله علمی
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم مرداد 1389 ساعت 15:49 توسط sir_linguist شماره پست: 586
چند مفهوم بنيادي در زبانشناسي معاصر: تحليل از ديدگاه دستور گشتاري
ترابي ندوشن محمدعلي*
* گروه زبان و ادبيات انگليسي دانشگاه تبريز
در اين مقاله بعضي از مفاهيم بنيادي زبانشناسي معاصر از ديدگاه دستور گشتاري را مورد بحث قرار داده و سعي کرده ايم که سوء تفاهم هاي غيرعلمي موجود در مورد اين مفاهيم را روشن نماييم. بعد از مقدمه اي کوتاه در زمينه نظرات چامسکي در مورد مطالعه زبان و ذهن، در فصل دوم سعي کرده ايم روشن کنيم که چرا به قول چامسکي زبان آيينه اي از ذهن انسان بايد تلقي شود. در اين زمينه سه تئوري مربوط به هم در مورد زبان را مورد بررسي و تحليل قرار داده ايم: الف) تئوري در مورد ساختار زبان ب) تئوري در مورد فراگيري زبان و ج) تئوري در مورد کاربرد زبان. در فصل سوم روشن ساخته ايم که مفاهيمي نظير "درست"، "قابل پذيرش"، "خلاف قاعده از نظر کاربرد" و "بدساخت از نظر معنايي" را نبايد با مفهوم توصيفي "دستوري" اشتباه کرد. در فصل چهارم سعي کرده ايم به اين سوال مهم پاسخ دهيم که چرا فراگيري زبان فعاليتي خلاق و قاعده مند بوده و چرا وظيفه يک زبانشناس در تدوين دستور يک زبان در واقع فرض مجموعه محدودي قواعد واجي، صرفي، نحوي و معنايي است که مجموعه بي نهايتي از جملات خوش ساخت زبان را مي تواند توليد نمايد. در فصل پنجم اشاره کرده ايم که زبانشناسي بايد مجموعه مناسبي از داده هاي زباني را در زمينه خوش ساختي گردآوري نموده و در عين حال سعي نمايد که فرضيه جامعي را در مورد اصول حاکم بر زبان ارايه نمايد.
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم مرداد 1389 ساعت 15:9 توسط mahdi9674 شماره پست: 585
این خبر را چند ماه قبل در سایت سازمان سنجش دیدم. حالا نمیدانم تا چه حد امکان اجرای آن وجود دارد و یا اینکه اصلا اجرا میشود یا نه؛ اما خواندنش خالی از لطف نیست:
رييس سازمان سنجش گفت : آزمون سراسري دكتري در بهمن ماه برگزار ميشود
رييس سازمان سنجش آموزش كشور گفت: آزمون دكتراي تخصصي به صورت متمركز و سراسري در نيمه دوم 89 برگزار ميشود. دكتر سرور الدين عدالت در گزينش دانشجو را از ديگر سياستهاي وزير علوم عنوان كرد و با اشاره به متمركز شدن پذيرش دانشجو در دوره دكتراي تخصصي، افزود: با توجه به افزايش تعداد داوطلبان دوره دكترا در مقابل محدوديت ظرفيتها، در راستاي پاسخگويي به مطالبات داوطلبان و از آنجايي كه در برخي موارد در شيوه فعلي حق افراد ضايع ميشد، نحوه پذيرش داوطلبان دوره دكترا تغيير كرد. وي تصريح كرد: درمرحله اول آزمون متمركز دكتراي تخصصي كه نيمه دوم سال 89 برگزار ميشود، اسامي پذيرفته شدگان دو يا سه برابر ميزان ظرفيت معرفي شده و پس از آن دانشگاهها طبق ضوابط خود پذيرفتهشگان مرحله اول را بررسي و پذيرفته شدگان نهايي را از ميان آنان اعلام ميكنند. وي با بيان اينكه طبق گفته وزيرعلوم احتمالا آزمون دكتري بهمن ماه به صورت سراسري برگزار ميشود، گفت: ثبتنامها نيز قبل از برگزاري آزمون انجام شده و مهر ماه سال90 به اين شيوه، پذيرش دانشجو صورت ميگيرد . رييسسازمان سنجش در خاتمه با تاكيد بر استقلال دانشگاهها، متمركز شدن آزمون دكترا را مغاير با استقلال دانشگاهها ندانست و افزود: پيشنهاد خود مسوولين دانشگاهها به برگزاري متمركز آزمون بود و اگر از روساي دانشگاهها در اين زمينه نظر سنجي شود، نتايج نشانگر موافقت آنها خواهد بود، چرا كه برگزاري هر آزمون به صورت مجزا براي دانشگاهها مشكلات عديدهاي به همراه دارد.
دانلود مقاله تحلیل گفتمان
+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم مرداد 1389 ساعت 19:23 توسط sir_linguist شماره پست: 584
دانلود مقاله تحلیل گفتمان(discourse) با فرمت جاوا با قابلیت نصب بر روی موبایل
+ نوشته شده در سه شنبه نوزدهم مرداد 1389 ساعت 12:31 توسط sir_linguist شماره پست: 582
از دوستان عزيز تقاضا مي شود اگر مقاله اي در باب زبان شناسي دارند به اين ايميل ارسال كنند تا با نام خودشان و به صورت جاوا براي نصب بر روي موبايل آماده شود.
لطفا نظرات خود را هم در باب مقاله مورفولوژي آماده شده ارايه نماييد تا در مقالات بعدي كاستي ها جبران شود.
sir_linguist@yahoo.com
مقالات زبان شناسي
+ نوشته شده در سه شنبه نوزدهم مرداد 1389 ساعت 12:31 توسط sir_linguist شماره پست: 583
از اين به بعد سعي مي شود لينك دانلود مقالات زبان شناسي هم
گذاشته شود
اولین سپیده صبح، داستان کوتاه(30)
+ نوشته شده در سه شنبه نوزدهم مرداد 1389 ساعت 12:9 شماره پست: 580
در میان ایمیلهای امروزم ایمیلی را دیدم که حیفم اومد شما نخونیدش. اگر یادتون باشه یه بخش خیلی پر طرفدار وبلاگ هم همین داستانکهای کوتاه بود که الان چند وقتی است بروز نشده.
داستانک طنز
خانم میان سالی سکته قلبی کرد و سریعاً به بیمارستان منتقل شد. وقتی زیر تیغ جراح
بود عملاً مرگ را تجربه کرد. زمانیکه بی هوش بود فرشته ای را دید.
از فرشته پرسید: آیا زمان مردنم فرا رسیده است؟
فرشته پاسخ داد: نه، تو ۴۳ سال و ۲ ماه و ۸ روز دیگر فرصت خواهی داشت.
بعد از به هوش آمدن برای بهبود کامل خانم تصمیم گرفت که در بیمارستان باقی بماند.
چون به زندگی بیشتر امیدوار بود، چند عمل زیبایی انجام داد. جراحی پلاستیک،
لیپساکشن، جراحی بینی، جراحی ابرو و … او حتی رنگ موی خود را تغییر داد.
خلاصه از یک خانم میان سال به یک خانم جوان تبدیل شد!
بعد از آخرین جراحی او از بیمارستان مرخص شد. وقتی برای عریمت به خانه داشت از
خیابان عبور می کرد، با یک آمبولانس تصادف کرد و مرد!
وقتی با فرشته مرگ روبرو شد بهش گفت: من فکر کردم که گفتی ۴۰ سال و اندی بعد مرگ من
فرا می رسه؟ چرا من رو از جلوی آمبولانس نکشیدی کنار؟ چرا من مردم؟
فرشته پاسخ داد؛ ببخشید، وقتی داشتی از خیابون رد می شدی نشناختمت.......!
يه خبر خوب
+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم مرداد 1389 ساعت 16:7 توسط sir_linguist شماره پست: 579
دانشگاه اصفهان 25 نفر دانشگاه شيراز 25 نفر و
دانشگاه رفسنجان 25 نفر دانشجو در رشته
كارشناسي زبان شناسي امسال دانشجو ميگيرند.
اينم بازار كار زبان شناسي
مژده
+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم مرداد 1389 ساعت 16:3 توسط sir_linguist شماره پست: 578
با سلام خدمت تمامي دوستان عزيز
از اين به بعد سعي ميكنيم كه چراغ اين وبلاگ خاموش نماند و از تمامي عزيزان هم خواهش مي شود كه دست كمك ما را براي اعتلاي زبان شناسي بفشارند.و با تشكر از آقاي بنادكي عزيز
آقاي زبان شناس
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در شنبه نهم مرداد 1389 ساعت 14:20 شماره پست: 577
سلام دوستان عزیز
من همچنان منتظر اعلام همکاری شما دوستان عزیز هستم. مخصوصا حسام عزیز که چون الان تهران نیستم منتظر ایمیل ایشون هستم. دوستان کارشناسی ارشد و دکتری را به همکاری صمیمانه دعوت میکنم.
کنکاشی در پژوهش های زبانشناسی جنسيت
+ نوشته شده در دوشنبه سی و یکم خرداد 1389 ساعت 15:18 شماره پست: 575
نگار داوری اردکانی، عطيه عيار
این مقاله بسیار جالب را دوست عزیزم آقای امیر احمدی برای وبلاگ فرستادند. با تشکر از ایشون و امید به اینکه شما نیز از خواندن این مقاله لذت ببرید.
چكيده: زبانشناسي جنسيت يکي از شاخههاي موردتوجه در حوزه جامعهشناسي زبان است که به مطالعه تأثير متغير جنسيت بر ايجاد گوناگونيهاي زباني ميپردازد. از آنجا که بيشتر مفاهيم اجتماعي ـ فرهنگي و از جمله مفهوم جنسيت، مفاهيمي چند بعدي هستند، برداشتهاي تک بعدي و مطلق از اين مفاهيم منجر به نوعي سطحينگري به ويژه در حوزههاي پژوهشي ميشود. هدف اين مقاله در درجه اول معرفي لايههاي مختلف زبانشناسي جنسيت و به بيان ديگر جنبههاي مختلف مسائل زبان و جنسيت است. سپس با تمهيد اين پايگاه نظري ميکوشيم که وضعيت اين رشته مطالعاتي نوپا را در پژوهشهاي ايرانيان روشن نماييم. . اما اين حوزه مطالعاتي نقيصه هاي متععددي دارد که از جمله آنها محدودنگري غيرروششناختي، ناديده انگاشتن نظريههاي جنسيتي مطرح، در نظر گرفتن «بافت» به عنوان چند متغير اجتماعي مجزا از هم و نه به عنوان شبکهاي از رابطهها، در نظر گرفتن رفتار زباني مردانه به عنوان هنجار مي باشد....
کنکاشی در پژوهش های زبانشناسی جنسيت
نگار داوری اردکانی، عطيه عيار
چكيده: زبانشناسي جنسيت يکي از شاخههاي موردتوجه در حوزه جامعهشناسي زبان است که به مطالعه تأثير متغير جنسيت بر ايجاد گوناگونيهاي زباني ميپردازد. از آنجا که بيشتر مفاهيم اجتماعي ـ فرهنگي و از جمله مفهوم جنسيت، مفاهيمي چند بعدي هستند، برداشتهاي تک بعدي و مطلق از اين مفاهيم منجر به نوعي سطحينگري به ويژه در حوزههاي پژوهشي ميشود. هدف اين مقاله در درجه اول معرفي لايههاي مختلف زبانشناسي جنسيت و به بيان ديگر جنبههاي مختلف مسائل زبان و جنسيت است. سپس با تمهيد اين پايگاه نظري ميکوشيم که وضعيت اين رشته مطالعاتي نوپا را در پژوهشهاي ايرانيان روشن نماييم. . اما اين حوزه مطالعاتي نقيصه هاي متععددي دارد که از جمله آنها محدودنگري غيرروششناختي، ناديده انگاشتن نظريههاي جنسيتي مطرح، در نظر گرفتن «بافت» به عنوان چند متغير اجتماعي مجزا از هم و نه به عنوان شبکهاي از رابطهها، در نظر گرفتن رفتار زباني مردانه به عنوان هنجار مي باشد.
يکي از موضوعات مورد توجه در حوزه ميان رشتهاي زبانشناسي اجتماعي و يا جامعهشناسي زبان، زبان و جنسيت يا به تعبير تخصصيتر زبانشناسي جنسيت[1] است. عنوان «زبان و جنسيت» در ظاهر ساده است تا آنجا که ممکن است تصور شود، ديگر نيازي به پژوهش در اين حوزه وجود ندارد. حتي علاقهمندان به اين حوزه نيز به طور معمول به ذکر چند تفاوت مشهور (و بعضاً نادرست) بين کاربردهاي زباني دو جنس قناعت ميکنند و موضوع به همينجا ختم ميشود. از ديدگاه زبانشناسي پرداختن به تاثير متغيـــر جنسيت بر زبان موجه و ضروري است چون زبانشناس را قادر به توصيف دقيقتر زبان ميکند. از ديگر سو پژوهش در اين موضوع از ديدگاه جامعه شناسي ضرورت مييابد چرا که راهي براي آگاهي از جايگاه جنسيتها در جوامع و تاثير متقابــل آنها در شکلگيري ارتباط است.
در واقع جامعهشناسان با کسب اين نوع آگاهيها زمينه را براي کار برنامهريزان اجتماعي فراهم ميآورند. هدف اين مقاله در درجه اول ترسيم تصويري دقيق از حوزه وسيع زبانشناسي جنسيت و ابعاد مختلف آن است. به بيان ديگر، ميخواهيم بدانيم حوزه مطالعاتي زبانشناسي جنسيت به چه مسائلي ميپردازد. در درجه دوم به بررسي ضرورتهاي پژوهشي اين حوزه در ارتباط با زبان فارسي خواهيم پرداخت. به نظر ميرسد که آرائي غير علمي درباره رابطه متغير جنسيت و زبان در ميان عوام و نيز متخصصان وجود دارد که معمولاً بديهي و مسلم تلقي ميشود. با پژوهشهايي از اين قسم ميتوان به واقعيت اين رابطه در ابعاد مختلف پي برد و در نتيجه اقدام به اصلاح و بازسازي آراء افراد و گروهها نمود. در واقع اطلاع از واقعيت وضع موجود شيوه تاثيرگذاري متغير جنسيت بر زبان برنامهريزان اجتماعي و نيز برنامهريزان زبان را قادر به اعمال تغييرات و تاثيرات جهت دار و سودمند خواهد نمود. پرسشهاي اين پژوهش عبارتند از: مطالعه درباره موضوع زبان و جنسيت مستلزم پرداختن به چه مؤلفههايي است؟ مطالعه درباره زبان و جنسيت به طور خاص در مورد زبان فارسي و يا در مورد جامعه ايراني اکنون در چه موقعيتي است؟ به بيان ديگر پايگاه مطالعاتي اين موضوع در ارتـباط با زبان فارسي و جامعه ايراني چه وضعيتي دارد و انجام چه نوع پژوهشهايي مورد نياز است؟
2) مروري بر پيشينه زبانشناسي جنسيت
1-2)مطالعات غيرايرانيان
پژوهشهاي حوزه زبانشناسي جنسيت از اوايل دهه 70 ميلادي آغاز گشت. اين نوع پژوهشها در آغاز بيشتر معطوف به بررسي تاثير متغير جنسيت در رفتار کلامي افراد در سطح آوايي و نيز شيوه تعامل بود (Wodak & Benke:2007). ساپير(1929)، لباو(1972)، ليکاف(1973)، برند(1975)، دوبوا و کراچ(1975)، براور و ديگران (1979)، براگين(1981)، ترادگيل(1983)، بارون(1986)، کامرون و ديگران(1989)، آرليس(1991)، دراليک(1993)، جيمز و کلارک(1993)، تانن(1995)، روماين(1999)، ميلز(2003)، گوردن(2003) و وارداف(2006) از جمله افرادي هستند که درباره زبانشناسي جنسيت پژوهشهايي انجام دادهاند. از آنجا که در آثار تانن(1995)، وارداف(2006) و وداک و بنکه(2007) ميتوان به اهم موضوعات مطرح شده در اين حوزه دست يافت در زير به ذکر فهرست وار موضوعات مطرح شده در اين دو اثر ميپردازيم.
تانن به زبانشناسي جنسيت از منظر گفتماني ميپردازد. او معتقد است که برقراري ارتباط فقط به معناي اداي منظور و مقصود نيست، بلکه کيفيت اداي مقصود (فارغ از معناي آن) که معمولاً تحت تاثير بافت فرهنگي يک جامعه است در شکلدهي به مقصـود نهايي بسيار مهم است(Tannen, 1995:p138). وي يکـي از عـوامل دوام سبکهاي ويژه گفتاري هر يک از دو جنس را تمايل هر يک به برقراري ارتباط بيشتر با همجنسان خود ميداند (Ibid, p139).
وارداف با تمايز گذاشتن ميـــان «جنس زيستشناختي» و «جنسيت فرهنگي ـ اجتماعي»، مسئله جنسيت در زبان را بيشـــتر پديدهاي فرهنگي و بافت محور تلقي ميکند (Wordhaugh,2006: p315-316). با اين حال وي قائل به دو نظام جنسيتي طبيعي و دستوري در زبانها ميشود (Ibid, p320). بـــه علاوه او به تفاوتهاي آوايي و زبرزنجيري، واژگاني، دستوري، معنايي و گفتماني يا ارتباطي نيز اشاره ميکند (Ibid, p318-320). او به سه رويکرد غالب براي توجيه تفاوتهاي زباني در دو جنس به شرح زير اشاره ميکند: تفاوت زيست شناختي زن و مرد، تسلط مرد بر زن و تفاوت اجتماعي زن و مرد. در رابطه با تفاوتهاي اجتماعي زن و مرد به گرايشات دو جنس به موضوعات متفاوت براي گفتگو اشاره ميکند و تفصيل يا اختصار در کلام را ناشي از علائق زيربنايي هر يک ميداند. سپس به استراتژيهاي ارتباطي نظير بحث و مجادله، واکنش نشان دادن (سوال کردن، تشويق به صحبت کردن، تاييد)، قطع گفتار، اهداف مختلف آن (همدلي، کنترل و مانند آن) و تفاوت آن در دو جنس ميپردازد (Ibid, p326). به هر ترتيب، او اظهار نظرهاي قاطعانه و بدون توجه به بافت را در مورد هر نوع مقايسه بين دو جنس مردود ميداند. مبحث ديگري که وارداف مطرح ميکند، مبحث جنسيت زدگي و امکان برنامهريزي جنسيتي زبانهاست. وارداف معتقد است با تغيير صوري زبانها نميتوان به تحولي اساسي در جهت رفع تبعيضهاي جنسيتي دست يافت. به نظر او اين تبعيضها وقتي رفع ميشوند که مباني فکري زنان و مردان تغيير کرده باشد (Ibid, p331).
2-2) مطالعات ايرانيان
مدرسي در توجيه تفاوتهاي زباني زن و مرد بيشتر قائل به تفاوتهاي اجتماعي اين دو گروه ميباشد (مدرسي، 1368: صص170-160). او ميگويد چون هر يک از دو جنس در برخي حوزههاي فعاليتي فعالتر از جنس ديگر است، اصطلاحات مربوط به آن حوزه مردانه و يا زنانه تلقي ميشود. مدرسي به الگوهاي زباني ويژه دو جنس نيز اشاره ميکند و معتقد است که در صورتي که زنان و مردان هر جامعه از اين الگوها پيروي نکنند، پايگاه اجتماعي ويژه خود را از دست خواهند داد و با لااقل مورد تمسخر قرار خواهند گرفت. مدرسي به تفاوت ميزان تفاوتهاي جنسيتي زبانهاي مختلف نيز اشاره ميکند (همان، ص162). او به نقل از ليکاف پايگاه اجتماعي زنان را بيثباتتر و متزلزلتر از مردان دانسته و انعکاس اين پايگاههاي اجتماعي را در زبان جستجو ميکند (همان، صص 169-168). از جمله تفاوتهاي منظر گفتماني زنان و مردان به اين نکته اشاره ميکند که زنان معمولاً از موضعي پرسشگر، مردد و حمايتطلب سخن ميگويند درحالي که مردان از مواضعي پرخاشگرانه، رقيبانه و کنترل کننده گفتگو ميکنند.
پاک نهاد جبروتي در توجيه تفاوتهاي جنسيتي موجود در زبانها گرايش بيشتري به فرضيه تسلط مردان بر زبان و نابرابري دو جنس دارد (پاک نهاد جبروتي، 1381: صص36-35). البته او دو شيوه مختلف اجتماعي شدن پسران و دختـــــران در جوامع را در شکلگيري اين نابرابريها مؤثر ميداند. به نظر او محـــدود شدن دختران به محيط خانه باعث ميشود که آنها در يک محيط غيررقابتي رشد کنند اما پسران که آزادانه ميتوانند از منزل خارج شده و در محيط خارج از خانه باشند، رفتاري رقابتي و کنترلجويانه پيدا ميکنند. او به موقعيت بالاتر مرد نسبت به زن در خانه و خارج از خانه اشاره کرده و به اين وسيله موقعيت اجتماعي پايينتر زنان را ميراثي فرهنگي تلقي ميکند که در هر دو محيط خانه و خارج از خانه به کودکان منتقل ميشود. با اين حال جبروتي به تضاد پايگاه اجتماعي مردان در خانه و برخي موقعيتهاي اجتماعي و نيز تضاد جايگاه آرماني شخصيت مادر(ترويج شده در جامعه) و پايگاه اجتماعي واقعي او اشاره ميکند (همان، ص25). جبروتي با استناد به دادههاي پژوهش خود نتيجه ميگيرد که در زبان فارسي نابرابري زباني به نفع مردان وجود دارد.
پايان نامه هاي متعددي نيز در زمينههاي مختلف بررسي تأثير متغير جنسيت بر زبان فارسي انجام شده است که در بخش 4 همين مقاله، به منظور ترسيم چشمانداز پژوهشي اين حوزه در زبان فارسي مطرح و طبقه بندي ميشوند.
3) زبانشناسي جنسيت و زيرشاخه هاي آن
موضوع زبان و جنسيت را ميتوان از منظرهاي گوناگوني مورد بررسي قرار داد. ميتوان الگوهاي جنسيتي متجلي در زبان را مورد بررسي قرار داد. تجلي اين الگوها در زبان به شيوههاي گوناگوني ممکن است. صورتي از اين الگوهـــا ممکن است در قالبهاي دستوري زبان متجلي شود. در نظام دستوري بسياري از زبانها طبقه واژههايي که متعلق به مقوله دستوري اسم هستند، به طور احتمالاً قـــراردادي و تصادفي در دو طبقه مذکر و مؤنث و يا سه طبقه مذکر و مؤنث و خنثي طبقـــهبندي ميشوند. البته ميتوان احتمال داد که چنين طبقهبنديهايي، قراردادي و تصادفي نبوده و مبناهاي معنايي و منطقي منطبق با مشخصههاي جنسيتي جهان خارج از زبان داشته باشد. با اين حال، آنچه امروز در چنين زبانهايي بر ما روشن است، اين است که در قراردادن برخي اسامي در يک طبقه جنسيتي هيچ تناسبي نميتوان يافت. به هر ترتيب، واقعيت اين است که جوهر زيست شناختي يا جامعهشناختي جنسيت آنچنان در ذهن گويشوران يک زبان نفوذ نموده است که در نظام دستوري طبقهبندي واژهها نيز متجلي شده است. البتـــه اين نفوذ به همين جا ختم نميشود؛ در طبقه افعال نيز رد جنسيت را ميبينيم. فعل در چنين زبانهايي از نظر جنسيت با اسم متناظر خود بايد مطابقت داشته باشد. ساير مقوله ها نيز در اين زبانها همين وضعيت را دارند. اگرچه چنانکه متذکر شديم در بيشتر مواقع هيچ نوع ارتباطي بين اين اقلام و جنسيت تعيين شده براي آنها وجود ندارد، وجود چنين نظام دستوري جنسيتي در زبان ها و ضرورت حفظ هماهنگي جنسيتي بين مقولات واژگاني همنشين نشاندهنده حضور قدرتمند طبقهبنديهاي جنسيتي در ذهن گويشوران اين زبانهاست. البته شايد برخي معتقد باشند که زبان هر ملت ميراث گذشتگان آن ملت است و در نتيجه گويشوران هر زبان، آن را آنچنان که به ايشان به ارث رسيده است به کار ميبرند.
از طرف ديگر، برخي از تمايزات جنسيتي موجود در اقلام واژگاني زبانها که در دستور زبانها وارد شدهاند با جنسيت زيست شناختي مصداق واقعي خود در جهان خارج تطابق دارند. پس به اين ترتيب، ميتوان گفت که جنسيت دستوري ميتواند قراردادي و يا طبيعي باشد. جنسيت دستوري طبيعي خود ممکن است زيست شناختي و يا اجتماعي- فرهنگي باشد. مراد از جنسيت دستوري در زبان به طور کلي وجود وندهاي دستوري براي بيان تمايزات جنسيتي(چه منطبق و چه غير منطبق با جهان خارج) ميباشد. گاهي نيز ممکن است که جنسيت زيست شناختي و اجتماعي بدون هيچ نشانه خاص دستوري و به صورت مستمر در مفهوم عناصر زباني ويژهاي بيان شود. مثلاً واژه پرستار در زبان فارسي نشان دستوري دال بر جنسيت مونث ندارد، با اين حال نمونه اعلاي اين مفهوم, جنس مونث را ترسيم ميکند. در واقع در اين موارد اين مفاهيم درون خود عنصر زباني نهفته است و شايد بتوان گفت که مفاهيم جنسيتي جزئي از مولفه هاي معنايي يا کاربردي خود عناصر زباني است.
آنچه گفته شد، به طور يکسان به زبان نوشتار و گفتار مربوط ميشود. اما فقط به زبان در حالت تک گويي[2] ميپردازد و بيشتر نظام ساختاري زبان در يک متن غيرمکالمهاي مد نظر است. نظام ساختاري زبان را نميتوان از نظام نقش هاي ارتباطي آن جدا کرد. در تعامل تنگاتنگ اين ساختار و نقشهاي ارتباطي زبان ناچاريم براي هر رخداد زباني (چه نوشتاري و چه گفتاري) مخاطب يا مخاطباني در نظر بگيريم و در اين جاست که\ موضوع عناصر زباني مورد استفاده براي «خطاب» در جنسيتهاي مختلف طرح ميشود. گفته شده که در کاربردهاي زباني در حالت ســـوم شخص (غايب، مفرد و جمع) سه نوع جنسيت مطرح ميشود: جنسيت زيست شناختي، جنسيت اجتماعي و جنسيت فرهنگي. در مورد خطابهاي زباني (مثــلاً در مکالمات) نيز همين سه مفهوم بر شکلگيري صورتهاي زباني حاکم است. يعني گاهي مخاطب خود را به سبب جنسيت زيست شناختي او با عنصر زباني خاص مورد خطاب قرار ميدهيم، گاهي او را به سبب جنسيت اجتماعياش به صورتي خاص ميخوانيم و گاهي نيز موضوع خطاب تحت تاثير مفهوم فرهنگي جنسيت قرار ميگيرد.
خطـــاب، در برخي زبانها از منظر جنسيت، دستوري شده است، يعني در اين زبانها، خطاب مختص هر جنس با نشانههاي دستوري نشاندار ميشود. آنچه گفته شد به نظام دروني زبان با نيم نگاهي به نظام نقشي-تعاملي زبان مرتبط بود. اما منظر نقشي-تعاملي نظام جنسيت و زبان را بايد به طور مستقل مورد بحث قرار داد. به همين دليل، اکنون با نگاهي گفتمانمدار به جنسيت گويندگان و مخاطبان يک رخداد ارتباطي زباني توجه ميکنيم. در برخي زبانها جنسيت گويشور يک زبان، تعيين کننده عناصر زباني است که بايد مورد استفاده قرار گيرد. علاوه بر اين گاهي جنسيت مخاطب نيز در نوع انتخاب عناثر زباني تاثيرگذار است. در اين موارد اگرچه ممکن است تفاوتها به سطح آوا، واژه و مانند آن هم مربوط باشند، توجه پژوهشگر بيشتر به سطوح جمله و فراتر از جمله است. يعني اگر عناصري دستوري در اين موارد نشانگر يا شاخص قرار گيرند، وندهاي بندي، گروهي و جملهاي و به تعبيري وندهاي گفتماني يا گفتمان نماها هستند. به طور کلي اين حوزه به مطالعه تاثيرجنسيت (مخاطب، گوينده/نويسنده و هر دو) بر کاربردهاي زباني ميپردازد. از جمله نمونههاي اين نوع پژوهش ميتوان به بررسي موضعگيري نويسنده يا گوينده در متن (نوشتاري/ گفتاري) اشاره نمـــود. مسائلي چون ادب، شـــک، ترديد و مانند آن در اين حوزه از مطالعات، مورد ارزيابي قرار ميگيرند. تفاوت در کاربردهاي زباني دو جنس در برخي زبانها آنچنان چشمگير ميشود که برخي قائل به وجود نوعي دوزبانگونگي جنسيتي ميشوند. وضع اصطلاح «گونه جنسيتي» در زبان انگليسي(genderlect) نيز دلالت بر وجود چنين واقعيت زبــاني دارد. گونههاي جنسيتي را هم در نوشتار و هم در گفتار ميتوان يافت.
حوزه ديگر قابل مطالعه در ارتباط با زبانشناسي جنسيت، مطالعه تأثير جنسيت بر شکلگيري فرايندهاي زباني مختلف است؛ فرايندهايي که بعضاً حاصل برخوردهاي زباني هستند، مثلاً مطالعه تاثير جنسيت در تمايل به رمزگرداني، قرضگيري و حتي زبان آموزي و فراگيري زبان. در اين حوزه اخير يعني بررسي تاثير جنسيت در زبان آموزي و فراگيري زبان، زيرشاخههاي متعددي قابل بررسي و ارزيابي است که از جمله ميتوان به تاثير جنسيت بر فراگيري مهارتهاي مختلف زباني و استراتژيهاي ارتباطي اشاره کرد.
مطالعات زبانشناسي جنسيت را ميتوان از منظري غيرزباني پيگرفت. مثلاً بررسي تفاوتهاي طول زمان گفتاري و يا تطويل نوشتاري، محتوا و موضوع(گفتار يا نوشتار)، محافظهکاري يا معيارگرايي در دو جنس از جمله اين عناوين هستند.
موضوع آخري که در اينجا طرح آن لازم و ضروري است، برنامهريزي جنسيتي زبانهاست. شايد شروع اين گرايش را در دوران معاصر بتوان به نهضت فمينيستها نسبت داد. با اين حال به نظر ميرسد که برنامهريزي جنسيتي زبان ها نيز همچون خود فعاليت برنامهريزي زبان مسبوق به سابقهاي بسيار طولاني است. اين حوزه از مطالعات رابطه تنگاتنگي با حوزه تحليل گفتمان انتقادي دارد. فمينيستها معتقدند که ساختارهاي زباني مردمحور، جهان را مردمحور نموده است، بنابراين براي رفع اين تبعيض تاريخي لازم است که از برخي عناصر زباني مذکرزدايي شود. با اين استدلال است که آنها اقدام به تغيير واژههايي در زبان انگليسي نمودهاند. مثلاً جزء man موجود در همه واژههاي مرکب را يا به person تغيير دادهاند يا براي آنها جفت داراي جزء woman نيز ساختهاند و سعي در رواج آنها دارند. البته اين نمونه نوعي برنامهريزي جنسيتي زبان در سطحي بسيار خرد است که معمولاً مبتني بر فرض جنسيتزده بودن يک زبان است. برنامهريزي جنسيتي زبان همچون برنامهريزي در ساير حوزههاي زبــان ميتواند در سطوح گفتماني کلان و با تکيه بر واقعيتهاي اجتماعي موجود طرحريزي و اجرا گردد.
پس به طور کلي منشاء شکل گيري مفهوم «جنسيت» در زبان را ميتوان قراردادي، زيست شناختي- روانشناختي و اجتماعي- فرهنگي دانست. از ديگرسو، موضوع جنسيت در زبان را (با توجه جداگانه به هر يک از سه منشاء مذکور) ميتوان در عناصر زباني (اعم از آوا، واژه، بند، گروه، جمله و متن)، گونههاي نوشتاري و گفتاري، گويشوران و مخاطبان زبان و تعامل جنسيتها مورد مطالعه قرار داد. به اين ترتيب، با محدود کردن اين حوزه مطالعاتي وسيع به برخي موضوعات جزئي و نيز مبتني ساختن مطالعات اين حوزه به برخي فرضيات محدود (مانند تسلط يک جنس بر ديگري و يا تفاوت دو جنس با يــکديگر) نميتوان تصوير دقيقي از اين حوزه به دست داد. در جمــعآوري دادههاي زباني نيز همواره بايد متوجه پيچيدگي وچندبعدي بودن مسئله زبان و جنسيت بود و در تحليل يافتههاي ميداني نيز بايد بر واقعيتهاي اجتماعي- بافتي تکيه کرد.
4) زبانشناسي جنسيت و زبان فارسي
مرور مطالعات مربوط به زبان فارسي و جنسيت نشان ميدهد که در اين حوزه مطالعاتي در دو گونه نوشتاري و گفتاري زبان فارسي پژوهشهايي انجام شده است. هدف اين مطالعات در مجموع بررسي تاثير متغير جنسيت بر کاربردهاي زباني است. در ميان عناوين پايان نامههاي اين حوزه در گونه نوشتاري موضوعات ادبيات داستاني معاصر (از جمله واژگان و انتخاب واژگان در ترجمه متون نثر ادبي از انگليسي به فارسي...) (اصلاني، 1383؛ برزگر آق قلعه، 1378؛ عاصفي کيا، 1384)، واژگان نوشتاري دانش آموزان (توکلي،1380)، استراتژيهاي ارتباطي(مانند مبالغه، همدلي، رقابت) در نوشتار(جابر،1381؛ رويگريان، 1378) مطرح شده است. در گونه گفتاري نيز تأثير متغير جنسيت بر استراتژيهاي مکالمهاي گونه عاميانه (مانند قطع کلام در گفتگوهاي زوجها، شروع و پايان مکالمه، تعارف، ادب، هنجارهاي واژگاني) (پورجهان، 1378؛ ديرين، 1380؛ جاننژاد،1380؛ افتخاري، 1378؛ شازاد،1381؛ نقش تبريزي،1381؛ (Yamini, 1996)؛ عاملي موسوي، 1368؛ شکيبا، 1383؛ شاه ناصري،1381؛ شيخي، 1386؛ يعقوبي، 1387)، مورد بررسي قرار گرفته است. توصيف کلي گونه محاورهاي فارسي(با توجه به تفاوتهاي کاربردي دو جنس در تلفظ، و از جمله تکيه، ضماير شخصي و صورتهاي خطاب) (عسگري، 1375؛ نصرتي، 1378؛ کشاورز، 1371)، نيز از جمله موضوعاتي است که به آن پرداخته شده است. تاثير ساير متغيرهاي اجتماعي مانند قدرت و پست سازماني(مهدي پور، 1378؛ عدمي،1383)، طبقه اجتماعي(مدني، 1378)، بر جنسيت در زبان نيز مورد توجه قرار گرفته است. تاثير جنسيت در نگرشهاي زباني(نسبت به کاربرد يک گونه خاص مثلاً گونه معيار) (صفايي اصل، 1383؛ انصاري، 1386) و نيز بر استفاده از برخي پديدههاي زباني ناشي از برخوردهاي زباني(مانند رمزگرداني، قرضگيري و يادگيري زبان) (رضاپور، 1386؛ رحمتيان و اطرشي، 1386) دسته ديگري از موضوعات مورد توجه در اين حوزه است.
از جمله عناويني که به بررسي جنسيت در ساختار زبان فارسي پرداختهاند ميتوان به بررسي جنسيت در واژگان (فارسيان، 1378)، نگاه مقابلهاي به زبان فارسي و انگليسي (Chakani, 2001) و جنسيت و شمول معنايي (شجاع رضوي، 1386) اشاره کرد که در واقع بررسي نظام ساختاري زبان از نظر انعکاس موضوع جنسيت است.
برخي از موضوعات کلي بوده و مثلاً به بررسي تاثير جنسيت بر تعامل زبان و فکر (Chane, 2001) و يا بر زبان و جامعه (نوشين فر، 1374) ميپردازند.
با اين که ظاهراً در سه حوزه «عناصرزباني جنسيتي در نظام ساختاري زبان فارسي»، «کاربردهاي زباني مختلف جنسيتها در جوامع فارسي زبان» و «مشخصههاي گفتماني تعاملات مختلف دو جنس با هم در زبان فارسي و جوامع فارسي زبان» پژوهشهاي پراکندهاي انجام شده، اما توصيف جامعي از هيچ يک از اين حوزهها به دست داده نشده است. از طرف ديگر در حوزه «برنامهريزي جنسيتي زبان فارسي» هيچ پژوهش مستقلي صورت نگرفته و اساساً آنچه در اين مورد گفته شده همه مبتني بر حدس و گمان است.
5) جمع بندي
مهمترين نقيصههاي موجود در پژوهشهاي زبانشناسي جنسيت به طور کلي و در زبان فارسي و فارسي زبانان عبارتند از:
الف) مفهوم جنسيت به طور دقيق تعريف نشده است و شايد به همين دليل پژوهشهاي موجود معمولاً از منظري بسيار محدود به موضوع نگريسته و مثلاً فقط به ارتباط واحدهاي واجي(يا به طور کلي متغيرهاي زباني) و جنس شرکت کنندگان در گفتمان محدود ميشوند. در واقع نظريههاي جنسيتي مطرح هيچ جايگاهي در اين پژوهشها ندارند.
ب) جنس زيست شناختي که همواره ملاک تعريف جنسيت در مطالعات زبانشناسي جنسيت قرار ميگيرد، يک تقسيمبندي ساده انگارانه است که ابعاد اجتماعي، روانشناختي و فرهنگي اين مفهوم را دربرنداشته و در نتيجه موجب مورد غفلت واقع شدن بسياري از موضوعات مرتبط در اين زمينه ميشود.
ج) مفهوم جنسيت يک مفهوم ايستا نيست که در طول زمان و از جامعهاي به جامعه ديگر (به بيان دقيقتر از يک شبکه اجتماعي به شبکه اجتماعي ديگر) ثابت و يکسان بــاقي بماند. اين مفهوم را بايد در طيفي که يک سر آن جنسيت زيستشناختي و سر ديگر آن جنسيت فرهنگي است، مشاهده کرد و بنابراين لازم است که اين مفهوم در هر بافت، هر جامعه زباني و حتي هر گروه اجتماعي دوباره تعريف کرد.
د) در مطالعات زبانشناسي جنسيت، معمولاً «بافت» به چند متغير اجتماعي مجزا از هم با تعاريف سنتي غير بافت ـ محور مانند سن، تحصيلات، طبقه اجتماعي، شغل و ... محدود ميشود؛ و اين درحالي است که «بافت» شبکهاي از روابط اين متغيرهاست. يعني لازم است که پژوهشگر اين حوزه براي ترسيم اين بافت به تلفيق متغيرها بر اساس الگوي فرهنگي مربوط به هر جامعه بپردازد. در واقع، اين بدين مفهوم است که پژوهشهاي اين حوزه بايد از نظريههاي اجتماعي مرتبط بهره بگيرند، چرا که معمولاً اين نوع مطالعات به گزارش آمار و ارقام مطالعه ميداني ختم شده و هيچ گونه توصيف و تحليل اجتماعي به همراه ندارند. رويکرد بافت مدار در مطالعات زبانشناسي جنـــسيت و به بيان سادهتر تلفيق و ترکيب رفتارهاي زباني و غير زباني که محل تلاقي جـــامعهشناسي زبان و تحليل گفتمان است لازم و ضروري است.
هـ) جنسيت در مفهوم تلفيقي آن (که از مؤلفههاي زيستشناختي، روانشناختي، فرهنگي و اجتماعي تشکيل شده است) يکي از مؤلفههاي هويتهاي فردي و اجتماعي است. به همين دليل، رابطه زبان و جنسيت زيرمجموعهاي از رابطه زبان و هويت است. به اين ترتيب، در مطــالعات زبانشناسي جنسيت، زبان و رفتار زباني سرمايه نمادين بيان هويتهاي جنسي تلقي ميشود.
و) مطالعات کمي اين حوزه معمولاً مبتني بر نمونههاي آماري محدود هستند و بنابراين قابليت تعميم ندارند.
ز) علاوه بر اين که بيشتر مطالعات اين حوزه فقط در مورد يک زبان يعني انگليسي انجام شدهاند، مطالعات زبانشناسي جنسيت در ساير زبانها و از جمله زبان فارسي نيز با الگوبرداري صرف و بدون هرگونه بوميسازي با بافت فرهنگي مرتبط انجام شده است.
ح) تحليلهاي اندکي که در اين حوزه انجام شده است، به طور ناخودآگاه مبتني بر اين فرض است که رفتار زباني مردانه نُرم وهنجار است، آنچنان که در برنامهريزيهاي جنسيتي زبان، فمينيستها نيز گرفتار همين عادت فکري هستند.
ط) زبانشناسي جنسيت داراي ابعاد مختلفي است. برخي از اين ابعاد عبارتند از: عناصر زباني جنسيتي در نظام ساختاري زبان که ممکن است در آواها، تکواژها، واژهها، نظام صرفي، نحوي و گفتماني زبانها ظاهر شوند؛ کاربردهاي زباني مختلف جنسيتها، مشخصههاي گفتماني تعاملات مختلف جنسيتها با هم و بالاخره برنامهريزي جنسيتي زبان به عنوان زيرشاخهاي از تحليل انتقادي گفتمان و برنامهريزي زبان. به اين ترتيب، مشاهده ميشود که اين حوزه، حوزهاي ميان رشتهاي است که پژوهش در آن مستلزم استفاده از نظريههاي زبانشناسي، جامعه شناسي، روانشناسي، مردم شناسي و تحليل گفتمان است.
ي) توصيف ساختار زبان فارسي از بعد عناصر زباني جنسيتي و طبقهبندي انواع اين عناصر لازم و ضروري مينمايد. پژوهشهايي که تاکنون در ارتباط با زبانشناسي جنسيت و زبان فارسي انجام شده است، بيشتر در حوزه کاربردهاي زباني مختلف جنسيتها بوده است، با اين حال در بيشتر اين آثار تحليلهاي جامعه شناختي و بافتي انجام نشده است و محققان کار را به گزارش آمار و ارقام ختم نمودهاند. در مورد مشخصههاي گفتماني تعاملات مختلف جنسيتها با هم نيز اگرچه پژوهشهاي انگشت شماري انجام شده است، هيچ يک در جهت توصيف جامع اين گفتمانها نبوده است و بالاخره در حوزه برنامهريزي جنسيتي زبان فارسي هيچ پژوهش نظام مند و علمي انجام نشده است.
منابع
× اصلاني، محمدرضا (1383)، «تعامل زبان و جنسيت و کارکرد آن در ادبيات داستاني معاصر فارسي»، به راهنمايي دکتر يحيي مدرسي، کارشناسي ارشد زبان شناسي همگاني، دانشگاه پيام نور، مرکز تهران.
× افتخاري، معصومه (1378)، «قطع گفتار در گفتگوهاي خانوادگي زوجهاي فارسي زبان تهراني», به راهنمايي دکتر يحيي مدرسي، کارشناسي ارشد زبان شناسي همگاني، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
× انصاري، ليلا (1386)، «بررسي تفاوتهاي گفتار زنان و مردان در جامعه زباني کازرون», به راهنمايي دکتر محمدرضا پرهيزگار، کارشناسي ارشد زبانشناسي همگاني، دانشگاه پيام نور، واحد تهران.
× برزگرآق قلعه، عبدالحسين (1378)، «جنسيت و تفاوت واژگان افراد در فارسي معيار به کار رفته در ادبيات داستاني»، به راهنمايي دکتر علي افخمي، کارشناسي ارشد زبانشناسي همگاني، دانشگاه تهران.
× پاکنهاد جبروتي، مريم (1381)، «فرادستي و فرودستي در زبان»، تهران: انتشارات گام نو.
× پور جهان، پريسا (1378)، «گونه عاميانه زبان فارسي و تفاوتهاي کلامي زنان و مردان», به راهنمايي دکتر ويدا شقاقي، کارشناسي ارشد زبان شناسي همگاني، دانشگاه آزاد اسلامي، واحد تهران مرکزي.
× توکلي، مرجان(1380)، «بررسي تأثير جنسيت بر روي گستره واژگان نوشتاري دانش آموزان مقطع راهنمايي در شهر تهران»، به راهنمايي دکتر ارسلان گلفام، کارشناسي ارشد زبان شناسي همگاني، دانشگاه تربيت مدرس.
× جابر، مريم (1381), «بررسي مبالغه و رابطه آن با جنسيت در نوشتار فارسي و انگليسي», به راهنمايي دکتر سيد محمد ضياء حسيني, کارشناسي ارشد زبان شناسي همگاني.
× جان نژاد، محسن(1380)، «زبان و جنسيت: پژوهش زبانشناختي اجتماعي؛ تفاوتهاي زباني ميان گويشوران مرد و زن»، به راهنمايي دکتر علي افخمي، کارشناسي ارشد زبان شناسي همگاني، دانشگاه تهران.
× ديرين، معصومه (1380)، «جنبههايي از تفاوت رفتار کلامي مردان و زنان فارسي زبان تهران»، به راهنمايي دکتر يحيي مدرسي، کارشناسي ارشد زبان شناسي همگاني، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
× رحمتيان، روحالله؛ اطرشي، محمدحسين (1386)، «بررسي نقش جنسيت در فرآيند يادگيري زبان خارجي»، پژوهشنامه علوم انساني دانشگاه شهيد بهشتي، ويژهنامه زبانشناسي، شماره 55.
× رضاپور، ابراهيم (1386)، «بررسي تأثير عوامل اجتماعي نظير سن، جنسيت، تحصيلات و شغل بر بسامد رمزگرداني»، مجله زبانشناسي، سال بيست و دوم، شماره 43.
× رويگريان، شيوا (1378)، «سخن همدلانه و رقابت جويانه در ادبيات زنان پس از انقلاب»، به راهنمايي دکتر علي افخمي، کارشناسي ارشد زبان شناسي همگاني، دانشگاه تهران.
× شازاد، ليلا (1381)، «نقش جنسيت در شروع و پايان مکالمات حضوري سريالهاي ايراني تلويزيون»، به راهنمايي دکتر حسين وثوقي، کارشناسي ارشد زبان شناسي همگاني، دانشگاه آزاد اسلامي. واحد تهران مرکزي.
× شاه ناصري، شادي (1381)، «بررسي هنجارهاي واژگاني در تعاملات کلامي دختران نوجوان»، به راهنمايي دکتر ويدا شقاقي، دانشگاه علامه طباطبايي.
× شجاع رضوي، سعيده (1386)، «جنسيت و شمول معنايي»، فصلنامه پازند، سال سوم، شماره 10.
× شکيبا، نوشين (1383)، «تأثير بافت اجتماعي کاربرد دشواژهها توسط زنان و مردان تهراني»، به راهنمايي دکتر ويدا شقاقي، کارشناسي ارشد زبان شناسي همگاني، دانشگاه آزاد اسلامي، واحد تهران مرکزي.
× شيخي، حامد (1386)، «تفاوتهاي گونه عاميانه ميان جنس مذکر و مونث در فارسي تهراني»، به راهنمايي دکتر نگار داوري اردکاني، کارشناسي ارشد زبانشناسي همگاني، دانشگاه پيام نور، واحد تهران.
× صفايي اصل، اسماعيل (1383)، «بررسي نگرش دانشآموزان دوزبانه شهر مرند نسبت به کاربرد زبان فارسي با تکيه بر جنسيت و طبقه اجتماعي»، به راهنمايي دکتر سيد محمد ضياء حسيني، کارشناسي ارشد زبان شناسي همگاني، دانشگاه علامه طباطبايي.
× عاصفي کيا، مهرنوش (1384)، «بررسي نقش جنسيت در انتخاب واژگاني در ترجمه متون نثر ادبي از انگليسي به فارسي»، به راهنمايي دکتر علي افخمي، کارشناسي ارشد زبان شناسي همگاني، دانشگاه آزاد اسلامي، واحد تهران مرکزي.
× عاملي موسوي، بهناز (1368)، «گفتار مؤدبانه و جنسيت در فارسي تهران»، به راهنمايي دکتر علي اشرف صادقي، کارشناسي ارشد زبان شناسي همگاني، دانشگاه تهران.
× عدمي، فريبا (1383)، «بررسي کاربرد سبکهاي گفتاري زبان فارسي و امکانات اداري بر اساس متغيرهاي جنس و سن در چارچوب زبانشناسي اجتماعي»، به راهنمايي دکتر يدالله پرمون، کارشناسي ارشد زبانشناسي همگاني، دانشگاه پيام نور، مرکز تهران.
× عسگري، معصومه (1375), «تفاوتهاي تلفظي زنان و مردان در فارسي تهراني»، به راهنمايي دکتر يحيي مدرسي، کارشناسي ارشد زبانشناسي همگاني، دانشگاه علامه طباطبايي.
× فارسيان، محمدرضا (1378)، «جنسيت در واژگان»، به راهنمايي دکتر علي افخمي، کارشناسي ارشد زبان شناسي همگاني، دانشگاه تهران.
× کشاورز، محمدحسين (1371)، «رابطه متقابل زبان و جامعه بر نقش اجتماعي ضماير شخصي و صورتهاي خطاب»، مجله زبانشناسي, سال نهم، شماره 18.
× مدرسي، يحيي (1368)، درآمدي بر جامعهشناسي زبان، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
× مدني، راشين (1378)، «تفاوتهاي جنس در زبان فارسي تهران بر حسب طبقه اجتماعي»، به راهنمايي دکتر نادر جهانگيري، کارشناسي ارشد آموزش زبان فارسي، دانشگاه فردوسي مشهد.
× مهدي پور، مرجان (1378)، «بررسي قدرت در گفتار زنان و مردان فارسي زبان», به راهنمايي دکتر يحيي مدرسي، کارشناسي ارشد زبان شناسي همگاني، دانشگاه علامه طباطبايي.
× نصرتي، ليدا (1378)، «بررسي تفاوتهاي تکيه کلامي در گفتار زنان و مردان فارسي زبان تهران»، به راهنمايي دکتر يحيي مدرسي، کارشناسي ارشد زبان شناسي همگاني، دانشگاه علامه طباطبايي.
× نقش تبريزي، نوشين (1381)، «استفاده از تعارفات و ارتباط آن با جنسيت در زبان فارسي»، به راهنمايي دکتر زهره اسلامي راسخ، کارشناسي ارشد زبانشناسي همگاني، دانشگاه آزاد اسلامي، واحد تهران.
× نوشين فر، ويدا (1374)، «زبان، جنسيت و اجتماع»، به راهنمايي دکتر مهدي مشکوه الديني، کارشناسي ارشد زبانشناسي همگاني، دانشگاه فردوسي مشهد.
× يعقوبي، هما (1387)، «تاثير جنسيت بر شيوه بيان تقاضا در زبان فارسي»، به راهنمايي دکتر نگار داوري اردکاني، کارشناسي ارشد زبانشناسي همگاني، دانشگاه پيام نور، واحد تهران.
? chakani, Sarvar (2000), “Language and Gender: A Contrastive View on Farsi and English Discourse”, Supervised by: Dr. B. Behnam, MA. In TEFL, Islamic Azad University of Tabriz.
? Ghane, Mohammad Hassan (2001), “The Interaction of Language and thought between Male and female among Persian and English Speakers”, Supervised by: Dr. L. Yarmohammadi, MA. In TEFL, Islamic Azad University of Shiraz.
? Tannen, D (1995), “The Power of Talk: Who Gets Heard and Why”, Harvard Business Review, September, v 73, n5, p 138-148.
? Wardhaugh, Ronald (2006), An Introduction to Sociolinguistics (5th ed.), Oxford :Blackwell Publishing.
? Wodak, Ruth& Benke, Gertrud (2007),”Gender as a Variation in Sociolinguistics ” in The Handbook of Sociolingistics, Cambridge, MA: Blackwell.
? Yamini, Hojjatollah (1996), “A Sociolinguistic Study of Sex-Based Difference in Persian Compliment Patterns”, Supervised by: Dr. F. Sadighi, MA. In TEFL, Shiraz University.
*- تاريخ دريافت: 22/10/87؛ تاريخ تصويب نهايي: 5/12/87
** - دکتراي زبانشناسي همگاني, استاديار دانشگاه شهيد بهشتي
*** - کارشناس ارشد زبانشناسي
[1]-اصطلاح زبانشناسي جنسيت معادل اصطلاح انگليسي gender linguistics است که در عنوان و متن کتابي با نام Slavic Gender Linguistics به کار برده شده است. در اين کتاب تعريف روشني براي اين اصطلاح ارائه داده نشده و به همين دليل يکي از اهداف مقاله حاضر، تعيين حدود و ثغور اين حوزه مطالعاتي است (Mills,1999:p251). اصطلاحات و ترکيبات مشابه ديگري براي ناميدن اين حوزه مطالعاتي يا بخشهايي از آن در منابع انگليسي زبان به کار برده شده است که برخي از آنها عبارتند از: feminist linguistic, language and gender studies, linguistics of gender.
[2]- اين اصطلاح معادل monologue است که در مقابل dialogue قرار دارد. مـــراد از زبــان در حالت تکگويي، صورت و کاربرد غير مکالمهاي زبان است، مثلاً زبان يک متن نوشتاري يا گفتاري (مانند يک سخنراني).
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم خرداد 1389 ساعت 11:35 شماره پست: 574
سلام به همه
من متاسفانه ایران نیستم و همانطور که بهتون قبلا هم گفتم الان چین هستم.
شنیدم تو این چند روزه حسابی وبلاگ شلوغ بوده. متاسفانه من اصلا وقت نداشتم این چند روزه وبلاگ را آپ دیت کنم اما قول میدم تا برگردم حتما همه مطالب و نظرات را بخونم.
وضعیت زبانشناسی در ایران از دید اساتید این رشته
+ نوشته شده در شنبه هشتم خرداد 1389 ساعت 9:36 شماره پست: 573
بخش اول
سلام بر دوستان و همراهان عزیز وبلاگ
بنابر قولی که دیروز داده بودم، برای بررسی وضعیت زبانشناسی و آینده کاری این رشته با یکی از استادان عزیزم که من خیلی بهشون ارادت دارم و ایشون هم خیلی به من للطف دارند؛ به صحبت نشستیم. دیروز چند نفر از دوستان عزیز برای من پیام کوتاه فرستادند و حتی با من تماس تلفنی گرفتند که این استاد کیست. راستش بخاطر اینکه در برخی موارد (که من در طول این پست اشاره کردم) نظرات جنبه شخصی میگیره و از طرفی حقایقی گفته شده که شاید در مجالس رسمی زبانشناسی کمتر کسی در مورد این مطالب حرف میزنه، بنابراین از نام بردن معذورم. از طرف دیگه شما کل مطلب را بخونید اگر خوشتون اومد عمل کنید اگر خوشتون نیومد که هیچ...
در ثانی مطمئن باشید با کسی من در این مورد صحبت میکنم که بهش اعتماد و اطمینان دارم. بابا یکم به مردم اعتماد کنید.... بد نیست بخدا....
(عجب کار سختی است این تایپ کردن. این قسمت اول را بخونید تا من قسمت دوم را براتون آماده کنم.)
هر جا دیدید (...) یعنی اینکه حرفهایی حذف شده است.
سلام بر دوستان و همراهان عزیز وبلاگ
بنابر قولی که دیروز داده بودم، برای بررسی وضعیت زبانشناسی و آینده کاری این رشته با یکی از استادان عزیزم که من خیلی بهشون ارادت دارم و ایشون هم خیلی به من للطف دارند؛ به صحبت نشستیم. دیروز چند نفر از دوستان عزیز برای من پیام کوتاه فرستادند و حتی با من تماس تلفنی گرفتند که این استاد کیست. راستش بخاطر اینکه در برخی موارد (که من در طول این پست اشاره کردم) نظرات جنبه شخصی میگیره و از طرفی حقایقی گفته شده که شاید در مجالس رسمی زبانشناسی کمتر کسی در مورد این مطالب حرف میزنه، بنابراین از نام بردن اسامی معذورم. از طرف دیگه شما کل مطلب را بخونید اگر خوشتون اومد عمل کنید اگر خوشتون نیومد که هیچ...
در ثانی مطمئن باشید با کسی من در این مورد صحبت میکنم که بهش اعتماد و اطمینان دارم. بابا یکم به مردم اعتماد کنید.... بد نیست بخدا....
سوال اول: یکی از مهمترین سوالاتی که خوانندگان از من میپرسند اینه که رتبه بندی دانشگاهها چطور است؟ یعنی به نظر شما آیا ما میتونیم یک رتبه بندی در مورد دانشگاههایی که زبانشناسی دارند ارائه دهیم؟
بله حتما اما به نظر من این رتبه بندی میتونه با در نظر گرفتن سه مورد اصلی انجام میشه و از سویی دیگر شاید بهتر باشه بگیم گروه بندی تا رتبه بندی... این سه عامل عبارتند از: امکان ادامه تحصیل در مقطع دکتری در همان دانشگاه کارشناسی ارشد، قدمت زبانشناسی در آن دانشگاه، هیات علمی ...
زبانشناسی بخاطر وضعیت شغلی خاصی که داره انتخاب دانشگاه ارشد در آن از اهمیت بسیار فوق العاده ای برخوردار است. چراکه بهترین حالت شغلی در آن وجود مدرک دکتری و تدریس (آنهم بصورت حق التدریسی در چند سال اول) است. بر همین اساس و با توجه به سه فاکتور فوق شاید بهترین دسته بندی را بتوان اینگونه انجام داد:
دسته اول: مدرس، تهران، علامه، پژوهشگاه، شیراز
دسته دوم: بهشتی، اصفهان، مشهد، (الزهرا)
دسته سوم: رازی، سمنان، همدان
دسته چهارم: کردستان، کرمان، سیستان و بلوچستان، بیرجند
سوال: این دسته بندی بر اساس سه فاکتور فوق است؟
بله و نام دانشگاه. شما در پایان دوره کارشناسی ارشد و زمان استخدام میفهمید که نام دانشگاه چقدر مهمه. شاید دانشگاه تهران زمان شادروان حقشناس، ثمره، باطنی و... را نتوان با الان مقایس کرد اما دانشگاه تهران همیشه دانشگاه تهرانه. این خودش خیلی مهمه....
سوال: حالا چرا چند دانشگاه را در یک دسته قرار میدهید؟
خوب ببین مثلا گروه اول را که بررسی کنیم میبینیم واقعا نمیتوان دانشگاه تهران ، علامه و مدرس را بصورت طولی قرار داد چراکه هرکدام از این سه دانشگاه به اندازه نام خود اعتبار و آبروی علمی دارند.... دانشگاه تربیت مدرس اساسا با هدف تربیت استاد دانشگاه شکل گرفت و هم اکنون من میبینم که در مصاحبه های استخدامی فارغ التحصیلان این دانشگاه با دید مثبت تر مورد ارزیابی قرار میگیرند.
سوال: استاد میدونید که این [مصاحبه] برای دوستانی است که امسال کنکور دادند و در طی چند روز آینده بایستی انتخاب رشته کنند بنابراین میخواهیم تا جاییکه ممکن است به این دوستان کمک کنیم، لذا سعی میکنم تا سوالاتم را با این هدف بپرسم. میخواهم در مورد بار علمی هر کدام از این دانشگاهها صحبت کنید جوری که دوستانم بتونند بهتر و راحتر تصمیم گیری کنند.
خوب این کار سخته. چراکه هر چقدر هم که خواسته باشی بی طرفانه صحبت کنی باز تمایلات شخصیت به سو گیری حرفات می انجامه. بهرحال مهم اینکه بدونی کجاها دکتری داره. تهران، علامه، پژوهشگاه، مدرس هرسال دکتری میگیرند. اصفهان، بهشتی، مشهد و شیراز دو سال یکبار دانشجوی دکتری میگیرند.
در مورد بار علمی باید بگم که این نظر کاملا شخصی است و بر اساس شناختی است که من روی دوستان همکار در این دانشگاهها دارم. با در نظر گرفتن این موارد بر اساس بار علمی دو دسته اول من این ترتیب را میچینم:
نمیشه این واقعیت را نادیده گرفت. نام دانشگاههای تهران (حالا هرکدوم) بالای مدرکت باشه بی تاثییر نیست. البته نا اینکه مثلا دانشگاه کردستان یا سیستان بده نه اصلا این منظور من نیست. این دسته بندی ها و این صحبتها برای دانشجویانی است که میخواهند ملی باشند.
سوال:"ملی باشن" یعنی چی؟
یعنی توی یک دانشگاه درجه یک مملکت ارشد بخونند.. تو همون دانشگاه دکتری بگیرند.... تا پایان تحصیلشون چند تا مقاله ISI بدهند...و حتی درس خوندن توی یک شهر دیگه براشون آغاز یک تغییر بزرگ در زندگی باشه... میخواد بیاد تهرون بمونه و همینجا کار کنه و درس بخونه. و یا حتی بره خارج از ایران. یعنی در حقیقت دنبال اهداف بلند باشند. مسما دانشگاههای شهر تهران خیلی میتونن به اهداف این آدم کمک کنند. اما از طرف دیگر ممکنه دانشجویی مثلا در کردستان خواسته باشه بعد از تموم شدن درسش بیاد تو همون شهر خودش تدریس کن و زندگی آرومی داشته باشه. خوب برای این آدم مسلما دانشگاه کردستان میتونه انتخاب بهتری باشه.
سوال:چرا؟ خوب او تهرون درس بخونه و برگرده کردستان(شهر خودش). این بهتر نیست؟
نه نیست. یک نکته اینجاست که کمتر کسی شاید اونو مد نظر بگیره. در دوره کارشناسی ارشد تو توی یک شهر کوچیک خیلی راحتر میتونی رشد کنی تا تهران. به این معنی که میتونی راحتر با اساتید ارتباط برقرار کنی، در دانشگاههای مختلف آن شهر راه پیدا کنی، اگر فعال باشی اساتید بیشتری را بشناسی، در مجات و روزنامه های محلی مطلب چاپ کنی، توری های جدید را با برگزاری یک همایش ساده در دانشگاهت به چالش بکشی و در مجموع خودتو بشناسونی. با این کارا وقتی میری برای استخدام توی یک دانشگاهی چه بسا رئیس اون دانشگاه در موردت شنیده باشه یا توی یکی از جلساتت بوده باشه یا حتی یکی از اطرافیانش تو را بشناسند. و یا مثل یکی از دوستان خود من در دانشگاه لاهیجان قبل از پایان تحصیلت بهت پیشنهاد کار بدن و بعد از یکسال بشی هیات علمی. به نظرت یک همچین موقعیتی توی تهران هست؟ هر کاری هم تو اینجا بکنی مطمن باش که اولا با مدرک ارشد بهت کلاس نمیدن. باید بری دور و بر تهران. که اگر خوش شانس باشی یه کلاسی بگیری. حالا منظورم سال 89 است؛ این موضوع تقریبا محاله که با مدرک ارشد تو تهران کلاس بگیری... حالا به نظرت در سال 91 که خوانندگان تو فارغ التحصیل میشن اوضاع چطوری خواهد بود؟؟!!!
سوال: الان بازار کار زبانشناسی چطوره؟
اولا که میدونی امسال برای دومین سال زبانشناسی دانشجوی کارشناسی قبول کرد. این بدان معناست که در آینده نزدیک بازار کار این رشته بهتر خواهد شد. پس در شهرستانها؛ دانشگاههایی که هم اکنون کارشناسی این رشته را دارند برای انتخاب مناسب هستند.
اما در حال حاضر با مدرک ارشد زبانشناسی در تهران که امکان تدریس اصلا وجود ندارد. در شهرستانها هم در پیام نور و آزاد ها اگر خوش شانس باشید بصورت حق التدریسی استخدام شوید. همین الان یکی از شرایط مهم در ههنگام استخدام اساتید سابقه تدریس سه ساله است که این خود عامل مهمی میشه که دانشجویان ارشد فارغ التحصیل نتونند مستقیم وارد بازار کار استادی شوند.
سوال: خوب پس تکلیف یک فارغ التحصیل زبانشاسی چیه؟
شاید باور نکنی اما بایستی با شروع کار در موسسات عالی غیر انتفاعی و علمی کاربردی که این کار را هم با منت و پارتی بهت میدن، ابتدا آن سه سال سابقه را کسب کنی. الان وضعیت بچه های فارغ التحصیلل آزاد خیلی بهتره. چراکه شعبه های دانشگاه آزاد که ماشاالله همه جا هست و از طرف دیگه دکتر جاسبی اولویت استخدام را برای فارغ اتحصیان خود آزاد گذاشته. یعنی اگر دانشگاه ما (آزاد مرکز تهران) استاد خواسته باشه و یک فارغ التحصیل دانشگاه تهران و یا فارغ التحصیل آزاد برسن به دور نهایی گزینش حتما فارغ التحصیل آزاد استخدام میشه.
سوال: یعنی استاد تا این اندازه وضعیت بازار کار زبانشناسی خرابه؟
خودت که بهتر میدونی مهدی شرایط چطوره؟ زبانشناسی را که کسی در ایران نمیشناسه در حالیکه در خارج ایران رشته بسیار ارزشمندی است....بهترین انتخاب فارغ التحصیلان زبانشناسی در ایران تدریس در دانشگاه است. البته کارهایی مثل ویراستاری و غیره هم بچه ها انجام میدن که قابل ملاحظه نیست.
سوال: خوب استاد برگردیم سر صحبت خودمون. به نظر شما حالا که دوستانی خواننده این مطالب هستند که رتبه یک رقمی دارند و یا دوستان دیگر که واقعا رتبه های بالا دارند، تصمیم درست چیه؟
ببین انتخاب رشته شاید 70 درصد مربوط باشه به دانشگاه و قدمت و بار علمی و امکان ادامه تحصیل و غیره. بخش اعظمی از آن هم بستگی به شرایط خود شخص داره. من اگر بخوام جمع بندی کنم اینطور میگم که برای یک داوطلب نرمال که واقعا تصمیم داره در دانشگاهی درس بخونه که نام دانشگاش اعتبارش باشه و از سویی دیگر اهداف دیگری داره مثلا میخواد بره خارج یا میخواد دکتری بگیره....بیاد تهران . دانشگاههای تهران هرچقدر هم افت کرده باشند هنوز حرف اول را میزنند.
در غیر اینصورت دانشگاه محل زندگیشون ارجحیت داره.
من منظور حرفتون را کاملا متوجه شدم. شاید اینطور بتونیم دسته بندی کنیم:
1- داوطلبانی که رتبه بالا دارند
این داوطلبان اگر میخواهند در مقطع دکتری ادامه تحصیل بدهند و یا تصمیمی دارند که رتبه علمی دانشگاه در آن موثر است تهران را انتخاب کنند در غیر این صورت دانشگاههای شهر خودشون میتونه انتخاب بهتری باشه.
2- داوطلبانی که رتبه بالا دارند اما میخواهند در شهر خود کار و زندگی کنند.
بهترین حالت برای این دوستان اینست که اگر شهرشون ارشد داره همونجا بخونند و اگر نداشت ...
استاد: اگر نداشت بیان تهران یا هر جای دیگری ارشد بگیرن اما برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری برن با دانشگاههای شهرشون صحبت کنند و با گرفتن بورسیه از دانشگاه شهرشون با خیال راحت برن هر جایی دکتری بخونند.
سوال: نظرتون راجع به دانشگاه پیام نور چیه؟ چرا رتبه قبوی در پیام نور پایینه؟
پیام نور هم دانشگاه خوبی است و برای دوستانی که شاغلند شاید انتخاب بهتری باشه. رتبه قبولی پیام نور هم زیاد پایین نیست در حالیکه امسال فکر کنم فقط تهران و اصفهان پیام نورشون ارشد میگیره. فکر کنم رتبه های بالای 150 شانس قبولی در پیام نور بیشتر داشته باشند. پارسال که اینطور بود.
سوال: نظرتون راجع به آموزش محور چیه؟
آموزش محور سال دومه که داره دانشجو میگیره. چون اکثر دانشگاههایی که آموزش محور میگیرن شبانه هستند بنابراین شاید همین نداشتن پایان نامه از بار هزینه هاش کم میکنه. چون میدونی امسال تو ازاد پایان نامه شده حدود 5/2 میلیون. خوب این خودش یه حسنه.
از طرف دیگه این گرایش هنوز آزمایشی است و وقتی طرحی تو وزارت علوم آزمایشی باشه یعنی هر امکانی وجود داره براش.
در مورد ادامه تحصیل در آزمون دکتری هم من کاملا اطمینان دارم که دانشجویان آموزش محور هم مجاز به ادامه تحصیل در مقطع دکتری میباشند.
سوال: چهار گرایش زبانشناسی را چطور میبینید؟
زبانشناسی همگانی از بقیه اعتبار و ارزش بهتری داره. (به نظر من) چون امکان ادامه تحصیل در آن بیشتره و داوطلب شانس بالاتری داره.
آزفا رشته خوبی است. از نظر واحدهای درسی تفاوت چندانی با زبانشناسی نداره. برای همین هم من میذارمش دوم. بازار کارش تو ایران خوب نیست. اما اگر زبان خارجی دومی را غیر از انگلیسی مثلا روسی، فرانسه، آلمانی و ... را خوب بدونی محشر است. چراکه میتونی توی دانشگاههای خارج از ایران که کرسی زبان فارسی دارند براحتی کار پیدا کنی. کار خوب...
خوب اینکه خیلی خوبه.
بله اما این موضوع زبان دومش شده مصیبت. من خودم توی علامه دانشجو داشتم که مادرش اکراینی بود و روسی را خیلی خوب بلد بود. تا درسش تموم شد رفت دانشگاه اکراین اتخدام شد و حالا هم مشغول است. ما زیاد درخواست استاد فارسی از دانشگاههای مختلف دنیا برای وزرت علوممان ارسال میشود.
سوم رایاشناسی است. این رشته با اینکه جدیده اما من پیشنهاد میکنم دوستانی که علاقمند هستند حتما شرکت کنند. شاید این رشته بتونه جایگاهی را که زبانشناسی توی این چندین سال تو ایران بدست نیاورده توی چند سال اول بدست بیاره. به نظر من آین ده شغلی خیلی خوبی هم خواهد داشت. از سویی دیگر چون این رشته در خارج از ایران کاملا آشنا و شناخته شده است و از سویی دیگر فارغ التحصیلان آن در ایران هم نام دانشگاه شریف را با خود دارند که خوب این خودش برای ادامه تحصیل اونا در خارج از کشور میتونه موثر باشه.
چهارم آموزش زبان فارسی است.
این دسته بندی من بر اساس آمار قبولی هم میتونه باشه. بنابراین داوطلبانی که رتبه بالاتری دارند (مثلا از 100 به بالا) شاید بهتر باشه بیشتر به آموزش زبان فارسی فکر کنند.
تا امروز عصر دنباله مصاحبه را هم که در مورد وضعیت عام زبانشناسی در ایران و همچنین بررسی اوضاع شغلی فارغ التحصیلان جدید است را براتون میگذارم رو وبلاگ.
رایاشناسی
+ نوشته شده در پنجشنبه ششم خرداد 1389 ساعت 10:45 شماره پست: 572
دوستان عزیزم دو لینک بسیار جالب و خوب را که خوانندگان عزیز وبلاگ در مورد "رایاشناسی" براتون فرستادن را میذارم اینجا. با تشکر از وحید گل و Mr.Such !!!
اگر مشکلی داشتید در قسمت نظرات همین بخش بمن بگید...
این پست را حتما حتما بخونید که خیلی مهمه
+ نوشته شده در پنجشنبه ششم خرداد 1389 ساعت 9:30 شماره پست: 571
انتخاب رشته و تمام زیر و بمهاش و اولویت رشته ها و دانشگاهها، اعتبار رشته ها و آینده کاری و ادامه تحصیلی آنها
سلام به همه دوستان
خدا را شاهد میگیرم، خدا را شاهد میگیرم، خدا را شاهد میگیرم... نمی دونید چقدر خوشحال میشم وقتی نظراتتون را میخونم و میبینم حداقل کاری که این وبلاگ تونسته انجام بده، این بوده که تعاملی را بین داوطلبان کنکور ارشد زبانشناسی همگانی ایجاد کنه. همین فضایی که الان ایجاد شده و دوست عزیزی مثل "سارا" (که من ندیده دستشو میبوسم) میاد و برای کمک به همه وقت میگذاره و جواب نظرات را میده. و یا همه دوستان دیگر که به نوعی کمک کردن... همین موهبتی است که ما در هنگام انتخاب رشته نداشتیم و با کمترین آگاهی و تعامل انتخاب رشته کردیم.
متاسفانه روز چهارشنبه هفته گذشته من به سفر رفتم و دیروز ۵.۵ صبح رسیدم. دوستانی که این چند روز با چت یا تلفن با من تماس گرفتند از این موضوع آگاهند.
همانطوری که میدونید من الان درگیر یک پروژه بازرگانی خیلی بزرگ و ملی هستم بخاطر همین تراکم کارم خیلی بالاست. بخاطر همین نمیتونم جواب اکثر نظرات را بدم. در فواصل بین کارهام معمولا میام و نظرات را میخونم و به چند تایی جواب میدم...
اما قول میدم بهتون که این امروز (که ساعت کاری نیمه وقته) برم دانشگاه و با یکی از استادان عزیزم که لطف کردن و وقتشون را به من دادن، درباره انتخاب رشته و تمام زیر و بمهاش و اولویت رشته ها و دانشگاهها، اعتبار رشته ها و آینده کاری و ادامه تحصیلی آنها مشورت کنم و کل آن را در یک پست کامل براتون بنویسم. حتی تصمیم دارم اگر استاد اجازه بدن فایل صوتی این مصاحبه را هم براتون تهیه کنم.
قرار من ساعت ۳ بعدازظهر است و من فکر کنم تا ساعت ۵.۵-۶ طول بکشه. تا من برسم خونه و مطالب و دسته بندی و تایپ کنم ساعت میشه ۱۰ و ۱۱ شب. همون موقع اگر بتونم مطلب را میگذارم رو وبلاگ تا استفاده کنید اگر نشد صبح جمعه حتما مطلب رو وبلاگه.
فکر کنم این بهترین و مناسب ترین کاری بود که میشد انجام داد تا همه به یک نتیجه مطلوب و معتبر برسیم. من سعی میکنم با یک مرکز مشاوره هم تلفنی صحبت کنم تا نظرات اونها را هم بدونم. اما بهتون اطمینان میدم مطالب آن پست کاملا رسمی و منطقی و درست باشه.
اگر نظری یا سوالی خواص دارید تا قبل از ساعت ۲ امروز بعد ازظهر در قسمت نظرات وبلاگ درج کنید.
در ضمن سارا جان اگر امکان داره لطفا ایمل یا موبایلت و برام بگذار تا بتونم باهات تماس بگیرم و از اطلاعات تو هم در این پستی که دارم آماده میکنم استفاده کنم.
آموزش محور در آزمون ارشد 1389
+ نوشته شده در دوشنبه سوم خرداد 1389 ساعت 13:59 شماره پست: 570
مديرکل دفتر گسترش آموزش عالي وزارت علوم، تحقيقات و فناوري با اشاره به نهايي شدن ظرفيت دوره کارشناسي ارشد دانشگاهها در سال 88 و با بيان اينکه با ايجاد روش جديد آموزش محور در مقطع کارشناسي ارشد 3 هزار ظرفيت جديد در دوره تحصيلات تکميلي دانشگاهها ايجاد شد، گفت: امسال با افزايش 20 درصدي ظرفيت پذيرش نسبت به سال گذشته، در مجموع 75 هزار نفر در مقطع کارشناسي ارشد وارد دانشگاهها مي شوند. دکتر برزويي در گفت وگو با ايسنا، با بيان اينکه ظرفيت هاي دقيق پذيرش دانشجوي کارشناسي ارشد در سال 88 مشخص شد، اظهار کرد: بر اين اساس از طريق آزمون کارشناسي ارشد 88 بيش از 50 هزار نفر پذيرفته خواهند شد، به عبارت ديگر40 هزار نفر در روش معمول آموزش و پژوهش محور، 7 هزار نفر از طريق آيين نامه استعدادهاي درخشان و 3 هزار نفر در روش جديد آموزش محور دوره کارشناسي ارشد در دانشگاههاي کشور پذيرفته خواهند شد. پذيرش 25 هزار دانشجوي ارشد در دانشگاه آزاد وي با بيان اينکه 25 هزار نفر نيز از طريق آزمون دانشگاه آزاد اسلامي در مقطع کارشناسي ارشد دانشگاه ها پذيرفته خواهند شد، اظهار کرد: بر اين اساس در سال 88 تقريبا 75 هزار نفر در مقطع کارشناسي ارشد وارد دانشگاه هاي کشور مي شوند. پذيرش 3 هزار دانشجوي آموزش محور در 12 دانشگاه کشور وي با بيان اينکه ظرفيت ايجاد شده در روش آموزش محور مازاد بر ظرفيتهاي فعلي دانشگاههاست، اظهار کرد: دانشگاه ها با پذيرش دانشجو در اين روش به هيچ عنوان ظرفيت هاي قبلي خود را کاهش نخواهند داد. دکتر برزويي با بيان اينکه روش آموزش محور امسال در 12 دانشگاه برتر کشور اجرا خواهد شد، اظهار کرد: در ابتدا تعدادي از دانشگاه برتر براي اجراي اين روش انتخاب شدند ولي از آنجا که برخي دانشگاه ها با محدوديت ظرفيت روبرو بوده و از پيش ظرفيت هاي خود را تکميل کرده بودند نتوانستند در روش آموزش محور پذيرش دانشجو داشته باشند، با اين حال اين دانشگاه ها از سال آينده نسبت به پذيرش دانشجو در روش آموزش محور اقدام خواهند کرد. اسامي دانشگاههاي مجري روش آموزش محور وي با اشاره به دانشگاه هاي مجري روش آموزش محور در سال جاري اظهار کرد: دانشگاه هاي صنعتي شريف، صنعتي اميرکبير، صنعتي اصفهان، اصفهان، تبريز، تربيت معلم تهران، شيراز، خواجه نصير، علامه، يزد، اروميه و سيستان و بلوچستان از دانشگاه هاي مجري اين روش مي باشند. قابليت اجراي روش آموزش محور در کليه رشته ها دکتر برزويي در خاتمه با بيان اينکه روش آموزش محور در همه رشته هاي فني و علوم انساني قابل اجراست، اظهار کرد: ظرفيت هاي آموزش محور در دوره هاي روزانه و شبانه اعمال خواهد شد.
ادامه مطلب را بخوانید...
مدیرکل دفتر امور آموزشی و تحصیلات تکمیلی وزارت علوم گفت: آیین نامه جدید دورههای کارشناسی ارشد اخیرا به دانشگاههای کشور ارسال شده و در شیوه آموزش محور که روشی جدید در کشور به شمار میآید تعیین برخی موارد همچون ظرفیت پذیرش و رشتههای مورد اجرا، دراختیار ۱۴دانشگاه مجری خواهد بود.
جعفر هزار جریبی روز یکشنبه در گفت و گو با خبرنگار فرهنگی ایرنا اظهار داشت: در آیین نامه جدید، سه روش برای پذیرش دانشجوی کارشناسی ارشد پیش بینی شده که اولین و مهمترین آن، شیوه آموزشی - پژوهشی است که تا کنون به عنوان تنها روش مرسوم و رایج در کشور محسوب میشد و از این پس نیزهمچنان ادامه مییابد.
وی با اشاره به معرفی دو شیوه جدید آموزش محور و پژوهش محور در آیین نامه دورههای کارشناسی ارشد توضیح داد: تا این لحظه به هیچ یک از پژوهشگاه ها و موسسات پژوهشی کشور مجوز برگزاری دورههای پژوهش محور داده نشده است ولی شیوه آموزش محور از نیمسال اول تحصیلی ۸۸-۸۹از سوی ۱۴دانشگاه مطرح کشور اجرایی خواهد شد.
هزار جریبی ،دانشگاههای تربیت مدرس، تهران، شهید بهشتی، شیراز، صنعتی اصفهان، صنعتی امیرکبیر، صنعتی شریف، علم و صنعت ایران، فردوسی مشهد و دانشگاه تبریز،اصفهان، تربیت معلم تهران، علامه طباطبایی و خواجه نصیرالدین طوسی را به عنوان مراکز دانشگاهی مجری شیوه آموزش محور معرفی کرد.
وی یادآورشد: در شیوه آموزش محور که به مدت سه سال به صورت آزمایشی در ۱۴ دانشگاه منتخب کشور به اجرا در میآید به جای واحدهای پایان نامه، دو تا چهار واحد سمینار تخصصی به منظور تحقیق و تتبع نظری به دانشجو ارائه می شود و دانشجو در کنار آن ملزم به گذراندن تمام واحدهای درسی پایه، اصلی و تخصصی است.
مدیر کل دبیرخانه هدایت استعدادهای درخشان وزارت علوم، استاد محور بودن را از مهمترین شاخصههای روش آموزش محور ذکر کرد و گفت: دراین شیوه بر حضور دانشجویان در کلاسهای درس، تاکید زیادی شده و مطابق ماده ۶آیین نامه، موسسه آموزشی موظف است به تناسب تعداد پذیرفتهشدگان در این دوره ، مشاور تحصیلی برای هدایت دانشجویان تعیین کند.
وی اضافه کرد: دانشجویانی که به شیوه آموزش محور تحصیل میکنند این توان را دارند که پس از فارغ التحصیلی در مراکز مختلف آموزشی مانند آموزش و پرورش، فنی و حرفهای و موسسات آموزش عالی غیرانتفاعی به تدریس بپردازند و در فرآیند آموزش کشور نقش موثری ایفا کنند.
هزار جریبی افزود: در آیین نامه جدید، تعداد ۱۲واحد جبرانی هم برای دانشجویانی که رشته کارشناسی آنها با رشته کارشناسی ارشد شان غیرمرتبط باشد و همچنین دانشجویانی که پایه تحصیلی آنها در برخی دروس، ضعیف است درنظر گرفته میشود.
به گفته وی، براساس آیین نامه جدید دورههای کارشناسی ارشد ، طول دوره تحصیل دانشجویان این مقطع، تا دو سال تعیین شده که در موارد استثنایی تا یک نیم سال نیز قابل تمدید است و چنانچه دانشجویی در دو ترم، معدل کمتر از ۱۴داشته باشد از دانشگاه اخراج خواهد شد.
مدیرکل دفتر امور آموزشی و تحصیلات تکمیلی وزارت علوم افزود: تدوین آیین نامه جدید و تعریف سه شیوه کارشناسی ارشد با هدف تقویت و توسعه دورههای تحصیلات تکمیلی، ارتقای کیفیت، تنوع بخشی به شیوههای نوین ارایه آموزش، پاسخگویی مناسب به افزایش تقاضا برای ورود به دورههای تحصیلات تکمیلی، تقویت و ارتقای سطح کیفی و کمی این دورهها و همسانسازی آن با برنامه های توسعه و دیگر اسناد راهبردی کشور صورت گرفته است.
وی با اشاره به انجام دو سال کار تخصصی و کارشناسی برای تهیه آیین نامه جدید دورههای کارشناسی ارشد در وزارت علوم، تاکید کرد: در طول دو سال گذشته، ۱۵جلسه کارشناسی با حضور معاونان آموزشی دانشگاههای بزرگ کشور به منظور بررسی موارد آیین نامه برگزار کردیم و مباحث مربوط به آن در ۲۵ جلسه کارگروه مقررات آموزشی وزارت علوم نیز مورد بحث و بررسی قرار گرفت.
هزار جریبی با بیان اینکه برخی سوءتفاهمات در روزهای اخیر موجب شد تا عده ای تصور کنند واحد پایان نامه از دورههای کارشناسی ارشد حذف شده است تصریح کرد: این سوءتفاهمات در پی اطلاع رسانی ناقص و نادرست برخی رسانه ها صورت گرفت و افراد نباید تصور کنند که از این پس دانشجویان کارشناسی ارشد ملزم به گذراندن پایان نامه نیستند چراکه روش آموزش محور که در آن، واحد سیمنار، جایگزین واحد پایان نامه میشود تنها در ۱۴دانشگاه کشور به اجرا در میآید.
وی یادآور شد: این ۱۴دانشگاه ، هنوز ظرفیت پذیرش خود در هر یک از شیوه های آموزشی - پژوهشی و آموزش محور به ما اعلام نکردهاند و خود این دانشگاهها هستند که تصمیم میگیرند علاوه بر اجرای شیوه معمول ( آموزشی- پژوهشی)، شیوه جدید آموزش محور را در تمام رشتهها یا برخی از رشتههای کارشناسی ارشد خود اجرا کنند.
به گفته هزار جریبی ، پس از اعلام ظرفیت پذیرش و نیز رشتههای کارشناسی ارشد از سوی ۱۴دانشگاه منتخب، ظرفیت پذیرش دانشجو در هر رشته و همچنین شیوه برگزاری دورههای آن ( آموزشی- پژوهشی یا آموزش محور) در دفترچه انتخاب رشته، منتشر میشود و داوطلبان میتوانند براساس علاقه خود، یکی از این کدرشته محلها را انتخاب کنند.
وی بدون اشاره به میزان افزایش ظرفیت پذیرش کارشناسی اشد در سال جاری، اظهار داشت: با اجرای شیوه آموزش محور، ظرفیت پذیرش دانشجوی کارشناسی ارشد در کشور قطعا افزایش خواهد یافت اما دانشگاهها هنوز ظرفیت پذیرش خود را به ما اعلام نکرده اند.
مدیر کل دبیرخانه هدایت استعدادهای درخشان وزارت علوم، تاکید کرد: تفاوتی در مدرک کارشناسی ارشد به هر یک از سه شیوه آموزش محور، پژوهش محور و آموزشی- پژوهشی وجود ندارد.
آیین نامه جدید دورههای کارشناسی ارشد برای اطلاع بیشتر علاقه مندان بر روی پایگاه اطلاع رسانی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری به نشانی .www.msrt irقرار گرفته است.
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در یکشنبه دوم خرداد 1389 ساعت 13:23 شماره پست: 569
عضو هیئت علمی دانشگاه بوعلی سینا، همدان
دکتر محمد راسخ مهند
قید یکی از قدیمیترین اجزای کلام در تقسیمبندی کلمات است. بسیاری از دستورنویسان آن را کلمهای تعریف کردهاند که «مفهوم فعل یا صفت یا کلمهای دیگر را به چیزی از قبیل زمان، مکان، حالت و چگونگی مقید میسازد.» (قریب و دیگران ۱۸۹:۱۳۶۸). در این مقاله کوشیدهایم تقسیمبندی جدیدی از مقولهی قید، بر حسب اینکه آیا فعل یا جمله را مقید میسازد، به دست دهیم. برای این منظور، ابتدا به دیدگاه متیوز (۱۹۸۱) دربارهی تقسیمبندی عناصر درون جمله اشاره خواهیم کرد و با استفاده از الگوی وی برای تمایز فعل و قید جمله در فارسی بعضی ملاکهای معنایی و نحوی را معرفی خواهیم کرد...
عضو هیئت علمی دانشگاه بوعلی سینا، همدان
دکتر محمد راسخ مهند
قید یکی از قدیمیترین اجزای کلام در تقسیمبندی کلمات است. بسیاری از دستورنویسان آن را کلمهای تعریف کردهاند که «مفهوم فعل یا صفت یا کلمهای دیگر را به چیزی از قبیل زمان، مکان، حالت و چگونگی مقید میسازد.» (قریب و دیگران ۱۸۹:۱۳۶۸). در این مقاله کوشیدهایم تقسیمبندی جدیدی از مقولهی قید، بر حسب اینکه آیا فعل یا جمله را مقید میسازد، به دست دهیم. برای این منظور، ابتدا به دیدگاه متیوز (۱۹۸۱) دربارهی تقسیمبندی عناصر درون جمله اشاره خواهیم کرد و با استفاده از الگوی وی برای تمایز فعل و قید جمله در فارسی بعضی ملاکهای معنایی و نحوی را معرفی خواهیم کرد.
۱. الگوی متیوز از عناصر درون جمله اگر جمله را به طور سنتی به نهاد و گزاره تقسیم کنیم، گزاره میتواند علاوه بر فعل عناصر دیگری نیز در خود داشته باشد. از میان این عناصر، برخی اسم یا گروه اسمی هستند که فعل بود و نبود آنها را تعیین میکند و در شمار موضوع (arguments)های فعل هستند (مانند مفعول صریح و مفعول غیر صریح)، اما برخی عناصر دیگر نیز هستند که اسم یا گروه اسمی نیستند و فعل نیز وجود آنها را تعیین نمیکند. این عناصر فعل یا کل جمله را مقید میسازد و قید یا گروه قیدی هستند (متیوز ۱۲۱:۱۹۸۱). متیوز، با بررسی جملات مختلف، الگوی (۱) را برای تقسیمبندی عناصر درون گزاره پیشنهاد میکند (همان: ۱۴۰).
(۱) بر طبق این تقسیمبندی، عناصر غیرحاشیهای که وجود آنها در جمله لازم است، شامل متممها و غیرمتممها هستند، در حالی که برخی دیگر عناصر حاشهای هستند، یعنی نبود آنها جمله را غیر دستوری نمیسازد و یا تاثیر قابل ملاحظهای در معنا جمله ندارد. برای ملموستر شدن این الگو، جمله (۲) را در نظر بگیرید.
(۲) دیروز احمد کتاب را یواشکی برداشت.
در این جمله «کتاب» مفعول صریح است که طبق تقسیمبندی مذکور در طبقهی (۱)، یعنی طبقهی متممها قرار میگیرد. قید «یواشکی» نیز از عناصر غیرحاشیهای است. زیرا نبود آن در جمله باعث ایجاد تمایز معنایی قابل ملاحظهای میشود. یعنی بین «کتاب را برداشت» و «کتاب را یواشکی برداشت» تفاوت معنایی مشخصی وجود دارد. «یواشکی برداشتن» می تواند در معنی «دزدیدن» به کار رود. پس باید «یواشکی» را در طبقه (۲) قرار داد، که گرچه متمم نیست عنصری حاشیهای نیز نیست. و قید «دیروز» را باید در ردیف عناصر حاشیهای آورد که رابطهی (۳) را با بقیهی عناصر جمله دارد. بر طبق این الگو میتوان «یواشکی» را قید فعل دانست، چون مستقیما" در معنای فعل دخالت میکند. اما «دیروز» را باید قید جمله به حساب آورد، چون به کل جمله مربوط میشود. پس با این تعاریف، هر گاه قید دارای ربطه (۲) باشد قید فعل و هر گاه دارای رابطه (۳) باشد قید جمله است. در دو بخش بعد برای تمایز این دو نوع قید به بررسی ملاکهای معنایی و ملاکهای نحوی میپردازایم.
۲. ملاکهای معنایی جملات زیر را در نظر بگیری: (۳) خوشبختانه همهی کتاب را خواندم. (۴) سنگپشت آهسته راه میرود. (۵) دیروز نامهات را کلمه به کلمه خواندم. در جملات فوق «خوشبختانه، آهسته، دیروز و کلمه به کلمه» قید هستند. باید توجه داشت که رابطهی این کلمات با فعل از نوع رابطهی (۱)، یعنی رابطهی متممی نیست. برای مثال «خوشبختانه» قید است و متمم نیست، چون (الف) فعل خواندن نیاز به دو موضوع دارد که یکی فاعل (شناسه) و دیگری مفعول صریح (کتاب) است؛ (ب) بین فعل و متمم در این جمله محدودیت همآیی وجود دارد (به همین علت گل را خواندم جملهای عجیب است)، اما بین قید «خوشبختانه» و فعل محدودت همآیی دیده نمیشود (خوشبختانه/دیروز/به سختی همهی کتاب را خواندم)؛ (ج) حذف مفعول در این جمله فقط در بافت امکانپذیر است و مفعول محذوف باید از بافت قابل درک باشد، ولی قید «خوشبختانه» را به سادگی میتوان حذف کرد و از بافت قابل حدس نیست؛ (د) میتوان به این جمله قیدهای دیگری افزود و جمله باز هم دتور باقی خواهد ماند، اما اضافه کردن هر مفعول صریح دیگری باعث غیردستوری شدن جمله میشود. پس مجموعهی استدلالهای فوق ما را به این نکته میرساند که «خوشبختانه» در جمله (۳) قید است و متمم نیست. از همین استدلال میتوان بهره گرفت و نشان داد که در جملات (۴ و ۵) نیز «آهسته، دیروز و کلمه به کلمه» قید هستند. اما نکتهی مورد نظر بحث ما به تمایز بین دو نوع قید، یعنی قید جمله که کل جمله را مقید میکند و قید فعل که فعل را مقید میکند، بر میگردد. قیدهای «خوشبختانه و دیروز» قید جمله به حساب میآیند، در حالی که «آهسته و کلمه به کلمه» قید فعل هستند. برخی ملاکهای معنایی که میتواند این تمایز را نشان دهد از این قرارند: نخست اینکه دو گزارهی «خواندن» و «کلمه به کلمه خواندن» به لحاظ معنایی با هم متفاوت هستند، گزارهی دوم نوعی خواندن است. همین طور بین «رفتن» و «آهسته رفتن» نیز میتوان تمایز معنایی نهاد و «آهسته رفتن» را نوعی رفتن دانست، اما نمیتوان گفت که «خوشبختانه خواندن» و «دیروز خواندن» نیز نوعی خواندن هستند. پس قیدهای گروه دوم گزارهای با معنای متفاوت ایجاد نمیکنند. معیار دوم این است که «آهسته رفتن» و «کلمه به کلمه خواندن» دارای مصداقی در جهان خارج نیستند. به همین خاطر برای گزارههای گروه اول می توان گزارههای متضادی مانند «تند رفتن» یا «بیدقت خواندن» را در نظر گرفت، اما برای گزارههای گروه دوم نمیتوان «متاسفانه خواندن» یا «فردا خواندن» را به عنوان گزارههای متضاد نقل کرد. در واقع «خوشبختانه خواندن» و «دیروز خواندن» اصلا ترکیبات قابل قبولی نیستند، زیرا قیدهای به کار رفته افعال را مقید نمیکنند، اما «آهسته رفتن» و «کلمه به کلمه خواندن» را قابل قبول میدانیم و میتوانیم به کار ببریم، چون قیدهای به کار رفته افعال را مقید میکنند. ملاک دیگر معنایی این است که قیدهای جمله (خوشبختانه و دیروز) میتوانند در اکثر جملات و با فعلهای مختلف ظاهر شوند، یعنی بین آنها و افعال رابطهی یک به یک وجود ندارد تا محدودتی در کاربرد آنها ایجاد کند (جملات ۶)، در حال که قیدهای فعل (آهسته و کلمه به کلمه) را نمیتوان مانند قیدهای جمله در هر جملهای به کار برد و با هر فعلی همراه آورد. به عبارت دیگر بین معنای آنها و معنای فعل جمله رابطه وجود دارد و باعث محدودیت در کاربرد این قیدها میشود (جملات۷).
(۶) الف خوشبختانه دیروز آریا آرش را زد. ب خوشبختانه آریا دیروز قصه را گفت. ج خوشبختانه آریا دیروز آرش را دید.
(۷) الف آریا دیروز آرش را؟ آهسته/؟ کلمه به کلمه زد. ب آریا دیروز قصه را آهسته/کلمه به کلمه گفت. ج آریا آرش را؟ آهسته/؟کلمه به کلمه ملاقات کرد.
(علامت سوال نشان میدهد جمله به لحاظ معنایی قابل قبول نیست).
مجموعه استدلالهای معنایی فوق نشان میدهد که میتوان بین قید فعل که گروه فعلی را مقید میکند و قید جمله که جمله را مقید میکند تفاوت نهاد. برخی استدلالهای نحوی نیز این موضوع را تائید میکند که در بخش بعد به آنها اشاره میشود.
۳. ملاکهای نحوی برای تمایز قید فعل از قید جمله ملاکهای نحوی نیز وجود دارد. ملاک اول را میتوان در ساخت همپایه جستجو کرد. به این ترتیب که میتوان دو قید فعل را در ساخت همپایه قرار داد (۸ الف)، اما نمیتوان قید فعل را با قید جمله در این ساخت قرار داد (۸ ب). این معیار نشان میدهد که این دو نوع قید دارای ویژگیهای متفاوتی هستند و به همین خاطر نمیتوان آنها را در ساختی همپایه قرار داد.
(۸) الف من کتاب را آهسته و کلمه به کلمه خواندم. ب ؟ من کتاب را خوشبختانه و کلمه به کلمه خواندم.
ملاک نحوی دیگر مربوط به استفاده از ترکیب قید+مصدر به جای اسم میشود میدانیم که اگر «تصادف کردن» را مصدر فعل مرکب در نظر بگیریم، میتوانیم آن را بهصورت اسم به کار ببریم (جمله ۹) (البته در مورد افعال ساده نیز چنین است). به همین ترتیب میتوان ترکیب قید فعل + مصدر را به جای اسم به کار ببریم. مثلا «آهسته رفتن» و «کلمه به کلمه خواندن» را در (۱۰) به جای اسم به کار بردهایم. اما نمیتوان ترکیب قید جمله+مصدر را به جای اسم به کار برد (۱۱).
(۹) تصادف کردن احمد ما را ناراحت کرد.
(۱۰) الف آهسته رفتن در بزرگراه خوب نیست. ب کلمه به کلمه خواندن این نامه را توصیه میکنم.
(۱۱) الف *خوشبختانه خواندن کتاب خوب است. ب *دیروز رفتن در بزرگراه خوب نیست.
معیار آخر مربوط به آزادی جابهجایی قید در جمله است. به این ترتیب که قید جمله میتواند در جایگاههای مختلف درون جمله ظاهر شود (۱۱) و محدودیت چندانی در محل حضور آن وجود ندارد.
(۱۱) الف همهی کتاب را خوشبختانه خواندم. ب همهی کتاب را خواندم خوشبختانه. ج خوشبختانه همهی کتاب را خواندم.
اما در مورد جایگاه قید فعل محدودیت بیشتری وجود دارد. در واقع این گونه قیدها نسبت به قید جمله از امکان جابهجایی کمتری برخوردار هستند. برای مثال به جایگاه قید فعل «مردانه» در جملات (۱۲) توجه کنید.
(۱۲) الف در طی جنگ رزمندگان مردانه جنگیدند. ب ؟ در طی جنگ مردانه رزمندگان جنگیدند. ج ؟؟ مردانه در طی جنگ رزمندگان جنگیدند.
جملات (۱۲) نشان میدهد که هر قدر قید فعل به فعل نزدیکتر باشد، جمله قابل قبولتری حاصل میشود، ولی هر قدر فاصلهی آنها دورتر باشد باعث نامقبولتر شدن جمله میشود. البته این بحث نیازمند پژوهش بیشتر است، اما به نظر میرسد میتوان این گونه نتیجه گرفت که قیدهای جمله را میتوان به سادگی در جمله جابهجا کرد، اما این آزادی عمل برای قیدهای فعل وجود ندارد و جایگاه بینشان آنها نزدیک فعل است.
۴. نتیجهگیری با جمعبندی نکات مطرح شده میتوان این گونه نتیجه گرفت که طبق الگوی متیوز از عناصر درون جمله (۱)، قیدهای فعل در جملات فارسی در گروه دوم این تقسیم بندی قرار میگیرد، یعنی آنها بخشی از عناصر غیرحاشیهای هستند که وجود آنها در جمله لازم است و با فعل رابطه دارند، هر چند رابطه آنها از نوع رابطهی متممی نیست، اما قیدهای جمله را باید در گروه سوسم این تقسیمبندی قرار داد که به عناصر حاشیهای اختصاص دارد و آنها با فعل رابطه ندارند بلکه با کل جمله در ارتباط هستند.
کتابنامه خیامپور، عبدالرسول، ۱۳۷۵، دستور زبان فارسی، چاپ دهم، تبریز، انتشارات کتابفروش تهران. قریب، عبدالعظیم و دیگران، ۱۳۶۸، دستور زبان فارسی، تهران، انتشارات اشراقی. ناتل خانلری، پرویز، ۱۳۶۶، دستور زبان فارسی، چاپ هشتم، تهران، توس.
Haliday, M. A. K., 1994. An introduction to funtional grammar. Second edition. Edward Arnold Methews, P. H. , 1981. Syntax. Cambrige, Cambrige Univarsity Press
برگرفته از: مجله زبانشناسی، سال هجدهم، شماره اول، بهار و تابستان 1382
رتبه های قبولی در دانشگاههای مختلف در کنکور 1387
+ نوشته شده در یکشنبه دوم خرداد 1389 ساعت 10:42 شماره پست: 568
سلام به همه دوستان
از روی مطالب و نظرات وبلاگ در سال گذشته و زمان اعلام نتایج و قبولی های وبلاگ، این آمار را براتون استخراج کردم. امیدوارم به دردتون بخوره:
۱۴۲ علامه - شبانه
۱۵۷ مدرس- شبانه
۲۵ اصفهان (آخرین رتبه قبولی)
۲۰۰ شبانه بهشتی
۳۲ علامه روزانه
۱۳۷ شبانه فردوسی
۱۷۰ شبانه فردوسی
۲۵۰ آزفا علامه - آموزش محور
۴۵ مدرس
۹ تهران - روزانه
سعی میکنم اطلاعات جدید براتون بگذارم.
کادوی قبولی...!!!!
+ نوشته شده در شنبه یکم خرداد 1389 ساعت 10:40 شماره پست: 130
این آهنگ را تقدیم میکنم به تمامی دوستان و خوانندگان عزیز.
این آهنگ را بعنوان هدیه قبولیتون از من قبول کنید تا انشاالله روز کوهنوردی که با یک نهار خوب قبولیتون را تبریک بگم.
عشق من! بر آب چشمه ساران آن گاه که بــــاد آن ها را با خود می آورد شباهنگـــام گل های سرخ پرپر شده را شناور بر روی آب می بینیم.
عشق من! و دیوار ها شکافته می شوند در برابر آفتاب، رویاروی بـــاد و رگبــــار و در برابر سالیانی که شتابان می روند از بامداد ماه مه که آن ها آمدند و آنگاه که آنان سرود خوانان به ناگاه بر روی دیوارهای آماج تیر باران شان از چیز هایی بسیار شگفت نوشتند.
عشق من! بوته ی گل سرخ رد پا ها رابر روی دیوار پی می گیرد و نام های نقش بسته ی آن ها را به هم می تند و هر تابستان از شدت سرخی گل های سرخ خواهد رست.
عشق من! چشمه ها را خشک کن در برابر آفتاب ، رویاروی بـــادهای دشت و در طول سالیانی که شتابان می گذرند از بامداد ماه مه که آن ها گل بر سینه ،با پاهایی برهنه و گامی آهسته آمدند و با چشمانی درخشنده از لبخندی شگفت . و بر این دیوار آنگاه که شب به پایان می رسد گمان می کنیم که لکه های خونی را ببینیم ، که جز گل های سرخ نیستند.
آشنایی با استادان زبانشناسی(31)
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم اردیبهشت 1389 ساعت 12:53 شماره پست: 567
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
دکتر سیمین کریمی، جواهری در زباننشاسی
روزی که من تصمیم گرفتم با نمایش عکس خانم دکتر کریمی، در مورد ایشون براتون بنویسم متاسفانه خبر درگذشت دکتر حقشناس کل جامعه زبانشناسی ایران را اندوهگین کرد و در آنروز مطالب وبلاگ کلا به این موضوع اختصاص یافت. امروز فرصت مناسبی است که این گوهر ارزشمند زبانشناسی ایران را بشناسیم.
زندگینامه را خود خانم دکتر که هم اکنون استاد زبانشناسی در دانشگاه آریزونا هستند، لطف نموده و برایم ارسال کردند.
دکتر سیمین کریمی در سال ۱۳۵۲ از دانشگاه تهران در رشته زبان و ادبیات آلمانی در دوره کارشناسی و سه سال بعد از همان دانشگاه با مدرک کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی فارغ التحصیل شد.
رتبه های آزمون کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی سال 88
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم اردیبهشت 1389 ساعت 12:20 شماره پست: 566
بالاخره نتایج اومد....
سلام به همه دوستان عزیز
امیدوارم که همه شاد شاد و سرحال در حال خوندن این پست باشید.
از اینکه دیدم خیلی از دوستانم موفق شدند و توانستند رتبه های بسیار خوب و عالی کسب کنند واقعا خوشحالم. و به همهتون تبریک میگم. امیدوارم خیلی از شما دوستان در دوره کارشناسی ارشد هم با من بمانید و دوستانی که امسال قبول نشدند ،به هردلیلی، انشا الله سال آینده شاهد خوشحالی آنها نیز باشیم.
از شما دوستان عزیز خواهش میکنم جهت دستیابی عزیزانی که سال آینده میخواهند کنکور ارشد زبانشناسی شرکت کنند، درصدها و رتبتون را همراه با معدل در قسمت نظرات درج کنید. هیچ منبعی موثق تر از اطلاعات و درصدهای شما دوستان گلم نیست.
بازم تبریک میگم و امیدوارم همهتون همیشه و همه جا موفق باشید.
دوست شما- سعیدی
مدیر وبلاگ زبانشناسی همگانی
تحلیل گفتمان انتقادی
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم اردیبهشت 1389 ساعت 11:20 شماره پست: 564
تحلیل گفتمان - مقاله علمی پژوهشی
امروز مقاله ای را براتون آماده کردم در مورد "تحلیل گفتمان".
این مقاله را دوست عزیزم آقای امیر احمدی برای وبلاگ ارسال نمودند. مقاله بصورت علمی-پژوهشی است و به قلم دکتر فردوس آقاگل زاده تنظیم شده است.
برای دریافت این مقاله بسیار جالب با فرمت pdf اینجا را کلیک کنید.
کنکور آزاد رشته زبانشناسی همگانی برگزار شد....
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم اردیبهشت 1389 ساعت 13:19 شماره پست: 562
کنکور آزاد چطور بود؟
سلام به همه و خسته نباشید
میبینم که به سلامتی کنکور دادین و اومدین خونه و کلی ناز کردین واسه مامان بابا (این بخشش مخصوص خانوما بود) و حالا بعد از صرف نهار مخصوص مامان که به مناسبت کنکور شما طبخ شده بود، سرحال نشستید پشت کامپیوترتون تا به ما هم از کنکور امروز بگین.
پس لطفا در قسمت نظرات این پست نظر خودتون را در مورد کنکور دانشگاه آزاد رشته زبانشناسی همگانی بیان کنید تا در نهایت به یک جمع بندی خوب برسیم.انشاالله.
ممنون از همتون و خسته نباشید.
سوالات آزمون کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی سال 1387
+ نوشته شده در دوشنبه بیستم اردیبهشت 1389 ساعت 14:7 شماره پست: 561
سال ۱۳۷۷ که من کنکور کارشناسی دادم آزمون توی دانشگاه یزد برگزار میشد. به این شکل که چند تا دانشکده خانمها بودند و چند تا دانشکده هم آقایون. اون زمون کنکور زبان به شکل مجزا برگزار نمیشد بلکه بچه های زبانی توی یک سالن جداگونه بودند و زمانیکه سوالات عمومی را تموم میکردند قبل از پخش سوالات اختصاصی جلسه آزمون را ترک میکردند.
به همین علت من و یکی دیگه از دوستام که او هم زبان امتحان داده بود زودتر اومدیم بیرون؛ اما قبل از رفتن چشمون افتاد به صحنه ای مثل همین عکس روبرو....
واسه همین هم شروع کردیم جای چادر دخترا را با هم عوض کردن... بعدشم نشستیم منتظر تا نتیجه کارمون را ببینیم. شاید یک سه ساعتی منتظر بودیم... اما وقتی دخترا بیرون اومدن و چادراشون را می پوشیدن ما مرده بودیم از خنده.... نمیدونم چرا؟؟؟ اما خیلی واسمون خنده دار بود...
بگذریم...
در سه تا لینک زیر میتونید سوالات دستور زبان فارسی "کنکور کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی سال ۱۳۸۷ " را دانلود کنید. این سوالات را دوست خوبم مائده عزیز لطف کردن و برای وبلاگ فرستادن.
سوالات آزمون کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی سال 1386
+ نوشته شده در پنجشنبه شانزدهم اردیبهشت 1389 ساعت 11:25 شماره پست: 560
سلام بر دوستان و همراهان عزیز
همانطور که مطلعید سایت میزبانی سوالات کنکور سال ۱۳۸۸ متاسفانه بسته شده(ف.) است. لذا سوالات کنکور ۱۳۸۶ را که پدیده عزیز برام فرستاده را رو یک سایت دیگه آپلود کردم.
امیدوارم بتونید براحتی سوالات را که در فرمت pdf تهیه شده است را دانلود و از آن استفاد کنید.
+ نوشته شده در سه شنبه هفتم اردیبهشت 1389 ساعت 19:57 شماره پست: 553
سوالات کنکور دانشگاه آزاد رشته زبانشناسی همگانی
سلام بر همه دوستان عزیز
امیدوارم بعداز تعطیلات نوروز دوباره مطالعه را شروع کرده باشید و آماده شرکت در کنکور آزاد باشید. راستش پدیده عزیز از اصفهان لطف کرد و سوالات آزاد را با پست برای وبلاگ فرستاد. پدیده جان خیلی خیلی لطف کردی. از طرف همه ازت ممنونم.
من دادم برام اسکن کنند. انشا الله تا فردا براتون میذارم رو وبلاگ.
تو رو خدا بد قولی منو ببخشید. بخاطر بد قولی یارو میخوام برم یک اسکنر بخرم. لینک زیر را برای دانلود سوالات "کنکور زبانشناسی همگانی دانشگاه آزاد اسلامی سال ۱۳۸۸" کلیک کنید.
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم فروردین 1389 ساعت 14:25 شماره پست: 552
جلسۀ سخنرانی با موضوع:
حالت و تطابق در ساختهای ارتقایی
سخنران: دکتر علی درزی
مکان: تالار کمال دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران
زمان: 8 اردیبهشت 1389
ساعت 17 تا 19
اولین سپیده صبح، داستان کوتاه(29)
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم فروردین 1389 ساعت 12:0 شماره پست: 551
سلام دوستان
میدونم که خیلی از شما دوستان عزیز در اضطراب نتایج کنکور هستید و این موضوع از ایمیل ها و نظراتتان مشخص است. داستان زیر را بخونید و در ضمن اینکه از آن لذت میبرید به آن فکر کنید...
درسی از ادیسون
اديسون در سنين پيري پس از كشف لامپ، يكي از ثروتمندان آمريكا به شمار ميرفت و درآمد سرشارش را تمام و كمال در آزمايشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگي بود هزينه مي كرد... اين آزمايشگاه، بزرگترين عشق پيرمرد بود. هر روز اختراعي جديد در آن شكل مي گرفت تا آماده بهينه سازي و ورود به بازار شود. در همين روزها بود كه نيمه هاي شب از اداره آتش نشاني به پسر اديسون اطلاع دادند، آزمايشگاه پدرش در آتش مي سوزد و حقيقتا كاري از دست كسي بر نمي آيد و تمام تلاش ماموان فقط رای جلوگيري از گسترش آتش به ساير ساختمانها است! آنها تقاضا داشتند كه موضوع به نحو قابل قبولي به اطلاع پيرمرد رسانده شود... پسر با خود انديشيد كه احتمالا پيرمرد با شنيدن اين خبر سكته مي كند و لذا از بيدار كردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب ديد كه پيرمرد در مقابل ساختمان آزمايشگاه روي يك صندلي نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره مي كند!!! پسر تصميم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او مي انديشيد كه پدر در بدترين شرايط عمرش بسر مي برد. ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را ديد و با صداي بلند و سر شار از شادي گفت: پسر تو اينجايي؟ مي بيني چقدر زيباست؟!! رنگ آميزي شعله ها را مي بيني؟!! حيرت آور است!!! من فكر مي كنم كه آن شعله هاي بنفش به علت سوختن گوگرد در كنار فسفر به وجود آمده است! واي! خداي من، خيلي زيباست! كاش مادرت هم اينجا بود و اين منظره زيبا را مي ديد. كمتر كسي در طول عمرش امكان ديدن چنين منظره زيبايي را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟!! پسر حيران و گيج جواب داد: پدر تمام زندگيت در آتش مي سوزد و تو از زيبايي رنگ شعله ها صحبت مي كني؟!!!!!! چطور ميتواني؟! من تمام بدنم مي لرزد و تو خونسرد نشسته اي؟! پدر گفت: پسرم از دست من و تو كه كاري بر نمي آيد. مامورين هم كه تمام تلاششان را مي كنند. در اين لحظه بهترين كار لذت بردن از منظره ايست كه ديگر تكرار نخواهد شد...! در مورد آزمايشگاه و باز سازي يا نو سازي آن فردا فكر مي كنيم! الآن موقع اين كار نيست! به شعله هاي زيبا نگاه كن كه ديگر چنين امكاني را نخواهي داشت!!! توماس آلوا اديسون سال بعد مجددا در آزمايشگاه جديدش مشغول كار بود و همان سال يكي از بزرگترين اختراع بشريت يعني ضبط صدا را تقديم جهانيان نمود. او گرامافون را درست يك سال پس از آن واقعه اختراع کرد...
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در شنبه بیست و یکم فروردین 1389 ساعت 8:27 شماره پست: 550
برنامه کوهنوردی وبلاگ
دوستان و همراهان عزیز سلام
با توجه به پیامهای شما در مورد کوه و برنامه آشنایی خوانندگان وبلاگ با هم تصمیم گرفتم تا برنامه را برای بعد از کنکور ارشد آزاد (اواخر اردیبهشت 89) هماهنگ کنیم تا هم بتونیم در مورد سوالات با هم صحبت کنبم و هم اینکه دیگه دوستان درگیری فکری بابت درس خوندن نداشته باشند.
لطفا نظرات خودتون را در قسمت نظرات (مخصوصا در مورد زمان اجرای برنامه) بنویسید و دوستانی که مایلید در این برنامه شرکت کنید اسم و موبایل خودتون را برای من بگذارید.
من شخصا از همه دوستان و خوانندگان عزیز برای شرکت در این برنامه دعوت میکنم.
جهت حفظ اطلاعات شخصی دوستان با اجازه همگی نظرات این بخش را خصوصی میکنم.
دستور گشتاری
+ نوشته شده در جمعه بیستم فروردین 1389 ساعت 9:0 شماره پست: 537
اگر دانشجوی ترم اول زبانشناسی هستید و در با دستور گشتاری و اصول آن مشکل دارید مقاله زیر را حتما بخونید...
گروهی از زبانشناسان، چون نوآم چامسکی ، دستوری را بنیان نهادند که به دستور گشتاری معروف شد. هواداران دستور گشتاری بر این باورند که روش دستوری ایشان جهانی است و می تواند مورد استفاده ی همه زبان ها قرار گیرد (البته منظور، روش و راهکار کلی است).. دستور گشتاری، نظریه ی بررسی مقابله ای را بکلی رد نمود: همه زبان های جهان، شباهت های بسیاری با یکدیگر دارند، بنابراین هر زبان آموز دانش بسیاری درباره زبان خارجه ای که می آموزد دارد. شباهت بسیار میان زبان ها در ژرف ساخت آنها نهفته است و اختلاف در روساخت وجود دارد. هر زبان آموز باید این راکه که یک زبان چگونه میان ژرف ساخت و روساخت خود ارتباط ایجاد می کند و نیز روابط آواشناسی آنرا بیاموزد....
گروهی از زبانشناسان، چون نوآم چامسکی ، دستوری را بنیان نهادند که به دستور گشتاری معروف شد. هواداران دستور گشتاری بر این باورند که روش دستوری ایشان جهانی است و می تواند مورد استفاده ی همه زبان ها قرار گیرد (البته منظور، روش و راهکار کلی است).. دستور گشتاری، نظریه ی بررسی مقابله ای را بکلی رد نمود: همه زبان های جهان، شباهت های بسیاری با یکدیگر دارند، بنابراین هر زبان آموز دانش بسیاری درباره زبان خارجه ای که می آموزد دارد. شباهت بسیار میان زبان ها در ژرف ساخت آنها نهفته است و اختلاف در روساخت وجود دارد. هر زبان آموز باید این راکه که یک زبان چگونه میان ژرف ساخت و روساخت خود ارتباط ایجاد می کند و نیز روابط آواشناسی آنرا بیاموزد. اکنون به شش فرمول کلی در ساختار جمله های انگلیسی توجه کنید که ابتدا بصورت توضیحی و سپس فرمولی آمده است: :1 در زبان انگلیسی، هر جمله، از یک بخش اسمی ، AUX و یک بخش فعلی تشکیل شده است. البته جمله های ترکیبی، می توانند چند بخش اسمی یا فعلی داشته باشند. :2 هر بخش اسمی، حتما اسم داشته و می تواند حرف تعریف یا صفت هم داشته باشد. :3 در AUX، زمان فعل حتمی و بقیه اجزاء، احتمالی است. :4 زمان فعل، یا حال است یا گذشته. :5 درهر بخش فعلی، وجود فعل، حتمی و وجود بخش های اسمی و حرف اضافه ای، احتمالی است. :6 در بخش حرف اضافه ای، وجود حرف اضافه و بخش اسمی، حتمی است. اکنون، فرمولهای زیر را حفظ کنید: 1) S à NP AUX VP 2) NP à (Art or Det) (Adj) N 3) AUX à Tense (modal) (have –en) (be –ing) 4) Tense à (past) (present) 5) VP à V (NP) (PP) 6) PP à P NP مثال:
نکته: جمله سبزرنگ، چنانکه می بینید، با آنچه که ما به زبان می آوریم اندکی فرق دارد. این جمله را ژرف- ساخت (deep structure) می نامیم. پس از یک گردش (transformation)، ژرف ساخت به روساخت (surface structure) تبدیل می شود که در واقع، همان جمله ای است که ما به زبان می آوریم: The dog bit an old man مثال:
گردشهای مورد نیاز:: 1) will + past = would 2) have-en + be = have been 3) –ing + compose = composing گاهی، زبانشناسان کار را دشوار کرده و برای گردشهای ساده نیز نامگذاری می کنند. برای نمونه ، به گردش شماره یک spell-out ، و به گردشهای دو و سه affix-hopping می گویند.
گردش های مهم:
;1- گردش دستوری (imperative transformation) در جمله دستوری go home، به ترتیب، یک فعل و یک اسم وجود دارد که با نخستین فرمول ما در تعارض آشکار است. در اینجا باید به این نکته توجه کنیم که "you will" در جمله اشاره شده نهفته است. بدین معنی که جمله دستوری ما،
در اصل بوده: گردش دستوری، برابر است با حذف بخش اسمی و "Aux" در جمله های دستوری مخاطب و رسیدن به روساخت: go home, stop singing,… ;2- گردش جابجایی مفعول با واسطه (dative movement transformation) به جمله های زیر توجه کنید: :1) My friend bought me a birthday card. :2) He sent me an email. :دو جمله ی بالا در ظاهر با فرمول های دستوری اشاره شده در آغاز این بحث همخوانی ندارد. در اینجا لازم است به ریختِ نهفته ی این جمله ها توجه کنیم: :1) My friend bought a birthday card for me. :2) He sent an email to me. اکنون به مثال زیر توجه کنید: :مثال: She gave the child an ice-cream :ابتدا ژرفساخت جمله را می نویسیم:
اکنون با استفاده از گردش affix-hopping، جمله را مرتب می کنیم. سپس با استفاده از"گردش جابجایی مفعول با واسطه"، حرف اضافه to، حذف شده؛ «بخش اسمی زیر- شاخه PP» و «بخش اسمی زیر- شاخه VP» جابجا می شوند. 3-گردش There-insertion همه ما می دانیم که there در زبان انگلیسی دو نقش دارد. یکی نقش قیدی و دیگری نقش ندایی. این واژه اما کاربرد سومی هم دارد : «بیان وجود چیزی یا واقعیتی». برای استفاده از این کاربرد، ساختار جمله را تغییر می دهیم. برای نمونه بجای جمله (1)، جمله (2) را بکار می بریم: :1) A restaurant is in the school. :2) There is a restaurant in the school. مثالThere is a strain on this sweater. :پاسخ: ابتدا ساختار اصلی جمله را بررسی می کنیم:
اکنون با استفاده از گردش there-insertion، واژه there را در جایی که پیشتر، بوسیله بخش اسمی پر شده بود می آوریم و بخش اسمی را با استفاده از گردش جابجایی، به گروه فعلی می افزاییم:
اکنون با استفاده از گردش affix-hopping، جمله را مرتب می کنیم: There is a strain on this sweater. نکته :در گروه اسمی زیر شاخه PP، "this" صفت است.
دستور گشتاری و جمله های پیچیده
در بسیاری از سخنانی که روزانه به زبان می آوریم، از جمله های پیچیده، مثلا از جمله هایی با عبارات موصولی، استفاده می کنیم. هنگام بررسی گشتاری سخن و در برخورد با اینگونه جمله ها، از همان شش قانون پایه ای یادشده در آغاز این گفتار استفاده می نماییم. برای مثال به جمله ی زیر توجه کنید: :The officer who employed my son was a colonel. اکنون به ژرفساخت جمله ی بالا توجه کنید: :The officer, the officer employed my son, was a colonel. در این ژرفساخت، یک جمله که همان عبارت موصولی است، به عبارت اسمی افزوده شده است. بنابراین، در هنگام ترسیم درخت جمله ی بالا، در زیر عبارت اسمی، یک پیشروی اسم (وابسته ی اسم)، یک اسم، و یک جمله (S) گذاشته می شود. این جمله ی اضافی، همان عبارت موصولی ژرفساخت است. در پایان، با استفاده از گشتارِ Relativization، ضمیر موصولی را به جمله اضافه می کنیم. منبع:http://forum.parsigold.com
دنیا و علم زبانشناسی (4)
+ نوشته شده در چهارشنبه هجدهم فروردین 1389 ساعت 12:54 شماره پست: 532
بخش چهارم
نویسندگان: عبدالامير كربلايي و ف. مدرك منبع: سایت راسخون
زبان یکی از پدیده های کهن است که البته نمی توان تاریخ دقیقی برای پیدایش آن تعیین کرد. اما بر اساس پژوهش های مردم شناسان بین پانصد هزار تا یک میلیون سال پیش تخمین زده شده است. مردم شناسان معتقدند که تکامل زیستی انسان با سازگاری او با شرایط محیطی حاصل می شود. که این سازگاری یا از طریق دگرگونی ساخنمان زیستی موجود متناسب با شرایط محیط و یا بالعکس از طریق دگرگونی شرایط محیطی حاصل می گردد. پس از این تکامل زیستی است که تکامل اجتماعی آغاز شده و رو به توسعه می نهد. تکامل زیستی انسان از طریق وراثت، یعنی از طریق تولید مثل از پدر و مادر به فرزندان انتفال می یابد. اما تکامل اجتماعی انسان تنها از طریق جامعه صورت می گیرد که تنها وسیله ی جامعه زبان است. هنگامی که درباره ی زبان سخن می گوییم، ذهن ما ناخودآگاه به سمت خط و نوشته می رود، اما در حقیقت زبان اصل و خط فرع است، زیرا امروزه نمی توان جامعه ای یافت که زبان نداشته باشد در حالی که همه ی این جوامع دارای خط نیستند. همه ی افراد زبان می دانند و از آن استفاده می کنند در خال که در بین آنها هنوز افرادی هستند که سواد خواندن و نوشتن ندارند. اگر از نظر زمان پیدایش هم بررسی کنیم قدمت زبان که بین پانصد هزار تا یک میلیون سال پیش است بیشتر از پیدایش خط است که از ده هزار سال هم فراتر نمی رود. ....
زبان یکی از پدیده های کهن است که البته نمی توان تاریخ دقیقی برای پیدایش آن تعیین کرد. اما بر اساس پژوهش های مردم شناسان بین پانصد هزار تا یک میلیون سال پیش تخمین زده شده است. مردم شناسان معتقدند که تکامل زیستی انسان با سازگاری او با شرایط محیطی حاصل می شود. که این سازگاری یا از طریق دگرگونی ساخنمان زیستی موجود متناسب با شرایط محیط و یا بالعکس از طریق دگرگونی شرایط محیطی حاصل می گردد. پس از این تکامل زیستی است که تکامل اجتماعی آغاز شده و رو به توسعه می نهد. تکامل زیستی انسان از طریق وراثت، یعنی از طریق تولید مثل از پدر و مادر به فرزندان انتفال می یابد. اما تکامل اجتماعی انسان تنها از طریق جامعه صورت می گیرد که تنها وسیله ی جامعه زبان است. هنگامی که درباره ی زبان سخن می گوییم، ذهن ما ناخودآگاه به سمت خط و نوشته می رود، اما در حقیقت زبان اصل و خط فرع است، زیرا امروزه نمی توان جامعه ای یافت که زبان نداشته باشد در حالی که همه ی این جوامع دارای خط نیستند. همه ی افراد زبان می دانند و از آن استفاده می کنند در خال که در بین آنها هنوز افرادی هستند که سواد خواندن و نوشتن ندارند. اگر از نظر زمان پیدایش هم بررسی کنیم قدمت زبان که بین پانصد هزار تا یک میلیون سال پیش است بیشتر از پیدایش خط است که از ده هزار سال هم فراتر نمی رود. انسان ها زبان را در کودکی فرا می گیرند و کودکی که به سن شش سالگی رسیده به دستگاه صوتی زبانش تسلط پیدا کرده و دیگر از نظر زبانی فردی بالغ است. واژه هایی که یاد می گیرد از تجارب او با محیط است و هر چه بزرگتر می شود به توسعه ی واژگان ادامه می دهد. انسان از زمان های بسیار دور در تلاش بوده است تا زبان را دقیقا بشناسد و به رموز آن دست یابد در نتیجه زبانشناسی یعنی مطالعه ی زبان از قدمت بالایی برخوردار است. برخی مطالعات و پژوهش های محققین قدیم ایرانی، هندی، عرب، یونانی و رومی درباره ی زبان های سانسکریت، عربی، یونانی و لاتین حاکی از توجه آنها به زبان است، ولی در کل مطالعات سنتی زبان چندان چشم گیر نبوده است. در سال های اخیر زبانشناسی نوین به طور قابل توجهی توسعه یافته به طوریکه مرتبا مکاتب تازه ای به وجود می آیند که هر کدام دارای اصطلاحات و مفاهیم خاص خود هستند و فراگیری همه ی آنها کاری بس دشوار است. به همین دلیل است که زبانشناسان به دلیل مجهز کردن به این تحولات از تالیف کتاب یا مقاله که به زبان ساده زبانشناسی را برای مردم عادی و غیرحرفه ای شرح دهد، دور مانده اند. به همین دلیل است که زبانشناسی نوین در کشور ما برای مردم عادی ناشناخته مانده است. هنگامی که از زبانشناسی می گوییم، بیشتر افراد فکر می کنند منظور ریشه یابی لغات در گذشته است و اینکه لهجه ها، گویش ها و زبان های مختلف چگونه انشعاب یافته اند. در حالی که زبانشناسی تاریخی تنها یکی از شاخه های کوچک علم وسیع زبانشناسی است که در قرن نوزدهم، تحت تاثیر توجیه تکاملی داروین از حیات به تاریخ و منشا زبان می پرداخت. در سال های اخیر توجه زبانشناسان از زبانشناسی تاریخی به زبانشناسی توصیفی معطوف شده است. زیرا از تحقیقات توصیفی زبان در زندگی عملی بیشتر می توان بهره برد. زبانشناسی توصیفی به بیان این می پردازد که مردم زبان را چگونه به کار می برند، نه اینکه مردم باید چگونه صحبت کنند. به دلیل همین توصیفی بودن زبانشناسی است که در ردیف علوم تجربی قرار گرفته است. و همین استفاده ی عملی داشتن زبانشناسی است که باعث پیشرفت این علم و توسعه ی آن گردیده است. یکی دیگر از شاخه های زبانشناسی تحت عنوان "زبانشناسی کاربسته" نشان می دهد که نتیجه ی تحقیقات زبانشناسی چگونه و در چه زمینه هایی عملا به کار گرفته می شود. اکثر مطالعات سنتی زبان دارای بنیان علمی نبوده و بیشتر بر حدس و گمان و تصورات فردی بنا گردیده بودند، در حالی که زبانشناسی نوین از روش های تجربی علوم بهره می گیرد و بر پایه ی اطلاعاتی است که از مشاهدات عینی زبان بدست می آید.زبانشناسی سنتی به خود زبان به عنوان دستگاه ارتباطی اجتماعی توجهی نداشت و آن را به دلیل ملاحظات ادبی، فرهنگی ومذهبی مورد مطالعه قرار می داد و تنها زبانی مورد مطالعه قرار می گرفت که دارای آثار فرهنگی و ادبی بود، و روش های مطالعه ی زبان بیشتر روش هایی بود که برای ارزیابی ادبی و فرهنگی به کار می رفت. اما زبانشناسی نوین زبان را دستگاهی نظام مند از علایم صوتی تعریف می کند که افراد برای ارتباط از آن استفاده می کنند. و بین آن و ادبیات و آثار فرهنگی تمایز قایل می شود. به همین دلیل است که از نظر زبانشناسی نوین همه ی زبان های دنیا، از زبان عقب مانده ترین جوامع تا زبان پیشرفته ترین جوامع، همه دارای ارزش برابرند و در خور مطالعه می باشند. زبان های موجود در دنیا اختلافاتی با یکدیگر دارند، اما در دو چیز مشترکند: همه ی آنها از طریق انتقال انرژی در هوا به وسیله ی امواج صوتی استفاده می کنند و همچنین آنها این امواج را در رابطه با وقایع، اشیا و تجارب انسان از جهانبیرون به کار می گیرند. بنابراین زبان از طریق صوت و موقعیت های محیط خارج با دنیای خارج بستگی دارد. و اما تفاوت کلی که زبان ها با یکدیگر دارند تفاوت در نظام درونی هر زبان است. به عبارتی هر زبان امواج صوتی را در قالب الگویی متفاوت با دیگری ریخته و با جهان خارج به طور متفاوتی رابطه برقرار می کند. زبانشناسی به طور عام به شاخه ی آوا شناسی، معنا شناسی و زبانشناسی ساختاری تقسیم می شود که هر کدام از این شاخه ها نیز به شعباتی تقسیم می گردند. رشته ای که اصوات حنجره ای انشان را مورد مطالعه قرار می دهد "فونتیک" یا "آواشناسی" نام دارد.آواشناسی به سه شعبه ی "آواشناسی تولیدی"، "آواشناسی فیزیکی" و "آواشناسی ادراکی" تقسیم شده است. آواشناسی تولیدی قدیمی ترین شعبه ی آواشناسی است که از زیست شناسی منشا می گیرد و نحوه ی تولید یا فراگویی زبان را به وسیله ی اندام های گویایی بررسی می کند. آواشناسی فیزیکی که روش هایش از علم فیزیک منشا می گیرد، خصوصیات صوت را به عنوان یک پدیده ی فیزیکی مورد مطالعه قرار می دهد. و در آخر جدیدترین شعبه ی آواشناسی، آواشناسی ادراکی است که با روانشناسی وجه اشتراک زیاد دارد و قلمرو مطالعه ی آن ادراک صداهای زبان به وسیله ی شنونده است. و نظامی که بین اجزا صوتی زبان وجود دارد "دستگاه صوتی" یا "فونولوژی" زبان را به وجود می آورد که در فارسی "واج شناسی" نامیده می شود. رابطه ی بین الگوهای صوری زبان و پدیده های جهان بیرون همان است که ما در زبان روزمره به آن "معنی" می گوییم. و آن شاخه از زبانشناسی که به مطالعه ی معنی الگوهای زبان می پردازد "معناشناسی" نام دارد.
رابطه ی زبان با تفکر:
زبان مهمترین عامل در فعالیت های ذهنی است. افلاطون معتقد بود که در هنگام تفکر روح انسان با خودش حرف می زند. واتسون یکی از پیشروان مکتب رفتارگرایی در روانشناسی معتقد است که تفکر همان سخن گفتن است که به صورت حرکات یا انقباضات خفیف در اندام های صوتی درآمده است. تفکر بدون استفاده از زبان ممکن است ولی بسیار ابتدایی است مانند حیوانات. اما زبان توانایی انسان را در تفکر و دیگر فعالیت های ذهنی بسیار بالا می برد تا جایی که می توان گفت تفکر در مراحل عالی از زبان غیر قابل تجزیه است.
رابطه ی زبان با حفظ و گسترش فرهنگ در جامعه:
زبان یکی از عناصر مهم در فرهنگ اجتماع است. هنگامی که بحث حفظ و گسترش و تقویت فرهنگ ایرانی مطرح می گردد، باید زبان فارسی را به عنوان یکی از نهادهای بنیادی جامعه بررسی کرد تا امکانات آن بهتر شناخته و از آن بهره برداری گردد. بحث در مورد زبان و فرهنگ بسیار گسترده است. در این کتاب فقط یرخی از مسایل مهم زبان فارسی مطرح و پیشنهاداتی ارایه شده است. این مسایل در سه فصل تنظیم شده اند: 1-آموزش زبان فارسی 2ـطرح ریزی و نوسازی زبان فارسی 3ـگسترش جغرافیایی زبان فارسی. افزایش تسلط فارسی زبانان به زبان فارسی از اهداف مهم گسترش زبان فارسی است. تسلط بیشتر به معنی توانایی به کار بردن زبان در موقعیت های اجتماعی پیچیده تر و متنوع تر است. بهبود آموزش زبان فارسی در موسسات و آموزش در سطوح مختلف، موثرترین و مستقیم ترین راه برای افزایش تسلط به زبان مادری است. زبان دارای سیر طبیعی است که دستکاری و مداخله در آن بسیار مشکل است. به همین دلیل در گذشته بسیاری از زبانشناسان مخالف این مداخله ی عمدی بودند. ولی امروزه بسیاری از آنان با توجه به نیازهای جامعه به طرح ریزی زبان معتقدند. به این منظور باید فرهنگستانی متشکل از افرادآگاه و با صلاحیت تشکیل گردد و خط مشی زبان را در بسیاری مسایل، به طور مثال مشکل خط فارسی روشن نماید. گسترش جغرافیایی زبان فارسی، گسترش آن در داخل و خارج از قلمرو جغرافیایی ایران است. اگر بتوان به تدریج و با نرمش زبان فارسی را زبان مادری همه ی افراد حاضر در قلمرو جغرافیایی ایران گردانیم، قدم مهمی در راه وحدت ملی ایران برداشته ایم.
تحقیقات جدید زبانشناسی
تسلط بر دو یا چند زبان خارجی در بسیاری از موارد، زمینهساز دستیابی به موقعیتهای مناسب اجتماعی و شغلی میشود. بسیاری از زبانشناسان معتقدند، چنانچه فراگیری زبان دوم یا زبان خارجی در دوران کودکی صورت نپذیرد، شخص هیچگاه به تسلط کافی در آن زبان، در مقایسه با زبان مادری، دست پیدا نخواهد کرد. منظور از زبان دوم، زبان رسمی کشوری است که به طور مثال مهاجران مجبور به یادگیری آن هستند. از آنجا که مهاجران در بیرون از محیط خانه، زبان رسمی کشور میزبان را به کارمیبرند، در این مورد به جای واژه زبان خارجی، از عنوان "زبان دوم" استفاده میشود. با وجود اثبات این نظریه که به "دوران بحرانی" (Critical Period) شهرت دارد، محققان به نتایج دیگری نیز دست یافتهاند. بنا به تحقیقات انجام شده، مشکل زبان کودکان مهاجر، ریشه در فراگیری زبان دوم در دوران کودکی دارد.
لکنت زبان، حاصل فراگیری زودهنگام زبان
نتایج پژوهشهای صورت گرفته نشان میدهد کودکانی که در زیر پنج سالگی شروع به یادگیری زبان دوم میکنند، بیشتر دچار لکنت زبان میشوند. این تحقیق از سوی زبانشناسان انگلیسی بر روی کودکانی صورت گرفته که زبان مادریشان غیر از انگلیسی بوده و با خانواده خود به لندن مهاجرت کردهاند. محققان در این پژوهش، رفتار کودکانی را مورد مطالعه قرار دادند که به علت لکنت زبان در کلینیک تحت درمان قرار داشتند. بیش از هفتاد درصد از این کودکان که به لکنت زبان دچار شدهاند، پیش از دوران مدرسه،علاوه بر زبان مادری، یادگیری زبان دوم را نیز شروع کرده بودند. در مقابل این افراد، کودکانی که پیش از دوران مدرسه تسلط به زبان خارجی نداشتند، کمتر به لکنت زبان دچار شده بودند. زبانشناسان میگویند، اینکه فراگیری زبان دوم در دوران کودکی به لکنت زبان میانجامد، پدیده جدیدی نیست، نکته مبهم این بود که آیا مشکل لکنت زبان در هر دو زبان مادری و زبان دوم صورت میگیرد یا یکی از آن دو. محققان به این نتیجه رسیدند که کودکان حتی در زبان مادری خود نیز با مشکلاتی روبرو میشوند که درمان آن سالها به طول خواهد انجامید. پژوهشگران علاوه بر این دریافتند که هر چهقدر زبان دوم در بین کودکان مهاجر زودتر فراگرفته شود، مدت زمانی که کودکان به لکنت زبان دچار میشوند نیز طولانیتر خواهد بود. زبانشناسان انگلیسی میگویند، کودکان مهاجری که زبان انگلیسی را در دوران مدرسه آموخته و دچار لکنت زبان شده بودند، سریع تر درمان شدند. محققان با توجه به نتایج حاصل از این تحقیق، بر این باورند که نوع زبان و کشوری که مهاجران در آن زندگی میکنند، در بهوجود آمدن مشکل برای کودکان دوزبانه اهمیتی ندارد. وجه اشتراک تمامی این کودکان تنها این بود که در تمامی موارد، لکنت زبان بین چهار تا پنج سالگی ایجاد شده است.
منابع:
روزنامه ی ایران- سال نهم http://www.danoush.net http://forum.parsigold.com http://www.lifeofthought.com http://forum.takdownload.ir/ http://www.ezaban.com http://mortezayazdani.ir http://linguist87.blogfa.com/ http://forum.parsigold.com http://www.khaalefer.com (تعريف طنز از ديدگاه زبان شناسي؟)http://www.debsh.com دانشنامه رایگان ویکیپدیا ویکتوریا فرامکین مقدمه ای بر زبان جان مکورتر فهمیدن زبانشناسی: دانش زبان منبع زبان شناسي شعرها 1- از زبانشناسی به ادبیات (ج1-نظم) / کورش صفوی/ پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی 2- از زبانشناسی به ادبیات (ج2-شعر) / کورش صفوی/ پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی 3- موسیقی شعر / دکتر شفیعی کدکنی / نشر آگه 4- فردینان دوسوسور/ جاناتان کالر / کورش صفوی / نشر هرمس 5- ساختارگرایی در ادبیات/ رابرت اسکولز / فرزانه طاهری/ نشر آگه
+ نوشته شده در دوشنبه شانزدهم فروردین 1389 ساعت 9:44 شماره پست: 544
تحلیل گفتمان انتقادی: رویکرد "نورمن فرکلاف"
"فرکلاف" در مطالعات اولیه خود، رویکرد خود را در حوزه زبان و گفتمان " مطالعه زبان انتقادی" نام نهاد. وی هدف این رویکرد را کمک به ایجاد آگاهی در مورد روابط اجتماعی استثماری از طریق ایجاد تمرکز بر روی زبان این روابط، تعریف می کند. این هدف در مطالعه اخیر وی مشاهده می شود، که بیشتر از بیش رویکرد وی را توسعه می دهند. بنابراین این رویکرد اکنون یکی از جامع ترین چهارچوب های CDA است.
تحلیل گفتمان انتقادی: رویکرد "نورمن فرکلاف"
"فرکلاف" در مطالعات اولیه خود، رویکرد خود را در حوزه زبان و گفتمان " مطالعه زبان انتقادی" نام نهاد. وی هدف این رویکرد را کمک به ایجاد آگاهی در مورد روابط اجتماعی استثماری از طریق ایجاد تمرکز بر روی زبان این روابط، تعریف می کند. این هدف در مطالعه اخیر وی مشاهده می شود، که بیشتر از بیش رویکرد وی را توسعه می دهند. بنابراین این رویکرد اکنون یکی از جامع ترین چهارچوب های CDA است.
برای "کولیاراکی" و "فرکلاف" CDA عاملی است، که بهواسطهی آن، علوم اجتماعی و زبانشناسی در یک چهارچوب تئوریک و تحلیلی واحد، با یکدیگر جمع شوند و دیالوگی در میان آنها ایجاد شود. تئوری زبانشناسی مربوط به این حوزه زبانشناسی کاربردی سیستماتیک (SFL)، برای تحلیل "فرکلاف" حکم بنیان را دارد، همانطورکه برای دیگر فعالان حوزه CDA قابل استفاده بوده است. همچنین رویکرد "فرکلاف" از تعدادی از نظریه پردازان انتقادی اجتماعی، مانند: "گرامشی"، "مفهوم هژمونی" و "هابرماس"، "مفهموم استعمار گفتمان ها" استفاده کرده است. "کولیاراکی" و "فرکلاف" بر این فرض هستند، که دو دهه گذشته دوره ای بوده است، که دگرگونی های عمده اقتصادی و اجتماعی ای در مقیاس جهانی به وقوع پیوسته است. آنها بر این باورند، که هر چند این تغییرات به علت برخی از رفتارهای مردم صورت گرفته است،با این حال به عنوان بخشی از طبیعت پذیرفته شده است. این بدان معنی است که تغییرات به عنوان بخشی از طبیعت پذیرفته می شوند و در واقع محصول اعمال اتفاقی مردم در نظر گرفته نمی شوند. بنا به گفته "کولیاراکی" و "فرکلاف" ریشه تغییرات اقتصادی و اجتماعی به مقدار قابل توجهی در تغییرات زبان و گفتمان نهفته است. بدین معنی که CDA میتواند با ارائه استدلالهای نظری در مورد این دگرگونیها و ایجاد آگاهی در مورد اینکه این دگرگونیها چه هستند، چگونه بهوجود آمدهاند و ممکن است در آینده به چه صورت در آیند و اینکه چه کسانی می توانند در این شرایط زندگی خود را ساخته یا باز سازی کنند، مثمرثمر و مفید واقع شود.
با داشتن چنین هدفی "کولیاراکی" و "فرکلاف" مدعی شدند، که در تحلیل انتقادی گفتمان یک تعامل ارتباطی انجام می گیرد، تا نشان دهد که شاخصه های زبانشناختی و نشانه شناختی بطور سیستماتیک با آنچه که سطوح اجتماعی رخ میدهد در ارتباط است. و هر آنچه بطور اجتماعی اتفاق می افتد، در واقع مختصراً یا تماماً زبانشناختی یا نشانه شناختی است. از طرف دیگر CDA بطور نظام مندی ارتباط میان دگرگونی های نمادین و غیر نمادین، گفتمانی و غیر گفتمانی را ترسیم می کند.
در این رویکرد از CDA ، سه حوزه تحلیلی، در تحلیل هر فرآیند ارتباطی (تعامل) وجود دارد. این تعاملات شامل موارد زیر است: متن (برای مثال: گزارش خبری)، کنش گفتمانی (مانند: مرحله تولید و مصرف)، کنش فرهنگی اجتماعی (مثال: ساختارهای فرهنگی که باعث بروز فرایند های ارتباطاتی می شوند).
این طرح با سه بعد تحلیل ایدئولوژی متعلق به "ون دایک" کاملا" مشابهت دارد، که به ترتیب عبارتند از: 1. گفتمان 2. اجتماع- شناختی 3. تحلیل اجتماعی (تحلیل ساختارهای اجتماعی)
تفاوت اصلی در رویکرد "فرکلاف" و "ون دایک" بعد دوم، یعنی اجتماع- شناختی است، که واسطه گر میان دو بعد دیگر است. در حالیکه "ون دایک" اجتماع- شناختی و مدلهای ذهنی را به عنوان واسطه میان اجتماع و گفتمان تصور می کند. "فرکلاف" معتقد است، این کار توسط کنشهای گفتمانی انجام می گیرد. تولید و مصرف متن. در این صورت این دو رویکرد CDA در مفهوم و ادراک مشابه هم هستند.
چهارچوب فرکلاف برای تحلیل یک فرآیند ارتباطی:
الف) متن اولین نقطه تمرکز تحلیل مدل سه قسمتی "فرکلاف"، متن است. تحلیل متن شامل تحلیل زبانشناختی آن در قالب لغات، گرامر، نحو، سیستم آوایی و انسجام و یکپارچگی سازمان ،فراتر از سطوح مختلف جمله است. تحلیل زبانشناختی در مورد ویژگیهای معنایی و ویژگیهای گرامری- لغوی است. دو جنبه بسیار اساسی که تأثیر دو جانبه ای بر یکدیگر دارند. "فرکلاف" با در نظر داشتن پایه SFL ، به متن از دیدگاه چند کارکردی نگاه میکند. چنانکه "فرکلاف" می گوید: هر جمله ای درون متن از لحاظ این کارکردها قابل تحلیل است. "فرکلاف" برای بار دوم آنها را اینگونه طبقه بندی میکند:
1- ارائه ها: ارائه های خاص از کنشهای اجتماعی-کارکرد اندیشه ای - و احتمالا" حامل ایدئولوژی های خاص. 2- رابطه ها: ساختار خاص هویت های نویسنده و خواننده . برای مثال در مورد اینکه چه چیزی مورد تأکید قرار گرفته است،و جنبه های نقشی و موقعیتی هویت یا جنبه های فردی و شخصی هویت چیست. 3- هویت ها: ساختار ویژه میان نویسنده و خواننده . برای مثال: رسمی و غیر رسمی، نزدیک یا دور.
بنابه گفته "فرکلاف" تحلیل زبانشناختی با بودن ها و نبودن ها در متن درگیر است. متونی که می توانند شامل ارائه ها طبقات عاملان ، ساختار هویت عاملان و یا روابط آنان باشند .
ب) کنش گفتمانی : بنا به گفته "فرکلاف" این بعد دارای دو سطح است : مرحله عرفی(مانند مراحل نگارش) و مراحل گفتمان(تغییرات متن در طی تولید و مصرف آن) .برای"فرکلاف" کنش گفتمان از طرفی فاصله میان جامعه و فرهنگ و از طرف دیگر فاصله میان گفتمان، زبان و متن را افزایش می دهد.
در ادامه تلاش های "فرکلاف" درصورتبندی مراحل گفتمان، استفاده از مفهوم مرکزی رویکرد وی معنی "بینامتنیت" مطرح می شود. در این چهارچوب تحلیلی، هر چند که تحلیل زبانشناختی در سطح متن روی می دهد ولی یک تحلیل زبانشناختی نیز وجود دارد، که در سطح کنش های گفتمان روی می دهد که "فرکلاف" آن را " تحلیل بینا متونی" می نامد. بنا به گفته ی"فرکلاف" (1995) تحلیل "بینا متونی"، بر روی خط فاصل میان متن و کنش گفتمان در چارچوب تحلیلی تمرکزقرار دارد. تحلیل بینا متونی، به متن از دید کنش گفتمانی می نگرد و به دنبال ردپای کنش گفتمانی در میان متن است.
بر اساس گفته ی "فرکلاف" :"تحلیل زبانشناختی در ذات خود توصیفی است. در حالیکه تحلیل بین متونی بیشتر تفسیری است."
منبع: مرکز مطالعات همشهری
واژه شناسی(MORPHOLOGY)
+ نوشته شده در یکشنبه پانزدهم فروردین 1389 ساعت 9:11 شماره پست: 545
واژه شناسی(MORPHOLOGY) در این مقاله می خواهیم به تئوری واژه شناسی بپردازیم و به طور کلی ببینیم که اولین بار کلمات گوناگون چگونه به وجود آمده اند.
راه های مختلف ایجاد کلمات جدید در زبان ها: تقلید صداهای طبیعی , توسعه معنایی , اشتقاق , کلمات مرکب , اضافه کردن پیشوند یا پسوند به ریشه کلمات , تغییر تلفظ , تغییر املایی , اسامی مردم , اسامی تجاری , سرنام , ترکیب واژه ها , کلمات دخیل , کلمات اختراع شده
تئوری واژه شناسی (Etymology Theory)
کلمات چگونه ایجاد شدند؟ * تقلید صداها: Meow , bang , crackle , zip , ring * توسعه معنایی : به عنوان مثال فعل Fly از اسم یک حشره (مگس) می آید. * اشتقاق : به عنوان مثال کلمه Student که از Study گرفته شده است و Month که از کلمه ی Moon گرفته شده است....
واژه شناسی(MORPHOLOGY)
در این مقاله می خواهیم به تئوری واژه شناسی بپردازیم و به طور کلی ببینیم که اولین بار کلمات گوناگون چگونه به وجود آمده اند.
راه های مختلف ایجاد کلمات جدید در زبان ها: تقلید صداهای طبیعی , توسعه معنایی , اشتقاق , کلمات مرکب , اضافه کردن پیشوند یا پسوند به ریشه کلمات , تغییر تلفظ , تغییر املایی , اسامی مردم , اسامی تجاری , سرنام , ترکیب واژه ها , کلمات دخیل , کلمات اختراع شده
تئوری واژه شناسی (Etymology Theory)
کلمات چگونه ایجاد شدند؟
* تقلید صداها: Meow , bang , crackle , zip , ring * توسعه معنایی : به عنوان مثال فعل Fly از اسم یک حشره (مگس) می آید. * اشتقاق : به عنوان مثال کلمه Student که از Study گرفته شده است و Month که از کلمه ی Moon گرفته شده است. * کلمات مرکب: برای مثال میتوانیم کلمات Notebook , Bedroom , Mailbox را نام ببریم.همچنین کلمات Elbow ell+bow و Lackadaisical ( از اصطلاح"Lackaday" که خودش از " a lack the day") مشتق میشوند. * Root + Affix : پیشوند + ریشه: Pro (forward or forth) + duce (lead) = Produce ( bring forth) ریشه + پسوند: Wonder + full = Wonderful * تغییر تلفظ: Breakfast , cupboard , extraordinary * تغییر املایی: کلمه ی Alone از "all one" گرفته شده است. Felt (نمد) , سابقا برای صاف کردن مایعات استفاده می شده بنابراین تکه ی نمدی که به عنوان صافی استفاده می شد به Felter معروف شد که بعد ها به Filter تغییر یافت. "God with you" در گذشته برای وداع استفاده می شد که در گذر قرن ها تبدیل به Goodbye شد. * اسامی ( Eponyms) : - اسامی مردم: Teddybear به خاطر Theodore Roosevelt و Volt الکتریکی به احترام Alexandra Volt نامگذاری شده اند. - اسامی مکان ها: Frankfurters به خاطر Frankfurt آلمان نامگذاری شده و Jeans به خاطر Genoa ایتالیا نامگذاری شده است. - اسامی تجاری: Kleenex , Band-aid , Jello , Xerox , Hoover * کوتاه کردن و بریدن لغات : Telephone به Phone تبدیل شده است.Photograph به Photo و Megabyte به Meg. * سرنام: Sonar(دستگاه ردیاب صوتی): Sound Navigation Ranging Laser : Light Amplification by Stimulated Emission of Radiation * ترکیب واژه ها: Motor + hotel = Motel * کلمات خارجی دخیل : Influenza (آنفولانزا ) (ایتالیایی) , Rendezvous (پاتوق)(فرانسوی) , Chow (غذا) (چینی), Opal(شیشه شیری رنگ)(سانسکریت) * کلمات اختراع شده : Quiz, Quark
پاسخ به: مجموعه مقالات درباره زبانشناسی - sajjad - ۱۲-آذر-۱۳۸۸۱۱:۲۶ صبح
واژه چیست؟
مفهوم واژه و ارایه تعریفی کارآمد از آن کار سادهای نیست و دشواری این کار از تحلیل سادهترین دادههای زبانی آشکار میشود، هرچند اهل زبان به طور شمی مفهوم واژه را میشناسند و از این واحد ساختاری در تولید جملهها (نحو) استفاده میکنند. اصطلاح واژه را میتوان در دو مفهوم به کار برد: یک مفهوم آن صورت انتزاعی و ذهنی است که در نظام درونی زبان قرار دارد، و مفهوم دیگر آن به کاربردهای مختلف بر اساس ضرورتهای نحوی باز میگردد که از آن با عنوان صورتواژه word-form یاد میشود. مجموعه واژههای ذهنی را در مطالعات زبانشناختی نوین، واژگان lexicon مینامند و به هریک از آنها تکواژ قاموسی lexeme میگویند. واژگان lexicon صرفاً فهرست واژههای زبان نیست بلکه اطلاعاتی را نیز از نظرگاههای گوناگون در مورد واژهها در بر میگیرد که عبارتاند از: 1. از نظر آوایی]/واجی[: واژه یک ساخت آوایی است که از یک یا چند هجا تشکیل شده، دارای یک تکیه است و در آغاز و پایان آن یک درنگ juncture وجود دارد، یعنی میتوان در آغاز و پایان آن سکوت کرد. آواشناسی و واجشناسی ... ساختار و الگوی نظاممند صداها در زبان انسانی را مطالعه میکنند. اطلاعات واجی نشاندهندهی چگونگی تلفظ واقعی واژه در گفتار است. 2. از نظر نحوی: که در آن ساختار درونی جملات و روابط میان اجزای درونی آنها مورد بررسی قرار میگیرد. برای نمونه در زبان فارسی فارسیزبانان میدانند پس از حرف اضافه "به" گروه اسمی قرار میگیرد. 3. از نظر معنایی: عبارت است از یک واحد معنایی که بر یک یا چند مفهوم دلالت دارد. معناشناسی ... ماهیت معنایی واژگان منفرد و معنای واژگان گردآمده در گروهها و جملات را بررسی میکند. برای نمونه واژه برادر هم در معنای نسبی و در معنای عام معنوی، یا واژه میش که معنای مؤنثی از آن متبادر میشود و قوچ معنای مذکری. 4. از نظر املایی: عبارت از وحدت املایی است، به این معنی که در نوشته معمولاً فاصلهای در دو طرف آن رعایت میشود. 5. از نظر کاربرد شناختی: که در آن استفاده از واژگان (گروهها و جملات) در بافت بالفعل کلام بررسی میشود. برای نمونه واژه داداش که علاوه بر کاربرد نسبی آن در عبارتی همچون "برو، داداش!" کاربردی عتابآمیز دارد. 6. از نظر ساخت صرفی: که موضوع اصلی بحث این نوشته است، تمامی اطلاعات مربوط به ساخت و سازههای تشکیلدهندهی واژهی غیربسیط را در بر میگیرد. برای نمونه واژه دانشگاه /dânešgâh/ از سازههای /dân/، /eš/ و /gâh/ تشکیل شده است. به هریک از این سازههای تشکیلدهنده واژهی غیربسیط تکواژ morpheme میگویند. به عبارت دیگر تکواژ کوچکترین سازهی معنادار یا نقشدار واژه است.
واژهشناسی (یا ساختواژه/صرف/morphology) چیست؟ واژهشناسی مطالعهی ساختار درونی واژگان است، و از آنجا که این مطالعه در دو سطح ساختار آوایی درونی phonological structure و معنای واژهها صورت میگیرد، میتوانیم بگوییم واژهشناسی مطالعهی تغییر همگام نظامند واژهها از نظر صورت و معنا است. برای مثال در گروهواژههای مردها، دردها، زردها علاوه بر تمایز آواییای که میان این واژهها با واژههایی همچون کردها، چترها و ... میبینیم، شاهد آن هستیم که آوای /hâ/ جزء مشترک این واژهها دال بر یک مؤلفهی معنایی است و به تعدد در همان دسته از موجودات اشاره دارد. به واژههایی مانند مردها، دردها واژههای مشتق complex words میگویند. از این رو، این مطالعه و تحلیل نوعاً شامل شناسایی و تشخیص اجزای واژهها، یا، به بیانی فنیتر، سازههای واژگان constituents of words)) است. از این رو تحلیل ساختواژی در وهلهی اول شامل شکستن واژهها و رسیدن به اجزای آن و کشف قواعد حاکم بر باهمایی co-occurrence این اجزاء است. همان طور که پیشتر گفتیم، به کوچکترین سازههای معنادار یا نقشدار واژهها تکواژ morpheme میگویند. از این رو میتوانیم بگوییم واژهشناسی مطالعهی ترکیب تکواژها برای تولید واژهها است.
انواع تکواژ تکواژ آزاد free morpheme یا واژهی بسیط: واژههایی را که فقط از یک تکواژ تشکیل شده باشند تکواژ آزاد میگویند. مانند کتاب، میز، به، از، open و tour. تکواژهای آزاد به دو طبقه تقسیم میشوند. طبقه اول مجموعهای از اسمها، صفتها و فعلهای معمولی است که "محتوای" پیام را میرسانند. به این تکواژهای آزاد، تکواژهای واژگانی/قاموسی lexical morphemes میگویند. مانند کتاب، سبز، house، open و غیره. گروهی دیگر از تکواژهای آزاد را تکواژهای نقشنما/دستوری functional morphemes مینامند. این مجموعه از واژههایی مانند حروف ربط، حروف اضافه، حروف تعریف و ضمایر تشکیل شده است. هرگاه تکواژهای آزاد را همراه تکواژهای مقید به کار ببریم، صورت واژهای اصلی دخیل در این امر را از نظر فنی ستاک یا بن یا پایه stem مینامند، برای مثال در "کارمند" و "مهربان" تکواژهای "کار" و "مهر" ستاک و "-- مند" و "-- بان" تکواژهای مقید هستند. تکواژ مقید bound morpheme: تکواژهایی که هیچگاه بهتنهایی ظاهر نمیشوند. تکواژ مقید یا باید با تکواژ مقید دیگر و یا با یک تکواژ آزاد همراه باشد. مانند گاه در دادگاه، بان در نگهبان، مند در کارمند، ly- در badly، ness- در goodness، -ed، -ing. تکواژهای مقید به سه دسته تقسیم میشوند. دستهی نخست تکواژهای تصریفی inflectional morphemes هستند که به خاطر الزامات صرفی و دستوری به واژه افزوده میشوند. کلیهی شناسههای فعلی ]ام، ای، ... و –ed، -s در زبان انگلیسی[، نشانههای جمع ]-ان، -ها، -ات و –s در جمع انگلیسی[، نشانههای تفضیلی و عالی ]-تر، -ترین و –er ، [-est. دستهی دوم تکواژهای اشتقاقی derivational morphemes هستند که حضور آنها نه ناشی از الزامات دستوری بلکه برای تغییر مقولهی دستوری است. مانند –آنه در مردانه، -ناک در دردناک و ly- در badly، ness- در goodness، -ed، -ing. دسته سوم، طبق نظر برخی، تکواژهای مخفف هستند مانند "س" در "حسن خونه س" که س مخفف "است" است یا 'll، 's، 'm، 've. تکواژهای مقید یا وندها affixes از نظر محل قرارگیری نسبت به ستاک واژه به سه دسته تقسیم میشوند: پیشوند prefix، پسوند suffix و میانوند infix. "پیشوند" وندی است که پیش از ستاک قرار میگیرد، مانند "نا-" در "نادان". "پسوند" وندی است که پس از ستاک قرار میگیرد، مانند "—بان" در "مهربان". "میانوند" وندی است که در درون ستاک جای میگیرد، در زبان فارسی و انگلیسی میانوند نداریم ولی در زبان عربی میانوند داریم، مثلاً ثلاثی مجرد کَتَب که با افزودن میانوند /â/ به صورت کاتب در میآید.
واژکها و تکواژگونهها اگر "آواها" را تظاهر آوایی واقعی "واجها" بدانیم، میتوانیم واژکها morphs را نیز صورتهای واقعی مستعمل برای تکواژها بدانیم. برای مثال تکواژ جمع را در نظر بگیرید. در واژهی "پسران" به صورت [ان] تظاهر میکند و در واژهی "فرشتگان" به صورت [گان]. میگوییم [ان] و [گان] تکواژگونههای allomorphs تکواژ جمع هستند.
انواع زبان از نظر ساخت واژه در زبانشناسی مقایسهای، زبانها را، از نظر ساخت واژه، در برش اول به دو گروه کلی "تکواژی ساده mono-morphemic" و "چندتکواژی poly-morphemic" تقسیم کردهاند. "تکواژی ساده" زبانی است که در آن هر واژه فقط از یک تکواژ تشکیل شده که تغییرناپذیر است و روابط نحوی را "آرایش جمله word order" مشخص میکند، مانند زبانهای چینی و ویتنامی. "چندتکواژی" زبانی است که در آن ساختمان واژه از یک تکواژ و یا بیش از آن تشکیل شده باشد. این گروه از زبانها را به سه دستهی "پیوندی agglutinative"، "تصریفی synthetic" و "بساوندی polysynthetic" تقسیم کردهاند. در زبانهای "پیوندی" مرز میان تکواژها در واژه مشخص است و تطابق یکبهیک بین تکواژها و مفاهیم آنها وجود دارد، مانند زبان ترکی. مثالهای adam-lar-I (مردها را) و adam-lar-in (مردهای) بیانگر این مدعا است. در زبانهای "تصریفی" مرز بین تکواژها روشن نیست و تطابق یکبهیک بین تکواژها و مفاهیم آنها وجود ندارد، مانند عربی و لاتین. برای مثال –na در "کتبنَ" دارای مفاهیم جمع، مؤنث و غایب است و کلمهی لاتین amo به معنای "من دوست دارم" علاوه بر مفهوم "دوست داشتن" دارای مفاهیم زمان، فعل معلوم، فعل خبری و اول شخص مفرد است. در زبانهای "بساوندی" مرز بین واژه و جمله مشخص نیست. به سخن دیگر، در این گونه زبانها بسیاری از مفاهیم که معمولاً در زبانهای دیگر از طریق جمله بیان میشوند، از طریق فراهم آمدن تعداد زیادی تکواژ به صورت یک واژه بیان میگردند. زبانهای "بساوندی" خود به دو زیرگروه تقسیم میگردند: "تکپایهای mono-basic" و "چندپایهای poly-basic". در زبانهای تکپایهای هر واژه فقط یک تکواژ آزاد دارد، مانند زبان "یوپیک" در سیبری ولی در زبانهای چندپایهای در هر واژه بیش از یک تکواژ آزاد وجود دارد، مانند زبان "چوکچی" در شمال شرقی سیبری. گاهی زبانشناسان اصطلاحات تحلیلی analytic و ترکیبی synthetic برای تشریح میزانی که ساختواژی در یک زبان مورد استفاده قرار میگیرد به کار میبرند. زبانهایی مانند ویتنامی یا انگلیسی که در آنها ساختواژی نقش نسبتاً متوسطی دارد زبانهای تحلیلی نامیده میشوند. هنگامیکه یک زبان تقریباً هیچ ساختواژهای ندارد و از این رو به میزان زیادی تحلیلی بودن را به نمایش میگذارد زبان گسسته نامیده میشود، مانند زبان ویتنامی و چینی. اما زبانهایی مانند سومری و سواحیلی که در آنها ساختواژه نقش مهمتری دارد، زبانهای ترکیبی نامیده میشوند و هنگامیکه یک زبان از میزان بسیار زیادی از فرایندهای ساختواژی و واژههای مرکب بسیار استفاده میکند بساوندی نامیده میشوند. تفاوت بین زبانهای تحلیلی و ترکیبی یک تقسیمبندی دوگانه یا سهگانه نیست، بلکه یک پیوستار است که از زبانهای گسسته شروع و به زبانهای بساوندی ختم میشود. برای مثال زبانهایی مانند فارسی و انگلیسی گرچه بیشتر دارای ویژگیهای زبانهای پیوندی هستند، اما ویژگیهایی از زبانهای تصریفی نیز در آنها مشاهده میشود، مانند واژه mard-âne-gi-hâ-?i (مردانگیهایی) در فارسی نمایانگر خصوصیت پیوندی بودن این زبان است، در حالی که "شناسههای فعلی" مفاهیم شخص و شمار، هر دو را در بر میگیرند که تفکیکناپذیر اند.
مشکلات موجود در توصیف واژهشناختی سه مشکل در جداسازی پایهی یک واژهی مشتق، زایایی، تحلیل غلط و تکواژهای پایهی مقید هستند. زایایی: در زبان انگلیسی این زایایی وجود دارد که با افزودن پسوند –able به فعلهای متعدی واژهای از مقولهی دستوری دیگری ساخت. اما در همین زبان میبینیم که برخی اسمها با همین پسوند ظاهر میشوند، مانند َactionable, peaceable, reasonable و غیره. میتوانیم بگوییم که اتصال پسوند –able به فعلهای متعدی زایا است و اتصالاش به اسمها نازایا است. در زبان فارسی میتوانیم پسوند اَنده /-ande/ را مثال بزنیم که با ستاک حال فعل ترکیب میشود و معنای فاعلی میدهد، مانند خواننده، شنونده، گوینده و راننده. اما در واژههایی مانند شرمنده (به معنای دارندگی) و بسنده و شاهنده (به معنای نسبت) نیز ظاهر میشود. تحلیل غلط: در زبان انگلیسی واژههایی مانند hospitable, sizeable را داریم که به زنجیرهی آوایی әbl ختم میشوند. در تحلیل این واژهها نمیتوانیم بگوییم که این زنجیره پسوند –able هستند. زیرا در وهلهی اول این واژهها دارای معنای "داشتن قابلیت" نیستند، که دقیقاً مشخصهی قاعدهمند زایای واژههایی با پسوند –able است. دلیل دیگر این است که پسوند –able به گونهای قاعدهمند پسوند –ity برای ساختن اسم به خود میگیرد، مانند َAdjective Noun readable readability provable provability اما واژههای hospitable, sizeable از این قابلیت برخوردار نیستند. این شباهت آوایی موجود صرفاً تصادفی است. تکواژهای پایهی مقید: در ارتباط نزدیک با این موضوعات مشکل کلاسیک دیگری نیز در واژهشناسی هست، یعنی مسألهی وجود یک واژهی مشتق با پیشوند و پسوند قابل تشخیص متصل به پایهای که یک واژهی موجود زبانی نیست. مانند واژههای feasible, malleable، گرچه نمیتوان گفت که پسوند –able در آنها واقعی نیست، با کنارگذاشتن آن میبینیم که malle و feas دو واژه موجود (تکواژ آزاد) در زبان انگلیسی نیستند. اما مورد دیگری را نیز میتوانیم به موردهای بالا بیفزاییم و آن بیقاعدگیهای موجود در ساخت برخی واژهها است. برای مثال تکواژ تصریفی –s که در زبان انگلیسی به طور زایا برای جمع بستن اسمها به کار میرود، در واژههای جمع sheep و men نمود ظاهری ندارد. از این رو میگویند یکی از تکواژگونههای "جمع"، تکواژ تهی یا صفر است. این بیقاعدگی در صرف زمان گذشته فعلها نیز در زبان انگلیسی نیز دیده میشود، مانند زمان گذشتهی فعل go که went میشود.
هدف پژوهشهای واژهشناختی هدف پژوهش واژهشناسی تشریح و تبیین الگوهای ساختواژی زبانهای انسانی است. ایجاد تمایز بین چهار زیرهدف این اقدام سودمند است: توصیف ظریف، توصیف مبتنی بر شناخت، تبیین مبتنی بر نظام بیرونی و معماری محدودکننده برای توصیف. توصیف ظریف: معیار اصلی برای ظرافت تعمیمپذیری است. توصیفهای علمی باید کلیتها را در دادهها منعکس و نبایست صرفاً تمام واقعیتهای شناختهشده را فهرست کنند، مانند قانونی که میگوید اسمهای انگلیسی جمعشان با افزودن –s صورت میگیرد. اما از آنجا که زبانشناسان در مورد ظریفترین توصیف توافق ندارند داشتن معیار عینیتری که به دانش سخنگویان از زبانشان اشاره میکند سودمندتر است. توصیف مبتنی بر شناخت: بسیاری از زبانشناسان میگویند که توصیفشان نهتنها بایست ظریف و عام باشد، بلکه باید به لحاظ شناختی واقعگرا نیز باشد. به عبارت دیگر، آنها بایست همان کلیتها یا تعمیمپذیریهایی را بیان کنند که دستگاه شناختی سخنگویان ناآگاهانه به آن دست یافته است. ما میدانیم که دانش سخنگویان زبان انگلیسی نهتنها شامل فهرست مفردها و جمعها، بلکه مشتمل بر قانون عام افزودن –s به صورت مفرد برای رسیدن به صورت اسم جمع نیز است. در غیر این صورت سخنگویان قادر نبودند جمع اسمهایی را که پیشتر با آنها مواجه نشدهاند شکل دهند. اما این توانایی را دارند. البته، توصیف مبتنی بر شناخت بسیار بلندپروازانهتر از توصیف صرفاً ظریف است و ما واقعاً ناگزیریم برای درک کامل دستگاه شناخت به درون سر مردم نگاه کنیم. از این رو، این کار در حال حاضر یک هدف با راهنمای عمل است، اما اغلب بر شیوهی کار زبانشناسان اثر میگذارند. گاهی آنها توصیفهای مطروحه را رد میکنند زیرا از نظر شناختی ناموجهاند و گاهی با روانشناسان و عصبشناسان همکاری و نتایج تحقیقشان را بررسی میکنند. تبیین مبتنی بر نظام بیرونی: مشاهدهی تفاوتهای موجود بین زبانها، مثلاً تکواژ تصریفی –s در زبان انگلیسی و –ها و –ان در زبان فارسی و فقدان بیان ساختواژی جمع در زبان یوروبا، به ما نسبت به یافتن جهانیهای زبانی با احتیاط بیشتر هشدار میدهد. واقعیات خارج از نظام زبانی و تفاوتهای موجود میان زبانها یک واقعیت از نظام بیرونی است و منحصراً به حوزهی کاربرد زبانی مربوط میشود. معماری محدودکننده برای توصیف: بسیاری از زبانشناسان یکی از مهمترین اهداف پژوهش دستوری را نظامبندی کلی اصول نظامهای دستوری میدانند که تمام زبانها به آن وفادار باشند. به عبارت دیگر، زبانشناسان میکوشند معماریی برای توصیف (که همچنین نظریهی دستوری نامیده میشود) بنا کنند که توصیفات زبانهای خاص بایست با آن مطابقت داشته باشند. از این رو، برای دستور معماریی در نظر میگیرند که محدودکننده است، بدین معنی که برخی ارتباطات متقابل منطقاً ممکن را مجاز نمیشمارد. برای مثال، قوانینی که بر اساس آنها سازهها پیشینه میشوند و به آغاز یک جمله میآیند میتوانند بر سازههای نحوی (نظیر کل واژهها یا عبارات) اثر بگذارند، اما نه بر سازههای ساختواژی (یعنی، تکواژهایی که بخشهایی از واژگان بزرگتر هستند). مانند قوانین پیشینشدگی پرسشواژههای wh- که از قوانین ترکیب-تکواژی جدا هستند. یک معماری ممکن برای دستور میتواند نمودار زیر باشد.
Guests cannot see images in the messages. Please register to forum by clicking here to see images تنها اعضا قدر به مشاهده تصاویر می باشند. لطفا برای ثبت نام اینجا کلیک کنید.
+ نوشته شده در شنبه چهاردهم فروردین 1389 ساعت 12:58 شماره پست: 546
امروز تحقیقی بسیار جدید را براتون آماده کردم در شاخه عصب شناسی زبان.
در تحقیقی که بتازگی و در تاریخ ۲۵ فوریه ۲۰۱۰ در دانشگاه بارسلونا اسپانیا انجام شده است، دانشمندان به این نتیجه رسیدند که اسم و فعل در دو ناحیه متفاوت از مغز درک میشوند. دو روانشناس اسپانیایی به همراه یک عصب شناس آلمانی به این مهم دست یافتند که در هنگام یادگیری یک اسم جدید قسمت متفاوتی از مغز در مقایسه با زمان یادگیری یک فعل جدید فعال میشود. آنها تصویر زیر را که مربوط به همین موضوع است را در شماره این ماه مجله معتبر "نروایمیج" NeuroImage بچاپ رساندند.
ادامه این تحقیق ، روند انجام آن و نتایج حاصله را در ادامه مطلب بخوانید...
Two Spanish psychologists and a German neurologist have recently shown that the brain that activates when a person learns a new noun is different from the part used when a verb is learned. The scientists observed this using brain images taken using functional magnetic resonance, according to an article they have published this month in the journal NeuroImage.
"Learning nouns activates the left fusiform gyrus, while learning verbs switches on other regions (the left inferior frontal gyrus and part of the left posterior medial temporal gyrus)," says Antoni Rodríguez-Fornells, co-author of the study and an ICREA researcher at the Cognition and Brain Plasticity Unit of the University of Barcelona.
The Catalan researcher, along with psychologist Anna Mestres-Missé, who is currently working at the Max Planck Institute for Human Cognitive and Brain Sciences in Leipzig, and neurologist Thomas F. Münte from the Otto-von-Guericke University in Magdeburg, in Germany, have just published the results of their study confirming the neural differences in the map of the brain when a person learns new nouns and verbs in the journal Neuroimage.
The team knew that many patients with brain damage exhibit dissociation in processing these kinds of words, and that children learn nouns before verbs. Adults also perform better and react faster to nouns during cognitive tests.
Based on these ideas, the researchers devised an experiment to confirm whether these differences could be seen in the brain. To do this, they set 21 people a test to learn new nouns and verbs, and recorded their neural reactions using functional magnetic resonance imaging. This technique makes it possible to observe how regions of the brain activate while a person is carrying out a specific task.
The test consisted of working out the meaning of a new term based on the context provided in two sentences. For example, in the phrase "The girl got a jat for Christmas" and "The best man was so nervous he forgot the jat," the noun jat means "ring." Similarly, with "The student is nising noodles for breakfast" and "The man nised a delicious meal for her" the hidden verb is "cook."
"This task simulates, at an experimental level, how we acquire part of our vocabulary over the course of our lives, by discovering the meaning of new words in written contexts," explains Rodríguez-Fornells. "This kind of vocabulary acquisition based on verbal contexts is one of the most important mechanisms for learning new words during childhood and later as adults, because we are constantly learning new terms."
The participants had to learn 80 new nouns and 80 new verbs. By doing this, the brain imaging showed that new nouns primarily activate the left fusiform gyrus (the underside of the temporal lobe associated with visual and object processing), while the new verbs activated part of the left posterior medial temporal gyrus (associated with semantic and conceptual aspects) and the left inferior frontal gyrus (involved in processing grammar).
In addition, there was a positive correlation between activation of certain parts of the brain (the bilateral hippocampus and the bilateral putamen) and the efficiency of learning new nouns, but not new verbs.
"These results suggest that the same regions previously associated with the representation of the meaning of nouns and verbs are also associated with establishing correspondences between these meanings and new words, a process that is necessary for learning a second language," says Rodríguez-Fornells.
The researcher explains that the study cannot be used in practice for learning languages, "but it does touch on one of the most important aspects, which is the degree to which we use different information in verbal contexts, as well as possibly different neural networks, in learning different kinds of words with different grammatical functions."
سال نو مبارک!
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم اسفند 1388 ساعت 13:3 شماره پست: 547
پروردگارا...
امسال میخواهم کوله بارم را ببندم
شاید این فرصت آخرم باشد تا به مقصد برسم
بشناسم تو را و بفهمم که یک عمر چه غافل بودم
می خواهم آسان بروم، سبک بال بزنم
می خواهم کاری کنم که رضایت باشد
در دعاهای سحر
در مناجات خدایی شدنا
مرا هرگز از یاد مبر
ای بزرگترین هستی
من جا مانده ام که محتاج نگاهت هستم
باشد که با نگاهی
عمر و سالم را بسازی
خدایا عاشقت هستم، مرا دوست بدار
سلام به همه دوستان
خدا را بینهایت شاکرم که در این یک سال باز وبلاگ زبانشناسی همگانی فعال بود و توانست کمکی کوچک و همراهی ناتوان در مسیر کنکور با شما خوانندگان گل باشد...
خدا را سپاسگزارم که دوستانی بی نهایت صمیمی و مهربان به من ارزانی داشت در این سالی که گذشت...
و سجده شکر میگذارم از اینکه توانستم به بهترین و مهربانترین بندگان جوان خدا خدمتی کوچک کنم...
از صمیم قلبم...از صمیم قلبم....از صمیم قلبم آرزو دارم که در سال جدید همه شما دوستان را دانشجویان ارشد ببینم و از ببینم شادی را در وجودتان.... و موفقیتتان را....
سالی خوب، پر از شادی و مهر، و پر از راز و نیاز و پر از عشق و امید برای همهتون آرزو دارم...دوستان گلم....
سال نو همگی مبارک
هماندیشی شعر فارسی و زبانشناسی
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم اسفند 1388 ساعت 12:33 شماره پست: 549
انجمن زبانشناسی ایران برگزار میکند
برنامه دو روزه
روز اول: پنجشنبه نهم اردیبهشت ماه 1389
افتتاحیه:دکتر مصطفی عاصی، دکتر امید طبیب زاده
نشست اول:1. دکتر فتح الله مجتبایی: عروض ودائی
2. دکتر ژالۀ آموزگار: یادگار زریران؛ نثر توام با شعر
نشست دوم:3. استاد احمد سمیعی: اوزان غزلهای حافظ
4. استاد بهاءالدین خرمشاهی: ظرایف قافیه در شعر حافظ
برنامه ادامه نشستها را در ادامه مطلب بخوانید...
انجمن زبانشناسی ایران برگزار میکند
برنامه دو روزه
روز اول: پنجشنبه نهم اردیبهشت ماه 1389
افتتاحیه:دکتر مصطفی عاصی، دکتر امید طبیب زاده
نشست اول:1. دکتر فتح الله مجتبایی: عروض ودائی
2. دکتر ژالۀ آموزگار: یادگار زریران؛ نثر توام با شعر
نشست دوم:3. استاد احمد سمیعی: اوزان غزلهای حافظ
4. استاد بهاءالدین خرمشاهی: ظرایف قافیه در شعر حافظ
5. دکتر ضیاء موحد: نقش قافیه در مضمونآفرینی
(ناهار و نماز)
نشست سوم:6- دکتر علی اصغر قهرمانی مقبل: ضرورت وزنی و اهمیت آن در شعر فارسی وعربی
7. دکتر محسن ذاکرالحسینی: عروض منظوم صدرالشریعه
8. مهندس محمد جواد عظیمی: عروض و موسیقی شعر ه.الف.سایه
9. دکتر سعید رضوانی: آهنگ در شعرهای سپید احمد شاملو
10. دکتر نگار بوبان: بازنمایی بصری کمیتهای هجا و دیرند؛ ابزار تحلیل تطبیقی ریتم در شعرفارسی و موسیقی ایرانی
11. دکتر فاطمه علوی: تکیه در شعر فارسی
12. دکتر بو اوتاس (و) ندا موسوی: بررسی صوتشناختی کشش مصوتها در شعر عروضی
روزدوم: جمعه دهم اردیبهشت ماه 1389
نشست پنجم:13. دکتر سیروس شمیسا: سکتۀ عروضی
14. استاد ابوالحسن نجفی: دایره ای با 180 وزن مختلف
15. دکتر تقی وحیدیان کامیار: فرهنگ عروضی
نشست ششم:16. میز گرد وزن شعر
(ناهار و نماز)
نشست هفتم:17. دکتر علی اشرف صادقی: وزن فهلویات
18. دکتر آمر احمد: تاملی در وزن شعر عامیانه کردی و جایگاه آن در ادبیات نوشتاری در مقایسه با شعر عامیانه فارسی
19. دکتر امید طبیب زاده: مقایسه دونوع وزن در زبان فارسی: وزن عروضی و وزن تکیه ای هجایی
20. لیلا ضیا مجیدی: بررسی شعر هجایی ترکی آذری بر اساس نظریۀ وزنی
اختتامیه
با تشکر از خانم قادری برای ارسال این خبر
سوالات آزمون دوره دانشپذیری دانشگاه پیام نور رشته زبانشناسی
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم اسفند 1388 ساعت 12:30 شماره پست: 548
دوستان برای اینکه تو تعطیلات عید هم زبانشناسی در کنارتون باشه و اونو خدایی نکرده فراموش نکنید، به همین دلیل یکسری سوالات کنکور دوره دانش پذیری دانشگاه پیام نور را براتون آماده کردم که امید وارم لذت ببرید.
لطفا دانلودش کنید و تستهاش را با دقت بزنید...مخصوصا بخش دستور فارسی و زبان تخصصیش را.
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم اسفند 1388 ساعت 2:4 شماره پست: 540
رابطه زبان و زندگی زناشویی
زنی با سر و صورت کبود و زخمی سراغ دکتر روانشناس میره ... دکتر می پرسه : چه اتفاقی افتاده؟
خانم در جواب میگه: دکتر، دیگه نمی دونم چکار کنم. هر وقت شوهرم عصبانی و ناراحت میاد خونه، منو زیر مشت و لگد له می کنه و عصبانیتش رو سر من خالی می کنه !!!
دکتر گفت: خب دوای دردت پیش منه : هر وقت شوهرت عصبانی و ناراحت اومد خونه، یه فنجون چای سبز بردار و شروع کن به قرقره کردن. و این کار رو ادامه بده. دو هفته بعد،اون خانم با ظاهری سالم و سرزنده پیش دکتر برگشت !!!
خانم گفت: دکتر، پیشنهادتون فوق العاده بود. هر بار شوهرم عصبانی و ناراحت اومد خونه، من شروع کردم به قرقره کردن چای و شوهرم دیگه به من کاری نداشت!!!
دکتر گفت: میبینی؟! اگه جلوی زبونت رو بگیری خیلی چیزا خود به خود حل میشن !!!
رسانه و بازنمایی
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم اسفند 1388 ساعت 13:38 شماره پست: 542
"رسانهها و بازنمایی" عنوان کتابی است که به تازگی توسط "دفتر مطالعات و توسعهی رسانهها" به قلم "سید محمد مهدیزاده" منتشر شده است که به طور عام به مقولهی رسانهها و تأثیر آن و رابطهاش با افکار عمومی میپردازد، چرا که آگاهی و ذهنیت مردم نسبت به جهان به محتوای رسانهها بستگی دارد و رسانهها واسطه و میانجی میان آگاهی و ساختارهای اجتماعی شکل دهندهی معنا هستند...
بازنمایی از دیدگاه "هال" (Stuart Hall) ،استفاده از زبان برای تولید نکتهای معنادار دربارهی جهان است؛ معنا در ذات وجود ندارد بلکه ساخته میشود و نتیجه و محصول یک رویهی دلالتی است.
بررسی معنا و گفتمان و زبان در این کتاب بسیار زیبا و با نگرشی متفاوت مورد بررسی قرار گرفته که توصیه میکنم حتما بخونید. قسمتهایی مرتبط با زبانشناسی و اصطلاحات زبانی و رابطه آن با رسانه نیز را نیز میتوانید در ادامه مطلب بخوانید. چون دیدگاه جدید است حتما بخونیدش....
استوارت هال: "ما جهان را از طریق بازنمایی میسازیم و بازسازی میکنیم" (به نقل از مهدی زاده،1387، ص 14).
"رسانهها و بازنمایی" عنوان کتابی است که به تازگی توسط "دفتر مطالعات و توسعهی رسانهها" به قلم "سید محمد مهدیزاده" منتشر شده است که به طور عام به مقولهی رسانهها و تأثیر آن و رابطهاش با افکار عمومی میپردازد، چرا که آگاهی و ذهنیت مردم نسبت به جهان به محتوای رسانهها بستگی دارد و رسانهها واسطه و میانجی میان آگاهی و ساختارهای اجتماعی شکل دهندهی معنا هستند.
در فصل اول کتاب با عنوان "بازنمایی"، به مفهوم و کارکردهای خاص این مقوله پرداخته شده است که در اینجا سعی شده است که خلاصهای از مباحثی کتاب ارائه شود.
بازنمایی از دیدگاه "هال" (Stuart Hall) ،استفاده از زبان برای تولید نکتهای معنادار دربارهی جهان است؛ معنا در ذات وجود ندارد بلکه ساخته میشود و نتیجه و محصول یک رویهی دلالتی است.
معنا از طریق نشانه بازتولید میشود و معنا حاصل رابطه و تمایز میان نشانههاست. نمیتوان انکار کرد که پر کاربردترین نشانه برای بازتولید واقعیت، زبان است. این بدان معنا نیست که جهان واقعی خارج از زبان وجود ندارد بلکه فرایند معنا سازی از طریق زبان (دلالت) صورت میگیرد و در نتیجه واقعیتی نیست که خارج از فرایند بازنمایی باشد. زبان منعکس کنندهی واقعیت از پیش موجود نیست بلکه فهم ما از واقعیت روزمره را میسازد و درست است که جهان مستقل از بازنمایی های آن وجود دارد ولی معنادار شدن جهان در گرو بازنمایی آن است.
بازنمایی تحت نظر قدرتی خاص تولید و توزیع میشود و در کنترل قدرتی مسلط قرار دارد که مشروعیت و مقبولیت مفاهیم را تعیین میکند ،این را که چه مفاهیمی مشروعیت مییابند و چه مفاهیمی مقبولیت ندارند. در این میان میتوان گفت که بازنمایی با روابط قدرت در آمیخته است که در راستای تداوم و تقویت نابرابری های اجتماعی به تولید معنا میپردازد.
مفهوم سیاست بازنمایی از سوی اندیشمندان فمینیست و پسااستعماری به عنوان آثار مادی قدرت گفتمانی مطرح میشود که انسجام نظام گفتمانی را صرفا از طریق قدرت و سلطه ایجاد میکند و قدرت است که به نظام گفتمانی انسجام و صورت بندی میدهد.
در این مفهوم،بازنمایی اعمال سیاسیای دانسته میشود که قدرت را باز تولید میکند . یکی از راهبردهای اساسی این مفهوم کلیشه سازی است به این معنی که شخصیت انسان به چند ویژگی منفی و مبالغه آمیز تقلیل داده میشود. کلیشه سازی علاوه بر تقلیل شامل ذاتی کردن، آشنا کردن و تثبیت تفاوتها و مشخص کردن مرزهای "ما" و "آنها" نیز میشود" (مهدی زاده،1387، ص 19).
کلیشه سازی، تفاوتها را ذاتی، طبیعی و ثابت فرض میکند و هر چیز که در میان مرز بندی خودش از بهنجار قرار نگیرد بهراحتی طرد میکند.
بنابراین قدرت را نباید فقط در بهره برداری اقتصادی و اعمال فشار فیزیکی خلاصه کرد بلکه میتوان آن را درون رویهی بازنمایی معینی نیز درک کرد که این امر شامل اعمال قدرت نمادین از طریق رویهها ی بازنمایی میشود. کلیشه سازی در این اعمال خشونت نمادین عنصری کلیدی است.
کلیشه سازی در رسانهها از طریق ارائهی تصویر غلط از سلطهی واقعی گروه مورد نظر، نمایش محدود و ثابت و پایدار رفتار گروهی خاص و مشروعیت زدایی گروهی از طریق مقایسه با تصور آرمانی آن صورت میگیرد.
زبان و بازنمایی
نسبت زبان و بازنمایی از آن رو ضروری است که زبان نقشی کلیدی در ساخت کلیشههای فرهنگی، نژادی و جنسیتی در روند تولید معنا و بازنمایی دارد.
زبان رویهی دلالتی است که معنا را شکل میدهد و میسازد و در قالب زبان است که معنا تولید و توزیع میشود.
"سوسور" زبان شناس ساختگرای سوئیسی، زبان این گنجینهی معانی و فرهنگ را به دو بخش تقسیم میکند: "زبان" به عنوان مجموعهی نشانه های مرتبط و تابع مجموعهای از قواعد و "گفتار" یعنی رابطه و ارتباط کلامی میان افراد انسانی یا کاربرد فردی زبان. اساس زبان شناسی "سوسور" بر مبنای تکنیک دال و مدلول است دال همان کلمه یا لفظ و مدلول همان مفهوم و صورت ذهنی است رابطهی میان دال و مدلول رابطهای قرار دادی است و هیچ گونه رابطهی ذاتی میان آنها برقرار نیست. بر این مبنا که رابطه دال و مدلول مختص فرهنگ و قراردادهای اجتماعی هر جامعه است میتوان گفت که معنای ثابتی وجود ندارد و معانی درون تاریخ و فرهنگی ساخته میشوند.
در مورد نحوهی بازنمایی از طریق زبان سه رهیافت وجود دارد: "بازتابی" "تعمدی" و "برساخت گرا".
در رهیافت بازتابی اینگونه تصور میشود که معنا در جهان وجود دارد و زبان همانند آیینهای آن را بازتاب میدهد.
رهیافت تعمدی معتقد است مؤلف معنای منحصر به فرد خود را از طریق زبان تحمیل میکند.
دیدگاه برساخت گرا به ماهیت عمومی و اجتماعی زبان تأکید میکند. براساس این دیدگاه، این جهان مادی نیست که حاوی و ناقل معنا است بلکه سیستم زبان است که ما برای ارائهی مفاهیم خود از آن استفاده میکنیم. رهیافت برساخت گرا، شامل دو رویکرد نشانه شناختی و گفتمانی است.
رویکرد نشانهشناختی به این توجه میکند که بارنمایی و زبان چگونه معنا تولید میکنند و رویکرد گفتمانی به تأثیرات و پیامدهای بازنمایی و سیاست های آن توجه دارد و بر خاص بودن تاریخی یک شکل یا رژیم خاص بازنمایی تأکید میکند. تأکید بر زبان به عنوان یک مسئلهی عام وجود ندارد بلکه بر زبانهای خاص یا معانی و نحوه به کارگیری آنها در زمانها و مکان های خاص تأکید میشود
"فوکو" (Michel Foucault) به روابط قدرت البته نه از خلال روابط معنا بلکه با مطالعهی زمینه های تاریخی میپردازد و از زبان به گفتمان تغییر جهت میدهد. گفتمان، تولید دانش از طریق زبان است. "فوکو" برخلاف نشانهشناسان، بیشتر به تولید دانش و معنا میپردازد، آن هم نه از طریق زبان بلکه از طریق گفتمان." (مهدی زاده، 1387، ص 25)
"فوکو" اینگونه استدلال میکند که گفتمان محدود به عبارت، متن، کنش و منبع نمیشود. رویههای گفتمانی یکسان، صورت بندی گفتمانی یکسان را به وجود میآورند. اشیاء فیزیکی و رفتارها وجود دارند اما فقط درون گفتمان معنا میشوند و به صورت ابژههای دانش در میآیند. در این رویکرد، دانش به طور تفکیک ناپذیری اسیر روابط قدرت است و دانش را باید از طریق تکنولوژی های معین و استراتژی های کاربردی در موقعیتهای ویژه، در بافت تاریخی و رژیمهای نهادی به کار بست.
رسانهها صرفاً آینههایی برای انعکاس واقعیت نیستند. رسانهها بر ساخت اجتماعی واقعیت تأثیر میگذارند و آنچه از این دریچه بر میخیزد بازنمایی (ساخت رسانه ای واقعیت) واقعیت است. مبنای این برداشت از چرخش زبان شناختی غرب نشأت میگیرد که "زبان سازندهی معنا و واقعیت است نه انعکاس واقعیت."
گفتمان و بازنمایی
" فوکو" معتقد است که بازنمایی درون گفتمان صورت مینماید و درون گفتمان معنا دار میشود. در گفتمان، قدرت و دانش به هم پیوند میخورند؛ قدرت شیوهی فهم را تولید میکند؛ بنابراین نحوهی شناخت از جهان ثابت نیست. "گفتمان شیوهی بازنمایی خود و دیگری و روابط آنها است" (همان منبع، 1387: 29).
گفتمان هم در تولید و هم در قرائت متون و هم در زمینهی معنا بخشیدن به تجربه نقش دارد.
به عقیدهی "فوکو" ،درکی که ما از اشیاء داریم در محدودهی قید و بندهای گفتمانی شکل میگیرد: ویژگیهای گفتمان از طریق تعیین حدود حوزهای از اشیاء و تعریف یک دیدگاه مشروع برای عامل دانش و تثبیت هنجارهایی برای شرح و بسط مفاهیم و نظریهها مشخص میشود. از دید "فوکو" تعیین حدود یک حوزه نخستین مرحلهی تأسیس مجموعهای از رویههای گفتمانی است.
"فوکو" میگوید تنها راه درک واقعیت، از گفتمان و ساختارهای گفتمانی میگذرد. وی به انتزاعی و دلبخواهی بودن صرف این ساختارها و یا اینکه این ساختارها صرفاً اختراع نهادها و گروهها قدرتمند هستند معتقد نیست
بلکه به باور او نیروی به هم پیوستهای از فشارهای نهادی و فرهنگی همراه با ساختار درونی و ذاتی گفتمان وجود دارد که همیشه از نقشهها و امیال نهادها و قدرتمندان فراتر میرود.
ایدئولوژی و بازنمایی
معرفت ایدئولوژیک نتیجهی عملکردهایی است که در تولید معنا درگیر هستند. معنا، انعکاس شفاف جهان و زبان نیست؛ بلکه از تفاوتهای میان سوژهها و مقولههای نظام مرجع، نشأت میگیرد که جهان را طبقه بندی میکند و امکان میدهد از این طریق با اندیشهی اجتماعی عقل سلیم عجین شود.
ایدئولوژی و گفتمان در پیشبرد فهم ما در مورد نقش رسانهها در بازتولید روابط قدرت نابرابر نقش مکمل را ایفا میکنند.
"آلتوسر" (Louis Althusser) معتقد است که ایدئولوژی نه چیزی کاذب بلکه چارچوبی مفهومی است که از طریق آن میتوان به تفسیر دست زد.
نظامهای بازنمایی ماهیتاً مبتنی بر ساختارهای ناخودآگاه هستند که ایدئولوژی، جزئی از این ناخودآگاه افراد است و درونی شده است؛ بنابراین ایدئولوژی نحوهی بازنمایی روابط انسانها با شرایط هستی واقعی در سطح مفاهیم، معانی و تصورات است.
ایدئولوژی دارای کار ویژهی سوژه سازی است و سوژه محصول فرهنگ است.
ویژگی بیانگر ایدئولوژی از دیدگاه "تامپسون" (Kristin Thompson) روابط مستمر و مستقر سلطه است و مطالعهی ایدئولوژی، مطالعهی روشهایی که طی آنها معنا به خدمت استقرار و استمرار روابط سلطه در میآید. (مهدی زاده، 1387، ص 37).
"استقرار که فعالانه روابط سلطه را تولید و نهادینه کند و استمرار به حفظ و بازتولید روابط سلطه فرایند جاری تولید و دریافت صور نمادین میپردازد" ( همان منبع ، 1387، ص 38).
هر زبانی بخشی از ارتباطات اجتماعی است و اینکه وقتی با دیگران مراوده برقرار میکنیم در واقع روابط اجتماعی را بازتولید میکنیم
"صدا زدن، روندی است که از طریق آن، زبان، موقعیت اجتماعی را برای مخاطب تشخیص میدهد و بر میسازد. استیضاح، روند گستردهتری است که به موجب آن، زبان، روابط اجتماعی را برای هر دو گروه در عملی ارتباطی بر میسازد و سپس آنها را در نقشه ای وسیعتر از روابط اجتماعی به طور کلی جای میدهد" (همان منبع ، 1387، ص 37).
تامپسون پنج شیوه یا روال کلی را که ایدئولوژی از طریق آنها عمل میکند چنین برمیشمارد: مشروعیت، ریا، وحدت، چند پارگی، شیء وارگی.
وی معنا در چارچوب ایدئولوژی را در خدمت روابط قدرت و سلطه میداند.
همچنین "ون دایک "ایدئولوژی را چارچوب های بنیادی و مشخص اجتماعی با ساختارهای داخلی مشخص و کارکردهای شناختی و اجتماعی به خصوص تعریف میکند" (مهدی زاده، 1387، ص 39).
نظریهی ایدئولوژی بر نقشی که رسانههای جمعی و زبان در بر ساختن دائمی سوژه باز میکنند تأکید میکند یعنی بازتولید دائمی ایدئولوژی در مردم. نظام زبان با ساخت دهی چارچوب ایدئولوژیکی به ذهنیت و شخصیت افراد کمک میکند.
"ون دایک" (T. Van Dijk) معتقد است که عمدهی بار معنایی ایدئولوژی در زبان از طریق شناخت اجتماعی یعنی باورها و ارزشهای مشترک اجتماعی شکل میگیرد و عناصر تشکیل دهندهی نظریهی ایدئولوژی "ون دایک" شامل "کارکردهای اجتماعِِِِِی"، "ساختارهای شناختی" و "بیان و بازتولید گفتمانی" میشود" (همان منبع ، 1387، ص 39).
جامعه، گفتمان (متن) و شناخت اجتماعی چارچوب تحلیل انتقادی گفتمان است. ایدئولوژیها نظام هایی متشکل از اصول سازمان دهندهی شناخت اجتماعی هستند که بازتولید اجتماعی گروه را از طریق اذهان اعضا کنترل میکنند. ایدئولوژیها در مقام اشکال بنیادی شناخت اجتماعی، دارای کارکردهای شناختی نیز هستند. آنها به سازماندهی، نظارت و کنترل نگرشهای گروهی خاص میپردازند. ایدئولوژیها قرینهی شناختی قدرت هستند."ون دایک" تأکید میکند اعتبار ایدئولوژی صدق آن نیست بلکه کارآیی اجتماعی آن است.
ایدئولوژی، زبان و قدرت
ما چیزی هستیم که گفته میشویم. هستی ما، هویت و ذهنیت ما از طریق گفتمان و زبان شکل میگیرد.
"فرکلاف" بر این عقیده است که زبان زمینهساز تسلط و استثمار گروهی بر گروه دیگر است. کاربرد زبان در لابلای روابط و فرایندهای اجتماعی محصور است. زبان صورت مادی ایدئولوژی و آغشته به آن است. "فرکلاف" همانگونه که اجتماعی بودن گفتمان و زبان را باور دارد به زبانی بودن پدیده های اجتماعی هم معتقد است.
زبانشناسی انتقادی نه تنها به شرح پیامهای ایدئولوژیک در درون متن میپردازد؛ بلکه ساختارها و اهداف اجتماعی که زبان را آکنده از معانی اجتماعی کرده است نیز نقد میکند.
دو بعد رابطهی قدرت و زبان از دید "فرکلاف" (Norman Fairclough) شامل "قدرت در زبان" و "قدرت پشت زبان" میشود که دو جزء در هم تنیدهاند. زبان فضای تحقق رابطهی قدرت است و قدرت پشت زبان، کردارها، فضای کالبدی سیاستها و اطوار افراد صاحب قدرت است.
بازتولید روابط و مناسبات قدرت از طریق نهادهایی که واسطهی میان ساختارهای کلان اجتماعی و آگاهی های فردی هستند و نقش آموزشی، اطلاع رسانی، توزیع شناخت و معرفت و جامعه پذیری را ایفا میکنند صورت میگیرد که از گستردهترین آنها رسانهها هستند.
بازنمایی رسانه ای : رسانه، گفتمان و قدرت
رسانه، سازندهی محیط نمادینی است که تأثیر عمدهی آنها، شکل گیری تصویر ذهنی مخاطبان از دنیای اطراف است. نظریهی "کاشت" تاثیر عمده رسانه را فرهنگ پذیری میداند نه ترغیب.
"مک کوایل" با اشاره به نظریهی "کاشت" میگوید اهمیت رسانه در تشکیل تودهها نیست بلکه در خلق راههای مشترک انتخاب و نگریستن به رویدادها است که روایت های یکسان و مورد وفاق از واقعیت را ارائه میکند و مخاطبان را فرهنگ پذیر میکند.
"جهانی که رسانهها ترسیم میکنند یک مجموعه سازمان یافتهی فرهنگی از مقوله یا مفاهیم کلی است . در فرایند مقولهسازی پدیدهها و کلیشه های ذهنی ،اجتماع مطرح است نه تجربه و درک مستقیم ما از پدیده. بر این اساس میتوان گفت که مقوله سازی مبنای گفتمانی رویه های تبعیض آمیز است" (مهدی زاده، 1387، ص 51).
رسانهها به بازنمایی امور پنهان و نهفته یا باورها و ایدئولوژیها و گفتمانها میپردازند. "فوکو" هر نوع گفتمانی را به گونهای ژرف گرفتار ساختار اجتماعی برآمده از قدرت میداند. "فوکو" معتقد است این که کدام گفتمان واقعی و علمی و کدام ایدئولوژیکی و غلط است، معمایی حل نشدنی است به این دلیل که هر گزارهای هر قدر هم واقعی و علمی، یک بعد ایدئولوژیکی نیز دارد. دانش گذشته همیشه شکلی از قدرت است، موضوع به کارگیری و کارآمدی یا مؤثربودن قدرت به مراتب با اهمیت تر از موضوع حقیقت است. دانشی که با قدرت مرتبط است نه تنها اقتدار وابسته حقیقت را به خود نسبت میدهد بلکه قدرت آن را دارد که خودش را به عنوان حقیقت معرفی کند.
قدرت، سرکوبگرانه نیست؛ بلکه مولد نیز هست . قدرت، سلبی نیست بلکه ماهیت مولد دارد. واقعیت را میسازد و قلمروهایی از ابژهها و آیینهای حقیقت را بهوجود میآورد. قدرت در گردش و در جریان است. جریان یا گردش قدرت خصوصاً در بافت بازنمایی اهمیت دارد. و این قدرت است ، که به مسائل و امور حقیقت میبخشد نه حقایق دربارهی واقعیت.
در نگاه "فوکو" رسانهها، دستگاههایی هستند که قدرت از طریق آنها اعمال میشود و در خصوص نسبت رسانه و قدرت میتوان سه گونه مفهوم سازی کرد:
1- قدرت ناشی از دسترسی به منابع و امکانات رسانهای
2- قدرت ناشی از دسترسی به خود رسانه (سازمان)
3- قدرت گفتمانی
که این مفهوم متأثر از آراء "فوکو" دربارهی گفتمان است که درون گفتمان عامه میتوان چهار صورت بندی در خصوص نسبت رسانه و دنیای واقعی ارائه کرد که عبارت است از:
1- رسانه های واقعیت را بازتاب میدهند
2- رسانهها واقعیت را بازنمایی میکنند
3- رسانهها به طور گفتمانی عمل میکنند
4- رسانهها وانمودهها یا شبیه سازی هایی عرضه میکنند (مهدی زاده،1387، ص 55)
همهی گزاره های فوق به جز اولی به وسیلهی منتقدین حمایت میشوند چرا که رسانهها نمی توانند بازتاب ساده ای از جهان واقعی عرضه کنند.
گفتمان استعماری غرب: سیاست بازنمایی شرق
"هال" غرب را محصول فرایندهای تاریخی خاص میداند که در جای خاصی و در شرایط تاریخی غیر قابل تکراری پدید آمدهاست. منحصر به فرد بودن غرب محصول ارتباط اروپا و مقایسهی خود با جوامع غیر غربی بود که در بوم شناسی، تاریخ، الگوهای توسعه و فرهنگ با الگوی اروپایی تفاوت بسیاری داشتند.
وی معتقد است که غرب بدون "دیگری" قادر نخواهد بود که خود را به منزلهی اوج تاریخ بشر بشناسد و بنمایاند. تصویر "دیگری" که به حاشیهی جهان مفهومی رانده شده بود و به منزلهی ضد مطلق و نفی هر چیزی که غرب مظهر آن شناخته میشد بهشمار میرفت ،بار دیگر ساخته شده بود. "دیگری" سویهی تاریک بود :فراموش شده، سرکوب و نفی شده و تصویر معکوس روشنگری و مدرنیته. (هال، به نقل از مهدی زاده، 1387، ص 70)
با رجوع به رویکرد روانکاوان در مورد کودک که هویت خود را با تشخیص جدایی خودش از دیگران (اساسا مادرش)، میتوان گفت که فرهنگهای ملی نیز وقتی احساس قوی هویت میکنند که خودشان را در مقایسه با فرهنگهای دیگر قرار میدهند؛ لذا دیگران در شکل دادن به اندیشهی غرب و یک معنای غربی از هویت، نقش اساسی ایفا کردهاند.
عباراتی مانند "غرب و دیگران" محصول ساختارهای تاریخی و زبانی هستند که معنای آنها در طول زمان تغییر میکند.
گفتمان "غرب و دیگران" به عنوان یک نظام بازنمایی جهان را به صورت یک دو گانگی سادهی "غرب/دیگران" نشان میدهد که این دیگر بودگی کشف نشده است بلکه تولید شده است. بعضی استراتژی های گفتمانی "غرب/دیگران" شامل آرمانی کردن، فرافکنی خیال پردازیهای مربوط به اشتیاق و انحطاط، ناتوانی در به رسمیت شناختن و محترم شمردن تفاوت، گرایش به تحمیل کردن مقولهها و هنجارهای اروپایی و گرایش به دیدن تفاوت از رهگذر شیوههای درک و بازنمایی غرب میشود. لازم به ذکر است که اساس همهی این استراتژیها کلیشهسازی است که از توصیفی یک سویه از جمع شدن تفاوتهای پیچیده در تصویری یک بعدی حاصل میشود. "پیتر هولم" از دوانگاری کلیشهای سخن میگوید که از یک سو به تصویر ساده از چند ویژگی به عنوان مظهر فرد و از سوی دیگر به انشقاق و دو انگاری میپردازد که در آن رکن اصلی گفتمان "غرب" و "دیگری" انشقاق دائمی آن است.
منطق بازنماییهای استعماری از دیدگاه "نگری" و "هارت" (1384) بر مبنای شالوده و دیگر بودگی است که به صورت امری مطلق، که شامل دو لحظهی دیالکتیکی به هم پیوسته است: در لحظهی نخست، تفاوت تا آخرین نهایت خود مطرح میشود و به علت همین تفاوت و نفی مطلق، در لحظهی دوم مبنای خود پایهریزی میشود. توحش و لجام گسیختگی "دیگری" ؛ مدنیت و ممتاز بودن "خود" اروپایی را امکان پذیر میکند. در این جا غرب تنها از طریق نفی "دیگری"، "خود" واقعی خویش را میسازد
خشونت اروپایی اینگونه توجیه میشود که قدرت "خود" را بازسازی و تولید کند؛ آنچه که "رابرتز" از آن به عنوان جهان بینی اروپا محوری یاد میکند، یادآور همان خود بزرگ بینی و برتری اروپا بر دیگران است. از دیدگاه "سعید" شرق شناسی باید به عنوان گفتمانی استعماری که از سوی غرب تولید شده است مورد مطالعه قرار بگیرد.
"سعید" چهار عقیده را که در بازنمایی شرق به آن نسبت داده میشود اینگونه توضیح میدهد که در ابتدا تفاوت مطلق شرق و غرب در انگارههای دوگانهی توسعه نیافته و مدرن و فرودست و فرادست بازنمایی میشود و دیگر آن که انتزاعات بر عینیات از وضعیت شرق مدرن ارجحیت دارد و شرق ناتوان از تعریف خود است و در آخر با شرق باید کاملاً محتاط عمل شود و آن را کنترل کرد.
عقیدهی "سعید" درباره شرق، مابین قدرت/دانش "فوکو" و هژمونی "گرامشی" است. شرق "سعید"، مانند مجانین "فوکو" که همه دیگری ای هستند که با چیزهای حقیقی و بهنجار متفاوتند و در میان گفتمان و ساختار اجتماعی بازتولید میشوند. از سوی دیگر، عقب ماندگی شرق "سعید" در میان برتری اروپا و غرب تثبیت میشود و هژمونی ایدههای اروپایی را شکل میدهد.
اسلام عنصر اساسی گفتمان شرق شناسی از دیدگاه "سعید" را تشکیل میدهد.
اسلام بعد از فرو ریختن دیوار برلین برای غرب و اروپا جانشین کمونیست شده است و دیگری کمونیست جای خود را به اسلام داده است و مسلمانان از دید آنها به عنوان شیوخ انقلابی و آتشین و بنیادگرا معرفی شدهاند. آیین های عبادی مسلمانان به عنوان اعمالی اجباری و بدون هیچ نیت و رغبتی به تصویر کشیده میشوند.
بازنماییهایی که از تصویر اسلام در رسانهها صورت میگیرد،الگوهای ذهنی افراد را شکل میدهد این بازنماییها در ارائهی کلیشه های خاصی خلاصه میشوند که از مسلمانان و شرایط آنان و اسلام ارائه میشود تا آنها را عقب مانده و قرون وسطایی نشان دهند. از کلیشههایی که به وفور در تصویر رسانهای اسلام داده میشود بنیادگرایی و رادیکالیسم، خشونت و تروریسم، حرص و شهوت است. در توضیح باید افزود که تصویری که از اسلام داده میشود با رادیکال گرایی و بنیادگرایی که مخالف اصول دموکراسی و آزادی همراه و مترادف است و همواره از مسلمانان تصویرافرادی متعصب و خشن بازتولید میشود و مفهوم جهاد به توحشی غیر انسانی و گاه میل به دیگرکشی تنزل داده میشود. افراد مسلمان، افرادی همیشه مسلح در نظر گرفته میشوند که قابل اعتماد نیستند و در رسانهها زنان شرقی به عنوان ابژههای جنسی وسوسه انگیز و مردان عرب به عنوان مردان طماع و همیشه حریص به زنان سفید پوست تعریف میشوند.
حجاب و وضعیت زن مسلمان یکی از جنجالی ترین بحثهای رسانهای در مقابل شرق و مسلمانان است. رسانه های غربی حجاب و فلسفهی آن را به راحتی نادیده میگیرند و آن را به امری برای ساکت سازی و محدود کردن زنان از فعالیت های اجتماعی تنزل داده میدهند.
اینگونه بازنماییهای رسانهها از طریق کلیشههای شرق شناسانه از مسلمانان به سویی میرود که غرب در تقابل با اسلام آن را "دیگری" مقابل "خود" در نظر بگیرد: نوعی تهدید و شاید بتوان گفت زنگ خطری که آوای آن همیشه در گوشها زده میشود.
گفتمان پدر سالاری: بازنمایی جنسیت
گفتمان پدرسالاری برخاسته از قرار دادهای زبانی است که از شرایط برداشتی مرد سالارانه ارائه میدهند و در واقع یکی از کلیدی ترین مفاهیم نظریهی فمینیست است که در آن تمایز های جنسی به صورت مشخصی بارز میشود:
گفتمانی که جنس مرد را حاکم بر زن میداند و از این رو به زنان به عنوان "دیگری" و ابژهای جنسی مینگرد.
گفتمان مرد سالارانه بر پایهی فرهنگ و اجتماعی مرد سالار تولید و بازتولید میشود. نوعی دانش و قدرت مرد سالار در این گفتمان تولید میشود که مبتنی بر تبعیض جنسیتی است و نگاه از بالا به پایین مرد به زن در این گفتمان دیده میشود.
برخلاف جنس که امری فطری و غیر قابل تغییر و دائمی و قطعی و همیشگی است؛ جنسیت بر ساخته از شرایط اجتماعی و سیاسی و فرهنگی جامعه است و از جامعهای تا جامعهی دیگر متفاوت است و از دوره ای تا دوره ی دیگر نیز تغییر میکند. یکی از راههایی که از دریچه ی آن این گفتمان معطوف به جنسیت در طول زمان بازتولید میشود، رسانهها هستند. رسانهها با نشان دادن الگوهای اصلی زنانه و مردانه راه را برای تولید این گفتمان هموار میکند.
"آندره میشل" در کتاب خود در پیکار با تبعیض جنسی، با بررسی پژوهش هایی که در سطوح بین المللی و "یونسکو" صورت گرفته است، نمونههایی از کلیشههای مشترک در سطح دنیا درباره ی زنان و مردان را ارائه میکند. از نظر "میشل" کلیشههای جنسیتی را در چهار دسته ی کلی میتوان جای داد :
1. نقشهای مختلف در درون خانواده. مادر نقش خدمت رسان خانوادگی و وابسته به همسر را بر عهده دارد و پدر نقش نان آور و تکیه گاه را.
2. خصوصیات شخصیتی. پسران و مردان خلاق، تصمیم گیر و فعال هستند اما دختران وابسته و منفعل.
3. نقش های اجتماعی و سیاسی. زنان اگر هم در سطوح اجتماعی فعال باشند در سطوح کوچک و محلی فعالند اما مردان دارای مسئولیت و یا رهبری سیاسی هستند.
4. نقش حرفهای. مشاغل به دو بخش زنانه و مردانه تقسیم شده اند :زنان منشی یا پرستارند و مردان کارفرما یا پزشک." (میشل به نقل از مهدی زاده،1387، ص 135-136)
در بازنمایی زنان در تبلیغات تجاری به خوبی میتوان گفتمان مردسالاری و نادیده گرفتن شخصیت زن را دید. زن در این آگهیها فناسازی میشود و شخصیت وی با شیء مورد تبلیغ برابر در نظر گرفته میشود. تقسیم کار در این گونه آگهیها به خوبی دیده میشود که نقش زن در جامعه به خانه داری و مسائل مربوط به او در تمیزی و شست و شو خلاصه میشود و در این میان دختران نیز به الگوبرداری از مادر در کنار وی ظاهر میشوند.
یکی دیگر از کلیشه های تصویری که از زنان در رسانه های دیداری بسیار دیده میشود بازنمایی زنان به عنوان ابژههای جنسی است که بهآن هرزهنگاری نیز گفته میشود.زنان تا حد ابژههای جنسی برای ارضای تمایلات مردان و نگاه خیره و لذت آنان به تصویر کشیده میشوند.
گفتمان نژاد پرستی
در گفتمان نژاد پرستی آنچه اهمیت پیدا میکند روابط میان افراد است که به واسطهی فرهنگ و بافت سیاسی و اجتماعی تعیین میشود. در این گفتمان بعضی ویژگیهای زیستشناسانه به عنوان کلیشههای یک عده از افراد در نظر گرفته میشود و با ذاتی جلوه دادن تفاوت های غیرقابل تغییر، پیامدهای منفیای برای این قشر ایجاد میکنند.
البته لازم به ذکر است که این ویژگیهای زیستی به شرایط فرهنگی و سیاسی و اجتماعی تسری داده میشود و به صورت گفتمان غالب درون جامعه در میآید که مدام و از طریق رویههای گوناگون از جمله از طریق رسانهها خود را بازتولید میکند.
یکی از رایج ترین گفتمان های نژادی گفتمان نژاد سیاه و سفید در غرب است که از طریق بازنمایی درونی میشود.
تصاویر سیاهان در رسانهها تصویری است خشن و آکنده از مشکل و بزه.
سیاهان به عنوان ابزار کار در نظر گرفته شدهاند و بر جسم آنها همواره به مثابه نیروی کار تأکید شده است و مشارکت آنها اغلب در کارهای عقلانی و مهم کمرنگ جلوه داده میشود. حتی حضور موفق آنها در رشتههای ورزشی عاملی است بر تأکید بر این موضوع که سیاهان در ورزش موفق تر از کارهای مهم عقلانی هستند.
تصویر سیاهان در رسانهها به ولگردان خیابانگرد و جیب برها و آدمهای بزهکاری ختم میشود که از آنها هیچ گریزی نیست. در سایهی این تصاویر و ایماژها است که این سیاه بودگی به "دیگر بودگی" تبدیل میشود که در میان موجی از پیام های رسانهای مدام باز تولید میشود. نمی توان نادیده گرفت که در حال حاضر تصاویر کلیشهای که از سیاهان در "بریتانیا" و "ایالات متحدهی آمریکا" ارائه میشود دیگر مانند گذشته نیست. این جوامع (در حال حاضر به عنوان جوامعی چند فرهنگی) در حال کمرنگ کردن تبعیضها ی حاصل از تفاوت های نژادی هستند که باعث ارتقا و تخریب شخصیت نژادی خاص میشود.
همانطور که اشاره شد، کتاب مورد نظر در ابتدا به تعریف بازنمایی پرداخته است ولی سؤالی که پیش میآید از این منظر است که "بازنمایی در این کتاب براساس کدام یک از نحلههای پوزیتویستی، تفسیری و یا انتقادی مورد نظر است؟" با توجه به اینکه در این کتاب به نحلههای فکری متفاوتی اشاره شده است و به آرای صاحب نظران مختلفی مانند "استوارت هال"، "میشل فوکو"، "آلتوسر"، "جان تامپسون"،" تئو وندایک"، "نورمن فرکلاف"، "اُمبرتو اکو" (Umberto Eco)، "آنتونیو گرامشی" (A. Gramsci)، "رولان بارت" (Roland Barthes)، "پیر لویی" و "بوردیو" (Pierre Bourdieu) اشاره شده است و تنها بر پایهی اشتراک این افراد از پرداختن به مفهوم بازنمایی به نظرات این افراد رجوع شده است در صورتیکه این افراد هر کدام از نحلهی فکری گوناگون به مفهوم بازنمایی پرداختهاند که در این اثر به روش پرداختن به مفهوم بازنمایی تا حدودی بیتوجهی شده است. از سوی دیگر بعضی ایرادهای مفهومی در این میان دیده میشود که بازنمایی به طور جامع تعریف نمیشود، به این صورت که معنای بازنمایی در این اثر تحدید میشود به این صورت که بازنمایی به معنای کنشی عمدی که از سوی گفتمان و ایدئولوژی خاص در نظر گرفته میشود اما بازنمایی لزوما از سوی گفتمان و ایدئولوژی خاصی صورت نمیگیرد.
در ادامهی کتاب با توجه به عمدی بودن بازنمایی به راهبردهای بازنمایی اشاره میشود و یکی از انواع آن کلیشه سازی ذکر میشود که با توجه به حساسیت بحث، خواننده احساس میکند که چرا به دیگر انواع راهبردهای بازنمایی حتی اشاره هم نمیشود.
در مبحث زبان و بازنمایی هم ،زبان تعریف نمیشود.برای خواننده روشن نمیشود که منظور از زبان چیست. "آیا کلام است یا نظام زبانی تصویر نیز در این مقوله جایی دارد؟"
از ایرادات مفهومی کتاب در میان بحث ایدئولوژی و بازنمایی دیده میشود که علیرغم اشاره به تفاوت تعاریف مکاتب مختلف از ایدئولوژی برای خواننده مبهم میماند که بازنمایی در میان کدام یک از معانی ایدئولوژی مورد بحث قرار گرفته است.
از مواردی که ممکن است خواننده این اثر را با سؤال مواجه کند نسبت میان رسانهها و قدرت است.سه نوع قدرت در کتاب دسته بندی شده است : "قدرت ناشی از دسترسی به امکانات و ذخائر، قدرت ناشی از دسترسی به خود رسانهها و قدرت گفتمانی. وجه ممیزی و ملاک تقسیم بندی این موارد به صورت مشخص از هم تفکیک نشده است و نوع تعریف نیز مرز مشخصی در میان موارد را برای خواننده ایجاد نمی کند. بطور مثال،نویسنده در تعریف قدرت ناشی از دسترسی به منابع و امکانات رسانه ای ذکر کرده است که: "قدرت حاصل از دسترسی آنها به ذخائر و امکانات است" که تفاوت این تعریف با مورد بعد که به این صورت آورده شده است: "قدرت ناشی از دسترسی به خود رسانهها است"، مشخص نیست.
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم اسفند 1388 ساعت 12:25 شماره پست: 531
بخش سوم
نویسندگان: عبدالامير كربلايي و ف. مدرك منبع: سایت راسخون
تعريف طنز از ديدگاه زبان شناسی در مجلهی بخارا گهگاهی مقالاتی دربارهی طنز میخوانم که دود از کله و آه از نهادم بلند میکند. نه اینکه خداینکرده آن مقالات یه جوری باشند ها... بلکه به این خاطر که چقدر من کودن هستم که چیزی از آنها نمیفهمم. تقریبا همهی این مقالات هم به قلم کسانی هستند که یا دکترند، یا عضو هیات علمی دانشگاه و اکثرا هردو. آخرین نمونه از این مقالات، که برهان قاطعی بر خرفتی این بندهی کمترین بود را به همت دوستان، و از طریق لینکهای ارسالی در آی طنز دیدم. این مقاله علاوه بر مزیت فوق، از مزیت چاپ شدگی در مجلهی وزین بخارا هم بهرهمند است و متاسفانه در سایت این مجله، نام نویسندهی آن آورده نشده و فقط نوشته شده: ( استاديار گروه زبان شناسي دانشگاه تربيت مدرس ) . شاید نام نویسنده از قلم افتاده باشد و شاید جناب دهباشی هم مثل ما برایشان "استادیار بودن" نویسنده جامع و مانع بوده و نیازی به ذکر نامشان ندیدهاند. بعضی وقتها اینطور میشود و حتی بالاتر، محتوای مطلب هم در مقابل موقعیت دانشگاهی نویسندهی مقاله، کمرنگ میشود...
زبانشناسی و نقش دانشمندان مسلمان در آن
تعريف طنز از ديدگاه زبان شناسی در مجلهی بخارا گهگاهی مقالاتی دربارهی طنز میخوانم که دود از کله و آه از نهادم بلند میکند. نه اینکه خداینکرده آن مقالات یه جوری باشند ها... بلکه به این خاطر که چقدر من کودن هستم که چیزی از آنها نمیفهمم. تقریبا همهی این مقالات هم به قلم کسانی هستند که یا دکترند، یا عضو هیات علمی دانشگاه و اکثرا هردو. آخرین نمونه از این مقالات، که برهان قاطعی بر خرفتی این بندهی کمترین بود را به همت دوستان، و از طریق لینکهای ارسالی در آی طنز دیدم. این مقاله علاوه بر مزیت فوق، از مزیت چاپ شدگی در مجلهی وزین بخارا هم بهرهمند است و متاسفانه در سایت این مجله، نام نویسندهی آن آورده نشده و فقط نوشته شده: ( استاديار گروه زبان شناسي دانشگاه تربيت مدرس ) . شاید نام نویسنده از قلم افتاده باشد و شاید جناب دهباشی هم مثل ما برایشان "استادیار بودن" نویسنده جامع و مانع بوده و نیازی به ذکر نامشان ندیدهاند. بعضی وقتها اینطور میشود و حتی بالاتر، محتوای مطلب هم در مقابل موقعیت دانشگاهی نویسندهی مقاله، کمرنگ میشود... به هر حال چون من بخیل نیستم، در جهت نشر معارف، دوباره این مقاله که حاوی نکات و تعریفات بسیار بدیع و عمیقی دربارهی طنز و کاملا عاری از زیادهگوییهای تکراری و جملات تکراری در باب طنز مادرمرده است را عینا از وبسایت مجلهی بخارا نقل میکنم تا همگان استفادهی مضاعف ببرند. ضمنا آنجاهایی که نفهمیدهام را بولد میکنم و توی پرانتز هم مینویسم که دقیقا چی را نفهمیدهام یا در ذهن بیمارم در هنگام خواندن آن چی گذشته، تا اگر شما فهمیدید بگویید تا من خنگ هم بفهمم.
این شما و این آن تعريف طنز از ديدگاه زبان شناسي
طنز در لغت به معنای «طعنه زدن» و «مسخره كردن» است و در ادبیات به نوعی شیوه بیان انبساطی و غیرجدی اطلاق میشود. (همهاش؟!) گسترش این نوع شیوه بیان، بخشی از آثار ادبی را به خود اختصاص داده است. در ظاهرِ «طنز» خنده و در باطن آن نوعی تنبیه خفیف و آگاهی نهفته است. طنزپرداز با بزرگنمایی یك عیب یا نقیصه قصد دارد صاحب آن عیب را متوجه نكتهای كند. در واقع یكی از روشهای متوجه كردن دیگران به نكتههایی كه از آن غافل ماندهاند، «طنز» است. طنزپرداز از چند جهت بااستعداد است: در دیدن نكتههایی كه دیگران از آن غافل ماندهاند، در خلق معانی تازه، در بیان خندهدار یك مفهوم و ایجاد انبساط، در بازی با كلمات و آرایش جدید دادن به آنها و برهم زدن تناسبها. مثلاً جمله «او در این موضوع تولید اشكال میكند.» را طنزپرداز تبدیل به «او در كار تولید است و تولید او اِشكال است.» میكند. (آه چه مثال علمی روشنگرانهای!) به این ترتیب طنزپرداز با نشاندار كردن یك بافت بینشان و خارج كردن یك عنصر از میان یك عبارت، مفهوم جدیدی به عبارت قبلی میدهد كه در آن تناسبهای معمول به هم خورده و از بین رفته است. این برهم خوردن تناسب و نشانداری موجب خنده میشود. «روزی فردی چشمش به یك تلویزیون افتاد كه آنتن دو شاخهای روی آن نصب بود. گفت: از برنامههای خودش شاخ درآورده.» این جمله و تفسیر از آنتن دوشاخه تلویزیون فقط كار یك طنزپرداز است كه قدرت خلق روابط جدید و معانی تازه، در یك بافت جدید را داراست. در واقع آنتن كه بخشی از سختافزار تلویزیون به شمار میرود و وظیفه گیرندگی امواج را دارد، با برنامههای آن مرتبط شده است. این موضوع نشان میدهد كه روابط جانشینی و همنشینی در یك جمله به هم میریزد. این برهم زدن روابط دو هدف را دنبال میكند: ایجاد خنده و انبساط و بیان یك كنایه یا موضوعی جدی. مثلاً در این طنز، منظور طنزپرداز علاوه بر خنداندن، ذكر این نكته است كه برنامههای تلویزیون نامطلوب و عجیب است. در برنامههای كمدی معمولاً دیده میشود كه فردی نادان یا تقریباً ابله از انجام ابتداییترین كارها قاصر است یا اگر قرار باشد چیزی را درست كند، بیشتر آن را خراب میكند و دردسر میآفریند. چنین فردی در طی انجام برخی كارها صحنههای خندهدار تولید میكند كه موجب سرگرمی بینندگان میگردد. اگر موضوع به همین جا ختم شود، به مرحله طنز نرسیده است،(مرحلهی طنز؟) بلكه هدف آن تنها خنداندن و سرگرم كردن بیننده بوده است. نمونه آن را میتوان در كمدیهای «لورل و هاردی» مشاهده كرد. اما وقتی شخصیتهای مسخره و كمخرد در موقعیتهای جدی قرار میگیرند (مانند چارلی چاپلین در فیلم دیكتاتور بزرگ ) غیر از خنداندن بیننده، نكته كنایهآمیزی را نیز بیان میكنند. در واقع «پیام» این است كه مسئولیتهای بزرگی همچون رهبری جامعه آن زمان آلمان به فردی عصبیمزاج و تندخو مانند هیتلر داده شده كه از داشتن هر گونه تدبیر و شرایط لازم رهبری به دور است. در اینجا میتوان گفت كه كمدی به مرحله «طنز» رسیده است(؟!). یكی از اهداف مهم (؟!) طنز، طرح نكات منفی در قالب مثبت است. به عبارت دیگر میتوان گفت، طرح موضوعات جدی در قالب غیرجدی است (چه ربطی داشت؟). به عنوان نمونه میتوان به طنزی از عبید زاكانی اشاره كرد: «شیطان را پرسیدند كه كدام طایفه را بیشتر دوست داری. گفت: دلالان را. گفتند: چرا؟ شیطان گفت: از بهر آنكه من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم. ایشان سوگند دروغ نیز بدان افزودند.» خلاقیت طنزپرداز مانند خلاقیت شاعر و نویسنده است اما در بُعد دیگری از بهرهگیری از زبان در جهت برهم زدن تناسبها. مثلاً وقتی طنزپردازی دستور تهیه كیك را میدهد، چنین بیان میكند: «اول تخممرغ را كتك میزنیم، بعد با كمربند شكر را میزنیم و بعد شیر و آرد را به هم میزنیم…» (چه طنز عظیمی!) در اینجا مفهوم فعل «زدن» با عبارتهای اسمی آن تناسب ندارد. (كتك) زدن مفعول جاندار نیاز دارد، اما در مثال بالا مفعول بیجان است. به این ترتیب تناسب مقولهای میان مفعول و فعل از میان رفته است. (چه کشف زبانشناسانهی عظیمتری!) كاربرد فراوان از چند معنایی و ایهام یكی دیگر از ویژگیهای طنز به شمار میرود. منظور از ایهام، به كار بردن لفظی با حداقل دو معنی است كه یكی نزدیك به ذهن و دیگری دور از ذهن باشد. در طنز خواننده ابتدا معنی نزدیك را میبیند، سپس با یك اشاره به معنای دور از ذهن دست مییابد. (چه نکات بدیعی!) این موضوع موجب خنده میشود. از این رو طنزهای كلامی زبان ـ خاص هستند، زیرا چند معنایی و ایهام واژگانی از زبانی به زبان دیگر متفاوت است و موجب از بین رفتن طنز میگردد. در صورتی كه طنزهای غیركلامی مقید به زبان نیستند و مرز ـ گذر به شمار میروند. از سوی دیگر تغییر در تكیه واژه و یا تغییر در برش هجایی آن نیز از دیگر عوامل به وجود آمدن طنزهای زبانی هستند. وقتی كسی به دوستش میگوید با «بالش» جمله بساز و او میگوید «یه روز رفتم جنگل، یه گنجشك دیدم با تفنگ زدم تو بالش» مشخص است كه به تكیه واژه توجهی نكرده است. در ادامه دوستش برای توضیح مطلب میگوید: «اون بالش نه، اون بالش» و این بار جمله «یه روز رفتم جنگل یه گنجشك دیدم، این دفعه زدم تو اون بالش» را میشنود كه مطمئناً باز هم منظور او نبوده است. شیوه كاربرد طنز در جوامع مختلف با یكدیگر تفاوت دارد. مثلاً در ایران مردم غالباً از طنزهای كلامی استفاده میكنند تا طنزهای غیركلامی. به همین دلیل است كه وقتی خندهدارترین برنامههای طنز تلویزیونی (منظور کمدیست؟) ما ترجمه و دوبله میشوند جذابیت خود را از دست میدهند. حال آنكه اگر طنز بر شالودههای زبانشناختی محكمی استوار باشد، (یعنی چی؟ چه طوری؟) حتی با وجود ترجمه شدن در فرهنگی دیگر زیبایی خود را حفظ میكند.
دوران تكوين زبان شناسي اسلامي
(زبان شناسان مسلمان در تاريخ زبان شناسي اسلامي)
(صحابه پيامبر:) انقلاب زبان شناسي علوي ماجراي معروف مراوده امير مومنان با ابوالاسود دولي براي بنيانگذاري نحو عربي آن قدر كوچك انگاشته شده و به صورتي مقدس نقل شده است كه پس از گذشت 14 سده از آن، تاريخ نگاران غربي زبان شناسي آن را “افسانه” )legend( خوانده اند و برخي پژوهشگران عرب آن را برساخته شيعيان براي غلو درباره اميرالمومنين انگاشته اند، حال آنكه يك تحقيق تاريخي زبان شناسانه پيرامون نقلهاي موجود از اين واقعه نشان مي دهد كه دستاورد حضرت در زبان شناسي دستاوردي مستند به علم لدني مقام امامت نبوده تا به آن تقدس ببخشيم و تنها به عنوان يك شيعه از روي تيمن و تبرك به نقل آن بپردازيم. در مقابل، اين دستاورد يك زبان شناس سياستمدار بوده است كه به دنبال مطالعات انجام شده در زمينه تفسير و قرآئت قرآن توسط ديگر مفسران و قاريان صحابي تا آن زمان و بر اساس دركي واقع بينانه و آينده نگرانه از شرايط آن روز شهر بصره، دروازه ورود غيرعرب زبانان به مملكت اسلامي، صورت پذيرفته بود. مشكل اصلي در پرداختن به اين ماجرا آن است كه هيچ يك از منابع تاريخي معتبر، واقعه را به گونه اي جامع ننگاشته اند و تنها گوشه اي از نقلهاي هر يك قابل استناد است و بايست اين گوشه هاي برگرفته از هر نقلي را همچون قطعه هاي پراكنده يك پازل به درستي كنار هم قرار دهيم تا تصويري واقعي از آنچه اتفاق افتاده را به دست آوريم. آنچه در اينجا آورده ام نمايي كلي و گذرا از اين پازل است. در زمان خلافت حضرت امير بر مملكت اسلامي در كوفه و آن هنگام كه زياد بن ابيه حاكم بصره بود شخصي به نام ابوالاسود دولي در بصره سكونت داشت. ابوالاسود در خلال چند صحبتي كه با دخترش داشت متوجه بروز اشتباه در گفتار دخترش و بالطبع بصريان شد. وي به اين مسئله واقف بود كه اقدامي شخصي در اين زمينه نمي تواند به وضع نابسامان زبان عربي در بصره سامان بخشد، از اين رو به سراغ حاكم بصره رفت تا بتواند پشتوانه اي حكومتي براي سامان بخشيدن به اين امر فراهم كند (و شايد بصره را به پايگاهي تبديل كند كه اعاجم در بدو ورود به مملكت اسلامي عرب زبان، ساخت زبان عربي را به خوبي بياموزند و نه خود دچار “لحن”=] غلط ساختاري] در گفتار شوند و نه ديگر عرب زبانان را دچار لحن كنند) ابوالاسود به نزد زياد رفت و گفت: “خداوند امير را به سلامت دارد! امروزه مي بينم اعراب با غير عرب زبانان درآميخته اند و زبانشان تغيير پيدا كرده است. آيا به من اجازه مي دهيد علمي را برايشان بنيان گذارم تا گفتارشان را به آن راست دارند؟” زياد پاسخ داد: “نه!” (ابوالفرج اصفهاني، 1994، ج12، ص482) هنگامي كه ابوالاسود با اين پاسخ منفي صريح زياد مواجه شد به سراغ خليفه وقت و استادش امير مومنان رفت تا مسئله را با مافوق زياد در ميان بگذارد. حضرت با استقبال از اين پيشنهاد، گويي از او خواست تا به حضرت چندي مهلت دهد تا در اين باره و نيز چگونگي كار بينديشد. چندي بعد هنگامي كه ابوالاسود براي تعيين تكليف نهايي طرحش به نزد ايشان آمد، خودش اين ملاقات را اين گونه توصيف مي كند كه “به نزد اميرالمومنين علي بن ابي طالب وارد شدم و ديدم به شدت در فكر فرو رفته است، پرسيدم: به چه مي انديشي اي امير مومنان؟ گفت: هنگامي كه (در ملاقات قبلي) وجود لحن در شهرتان (بصره) را شنيدم تصميم گرفتم در زمينه اصول و مباني زبان عربي ابتكاري به خرج دهم. من گفتم: اگر چنين كني ما را زنده كرده اي... پس او صحيفه اي را جلوي من گذاشت كه در آن نوشته بود: الكلام كله اسم و فعل و حرف فالاسم ما انبا عن المسمي و الفعل ما انبا عن حركه المسمي و الحرف ما انبا عن معني ليس باسم و لافعل. و سپس به من گفت: دنباله همين را بگير و هرچه به دست آوردي بر آن بيافزاي. من نيز در اين باره چيزهايي را گردآوردم و (براي تائيد كردن) بر حضرت عرضه نمودم.” (ابن الجوزي، 1992، ج6، ص97) نكته قابل توجه در اين ماجرا اين است كه پيش از آنكه ابوالاسود به وخامت وضع زبان عربي در بصره پي ببرد، زياد بن ابيه متوجه اين امر شده بود و يك بار ابوالاسود را به نزد خود فراخوانده از او خواسته بود كاري بكند ولي او نپذيرفت تا آنكه ديد كسي آيه اي را به غلط قرائت مي كند و اين غلط موجب تغيير معنا شده است. پس دوباره به زياد مراجعه مي كند تا طي تمهيداتي به اعراب گذاري قرآن اقدام كند. كار زياد و ابوالاسود به همين جا خاتمه يافت و ديديم هنگامي كه ابوالاسود گزارشي از فساد زبان گفتاري عربي به زياد ارائه كرد و خواستار انجام كاري ريشه اي براي اصلاح وضعيت موجود شد، او نپذيرفت. ولي حضرت امير نه تنها با انجام اين كار ريشه اي موافقت نمود بلكه چهارچوب نظري انجام آن را نيز خود، با تكيه بر دانش بالايش، ارائه نمود. چهارچوب نظريه دستورنويسي زبان عربي كه توسط امير مومنان در اختيار ابوالاسود دولي قرار گرفت، عبارت بود از تقسيم بندي معنا-بنياد، طبقه وكلمه )word class( در زبان عربي كه تا آن روز در دانش ناخودآگاه مفسران و قاريان وجود داشت ولي توسط امير مومنان به صورت خودآگاه مبناي توصيف ساختمان دستوري زبان عربي قرار گرفت و در تمام ادوار زبان شناسي عربي چهارچوب توصيفي دستورنگاري عربي قرار داده شد؛ بنابراين تعريف اين چهارچوب سه بخشي نقطه عطفي درتاريخ زبان شناسي مسلمانان به شمار مي آيد و با ملاحظه رفع انحصار مطالعات زبان شناختي قرآني و تسري آن به زبان عربي به معناي عام، بايد نام “انقلاب زبان شناسي علوي” را بر آن نهاد. در شماره بعدي وارد دوره سوم تكوين زبان شناسي اسلامي خواهيم شد و اين دوره را با معرفي ابوالاسود دولي و دستاوردهاي زبان شناختي وي آغاز خواهيم كرد.
(از ابوالاسود تا خليل) شاگردان ابوالاسود
پس از تدوين بن مايه هاي دستور زبان عربي توسط ابوالاسود دولي، مردمان به سوي او روانه شدند و او به تفصيل آنچه تاصيل كرده بود پرداخت و گروهي از ايشان به شاگردي خاص وي در اين علم نوظهور درآمدند. قفطي هشت نفر را به طور خاص معرفي مي كند: عطاء پسر ابوالاسود، يحيي بن يعمر، نصر بن عاصم، عنبسه بن معدان الفيل، ميمون الاقرن، عبدالرحمن بن هرمز، قتاده بن دعامه السدوسي و ابونوفل بن ابي عقرب (2004، ج2، ص382.) پس از وفات ابوالاسود فرزندش عطاء به همراه يحيي بن يعمر با يكديگر هم قسم شدند تا دستور زباني كه از او آموخته بودند را گسترش دهند، ابوابش را تعيين كنند و مقاييس آن را انتزاع نمايند. اين دو چنان گسترده به اين كار دست زدند كه برخي راويان بنيانگذاري نحو عربي را به آنها نسبت داده اند. درباره اين هشت تن اطلاعات مختصري در دسترس ماست كه در ادامه به معرفي كوتاه هفت نفر از ايشان - به غير از عطاء - مي پردازيم.
1. يحيي بن يعمر العدواني
كنيه اين زبان شناس شيعي ابوسليمان است و نسب شناسان در نسب او اختلاف نظر دارند. اهل بصره او را به دليل آن كه علاوه بر دستور زبان به قرائت نيز مي پرداخت در زمره نحويان به شمار نمي آورند. پس از آن كه حجاج بن يوسف شهر واسط را بنا كرد، يحيي تنها كسي بود كه در حضور حجاج به ساخت آن اعتراض كرد و به همين دليل به خراسان تبعيد شد. قتيبه بن مسلم، والي خراسان، او را به سمت قضاوت منصوب كرد و بدين ترتيب يحيي در بيشتر شهرهاي خراسان آن روزگار مثل نيشابور، مرو و هرات قضاوت كرد. رواياتي نيز درباره قضاوتهاي او در منابع مختلف نقل شده است. ابن يعمر از روي عادت و بدون تكلف به عربي محض و فصيح سخن مي گفت. گفته اند ابن سيرين مصحفي منقوط داشت كه يحيي آن را نقط كرده بود. او سرانجام در دوران ولايت مروان بن محمد به سال 129 هجري قمري در خراسان درگذشت.
2. نصر بن عاصم بن ابي سعيد الليثي
در حالي كه برخي راويان او را نخستين كسي مي دانند كه هم دستور زبان و هم قرائت را از ابوالاسود آموخت و از همين رو آغاز دستور زبان عربي را به وي نسبت مي دهند، گروهي ديگر او را در دستور زبان شاگرد يحيي بن يعمر و تنها در قراءت شاگرد ابوالاسود معرفي مي كنند. ابوعمرو بن العلاء و عبدالله بن ابي اسحاق الحضرمي دو شاگرد برجسته وي در نحو و قرائت به شمار مي آيند. او كه از نظر اعتقادي نخست پيرو خوارج بود بعدها از اين اعتقاد عدول كرد و دو بيت معروف در ذم خروج سرود. نصر تنها شاگرد ابوالاسود بود كه از او كتابي در زمينه دستور زبان عربي به جاي ماند. ابن عاصم در سال 89 يا 90 هجري قمري در بصره درگذشت.
3. عنبسه بن معدان الفيل
وي به طايفه بني ابي بكر بن كلاب منسوب است و به دليل رسيدن نسبش به مهره بن حيدان لقب المهري نيز دارد. اين زبان شناس اهل ميسان (سرزمين پهناوري بين بصره و واسط) برجسته ترين شاگرد ابوالاسود به شمار آمده و يكي از راويان اشعار جرير و فرزدق محسوب مي شود. داستان ملقب شدن او به الفيل اين است كه گفته اند زياد بن ابيه فيلهايي داشت كه روزي ده درهم خرجشان مي كرد. روزي مردي از ميسان به نام معدان به نزد او آمد و گفت اين فيلها را به من بدهيد تا در عوض روزانه ده درهم به شما بپردازم. زياد نيز چنين كرد و در نتيجه اين كار وضع مالي معدان چنان خوب شد كه توانست قصري براي خود بسازد. پس از آن معدان صاحب فرزندي به نام عنبسه شد و مردم او را الفيل لقب دادند.
4. ميمون الاقرن
تنها نكته اي كه درباره او گفته شده ذكر اين اختلاف است كه آيا او مستقيما شاگرد ابوالاسود بوده يا شاگرد عنبسه.
5. عبدالرحمن بن هرمز بن ابي سعد المدني
اين زبان شناس مكني به ابوداود نخستين كسي بود كه علم دستور زبان عربي را به شهر مدينه برد و اهل مدينه نحو را از او آموختند. ابن برهان نحوي نحويان نخستين را به سه گروه بصري، كوفي و مدني تقسيم كرده است. گفته شده كه مالك بن انس، نظريه پرداز مذهب فقهي مالكي و پيشواي فقهي مدنيان، سالها به نزد ابوداود مي رفت و از او دستور زبان عربي مي آموخت. عبدالرحمن در سال 117 هجري قمري در اسكندريه درگذشت و در همانجا به خاك سپرده شد.
6. قتاده بن دعامه السدوسي
او يك بصري عرب شناس بود كه گفته اند صحيح ترين مطالب عرب شناسي از او نقل شده است. ابوعمرو بن العلاء از جمله شاگردان اوست.
7. ابونوفل بن ابي عقرب
نام او معاويه بن عمرو الديلي و يكي ديگر از استادان ابوعمرو بن العلاء است و در زمره آخرين شاگردان ابوالاسود به شمار مي آيد. در شماره آينده به معرفي نسل سوم زبان شناسان دوره سوم خواهيم پرداخت؛ زبان شناساني كه در واقع شاگردان شاگردان ابوالاسود به شمار مي آيند و علم دستور زبان را با يك واسطه از ابوالاسود به ارث برده اند.
دوره سوم (از ابوالاسود تا خليل:) اوج گيري بصريان و ظهور كوفيان
پايان اين دوره شاهد نهادينه شدن و استقرار مكتب زبان شناختي بصره و آغاز شكل گيري مكتب زبانشناختي كوفه است. در ميان بصريان، ابوالخطاب الاخفش و يونس بن حبيب آخرين زبانشناسان بزرگ پيش از خليل بن احمد به شمار مي آيند و در پي ديگر زبانشناسان اين دوره بايد از آنان نام برده شود. در كنار اينها به شبيل بن عزره الضبعي، عاصم القاري و عمر الراويه نيز در برخي از منابع اشاره شده است كه گرچه جايگاه چنداني به عنوان يك زبانشناس يا حتي شخصيت علمي در اين دوره نداشته اند، بايد براي پرهيز از استدراك بعدي به معرفي كوتاه آنها نيز بپردازيم. نخستين جرقه هاي پيدايش گرايش خاصي در مطالعات زبانشناختي در جغرافياي فكري و فيزيكي كوفه در واپسين دهه هاي دوره سوم، ظهور بزرگاني همچون ابوجعفر الرواسي و المفضل الضبي و خرده شخصيتهايي مثل محمد بن محيصن، حمزه بن حبيب الزيات، خالد بن كلثوم، حماد الراويه و ابوالبلاد بود كه موجب استقرار مكتب زبانشناسي رقيب در كوفه در دوره چهارم شد. بدين ترتيب در اين شماره پنج زبان شناس بصري و هفت زبانشناس كوفي و در مجموع دوازده زبان شناس را معرفي خواهيم كرد.
1. ابوالخطاب الاخفش الاكبر
عبدالحميد بن عبدالمجيد يكي از سه اخفش مشهور و ششمين اخفش از يازده اخفشي است كه در طبقات زبانشناسان از آنها نام برده شده است. او يكي از پيشوايان زبانشناسي بود كه به ميان اعراب رفت و از آنان آموخت و علاوه بر اين شاگردي ابوعمرو بن العلاء و هم نسلان وي را كرد. سيبويه، كسايي، يونس بن حبيب و ابوعبيده معمر بن المثني از جمله شاگردان او هستند. تفسير بيت به بيت شعر ابتكار و دستاورد اوست؛ زيرا پيش از او تفسير هر قصيده را پس از اتمام آن ارائه مي نمودند. تاريخ وفات وي معلوم نيست.
2. يونس بن حبيب بن عبدالرحمن الضبي
او شاگرد ابوعمرو بن العلاو حماد بن سلمه و ابوالخطاب الاخفش بود و علاوه بر تلمذ اين دو زبانشناس بزرگ به فراگيري ميداني ساخت زبان عربي از اهل زبان نيز همت گمارد و شاگرداني همچون ابوعبيده معمر بن المثني، كسايي و فراء را تربيت كرد. يونس داراي حلقه درس شاخصي در بصره بود كه اهل علم، ادب آموزان، اعراب فصيح و باديه نشينان در آن حضور مي يافتند. وي داراي قياسها و نظريات منحصر به فردي در نحو بود. يونس تا پايان عمر ازدواج نكرد و در سن 88 سالگي به سال 182 هجري قمري درگذشت.
3. شبيل بن عزره الضبعي
او در شاخه اي از زبانشناسي با عنوان “غريب” متبحر بود. آنچه درباره شبيل گفته اند اين است كه وي پس از هفتاد سال اعتقاد به تشيع به خوارج معتقد شد و چنان در اعتقاد به خروج راسخ شد كه برائت از تشيع را با افتخار اعلام مي كرد. ابن عزره تا زمان مرگش در بصره ماند.
4. عاصم بن ابي النجود القاري
او يكي از قراء سبعه است كه چندان در دستور شاخص نبوده و به همين دليل در اين زمينه نه چيزي از او نقل شده و نه چيزي به جاي مانده است.
5. ابوحفص عمر الراويه
او هيچ چيز تاليف نكرد و هيچ شاگرد مشهوري هم نداشت. روايتي از وي نقل شده كه مبين تسلط وي بر واژه شناسي است.
6. ابوجعفر الرواسي
نام او محمد بن ابي ساره و نخستين كوفي بود كه كتابي به نام “الفيصل” در زمينه نحو تاليف نمود. مبرد مي گويد كه الرواسي در بصره شناخته شده نبود و روزي به بصره آمد تا كتابش را بر بصريان عرضه كند ولي بصريان به آن اعتنا ننمودند و او نيز هنگامي كه بحثهاي زبانشناختي آنها را شنيد جرات اظهار كتابش در بصره را نكرد. او شاگرد ابوعمرو بن العلاء بود و كسايي و فراء هر دو شاگرد او بودند.
7. المفضل بن محمد بن يعلي الضبي
او در زمينه شعرشناسي تخصص داشت و در زمينه واژه شناسي و دستور زبان جزو برجسته ترين كوفيان محسوب نمي شد. عاصم بن ابي النجود از جمله استادان و كسايي و فراء از جمله شاگردان او هستند. اثر مشهور او مجموعه شعر “المفضليات” است كه حاوي حدود 128 قصيده است. تاريخ وفاتش سال 168 يا 171 هجري قمري گفته شده است.
8 . خالد بن كلثوم
او واژه شناس، دستوري، روايت شناس و نسب شناسي بود كه در زمينه دستور زبان از المفضل بهتر بود. كتاب “اشعار القبائل” از جمله تصانيف اوست.
9. محمد بن محيصن
او اهل مكه بود و اهل كوفه چنان او را بزرگ مي دارند كه بخش زيادي از علم و قرائتشان را از او مي دانند. او در سال 123 هجري قمري درگذشت.
10. حمزه بن حبيب الزيات
كنيه اش اباعماره و در كار تجارت زيتون بين كوفه و حلوان بود. كوفيان او را بسيار بزرگ مي شمارند ولي چيزي در زمينه زبانشناسي از او نقل نشده و بصريان هيچ ارزشي برايش قايل نيستند. در همين رابطه گفته شده كه او حتي ساكن و متحرك را از هم تشخيص نمي داد. حمزه به سال 156 هجري قمري در حلوان درگذشت.
11. حماد بن هرمز الراويه
اين فرد ديلمي همان نقشي را در زمينه اشعار جاهلي داشت كه ابوهريره معروف در زمينه حديث نبوي. بسياري از اشعار امروء القيس از او نقل شده است ولي هيچ كس وي را ثقه نمي داند. او در سال 155 هجري قمري درگذشت.
12. ابوالبلاد
وي معاصر جرير و فرزدق و از جمله داناترين و روايت شناس ترين كوفيان بود. گفته اند كه نابينا نيز بود.
منشا نام ایام هفته در زبان انگلیسی
در گذشته دور، مردم عقیده داشتند که زمین مسطح است و در مرکز کهکشان قرار دارد. باور بر این بود که هفت عضو منظومه شمسی تا ابد بدور ما می گردند. برخی مردم مدیترانه اعتقاد داشتند که هر ساعتی از روز تحت فرمانروایی هر یک از ماه، خورشید و یکی از پنج سیاره که بعد از آن شناخته شده اند، می باشد. که هرکدام را یک خدا می دانستند. برترتیب حکمفرمائی بر ساعتها عکس ترتیب فاصله که اجرام منظومه شمسی از زمین از دیدگاه آنها بود. در همین زمان، مصریها فکر می کردند دورترین سیاره زحل است، که در پائین شکل نشان داده شده، و گمان می کردند که ترتیب نزدیکترین عضوها (مخالف عقربه های ساعت پس از زحل)، مشتری، مریخ، خورشید، زهره، عطارد و نزدیکترین آنها، ماه می باشند. بنابراین آنها فکر می کردند اولین ساعت توسط زحل اداره می شود، دومین ساعت توسط مشتری و به همین ترتیب. مصریان همچنین باور داشتند که بعد از هر هفت ساعت ترتیب حکمرانی این اجرام تکرار شده بنابراین مجدداً با زحل آغاز می شود. به عقیده آن مصریان باستان، سیاره ای که بر اولین ساعت هر روز حکمرانی می کند، فرمانروای تمام دوره 24 ساعته آن روز نیز می باشد و نامش را به آن روز می دهد. اولین (و همچنین هشتمین، پانزدهمین و بیست و دومین) ساعتهای روز اول، مختص زحل می باشند، ساعت بیست و سوم به مشتری، و بیست وچهارمین ساعت به مریح و اولین ساعت روز بعد به خورشید. بنابراین، آنها اعتقاد داشتند که اولین روز توسط زحل اداره شده و نامش را از آن می گیرد (Saturday) و حاکم دومین روز خورشید بوده و نامش را از آن می گرفته و جالب است بدانید این اجرام منظومه شمسی، و با همین ترتیب، در دوران باستان توسط هندیان، تبتیها و برمه ای ها برای نام گذاری روزها استفاده می شده. این موضوع برای نام روزهای هفته ژاپنیها نیز صادق است، اما رد پای آن فقط به هزار سال پیش می رسد. سربازان رومی مقیم در مصر به هفته هفت روزه کافران خو گرفتند و آن را به سرزمین اصلی خود معرفی برای جایگزینی با هفته هشت روزه خود معرفی کردند. اکتاویان (سزار آگوستوین) و حاکمان رومی پس از او، این رسم را مجاز دانستند ولی تا زمان امپراطور کنستانتین در سال 321 بعد از میلاد بطور رسمی مورد استفاده قرار نگرفت. نام های انگلیسی ایام هفته، از نام های انگلوساکسون همان هفت اجرام آسمانی که مورد احترام مردم باستان بود گرفته شده نام ها انگلیسی و انگلوساکسون ایام هفته را در جدول زیر مقایسه کنید. سایر شباهت ها بین نام روزها و سیارات در کشورهای مختلف نیز در جدول زیر قابل مشاهده می باشد.
نام روز به زبان
خورشید
ماه
مریخ
عطارد
مشتری
ونوس
زحل
انگلیسی
sunday
monday
tuesday
wednesday
Tuursday
friday
saturday
آنگلوساکسون
Sunnan daeg
Monan daeg
Tiwes daeg
Wodens daeg
Thurs daeg
Frige daeg
Satern
آلمانی
Sonntag
Montag
Dienstag
Mittwoch
Donnerstag
Freitag
Samstag
هلندی
Zondag
Manndaag
dinsdag
Woensdag
donderdag
Verijdag
zaterdag
فرانسوی
dimanche
lundi
mardi
mercredi
jeudi
vendredi
samedi
لاتین
Dies solis
dies Lunae
Dies martis
Dies mercurii
Dies jovis
Dies veneris
Dies saturni
هندو
Ravi-var
som-var
Mangal-var
Budh-var
Verihaspat_var
Sukra-var
Sani-var
هندی اسلامی
Etwar
Peer or somwar
mungul
Boodh
jumerat
juma
sunneecher
برمه ای
Tanag-ganve
Tanang-la
Ang-gar
Budhha-hu
Kyasa-pade
Sok-kya
Cha-na
Tlios
Sin
Nergal?
Nebo
Bel Marduk
Belit
Ninurta
سیاره ژاپنی
Taiyou
Tsuki
Kasei
Suisei
Mokusei
Kinsei
Dousei
ژاپنی
Nichi Youbi
Getsu youbi
Ka youbi
Sui youbi
Moku youbi
kin youbi
Dou youbi
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم اسفند 1388 ساعت 12:13 شماره پست: 541
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
هیزم شكنی مشغول قطع كردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه. وقتی در حال گریه كردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه میكنی؟ هیزم شكن گفت: تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت و از هیزم شکن پرسید: آیا این تبر توست؟ هیزم شكن جواب داد: نه - فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید: آیا این تبر توست؟ دوباره، هیزم شكن جواب داد: نه. فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید: آیا این تبر توست؟ جواب داد: آره. فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به او داد و هیزم شكن خوشحالروانه خونه شد. روزی دیگر هیزم شکن وقتی داشت با زنش كنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی همان رودخانه. هیزم شكن داشت گریه می كرد كه فرشته باز هم اومد و پرسید كه چرا گریه می كنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب. فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید: زنت اینه؟ هیزم شكن فریاد زد: آره! فرشته عصبانی شد. تو تقلب كردی، این نامردیه. هیزم شكن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. می دونی، اگه به جنیفر لوپز نه می گفتم تو می رفتی و با كاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به كاترین زتاجونز نه م یگفتم، تو می رفتی و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود كه این بار گفتم آره.
نكته اخلاقی: هر وقت مردی دروغ میگه به خاطر یه دلیل شرافتمندانه و مفیده...
اولین سپیده صبح؛ داستان کوتاه (27)
+ نوشته شده در شنبه بیست و دوم اسفند 1388 ساعت 16:11 شماره پست: 539
نسل جدید داستانها.... بخونید روحیتون عوض بشه...
کلاغ آن بالا نشسته بود و داشت پنیرش را سق می زد. روباه خزید زیر درخت و ساکت نشست. کلاغ هی رفت و آمد. هی بال هایش را باز و بسته کرد. هی فیگور گرفت. روباه هیچی نگفت. کلاغ نشست روی شاخه پر و پاچه را بالا زد. روباه انگار خفه شده بود. کلاغ عاصی شد. قالب پنیر را زد تو سر روباه . غار زد یه چیزی بگو خفه خون گرفته...
طراحان سوال امسال کنکور و دانش زبانشناسی
+ نوشته شده در پنجشنبه بیستم اسفند 1388 ساعت 11:34 شماره پست: 538
مقدس عزیز از خوانندگان وبلاگ نظر منو در مورد سوالات ارشد امسال پرسیده بود که من جوابش را در پایین قسمت نظرات نوشتم اما بعد به پیشنهاد یکی از دوستان این موضوع را آورم در قالب یک پست. شما هم بخونیدش و نظرتون را بگید....
مقدس جان سوالات سخت نبود...فقط خیلی چرت بود. سوالات در سطح کنکور کارشناسی ارشد با اون همه مطلب در مباحث مختلف که از هرکدوم میشود 1000 تا سوال خوب و استاندارد طرح کرد نبود...این بیسوادی طراحان را میرسونه که باور کن از 50% این مطالب و مباحث در زبانشناسی بیخبر بودند !!!!! راستش من نمیخواستم در مورد سوالات نظری بدم اما هر چی نگاه میکنم میبینم سوالات بیشتر از اونی که مشکل باشه مزخرفه.... اگر سوالات سخت بود مثلا از دستور گشتاری و استدلالهای نحوی بود داوطلب دلش نمیسوخت چون بخودش میگفت من نخوندم یا بلد نبودم.
اما حالا بیچاره داوطلبها حتی نمیدونن کی مقصره؟ اون طراح سوال احمقی که از اون همه سوال خوب توی زبانشناسی سوالات را بصورت جای خالی مثل پنجم دبستان میدهد که " در روش.......اصالت گفتار طبیعی حفظ میشود". خداوکیلی اصلا این سوال به تیپ سوالات کارشناسی ارشد میخورد؟ و یا خوشون مقرصند که فکر کردند طراحی سوال در ایران بر پایه اصول و قواعدی است. مثلا سازمان سنجش سر فصلها را به طراحان اعلام میکند و طراحان بر پایه آن سوال طرح میکنند !!!! اما دوستان داوطلب از این خبرا نیست....
طراحان محترم یک نکته دیگر را هم فراموش کردند و آن این بود که اگر بخود زحمت داده و سوالات چند سال اخیر را مطالعه میکردند به این نتیجه میرسند که نوع سوالات در طی چند سال اخیر کلا متفاوت شده است . بحثهایی مثل معنی شناسی، زبان آموزی کودک و یا حتی نکات اولیه دستور گشتاری سرفصلهای اصلی کنکور در طی چند سال اخیر بود. داوطلبان تنها با اتکا به سوالات چند سال اخیر میتوانست به این سرفصلها دست یابد و حال ناگهان در سر جلسه کنکور با آن همه اضطراب و دلهره سبک متفاوتی از سوالات پیش روی داوطلب قرار میگیرد که این خود میتواند دلیل بسیار محکمی برای کاستن از قدرت داوطلب در پاسخگویی باشد.
از سویی دیگر سازمان سنجش میبایستی این مطلب را هم به طراحان سوال خود گوشزد میکرد (چراکه مطمئنا خود طراحان نمیدانند!!) که در کنکور کارشناسی ارشد مباحث مهم هستند نه جملات. من نمیدونم این سوالات جای خالی چیه که امسال ۱۵ سوال فقط در بخش زبانشناسی بدینگونه بود. حال سوالاتی مثل سوال ۸۴-۸۶ یا ۱۱۶ قابل قبول است اما بقیه سوالات جای خالی هیچ فایده ای بغیر از کشتن وقت داوطلب و بهم ریختگی افکار او ندارد، چرا که داوطلب میبایستی چندین بار فقط متن سوال را بخواند...حال پیداکردن پاسخ آن بماند....
در نتیجه طراحان سوال امسال علاوه بر بیسوادی یک عیب بزرگ دیگر هم داشتند و آن عدم آشنایی با قوانین و روشهای آزمون سازی استاندارد بود.
امیدوارم همه دوستان امسال یا سال آینده دانشجویان موفق زبانشاسی باشید.
(حالا بذارید رتبه ها بیاد منم دوتا درس دیگمو پاس کنم اونوقت براتون مینویسم که چه وضعیتی ما داریم تو دانشگاه با استادامون و سوادشون.....منتظر باشید. اونم استادایی که ادعاشون گوش فلک را ...)
رتبه های احتمالی
+ نوشته شده در سه شنبه هجدهم اسفند 1388 ساعت 12:27 شماره پست: 536
سلام به همه
رتبه های احتمالیتون را براساس درصدهاتون توی قسمت نظرات پست قبلی زدم. روش محاسبه هم این طوری بود:
بر طبق آمار سازمان سنجش برای کنکور ۸۹، ابتدا تناسب بستم بین تعداد شرکت کننده سال قبل و جدید و سپس بر اساس آمار سال پیش و با توجه به تناسب بدست آمده و درصدها رتبه داوطلب را محاسبه کردم. با توجه به اینکه سه برابر ظرفیت اعلام میشود رتبه ها را با ضریب احتمال سه محاسبه کردم.
اگر کسی روش بهتری داره لطفا به من اطلاع بدهد.
اولین سپیده صبح؛ داستان کوتاه (26)
+ نوشته شده در سه شنبه هجدهم اسفند 1388 ساعت 10:31 شماره پست: 535
گفتم یه خورده از این حال و هوا بیایید بیرون. در ضمن خودتون تیز باشید و نکته این مطلب را هم بگیرید. ثانیا من با این لینک خیلی حال کردم البته قدیمی است ولی حتما بخونیدش از اینجا...
و اما داستان کوتاه امروز...
ساعد مراغه ای از نخست وزيران دوران پهلوی نقل کرده بود:
زمانی که نايب کنسول شدم با خوشحالی پيش زنم آمدم و اين خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم...اما وی با بی اعتنايی تمام سری جنباند و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نايب کنسولی؟!»
گذشت و چندی بعد کنسول شديم و رفتيم پيش خانم؛ آن هم با قيافهايی حق به جانب.... باز خانم ما را تحويل نگرفت و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی؟!»
شديم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت «خاک بر سرت؛ فلانی وزير امور خارجه است و تو...؟!»
شديم وزير امور خارجه گفت «فلانی نخست وزير است... خاک بر سرت کنند!!!»
القصه آنکه شديم نخست وزير و اين بار با گامهای مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی يکه بخورد و به عذر خواهی بيفتد.
تا اين خبر را دادم به من نگاهی کرد؛ سری جنباند و آهی کشيد و گفت: «متاسفم برای ملتی که تو نخست وزيرش باشی!!
دنیا و علم زبانشناسی (2)
+ نوشته شده در دوشنبه هفدهم اسفند 1388 ساعت 14:30 شماره پست: 530
بخش دوم
نویسندگان: عبدالامير كربلايي و ف. مدرك منبع: سایت راسخون
نحو چيست؟ تعدادي از مفاهيم و تصورات غلط ، مطالعه نحو در مورد چيست؟ 1. اين كتاب در مورد يكي از ويژگيهاي زبان بشري است كه از آن به عنوان نحو ياد مي شود نحو به معناي ساختار جمله است: چگونه كلمات در كنار يكديگر قرار گرفته و عبارات وجملات رامي سازند. تعدادي از مودم نيز از عنوان گرامر (gremmer) كهمعناي نحو مي باشد نيز استفاده مي كنند، با اينكه اكثريت زبانشناسان عاليت اخير را دنبال مي كنند كه ه وجب آن گرامر يك زبان شامل كليه اصول وقواعد سازم اندهي شده اش مي باشدم اطلاعات در مورد سيستم صدا، شكل كلمات، چگونگي تنظيم زبان بر طبق متن و غيره ، نحو تنها بخشي از اين گرامر مي باشد. 2. عنوان نحو همچنين به معناي مطالعه ويژگيهاي نحوي زبان ها استفاده مي شود و در اين رابطه ما همانند سبك شناسي كه به معناي مطالعه سبك ادبي است از نحو استفاده مي كنيم. ما مي خواهيم مطالعه كنيم كه چگونه زبانها نحو خود را سازماندهي مي كنند و فضاي مطالعه ما شامل دسته بندي كلمات، ترتيب كلمات در عبارات و جملات ، ساختار و عبارات و جملات ، ساختار عبارات و جملات و ساختارهاي متفاوت جملات كه زبانها استفاده مي كند. هدف من كمك به شما به منظور فهم بيشتر چگونگي عملكرد نحو در زبان است. و معرفي مهمترين مفاهيم نحوي وبخش هاي تكنيكي است كه شما به منظور فهم چگونگي عملكرد نحو به آنها احتياج پيدا خوهيد كرد. بنابراين ما با مفاهيمي از قبيل اسم و فعل و حف اضافه .و عبارات ربطي ، فاعل، كنايي، التزامي و مجهول سر و كار داريم. من از شما انتظار ندارم تا معناي تماني اين موارد را از قبل بايد بدانيد . با اينكه من در اولين باري كه از كلمات استفاده مي كنم تغريف آن را ارائه نمي دهم اما سعي مي كنم نشان دهم كه معناي آن چيست بنابراين شما مفهوم آن ا درك خواهيد كرد وبراي بحث هاي كاملتر در آينده آمادگي لازم را پيدا خواهيد كرد....
نحو در زبان شناسي
نحو چيست؟ تعدادي از مفاهيم و تصورات غلط ، مطالعه نحو در مورد چيست؟ 1. اين كتاب در مورد يكي از ويژگيهاي زبان بشري است كه از آن به عنوان نحو ياد مي شود نحو به معناي ساختار جمله است: چگونه كلمات در كنار يكديگر قرار گرفته و عبارات وجملات رامي سازند. تعدادي از مودم نيز از عنوان گرامر (gremmer) كهمعناي نحو مي باشد نيز استفاده مي كنند، با اينكه اكثريت زبانشناسان عاليت اخير را دنبال مي كنند كه ه وجب آن گرامر يك زبان شامل كليه اصول وقواعد سازم اندهي شده اش مي باشدم اطلاعات در مورد سيستم صدا، شكل كلمات، چگونگي تنظيم زبان بر طبق متن و غيره ، نحو تنها بخشي از اين گرامر مي باشد. 2. عنوان نحو همچنين به معناي مطالعه ويژگيهاي نحوي زبان ها استفاده مي شود و در اين رابطه ما همانند سبك شناسي كه به معناي مطالعه سبك ادبي است از نحو استفاده مي كنيم. ما مي خواهيم مطالعه كنيم كه چگونه زبانها نحو خود را سازماندهي مي كنند و فضاي مطالعه ما شامل دسته بندي كلمات، ترتيب كلمات در عبارات و جملات ، ساختار و عبارات و جملات ، ساختار عبارات و جملات و ساختارهاي متفاوت جملات كه زبانها استفاده مي كند. هدف من كمك به شما به منظور فهم بيشتر چگونگي عملكرد نحو در زبان است. و معرفي مهمترين مفاهيم نحوي وبخش هاي تكنيكي است كه شما به منظور فهم چگونگي عملكرد نحو به آنها احتياج پيدا خوهيد كرد. بنابراين ما با مفاهيمي از قبيل اسم و فعل و حف اضافه .و عبارات ربطي ، فاعل، كنايي، التزامي و مجهول سر و كار داريم. من از شما انتظار ندارم تا معناي تماني اين موارد را از قبل بايد بدانيد . با اينكه من در اولين باري كه از كلمات استفاده مي كنم تغريف آن را ارائه نمي دهم اما سعي مي كنم نشان دهم كه معناي آن چيست بنابراين شما مفهوم آن ا درك خواهيد كرد وبراي بحث هاي كاملتر در آينده آمادگي لازم را پيدا خواهيد كرد. 3. ما در اينجا به مثالهايي از ساختار جمله در زبان هاي مختلف اشاره خواهيم كرد: كه تعدادي ازانها مربوط به زبان انگليسي مي باشد و تعدادي ديگر خير. كليه زبانها دتاراي نحو هستند و جامعه هاي غير صنعتي داراي زبا ن هايي هستند كه پيچيده تر از زبانهاي جا معه هاي صنعتي و تمدن يافته مي باشند. زبان شناسان به اين مساله واقف اند زيرا همانطور كه در اين كتاب مشاهده مي شود زبان ها داراي بخش هاي مشكل و پيچيده بخه صورت عموم مي باشندوفراتر اينكه گويش وران تمامي زبانها مي توانند افكار و مفاهيم رابيا ن كنند و در مذاكرات شركت كرده و به همان طريقه حساس دليل و منطق بياورند. در حقيقت بچه ها زبان مادري خود رامرحله به مرحله فرا مي گيرند كه به طور ماحظه اي در كليه فر هنگ ها مشابه است و يادگيري آنها در طول زمان مشخصي در امتداد فرهنگ كامل مي شود. هيچ زباني كاملاً مشكلي وجود ندارد كه گويش وران آن تا سن18 سالگي نتواند به راحتي در آن مسلط نشوند. اگر بچه ها بتوانند تمامي زبان ها را در حد آساني يكسان ياد گيرند بن ابراين همه زبانها درجه پيچيدگي يكساني را دارا مي باشند. 4. در اين رابطه شما شايد تصور كنيد كه شما مطمئن هستي د تعدادي از زبانها از زبان هاي ديگر مشكلتر هستند. ممكن است شما تصور خود را اينگونه بيان كنيد كه من زبان فرانسه را در مدرسه فراگرفتم وخيلي مشكل نبود اما ربان يوناني را در كلاسهاي شبا نه ياد گرفتم كه واقعاً سخت ومشكل است. در اينجا تصورات ضمني رامورد آزمايش قرار ميدهيم نكته مهم اين است كه افراد بالغ به عنوان فاگيرهاي زبان در مقام مقايسه با بچه ها از فوا ئد كمتي برخوردار مي باشند. همانطور كه ما به دوران بلوغ نزديكتر مي شويم توان يادگيري زباني ما نيز كاهش مي يابد. بنابراين اگر ما كاملاً دريك زبان جديد غوطه ور شويم يادگيري آن در دوران بلوغ هميشه كار يسخت و مشكل خواهد بود. ما ممكن است در ان زبان مسطل شويم اما يك گويش و مادري نخواهيمشد- تصورات ضمني در ياد گيري يك زبان همانند كسي نيست كه از كودكي يك زبان رافرا مي گيرد. . زبان كامبرايي روي فعل و خدهايي را برا ينشان دادن فاعل و مفعول دارد. در نتيجه پيشوند na روي فعل دوم به معناي فاعل سومشخص مفرد است و به صورت ضمير he در زبان انگليسي ترجمه مي شود اما ضمير در زبان كمبرا الزامي نيست. پسوند –ye به معناي مفعول سوم شخص مفرد براي اشاره به يك پسربچه است. مي توانيد براي تقويت حافظه خود در اين زمينه به بخشهاي 1.2.2.3 را بازخواني نمائيد. برخي از زبانها اين اجازه را به جمله واره هاي مستقل مي دهند كه فاعل وگذاره را بدون فعل در بر گيرند همانگونه كهدر مورد 5 شاهد آن بوديم. جائيكه گزاره تنها يك جمله واره صنعتي است.nadifkatir خيلي تمييزو هيچ كلمه اي را براي is ندارد.
معرفه وكمكي
يك فعل معرفه مي تواند هم يك فعل صلي و هم يك فعل كمكي باشد. برخي اوقات يك فعل كمك رسان ناميده مي شود. در مورد (1) افعال متعدي like و 5 aitad افعال اصلي هستند و should يك فعل كمكي است. يك فعل كمكي هميشه با يك فعل اصلي ظاهر مي شود و مثالهايي نظير lee has101 king hasnots read this book
مراحل فرایند یادگیری Babbling :
مرحله ی غان و غون کردن! در این مرحله کودک چیزهایی به زبان می آورد که معنای آنها را نمی داند. در بسیاری از موارد، این چیزها اساسا بی معنی هستند. معمولا کودک تا 6 ماهگی در مرحله غان و غون کردن است. بیشتر پدران هنگامیکه کودکشان در ماه های نخستِ زندگی می گوید ”بابا“، غرق شادی می شوند؛ بی آنکه از خود بپرسند که از روشی استفاده کرده اند تا به فرزند نوزاد خویش بفهمانند که پدر او هستند؟! به آواهایی که کودک، بدون تقلید از دیگران و بصورت خودبخود به زبان می آورد، ”vocal-ear reflex“ می گویند. به آواها یا ترکیبی از آواها که ابتدا مادر آنرا به زبان آورده و سپس کودک با شنیدن آن، آوای شنیده شده را تکرار می کند، ”ear-vocal reflex“ می گویند. در اینجا بد نیست به ترتیبِ آواهایی که کودکان تلفظ آنها را فرا می گیرند اشاره کنم (این ترتیب ثابت نیست، بلکه یک الگوی کلی بشمار می رود): الف) معمولا کودکان آواهای دولبی را زودتر از دیگر آواها می توانند تلفظ کنند. (/ب/، /م/، /w/،...) آوای آشنای گریه کودک، /w/ است. نخستین واژگانی که کودک بکار می برد، ”بابا“ و ”ماما“ است. ب)پس از آواهای دولبی، نوبت سایر بی واکه های بسته است{/ب/ و /م/ هم بیواکه ی بسته هستند}. نمونه: /د/، /ک/، /گ/، /غ/، ... پ) کودک، رهاواکه ها (lax vowels) را سریعتر از تنیده واکه ها (tense vowels) می آموزد. حتی اگر توجه کرده باشید، نوزادان در هنگام تلفظ ”بابا“ هم چیزی شبیه به /bAbA/ را تلفظ می کنند و نمی گویند /bA:bA:/. ت) میان همخوان ها، آواهایی که به زبان آوردنشان مستلزم تسلط کامل به اندام های گویشی است، معمولا دیرتر فراگرفته می شوند. برای مثال خواهرزاده یک سال و ده ماهه ی من به خاله اش می گوید ”غاغا“، اما مرا ”دایی جون“ صدا می کند! پسردایی من زمانی که کودک بود، نام خود را فیزین (Fayzin) تلفظ می کرد و به برادر خود می گفت ”یامین“ (بجای فرزین و رامین). خود من گویا در کودکی /ر/ را /ل/ تلفظ می کردم و این نشان می دهد که از آغاز زبانشناس بودم (!!!) چراکه از نظر آواشناسی، /ر/ و /ل/ هر دو + vocalic و +consonantal بشمار می روند و نیز هر دو apico-alveolar هستند. تنها تفاوت این دو صدا در این است که /ر/ آوایی لرزشی (trill) و /ل/ آوایی کناری (lateral) است.
تشخیص واژگان:
از این مرحله به بعد، کودک معنای واژگان را یکی پس از دیگری می آموزد. معمولا کودکان، از آغاز هفت ماهگی وارد مرحله ی تشخیص واژگان می شوند. به سرعتِ یادگیری واژگان توجه کنید: 18 E'G¯J .......... 100 H'G 24 E'G¯J .......... 200 H'G 30 E'G¯J .......... 400 H'G 36 E'G¯J .......... 800 H'G 48 E'G¯J .......... 1600 H'G در این بخش، توجه به دو نکته ضروری است. کودک دو ساله ای که دایره واژگانیِ او تازه از مرز 200 گذشته است، می خواهد هر چیزی را به زبان آورد، اما معادل گویشی بسیاری از چیزها را هنوز نمی داند. در این صورت، ما با پدیده ی گسترش (overextention) روبرو خواهیم شد. در این پدیده، کودک معنای یک واژه را بسط می دهد تا منظور خود را برساند. برای نمونه، ممکن است کودکی که تازه ”ماما“ و ”بابا“ را یادگرفته، به همه مردان ”بابا“ و به همه زنان ”ماما“ بگوید. خواهر زاده ی من فعلِ ”افتاد“ را اینگونه ادا می کند: ”@UtA:“. وی به کسی که بیافتد، می گوید ”اوتا“؛ اگر کسی بپرد هم می گوید: ”اوتا“! تازه ترین کشف من این است که امروز، هنگامیکه در حال راه رفتن و ناخواسته، دمپایی از پایش درآمد هم گفت: ”اوتا“. یعنی دمپایی افتاد! Underextension دقیقا در نقطه ی مقابل گسترش قرار دارد و البته بسیار کمتر از گسترش دیده می شود. در کشورهای پیشرفته، بر روی بسیاری دیگر از جنبه های زبان آموزی کودکان نیز کار می شود. برای نمونه، تعداد MLU (mean length of utterance) که تعداد تکواژها در هر بخش از سخن کودک است و در مورد کودکان انگلیسی زبان، 1.5 تکواژ در سن 18 ماهگی و حدود 3 (سه) تکواژ در سن سه سالگی است}. تکواژ را با واژه اشتباه نگیرید{ پژوهش بر روی این مورد، و بسیاری دیگر از ویژگی های مربوط به فراگیری زبان اول، که در هر زبان، مخصوص و منحصر به همان زبان است را باید بر عهده ی روانشناسان و زبانشناسان ایرانی گذاشت. دست کم، من تا بحال پژوهشی جامع و کامل درباره فراگیری زبان فارسی در کودکان ندیده ام. در اینجا خوب است واپسین و شاید مهمترین نکته درباره فراگیری زبان بوسیله ی کودکان را نیز بگویم: زبان آموزیِ کودکان، از دیدگاه رفتارگرایان، همچون دیگر پدیده ها، بصورت رفتارگرایانه تفسیر می شد. در نتیجه، از نگاه یک رفتارگرا، کودک زبان را می شنود، تکرار می کند، و یاد می گیرد. اما از دید یک شناخت گرا، کودکی که بدنیا می آید، جوهره ای از زبان را در مغز خود دارد و در این جهان با گوش دادن به زبان مادری خود، آنرا در قالبی ”از پیش طراحی شده“ جای می دهد. پس کودک، زبان را فرامیگیرد.< br> اگر گیج شدید، اول مرا ببخشید، دوم اجازه بدهید برایتان دو مثال بیاورم:
مثال چامسکی:
نوآم چامسکی می گوید از آنجایی که کودکان، بارها و بارها، چیزهایی می گویند و ساختارهایی را به زبان می آورند که هرگز نشنیده اند، پس یادگیری زبان تنها برپایه ی تکرار نیست. برای نمونه، بسیاری از کودکان آمریکایی فعلِ goed را بجای went و بعنوان زمان گذشته ی go بکار می برند. بسیار رخ می دهد که کودکان فارسی زبان، عبارت هایی چون ”مگس را مردوندم“ (شبیه سازی شده از روی غذا را سوزوندم) بکار می برند. این یعنی مغز انسان، توانایی ”خلاقیت زبانی“ را دارا است و زبان چیزی نیست که بتوان آنرا حفظ کرد. مثال خودم: روژان، خواهرزاده ی عزیزم، هنگام به زبان آوردن نام کسانی که در خانه هستند، این ساختار دستوری را آفریده است: قاقا (خاله) هست، مامان هست، دایی جون هست، بابا بِش (بابابزرگ) هست، مامان بِش (مامان بزرگ) ”هست نه“! روژان می داند که مفهوم بودن (وجود داشتن) در فارسی با فعلِ ”هست“ گفته می شود. او می داند که در فارسی ”نه“ چیزی منفی است. برای روژان اصلا مهم نیست که فعل و فاعل جمله کدامند. همین مفاهیم و همین تواناییِ از پیش طراحی شده به او کمک می کنند که جمله ی مورد نظرش را بعدها در ساختارِ دستوریِ انگلیسی، فارسی، یا هر زبان دیگری قرار دهد؛ ساختاری که کسی به او نمی آموزد. این خودِ کودک است که ساختار و دستور زبان را از درون اجزای زبان بیرون کشیده و فرا می گیرد. دکتر ویلیام مِیِر (William J. Meyer)، روانشناس و پروفسور در دانشگاه سیراکوز آمریکا: Infants utter all known speech sounds, but retain only those heard regularly. نوزادان، همه ی آواهای گویشی را به زبان می آورند، اما تنها آنهایی را که مرتب می شنوند در آینده نیز بکار خواهند برد.
زبانشناسی ترانههای فارسی
شعر یا نظم؟
فرق اساسی میان زبان ِشعر و زبان ِنظم در این است که شعر بر درونهی زبان استوار است و جوهرش، گریز از زبان هنجار(خودکار) است در حالی که نظم وابسته به صورت زبان است. شکل نوشتاری زبان هنجار را میتوان نثر در نظر گرفت؛ این نثر از طریق هنجارگریزی(قاعدهکاهی) به شعر مبدل میشود و با قاعدهافزایی به نظم تبدیل میگردد. از آنچه گفته شد میتوان نتیجه گرفت که شعر چیزی جز خودش نیست در حالیکه اگر توازنهای یک نظم را بگیریم به نثر مبدل میشود. به اعتقاد لیچ، هنجارگریزی یا قاعدهکاهی انحراف از قواعد حاکم بر زبان هنجار به شمار میرود. شاعر با کاهش قواعدی که که در زبان هنجار به کار میرود شعرش را پدید میآورد. از جملهی این قاعدهکاهیها میتوان به قاعدهکاهی ِآوایی، نحوی، زمانی، گویشی، سبکی، نوشتاری، واژگانی و معنایی اشاره کرد که هر یک به نوعی انحراف از زبان معیار محسوب میشود. در سویی دیگر نظم از قاعدهافزایی بر زبان خودکار پدید میآید. قاعدهافزایی همانطور که گفته شد بر برونهی زبان عمل میکند و در معنی دخالتی ندارد. به همین جهت نتیجهی حاصل از قاعدهافزایی چیزی جز شکل موسیقیایی از زبان خودکار نیست که بر حسب توازن در سه سطح آوایی، واژگانی و نحوی قابل بررسی است. به زبان عروض اگر بگوییم بهره گرفتن از وزن، قافیه، سجع و جناس نمونههایی از قاعدهافزایی بر زبان هنجارند که از شکلهای مختلف سه سطح توازن فوقالذکر حاصل میشوند.
نکتهی مهم در اینجا این است که آن دسته از تکرارهایی که در معنی دخالت دارند، مانند واجآرایی، نباید صرفا در قالب شگردهای نظمآفرینی طبقهبندی شوند. به طور مثال فرق میان تکرار همخوان « ر» در « یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا » با تکرار «چ» در « سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند » در همین است که در نمونهی دوم گفته میشود که تکرار «چ» تقلیدی از صدای بلبل است و در معنی دخالت دارد. هرچند تکرار در نمونهی اول دارای بسامد بیشتری است. حال سوالی که پیش میآید این است که ترانهها در کدام گونهی نظم یا شعر قابل تقسیمبندیاند.
در زبان فارسی ترانهها بسیار بیش از آنکه به شگردهای شعرآفرینی متکی باشند از قاعدهافزای یا شگردهای نظمآفرینی بهره میگیرند. شاهدی بر این ادعا هم استفاده از فرمهای اشعار کلاسیک در ترانههای امروز است و همچنین اشعار کلاسیک فراوانی که به عنوان ترانه در موسیقی پاپ و بیشتر در موسیقی سنتی مورد استفاده قرار میگیرند. اشعاری که با توجه به تقسیمبندی چنین ساختارگرایانه که شرح داده شد، عموما در ردهی نظم میگنجند تا شعر. حتی اگر تقسیمبندی هم صورت نگیرد، مکان آنها در خط واصل شعر و نظم به مراتب به نظم نزدیکتر است. از سویی دیگر هنجارگریزی به عنوان شگرد شعرآفرینی در اشعار نو هم مخاطب ناآشنا را گریزان میکند و شکی نیست که چنین شگردی اگر دست و دلبازانه در ترانه بهکار گرفته شود به ضدیت با خصلت مهم آن که عامیانه بودنش است برمیخیزد. چنین ترانهای به سختی ممکن است در حافظهی شنوندهی عام بنشیند مگر اینکه هنجارگریزیها در لابهلای قاعدهافزایی خوش نشسته باشد و این چیزیست که در ترانههای موفق فارسی میتوان دید که گرچه به نظم نزدیکتراند اما از شگردهای شعری هم غافل نیستند. استثناهایی هم از بهرهگیری از شگردهای شعری در ترانههای فارسی میتوان دید و آن اشعار شاعران امروز همچون نیما، اخوان و است که خصوصا در سالهای اخیر دستمایهی آهنگسازان قرار گرفتهاست.میتوان گفت که هیچکدام از این موارد شعر محض نیستند . در ادامه و به عنوان نمونه به نقش انواع توازن در پدید آمدن چند نمونه از ترانههای موفق زبان فارسی اشاره میکنیم. توازن آوایی به دو شکل توازن واجی و توازن هجایی تقسیم میشود. تکرار واجی شامل واجآرایی و برخی از انواع قافیه و سجع متوازیاند. زبانشناسان به جای واجآرایی دو اصطلاح «همحروفی» و «همصدایی» را به کار میبرند که اولی برای تکرار همخوانها (حروف بیصدا) و دومی برای تکرار واکهها (حروف صدادار) به کار میرود. تکرار واجی از عوامل معمول و مقبول نظمآفرینی در ترانههای فارسی است. ترانهی شب نیلوفری از ایرج جنتی عطایی را در نظر بگیرید: « به تو پل ميزنم از بهانههاموُ / از همه شبانههاموُ / ميرسم به تو دوباره / بوي عطر تو ميدن ترانههاموُ / پر اسمت ميشن عاشقانههاموُ / از گل و شعر و ستاره / ميرسم به تو دوباره..» عامل مهم نظمآفرینی در این قسمت از ترانه تکرار ِبهجای واکهی /o/ در قافیههای درونی (بهانههاموُ / شبانههاموُ / عاشقانههاموُ ) و همچنین در «تو» که در سراسر شعر تکرار میشود. نیز تکرار همین واکهی /o/ در ردیف «دوباره» . به این نکته نیز میتوان اشاره کرد که اگرچه استفاده از حرق ربط «و» با تلفظ /o/ در انتهای یک سطر، پیش از این در شعر نو معمول بوده است اما این تلفظ در ترانه نوعی هنجارگریزی (قاعدهکاهی) محسوب میشود که ترانه را از نظمی صرف کمی به سمت شعر پیش میبرد. تکرار واجها میتواند در معنی هم دخالت داشته باشد و به این ترتیب خصلت شعری در ترانه پدید آورد. نمونهی آشنای آن تکرار واکهی بلند /a/ در ابتدای ترانهی « الهه ناز» سرودهی کریم فکور است که به آن سوز و گدازی رمانتیک میبخشد: « باز، الهه، ناز، با، بساز، جان، گداز ...» تقریبا در تمامی کلمات بند اول /a/ تکرار میشود. در قافیههای درونی بند دوم واکهی بلند دیگر /u/ تکرار میشود و وظیفهی /a/ در بند اول را به عهده میگیرد: « نیاسود» و « بود» . هر چند /a/ در این بند هم تکرار میشود: «بیا و تا». جالب اینجاست که در بند بعدی واکهی /i/ تکرار میشود: « این، بیوفایی، نگیری، نیابی» و تمامی این بندها با قافیههای «ز برم»،«گذرم»و«اثرم»، که ناگهان واکههای بلند را میشکنند، به هم متصل میشوند. نمونهی جالب دیگر ترانهی «مرا ببوس» سرودهی دکتر حیدر رقابی (هاله) است. همانطور که در مثالهای قبلی هم میتوان دید تکرار آوایی در قافیهها و قافیههای درونی بیشتر خودنمایی میکند. در این ترانه نیز توازن هجایی خاصی دیده میشود /ar/ در قافیههای درونی بند اول و همچنین در سراسر شعر تکرار میشود و نظمآفرینی میکند؛ هرچند مانند آنچه در مثال قبل هم گفتیم تکرار /a/ در معنی هم دخالت دارد. تکرار /ar/ در لغات زیر دیده میشود: «بار، نگهدار، بهار، بگذاری، قایقرانها، دارم، یارم » . همچنین تکرار /ra/ که کاملا معکوس /ar/ است در «مرا، برای، تو را» و علاوه بر آن واکهی /a/ که در واژگان دیگری هم تکرار میشود گاه واجآرایی تنها به یک همخوان منحصر نمیشود و همخوانهای دیگری که با آن قرب مخرج دارند نیز به ترانه راه مییابند مانند «م» و «ن»، که گرچه هممخرج نیستند اما قرب مخرج دارند ، در بیت « حالا تو خون منی توی تنی یا نه / از دل عاشق من دل میکَنی یا نه » که علاوه بر واجآرایی همخوان «ن» که در قافیه و ردیف هم حضور دارد، همخوان «م» هم در شعر تکرار میشود. اگرچه سه بار تکرار«م» کنار هفت «ن» خودنمایی نمیکند اما به پررنگتر شدن واجآرایی «ن» کمک بسزایی میکند. تا به طور مجموع در هر مصرع پنج «م» یا «ن» داشته باشیم و توازنی هم از این لحاظ در دو مصرع پدید آید. در این مقاله تنها به بررسی نقش قاعدهافزایی در ترانه پرداخته شد و از نقش قاعدهکاهی (هنجارگریزی) کمتر یاد شد. از میان انواع توازنهای سهگانه نیز تنها به ذکر نمونههایی از توازنهای آوایی بسنده شد و از توازنهای نحوی و واژگانی کمتر سخن به میان آمد. بررسی کاملتر زبانشناسی ترانههای فارسی خود پروژهای ساختارگرایانه است که فرصت دیگری را طلب میکند.
زبان شناسی در راستای فرهنگ ها
لادو در آغاز این فصل از کتاب خود، به تعریف ساختار دستوری پرداخته و به روشنی اعلام می کند که منظور وی از grammatical structure ، دستور سنتی نیست و زبانشناسی سنتی با تعریف های قدیمی دستور زبان که برپایه سخن ادیبان و ... بوده است سروکار ندارد. بلکه ساختار دستوری مورد نظر وی، برپایه قوانین موجود در زبانشناسیِ ساختارگرا است. (فراموش نکنید که وی در دوره ی ساختارگرایی می زیسته) بحث پیرامون اجزای ساختار دستوری و انواع عناصر ساختاری، دومین موضوع مطرح شده در این فصل است که من هر یک را بطور خلاصه توضیح می دهم:
1-1: ریخت و معنا)
هر ساختار یا الگویی که ما آنرا واحد می نامیم، از ریخت و معنا تشکیل شده است. برای نمونه تفاوت book و books، از نظر معنایی، یکی یا چندتا بودن و به زبانی دیگر، مفرد یا جمع بودن آنها است. اما از نظر ساختاری، تفاوت این دو واژه در –s است.
2-1: عناصرِ ریخت که در ساختار دستوری استفاده می شوند)
مهمترین این عناصر عبارتند از ترتیب واژگانword order صرف (تکواژهای وابسته)، ارتباط ریخت ها، واژگان نخش نما (function words)، آهنگ (intonation)، فشار (stress) و وقفه ها (pauses). در ادامه این بخش، لادو به بررسی هر یک از این عناصر می پردازد که چون در بخش های دیگر سایت دنبلید، با آنها آشنا شده اید، از بیانشان خود داری می کنم.
3-1: سازمان)
در این قسمت، لادو به ارتباط اجزای ساختاری و دستوری زبان اشاره کرده و با آوردن نمونه هایی اثبات می کند که زبان دو ویژگی تانشی (بالقوه) دارد :
1-ویژگی تانشی تغییر.
به مثال های لادو در این باره توجه کنید: he showed us the light house he showed us the house light he showed us a light house he showed us the light house
2-ویژگی تانشی گسترش.
به مثال لادو درباره ویژگی تانشی گسترش در زبان توجه کنید: The man who is standing over there on the deck showed some of us who are not sailors and are fearful of being lost the light house that they say is at the entrance of the bay… علاوه بر اینها، چیزهایی در زبان انگلیسی وجود دارد که قابل تغییر نیست، اما ممکن است در زبانی دیگر تغییر پذیر باشد. برای نمونه the که با تغییر تعداد یا جنسیت تغییر نمی کند و یا light که با تغییر جنس تغییر نمی کند و اگر در جایگاهِ شناسان (modifier) باشد، تعداد نیز در آن بی تاثیر است و نیز فعلِ show که با تغییر تعداد، تغییر نمی کند مگر آنکه در زمان حال بکار رود : He shows, they show لادو در پایانِ این بخش به نکته ای جالب اشاره می کند : هنگامیکه به این واقعیت می اندیشیم که هر انسان معمولی قادر است هزاران هزار واژه را در قالب بدنه سازمند زبان بکار برد، عظمت موهبت زبان، ما را متحیر می کند؛ موهبتی که در میان همه آفریده های زمینی خداوند، تنها به انسان داده شده است. 1-2: عادت) لادو در این قسمت، بخش عمده ای از ساختارهای دستوری استفاده شده در زبان هر انسانی را معلول عادت می داند و معتقد است که امکان ندارد یک نفر در صحبت عادی خود، حتی در یک جمله، بر روی تغییرهای تانشی یا قابلیت گسترش زبان فکر کند؛ بلکه هر انسان در هنگام سخن گفتن، بیشتر توجه خویش را به رشته ی اندیشه و چگونگی واکنش مخاطب خود معطوف کرده و کمینه ی آنرا متوجه ویژگی های دستوری سخن خود می کند. (این نظر لادو، بعدها بوسیله چامسکی رد شد و اگر در آینده فرصتی شد، درباره آنچه که چامسکی زمینه ی خدادادی یادگیری و تجزیه و تحلیل زبان در مغز انسان می داند در سایت دنبلید بحث خواهیم نمود)
3. اشکال ها در یادگیری ساختار دستوری زبان خارجی
1-3 : انتقال) گرایش به انتقال ساختار دستوری زبان مادری به زبان خارجی وجود دارد و حتی در مواردی که ریخت و معنا منتقل می شوند، تمایل به انتقال ”توزیع دستوری“ نیز وجود دارد. نگارنده در این زمینه، مثالِ telephone books را می آورد و یادآوری می کند که در زبان انگلیسی، ”شناسان“ علامت جمع نمی گیرد. اما در در برخی زبانها، شناسان نیز علامت جمع می پذیرد و ممکن است زبان آموز این توزیع دستوری را وارد زبان انگلیسی کند. لادو معتقد است که حذف یک اشتباه انتقال یافته به زبان خارجی از سوی زبان آموز، همان قدر دشوار است که حذف آن از زبان مادری! 2-3 : شباهت و اختلاف، بعنوان عوامل تعیین کننده سهولت و اشکال) یادگیریِ ساختارهای مشابه با زبان مادری، آسانتر و یادگیری ساختارهای متفاوت از زبان مادری، دشوارتر است. از نظر لادو، می توان برای سنجش اینکه یک فرد چه میزان از زبان را آموخته است، توان وی در تسلط بر ساختارهای متفاوت را آزمود. 3-3 : خلاقیت در مقایسه با فهم) تاثیر انتقال در هنگام سخن گفتن و شنیدن زبان یکی نیست. در هنگام سخن گفتن، زبان آموز معنای مورد نظر خود را برگزیده و با استفاده از ریختٍ موجود برای این معنا در زبان مادری اش، آنرا بازگو می کند، اما در هنگام شنیدن، وی ریخت را می شنود و آنرا به معنای احتمالی اش در زبان مادری ربط می دهد. شاید در نگاه نخست، اثر این دو پدیده یکسان بنظر رسد، اما در واقع میان این دو تفاوت بسیار است. برای نمونه، حذفِ –s سوم شخص در جمله های پرسشی برای بسیاری از زبان آموزان دشوار است. بسیاری از دانش آموزان، جمله ی ”آیا او می تواند انگلیسی صحبت کند؟“ را بصورت ”Can he speaks English?“ به زبان می آورند. این تنها یک اشکال گویشی است؛ چراکه زبان آموز با شنیدن Can he speak English? که جمله صحیح است، به آسانی متوجه معنای آن می شود. 4-3 : آنچه از نظر ریخت، اختلاف بوجود می آورد و در نتیجه باعث اشکال می شود 1-4-3 : ابزار انتقال یکسان، نمونه ی متفاوت :واژگان نخش نما) واژه نخش نمای who در عبارت who came?، تقریبا برابر با quien در عبارت اسپانیایی quien vino? است. یک انگلیسی زبان، کافی است معادل اسپانیایی را جایگزین معادل زبان مادری کند. 2-4-3 : ابزار انتقال یکسان، نمونه ی متفاوت : ترتیب واژگان) در زبان انگلیسی، شناسان اگر یک واژه باشد، پیش از هسته (head) می آید. برای نمونه garden flower گل است و flower garden باغ است. همچنین اگر شناسان یک عبارت باشد، پس از هسته می آید. برای نمونه : a man with a toothache در زبان چینی نیز ترتیب واژگان، نمایشگر شناسان و هسته است، اما در این زبان همیشه شناسان پیش از هسته می آید؛ چه شناسان یک واژه و چه یک عبارت باشد. بنا براین، یک چینی هنگام آموختن زبان انگلیسی باید بیاموزد که عبارت های شناسان را پس از هسته قرار دهد و یک انگلیسی هنگام آموختن زبان چینی باید بیاموزد که عبارت شناسان را پیش از هسته بگذارد. در اینجا دشواری زبان آموز چینی بیشتر است. چراکه وی باید از سازمان تک الگویی، وارد سازمان دو الگویی شود. اما زبان آموز انگلیسی از سازمان دو الگویی، وارد سازمان تک الگویی می شود. 3-4-3 : ابزار انتقال یکسان، نمونه ی متفاوت : همخوانی ریخت ها) برای نمونه، در زبان انگلیسی جمله ی the car runs را در نظر بگیرید. –s درفعل این جمله، در هنگام جمع، حذف می شود. یعنی فعل و فاعل همخوانی دارند. در زبان اسپانیایی، el coche corre، معادل همین جمله است ولی در هنگام جمع، -s نشانه جمع فاعل است و با افزوده شدنِ –n به فعل، همخوانی میان ریخت ها بوجود می آید : los coches corren. دشواری زبان آموز اسپانیایی در اینجا کمتر از زبان آموز انگلیسی است. (چرا؟) 4-4-3 : ابزار انتقال گوناگون : ترتیب واژگان در یک زبان، در مقابل آهنگ در زبانی دیگر) در زبان انگلیسی، برای پرسشی کردن جمله ی You are a student، ترتیب واژگان عوض شده و می گوییم: Are you a student . اما در زبان اسپانیایی برای پرسشی کردن جمله ی Usted es un estudiante، کافی است آهنگ پایان جمله را بالا بریم. در اینجا، زبان آموز انگلیسی یا اسپانیایی برای آموختن ابزار انتقال متفاوت، دچار اشکال خواهد شد. 5-4-3 : ابزار انتقال گوناگون : ترتیب واژگان در یک زبان، در مقابل واژگان نخش نما در زبانی دیگر) برای نمونه، در زبان تایلندی جمله ی Khaw pen nakrien یعنی او یک دانش آموز است. برای پرسشی کردن این جمله کافیست واژه ی نخش نمای ry را به آخر آن بیافزاییم : khaw pen nakrien ry? . چون ترتیب واژگان تغییری نکرده است، تنها فرق میان دو جمله، افزایش یک واژه ی نخش نما است. بنابراین زبان آموز تایلندی، برای آموختن ابزار انتقال انگلیسی برای جمله های پرسشی (ترتیب واژگان) دچار اشکال خواهد شد. 6-4-3: ابزار انتقال گوناگون : ترتیب واژگان در یک زبان، در مقابله با صرف در زبانی دیگر) مفعول باواسطه که در زبان انگلیسی با ترتیب واژگان معین می شود، در زبان لاتین با استفاده از صرف مشخص می گردد. نمونه: 1-The dauther give her mother a coat. 2-The mother gives her daughter a coat. 3-Matri filia vestem dat. 4-Mater fili& vestem dat. در مثال دوم لاتین، با استفاده از صرف، مادر در جایگاه نهادی و دختر در جایگاه مفعولی بایی(باواسطه) قرار گرفته است. 7-4-3 : ابزار انتقال گوناگون : واژه ی نخش نما در یک زبان، در مقابل صرف در زبانی دیگر) عبارت ”من خواهم رفت“ در زبان اسپانیایی بصورت ire بکار می رود و ابزار انتقال آن صرف است؛ درحالیکه همین عبارت در زبان انگلیسی بصورت I will go بکار می رود و ابزار انتقال آن will است که واژه ای است نخش نما. لادو می گوید که تجربیات شخصی وی باعث شده که وی بر این گمان باشد که دشواری زبان آموزی که از روش واژه ی نخش نما، وارد روش صرفی می شود، دشوارتر است.
وای وای با این پاسخنامه سازمان سنجش
+ نوشته شده در دوشنبه هفدهم اسفند 1388 ساعت 8:46 شماره پست: 534
سلام به همه دوستان
منم با نظر خیلی ها موافقم. پاسخنامه سازمان سنجش غلط داره.
راستش نظراتتون در مورد سوالات و پاسخهای سازمان سنجش به صورت پراکنده در چندین مطلب نوشته شده بود. برای اینکه بتونید بهترین نتیجه را از اعتراض خود بدست آورید خواهشمند است شماره سوال و پاسخ توضیحی خود را در قسمت نظرات این پست بنویسید. سپس با کمک هم میتونیم به یک نتیجه واحد برسیم. من پاسخ نهایی هر سوال را روز چهارشنبه با یکی از اساتید معتبر دانشگاه چک میکنم. راستی کسی میدونه مدت اعتراض تا کی هست؟
در ضمن میونید درصدهای خودتون را هم بگید تا من با مشاوره اساتیدم بتونم رتبه و دانشگاه احتمالیتون را براتون پست کنم.
فقط حتما حتما ضرف امروز و فردا این مطالب را در قسمت نظرات وارد کنید...
دنیا و علم زبانشناسی (1)
+ نوشته شده در شنبه پانزدهم اسفند 1388 ساعت 12:46 شماره پست: 529
بخش اول
نویسندگان: عبدالامير كربلايي و ف. مدرك منبع: سایت راسخون
این مقاله میخواهیم به طور مختصر علم زبان شناسی را مطالعه کنیم و پس از آشنایی اجمالی با این علم به بررسی شاخه های مختلف آن بپردازیم. البته قابل ذکر است که این علم بسیار گسترده است و صرفا با خواندن این مقاله نمیتوان کاملا با آن آشنایی پیدا کرد. این مقاله کمک میکند که علاقه مندان به این رشته اطلاعاتی اولیه از این مقوله به دست آورند.در اولین گام میخواهیم بدانیم که علم زبان شناسی(Linguistics ) به چه چیزی اطلاق میشود؟زبان شناسی در واقع مطالعه علمی و دقیق زبان هاست و تلاش میکند که زبان را معرفی کند و دریابد که چگونه در ذهن انسان ها شکل گرفته است .تمرکز این علم به توصیف و توزیع زبان است و هیچ ارتباطی به قواعد دستوری زبان ها ندارد و حتما لازم نیست که یک زبان شناس زبان های زیادی را فرگیرد یا مترجم زبان باشد. زبان شناسی یک علم اجتماعی است و زمینه های مشترکی با دیگر علوم اجتماعی مانند روان شناسی , انسان شناسی , جامعه شناسی و باستان شناسی دارد. این علم ممکن است بر رشته های دیگری از جمله انگلیسی , ارتباطات و علوم کامپیوتر اثرگذار باشد. زبان شناسی را میتوان به عنوان یک علم شناختی (Cognitive Science) معرفی کرد.همزمان با علم روان شناسی , فلسفه و علوم کامپیوتر (هوش مصنوعی AI) زبان شناسی هم به طریقه عملکرد مغز انسان ها می پردازد...
این مقاله میخواهیم به طور مختصر علم زبان شناسی را مطالعه کنیم و پس از آشنایی اجمالی با این علم به بررسی شاخه های مختلف آن بپردازیم. البته قابل ذکر است که این علم بسیار گسترده است و صرفا با خواندن این مقاله نمیتوان کاملا با آن آشنایی پیدا کرد. این مقاله کمک میکند که علاقه مندان به این رشته اطلاعاتی اولیه از این مقوله به دست آورند.در اولین گام میخواهیم بدانیم که علم زبان شناسی (Linguistics ) به چه چیزی اطلاق میشود؟زبان شناسی در واقع مطالعه علمی و دقیق زبان هاست و تلاش میکند که زبان را معرفی کند و دریابد که چگونه در ذهن انسان ها شکل گرفته است .تمرکز این علم به توصیف و توزیع زبان است و هیچ ارتباطی به قواعد دستوری زبان ها ندارد و حتما لازم نیست که یک زبان شناس زبان های زیادی را فرگیرد یا مترجم زبان باشد. زبان شناسی یک علم اجتماعی است و زمینه های مشترکی با دیگر علوم اجتماعی مانند روان شناسی , انسان شناسی , جامعه شناسی و باستان شناسی دارد. این علم ممکن است بر رشته های دیگری از جمله انگلیسی , ارتباطات و علوم کامپیوتر اثرگذار باشد. زبان شناسی را میتوان به عنوان یک علم شناختی (Cognitive Science) معرفی کرد.همزمان با علم روان شناسی , فلسفه و علوم کامپیوتر (هوش مصنوعی AI) زبان شناسی هم به طریقه عملکرد مغز انسان ها می پردازد.
در بخش های بعد با نام بردن و شرح اجمالی شاخه های مختلف زبان شناسی خواهیم پرداخت. شاخه های اصلی این علم عبارتند از: 1) Phonetics (آواشناسی) 2) Phonology (واج شناسی) 3) Morphology (تاریخ تحولات لغوی) 4) Syntax (علم نحو) 5) Semantics (علم معانی) 6) Language Acquisition ( فراگیری و تحصیل زبان) در ادامه به بررسی یکایک شاخه های نام برده خواهیم پرداخت.
Phonetics (آواشناسی):
Phonetics مطالعه ایجاد و ادراک صداهاست. در ارتباط با صدا های زبان است و این که چگونه صداها به صورت بند بند ایجاد میشوند و همچنین شنونده چگونه آن ها را دریافت میکند. Phonetic ارتباط نزدیکی با علم صوت سناسی دارد و از تکنیک های مشابهی با صوت شناسی استفاده میکند. آواشناسی شامل سه رشته ی زیر میباشد: 1) Articulator Phonetics : تولید صداهای گفتاری 2) Acoustics Phonetics : مطالعه فرایند تولید فیزیکی و انتقال و مخابره ی صداهای گفتاری 3) Auditory Phonetics : مطالعه فرایند ادراک صداهای گفتاری
Phonology (واج شناسی) :
Phonology مطالعه الگوهای صدایی یک زبان است و با سازمان دهی صداها در یک زبان ارتباط دارد که در واقع تغییراتی که در صداهای گفتار برای ایجاد کلمات به وجود می آید را بررسی میکند.
Morphology ( تاریخ تحولات گفتاری):
Morphology مطالعه تشکیل کلمات و ساختارهاست. Morphology در واقع به بررسی چگونگی قرار گرفتن اجزای کوچکتر کلمات برای ساخت واحدهای بزرگتر و قواعد حاکم بر این فریند میپردازد. عناصری که برای تشکیل کلمات در کنار یکدیگر قرار میگیرند, Morpheme نامیده میشوند. Morpheme کوچکترین واحد معنا دار یک زبان است. به عنوان مثال کلمه Cats از دو Morpheme , Cat و S جمع شکل میگیرد.
Syntax ( علم نحو):
علم نحو (Syntax) مطالعه ساختار جملات است و تلاش میکند که توضیح دهد بر اساس قواعد, چه ساختاری از نظر گرامری در یک زبان خاص صحیح است. این قوانین ساختاری اصولی را مشخص میکنند. به عنوان مثال ساختار اصولی زبان انگلیسی به صورت فاعل – فعل – مفعول است مانند جمله زیر (John hit the ball ) فرایند دگر سازی به شما این امکان را میدهد که ساختاری متفاوت مانند (The ball was hit by John) را ایجادکنید.
Semantics (معناشناسی):
معنا شناسی (Semantics) علم مطالعه ی معناست و تلاش این علم بر آن است که توضیح دهد که چگونه معانی را درک میکنیم. و همچنین چگونه از این ادراک برای تولید جملات استفاده میکنیم. معناشناسی ارتباط گسترده ای با علم منطق در فلسفه دارد. Language Acquisition ( تحصیل زبانی): تحصیل زبانی نشان میدهد که چگونه بچه ها یک زبان را یاد میگیرند و یا این که بزرگترها چگونه زبان دوم را می آموزند. تحصیل زبانی بسیار مهم است چرا که بینشی از فرایند اصولی زبان به ما می دهد.دو جزء در تحصیل زبانی شرکت دارند: دانش فطری زبان آموز( Universal Grammar یا UG) و محیط (Environment). نظریه ی UG مفهوم گسترده ای دارد.تئوری این نظریه این است که کلیه زبان ها در یک قالب بندی خاص عمل میکنند و فهم این قالب بندی تا حد زیادی به فهم این که زبان چیست کمک میکند
تعریف کوتاه زبانشناسی
زبانشناسی مطالعه زبان بشر است. دانشی است که به شکل کنونی خود تنها ۲۰۰ سال قدمت دارد. با استفاده از علم زبانشناسی می توان اجزای زبان را تجزیه و تحلیل کرد و چگونگی زبان بشر را تغییر داد. برخی از زیر مجموعه های زبانشناسی به این عبارتند: 1. لغت شناسی: مطالعه چگونگی شکل گیری لغات و اجزای آن؛ 2. آواشناسی: مطالعه صداها و چگونگی تولید آن توسط صدای انسان؛ 3. نحو: مطالعه ساختار جملات و چگونگی ساخته شدن آنها؛ 4. معنای سخن: مطالعه معنای جملات و عبارات در موقعیت های گوناگون.
نوام چامسکی متولد هفتم دسامبر سال ۱۹۲۸، فعالیتهای زیادی در زمینه زبانشناسی کرده است. یکی از تاثیرگذارترین نظریه های او زایشی بودن زبان است. به عبارتی با استفاده از قانونهای محدود، می توانی تعداد جملات نامحدودی تولید کرد که تا به حال نه گفته شده است، و نه شنیده. نمونه ملموس از این نظریه شعر انگلیسی “The House That Jack Built” است.
زبان شناسي چيست؟
او ناخودآگاه را داراي ساختار همچون زبان ميداند. او طفل خردسالي را كه در مقابل آيينه در خود تامل ميكند، نوعي دال ميداند كه مي تواند معنا ببخشد و تصويري را كه در آينه ميبيند مدلول در نظر ميآورد. كاركرد آينه در اين مثال روانشناسانه، همچون كاركرد استعاره در زبان است، اما كودك شبيه يا جانشين خود را در سويي ديگر ميبيند. تا اين مرحله بين دال و مدلول يگانگي حاكم است، اما با ورود پدر، كودك به آگاهي اضطراب آوري ميرسد. « او اكنون بايد اين نكته سوسوري را دريابد كه هويتها بر اثر تمايز شكل ميگيرند.» ميدانيم كه سوسور گفته بود در زبان چيزي جز تمايز وجود ندارد. روش رولان بارت در استخراج سازههاي موضوعات بعضاً پيش پا افتادهاي چون نظام مد لباس نظام فهرست غذا اثاثيه و معماري از اين هم جالبتر است. او با تجارب فراواني كه با نشانهشناسي بدست آورده بود،عنوان كرد كه زبان پوشاك - و نظام هاي ديگر ـ « مانند يك زبان عمل ميكند. وي زبان پوشاك را به دو قسمت نظام و گفتار ( زنجيره ) تقسيم ميكند... يك مجموعه لباس شامل كت اسپورت، شلوار فلانل خاكستري و پيراهن يقه باز سفيد، معادل با جمله خاصي است كه به وسيله يك فرد به منظوري خاص ادا شده باشد. تناسب اين اجزا با يكديگر، نوع خاصي از گفته را پديد ميآورد و معنا يا سبك خاصي را بر ميانگيزد. بارت تنها به سازههاي نظامها علاقه دارد، نه دلالتهاي ديگر آن او مينويسد: « آشكار است كه مد لباس، لوازم و تبعات اقتصادي و جامعه شناسي دارد، اما نشانه شناسي با اقتصاد و جامعه شناسي مدلباس سروكار ندارد». روش ساختاري كلورلوي استروس در مردم شناسي و اسطوره شناسي و همچنين نقاداني چون تزوتان، تودورف، كلودبرمون، ژولين كرماس و ولاديسيرپراپ در روايت شناسي ساختاري شايد از جهاني ديگر براي ما جذاب باشند. اساسيترين محور در انديشههاي لوي استروس باور او به نظامي نهايي و عنصري دگرگوني ناپذير بود كه تمامي پديدارهاي فرهنگي بخشي از آن نظام بودند،«يعني ساختاري كه دگرگوني ناپذير است و تمام عناصر و اشكال فرهنگي و مناسبات ميان آنها در دل آن جاري دارند ... همان طور كه در زبان شناسي، پس از سوسور، دانستهايم زبان ساختاري نهايي است كه اشكال گفتار و سخن دل اين نظام يا ساختار اصلي جاي دارند. » بنابراين نزد لوي استروس ذهن پيشرفته معاصر ـ و به ظاهر انديشمند ـ هيچ مزيتي بر ذهن ابتدايي انسان نخستين ندارد. اين هر دو يك گونه كاركرد دارند: تفاوت تنها در پديدههايي است كه در برابر اين دو گونه ذهن وجود دارد. از اين رو هدف نهايي لوي استروس شناسايي كاركرد و ساختار ذهن آدمي بود. «او مانند فرويد ميكوشيد كه اصول تكوين انديشه را كه در همه جا و براي همه اذهان انساني معتبر است، كشف كند. اين اصول عام بر مغزهاي ما به همان اندازه حكومت ميكند كه بر مغزهاي سرخپوستان آمريكاي جنوبي، ولي ما چون در جامعه صنعتي بسيار پيشرفتهاي زيستهايم و به مدرسه يا دانشگاه رفتهايم، برخورداري ما از تربيت فرهنگي سبب شده است كه منطق عام انديشه ابتدايي ما در زير پوششي از انواع ملاحظات منطقي خاص كه مقتضاي اوضاع مصنوعي محيط اجتماعي مان است پنهان بماند. اساطير براي لويي استروس همچون صفحه نت ( پارتيتور ) يك اركستر است، يعني اجزا آن ضمن هماهنگي با هم معنايي واحد و روشن را بروز ميدهند. او در كتاب منطق اسطوره تحليل اسطوره اديب شهريار را، به قياس با روش تحليل ساختاري زبان شناسي، به گونهاي كاملاً ساخت گرا پيش ميبرد. او اسطوره و موسيقي هر دو از سر چشمه واحدي يعني زبان جدا شدهاند. بايد توجه داشت كه بيش از لويي استروس، متخصص فرهنگ عامه روسي، ولايمير پراپ، با به كار بستن نظريات فرماليتها و زبان شناسان موفق شد داستانهاي عاميانه را از جهت ساختاري بررسي كند. در روايت شناسي ساختارگرا نحو از اهميت فراواني برخوردار است. اولين تقسيم يك جمله به نهاد و گزاره است. به اين جمله توجه كنيد:« پهلوان آژدها را كشت » در اين جا پهلوان نهاد، و اژدها را كشت گزاره است اين جمله ميتواند هسته يك قطعه يا حتي يك قصه كامل باشد. ما ميتوانيم در محور جانشيني به جاي پهلوان، آشيل، رستم و يا اميرارسلان را جايگزين كرده و گزاره را نيز بسط دهيم. به اين ترتيب در اين جمله محور هم نشيني سازنده روايت و محور جانشيني سازنده انواع روايت خواهد بود. ولايمير پروپ ادعا كرد كه ساختار سياسي همه قصهها و افسانهها يگانه است. طبق نظر او، شخصيتها در افسانهها، به تنهايي اهميت ندارند، بلكه كار ويژههاي آنان است كه در ساختار افسانهها اهميت دارد و يا به بياني درستتر ساختار افسانهها كاركرد قهرمان و ضد قهرمان را مشخص ميسازد. او با بررسي صد حكايت عاميانه توانست، ساختار همگاني افسانه را عيان سازد. شايد تاكنون چنين به نظر ميرسد كه ساختارگرايي روشي ايدئولوژيك در تحليل مسايل گوناگون فرهنگي است همواره ميكوشد عناصر گوناگون را در ساختارهاي واحد تقليل دهد. البته چنين انتقادي را فيلسوف معاصر فرانسوي ژاك دريدا نيز بر آن وارد ساخته كه در جاي خود به آن نيز خواهيم پرداخت. اما ساختارگرايان خود چنين برداشتي ندارند، به نظر آنان اين ساختارها آن چنان عام هستند كه خارج بودن از آن بيمعناست. انان از جهتي ديگر كوشيدهاند كه در ادبيات، به تعالي نوع نيز بينديشند و ساختارهاي تعالي ژانرها را نيز به دست آورند. به طوري كه رولان بارت گفته است:« اثر ادبي درست از همان جايي كه صورت نمونه از تغيير ميدهد، آغاز ميگردد». در واقع مشكل ساختارگرايي در چيز ديگري نهفته است كه به آن ميپردازيم. ساختگرايي نخست توسط نقد سنتي يا به تعبير بارت نقد دانشگاهي يا رسمي مورد حمله قرار گرفت؛ نقد مدرن همان چالشي را با نقد سنتي داشت كه زبان شناسي با دستور سنتي. نقد سنتي همچون دستور سنتي تجويزي و نه توصيفي است، در پي يافتن شيوههاي متعالي و جاودان ادبيات است و از اين جهت به تعبير ميشل فوكو چنين سخني، آشكارا اقتدارگرا است. قوانين ادبيات براي نقد سنتي جاوداني و ابدي است. بدين معنا كه همواره در برابر خروج از اصول نوع (ژانر) پايداري ميكند. كافي است به جنجالي در كشور خودمان هنوز هم به سر مشروعيت شعر نو در برخي محافل سنتي برپا است، توجه كنيم . اما اصلي ترين خصيصه نقد تجويزي، پرداختن به حواشي متن است نه تشريح خود آن براي منتقد يا بهتر بگوييم محقق ادبي همه چيز اهميت دارد جز خود متن، او به جاي تشريح جهان متن، به تحقيق در باب زندگي مولف، با وقايع داستان، تاريخ نگاري چگونگي نگارش، هدف مولف و ساير حوادث فرعي مشغول ميشود. به هنگام تشريح متن، گزارهها براي او ساحتي تك معنا دارند. في المثل شرح سودي بر حافظ از اين جهت كه ابيات حافظ را شرح كرده در نقد سنتي جاي نميگيرد، بلكه به خاطر قائل بودن به تك معنايي آن ابيات در آن گروه جاي ميگيرد، حال آنكه ادبيات به خصوص از نوع ادبيات مرزي و شگرف، ساحتي چندگونه و منشورگون دارد و معاني گوناگوني را باز ميتاباند. شيوه نقد سنتي و نقد معاصر از جهتي دروني كاملاً يادآور نگرش در زماني و همزماني به زبان، در مطالعات سوسور است. در حالي كه نقد معاصر ميكوشد، متن را با توجه به ويژگيهاي دوران خود بررسي نمايد، نقد سنتي همچنان در تار و پود قوانين جاودان خود ساخته اسير است. رولان بارت در مقاله نقد دانشگاهي و نقد تفسيري، موضوع نقد را ادبيات و نه راز زندگي نامه نويسنده ميداند: « هر چيزي در نقد دانشگاهي بار عام مييابد، به شرطي كه بشود اثر هنري را به چيز ديگري جز خود اثر، يعني جز ادبيات مربوط ساخت.» اصليترين دليل جدال بر همان سوالي استوار است كه در ابتداي اين نوشتار آورديم. آيا ميتوان در روشهاي زبان شناسي در بررسي ادبيات سود جست؟ ياكوبسن گفته است: «از آنجا كه زبان شناسي علم جهاني ساختار كلامي است، شعر شناسي را بايد جزو مكمل زبان شناسي دانست.» جدال بر سر اين سئوال تنها به منتقدان وابسته به نقد سنتي و منتقدان هواخواه نقد مدرن محدود نميشود، ميان همين دسته اخير نيز ميتوان چالشهاي گوناگوني را مشاهده كرد. گروهي بر مرجعيت ادبيات و گروهي بر مرجعيت زبان شناسي تاكيد دارند. راجر فالر در مقاله بررسي ادبيات به منزله زبان ضمن اين كه هر گروه را فاقد دركي همه جانبه از اين دو مقوله ميداند، بررسي جامعي از مناسبات زبان شناسي و نقد ادبي نموده شرايط دخالت زبان شناسي را در ادبيات بيان داشته. او زبان شناسي را عمل هدايت شده و انعطاف پذيري ميداند كه قادر است، اگر توسط كساني كه تسلط كاملي بر آن دارند، به كار گرفته شود. براي هر هدفي در چارچوب الگوي اتخاذ شده مورد استفاده قرار بگيرد. يكي از دستاوردهاي ساختارگرايي رمززدايي مكرر آن از ادبيات و تقليل آن به سازهها است، اين بيتوجهي به معنا دليل اصلي چالش است. در ساختارگرايي ادبيات، در حكم مصداق يا شي بازنمود ميشود. « آنچه يا كوبسن كاركرد شعريس مينامد، اهميت ادبيات را در اين ميداند كه چگونه ساختار متن به منظور برجسته سازي عناصر جوهري آن ـ به ويژه واجشناسي و نحو ـ تنظيم ميشود. الگوهاي تقارن و تشابهي كه او در شعرهايش مييابد در اين سطوح از زبان به مراتب بيشتر از ساخت صوري ( مثلاً ساخت زني و بندي ) است، نتيجتاً متن به نحوي بازنمايانده ميشود كه گويي عمدتاً به واسطه شكل جسمي ادراك ناشدنياش وجود دارد. در ازاي اين فرآيند تخيلي، متقابلاً آنچه ميتوان كاركردهاي ارتباطي و بين فرديـدر يك كلام كاركرد كاربردي ـ متن ناميد، ناچيز شمرده ميشود.» يكي از اصيلترين نقدهاي ساختاري نقدي است كه ياكوبسن و لوي استروس به طور مشترك بر منظومه ( گربه ها ) اثر شارل بودلر نگاشتهاند، ميشل ريفاتر، كه خود از بزرگان نقد مدرن است، حمله سختي به اين نقد ميكند. « ريفاتر نشان ميدهد كه ويژگيهاي زباني كه آنها در اين شعر كشف ميكنند، احتمالاً حتي به وسيله يك خواننده مطلع نيز قابل درك نخواهد بود، آنها كل برداشت دستوري و انگاره واجي خود را بر اساس رهيافتي ساختارگرا بنا ميكنند، اما همه ويژگيهايي را كه مورد توجه قرار ميدهند، نميتوان براي خواننده بخشي از ساختار شعري به شمار آورد.» از ديگر ايراداتي كه بر اين روش گرفتهاند، اين است كه بيتوجهي به معنا از دست رفتن يك معيار ارزشي در مورد گزينش متون است. در اين روش، به هنگام نقد بين سخ كافكا و ملودرام بيارزشي از دانيل استين تفاوتي وجود ندارد، زيرا براي منتقد ساختارگرا نه معاني بلكه ساختارها اهميت دارد، ايرادي كه البته ساختارگرايان مزيت خويش ميدانند نه عيب . راجرفالر در همان مقاله مذكور به صراحت مينويسد« من معتقدم كه زبان شناسي ميتواند كاربردي كاملاً مناسب در ادبيات داشته باشد تا وجوه مختلف متون ادبي را آشكار كند ... به نظر من چاره كار صرفاً در اين است كه ادبيات را به منزله زبان مورد نظريه پردازي قرار دهيم ... آن الگوي زبان شناختي كه براي اين منظور مناسب تشخيص داده ميشود بايد واجد اين ويژگيهاي كلي باشد: الف : بايد تبيين جامعي از تمامي ابعاد ساختار زبان متن ـ به ويژه ابعاد كاربردي آن به دست دهد؛ ب) بايد بتواند تبييني از كاركرد ساختهاي زباني مفروض (در متون واقعي) به دست دهد به ويژه كاركردي كه موجب شكل گيري انديشه در ذهن خواننده ميشود؛ ج) بايد تصديق كند كه معاني متن در بنيادي اجتماعي شكل ميگيرند... آن نوع زبان شناسي كه ما براي مقصود خود نيازمند داريم، برخلاف اغلب ديگر شكلهاي زبان شناسي كه حيطهشان به طور تصنعي محدود شده است بايد در پي همه شمول بودن باشد، يعني تبيين كاملي از ساختار زبان و كاربرد آن در تمام سطوح ارايه دهد. اين سطوح عبارتند از: معناشناسي يا انتظام معاني در زبان، نحو يا فرآيندها و سامانمنديهايي كه نشانهها را در قالب جملات زبان مرتب ميكند، واجشناسي و آواشناسي كه به ترتيب عبارتند از طبقهبندي و سامانمندي و توليد عملي اصوات گفتار، دستور زبان متن يا توالي جملات در كلام منسجم طولاني و كاربردشناسي يا روابط مرسوم بين ساختهاي زبان و استفاده كنندگان و كاربردهاي زبان. به تفاوت ديدگاه راجر فالر با ديدگاه ساختارگرايان و به خصوص منتقدان مكتب پراگ توجه كنيد،"توصيف سبك شناسي ساختاري بايد در سه رويه بياني انجام پذيرد:
1- در رويه آوايي:
ارزش موسيقي وزن و واژهها را بايد گفت. ارتباط موسيقي و معنا را بايد نشان داد.
2- در رويه اندامي و دستوري:
پيوند واژهها و سازهها چگونه است؟ خصوصيت اين پيوند و تفاوت آن با غزلهاي گويندگان ديگران در كدام است.
3- در رويه واژگاني :
گزينش در محور جانشيني چگونه به انجام رسيده است؟ فرق اين گزينش با گزينش ديگران در چيست؟ ... در مرحله دوم بايد شبكه ارتباطهايي را كه در اين پيكرهها را در هر رويه با هم و نيز هر رويه را با دو رويه ديگر پيوند ميدهد، مشخص گردانيد. همچنان كه واجشناسي بيش از اين تشخيص داده بود، اين پيوندهاي دروني به حكم اصل هماهنگي و دژآهنگي عمل ميكنند. يعني همانطور كه هر اوج، به سبب تضادهاي پنهاني خود با عناصر مجاور يك پيام، در نقش واحد متمايز ظاهر ميشود، به همان ترتيب هر جلوه سبك شناختي نيز به عنوان واحدي متمايز فراهم آمده است. در اين صورت مثلاً به هنگام تفسير متن به حكم شيوه زبان شناختي ميتوان گفت كه هر واحد معنايي برابر با يك واحد آوايي است و به عكس.»
قبولی دوستان در آزمون
+ نوشته شده در دوشنبه دهم اسفند 1388 ساعت 18:44 شماره پست: 528
سلام به همه
میبینم این چند روزی که من این سر دنیا داشتم از حجم زیاد کار دست و پا میزدم بحث نتایج و احتمال قبولی تو وبلاگ حسابی گرم بوده.
خدا را شاهد میگیرم همیشه دعا کردم که همتون (حداقل بچه های وبلاگ) قبول بشن و با دل شاد ادامه راه را برن. من با نظر بعضی از دوستان موافقم. زیاد سخت نگیرید. چون تا وقتی نتایج نیاد هیچی قطعی نیست. مثلا پارسال آموزش محور اضافه شد و تعداد قبولی هم افزایش یافت. بنابراین دوستانی با رتبه های بالای ۱۵۰ شبانه و علامه قبول شدند. یک همچین مواردی هر سال اتفاق می افتد. مهم اینه که شما سعی خودتون را کرده باشید. در ضمن اگر هم خدایی نکرده قبول نشدید سال آینده با هم تلاش میکنیم.
اما یه چیزی را قول بدهید...
پارسال هم دوستانی در زمان کنکور خواننده وبلاگ بودند اما بعد از قبولی دیگر خبری ازشون نشد. شماها بی معرفت نباشید. دوست دارم هر کدوم قبول شدید به من کمک کنید تا "وبلاگ زبانشناسی همگانی" را کاملا بروز و با رونق نگه داریم. زبانشناسی ایران نیاز دارد تا در فضای مجازی بیش از اینها مطلب داشته باشد.
از اینکه با ما همراهید ممنونم.
راستی یک مطلب دیگه: یکی از لینکهای زیر را در قسمت آدرس کپی کرده و فایل مربوطه را ذخیره کنید. امیدوارم خوشتون بیاد... همگی....
+ نوشته شده در چهارشنبه پنجم اسفند 1388 ساعت 13:17 شماره پست: 527
سلام به همه
دوستان تو رو خدا برام نظر بدید. آخه تو این سفر تنهام و شبها با خوندن نظرات شما کلی دلم باز میشه. نکنه بعد از این دیگه به این وبلاگ سر نزنید...منتظرم
سوالات کنکور 88-89 کنکور ارشد زبانشناسی همانی
+ نوشته شده در سه شنبه چهارم اسفند 1388 ساعت 14:15 شماره پست: 526
سلام به همه
معذرت میخوام که دیر شد و بد قولی کردم. سوالات کنکور را براتون گذاشتم. لینک اول pdf است و لینک دوم فشرده شده است که با برنامه WIN RAR باز میشود. این برنامه روی اغلب کامپیوترها وجود دارد.
اگر اینترنت پرسرعت ندارید لینک دوم را دانلود کنید.
اگر مشکلی در دانلود داشتید حتما در قسمت نظرات ذکر کنید.
فکر کنم کار خوبی باشه اگر هر کس پاسخ چند سوالی که کاملا از جوابش اطمینان دارد را برای تهیه کلید در قسمت نظرات ذکر کند. با این کار خیلی خیلی به من و دوستانتون کمک میکنید.
ظرفیت پذیرش در رشته زبانشناسی در کنکور 88 در دانشگاههای مختلف
+ نوشته شده در دوشنبه سوم اسفند 1388 ساعت 14:3 شماره پست: 521
دوست عزیزم آقای کریمی لطف کرده و مطلب زیر را برای وبلاگ ارسال نمودند با تشکر از این دوست عزیز.
گرایش زبان شناسی همگانی( روزانه): دانشگاه تهران: 10 نفر دانشگاه علامه طباطبایی: 10 نفر دانشگاه شهید بهشتی: 6 نفر دانشگاه مشهد: 7 نفر دانشگاه اصفهان: 7 نفر دانشگاه شیراز: 4 نفر دانشگاه همدان: 4 نفر دانشگاه کرمانشاه: 5 نفر دانشگاه کردستان: 8 نفر دانشگاه سیستان و بلوچستان: 6 نفر پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی( بدون امکانات رفاهی): 7 نفر
گرایش زبانشناسی همگانی( شبانه): دانشگاه تهران: 10 نفر دانشگاه علامه طباطبایی: 10 نفر دانشگاه مشهد: 3 نفر دانشگاه اصفهان:3 نفر دانشگاه شیراز: 1 نفر دانشگاه همدان: 2 نفر دانشگاه کرمانشاه:5 نفر دانشگاه سیستان و بلوچستان: 6 نفر
گرایش آموزش زبان فارسی به غیر فارسی زبانان:( روزانه): دانشگاه تهران: 10 نفر دانشگاه علامه طباطبایی: 10 نفر دانشگاه شهید بهشتی: 6 نفر دانشگاه مشهد: 7 نفر دانشگاه شیراز: 4 نفر
گرایش آموزش زبان فارسی به غیر فارسی زبانان(شبانه): دانشگاه علامه طباطبایی: 10 نفر دانشگاه مشهد: 3 نفر دانشگاه شیراز: 1 نفر
پیام نور :
گرایش زبانشناسی همگانی: دانشگاه پیام نور تهران :20 نفر
گرایش آموزش زبان فارسی به غیر فارسی زبانان: دانشگاه پیام نور تهران 20 نفر دانشگاه پیام نور اصفهان: 20 نفر
غر انتفاعی: گرایش زبان شناسی همگانی: دانشگاه شیراز( واحد بین الملل- قشم): 8 نفر
( منبع: سی دی موسسه سنجش و دانش بر اساس ظرفیت پذیرش دانشگاه ها در سال گذشته)
سوالات آزمون
+ نوشته شده در شنبه یکم اسفند 1388 ساعت 8:46 شماره پست: 520
خبر....
سوالات آزمون امسال را فردا در همین وبلاگ ببینید و بخوانید
سلام به همه
بنا به قولی که داده بودم رفتم دنبال سوالات. متاسفانه هنوز نیومده بود. در ضمن کیفم را هم زدن. حالا هی به من بدبخت بد و بیراه بگین.
چشم...چشم...هر روز میرم دنبالشون تا پیدا کنم...
بخدا نه وعده سر خرمن بود نه پیچوندن. یکم معرفت هم بد نیست. از پارسال تا دم کنکور که همتون با من بودید و دیدید که فقط میخوام کمک کنم.
اگر کسی سوالات را پیدا کرده یا میدونه از کجا میشه گیر آورد به من ایمیل بده و مژدگانی دریافت نماید و خانواده ای را از نگرانی نجات دهد.
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم بهمن 1388 ساعت 9:23 شماره پست: 519
سلام
فردا باز ساعت هشت صبح زنگ کنکور نواخته میشه و کلی آدم دل نگران و مضطرب مداد بدست و دعا بر لب میشینن روی صندلی های فلزی دسته دار قدیمی و یا اگر خوش شانس باشید پشت میزهای قدیمی دانشگاه تهران.
دفترچه سوالاتی که باز میشود و سوالاتی که مثل قطار فشنگ آماده شلیک منتظر تو هستند. پاسخنامه ای که فکر میکنی با ردیف مستطیل های کوچیک قرمزش هیچ هدفی ندارد جز آزار تو. و صدایی که گاه و بیگاه تمرکزت را یکجا نابود میکند : "بازرسان... اجرای بند ۲ " و بیسکویت بیمزه سازمان سنجش.
اما دوستان همه اینها یک حسن دارد.... همش فردا خاطره است. خاطرات کنکور.
من صمیمانه دعا میکنم که همه موفق باشید و خبر شما در قبولی و خوشحالیتون باشه. فردا بعد از کنکور به این وبلاگ سر بزنید و از کنکور ۸۹ بگید.
نظراتتون را در مورد کنکور
امسال اینجا بگید...
استخاره در ازدواج
+ نوشته شده در سه شنبه بیستم بهمن 1388 ساعت 14:26 شماره پست: 518
راستش یه دوستی دارم که برای ازدواجش سخت گیری میکنه و سعی میکنه گزینه مناسب را درست انتخاب کنه. زیاد اهل این نیست که هرجایی بره خواستگاری و زمانی که خواستگاری میره جلسه اول با دختره صحبت نمیکنه حتی اگر طرف را پسندیده باشه. چون نظرش اینه که اگر خود دختر یا خانواده دختر او را نپسندیدند برای جلسه دوم عذری داشته باشند. جلسه دوم به خانه دختره زنگ میزنه و برای صحبت با دختر مورد نظر اجازه میخواهد. خانواده دختر میپذیرند (یعنی او را تا اینجا پسندیدند). جلسه دوم خواستگاری هم برگزار میشه و دو نفر نظراتشون را به هم میگن. پسر برای جلسه سوم خواستگاری زنگ میزنه و باز اجازه داده میشه و بار دیگر دو زوج با هم به گفتگو میشینند. (یعنی او را تقریبا پسندیدند) - اما جالب اینه که وقتی پسر میخواهد برای مراسم قرار بگذارد خانواده دختر "بد بودن استخاره" را عنوان میکنند. که ممکنه چند حالت داشته باشه:
۱- راستی راستی استخاره گرفتن و بد اومده
اگر خانواده ای اهل استخاره گرفتنه باید همون روز اول استخاره را میگرفت تا پسره چند جلسه وقت خود را بیخود هدر نده. اگر هم کسی به استخاره عقیده داره خدا همون نتیجه روز آخر را روز اول هم میتونه بهش بده.
۲- استخاره بهانه بوده
اینجا دیگه خانواده دختره کاملا مقصر هستند. چراکه خواستگار چند بار اول را از آنها اجازه خواسته بود و در ثانی برای رد کردن خود چندین موقعیت را برای دختر و خانواده وی فراهم آورده بود.
حال به نظر شما اینجور با آبرو و اعتبار مردم بازی کردن و اینجور دل شکستن ها چه نتیجه ای داره؟ آیا این دختر میتونه خوشبخت باشه؟
من بدوستم گفتم آدمها به قدر ارزش و اعتبارشون می ارزن و اگر استخاره بهانه رد کردن تو بوده همون بهتر که این ازدواج نشده...
خیلی دوست دارم نظر شما را هم بدونم....
وبلاگی دیگر در زبانشناسی متولد شد....
+ نوشته شده در یکشنبه چهارم بهمن 1388 ساعت 13:54 شماره پست: 517
خدا را شکر از روز اولی که این وبلاگ را راه انداختم تا به امروز هر روز میبینم که دوستان بیشتر و بیشتری دست به کار شده اند تا از محجوریت زبانشاسی در دنیای مجازی بکاهند.
این وبلاگ با نام زبانشناسی همگانی و با همت دوستی که دانشجوی ارشد زبانشناسی است راه اندازی شده است. (البته تشابه اسمی این دوتا وبلاگ اتفاقی است).
با بازدید از این وبلاگ نظرات خود را به این دوست عزیز اعلام فرمایید.
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم دی 1388 ساعت 15:25 شماره پست: 516
در یکی از گروههای اینترنتی مطلبی را دیدم در باب ریشه ضرب المثلهای ایرانی و فارسی. از آنجا که این مطلب را مرتبط با زبانشناسی یافتم نیت کردم تا بصورت روزانه یا چند روز یکبار یکی از این ضرب المثل ها را براتون منتشر کنم. این مطالب را آقای حامد ملکیان جمع آوری و تنظیم نموده است.
باج به شغال دادن
گاهی دور زمان و مقتضیات محیط ایجاب میکند که آدمی به حکم ضرورت و احتیاج از فرد مادون و کم مایهای تبعیت و پیروی کند و دستور وفرمانش را بر خلاف میل و رغبت اطاعت و اجرا نماید.
ولی هستند افرادی که در عین نیاز و احتیاج زیر بار افراد کم ظرفیت نمیروند و عزت نفس و مناعت طبع خویش را برتر و بالاتر از آن میدانند که با وجود پاکدلان وارسته به دنبال روباه صفتان فرومایه بروند. تمام مال و خواسته را در پیش پای رادمردان میریزند ولی دیناری عنفا به دون همتان نمیپردازند. جان به جانان میدهند ولی قدمی در راه فرومایگان برنمیدارند. خلاصه« تاج به رستم میبخشند ولی باج به شغال نمیدهند»
باید دانست که ضرب المثل بالا به دلیلی که بعدا خواهد آمد شغاد صحیح است نه شغال. گو اینکه شغال در مقایسه با شیر ژیان به مثابه همان شغاد در مقابل رستم دستان است ولی صحیح ترین روایت در مورد ضرب المثل بالا همان شق اول است که به داستان تاریخی رستم و شغاد مرتبط میباشد و در شاهنامهی فردوسی به تفصیل آمده است. ذیلا اجمالی از آن تفصیل بیان میشود :
در اندرون خانه زال، پدر رستم، کنیزک ماهرویی بود که خوش میخواند و رود مینواخت. زال را از آن کنیزک خوش آمد و او را به همسری برگزید. پس از مدت مقرر :
کنیزک پسر زاد از وی یکی که از ماه پیدا نبود اندکی ببالا و دیدار، سام سوار وزو شاد شد دوده نامدار ستاره شناسان و گنده آوران زکشمیر و کابل گزیده سران بگفتند با زال و سام سوار که ای از بلند اختران یادگار چو این خوب چهره بمردی رسد یگانه دلیری و گردی رسد کند تخمه سام نیرم تباه شکست اندر آرد بدین دستگاه همه سیستان زو شود پر خروش وز شهر ایران بر آید بجوش
زال زر از این پیشگویی غمگین شد و به خدا پناه برد که خاندانش را از کید دشمنان مفاسد بیگانگان محفوظ دارد. به هر تقدیر نام نوزاد را شغاد نهاد و به ترتیب و پرورش او همت گماشت. چون شغاد به حد رشد رسید او را نزد شاه کابل فرستاد تا در کشورداری و تمشیت امور مملکت بصیر و خبیر شود. شاه کابل دخترش را با وی تزویج کرد و در بزرگداشتش از گنج و خواسته دریغ نورزید. در آن موقع باج و خرابی کشور کابل (افغانستان امروزی) به رستم دستان میرسید و همه ساله معمول چنان بود که یک چرم گاوی باژ و ساو میستاندند و برای تهمتن به زابلستان میفرستادند.
چنان بد که هر سال یک چرم گاو ز کابل همی خواستی باژو ساو
وقتی که شغاد به دامادی شاه کابل درآمد انتظار داشت که برادرش رستم باج و خراج از شاه کابل نستاند و در واقع کابلیان باج به شغاد بدهند. اهالی کابل چون این خبر شنیدند از بیم سطوت رستم و یا از جهت آنکه شغاد را در مقام مقایسه با برادر نامدارش رستم مردی لایق و کافی نمیدانستند همه جا در کوی و برزن و سروعلن به یکدیگر میگفتند : «تا وقتی که رستم زنده است ما باج به به شغاد نمیدهیم».
پیدایش زبان
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم دی 1388 ساعت 15:10 شماره پست: 514
و از نشانه های او، آفرینش آسمانها و زمین و «تفاوت زبان ها» و رنگ و نژادهایتان است. همانا در اینها، نزد دانشمندان نشانه هایی است.
در این نوشتار میتوانید با پیدایش زبان و نظریه های مربوطه بیشتر و بهتر آشنا شوید. در بخشی از این نوشتار میخوانیم:
"از دیدگاه هندوها، در زمانهای کهن، درخت دانش که ریشه در عمق زمین داشت، آنچنان بلند بود که تقریبا به آسمان (ماوای الهی) نزدیک شده بود. درخت دانش با خود گفت: «من باید سر خود را در آسمان نگاه دارم و شاخه هایم را سراسر زمین بگسترم تا انسان ها زیر سایه ی من جمع شوند. و من آنها را محافظ باشم و نگذارم پراکنده شوند.» اما «بِرَهما» برای تنبیه این خودخواهی، شاخه های درخت را برید و بر زمین انداخت و از آن شاخه ها، درختانِwata بوجود آمد. این درختان، عامل باورها، زبان ها، و رسم های گوناگون در زمین و پراکندگی انسان ها شدند."...
و از نشانه های او، آفرینش آسمانها و زمین و «تفاوت زبان ها» و رنگ و نژادهایتان است. همانا در اینها، نزد دانشمندان نشانه هایی است.
روایت های غیرعلمی
تورات
در کتاب Genesis، کهن ترین فصل از کتاب تورات، می خوانیم که خداوند پس از آفرینش آدم (ع)، کار نامگذاری روی حیوانات و گیاهان را به او سپرد. بنا به باور یهودیان، خداوند به زبان عبری (یهودی) با آدم سخن می گفت و در نتیجه، این نخستین زبان بشر بوده است.
در فصل 11 از کتاب Genesis نیز در مورد گوناگونی زبان ها می خوانیم: زمانیکه انسان ها در طمع برای دستیابی به آسمان (که ماوای الهی است)، اقدام به ساخت برج بلند بابل کردند، خداوند برای جلوگیری از این کار، اقدام به گوناگونی زبانها نمود و از آن پس هر انسان به یک زبان سخن گفت و در نتیجه انسان نتوانست به هدف خود دست یابد.
هرودوت و فرعون
هرودوت، تاریخ نویس یونانی می گوید: Psamtik، فرعون مصر، دستور داد 2 کودک توسط کر و لال ها پرورش یابند تا او ببیند که آن دو کودک به چه زبانی سخن خواهند گفت. زمانیکه آن دو کودک نزد وی آورده شدند، یکی از آنها واژه ای شبیه به bekos را به زبان آورد. واژه ی یادشده، در زبان باستانی فریجیه بمعنای «نان» است. فرعون اینگونه نتیجه گرفت که فریجی، نخستین زبان جهان بوده است.
هندوان و برهما
از دیدگاه هندوها، در زمانهای کهن، درخت دانش که ریشه در عمق زمین داشت، آنچنان بلند بود که تقریبا به آسمان (ماوای الهی) نزدیک شده بود. درخت دانش با خود گفت: «من باید سر خود را در آسمان نگاه دارم و شاخه هایم را سراسر زمین بگسترم تا انسان ها زیر سایه ی من جمع شوند. و من آنها را محافظ باشم و نگذارم پراکنده شوند.» اما «بِرَهما» برای تنبیه این خودخواهی، شاخه های درخت را برید و بر زمین انداخت و از آن شاخه ها، درختانِwata بوجود آمد. این درختان، عامل باورها، زبان ها، و رسم های گوناگون در زمین و پراکندگی انسان ها شدند.
روایت کاسک ها
بر اساس یکی از قصه های کهن سرخپوستان «کاسک» (Kaska) در آمریکای شمالی: «…سیاهی بزرگی نزدیک شد و بادهایی شدید وزیدن گرفت و قایق ها را به این سو و آنسو راند. مردم از یکدیگر جدا شدند… مدت ها بعد، پس از سرگردانی و جابجایی بسیار، مردمان به زبان های گوناگون سخن گفتند و دیگر زبان یکدیگر را نفهمیدند.»
روایت تیکوناها
بر اساس داستانی قدیمی در میان اهالی تیکونا (Tikuna) در شمال آمازون، همه ی مردم زمانی اعضای یک قبیله بودند و به یک زبان سخن می گفتند، اما حادثه ای سبب جدایی آنان و سخن گفتن به زبان های متفاوت شد. این حادثه در میان تیکوناها، خوردن 2 تخم «مرغ مگس» بوده است.
روایت بومیان آمریکای مرکزی
بومیان آمریکای مرکزی بر این باورند که در زمان های کهن، انسان ها برای محافظت از خود در زمان ویران شدن جهان دوم، اقدام به ساخت برجی مستحکم (Zacualli) نمودند. اما زبان آنها تغییر کرد و دیگر نتوانستند سخن همدیگر را متوجه شوند؛ پس به جاهای متفاوتی در جهان کوچ کردند.
روایت های علمی
پیشگفتار
سخن گفتن یا استفاده از زبان گفتاری با حدود یکصد هزار سال قدمت، در پیشینه انسان ها پدیده ای جوان محسوب می شود. چنانکه گفته می شود نیاکان انسان از یک و نیم میلیون سال پیش وجود داشته اند و انسان های امروزی یا Homo Sapiens هم از 250 هزار سال پیش روی زمین زیسته اند.
همچنین گفته می شود انسان ها 500 هزار سال پیش شکار می کرده اند و ابزارهای شکار انسان های کهن با قدمتی 400 هزار ساله در Schöningen آلمان کشف شده است. نخستین نشانه های کشف شده از مذهب یا آیین های مذهبی به 160 هزار سال پیش در اتیوپی باز می گردد؛ جایی که استخوان جمجمه دو انسان بالغ و یک کودک با نشانه های دست زدن ها و پاک کردن ها و جلادادن های بسیار به همراه آذین و آرایش و علامت هایی به شکل خراش پیدا شده است. آدمیزاد از 100 هزار سال پیش ماهیگیری را تجربه کرده و این زمانی است که دانشمندان تصور می کنند استفاده از زبان گفتاری حتمی بوده است. قدیمی ترین ابزارهای کشف شده ماهیگیری که از استخوان ساخته شده بودند بین 80 تا 90 هزار سال پیش توسط انسان های ساکن Katanda در جایی که امروز جمهوری دموکراتیک کنگو است استفاده می شد. قدیمی ترین نیزه ها نیز احتمالا بین 40 تا 50 هزار سال پیش استفاده شده است. انسان ها از نیزه برای شکار یا دفاع گروهی استفاده می کردند و این کار گروهی با توجه به ویژگی های انسانی (نو آوری و طراحی) بی شک نیازمند سخن گفتن بوده است.
از نظر پزشکی، رفتار فرهنگی (زبان، هنر، مذهب،…) به تکامل پوسته مغزی (cerebral cortex) وابسته است. این پوسته مسوول اندیشه های انتزاعی و بیان از طریق زبان است. پوسته مغزی که قشر خاکستری نیز نام دارد، همچنین در حافظه و هوشیاری ما نقش اساسی بازی می کند.
سرچشمه: آواهای طبیعت
نظریه ی Ding-Dong
نظریه ی دینگ دانگ، «نام آواها» را سرچشمه ی زبان بشر می داند. «نام آوا» (onomatopoeia)، نامی است که بر اساس آوای جسم مورد نظر انتخاب شده است. برای مثال در زبان فارسی، «شارش» و «شاریدن» در فیزیک، «شُرنا»، «شُریدن» و «شُرشُر کردن» در زبان عمومی، همگی از صدای مربوط به جریان آب یا اشیای سیال گرفته شده و هم ریشه اند. وز وز کردن، بَ بَ کردن، و… هم از همین دسته اند.
این نظریه نمی تواند پیدایش واژگانی چون «سخره»، «دریا»، «مادر»، «پدر»، و نیز واژگان انتزاعی در زبان را توضیح دهد و در نتیجه مورد پذیرش همگان نیست.
نظریه ی Bow-Bow
این دیدگاه در در ارتباط نزدیک با نظریه ی دینگ دانگ و البته محدودتر از آن است و سرچشمه ی زبان ها را تقلید از «نام آوا»های حیوانات می داند. بدیهی است که این نظریه از دیدگاه پیشین هم کم اعتبارتر است.
نظریه ی Pooh-Pooh
بر اساس این نظریه، نخستین واژگان همه ی زبان ها، کلمه هایی برخاسته از آواهای مربوط به احساسات انسان بوده است. هواداران این دیدگاه، بر این باورند که آواهایی همچون ناله ی ناشی از درد، خنده ی ناشی از شادی، گریه ی ناشی از غم و… تکامل یافته و واژگان در زبان را بوجود آورده اند.
نظریه ی Ta-Ta
«چارلز داروین» معتقد است زبان انسان، تقلیدی گویشی از ایما و اشاره هایی است که پیش از پیدایش زبان گفتاری در میان انسان وجود داشته است. برخی پژوهش ها هم این نظریه را تایید می کند، اما اشکال اینجاست که:
1) این دیدگاه، زمانی قابل پذیرش است که بپذیریم پیش از پیدایش زبان، انسان ها از زبان بسیار پیشرفته ی ایما و اشاره بهره مند بودند.
2) استفاده از این زبان تنها در روز ممکن بود و انسان ها یا نباید در شب با یکدیگر ارتباط می داشتند و یا باید برای سخن گفتن حتما آتش روشن می کردند.
نظریه ی Uh-Oh
«آ-او» آوایی است که انگلیسی زبانان در هنگام بروز خطر یا اشتباه بر زبان می آورند. نظریه ی یادشده این دیدگاه را مطرح می کند که نخستین واژگان در زبان ها، با نمادهایی برای هشدار آغاز شده است: هشدارهایی در مورد نزدیکی حیوان وحشی، خطر، مالکیت خصوصی، و…
اما این نظریه، همچنان نمی تواند وجود واژگان انتزاعی در زبان را توضیح دهد.
نظریه ی Yo-He-Ho
طبق این نظریه، زبان در آغاز با نواها و آوازهای دست جمعی در هنگام کار بوجود آمده است.
البته توضیح ایجاد ارتباط میان معنا و آواز دست جمعی انسان های نخستین دشوار است. همچنین به نظر می رسد که آواز دست جمعی کارگران، بیشتر، می تواند آغاز پدیده ی شعر در زبان باشد و نه خود زبان.
نظریه ی Watch the Birdie
در زبان انگلیسی، وقتی می خواهید کسی را سر کار بگذارید یا کاری کنید که از دید وی مخفی باشد، از این عبارت انگلیسی، یعنی «جوجو رو نگاه کن» استفاده می کنید. E. H. Sturtevant، رفتارشناس و روانشناس معروف، معتقد است که گسترش و پیچیده شدن زبان انسان ها، ناشی از تمایل به فریب دادن دیگران و استفاده از زبان بعنوان ابزاری قوی برای دروغ گفتن بوده است.
این نظریه برای نگارنده ی دنبلید به هیچ روی قابل قبول نیست! پذیرش این دیدگاه تنها زمانی ممکن است که اثبات کنیم نیاز به دروغ گفتن در انسان، بیش از سایر نیازهای او است.
نظریه ی زیست-شیمیایی
بر پایه ی دیدگاه پیروان این نظریه، سخن گفتن در انسان، ناشی از «قارچ های روان گردان» بوده است. تحلیل پیروان این نظریه چنین است: یکی از آثار سرمستی تریپتامین، حالتی است که آنرا «گلاسولالیا» است. گلاسولالیا، یعنی سخنان نامفهوم و ابداعی، معمولا ناشی از خواب واره (خلسه) یا شیزوفرنی است. تریپتامین هم آمینه ای است که از تجزیه ی تریپتوفان (نوعی اسید آمینه) بوجود می آید.
باورمندان به این دیدگاه اینچنین استدلال می کنند که با خشک شدن تدریجی آفریقا (محل زندگی انسان های نخستین)، بشر از جنگل وارد دشت و مرتع شد که محل زندگی حیوانات گیاه خوار بود. سپس به قارچ های حاوی تریپتامین که روی پشگل این نوع حیوانات می روید بعنوان یک منبع غذایی علاقمند شد و استفاده ی مداوم از این منبع غذایی، منجر به تحریک او برای سخن گفتن شد.
پایگاه دادگان زبان فارسي چيست؟
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم دی 1388 ساعت 10:29 شماره پست: 515
سيد مصطفي عاصي، مدير و مجري پايگاه دادگان زبان فارسي، ليسانس زبان و ادبيات انگليسي و کارشناسي ارشد زبانشناسي همگاني از دانشگاه تهران و دکتراي زبانشناسي با گرايش کامپيوتر و فرهنگنگاري از دانشگاه اکستر انگليس است.
با او در مورد پايگاه دادگان زبان فارسي به گفتوگو نشستهايم:
پايگاه دادگان زبان فارسي چيست؟ مجموعهای نرمافزاری برای ذخیره، پردازش و ارائه دادههای زبانی فارسی است. این پایگاه دربرگیرنده پيکرههاي گوناگونی از زبان فارسي است که با وجود حجمی عظيم و با گستردگي و گوناگونيهاي بسيار، داراي ساختاري بسامان و منطقي است و امکان هرگونه جستجو و دستيابي سريع به آگاهيهاي مورد نياز را در هر زمان فراهم آورده است. پيکرههاي این پایگاه ميتوانند همواره روزآيند شود و پاسخگوي نياز همه پژوهندگان زبان فارسي در همه زمينههاي نظري و کاربردي باشند. ....
همه پژوهشگرانی که درباره زبان فارسی تحقیق میکنند، چه در ایران و چه در کشورهای دیگر جهان از «پایگاه دادگان زبان فارسي» استفاده میکنند. زبانآموزان و معلمان زبان فارسی، مترجمان، دانشجویان، استادان زبانشناسی، فرهنگنگاران و دستورنویسان ازجمله کاربران اصلی این دادگان هستند. ایبنا گفتوگویی دارد با دکتر عاصی، مسوول این پایگاه؛ درباره اهداف راهاندازی و خدمات آن.
سيد مصطفي عاصي، مدير و مجري پايگاه دادگان زبان فارسي، ليسانس زبان و ادبيات انگليسي و کارشناسي ارشد زبانشناسي همگاني از دانشگاه تهران و دکتراي زبانشناسي با گرايش کامپيوتر و فرهنگنگاري از دانشگاه اکستر انگليس است.
او در حال حاضر همچنين عضو هيات علمي فرهنگستان زبان و ادب فارسي، مدير گروه زبانشناسي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي و رييس انجمن زبانشناسي ايران است.
از وي مقالات و پژوهشهاي فارسي و انگليسي بسياري در مجلات و سمينارهاي داخلي و بينالمللي ارائه شده است. عاصي کتابهايي در حوزه کامپيوتر، زبانشناسي و فرهنگنگاري در کارنامه خود دارد که از آن جملهاند: «پيشنهاد شما چسيت؟»، «سيستم رايانهاي و برنامههاي واژهنامههاي بسامدي»، «سيستم رايانهاي و برنامه واژهنامههاي چندزباني و ريشهشناسي»،«استاندارد کد تبادل اطلاعات 8 بيتي فارسي»، «استاندارد صفحه کليد فارسي کامپيوتر»،«استاندارد نحوه ارائه کد زبانها» ( تاليف گروهي)، «واژگان گزيده زبانشناسي » و «فرهنگ زبانشناسي» با همکاري محمد عبدعلي، «مجموعه مقالات نخستين همايش انجمن زبانشناسي ايران » و فرهنگ يک جلدي، دوجلدي و چهارجلدي فارسي – انگيسي آريانپور (با همکاري دکتر آريانپور).
با او در مورد پايگاه دادگان زبان فارسي به گفتوگو نشستهايم:
پايگاه دادگان زبان فارسي چيست؟ مجموعهای نرمافزاری برای ذخیره، پردازش و ارائه دادههای زبانی فارسی است. این پایگاه دربرگیرنده پيکرههاي گوناگونی از زبان فارسي است که با وجود حجمی عظيم و با گستردگي و گوناگونيهاي بسيار، داراي ساختاري بسامان و منطقي است و امکان هرگونه جستجو و دستيابي سريع به آگاهيهاي مورد نياز را در هر زمان فراهم آورده است. پيکرههاي این پایگاه ميتوانند همواره روزآيند شود و پاسخگوي نياز همه پژوهندگان زبان فارسي در همه زمينههاي نظري و کاربردي باشند.
هدف از ايجاد اين پايگاه چه بوده؟ امروزه ديگر کسي درباره لزوم بنياد نهادن بررسیهای زبانشناختي بر دادههاي واقعي و مستند ترديدي ندارد. برای هر نوع پژوهش، به پيکره زباني ويژهاي که در بردارنده نمونههاي مناسب و کافي باشد نياز است و هر چه گستردهتر و متنوعتر باشد، معتبرتر وسودمندتر است. اما گستردگي و تنوع پيکره در شکلهاي سنتي دارای محدوديتهاي بسیاری است.
هنگامي که حجم پيکره از مرزي ميگذرد، سازماندهي و بهرهگيري از آن مشکل و سپس ناممکن ميشود. گوناگوني دادهها گرچه در بيشتر بررسيها اهميت بسيار و نقش تعيينکنندهاي دارد؛ اما باز هم مشکل را پيچيدهتر ميکند.
از سوي ديگر بسياري از فعاليتهاي علمي درحوزه زبان، ادبيات و زبانشناسي به دادههاي مشابهي نياز دارند که هر يک براي خود به گوشهاي از گستره زبان ميپردازد. چه بسا پيکرهاي مشابه يا داراي همپوشي بسیار که بدون آگاهي از وجود ديگري و با صرف وقت و هزينه زياد به وجود آمده است و پس از بهرهبرداري به کناري نهاده شده است.
ايراد ديگري که اغلب بر اين دادههاي پراکنده وارد است، داشتن ناراستيهاي فراوان به دليل يکبار مصرف بودن آنها است؛ چرا که کمتر فرصتي براي آزمودن، ويراستن و پيراستن آنها فراهم ميشود. بالاخره با توجه به ماهيت ايستاي اينگونه پيکرهها حتي اگر بخواهيم از آنها در طرحهاي ديگري بهره بگيريم، پس از گذشت مدتي کهنه و شايد بياعتبار به شمار آيند.
هدف از ايجاد پايگاه دادههاي زبان فارسي(دادگان زبان فارسي)، فراهم کردن مجموعهاي از پيکرههاي مطلوب، مناسب و دور از نارساييهاي ياد شده است.
اين طرح چگونه آغاز شد؟ از اوايل سال 1372 کار ايجاد پايگاه دادههايي براي زبان فارسي با طراحي و سرپرستي من در پژوهشگاه علوم انساني آغاز شد و تا سال 1378 دو مرحله آن به اجرا درآمد و مرحله سوم که مهمترين فاز يعني گسترش و افزايش حجم دادهها و دگرگوني اساسي در نرمافزار و ايجاد امکانات نوين شبکهاي براي ارائه خدمات و اطلاعات آن در شبکه جهاني اينترنت بود، به دليل نبود منابع مالي چند سالي از اجرا باز ماند؛ تا اينکه با کمک مالي وزارت ارتباطات و فناوري اطلاعات از سال 1381 اجراي فاز سوم اين طرح آغاز گرديد و دو سال بعد به پايان رسيد.
ويژگيهاي پايگاه دادگان زبان فارسي چيست؟ پايگاه دادگان زبان فارسي فراگير و متنوع است. در واقع فراتر از يک يا چند پيکره خاص است و کاربران بر پايه نياز و هدف پژوهشي خود ميتوانند پيکره مناسب را از آن برگزينند. حتي پژوهندگان ميتوانند پيکرههاي اختصاصي خود را وارد پايگاه کنند و تحليلها و فهرستگيريهاي مورد نظر خود را انجام دهند.
پايگاه دادگان زبان فارسي تنها مجموعهاي از مواد خام زباني نيست بلکه داراي متنهاي نشانهگذاري شده از جمله شناسنامه متن، برچسبهاي دستوري، آوايي، ريشهاي و معنايي است که همواره افزايش مييابد. اين دادگان مجهز به نرمافزارهاي اختصاصي جستجو، تقطيع و تحليل متن است که ميتواند انواع فهرستهاي واژگاني، بسامدي و آماري را ارائه کند.
آيا هدف شما در نهايت استخراج واژهها از تمامي متون به زبان فارسي است؟ آيا واقعا اين كار امكانپذير است؟ زبان فارسي مفهومي بسيار وسيع دارد و ميتواند دربرگيرنده همه گونههاي گفتاري، نوشتاري، سبکي و کاربردي اين زبان در همه دورانهاي تحول آن باشد. براي نزديک شدن به اين درياي دادهها لازم است آن را به محدودههايي بخش کنيم و در مراحل منظم و به تدريج آنها را پوشش دهيم. در نخستين مرحله با توجه به نيازهاي گوناگون پژوهشي و کاربردي، از طيف دورانهاي تاريخيِ زبان فارسي، برش فارسي معاصر برگزيده شد.
همين برش هم که به طور قراردادي از آغاز قرن چهاردهم خورشيدي تا امروز را در بر ميگيرد، خود داراي گونههاي بسياري است از جمله رسمي نوشتاري ،يا فارسي معيار و گونه گفتاري آن، گونههاي ادبي، سبکي و حرفهاي فارسي، گونههاي محاورهاي و عاميانه آن و گونههايي که متغيرهاي زباني و اجتماعي ديگري مانند سن، جنس، سواد و تحصيل، طبقه اجتماعي و محيطهاي مختلف ارتباطي، عامل تمايز آنها به شمار ميروند.
دادهها از چه منابعي استخراج شدند؟ از گونههاي نوشتاری با استفاده از متنهاي معتبر و با رعايت معيارهاي مختلف نمونهگيري شده و البته هيچگونه محدوديت و امساکي در مورد آثار مهم ادبي و نويسندگان سرشناس و بويژه صاحب سبک و تاثيرگذار اعمال نميشود.
فهرستهاي مفصلي از همه منابع مهم نظم و نثر فارسي معاصر فراهم شد. اين فهرستها به طور جداگانه براي آثار شعري، داستاني، غيرداستاني، نمايشنامه و فيلمنامه، ادبيات کودکان، نشريههاي ادوراي و مجلات علمي، تخصصي و ادبي فراهم گرديد. شمار آثاري که دراين فهرستها قرار گرفتند، بيش از يک هزار و پانصد عنوان شد که پس از بررسي و کنار گذاشتن موارد مشابه، بيش از پانصد عنوان براي درونداد پايگاه دادهها برگزيده شد. ميتوان ادعا کرد که نمونههاي برگزيده، نمايندهاي واقعي از زبان فارسي معاصر به شمار میرود.
حدود 450 اثر داستاني و غير داستاني نثر، 250 اثر شعري از شاعران معاصر، بیش از 80 عنوان مجله و نشريه علمي ادبي و تخصصی، نزدیک به 300 عنوان نمايشنامه و فيلمنامه، و 200 عنوان ادبيات کودک ، چندين عنوان روزنامه و نشريه خبري، برخي از کتابهاي درسي دانشگاهي و دبيرستاني، برخي از کتابهاي دبستاني، نامههاي اداري و بخشنامهها ، مجموعة کامل قوانين و مقررات، نشريهها و جزوههای پراکنده، پوسترها، ديوارنوشتهها و مانند اینها ازجمله اين متون هستند.
مراحل آمادهسازي آن چيست؟ به چه صورت اين واژهها گردآوري ميشوند؟ درابتدا فهرستي با بيش از 500 اثر از ميان آثار اشاره شده، براي تايپ برگزيده شد. تاکنون بيش از 300 متن و رويهم بيش از 24000 صفحه که به بيش از پنج ميليون واژه ميرسد، تايپ شده است. متنهاي ديگري شامل کتاب و مقالههاي تخصصي با نزديک به ده ميليون واژه گردآوري شده که بخشي از آنها وارد پايگاه شده و بقيه در دست تبديل، ويرايش و درونداد است.
همچنین، بيش از 60 ساعت گفتار پيوسته مربوط به گفتگوهای هدایتشده، محاوره عادي و طبیعی افراد و برنامههاي راديويي و تلويزيوني بر روي نوار و يا به صورت فايلهاي ديجيتالي ضبط شده و سپس این متنهاي گفتاري از نوار بر روي کاغذ پيادهسازي شده و بالاخره در فایلهایی با بيش از دو ميليون واژه تايپ شده است. بخشهاي مشخصي از متنهاي نوشتاري و گفتاري (تاکنون بيش از 3 ميليون واژه) ويرايش شده و بخشهاي برگزيدهای از متون ِويرايش شده، برچسبدهي دستوري، آوایی وریشهای شده و این فرایندی دائمی است و پيوسته ادامه دارد.
مجموع متنهاي گردآوري شده نزديک به صد ميليون واژه ميشود که تاکنون 60 ميليون واژه آن به پايگاه وارد شده است.
مجموعه اين دادهها به گونهاي سازماندهي شده که هر واژه با پيوندهاي گوناگون به متن اصلي و به همه مشخصات شناسنامهاي متن ارتباط مييابد مانند نام نويسنده، نام اثر، ناشر و سال و مکان انتشار، شماره سطر و صفحه و همچنين دستهبنديهاي گوناگون مربوط به نوع، سبک، موضوع و رشته اثر. پيوندهايي نيز ميان واژه و ریشه آن، همایندهایش، مقوله دستوري و تلفظ آن وجود دارد که امکان هرگونه جستجوی بسامدی، آماری، درونمتنی یا بافتی واژه را فراهم ميسازد.
نحوه استفاده از اين پايگاه چگونه است؟ در مرورگر اینترنت از طريق وارد شدن به وبگاه پژوهشگاه و پیوند پایگاه دادههای زبان فارسی و يا مستقیما با وارد کردن نشانی http://pldb.ihcs.ac.ir. در حالت عادي کاربران اينترنتي به عنوان مهمان ميتوانند نمونه کوچکي از امکانات را بر صفحه نمايشگر مشاهده کنند؛ اما کساني که ثبتنام ميکنند، به عنوان عضو، به امکانات بيشتري دسترسي پيدا خواهند کرد.
کاربران ميتوانند بر پايه هر يک از اقلام اطلاعاتي يا ويژگيهاي مربوط به آنها، جستجوهاي تک موردي، گروهي يا کلي انجام دهند. از جمله جستجوي واژگاني(بر پايه يک يا چند کليد واژه )، جستجوي تلفظي ( بر پايه صورت تلفظي يک واژه )، جستجوي هم بافت( بر پايه واژههاي همايند و يا بافتهاي همسايه)، گشت وگذار در متنها و واژهها. اين جستجوها را ميتوان در محدودهاي دلخواه (مثلا دوره زماني يا نويسندهاي مشخص يا حجم معيني از پيكره) انجام داد.
اين پايگاه بیشتر مورد استفاده چه كساني قرار ميگيرد؟ همه پژوهشگرانی که درباره زبان فارسی تحقیق میکنند، چه در ایران و چه در کشورهای دیگر جهان ازاین پایگاه دادهها استفاده میکنند. تاکنون بیش از 50 کشور به پایگاه مراجعه کردهاند و بسیاری از پژوهندگان برای دریافت اطلاعات درخواست عضویت کردهاند.
زبانآموزان و معلمان زبان فارسی، مترجمان، دانشجویان و استادان زبانشناسی، فرهنگنگاران و دستورنویسان ازجمله کاربران اصلی این دادگان هستند.
امروزه، نویسندگان و منتقدان ادبی نیز در آفرینش و نقد آثار ادبی به فهرستهای بسامدی، آماری و واژگانی زبان همچون ابزاری کارآ و دقیق مینگرند.
همایش زبان شناسی در دانشگاه فردوسی مشهد
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم دی 1388 ساعت 10:4 شماره پست: 513
اولین همایش آموزش زبان و زبانشاسی در دانشگاه فردوسی مشهد در اسفند ماه سال جاری برگزار خواهد شد.
برای اطلاعات بیشتر و دسترسی به سایت همایش اینجا را کلیک کنید.
کتابهای جدید زبانشناسی
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم دی 1388 ساعت 10:0 شماره پست: 509
زبان و گويش
«درآمدي بر گويششناسي» نوشته علياكبر شيري توسط انتشارات مازيار به چاپ رسيد.
به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) اين كتاب كه براي نخستينبار به چاپ رسيده است، در هشت فصل تدوين شده كه عبارتند از زبان، گويش، گويششناسي، پيكره گويش(آواها)، پيكره گويش(دستور زبان)، گويشهاي جغرافيايي، گويشهاي اجتماعي و گويشهاي تاريخي.
گويششناسي علمي است كه به مطالعه، بررسي و توصيف گويشها ميپردازد. گويش، نمود زبان است و لازمه شناخت آن شناخت زبان است.
نگارنده در پيشگفتار آورده است: زبان داراي يك شكل واحد نيست و صورتهاي متنوع و متعدد نوشتاري و گفتاري دارد. در اين كتاب، منظور ما از گويش، شكلهاي متنوع گفتاري يك زبان است.
به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) اين كتاب كه براي نخستينبار به چاپ رسيده است، در هشت فصل تدوين شده كه عبارتند از زبان، گويش، گويششناسي، پيكره گويش(آواها)، پيكره گويش(دستور زبان)، گويشهاي جغرافيايي، گويشهاي اجتماعي و گويشهاي تاريخي.
گويششناسي علمي است كه به مطالعه، بررسي و توصيف گويشها ميپردازد. گويش، نمود زبان است و لازمه شناخت آن شناخت زبان است.
نگارنده در پيشگفتار آورده است: زبان داراي يك شكل واحد نيست و صورتهاي متنوع و متعدد نوشتاري و گفتاري دارد. در اين كتاب، منظور ما از گويش، شكلهاي متنوع گفتاري يك زبان است. زبان و گويش به عنوان اصليترين عناصر فرهنگي، از چنان جايگاهي برخوردار هستند كه شناخت انسان، اجتماع و فرهنگ او، بدون بررسي و شناخت زبان و گويش غيرممكن است. بههمين خاطر، گويششناسي مورد توجه دانشهاي زيادي قرار گرفته است. زبانشناسان، جامعهشناسان، مردمشناسان، اديبان و ... همه به نوعي با مباحث گويششناسي مرتبط هستند.
علياكبر شيري هدف خود را از نگارش اين كتاب، تهيه و ارائه منبعي در زمينه گويششناسي عنوان ميكند كه هم از سادگي لازم برخوردار باشد و هم بتواند به خواننده كمك كند تا جوانب اين دانش را بهدرستي بشناسد و در كارهاي پژوهشي ار آن بهره جويد.
«درآمدي بر گويششناسي» در 176 صفحه و 1200 نسخه، در قطع وزيري توسط انتشارات مازيار در اختيار علاقهمندان قرار گرفته است.
همسر چامسکی و فراگیری نحو در کودکان
+ نوشته شده در شنبه بیست و ششم دی 1388 ساعت 15:56 شماره پست: 510
کارول چامسکی همسر نوام چامسکی زبانشناس بزرگ، فعال سیاسی و منتقد سیاستهای آمریکا بود. ولی کارول هیجگاه زیر سایه علمی و سیاسی او قرار نگرفت. او خود زبانشناس معروفی بود و تمرکز کاریاش بیشتر بر آموزش زبان در کودکان بود.
به گزارش ایبنا، کارول چامسکی بین سالهای 1972 تا 1997 استاد دانشگاه هاروارد بود. تئوریهای او در حوزه فراگیری زبان نوشتاری و گفتاری به ویژه در کودکان معروف است و پس از بازنشستگی، همسرش، نوام چامسکی را در سفرهایش برای ارائه سخنرانیهای متعدد همراهی میکرد...
همسر چامسکی و فراگیری نحو در کودکان
کارول چامسکی همسر نوام چامسکی زبانشناس بزرگ، فعال سیاسی و منتقد سیاستهای آمریکا بود. ولی کارول هیجگاه زیر سایه علمی و سیاسی او قرار نگرفت. او خود زبانشناس معروفی بود و تمرکز کاریاش بیشتر بر آموزش زبان در کودکان بود.
به گزارش ایبنا، کارول چامسکی بین سالهای 1972 تا 1997 استاد دانشگاه هاروارد بود. تئوریهای او در حوزه فراگیری زبان نوشتاری و گفتاری به ویژه در کودکان معروف است و پس از بازنشستگی، همسرش، نوام چامسکی را در سفرهایش برای ارائه سخنرانیهای متعدد همراهی میکرد.
کارول بیشتر به خاطر کتابش شناخته شده است؛ ازجمله «فراگیری نحو در کودکان پنج تا ده ساله» که از سوی انتشارات دانشگاه ام ای تی در سال 1969 منتشر شد و در حوزه خود بینظیر است. او در این کتاب، آگاهی و دانش کودکان را از ساختار زبان و درک معانی جملات پیچیده زبان مادریشان بررسی کرده است.
پروفسور کارول چامسکی بر این اعتقاد است که کودکان شاید نتوانند متوجه ساختارهای جملات مبهم و پیچیده در زبان خود شوند؛ ولی به مرور زبان به تفاوتهای میان اینگونه جملات پی میبرند -- بدون اینکه لازم باشد به طور مستقیم در این زمینه آموزش ببینند.
با اینکه کارول در مطالعات پیشین خود اشاره کرده بود که فراگیری نحو – ساختار جمله – در سن پنج سالگی کودک کامل میشود، ولی همچنان معتقد است که درک برخی ساختارهای بسیار پیچیده شاید به زمانی بیشتر نیاز داشته باشد و بعد از پنج سالگی کودکان هنوز از درک کامل این گونه عبارتها عاجز باشند.
او در پژوهشی جدیدتر درباره فراگیری کلمات نوشتاری که در اواخر دهه 1970 انجام داده بود، روشی را برای کمک به دانشآموزان ابداع کرد تا سریعتر در خواندن تسلط پیدا کنند. در این روش او از دانشآموزان درخواست کرد که متنی را که از ضبط صوت در حال پخش بود، بدون صدا بخوانند و این کار را آنقدر تکرار کنند تا دانشآموزان بدون نیاز به ضبط در خواندن آن تسلط پیدا کنند. این روش آموزشی به عنوان «خواندن مکرر» معروف شد و تا کنون در کلاسهای درس مورد استفاده قرار گرفته است.
پس از آن، کارول نگاه خود را به سوی تکنولوژی آموزشی معطوف کرد و به دنبال ایجاد نرمافزارهایی بود تا بتواند مهارت خواندن و درک مطلب را در کودکان ارتقا دهد.
«کارول موریس شاتز» اول جولای 1930 در فیلادلفیا به دنیا آمد و 1949 با نوام چامسکی ازدواج کرد. او از وقتی پنج ساله بود، نوام را میشناخت چراکه مادرش در مدرسهای که پدر نوام مدیر آن بود، تدریس میکرد. در سال1951 موفق به دریافت مدرک کارشناسی زبان فرانسه در دانشگاه پنسیلوانیا شد.
بعد از آن نوام چامسکی به علت فعالیتهای سیاسیاش در انتقاد به جنگ ویتنام به زندان فرستاده شد. سال 1960 بود که کارول به دنبال زندانی شدن همسرش مجبور شد به تنهایی مسوولیت گذران زندگی خود و سه فرزندش را بر عهده بگیرد و راهی به جز دریافت مدرک دکترا برای تدریس در دانشگاه نداشت و این انگیزهای شد تا بتواند در سال 1968 دوره دکترای زبانشناسی خود را در دانشگاه هاروارد به پایان برساند.
کارول در مصاحبهای با « پنسیلوانیا گرت»، مجله دانشگاه پنسیلوانیا گفته بود: «برخی فکر میکنند که حرفهای ما در خانه باید خیلی جالب باشد چون در یک رشته فعالیت میکنیم. این من را به خنده میاندازد. چرا که هر چند ما هر دو، زبانشناس هستیم ولی دیدگاه کاربردی و آموزشی من از زبانشناسی کاملا متفاوت از دیدگاه نظری و ریاضیگونه نوام است و اختلاف نظرهای بسیاری با هم داریم.»
فقط هفت ماه از مرگ کارول چامسکی 78ساله میگذرد. او جمعه، نوزدهم دسامبر 2008 در منزلش در لکسینگتن ایالت ماساچوست به علت سرطان از دنیا رفت.
آشنایی با استادان زبانشناسی(30)
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم دی 1388 ساعت 14:22 شماره پست: 512
"سر ویلیام جونز" دانشمندانی که همه زبانشناسی را با نام او آموختیم...
سر ويليام جونز
سر ويليام جونز، زبانشناس تاريخي و خاورشناس بزرگ انگليسي است. خطابه وي در مورد وجود رابطه ميان زبانهاي هند و اروپايي و در نتيجه خويشاوندي فارسي و آلماني معروفاست.
«زبان سانسكريت پيشينه باستانياش هر چه باشد ساختاري شگفتانگيز دارد، كمال يافتهتر از يوناني است، سترگتر از لاتين است و ظريفتر از هر دوي آنهاست؛ با اين همه هر دو، چه به لحاظ ريشههاي فعل و چه به لحاظ صيغههاي دستوري، شباهتي و قرابتي بسيار نزديكتر و قويتر از آن دارد كه زاده بخت و اتفاق بتواند بوده باشد؛ شباهتي چندان نزديك و چنان قوي كه هيچ لغتشناس تاريخي نميتواند به سنجش و آزمون سانسكريت و يوناني و لاتين بپردازد و آنگاه بدين نكته باور نياورد كه اين هر سه ميبايد از سرچشمهاي يگانه نشات گرفته باشند؛ سرچشمههاي يگانه كه شايد ديگر اكنون در وجود نباشد. دليلي ديگر هم هست. هرچند نه بدان محكمي كه بر اساس آن ميتوان چنين فرض كرد كه هر دو زبانهاي گوتيگ و سلت نيز خاستگاهي يگانه با سانسكريت دارند.»
اين خطابه مشهور سر ويليام جونز سال 1786 در انجمن سلطنتي مطالعات آسيايي در كلكته است....
"سر ویلیام جونز" دانشمندانی که همه زبانشناسی را با نام او آموختیم
سر ويليام جونز
سر ويليام جونز، زبانشناس تاريخي و خاورشناس بزرگ انگليسي است. خطابه وي در مورد وجود رابطه ميان زبانهاي هند و اروپايي و در نتيجه خويشاوندي فارسي و آلماني معروفاست.
خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا): «زبان سانسكريت پيشينه باستانياش هر چه باشد ساختاري شگفتانگيز دارد، كمال يافتهتر از يوناني است، سترگتر از لاتين است و ظريفتر از هر دوي آنهاست؛ با اين همه هر دو، چه به لحاظ ريشههاي فعل و چه به لحاظ صيغههاي دستوري، شباهتي و قرابتي بسيار نزديكتر و قويتر از آن دارد كه زاده بخت و اتفاق بتواند بوده باشد؛ شباهتي چندان نزديك و چنان قوي كه هيچ لغتشناس تاريخي نميتواند به سنجش و آزمون سانسكريت و يوناني و لاتين بپردازد و آنگاه بدين نكته باور نياورد كه اين هر سه ميبايد از سرچشمهاي يگانه نشات گرفته باشند؛ سرچشمههاي يگانه كه شايد ديگر اكنون در وجود نباشد. دليلي ديگر هم هست. هرچند نه بدان محكمي كه بر اساس آن ميتوان چنين فرض كرد كه هر دو زبانهاي گوتيگ و سلت نيز خاستگاهي يگانه با سانسكريت دارند.»
اين خطابه مشهور سر ويليام جونز سال 1786 در انجمن سلطنتي مطالعات آسيايي در كلكته است.
تاكيد جونز بر خويشاوندي زبانهاي سنسكريت، لاتين، يوناني و زبانهاي ژرمني، روش تازهاي را در مطالعات زبان شناسي پديد آورد، كه اگرچه بنيانگذارش دانشمندي انگليسي بود، اما در آلمان شكوفا شد. كشف خويشاوندي ميان زبانهاي ايراني و زبانهاي ژرمني سبب شد تا تصور نادرست سامي بودن زبان فارسي، آن هم به دليل شباهت در خط به يك سو نهاده شود و فارسي و آلماني دو زبان خويشاوند محسوب شوند.
وي در بيست و هشتم سپتامبر 1746 در لندن متولد شد. تحصيلات عالي خود را در دانشسراي دانشگاه آكسفورد طي كرد و بر اثر علاقه به زبانهاي شرقي، زبان فارسي و عربي را فرا گرفت. در بيست و پنج سالگي در خواندن و نوشتن و تكلم به فارسي مهارت يافت و در همين سن زبانهاي يوناني و لاتيني را هم فرا گرفت.
جونز در سال 1770 به تحصيل علم حقوق و نيز به مطالعه قوانين حقوقي يونان و روم پرداخت و قانونداني ماهر و حقوقداني برجسته گرديد و پس از آن زبانهاي چيني، سانسكريت، آلماني، اسپانيايي، پرتقالي و ايتاليايي را هم فراگرفت. در سي سالگي از طرف دولت براي قضاوت در محكمه بنگاله در هند منصوب شد.
وي همچنين با همراهي چند نفر از خاورشناسان انگليسي انجمن آسيايي بنگاله را كه يكي از بزرگترين انجمنهاي علمي و ادبي جهان است بنيان نهاد. كتابخانه آن داراي هزاران كتاب چاپي و خطي فارسي، عربي، هندي، سانسكريت و انگليسي است.
جونز شاعري خوش ذوق بود و در منظومه سرايي به زبان فرانسوي، انگليسي و لاتيني استعدادي فراوان داشت. از فعاليتهاي جونز در اين راستا، بايد به ترجمه سيزده غزل حافظ به فرانسوي و انگليسي براي نخستين بار اشاره كرد. ترجمه ابياتي از مثنوي مولوي به شعر انگليسي، ترجمه ابياتي از خمسه نظامي به شعر انگليسي و ترجمه اشعاري از فردوسي به لاتيني از ديگر تاليفات اوست.
ترجمه «تاريخ نادرشاه افشار» در سال 1766 با نگارش ميرزا مهدي خان استرآبادي، منشي مخصوص نادرشاه، توسط جونز به فرانسوي شهرت جهاني يافت.
ظاهرا ويليام جونز از روزي كه به هند سفر كرد ديگر از نعمت تندرستي كامل برخوردار نشد و سرانجام در سال 1794 در روز 27 آوريل در كلكته در حالي كه هنوز به 47 سالگي نرسيده بود، بر اثر ابتلا به بيماري كبد درگذشت.
سر ويليام جونز همسري داشت به نام «آناماريا» دختر لرد اسپنسر انگليسي. وي پس از مرگ شوهرش به منظور قدرشناسي از او مجسمه زيبايي از سنگ مرمر ساخت و در مدرسه «سر ويليام جونز» در دانشگاه آكسفورد بر پا كرد. همچنين، تمام نوشتههاي او را با چاپ ممتاز و كاغذ مرغوب در 1799 در شش جلد به چاپ رساند و انتشار داد.
بهترين معرف كارها و خدمات برجسته سر ويليام جونز در كتاب زندگي وي نوشته تين ماوث به انگليسي در لندن به چاپ رسيد.
درخواست همکاری
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم دی 1388 ساعت 12:23 شماره پست: 489
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
سلام دوستان و همراهان عزیز وبلاگ زبانشناسی همگانی
راستش من نیاز به کمک خیلی فوری خوانندگان این وبلاگ دارم. برای بررسی موضوعی من بایستی با
سعید عریان مترجم کتاب فارسی باستان
تماس بگیرم. از آنجاییکه بسیاری از اساتید و دانشجویان دانشگاههای مختلف همراهان همیشگی ما هستند خواهش میکنم در صورتیکه آدرس ایمیل یا شماره موبایل ایشون را دارید و یا اطلاع دارید که من چطور میتونم ایشون را ملاقات کنم، در قسمت نظرات اعلام کنید.
قسمت نظرات را بخاطر حفظ این اطلاعات بصورت خصوصی فعال میکنم.
معرفی وبلاگهای برتر زبانشناسی 6
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم دی 1388 ساعت 14:8 شماره پست: 511
یکی از دوستان که تا بحال در این وبلاگ با عنوان "سرکشیک" در قسمت نظرات با ما همکاری میکردند بتازگی دست بقلم برده اند و وبلاگ "زبانشناسی و..." را راه اندازی نموده اند.
اولا که من بسیار خوشحالم که روز بروز در اینترنت فارسی وبلاگهای زبانشناسی بیشتری را میبینم در حالیکه یکسال و نیم پیش زمانیکه وبلاگ زبانشناسی همگانی راه اندازی شد فقط یک وبلاگ دیگر درباره زبانشاسی در اینترنت قابل دسترسی بود.
دوم اینکه امیدوارم که این وبلاگ نوژا روز بروز بهتر و غنی تر شود و مطالب آن روز بروز بهتر و بهتر شود.
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم دی 1388 ساعت 14:1 شماره پست: 504
برای درک ذهن، زبان و معنی ناگزير از طرح مفهوم عقلانيت هستيم تا منطق ارتباط آن ها روشن شود.
کشف رابطه زبان، مفاهيم، حقيقت، ذهن و معنی در مباحث فلسفی در روند فلسفی طرحی از يک روشنگر عقلانی مي باشد. اگرچه اين نکته جدی گرفته نشده اما از دستور نيفتاده است. فهم حقيقت از طريق درک معنا منعکس می شود و به واسطه زبان، معناشناسی انجام می گيرد. اين تفکر ساختار منطقی و زبان رياضی دارد که نحوه تفکر زبانی فرگه نيز بوده است. تفکر فلسفه زبان يا فلسفه زبان شناسانه را فرگه، راسل و ويتگشتاين به ويژه در باره معنا توسعه دادند که منجر به فلسفه تحليلی شده است. اين فلسفه، تعمقی در باره مفاهيم می باشد که با سنت تجربه گرايی نيز عجين گرديده است. فلسفه تحليلی از سه تحليل «مفهومی، زبانی و علمی» به وجود آمده است. فيلسوف تحليلی، مفاهيم پيشيني را تحليل می کند که بی نياز از هر نوع مشاهده تجربی است. فرگه بيشترين تأثير را در فلسفه تحليلی داشته که راسل، وايتهد و ويتگشتاين در تحليل منطقی خود را مديون او می دانستند. فرگه پيوسته عينی بودن معنا، تمايز ميان شئی، مفهوم و نسبت اصل متن، (که کلمه در متن جمله معنی دارد) تکميل مفهوم تحليلی و مفهوم پيشين کانت، تعريف عدد و معيار اين همانی چيزها دفاع کرده که خود شاهکاری استدلالی از فلسفه تحليلی است. علاوه به سه نکته ديگر اشاره کرده است....
ذهن، زبان و معنا مقدمه هدف از سخن گفتن، درست يا نادرست بودن نيست و اصل بر طرف کردن نادانی و پدبداري دانايی است. برای تحقق اين اصل بايد دانست که زبان نقش ابزاری و ظرفی برای معنی ايفا می کند و تا حدودی هويت معنايی مستقل را به تصوير مي کشد. زبان چيزی جدای از مصداق و معناست و معنا رابطه سيستماتيک با حقايق دارد که با زبان ترسيم نمی شود.. زبان برخلاف معنی طرحی از يک جريان فلسفی نيست و جای ثابتی را در فرهنگ فلسفی اشغال نمی کند. فلسفه در جستجوی مبنای هستی است تا جايگاه ذهن در نظام هستی را به دست آورد؟ حقيقت هستي چيست؟ آيا حقيقت هستی قابل شناسايی است؟ چه قصد منطقی برای زندگی وجود دارد؟ در مباحث فلسفه ذهن و معنی جايگاه زبان کجاست؟ قصد زبانی چه شناسايی را توضيح می دهد؟ کشف رابطه زبان، مفاهيم، حقيقت، ذهن و معنی در مباحث فلسفی در روند فلسفی طرحی از يک روشنگر عقلانی مي باشد. اگرچه اين نکته جدی گرفته نشده اما از دستور نيفتاده است. فهم حقيقت از طريق درک معنا منعکس می شود و به واسطه زبان، معناشناسی انجام می گيرد. اين تفکر ساختار منطقی و زبان رياضی دارد که نحوه تفکر زبانی فرگه نيز بوده است. تفکر فلسفه زبان يا فلسفه زبان شناسانه را فرگه، راسل و ويتگشتاين به ويژه در باره معنا توسعه دادند که منجر به فلسفه تحليلی شده است. اين فلسفه، تعمقی در باره مفاهيم می باشد که با سنت تجربه گرايی نيز عجين گرديده است. فلسفه تحليلی از سه تحليل «مفهومی، زبانی و علمی» به وجود آمده است. فيلسوف تحليلی، مفاهيم پيشيني را تحليل می کند که بی نياز از هر نوع مشاهده تجربی است. فرگه بيشترين تأثير را در فلسفه تحليلی داشته که راسل، وايتهد و ويتگشتاين در تحليل منطقی خود را مديون او می دانستند. فرگه پيوسته عينی بودن معنا، تمايز ميان شئی، مفهوم و نسبت اصل متن، (که کلمه در متن جمله معنی دارد) تکميل مفهوم تحليلی و مفهوم پيشين کانت، تعريف عدد و معيار اين همانی چيزها دفاع کرده که خود شاهکاری استدلالی از فلسفه تحليلی است. علاوه به سه نکته ديگر اشاره کرده است. 1ـ هميشه چيز روانی را از منطقی، ذهنی و فيزيکی تفکيک کنيم. 2ـ معناي جمله نه جداگانه که در متن گزاره جستجو مي شود. 3ـ تفاوت مفهوم و شئی به نيكي شناخته شود. کارناپ در تحليل منطقی در جستجوی بهترين زبان برای علم بود و اين تفکر در سطح وسيع به پيدايی نرسيده است. شايد شناخت فلسفه زبان، طرحی برای شناسايی فلسفه معنی و فلسفه ذهن است. ذهن، زبان و معنا برای درک ذهن، زبان و معنی ناگزير از طرح مفهوم عقلانيت هستيم تا منطق ارتباط آن ها روشن شود. از اين رو بايد بين سه اصل تفکيک شود تا يگانه پنداری موجب راهزنی در فهم فلسفه نشود. 1ـ چه چيزی در مباحث گزاره ای حالت ذهنی دارد؟ 2ـ جملات زبانی در طرح گزاره ای چه می باشند؟ 3ـ محتوای معنايی در ذهن چيست؟ شکاکيت در معناداری اساس تئوری معرفتی در ذهن شناسی است که در اين حوزه کمتر تأملي صورت گرفته است. از اين رو سخن را در بازنمايی ذهن می گشاييم که چگونه انواع پديده های ذهنی بازنمايی می شوند؟ دانستن اين نکته به انسان کمک می کند تا احساسات و انواع آن را بشناسد و دريابد که چگونه به نمايش در می آيند. پديده های ذهنی از جهت فاعل شناسايی شناخته می شوند و ناگزير هر تجربه حسی به همين حکم معطوف خواهد بود. يعنی گرايش گزاره ای بر آن حاکم بوده و از حالت ذهنی نشان دارد. مانند گزاره باران می بارد، يا هرگرايش ديگر در همين حکم قرار دارد. اين گرايش گزاره ای حالت خاصی را در ذهن ايجاد می کنند که توجيهی برای گزاره هاست. مانند باور داشتن يا قصد کردن که حالات رفتار شخص را توجيه می کنند و توضيح می دهند. يعنی در ذهن شناسی خصوصيات گزاره ای وجود دارد که دارای صفات علی می باشند. برای مثال تبيين استدلالی رفتارها حاکی از برهانی برای آن است. شايد بين گرايش های گزاره ای رابطه ای از نوع علی وجود دارد که دارای صفات معنايی می باشند. يعنی هر قصدی حاوی صدق و کذبی است که حالت معنی را نشان می دهد. در اين رابطه اصل کشف هويت معناست که گرايش های گزاره ای را توضيح می دهد. اگر به نحوی بيابيم که گرايش های گزاره ای چه هويتی دارند، درخواهيم يافت که چه حالت معنايی به خود می گيرند. اين کشف نه در پرتو زبان که در قالب مصداق خود را نشان می دهد. اگرچه زبان شناسی سوسوری استدلال می کند که معنايی از زبان پديدار مي شود و معنا نه وجود مستقل دارد و نه بر آن پيشی خواهد داشت. چون امکانات زبانی غير از امکانات معنايی است. يعني معانی در زبان های مختلف به تفاوت نشان می يابند. پس معانی غير از زبان و غير از مصداق هستند و وجود مستقل دارند که در پرتو زبانی نمايانده می شوند. در بازنمايی ذهنی به دو چيز بايد توجه کرد . 1ـ اشاره ذهنی که حکم را در خود نهفته دارد و وجود فيزيکی ندارد. 2ـ نشانه روی ذهنی که روانه شدن و رفتن به سوی چيزی است. تئوری بازنمايی هميشه در باره چيزی است. مانند نقشه «لفور» كه در باره «لفور» است. يعنی نوعی دلالت بر بيرون از ذهن دارد و متعلق ذهن است. نشانه رفتن به معنی اشاره کردن به چيزی است. زيرا صفت گزاره ای در باره چيزی می باشد که متعلقی دارد که به آن نشانه رفته است. در مقابل نشانه روی ذهنی، موضوع فيزيکی لازم ندارد. در اين رابطه رويکرد پردازش اطلاعاتی است که فرد درتسکی به آن بازگشته و توضيح داده است. تفکر او مبتنی بر عقلانيتی بوده که کليد حل آن در تئوری اطلاعاتی نهفته است. درتسکی به نحوی بحث را طرح می کند که از اطلاعات کمی وارد اطلاعات کيفی می شود. يعنی با منطق تصفيه اطلاعات به احتمال معنايی دست می يابد. هر وضعيت که حاوی احتمال باشد دارای اطلاعات نيز خواهد بود. زيرا سيستم های پردازش اطلاعات همه به نحو علی عمل می کنند. درتسکی در ابعاد وسيعی کليد حل معما را در اين شکل دنبال می کرد تا تئوری عقلانيت را توضيح دهد. او می داند که معارف پيشين در اطلاعات کلی دخالت می کنند و برگونه معنايی در درون معنای ديگر آشيانه کردن است. چگونه در سيستم ادراکی محتوای معنايی پيدا می شود؟ فيزيکاليست ها پاسخ ساده ای براي اين پرسش پايه دارند که سيستم مغزی عمل می کند. يعنی به صورت علايمی که در فکر قرار دارند به نحو تکاملی و هدفداری عمل می کنند. تئوری شک گرايی تئوری شکاکيت رخنه وسيعی در اين باره کرده تا معنای جمله طبيعی و تئوری های معناداری را فهم کند. چگونه حالات ذهن انسان دارای معنا می شوند؟ چرا تاکنون تئوری معناداری حل نشده است؟ آيا ممکن است معنايی در ميان نباشد؟ چگونه حالات ذهنی با بدن ارتباط پيدا می کنند؟ برنتانو باور دارد که پاره ای از صفات دارای صفت عقلانيتی بوده و فيزيکی نمی باشند. در مقابل کوهن می گويد عقلانيتی وجود ندارد تا در باره آن سخن گفته شود. کانت با طرح تمايز تحليلی و ترکيبی گام اساسی در سازمان شناخت برداشته است. او نشان داده که چگونه جمله های تحليلی درستی خود را مديون الفاظ هستند. در مقابل کوهن چنين تمايزی را به کلی انکار می کند. کانت باور دارد قضيه ای تحليلی است که موضوع با محمولش به نحو مفهومی در شناخت خود موضوع درک شود. يعنی با درک موضوع، محمول نيز درک می شود. زيرا محمول در موضوع قرار دارد و موضوع شامل محمول می شود. کوهن در تئوری خود مشکل تحليل تناقض را دارد و به همين دليل می گويد که شمول موضوع در مفهوم به اندازه خود مسئله گنگ است. تئوری کانت تنها پاسخی برای ملاک نحوی است و جز موضوع به چيز ديگری پاسخ نمی دهد. فرگه متفکری منطق مسلک بود و طبق آن تحليل ويژه از اين موضوع دارد. او می گويد قضيه ای تحليلی است که با قانون منطقی سازگار باشد و يا از قوانين منطقی به کمک تعاريف قابليت استخراج بيابد. البته اين استدلال زمانی درست است که با تعاريف منطقي سازگار باشد. به هر صورت در منطق مشکل ترادف وجود دارد که به سادگی در وضعيت توضيح پذيري قرار نمي گيرد. آيا ممكن است مسئله ترادف را به نحو منطقی توضيح داد؟ در چه زمانی مترادف هستند؟ آيا همه مفاهيم دوری مي باشند؟ تئوری زبانی ترادف ماهيت زبانی دارد و در همين سير قابليت توضيح پذيری می يابد. به تعبير کوهن بحث جابه جايی به زبان مربوط می شود و همين مفهوم ترادف را به تعبير فودور در قالب منطق زبانی، استدلالی نشان مي دهد. در معرفت شناختی طرح سه مسئله برای کشف معانی جملات بسيار تأثيرگذار است. الف: ابزارانگاری در مسئله ذهن، ب: شکاکيت در معنی داری زبان طبيعی، ج: مسئله علم حضوری. در اين رابطه محتوای جملات و محتوای حالات ذهنی است که هر چه در جملات گفته شود در حالات ذهن صادق است. يعني شکاکيت در جملات درحالت ذهنی شمول دارد. زيرا آن بر شانه هويت اسم معنايی قرار دارد. حالات ذهنی حدود تفکر هستند که در حوزه عقلانيت معنی می شوند اگر عقلانيت را به صفات طبيعی تحليل کنيم مشکل پيدا می شود و از آن جا که چنين چيزی وجود ندارد، حالات ذهنی حد فکر می باشند. دانيل دِنت به ابزار انگاری ذهن باور دارد و بين ابزارانگاری و حذف گرايی تفاوت می گذارد. مانند درد که به واقع وجود ندارد اما اين باور مفيد معناست. اين تئوری می گويد تنها ابزاری وجود دارد که فايده پراگماتيکی بر آن مترتب باشد. سيستم دنت برخلاف سيستم کوهن مبتنی بر فرهنگ عقلانيت است. يعنی سيستمی عقلانيتی خواهد بود که به موضع ذهن بستگی يابد. چون موضع ذهن آن سيستم را توجيه می کند و سيستم به تنهايی اهميتی ندارد و اصل موضع ذهن نسبت به اين سيستم است. در فلسفه ويتگشتاين مسئله پيروی از قواعد بسيار اهميت دارد که کريپکی به آن اشاره کرده است. ويتگشتاين باور دارد زبان خصوصی ممکن نيست که وجود داشته باشد و زبان ماهيت و حالت جمعی دارد. توضيح کريپکی از آرای ويتگشتاين اندکی پراکنده به نظر می رسد و گويا ويتگشتاين چيزی بيشتر از او قصد کرده است. اگر طرح آرای ويتگشتاين دچار سستی باشد محتوای استدلال کريپکی بسيار مبهم خواهد بود. در اين فلسفه تفاوت علامت جمع بودن (+) با عمل جمع کردن (12= 7+5) متفاوت است. يعني دو نوع رفتار متفاوت وجود دارد که يکی زبانی و ديگر فرازبانی است. هر يک به نحوی عمل می کنند که به سادگی نمی توان گفت که کدام صادق و ديگر کاذب است. يعنی يکی رفتار زبانی دارد و ديگر حالات ذهنی. شايد به دلايلی گفته شود که دو بر هان متفاوت وجود دارد که يکی ذهنی و ديگر معرفت شناختی است. رفتار زبانی توضيحی برای حالات ذهنی است. مانند شما لفظ سبز را برای برگ سبز به کار می بريد که مسئله بايد و نبايد آن در زبان خاص معنی می شود. يعنی زبان خاص و غيرخاص به دو صورت عمومی و خصوصی مربوط می شود. در زبان عمومی همه از يک زبان پيروی می کنند و در زبان خاص چنين اصلی وجود ندارد. علم حضوری دوری جستن از برون گرايی و همسو شدن با درون گرايی است. در درون گرايی زبان دخالت نمی کند و تنها ظرف آن به شمار می آيد و برای انتقال مفاهيم مورد توجه قرار می گيرد. البته برای تشخص يافتن دخالت زبان امری چاره ناپذير و در عين حال پيرامونی است. علم حضوری به دو صورت ذاتی و باورسازی است. در اولی جابه جايی و حالات ذهنی رخ نمی دهد ولی در دومی که به نحوی به پيرامونی وابست می باشد، اصل تغيير جريان می يابد. مفهوم، ماهيت عقلانی دارد که در ارتباط با معنی و ذهن است. در فلسفه ذهن مسئله ارتباط ذهن و معنی بسيار اهميت دارد و در قالب گرايش های گزاره ای نشان می يابد. مانند من باور دارم که لفور مرکز حکومت مازيار بوده است. يعني باور هميشه در باره چيزی است و صدق و کذب آن به بيرون مربوط می شود. جمله لفور مرکز حکومت مازيار بوده به بيرون از خود دخالت دارد و حاوی محتوای معنايی است. چگونه باورهای ذهن به بيرون از ذهن دلالت می کنند؟ چگونه حاوی معنی می شوند؟ چگونه اين معنی در وضعيت فهم پذيری قرار می گيرد؟ تئوری معنا تئوری معنی بر اصل قرارداد استوار است. شايد به همين دليل شکاکيت در باره معناداری و زبان معنی داری شکل گرفته است. دنت با تعمق گفته که ما نمی توانيم معناي دقيقی را به يک جمله نسبت دهيم. اين جاست که او در پيروی از قواعد طبق الگوی ويتگشتاين دچار مشکل می شود. برون گرايی و علم حضوری در همين دام گرفتار می شوند و نقش اثرگذاری پيرامون و حالات را ناديده نمی گيرند. يعنی به نحوی بايد به تئوری عقلانيت گردن نهاد که ذهن واقعيت انتشار يافته است و به لحاظ فيزيکی بين ذهن و مغز مرزی وجود ندارد. تئوری خصوصيت معنايی با فرگه شروع شده است. او با طرح ارزش معنايی، فلسفه تحليلی منطق را پديد آورد. برای فرگه سنجش اعتبار استدلال در منطق مهم بود تا از مقدمات صادق نتيجه درست به دست آورد. به نظر او لفظ صدق لفظی معنايی است. اين استدلال زمانی معنی پيدا می کند که خصوصيت معنايی در آن پيدا شود. در نگاه فرگه خصوصيات معنيی چيزی است که صدق و کذب جمله جای آن را مشخص می کند. پس در ارزش معنايی برای کشف خصوصيات معنايی فهم دو اصل چاره ناپذير است. الف: اصل ترکيبی که ارزش معنايی به واسطه اجزايی معنی می شود. ب: اصل جا به جايی که جابه جايی جزيی از يک جمله با همان ارزش معنايی، ارزش کل جمله را تغيير نمی دهد. خصوصيات معنايی شامل دو ارزش معنايی و مفهومی می شود. ارزش معنايی توانايی دارد که اعتبار استدلال کل جمله را تعيين کند. يعنی هر عبارتی علاوه بر مصداق معنيای دارای مفهوم نيز می باشد. البته اسامی تهی فاقد مصداق می باشند. چون در بيرون از زبان طبيعی قرار دارند. شايد معنا در مصداق خلاصه نشود و اگر چنين بود مجموع جمله قابليت دگرگونی پيدا نمي كرد. مانند برگ درخت سبز است يا اين که برگ سومين سبرهاست. فرگه باور دارد که مصداق همان مفهوم است. يعنی مصدق معمولی وجود ندارد و همه مبتنی بر باور است. قضايای اين همانی نيز به نحوی آگاهی بخشی می کنند. آگاهی بخشی به اندازه ای فراگير است که به رغم مصداق يگانه مفاهيم آن ها متفاوت است. علاوه اسم خاص نيز بيانگر مفهومی می باشد که مصداق را تعيين می کند. يعنی اسم خاص دلالت بر معنا دارد که ارزش معنايی می باشد. مانند مفهوم البرز مصداق البرز را مشخص می کند. يعنی مفهوم، حد ميانه لفظ و معناست که شئی بر آن دلالت می کند. هر لفظی حاوی مفهومی است که بر آن دلالت دارد. مانند تهران و ساری که مفهومی دارند. در مقابل پاره ای مانند سيمرغ فاقد مصداق می باشند. مباحث معرفتی ناگزير بايد مفهوم و مصداق داشته باشند و جز اين گنگی بر آن ها سايه می گستراند. برای توضيح بيشتر مفهوم در مقابل ايده قرار می گيرد. چنانچه مفاهيم ذهنی محض باشند؛ سخن های همديگر فهميده نمي شود.. يعني الفاظ دارای مفاهيم و فيزيکی هستند كه اسامی تهی مانندسيمرغ در همين حکم قرار دارند. ارزش معنايی به تفاوت افراد متفاوت است. مانند اين که من اين جا هستم و شما آن جا، محتوای يک جمله با معناي آن متفاوت است. در فرايند ذهن و معنا چهار چيز بايد از يکديگر متمايز شوند. 1ـ خصوصيت لفظی، 2ـ خصوصيت معنايی، 3ـ خصوصيت مصداقی، 4ـ خصوصيت مفهومی. چه چيزی موجب می شود که چيزی دارای معنا باشد؟ خصوصيات معنايی يک لفظ انحصار يافته در مصداق نيست و بايد به مفهوم نيز توجه شود. در تئوری معناداری ديويدسون به هويت اين بحث اندکی توجه شده است. چامسکی بحث را متوجه توانايی های زبانی کرده و بيان داشته که به مدل معنای و زبانی پيچيده شده است. جالب اين كه از امکانات محدود انتظار عمل نامحدود دارد. در تئوری معناداری توضيح داده می شود که معانی زبانی چگونه هستند. يک تئوری معنايی بايد اين امکان را داشته باشد که بگويد «الف» به معنی «ب» است. يعنی «الف» در زبان معنايی و «ب» در جمله فرازبانی است. ذهن در اين جا با دو پرسش متفاوت روبه رو است. الف: پرسش معنايی، ب: پرسش معرفتی. تئوری صدق تئوری صدق تارسکی در همين فرايند معنا می شود. بحث صدق يکی از مباحث بسيار مهم در منطق رياضی است. چگونه زبان با واقع انطباق مي يابد؟ مانند امروز هوا آفتابی است، سؤال اساسی متوجه صدق اين قضيه است. يعنی به درستی دريافته شود که مطابقت کردن به چه معناست و تطابق چه چيزی را در خود نهفته دارد؟ با تئوری صدق تارسکی تا حدودی مفهوم درک می شود. چون اين تئوری مدل جديدي در تئوری مطابقت است. صدق در زبان نهفته نيست و در فرازبانی قرار دارد. البته در زبان طبيعی می توان جملاتی ساخت که حاوی لفظ صدق باشند و به نحوی بتوانند آن را در خود جای دهند. در تئوری صدق تارسکی هميشه بايد به حداقل توجه کرد. مانند برف سفيد است، زمانی که برف سفيد باشد، اگر و فقط اگر برف سفيد باشد. آن چه تارسکی به آن شرط کفايت هر دشواری می گويد، هيچ يک نبايد دارای مفهوم صدق باشند. زيرا اين مجموعه طرحی از يک تئوری است که بيانگرخصوصيت است. شايد اساس تئوری صدق تارسکی شرط کفايت نظريه صدق دانسته شود. ديويدسون از تئوری صدق ابزاری برای تئوری معناداری استفاده می کند. در تئوری معناداری تئوری صدق تارسکی معانی جملات را قابليت درک می کند. يعنی شکل منطقی اين جملات نه از نوع موضوع ـ محمولی كه وجودی هستند. يعنی شما در وجود معنا از يک رويداد وجودی خبر می دهيد. برای نمونه ملاصدرا در کهک قم تبعيد بوده است. برای ديويدسون بسيار اهميت دارد که کشف کند معنا از کجا پيدا می شود. از اين رو بايد دريافت که الفاظ در قالب جملات معنا به دست می آورند و در فهم لفظ درک معنا جمله ها تيز لازم است. تئوری تارسکی برای زبان طبيعی کاربرد دارد. زيرا جملات زبان طبيعی حاوی محمول صدق خود است. ديويدسون معنی صدق را شرط معنا می داند. از اين رو فرگه علاوه بر مصداق به مفهوم نيز توجه داشته است. پس در اين فلسفه صرف مفهوم کافی به نظر نمی رسد و نيار داشتن به مفهوم و معنا اصل محوری است.
تهران سيد يونس اديانی برای توضيح بيشتر به کتاب فلسفه ذهن و معني ملاحظه فرماييد
کتابهای جدید زبانشناسی
+ نوشته شده در یکشنبه بیستم دی 1388 ساعت 10:6 شماره پست: 508
«فرهنگ زبانزدهاي فارسي» منتشر شد
غلامحسين صدريافشار از انتشار فرهنگ يك جلدي زبانزدهاي فارسي از سوي انتشارات «مازيار» خبر«فرهنگ زبانزدهاي فارسي» منتشر شد داد. اين فرهنگ با 5000 واژه دربرگيرنده لغات و اصطلاحاتي است كه در موقعيتهاي خاص استفاده ميشوند و در گذشته همراه با ضربالمثلها به كاربرده ميشدند.
به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) غلامحسين صدريافشار، درباره وجوه تمايز لغات و اصطلاحاتي كه به عنوان زبانزد از آنها نام ميبريم، با ضربالمثلها گفت: ضربالمثل، آموزش و اطلاع ميدهد و مربوط به داستاني تاريخي است؛ ولي زبانزد را براي اين به كار ميبرند كه مجبور نباشند به صراحت منظورشان را بگويند...
غلامحسين صدريافشار از انتشار فرهنگ يك جلدي زبانزدهاي فارسي از سوي انتشارات «مازيار» خبر داد. اين فرهنگ با 5000 واژه دربرگيرنده لغات و اصطلاحاتي است كه در موقعيتهاي خاص استفاده ميشوند و در گذشته همراه با ضربالمثلها به كاربرده ميشدند.
به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) غلامحسين صدريافشار، درباره وجوه تمايز لغات و اصطلاحاتي كه به عنوان زبانزد از آنها نام ميبريم، با ضربالمثلها گفت: ضربالمثل، آموزش و اطلاع ميدهد و مربوط به داستاني تاريخي است؛ ولي زبانزد را براي اين به كار ميبرند كه مجبور نباشند به صراحت منظورشان را بگويند.
وي افزود: نوعي از خوشامدگويي، نفرين، تعريف، دعا و از اين قبيل را در موقعيتهاي خاص با زبانزد استفاده ميكنيم. مانند غم آخرتون باشه، تبريك عرض ميكنم، انشاءالله عروسي شما، محلي از اعراب ندارد، مخش تكان خورده و به زمين گرم بخوري، كه منظور را طرف مقابل هم متوجه ميشود.
صدريافشار همچنين درباره وجوه ديگر كاربرد زبانزدها اضافه كرد: برخي اوقات كسي تعارفي ميكند و ما نميدانيم جوابش را چه بدهيم. در گذشته اين اصطلاحات با ضربالمثل ممزوج ميشد؛ ولي در واقع زبانزدها ضربالمثل نيستند.
وي در پاسخ به سوالي درباره منابع استخراج اين زبانزدها اضافه كرد: ضربالمثلهاي دهخدا، فرهنگ سخن و فرهنگ عوام اميرقلي اميني، داستانهاي صادق هدايت و جمالزاده و بسياري از اديبان و نويسندگان پيشرو و قديمي، از مهمترين منابع در تاليف اين فرهنگ بودند. البته استخراج بخشی از آنها نيز از زبان روزمره امروز صورت گرفت.
وي درباره ويژگيهاي ديگر اين كتاب توضيح داد: عبارات و اصطلاحات اين فرهنگ هر كدام با شاهد مثالها و توضيحاتي از متون مربوطه آورده شده و ويژگي مهم ديگر آن اين است كه اين ضربالمثلها با تنوع ضميرها به كار برده شدهاند.
اين پژوهشگر خاطرنشان كرد: اين كتاب داراي 5000 عبارت و واژه و 550 صفحه است و براي استفاده غيرفارسي زبانان با حروف آوانويسي نوشته شده.
«فرهنگ زبانزدهاي فارسي» به دليل اعمال پارهاي تغييرات، از سال 86 در انتشارات «مازيار» مراحل چاپ را سپري ميكرده است.
از اين نويسنده و پژوهشگر به تازگي كتاب «فرهنگ فارسي معاصر » از سوي انتشارات «فرهنگ معاصر» روانه بازار كتاب شده است.
باز کنکور....
+ نوشته شده در شنبه نوزدهم دی 1388 ساعت 14:50 شماره پست: 506
هر وقت نزدیک کنکور میشه با اینکه خودم کنکور ندارم اما وقتی بیاد روزهای کنکور میافتم دلم میگیره و یهو اضطراب میاد سراغم. راستش با این برنامه هایی که هرشب تو تلویزیون پخش میکنند و این همه دکتر و روانشناس که میان و پشت سر هم میگن "کنکور که اضطراب نداره..." آدم بیشتر احساس استرس میکنه. بهر حال بایستی که بگذره و چاره ای نیست که در این روزها تحمل کنید. از شانس بد بچه های داوطلب زبانشناسی هرسال سوالات تغییر میکنه که این مساله برنامه ریزی دقیق برای هر درس را دچار اشکال خواهد کرد.
امیدورام امسال دیگه سوالات تغیر چندانی نکنه و همه عزیزان موفق باشند. اما تو این مدت باقی مانده میتونم توصیه های زیر را براتون داشته باشم:
۱- کتاب دکتر درزی را حتما بخوانید مخصوصا قسمت نحو.(زبانشناسی معاصر نوشته اگرادی و همکاران)
۲- دستور دوره دبیرستان و تجزیه و ترکیبهای کتابهای کنکور دبیرستان را بخونید. خیلی میتونه بهتون کمک کنه.
۳- کتاب دکتر رضا خیر آبادی را حتما دوره کنید و مطالبش را مرور کنید. از تستهای آن کتاب هم غافل نشوید.
۴-زبان اموزی کودک را از کتاب دکتر درزی خوب بخونید.
فعلا همینها یادم بود. اگر چیز دیگری یادم اومد براتون همین جا اضافه میکنم. ادامه مطلب را بزنید تا این چند تا عکس را هم ببینید.
اینم چند عکس جالب از لحظه های ناب کنکور
و در نهایت... آخه این حقه...
نشانه شناسی از دید دکتر آزیتا افراشی
+ نوشته شده در شنبه نوزدهم دی 1388 ساعت 12:59 شماره پست: 505
گزارش ذیل از خانم تینا امراللهی میباشد که درباره "مقدمه ای بر نشانه شناسی شناختی، دکتر آزیتا افراشی" است. این جلسه در فرهنگستان هنر برگزار شده و مطلب آن در خبرنامه شماهر سیزدهم انجمن زبان شناسی ایران منتشر شده است.
دکتر افراشی صحبت های خود را با اشاره به دستورهای نظری قرون 15 و 16 میلادی به عنوان زمینه ساز شکل گیری رویکرد شناختی آغاز کرد. به اعتقاد او ریشه های رویکرد شناختی در تلاش برای دستیابی به نظریه ای جهانی درباره ی دستور و به بیان دقیق تر برای مشخص کردن رابطه ی میان زبان، اندیشه و واقعیت قابل مشاهده است. از آن جمله می توان به آراء اصحاب وجه و در مرحله ی بعد، به طور خاص نظریات فرانسیسکوس سانکتیوس، دستوری دوره نوزایی اشاره کرد که معتقد بود درک نسبی بشر از واقعیت به دلیل مطابقت مقولات و ساختار اندیشه با ساختار جهان است...
دکتر افراشی صحبت های خود را با اشاره به دستورهای نظری قرون 15 و 16 میلادی به عنوان زمینه ساز شکل گیری رویکرد شناختی آغاز کرد. به اعتقاد او ریشه های رویکرد شناختی در تلاش برای دستیابی به نظریه ای جهانی درباره ی دستور و به بیان دقیق تر برای مشخص کردن رابطه ی میان زبان، اندیشه و واقعیت قابل مشاهده است. از آن جمله می توان به آراء اصحاب وجه و در مرحله ی بعد، به طور خاص نظریات فرانسیسکوس سانکتیوس، دستوری دوره نوزایی اشاره کرد که معتقد بود درک نسبی بشر از واقعیت به دلیل مطابقت مقولات و ساختار اندیشه با ساختار جهان است.
دکتر افراشی در قدم بعدی به مبانی دستورهای شناختی اشاره کرد. بر این اساس، معنا به عنوان ساختاری ذهنی در نظر گرفته می شود و مبنای مطالعات زبانی است؛ برای تبیین مسائل زبانی از الگوهای ادراکی استفاده می شود؛ معانی بر پایه ی ساختارهای مکانی، هندسی و ملموس شکل می گیرند؛ طرحواره ها ساختار مکانی دارند و مقوله بندی عناصر زبانی پیش نمونه-بنیاد است.
در ادامه افراشی به مقولات ده گانه ی ارسطو(جوهر، کمیت، کیفیت، رابطه، زمان، مکان، وضعیت، حالت، رویداد و تأثیر) پرداخت که اساس جهان بینی غربی را تشکیل می دهد. به اعتقاد وی جایگاه کانونی این مقولات درشکل دهی به نگرش علمی باید مورد باز نگری قرار گیرد. وی سوالاتی را در ارتباط با هم ارزش بودن این مقولات،بنیادی بودن آن ها در جهان بینی شرقی و غربی و چگونگی شکل گیری مفاهیم انتزاعی بر اساس این مقولات مطرح کرد.
وی سپس به خاستگاه فلسفی و علمی رویکرد شناختی اشاره کرد. رویکرد شناختی که تحت تأثیر یافته های روان شناسی گشتالت قرار دارد، ادراک را نتیجه ی تعامل درون داد محیطی و پردازش ذهنی در نظر می گیرد. از این رو رویکرد شناختی ذهن گرا تلقی می شود.
به طور خاص در حوزه ی نشانه شناسی شناختی به آراء سه نظریه پرداز- جان دیلی،توماس دادسیو و جکسون بری- اشاره شد. توماس دادسیو نشانه شناسی تحت تاثیر آرای موریس و پیرس را ضدذهن گرا می داند، جکسون بری نشانه شناسی متاثر از آرای گرماس را زمینه ساز نشانه شناسی شناختی تلقی می کند و جان دیلی شناخت را ارتباط از طریق نشانه ها تعریف می کند. دیلی تحت تأثیر آرای پیاژه درباره ی زبان آموزی کودک، فرآیند دلالت را در سه سطح احساس، ادراک و دریافت طبقه بندی می کند.
در سطح اول که به اعتقاد دیلی برای تمام جانداران یکسان است، محرک حسی به شناخت کیفیت محیط میانجامد. در سطح دوم داده های محیط تحت تأثیر امیال و ساختارهای درونی جانداران قرار می گیرند. دیلی در این سطح از مفهوم umwelt اوکسکول الهام گرفته که به واسطه ی آن، خوانش جانداران از واقعیت متفاوت است. در سطح سوم چیزی بیش از ارتباط فرد با داده ها درک می گردد. دیلی معتقد است تبیین تفاوت رمزگذاری و رمزگشایی در umweltهای مختلف و بررسی فرآیند دلالت در این سه سطح، بدون رویکرد شناختی میسر نیست.
افراشی در ادامه به دستاورد های زبانشناسی شناختی در نشانه شناسی شناختی پرداخت. از آن جمله فرضیه ی بازنمودهای تجسم یافته است که تفکر را ناخودآگاه و مفاهیم انتزاعی را دارای ماهیت استعاری می داند. لیکاف و جانسون معتقدند استدلال و مفهوم سازی بستگی لاینفک با ویژگی های فیزیکی و محیطی دارند؛ دانش مبنای حسی-حرکتی دارد و طرحواره های تصوری که از تعامل بدن انسان با محیط شکل می گیرند، اطلاعات حاصل از محیط را طبقه بندی می کنند. بر این اساس، مؤلفه های بنیادی دانش، مؤلفه های ادراکی، حرکتی و تأثیرگذاری اند.
در ادامه افراشی تقسیم بندی نشانه ها را با توجه به سطوح سه گانه شناخت از دید دیلی معرفی کرد. به اعتقاد دیلی در سطح ادراک، نشانه های طبیعی و نمایه ها و در سطح دریافت، ساخته و درک می شوند. طرحواره، پایگاه شناختی نمایه و مفهوم، پایگاه شناختی نماد است.
در ارتباط با طرحواره و مفهوم، دادسیو با توجه به مراحل رشد کودک، به بافت زدایی اشاره می کند. طی مراحل رشد معرفی شده از سوی پیاژه که شامل راهکارهای قدیمی برای دستیابی به اهداف جدید، راهکارهای جدید برای اهداف قدیمی و تحلیل بازنمودی ابزار-هدف است، بافت زدایی عامل استقلال حسی و درک مسائل انتزاعی است که در مورد آنها، حمایت ادراکی محیط کمتر است. استقلال حسی که مبنای سطح دریافت است، با قراردادی بودن و تأثیر تعاملات فرهنگی-اجتماعی ارتباط دارد.
بر اساس آنچه گفته شد، افراشی تصاویری مربوط به آثار هنری ایران باستان را تحلیل کرد. وی در این ارتباط به مفاهیمی چون شمایل-نماد، فضاهای ذهنی، طرحواره های حرکتی، جهان های ممکن، یادآیند و تمایز زمینه و شیء پرداخت.
پس از صحبت های افراشی، پرسش هایی از سوی حضار و اساتید گروه نشانه شناسی درباره ی تکامل و انباشت فرهنگی از دید شناختی، رابطه ی دال و مدلول و تعریف نشانه در این رویکرد، چگونگی توجیه پدیدآیی فردی و نوعی با توجه به سطوح سه گانه و تفاوت umvelt در نگاه اوکسکول و دیلی مطرح شد. توضیحات دکتر افراشی پایان بخش این جلسه بود.
زبان و مغز
+ نوشته شده در پنجشنبه هفدهم دی 1388 ساعت 8:30 شماره پست: 500
مغز بخشی از سامانه عصبی اندام انسان است و در جمجمه قرار دارد. حرکت اندام ها، خواب، گرسنگی، تشنگی و بسیاری دیگر از رفتارهای حیاتی بشر در کنترل مغز است. همه احساسات بشری، از عشق و نفرت گرفته تا ترس و خشم و شور و غم، توسط مغز ایجاد و کنترل می شود. تفسیر سیگنال های دریافت شده توسط اندام ها (چشم، گوش، پوست، زبان،…) نیز برعهده مغز است. فرایافت هایی چون «آگاهی و هوشیاری» و «باهوشی و خردمندی» هم صفت هایی است که ارتباط مستقیم با عملکرد مغز انسان دارد.
مغز بشر با وزن تقریبی 1.4 کیلوگرم، یکصد میلیارد یاخته عصبی (neuron) را شامل می شود که بوسیله رشته هایی بنام آسه (axon) و تارگان عصبی (dendrite) با یکدیگر در ارتباط اند. یاخته های عصبی، قشر خاکستری مغز را تشکیل می دهند؛ درحالیکه تارهای عصبی و آسه ها قشر سفید مغز هستند. مغز ما همچنین سلول هایی بنام یاخته های پشتیبان (glial cells) دارد. زمانی تصور می شد این یاخته ها کار پشتیبانی از نرون ها را انجام می دهند، اما امروز می دانیم که کار اصلی آنها، تقویت سیگنال های عصبی است....
مغز چیست؟
مغز بخشی از سامانه عصبی اندام انسان است و در جمجمه قرار دارد. حرکت اندام ها، خواب، گرسنگی، تشنگی و بسیاری دیگر از رفتارهای حیاتی بشر در کنترل مغز است. همه احساسات بشری، از عشق و نفرت گرفته تا ترس و خشم و شور و غم، توسط مغز ایجاد و کنترل می شود. تفسیر سیگنال های دریافت شده توسط اندام ها (چشم، گوش، پوست، زبان،…) نیز برعهده مغز است. فرایافت هایی چون «آگاهی و هوشیاری» و «باهوشی و خردمندی» هم صفت هایی است که ارتباط مستقیم با عملکرد مغز انسان دارد.
مغز بشر با وزن تقریبی 1.4 کیلوگرم، یکصد میلیارد یاخته عصبی (neuron) را شامل می شود که بوسیله رشته هایی بنام آسه (axon) و تارگان عصبی (dendrite) با یکدیگر در ارتباط اند. یاخته های عصبی، قشر خاکستری مغز را تشکیل می دهند؛ درحالیکه تارهای عصبی و آسه ها قشر سفید مغز هستند. مغز ما همچنین سلول هایی بنام یاخته های پشتیبان (glial cells) دارد. زمانی تصور می شد این یاخته ها کار پشتیبانی از نرون ها را انجام می دهند، اما امروز می دانیم که کار اصلی آنها، تقویت سیگنال های عصبی است.
بخش های مغز و وظیفه ها
بخش سطحی مغز را فرامغز (cerebrum) می نامیم. فرامغز به دو نیمه راستی و چپی تقسیم می شود. از دیرباز گفته می شد که نیمه چپ مربوط به احساسات و نیمه راست مربوط به منطق است. امروزه می دانیم که این گفته فقط تا اندازه ای صحیح است و نمی توان آنرا بعنوان قاعده ای کلی پذیرفت. امروز می دانیم که زبان و گویش به نیمه چپ فرامغز ارتباط دارد.
بخش «پس سری» (occipital lobe) ویژه بینایی است و در بالای آن بخش بخش «آهیانه ای» (parietal lobe) قرار دارد که ویژه حرکت، جهت، موقعیت، و محاسبه است. پشت گوش بخش «گیجگاهی» (temporal lobe) قرار دارد که مسوول «شینیدن»، «تفسیر سخن»، و تا اندازه ای حافظه است. در جلو هم بخش پیشانی یا قدامی (frontal lobe & prefrontal lobe) قرار دارد که پیشرفته ترین و انسانی ترین قسمت مغز بشر است و مسوولیت تصمیم گیری، برنامه ریزی، کنترل توجه، و حافظه کاری را برعهده دارد. پشیمانی، اخلاق، و همدردی هم با همین دو بخش در ارتباط است.
درست زیر سطح فرامخ، cingulate cortex قرار دارد که با مدیریت رفتار و احساس درد در ارتباط است (cortex cingulate را بخشی از پیشانی می دانند). اما در زیر این قشر «آژخ» یا corpus callosum قرار دارد که دو نیمکره مغز را به یکدیگر وصل می کند. بخش هایی بنام basal ganglia هم مسوول حرکت، انگیزه، و پاداش است.
Limbic system بخشی است که در زیر قسمت پیشانی قرار دارد و در همه پستانداران مسوول «میل» و «اشتها» است. بخش های مربوط به احساسات هم در زیر پیشانی قرار دارند. «تالاموس» که یک ایستگاه رله ی سیگنال های حسی است و «هیپوتالاموس» که مسوول ترشح هورمون در بدن است و با دمای بدن در ارتباط است هم در زیر بخش پیشانی مغز قرار دارد.
پشت مغز بخشی بسیار پیچ در پیچ و پرچین قرار دارد که مخچه (cerebellum) نامیده می شود. مخچه الگوهای حرکتی، عادت ها و رفتارهای تکراری که ما بدون فکر کردن انجام می دهیم را ذخیره می کند.
میان مغز و ساقه مغز (midbrain and brainstem) هم مسوول رفتارهایی هستند که ما کنترلی بر آنها نداریم؛ رفتارهایی چون تنفس، ضربان قلب، فشار خون، و الگوی خواب. کنترل سیگنال های رد و بدل شده میان مغز و اندام ها (از طریق نخاع) هم بر عهده این دو بخش است.
روش دیگر، تقسیم مغز به دو قشر حسی (sensory cortex) و قشر حرکتی (motor cortex) است.
زبان و مغز
در بسیاری از افراد، نواحی مربوط به زبان، در نيمه چپ مغز قرار دارد. با اين حال، پژوهشهای تازه ( با استفاده از توموگرافی ، به روش گسيل پوزيترون) نشان می دهد که نيمه دیگر مغز نيز در فرايند زبان، بی تاثير نيست.
در سال 1836، Marc Dax پس از تشريح تعدادی از بيماران خود که ناتوانی گفتاری داشتند، اعلام نمود که قسمت چپ مغز همه آنها دچار آسيب بوده است. چندی بعد، Paul Broca جراح فرانسوی، بيماری را زير نظر گرفت که تنها می توانست يک واژه را به زبان آورد: “tan”!! به همين دليل، بروکا او را تن ناميده بود! پس از مرگِ تن در سال 1861، بروکا وی را تشريح کرد و متوجه وجود آسيب در ناحيه چپ پيشانی قشر مغزی وی شد. اين قسمت از مغز را امروزه با نام “ناحيه بروکا” می شناسيم. «ناحیه بروکا» نقش چشمگیری در تولید و فراوری زبان، یعنی چینش جمله، استفاده از دستور صحیح، و… غیره دارد.
در سال 1876، Karl Wernicke پزشک آلمانی، بخش ديگری از مغز را که دچار آسيب ديدگی شده و ايجاد زبان پريشی کرده بود، کشف نمود. اين بخش (ناحيه ورنيک) ، عقب تر و پايين تر از ناحيه بروکا قرار دارد و بوسيله يک دسته از تارهای عصبی، به نام Arcuate Fasciculus، با آن در ارتباط است. در صورت پارگی اين تارهای عصبی، فرد دچار بيماری “زبان پريشی رسانشی” می شود. مبتلايان به اين بيماری، زبان را می فهمند اما نمی توانند آنچه را که می فهمند، به درستی بيان کنند! «ناحیه ورنیک» نقش چشمگیری در پردازش زبان، یعنی درک کردن جمله ها و قاعده های دستوری شنیده شده یا خوانده شده دارد.
بخش مهم ديگری از قشر مغزی که با فرايند گويش در ارتباط است، “قشر حرکتی” يا (motor cortex) نام دارد. اين بخش، مسووليت حرکت ماهيچه ها را بر عهده دارد.
بر اساس الگوی پیشنهادی «Norman Geschwind»، عصب شناس آمریکایی (ارایه شده در دهه های 60 و 70 میلادی) واژه ای که به گوش شما می رسد، ابتدا بصورت سیگنال هایی در «قشر شنیداری» مغز بررسی و سپس به ناحیه ورنیک فرستاده می شود که در همسایگی آن قرار دارد. ناحیه ورنیک میان داده های دریافتی و داده هایی که پیشتر در حافظه مغز ذخیره شده ارتباط معنادار ایجاد می کند و به شما اجازه می دهد که مفهوم سخن دریافت شده را درک کنید. حال اگر واژه ای را بخوانید، آن واژه ابتدا وارد «قشر دیداری» مغز شده و نتیجه بررسی سیگنال ها از مسیر Angular Gyrus به ناحیه ورنیک فرستاده می شود.
اکنون ببینیم که آسیب به هر یک از بخش های ورنیک و بروکا چه پیامدهایی خواهد داشت:
آسيب به ناحيه ورنيک
آسيب به ناحيه بروکا
زبان پريشی ورنيک:
* فرد مبتلا، توانايی فهم زبان را از دست خواهد داد.
* فرد می تواند به روشنی سخن بگويد اما ترتيب واژه هايی که بکار می برد، روی هم، جملاتی بی معنی می سازد! اين نوع گويش را “سالاد واژگان” (word salad) می نامند. چون اینگونه به نظر می رسد که واژه ها مانند سبزی های سالاد مرتب شده اند!!
زبان پريشی بروکا:
* از دست دادن توانايی سخن گفتن.
* فرد مبتلا، زبان را بخوبی می فهمد.
* واژگان ، بدرستی اداء نمی شوند.
* فرد مبتلا، آرام و بريده بريده سخن مي گويد.
90 درصد انسان ها «راست دست» و ده درصد «چپ دست» هستند. در 97 درصد از «راست دستان»، بخش چپ مغز بیشترین تاثیر را در فرایند زبان دارد و تنها 3 درصد از آنها برای پردازش و تولید زبان به نیمه راست مغز خود اتکا دارند. حال آنکه در 19 درصد از «چپ دستان»، بخش راست مغز فرایند زبان را کنترل می کند و در 68 درصد از آنها، هر دو نیمه مغز فعال اند. پس تنها 13 درصد از «چپ دستان» برای تولید و پردازش زبان از نیمه چپ مغز خود بهره می گیرند.
دکتر George Ojemann از دانشگاه واشینگتن اواخر دهه 1980 نشان داد که ناحیه های مربوط به زبان در انسان های مختلف می تواند تفاوت داشته باشد. با این حال پژوهش های او، نظریه های «ورنیک» و «بروکا» را تایید کرد.
پژوهشی هم در دانشگاه «سین سیناتی» ایالت اوهایو انجام شده و در سال 2004 در 56 امین نشست سالانه آکادمی نورولژی آمریکا مطرح شده است که نشان می دهد شاید توانایی زبانی در انسان ها از پس از 25 سالگی به تدریج از حالت تک بخشی خارج شده و میان دو بخش مغز تقسیم می شود.
تصویر فعالیت مغز در هنگام سخن گفتن
1. مغز در هنگام دیدن واژه ها؛ به وظیفه بخش «پس سری» در همین متن توجه کنید.
.
.
.
2. مغز در هنگام شنیدن واژه ها؛ به وظیفه بخش «گیجگاهی» در همین متن توجه کنید.
.
.
.
.
3. مغز در هنگام تلفظ واژه ها؛ به نظر می رسد قشر حرکتی یا motor crtex فعال است.
.
.
.
4. مغز در هنگام تولید زبان؛ هر دو بخش «ورنیک» و «بروکا» فعال است.
ساخت شناسی واژگانی (morphology)
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم دی 1388 ساعت 14:0 شماره پست: 499
تابحال چندین مقاله در باب صرف در این وبلاگ منتشر شده است. اما نوشته زیر با بیانی ساده تر به این باب پرداخته است.
ساخت شناسی واژگانی، دانشی است که تکواژهای يک زبان را مورد بررسی قرار می دهد.
تکواژ (morpheme)، کوچکترين واحد معنی دار در هر زبان است. بدین ترتیب باید میان «واژه» و «کوچکترین واحد معنی دار» تفاوت قایل شد. برای مثال، «آموزگاران» یک واژه و سه تکواژ است:
1) “آموز” (بن مصدر آموزش)
2) پسوند “گار” (گار، نشانه انجام کاری از سوی کسی است. مثل آفریدگار یا گناهکار که در اصل گناهگار بوده است.)
3) علامت جمع “ان”
ساخت شناسی واژگانی (morphology)
ساخت شناسی واژگانی، دانشی است که تکواژهای يک زبان را مورد بررسی قرار می دهد.
تکواژ (morpheme)، کوچکترين واحد معنی دار در هر زبان است. بدین ترتیب باید میان «واژه» و «کوچکترین واحد معنی دار» تفاوت قایل شد. برای مثال، «آموزگاران» یک واژه و سه تکواژ است:
1) “آموز” (بن مصدر آموزش)
2) پسوند “گار” (گار، نشانه انجام کاری از سوی کسی است. مثل آفریدگار یا گناهکار که در اصل گناهگار بوده است.)
3) علامت جمع “ان”
نمونه انگلیسی: واژه “tourists” هم از سه تکواژ تشکیل شده است:
1) ”tour”
2) پسوند “ist”
3) علامت جمع “s”
اگر یک تکواژ در شرایط گوناگون، شکل های مختلفی به خود بگیرد، آنها را تکواژگونه های (allomorph) نمونه اصلی می نامیم. مثال ها:
الف. حرف تعریف در the apple که بصورت /thi/خوانده می شود، تکواژگونه ی the است.
ب. پیشوندهای “im” در impossible و “ir” در irregular، و “in” در “incorrect”، همگی تکواژگونه های پیشوند منفی ساز در انگلیسی اند.
ج. پسوندهای جمع s در books و z در birds و Iz درbenches همگی تکواژگونه های جمع انگلیسی اند.
برخی تکواژها را می توان به عنوان واژه، به تنهايی بکار برد. اين دسته از تکواژها را تکواژهای مستقل (free morphemes) می نامند. در واژه توريست،”tour” تکواژمستقل است.
برخی تکواژها را نمی توان بطور مستقل بکار برد. اين تکواژها را تکواژهای وابسته (bound morphemes) می نامند. در واژه توريستس، “ist” و “s”، تکواژهای وابسته اند.
در واژه که چند تکواژ وجود دارد، تکواژمستقل را بن (base, rout) می نامند.
بعضی از وند (affix)ها، نوع بن يا معنی واژه را تغيير نمی دهند. برای نمونه می توان به “s” جمع يا “s” مالکيت يا -ed (علامت گذشته) یا نظیر آنها اشاره کرد. به اينگونه وندها، وندهای تصريفی (inflectional affixes) می گوييم.
بعضی از وندها، نوع بن يا معنی واژه را تغير می دهند. مانند ly, ment, al, ize و نظیر آنها. به اينگونه وندها، وندهای اشتقاقی (derivational affixes) می گوييم.
جدول زیر چند نمونه از «وند»های تصریفی و اشتقاقی در زبان انگلیسی را نشان می دهد:
نوع: اسم، اسم. بنابراين وند تصريفی است.
girl, girls. tree, trees
معنی: داوری، پيشداوری. وند اشتقاقی است.
Judgment, prejudgment
معنی: موافقت، عدم موافقت. وند اشتقاقی است.
Agreement, disagreement
نوع: اسم، اسم. بنابراين وند تصريفی است.
Dave, Dave’s
نوع: فعل، فعل. بنابراين وند تصريفی است.
They work hard. He works hard
نوع: صفت، قيد. بنابراين وند اشتقاقی است.
slow, slowly
نوع: فعل، اسم. بنابراين وند اشتقاقی است.
govern, government
نوع: اسم، صفت. بنابراين وند اشتقاقی است.
emotion, emotional
نوع: صفت، فعل. بنابراين وند اشتقاقی است.
personal, personalize
نوع: صفت، صفت، صفت. وند تصريفی است.
loud, louder, loudest
نوع: اسم، صفت. بنابراين وند اشتقاقی است.
girl, girlish
نوع: فعل، صفت. بنابراين وند اشتقاقی است.
care, careful, careless
نوع: فعل، فعل. بنابراين وند تصريفی است.
They work hard. They’re working hard
معنی: کنش، واکنش. پس، با وجود اينکه نوع بن تغيير نکرده، بدليل تغيير در معنی، اشتقاقی است.
act, react
نوع: اسم، صفت. بنابراين وند اشتقاقی است.
virus, antivirus
برای دیدن پرکاربردترین پسوندها (suffixes) و پیشوندها (prefexes) در زبان انگلیسی، پیوند زیر را انتخاب کنید:
یک.compounding: همكنش، همكرد. روش ترکيبی؛ که در آن با ترکيب دو واژه، واژه ای نو ساخته می شود. مانند: Blackbird, textbook, waterbed,
نمونه هاي فارسي : تماشاخانه، سنگفرش، آب انبار،…
دو.blending: آميزش. روشی که در آن، برای بيان يک چيز، از ترکيب ويژگيهای آن چيز، واژه ای نو می سازند. تفاوت اين شيوه با روش قبلی در اين است که در روش دوم، واژگان اصلی شکسته شده و سپس از ترکيب آنها واژه ای نو پديد می آيد. اين کار هم برای کوتاهی و هم برای زيبايی واژه جديد صورت می گيرد. مانند:
Telecast = television + broadcast
Smog = smoke + fog
Bit = binary + digit
Motel = motor + hotel
در زبان فارسی، بتازگی استفاده از اين روش، معمول شده است. يکی از زيباترين واژه های نو ساز، کلمه “فينگيليش” است که به جای “زبان فارسی با خط انگليسی” استفاده می شود. اين واژه ترکيبی، کاملا درست است و ما نمونه های مشابه آنرا در زبانهای ديگر نيز سراغ داريم:
Franglais = French + English
Spanglish = Spanish + English
سه.:derivation وندافزايي. روشی که در آن با استفاده از پيشوندها، پسوندها و ريشه های (بن های) يک زبان ، واژه نو ساخته می شود. پتانسيلِ زبان های فارسی و انگليسی در واژه سازی به روش derivation، بسيار بالا است.
نمونه فارسي : دانشگاه (بن دانش + پسوند گاه)
چهار.clipping: چينش. روشي كه در آن، بخش نخست از واژه اي چند هجايي جدا شده و بجاي آن واژه بكار مي رود.
نمونه انگليسي : ad (advertisement), fan (fanatic), math (mathematics),…
پنج.acronym: واژه اي است كه از حروف نخست چند واژه گرفته شده باشد. تفاوت acronym با abbreviation آن است كه اولي را مي توان همانند يك واژه خواند، اما دومي را بايد ”حرف، حرف“ يا ”جدا جدا“ به زبان آورد.
نمونه: رادار (Radio Detecting And Ranging)
ناسا (National Aetonautics and Space Administration)
ناتو (North Atlantic Treaty Organization)
نكته: سازمان ”سيا“ در فارسي، acronym است، اما در انگليسي کوته نوشت یا abbreviation به شمار مي رود؛ چون در انگليسي بصورت جدا جدا (C.I.A ، سي آي اِي) تلفظ مي شود.
شش.back formation: روشي كه در آن با حذفِ پسوند يك واژه، واژه اي نو ساخته مي شود. نمونه:
Back Formation Original Words
televize television
edit editor
resurrect resurrection
هفت.conversion:تغيير نوع دستوري واژه و ايجاد معنايي جديد، با حفظ معناي قديميِ آن. نمونه:
الف) واژه butter به معناي كره، امروزه بصورت فعل (كره ماليدن) نيز بكار مي رود.
همچنين واژه paper به معناي كاغذ، امروزه معناي ”با كاغذ پوشاندن“ نيز مي دهد.
ب) واژه must كه پيشتر فعل بوده، امروزه بصورت اسم نيز بكار مي رود. در فارسي نيز ما گاهي بايد را بصورت اسمي بكار مي بريم : ”هيچ بايدي در كار نيست.“
هشت.borrowing:وام گرفتن يك واژه از زباني ديگر. در انگليسي واژگان بسياري از زبان فرانسوي وام گرفته شده و حتي دهها واژه فارسي، وارد زبان انگليسي شده است؛ واژگاني چون shah (شاه)، paradise (پرديس)، caravan (كاروان)، lilac (نيلك، گل ياس)، khaki (رنگ خاكي)، chador (چادر)، و… از آن گروهند.
در فارسي، واژگان بسياري از زبان عربي وام گرفته شده كه نتيجه ي آن غناي زبان پارسي بوده است. متاسفانه در وامگیری از زبان های عربی و انگلیسی افراط شده که نتيجه ي آن، چيزي جز بي خيالي نسبت به اصالت و هویت زبان رسمي ايران نبوده است.
نه.onomatopoeia:ناماوا. واژه اي كه از روي آواي يك چيز ساخته شده باشد.
ده.تغيير معنا: بسياري از واژگان در طول زمان، معناي خود را از دست مي دهند و يا با حفظ معني، معناي تازه اي مي يابند. توجه داشته باشيد كه بر عكس conversion، در اينجا نوع دستوري واژه تغييري نمي كند.
براي نمونه در فارسيِ چند قرن پيش، ”مزخرف“ معناي آراسته مي داده و مثلا اگر به كسي مي گفتند ”عجب خانه ي مزخرفي! اين سليقه از كيست؟“، صاحب خانه بسيار سرخوش و مسرور مي شده است. امروزه، مزخرف در فارسي يعني ”چِرت“ و ”بي ارزش“.
برخي زبانشناسان، تغيير معناها را در غالب extension، narrowing، specialization، generalization، amelioration، و pejoration دسته بندي كرده اند كه چون همگي تغيير معنا است، از توضيح آنها خودداري مي كنم.
یازده.metaphor :متافور يعني استعاره. تنها تعداد اندكي از استعاره ها بصورت واژه جدید وارد زبان می شوند. نمونه :
Understand = under + stand، در گذشته ي دور، استعاره از نزديك شدن به چيزي بوده است.
Holyday = holy + day یا روز مقدس، در گذشته ي دور، چون روزهاي تعطيل، مناسبت مذهبي داشته است، اين واژه ابتدا بصورت استعاره استفاده مي شده و امروزه با معنايي كامل بكار مي رود.
Grover Hudson، استاد دانشگاه ميشيگان، واژه سازی از طریق جا افتادن استعاره را زيرمجموعه ي Extension مي داند.
دوازده.coinage :نوآورد. ساخت واژه اي كاملا تازه كه ريشه در هيچ زباني نداشته است. براي نمونه kleenex، nylon، googol (يك و صد صفر جلوي آن) و… واژگاني است كه بصورت قراردادي و بدون استفاده از هيچيك از قوانين واژه سازي ساخته شده است.
سیزده. calque یا loan translation: واژه برساخت؛ حاصل ترجمه لفظی واژه ای است که پیشتر در زبان مقصد وجود نداشته است. برای مثل gratte-ciel از فرانسوی به صورت skyscraper وارد انگلیسی و از آنجا بصورت «آسمانخراش» وارد فارسی شده است. واژگان انگلیسی و فارسی، ترجمه لفظ به لفظ معادل فرانسوی شان هستند که ساختمان بلند را به خراشیدن آسمان تشبیه کرده است
ويژگي هاي ژنتیکی یک قوم روی زبان آن موثر است..!!
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم دی 1388 ساعت 13:49 شماره پست: 503
سخن گفتن به زبان چيني، انگليسي يا عربي، ژن خاصي ندارد و کودکان با زباني صحبت مي کنند که اطرافيانشان به آن تکلم مي کنند. اما در يک مطالعه جديد اين ايده مطرح شده است که احتمالا تفاوتهاي ژنتيکي زمينه را براي نوع زباني که يک فرهنگ خاص به وجود مي آورد، فراهم مي کند. به گزارش سايت اينترنتي مجله "ساينس" ، همه زبان ها براي مشخص و متمايز کردن لغات از يکديگر از حروف باصدا و بي صدا استفاده مي کنند اما برخي زبانها مانند چيني، براي اين منظور تغيير زير و بمي صدا نيز به کار گرفته مي شود. اين زبانهاي به اصطلاح "آهنگين"، در کشورهاي جنوب صحراي آفريقا و آسياي جنوب شرقي بسيار رايج است اما در اروپا، استراليا و ديگر بخشهاي آسيا به ندرت ديده مي شود. با اين حال حتي در بين اين جمعيت ها نيز تفاوت هايي در زمينه توانايي درک آهنگ و لحن وجود دارد. در تحقيق اخير پاتريک ونگ دانشمند علوم اعصاب و همکارانش در دانشگاه نورث وسترن در اوانستون ايالت ايلي نويز آمريکا دريافتند، با وجود اين که زبان انگليسي يک زبان غيرآهنگين است، بزرگسالان انگليسي زبان در تشخيص لحن ها و آهنگ هاي يک زبان ساختگي از خود توانايي هاي متفاوتي نشان دادند. اين تحقيق همچنين نشان داد در افرادي که در تشخيص لحن ها موفق بودند، در بخشي از قشر مغز که مسوول درک لحن ها و آهنگهاست، سلول هاي خاکستري بيشتري وجود داشت. دان ده دي يو و رابرت لاد زبان شناسان دانشگاه ادينبورگ در انگليس با تکيه بر اين يافته ها در صدد برآمدند که ببينند اين تفاوت در استعداد درک لحن و آهنگ صدا، پايه ژنتيکي دارد يا خير. طبق فرضيه آنان، اين تفاوتها مي تواند به وجود وارياسيون هاي مختلف در دو ژن ،موسوم به D-ASPMو ميکروسفالين، باشد که گمان مي رود در تکامل مغز نقش دارند. ظاهرا دو واريان اين ژنها موسوم به D-ASPMو( ميکروسفالين -D )در گذشته اي نسبتا نزديک در تکامل انسان ايجاد شده اند و سپس در بسياري از بخش هاي جهان گسترش يافتند. دانشمندان با جمع آوري اطلاعات از 29جمعيت انساني در سراسر جهان، آنها را براي يافتن ارتباط بين 982واريان ژن از جمله D-ASPMو ميکرو سفالين-D و 26ويژگي زبان مورد استفاده اين جمعيت ها از جمله تعداد حروف صدادار و استفاده از لحن و آهنگ در آنها مورد بررسي قرار دادند. بطور کلي ارتباط ضعيفي ميان اين ويژگي ها وجود داشت که اين امر بدان معناست که بعيد است تفاوت در زبانها ريشه ژنتيکي داشته باشد. اما در مورد D-ASPMميکروسفالين-D ارتباط چشمگيري بين داشتن اين واريان ها و صحبت به يک زبان غير آهنگين وجود داشت. به گفته محققان اين واريان هاي ژنتيکي مي توانند موجب تفاوتهاي ظريفي در ساختار مغز در رابطه با درک صداها شود و در جوامعي که شمار اين واريانها ژني در آنها زياد است، احتمال ايجاد شدن يک زبان غير آهنگين در آنها بيشتر است. نتايج اين تحقيق در مجموعه مقالات فرهنگستان ملي علوم منتشر شده است.
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم دی 1388 ساعت 15:54 شماره پست: 502
به نظر شما داستان زیر کدام شاخه و یا موضوع در زبانشناسی است؟
يك برنامهنويس و يك مهندس در يك مسافرت طولاني هوائي كنار يكديگر در هواپيما نشسته بودند. برنامهنويس رو به مهندس كرد و گفت: «مايلي با همديگر بازي كنيم؟» مهندس كه ميخواست استراحت كند محترمانه عذر خواست و رويش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روي خودش كشيد. برنامهنويس دوباره گفت: «بازي سرگرمكنندهاي است. من از شما يك سوال ميپرسم و اگر شما جوابش را نميدانستيد ۵ دلار به من بدهيد. بعد شما از من يك سوال ميكنيد و اگر من جوابش را نميدانستم من ۵ دلار به شما ميدهم.» مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهايش را روي هم گذاشت تا خوابش ببرد. اين بار، برنامهنويس پيشنهاد ديگري داد. گفت: «خوب، اگر شما سوال مرا جواب نداديد ۵ دلار بدهيد ولي اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما ميدهم. اين پيشنهاد چرت مهندس را پاره كرد و رضايت داد كه با برنامهنويس بازي كند.» برنامهنويس نخستين سوال را مطرح كرد: «فاصله زمين تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اينكه كلمهاي بر زبان آورد دست در جيبش كرد و ۵ دلار به برنامهنويس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چيست كه وقتي از تپه بالا ميرود ۳ پا دارد و وقتي پائين ميآيد ۴ پا؟» برنامهنويس نگاه تعجب آميزي كرد و سپس به سراغ كامپيوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طريق مودم بيسيم كامپيوترش به اينترنت وصل شد و اطلاعات موجود در كتابخانه كنگره آمريكا را هم جستجو كرد. باز هم چيز بدرد بخوري پيدا نكرد. سپس براي تمام همكارانش پست الكترونيك فرستاد و سوال را با آنها در ميان گذاشت و با يكي دو نفر هم گپ (chat) زد ولي آنها هم نتوانستند كمكي كنند. بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بيدار كرد و ٥٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رويش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامهنويس بعد از كمي مكث، او را تكان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اينكه كلمهاي بر زبان آورد دست در جيبش كرد و ۵ دلار به برنامهنويس داد و رويش را برگرداند و خوابيد.
آزمون دکتری فردوسی مشهد
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم دی 1388 ساعت 15:8 شماره پست: 501
* آزمون دكتري تخصصي (Ph.D) دانشگاه فردوسي مشهد در سال تحصيلي 90- 89 در روزهاي پنجشنبه 13/12/88 و جمعه 14/12/88 برگزار میگردد.
* كليه داوطلبان آزمون دکتری به طور منظم جهت آگاهي از آخرين اخبار و به روزرساني اطلاعات به پايگاه اينترنتي دانشگاه فردوسي مشهد http://www.um.c.ir مراجعه نمايند.
* به منظور اطلاع رسانی به هنگام جهت ایجاد آمادگی هر چه بیشتر داوطلبان آزمون دكتري تخصصي دانشگاه فردوسي مشهد، به آگاهی می رساند که از سال تحصیلی 91-1390 فقط داوطلباني در دوره دكتري تخصصي دانشگاه فردوسي مشهد پذیرش می گردند كه نمره قبولي در يكي از آزمونهاي استاندارد زبان (TOLIMO-TELP – TOEFL – MCHE – ILTS) يا آزمون زبان برگزار شده به وسيله یکی از دانشگاههاي معتبر كشور (که فهرست آن هر سال توسط تحصیلات تکمیلی دانشگاه ارائه مي گردد) را كسب كرده باشند. سطح نمره قبولی توسط دانشگاه تعیین می گردد.
تاثیر دوزبانگی در یادگیری واژگان زبان انگلیسی به عنوان یک زبان بیگانه (زبان سوم)
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم دی 1388 ساعت 9:21 شماره پست: 498
کویچیرو ماتسورا مدیر کل یونسکو درپیامی در 21 فوریه به مناسبت روز زبان مادری پیشنهاد کرد : "زبانهای مادری باید از همان ابتدایی ترین سن در نظامهای آموزشی مورد عنایت قرار گیرد ."
در هندوستان حدود 80 زبان در پایه های مختلف تحصیلی به کار می روند . در مقابل ، در سراسر آفریقا که به 2011 زبان تکلم می شود هنوز زبانهای قدرتهای استعماری پیشین - انگلیسی ، فرانسه اسپانیایی و پرتغالی حاکم است . چنین وضعیتی در آمریکای لاتین نیز جریان دارد، در حالیکه در اروپا آموزش و پرورش اساساٌ محدود به زبانهای اتحادیه اروپاست .
هم اکنون در 200 کشور جهان ، حفظ و صیانت از زبانها یک نیاز مبرم محسوب می شود. بر طبق اطلس زبانهای دنیا که در معرض خطر نابودی هستند ( یونسکو 2001) ، 95 در صد این زبانها فقط توسط 4 درصد مردم تکلم می شود و هر ماه به طور متوسط دو زبان منقرض می گردد .
کویچیرو ماتسورا مدیر کل یونسکو درپیامی در 21 فوریه به مناسبت روز زبان مادری پیشنهاد کرد : " زبانهای مادری باید از همان ابتدایی ترین سن در نظامهای آموزشی مورد عنایت قرار گیرد ."
در هندوستان حدود 80 زبان در پایه های مختلف تحصیلی به کار می روند . در مقابل ، در سراسر آفریقا که به 2011 زبان تکلم می شود هنوز زبانهای قدرتهای استعماری پیشین - انگلیسی ، فرانسه اسپانیایی و پرتغالی حاکم است . چنین وضعیتی در آمریکای لاتین نیز جریان دارد، در حالیکه در اروپا آموزش و پرورش اساساٌ محدود به زبانهای اتحادیه اروپاست .
هم اکنون در 200 کشور جهان ، حفظ و صیانت از زبانها یک نیاز مبرم محسوب می شود. بر طبق اطلس زبانهای دنیا که در معرض خطر نابودی هستند ( یونسکو 2001) ، 95 در صد این زبانها فقط توسط 4 درصد مردم تکلم می شود و هر ماه به طور متوسط دو زبان منقرض می گردد .
موضوع دوزبانگی از معضلاتی است که آموزش و پرورش کشورمان همواره با آن دست به گريبان بوده است و متاسفانه هر ساله تعداد کثيری از دانش آموزان را به وادی عقب ماندگی تحصيلی و عواقب شوم ناشی از آن کشانده است. يونسكو در دست يابی به چهارچوب های بين المللی سياست آموزشي و حلّ مسائل مهم و پيچيده آن، نقش اساسي دارد . انتخاب زبان ، به خصوص زبان آموزشي در آموزش و پرورش يكي از همين مسائل است که اغلب مستلزم موضع گيري هاي كاملاً مشخص و آشكار مي باشد . مسائلي در زمينه ي هويت ، مليت و قدرت ، رابطه ي تنگاتنگي با كاربرد زبان هاي خاص در كلاس درس دارد . به علاوه, زبان داراي پويايي خاص خود است و همواره دستخوش فرايند هاي تداوم و تغيير قرار مي گيرد و بر روش هاي ارتباطي جوامع گوناگون تاثير مي گذارد .سياست گذاران آموزش و پرورش در تصميم گيري هاي خود بر اين نكته پاي فشرده اند كه زبان , تحصيل و برنامه ي درسي كه در آنها موضوعات حرفه اي و سياسي اغلب هم پوشي دارند، بايد محترم شمرده شوند . به رغم استدلال هاي آموزشي متقني در حمايت از آموزش زبان مادري ( زبان اول )، لازم است توازن دقيقي بين توانمند كردن افراد در استفاده از زبانهاي محلي در فرايند يادگيري از يك سو و دسترسي به زبانهاي جهاني براي برقراري ارتباط از طريق آموزش از سوي ديگر ايجاد شود؛ بنابراين، هدف اين بيانيه عبارت از توجه به برخي مسائل اصلي زبان ها و آموزش و تدوين رهنمود ها و اصول مربوط به آن است. البته تحقق اين امر مستلزم آگاهی از ضرورت شفاف سازی سياست زباني در آموزش و پرورش است؛ به ويژه, در بستر آموزش همگاني و در جهت تحقق اهداف داكار برای اطمينان يافتن از اين كه تا سال 2015 همه كودكان تحت پوشش آموزش مقدماتی كيفي قرار خواهند گرفت و ميزان باسوادي بزرگسالان نيز 50 درصد افزايش خواهد يافت .
در سال 1953، يونسكو گزارش كارشناسانه اي در زمينه ي استفاده از زبان هاي بومي در آموزش و پرورش منتشر كرد كه هنوز به عنوان مستندترين سند اين سازمان در زمينه مسائل زباني در آموزش و پرورش مطرح است .اما تحولات مهم و جريان هاي سياسي عميقي كه در پنجاه سال اخير رخ داده، به اتخاذ سياست هاي زباني تازه در كشورهاي پسااستعماری و تازه استقلال يافته منجرشده است . از جمله اين كه صدها زبان در سراسر جهان از بين رفته اند و بسياري نيز در شرف نابودي هستند . موج وسيع مهاجرت ها نيز سبب شده است تا زبانهاي تازه و گوناگوني وارد ساير كشورها و قاره ها شود ؛ اينترنت تاثيري شگرف بر اين روند نهاده است كه از رهگذرآن, زبان و زبان ها براي ارتباط و در واقع براي يادگيري مورد استفاده قرار می گيرند. شتاب جهاني شدن بقاي بسياری از هويت هاي محقر بومي را كه اغلب صبغه ي زبانی دارند، تحت الشعاع خود قرار داده است . به همين دليل، وقت آن است كه يونسكو موضع خود را نسبت به زبان ها و آموزش و پرورش مورد بازنگری قرار دهد. (منبع: اینترنت، نویسنده: حسن....)
1- مقدمه
توانایی صحبت کردن به دو زبان مخصوصا در کشورهای انگلیسی زبان اغلب یک موفقیت تلقی می گردد. از آنجاییکه 70% درصد جمعیت جهان دوزبانه یا چند زبانه هستند (تراسک، 1999)، بنابراین می توان گفت که دوزبانگی مساله مبتلابه اکثریت جمعیت دنیاست.
در بررسی مزایا و معایب دوزبانگی یا چندزبانگی نظرات مختلفی توسط پژوهش گرانی که در این زمینه فعالیت می کنند مطرح شده است. بیشتر تحقیقات قبلی حاکی از آن است که دوزبانگی با نتایج منفی همراه است (برای مثال به، پرینتر و کلر، 1992؛ سائر، 1923؛ آناستسی و کوردوا، 1953؛ دارسی، 1953 مراجعه کنید). این تحقیقات این تصور را که کودکان دوزبانه از عقب ماندگی تحصیلی رنج می برند، ضریب هوشی پایین تری دارند و در مقایسه با کودکان تک زبانه از نظر اجتماعی رفتار ناسازگارتر و غیرمعمولی دارند، تایید می کند.
در مقابل این ادعاها، تحقیقاتی چند در فاصله سالهای 1970 و 1980 نشان دادند که دوزبانگی اثرات مثبتی در رشد اجتماعی و شناختی کودک دارد (فلدمن و شن، 1971؛ اینکو-ورال، 1972؛ کومینس، 1976؛ بن-زیو، 1977؛ سگالوتز، 1977؛ دیاز، 1985؛ بیلی استاک، 1986). این مطالعات نشان می دهند که دوزبانه ها آگاهی بیشتری از رابطه بین لغات و مراجع[2] آنها دارند و مهارتهای فرازبانی[3] آنها نیز بالاتر است. با در نظر گرفتن و بررسی دوزبانگی در چارچوب آگاهی فرازبانی، سگالوتز،(1977) معتقد است که درونی سازی[4] دو زبان به جای یک زبان کودک را قادر می سازد تا بنوبت بین دو سیستم از قوانین در دستکاری علایم و نشانه ها مانور داده و محاسبات و ریاضیات ذهنی بسیار پیچیده ای را انجام دهد. همچنین، فرضیه بیلی استاک،(1986) این بود که کودکان دوزبانه نسبت به کودکان تک زبانه نقطه قوتی دارند و آن کنترل پردازش زبانی لازم برای مسائل فرازبانی می باشد.
بیشتر محققان نیز دریافتند که دوزبانگی تاثیر مثبتی در موفقیت [یادگیری] زبان بیگانه دارد (لیری و راپورتا، 1971؛ کومینس، 1979؛ ایسنستین، 1980؛ رینگبوم، 1985؛ توماس، 1988؛ والنسیا و سنوز، 1992؛ زوبل، 1993؛ کلین، 1995؛ سانز، 2000؛ هافمن، 2001). برای مثال، ایسنستین (1980)، دریافت که دوزبانگی دوران کودکی تاثیر مثبتی در توانایی یادگیری زبان بیگانه در بزرگسالی دارد. یعنی، آن افرادی که زبان دوم را در دوران کودکی یاد گرفته اند در بزرگسالی موفقیت بیشتری در یادگیری زبانهای بیگانه خواهند داشت. توماس (1980) نیز[سطح] فراگیری زبان فرانسه در دانشگاه را در تک زبانه های انگلیسی زبان و دو زبانه های انگلیسی-اسپانیایی مقایسه نمود. تحقیق وی تفاوتهای معنی داری را بین دو گروه آشکار ساخت و نشان داد که دوزبانه ها نسبت به تک زبانه ها عملکرد بسیار بهتری دارند.
وی چنین نتیجه گیری کرد که:
چنین بنظر می رسد دوزبانه هایی که زبان سومی را یاد می گیرند، به زبان بعنوان یک سیستم حساسیتی[5] دارند، که این حساسیت به آنها کمک می کند تا نسبت به تک زبانه ها در یادگیری فعالیتهایی که بیشتر مربوط به یادگیری رسمی زبان می باشد موفق تر و بهتر عمل نمایند.(ص. 240)
نتایج مختلف تحقیقات در باره تاثیر دو زبانگی باعث شد تا بعضی از دانشمندان تحقیقات دیگری را این بار با متغیرهای کنترل شده تری انجام دهند. یافته های بعضی از این پژوهشها منجر به نگرشی بیطرفانه و خنثی به دوزبانگی شد. لمبرت و توکر (1970) و بریک و سوین (1978) در تحقیقات خود با کنترل سن و جنس، عملکرد نمونه های بزرگتری را مورد آزمایش قرار دادند و از نظر هوش، رشد ذهنی و موفقیت تحصیلی، متوجه هیچ گونه تفاوت معنی داری بین تک زبانه ها و دوزبانه ها نشدند. اخیرا، نایک (1990)، در تحقیق دیگری فراگیری دستور زبان را در دانش آموزان تک زبانه، دو زبانه و چند زبانه مورد مقایسه قرار داد و اظهار داشت که اگرچه چند زبانه ها تحت شرایط معینی عملکرد بهتری از خود نشان می دهند ولی هیچ دلیل مشخصی دال بر این وجود ندارد که "دو زبانه ها یا چند زبانه ها در یادگیری زبان توانایی بیشتری دارند"(ص.221). مجیسته(1980)، بالک-اورل و لیندبد(1982) در باره سطح یادگیری زبان انگلیسی به عنوان یک زبان بیگانه، تحقیقی را انجام داده اند و گزارش نموده اند که مهاجران تک زبانه و دوزبانه که زبان اول آنها غیرمشابه و سوئدی زبان دوم دوزبانه ها بود در میزان یادگیری انگلیسی با هم تفاوت دارند. در آزمونهای استاندارد درک مطلب و دستور زبان، هیچ تفاوتی بین تک زبانه ها و دو زبانه ها مشاهده نشد.
یکی از اساسی ترین فرضیات در مورد مفید بودن آموزش دوزبانه این است که مهارتها و دانش تحصیل شده در زبان اول به زبان دوم منتقل می شود (گلدمن، ریس و وارنهاگن، 1984؛ مالاکوف، 1988). لذا، برای مثال کودکی که به زبان اسپانیولی مطلبی در باره سرعت می آموزد، بایستی به شرط وجود واژگان مربوطه، قادر به انتقال این دانش به زبان انگلیسی باشد بدون آنکه مجبور باشد مطالب را دوباره یاد بگیرد. چنین به نظر می رسد که، دانش محتوایی[6] قبلی به زبان اول، یادگیری واژگان مربوطه را در زبان دوم بطور قابل ملاحظه ای تسهیل می نماید.
تحقیق در زمینه علم شناختی، نظریه انتقال مهارتها را تایید می کند که در این تحقیق تلاش هایی جهت یافتن طرحواره های[7] واقعی برای حکایتهای پیچیده در دو زبان انجام می شود. برای مثال، گلدمن، ریس و وارنهاگن (1984) نشان دادند که کودکان دو زبانه به هنگام گوش دادن به داستانهای ایساپ[نویسنده یونانی]، راهبردهای مشابهی برای درک مطلب بکار می گیرند، که این نیز بطور غیرمستقیم دلیلی بر این مدعاست که صرفنظر از زبانی خاص فرایندهای ادراکی سطح بالایی وجود دارند. مالاکوف(1988) نیز در استدلال مقایسه ای[8] عملکرد کودکان دوزبانه فرانسوی-انگلیسی در سوئیس، به نتیجه مشابهی دست یافت. به علاوه، تحقیقی در باره حافظه بزرگسالان دو زبانه در بخاطر سپردن لغات نشان داد که تحت شرایطی خاص می توان لیست مشخصی از لغات یک زبان را حفظ نمود، اما در کل، محتوای مطلب بهتر از واژگان بخاطر سپرده می شود(هامرس و بلانک، 1989). در اصل فرد در یادگیری مفاهیم و مهارتها طرحواره ای را شکل می دهد که مستقل از زبان ارائه این مفاهیم و مهارتها می باشد، حتی اگرچه عمل یادگیری می تواند شامل بکارگیری فعالانه زبان برای نظام مند کردن تفکر باشد.
در صورت پذیرفتن انتقال مهارت بین زبانها، می توان چنین تلقی کرد که این انتقال بر اساس مولفه ای مهارت به مهارت و روش خاصی اتفاق می افتد یا اینکه همه ساختارهای مهارت در یک حوزه به یک مرتبه منتقل می شود.
در یادگیری واژگان، بیشتر لغات زبان اول و زبان دوم بصورت اتفاقی و از طریق خواندن و شنیدن گسترده[9] آموخته می شوند(نگای، هرمان، و آندرسون، 1985). چند تحقیقی که اخیرا انجام شده اند تایید می کنند که یادگیری اتفاقی واژگان زبان دوم از طریق خواندن گسترده صورت می گیرد (دی، امورا، و هراماتسو، 1991؛ نایت، 1994؛ هولستیجن، هالندر و گریدانس، 1996؛ چان و پلاس، 1996؛ زیمرمن، 1997).
در حالیکه یادگیری اتفاقی واژگان نهایتا در یادگیری لغات سخت تر برای اکثر فراگیران مفید خواهد بود، یادگیری ارادی از طریق آموزش نیز بطور معنی داری به رشد واژگان کمک می کند(نیشن، 1990؛ پریبخت و وسچ، 1996؛ زیمرمن، 1997). آموزش ساده به ویژه برای دانش آموزان مبتدی که ضعف و کمبود واژگان توانایی یادگیری آنها را محدود می کند لازم و ضروری است.
دانستن تقریبا 3000 واژه عمومی علمی و با کاربرد زیاد دارای اهمیت است چون این تعداد واژه درصد بالایی از لغات موجود در یک صفحه متوسط را داراست. 2000لغت با کاربرد زیاد در لیست سرویس عمومی وست[10](1953) 87% لغات یک متن غیرعلمی و 80% یک متن علمی متوسط را تحت پوشش قرار می دهد(نیشن، 1990). لوفر(1992) در تحقیق روی فراگیرانی که زبان دوم را می آموختند دریافت که دانستن حداقل 3000 واژه برای خواندن موثر در سطح دانشگاه لازم است، در حالیکه دانستن5000 واژه احتمالا باعث موفقیت تحصیلی خواهد شد. یک روش برای تخمین زدن میزان لغات استفاده ازآزمون تعیین سطح لغت نیشن(1990) یا یک آزمون سیاهه مقابله است که در آن از فراگیران خواسته می شود تا لغاتی که می دانند بر روی لیست علامت بزنند (رید، 1988؛ میرا، 1992، 1996).
در تحقیق حاضر، رابطه بین دوزبانگی فراگیران زبان دوم و موفقیت آنها دریادگیری واژگان زبان مقصد، مورد مطالعه قرار خواهد گرفت. لذا، فرضیه صفر زیر مطرح می شود:
فرضیه صفر: دوزبانگی فراگیران تاثیری در عملکرد آنها در یادگیری واژگان انگلیسی ندارد.
بیشتر تحقیقات قبلی در باره دو زبانگی (به منابع بالا مراجعه کنید) روی زبانهای اروپایی تمرکز نموده اند. اهمیت تحقیق حاضر در این حقیقت نهفته است که در آن سه زبان غیر اروپایی ارمنی، ترکی آذری و فارسی در نظر گرفته شده و تاثیر این زبانها در یادگیری انگلیسی بعنوان یک زبان بیگانه بررسی خواهد شد. بنابراین، انتظار می رود برای پژوهشگرانی که در این زمینه فعالیت می کنند مفید واقع شود.
1- روش
1-2. شرکت کنندگان
سه گروه از دانش آموزان دختر در سه مرکز مختلف پیش دانشگاهی، (در هر گروه 30 نفر) در این تحقیق شرکت نمودند: گروه A، دانش آموزان دو زبانه ترک-فارس بودند که فقط به صورت علمی به زبان فارسی در تبریز(یک شهر ترک زبان ایران) تحصیل می کردند؛ گروه B دانش آموزان دوزبانه فارس-ارمنی بودند که به هر دو زبان به صورت علمی در تهران تحصیل می کردند، و گروه C دانش آموزان تک زبانه فارس بود. دانش آموزان گروه A و گروه B دوزبانه های نتیجه ای بودند چون فارسی را بعد از اکتساب زبان مادری شان ترکی آذری و ارمنی یاد گرفته بودند. دانش آموزان گروههای B و C در تهران تحصیل می کردند. شرکت کنندگان به دو دلیل از میان دختران انتخاب شدند: (1) دانش آموزان پسر به تعداد کافی در دسترس محققان نبود و (2) هدف این بود که جنس نیز به عنوان یک متغیر در تحقیق کنترل شود. دانش آموزان دوزبانه بر اساس اطلاعات بدست آمده از خود آنها، آنانی بودند که والدینشان نیز دوزبانه بوده و در محیط خانه از هر دو زبان استفاده می کردند. شرکت کنندگان در هر سه گروه از نظر وضعیت اجتماعی-آموزشی، وضعیت اقتصادی-اجتماعی، نوع مدرسه، روش تدریس مورد استفاده در مدارس، میزان ساعات اختصاص یافته برای آموزش انگلیسی و سن مشابه بودند. شایان ذکر است که به علت متمرکز بودن سیستم آموزشی در ایران کتابهای درسی و روش تدریس در سراسر کشور یکسان می باشد.
2-2. ابزار تحقیق
ابزاری که در این تحقیق برای سنجش میزان موفقیت یادگیری واژگان استفاده شده؛ آزمون توانایی مولد کنترل شده(CPAT) در سطوح 2000 و 3000 واژه می باشد. این نوع تست قبلا در بررسی[تاثیر] غنای واژگانی در نوشتن استفاده شده است (لوفر و نیشن، 1999). انگیزه اصلی استفاده از آزمون تعیین سطح واژگان (نیشن،1990) این است که می توان دید که لغات انگلیسی (و در حقیقت هر زبانی) شامل سطوحی بر حسب میزان استفاده می باشد و اینکه واژگان مولد میزان آگاهی را نشان می دهد.
سی و شش پرسش مولد کنترل شده از سطوح لغات 2000 و 3000 واژه ای (18پرسش برای هر سطح)، که قبلا توسط لوفر و نیشن (1999) بکار رفته بود، در تحقیق حاضر استفاده شده است. برای هر پرسش، جمله معنی داری ارائه شده و حروف آغازین پرسش هدف داده شده است. حروف آغازین به آزمون دهندگان کمک می کند تا از پر کردن جاهای خالی با لغاتی که از نظر معنایی برای جمله داده شده مناسب ولی از نظر سطح تکرار متفاوت هستند خودداری کنند. تعداد حروف [داده شده] برای هر لغت با حذف جایگزین های احتمالی لغت مورد نظر انجام گرفت. سیستم نمره دهی برای آزمون لغت بر حسب درست/غلط برای هر پرسش بود. اشتباهات جزئی املایی، غلط محسوب نشدند.
3-2. تشریح نتایج
برای امتحان کردن فرضیه، تست معتبری با سطوح 2000 و 3000 واژه ای با 36 پرسش (18 پرسش برای هر سطح) انتخاب شد. آزمون برای 90 دانش آموز انگلیسی برگزار شد. سپس برای پی بردن به اینکه آیا دوزبانگی تاثیری در موفقیت یادگیری واژگان زبان هدف دارد یا نه، نتایج مورد تحلیل آماری قرار گرفت. میانگین نمرات سه گروه از طریق تی تستهای چند گزینه ای مقایسه شد. همانطور که جدول شماره یک نشان می دهد، دو گروه دوزبانه بطور معنی داری بهتر از گروه تک زبانه فارس زبان عمل نموده اند. لذا، فرضیه خنثی که می گفت دوزبانگی دانش آموزان هیچ تاثیری در عملکرد آنها در یادگیری واژگان انگلیسی ندارد با اطمینان رد می شود.
DF
T-crit
T-obs.
مقایسه
تعداد(N)
(SD)انحراف معیار
(Mean)میانگین
Group))
30
38/2
16/16
ترک
30
45/3
61/17
ارمنی
30
89/3
25/14
فارس
58
021/2
8344/2
ترک و فارس
58
021/2
5394/3
ارمنی و فارس
58
021/2
3068/1
ترک و ارمنی
سپس با استفاده از آمار توصیفی عملکرد سه گروه در خرده آزمون های سطوح 2000 و 3000 واژه ای، مورد تحلیل قرار گرفت. همانطوری که جدول شماره نشان می دهد، هر سه گروه در سطح 2000 واژه ای بهتر از سطح 3000 واژه ای عمل نموده اند. علت در این حقیقت نهفته است که لغات در سطح 3000 واژه ای از لغات سطح 2000 واژه ای مشکلتر هستند. همچنانکه از جدول 2 بر می آید دو گروه دوزبانه در هر دو خرده آزمون بهتر از تک زبانه های فارس عمل نموده اند؛ با این وجود دو زبانه های ارمنی- فارس عملکرد بهتری نسبت به دوزبانه های ترک- فارس داشته اند. علت این است که دانش آموزان ارمنی هم زبان اول و هم زبان دوم را به صورت آکادمیک و شفاهی آموخته اند؛ در حالیکه دانش آموزان ترک، زبان اول [زبان مادری] را فقط به صورت شفاهی در شرایط طبیعی یاد گرفته اند.
جدول 2
آمار توصیفی عملکرد سه گروه در خرده آزمون های لغت
تعداد شرکت کننده
بیشترین نمره
کمترین نمره
واریانس
انحراف معیار
میانگین
خرده آزمون ها
گروه
30
30
00/15
00/12
00/5
00/3
82/5
03/5
41/2
24/2
10/10
07/6
2000واژه
3000واژه
ترک
30
30
00/18
00/12
00/5
00/2
32/12
07/9
51/3
01/3
77/10
37/6
2000واژه
3000واژه
ارمنی
30
30
00/16
00/14
00/2
00/1
00/16
50/9
00/4
08/3
74/8
13/5
2000واژه
3000واژه
فارسی
2- نتایج
نتایج تحلیل داده ها نشان می دهد که دوزبانگی دانش آموزان تاثیر مثبتی در فراگیری واژگان زبان سوم دارد. بنابراین، فرضیه خنثی که حاکی از این بود که دوزبانگی تاثیری در عملکرد شرکت کنندگان در یادگیری واژگان ندارد، رد می شود. این تحقیق، یافته تحقیقات دیگر را مبنی بر تاثیر مثبت دوزبانگی در یادگیری کارآمدتر زبان بیگانه(لری و لاپورتا،1971؛ کومینس،1979؛ ایسنستین،1980؛ رینگبوم،1985؛ توماس،1988؛ والنسیا و سنوز،1992؛ زوبل،1993؛ کلین،1995؛ سانز،2000؛ هافمن،2001)، تایید می کند. با این وجود، دانش آموزان ارمنی که هر دو زبان اول و دوم (ارمنی و فارسی) را هم بصورت آکادمیک و هم بصورت شفاهی فرا گرفته اند بسیار موفق تر از دانش آموزان ترک که زبان اولشان[ترکی] را فقط بصورت شفاهی در شرایط طبیعی یاد گرفته اند، عمل نموده اند. این یافته مطابق با یافته توماس(1988) است که ادعا می کند دوزبانه هایی که مهارتهای خواندن و نوشتن را در هر دو زبان اول و دوم دارند در انواع مختلف آزمونهایی که نیاز به دستکاری زبان دارد، عملکرد بهتری دارند. این تحقیق پیامدهای عملی و نظری چندی در زمینه آموزش زبان دارد، و پایه های بهبود کیفیت فعالیتهای آموزش واژگان زبان اول، دوم، و سوم را فراهم می کند.
نتایج نشان می دهد که دوزبانگی تاثیر مثبت زیادتری در موفقیت یادگیری واژگان زبان سوم خواهد داشت؛ در صورتیکه هر دو زبان [اول و دوم] به طور رسمی تدریس شوند، هم چنانکه در مورد دوزبانه های ارمنی- فارس اجرا می شود. بنابراین، پیشنهاد می شود که ترکی نیز در سالهای اول در برنامه آموزش رسمی گنجانده شود. به والدین نیز توصیه می شود که دوزبانگی را در محیط خانواده حفظ نموده و کودکان را به استفاده از هر دو زبان تشویق و ترغیب نمایند.
[1] -این تحقیق توسط دکتر محمد حسین کشاورز استاد دانشگاه و رئیس گروه زبانهای خارجی دانشگاه تربیت معلم تهران و حمیده آستانه دانشگاه خاتم تهران انجام شده است. نظر به اهمیت موضوع دوزبانگی و نقش آن در کارآمدی سیستم آموزشی به ترجمه آن اقدام شد.[مترجم]
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم دی 1388 ساعت 8:44 شماره پست: 497
در وبلاگ وزین روزنامه زبانشناسی مطلبی دیدم از آقای سلیمی دوست بسیار خوبم که بسیار قابل توجه بود. بخوانید:
از: صهبا سلیمی
«علم منطق، علم ترازوست و علمهای دیگر، علم سود و زیان، و هر دانشی که به ترازو سخته نشود، یقین نبود، پس به حقیقت دانش نبود.» دانشنامه علایی، ابن سینا
زبانشناسی نیز مانند هر دانشی بینیاز از منطق که علم استدلال است نمیباشد. خصوصاً که در بسیاری از شاخههای زبانشناسی خصوصاً در نحو و حتی در معناشناسی – که معناشناسی منطقی نیز داریم- امروزه پای استدلال در میان است، و بدون آن راه به جایی زبانشناس نخواهد برد. اما منطق را که لازم هر علم است در دبیرستانها و دانشگاهها هیچ درس نمیدهند، مگر آنکه بسیار نیاز شود، بنا به تشخیص، و تنها در فلسفه گویا به ارزش دو واحد.
اما گمان دارم تدریس منطق و روششناسی یا فلسفه علم برای تمام رشتهها در دوران کارشناسی واجب است، و برای برخی رشته ها نیز فلسفه به تناسب رشته مورد نظر.
در زبانشناسی ارزش منطق و تدریس آن را استادان از چند وقت پیش دریافتهاند، و نخست کتابی که فارسی شدهی کتاب آلوود (1) است، کتاب منطق در زبان شناسی اثر دکتر کورش صفوی است. در این کتاب مبانی منطق جدید و کاربرد آن در زبانشناسی با استفاده از مثالهای فارسی تبیین شده است...
از: صهبا سلیمی
منطق در زبانشناسی
«علم منطق، علم ترازوست و علمهای دیگر، علم سود و زیان، و هر دانشی که به ترازو سخته نشود، یقین نبود، پس به حقیقت دانش نبود.» دانشنامه علایی، ابن سینا
زبانشناسی نیز مانند هر دانشی بینیاز از منطق که علم استدلال است نمیباشد. خصوصاً که در بسیاری از شاخههای زبانشناسی خصوصاً در نحو و حتی در معناشناسی – که معناشناسی منطقی نیز داریم- امروزه پای استدلال در میان است، و بدون آن راه به جایی زبانشناس نخواهد برد. اما منطق را که لازم هر علم است در دبیرستانها و دانشگاهها هیچ درس نمیدهند، مگر آنکه بسیار نیاز شود، بنا به تشخیص، و تنها در فلسفه گویا به ارزش دو واحد.
اما گمان دارم تدریس منطق و روششناسی یا فلسفه علم برای تمام رشتهها در دوران کارشناسی واجب است، و برای برخی رشته ها نیز فلسفه به تناسب رشته مورد نظر.
در زبانشناسی ارزش منطق و تدریس آن را استادان از چند وقت پیش دریافتهاند، و نخست کتابی که فارسی شدهی کتاب آلوود (1) است، کتاب منطق در زبان شناسی اثر دکتر کورش صفوی است. در این کتاب مبانی منطق جدید و کاربرد آن در زبانشناسی با استفاده از مثالهای فارسی تبیین شده است.
اما اصل و خاستگاه منطق کجاست، و چرا منطق را به قدیم و جدید تقسیم کنند. در دوران قدیم، عهد یونان باستان علوم به مثال امروز طبقه بندی شده و مجزا از هم نبود. از طرفی هم دامنه علوم محدود بود و هم تقسیمات آن محدود. وقتی به کتاب سیرحکمت در اروپا نوشته محمدعلی فروغی رجوع کنید میبینید گفته حکمت نزد یونانیان به بخش حکمت نظری و حکمت عملی تقسیم میشدت. حکمت عملی سیاست مُدُن بود که امروزه علوم سیاسی نام گرفته، و دیگری تدبیر منزل که بعدها اقتصاد شد. حکمت نظری نیز به سه بخش منقسم میشد.
یونانیان اهل علم بودند و کسانی با گشت و گذار در بین مردم و شهرها علوم را بین آنان انتشار میدادند. به این افراد سوفیست یا دارنده علم میگفتند. سوفیستها که علم را به مردم میآموختند در خطابه چیره بودند، و همین توانمندی باعث شده بود از توانایی خود در جهت خلاف حقیقت سود برند، و به ناحق کشیده شوند، و برای به کرسی نشاندن سخن خود با مهارت در سخنوری سخنی ناحق و کذب را حق و صدق جلوه دهند.
چنان رسمی بود، تا به وقتی که سه فیلسوف بزرگ یونان سقراط، افلاطون، و ارسطو – خلف شاگرد سلف- به مخالفت با روش سوفِسطائیان برخاستند، و سقراط نخست بود ولی از خود اثری به جای نگذاشت، و افلاطون راه سقراط پیش گرفت، و ارسطو به مدون سازی علم برای پرهیز از سفسطه گام به پیش نهاد. ارسوط نخست کسی بود که علم منطق را تدوین کرد.
ارغنون (Organon) که شامل شش فصل است و نامیست که شاگردان ارسطو به کتابش در باب منطق اطلاق کرده اند، نخست به مقوله بندی میپردازند. این بخش که در انگلیسی به Categories معروف است، در دوران صدر اسلام که آثار یونانی از سریانی به عربی ترجمه میشدند، به قاطیغوریاس برگردانده شد. این بخش که بعدها به مقولات معروف شد، به طبقه بندی موجودات میپردازد. ارسطو با طبقه بندی موجودات به ذهن انسان نظم میبخشد، و در شش بخش بعدی مبانی منطق خود را تبیین میسازد. منطق ارسطو را منطق قدیم، منطق ارسطویی یا منطق صوری نیز نامند چرا که رابطه بین مفاهیم و قضایا را صورتاً بیان میدارد.
در بین علما مسلمان نخست فارابی و بعد ابن سینا در کتاب دانشنامه علایی و همچنین شفاء که دائرةالمعارف فلسفه است منطق ارسطو را با اضافاتی که مخصوص خود اوست بدست داده است. رساله منطق که در دانشنامه علایی آمده و تالیف شخص شیخ الرئیس است، به دست دکتر محمد معین و سید محمد مشکوة در سال 1331 تصحیح شده و امروزه نیز با مقدمهای از دکتر مهدی محقق به دست انجمن آثار و مفاخر فرهنگی و دانشگاه بوعلی سینا (همدان) (چاپ دوم: 1383) انتشار یافته است.
اما منطق صوری یا منطق ارسطو سالها و سالها پای برجای داشت و جز تغییرات اندکی چیزی بدان نفزودند تا آن که در آخرهای قرن نوزدهم منطقدانان تمایل یافتند عبارات منطق را به کمک عبارات ریاضی بیان کنند. رفتهرفته با نظرات فریدریش گوتلوب فرگه (Friedrich Ludwig Gottlob Frege) و بعدها آلفرد نورث وایتهد و برتراند راسل دو ریاضیدان انگلیسی منطق جدید ظهور پیدا کرد. منطق جدید که بدان منطق ریاضی نیز گویند، در زبانشناسی و معناشناسی جای خود را باز کرده است، اما با گذشت زمان تنها دو کتاب در این باب برای آموزش منطق به زبانشناسان تالیف شده است. البته در باب منطق چه صوری چه ریاضی چه کاربردی کتب بسیار تالیف شده است، و اقدم ایشان در دوره معاصر دکتر محمد خوانساری است، و دیگران سعی نمودند از زبان ساده تری را استفاده کنند. هرکدام از آن کتابها ارزشمندند. لیک برای زبان شناس بسیار مطالب اضافاتی دارد که میتوان از آن ها گذشت و کتابی که متناسب با نیاز باشد تنها دو کتاب یکی تالیف دکتر کورش صفوی و دیگری درآمدی بر زبان و منطق تالیف دکتر دین محمدی (استاد دانشگاه تهران- گروه زبانشناسی) است.
این مقدمه را نگاشتم تا دانشجویان را که تازه در حوزه زبانشناسی گام برداشتهاند تشویق به خواندن منطق نمایم، و گمان مبرند راهیست دشوار و سنگلاخ که نتوان براحتی طی کرد. با وجود کتب متعدد این راه تا حدود زیادی سهل شده است.
زبانشاسی در دوره قاجار
+ نوشته شده در سه شنبه هشتم دی 1388 ساعت 15:2 شماره پست: 496
در راستاي برگزاري گردهمايي بزرگ مكتب اول تهران ( دوره قاجار) ، پيش همايش ادبيات و زبان شناسي دوره قاجار با عنوان « ترجمه ادبي در دوره قاجار» برگزار ميشود.
به گزارش روابط عمومي گردهمايي بزرگ مكتب اول تهران ( دوره قاجار)، همايش ادبيات و زبان شناسي از جمله همايشهاي گردهمايي مكتب اول تهران ( دوره قاجار) است. اين همايش تحت عناوين كلي مطالعات تاريخي – تطبيقي ، نقد ادبي و مطالعات هنري – ادبي به بررسي جريانهاي مهم ادبي اين دوره و پيوند و تعامل آن با ديگر حوزههاي هنر و انديشه ميپردازد.
رياست گروه علمي اين همايش را احمد خاتمي به عهده دارد و دبير گروه علمي نيز بر عهده اكرم عزيز طائمه است. اعضاي گروه علمي اين همايش را، سيدعلي آلداوود، محسن ابوالقاسمي، منصور ثروت، كاووس حسنلي، ابوالقاسم راد فر، محمد غلامرضايي، مجتبي منشيزاده و محمد جعفر ياحقي تشكيل ميدهند.
پيش همايش ادبيات و زبان شناسي مكتب اول تهران ( دوره قاجار)، روز سه شنبه ، 15 دي ماه ساعت 15 در ساختمان مركزي فرهنگستان هنر برگزار خواهد
دنیای حقایق و دنیای واژگان
+ نوشته شده در سه شنبه هشتم دی 1388 ساعت 14:49 شماره پست: 493
به نوعی می توان هستی را به دو عالم متفاوت تقسیم کرد، عالم بزرگ و بی انتهای حقایق و معانی و عالم کوچک و محدود واژه ها و لغات و کلمات.به عبارتی دیگر حقایق هستی دو بعد دارند، بعد جسمی و بعد روحی و معنوی که بعد جسمی آنها که ناقص و کوچک و محدود است همان واژه است و بعد معنوی آنها که بسیار وسیع و بی انتهاست همان معنا است.واژه جسم است و معنا روح، واژه نقطه است و معنا فضایی بی نهایت.
انسانها برای نشان دادن و انتقال معانی و ارتباط برقرار کردن، واژه ها را اختراع کردند تا نماد و سنبلی برای آن حقایق باشند زیرا حقایق و معانی بعد فیزیکی ندارند تا بتوان آنها را منتقل کرد یا نشان داد.ما انسان ها تنها از طریق گفتن و شنیدن و خواندن و در واقع بوسیله کلمات و لغات می توانیم با دیگران و دنیایمان ارتباط برقرار کنیم و تنها بوسیله همین واژه ها و خواندن و شنیدن هم درس ها و آموزش های مختلف زندگی را فرا می گیریم اما در حقیقت این واژه ها نیستند که اهمیت دارند و اصل هستند بلکه هدف و اصل همان معانی هستند.و این نقص همیشه در دنیای ما وجود دارد که با ارتباط برقرار کردن بوسیله کلمات تنها می توان جسم و ظاهر را نشان داد اما نمی توان روح و باطن را به درستی انتقال داد...
به نوعی می توان هستی را به دو عالم متفاوت تقسیم کرد، عالم بزرگ و بی انتهای حقایق و معانی و عالم کوچک و محدود واژه ها و لغات و کلمات.به عبارتی دیگر حقایق هستی دو بعد دارند، بعد جسمی و بعد روحی و معنوی که بعد جسمی آنها که ناقص و کوچک و محدود است همان واژه است و بعد معنوی آنها که بسیار وسیع و بی انتهاست همان معنا است.واژه جسم است و معنا روح، واژه نقطه است و معنا فضایی بی نهایت.
انسانها برای نشان دادن و انتقال معانی و ارتباط برقرار کردن، واژه ها را اختراع کردند تا نماد و سنبلی برای آن حقایق باشند زیرا حقایق و معانی بعد فیزیکی ندارند تا بتوان آنها را منتقل کرد یا نشان داد.ما انسان ها تنها از طریق گفتن و شنیدن و خواندن و در واقع بوسیله کلمات و لغات می توانیم با دیگران و دنیایمان ارتباط برقرار کنیم و تنها بوسیله همین واژه ها و خواندن و شنیدن هم درس ها و آموزش های مختلف زندگی را فرا می گیریم اما در حقیقت این واژه ها نیستند که اهمیت دارند و اصل هستند بلکه هدف و اصل همان معانی هستند.و این نقص همیشه در دنیای ما وجود دارد که با ارتباط برقرار کردن بوسیله کلمات تنها می توان جسم و ظاهر را نشان داد اما نمی توان روح و باطن را به درستی انتقال داد.
عالم معنا بی انتهاست و یک عمر برای درک کامل و درست معنای حتی یک کلمه بسیار کم و ناچیز است.عشق، درستی، زیبایی، کمال، پاکی، دانایی، تفکر، عدالت، ایمان، هوشیاری، تعالی، خرد، آگاهی و... حقایق و معانی بسیار بزرگ و بی انتهایی هستند که ما چون ناتوان در دیدن و درک کردن و نشان دادن آنها هستیم مجبور به خلاصه کردن آنها در غالب این واژه ها هستیم.در حقیقت بیان معانی در قالب کلمات و لغات به مانند ریختن بحر در کوزه و خلاصه کردن بی نهایت در نقطه می ماند.ما برای نقش زدن بی نهایت مجبوریم آنرا در نقطه خلاصه کنیم چون در غیر این صورت در هیچ ذهن و زبان و گوش و چشم و درک و دید و کتاب و جمله و شعر و فیلم و... ای جای نمی گیرد.
متفکران و انسانهای صاحب اندیشه و درک و شهود و شعور سالم و پاک، با تلاش و صبر و رنج و تنهایی بزرگ به توانایی دیدن ذره ای از حقایق و معانی دست می یابند و آنها را در قالب واژه ها و جملات و کتاب و شعر و هنر و موسیقی و فیلم و... به دیگران عرضه می کنند تا دیگران نیز از آن معانی بهره مند شوند و کار را برای درک و فهم آن حقایق توسط دیگران راحت تر می کنند، مانند وقتی که مولانا می گوید: « تن ز جان و جان ز تن مستور نیست * لیک کس را دید جان دستور نیست» یا متفکری دیگر می گوید: « نبوغ برتری قدرت خلاقه فرد نسبت به نظام آموزشی – تربیتی محیط اطرفش است » و... اما دیگران تنها به اندازه آمادگی و ظرفیت و قدرت درک خود از آنها بهره می برند، به همین دلیل برخی انسانها حقایق و درس ها را در وجود خودشان و بدون کمک مستقیم دیگران می بینند و کشف می کنند، در حالی که برخی دیگر حتی با شنیدن و خواندن هم آن حقایق را درک نمی کنند.یک شاعر، یک فیلسوف یا دانشمند و متفکر، معنا و حقیقتی را از این هستی بی نهایت می بیند و برای ثبت آن و نشان دادن و انتقال آن به دیگران ناچار است آنرا در غالب واژه ها نقش بزند و محدود کند تا شاید دیگران هم با خواندن و اندیشیدن ذره ذره بتوانند آن حقیقت را ببینند.به عنوان مثال همین مطلب و حقیقتی که می خواهد بازگو کند دنیایی از معناست که هر کس به اندازه ای توان شهود و درک آن را دارد و نیز انتقال حقیقت و معنای این مطلب هم جز با این نوشته ها و جملات و واژه ها ممکن نیست.حتی خود واژه های «معنا» و «حقیقت» هم تنها کلماتی هستند که برای نشان دادن ذات مفهومی که وجود دارد استفاده می شوند و حتی «ذات» و «مفهوم» هم واژه هایی هستند که... . سخن گفتن و نوشتن تنها برای تولید اصوات و تصویر و خطوط نیست بلکه در حقیقت برای نشان دادن و ایجاد درک و دید است اما وقتی که درکی ایجاد نشود تنها همان اصوات و خطوط بی حاصل بیش نیستند.
گاهی یک کلمه یا جمله معنایی بسیار بسیار عمیق و بی انتها دارد بطوری که هر چقدر هم که در درک آن پیش بروی باز هم ذره ای از آن را در نیافته ای.چه بسا گاهی از وسعت و عمق و زیبایی معنای جمله ای یا شعری شگفت زده می شویم و می پنداریم به کمال معنا و بزرگی و شکوه آن رسیده ایم اما با تفکر و تلاش بیشتر باز هم در عالم معنا فراتر می رویم و محدوده درک و دیدمان وسیع تر شده و در می یابیم که پیش از این درکمان از آن حقیقت چقدر کوچک و ناچیز بوده و معنای آن چقدر عمیق تر است، و این اتفاق تا همیشه ادامه دارد.
گاهی معنایی بزرگ در دید و درک یک فرد برای انتقال به فردی دیگر در غالب واژه در می آید اما در ذهن و دید فرد دیگر معنایی بسیار بسیار کوچک تر و محدود تر و متفاوت ایجاد می شود.و این است دلیل عدم درک ها و بسیاری از سوء تفاهم ها و اختلافات، یعنی معنایی در ذهن و دید کسی وجود دارد و در غالب واژه ها بیان می شود اما در درک و بینش و ذهن مخاطب همان معنی و مفهوم باز سازی نمی شود.
وسعت و میزان دید و اشراف و بهره انسانهای مختلف از عالم معنا بسیار متفاوت است اما از آنجایی که به ناچار تنها بوسیله کلمات می توان با دیگران در ارتباط بود و تنها در قالب نقطه می توان بی نهایت را نقش زد و اینکه حقایق و معانی جنبه مادی ندارند و برای همه قابل دیدن نیستند به همین دلیل دنیای واژه ها کمتر می تواند به درستی نشان دهنده وسعت درک و شعور و آگاهی افراد از عالم معنا باشد و بنابراین میزان آشنایی و تسلط و توانایی در دنیای واژه ها ابداً ملاک درستی برای توانایی و حضور در عالم معنا نیست و چه بسا بعضاً افراد نادان تر که دایره درکشان در فضای بی انتهای معنا کوچک تر است، توانایی و تسلط بیشتری بر عالم واژه ها و راندن سخن و بازی با کلمات داشته باشند.همه می گویند دنیا بزرگ است اما فیلسوف و اندیشمند کسی است که بیش از دیگران این بزرگی را در دنیای درونی و شخصی خود می بیند و درک می کند.هر چند که قابل نشان دادن و مقایسه و اثبات برای دیگران نباشد.همه از زیبایی سخن می گویند اما شعور بزرگ شعوری است که درک درست تر و کامل تری از زیبایی دارد.
حتی معانی و حقایقی وجود دارند که واژه ای برای بیان آنها وجود ندارد(اختراع نشده)و به همین دلیل هم ادراکاتی وجود دارد که با واژه ها و کلمات قابل توصیف و بیان نیستند.
عالم معنا بی انتهاست، از این رو همین مطلب و همه آثار و کتاب ها و فیلم ها و... را هم می توان بی نهایت بهتر و کامل تر از حدی که خلق شده اند خلق کرد، به طوریکه حتی نگارنده این مطلب هم روز به روز به درک بالاتری از این حقیقت دست می یابد و بیشتر به بزرگی و گستردگی این حقیقت پی می برد و گوشه ای دیگر از آن را کشف می کند.
و این حقیقت است، توجیه اینکه یک دروغ گو، یک دزد، قاتل، خائن، ظالم، متعصب، متحجر و... هم می تواند حرف بزند، تحصیل کند، کار کند، ورزش کند و می تواند بسیاری از توانایی های بشری را فرا بگیرد و حتی می تواند به مدارج و مدارک معتبر تحصیلی و شغلی هم دست یابد اما قدرت درک معنا و اصل حقایق و درستی ها و زیبایی ها را در بسیاری موارد ندارد.بله به راستی شعور انسانی پیچیدگی های بسیاری دارد و ممکن است فردی دکتر، سخندان و دانشمند و شاعر و... باشد اما تنها در عالم واژه ها، و همین طور ممکن است فردی بی سواد باشد اما در عالم معنا زندگی کند و قدرت درک بسیاری از حقایق را بیشتر و بهتر از دیگران داشته باشد.در دنیا انسانهایی با سرشت های بسیار عجیب وجود دارند که مانند همه می توانند بر عالم واژه ها مسلط شوند و می توانند خواندن و نوشتن و سخن گفتن را بیاموزند و حتی می توانند تحصیل کنند و در آزمونها موفق شوند و دکتر و وزیر و وکیل و مدیر و مسئول لقب بگیرند اما شعورهای بیماری هستند و هرگز قادر به درک اصل حقایق و درستی ها و حضور در عالم معنا نیستند و تنها در دنیای واژه ها زندگی می کنند به طوریکه گویی موجوداتی هستند که هرگز و هرگز و هرگز برای رسیدن به حقیقت آفریده نشده اند.
تفاوتی که در سطوح و دایره های مختلف درک از عالم معنا و بی نهایت وجود دارد، این است که در حدود متوسط و معمول بشری افراد خود را به نهایت رسیده می پندارند و بالاتر را نمی بینند و می پندارند که همه حقیقت را می دانند و همه هستی همین است و آنها به سقف و نهایت رسیده اند و حقیقت و معنای بالاتری وجود ندارد. اینگونه افراد آرام اند و خود را بسیار عاقل و دانا و بزرگ و زیبا و فهمیده می دانند و می پندارند کل حقیقت هستی کف دستشان است و همان چیز محدود و کوچکی است که آنها می بینند و می پندارند.آنها حتی شعور کل و بی نهایت خدایی را با شعور حقیر انسانی خود مقایسه کرده و هرگز بر جهل و بی خبری و کوچک بودن خود آگاه نمی شوند.اما در محدوده های بالاتر از این حد معمول بشری و چندین بار فراتر از آن و وقتی دایره دید و شهود در عالم معنا از حد مشخصی فراتر رود که محدوده نوابغ و متفکران بزرگ تاریخ بشری است افراد بی نهایت را می بینند و به بزرگی دنیا و کوچکی و بی خبری و نا آگاهی و جهل و نقص بشری خود و بی انتهایی هستی و حقیقت هستی آگاه می شوند و آنگاه است که متوجه می شوند خودشان و دیگر انسانها در چه حدود ناچیزی از ادراک این بی نهایت قرار دارند و جهل و خطاهای خودشان و دیگران را در می یابند.
و وجود همین عالم واژه و معناست که مشخص می کند چرا وقتی یک دانا و یک نادان در مقابل هم قرار می گیرند، هر دو فرد دیگر را نادان و خود را عاقل و دانا می دانند اما راهی برای اثبات آن ندارند.چون فرد نادان خود را به نهایت رسیده می پندارد و هر حرفی غیر از حرف خود را خطا می داند، بنابراین حرف بالا و کاملتر را درک نمی کند و خطا می داند و فرد داناتر هم فرد دیگر را نادان می داند نه به خاطر اینکه خود را به نهایت رسیده می یابد بلکه چون او هم همان حد از درک را تجربه کرده اما از آن فراتر رفته و می داند که حد درک آن فرد از حد درک او پایین تر است.و در واقع همین حدود متفاوت از درک است که باعث می شود همه انسانها در برابر هم خود را عاقل و دیگران را جاهل و خطا کار بدانند.و همین است دلیل اینکه یک فرد دانا تر که حدود درکش از حقایق بسیار بالاتر است هرگز نمی تواند این را به فرد جاهل تر نشان دهد و اثبات کند و هرگز نمی تواند او را قانع کند.و به طور کلی هر چه این دایره دید و درک از حقایق و معانی در افراد پایین تر باشد افراد دنیا را کوچک تر و خود را بزرگتر، عاقل تر، داناتر، زیبا و زیبا شناس و زیباپرست تر و به حقیقت رسیده تر می پندارند و بر جهالت شان گستاخ تر اند.
نکته ای که ذکرش لازم است این است که حتی گاهی انسانهایی از همین حقیقت عالم واژه و عالم معنا و درک و شعور و تفکر و جهل و دانایی و تعصب و... سخن می گویند اما باز هم دروناً در عالم واژه ها زندگی می کنند و هنگامی که از این مسائل سخن می گویند در حقیقت تنها دارند با این واژه ها بازی می کنند در حالی که قطعاً درک حقیقی و درونی از معنای آنها ندارند و خود جزو ساکنان عالم واژه و جاهلان و ظالمان مطلق هستند.
ابزار و وسیله تمام انسانها، از بزرگترین و دانا ترین و محترم ترین شعورها تا جاهل ترین و زشت ترین و بیمار ترین شعورهای انسانی برای ارتباط و تعامل و بده بستان با دنیا و دیگر انسانها، مشابه و مشترک و تنها همین واژه ها و کلمات هستند.مولانا هم برای نشان دادن ادراکات و دیده هایش، و ارتباط با دنیا راهی به جز استفاده از واژه و شعر و مثنوی ندارد.او از عشق می گوید و جاهل ترین افراد و شعور های بیمار و زشتی آفرین هم از عشق می گویند، یک انسان پاک و سالم از صلح و دوستی می گوید و سیاستمداران هم از صلح و دوستی و شرافت سخن ها می گویند اما ... .
با نگاهی به انسانهای مختلف و مقایسه آنها در می یابیم که بسیاری از انسانها یا به عبارت دیگر اکثریت انسانها در عالم واژه ها زندگی می کنند و تنها استفاده از واژه ها را می آموزند.عده ای دقیقاً هیچ درکی از معانی ندارند و برخی هم درکی بسیار بسیار پست و ناچیز و نا محترم دارند و جالب اینکه مفسده گروه دوم حتی بسیار بیشتر از مفسده و زشتی آفرینی و ویران کنندگی گروه اول در دنیا است.اما به هر حال و در هر شرایطی درک و بهره و شعور و آگاهی بشری از معانی و حدود درک انسانی از حقایق و بی نهایت، حتی در مورد بزرگترین نوابغ، بسیار محدود و ناچیز است و نکته مهم هم همین است که انسان در هر مرحله ای بداند و هوشیار باشد که معنی بی انتهاست و هرگز به کمال و نهایت حقایق را در نیافته و همیشه و همیشه حقیقت و معنی و درک و دید و آگاهی بالاتری هم وجود دارد.
چشم برای دید و درک ظواهر و تفکر برای دیدن و درک کردن معنا و حقایق است.اگر چه میزان حضور و مقیم بودن انسانهای مختلف در سرزمین حقایق و معانی بسیار بسیار متفاوت است اما این مسئله جلوه ظاهری ندارد و با چشم ظاهر قابل دیدن و درک کردن نیست و چون اکثر افراد تنها توانایی دیدن اجسام و ظواهر را دارند و قادر به دیدن حقایقی که جلوه مادی ندارند نیستند، به همین دلیل ارزش حقیقی و وجودی افراد و ارزش و کیفیت شعور و معرفت و اندیشه و آگاهی آدم ها هیچ گاه به درستی دیده و درک نمی شود اما همگان در نهایت تکامل قدرت درک توانایی مالی و ثروت و خانه و ماشین دیگران را دارند و به درستی هم آن را ارج می نهند.و ای کاش ارزش های حقیقی انسانی مانند شعور و آگاهی و وسعت درک و اندیشه و میزان نزدیکی افراد به اصل حقایق هم جلوه ظاهری و طول و عرض و ارتفاع و وزن و بو و امکان اندازه گیری و دیدن داشت که در آن صورت دنیای زیباتری داشتیم.
و وجود همین عالم واژه و معنا و حقایق است که توجیه می کند چرا و چگونه است که همه و دقیقاً همه انسانهای دنیا، از درستی و زیبایی و تفکر و شعور و حقیقت و دانایی و عدالت و پاکی و معنویت و ارزش ها و... صحبت می کنند اما باز هم این همه جاهل و خطا کار و زشتی آفرین و ظالم و احمق در دنیا وجود دارد.و این است دلیل اینکه هر چه جهالت و نادانی افراد بیشتر باشد ایمان و اطمینان و تعصب و گستاخی آنها هم بر دانسته ها و دیده ها یشان بیشتر است، دلیل اینکه هر چه جهل و نادانی افراد و انسانهایی بیشتر باشد بیشتر هم هر چیز دیگر غیر از باورها و اعتقاداتشان را خطا و نادرست و زشت می پندارند.و این است دلیل اینکه هر چه انسانهایی محدود تر و بسته تر باشند بیشتر هر چیز مخالف را توهین به ساحت مقدس خود و دانسته ها و داشته هایشان می دانند، و دلیل اینکه هر چه انسانها شعورهای ناقص تر و بیمار تری داشته باشند بیشتر خود را زیبا و زیبا شناس و زیباپرست و مؤمن و عاشق و با ایمان می دانند و بیشتر به اسم زیبایی ها نابود کننده درستی ها و شادی ها و خوشبختی ها هستند. و دلیل اینکه هر چه انسانهایی شعور و اندیشه های پست تری داشته باشند بیشتر در توهم دانایی و فهم هستند.و این است دلیل اینکه بالاترین آگاهی و دانایی، آگاه شدن بر نادانی و کوچکی است و هر چه انسانی داناتر باشد بیشتر خود را بی خبر و دور از حقیقت می داند و برعکس هر چه جاهل تر باشد بیشتر خود را عاقل و آگاه بر همه چیز می داند.
علت این هم که افراد پس از عمری تلاش و کار و تجربه و تحقیق و پژوهش در زمینه ای، ارزش و بهای آن را بهتر و بیشتر از دیگران می فهمند و درک می کنند یعنی همان «قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری،قدر ایده ایده پرداز قدر فکر اندیشمند» هم همین است که پس از عمری ممارست و صرف انرژی به مراحل بالاتری از درک حقیقت و معنا در آن زمینه نسبت به سایرین دست می یابند مثل یک شیمی دان از شیمی، یک پزشک از سلامتی، یک هنرمند از هنر، یک باغبان از گیاه، یک نجار از چوب و... .
و علت اینکه برخی افراد برای داشتن وجه تمایز با دیگران سعی در به کار بردن کلمات و لغات نا متعارف و پیچیده می کنند هم در همین است که می بینند در عالم واژه برای متفاوت بودن مجبورند از لغاتی استفاده کنند که عامه بر آن ها مسلط نباشند زیرا عالم معنا و درک دیدنی نیست و سعی می کنند در همان عالم واژه ها برتری شان را اثبات کنند تا این گونه به نظر برسد که چون آنها بر واژه ها مسلط تر اند پس در معنا و درک هم برتری دارند در حالی که واژه هیچ گاه ملاک برتری در معنا نیست مگر در موارد و مثال های استثنایی و فوق العاده ای که از همان واژه ها و جملات و تلفیق و ترکیب و نظم آنها مشخص باشد که خالق آنها نمی تواند تنها بر واژه ها مسلط بوده و از معنا و اندیشه و خلاقیت کم بهره بوده باشد مانند آثار و اشعار بزرگانی چون مولانا و حافظ و سعدی و ... .
و بالاخره این است علت و توجیه اینکه گاهی یک دانشمند، یک دکتر، یک استاد، یک روحانی و... خطا و اشتباهی را مرتکب می شود که یک فرد معمولی یا حتی بی سواد هم مرتکب نمی شود.زیرا همه آموزش ها و درس ها و مدارج و مدارک و آزمون ها و امتحانات در دنیای ما تنها به وسیله ی کلمات و در عالم لغات و واژه ها انجام می شود نه در عالم حقیقت و معنی و عمل.و این است دلیل اینکه اگر ذات و سرشت موجودی ناقص و پست باشد با هیچ چیز حتی تحصیلات و مدارک و مطالعه و شنیدن و دیدن و... هم اصلاح نمی شود چون عالم واژه ها همیشه راه رسیدن به عالم حقیقت نیست.همه می گویند دروغ بد است و راستی خوب اما بسیارند دروغ گویان و کم اند راست گویان و تنها کسانی دروغ نمی گویند که حقیقت و معنی راستی را درک کرده باشند، همه از کودکی می شنوند و می خوانند که مال پرستی و مادی بودن و ظلم بد است اما... ، در حرف ها و فیلم ها و شعار ها و کتاب ها و حکایت ها و درس ها می گوییم پاکی و مهربانی و صداقت و راستی و احترام و فداکاری و تفکر و متانت و شرافت و... خوب و زیبا هستند اما واقعیات اجتماعی مان کاملاً متفاوت و متضاد است و... .
زبان و هویت
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم آذر 1388 ساعت 1:44 شماره پست: 494
از میان همه اشكال تعامل اجتماعی، زبانی كه مردم به آن سخن می گویند عامل ترین و ابدی ترین منبع هویت و همانندی و فرهنگی آن خلق است.تشابهات و تفاوتهای فرهنگی با تعقیب عامل زبان هویدا می گردد.
دانش و آگاهی نسبت به مقام و موقعیت كسی كه آغاز كنندة ارتباط با پیام دهی است نوعی آمادگی را به مخاطبان میدهد كه در برگیرندة نوعی حساسیت از پیش تعیین شده نیز هست. یك رئیس جمهور ممكن است در میان سخنانش چیزی بی معنی بگوید اما از آنجاكه مخطبان منتظر حرفهای معنی دار هستند آنرا نیز بسیار عالی دریابند. در مقابل یك كودك ممكن است چیزی عمیق بگوید اما از آنجا كه شنوندگان اورا كودك تصور میكنند توجهی به گفته هایش ندهند....
از میان همه اشكال تعامل اجتماعی، زبانی كه مردم به آن سخن می گویند عامل ترین و ابدی ترین منبع هویت و همانندی و فرهنگی آن خلق است.تشابهات و تفاوتهای فرهنگی با تعقیب عامل زبان هویدا می گردد.
دانش و آگاهی نسبت به مقام و موقعیت كسی كه آغاز كنندة ارتباط با پیام دهی است نوعی آمادگی را به مخاطبان میدهد كه در برگیرندة نوعی حساسیت از پیش تعیین شده نیز هست. یك رئیس جمهور ممكن است در میان سخنانش چیزی بی معنی بگوید اما از آنجاكه مخطبان منتظر حرفهای معنی دار هستند آنرا نیز بسیار عالی دریابند. در مقابل یك كودك ممكن است چیزی عمیق بگوید اما از آنجا كه شنوندگان اورا كودك تصور میكنند توجهی به گفته هایش ندهند.
بنابر این هرگونه سخن به تقویت تصویر گوینده در مخاطبان می انجامد. البته نه تنها با سخن گفتن بلكه با روشهای دیگر نیز قبلاً هویت خویش را به مخاطب شناسانده ایم:نوع لباس ـ آراستگی ـ همراهان ـ نام ـ حركات و حالات مانیز نشان از هویت ما دارد.
زمانیكه در دمشق بودم و دنبال مسجد جامع این شهر می گشتم مردی به زبان فرانسوی درصدد راهنمایی ما بود و لی نمی توانست.نهایتاً او از ما پرسید كه آیا اسپانیایی بلد هستیم؟ چون جواب مثبت از ما شنید به راحتی و با آسایش تمام راه را نشانمان داد. علت آشنایی او به این زبان این بود كه وی و پدران وی پس از پیروزی فردیناند مسیحی بر اعراب مسلمان اسپانیا، در میان انتخاب مسیحیت و یا ترك دیار، دومی را انتخاب نموده و به سرزمین های تحت كنترل مسلمانان مهاجرت نموده بودند.اگرچه آنها زبان عربی و تركی را كاملاً می دانستند اما زبان اسپانیایی را به عنوان زبان مادری وسیله ای برای حفظ اتحاد اعراب و یهودیان مهاجر از اسپانیا قرار داده بودند. در زبان مادری است كه احساسات و نگرشهای پیچیده را به راحتی منتقل می كنیم، بیشتر احساس راحتی می كنیم، بنابر دلایلی زبانی كه مردم در كودكی به آن سخن گفته اند،موثرترـ سرراست ترـ تند و تیز تر و نهایتاً صمیمی تر می نماید.
یهودیان سفاریك نیز با توسل به زبان مادری خویش یعنی اسپانیایی توانستند ارتباط خویش را با یكدیگر در هر كجای جهان برقرار نمایند. این زبان به ایجاد پیوندی میان آنها و دیگر اعضای گروه نژادی شان كمك كرد.
از میان همه اشكال تعامل اجتماعی، زبانی كه مردم به آن سخن می گویند عامل ترین و ابدی ترین منبع هویت و همانندی و فرهنگی آن خلق است.تشابهات و تفاوتهای فرهنگی با تعقیب عامل زبان هویدا می گردد.
تفاوتهای عمده در رسوم،ا رزشها، نگرشها و ایده ها به همراهی تفاوتهایی در زبان منجر می گردد ومشابهات زبانی به تقویت مشابهت های هنجاری و رفتاری اجتماعی می گردد.
امریكائیان به كانادا و انگلستان بیشتر احساس نزدیكی می كنند تا به بلژیك و نیجریه كه با مسائل مداومی در حفظ وحدت ملی خویش مواجه هستند.زیرا تفاوتهای زبانی،تفاوتهای فرهنگی را تقویت می كند و برآنها تاكید می نماید. اتحاد ایتالیا در قرن 19 به این دلیل امكان یافت كه مردم آن كشور سرانجام توافق كردند كه از زبان مشتركی برای ارتباط خویش استفاده نمایند.درسالهای اخیر كاتا لان های شمال شرق اسپانیا،احساس تفاوت خویش را و نیز مقاومت خویش را در برابر حكومت مركزی با تداوم بر سخن گفتن و نوشتن و نشرمطالب به كاتالانی ابراز می دارند.تیرولی های آلمانی زبان ساكن ایتالیا،از زبان مادری خویش بعنوان وسیله ای برای حفظ همدلی با تیرولی های اتریش و مقاومت در برابر یكسان سازی سیاسی و اقتصادی و فرهنگی دولت ایتالیا استفاده می نمایند.
به این ترتیب معلوم می شود كه زبان دارای اهمیتی اجتماعی و روانشناختی است كه بسیارفراتر از ارزش ابزاری ظاهری آن می باشد. زبان پدیده ای بسیار پیچیده است و پرداختن به آن از عهدة طیف خاص بیرون است.زبان شناسی ،كارشناسی مختص بررسی زبان، بیرون از حوزة روانشناسی، تكامل یافته است و با علوم انسانی، فلسفه، آموزش زبان وادبیات ارتباط نزدیك تری دارد تا با علومی چون تجربی.
روان ـ زبان شناسی بعنوان علمی جدید از سال 1971 با طرح 23000 عنوان كارش را شروع نموده است و امروز با بحث در مورد ارتباط زبان و فرایندهای نمادین كارش را ادامه می دهد. در نظر آنان گفتار كودكان بعنوان پدیده ای مورد مشاهده و ثبت است چراكه زبان مادری عامل اصلی رشد و تكامل فراگیرانة كودك است. ژان پیاژه( سوئیس) ویگوتسكی(روسیه) جرج میلر(امریكا) دیوید مسك نیل( انگلیس) نقش های عمده ای را درمبحث روان ـ زبان شناسی ارائه نموده اند ودر این مباحث نه تنها به ساختار زبان بلكه به اینكه یك زبان چگونه آموخته می شود(مادر ـ خانواده ـ مدرسه) ونحوة كاركرد نظامهای زبانی به هنگام تكلم ( با آرامش یا با التهاب و دغدغه) و به هنگام درك منظور( از طرف مقابل با توجه یا با تحقیر) ونهایتاً تاثیر این سه بر روی شخصیت روانی و اجتماعی افراد بحث می گردد.
گروه زبانشناسان یونسكو از سال 1968 میلادی با سرپرستی چاماسكی در مورد زایش زبان تحقیقاتی را آعاز نمودند. آنها زبان را به دوبخش لفظی و معنی تقسیم نمودند. در نظر آنان شایدبخش الفاظ و جمله بندی صحیح بنماید اما معنی را باید شنونده انتخاب كند. الفاظ را دانشمندان و زبان شناسان می توانندترتیب بدهند ولی معنی را فرهنگ مادری هر اجتماع تعیین و ترتیب می دهد.اهمیت این گروه را شاید دربارة اینكه كودكان چگونه زبان را یاد می گیرند می توان دریافت. كودكان زبان و فرهنگشان را ابتدا با تقلید می آموزند. نظریه پردازان روانشناسی ادعا می نمایند كه وقتی چیزی را كودكان صحیح ادا می نماید چندان اتفاقی نیست چراكه آنها بالاخره عملاً یاد می گیرند مثل والدین خود حرف بزنند .البته مسئله عمد نیز در كنار این اختیار می تواند موردنظر باشد.
كودك در ابتدای یادگیری زبان بطور كامل مسئلة احتیاج خویش را مد نظر قرار می دهد( نیاز به غذا ـ خواب ـ آرامش وتوجه). برای این كار كودك از شیوة پیشرفته ( لغت محوری ) استفاده می نماید.یعنی لغت مورد مانور جمله را به تنهایی ادا می نماید. باگفتن كلمه( شیر) یعنی من گرسنه ام و با گفتن كلمة(لالا) یعنی خواب دارم، منظورش را بیان می كند. مادر بعنوان تنها مخاطب كودك درسالیان ابتدای یادگیری اهمیتی فراتر از مسائل ژنتیكی حتی، دارااست. زبان و فرهنگ مادر در وحلة بعد زبان و فرهنگ افراد خانواده اولین ساختار زبان و فرهنگ یك انسان است كه وی را ابتداء كودك می نامیم. از این رو تصحیح اشتباهات زبانی و بیانی كودك از سوی مادر برای همة كودكان قابل قبول است و برعكس، ایرادگیری و حتی یاددهی زبان از سوی افرادی دورتر، برای كودك قابل تحمل و تصور نیست. چراكه او با تمام كوچكی می داند كه دركار ساختن هویت واقعی خویش است.استفاده از زبان تماس های كودكان را با جهان اطراف وی گسترش می دهد و بدین سان رشد و تكامل شناختی وی را تسهیل می كند. گفتار كودكان در نظر كنراد (1971) برای یادگیری تا 5 سالگی نیست بلكه تنها برای برقرای ارتباط اجتماعی است. از 5 سالگی به بعد زبان برای یكپارچه نمودن فرایندهای فكری كودك به كار گرفته می شود.كودك از صحبت های (خودمدار) به گفتارهای( اجتماعی) روی می آورد.پیاژه با قرار دادن یك كودك 5 سالة نورمال در جمع كودكان كر ولال دریافت كه توان گفتار كودك سالم در عرض یك سال تا80% كاهش یافت ! در آزمایشی دیگر یك كودك سالم در میان كودكانی كه به زبانی دیگر تكلم می نمودند قرار داده شده،نتیجه همان بود! این كودك توان گفتاری خویش را كاملاً از دست داد! این ضایعه نه تنهنا در مورد توان گفتاری وی بلكه در مورد ماهیت اجتماعی و عقلانی كودك نیز ضایعاتی به بار آورد.بدنبال چنین مباحث و مسائلی سلوبین (1976) رسماً از طریق یونسكو اعلان نمود كه علم روان ـ زبان شناختی به جهت تقویت ماهیت رشد و تكامل انسان ها باید بعنوان علمی رسمی پذیرفته و مورد اجرا گردد. در نظریة وی كودكان تا زمانی كه آمادگی كامل رانیافته اند نباید از زبان مادری خویش دور شوند و آموزش به زبان غیر مادری برای كودكان زیانهای هنجاری و اجتمای به بار خواهد آورد و نحوة آموزش را باید كه فرهنگ محیط تعیین نماید و هر تصمیم كه در خارج از محیط كودك گرفته شود به زیان كودك ونهایتاً به زیان جامعه ای است كه كودك در آن رشد می یابد و مجبور به زندگی كردن است.
نگاهي به برخي يافتههاي تجربي در تأييد فطري بودن زبان
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم آذر 1388 ساعت 11:26 شماره پست: 495
مقاله بسیار جالب زیر را آقای امیر احمدی برای وبلاگ ارسال نموده اند. حتما این مقاله را بخوانید.
هادي صمدي
اشاره
تا حدود چهل و پنج سال پيش تجربهگرايي، فلسفة حاكم بر جهان غرب بوده است. اما طي چهار دهة گذشته حاكميت مطلق تجربهگرايي تا اندازهاي به نفع فطرتگرايي از بين رفته است. يكي از دلايل اصلي اين امر، يافتههاي تجربياي بوده كه در زمينة «زبانآموزي» به دست آمده است. درواقع آنچه تجربهگرايان بر آن تأكيد داشتند و حتي افرادي مانند كواين را بر آن داشت تا سخن از «معرفتشناسي طبيعتگرايانه» به ميان آورند، خود تا حد زيادي بر فطري بودن برخي از تصورات، باورها و حتي معارف آدمي تأكيد دارد. مقالة حاضر به برخي از اين يافتههاي تجربي ميپردازد....
هادي صمدي
اشاره
تا حدود چهل و پنج سال پيش تجربهگرايي، فلسفة حاكم بر جهان غرب بوده است. اما طي چهار دهة گذشته حاكميت مطلق تجربهگرايي تا اندازهاي به نفع فطرتگرايي از بين رفته است. يكي از دلايل اصلي اين امر، يافتههاي تجربياي بوده كه در زمينة «زبانآموزي» به دست آمده است. درواقع آنچه تجربهگرايان بر آن تأكيد داشتند و حتي افرادي مانند كواين را بر آن داشت تا سخن از «معرفتشناسي طبيعتگرايانه» به ميان آورند، خود تا حد زيادي بر فطري بودن برخي از تصورات، باورها و حتي معارف آدمي تأكيد دارد. مقالة حاضر به برخي از اين يافتههاي تجربي ميپردازد.
واژگان كليدي: زبان آموزي؛ فطرتگرايي؛ تجربهگرايي.
* * *
مقدمه
مقالة حاضر در قسمت اول پس از اشارهاي به تاريخچة بحث ميان تجربهگرايان و عقلگرايان در فلسفه، به همتاي اين بحث در روانشناسي و زبانشناسي اشاره دارد. در روانشناسي و زبانشناسي عمدتاً بهجاي تجربهگرايي از اصطلاحات رفتارگرايي يا محيطگرايي و بهجاي عقلگرايي نيز از فطرتگرايي سخن به ميان ميآيد. هرچند كه اين اصطلاحات دقيقاً معادل هم نيستند،[1] اما خود روانشناسان و زبانشناسان معتقدند كه بحث آنها، ادامة بحث قديمي در تاريخ فلسفه است و در بسياري از موارد نيز خود و يا طرف مقابل خود را تجربهگرا يا عقلگرا مينامند. در قسمت دوم به اين مسأله خواهيم پرداخت كه چه هنگام ميتوان خصيصهاي را در آدمي فطري دانست. اگر بتوان ويژگيهايي را براي خصيصة فطري تعريف كرد آنگاه با توجه به آن ملاكها ميتوان تصميم گرفت كه آيا زبانآموزي در آدمي فطري است يا اكتسابي.[2] قسمت سوم اين مقاله به يافتههاي تجربي كه درصدد پاسخگويي به اين سؤال برآمدهاند ميپردازد. برخي از اين يافتههاي تجربي حاصل بررسي افراد طبيعي است و به زبانآموزي در كودكان طبيعي ميپردازد و برخي ديگر از آنها حاصل تحقيق بر روي افراد غيرطبيعي است و به وضعيت زبانآموزي در كودكان ناشنوا، نابينا و عقبماندة ذهني توجه دارد.
۱. تجربهگرايي و فطرتگرايي
بحث ميان تجربهگرايان و فطرتگرايان، حداقل تا جايي كه ميتوانيم به تاريخ مدوّن تفكر رجوع كنيم به افلاطون و ارسطو بازميگردد. محور اصلي بحث، ميزان وابستگي معرفت آدمي به دادههاي تجربي است. نخستين استدلال فطرتگرايانه را ميتوان در منوي افلاطون يافت، جايي كه پرسشهاي سقراط، بردة تحصيل نكردة منو را به كشف قضيهاي از هندسه نايل ميكند. سقراط استدلال ميكند كه سؤالات او باعث شده است تا برده آنچه را كه به صورت فطري ميدانست به ياد آورد. درحقيقت براي افلاطون تمامي معرفت حقيقي، فطري است. تجربهگرايان سنتي مدعياند كه ذهن آدمي از ابتدا مجهز به ظرفيت تجربه كردن است و ذهن ما حاوي سازوكارهايي است كه آموختن از تجربه را برايمان ممكن ميكند. فطرتگرايان با اين سخن مخالف نيستند اما آن را كافي نميدانند. آنان معتقدند ذهن آدمي به لحاظ فطري چيزي بيش از ظرفيت مورد قبول تجربهگرايان را دارا بوده و داراي اطلاعات، تصورات، باورها و حتي معرفت است (اسمارت، 1998). «ميزان درك آدمي از جهان پيرامون به دو عامل بستگي دارد: ماهيت موروثي ما بهعنوان موجوداتي متفكر و دورة خاص تجربة ما. يكي از بزرگترين منازعهها در تاريخ فلسفه مربوط به سهم هريك از اين دو عامل است. تجربهگرايان معتقدند تجربه تمامي آن محتواي خامي را فراهم ميآورد كه با توجه به آن، معرفت و ادراك ما شكل ميگيرد: ذهن بهمثابة لوح نانوشتهاي است كه فقط مجهز به ظرفيت تجربه كردن است و اين توانايي را دارد تا از تجربههاي گذشته بياموزد و براساس آن [معرفت] را شكل دهد. فطرتگرايان استدلال ميكنند كه اين كافي نيست و موهبت فطري ما بسيار بيش از آن چيزي است كه تجربهگرايان مجاز ميدانند.» (اسمارت، 1998، 1 •).
برخي از فطرتگرايان همانند افلاطون تمامي معرفت آدمي را فطري ميدانند، اما برخي ديگر حيطة چيزهاي فطري را محدودتر در نظر ميگيرند؛ مثلاً لايبنيتز محدودة امور فطري را به منطق و رياضي محدود ميكند. با اين حال فطرتگرايان در يك چيز اشتراك دارند، چيزي كه نوآم چامسكي (Noam Chamsky) آن را فقر محرّك مينامد. مثلاً فقر محرك به ما ميگويد شكافي ميان دانش زياد زباني، كه گويشگران فصيح يك زبان دارند، و اطلاعاتي دربارة زبان كه همان گويشگرايان در حين يادگيري زبان با آن مواجه ميشوند وجود دارد. فطرتگرايان معتقدند كه اين شكاف چنان عميق است كه اگر كودكي فقط مطابق با الگوي تجربهگرايان داراي يك سازوكار يادگيري همهمنظوره(general-purpose learning mechanism) باشد نخواهد توانست كه اين شكاف را پر كند. بنابراين يادگيري زبان نيازمند يك ابزار خاص است، ابزاري كه از ابتدا حاوي اطلاعاتي از زبان باشد كه در نهايت گويشگر آن زبان را كسب ميكند. (كووي، 1998، 2•) درواقع چامسكي ميگويد كه يادگيري يك زبان آنقدر مشكل است كه يادگيرندة زبان با توجه به اطلاعاتي از زبان كه از محيط كسب ميكند نميتواند با اين سرعت و به اين سادگي زبان را فراگيرد. از ديد او مقداري از دانش زبان بايد فطري باشد. در نتيجة كارهاي چامسكي در حيطة زبانشناسي، بحث قديم فلاسفه روح تازهاي گرفت اما اينبار تفاوت عمدهاي ميان اين بحث و بحثهاي قديم مشاهده ميشد و آن تكيه بر يافتههاي تجربي بود. از ديدگاه فطرتگرايان فقر محرك به حيطة زبان محدود نميشود. بسياري از محققان علوم شناختي اين ايده را در حيطههاي ديگر و بهويژه در دو حيطة ادراك فضايي و ادراك رياضي نيز بهكار گرفتهاند. اما مقالة حاضر توجه خود را به فطري بودن در حيطة زبان آموزي محدود ميكند.
تواناييهاي فطري غالباً خصيصههاي مشتركِ خاصي دارند. اگر يك توانايي فطري باشد معمولاً در تمامي افراد طبيعي وجود دارد، اكتساب آن بهصورت يك شكل و خودكار صورت ميگيرد و تمامي افراد طبيعي در سنين خاص مراحلِ مشابهي را پشت سر ميگذارند، بدون اينكه نيازمند دستورالعملهاي خاصي براي اكتساب آن باشند. احتمالاً دورهاي سرنوشتساز براي اكتساب موفقيتآميز آن وجود دارد. احتمالاً چنين خصيصههايي به لحاظ كاركردي و ساختاري خودمختار و يا بخش بخش بوده و از ديگر تواناييها مستقلاند. و بالأخره اينكه اين خصيصه ممكن است قابل توارث باشد. (1999، ص 356).
وجود واژههاي «غالباً»، «احتمالاً» و «ممكن است» نشاندهندة آن هستند كه سترومزولد در نظر نداشته است كه تعريف جامع و مانعي براي يك خصيصة فطري ارائه دهد. خود او در ادامه ميافزايد:
هرچند اين خصيصهها به هيچ وجه معرِّف نيستند اما ميتوانند براي ارزيابي ويژگيهاي فطري مورد استفاده قرار گيرند. مثلاً توانايي راه رفتن، فطري در نظر گرفته ميشود و بيشتر نشانههاي تواناييهاي فطري را دارا است درحاليكه توانايي بافتن فطري نيست و اندكي از نشانههاي توانايي فطري را در خود دارد. (1999، ص 356).
حال پرسش اين است كه آيا زبانآموزي فطري است يا اكتسابي؟
اگر كودكان بهصورت فطري قابليت يادگيري زبان را داشته باشند پس از اينكه به مقدار كافي در مواجهه با يك زبان طبيعي قرار گيرند تمامي آنان، به شرط آنكه طبيعي باشند، بايستي بدون هيچ آموزشي و همگي بهصورتي تقريباً يك شكل زبان را كسب كنند. چنانچه در اينجا ميبينيم پيششرطي براي زبانآموزي ذكر گرديده است و آن نيز «به مقدار كافي در مواجهه با زبان قرار گرفتن» است. ممكن است اين پيششرط مورد اعتراض رفتارگرايان و مخالفان فطري بودن زبان قرار گيرد، به اين اعتبار كه اگر زبانآموزي فطري است بايستي بدون مواجهه با محركهاي شنيداري نيز كسب شود. براي پاسخ به اين ايراد بالقوه ميتوان خصيصة ديگري را نام برد كه از ديد همگان فطري است و آن توانايي بينايي است.
برخلاف رشد زبان به نظر ميرسد كه همه دربارة فطري بودن حس بينايي توافقنظر داشته باشند. هوبل (Hubel) و ويزل (Wiesel) در تحقيقي كه در 1970 انجام دادهاند نشان ميدهند كه براي رشد حس بينايي نيز مواجهه با محركهاي بينايي در دورهاي خاص ضروري است و اگر در اين دورهها محركهاي بينايي موجود نباشند حس بينايي رشد نخواهد كرد.
سترومزولد در ادامه يادآور ميشود كه «اگر توانايي زبان آموزي فطري نباشد آنگاه براي يادگيري زبان آموزش لازم است و دورة اكتساب زبان از فردي به فرد ديگر تفاوتهاي فاحشي خواهد داشت (شايد علت تفاوتها به كيفيت آموزش مربوط باشد) و احتمالاً دورة سرنوشتسازي براي زبانآموزي وجود نخواهد داشت.» (1999، ص 356).
آنچه از اين گفتهها برميآيد اين است كه زبانشناسان بايستي فرضيههاي زير را به آزمون بگذارند:
1. تمامي افراد طبيعي بهصورت يك شكل و خودكار زبان ميآموزند
2. زبانآموزي نياز به آموزش ندارد
3. دورة سرنوشتسازي براي اكتساب موفقيتآميز زبان وجود دارد
4. توانايي زبانآموزي به لحاظ كاركردي و ساختاري مستقل از ديگر تواناييهاي آدمي است
5. توارث در زبانآموزي نقش دارد.
زبانشناسان براي آزمون اين فرضيهها تحقيقات تجربي بسيار زيادي را طي نيم قرن اخير انجام دادهاند. عمدة اين تحقيقات را ميتوان به دو دستة كلي تقسيم كرد.
1. تحقيقات ميانزباني و ميانفرهنگي بر روي افراد طبيعي بهمنظور مشخص كردن ميزان يكشكلي كسب زبان مادري در نقاط مختلف جهان. آيا كودكان ژاپني همان مراحلي را در زبانآموزي طي ميكنند كه كودكان فرانسوي؟ آيا ميتوان ويژگيهاي مشتركي را در ميان همة زبانها يافت؟ و سؤالاتي از اين قبيل مورد توجه دسته اول تحقيقات است.
2. درحاليكه تحقيقات دستة اول بر روي كودكان طبيعي تمركز دارند تحقيقات دستة دوم توجة خود را معطوف به افرادي كردهاند كه نقص شنوايي، بينايي و يا ذهني دارند. كارهايي كه بر روي رشد زبان اين افراد انجام شده است اطلاعات مفيدي را در جهت آزمون فرضيههاي بالا در اختيار ما قرار دادهاند.
۳. يافتههاي تجربي مربوط به زبانآموزي در انسانها
۳ـ۱ رشد زبان در كودكان طبيعي
تا همين اواخر تصور بر آن بود كه جنين در شكم مادر بهخاطر صداهاي قوي ضربان قلب و ساير اعضاء داخلي صدايي از خارج را نخواهد شنيد اما امروزه مشخص شده است كه زبانآموزي كودك قبل از تولد آغاز ميشود چراكه جنين قادر به شنيدن صداهاي خارجي ميباشد (هريس و باترورث 2002، ص 143). اما از آنجا كه يافتههاي تجربي در اين مورد كم است، بحث زبانآموزي را از بعد از تولد كودك آغاز ميكنيم. يكي از مفاهيمي كه در جريان رشد زبان از اهميت خاصي برخوردار است مفهوم ادراك مقولهاي (categorical perception) است. ادراك مقولهاي توانايي تمايز قايل شدن بين صداها در گفتار است كه اين تمايز مرتبط با تفاوتهاي موجود در معنا است. به عبارت ساده ادراك مقولهاي توانايي تمييز دادن مرزهاي آوايي (phonemic boundaries) است (وستا و همكاران، 1995، ص 407). از اواخر دهة هشتاد ميلادي به بعد براي پاسخ به اين سؤال كه ميزان ادراك مقولهاي در نوزادان تا چه حد است تحقيقات گستردهاي انجام شده است. نتيجة اين تحقيقات براي فطرتگرايان جالب است زيرا نشان ميدهند نوزادان داراي ادراك مقولة بهتري نسبت به بزرگسالان هستند. درواقع نوزادان ميتوانند ميان آواهايي تمايز قايل شوند كه در زبان والدين آنها وجود ندارند. از آنجا كه اين آواها در كلام والدين موجود نبوده است درنتيجه نوزادان اصلاً آنها را نشنيدهاند. برخي از اين تحقيقات بر روي نوزدان يك ماهه انجام شده است. (كوهل 1987 و وركر 1989، به نقل از وستا و همكاران، 1995، ص 407). حال اين سؤال پيش ميآيد كه منشأ اين آواها چيست؟ بهنظر ميرسد كه فطري انگاشتن ادراك مقولهاي بهترين تبيين براي اين پديده باشد. نقش تجربه در اين مورد چنين است كه هرچه نوزادان بيشتر در مواجهه با يك زبان قرار گيرند تمايزهاي آوايي آنها نسبت به آواهاي موجود در آن زبان قويتر ميشود. اين فراگيري از قبل از تولد آغاز ميشود. مثلاً اگر مادري فرانسوي زبان در كشور فرانسه باردار بوده و در همان جا نوزاد خود را به دنيا آورد نوزاد پس از تولد تمايل بيشتري به شنيدن زبان فرانسوي دارد هرچند كه از همان بدو تولد قادر است آواهايي كه در زبان فرانسه وجود ندارند را نيز تشخيص دهد و حتي جالبتر از آن اينكه آواهايي توليد ميكند كه در زبان فرانسه موجود نيستند. مثلاً سيلاب/ /ha را توليد ميكند هرچند كه در فرانسه واج/ /h وجود ندارد. (هاريس و باترورث، 2002، ص 150). اما اين نوزاد به مرور زمان اين قابليت خود را از دست ميدهد و در سنين بزرگسالي فقط قادر خواهد بود كه آواهاي موجود در زبان فرانسه را از هم تمييز دهد. مهلر و دوپوكس (1994) اصطلاح جالبي را براي اين پديده برگزيدهاند. «يادگيري با فراموشي» (learning by forgetting) اصطلاحي است كه بهخوبي علت تفاوتهاي آوايي موجود ميان زبانهاي مختلف را توضيح ميدهد. نوزادان ژاپني از بدو تولد تا سن 6 ماهگي قادرند واجهاي «ر» و «ل» را از هم تمييز دهند اما پس از آن به مرور ياد ميگيرند كه اين تمايز را فراموش كنند. بنابراين بزرگسالان ژاپني نهتنها در زبانشان تمايزي ميان «ر» و «ل» قايل نميشوند بلكه حتي بهصورت شنيداري نيز نميتوانند اين دو را از هم تمييز دهند. (وستا و همكاران، 1995، ص 407).
تحقيقات ديگري كه بر روي زبانهاي مختلف انجام شده است نشان ميدهد كه تقريباً نوزادان در پايان يكسالگي به مقدار زيادي توانايي تمييز ميان آواهاي مختلف را از دست ميدهند و فقط تمايز ميان آواهايي را نگه ميدارند كه بهعنوان زبان مادري با آنها مواجه بودند. (وركر و لانود، 1988؛ وركر و تيس، 1984؛ به نقل از وستا و همكاران، ص 407).
يكي ديگر از تفاوتهايي كه ميان زبانهاي مختلف وجود دارد محل تكيه (stress) در يك كلمه است مثلاً در انگليسي معمولاً محل تكيه در بخش اول كلمه است، درحاليكه در زبانهاي ديگر، ممكن است محل تكيه در بخشهاي ديگر كلمه باشد. در تحقيقي كه در سال 1993 توسط ژوسزيك (Jusczyk)، كوتلر (Cutler)، ردنز (Redns) انجام شد مشخص گرديد كه براي كودكان آمريكايي ششماهه ترجيحي براي شنيدن كلماتي كه محل تكيه آنها در ابتدا يا انتهاي كلمه است وجود ندارد درحاليكه توجه كودكان 9 ماهه بيشتر به كلماتي معطوف ميشد كه تكيه آنها در بخش اول كلمه است. اين تحقيق تأييدي است بر اينكه نقش دادههاي شنيداري در فرآيند ايجاد زبان نقش هدايتي است و نه نقش ايجادي (به نقل از وستا و همكاران، 1995، ص 408).
اشتراك ميان كودكان مختلف به اينجا ختم نميشود، يافتههاي تجربي طي دو دهة گذشته نشان ميدهند كه برون دادن صوتي كودكان مختلف نيز مشابه است. مثلاً كودكان در حدود دو ماهگي صداهاي يك سيلابي مانند: اُ، اَه توليد ميكنند و قدري بعد صداهايي كه تركيبي از يك حرف بيصدا و يك مصوت است را ايجاد ميكنند (معمولاً «گو» را به زبان ميآورند و بنابراين به اين مرحله از رشد زبان Goo Stage يا Cooing ميگويند). در حدود ششماهگي كودكان سراسر جهان وارد مرحلة غان و غون تكراري (reduplicated babbling) ميشوند و برخي صداهاي تكراري مانند «بابابابا» را به زبان ميآورند (فرگوسن، 1983 به نقل از وستا و همكاران، 1995، ص 410). در ماههاي بعدي بچهها صداهاي پيچيدهتري نيز توليد ميكنند و جالب آن است كه برخي از صداهايي كه ايجاد ميكنند مربوط به زبان خود آنها نيست. در تحقيقاتي كه در 1982 توسط ايلرز و اولر و در سال 1987 توسط آندرسن و اسميت انجام شد نشان داد كه غان و غون كردن بچههايي كه در فرهنگهاي مختلف پرورش يافته و در معرض شنيدن زبانهاي مختلف بودهاند بسيار يكسان است. (به نقل از وستا و همكاران، ص 410).
مشابهت غان و غون كردن نوزادان در گروههاي مختلف بيشك بيانگر آن است كه سازوكارهاي زيستي نقش مهمي در آن بازي ميكنند. اما سؤالي پيش ميآيد و آن اينكه بايد مرحلة اداي كلمات را در ادامة مرحلة غان و غون كردن دانست و يا ميان اين دو مرحله تفاوت اساسي وجود دارد؟
فطرتگرايان معتقدند كه مراحل بعدي زبانآموزي در ادامة مرحلة غان و غون كردن است و گسستي در اين مراحل وجود ندارد. براون در 1958 براي اين ايده اصطلاح «تغييرات تدريجي غان و غون كردن» (babbling drift) را بهكار ميبرد. در عوض تجربهگرايان ميان مراحل اوليه و مراحل بعدي زبانآموزي گسستي را مشاهده ميكنند. تحقيقي كه در 1987 توسط شوارتز و همكارانش انجام شد سعي در حل اين اختلاف داشت. در اين تحقيق مشاهده شد كه كودكان، كلماتي كه داراي صداها و بخشهايي شبيه صداها و بخشهاي مرحلة غان و غون كردن است را بسيار سريعتر از كلماتي كه فاقد اين صداها و بخشها هستند ميآموزند.
علاوه بر اين تحقيق دو تحقيق ديگر در سالهاي 1984 و 1988 توسط جمعي ديگر از محققان انجام شد. اين تحقيقات مؤيد آن بودند كه اَشكال ارتباطي پيشكلامي قبل از شروع مرحلة اداي واژگان به يكباره قطع نميشوند و پس از اينكه كودك شروع به اداي نخستين كلمات خود ميكند همچنان غان و غون كردن و حركات ارتباطي دورههاي قبل را ادامه ميدهد. چنين شواهدي تاييدكنندة نظر فطرتگرايان در مورد تدريجي بودن انتقال از مرحلة پيشكلامي به مراحل بعدي است. تحقيقات ديگري نيز در اين زمينه انجام شده و نتايج مشابهي حاصل گشته است. (وستا و همكاران،1995، ص 413).
در حدود سن هجده ماهگي غالب بچهها ميتوانند حدود 50 كلمه را ادا كنند و حدود 100 كلمه را بفهمند. سپس يك جهش ناگهاني در تعداد واژگان رخ ميدهد كه به «رشد يكبارة نام دادن» (naming explosion) معروف است و كودكان شروع به نام نهادن به اشياي پيرامون خود ميكنند. برخي روانشناسان معتقدند اين افزايش ناگهاني تعداد واژگان مربوط به ظهور توانايي طبقهبندي اشيا است. اين افزايش تعداد لغات ادامه مييابد و تا سن شش سالگي دايرة لغاتي كه كودك ميفهمد به حدود ده هزار ميرسد (آنگلين، 1993 به نقل از وستا و همكاران، 1995، ص 414).
يكي از شواهدي كه به نفع فطرتگرايي ميتوان قلمداد كرد پديدهاي است بهنام «بيشگستري» (overextention). در اين پديدة كودك اسمي كه از قبل ميداند را براي ناميدن اشياي ديگري كه اسم آنها را نميداند بهكار ميبرد. مثلاً اگر «سگ» را براي ناميدن «سگ» آموخته است آن را براي ناميدن حيوانات مشابهي كه نام آنها را نميداند نيز بهكار ميبرد و گربه و روباه را نيز سگ مينامد. رسكورلا (Rescorla) در تحقيق بينزباناي كه در 1980 انجام داد به اين نتيجه رسيد كه پديدة «بيشگستري» پديدهاي شايع نزد كودكان غالب گروههاي زباني متعلق به فرهنگهاي مختلف است. (وستا و همكاران، 1995، ص 416).
در حدود سن دو سالگي كودكان شروع به گفتن جملات دو كلمهاي ميكنند. تحقيقاتي كه در دهة هفتاد ميلادي انجام شد بيانگر آن هستند كه كاركرد جملات دو كلمهاي در نزد كودكانِ متعلق به زبانها و فرهنگهاي مختلف يكسان است.
سؤال مهمي كه همواره مطرح بوده است اين است كه چگونه كودكان با سرعت زياد در هنگام مشاهدة اجسام و با شنيدن اسم يا عبارتي، اسم يا عبارت را به آن شيء خاص نسبت ميدهند. كري (Carey) در 1977 و هيبِك و ماركمَن (Heibeck & Markman) در 1987 در تحقيقات جداگانهاي كه انجام دادهاند نشان ميدهند كه كودكان سه ساله پس از اولين مواجهه با يك كلمة جديد حداقل قسمت مهم معناي كلمه را بهدرستي اخذ ميكنند، پديدهاي كه آن را «مطابقت سريع» (fast-mapping) مينامند. در تحقيقات ديگري كه در سالهاي 1988 و 1990 انجام شد محققان نشان دادهاند كه كودكان پيشدبستاني قادرند با بهكارگيري اين پديده و به هنگام تماشاي برنامههاي تلويزيوني معني برخي واژگان جديد را بهدرستي و تنها پس از يك بار شنيدن بهدست آورند. كافي است قدري در پيچيدگي اين پديده تأمل كنيم. مثلاً كودكي را در نظر بگيريد كه خرگوشي را براي نخستينبار ميبيند. مادر در همان لحظه به او ميگويد «آهان نگاه كن! خرگوش!» به لحاظ منطقي اين سؤال پيش ميآيد كه كودك از كجا بايد بفهمد كه معناي خرگوش همان خرگوش است و نه رنگ، پوست، گوش، و يا ديگر اجزاي آن؟ بسياري از روانشناساني كه به اين مسئله پرداختهاند بر اين عقيدهاند كه كودكان بايستي داراي قابليتهاي فطري خاصي در نسبت دادن واژهها به اشيا به شيوهاي خاص باشند. به عبارتي وقتي كودك كلمة جديدي ميشنود بهصورت خودكار حدسهاي خاصي دربارة مرجع احتمالي آن كلمه ميزند، و غالباً نيز حدس او درست است (هال و واكمن 1993 و واكمن 1990 به نقل از وستا و همكاران، 1995، ص 419).
دو تبيين مختلف براي مشخص كردن سازوكارهاي يادگيري معنايي وجود دارد كه هر دو قابليتهاي دروني را براي برخورد با واژگان جديد فرض ميگيرند. مطابق با نظرية اول كه توسط كلارك در سالهاي 1983 و 1987 ارائه گرديده و به نظرية «تقابل واژگاني» معروف است (lexical contvast) وقتي كودكان واژة ناآشنايي را ميشنوند بهصورت خودكار فرض را بر اين ميگذارند كه واژة جديد معنايي متفاوت از واژگاني كه قبلاً ميدانستهاند دارد. اين فرض آنان را واميدارد كه به مرجع واژة جديد توجه كنند. جزء دوم اين نظريه اين مطلب را بيان ميدارد كه به هنگام انتخاب، كودكان معمولاً معاني يا مقولات رايج خود را با آنچه آنها متعارفتر يا پذيرفتنيتر ميپندارند عوض ميكنند. مثلاً كودكي كه فرض ميكرده روباهها نيز سگ ناميده ميشوند پس از شنيدن واژة روباه و مشاهدة يك روباه مقولة جديدي بهنام روباه باز ميكند و مقولة قديمي يعني سگ را نيز اصلاح ميكند.
نظرية ديگر در اين مورد توسط ماركمَن (Markman) در سالهاي 1989 ارائه شده است. مطابق اين نظريه كه ماركمن آن را اصل مانعهًْ الجمعي (the principle of mutual exclusivity) مينامد، كودكان بر اين باورند كه اشيا فقط يك نام دارند. بنابراين وقتي كودكي كلمة جديدي ميشنود به احتمال زياد آن را به شيء ناشناختهاي كه مشاهده ميكند نسبت ميدهد، و نه به اشيايي كه قبلاً براي آنها كلمهاي در ذهن دارد. (وستا و همكاران، 1995، ص 420).
توجه به اين نكته حايز اهميت است كه تحقيقات دربارة اين سازوكار فطري در نسبت دادن كلمات به اشيا هنوز در آغاز راه است. مثلاً اصل مانعهًْ الجمعي براي برخي از جنبههاي واژهآموزي ابتدايي به خوبي از عهدة تبيين برميآيد ولي عواملي مانند شكل اشيا و يا خانوادة شيء در اين فرايند اختلال ايجاد ميكنند. نتيجه اينكه به ثمر رسيدن اين بحث نياز به تحقيقات بيشتري دارد. (همان).
از ديگر چيزهايي كه كودكان براي كسب يك زبان و صحبت كردن به آن زبان بايستي بياموزند قواعد دستوري آن زبان است. بيشك دستورهاي زبان در زبانهاي مختلف بسيار متفاوتاند. سؤال اين است كه آيا ميتوان ويژگيهاي مشتركي در دستور زبانهاي متفاوت يافت؟ اگر پاسخ به اين سؤال مثبت باشد پرسش ديگري پيش خواهد آمد. آيا برخي ويژگيهاي فطري مشترك در كودكان باعث ويژگيهاي مشترك ميان زبانهاي مختلف شده است؟ پاسخ فطرتگرايان به اين پرسشهاي مثبت است.
فطرتگرايان معتقدند كه كودكان بهصورت ذاتي داراي سازوكارهاي شناختي براي كسب سريع قواعد زبان هستند. يكي از پيشنهادها در اين زمينه از سوي سلوبين (Slobin) در سالهاي 1970، 1982 و 1985 ارائه شده است. او پس از مطالعه بر روي بيش از چهل زبان مختلف مفهوم «اصول عملي» (operating principles) را مطرح ميكند. سلوبين ميگويد كه در تمامي اين زبانها كودكان از اصول مشتركي براي قاعدهآموزي بهره ميگيرند؛ درواقع سلوبين ميگويد هرچند زبانهاي مختلف قواعد مختلفي دارند ولي خود قاعدهآموزي، قواعد ثابت و مشتركي دارد كه براي همة كودكان يكسان است و براساس سازوكارهاي دروني است.
نمونههايي از اصول سلوبين چنين هستند:
1. به ترتيب توالي واژگان توجه كن.
2. استثناها را ناديده بگير.
3. به انتهاي واژگان دقت كن. (به نقل از وستا و همكاران،1995، ص 426).
همانطور كه در قبل ديديم پديدة «بيشگستري» پديدهاي شايع در ميان كودكان در فرهنگها و زبانهاي مختلف است. اين پديده را ميتوان مؤيد اين قاعدة سلوبين در نظر گرفت كه «استثناها را ناديده بگير».
يافتههاي تجربي زيادي براي تاييد نظر سلوبين ميتوان ارائه كرد. ما در اينجا يكي از تحقيقاتي كه مؤيد قاعدة «به انتهاي واژگان دقت كن» است را بهعنوان نمونه ذكر ميكنيم. در تحقيقي كه در 1981 توسط دانمان و كيس (Daneman & Case) انجام شد محققان سعي در آموزش برخي افعال ساختگي به كودكان كردند. مثلاً ريشة اصلي دو فعل ساختي بهصورت pum (بهمعناي قراردادي حركت عمومي از روي ميز به طرف بالا) و bem (بهمعناي قراردادي حركت افقي روي سطح ميز) در نظر گرفته شد. پسوند (-abo) بهمعناي قراردادي آن است كه حركت توسط يك نفر ديده ميشود. پيشوند (aki-) بهمعناي قراردادي آن است كه حركت توسط چند نفر ديده ميشود. محققان سعي در آموزش چهار فعل akibem, akipum, bemabo, pumabo به كودكان كردند. قاعدة سلوبين پيشبيني ميكند كه دو فعل اول زودتر از دو فعل دومي آموخته شوند زيرا مطابق نظر سلوبين توجه كودكان به انتهاي واژگان است. در عمل نتايج محققان تاييدكنندة نظر سلوبين بود (وستا و همكاران، 1995، ص 426).
۳-۲. نقش آموزش در زبانآموزي
يكي از ويژگيهاي اصلي تواناييهاي فطري اين است كه بدون نياز به آموزشهاي صريح قابل اكتساباند. تحقيقات متعددي در حيطة رشد زبان صورت گرفته است تا نشان دهد نقش آموزش در رشد زبان كودكان تا چه اندازه است. مثلاً در تحقيقاتي كه براون و هانلون (Brown & Hanlon) در 1970 و ماركوس (Marcus) در 1993 انجام دادند مشخص شد كه والدين خطاهاي معنايي كودكان را اصلاح ميكنند ولي كمتر به خطاهاي دستوري كودكان توجه دارند. مكنيل نيز نشان داده است كه هرگاه كه والدين درصدد تصحيح خطاهاي دستوري برآيند غالباً تلاش آنها با شكست مواجه ميشود. مثلاً به اين مورد توجه كنيد كه در بسياري از كتابهاي روانشناسي بهعنوان نمونه ذكر ميشود:
كودك: آهان! هيچكس مرا دوستش ندارند. (مكنيل، 1966؛ به نقل از اتيكسون و هيلگارد، 1983، ترجمه براهني و همكاران 1975، ص 484). اگر قرار باشد كودكان زبان را از راه تقليد و شرطيسازي بياموزند، از آنجا كه والدين عمدتاً خطاهاي معنايي كودكان را تصحيح ميكنند ولي به خطاهاي دستوري آنها كمتر توجه دارند نتيجه بايستي به ظهور افرادي در جامعه منجر شود كه به لحاظ معنايي افرادي راستگو هستند ولي به لحاظ دستوري خطاهاي متعددي دارند. در عمل ميبينيم كه چنين نيست و عمدة بزرگسالان به لحاظ دستوري خطا ندارند اما بسياري از جملات آنها راست نيست.
در تحقيق ديگري كه ستروفرولد انجام داده معلوم شده است كه براي واژهآموزي و قاعدهآموزي تصحيح از طرف بزرگترها لازم نيست زيرا برخي كودكان كه قادر به صحبت كردن نبودند (و درنتيجه نميتوانستند از طرف والدينشان اصلاح شوند) ادراك زباني طبيعي داشتند (ستروفرولد، 1999، ص 392). از ديدگاه ستروفرولد اگر آموزش و اصلاح براي رشد زبان ضروري بود نبايستي شاهد كودكاني باشيم كه درك كاملي از زبان دارند اما گفتار آنها با مشكل مواجه است (همان).
مهمترين عامل محيطي در زبانآموزي نحوة گفتار مادر با فرزندش است (ايسنك، 2001، ص 240). بنابراين نوع گفتار خاص مادر با نوزاد كه معمولاً آن را گفتار مادرانه (motherese) مينامند بايستي بهعنوان عامل محيطي مهمترين نقش را در زبانآموزي داشته باشد. گفتار مادرانه، گفتاري است كه به لحاظ دستور زبان دقيقتر از گفتار معمول است، سرعت اداي كلمات در آن كمتر است و طرز اداي كلمات نيز صحيحتر از حالت معمول است. بنابراين مخالفان فطرتگرايي به اين پديده توجه زيادي داشتهاند و تحقيقاتِ زيادي نيز بر روي آن انجام دادهاند زيرا اين پديده ميتواند پاسخ قانعكنندهاي به اين سؤال باشد كه چطور كودكان در زمانِ اندك چهار تا پنج سال بهخوبي قادرند زبان مادري خود را فراگيرند؟ «اما اينكه اين نوع سخن گفتن مادر با كودك براي رشد زبان طبيعي ضروري باشد مورد ترديد است. چنانكه شافر (Shaffer) در 1993 نشان داده است چندين فرهنگ وجود دارد (ازجمله كالوليهاي گينة نو) كه در آنها بزرگسالان به مثابة بزرگسالان با كودكان خود حرف ميزنند. اما عليرغم آن رشد زبان در اين فرهنگها نيز تقريباً مطابق ديگر فرهنگها است.» (اسينك، 2001، صص 1 ـ 240).
۳.۳ زبان كريول (Creole)، نمونهاي از اختراع زبان توسط كودكان
استدلال ديگري كه به نفع دستور زبان فطري ارائه ميشود توسط بيكرتن (Bickerton) در 1984 ارائه شده است. بيكرتن فرضية برنامة زيستي زبان (Language Bioprogramme Hypothesis) را پيشنهاد كرد كه مطابق با آن اگر كودكان در معرض زبان مناسبي طي ساليان اول زندگي قرار نگيرند خود دستور زباني اختراع خواهند كرد. شاهدي كه اين فرضيه را تأييد ميكند بهوجود آمدن زبان كريول هاوايي در نزد كودكان كارگراني است كه حدود صد سال گذشته براي كار در مزارع شكر هاوايي گرد آمدند. بيشتر اين كارگران از كشورهاي چين، ژاپن، كره، پرتوريكو، پرتقال، و فيليپين بودند. اين كارگران براي ارتباط برقرار كردن با يكديگر نوعي زبان پيجين (زبان آميخته = pidgin) را بهكار ميبردند كه بسيار ساده بوده و فاقد ساختارهاي دستور زباني پيچيده بود. اما فرزندان اين كارگران نوعي زبان اختراع كردند كه كاملاً مطابق با قواعد دستور زباني خاص بود. (ايسنك، 2001، ص 236) مطالعه بر روي زبان كريول شواهد قانعكنندهاي مبني بر اينكه اطفال داراي توانايي فطري خاصي براي ايجاد نوع خاصي از زبان هستند، را به دست ميدهد. درحاليكه زبان پيجين به لحاظ دستوري بسيار ضعيف است اما نسل دوم گويشگران پيجيني زباني بسيار كاملتر از آنچه شنيدهاند، ايجاد كردهاند. بهعبارتي ميان ورودي و خروجي (شنيدن و صحبت كردن) تناسبي وجود ندارد و خروجي بسيار غنيتر از ورودي است.
۴.۳ زبانآموزي در كودكان ناشنوا
در مثال بچههاي كارگران در بالا، حداقلي براي شنيدن وجود داشت اما كودكاني كه بهصورت ناشنوا به دنيا ميآيند از اين حداقل ورودي نيز محرومند. كودكان ناشنوايي كه والدين آنها از آموزش زبان اشاره به آنان خودداري ميكنند تقريباً هيچ ورودي دريافت نميكنند. چنين كودكاني تصوير جالبي از حدود استعدادهاي فطري انسان در بهوجود آوردن زبان را در اختيار ما قرار ميدهند. در تحقيقي كه در 1978 توسط فلدمن (Feldman)، گلدين ـ مدو (Goldin-Meadow) و گلايتمن (Gleitman) انجام شد آنها شش كودك ناشنوا را مورد بررسي قرار دادند كه والدينشان از شنوايي طبيعي برخوردار بودند و به هيچ وجه مايل نبودند كه فرزندانشان زبان علامتي (sign language) ياد بگيرند. اين كودكان پيش از آنكه آموزشي در زمينة لبخواني يا توليد صدا دريافت كنند، و درواقع پيش از آنكه معلوماتي دربارة زبان انگليسي كسب كرده باشند، شروع به استفاده از يك نظام اطواري بهنام علايم خانگي كردند. علايم خانگي آنها در آغاز نوعي لالبازي ساده بود، ولي رفتهرفته ويژگيهاي يك زبان را به خود گرفت (مثلاً هم در سطح علامتهاي انفرادي و هم در سطح تركيبات علامتي از نظم و سازمان برخوردار بود). علاوه بر آن، اين كودكان ناشنوا كه درواقع زباني براي خود ساخته بودند، از لحاظ مراحل رشد زباني همانند كودكاني بودند كه شنوايي آنها نقصي نداشت. كودكان ناشنوا در آغاز علامتهاي منفردي را با اطوار خود نمايش ميدادند، اما در مرحلة بعد به تركيب لالبازيهاي خود دست ميزدند تا جملههاي دو واژهاي يا سه واژهاي بسازند. اين نتايج چشمگير از سويي مؤيد اين نظر است كه زبان تا حدودي امري است فطري، و از سوي ديگر، نظريهاي را كه زبان را صرفاً ناشي از تقليد ميداند، بهكلي بياعتبار ميسازد.» (اتكينسون، اتكينسون و هيلگارد، 1983، ترجمة براهني و همكاران، 1975، ص 487) اما يك سؤال اساسي در چنين تحقيقاتي باقي ميماند و آن اينكه آيا بايستي چنين زبانهاي ساختگي را واجد ويژگيهاي اساسي زبانهاي طبيعي گفتاري يا علامتي دانست و يا خير؟ براي پاسخ به اين سؤال تحقيقات دقيقي بر روي كودك ناشنوايي بهنام ديويد انجام شد. نتيجة تحقيقات نشان داد كه زبان اختراعي ديويد بسياري از ويژگيهاي اصلي زبانهاي طبيعي را دارا است. براي مثال واژگان ابتدايي ديويد شامل حركات بيانگري (gestures) بود كه در زبانهاي طبيعي اسامي و افعال حامل معاني آنها هستند، بهعبارتي براي اسامي نوعي از حركات بيانگر را به كار ميبرد و براي افعال، نوعي ديگر را. وي همچنين براي تركيب اين دو دسته با يكديگر از نظم و ترتيب خاصي استفاده ميكرد و بهعبارتي تغيير ترتيب حركات بيانگر معني را عوض ميكرد، چيزي كه از ويژگيهاي زبان طبيعي است (لاندو، 1999، ص 578). برخي از كلمات در انگليسي گاهي بهصورت فعل بهكار ميرود و گاهي بهصورت اسم. ديويد در بيان اين دو حالت از دو نوع حركت بيانگر متفاوت سود ميجست چنانكه بچههاي معمولي نيز چنين ميكنند و ميان اين دو تفاوت ميگذارند. لاندو ميگويد زبانِ ساختگي ديويد تمامي خصوصيات اصلي زبانهاي طبيعي يا اشاره را داشته است. (همان)
۵.۳ زبانآموزي در كودكان نابينا
همانند كودكان ناشنوا، كودكان نابينا نيز از ابعادي از تجربه محرومند كه ممكن است براي زبانآموزي سرنوشتساز باشد. هرچند كه كودكان نابينا توانايي شنيدن زبان گفتاري را دارند اما تفسير آنچه ميشنوند براي آنها مشكل است، زيرا تفسير بسياري از چيزهايي كه ميشنويم از راه بينايي ممكن است. مثلاً دربارة واژگاني كه مربوط به تجربههاي بينايي ميشوند تفسير گفتار شنيده شده براي نابينايان كاملاً غيرممكن به نظر ميرسد. مطابق فلاسفة تجربهگراي كلاسيك مانند جان لاك و ديويد هيوم نابينايان هيچگاه نخواهند توانست مفاهيم مربوط به تجربههاي بينايي را كسب كنند و بنابراين هيچگاه معاني واژگان ديداري مانند «نگاه كن» و «ببين» را نخواهند فهميد. استدلال لاك نيز استدلال سادهاي است: اگر تجربة حسي براي شكلگيري مفاهيم و اكتساب واژگان اين مفاهيم ضروري باشد بنابراين غياب تجربة بينايي منجر به غياب واژگان بازنمايندة آن تجربه خواهد شد (لاندو، 1999، ص 579). فلسفة جان لاك در حالت كمال، تجربهگرايي مفهومي است (concept-empiricism) و نه تجربهگرايي معرفتي (knowledge-empricism). او بر اين باور است كه تمامي مفاهيم ما ناشي از تجربه است (ايرز، 1998، 2•) نكتة جالب آن است كه خود تجربه به ما نشان ميدهد كه بسياري از مفاهيم مربوط به تجربههاي بينايي ناشي از تجربة حسي نيست. در تحقيق تجربي كه گلايتمن و لاندو (landau & Gleitman) در 1985 بر روي چند كودك نابيناي مادرزاد انجام دادند اين نكته را مورد پرسش قرار دادند كه آيا نابينايي در رشد زبان وقفه ايجاد ميكند و خصوصاً آيا كودك نابينا مفاهيمي را كه مربوط به تجربة حس بينايي ميشود اخذ ميكند يا خير؟ تحليل كلي يافتههاي اين محققان نشان داد كه هرچند در ابتدا سه كودك نابيناي مورد تحقيق مختصري تأخير در فراگيري چنين مفاهيمي داشتند اما در نهايت واژگان اخذشده توسط آنان، محتواي آن واژگان و نرخ اكتساب آنها همانند كودكان طبيعي بود. (لاندو، 1999، ص 580).
۶.۳ دورة سرنوشتساز براي آموزش زبان
يكي از ويژگيهاي يك خصيصة فطري اين است كه معمولاً دورة سرنوشتسازي براي ظهور آن وجود دارد. بهعبارتي كه اگر در آن دورة سرنوشتساز موجود در معرضِ محركهاي حسي مناسب قرار نگيرد رشد آن خصيصه با مشكل مواجه خواهد شد. تحقيقاتِ تجربي دربارة آزمونِ اين سؤال كه «آيا در زبان، دورة سرنوشتسازي وجود دارد يا نه» با مشكلاتِ اخلاقي مواجه است. زيرا براي آزمون دقيق اين فرض بايستي نوزاداني را از مواجهه با محركهاي كلامي و ديداري محروم كرد. در عمل چنين كاري ممكن نيست اما طي دهههاي گذشته مواردي از چنين محروميتهايي را شاهد بودهايم. اسكوسي (Skuse) نُه مورد از كودكاني را كه در شرايط محروميتهاي شديد زباني و اجتماعي بودهاند بررسي كرده است. برخي از اين كودكان به علت رها شدن، در ميان جانوران وحشي زندگي كردند. از ميان اين كودكان شش كودك در هنگام پيدا شدن سني كمتر از هفت سال داشتند و نشانهاي از آسيب مغزي نيز نداشتند. اين كودكان پس از آموزشهاي فراوان موفق به فراگيري زبان تا حدي نزديك به حد طبيعي شدند. از ميان سه كودك ديگر دو كودك با اينكه سن زير پنج سال داشتند موفق به يادگيري زبان نشدند اما اين دو مشكلات مغزي نيز داشتند. اما مورد آخر به نام جِني كه در هنگام پيدا شدن 14 ساله بود با اينكه فاقد مشكلِ مغزي بود ولي نتوانست زبان بياموزد. (ستروفرولد، 1999، ص 366). چنين يافتههايي برخي محققان را بر آن داشته است كه «دورة سرنوشتساز» براي يادگيري زبان را زير هفت يا هشت سال بدانند (كوهن، 2001، ص 23). اما از آنجا كه تعداد يافتهها در اين مورد كم است بايستي با احتياط بيشتري نتايج حاصل از آنها را تفسير كرد.
تحقيقاتِ ديگري كه انجام آن سادهتر است اين است كه نقش سن را در يادگيري زبان دوّم بررسي كنيم. آيا يادگيري زبان دوّم داراي «دورة سرنوشتساز» است؟ در تحقيقي كه در 1989 توسط جانسون و نئوپورت (Johnson & Newport) انجام گرفت، توانايي انگليسي مهاجران كرهاي و چيني كه سن آنها در هنگام ورود [به امريكا] بين 3 تا 39 سال بود مورد بررسي قرار گرفت. افرادي كه قبل از بلوغ شروع به يادگيري زبان انگليسي كرده بودند بهصورت كامل انگليسي را فرا گرفتند درحاليكه افراد بعد از سن بلوغ با مشكل مواجه بودند (ستروفرولد، 1999، ص 367).
۷.۳ زبان در افراد داراي آسيبهاي مغزي
آنچه تا اينجا ديديم بيانگر آن بود كه ديدگاه فطرتگرايان تا اندازة زيادي از راه شواهد تجربي تأييد ميشود و زبانآموزي به مقدار زيادي نتيجة سازوكارها و قابليتهاي فطري آدمي است اما تا به حال به يك پرسش نپرداختهايم: آيا اين سازوكارها و قابليتها اختصاص به زبان و زبانآموزي دارد و يا سازوكارهاي همه منظورهاي وجود دارد كه علاوه بر زبانآموزي عهدهدار ديگر قابليتهاي آدمي نيز هست؟ بهعبارتي آيا توانايي زبانآموزي به لحاظ كاركردي و ساختاري مستقل از ديگر تواناييهاي آدمي است؟ برخي يافتههاي تجربي به اين سؤال پاسخ مثبت ميدهند. اصطلاح نقص زباني خاص (SLI=Specific Language Impairment) براي توصيف كودكاني به كار ميرود كه مشكلات زباني شديد داشته اما توضيح آشكاري براي اين نقص آنها در دست نداريم. خصوصاً اين اصطلاح را براي كودكاني بهكار ميبريم كه توانايي كلامي آنها با هوش غيركلامي آنها همخواني نداشته باشد. (ايسنك، 2001، ص 241). درواقع بيشتر كودكان SLI با اينكه هوش طبيعي دارند اما مشكلات زباني زيادي دارند. برعكس، كودكاني نيز داريم كه داراي مشكل زباني نيستند اما دچار عقبماندگي ذهني هستند. از جمله اين افراد ميتوان به كودكان مبتلا به سندروم ويليامز اشاره كرد.
۴- بحث و نتيجهگيري
هريش ـ پاسك (Hirsh-Pasek) و گولينكوف (Golinkoff) در كتاب ريشههاي دستور زبان (1996) نظريههاي موجود دربارة رشد زبان را به دو دستة كلي تقسيم ميكنند: نظريههاي «داخل به خارج» (inside-out theories) و نظريههاي «خارج به داخل» (outside-in theories). نظريههاي «داخل به خارج» مدعياند كه كودكان زبان را مطابقِ با الزاماتِ زبانيِ فطريِ يك «قوة زبان» ميآموزند. مطابق اين دسته از نظريهها تجربيات شنيداري كودكان نقش اندكي در رشد زبان بازي ميكند. از طرف مقابل نظريههاي «خارج به داخل» توجه بيشتري به نقش تجربه در زبانآموزي مبذول ميكنند. مطابق ديدگاه طرفداران نظريههاي اول، كه ما در اين مقاله آنها را فطرتگرايان ناميديم، سازوكارهاي زبانآموزي خاصي وجود دارد و مطابق ديدگاه طرفداران نظريههاي دستة دوم، كه ميتوانيم آنها را تجربهگرايان بناميم، سازوكارهاي مسئول زبانآموزي سازوكارهايي همه منظوره است و به زبانآموزي اختصاص ندارد.
شواهد تجربي كه در اين مقاله جمعآوري شدهاند، هيچكدام به تنهايي نميتوانند ادعاي فطرتگرايان را اثبات كنند. اما وقتي مجموعه اين شواهد را در كنار هم قرار دهيم نظريههاي دستة اول بهتر از نظريههاي خارج به داخل از عهدة تبيين آنها برميآيند.
شرايطي را در نظر بگيريم كه دو سؤال زير را از طرفداران اين دو دسته نظريه بپرسيم.
1. آيا بدون هيچ «تجربهاي» زبانآموزي ممكن است؟
2. آيا بدون هيچ «قابليت دروني» زبانآموزي ممكن است؟
مسلماً هر دو دسته به اين دو سؤال پاسخ منفي ميدهند و در اين نقطه اختلافنظري ندارند. آنچه محل اختلاف است مشخص كردن سهم «تجربه» و «قابليتهاي دروني» در زبانآموزي است. بهنظر ميرسد كه در حال حاضر نميتوان سهم هريك از اين دو عامل را با دقت مشخص كرد. بيشاپ (Bishop) معتقد است: «با وجود ساليان متمادي تحقيق در اينباره، درك ما از چگونگي كار زبان بسيار اندك است» (1997، ص 1) شايد تحقيقات آتي بتوانند دربارة ساختارِ قابليتهاي فطري انسان و نقش تجربه در به فعليت رساندن آن جزييات بيشتري را آشكار سازند اما چيزي كه تا اينجا مسلم بهنظر ميرسد اين است كه انسان در بدو تولد «لوح نانوشته» نيست.
منابع
Bishop, D. V. M. (1997). Uncommon Understanding: Development and Disorders of Language Comprehension in Children. Hove, UK: Psychology Press.
Cowie, F. (1998). “Jnnateness of Language” in Routledge Encyclopedia of Philosophy.
Eysenck, M. W. (2001). Principles of Cognitive Psychology, 2nd Edition, Psychology Press.
Harris, M. & Butterworth, G. (2002). Developmental Psychology. Psychology Press.
Hubel, D. & Wiesel, T. (1970). “The Period of Susceptibility of the Physiological Effects of Unilateral Eye Closure in Kittens”. Journal of Physiology, 206, 419 – 36.
Landau, B. (1999). “Innate Knowledge”, in A Companion to Cognitive Science. Bechtel & Graham (eds.), Blackwell Publishers.
Smart, J. (1998). “Nativism” in Routledge Encyclopedia of Philosophy.
Sober, E (1998). “Innate Knowledge” in Routledge Encyclopedia of Philosophy.
Stromswold, K. (1999). “Cognitive and Neural Aspects of Language Acquisition” in What is Cognitive Science?, Lepore, E. & Pylyshyn, Z. (eds.), Blackwell Publishers.
Vasta, R. & Haith, M. M. & Miller, S. A. (1995). Child Psychology: The Modern Science, John Wiley & Sons, Inc.
اتكينسون، اتكينسون و هيلگارد (1375). زمينة روانشناسي، جلد اول. ترجمة براهني، محمدنقي و همكاران، تهران: انتشارات رشد.
A View on Some Empirical Evidences for the Innateness of Language
By: Hadi Samadi
Empiricism was the dominant theory in the Western Philosophy for long time. But in recent decades, the philosophy of language witnessed the emergence of the opposite view; the innateness of language is in contrast with empiricism. This essay illustrates some of the empirical evidences for the innateness of language.
Keywords: Innativism, Empiricism, Language Acquisition
[1]. سمارت در مدخل فطرتگراييِ (nativism) دايرهًْ المعارف فلسفي راتلج (•1, 1998) تفاوت ميان فطرتگرايي و عقلگرايي را چنين عنوان ميكند: «فطرتگرايي ادعايي است دربارة منشأ معرفت؛ درحاليكه عقلگرايي ادعايي است دربارة توجيه آن. اين واقعيت كه چيزي فطري است دليلي بر درستي آن، ضروري بودن آن و يا پيشيني (apriori) بودن آن نميشود؛ ممكن است آدمي با اين باور به دنيا بيايد كه فضا اقليدسي است و يا چهرة متبسم قابل اعتماد است اما همچنين ممكن است هيچكدام از اين دو درست نباشد.» به عبارتي سمارت معتقد است فطري بودن دليلي بر موجه بودن نيست. اليوت سوبر نيز در مدخل معرفتِ فطري همين دايرهًْ المعارف ميان فطري بودن و پيشيني بودن تمايز قائل ميشود: «حكمي پيشيني است كه مستقل از تجربه، دانسته يا توجيه شود. پيشيني بودن به آنچه موجود را واداشته است كه باوري را سازماندهي كند كاري ندارد و توجه آن متوجه به وضعيت باور بعد از شكلگيري آن است» (•2, 1998). از آنجا كه روانشناسان و زبانشناسان به منشأ پيدايش زبان در آدمي توجه دارند در اين مقاله عمدتاً با بحث فطري بودن سروكار داريم. اما اينكه آنچه فطري است درست نيز هست نيازمند استدلالِ بيشتري است كه مقالة حاضر به آن نپرداخته است.
[2]. در اين مقاله اصطلاح “Language Acquisition” چنانكه در فارسي رايج است به «زبانآموزي» ترجمه شده است، اما شايد ترجمة دقيقتر آن «فراگيري زبان» يا «اكتساب زبان» باشد. درواقع ميان يادگيري (learning) و اكتساب (Acquisition) تفاوت وجود دارد. سوبر اين تفاوت را چنين توضيح ميدهد. «زيستشناسي معاصر تمايزِ سنتي فلاسفه ميان فطري و آموخته شده (learened) را به كار نميگيرد. نكتهاي كه قبل از هر چيز بايستي به آن توجه داشت اين است كه مقابلِ زيستشناختي فطري، «آموخته شده» نيست بلكه «اكتسابي» (acquired) است. يادگيري يكي از راههاي اكتسابِ يك خصيصه است اما تنها راه نيست؛ آفتابسوختگي كسب ميشود و نه اينكه آموخته شود.» (•1, 1998).
سلامی به گرمی یک آغاز...
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم آذر 1388 ساعت 18:27 شماره پست: 483
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
دوستان گرامی سلام
راستش خیلی شرمنده هستم که نتونستم مدتی وبلاگ را به روز کنم. حقیقت امر آنست که من یک ماهی است بخاطر کارم چین هستم و سرم خیلی شلوغ بود. اما امید وارم به محض بازگشت مجددا با مطالب بسیار زیبا و خوب در خدمتتون باشم.
دوستان زیادی در موارد مختلف از من سوالاتی کرده بودند که نتونستم جواب بدم. اما هفته آینده همه را پاسخ خواهم داد.
در ضمن از همه دوستانی که با ایمیل و پیغام جویای احوال من بودند بینهایت سپاسگزارم.ممنون.
خوش بحالتون که در ایران هستید و دست پخت کدبانوهای ایرانی را میخورید...عکس روبرو را ببینید و اصلا به سرتون نزنه که به چین بیایید....
نظریه های مربوط به معنا از "ارجاع" تا "استعمال"
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم آذر 1388 ساعت 12:9 شماره پست: 490
بخش دوم
منبع: مجله ذهن- شماره ۲
ترجمه دکتر همایون همتی
مفهوم نام - شي بوسيله «سي ان استيونسون» در كتاب «اخلاق و زبان» (1944) مردود اعلام شد. هدف او اين بود كه معني را به صورت يك «واكنش روانشناختي»113 معين تعريف كند.114 استيونسون توجهي خاص به امري داشت كه خود آن را «معناي احساسي»115 ميناميد. زندگي بشري عبارت است از احساسات و ابراز واكنشها به شيوه طبيعي مانند آه كشيدن، خنديدن و ناله كردن.116 كلمات خاصي نيز مانند «هورا» وجود دارد كه داراي عملكرد مشابهي است و از يكنوع مشارطه در زبان جامعهاي خاص بدست ميآيد. مطابق با نظر استيونسون معني اين كلمه كه عبارت است از خواص علي آن، اقتضاي آن117، از طرفي فرايندهاي روانشناختي خاص را در شنونده برميانگيزد118 و از سوي ديگر بوسيله يك گوينده متناظر استعمال ميشود.119 او فكر ميكرد اين تفسير ميتواند در مورد واژهها و جملهها بطور كلي تعميم يابد (كلمهها با هم تركيب ميشوند تا معاني جملهاي بسازند).120....
ترجمه: دكتر همايون همتي
مفهوم نام - شي بوسيله «سي ان استيونسون» در كتاب «اخلاق و زبان» (1944) مردود اعلام شد. هدف او اين بود كه معني را به صورت يك «واكنش روانشناختي»113 معين تعريف كند.114 استيونسون توجهي خاص به امري داشت كه خود آن را «معناي احساسي»115 ميناميد. زندگي بشري عبارت است از احساسات و ابراز واكنشها به شيوه طبيعي مانند آه كشيدن، خنديدن و ناله كردن.116 كلمات خاصي نيز مانند «هورا» وجود دارد كه داراي عملكرد مشابهي است و از يكنوع مشارطه در زبان جامعهاي خاص بدست ميآيد. مطابق با نظر استيونسون معني اين كلمه كه عبارت است از خواص علي آن، اقتضاي آن117، از طرفي فرايندهاي روانشناختي خاص را در شنونده برميانگيزد118 و از سوي ديگر بوسيله يك گوينده متناظر استعمال ميشود.119 او فكر ميكرد اين تفسير ميتواند در مورد واژهها و جملهها بطور كلي تعميم يابد (كلمهها با هم تركيب ميشوند تا معاني جملهاي بسازند).120
استيونسون ميدانست تأثيراتي كه بوسيله يك كلمه خاص ايجاد ميشود مقدار زيادي متفاوتند در حالي كه معاني، نسبتاً ثابت هستند. با توجه به اين تفاوت كلي و خاطرنشان ساختن اينكه يكي بودن اقتضا، مستلزم يكي بودن تأثير نيست از وي انتقاد كردند: ممكن است گفته شود قهوه اقتضاي تحريك دارد ولي چگونگي حدود اين اقتضا كه در يك مورد جزئي پديد آمده بستگي به شخصي دارد كه آن را مينوشد و اينكه چگونه مينوشد.121
همينطور او فكر ميكرد قدرت روانشناختي يك واژه (كه همان معني آن است) به رغم تفاوت تأثيرگذاري آن ميتواند بدون تغيير باقي بماند. ولي اين جريانهاي روانشناختي كه كلمات ايجاد آن را اقتضا ميكنند، چيست؟ در مورد كلمات «احساسي» مانند هورا كاملاً ساده به نظر ميرسد ولي استيونسون همين توجه را نسبت به معاني توصيفي مبذول داشته است. او مدعي شد معاني توصيفي مقتضي نشانهاي از درك تأثير است.122 وي خاطرنشان ساخت كه ادراك و اعتقاد، خود واحدهاي اقتضائي مهمي به شمار ميروند. آن كس كه بر اين باور است كه باران ميبارد، رفتار معيني از او انتظار ميرود (هرچند اين رفتار علي باز هم بستگي به شرائط دارد).
اكنون ارتباط ميان اقتضا و اعتقاد، سؤالي است كه بايد فلسفه نظري به آن پاسخ گويد و در اينجا از آن بحث نميشود ولي خواننده ممكن است تعجب كند كه بدون اين اضافه تفسير اقتضائي معني به كجا خواهد انجاميد. و بالاخره اين بديهي است كه يك جمله توصيفي مانند «گربه روي حصير است»، تأثير در ادراك را اقتضا ميكند اگر معنايش اين باشد كه اين جمله مناسب است براي اطلاع دادن به كسي در مورد خوابيدن گربه روي حصير. مدعاي استيونسون اين بود كه اين اقتضا همان معني است.
ولي نكته اين ادعا چيست و چرا بايد پذيرفته شود؟ ممكن است گمان رود كه بايستي جوابي براي اين سؤال كه معني چيست وجود داشته باشد و اين وظيفه فيلسوف زمان است كه به آن پاسخ گويد، ولي ميتوان در اين مطلب ترديد كرد كه اين سؤال بيمورد يا واقعاً عاقلانه باشد.
تحليل استيونسون از واژههاي اخلاقي مانند «ناروا»123، «نيك» و «بايد»، جاذبه خاصي دارد. او (در اولين كتابش به نام «مدل عمل»)124 ميگويد: «اين ناروا است» ميتواند به دو جزء تحليل شود: «من اين را تقبيح ميكنم» و «تو نيز اين چنين كن»125. اولي بياني است از حالت روحي گوينده كه ممكن است در مورد اشخاص ديگر متفاوت باشد126 در حالي كه دومي يك كلام آمرانه است و صدق و كذب نميپذيرد. وي تلاش كرد تا نشان دهد كه مباحث اخلاقي احساسياند نه عقلي؛ تلاشي هستند براي برانگيختن احساس ديگران نه ارائه دلايل باور چيزي به آنان. البته ممكن است سؤال شود آيا اين نوع گفتارها واقعاً اين چنين متمايزند. بر احساس يك فرد ميتوان به زبان احساس تأثير گذارد (به طرق مختلف) ولي آيا همان آثار را ميتوان از بيان دلايل مناسب به دست آورد؟ همچنين جمله آمرانه «تو نيز اينچنين كن» نسبت به كسي كه از او خواسته نشده است كه تمجيد يا تقبيح كند، احساسي برنميانگيزد. صواب شمردن، همانند اعتقاد داشتن، موضوعي است مربوط به استدلال و مقام داوري.
در اينجا نميتوان درباره سستي يا استحكام نظريه استيونسون قضاوت كرد. رأي نهايي هرچه باشد، او شايستگي تلاش براي تحقيق در استعمالات زبان در رابطه با حالات انساني، به جاي آنكه از زبان به عنوان رابطه انتزاعي ميان كلمات و اعيان بحث شود، را داشت.
ويتگنشتاين: معني و استعمال
رد نظريه
يكي از اولين كارهاي فلسفه دوم ويتگنشتاين نوشتن «كتاب آبي» در سال 1933-34 بود. او كتاب را با طرح اين پرسش آغاز ميكند: معني يك كلمه چيست؟ ما چندين پاسخ به اين پرسش و سؤالات نظير آن را ملاحظه كرديم كه شامل نظريه خود ويتگنشتاين در «تراكتاتوس» نيز ميشد. ولي پاسخ او در اينجا اين است كه از همين پرسش سؤال كنيم. البته ما درباره معاني كلمات خاص ميتوانيم توضيح دهيم ولي اين توضيحات بسيار به نوع كلمات وابستهاند و پاسخي عمومي، از آن نوع پاسخهايي كه فلاسفه در جستجوي آنند، براي معني وجود ندارد. همچنين توضيح يك كلمه خاص ما را به يك شي يا مصداقي كه معني آن كلمه باشد، نميرساند. نظريه نام - شي باطل شده و هيچ تئوري يا توضيح عامي نيست كه جايگزينِ آن شود.
بر اساس نظر ويتگنشتاين متأخر معني يك واژه در عمل همان استعمال آن است.127 اين نظر گاهي «نظريه استعمال» خوانده شده ولي اين تعبير گمراه كننده است. ويتگنشتاين موضوع جديدي به نام استعمال براي توضيح نحوه معنيبخشي كلمات معرفي نميكند زيرا استعمال در خود ادات پرسش؛ يعني كلماتي كه در حالات و وضعيتهاي واقعي انساني استعمال ميشوند، داراي معنايي از پيش فرض شده است. فقط نظر او اين بود كه معني يك واژه چيزي بيش از استعمال آن نيست.
براساس نظر ويتگنشتاين، در فلسفه جايي براي توضيح و تئوري وجود ندارد. «ما هيچ نوع فرضيهاي را نبايد پيش ببريم... بلكه لازم است از هر توضيحي فاصله بگيريم و تنها توصيف بايد جانشين توضيح شود».128
در مواجهه با سؤال «معني چيست»؟ ما نميتوانيم كاري بهتر از اين انجام دهيم كه موارد كاربرد واژهها را در حالات گوناگون انساني توصيف كنيم (بازيهاي زباني). اين اشتباه است كه فكر كنيم در پس اين اختلافات چيزي عميقتر، اصلي عامتر يا توضيحي وجود دارد. او در نوشتههايش اتهام زير را بر سر راه هر مخاطب فرضي قرار ميدهد:
«شما راه آسان را كنار بگذاريد و دربارة هر نوع بازي زباني سخن بگوييد ولي هيچ جايي گفته نشده كه ماهيت زبان چيست؟ وجه مشترك تمام اين فعاليتها چيست و چه چيز آنها را وارد زبان ميكند».129
پاسخ او اين است «و اين واقعيت است». او اكنون نميخواهد چنان ماهيتي را بسازد، آنچنان كه در تراكتاتوس انجام داده بود.
ابطال تئوري و توضيح، يكي از مسائل مهم فلسفة زمان ماست. بويژه راسل اهميت آن را دريافت و به شاگرد مشهور و دوست خودش به سبب خستگياش از تفكر جدي و ترك فلسفه و همراهي با لغتشناسي صرف، سخت ميتازد130.
بحثهاي ويتگنشتاين درباره ابطال دو جانبه است. از طرفي نيازي نيست به اينكه يك اصل اساسي را پيش فرض قرار دهيم، چرا كه زبان ميتواند بدون آن اصل در راههاي گوناگون عمل كند. از طرف ديگر توضيحات در جايي پايان خواهد پذيرفت. هر توضيحي داده شود همواره چيزي بدون توضيح خواهد ماند و بنابراين ما بايد به توصيفِ تنها بازگرديم و خالصانه اظهار كنيم كه حقيقت زندگي آدمي در مورد زبان، اين و فقط همين است.
شباهت خانوادهوار
براي روشن شدن نكتة اول ميپردازيم به بحث ويتگنشتاين دربارة كلمة «بازي» (نكتة دوم بعداً روشن خواهد شد). انواع گوناگوني از بازيها وجود دارد ولي خصيصة ذاتي يك بازي چيست و اساساً اين واژه چه معنايي ميدهد؟ راسل همانطور كه ديديم معتقد بود بايد ماهياتي كلي وجود داشته باشند تا اينگونه كلمات مصداق آن قرار گيرند. حال كسي كه اين فرض را رد ميكند باز هم ممكن است فكر كند كه چيزي بايد وجود داشته باشد؛ مجموعهاي از شرائط كه بازيها در آن با هم مشتركند، و ميتواند توضيح دهد كه چرا ما اين كلمه را آن چنان استعمال ميكنيم.
ولي ويتگنشتاين با اين فرض به مبارزه برميخيزد. او با ارائه مثالهاي مختلف نشان ميدهد تركيباتي كه در يك نوع بازي وجود دارد در ديگر بازيها به چشم نميخورد. او ميگويد نتيجه اين آزمايش اين است كه ما با شبكه پيچيدهاي از تشابهات مواجه ميشويم كه بعضاً مشترك و متداخل هستند.131 اين وضعيت همانند «تشابه خانوادگي» است. در ميان اعضاي يك فاميل، بعضي اندام همسان دارند، برخي چشمهاي همانند، برخي يك نوع قدم ميزنند و غيره، اما براي شناخت تشابه خانوادگي نيازي نيست به اينكه فرض كنيم همة اعضا بايد داراي مجموعهاي از مشخصات مشترك باشند. ويتگنشتاين خواننده را نصيحت ميكند: «نگوييد بايد امر مشتركي وجود داشته باشد و الا همة آنها «بازي» ناميده نميشد، بلكه نظر كنيد و ببينيد...»132 در اينجا او «بايد باشد» فلاسفه (همانند تفكر قبلي خودش) را كه اصرار ميورزند بايد قالبي وراي استعمال كلمات وجود داشته باشد، رد ميكند. حتي اگر اين قالب از نظر عرف استفاده كننده از زبان مخفي مانده باشد، او ميگويد: آنچه مخفي مانده مورد علاقة ما نيست.133
مبارزه ويتگنشتاين با معني ذاتي يك واژه ممكن است در ابتدا كاملاً نسنجيده به نظر برسد. چگونه او ميتواند مطمئن باشد كه مجموعهاي از خواص ذاتي در مورد بازي و ديگر واژهها يافت نخواهد شد. البته اگر ما توجه كنيم به اينكه مفاهيم كلي واقعاً در طول زمان چگونه بوجود ميآيند، خواهيم ديد كه اين آنچنان كه ابتدائاً بهنظر ميرسد، بيراه نيست. فرض كنيد با يك تعريف ذاتي از مفهومx شروع كنيم: «يك چيز را ميتوان از افرادx بهشمار آورد، اگر و فقط اگر داراي مشخصاتa وb وc باشد». دير يا زود نمونههايي كه قبلاً دربارة آنها فكر نكردهايم خواهيم يافت كه بهطور طبيعي ميتوانندx ناميده شوند، حتي اگر هيچيك از ويژگيهايa وb وc را نداشته باشند، و نمونههاي ديگري كه نميخواهيم مشمول تعريف ما شوند حتي اگر آن ويژگيها را داشته باشند (ولي ويژگيهاي ديگري كه در اين ميان مهم به نظر آمدهاند را فاقد باشد) و لذا ما مفهوم خود را گسترش ميدهيم... همچون زماني كه ميخواهيم نخريسي كنيم، دو رشته را روي هم گذاشته، ميتابيم و استحكام ريسمان بستگي خواهد داشت به رشتههاي متعددي كه روي هم قرار ميگيرند.
تبيين اشاري
بحث دربارة توضيح تا سطحي ميرسد كه كلمهاي را بواسطه كلمة ديگر توضيح دهيم. اگر نظرية ماهيتگرا درست باشد، ميتوانيم درباره «بازي» اين چنين عمل كنيم؛ با مراجعه به ويژگيهايي كه بازيها، و فقط بازيها، در آن اشتراك دارند.
ولي مطابق نظر ويتگنشتاين اين نوع توضيح نه مفيد است و نه ضروري. «چگونه ميخواهيم براي كسي توضيح دهيم كه يك بازي چيست. من فكر ميكنم بايد بازيها را براي او توصيف و اضافه كرد اين عمل و اعمال شبيه به اين، «بازي» ناميده ميشود و آيا ما خود چيزي بيش از اين دربارة بازي ميدانيم؟»134 ولي اين توضيح تنها زماني به كار ميآيد كه مبتدي مثالها را بدرستي درك كرده باشد. در اينجا باز هم توضيحات به يك انتها ميرسد. استعمال مثالها توسط خود مبتدي امري است كه بدون توضيح مانده و يا توسط توضيح معلوم ميشود.
يكي از امور مورد علاقه فيلسوفان حلقة وين خروج از حصار تعاريف لفظي بود، آنچنان كه واژهها به واقعيت متصل شوند. اينطور فكر ميكردند كه با اشاره به امور خارجي مناسب ميتوان به چنان هدفي رسيد. همچون زماني كه ما معني آبي را با اشاره به يك شي آبي رنگ به كودك ميآموزيم. ولي ويتگنشتاين ميگويد چنين كاري هرگز تمام معني يك كلمه را نميتواند به دست دهد. كارآيي اين روش تنها وقتي است كه مبتدي قبلاً معلوماتي درباره معني داشته باشد.
او واژةtove را مطرح و فرض ميكند شخصي به يك مداد اشاره كرده: بگويد «اينtove است»135 چنين توضيحي همواره ممكن است به وسيله راههاي مختلف درك شودtove . ممكن است مداد معني بدهد يا گِرد يا چوب يا سخت و يا حتي «يكي». مبتدي نيازمند اين است كه بداند كدام جنبة اين شي مقصود است و هر شيئي (برخلاف پيش فرض «اشيأ» در تراكتاتوس) جنبههاي ناشناختة بسياري دارد.
همچنين مبتدي ميخواهد بداند آياtove يك اسم خاص است يا يك اسم عام؟ آيا عامتر است يا خاصتر (مثل مفهوم «عدد» در برابر يك عدد خاص) و غيره. او همچنين بايد معني خود عمل اشاره را هم بداند، به عنوان مثال كلمهاي مانند «اين» خود نميتواند به روش اشاري آموزش داده شود.
اگر ويتگنشتاين درست بگويد هيچ راهي براي توضيح يا توجيه زبان (بهطور خاص يا بهطور عام) از طريق رجوع به يك واقعيت مستقل وجود ندارد. در پايان ما باز ميگرديم به توصيف استعمال واقعي زبان در حالات خاص (كه آموزش اشاري يكي از آن حالات است).
پيامدهاي نظرية ياد شده براي فلسفه
«وقتي فيلسوفان واژهاي مانند «علم»، «وجود»، «من»، «قضيه» و «نام» را استعمال ميكنند و ميكوشند ماهيت چيزي را درك كنند، كسي بايد همواره از خود بپرسد كه آيا آن واژه تا به حال واقعاً در اين زبان - بازي در جايگاه خود استعمال شده است؟»136
ويتگنشتاين فكر ميكند علت پيدايش مسائل فلسفي اين است كه فلاسفه معاني غيرواقعي و ساختگي به چنين لغاتي ميدهند. در برابر فيلسوف شكاك كه وانمود ميكند يك شخص هرگز بهطور واقعي نميتواند درك كند كه ديگري درد ميكشد، وي پاسخ ميدهد اگر ما واژة «درك كردن» را بطور معمولي استعمال كنيم (و چه استعمال ديگري براي آن ميتوانيم داشته باشيم)، در اين صورت ديگران غالباً درد كشيدن مرا درك خواهند كرد.137 اين سؤال كه «چه استعمال ديگري براي آن ميتوانيم داشته باشيم» مهم است. البته فيلسوف شكاك ممكن است بگويد كه برطبق همين استعمال هم ما اين را درك نميكنيم. ولي اگر استعمال، ملاك معنيداري باشد، نشان خواهد داد كه وي دانش138 را در معني عرفياش انكار نكرده بلكه آنچه مورد انكار وي قرار گرفته كلمهاي بوده از نظر تلفظ همانند دانش و از نظر معني متفاوت با آن.
اگر ويتگنشتاين درست بگويد، همين كج فهمي در مورد ساير واژههايي كه به آنها اشاره رفت نيز اتفاق خواهد افتاد. حال ممكن است گمان رود كه در فلسفه، همچون علم، به واژههايي فني براي قراردادن به جاي استعمالات عرفي - كه اظهاراتي است مبهم و غيردقيق - نياز است. ولي در رابطه با مثالهاي ذكر شده چنين نخواهد بود. وقتي كه ما در محاورة عرفي ميتوانيم بگوييم «من درك ميكنم كه او درد ميكشد» اين نه مبهم است و نه غيردقيق و انكار شخص شكاك هيچگونه تغييري در اين نظر ايجاد نميكند. گاهي خيال كردهاند ويتگنشتاين استعمال عرفي را در مقابل استعمال فلاسفه، استعمالِ صحيح ميداند ولي اين صحيح نيست. استعمال عرفي نه درست و نه نادرست است. هيچ ملاك خارجي وجود ندارد كه بتواند مرجع اين ارزشيابي قرار گيرد. استعمال عرفي همان است كه ما واقعاً از آن بهرهمنديم و ريشه در نيازها و علائق انساني دارد (اگر چه بمورد نباشد) و ايجاد استعمالات جديد ممكن است مضر باشد.
البته نبايد گمان كرد كه هر مفهوم مطلق صحت بيشتري دارد. معني «درست» و «دقيق» و غيره بستگي دارد به زمينهاي كه كلمات در آن به كار ميروند.
حقايق ضروري - الزام منطقي
همانطور كه ملاحظه شد طبق نظر ويتگنشتاين تعريف غيرقابل انعطاف و سهل الوصول از كلماتي مانند «بازي» وجود ندارد. براي اينكه اين واژه را توضيح دهيم كاري بهتر از اين نميتوانيم انجام دهيم كه چند مثال ارائه و به مبتدي اعتماد كنيم كه خود به معني آن برسد.
سخن گفتن به يك زبان مانند بكارگيري كتاب مرجع رياضي براي قوانين معين نيست139 چه اگر اينطور بود ويتگنشتاين ميگويد هيچ كتاب جامع رياضي يا مجموعة قوانيني «خود نگهدار» نيست و همواره ميتواند به طرق مختلف تعبير شود. يك قانون هيچگاه توضيح نميدهد كه چرا ما آن را مطابق با عمل خود توجيه ميكنيم. او مثال ميزند موردي را كه به شخصي تعليم داده بودند به اعداد، دو تا دو تا اضافه كند تا برسد به عدد 1000. «يك روز از اين شخص خواستيم كه اين عمل را براي بالاتر از 1000، انجام دهد و با كمال تعجب ديديم او نوشت: 1000، 1004، 1008، 1012». به او گفتيم كار خود را ببين، او نفهميد. گفتيم «از تو خواسته شده بود كه دو تا دو تا اضافه كني، ببين چطور شروع كردهاي، او گفت هان، آيا اين صحيح نيست؟ من فكر كردم هر طور خودم ميخواهم بايد اين كار را انجام دهم».140
ويتگنشتاين نشان ميدهد كه نهايتاً نميتوانيم اين شخص را وادار سازيم بپذيرد راهي كه او رفته اشتباه بوده است. ما فقط ميتوانيم بر اين عقيده باشيم كه راه ما بديهي و طبيعي است زيرا اين همان كاري است كه در مورد اعداد كمتر از 1000 انجام ميگرفت. ولي همين جا نيز ممكن است جواب دهد كه معتقد است راه او روشنتر است و...
نقطه نظرات مشابهي از طرف ويتگنشتاين ارائه شده با مثالهايي از قبائل تخيلي كه در ميان آنها مثلاً قيمتها آنچنان محاسبه ميشود كه به نظر ما مضحك و مزخرف ميآيد. همچنين ملاك مستقلي وجود ندارد كه بتوانيم نشان دهيم راه ما، راه درست است. «اگر من دست از توجيه بردارم، به ريشه رسيدهام و كند و كاو پايان گرفته، آنگاه مايلم بگويم كاري كه من انجام دادم آسان بود».141
ويتگنشتاين گاهي نسبيگرا، پيمانگرا و نظير اينها خوانده شده ولي در صورتي كه مقصود اين باشد كه ما ميتوانيم مطابق با علاقة خود ميان يك سيستم مفاهيم و سيستم ديگر انتخابگري كنيم، اين نسبت درست نيست. مخاطب فرضي ويتگنشتاين ميگويد «پس طبق نظر شما هر كس ميتواند آن رشتة اعداد را هر طور ميخواهد ادامه دهد، يعني هر طور شده استنباط كند». ويتگنشتاين پاسخ ميدهد «در آن حالت ما او را ادامه دهندة رشته يا نتيجه خواهيم ناميد»142 و «در نهايت ما هرگز قادر نخواهيم بود زبان يك گروه ديگر را به عنوان زبان قلمداد كنيم.»143
رد ذهنگرايي
ممكن است گفته شود آنچه اين اشتباه را براي مبتدي ايجاد كرده كه «1004» بنويسد اين بوده كه معلم به او فهمانده كه «1002» بنويسد. ولي زمانيكه معلم درخواست كرد آيا اين معني در ذهن وي بود؟ او شايد دربارة اين مرحله در آن زمان فكر كرده باشد ولي بعداً ديگر نه و حتي شما اگر دربارة اين مرحله فكر كرديد، در مورد مراحل ديگر فكر نكردهايد.144
گاهي فكر ميكنند فرايندهاي ذهني (تفكر و تصور) براي معني ضروري است و بدين جهت مفاهيم قابل يادآوري و بازشناسياند. همچنين شرحي ذهني از نظرية نام - شي وجود دارد. بر اين اساس معني يك كلمه موجودات ذهني بوده و ارتباط عبارت است از عمل ايجاد چنين موجوداتي در اذهان ديگران كه به موجب آن عمل، مقصود را ميفهمند.
ولي ويتگنشتاين ميگويد چنين موجودات ذهني براي معني و درك آن نه لازم و نه كافياند، چه، كسي كه اين تقاضا را درك كرده كه «براي من يك گل سرخ بياور» تكيه بر آنچه انجام ميگيرد دارد نه بر وجود يك تصور ذهني.145
از طرف ديگر قدرت تبييني يك تصور ذهني امري است واهي زيرا اگر تشخيص يك گل سرخ با مراجعه به تصور ذهني معلوم شود، ما بايد سؤال كنيم آن تصور از كجا شناخته شده است؟ آيا بايد تصور ديگري مقدم بر آن داشته باشيم تا آن را تبيين كند؟ و باز هم هر تصور يا تصويري، تفسيرهاي گوناگون ميپذيرد. از يك فرد مشتزن در يك حالت خاص عكسبرداري كنيد. ويتگنشتاين ميگويد اين عكس ميتواند نشان دهد يكنفر مشتزن چگونه بايد بايستد، چگونه نبايد بايستد، چگونه ايستاده بود و غيره.146 اين نيز اشتباه خواهد بود كه فكر كنيم در آموختن زبان محلي يك فرد ميتوان مقدمتاً از زبان مادري وي كمك گرفت زيرا اگر اولي نياز به توضيح داشته باشد، همين مطلب در مورد فراگيري زبان مادري نيز صادق خواهد بود.
برهان زبان خصوصي
مطابق با نظر ويتگنشتاين واقعيتي مستقل، نه خارجي و نه ذهني، در جهان وجود ندارد كه بتواند اساس استعمال صحيح قرار گيرد. اين فقط عبارت است از توافق سخنگوهاي واقعي دربارة درستي و نادرستي راهي كه طي ميكنند.
ولي آيا ممكن نيست يك زبان خصوصي وجود داشته باشد براي آنكه شخص بتواند فوراً احساسات نفسانياش را ثبت كند و هيچكس ديگر آن را درنيابد؟ در مثال ويتگنشتاين شخصي در خاطرات روزانهاش مينويسد «S» و از آن احساس خاصي را قصد ميكند و اين كار را در روزهاي بعد نيز تكرار كند. او ميگويد بدين طريق ممكن است ملاكي براي درستي وجود داشته باشد.
كسي خواهد گفت: هر چه كه به نظر من درست بيايد درست است و اين فقط بدين معني است كه ما نميتوانيم دربارة درستي و صدق صحبت كنيم.147
مثال احساسات بايد با اين اعتقاد گسترده مقايسه شود كه بسياري از كلمات معمولي كه شامل «درد» و «قرمز» نيز ميشوند، با قرار گرفتن در يك رويداد خصوصي معني پيدا ميكنند. اين است كه معني مورد نظر هر شخص متفاوت است و فقط براي او شناخته شده است.
براساس موضع ويتگنشتاين اين نظرية نادرستي است كه از مدل شي و نشانهگذاري148 نتيجه شده است. وي نشان ميدهد كه واژة درد (برخلاف تصور(S فراگرفته ميشود و در حالات دروني شخصي بهكار ميرود بهطوري كه شامل رفتار متمركز روي درد ميشود. منظور اين نيست كه گفته شود «درد» يعني رفتار (چيزي كه معني اين كلمه باشد وجود ندارد) بلكه مقصود اين است كه استعمال اين كلمه همانند ساير كلمات مربوط ميشود به اضطراري بودن جامعة سخنگويان و كساني كه زبان را به كار ميگيرند.
O نتيجهگيري
تفسير ويتگنشتاين از زبان، بسياري از خوانندگان را ناراضي گذارده است. همانطور كه ديديم ادعاهاي او تا حدود زيادي منفياند. او به ما ميگويد كه معني چه نيست و با نظريه و توضيح به چه چيز نميتوان رسيد. امروزه بسياري از فلاسفه بهاين قانع نميشوند كه موضوعات را همينطور رها كنند، كه اين به رهيافت راسل و ديگران باز ميگردد، بلكه تلاش ميكنند تا با آن نوع مسائلي كه در بحثهاي قبلي مطرح شد، مواجه شوند. البته براي ديگران بحثهاي ويتگنشتاين متأخر، يك پيشرفت مسلم در تاريخ فلسفه را نشان ميدهد.
پينوشتها:
اين مقاله ترجمة «use»to «Reference»Theories of Meaning: From نوشتة «O.Hanfling» است.
دكتر هنفلينگ دانشيار فلسفه در دانشگاه آزاد است. او مؤلف كتاب «پوزيتيويسم منطقي» (انتشارات بازيل بلاكول، 1981) و جزوههاي دانشگاه آزاد دربارة كانت، ويتگنشتاين، لاك، بدن و ذهن، كاربردها و سوءكاربردها از برهان و غيره است. از او مقالات متعددي در نشريات فلسفي به چاپ رسيده و دو كتاب نيز در دست انتشار است به نامهاي «دربارة معني زندگي» و «دربارة فلسفة ويتگنشتاين متأخر». اين مقاله از دانشنامة فلسفه ويراستة «ج.ه'. ر. پاركينسون» ترجمه شده كه يكي از تازهترين و معتبرترين دايرةالمعارفهاي فلسفه است و مترجم محترم پس از تدريس مكرر متن اين دايرةالمعارف بديع و جامع، به ترجمة تمامي كتاب پرداخته و قرار است در 6 دفتر جداگانه به چاپ رسد. مشخصات كتابشناسي مأخذ ياد شده بدينقرار است:
.1989An Encyclopedia of philosophy, G.H.R.Parkinson (ed.), London,
-6 made of Presentation1
.-757 Ibid.P.1
-8 Meaning1
-9 Stagira1
.-058 Ibid p.2
-1 The Object designated2
-2 subjective2
.-35960 Ibid, PP. 2
-4 Realist theories of meaning.2
.-558 Ibid. p. 2
-6 Common Nouns2
-7 Corresponding Concept2
-8 Frege: The Foundations of2 .60Arithmatic, p.
- Gottolob Frege1
- Foundations of Arithimatic2
- Sense and reference3
- on sense and reference4
- reference5
- Technical term6
- Meaning7
- Corresponding object8
- Identity9
-0 A Relation1
.-157 Frege, Philosophical writings, P.1
-2 Statements of identity1
-3 Valuable extensions1
.-456 Ibid.P.1
-5 Sense1
-5 Acquaintance6
-6 Ibid.6
-7 Ibid.6
.-8197 Ibid.P.6
-9 Simple signs6
-0 Simple objects7
-1 objects of acquaintance7
.-2194 Ibid.P.7
.-3270 Ibid.P.7
-4 atomic7
.-5198 Ibid.P.7
.-6274 Ibid. p.7
-7 Ibid.7
-8 Ibid.7
-9 Ludwig wittgenstein7
-0 Tractatus Logicophilosoplicus,8 .(1921)
-1 Relational Terms8
-2 My philosophical Development,8 .129P.
.-3128 Notebooks, P.8
.-4198 Logic And Knowledg,P.8
-5 Elementary Proposition8
.-6130 Notbocks,P.8
-7 Sheffer stroke8
-88 همانند نتيجه «p وq » است.
-9 Verificationism8
-0 The Verification Principle.9
-1 Wittgenestein And the Vienna Circle9 .244,47PP,
-2 Moritz Schlick9
-3 ostensive definition.9
.-4458 philosophical papers, p.9
-5 Friedrich Waismann.9
.-6244 Wittgenstein, P.9
-7 Erkenntnis , The scientific9 .15conception of the world, I,p.
.-848 Language Truth and Logic, p.9
.-9266 Wittgenstein Lectures, p.9
.-959 Ibid. p.2
-0 Ontological3
-1 Mental entities3
.-262 Frege: Philosophical writings, P.3
-3 Truth3
-4 Truth Value3
.-563 Ibid, P.3
-6 Ibid.3
.-765 Ibid.P.3
.-8634 Ibid.PP.3
.-993 the Problems of Philosophy,P.3
-0 in4
.-196 Ibid.P.4
.-2934 Ibid.PP.4
-3 Acquaintance4
.-458 Ibid.p.4
-5 description4
.-65558 Ibid. pp. 4
.-756 Ibid.p.4
.-859 Ibid.p.4
-9 Sense data4
.-056 Ibid.p.5
.-112 Ibid.p.5
.-2196 Logic and Knowledge, p.5
-3 The theory of descriptions.5
-4 Introduction to Mathematical5 .251Philosophy, P.
-5 an abbrsviated description.5
.-6179 Ibid. p.5
.-71789 Ibid. pp.5
.-8251 Logic and Knowledge, p.5
-9 subject predicate proposition5
-0 Introduction to Mathematical6 .177Philosophy, P.
.-162 philosophical writings, p.6
.-246 Logic and Knowledge, p.6
-3 My philosophical Development,6 .179p.
.-4201 Logic and Knowledge, P.6
.-7269 The Blue and Brown books, p.1
-82 Philosophical Investigations,1 .109Para,
.-9265 Ibid. Para.1
-03 My Philosophical development,1 .161P.
.-1366 Philosophical Investigations, P.1
-23 Ibid.1
.-33126 Ibid.Para.1
.-4369 Ibid.Para.1
.-532 The Blue and Brown books,P.1
-63 Philosophical investigations,1 .116Para.
.-73246 Ibid.Para.1
-83 Knowledge1
.-9381 Ibid.Para.1
.-04185 Ibid. Para.1
.-14217 Ibid. Para.1
-24 Remarks on the Foundlations of1 .116Mathematics. Partl, Para.
-34 Philosophical Investigations,1 .207Part.
.-44187 Ibid. Para. 1
.-543 The Blue and Brown Books, P.1
-64 Philosophical Investigations1 1.note.1P.
.-74258 Ibid. Para.1
.-84293 Ibid, Para. 1
-00 Wittgenestein and The Veinna1 .244Circle, p.
.-10107 Wittgenstein Lectures, p.1
-20 Rudolf Carnap.1
.-3079 Testability and meaning, p.1
.-40142 Language truth and Logic, p.1
-50 Coherence Theory of Truth.1
-60 Otto Neurath.1
-70 Coherence Theory.1
-80 Moritz Schlick philosophical papers,1 .376p.
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم آذر 1388 ساعت 10:38 شماره پست: 492
مقاله زیر به پیشنهاد و معرفی خانم لیلا از خوانندگان وبلاگ برای امروز انتخاب شده است. بسیار جالب است حتما مطالعه کنید.
نویسنده: معصومه اسدی
منبع: روزنامه جام جم
صداي آدمي را ميتوان به يك آلت موسيقي تشبيه كرد كه طبعا نتهاي يكنواخت را نمينوازد. وقتي زخمهاي بر چنگ دل خويش ميزنيد، كلمات را با لحني خشن، ملايم يا معمولي و با زير و بمي متفاوت، ملايم يا يكنواخت ادا ميكنيد. تمام اين خصوصيات در برداشت شنونده از پيام شما نقشي اساسي دارد. كارشناسان معتقدند كه 38 درصد از استنباط اوليه از هر عبارت، بستگي به نحوه آن دارد. در حقيقت مردم از طرز گفتار ما درباره ما به قضاوت مينشينند. نگاه كردن به آينه امروزه امري طبيعي است و هر كس حداقل يك بار در روز به آينه نگاه ميكند و به چهره خويش خيره ميشود. در مقابل، شما هرگز صداي خود را آن گونه كه ديگران ميشنوند، نميشنويد. براي اولين بار كه شما صداي خود را از طريق ضبط صوت شنيدهايد، غالبا برايتان عجيب بوده و گاه تكاندهنده يا مايوسكننده....
مقاله زیر به پیشنهاد و معرفی خانم لیلا از خوانندگان وبلاگ برای امروز انتخاب شده است. بسیار جالب است حتما مطالعه کنید.
نویسنده: معصومه اسدی
منبع: روزنامه جام جم
صداي آدمي را ميتوان به يك آلت موسيقي تشبيه كرد كه طبعا نتهاي يكنواخت را نمينوازد. وقتي زخمهاي بر چنگ دل خويش ميزنيد، كلمات را با لحني خشن، ملايم يا معمولي و با زير و بمي متفاوت، ملايم يا يكنواخت ادا ميكنيد. تمام اين خصوصيات در برداشت شنونده از پيام شما نقشي اساسي دارد. كارشناسان معتقدند كه 38 درصد از استنباط اوليه از هر عبارت، بستگي به نحوه آن دارد. در حقيقت مردم از طرز گفتار ما درباره ما به قضاوت مينشينند. نگاه كردن به آينه امروزه امري طبيعي است و هر كس حداقل يك بار در روز به آينه نگاه ميكند و به چهره خويش خيره ميشود. در مقابل، شما هرگز صداي خود را آن گونه كه ديگران ميشنوند، نميشنويد. براي اولين بار كه شما صداي خود را از طريق ضبط صوت شنيدهايد، غالبا برايتان عجيب بوده و گاه تكاندهنده يا مايوسكننده. شما ممكن بود اصلا صداي خود را نشناسيد و تصور كنيد صدا، صداي ديگري است. در حقيقت صداي هر انساني منحصر به فرد است. براي آن كه صداي هر انسان فقط خاص او باشد و نه كس ديگري. برخلاف بسياري از ما انسانهاي عادي، هنرپيشگان، آوازخوانان و سخنرانان دقيقا ميدانند كه صداي آنان چگونه است و چه تاثيري ميگذارد. در حالي كه اشخاص عادي كمتر از چنين مهارتي برخوردارند. شايد هر يك از ما بارها در طول زندگي خود در شرايط گفتگوهايي با ديگران بودهايم كه شنيدهايم به ما گفتهاند: «با اين لحن با من سخن نگو» در اين حالت، خشم و غضب به گونهاي محسوس در رفتارها مشخص است. همه اين حالات از اينجا نشات گرفتهاند كه ما از لحن صداي طرف مقابل خود نوعي مخالفت يا احساس ناخوشايندي را نسبت به خود دريافتهايم. ما نسبت به احساس او در قالب لحن صدايش واكنش نشان ميدهيم وگرنه خود كلام در بسياري از مواقع بسيار خوشايند و مودبانه است و اگر توام با لحن مناسب نيز باشد، خيلي دوستانه نيز جلوه ميكند. بسياري از عواطف ديگران را ميتوان از طريق نشانههاي بياني دريافت كرد. در حقيقت درك بسياري از عواطف گوناگون افراد فقط از طريق شنيدن نحوه اداي كلمات و جملات آنهاست. پژوهشگران دريافتهاند كه لحن صداي افراد بيانگر 4 دسته از احساسات است: احساس مثبت، ناخوشايند، غم و ترس. لحن صدا به تنهايي در شناسايي حالات عاطفي و احساسي فرستنده پيام نقش بسزايي دارد. براي مثال، درك خشونت و حالات تهاجمي فرستنده پيام با شنيدن آن از طريق ضبط و پخش صوت بسيار مشخصتر است تا درك آن از طريق نوشته. ميتوان گفت لحن صداي افراد گاه مبناي قضاوت ما درباره شخصيت ديگران است. براي مثال، اگر شخصي با رسايي سخن بگويد و صدايش داراي طنين مناسب و كلامش از سرعت بالايي برخوردار باشد، همه نشاندهنده آن است كه او فردي پرانرژي و پوياست. زماني كه در صنعت سينما صوت نيز به تصوير اضافه شد، تعداد قابل ملاحظهاي از ستارگان فيلمها كارشان كساد شد و ديگر نتوانستند به خوبي گذشته بدرخشند؛ چراكه تماشاگران فيلمهاي آنها كه اينك آنها را در فيلمهاي ناطق ميديدند، انتظار داشتند كه صدايشان با شخصيت پيشين كه به گونه صامت در فيلمها ظهور كرده بود، انطباق داشته باشد و هنگامي كه چنين نبود، به تخريب آن شخصيت در ذهن آنان منجر ميشد. عدهاي بر اين باورند كه هر طبقه و قشر اجتماعي براي خود از نظر آوايي داراي ويژگيهايي است. مثلا در گذشته در كشور خود ما عياران و لوطيها علاوه بر اين كه از نظر ظاهري داراي ويژگيهاي خاصي بودند، از نظر آوايي نيز لهجه خاصي داشتند كه ديگر اقشار نميتوانستند به آن گونه تكلم كنند. اين شيوه تكلم وضعيت اجتماعي عيار يا لوطي را از ديگر اقشار متمايز ميكرد. امروزه در كاليفرنياي آمريكا، «نوادرمانگرها» به مداواي بسياري از اشخاصي كه به آنها مراجعه ميكنند و ميخواهند از شر لهجه نامناسب مثلا تگزاسي يا نيويوركي يا هر لهجه ديگري خلاص شوند ميپردازند. اين افراد بيشتر كساني هستند كه دوست ندارند در گفتگو، طرف مقابل آنها پي به اصليت يا زادگاه آنان ببرند؛ چرا كه اين ويژگي براي آنان ناخوشايند است و هرچه سريعتر ميخواهند آن را از خود دور كنند.
بلندي يا شدت صدا يكي از شرطهاي اساسي براي يك فراگرد ارتباط كلامي موثر، بلندي يا شدت صداي مناسب است. اگر صداي فردي آن اندازه ضعيف باشد كه به زحمت شنيده شود، شنوندگان او بسرعت خسته شده و از شنيدن سخن او خودداري ميكند يا آن كه خجالت كشيده و از او نميخواهند كه سخن خود را تكرار كند. فرهنگهاي مختلف از بلندي ويژهاي در محاوره استفاده ميكنند. به طور كلي بلنداي صداي آمريكاييان به نسبت برخي از مردمان ديگر فرهنگها، مثل عربها، اسپانياييها، روسها و هندوهاي آسيايي جنوب شرقي، در مكالمهها پايينتر است. همين تفاوت را ما در خرده فرهنگهاي حاكم بر كشور خود نيز ملاحظه ميكنيم. مثلا مردمان آذربايجان عموما بلندتر و درشتتر از مردمان فارس و اصفهان سخن ميگويند. عموما شهرنشينان نسبت به روستاييان و عشاير آرامتر سخن ميگويند. درخصوص علت اين پديده، عوامل گوناگوني دخالت دارند و يكي از آنها محيط جغرافيايي و شرايط اقليمي است. مردمان كوهستانها و دشتهاي فراخ نسبت به شهرنشينان از بلنداي صداي بيشتري در محاوره استفاده ميكنند. حرفه نيز در بلندي صدا موثر است. كارگران و كاركنان سازمانهاي صنعتي كه با سر و صداي بيشتري سر و كار دارند از كارمندان اداري كه در دفاتر تميز و بيسر و صدا كار ميكنند، بلندتر صحبت ميكنند يا معلمان عموما نسبت به ديگر حرفهها از بلنداي صداي بيشتري در محاوره با ديگران استفاده ميكنند. حساسيت انسانها به سطح ناخوشايند صدا تا حدودي به عوامل و اختلالات بيروني بستگي دارد. هر اندازه سر و صدا بيشتر وجود داشته باشد، بلنداي صدا بيشتر ميشود. در حقيقت بيشتر متخصصان ارتباطات ميان فردي، بلنداي صدا را نشاندهنده ويژگي شخصيت افراد ميدانند. از اينرو آنان بر اين باورند كه افرادي كه داراي ويژگي شخصيتي تهاجمي هستند، با صداي بلندتري نسبت به شخصيت خجالتي سخن ميگويد البته در اينجا استثنائاتي نيز وجود دارد؛ چرا كه گاهي افراد ناچارند جدا از ويژگيهاي شخصيتي خود با بلنداي ويژهاي سخن گويند و در اين حالت به هيچ وجه بلندي صدا بيانگر ويژگي شخصيتي فرد نيست.
كيفيت صدا هر انساني از كيفيت صداي ويژهاي بهرهمند است؛ چرا كه شكل و اندازه اعضاي بدن بويژه اعضاي صوتي و تارهاي مرتبط به آنها با يكديگر متفاوت هستند. اين تفاوت موجب طنين و كيفيت صدايي كاملا متمايز از يكديگر ميشود. كارشناسان براحتي تفاوت ميان صداهايي را كه به صداهاي تند و خشن معروفند و صداهايي را كه خوشايند يا خوشطنين تعريف شدهاند، بيان ميكنند. صداهاي بدون كيفيت دلخواه يا صداهاي بدون كيفيت اثر بخشي لزوما داراي طنين نامطلوب نيستند. علت ممكن است عوامل متعدد ديگري باشد. در ميان موارد ناخوشايند نسبت به كيفيت صدا چند مورد اساسي وجود دارد كه در اينجا به 5 مورد آن اشاره ميكنيم: 1- ناخوشيهاي مربوط به بيني، يا سخن گفتن تو دماغي: افراد زيادي هستند كه به علت بيماريهاي گوناگون بيني و حلقوم، صدا را از ميان بيني خود به بيرون ميدهند.صداي آنها ناخوشايند و در بيشتر موارد نامفهوم است. 2- بيني گرفته: صداهايي كه فرد به هنگام سرماخوردگي شديد با بيني گرفته از خود بيرون ميدهد. برخي از افراد به سبب انحراف بيني يا بيماريهاي مشابه هنگام اداي كلمات بيشتر با بيني گرفته صحبت ميكنند. اين نوع سخنگويي نيز خوشايند مردم نيست و در برخي موارد نامفهوم است. 3- گرفتگي صدا حالتي از گرفتگي مزمن سينه و ناي است و فرد بيمار را دچار دشواري سخنگويي و آوايي ميكند. اين حالت در مورد بيماران مبتلا به آسم نيز در صورت حاد بودن بيماري وجود دارد. انسان با شيوهاي خاص از تكلم به دنيا نميآيد. بلكه برحسب تجربه و عادت، سرعت، زيروبم، آهنگ صدا و خلاصه لحن كلام خود را برميگزيند 4- خشونت صدا يا گوشخراشي: حاصل صدايي بانگگونه است. اين صداهاي گوشخراش از حنجرههايي بيرون ميآيد كه دشواريهايي فيزيكي دارند. نكتهاي كه تذكر آن خالي از فايده نيست، اين است كه صداي خشن بيشتر منشاء اجتماعي و فرهنگي دارد. پژوهشگري به اين نتيجه رسيده كه درست است صداهاي خشن توانايي دارند براحتي از ميان ديگر صداها شنيده شوند يا به عبارت ديگر اين صداها نسبت به صداهاي معمولي شانس شنيدهشدن بيشتري دارند، اما تاثير آنها ؛ نامطلوب است و گاه حالت انزجار و تنفر در شنونده ايجاد ميكند. 5- نفسزني: بر اثر اتلاف هوا پديد ميآيد و مانند خشونت صدا بيشتر در خانمها اتفاق ميافتد. برخي اوقات منشاء ارگانيك دارد، ولي اغلب همانطور كه گفته شد بر اثر دشواريهاي تنفسي پديدار ميشود يا به كارگيري غلط اعضاي توليد صدا آن را شكل ميدهد كه آموختني است و ميتوان كم و بيش آن را برطرف كرد. تمام موارد فوق و بسياري كه ذكر نشدهاند قابل آموختن و اصلاح كردن هستند. تمرين در بهبودي كيفيت صدا نقش برجستهاي دارد. در برخي از فرهنگها، آموزشهاي لازم درخصوص صدا و كيفيت آن به جوانان و نوباوگان داده ميشود و آنان را براي سخنوري آماده ميكنند. مثلا در تاريخ يونان باستان و كموبيش بعدها در روم باستان، اين آموزشها مجدانه مورد پيگيري بسياري از والدين براي جوانان خود قرار ميگرفت و آنان را در جواني به سخنوراني ورزيده تبديل ميكردند.
زيبايي و جذابيت لحن بيان به طور كلي بعضي صداها پرمايه و غني، تعدادي گرم و دلنشين، گروهي آكنده از افاده و سرانجام بعضي هم سرد، بياحساس و يكنواختند. لحن صدا از كيفيت صوت، طنين و گويايي آن رنگ ميگيرد. تركيبي مناسب از سرعت كلام و زيروبم صدا موجب جذابيت كلام ميشود. صداي بعضي افراد بسيار آرام است، شماري ديگر با سرعت و يك نفس حرف ميزنند. پارهاي ديگر هم بسان گلولههايي كه از مسلسلي شليك ميشود، كلمات را با فشار از دهان بيرون ميرانند. تعدادي هم صداشان به جيغ و ناله بيشتر شباهت دارد. زيروبم متغير در كلام، همچنين سرعت آن در برداشت ديگران از پيام ما تاثير ميگذارد. انسان با شيوهاي خاص از تكلم به دنيا نميآيد. بلكه برحسب تجربه و عادت، سرعت، زيروبم، آهنگ صدا و خلاصه لحن كلام خود را برميگزيند. افراد بنا به عادت از صداي خود آنقدر كه بايد و شايد بهره نميبرند در صورتي كه افراد با تمرين ميتوانند كيفيت صداي خود را بهگونهاي تقويت كنند كه بتوانند شنوندگان را جذب كنند تا آنان نيز با ميل و رغبت به سخنان وي گوش فرا دهند و پيام وي را بدرستي درك كنند. در آخر ميتوان گفت اولين كلماتي كه از دهان شما خارج ميشود، لحن كلامتان را تعيين ميكند، بنابراين صداي شما بايد آرام، منظم و نيرومند باشد، بيش از حد بلند يا كوتاه نباشد كلمات به رواني پشت سرهم ادا ميشوند و از تامل بيجا و زننده خودداري و روي كلمات و جملات مهم تكيه شود، چرا كه تاثير تكيه كلمات را در مفهوم عبارات نبايد ناديده گرفت. بيشتر افراد از تاكيدي كه ناخودآگاه بر كلمات دارند، ناآگاهند. پس براي اينكه لحن بيان شما تاثير بيشتري داشته باشد، شيوه كلام خود را مورد توجه قرار دهيد و بكوشيد با گزينش مناسب تكيه كلام، سرعت كلمات و بلندي آنها، كلمات را با آهنگي موثر، طنيندار و گيرا ادا كنيد.
نظريههاي مربوط به معنا از «ارجاع» تا «استعمال»
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم آذر 1388 ساعت 15:30 شماره پست: 491
بخش اول
منبع: مجله ذهن
ترجمه دکتر همایون همتی
«معنا و معناداري» يكي از مباحث مهم و داراي نقشي تعيين كننده در فلسفة معاصر است كه توجه عدة زيادي از متفكران را سخت به خود مشغول داشته است. سؤال اصلي در اين بحث آن است كه يك كلمه و يا يك جمله براي معنا داشتن بايد داراي چه شرايطي باشد. به عبارت ديگر چه زماني ميتوان گفت كه اين كلمه يا جمله معنادار است.
اين مقاله به طرح، نقد و بررسي ديدگاههاي مختلف فيلسوفان و صاحبنظران برجستهاي همچون فرگه، راسل، ويتگنشتاين، شليك، وايزمن، آير و... در باب نظرية معنا پرداخته و البته اهتمام بيشتر مقاله بر روي آراي ويتگنشتاين است. زماني كه از شخصي سؤال ميكنيم عدد يك چيست يا نماد «1» چه معنايي دارد، قاعدتاً چنين پاسخي دريافت خواهيم داشت: «چطور مگر؟! يك چيزي است» با طرح اين مطلب «گوتلوب فِرِگه»1 يكي از پيشگامان فلسفة زباني در زمان ما، كتاب خود به نام «اصول علم حساب»2 را كه در سال 1884 نوشته، آغاز كرده است....
بخش اول
منبع: مجله ذهن
ترجمه دکتر همایون همتی
اشاره
«معنا و معناداري» يكي از مباحث مهم و داراي نقشي تعيين كننده در فلسفة معاصر است كه توجه عدة زيادي از متفكران را سخت به خود مشغول داشته است. سؤال اصلي در اين بحث آن است كه يك كلمه و يا يك جمله براي معنا داشتن بايد داراي چه شرايطي باشد. به عبارت ديگر چه زماني ميتوان گفت كه اين كلمه يا جمله معنادار است.
اين مقاله به طرح، نقد و بررسي ديدگاههاي مختلف فيلسوفان و صاحبنظران برجستهاي همچون فرگه، راسل، ويتگنشتاين، شليك، وايزمن، آير و... در باب نظرية معنا پرداخته و البته اهتمام بيشتر مقاله بر روي آراي ويتگنشتاين است.
زماني كه از شخصي سؤال ميكنيم عدد يك چيست يا نماد «1» چه معنايي دارد، قاعدتاً چنين پاسخي دريافت خواهيم داشت: «چطور مگر؟! يك چيزي است» با طرح اين مطلب «گوتلوب فِرِگه»1 يكي از پيشگامان فلسفة زباني در زمان ما، كتاب خود به نام «اصول علم حساب»2 را كه در سال 1884 نوشته، آغاز كرده است.
سخن فرگه مسئوليت فلاسفه را در زمينه خطاهاي عجيبي كه در مورد نظرات و گفتارهاي مردم عادي ميتوانند مرتكب شوند، نشان ميدهد. بعيد به نظر ميرسد كه كسي به آن پرسش پاسخ دهد «چطور مگر؟ يك چيزي است» شايد بيشتر مردم ندانند چه بايد بگويند، ولي در پس پرسش و پاسخي كه فرگه مطرح ميكند ديدگاهي دربارة زبان وجود دارد كه به نظر بسياري قابل قبول است. با اطمينان ميتوان گفت عدد يك، «هيچ» نيست. پس چيست؟ آيا واژه «يك» مهمل است؟ اگر «هيچ» نيست پس چيست؟ بايد چيزي باشد. «يك چيزي»، فقط ميماند كه بگوييم چه نوع چيزي است.
اين نظريه كه معني ذاتاً عبارت است از يك رابطة يك به يك ميان كلمهها و اشيايي كه مصاديق آن كلمهها هستند، در پشت بسياري از فلسفههاي زباني روزگارما (و زمانهاي پيشتر از اين) پنهان مانده است. ولي اين نظريه بوسيلة ويتگنشتاين در فلسفة متأخرش ناديده انگاشته شد و ما در بخش نهايي به آن خواهيم پرداخت.
فِرِگه: مفهوم و مصداق3
در سال 1892 فرگه مقاله مهم"Sinn und Bedeutung" را به چاپ رسانيد كه برگردان انگليسي آن در سال 1952 تحت عنوان «دربارة مفهوم و مصداق»4 منتشر شده است. اين دو كلمه بخشي از واژگان آن فيلسوف را تشكيل ميدهد. منظور او از مصداق5 آن چيزي است كه مطابق است با كلمه يا عبارتي معين. فيالمثل «سياره زهره» مصداق كلمة زهره است. البته خوانندگان ممكن است به راحتي «مصداق» را يك لفظ فني6 تلقي كنند كه به همين منظور وضع شده است ولي اين بايستي يك اشتباه باشد. ترجمة درستBedeutung ، مقصود7 است. فرگه يك واژة فني وضع نكرده است. نظر وي كه بدون توضيح پذيرفته بود، اين بود كه مقصود از يك نام، يك معادل خارجي8 است.
اين ديدگاه ما را با مسائلي چند مواجه ميسازد. يكي از آنها همين است كه ذيلاً بواسطه فرگه عنوان شده:
گاهي ما ميگوئيمa وb يك چيزند. او ميپرسد آيا اين عينيت9 يك رابطه10 است؟11
اگر چنين است، آيا اين رابطه ميان امور عيني است؟ يا ميان نامها است؟ يا بين علامت امور عيني؟ اگر اولي صحيح باشد پس عبارات اينهماني12 بايستي فاقد مفهوم معرفت بخش باشند و ارزشي بيش از اين نخواهند داشت كه فلان چيز مطابق است با خودش. ولي همانطور كه فرگه خاطرنشان ساخته است، عبارات اينهماني به شكلa=b هستند و نه صرفاً.a=a آنها ميتوانند ابعاد ارزشمند13 دانش ما را نشان دهند مثل زماني كه كشف شد «خورشيدي كه هر روز طلوع ميكند چيز تازهاي نيست بلكه هميشه همان است كه بود.»14
راه حل او اين بود كه جنبة ديگري از معني معرفي شود كه آن را «مفهوم»15 يك عبارت ميناميد. اين مفهوم شامل مرتبة نمايشگري16 عالم خارج بود17. مثلاً عبارتهاي «ستارة غروب و ستارة صبح» يك چيز را نشان ميدهند (هر دو در واقع سياره زهرهاند) ولي اين دو عبارت، آن شي را از دو راه مختلف نشان ميدهند. اين است دليل آنكه عباراتي مثل «ستارة غروب همان ستارة صبح است» ارزش معنايي دارند برخلاف عبارت بيمحتواي a=a .
فرگه در طرح خود مفهوم و مقصود18 را دربارة اسمهاي خاص و عباراتي نظير «ستارة غروب» بكار ميگيرد ولي آيا اسمهاي خاص مفهوم دارند؟ طبق نظر فرگه آري، اما ديدگاهها دربارة مفهوم ميتواند متفاوت باشد. كسي كه نام «ارسطو» را بهكار ميبرد، ممكن است آن را در مفهوم «شاگرد افلاطون» يا «معلم اسكندركبير» بهكارگيرد، در حالي كه شخص ديگر ممكن است آن را در مفهوم «معلم اسكندركبير كه در استاگيرا19 زاده شده» استعمال كند، ولي او ميافزايد چون در نهايت، مقصود يك چيز است، چنين اختلافاتي در مفهوم را ميتوان تحمل كرد، اگر چه در يك زبان كامل بنا نيست چنين رويدادهايي به وقوع بپيوندد20. به هر حال فرگه توضيح نميدهد كه «چگونه» مقصود (يعني عين خارجي مشخص21) ميتواند كار وحدت استعمال لفظ «ارسطو» بواسطه افرادي كه به مفهومهاي مختلفي از آن دست يافتهاند را انجام دهد. فرگه در برابر اين نظر كه مفهوم، جنبه شخصي22دارد، موضع انكار گرفته است. يك مفهوم ميتواند تداعيهايي گوناگون يا تصوراتي را در انسانهاي مختلف برانگيزد، ولي آن تصورات همان مفهوم نيستند.
مفهوم يك عبارت ممكن است همان خصوصيت مشترك ميان افراد بسيار باشد و لذا بخشي يا درجهاي از ذهن شخصي نيست. از اين رو يك شخص نيازي به وقت زياد در سخن گفتن از مفهوم يك عبارت ندارد.23
يك وجه نظريه فرگه كه با ساير نظريات «اصالت واقع در معني»24 مشترك است، اين است كه بر اساس آن معناي حقيقي يا تام كلمات از ما پنهان ميماند. شناخت مدركانه ما از مقصود، ميطلبد كه فوراً بتوانيم بگوييم آيا يك مفهوم معين به آن وابسته است؟ ما به چنين شناختي هرگز نائل نخواهيم شد.25 اين است كه ميتوان گفت وجود خارجي مفهوم و مقصود به قيمت دور كردن آنها از كنار موجودات متناهي تمام ميشود. حال اين نظر كه مقصود همان مطابق عيني است ميتواند در مورد نامها يا عباراتي شبيه به نامها موجه به نظر آيد. اما در مورد اسمهاي عام26 نظير «غروب» يا «وال» چطور؟ در اين مورد بر طبق نظر فرگه معني، يك «مفهوم كلي مطابق»27 است. بنابراين قضيه «تمام والها پستاندار هستند» در واقع درباره دو مفهوم كلي وال و پستاندار است.28 ظاهر يك جمله ممكن است غلط انداز باشد. ما ممكن است فكر كنيم جمله «كالسكه شاه با چهار اسب كشيده ميشود عبارتي است درباره كالسكه شاه ولي آن به واقع درباره يك مفهوم است: من عدد چهار را تخصيص ميدهم به مفهوم اسبهايي كه كالسكه شاه را ميكشند».29
ممكن است گمان رود اين نظر نميتواند دلالتهاي هستيشناسانه30 قابل قبولي دربارة طبيعت اشيايي كه ميتوان گفت وجود دارند، داشته باشد. به همين لحاظ اينك روشن ميشود چيزي (يك مفهوم) وجود دارد كه در برابر كلمة «وال» قرار ميگيرد. همچنانكه، سياره زهره در برابر نام «زهره» قرار ميگرفت. ولي ما دربارة مفاهيم به عنوان ماهيات ذهني31 فكر نميكنيم زيرا همچنان كه فرگه اشاره كرده است اين، معنا (و حقيقت) را مشخص ميكند.
يك وجه اساسي تفكر فرگه (كه در آن با بسياري ديگر مشترك است) ميل به بكارگيري همان طرح در فرقگذاري ميان بخشها يا جنبههاي زبان است. اين بويژه در نحوة عمل او با جملهها قابل توجه است. اينجا دوباره ما بايد دربارة دو قسمت مفهوم و مقصود فكر كنيم. او ميگويد يك جمله شامل يك فكر است32، ولي توضيح ميدهد كه اين فكر همان مقصود نيست. جملات «ستارة غروب از خورشيد نور ميگيرد» و «ستارة صبح از خورشيد نور ميگيرد» افكار مختلفي را بيان ميدارند اگرچه مقصود از «ستارة غروب» و «ستاره صبح» يكي باشد. او احساس ميكرد بايد چيزي متعلق به اين جملات وجود داشته باشد (مقصود آنها كه با تبدل فكر بدون تغيير باقي بمانند) پاسخ را بايد در نفسالامر33 آن جملات جست. بنابراين ما بايد در پي ارزش صدق34 يك جمله در رابطه با معنايي كه افاده ميكند باشيم.
بواسطة ارزش نفسالامري، ما موقعيت يك جمله را از جهت صدق و كذب در مييابيم.35 او نتيجه ميگيرد «بنابراين يك جملة اخباري بايد همچون يك نام خاص ملاحظه شود و مصداق آن صادق يا كاذب خواهد بود»36 اين نشان ميدهد كه «از طرفي همة جملات صادق، مصداق واحدي دارند و از سوي ديگر همة جملات كاذب نيز اينچنيناند.»37 اين مصاديق دوباره بايد همچون امور عيني در نظر گرفته شوند.38
راسل: اتميسم منطقي
معني و آشنايي
واژة شي مفروض همواره در كارهاي برتراند راسل دنبال شده است، بويژه در رابطه با «كليات» او در كتاب «مسائل فلسفه» (1911) نوشت: «وقتي ما كلمات عام را ميآزماييم متوجه ميشويم كه بطور كلي اسامي خاص، نمايندة امور جزئياند در حالي كه ساير اسمأ، صفات جملات و افعال نمايندة كليات هستند.»39 حتي واژهاي مانند «در»40 بايد چيزي - يا نسبتي - داشته باشد كه با آن مطابقت كند كه در صورت نبودن آن مهمل خواهد بود.41 اينجا نيز ملاحظات هستي شناسانهاي وجود دارد و راسل اظهار تعجب ميكند از اينكه چرا اينها در سطح وسيعي پذيرفته نشده است. «ملاحظه اينكه تقريباً تمام كلمات... به ازاي كليات هستند، اين عجيب است كه تاكنون به ندرت كسي جز دانشجويان فلسفه پي برده است به اين كه چنان ماهياتي مانند كليات وجود دارند».42
نزد راسل، همچون فرگه، نامها و ساير كلمات معنايي متناظر با يك ماهيت مطابق دارند ولي از نظر راسل، معني همبستگي دارد به انس يا سابقه ذهني43 شخص با ماهيت مربوطه: «معنايي كه براي واژهها در نظر ميگيريم بايد چيزي باشد كه با آن آشنايي داشتهايم»44 او به عنوان مثال نام بيسمارك را مطرح ميكند. طبق نظر فرگه، همچنان كه ديديم، مقصود از اين كلمه بايد شخص بيسمارك باشد. بايستي يك مفهوم غيرمتغير نيز وجود داشته باشد، برخلاف تفاوت فهم افرادي كه از آن صحبت ميكنند. ولي راسل (كه تنها از معني سخن ميگويد) مدعي شد كه معناي يك نام بستگي دارد به اينكه سابقه ذهني كسي كه آن را استعمال ميكند چگونه باشد. نام شخص ميتواند نوعي توصيف45 از وي باشد مانند «صدراعظم امپراطوري آلمان»46. اما باز هم كلمه آلمان معناي متفاوتي براي افراد گوناگون خواهد داشت. براي بعضي يادآور مسافرتهايشان به آلمان است و براي برخي شكل آلمان روي نقشه را تداعي ميكند و همينطور...47. نهايتاً معناي يك نام يا عبارت، تركيبي از جزئيات و كلياتي است كه ما مسبوق به آنها هستيم48.
مقصود راسل از انس يا سابقه ذهني چيست؟ ممكن است گمان رود كساني كه بيسمارك را «ميشناختهاند» سابقه ذهني از او دارند، ولي منظور راسل چيزي شخصيتر از اين است:
«آنچه كه اين شخص بدان مسبوق به ذهن است، بدون شك يافتههاي حسي49 اوست كه او را (آن چنان كه ما واقعاً ميانگاريم) به بدن بيسمارك اتصال ميدهد. جسم او و بلكه بيشتر روح وي، تنها به عنوان جسم و روحي شناخته ميشوند كه به اين يافتههاي حسي مربوط ميشوند»50.
او توضيح ميدهد كه مقصودش از يافتههاي حسي چيزهايي است كه بدون واسطه در ادراك حسي دريافت ميشوند، مانند رنگها، صداها، بوها، سطوح خشن و مزههاي تند و غيره.51 اينگونه استفاده از ادارك حسي و يافتههاي حسي، منبع بسياري از اشتباهات بوده ولي بدون توجه به اين مطلب روشن است كه معني براي راسل يك موضوع ذاتاً شخصي است. طبق نظر فرگه مفهوم و مقصود هر دو عينياند اما معني اين سخن اين است كه به دانش كاملي در مورد آنها دست نمييابيم. در مقابل، نظر راسل اين است كه معاني از خصوصيترين راه ممكن (سابقه ذهني) شناخته ميشوند و از اين رو شخصي هستند. او ادعا ميكند كه اين، بدون آنكه مشكلي داشته باشد، يك شرط اساسي در استفاده از زبان است:
«معنايي كه شما به واژههاي خود نسبت ميدهيد يا قائل ميشويد بايد بستگي به طبيعت امور عيني كه با آنها آشنا بودهايد داشته باشد و از آنجا كه سابقه ذهني افراد مختلف با امور عيني متفاوت است، آنها نخواهند توانست با يكديگر صحبت كنند مگر در حالي كه معاني كاملاً مختلفي به كلماتشان نسبت ميدهند».52
در نقض اين سخن ممكن است گفته شود، مردم در صورتي كه مصاديق كاملاً متفاوتي براي كلماتشان لحاظ ميكردند، نميتوانستند با يكديگر سخن بگويند و از طريق همين مطلب ميتوان نشان داد كه تفسير راسل از معني، صحيح نيست.
نظريه توصيفات53
آن نظريه كه نامها معنايي دارند كه متناظر با اشياي خارجي است، مشكلي در مورد سؤال از وجود ميآفريند. اگرa يك نام باشد، ميپرسيد: «آياa وجود دارد؟» به نظر ميرسد كه اگر موضوع وجود نداشته باشد، نه. چه، اين نام (و بهدنبال آن سؤال) مهمل خواهد بود، ولي اگر نام داراي معني باشد، پس موضوع بايد وجود داشته باشد. با اين حال ما گاهي سؤال از وجود موضوع يا شخصي ميكنيم كه بوسيله نامش براي ما مطرح شده، مثلاً «هومر». اين مطلب راسل را بر آن داشت تا انكار كند كه چنين نامهايي واقعاً نام باشند54. پس وقتي طبق نظر راسل، هومر يك نام نباشد، خلاصة يك توصيف55 خواهد بود. ما ميتوانيم به جاي هومر بگوييم نويسنده «ايلياد و اديسه»56 و اگر كسي اظهار كند هومر وجود داشته، در واقع ميگويد كه چنان توصيفي درباره چيزي صادق است. «تنها از طريق توصيفها است كه وجود ميتواند معنيدار تلقي شود».57
مشكل ديگر در مورد امور خارجي كه مطابق با چنين توضيحاتي نظير «نويسنده ايلياد» هستند وقتي پديد ميآيد كه موضوع جملات قرار بگيرند. يكي از مثالهاي راسل اين بود: «پادشاه فعلي فرانسه سري طاس دارد» او خاطرنشان ميسازد كه اين جمله دلالت بر وجود پادشاه فعلي فرانسه دارد58 و بنابراين ما بايد اين گزاره را نادرست بدانيم. ولي نقيض اين گزاره (پادشاه فعلي فرانسه طاس نيست) نيز دلالت بر وجودي دارد و لذا آن هم نادرست خواهد بود. البته ما هنوز چنين فكر ميكنيم كه اگر دو گزاره متناقضند هر دو نميتوانند نادرست باشند.
راه حل راسل اين بود كه «پادشاه فعلي فرانسه» در مكان موضوع قرار نگيرد. او نشان داد كه يك قضيه حمليه شخصيه59 از اين نوع بواقع شامل دو مطلب است: يكي اينكه «چيزي وجود دارد»، در پاسخ به سؤال از موضوع، و دوم اينكه محمول بر آن چيز صدق ميكند. پس فيالواقع ما درباره مثال ياد شده چنين ميگوييم «چيزي وجود دارد كه آن چيز فعلاً پادشاه فرانسه است و آن چيز طاس است.»60
در اين صورت نقيض اين جمله، عبارت ساده «طاس نيست» نخواهد بود، چه اينك دو راه براي به دست آوردن نقيض آن جمله وجود دارد. دلالت حرف تعريف- (the) يعني تنها يك چنين چيزي هست - نيز بايد در نظر گرفته شود. بنابراين تحليل كامل قضيه مزبور چنين خواهد بود:
-1 حداقل يك چيز وجود دارد كه در حال حاضر پادشاه فرانسه است.
-2 حداكثر يك چيز وجود دارد كه در حال حاضر پادشاه فرانسه است.
-3 اين چيز طاس است.
فرگه نشان داده بود كه يك نام بدون مصداق خارجي، همانند «odysseus» مهمل است و جملهاي هم كه درباره آن باشد فاقد معني (نه كاذب و نه صادق) خواهد بود.61
اكنون آيا آن جمله بدرستي نادرست است؟ اگر يك فرد عادي اين سؤال را پرسيده بود، او ميبايست خوب در جواب تأمل كند. آيا جوابي «صحيح» هست؟ با توجه به انتقاد بعدي راسل نوشت:
«آقاي استراوسون اجازه ميدهد كه جملهاي معنيدار بوده اما نه اينكه كاذب باشد... من به سهم خود مناسبت زيادي براي تعريف كلمه كاذب يافتم زيرا هر جمله معنيداري يا صادق است يا كاذب»63 ولي «مناسبت براي تعريف» پاسخ كسي نيست كه ميپرسد آيا تفسير راسل صحيح است؟
اسمهاي خاص منطقي
چنانكه ديديم راسل نامهاي معمولي نظير بيسمارك و هومر را بهعنوان نامهاي واقعي انكار ميكند. يك نام واقعي آن است كه هيچگونه محتواي توصيفي نداشته باشد. آيا چنين نامهايي وجود دارند؟ راسل نتيجه ميگيرد «آن نكته وجود نام واقعي را بسيار دشوار ميكند.»
«براي آنكه نمونهاي از يك اسم كاملاً خاص به معناي دقيق منطقي كلمه بدست آوريم، تنها كلماتي كه يكي از آنها بايد بكار رفته باشد، كلماتي نظير «اين» يا «آن» هستند. هر كس ميتواند كلمه «اين» را بهعنوان نامي كه به يك امر جزئي اشاره ميكند براي چيزي كه در آن لحظه سابقه ذهني نسبت به آن دارد بكار برد.»64
پس واژه اين به «مفهوم دقيق منطقي» همچون يك نام عمل ميكند، آنهم در صورتي كه نه براي اشاره به هر موضوع فيزيكي، بلكه براي اشاره به آنچه «معهود»65 است به كار رود، مفهومي كه در آن لحظه نزد گوينده مكشوف است. روي اين حساب «يك نام خاص، خاصيت غريبي دارد يعني در دو لحظه پياپي بندرت يك معني خواهد داشت و معناي آن نزد گوينده و شنونده يكسان نخواهد بود.»66
راسل ميگويد: «اهميت چنين اسمهاي خاص در مفهوم منطقي آنهاست نه در كاربرد روزمرهشان.»67
اتميسم منطقي
راسل ميگويد: «در يك زبان كامل منطقي كلمات يك قضيه بايستي نظير به نظير مطابق باشند با اجزاي حقيقت متناظر... براي هر امر سادة خارجي يك واژه و نه بيشتر، وجود خواهد داشت.»68
او فكر ميكرد يك تحليل از زبان نشان خواهد داد كه داراي علامات سادهاي69 است كه ميتواند اينچنين در برابر عينيات ساده70 قرار گيرد و با قياس اين تحليل با آنچه كه در فيزيك و شيمي مطرح است، ميخواست آن را «اتميسم منطقي» بنامد، بدين لحاظ كه اتمها در اين بحث منطقياند نه فيزيكي. اين اتمها نيز بايد «عينيات معهود»71 باشند. پس «هر تحليلي بهطور مستقيم بستگي دارد به سابقة ذهني امور عيني كه معناي نمادهاي معيني هستند.»72
با چنين تحليلي در مرحلة تئوري، اگر نگوييم در عمل، او در خارج از جهان مادي در كنار اموري نهايتاً بسيط فرود ميآيد73. راسل جملة «اين سفيد است» را بهعنوان نمونة يك جملة بسيط74 ارائه داده75 ولي خواننده ممكن است با تعجب بگويد نتايج چنان تحليلي حتي در تئوري به چه چيز شبيه است.
آيا تمام قضاياي جزئيه را ميتوان به صورت جملهاي نظير «اين سفيد است» در آورد در حالي كه واژة «اين» خواص غريبي داشت كه قبلاً به آن اشاره شد؟ و چگونه ميتوان كليات (مانند «سفيد» يا «انسان») را همچون امور سادة خارجي به مفهومي كه پيشنهاد شده بود تلقي كرد؟
معرفت، معني و هستيشناسي
تفسير راسل از معنيداري، متأثر از جهانشناسي اوست. او پيرو نظرية اصالت تجربه است كه شناخت را در نهايت از قبيل احساس (يافتههاي حسي) ميداند كه در ذهن يا مغز واقع ميشود.
البته حدود معرفت همان مرزهاي معنيداري هستند. معناي كلمات من تنها آن امور عيني است كه برايم معهود است. علاوه بر اين، گونهاي تناظر يك به يك ميان كلمات و امور عيني وجود دارد و يك تحليل از زبان نيز تحليلي خواهد بود از ساختمان كلمات و چون امور عيني معهود زودگذرند، ما بايد در برابر هر وسوسه نفس به اين عقيده كه واقعيت ثابت است، ايستادگي كنيم.76 اموري كه واقعاً واقعياند فقط مدت كوتاهي دوام ميآورند.77 او هنوز هم درباره اين نظر مردد است. وي ميگويد انكار نميكند كه ممكن است چيزهايي بسيار پردوامتر وجود داشته باشد ولي اين چيزها در تجربه ما نميگنجند.78
ويتگنشتاين: اتميسم منطقي
نظريه تصويري
شاگرد بسيار مشهور راسل، لودويگ ويتگنشتاين79 بود. آن دو پيش از جنگ جهاني اول همكاري نزديكي داشتند و مشكل بود بگوييم كداميك بيشتر به مطالعه ميپرداخت. نظرات ويتگنشتاين در «رساله منطقي فلسفي» (تراكتاتوس)80 به چاپ رسيد و ارجاعهاي زير (نظير «0311.4»مربوط به بخشهاي كتاب اوست.
همچون راسل، ويتگنشتاين عقيده داشت كلمات عادي (نامهاي معمولي) بايد به اجزأ ساده منطقي كه او آنها را «اسم» ميناميد و آنچه كه در تناسب يك به يك با معادل ساده خارجي خود قرار ميگيرد، تحليل شوند. علاوه بر اين نامها، جملات بسيط ميتواند ساخته شود مطابق با معادل بسيط نوع موضوع آنها.
چنين جملاتي ضرورتاً يا صادقند يا كاذب. صادقند در صورتي كه نامهايي كه در آنها بكار رفته بطريقي با نسبت ميان اشياي خارجي مطابقت كنند. ويتگنشتاين شرح قابل توجهي از اين مفهوم كلي در گزارش يك روزنامه از يك تصادف جادهاي يافت. در دادگاه يك مدل فيزيكي از آن وضعيت ارائه شده بود. چارچوب اين مدل، مصاديق عيني را نشان ميداد و اين مدل صادق بود اگر اشيأ واقعاً در جايگاه نسبي خودشان قرار ميگرفتند. او فكر ميكرد كه «قضاياي بسيطه» همان مشخصه را دارند. يك نام در ازاي يك چيز قرار ميگيرد و نام ديگر در ازاي چيز ديگر و آنگاه اين دو نام با يكديگر تركيب ميشوند، بدين طريق تمام مجموعه مانند يك ساختمان متشكل از موضوعات خواهد بود (0311.4).
او ميتوانست ادعا كند (012.4) برخي از جملات واقعاً همچون تصاوير مشاهده شده است يعني آن جملاتي كه داراي شكلaRb هستند. در اين شكل موضوعي مانندa با رابطه معينR در برابر موضوعي ديگر مانندb قرار گرفته است. مثلاً «چاقو سمت چپ چنگال است» بديهي است كه تعداد زيادي جمله وجود ندارد كه به اين طريقة مطلوب با وضعيت موضوعات مطابقت داشته باشد. اشياي خارجي به انواع راههاي مختلف با يكديگر مرتبطند. ولي ويتگنشتاين خاطرنشان ساخته است كه ظاهراً شبيه به اين تفاوت كلي ميان يك قطعة موسيقي و نُتهاي آن وجود دارد اما باز هم تناظر يك به يك بين آندو برقرار است (011.4) ليكن معنيR در مدل فوق چيست؟ آيا R به ازاي يك رابطه است (همچنان كهa وb به ازاي دو موضوع هستند)؟ طبق نظر راسل، چنانكه ديديم، رابطهها (مانند «در») در زمرة امور عيني معهودياند كه بوسيلة آنها كلمات ما معني ميدهند. ولي ويتگنشتاين معتقد بود آن چنان كه به غلط از شكل «aRb» برميآيد، ادات نسبت81 اجزاي واقعي زبان، نيستند. در يك عكسبرداري از چنان موقعيتي،R به صورت يك موضوع ظاهر نميشود. اين رابطهها [نسبت] بايستي در ترتيب ميان موضوعات يك تصوير نشان داده شوند و دربارة قضايا نيز به همين نحو صادق است. بنابراينR يك نام نيست و نيازي به يك مصداق عيني قبلي ندارد.
معني و هستيشناسي
ما نبايد دربارة زبان و هستي و قضيه و واقعيت به عنوان متعلقات دو حوزه مجزا فكر كنيم. ترتيبي از چند ميز و صندلي و غيره را در يك اطاق در نظر بگيريد، در اينجا واقعيتي داريم كه ميتواند در قضيهاي متناظر منعكس شود؛ يعني ترتيب ميزها و صندليها بخودي خود ميتواند به عنوان يك قضيه ملاحظه شود. ما ميتوانيم يك صورت قضيه مانندي را كه تركيب شده است از ميزها و صندليها و كتابها، بجاي آنكه آن را روي كاغذ بياوريم، تصور كنيم «آنگاه، ترتيب خارجي اين چيزها مفهوم آن قضيه را بيان خواهد كرد» (1431.3) ويتگنشتاين اعلام كرد: «منطق جهان را فرا گرفته است (61.5) سلب وجود از يك قضيه به معناي سلب... وجود از جهان است» (4711.5).
راسل همچنانكه ديديم مايل بود تا از زبان، هستي را استنباط كند. او همچنين مدعي بود كه با مطالعه در نحو ميتوانيم به معلومات قابل ملاحظهاي دربارة ساختمان جهان دست يابيم82.
ولي موضع ويتگنشتاين اين نيست.83 از نظر او زبان بخشي از جهان است و قضايا خود حقايق هستند. از اين رو منطق (يا وجود) قضايا همان منطق جهان است و استنتاج يكي از ديگري معنا ندارد. از طرف ديگر تحقيق درباره واقعيتي ماوراي زبان، به عنوان كاري غيرحسي، بايد تعطيل شود.
اتميسم
«آنچه همواره ميتوان گفت، بروشني ميتوان گفت». (مقدمه) يك قضيه بايستي يا صادق باشد يا كاذب. نبايد چيزي را بدون تعين ترك كرد، همانند حالتي كه براي «پادشاه فعلي فرانسه» وجود داشت. ويتگنشتاين تحت تأثير نظرية توصيف راسل قرار گرفت.
قضيهاي كه يك تركيب را نشان ميدهد، اگر آن تركيب وجود نداشته باشد، بيمعني نيست بلكه براحتي كاذب است. (24.3) وقتي كه قضيه كاملاً تحليل شود آن تركيب جاي خود را به علامات ساده (نامها) خواهد داد (201.3) و در آن حالت ما ديدهايم كه موضوع بايد وجود داشته باشد. او ميگويد اگر چنين علاماتي وجود نداشته باشد ما به تعيين مفهوم نميرسيم و بنابراين بايد چنين علاماتي وجود داشته باشد.(23.2).
اين علامات ساده (و امور عيني معهود) شبيه به چيست؟ راسل همچنانكه ديديم، بر اين باور بود كه آنها ثبات لحظهاي دارند. ويتگنشتاين، با توجه كمتري به مسائل مربوط به معلومات (سابقة ذهني) ادعا كرد اشياي خارجي تغييرناپذير و ماندنياند، تركيب آنهاست كه تغيير ميكند و ثابت نيست (0271.2) چنين تغييري بدين معنا است كه قضيهاي كه در يك زمان صادق بوده است، در زمان ديگر كاذب باشد. ولي اشياي خارجي خودشان تغيير نميپذيرند. خواصي وجود ندارد كه به لحاظ آن خواص شي خارجي تغيير داشته باشد، چرا كه اگر خواصي ميداشت آن ديگر يك شي ساده نبود. «به تعبير خاص، اشياي بيرنگ هستند» (0232.2). همچنين نميتوانيم تصور كنيم كه وجود يك شي تبديل به عدم ميشود زيرا وجود يك شي قبلاً در استعمال نام منطبق بر آن مفروض انگاشته شده است.
در مسئله ساده بودن (همچون ديگر مسائل) ويتگنشتاين سختگيرتر از راسل بود. ملاحظه كرديم كه راسل وانمود كرد جملة «اين سفيد است» يك جملة بسيط است و ميگفت اين جمله بسادگي همان حقيقتي است كه شما آن را باور داريد84 و وقتي از جانب يكي از مستمعين دربارة سادگي و تركيب از او سؤال شد، پاسخ داد «نه، حقايق ساده هستند.»
در مقابل، طبق نظر ويتگنشتاين «ما در زمينههاي خالص منطقي ميدانيم كه قضاياي بنيادي85 بايد وجود داشته باشند» (5502.5) بعلاوه او سادگي را به يك معناي خيلي دقيق درك كرده بود: «يك قضيه بنيادي خواهد بود، فقط اگر از هيچ قضية بنيادي ساخته نشده باشد» (211.4) بطور مشابه، حقايق بسيط از وجود و عدم همديگر مستقلند. ممكن نيست كه وجود يا عدم يكي را از ديگري بتوان استنباط كرد (061-2.2) اين شرط را نميتوان در زمينة رنگها احراز كرد چرا كه از «اين سفيد است» ما ميتوانيم نتيجه بگيريم: «اين قرمز نيست» (3571.6) اين نشان ميدهد كه رنگها ساده نيستند و قضاياي مربوط به آنها هنوز كاملاً تحليل نشدهاند.
ولي اهميت تفسير ويتگنشتاين از نظر دقت در قسمت توجيه از دست ميرود. خوانندهاي كه اميدوار است مثالهايي از نامهاي مناسب و قضايا در «رساله منطقي فلسفي» (تراكتاتوس) بيابد، مأيوس خواهد شد. در جواب پرسش راسل كه از وي دربارة اجزاي تشكيل دهندة يك تفكر پرسيده بود پاسخ داد: من نميدانم اجزاي متشكلة يك فكر چه چيز هستند ولي ميدانم كه اين اجزأ بايستي مطابق با كلمات زبان باشند86 بالاخره، هم راسل و هم ويتگنشتاين معتقد بودند كه واقعيت منطق زبان بايد چيزي باشد وراي دانش استعمال كنندگان عادي زبان.
ويتگنشتاين نوشت: «شايستگي راسل اين بود كه نشان داد صورت ظاهري منطقي يك قضيه لازم نيست همان حقيقتش باشد» (0031.4) او ادعا كرد؛ انسانها كلمات را استعمال ميكنند بدون اينكه انگيزهاي داشته باشند كه بدانند چگونه هر كلمه داراي معناست و يا معناي آن چيست (002.4).
تحليل قضايا و ماهيت آنها
تحليل قضايا بوسيلة سيستم تابع ارزشي منطق به دست ميآمد و وقتي ويتگنشتاين از ماهيت (نيز از جهان) صحبت ميكرد، منظورش به كارگيري آن سيستم درباره آنها بود. اين منطق كه ابتدا بوسيله فرگه وضع شد امروزه در كتابهاي معتبر درسي توضيح داده شده است و خلاصهاي از آن در اينجا ارائه ميشود.
يك قضيه (مانند اين سفيد است) را به عنوانP در نظر بگيريد و قضية ديگر (مانند آن قرمز است) را به عنوان.q ما ميتوانيم يك تركيب عطفي از اين دو قضيه به صورت «p وq » بسازيم. درستي اين تركيب مشروط به درستي هر دو مؤلفه آن يعني «p وq » است. اگر يكي از اين دو كاذب باشد آن گاه «p وq » نيز نادرست خواهد بود. و اگر هر دو درست باشند، آنگاه «p وq » درست خواهد بود. بنابراين درستي يك تركيب عطفي تابعي است از درستي اجزاي آن. حال تركيب فعلي «p يا q» را در نظر بگيريد. اين يكي براي آنكه درست باشد تنها به درستي يكي از دو جزئش يعنيp ياq نيازمند خواهد بود (اگرp نادرست باشد، «p ياq » هنوز هم ميتواند درست باشد).
دو ثابت ديگر در كنار «و» و «يا» موجود است يكي نفي، «نه»، بدينصورت كه اگرP درست باشد «نهp » نادرست است و برعكس و دوم استنتاج كه معمولاً به صورت «نتيجه ميدهد» يا «اگر... آنگاه» (اگرp آنگاه(q نمايش داده ميشود.
ويتگنشتاين روش «جدولهاي صدق»(Truth Tables) را براي نمايش معناي چهار ثابت اختراع كرد. بهعنوان مثال معناي «و» ميتواند با بررسي چهار حالت متغيري كه از درستي(T) يا نادرستي(F) قضايايp وq در مقايسه با هم ايجاد ميشود، به صورت زير نمايش درآيد:
pq q p
T T T
F F T
F T F
F F F
هر چهار ثابت ميتوانند از طريق همين سيستم معرفي شوند. علاوه بر اين او كشف كرد كه بسياري از ثابتهاي منطقي ميتوانند با يك ثابت سادة شناخته شده جايگزين شود مثلاً «حركت شِفِر»87 كه ويتگنشتاين آن را به صورت «نهp و نهq » ارائه كرده است. ميتوان نشان داد كه نتيجة اعمال اين ثابت همانند نتيجة قبلي است88 (البته به صورتي بياسلوبتر) به هر حال جزئيات سيستم در اينجا مطرح نشده است. آنچه مهم است اينكه مطابق نظر ويتگنشتاين و راسل تمام قضاياي معمولي را ميتوان بوسيله ثوابت ساده به قضاياي بسيط مطلوب تبديل كرد كه تنها شامل «نامها» باشد. بنابراين عليرغم ظاهر پيچيده و مختلف قضايا، اين امكان وجود دارد كه آنها را بوسيله روشي متحد به بخشهايي ساده و همشكل تبديل كنيم. ويتگنشتاين نتيجه گرفت: «كسي ميتواند بگويد ثوابت منطقي مجرد اموري است كه تمام قضايا با وجود اختلاف طبعي در آن مشترك هستند» (47.5) در اينجا ماهيت يك قضيه (و در نتيجه ماهيت جهان) معلوم ميشود. همچنين طبق نظر ويتگنشتاين، اين ساختمان ماهيتاً منطقيِ قضيه، بستگي دارد به قضاياي نهايتاً بسيط و به گفتة وي چنان قضايايي خود تابع ارزشي براي خويش خواهند بود (5).
آنچه نميتوان گفت
ويتگنشتاين در مقدمة كتابش مينويسد: «هدف از اين كتاب را در اين كلمات ميتوان خلاصه كرد: آنچه همواره ميتوان گفت چيزي است كه بروشني ميتوان گفت و آنچه را كه دربارة آن نميتوان سخن گفت بايد در سكوت رها سازيم.» (2.(p. در اين جا ما ميرسيم به پارادوكس مشهور «رسالة منطقي فلسفي» زيرا اين نتيجه را ميدهد كه قضايايي كه در آن مقدمه بكار رفته خود ناگفتنياند. آن قضايا معناي خود را در صورتي ارائه خواهند داد كه «كسي كه هميشه مرا درك كرده، آنها را بهعنوان قضاياي بيمعني تشخيص دهد.»(54.6)
تفسيري كه از قضايا در رسالة منطقي فلسفي (تراكتاتوس) ارائه شده نميتواند خود را توجيه كند. پس از اين خواهيم گفت كه قضايا يك صورت منطقي معيني دارند كه به موجب آن ميتوانند حقايق را شرح دهند. ولي اين گزاره خود به همان طريق داراي معني نيست. «قضايا ميتوانند كل واقعيت را نشان دهند ولي نميتوانند اين را نشان دهند كه خود بايد با واقعيت اشتراكي داشته باشند تا بتوانند آن را به نمايش بگذارند.» (12.4)
همين ديدگاه را ميتوان در مورد قسمتهاي يك تصوير در حالت معمولي به كار بست. يك تصوير ميتواند بكار رود براي اينكه مثلاً نشان دهد كهa در سمت چپb قرار دارد. ولي تصوير خود نميتواند نسبت ميان خويش و واقعيتي را كه بوسيله آن عكس ما به آن ميرسيم شرح دهد. «يك تصوير نميتواند... نحوة تصويرگري خود را شرح دهد». (172.2)
نظر مشابهي در مورد وجود داشتن موضوعات ساده پيدا ميشود. اينكهa وجود دارد خود را اين چنين نشان ميدهد كه «a» يك نام است. ولي ما نميتوانيم بگوييمa وجود دارد. ما نميتوانيم اين كار را با ارائه توصيفي ازa انجام دهيم (اگر ميتوانستيم «a» ديگر ساده نبود) نه، همچنان كه ديديم ما ميتوانيم آن را با استعمال خود «a» انجام دهيم.
ثابتهاي منطقي نيز بايد از «آنچه ميتوان گفت» استثنا شوند. كلمهاي نظير «و» نميتواند يك امر خارجي را نشان دهد. «امور عيني منطقي» وجود ندارند... (به مفهومي كه راسل و فرگه ميگويند) (4.5) (راسل در كتاب مباني رياضيات (1903) فكر ميكرد كه ما نسبت به ثوابت منطقي سابقة ذهني داريم ولي بعداً عقيدة خود را خيلي تغيير داد.) ويتگنشتاين مخالفت خود را با مطرح كردن نفي (نه) نشان داد. معناي يك قضيه نبايد بستگي به ارزش صدق آن داشته باشد. پس تنها تأثير اضافه كردن علامت نفي به قضيه، بايد معكوس شدن ارزش صدق آن باشد. روي اين حساب اين علامت نبايد بخشي از معناي يك قضيه باشد (0621.4) بهعبارت ديگر واقعيات منفي وجود ندارند. يك واقعيت تركيبي از امور عيني است (01.2) اگر يك قضيه كاذب باشد، پس هيچ واقعيتي مصداق آن نيست و در اينصورت نقيض آن قضيه صادق خواهد بود ولي اين بدان معني نيست كه بر طبق قضية نقيض، يك واقعيت منفي داشته باشيم كه شامل چيزي به نام «نه» ميشود.
حلقة وين: مكتب اصالت تحقيقورزي89
اصل تحقيقپذيري90
همانطور كه ديديم ويتگنشتاين در مورد نحوة درك ما از معناي يك كلمه، كمتر با راسل موافقت داشت. او گفته بود «درك يك قضيه يعني دانستن حالتي كه آن قضيه در آن حالت صادق است» (024.4) ولي توضيح نداده بود كه اين شناخت عبارت از چيست. او وقتي كه در سال 1929 به فلسفه بازگشت براي اينكه فكر كند معناي يك قضيه عبارت است از روش تشخيص اينكه آيا آن صادق است، اصل تحقيقپذيري را چنين صورتبندي كرد: «مفهوم يك قضيه عبارت است از روش تحقيق آن»91 اين سخن (بويژه «معناي يك قضيه...») يكي از اصول نظريات منطقيون تجربهگرا (يا پوزيتويستهاي منطقي) در حلقه وين است كه در طول دهه 30 تحت نظر و اشراف موريتس شليك92 در دانشگاه وين تشكيل شد. مطابق با آن اصل، ميان معني و روش تحقيق ارتباطي وجود دارد كه احتمالاً بلاتأمل ميتواند مورد پذيرش قرار گيرد. ولي روشن نيست كه منظور از يگانگي ميان آنها چيست. مشكل است بگوييم چنين مفهومي دارد كه معناي قطعهاي از زبان يك روش است به راهي براي انجام چيزي. ولي بخصوص از نوشتههاي شليك معلوم ميشود كه تحقيقپذيري بوسيله اصول مسلم ديگري تباه شده است، خصوصاً بوسيله تعريف اشاري93. تركيب تلفظ يك كلمه با حركات اشاري همچون وقتي كه ما با اشاره كردن به يك شي آبي رنگ، به يك كودك معناي «آبي» را ميآموزيم94.
تحليل ديگر اين بود كه درك معني و شناخت نحوه تحقق آن را يكي بدانيم. فريدريش وايزمن95 تفسير ياد شده فوق را بههمين صورت استنباط كرد. او ادامه ميدهد: «براي اينكه از مفهوم يك قضيه آگاه شويم چيزي كه بايد معلوم باشد روش تحقق بخشيدن به درستي آن است»96. اين عقلانيتر از اصل تحقيقپذيري است ولي مشكلي در مورد حوزه عمل اين روش وجود دارد: آيا يك فرد بايد از شيوه تحقيق مربوط به قضيه آگاه باشد؟ اين خيلي دشوار است. از طرف ديگر بايد گفت فهم يك قضيه چيزي بيش از شناخت روش تحقيق آن است. يك فرد بايد اين را هم بداند كه چگونه بر طبق آن عمل كند و در چه زمينهاي آن را بيان نمايد و غيره.
معيار تحقيقپذيري
از اصل تحقيقپذيري معياري براي تشخيص اينكه آيا يك قضيه معنيدار است به دست ميآيد: «اگر روشي براي تحقيق وجود نداشته باشد آن قضيه بيمعني است». اين معيار گاهي مستقل از خود اصل مورد حمايت قرار گرفته است. آن اصل انعكاسي بود از موضعگيري علمي و ضدمتافيزيكي حلقه وين. با اين معيار تصور ميرفت مسائل كهن فلسفه بايد در مقابل مسائل و گزارههاي معنيدار علم، به عنوان مسائل بيمعني معرفي شوند.
برداشت علمي از جهان هيچ معماي غيرقابل حلي نميشناسد. تحقيق نشان ميدهد كه مسائل فلسفه سنتي يا شبه مسئله هستند و يا اينكه ميتوانند به مسائل تجربي تبديل شوند97.
«اي.ج.آير» كه همين يا شبيه به اين نظريات را براي مردم انگليسي زبان در كتابش به نام «زبان حقيقت و منطق» در سال 1936 بهچاپ رسانيد، با فصلي تحت عنوان «حذف متافيزيك» شروع ميكند. او اعلام كرد «ما ميگوييم يك جمله براي يك فرد معنيدار است، اگر و فقط اگر او بداند... چه مشاهداتي او را به پذيرش آن جمله، به عنوان درست، يا انكار آن به عنوان نادرست، راهنمايي خواهد كرد.98
بنابراين فيلسوفي كه سؤال ميكند آيا جهان خارج يك چشمبندي نيست يا كسي كه درباره واقعيت غيرتجربي تحقيق ميكند، بايد به وي گفته شود پرسشهايش بيمعني است و همين است كه پاسخ كسي كه ادعا ميكند يا سؤال ميكند يا انكار ميكند وجود يك خدايِ متعال را.
مشكل اصلي در مورد آن معيار، اين امر ساده است كه چگونه آن را بپذيريم. فيلسوف يا پيرو مذهب خواهد پرسيد: «چرا من بايد معيار را قبول كنم؟ شما چه برهاني بر درستي آن داريد؟» چنين نيست كه آن معيار فقط يك گزاره از استعمال حقيقي بيمعنايي و معنيداري باشد، چرا كه اين طبيعي نيست كه يك گزاره صرفاً به جهت اينكه نميتواند بواسطه مشاهده حسي مورد تحقيق قرار بگيرد، بيمعني باشد. همچنين ممكن است سؤال شود آيا آن «معيار» خود ميتواند بوسيله مشاهده مورد تحقيق قرار گيرد؟ آيا نتيجه آن تيشه بر ريشه خود زدن نخواهد بود؟ اين مشكلات ممكن است با توصيف معيار به عنوان اصلي پيشنهادي يا روشمند (و نه يك گزاره) پاسخ گفته شود. ولي باز هم اين اشكال باقي ميماند كه به چه دليل بايد اين پيشنهاد پذيرفته شود؟ بعلاوه معلوم نيست كه معنايي داشته باشد تا بتوان آن را پذيرفت. البته ما ميتوانيم موافقت نماييم كه معنيداري مربوط به يك قضيه معين باشد، ولي اين كه آيا معناي اين جمله را ميدانيم، بستگي خواهد داشت به اينكه آيا باور ميكنيم كه بيمعني باشد.
بررسي اصالت تحقيقپذيري
يك مشكل اصالت تحقيقپذيري مربوط ميشود به معني «تحقيق». برخي گزارههاي معمولي مثلاً «كامبريج در مسابقه قايقراني برنده شد» را در نظر بگيريد. شخصي ممكن است با خواندن اين مطلب در روزنامه آن را محقق بداند ولي معني اين جمله چيزي بيش از روش تحقيق آن است؛99 يعني در موردي كه من خود شاهد حادثه باشم چه بايد گفت؟ آيا اين مشاهده، آن گزاره را از معني تهي نميكند؟ اولاً من تنها يك جنبه آن حادثه را ديدهام و ثانياً معني در انحصار يك بيننده نيست.
پوزيتويستها پذيرفتند كه ممكن نيست يك فهرست معين از مشاهدات مطابق با يك گزاره ارائه كرد و از همين، نتيجه گرفته ميشود كه گزارههاي تجربي معمولي تحقيقپذير نيستند (يا بطور قطعي تحقيقپذير نيستند) آير پيشنهاد كرد يك گزاره معنيدار خواهد بود، اگر و فقط اگر برخي گزارههاي تجربي را بتوان از آن استنتاج كرد. ولي اين شرط، ضعف زيادي ايجاد ميكرد زيرا ميتوانست به وسيله گزارههاي متافيزيكي كه بعضاً پيامدهاي تجربي داشتند ايفا شود. اين كه ماهياني در دريا وجود دارند، ميتواند از آنچه كه ما درباره خداوند در اولين باب «سفر تكوين» ميخوانيم، استنتاج شود. واضح است كه مفهوم خدا ماوراي يافتههاي تجربي است. آنچه لازم مينمود اين بود كه يك گزاره به طوري تحليل شود كه به محتواي تجربي آن برسيم (اگر چنين محتوايي داشت) و به همان اندازه و فقط به همان اندازه معني داشته باشد.
بههرحال انواع معيني از گزارههاي متافيزيكي، در توافق (با تحقيقپذيري) ايجاد اشكال ميكنند. گزارههاي علم (كه تحقيقپذيري بويژه براي حمايت از آنها مطرح شده بود) غالباً پا فراتر از يافتههاي تجربي ميگذارند. يك تئوري علمي چيزي بيش از مشاهدهاي كه بر اساس آن بنا شده است، ميگويد و اين افزوني صرفاً شامل محمولهاي از اطلاعات تجربي بعدي نيست.
همچنين (مطابق با اصل تحقيق) گزارههاي مربوط به گذشته بايستي بوسيله مشاهدات فعلي محقق شوند ولي ما نميتوانيم وقايع گذشته را عيناً مشاهده كنيم. ظاهراً بايد گفته شود چنان گزارههايي، يا آن مقدار از گزارههاي گذشته كه معنيدارند واقعاً مربوط به حال حاضرند.
از طرفي چگونه من ميتوانم گزارههاي افكار و احساسات ديگران را تحقيق كنم؟ اگر اين كار با مشاهده رفتار آنها امكانپذير است پس معني بايد در همين حد محدود شود.
«يك قضيه بيش از اين نميگويد كه با يك شيوه تحقيق چه چيز تحقق يافته است. اگر من بگويم «رفيقم عصباني است» و آن را چنين ثابت كنم كه او در رفتارش كه بهطريقه معيني مشاهده شد، چنين بوده، در اين صورت آن معنايي كه من بهوسيله اين قضيه افاده كردهام صرفاً اين بوده كه رفيقم رفتار خود را نشان داده است100.
اين ديدگاه (رفتارگرايانه) ممكن است درباره ديگران قابل توجيه باشد ولي در مورد احساسات شخصي من چطور؟ مسئله عمدهاي كه باعث شد ويتگنشتاين اصالت تحقيق را كه در سه سخنراني خود در سال 1930 ايراد كرد، كنار بگذارد، همين بود. او ميپرسد: «آيا صحيح است درباره مردي كه دلش درد گرفته بگوييم او فقط اين چنين رفتار ميكند با وجود اينكه وقتي من درباره دل درد خود صحبت ميكنم درباره رفتار خودم حرف نميزنم، اگر چنين باشد آيا يك كلمه داراي دو مفهوم مختلف است؟»101
ولي «رودلف كارناپ»102 نظرش اين بود كه اختلاف ميان اول شخص و سوم شخص، تنها اختلاف مراتب است. گزارههاي اول شخص نيز بستگي به نوعي مشاهده دارد. او اين عقيده فيزيكگرايان را برگزيد كه ميگفتند همه واقعيتها و همه معني مربوط به ماهيات، فيزيكي هستند (كه شامل اعمال دماغي و رفتار آدمي نيز ميشود) و ادعا كرد كه در زمينه احساس آدمي، آن واقعه فيزيكي كه در مورد اول شخص و سوم شخص مشاهده ميشود، يكي است.103
گزارههاي اخلاقي نيز منبع ديگري براي اشكال بودند. شليك معتقد بود كه اخلاق ميتواند به عنوان يك علم قلمداد شود؛ بخشي از روانشناسي. ولي رويكردي كه بيشتر عموميت داشت انكار گزارههاي اخلاقي به عنوان گزارههاي واقعي يا معرفت بخش بود. كار اين گزارهها اين بود كه احساس معيني را (به عنوان روا يا ناروا) از نظر گوينده توضيح دهد104 و همان احساس را در شنونده برانگيزد.
حذف تجربه
همانطور كه ملاحظه شد يكي از اهداف اصلي تحقيقگرايي، حذف متافيزيك به طرفداري از علوم تجربي بود ولي بازتابهاي بعدي بطور تناقضآميزي اين نظر را ايجاد كرد كه مفهوم تجربه خود بايد از قلمرو گزارههاي معنيدار اخراج شود.
ديدگاه «تراكتاتوس» درباره قضاياي بنيادي بوسيله وايزمن معنايي تحقيقگرا يافته بود. اگر براي تحقيق يك قضيه من نتوانم به قضاياي ديگري مراجعه كنم، معلوم ميشود آن قضيه بنيادي است.105 او فكر ميكرد اينكه قضاياي مربوط به ميز و صندليها بنيادي نيست، بديهي است ولي آن قضايا تكيه بر تجربياتي دارند كه بنيادي است. نتيجه مشخصاً تجربي آن ايده اين بود كه معاني شخصي هستند و بستگي به فردي دارند كه آن تجربهها را داشته است. همانطور كه قبلاً ديديم چنين نتيجهاي نزد راسل شادمانه مقبول افتاد ولي نزد اعضايي از حلقه وين كه علمي فكر ميكردند، پذيرفته نشد. آنان اصرار داشتند بر اينكه زبان علم، درون ذهني است (يا بايد باشد.) مخصوصاً كارناپ و «اتو نيورث»106 ميگفتند تحليل زبان نبايد فرا زبان باشد (متعلق به حوزه تجربه، يافتههاي حسي و غيره) بلكه بايد درون زبان انجام گيرد. اين به تئوري «پيوستگي حقيقت»107 ميانجاميد. مطابق با اين نظر درستي يك گزاره بستگي دارد به اينكه با ساير گزارهها سازگار باشد، نه به مطابقت با واقعيتهاي خارج از زبان. بنابراين يك موضوع دلخواه كه مجموعهاي از گزارههاي سازگار را در برميگيرد، حقيقت خوانده خواهد شد. شليك كه يكي از مخالفان سرسخت اين نظر بود خاطرنشان ساخت كه بر اساس اين نظريه هر روايت ساختگي، درستياش كمتر از يك گزارش تاريخي نخواهد بود!108
شليك خود تلاشهاي گوناگوني كرد تا بتواند از عهده حل مسائل مربوط به ذهنيت برآيد. او در سخنرانيهايي تحت عنوان «صورت و محتوي» (1932) اعلام نمود كه دو نوع معني وجود دارد: ذهني و درون ذهني109 كه دومي درباره ساخت (يا صورت) است. او (به تقليد از تراكتاتوس) ميگفت يك ساختمان منطقي وجود دارد كه بوسيله قضايا و موجودات تقسيم ميشود و چنين است كه ما يك واقعيت را بر اساس واقعيت ديگر بيان ميكنيم.110 اين ساختها ربطي به اشخاص ندارند و لذا ارتباط درون ذهني ممكن ميشود ولي علاوه بر اين يك مضمون ناگفتني نيز وجود دارد كه بوسيله هر شخصي درج ميشود و اين همان عنصر تجربه شخصي است كه براي نظريه تجربي ضروري است. به هرحال شليك از جاذبهاي كه در تلاش براي اين تطبيق وجود داشت آگاه بود. همچنين به تقليد از «تراكتاتوس» او اين را مجاز ميدانست كه واقعاً قضيه بدون محتوي داشته باشيم....» بهتر اين است كه اصلاً كلمه محتوي را به كار نبريم.111 آنچه او تلاش ميكرد بگويد در واقع نبايد گفته ميشد.
استيونسون:112 نظريه علمي
در تفسيرهاي كه تاكنون ملاحظه كرديد توجه كمي به اثرات زبان بر مردمي كه بواسطه آن زبان مخاطب قرار ميگيرند شده است. راسل در كتاب «تحليل ذهن» (1921) ويژگيهاي علي واژهها را مورد بررسي قرار داد. وي ادعا كرد يك كلمه (مانند «John») در صورتي معنايش يك عين خارجي معين است كه اظهار اين كلمه همان تأثير را داشته باشد كه ظهور آن شي (شخص.(John= در اينجا مانند هر جاي ديگر او از معني به مفهوم نام - شي جانبداري ميكند. ولي در مورد بسياري از كلمات مشكل است بتوان يك عين خارجياي كه نمودار آن كلمه باشد، به بيننده نشان دهيم.
مفهوم نام - شي بوسيله «سي ان استيونسون» در كتاب «اخلاق و زبان» (1944) مردود اعلام شد. هدف او اين بود كه معني را به صورت يك «واكنش روانشناختي»113 معين تعريف كند.114 استيونسون توجهي خاص به امري داشت كه خود آن را «معناي احساسي»115 ميناميد. زندگي بشري عبارت است از احساسات و ابراز واكنشها به شيوه طبيعي مانند آه كشيدن، خنديدن و ناله كردن.116 كلمات خاصي نيز مانند «هورا» وجود دارد كه داراي عملكرد مشابهي است و از يكنوع مشارطه در زبان جامعهاي خاص بدست ميآيد. مطابق با نظر استيونسون معني اين كلمه كه عبارت است از خواص علي آن، اقتضاي آن117، از طرفي فرايندهاي روانشناختي خاص را در شنونده برميانگيزد118 و از سوي ديگر بوسيله يك گوينده متناظر استعمال ميشود.119 او فكر ميكرد اين تفسير ميتواند در مورد واژهها و جملهها بطور كلي تعميم يابد (كلمهها با هم تركيب ميشوند تا معاني جملهاي بسازند).120
استيونسون ميدانست تأثيراتي كه بوسيله يك كلمه خاص ايجاد ميشود مقدار زيادي متفاوتند در حالي كه معاني، نسبتاً ثابت هستند. با توجه به اين تفاوت كلي و خاطرنشان ساختن اينكه يكي بودن اقتضا، مستلزم يكي بودن تأثير نيست از وي انتقاد كردند: ممكن است گفته شود قهوه اقتضاي تحريك دارد ولي چگونگي حدود اين اقتضا كه در يك مورد جزئي پديد آمده بستگي به شخصي دارد كه آن را مينوشد و اينكه چگونه مينوشد.121
همينطور او فكر ميكرد قدرت روانشناختي يك واژه (كه همان معني آن است) به رغم تفاوت تأثيرگذاري آن ميتواند بدون تغيير باقي بماند. ولي اين جريانهاي روانشناختي كه كلمات ايجاد آن را اقتضا ميكنند، چيست؟ در مورد كلمات «احساسي» مانند هورا كاملاً ساده به نظر ميرسد ولي استيونسون همين توجه را نسبت به معاني توصيفي مبذول داشته است. او مدعي شد معاني توصيفي مقتضي نشانهاي از درك تأثير است.122 وي خاطرنشان ساخت كه ادراك و اعتقاد، خود واحدهاي اقتضائي مهمي به شمار ميروند. آن كس كه بر اين باور است كه باران ميبارد، رفتار معيني از او انتظار ميرود (هرچند اين رفتار علي باز هم بستگي به شرائط دارد).
اكنون ارتباط ميان اقتضا و اعتقاد، سؤالي است كه بايد فلسفه نظري به آن پاسخ گويد و در اينجا از آن بحث نميشود ولي خواننده ممكن است تعجب كند كه بدون اين اضافه تفسير اقتضائي معني به كجا خواهد انجاميد. و بالاخره اين بديهي است كه يك جمله توصيفي مانند «گربه روي حصير است»، تأثير در ادراك را اقتضا ميكند اگر معنايش اين باشد كه اين جمله مناسب است براي اطلاع دادن به كسي در مورد خوابيدن گربه روي حصير. مدعاي استيونسون اين بود كه اين اقتضا همان معني است.
ولي نكته اين ادعا چيست و چرا بايد پذيرفته شود؟ ممكن است گمان رود كه بايستي جوابي براي اين سؤال كه معني چيست وجود داشته باشد و اين وظيفه فيلسوف زمان است كه به آن پاسخ گويد، ولي ميتوان در اين مطلب ترديد كرد كه اين سؤال بيمورد يا واقعاً عاقلانه باشد.
تحليل استيونسون از واژههاي اخلاقي مانند «ناروا»123، «نيك» و «بايد»، جاذبه خاصي دارد. او (در اولين كتابش به نام «مدل عمل»)124 ميگويد: «اين ناروا است» ميتواند به دو جزء تحليل شود: «من اين را تقبيح ميكنم» و «تو نيز اين چنين كن»125. اولي بياني است از حالت روحي گوينده كه ممكن است در مورد اشخاص ديگر متفاوت باشد126 در حالي كه دومي يك كلام آمرانه است و صدق و كذب نميپذيرد. وي تلاش كرد تا نشان دهد كه مباحث اخلاقي احساسياند نه عقلي؛ تلاشي هستند براي برانگيختن احساس ديگران نه ارائه دلايل باور چيزي به آنان. البته ممكن است سؤال شود آيا اين نوع گفتارها واقعاً اين چنين متمايزند. بر احساس يك فرد ميتوان به زبان احساس تأثير گذارد (به طرق مختلف) ولي آيا همان آثار را ميتوان از بيان دلايل مناسب به دست آورد؟ همچنين جمله آمرانه «تو نيز اينچنين كن» نسبت به كسي كه از او خواسته نشده است كه تمجيد يا تقبيح كند، احساسي برنميانگيزد. صواب شمردن، همانند اعتقاد داشتن، موضوعي است مربوط به استدلال و مقام داوري.
در اينجا نميتوان درباره سستي يا استحكام نظريه استيونسون قضاوت كرد. رأي نهايي هرچه باشد، او شايستگي تلاش براي تحقيق در استعمالات زبان در رابطه با حالات انساني، به جاي آنكه از زبان به عنوان رابطه انتزاعي ميان كلمات و اعيان بحث شود، را داشت.
ويتگنشتاين: معني و استعمال
رد نظريه
يكي از اولين كارهاي فلسفه دوم ويتگنشتاين نوشتن «كتاب آبي» در سال 1933-34 بود. او كتاب را با طرح اين پرسش آغاز ميكند: معني يك كلمه چيست؟ ما چندين پاسخ به اين پرسش و سؤالات نظير آن را ملاحظه كرديم كه شامل نظريه خود ويتگنشتاين در «تراكتاتوس» نيز ميشد. ولي پاسخ او در اينجا اين است كه از همين پرسش سؤال كنيم. البته ما درباره معاني كلمات خاص ميتوانيم توضيح دهيم ولي اين توضيحات بسيار به نوع كلمات وابستهاند و پاسخي عمومي، از آن نوع پاسخهايي كه فلاسفه در جستجوي آنند، براي معني وجود ندارد. همچنين توضيح يك كلمه خاص ما را به يك شي يا مصداقي كه معني آن كلمه باشد، نميرساند. نظريه نام - شي باطل شده و هيچ تئوري يا توضيح عامي نيست كه جايگزينِ آن شود.
بر اساس نظر ويتگنشتاين متأخر معني يك واژه در عمل همان استعمال آن است.127 اين نظر گاهي «نظريه استعمال» خوانده شده ولي اين تعبير گمراه كننده است. ويتگنشتاين موضوع جديدي به نام استعمال براي توضيح نحوه معنيبخشي كلمات معرفي نميكند زيرا استعمال در خود ادات پرسش؛ يعني كلماتي كه در حالات و وضعيتهاي واقعي انساني استعمال ميشوند، داراي معنايي از پيش فرض شده است. فقط نظر او اين بود كه معني يك واژه چيزي بيش از استعمال آن نيست.
براساس نظر ويتگنشتاين، در فلسفه جايي براي توضيح و تئوري وجود ندارد. «ما هيچ نوع فرضيهاي را نبايد پيش ببريم... بلكه لازم است از هر توضيحي فاصله بگيريم و تنها توصيف بايد جانشين توضيح شود».128
در مواجهه با سؤال «معني چيست»؟ ما نميتوانيم كاري بهتر از اين انجام دهيم كه موارد كاربرد واژهها را در حالات گوناگون انساني توصيف كنيم (بازيهاي زباني). اين اشتباه است كه فكر كنيم در پس اين اختلافات چيزي عميقتر، اصلي عامتر يا توضيحي وجود دارد. او در نوشتههايش اتهام زير را بر سر راه هر مخاطب فرضي قرار ميدهد:
«شما راه آسان را كنار بگذاريد و دربارة هر نوع بازي زباني سخن بگوييد ولي هيچ جايي گفته نشده كه ماهيت زبان چيست؟ وجه مشترك تمام اين فعاليتها چيست و چه چيز آنها را وارد زبان ميكند».129
پاسخ او اين است «و اين واقعيت است». او اكنون نميخواهد چنان ماهيتي را بسازد، آنچنان كه در تراكتاتوس انجام داده بود.
ابطال تئوري و توضيح، يكي از مسائل مهم فلسفة زمان ماست. بويژه راسل اهميت آن را دريافت و به شاگرد مشهور و دوست خودش به سبب خستگياش از تفكر جدي و ترك فلسفه و همراهي با لغتشناسي صرف، سخت ميتازد130.
بحثهاي ويتگنشتاين درباره ابطال دو جانبه است. از طرفي نيازي نيست به اينكه يك اصل اساسي را پيش فرض قرار دهيم، چرا كه زبان ميتواند بدون آن اصل در راههاي گوناگون عمل كند. از طرف ديگر توضيحات در جايي پايان خواهد پذيرفت. هر توضيحي داده شود همواره چيزي بدون توضيح خواهد ماند و بنابراين ما بايد به توصيفِ تنها بازگرديم و خالصانه اظهار كنيم كه حقيقت زندگي آدمي در مورد زبان، اين و فقط همين است.
شباهت خانوادهوار
براي روشن شدن نكتة اول ميپردازيم به بحث ويتگنشتاين دربارة كلمة «بازي» (نكتة دوم بعداً روشن خواهد شد). انواع گوناگوني از بازيها وجود دارد ولي خصيصة ذاتي يك بازي چيست و اساساً اين واژه چه معنايي ميدهد؟ راسل همانطور كه ديديم معتقد بود بايد ماهياتي كلي وجود داشته باشند تا اينگونه كلمات مصداق آن قرار گيرند. حال كسي كه اين فرض را رد ميكند باز هم ممكن است فكر كند كه چيزي بايد وجود داشته باشد؛ مجموعهاي از شرائط كه بازيها در آن با هم مشتركند، و ميتواند توضيح دهد كه چرا ما اين كلمه را آن چنان استعمال ميكنيم.
ولي ويتگنشتاين با اين فرض به مبارزه برميخيزد. او با ارائه مثالهاي مختلف نشان ميدهد تركيباتي كه در يك نوع بازي وجود دارد در ديگر بازيها به چشم نميخورد. او ميگويد نتيجه اين آزمايش اين است كه ما با شبكه پيچيدهاي از تشابهات مواجه ميشويم كه بعضاً مشترك و متداخل هستند.131 اين وضعيت همانند «تشابه خانوادگي» است. در ميان اعضاي يك فاميل، بعضي اندام همسان دارند، برخي چشمهاي همانند، برخي يك نوع قدم ميزنند و غيره، اما براي شناخت تشابه خانوادگي نيازي نيست به اينكه فرض كنيم همة اعضا بايد داراي مجموعهاي از مشخصات مشترك باشند. ويتگنشتاين خواننده را نصيحت ميكند: «نگوييد بايد امر مشتركي وجود داشته باشد و الا همة آنها «بازي» ناميده نميشد، بلكه نظر كنيد و ببينيد...»132 در اينجا او «بايد باشد» فلاسفه (همانند تفكر قبلي خودش) را كه اصرار ميورزند بايد قالبي وراي استعمال كلمات وجود داشته باشد، رد ميكند. حتي اگر اين قالب از نظر عرف استفاده كننده از زبان مخفي مانده باشد، او ميگويد: آنچه مخفي مانده مورد علاقة ما نيست.133
مبارزه ويتگنشتاين با معني ذاتي يك واژه ممكن است در ابتدا كاملاً نسنجيده به نظر برسد. چگونه او ميتواند مطمئن باشد كه مجموعهاي از خواص ذاتي در مورد بازي و ديگر واژهها يافت نخواهد شد. البته اگر ما توجه كنيم به اينكه مفاهيم كلي واقعاً در طول زمان چگونه بوجود ميآيند، خواهيم ديد كه اين آنچنان كه ابتدائاً بهنظر ميرسد، بيراه نيست. فرض كنيد با يك تعريف ذاتي از مفهومx شروع كنيم: «يك چيز را ميتوان از افرادx بهشمار آورد، اگر و فقط اگر داراي مشخصاتa وb وc باشد». دير يا زود نمونههايي كه قبلاً دربارة آنها فكر نكردهايم خواهيم يافت كه بهطور طبيعي ميتوانندx ناميده شوند، حتي اگر هيچيك از ويژگيهايa وb وc را نداشته باشند، و نمونههاي ديگري كه نميخواهيم مشمول تعريف ما شوند حتي اگر آن ويژگيها را داشته باشند (ولي ويژگيهاي ديگري كه در اين ميان مهم به نظر آمدهاند را فاقد باشد) و لذا ما مفهوم خود را گسترش ميدهيم... همچون زماني كه ميخواهيم نخريسي كنيم، دو رشته را روي هم گذاشته، ميتابيم و استحكام ريسمان بستگي خواهد داشت به رشتههاي متعددي كه روي هم قرار ميگيرند.
تبيين اشاري
بحث دربارة توضيح تا سطحي ميرسد كه كلمهاي را بواسطه كلمة ديگر توضيح دهيم. اگر نظرية ماهيتگرا درست باشد، ميتوانيم درباره «بازي» اين چنين عمل كنيم؛ با مراجعه به ويژگيهايي كه بازيها، و فقط بازيها، در آن اشتراك دارند.
ولي مطابق نظر ويتگنشتاين اين نوع توضيح نه مفيد است و نه ضروري. «چگونه ميخواهيم براي كسي توضيح دهيم كه يك بازي چيست. من فكر ميكنم بايد بازيها را براي او توصيف و اضافه كرد اين عمل و اعمال شبيه به اين، «بازي» ناميده ميشود و آيا ما خود چيزي بيش از اين دربارة بازي ميدانيم؟»134 ولي اين توضيح تنها زماني به كار ميآيد كه مبتدي مثالها را بدرستي درك كرده باشد. در اينجا باز هم توضيحات به يك انتها ميرسد. استعمال مثالها توسط خود مبتدي امري است كه بدون توضيح مانده و يا توسط توضيح معلوم ميشود.
يكي از امور مورد علاقه فيلسوفان حلقة وين خروج از حصار تعاريف لفظي بود، آنچنان كه واژهها به واقعيت متصل شوند. اينطور فكر ميكردند كه با اشاره به امور خارجي مناسب ميتوان به چنان هدفي رسيد. همچون زماني كه ما معني آبي را با اشاره به يك شي آبي رنگ به كودك ميآموزيم. ولي ويتگنشتاين ميگويد چنين كاري هرگز تمام معني يك كلمه را نميتواند به دست دهد. كارآيي اين روش تنها وقتي است كه مبتدي قبلاً معلوماتي درباره معني داشته باشد.
او واژةtove را مطرح و فرض ميكند شخصي به يك مداد اشاره كرده: بگويد «اينtove است»135 چنين توضيحي همواره ممكن است به وسيله راههاي مختلف درك شودtove . ممكن است مداد معني بدهد يا گِرد يا چوب يا سخت و يا حتي «يكي». مبتدي نيازمند اين است كه بداند كدام جنبة اين شي مقصود است و هر شيئي (برخلاف پيش فرض «اشيأ» در تراكتاتوس) جنبههاي ناشناختة بسياري دارد.
همچنين مبتدي ميخواهد بداند آياtove يك اسم خاص است يا يك اسم عام؟ آيا عامتر است يا خاصتر (مثل مفهوم «عدد» در برابر يك عدد خاص) و غيره. او همچنين بايد معني خود عمل اشاره را هم بداند، به عنوان مثال كلمهاي مانند «اين» خود نميتواند به روش اشاري آموزش داده شود.
اگر ويتگنشتاين درست بگويد هيچ راهي براي توضيح يا توجيه زبان (بهطور خاص يا بهطور عام) از طريق رجوع به يك واقعيت مستقل وجود ندارد. در پايان ما باز ميگرديم به توصيف استعمال واقعي زبان در حالات خاص (كه آموزش اشاري يكي از آن حالات است).
پيامدهاي نظرية ياد شده براي فلسفه
«وقتي فيلسوفان واژهاي مانند «علم»، «وجود»، «من»، «قضيه» و «نام» را استعمال ميكنند و ميكوشند ماهيت چيزي را درك كنند، كسي بايد همواره از خود بپرسد كه آيا آن واژه تا به حال واقعاً در اين زبان - بازي در جايگاه خود استعمال شده است؟»136
ويتگنشتاين فكر ميكند علت پيدايش مسائل فلسفي اين است كه فلاسفه معاني غيرواقعي و ساختگي به چنين لغاتي ميدهند. در برابر فيلسوف شكاك كه وانمود ميكند يك شخص هرگز بهطور واقعي نميتواند درك كند كه ديگري درد ميكشد، وي پاسخ ميدهد اگر ما واژة «درك كردن» را بطور معمولي استعمال كنيم (و چه استعمال ديگري براي آن ميتوانيم داشته باشيم)، در اين صورت ديگران غالباً درد كشيدن مرا درك خواهند كرد.137 اين سؤال كه «چه استعمال ديگري براي آن ميتوانيم داشته باشيم» مهم است. البته فيلسوف شكاك ممكن است بگويد كه برطبق همين استعمال هم ما اين را درك نميكنيم. ولي اگر استعمال، ملاك معنيداري باشد، نشان خواهد داد كه وي دانش138 را در معني عرفياش انكار نكرده بلكه آنچه مورد انكار وي قرار گرفته كلمهاي بوده از نظر تلفظ همانند دانش و از نظر معني متفاوت با آن.
اگر ويتگنشتاين درست بگويد، همين كج فهمي در مورد ساير واژههايي كه به آنها اشاره رفت نيز اتفاق خواهد افتاد. حال ممكن است گمان رود كه در فلسفه، همچون علم، به واژههايي فني براي قراردادن به جاي استعمالات عرفي - كه اظهاراتي است مبهم و غيردقيق - نياز است. ولي در رابطه با مثالهاي ذكر شده چنين نخواهد بود. وقتي كه ما در محاورة عرفي ميتوانيم بگوييم «من درك ميكنم كه او درد ميكشد» اين نه مبهم است و نه غيردقيق و انكار شخص شكاك هيچگونه تغييري در اين نظر ايجاد نميكند. گاهي خيال كردهاند ويتگنشتاين استعمال عرفي را در مقابل استعمال فلاسفه، استعمالِ صحيح ميداند ولي اين صحيح نيست. استعمال عرفي نه درست و نه نادرست است. هيچ ملاك خارجي وجود ندارد كه بتواند مرجع اين ارزشيابي قرار گيرد. استعمال عرفي همان است كه ما واقعاً از آن بهرهمنديم و ريشه در نيازها و علائق انساني دارد (اگر چه بمورد نباشد) و ايجاد استعمالات جديد ممكن است مضر باشد.
البته نبايد گمان كرد كه هر مفهوم مطلق صحت بيشتري دارد. معني «درست» و «دقيق» و غيره بستگي دارد به زمينهاي كه كلمات در آن به كار ميروند.
حقايق ضروري - الزام منطقي
همانطور كه ملاحظه شد طبق نظر ويتگنشتاين تعريف غيرقابل انعطاف و سهل الوصول از كلماتي مانند «بازي» وجود ندارد. براي اينكه اين واژه را توضيح دهيم كاري بهتر از اين نميتوانيم انجام دهيم كه چند مثال ارائه و به مبتدي اعتماد كنيم كه خود به معني آن برسد.
سخن گفتن به يك زبان مانند بكارگيري كتاب مرجع رياضي براي قوانين معين نيست139 چه اگر اينطور بود ويتگنشتاين ميگويد هيچ كتاب جامع رياضي يا مجموعة قوانيني «خود نگهدار» نيست و همواره ميتواند به طرق مختلف تعبير شود. يك قانون هيچگاه توضيح نميدهد كه چرا ما آن را مطابق با عمل خود توجيه ميكنيم. او مثال ميزند موردي را كه به شخصي تعليم داده بودند به اعداد، دو تا دو تا اضافه كند تا برسد به عدد 1000. «يك روز از اين شخص خواستيم كه اين عمل را براي بالاتر از 1000، انجام دهد و با كمال تعجب ديديم او نوشت: 1000، 1004، 1008، 1012». به او گفتيم كار خود را ببين، او نفهميد. گفتيم «از تو خواسته شده بود كه دو تا دو تا اضافه كني، ببين چطور شروع كردهاي، او گفت هان، آيا اين صحيح نيست؟ من فكر كردم هر طور خودم ميخواهم بايد اين كار را انجام دهم».140
ويتگنشتاين نشان ميدهد كه نهايتاً نميتوانيم اين شخص را وادار سازيم بپذيرد راهي كه او رفته اشتباه بوده است. ما فقط ميتوانيم بر اين عقيده باشيم كه راه ما بديهي و طبيعي است زيرا اين همان كاري است كه در مورد اعداد كمتر از 1000 انجام ميگرفت. ولي همين جا نيز ممكن است جواب دهد كه معتقد است راه او روشنتر است و...
نقطه نظرات مشابهي از طرف ويتگنشتاين ارائه شده با مثالهايي از قبائل تخيلي كه در ميان آنها مثلاً قيمتها آنچنان محاسبه ميشود كه به نظر ما مضحك و مزخرف ميآيد. همچنين ملاك مستقلي وجود ندارد كه بتوانيم نشان دهيم راه ما، راه درست است. «اگر من دست از توجيه بردارم، به ريشه رسيدهام و كند و كاو پايان گرفته، آنگاه مايلم بگويم كاري كه من انجام دادم آسان بود».141
ويتگنشتاين گاهي نسبيگرا، پيمانگرا و نظير اينها خوانده شده ولي در صورتي كه مقصود اين باشد كه ما ميتوانيم مطابق با علاقة خود ميان يك سيستم مفاهيم و سيستم ديگر انتخابگري كنيم، اين نسبت درست نيست. مخاطب فرضي ويتگنشتاين ميگويد «پس طبق نظر شما هر كس ميتواند آن رشتة اعداد را هر طور ميخواهد ادامه دهد، يعني هر طور شده استنباط كند». ويتگنشتاين پاسخ ميدهد «در آن حالت ما او را ادامه دهندة رشته يا نتيجه خواهيم ناميد»142 و «در نهايت ما هرگز قادر نخواهيم بود زبان يك گروه ديگر را به عنوان زبان قلمداد كنيم.»143
رد ذهنگرايي
ممكن است گفته شود آنچه اين اشتباه را براي مبتدي ايجاد كرده كه «1004» بنويسد اين بوده كه معلم به او فهمانده كه «1002» بنويسد. ولي زمانيكه معلم درخواست كرد آيا اين معني در ذهن وي بود؟ او شايد دربارة اين مرحله در آن زمان فكر كرده باشد ولي بعداً ديگر نه و حتي شما اگر دربارة اين مرحله فكر كرديد، در مورد مراحل ديگر فكر نكردهايد.144
گاهي فكر ميكنند فرايندهاي ذهني (تفكر و تصور) براي معني ضروري است و بدين جهت مفاهيم قابل يادآوري و بازشناسياند. همچنين شرحي ذهني از نظرية نام - شي وجود دارد. بر اين اساس معني يك كلمه موجودات ذهني بوده و ارتباط عبارت است از عمل ايجاد چنين موجوداتي در اذهان ديگران كه به موجب آن عمل، مقصود را ميفهمند.
ولي ويتگنشتاين ميگويد چنين موجودات ذهني براي معني و درك آن نه لازم و نه كافياند، چه، كسي كه اين تقاضا را درك كرده كه «براي من يك گل سرخ بياور» تكيه بر آنچه انجام ميگيرد دارد نه بر وجود يك تصور ذهني.145
از طرف ديگر قدرت تبييني يك تصور ذهني امري است واهي زيرا اگر تشخيص يك گل سرخ با مراجعه به تصور ذهني معلوم شود، ما بايد سؤال كنيم آن تصور از كجا شناخته شده است؟ آيا بايد تصور ديگري مقدم بر آن داشته باشيم تا آن را تبيين كند؟ و باز هم هر تصور يا تصويري، تفسيرهاي گوناگون ميپذيرد. از يك فرد مشتزن در يك حالت خاص عكسبرداري كنيد. ويتگنشتاين ميگويد اين عكس ميتواند نشان دهد يكنفر مشتزن چگونه بايد بايستد، چگونه نبايد بايستد، چگونه ايستاده بود و غيره.146 اين نيز اشتباه خواهد بود كه فكر كنيم در آموختن زبان محلي يك فرد ميتوان مقدمتاً از زبان مادري وي كمك گرفت زيرا اگر اولي نياز به توضيح داشته باشد، همين مطلب در مورد فراگيري زبان مادري نيز صادق خواهد بود.
برهان زبان خصوصي
مطابق با نظر ويتگنشتاين واقعيتي مستقل، نه خارجي و نه ذهني، در جهان وجود ندارد كه بتواند اساس استعمال صحيح قرار گيرد. اين فقط عبارت است از توافق سخنگوهاي واقعي دربارة درستي و نادرستي راهي كه طي ميكنند.
ولي آيا ممكن نيست يك زبان خصوصي وجود داشته باشد براي آنكه شخص بتواند فوراً احساسات نفسانياش را ثبت كند و هيچكس ديگر آن را درنيابد؟ در مثال ويتگنشتاين شخصي در خاطرات روزانهاش مينويسد «S» و از آن احساس خاصي را قصد ميكند و اين كار را در روزهاي بعد نيز تكرار كند. او ميگويد بدين طريق ممكن است ملاكي براي درستي وجود داشته باشد.
كسي خواهد گفت: هر چه كه به نظر من درست بيايد درست است و اين فقط بدين معني است كه ما نميتوانيم دربارة درستي و صدق صحبت كنيم.147
مثال احساسات بايد با اين اعتقاد گسترده مقايسه شود كه بسياري از كلمات معمولي كه شامل «درد» و «قرمز» نيز ميشوند، با قرار گرفتن در يك رويداد خصوصي معني پيدا ميكنند. اين است كه معني مورد نظر هر شخص متفاوت است و فقط براي او شناخته شده است.
براساس موضع ويتگنشتاين اين نظرية نادرستي است كه از مدل شي و نشانهگذاري148 نتيجه شده است. وي نشان ميدهد كه واژة درد (برخلاف تصور(S فراگرفته ميشود و در حالات دروني شخصي بهكار ميرود بهطوري كه شامل رفتار متمركز روي درد ميشود. منظور اين نيست كه گفته شود «درد» يعني رفتار (چيزي كه معني اين كلمه باشد وجود ندارد) بلكه مقصود اين است كه استعمال اين كلمه همانند ساير كلمات مربوط ميشود به اضطراري بودن جامعة سخنگويان و كساني كه زبان را به كار ميگيرند.
O نتيجهگيري
تفسير ويتگنشتاين از زبان، بسياري از خوانندگان را ناراضي گذارده است. همانطور كه ديديم ادعاهاي او تا حدود زيادي منفياند. او به ما ميگويد كه معني چه نيست و با نظريه و توضيح به چه چيز نميتوان رسيد. امروزه بسياري از فلاسفه بهاين قانع نميشوند كه موضوعات را همينطور رها كنند، كه اين به رهيافت راسل و ديگران باز ميگردد، بلكه تلاش ميكنند تا با آن نوع مسائلي كه در بحثهاي قبلي مطرح شد، مواجه شوند. البته براي ديگران بحثهاي ويتگنشتاين متأخر، يك پيشرفت مسلم در تاريخ فلسفه را نشان ميدهد.
پينوشتها:
اين مقاله ترجمة «use»to «Reference»Theories of Meaning: From نوشتة «O.Hanfling» است.
دكتر هنفلينگ دانشيار فلسفه در دانشگاه آزاد است. او مؤلف كتاب «پوزيتيويسم منطقي» (انتشارات بازيل بلاكول، 1981) و جزوههاي دانشگاه آزاد دربارة كانت، ويتگنشتاين، لاك، بدن و ذهن، كاربردها و سوءكاربردها از برهان و غيره است. از او مقالات متعددي در نشريات فلسفي به چاپ رسيده و دو كتاب نيز در دست انتشار است به نامهاي «دربارة معني زندگي» و «دربارة فلسفة ويتگنشتاين متأخر». اين مقاله از دانشنامة فلسفه ويراستة «ج.ه'. ر. پاركينسون» ترجمه شده كه يكي از تازهترين و معتبرترين دايرةالمعارفهاي فلسفه است و مترجم محترم پس از تدريس مكرر متن اين دايرةالمعارف بديع و جامع، به ترجمة تمامي كتاب پرداخته و قرار است در 6 دفتر جداگانه به چاپ رسد. مشخصات كتابشناسي مأخذ ياد شده بدينقرار است:
.1989An Encyclopedia of philosophy, G.H.R.Parkinson (ed.), London,
-6 made of Presentation1
.-757 Ibid.P.1
-8 Meaning1
-9 Stagira1
.-058 Ibid p.2
-1 The Object designated2
-2 subjective2
.-35960 Ibid, PP. 2
-4 Realist theories of meaning.2
.-558 Ibid. p. 2
-6 Common Nouns2
-7 Corresponding Concept2
-8 Frege: The Foundations of2 .60Arithmatic, p.
- Gottolob Frege1
- Foundations of Arithimatic2
- Sense and reference3
- on sense and reference4
- reference5
- Technical term6
- Meaning7
- Corresponding object8
- Identity9
-0 A Relation1
.-157 Frege, Philosophical writings, P.1
-2 Statements of identity1
-3 Valuable extensions1
.-456 Ibid.P.1
-5 Sense1
-5 Acquaintance6
-6 Ibid.6
-7 Ibid.6
.-8197 Ibid.P.6
-9 Simple signs6
-0 Simple objects7
-1 objects of acquaintance7
.-2194 Ibid.P.7
.-3270 Ibid.P.7
-4 atomic7
.-5198 Ibid.P.7
.-6274 Ibid. p.7
-7 Ibid.7
-8 Ibid.7
-9 Ludwig wittgenstein7
-0 Tractatus Logicophilosoplicus,8 .(1921)
-1 Relational Terms8
-2 My philosophical Development,8 .129P.
.-3128 Notebooks, P.8
.-4198 Logic And Knowledg,P.8
-5 Elementary Proposition8
.-6130 Notbocks,P.8
-7 Sheffer stroke8
-88 همانند نتيجه «p وq » است.
-9 Verificationism8
-0 The Verification Principle.9
-1 Wittgenestein And the Vienna Circle9 .244,47PP,
-2 Moritz Schlick9
-3 ostensive definition.9
.-4458 philosophical papers, p.9
-5 Friedrich Waismann.9
.-6244 Wittgenstein, P.9
-7 Erkenntnis , The scientific9 .15conception of the world, I,p.
.-848 Language Truth and Logic, p.9
.-9266 Wittgenstein Lectures, p.9
.-959 Ibid. p.2
-0 Ontological3
-1 Mental entities3
.-262 Frege: Philosophical writings, P.3
-3 Truth3
-4 Truth Value3
.-563 Ibid, P.3
-6 Ibid.3
.-765 Ibid.P.3
.-8634 Ibid.PP.3
.-993 the Problems of Philosophy,P.3
-0 in4
.-196 Ibid.P.4
.-2934 Ibid.PP.4
-3 Acquaintance4
.-458 Ibid.p.4
-5 description4
.-65558 Ibid. pp. 4
.-756 Ibid.p.4
.-859 Ibid.p.4
-9 Sense data4
.-056 Ibid.p.5
.-112 Ibid.p.5
.-2196 Logic and Knowledge, p.5
-3 The theory of descriptions.5
-4 Introduction to Mathematical5 .251Philosophy, P.
-5 an abbrsviated description.5
.-6179 Ibid. p.5
.-71789 Ibid. pp.5
.-8251 Logic and Knowledge, p.5
-9 subject predicate proposition5
-0 Introduction to Mathematical6 .177Philosophy, P.
.-162 philosophical writings, p.6
.-246 Logic and Knowledge, p.6
-3 My philosophical Development,6 .179p.
.-4201 Logic and Knowledge, P.6
.-7269 The Blue and Brown books, p.1
-82 Philosophical Investigations,1 .109Para,
.-9265 Ibid. Para.1
-03 My Philosophical development,1 .161P.
.-1366 Philosophical Investigations, P.1
-23 Ibid.1
.-33126 Ibid.Para.1
.-4369 Ibid.Para.1
.-532 The Blue and Brown books,P.1
-63 Philosophical investigations,1 .116Para.
.-73246 Ibid.Para.1
-83 Knowledge1
.-9381 Ibid.Para.1
.-04185 Ibid. Para.1
.-14217 Ibid. Para.1
-24 Remarks on the Foundlations of1 .116Mathematics. Partl, Para.
-34 Philosophical Investigations,1 .207Part.
.-44187 Ibid. Para. 1
.-543 The Blue and Brown Books, P.1
-64 Philosophical Investigations1 1.note.1P.
.-74258 Ibid. Para.1
.-84293 Ibid, Para. 1
-00 Wittgenestein and The Veinna1 .244Circle, p.
.-10107 Wittgenstein Lectures, p.1
-20 Rudolf Carnap.1
.-3079 Testability and meaning, p.1
.-40142 Language truth and Logic, p.1
-50 Coherence Theory of Truth.1
-60 Otto Neurath.1
-70 Coherence Theory.1
-80 Moritz Schlick philosophical papers,1 .376p.
-90 subjective and intersubjective.1
.-01302 Ibid. p.1
.-113067 Ibid. pp.1
-21 Stevenson.1
-31 psycological reaction.1
.-4160 Ethic and language, p.1
-51 emotional meaning.1
.-61378 Ibid. pp.1
-71 The disposition.1
.-8154 Ibid. p.1
.-9157 Ibid. p.1
-02 Ibid.1
.-1246 Ibid. p.1
.-2267 Ibid. p.1
-32 Wrong.1
-42 Working modle.1
.-5221 Ibid. p.1
.-6226 Ibid. p.1
درجه معیارگونگی زبان فارسی
+ نوشته شده در شنبه بیست و یکم آذر 1388 ساعت 12:1 شماره پست: 488
دوستان عزیز
مقاله زیر نوشته دکتر سارلی است که در وبلاگ خانم بهادرانی منتشر شده است.
این مقاله بسیار جالب است که توصیه میکنم حتما حتما مطالعه کنید.
با سپاس از خانم بهادرانی و دکتر سارلی.
درآ مد
زبان معياريكي از گونه هاي زبانيرايج در جامعه زباني است كه باتغييراتي كه در صورت و ساخت و نيز نقش و كاركرد آن ايجاد مي گردد از سوي اكثر افراد جامعه زباني به عنوان الگوي زباني معتبر پذيرفته مي شود و درنوشتارهاي رسمي و گفتارهاي برنامه ريزي شده به كار مي رود(سارلي 39:1382).پيداست كه زبان ها از حيث ويژگي هايي كه براي زبان معيار در اين تعريف ذكر شده يكسان نيستند.اين امر بدان معناست كه درجه معياريزبان ها با يكديگر متفاوت است اما به سبب آن كه مسايل غيرزباني نيز در اين زمينه دخيلند گاه اظهارنظر و داوري در باب درجه معياري زبان ها با اعتراض و مخالفت رو به رو شده است.در اين مقاله به طرح مسايل مرتبط به اينموضوع خواهيم پرداخت و دريچه اي از نظرگاه زبانشناسي اجتماعي به آنخواهيم گشود...
درآ مد
زبان معياريكي از گونه هاي زبانيرايج در جامعه زباني است كه باتغييراتي كه در صورت و ساخت و نيز نقش و كاركرد آن ايجاد مي گردد از سوي اكثر افراد جامعه زباني به عنوان الگوي زباني معتبر پذيرفته مي شود و درنوشتارهاي رسمي و گفتارهاي برنامه ريزي شده به كار مي رود(سارلي 39:1382).پيداست كه زبان ها از حيث ويژگي هايي كه براي زبان معيار در اين تعريف ذكر شده يكسان نيستند.اين امر بدان معناست كه درجه معياريزبان ها با يكديگر متفاوت است اما به سبب آن كه مسايل غيرزباني نيز در اين زمينه دخيلند گاه اظهارنظر و داوري در باب درجه معياري زبان ها با اعتراض و مخالفت رو به رو شده است.در اين مقاله به طرح مسايل مرتبط به اينموضوع خواهيم پرداخت و دريچه اي از نظرگاه زبانشناسي اجتماعي به آنخواهيم گشود.
به اين پرسش كه آيا ميتوان زبانها را از حيث درجه معياري با يكديگر مقايسه نمود و آنها را از اين ديد رتبهبندي كرد، پاسخ هايي متفاوت داده شده است. گاروين[1] و ماتيو[2]كه زبان معيار را در مقابل گفتار محلي[3] قرار دادهاند، اين دو را به ترتيب همبستة فرهنگ شهري[4]و فرهنگ محلي[5]شمردهاند. به نظر آنان، زبان معيار لازمه زباني عمده فرهنگ شهري محسوب ميگردد و همانطور كه يك فرهنگ را ميتوان شهريتر يا محليتر از فرهنگي ديگر شمرد، درجه معياري زبانها را هم ميتوان با هم مقايسه كرد و زباني را معيارتر از زبان ديگر دانست (Garvin and Mathiot, 1956:pp 365-6).
هاگن[6] ،زبانشناسي كه يكي از مشهورترين نظريهپردازان زبان معيار و معيارسازي زبان است،زبان فرانسه را معيارشدهترين زبان اروپا و معيارتراز زبانهايي چون انگليسي و آلماني به حساب آورده است (Haugen, 1966:pp 341-52). جيمز و لسلي ميلروي[7] نيز زبان فرانسه را منطقي تر و معيارتر از زبان انگليسي شمرهاند(Milroy and Milroy, 1985:p2) .
اين گونه مقايسه و سنجش درجه معياري زبانها از ديدگاه هاي مختلف مورد انتقاد قرار گرفته است. روبين[8]معتقد است وقتي زبانشناسان از درجه معياري زباني خاص سخن ميگويند، معلوم نيست منظورشان چيست. او به ويژه هاگن را مورد انتقاد قرار ميدهد ونظر او را درباره معيارتر بودن زبان فرانسه نسبت به ساير زبان هاي اروپايي مبهم مييابد: آيا زبان فرانسه نظاممندتر است يا به عنوان هنجاري واحد، توافق بيشتري برسر آن وجود دارد. بيش از ديگر زبانها در معرض روند معيارسازي قرار داشته است يا به عنوان هنجار كاربرد وسيعي يافته يا گونه هاي سبكي و موقعيتي بيشتري درون آن وجود دارد؟ (Rubin,1997:pp167-73) . بدينسان انتقاداتي از اين دست بيشتر معطوف به ابهام در مفهوم درجه معياري و نامشخص بودن ملاكهاي آن است.
گروهي ديگر از منتقدان با مقايسه و سنجش زبانها از حيث درجه معياري مخالف بنياديتري دارند. آنها تقسيمبندي زبانها به معيارتر و نامعيارتر را حاصل تصور و نگاهي خاص به جهان مي دانند؛ نگاهي كه كشورهاي جهان را به دو دسته مدرن يا توسعه يافته و سنتي يا توسعه نيافته تقسيم ميكند و چنين استدلال ميكند كه دليل توسعه نيافتگي اقتصادي كشورهاي غيرغربي، فقدان ويژگيها و خصوصيات فرهنگي و اجتماعي خاصي است كه جوامع مدرن غربي از آن برخوردارند.
يكي از اين ويژگيها، داشتن زبان توسعه يافته است. مطابق اين نگاه، زبان كشورهاي پيشرفته، معيارتر از زبان ديگر كشورهاست. منتقدان، اين ديدگاه و تقسيمبندي برآمده از آن را دربردارنده نوعي سوگيري و جانبداري به نفع كشورهاي غربي و به تعبير مانيكاس[9] توجيه كننده امپرياليسم ميشمارند(Williams,1992:pp123-4) . به اين ترتيب از نظر اين گروه از منتقدان، ادعاي معيارتر بودن زباني نسبت به زبانهاي ديگر، دلائل ايدئولوژيك، سياسي و گاه مليگرايانه دارد؛ چنان كه به طور مثال مردم فرانسه زبان خود را داراي وضوح و منطق ذاتي و در نتيجه معيارترين زبان دنيا ميانگارند.
مفهوم درجه معياري زبان
براي روشن شدن مفهوم درجه معياري، پيشتر لازم است ميان «نظام» و «كاربرد» تفكيك قائل شويم. از ديدگاه زبانشناسي جديد، هيچ گونه زباني (زبان، گويش،لهجه) از حيث«نظام» برساير گونههاي زباني برتري ندارد. همه گونههاي زباني، نظامهايي پيچيده، قانون,ند و داراي ساختارند و براي رفع نيازهاي ارتباطي كاربران و گويشوران خود كاملاً مناسبند. پژوهشهاي زبانشناسان ساختارگراي امريكايي در زبانهاي سرخپوستان امريكا و برخي زبانشناسان اجتماعي چون ويليام لبوف[10]كاملاً مؤيد همين نظر است. بنابراين تمام زبانها و گويشها به عنوان «نظام» زباني به يك اندازه كارآمد هستند.
اما زبانها و گويشها از حيث «كاربرد» كاملاً قابل مقايسه و رتبهبندي هستند. برخي زبانها تنها در گفتار به كار ميروند و دامنه «كاربرد» برخي ديگر به نوشتار نيز گسترش يافته است. «كاربرد» نوشتاري زبانهاي مختلف نيز تفاوتهاي بسياري با هم دارد.
با اين كه نميتوان با قاطعيت گفت كه زبانهايي كه معيارتر تلقي شدهاند،ويژگيهاي زباني خاصي ندارند كه آنها را از زبانهاي نامعيارتر متمايز ميسازد، بايد گفت مفهوم درجه معياري زبان ها، بيشتر با« كاربرد» زبان در ارتباط است تا با «نظام» آن. آن ويژگيهاي زباني احتمالي كه ممكن است زبانهاي معيارتر را متمايز سازد نيز ناشي از «كاربرد» گستردهتر آنهاست نه برتري «نظام» زباني آنها.
اين ادعا كه زبان فرانسه معيارترين زبان دنياست، هرگز به معناي برتري «نظام» زبان فرانسه معيار نسبت به «نظام» زبانهاي ديگر نيست. پايه و مبناي اين ادعا، برخي «كاربرد»هاي زبان فرانسه در آثار نويسندگان بزرگي چون روسو، هوگو و موپاسان است. ممكن است زباني ساختار پيچيدهتري داشته باشد و ظرافتهاي بيشتري را بازتاب دهد اما اين امر هرگز گواهي براي برتري يك «نظام» زباني بر ديگري نيست.
از اين جاست كه اشكالات مهم منتقدين گروه دوم آشكار ميگردد. ظاهراً آنها توسعهيافتگي زبانهاي غربي را به معناي برتري «نظام» آن زبانها گرفتهاند. ضمن آن كه ديدگاه آنها اين واقعيت عيني را ناديده ميگيرد كه زبانهاي غربي ـ به ويژه انگليسي و فرانسه ـ چنان «كاربرد» گستردهاي يافتهاند كه در نوشتارهاي علمي در كشورهاي خود و بسياري از كشورهاي ديگر بيرقيب ماندهاند. گذشته از اين، مقايسه زبانها از حيث درجه معياري تنها زبانهاي غربي را در مقابل زبانهاي غيرغربي قرار نميدهد و زبانهاي غربي هم با يكديگر مقايسه مي شوند. هم چنين انتقادات اين گروه بيش از آن كه بر دلايل زباني استوار باشد، مبتني بر دلايل ايدئولوژيك و سياسي است؛ خصوصاً رنگ و بوي عقايد سياسي و فكري رايج در كشورهاي در حال توسعه را دارد.
به هر روي ، براي يافتن پاسخي براي انتقادات گروه اول ناگزيريم به رتبهبنديها و تقسيمبنديهاي صورت گرفته درباره زبان معيار رجوع كنيم و ملاكهاي تعيين درجه معياري زبان را از مباني ربتهبندي آنها به دست آوريم. ضمن آن كه اهداف آرماني معيار سازي زبان نيز بايد در تعيين درجه معياري جايگاهي داشته باشد.
ملاكهاي تعيين درجه معياري زبان در سطحبندي زبانها
برخي زبانشناسان سطوحي براي زبانهاي معيار قائل شدهاند و زبانهاي معيار را رتبهبندي كردهاند. در تعيين سطوح و رتبهها، «كاربرد» زبان در نوشتار اهميت فراوان دارد و برخي تعيين سطحها تنها با ملاك «كاربرد» داشتن يا نداشتن در نوشتار صورت پذيرفته است. در ميان «كاربرد»هاي مختلف نوشتاري نيز، «كاربرد»هاي علمي (زبان علم) اهميت والايي دارد و زبانهايي كه در كتب دانشگاهي و مقالات علمي (كاربردهاي سطح بالاي علمي) «كاربرد» دارند، در والاترين سطوح معياري قرار گرفتهاند.
كلوس[11] براي زبانها از حيث درجه معياري شش سطح قائل شده است كه پنج سطح از آن تقريباً يك پيوستار را تشكيل ميدهند:
1ـ «زبان معيار پخته» كه تمام علوم و دانشهاي جديد را در سطوح دانشگاهي ميتوان به كمك آن آموزش داد. اين سطح ازنظر كلوس، بالاترين درجه معياري را داراست. روشن است كه دليل اين امر« كاربرد» در سطوح عالي دانشگاه است.
2ـ «زبان معيار گروههاي كوچك» كه هنجارهاي آن روزگاري مناسب بودهاند. اما اكنون جامعه زباني چنين زبانهايي چنان كوچك است كه قلمرو گسترده تمدن و علوم جديد را هرگز نميتوان به كمك آن شناخت و شناساند.
3ـ «زبان معيار جوان» كه به تازگي به كمك فرهنگ لغتها و كتب دستوري تدوين يافته و تثبيت شده است. اين زبان براي آموزش دوره ابتدايي مناسب است اما هنوز براي سطوح دانشگاهي و تحصيلات عالي توانايي و قابليت لازم را ندارد.
4ـ «زبان معيارنشده داراي الفبا» كه به نوشتار درآمده است اما هيچ نوع معيارسازي در آن صورت نگرفته است و كتب دستوري و فرهنگ لغت ندارد. بعيد به نظر ميرسد چنين زباني در كوتاه مدت و حتي ميان مدت قابليت و توانايي آن را بيابد كه مانند زبان معيار پخته، رسانه آموزش تمام علوم دانشگاهي گردد.
5ـ «زبان نانوشته» يا «زباني كه به ندرت چيزي به آن نوشته شده است» (Fasold,1984: p70) .
سطح ششم، زبان معيار كلاسيك است كه تنها در كتب قرون گذشته به كار رفته و مرزهاي روشن و قاطعي با ديگر سطوح معيار دارد، حال آنكه مرز ديگر سطوح چندان روشن و قطعي نيست. از اينرو زبان معيار كلاسيك در پيوستار ياد شده جاي نگرفته است.
رتبهبندي ديگرِ زبانها از حيث درجه معياري به دست فرگوسن[12] صورت پذيرفته است. او به هنگام بررسي زبانهاي معيار دنيا و در جستجوي ملاكهايي براي سنجش و اندازهگيري توسعه زبان به شيوه اي كه با سنجش و اندازهگيري توسعه غيرزباني نيز همبستگي داشته باشد، به دو ملاك دست يافته و براي هر يك سطوحي ذكر كرده است:
1) ميزان استفاده از زبان نوشتاري در جامعه 2) معياري زبان.
ملاك ميزان استفاده از زبان نوشتاري در جامعه آشكارا با «كاربرد» زبان ارتباط دارد. از اين رو ميتواند با درجه معياري زبان مرتبط باشد. فرگوسن با اذعان به وجود تفاوتهاي عمده در زبانها از حيث گستره «كاربرد» زبان نوشتاري و دشواري رتبهبندي زبانها، در نموداري تك بعدي، طرح اوليهاي ارائه كرده است:
1ـ نوشتار صفر (W0)كه شامل زبانهايي است كه يا دستگاه خط ندارند يا اعضاي جامعه زباني آن هيچ نوشتار فراگيري را به كار نميبرند و استفاده از نظام نوشتاري به كاربردهاي خاص و كماهميت محدود شده است يا اين كه دستگاه خطي دارند كه در برخي فرهنگهاي لغت،كتب دستوري، كتابهاي درسي و مانند آن استفاده شده اما هنوز در جامعه به طور وسيع به كار نميرود.
2ـ «نوشتار 1» (W1) كه شامل زبانهايياستكه در مقاصد نوشتاري عادي به كار رفته است. در اين زبانها اغلب مقدار قابل توجهي شعر، ادبيات عاميانه و برخي مطالب ترجمه اي وجود دارد. منظور از مقاصد نوشتاري عادي در طرح اوليه فرگوسن، نامههاي شخصي، نشريات ادواري، روزنامهها و كتابهاي ترجمه نشده است. به نظر فرگوسن، بسياري از زبانها در اين سطح نوشتاري قرار دارند.
3ـ « نوشتار 2» (W2) كه شامل زبانهايي است كه پژوهشهاي دست اول علوم تجربي و دقيق پيوسته به آن منتشر ميگردد. تعداد اين زبانها هنوز اندك است. اين زبان را اغلب جوامع زباني ديگر نيز براي ارتباط و مراوده مورد استفاده قرار ميدهند. تعداد اين زبانها به سبب برنامههاي زباني كشورها براي توسعه زبان خود رو به فزوني است.
4ـ «نوشتار 3» (W3) كه شامل زبانهايي است كه علاوه بر داشتن قابليتهاي زبانهاي «نوشتار 2» ، ترجمه آثار علمي و انديشههاي دقيق مرتباً به آنها منتشر ميگردد (Ferguson, 1962:pp268-70) .
پيداست كه به نظر فرگوسن «كاربرد» زبان در نوشتار، آن هم نوشتارهاي علمي سطح بالا، سبب بالا رفتن درجه توسعه يافتگي آن ميگردد.
ملاك ديگر فرگوسن براي توسعه زبان، معياري آن است. به دليل آن كه هر زبان معيار در جامعه زباني خود موقعيتي يگانه دارد و نميتوان دقيقاً آن را با ساير زبانهاي معيار مقايسه كرد، يافتن ضوابطي براي معياري زبان ـ كه موضوع مقاله حاضر است ـ از دشواريهاي سطحبندي فرگوسن در زمينه معياري زبانها بوده است. با اين حال فرگوسن براي معياري زبانها دو نقطه پاياني فرض كرده است : معيار صفر (St0) و معيار 2 (St2) . در ميان اين دو نقطه پاياني طيفي قرار ميگيرد كه با وجود داشتن درجات و طبقات مختلف معيار 1 (St1) ناميده مي شود (Ibid:PP269-71) .
فرگوسن در اين سطحبندي به مسائلي چون «وجود يا نبود تنوع گويشي» ، «پذيرش عام هنجارهاي معيار» ، «وحدت يا كثرت هنجارهاي كلاني كه معيار شمرده ميشوند» ، «ميزان تفاوت ميان گفتار و نوشتار» و «گستره كاربرد زبان معيار» توجه كرده است.
معيار صفر، زبانهايي را شامل است كه در معرض روند معيارسازي قرار نگرفتهاند و تغييرات و تنوعات گويشي فراواني در آنها ديده ميشود.فرگوسنبراي اين سطح زبان كردي را مثال ميزند كه تنوع گويشي قابل توجهي در آن وجود دارد و هيچگونهاي از آن نزد گويشوران گونههاي مختلف كردي قبول عام نيافته و پذيرفته نشده است.
در معيار 2، معيار آرماني، هنجاري واحد وجود دارد كه قبول عام يافته و احساس ميشود با اندك تغييراتي براي همه كاربردها و مقاصد زباني مناسب است. در اين سطح آرماني، تفاوتهاي موجود ميان گونهها و گويشهاي جغرافيايي، اجتماعي ونيز گفتار و نوشتار اندك است. مثال فرگوسن براي اين سطح، زبان سوئدي است كه در آن تفاوت گفتار و نوشتار اندك و در حال كم شدن است و هيچ يك از گويشهاي جغرافيايي تفاوت و تمايز زيادي با معيار ندارند.
فرگوسن منظور خود را از معيار 1 به روشني بيان نكرده اما ميتوان از فحواي كلام او و مثالهايي كه آورده، مقصود او را دريافت. مقصود، زبانهايي است كه هنجار يا هنجارهاي آن قبول عام نيافته و تنها به طور نسبي مورد پذيرش قرار گرفته است. مردم نيز احساس ميكنند اين زبان يا زبانهاي معيار را نميتوان براي تمام مقاصد و در تمام موقعيتها به كار برد.
اين سطح از زبان معيار ممكن است هنجاري تكوجهي[13]، دووجهي[14] يا چندوجهي[15] داشته باشد. زبان معيار سطح 1 داراي هنجار تكوجهي تنها يك گونه معيار دارد،در مقابل زبان معيار سطح 1 داراي هنجار دو يا چند وجهي، دو يا چند گونه زباني معيار دارند. به طور مثال زبان نروژي داراي هنجار دووجهي است، چون دوگونه زباني در آن پايگاه معيار دارند (Ibid:pp 270-1) .
ملاكهاي تعيين درجه معياري با توجه به ويژگيهاي آرماني معيار
در تعيين ملاكها ي تعيين درجه معياري زبان علاوه بر ضوابط عيني و عملي بايد به خصوصيات آرماني زبان معيار نيز توجه شود. هاگن دو ويژگي متعارض را به عنوان ويژگيهاي آرماني زبان معيار ذكر كرده است: داشتن حداقل گوناگوني و تنوع در شكل (الگوهاي زباني) و دارا بودن حداكثر تنوع و گوناگوني در نقش و كاربرد (Haugen,1966:pp344-50) ؛ به اين معنا كه زباني كه كمترين تنوعپذيري و گونه هاي آزاد زباني و تنوعات گويشي را در خود داشته باشد و بتواند در موقعيتهاي زباني بيشتري به كار رود، قاعدتاً بايد معيارتر تلقي گردد. طبيعي است كه اغلب زبانهاي معيار به طور نسبي ميتوانند هر دو ويژگي را همزمان دارا باشند اما هرچه بيشتر حائز هر دوويژگي باشند، به همان نسبت معيارتر خواهند بود.
ويژگي آرماني ديگر زبان معيار، ثبات توأم با انعطاف آن است. اين ويژگي كه نخستين بار ماتسيوس[16]،زبانشناس مكتب پراگ، آن را بيان كرده، بدين معناست كه زبان معيار بايد تثبيت شود و در عين حال به اندازه كافي در تثبيت آن انعطاف وجود داشته باشد كه متناسب با تغيير اجتماعي، تغيير كند Mathiot,1956:pp366-9) (Garvin and .
هر زباني كه سختگيرانهتر تدوين يافته وتثبيت شده باشد، به همان نسبت درجه معياري والاتري خواهد داشت. به طور مثال، هادسن[17] در تأييد معيارتر بودن زبان فرانسه نسبت به انگليسي،تدوين و تثبيت سختگيرانهتر و بيانعطافتر فرانسوي معيار را دليل اين امر شمرده است (Hudson,1980:p34) . البته سختگيري در تدوين و تثبيت به معناي بيانعطافي نيست بلكه زبان معيار در همان حال كه تغيير و تنوع زباني را كاهش ميدهد و به شكل هنجاري كمابيش يكسان بايد حفظ شود، براي ايفاي نقش ارتباطي خود و پاسخگويي به تحولات اجتماعي بايد از خود انعطاف نشان دهد. زباني كه با درجه بالايي از سختگيري و بيانعطافي معيار شده باشد، رفته رفته توانايي برقراري ارتباط را از دست ميدهد و به زباني مرده تبديل ميگردد. به اين ترتيب در عمل زبانهاي معيار ويژگي ثبات توأم با انعطاف را به طور نسبي دارا هستند.
ويژگي آرماني ديگر زبان معيار ـ كه در سطحبندي فرگوسن نيز به آن توجه شده بود ـ يافتن قبول و پذيرش عمومي است. پيداست كه جوامع زباني را ميتوان برحسب درجه نفوذ و پذيرش زبان معيار در آنها مقايسه كرد. هرچه توافق بيشتري برسر هنجارهاي معيار وجود داشته باشد و هنجار معياري تكوجهي و بيرقيب باشد، درجه معياري آن والاتر شمرده ميشود. در بسياري از كشورها نظير فرانسه، زبان معيار چنان قبول عام يافته كه كوچكترين عدول و انحراف از آن با واكنش شديد پاسداران زبان مواجه ميگردد. در اين كشورها، اغلب سنتي انتقادي و تجويزي شكل ميگيرد كه در حفظ و نگهداري معيار نقشي مؤثر دارد. زبان معيار در اين كشورها بخشي مهم از هنجارهاي آشكار اجتماعي است و مردم در پي دستيابي به وجهه والاي اجتماعي، الگوهاي معيار را به كار ميبرند.
بنابر آنچه بيان شد، ملاكهاي تعيين درجه معيار ي زبان را ميتوان در چهار دسته جاي داد:
الف) ملاكهايي كه به نحوه و گستره «كاربرد» زبان مربوط است: به كار رفتن در نوشتار، به كار رفتن در سطوح دانشگاهي و نوشتارهاي علمي درجه اول در علوم تجربي و دقيق، به كار رفتن به عنوان رسانه انديشههاي دقيق و داشتن قابليت به عنوان زبان مقصد در ترجمه آثار علمي و انديشههاي دقيق، به كار رفتن در (حتيالامكان) همه موقعيتهاي زباني.
ب) ملاكهايي كه به ميزان انعطاف و سختگيري در تدوين و تثبيت زبانمعيار مربوط است: با توجه به ويژگي آرماني زبان معيار، هنجارهاي معيار هرچه سختگيرانهتر تدوين و تثبيت شده باشند، و در عين حال امكانات بالقوه زبان و انعطاف آن براي برآوردن نيازهاي زباني جديد كاربران زبان بيشتر باشد، زبان معيارتر شمرده خواهد شد. ملاكهاي ياد شده از ميان نقشهايي كه گاروين و ماتيو براي زبان معيار برشمردهاندMathiont , 1956 : pp 365-70 ) (Garvin and ، با نقش مرجعيت[18] زبان معيار ارتباط دارند.
ج) ملاكهايي كه به موقعيت زبان معيار در جامعه زباني و نسبت آن با ساير گونههاي زباني رايج ـ از جمله گفتار ـ مربوط است: بيرقيب بودن زبان معيار يا داشتن رقيب و شريك در داشتن پايگاه معيار، نزديك بودن به گويشهاي جغرافيايي، نزديك بودن گفتار و نوشتار.
د) ملاكهايي كه به توافق مردم با زبان معيار و پذيرش آن مرتبط است: با آن كه هدف آرماني در معيارسازي زبان آن است كه افراد جامعه زبان معيار را كاملاً بپذيرند و آن را جايگزين گونه زباني خويش سازند، اين امر تا حدود زيادي ناممكن به نظر ميرسد. از اين رو ميتوان پيشنهاد روبين را در اعمال اين ملاكها مورد توجه قرار داد. روبين ميگويد همين كه افراد جامعه زباني الگوها و هنجارهاي معيار را معتبر تشخيص دهند و به هنگام ارزشگذاري اجتماعي رفتار زباني، الگوها و هنجارها معيار را وجههدارترين و درستترين شكل كاربرد زبان بشمارند، به عنوان پذيرش معيار كافي است(Rubin,1977:pp168-73) ، زيرا نميتوان از ظهور و استمرار كاربرد گونههاي نامعيار زبان جلوگيري كرد.
با نظري اجمالي به اين ملاكها روشن ميگردد كه در هيچ يك از آنها چيزي وجود ندارد كه به«نظام» زبان مربوط باشد. اين ملاكها عمدتاً با «كاربرد» زبان ونيز جامعهاي ارتباط مييابند كه زبان در آن به كار ميروند. ملاكهاي دسته ب هم كه تا حدودي به ساختار زبان مربوطند، مستقيماً تحت تأثير كاربرد زبان قرار دارند. زباني كه در نوشتارهاي علمي و دقيق «كاربرد» دارد، در سطوح مختلف زبان دقت و پختگي بيشتري مييابد و ضمن فعال كردن امكانات بالقوه خود و انعطافپذيري بيشتر،در معرض تدوين وتثبيت سختگيرانهتري قرار ميگيرد. بنابراين نمي توانيم بگوييم زبان معيار شدهتر واجد هيچ ويژگي ساختارياي نيست كه آن را از زبانهايي كه كمتر معيار شدهاند، متمايز سازد. بلكه زباني كه معيارشدهتر است در تدوين و تثبيت سختگيرتر است و در عين حال امكانات دستوري و واژگاني بيشتري براي بيان معاني دقيق و باريك دارد. با اين حال اين امر را دليل برتري «نظام» زبان معيارشدهتر بر زبانهاي معيار ديگر نميشماريم.
وقتي زبانشناسان از درجه معيار ي زبان سخن ميگويند،به برخي از ملاكهاي چهارگانه ياد شده يا تمام آن نظر دارند. اين ملاكهاي چهارگانه رامي توان به مثابه چارچوبي نظري در تعيين درجه معياري زبانها به كار برد. اما به سبب تفاوت هايي كه در مصاديق زبان معيار در زبانهاي مختلف و تفاوتهاي اجتماعي و سياسي جوامع زباني وجود داشته و دارد، در كار بست اين ملاكها در مورد هر زبان چارچوب نظري ياد شده را بايد بومي ساخت. به طور مثال ملاك موقعيت زبان معيار در جامعه و نسبت آن با ساير گونههاي زباني نبايد در تعيين درجه معياري زبانها و به ويژه در مقايسه دو زبان معيار از اين حيث، ارزش يكساني داشته باشد. زبان معيار سوئدي كه فرگوسن آن را به سبب نزديكي به گفتار و ارتباط نزديك با گويشهاي جغرافيايي ميستايد، موقعيت زباني خاصي دارد كه با موقعيت زباني ساير زبانها از جمله فارسي كاملاً متفاوت است. در جامعه ايراني كه گونهاي از فارسي در آن زبان معيار تلقي ميگردد،نزديك شدن گويشهاي جغرافيايي به زبان معيار به ويژه آنها كه به خانواده زباني ديگري تعلق دارند به سبب ويژگيهاي قومي و نژادي خاص جامعه زباني ايران و مسائل تاريخي و اجتماعي حداقل در آيندهاي نزديك امكانپذير نيست. از اين روست كه اين ملاك در مورد زبان فارسي چندان نبايد مهم تلقي گردد. اما ساير ملاكها بايد كاملاً دخيل و مؤثر باشند.
درجه معياري گونه معيار فارسي
درباره نحوه و گستره «كاربرد» گونه معيار فارسي بايد گفت اين گونه زباني از همان آغاز به نوشتار درآمدن فارسي دري ـ كه گونه معيار امروز دنباله آن است ـ در حوزه زبان علم رقيبي جدي داشته است و اساساً در آغاز ناچار بوده زبان عربي را از پايگاه زبان علم كنار بزند و خود جاي آن را بگيرد. تواريخ زبان و ادبيات فارسي نشان ميدهد زبان دري ابتدا كاربرد ادبي يافته و آنگاه دامنه «كاربرد» آن به نوشتارهاي علمي كشيده شده است. با اين حال در قلمرو كنوني ايران به عنوان جزئي از سرزمينهاي اسلامي، عربي زبان اول علم بوده است. از اين رو به ويژه در قرون نخستين رسميت يافتن فارسي دري بسياري از ايرانيان نوشتههاي دست اول علمي خود را به زبان عربي نوشتهاند. گاه نيز كه كتابي دست اول به فارسي نگاشته شده،خواهش و فرمان امراي و وزاري ايراني نژاد سببساز بوده است. رفته رفته فارسي دري در قلمرو ايران پايگاهي برابر با عربي در علم يافته و برخي چون سيداسماعيل جرجاني مهمترين كتاب خود را به فارسي نوشتهاند. با اين حال در ادواري چون دوره حكومت صفويان عربي غلبه يافته و به هر حال هيچگاه فارسي زبان علم بيرقيب نبوده است.
مقارن با مشروطه و پس از آن، زبان عربي، رقيب ديرين فارسي در پايگاه علم، جاي خود را به زبانهاي اروپايي ميدهد. علوم و فنون جديد كه منشأ غربي داشتند، زبانهاي رسانه خود را نيز با خود به ايران آوردند. اين علوم و فنون اصطلاحات و واژگان جديدي داشتند كه يا در تاريخ علوم مختلف سابقه نداشتند يا بر اصطلاحات و واژگان پيشين كاملاً منطبق نبودند. از اين رو يكي از راهحلهايي كه به نظر برخي دانشآموختگان اغلب فرنگ رفته آن روزگار ميرسيد، كنار گذاشتن فارسي و به كار بردن زباني اروپايي در نوشتارهاي علمي بود. مدرسان فرنگي مدارس نوبنياد ايران نيز در ايجاد و توسعه اين فكر تأثير فراوان نهادند.
با اين حال تحت تأثير عوامل بسياري از جمله تحريك احساسات مليگرايانه در دوره رضاشاه و نز همت برخي استادان دارالمعليمن مركزي (دانشگاه تربيت معلم فعلي) و دانشگاه تهران، انديشه كنار گذاشتن فارسي از پايگاه علم و توسل به زباني بيگانه رنگ باخت.
امروز نيز سياست زباني حكومت و انديشه غالب در ميان نخبگان آن است كه پايگاه انحصاري زبان علم در ايران به گونه معيار فارسي اختصاص يابد. اما آيا گونه معيار فارسي بدان مايه از پختگي رسيده است كه به عنوان زبان علم توانا ايفاي نقش كند و براي ايفاي چنين نقشي امكانات و قابليتهاي لازم را دارست، نيز آيا دانشوران ايراني نوشتههاي دست اول علمي خود را به فارسي مي نويسند؟
در رشته ها و علومي كه منشأ غربي دارند، زبان فارسي با آن كه كمابيش در سطوح تخصصي به كار مي رود، هنوز به اندازه كافي ساختار و واژگان در اختيار ندارد اما به تدريج در حال به دست آوردن اين قابليت است. ميتوان گفت از اين حيث گونه معيار فارسي بين «زبان معيار جوان» و «زبان معيار پخته» در رتبهبندي كلوس قرار داد و به زبان معيار پخته نزديك تر است. به دليل كثرت ترجمه آثار علمي و انديشگي زبانهاي ديگر، گونه معيار فارسي در ترجمه به مرزهاي پختگي نزديك شده است اما در ترجمهها نيز اندكي كمبود ساختار و واژه نمايان است.
در پاسخ به پرسش دوم گفتني است با وجود سياست زباني حمايت از پايگاه معيار زبان فارسي، نوشتن مقاله و كتاب علمي به زبانهاي اروپايي فضيلتي خدشهناپذير تلقي ميگردد و نهادهاي رسمي ايران مانند وزارت علوم چند يك اعتبار و امتيازي را كه براي مقالات خارجي دانشوران ايراني قائل ميشوند براي مقالات فارسي آنان قائل نيستند. اين سبب ميشود مقالات دست اول علمي به فارسي نوشته نشود و آنچه به فارسي نوشته ميشود، تلويحاً ضعيفتر و بياعتبارتر تلقي گردد. اين امر از زاويه ديد معيارسازي زبان نوعي پسرفت و مانع تلقي ميگردد و از درجه معياري زبان ميكاهد.
براي به كار بستن ملاكهاي مربوط به ميزان انعطاف و سختگيري در تدوين و تثبيت نيز ناگزير بايد نگاهي به تاريخ زبان فارسي افكنيم. چنانكه ذكر شد فارسي دري ابتدا در «كاربرد»هاي ادبي به نوشتار درآمد و از همان آغاز بستگي وثيقي با ادبيات يافت و آثار ارزشمندي در زمينههاي ادبي در آن به وجود آمد. «كاربرد» ادبي فارسي دري تا حتي روزگار ما چنان بر «كاربرد» هاي مربوط به حوزه زبان معيار سايه افكنده است كه بسياري از كتب علمي ـ علم به معناي عام نه به معناي خاص معادل science ـ با عناصر ادبي درآميختهاند و با نثري ادبي نگارش يافتهاند.
«كاربرد» گسترده هر زبان در شعر و ادبيات، به سبب كاربرد خاص زبان در ادبيات، تدوين و تثبيت سطوح مختلف زبان را به ويژه در حوزه ساختارهاي صرفي و نحوي و سطح معنايي دشوار ميكند. شاعران ساختارهاي نحوي گوناگوني را در اشعار خويش ميآزمايند، واژهها و تركيبهايي ميسازند كه با الگوهاي ساخت واژي رايج و معيار تفاوت دارد و كلمات وتعبيرات در معناهاي غيردقيق و معلق به كار ميبرند.
همين سابقه ادبي و تداوم آميختگي نوشتارهاي معيار با ويژگيهاي ادبي، به همراه عوامل سياسي و اجتماعي ديگر ـ كه تبيين آنها از حوصله اين مقاله خارج است ـ تدوين و تثبيت گونه معيار فارسي را با تساهل و تسامح همراه ساخته است. به همين دليل مثلاً در حوزه معنايي، كلمات قديم و حتي جديد گونه معيار فارسي معناي دقيقي ندارند و در مقابل هاله معنايي وسيعي دارند و گويشوران و نويسندگان آنها را در طيف وسيعي از معناها به كار ميبرند. به طور مثال وقتي از دانشجويان درس فارسي عمومي-دانشگاه تربيت معلم در تاريخ27/1/1384- خواسته شد معني دقيق "گفتمان" را روي برگه اي بنويسند مشخص گرديد تصور روشني از معناي آن ندارند.
نبود سنت «فرهنگ نويسي همزماني»[19] در گذشته از ديگر عواملي است كه سبب بيثباتي معني و تلفظ كلمات و تعبيرات فارسي گشته است ( براي ديدن شمهاي از نواقص فرهنگهاي فارسي ر . ك . نجفي، 1375 : صص405ـ412) .
به هر حال گونه معيار فارسي در تمام سطوح و جنبههايش از سطح آوايي و معنايي گرفته تا خط و رسمالخط دچار تشتت است و ازحيث تدوين و تثبيت، گونه معيار فارسي درجه معياري والايي ندارد. با اين حال با افزايش گستره«كاربرد»هاي علمي و دقيق و نوشته شدن فرهنگهاي لغت وكتب دستور همزماني به سوي تدوين و تثبيت بيشتر حركت ميكند.
موقعيت گونه معيار فارسي در جامعه زباني ايران در مقياس با ساير گونه هاي زباني كاملاً ممتاز است. گونه معيار فارسي در پايگاه معيار در ميان گونه هاي زباني رايج در ايران هيچ رقيبي ندارد و تقريباً تمام «كاربرد»هاي حوزه زبان معيار را به خود اختصاص داده است، حتي با وجود تصريح قانون اساسي ايران بر امكان آموزش به زبانهاي محلي، پايگاه زبان آموزشي هنوز در انحصار گونه معيار فارسي مانده است (درباره «كاربرد»هاي زبان معيار ر.ك.سارلي،1382:بخش3ـ9).
گونه معيار فارسي با برخي گونههاي زباني رايج در ايران تفاوت بسياري دارد؛ به طوري كه گاه قابليت درك متقابل ميان گويشوران آنها بسيار نازل است. اين امر تعجب برانگيز نيست زيرا برخي گونه هاي زباني نامعيار به خانوادههاي زباني ديگر تعلق دارند.
در گونه معيار فارسي ميان گفتار و نوشتار تفاوتهاي قابل ملاحظهاي وجود دارد. اما پيش از قاجاريان و ظهور «لفظ قلم» ، فاصله گفتار و آنچه در نوشتار معيار شمرده مي شد بسيار فاحش بوده است.
لفظ قلم كه گفتاري مبتني بر نوشتار بود زاييده نيازي بود كه رجال سياسي و درباري قاجاريان به ارتباط گفتاري با يكديگر داشتند . اين گونه زباني بعدها در نوشتار همتأثير نهاد و با روند سادهنويسي كه مقارن مشروطه و پس از آن به اوج رسيد همراه گرديد. نوشتار فارسي در مسير ساده شدن بسياري از الگوهاي خود را از گفتار گرفت و اين دو به همديگر نزديك شدند. با اين حال آن مايه نزديكي كه ميان زبان سوئدي گفتاري و نوشتاري وجود دارد، در فارسي نيست.
آيا در جامعه زباني ايران روندهايي مشاهده ميشود كه طي آن افراد گونه زباني خود را رها كنند و گونه معيار فارسي را جايگزين آن سازند؟ پاسخ اين پرسش قطعاً مثبت است. بسياري از كساني كه به ويژه از مناطق دوردست به شهرهاي بزرگ ميآيند، در جستجوي پايگاه اجتماعي والاتر تكلم به گويش محلي خود را رها ميكنند و ميكوشند حتي در خانههايشان به گونه معيار سخن بگويند. اينها افرادي دوزبانهاي هستند كه كودكانش معمولاً تنها در تكلم به گونه معيار مهارت مييابند. جالب آن است كه بسياري از اين افراد عامدانه گويش بومي خويش را به كودكانشان نميآموزند. از ديد معيارسازي زبان، اين امر نمونه بارز و كامل پذيرش معيار است؛ به ويژه آن كه حتي در مناطقي كه مردم گويش بومي متمايزي (نسبت به معيار) دارند نيز تمايل و تظاهر به «كاربرد» گونه معيار قابل توجه است.
اما آيا چنين روندهايي عموميت دارد؟ پاسخ منفي است. اقوام و گروه هايي نيز وجود دارند كه گونه زباني خويش را به مثابه نمادي نيرومند از خرده فرهنگ خويش حفظ ميكنند و بر تداوم تكلم آن اصرار ميورزند. با اين حال اينان نيز در موقعيتهاي رسميتر گونه معيار را به كار ميبرند و در بسيار از موقعيتهاي زباني آن را معتبرتر ميشمارند.
نتیجه گیری
باري، گونه معيار فارسي با درنظر گفتن ملاكهاي دسته اول و دوم در سنجش درجه معيارشدگي وضعيتي نه كاملاً مطلوب اما روبه رشد دارد اما با توجه به وضعيت سياسي و اجتماعي و تاريخي كشور ايران با عنايت به ملاكهاي دسته سوم و چهارم وضعيت مطلوبي دارد.زبان فارسي مطابق سياست زباني ايران زبان علم است ولي نهادهاي علمي ترجيح مي دهند دانشمندان ايراني بهترين آثار علمي خود را به زبان هاي بين المللي بنويسند.اين امر سبب مي شود قابليت ها و امكانات اين زبان در حوزه علم – كه از پيش نيز ضعيف بوده –توسعه نيابد.از سوي ديگر الگوهاي زبان فارسي در سطوح مختلف با رواداري تنوع و با سختگيري اندكي تدوين و تثبيت شده است.در ديگر سو زبان فارسي در پايگاه معيار هيچ رقيبي ندارد و عموم مردم آن را به عنوان الگوي برتر زباني پذيرفته اند.
[19] . «فرهنگنويسي همزماني» را به قياس زبانشناسي همزماني يا ديد همزماني در زبانشناسي به كاربردهام؛ به معناي فرهنگنويسي بر مبناي زبان رايج در دوره مؤلف يا مؤلفان فرهنگها.
آشنایی با اصطلاحات تخصصی در مطالعات زبانی
+ نوشته شده در چهارشنبه هجدهم آذر 1388 ساعت 16:0 شماره پست: 487
+ نوشته شده در جمعه ششم آذر 1388 ساعت 11:49 شماره پست: 484
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
آغاز فعالیت مجدد وبلاگ زبانشناسی همگانی
از روز شنبه ۷ آذرماه- عید غدیر
هر روز یک مقاله توپ زبانشناسی
حتما سر بزنید
دستور گشتاری
+ نوشته شده در چهارشنبه چهارم آذر 1388 ساعت 12:11 شماره پست: 485
در سایت وزین رشد مطلب بسیار جالب و زیبایی را در مورد دستور گشتاری خواندم. حتما این مطلب را در ادامه بخوانید.
دستور گشتاری
گروهی از زبانشناسان، چون نوآم چامسکی ، دستوری را بنیان نهادند که به دستور گشتاری معروف شد. هواداران دستور گشتاری بر این باورند که روش دستوری ایشان جهانی است و می تواند مورد استفاده ی همه زبان ها قرار گیرد (البته منظور، روش و راهکار کلی است). دستور گشتاری، نظریه ی بررسی مقابله ای را بکلی رد نمود:
همه زبان های جهان، شباهت های بسیاری با یکدیگر دارند، بنابراین هر زبان آموز دانش بسیاری درباره زبان خارجه ای که می آموزد دارد. شباهت بسیار میان زبان ها در ژرف ساخت آنها نهفته است و اختلاف در روساخت وجود دارد. هر زبان آموز باید این راکه که یک زبان چگونه میان ژرف ساخت و روساخت خود ارتباط ایجاد می کند و نیز روابط آواشناسی آنرا بیاموزد...
دستور گشتاری
گروهی از زبانشناسان، چون نوآم چامسکی ، دستوری را بنیان نهادند که به دستور گشتاری معروف شد. هواداران دستور گشتاری بر این باورند که روش دستوری ایشان جهانی است و می تواند مورد استفاده ی همه زبان ها قرار گیرد (البته منظور، روش و راهکار کلی است). دستور گشتاری، نظریه ی بررسی مقابله ای را بکلی رد نمود:
همه زبان های جهان، شباهت های بسیاری با یکدیگر دارند، بنابراین هر زبان آموز دانش بسیاری درباره زبان خارجه ای که می آموزد دارد. شباهت بسیار میان زبان ها در ژرف ساخت آنها نهفته است و اختلاف در روساخت وجود دارد. هر زبان آموز باید این راکه که یک زبان چگونه میان ژرف ساخت و روساخت خود ارتباط ایجاد می کند و نیز روابط آواشناسی آنرا بیاموزد.
اکنون به شش فرمول کلی در ساختار جمله های انگلیسی توجه کنید که ابتدا بصورت توضیحی و سپس فرمولی آمده است:
:1) در زبان انگلیسی، هر جمله، از یک بخش اسمی ، AUX و یک بخش فعلی تشکیل شده است. البته جمله های ترکیبی، می توانند چند بخش اسمی یا فعلی داشته باشند. :2) هر بخش اسمی، حتما اسم داشته و می تواند حرف تعریف یا صفت هم داشته باشد. :3) در AUX، زمان فعل حتمی و بقیه اجزاء، احتمالی است. :4) زمان فعل، یا حال است یا گذشته. :5) درهر بخش فعلی، وجود فعل، حتمی و وجود بخش های اسمی و حرف اضافه ای، احتمالی است. :6) در بخش حرف اضافه ای، وجود حرف اضافه و بخش اسمی، حتمی است.
اکنون، فرمولهای زیر را حفظ کنید:
:(1) S à NP AUX VP :(2) NP à (Art or Det) (Adj) N :(3) AUX à Tense (modal) (have –en) (be –ing) :(4) Tense à (past) (present) :(5) VP à V (NP) (PP) :(6) PP à P NP
مثال:
نکته: جمله سبزرنگ، چنانکه می بینید، با آنچه که ما به زبان می آوریم اندکی فرق دارد. این جمله را ژرف- ساخت (deep structure) می نامیم. پس از یک گردش (transformation)، ژرف ساخت به روساخت (surface structure) تبدیل می شود که در واقع، همان جمله ای است که ما به زبان می آوریم: The dog bit an old man
مثال:
:گردشهای مورد نیاز: :1) will + past = would :2) have-en + be = have been :3) –ing + compose = composing
گاهی، زبانشناسان کار را دشوار کرده و برای گردشهای ساده نیز نامگذاری می کنند. برای نمونه ، به گردش شماره یک spell-out ، و به گردشهای دو و سه affix-hopping می گویند.
گردش های مهم:
;1) گردش دستوری (imperative transformation) در جمله دستوری go home، به ترتیب، یک فعل و یک اسم وجود دارد که با نخستین فرمول ما در تعارض آشکار است. در اینجا باید به این نکته توجه کنیم که "you will" در جمله اشاره شده نهفته است. بدین معنی که جمله دستوری ما، در اصل بوده:
گردش دستوری، برابر است با حذف بخش اسمی و "Aux" در جمله های دستوری مخاطب و رسیدن به روساخت: go home, stop singing,…
;2) گردش جابجایی مفعول با واسطه (dative movement transformation) به جمله های زیر توجه کنید:
:1) My friend bought me a birthday card. :2) He sent me an email. :دو جمله ی بالا در ظاهر با فرمول های دستوری اشاره شده در آغاز این بحث همخوانی ندارد. در اینجا لازم است به ریختِ نهفته ی این جمله ها توجه کنیم:
:1) My friend bought a birthday card for me. :2) He sent an email to me.
اکنون به مثال زیر توجه کنید: :مثال: She gave the child an ice-cream :ابتدا ژرفساخت جمله را می نویسیم:
اکنون با استفاده از گردش affix-hopping، جمله را مرتب می کنیم. سپس با استفاده از"گردش جابجایی مفعول با واسطه"، حرف اضافه to، حذف شده؛ «بخش اسمی زیر- شاخه PP» و «بخش اسمی زیر- شاخه VP» جابجا می شوند.
:3) گردش There-insertion همه ما می دانیم که there در زبان انگلیسی دو نقش دارد. یکی نقش قیدی و دیگری نقش ندایی. این واژه اما کاربرد سومی هم دارد : «بیان وجود چیزی یا واقعیتی». برای استفاده از این کاربرد، ساختار جمله را تغییر می دهیم. برای نمونه بجای جمله (1)، جمله (2) را بکار می بریم:
:1) A restaurant is in the school. :2) There is a restaurant in the school.
مثال
There is a strain on this sweater.
:پاسخ: ابتدا ساختار اصلی جمله را بررسی می کنیم:
اکنون با استفاده از گردش there-insertion، واژه there را در جایی که پیشتر، بوسیله بخش اسمی پر شده بود می آوریم و بخش اسمی را با استفاده از گردش جابجایی، به گروه فعلی می افزاییم:
اکنون با استفاده از گردش affix-hopping، جمله را مرتب می کنیم: There is a strain on this sweater.
نکته
در گروه اسمی زیر شاخه PP، "this" صفت است.
;دستور گشتاری و جمله های پیچیده در بسیاری از سخنانی که روزانه به زبان می آوریم، از جمله های پیچیده، مثلا از جمله هایی با عبارات موصولی، استفاده می کنیم. هنگام بررسی گشتاری سخن و در برخورد با اینگونه جمله ها، از همان شش قانون پایه ای یادشده در آغاز این گفتار استفاده می نماییم. برای مثال به جمله ی زیر توجه کنید:
:The officer who employed my son was a colonel. اکنون به ژرفساخت جمله ی بالا توجه کنید:
:The officer, the officer employed my son, was a colonel.
در این ژرفساخت، یک جمله که همان عبارت موصولی است، به عبارت اسمی افزوده شده است. بنابراین، در هنگام ترسیم درخت جمله ی بالا، در زیر عبارت اسمی، یک پیشروی اسم (وابسته ی اسم)، یک اسم، و یک جمله (S) گذاشته می شود. این جمله ی اضافی، همان عبارت موصولی ژرفساخت است. در پایان، با استفاده از گشتارِ Relativization، ضمیر موصولی را به جمله اضافه می کنیم.
معرفی وبلاگهای برتر زبانشناسی
+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم آبان 1388 ساعت 11:32 شماره پست: 486
زبانشناس کوچک وبلاگی با اسم "کوچک" اما مطالبی بزرگ!!
زبانشناس کوچک به همت لیلا رحمتی نژاد پا گرفته است و در همین مدت زمان کوتاه که از عمرش میگذرد پر شده از مقالات جالب و خواندنی در مورد زباشناسی.
من که واقعا لذت بردم از خواندن این وبلاگ.
امیدوارم دوستان عزیز و همراهان وبلاگ زبانشناسی همگانی، به زبانشناس کوچک هم سر بزنند و نویسنده خوب و باسواد آن را بیشتر راهنمایی و همراهی کنند.
ممنون از لطف همتون.
تحقیقات جدید زبانشناسی(10)
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم مهر 1388 ساعت 11:31 شماره پست: 481
درک اصطلاحات زبانی نیاز به هر دو نیمکره مغز دارد
این جدیدترین تحقیق زبانشناسی است که در تاریخ ۱۵ سپتامبر ۲۰۰۹ (همین امروز) در مجله عصب شناسی BMC بچاپ رسیده است. این تحقیق را دانشمندان ایتالیایی انجام داده اند که بر اساس آن مشخص نموده اند که در فهم اصطلاحات زبانی ما از هر دو نیمکره مغز خود استفاده میکنیم. دکتر آلیس پرُوربیو از دانشگاه میلانو ایتالیا مسئول این گروه تحقیقاتی بود که با استفاده از بازسازی های فیزیولوژیکی به نقش هر دو نیمکره مغز در فهم اصطلاحات زبانی پی بردند. آنها با بررسی و تجزیه فعالیت مغزی 11 دانش آموز به این نکته مهم پی بردند که در فهم اصطلاحات زبانی (IDIOMS) هر دو نیمکره مغز درگیر هستند.
در ادامه مطلب متن کامل این تحقیق را بزبان انگلیسی بخوانید.
Is it better to treat someone with kid gloves or to treat them carefully? Researchers in Italy have investigated how the brain recognises that the first phrase means the same as the second. Publishing in the open access journal BMC Neuroscience, the researchers suggest that we use both hemispheres to understand idioms.
Dr Alice Proverbio from the University of Milano-Bicocca and colleagues used electrophysiological and LORETA source reconstruction analysis to investigate the role of the two cerebral hemispheres in idiom comprehension. By analysing the brain activity of 11 students, they found that idiomatic sentences activated the right middle temporal gyrus (after 350ms) and the right medial frontal gyrus (at 270-300 and 500-780ms).
All phrases were matched for length and familiarity, yet the students took longer to associate an idiomatic phrase with a linked word than to associate a literal phrase with its linked word. This suggests that idioms are more difficult to understand and denote superior levels of language use and processing.
The findings also shed light on whether the brain tries to understand a familiar idiom literally before it understands it as a metaphor. The left inferior frontal gyrus, the part of the brain thought to be used to suppress literal meaning, was not specifically activated by idiom comprehension; however, the limbic regions, which are involved in emotional responses, were (at 400-450ms).
Dr Proverbio concludes: "though the interpretation of language involves widespread activation bilaterally, the right hemisphere has a special role in the comprehension of idiomatic meaning."
خلاصه کتابهای مهم زبانشناسی(15)
+ نوشته شده در دوشنبه سی ام شهریور 1388 ساعت 14:25 شماره پست: 452
کتاب تاریخ زبانشناسی نوشته سورن با ترجمه دکتر حقشناس(فصل دهم)
در ادامه خلاصه کتابهای مهم زبانشناسی فصل دهم کتاب تاریخ زبانشناسی سورن را براتون آماده کردم. زحمت خلاصه کردن این فصل از کتاب را خانمها آتوسا رحمتی و مهناز باری از دانشجویان کارشناسی ارشد زبانشناسی کشیده اند. امیدوارم استفاده کنید.
نودستوریان
در نيمه دوم دههي 1870 شماري از زبانشناسان جوان با يكديگر همداستان شدند و دست به كاري زدند كه در حلقههاي علمي و فرهنگي آن روزگار بيسابقه بود. بحث و جدلهاي عمدهاي كه در ربع آخر قرن نوزدهم درگرفت، بر سر چيزي بود كه اينك از آن به نام آموزهي نودستوريان ياد ميكنند و اين را به آلماني آموزهي يونگراماتيكرها ميگفتند. ظهور آموزهي نودستوريان بر صحنهي پژوهشهاي زبانشناختي حادثهاي بسيار مهم و چالشطلبانه بود و صورتبندي و طرح آن با عكسالعملهاي فوري و فراوان همراه شد و از همهي اينها مهمتر آنكه آموزهي مزبور انگيزهاي بر چندين خط فكري و پژوهشي تازه در عالم زبانشناسي شد. در اين بين، زبانشناسان جواني كه عمدتاً عبارت بودند از كارل بروگمان (1849ـ1919)، برتولد دلبروك (1842ـ1922). آگوست لسكين (1840ـ1916) و هرمان اوستهوف (1847ـ1909)، در درجهي اول مدعيِ «استثناناپذيريِ مطلقِ قوانين آوايي» شدند و با اين كار محدوديتهاي سنگيني براي انواع ريشهشناسيها وضع كردند. افزون بر اين، زبانشناسان جوان در پيشبرد اين نظر ميكوشيدند كه تغييرهاي آوايي را بايد به طور نظاممندتر و در پرتو علم آواشناسي مطالعه كرد؛ و علم آواشناسي در نظر آنان علماندامهاي توليد آوا و طرز كار آنها بود...
نودستوریان
در نيمه دوم دههي 1870 شماري از زبانشناسان جوان با يكديگر همداستان شدند و دست به كاري زدند كه در حلقههاي علمي و فرهنگي آن روزگار بيسابقه بود. بحث و جدلهاي عمدهاي كه در ربع آخر قرن نوزدهم درگرفت، بر سر چيزي بود كه اينك از آن به نام آموزهي نودستوريان ياد ميكنند و اين را به آلماني آموزهي يونگراماتيكرها ميگفتند. ظهور آموزهي نودستوريان بر صحنهي پژوهشهاي زبانشناختي حادثهاي بسيار مهم و چالشطلبانه بود و صورتبندي و طرح آن با عكسالعملهاي فوري و فراوان همراه شد و از همهي اينها مهمتر آنكه آموزهي مزبور انگيزهاي بر چندين خط فكري و پژوهشي تازه در عالم زبانشناسي شد. در اين بين، زبانشناسان جواني كه عمدتاً عبارت بودند از كارل بروگمان (1849ـ1919)، برتولد دلبروك (1842ـ1922). آگوست لسكين (1840ـ1916) و هرمان اوستهوف (1847ـ1909)، در درجهي اول مدعيِ «استثناناپذيريِ مطلقِ قوانين آوايي» شدند و با اين كار محدوديتهاي سنگيني براي انواع ريشهشناسيها وضع كردند. افزون بر اين، زبانشناسان جوان در پيشبرد اين نظر ميكوشيدند كه تغييرهاي آوايي را بايد به طور نظاممندتر و در پرتو علم آواشناسي مطالعه كرد؛ و علم آواشناسي در نظر آنان علماندامهاي توليد آوا و طرز كار آنها بود.
همسو با همين مدعا، اصرار ميورزيدند كه بايد به زبانها و گويشهاي زندهي معاصر بيشتر پرداخت، و كمتر به بازسازي زبان آغازين و مفروض هند و اروپايي كه به ناگزيرتلاشي بيهوده است مشغول شد، و مدعي بودند كه همهي زبانها تنها در درون افرادي ادامهي حيات ميدهند كه به كارشان ميبرند، اگر بخواهیم عصر نودستوريان را توضيح دهيم بايد بكوشيم تا هم دريابيم كه خود نودستوريان چه درك و برداشتي از كارهاي خود داشتند و هم ببينيم زبانشناسان امروزي چگونه به تعبير و تغيير آن كارها ميپردازند.
نظريات نودستوريان:
در دو دههي آخر سدهي نوزدهم، نودستوريان، دربارهي نظم تغييرات آوايي عقيدهي تازهاي ابراز كردند. آنان اين عقيده را كه قوانين آوايي استثنا ندارد به عنوان يك اصل همگاني مورد تاكيد قرار دادند. آنها دريافتند كه بيشتر موارد استثنا در تغييرات آوايي همسان، از شرايط آوايي خاصي كه بر محققان پيشين مخفي مانده بود ناشي ميشده است و همچنين علل تغييرات آوايي تنها از راه بررسي و مشاهدهي عيني دادههاي زباني از زبانهاي خويشاوند و چگونگي تغيير آوايي در بافتهاي زباني گوناگون مشخص ميگردد.
در واقع همين پژوهشها و نيز آگاهي يافتن بر شرايط خاص تغيير آوايي درموارد استثنايي موجب شد كه نودستوريان عقيدهي تازه خود را ابراز دارند. با اين حال نودستوريان همچنان بر عقيدهي خود مبني بر اينكه قوانين آوايي استثنا ندارد تاكيد ميكردند. به عقيدهي آنها همهي استثناها و موارد بيرون از قاعده از نداشتن آگاهي كافي دربارهي تاريخ زبان و نيز برخي شرايط خاص ناشي ميشده است.
اهميت اساسي عقيدهي نودستوريان در اين است كه بهطور كلي دربارهي طبيعت تغيير زبان بياني جامع اظهار داشتند؛ به اين معني كه تغيير زبان را فرايندي منظم ميدانستند؛ آنان بر اين باور بودند كه بر پايهي برخي ويژگيهاي جهاني، تحول زبان قانونمند است و از همين رو، ميتواند به طور منظم مورد بررسي قرار گيرد. درواقع نودستوريان نيز همانند شلايخر بررسيهاي خود در زمينهي زبانشناسي تاريخي و تطبيقي را بر پايهي علوم طبيعي قرار ميدادند. از اين رو، تغييرات آواي زبان را به عنوان فرايندي خودكار بر حسب قوانيني كه استثناپذير نيستند؛ در نظر ميگرفتند، كه در دورهي زماني خاصي در زباني خاص روي ميدهد.
البته در دهههاي پيش از نودستوريان نيز، برخي پژوهشگران زبان نظريات مشابهي ارائه كرده بودند ولي دو پژوهشگر برجسته اوستهوف و بروگمان با اعلام رسمي اين عقيده كه قوانين آوايي استثناپذير نيست، شهرت را نصيب خود كردند و به نودستوريان مشهور شدند. نودستوريان معتقد بودند دو زمينه هست كه توجه به آنها براي زبانشناسي تاريخي، بدانگونه كه آنان خوش داشتند به مطالعه بپردازند، مهم و اساسي است، در واقع دو زمينهي بررسي آواشناسي و لهجهشناسي (گويششناسي) را به زبانشناسي تاريخي بسيار نزديك ميدانستند. توجه به آواشناسي از راه تاكيد نودستوريان بر زبانهاي موجود و ناكافي بودن حروف نوشتههاي زبانهاي مرده براي دادن اطلاعات دربارهي تلفظ واقعي صداهاي زبان قوت گرفت. همچنين، نودستوريان از اين لحاظ بررسي زبانهاي اروپايي را بسيار ضروري ميدانستند كه از راه آنها تغييرات زباني آشكار ميشد، زيرا زبانهاي ياد شده آخرين مرحله را در تغييرات زباني خانوادهي زبانهاي هند و اروپايي نشان ميدادند. از اين رو، در اين دوره بررسي زبانها و لهجهها و نيز تدوين و انتشار اطلسهاي زبان به طور جدي آغاز شد، هرچند كه حتي برخي از عمدهترين مخالفان عقيدهي نودستوريان نيز در ميان لهجهشناسان مشاهده ميشدند.
به عقيدهي نودستوريان تقسيم لهجهاي و اصلاح قياسي زبان به صورتهاي درست يا محافظهكاري در كاربرد زبان دو عامل اصلي هستند كه به طور مخالف و معكوس يكديگر بر همگاني بودن قوانين آوايي مؤثرند. به اين معني كه در برخي موارد تنها صداها تغيير نميپذيرند، بلكه برخي عوامل هستند كه بر واژهها به طور منفرد و جداگانه تاثير ميگذارند.
از همين رو، بسياري از منتقدان عمدهي نودستوريان كه تاكيد آنان بر همگاني بودن تغييرات آوايي را انكار ميكردند از ميان متخصصان لهجهشناسي بودند.
منشاء نام «يونگراماتيكر»
اصطلاح آلماني Junggrammatiker مقتضي بود كه به عنوان برداشتي از عبارتهاي Jungdeutschen (به معناي آلمانيهاي جوان)، Junghellene (به معناي يونانيان جوان)، Jungturken (به معناي تركهاي جوان) قلمداد شود. اين عبارتها به سلسلهاي از جنبشها شتابزده و مليگرا در زمينههاي ادبيات و سياست اطلاق ميشد كه به ترتيب، در آلمان و يونان و امپراتوري عثماني شكل گرفته بودند. اصطلاح اخير را نخستينبار تسارنكه، دوست بروگمان، به عنوان مزاحي خصوصي در گزارشي دربارهي يك رسالهي دكتري به كار برد. از آنجا كه معادل اصطلاح آلماني Jungturken در زبان انگليسي Young Turks به معناي تركهاي جوان[ است، به نظر درستتر ميآيد كه اصطلاح آلماني Junggrammatiker را هم به زبان انگليسي به صورت Young Grammarians به معناي دستوريان جوان ترجمه كنيم و نه به صورت رايجneogrammarions به معناي نو دستوريان .
هرمان پاول:
به رغم موضع تحريكآميزي كه نودستوريان اتخاذ كرده بودند، بسياري از زبانشناسان آن زمان در اين احساس با آنها شريك بودند، از جمله هرمان پاول كه يكي از متعادلترين و همدلانهترين روايت از نظرگاههاي نودستوريان را ارائه داد.
پاول هم بر جنبهي تاريخي زبان هم بر جنبهي فردي و روانشناختي آن اصرار ميورزيد. همچنين پاول ميان هنجار زبان و رفتار زباني تمايز ميگذاشت. در نظر او هنجار يا به تعبيري، خود زبان مجموعهاي از اصول است كه گفتار را ميسرمي سازد و خود اساساً پديدهاي تاريخي است و گفتار پديدهاي تاريخي در اين مفهوم نيست و لذا فهم آن بدون توجه به تاريخ ميسر است. پاول فكر وجود «ذهن اجتماعي» و يا «مشترك» يا «عمومي» را نيز به عنوان مخزن زبان مردود ميشناخت و به جاي آن به تمامي بر سنت نودستوريان اصرار ميورزيد كه ميگفتند زبان و فرايندهاي گفتاري حاصل از آن جزء در اذهان افراد در هيچ جاي ديگر نيست.
پاول سخت بر اين اعتقاد بود كه بسياري از پرسشهايي را كه دربارهي زبان مطرح ميكنند. ميتوان در بافت نظريهاي روانشناختي پاسخ داد ولي هيچيك از علوم روانشناسي و جامعهشناسی هنوز تا آن حد پيشرفت نكرده بود كه بتواند پاسخهاي معتبري در اين موارد به دست دهد.
زبانشناسان بيطرف به نودستوريان:
زبانشناسان برجسته نظير يوهانس اشميت با وجود اينكه با آرائي كه نودستوريان پيش مينهادند موافق هم بودند در درگيريهاي كه به خاطر اختلافنظر بين زبانشناسان به وجود ميآمد، پرهيز كردند. زبانشناسان زيادي نظير موريس بلومفيلد در امريكا، كارل ورنر در دانمارك، فردنيان دوسوسور در سوئيس و... به راحتي و به درجات مختلف از آراء نودستوريان بهره ميگرفتند بيآنكه با خطر انتساب به آنان مواجه گردند.
بر خلاف نودستوريان كه عقيده داشتند زبان جدا از مجموع سخنگويان آن موجوديتي ندارد، گروهي از پژوهشگران كه به عنوان زبانشناسان آرمانگرا و يا زيباييگرا شناخته ميشدند بر اهميت هر فرد سخنگوي زبان در شكلگيري و پراكندگي هر نوع تغيير در زبان تاكيد ميگذارد. به عقيدهي آنان هر تغيير زباني از نوآوريهاي عادت زباني يك فرد آغاز ميشود و از اين راه آن نوآوريهايي كه به توسط ديگران تقليد ميشود تغييري را در زبان موجب ميگردد.
شايد نودستوريان نيز بر همين عقيده بودند ولي بر خلاف آنان كه تغيير در زبان را تنها يك ضرورت كور ميانگاشتند، آرمانگرايان بر نقش آگاهانهي فرد در جريان تغيير تاكيد ميگذاشتند. آرمانگرايان نودستوريان را به علت توجه زيادشان بر جنبههاي خودكار و پيشپا افتادهي زبان سرزنش ميكردند. آنان عنصر ادبي و زيبايي را در تحول زبان بسيار مؤثر ميدانستند.
منتقدان بر نظريات نودستوريان:
شوخارت
منتقداني هم در اين درگيري وجود داشتند كه برجستهترين آنها هوگو شوخارت بود. انتقاد شوخارت به ويژه متوجه اين اصل نودستوريان است كه ميگويد قوانين آوايي استثناناپذيرند. وي اصرار ميورزد كه در تلفظ فرد فرد سخنگويان مراتبِ عيني ازتنوع وجود دارد و نيز اينكه گفتار بسياري از سخنگويان حتي از آنچه هنجار سخن قلمداد ميشود مرتباً منحرف ميشود. شوخارت معتقد بود كه فكر قوانين آوايي استثناناپذير، در مفهومي كه نودستوريان از آن اراده ميكردند، فقط در بافت زبان به منزلهي نظامي همگن ميتواند معنا داشته باشد. امّا اگر شخص به دقت در جزئيات استعمال روزانهي زبان نظر كند، يعني همان كاري را كند كه نودستوريان مصراً به اشخاص توصيه ميكردند، در آن صورت، شخص دقيقاً به همان چيزي راه ميبرد كه شوخارت در نظر داشت؛ يعني درمييابد كه هيچ زباني يك نظام همگن نيست؛ و هر زبان شبكهي پيچيدهاي از زير نظامهاي به هم مربوط است كه در بسياري از بخشهاي خود گزينههاي درونسازي شدهي فراوان در اختيار ميگذارد.
ورنر و اصلاح قانونگريم:
اصلاح قانونگريم به دست دانشمند دانماركي، كارل آدالف ورنر، در سال 1875 انجام شد. همان طور كه ميدانيم قانونگريم بهطور جدي ناقص است. يك مشكل قانون مزبور اين واقعيت است كه همخوان كهن t در جايگاه ميان واكهاي گاهي به صورت همخوان ژرمني d ظاهر ميشود. مثل (Bruder به معناي برادر) كه در اين صورت با قانونگريم مطابقت ميكند. امّا گاهي نيز همخوان كهن به صورت t ظاهر ميشود مثل (Vater به معناي پدر) كه در اين صورت با قانونگريم در تعارض قرار ميگيرد.
ورنر متوجه شد كه اين اسثتنا امري صرفاً ظاهري است؛ چرا كه همخوان كهن مورد بحث هنگامي در جايگاه ميان واكهاي به صورت t ظاهر ميشود كه واكهي بعد از t حامل تكيهي كلمهي اصلي بوده باشد؛ حال آنكه همخوان ميان واكهاي d هنگامي پديدار ميشود كه تكيهي اصلي روي واكهي پيش از t بوده باشد. اين كشف به عنوان تاييدي ديگر بر درستي آراء نودستوريان سروصداي فراوان به پا كرد، زيرا كه از شمار استثناها ميكاست.
نظريهي موجي اشميت:
اشميت در سال 1872 در اثر خود نشان ميدهد كه تمامي قوانين آوايي شناخته شده در آن روزها، به لحاظ جغرافيايي محدودند و به عنوان يك اصل، هر قانون آوايي «قلمرو» خاص خود را دارد. اين نظريه در مقابل نظريهي شجرهنامهاي شلايخر، به نام نظريهي موجي اشميت (Schmidt Wave Theory) شناخته شده است. بنابراين به نظر ميرسد كه اين دو نظرگاه، يعني نظرگاه گويشي و نظرگاه زبان يكپارچه همراه با نظريههاي متقارن آنها يعني به ترتيب نظريه موجي و نظريه شجرهنامهاي، ممكن يكديگرند و هريك بخشي از واقعيت زباني را ميپوشاند.
ارزشيابي جنبش نودستوريان:
نودستوريان بيش از آنكه گسلي در فقهاللغهي تطبيقي قرن نوزدهم باشند، اوج آن بودند. در واقع نكته مهم اين نبود كه نودستوريان بر صحنه ظاهر شدند؛ بلكه آن بود كه فقهاللغهي تطبيقي با مسائلي فني و تجربي در ابعادي گسترده روبهرو بود و حل آن همه نيز از توان نودستوريان بيرون بود. به اين معنا كه، هر بررسي و تحليل رضايتبخش دربارهي تغييرهاي آوايي به برخورداري از دانشي استوار در زمينهي آواشناسي، به نظريهي معقولي در حوزهي واجشناسي و به سازوكارتحلیل و توصيفي در عرصهي زبانشناسي اجتماعي نياز دارد.
نودستوريان، تكيهي بيشتر بر صورتهاي واقعاً به اثبات رسيده را توصيه ميكردند و بر مطالعهي مشروح درا ينباره تاكيد مينمودند كه چگونه صورتهاي به اثبات رسيدهي مزبور به صورتهاي جديد تبديل شدهاند و مدعي بودند كه همهي زبانها تنها در درون افرادي ادامهي حيات پيدا ميكنند كه به كارشان ميبرند.
در مقابل از اطلاعات كافي دربارهي ساخت و نظام و همچنين از نگرشها و ساز و كارهاي جامعهشناختي بی بهره بودند. نودستوريان چيزانگاريهاي بيهوده نظير «روح ملت» يا «اندامواره زبان» را رد ميكردند و بازسازيهاي بيهودهي صورتهاي زباني، «آغازين» را مردود ميشمردند. همچنين اينان نظريهي «زبان به منزلهي يك اندامواره» را كنار نهادند و به جاي آن، نظريهاي را پيش نهادند كه ميگويد زبان در اذهان فرد فرد سخنگويان آن جاي دارد. به اين اعتبار، نودستوريان نمايندهي جنبشي در جهت اشاعهي برداشتي تحققيتر و واقعبنيادتر از علماند.
منابع:
تاریخ زبان شناسی- سورن
تاریخ مختصر زبان شناسی - رابینز
سیر زبان شناسی - مشکوه الدینی
نقش فرهنگ و نظریات آن در آموزش زبان خارجه
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم شهریور 1388 ساعت 11:37 شماره پست: 482
واضح است که علل موجد واقيت هاي زباني حقاً ماهيتي اجتماعي دارند . . . آنتوان ميه
وحید نوروزی عزیز از جمله دوستانی است که همیشه مطالب و مقالات خود را برای وبلاگ ارسال مینماید و من از این بابت از ایشان سپاسگزارم.
مقاله زیر با عنوان "فرهنگ و نقش آن در آموزش زبان خارجه" را آقای نوروزی برای وبلاگ ارسال نموده اند که خواندن آنرا به شما توصیه میکنم. من که از خواندن آن خیلی لذت بردم. برای همکاری و همفکری با آقای نوروزی حتما نظرات خود را نیز اعلام فرمایید.
چکيده :
نقش فرهنگ در آموزش زبانهاي خارجي از دير باز مورد بحث بوده و مطالب موافق و مخالف زيادي درباره آن نوشته شده است . عليرغم تعريفهاي زيادي که در اين زمينه شده است متاسفانه هنوز اين نکته اساسي در آموزش زبانهاي خارجي در کلاسهاي زبان ما مورد توجه قرار نگرفته است .
امروزه معلمان زبان در آموزش آوا ، واژه ها و گرامرها ، و غيره موفق بوده اند و توانسته اند به شاگردان خود درست سخن گفتن را بياموزند اما آيا مي توان بدون آشنايي به فرهنگ مردمي ديگر تسلط لازم را بر زبان آنها پيدا کرد ؟ در اين مقاله کوشيده شده اين موضوع را مورد بحث و حلاجي قرار داده و نظريات برخي از روانشناسان و زبانشناسان را مورد بررسي قرار دهيم.
چکيده :
نقش فرهنگ در آموزش زبانهاي خارجي از دير باز مورد بحث بوده و مطالب موافق و مخالف زيادي درباره آن نوشته شده است . عليرغم تعريفهاي زيادي که در اين زمينه شده است متاسفانه هنوز اين نکته اساسي در آموزش زبانهاي خارجي در کلاسهاي زبان ما مورد توجه قرار نگرفته است .
امروزه معلمان زبان در آموزش آوا ، واژه ها و گرامرها ، و غيره موفق بوده اند و توانسته اند به شاگردان خود درست سخن گفتن را بياموزند اما آيا مي توان بدون آشنايي به فرهنگ مردمي ديگر تسلط لازم را بر زبان آنها پيدا کرد ؟ در اين مقاله کوشيده شده اين موضوع را مورد بحث و حلاجي قرار داده و نظريات برخي از روانشناسان و زبانشناسان را مورد بررسي قرار دهيم.
واژگان کليدي :
واضح است که علل موجد واقيت هاي زباني حقاً ماهيتي اجتماعي دارند . . . آنتوان ميه
همانطوري که بحث شد نقش فرهنگ در آموزش زبان خارجي از دير باز مورد بحث بوده است . "جان ديويي" در کتاب معروفش معتقد است که
زبان اصولا پديده اي اجتماعي است و هرگز از اينرو نمي توان از حالت اجتماعي آنرا پديد آورده جدا باشد . يوان رن چائو تاکيد دارد که سخن
با رفتار آميخته است همانطوري که در کتاب تفکر و زبان دکتر باطني آمده است که گفتار کردار آدمي است در واقع سخن بالفعل کنش است .
فرهنگ در واقع بخش در هم تنيده اي از کنش هاي متقابل زبان و انديشه است . الگوهاي فرهنگي شناخت و رسومات گاهي اوقات صراحتا در زبان بيان شده اند . به عنوان مثال شيوه هائي ممکن است عاملي فرهنگي باشند . (( صراحت)) گفتاري برخي از فرهنگ ها را در نظر بگيريد : مثلا گفته مي شود در آمريکا مکالمات اتفاقي بيشتر با حفظ احترام همراه است ولي صراحت کمتري در آنها مشاهده مي شود تا در مکالمات يوناني ها .
به نظر نوستراد زبان وابسته به فرهنگ است و بدون توجه به روابط اجتماعي يک جامعه زباني که با زبان صورت مي پذيرد و نيز بدون توجه به فرهنگ جامعه که زبان بخشي از آن است ، درک مفاهيم زبان امکانپذير نيست . رابرت لادو در کتاب آموزش زبان معتقد است که زبان پاره اي از فرهنگ مردم و مهمترين وسيله براي ايجاد ارتباط ميان افراد اجتماع است و از اينرو زبان نه تنها بخشي از فرهنگ است ، بلکه براي ايجاد ارتباط ميان افراد اجتماع است و از اينرو زبان نه تنها بخشي از فرهنگ است ، بلکه اگر فرهنگ را شبکه اي در نظر بگيريم ، زبان پايه اساسي آنست به گونه اي که بخشهاي ديگر شبکه با کمک آن توصيف مي شود .
برخي معتقدند که زبان پديد ه اي است براي گسترش تمدن و فرهنگ مي باشد زيرا بوسيله زبان است که ميتوان علم و فن و آداب و رسوم را از نسلي به نسل ديگر انتقال داد . تحصيل هر گونه علم نيز بر عامل زبان مبتني است به همين سبب زبان آموزي پايه آموختن علوم و فنون مي باشد و به تجربه ثابت شده است که دانش آموزان و دانشجويان وقتي بهتر مي توانند درسهاي مختلف را ياد بگيرند که زبان را خوب آموخته باشند ، همچنين ، در آموزش هر گونه علم و فن ابتدا سعي مي کنند که داوطلبان را با زبان آن رشته آشنا کنند . به عقيده گروهي از روانشناسان زبان
ساختمان زبان يک فرد در ماهيت تفکر او نقش مهمي ايفا مي کند . به فرضيه ورف توجه کنيد: رو فرضيه ساپير-ورف فرضيه اي «قالب باور» بشمار مبرود که بر مبناي آن «زبان شکل دهنده انديشه است» (ورف، 1940: 117)، و در تضاد با ديدگاه کل گرايانه اي قرار دارد که معتقد است يک انديشه واحد را ميتوان به شکل هاي مختلف بيان نمود بي آنکه در محتواي اصلي آن تغييري پديد آيد. فرضيه ساپيرـورف را متشکل از دو اصل زيربنايي ميدانند: 1- «جبرگرايي در زبان»، يعني زبان تعيين کننده انديشه است، و 2- «نسبيت در زبان»، يعني زبان هاي متفاوت جهان بيني هاي مختلفي ايجاد مي کنند. جبرگرايي در زبان در افراطي ترين شکل خود بدين معني است که فرايندهاي شناختي در انسانها از يک ساختار همگاني منطقي که مقدم بر زبان و مستقل از آن باشد برخوردار نبوده، و عملکرد ذهن هر فرد و ادراک وي از جهان کاملا توسط ماهيت و الگوهاي زباني که وي به آن سخن ميگويد تعيين ميگردد. لازم به ذکر است که اين نسخه از فرضيه بدليل شواهد فراواني که در مقابل آن قرار دارد (مثلا امکان پذيري ترجمه از زباني به زبان ديگر که اين امکان در شکل افراطي فرضيه تا حد زيادي رد شده است) اکنون ديگر از مدافعان چنداني برخوردار نيست. افرادي که امروزه در زمينه شناخت بهتر فرضيه مزبور فعاليت مي کنند به نتايجي دست يافته اند که بطور چشمگيري راه را براي پذيرش نسخه اي ميانه رو از آن هموار ساخته است، نسخه اي که نه بر نفوذ کامل زبان بلکه بر تاثير نسبي آن بر انديشه مبتني است. يکي از شاخص هاي اصلي بررسي هاي جديد تأکيد فراوان بر انجام آزمايشاتي مستمر، دقيق و کنترل شده بويژه در زمينه شناخت رنگ، اصطلاحات خويشاوندي و نظاير آن و همچنين بررسي مفاهيمي چون فضا، زمان و شتاب در زبان هاي گوناگون براي ارزيابي تجربي فرضيه مزبور است. عليرغم ابهامات ناشي از ماهيت بسيار گسترده تعاريف ورف در اين زمينه، اغلب گفته مي شود که آراء وي از موضع متفکراني که انديشيدن را فرايندي کاملا زبانشناختي ميدانند و به بيان ديگر زبان و انديشه را يکي قلمداد ميکنند فاصله داشته است. از سوي ديگر «اصل نسبيت در زبان» مبتني بر اين امر است که زبان هاي مختلف جهان بيني هاي مختلفي ايجاد ميکنند. از اين ديد محدوديتي در تنوع ساختاري زبانها وجود ندارد و زبانها ميتوانند واقعيت هاي عيني و تجربي را به شيوه اي منحصر به خود تقسيم بندي، طبقه بندي و رمزگذاري نمايند. به عنوان مثال ممکن است زبان «الف» تمايزات و تقسيم بنديهايي در ارتباط با پديده هاي مختلف ايجاد نمايد که زبان «ب» فاقد آنها باشد. بدين ترتيب افرادي که به زبان «الف» سخن ميگويند براي ادراک پديده هايي که در مقوله تقسيم بندي ها و تمايزات زباني شان جاي ميگيرد از آمادگي يا استعداد افزون تري نسبت به سخنگويان به زبان «ب» برخوردار خواهند بود، زيرا اين پديده هاي تمايزيافته بطور طبيعي در طبقه بندي هاي موجود در زبان «الف» جا افتاده اند. از اين ديد به فرض اگر لازم باشد که «برف» در زباني به شکل هاي گوناگون طبقه بندي گردد، ادراک بدست آمده از آن نيز متفاوت با ادراک افرادي خواهد بود که چنين طبقه بندي اي در زبانشان وجود ندارد. به عبارت دقيق تر اگر در يک زبان براي مفهومي خاص واژه اي خاص وجود داشته باشد طبعا اشاره به آن مفهوم و يا ادراک بخش ها و ترکيب هايي از آن براي اهل زبان مزبور ساده تر خواهد بود تا براي کساني که زبانشان واژه اي مشخص براي آن مفهوم ندارد. همچنين ممکن است رنگ ها که در جهان واقعي بصورت پيوستار وجود دارند و نه بصورت تقطيع شده، در زبان هاي مختلف به صورت هاي متفاوتي جداسازي شوند که اين برش ها لزوما در تمامي زبان ها بر يکديگر منطبق نيستند. مثلا در زباني مانند زوني، از زبانهاي بومي آمريکا، واژگان جداگانه اي براي ايجاد تمايز ميان رنگهاي زرد و نارنجي وجود ندارد، حال آنکه اين دو در زبان انگليسي و بسياري از زبان هاي ديگر رنگ هايي جداگانه به شمار ميروند. نکته اصلي در اين نهفته است که بر مبناي شماري از آزمايشات تجربي انجام شده در اين زمينه، اين عدم تمايز زباني موجب گشته است تا بازشناسي برخي اشيايي که به اين رنگها هستند براي سخنگويان به زبان زوني در مقايسه با انگليسي زبانان دشوارتر باشد. عليرغم اشارات واژگاني اي از اين دست، در مجموع در فرضيه ساپيرـ ورف نفوذ ساختار زبان بر فرايند انديشيدن و شناخت مهمتر از ساير جنبه ها قلمداد ميشود، و تعاريف اين فرضيه عمدتا حول محور «ساختار نحوي زبان» (مجموعه اي از قواعد زباني و تمهيدات مرتبط با آن که ساخت انواع عبارات و جملات را امکان پذير ميسازد) به عنوان يک متغير مستقل بسيار مهم بنا شده اند. از اين ديد زبان ها ممکن است به لحاظ دستوري کاملا با يکديگر متفاوت باشند، و طبقه بندي هاي دستوري موجود در هريک از زبانها با برخورداري از نقشي دوگانه در آنِ واحد هم ادراک اهل آن زبان را از جهان هدايت ميکنند و هم آن را محدود ميسازند. به عنوان مثال ترتيب کلمات در جمله را در نظر مي گيريم. در فارسي ترتيب کلمات در قالب «S.O.V.» (فاعل، مفعول، فعل) و در انگليسي بصورت «S.V.O.» (فاعل، فعل ، مفعول) است. مطالعات ورف نشان داده است که بعضي از زبانهاي بومي آمريکايي، مثلا «هوپي»، فاقد برخي اجزاء زباني جداگانه همچون فاعل يا مسند بوده و يک رويداد را در قالب يک واژه واحد و بصورت يک کل يا تماميت يکپارچه بيان ميکنند(ورف،1940). بهمين ترتيب انواع تمايزات دستوري ظريف تر را ميتوان در ميان زبانهاي مختلف يافت. از اين رو هنگامي که به واسطه نظام دستوري يک زبان، جداسازي هاي مشخصي از قبيل جنسيت، زمان، اعداد، جاندار و بيجان بودن و نظاير آن به لحاظ کاربردي الزامي شمرده ميشوند، سخنگويان به آن زبان اساسا به دليلِ آگاهي از اين گونه تمايزات است که به آنها اشاره ميکنند، و در واقع بدين طريق مي آموزند که چگونه بايد در ارتباط با مقوله هايي از اين دست با جهان بيروني ارتباط برقرار کنند. مختصر آنکه چنين تمايزاتي مي توانند به توسعه صورت هاي شناختي و فرهنگي متفاوتي بينجامند. بطور کلي بيشتر نظريات ورف بر پايه تفاوتهاي دستوري و واژگاني اي بود که او درميان زبان «هوپي» و زبانهايي مانند انگليسي، فرانسـه و آلماني که وي آنهـا را « SAE » (ميانگين استاندارد اروپايي -Standard Average European) مي ناميد، مشاهده کرده بود. ورف زبانهاي SAE را فاقد اختلافات بنيادي با يکديگر به گونه اي که منجر به بروز تفاوتهاي فکري و شناختي مهمي در کاربران آنها شود ميدانست ( ورف،1940 ). در پژوهش هاي نوين در اين زمينه معناشناسي، استعاره و کاربرد شناسي زبان نيز مورد توجه فراوان قرار دارند. بطور کلي موارد عمده اختلاف ميان نسخه افراطي اين فرضيه با نسخه ميانه رو آن عبارتند از اينکه الف) زبان تنها قادر به تاثيرگذاري بر فرايند انديشه است و نقشي تعيين کننده در آن ندارد، ب) اين تاثيرگذاري روندي يک سويه نيست، بدين معني که نگرش ما به جهان نيز مي تواند در نوع زباني که بکار مي بريم موثر باشد و ازينرو رابطه اي دوجانبه ميان زبان و تفکر برقرار است. لازم به ذکر است که نسخه معاصر اين فرضيه بيش از آنکه بر جنبه هاي زبانشناختي محض بنا شده باشد بر زمينه اجتماعي کاربرد زبان به عنوان عاملي مؤثر بر انديشه تاکيد دارد.
ساپير همچنين در توجيه نظريه مربوط به رابطه فرهنگ و زبان خود مي گويد که لازمه درک يک شعر ساده صرفا دانستن معني واژه هاي آن نيست ، بلکه بايد با پديده هاي زندگي اجتماعي مردمي که مفاهيم واژه ها از آنها نشات گرفته اند آشنا بود . به سخن ديگر اينکه بدون آگاهي از الگوهاي زندگي اجتماعي يک جامعه زباني ، نمي توان به ارزشهاي واقعي و مفاهيم واژه ها پي برد . و بالاخره برو کسي معتقد است که زبان عنصر اساسي فرهنگ مردم است .
متاسفانه نقصيه هاي بسياري در آموزش اين بخش اساسي زبان در کلاسهاي ما به چشم مي خورد . به گفته نوستراد ما معلمان توانسته ايم بيان آواها ، واژه ها و جمله ها را به زبان آموز بياموزيم ، آنگونه که بدرستي سخن بگويد و حتي آنقدر پيش برويم که مطالب ادبي زبان خارجه را بخواند و بحث کند و نکته هاي زبان شناسنامه را برگزيند ، اما در آموزش يکي از جنبه هاي اساسي زبان يعني فرهنگ کوتاهي کرده ايم و اکنون زمان آن رسيده است که رفع اين نقصيه کنيم زيرا که براي ايجاد ارتباط درست و تفاهم از اهميت ويژه اي برخوردار است . برخي فرهنگ را هدف نهايي آموزش زبان تلقي کرده اند . کانتلت هدف از آموزش زبان انگليسي را ايجاد مهارت سخن گفتن با توجه به نظم آوايي و الگويي ساختار آن مي داند ، به گونه اي که اين مهارت بتواند نسبت به آداب و رسوم ، رفتار و بطور کلي فرهنگ مردم انگليسي زبان حسن تفاهم ايجاد کند ويدوسون يک قدم پيشتر مي رود و مي گويد که نه تنها هدف نهايي اينچنين است ، بلکه علت همه کوشهاي براي آموزش زبان انگليسي بعنوان زبان خارجه ايجاد حسن تفاهم نسبت به راه و رسم زندگي و فرهنگ اين جامعه زباني است . يادگيري زبان خارجي بدون آگاهي از نحوه زندگي مردمي که بدان سخن مي گويند ، زبان آموز را به ايجاد تفاهم رهنمون نمي سازد که خود در دنياي بسيار کوچک امروز مي تواند نقيصه عظيمي بشمار آيد . اين مطلبي است که نوستراد بيان مي کند و ادامه ميدهد که درک ادبيات نيز همانند زبان ، بدون آگاهي از فرهنگ امکان ندارد ، زيرا اگرچه چارچوب عناصر ادبيات جهاني است ، اما محتواي ساختاري و واژگاني ادبيات هر زباني ، حاوي ويژگيهايي از رفتارهاي جامعه زباني آنست که عدم آگاهي از اين ويژگيها ، درک مفاهيم ادبيات آن جامعه را مختل مي سازد . وي معتقد است که آگاهي از فرهنگ يک جامعه زباني ، انگيزش يادگيري زبان آن جامعه را تقويت مي کند . معلمان زبان چاره اي جز اين ندارند که همگام با آموزش زبان نکته هاي لطيف فرهنگي را با آن بياميزد ، اما بايد توجه داشته باشند که آموزش اين نکته ها دقيق و صحيح صورت گريرد تا زبان آموز تصوير درستي از افکار و. رفتار اجتماعي مردم آن جامعه زباني در ذهن خود بپروراند تا در رابطه ميان وي و مردم آن جامعه خدشه اي ايجاد نشود و به حسن تفاهم و درک صحيح فرهنگ و ادبيات جامعه بيگانه بيانجامد .
نلسون بروکس معتقد است که آموزش نکات فرهنگي بيش از آنچه که تاکنون تصور مي رفته اهميت دارد ، بويژه اگر هدف از آموزش زبان يادگيري نحوه ارتباط با سخن گويان آن باشد .به عقيده وي ، زبان آموز در کلاس درس ، براي اولين بار با بسياري از الگوهاي فرهنگي و اجتماعي زبان بيگانه مواجه مي شود و عکس العمل و برداشت وي از اين الگوها براي ايجاد ارتباط مناسب و درست حائز اهميت است . بنظر ندسيلي يادگيري الگوهاي زباني ، آگاهي از نظام اجتماعي سياسي ، مذهبي و اقتصادي جامعه را به دنبال ندارد و حال آنکه کلاسهاي آموزش زبان ميتواند وسيله مناسبي براي آگاهي از الگوهاي اجتماعي و فرهنگي جامعه زباني بيگانه باشد . به عقيده وي ايجاد ارتباط با سخن گويان زبان خارجه ، بدون آگاهي از فرهنگ آنان غير ممکن نيست ، اما معتقد است که با آموزش زبان ، ناگزير آموزش فرهنگ نيز صورت مي پذيرد ، زيرا که الگوهاي فرهنگي زمينه آموزش زبان همواره خودنمايي ميکند . اگر فرهنگ را از زبان جدا سازيم و يا اگر زباني را با فرهنگ زباني ديگر در آميزيم ، زبان آموز را با مفاهيم نادرست روبرو ساخته ايم و موجب سوء تفاهم شده ايم .
ويلکنينز هم معتقد است که اگر هدف نهايي آموزش زبان خارجي ايجاد ارتباط با خارجيان از طريق مطالعه آثار ادبي آنها ، سخن گفتن و مکاتبه با آنها و از قبيل است ، براي رسيدن به اين هدف ، مطالب درسي زبان آموزان بايد صرفا حاوي الگوهاي فرهنگي همان زبان خارجي باشد . اينکه نکته هاي فرهنگي چگونه بايد تدريس شود ، نظرات گوناگوني ارائه شده است . برخي معتقدند که مطالب فرهنگي ابتدا از طريق آشنا ساختن زبان آموز با نکته هاي فرهنگي زبان مادري وي ارائه شود . و برخي ديگر به انگيزش معتقدند .
نتيجه گيري :
از آنچه که بيان شد مي توان نتيجه گرفت که مطالب آموزش زماني براي زبان آموزان مفهوم خواهد داشت و انگيزش لازم را براي يادگيري در آنان ايجاد خواهد کرد ، که اولا بار فرهنگي داشته باشد ، و ثانيا نکته هاي فرهنگي زبان خارجي با مقايسه و مقابله نکته هاي فرهنگي زبان مادري تدريس شود .
Notes and Reference :
1. Dewey , John , My Pedagogic Creed , The school Journal 64, 1897.
2. Nostrand , Howard Lee . Describing and Teaching the sociocultural content of a foreign language .
3. Lado, Robert . Language Teaching . A scientific Approach . Georgetown university .
4. Sapir , Edward . Hypothesis in Language and Culture .
5. " اصل نسبيت ورف نوشته- باطني، محمد رضا،1373، زبان و تفکر، تهران، نشر فرهنگ معاصر، چاپ پنجم.
تبریک.......تبریک
+ نوشته شده در یکشنبه هشتم شهریور 1388 ساعت 12:0 شماره پست: 479
سلام
به همه دوستان عزیز که در کنکور موفق شدند از صمیم قلب تبریک میگم و امیدوارم تا دکتری همه با هم باشیم.
حتما حتما خبر قبولیتون را برای من ارسال کنید که واقعا خوشحال میشم.
من الان ۱۷ روزه ایران نیستم و امیدوارم با مطالب خیلی خوب برگردم. اینم یک عکس از چین...
نشست امروز شهرکتاب در باره رویکرد نشانه-معنا شناختی
+ نوشته شده در سه شنبه بیستم مرداد 1388 ساعت 9:59 شماره پست: 478
نشست امروز شهر کتاب را از دست ندهید
حميدرضا شعيري، كارشناس ارشد معناشناسي ادبي، در نشست اين
هفته شهر كتاب به موضوع «تحليل گفتمان: رويكرد نشانه ـ معناشناختي»
ميپردازد./
به گزارش خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا)،
مؤسسه فرهنگي شهر كتاب در ادامه سلسله نشستهاي هفتگي، در نشست اين هفته
خود به موضوع «تحليل گفتمان: رويكرد نشانه ـ معناشناختي» ميپردازد.
حميدرضا
شعيري، عضو انجمن بين المللي نشانه_معناشناسي فرانسه و دانشيار دانشگاه
تربيت مدرس، در اين نشست، علاوه بر طرح ويژگيهاي كنش گفتماني و مباني
نظري آن، مطالعه نقش گفتمان در معناسازي و ايجاد ارتباط پويا و سيال بين
ساحتهاي زبان را بررسي ميكند.
از شعيري تا به حال دو اثر با
نامهاي «مباني معناشناسي نوين» و «تجزيه و تحليل نشانه-معناشناختي
گفتمان» توسط انتشارات سمت چاپ شده است.
کتاب «تجزیه و تحلیل
نشانه: معناشناختی گفتمان» برای دانشجویان رشته آموزش زبان فرانسه در مقطع
کارشناسی ارشد به عنوان منبع اصلی درس «تجزیه و تحلیل کلام» تدوین و از
پنج فصل تشکیل شده است که عناوین آنها عبارتند از : گفتمان، بُعد شناختی
گفتمان، بُعد حسی ـ ادراکی گفتمان، بُعد عاطفی گفتمان و بُعد
زیباییشناختی گفتمان.
علاقهمندان براي حضور در اين نشست
ميتوانند ساعت 17 امروز(سهشنبه) به مركز فرهنگي شهركتاب واقع در خيابان
شهيد بهشتي، خيابان شهيد احمد قصير(بخارست)، نبش كوچه سوم مراجعه كنند.
آشنایی با استادان زبانشناسی(28)
+ نوشته شده در سه شنبه بیستم مرداد 1388 ساعت 9:43 شماره پست: 477
دکتر نادر جهانگیری؛ نگین زبانشناسی دانشگاه فردوسی
تنظیم: نیما فرید مجتهدی از وبسایت ورگ
نادر جهانگیری در هجدهم دیماه 1323 هجری شمسی متولد شد. پدرش کارمند
دارایی استان بود. دوره ابتدایی را در مدرسه تربیت رشت میگذراند که در
سال دوم ابتدایی پدرش را از دست داد. و بعد از فوت پدر با خانواده به
لاهیجان آمد و در محله جواهرپُشته ساکن شد وادامه دوره ابتدایی را در
مدرسه ایرانشهر به پایان رساند.
ایشان دوره متوسطه را در دبیرستان
عبدالرزاق فیاض لاهیجی میگذراند که درسال سوم متوسطه با خانواده به تهران
رفتند و در دبیرستان بابک تهران ادامه تحصیل داده و دوره متوسطه را به
پایان رساندند. بعد دررشته زبان وادبیات انگلیسی در دانشگاه تهران پذیرفته
شده و ازآن دانشگاه فارغالتحصیل شدند . پس از پایان خدمت نظام وظیفه، در
رشته زبانشناسی دانشگاه تهران موفق به کسب مدرک کارشناسی ارشد شدند.
در سال 1354 برای تکمیل تحصیلات به انگلستان رفته ودر دانشگاه لندن دکترای
خود را در رشته زبانشناسی اجتماعی اخذ نمودند. عنوان تز دکترای ایشان
«بررسی جنبههای اجتماعی و فرهنگی زبانها» بود. در سال 1359 به ایران
بازگشته و در دانشگاه فردوسی مشهد به عنوان استادیار گروه زبانشناسی
استخدام شدند. از سال 67- 66 فرصت مطالعاتی و تدریس در دانشگاه برکلی در
آمریکا برای ایشان فراهم شد، که ایشان طی یک سال در آنجا به تحقیق و
تدریس مشغول بودند. در سال 1998 توسط موسسه آمریکایی مارکوس در کتاب Who
is who?، ایشان به عنوان یکی از نخبهگان جهان از کشورایران انتخاب شدند.
این موسسه هر سال نخبهگان جهان را از کشورهای مختلف معرفی میکند.
در طول مدت تدریس در دانشگاه فردوسی، در دانشگاههای کشورهای آلمان،
آمریکا، انگلستان، تایلند، هند و ژاپن به دفعات ارائهدهنده مقالات و
سخنرانی بوده است.
از سال 1999 تا 2002 به دعوت دانشگاه توکیو (دانشکده مطالعات خارجی در
دانشگاه توکیو)، به مدت سه سال به تدریس زبانشناسی پرداختند و در بخش
مطالعات ایرانشناسی هم تدریس کردند. در مدت اقامت در ژاپن در دانشگاهای
هوکایدو، کیوتو و ایبارکی به سخنرانی و تدریس مشغول بودند. در این مدت در
موسسه تحقیقات آفریقا و آسیا در ژاپن نیز تدریس میکردند و کتاب سه جلدی
«گویش و لغتنامه گیلکی لاهیجانی» را بهوسیله موسسه مزبور چاپ کردند.
ایشان همچنین عضو انجمنهای علمی میباشند که مهمترین آنها بدين قرارند:
1. انجمن زبانشناسی بریتانیای کبیر
2. انجمن زبانشناسی آمریکا
3. who is who در جهان ، آمریکا برای 1997
4. آکادمی علوم نیویورک
5. بیوگرافی بین المللی از 1999
چند عنوان از نوشتههای دکتر نادر جهانگیری :
1. آواشناسی اکوستیک. دانشگاه فردوسی مشهد
2. فلسفه زبان (ترجمه) دانشگاه فردوسی مشهد
3. لغتنامه گیلکی - فارسی. مرکز مطالعات زبان وفرهنگ آسیا و آفریقا دانشگاه توکیو
4. مطالعه زبانشناسی اجتماعی فارسی در تهران . مرکز مطالعات زبان وفرهنگ آسیا و آفریقا دانشگاه توکیو
5. زبان بازتاب ، زمان ، فرهنگ و اندیشه. انتشارات آگاه
دکتر جهانگیری دارای دهها مقاله در مجلات داخلی و بین المللی و کنفرانسهای داخلی و خارجی میباشند.
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در جمعه شانزدهم مرداد 1388 ساعت 9:8 شماره پست: 473
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
ای زلیخا، دست از دامان یوسف باز کش...
امروز امیر در میخانه تویی تو فریاد رس این دل دیوانه تویی تو
مرغ دل ما را که به کس رام نگردد آرام تویی، دام تویی، دانه تویی تو
زبانشناسی در قلمرو نشانه شناسی
+ نوشته شده در چهارشنبه چهاردهم مرداد 1388 ساعت 15:42 شماره پست: 475
نوشتار زیر حاصل تلاش و همکاری دوست گرامی آقای امیر احمدی است. این مقاله را در ادامه مطلب بخوانید.
در اين جستار سعي بر آن است به صورت بسيار اجمالي به معرفي نشانه شناسي
بپردازيم ، سير مطالب به اين صورت خواهد بود كه ابتدا پس از ارائهي
پيشينه مختصري از شكل گيري نشانه شناسي به تعريف اساسي ترين مفهوم نشانه
شناسي كه همانا «نشانه» است بپردازيم البته تنها به آراء بنيانگذاران
نشانه شناسي اكتفا مي كنيم، سپس مفهوم «نشانه واقعي»تشريح مي شود و پس از آن مفاهيم «متن»و «رمزگان»به
زباني ساده و موجز بيان مي شود،پس از اين مرحله نظري؛ به برخي از حوزه هاي
فعاليت نشانه شناسي از قبيل «نشانه شناسي و مطالعات ادبي» كه البته در
اينجا به «نشانه شناسي شعر» و «مجاز» به عنوان يكي از آرايه هاي علم بيان پرداخته و در انتها با ذكر يك مثال ، «نشانه شناسي فرهنگي» معرفي مي شود ....
چكيده
در اين جستار سعي بر آن است به صورت بسيار اجمالي به معرفي نشانه شناسي بپردازيم ، سير مطالب به اين صورت خواهد بود كه ابتدا پس از ارائهي پيشينه مختصري از شكل گيري نشانه شناسي به تعريف اساسي ترين مفهوم نشانه شناسي كه همانا «نشانه» است بپردازيم البته تنها به آراء بنيانگذاران نشانه شناسي اكتفا مي كنيم، سپس مفهوم «نشانه واقعي»تشريح مي شود و پس از آن مفاهيم «متن»و «رمزگان»به زباني ساده و موجز بيان مي شود،پس از اين مرحله نظري؛ به برخي از حوزه هاي فعاليت نشانه شناسي از قبيل «نشانه شناسي و مطالعات ادبي» كه البته در اينجا به «نشانه شناسي شعر» و «مجاز» به عنوان يكي از آرايه هاي علم بيان پرداخته و در انتها با ذكر يك مثال ، «نشانه شناسي فرهنگي» معرفي مي شود .
پيشينه
“ فردينان دو سوسور در دوره زبانشناسي عمومي (1983) شكل گيري علمي را پيش بيني ميكند كه او آنرا semilogy يا نشانه شناسي مي نامد بي ترديد مي توان گفت از همان زمان انتشار كتاب دوره زبانشناسي عمومي و با بحث هايي كه سوسور در مورد دلالت،دال،مدلول،نشانه،نظام زبان،قراردادي بودن نشانه هاي زباني ،تمايزي بودن معني در نظام،همزمان بودن نظام زبان و غيره پيش مي كشد بنيادهاي اوليه علم نشانه شناسي گذاشته شده است، هرچند سوسور احتمال شكل گيري آن را در آينده مطرح مي كند.تقريبا همزمان با سوسور در آن سوي اقيانوس اطلس در آمريكا ، منطق داني به نام چارلز ساندرز پيرس نيز روي طرح نشانه شناسي يا آن طور كه او ناميد semiotics كار مي كرد .پيرس نيز در مطالعه عوامل دخيل در دلالت ،يعني بازنمون،تفسير و موضوع و همچنين طبقه بندي نشانه ها به نشانه هاي شمايلي ، نمايه اي،و نمادين مطالب بسيار ارزشمندي نوشت كه آنها نيز ازمتون بنيادي نشانه شناسي تلقي مي شود . راه اين دو بنيانگذار را ديگراني در طول قرن بيستم ادامه دادند.سنت نشانه شناسي سوسوري توسط انديشمنداني چون يلمزلف،ياكوبسن،بارت،كريستوا و بودريار ادامه پيدا كرد ، و راه نشانه شناسي پيرسي را نيز متفكراني چون موريس،ريچاردز،آگدن،سبئوك و ديگران ادامه دادند و نشانه شناساني چون اكو نيز از دستاوردهاي هر دو شاخه ي عمده نشانه شناسي در تحليل هاي خود بهره گرفتند و سرانجام همان طور پيش بيني شده بود امروز ديگر حوزه اي به نام «نشانه شناسي»تثبيت شده است.”
” اما تا كنون درباره نشانه شناسي و نشانه در زمينه هاي گوناگون و بسيار بحث شده است . پیرس انواع نشانه را شمایل و نمایه و نماد برشمرده و مثلث نشانه را مرکب از سه جزء صورت و فحوا و شيء دانسته است: دانیل چاندلر نسخه ديگري از « مثلث نشانه شناختی»را، به نقل از وینفرید انت ، با عناوین بردار یا محمل نشانه و معنی و مصداق عرضه کرده است ؛ آگدن و ریچاردز نشانه را به مئلثی معنایی تعبیر کرده اند که شامل تصور ذهنی و مصداق و نماد است؛ الگوی معنایی فرگه ، شامل مصداق و نشانه و معناو تصور، چهارضلعي است؛ سوسور رابطه دو بعدی نشانه زبانی و رابطه دال (صورت یا تصویر ذهنی) و مدلول(معني یا مفهرم) را طرح کرده است؛ طرح چهاربعدی كريستين متز نظریه پرداز فیلم، مدلول (سطح محتوا) و دال (سطح بیان) را در برمی کیرد؛ مدلول جوهر و صورت محتوا را در بر دارد و دال جوهر و صورت بیان را؛ گونتركرس و تئووان ليوون بر اساس سه فرا نقش اساسي مایکل هلیدی- فرانقش انديشگاني،بينافردي و متني- نشانه را توصیف می کنند؛ مربع یا دستگاه متناظر نشانه يا ، به عبارتي،مربع نشانه شناختي گريما، ، از چهار جزء تشكيل مي شود: گفته و نفي گفته ، متقابل گفته و نفي متقابل گفته.به اين ترتيب معناي هر نشانه در نظامي تقابلي مشخص مي شود ؛ مثلا ساختار بنيادي دلالت در مدخل واژگاني «زيبا»در دستگاهي چهار عضوي (زيبا/زشت،نازيبا/ نازشت) عمل مي كند.درآثار پست مدرن ، برخلاف طرح سوسور ، امكان جدايي دال از مدلول وجود دارد :لاكان از«سريدن پيوسته مدلول به زير دال» سخن مي گويد؛ دريدا به بازي آزادانه دالها اشاره مي كند و اينكه دالها سخت به مدلولهايشان نچسبيده اند و در ارجاع نامتناهي دال به مدلول ، به فراتر از خودشان ، به ديگر دالها ، اشاره مي كنند؛ افرادي چون پولارد و سگ نيز نشانه واژگاني سوسوري را تا حد نشانه جمله اي و متني و حتي فراتر از آن گسترش داده اند. علاوه بر اين ، نشانه شناسي تنها در ارتباط با زبان مطرح نيست ؛ بلكه مي توان آن را بر اساس الگوي كريستال مطابق نمودار صفحه بعد تقسيم بندي كرد. همان طور كه مشخص است،نشانه مطابق با دستگاه حواس پنجگانه بشر عمل مي كنند.شايد در سطحي متعالي و برتر و به اصطلاح عرفاني نيز بتوان نشانه هايي از نوع ديگر يافت؛ اما در اينجا ، به همين پنج نوع اصلي ، يعني آنچه مشهود و محسوس است بسنده مي كنيم. گفتني است كه نشانه هاي ديداري،بسودني،بوييدني،چشيدني مربوط به زبان جسماني (ارتباط غير كلامي) است.”
همانطور كه به اختصار بيان شد تعاريف و آراء گوناگوني از مفهوم نشانه و نشانه شناسي وجود دارد كه از حوصله اين مختصر خارج است ، پس به ناچار تنها به مفهوم نشانه از منظر بنيانگذاران علم نشانه شناسي يعني سوسور و پيرس اكتفا مي كنيم.
نشانه از ديدگاه سوسور
سوسور الگويي “دو وجهي“ يا دو قسمتي از نشانه ارائه مي نمايد ، از ديد او نشانه تشكيل شده است از :
- دال ، تصور صوتي ، صوت
- مدلول ، تصور مفهومي ، يا مفهومي كه دال به آن دلالت مي كند.
مي توان مفاهيم فوق را به اين شكل نشان داد :
شكل فوق ساختار دروني نشانه را نشان مي دهد كه مي توان به اين صورت آن را تشريح كرد: ” رابطه بين دال و مدلول را اصطلاحا دلالت مي نامند و اين رابطه در نمودار سوسوري با پيكان مشخص شده است علاوه بر پيكان ها خطي افقي در اين نمودار ديده مي شود كه دو عنصر دروني نشانه را از هم جدا مي كند.نشانه ها حاصل انطباق اين دو عنصر يعني دال و مدلول هستند .سوسور تاكيد كرده است كه صدا و انديشه (يا دال و مدلول) درست مانند دو روي يك برگ كاغذ از هم جدايي ناپذيرند .اين دو سوي نشانه به واسطه يك پيوند متداعي ارتباط تنگاتنگ ذهني دارند و هريك آن ديگري را راه مي اندازد. وجود خط افقي و تقابلي كه در نمودار وجود دارد نشانگر آن است كه دال و مدلول را مي توان براي مقاصد تحليلي از هم متمايز كرد“
به عنوان يك مثال زباني كلمه « باز» (وقتي كه در ورودي يك فروشگاه با آن برخورد مي كنيم) نشانه اي است مركب از :
يك دال :كلمه « باز »
يك مدلول ( مفهوم) : كه فروشگاه براي خريد باز است .
براي روشن شدن مفهوم دال و مدلول مي توان اينگونه گفت : ما مي توانيم « اسب » را به هر شكلي كه بخواهيم تلفظ كنيم ، به شرط اينكه خود و مخاطبمان احساس كنيم كه واژه « اسب » را تلفظ كرده ايم . پس ما دو « اسب » داريم : يكي آنچه زنجيره اي از اصوات است و هر بار كه تلفظ مي كنيم به لحاظ فيزيكي با دفعات قبل و بعد تفاوت مي كند و دومي آنچه در نظام زبان مطرح مي شود و در تقابل با واحدهاي ديگر اين نظام است.سوسور « اسب » دوم را تصور صوتي (sound Image) ما از « اسب » اول مي داند و آن را دال مي نامد ، پس دال پديده اي ذهني است و در اصل، تصوري است كه ما از اصوات تشكيل دهنده « اسب » در ذهن داريم . حال به سراغ چيزي مي رويم كه در جهان خارج وجود دارد و ما آن را « اسب » مي ناميم .ميليونها نوع از اين حيوان با شكل و قيافه هاي مختلف ، اندازه ها و رنگهاي مختلف ، از دهها نژاد در اين سو آن سوي جهان وجود دارد كه هيچ يك شبيه به آن يكي نيست اما ما تمامي اين « اسب » هاي جهان اطرافمان را « اسب » مي ناميم زيرا اين مصداقهاي جهان خارج در ذهن ما تصويري را پديد مي آورند كه با تصويري كه از پديده هاي ديگر داريم در تقابل است سوسور اين تصور معنايي را مدلول مي نامد . پس دال را نبايد با صوت اشتباه گرفت و مدلول هم همان مصداق جهان خارج نيست ، بلكه دال و مدلول تصورهاي ذهني است كه به نظام زبان تعلق دارند.سوسور پيوند اين دو را نشانه زباني مي نامد.هر نشانه زباني در تقابل با ديگر نشانه هاي زباني است .هر دال به چيزي غير از خود دلالتمي كند كه مدلول آن دال ناميده مي شود و به همين دليل زبان را مي توان نظامي نشانه شناختي دانست ، واحدهاي اين نظام ، يعني همين نشانه هاي زباني ، ماهيتي اختياري دارند به اين معنا كه هر دال ممكن است به مدلول ديگري پيوند خورده باشد . نشانه هاي زباني قراردادي اند .سخنگويان به هر زبان پس از پيوند ميان يك دال و مدلول خود را موظف مي بينند كه براي ايجاد ارتباط با يكديگر اين پيوند را حفظ كنند مسلما اين پيوند در مقابل زمان مقاوم نيست و همين امر اسباب تحول زبان را فراهم مي آورد.
تا اينجا درباره ساختار دروني نشانه صحبت كرديم.حال اجازه دهيد به جايگاه نشانه د ركليت نظام زبان از ديد سوسور بپردازيم. از ديد سوسور نشانه ها در اصل به يكديگر ارجاع مي دهند.در نظام زبان “ همه چيز وابسته به روابط است”.هيچ نشانه اي قائم بر خود معني پيدا نمي كند ، بلكه ارزش آن ناشي از رابطه ي آن با نشانه هاي ديگر است. هم دال و هم مدلول مفاهيمي تقابلي و مبتني بر جايگاه و رابطه اشان با ديگر اجزاي نظام هستند. در نظام زبان با دو رابطه روبرو هستيم يكي رابطه اي ايجابي كه درون نشانه ،بين دال و مدلول برقرار است و ديگري رابطه اي سلبي كه بين نشانه ها و درون نظام عمل مي كند.رابطه اول را اصطلاحا «دلالت» و رابطه دوم، رابطه اي افتراقي كه مولد ارزش نشانه است.
نشانه از ديدگاه پيرس
تقريبا در همان دوراني كه سوسور الگوي خود را از نشانه، نشانه شناسي و روش شناسي ساختگرا را تدوين مي كرد در آن سوي اقيانوس اطلس چارلز ساندرز پيرس ، فيلسوف پراگماتيست و منطق دان ، مستقل از سوسور مشغول تدوين الگوي خود از نشانه ، نشانه شناسي و طبق بندي انواع نشانه بود. برخلاف الگوي سوسوري نشانه كه قالب دوگانه خود بسنده را داراست پيرس الگوي سه وجهي را معرفي مي كند.
بازنمون : صورتي كه نشانه به خود مي گيرد
تفسير : معنايي كه از نشانه حاصل مي شود
موضوع : كه نشانه به آن ارجاع مي دهد.
تعامل بين بازنمون،موضوع و تفسير را براي «نشانگي23» (كه شايد بتوان آن را كليت فرآيند معني سازي ناميد) ناميده است.
مثال: بر اساس الگوي پيرس از نشانه ، چراغ راهنمايي كه سر چهارراه ها قراردارد ، بازنمون است، توقف خودروها آبژه يا موضوع آن است و اين فكر كه چراغ قرمز به معني آن است كه خودروها بايد متوقف شوند تفسير آن است. اگر بخواهيم تا اين مقطع الگوي پيرس را با سوسور مقايسه كنيم بايد بگوييم كه در الگوي پيرس شاهد وجود موضوع {آبژه} هستيم كه در الگوي سوسوري جايي به آن داده نشده است. بازنمون كم و بيش مشابه دال سوسوري است و تفسير نيز بي شباهت به مدلولسوسوري نيست.ديدگاه هاي متفاوتي كه اغلب با نام « مثلث معنايي» خوانده شده اند ، متاثر از نظريه پيرس مطرح شده اند.مهم ترين آن ها مثلث معنايي آگدن و ريچاردز است كه در واقع فقط واژگان پيرسي را تغيير داده است.
پيرس يك تقسيم بندي سه گانه اي از نشانه ارائه مي دهد كه بصور عام و كلي مي توان مطابق سطور ذيل آن را تشريح كرد :
v نماد: در نماد نشانه مشابه موضوعش نيست بلكه بر اساس رابطه اي دلبخواهي يا كاملا قراردادي به موضوع دلالت مي كند؛به عبارت ديگر بايد آن را ياد گرفت. ازجمله نشانه هاي نمادين مي توان به زبان به طور عام (به علاوه ي زبانهاي خاص،حروف الفبا،نشانه هاي سجاوندي،واژه ها، عبارات، جمله ها)،علامتهاي زبان مرس ،چراغ هاي راهنمايي،پرچمهاي ملي و ... اشاره كرد.
v شمايل: در نشانه هاي شمايلي رابطه ي نشانه و موضوعش مبتني بر تشابه است. براي مثال مي توان از عكس،كاریكاتور،ماكت،نام آواها،استعاره ها،كاربرد صداهاي «واقعي» در موسيقي، جلوه هاي صوتي در نمايش هاي راديويي و ... نام برد.
v نمايه : نشانه هاي نمايه اي دلبخواهي نيستند بلكه مستقيما به طريق (فيزيكي يا علي) به موضوعشان وابسته اند.مانند نشانه هاي طبيعي (دود،رعد،جاي پا،پژواك صدا،بوهاي غير تركيبي و طعم ها)،نشانگان پزشكي(درد،ضربان قلب،خارش)،ابزارهاي اندازه گيري(بادنما،دماسنج،ساعت و مشابه آن) و مواردي چون عكس ، فيلم،نماي ويديويي يا تلويزيوني،صداي ضبط شده روي نوار و سرانجام شاخص ها در زبان مانند(ضماير شخصي،قيدهاي مكان و زمان) را مي توان از جمله نشانه هاي نمايه اي دانست.
مقايسه اجمالي نظرات پيرس و سوسور
در اين بخش تنها به چند اختلاف آن هم به صورت كلي پرداخته مي شود. اختلاف دو بنيانگذار نشانه شناسي جديد در اصل از تفاوت نگاه آنها نسبت به ماهيت و كاركرد نشانه شناسي ناشي مي شود . نشانه شناسي پيرس رنگ فلسفي داشت و كمتر بر زبانشناسي تاثير نهاد و نشانه شناسي سوسورعملا به بزرگترين مكتب زبانشناسي تبديل شد و در شناسايي زبان نقش عمده اي را ايفا كرد .پيرس به تنوع نشانه ها اعتراف دارد و صرفا به نشانه هاي زباني نپرداخته است در مقابل سوسور به نشانه زباني پرداخته است و از اين رو، نشانه شناسي او بيشتر صورت زبانشناسي به خود گرفته است.نظريه نشانه شناسي پيرس به طور كلي بر تحليل تفكر بنا شده است نه بر تحليل زبان.
نشانه واقعي Sign Proper
اگر بر حسب اين واقعيت كه هر چيزي مي تواند به چيز ديگر دلالت كند بخواهيم قلمرو نشانه شناسي را مشخص كنيم ؛ نشانه شناسي به دانش سلطه جويي بدل مي شود كه نه تنها زبانشناسي ،بلكه فيزيك و شيمي و ساير علوم حتي فنوني چون پزشكي را در بر مي گيرد.به همين دليل به نظر مي رسد كه نشانه شناسي را بايد دانش مطالعه نشانه هاي واقعي دانست يعني نشانه هايي كه پيوند ميان دال و مدلولشان قراردادي و اختياري باشد و نماد تلقي شود.در اصل نشانه اي واقعي است كه بر اساس الگوي ارغنون بولر در آنٍ واحد سه نقش نماد،نشان و علامت را داشته باشد. يعني بتواند :
ü نقش نماد (Symbol) را ايفا كند . يعني به موضوعي در جهان خارج دلالت كند
ü بايد نقش نشان(Signal) را ايفا كند ،يعني از طريق آن نشانه بتوان اطلاعاتي در باره فرستنده كسب كرد.
ü بايد نقش علامت(Symptom) را داشته باشد . يعني گيرنده را وادار سازد تا آن نشانه را تعبير كند يا واكنشي در برابرش نشان دهد.
پيامد اين تقسيم بندي آن است كه نشانه واقعي موضوع اصلي نشانه شناسي است.نشانه واقعي يعني همان نشانه اي كه رابطه ميان دال و مدلولش اختياري يا قراردادي است،در كانون حوزه نشانه شناسي قرارمي گيرد .
حوزه فعاليت نشانه شناسي كجاست؟
براي پاسخگويي به اين سوال ابتدا بايد مفاهيمي چون «متن» و « رمزگان » را بيان كرد تا با در نظر گرفتن آنها بتوان حوزه فعاليت اين علم را رصد كرد.
رمزگان
مفهوم رمز (Code) در نشانه شناسي بسيار بنيادي است.سوسور با رمزگان زباني سر و كار داشت و تاكيد مي كرد كه نشانه ها به تنهايي معنا دار نيستند و فقط وقتي كه در ارتباط با يكديگر ند تفسيرپذير مي باشند. ياكوبسن از ديگر زبانشناسان ساختگرا بود كه تاكيد داشت توليد و تفسير متن به وجود رمزگان يا قراردادهاي ارتباطي بستگي دارد بنابراين معناي نشانه به رمزي كه در آن قرارگرفته بستگي دارد.رمزگان چارچوبي را به وجود مي آورد كه در آن نشانه ها معني مي يابند. در واقع نمي توان چيزي را كه در قلمرو رمزگان نيست نشانه ناميد به علاوه اگر رابطه ميان دال و مدلول را اختياري فرض كنيم آن گاه روشن است كه تفسير معاني مرسوم نشانه ها مستلزم آشنايي با مجموعه هاي مناسبي از قراردادها مي باشد.رمزگان نشانه ها را به نظامهاي معنادار بدل مي كند و بدين ترتيب باعث ايجاد رابطه ميان دال و مدلول مي باشد.
انواع رمزگان
نشانه شناسان به دنبال درك رمزگان و قواعد ضمني و محدوديتهايي هستند كه در فرآيند توليد و تفسير معناي هر رمز وجود دارد، آن ها دريافتند كه تقسيم رمزگان در گروههاي مختلف مي تواند مفيد باشد تقسيم بنديهاي گوناگوني از رمزگان وجود دارد كه به ذكر آنچه كه چندلر به آن اشاره كرده مي پردازيم.
رمزگان اجتماعي
زبان گفتاري (زيررمزگان هاي آواشناختي،نحوي،واژگاني،عروضي و فرازباني)
رمزگان بدني ( تماس بدني ،مجاورت،جهت فيزيكي،ظاهر،حالات چهره،نگاه حركات سر و اطوار)
رمزگان مربوط به كالا (مد،لباس،ماشين)
رمزگان رفتاري (آداب و رسوم،تشريفات،ايفاي نقش، بازی ها)
رمزگان متني
رمزگان علمي(شامل رياضيات) ؛
رمزگانهاي زيباشناختي درمحدوده هنرهاي گوناگون (شعر،نمايش،نقاشي،پيكرتراشي،موسيقي و غيره ) شامل كلاسيسیسم ،رمانتيسيسم،رئاليسم ؛
رمزگان ژانري،بلاغي و سبكي : تفسير،استدلال،توصيف،روايت و غيره ؛
رمزگان رسانه هاي ارتباط جمعي شامل رمزگان عكاسي،تلويزيوني،فيلمی،راديویی و مطبوعاتي که هم فنی و هم قراردادیهستند (صفحه آرایی)
رمزگان تفسيري
رمزگان ادراكي : مانند درك بصري (توجه داشته باشيد كه اين رمز فرض را براي ارتباطات نیت مند نمی گیرند)
رمزگان ايدئولوژيك: به طور گسترده شامل رمزگاني براي «رمز گذاري» و «رمزگشايي» متون است. در اين مورد مي توان « -ايسم» ها را فهرست كرد،فمينيسم،نژادپرستي،ماترياليسم،كاپيتاليسم،پيشرفت گرايي
متن
اصطلاح متن در علم نشانه شناسي بسيار گسترده و پيچيده مي باشد خاصه آن زمان كه با اصطلاحي ديگر چون « بافت» در مقام مقايسه و تحليل قرار مي گيرد تفاوتهاي ظريفي كه برگرفته از نگاهي عالمانه و موشكافانه ميان آن دو است را نمايان مي سازد البته تشریح هر یک از این دو مطلب آن هم به صورت مبسوط که بتوان حق مطلب را ادا کرد از حوصله این مختصر خارج است لذا به تعریفی نه چندان کامل اما راهگشا در کمک به ارائه مطالب آتی در این مختصر اکتفا می نماییم.
متن شبکه ای باز است از لایه های متنی متفاوت که خود حاصل رمزگانهای متفاوتی است. و به صورت بسیار اجمالی می توان اینگونه بیان کرد که متن در بافت تحقق پیدا می کند و بافت پیوسته متن را می آفریند.38
حال پس بیان برخی مفاهیم نظری که البته بسیاری از مطالب به علت محدودیت های فراوان از ذکر آن خودداری شد به بررسی برخی حوزه های نشانه شناسی به شرح ذیل می پردازیم . در این بخش که می توان از آن به عنوان بخش دوم یاد کرد ابتدا به بحث نشانه شناسی و مطالعات ادبی (تشریح مختصر مفهوم مجاز از علم بیان ) بسنده کرده و در بحث بعدی رویکردی نشانه شناسانه به شعر خواهیم داشت و نکاتی را بیان می داریم و در پایان با ذکر یک مثال سعی در معرفی نشانه شناسی فرهنگی خواهیم داشت.
نشانه شناسی و مطالعات ادبی
بیشتر نشانه شناسان معاصر مطالعه استعاره ، مجاز ، مجاز مرسل ، کنایه و یا دست کم برخی از ویژگیهای آنها را در قلمرو نشانه شناسی می دانند البته این مفاهیم موضوعاتی است که در علم بیان به آنها پرداخته می شود.قبل از ورود به بحث در خصوص این مفاهیم ابتدا به معرفی اجمالی علم بیان می پردازیم و سپس مجاز را مورد بررسی قرار می دهیم .
بحث از تصویرهای شاعرانه موضوع علم بیان است.در قدیم بررسی این تصویرها را در چهار مقوله مجاز،تشبیه،استعاره و کنایه محدود کرده بودند؛اما امروزه تصویرهای دیگری هم در علم بیان مطرح است از قبیل : اسطوره،سمبل،آرکی تایپ.آفرینندگان آثار ادبی در زبان (لفظ و معنی) نقاشی می کنند. باری مطالعه این نقاشی ها ست که موضوع علم بیان است، نقاشی با تشبیه ، نقاشی با استعاره ... و بيان بررسی ادای معنای واحد به طرق مختلف است مشروط بر اینکه اختلاف آن طرق مبتنی بر تخییل باشدیعنی لغات و عبارات به لحاظ تخییل (تصویر) نسبت به هم متفاوت باشند.39
مجاز
مجاز یعنی لفظی است که در معنی غیر حقیقی خود بکار می رود . رابطه معنایی میان معنی حقیقی و معنی مجازی « علاقه » نامیده می شود و انواع مجاز بر حسب نوع این « علاقه » طبقه بندی می گردد. حال با این تعریف کوتاه به بررسی مفهوم مجاز می پردازیم.
· علاقه کلیت و جزئیت ؛ یعنی ذکر کل و اراده جزء و ذکر جزء و اراده کل : « برآشفت ایران(ایرانیان) و برخاست گرد» ؛ « عینکم(شیشه عینکم) تار شده» ؛ « لطفا آن کاست(دستگاه ضبط صوت) را روشن کن» ؛ « پایم(رانمدرد می کند»
· علاقه ظرف و مظروف ؛ یعنی ذکر ظرف و اراده مظروف و ذکر مظروف و اراده ظرف : « بپا سوپ (ظرف سوپاز دستت نیفته» ؛ « خانه(هوای داخل خانه) تان خیلی سرده»
· علاقه لازم و ملزومیت ؛ یعنی کاربرد لازم و ملزوم به جای یکدیگر : « نشسته بود و خیره به مهتاب (ماه) نگاه می کرد» ؛ « بنشین آتش(حرارت آتش) گرمت کند»
· علاقه سببیت ؛ یعنی کاربرد علت به جای معلول یا برعکس : « قربانت برم یک دست (زور) بزن به این ماشین روشنش کنیم» ؛ « آدم گردن کلفت(قوی هیکل) می خواهد که باهاش دعوا کند»
· علاقه عموم و خصوص ؛ یعنی ذکر عام و اراده خاص و ذکر عام و اراده خاص : « شاه (محمد رضا شاه) رفت» ؛ « ما ابن سینا(فیلسوف و متفکر) فراوان داریم»
· علاقه ماکان و یکون ؛ یعنی به کار بردن حال و وضعیت گذشته چیزی به جای حال و وضع کنونی آن و یا برعکس : « دانشجو (کسی که روزی دانشجو بوده) همیشه احترام استادش را دارد» ؛ « پسرم دکتر(دانشجوی پزشکی)شده»
· علاقه جنس ؛ در این رابطه معنایی جنس چیزی را می گویند و خود آن چیز را اراده می کنند: « طلاهایش (اشیاء از جنس طلا) را فروخت»
· علاقه صفت و موصوف ؛ یعنی کاربرد صفت به جای موصوف: « جوان (ای مرد جوان) خدا حفظت کند»
· علاقه مضاف و مضاف الیه ؛ یعنی کاربرد مضاف یا مضاف الیه به جای «مضاف و مضاف الیه»: « به هوشنگ (خانه هوشنگ) زنگ زدم»
· علاقه مجاورت ؛ یعنی آنکه واژه ای به سبب مجاورت به جای واژه دیگر به کار می رود:«دلم می خواست می رفتیم امام رضا (مشهد) »
درآمدی بر نشانه شناسی شعر
لیچ در رویکردی زبان شناختی به بررسی شعر انگلیسی ، هنجارگریزی را از ابزار شعر آفرینی و قاعده افزایی را از اسباب نظم آفرینی می داند و طرح هشت نوع هنجارگریزی می پردازد که عبارت است از نحوی،واژگانی،زمانی،معنایی،سبکی،نوشتاری،گویشی،آوایی.لیچ هنجارگریزی و قاعده افزایی را دو مجرای اصلی برای برجسته سازی بر می شمرد. با وام گیری از عبارت هنجارگریزی معنایی لیچ می توانیم همین مطلب را به این شکل بیان کنیم که عامل اصلی شعرآفرینی ،هنجارگریزی معنایی است و این هنجارگریزی معنایی است که نشانه های زبانی را به کلی از قید مدلول های آشنا و پذیرفته شده اشان در نقش ارجاعی جدا می کندو به دال ها استقلال نشانه شناختی می دهدو معنا را برای همیشه به تعویق می اندازد.
هنجارگریزی معنایی یعنی تخطی از معیارهای معنایی تعیین کننده هم آیی واژگان ،تخطی از مشخصه های معنایی حاکم بر کاربرد واژگان در زبان معیار و در نقش ارجاعی زبان. مثال : فعل خواندن را در نظر بگیرید این فعل دو ظرفیتی است و فاعلی می خواهد با مشخصه [انسان+] و [با سواد+] و مفعولی می خواهد با مشخصه [نوشتار+] .حال اگر كسي در نقش ارجاعي آن «اتومبيلم جاده را مي خواند » با آنكه جمله اي توليد شده است كه به لحاظ نحوي بي اشكال است اما از آنجاكه محدوديتهاي هم آيي واژگان رعايت نشده است جمله توليد شده در نقش و يا كاربرد استعاري زبان دال ها از قيد مشخصه هاي ثابت و تغيير ناپذيري كه در نقش ارجاعي زمين گيرشان كرده است رها مي شوند و به سيلان در مي آيند.
تجريد گرايي: يعني دادن مشخصه ي [مجرد+] به واژه اي كه در كاربرد ارجاعي اش [مجرد-] يا به عبارتي [ملموس+] است به طور مثال در اشعار ذيل:
شايد زندگي ام در جاي گم شده اي نوسان داشت / و من انعكاسي بودم / كه بيخودانه همه ي خلوت را بهم مي زد (سپهري)
« و من انعكاسي بودم » نمونه اي از تجريد گرايي به تعبيري است كه ما مطرح كرده ايم.
آن نه زلف است و بنا گوش كه روزست و شبست وان نه بالاي صنوبر كه درخت رطبست
در مصرع اول بيت فوق نيز تشبيه « زلف » و « بناگوش » به « روز و شب » نمونه اي از تجريد گرايي است.
به نظر روشن است كه تجسم گرايي عكس تجريد گرايي است.و بر اساس الگويي كه ما ارائه داده ايم به زير بخشهاي « جاندار پنداري » و « سيال پنداري » و « جسم پنداري » تقسيم مي شود.
ü جاندار پنداري : قايل شدن مشخصه ي [جاندار+] براي آنچه [جاندار-] است « جاندار پنداري »تلقي مي شود. با اين فرض كه « جاندار »نسبت به «گياه» و «حيوان» (در اينسطح از طبقه بندي انسان ، حيوان تلقي مي شود.
ü گياه پنداري : وفتي صحبت از « گياه پنداري » مي كنيم مقصودمان آن است كه خصيصه ي[گياه+] ( كه طبيعتا [جاندار+] نيز هست و اين اطلاع حشو است ) به [گياه-] داده شود و آن واژه در هم آيي با واژگان ديگر جايگاه واژه اي با مشخصه ي معنايي [گياه+] را اشغال كند.
روزگاري است در اين گوشه ي پژمرده هوا / هر نشاطي مرده است. (سپهري)
« پژمرده » صفتي است كه موصوف آن در زبان هنجار مشخصه ي [گياه+] دارد. پس در اين تركيب بديع به هوا مشخصه ي [گياه+] داده شده است و نمونه اي «گياه پنداري» است.
و همچنين مي توان در مثالهاي ذيل «گياه پنداري» را تجربه كرد:
زمزمه هاي شب در رگهايم مي رويد.(سپهري)
و يا
دستهايم را در باغچه مي كارم/سبز خواهم شد ، مي دانم،مي دانم،مي دانم. (فروغ فرخ زاد)
و يا در ابياتي از حافظ
اي گل تو دوش داغ صبوحي كشيده اي ما آن شقايقيم كه با داغ زنده ايم
و همچنين
برخاك درت بسته ام از ديده دو صد جوي تا بو كه تو چون سرو خرامان بدر آيي
ü حيوان پنداري : واژه هايي كه داراي مشخصه معنايي[جاندار+] و [گياه-] هستند را با مشخصه ي [حيوان+] نشان داده ايم.پس بر اساس قواعد هم آيي واژگان در نقش ارجاعي بايد داراي مشخصه ي [حيوان+] باشد ، مي گوييم كه «حيوان پنداري» روي داده است و به اين ترتيب با تخطي از قواعد باهم آيي واژگان زبان برجسته شده است.
مي توان در مثالهاي ذيل «حيوان پنداري» را تجربه كرد:
فكر تاريكي و اين ويراني / بي خبر آمد تا با دل من / قصه ها ساز كند پنهاني (سپهري)
«فكر تاريكي آمد تا با دل من قصه ساز كند » فعل تركيبي تك ظرفيتي آمد نياز به يك فاعل با مشخصه ي [حيوان+] دارد. پس تا اينجا «فكر تاريكي»الزاما نبايد داراي مشخصه ي [انسان+]نيز باشد ، اما «قصه ساز كردن» فعلي است كه در زبان معيار فاعل آن بايد مشخصه ي [انسان+]داشته باشد.پس در واقع «فكر تاريكي»مشخصه ي[انسان+] را در اثر هم آيي با «آمد»و «قصه ساز كند» كسب كرده است و اين نمونه اي است از «انسان پنداري». و همچنين مي توان در مثالهاي زير اين مسئله را يافت.
عشق؟ / تنهاست و از پنجره اي كوتاه / به بيابانهاي بي مجنون مي نگرد.(فروغ فرخ زاد)
ü سيال پنداري : دادن ويژگي [سيال+] به واژه هاي داراي مشخصه معنايي[سيال-] را سيال پنداري ماميده ايم.
به سان نسيمي از روي خودم برخواهم خواست/ درها را خواهم گشود/در شب جاويدان خواهم وزيد. (سپهري)
«خود»به دو شق مي شود.خودي بر جاي مي ماند و خود ديگر كه با هم آيي با فعلي چون «وزيدن» مشخصه [سيال+] يافته است و از طرفي به صراحت به «نسيم»تشبيه شده است از روي خود اول بر مي خيزد و در «وزشش» درها را مي گشايد.و همچنين است در مثالهاي زير:
سرچشمه ي رويش هايي،دريايي،پايان تماشايي/ تو تراويدي: باغ جهان تر شد ، ديگر شد. (سپهري)
و
من دلم مي خواهد /كه ببارم از آن ابر بزرگ (فروغ فرخ زاد)
و حافظ مي فرمايد
من ايستاده تا كنمش جان فدا چو شمع او خود گذر به ما چو نسيم سحر نكرد
و بيتي از اوحدي مراغه اي،
زحسرت رخت اي آفتاب در هر صبح ستاره خون شد از چشم آسمان بچكد
ü جسم پنداري: هرگاه واژه اي با مشخص ي [جسم-] در جايگاهي نشست كه به لحاظ محدوديت هاي هم آيي واژگان بايد با واژه اي با مشخصه ي [جسم+] بايد آن جايگاه را اشغال كند را نيز «جسم پنداري» تلقي كرده ايم.
رخنه اي نيست در اين تاريكي(سپهري)
بي خبر اما / كه نگاهي در تماشا سوخت(سپهري)
و حافظ مي فرمايد
دل كه آيينه شاهي است غباري دارد از خدا مي طلبم صحبت روشن رايي
نشانه شناسي فرهنگي (با تکیه بر لباس) 46
نکته بسیار جالب این است که در چه در قلمرو نشانه شناسی پیرسی و چه در حوزه سوسوری و اروپایی سرانجام به این سمت گرایش پیدا کرده اند که نشانه ها را در بافت فرهنگی اشان مطالعه کنند و فرهنگ را به مثابه یک نظام پیچیده نشانه یی یا نظام نظام های نشانه یی پیدا می کنند.تکه یی ازپوشاک قبل از اینکه نشانه باشد یک چیز از و ممکن است در یک نگاه خیلی معمولی فقط پوشش و محافظ ما در مقابل عوارض آب و هوایی و... باشد اما رویکرد نشانه شناسانه به این می پردازد که تکه های پارچه و لباس چگونه به نشانه تبدیل می شوند و در یک فرهنگ ارزش دلالتی پیدا می کنند.به عنوان مثال به کراوات می توان اشاره کرد.گراوات از نظر مادی یک تکه پارچه است اما این تکه پارچه وقتی به نوع خاصی از پوشاک تبدیل می شود کارکردهای ویژه یی پیدا می کندو در یک دوره از تاریخ(مثل تاریخ معاصر ایران) قلمرو دلالتی آن با تغییرات و افت و فرودهای زیادی همراه می شود و به مثابه یک نشانه بسیار پویا عمل می کند.در واقع پویایی کارکردهای نشانه ای کراوات بازتابنده و همسو با تحولات اجتماعی معاصر ماست.کراوات که پوشاک بی نشان طبقه متوسط در سال 54 و 55 بوده ، بعد از انقلاب دلالت های متفاوت و گاه متضاد پیدا کرده است. زمانی بر ضد انقلاب بودن ، لیبرال بودن و طرفدار غرب بودن فرد دلالت می کرد ( و در بافت هایی هنوز می کند). بعد به تدریج تغییر می کند و برخی گروههای اجتماعی مثل پزشکان کراوات می زدند در این برهه کراوات زدن علاوه بر کارکرد قبلی اش (یعنی دلالت بر نوعی مخالفت با جریان فرهنگی مسلط) به یکی از نشانه های برخی گروههای شغلی اجتماعی از جمله پزشکان ،وکلا و بعد شگرد بوتیک ها و... تبدیل شد که در این کارکرد جدیدش الزاما همان دلالت قبلی بر لیبرال بودن را همراه نداشت.علاوه بر اینها کسی که کراوات می زند شاید هم داماد و شاید هم نشانه عید باشد (چون بعضی ها در دید و بازدید های سه چهار روز اول عید کراوات می زنند) و این حیات پویا وابسته به اوج و فرود های زندگی اجتماعی است . شاید بتوان گفت تصرف سفارت آمریکا در زندگی نشانه شناختی کراوات یک اتفاق مهم بود و برا ی مئتی کراوات را به قلمرو لیبرال بودن و اپوزیسیون نظام راند چرا که این اتفاق یک جریان کراوات زن را از صحنه سیاسی ایران خارج کرد(چون اعضای دولت موقت کراوات می زدند). این مثال کاملا مشخص می کند امروز نشانه شناسی به قلمرو زندگی اجتماعی و روزمره انشان ها کشیده شده و زندگی ما پر از نشانه های معنا دار است و معناهای نشانه ها نیز ثابت و همیشگی نیست و با توجه به تحولات اجتماعی دائم در حال تغییر هستند.دیدیم که چطور قلمرو ی دلالی یک قطعه لباس ارتباط جدایی ناپذیر با تحولات اجتماعی دارد و چطور چند لایه و نا ایستا عمل می کند
خلاصه 47
نشانه شناسي دانشي است كه به بررسي كاركرد اجتماعي نشانه ها مي پردازد .به عبارت ديگر وقتي ما در جامعه انساني زندگي مي كنيم پيوسته از طريق زبان يعني آنچه مي گوييم و آنچه مي نويسيم ،از طريق رفتارهاي فرهنگي مان يعني آيين ها،پوشاك شيوه هاي بيان بدني (ژست ها)،فضا هاي شهري و معماري ، تابلو ها ،اتوبوس نوشته ها ، همه و همه نشان مي دهيم كه ما موجودات نشانه سازي هستيم . يعني چيزهاي مختلفي را براي ابلاغ به ديگران توليد مي كنيم. نشانه شناسي متوني را مطالعه مي كند كه از اين نشانه ها درست مي شود و قرار است دائما ايجاد ارتباط كند و چيزي را،پيامي را و حسي را به ديگري نشان دهد يا منتقل كند چقدر در اين كار موفق است يا درست تر بگوييم اين نشانه ها چطور اين كارها را انجام مي دهند؟ معناي خود را از كجا به دست مي آورند؟توليد كننده و مخاطب يا مخاطبان بايد چه اشتراكاتي با هم داشته باشند تا بتوانند تمام اين متون نشانه اي را بخوانند و بفهمند، يا اصلا خود «درك» چيست؟آيا ممكن است اين نشانه ها به غير از معاني صريح خود معني هاي ضمني هم داشته باشند؟چه ترفندهايي براي تئليد معاني ضمني نشانه ها ، اعم از زباني يا غير زباني به كار مي بريم؟ اينها همه سو الاتي است كه نشانه شناسي كوشش مي كند تا براي آنها پاسخي پيدا كند .اگر در يك جمله بخواهم جمع بندي كنم ، در يك جمله نشانه شناسي به دنبال يافتن سازو كارهاي توليد و دريافت معني از طريق نظام هاي نشانه اي است.
زبان، بنیادی ترین جلوه میراث فرهنگی
+ نوشته شده در چهارشنبه چهاردهم مرداد 1388 ساعت 9:31 شماره پست: 474
در سایت زبان فارسی مصاحبه زیر با دکتر یدالله پرمون را دیدم و از نگاه دکتر پرمون به مساله زبان و گویش بسیار لذت بردم. مصاحبه زیر را حتما بخوانید که دیدتان را تغییر میدهد مخصوصا نسبت به گویش.
مرگ یک گویش از دست رفتن گوشه ای از یک فرهنگ است؛ فرهنگی که براحتی از بین می رود اما کشف دوباره آن خیلی زمان می برد. این را دکتر یدالله پرمون می گوید.
دکتر یدالله پرمون متولد 1345 کرمان، در 5 سال اخیر عضو هیات علمی پژوهشکده زبان و گویش سازمان میراث فرهنگی بوده و استاد زبانشناسی در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاههای الزهرا، پیام نور و آزاد اسلامی است. آنچه ما را واداشت تا در هفته میراث فرنگی به سراغ او برویم، تلاش مستمرش در پژوهش گویش های ایرانی است. او پرونده گویش «مراقی» را برای ثبت در فهرست میراث در خطر یونسکو تنظیم کرده است.
مرگ یک گویش از دست رفتن گوشه ای از یک فرهنگ است؛ فرهنگی که براحتی از بین می رود اما کشف دوباره آن خیلی زمان می برد. این را دکتر یدالله پرمون می گوید. دکتر یدالله پرمون متولد 1345 کرمان، در 5 سال اخیر عضو هیات علمی پژوهشکده زبان و گویش سازمان میراث فرهنگی بوده و استاد زبانشناسی در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاههای الزهرا، پیام نور و آزاد اسلامی است. آنچه ما را واداشت تا در هفته میراث فرنگی به سراغ او برویم، تلاش مستمرش در پژوهش گویش های ایرانی است. او پرونده گویش «مراقی» را برای ثبت در فهرست میراث در خطر یونسکو تنظیم کرده است.
اولین جرقه های علاقه ذهنی تان به فرهنگ کهن ایران چگونه شکل گرفت؟ اگر بخواهم به گذشته خود در زندگی برگردم، شاید دقیقا بشود گفت که این علاقه به وضعیت تربیتی ام در خانواده بر می گردد. من در کرمان به دنیا آمدم و در خانواده ما نگرش احترام آمیز نسبت به فرهنگ ایرانی وجود داشت و شکل گیری این علاقه را باید از کودکی و در میان خانواده در نظر گرفت. تحصیلات دانشگاهی من هم دقیقا در همین حیطه بود. بعد از اینکه لیسانس مترجمی را در رشته زبان و ادبیات انگلیسی گرفتم، وارد حیطه زبانشناسی نظری شدم. زبانشناسی که ما در ایران می خوانیم، زبانشناسی همگانی است اما زبانشناسی زیر شاخه های متنوعی دارد و ما در ایران این امکان را نداریم که در تمام این زیرشاخه ها متخصص تربیت کنیم. بچه ها معمولا خودشان در یک رشته خاص غور می کنند؛یکی معنی شناس می شود ، یکی ساختمان شناس می شود، یکی نحوشناس می شود و من هم آوا شناس و واج شناسم و در این حیطه کار می کنم و این، ارتباط بسیار مستقیمی با گویش دارد و به همین دلیل علاقه دوم من که در حین کار شکل گرفت، مباحث گویش شناسی بود. رساله کارشناسی ارشد و دکترای من در رابطه با آواشناسی و واج شناسی گویش است و خوشبختانه در مسیری افتادم که به آن علاقه دارم. چه شد که به سراغ واج شناسی و آواشناسی رفتید؟ علاقه شخصی خودم باعث شد. احساس می کنم که در این حیطه استعداد بیشتری دارم. دوستان هم خیلی لطف دارند- چه همکاران و چه شاگردانم در دانشگاهها_ می گویند جزء برداشت کننده های صحیح از مسائل آوایی و واجی هستم.
پیش از اتمام دوره لیسانس تصمیصمتان را گرفته بودید که وارد حیطه زبانشناسی شوید؟ قبل از اینکه وارد دوره لیسانس شوم یک مدرک دبیری انگلیسی هم از دانشگاه تربیت معلم داشتم که جزء کلکسیون مدرک های من است! زمانی که در آن دوره تحصیل می کردم، درسی داشتیم به نام صوت شناسی که همان واج شناسی و آواشناسی است با تکیه خاص در انگلیسی. همان موقع هم به این حوزه علاقه خاصی داشتم. در واقع می توانم بگویم که مسیر زندگی ام از همان زمان انتخاب شده بود.
فکر می کنید اگر دکتر پرمون یک معلم باقی می ماند، زندگی اش چه شکلی به خود می گرفت؟ شاید بهتر می شد. بعضی وقت ها این غبطه را به دوران گذشته خود می خورم که ای کاش معلم بودم. واقعیت این است که دوست داشتم از پایه بچه ها را هدایت کنم. مشکل که ما در حوزه آموزش داریم این است که متاسفانه معلم های ما با بالا رفتن مدرک، مدارج بالاتر را هم درس می دهند. این اعتقاد شخصی من است که تدریس در مقطع پایین تر فوق العاده دشوارتر و بسیار حساس تر است. بچه های رده های بالاتر ذهن هدایت شده ای دارند. واقعیت این است که اگر ما بتوانیم در نظام آموزشی به این درجه از اشراف برسیم که آدم های متخصص را به تدریس در مقاطع پایین تر بگماریم و با حوصله بیشتری تدریس کنند، مطمئنا بازدهی بیشتر خواهد شد.
اگر به ابتدای راه بر می گشتید باز هم همین راه را انتخاب می کردید؟ بله. من زبانشناسی را واقعا با عشق و علاقه ادامه دادم. البته شاید به خاطر اشرافی باشد که الان به وجود آمده است. اگر خالی از ذهن بودم نمی دانم که به این راه وارد مس شدم یا نه. ولی الان با توجه به اشراف و علاقه ای که به وجود آمده و با توجه به زمینه ای که سازمان میراث فرهنگی برای من ایجاد کرده،می توانم بگویم که بله؛ باز هم به همین راه وارد می شدم.
اقیانوس گویش های ایرانی چه خصوصیاتی دارد؟ سازمان میراث فرهنگی به عنوان ارگانی که وظیفه اش پاسداری از میراث فرهنگ ایران است، در ساختار خود دو نوع میراث را می شناسد: میراث ملموس و میراث ناملموس یا مادی و معنوی. میراث ملموس چیزهایی است که می توان دید مثل سنگ قبر،بنا،کتیبه،مهر و ... . میراث غیر ملموس 3 جلوه دارد: یکی دانش سنتی است مثل دانشی که باعث می شود یک قنات حفر شود. خود قنات میراث ملموس است اما دانشی که آن را به وجود آورده اگر از دست برود، دیگر برای همیشه از بین رفته است. نمی دانم چند نفر از پیرمردهایی که متخصص حفر قنات هستند،زنده مانده اند. اینها اگر از دست بروند دیگر خود قنات به درد نمی خورد و قنات های بعدی نخواهیم داشت. دوم فولکلور و فرهنگ عامه است شامل آداب و رسوم و ... که به کار پژوهشکده مردم شناسی بر می گردد . بنیادی ترین جلوه میراث معنوی زبان است؛ چون زبان بستر فرهنگ است. زبان در واقع واسطه ای است که انتقال فرهنگی را از نسلی به نسل دیگر و از جایی به جای دیگر صورت می دهد. پاسداری از میراث دوم معنوی در واقع وضعیت خاص خودش را دارد و با پاسداری از میراث مادی فرق دارد برای اولی می توان حصار کشید،مرمت کرد و نگهبان گذاشت اما دومی بین مردم ساری و جاری است و نمی توان مردم را در حصار نگه داشت. اهل یک روستا تصمیم می گیرند که دیگر از گویش محلی خود اسنفاده نکنند چون گویش آنها نسبت به گویش مجاور یک گویش زیرین و به اصطلاح عوام «بی کلاس» است. همین الان واقعا این اتفاق افتاده است. در متون زبانشناسی گویشی به نام گویش هرزندی وجود دارد و گویشی به نام تاتی هم هست که در دوران های گذشته قبل از هجوم ترکان به منطقه آذربایجان به آنها صحبت می شده و زبان آذری اصیلی که از آن صحبت می شود، همین زبان است. ترکی به دلیل احاطه نظامی،فرهنگی و ... به یک زبان زبرین تبدیل شده است و تاتی، تالشی و هرزندی به زبان زیرین تبدیل شده اند . تات ها، در چهار روستای آذربایجان شرقی زندگی می کنند که بین خودشان به تاتی صحبت می کنند اما زبان غالبشان آذری است. جوان ترها می گویند به ما تاتی یاد ندهید، ما ترکیم! روستای هرزند عتیق امروز یک تات زبان ندارد، یک هرزندی زبان ندارد و همه ترک زبان هستند. در روستای «گلین قیه» که هرزندی ها به آنجا مهاجرت کرده اند، فقط یک پیرمرد 70 ساله کمابیش زبان تاتی را به خاطر دارد. در واقع هیچ هرزندی زبانی در مناطق بین گلین قیه و هرزند وجود ندارد. در منطقه تالش گیلان نیز همه تالش ها دوزبانه هستند. ترکی را به عنوان زبان واسطه به کار می برند و تالشی هم در بین خودشان رایج است اما تالشی هر روز بیشتر به سوی نابودی پیش می رود.
اهمیت مطالعه زبان و گویش در چیست؟ با مطالعه زبان می شود می شود به 3 یا 4 هدف رسید. کم اهمیت ترین آنها شاید این باشد که با مطالعه زبان توصیف می کنیم و ماده زبانی به دست آمده در این توصیف، امکاناتی را در اختیار پژوهشگر زبان قرار می دهد. در ایران امروز کماکان در کلاس های درس زبانشناسی از زبان ها آفریقایی، استرالیایی، سرخپوستی و اسکیمو مثال می آورند، در صورتی که در ایران یک گنجینه غنی وجود دارد که متاسفانه به آن اهمیتی داده نمی شود. اهمیت دوم پرداختن به بحث های زبانی، بحث محک زدن نظریه هاست. زبانشناسی یکی از علومی است که به بررسی علمی می پردازد. زبانشناس مصر است که علم تجربی دارد و حق هم دارد چون بر اساس اصول علمی پیش می رود . ادعاهایش کاملا عینیت دارد و بر اساس اصول منطقی استدلال می کند. نظریه های زبانی فراوانند که باید به محک گذاشته شوند.
در ایران این رویه بسیار کند و با طمانینه پیش می رود و محدود به چند شخصیت برجسته زبانشناسی در دانشگاههای ماست. ما در ایران امروز هنوز کسی را نداریم که نظریه زبانی داده باشد. در جهان اسلام و در فرهنگ و تمدن اسلامی بنیانگذار دستور زبان عربی سیبویه ایرانی بوده است. ابوعلی فارسی،فارابی، ابن سینا و دیگران درباره دستور کار کرده بودند که ما این سنت را متاسفانه از دست داده ایم و کار بر روی گویش ها این فرصت را ایجاد می کند. می توان مصرف کننده غرب نبود و با نگاه کردن به گویش های ایرانی مطالب را بازسازی کرد. اهمیت سوم مربوط به کاربرد مباحث زبانی است که اهمیت فرهنگی دارد. اهمیت فرهنگی توجه به گویش های ایرانی این است که با توجه به زبان و بررسی های زبانی می توانید فرهنگ را حفظ و بازسازی کنید. میراث فرهنگی معتقد است باید به اعماق تاریخ ایران برگردیم و شروع کنیم به بازسازی و کشف نقاط کور تاریخ کشور ایران. باستان شناسی از روی شواهد باستانی کار می کند اما یک جا متوقف می شود اما زبانشناس می تواند قرن ها آن طرف تر را هم ببیند. با استفاده از مقایسه زبان های دختر می توان به زبان های مادر رسید. اگر زبان مادر وجود نداشته باشد می توان با استفاده از زبان های دختر آن را بازسازی کرد و این بازسازی ها می تواند پله پله تا اعماق تاریخ پیش برود. زبان فارسی یکی از نواده های زبان هند و اروپایی مادر است. هیچ سندی از زبان هند و اروپایی مادر در دست نیست ولی زبانشناسان بر اساس بازسازی های زبانی الان به نتایجی در رابطه با فرهنگ هند و اروپایی مادر رسیده اند. وقتی موردی در زبان مادر وجود داشته باشد و مورد دیگر غایب باشد می توان به فرهنگ رسید و به منطقه جغرافیای نزدیک شد. در واقع بحث زبان به دست یافتن به گذشته تاریخ و فرهنگ . زبان دو تجلی مکتوب و شفاهی دارد بسیار کمک می کند. فلسفه شکل گیری پژوهشکده زبان و گویش در واقع این است که متخصصانی را به کار گیرد که در رابطه با میراث زبانی ایرانی در دو جلوه شفاهی و مکتوب کار کنند. به همین دلیل سه گروه متون کهن و زبان های باستانی، گویش شناسی و متون دوره اسلامی را در خود جای داده است. حاصل پژوهش های این پژوهشکده، دو ماده مربوط به زمان حال و ادوار گذشته را در اختیار قرار می دهد که با در دست داشتن آنها می توان به سیر تحول تاریخ رسید. با استفاده از نتایج این تحقیق می توان نهایتا به هدف اصلی یعنی بازسازی فرهنگ گذشته رسید. این بحث هم از جنبه فراگیر بودن در کل گستره ایران و هم از جنبه بین المللی بسیار گسترده است. مرزهای سیاسی ایران گونه های زبانی را در خود محصور نکرده است و در هند، چین ، عراق ، کشورهای حاشیه دریای خزر و ... دیده می شود. بنابراین بحث بررسی های بین المللی را هم می توان در نظر گرفت.
چرا مثال هایی که در دروس زبانشناسی ارائه می شود ایرانی نیست؟ سنت نادرست آموزشی ما فقط به مباحث تئوریک منحصر است و مباحث دانشگاهی ما منحصر به همین مباحث تئوریک است که با مثال های از پیش مشخص شده مطرح می شود. در واقع سر کلاس دانشگاه درس می دهند و بچه ها می خوانند و نمره خوب هم می گیرند اما وقتی همین دانشجو به سراغ یک گویش می آید و می خواهد تئوری ها را روی آن پیاده کند در می ماند. چون زبانشناسی نظری ما همراه با مباحث عملی نیست و در دانشگاههای ما کماکان زبانشناسی نظری درس داده می شود. سر کلاس های دانشگاهها در کارشناسی ارشد دروسی داریم به نام مقدمات زبانشناسی،زبانشناسی اجتماعی و حتی گویش شناسی که در برخی دانشگاهها تدریس می شود. مفاهیم بنیادی مانند لهجه، گویش،گونه و زبان در دانشگاهها درس داده می شود و دانشجویان هم نمره خوب می گیرند اما وقتی وارد عمل می شوند نمی توانند تفاوت میان این مفاهیم بنیادی را از هم تشخیص دهند. مدرج کردن اینها اتفاق نیافتاده است که پیگیری آن در برنامه امسال پژوهشکده زبان و گویش پیش بینی شده است تا تکلیف ما با این تعاریف بنیادین مشخص شود.
آرزوهای شما در کار بر روی گویش ها تا چه حد جامه عمل پوشیده است؟ خیلی کم. خیلی کم، چون خیلی کند پیش می رود. ما یک مشکل اساسی در ساختار سازمان میراث فرهنگی داریم و آن هم این است که پژوهشکده زبان و گویش آن طور که باید و شاید برای خود سازمان، ادارات کل میراث استانها، پایگاهها و غیره جا نیافتاده است. میراث فرهنگی کماکان به صورت سنتی به پشتوانه بدنه ای که در آغاز شکل گیری اش وجود داشته دارد پیش می رود و آن هم باستانشناسی است و وقتی از میراث فرهنگی حرف می زنید ناخودآگاه در ذهن مخاطب بنای تاریخی و صنایع دستی و نقش برجسته متبادر می شود اما فکر نمی کنند همین زبانی که داریم با آن صحبت می کنیم، خودش یک میراث است و اساسا خیلی از تحولات سیاسی و اجتماعی در واقع با تکیه بر بان صورت گرفته است و خیلی از قوم ها با تکیه بر زبانشان خود را قوم برتر دانسته اند. این در حالی است که اگر به قرون اولیه اسلامی برگردیم می بینیم که پست های بالای سیاسی و ادرای در دست اهل کلام بوده است و کسی بدون داشتن علم زبان فیلسوف نمی شده است. مشکل اساسی ما این است در ادارات کل استان ها بحث گویش شناخته شده نیست و با جدیت هم پیگیری نشده است. دو هفته پیش با مشورت دکتر هاشمی نامه هایی به ادارات میراث استان ها فرستاده شده که ادارات کل میراث استان ها را موظف کرده است برای آغاز کار یک نفر را با حداقل مدرک کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی با سوابق آموزشی، کاری و پژوهشی به ما معرفی کنند تا بررسی شود و انشاءالله این افراد به عنوان رابط ما در بحث زبان و گویش عمل خواهند کرد. زمانی که مسوولیت گروه گویش را داشتم می دیدم که متاسفانه این نگرش وجود دارد که گویش زیرمجموعه مردم شناسی در نظر گرفته می شود. گردآوری گویشی که توسط کارشناسان مردم شناسی انجام می شود، یک کار بدوی است که توسط هر کسی می تواند انجام شود. و فقط به گردآوری صرف ختم می شود. در صورتی که بحث ساختاری است و ما باید ساختار گویش یا زبان را بررسی کنیم. تنوعات دستوری در ایران بسیار زیاد است. صرف، نحو، نظام آوایی و نظام معنایی از گوشه ای به گوشه دیگر ایران متفاوت است. زبانشناسی تاریخی زبان فارسی را در خانواده زبان های هند و اروپایی قرار می دهد و ترکی را جدا می کند در صورتی که همه فکر می کنند نزدیکی زبان ترکی به فارسی بیشتر است. ما فعلا می دانیم که فارسی عضوی از خانواده زبان های هند و اروپایی است اما در درون این خانواده زبانی که در ایران شکل گرفته زیرشاخه های متعددی داریم که باید ارتباطات خویشاوندی آنها را پیدا کنیم. مردم شناس به هیچ وجه تخصص این کار را ندارد و فقط گردآوری می کند. ما می خواهیم این حیثیت از دست رفته را برگردانیم.
در حوزه زبان و گویش با چه مشکلات دیگری مواجه هستیم؟ بحث دیگری که در رابطه با زبان و گویش وجود دارد این است که هر کسی از هر جا در می ماند و می بیند که دیگر در هیچ رشته ای نمی تواند تحقیق کند، سریع تعدادی ضرب المثل و واژگان جمع می کند و فرهنگ چاپ می کند. در چنین کارهایی اصول فرهنگ نگاری و مباحث زبانی رعایت نمی شود و این آدم با یکی دو اثر خود را در امر زبان صاحب نظر می داند، در حالی که شاید زمین شناس باشد! زبانشناسی واقعا مظلوم واقع شده است؛ آن هم رشته ای که در این مملکت پایه دکترای آن تدریس می شود و در زیرشاخه های متعدد آن متخصصانی وجود دارند که سال ها تلاش کرده اند. من که زبانشناسم سال هاست معنی شناسی نخوانده ام. تمایزدر زیرشاخه های زبانشناسی مثل پزشکی است که متخصص قرنیه از متخصص گوش و حلق و بینی متمایز است. امروز با پیشرفت علوم در رشته های مختلف نمی شود هیچ فیلسوفی پیدا کرد که از همه علوم سررشته داشته باشد. این مساله درباره زیرشاخه های زبانشناسی هم صدق می کند. استاد من دکتر مدرسی جمله ای گفت که هنوز زنگ آن در گوش من است. بچه ها سر کلاس پرسیدند چرا فقط روی زبانشناسی اجتماعی کار می کنید؟ گفت من معتقدم بهتر است آدم دامنه علمش به اندازه یک گودال باشد اما تا عمق آن گودال برود نه اینکه به اندازه یک اقیانوس معلومات داشته باشد اما عمق آن تا قوزک پایش باشد. من این مثال را هنوز در ذهنم دارم. بنابراین نه در زمینه معنی شناسی، نه در زمینه نحو اظهار نظر نمی کنم چون رشته ای که در آن غور کرده ام آواشناسی و واج شناسی است. در کتابخانه من در خانه هم فقط کتاب های مربوط به تخصصم هست. درباره نحو فقط به اندازه ای کتاب دارم که نیازم را برطرف کند. من به عنوان یک عضو هیات علمی تلاش می کنم این نگرش جا بیفتد که امر زبان و گویش را به دست هر کسی ندهیم. چون هیچ کس حق ندارد در زمینه زبان کاری انجام دهد جز زبانشناسی که برا ی این کار تربیت شده باشد. او هم آدمی است که حداقل مدرک کارشناسی ارشد یا دکتری در رشته زبانشاسی داشته باشد. فرهنگ و زبان های باستانی حداقل این شانس را دارد که هر کسی نمی تواند خط میخی را بخواند! اما گویش مظلوم جوری است که هر کسی به هر شیوه ای می تواند درباره آن اظهار نظر کند. اگر این دو سه مشکل را از سر راه گویش برداریم مشکل ما حل می شود. ما یک مقدار کم کار هم بوده ایم. ما به تعداد دیگران در این پژوهشگاه همایش نداشته ایم، کتاب نداشته ایم، اما سعی کرده ایم زیربنایی به این قضیه نگاه کنیم. امسال می خواهیم به این زیربناها بیشتر ردازیم. یکی از مسائلی که من بر آن تاکید می کنم و خواهش می کنم حتما بنویسید این است که برای پاسداری از میراث زبانی شفاهی باید مواد زبانی را قبل از اینکه به فراموشی سپرده شوند و از بین بروند جمع آوری کنیم. مستندسازی فعلا بر پژوهش ارجعیت دارد. مستندسازی این است که بروید به منطقه ای که گویش وجود دارد و مردم را تخلیه اطلاعات بکنید. همان آقایی که در گلین قیه هست، 70 سالش است و فعلا سرحال است و تا اتفاقی برایش نیافتاده باید برویم و از او اطلاعاتی کسب کنیم. یکی از برنامه هایی را که پیشنهاد کرده ام و خوشبختانه پذیرفته شده تدوین پیکره های مبنای زبانی از گویش های محلی است.
پیکره مبنای زبانی چیست؟ پیکره مبنا این است که بر اساس پرسش نامه هایی که به صورت علمی تدوین شده است از گویش ها مستندسازی کنیم. تدوین پرسش نامه نحو شامل 400 جمله یک سال و نیم برای همکارمان خانم اخلاقی کار برده است. با آن400 جمله، می توانیم با اطمینان بگوییم که داریم به ظرایف نحوی گویش ها می رسیم. همین کار را باید برای آواشناسی و معنی شناسی و ساختار انجام دهیم. جمله ها را ببریم مصاحبه می کنیم، بعد به شکل آوانویسی پیاده می کنیم و در مرحله بعدی بر اساس آن پژوهش انجام می دهیم. پیکره مبنا پژوهش لازم دارد اما آنچه اهمیت دارد بحث مستندسازی آن است. بعد از اینکه پیکره به وجود آمد، می توان با حوصله به سراغ پژوهش رفت. یعنی تا ماده زبانی از بین نرفته است باید آن را جمع کنیم و داشته باشیم. متاسفانه پیکره هایی که تا به حال از گویش های محلی داشته ایم، فقط مختص اطلس زبانی ایران است و پرسش نامه آن بسیار کوچک است؛ صد کلمه است و 36 جمله که از تمام آبادی ها گردآوری شده . این پرسش نامه متاسفانه به لحاظ محتوایی متاسفانه کمبودهایی دارد و کارایی آن هم فقط در حد تنظیم اطلس است و شما می توانید از طریق آن گستره نفوذ گویش را روی نقشه نشان دهید اما در فاز تحلیل به هیچ وجه کفایت نمی کند. بنابراین باید شروع به گردآوری یک پیکره غنی از گویش های ایرانی کنیم که عزم ملی و هماهنگی از طرف همه ارگانهای ذیربط را می طلبد که دست یاری به سوی پژوهشکده زبان و گویش دراز کنند تا دست به دست هم بدهیم و قبل از نابودی گویش ها هر چه سریع تر طی یک برنامه 7- 8 ساله تمام نمونه های گویشی را گردآوری کنیم.
وقتی می بینید که یک گویش در خطر در معرض مرگ و از بین رفتن است چه احساسی دارید؟ واقعیت این است که تا کسی زبانشناس نباشد این مطلب برایش جا نمی افتد. مرگ یک گویش یعنی از دست رفتن گوشه ای از یک فرهنگ؛ فرهنگی که براحتی از دست می رود ولی کشف دوباره آن خیلی زمان می برد و برای بازسازی آن باید تلاش بکنیم و این، کار راحتی نیست. اولین وظیفه کارشناس گویش استان ها این است که میراث زبانی منطقه مربوط به خود را بر اساس استعداد اضمحلال اولویت بندی کند.به نظر می آید که در پژوهشکده زبان و گویش باید روی 3 گونه زبانی خوب کار کنیم چون کمتر زبانشناسی در ایران هست که زبانشناسی خوانده باشد اما با آنها دست و پنجه نرم نکرده باشد: تاتی، تالشی و گونه دیگری که بسیار به آنها نزدیک است یعنی گویش «مراقی» که کماکان غریب و ناشناخته مانده است. قصد داریم یک پروژه بزرگ را با عنوان پروژه بزرگ زبانی «تاتی- تالشی- مراقی» تعریف کنیم که هم جنبه درون ایران را دارد و هم باید در آن سوی مرزهای ایران پیگیری شود.
درباره پرونده گویش مراقی به عنوان یک گویش در خطر چه کاری انجام شده؟ پرونده گویش مراقی را در دو نسخه فارسی و انگلیسی را طبق فرمتی که ارائه شده بود خود بنده تنظیم کرده ام. ابتدا به من گفتند که می خواهیم آن را در فهرست شاهکارهای میراث معنوی ثبت کنیم . من دستور العمل را خواندم و گفتم که در آن ذکر شده است که گویش جزء شاهکارها به حساب نمی آید. بنابراین گفتند آن را جزء میراث معنوی در خطر می گذاریم. من پرونده را تدوین و ارائه کردم اما از مابقی جریان بی اطلاعم. نسخه ای از آن را هم دارم و اگر راهی برای ثبت مجدد آن باز شود، حاضرم دوباره بر روی آن کار کنم.
در پیگیری های که درباره این پرونده در کمیسیون ملی یونسکو انجام دادیم، به این پاسخ رسیدیم که نقص ها و دلایل رد پرونده گویش مراقی به پژوهشکده ارائه شده است . اما دکتر عریان رییس پیشین پژوهشکده اعلام کردند که هیچ نامه رسمی از سوی کمیسیون ملی یونسکو مبنی بر رد این پرونده به پژوهشکده واصل نشده است. این خبر را اعلام هم کردیم اما اعلام آن هیچ واکنشی از طرف یونسکو در بر نداشت. فقط در مقام یک عضو هیات علمی می توانم با رعایت سلسله مراتب درباره پیگیری آن پیشنهاد بدهم. اگر بنده را موظف بکنند که پی این قضیه را بگیرم، این کار را خواهم کرد.
چه مدت روی آن کار کرده بودید؟ بیشتر از 6 ماه . واقعیت این است که چون روی گویش مراقی حساس شده ام ، به طور خاص دوست دارم روی آن کار بکنم و اولین پیکره مبنای زبانی که قرار است امسال در پژوهشکده زبان و گویش منتشر شود، پیکره مبنایی است که در رابطه با گویش مراقی دارم روی آن کار می کنم.
ریشه مراقی چیست که با قاف نوشته می شود؟ خیلی ها می گویند این قوم از مراغه آمده اند اما اشتباه است. خود اهالی مصرند که اسمشان را با قاف بنویسند. هر دو املا وجود دارد. حدس هایی زده شده است ولی نمی شود درباره آن دقیقا صحبت کرد. از جمله اینکه بعضی از آنها می گویند ما اهل مراقستان هستیم که جایی در غرب ایران است و خودشان هم نمی دانند کجاست! ولی واقعیت این است که نزدیکی خاصی به گویش های غرب ایران دارد. مراقی گویش نابی است و از جمله مشخصه های آن این است که از معدود گویش هایی است که تمایز جنسیت را در آن می بینید. یعنی مونث و مذکر مجازی و حقیقی دارند. مونث الف و نون دارد. کلمات جدیدی هم که وارد زبانشان می شود مونث مجازی است. تمایزات واژگانی بسیار دقیقی دارد از جمله اینکه مثل انگلیسی که BOY و SON و GIRL و DAUGHTER با هم در تمایز هستند ، در مراقی هم می توان آن رادید.معنای بنوت لفظ جداگانه ای دارد. زوآ و زلٌه – کینه و کیلٌه. در این گویش شناسه مطابقه روی مفعول می نشیند نه روی فعل مثل "من علی ام دید" به جای "من علی را دیدم." به لحاظ واژگانی واژگان متفاوتی دارد، به لحاظ تلفظی فوق العاده متفاوت است و زمانی که به طور عادی صحبت می کنند اصلا متوجه نمی شوید. در تحقیق اولیه ای که روی آن انجام دادم 3 گونه را تشخیص دادم.به لحاظ قوم شناختی هم 3 دسته شدند. شاخه شرقی و شمال شرقی، شاخه جنوبی و شاخه جنوب غربی. اولی هامی گویند ما مراقی اصیل هستیم.
اولین باری که روی این گویش کار کردید چه زمانی بود و از چه طریقی به وجود آن پی بردید؟ در سال 81 خانم حمیده چوبک از پایگاه الموت به ما اطلاع دادند که در منطقه الموت گویشی به اسم مراقی هست که خیلی عجیب و غریب است. الموتی ها به لحاظ فرهنگی و زبانی بسیار شبیه تنکابنی ها هستند. پشت الموت شهسوار است و سمت شرق الموت هم اشکورات گیلان است . شاهرود از وسط الموت عبور می کند که همان رودخانه ای است که به سد سپیدرود می ریزد. خودشان می گویندما تاتیم و دارند به تاتی الموتی صحبت می کنند که بسیار با تاتی آذربایجان نزدیک است. از بین بیش از 300 آبادی، 16 آبادی مراقی نشین در این منطقه وجود دارد که گویش آنها از نظر تکیه ها خیلی با هم تفاوت دارد.
از تلاش برای حفظ میراث معنوی چه احساسی دارید؟ من به دلایلی واقعا محدود بوده ام اما با تحولاتی که به وجود آمده احساس می کنم که فضا اندکی باز شده است. چشم انداز روشن است و باید ببینیم که تا چه حد کمک های ملی و سازمانی می تواند ما را یاری کند که در ثبت گویش ها پیش برویم . من سعی خودم را می کنم که تا جایی که امکان دارد لااقل راه حل ها را آنگونه که احساس و تجربه ام می گوید ارائه کنم اما اینکه تا چه حد دنبال بشود، دیگر با خداست.
دو زبانگی چیست؟
+ نوشته شده در چهارشنبه چهاردهم مرداد 1388 ساعت 9:4 شماره پست: 472
دوست عزیزم آقای وحید نوروزی از دانشجویان کارشناسی ارشد دانشگاه رشت نوشتار زیر را در ارتباط با دو زبانگی برای وبلاگ ارسال نمودند که بسیار زیبا و کامل بود. در این نوشتار خانم مهسا مسلمی نیز با ایشان همکاری داشتند. با تشکر از هر دو بزرگوار در ادامه مطلب میتوانید این مقاله را مطالعه فرمایید:
"دوزبانگي چيست ؟ " تعريف دو زبانگي ، تعريف چندان ساده نيست و با آن که در اين زمينه تعريف هاي گوناگون توسط زيانشناسان ارائه شده است ، به سهولت نمي توان يکي از آنها را بعنوان تعريفي جامع و کامل انتخاب کرد . دو زبانگي پديده اي است جهاني که در اکثر کشورهاي جهان وجود دارد و عبارت از حالتي است که فرد به زبان ديگري غير از زبان مادري خود آموزش مي بيند . زبان مادري اولين زبان آموخته شده توسط فرد است، زباني که فرد بدان تکلم ميکند، با آن رشد مييابد و عناصر فرهنگي و اجتماعي محيط خود را توسط آن دريافته، لمس کرده و با آن هويت مييابد...
تنظیم : وحيد نوروزي لارسري
( دانشجوي كارشناسي زبان و ادبيات انگليسي آزاد اسلامي واحد رشت )
با همكاري : مهسا مسلمي
( دانشجوي كارشناسي مترجمي آزاد اسلامي واحد رشت )
دوزبانگي چيست ؟ " تعريف دو زبانگي ، تعريف چندان ساده نيست و با آن که در اين زمينه تعريف هاي گوناگون توسط زيانشناسان ارائه شده است ، به سهولت نمي توان يکي از آنها را بعنوان تعريفي جامع و کامل انتخاب کرد . دو زبانگي پديده اي است جهاني که در اکثر کشورهاي جهان وجود دارد و عبارت از حالتي است که فرد به زبان ديگري غير از زبان مادري خود آموزش مي بيند . زبان مادري اولين زبان آموخته شده توسط فرد است، زباني که فرد بدان تکلم ميکند، با آن رشد مييابد و عناصر فرهنگي و اجتماعي محيط خود را توسط آن دريافته، لمس کرده و با آن هويت مييابد. اما در بسياري از کشورها و از جمله کشور ما، زماني که کودک به سني ميرسد که بايد تحت آموزش رسمي قرار گيرد، با زباني غير از زبان مادري خود و با زباني که در سراسر کشور به عنوان زبان رسمي شناخته شده و از لحاظ نظام آوايي- واژگاني و دستوري متفاوت از زبان مادري اوست، آموزش ميبيند و از اين مرحله است که پديده دو زبانگي مطرح ميشود. بنابراين، فرد دو زبانه به فردي اطلاق ميشود که از زمان آغاز آموزش رسمي، با زبان ديگري که در کشور عموميت يافته و در حکم زبان دوم ميباشد، آشنا شده و آموزش ميبيند. امروزه به ندرت ميتوان کشورهايي را سراغ داشت که لااقل بخش کوچکي از جمعيت آن به دو يا چند زبان تکلم نکنند، هم اکنون حدود چهار هزار زبان گوناگون تخمين زده ميشود. توزيع زبانها يکسان نيست، بعضي نواحي عملاً تک زبانه هستند، در حاليکه در برخي نواحي ديگر ممکن است حتي به چند زبان سخن گفته شود. ارقام بيانگر شرايطي هستند که در آن زبانها همزيستي ميکنند و در عين حال نشان ميدهند که نياز به تعليم و تربيت دو زبانه بسيار زياد و در عين حال بسيار پيچيده است. گسترش علم و تکنولوژي، افزايش امکان جا به جايي سريع جمعيت، تغيير مداوم شرايط اقتصادي و سياسي، تغيير افقهاي فرهنگي و نيازها و اميدهاي انسانها و بروز فاجعههايي مانند جنگ، بيکاري و قحطي هم سبب ميشوند که دائماً در گوشه و کنار جهان گروههاي کثيري از مردم، محل زيست خود را ترک کنند و در نقاط ديگري سکونت گزينند. اين امر مستلزم سازگاريهاي بسيار از جمله سازگاري زباني يعني فراگيري يک زبان ديگر است. در کنار اين نوع دو زبانگي که ناشي از جايي سريع جمعيت در روزگار ماست، نوع ديگري از دو زبانگي نيز وجود دارد که در مقايسه با نوع اول ميتوان آنرا دوزبانگي «کلاسيک» ناميد، به اين صورت که در بسياري از کشورهاي جهان به علل تاريخي گروههايي از مردم که به زبانهاي گوناگون سخن ميگويند، قرنهاست که در کنار هم زندگي ميکنند، عوامل اقتصادي و فرهنگي در اين کشورها به گونهاي آرايش يافته است که يکي از زبانهاي رايج در آنجا، به عنوان زبان رسمي شناخته ميشود. به هر حال، دو زبانگي خواه در شکل نوين و خواه در شکل سنتي آن مسائلي را براي نظامهاي آموزشي مطرح کرده است که پاسخگويي به آنها، به بررسيهاي دقيق و همه جانبه نياز دارد. به تعريف ديگر " دوزبانگي " از منبع ترجمه شده " جورج يول " توجه کنيد : در بسياري از کشورها ، گونه محلي صرفا مربوط به دو گويش از يک زبان واحد نمي شود ، بلکه به دو زبان کاملا مجزا و متمايز مربوط مي شود ؛ مثلا در کشور کانادا رسما يک کشور دو زبانه است و زبانه هاي فرانسه و انگليسي زبانهاي رسمي در اين کشور هستند . به رسميت شناختن موقعيت گويشوران فرانسوي زبان اين کشور که بيشتر در "کبک Quebec " ساکن هستند ، بدون کشمکشهاي سياسي صورت نگرفته ؛ زيرا کشور کانادا ، در طول تاريخش ، اساسا يک کشور انگليسي زبان بوده است با اقليتي فرانسوي زبان . در چنين موقعيتي ، دو زبانگي اي که در سطح فردي وجود دارد ، به مرور مشخصه گروه اقليت مي شود . در اين نوع دوزبانگي ، عضوي از گروه اقليت در يک جامعه زباني رشد مي کند . او در وهله اول ، به يک زبان ، مثلا گالي ، سخن مي گويد (اين مورد سالها در بخشهايي از اسکاتلند وجود داشته است ) ، ولي زبان ديگري مثل انگليسي را براي مشارکت در جامعه زباني وسيعتر مي گيرد . به هر حال , دو زبانگي فردي ممکن است صرفا حاصل داشتن والديني باشد که به دو زبان مختلف صحبت مي کنند . اگر کودکي ، بطور همزمان ، زبان فرانسه را از مادرش و زبان انگليسي را از پدرش فرا گيرد ، آنوقت ممکن است حتي به تمايز بين اين دو زبان توجه نشود . در چنين حالتي صرفا دو شيوه گفتار ، براساس اينکه چه شخصي مخاطب او باشد ، وجود دارد ؛ با وجود اين ، حتي در اين نوع دو زبانگي نيز فرد به يک زبان گرايش بيشتري نشان مي دهد و زبان ديگر فرعي مي شود . روشهاي دو زبانه شدن : روش طبيعي: در اين حالت فرد از آغاز تولد يا در طول رشد خود در يک خانواده و يا يک جامعه دو زبانه زندگي ميکند و بدون هيچ گونه آموزش رسمي، از دو زبان بهرهمند ميشود و در نتيجه در هر دو زبان توانايي درک و کارکرد ارتباطي بدست ميآورد. بر اساس ديدگاههاي نظري و پژوهشهاي انجام يافته، اگر فرد در محيطي قرار داشته باشد که تواماً در معرض دو زبان قرار گيرد، بدون تلاشي آشکار هر دو زبان را ميآموزد ونحوة آموختن او دقيقاً به همان شيوة يادگيري يک زبان منفرد است. او نه تنها دو سيستم را ميآموزد، بلکه از هم جدا نگه ميدارد و ميتواند هر زمان که ايجاب ميکند صحبت خود را از اين زبان به آن زبان تغيير دهد و حتي خيلي زود در مييابد که دو سيستم وجود دارد و بنابراين بر دو زبانه بودن خويش آگاهي دارد. دو زباني که به اين طريق کسب ميشود بسيار وسيع است، براي اينکه کودک بر هر دو زبان تسلط کامل دارد. زيرا هر دو سيستم را کاملاً جذب کرده و قادر است به وسيلة هر دوي آنها بينديشد. اين شرط دو زبانه شدن معمولاً منجر به دو زبانگي «برابر» ميشود، در اين موقعيت ممکن است هر دو زبان براي فرد در حکم زبان مادري تلقي شود. روش آموزشي: آموزش رسمي زبان دوم يا خارجي در سطح ملي نيز منجر به دو زبانه شدن فرد ميشود. اين نوع آموزش رسمي موجب ميشود که عدهاي خواسته يا ناخواسته در هر کشور با يک زبان ديگر آشنا شده و به اصطلاح «دو زبانه» شوند. نقش و کاربرد ارتباطي زبان دوم در اين دوزبانگي ممکن است در ابتدا براي ياد گيرنده ناچيز باشد، ولي با نقشي که فرد در جامعه ميپذيرد و با گسترش ميزان تحصيلات ممکن است کاربرد آن وسيع و تخصصي شود و در زندگي اجتماعي او نقش اساسي ايفا کند. 3- کسب خود به خودي: سومين راه دو زبانه شدن از طريق کسب خود به خودي يک زبان دوم بعد از دوران کودکي است. 4- يادگيري آکادميک: چهارمين روش کسب زبان دوم به وسيله يادگيري آکادميک در کشور خود شخص است. اين متداولترين يادگيري زبان خارجي است. براي تشخيص تفاوت زبان مادري با زبان دوم گفتني است که زبان مادري يا اوليه، زباني است که فرد با آن هويت مييابد و آن را متعلق به خود ميداند، زباني که مهمترين نقش را در روابط شخصي او ايفا ميکند و فرد براي تفکر و تخيلات خويش از آن استفاده ميکند. بدين لحاظ که اولين مفاهيم با اين زبان در ذهن او شکل ميگيرد. با توجه به مطالب فوق، دوزبانگي را ميتوان بر حسب مشخصات مختلف به انواع و درجات مختلف طبقهبندي کرد. يکي از مشخصههاي مهم، نوع يا ميزان مهارت فرد در هر يک از دو زبان است که به آن «دو زبانگي برابر يا دو زبانگي محض» ميگويند. ولي در صورت نابرابر بودن ميزان مهارت فرد در دو زبان، به آن «دو زبانگي نابرابر يا دو زبانگي ناقص » گفته ميشود. آيا يادگيري دو زبان باعث مشکلات زباني يا گفتاري مي گردد ؟ در حال حاضر شواهدي مبتني بر تاثير نامطلوب دو زبانگي زود هنگام بر فراگيري زبان (چه زبان اول ، چه زبان دوم ) در دست نيست . حتي تحقيقات اخير حاکي از مزاياياي دو زبانگي زود هنگام است . اگر دو زبان عموما در سنين کودکي و بطور همزمان مورد استفاده قرار مي گيرد، احتمالا باعث مشکلات زباني –گفتاري نمي گردد . اما اگر کودکان در سالهاي قبل از مدرسه يعني بعد از اينکه زبان اول را بطور کامل فرا گرفته باشند ، در معرض زبان دوم قرار گيرند ، احتمال بيشتري براي بروز مشکلات وجود خواهد داشت . برخي از زبانشناسان معتقدند که اگر کودک قبل از يادگيري کامل زبان اول در معرض زبان دوم قرار گيرد ، رشد زبان اول در وي کاهش مي يابد يا حتي معکوس مي شود . يرخي ديگر معتقدند که سطح مهارت زبان دوم فقط به اندازه سطح مهارت زبان اول رشد پيدا خواهد کرد ( اينترنت ) . اگر کودک دچار مشکل ارتباطي گرديد ، بهتر است که والدين با وي صحبت کنند که با آن راحت است ، حتي اگر اين زبان متفاوت از زباني باشد که کودک در مدرسه استفاده مي کند . اما بايد توجه کرد که در روند عادي کودک نبايد تغييري ايجاد شود ، زيرا ممکن است باعث ايجاد استرس در کودک گردد. والديني که نگران رشد زباني و گفتاري کودک خودند بايد با متخصص گفتار درماني مشورت کرده ، مهارتهي زباني او را ارزيابي کند . تاثير دوزبانگي برهوش و يادگيري : شاهدي در دست نيست که نشان دهد دو زبانگي زود هنگام موجب آسيب رساندن به قواي ذهني و شناختي کودک مي شود . حتي شواهد تا حدي حاکي از تاثير مثبت دوزبانگي زود هنگام بر قوه تفکر کودک مي باشند . با توجه به اين که پردازش ذهني و تفکر از زبان مستقل اند ، به نظر مي رسد در آينده محققان از تاثير مستقيم زبان برهوش سخن به ميان آورند . پيامدهاي منفي دو زبانگي بروز بروز پيدا مي کند که زبان مادري فقط وسيله محاوره در خانه و جامعه باشد و جايي در نظام آموزش کودک نداشته باشد . براي دو زبانه کردن کودکان از چه ابزارهايي مي توان استفاده کرد ؟ کتاب : والدين با تهيه کتابهاي دو زبانه و خواندن آنها براي کودک مي توانند وي را با دو زبان آشنا کنند . نوار صوتي و لوح فشرده CD : نوارها و اوح هاي فشرده اي که به زبان هاي ديگر تهيه شده اند نيز مي توانند موثر باشد . شعر خواني با استفاده از زبان دوم راه خوبي براي يادگيري آن زبان است ، زيرا شعر و سرود براي کودکان خيلي جذاب است . 3. برنامه هاي زباني " Planning Language " : كودکان در اردوها و برنامه هاي آموزشي دو زبانگي نيز مي توانند دو زبانه شوند . اين برنامه ها فرصت استفاده از دو زبان را در اختيار کودک قرار مي دهد . 4. نوارهاي ويديويي : در اين برنامه ها مي تواند اعداد ، حروف ، رنگ ها و واژگان پايه را به کودک آموزش دهد . وضعيت تحصيلي آنان ( کودکان ) دو زبانه در دوره ( دانش آموزي ) : برخي از محققان ادعا ميکنند که برنامههاي آموزشي دوزبانگي براي دانش آموزان نه تنها مضر نيست، بلکه اين برنامهها اغلب سودمند نيز هستند. «اسپول» (1964) نشان داد با وجود اينکه افراد دو زبانه در استعدادهاي زباني با افراد يک زبانه يکسان بودند، اما در پيشرفت تحصيلي به نحو چشمگيري از آنها سبقت ميجويند. مطالعات انجام شده در کانادا نشان ميدهد که دو زبانگي سبب افزايش پيشرفت تحصيلي دانش آموزان ميگردد. «کندي»، «يوجين»، «پارک» و «هاي سينيگ»(1994) در مطالعهاي از زبان محاورهاي خانواده به عنوان يک متغير پيش بيني پيشرفت تحصيلي دانش آموزان مکزيکي و آسيايي مقيم آمريکا استفاده کردند. در اين مطالعه 1952 دانش آموز مکزيکي و 1131 دانش آموز آسيايي پايه سوم راهنمايي، مورد بررسي قرار گرفتند، ازتحليل «رگرمسيون» چند متغيري براي تعيين قدرت پيش بيني متغيرهاي عملکرد متوسط اقتصادي- اجتماعي، ميزان تلاش و کوشش دانش آموزان و ويژگيهاي روان شناختي- اجتماعي استفاده شد. نتايج نشان داد که زبان محاورهاي خانواده بيشترين ارتباط را با عملکرد تحصيلي دانش آموزان مکزيکي داشت که از طريق زمينه اقتصادي- اجتماعي و متغيرهاي روان شناختي - اجتماعي تعيين ميشد. در مقابل، مکالمه دانش آموزان به زباني غير از زبان انگليسي در منزل، رابطه مثبتي با دورة تحصيلي و رابطهاي منفي با نمرههاي آزمون استاندارد خواندن داشت. دو زبانگي و آموزش در کشورهاي ديگر: کشورهاي آسيايي همچون ايران، کشورهاي چين، هندوستان و جمهوريهاي آسياي ميانه نمونههاي چشمگيري از ملتهاي چند زبانه هستند. برخي از آنان دشواريهاي زباني، آموزشي بسياري دارند. دشواريهايي که پژوهش و برنامهريزي در زمينه زبان و آموزش را در اين کشورها اجتناب ناپذير کرده است. تنها کشور «چين» است که ميتواند ادعا کند که در زمينة برنامهريزيهايش موفق بوده است. «سنگاپور» نمونه موفق ديگري است که با داشتن چهار زبان رسمي، در ميان گروههاي فرهنگي زباني خود با هيچ مشکلي روبرو نيست. در اروپا فقط «ايسلند» و «پرتقال»، کشورهاي تک زبانه هستند. «بلژيک»، يک کشور سه زبانه است که شاهد تنشهاي بسياري در زمينة زبان بوده است و براي آن قانونهاي بيشماري وضع کرده است. در مقايسه با بلژيک، «سوئيس با چهار زبان رسمي موفقيت بسيار آرامتري دارد. در «انگلستان» که يک کشور چند زبانه است، زبانه «کلتي» به ويژه در بخشهاي شمالي و غربي اين کشور به مرور رو به نابودي است. در حاليکه شهرهاي بزرگ انگليس با دشواريهاي آموزشي بيشمار که دو يا سه نسل از مهاجران را دارد، دست به گريبانند. در آمريکاي شمالي وضيعت زباني بوميان چه در «ايالتهاي متحده» و چه در «کانادا» به دو گونه است. يا بوميان در کل جميعت ادغام شدهاند و زبانهايشان رو به نابودي است، يا در محدودههاي جغرافيايي جداگانهاي زندگي ميکنند و زبانهاي خودشان را به کار ميبرند. از طرف ديگر در کانادا در پي قوانين وضع شده در اين زمينه، طرحي پيرامون زبان و آموزش ارائه شد که به طرح «غوطهورسازي» زباني شهرت يافته است و مورد حمايت مردم هم قرار گرفته است. سه راه پيشنهادي براي دو زبانه کردن کودکان : از همان آغاز کودکي دو زبان را به کودک ياد مي دهيم ، مثلا پدر و مادر به يک زبان با کودک صحبت کنند و پرستار کودک به زبان ديگر يا اينکه پدر و مادر به زبان ديگر با او صحبت کنند . راه دوم اينست که در خانه فقط از يک زبان استفاده شود . وقتي که کودک پا به سن مدرسه مي گذارند ، زبان دوم را در آن جا ياد مي گيرد . راه سوم اينست که فرصت هاي متعددي را در موقعيت هي روزمره براي کودک فراهم کنيد تا بتواند هر دو زبان را تمرين کند.
" منابع فارسي : دوزبانگي در دانش آموزان تبريز : از سرکار خانم معصومه فنايي . نگاهي به زبان : از سرکار خانم نسرين حيدري انتشارات سمت . مجله ماهانه آموزشي – تربيتي پيوند تابستان 1386 شماره 333-334-335 . 4.روانشناسي زبان : دکتر ارسلان گلفام . سمت . منابع انگليسي : 1. www. Kidsource .com 2. www. Asha.org 3. www.ocaq.Net/dilmac .
با آرزوي موفقعيت براي علاقمندان زبانشناسي
مطالب طنز شماره 23
+ نوشته شده در سه شنبه سیزدهم مرداد 1388 ساعت 14:0 شماره پست: 471
یکی از مباحث بسیار جالب در زبانشناسی گونه فردی زبان در زبانشناسی اجتماعی است. از اینرو در وبگردیهای خود مطلب زیر را از وبلاگ جور واجور پیدا کردم که میتوانید در ادامه آنرا بخوانید.
به نظر شما اگر شعرای قدیم ما تلفن و پیغامگیر تلفنی داشتند، چه متنی را برای پیغامگیر خود انتخاب میکردند؟ به این میگویند گونه فردی زبان:
پیغام گیر حافظ : رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور! تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور! بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور !
پیغام گیر سعدی: از آوای دل انگیز تو مستم نباشم خانه و شرمنده هستم به پیغام تو خواهم گفت پاسخ فلک را گر فرصتی دادی به دستم
ادامه مطلب را حتما بخوانید. یکی از مباحث بسیار جالب در زبانشناسی گونه فردی زبان در زبانشناسی اجتماعی است. از اینرو در وبگردیهای خود مطلب زیر را از وبلاگ جور واجور پیدا کردم که میتوانید در ادامه آنرا بخوانید.
به نظر شما اگر شعرای قدیم ما تلفن و پیغامگیر تلفنی داشتند، چه متنی را برای پیغامگیر خود انتخاب میکردند؟ به این میگویند گونه فردی زبان:
پیغام گیر حافظ : رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور! تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور! بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور !
پیغام گیر سعدی: از آوای دل انگیز تو مستم نباشم خانه و شرمنده هستم به پیغام تو خواهم گفت پاسخ فلک را گر فرصتی دادی به دستم
پیغام گیر فردوسی : نمی باشم امروز اندر سرای که رسم ادب را بیارم به جای به پیغامت ای دوست گویم جواب چو فردا بر آید بلند آفتاب
پیغام گیر خیام: این چرخ فلک عمر مرا داد به باد ممنون توام که کرده ای از من یاد رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!
پیغام گیر منوچهری :از شرم به رنگ باده باشد رویم در خانه نباشم که سلامی گویم بگذاری اگر پیغام پاسخ دهمت زان پیش که همچو برف گردد رویم!
پیغام گیر مولانا : بهر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم! شوری برانگیزم به پا.. خندان شوم شادان شوم ! برگو به من پیغام خود..هم نمره و هم نام خود فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم!
پیغام گیر بابا طاهر: تلیفون کرده ای جانم فدایت! الهی مو به قوربون صدایت! چو از صحرا بیایم نازنینم فرستم پاسخی از دل برایت !
پیغام گیر نیما : چون صداهایی که می آید شباهنگام از جنگل از شغالی دور گر شنیدی بوق بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم در فضایی عاری از تزویر ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه پاسخی گیرد ز من از دره های یوش
پیغام گیر شاملو : بر آبگینه ای از جیوه ء سکوت سنگواره ای از دستان آدمیت آتشی و چرخی که آفرید تا کلید واژه ای از دور شنوا در آن با من سخن بگو که با همان جوابی گویم تآنگاه که توانستن سرودی است
پیغام گیر سایه : ای صدا و سخن توست سرآغاز جهان دل سپردن به پیامت چاره ساز انسان گر مرا فرصت گفتی و شنودی باشد به حقیقت با تو همراز شوم بی نیاز کتمان
پیغام گیر فروغ : نیستم.. نیستم..اما می آیم.. می آیم ..می آیم با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار می آیم.. می آیم ..می آیم و آستانه پر از عشق می شود و من در آستانه به آنها که پیغام گذاشته اند ...سلامی دوباره خواهم داد
آشنایی با واژه دو زبانگی
+ نوشته شده در دوشنبه دوازدهم مرداد 1388 ساعت 8:56 شماره پست: 470
یکی از دوستان عزیزم بنام آقای وحید نوروزی از دانشگاه آزاد رشت لطف کردند و در باب موضوع دوزبانگی مقاله ای را برای وبلاگ ارسال نمودند. این مقاله بسیار جالب و کامل به کمک خانم مهسا مسلمی تدوین شده که از هر دو دوست ممنونم و امیدوارم در آینده مقالات بیشتر و بهتری را در اختیار ما قرار دهند.
این مقاله بدین صورت آغاز میشود:
دوزبانگي چيست ؟ " تعريف دو زبانگي ، تعريف چندان ساده نيست و با آن که در اين زمينه تعريف هاي گوناگون توسط زيانشناسان ارائه شده است ، به سهولت نمي توان يکي از آنها را بعنوان تعريفي جامع و کامل انتخاب کرد . دو زبانگي پديده اي است جهاني که در اکثر کشورهاي جهان وجود دارد و عبارت از حالتي است که فرد به زبان ديگري غير از زبان مادري خود آموزش مي بيند . زبان مادري اولين زبان آموخته شده توسط فرد است، زباني که فرد بدان تکلم ميکند، با آن رشد مييابد و عناصر فرهنگي و اجتماعي محيط خود را توسط آن دريافته، لمس کرده و با آن هويت مييابد.
تاليف : وحيد نوروزي لارسري
( دانشجوي كارشناسي زبان و ادبيات انگليسي آزاد اسلامي واحد رشت )
با همكاري : مهسا مسلمي
( دانشجوي كارشناسي مترجمي آزاد اسلامي واحد رشت )
دوزبانگي چيست ؟ " تعريف دو زبانگي ، تعريف چندان ساده نيست و با آن که در اين زمينه تعريف هاي گوناگون توسط زيانشناسان ارائه شده است ، به سهولت نمي توان يکي از آنها را بعنوان تعريفي جامع و کامل انتخاب کرد . دو زبانگي پديده اي است جهاني که در اکثر کشورهاي جهان وجود دارد و عبارت از حالتي است که فرد به زبان ديگري غير از زبان مادري خود آموزش مي بيند . زبان مادري اولين زبان آموخته شده توسط فرد است، زباني که فرد بدان تکلم ميکند، با آن رشد مييابد و عناصر فرهنگي و اجتماعي محيط خود را توسط آن دريافته، لمس کرده و با آن هويت مييابد. اما در بسياري از کشورها و از جمله کشور ما، زماني که کودک به سني ميرسد که بايد تحت آموزش رسمي قرار گيرد، با زباني غير از زبان مادري خود و با زباني که در سراسر کشور به عنوان زبان رسمي شناخته شده و از لحاظ نظام آوايي- واژگاني و دستوري متفاوت از زبان مادري اوست، آموزش ميبيند و از اين مرحله است که پديده دو زبانگي مطرح ميشود. بنابراين، فرد دو زبانه به فردي اطلاق ميشود که از زمان آغاز آموزش رسمي، با زبان ديگري که در کشور عموميت يافته و در حکم زبان دوم ميباشد، آشنا شده و آموزش ميبيند. امروزه به ندرت ميتوان کشورهايي را سراغ داشت که لااقل بخش کوچکي از جمعيت آن به دو يا چند زبان تکلم نکنند، هم اکنون حدود چهار هزار زبان گوناگون تخمين زده ميشود. توزيع زبانها يکسان نيست، بعضي نواحي عملاً تک زبانه هستند، در حاليکه در برخي نواحي ديگر ممکن است حتي به چند زبان سخن گفته شود. ارقام بيانگر شرايطي هستند که در آن زبانها همزيستي ميکنند و در عين حال نشان ميدهند که نياز به تعليم و تربيت دو زبانه بسيار زياد و در عين حال بسيار پيچيده است. گسترش علم و تکنولوژي، افزايش امکان جا به جايي سريع جمعيت، تغيير مداوم شرايط اقتصادي و سياسي، تغيير افقهاي فرهنگي و نيازها و اميدهاي انسانها و بروز فاجعههايي مانند جنگ، بيکاري و قحطي هم سبب ميشوند که دائماً در گوشه و کنار جهان گروههاي کثيري از مردم، محل زيست خود را ترک کنند و در نقاط ديگري سکونت گزينند. اين امر مستلزم سازگاريهاي بسيار از جمله سازگاري زباني يعني فراگيري يک زبان ديگر است. در کنار اين نوع دو زبانگي که ناشي از جايي سريع جمعيت در روزگار ماست، نوع ديگري از دو زبانگي نيز وجود دارد که در مقايسه با نوع اول ميتوان آنرا دوزبانگي «کلاسيک» ناميد، به اين صورت که در بسياري از کشورهاي جهان به علل تاريخي گروههايي از مردم که به زبانهاي گوناگون سخن ميگويند، قرنهاست که در کنار هم زندگي ميکنند، عوامل اقتصادي و فرهنگي در اين کشورها به گونهاي آرايش يافته است که يکي از زبانهاي رايج در آنجا، به عنوان زبان رسمي شناخته ميشود. به هر حال، دو زبانگي خواه در شکل نوين و خواه در شکل سنتي آن مسائلي را براي نظامهاي آموزشي مطرح کرده است که پاسخگويي به آنها، به بررسيهاي دقيق و همه جانبه نياز دارد. به تعريف ديگر " دوزبانگي " از منبع ترجمه شده " جورج يول " توجه کنيد : در بسياري از کشورها ، گونه محلي صرفا مربوط به دو گويش از يک زبان واحد نمي شود ، بلکه به دو زبان کاملا مجزا و متمايز مربوط مي شود ؛ مثلا در کشور کانادا رسما يک کشور دو زبانه است و زبانه هاي فرانسه و انگليسي زبانهاي رسمي در اين کشور هستند . به رسميت شناختن موقعيت گويشوران فرانسوي زبان اين کشور که بيشتر در "کبک Quebec " ساکن هستند ، بدون کشمکشهاي سياسي صورت نگرفته ؛ زيرا کشور کانادا ، در طول تاريخش ، اساسا يک کشور انگليسي زبان بوده است با اقليتي فرانسوي زبان . در چنين موقعيتي ، دو زبانگي اي که در سطح فردي وجود دارد ، به مرور مشخصه گروه اقليت مي شود . در اين نوع دوزبانگي ، عضوي از گروه اقليت در يک جامعه زباني رشد مي کند . او در وهله اول ، به يک زبان ، مثلا گالي ، سخن مي گويد (اين مورد سالها در بخشهايي از اسکاتلند وجود داشته است ) ، ولي زبان ديگري مثل انگليسي را براي مشارکت در جامعه زباني وسيعتر مي گيرد . به هر حال , دو زبانگي فردي ممکن است صرفا حاصل داشتن والديني باشد که به دو زبان مختلف صحبت مي کنند . اگر کودکي ، بطور همزمان ، زبان فرانسه را از مادرش و زبان انگليسي را از پدرش فرا گيرد ، آنوقت ممکن است حتي به تمايز بين اين دو زبان توجه نشود . در چنين حالتي صرفا دو شيوه گفتار ، براساس اينکه چه شخصي مخاطب او باشد ، وجود دارد ؛ با وجود اين ، حتي در اين نوع دو زبانگي نيز فرد به يک زبان گرايش بيشتري نشان مي دهد و زبان ديگر فرعي مي شود . روشهاي دو زبانه شدن : روش طبيعي: در اين حالت فرد از آغاز تولد يا در طول رشد خود در يک خانواده و يا يک جامعه دو زبانه زندگي ميکند و بدون هيچ گونه آموزش رسمي، از دو زبان بهرهمند ميشود و در نتيجه در هر دو زبان توانايي درک و کارکرد ارتباطي بدست ميآورد. بر اساس ديدگاههاي نظري و پژوهشهاي انجام يافته، اگر فرد در محيطي قرار داشته باشد که تواماً در معرض دو زبان قرار گيرد، بدون تلاشي آشکار هر دو زبان را ميآموزد ونحوة آموختن او دقيقاً به همان شيوة يادگيري يک زبان منفرد است. او نه تنها دو سيستم را ميآموزد، بلکه از هم جدا نگه ميدارد و ميتواند هر زمان که ايجاب ميکند صحبت خود را از اين زبان به آن زبان تغيير دهد و حتي خيلي زود در مييابد که دو سيستم وجود دارد و بنابراين بر دو زبانه بودن خويش آگاهي دارد. دو زباني که به اين طريق کسب ميشود بسيار وسيع است، براي اينکه کودک بر هر دو زبان تسلط کامل دارد. زيرا هر دو سيستم را کاملاً جذب کرده و قادر است به وسيلة هر دوي آنها بينديشد. اين شرط دو زبانه شدن معمولاً منجر به دو زبانگي «برابر» ميشود، در اين موقعيت ممکن است هر دو زبان براي فرد در حکم زبان مادري تلقي شود. روش آموزشي: آموزش رسمي زبان دوم يا خارجي در سطح ملي نيز منجر به دو زبانه شدن فرد ميشود. اين نوع آموزش رسمي موجب ميشود که عدهاي خواسته يا ناخواسته در هر کشور با يک زبان ديگر آشنا شده و به اصطلاح «دو زبانه» شوند. نقش و کاربرد ارتباطي زبان دوم در اين دوزبانگي ممکن است در ابتدا براي ياد گيرنده ناچيز باشد، ولي با نقشي که فرد در جامعه ميپذيرد و با گسترش ميزان تحصيلات ممکن است کاربرد آن وسيع و تخصصي شود و در زندگي اجتماعي او نقش اساسي ايفا کند. 3- کسب خود به خودي: سومين راه دو زبانه شدن از طريق کسب خود به خودي يک زبان دوم بعد از دوران کودکي است. 4- يادگيري آکادميک: چهارمين روش کسب زبان دوم به وسيله يادگيري آکادميک در کشور خود شخص است. اين متداولترين يادگيري زبان خارجي است. براي تشخيص تفاوت زبان مادري با زبان دوم گفتني است که زبان مادري يا اوليه، زباني است که فرد با آن هويت مييابد و آن را متعلق به خود ميداند، زباني که مهمترين نقش را در روابط شخصي او ايفا ميکند و فرد براي تفکر و تخيلات خويش از آن استفاده ميکند. بدين لحاظ که اولين مفاهيم با اين زبان در ذهن او شکل ميگيرد. با توجه به مطالب فوق، دوزبانگي را ميتوان بر حسب مشخصات مختلف به انواع و درجات مختلف طبقهبندي کرد. يکي از مشخصههاي مهم، نوع يا ميزان مهارت فرد در هر يک از دو زبان است که به آن «دو زبانگي برابر يا دو زبانگي محض» ميگويند. ولي در صورت نابرابر بودن ميزان مهارت فرد در دو زبان، به آن «دو زبانگي نابرابر يا دو زبانگي ناقص » گفته ميشود. آيا يادگيري دو زبان باعث مشکلات زباني يا گفتاري مي گردد ؟ در حال حاضر شواهدي مبتني بر تاثير نامطلوب دو زبانگي زود هنگام بر فراگيري زبان (چه زبان اول ، چه زبان دوم ) در دست نيست . حتي تحقيقات اخير حاکي از مزاياياي دو زبانگي زود هنگام است . اگر دو زبان عموما در سنين کودکي و بطور همزمان مورد استفاده قرار مي گيرد، احتمالا باعث مشکلات زباني –گفتاري نمي گردد . اما اگر کودکان در سالهاي قبل از مدرسه يعني بعد از اينکه زبان اول را بطور کامل فرا گرفته باشند ، در معرض زبان دوم قرار گيرند ، احتمال بيشتري براي بروز مشکلات وجود خواهد داشت . برخي از زبانشناسان معتقدند که اگر کودک قبل از يادگيري کامل زبان اول در معرض زبان دوم قرار گيرد ، رشد زبان اول در وي کاهش مي يابد يا حتي معکوس مي شود . يرخي ديگر معتقدند که سطح مهارت زبان دوم فقط به اندازه سطح مهارت زبان اول رشد پيدا خواهد کرد ( اينترنت ) . اگر کودک دچار مشکل ارتباطي گرديد ، بهتر است که والدين با وي صحبت کنند که با آن راحت است ، حتي اگر اين زبان متفاوت از زباني باشد که کودک در مدرسه استفاده مي کند . اما بايد توجه کرد که در روند عادي کودک نبايد تغييري ايجاد شود ، زيرا ممکن است باعث ايجاد استرس در کودک گردد. والديني که نگران رشد زباني و گفتاري کودک خودند بايد با متخصص گفتار درماني مشورت کرده ، مهارتهي زباني او را ارزيابي کند . تاثير دوزبانگي برهوش و يادگيري : شاهدي در دست نيست که نشان دهد دو زبانگي زود هنگام موجب آسيب رساندن به قواي ذهني و شناختي کودک مي شود . حتي شواهد تا حدي حاکي از تاثير مثبت دوزبانگي زود هنگام بر قوه تفکر کودک مي باشند . با توجه به اين که پردازش ذهني و تفکر از زبان مستقل اند ، به نظر مي رسد در آينده محققان از تاثير مستقيم زبان برهوش سخن به ميان آورند . پيامدهاي منفي دو زبانگي بروز بروز پيدا مي کند که زبان مادري فقط وسيله محاوره در خانه و جامعه باشد و جايي در نظام آموزش کودک نداشته باشد . براي دو زبانه کردن کودکان از چه ابزارهايي مي توان استفاده کرد ؟ کتاب : والدين با تهيه کتابهاي دو زبانه و خواندن آنها براي کودک مي توانند وي را با دو زبان آشنا کنند . نوار صوتي و لوح فشرده CD : نوارها و اوح هاي فشرده اي که به زبان هاي ديگر تهيه شده اند نيز مي توانند موثر باشد . شعر خواني با استفاده از زبان دوم راه خوبي براي يادگيري آن زبان است ، زيرا شعر و سرود براي کودکان خيلي جذاب است . 3. برنامه هاي زباني " Planning Language " : كودکان در اردوها و برنامه هاي آموزشي دو زبانگي نيز مي توانند دو زبانه شوند . اين برنامه ها فرصت استفاده از دو زبان را در اختيار کودک قرار مي دهد . 4. نوارهاي ويديويي : در اين برنامه ها مي تواند اعداد ، حروف ، رنگ ها و واژگان پايه را به کودک آموزش دهد . وضعيت تحصيلي آنان ( کودکان ) دو زبانه در دوره ( دانش آموزي ) : برخي از محققان ادعا ميکنند که برنامههاي آموزشي دوزبانگي براي دانش آموزان نه تنها مضر نيست، بلکه اين برنامهها اغلب سودمند نيز هستند. «اسپول» (1964) نشان داد با وجود اينکه افراد دو زبانه در استعدادهاي زباني با افراد يک زبانه يکسان بودند، اما در پيشرفت تحصيلي به نحو چشمگيري از آنها سبقت ميجويند. مطالعات انجام شده در کانادا نشان ميدهد که دو زبانگي سبب افزايش پيشرفت تحصيلي دانش آموزان ميگردد. «کندي»، «يوجين»، «پارک» و «هاي سينيگ»(1994) در مطالعهاي از زبان محاورهاي خانواده به عنوان يک متغير پيش بيني پيشرفت تحصيلي دانش آموزان مکزيکي و آسيايي مقيم آمريکا استفاده کردند. در اين مطالعه 1952 دانش آموز مکزيکي و 1131 دانش آموز آسيايي پايه سوم راهنمايي، مورد بررسي قرار گرفتند، ازتحليل «رگرمسيون» چند متغيري براي تعيين قدرت پيش بيني متغيرهاي عملکرد متوسط اقتصادي- اجتماعي، ميزان تلاش و کوشش دانش آموزان و ويژگيهاي روان شناختي- اجتماعي استفاده شد. نتايج نشان داد که زبان محاورهاي خانواده بيشترين ارتباط را با عملکرد تحصيلي دانش آموزان مکزيکي داشت که از طريق زمينه اقتصادي- اجتماعي و متغيرهاي روان شناختي - اجتماعي تعيين ميشد. در مقابل، مکالمه دانش آموزان به زباني غير از زبان انگليسي در منزل، رابطه مثبتي با دورة تحصيلي و رابطهاي منفي با نمرههاي آزمون استاندارد خواندن داشت. دو زبانگي و آموزش در کشورهاي ديگر: کشورهاي آسيايي همچون ايران، کشورهاي چين، هندوستان و جمهوريهاي آسياي ميانه نمونههاي چشمگيري از ملتهاي چند زبانه هستند. برخي از آنان دشواريهاي زباني، آموزشي بسياري دارند. دشواريهايي که پژوهش و برنامهريزي در زمينه زبان و آموزش را در اين کشورها اجتناب ناپذير کرده است. تنها کشور «چين» است که ميتواند ادعا کند که در زمينة برنامهريزيهايش موفق بوده است. «سنگاپور» نمونه موفق ديگري است که با داشتن چهار زبان رسمي، در ميان گروههاي فرهنگي زباني خود با هيچ مشکلي روبرو نيست. در اروپا فقط «ايسلند» و «پرتقال»، کشورهاي تک زبانه هستند. «بلژيک»، يک کشور سه زبانه است که شاهد تنشهاي بسياري در زمينة زبان بوده است و براي آن قانونهاي بيشماري وضع کرده است. در مقايسه با بلژيک، «سوئيس با چهار زبان رسمي موفقيت بسيار آرامتري دارد. در «انگلستان» که يک کشور چند زبانه است، زبانه «کلتي» به ويژه در بخشهاي شمالي و غربي اين کشور به مرور رو به نابودي است. در حاليکه شهرهاي بزرگ انگليس با دشواريهاي آموزشي بيشمار که دو يا سه نسل از مهاجران را دارد، دست به گريبانند. در آمريکاي شمالي وضيعت زباني بوميان چه در «ايالتهاي متحده» و چه در «کانادا» به دو گونه است. يا بوميان در کل جميعت ادغام شدهاند و زبانهايشان رو به نابودي است، يا در محدودههاي جغرافيايي جداگانهاي زندگي ميکنند و زبانهاي خودشان را به کار ميبرند. از طرف ديگر در کانادا در پي قوانين وضع شده در اين زمينه، طرحي پيرامون زبان و آموزش ارائه شد که به طرح «غوطهورسازي» زباني شهرت يافته است و مورد حمايت مردم هم قرار گرفته است. سه راه پيشنهادي براي دو زبانه کردن کودکان : از همان آغاز کودکي دو زبان را به کودک ياد مي دهيم ، مثلا پدر و مادر به يک زبان با کودک صحبت کنند و پرستار کودک به زبان ديگر يا اينکه پدر و مادر به زبان ديگر با او صحبت کنند . راه دوم اينست که در خانه فقط از يک زبان استفاده شود . وقتي که کودک پا به سن مدرسه مي گذارند ، زبان دوم را در آن جا ياد مي گيرد . راه سوم اينست که فرصت هاي متعددي را در موقعيت هي روزمره براي کودک فراهم کنيد تا بتواند هر دو زبان را تمرين کند.
" منابع فارسي : دوزبانگي در دانش آموزان تبريز : از سرکار خانم معصومه فنايي . نگاهي به زبان : از سرکار خانم نسرين حيدري انتشارات سمت . مجله ماهانه آموزشي – تربيتي پيوند تابستان 1386 شماره 333-334-335 . 4.روانشناسي زبان : دکتر ارسلان گلفام . سمت . منابع انگليسي : 1. www. Kidsource .com 2. www. Asha.org 3. www.ocaq.Net/dilmac .
با آرزوي موفقعيت براي علاقمندان زبانشناسي
برنامه مدرسه تابستانی زبانشناسی در دانشگاه کردستان
+ نوشته شده در دوشنبه دوازدهم مرداد 1388 ساعت 8:34 شماره پست: 469
انجمن زبانشناسي هر سال به منظور
فراهم آوردن امكان آشنايي و بحث و تبادلنظر درباره تازهترين دستاوردهاي
متخصصان ايراني در حوزههاي مختلف مطالعه زبان، اقدام به برگزاري
كارگاههای زبانشناسی ميکند.
4 كارگاه اين برنامه عبارتند از : « نحو»، «ترجمهشناسي»، «كارگاه صرف»، «كارگاه روش تحقيق و زبانشناسي شناختي».
دو
كارگاه نحو و ترجمهشناسي سهشنبه 6 مرداد 1388 برگزار میشود. در كارگاه
نحو، سخنرانیهایی با موضوع «واژهبستهاي فارسي؛ مطابقه يا مضاعفسازي»،
«وابستههاي فعل، صفت و اسم» و «نظام حالت، با نگاهي به زبانهاي ايراني»
به ترتيب از سوي محمد راسخمهند، اميد طبيبزاده و مهرداد نغزگويكهن
ارائه خواهد شد.
همچنين با موضوع «نكاتي درباره افعال مركب
پيبستي» توسط بهروز محموديبختياري، «فعل مركب فارسي» توسط علاءالدين
طباطبايي و «تفكيكپذيري فعل مركب» با سخنراني غلامحسين كريميدوستان،
سخنرانی میشود.
برنامه كارگاه ترجمهشناسي سه شنبه بعدازظهر
عبارت است از: فرزان سجودي در مورد «نشانهشناسي و ترجمه»، آزيتا افراشي
با موضوع «معني و ترجمه»، فرزانه فرحزاد درباره « نقد ترجمه » با سخنراني
درباره «نقد ترجمه» و گلرخ سعيدنيا راجع به «نقد ترجمه ادبي: رويكردي
انتقادي».
چهارشنبه 7 مرداد 1388 شاهد دو كارگاه صرف و كارگاه روش
تحقيق و زبانشناسي شناختي خواهيم بود. در اين كارگاه گلناز مدرسيقوامي
درباره «واجشناسي و صرف؛ بحثي درباره واكه مركب در زبان فارسي»، فريبا
قطره در مورد «تصريف در صرف توزيعي» و عادل رفيعي با موضوع «صرف توزيعي و
پسوندافزايي» سخنراني خواهند كرد. همچنين «تركيب پسانحوي از ديدگاه آماري»
و «صرف پسانحوي» به ترتيب عناوين سخنراني شهرام مدرسخياباني و ويدا
شقاقي است.
و بعدازظهر همان روز، در كارگاه روش تحقيق و
زبانشناسي شناختي، «نكاتي درباره نگارش طرح پژوهش» توسط فردوس آقاگلزاده
، «درك انسان و ادبيات» از سوي كوروش صفوي و «نگاهي به زبانشناسي شناختي»
با سخنراني محمد عموزاده بحث خواهد شد.
اين كارگاه زبانشناسي از 5 تا 9 مرداد در دانشگاه كردستان در شهر سنندج از سوي انجمن زبانشناسي ايران برگزار ميشود.
نسترن صادقی
خلاصه کتابهای مهم زبانشناسی(14)
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم تیر 1388 ساعت 15:10 شماره پست: 462
کتاب تاریخ زبانشناسی نوشته سورن با ترجمه دکتر حقشناس(فصل نهم)
لادو در آغاز این فصل از کتاب خود، به تعریف ساختار دستوری پرداخته و به روشنی اعلام می کند که منظور وی از grammatical structure ، دستور سنتی نیست و زبانشناسی سنتی با تعریف های قدیمی دستور زبان که برپایه سخن ادیبان و ... بوده است سروکار ندارد. بلکه ساختار دستوری مورد نظر وی، برپایه قوانین موجود در زبانشناسیِ ساختارگرا است. (فراموش نکنید که وی در دوره ی ساختارگرایی می زیسته) بحث پیرامون اجزای ساختار دستوری و انواع عناصر ساختاری، دومین موضوع مطرح شده در این فصل است که من هر یک را بطور خلاصه توضیح می دهم: 1-1: ریخت و معنا) هر ساختار یا الگویی که ما آنرا واحد می نامیم، از ریخت و معنا تشکیل شده است. برای نمونه تفاوت book و books، از نظر معنایی، یکی یا چندتا بودن و به زبانی دیگر، مفرد یا جمع بودن آنها است. اما از نظر ساختاری، تفاوت این دو واژه در –s است.
لادو در آغاز این فصل از کتاب خود، به تعریف ساختار دستوری پرداخته و به روشنی اعلام می کند که منظور وی از grammatical structure ، دستور سنتی نیست و زبانشناسی سنتی با تعریف های قدیمی دستور زبان که برپایه سخن ادیبان و ... بوده است سروکار ندارد. بلکه ساختار دستوری مورد نظر وی، برپایه قوانین موجود در زبانشناسیِ ساختارگرا است. (فراموش نکنید که وی در دوره ی ساختارگرایی می زیسته) بحث پیرامون اجزای ساختار دستوری و انواع عناصر ساختاری، دومین موضوع مطرح شده در این فصل است که من هر یک را بطور خلاصه توضیح می دهم: 1-1: ریخت و معنا) هر ساختار یا الگویی که ما آنرا واحد می نامیم، از ریخت و معنا تشکیل شده است. برای نمونه تفاوت book و books، از نظر معنایی، یکی یا چندتا بودن و به زبانی دیگر، مفرد یا جمع بودن آنها است. اما از نظر ساختاری، تفاوت این دو واژه در –s است.
2-1: عناصرِ ریخت که در ساختار دستوری استفاده می شوند) مهمترین این عناصر عبارتند از ترتیب واژگان (word order)، صرف (تکواژهای وابسته)، ارتباط ریخت ها، واژگان نخش نما (function words)، آهنگ (intonation)، فشار (stress) و وقفه ها (pauses). در ادامه این بخش، لادو به بررسی هر یک از این عناصر می پردازد که چون در بخش های دیگر سایت دنبلید، با آنها آشنا شده اید، از بیانشان خود داری می کنم.
3-1: سازمان) در این قسمت، لادو به ارتباط اجزای ساختاری و دستوری زبان اشاره کرده و با آوردن نمونه هایی اثبات می کند که زبان دو ویژگی تانشی (بالقوه) دارد :
1) ویژگی تانشی تغییر. به مثال های لادو در این باره توجه کنید:
he showed us the light house
he showed us the house light
he showed us a light house
he showed us the light house
2) ویژگی تانشی گسترش.
به مثال لادو درباره ویژگی تانشی گسترش در زبان توجه کنید: The man who is standing over there on the deck showed some of us who are not sailors and are fearful of being lost the light house that they say is at the entrance of the bay…
علاوه بر اینها، چیزهایی در زبان انگلیسی وجود دارد که قابل تغییر نیست، اما ممکن است در زبانی دیگر تغییر پذیر باشد. برای نمونه the که با تغییر تعداد یا جنسیت تغییر نمی کند و یا light که با تغییر جنس تغییر نمی کند و اگر در جایگاهِ شناسان (modifier) باشد، تعداد نیز در آن بی تاثیر است و نیز فعلِ show که با تغییر تعداد، تغییر نمی کند مگر آنکه در زمان حال بکار رود : He shows, they show لادو در پایانِ این بخش به نکته ای جالب اشاره می کند : هنگامیکه به این واقعیت می اندیشیم که هر انسان معمولی قادر است هزاران هزار واژه را در قالب بدنه سازمند زبان بکار برد، عظمت موهبت زبان، ما را متحیر می کند؛ موهبتی که در میان همه آفریده های زمینی خداوند، تنها به انسان داده شده است.
1-2: عادت) لادو در این قسمت، بخش عمده ای از ساختارهای دستوری استفاده شده در زبان هر انسانی را معلول عادت می داند و معتقد است که امکان ندارد یک نفر در صحبت عادی خود، حتی در یک جمله، بر روی تغییرهای تانشی یا قابلیت گسترش زبان فکر کند؛ بلکه هر انسان در هنگام سخن گفتن، بیشتر توجه خویش را به رشته ی اندیشه و چگونگی واکنش مخاطب خود معطوف کرده و کمینه ی آنرا متوجه ویژگی های دستوری سخن خود می کند. (این نظر لادو، بعدها بوسیله چامسکی رد شد و اگر در آینده فرصتی شد، درباره آنچه که چامسکی زمینه ی خدادادی یادگیری و تجزیه و تحلیل زبان در مغز انسان می داند در سایت دنبلید بحث خواهیم نمود)
3. اشکال ها در یادگیری ساختار دستوری زبان خارجی
1-3 : انتقال) گرایش به انتقال ساختار دستوری زبان مادری به زبان خارجی وجود دارد و حتی در مواردی که ریخت و معنا منتقل می شوند، تمایل به انتقال ”توزیع دستوری“ نیز وجود دارد. نگارنده در این زمینه، مثالِ telephone books را می آورد و یادآوری می کند که در زبان انگلیسی، ”شناسان“ علامت جمع نمی گیرد. اما در در برخی زبانها، شناسان نیز علامت جمع می پذیرد و ممکن است زبان آموز این توزیع دستوری را وارد زبان انگلیسی کند. لادو معتقد است که حذف یک اشتباه انتقال یافته به زبان خارجی از سوی زبان آموز، همان قدر دشوار است که حذف آن از زبان مادری!
2-3 : شباهت و اختلاف، بعنوان عوامل تعیین کننده سهولت و اشکال) یادگیریِ ساختارهای مشابه با زبان مادری، آسانتر و یادگیری ساختارهای متفاوت از زبان مادری، دشوارتر است. از نظر لادو، می توان برای سنجش اینکه یک فرد چه میزان از زبان را آموخته است، توان وی در تسلط بر ساختارهای متفاوت را آزمود.
3-3 : خلاقیت در مقایسه با فهم) تاثیر انتقال در هنگام سخن گفتن و شنیدن زبان یکی نیست. در هنگام سخن گفتن، زبان آموز معنای مورد نظر خود را برگزیده و با استفاده از ریختٍ موجود برای این معنا در زبان مادری اش، آنرا بازگو می کند، اما در هنگام شنیدن، وی ریخت را می شنود و آنرا به معنای احتمالی اش در زبان مادری ربط می دهد. شاید در نگاه نخست، اثر این دو پدیده یکسان بنظر رسد، اما در واقع میان این دو تفاوت بسیار است. برای نمونه، حذفِ –s سوم شخص در جمله های پرسشی برای بسیاری از زبان آموزان دشوار است. بسیاری از دانش آموزان، جمله ی ”آیا او می تواند انگلیسی صحبت کند؟“ را بصورت ”Can he speaks English?“ به زبان می آورند. این تنها یک اشکال گویشی است؛ چراکه زبان آموز با شنیدن Can he speak English? که جمله صحیح است، به آسانی متوجه معنای آن می شود.
4-3 : آنچه از نظر ریخت، اختلاف بوجود می آورد و در نتیجه باعث اشکال می شود)
1-4-3 : ابزار انتقال یکسان، نمونه ی متفاوت : واژگان نخش نما) واژه نخش نمای who در عبارت who came?، تقریبا برابر با quien در عبارت اسپانیایی quien vino? است. یک انگلیسی زبان، کافی است معادل اسپانیایی را جایگزین معادل زبان مادری کند.
2-4-3 : ابزار انتقال یکسان، نمونه ی متفاوت : ترتیب واژگان) در زبان انگلیسی، شناسان اگر یک واژه باشد، پیش از هسته (head) می آید. برای نمونه garden flower گل است و flower garden باغ است. همچنین اگر شناسان یک عبارت باشد، پس از هسته می آید. برای نمونه : a man with a toothache در زبان چینی نیز ترتیب واژگان، نمایشگر شناسان و هسته است، اما در این زبان همیشه شناسان پیش از هسته می آید؛ چه شناسان یک واژه و چه یک عبارت باشد. بنا براین، یک چینی هنگام آموختن زبان انگلیسی باید بیاموزد که عبارت های شناسان را پس از هسته قرار دهد و یک انگلیسی هنگام آموختن زبان چینی باید بیاموزد که عبارت شناسان را پیش از هسته بگذارد. در اینجا دشواری زبان آموز چینی بیشتر است. چراکه وی باید از سازمان تک الگویی، وارد سازمان دو الگویی شود. اما زبان آموز انگلیسی از سازمان دو الگویی، وارد سازمان تک الگویی می شود.
3-4-3 : ابزار انتقال یکسان، نمونه ی متفاوت : همخوانی ریخت ها) برای نمونه، در زبان انگلیسی جمله ی the car runs را در نظر بگیرید. –s درفعل این جمله، در هنگام جمع، حذف می شود. یعنی فعل و فاعل همخوانی دارند. در زبان اسپانیایی، el coche corre، معادل همین جمله است ولی در هنگام جمع، -s نشانه جمع فاعل است و با افزوده شدنِ –n به فعل، همخوانی میان ریخت ها بوجود می آید : los coches corren. دشواری زبان آموز اسپانیایی در اینجا کمتر از زبان آموز انگلیسی است. (چرا؟)
4-4-3 : ابزار انتقال گوناگون : ترتیب واژگان در یک زبان، در مقابل آهنگ در زبانی دیگر) در زبان انگلیسی، برای پرسشی کردن جمله ی You are a student، ترتیب واژگان عوض شده و می گوییم: Are you a student . اما در زبان اسپانیایی برای پرسشی کردن جمله ی Usted es un estudiante، کافی است آهنگ پایان جمله را بالا بریم. در اینجا، زبان آموز انگلیسی یا اسپانیایی برای آموختن ابزار انتقال متفاوت، دچار اشکال خواهد شد.
5-4-3 : ابزار انتقال گوناگون : ترتیب واژگان در یک زبان، در مقابل واژگان نخش نما در زبانی دیگر) برای نمونه، در زبان تایلندی جمله ی Khaw pen nakrien یعنی او یک دانش آموز است. برای پرسشی کردن این جمله کافیست واژه ی نخش نمای ry را به آخر آن بیافزاییم : khaw pen nakrien ry? . چون ترتیب واژگان تغییری نکرده است، تنها فرق میان دو جمله، افزایش یک واژه ی نخش نما است. بنابراین زبان آموز تایلندی، برای آموختن ابزار انتقال انگلیسی برای جمله های پرسشی (ترتیب واژگان) دچار اشکال خواهد شد.
6-4-3: ابزار انتقال گوناگون : ترتیب واژگان در یک زبان، در مقابله با صرف در زبانی دیگر) مفعول باواسطه که در زبان انگلیسی با ترتیب واژگان معین می شود، در زبان لاتین با استفاده از صرف مشخص می گردد. نمونه:
1-The dauther give her mother a coat.
2-The mother gives her daughter a coat.
3-Matri filia vestem dat.
4-Mater fili& vestem dat.
در مثال دوم لاتین، با استفاده از صرف، مادر در جایگاه نهادی و دختر در جایگاه مفعولی بایی(باواسطه) قرار گرفته است.
7-4-3 : ابزار انتقال گوناگون : واژه ی نخش نما در یک زبان، در مقابل صرف در زبانی دیگر) عبارت ”من خواهم رفت“ در زبان اسپانیایی بصورت ire بکار می رود و ابزار انتقال آن صرف است؛ درحالیکه همین عبارت در زبان انگلیسی بصورت I will go بکار می رود و ابزار انتقال آن will است که واژه ای است نخش نما. لادو می گوید که تجربیات شخصی وی باعث شده که وی بر این گمان باشد که دشواری زبان آموزی که از روش واژه ی نخش نما، وارد روش صرفی می شود، دشوارتر است.
زبانشاسی قرآن
+ نوشته شده در چهارشنبه سوم تیر 1388 ساعت 14:40 شماره پست: 450
سرکار خانم "لیلا غنچه عراقی" از دانشجویان کارشناسی ارشد زبانشناسی مطلب بسیار جالبی در باره زبانشناسی قرآن تهیه کرده اند که در ادامه میخوانید. با تشکر از ایشان.
سوره ی الرحمن:"خلق الانسان علمه الابیان"
"به او نطق وبیان تعلیم فرمود"
در این جمله از میان همه ی مخلوقات نخست خلقت انسان را ذکر کرده انسانی که درآیات بعد خصو صیات خلقتش خودجمع می کند و آن را تد ریجا" از حنجره بیرون می فذستد تارهای صو تی به صدا در می آیند و صدا های کاملا" متفا وت که بعضی نشانه ها رضا و دیگری خشم ودیگری استمداد ودیگری تکلم ودیگری محبت یاعداوت بیان نموده است .می فر ما ید خلق الانسان من صلصال کالفخار و این به خاطر اهمیتی است که انسان بر سایر مخلوقات دارد .آری انسان یا یکی از عجیب ترین مخلوقات است ویا از تمامی مخلوقات عجیب تر است که البته این عجیب تر بودن وقتی کاملا" روشن می شود که خلقت او را با سایر مخلوقات مقایسه می کنی ودر طریق کمالی که برای خصوص او ترسیم کرده اند دقت به عمل می آوری طریق کمالی که از باطنش شروع شده به ظا هرش منتهی می شود از دنیایش آغاز شده به آخرتش ختم می شود....
سوره ی الرحمن:"خلق الانسان علمه الابیان"
به او نطق وبیان تعلیم فرمود:
در این جمله از میان همه ی مخلوقات نخست خلقت انسان را ذکر کرده انسانی که درآیات بعد خصو صیات خلقتش خودجمع می کند و آن را تد ریجا" از حنجره بیرون می فذستد تارهای صو تی به صدا در می آیند و صدا های کاملا" متفا وت که بعضی نشانه ها رضا و دیگری خشم ودیگری استمداد ودیگری تکلم ودیگری محبت یاعداوت بیان نموده است .می فر ما ید خلق الانسان من صلصال کالفخار و این به خاطر اهمیتی است که انسان بر سایر مخلوقات دارد .آری انسان یا یکی از عجیب ترین مخلوقات است ویا از تمامی مخلوقات عجیب تر است که البته این عجیب تر بودن وقتی کاملا" روشن می شود که خلقت او را با سایر مخلوقات مقایسه می کنی ودر طریق کمالی که برای خصوص او ترسیم کرده اند دقت به عمل می آوری طریق کمالی که از باطنش شروع شده به ظا هرش منتهی می شود از دنیایش آغاز شده به آخرتش ختم می شود.
کلمه ی بیان در جمله ی مورد بحث به معنای پرده برداری از هر چیز است ومراد به آن در اینجا کلا می است که از انچه در ضمیر هست پرده بر می دارد وخود این از عظیم ترین نعمت های الهی است و تعلیم این بیان از بزرگترین عنا یات خدائی به انسانها ست آری این که خدای سبحان ابزار سخن گفتن را به ما داده و طرز ان رابه ما آموخته تا آنچه در دل داریم به دیگران منتقل کنیم وبه آنها بفهمانیم که چه می خواهیم وچه می فهمیم براستی از عظیم ترین نعمت هاست. پس کلا م صرف آواز نیست که ما آن را با بکا ر بردن ریه وقصبه ی آن وحلقوم از خود سر دهیم همان طور که حیوانات از خود سر می دهند ونیز صرف تنوع دادن به صوتیکه از حلقوم بیرون می شود نیستکه در نتیجه فرق ما با سایر حیوانات این باشد که می توانیم از حلقوم خود صدا درآورده و در فضا ی دهان آن را تکه تکه نمو ده وبه اشکال مختلف در می آوریم.
بلکه انسان با الهام طبیعی که موهبتی است از ناحیه خدای سبحان با یکی از صوتهای تکیه دار بر مخرج دهان که ان را حر ف می نا مند و یا با چند حرف از این حروف که با هم تر کیب می کند علا متی درست می کند که آن علا مت به مفهو می از مفا هیم اشا ره می کند و با این وسیله آ نچه از حس شنونده و ادراکش غایب است را برای او ممثل می سازد و شنونده می توا ند بر احضار تمامی اوضاع عالم مشهود چه روشن وچه درشت آن وچه باریک ودقیقش چه موجود وچه عدمش چه گذشته و آینده اش در ذهن خود توانا شود و سپس از حضور مفاهیم به هر وضعی از اوضاع معا نی غیر محسوس که تنها راه درکش نیروی فکر آدمی است و حس ظا هری راهی بدان ندارد دست یابد و خلا صه گو ینده با صدائی که از خود در می آورد با حروف ترکیب نیا فته و ترکیب یا فته اش تمامی اینها را که گفتیم در ذهن شنونده خود حا ضر سازد به طو ری که گوئی دارد آنها را می بیند.
بیان از نظر مفهوم لغت معنی گسترده ای دارد و به هر چیز ی گفته می شود که مبین و آشکا ر کننده ی چیزی باشد . بنا بر این نه فقط نطق و سخن را شامل می شود که حتی کتابت و خط و انواع استدلالات عقلی ومنطقی که مبین مسائل مختلف وپیچیده است همه در مفهوم بیان جمع است هر چند شا خص این مجموع ه همان سخن گفتن است.
گر چه ما به خاطر عادت به سخن گفتن آن را مسا ته ی ساده ای فکر می کنیم ولی در حقیقت سخن گفتن از پیچیده ترین و ظریف ترین اعمال انسان است بلکه می توان گفت هیچ کاری به این ظرافت و پیچیدگی نیست. زیرا از یکسو دستگاههای صوتی برای ایجاد اصوات مختلف با یکدیگر همکا ری می کنندریه هوا را در است ایجاد می کنند پس این صدا ها به کمک زبان ولبها ودندانها و فضای دهان حروف الفبا را به سر عت و ظرافت خا صی به وجود می آ ورند . به تعبیر دیگر آن صدای ممتد و یکنواخت که از حنجره بیرون می آید به اشکال واندازه ها ی مختلف بریده می شودو حروف از آن تشکیل می گردد.
از سو ی دی گر مسا له ی وضع لغات پیش می آید که انسان بر اثر پیشرفت فکری لغا ت گوناگون برای انواع نیاز ها ی مادی و معنویش وضع می کند و عجب اینکه هیچگونه محدودیتی برای انسان در وضع لغات نیست و تعداد زبانها ی مو جود در دنیا به قدری زیاد است که دقیقا" نمی توان آن را احصا کرد و حتی با گذ شت زمان لغات وزبانهای جدیدی تدریجا" تشکیل می شود . بعضی تعداد زبان ها ی مو جود در دنیا را سه هزار زبان میدانند و بعضی این عدد را بالا تر از این می دانند ولی به نظر می رسد که هدف شمارش اصولی السنه بوده وگر نه اگر زبانهای محلی را در نظر بگیر یم مطلب از این هم فرا تر می رود تا آنجا که گاه دبده می شود دو روستای مجاور با دو زبان مختلف محلی صحبت می کنند.
از سوی سوم مسا له ی تنظیم جمله بندیها و استدلالات یا بیان احساسات از طریق عقل و فکر پیش می آ ید که روح بیان و نطق است و به همین دلیل سخن گفتن مخصوص انسانهاست درست است که بسیاری از حیوانات برای تفهیم نیازهایشان اصوات مختلفی ایجاد می کنند ولی تعداد این اصوات بسیار گنگ و مبهم است در حالی که بیان به صورت گسترده ونا محدود در اختیار انسانها قرار دارد.چرا که خداوند قدرت فکری لا زم را برای سخن گفتن به آنها بخشیده است.
از اینها که بگذریم اگر نقش بیان را در تکامل و پیشرفت زندگی انسانه و پیدایش و تر قی تمدنها در نظر بگیریم یقین خواهیم کرد که اگر این نعمت بزرگ نبود انسان هرگز نمی توان ست تجربیات و علوم خود را از نسلی به نسل دیگر به سادگی انتقال دهد وباعث پیشرفت علم ودانش تمدن ودین واخلا ق گردد واگر یک روز این نعمت بزرگ از انسانها گرفته شود جا معه ی انسانی به سرعت راه قهقرا را پیش خواهد گرفت و هر گاه بیان را به معنی وسیع آن که شامل خط وکتابت حتی انواع هنرها می شود تفسیر کنیم نقش فوق العاده ی آن در زندگی انسانها روشنتر می شود این جاست که می فهمیم چرا بعد از نعمت خلقت انسان سخن از تعلیم بیان در این سوره آمده است بهترین و قوی ترین دلیل بر اینکه الهام الهی بشر را به سوی بیان هدایت نموده واینکه مسا له ی بیان و سخن
گفتن ریشه از اصل خلقت دارد اختلاف لغتها و زبانها در امتهای مختلف و حتی طوا ئف مختلف از یک امت است چون می بینیم که اختلا ف امتها و طوا ئف در خصائص روحی و اخلا ق نفسانی و نیز اختلا ف آنان به حسب منا طق طبیعی که در آن زندگی می کنند اثر مستقیم در اختلا ف زبا نشان دارد همچنانکه قرآن کریم به این نعمت عظمی اشاره نمود و می فر ما ید: و من ایا ته خلق السموات و الارض و اختلاف السنتکم و الوانکم ان فی ذلک لا یات للعا لمین :و از آیتها یش آ فرینش آسمان ها و زمین و گو نا گون بودن زبان ها ی شما و رنگهای شماست هما نا در اینها ست آیتهائی برای دانایان.
و منظور از اینکه خداوند فر مود "علمه البیان" این نیست که خدای سبحان لغات را برای بشر و ضع کرده وسپس به وسیله ی وحی به پیغمبری از پیامبران و یا به و سیله ی وحی به همه ی مردم آن لغات را به بشر تعتیم داده باشد برای اینکه خود انسان بدان جهت که حکم اظطرار در ظرف اجتماع قرار گرفت طبعا"با عتبار تفهیم وتفهم وادار شد نخست با اشاره و سپس با صدا و در آخر با وضع لغات یعنی قرارداد دسته جمعی به این مهم خود پرداخت و این همان تکلم ونطق است که گفتیم اجتماع مدنی بشر بدون آن تمام نمی شد.
علاوه بر این که فعل خدای متعال عبارت است از تکوین وایجاد وقهرا"شامل امور اعتباری نمی شود چون امور اعتباری عبارت از قرار دادد سته جمعی و این امر اعتبار خار جی ندارد تا خلقت و تکوین خدای تعا لی شامل آن نیز شده باشد و بگو ئیم زبانهای مختلف را خدا خلق کرده آنچه خدا خلق کرده انسان وفطرت اوست فطرتی که او را به تشکیل اجتماع مدنی وسپس به وضع لغات واداشت واو را به این معنا رهنمو ن شد که الفاضی را علا مت معانی قرار دهد به طوریکه وقتی فلا ن کلمه را به شنونده القا ء می کند ذهن شنو نده منتقل به فلا ن معنا می شود مثل اینکه گو ینده خود معنا را به او نشان داده باشد ونیز او را رهنمون شود به اینکه اشکال مخصوصی ا ز خط را علا مت آن الفاظ قرار دهد. پس خط خود مکمل غرض کلام است و کلام را ممثل می سازد هما ن طور که کلام معنا را مجسم می ساخت.
اما گرو هی از مفسران معتقد هستند که منظور از علمه البیان همان اسمائی است که به آدم تعلیم داده است.
سوره ی بقره آیه ی : و علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملا ئکه فقال انبئو نی باسماء هو لا ء ان کنتم
صادقین : وآمو خت به آدم نا مها را همگی پس عر ضشا ن کرد بر ملا ئکه وگفت خبر دهید مرا در نامهای اینان اگر هستید راستگو یان .
تعبیری که در آیه به کار رفته مشعر بر این است که اسماء یا مسما ها ی اسمائی که خدا به آدم تعلیم کرد و یک سلسله مو جو دات زنده وصا حب شعور بودند که در پشت پرده غیب از نظرها مستور بودند زیرا ضمیر "هم" معمولا" به جمع عاقل بر می گردد والبته آدم بر اسماء آ نها مانند اطلاع ما از نامهای اشیاء مختلف نبوده است والا فرشتگان هم پس از آنکه آدم آنها را شرح داد مثل او می شدند و تفا وتی میان آدم وآنها با قی نمی ماند . به علا وه این چه فضیلت و احترا می برای آ دم بود که خدا یک عده الفا ظ به او بیا مو زد ولی به ملا ئکه آن ها را یاد ندهد در صور تیکه اگر به آنها هم یا د می داد مانند او بلکه شاید بالا تر از او بودند و معلوم است که چنین کاری برای اثبات فضیلت آدم برای ملا ئکه قا نع کننده نبود آیا همین که خدا علم لغت به کسی بیا موزد کا فی است که به آن در برابر فرشتگان فرشتگانی که از هر جهت مطیع خدا هستند استدلال و مباهات کند که این است جانشین و خلیفه ی من نه شما ؟ سپس بگو ید اگر شما هم راست می گو ئید و شا یستگی خلا فت من را دارید از الف ظ و لغا تی که انسان ها بعد از این برای فهم مقا صد یکدیگر و ضع می کنند خبر دهید از همه گذشته منظو ر از لغا ت فهم مقا صد است و فر شتگان احتیا جی به آن ندارند چه اینکه آنها بدو ن وساطت الفا ظ مقا صد یکدیگر را درک می کنند پس آنها کمالی دارند ما فوق تکلم.
ضمنا" از این بیان معلو م می شود علمی را که فر شتگان پس از خبر دادن آدم از اسماء پیدا کر دند به آن علمی که خدا به آدم آمو خته بود تفاوت داشت زیرا قسمت اول برای فرشتگان قابل درک بود ولی قدرت فراگرفتن قسمت دوم را نداشتند و شا یستگی آدم برای مقا م خلا فت از لحا ظ هما ن حقیقت علم به اسماء بود نه خبر دادن از آن و لذا فرشتگان در پا سخ خداوند متعال اظها ر بی اطلاع ی کرده و گفتند : خدایا تو منزهی جز آنچه به ما تعلیم کر دهای نمی دانیم . از بیانات فوق روشن شد که منظور از علم به اسماء تنها نا مهای یک عده از مو جودات یعنی آن نام و لفظی که در لغت دارند نبود ه بلکه علمی بوده است که تو ام با کشف حقیقت و وجود آ نها بوده یعنی مسما های آن اسمها حقایق خارجی و مو جودات مخصوص ی بو دهاند که در پشت پرده ی غیب غیبت آ سما نها و زمین مخفی بوده و علم به آنها برای یک مو جود زمینی مانند آدم امکان داشته در حالی که برای فرشته ها ی آسمانی امکان نداشته است .
این را هم باید تو جه داشت که "الا سما ء "در این آ یه چون هم جمع است و هم " ال " دارد معنی عموم را می دهد یعنی تما م نا مها به خصوص اینکه به وسیله " کلها " هم تا کید شده است و همان طور که گفته شد چنین استفا ده می شود که مسما ی تما م این اسمها مو جود زنده و عا قلی می باشند که در پشت حجا ب غیب غیب آسمان ها و زمین پنها نند .
سوره ی روم آیه ی "و من ایاته خلق السموات و الارض و اختلا ف السنتکم و الوانکم ان فی ذلک لا یات للعا لمین" :
از آیات او آفرینش آسما نها و زمین و تفا وت ز بانها و رنگها ی شماست .
بی شک ز ندگی اجتما عی بشر بدون شنا خت افراد و اشخاص ممکن نیست که اگر یک روز همه ی انسانها یک شکل و یک قیا فه و دارای یک قد و قواره با شند در هما ن یک روزه شیرازه ی زندگی آنها بهم می ریزد نه پدر و فرزند و همسر از بیگا نه شنا خته می شو ند و نه مجرم از بی گناه بدهکار از طلبکار وچه جنجا لی عجیب بر پا خوا هد شد .اتفا قا " گا هی این مسا له در مورد برا دران دو قلو که از هر نظر شبا هت به هم دارند پیش می آید و چه مشکلا تی در برخور د مردم و منا سبات با آنها روی می د هد .
لذا برای ساز مان یافتن اجتما ع بشر خداوند صدا ها و رنگها را مختلف قرار داده است به گفته فخر رازی در ذ یل آیه ی مورد بحث شنا سا ئی انسان نسبت به انسان یا باید از طریق چشم حا صل شود ویا به وسیله ی گوش خداوند برای تشخیص رنگها و صورتها شکلها را مختلف آفریده است و برای تشخیص گوش خداوند اختلاف آ واز ها و آ هنگها ی صدا را ایجاد کرده است به طوری که در تما م این جها ن نمی توان دو انسان را پید ا کرد که از نظر چهر ه و آهنگ صدا از تمام جهات یکسا ن با شند یعنی صورت انسان که عضو کو چکی است و آهنگ صدا ی انسان که مو ضوع ساده ای است به قدرت پر ور دگار به میلیا رد ها شکل مختلف در می آ ید و این از آیات عظمت اوست.
البته این ا حتما ل وجود دارد و بعضی از مفسرا ن بزر گ به آن اشاره کرده اند که اختلا ف السنه به معنی اختلا ف زبا نها از قبیل عر بی و فا رسی و ما نند آن می باشد و اختلا ف رنگها به اختلا ف نژاد ها که هر نژا د ی رنگی دارد ولی می توان گفت که اختلا ف به هر معنی این تنو ع خلقت شاهد عظمت و قدرت اوست
سور ه ی بلد آیه ی :
"الم نجعل له عینین و لسا نا " و شفتین و هدینا ه النجدین "
آ یا ما دو چشم برای حفظ حیات و تکمیل ذات به او عطا نکر دیم ؟
در این آیه خداوند تو جه انسان را به سه عضو مهم که به او عطا شده است متمر کز می کند با چشم جها ن و پیر امو نش را می بیند وقدرت خالق خویش را درک می کند چه بسا انسان ها ئی که از طریق چشم به دریچه ای از معرف ت و شنا خت خا لق دست پیدا کر ده اند حا ل از طریق این عضو مهم که آ گا هی و شنا خت خا لق را به همراه دارد بلا فاصله از زبان ولب سخن به میان آ مده است زیرا زبان ما نند پلی است در ایجاد ارتبا ط فکری و ار تقا ء فکری در میان انسانها و وسیله ی مهمی است برای انبیا ی الهی برای هدایت بشر همان طور که حضرت مو سی از خداوند خوا ست که در هنگا م سخن گفتن با فر عون به منظور هدایتش گره از زبانش بگشا ید و او بتوان د با گفتاری سلیس کلا م حق را بیان کند.
پس می بینیم انسانی که مقام خلیفه الهی دارد باید در بر دارنده ی ویژ گیها ئی باشد که باز تاب آن کمال الهی است و اختلا ف موجود میان زبانها نیز با زتاب عظمت خا لق یکتا ست در وجو مملو از رمز و راز انسان وجودی که او را اشرف مخلو قات سا خته است.
البته ما در جها ن پیرا مون خود نیز شا هد اختلا فا ت و تنو عات گو نا گون در تما می پدید ها هستیم اگر به گیا ها ن و موجو دات و سنگها و به طور کلی به تمامی عنا صر مو جود در این دنیای پهنا ور به دقت نظر کنیم در تمامی آنها گو نه های متفا و تی را می بینیم حال انسان نیز که جزئی از این نظا م پهنا ور هستی است از این قا عده جدا نیست. حال در مصنوع اتی که ساخته ی دست انسان است نظر کنیم شا هد این تنو عا ت در آن ها نیز هستیم پس مو جودی می تواند تا این اندازه نو آوری داشته باشد که تنو ع در ذا تش مو جود با شد
منا بع :
کتا ب فر هنگ مو ضو عی تفا سیر جلد اول بر اساس 20 دوره تفسیر قرآن از شیعه و اهل سنت مرکز فرهنگ و معا رف قرآن
تفسیر نمو نه : استاد محقق آ یت الله مکا رم شیرازی جلد 27
تفسیر نمو نه : استاد محقق آیت الله مکا رم شیرازی جلد 23
تفسیر المیزان جلد 19
تفسیر المیزان جلد 16
تفسیر المیزان جلد 1
انجمن علمی زبانشناسان جوان
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم خرداد 1388 ساعت 11:7 شماره پست: 480
با سلام و احترام خدمت همه دوستان عزیز و همراهان این وبلاگ
بسیار خوشحالم که دوستان و علاقمندان به زبانشناسی در مورد مطالب وبلاگ حساسیت بخرج میدهند و نظرات خود را اعلام میکنند. این مایه بسی مباهات است.
اما چند نکته:
۱- تقاضا دارم دوستان عزیز اگر برای درس روش تحقیق یا دروس دیگر خود در دوره کارشناسی ارشد زبانشناسی مقاله یا تحقیقی انجام داده اند آنرا برای وبلاگ نیز ارسال کنند تا با نام خودشان در اینجا منتشر شود.
۲- در مورد انجمن علمی زبانشناسی من با دانشگاهمون صحبت کردم. تحت نظر دو استاد ما میتوانیم این انجمن را بخواست خدا در آغاز همین سال تاسیس کنیم و جلسات آنرا نیز برگزار نماییم. اما در اینجا نکته مهم تعداد اعضا و همچنین کارکرد آنهاست.
بنابراین خواهشمند میکنم دوستان علاقمند در قسمت نظرات همین بخش اطلاعات زیر را به همین ترتیب برای من اعلام نمایید تا با آنها تماس بگیرم:
نام و نام خانوادگی:
دانشگاه محل تحصیل:(نام دانشگاه - نام شهر)
ترم چندم زبانشناسی هستید؟
موبایل:
ایمیل:
به علت حفظ اطلاعات تماس دوستان با اجازه همه نظرات این بخش را خصوصی میکنم.
زبان دین
+ نوشته شده در سه شنبه نوزدهم خرداد 1388 ساعت 14:20 شماره پست: 449
این نوشتار از سرکار خانم الهه علوی مقدم دانشجوی کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی است که در ارتباط با موضوع جالبی با عنوان زبان دینی است.
زبان دین
دینی بودن شیوه ای از بکار بردن زبان است که ما به موجب آن می توانیم با زبان عادی در درون زمینه خاص از اعتقادها رهیافتها ومناسک، باورهای دینی خود را بیان کنیم. بنابراین بهتر است واژه ای دینی در ترکیب زبان دینی، به جای این که به عنوان توصیف کننده نوع ویژه ای از زبان لحاظ شود، به عنوان قیدی که شیوه خاصی از کاربرد زبان را بیان می کند، در نظر گرفته شود....
زبان دین
دینی بودن شیوه ای از بکار بردن زبان است که ما به موجب آن می توانیم با زبان عادی در درون زمینه خاص از اعتقادها رهیافتها ومناسک، باورهای دینی خود را بیان کنیم. بنابراین بهتر است واژه ای دینی در ترکیب زبان دینی، به جای این که به عنوان توصیف کننده نوع ویژه ای از زبان لحاظ شود، به عنوان قیدی که شیوه خاصی از کاربرد زبان را بیان می کند، در نظر گرفته شود بنابراین:
1-دینی یا غیردینی بودن یک زبان به چگونگی کاربرد آن بستگی دارد.
2-زبان در صورتی دینی می شود که در درون بافت خاصی از باورها، رهیافت ها و مناسک به کار می رود.
3-زبان دینی تقسیم خاصی برای زبان عای نیست و زبان عادی نیز می تواند به گونه ای دینی به کار رود.
4-زبان دینی در راستای اهداف دینی و برای باورهای دینی به کار می رود.
5-زبان دینی را نباید به طور دقیق و همسان با زبان رسمی و مقدس یک دین پنداشت.
ویلیام آلستون (Vvilliam Alston)، فیلسوف دین معاصر می نویسد: مشکلات حاد و جدی مرتبط با زبان دین، به شکل کامل در گزاره های کلامی نمایان می شوند.
اگر ما دعا یا اعترافی را در نظر بگیریم، آنچه مشکل آفرین به نظر خواهد رسید، نه خود دعا کردن یا اعتراف، بلکه مسئله خطاب انسان به خدا و پاسخ او به این خطاب است. آنچه مبهم می نماید، مفهوم ارتباط با موجودی شخصی (انسان گونه) و در عین حال فوق طبیعی و غیرجسمانی است...
محمول یا وصف «زیبایی، وقتی به امور محسوس و ملموس نسبت داده می شود، معنای فهم پذیری می یابد، ولی اگر به خداست داده شود، مشکل آفرین خواهد شد؛ به راستی زیبایی یک موجود غیرجسمانی، نادیدنی و پایان ناپذیر به چه معناست؟ همچنین «سخن گفتن » یک موجود غیرجسمانی، نادیدن برتر از زمان و مکان چه معنا دارد؟ این موجود چگونه سخن می گوید و این نوع از سخن گفتن چه تشابه یا تمایزی با سخن گفتن انسان دارد؟
*نقطه آغاز
بیشتر فیلسوفان و متکلمانی که مسائل مربوط به زبان دین را بررسی می کنند، نخست محمول گزاره های کلامی را مورد بحث قرار می دهند. محمولهای کلامی در یک تقسیم بندی کلی به دو دسته تقسیم می شوند:
1-محمولهای ایجابی مانند: قادر، حکیم، عالم و مانند آنها
2-محمولهای سلبی مانند: غیرجسمانی، بی زمان، نامتناهی و همچون آنها
محمولهایی ایجابی خود بر دو دسته اند:
الف)اوصاف: قادر، حکیم، عالم و ... ب)افعال: خالق، رزاق، بخشنده در مورد محمولهای سلبی مشل حل نشدن خاصی وجود ندارد. این نوع از محمولها برخلاف محمولهای ایجابی، چیزی را به خدا نسبت نمی دهند، بلکه به هنگام مقایسه خداوند متعال با مخلوقات، اوصاف امکانی و جسمانی را از او سلب نموده. به همین دلیل بسیاری از متفکران مغرب زمین و جهان اسلام، مثل فلوطین، دینوسیوس، اکهارت، ابن میمون، قاضی سعید قمی، ملا رجبعلی تبریزی و ... کوشیده اند تمام اوصاف ایجابی را به معنای سلبی برگردانند. البته از آنجا که محمولهای سلبی شناخت تازه ای در مورد ذات خداوند و اوصاف و افعال او در اختیار ما قرار نمی دهند، خود نیز مسبوق به معرفتهای ایجابی درباره خداوند متعال و اونصاف اویند.
پارادکس زبان بشری و ذات متعالی
با تامل در محمولهای کلامی، دو نکته اساسی آشکار می شود:
1-این محمولها ریشه در کاربردهای انسانی و عرفی دارند، به عبارت دیگر، ما از راه کاربردهای انسانی آنها در زبان عادی، با معانی شان آشنا می شویم و پس از آشنایی با معانی اولیه آنها، به معانی دیگرشان – که محمولها به گونه ثانوی در آنها به کار می روند – منتقل می شویم.
2-به طور مسلم نمی توان گفت محمولهای کلامی به هنگام حمل بر خدا، همان معانی ای را دارند که در کاربردهای عرفی از آن برخوردارند، زیرا معنای محمول در هر گزاره ای، متناسب با موضوع آن گزاره است. بنابراین باید دید این اوصاف که در متون مقدس بارها به خداوند نسبت داده شده اند به چه معنایی به کار رفته اند؟ آن معنا چه نستبی با معنای روزمره دارد و ما چگونه می توانیم به آن معانی دست پیدا کنیم؟ به طور کلی می توان گفت: دو مشکل اساسی در بحث زبان دینی وجود دارد:
1-مشکل معناداری: که در آن از اصل معناداری یا بی معنایی زبان دینی بحث می شود.
2-مشکل معناشناسی: که در آن نحوه شناخت این معنا و چگونگی انتقال از معنای عادی به معنای دینی و شیوه دستیابی به فهم این معنا مورد بحث قرار می گیرد.
*در مطالب فوق برای آشنایی بیشتر با زبان دینی قدری بدین موضوع پرداخته شد، اما در ادامه بحث جدید مورد نظر که محور اصلی این مقاله است و بی ارتباط با مباحث قبلی نیز نیست مطرح می گردد.
زبان قرآن
الف-ارتباط زبانی
ب-جنبه سخنی و کلامی وحی
ج-وحی در زبان عربی
الف)وحی چیزی جز حالت خاصی از تنزیل آیات نیست. در قرآن برای وحی مقام خاص اختصاص یافته است. چیزی خارق العاده که را از آن بر عقل متعارف آدمی قابل گشوده شدن نیست و بنابراین میانجیگری شخصی به نام «پیامبر» برای دریافت آن ضرورت دارد. مایه شگفتی نیست که اسلام از همان آغاز بی اندازه متوجه به زبان بوده است. همه فرهنگ اسلامی با این واقعیت تاریخی آغاز می شود که انسان با زبانی که خود سخن می گفت طرف خطاب به خدا شد. این عمل موضوع ساده «فرو فرستادن» یک کتاب مقدس توسط خداوند نبود، این درجه اول بدان معنی است که خدا سخن گفت. و این درست همان معنی وحی است چرا که وحی اساسا مفهمومی زبانشناختی است. اکنون وحی بدین معنی در زمینه های قرآنی دو جنبه متفاوت ولی با اهمیت برابر دارد. یکی از آنها مربوط به سخن و کلام بودن آن به دقیق ترین معنی فنی کلام و متمایز از لسان (زبان) است. جنبه دیگر به این واقعیت وابسته است که همه زبانهای فرهنگی که در زمان ظهور اسلام در دسترس بود، خداوند زبان عربی را به عنوان وسیله تکلم خود برگزید، نه بر حسب تصادف این امر رخ داده و نه اتفاق و در این زمینه قرآن نیز تاکید کرده است. با استفاده از اصطلاحات سوسوری می توانیم میان این دو جنبه بدین شکل تمایز قائل شویم که بگوییم که اولی جنبه کلامی مساله است و دومی جنبه زبانی و لسانی، چه کلام و لسان عربی اجمالا متناظر با (Parole: کلام) و (Langue: زبان) فرانسوی اند. این هر دو جنبه بعدها تاثیر فرهنگی شدیدی در تاریخ اندیشه اسلامی پیدا کرد.
ب)جنبه سخن و کلامی وحی
وحی بنابر طرز تصور قرآنی نسبت به آن کلام خداست؛ و این تاویل و تفسیری است که مکرر در قرآن آمده است و چیزی نیست که از پیش خود ساخته باشیم، در آیه 70/75 از سوره بقره ضمن اشاره به وحی شدن شریعت موسی چنین آمده است:
افتطمعون ان یومنوا لکم و قدکان فریق منهم یسمعون کلام الله ثم یحرفونه من بعد ما عقلوا و همیعلمون. «آیا امید آن دارید که به شما ایمان آورند و حال آنکه گروهی از ایشان، کلام خدا را می شوند و پس از فهمیدن آن را از پیش خود و دانسته تحریف می کنند».
خود امکان بازگرداند وحی به صورت تحلیلی تر «کلام خدا» به وضوح نشان می دهد که این نمودار از لحاظ معنی شناختی دو نقطه تاکید متفاوت دارد: 1-خدا 2-کلام. به عبارت دیگر این مفهوم برروی دو پایه ایستاده است.
وحی از جنبه معنی شناختی برابر با کلام الله است. اگر به جای آن که تاکید را انحصارا بر دومین سازنده آن قرار دهیم، مسئله را از زاویه نخستین عنصر یعنی کلام نگاه می کنیم، ناگهان متوجه خواهیم شد که وحی در آخرین تحلیل، گونه ای از کلام و سخن است. و اگر چنین نمی بود قرآن کلمه کلام را در توصیف وحی به کار نمی برد. تا آنجا که به کلام خدا مربوط می شود، وحی امری اسرارآمیز است و وجهی مشترک با رفتار زبانشناختی بشری ندارد و تا آن حد که به کلام بودن آن ارتباط پیدا می کند، می بایستی همه خصوصیات اساسی کلام بشری را داشته باشد. هرچند خود وحی نمودی است از ماورای هر مقایسه و قرارداد و تجزیه و تحلیل نمی پذیرد، با وجود این سیمایی از آن هست که می توانیم بصورت تحلیلی به آن نزدیک شویم و در آن بکوشیم که ساخت اساسی مفهوم و تصور آن را از طریق ملاحظه کردن آن همچون یک حالت نهایی یا استثنایی رفتار زبانشناختی مشترک میان همه موجوداتی که «سخن می گویند» اکتشاف کنیم.
*آنچه وحی را به صورت چنین نمود زبانشناختی خاص غیرطبیعی درمی آورد این است که در آن سخنگو خداوند و شنونده انسان است و این بدان معنی است که تکلم در اینجا میان مقام فوق طبیعی و مقام طبیعی هستی صورت می گیرد و چنان است که تعادل وجود شناختی میان متکلم و مستمع وجود ندارد.
در مورد وحی قرآنی نخستین مانع مربوط به دستگاه علامتی مشترک با این واقعیت از میان برداشته شده که خدا خود زبان عربی را همچون دستگاه علامتی مشترک میان خود و انسان برگزیده است، ولی مانع وجود شناختی چنان نیست که به این آسانی بتواند از میان برداشته شود و فوق العاده بودن این نمود از همینجا آشکار می شود. چه در اینجا ارتباط اصیل زبانشناختی میان دو تراز و سطح هستی که جهان هایی جدا از یکدیگرند و میان آنها فاصله بی نهایتی از جدایی اساسی وجود دارد صورت می گیرد. و با وجود این خدا با انسان سخن می گوید، و انسان کلمات را می شنود و می فهمد.
ج)زبان (langue)، چنانکه پیشتر اشاره کردیم، دستگاهی از علامات شفاهی است که با توافق اجماعی به عنوان وسیله ارتباط میان افراد متعلق به یک جامعه به کار می رود. دستگاه نمادی متعلق به یک جامعه است که هریک از افراد آن در سخن گفتن با دیگران، اگر می خواهد که سخنش مفهوم باشد، باید از این دستگاه بهره برداری کند. ارتباط زبانشناختی وجود پیدا نخواهد کرد مگر زمانی که دو شخصی که پای آنان در کلام و سخن گفتن با یکدیگر به میان می آید به نظام واحدی از علائم آگاهی داشته باشند.
*قرآن آگاهی روشنی از این واقعیت نشان می دهد، و به صورتی بسیار آشکار شامل مفهوم و تصور زبان به معنایی است که از این اصطلاح فنی یعنی langue در زمان حاضر فهمیده می شود. قرآن طرز تصور خود را از وحی و ماموریت پیامبری برروی همین اندیشه بنا می کنند؛ از توجه به این واقعیت آغاز می کند که هر قوم دارای زبانی مخصوص به خویش است، و برای این امر از لحاظ ارتباط آن با نمود رسالت اهمیت فراوان قائل است. مثلا در سوره ابراهیم آیه چهارم چنین می خوانیم:
(و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم )
«هیچ فرستاده ای را جز به زبان قومش نفرستادیم تا چنان باشد که پیامش را آشکار بیان کند».
و همانگونه که اقوام جهان از لحاظ رنگ پوست با یکدیگر تفاوت دارند، در زبان نیز با یکدیگر متفاوتند. و تفاهم کامل یعنی ارتباط، در آنجا که زبان مشترکی نباشد وجود پیدا نمی کند.
و بیان گردیده که چرا یک پیامبر که به زبان عربی سخن می رانده با یک وحی عربی مبعوث شده است:
«همانا ما آن را به صورت قرآن عربی فرو فرستادیم که شما بتوانید آن را بفهمید».
و در سوره مبارکه فصلت آیه 44 آمده:
(و لو جعلناه قرآنا اعجمیا لقالوا لولا فصلت آیاته اعجمی و عربی)
«و اگر قرآن را به زبان اعجمی (غیر عربی) قرار می دادیم، می گفتند: چرا آیه های آن بیان کرده ( قابل فهم) نشده؟ غیرعربی و عربی؟(یعنی چرا وحی غیرعربی برای قوم عرب)».
*مایه شگفتی است که در قرآن هیچ دلیلی بر برتری طبیعی زبان عربی بر زبانهای غیرعربی یا نژاد عربی بر غیرعرب یافت نمی شود. اگر خداوند این زبان را برگزیده به دلیل ارزش درونی و ذاتی آن و یا برتری آن بر زبان سایر ملل نبوده است، مکرر در قرآن کریم به آیاتی برمی خوریم که بنابر آنها معلوم می شود که کتاب خدا از آن جهت به زبان عربی فرود آمد که فهم آن برای اعراب که پیام ابتدا خطاب بدانها بود، آسانتر باشد.
این تنها اشاره ای بود بسیار کوتاه و خلاصه به زبان قرآن که به بحث تکمیلی تر آن انشاءالله در مقالی دیگر خواهیم پرداخت.
با تشکر از استاد ارجمند دکتر علوی
دو زبانگونگی
+ نوشته شده در یکشنبه هفدهم خرداد 1388 ساعت 15:16 شماره پست: 464
علی درودی دانش آموز سال دوم دبیرستان در سال ۱۳۸۳ مقاله زیر را برای مجله آموزش زبان فرستاد. امیدوارم امروز این دوست ما دانشجوی زبانشناسی باشد.
در این مقاله میتوانید در مورد زبان آموزی کودک و دوزبانگونگی کودک مطالب جالبی را بخوانید. این مقاله در سه قسمت تهیه شده است که امروز بخش نخست آنرا مشاهده میکنید.
نگاهي به دو زبانگي
بسياري از مردم درك كاملي از دو زبانگي ندارند. همچنين بسياري از والدين، معلمان و متخصصان علوم كودك نيز اطلاعات كافي درباه اين پديده ندارند و با ديد منفي به آن مي نگرند. وجود نگراني نسبت به اين پديده، بيشتر در جوامعي به چشم مي خورد كه اغلب بزرگسالان و به پيروي از آن كوكان جامعه، تنها با يك زبان آشنا مي شوند. بنابر اين به دليل آن كه يادگيري بيش از يك زبان در چنين جوامعي براي همه محسوس نيست، درك آن نيز دشوار مي نمايد. از اين رو در چنين جوامعي تك زبانگي امري رايج و متداول و يادگيري بيش از يك زبان غير معمول و حتي نامتعارف به نظر مي رسد.
قسمت اول
نگاهي به دو زبانگي
بسياري از مردم درك كاملي از دو زبانگي ندارند. همچنين بسياري از والدين، معلمان و متخصصان علوم كودك نيز اطلاعات كافي درباه اين پديده ندارند و با ديد منفي به آن مي نگرند. وجود نگراني نسبت به اين پديده، بيشتر در جوامعي به چشم مي خورد كه اغلب بزرگسالان و به پيروي از آن كوكان جامعه، تنها با يك زبان آشنا مي شوند. بنابر اين به دليل آن كه يادگيري بيش از يك زبان در چنين جوامعي براي همه محسوس نيست، درك آن نيز دشوار مي نمايد. از اين رو در چنين جوامعي تك زبانگي امري رايج و متداول و يادگيري بيش از يك زبان غير معمول و حتي نامتعارف به نظر مي رسد.
در دنياي امروز به خصوي در جوامع غربي بيشتر كودكان خود را در محيطي مي بينند كه افراد در آن با بيش از يك زبان تكلم مي كنند، طبق يك گزارش در سال1990، حدود يك هفتم جمعيت آمريكا(8/31 ميليون نفر) در خانه به زباني غير از انگليسي صحبت مي كنندكه شش ميليون نفر آنها كودك هستند. همچنين تنوع مشاغل در اقصي نقاط جهان و پراكندگي هاي حرفه هاي مختلف نيز سبب مي شود، والدين روز به روز به نياز هاي زباني خود و فرزندانشان آگاهي بيش تري پيدا كنند. در گذشته كوكان نسل دوم همواره تشويق مي شدند عادات، فرهنگ و زبان اكثريت جامعه را بپذيرند. اما امروزه با توجه به شناخت تفاوت هاي فرهنگي، مردم بيش تر علاقه مندند، با حفظ زبان و فرهنگ مادري، زبان ديگري را نيز به كودك خود بياموزند. زباني كه موجب غرور و هويت اخلاقي شان شود، از سويي ديگر يادگيري دو زبان بر مهارت هاي خواندن، روابط اجتماعي و توانايي هاي كودك در محيط آموزشي تاثير مثبت دارد.
در برخي جوامع دو زبانگي براي كوكان يك ضرورت به حساب مي آيد، نه يك انتخاب و اين والدين آنها هستند كه اين محيط را به آن ها تحميل مي كنند. براي كودكي كه در يك محيط دو زبانه پرورش مي يابد، گريزي جز فراگيري دو زبان نيست.
دو زبانگي مي تواند دو امكان كاملا متفاوت براي كودك به بار آورد: اگر با شيوه صحيح صورت پذيرد، موجب بروز مزاياي زباني و اجتماعي فراواني در كودك خواهد شد، اما اگر والدين در ايجاد محيط مناسب زباني براي كودك غفلت ورزند، روند رشد زباني كودك در دو زبان ناقص باقي مي ماند.
طبقه بندي دو زبانگي
از ديدگاه بسياري از مردم، دوزبانگي به مفهوم توانايي تكلم و درك دو زبان است، اما بسياري از زبان شناسان با توجه به زمان آغاز دوزبانگي و نيز توانايي و ميزان تسلط زباني به انواع متفاوات دو زبانگي توجه دارند.
الف) طبقه بندي دو زبانگي بر اساس زمان شروع آموزش
1. دوزبانگي زودهنگام: طبق نظر كاترين كوهنرت (زبان شناس) و با مطالعه كودكان دوزبانه اسپانيولي-انگليسي به نظر مي رسد، هرچه فراگيري دو زبان كم تر باشد، فراگيري زبان در شرايط بهتري صورت خواند گرفت.
1-1 دوزبانگي همزمان:كودك هر دو زبان را همزمان فرا مي گيرد. كوهنرت مي گويد: مشكلات تكلم زباني در صورت آموزش همزمان و در اوان كوكي تا حد زيادي كاهش مي يابد
1-2 دو زبانگي متوالي: آموزش زبان دوم پس از آموزش زبان اول آغاز مي شود. به نظر مي رسد روند آموزش در كوكاني كه به صورت متوالي به يادگيري دو زبان مي پردازند، قانونمند است و موارد استثنا در آن به ندرت ديده مي شود.
2. دوزبانگي دير هنگام: تلاش براي زبان دوم در بزرگسالي يا بعد از سن بحراني يا بلوغ است. دوزبانه هاي اين گروه همگي دو زبانه هستند.
ب) طبقه بندي دوزبانگي بر اساس ميزان تسلط زباني
گرچه نمي اوان سطح مشخص و تعريف شده اي را براي تعيين مقدار تسلط زباني دو زبانه ها ارائه داد اما برخي زبان شناسان دوزبانگي را از اين حيث به چهار گروه تقسيم مي كنند:
1- دو زبانگي غير فعال در اين حالت شخص بر زبان اول كاملا تسلط دارد و زبان ديگر را نيز مي تواند درك كند، ولي توانايي صحبت كردن به آن زبان را ندارد.
2- دوزبانگي غالب : در اين حالت فرد در يكي از دو زبان(به احتمال قوي زبان مادري) تسلط بيش تري دارد. او در درك شنيداري زبان دوم با مشكل مواجه است.
3- دوزبانگي متعادل: فرد كم و بيش در هر دو زبان به يك اندازه تسلط دارد، اما الزاما توانايي گويشور هيچ يك از دو زبان را ندارد.
4- دو زبانگي همسان: فرد در هر وضعيت قادر است، هردو زبان را چون گويشور آن زبان تكلم كند و نمي توان بين او و گويشور زبان تفاوتي قائل شد. اين قطعي ترين نوع دوزبانگي است و در مباحث زبان شناسي نيز در بيشتر موارد اين نوع دوزبانگي مد نظر است. البته برخي زبان شناسان بر اين باورند، امكان اين كه يك فرد بتواند در هر دو زبان نظير هم باشد، وجود ندارد. مثلا به اعتقاد سگالوويچ دوزبانه ها در بسياري از لايه هاي زباني، در زبان اول خود قوي ترند. بنا به ادعاي وي طبق يك تحقيق تازه دانشمندان دريافته اند وقتي دوزبانه ها را در معرض محرك هاي زباني قرار مي دهيم، نسبت به زبان اول خود تحريكات سريع تري نشان مي دهند.
راهبردهاي كودك در روند دوزبانگي همزمان و متوالي
در خصوص برتري دو نوع متفاوت دوزبانگي همزمان و متوالي بين زبان شناسان اختلاف يظرهاي زيادي وجود دارد و هر كدام بر يكي از اين انواع تاكيد مي ورزند، ولي به نظر مي رسد، فراگيري زبان به هر شكلي كه باشد، اگر فرايندهاي آموزشي به كار رفته در آن صحيح باشد، هردو شيوه بسيار عملي و مفيد خواهند بود. اكنون به بررسي مختصري از اين دو شيوه آموزشي مي پردازيم:
اگر آموزش زبان پيش از سه سالگي آغاز گردد، كودك دوزبانه همزمان و اگر پس از سه سالگي شروع شود، كودك دوزبانه متوالي محسوب خواهد شد. روند رشد زباني در دوزبانه هاي همزمان و متوالي نيز مانند كوكان بك زبانه است. حتي شروع سن آمادگي براي فراگيري زبان براي كوكان تك زبانه و دوزبانه يكسان است (حدود هفت تا پانزده ماهگي) اما به لحاظ آماري اين امكان وجود دارد كه دوزبانه ها كمي ديرتر از تك زبانه ها تكلم را آغاز كنند. در دو زبانگي همزمان كودك با سه مرحله روبرو مي شود:
مرحله اول: در اين مرحله كودك واجد يك نظام زباني غير متمايز است. يعني داراي يك واژگان نا متمايز از كلمات هر دو زبان است.
مرحله دوم: در اين مرحله كودك نظام واژگاني متمايزي را به دست مي آورد. اما در اين مرحله اختلاط زباني بسياري در وي ديده مي شود. كودك در اين مرحله، ممكن است زباني را انتخاب كند كه ساختار دستوري ساده تري دارد و از آن به عنوان زبان غالب استفاده نمايد. اين مرحله براي كودك 2 سال طول مي كشد.
مرحله سوم: در اين مرحله سطوح واژگاني و نحو از يكديگر متمايز مي شوند. كودك در اين مرحله مي آموزد، با اهل هر زباني با زبان خاص خود سخن بگويد. كوك نخست موارد كلي را مي آموزد و سپس به فراگيري استثنائات مي پردازد.
دانش ما از روند ابتدايي فراگيري زبان در كودكاني كه زبان دوم را در توالي زبان اول مي آموزند، بسيار ناچيز است. فقط اين را مي دانيم كه اين كوكان زبان دوم را به طور علمي مي آموزند.
سن آغاز دوزبانگي از سه سالگي شروع مي شود. در اين دو زبانه ها تسلط به زبان دوم ظاهرا در بزرگسالي افزايش بيش تري خواهد يافت. به خصوص اگر زبان دوم همان زبان جامعه باشد. طبق بررسي هاي انجام شده روي دوزبانه هاي آلماني-سوئدي، براي يكسان شدن مهارت زباني اول و دوم، به 4 تا 6 سال تجربه زباني نياز است.
برخي معتقدند با افزايش تسلط زباني بر زبان دوم مهارت هاي زباني و سرعت بازيابي اطلاعات دز زبان اول تا حدي كاهش مي يابد ولي برخي ديگر از محققان مانند كاترين كوهنرت (زبان شناس) به چنين تمايزي معتقد نيستند.
به نظر ايشان افزايش واژگاني در زبان دوم سبب كاهش مهارت هاي زباني در زبان اول نمي شود. بنا به ادعاي ايشان در مراحل اوليه دوزبانگي متوالي، كودك از نظام زباني زبان اول خود براي ساختن زبان دوم بهره مي گيرد. در روند فراگيري دو زبان به صورت متوالي نيز چهار مرحله از سوي زبان شناسان معرفي شده است كه مك لافلين آن ها اين گونه بررسي مي كند:
مرحله اول: كودك زبان خانه را به كار مي برد. ولي وقتي مي بيند محيط او به زباني ديگر تكلم مي كند، به دو شيوه عمل مي كند: يا به تكلم در همان زبان اول خود ادامه مي دهند، يا صحبت كردن را متوقف مي سازد. بسياري از كودكان اولين گزينه را انتخاب مي كنند. يعني همچنان به زبان اول خود سخن مي گويند. كمي بعد، كودك دچار افسردگي مي شود و از تلاش براي تفهيم زبان خود به بزرگ تر ها دست مي كشد.
مرحله دوم: كودك يك مرحله غير كلامي را آغاز مي كند. طول اين مدت در كودكان متغير است. نوع ارتباط او با ديگران در اين دوره غير كلامي است. به اين دوره، دوره سكوت مي گويند. اين دوره چندين ماه طول مي كشد و احتمالا در طول آن، توانايي هاي درك زباني كودك افزايش مي يابد. طول اين دوره بسته به نوع و سبك يادگيري و توانايي هاي فردي او متفاوت است.
مرحله سوم: در اين مرحله كودك خود را براي ورود به اجتماع آماده مي كند. او شيوه خاصي را براي تكلم در پيش مي گيرد كه تلگرافي ات و هم قانون خاصي دارد.
مرحله چهارم: در اين مرحله كودك به تدريج مي آموزد، همراه جملات تلگرافي جملات كوتاه نيز بسازد. كودك ابتدا از قانون خاص خود براي ساخت جملات استفاده مي كند، ولي كمي بعد مي آموزد كه كه نظام نحوي زبان دوم را چگونه وارد زبان خود كند.
يكي ديگراز راهبرد هاي اين كودكان كه در دوزبانه هاي همزمان نيز قابل مشاهده است، جايگزيني زباني است كه ممكن است در يك جمله از كلمات هر دو زبان در كنار هم استفاده كنند.
ادامه دارد. . . .
گرفته شده از مجله رشد آموزش زبان : سال هجدهم /1383
تهيه كننده : علي درودي ( دانش آموز سال دوم رياضي)
خلاصه کتابهای مهم زبانشناسی(13)
+ نوشته شده در شنبه شانزدهم خرداد 1388 ساعت 17:6 شماره پست: 463
کتاب تاریخ زبانشناسی نوشته سورن با ترجمه دکتر حقشناس(فصل هشتم)
سرکار خانمها زهرا شرفخانی و مریم قربانی از دانشجویان کارشناسی ارشد زبانشناسی زحمت کشیده و فصل هشتم کتاب سورن را برای استفاده آسانتر شما بصورت خلاصه آماده نموده اند.
مقدمه
پيدايش زبان را نبايد در جنبههاي عادي از لطافت شاعران آن جستجو كرد، بلكه بايد آن را در بعد شاعرانة حيات جست. منشا زبان در رنگ پريدگي بيروح آن نيستف بلكه در جست و خيزهاي سرور آفرين و در نشاط پر طراوت آن جاي دارد. من در اولين سخنان بشر قهقهههاي شادي را شنيدم، در آن هنگام كه مردان و زنان جوان در جلب توجه يكديگر رقابت ميكردهاند، زماني كه هر كس خوشترين آواز را سر ميداد، تا چشماني را كه با ديدة تحسين به او مينگرد، به دام بيندازد. زبان در روزگاران اظهار محبت بشر، پا به عرصة وجود گذاشت....
مقدمه
پيدايش زبان را نبايد در جنبههاي عادي از لطافت شاعران آن جستجو كرد، بلكه بايد آن را در بعد شاعرانة حيات جست. منشا زبان در رنگ پريدگي بيروح آن نيستف بلكه در جست و خيزهاي سرور آفرين و در نشاط پر طراوت آن جاي دارد. من در اولين سخنان بشر قهقهههاي شادي را شنيدم، در آن هنگام كه مردان و زنان جوان در جلب توجه يكديگر رقابت ميكردهاند، زماني كه هر كس خوشترين آواز را سر ميداد، تا چشماني را كه با ديدة تحسين به او مينگرد، به دام بيندازد. زبان در روزگاران اظهار محبت بشر، پا به عرصة وجود گذاشت.
اتو يسپرسن (1921)
كنجكاوي انسان دربارة همة پديدههاي جهان و از جمله خود او موجب شد كه از نخستين دورههاي تفكر، زبان نيز به عنوان موضوعي مهم مورد توجه قرار گيرد. از اين رو از آغازين دورههاي شناخته شده در تاريخ در طول سده هاي پياپي در ميان برخي اقوام، پژوهشگراني به بررسي زبان و ويژگيهاي آن پرداختند. در واقع دانش زبان همواره به عنوان يكي از نخستين زمينه هاي علمي در ميان آموزش و فرهنگ همة اقوام اهميت ويژهاي داشته است. از جمله در هند، چين، رم و سرزمينهاي اسلامي و ايران پژوهشگران برجستهاي زبان را بررسي كرده و در اين زمينه آثار پر ارزشي از خود بر جاي گذاشتند و بررسي زبان مي تواند بخشي از فلسفه محسوب شود كه اين مورد در بررسيهاي افلاطون و ارسطو از منشأ زبان نشأت ميگيرد. با بحث دربارة منشأ زبان در سرتاسر تاريخ نوشته شدة جهان به صورتهاي مختلف در ميان ملتهاي گوناگون همواره باز بوده است.
نظر يسپرسن مبني بر اينكه زبان در دوران لذت بردن انسان به وجود آمده يكي از فرضيههاي دلنشين دربارة منشأ زبان است ولي به هر حال اين نظر در حد يك فرضيه باقي ميماند. ما حقيقتاً نميدانيم زبان چگونه به وجود آمده است. اينقدر ميدانيم كه زبان گفتاري خيلي زودتر از زبان نوشتاري وجود داشته است.
منشأ زبان
در طي قرن هجدهم به هر حال، روند نظرپردازيها اندك اندك به سوي مسائل تاريخي گرايش پيدا كرد، گو آنكه اين كار در سطحي بسيار عام صورت بست. هر چند منشأ زبان جاودانه دورتر از دسترس هر نوع دانش زبان شناختي كه در تصور آدمي بگنجد جاي داشته و دارد. آوردهاند كه پسامتيكوس psammeticus فرعون مصر، كوشيد تا «كهنترين» زبان را، يعني زبان اصلي و اولين آدميان را كشف كند، و براي اين كار كودكي را در محيطي بدور از هر نوع گفتار و سخني با دقت تمام پرورش داد تا بتواند نخستين سخني كه يك روز بر زبان او جاري خواهد شد ضبط كند و نخستين سخن او بكوس بود و اين لفظ در زبان فريگي به معناي نان بود. اما در قرن هجدهم انديشمندان زبان شناسي فراواني در كشورهاي مختلف اروپا بودند كه همگي ميكوشيدند به اين پرسش پاسخ دهند كه ميان روزهاي نخست زبان آدمي و شكل امروزي آن كه بيگمان بسيار پيچيده شده است چه مراحلي وجود داشته و چگونه دانههاي زبان بدان گونه كه در روزگاران كهن شناخته شده بود در ذهن انسان پيش از تاريخ كاشته شده است.
در ديد مرسوم دوره قرن هجدهم، كتاب مقدس هنوز سرچشمة اصلي اطلاع دربارة نخستين ادوار تاريخي زمين و نسل آدم بود. مردم زمانه بر اين باور بودند كه عمر زمين و، همراه آن، عمر نسبي ادم از پنج تا شش هزار سال بيشتر نيست بر آن اساس عمر زبان آدمي نيز نميتوانست بيشتر از آن باشد، افزون بر اين كتاب مقدس به ما ميگويد كه زبان موهبتي الهي است.
از طرف ديگر، از پايگاه پژوهشهاي علمي، چنين ميانديشيدند كه هيچ امكان ندارد وسيلهاي به دست آورد كه به كمك آن بتواند خاستگاههاي زبان را طوري مطالعه كرد كه به لحاظ تجربي قابل تأييد باشد.
نظريه پردازي دربارة منشأ زبان
انديشمندان عصر روشنگري نظير ويكو، هردو و بسياري كسان ديگر به صرف توجه به مسئلة منشأ طبيعي زبان و طرح صريح آن مسئله، بر اين واقعيت تأكيد ورزيدند كه زبان پديدهاي طبيعي است كه مرحلهاي از روند تحولي نوع آدمي ميبايد ناگهان پديدار شده باشد.
نگرش صورت گراي اصلي كه نمايندة عقيدة متعارف زمانه بود، اين بود كه زبان همچون موهبتي الهي نصيب آدمي شده است.
هردر ... با شور و حرارت و با موفقيت تمام به اين نگرش مرسوم زمانة خود حمله كرد... نگرشي كه ميگويد زبان نميتواند به دست آدمي اختراع شده باشد بلكه بايد موهبتي الهي به حساب آيد. زبانهاي موجود، آن قدر جنبههاي آشفته و بد ساخت هست كه هيچ نميتوان آن همه را به خداوند نسبت داد، بلكه بايد آنها را ساختة دست آدمي دانست.
سنت خردگرايانة پورت رويال اين بود كه زبان به مثابة بيان مستقيم تفكر خردگرايانة جهاني و احتمالاً كمال يافته قلمداد مي كرد. در چارچوب اين سنت، امكان آن ميتوانست وجود داشته باشد كه ادعا كنند زبان ميبايد همچون بازتاب مستقيم ساختارها و فرايندهاي تفكر پديد آمده باشد. نويسندگان اندك شماري چنين نظر گاهي را در معناي دقيق كلمه اختيار كردهاند، و دليل آن هم ممكن است اين بوده باشد كه نظرگاه مزبور به طرزي افراطي خردگراه جلوه مي نموده است. يك دليل ديگر ميتواند اين واقعيت بوده باشد كه هر توصيف خردگرايانهاي دربارة منشأ زبان صرفاً حكم دست به دست گرداندن نظرية منشأ الوهي زبان را داشته باشد. در واقع تمام نظرپردازيها دربارة منشأ زبان در طول قرن هجدهم و پس از آن، عملاً از نوع نظريهپردازيهاي طبيعت مدارانه بودهاند.
نگرش طبيعت مدار به دو طريق تظاهر پيدا ميكند. يكي از اين طريق كه نگرش مزبور به بروز علاقهاي شديد نسبت به مسائلي انجاميد كه به رابطة ميان زبان و نقش روانشناسي يا ذهني يعني همان تفكر، مربوط ميشد. و دوم اينكه همان نگرش فيلسوفان را به تفكر دربارة مسئله منشأ زبان آدمي سوق داد. مشكلات عملي يا تجربي (empirical) مهي بر سر راه هر نوع بررسي كه در معناي كلمه علمي باشد وجود داشت. رابطة ميان زبان و انديشه را به اين دليل به دشواري ميشد بررسي كرد كه جاي هرگونه نظرية روانشناسي جدي خالي بود. زبان شناسي، برخلاف باستان شناسي، هيچ نوع دسترسي به موادي كه به مطالعات تجربي بيابد، جز در حد كهنترين متون مكتوب نداشت.
حامباتيستاويكو مدافع اين نظر بود كه زبان آدمي از درون شعر نشست گرفته است. البته، منظور نه آن نوع شعر اديبانه و متصنع بود كه در روزگار خود به آن پرداخته ميشد، بلكه منظور آن گونه شعر عاميانه و طبيعي بود كه نيازهاي علمي را پاسخ ميداد.
يوحان گوتفريد هردر فيلسوف رمانتيك و پر نفوذ آلماني كه در سال 1772 رسالهاي در باب منشأ زبان منتش رساخت و برندة جايزه شد، چنين نظريهپردازي كرد كه:
آنچه خيل عظيم نويسندگان كهن گفتهاند و جماعت نويسندگان جديدتر طوطيوار باز گفتهاند بي آنكه به درك درستي از آن رسيده باشند، همه در اين اصل زنده تبيين ميشود كه شعر كهنتر از نثر است.
نظريه پردازي دربارة منشأ طبيعي زبان به ويژه در فرانسة قرن هجدهم باب روز بود. نخستين نمايندة برجستة اين رسم رايج فيلسوف نامدار، اني ين بونو دوكندياك بود كه با نهضت دايره المعارف پيوند نزديك داشت. كندياك برخلاف دكارت و اصحاب پورت رويال و با روحيهاي بسيار دمساز با روحية داك معتقد بود كه دانش از حواس مايه ميگيرد و انديشه نه تنها عامل تعيين كنندة اصلي در سازماندهي دانش نيست بلكه تا حدود زيادي به كمك زبان شكل ميگيرد و وابسته به زبان است.
شخصيت مهم ديگر ژان ژاك روسو بود كه يكي از خطابههاي او دربارة منشأ و مباني نابرابري انسانها در سال 1755 منتشر شد. روسو خطوط اصلي آزاد كند ياك را اين باره دنبال ميكند، منتها به نقش اجتماعي زبان تأكيد بيشتر ميگذارد و هر فكر خردگرايانهاي را دربارة زبان به باد نقد و مناقشه ميگيرد. وي زبانهاي شرقي را كهنترين زبانهاي شناخته شده ميخواند و آنها را متعلق به جهان ساده و بيريايي شعر و عشق ميانگارد.
كندياك و روسو هر دو ميانگاشتند كه واژگان مجرد زبان و پيچيدگيهاي دستوري آن از دل شماري واژة عيني و از دل معدودي تمايز دستوري و ابتدائي و ساده كه در مراحل پيشين وجود داشتهاند، برآمده است. هر دو به پديدة نواخت و تقابلهاي موجود ميان انواع آن به گونهاي كه در زبان چيني يافت ميشود به مثابه ويژگيهاي ابتدايي نگاه ميكردند كه از روزگاران نخست در زبان بر جاي مانده است.
اراء روسو دربارة منشأ زبان مورد پسند لرد مونبودو فيلسوف نامتعارف اسكاتلندي، واقع شد.. اثر اصلي فيلسوف اخير در اين باره در باب منشأ و تحول زبان بود كه درسالهاي بين 1773 و 1792 منتشر شد. مو نبودو نيز زبان را بر آمده از فريادهاي حيوان نخستين مي انگارد اما، مثل هردر بر نقش هوش آدمي و تواناييهاي او در امر انتزاع به عنوان پيش نيازي ضروري براي پيدايش تكوين زبان دستوري و معنامند تأكيد ميورزد.
هردر در سال 1772 كتابي بنام جستارهائي در باب خاستگاه زبان چاپ و منتشر كرد. او در اثر خود اظهار داشت كه زبان و انديشه از يكديگر جدائي ناپذيرند و زبان هم ابزار انديشه آدمي است، و هم محتواي آن، و هم صورت آن. هردر بناي نظر خود را بر اين فرض نهاده بود كه زبان و انديشه هر دو منشأئي مشترك دارند و به موازات هم پيشرفت كردهاند و با هم از مراحل مختلف و منوالي رشد و كمال گذشتهاند.
هردر به نظرية تك تباري همة زبانها، و نيز همة فرهنگها، كه نظريهاي سنتي بود، هچنان وفادار ماند.
جيمز هريس يكي از سردمداران بر جستة نظرية فلسفي و جهاني دستور زبان در انگلستان قرن هجدهم بود كتبا او الاهة علم يا جستاري فلسفي در باب زبان و دستور زبان جهاني است. هريس نيز مثلهمة دستوريان جهانمدار ديگر، مجبور بود بين تفاوتهاي ساختارياي كه ميان فرد فرد زبانهاي خاص موجود بود، از يك سو و آن اصول عامل كه وجودشان براي همة آن زبانها اساسي بود از سوي ديگر تمايز برقرار كند.
هريس با هردر در اين باره همداستان بود كه ميبايد براي ويژگيها و مختصات فردي هر زبان ارزش و اعتباري بخصوص قائل شد. گرچه هريس، آن گونه كه از هر دستوري فلسفه آئيني انتظار ميرود، بناي نظرية زبان شناختي خود را بر شالودة جهانيهاي زبان استوار ساخت. با اينهمه بسيار بيشتر از برخي دستوريان فيلسوف كه پيش از او بودند بر فرديت زبانها و ويژگيهاي خاص آنها تأكيد ورزيد و به پيوند تنگاتنگ آنها با تاريخ و حيات مردماني بخشيد كه بدان زبانها سخن ميگفتند. او تحقيقات و پژوهشهاي فراواني در باب بررسي منشأ زبان انجام داد.
درآمدی بر زبان شناسی توصیفی
+ نوشته شده در شنبه شانزدهم خرداد 1388 ساعت 8:59 شماره پست: 459
تألیف: محمد سروی زرگر
وقتی دو نفر که هرگز یکدیگر را نمی شناسند، در کوپه قطار با هم روبرو می شوند، چه وضعی پیش می آید؟
آن دو درباره هوا صحبت می کنند. در برخی موارد این امر شاید صرفاً به این دلیل باشد، که موضوع را جالب می یابند و لی اغلب اینگونه نیست. اکثر مردم علاقه چندانی به تجزیه و تحلیل شرایط جوی ندارند. بنابراین دلایل دیگری برای تعیین این قبیل مکالمات باید وجود داشته باشد. یک دلیل آن این است، که اغلب موجب سردرگمی و بلا تکلیفی است، که در حضور کسی نا آشنا باشیم و با وی صحبت نکنیم. در صورتی که سر صحبت باز نشود، امکان دارد محیط ملال آوری ایجاد شود. بنابراین می توان از طریق صحبت کردن با او درباره موضوع بی دردسری نظیر هوا و بی آنکه عملاً الزامی برای بیان مطلب چندان زیادی باشد، با وی رابطه برقرار کرد. این قبیل گفتگوها که در واقع آنقدر ها هم صورت نمی گیرد، نمونه بارزی از کارکرد اجتماعی زبان است.در کل زبان وسیلهای مهم برای برقراری ارتباط و حفظ رابطه با مردم است.
اغلب زبان شناسان کارکردهای زبان را به دو دسته تقسیم بندی میکنند:...
تألیف: محمد سروی زرگر
درآمدی بر زبان شناسی توصیفی
وقتی دو نفر که هرگز یکدیگر را نمی شناسند، در کوپه قطار با هم روبرو می شوند، چه وضعی پیش می آید؟
آن دو درباره هوا صحبت می کنند. در برخی موارد این امر شاید صرفاً به این دلیل باشد، که موضوع را جالب می یابند و لی اغلب اینگونه نیست. اکثر مردم علاقه چندانی به تجزیه و تحلیل شرایط جوی ندارند. بنابراین دلایل دیگری برای تعیین این قبیل مکالمات باید وجود داشته باشد. یک دلیل آن این است، که اغلب موجب سردرگمی و بلا تکلیفی است، که در حضور کسی نا آشنا باشیم و با وی صحبت نکنیم. در صورتی که سر صحبت باز نشود، امکان دارد محیط ملال آوری ایجاد شود. بنابراین می توان از طریق صحبت کردن با او درباره موضوع بی دردسری نظیر هوا و بی آنکه عملاً الزامی برای بیان مطلب چندان زیادی باشد، با وی رابطه برقرار کرد. این قبیل گفتگوها که در واقع آنقدر ها هم صورت نمی گیرد، نمونه بارزی از کارکرد اجتماعی زبان است.
در کل زبان وسیلهای مهم برای برقراری ارتباط و حفظ رابطه با مردم است. اغلب زبان شناسان کارکردهای زبان را به دو دسته تقسیم بندی میکنند:
1. کارکرد زبان در برقراری ارتباط 2. کارکرد زبان در ارائه قرائتی در مورد متکلم این دو کارکرد مهم زبانی در ارتباط با یکدیگر شکل می گیرند و در حالتی که مکمل یکدیگرند، به شکلگیری عرصه زبانی ارتباط منجر می شوند. مورد اول شکل بارز و ظاهری ارتباط زبانی است. در مورد کارکرد دوم باید گفت: وقتی صحبت می کنیم، به نحو اجتناب ناپذیری نشانه هایی از اندیشه و شخصیت خود را در گفتار ظاهر می کنیم و در اولین سطح نشان می دهیم، که اهل کجاییم و چه پیشینه ای داریم. حتی ممکن است بدین طریق، قرائنی در مورد برخی از افکار و طرز تلقیهای خود به مخاطبان خود ارائه دهیم. هر دو جنبهی رفتار زبانی، بازتابهایی از این واقعیت هستند، که بین زبان و جامعه همبستگی نزدیکی وجود دارد.
زبان و جامعه
زبان به عنوان یک پدیدهی اجتماعی ارتباط تنگاتنگی با ساخت اجتماعی و نظام ارزشهای جامعه دارد. این ارتباط کاملاً تعاملی و دو سویه است. یعنی هم زبان بر ساخت اجتماعی تأثیر دارد (حتی برخی موارد تفاوتهای زبانی ممکن است، منجر به تفاوتهای ادراک از جهان گردد) و هم اینکه ساخت و بافت اجتماعی و محیط پیرامون افراد بر روی زبان آنها تأثیر می گذارد. (مثال بارز آن زبان اسکیموها است، که برای" برف" هفت واژه گوناگون دارند. چرا که برای اسکیموها قدرت تشخیص و تمایز دقیق بین انواع برف ها ضرورت دارد)
علاوه بر محیط و ساخت اجتماعی، ارزشهای یک جامعه نیز می توانند روی زبان تأثیر داشته باشند. یکی از بارزترین شیوه تحقق این امر از طریق پدیدهای موسوم به "تابو" می باشد. (تابو در زبان مربوط به اموری است، که ذکر نمی شوند و به ویژه با واژه ها و ترکیباتی که به کار نمی روند، سر و کار دارد. اما در عمل بدان معناست که ممنوعیت هایی در مورد استفاده ی عادی از چنین واژه هایی وجود دارد و اگر این واژه ها را ابداً به کار نگیرند، به سختی ممکن است در زبان باقی بمانند)
از گفتههای فوق می توان نتیجه گرفت، که جامعه بر زبان تأثیر می گذارد و زبان نیز بر جامعه اثر دارد. زبان و جامعه از راههای زیادی با یکدیگر پیوند می یابند و همبستگی پیدا می کنند.
هر طبقهای از مردم و گروههای اجتماعی، از دستور زبان، لغات و واژه های خاص و مختلفی استفاده می کند. این تفاوت ها در مفهوم "گویش های طبقه اجتماعی" دسته بندی می شوند. این تفاوتها می توانند با تفاوتهای "واجی" توأم باشند. یعنی لهجه های مختلفی در طبقات اجتماعی وجود دارد.
گویش شناسان دریافتهاند، که مرزهای گویش های منطقهای، اغلب منطبق بر مرزهای جغرافیایی نظیر کوهها، باتلاقها و رودها است. هرچه فاصله جغرافیایی بین دو گویش بیشتر باشد، به همان نسبت تفاوت آنها از نظر زبانی زیادتر است.
انتشار یک ویژگی زبانی ممکن است، در اثر موانع طبقاتی، سنی، نژادی، دینی یا عوامل دیگر متوقف شود. فاصله اجتماعی ممکن است تأثیری مانند تأثیر فاصله جغرافیایی داشته باشد. بدین معنا که یک نوآوری زبانی که به عنوان مثال از بالاترین طبقه اجتماعی آغاز می شود، اگر روی پایینترین طبقه اجتماعی تأثیری داشته باشد، در مرحله آخر آن را اعمال می کند. هیچ نوع مبنای نژادی یا فیزیولوژیکی برای تفاوتها در گویش و زبان وجود ندارد. البته در گذشته اعتقاد بر این بود، که بین زبان و نژاد رابطه وجود دارد و یا اینکه احتمال وجود این رابطه هست.
با اظهار تأسف برای طرفداران این باور، باید گفت که هر انسانی می تواند هر زبانی را یاد بگیرد و موارد مستند بیشماری از گروههای نژادی کاملی را که طی اعصار مختلف زبان خود را عوض کردهاند، در دست داریم.
از پژوهش های زبانشناسی چنین بر میآید، که در بسیاری از جوامع گفتار زنان و مردان متفاوت است. در برخی موارد این تفاوتها کاملاً مختصر و جزئی است و معمولاً کسی متوجه آنها نمی شود و احتمالاً آنها را نظیر اشارات و حرکات مختلف صورت، سرسری می گیرند. در بیشتر جوامع زنان و مردان به راحتی با یکدیگر در ارتباطند و ظاهراً موانع اجتماعی معدودی بر تراکم ارتباطات بین این دو جنس اثر میگذارد.
یکی از این عوامل تفکیک جنسی میان زن و مرد است. در برخی جوامع زنان و مردان به زبانهای مختلف تکلم نمیکنند، بلکه به گونه های متفاوت، زبان واحدی را مورد استفاده قرار میدهند و تفاوتها صرفاً جنبه واژگانی دارد. تفکیک جنسی در برخی موارد ممکن است ناشی از تابوها باشد. برای مثال زمانی که مردان کارائیبی روانه جنگ می شدند و اژه هایی را که صرفاً افراد مذکر بالغ مجاز به استفاده از آنها بودند، به کار می بردند. معتقد بودند که اگر زنان و پسران نابالغ این واژه ها را به زبان بیاورند، نحوست واژگان گریبان گیر آنها خواهد شد.
بنابراین شاید "تابو" تأثیر نیرومندی در رشد واژگانهای جداگانه بر حسب جنسیت بطور اعم داشته باشد. زبان گونه های جنسی، نتیجه طرز تلقی های اجتماعی مختلف نسبت به رفتار زنان و مردان و طرز تلقی هایی است، که در نتیجه خود زنان و مردان نسبت به زبان به عنوان یک نماد اجتماعی دارند.
آنچه مسلم است این است که جامعه نقشهای متفاوتی را برای زنان و مردان قائل می شود. این امر نیز به همان اندازه صادق است، که آنچه را که جامعه مطرح می کند، می تواند تغییر یابد.تغییر هم می یابد و در آینده هم تغییر خواهد یافت، مشروط بر اینکه تعداد کافی از افراد جامعه احساس کنند، که وقوع چنین تغییری مطلوب است. مثلاً در اکثر جوامع غربی بسیاری از مردم شیوه احساس خود را نسبت به آنچه که متناسب با جنس مرد یا زن است، تغییر داده یا میدهند.
این حرکتها که جهت اجتناب از کلیشه سازی از نقش جنسی بود، احتمالاً این واقعیت را تبیین می کند، که امروزه تفاوتهای زبانی بین گوینده (در معنای عام کلمه) مرد و زن جوان، به نسبت مسنترها در ظاهر کمتر است. بخش بزرگتر این کاهش در تفکیک جنسی زبانی، ظاهراً بهصورت بازتابی ناآگاهانه از دگرگونیهای جامعه و طرز تلقیها رخ میدهد.
زبان نظیر سایر اشکال فعالیت اجتماعی، باید متناسب با حال و مقام گویندهای باشد که آنرا به کار می برد. در برخی جوامع اگر مردی زبانی غیر متناسب با جنس خود بهکار میبرد، مورد تمسخر قرار میگرفت. رفتار نه تنها باید متناسب با فرد، بلکه باید متناسب با موقعیتها و مناسبتها نیز باشد. به عبارت دیگر زبان نه تنها بر حسب خصوصیات اجتماعی متکلم (نظیر طبقه اجتماعی، گروه نژادی، سن و جنس وی)، بلکه بر حسب بافت اجتماعی ای که خود را در آن می یابد نیز تغیر میکند. (استفاده از زبان رسمی و زبان غیر رسمی یا خودمانی)
چگونگی استفاده از زبان در کنش متقابل محاوره ای از ملزومات ایجاد و حفظ روابط اجتماعی است.یکی از جنبه های مسلم گفتگوها این است، که بر مبنای نوبت گیری (turn-taking) استوار باشد. این ساختارها طوری سازمان دهی شدهاند که هر بار یک نفر صحبت کند.
آگاهی از این نوع تفاوتهای کاربرد زبان اهمیت دارد. چرا که رعایت نکردن چنین اصول و ساختارهایی در فرهنگهای مختلف، منجر به سوءتفاهم و حتی خصومت می شود.
چند زبانگی اجتماعی در واقع پدیده ای بسیار رایج است. اکثریت وسیعی از کشورهای جهان بیش از یک زبان بومی دارند، که در درون مرزهایشان باآن صحبت می کنند. در مواردی که جمعیت اقلیت های زبانی در یک کشور نسبتاً زیاد باشد، آن کشور معمولاً بیش از یک زبان رسمی دارد.در مواردی که اقلیت زبانی کوچکتر یا کم نفوذتر باشد، کمتر پیش می آید،که زبان یا زبانهای اقلیت، مقام رسمی داشته باشند. گویندگان اغلب از روی ضرورت عملی محض به دو زبانگی می گرایند.
بر خلاف اعضای گروه زبان، اکثریت این افراد باید حداقل به دو زبان تسلط پیدا کنند، تا بتوانند به عنوان اعضای کامل جامعه ی ملی ای که در آن زندگی می کنند، انجام وظیفه کنند. شاید بزرگترین مشکلی که با آن مواجه می گردند، مشکل تحصیلی است. دانش آموزان اقلیت باید علاوه بر زبان خود به زبان رسمی کشور -که کتابها و متون علمی به آن زبان به نگارش درآمده اند-نیز تسلط یابند. در برخی کشور ها، زبان و فرهنگ اقلیت بی ارزش معرفی می شود و در معدودی موارد نیز اقلیت ها را از مکالمه به زبان خودشان محروم می سازند. بسیاری از حکومت ها این واقعیت را مشکلی می دانند، که زبان می تواند نقش کانون نارضایتی را برای اقلیتهایی که خواهان قدرت بیشتر، استقلال و یا الحاق به کشورهای مجاور هستند ایفا کند. در مواردی که حکومت ها این امر را تهدید کننده یا نامطلوب نمی دانند، کاملاً ممکن است که به اقلیت های با حسن نیت بنگرند.در هر صوت پیامد این مشکلات به لحاظ روانی، اجتماعی و آموزشی وخیم است.
زبان ها ، لهجه ها و گویش ها، از مکانی به مکان دیگر با یکدیگر متفاوت هستند. دلیل وجودتفاوت بین لهجه ها، مثلاً بین شهر ها و روستاها این است، که نوآوریهای زبانی نظیر سایر نوآوریها اغلب از یک مرکز شهر به مرکز دیگر انتشار می یابند،و بعدها به روستاهای مجاور می رسند. انتشار ویژگیهای زبانی از یک منطقه به منطقه دیگر صرفاً متکی به مجاورت نیست و دلایلی دیگر از قبیل سلطه کلی اقتصادی، جمعیتی و فرهنگی در ساختار شبکه ارتباطی بر آن تأثیر دارد.
نوآوریهای زبانی می توانند، از یک گویش به گویش مجاور دیگر انتشار یابند. اگر این انتشار در مقیاس به قدر کافی وسیعی از مرزهای زبانی بگذرد، مناطق زبانی تشکیل می گردد.
واژه ها را می توان صرف نظر از مجاورت از زبانی به زبان دیگر قرض گرفت. دراغلب موارد که گویندگان زبان معینی، به صورت اتفاقی در زمینه خاصی تفوق دارند، سایر تیره های زبانی و اژه های مربوطه به زمینه مذکور را از آن زبان اقتباس می کنند.
بر این اساس می توان به نقش مهم و همه جانبه زبان به عنوان اصلی ترین ابزار ارتباطی اشاره کرد، که در تمام حوزه های مرتبط با زیست جهان انسانی ( از ارتباطات درون فردی تا ارتباطات مجازی) در صورت بندی پیام نقش محوری ای بر عهده دارد.
زبانشناسی و نقش دانشمندان مسلمان در آن(10)
+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم خرداد 1388 ساعت 12:11 شماره پست: 356
بخش دهم- بخش پایانی
دوران تكوين زبان شناسي اسلامي
نويسنده: نصير شفيع پور مقدم
دوره سوم (از ابوالاسود تا خليل:) اوج گيري بصريان و ظهور كوفيان پايان اين دوره شاهد نهادينه شدن و استقرار مكتب زبان شناختي بصره و آغاز شكل گيري مكتب زبانشناختي كوفه است. در ميان بصريان، ابوالخطاب الاخفش و يونس بن حبيب آخرين زبانشناسان بزرگ پيش از خليل بن احمد به شمار مي آيند و در پي ديگر زبانشناسان اين دوره بايد از آنان نام برده شود. در كنار اينها به شبيل بن عزره الضبعي، عاصم القاري و عمر الراويه نيز در برخي از منابع اشاره شده است كه گرچه جايگاه چنداني به عنوان يك زبانشناس يا حتي شخصيت علمي در اين دوره نداشته اند، بايد براي پرهيز از استدراك بعدي به معرفي كوتاه آنها نيز بپردازيم. نخستين جرقه هاي پيدايش گرايش خاصي در مطالعات زبانشناختي در جغرافياي فكري و فيزيكي كوفه در واپسين دهه هاي دوره سوم، ظهور بزرگاني همچون ابوجعفر الرواسي و المفضل الضبي و خرده شخصيتهايي مثل محمد بن محيصن، حمزه بن حبيب الزيات، خالد بن كلثوم، حماد الراويه و ابوالبلاد بود كه موجب استقرار مكتب زبانشناسي رقيب در كوفه در دوره چهارم شد....
به ادامه مطلب مراجعه نمایید.
دوران تكوين زبان شناسي اسلامي زبان شناسان مسلمان در تاريخ زبان شناسي اسلامي
نويسنده: نصير شفيع پور مقدم
دوره سوم (از ابوالاسود تا خليل:) اوج گيري بصريان و ظهور كوفيان
پايان اين دوره شاهد نهادينه شدن و استقرار مكتب زبان شناختي بصره و آغاز شكل گيري مكتب زبانشناختي كوفه است. در ميان بصريان، ابوالخطاب الاخفش و يونس بن حبيب آخرين زبانشناسان بزرگ پيش از خليل بن احمد به شمار مي آيند و در پي ديگر زبانشناسان اين دوره بايد از آنان نام برده شود. در كنار اينها به شبيل بن عزره الضبعي، عاصم القاري و عمر الراويه نيز در برخي از منابع اشاره شده است كه گرچه جايگاه چنداني به عنوان يك زبانشناس يا حتي شخصيت علمي در اين دوره نداشته اند، بايد براي پرهيز از استدراك بعدي به معرفي كوتاه آنها نيز بپردازيم. نخستين جرقه هاي پيدايش گرايش خاصي در مطالعات زبانشناختي در جغرافياي فكري و فيزيكي كوفه در واپسين دهه هاي دوره سوم، ظهور بزرگاني همچون ابوجعفر الرواسي و المفضل الضبي و خرده شخصيتهايي مثل محمد بن محيصن، حمزه بن حبيب الزيات، خالد بن كلثوم، حماد الراويه و ابوالبلاد بود كه موجب استقرار مكتب زبانشناسي رقيب در كوفه در دوره چهارم شد. بدين ترتيب در اين شماره پنج زبان شناس بصري و هفت زبانشناس كوفي و در مجموع دوازده زبان شناس را معرفي خواهيم كرد. 1. ابوالخطاب الاخفش الاكبر عبدالحميد بن عبدالمجيد يكي از سه اخفش مشهور و ششمين اخفش از يازده اخفشي است كه در طبقات زبانشناسان از آنها نام برده شده است. او يكي از پيشوايان زبانشناسي بود كه به ميان اعراب رفت و از آنان آموخت و علاوه بر اين شاگردي ابوعمرو بن العلاء و هم نسلان وي را كرد. سيبويه، كسايي، يونس بن حبيب و ابوعبيده معمر بن المثني از جمله شاگردان او هستند. تفسير بيت به بيت شعر ابتكار و دستاورد اوست؛ زيرا پيش از او تفسير هر قصيده را پس از اتمام آن ارائه مي نمودند. تاريخ وفات وي معلوم نيست. 2. يونس بن حبيب بن عبدالرحمن الضبي او شاگرد ابوعمرو بن العلاو حماد بن سلمه و ابوالخطاب الاخفش بود و علاوه بر تلمذ اين دو زبانشناس بزرگ به فراگيري ميداني ساخت زبان عربي از اهل زبان نيز همت گمارد و شاگرداني همچون ابوعبيده معمر بن المثني، كسايي و فراء را تربيت كرد. يونس داراي حلقه درس شاخصي در بصره بود كه اهل علم، ادب آموزان، اعراب فصيح و باديه نشينان در آن حضور مي يافتند. وي داراي قياسها و نظريات منحصر به فردي در نحو بود. يونس تا پايان عمر ازدواج نكرد و در سن 88 سالگي به سال 182 هجري قمري درگذشت. 3. شبيل بن عزره الضبعي او در شاخه اي از زبانشناسي با عنوان “غريب” متبحر بود. آنچه درباره شبيل گفته اند اين است كه وي پس از هفتاد سال اعتقاد به تشيع به خوارج معتقد شد و چنان در اعتقاد به خروج راسخ شد كه برائت از تشيع را با افتخار اعلام مي كرد. ابن عزره تا زمان مرگش در بصره ماند. 4. عاصم بن ابي النجود القاري او يكي از قراء سبعه است كه چندان در دستور شاخص نبوده و به همين دليل در اين زمينه نه چيزي از او نقل شده و نه چيزي به جاي مانده است. 5. ابوحفص عمر الراويه او هيچ چيز تاليف نكرد و هيچ شاگرد مشهوري هم نداشت. روايتي از وي نقل شده كه مبين تسلط وي بر واژه شناسي است. 6. ابوجعفر الرواسي نام او محمد بن ابي ساره و نخستين كوفي بود كه كتابي به نام “الفيصل” در زمينه نحو تاليف نمود. مبرد مي گويد كه الرواسي در بصره شناخته شده نبود و روزي به بصره آمد تا كتابش را بر بصريان عرضه كند ولي بصريان به آن اعتنا ننمودند و او نيز هنگامي كه بحثهاي زبانشناختي آنها را شنيد جرات اظهار كتابش در بصره را نكرد. او شاگرد ابوعمرو بن العلاء بود و كسايي و فراء هر دو شاگرد او بودند. 7. المفضل بن محمد بن يعلي الضبي او در زمينه شعرشناسي تخصص داشت و در زمينه واژه شناسي و دستور زبان جزو برجسته ترين كوفيان محسوب نمي شد. عاصم بن ابي النجود از جمله استادان و كسايي و فراء از جمله شاگردان او هستند. اثر مشهور او مجموعه شعر “المفضليات” است كه حاوي حدود 128 قصيده است. تاريخ وفاتش سال 168 يا 171 هجري قمري گفته شده است. 8 . خالد بن كلثوم او واژه شناس، دستوري، روايت شناس و نسب شناسي بود كه در زمينه دستور زبان از المفضل بهتر بود. كتاب “اشعار القبائل” از جمله تصانيف اوست. 9. محمد بن محيصن او اهل مكه بود و اهل كوفه چنان او را بزرگ مي دارند كه بخش زيادي از علم و قرائتشان را از او مي دانند. او در سال 123 هجري قمري درگذشت. 10. حمزه بن حبيب الزيات كنيه اش اباعماره و در كار تجارت زيتون بين كوفه و حلوان بود. كوفيان او را بسيار بزرگ مي شمارند ولي چيزي در زمينه زبانشناسي از او نقل نشده و بصريان هيچ ارزشي برايش قايل نيستند. در همين رابطه گفته شده كه او حتي ساكن و متحرك را از هم تشخيص نمي داد. حمزه به سال 156 هجري قمري در حلوان درگذشت. 11. حماد بن هرمز الراويه اين فرد ديلمي همان نقشي را در زمينه اشعار جاهلي داشت كه ابوهريره معروف در زمينه حديث نبوي. بسياري از اشعار امروء القيس از او نقل شده است ولي هيچ كس وي را ثقه نمي داند. او در سال 155 هجري قمري درگذشت. 12. ابوالبلاد وي معاصر جرير و فرزدق و از جمله داناترين و روايت شناس ترين كوفيان بود. گفته اند كه نابينا نيز بود.
واژه شناسی MORPHOLOGY
+ نوشته شده در دوشنبه یازدهم خرداد 1388 ساعت 14:19 شماره پست: 448
آقای علیرضا رمضانی از دانشجویان کارشناسی ارشد نوشتار این پست را در ارتباط با واژه شناسی و انواع واژه در اختیار وبلاگ زبانشناسی همگانی قرار داده اند.
در این نوشتار به انواع واژه، واژه شناسی، تکواژ و تکواژ گونه و مسائل دیگر این حوزه از زبانشناسی پرداخته خواهد شد.
واژه چیست؟
مفهوم واژه و ارایه تعریفی کارآمد از آن کار سادهای نیست و دشواری این کار از تحلیل سادهترین دادههای زبانی آشکار میشود، هرچند اهل زبان به طور شمی مفهوم واژه را میشناسند و از این واحد ساختاری در تولید جملهها (نحو) استفاده میکنند.
اصطلاح واژه را میتوان در دو مفهوم به کار برد: یک مفهوم آن صورت انتزاعی و ذهنی است که در نظام درونی زبان قرار دارد، و مفهوم دیگر آن به کاربردهای مختلف بر اساس ضرورتهای نحوی باز میگردد که از آن با عنوان صورتواژه word-form یاد میشود. مجموعه واژههای ذهنی را در مطالعات زبانشناختی نوین، واژگان lexicon مینامند و به هریک از آنها تکواژ قاموسی lexeme میگویند....
واژه چیست؟
مفهوم واژه و ارایه تعریفی کارآمد از آن کار سادهای نیست و دشواری این کار از تحلیل سادهترین دادههای زبانی آشکار میشود، هرچند اهل زبان به طور شمی مفهوم واژه را میشناسند و از این واحد ساختاری در تولید جملهها (نحو) استفاده میکنند.
اصطلاح واژه را میتوان در دو مفهوم به کار برد: یک مفهوم آن صورت انتزاعی و ذهنی است که در نظام درونی زبان قرار دارد، و مفهوم دیگر آن به کاربردهای مختلف بر اساس ضرورتهای نحوی باز میگردد که از آن با عنوان صورتواژه word-form یاد میشود. مجموعه واژههای ذهنی را در مطالعات زبانشناختی نوین، واژگان lexicon مینامند و به هریک از آنها تکواژ قاموسی lexeme میگویند.
واژگان lexicon صرفاً فهرست واژههای زبان نیست بلکه اطلاعاتی را نیز از نظرگاههای گوناگون در مورد واژهها در بر میگیرد که عبارتاند از:
1. از نظر آوایی]/واجی[: واژه یک ساخت آوایی است که از یک یا چند هجا تشکیل شده، دارای یک تکیه است و در آغاز و پایان آن یک درنگ juncture وجود دارد، یعنی میتوان در آغاز و پایان آن سکوت کرد. آواشناسی و واجشناسی ... ساختار و الگوی نظاممند صداها در زبان انسانی را مطالعه میکنند. اطلاعات واجی نشاندهندهی چگونگی تلفظ واقعی واژه در گفتار است.
2. از نظر نحوی: که در آن ساختار درونی جملات و روابط میان اجزای درونی آنها مورد بررسی قرار میگیرد. برای نمونه در زبان فارسی فارسیزبانان میدانند پس از حرف اضافه "به" گروه اسمی قرار میگیرد.
3. از نظر معنایی: عبارت است از یک واحد معنایی که بر یک یا چند مفهوم دلالت دارد. معناشناسی ... ماهیت معنایی واژگان منفرد و معنای واژگان گردآمده در گروهها و جملات را بررسی میکند. برای نمونه واژه برادر هم در معنای نسبی و در معنای عام معنوی، یا واژه میش که معنای مؤنثی از آن متبادر میشود و قوچ معنای مذکری.
4. از نظر املایی: عبارت از وحدت املایی است، به این معنی که در نوشته معمولاً فاصلهای در دو طرف آن رعایت میشود.
5. از نظر کاربرد شناختی: که در آن استفاده از واژگان (گروهها و جملات) در بافت بالفعل کلام بررسی میشود. برای نمونه واژه داداش که علاوه بر کاربرد نسبی آن در عبارتی همچون "برو، داداش!" کاربردی عتابآمیز دارد.
6. از نظر ساخت صرفی: که موضوع اصلی بحث این نوشته است، تمامی اطلاعات مربوط به ساخت و سازههای تشکیلدهندهی واژهی غیربسیط را در بر میگیرد. برای نمونه واژه دانشگاه /dânešgâh/ از سازههای /dân/، /eš/ و /gâh/ تشکیل شده است. به هریک از این سازههای تشکیلدهنده واژهی غیربسیط تکواژ morpheme میگویند. به عبارت دیگر تکواژ کوچکترین سازهی معنادار یا نقشدار واژه است.
واژهشناسی (یا ساختواژه/صرف/morphology) چیست؟
واژهشناسی مطالعهی ساختار درونی واژگان است، و از آنجا که این مطالعه در دو سطح ساختار آوایی درونی phonological structure و معنای واژهها صورت میگیرد، میتوانیم بگوییم واژهشناسی مطالعهی تغییر همگام نظامند واژهها از نظر صورت و معنا است. برای مثال در گروهواژههای مردها، دردها، زردها علاوه بر تمایز آواییای که میان این واژهها با واژههایی همچون کردها، چترها و ... میبینیم، شاهد آن هستیم که آوای /hâ/ جزء مشترک این واژهها دال بر یک مؤلفهی معنایی است و به تعدد در همان دسته از موجودات اشاره دارد. به واژههایی مانند مردها، دردها واژههای مشتق complex words میگویند.
از این رو، این مطالعه و تحلیل نوعاً شامل شناسایی و تشخیص اجزای واژهها، یا، به بیانی فنیتر، سازههای واژگان constituents of words)) است. از این رو تحلیل ساختواژی در وهلهی اول شامل شکستن واژهها و رسیدن به اجزای آن و کشف قواعد حاکم بر باهمایی co-occurrence این اجزاء است. همان طور که پیشتر گفتیم، به کوچکترین سازههای معنادار یا نقشدار واژهها تکواژ morpheme میگویند. از این رو میتوانیم بگوییم واژهشناسی مطالعهی ترکیب تکواژها برای تولید واژهها است.
انواع تکواژ
تکواژ آزاد free morpheme یا واژهی بسیط: واژههایی را که فقط از یک تکواژ تشکیل شده باشند تکواژ آزاد میگویند. مانند کتاب، میز، به، از، open و tour.
تکواژهای آزاد به دو طبقه تقسیم میشوند. طبقه اول مجموعهای از اسمها، صفتها و فعلهای معمولی است که "محتوای" پیام را میرسانند. به این تکواژهای آزاد، تکواژهای واژگانی/قاموسی lexical morphemes میگویند. مانند کتاب، سبز، house، open و غیره. گروهی دیگر از تکواژهای آزاد را تکواژهای نقشنما/دستوری functional morphemes مینامند. این مجموعه از واژههایی مانند حروف ربط، حروف اضافه، حروف تعریف و ضمایر تشکیل شده است.
هرگاه تکواژهای آزاد را همراه تکواژهای مقید به کار ببریم، صورت واژهای اصلی دخیل در این امر را از نظر فنی ستاک یا بن یا پایه stem مینامند، برای مثال در "کارمند" و "مهربان" تکواژهای "کار" و "مهر" ستاک و "-- مند" و "-- بان" تکواژهای مقید هستند.
تکواژ مقید bound morpheme: تکواژهایی که هیچگاه بهتنهایی ظاهر نمیشوند. تکواژ مقید یا باید با تکواژ مقید دیگر و یا با یک تکواژ آزاد همراه باشد. مانند گاه در دادگاه، بان در نگهبان، مند در کارمند، ly- در badly، ness- در goodness، -ed، -ing.
تکواژهای مقید به سه دسته تقسیم میشوند. دستهی نخست تکواژهای تصریفی inflectional morphemes هستند که به خاطر الزامات صرفی و دستوری به واژه افزوده میشوند. کلیهی شناسههای فعلی ]ام، ای، ... و –ed، -s در زبان انگلیسی[، نشانههای جمع ]-ان، -ها، -ات و –s در جمع انگلیسی[، نشانههای تفضیلی و عالی ]-تر، -ترین و –er ، [-est. دستهی دوم تکواژهای اشتقاقی derivational morphemes هستند که حضور آنها نه ناشی از الزامات دستوری بلکه برای تغییر مقولهی دستوری است. مانند –آنه در مردانه، -ناک در دردناک و ly- در badly، ness- در goodness، -ed، -ing. دسته سوم، طبق نظر برخی، تکواژهای مخفف هستند مانند "س" در "حسن خونه س" که س مخفف "است" است یا 'll، 's، 'm، 've.
تکواژهای مقید یا وندها affixes از نظر محل قرارگیری نسبت به ستاک واژه به سه دسته تقسیم میشوند: پیشوند prefix، پسوند suffix و میانوند infix.
"پیشوند" وندی است که پیش از ستاک قرار میگیرد، مانند "نا-" در "نادان".
"پسوند" وندی است که پس از ستاک قرار میگیرد، مانند "—بان" در "مهربان".
"میانوند" وندی است که در درون ستاک جای میگیرد، در زبان فارسی و انگلیسی میانوند نداریم ولی در زبان عربی میانوند داریم، مثلاً ثلاثی مجرد کَتَب که با افزودن میانوند /â/ به صورت کاتب در میآید.
واژکها و تکواژگونهها
اگر "آواها" را تظاهر آوایی واقعی "واجها" بدانیم، میتوانیم واژکها morphs را نیز صورتهای واقعی مستعمل برای تکواژها بدانیم. برای مثال تکواژ جمع را در نظر بگیرید. در واژهی "پسران" به صورت [ان] تظاهر میکند و در واژهی "فرشتگان" به صورت [گان]. میگوییم [ان] و [گان] تکواژگونههای allomorphs تکواژ جمع هستند.
انواع زبان از نظر ساخت واژه
در زبانشناسی مقایسهای، زبانها را، از نظر ساخت واژه، در برش اول به دو گروه کلی "تکواژی ساده mono-morphemic" و "چندتکواژی poly-morphemic" تقسیم کردهاند.
"تکواژی ساده" زبانی است که در آن هر واژه فقط از یک تکواژ تشکیل شده که تغییرناپذیر است و روابط نحوی را "آرایش جمله word order" مشخص میکند، مانند زبانهای چینی و ویتنامی.
"چندتکواژی" زبانی است که در آن ساختمان واژه از یک تکواژ و یا بیش از آن تشکیل شده باشد. این گروه از زبانها را به سه دستهی "پیوندی agglutinative"، "تصریفی synthetic" و "بساوندی polysynthetic" تقسیم کردهاند.
در زبانهای "پیوندی" مرز میان تکواژها در واژه مشخص است و تطابق یکبهیک بین تکواژها و مفاهیم آنها وجود دارد، مانند زبان ترکی. مثالهای adam-lar-I (مردها را) و adam-lar-in (مردهای) بیانگر این مدعا است.
در زبانهای "تصریفی" مرز بین تکواژها روشن نیست و تطابق یکبهیک بین تکواژها و مفاهیم آنها وجود ندارد، مانند عربی و لاتین. برای مثال –na در "کتبنَ" دارای مفاهیم جمع، مؤنث و غایب است و کلمهی لاتین amo به معنای "من دوست دارم" علاوه بر مفهوم "دوست داشتن" دارای مفاهیم زمان، فعل معلوم، فعل خبری و اول شخص مفرد است.
در زبانهای "بساوندی" مرز بین واژه و جمله مشخص نیست. به سخن دیگر، در این گونه زبانها بسیاری از مفاهیم که معمولاً در زبانهای دیگر از طریق جمله بیان میشوند، از طریق فراهم آمدن تعداد زیادی تکواژ به صورت یک واژه بیان میگردند. زبانهای "بساوندی" خود به دو زیرگروه تقسیم میگردند: "تکپایهای mono-basic" و "چندپایهای poly-basic". در زبانهای تکپایهای هر واژه فقط یک تکواژ آزاد دارد، مانند زبان "یوپیک" در سیبری ولی در زبانهای چندپایهای در هر واژه بیش از یک تکواژ آزاد وجود دارد، مانند زبان "چوکچی" در شمال شرقی سیبری.
گاهی زبانشناسان اصطلاحات تحلیلی analytic و ترکیبی synthetic برای تشریح میزانی که ساختواژی در یک زبان مورد استفاده قرار میگیرد به کار میبرند. زبانهایی مانند ویتنامی یا انگلیسی که در آنها ساختواژی نقش نسبتاً متوسطی دارد زبانهای تحلیلی نامیده میشوند. هنگامیکه یک زبان تقریباً هیچ ساختواژهای ندارد و از این رو به میزان زیادی تحلیلی بودن را به نمایش میگذارد زبان گسسته نامیده میشود، مانند زبان ویتنامی و چینی. اما زبانهایی مانند سومری و سواحیلی که در آنها ساختواژه نقش مهمتری دارد، زبانهای ترکیبی نامیده میشوند و هنگامیکه یک زبان از میزان بسیار زیادی از فرایندهای ساختواژی و واژههای مرکب بسیار استفاده میکند بساوندی نامیده میشوند.
تفاوت بین زبانهای تحلیلی و ترکیبی یک تقسیمبندی دوگانه یا سهگانه نیست، بلکه یک پیوستار است که از زبانهای گسسته شروع و به زبانهای بساوندی ختم میشود. برای مثال زبانهایی مانند فارسی و انگلیسی گرچه بیشتر دارای ویژگیهای زبانهای پیوندی هستند، اما ویژگیهایی از زبانهای تصریفی نیز در آنها مشاهده میشود، مانند واژه mard-âne-gi-hâ-?i (مردانگیهایی) در فارسی نمایانگر خصوصیت پیوندی بودن این زبان است، در حالی که "شناسههای فعلی" مفاهیم شخص و شمار، هر دو را در بر میگیرند که تفکیکناپذیر اند.
مشکلات موجود در توصیف واژهشناختی
سه مشکل در جداسازی پایهی یک واژهی مشتق، زایایی، تحلیل غلط و تکواژهای پایهی مقید هستند.
زایایی: در زبان انگلیسی این زایایی وجود دارد که با افزودن پسوند –able به فعلهای متعدی واژهای از مقولهی دستوری دیگری ساخت. اما در همین زبان میبینیم که برخی اسمها با همین پسوند ظاهر میشوند، مانند َactionable, peaceable, reasonable و غیره. میتوانیم بگوییم که اتصال پسوند –able به فعلهای متعدی زایا است و اتصالاش به اسمها نازایا است.
در زبان فارسی میتوانیم پسوند اَنده /-ande/ را مثال بزنیم که با ستاک حال فعل ترکیب میشود و معنای فاعلی میدهد، مانند خواننده، شنونده، گوینده و راننده. اما در واژههایی مانند شرمنده (به معنای دارندگی) و بسنده و شاهنده (به معنای نسبت) نیز ظاهر میشود.
تحلیل غلط: در زبان انگلیسی واژههایی مانند hospitable, sizeable را داریم که به زنجیرهی آوایی әbl ختم میشوند. در تحلیل این واژهها نمیتوانیم بگوییم که این زنجیره پسوند –able هستند. زیرا در وهلهی اول این واژهها دارای معنای "داشتن قابلیت" نیستند، که دقیقاً مشخصهی قاعدهمند زایای واژههایی با پسوند –able است. دلیل دیگر این است که پسوند –able به گونهای قاعدهمند پسوند –ity برای ساختن اسم به خود میگیرد، مانند
َAdjective Noun
readable readability
provable provability
اما واژههای hospitable, sizeable از این قابلیت برخوردار نیستند. این شباهت آوایی موجود صرفاً تصادفی است.
تکواژهای پایهی مقید: در ارتباط نزدیک با این موضوعات مشکل کلاسیک دیگری نیز در واژهشناسی هست، یعنی مسألهی وجود یک واژهی مشتق با پیشوند و پسوند قابل تشخیص متصل به پایهای که یک واژهی موجود زبانی نیست. مانند واژههای feasible, malleable، گرچه نمیتوان گفت که پسوند –able در آنها واقعی نیست، با کنارگذاشتن آن میبینیم که malle و feas دو واژه موجود (تکواژ آزاد) در زبان انگلیسی نیستند.
اما مورد دیگری را نیز میتوانیم به موردهای بالا بیفزاییم و آن بیقاعدگیهای موجود در ساخت برخی واژهها است. برای مثال تکواژ تصریفی –s که در زبان انگلیسی به طور زایا برای جمع بستن اسمها به کار میرود، در واژههای جمع sheep و men نمود ظاهری ندارد. از این رو میگویند یکی از تکواژگونههای "جمع"، تکواژ تهی یا صفر است. این بیقاعدگی در صرف زمان گذشته فعلها نیز در زبان انگلیسی نیز دیده میشود، مانند زمان گذشتهی فعل go که went میشود.
هدف پژوهشهای واژهشناختی
هدف پژوهش واژهشناسی تشریح و تبیین الگوهای ساختواژی زبانهای انسانی است. ایجاد تمایز بین چهار زیرهدف این اقدام سودمند است: توصیف ظریف، توصیف مبتنی بر شناخت، تبیین مبتنی بر نظام بیرونی و معماری محدودکننده برای توصیف.
توصیف ظریف: معیار اصلی برای ظرافت تعمیمپذیری است. توصیفهای علمی باید کلیتها را در دادهها منعکس و نبایست صرفاً تمام واقعیتهای شناختهشده را فهرست کنند، مانند قانونی که میگوید اسمهای انگلیسی جمعشان با افزودن –s صورت میگیرد. اما از آنجا که زبانشناسان در مورد ظریفترین توصیف توافق ندارند داشتن معیار عینیتری که به دانش سخنگویان از زبانشان اشاره میکند سودمندتر است.
توصیف مبتنی بر شناخت: بسیاری از زبانشناسان میگویند که توصیفشان نهتنها بایست ظریف و عام باشد، بلکه باید به لحاظ شناختی واقعگرا نیز باشد. به عبارت دیگر، آنها بایست همان کلیتها یا تعمیمپذیریهایی را بیان کنند که دستگاه شناختی سخنگویان ناآگاهانه به آن دست یافته است. ما میدانیم که دانش سخنگویان زبان انگلیسی نهتنها شامل فهرست مفردها و جمعها، بلکه مشتمل بر قانون عام افزودن –s به صورت مفرد برای رسیدن به صورت اسم جمع نیز است. در غیر این صورت سخنگویان قادر نبودند جمع اسمهایی را که پیشتر با آنها مواجه نشدهاند شکل دهند. اما این توانایی را دارند. البته، توصیف مبتنی بر شناخت بسیار بلندپروازانهتر از توصیف صرفاً ظریف است و ما واقعاً ناگزیریم برای درک کامل دستگاه شناخت به درون سر مردم نگاه کنیم. از این رو، این کار در حال حاضر یک هدف با راهنمای عمل است، اما اغلب بر شیوهی کار زبانشناسان اثر میگذارند. گاهی آنها توصیفهای مطروحه را رد میکنند زیرا از نظر شناختی ناموجهاند و گاهی با روانشناسان و عصبشناسان همکاری و نتایج تحقیقشان را بررسی میکنند.
تبیین مبتنی بر نظام بیرونی: مشاهدهی تفاوتهای موجود بین زبانها، مثلاً تکواژ تصریفی –s در زبان انگلیسی و –ها و –ان در زبان فارسی و فقدان بیان ساختواژی جمع در زبان یوروبا، به ما نسبت به یافتن جهانیهای زبانی با احتیاط بیشتر هشدار میدهد. واقعیات خارج از نظام زبانی و تفاوتهای موجود میان زبانها یک واقعیت از نظام بیرونی است و منحصراً به حوزهی کاربرد زبانی مربوط میشود.
معماری محدودکننده برای توصیف: بسیاری از زبانشناسان یکی از مهمترین اهداف پژوهش دستوری را نظامبندی کلی اصول نظامهای دستوری میدانند که تمام زبانها به آن وفادار باشند. به عبارت دیگر، زبانشناسان میکوشند معماریی برای توصیف (که همچنین نظریهی دستوری نامیده میشود) بنا کنند که توصیفات زبانهای خاص بایست با آن مطابقت داشته باشند. از این رو، برای دستور معماریی در نظر میگیرند که محدودکننده است، بدین معنی که برخی ارتباطات متقابل منطقاً ممکن را مجاز نمیشمارد. برای مثال، قوانینی که بر اساس آنها سازهها پیشینه میشوند و به آغاز یک جمله میآیند میتوانند بر سازههای نحوی (نظیر کل واژهها یا عبارات) اثر بگذارند، اما نه بر سازههای ساختواژی (یعنی، تکواژهایی که بخشهایی از واژگان بزرگتر هستند). مانند قوانین پیشینشدگی پرسشواژههای wh- که از قوانین ترکیب-تکواژی جدا هستند. یک معماری ممکن برای دستور میتواند نمودار زیر باشد.
واژهسازی
قوانین ترکیب تکواژ
نحو
قوانین پیشنشدگی و ترکیب واژه
آواشناسی
قوانین تلفظ
معانی
صوت
بسیاری از زبانشناسان بر این فرضاند که این معماری دستور ذاتی است، زیرا برای همهی زبانها یکسان است و به طور ژنتیکی برای گونهی انسان ثابت است. این بخش ذاتی دانش دستوری سخنگویان همچنین دستور جهانی Grammar Universal نامیده میشود. در نتیجه، یکی از اهداف پژوهش واژهشناسی کشف آن دسته از اصول دستور جهانی ذاتی است که به ساختار واژه مربوط اند.
منابع
Haspelmath, Martin. 2002. Understanding Morphology. Arnold: Oxford University Press Inc.
Akmajian, Adrian., Demers, Richard A., Farmer, Ann K. and Harnish, Robert M. 2001. Linguistics, An Introduction to Language and Communication. Fifth Edition. The MIT Press.
یول، جورج. نگاهی به زبان (یک بررسی زبانشناختی). ترجمهی نسرین حیدری. تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت). 1386
کلباسی، ایران. ساخت اشتقاقی واژه در فارسی امروز. تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه). 1371
انتخاب رشته کارشناسی ارشد - بخش سوم
+ نوشته شده در جمعه هشتم خرداد 1388 ساعت 16:21 شماره پست: 461
دوستان سلام
ابتدا از همگی عذر میخوام و امیدوارم تاخیر منو ببخشید. راستش به دو دلیل ارئه این پست دیر شد. اولا مخابرات بی ادب تلفن منو بدون اطلاع قبلی یکطرف کرده (!!) و دوما با دوستان به یک کوه نوردی جانانه رفتیم، مخصوصا اینکه دوستان اکثرا دانشجوی زباشناسی بودند و در کوه بحثهای خیلی خوبی مخصوصا در باب واجشناسی انجام شد که جای همگی خیلی خالی بود.(با صرف قلیون)
اما...قبل از بحث انتخاب رشته که با همفکری دو تن از استادان تنظیم شده، لازم است چند نکته مهم را متذکر شوم و خواهش میکنم به این نکات توجه فرمایید:
دوستان سلام
ابتدا از همگی عذر میخوام و امیدوارم تاخیر منو ببخشید. راستش به دو دلیل ارئه این پست دیر شد. اولا مخابرات بی ادب تلفن منو بدون اطلاع قبلی یکطرف کرده (!!) و دوما با دوستان به یک کوه نوردی جانانه رفتیم، مخصوصا اینکه دوستان اکثرا دانشجوی زباشناسی بودند و در کوه بحثهای خیلی خوبی مخصوصا در باب واجشناسی انجام شد که جای همگی خیلی خالی بود.(با صرف قلیون)
اما...قبل از بحث انتخاب رشته که با همفکری دو تن از استادان تنظیم شده، لازم است چند نکته مهم را متذکر شوم و خواهش میکنم به این نکات توجه فرمایید:
اولا اینکه اینجا یک وبلاگ کاملا علمی است (یا حداقل امیدوارم که باشد). هدف من این است که اینجا پایگاهی برای همه دوستداران زبانشناسی باشد و خوانندگان آن از زمانی که در این وبلاگ صرف میکنند به همان میزان استفاده ببرند. دوستانی هستند که اینجا را با وبلاگهای سرگرمی اشتباه گرفته اند. از این دوستان تقاضا دارم شان خوانندگان این وبلاگ را حفظ نمایند و به حق و زمان خوانندگان وبلاگ زبانشناسی همگانی احترام گذارند. وبلاگهای سرگرمی در اینترنت بوفور یافت میشود که مسلما این دسته از دوستان میتوانند زمان خیلی بهتری در آن وبلاگها داشته باشند.
دوما اینکه خواهش میکنم در قسمت نظرات فقط در مورد موضوع همان پست بحث نمایید. با اجازه دوستان من نظرات غیر مربوط را از پستهای مختلف حذف کردم.
و سوما اینکه اگر سال پیش کنکور ارشد میدادید آنوقت ارزش نظراتی را که در پست قبلی درج شده است را می فهمیدید.خود من پارسال هیچ معیاری برای انتخاب رشته نداشتم و شاید یکی از دلایلی که باعث من به حق خود نرسم همین بود. بنابراین از دوستان دانشجویی که من را در این مهم یاری میکنند صمیمانه ممنونم. دوستانی که از دانشگاه تهران علامه و مدرس با ارائه اطلاعات دقیق در راهنمایی دوستان کنکوری کوشیدند.
و در نهایت از صمیم قلب امیدوارم پس از اعلام نتایج حداقل همه خوانندگان این وبلاگ خوشحال و راضی باشند. انشا الله.
و اما انتخاب رشته:
من بنا بر قولی که داده بودم با استادانم صحبت کردم. اول اینکه در جریان باشید اساتید خیلی در این زمینه با احتیاط صحبت میکنند و بنا بر گفته یکی از استادانم نمیتوان براحتی در مورد اینکه کدام دانشگاه بهتر است صحبت کرد.
در انتخاب رشته زبانشناسی بایستی به این نکته توجه داشته باشید که زبانشناسی در مقطع دکتری میتواند شما را از نظر شغلی تضمین نماید. چه بسا دوستانی که در حال حاضر مدرک ارشد زبانشناسی دارند و ...
نکته بعدی اینکه دانشگاههایی که مقطع دکتری دارند برای ادامه تحصیل تضمین بالاتری را در اختیار شما قرار میدهند. نوع امتحان دکتری که بصورت غیر متمرکز برگزار میشود این امتیاز را به گروه زبانشناسی هر دانشگاه میدهد که دانشجویان دکتری را خود انتخاب نمایند. و مسلما داشجویان خود آن دانشگاه از امتیاز ویژه ای برخوردارند.
شاگرد اساتید بزرگ بودن نیز شانسی که رتبه کنکور شما به شما میدهد. مثلا واجشناسی که دکتر گلناز مدرسی تدریس مینماید یا دکتر زعفرانلو آن را برای شما تدریس میکند مسلما از یاد نخواهد رفت. یا شاگردی استاد صفوی و دکتر دبیر مقدم برای هر دانشجوی زبانشناسی نوعی آرزوست. ژس حیف است که دوستانی که رتبه های بالا دارند آنرا از دست بدهند.
اما از سویی دیگر این را نیز باید در نظر گرفت که شما در هر کجا که درس بخوانبد این سطح علمی و سواد شماست که راه را برای آینده شغلی شما هموار مینماید. میزان کار و فعالیت شما، مقالات و پژوهشهای شما میتواند برگ برنده شما باشد فارغ از جایی که در آن درس میخوانید.
پس برای انتخاب دانشگاه موارد فوق را در نظر بگیرید.
دانشگاه تهران - دانشگاه علامه - تربیت مدرس- بهشتی - پژوهشگاه و الزهرا را شاید بتوان لیست اولویت انتخاب دانشگاههای تهران دانست.(این نظر دو استاد است نه من)
پیشنهاد میکنم حتما به چند مورد خوب فکر کنید و ببینید کدام یک برایتان اهمیت بیشتری دارد و با اولویت بندی آنها انتخاب درست را برا اساس شرایط خود انجام دهید:
۱- آیا قصد ادامه تحصیل در مقطع دکتری زبانشناسی را دارید؟
۲- آیا هزینه ها برایتان مهم است و توان اقتصادی خانواده به شما این اجازه را میدهد تا در شهر دیگر یا شبانه درس بخوانید؟
۳- به چه میزان دوست دارید تا از محضر اساتید بزرگ درس بگیرید؟ مثلا نحو گشتاری را که دکتر دبیر مقدم درس میدهند را با چه میتوان ارزش گذاشت؟
۴- میزان وابستگی شما به خانواده چقدر است. (مخصوصا برای خانمها)
۵- آیا زباشناسی را با علاقه میخوانید یا دلایل دیگری در آن سهیم است؟
شاید اگر به این سوالات صادقانه پاسخ گویید بتوانید به یک جمع بندی درست برسید.
و نکته آخر اینکه: هر جا که درس بخوانید و از هر استادی درس بگیرید و نام هر دانشگاهی که بالای مدرک کارشناسی ارشد شما ثبت شود در نهایت این سواد شماست که رتبه علمی شما را بالا میبرد. از آندسته معلمانی باشید که وقتی جلسه اول کلاس درستان تمام شد دانشجویانتان بهم بگویند عجب استاد با سوادی !!
موفقق باشید...
انتخاب رشته کارشناسی ارشد زبانشناسی
+ نوشته شده در سه شنبه پنجم خرداد 1388 ساعت 18:42 شماره پست: 460
تا فردا برای انتخاب رشته صبر کنید...
دوستان عزیز
همانگونه که همیشه من در این وبلاگ خدمتتون عرض کردم تعامل و همفکری با هم بهترین نتیجه ها را برای همه در بر خواهد داشت. در این چند روز چند نکته خوب از بین پیغامها و مطالب شما بدست آمد:
1- خانم فرنوش صفوی عزیز از دانشجویان دانشگاه علامه طباطبایی اعلام نمودند که دکتر صفوی رتبه بندی دانشگاههای تهران در زبانشناسی را اینگونه میدانند: علامه - تهران - پژوهشگاه - مدرس - بهشتی- الزهرا.
2- اما از سویی دیگر خانم شفیعی از دانشجویان کنونی زبانشناسی همگانی در دانشگاه تهران نیز نظر بسیار جالبی داشتند. ایشان عقیده داشتند که همیشه از ما نام دانشگاه پرسیده میشود نه نام اساتید. و دانشگاه تهران یک سر و گردن از دیگر دانشگاههای ایران بالاتر است. من نیز با نظر ایشان کاملا موافقم. پس شاید بتوان لیست دکتر صفوی را اینگونه نیز نوشت: تهران، علامه، مدرس، پژوهشگاه، بهشتی...
3- در صحبت خانم شفیعی نکته بسیار جالب دیگر این بود که از همکلاسان ایشان سال گذشته با رتبه 120 شبانه تهران قبول شدند. پس با رتبه 120 میتوان در دانشگاه تهران شبانه درس خواند و این در حالیست که مسلما این رتبه برای دانشگاههای دیگر بالاتر نیز خواهد بود.
4- توجه داشته باشید که تا رتبه 1800 در زبانشناسی مجاز اعلام شدند پس اگر در نظر بگیریم که بر اساس گفته خود سازمان سنجش تا سه برابر ظرفیت مجاز اعلام شده اند میتوان نتیجه گرفت که تعداد قبولی در این رشته در دوره های روزانه و شبانه حدود 600 نفر است. به همین علت بود که من قبلا نیز گفته بودن زیاد درگیر ظرفیتهایی که در دفترچه نوشته شده بود نشوید.
فردا من دانشگاه کلاس دارم. فردا شب حتما خواننده وبلاگ باشید تا از خبرهای جدید و صحبتهایی که با اسانید در مورد انتخاب رشته میکنم آگاه شوید. تا فردا برای انتخاب رشته دست نگه دارید.
تحقیقات جدید زبانشناسی(9)
+ نوشته شده در سه شنبه پنجم خرداد 1388 ساعت 15:59 شماره پست: 458
زبان آموزی دو یا چند زبان در خردسالی باعث ایجاد لکنت زبان میشود...
تسلط بر دو یا چند زبان خارجی در بسیاری از موارد، زمینهساز دستیابی به موقعیتهای مناسب اجتماعی و شغلی میشود. بسیاری از زبانشناسان معتقدند، چنانچه فراگیری زبان دوم یا زبان خارجی در دوران کودکی صورت نپذیرد، شخص هیچگاه به تسلط کافی در آن زبان، در مقایسه با زبان مادری، دست پیدا نخواهد کرد.
لکنت زبان، حاصل فراگیری زودهنگام زبان
نتایج پژوهشهای صورت گرفته نشان میدهد کودکانی که در زیر پنج سالگی شروع به یادگیری زبان دوم میکنند، بیشتر دچار لکنت زبان میشوند. این تحقیق از سوی زبانشناسان انگلیسی بر روی کودکانی صورت گرفته که زبان مادریشان غیر از انگلیسی بوده و با خانواده خود به لندن مهاجرت کردهاند...
تسلط بر دو یا چند زبان خارجی در بسیاری از موارد، زمینهساز دستیابی به موقعیتهای مناسب اجتماعی و شغلی میشود. بسیاری از زبانشناسان معتقدند، چنانچه فراگیری زبان دوم یا زبان خارجی در دوران کودکی صورت نپذیرد، شخص هیچگاه به تسلط کافی در آن زبان، در مقایسه با زبان مادری، دست پیدا نخواهد کرد.
منظور از زبان دوم، زبان رسمی کشوری است که به طور مثال مهاجران مجبور به یادگیری آن هستند. از آنجا که مهاجران در بیرون از محیط خانه، زبان رسمی کشور میزبان را به کارمیبرند، در این مورد به جای واژه زبان خارجی، از عنوان "زبان دوم" استفاده میشود.
با وجود اثبات این نظریه که به "دوران بحرانی" (Critical Period) شهرت دارد، محققان به نتایج دیگری نیز دست یافتهاند. بنا به تحقیقات انجام شده، مشکل زبان کودکان مهاجر، ریشه در فراگیری زبان دوم در دوران کودکی دارد.
لکنت زبان، حاصل فراگیری زودهنگام زبان
نتایج پژوهشهای صورت گرفته نشان میدهد کودکانی که در زیر پنج سالگی شروع به یادگیری زبان دوم میکنند، بیشتر دچار لکنت زبان میشوند. این تحقیق از سوی زبانشناسان انگلیسی بر روی کودکانی صورت گرفته که زبان مادریشان غیر از انگلیسی بوده و با خانواده خود به لندن مهاجرت کردهاند.
محققان در این پژوهش، رفتار کودکانی را مورد مطالعه قرار دادند که به علت لکنت زبان در کلینیک تحت درمان قرار داشتند. بیش از هفتاد درصد از این کودکان که به لکنت زبان دچار شدهاند، پیش از دوران مدرسه،علاوه بر زبان مادری، یادگیری زبان دوم را نیز شروع کرده بودند.
در مقابل این افراد، کودکانی که پیش از دوران مدرسه تسلط به زبان خارجی نداشتند، کمتر به لکنت زبان دچار شده بودند. زبانشناسان میگویند، اینکه فراگیری زبان دوم در دوران کودکی به لکنت زبان میانجامد، پدیده جدیدی نیست، نکته مبهم این بود که آیا مشکل لکنت زبان در هر دو زبان مادری و زبان دوم صورت میگیرد یا یکی از آن دو.
محققان به این نتیجه رسیدند که کودکان حتی در زبان مادری خود نیز با مشکلاتی روبرو میشوند که درمان آن سالها به طول خواهد انجامید. پژوهشگران علاوه بر این دریافتند که هر چهقدر زبان دوم در بین کودکان مهاجر زودتر فراگرفته شود، مدت زمانی که کودکان به لکنت زبان دچار میشوند نیز طولانیتر خواهد بود.
زبانشناسان انگلیسی میگویند، کودکان مهاجری که زبان انگلیسی را در دوران مدرسه آموخته و دچار لکنت زبان شده بودند، سریع تر درمان شدند. محققان با توجه به نتایج حاصل از این تحقیق، بر این باورند که نوع زبان و کشوری که مهاجران در آن زندگی میکنند، در بهوجود آمدن مشکل برای کودکان دوزبانه اهمیتی ندارد. وجه اشتراک تمامی این کودکان تنها این بود که در تمامی موارد، لکنت زبان بین چهار تا پنج سالگی ایجاد شده است.
گستره علمی زبان
+ نوشته شده در سه شنبه پنجم خرداد 1388 ساعت 15:41 شماره پست: 457
گستره علمی زبان مطلبی بود که در روزنامه رسالت در سال 86 بچاپ رسیده است و به زبان و مسائل زبان شناسی از دیدی دیگر مینگرد. مطالعه این مطلب کوتاه را به شما توصیه میکنم.
بحث
زبان و زبان دين درعلوم ورشته هاي گوناگوني چون فلسفه دين، فلسفه تحليلي،
فلسفه زبان ، هرمنوتيک ، علم اصول، منطق صوري مناهج التفسير، علم ژنتيک
زبان ، زبانشناسي جغرافيايي، زبان شناسي و... جايگاه ويژه اي دارد مرزبندي
دقيق ميان اين علوم با وجودتداخل مسئله اي، کار سهل وآساني نيست. اگر
امکان دارد قدري درباره اين مسئله حساس که در رشته هاي متنوعي که به
تعدادي ازآنها ذکر شده توضيح دهيد.
زبان شناسي کوششي براي توصيف
ساختارهاي واقعي زبان طبيعي انسان از جمله قواعد دستوري، معنا شناسي،
آواشناسي وغيره است فلسفه زبان، مانند ساير فلسفه هاي مضاف ، به موضوع
مشخصي، يعني زبان وتامل و تحقيق در آن باب مي پردازد ومسائلي مانندمعناي
زباني مترادف، استعاره ومجاز، دلالت ، محکي ، معناداري ، صدق ، ضرورت
وساير جنبه هاي عمومي زبان را بحث مي کند. فلسفه تحليلي يا تحليل زباني يا
فلسفه زباني ، عنايتش به زبان ازآن روست که ريشه پيدايش فلسفه و انحراف
واعوجاج در مسائل فلسفه راکاربرد زبان طبيعي مي داند؛ لذا کشف واقعيت را
برتحليل زبان متوقف مي داند و مسائل فلسفي را با استفاده از زبان عرفي حل
يا منحل مي سازد....
گستره علمی زبان مطلبی بود که در
روزنامه رسالت در سال 86 بچاپ رسیده است و به زبان و مسائل زبان شناسی از
دیدی دیگر مینگرد. مطالعه این مطلب کوتاه را به شما توصیه میکنم.
بحث
زبان وزبان دين درعلوم ورشته هاي گوناگوني چون فلسفه دين، فلسفه تحليلي،
فلسفه زبان ، هرمنوتيک ، علم اصول، منطق صوري مناهج التفسير، علم ژنتيک
زبان ، زبانشناسي جغرافيايي، زبان شناسي و... جايگاه ويژه اي دارد مرزبندي
دقيق ميان اين علوم با وجودتداخل مسئله اي، کار سهل وآساني نيست. اگر
امکان دارد قدري درباره اين مسئله حساس که در رشته هاي متنوعي که به
تعدادي ازآنها ذکر شده توضيح دهيد.
زبان شناسي کوششي براي توصيف
ساختارهاي واقعي زبان طبيعي انسان از جمله قواعد دستوري، معنا شناسي،
آواشناسي وغيره است فلسفه زبان، مانند ساير فلسفه هاي مضاف ، به موضوع
مشخصي، يعني زبان وتامل و تحقيق در آن باب مي پردازد ومسائلي مانندمعناي
زباني مترادف، استعاره ومجاز، دلالت ، محکي ، معناداري ، صدق ، ضرورت
وساير جنبه هاي عمومي زبان را بحث مي کند. فلسفه تحليلي يا تحليل زباني يا
فلسفه زباني ، عنايتش به زبان ازآن روست که ريشه پيدايش فلسفه و انحراف
واعوجاج در مسائل فلسفه راکاربرد زبان طبيعي مي داند؛ لذا کشف واقعيت را
برتحليل زبان متوقف مي داند و مسائل فلسفي را با استفاده از زبان عرفي حل
يا منحل مي سازد. مباحث مربوط به معناي معنا، ياتئوري هاي معنا ( تئوري
مصداقي، تئوري تمثيلي ، تئوري رفتارگرايانه ، تئوري تصويري معنا، تئوري
کاربردي معنا، تئوري پراگماتيستي وغيره) و نيز معناي الفاظ و اسماي عام
وخاص (تئوري علي دلالت، تئوري زنجيره اي دلالت) هم در فلسفه تحليلي و هم
درفلسفه زبان مورد بحث قرار مي گيرد .
زبان در علم اصول فقه و منطق
صوري ازحيث دلالت ووضع و استعمال جهت به کارگيري در مباحث حجيم ( درعلم
اصول) و معرف و حجت ( درعلم منطق ) جايگاه ويژه اي دارد.
مباحثي نيزدر باب منشا پيدايش زبان در جامعه شناسي زبان و مردم شناسي زبان مطرح است که به پرسش هاي ذيل مي پردازد:
چرا انسان ، تنها موجود روي زمين است که مي تواند سخن بگويد؟
چگونه ودرچه زماني زبان گفتاري ونوشتاري تحقق يافت؟
آيا آميزش زبان ها ووحدت زباني ممکن است؟
مطالعه تطبيقي زبان ها وزبان شناسي جغرافيايي وعمل ژنتيک زبان، از ساحت هاي ديگر زبان شناسي است.
زبان
درهرمنوتيک روش شناختي وهرمنوتيک فلسفي نيز ازجايگاه خاصي برخوردار است.
ديلتاي براي موضوع علوم انساني دوويژگي تاريخمندي و زبانمندي را قائل است.
درويژگي اول مي گويد: هر فردي عصاره تمامي عوامل عيني وذهني ظرف تاريخي
است که درآن مي زيد. درک همه اين عناصر براي درک معناي رفتاري يک فرد
ضروري است پس بايد از روش هاي تحقيق و نقد تاريخي بهره جست. دربيان ويژگي
دوم نيز مي گويد: تنها واسطه پي بردن به معناي يک رفتار زبان است. گادامر
نيز از ديگر اصحاب هرمنوتيک نيز به وحدت سنت و زبان يا زباني بودن سنت
قائل است . سنت از نظر او نه تنها از طريق زبان منتقل وفهم مي شود، بلکه
بدون زبان وجود ندارد. هر زباني حاکي ازنوعي معرفت و نگاه به جهان است ؛
نه حاکي از جهان.
تحقيقات و مطالعات مربوط به زبان به اعتقاد نوآم چامسکي ، به سه گروه قابل تقسيم اند:
1. تحقيقاتي که مستقيما به ماهيت زبان مي پردازد؛
2. مطالعات مربوط به کاربرد زبان و نيز توانايي ها وسازماندهي ذهني که پيش نياز اين کاربرد است؛
3. پژوهش هاي مربوط به سابقه مطالعات زباني که گرايش هاي مختلف درپژوهش زباني رادرجايگاه مناسب تاريخي و فکري خود قرارمي دهد.
درمورد
گروه اول ، بعضي تحقيقات راکه مربوط به جنبه هاي خاصي از زبان هاي معين
هستند ارائه مي شود. اين پژوهش ها شامل توصيف نحو، معنا شناسي وواج شناسي
زبان هاي گوناگون ونيزسير تحول آنهاست . گروه دوم عمدتا شامل پژوهش هايي
در زمينه روانشناسي زبان است. بحث هاي مربوط به مدل هاي کاربرد زبان،
ادراک زبان وآثار کلي زبان برروي ادراک، زبان آموزي کودکان وبزرگسالان ،
آسيب شناسي زبان وديگرجايگزين هاي زباني، مانند زبان اشاره اي ناشنوايان
مطرح مي شود. و درسومين گروه آثار جامعه شناسي زبان و رابطه زبان ونقش آن
درشکل هاي تعامل اجتماعي مانندآئين هاي مذهبي، سازمان خويشاوندي، جادو
وهنر مطرح مي شود .
مصاحبه با دکتر محمد دبیر مقدم
+ نوشته شده در سه شنبه پنجم خرداد 1388 ساعت 13:18 شماره پست: 456
دکتر
محمد دبیر مقدم استاد دانشگاه علامه طباطبایی و دارای مدرک دکترای زبان
شناسی نظری از دانشگاه ایلینوی آمریکا در سال 1361 است. این محقق فرهیخته
سهم بسزایی در بروز کردن علم زبان شناسی ایران داشته است. مصاحبه را با
وجود مشغله های علمی و پژوهیش می پذیرد. در دفترش در دانشکده ادبیات و
زبانهای خارجی با گرمی پذیرایمان میشود. سادگی، شیوایی کلام و صبوریش موجب
میشود زمان مصاحبه کمی طولانی شود . با هم بخوانیم. . . .
در مورد علم زبان شناسي و تاريخ اين علم در دنيا و ایران توضیح دهيد.
نظر
شخصي ام که در تعدادي از کتاب هاي غربي تاريخ نگاران زبان شناسي هم مطرح
شده اين است که زبان شناسي علمي شرقي است. نويسنده ای غربي در دهه 90
ميلادي در کتابي به نام تاريخ جهاني زبان شناسي معتقد است که مسيري که
زبان شناسي طي نموده به ترتيب چين ،هندوستان ،جهان اسلام با تاکید بر
آثارايراني و سپس يونان با نظريه هاي افلاطون و ارسطو است.
در
شرق 4 قرن پيش از ميلاد مسيح در هندوستان اوج يک سنت دستور نويسي مشاهده
مي شود. دستور نويسي به نام پانيني شرح بسيار مفصل و قاعده مندي از متون
مذهبي را به نگارش در آورده که به گفته محققان برجسته اي چون پالکي پارسکي
(استاد قبلي دانشگاه ميت و در حال حاضر استنفورد آمريکا)اين نوشته گونه اي
از زبان شناسي چامسکي است...
دکتر
محمد دبیر مقدم استاد دانشگاه علامه طباطبایی و دارای مدرک دکترای زبان
شناسی نظری از دانشگاه ایلینوی آمریکا در سال 1361 است. این محقق فرهیخته
سهم بسزایی در بروز کردن علم زبان شناسی ایران داشته است. مصاحبه را با
وجود مشغله های علمی و پژوهیش می پذیرد. در دفترش در دانشکده ادبیات و
زبانهای خارجی با گرمی پذیرایمان میشود. سادگی، شیوایی کلام و صبوریش موجب
میشود زمان مصاحبه کمی طولانی شود . با هم بخوانیم. . . .
در مورد علم زبان شناسي و تاريخ اين علم در دنيا و ایران توضیح دهيد.
نظر
شخصي ام که در تعدادي از کتاب هاي غربي تاريخ نگاران زبان شناسي هم مطرح
شده اين است که زبان شناسي علمي شرقي است. نويسنده ای غربي در دهه 90
ميلادي در کتابي به نام تاريخ جهاني زبان شناسي معتقد است که مسيري که
زبان شناسي طي نموده به ترتيب چين ،هندوستان ،جهان اسلام با تاکید بر
آثارايراني و سپس يونان با نظريه هاي افلاطون و ارسطو است.
در
شرق 4 قرن پيش از ميلاد مسيح در هندوستان اوج يک سنت دستور نويسي مشاهده
مي شود. دستور نويسي به نام پانيني شرح بسيار مفصل و قاعده مندي از متون
مذهبي را به نگارش در آورده که به گفته محققان برجسته اي چون پالکي پارسکي
(استاد قبلي دانشگاه ميت و در حال حاضر استنفورد آمريکا)اين نوشته گونه اي
از زبان شناسي چامسکي است.
به اعتقاد تعداد ديگري از زبان شناسان فقط در دهه 60 ميلادي کارهايي به لحاظ عمق همطراز کتاب دستور پانيني نگاشته شده است .
مطلب
دوم اينکه در يونان نيز 4 قرن پيش از ميلاد مسيح، به زبان از سوي افلاطون
و ارسطو توجه شده است.فرق اساسي آن با پانيني اين است که افلاطون و ارسطو
فيلسوفاني هستند که به مباحث زباني روي آورده ند اما پانيني يک دستور نويس
و يک زبان شناس محض است .
نقطه
عطف ديگر در اين مباحث بر جسته ترين کتاب دستور زبان عربي ،الکتاب است که
مولف آن سيبویه ايراني در قرن دوم هجري است .اين کتاب که به زبان هاي
آلماني و انگليسي ترجمه شده و متاسفانه به فارسي ترجمه نشده است در نحو
زبان عربي است.اين کتاب نظريه بنياد است و دستور زبان عربي را در چارچوب
نظري مطرح ميکند.برخي از مورخان زبان شناسي معتقدند اين کتاب فقط با مقطع
زبان شناس معروف دوسوسور سوييسي تبار در سال 1904 قابل مقايسه است .بنابر
اين ما نبايد اين آثار عظيم شرقي را کم ارزش و کم قدر بدانيم.
موضوع
ديگر کتاب مخارج الحروف ابن سينا در آوا شناسي است .در اين کتاب به اعتقاد
من تقسيم بندي آواها از چاکناي شروع، بعد به حلق و سپس قسمت هاي مختلف
دهان و سرانجام به دو لب ميرسد. در صورتي که آواشناسي نوين بر عکس مورد
ياد شده است که به نظر من تقسيم بندي ابن سينا منطقي تراست زيرا در مسير
عبور هوا از ششها نخستین جايي که توليد صوت ميکند چاکناي است که بعد از
قرن ها ،آوا شناسي نوین در این مورد هیچگونه کنجکاوي و حساسيت نشان نداده
است .بنابر اين مشاهده ميشود که سابقه در خور توجهي در خصوص مطالعات زبانی
موجود است.
اهميت زبان شناسي و پرداختن به اين علم در چيست؟
آن
چيزي که ما به نام قوه نطق يا تلفظ قديمي تر قوه ناطقه ميشناسيم ويژه
انسان است يعني هيچ موجود ديگري داراي اين ويژگي شناختي نيست. اين ويژگي
آنگونه در نهاد ماست که فقط در شرايط عقب ماندگي هاي ذهنی و يا نارسايي
هاي جسمي مانند ناشنوايي شديد امکان زبان آموزي از ما سلب میشود. در غير
اين صورت کافيست انسان در معرض يک يا چند زبان قرار گيرد. کودک انسان اين
ظرفيت فطري و ژنتيکي را دارد که زبان محيط را بدون آموزش بياموزد .از اين
روست که زبان شناساني مانند چامسکي که برجسته ترين زبان شناس و نظريه
پرداز قرن ماست و بيش از 52 سال است که نظريه وي در زبان شناسي استمرار
يافته و بسيار تاثير گذار بوده به اين نتيجه رسيده است که بخشي از دانش
زبان، ذاتي ، فطري با بن مایه ژنتيکي است که اين بخش مشترک همه زبان هاست
و بخش ديگر که ويژه فارسي است آن است که ما در محيط فرا مي گيريم به
عبارتي تعقل گرايي دکارتي پشتوانه اين تحليل است. در واقع زبان شناسي از
پديده اي صحبت مي کند که وجه تمايز انسان از ديگر موجودات است .
ديگر
اينکه بلحاظ جنبه هاي کاربردي زبان انسان و زبان هر کشوري در سطح محدودتر
و هر جامعه زباني در واقع نظریه تجربه بشر و آن جامعه زباني است يعني زبان
ما آيينه تاريخ و تحولات فرهنگي و پويايي فرهئگي ماست. از طريق مطالعه
زبان با پيشينه تحولات تاريخي ،اجتماعي،فرهنگي و فکري آشنا مي شويم. بصورت
کاربردي تر اگر نگاه کنيم هر فرهنگ لغت در مورد هر زباني با مدخلي شروع مي
شود مدخل بعدي تلفظ آن و سپس مقوله دستوري و بعد ريشه شناسي آن است و همه
اينها اطلاعات زبان شناختي است.
ايران
داراي تنوع گويشي و لهجه اي است گنجينه اي از ميراث اقوام ايراني و ساکنان
ايران در اين گويش ها ولهجه ها باقي مانده است و مطالعه آنها رسالت بزرگي
است. در زبان شناسي اتفاقي که در قسمتهاي مختلف دنيا به کرات تکرار شده در
شرف زوال و يا تضعيف بودن برخي گويشها و لهجه هاست.
ارتباطات موجد اين شرايط است و اين وظيفه جامعه زبان شناسي است که در ثبت و ضبط گويشها و لهجه ها بکوشد.
از سابقه زبان شناسي در ايران و جايگاه کشورمان در مطالعات زبان شناختي بگوييد.
سابقه
زبان شناسي در ايران با توجه به راه اندازي رشته زبان شناسي در سال 1343
بلحاظ تشکيلات دانشگاهي عمري چهل ساله دارد بنا براين آنچه که بعنوان زبان
شناسي نو ياد مي کنيم عمر چنداني ندارد. خوشبختانه در سه دهه اخير که
گروههاي زبان شناسي و فـــرهنگ و زبانهاي باستاني در ايران تاسيس شد شاهد
رشد تحسين برانگيز زبان شناختي هستيم. آثار منتشره از سوی زبان شناسان در
چهل سال گذشته و برگزاری همايش هاي تخصصي از جمله این فعاليتها به شمار می
رود. دانشگاه علامه طباطبايي نيز در این راستا 7 همايش با مشارکت و همکاري
ديگر نهادها و دانشگاهها بلحاظ اجرايي و علمي برگــــزار کرده است.در
سال جاري نیز يک سمينار بين المللي موفق در خصوص زبانها وگويشهاي ايران در
دانشگاه سيستان و بلوچستان با مشارکت دانشگاه اپسالاي سوئد برگزار شد و
نزدیک سی محقق خارجی در این سمینار شرکت کردند. در اسفند ماه هم شاهد
همایش بین المللی زبان شناسی و مردم شناسی لارستان خواهیم بود.
در چند دانشگاه کشور اين رشته تدريس مي شود؟
اولین
گروه زبان شناسی در دانشگاه تهران تاسیس شد.دانشگاه علامه طباطبایی دارای
دوره کارشناسی ارشد ودکترای زبان شناسی همگانی و گرایش کارشناسی ارشد
آموزش زبان فارسی به غیر فارسی زبانان است که گرایش سودمندی است.این رشته
همچنین در دانشگاه های الزهرا،شهید بهشتی،پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات
فرهنگی و در دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقیقات در سطح ارشد و دکتری
،فردوسی،اصفهان ،شیراز،سیستان و بلوچستان،بوعلی سینا همدان ،رازی کرمانشاه
و ... تدریس میشود.
شما نقش به سزایی در بروز کردن علم زبان شناسی داشته اید کمی از فعالیتان در این مورد بگویید.
میدانم
که زبان شناسی برای من کار نیست ،زبان شناسی جز لاینفک زندگی ام است
.افتخار میکنم ایرانی ام و افتخار میکنم که زبان من فارسی است و افتخار
میکنم که در سرزمینی زندگی میکنم که در آن کردی، گیلکی، بلوچی،مازندرانی،
لری، ترکی، و ده ها زبان و گویش صحبت میشود.سخن گویان این زبان ها در
اعتلای فرهنگی کشور سهیم هستند و فرهنگ و زبان ما دو برنده ابدی ما بوده و
خواهند بود. هر کس وظیفه خودرا دارد. اما اینکه فرزندانمان چقدر وقوف
دارند باید تلاش بیشتری شود. من از لحظه لحظه تدریس و تحقیق در مورد زبان
ها و گویش های ایرانیلذت میبرم و به جرات میگویم
که دانشجوی خوبی هستم تصور نمیکنم که روزی باشد که چیزی نسبت به روز قبل
به دانسته های محدود من اضافه نشود .من با زبان شناسی زندگی میکنم .
برای پیشبرد علم زبان شناسی چه ابزاری مورد استفاده قرار می گیرد؟
جامعه
زبان شناختی از بدو تاسیس گروه زبان فارسی و آموزش زبان فارسی به غیر
فارسی زبانان توفیقات قابل توجهی داشته است. اما نسبت کارهای کارهای صورت
گرفته در برابر کارهای صورت نگرفته بسیار اندک است. ما به چه میزان در حفظ
زبانها، گویشها و لهجه ها می کوشیم . خوشحالم که تعداد قابل توجهی پژوهشگر
غیر ایرانی در مورد زبان های ایرانی فعالیت می کنند و متاسف می شوم که
گاهی سطح کارهایی که در ایران می شود قابل مقایسه با کارهای انجام شده در
خارج نیست. آگر به مولفه های فرهنگی اعتقاد داریمنباید از کمبودها غافل شویم. شخصا ًمی توانم برای چندین دهه و برای چند صد نفر طرح پژوهشی در زمینه زبانها و گویشها تعریف کنم.
چالش های پیش روی زبان فارسی در فرایند جهانی شدن را در چه می بینید؟
این
حقیقتی اجتناب ناپذیر است که شرایط ویژه ای در دهه های اخیر در سطح بین
المللی به لحاظ برخورد و تماس بین زبانها بوجود آمده است. در سال 1989 یکی
از جامعه شناسان معروف زبان در همایشی بین المللی گزارشی ارایه داد مبنی
بر اینکه در آغاز قرن بیستم تعداد زبانهای بومیان آمریکا 700 نوع بوده و
این تعداد در 1989 به 200 تنزل یافته است. بنا براین قرن بیستم و بعد از
آن با قرون گذشته کاملا متفاوت است. زیرا در قرون گذشته همیشه به لحاظ
شرایط جغرافیایی، مهاجرت ها بر تعداد گویشها افزوده شده، اما در قرن بیستم
عکس این مورد رخ داده و برخی زبانها، گویشها و لهجه ها رو به زوال رفته
است. خوشبختانه زبان فارسی و بسیاری از زبانهای ایرانی غنی بوده و چنین
مقایسه ای نباید صورت گیرد. غفلت نیز نباید رخ دهد. زیرا تولید علم در سطح
کلان و در غرب رخ می دهد و از آنجا که این امر فراتر از مرزهای ملی است
ساخت واژه برای مفاهیم و اصطلاح برای هر مفهوم نیز از سوی آنان صورت می
گیرد. بنابراین یکی از رسالت های جامعه زبان شناختی ایران غنی کردن زبان
فارسی است که بتواند زبان علم باشد. تصور می کنم دانشمندان و متخصصان رشته
های مختلف باید بر انتقال تخصص خود به زبان فارسی تلاش نمایند. یعنی مجله
های تخصصی فیزیک، شیمی، پزشکی، زبان شناسی و حقوقداشته
باشیم. البته در این زمینه اتفاقات خوبی افتاده است. جهانی شدن حقیقت
امروز است. اما فراموش نکنیم که فرهنگها بسیار قوی و مقاومند و این امر به
راحتی میسر نخواهد شد. ما باید بر تکیه بر موًلفه های غنی فرهنگ خود
جوانان کشور مان را با فرهنگ ایرانی بیشتر آشنا کنیم. این عوامل می تواند
سرعت تاثیر گذاری جهانی شدن را مهار کند. نباید انتظار داشته باشیم که
منفک شویم، نمی توانیم و به صلاحمان هم نیست که چنین کنیم.
چه خطر هایی زبان را تهدید می کند؟ آیا ترجمه های ناشیانه و انحرافات در الگو های آوایی می توانند خطری برای زبان تلقی شوند؟
با
نگاهی به چند دهه گذشته می توان افرادی بسیاری را مشاهده کرد که سبک
شیوایی در زبان فارسی معیار داشتند. از این رو ما در شیوه آموزش زبان
فارسی با تعمق بیشتر باید سعی کنیم تا کودکان، نوجوانان و جوانان کشورمان
با بن مایه های فارسی آشنا شوند، خوب بیاموزند و به این آموزش که
فارسی را خوب می دانند افتخار کنند. در زمینه ترجمه نیز با اینکه مترجمان
زبردست در کشورمان کم نیستند باید افراد توانمندی تربیت شوند که با روح دو
زبان آشنا باشند. زحمت فرهنگی نیاز است. جامعه ای که خود را زبان شناس و
ادیب می داندرسالتی دارد. ما امروزه شاهد کاربرد های فاحش در رسانه ها
هستیم، در صورتیکه رسانه ها طیف مخاطب وسیعتری را در بر می گیرند و تاثیر
آنان انکار ناپذیر است. براستی چرا در مدارس درسی به نام فارسی خوانی
نداریم. همه ساله مراسم جایزه بهترین کتاب سال برگزار می شود اما جایزه و
مراسمی برای تقویت زبان فارسی نداریم. به نظر شما تیراژ فروش کتابهای
عمومی نظیر رمان، تاریخ و یا فرهنگ چقدر است؟ آیا درکشور
70 میلیونی باید تیراژهای فروش کتاب ارقامی همچون 2000، 4000 و یا 5000 را
در برگیرد.چرا خودمان را به کتاب خوانی عادت نمی دهیم. چقدر وقت تلف می
کنیم؟ سرمایه گذاری بر روی اوقات فراغت خانواده چه میزان است؟ وجود وقت
آزاد تبعات اجتماعی دارد و عوارض آن نابسامانی های اجتماعی است.
برخی زبانها که با مفاهیم قدرت پیوند دارند ارتقاء یافته و دیگر زبانها تضییف می شوند. وظایف کشور ها در این زمینه چیست؟
میشل
فوکو گفته است : هیچ متنی عاری و بدور از القائات ارزشی و ایدولوژیکی
نیست. هرچه بخوانید القاء دارد و این جزء ذات هر زبانی است. ما نباید
انتظار داشته باشیم که هر متنی خنثی باشدهر ملتی
در فکر منافع ملی خود است و غیر از این هم نمی تواند باشد هر ملتی باید از
زبانش حمایت کند. ما نمی توانیم جلوی دسترسی به منابع مختلف را محدود کنیم
اما می توانیم چیزی عرضه کنیم که جوانانمان انتخاب کنند. نیاز به فکر و
برنامه ریزی کلان ملی در سطح مدارس، رسانه های دیداری و شنیداری دارد.
زبانشناسی و نقش دانشمندان مسلمان در آن(9)
+ نوشته شده در دوشنبه چهارم خرداد 1388 ساعت 11:39 شماره پست: 355
بخش نهم
زبان شناسان مسلمان در تاريخ زبان شناسي اسلامي
دوره سوم (از ابوالاسود تا خليل) شاگردان ابوالاسود پس از تدوين بن مايه هاي دستور زبان عربي توسط ابوالاسود دولي، مردمان به سوي او روانه شدند و او به تفصيل آنچه تاصيل كرده بود پرداخت و گروهي از ايشان به شاگردي خاص وي در اين علم نوظهور درآمدند. قفطي هشت نفر را به طور خاص معرفي مي كند: عطاء پسر ابوالاسود، يحيي بن يعمر، نصر بن عاصم، عنبسه بن معدان الفيل، ميمون الاقرن، عبدالرحمن بن هرمز، قتاده بن دعامه السدوسي و ابونوفل بن ابي عقرب (2004، ج2، ص382.) پس از وفات ابوالاسود فرزندش عطاء به همراه يحيي بن يعمر با يكديگر هم قسم شدند تا دستور زباني كه از او آموخته بودند را گسترش دهند، ابوابش را تعيين كنند و مقاييس آن را انتزاع نمايند. اين دو چنان گسترده به اين كار دست زدند كه برخي راويان بنيانگذاري نحو عربي را به آنها نسبت داده اند. درباره اين هشت تن اطلاعات مختصري در دسترس ماست كه در ادامه به معرفي كوتاه هفت نفر از ايشان - به غير از عطاء - مي پردازيم....
زبان شناسان مسلمان در تاريخ زبان شناسي اسلامي دوران تكوين زبان شناسي اسلامي زبان شناسان مسلمان در تاريخ زبان شناسي اسلامي دوره سوم (از ابوالاسود تا خليل) شاگردان ابوالاسود پس از تدوين بن مايه هاي دستور زبان عربي توسط ابوالاسود دولي، مردمان به سوي او روانه شدند و او به تفصيل آنچه تاصيل كرده بود پرداخت و گروهي از ايشان به شاگردي خاص وي در اين علم نوظهور درآمدند. قفطي هشت نفر را به طور خاص معرفي مي كند: عطاء پسر ابوالاسود، يحيي بن يعمر، نصر بن عاصم، عنبسه بن معدان الفيل، ميمون الاقرن، عبدالرحمن بن هرمز، قتاده بن دعامه السدوسي و ابونوفل بن ابي عقرب (2004، ج2، ص382.) پس از وفات ابوالاسود فرزندش عطاء به همراه يحيي بن يعمر با يكديگر هم قسم شدند تا دستور زباني كه از او آموخته بودند را گسترش دهند، ابوابش را تعيين كنند و مقاييس آن را انتزاع نمايند. اين دو چنان گسترده به اين كار دست زدند كه برخي راويان بنيانگذاري نحو عربي را به آنها نسبت داده اند. درباره اين هشت تن اطلاعات مختصري در دسترس ماست كه در ادامه به معرفي كوتاه هفت نفر از ايشان - به غير از عطاء - مي پردازيم. 2. يحيي بن يعمر العدواني كنيه اين زبان شناس شيعي ابوسليمان است و نسب شناسان در نسب او اختلاف نظر دارند. اهل بصره او را به دليل آن كه علاوه بر دستور زبان به قرائت نيز مي پرداخت در زمره نحويان به شمار نمي آورند. پس از آن كه حجاج بن يوسف شهر واسط را بنا كرد، يحيي تنها كسي بود كه در حضور حجاج به ساخت آن اعتراض كرد و به همين دليل به خراسان تبعيد شد. قتيبه بن مسلم، والي خراسان، او را به سمت قضاوت منصوب كرد و بدين ترتيب يحيي در بيشتر شهرهاي خراسان آن روزگار مثل نيشابور، مرو و هرات قضاوت كرد. رواياتي نيز درباره قضاوتهاي او در منابع مختلف نقل شده است. ابن يعمر از روي عادت و بدون تكلف به عربي محض و فصيح سخن مي گفت. گفته اند ابن سيرين مصحفي منقوط داشت كه يحيي آن را نقط كرده بود. او سرانجام در دوران ولايت مروان بن محمد به سال 129 هجري قمري در خراسان درگذشت. 3. نصر بن عاصم بن ابي سعيد الليثي در حالي كه برخي راويان او را نخستين كسي مي دانند كه هم دستور زبان و هم قرائت را از ابوالاسود آموخت و از همين رو آغاز دستور زبان عربي را به وي نسبت مي دهند، گروهي ديگر او را در دستور زبان شاگرد يحيي بن يعمر و تنها در قراءت شاگرد ابوالاسود معرفي مي كنند. ابوعمرو بن العلاء و عبدالله بن ابي اسحاق الحضرمي دو شاگرد برجسته وي در نحو و قرائت به شمار مي آيند. او كه از نظر اعتقادي نخست پيرو خوارج بود بعدها از اين اعتقاد عدول كرد و دو بيت معروف در ذم خروج سرود. نصر تنها شاگرد ابوالاسود بود كه از او كتابي در زمينه دستور زبان عربي به جاي ماند. ابن عاصم در سال 89 يا 90 هجري قمري در بصره درگذشت. 4. عنبسه بن معدان الفيل وي به طايفه بني ابي بكر بن كلاب منسوب است و به دليل رسيدن نسبش به مهره بن حيدان لقب المهري نيز دارد. اين زبان شناس اهل ميسان (سرزمين پهناوري بين بصره و واسط) برجسته ترين شاگرد ابوالاسود به شمار آمده و يكي از راويان اشعار جرير و فرزدق محسوب مي شود. داستان ملقب شدن او به الفيل اين است كه گفته اند زياد بن ابيه فيلهايي داشت كه روزي ده درهم خرجشان مي كرد. روزي مردي از ميسان به نام معدان به نزد او آمد و گفت اين فيلها را به من بدهيد تا در عوض روزانه ده درهم به شما بپردازم. زياد نيز چنين كرد و در نتيجه اين كار وضع مالي معدان چنان خوب شد كه توانست قصري براي خود بسازد. پس از آن معدان صاحب فرزندي به نام عنبسه شد و مردم او را الفيل لقب دادند. 5. ميمون الاقرن تنها نكته اي كه درباره او گفته شده ذكر اين اختلاف است كه آيا او مستقيما شاگرد ابوالاسود بوده يا شاگرد عنبسه. 6. عبدالرحمن بن هرمز بن ابي سعد المدني اين زبان شناس مكني به ابوداود نخستين كسي بود كه علم دستور زبان عربي را به شهر مدينه برد و اهل مدينه نحو را از او آموختند. ابن برهان نحوي نحويان نخستين را به سه گروه بصري، كوفي و مدني تقسيم كرده است. گفته شده كه مالك بن انس، نظريه پرداز مذهب فقهي مالكي و پيشواي فقهي مدنيان، سالها به نزد ابوداود مي رفت و از او دستور زبان عربي مي آموخت. عبدالرحمن در سال 117 هجري قمري در اسكندريه درگذشت و در همانجا به خاك سپرده شد. 7. قتاده بن دعامه السدوسي او يك بصري عرب شناس بود كه گفته اند صحيح ترين مطالب عرب شناسي از او نقل شده است. ابوعمرو بن العلاء از جمله شاگردان اوست. 8. ابونوفل بن ابي عقرب نام او معاويه بن عمرو الديلي و يكي ديگر از استادان ابوعمرو بن العلاء است و در زمره آخرين شاگردان ابوالاسود به شمار مي آيد. در شماره آينده به معرفي نسل سوم زبان شناسان دوره سوم خواهيم پرداخت؛ زبان شناساني كه در واقع شاگردان شاگردان ابوالاسود به شمار مي آيند و علم دستور زبان را با يك واسطه از ابوالاسود به ارث برده اند.
خلاصه کتابهای مهم زبانشناسی(13)
+ نوشته شده در یکشنبه سوم خرداد 1388 ساعت 18:27 شماره پست: 454
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
کتاب تاریخ زبانشناسی نوشته سورن با ترجمه دکتر حقشناس(فصل هفتم)
فصل هفتم کتاب تاریخ زبانشناسی سورن را آقای رمضانی و خانم تات داوری زحمت کشیدند و خلاصه نویسی نمودند که در این پست میخوانید. با تشکر از این دوستان.
زبانشناسی در قرن هجدهم
در قرن هجدهم علاوه بر تحولات در حوزهی
فلسفه در حوزهی زبانشناسی نیز نظریهپردازیهای عمیقی در مورد منشأ زبان و دستور
زبان صورت گرفت.
7-1 فرهنگنویسی در قرن هجدهم
نخستین تلاشهای منظم برای تألیف فرهنگهای
بزرگ برای زبانهای فرهیخته و صاحب فکر.
تأیید و توجه به فرهنگنویسی در سراسر
اروپا.
زبان انگلیسی:
-رابرت کوردی – سال 1604 – فرهنگ ریز
الفبایی – 2500 واژه
-جان کرزی – 1702 – فرهنگ نوین انگلیسی –
28 هزار واژه –نزدیک به معیار کمی فرهنگنویسی
-نیتان بیلی – 1730 – فرهنگ بریتانیا --
48 هزار واژه
-ساموئل جانسون – 1755 - فرهنگ زبان
انگلیسی – 40 هزار واژه - توصیف واژهها پیشرفتهتر از فرهنگ بیلی
/*
/*]]>*/
علیرضا رمضانی
تاریخ زبانشناسی
در غرب
فصل هفت: زبانشناسی در قرن هجدهم، صص
152 تا 166
در قرن هجدهم علاوه بر تحولات در حوزهی
فلسفه در حوزهی زبانشناسی نیز نظریهپردازیهای عمیقی در مورد منشأ زبان و دستور
زبان صورت گرفت.
7-1 فرهنگنویسی در قرن هجدهم
نخستین تلاشهای منظم برای تألیف فرهنگهای
بزرگ برای زبانهای فرهیخته و صاحب فکر.
تأیید و توجه به فرهنگنویسی در سراسر
اروپا.
زبان انگلیسی:
- رابرت کوردی – سال 1604 – فرهنگ ریز
الفبایی – 2500 واژه
- جان کرزی – 1702 – فرهنگ نوین انگلیسی –
28 هزار واژه –نزدیک به معیار کمی فرهنگنویسی
- نیتان بیلی – 1730 – فرهنگ بریتانیا --
48 هزار واژه
- ساموئل جانسون – 1755 - فرهنگ زبان
انگلیسی – 40 هزار واژه - توصیف واژهها پیشرفتهتر از فرهنگ بیلی
7-2 علاقهی رمانتیکها به زبانهای
نامأنوس
7-2-1 مطالعهی زبانهای نامأنوس در
فرانسه
در فرانسهی قرن هجدهم علاقهی بسیار
زیادی به زبانهای نامأنوس به وجود آمد و علت آن هم میل شدید رمانتیکها به
کاوشگری دربارهی جهان بود. گرچه زبانشناسانی که بیشتر به فلسفه گرایش داشتند به
این قبیل زبانها عملاً توجه نمیکردند، فرهیختگان اهل سفر به گوشه و کنار
جهان، بهویژه آمریکای شمالی و جنوبی، دربارهی آن جاها، زبان و فرهنگشان کتاب و
مقاله مینوشتند و اظهار نظر میکردند.
- اهمیت مشاهده در مطالعات میدانی مردمشناسی
و زبانشناسی و پیشینهی آن به قدمت مطالعهی زبانهای نامأنوس.
7-2-2 مطالعهی زبانهای نامأنوس در
آمریکا
در ربع آخر قرن هجدهم، آمریکا شاهد شروع
پژوهش دربارهی زبانهای سرخپوستان آمریکایی بود. این جریان متأثر از آرای اصحاب
دائرهالمعارف و روشنگری در فرانسه بود. تحت تأثیر این جریان و آثار آن، شمار
بسیاری از فیلسوفان و تاریخنویسان غیرحرفهای و عتیقهشناسان شروع به گردآوری
مواد و، بهویژه تهیه سیاهههایی از کلمهها از زبانهای رایج میان ملتها و قومهای
دوردست، از جمله قومهای بومی آمریکای شمالی، کردند.
در سال 1769 بنجامین فرانکلین انجمن
فلسفی آمریکا را تأسیس کرد که به مرکزی برای زبانشناسان غیرحرفهای بدل شد و
کارشان این بود که از زبانهای سرخپوستان آمریکا واژه گردآوری کنند و دربارهی
رابطهی خانوادگی آن زبانها گمانهزنی کنند.
7-2-3 زبانهای نامأنوس، سرگرمی نخبگان
علاقه به زبانهای نامأنوس یکی از سرگرمیهای
مطلوب نخبگان سیاسی و اجتماعی شده بود. کاترین کبیر، ملکهی روس، فرمان داد که
واژههای زبانهای هر چهار گوشهی جهان را گرد آورند و همین اقدام بزرگ به تهیه و
تدوین اثر مشهور "اسطورهی مهرداد کبیر یا هنر زبانی عام" انجامید که
بین سالهای 1806 و 1817 انتشار یافت. اشرافزادهی آلمانی الکساندر فون هومبولت،
برادر کوچک ویلهلم فیلسوف و زبانشناس (1767-1835) نیز به اکناف جهان سفر کرد تا
انواع مواد و دادگان ضروری دربارهی زبانهای نامأنوس و دورافتاده را – برای برادرش
-- گردآوری کند.
7-3 رواج دستورنویسی در فرانسه قرن هجدهم
بهرغم بیتوجهی تاریخنویسان، باید این
واقعیت را پذیرفت که سنت دستورنویسی در فرانسه در قرن هجدهم در تکمیل اصطلاحشناسی
وشیوههای تحلیل آنچه اینک "دستور زبان سنتی" قلمداد میشود نقش مؤثری
ایفا کرد. تاریخ دستورنویسی فرانسه طی قرن هجدهم و نوزدهم از یک طرف، نشان از
احیای معیارهایی را در خود دارد که به نظرگاه توصیفی متعلقاند؛ از طرف دیگر، از
گسترش روششناختی نشان دارد؛ و از طرف سوم، توجه خاص به واقعیتهای زبانی از خود
نشان میدهد.
این دستورنویسان به لحاظ فکری محافظهکار
بودند و عموماً خط و مشی سنت پورت رویال را دنبال میکردند. علت آن هم حضور تعداد
زیاد کشیشان در میان دستورنویسان بود که با طرز تفکر رمانتیکهای عصر روشنگری
موافق نبودند.
7-3-1 ووژلا، پدر دستورنویسان فرانسه
کلود فاور دو ووژلا (1585-1650)،
دستورنویس و فرهنگنویس، در اثر مشهور خود بهنام اشاراتی دربارهی زبان فرانسوی،
که در ایجاد سنت قرن هجدهمی دستورنویسی در فرانسه نقشی کلیدی بازی کرد، مدعی
استفاده از شیوهی صرفاً توصیفی و غیرتجویزی در توصیف زبان است که دنبالهروی دستور
زبان لاتین یا منطق نیست. هرچند که برخلاف ادعای او، شیوهاش توصیفی و غیرتجویزی
نیست و آنچه او قصد توصیف دارد "استعمال درست" زبان فرانسهی دربار یا
نویسندگان شناختهشدهی آثار ادبی است، و نه زبان مردم و پالودگی زبان فرانسه برای
او بسیار مهم بود. با این همه، تأکید او بر توصیف نشاندهندهی تغییر موضع
دستورنویسان تجویزی است، شیوهای که از زمان باستانی دستوریان اسکندارنی رایج بوده
است.
7-3-2 رنیه دماره
رنیه دماره (1632-1713) در 1705 اثر خود
به نام "رسالهای در باب دستور زبان فرانسوی" را منتشر ساخت. دماره
نخستین دستورنویسی است که گوشهبهگوشه زبان را با دقت تمام زیر ذرهبین میگذارد
و تمام جزییات و نظاممندیها را موبهمو بهدست میدهد. رساله
دو مارسه : او را می توان یک زبانشناس نظری دانست که اغلب روی
کارهای ادبی کار کرده است . در کتاب خود به نام رساله مجاز مسائلی از قبیل کنایه ،
استعاره و مجاز را معرفی می کند . اثر اصلی او کتاب در باب علل گفتار می باشد که
به دستور جهانی اشاره دارد و رابطه زبان و اندیشه را مطرح می کند . همچنین 2 مسأله
یعنی مفهوم عام و مفهوم خاص زبان را بیان می دارد . در مفهوم عام زبان وسیله
برقراری ارتباط است که در جامعه ای به صورتی بکار می رود و در مفهوم خاص یعنی وجود
زبانهای مختلف از قبیل زبان فرانسه ، انگلیسی ، لاتین و غیره .
همچنین او به سه مفهوم
دیگر در زبان اشاره دارد :
1-تفاوت در دستگاه نام
گذاری آواهای خاص هر کلمه
2-تعداد کلمات در زبانهای
مختلف متغیر است در برخی بیشتر و در برخی کمتر است . از این جهت یونانی را زبانی
غنی می داند .
3-وجود عبارتها و اصطلاحات
در هر زبان
ژیرار : او یک کشیش ادیب بود و نیز عضو فرهنگستان فرانسه – رساله
او در مورد کلمات مترادف در فرانسه موجب شهرت وی گردید . یک سال قبل از مرگش کتاب
اصول واقعی زبان فرانسوی را نوشت .
نظریات وی در باب زبان :
کلمه : صورتهایی که تصورات ذهنی را بیان می دارند .
سبک : شیوه بیان هر فرد
آوا : هوای بازدم
تلفظ : تنظیم نظام مند هوای بازدم به کمک اندامهای گفتار
نوشتار : روشی است برای تثبیت گفتار ناپایدار تا در مسائلی مثل
حقوق و اقتصاد به کمک ما آید .
زبانهای راحت : از دید ژیرار این زبانها آواها را متوازن تر با هم ترکیب
می کنند و راحت تر تلفظ می شوند مثل زبان فرانسه و هر قدر همخوانها غلیظ تر باشند
زبان سخت تر می گردد .
ژیرار زبانها را به سه
گروه طبقه بندی می کند :
1-زبانهای هم ارز طبق نظم طبیعی فکر ما چیده شده اند مثل
زبانهای ایتالیا ، فرانسه ، اسپانیایی و اشاره دارد به وجود حرف تعریف و گروه اسمی
در این زبانها
2-زبانهای نا هم ارز : در این زبانها هر بخش جمله مي تواند
اول آيد و جمله دستوري و معنادار نيز مي باشد مثل زبانهاي لاتين و اسلاونيك.
3-زبانهاي آزاد مثل زبان يوناني كه كلمات جايگاه خاصي در جمله
ندارند يا به اصطلاح Free
word order هستند . حرف تعريف نيز در
اين زبانها وجود دارد. ژيرار دستور زبان را سه چيز معرفي مي كند: دانش كلمات ،
دانش آرايش كلمات و دستگاه خط – همچنين مسأله governer را در سطح جمله مطرح مي كند و اشاره دارد كه برخي كلمات بر ديگري
حاكم هستند مثل افعال .
بوزه
وي عضو فرهنگستان فرانسه بود و كتاب وي دستور همگاني در 2
جلد است يك اثر برجسته به حساب مي آيد . اين كتاب از نظر سطح كار بر روي دستور در
مرتبه بالايي قرار دارد و همچنين مي توان طبقه بندي منظمي براي ساختارهاي دستوري
را در آن مشاهده نمود.
اهميت افكار بوزه به اين جهت است كه نظريات وي با نظريات ارائه
شده در قرن بيستم نزديكي فراواني دارد او اعتقاد به دو اصل مهم را در زبان دارد
يكي جهاني هاي زبان است و دوم وجود قرا دادها كه در زبانها متفاوت است در مقايسه
افكار بوزه با زبانشناسي قرن بيستم مي توان گفت وي اشاره به نظام حوزه اي كلان
دارد در واقع مي گويد اصول ساختاري انديشه را نشان مي دهد. اما نظام حوزه اي خرد
به زبان مثل آراء چامسكي اشاره به اين مسأله دارد كه زبان بخشي از ذهن است كه در
ارتباط با بخش هاي ديگر مي باشد.
2نظريه مهم بوزه : 1 مفهوم متمم complement
تك كلمه اي كه به علاوه كلمه ديگري مي شود تا مفهوم آنرا را
تغيير يا تكميل كند يك گروه از اين متمم ها وابسته ها هستند كه شامل موضوعهاي
دروني و بيروني مي گردند. دسته دوم متممهاي معنايي اند كه به شكل گروههاي اسمي يا
حرف اضافه اي مي آيند و دسته سوم متممهاي دستوري اند كه در حكم ، حاكم در سطح جمله
مي آيند.
2 شيوه
ارائه زمان در زبانهاي مختلف
- وجود ارائه زمان حال ، گذشته و آينده
- زمانهاي معين و نا معين يا همان زمانهاي تثيبت شده يا غير
تثبيت شده.
- رابطه زمان فعل با زمان گفتار.
گرد آورنده : سهيلا تات داوري
خلاصه کتابهای مهم زبانشناسی(13)
+ نوشته شده در یکشنبه سوم خرداد 1388 ساعت 16:43 شماره پست: 453
کتاب تاریخ زبانشناسی نوشته سورن با ترجمه دکتر حقشناس(فصل هفتم)
آقای علیرضا رمضانی و خانم سهیلا تات داوری از دانشجویان کارشناسی ارشد زحمت کشیده و این بخش از کتاب سورن را خلاصه کردند. با تشکر از این دو عزیز.
نخستین تلاشهای منظم برای تألیف فرهنگهای بزرگ برای زبانهای فرهیخته و صاحب فکر.
تأیید و توجه به فرهنگنویسی در سراسر اروپا.
فر فرهنگ نویسی زبان انگلیسی:
رابرت کوردی – سال 1604 – فرهنگ ریز الفبایی – 2500 واژه
جان کرزی – 1702 – فرهنگ نوین انگلیسی – 28 هزار واژه –نزدیک به معیار کمی فرهنگنویسی
نیتان بیلی – 1730 – فرهنگ بریتانیا -- 48 هزار واژه
ساموئل جانسون – 1755 - فرهنگ زبان انگلیسی – 40 هزار واژه - توصیف واژهها پیشرفتهتر از فرهنگ بیلی...
رابر
تاریخ زبانشناسی در غرب
فصل هفت: زبانشناسی در قرن هجدهم
کتاب تاریخ زبانشناسی نوشته سورن با ترجمه دکتر حقشناس(فصل هفتم)
آقای علیرضا رمضانی و خانم سهیلا تات داوری از دانشجویان کارشناسی ارشد زحمت کشیده و این بخش از کتاب سورن را خلاصه کردند. با تشکر از این دو عزیز.
در قرن هجدهم علاوه بر تحولات در حوزهی فلسفه در حوزهی زبانشناسی نیز نظریهپردازیهای عمیقی در مورد منشأ زبان و دستور زبان صورت گرفت.
7-1 فرهنگنویسی در قرن هجدهم
نخستین تلاشهای منظم برای تألیف فرهنگهای بزرگ برای زبانهای فرهیخته و صاحب فکر.
تأیید و توجه به فرهنگنویسی در سراسر اروپا.
فرهنگ نویسی زبان انگلیسی:
رابرت کوردی – سال 1604 – فرهنگ ریز الفبایی – 2500 واژه
جان کرزی – 1702 – فرهنگ نوین انگلیسی – 28 هزار واژه –نزدیک به معیار کمی فرهنگنویسی
نیتان بیلی – 1730 – فرهنگ بریتانیا -- 48 هزار واژه
ساموئل جانسون – 1755 - فرهنگ زبان انگلیسی – 40 هزار واژه - توصیف واژهها پیشرفتهتر از فرهنگ بیلی...
7-2 علاقهی رمانتیکها به زبانهای نامأنوس
7-2-1 مطالعهی زبانهای نامأنوس در فرانسه
در فرانسهی قرن هجدهم علاقهی بسیار زیادی به زبانهای نامأنوس به وجود آمد و علت آن هم میل شدید رمانتیکها به کاوشگری دربارهی جهان بود. گرچه زبانشناسانی که بیشتر به فلسفه گرایش داشتند به این قبیل زبانها عملاً توجه نمیکردند، فرهیختگان اهل سفر به گوشه و کنار جهان، بهویژه آمریکای شمالی و جنوبی، دربارهی آن جاها، زبان و فرهنگشان کتاب و مقاله مینوشتند و اظهار نظر میکردند.
اهمیت مشاهده در مطالعات میدانی مردمشناسی و زبانشناسی و پیشینهی آن به قدمت مطالعهی زبانهای نامأنوس.
7-2-2 مطالعهی زبانهای نامأنوس در آمریکا
در ربع آخر قرن هجدهم، آمریکا شاهد شروع پژوهش دربارهی زبانهای سرخپوستان آمریکایی بود. این جریان متأثر از آرای اصحاب دائرهالمعارف و روشنگری در فرانسه بود. تحت تأثیر این جریان و آثار آن، شمار بسیاری از فیلسوفان و تاریخنویسان غیرحرفهای و عتیقهشناسان شروع به گردآوری مواد و، بهویژه تهیه سیاهههایی از کلمهها از زبانهای رایج میان ملتها و قومهای دوردست، از جمله قومهای بومی آمریکای شمالی، کردند.
در سال 1769 بنجامین فرانکلین انجمن فلسفی آمریکا را تأسیس کرد که به مرکزی برای زبانشناسان غیرحرفهای بدل شد و کارشان این بود که از زبانهای سرخپوستان آمریکا واژه گردآوری کنند و دربارهی رابطهی خانوادگی آن زبانها گمانهزنی کنند.
7-2-3 زبانهای نامأنوس، سرگرمی نخبگان
علاقه به زبانهای نامأنوس یکی از سرگرمیهای مطلوب نخبگان سیاسی و اجتماعی شده بود. کاترین کبیر، ملکهی روس، فرمان داد که واژههای زبانهای هر چهار گوشهی جهان را گرد آورند و همین اقدام بزرگ به تهیه و تدوین اثر مشهور "اسطورهی مهرداد کبیر یا هنر زبانی عام" انجامید که بین سالهای 1806 و 1817 انتشار یافت. اشرافزادهی آلمانی الکساندر فون هومبولت، برادر کوچک ویلهلم فیلسوف و زبانشناس (1767-1835) نیز به اکناف جهان سفر کرد تا انواع مواد و دادگان ضروری دربارهی زبانهای نامأنوس و دورافتاده را – برای برادرش -- گردآوری کند.
7-3 رواج دستورنویسی در فرانسه قرن هجدهم
بهرغم بیتوجهی تاریخنویسان، باید این واقعیت را پذیرفت که سنت دستورنویسی در فرانسه در قرن هجدهم در تکمیل اصطلاحشناسی وشیوههای تحلیل آنچه اینک "دستور زبان سنتی" قلمداد میشود نقش مؤثری ایفا کرد. تاریخ دستورنویسی فرانسه طی قرن هجدهم و نوزدهم از یک طرف، نشان از احیای معیارهایی را در خود دارد که به نظرگاه توصیفی متعلقاند؛ از طرف دیگر، از گسترش روششناختی نشان دارد؛ و از طرف سوم، توجه خاص به واقعیتهای زبانی از خود نشان میدهد.
این دستورنویسان به لحاظ فکری محافظهکار بودند و عموماً خط و مشی سنت پورت رویال را دنبال میکردند. علت آن هم حضور تعداد زیاد کشیشان در میان دستورنویسان بود که با طرز تفکر رمانتیکهای عصر روشنگری موافق نبودند.
7-3-1 ووژلا، پدر دستورنویسان فرانسه
کلود فاور دو ووژلا (1585-1650)، دستورنویس و فرهنگنویس، در اثر مشهور خود بهنام اشاراتی دربارهی زبان فرانسوی، که در ایجاد سنت قرن هجدهمی دستورنویسی در فرانسه نقشی کلیدی بازی کرد، مدعی استفاده از شیوهی صرفاً توصیفی و غیرتجویزی در توصیف زبان است که دنبالهروی دستور زبان لاتین یا منطق نیست. هرچند که برخلاف ادعای او، شیوهاش توصیفی و غیرتجویزی نیست و آنچه او قصد توصیف دارد "استعمال درست" زبان فرانسهی دربار یا نویسندگان شناختهشدهی آثار ادبی است، و نه زبان مردم و پالودگی زبان فرانسه برای او بسیار مهم بود. با این همه، تأکید او بر توصیف نشاندهندهی تغییر موضع دستورنویسان تجویزی است، شیوهای که از زمان باستانی دستوریان اسکندارنی رایج بوده است.
7-3-2 رنیه دماره
رنیه دماره (1632-1713) در 1705 اثر خود به نام "رسالهای در باب دستور زبان فرانسوی" را منتشر ساخت. دماره نخستین دستورنویسی است که گوشهبهگوشه زبان را با دقت تمام زیر ذرهبین میگذارد و تمام جزییات و نظاممندیها را موبهمو بهدست میدهد. رسالهاش، که با آثار جدید برابری میکند، با شرحی دربارهی تلفظ درست آغاز میشود و در آن حروف الفبا (نه آواهای زبان) یکبهیک طرح و توصیف میگردند. بعد به بحث دربارهی حروف تعریف میپردازد که با شرح اسم و صفت، صیغههای تفضیلی و عالی، جمع، انواع ضمایر، زمانهای افعال و صرف فعل به طور کلی، ضمایر متصل، قید، حرف اضافه و حرف ربط دنبال میشود.
پذیرش صفت به عنوان مقولهی واژگانی تمام عیار و کاملاً مستقل.
7-3-3 کلود بوفیه
در 1709 بوفیه (1661-1737) کتاب "دستور زبان فرانسوی بر پایهی طرحی نو" را منتشر ساخت. کتاب از سه بخش تشکیل شده است: یکی، مقدمهای در معرفی روش کار؛ دیگری، پیکرهی اصلی دستور زبان؛ و سوم، ضمیمهای دربارهی تلفظ، دستگاه خط و یکی چند "نکتهی نامأنوس دستور زبان". روش او نیز تا حدودی دنبالهی روش ووژلا است. با این همه، بوفیه بیشتر پذیرندهی اصول قیاسی خردگرایان است و میگوید: «دستور زبان باید از اصول هندسه (ریاضیات) پیروی کند؛ بدین معنا که باید به صورت یک نظام ساخته شود و تمام اصطلاحهای آن باید پیش از به کار بردن به درستی تعریف شوند.
بوفیه میگوید: اگر دستور زبان در تعارض با استعمال قرار گیرد، خطا از دستور زبان است؛ و چون خطا از آن دستور زبان است، ناگزیر باید دستور زبان اصلاح شود. هرچند در اینجا نیز او استعمال هنجار را زبان دربار و افراد متشخص از نظر قدرت و کیفیت آثارشان تلقی میکند.
بوفیه از برابری زبانها از حیث زیبایی دفاع میکند و همهی زبانهای اروپایی را از جهت فراوانی (بیان هر اندیشه ممکن)، روشنی (بیان فارغ از ابهام هر اندیشه) و ایجاز (بیان اندیشه به کوتاهترین وجه) یکسان میداند.
بوفیه بر استقلال نظام دستوری هر زبان و انکار نقش دستور زبان لاتین بهعنوان انگارهای برای همهی زبانها تأکید میکند. همین برداشت مروج تفکر نوین "دستور جهانی" بود. از آنجا که همهی زبانها وسیلهای برای بیان طبیعی اندیشهاند و اندیشه از اصولی جهانی پیروی میکند، ناگزیر هر زبانی نیز باید همان اصول را رعایت کند.
منابع:
تاریخ زبانشناسی نوشته سورن ترجمه علیمحمد حقشناس
دو مارسه : او را می توان یک زبانشناس نظری دانست که اغلب روی کارهای ادبی کار کرده است . در کتاب خود به نام رساله مجاز مسائلی از قبیل کنایه ، استعاره و مجاز را معرفی می کند . اثر اصلی او کتاب در باب علل گفتار می باشد که به دستور جهانی اشاره دارد و رابطه زبان و اندیشه را مطرح می کند . همچنین 2 مسأله یعنی مفهوم عام و مفهوم خاص زبان را بیان می دارد . در مفهوم عام زبان وسیله برقراری ارتباط است که در جامعه ای به صورتی بکار می رود و در مفهوم خاص یعنی وجود زبانهای مختلف از قبیل زبان فرانسه ، انگلیسی ، لاتین و غیره .
همچنین او به سه مفهوم دیگر در زبان اشاره دارد :
-تفاوت در دستگاه نام گذاری آواهای خاص هر کلمه
-تعداد کلمات در زبانهای مختلف متغیر است در برخی بیشتر و در برخی کمتر است . از این جهت یونانی را زبانی غنی می داند .
-وجود عبارتها و اصطلاحات در هر زبان
ژیرار : او یک کشیش ادیب بود و نیز عضو فرهنگستان فرانسه – رساله او در مورد کلمات مترادف در فرانسه موجب شهرت وی گردید . یک سال قبل از مرگش کتاب اصول واقعی زبان فرانسوی را نوشت .
نظریات وی در باب زبان :
کلمه : صورتهایی که تصورات ذهنی را بیان می دارند .
سبک : شیوه بیان هر فرد
آوا : هوای بازدم
تلفظ : تنظیم نظام مند هوای بازدم به کمک اندامهای گفتار
نوشتار : روشی است برای تثبیت گفتار ناپایدار تا در مسائلی مثل حقوق و اقتصاد به کمک ما آید .
زبانهای راحت : از دید ژیرار این زبانها آواها را متوازن تر با هم ترکیب می کنند و راحت تر تلفظ می شوند مثل زبان فرانسه و هر قدر همخوانها غلیظ تر باشند زبان سخت تر می گردد .
ژیرار زبانها را به سه گروه طبقه بندی می کند :
- زبانهای هم ارز طبق نظم طبیعی فکر ما چیده شده اند مثل زبانهای ایتالیا ، فرانسه ، اسپانیایی و اشاره دارد به وجود حرف تعریف و گروه اسمی در این زبانها
- زبانهای نا هم ارز : در این زبانها هر بخش جمله مي تواند اول آيد و جمله دستوري و معنادار نيز مي باشد مثل زبانهاي لاتين و اسلاونيك.
- زبانهاي آزاد مثل زبان يوناني كه كلمات جايگاه خاصي در جمله ندارند يا به اصطلاح Free word order هستند . حرف تعريف نيز در اين زبانها وجود دارد. ژيرار دستور زبان را سه چيز معرفي مي كند: دانش كلمات ، دانش آرايش كلمات و دستگاه خط – همچنين مسأله governer را در سطح جمله مطرح مي كند و اشاره دارد كه برخي كلمات بر ديگري حاكم هستند مثل افعال .
بوزه
وي عضو فرهنگستان فرانسه بود و كتاب وي دستور همگاني در 2 جلد است يك اثر برجسته به حساب مي آيد . اين كتاب از نظر سطح كار بر روي دستور در مرتبه بالايي قرار دارد و همچنين مي توان طبقه بندي منظمي براي ساختارهاي دستوري را در آن مشاهده نمود.
اهميت افكار بوزه به اين جهت است كه نظريات وي با نظريات ارائه شده در قرن بيستم نزديكي فراواني دارد او اعتقاد به دو اصل مهم را در زبان دارد يكي جهاني هاي زبان است و دوم وجود قرا دادها كه در زبانها متفاوت است در مقايسه افكار بوزه با زبانشناسي قرن بيستم مي توان گفت وي اشاره به نظام حوزه اي كلان دارد در واقع مي گويد اصول ساختاري انديشه را نشان مي دهد. اما نظام حوزه اي خرد به زبان مثل آراء چامسكي اشاره به اين مسأله دارد كه زبان بخشي از ذهن است كه در ارتباط با بخش هاي ديگر مي باشد.
2 نظريه مهم بوزه : 1 مفهوم متمم complement
تك كلمه اي كه به علاوه كلمه ديگري مي شود تا مفهوم آنرا را تغيير يا تكميل كند يك گروه از اين متمم ها وابسته ها هستند كه شامل موضوعهاي دروني و بيروني مي گردند. دسته دوم متممهاي معنايي اند كه به شكل گروههاي اسمي يا حرف اضافه اي مي آيند و دسته سوم متممهاي دستوري اند كه در حكم ، حاكم در سطح جمله مي آيند.
2 شيوه ارائه زمان در زبانهاي مختلف
- وجود ارائه زمان حال ، گذشته و آينده
- زمانهاي معين و نا معين يا همان زمانهاي تثيبت شده يا غير تثبيت شده.
- رابطه زمان فعل با زمان گفتار.
گرد آورنده : سهيلا تات داوري
انتخاب رشته کارشناسی ارشد؛ کنکوریها حتما بخوانید...
+ نوشته شده در یکشنبه سوم خرداد 1388 ساعت 16:17 شماره پست: 451
"رتبه بندی دانشگاه های مختلف برای رشته زبانشناسی همگانی"
دوستان عزیز
پارسال وقتی میخواستم برای انتخاب رشته اقدام کنم هرچه گشتم و بالا و پایین رفتم در هیج جا منبع قابل اتکا و اعتمادی که بتواند به انتخاب من کمک کند وجود نداشت. اما حالا بسیار خوشحالم که این وبلاگ میتواند به عنوان یک منبع قابل اعتماد برای دوستان علاقمند به زبانشناسی مورد استناد قرار گیرد. آنچه در ادامه میبینید با همکاری یکی از اساتید عزیز دانشگاه آماده شده است که امیدوارم مورد توجه قرار گیرد.
در مورد رتبه علمی دانشگاههایی که زبانشناسی دارند، به ترتیب:
دانشگاه تربیت مدرس
دانشگاه تهران
دانشگاه علامه طباطبایی
پژوهشگاه علوم انسانی
دانشگاه شهید بهشتی
دانشگاه شیراز
دانشگاه فردوسی مشهد
دانشگاه اصفهان
دانشگاه بوعلی همدان - دانشگاه بیرجند- رازی کرمانشاه- شهید باهنر کرمان- دانشگاه سیستان و بلوچستان.
....
دوستان عزیز
پاسال وقتی میخواستم برای انتخاب رشته اقدام کنم هرچه گشتم و بالا و پایین رفتم در هیج جا منبع قابل اتکا و اعتمادی که بتواند به انتخاب من کمک کند وجود نداشت. اما حالا بسیار خوشحالم که این وبلاگ میتواند به عنوان یک منبع قابل اعتماد برای دوستان زبانشناس مورد استناد قرار گیرد. آنچه در ادامه میبینید با همکاری یکی از اساتید عزیز دانشگاه آماده شده است که امیدوارم مورد توجه قرار گیرد.
در مورد رتبه علمی دانشگاههایی که زبانشناسی دارند، به ترتیب:
دانشگاه تربیت مدرس
دانشگاه تهران
دانشگاه علامه طباطبایی
پژوهشگاه علوم انسانی
دانشگاه شهید بهشتی
دانشگاه شیراز
دانشگاه فردوسی مشهد
دانشگاه اصفهان
دانشگاه بوعلی همدان - دانشگاه بیرجند- رازی کرمانشاه- شهید باهنر کرمان- دانشگاه سیستان و بلوچستان.
این نکته بسیار قابل تامل است که گاهی از اوقات بسیار عاقلانه تر اینست که شما در شهر خود مشغول درس خواندن باشید تا بخواهید در تهران درس بخوانید.
شرایط دانشگاههای بومی را حتما بررسی کنید و نگذارید اسمهای بزرگ شما را از اهدافتان دور کند. دانشگاه تهران بسیار دانشگاه خوبی است اما آیا واقعا برای دوستی که در سیستان و بلوچستان زندگی میکند بصرفه است تا در تهران درس بخواند؟ در حالیکه او میبایستی در نهایت در همان سیستان و در همان دانشگاه سیستان تدریس کند...
شاید این بسیار عاقلانه تر باشد که شما در دانشگاهی درس بخوانید که میخواهید بعدا همان جا تدریس کنید.
دوره شبانه هم شرایط خود را دارد.
در ضمن دوستان شاغل بخاطر داشته باشند که دانشگاه سراسری کلاسهایش در طول هفته پخش است و معمولا دانشجویان سراسری با کارفرمایان خود همیشه مشکل دارند. روزانه و شبانه هم در این مورد تفاوتی ندارد.
نکته بعدی در ارتباط با ظرفیت هاست. زیاد به آنچه در دفترچه نوشته اتکا نکنید. شما بر اساس علاقه خود انتخاب رشته نمایید. من نمیدانم چطور اما وقتی با دوستانم در دانشگاههای مختلف صحبت کردم حرفهای عجیبی شنیدم. مثلا دوستی از دانشگاه علامه میگفت ظرفیت این دانشگاه در دفترچه ۱۲ نفر اعلام شده که با احتساب شبانه میشود ۲۴ نفر. اما ما دو گروه ۲۰ نفره هستیم. یا مثلا در دفترچه ظرفیت دانشگاه تهران ۱۲ نفر اعلام شده در حالیکه برای دوره روزانه پارسال بیش از ۲۰ نفر قبولی داشته است.
این ها را بدان سبب گفتم که دوستی که مثلا رتبه اش شده است ۲۰ فکر نکند که محال است دانشگاه تهران قبول شود... این موضوع حتما ممکن است.
به هرحال امیدوارم که دوستان عزیز به آروزهای خود برسند و هرچه صلاحشان است اتفاق افتد. و قبولی های امسال که خواننده این وبلاگ هستند تا پایان دوره دکتری با ما همراه باشند.
مهدی سعیدی
مدیر وبلاگ زبانشناسی همگانی
زبان و مغز
+ نوشته شده در یکشنبه سوم خرداد 1388 ساعت 15:12 شماره پست: 447
در ادامه نوشتارهای مربوط به دانشجویان کارشناسی ارشد امروز نوشتار "زبان و مغز" نوشته سرکار خانم آذین علیزاده انتخاب شده است که در ادامه می خوانید.
در رساله بقراط آمده است:مغز پيام آور ادراك است و ابزاري براي كسب خرد و دانش. در پستهای گذشته برخي جزئيات مشخصه هاي زباني كه مردم براي ايجاد و درك پيام هاي زباني به كار مي برند توصيف شد. اكنون اين سئوال مطرح مي شود كه توانايي استفاده از مغز در كجا قرار دارد و اگر جايگاه آن در مغز مي باشد دقيقا در كدام بخش آن است؟درواقع تلاش براي رسيدن به پاسخ اين سئوال و درك بسياري از پيچيدگي هاي توانايي زباني بشر قدمتي به اندازه تاريخ دارد....
زبان و مغز
در رساله بقراط آمده است:مغز پيام آور ادراك است و ابزاري براي كسب خرد و دانش. در پستهای گذشته برخي جزئيات مشخصه هاي زباني كه مردم براي ايجاد و درك پيام هاي زباني به كار مي برند توصيف شد. اكنون اين سئوال مطرح مي شود كه توانايي استفاده از مغز در كجا قرار دارد و اگر جايگاه آن در مغز مي باشد دقيقا در كدام بخش آن است؟درواقع تلاش براي رسيدن به پاسخ اين سئوال و درك بسياري از پيچيدگي هاي توانايي زباني بشر قدمتي به اندازه تاريخ دارد.
بخش هاي مغز
به منظور بررسي دقيق نواحي خاصي از مغز كه به عملكرد زباني مرتبط مي شوند سري را بدون مو پوست و استخوان جمجمه در نظرمي گيريم كه پايه مغز و جسم پينه اي آن برداشته شده است.آن گاه دو بخش اصلي باقي مي ماند:نيمكره ي چپ و نيمكره راست.اگر نيمكره چپ را طوري قرار دهيم كه بخش جانبي آن در معرض ديد باشد و نيمكره ي راست را به طور مورب رو به بالا قرار دهيم تصوير زيربه دست مي آيد.بخش هاي پررنگ شده ي تصوير نشان دهنده ي قسمت هاي مربوط به عملكرد زباني است.
1-ناحيه بروكا در دهه ي 1860 پل بروكا جراح فرانسوي در يك جلسه ي علمي در پاريس اعلام كرد كه توانايي زباني ما در نيمكره چپ مغز قرار دارد.شاهد او براي اين ادعا 8 بيماري بود كه در نتيجه ي وارد شدن آسيب به قشرگفتاري پيشين در نيمكره ي چپ مغزشان دچارمشكلات جدي در توليد گقتار شدند.اين قسمت به ناحيه ي بروكا معروف شد.
2-ناحيه ورنيكه در دهه ي1870كارل ورنيكه پزشك آلماني در يك گزارش اعلام كرد كه قشر گفتاري پسين در بيماراني كه مشكلات درك گفتاري دارند آسيب ديده است.با اين كشف مشخص شد كه اين قشر يا همان ناحيه ورنيكه به طور جدي در درك گفتار دخالت دارد.
3-ناحيه حركتي تكميلي در دهه ي1950دو جراح اعصاب به نام هاي پنفيلد و رابرتز مداركي دال بر دخالت اين ناحيه در توليد فيزيكي گفتار ارائه دادند.اين دو دريافتند كه با وارد كردن اندكي جريان برق به نواحي خاصي از مغز مي توان بخش هايي را كه تحريك الكتريكي آن ها باعث تغيير در توليد عادي گفتارمي شود شناسايي كرد.از آن جا كه اين ناحيه بسيار نزديك به شياري است كه بخش اعظمي از اعمال حركتي درآن جا كنترل مي شود مي توان نتيجه گرفت كه اعمال حركتي دخيل در توليد گفتار نيز از اين ناحيه عمومي كنترل مي شود.در واقع پنفيلد و رابرتز توانستند با همكاري صدها بيمار كه شجاعانه حاضر شدند تحت عمل جراحي بدون بيهوشي قرار بگيرند به اين حقيقت دست يابند كه اين 3 ناحيه در نيمكره ي چپ مغز نقش اساسي در توليد گفتارو زبان دارند.
نظريه منطقه بندي مغز با شناسايي اين3 ناحيه به اين نتيجه مي رسيم كه مي توان جنبه هاي خاصي ازتوانايي زباني رادرهماهنگي با مكان هاي خاصي در مغز قرار داد و اين كه فعاليت هاي مغزي كه در شنيدن درك و سپس بيان يك كلمه دخالت دارند از الگوي خاصي پيروي مي كنند.كلمه در ورنيكه شنيده و درك مي شود سپس به ناحيه بروكا براي تدارك توليد منتقل مي شود و بعد از آن به ناحيه حركتي فرستاده مي شود تا به طور فيزيكي ادا گردد.اين نظريه راهي است براي بيان اين كه توانايي هاي زباني ما مكان هاي قابل شناسايي در مغز دارند. اما براي توضيح آن و پي بردن به ساختمان پيچيده مغز به ناچار از ذكر روابط پيچيده اعصاب مركزي نقش پيچيده خون رساني درمغز و ماهيت همبستگي متقابل بسياري از عملكردهاي مغز چشم مي پوشيم چرا كه قادر نيستيم مدارك فيزيكي مستقيمي از فرايندهاي زباني در مغز به دست آوريم. اما شايد بهترين راه به كار بردن يك توصيف استعاري باشد. مانند فرويد كه هوشمندانه استعاره ماشين بخار را براي شرح برخي فعاليت هاي مغز به كار مي برد و يا ارسطو كه از مغز به عنوان اسفنجي سرد براي خنك نگاه داشتن خون ياد مي كرد.
پديده نوك زبان و لغزش هاي زباني همه ما به عنوان توليدكنندگان گفتار هر از گاهي در به كارگيري هماهنگ مغزو گفتاربا مشكل روبرو مي شويم.مثلا در پديده نوك زبان كلمه اي از ذهنمان مي گريزد به اين معني كه آن كلمه را مي دانيم اما نمي توانيم به زبان بياوريم. بررسي ها نشان مي دهد كه معمولا صورت واجي خلاصه و دقيقي از آن كلمه در ذهنمان وجود دارد كه مي توانيم نخستين آواي آن را به طور صحيح ادا كنيم و حتي تعداد هجاهاي آن كلمه را نيز مي دانيم.اين پديده كه عمدتا در مورد كلمه ها و اسامي غيررايج مشاهده مي شود نشان دهنده آن است كه مخزن كلمات ما بر اساس اطلاعا ت واجي به طور نسبي سازمان يافته است و بعضي از كلمه ها درآن مخزن آسان تر از ساير كلمه ها بازيابي مي شوند.زماني كه درفرايند بازيابي دچار اشتباه مي شويم مي بينيم كه اغلب بين كلمه مورد نظر و كلمه اشتباه تشابهات واجي زيادي وجود دارد.
لغزش زباني نوع ديگري از اشتباه زباني است كه بر اثر آن عبارات درهم و برهم توليد مي شود.اين نوع اشتباه به اسپونريزم نيزمعروف است و علت اين نامگذاري فردي است به نام ويليام اسپونر رئيس يكي از دانشكده هاي اكسفورد كه به دليل لغزش هاي زباني خود معروف بود.بيشتر لغزش هايي كه به او نسبت دادند از نوع تغيير جاي دوآوا بوده است.معروف ترين آن اين جمله است:
You have hissed all my mistory classes.
مثال فارسي: باثار آستاني
به هر حال اغلب اشتباهات زباني در نتيجه تغيير مكان آوايي از يك كلمه به كلمه بعدي به وجود مي آيد.مثل:سيگ سياه به جاي سگ سياه.يا بر اثر به كار بردن يك آوا از كلمه بعدي در كلمه قبلي مانند: مياهوي مهماني به جاي هياهوي مهماني. چنين اشتباهاتي اتفاقي نبوده و زنجيره هاي واجشناسي در ايجاد آنها دخيل اند ودر واقع اشتباهاتي هستند كه مغز به هنگام سازماندهي پيام هاي زبا ني مرتكب مي شود.
نوع ديگري از اشتباهات كه كم تر مشاهده مي شود لغزش هاي گوش ناميده مي شود و نشان دهنده آن است كه چگونه مغز تلاش مي كند نشانه شنيداري دريافت شده را درك كند.
براي مثا ل : great ape را مي شنويم و و تعجب مي كنيم كه چرا كسي در دفتر كار به دنبال
آن مي گردد در حالي كه گويشور در واقع عبارت grey tape را بيان كرده است .
زبان پريشي اشتباهات زباني ذكرشده كه گاه گاهي دچار آن مي شويم بسيار متفاوت است با انواع مختلف لغزش هاي زباني كه برخي افراد تمام عمر با آن مواجهند.اين لغزش ها زبان پريشي ناميده مي شود و نقصي در عملكرد زباني است كه بر اثر آسيب ديدگي مناطق خاصي از مغز ايجاد شده و نتيجه آن ايجاد مشكل در درك يا توليد صورت هاي زباني است.
طبقه بندي انواع زبان پريشي معمولا بر اساس علايم بيماري شخص زبان پريش صورت مي گيرد.
زبان پريشي بروكا در اين زبان پريشي كه نوع وخيم آن است فرد مبتلا با مشكلاتي مانند كاهش عمده در ميزان گفتار توليد آشفته آرام ومعمولا همراه با تلاش فراوان دست به گريبان است.در اين نوع زبان پريشي اغلب تكواژهاي واژگاني(افعال و اسامي)به كار مي روند و تكواژهاي دستوري(حرف تعريف حروف اضافه و تكواژهاي تصريفي) پي در پي حذف مي شوند به اين دليل آن را از نوع بدون دستورمي دانند.نمونه اي از گفتار فردي كه زبان پريشي او خيلي شديد نيست:وي در جواب به اين سئوال كه صبحانه چه خورده اي؟ مي گويد:
من تخم مرغ ها و خوردم وقهوه نوشيدم صبحانه.
زبان پريشي ورنيكه نوعي زبان پريشي است كه بر اثر آن در درك شنيداري اشكالاتي بوجود مي آيد و گاهي زبان پريشي حسي ناميده مي شود.دراين نوع زبان پريشي بر خلاف زبان پريشي بروكا فرد مبتلا قادر است به راحتي و همراه با آهنگ و تلفظ صحيح صحبت كند
اما در عين حال گفتار وي همراه با اشكالات واژگاني بسياري است.شخص زبان پريش عبارت هاي خيلي كلي را حتي در پاسخ به سئوال هاي خاص كه براي كسب اطلاعات پرسيده مي شود ارائه مي كند.اشكال در پيدا كردن كلمه هاي صحيح و طول و تفصيل نا بجا در كلام
نيز بسيار رايج است. مثال: -آيا دوست داري در گانزاس باشي؟ - بله هستم.
انوميا در اين نوع زبان پريشي بيمار دربه زبان آوردن اسامي دچار مشكل مي شود. با اين حال به محض اين كه شخصي اسم فرد يا شئ مورد نظر را برايش بازگو كند آن را تشخيص مي دهد. فرد مبتلا هم چنين معمولا مي تواند اسم درست را از ميان گروهي از نام ها انتخاب كند. درك و تكرار گفتار نيز در اين افراد به شكل طبيعي انجام مي گيرد و گفتار آن ها روان و سليس است.
به هر حال مشكل كلمه يابي در بسياري از زبان پريشي ها وجود دارد. هم چنين در بسياري موارد مشكلات گفتاري با مشكلات نوشتاري و آسيب هاي شنيداري با مشكلاتي درخواندن همراه است.مي توان گفت انواع زبان پريشي هايي كه توصيف شد هميشه بر اثر آسيب رسيدن به نيمكره چپ به وجود مي آيد.البته برتري نيمكره چپ در فعاليت هاي زباني از طريق تحقيق ديگري نيز ثابت شده است.
استماع دو گانه اين روش آزمايشي برپايه اين واقعيت استوار است كه هر آزمايشي در سمت راست بدن صورت گيرد در نيمكره چپ مغز پردازش مي شود و باالعكس.در اين آزمايش دو نشانه آوايي متفاوت به طور هم زمان از طريق يك جفت گوشي به گوش هاي فرد تحت
آزمايش مي رسد.مثلا از يكي از گوشي ها صداي "با"و از گوشي ديگر دقيقا در همان زمان صداي"دا". وقتي از او پرسيده شود چه صدايي را شنيده آوايي را كه از گوش راست به او رسيده شناسايي مي كند.اين پديده مزيت گوش راست در شنيدن آواهاي زباني نام دارد.در اين فرايند نشانه زباني دريافت شده از طريق گوش چپ به نيمكره راست فرستاده مي شود و سپس براي پردازش به نيمكره چپ (مركز زبان) ارسال مي شود.اين مسير غيرمستقيم طولاني تر از مسيري است كه يك آوا از گوش راست تا نيمكره چپ مغز طي مي كند و اين بدان معني است كه نخستين نشانه اي كه پردازش مي شود برنده است.در اين ميان مسئوليت پردازش بسياري از نشانه هاي دريافتي غيرزباني به عهده نيمكره راست است.بنابراين نيمكره راست آواهاي غير گفتاري و نيمكره چپ آواهاي زباني را پردازش مي كند.
دوره بحراني در طول دوران كودكي ( تا دوران بلوغ ) دوره اي وجود دارد كه در آن مغز انسان بيش ترين آمادگي را براي پذيرش و يادگيري يك زبان خاص دارد. اين دوره را دوره بحراني ناميده اند. اگر كودك در اين دوران بنا به هر دليلي نتواند زبان را فرا بگيرد در سال هاي بعدي عمر خود با مشكلات زيادي براي يادگيري زبان روبرو خواهد شد.
آذین علیزاده
خلاصه کتابهای مهم زبانشناسی() فصل 9
+ نوشته شده در یکشنبه سوم خرداد 1388 ساعت 13:41 شماره پست: 446
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
کتاب تاریخ زبانشناسی نوشته سورن با ترجمه دکتر حقشناس(فصل نهم)
زبانشناسی تطبیقی و سرویلیام جونز
فصل نهم کتاب زبانشناسی سورن را سرکار خانمها رحمتی و باری بهمراه آقای دشتیان مقدم زحمت کشیده و برای وبلاگ ارسال نمودند. با تشکر از این دوستان.
میخواهم از افلاطون و رواقیا ن بگویم و قصه ی صدق و کذبی که راه انداختن که تا ارسطو و حتی بعدها سر این رشته دراز ماند . از ارسطو بگویم و مفهوم کلامی صدق . از شروع دستور زبان دیونوسیوس تا استثنامداری های سامان گریزها و سامان گراهای پیرو سبک ساده و قراردا دی های زبان .....مکتب وجوهیان در دستور نظرپردازانه و اتصال مابعدالطبیعه و هستی شناختی و بازگشت به دوره ی باستان در دوره ی نوزایی ظهور دستور زبانهای توصیفی و بازسازی آرا و اندیشه های باستان و چرخه ای که هی تکرار می شود و اولین بارقه های زایش دستور گشتاری در آثار سانکتیئوس .تا عصر جدید عصر رمانتیسم و دگرگونی ناگهانی همه چیز ، نسبیت زبانی و دوشادوشی آن با خردگرایان دکارتی گرفته تا فرهنگ نویسی ها و بررسی زبانهای نامانوس و دستور نویسی ها و بالاخره خطابه ی سر ویلیام جونز و پدیده ی زبانشناسی تطبیقی........
یکی بود یکی نبود ... و در آغاز کلمه بود و کلمه خدا بود
شاید باورش کمی سخت بنظر بیاید ، اما زبانشناسی پیچیده ترین و شاید بغرنج ترین علمی هست که بشر همیشه آن را دانسته اما از حقیقتش خیلی هم سردر نیاورده است ...مثل فرزندی که در آغوش داشته باشی اما کمتر آگاه می مانی از اینکه چرا اینقدر بااو احساس یگانگی میکنی و خیلی حرفای جدی تر از این...
میخواهم از افلاطون و رواقیا ن بگویم و قصه ی صدق و کذبی که راه انداختن که تا ارسطو و حتی بعدها سر این رشته دراز ماند . از ارسطو بگویم و مفهوم کلامی صدق . از شروع دستور زبان دیونوسیوس تا استثنامداری های سامان گریزها و سامان گراهای پیرو سبک ساده و قراردا دی های زبان .....مکتب وجوهیان در دستور نظرپردازانه و اتصال مابعدالطبیعه و هستی شناختی و بازگشت به دوره ی باستان در دوره ی نوزایی ظهور دستور زبانهای توصیفی و بازسازی آرا و اندیشه های باستان و چرخه ای که هی تکرار می شود و اولین بارقه های زایش دستور گشتاری در آثار سانکتیئوس .تا عصر جدید عصر رمانتیسم و دگرگونی ناگهانی همه چیز ، نسبیت زبانی و دوشادوشی آن با خردگرایان دکارتی گرفته تا فرهنگ نویسی ها و بررسی زبانهای نامانوس و دستور نویسی ها و بالاخره خطابه ی سر ویلیام جونز و پدیده ی زبانشناسی تطبیقی........
و بحثی که در ادامه گروه سه نفره ی ما << رحمتی – دشتیان مقدم و باری>> از فصل نهم دنبال می کند
زمان : سال 1783 مکان : دادگاه عالی کلکته
واقعه : انتخاب سر ویلیام جونز به مقام قاضی عالی دادذگاه کلکته
سر ویلیام جونز کی بود ؟ حقوقدان ! نه اشتباه نکنید در عین حال زبان شناس ذوق ورز و سخت کوش انگلیسی تبار
نتیجه ی حضور ویلیام جونز در هندوستان : تکمیل دانش سانسکریت و بنیان نهادن انجمن اسیایی بنگال
(( زبان سانسکریت پیشینه ی تاریخی اش هرچه باشد ساختاری شگفت انگیز دارد !کمال یافته تر از یونانی است سترگ تر از لاتینی است و به طرزی خیره کننده ظریف تر از هر دوی آنهاست با این همه به هردوی آنها چه به لحاظ ریشه های فعل چه به لحاظ صیغه های دستوری شباهت و قرابتی بسیار نزدیکتر از آن دارد که بتواند زاده ی بخت و اتفاق بوده باشد ...)) و در پایان پارسی باستان را نیز در این مجموعه می گنجاند
این تنها بخشی از خطابه ی جونز و در حقیقت آغاز زبان شناسی تطبیقی بودو یکه تازی زبانشناسی تاریخی تا یکصد سال پس از آن هم نشان دهنده ی این تاثیر شگرف بود که تا مدتها ناممکن بود از هیچ چشم اندازی بجز تاریخی به زبان نظر کرد .زبان مفروض هندواروپایی هم از رهگذر همین یافته ها ظهور پیدا کرد.
و شخصیت های فعال در این دوره ؟
برادران شلگل : که علاقمند به مطالعات هندیک و ایرانی بودند .اینها هم از رهگذرهایی غیر از زبانشناسی به خود زبانشناسی دست پیدا کردند .یعنی در وهله ی اول محققان الهیات فلسفه و بعد زبانشناسی بودند
اهمیت کار آگوست شلگل :نوعی رده شناسی ابتدایی پیش نهاد که تا همین اواخر هم معتبر مانده است رده شناسی او بر ضوابط ساختواژی استوار است یعنی زبانهایی را که دارای ساختواژه اند از زبانهای فاقد ساختواژه جدا می کند .
اهمیت کار فردریش شلگل :
انتشار کتاب خود به نام " در باب زبان و دانش هندیان " به سال 1808 که مبانی زبان شناسی قرن 19 را استوارتر ساخت
برادران گریم و باز هم ابتدا حقوق و سپس زبانشناسی !
ویلهلم به سال 1814 مقام دبیری ریاست کتابخانه ی کاسل رسید و به همراه یاکوب مطالعات باستان شناسی و زبان شناسی را آغاز کردند. پس از آن به عضویت فرهنگستان برلین درآمدند و در دانشگاه ها هم تدریس کردند .
شرح فعالیت های زبانشناسی آنها :
-آثار گریم درباره ی ادبیات عامیانه اسطوره شناسی و زبانشناسی
-کتاب حقوق باستانی ژرمنها از یاکوب گریم
-کتاب دستور زبان ژرمنی یاکوب گریم که حاوی قانون گریم نیز هست
-کار تالیف فرهنگ بزرگ آلمانی تا حرف f توسط برادران گریم
-تاریخ زبان آلمانی توسط یاکوب گریم
اصلاح املای زبان آلمانی با استفاده از حروف الفبای رومی که در سال 1945 مجددا باب شد
جالب توجه : قصه های پریان برادران گریم نسل اندر نسل و سینه به سینه نقل میشد و شهرت عام آنا درخور توجه است .
و می رسیم به فقه اللغه ی واژه بنیاد تطبیقی :
راستی این روابط هم خانوادگی از کجا پیدا میشد ؟
بنیاد این روابط کلمه های واژگانی بود و پایه ی اینهمه تحولات واج شناختی همه ی زبانهای مربوط قرار داشت . و مفهوم قانون آوایی در حوزه ی فقه اللغه ی تطبیقی در قرن نوزدهم از اهمیت ویژه ای برخوردار بود .بنابراین این نوع نگرش واژه بنیاد بود . یعنی واژه ها یا ستاکها را بعلاوه ی عناصر ساختواژی بازسازی می کردند و تحول آنها را از دوران پیش از تاریخ و در طول تاریخ دنبال می کردند.فرض بر این بود که عناصر ساختواژی هم از واژه ای اصلی و مستقل در زبان نشات گرفته اند. البته تعیین چارچوب برای مطالعه ی تحول معنایی کاری دشوار است .تنها چارچوب معین تخصیص ها ،تعمیم معنا ،مجاز مرسل ،معناکاهی و.. می باشد .البته در حال حاضر عملا برای تحولات معنایی قوانین تدوین کردن ناممکن است .
و اما قانون گریم - قانون تغییر همخوانهای ژرمنی که کمابیش از ان شنیده اید :
حرکت دایره وار آواها در مراحل زیر :
الف )همخوانهای انفجاری بی واک یونانی (k,t,p ) به همخوانهای سایشی بی واک و متناظر در ژرمنی کهن (x,y,f ) به همخوانهای واکدار متناظردر آلمانی علیای جدید (g,d,b ) تبدیل می شوند ب)همخوانهای واک دار یونانی به همخوانهای بی واک در ژرمنی کهن و بالاخره به همخوانهای سایشی در آلمانی تبدیل می شوند ج) همخوانهای سایشی بی واک یونانی به انفجاری های واک دار در ژرمنی کهن و به انفجاری های بی واک در آلمانی جدید تبدیل می شوند .
نقد بر قانون گریم :
-همخوانهای x,y,f اصلا سایشی نبودند بلکه انفجاری های دمیده بودند /به جای همخوان یونانی p اغلب در آلمانی جدید f می آید نه b/ - به جای همخوان یونانی k اغلب g نمی آید بلکه h می آید ./ در برخی موارد همخوان یونانی t با همخوان آلمانی t مطابقت دارد نه d !
و نکته اینکه گریم و معاصرانش آشکارا بوم گرا بودند نه صورت گراو تنها گرایشها را می دیدند نه قانون ها را ...
آیا مطالعه زبان میتواند به درجه ای از دقت و انسجام راه یابد که در علوم طبیعی هست ؟؟ با این پرسش به حضور شلایخر زبان شناس آلمانی و چالش انگیزی های او میرسیم وپاسخ شلایخر رابخوانید
زبان شناسی همچون شاخه ای از زیست شناسی می تواند در مطالعات زبانشناختی به نظر آید.او در زمره ی ستایشگران داروین بود ونظرات اورا در حوزه ی تکامل به زبانشناسی هم تسری داد و از استعاره ی شجره نامه سخن گفت که هرزبان نماینده ی شاخه ای در شجره نامه مختص تکامل زبانهاست .
زبان در مقام اندامواره از زبان شلایخر! و بهره برداری چامسکی از همین ایده برای بیان اندیشه ی استعداد ذاتی زبان ! به اعتقاد او زبان اندامواره ای طبیعی است که حیات خود را دنبال می کند : << زبانها اندامواره هایی هستند که مستقل از اراده ی آدمی پدید آمده اند طبق قوانین معینی رشد کرده اند که همان قوانین تعیین کننده ی رشد آنها سالمندی آنها و مرگ آنها نیز هست بنابراین زبانشناسی که همان علم زبان است شاخه ای از علوم طبیعی است روش مطالعه ی آن با روش مطالعه ی دیگر علوم طبیعی یکسان است >>
شلایخر و قوانین آوایی : در خصوص قوانین آوایی نیز اظهارنظر می کند تا جایی که می خواست قوانین آوایی دقیق تر از اینها باشند. و در اصطلاح امروز از ضوابط ابطال پذیری مشخص تری تبعیت کنند .از طرف دیگر شلایخر بر آن بود که هر تغییر آوایی خود عین فساد زبان است . و زبان دست نخورده ی آغازین زبانی کامل بود .با این آرا حتی شاگردان شلایخر هم از انتقاد از او کوتاهی نکردند .حکایت اسب و گوسفند را شلایخر به هدف بازسازی زبان آغازین نوشت .
اشتباه شلایخر در بازسازی زبان آغازین : بازسازی های هندواروپایی همانگونه که نودستوریان بعدها متوجه می شوند صورت بندی های مجرد بود نه کلمه ها و جمله های واقعی. و اجرای الفبایی حکایت یاد شده در تطابق با آواهای هندواروپایی نمیتوانست باشد.
و بالاخره ماکس مولر: زبان شناسی در زمره ی علوم طبیعی و شاخه ای از زیست شناسی است یا لااقل باید باشد .و هیچ ربطی با فقه اللغه که علمی تاریخی است ندارد .
ویلیام ویتنی شرق شناس و زبان شناس آمریکایی مولر را به باد انتقاد می گیرد :
علت ان شاید سبک سرشار از پرچانگی مولر همراه با گرایش او به گم شدن در انبوه جزییات نامربوط و پرهیز مولر از هرگونه نظرپردازی و دیدگاه زیست شناختی مولر بود . در نظر او زبان نهادی بود که از دل نیاز بشر و جامعه ای از عادات شکل و تکامل یافته است . در مقابل مولر که اعتقاد دارد وجود نوعی مجمع پیش از تاریخ که طی آن تکلیف هر زبانی به لحاظ قراردادها روشن شده باشد مسخره است . در حالی که ویتنی به حق اشاره می کند زبان های بشری از دل قراردادهای تلویحی نشات یافته اند .
نقطه ی اشتراک مولر و ویتنی : شاید این باشد که مولر نیز مثل ویتنی این دیدگاه شلایخر را که می گوید زبان اندامواره است رد می کند هرچند با تاکید کمتر .
دیگر نقطه ی اشتراک مولر و شلایخر گذشته از دیدگاه زیست شناختی: او هم به استعاره ی شجره نامه در تبارشناسی زبانی پایبند بود هرچند بر عناصر ساختواژی بیشتر تاکید داشت .
مولر و اصل تک هجایی بودن زبان : در نظر او زبان در اصل تک هجایی بود . حال با این وضع زبان چگونه ساخت های خود را پیدا می کرد ؟ باید گفت که به نظر او عناصر تک هجا از طریق استفاده ی مستمر و فساد آوایی به هم می پیوستند و ساختهای پیوندی را مانند زبان ترکی تشکیل می دادند .و دوباره از طریق همان فساد آوایی که مولر بر آن تاکید می کند ترکیب های ساختواژی پیوندی با هم ادغام شدند و نوعی از ترکیب های تصریفی را تشکیل دادند مانند بیشتر زبان های اروپایی.
مولر و زایش و بالش زبان : در زایش و بالش زبان ها مولر از دو فرایند نام می برد ، باززایی گویشها و فساد آوایی که به طور همزمان عمل می کنند . توضیح باززایی گویشها می تواند این باشد که زبان کمابیش برای نیل به مقصود خود یعنی بیان معنا باید در خود چیزهایی داشته باشد .و تغییرات زبانها نیز در همین راستا و برای نیل به معنای مطلوب رخ می دهد
غفلت مولر :ساختواژه تصریفی هم دوباره از بین میرود و به حالت آغازین تک هجایی باز می گردد و نویسندگان بعدی مانند مولر به تاکید زبان چینی را که مدنظر مولر بوده است مرکز توجه قرار می دهند و اظهار میدارند که زبان چینی با آن زبان آغازین مدنظر مولر فاصله ی بسیار دا رد . ولی سرشت تک هجایی و تحلیلی چینی به هرحال نتیجه ی از بین رفتن عناصر ساختواژی اصلی آن بوده است
... و تمام تا ناتمام...
خلاصه کتابهای مهم زبانشناسی() فصل 13
+ نوشته شده در یکشنبه سوم خرداد 1388 ساعت 13:37 شماره پست: 445
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
کتاب تاریخ زبانشناسی نوشته سورن با ترجمه دکتر حقشناس(فصل سیزدهم)
مثلث جاوید منطق، تفکر و زبان
خلاصه فصل ۱۳ کتاب تاریخ زبانشناسی سورن را خانمها برقعی و قنبری از دانشجویان کارشناسی ارشد زحمت کشیده و برای وبلاگ زبانشناسی ارسال نموده اند. با تشکر از این دوستان.
تحولات اواخر قرن 19 و آغاز قرن بیست در زمینه ی منطق رخ داد و این تحولات بر اثر نفوذ دو تن - فرگه و راسل – پدران منطق محمولات جدید صورت گرفت.
فرگه بیشترین بخش مفاهیم را شکل بخشید، اما به دلیل استفاده از زبان صوری دشواری که برگزید، در مقایسه با راسل به توفیق لازم دست نیافت و در واقع این راسل بود که زبان منطق محمولات جدید را طرح ریخت. ...
به نام خالق اندیشه
تاریخ زبان شناسـی- فصـل 13: (مثلث جاوید منطق، تفکر وزبان)
مقـدمــه:
تحولات اواخر قرن 19 و آغاز قرن بیست در زمینه ی منطق رخ داد و این تحولات بر اثر نفوذ دو تن - فرگه و راسل – پدران منطق محمولات جدید صورت گرفت.
فرگه بیشترین بخش مفاهیم را شکل بخشید، اما به دلیل استفاده از زبان صوری دشواری که برگزید، در مقایسه با راسل به توفیق لازم دست نیافت و در واقع این راسل بود که زبان منطق محمولات جدید را طرح ریخت.
رجحـان منطـق جدیـد بر منطـق سنتـی :
منطق جدید بر منطق سنتی برتری داشت چرا که هم از زبان صوری برای توصیف ساخت های گزاره ای بهره گرفت و نیز همزمان با پیدایش نظریه ی انگاره و تقویت دستاوردهای نظری مجموعه ها در ریاضیات مطرح گردید . همزمان با فروپاشی منطق ارسطویی که بر اساس تحلیل دستوری رو ساخت جمله های زبان طبیعی استوار بود ، فرگه و راسل صورت دومی را برای ساخت های جمله پیش نهادند . در واقع فرگه و راسل با ارائه ی ساز و کارها و مفاهیم صوری نوین راه حل هایی را برای رفع برخی نقیضه های ذاتی منطق ، از زمان خود ارسطو فراهم آورده بودند .
ارتبـاط منطـق محمــولات نوین با معنــای زبانـی
منطق محمولات نوین ساخت های گزاره ای از آن نوع را تولید می کنند که منعکس کننده ی منطق هست ، اما منعکس کننده ی دستور زبان متناظر آن نیست . با این همه ،همین منطق محمولات نه تنها حکم بنیاد منطق جدید را دارد ، بلکه به منزله ی بنیاد معناشناسی صوری نوین هم به حساب می آید ؛ و از همین رو با مطالعه ی معنای زبانی نیز ارتباط دارد .
مفهوم صدق ارسطویی همان طور که قبلا گفته شد ، مبان دو اندیشه ی متمایز در نوسان است:از یک طرف صدق همچون تناظری میان آنچه اندیشیده می شود و آنچه واقعیت امر است در نظر گرفته می شود و از طرف دیگر صدق به منزله ی تناظری فرض می شود ، میان آنچه گفته می شود و آنچه واقعیت امر است .
تحلیل های منطقی ای که فرگه و راسل و منطقیان متأخر طرح ریختند حکم شرح روشن و صریحی از مفهوم صدق کلامی ارسطو را دارد.
تعبیـر شناختـی منطـق در سنـت رواقیــان
تعبیر کلامی که ارسطو آغازگر آن بود ، از نظر صوری توفیق بیشتری داشت ، حال آنکه تعبیر شناختی که رواقیان آن را مطرح کردند بنیادهای فلسفی و روش شناختی محکم تری دارد . در قرون وسطا هر دو مکتب فکری همراه یکدیگر وجود داشتند و در چارچوب دستور نظریه پردازانه هر دو تفکر مانند هم انگاشته می شدند ، در حالی که نام گرایان از تعبیر کلامی جانبداری می کردند . اما در فرن نوزدهم منطق منحصرا تعبیر شناختی می کند ، چرا که همزمان با جنبش رمانتی سیسم هر جه به ذهن و روح ربط داشت مورد توجه و بررسی قرار می گرفت.
نگاهی به دیدگاه های منطق در قرن نوزده و بیست و چگونگی فاصله از تعبیر شناختی و حرکت به سوی تعبیر کلامی
توماس فاولر فیلسوف و استاد منطق دانشگاه آکسفورد،در اثر خود(1895) موضع شناختی اختیار می کند اما تردید هایی نیز دارد؛او این گونه عنوان می کند که؛ منطق را می توان علم شرایطی تعریف کرد که اندیشه ی درست بر آن استوار است.در واقع به دستاوردها یا نتایج تفکر مربوط می شود نه به فرآیند فکر کردن اما چون منطقیان اتفاق نظر دارند که افکار بدون کمک زبان یا نشانه هایی همسنگ آن منتقل نمی شوند ، مطمئن تر است که دستگاه اصطلاح شناسی نویسندگانی را برگزینیم که افکار ما را به صورتی که در زبان به بیان آمده به در نظر می گیرند و نه آنانی که افکار ما را به صورتی که در زبان به بیان آمده در نظر می گیرند و نه آنانی که افکار ما را به تنهایی و جدا از قالب کلمات در نظر می گیرند ، یا می کوشند که افکار ما را جدا از قالب زبانی آنها مورد بررسی قرار دهند .
عده ای همچون سر ویلیام همیلتون و پیروانش منطق را در درجه ی اول با فکر مرتبط می دانند و تنها در درجه ی دوم و به طور اتفاقی آن را با زبان مرتبط می انگارند و نیز می کوشند تا دستاوردهای تفکر را با کلماتی نشان دهند که مبین بیان آنها در جمله نیستند . ..
در مقابل این همه ما منطق جدید را داریم که کاملاً کلامی و ضدشناختی است، در این سنت فرگه همچنان میان منطق شناختی و کلامی در تردید بود اما راسل به هر حال با نظرگاه منطق شناختی و روان شناسی مآبانه به شدت مخالف بود.در مجموع می توان گفت اینکه منطق راسلی در قرن بیستم پیروز شد عمدتاً به دلیل پیشرفت علم ریاضیات بود ونیز به سبب ظهور رفتارگرایی که پیامد آن فاصله گرفن از ذهن گرایی در علوم انسانی بود.
منطـق لوئیــس کارول
یک استثنای شگفت انگیز بر تلقی شناختی غالب بر منطق در پایان قرن نوزدهم، تلقی پدر روحانی، چارلز داتویج داجسون از کالج چرچ در دانشگاه آکسفورد است.
داجسون تحت نام مستعار و ادبی لوئیس کارول، کتاب درسی عجیب و غریب «منطق نمادین» را منتشر کرد که چند سالی بسیار پرطرفدار بود. بخش اول کتاب را صراحتاً برای کودکان نوشته بود. بخش دوم برای کودکان نبود و مدتها منتشر نشده بود تا ویلیام دبلیو بارتلی سوم آن را کشف کرد و هر دو بخش را در سال 1977 با هم منتشر ساخت. کتاب با تحلیل هستی شناختی سادهای شروع می شود که بر بنیاد نظریه مجموعهها استوار است. به این صورت که میگوید: جهان از چیزها و از طبقات چیزها تشکیل شده است و هر طبقه از چیزها با یک صفت و یا یک طبقه از صفات مشخص شده است که ممکن است واقعی یا غیر واقعی باشد.
سپس به بحثی در مورد اسمها و گزارشها میپردازد. کارول در زمره نمایندگان مفهوم کلامی منطق قرار میگیرد. کتاب منطق نمادین لوئیس کارول از جهات مختلف ادبی، تاریخی و هم منطقی بسیار جالب بوده و خدمات لوئیس کارول به منطق در این مختصر قابل بیان نیست.
چـرا تصــور کلامـی منطـق موفـقتر بـوده اسـت؟
منطق گذشته از نیازش به تحلیل آنچه واقعیت دارد یا میتواند واقعیت داشته باشد به تحلیلی از ساختهای شناختی یا کلامی حاوی ارزشهای صدق نیاز دارد. بین ساختهای شناختی و ساختهای کلامی دومیها بر اولیها ازجحیت دارند، چون افکار مشاهده ناپذیر و مجردند ولی جملهها در مقام پاره گفتارهایی مادی، مشاهده پذیرند.
اشتگمولر این نکته را اینگونه بیان میکند که: مفهوم «صادق» را به عنوان گزاره (خبر) به کار میبرند، اما باید پرسید گزاره برای چه چیزی؟ دو امکان وجود دارد. صادق را یا همچون گزاره جملهها در مقام ساختهای زبانی میتوان در نظر گرفت، یا همچون گزاره چیزی که با آن جملهها بیان میشود یعنی گزارة احکام.
هر بار که تحلیل منطقی عبارتی زبانی را به عنوان نقطه آغاز اختیار نکرده است با سه مشکل روبرو شده است:
1)آدمی بی درنگ درگیر بحثی مقدماتی در این باره شد که این قبیل بررسیها واقعاً از جنس منطقی است یا بررسیهایی از علوم دیگر مثل روان شناسی و … 2) درست عین واقعیت پدیدههای مورد نظر اغلب به زیر سؤال برده شده است. 3) استدلال تعیین کننده در این ماجرا به هر حال این است که تنها آن پژوهشهایی به نتایج مثبت رسیدهاند که در صدد یافتن پیوندی با عبارتهای زبانی بودهاند.
مسئلـه پایگــاه تجربــی تحلیــل منطقــی
وقتی تحلیلهایی که در نزدیک ترین فاصله با جنبه مادری پاره گفتارها قرار دارند همگی از نظر منطق شکست خورده بودند نیاز به جمله مجردتری پیدا شده بود که آن را هیئت زبان منطق محصولات جدید بازیافتند. اما تحلیل منطقیان از این یکی هم تعبیر تحلیل جمله بود نه تعبیر تحلیل فکر.
منطق محصولات جدید به طرز خیره کنندهای موفق بوده و میتوان گفت که این منطق دست کم در پارهای موارد، شرح روشن و صریحی را از رابطه صدق کلامی ارسطویی میان آنچه گفته میشود و آنچه واقعیت دارد به دست داده است و این رابطهای است که تا پیدایش منطق جدید، تا حد زیادی مبهم مانده بود.
مثلث نشانه شناختــی آگـدن و ریچاردز
در مقایسه جستجو برای دستیابی به ساخت منطقی بدان گونه که منطقیان آن را دنبال می کنند، با جستجو برای بازیابی صورت معنایی (درونی) به گونهای که زبان شناسی و فلاسفه زبان در پی آن هستند میپردازیم. متوجه میشویم که در جستجوی نوع دوم است که تاکید اصلی بر نقش و کارکرد شناخت گذاشته میشود.
جستجو برای ساخت منطقی بر جمله کلامی متمرکز بوده است و جستجو برای صورت معنایی تا زمانی که معناشناسی نظریه مدلی ظاهر شد، بر شناخت تمرکز داشته است. این دو نوع جستجو را میتوان در برنامه پژوهشی یگانهای با هم در آمیخت، به گونهای که هر دو خط فکری مثلث نشانه شناختی را دنبال میکنند که آگدن و ریچاردز آن را ترسیم کردند. طبق توضیح آگدن و ریچاردز این قاعده هیچ رابطه علّی را نشان نمیدهد بلکه فقط رابطه « اسنادی» را نشان میدهد. یعنی رابطهای که با قید و شرط میتوان آنرا توضیح داد.
اعلام نتایج کنکور 88
+ نوشته شده در شنبه دوم خرداد 1388 ساعت 10:51 شماره پست: 444
با سلام حضور دوستان و همراهان عزیز وبلاگ
از ساعت 24 شب جمعه نتایج اولیه آزمون کارشناسی ارشد بر روی سایت سازمان سنجش قابل مشاهده بود.
اولا به همه دوستانی که رتبه های بالا را کسب نموده اندتبریکعرض میکنم.
ضمنا خواهشمند است دوستان و عزیزانی که در این آزمون شرکت نموده اند درصدها و رتبه خود را در قسمت نظرات این پست وارد نمایند تا ضمن تبادل نظر با دیگران در مورد آزمون امسال بتوانیم آرشیو کاملا مناسب و معتبری برای دوستان علاقمند به زبان شناسی در آینده فراهم سازیم.
منتظر اعلام نظرات و همکاری شما هستم.
? What is Construction Grammar
+ نوشته شده در پنجشنبه سی و یکم اردیبهشت 1388 ساعت 13:36 شماره پست: 443
What is Construction Grammar?
At the heart of what shapes Construction Grammar is the following question: what do speakers of a given language have to know and what can they ‘figure out’ on the basis of that knowledge, in order for them to use their language successfully? The appeal of Construction Grammar as a holistic and usage-based framework lies in its commitment to treat all types of expressions as equally central to capturing grammatical patterning (i.e. without assuming that certain forms are more ‘basic’ than others) and in viewing all dimensions of language (syntax, semantics, pragmatics, discourse, morphology, phonology, prosody) as equal contributors to shaping linguistic expressions.
Construction Grammar has now developed into a mature framework, with an established architecture and representation formalism as well as solid cognitive and functional grounding. It is a constraint-based, generative, non-derivational, mono-stratal grammatical model, committed to incorporating the cognitive and interactional foundations of language. It is also inherently tied to a particular model of the ‘semantics of understanding’, known as Frame Semantics, which offers a way of structuring and representing meaning while taking into account the relationship between lexical meaning and grammatical patterning.
The trademark characteristic of Construction Grammar as originally developed consists in the insight that language is a repertoire of more or less complex patterns – CONSTRUCTIONS – that integrate form and meaning in conventionalized and often non-compositional ways. Form in constructions may refer to any combination of syntactic, morphological, or prosodic patterns and meaning is understood in a broad sense that includes lexical semantics, pragmatics, and discourse structure. A grammar in this view consists of intricate networks of overlapping and complementary patterns that serve as ‘blueprints’ for encoding and decoding linguistic expressions of all types.
خلاصه کتابهای مهم زبانشناسی(12)
+ نوشته شده در پنجشنبه سی و یکم اردیبهشت 1388 ساعت 11:10 شماره پست: 455
کتاب تاریخ زبانشناسی نوشته سورن با ترجمه دکتر حقشناس(فصل ششم)
اروپا در تسخیر رمانتیسم
سرکار خانمها رجبی و بحرینی از دانشجویان کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی زحمت کشیده و این فصل از کتاب زبانشناسی سورن را برای استفاده دوستان خلاصه نمودند. با تشکر از این دوستان.
طی قرن هجدهم ،جنبش رمانتیسم اروپا را مسخر
خود ساخت.رفاه مادی،انفجار علوم جدید و پیشرفت در عرصه های فناورینه تنها اروپا را تا استانه ی انقلاب صنعتی پیش
راند بلکه حس کنجکاوی همه جانبه ای را نیز درباره ی گذشته های دورتر و سرزمین های
جدا افتاده تر در اروپاییان بیدار کرد. باستان شناسی پا به عرصه ی وجود گذاشت تا
پاسخگوی نیاز جدید به تماس عینی و شخصی با جهان باستان باشد؛و این علم در زمانی پی
ریزی شد که بنیاد زبان شناسی نوین نیز نهاده شد ...
اروپا در تسخیر رمانتیسم
طی قرن هجدهم ،جنبش رمانتیسم اروپا را مسخر
خود ساخت.رفاه مادی،انفجار علوم جدید و پیشرفت در عرصه های فناورینه تنها اروپا را تا استانه ی انقلاب صنعتی پیش
راند بلکه حس کنجکاوی همه جانبه ای را نیز درباره ی گذشته های دورتر و سرزمین های
جدا افتاده تر در اروپاییان بیدار کرد. باستان شناسی پا به عرصه ی وجود گذاشت تا
پاسخگوی نیاز جدید به تماس عینی و شخصی با جهان باستان باشد؛و این علم در زمانی پی
ریزی شد که بنیاد زبان شناسی نوین نیز نهاده شد .
توسعه ی بازرگانی ومستعمراتی اروپا
تا به نیمه های قرن هفدهم برسیم، بازرگانی
دریایی غول آسایی به وجود امده بود که دامنه ی آن از خاور دور به سواحل شرقی
امریکا ونواحی کارائیب کشیده می شد. از رهگذر همین بلزرگانی دریایی بود که بردگان
به اسارت گرفته می شدند، فروخته می شدند، به کار گماشته می شدندو سودهای سرشار
نصیب دست اندر کاران می کردند. شرکت های هند شرقی و هند غربی انگلستان ، فرانسه و
هلند چنان قوی شده بودند که حتی می توانستند به اعمال قدرت سیاسی در سرزمین هایی
دست بزنند که مسخر خود ساخته بودند.
رمانتیسم: گسترش افقهای جغرافیایی و تاریخی
طبقه ی بازرگان کلانی با ثروت سرشار در
کشورهای استعمارگر اروپای غربی پا گرفت. در آغاز، این طبقه از رهگذر شم اقتصادی و
زهد خشک آمیخته به وطن پرستی حادشان بیشتر از دیگران متمایز می ماندند تا از رهگذر
ظرافت و فرهیختگی یا از رهگذر فرهنگ پروری. اما رفته رفته مردان و زنانی که در
فضای بازرگانی کلان کشورهای خود پا به دنیا نهادند احساس کردند مقام و منزلتشان
این حق را به آنان می دهد که به ارتقای دانش بکوشند و به هدایت کل جهان و کسب
تجربه از آن کمر ببندند و به خدمت فرهنگ ها و تواریخ مدل همت گمارند و افق ها را
بایدهم در عرصه ی جغرافی هم تاریخ بازتر
و فراخ تر ساخت. رسمی در تحقق همین ارمان است که حکم شاخصه ی اصلی دوران رمانتیسم
را پیدا می کند.
سفرهای کاپیتان کوک و چارلز داروین
در اواخر قرن هجدهم شاهد حظور پیشگامانی هستیم
که گروه هایی را به منظور کشف و کاوش به اطراف جهان گسیل می دارند. سفرهای کاپیتان
کوک، نخستین و چشمگیرترین جلوه از شور و اشتیاق عمومی برای جستن و کاویدن جغرافیای
جهان است و نه به قصد سودجویی و قدرت طلبی بلکه بدان منظور که مرزهای دانش بشری
بازتر و فراخ تر گردد. سال ها بعد در یک سفر اکتشافی چارلز داروین که با عنوان طبیعی
دادن (naturalist) به خدمه ی کشتی پیوسته بود، نظریه ی تکامل خود را به گونه ای که
بعدها در کتاب بنیاد انواع (origin of species) انتشار یافت طرح ریخت.
وی در واقع کار بسط و توسعه ی افق های جغرافیایی و تاریخی را به هم درامیخت، یعنی
درست همان کاری که محققان فقهتطبیقی
انجام دادند.
باستان شناسی و زبان شناسی: دختران رمانتیسم
افق های تاریخی از رهگذر علم جدید باستان
شناسی گسترش یافت؛و این علم در زمانی پی ریزی شد که بنیاد زبان شناسی نوین نیز
نهاده شد. هم باستان شناسی هم زبان شناسی، هردو دختران رمانتیسم بودند. در اوایل
قرن نوزدهم بود که نخستین کرسی های باستان شناسی در دانشگاههای اروپا تأسیس شد.
فلسفه
ی « وحشی نجیب »
پیش از این، نژادهای رنگین پوست را موجوداتی
فروتر می انگاشتند که به زحمت انسان به شمار می آمدند و جز بهره کشی مصرفی
نداشتند. آموزش غربی، گاه حتی آموزش زبان های غربی برای آنها ممنوع بود. در قرن
هجدهم، گروههای فرهیخته تر در جوامع اروپای غربی نظری متضاد اتخاذ کردند. در نظر
اینان «وحشیان» انسان هایی تمام و کمال بودند که با ثروت و سیاست کشورهای متمدن تر
اروپایی به فساد نیز کشانده نشدند. ارواح «وحشیان» را وارسته از گناه می
انگاشتند؛ارواحی که تنها به غسل تعمید و ایمانی مسیحایی نیاز داشتند تا به سرمشق
هایی برای اروپای فرو غلتیده در فساد اخلاقی بدل شوند، و این همان فلسفه ی «وحشی
نجیب»بود.
فعالیت
های مبلغان:
از همانزمان که دنیای جدید در شرق و غرب کشف شد، کلیسای کاتولیک به اشاعه ی مسیحیت
از طریق مبلغان همت گماشت؛و مبلغان در انجام این مقصود دست به کار یادگیری زبان
های اقوام بومی و تدوین دستور برای آن زبان ها شدند.
نزاع
خردگرایی و رمانتیسم در فلسفه:روشنگری در قرن هجدهم
نفوذ رمانتیسم نوین در فلسفه همان قدر محسوس
بود که در دیگر سطوح زندگی.در عالم فلسفه به طور کلی گرایش این بود که بگذارند
نگرش ها ،عقاید و نظام های ارزشی را عقل و استدلال مستقلا برمبنای دانش کافی نسبت
به واقعیت ها تعیین کند و وحی و الهام یا قدرت سنت و تاریخ را به گونه ای که در
ادوار پیش مرسوم بود ، در این امر دخالت ندهند. قرار بر این بود که نور عقل و
استدلال همراه با نور واقعیت در همه جا بدرخشد،از همین جهت هم بود که فلسفه ی این
دوران را فلسفه ی روشنگری نامیدند.
هر چند کل فلسفه یک دل و یک جهت گرد آرمان
(روشنگری) متحد شده بود، با این همه ، وجود روحیه ی رمانتیک نو خاسته به ناگزیر به
بروز شقاق و شکن در عقاید فلسفی منجر شد. در قارهٔ ارپا ، این شقاق وشکن ، به
اجمال ، میان دو نحله ای پدید آمده بود که یکی به نقش استخراج نتایج لازم الاتباع
از رهگذر روش قیاسی و صوری و بر اساس اصول پیشینی قائل بود و دیگری به تجربهٔ
مستقیم حقیقت بر بنیاد درک حسی. و این نزاعی بود که میان خردمداری دکارت ، لایب
نیتس و کانت (از یک طرف) و رمانتیسم ویکو ، کند یاک و هومبولت ، از طرف دیگر ، در
گرفته بود. در این ماجرا ، فیلسوفان بریتانیایی با تجربه گرایی مبتنی بر عقل سلیم
خود موضعی میانی اختیار کرده بودند و هم به خرد گرایی هم به رمانتیسم در اشکال
افراطی آنها بی اعتنا بودند.
معمای
معرفت: دو رویکرد
در پایان قرن هفدهم معمای معرفت (paradox
of knowledge) تمامی
فضای فلسفه را کمابیش به خود اختصاص داده بود. معمای مزبور را دکارت در کانون توجه
جهان قرار داد. برهان دکارت چنین بود که من می اندیشم پس من هستم. به عقیده ی
دکارت ،هیچ چیز را اثبات نمی توان کرد. ناممکن است که واقعیت جهان خارج را به ثبوت
رساند. زیرا که تجربیات هر فردی چه بسا جز خواب و خیالی به درازا کشیده شده هیچ
نباشد،که در آن صورت ما همگی اسیر فریب پایدار تأثرات غلط خواهیم بود.
خردگرایی دکارتی هاله ای از شک و ناباوری بر
واقعیات افکنده بود. زیرا که برهان «من می اندیشم»نشان داده بود که اثبات موجودیت
واقعیات بنا به ذات ناممکن است. او معتقد بود ادمی باید با ایمان راسخبپذیرد که تٱثراتش درخور اعتمادند و بر
واقعیاتی استوارند که در جهانی واقعی و بیرونی وجود دارند. اما اگر بپذیریم که
جهان واقعاً وجود دارد باز یک مسأله ی دیگر باقی می ماند،و آن اینکه هیچ راهی برای
شناخت جهان به گونه ای که واقعاً هست وجود ندارد. این دو مسأله با هم «معمای
معرفت» را به وجود می اورند که بحرانی را در فلسفه پدید اورد.
لایب
نیتس و سنت خردگرایی
لایب نیتس فیلسوف بزرگ آلمانی ، ریاضیدان و
محقق استدلال دکارت را همراه با کل سنت خردگرایی یکجا می پذیرد؛اما آن را ناقص می
یابد نقص این استدلال در ناتوانی درک این واقعیت است که تجربیات ما یک نظام یا یک
نظریه ی هماهنگ را تشکیل می دهند که درستی آن در مجموع بارها و بارها تأیید می شود
و تنها به صورت اتفاقی گاه مورد تأیید قرار نمی گیرد. معقول ترین تصمیم آن است که
واقعیت چیزی به نام جهان را به عنوان بهترین نظریه بپذیریم
لایب
نیتس به عنوان زبان شناس
خردگرایی لایب نیتس او را به سوی انتخاب
دیدگاه صورت گرایی در حوزه ی مطالعات زبانی سوق داد. وی به منظور پرورده کردن زبان
طبیعی به طراحی زبانی صوری و ساختگی پرداخت،به نام علایم جهانی. از این جنبه لایب
نیتس یک صورت گرا بود . از جنبه ی دیگر در امور مربوط به زبان طبیعی یک بوم شناس و
یک رمانتیک نوپا بود.
ویکو:پیشاهنگ
روشنگری
در شرایطی که رمانتیسم رو به شکوفایی
بود،خردگرایی دکارتی که تجربه را ناچیز می انگاشت مورد بی توجهی قرار گرفت. در عوض
فلسفه ی لاک که بر ارزش تجربه تأکید داشت با استقبال مواجه شد. نخستین هوادار این
نگرش ویکو بود. ویکو نخستین کسی بود که شیوه ی تفکر رمانتیکی را پی ریخت که می
کوشید تجربه ی استوار را با تفکر استوار در امیزد و آن را از چیزهای نامربوطی که
از خرافه و ترس و پندار سر بر می اورند،به دور نگاه دارد.
مسأله ی واقعی برای ویکو علم است . در امور
مربوط به علم،ویکو اهل عمل بوددر نظر او علم خوب یا علم نو مسألهای است که عمدتاً
به عقل سلیم مربوط است.
ویکو زبان را به مثابه ی ابزاری به حساب می
اورد که برای مطالعه ی جوامع ابتدایی و قوانین آن جوامع به کار می آید. باید به
بازسازی ذهنیت اقوام ابتدایی پرداخت تا از آن رهگذر به درک این واقعیت رسید که
چگونه آراء ابتدایی تحول یافته و به صورت آراء معقول و پیچیده ی رایج در تمدن های
جدید درآمده است . برای بازسازی ذهنیت ابتدایی باید به مطالعه ی زبان همت گماشت.
ویکو نیز مثل بسیاری کسان دیگر، درباره ی
چگونگی پیدایش و تکمیل زبان به نظر پردازی همت گماشته است. او می گوید نخست
فریادهای عاطفی به وجود آمد که بیانگر شور و ترس و شادی و نظایر آن بود. آنگاه
عبارات اشاری پیدا شد که در امر ارجاع به اشیاء سودمند بود.
فرانسه:قوی
ترین پایگاه فلسفه ی روشنگری در دوره ی رمانتیسم
صحنه ی اصلی فلسفه ی روشنگری در قرن
هجدهم،فرانسه بود؛ جایی که قرن هجدهم را در آن «قرن فلسفه» خوانده اند. پاریس بیش
از هر شهر دیگری در اروپا به مرکز روشنفکری بدل شده بود و بهترین مغزهای اروپا و
حتی امریکا را به خود جذب کرده بود . در پاریس آن روزگار است که به بلند آوازه
ترین نام ها «روسو،دیدرو،کندیاک،مونتسکیو » بر می خوریم اینان تأثیری عظیم در حیات
ادوار بعدی تاریخ اروپا و تاریخ بقیه ی جهان برجا نهادند.
زهرا بحرینی
عاطفه رجبی
تفکر نقادانه و نظر اساتید بر آن
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم اردیبهشت 1388 ساعت 18:27 شماره پست: 440
دکتر حق شناس، دکتر نجومیان و دکتر فتوحی در اولین نشست تخصصی انجمن نقد ادبی با عنوان "ما و تفکر نقادانه" به بیان نظرات و دیدگاههای خود پرداختند.
نخستين نشست تخصصي انجمن نقد ادبی ديروز
در حالي برگزار شد كه ادامه آن با در گرفتن بحثهاي چالشي ميان استادان
حاضر در جلسه همراه بود. در اين جلسه عليمحمد حقشناس، با بيان اينكه
آثار ادبي اصيل و منطبق با فطرت انسان، كهنه نميشوند، اظهار داشت: آثار
ادبي راستين مثل تاريخند و مانند هستي، بي زمان و مكان هستند.
در ادامه مطلب نظر این اساتید را بخوانید...
منبع ایبنا - گزارشگر خانم توکلی
" نخستين نشست تخصصي انجمن نقد ادبی با عنوان «ما و تفكر نقادانه» عصر ديروز
در حالي برگزار شد كه ادامه آن با در گرفتن بحثهاي چالشي ميان استادان
حاضر در جلسه همراه بود. در اين جلسه عليمحمد حقشناس، با بيان اينكه
آثار ادبي اصيل و منطبق با فطرت انسان، كهنه نميشوند، اظهار داشت: آثار
ادبي راستين مثل تاريخند و مانند هستي، بي زمان و مكان هستند."
عليمحمد حقشناس در نشست انجمن نقد ادبي ايران، با عنوان «ما و تفكر
نقادانه» كه عصر ديروز با حضور امير علي نجوميان، محمود فتوحي، ابراهيم
خدايار و اميد همداني، در تالار پژوهشهاي دانشكده اقتصاد برپا شد، با
قرائت مقالهاي با نام «آفرينشگري نقد و نظريهپردازي در ادبيات» اظهار
داشت: من غريبهاي در دنياي ادبيات هستم. آنچه ميگويم، حرفهاي خام است.
خيلي دلم ميخواست در اين بحثها شركت ميكردم. امروز آنچه از اين بحثها
متوجه شدم ، دردمندي استادان ادبيات بود.
وي با طرح چند سوال در
توضيح گفتههاي خود اينگونه گفت: در وهله اول بايد بدانيم آيا تاريخ ما
تاريخ سلطهگري است؟ آيا انحصارطلب است؟ آيا ضد پيشرفت نيست؟ و سوال ديگر
اينكه ما نقد ادبي و نظريه ادبيات را براي چه ميخواهيم؟
وي در
ادامه توضيح داد: ادبيات از منظر نقش و نگرش را ميتوان شيوهاي در
نظرآورد كه براي ما مجالي براي بودن با گذشتگان و آيندگان فراهم کرده و
امكان ورود به اذهان ديگران را از روزن خيال به وجود ميآورد.
اين
زبانشناس تاكيد كرد: ادبيات مرزهاي بين مردگان و زندگان و مرزهاي بين
آشكار و نهان و مرزهاي بين شناخته و ناشناخته را بر هم ميزند و امكان
ميدهد كه ما هستي را فارغ از انواع شرطيشدگيها بازيابيم و با آن نه
همدل، بلكه يگانه شويم.
حقشناس با بيان توضيحات عميقتري از ذات
ادبيات اضافه كرد: در ساحت ادبيات، انسان به شناختي راه ميبرد كه به
تماميت هستي و خود او متعلق است. اين شناخت، با شناختي كه از رهگذر تعقل
در حوزههاي علم و فلسفه حاصل ميشود، متفاوت است.
اين استاد
دانشگاه با اشاره به شاخصهاي آثار ادبي اصيل، خاطرنشان كرد: آثار ادبي
راستين هرگز كهنه نميشوند؛ چرا كه خود تاريخند و مثل خود هستي بي زمان و
مكان و جاويدانند. با اين تلقي از ادبيات، ميشود پرسيد نقش نظريه و نقد
ادبي ادبي در ادبيات چيست؟
حقشناس در ادامه با بيان نقش
«فراشناخت» در نظريه و نقد ادبي گفت: میتوان دريافت كه نظريه ادبي پيش از
هر چیز، ابزاري در دست منتقد ميگذارد و اين منتقد است كه با استفاده از
نظريه به ايجاد زمينهاي همت ميگمارد تا به شناخت هر چه پذيرفتنيتر دست
يابد.
وي با اشاره به نقش خود خواننده در دريافت فراشناخت اين
گونه توضيح داد: اين زمينهسازي منتقد به آن معني نيست كه فراشناخت را به
خواننده بدهد؛ بلكه اين خواننده است كه خود، فراشناخت را فراخور حال و
هواي خود درمييابد. به بيان ديگر خواننده نيز همچون آفريننده نقد ميكند
و نه همچون دريافتكننده منفعل.
اين پژوهشگر در ادامه اين بحث
افزود: در حقيقت خواننده، اثر را بازميآفريند و كمكي كه نقد و نظريه
ميكند، كمك بلاواسطه يا غيرمستقيم است. دخالت نقد و نظر چه در كار
آفرينشگر و چه در كار خوانندهاي كه باز ميآفريند، دخالتي ويرانگر است؛
چراكه ذات شناخت را به شناختي معمولي بدل ميكند.
حقشناس توضيحات
خود را اين گونه تكميل كرد: نقد و نظر در گذشته درست در همين چارچوب عمل
ميكرد و سخن از نظريه ادبيات مستقيما به ميان نميآمد و نظريه را، نقد
ادبي تلقي ميكردند.
وي با اشاره به حوزههاي مختلف نقد، يادآور
شد: همانطور كه نقد فني و اجتماعي و علمي هر كدام حوزهاي خود را پوشش
ميدهند، نقد ادبي نيز در خدمت تحليل و تفسير نظاممند ادبيات است.
فتوحي در این نشست که عصر دیروز (17ارديبشهت) ساعت ۱۶ برگزار شد، درباره
ضرورت تاريخي در تفكر نقادانه و فراموشي تاريخي در نقد ما سخن گفت و اظهار
داشت: نكته اصلي، ضرورت آشنايي منتقدان با تاريخ است. بازتاب فراموشي
تاريخ در نقد ما كاملا مشهود است و اغلب فلسفههای امروزي بهخصوص
فلسفههای قارهاي، تاريخ را مد نظر قرار ندادهاند.
اين استاد
دانشگاه مشهد با اشاره به نسبت ادبيات با فلسفه توضيح داد: فلسفه همواره
خود را در تقابل با ادبيات شناسانده است. فلسفه با جدا كردن خود از
ادبيات، از روزگاران افلاطون تا زمان ما به دنبال يك زبان ناب بوده است.
وي
با اشاره به موضوعي چون خوانش ادبيات به مثابه امري فلسفي به جنبههاي
متعدد نقد آثار بزرگان تاكيد كرد و گفت: آثار بزرگان، تنها جنبه
زيباييشناختي ندارند؛ چرا كه آنها ايدئولوژي و جهانبينيهايي را ارايه
ميكنند كه درباره تجارب مختلف بشري ميتوان آنها را خواند و تحليل كرد.
مولف
«نظريه ادبيات» افزود: تمام فلسفههاي سه دهه آخر قرن بيستم، به بازي زبان
و فلسفه توجه دارند؛ تاريخ را ناديده ميگيرند و تلاش معناداري را براي رد
تاريخ انجام ميدهند.
فتوحي اضافه كرد: همه دانشها زمان دارند؛
ايدئولوژيها زمان دارند. آيا با اين حال ميتوان براي شناخت اخلاق و
زيبايي صرفنظر از تاريخ، به شناخت درستي رسيد؟
وي تصريح كرد:
مجموعه اين ايدهها به وجهي ما را مجذوب «عدم به رسميت شناختن معنا
ميكند» و به حدي از شيفتگي مي رساند كه تاريخ فراموش ميشود.
وي
با ارايه توضيحات بيشتر درباره زماندار بودن خلاقيت توضيح داد: نوآوري،
ذاتا بحثی مرتبط با زمان است. شما نميتوانيد از امر نو سخن بگوييد و از
امر كهنه غفلت كنيد. اثر ادبي خود بخود به زمان متصل ميشود و حتي هر
استعاره جديدي در متن قطعا با استعاره پيشين ارتباط دارد. در هر حال منتقد
ادبيات نميتواند بدون بررسي تاريخ متن به بررسي آن بپردازد.
فتوحي همچنين تاكيد كرد: چگونه ميتوان از خلاقيت هنري سخن گفت و در طول تاريخ به مشابهتهاي همگن نپرداخت.
او
همچنين ناآگاهي از جايگاه دانشها و ارزشها، تكيه بر شخصي كردن دريافت و
ارج نهادن به متن، درموقعيتهاي انفرادي كه محصول بريدهخواني است را از
جمله پيامدهاي بيتوجهي به تاريخ عنوان كرد.
فتوحي كه عدم
شناسايي لحظههاي تغيير را محصول ناآگاهي تاريخي دانست، تاكيد كرد كه
منتقد قطعا به مدلهاي مختلف تاريخ ادبيات نياز دارد، ولي با يك مدل،
نگاهش ايستا و منجمد ميشود.
وي افزود: آنچه ما در عالم نظريه
ميگوييم، بدون تاريخ، زيبا و دلنشين و شورانگيز است، ولي در مقام نقد،
چيزي به ما نميدهد؛ مگر آنكه از يك بينش تاريخي برخودار باشد.
فتوحي
در بخش پاياني سخنانش اينگونه گفت: كساني كه در حوزههاي تاريخ و
آوانگارد كار ميكنند، بايد با هم به درك مشترك و سليمي برسند. وقتي به
تاريخ ادبيات برميگرديم، ميبينيم كه خيلي از قضاوتها مانند قضاوتهاي
امروزي ماست. به همين دليل ضرورت دارد كه ما تاريخ را بشناسيم و مغلوب و
مغرور آن نشويم.
اميد همداني، استاد دانشگاه فردوسي مشهد نيز، يكي
ديگر از سخنرانان اين نشست بود كه با ارايه مقالهاي با عنوان «فلسفه و
نقد ادبي» به بيان ديدگاههايي در اين زمينه پرداخت و گفت: فلسفه، بحث در
معنا و مفهوم مقولات بنياديني است كه درك تحليلي از آن نداريم. در اينجا
اين نكته مطرح است كه اگر درك تحليلي از فلسفه داشته باشيم، چگونه با
نظريه ادبي ارتباط برقرار كنيم.
همداني ادامه داد: نقد پيش فرضهاي متن هم ممكن است و هم مطرود. بنابراين نحوه نگاه به متن هم نقادانه است و هم رهاييبخش.
اين پژوهشگر در بخش ديگري از سخنان خود به موضوعاتي چون پيبردن به ذهنيت نويسنده از روي يك متن و رابطه ذهن و بدن پرداخت.
نجوميان در نشست «ما وتفكر نقادانه» كه عصر ديروز (یکشنبه ۲۷ اردیبهشت) در
تالار پژوهشهاي دانشگاه اقتصاد برپا شد، گفت: نقد معمولا با عمل و كنش
همراه است و نقد ادبي نوعي پراگماتيسم را تداعي ميكند.
وي تعريفهاي خود
را در قلمرو نقد ادبي اينگونه بيان كرد: نقد، قضاوت متن است و كنشي علمي،
و تحقيق به شيوهاي نظاممند است و هدف از آن لذت و فهم عاطفي متن است.
نقد همچنين، كشف چيزي در درون متن و تاويل آن است.
اين
پژوهشگر تعاريف ديگر خود را از نقد، اينگونه توضيح داد: نقد، خواندن متن
است و در فرآيند ارتباط متقابل خواننده و متن شركت ميكند و ديگر آنكه
نقد، پيچيده و مشكل كردن فرآيند خواندن متن است.
اين استاد
دانشگاه در ادامه با بيان توضيحات ديگري درباره نظريه ادبي و ويژگي
هاي آن گفت: نظريه ادبي را گاهي با نقد ادبي همراه شمردهاند. نظريه ادبي،
نوعي مشاهده كردن است؛ نه به كار بردن. نظريه ادبي، نوعي تفكر درباره
ادبيات و نقطه تلاقي بين فلسفه و ادبيات است و ديگر آنكه نظريه ادبي چيستي
ادبي است.
وي خاطرنشان كرد: مهمترين سوال نظريه ادبي اين است كه
ادبيات چيست؟ چه كساني يا نهادهايي ادبيات را براي ما تعريف ميكنند و در
چه ساختارهايي اين اثر ادبي شكل ميگيرد؟ نقش نهادهاي آموزشي كجاست؟
رسانهها، جايزهها و تشويقها و همچنين مناسبات قدرت در ارايه آن چه نقشي
دارند؟ نسبت نويسنده و خواننده چطور است؟
اين استاد دانشگاه كه در
ادامه سوالهاي ديگري را درباره كاركردهاي نظريه ادبي مطرح ميكرد،
گفت:اينكه آيا نويسنده در تاويل اهميت دارد؟ نقش هويت جنسي و نژادي در
نظريه ادبي چيست و آيا ما به نظريه ادبي نياز داريم؟ از جمله پرسشهاي
ديگري است كه در اينباره مطرح ميشود.
نجوميان در ادامه توضيح
داد: نظريه ادبي، مفهومي قابل انعطافتر است و نوعي فرارفتن از نظام زبان
راتداعي ميكند. نظريه ادبي، امروز حوزهاي بينامتني و بينارشتهاي است.
وقتي از نظريه ادبي حرف ميزنيم، در حقيقت داريم از موسيقي، سينما و امثال
آن نيز صحبت ميكنيم. اين نشان ميدهد كه نظريه ادبي پتانسيلهاي زيادي
دارد كه در همه حوزهها كارآمد است.
اين استاد دانشگاه با بيان نقش
تاريخ در تحول نظريه ادبي اضافه كرد: هر نظريه ادبي هميشه تاثير گرفته
از نظريههاي قبلي و تاريخمند است و بالاخص نظريه، همان نقد است و گويي
ماهيتا نميتواند از نقد جدا شود.
نجوميان در پايانبندي صحبتهاي
خود به شرح هشت حوزه در تفكر نقادانه پرداخت و گفت: تفكر نقادانه در يك
چهارچوب از پيش تعيين ساخته حركت نميكند و جسارت خارج شدن از زمان را
دارد و در بند قلمروها نميماند. تفكر نقادانه حوزههاي متفاوت دانش بشري
را در مناستبي ميانمتني روايت ميكند و به فرآيند تفكر با نگاهی بستاري و
صادقانه مينگرد.
وي همچنين افزود: تفكر نقادانه به محدوديتها و
تنگناها آگاه است و خود را درون تاريخ مشاهده ميكند. اين تفكر به نفوذ
ايدئولوژي به درون فرآيند تفكر آگاه است.
زبان دلفين هاي آمريكاي لاتين با دلفينهاي مديترانه تفاوت دارد !!
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم اردیبهشت 1388 ساعت 14:52 شماره پست: 439
با تشکر از خانم سعیدی از اصفهان برای ارسال این مطلب.
محققان آرژانتيني در بررسيهاي خود نشان دادند كه دلفين هاي ساكن منطقه
پاتاگونيا بين آرژانتين و شيلي در آمريكاي لاتين با زبان متفاوتي از زبان
دلفينهاي ساكن مديترانه آواز مي خوانند.
به
گزارش خبرگزاري مهر زيست شناسان دريايي مركز ملي پاتاگونيا در آرژانتين كه
نتايج يافته هاي خود را در كنفرانس بين المللي ارتباطات صوتي پرندگان و
پستانداران در اسكاتلند مطرح كرده اند كشف كردند كه دلفين هاي ساكن سواحل
شبه جزيره " والدز " در پاتاگونيا واقع در منطقه ميان شيلي و آرژانتين
خارج از گروه كر خويشاوندان مديترانه اي خود آواز مي خوانند. نتايج
اين تحقيقات نشان مي دهد در شرايطي كه دلفين هاي ساكن مديترانه با « سوت
زدن » و « هو هو كردن » آواز مي خوانند و ارتباط برقرار مي كنند دلفين هاي
پاتاگونيا از صداي " تك تك " كه شبيه به « جيرجير كردن » است استفاده مي
كنند. براساس
گزارش آنسا اين دانشمندان در خصوص علت اين تفاوت زباني توضيح دادند : علت
اين مسئله نبود امواج صوتي توليد شده از منابع خارج از آب است . ما
ساعتهاي طولاني به صداهايي كه از آواز اين حيوانات ضيط كرده بوديم گوش
داديم و از بين 100 هزار صداي جير جير و تك تك تنها 14 صداي مشابه هوهو و
سوت زدن شنيديم . اين حيوانات شكار مي كنند غذا مي خورند و مي خوابند و
زماني كه بيدار هستند هميشه حرف مي زنند و هرگز ساكت نمي شوند. زماني كه
شكار مي كنند از تك تك هاي منفرد و مجزا استفاده مي كنند و زماني كه غذا
مي خورند ترجيح مي دهند اين صداي تك تك مجزا را دنبال هم و به صورت سري
بياورند. به طوري كه به نظر مي رسد از واژگان منفرد و يا جملات براي
برقراري ارتباط استفاده مي كنند.
زبان جديد جوانان ايراني چيست؟
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم اردیبهشت 1388 ساعت 14:42 شماره پست: 438
خانم سعیدی از اصفهان لطف کرده و این مقاله را برای وبلاگ ارسال نموده اند که مطالعه آن خالی از لطف نیست. کمتر
کسي در جمع جوانان معناي صحبت هاي آنان را مي فهمد. آنها زباني ساخته اند
که شرط دانستن اش جوان بودن است. خيلي از ما معناي ''پژو حسرتي''، ''مخ
کسي را چت کردن''، ''زاخار''، ''زيدوفسکي'' و... را نمي دانيم و البته حدس
هم نمي زنيم.
دکتر
سيد مهدي سمائي با صبر و حوصله لغات و معاني زبان جوانان را گرد آورده و
نشر مرکز آن را با نام فرهنگ لغات زبان مخفي منتشر کرده است.
اين
کتاب که در يکماه به چاپ دوم رسيد يکي از مطرح ترين کتاب هاي دو سه ماه
اخير است که در بيشتر مجامع فرهنگي در باره اش صحبت مي شود....
زبان جديد جوانان ايراني چيست؟
کمتر
کسي در جمع جوانان معناي صحبت هاي آنان را مي فهمد. آنها زباني ساخته اند
که شرط دانستن اش جوان بودن است. خيلي از ما معناي ''پژو حسرتي''، ''مخ
کسي را چت کردن''، ''زاخار''، ''زيدوفسکي'' و... را نمي دانيم و البته حدس
هم نمي زنيم.
دکتر
سيد مهدي سمائي با صبر و حوصله لغات و معاني زبان جوانان را گرد آورده و
نشر مرکز آن را با نام فرهنگ لغات زبان مخفي منتشر کرده است.
اين
کتاب که در يکماه به چاپ دوم رسيد يکي از مطرح ترين کتاب هاي دو سه ماه
اخير است که در بيشتر مجامع فرهنگي در باره اش صحبت مي شود.
کتاب
مقدمه اي درباره جامعه شناسي زبان دارد و دکتر سمائي در اين مقدمه نوشته
است:'' ... زبان يک رفتار اجتماعي است. هر جامعه که به زباني واحد تکلم مي
کند ملزم به رعايت اين رفتار است. گروه هاي اجتماعي موجود در هر جامعه نيز
تابع قواعد کلي زبان آن جامعه هستند.
اما
چون داراي هنجارهاي گروهي خاص خود نيز هستند در زبان جامعه تغييراتي
متناسب با هنجارهاي گروهي خود مي دهند. و اين يکي از راه هاي به وجود آمدن
گونه هاي اجتماعي زبان است.
بدين
معني که جامعه مفروض بسته به تمايلات و سلايق و اعتقادات گروه هاي اجتماعي
رفته رقته همگني اش از دست مي رود و گونه هايي تا حدي متفاوت با آن زبان
به وجود مي آيد.''
دکتر
سمائي توضيح مي دهد که زبان مخفي يا ''آرگو'' يکي از گونه هاي اجتماعي
زبان است و نخستين بار سارقان و راهزنان و افرادي که رفتار خلاف قانون
داشتند، چنين زباني را فراهم آوردند.
لفظ
آرگو ريشه فرانسوي دارد و اولين بار آن را در قرن پانزدهم به کار برده
اند. زبان مخفي معاصر را دو گروه ابداع مي کنند و به کار مي برند.
نخست قانون گريزان، چون به زباني نياز دارند که حافظ افکار و مقاصدشان باشد و نامحرمان نتوانند از آن راه به دنياي آنان وارد
شوند.
دومين گروه کساني هستند که خلاف هنجارهاي جامعه رفتار مي کنند. هنجارهايي که رعايت نکردنشان باعث شماتت و يا انگشت نما شدن مي شود.
مولف
مي افزايد: ''زبان مخفي در اصل يک زبان مستقل نيست و يکي از شکل ها و گونه
هاي هر زبان معيار است. زبان مخفي عمدتا در حوزه واژگان و تا حدي اصطلاحات
و عبارت هاي فعلي ابداع و زائده هر زبان مي شود. بخشي از اين واژه ها به
سبب کثرت استعمال به زبان مردم کوچه و بازار راه پيدا مي کند و جزيي از
زبان معيار مي شود.''
دکتر
سمائي در سابقه بررسي زبان مخفي آن را داراي مشابهت هاي زياد با زبان
عاميانه مي داند و معتقد است زبان عاميانه راهي است براي رسيدن به زبان
مخفي.
پيش
از اين فرهنگ هاي متعددي براي زبان عاميانه تدوين شده است. فرهنگ لغات
عاميانه محمد علي جمالزاده، فرهنگ عوام ميرقلي اميني، کتاب کوچه احمد
شاملو، فرهنگ فارسي عاميانه ابوالحسن نجفي، فرهنگ لغات عاميانه و معاصر
رضا انزابي نژاد.
و
آثاري که به نوعي با زبان مخفي مربوط اند : مجموعه لغات و اصطلاحاتي که
سيد ابراهيم نبوي در ضميمه کتاب سالن ۶ از زبان مخفي زندانيان گرد آورده،
بخشي از لغات کتاب فرهنگ جبهه سيد مهدي فهيمي و فرهنگ اصطلاحات عاميانه
جوانان مهشيد مشيري.
درباره
کاربرد معنايي کلمات زبان مخفي، دکتر سمائي توضيحات دقيقي داده و پس از
ذکر مدخل ها و معاني آنها ، لغات را از نظر حوزه هاي معنايي به سيزده قسمت
تقسيم کرده است.. مثلا در حوزه اسامي فريبکاران و اسامي و فعل هاي مربوط
به فريب آمده است : دودره کردن ، سرپيچ را به دست کسي دادن، مخ کسي را
تيليت کردن.
و در حوزه اسامي جنس مخالف : زاخار، زيدوفسکي، دوخي، تصادفي، کينگ کونگ...
در حوزه الفاظ و افعال مربوط به امنيت و اطلاعات و حفظ اسرار: آنتن، آمار گرفتن، کاکتوس، کيو دادن، ريسيور، سات لايت، شيرين پلو و...
در حوزه ايجاد
ارتباط و ابراز عواطف : براي يکديگر لاو ترکاندن، توکار کسي بودن، فاز دادن، تريپ لاوي شدن، آماردادن، حال پخش کردن و...
در حوزه اسامي مزاحمان و افعال مربوط به مزاحمت : آويزان، تاول، زيگيل، گيرسه پيچ، کليک کردن، سريش و...
در حوزه نام اشخاص غيرمتجدد : ابوالحسن، اشکول تپه، اف جي اس، ام الجواد، فول جواد سيستم، جواد مخفي، منيجه، رپ مخفي و ...
شلوار
گشاد چند ساسونه و اغلب داراي فاق بيش از حد بلند: شلوار خانواده ، شلوار جوادي ، شلوار حمزه
در
حوزه اسامي و افعال و ترکيبات مربوط به حالات رواني: اعصاب کسي را تيليت
کردن، بي کلاج، تو حس بودن، چت اوغلي، روغن ريزي داشتن، قاط زدن و ...
در حوزه نام اشخاص کودن: دامبولي، شيويل، تاپاله، دونبش، شلغم، چپول، دنبه، قاق، غضنفر و ...
نام
خودروها: پژو حسرتي، پژو کارمندي، جواد مخفي ( پژو آردي )، حاصل ازدواج
فاميلي، جا صابوني، کوالا، رنو تحصيل کرده،شياف، اپل عقب افتاده و دوو
منگل ( ماتيز ) ،عروس دهاتي ( پژو پرشيا ) و ...
زي ذي ، زذايي: صورت اختصار زن ذليل
خود آموز خط اوستایی
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم اردیبهشت 1388 ساعت 14:38 شماره پست: 437
دوستان و همراهان عزیز وبلاگ
امروز براتون یک خودآموز بسیار جالب برای زبان اوستایی برروی وبلاگ قرار میدهم که به نظرم بسیار خوب و مفید است.
این فایل را یکی از خوانندگان وبلاگ برای من ارسال نمودند که از ایشون سپاسگذارم.
زبانشناسی و نقش دانشمندان مسلمان در آن(8)
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم اردیبهشت 1388 ساعت 11:57 شماره پست: 354
بخش هشتم
دوران تكوين زبان شناسي اسلامي
دوره دوم (صحابه پيامبر) انقلاب زبان شناسي علوي
ماجراي معروف مراوده امير مومنان با ابوالاسود دولي براي بنيانگذاري نحو عربي آن قدر كوچك انگاشته شده و به صورتي مقدس نقل شده است كه پس از گذشت 14 سده از آن، تاريخ نگاران غربي زبان شناسي آن را “افسانه” )legend( خوانده اند و برخي پژوهشگران عرب آن را برساخته شيعيان براي غلو درباره اميرالمومنين انگاشته اند، حال آنكه يك تحقيق تاريخي زبان شناسانه پيرامون نقلهاي موجود از اين واقعه نشان مي دهد كه دستاورد حضرت در زبان شناسي دستاوردي مستند به علم لدني مقام امامت نبوده تا به آن تقدس ببخشيم و تنها به عنوان يك شيعه از روي تيمن و تبرك به نقل آن بپردازيم. در مقابل، اين دستاورد يك زبان شناس سياستمدار بوده است كه به دنبال مطالعات انجام شده در زمينه تفسير و قرآئت قرآن توسط ديگر مفسران و قاريان صحابي تا آن زمان و بر اساس دركي واقع بينانه و آينده نگرانه از شرايط آن روز شهر بصره، دروازه ورود غيرعرب زبانان به مملكت اسلامي، صورت پذيرفته بود....
به ادامه مطلب رجوع نمایید.
دوران تكوين زبان شناسي اسلامي زبان شناسان مسلمان در تاريخ زبان شناسي اسلامي
دوره دوم (صحابه پيامبر:) انقلاب زبان شناسي علوي
ماجراي معروف مراوده امير مومنان با ابوالاسود دولي براي بنيانگذاري نحو عربي آن قدر كوچك انگاشته شده و به صورتي مقدس نقل شده است كه پس از گذشت 14 سده از آن، تاريخ نگاران غربي زبان شناسي آن را “افسانه” )legend( خوانده اند و برخي پژوهشگران عرب آن را برساخته شيعيان براي غلو درباره اميرالمومنين انگاشته اند، حال آنكه يك تحقيق تاريخي زبان شناسانه پيرامون نقلهاي موجود از اين واقعه نشان مي دهد كه دستاورد حضرت در زبان شناسي دستاوردي مستند به علم لدني مقام امامت نبوده تا به آن تقدس ببخشيم و تنها به عنوان يك شيعه از روي تيمن و تبرك به نقل آن بپردازيم. در مقابل، اين دستاورد يك زبان شناس سياستمدار بوده است كه به دنبال مطالعات انجام شده در زمينه تفسير و قرآئت قرآن توسط ديگر مفسران و قاريان صحابي تا آن زمان و بر اساس دركي واقع بينانه و آينده نگرانه از شرايط آن روز شهر بصره، دروازه ورود غيرعرب زبانان به مملكت اسلامي، صورت پذيرفته بود. مشكل اصلي در پرداختن به اين ماجرا آن است كه هيچ يك از منابع تاريخي معتبر، واقعه را به گونه اي جامع ننگاشته اند و تنها گوشه اي از نقلهاي هر يك قابل استناد است و بايست اين گوشه هاي برگرفته از هر نقلي را همچون قطعه هاي پراكنده يك پازل به درستي كنار هم قرار دهيم تا تصويري واقعي از آنچه اتفاق افتاده را به دست آوريم. آنچه در اينجا آورده ام نمايي كلي و گذرا از اين پازل است. در زمان خلافت حضرت امير بر مملكت اسلامي در كوفه و آن هنگام كه زياد بن ابيه حاكم بصره بود شخصي به نام ابوالاسود دولي در بصره سكونت داشت. ابوالاسود در خلال چند صحبتي كه با دخترش داشت متوجه بروز اشتباه در گفتار دخترش و بالطبع بصريان شد. وي به اين مسئله واقف بود كه اقدامي شخصي در اين زمينه نمي تواند به وضع نابسامان زبان عربي در بصره سامان بخشد، از اين رو به سراغ حاكم بصره رفت تا بتواند پشتوانه اي حكومتي براي سامان بخشيدن به اين امر فراهم كند (و شايد بصره را به پايگاهي تبديل كند كه اعاجم در بدو ورود به مملكت اسلامي عرب زبان، ساخت زبان عربي را به خوبي بياموزند و نه خود دچار “لحن”=[ غلط ساختاري] در گفتار شوند و نه ديگر عرب زبانان را دچار لحن كنند.) ابوالاسود به نزد زياد رفت و گفت: “خداوند امير را به سلامت دارد! امروزه مي بينم اعراب با غير عرب زبانان درآميخته اند و زبانشان تغيير پيدا كرده است. آيا به من اجازه مي دهيد علمي را برايشان بنيان گذارم تا گفتارشان را به آن راست دارند؟” زياد پاسخ داد: “نه!” (ابوالفرج اصفهاني، 1994، ج12، ص482) هنگامي كه ابوالاسود با اين پاسخ منفي صريح زياد مواجه شد به سراغ خليفه وقت و استادش امير مومنان رفت تا مسئله را با مافوق زياد در ميان بگذارد. حضرت با استقبال از اين پيشنهاد، گويي از او خواست تا به حضرت چندي مهلت دهد تا در اين باره و نيز چگونگي كار بينديشد. چندي بعد هنگامي كه ابوالاسود براي تعيين تكليف نهايي طرحش به نزد ايشان آمد، خودش اين ملاقات را اين گونه توصيف مي كند كه “به نزد اميرالمومنين علي بن ابي طالب وارد شدم و ديدم به شدت در فكر فرو رفته است، پرسيدم: به چه مي انديشي اي امير مومنان؟ گفت: هنگامي كه (در ملاقات قبلي) وجود لحن در شهرتان (بصره) را شنيدم تصميم گرفتم در زمينه اصول و مباني زبان عربي ابتكاري به خرج دهم. من گفتم: اگر چنين كني ما را زنده كرده اي... پس او صحيفه اي را جلوي من گذاشت كه در آن نوشته بود: الكلام كله اسم و فعل و حرف فالاسم ما انبا عن المسمي و الفعل ما انبا عن حركه المسمي و الحرف ما انبا عن معني ليس باسم و لافعل. و سپس به من گفت: دنباله همين را بگير و هرچه به دست آوردي بر آن بيافزاي. من نيز در اين باره چيزهايي را گردآوردم و (براي تائيد كردن) بر حضرت عرضه نمودم.” (ابن الجوزي، 1992، ج6، ص97) نكته قابل توجه در اين ماجرا اين است كه پيش از آنكه ابوالاسود به وخامت وضع زبان عربي در بصره پي ببرد، زياد بن ابيه متوجه اين امر شده بود و يك بار ابوالاسود را به نزد خود فراخوانده از او خواسته بود كاري بكند ولي او نپذيرفت تا آنكه ديد كسي آيه اي را به غلط قرائت مي كند و اين غلط موجب تغيير معنا شده است. پس دوباره به زياد مراجعه مي كند تا طي تمهيداتي به اعراب گذاري قرآن اقدام كند. كار زياد و ابوالاسود به همين جا خاتمه يافت و ديديم هنگامي كه ابوالاسود گزارشي از فساد زبان گفتاري عربي به زياد ارائه كرد و خواستار انجام كاري ريشه اي براي اصلاح وضعيت موجود شد، او نپذيرفت. ولي حضرت امير نه تنها با انجام اين كار ريشه اي موافقت نمود بلكه چهارچوب نظري انجام آن را نيز خود، با تكيه بر دانش بالايش، ارائه نمود. چهارچوب نظريه دستورنويسي زبان عربي كه توسط امير مومنان در اختيار ابوالاسود دولي قرار گرفت، عبارت بود از تقسيم بندي معنا-بنياد، طبقه وكلمه )word class( در زبان عربي كه تا آن روز در دانش ناخودآگاه مفسران و قاريان وجود داشت ولي توسط امير مومنان به صورت خودآگاه مبناي توصيف ساختمان دستوري زبان عربي قرار گرفت و در تمام ادوار زبان شناسي عربي چهارچوب توصيفي دستورنگاري عربي قرار داده شد؛ بنابراين تعريف اين چهارچوب سه بخشي نقطه عطفي درتاريخ زبان شناسي مسلمانان به شمار مي آيد و با ملاحظه رفع انحصار مطالعات زبان شناختي قرآني و تسري آن به زبان عربي به معناي عام، بايد نام “انقلاب زبان شناسي علوي” را بر آن نهاد. در شماره بعدي وارد دوره سوم تكوين زبان شناسي اسلامي خواهيم شد و اين دوره را با معرفي ابوالاسود دولي و دستاوردهاي زبان شناختي وي آغاز خواهيم كرد.
منابع آزمون دکتری زبانشناسی همگانی(2)
+ نوشته شده در شنبه بیست و ششم اردیبهشت 1388 ساعت 13:6 شماره پست: 436
دانشگاه فردوسی مشهد
سرکار خانم عباسنژاد از دانشگاه فردوسی مشهد لطف کردند و منابع آزمون دکتری دانشگاه مشهد را برای وبلاگ ارسال نمودند که مانند شنبه های گذشته در وبلاگ قرار میدهم. البته دانشگاه فردوسی مشهد هر دو سال یکبار آزمون دکتری زبانشناسی برگزار میکند.
در ادامه مطلب منابع این آزمون را مشاهده فرمایید.
دانشگاه فردوسی مشهد
سرکار خانم عباسنژاد از دانشگاه فردوسی مشهد لطف کردند و منابع آزمون
دکتری دانشگاه مشهد را برای وبلاگ ارسال نمودند که مانند شنبه های گذشته
در وبلاگ قرار میدهم. البته دانشگاه فردوسی مشهد هر دو سال یکبار آزمون دکتری زبانشناسی برگزار میکند.
morphology
1.Jenson, John Thayer, morphology: word structure in Generative Grammar, John Benjamins.
2.Katamba, francis, morphology, Macmillan
3.Baur, Lauri, Introducing Linguistic Morphology, Edinburgh university press
4.Aronoff, Mark and Kristen fudeman, what is Morphology? Blakwell
2.Trask, Robert Lawrence, Historical Linguistics, Arnold
3.Sampson. Geoffrey, Schools of Linguistics, Hutchinson and co.
دبیرمقدم، محمد، زبان شناسی نظری: پیدایش و تکوین دستور زایشی، سمت
همایش نشانه شناسی
+ نوشته شده در شنبه بیست و ششم اردیبهشت 1388 ساعت 12:12 شماره پست: 435
یکشنبه دهم خرداد 1388 از ساعت 14 تا 19 همایشی با این عنوان در دانشگاه تهران برگزار میگردد. سخنرانان این همایش دکتر حق شناس، دکتر سجودی، دکتر نجومیان و دکتر ساسانی بهمراه دکتر حمید رضا شعیری خواهند بود.
این همایش در تالار فردوسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران برگزار میگردد.
علاقمندان میتوانند در روز مذکور در محل همایش حضور بهم رسانند.
زبانها و گویشهای ایرانی
+ نوشته شده در شنبه بیست و ششم اردیبهشت 1388 ساعت 10:50 شماره پست: 424
در آثار مورخان و جغرافيا نويسان اسلامي، گذشته از فارسي دري که زبان رسمي و اداري کشور ايران بوده است و پهلوي جنوبي (پارسيک) که تا سه چهار قرن بعد از اسلام زبان ديني ايرانياني شمرده ميشد که به آئين زرتشتي (زردشتي) باقي مانده بودند؛ از چندين گويش ديگر که در نقاط مختلف اين سرزمين پهناور متداول بوده، ذکري آمده و گاهي نمونه هاي کوتاه، يا به نسبت بلندتر، از بعضي آنها ثبت شده است.در اين کتب که از اواخر قرن سوم تا قرن دهم هجري تأليف يافته به بيش از چهل گويش ايراني اشاره شده است که فهرست آنها را در ذيل مي آوريم:...
در اسناد تاريخي در آثار مورخان و جغرافيا نويسان اسلامي، گذشته از فارسي دري که زبان رسمي و اداري کشور ايران بوده است و پهلوي جنوبي (پارسيک) که تا سه چهار قرن بعد از اسلام زبان ديني ايرانياني شمرده ميشد که به آئين زرتشتي (زردشتي) باقي مانده بودند؛ از چندين گويش ديگر که در نقاط مختلف اين سرزمين پهناور متداول بوده، ذکري آمده و گاهي نمونه هاي کوتاه، يا به نسبت بلندتر، از بعضي آنها ثبت شده است. در اين کتب که از اواخر قرن سوم تا قرن دهم هجري تأليف يافته به بيش از چهل گويش ايراني اشاره شده است که فهرست آنها را در ذيل مي آوريم:
1. اراني: گويش ناحيه اران و بردع در قفقاز بوده است. اصطخري و مقدسي از آن ياد کرده اند. مقدسي درباره آن مينويسد: «در اران سخن مي گويند و فارسي ايشان قابل فهم است و در حروف به خراساني نزديک است.»
2. مراغي: حمدالله مستوفي مينويسد: «تومان مراغه چهار شهر است: مراغه و بسوي(؟) و خوارقان و ليلان... مردمش سفيد چهره و ترک وش مي باشند... و زبانشان پهلوي مغير است.» در نسخه ديگر "پهلوي معرب" ثبت شده و محتمل است که در اين عبارت کلمه معرب تصحيف مغرب باشد، يعني گويش پهلوي مغربي. زيرا که در غالب آثار نويسندگان بعد از اسلام همه گويشهاي محلي را که با زبان فارسي دري متفاوت بوده به لفظ عام پهلوي يا فهلوي ميخواندند.
3. همداني و زنجاني: مقدسي درباره گويش اين ناحيه تنها دو کلمه ذيل را ثبت کرده است: "واتم" و "واتوا". شمس قيس رازي يک دو بيتي را در بحث از وزن فهلويات آورده و آن را از زبان "مردم زنگان و همدان" مي شمارد. حمدالله مستوفي درباره مردم زنجان مينويسد: زبانشان پهلوي راست است.
4. کردي: ياقوت حموي قصيده اي ملمع از يک شاعر کرد به نام نوشروان بغدادي معروف به "شيطان العراق" در کتاب خود آورده است.
5. خوزي: گويش مردم خوزستان که در روايات حمزه اصفهاني و ابن النديم نيز از جمله زبانهاي متداول در ايران ساساني شمرده شده است. اصطخري درباره گويش اين ناحيه مينويسد: «عامه ايشان به فارسي و عربي سخن ميگويند، جز آنکه زبان ديگري دارند که نه عبراني و نه سرياني و نه فارسي است.» و ظاهراً مرادش گويش ايراني آن سرزمين است. مقدسي نيز درباره گويش مردم خوزستان نکاتي را ذکر مي کند که گويا مربوط به فارسي متداول در خوزستان است، نه گويش خاص محلي.
6. ديلمي: اصطخري درباره اين ناحيه مينويسد: «زبانشان يکتاست و غير از فارسي و عربي است» و مقدسي ميگويد: «زبان ناحيه ديلم متفاوت و دشوار است».
7. گيلي يا گيلکي: ظاهراً گويشي جداگانه از ديلمي بوده است. اصطخري مينويسد: «در قسمتي از گيلان (جيل) تا آنجا که من دريافته ام طايفه اي از ايشان هستند که زبانشان با زبان جيل و ديلم متفاوت است.» و مقدسي ميگويد: گيلکان حرف خاء (يا حاء) به کار مي برند.
8. طبري يا (مازندراني): اين گويش داراي ادبيات قابل توجهي بوده است. ميدانيم که کتاب "مرزبان نامه" به گويش طبري تأليف شده بود و از آن زبان به فارسي دري ترجمه شده است. ابن اسفنديار ديوان شعري را به زبان طبري با عنوان "نيکي نامه" ذکر مي کند و آن را به اسپهبد مرزبان بن رستم بن شروين مؤلف "مرزبان نامه" نسبت ميدهد. در "قابوس نامه" نيز دو بيت به گويش طبري از مؤلف ثبت است. ابن اسفنديار از بعضي شاعران اين سرزمين که به گويش طبري شعر ميگفته اند ياد کرده و نمونه اي از اشعار ايشان را آورده است. در "تاريخ رويان" اولياءالله آملي نيز ابياتي از شاعران مازندراني به گويش طبري ضبط شده است. اخيراً چند نسخه خطي از ترجمه ادبيات عرب به گويش طبري و نسخه هايي از ترجمه و تفسير قرآن به اين گويش يافت شده که از روي آنها ميتوان دريافت که گويش طبري در قرنهاي نخستين بعد از اسلام داراي ادبيات وسيعي بوده است. مجموعه اي از دو بيتي هاي طبري که به "اميري" معروف و به شاعري موسوم به "امير پازواري" منسوب است، در مازندران وجود داشته که "برنهارد درن" خاور شناس روسي نسخه آنها را به دست آورده و زير عنوان "کنزالاسرار" در سن پطرز بورگ (يا - سن پطرز بورغ) با ترجمه ترجمه فارسي چاپ کرده است. مقدسي مي نويسد که زبان طبرستان به زبان ولايت قومس و جرجان نزديک است، جز آنکه در آن شتابزدگي هست.
9. گشتاسف: درباره مردم اين ناحيه (در قفقاز کنار درياي خزر ميان رودهاي ارس و کر) حمدالله مستوفي مينويسد: «زبانشان پهلوي به جيلاني باز بسته است.»
10. قومس و جرجان (گرگان): مقدسي در ذکر زبان مردم اين دو ناحيه مينويسد: «زبانشان به هم نزديک است. ميگويند "هاده" و "هاکن" و شيرينيي در آن هست.»
11. رازي: مقدسي درباره اهل اقليم الجبال مينويسد: زبانهاي گوناگون دارند. اما در ري حرف "راء" را به کار ميبرند. ميگويند: راده و راکن. از زبان رازي در جاهاي ديگر نيز اطلاعاتي داده اند. شاعري به نام "بندار رازي" اشعاري به زبان مردم اين شهر دارد که از آن جمله چند بيتي در المعجم ثبت است.
12. رامهرمزي: درباره زبان مردم اين ناحيه مقدسي تنها اشاره ميکند که زباني دارند که فهميده نمي شود.
13. فارسي: اصطخري درباره يکي از سه زبان متداول در استان فارس مينويسد: «فارسي زباني است که به آن گفتگو مي کنند، و همه مردمان فارس به يک زبان سخن مي گويند، که همه آن را مي فهمند، مگر چند لفظ که متفاوت است و براي ديگران دريافتي نيست.»
14. فهلوي يا پهلوي: بنابر نوشته اصطخري "زبان نوشتن عجم - ظاهراً يعني ايرانيان غير مسلمان - و وقايع و نامه نويسي زرتشتيان (زردشتيان) با يکديگر پهلوي بوده که براي دريافتن عامه به تفسير احتياج داشته است».و گمان ميرود مراد او همان زبان است که در حدود اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم هجري چند کتاب ديني زرتشتي مانند دينکرد و بندهش را به آن تأليف کرده اند.
15. کرماني: مقدسي مينويسد که زبان مردم اين سرزمين قابل فهم است و به خراساني نزديک است. اصطخري آورده است که زبان مردم کرمان همان زبان فارسي است.
16. مکري: بر حسب نوشته اصطخري زبان مردم مکران، فارسي و مکري بوده است. مقدسي نوشته است که زبان مردم مکران وحشي است.
17. بلوچي: اصطخري نوشته است که بلوچان و اهل بارز جز فارسي زبان ديگري نيز دارند.
18. کوچي يا قفصي: طائفه قفص يا کوچ که ذکر ايشان در بيشتر موارد و منابع با بلوچان يکجا مي آيد، بر حسب نوشته اصطخري بجز فارسي زبان ديگري نيز داشته اند که "قفصي" خوانده شده است. مقدسي درباره طوايف "کوچ و بلوچ" مينويسد: زبانشان نامفهوم است و به سندي شبيه است.
19. نيشابوري: بر حسب نوشته مقدسي زبان مردم نيشابور فصيح و قابل فهم بوده است، جز آنکه آغاز کلمات را کسره ميدادند و يائي بر آن مي افزودند. مانند: "بيگو"، "بيشو"، و سين اي بي فايده (به بعضي صيغه هاي فعل) علاوه ميکردند. مانند: "بخردستي"، "بگفتستس"، "بخفتستي" و آنچه به اين مي ماند. و در آن سستي و لجاجي بوده است. و مينويسد که اين زبان براي خواهش مناسب است.
20. هروي: مسعودي مينويسد: بهرام همه زبانها را ميدانست و در خشم به عربي، در جنگ به ترکي، و در مجلس عام به زبان دري و با زنان به زبان هروي سخن ميگفت. مقدسي مينويسد: «زبان مردم هرات وحشي است و در همه اقاليم وحشي تر از زبان هرات نيست» و اين زبان را زشت شمرده و براي طويله مناسب دانسته است.
21. بخارايي: زبان بخارايي بنابر نوشته اصطخري همان زبان سغدي بوده است با اندک اختلافي، و مي نويسد که زبان "دري" نيز داشته اند. مقدسي مينويسد که در زبان ايشان تکرار فراوان است. مثلاً ميگويند "يکي مردي ديدم" يا "يکي ادرمي دادم"؛ و در ميان گفتار کلمه "دانستي" را بيهوده مکرر ميکنند. سپس ميگويد که زبان ايشان "دري" است و هر چه از آن جنس باشد دري ناميده مي شود. زيرا که آن زباني است که بدان نامه سلطنتيرا مينويسند و عريضه و شکايت به اين زبان نوشته ميشود؛ و اشتقاق اين لفظ از "در" است يعني زباني که در "دربار" به آن گفتگو ميکنند.
22. مروي: مقدسي مينويسد که در زبان ايشان سنگيني و درازي و کششي در آخـرهـاي کـلـمـات هـسـت و مـثـال مي آورد که «مردم نيشابور ميگويند "براي اين" و مرويان ميگويند "بتراي اين" و يک حرف مي افزايند، و اگر دقت کني از اين گونه بسيار مي يابي». و جاي ديگر مينويسد: «اين زبان براي وزارت مناسب است.» ياقوت در کلمه "ماشان" که نام نهري است مينويسد: «مردمان مرو آن را با جيم بجاي شين ادا مي کنند.»
23. خوارزمي: اصطخري مينويسد: زبان مردم خوارزم يکتاست و در خراسان هيچ شهري نيست که مردمانش به زبان ايشان سخن بگويند. ياقوت در ذکر قصبه "نوزکاث" مينويسد: شهرکي است نزديک جرجانيه خوارزم و "نوز" به زبان خوارزمي به معني جديد است، و آنجا شهري است که نامش "کاث" است، و اين را يک "کاث جديد" خوانده اند. ابوعلي سينا در رساله "مخارج الحروف" تلفظ حرفي را که سين زائي خوانده از مختصات حروف ملفوظ زبان خوارزمي ذکر ميکند.
24. سمرقندي: مقدسي مينويسد: مردم سمرقند را که ميان کاف و قاف است به کار مي برند و ميگويند "بکردک(ق)م"، "بگفتک(ق)م" و مانند اين، و در زبانشان سرديي هست.
25. صغدي (سغدي): مقدسي مينويسدمردم ولايت صغد زباني جداگانه دارند که با زبانهاي روستاهايبخارا نزديک است، اما بکلي جداست. اگر چهزبان يکديگر رامي فهمند.
26. زبان باميان و طخارستان: به نوشته مقدسي با زبان بلخي نزديک بوده، اما پيچيدگي و دشواري داشته است.
27. بلخي: زبانمردم بلخ درنظر مقدسي زيباترين زبانها بوده اما بعضي کلمات زشت در آن وجود داشته است. و مينويسد که اين زبان براي پيام آوري مناسب است.
28. جوزجاني: به نوشته مقدسي زبان اين ناحيه ميانه زبان مروزي و بلخي بوده است.
29. بستي:همينقدر نوشته اند که زباني زيبا بوده است.
30. زبان طوس و نسا: نزديک به زبان نيشابوري بوده است.
31. سجستاني: مقدسي نوشته است که«در زبان ايشان ستيزه جويي و دشمني وجود دارد. صوتها را ازسينه بيرون مي آورند و آواز را بلند ميکنند.» و ميگويد اين زبان براي جنگ خوب است.
32. غوري: شايد زبان اين ناحيه همان بوده باشد که اکنون پشتو خوانده مي شود. در هر حال با فارسي دري متفاوت بوده است. بيهقي مينويسد: «امير... دانشمندي را به رسولي آنجا فرستاد با دو مرد غوري از آن بوالحسن خلف و شيروان تا ترجماني کنند.»
33. زبان چاچ (شاش): مقدسي نوشته است که زبان اين ناحيه زيباترين زبانهيطل است و از اين نکته درست معلوم نيست که رابطه آن با زبانهاي ايراني چه بوده است.
34.قزويني: درباره زبان مردم اين شهر تنها اين نکته را ذکر کرده اند که قاف به کار مي برند و بيشتر ايشان براي معني جيد ( = خوب) ميگويند بخ.
35. گويشهاي روستائي خراسان: مقدسي مينويسد: کوچکترين شهري از خراسان نيست مگر آنکه روستاهاي آن زبان ديگري داشته باشند.
36. شيرازي: در"گلستان" سعدي بيتي هست که در بعضي نسخه ها در عنوان آن نوشته اند "ترکيه" وگاهي "شيرازيه" و در هر حال به گويش محلي شيراز است. در کليات سعدي نيز يک مثنوي ملمع با عنوان "مثلثات" به عربي و فارسي و شيرازي باقي است. در ديوان حافظ هم غزل ملمعي متضمن بعضي مصراعها به گويش شيرازي ثبت است. چندي پس از زمان حافظ شاعري از مردم شيراز به نام "شاه داعي" منظومه هايي به اين زبان سروده است.
37. نيريزي: در يک جنگ خطي مکتوب در قرن هشتم اشعاري با عنوان "نيريزيات" ثبت شده است و در همين جنگ فصلي ديگر با عنوان "فهلويات" آمده که شايد به گويش شيرازي باشد.
38. اصفهاني: اوحدي اصفهاني چند غزل به گويش محلي اصفهان سروده است که در ديوانش ثبت است. عبارتي به گويش اصفهاني نيز در لطايف عبيدزاکاني آمده است.
39. آذري: يکي از گويشهاي ايراني که تا اواخر قرن دهم هجري در آذربايجان متداول بوده است. ابن حوقل زبان مردم آن سرزمين را فارسي ميخواند که مراد از آنيکي از گويشهاي ايراني است و به تعدد اين گويشها نيز اشاره ميکند. مسعودي (قرنچهارم) پس از آنکه همه زبانهاي ايرانيان رافارسي خوانده به اختلاف گويشها اشاره کرده و نام گويش "آذري" را در رديف پهلوي و دري آورده است. ياقوت حموي نيز زبان مردم آذربايجان را يکجا "آذريه" و جاي ديگر "آذربيه" نوشته است و ميگويد که جز خودشان کسي آنرا نمي فهمد. همام تبريزي غزلي به گويش محلي تبريز داد که متن آن راعبيد زاکاني در مثنوي "عشاقنامه"خود درج کرده است. در ديوان شاه قاسم انوار تبريزي نيز چند غزل به اين گويش وجود دارد و در رساله روحي انارجاني فصلهائي به زبان عاميانه تبريز در قرن دهم ثبت است.
40. اردبيلي: ابن بزاز در "صفوةالصفا" جمله هائي را از زبان شيخ صفي الدينبا قيد زبان اردبيلي نقل کرده و سپس دو بيتي هاي متعددي را از شيخ آورده که به احتمال کلي به همان گويش اردبيل است. شايد با آذري متداول در تبريز و شهرهاي ديگر آذربايجان تفاوتهائي جزئي داشته است. اما چنانکه از مطلب مذکور درفوق دريافته مي شود، آگاهي ما از گويشهاي متعددي که درقرون پيشين در سرزمين پهناور ايران رايج بوده است، اجمالي است و غالباً تنها به نام آنها منحصر است. فقط گاهي جمله هاي کوتاه يا مصراعي و بيتي از آنها قيد کرده اند و در موارد معدود نمونه گويشهاي مزبور به يک تا چند صفحه ميرسد.
در زمان معاصر آنچه ذکر شد اشاراتي بود که در آثار مؤلفان بعد از اسلام درباره نام يا بعضي خصوصيات گويشهاي ايراني آمده است. اما در روزگار ما گذشته از "فارسي دري" که"فارسي نو" نيز خوانده مي شود، و زبان رسمي اداري و دولتي و فرهنگي کشور ايران از قرن چهارم هجري تا همين زمان است؛ در اين سرزمين پهناور هنوز گويشهاي متعدد ايراني رايج است که بعضي از آنها آثار مکتوب و ادبي نيز دارند، و بسياري ديگر تنها زبان محاوره اقوام بزرگيا کوچکي است که در گوشه و کنارفلات ايران زندگي مي کنند.
مهمترين زبانها و گويشهاي ايراني امروز از اين قرار است: 1. تاجيکي: اين زبان همان فارسي دري است با اندکتفاوتي در واژگان و چگونگي اداي بعضي از واکها. تاجيکي زبان ملي جمهوري تاجيکستان است و گذشته از اين در بسياري از نواحيجمهوري ازبکستان (دره فرغانه و دره زرافشان و ناحيه کشکه دريا و مناطق مسير رودهاي سرخان دريا و چرچيک و غيره) و نزد انبوهي از مردم شهرهاي بزرگ بخارا وسمرقند، و گروهي از ساکنان جمهوريهاي قرقيزستان (نواحي جلال آباد و اش) و قزاقستان متداولاست. تاجيکان اصيل بازمانده ايرانياني هستند که از قديمترين روزگار در آن سرزمين ميزيسته اند و به تدريج در طي قرنهاي دراز اقوام ديگر مشرق آسيا در سرزمين ايشان نفوذ کردند و جاي گرفتند و اکنون قسمتهائي از اين ناحيه به صورت جزيره هائي باقي مانده که مردم آن، زبان و آداب ايراني خود را حفظ کرده اند. بعضي اقليتها مانند يهوديان و کوليان و عربهاي آسياي ميانه نيز به تاجيکي سخن مي گويند. شماره تاجيک زبانان را به دو ميليون و نيم تخمين کرده اند. قطع رابطه اداري و حکومتي ميان کشور ايران و سرزمينهاي مزبور در چند قرن اخير موجب شده است که زبان ادبي تاجيکي با فارسي دري اختلافاتي پيدا کند. عمده اين اختلافها درلغات و کلماتي است که دسته اي از گويش جاري مردم آن نواحي در زبان ادبي تاجيکي راه يافته است. دسته ديگر از زبانهاي تاتاري و ازبکي در آن زبان وارد شده، و شماره بسياري از لغات علمي و فني هم از روسي در اين زبان نفوذ کرده است. با اين حال آثار گويندگان و نويسندگان فارسي زبان قرنهاي پيشين (که بعضي از ايشان خود از مردم همان نواحي بوده اند) هنوز بخوبي براي مردم تاجيکستان دريافتي است و جزء ميراث فرهنگي ايشان شمرده مي شود. بعضي خصوصيات صرف و نحوي نيز زبان تاجيکي را از فارسي دري متمايز ميکند. اينزبان را در اوايل تشکيل جمهوري تاجيکستان به الفباي لاتيني باتغيير چند حرف نوشتند و در آموزش و کتاب و روزنامه بکار بردند. اما پس از چنديالفباي روسي را براي نوشتن آن اختيار کردند و اکنون نيز همين خط در آن سرزمين متداول است. از نويسندگان بزرگ تاجيکستان در دوران اخير صدرالدين عيني است که پدر ادبيات جديد تاجيکستان شمرده ميشود و رمان و داستان و شعر و مقالات تحقيقي فراوان دارد.
2. بختياري و لري: در کوهستان بختياري و قسمتي از مغرب استان فارسايلهاي بختياري وممسني و بويراحمدي به گويشهايي سخن مي گويند که با کردي خويشاوندي دارد، اما باهيچ يک از شعبه هاي آن درست يکسان نيست، و ميان خود آنها نيز ويژگيها و دگرگونيهايي وجود دارد که هنوز با دقت حدود و فواصل آنها مشخص نشده است. اما معمول چنين است که همه گويشهاي بختياري و لري راجزو يک گروه بشمارند.
3. کردي: نام کردي عادةً به زبان مردمي اطلاق مي شود که در سرزمين کوهستاني واقع در مغرب فلات ايران زندگي مي کنند. قسمتي از اين ناحيه اکنون جزء کشور ايران است و قسمتي در کشور ترکيه و قسمتي ديگر از جمله کشور عراق شمرده ميشود. در خارج از اين منطقه نيز اقليتهاي کرد وجود دارند که از آن جمله گروهي در شمال خراسان و گروههائي در جمهوريهاي ارمنستان، گرجستان و آذربايجان و عده کمي نيز در ترکمنستان به اين گويشها سخن مي گويند. در سوريه نيز يک اقليت کرد زبان از چند قرن پيش به وجود آمده است. زبان يا گويش کردي همه اين نواحي يکسان نيست. حتي ترديد است در اين کلمه «کرد» به قوم واحدي که داراي مختصات نژادي يا ايلي با گويش معيني باشند اطلاق شده باشد. در بسياري از منابع تاريخي که به زبان عربي در قرنهاي نخستين اسلام تأليف يافته اين کلمه را معادل کلمه "شبان" و "چوپان" بکار برده اند. ابن حوقل کوچ (قفص) کرمان را "صنف من الاکراد" ميداند و حال آنکه مقدسي (احسن التقاسيم) زبان ايشان را شبيه زبان مردم سند شمرده است. ياقوت حموي مردمان ساسون را الاکراد السناسنه ميخواند (معجم البلدان). حمزه اصفهاني مي نويسد: کانت الفرس تسمي الديلم الاکراد طبرستان کما کانت تسمي العرب اکراد سورستان (تاريخ سني ملوک الارض) در کارنامه اردشير بابکان هم کردان به معني شبانان آمده است نه نام و نژاد يا قبيله. در گويش طبري امروز نيز کلمه کرد به معني چوپان و شبان است. (واژه نامه طبري، صادق کيا، ص 166). اما زباني که کردي خوانده مي شود شامل گويشهاي متعددي است که هنوز با همه مطالعاتي که انجام گرفته درباره ساختمان و روابط آنها با يکديگر تحقيق دقيق و قطعي به عمل نيامده است. بر حسب عادت اين گويشها را به دو گروه اصلي تقسيم مي کنند: يکي کورمانجي که خود به دو شعبه تقسيمميشود: شعبه شرقي يا مکري در سليمانيه و سنه؛ و شعبه غربي در ديار بکر و رضائيه و ايروان و ارزروم و شمال سوريه و شمال خراسان. گروه اصلي ديگر يا گروه جنوبي در منطقه کرمانشاه و بختياري. از قرنهاي پنجم و ششم هجري آثار ادبيات شفاهي و کتبي کردي در مآخذ تاريخي ديده مي شود. از آن جمله قصيده اي ملمع از انوشيروان بغدادي معروف به شيطان العراق که در معجم البلدان آمده است. کردي داراي ادبيات شفاهي وسيعي است که قسمتي از آن توسط محققان اروپايي و ايراني در زمانهاي اخير گرد آمده و ثبت شده است. در حال حاضر کردان عراق الفباي فارسي - عربي را با اندک تغييري در شيوه خط براي نوشتن زبان خود بکار ميبرند. کردان سوريه از الفباي لاتيني براي نوشتن گويش خود استفاده مي کنند و کردان ساکن جمهوريهاي آسياي ميانه الفباي روسي (سيريليک) را بکار مي برند. شماره متکلمان به گويشهاي مختلف کردي را به شش تا هشت ميليون نفر تخمين کرده اند.
4. دري افغانستان: دري نام يکي از دو زبان رسمي کشور افغانستان است. اين کشور که قسمت عمده آن گهواره ادبيات گرانبهاي فارسي بعد از اسلام بوده است، بي شک يکي از شريکان بزرگ و وارثان بحق اين فرهنگ وسيع و عميق است و زباني که بطور مطلق دري خوانده مي شود در حقيقت جز ادامه همان فارسي دري نيست که رابعه بنت کعب و دقيقي و عنصري بلخي و سنائي و سيد حسن غزنوي و عبدالحي گرديزي و خواجه عبدالله انصاري هروي و ناصرخسرو قبادياني و دهها امثال ايشان با همکاري بزرگان ديگر اين سرزمين پهناور بنياد گذاشته و به کمال رسانيده اند. زبان دري افغانستان با فارسي تفاوتهايي جزئي دارد. بعضي از خصوصيات صرف و نحوي محلي در آن وارد شده و از اين جهت از فارسي ادبي متداول در ايران متمايز شده است. اين تفاوتها اندکي مربوط به چگونگي تلفظ و اداي واکهاست که با تلفظ نواحي شرقي و شمال شرقي ايران در اکثر موارد همانند است. تفاوتهاي ديگر از نظر لغات و اصطلاحات محلي است که در زبان ادبي افغانستان وارد شده است. ديگر آنکه بعضي از کلمات و اصطلاحات علمي و فني دنياي امروز در فارسي ايران از زبان فرانسوي اخذ و اقتباس شده، و همانها را در زبان دري افغانستان به سبب ارتباطي که در طي يکي دو قرن اخير با هندوستان داشته است، از زبان انگليسي گرفته اند. به اين طريق در واژگان فارسي و دري اندک اختلافي وجود دارد. اين اختلافها با ارتباط فرهنگي ميان دو ملت دوست و برادر و همنژاد و همزبان و همدين بتدريج کمتر مي شود. شمار مردمي که در کشور افغانستان به زبان فارسي دري متلکم هستند به موجب آمارهاي اخير در حدود 5 ميليون نفر است. اما همه سکنه آن سرزمين اين زبان را مي دانند و بکار ميبرند. در سالهاي اخير در افغانستان براي اصطلاحات جديد اداري و علمي و فني الفاظي وضع کرده اند که غالباً ريشه و ساخت آنها از زبان پشتو اخذ شده است. مانند کلمات ** پوهنجي، پوهنتون، پوهاند، پوهنوال } در مقابل اصطلاحات ايراني ** دانشکده، دانشگاه، استاد، دانشيار } و غيره.
5. بلوچي: بلوچي از گويشهاي ايراني شمال غربي شمرده مي شود اما در زمانهاي تاريخي نشانه متکلمان به اين گويش را در مشرق ايران مي بينيم. در شاهنامه ذکر مسکن اين قوم در حدود شمال خراسان امروزي آمده است. در کتابهاي جغرافيائي از اين قوم (همراه با طايفه کوچ - يا قفص) در حدود کرمان ياد مي شود. پس از آن بر اثر عوامل تاريخي اين قوم به کناره هاي درياي عمان رسيده و در همانجا اقامت کردند. اکنون قسمتي از بلوچان در دورترين قسمت جنوب شرقي ايران و قسمتي ديگر در غرب کشور پاکستان امروزي جاي دارند. مجموع اين ناحيه بلوچستان خوانده مي شود که بر حسب مرزهاي سياسي به بلوچستان ايران، و بلوچستان پاکستان تقسيم مي شود. گروهي از بلوچان نيز در قسمت جنوبي افغانستان و جنوب غربي پنجاب و طوايفي از آنها نيز در کرمان و لارستان و سيستان و خراسان سکونت دارند. بعضي مهاجران بلوچ در جستجوي کار و کسب معاش به گرگان و حتي جمهوري ترکمنستان رفته و در آن نواحي ساکن شده اند. بلوچي را به دو گروه اصلي تقسيم مي توان کرد: شرقي، يا شمال شرقي، و غربي، يا جنوب غربي، مجموع مردم بلوچي زبان را به يک و نيم ميليون تا دو و نيم ميليون نفر تخمين کرده اند. اما اين رقمها اعتبار قطعي ندارند.
6. تاتي: در سرزمين آذربايجان نيز يکي ديگر از زبانها يا گويشهاي ايراني رايج است که تاتي خوانده ميشود. متکلمان به اينزبان در جمهوري آذربايجان (شمال شرقي شبه جزيره آبشوران) و بعضي از نقاط داغستان سکونت دارند. در بعضي از روستاهاي آذربايجان ايراننيز زبانتاتي هنوز رايج است. روي هم رفته زبان تاتي را در حدود يکصدو ده هزار نفر درجمهوريهاي شوري سابق به عنوان زبان مادري بکارميبرند.
7. تالشي: در جلگهلنکران و سرزمين آذربايجان شوروي يکزبان ايراني ديگر متداول است که طالشي خوانده ميشود و در قسمت جنوب غربي درياي خزر و درمرز ايران و شوروي نيزگروهي به اين زبان تکلم مي کنند. عده گويندگان اين زبان را تا 150 هزار نفر تخمين کرده اند که از آنجمله نزديک 100 هزار نفر درجمهوريهاي شوري به سر ميبرند. زبان تالشي از جمله زبانهاي ايراني شمال غربي استکه در زمانهاي قبل (تا حدود قرن دهم هجري) در سرزمين آذربايجان رايج بوده و از آن پس جاي خود را به يکي از گويشهاي ترکي داده است. آثاري از اين زبان بصورت دو بيتي هاييمنسوب به ناحيه اردبيل و متعلق به قرن هشتم هجري در دست است.
8. گيلکي: از گويشهاي ايراني است که در قسمت گيلان و ديلمستان متداول بوده وهنوز مردم استان گيلان آن را در گفتار به عنوان زبان مادري خود بکارميبرند. گيلکي خود به چند شعبه منقسم است که بايکديگر اندک اختلافي دارند. شماره مردم گيلکي زبان از يک ميليون نفر تجاوز مي کند؛ اما اکثريت قاطع آنهازبانرسمي ايران يعني فارسي را نيز ميدانند. اززبان گيلکي دو بيتي هايي معروف به "شرفشاهي" در دست است که به شاعري موسوم ياملقب به "شرفشاه" منسوبمي شود. در قرن اخير بعضي از شاعران محلي مانند "کسمائي" به اين گويش اشعارسياسي و وطنيسروده اند.
9. طبري يا مازندراني: يکي ديگر از گويشهاي ايراني کرانه درياي خزر است که در استان مازندران کنوني و طبرستان قديم متداول است. اين گويش در شهرها و نواحي کوهستاني چه درتلفظ و چه در واژگان اختلافي دارد. در قسمت شهر نشين تأثير شديد زبان فارسي دري ديده مي شودکه بتدريج جاي گويش محلي را مي گيرد. زبان طبري در زمانهاي گذشته داراي آثار ادبي قابل توجي بوده است. کتاب مرزبان نامه نخست به اين زبان تأليف شده و سپس آنرا درقرن هفتم هجري به فارسي دري برگردانده اند. در "قابوسنامه" و "تاريخ طبرستان" ابن اسفنديار ومآخذ ديگر نيز شعرهايي به اين زبان هست. در زمان معاصر مردم مازندران شعرهايي به زبان محلي خود در ياد دارند و ميخوانند که عنوان عام "اميري" به آنها داده مي شود و همه را، اگر چه از روي خصوصيات زبان شناسي به يک زمان و يک شخصنمي توان نسبت داد؛ به شاعري موسوم به "امير پازواري" منسوب مي کنند. شماره متکلمان به گويش طبري را بهيقين نميتوان تعيين کرد. اما در هر حال از يک ميليونمتجاوز است. همه ايشانزبان رسمي کشور ايران يعني فارسي را نيز ميدانند و بکار مي برند. طبري را با گيلکي ازيک گروه مي شمارند و عنوان عام "گويشهاي کناره خزر" به آنهاميدهند.
10. پشتو: زبان پشتو که افغاني هم خوانده مي شود در نواحي جنوبي و مرکزي کشور افغانستان و قسمت شمال غربي پاکستان متداول است. گروهي از پشتو زبانان در بلوچستان و معدودي در چترال و کشمير و کناره مرزهاي ايران وافغانستان سکونت دارند. قديمي ترين آثار زبان پشتو از قرنهاي نهم و دهم هجري است. در طي قرون متمادي پشتو تنها درگفتار بکار ميرفته و آثار ادبي به اين زبان بسيار اندک بوده است. تنها از سي چهل سال پيش بود که دولت افغانستان پشتو را زبانرسمي کشور قرار داد واز آن پس روزنامه، کتاب و آثار ادبي به اين زبان پديد آمد و تدريس آن در آموزشگاهها معمول شد. زبان پشتوچه از نظر واک شناسي و چه از نظر ساختمان دستوري با زبانهاي ديگر ايراني تفاوتهايي دارد که اينجا مجال بحث درباره آن نيست. اين زبان را معمولاً به دو گروه غربي (يا جنوب غربي) و شرقي(شمال شرقي)تقسيم ميکنند. گويش مهمگروه غربي، گويش قندهاري است و در گروه شرقي گويش پيشاوري اهميت دارد. اختلاف ميان اين دو گروه هم در چگونگي اداي واکها و هم در بعضي نکات دستوري است. از آن جملههمين نام يا عنوان زبان است که در قندهاري« پختو » و در پيشاوري « پشتو » تلفظ مي شود. در قانون اساسيجديد افغانستان هر دو زبان رايج آن کشور،يعني دري و پشتو به عنوان زبانهاي رسمي ملي پذيرفته شده است.
11. آسي: در قسمتهايي از سرزمين قفقاز بقاياي يکي از زبانهاي ايراني هنوز متداول است. اين زبان « آسي » خوانده مي شود. گويندگان اين زبان قسمتي در جمهوريآستي شمال و قسمتي در جمهوري گرجستان که ناحيه خودمختار«آستي جنوبي»خوانده مي شود، سکونت دارند. زبان آسي به دو گويش اصلي تقسيم مي شود که يکي را« ايروني » و آن يک را « ديگوري » ميخوانند. گويشي که بيشتر جنبه ادبي دارد « ايروني » است. زبان آسي را دنباله زبان سکائي باستان مي شمارند، و در هر حال کي از شعبه هاي زبانهاي ايراني است. شماره متکلمان به اين زبان اندکي بيش از چهل هزار نفر است.
گوشهاي مرکزي ايران در روستاها و شهرکهاي مرکز ايران و آباديهايپراکندهدر حاشيه کوير گويشهاي متعدديهنوز باقي است که غالباً شماره متکلمان آنها اندک است و هر يک خصوصياتي دارند، از آن جمله: 12. گويشهاي ميان کاشان و اصفهان: در اين نواحي گويشهاي روستاهاي وينشون، قرود، کشه، زفره، سده، گز، کفرون و گويشهاي محلات، خوانسار، سو، ليمه، جوشقان در خور ذکر است که درباره آنها تحقيقات و مطالعاتي کم يا بيش انجام گرفته است.
13. گويش يزدي: که با گويش زرتشتيان يزد و کرمان يکي است با اندک اختلافاتي در تلفظ.
14. نائيني و انارکي: ميان اصفهان و يزد.
15.نطنزي، يارندي و فريزندي: شمال غربي نائين.
16. خوري و مهرجاني: در قراء خور و مهرجان (در ناحيه بيابانک)
17. گويشهاي حوزه شهر سمنان:شامل سمناني، لاسگردي، سرخه اي، سنگسري و شهميرزادي.
18. گويشهايحوزه اراک: شامل گويشهاي وفس، آشتيان و تفرش.
19. تاکستاني: در جنوب غربي قزوين - و اشتهاردي در نزديکي آن.
گويشهاي سرزمين فارس 20. در بعضي از روستاهاي استان فارس گويشهاي خاصيهست که با وجود زبان جاري سراسر آن استان که فارسي است هنوز بر جا مانده اند؛ اگر چه هرگز کتابت نداشته و مقام زبان دري نيافته اند. اينها عبارتند از گويشهاي متداول در روستاهاي شمغون، پاپون، ماسرم، بورينگون و بعضي دهکده هاي ديگر. اين گويشها همه از گروه جنوب غربي شمرده مي شوند. اما بعضي ديگر مانند "سيوندي" در قريه سيوند (50 کيلومتري شمال شيراز) از جمله گويشهاي شمال غربي است که شايد بر اثر مهاجرت در آن ناحيه رواج يافته وباقي مانده باشد. در ناحيه باشکرد (واقع در جنوب شرقي خليج فارس) نيز گويشهاي باشکردي وجود دارد که خود به دو گروه جنوبي و شماليتقسيم مي شود و داراي مختصاتي است که آنها را از گويشهاي ديگر ايراني مشخص و متمايز مي کند.
زبانهاي پاميري در دورترين نقاط شمال شرقي جغرافيائي ايران، يعني در ناحيه کوهستاني مجاور پامير، که اکنون جزء دو کشور تاجيکستان و افغانستان و قسمتي در آن سوي مرز اين کشورها با چين است گويشهاي متعدد ايراني هنوز بر جا مانده است.
از آن جمله است: 21. شغناني: در دو کرانه رود پنج آب و بخش عليا و سفلاي خوردگ. 22. روشاني: در هر دو کرانه رود پنج آب پائين تر از منطقه شغنان. 23. برتنگي: دره برتنگ. 24. ارشري: در قسمت بالاي مسير رود برتنگ. 25. سريکلي: در استان سين تسزيان (مغرب چين). 26. يزغلامي: در امتداد مسير رود يزغلام که شاخه راست پنج آب است. 27. اشکاشمي: در پيچ رود پنج آب و سرچشمه رود وردوج در خاک افغانستان. 28. وخاني: در امتداد سرچشمه رود پنج آب و اندکي در چترال و جمو و کشمير و استان سين تسزيان. اختلاف ميان بعضي از اين گويشها گاهي تا آنجاست که متکلمان به آنها گفتار يکديگر را نمي فهمند و غالباً زبان مشترک فارسي آن نواحي - يعني تاجيکي - را براي روابط ميان خود بکار ميبرند.
گويشهاي ديگر ايراني 29. مونجاني: گويش عده معدودي است که در مونجان واقع در سرچشمه رود کوکجه - شمال شرقي افغانستان - سکونت دارند.
30. يغنابي: گويشي است متداول ميان ساکنان دره يغناب و چند آبادي مجاور آن واقع در جمهوري تاجيکستان - شمال شهر دوشنبه - و اين گويش خود به دو شعبه شرقي و غربي تقسيم مي شود.
31. پراچي: ميان نواحي فارسي زبان و پشتو زبان و هندي زبان، در چند روستا واقع در شمال کابل هنوز گروه معدودي به اين گويش متکلم هستند، اما همه ايشان زبان فارسي (دري - تاجيکي) را نيز ميدانند و براي ارتباط ميان خود و اقوام همسايه بکار مي برند.
32. ارموي: گويشي است متداول ميان قوم کوچکي که در جنوب کابل و نقاطي از پاکستان سکونت دارند و کم کم بعضي به فارسي و بعضي به پشتو متکلم مي شوند و گويش خود را ترک و فراموش مي کنند.
33. کومزاري: يگانه گويش ايراني باقي مانده در جنوب خليج فارس يعني در شمالي ترين قسمت شبه جزيره عمان است. يک قبيله بدوي در اين منطقه (کرانه جنوبي تنگه هرمز - روبروي بندرعباس) به اين گويش سخن مي گويند.
34. زازا: (در نواحي سيورک، چبخچور، کر) و گوراني (در کندوله، پاوه، اورامان، تل هدشک) گويشهاي متعددي که به هم نزديک هستند و غالب آنها با گويشهاي کردي آميخته اند.
درباره رابطه گويشهاي ايراني امروز با يکديگر و طبقه بندي آنها با وجود تحقيقات و مطالعاتي که انجام گرفته است هنوز نظر صريح و قطعي نمي توان داشت. تنها شايد بتوان گفت که بعضي از گويشهائي که جزء گروه مرکزي شمرده مي شوند دنباله گروهي از گويشهاي ايراني ميانه هستند که شامل گويش پهلونيک نيز بوده است، اما هيچ يک از گويشهاي جديد که تاکنون مورد مطالعه قرار گرفته دنباله مستقيم پهلوانيک شمرده نمي شود. فارسي نو يا فارسي دري، که دنباله زبان فرهنگي و اداري و بازرگاني دوره ساسانيان است و خود حاصل تحول و تکامل يکي از گويشهاي جنوب غربي است؛ بر همه گويشهاي محلي غلبه يافته، هر چند، چنانکه در تکوين هر زبان ادبي و رسمي طبيعي و جاري است، کلمات بسياري را از گويشهاي شمال غربي و شمال شرقي اخذ و اقتباس کرده است.
مفاهیم بنیادی در زبانشناسی شناختی
+ نوشته شده در شنبه بیست و ششم اردیبهشت 1388 ساعت 10:42 شماره پست: 420
نوشته: محمد راسخ مهند استاد یار دانشگاه بوعلی همدان
منبع: مجله بخارا شماره ۶۳
زبانشناسي شناختي يكي از مكاتب نوين زبانشناسي است. دبيرمقدم (1383، فصل اول) سه نگرش غالب در زبانشناسي امروز را نگرشهاي صورتگرا ، نقشگرا و شناختي ميداند. اگر بتوان اكثر نظريهها و مكاتب زبانشناسي را به جزيرهاي مانند كرد كه حوزه و مرز مشخصي دارند، زبانشناسي شناختي را بايد به مثابه مجمع الجزايري در نظر گرفت كه شامل چندين جزيره كوچك است. اين جزاير كوچك نظريات مختلفي هستند كه همگي به نوعي به هم مربوطاند.
زبانشناسي شناختي چارچوبي انعطافپذير است، اما نظريهاي واحد نيست. زبانشناسي شناختي را ميتوان به خانوادهاي تشبيه كرد كه اعضاي آن داراي ويژگيهاي مشتركي هستند، هرچند با همديگر تفاوتهايي نيز دارند. زبانشناسان شناختگرا، مانند همه زبانشناسان، زبان را به عنوان موضوع علم خود مطالعه ميكنند و سعي در توصيف نظام و نقش زبان دارند. آنها به بررسي رابطه ميان زبان انسان، ذهن او و تجارب اجتماعي و فيزيكي او ميپردازند. يكي از دلايل مهم آنها در مطالعه زبان از اين فرض ناشي ميشود كه زبان الگوهاي انديشه و ويژگيهاي ذهن انسان را منعكس ميكند (كرافت و كروز 2004). بنابراين مطالعه زبان از اين نگاه، مطالعه الگوهاي مفهومسازي است...
زبانشناسي شناختي يكي از مكاتب نوين زبانشناسي است. دبيرمقدم (1383، فصل اول) سه نگرش غالب در زبانشناسي امروز را نگرشهاي صورتگرا ، نقشگرا و شناختي ميداند. اگر بتوان اكثر نظريهها و مكاتب زبانشناسي را به جزيرهاي مانند كرد كه حوزه و مرز مشخصي دارند، زبانشناسي شناختي را بايد به مثابه مجمع الجزايري در نظر گرفت كه شامل چندين جزيره كوچك است. اين جزاير كوچك نظريات مختلفي هستند كه همگي به نوعي به هم مربوطاند.
زبانشناسي شناختي چارچوبي انعطافپذير است، اما نظريهاي واحد نيست. زبانشناسي شناختي را ميتوان به خانوادهاي تشبيه كرد كه اعضاي آن داراي ويژگيهاي مشتركي هستند، هرچند با همديگر تفاوتهايي نيز دارند. زبانشناسان شناختگرا، مانند همه زبانشناسان، زبان را به عنوان موضوع علم خود مطالعه ميكنند و سعي در توصيف نظام و نقش زبان دارند. آنها به بررسي رابطه ميان زبان انسان، ذهن او و تجارب اجتماعي و فيزيكي او ميپردازند. يكي از دلايل مهم آنها در مطالعه زبان از اين فرض ناشي ميشود كه زبان الگوهاي انديشه و ويژگيهاي ذهن انسان را منعكس ميكند (كرافت و كروز 2004). بنابراين مطالعه زبان از اين نگاه، مطالعه الگوهاي مفهومسازي است. با مطالعه زبان ميتوان به ماهيت و ساختار افكار و آراي ذهن انسان پي برد. اين مكتب تا حدود زيادي ريشه در مباحث زباني مطرح در دهههاي 1960 و 1970 دارد. در واقع اين نگرش ماحصل “نزاعهايزبانشناسي ” ميان معنيشناسان زايشي و طرفداران چامسكي است. دو تن از اين افراد، يعني جرج ليكاف و رونالد لانگاكر ، در ادامه به اين نتيجه رسيدند كه نگرش در نظريه زبانشناسي بايد از ريشه تغيير كند. آنها به اين نتيجه رسيدند كه برخلاف آنچه چامسكي و طرفدارانش به آن معتقدند بنياد مطالعات زباني بايد بر اساس معني باشد و قواي شناختي انسان در اين مطالعه مدنظر قرار گيرند. تنها با اين نگرش است كه يافتههاي زبانشناسي ميتوانند واقعيت روانشناختي داشته باشند. اين نگرش كه ابتدا به عنوان شاخهاي از دستور زايشي از متن آن جدا شد، در ادامه به ديدگاهي مخالف تبديل گشت. آنها با نگرش تعبيري به معني مخالف بودند و بررسي معناي زباني را بر اساس معنيشناسي صدق و كذب و مؤلفههاي معنايي نادرست ميدانستند. در زبانشناسي شناختي فرض بر اين است كه زبان يك قوه ذهني غيرحوزهاي و وابسته به ديگر قواي ذهني است (لانگاكر 1987، 1990، 1991). در ديدگاه ساختگرايي و زايشي عكس اين فرض حاكم است. كتابهاي ليكاف (1987) و لانگاكر (1987) دو اثري هستند كه پايه مكتبشناختي در آنها پيريزي شده است. البته زبانشناسي شناختي ريشه در ظهور علومشناختي جديد در دهههاي 1960 و 1970 ميلادي، بويژه در بررسي مقولهبندي در ذهن انسان و روانشناسي گشتالت دارد (ايوانز و گرين 2006، ص 3). پژوهشهاي نخستين در زبانشناسي شناختي در دهههاي 1970 و 1980 از سوي محققان كم شماري در بخشهاي غربي ايالات متحده انجام مي شد. در اواخر دهه 1980 حوزه اين پژوهشها به اروپا نيز كشيده شد و از دهه 1990 به بعد در بسياري از نقاط مختلف جهان محققاني را ميتوان يافت كه خود را زبانشناس شناختي ميدانند.
انجمن بينالمللي زبانشناسي شناختي در 1989 در همايشي كه در دويسبورگ آلمان برگزار شد موجوديتي رسمي يافت (گيرارتز 2006). با اينكه مدت زيادي از عمر زبانشناسي شناختي نميگذرد، اما اين مكتب به يكي از مهمترين مكاتب زبانشناسي تبديل شده است و در عين حال توانسته با شاخههاي علمي متنوعي چون روانشناسي، عصبشناسي، هوش مصنوعي، فلسفه و نقد ادبي تعامل برقرار كند. علاوه بر ليكاف و لانگاكر، آثار زبانشناسان ديگري مانند تالمي ، كرافت ، فوكونيه ، جانسون ، سويتسر و ترنر در رشد و بالندگي اين مكتب تأثيرگذار بوده است.
در زبانشناسي شناختي ديدگاه مهم سوسور مبني بر اين كه زبان نظامي از نشانههاست مورد پذيرش است. لانگاكر (1987، ص 11) زبان را نظامي نامحدود از نشانههاي زباني ميداند كه هر كدام نمايي معنايي را به نمايي آوايي متصل ميكنند. در اين نگرش نمادهاي معنايي، فرايندهايي ذهني در نظر گرفته ميشوند كه لانگاكر در اشاره به آنها بهجاي اصطلاح مفهوم از مفهومسازي بهره ميبرد. اصطلاح مفهوم به نوعي معناي ثابت بودن را ميرساند اما اصطلاح مفهومسازي به پويا بودن معني در اين نگرش تأكيد دارد. زبان افكار ما را رمزگذاري ميكند. اين كار از طريق بهرهگيري از عناصر نمادين انجام ميشود. نمادها يا عناصر نمادين واحدهايي از زبان هستند كه داراي صورت و معني ميباشند. نمادها ميتوانند تكواژ (مانند: نا ــ در نامرد)، واژه (مانند: مرد، چوب، دست) يا زنجيرهاي از كلمات (مانند: ديروز كتاب جالبي درباره نحو خواندم) باشند. زبان به ما اجازه ميدهد در تمام موقعيتها با بهرهگيري از اين عناصر نمادين به رمزگذاري و انتقال مفاهيم و افكار پيچيده و ظريف خود بپردازيم.
احتمالاً شما مورد (د) را انتخاب كردهايد. اما اين جمله چه اهميتي دارد؟ در واقع اهميت اين جمله در اين است كه نشان ميدهد حتي اين جمله ساده نيز ميتواند داراي ابهام معنايي باشد. مثلاً فعل پريدن را ميتوان به همه موارد در شكل (1) اطلاق كرد. و در مورد حرف اضافه روي نيز چنين موردي وجود دارد؛ يعني عباراتي مانند رفتن از روي پل و پرواز از روي كوه نشاندهنده ابهام در كاربرد اين واژه هستند. پس ميتوان به اين نتيجه رسيد كه حتي در جمله سادهاي مانند جمله (1)، واژهها در حالي كه داراي معني هستند، اما فقط در بخشي از مفهومسازي شركت ميكنند و درك كامل جمله بستگي به دانش دائرةالمعارفي دارد (لانگاكر 1987). در درك اين جمله سخنگوي زبان ميداند كه گربه از داخل ديوار نميتواند رد شود، و وقتي از طرفي پريد در طرف ديگر فرود ميآيد، و خود گربه اين را ميداند والخ. ما در مفهومسازي جمله (1) از اين دانش بهره ميبريم.
در ديدگاه شناختي همان طور كه زبان را داراي نظام و ساختار ميدانند، فكر و انديشه را نيز داراي نظام و ساختار ميدانند. از نظر آنان ساختار نظاممندي كه در زبان وجود دارد ساختار فكر ما را هم منعكس ميكند. براي درك بهتر اين موضوع به مثالهاي (2) توجه كنيد:
2) الف. عيد نوروز دارد به سرعت نزديك ميشود.
ب. احمد و علي دوستي دوري با هم دارند.
جمله (2)الف به حوزه مفهومي زمان و جمله (2)ب به حوزه مفهومي محبت ارتباط دارند. هر دوي اين حوزهها انتزاعي هستند. حوزه مفهومي مجموعهاي از دانش درون نظام مفهومي ماست كه تجربهها و مفاهيم مرتبط را در خود دارد و به آنها نظم ميدهد. مثلاً در حوزه مفهومي زمان، مفهومي زماني مانند عيد نوروز قرار دارد، كه رخدادي زمانياست. نكتهاي كه در مورد جملات (2) قابل توجه است اين است كه در هر مورد مفهومي انتزاعي، مانند عيد نوروز و دوستي، با بهرهگيري از حوزههاي عيني، يعني حركت و نزديكي فيزيكي، نشان داده شدهاند. در جمله اول اينگونه به نظر ميرسد كه عيد نوروز در حال حركت است و به ما نزديك ميشود، و در جمله دوم دوستي را به مفهوم مكاني نزديك و دور منطبق كردهايم. ليكاف و جانسون (1980 و1990) به اين نتيجه رسيدند كه مفاهيم انتزاعي در حوزه مفهومي انسان با بهرهگيري از مفاهيم عيني سازمانبندي ميشوند. يعني زبان به ما نشان ميدهد كه در ذهن خويش مفاهيم انتزاعي را بر اساس مفاهيم عيني بيان يا درك ميكنيم. پس زبانشناسان شناختي در مورد زبان و نحوه انعكاس شناخت در زبان فرضيهپردازي ميكنند.
زبانشناسان شناختي بر اين نكته تأكيد دارند كه الگوي زبانشناختي نه تنها بايد به تبيين دانش زباني افراد بپردازد، بلكه بايد با دانشي كه دانشمندان علوم شناختي از حوزههاي ديگر شناخت به دست آوردهاند، سازگار باشد. ايوانز و گرين (2006ص 17) براي نشان دادن اين نكته مثالهاي (3) را براي اشاره به شكل (2) آوردهاند:
3) الف. گربه روي صندلي است.
ب. صندلي زير گربه است.
شكل 2
احتمالاً اكثر سخنگويان زبان در اشاره به صحنه فوق، از جمله (3)الف استفاده ميكنند، و توصيف (3)ب كميعجيب به نظر مي رسد، مگر اينكه مثلاً شخصي دنبال صندلي بگردد و از توصيف دوم استفاده كند. دليل اين امر در چيست؟ از ديدگاه روانشناسي، ذهن بر ابعاد خاصي از هر صحنه ديداري تمركز ميكند. مثلاً در اين صحنه، ذهن بر گربه تمركز ميكند تا بر صندلي، به همين دليل درباره گربه اطلاعي داده ميشود. شايد به اين دليل كه دانش ما از جهان ميگويد احتمال اينكه گربه حركت كند نسبت به صندلي بيشتر است. اين بخش برجسته در صحنه را نما و بقيه صحنه را زمينه يا پايه مينامند. ذهن از هر صحنهاي بخشي را به عنوان نما و بخش ديگر را به عنوان پايه انتخاب ميكند و اطلاعات مربوط به صحنه را ارائه ميكند.
ليكاف (1990) دو اصل را از اصول بنيادي زبانشناسي شناختي ميدانند: اصل تعميم و اصل شناختي. در اكثر رويكردهايي كه در حال حاضر به مطالعه زبان ميپردازند، تقسيم نظام زبان به حوزههايي مانند واجشناسي، معنيشناسي، نحو، صرف و كاربردشناسي و مطالعه مجزاي هر حوزه امري عادي است. در نتيجه براي هر حوزه اصول و قواعدي مطرح ميشود كه خاص آن است و نميتوان آن را به كل نظام زبان تعميم داد. ديدگاههاي صورتگرا از چنين الگويي پيروي ميكنند و در واقع نگرش حوزهاي به زبان دارند. زبانشناسان شناختي با تكيه بر اصل تعميم، نگرش حوزهاي در مطالعه زبان را نميپذيرند و بر اين نكته اصرار دارند كه جنبههاي مختلف دانش زباني بر اساس برخي تواناييهاي شناختي ساخته ميشوند و اين تواناييها عام است و از حوزهاي به حوزه ديگر فرق نميكند. براين اساس در زبانشناسي شناختي تأكيد بر جنبههاي مشترك حوزههاي مختلف زباني است. به همين دليل در اين مكتب تأكيد بر مطالعه ساختار، اكتساب و كاربرد زبان و ارتباط آنها با ادراك ، مقولهبندي، مفاهيم معنايي و ساير قواي ذهني است.
مثلاً امروزه در روانشناسي شناختي مقولهها را مفاهيمي صددرصدي نميدانند. يعني اينگونه نيست كه يك ماهيت درونمقولهاي باشد يا نباشد، بلكه مقولهها داراي ماهيتي گنگ هستند. به عنوان مثال در شكل (3) برخي ظروف ديده ميشوند. اگر از فارسيزباني بپرسيم كدام يك از موارد را فنجان ميداند، به احتمال زياد شكل (الف) را انتخاب خواهد كرد. اما اگر در شرايطي مجبور باشد در داخل همان ظرف سوپ بخورد، ميتواند آن را كاسه بداند. پس مقولهبندي كاملاً قطعي نيست و گاهي اوقات گنگ است و البته تعامل ما با مقولات نيز بر مقولهبندي تأثير ميگذارد. مانند دانشمندي كه خفاش را در زمان مطالعه پرندگان در اين طبقه قرار ميدهد و در زمان مطالعه پستانداران آن را در طبقه پستانداران جاي ميدهد. البته درون هر مقوله ميتوان گفت كه يكي از آنها نماينده بهتري براي اين مقوله است يا به اصطلاح سرنمون است.
شكل 3
اما موارد مختلف بر اساس شباهتهاي خانوادگي در يك مقوله قرار ميگيرند. اين ويژگي فقط مخصوص پديدههاي طبيعي نيست. در زبان هم مقولات گنگ هستند و بر اساس شباهت در كنار يكديگر قرار ميگيرند. به عنوان مثال پسوند «ــ ك» [-ak] را در فارسي در نظر بگيريد. واژهدهاي متفاوتي با اين پسوند در فارسي ساخته ميشود مانند طفلك، پسرك، ناهارك، و مردك. با اينكه تكواژ «ــ ك» در اين واژهها داراي تفاوتهايي است، ولي معمولاً آن را در فارسي داراي يك كاربرد ميدانند و آن را به معناي تصغير يا تحبيب به كار ميروند. ميتوان پذيرفت كه اين تكواژ بر اساس شباهت در كاربرد اينگونه توصيف ميشود و در واقع ميتوان آن را مقولهاي گنگ دانست. اين غيرقطعي و گنگ بودن در ساير حوزههاي زبانشناسي نيز قابل تأييد است.
چندمعنايي نيز از مفاهيمي است كه ابتدا تصور ميشد فقط در مورد معاني واژههايي خاص قابل بررسي است. اما در زبانشناسي شناختي حوزه چندمعنايي محدود به معاني واژهها نميشود و ميتوان در ساير حوزههاي زباني نيز آن را بررسي كرد. مثلاً تكواژ «ــ نده» فارسي در كلماتي مانند زننده (در بوي زننده)، كشنده (در سم كشنده) و گوينده داراي معاني متفاوتي است. يا حرف اضافه روي در فارسي در جملات (4) داراي معاني متفاوتي است:
4)الف. قاب عكس روي تاقچه است.
ب. قاب عكس روي ديوار است.
ج. احمد روي رساله دكترياش كار ميكند.
در مورد (4)ج ميتوان گفت كه روي داراي كاربرد استعاري شده است و معناي جديدي به معاني قبلي آن افزوده شده است. پس بنابر اصل تعميم، قواعدي كه براي زبان تعريف ميشوند محدود به حوزه خاصي نميگردند و براي تمامي بخشهاي زبان قابل كاربرد هستند.
اما اصل شناختي بر اين نگرش در زبانشناسي شناختي تأكيد دارد كه اصولي كه براي زبان توصيف و تبيين ميشوند بايد با اصول حاكم بر كاركرد مغز و ذهن كه در ساير رشتههاي شناختي كشف شده است، سازگار باشند. از اين حيث اصول زبان با ساير اصول شناختي مشترك است و به اين دليل، اين رويكرد به مطالعه زبان رويكردي شناختي است. اصل شناختي به اين معني است كه اصول حاكم بر ساختهاي زبان بايد همراستا با اصول مطرح از سوي علوم ديگر شناختي باشند، زيرا زبان نيز يكي از قواي شناختي است.
اولين سؤالي كه در برخورد با اصطلاح زبانشناسي شناختي به ذهن خطور ميكند، معناي «شناختي» در اين عبارت است. رويكرد شناختي به مطالعه زبان به چه معناست؟ اگر اين ديدگاه را به عنوان نگرشي كه زبان را مفهومي ذهنيمي پندارد بدانيم، در آنصورت همه ديدگاههايي كه زبان را پديدهاي ذهني ميدانند در اين تعريف جاي ميگيرند. پس چه چيزي خاص زبانشناسي شناختي است كه آن را از ديدگاههاي ديگري كه ذهنگرا هستند متمايز ميكند؟ گيرارتز (2006ص3) در پاسخ به اين سؤال عنوان ميدارد كه يك اصل بنيادي و چهار اصل جنبي مربوط به اين اصل، زبانشناسي شناختي را از ديگر رويكردهاي ذهني به مطالعه زبان متمايز ميكند. آن اصل مهم اين است كه زبان چيزيجز معني نيست. زبانشناسي شناختي بر مطالعه معني تأكيد دارد، برخلاف ديدگاه زايشي كه تعريفي صوري از زبان به دست ميدهد و آن را مجموعهاي از قواعد و ساختهاي نحوي ميداند. زبانشناسي شناختي تنها ديدگاهي نيست كه به مطالعه معني ميپردازد. چه چيزي اين نگرش را از ساير نگرشها كه معناي زبان را مورد مطالعه قرار ميدهند متمايز ميكند؟ اينجاست كه چهار اصل جنبي مورد اشاره، كه همگي به نوعي نحوه مطالعه معني در زبانشناسي شناختي را تعيين ميكنند، بايد مد نظر قرار گيرند.
اصل اول اين است كه معني در زبان منظري است. براي درك اين مفهوم، مثال زير را در نظر بگيريد. فرض ميكنيم كه شما در حياط خلوت پشت خانهتان ايستادهايد و دوچرخهتان را در جلوي خانه قرار دادهايد. اگر كسي محل دوچرخه را از شما بپرسد ميتوانيد بگوييد دوچرخه جلوي خانه است يا دوچرخه پشت خانه است. اگر پاسخ اول را بگوييد، خانه را طوري فرض كردهايد كه مانند انسان پشت و رو دارد و آن را به عنوان مبداً توصيف فرض كردهايد. اما اگر پاسخ دوم را انتخاب كنيد، شما خودتان را به عنوان مبداً اصلي فرض كردهايد و جهت را با توجه به محل حضور خود سنجيدهايد. هيچ كدام از اين پاسخهاي به ظاهر متناقض غلط نيست. در واقع منظر اتخاذ شده در دو جمله متفاوت است، پس معناي زباني چيزي ثابت و از قبل تعيين شده نيست بلكه منظري است كه جهان را از آن دريچه ميبينيم. لانگاكر (1987) اين مفهوم را با اصطلاح نماسازي بيان ميكند. اين ويژگي در مورد ساير قواي شناختي ما نيز كاربرد دارد. مثلاً ما ميتوانيم در حالي كه مسابقه فوتبالي تماشا ميكنيم توجه خود را معطوف به بازيكن صاحب توپ، مربي حريف، نيمه زمين خودمان يا كل زمين كنيم. يعني به طور مرتب حوزه ديد خود را تغيير دهيم. در زبان نيز ميتوان با بهرهگيري از برخي ساختارها تعريف خاصي از يك صحنه را مجسم كرد و نماهاي متفاوتي را انتخاب كرد. در دو جمله مطرح در (5) نماهاي مختلف براي توصيف يك صحنه انتخاب شدهاند.
5) الف. احمد طناب را بريد.
ب. طناب بريد.
در جمله (5)الف هم عامل (احمد) و هم پذيرا (طناب) و هم عملي كه اتفاق افتاده (بريدن) در نماسازي مهم هستند و ديده شدهاند. اما در جمله (5) ب پذيرا و عمل در نما به كار گرفته شدهاند و عامل از ديد كنار گذاشته شده است. پس نماسازي در زبان نيز روي ميدهد.
اصل جنبي دوم اين است كه معناي زباني پويا و قابل انعطاف است. از آن جا كه جهان در حال تغيير است، زبان را نيز نميتوان ثابت پنداشت و معناي زباني نيز پوياست. معنايي پوياست كه قابل انعطاف باشد. در زبانشناسي شناختي اعتقاد بر اين است كه نبايد فقط به تعريف انتزاعي از مفاهيم و مقولات بسنده كرد، بلكه بايد مصاديقي كه اين تعاريف شامل آنها ميشود را نيز ديد و شناخت تا دانش فرد از آنها به سطح قابل قبولي برسد (گيرارتز 2006 ص1). به عنوان مثال ما ميتوانيم پرندگان را به عنوان نوعي از حيوانات كه داراي ويژگيهاي خاصي (مانند داشتن بال، قدرت پرواز، تخمگذار) هستند تعريف كنيم، اما اگر ميخواهيم آنها را به درستي بشناسيم بايد حداقل چند پرنده مثل كبوتر، پرستو و گنجشك را ببينيم و اگر شناخت بهتري ميطلبيم بايد شترمرغ و پنگوئن را نيز ببينيم. اگر به اين تعريف از معناي پرندگان برگرديم، متوجه ميشويم كه پرندگان يك خانواده قابل انعطاف را تشكيل ميدهند و نميتوان به دنبال ويژگيهاي خاص و ثابتي براي تعريف آنها گشت.
اصل ديگر ناظر بر اين واقعيت است كه معناي زبان دائرةالمعارفي است و مستقل از ساير حوزههاي شناختي نيست. از آن جا كه انسان با جهان در تعامل است، معنايي كه او با آن سروكار دارد نميتواند مستقل و جدا از جهان به عنوان حوزهاي مستقل در ذهن در نظر گرفته شود. در واقع معنا تجربه كلي انسان را منعكس ميكند. پس معناي زباني با دانش جهاني ما در تعامل است و ازاينرو معنا دائرةالمعارفي است و مستقل از ساير قواي ذهني ما نيست. براي درك بهتر اين مفهوم جملات (6) را در نظر بگيريد.
6) الف. ماشين علي قرمز است.
ب. موهاي علي قرمز است.
هرچند در اين دو جمله قرمز به يك رنگ اشاره ميكند و در حوزه شناختي رنگها قرار ميگيرد، اما هر كسي ميداند كه انتظار نميرود رنگ موهاي علي به مانند رنگ ماشين او باشد. يعني هرچند در هر دو جمله از واژه قرمز استفاده شده، اما اين دو قرمز با همديگر برابر نيستند. مثلاً در جمله (6) الف رنگ قرمز رنگي مانند رنگ خون را به ذهن ميرساند، اما در (6)ب بيشتر رنگي شبيه به رنگ خرمايي اما كمي پررنگتر را ميرساند. پس معناي زباني معناي دائرةالمعارفي آن است.
و اصل چهارم اين كه معناي زباني بر اساس كاربرد عيني و تجربه به دست ميآيد. در اين نظريه تجربه زباني يعني تجربه استفاده واقعي از زبان، و اين استفاده مانند ديدن كلمات در فرهنگ لغت يا خواندن قواعد دستوري در كتابهاي دستور نيست. در واقع زبانشناسي شناختي بر اساس كاركرد زبان بنا نهاده شده است. اگر الگوي سوسوري تمايز ميان زبان و گفتار را در نظر بگيريم، براي ساختگرايان و دستوريان زايشي، گفتار جنبه كماهميت زبان شمرده ميشود و جنبه ساختاري آن داراي اهميت بيشتري است. اما در الگوي زبانشناسي شناختي اين دوگانگي وجود ندارد.
در زبانشناسي صورتگرا زبان را به عنوان نظامي صوري مطالعه ميكنند و آن را پديدهاي ذهني ميدانند كه از بدن و تجربيات آدمي جداست. اما در زبانشناسي شناختي بر اهميت تجربيات انسان، نقش بدن وي و نحوه تعامل بدن با جهان واقعي تأكيد ميشود. جانسون (1987) با معرفي مفهوم طرحوارههاي تصويري بر اين عقيده بود كه تجربيات جسمي انسان با اين طرحوارهها در شناخت نشان داده ميشود. يكي از اين طرحوارهها، طرحواره حجمي است. مثالهاي (7) را در نظر بگيريد:
7) الف. علي تو دردسر افتاده است.
ب. احمد توي حال خوشي بود.
در اين مثالها حوزههايي انتزاعي (مانند دردسر يا حال خوش) طوري نشان داده شدهاند كه انگار داراي حجم و ظرف مشخصي هستند كه كسي ميتواند داخل آنها قرار گيرد. دليل اين امر اين است كه شناخت ما از مفاهيم ذهني بر پايه مفاهيم عيني شكل ميگيرد و اين مفاهيم عيني توسط جسم و بدن ما تجربه ميشوند. پس در زبانشناسي شناختي ذهن بدون ارجاع به جسم مورد بررسي قرار نميگيرد و تعامل آنها نيز مهم است.
زبانشناسي شناختي را ميتوان به دو حوزه وسيع تقسيم كرد: معنيشناسي شناختي و رويكردهاي شناختي به دستور. همانگونه كه عنوان شد در زبانشناسي شناختي مطالعه معني بيشترين اهميت را دارد. معني در اين رهيافت ماهيتي ذهني دارد. از اين نظر معنيشناسي شناختي با ديدگاههاي بسياري به مطالعه معني ميپردازند در تضاد است. مثلاً با معنيشناسي منطقي كه بر جنبههاي منطقي معناي جملات و محمولها تأكيد دارد، يا معنيشناسي صدق و كذب كه به ارتباط محمولها و دنياي واقعي ميپردازد. همچنين با ديدگاههاي ساختارگرا كه معني را بر اساس روابط معنايي درون زبان مطالعه ميكنند، يا رهيافت رفتارگرا كه معني را بر اساس ارتباط محرك و پاسخ بررسيميكند. اين رهيافتها معني را به عنوان پديدهاي ذهني در نظر نميگيرند، و اين همان چيزي است كه در ديدگاه شناختي در مورد معني به كار ميرود. در زبانشناسي شناختي الگوي معنيشناسي شناختي ابتدا بايد به دست آيد و بررسي دستور از اين ديدگاه بر اساس اين الگو صورت ميگيرد. معنيشناسي شناختي به بررسي ميان تجربه انساني، نظام مفاهيم و ساختار معنايي زبان ميپردازد.
رويكردهاي شناختي به دستور متنوع هستند. يكي از مهمترين آنها رويكرد لانگاكر است. لانگاكر، يكي از پيشگامان و مهمترين شخصيتهاي زبانشناسي شناختي، نظريه زباني خود را دستور شناختي نام نهاده است (لانگاكر 1986). او دستور شناختي را در 1987 و 1991 در بنيادهاي دستور شناختي معرفي كرد. لانگاكر در اين اثر شماري از مهمترين مفاهيم زبانشناسي شناختي را معرفي كرد كه هنوز معتبرند و از مفاهيم اصلي اين ديدگاه به شمار ميآيند. اين مفصلترين و موجزترين نظريه دستوري در دستور شناختي است كه تا به امروز معرفي شده است. او تلقي زبان را به عنوان مؤلفة مستقل از ساير مؤلفههاي شناختي مردود ميداند و نحو را نيز بخشي مستقل از ساير بخشهاي زبان نميداند. از نظر وي دستور شناختي كاملاً متمايز از ديدگاههاي مطرح در دستور زايشي است (ص29)، اما با ديدگاههاي نقشگرايي قرابت دارد.
افرادي چون فيلمور و كي (1999)، ليكاف (1987)، گلدبرگ (1995) و كرافت (2001) نيز دستور را از ديدگاه شناختي مطالعه ميكنند، اما رويكرد آنها با رويكرد لانگاكر تفاوتهايي دارد. آنها سعي كردهاند فهرستي از واحدهاي زبان ارائه دهند. دستورهاي آنان را ميتوان با نام دستورهاي ساختاري معرفي كرد كه واحدهاي زبان را واحدهاي نماديني ميدانند كه آن را ساختار مينامند.
پس ميتوان به طور خلاصه گفت كه زبانشناسي شناختي بررسي زبان به گونهاي است كه با ساختار شناخت يا همان ذهن سازگار باشد. در اين ديدگاه زبان را انعكاس ذهن ميدانند. معنيشناسي شناختي و رويكردهاي شناختي در بررسي دستور دو شاخه اصلي اين ديدگاه را تشكيل ميدهند. معنيشناسي شناختي بررسي رابطه ميان تجربه، شناخت و زبان است. و در رويكردهاي شناختي دستور، واحدهاي نمادين كه زبان را تشكيل ميدهند مورد مطالعه قرار ميگيرند.
همگانيهاي زبان در رويكردهاي مختلف زبانشناسي مورد بررسي قرار گرفته است. ماهيت همگانيها بنابر ديدگاه اتخاذ شده در بررسي زبان متفاوت است. صورتگرايان و بويژه چامسكي، همگانيهاي زبان را در نظريه اصول و پارامترها (چامسكي 1981) مطرح ميكند و ماهيت اشتراكات زباني را در اصولي ميداند كه به صورت فطري بخشي از قوه نطق هر انساني را تشكيل ميدهد. از طرفي گرينبرگ (1963) و پيروان او يافتن همگانيهاي زبان را حاصل بررسيهاي ردهشناختي آنها ميدانند و انواع مختلفي از همگانيها را معرفي ميكنند. بررسيهاي آنها نشان ميدهد كه در بسياري موارد نميتوان اشتراكات قطعي (همگانيهاي مطلق ) بين زبانها يافت كه در هيچ زباني استثناء نداشته باشد، اما ميتوان شرايطي را مشاهده كرد كه به صورت مشروط (مانند همگانيهاي تلويحي ) اشتراكات زبان را نشان دهد. از طرفي زبانشناسان شناختي نيز در پي يافتن همگانيهاي زبانها هستند. از نظر آنان چون اصول شناختي حاكم بر انسانها مشترك است و از طرفي آنها در دنياي مادي مشتركي نيز زندگي ميكنند، وجود همگانيها در زبانها امري قابل پيشبيني است. از طرفي زبانها صددرصد بر هم منطبق نيستند و تفاوتهايي نيز دارند. دليل اين امر اين است كه سخنگويان زبانهاي مختلف داراي نظامهاي مفهومي متفاوتي هستند. همگانيها و تفاوتهاي زبانها در ديدگاه شناختي را در اين بخش بيشتر ميكاويم.
از آنجا كه در زبانشناسي شناختي عقيده بر اين است كه زبان ساختار و نظام مفهومي انسان را منعكس ميكند، پس تفاوتهاي بين زبانها بايد ريشه در تنوع ساختار مفهومي ذهن او داشته باشند. اما از آنجا كه اين نظامهاي مفهومي از توانايي مفهومسازي مشتركي نشئت ميگيرند، زبانشناسان شناختي به جاي صورتبندي همگانيهاي زبان، به سمت معرفي مجموعه مشتركي از تواناييهاي شناختي پيش ميروند. به عبارتي آنها ريشه اشتراكات زباني را در اشتراكات قواي شناختي ميدانند.
در اين ديدگاه نيز اعتقاد زبانشناسي زايشي به ذاتي بودن همگانيهاي زبان مورد تشكيك است و آنها زبان را انعكاس تواناييهاي شناختي انسان ميدانند. به عنوان مثال سيستم بينايي ما توانايي ديدن رنگهاي ماوراء بنفش را ندارد، به همين دليل انسانها نميتوانند اين بخش از طيف رنگها را تجربه كنند. اين محدوديت توانايي جسمي، باعث محدود شدن تجربه ما ميگردد و در نتيجه اين عدم توانايي در زبان ما منعكس ميشود و ما مفهومي براي اشاره به چنين رنگهايي در زبان خود نداريم. اين مثالي است از نحوه تعامل جسم، شناخت و زبان. پس بايد انتظار داشت كه محدوديتهاي جسماني ما، شناخت و در نتيجه مفاهيم زباني ما را محدود كنند و اين محدوديت جزء همگانيهاي زبان انسان باشد. در عين حال محيطي كه انسانها در آن زندگي ميكنند نيز داراي شباهتهاي زيادي است. مثلاً در همه جا قانون جاذبه وجود دارد. اين اشتراكات محيطي نيز در تجربيات انساني و در نهايت زبان انساني منعكس ميشوند. تجربيات انساني نيز بر دو نوعاند: برخي تجربههاي عيني كه حاصل دريافت قواي حسي آدمي ميباشند، مانند درك حوزههاي مفهومي مكان، حركت، دما و غيره. نوع دوم تجربههاي انتزاعي هستند مانند حوزه عواطف، زمان و نظاير آن. يكي از ويژگيهاي مفهومسازي شناختي انسان اين است كه حوزههاي انتزاعي تجربه را بر اساس حوزههاي عيني درك و معرفي ميكند. مثلاً مفهومسازي حوزه زمان بر اساس مكان (مانند مثال (2)الف). ليكاف (1990) در معرفي استعاره مفهومي به اين ويژگي توجه خاصي داشته است. به اين معني كه حوزههاي انتزاعي (مانند عشق) بر اساس حوزههاي عيني (مانند سفر) مفهومسازي ميشوند. در مورد تجربيات عيني ذكر يك نكته ضروري است. آنچه را كه ما درك ميكنيم دقيقاً برابر چيزي كه تجربه ميكنيم نيست. در واقع مكانيسمهايي وجود دارد كه درك ما از تجاربمان را ممكن ميسازد. روانشناسان گشتالتي به شناخت اين مكانيسمها كه باعث ميشوند ما از تجربهاي ناقص، دركي كامل، يا گشتالتي، داشته باشيم علاقهمند بودند. در واقع اصول گشتالتي تجربه ما را سامان ميدهند و آن را محدود ميكنند. به عنوان مثال انسان هر صحنهاي را به دو بخش زمينه و نما تقسيم ميكند. نما، بخشي از صحنه است كه برجسته شده و بر روي زمينه يا پايه قرار گرفته است. همچنين بر اساس اصل گشتالتي ديگر، عناصري در صحنه كه به هم نزديك هستند يك گروه را تشكيل ميدهند. به عنوان مثال در شكل (4) نقطهها به دليل نزديكي به صورت ستون ديده ميشوند اما در شكل (5) به همين دليل به صورت رديف ديده ميشوند.
شكل 4
شكل 5
بر اساس اصل گشتالتي ديگر عناصري كه داراي شكل، رنگ يا اندازه يكساني هستند داخل يك گروه درك ميشوند. مانند شكل (6) كه به صورت ستوني از شكلهاي هندسي ديده ميشوند.
شكل 6
همچنين شكلهايي كه ناقص هستند، از سوي نظام ادراكي ما كامل دريافت ميشوند. مثلاً شكل (7) به صورت يك مثلث كامل ادراك ميشود در حالي كه ميتوانست به صورت سه دايره ناقص نيز ادراك شود.
شكل 7
اصل ديگر گشتالتي حاكي از اين است كه ادراك انساني شكلهاي پيوسته را ترجيح ميدهد. به عنوان مثال شكل (8) را به صورت دو مستطيل كامل درك ميكند.
شكل 8
و در نهايت اينكه نظام ادراكي انسان ماهيتهاي كوچكتر را بهتر به عنوان شكل منسجم ميپذيرد تا ماهيتهاي بزرگتر. مثلاً شكل (9) را به صورت چهار مثلث سياه درك ميكند تا چهار مثلث سفيد.
شكل 9
اين اصول مشترك گشتالتي به اين معني است كه نحوه ادراك انسان از تجربيات واقعي محدود است و همين محدوديت باعث ايجاد اشتراكاتي در نحوه درك ميگردد.
همگاني ديگر شناختي انسان مقولهبندي است. روش در دهه 1970 با آزمايشاتي نشان داد كه درك ما از مقولات و نحوه قراردادن عناصر درون مقولات مختلف داراي ساختاري ذهني است و مفهوم سرنمون در آن نقش مهمي بازي ميكند.
يكي از همگانيهايي كه زبانشناسان شناختي به بررسي آن پرداختهاند، نحوه مفهومسازي در حوزه مكان است. جملات (8) نمونهاي از مفهومسازي در اين حوزه است:
8)الف. دوچرخه كنار كليساست.
ب. ؟ كليسا كنار دوچرخه است.
اين دو جمله با اينكه هر دو ميتوانند صحنهاي يكسان را نشان دهند، اما مقبوليت يكساني ندارند و سخنگويان جمله دوم را از حيث معنايي عجيب ميدانند. دليل اين امر را ميتوان در اصول گشتالتي مورد اشاره جستجو كرد. بر طبق يكي از اين اصول، ذهن در مواجهه با هر صحنهاي بخشي از آن را زمينه و بخشي را نما انتخاب ميكند. انتخاب زمينه و نما داراي قواعدي است. به عنوان مثال بخشي كه كوچكتر است (دوچرخه) به احتمال بيشتر به عنوان نما انتخاب ميشود و بخش بزرگتر به عنوان زمينه (كليسا). اين موضوع نيز تابع يكي از اصول گشتاري مورد اشاره است. در عين حال نما داراي قابليت حركت بيشتري از زمينه است، و نسبت به زمينه تازه به صحنه افزوده شده است. يعني قبلاً كليسا در صحنه بوده و سپس دوچرخه در كنار آن قرار گرفته است و تصور حالت عكس كمي عجيب است. و در عين حال نما داراي برجستگي بيشتري است و بيشتر مورد علاقه يا توجه است. به اين معني كه احتمالاً در صحنه مورد بحث گوينده و شنونده درباره محل دوچرخه صحبت ميكردهاند نه درباره محل كليسا. و در نهايت اينكه نما وابستهتر از زمينه است و زمينه مستقلتر است. با بررسي اين ويژگيميتوان گفت كه در فارسي ابتدا نما و سپس زمينه آورده ميشود و به اين دليل جمله (8)الف عادي است، اما در مورد جمله (8)ب كه عكس اين ويژگي را دارد، جمله از حيث معنايي عجيب شده است. تالمي (2000) اينگونه مفهومسازي از حوزه مكان و تقسيم آن به زمينه و نما را از همگانيهاي شناختي ميداند. البته رابطه نما با زمينه ميتواند به شكلهاي متفاوتي باشد. جملات (9) همگي يك صحنه را شرح ميدهند:
9)الف. پارك مردم كنار دانشگاه بوعلي است.
ب. پارك مردم در شمال دانشگاه بوعلي است.
در جمله (9)الف رابطه نما (پارك مردم) با يك نقطه ارجاع در زمينه (دانشگاه بوعلي) مشخص شده است، اما در جمله (9)ب رابطه نما به دو نقطه ارجاع، كه يكي اوليه است (دانشگاه بوعلي) و ديگري ثانويه (جهت جغرافيايزمين)، تعيين شده است. تالمي (2000) تقسيم صحنه مكاني به نما و زمينه و انواع ارجاع به زمينه را جزء همگانيهاي شناختي در زبانها ميداند.
در حوزه مفهومي زمان نيز زبانها داراي اشتراكاتي هستند. جملات (10) را در نظر بگيريد:
10) الف. عيد دارد نزديك ميشود.
ب. داريم به عيد نزديك ميشويم.
ج. ماه رمضان قبل از عيد است.
از حيث شناختي، زمان به سه صورت ادراك ميشود: الگوي حركت زمان، الگوي حركت شخص و الگوي توالي زماني. بر اين اساس جمله (10)الف بر اساس الگوي حركت زمان مفهومسازي شده است، انگار كه عيد ميتواند حركت كند و به ما نزديك شود. اما جمله (10)ب بر اساس الگوي حركت شخص مفهومسازي شده است و اينطور به نظر ميرسد كه گوينده حركت ميكند و به عيد نزديك ميشود. جمله (10)ج بر اساس توالي زمان مفهومسازي شده است. همچنين زمان را ميتوان به صورت مفاهيم واژگاني مختلف در زبانها درك كرد.
11)الف. امسال عيد خيلي زود آمد.
ب. بالاخره عيد آمد.
ج. عيد امسال بهتر از پارسال بود.
در (11) الف زمان بر اساس فشردگي يا عدم فشردگي زمان مفهومسازي شده، در (11)ب بر اساس مفهوم لحظه بيان شده و در (11)ج بر اساس مفهوم وقوع صورتبندي شده است. اين موارد نمونههايي از اشتراكات مفهومسازي زمان در زبانهاي مختلف است.
در بسياري از نظريات زبانشناسي دانش زبان را از كاربرد آن جدا ميدانند. به عنوان مثال دستوريان زايشي بين توانش، دانش زباني و كنش، كاربرد زبان تمايز مينهند. زبانشناسان شناختي اين تمايز را نميپذيرند و استدلال ميكنند كه دانش زباني حاصل كاربرد زبان است و دانش زباني در واقع همان دانش نحوه استفاده از زبان است. در اين ديدگاه دانش نحوه استفاده از زبان از دانش زباني ما جدا نيست. به عبارتي ساختار زبان را نميتوان جدا از نقش آن مطالعه كرد. اين ديدگاه تا حد زيادي دستور شناختي را به نقشگرايان نزديك و از صورتگرايان دور ميكند (رك دبيرمقدم 1383، فصل اول). درحالي كه در زبانشناسي صورتگرا جمله به عنوان واحدي انتزاعي و داراي ساختاري مشخص بررسي ميشود، در زبانشناسي نقشگرا و شناختي واحد مورد بررسي پاره گفتار است. كرافت (2001، ص26) پارهگفتار را “وقوع مشخص و واقعي زنجيرهاي از صداها ميداند كه تلفظ ميشود، داراي ساختاري نحوي است، و از حيث معنايي و كاربردي در بافت تعبير ميشود”. در بررسي پارهگفتار حضور فرد يا افرادي كه از زبان استفاده ميكنند و وقوع آن در بافتي مشخص لازم است، درحالي كه جمله مفهومي انتزاعي است كه ايدهآلگرايي در تشكيل آن، در دستور زايشي، نقش دارد (در مورد ويژگيهاي عمده دستور زايشي رك دبيرمقدم 1383 فصل اول). پاره گفتار معمولاً فيالبداهه خلق ميشود و لزوماً در تطابق كامل با قواعد دستوري نيست و به عبارت سادهتر حاصل كاربرد واقعيزبان است. در دستور شناختي، مانند نقشگرايي، جمله اهميت چنداني ندارد و پارهگفتار داراي اهميت است.
برخلاف صورتگرايان كه توانش را اصل و كنش را حاصلِ گاه ناقصِ آن ميدانند، دستوريان شناختي بر اين نظرند كه دانش زباني حاصل كاربرد زبان است. از اينرو آنان در فراگيري زبان ديدگاه فطريگرايان را قبول ندارند كه دانش زباني را حاصل نظامي ذاتي ميدانند، بلكه آن را حاصل استخراج الگوها و قواعد زباني از سوي كودكي كه در معرض تجربه زباني قرار گرفته است، ميدانند.
يكي از الگوهايي كه زبان را بر اساس كاركرد مطالعه كرده است، دستور شناختي لانگاكر است. اين دستور در اين بخش به طور خلاصه معرفي ميشود.
رونالد لانگاكر، يكي از پيشگامان و مهمترين شخصيتهاي زبانشناسي شناختي، نظريه زباني خود را دستور شناختي نام نهاده است (لانگاكر 1986). او دستور شناختي را در 1987 و 1991 در بنيادهاي دستور شناختي معرفي كرد. لانگاكر در اين اثر شماري از مهمترين مفاهيم زبانشناسي شناختي را معرفي كرد كه هنوز معتبرند و از مفاهيم اصلي اين ديدگاه به شمار ميآيند. اين مفصلترين و موجزترين نظريه دستوري در دستور شناختي است كه تا به امروز معرفي شده است. در اين ديدگاه، زبان از همان اصول كلي پيروي ميكند كه ساير جنبههاي شناختي انسان از آن پيروي ميكنند. همچنين لانگاكر دستور را در معني محدود آن، يعني صرف و نحو، به كار نميبرد، بلكه آن را در معناي گسترده آن به عنوان دانش نظام زبان استفاده ميكند. او ديدگاه حوزهاي به زبان را كه صورتگرايان به آن پايبندند، قبول ندارد بلكه دستور شناختي ديدگاه نمادين به زبان دارد كه در آن تمايزي ميان نحو و واژگان وجود ندارد. در ديدگاه نمادين، زبان فهرستي از ارتباط ميان صورت و معني است كه ميتواند شامل تكواژ، واژه و ساختارهاي دستوري گردد. اين واحدها كه لانگاكر آنها را مجموعههاي نمادين مينامد، ويژگيهاي آوايي، معنايي و دستوري در يك صورت زباني هستند.
او تلقي زبان را به عنوان مؤلفة مستقل از ساير مؤلفههاي شناختي مردود ميداند و نحو را نيز بخشي مستقل از ساير بخشهاي زبان نميداند. از نظر وي دستور شناختي كاملاً متمايز از ديدگاههاي مطرح در دستور زايشي است (لانگاكر 2006، ص29)، اما با ديدگاههاي نقشگرايي قرابت دارد. او معناي زباني را معادل مفهومسازي ميداند و از نظر وي مفهومسازي تمام مفاهيم اعم از مفاهيم قديمي و نو، حسي، حركتي، فيزيكي، عاطفي، اجتماعي و غيره را در بر مي گيرد. او معني را آنچنان كه كتز و فودور (1963) به عنوان مجموعهاي از ويژگيهاي معنايي تعريف ميكردند، نميپذيرد، بلكه آن را در ارتباط با حوزههاي شناختي تعريف ميكند. لانگاكر براي روشن شدن بحث مثالهايي مطرح ميكند. مثلاً معناي آرنج را ميتوان در حوزه شناختي دست تعريف كرد، و در واقع دست براي آرنج يك حوزه به شمار ميرود. يا مثلاً واژه آبان را در حوزه شناختي ماههاي سال ميتوان تعريف كرد. از اين حيث معناي زباني يك مقوله مستقل نيست و تعيين دقيق معني نيازمند توصيفشناختي است (لانگاكر، 2006ص 32). البته وي برخي از اين حوزهها را قابل تجزيه نميداند يا به عبارتي آنها را بر اساس حوزه ديگري قابل تعريف نميداند، مثل مفهوم زمان، تركيبهاي دوبعدي و سه بعدي، رنگ يا درك دما. همچنين برخي مفاهيم نيازمند توصيف در بيش از يك حوزه شناختي هستند. مثلاً مفهوم معنايي كارد در حوزههاي معنايي مربوط به شكل آن، نقش آن براي بريدن و همنشيني آن با قاشق و چنگال قابل تعريف است.
در دستور شناختي واحدهايي كه دستور زبان را ميسازند از كاربرد زبان حاصل شدهاند. دو فرايند انتزاع و طرحوارهسازي در اين كار نقش دارند. در انتزاع، زبانآموز با تجربه زباني به مواردي برميخورد كه تكرار ميشوند و او معناي اين موارد را فراميگيرد. طرحوارهسازي نوعي انتزاع است، كه در آن تفاوتهاي اندك كنار گذاشته ميشود و مشتركات به شكل يك طرحواره درميآيند. براي مثال در دو جمله (12) كلمه داخل داراي تفاوتهايي است. در جمله (12)الف كادو داخل فضايي محصور است اما در جمله (12)ب گل داخل فضايي محصور نيست.
12)الف. كادو داخل جعبه است.
ب. گل داخل گلدان است.
زبانآموز با اينكه اين تفاوتها را ميداند، اما در طرحوارهسازي كلمه داخل را به عنوان يك واحد نمادين در فارسي ميپذيرد، كه در بافتهاي خاص ممكن است داراي معاني تا حدودي متفاوت باشد. در واقع مجموعههاي نمادين چيزيجز طرحواره نيستند.
طرحوارهسازي در بعد دستوري، محدود به صرف و نحو، نيز انجام ميشود. به عنوان مثال زبانآموزي كه ساختارهاي (13) را در فارسي ميشنود يا به كار ميبرد، اشتراكات آنها را انتزاع ميكند.
13)الف. به من
ب. در جعبه
ج. زير ميز
هر فارسيزباني ميداند كه اين سه ساختار از حيث معنايي اشتراكاتي دارند، و آن نشان دادن موقعيت چيزي است. اما آنان ميتوانند به طرحواره انتزاعيتري نيز دست يابند و آن اينكه تمام اين ساختارها گروه حرفاضافهاي هستند كه از حرفاضافه به علاوه گروه اسمي تشكيل شدهاند. يعني شباهت ساختاري آنان باعث ميشود كه زبانآموز طرحواره دستوري نيز براي آنان در نظر بگيرد. از اين حيث دستور شناختي لانگاكر كاربرد بنياد است و فراگيري طرحوارههاي دستوري مانند فراگيري طرحوارههاي معنايي است.
فهرست منابع
دبيرمقدم، محمد (1383) زبانشناسي نظري: پيدايش و تكوين دستور زايشي. ويرايش دوم. تهران: سمت.
صفوي، كورش (1379) درآمدي بر معنيشناسي، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامي.
صفوي، كورش (1382) «بحثي درباره طرحهاي تصويري از ديدگاه معنيشناسي شناختي»، نامه فرهنگستان، شماره 21، صص 65 تا 85.
Croft, William. 1991. Syntactic Categories and Grammatical Relations: TheCognitive Organization of Information. Chicago: University of Chicago Press.
Croft, William. 2001. Radical Construction Grammar: syntactic theory intypological perspective. Oxford: Oxford University Press.
Evans, Vyvyan and Melanie Green. 2006. Cognitive Linguistics: an introduction, Edinburgh University Press.
Greenberg, Joseph H., Charles A. Ferguson, and Edith A. Moravcsik, eds. 1978. Universals of Human Language. Vol. 3: Word Structure. Stanford: Stanford University Press.
Lakoff, George and Mark Johnson. 1980. Metaphors We Live By. Chicago: University of Chicago Press.
Langacker, Ronald. 1987. Foundations of Cognitive Grammar. Vol. 1 Theoretical Prerequisites & Vol. 2 Descriptive Application. Stanford: Stanford University Press.
Talmy, Leonard. 2000. Toward a Cognitive Semantics. Vol. I: ConceptStructuring Systems and Vol. II: Typology and Process in Concept Structuring. Cambridge, MA: MIT Press.
اولین سالگرد وبلاگ زبانشناسی همگانی
+ نوشته شده در جمعه بیست و پنجم اردیبهشت 1388 ساعت 17:12 شماره پست: 431
۲۰ اردیبهشت
:: اولین سال فعالیت "وبلاگ زبانشناسی همگانی" گرامیباد ::
بنا بر درخواست اکثر خوانندگان و همراهان وبلاگ و به مناسبت اولین سالگرد فعالیت این وبلاگ مطالب وبلاگ از امروز قابل کپی خواهد بود.
سایت زبانشناسی همگانی .... بزودی
اولین سپیده صبح؛ داستان کوتاه(27)
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم اردیبهشت 1388 ساعت 16:0 شماره پست: 430
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
یک روز استادی از دانشجویانش که در کلاس بودند پرسید آیا میتوانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی ازدانشجویان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها ولذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند. در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:
یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند... یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.
شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد... همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرارکرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند...
داستان به اینجا که رسید دانشجویان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. اما پسر پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟ بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! پسر جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که : عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.ازپسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود...
پسر با بغض ادامه داد: همه زیست شناسان میدانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار میکند . پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و اورا نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود...
ریشه شناسی؛ نام شهرها و روستاهای ایران
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم اردیبهشت 1388 ساعت 11:34 شماره پست: 434
در ادامه مطالب مربوط به ریشه شناسی که بسیار مورد توجه و اقبال خوانندگان عزیز هم واقع شده بود امروز نام تعدادی از شهرهای ایران را مورد بررسی قرار میدهیم و در هفته های آینده به ریشه شناسی از ابعداد دیگری خواهیم پرداخت. با ما در این سلسله مقالات همراه باشید تا چیزهای جدیدی از یکدیگر بیاموزیم. منتظر مقالات و نوشته های شما در باب موضوع ریشه شناسی هستیم.
ریشه شناسی های نام شهرهای ایران را به قلم دکتر فریدون جنیدی و از وبلاگهای و سایتهای مختلف که در پایان مقاله نام آنها را میبینید برای شما گرد آوری نموده ام.
دکتر فریدون جنیدی
نامامروزی
شهر "سمرقند" را می توان آميزهای از «سمر» و «قند» دانست. اماچنين نيست,
زيرا در نزديكی این شهر, شهر ديگری هست كه «مركند» نام دارد ودر غرب ايران
نیز روستای ديگری بوده است به نام «مركندو» كه امروز شهرسليمانيه در جای
آن ساخته شده است. يك نگاه به «مركند" و «مركندو» آشكارمی سازد كه هردو
يكی است و يكی كوچك تر شده ی ديگری است و «كند» به گونه ی«كَنت» در زبان
پهلوی به معنی «شهر» است. از سويي نام سمرقند نيز درنوشتههای پهلوی و از
آن ميان, در نامه ی شهرستان های ايران, به گونه ی«سمركنت» آمده است و
پساوند «كنت» در آن نام های گوناگون, چهرههایگوناگون پذيرفته است, همچون:
«جند» در بيرجند, «زند» در هرزند, «كند» دربيكند, «گند» درگندارَ (نام
باستانی قندهار), «چند» در چندار ِ تهران,«چندوك» چابهار و «قند» در
قندهار و سمرقند و ...
یعنی اگر مركند ومركندو را با سمرقند
بسنجيم, روشن می شود كه سمرقند نيز از دو بهر«مر» و«كند» پديد آمده همراه
با يك پيشاوند «سَ» كه آن را در نام روستای«سَمَشْكند» شهرستان ساری و
«سَرَزم» در نزديكی سمرقند و «سَده» در نزديكیسپاهان و «سَدَن» در گرگان و
«سَكانی» در اروميه (كانی = خانی = خانيكپهلوی=چشمه), «سكند» در ايرانشهر,
«سَمان» (با پسوند ”مان“ = جايگاه) درسنندج, «سوين» (با پسوند ”وين“ همچون
قزوين) در شهرستان های ميانه وزاهدان می بینیم. «س» به ویژه در روستای «س»
در دره ی تويی دربار (يا :تودربار), كه دامغان را به تبرستان پيوند می
دهد, هنوز به همينگونه بهمعنی جا و خانه بر جای مانده است و به عنوان
پيشاوند به گونه ی «سی» در«سيران» (دو روستا در تبريز و اراك), سيگان
قزوين و به گونه ی «سا» در«ساران» (دو روستا در دماوند و بهبهان) و «سالان
قوچ» قوچان ديده می شود.اكنون اگر معنی جايگاه را برای «سا» در واژه ی
ترکیبی «سامان»بازيابيم, پيشاوند «سَ» به معنی محل و جایگاه در نام
سمرقند,خود را نشانمی دهد. بر اين بنياد, نام سمرقند, از سه بخش «سَ» و
«مر» و «كند» برآمدهاست.
حال نوبت به بررسی «مر» می رسد: این واژه
در نام برخی روستاهادیده می شود: مَر در شهرستان ساوه، مرايو در لاهيجان،
مرزان در نيشابور ونيز در نام شهرهای مراغه و مريوان.
درباره ی
«مريوان», زيباترينشهر استان كردستان, پندار همگان برآن ست كه اين جا
«ايوان مار» بوده است وهيچ كس از آنان كه چنين داوری می كنند، از خويش نمی
پرسد كه مگر مار,ايوان يا كاخ هم دارد؟ و شگفتتر از همه آن كه من, خود
در جشن بزرگداشت«بيسارانی» سراينده و دانشمند اورامانی بودم و يكي از
سخنرانان (١) نيز درريشهشناسی اين واژه می فرمود كه مریوان «ايوان مار»
بوده است!!! و هيچمريوانی را نيز رگ نمی جنبيد كه چه گونه اين داوری می
تواند درست باشد.«مر» در واژه ی «مريوان» ساده شده ی «مار» است, اما نه
آن مار كه می خزدو نيش می زند!
برترين موبد و دانشمند زمان
ساسانيان, كسی بوده استبه نام «آتورپات مانسپندان» و ما چون اين نام را
بشكافيم, از آن چنين برمی آيد: آتور= آذر (آتش) فارسی، پات= پت پهلوی، بَد
فارسی= نگهبان، مان=خانه، اسپند= اسفند= مقدس. یعنی آتورپات مانسپندان به
معنی نگهبان آذرخانه مقدس است.
در خط پهلوی گاه «ر» به گونه ی «ن»
نوشته می شود وگاه وارونه ی آن «ن» به گونه ی «ر» در می آيد, همچون که
«مانسپندان» بهگونه ی «مارسپندان» درآمده است و در بسياری نوشتهها نیز
بدين گونه نوشتهشده است و در اين دگرگونی، مان=خانه به گونه ی «مار»
درآمده است. از اینروی مريوان «مار ايوان» به معنی خانه ايوان یا خانه كاخ
است. نتیجه ی اینبررسی آن است که هر سه بخش سازنده ی نام «سمرقند» یعنی:
«سَ», «مر» و«قند», هر کدام به معنی جايگاه يا خانه است. (ما به این نکته
دوبارهبازخواهیم گشت).
درباره ی «اَردَغِش» (روستايی در نيشابور)
كهپيشاوند آن در اردلان, اردكان, اردستان... هنوز روان است, «ارد»
همان«ارت» پهلوی و «اشی» اوستايی است كه به معنی نيروی نگهبان خانواده و
شكوهو دارايی و نيز ياور جنگاوران در جنگ با بيگانگان است و همچنين نام
روزبيست و پنجم از ماههای ايرانی است و بر اين بنياد، اردستان جايگاه
ارد,اردبيل=اردويل= شهر ارد, اردكان: خانه ی ارد است و اردَغِش نيز
میبايدجايگاهی ويژه ی ارد بوده باشد, اما چون ماموران دولتی نتوانستهاند
آنرادر يابند, نام آن را دردفتر و ديوان خويش «اردوغش» آوردهاند, که
گوییجايگاهی بوده است كه در آن جا اردو غش كرده است !!
درباره
یاهواز كه در سنگنوشتههای هخامنشي به نام اَئََوج از آن جا ياد شده
است,می گویند جايگاه «آهو» بوده, چون از حج و حجاز برمی آيد و با همين
يكنمونه, چون «آز» در زبان تازی به معني جايگاه است, پس در زبان فارسی
نيزاهواز، «آهوآز» يعنی جايگاه آهو بوده و شيراز نیز لابد در آغاز «شير
+آز» يا جايگاه شير بودهاست (٢) و كسی نمی پرسد كه اگر بر بنيادِ يك
واژهداوری كنيم كه « آز » در زبان تازی به معنی جايگاه بودهاست و آن
رابپذيريم، آن را به زبان فارسی چه کار؟
اما چنين نيست و
اهوازدگرگون شده ی نام ائوَج هخامنشی است و شيراز از دو بهر «شی» كه در
زباناوستايی از ريشه ی نشستن است و «راز» که در نام روستاهای: راز
بجنورد،رازان خرمآباد، رازان بروجرد، رازان محلات، رازباشی
خرمآباد،رازبين زنجان، رازقان (رازكان) ساوه, رازقند (رازكند) سبزوار,
رازگرداناراك, رازمجين زنجان, رازمره تهران, رازميان قزوين, رازنك مشهد,
رازی خوی,رازيان (كرمانشاه و مراغه), رازين (همدان و ساوه), راژدن و
راژگون اروميهو سرانجام روستای «رازيانهكاری» (۳) كازرون باقی است، در
همه ی اين نامها به معني خانه و جايگاه است و در واژه ی آميخته ی «رازگر»
= معمار,خانهسازنده نیز باقی مانده است و بر روی هم , شيراز به معنی «
جايگاهِنشستن» است كه خود از داستان كوچِ بزرگی است كه به نشستن در
شيرازانجاميده است.
درباره ی دگرگونی چنين نامها, هزاران داستان
ازهزار جای ايران می توان آورد, كه يكی از آن ها نيز نام كهن و پر
ارج«دليجان» است, كه بی انديشگان آن را از دليجان فرانسوي (كه كالسكه ی
روسیباشد) می پندارند!!
پساوند اين نام یعنی «جان», در «ارجان»
(شهركهنی كه چند سال پيش, نشانهها و نمادهای يكی از برترين
نمونههایشهرنشينی ايران از زير خاكِ آن به در آمد), و در لاهيجان,
سيرجان,برازجان, زنجان و سينجان دیده می شود, سبكتر شده ی «گان» و «كان»
است كهاز ريشه ی «كَن» اوستايی برآمده و همان خان و خانه و جايگاه است.
اکنونچون در پساوند نام «دلیجان» جايی برای گفت و گو باقی نميماند، می
بايدبه معنی پيشاوند آن، یعنی "دلی" بپردازیم!
روشن است كه
«مان»پسوندِ جای، به گونه ی سادهتر «مون» نيز می آيد, چنان كه در
روستای«مون» شهرستان آمل, و مونجِ نوشهر و مونَق=مونكِ ميانه, مونك
خرمآباد ودامون گيلان. و اين گونه «مون» در نام يكی از كهنترين شهرهای
ياد شده درسومر, به گونه ی «ديلمون» برجاي مانده است, و پيشوند «ديل» در
نامروستاهاي: ديل بهبهان، ديلانچی كرماشاه، ديلمانجيخ اروميه، ديلز
مهاباد،ديلزی خوی، ديلگان بهبهان، ديلگه مهاباد و نيز ديلم در بوشهر,
ديلم درشوشتر, ديلمان در لاهيجان, ديلمان دره در خوی, ديلم بالا و ديلم
پايين دردزفول, ديلمده در هروآباد, ديلمزار در اراك, ديلمشاه در سراب, و
ديلی درشهرضا (قمشه) و سرانجام ديلمانِ گيلان ( با آواي دِيلُم daylom در
زبانگيلی و تبری) ديده ميشود.
پیش از دنباله ی گفت و گو نخست
نگاهی بهنام «قندهار» بیاندازیم . درباره ی پيشوند اين نام, پيشتر سخن
گفته شد(قند = کند = شهر) و پساوند آن «هار» را نيز میبايد به گونه
پيشاوند درنام روستاهای: هاردنگ سپاهان، هارُم فسا،
هارموثيه سيرجان،هارولان اروميه، هارون سكز فسا (٤) هارونكلا آمل و نيز
در هارونآبادسنندج, هارونو سيرجان, هارونی، دو روستا در شهركرد و يزد,
هارونيه تبريز,هاره آمل و هاری آباد نهاوند جست و جو كرد.
واژه ی
«هار» در ايننامها دگرگون شده ی «هال» است که در نام «اردهال» (روستايی
در دليجان)نیز هست. مقایسه ی نامهای اردكان، اردستان، اردبيل و اردهال
نشان می دهدكه «هال» نيز همان جايگاه يا خانه و دهكده و شهر است. چنان كه
اين واژه دريكی از زبانهای آريايی (انگليسی), به گونه ی «hall», به معنی
جايگاه وخانه, كاربرد دارد.
پس معنی نام قندهار, هم در پيشاوند و
هم درپساوند, جای و خانه است و اگر بخواهيم بدانيم که چرا يك نام در
پيشاوند وپساوند يگانه است, می بايد به واژههای مشابه آن در زبان فارسي
بنگريم.از آن جمله اند:
ايننام
براي واژه ی (خانقاه=خانگاه) فارسی هنوز كاربرد دارد كه در آن پيشاوندو
پساوند یک معنی دارند و معنی نام قندهار نيز همان جايگاه يا شهرستان است!
بر اينبنياد:
كندوان، سه روستا در ميانه, اردبيل و نوشهر, كندلوسِكجور، كندمانِ مهاباد
و كندخانه در مرند, همه به همان معنی قندهار وجايگاهاند با پسوندهای
گوناگون!
و اکنون دوباره به نام سمرقندبازمی گرديم كه گفتیم هر
سه بخش آن هم یعنی سَ, مر, قند, به معنی جايگاهيا خانه است و ما براي
چنين نامهایی نيز در زبان امروز هم نمونه داريم:
١-درخونگاه:
در, خون=خان, گاه, نام برزنی در نزديكي بازار تهران. «در» درزبان فارسی,
به جای «خانه» كاربرد دارد. مانند «در و دشت= خانه و دشت»,«دربار= خانه
باردادن» و «دَرندشت = خانه ی بزرگ»
٢- خوچيستان واچار = خوزستان بازار؛ نام اهواز در زبان پهلوی كه از سه بهر آمده است: خوز = ائوج + استان + بازار
۳- دل وَرجن: روستايی در استان بلخ افغانستان (دل+ ور= وار= باره+ جَن= جان) (۵)
٤- دليواندان روستایی از شهرستان فومن (دلي+ وان+ دان)
۵-«رازيانهكاري»
که دهی از دهستان «بكش» شهرستان كازرون است و سه بهر نامآن به یک معنی است
(٦). همگان را گمان بر آنست كه در این ده رازيانه كاشتهمی شود, حال آن
كه, رازيانه گياهی است خودرو و دارويي, كه هيچ گاه بر دستمردمان كاشته نمی
شود و فرهنگ جغرافيايی ايران, فرآوردههای كشاورزی آنرا روستا را چنين بر
شمرده است: غلات, برنج, ترياك, نخود (۷). نام اينروستا از سه بهرِ راز
(جایگاه)+ يان(جايگاه)+ كاری ( از ريشه «كَر»اوستايی به معنی كردن, ساختن
يا ساختمان آمده است كه در نامهای(دارابكرت= دارابگرد= دارابجرد) ديده می
شود و در زبان روسی به گونه ی«گراد»= شهر، پسوند نامِ شهرها آمده است و
همان است كه در آلماني به گونهی «گارت» در اشتوتگارت , و در زبان سِربی به
گونه ی بلگراد بر جاي ماندهاست. همان گونه که دیده می شود سه بهر این نام
یک معنا دارد.
اكنونمی توانيم دوباره به آن جا برگردیم كه
چند روستا را با پيشاوند «ديل»برشمرديم., ما این پیشاوند را به صورت
پساوند «دلی» در نام «اَبی دلی», ناميكی از دهستانهای ششگانه بخش لنگه از
شهرستان بوشهر (٨) و نيز درنامهای: زودلی فومن, سردلی اهواز, گله دلی
اهواز, كندلی خوی می بینیم واز همه به تر پنج روستا را با نام دلی: دلی
بهبهان, دلی گنبد كاووس, دلیشهركرد, دلی (بالا) اهواز, دلی (پايين) اهواز.
بر
بنياد همهگفتههای پيشين باید گفت که در نام شهر دليجان, پيشاوند
«دلی»,ديل=دل=جای, و پساوند «جان»=گان=كان=گاه, یک معنا دارند، همان گونه
كه درقندهار و كندوان و .... چنین است و اين نام, به همين گونه, بر چند
روستایديگر ايران نهاده شده است:دليجان لاهيجان, دليجان تالش, و به گونه
های:دليگان سپاهان, دلگان ايرانشهر, دلگان چابهار, دلگون بهبهان و با
اندكدگرگونی در آواها, در دريجان شهرستان بم, دريژان (بالا وپايين)
شهرستانبروجرد, دريكند شهرستان بابل نیز دیده می شود.
یعنی پساوند
«جان»(و در زبان مردم كاشان: جون، ديلجون), درست همان پیشاوند
موجوددر «ديلمون» سومری است, و اين دو نام, از ديدگاه پيشاوند و پساوند,
هردويكی هستند, و نام «ديلمون» هنگامی در جهان باستان بر يك شهرِ نهاده
شدهاست, كه تا چهار هزار سال پس از آن, كشورهاي فرانسه و روسيه پديدار
نشدهبودند, تا گاری و گردونه ی ايرانی را, كه بر پايه همه ی پژوهشهاي
انجامشده, از ايران به ديگر كشورها رفته است؛ نام «دليجان» بدهند, و چند
سده پساز آن, با نام دليجان فرانسوي به ايران بيايد و راست به دليجان كهن
مافرود آيد و نام خويش را بدان دهد!
باز آنكه در گيلان, سه روستا
بهنام دليجان داريم كه در فرهنگ جغرافيايی ايران، رزمآرا, نامشان آمده
است:دليجان بخش شاندرمن از بخش ماسال با راه مالرو، دليجان بخش
بازكياگوراب باراه مالرو, و به ويژه دليجان دهستان اشكور بالا بخش رودسر
با راه مالرو وصعبالعبور (٩) و آن كسانی كه می دانند راه اشكور را همه ی
بولدوزرهایوزارت راه هم تا كنون نتوانستهاند بشكافند, چه گونه می توان
باور داشتكه يك دليجان فرانسوی, به اين ”دليجان“ رفته باشد, آن هم از راه
«مالروصعبالعبور» آن. با سنجش ديلمون و دليجان يا دليگون است كه می توان
داوریكرد كه دليجان نيز، همچون ديلمون، دستكم از پنج هزار سال پيشينه
برخورداراست.
* * *
پی نوشت ها:
١- جلالالدين كزازی
٢- عليقلی محمودی بختياری- ماهنامه ی هنر ومردم, سال ١۳۵۵
۳- فرهنگ جغرافيايی ايران رزمآرا (۷- ١١٤), فرهنگ نام آبادی های ايران, مفخم پايا
٤-نزديكی
دو روستای هارون سكز و هارُمدر شهرستان فسا, نشان می دهد كه ريشههردو يكی
است و ديگری را نمی توان به نام هارون خليفه عباسي باز شناخت.چنان كه در
نام هارونكلانی و هارونآباد سنندج و نامهاي ديگر.
۵- اگر بخش جَن را از دلورجن برداريم, نام دلور با روستای دلوار استان بوشهر؛ زادگاه ریيس علی دلواری و دليران تنگستان يگانه است!
٦- فرهنگ جغرافيايی ايران, رزمآرا (۷- ١١٤)
۷- همان روی
٨- همان, (۷- ١۵٤)
٩- فرهنگ جغرافيايی ايران, رزمآرا.
از: بنیاد نیشابور
ریشه ی نام شهرهایی از گيلان و مازندران
ر. اشکوری
گيلان کادوسيانيا
کاسپيان نام مردمان بومی بود که در گيلان امروز و بخش هايی از مازندرانمی
زيستند. ديگر قوم ها, مثل آشوريها, يونانيها و مادها آنها را به
نامهایکادوسيان, آمردان و گلان(گيلان) می ناميدند. همانطور که مثلا آلمانی
ها بهنامهای ژرمن, دويچ, توسک و آلمانی ناميده می شوند. به روايتی
کادوسيان خودشامل سه قبيله خويشاوند: کادوسيان, آمردان و گلان بودند. باری
نام سرزمينگيلان ماخوذ از نام قوم باستانی ساکن ساحل جنوبی دريای مازندران
يعنیکادوسيان و يا گلان است
مازندران نامقديمی
مازندران تپورستان (طبرستان شکل عربی آن) بود که برگرفته از قومتپورها
است. تپورها, آمردان, گلان و کادوسيان قوم های خويشاوندی بودند کهدر ساحل
جنوبی دريای مازندران می زيستند. به گفته ابن اسفنديار ناممازندران بعدها
جانشين تپورستان شد. درباره معنای آن چند روايت است کهتنها به چهار روايت
رايج تر اشاره می کنم. ريشه کلمه مازندران را ازكلمه " ماز" به معنى"
دژ" مى دانند. می دانيم که به فرمان مازيار بن قارنسردار معروف تبرستان،
براى جلوگيرى از رخنه ی اعراب در نقاط حساس اينمنطقه به احداث دژ پرداختند
و مازندران را به صورت (ماز + اندرآن) به معنى" دژ درآن" مى شناختند. يکی
از اين دژها که هنوز پابرجاست قلعه مازيار استکه در شمال تهران بعد از
قلعه توچال و مهرچال قرار دارد به روايتیکلمه مازندران آميختهای از
ماز به معنی بزرگ و و اينديرا يعنی ديو و انپسوند مکان است که معنی جايگاه
ديو بزرگ يا ديو سپيد که همان دماوند باشدرا مي دهد . ملک الشعراء بهار
ميگويد: ای ديو سپيد پای در بند / ای گنبدگيتی ای دماوند ابن
اسفنديار معتقد است موز نام کوهی در منطقه بوده ومازندران يعنی جايی که
کوه موز درآن (دران) واقع بوده و موزندران به تدريجبه مازندران تبديل شده
است
سرانجام آقای جواد مفرد کهلان مینويسند: نام مازندران و
مازنی اوستا را از ريشه مز (بزرگ)- زن می گيرميعنی "سرزمين زن يا الهه
بزرگ" يا "سرزمين مردم زن سالار" که اين به طوریکه ازپرستش الهه آب ها و
مقام نسبتاٌ والای زن در جامعهً مردم شمال ايرانيعنی مازندران و گيلان
پيداست با سنت های کهن اين ديار پيوند دارد. برای آگاهی بيشتر می توانيد به تارنمای مازندنومه به نشانی زير نگاه کنيد:http://www.mazandnume.com
دريای مازندران, کاسپين, خزر همهجای
دنيا و از جمله بيش تر کشورهای ساحلی اين درياچه زيبا , آن را به
نامايرانی کاسپين که بر گرفته از نام قوم ايرانی کاسپيان که در شمال ايران
میزيستند می نامند, الا خودمان. روان شاد کريم کشاورز می نويسد: دريای
خزردر دوران های گوناگون به نام های کرانه نشينان آن و يا قوم ها و
قبیلههایی که گهگاه در کنار آن مسکن گزيده بودند ناميده می شده و همه يا
بخشیاز آن به نامی موسوم بوده, مانند: دريای خزران, دريای کاسپيان,
دريایهيرکانيه(گرگان), دريای جرجان, دريای گيلان (يا بحرالجيل), دريای
ديلم,دريای تبرستان, دريای مازندران. ياقوت حموی می گويد که ارستو اين
دريا راهيرکانيه ناميده. عرب ها نخست اين دريا را بحر جرجان و سپس بحر
خزرناميدند. بتلميوس آن را دريای هيرکانيه می خواند. ابن خلدون آن را
بحرتبرستان می نامد. برای آگاهی بيش تر می توانيد به تارنمای ورگ به
نشانیزير نگاه کنيد:http://www.varg.ir/archives/2005/09/post_9.php
آمل نامآمل
از نام يک دختر زيبای مازندرانی به نام آمله گرفته شده است. می
گويندپادشاه بلخ که عاشق آمله بود، پس از سال ها کوشش سرانجام به وصال خود
رسيدو در محل کنونی آمل قصر بزرگی برای وی ساخت که بعدها به شهر بزرگی
تبديلشد. به روايتی ديگر نام آمل از نام قوم باستانی آمردان که در
مازندران میزيستند گرفته شده است. نام آمل شانزده بار در شاهنامه آمده
است. فردوسىبزرگ، آن گاه كه از بيداد سلطان محمود غزنوي، جلاى وطن كرد به
آمل نزدپادشاهان آل باوند و آل زيار پناه برد
آستارا درگذشته
چون در منطقه آستار مرداب ها و باتلاق های زيادی بود، کاروان هايیکه از آن
جا می گذشتند بسيار آهسته و با احتياط بايد از آن منطقه میگذشتند, و آن
منطقه را آسته رو يا آهسته رو می خواندند, که کم کم بهآستارا تبديل شد
انزلی چندروايت
درباره نام انزلی:۱- انزلی برگرفته از کلمه انزليج يعنی اسکله یپهلو
گرفتن کشتی ها. ۲- برگرفته از نام قوم انزان که در گذشته در ساحلدريای
مازندران می زيستند. ۳- انزل و يا انگر که به معنی لنگر است.۴- چون
کادوسيان, يعنی ساکنان بومی گيلان با پارسيان متحد شدند, به اينمناسبت اين
محل را انشان يا انزان که خاستگاه پارسيان بود ناميدند. در سال۱۳۱۴ نام
شهر را به پهلوی تغيير دادند و در سال ۱۳۵۷ دوباره به انزلیتغيير يافت.
بابل بابلدر
گذشته های دور به سبب وجود آتشکده ميترا "ما ميتر" و به گويش بومیان"مه
ميترا" يعنی جايگاه ميترای بزرگ ناميده مي شد. عرب ها آن را مامطير
میناميدند. بابل به علت قرار داشتن در میان دو شهر بزرگ آمل و ساری و
گسترشبازارها و روابط تجاری به بارفروش تغيير نام يافت. در سال ۱۳۱۰
خورشيدی بهبابل تغيير نام يافت. که برگرفته از نام بابلرود است. نام بابل
از دو بخش"با" يعنی آب يا مايعات و "بل" يعنی فراوان تشکيل می شود که در
مجموع بهمعنای آب فراوان است
بابلسر نامقديم
آن مشهدسر بوده است. اين نام از آن رو بر اين شهر نهاده شده بود کهمردم
گيلان و غرب مازندران برای سفر به مشهد از اين شهر می گذشتند. بعدهابه
دلیل نزديکی به شهر بابل و بابلرود به بابلسر تغيير نام يافت.
بهشهر بهشهرنامی
است که نزدیک به ٧۰ سال پيش به اين شهر داده شده است. در آغاز به
علتفراوانی گورخر وحشی در این منطقه خرگوران ناميده می شد. مدتی هم
ناميه،كبود جامه، و تميشه ناميده می شد. شاه عباس صفوی چون مادرش از بهشهر
بودشهر را اشرف يا اشرف البلاد نام گذاری کرد.
تنکابن (شهسوار) تنکانام
قلعه ای بود در منطقه و چون شهر در پای اين قلعه ساخته شد آنرا تنکابن(بن
يعنی پای, زير) ناميدند. در سال ۱۳۱۰ نام شهر را به شهسوار تغييردادند. پس
از انقلاب دوباره به تنکابن تغيير يافت. تنکابن يا شهسوار شايدتنها شهر در
ايران باشد که از هر دو تا نامش از سوی خود اهالی و يا ديگرايرانيان
استفاده می شود
رامسر نامقديم
رامسر سخت سر بود. منطقه ی میان تنکابن (شهسوار) و رودسر که شهررامسر بين
آن ها قرار دارد از مناطقی است که هيچ کدام از مهاجمان بيگانه,از اسکندر
گرفته تا عرب ها و ترک ها و مغول ها نتوانستند آن را به تصرفکامل خود
درآورند. از این رو همه ی اين منطقه و مردمانش را که در مقابلزورگويان و
مهاجمان مقاومت و سرسختی بسيار نشان می دادند سخت سر میناميدند. بعدها به
بزرگ ترين دهی که در منطقه بود (در محل رامسر کنونی)سخت سر می گفتند. در
سال ۱۳۱۴ نام شهر از سخت سر به رامسر تغيير يافت.
رشت نامقديم
رشت دارالمرز بود. نميدانم از کی به رشت تغيير يافت. روايتی است کهچون اين
شهر يکی از مراکز بزرگ ابريشم ريسی بود نام رشت که مشتق از ريسيدنو رشتن
است روی آن گذاشته شد. به روايتی ديگر کلمه رشت از دوبخش "رش" ياوارش که
به معنی باران ريز است و پسوند "ت" که تداوم را می رساند تشکيلشده است, و
مجموع آن می شود شهر باران های هميشگی. به عقيده دهخدا کلمهرشت به حساب
ابجد سال ۹۰۰ هجری می شود و چون شهر در اين سال ساخته شدهاست، آن را رشت
ناميدند
رودسر رودسراز
شهرهای باستانی ايران است و در دوران باستان کوتم ناميده می شد. عرب هاآن
را هوسم می ناميدند. نزدیک به پانصد سال پيش نام شهر به رودسر (کناررود)
تغيير يافت
ساری بهگفته
ابن اسفنديار فرخان بزرگ که از اسپهبدان مازندران بود, و در سده ینخست
هجری می زيسته, اين شهر را به نام فرزندش سارويه ساخته است. ساری ازشهرهای
باستانی مازندران است. بناى شهر را به توس پسر نوذر نسبت می دهند.آرامگاه
ايرج، سلم و تور، فرزندان فريدون را در ساری ياد کرده اند.منوچهر، شاه
پيشدادی به خون خواهی پدر خود ايرج عموهايش سلم و تور را کشتو آنان را در
کنار آرامگاه پدرش در ساری دفن کرد. صومعه سرا اسماين شهر
برگرفته از عارف بزرگ قرن چهارم و پنجم هجری شيخ عبدالله صومعه ایمی دانند
که امروزه مزارش در اول جاده صومعه سرا ـ فومن قرار گرفته است.برخی بر اين
باورند که چون در گذشته های دور در اين منطقه گلی به نام(صومعه) وجود
داشته و اسم آن از آن جا برگرفته شده است. از آن جا كه درزبان گيلكى صومعه
سرا را " سوماسرا" تلفظ مى كنند، و با توجه به معنى كلمه"سوما" كه زاهد و
بى ريا معنى مى دهد، گروهى اين مساله را دليل نام گذارىاين منطقه می
دانند. و البته قرار گرفتن تعداد قابل توجهى امام زاده ومسجد در اين منطقه
نيز از نكات قابل اشاره در نام گذارى اين شهرستان است.(اين مطلب تماما از
وبلاگ سوما است که نشانی آن در پايين آورده می شود)
لاهيجان لاهيجان:يعنی
شهر ابريشم . دکتر بهرام فره وشی استاد زبان های باستانی می نويسد :لاه در
پارسی ميانه به ابريشم اطلاق می شده و در برهان قاطع لاه به معنیپارچه
ابريشمی سرخ آمده است. لاهيگان که لاهيجان شده يعنی محلی که در آنجا
ابريشم به دست می آيد.
لنگرود لنگرودکه
در قديم بندری آباد بود و چون در رودخانه اش کشتی ها و قايق ها لنگر
میانداختند، نام "لنگر رود" و بعدها لنگرود را به خود گرفت
منابع:
بنیاد نیشابور
وبلاگ آریا ادیب
وبلاگ سوما
صدای مادر، دلنشین و بیاد ماندنی
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم اردیبهشت 1388 ساعت 10:46 شماره پست: 433
مقاله زیر که بصورت گزارش و نوشته خانم بهرامی است را سرکار خانم شیما سعیدی برای وبلاگ ارسال نموده اند که از ایشان سپاسگزارم
ارتباط كلامي مادر با جنين
نويسنده: افسانه بهرامي
صحبت
با كودكان يكي از مهمترين كارهايي است كه والدين درارتباط با فرزندانشان
انجام مي دهند. صحبت با كودكان براي رشد آنها اهميت حياتي داشته و انجام
هر چه زودتر آن نتايج بهتري به دنبال خواهد داشت. زودترين
زماني كه مادران مي توانند با فرزندان خود صحبت كنند از ماه ششم حاملگي
است، يعني صحبت با كودك از دوران داخل رحمي آغاز مي شود. در اين رابطه
دكتر عزيزه ابراهيم پور روانپزشك مي گويد: «جنين شش ماهه انسان قادر به
تشخيص صداي انسان است. درواقع بلندترين و به يادماندني ترين صدا براي جنين
صداي مادر است. مطالعات نشان مي دهد جنين قادر به تشخيص صداي مادر بوده و
صداي مادر را به هر صداي ديگري ترجيح مي دهد.» بنابر
اظهارات وي توانايي تشخيص صدا توسط نوزاد پس از تولد نيز ادامه پيدا كرده
و قويتر مي شود به طوري كه مي توان چنين عنوان كرد كه ارتباط كلامي با
جنين از زندگي داخل رحمي شروع شده و به درازاي عمر ادامه پيدا مي كند.
قطعاً در اين راه ارتباط كلامي مناسب در روزها، ماهها و سالهاي اول زندگي
كودكان، اثرات و نتايج مثبت و ماندگارتري روي توانايي ها و مهارتهاي كودك
در سالهاي بعدي زندگي وي دارد....
صداي مادر» دلنشين و به يادماندني گزارشي از ارتباط كلامي مادر با جنين نويسنده: افسانه بهرامي
صحبت
با كودكان يكي از مهمترين كارهايي است كه والدين درارتباط با فرزندانشان
انجام مي دهند. صحبت با كودكان براي رشد آنها اهميت حياتي داشته و انجام
هر چه زودتر آن نتايج بهتري به دنبال خواهد داشت. زودترين
زماني كه مادران مي توانند با فرزندان خود صحبت كنند از ماه ششم حاملگي
است، يعني صحبت با كودك از دوران داخل رحمي آغاز مي شود. در اين رابطه
دكتر عزيزه ابراهيم پور روانپزشك مي گويد: «جنين شش ماهه انسان قادر به
تشخيص صداي انسان است. درواقع بلندترين و به يادماندني ترين صدا براي جنين
صداي مادر است. مطالعات نشان مي دهد جنين قادر به تشخيص صداي مادر بوده و
صداي مادر را به هر صداي ديگري ترجيح مي دهد.» بنابر
اظهارات وي توانايي تشخيص صدا توسط نوزاد پس از تولد نيز ادامه پيدا كرده
و قويتر مي شود به طوري كه مي توان چنين عنوان كرد كه ارتباط كلامي با
جنين از زندگي داخل رحمي شروع شده و به درازاي عمر ادامه پيدا مي كند.
قطعاً در اين راه ارتباط كلامي مناسب در روزها، ماهها و سالهاي اول زندگي
كودكان، اثرات و نتايج مثبت و ماندگارتري روي توانايي ها و مهارتهاي كودك
در سالهاي بعدي زندگي وي دارد. به
طور كلي گفته مي شود تولد زيستن زماني است كه نطفه جنين شكل مي گيرد.
بنابراين تعريف مسائلي چون گفت وگو كردن با جنين، قصه گفتن، سلام كردن،
شرح و بيان اتفاقات روزمره زندگي، گوش دادن به موسيقي و حتي دست نوازش
كشيدن بر شكم مادر باردار تأثيرات بسزايي در شكل گيري شخصيت سالم فرد
دارد. دكتر محسن زماني، پزشك و كارشناس ارشد مشاوره خانواده در اين خصوص
مي گويد: اين قبيل مسائل مي تواند منجر به نوعي آرامش در جنين شود، كه
جنين اين آرامش را به دو طريق مي تواند از مادر دريافت كند نخست به طور
مستقيم از طريق جفت و دوم پس از بيست و هشت هفتگي حاملگي با تكامل سيستم
عصبي. در
تشريح اين دو مسأله دكتر زماني مي گويد: «درواقع جنين غذا، اكسيژن، آنتي
بادي ها، هورمون ها و واسطه هاي شيميايي و ... را از طريق جفت از مادر
دريافت مي كند. ازدياد
اين مواد در داخل بدن مادر منجر به بالارفتن ميزان آنها در بدن جنين مي
شود.. بنابراين در راستاي موضوع بحث ما انتقال هورمون ها و واسطه هاي
شيميايي كه در مسائل حسي دخالت دارد منجر به ايجاد همان واكنش ها در جنين
مي شود. به عنوان مثال در موارد استرس افزايش ميزان هورمون هايي چون استيل
كولين، اپي نفرين، كورتيزول در بدن مادر از طريق جفت به جنين منتقل شده و
واكنشي استرسي نظير واكنش بدن مادر در جنين ايجاد مي كند. بالعكس در موارد
آرامش، شادي و سرخوشي با ترشح موادي چون اندورفين ها روبرو هستيم كه منجر
مي شوند جنين نيز چنين حالت هايي از خود بروز دهد. علاوه بر مقوله ارتباط
خوني با ارتباطي ديگر نيز روبرو هستيم كه از حدود ۲۸ هفتگي دوران بارداري
شروع مي شود. ارتباطي كه با تكامل سيستم عصبي جنيني آغاز مي شود. درواقع
در اين دوران جنين قادر به درك محرك هاي محيطي مي شود هر چند قدرت تشخيص
كلمه را ندارد اما لحن كلمات و جملات را مي تواند خوب درك كند.(به عنوان
مثال حالت هاي پرخاشگري، مهرباني و ...) مادري كه مداوماً داستان و قصه
براي جنين تعريف كرده و يا مطالعه مي كند آن پژواك ها و آواها در بچه قابل
انتقال بوده و حتي در ناخودآگاه فرد جذب مي شود و بعدها در بزرگسالي فرد
با شنيدن اين موسيقي ها وقصه ها واكنش هايي را به صورت ناخودآگاه بروز مي
دهد.» طبق اظهارات دكتر زماني جنين هر قدر در آرامش بيشتر و
استرس كمتر قرارگيرد مي تواند بعدها پس از تولد و بزرگسالي شخصيت سالم تري پيداكند. موسيقي: در
رابطه با ارتباط مادر با جنين يكي از هيجان انگيزترين كشفيات مادران
باردار، شروع ارتباط نوزادانشان با موسيقي قبل از تولد آنهاست. به طوري كه
امروزه محققين به خوبي مي دانند جنين هاي چهارماهه نسبت به موسيقي واكنش
نشان مي دهند و با آن در داخل رحم آرام مي شوند. بنابر اظهارات دكتر
ابراهيم پور مطالعه نوزادان در يك «مركز مراقبت ويژه نوزادان» نشان داده
است موسيقي موجب كاهش ضربان قلب، افزايش اشباع اكسيژن خون و كاهش استرس
نوزاد مي شود و حتي موسيقي موجب ترخيص زودتر (بهبودي سريع تر) آنها از بخش
مي شود. وي
مي گويد: «نوزاد دوماهه قادر به درك اوج، بلندي و همچنين محتوي ملوديك
صداها است، نوزاد چهارماهه ساختار ريتميك موسيقي و نوزاد ۹ ماهه تغييرات
ملودي را درك و واكنش نشان مي دهد.» اين
روانپزشك در ادامه افزود: «درحال حاضر توافق قوي وجوددارد كه موسيقي به
رشد و تكامل مغز كمك مي كند، در رشد و توسعه زبان مؤثر است، يادگيري
مهارتهاي خواندن را تسهيل مي كند، ابزارهاي ذهني را براي حل مسائل تقويت
مي كند، مهارتهاي رفتاري و شناختي را افزايش مي دهد و اعتمادبه نفس را
تقويت مي كند.» به
طور كلي نظريه موجود اين است كه قرارگرفتن كودكان درمعرض موسيقي هاي
كلاسيك در دوران جنيني، بعد از تولد، در دوران رشد و حتي دوران دبيرستان
موجب مي شود كه كودكان باهوش تر و زيرك تر باشند. به طوري كه در حال حاضر
شواهد و دلايل زيادي از اين نظريه حمايت مي كنند. دكتر
ابراهيم پور ضمن تأكيد بر اهميت قرارگرفتن كودكان درمعرض موسيقي هاي
كلاسيك گفت: «به مادران توصيه مي شود در دوران بارداري بويژه از ماه چهارم
به موسيقي گوش دهند و موسيقي هايي را انتخاب كنند كه موجب آرامش و راحتي
درخود آنها شود. اين عمل موجب كاهش استرس مادر و جنين مي شود.» نقش پدر: در
رابطه با نقش پدر در زندگي جنيني و بعدها پس از تولد فرزند، دكتر زماني به
نظريه بسياري از روانشناسان اشاره كرد و گفت: «دراكثر جوامع مادر تأثير
بيشتري بر شكل گيري شخصيت بچه دارد تا بدانجا كه حتي بسياري از روانشناسان
معتقد هستند پدر نقش پررنگي در زندگي بشر ندارد.» درواقع
صداي قلب مادر مداوماً درگوش جنين طنين انداز است، ارتعاش صحبت ها و
حرفهاي مادر ازطريق قفسه سينه به جنين منتقل شده و همچنين وجود ارتباط هاي
بيوشيميايي بين مادر و جنين نشان دهنده اين مفهوم هستند كه جنين ارتباط
قوي تر با مادر نسبت به پدر دارد. ارتباط كلامي مادر با جنين و وابستگي آن به هوش: در
پاسخ به اين سؤال كه مطالعه مادر در دوران بارداري و يا صحبت هاي علمي در
اين دوران و حتي ذكر آيه هاي قرآني و... آيا منجر به افزايش هوش در كودك
مي شود يا نه، مشاور خانواده معتقد است مسأله هوش بيشتر جنبه ژنتيكي و
گاهي محيطي دارد، مطالعه قرآن و صحبت هاي علمي، گوش دادن به موسيقي هاي
خاص و... به مدت طولاني در بارداري، در ناخودآگاه جنين نقش بسته و بعدها
در بزرگسالي فرد، تمايل بيشتري به اين موارد پيداكند.
دومین نشست علمی انجمن زبانشناسی ایران برگزار شد...
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم اردیبهشت 1388 ساعت 14:8 شماره پست: 432
روز پنجشنبه دومین نشست انجمن زبانشناسی ایران برگزار شد.
«روايتشناسي در بافت» عنوان سخنراني علي عباسي، عضو هيات علمي گروه زبان
و ادبيات فرانسه دانشگاه شهيد بهشتي بود. اين نشست با حضور سيد مصطفي
عاصي، رييس انجمن زبانسناسي ايران، فرزان سجودي، اميد طبيبزاده، كوروش
صفوی، فرزانه فرحزاد و جمعي از استادان و علاقمندان به زبانشناسي برگزار
شد.
در ابتدا، سجودي به معرفي علي عباسي و آثار او پرداخت. علي
عباسي عضو گروه نشانهشناسي فرهنگستان هنر است و حدود ۳۰ مقاله و دو كتاب
در كارنامه خود دارد.
كتاب شناخته شده او «صمد، ساختار يك اسطوره» نام دارد كه از ديدگاههاي نشانهشناسي جديد به مطالعه قصههاي صمد بهرنگي پرداخته است. ....
منبع: ایبنا - خانم نسترن صادقی
«روايتشناسي در بافت» عنوان سخنراني علي عباسي، عضو هيات علمي گروه زبان
و ادبيات فرانسه دانشگاه شهيد بهشتي بود. اين نشست با حضور سيد مصطفي
عاصي، رييس انجمن زبانسناسي ايران، فرزان سجودي، اميد طبيبزاده، كوروش
صفوی، فرزانه فرحزاد و جمعي از استادان و علاقمندان به زبانشناسي برگزار
شد.
در ابتدا، سجودي به معرفي علي عباسي و آثار او پرداخت. علي
عباسي عضو گروه نشانهشناسي فرهنگستان هنر است و حدود ۳۰ مقاله و دو كتاب
در كارنامه خود دارد.
كتاب شناخته شده او «صمد، ساختار يك اسطوره» نام دارد كه از ديدگاههاي نشانهشناسي جديد به مطالعه قصههاي صمد بهرنگي پرداخته است.
عباسي سخنراني خود را در سه بخش تنظبم كرد: معرفي نظريه، پيادهسازي نظريه و در نهايت پرسش و پاسخ.
او
سخنراني خود را با اين جمله آغاز كرد : «من نظريهپرداز نيستم ولي
روايتشناسي را ميشناسم». وی سپس روايتشناسي در بافت را به صورت نظري
معرفي كرد.
به اعتقاد او «خوانشهاي گوناگوني وجود دارد اما اين متن هست كه در نهايت نشاندهنده خوانش اصلي است.»
عباسي به ديكتاتوري متن اعتقاد دارد و ميگويد: خوانشهاي بينهايتي وجود دارند اما در قالب و ساختاري كه متن تحميل ميكند.
عباسي
در ادامه از وجود دو نوع معنا سخن گفت. «معنا در زبان» همان معناي يخزده
و كليشهاي است و «معنا در عمل» همان معناي گفتماني است و همان معناييكه
انسان در آن دخيل ميشود.
اين سخنران اشاره كرد: معناي يخزده بايد در بافت جاي بگيرد. نشانه وقتي معنا پيدا ميكند كه در بافت باشد.
به اعتقاد او ساختارهاي از پيش تعيينشدهاي وجود دارد كه متن وارد اين ساختارها ميشود.
او
در ادامه به دو نوع تعريف از روايتشناسي اشاره كرد: در تعريف اول كه از
سوي گرمس، پروپ و لاقيواي اعلام شده آمده است كه روايت بايد داراي تغيير
باشد.
«روايت، سه وضعيت را شامل ميشود. بازه آغازين، بازه
مياني و بازه پاياني. در بازه آغازين، قيدهاي توالي و زبان ماضي استمراري
استفاده ميشود و بعد يك نيروي تخريبكننده، قيدها را به قيدهاي «ناگهان»
تبديل ميكند. دراين هنگام، تمام افعال گذشته به گذشته استمراري تبديل
ميشود و بعد نيروي سامان دهندهاي اين وضعيت را سامان ميدهد. اين اصطلاح
«باز بودن پايان داستانها» در همين جا شكل ميگيرد. آنچه باعث ايجاد يك
روايت ميشود، همان تغيير است.»
عباسي، كتاب «بيگانه» نوشته آلبر
كامو را به عنوان نمونه بررسي كرد و گفت: در ابتدا و پايان روايت عنصر مرگ
ديده ميشود. اگر روايت به اين شكل صورت بگيرد، در واقع روايتي شكل
نگرفته. اما در اين كتاب روايت با «مرگ مادر »آغاز ميشود و با مرگ شخصيت
اصلي پايان مييابد. تغيير در زبان و فضا در ابتدا و پايان داستان كاملا
مشهود است و همين تغييرات است كه روايت را ميسازد.
به گفته
عباسی، تعريف ديگري هم در روايتشناسي ارائه شده است: روايت از يك تقابل
دوتايي ميان راوي – مخاطب از يك سو و كنشگرانش از سوي ديگر تشكيل شده
است. اگر اين تقابل وجود نداشه باشد روايت صورت نميگيرد.
عباسي
براي روشنتر شدن موضوع، اينگونه درباره «بیگانه» کامو توضيح داد: راوي
روايت ميكند و مخاطب ميشنود. راوي از اين زمان حال جدا ميشود و وارد
زمان و مكان ديگري ميشود. نويسنده به محض شروع نوشتن روايت وارد دنياي
ديگري ميشود. به درون خودش ميرود. اين نويسنده مجازي، خواننده ای مجازي
را فرض ميكند كه از همه آنچه نويسنده ميداند آگاه است. اين نويسنده
مجازي در متن نيست. در متن فقط كنشگر وجود دارد، ولي رد پاي اين نويسنده
مجازي كاملا مشهود است. به طور مثال در كتاب بيگانه، نويسنده مجازي به
نوعي، از طريق كنشگر، سيستم قضايي را زير سوال ميبرد.
پس از توضيح
مسائل تئوريك، دكتر عباسي براي پياده کردن اين نظريات، «قصه مرغان» را از
قصههاي شيخ اشراق، سهرودي انتخاب كرد. وی سپس راوي، كنشگر و رابطه عوامل
روايت را در اين داستان شناسايي و معرفي كرد.
عباسی در پايان پس
از جمعبندی و نتيجهگيري، به تئوري خودش در این زمینه پرداخت: ساختارها،
يخزده و كليشهاي هستند اما خوانشهاي متفاوت در آن قالبهاي از پیش
تعيين شده، حضور و وجود دارند.
در بخش پرسش و پاسخ اين سخنراني،
بيشتر مقوله ترجمه مورد بحث قرار گرفت. عاصي بر اين عقيده بود كه مترجم
اجازه برداشت آزاد از متن زبان اصلي را ندارد و كاملا بايد به متن وفادار
بماند؛ اما فرحزاد اعتقاد داشت مترجم ميتواند برداشت آزاد داشته باشد اما
به شرط آنكه دچار اشتباه، قصور و تغيير متن نشود.
در پايان این
نشست فرزان سجودي اعلام كرد كه فرهنگها براي موجوديت داشتن، نياز به
ساختار دارند؛ اما بايد توجه كرد كه اين ساختارها به خاطر فرهنگ، همواره
در حال فرو ريختن و تغيير مداوم هستند.
زبان حیوانات !!!
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم اردیبهشت 1388 ساعت 14:7 شماره پست: 423
در ادامه نوشتارهای مربوط به زبانشناسی همگانی، امروز نوشته ای را در باب زبان حیوانات برای مطالعه شما قرار میدهم.
توانایی نطق بشر: بدیهی ترین تفاوت انسان با حیوان
اهمیت هر چیزی را می توان از جنبه
های مختلفی بحث کرد. یکی از راههای کشف اهمیت یک مطلب این است که آن را در
حالت فقدان آن بررسی کنیم. به راستی اگر انسانها نمی توانستند با هم صحبت
کنند و یا ارتباط کلامی بین آنها مقدور نبود چه اتفاقی می افتاد.
شاید تصور این مطلب هم برای ما
مشکل باشد. یعنی زبان و گفتار با زندگی انسانها عجین شده و آنچنان پیوند
خورده که نمی توانیم حالت فقدان را برای آن بررسی کنیم.
انسان بودن با ناطق بودن عجین شده
است و اولین تعاریفی که از انسان می شود به «حیوان ناطق» تعبیر می شود
یعنی اگر جنبه نطق را از انسان برداریم فقط کلمه حیوان می ماند. البته ما
این تعریف را از انسان قبول نداریم چون وی شعور و فهم دارد. بلکه صرفاً می
خواهیم بگوییم در پیش پا افتاده ترین تعریفها از انسان از خصوصیت ناطق
بودن وی صحبت شده است...
توانایی نطق بشر: بدیهی ترین تفاوت انسان با حیوان
اهمیت هر چیزی را می توان از جنبه های مختلفی بحث کرد. یکی از راههای کشف اهمیت یک مطلب این است که آن را در حالت فقدان آن بررسی کنیم. به راستی اگر انسانها نمی توانستند با هم صحبت کنند و یا ارتباط کلامی بین آنها مقدور نبود چه اتفاقی می افتاد.
شاید تصور این مطلب هم برای ما مشکل باشد. یعنی زبان و گفتار با زندگی انسانها عجین شده و آنچنان پیوند خورده که نمی توانیم حالت فقدان را برای آن بررسی کنیم.
انسان بودن با ناطق بودن عجین شده است و اولین تعاریفی که از انسان می شود به «حیوان ناطق» تعبیر می شود یعنی اگر جنبه نطق را از انسان برداریم فقط کلمه حیوان می ماند. البته ما این تعریف را از انسان قبول نداریم چون وی شعور و فهم دارد. بلکه صرفاً می خواهیم بگوییم در پیش پا افتاده ترین تعریفها از انسان از خصوصیت ناطق بودن وی صحبت شده است.
یکی از زیباترین خصوصیات انسانها تفکر و صحبت کردن است و همانطور که گفته شد این نیروی متمایز کننده انسان و حیوان می باشد. ارزش و مقام سخن گفتن آنقدر زیاد است که خداوند در قرآن آن را بعد از آفرینش انسان، مهم ترین نعمت می شمرد. «الرحمن* علم القرآن* خلق الانسان* علمه البیان»(1)
خدای مهربان بر رسول خود محمد صلی الله علیه و آله وسلم قرآن را آموخت و انسان را آفرید و به وی نطق و بیان را تعلیم فرمود و همچنین پیامبر مکرم اسلام نیز زیبایی انسان را در زبان او می داند. «الجمال فی اللسان»(2)
سخن گفتن نعمت بسیار بزرگی است که عامل تفهیم و تفاه در زندگی اجتماعی آدمی است، هر چه اجتماع بزرگتر و روابط گسترده تر شود نیاز به خوب صبحت کردن و مقید به آداب گفتگو شدن بیشتر می شود. در جامعه کسانی موفق ترند که بهتر می توانند خواسته ها و نظریات خود را بیان کنند و یا خوب و فصیح و زیبا سخن گویند، خلاصه اینکه سخنوری هنری اجتماعی و نشان طرز تفکر و شخصیت انسان است.(3)
گفته شد انسانها از طریق زبان و کلام با یکدیگر در ارتباطند. همین که می توانند با هم صحبت کنند و می توانند با هم ارتباط برقرار کنند و می بینید وقتی زبان دو نفر یا دو ملت با هم متفاوت می شود ارتباطات چقدر کم می شود.
زبان و کلام وجه دیگری نیز دارد که اهمیت آن را بیشتر نمایان می کند. شاید بتوان گفت که زبان عضوی است که انسان بیشترین کنترل را می تواند در آن داشته باشد. یعنی عضوی است که انسان بیشترین اراده و اختیار را در آن دارا می باشد. ما بر کارکرد قلبمان تسلطی نداریم، بر رشد و سلامتی اعضای وجودمان آنچنان تسلطی نداریم اما زبان قابل کنترل ترین و در دسترس ترین عضو بدن انسان است و دنیای کلمات بیشترین امکان تصرف را برای انسان ایجاد می کند.
نقش کلیدی زبان در ارتباط
اهمیت زبان و کلام در ارتباط از یک طرف و قدرت کنترل و تصرف انسان در آن نتیجه ای دیگر را نیز حاصل می کند و آن اینکه زبان نقش اصلی و کلیدی را در ارتباطات دارد و عضوی است که بیشترین منافع مضرات در آن نهفته است.
زبان با تمام ارزش و اهمیتی که دارد اگر صاحبش آن را آزاد بگذارد، عنانش را به دست عقل نسپارد و بی حساب سخن بگوید عضوی است مضر و خطرناک که می تواند مفاسد زیادی ببار آورد و موجب هلاکت و تباهی صاحبش گردد.(4)
در این باره روایات بسیاری از اولیاء اسلام رسیده و در اینجا به ذکر یکی از آنها اکتفا می کنیم. حضرت علی علیه السلام می فرمایند: «اللسان ان خلی عنه عقر(5)»
زبان همانند حیوان درنده ای است که اگر آزاد گذارده شود زخم می زند و مجروح می کند و مصیبت به بار می آورد. از لقمان حکیم نقل شده است که زبان را بهترین و بدترین عضو معرفی کرده است و در احادیث وارد شده است که خیر و شر انسان بسته به خیر و شر زبان است و بقیه اعضا با زبان خویش از زبان می خواهند که مایه سعادت آنها را فراهم کند نه شقاوت آنها را.
امام علی علیه السلام می فرمایند:
«أی شیء مما خلق الله أحسن؟ فقال: الکلام، فقیل: أی شیء مما خلق الله أقبح؟ قال: الکلام، ثم قال: بالکلام ابیضت الوجوه و بالکلام اسودت الوجوه»(6)؛
کدام چیز بهترین و زشت ترین آفریده الهی است؟ حضرت فرمودند: کلام. با سخن گفتن سیمای انسانها سفید و نورانی می شود و با صحبت کردن، چهره های آنان سیاه می گردد.امروز دیگر تقریبا نمی توان کسی را در حوزه علوم انسانی یافت که زبان را صرفا به یک ابزار و یک رسانه ارتباطی تقلیل دهد و تزهایی که این قابلیت را ظرف اصلی اندیشیدن، انباشت فکری و تحلیل می دانند کاملا غالب هستند، هر چند نمی توان این را نیز انکار کرد که اندیشمندان و زبان شناسان برغم این باور، کمتر توانسته اند در تشریح و روشن کردن سازوکارهای زبانی در رابطه با اندیشه انسانی پیش روند. تزهای چامسکی از این لحاظ شاید هنوز پیشرو ترین تزها باشند. بنا بر این تزها، زبان یک قابلیت انسانی و درونی است که در شرایط خاصی از فرهنگ رشد کرده و ایجاد یک دستگاه نماد ساز را در لایه های رویی یک زبان خاص می کند که ریشه در نوعی جهانشمولیت فرا فرهنگی دارند
دانشمندان خصوصيات فرواني علاوه بر برقراري ارتباط براي زبان انسان برشمرده اند بطور مثال استفاده از مجراي گويايي شنوايي بدين معني كه زبان انسان توسط اندام هاي آوايي توليد و توسط دستگاه شنوايي دريافت مي گردد و يا دو جانبه بودن ، انحصاري بودن ، جهتمند نبودن و زوال سريع كه اين خصوصيات منحصر به زبان انسان نيستند ، بلكه توصيفي از زبان انسانند.
توجه ما به خصوصياتي است كه زبان انسان را از ساير صورت هاي نشانه اي متمايز مي كند و آن را به صورت نوعي نظام ارتباطي منحصربه فرد در مي آورد.
ارتباطي در برابر اطلاعاتي
نشانه ها ، يا ارتباطي اند و يا اطلاعاتي . نشانه هاي اطلاعاتي غالباً غير عمدي مي باشند ، مثل شخصي كه لهجه دارد و شما از لهجه او متوجه مي شويد كه او اهل كدام شهر است . شما در يك جمله خبري بطور ارادي پيامي را ابلاغ مي كنيد. پرنده اي بنام توكا نيز با ورود گربه جيغ مي زند و صداي او پيامي را ابلاغ مي كند. وقتي كه ما تمايز بين زبان انسان و ارتباط حيوانات را بررسي مي كنيم در واقع هر دو را بر حسب استعداد آنها در ايجاد ارتباط عمدي در نظر مي گيريم .
خصوصيات منحصربه فرد
در ميان خصوصياتي كه زبان انسان دارد ، 6 خصوصيت را مي توان خصوصيت هاي اصلي زبان انسان به شمار آورد . البته اطلاعات ما در مورد زبان حيوانات قطعي نيست
جابجايي
بنظر مي رسد كه حيوانات نتوانند در باره گذشته يا آينده صحبت كنند و ارتباط با حيوانات منحصراً به اين لحظه ، اينجا و حالا تخصيص يافته است . اما انسان مي تواند راجع به زمان گذشته ، آينده و ساير موقعيت ها صحبت كند و اين خصوصيت زبان انسان را جابجايي ناميده اند. اين خصوصيت به انسان اجازه مي دهد در مورد مسائل و مكان هايي كه حتي از وجود آنها مطمئن نيست نيز صحبت كنند مانند ديو ، پري و ... و اين باعث بوجود آمدن افسانه ها و اسطوره ها شده است .
قراردادي بودن
بحث ديگري كه در اينجا قابل طرح است جايگاه «كلمه» الهي يا لوگوس است، كه ميتواند مؤيد غيرقراردادي بودن زبان و رابطة نزديك زبان با طبيعت و كل نظام جهان باشد لوگوس در ميان دانشمندان غربي تفاسير مختلفي شده ولي با آنچه كه از عرفان اسلامي برميآيد ميتوان آنرا همان ابداع اولية الهي و فرمان نخستين آفرينش يا هر ابداعي دانست كه از جانب خدا بصورت «ايجاد بعد از عدم» (Creato Exnihilo) باشد. قرآن آفرينش از نوع خلقت عيسي را از اين نوع معرفي ميكند و از اينرو در قرآن عيسي را «كلمه» مينامد . گاهي در قرآن بجاي «كلمه» از لفظ «امر» استفاده شده (با صيغه «بشو!» يا «باش»!) و آمده است كه «خداوند هرگاه بخواهد چيزي از عدم به وجود آورد به وي «امر» ميكند كه «موجود شو!» و (بلافاصله) آنچيز موجود خواهد شد»
اين مسئله مطرح است كه هيچ رابطة طبيعي بين يك صورت زباني و معناي آن وجود ندارد . با نگاه به كلمه عربي كلب و يا معادل انگليسي آن Dog نمي توان به معناي آن پي برد . در نتيجه صورت زباني يك كلمه هيچ رابطة طبيعي و يا تصويري با معني آن كلمه ندارد و اين گوياي اين مسئله است كه نشانه هاي زباني قراردادي اند . البته برخي نام آوا ها مانند شرشر آب در زبان ها وجود دارند و البته بسيار محدود اما در مورد حيوانات به نظر ميرسد نشانه هايي كه بكار مي برند رابطة روشني با پيام مورد نظر دارند . شايد تصور غير قراردادي بودن زبان حيوانات به علت محدود بدودن نشانه هاي مورد استفاده آنهاست .
باروري
يكي از مشخصه هاي تمامي زبانها اين است كه پيوسته در آنها گفته هاي جديد بوجود مي آيد . كودكي كه مراحل زبان آموزي را طي مي كند ، خصوصا در توليد گفته هايي كه قبلا نشنيده ، فعال است . انسان در شرايط جديد واژه هاي جديد توليد مي كند و دانسته هاي زباني خود را ماهرانه بكار مي برد . اين خصوصيت زبان را باروري (خلاقيت يا بس انتهايي) مينامند .
تنها انسان توانايي دارد كه با توالي علائم و نشانه ها،مفاهيم جديدي به وجود آورد. انتظامي كه ميان"نشانه" و"مفهوم"بر قرار مي شود، تنها در چارچوب زندگي گروهي اعتبار پيدا مي كند.جامعه شناسي زبان (و يا "جامعه شناسي آيين زبان") به حق، جايي براي خود در كنار"روانشناسي زبان" دست و پا كرده است كه از پيش اهميّتي شايان داشته.نخستين "كاركرد"(فونكسيون)زبان،كاركرد اجتماعي است.زيرا زبان نه تنها انگيزه تشكيل گروه ها و جوامع كوچك به شمار مي آيد،بلكه نيز همه رفتارها و موقعيّت ةاي اجتماعي را پايه گذاري مي كند.در واقع موجوديت واژه هاي چون تشكر،تسليت،خواهش،همدلي و غيره ار آن مظاهر تاييد كننده كاركرد اجتماعي زبان است.همه وقايع اجتماعي خود را در زبان انعكاس مي دهند.زبانِ "غالبان"بديهي است كه گسترش بيشتري مي يابد،ولي زبانِ "مغلوبان" نيز تاثير و كادكرد خود را صيانت مي كند.از سوي ديگر زبان در برابر تغيرات اجتماعي "خود مختاري" بيشتري نشان مي دهد و به آساني خود را در معرض نابودي قرار نمي دهد.هركس و در هر موفعيت بايد قوانين آن را بياموزد،به كار ببندد و احترام بگذارد.در اينجا بايد ميان "امكان گويايي" و "سخنگويي" قائل به تفكيك شد به مدد "امكان گويايي"-كه شايد بتوان آن را زبان بالقوه و پرورش نيافته ناميد-تنها گروه هاي ابتدايي مي توانند مجموعه نه چندان وسيع مفاهيم خود را ابراز دارند.ولي در قلمرو زبان هايي كه ساخت و پداخت پيچيده و گسترده تري دارند،هر گروه كوچك اجتماعي،بر بخشي از زبان كِل جامعه تسلط دارد
زبان-مانند تمامي آنچه"فير كانت" "ساخت عيني"نام مي دهد-و جامعه به يكديگر نيازي متقابل دارند.زبان،نوعي قيد اجتماعي است كه در ابتدا بر اساس "غريزه تقايد" و اجبار به همگوني گروهي به وجود آمده و سبب نوعي ذخيره نيروي انساني است
اجبار به همگوني "شيوه هاي مصرف زبان را تعيين مي كند و جامعه هيچ گونه انحراف از اين شيوه ها را به حمايت نميگيرد . و اين نكته اي است كه در تمام نهادهاي اجتماعي مصداق پيدا مي كند
زبان از اين روي كه به كمك عناصر خود همواره مي تواند مفاهيم جديدي را ابراز دارد،در مقام مقايسه حتي از"جهان بيني"ها و" آيين هاو شعائر"ثابت تر جلوه مي كند.از هنگام اختراع خط و كتابت،وجود زبان توجيه منطقي بيشتر و اهمييت و تاثير افزون تر يافته است .
اين جنبه از زبان نشان مي دهد كه تعداد بالقوه گفته ها در هر يك از زبانهاي بشري نا محدود است .
در مورد حيوانات اين انعطاف پذيري بسيار نا محدود است . زنجره ها، 4 نشانه آوايي و ميمون هاي ورويت حدود 36 پيام صوتي دارند .
طبق آزمايشي كه برروي زنبورهاي عسل انجام شده آنها نشانه اي براي فاصله هاي عمودي تا منبع غذايي جديد ندارند و نمي توانند اين نشانه را ابداع كنند . ظاهراً اين مشكل به علت خصوصيت مرجع ثابت در حيوانات است . يعني هر نشانه اي براي ارتباط با يك شيئ يا موقعيت خاص تثبيت شده است.
انتقال فرهنگي
ما شرايط فيزيكي را از والدين به ارث مي بريم . به اعتقاد خردگرايان زبان امروزي استعدادي مادر زادي است. خردگرايان با ارائه مشاهدات و تجربياتشان در پي اثبات موروثي بودن زبان بودند. انديشه آنها بر اين اصل که افراد در اجتماعات مختلف قادر به آموختن موضوعات يکساني هستند بنا شده بود. جبهه مقابل خردگراين , تجربه گرايان بودند . طبق نظر آنها محيط و تاثيرات آن عامل اصلي زبان آموزي است. به اعتقاد تجربه گرايان عوامل محيطي و اجتماعي و تاثيرات آنها بر حواس پنجگانه آدمي هستند که امکان يا عدم امکان آموختن زبان را باعث مي شوند. نو خردگرايان با يک تفاوت اساسي نسبت به خردگرايان به عرصه علم پا نهادند. انها نقش محيط را کلا رد نکردند و به دو عامل مهم زبان آموزي اشاره مي کردند. محيط و استعدادي دروني و ذاتي که در محيط و در شرايط خاص خود رشد مي کند . اين ديدگاه به فطري گرايي مشهور شد.
درست است كه انسانها با استعداد ذاتي براي فراگيري زبان زاده مي شوند ، اما با توانايي توليد گفته هايي به زبان خاص مثل انگليسي ، بدنيا مي آيند. اين فرايند را كه بر اثر آن زبان از نسلي به نسل ديگر مي رسد ، انتقال فرهنگي ناميده اند .
برخي پرندگان صداهاي متمايز هم نوعان خود را ياد مي گيرند . اين پرندگان در انزوا ، بطور غريزي ، آواها و صداهايي توليد مي كنند ، اما فرزند انسان در انزوا هيچ زبان غريزي را توليد نمي كند .
گسستگي
آواهاي به كار رفته در زبان بطور معني داري از هم متمايزند . بطور مثال دو آواي ]پ] و [ب] در جفت كمينه هاي پاك و باك تمايز معنايي ايجاد مي كنند . هر آوايي در زبان يك واحد مجزا بحساب مي آيد . اين خصوصيت زبان را گسستگي مي نامند .
دو گانگي
زبان انسان داراي دو لايه است ، يك سطح فيزيكي كه آواهاي منفردي مثل [ش] و [ر] و [ك] را توليد مي كند و بخش ديگر كه از تركيب اين آواها توليد مي شود مانند شرك و بخش ديگري كه در سطح ديگر متجلي مي شود با معني متفاوت مثل رشك . بنابراين در يك سطح آواهاي مجزا داريم و در سطح ديگر معناهاي مجزا . اين دوگانگي سطح ها در واقع يكي از اقتصادي ترين مشخصه هاي زبان انسان است .
زبان حيوانات ، زبان انسان
آنچه تاکنون انسان شاسان زبان شناخت توانسته اند به هررو بر آن تاکید کنند را می توان در دو نکته اساسی بیان کرد نخست پیوستاری بودن رابطه زبان حیوانی و زبان انسانی که خود بازتابی از پیوستاری بودن زبان غیر کلامی زبان کلامی نیز هست و سپس وابستگی کامل چارچوب ها، ساختارها و اجزاء زبان به دستگاه های معنایی تفسیری بسیار پیچیده ای که به صورت دائم «ادراک» و «تفسیر» را با یکدیگر در هم آمیخته و به عبارت دیگر دائما «تفاهم» و «سوءتفاهم» را به هم می آمیزد.
نکته نخست را نه تنها مطالعات رفتارشناسان حیوانی به خوبی نشان می دهند، بلکه مطالعات باستان شناسی و پارینه انسان شناسی نیز بر آن تاکید دارند. رفتار شناسان حیوانی سالهاست بر آن تاکید دارند که زبان حیوانی را لااقل در شکل یک دستگاه ارتباطی در همه انواعش (صوتی، تصویری، و حتی نمادین ...) باید پذیرفت و هر چند آموزش زبان انسانی به حیوانات (حتی شمپانزه ها که بیشترین نزدیکی ژنتیکی را با ما دارند) غیر ممکن بوده است، اما این بدان معنا نیست که حیوانات نتوانند با یکدیگر در سطوح مختلفی که هنوز برای ما ناشناخته است رابطه زبانی برقرار کنند ، علاوه بر این درباره حوزه شناخت در حیوانات اطلاعات ما بسیار ناقص است اما می دانیم که برخی حیوانات دارای عواطفی شبیه به انسان ها هستند و آنها را به صورت های مختلف (اغلب کالبدی) بیان می کنند ، کاری که ما نیز انجام می دهیم .
با خصوصياتي كه از زبان انسان نام برديم بعيد به نظر ميرسد كه حيوانات قادر به درك اين شيوه بياني خاص باشند . البته برخي مخالف اين امرند و دليلشان پيروي حيوانات از برخي فرامين انسانهاست تا آنجا كه به رفتار حيوانات مربوط مي شود ، اين رفتار خاص در پاسخ به محرك آوايي خاص است . اما عملا معني كلمه هاي گفته شده را درك نمي كنند . (اينگونه به نظر مي رسد) اگر حيوانات زبان انسان را درك نكنند پس قادر به توليد آن نيز نمي باشند . بطور معمول نمي بينيم حيواني نشانه هاي حيوان نوع ديگر را ياد بگيرد .
ارتباط و درك
رفتارشناسان و زیست شناسان اجتماعی از نظر تعداد پاسخهای خودکاری که حیوانات به محرکها نشان می دهند به بررسی ارتباطات حیوانات پرداخته اند آنها این تحقیق را بدون توجه به درک معانی علائم دریافتی و ارسالی توسط حیوانات انجام داده اند. این موضوع یک سوال کلیدی در ادراک حیوانات است . برخی سیستمهای علامت دهنده وجود دارند ظاهراً نیازمند ادراک بیشتری هستند. یکی از این نمونه هایی که شدیداً مورد بررسی قرار گرفته استفاده از فریادهای هشداردهنده در میمونهای وروت است.
Richard Seyfarth و Dorothy Cheneyثابت کردند که این حیوانات در حضور شکارچیان مختلف ، علائم متفاوتی از خود نشان می دهند پلنگها، عقابها و مارها و سایر میمونها که صداها را دریافت می کنند پاسخهای مناسبی از خود نشان می دهند . اما این توانایی در طول زمان ایجاد می شود و تجربیات افراد ارسال کننده صدا مورد توجه قرار می گیرد. فرا ارتباط که در بالا به آن اشاره شد نیز ظاهراً به فرآیند ادراکی پیچیده تری نیاز دارد . دانشمندان مجارستان موفق به طراحي يك فنآوري رايانهيي شدهاند كه به ادعاي آنها قادر است مفهوم اصوات سگها را فهميده و ترجمه كند به گزارش ايسنا، اين فنآوري روي سر و صداهاي اين حيوان كه براي ما بيمفهوم است، كار ميكند. اين پژوهشگران پس از تجزيه و تحليل شش هزار نوع مختلف صداي واق واق سگها دريافتند چه صدايي مربوط به ديدن توپ، كدام صدا براي بازي، كدام صدا براي ديدن يك غريبه و كدام يك مربوط به زماني است كه اين حيوان مي خواهد پيادهروي كند. پژوهشگران اين فنآوري را روي انسانها نيز آزمايش كرده و دريافتند در حالي كه در 43 درصد موارد به درستي وضعيت احساسي جانور را تعبير ميكند. این خبر جهت پاسخگوئی به کفار که صحبت حضرت سلیمان با حیوانات در قرآن را زیر سوال می برند ... بعنوان اعجاز فناوری و علم بر علیه آنان درج شد.
آموزش به شمپانزه ها
در دهه 1930 ، دو دانشمند به نام لوولا و وينثراپ كلاگ ، نوزاد شمپانزه اي به نام گوآ را پرورش دادند . وي قادر بود حدود 100 كلمه را بفهمد . در دهه 1940 ، شمپانزه ديگري به نام ويكي را زوج هيز پرورش داده و تلاش كردند با تغيير در شكل دهان وي او را وادار به گفتن كلمات انگليسي كنند و سرانجام او توانست فقط صورت هاي ناقصي از چند كلمه را بيان كند .
واشــو
در اوايل ماه ژوئن 1966 ، بئآتريس و آلن گاردنر ، واشو را در محيط خانه پرورش داده و به او زبان اشاره آمريكايي مي آموختند . در مدت 3 سال و نيم ، او توانست نشانه هاي مربوط به 100 كلمه را بكار ببرد . مسئله جالب توانايي واشو در ساخت جمله هايي مثل Open food drink (براي باز كردن درب يخچال ) . اين مسئله نشان ميداد نظام زباني او داراي خصوصيت باروري است . بنظر ميرسيد ، او قادر باشد مكالمات ابتدايي سوال و جوابي برقرار كند .
سارا و لانا
در همان زمان ديويد پرمك به شمپانزه اي به نام سارا تعليم مي داد تا با استفاده از اشكال پلاستيكي با انسانها ارتباط برقرار كند . او با مرتب كردن اين شكل ها در يك رديف (عمودي) جمله مي ساخت و در ازاي آن پاداش هاي غذايي ميگرفت . او از نظر هوشي آنقدر توانايي داشت كه ساخت هاي پيچيده اي مثل " اگر سارا قرمز را روي سبز بگذارد ، مري به سارا شكلات ميدهد " را بفهمد و شكلات بگيرد .
دوين رومباو با روش مشابه زبان يك ريش را به لانا آموخت . اين زبان از نشانه هاي بر روي صفحه كليد متصل به يك كامپيوتر تشكيل شده بود .
سارا و لانا هر دو توانستند از رمز هاي واژگاني استفاده كنند . اما برخي معتقدند آنها در استفاده از نشانه ها حق انتخابي نداشتند تا با حذف كلمه اي ساخت جديدي توليد كنند . قوي ترين مخالف آنها هربرت تريس بود كه شمپانزه اي به نام نيم را پرورش داد .
نيم چيمسكي
از سال 1973 ، وي تلاش كرد تا به نيم زبان اشاره آمريكايي را بياموزد و بعد از 2 سال نيم نشانه هاي تك كلمه اي و بعد تركيبات دو كلمه اي مثل " موز بده " را توليد كرد . ساخت گفته هاي طولاني تر نيم تكرار ساخت هاي ساده بود و بطور كلي او مايل بود به تكرار نشانه هايي كه آنها بكار مي بردند . تريس با بازنگري فيلم هاي نيم و واشو استدلال كرد كه هر دوي آنها مجبور به تكرار نشانه هاي معلمشان بودند و با هوش خود رفتارهايي مثل نشانه دهي را براي دريافت پاداش انجام مي دادند .
هانس ، باز و دوريس
در آستانه ورود به قرن حاضر ، اسب آلماني به نام هانس ، با ضربات سم خود به سؤالات حساب و تعيين حروف الفباء پاسخ مي داد . اما او به ايما و اشاره هاي سؤال كنندگان پاسخ مي داده .
در دهه 1960 ، دو دلفين به نام هاي باز و دوريس روشي براي نشانه دهي از ميان مانع غير شفاف بوجود آوردند كه يكي از آنها قادر بود به ديگري بگويد چگونه مي توانند غذا بدست آورند . اما نتيجتاً رفتار دوريس از پاسخ هاي شرطي شده به نشانه هاي نوري مختلف تشكيل شده بود و رفتار باز پاسخ هاي شرطي شده به نداهاي دوريس بود .
مناقشـه
گاردنرها گفته اند كه نه مربي واشـو بوده اند و نه از راه تلقين ، پاسخ هاي شرطي شده از واشو گرفته اند و با آزمايش نشان دادند ، واشو با نبود انسان نيز مي تواند نشانه هاي صحيح را با به تصوير كشيدن اشياء توليد كند .
نيم در دوران تربيت خود در يك سلول برهنه بي پنجره قرار داشت . گاردنرها به اين موضوع اشاره كردند كه كودك ناشنواي انسان در وضعيت مشابه تبادل زباني كامل برقرار كند . آنها در آخرين تحقيقات خود تعدادي شمپانزه به نامهاي مويا ، پيلي ، تاتو و دار را از بدو تولد در محيط خانگي در كنار انسانهايي كه زبان اشاره را بطور طبيعي بكار مي بردند پرورش دادند . آنها سريع تر از او زبان اشاره را آموختند .
بررسي ها نشان داده كه پيشرفت واشو با پيشرفت رفتار زباني كودك انسان قابل مقايسه نيست و نيز معيار هايي را براي هر يك از موارد بكار برده ايم ، مشابه نيستند . اما به هر جهت مي توانيم بگوييم نوآم چامسكي ادعاي خود را مبني براينكه زبان يك استعداد غريزي منحصر به نوع انسان است را تعديل كند كه " فراگيري حتي مقدماتي ترين مرحله زبان ، كاملاً در فراسوي استعداد يك ميمون با هوش است " .
زبانشناسی و نقش دانشمندان مسلمان در آن(7)
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم اردیبهشت 1388 ساعت 13:52 شماره پست: 353
بخش هفتم
دوران تكوين زبان شناسي اسلامي (دوره دوم) (صحابه پيامبر)
علي بن ابي طالب(ع)سخن گفتن درباره زندگينامه عمومي اميرمومنان علي(ع) در اين مجال، به دليل قرار گرفتن در مركز ثقل اعتقادات كلامي شيعه از يك سو و نگارش آثار بسياري درباره ايشان از سوي ديگر و نيز قصد معرفي چهره ايشان به عنوان يك زبانشناس برجسته مسلمان از سوي سوم، بسيار مشكل است و از سوي چهارم نمي توان آهنگ سخن گفتن از يك زبانشناس را داشت و حداقل به نام و نسب و تاريخ زندگي اش نپرداخت. از اين رو در اين شماره به ارائه گزارشي درباره ايشان از زبان شارح بزرگ نهج البلاغه ابن ابي الحديد (1337، ج1، صص11-16) بسنده مي كنم تا زمينه را براي نماياندن چهره زبانشناختي ايشان در شماره بعدي آماده كرده باشم. علي بن عبد مناف (ابي طالب) بن شيبه (عبدالمطلب) بن عمرو (هاشم) بن عبدمناف بن قصي، فرزند فاطمه بنت اسد بن عمرو (هاشم) بن عبدمناف بن قصي بود كه هنگام ولادت، مادرش او را به تبع نام پدرش (اسد)، “حيدره” ناميد لكن ابوطالب چندي بعد نامش را به “علي” تغيير داد. ابوطالب از دخترعمويش فاطمه صاحب چهار فرزند پسر به نامهاي طالب، عقيل، جعفر و علي شد كه هريك با ديگري ده سال فاصله سني داشتند و ابوطالب دومين آنها عقيل را بيش از ديگر پسرانش دوست مي داشت....
به ادامه مطلب رجوع کنید.
دوران تكوين زبان شناسي اسلامي (دوره دوم (صحابه پيامبر) علي بن ابي طالب(ع)) زبان شناسان مسلمان در تاريخ زبان شناسي اسلامي نويسنده: نصير شفيع پور مقدم gmail.com؛ilt.shpm
سخن گفتن درباره زندگينامه عمومي اميرمومنان علي(ع) در اين مجال، به دليل قرار گرفتن در مركز ثقل اعتقادات كلامي شيعه از يك سو و نگارش آثار بسياري درباره ايشان از سوي ديگر و نيز قصد معرفي چهره ايشان به عنوان يك زبانشناس برجسته مسلمان از سوي سوم، بسيار مشكل است و از سوي چهارم نمي توان آهنگ سخن گفتن از يك زبانشناس را داشت و حداقل به نام و نسب و تاريخ زندگي اش نپرداخت. از اين رو در اين شماره به ارائه گزارشي درباره ايشان از زبان شارح بزرگ نهج البلاغه ابن ابي الحديد (1337، ج1، صص11-16) بسنده مي كنم تا زمينه را براي نماياندن چهره زبانشناختي ايشان در شماره بعدي آماده كرده باشم. علي بن عبد مناف (ابي طالب) بن شيبه (عبدالمطلب) بن عمرو (هاشم) بن عبدمناف بن قصي، فرزند فاطمه بنت اسد بن عمرو (هاشم) بن عبدمناف بن قصي بود كه هنگام ولادت، مادرش او را به تبع نام پدرش (اسد)، “حيدره” ناميد لكن ابوطالب چندي بعد نامش را به “علي” تغيير داد. ابوطالب از دخترعمويش فاطمه صاحب چهار فرزند پسر به نامهاي طالب، عقيل، جعفر و علي شد كه هريك با ديگري ده سال فاصله سني داشتند و ابوطالب دومين آنها عقيل را بيش از ديگر پسرانش دوست مي داشت. فاطمه دختر اسد يازدهمين اسلام آورنده بود و رسول الله وي را بسيار بزرگ و گرامي مي داشت و “مادرم” خطابش مي كرد. فاطمه در حال احتضار نبي را وصي خود قرار داد و ايشان نيز اين وصايت را پذيرفتند و بر پيكرش نماز كردند و هنگام دفن نيز به اندرون قبر وارد شدند و پيراهنشان را بر فاطمه پوشانيدند....باد كه در سراي ديگر از آرايه هاي بهشتي بر او بپوشانند. كنيه مشهور حضرت، “ابوالحسن” بود ولي امام حسن(ع) در هنگام حيات پيامبر اسلام ايشان را ابوالحسين و امام حسين(ع) ايشان را ابوالحسن ميخواندند و خود پيامبر هم ايشان را ابوالحسنين خطاب مي نمودند. چون پيامبر خدا رحلت فرمودند، اين دو فرزند، ايشان را “پدر” صدا مي كردند. با اين حال، دوست داشتني ترين كنيه براي خود حضرت، كه به خوانده شدن بدان شاد مي شدند، “ابوتراب” بود؛ اين همان كنيه اي بود كه بني اميه از خطبايشان خواسته بودند اميرمومنان را بر سر منابر با همين كنيه دشنام دهند. داستان اين كنيه نيز از اين قرار است كه روزي پيامبر اكرم ديدند علي بر روي خاك به خواب رفته و رداءش فرو افتاده و بدنش خاكي شده است؛ پس به نزدش رفتند، در كنار سرش نشستند، بيدارش كردند و شروع به زدودن خاك از پشتش كردند و فرمودند: “برخيز و بنشين كه تو ابوتراب هستي!” براي تعيين تاريخ ولادت حضرت بايد به اين مقطع تاريخي اشاره كنيم كه چون قريش به قحطي و تنگنا دچار شدند، رسول خدا به دو عمويشان حمزه و عباس فرمودند: “بهتر نيست در اين شرايط از بار زندگي ابوطالب بكاهيم؟” پس همگي به نزد ابوطالب آمدند و از او درخواست كردند فرزندانش را به آنها بسپارد تا از آنها مراقبت كنند. ابوطالب نيز، چون عقيل را بسيار دوست مي داشت، گفت او را براي من واگذاريد و بقيه را برگيريد. عباس طالب را، حمزه جعفر را و پيامبر(ص) نيز علي را گرفتند و نبي مكرم به آنها گفت من همان را برگزيدم كه خداوند برايم و بر شما سرور=(علي) قرار داد. علي(ع) در آن زمان 3 يا 6 ساله بود و هفت سال بعد - طبق نقلي از خود حضرت - محمد(ص) به نبوت مبعوث شد. بدين ترتيب تاريخ ولادت ايشان سال 10 يا 13 قبل از بعثت و 20 يا 23 قبل از هجرت بود. ايشان بنابر روايت ابوعبدالرحمن السلمي در شب جمعه 17 ماه رمضان و به روايت ابومخنف در شب 19 ماه رمضان سال 40 هجري قمري مضروب شدند و در سن 63 يا 66 سالگي به شهادت رسيدند. در شماره آينده به انقلاب زبانشناسي علوي )Alis Linguistic Revolution( و نحوه تحقق آن بنابر نقلها و روايات موجود در منابع تاريخ و تراجم خواهيم پرداخت.
منشا زبان
+ نوشته شده در یکشنبه بیستم اردیبهشت 1388 ساعت 12:10 شماره پست: 428
یکی از موضوعات بسیار جالب و تفکر بر انگیز در علم زبانشناسی موضوع منشا زبان است. این موضوع برای بسیاری که شاید حتی در علم زبانشناسی تخصصی نداشته باشند نیز جذاب است.
در این نوشتار سرکار خانم بافنده دانشجوی کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی از دانشگاه آزاد تهران مرکز به بررسی کلی و همه جانبه این موضوع میپردازند.
آنچه در این مطلب برای خود من بسیار جالب بود اشاره به نظریاتی در باب منشا زبان بود که کمتر در کتابهای مقدمات زبانشناسی خوانده بودیم.
در ادامه مطلب این مقاله بسیار جالب را بخوانید...
زبان شهري است كه تك تك انسانها آجري براي بناي آن آورده اند.
رالف امرسون
نمي توان ادعا كرد كه زبـان به قدمت بشر است ولي قطعاً اين مسئله واقعيت دارد كه زبان و جامعه انساني از هم جدايي ناپذيرند. هر جا كه گروهي از انسانها وجود دارد، زبان هم هست. تكنولوژي ممكن است پيشرفته يا ساده باشد ولي زبان هميشه پيچيده بوده است، چه در زمانهاي گذشته و چه در زبانهاي امروزي. در حقيقت گاهي به نظر مي رسد كه جوامعي كه قبل از جوامع صنعتي بوده اند، از نظر گرامري خيلي پيچيده تر از زبانهايي مثل انگليسي هستند (براي مثال انگليسي حدوداً 7 زمان دارد ولي «كيوانجو»، زباني كه در دامنه هاي كوه كيليمانجارو صحبت مي شود، داراي 14 زمان است.)
در طول تاريخ، زبـان، مثل هر چيز ناشناخته ديگري، ذهن بشرِ جستجوگر را به خود مشغول داشته است. از زمانهاي بسيار دور، انسان در جستجوي يافتن پاسخي براي اين سؤال بود كه ريشه اين ويژگي منحصر بفرد كه او تنها در همنوعان خودش مي ديد و هيچ موجود زنده ديگري در جهانِ به اين بزرگي داراي آن نبود، از كجا منشا گرفته است. تاريخ پر است از حكايات متنوعي در باب تلاش انسان براي يافتن سرمنشأ زبان. از جمله اين تلاشها آزمايشاتي بود كه توسط «سامتيكوس»، فرعون مصر، «جيمز» پادشاه اسكاتلند و «اكبر» امپراطور هند صورت گرفت. در هر سه اين آزمايشها، براي كشف سرمنشأ زبان، كودكاني را از بدو تولد دور از انسانها نگه داشتند تا ببيند به چه زباني صحبت ميكند. نتيجه تمام اين آزمايشها يك چيز بود: اين كودكان قادر به حرف زدن به هيچ زباني نبودند.
تئوري هاي مختلف در باب منشأ زبان
تئوري هاي مختلفي در باب منشأ زبان وجود دارد كه در اينجا به طور مختصر به آنها اشاره مي شود. اين تئوري ها عبارتند از:
1ـ تئوري منشأ الهي
2ـ تئوري تكامل طبيعي
3ـ تئوري ابداع
4ـ تئوري سازگاري جسماني
5ـ تئوري منشأ ژنتيكي
******************************
1ـ تئـوري منشـأ الهـي
ساليان سال قبل از اينكه تئوري هاي علمي در مورد خاستگاه زبان ارائه شوند، نظريه هاي بسياري در مورد منشأ زبان در مذاهب و اسطوره هاي مختلف ارائه شده بود. نكته قابل توجه در مورد اين نظريه ها اين است كه اكثر آنها داراي مضمونهاي مشابه و تكراري هستند كه در هر فرهنگي خود را با اندكي تغيير نشان داده است. از جمله اين مضامين، وقوع يك حادثه يا بلاي طبيعي و پراكنده شدن انسانها در روي زمين و به طبع آن چند شاخه شدن زبان اوليه است.
در اسلام عقيده بر اين است كه خداوند زبان را به «حضرت آدم» آموخت.
در داستان «برج بابل» كه در تورات و انجيل به آن اشاره شده چنين آمده است كه خداوند با بر هم زدن زبان اوليه و ايجاد زبانهاي مختلف بشر را به خاطر موفقيتهايي كه در تكنولوژي به دست آورده بود مورد مجازات قرار داد.
در يكي از افسانه هاي هندو چنين آمده است كه نه تنها چندگانگي زبانها، بلكه چندگانگي فرهنگها هم حاصل مجازات شدن درختي مغرور توسط براهما است. بر طبق اين افسانه، «درخت دانش» كه در مركز زمين قرار داشت چنان بلند شده بود كه سر به آسمان كشيده بود. درخت در دل با خود گفت: «من سر به آسمان مي سايم و شاخه هايم را بر سر زمين مي گسترانم و همگان را در زير سايه خود مي گيرم تا آنها در امنيت و آسايش در كنار هم زندگي كنند و هرگز از هم جدا نشوند.» ولي براهما براي مجازات درخت مغرور شاخه هاي آن را بريد و آنها را در نقاط مختلف انداخت. از روئيدن آن شاخه ها باورهاو و سنن و زبانهاي مختلفي روئيد.
در بعضي از اسطوره هاي سرخپوستان آمريكا سخن از طوفاني در ميان است كه پس از فروكش كردن آن، با پراكنده شدن انسانها زبانها هم متفاوت شد. به عنوان مثال در داستان قبيله آزتك چنين آمده كه بعد از فرو نشستن طوفان كبوتري از راه رسيد و زبانهاي مختلف را به فرزندان زن و شوهري كه از طوفان جان سالم به در برده بودند آموخت.
در افسانه قبيله ساليشان آمده كه بين دو نفر دعوايي بر سر اين قضيه در گرفت كه آيا صداي صفير مانندي كه در هنگام پرواز مرغابي ها به گوش مي رسد به خاطر عبور هوا از روي نوك آنها است يا ناشي از بر هم خوردن آنها. بحث بالا گرفت و با به ميان آمدن پاي بزرگان قبيله و عدم رسيدن به يك جواب قانع كننده دعواي شديدي به پا شد كه منجر به از هم پاشيدن قبيله و رفتن عده اي از قبيله شد. اين افراد به مرور شروع به حرف زدن به زبانهاي متفاوتي كردند و به اين ترتيب زبانهاي مختلفي شكل گرفت. در اسطوره قبيله تيكونا كه متعلق به قسمت هاي بالاي آمازون هستند داستان مشابه داستان ساليشانها آمده است، با اين تفاوت كه در اينجا دعوا بر سر اين است كه چه كسي دو تا تخم مرغ مگس را خورده است.
در اسطوره هاي آفريقايي آمده است كه بعد از يك قحطي شديدي آدمها ديوانه شدند و هر كدام به سويي رفتند و شروع به گفتن كلمات عجيب و غريبي كردند كه سرمنشأ زبان شد.
در اسطوره هاي استراليايي چنين آمده است كه در زمانهاي گذشته عجوزه پيري زندگي مي كرد كه با عصاي بلندش بر خوابيده ها آتش مي ريخت. بعد از مرگش مردمان به شادي دور جسدش جمع شدند و شروع به خوردن اجزاي بدنش كردند. به محض خوردن او زبانشان باز شد و هر كدام به زبان خاصي شروع به حرف زدن كرد.يك اسطوره ديگر استراليايي مي گويد كه الهه اي به هر كدام از فرزندانش زباني داد تا با آن بازي كنند.
2ـ تئـوري تكامل طبيعي
در مقطعي از سير تكاملي انسان مغـز او پيچيدگي خاصي پيدا كرد كه ابداع زبان و يادگيري آن را براي بشر امكانپذير ساخت. به عبارت ديگر در مقطعي از زمان، انسان صاحب دستگاه فراگيري زبان (Language Acquisition Device LAD شد.
3ـ تئـوري ابـداع
خلاصة كلام اين تئوري اين است كه زبان اختراع آدمي است. فرضيه هايي كه بر اساس اين تئوري هستند عموماً به دو دست تقسيم مي شوند: «فرضيه هاي تقليد» و «فرضيه هاي نياز».
الف) فرضيه هاي تقليد
1ـ فرضيـه ding-dong
بر اساس اين فرضيه، زبان از زماني آغاز شد كه انسان بر اساس صداهاي مربوط به اشياء در دنياي واقعي، شروع به نامگذاري بر روي اشيا يا پديده ها كرد. مثال: كلمه boom براي واژه explosion كه در انگليسي به معناي انفجار است.
2ـ فرضيـه pooh-pooh
در اين نظريه عقيده بر اين است كه كلمات اوليه از فريادهاي ناخواسته انسانها در هنگام شادي، خشم، درد و ناراحتي سرچشمه گرفته اند و به مرور زمان تبديل به كلمه هاي پيچيده تري براي بيان احساسات و عقايد شده است (مثال «آخ» در فارسي).
3ـ فرضيـه bow-wow
اين نظريه مي گويد كه كلمات حاصل تقليد از صداي حيوانات هستند. مثال: hiss, meow. ايرادي كه بر اين فرضيه و فرضيه هاي قبلي وارد است اين است كه اين كلمات نـام آوا (onomatopoeic) دامنه بسيار محدودي از دايره واژگاني زبانها را تشكيل مي دهد. بعلاوه، در مورد فرضيه هايي مثل pooh-pooh ، بايد به اين نكته توجه داشت كه اين نوع واژه ها بسيار وابسته به زبان هستند؛ به عنوان مثال همين واژه آخ كه براي بيان درد در فارسي به كار مي رود، در انگليسي با واژه ouch اظهار مي شود. برخلاف خنده، عطسه، اشك ، سكسكه و ... كه پاسخهاي ذاتي انسان به محرك هستند، نحوه بيان آنها بسته به زبان دارد نه، اينكه بر زبان مقدم است.
4ـ فرضيـه ta-ta
چالز داروين بر اين عقيده بود كه گفتار نوعي پانتوميم دهاني است (گر چه خودش چندان اين فرضيه را قبول نداشت!). اندام گفتار براي تقليد از حركات دستها به كار مي رفت. به عبارت ديگر، زبان از حركات و ايماها و اشاره هايي شكل گرفت كه توسط اندام گفتار تقليد مي شد.
ب) فرضيه هاي نياز
دسته ديگري از نظريه ها در مورد منشأ زبان بر اين موضوع اشاره دارند كه زبان پاسخ به بعضي از نيازهاي بشر است. افلاطون معتقد بود كه زبان از نياز انسان سرچشمه گرفته است. به قول انگليسي هاي امروزي نياز مادر اختراع است. برخي از نظريه هاي نياز عبارتند از:
1ـ فرضيـه هشـدار
ممكن است زبان نشأت گرفته از صداهايي باشد كه حيوانات براي هشدار دادن به هم استفاده مي كردند و انسان آنها را شنيده است. شايد هم زبان با هشدار دادن انسان به همنوعش شروع شده باشد (مثل «مواظب باش»، «كمك»).
2ـ فرضيـه yo-he-ho
بر اساس اين فرضيه، پايه گسترش زبان فعاليتهاي دسته جمعي بشر بوده است. مثلاً صداهايي كه افراد هنگام بلند كردن سنگهاي سنگين براي بستن در غارهايشان استفاده مي كردند يا فريادهايي كه فرماندهان جنگي براي روحيه دادن به سربازانشان به زبان مي آوردند. درست است كه اين فرضيه در مورد منشأ زبان فرضيه محكمي نيست ولي حداقل مي توان گفت كه اين فرضيه ميتواند نشان دهنده سر منشأ اولين شعرها و ترانه هاي بشر باشد.
3ـ فرضيه دروغگويي
«اي. ايچ. استرتوانت» مي گويد از آنجايي كه تمام احساسات و نيات واقعي و حقيقي انسان از طريق حركات، ايماها و اشارات و نگاه هايش ناخواسته بيان ميشود، يك سيستم برقراري ارتباط بايد ابداع مي شد تا انسان براي پنهان كردن افكار و احساساتش بتواند دروغ بگويد يا ديگران را فريب بدهد. و به اين ترتيب زبان براي نيل به اين هدف توسط بشر ابداع شد!
4ـ تئـوري سازگاري جسماني
خصوصيات فيزيكي انسان از قبيل دندانهاي راست و مستقيم، لبهايي با ماهيچه هاي ظريف در هم پيچيده با انعطافپذيري بالا، دهاني نسبتا كوچك كه به سرعت باز و بسته مي شود، زباني كوچكتر، ضخيم تر و عضلاني تر كه ميتواند در توليد انواع اصوات در داخل حفره دهاني نقش داشته باشد، موقعيت حنجره و تارآواها . . همه و همه عواملي هستند كه به انسان كمك ميكنند، بر خلاف ساير حيوانات، قادر به توليد اصواتي بشوند كه موجودات ديگر به خاطر شرايط جسماني شان قادر به توليد آنها نيستند (نقل از كتاب «بررسي زبان» ، نوشته جرج يول)
5ـ تئـوري منشأ ژنتيكي
جرج يول در كتاب بررسي زبان به اين مساله اشاره دارد كه فرضيه «ذاتي بودن زبان» به عنوان جوابي براي معماي منشأ زبان به چيزي در «ژنتيك» انسان اشاره دارد. يعني اينكه انسان با استعداد خاص براي يادگيري زبان به دنيا ميآيد. اين استعداد ذاتي است و هيچ جاندار ديگري آن را ندارد. محققان بر اين عقيده اند كه اين تغيير تدريجي نبوده و چيزي بوده كه نسبتاً سريع اتفاق افتاده است.
cنظرياتي در باب تنوع زباني d
بدون توجه به اينكه زبان هديه مخصوصي از جانب خدايان بوده يا حاصل تكامل يا اختراع آگاهانه بشر، در هر حال اين واقعيت بر سر جاي خود باقي است كه زبان وجود دارد. و از آنجايي كه امروزه زبانهاي مختلف زيادي وجود دارد اين سؤال مطرح مي شود كه: آيا يك زبان اوليه وجود داشته است يا بيش از يك زبان اوليه؟ امروزه بيش از 5000 هزار زبان زنده در دنيا وجود دارد و ما مي دانيم كه تعداد زبانها در گذشته به مراتب از اين بيشتر بوده است. دو نظريه مختلف درباره تنوع زبانهاي فعلي دنيا وجود دارد كه عبارتند از : «نظريه تك تباري يا تك مبدايي زبان» و «نظريه چند تباري يا چند زايش زبان»
الف) نظريـه تك تبـاري
قديمي ترين نظريه در مورد تنوع زباني به اين مسأله اشاره دارد كه تنها يك زبانه اوليه وجود داشته است كه زبانهاي ديگر از آن مشتق شده اند. البته فرضيه هاي منشأ زباني كه بر پايه «نظريه تك تباري» هستند، لزوماً از عقايد مذهبي سرچشمه نمي گيرند. بسياري ا ز دانشمندان امروزيِ پيروي نظريه تك تباري فرضيه اي به نام «فرضيه زبان مادر» را ارائه مي كنند. بر اساس اين فرضيه، حدود 150 هزار سال پيش يك گروه از انسانهاي هوشمند اوليه به يك زبان اوليه صحبت مي كرده اند كه تمام زبانهايي امروزي دنيا از آن سرچشمه گرفته اند. از آنجايي كه بيشتر دانشمندان بر اين عقيده اند كه اولين انسانهاي كاملاً مدرن در آفريقا بوده اند، نظريه زبان مادر با نظريه گسترده تري در مورد منشأ انسان به نام «از دل آفريقا» گره خورده است.
ب) نظريـه چنـد تبـاري
يك فرضيه ديگر در مورد منشأ انسان، و به تبع آن منشأ زبان او وجود دارد كه «نظريه تكامل موازي» نام دارد. اين فرضيه مي گويد از آنجايي كه انسان در بيش از يك نقطه از دنيا داشت همزمان تكامل مي يافت، هر گروه از آنها زبان منحصر به فرد خود را ساخت. تئوري چند منشأيي زبان كه اغلب با نظريه «تكامل موازي» آورده مي شود، به «نظريه چند تباري» معروف است. خود هر كدام از اين زبانهاي اوليه به مرور به شاخه هاي ديگري تقسيم شده اند. اين امكان وجود دارد كه خانواده هاي بزرگ زباني كه امروزه در دنيا وجود دارند، از تبار اين زبانهاي مادر جداگانه باشند.
« تئوريهاي مختلف در باب منشأ زبان »
ـ تئوري منشأ الهي
ـ تئوري تكامل طبيعي (LAD)
ـ تئوري ابداع
ـ فرضيه هاي تقليد
ـ فرضيه ding-dong
ـ فرضيه pooh-pooh
ـ فرضيه bow-wow
ـ فرضيه ta-ta
ـ فرضيه هاي نياز
ـ فرضيه هشدار
ـ فرضيه yo-he-ho
ـ فرضيه دروغگويي
ـ تئوري سازگاري جسماني
ـ تئوري منشأ ژنتيكي
« نظرياتي در باب تنوع زباني »
ـ نظريه تك تباري (فرضيه زبان مادر / از دل آفريقا)
ـ نظريه چند تباري (نظريه تكامل موازي)
لهجه مرد انگليسي ، ايرلندي شد !!!
+ نوشته شده در جمعه هجدهم اردیبهشت 1388 ساعت 10:21 شماره پست: 429
از علوم میان رشته ای جالب در زبانشناسی، بحث عصب شناسی زبان است. مبحث بسیار شیرینی که کمتر در مورد آن شنیده یا خوانده ایم. سرکار خانم بهاری مطلب زیر را برای وبلاگ ارسال نموده اند که از ایشون بی نهایت سپاسگزارم.
جام جم آنلاين: يك مرد اهل «يوركشاير» انگلستان درست ساعاتي پس از به هوش آمدن در بخش ICU بيمارستاني در اين منطقه و پس از انجام جراحي مغز ، لهجه ايرلندي پيدا كرد.
به گزارش ايسنا ، رسانههاي انگلستان يادآور شدند: در يك رويداد عجيب ، يك مرد اهل يوركشاير در انگلستان پس از انجام جراحي مغز در بيمارستان سلطنتي «هالمشاير» در انگلستان به يكباره لهجهاش از انگليسي به ايرلندي تغيير كرده است.
اين در حاليست كه «ماري» ـ نامزد «كريس گرگوري» ـ در مصاحبهاي با رسانههاي دولتي انگلستان تصريح كرد: هنگامي كه «كريس» در اتاق ICU به هوش آمد، متوجه شدم به لهجه ايرلندي آواز ميخواند و لهجه انگليسي خودش را به طور كامل فراموش كرده است. از اين موضوع در جا خشكم زد، چون اصلا چنين چيزي امكان نداشت، چرا كه شوهر من هرگز در ايرلند قوم و خويشي نداشته و حتي به آنجا سفر هم نكرده است.
پزشكان معالج اين مرد نيز خاطر نشان كردند كه به احتمال زياد بر اثر فشارهاي رگهاي مغز حين عمل، چنين اتفاقي افتاده است.
«ماري» تاكيد كرد: بنا به گفته پزشكان معالج «كريس»، وي هرگز ديگر قادر نيست به لهجه انگليسي سليس صحبت كند و تا آخر عمر با همين لهجه غليظ ايرلندي زندگي را سپري خواهد كرد.
گفت وگوي اختصاصي با ابوالحسن نجفي درباره ي «فرهنگ فارسي عاميانه»
+ نوشته شده در پنجشنبه هفدهم اردیبهشت 1388 ساعت 11:28 شماره پست: 427
در روزنامه اعتماد ملی شماره 908 مورخ ۱۲/۲/۸۸ گفتگویی با ابوالحسن نجفی در مورد کتاب وی بنام "فرهنگ فارسی عامیانه" بچاپ رسیده بود. در این گفتگو به فرهنگ نویسی در ایرن پرداخته میشود. کار تازه وی در باب انتخاب مدخل هایش بسیار مورد توجه واقع شد و خوش درخشید.
این مصاحبه در دو بخش تنظیم شده است که بخش اول آنرا در این قسمت میخوانید و هفته آینده در همین روز میتوانید بخش دوم را بخوانید.
البته میتوانید با استفاده از سه لینک زیر اطلاعات بسیاری در باره زندگی ابوالحسن نجفی بخوانید:
گفت وگوي اختصاصي با ابوالحسن نجفي درباره ي «فرهنگ فارسي عاميانه»
اين گفت وگو درباره فرهنگ نويسي در ايران است.
ابوالحسن نجفي در دهه 70، كتابي دو جلدي را با نام »فرهنگ فارسي عاميانه« منتشر كرد. كتاب او در تاريخ فرهنگ نويسي ايران خوش درخشيد. شواهدي كه او براي مدخل هايش برگزيده بود همه از متون داستاني چند دهه اخير انتخاب شده بودند؛ كاري كه تا آن دوره در سنت فرهنگ نويسي ايرانيان ديده نشده بود. شواهدي كه در فرهنگ هاي فارسي خرج شده همگي مربوط به قرون گذشته است. نجفي كاربرد عبارات عاميانه را به خوبي در فرهنگش نشان داده بود. بعد از انتشار اين فرهنگ بود كه فرهنگ نويسان ديگر هم به فكر فرهنگ عامه نويسي افتادند. تفاوت كار ابوالحسن نجفي با فرهنگ نويسان ديگر در شيوه كارش هم هست. او با تئوري هاي تازه زبان شناسي و فرهنگ نويسي غربي ها به خوبي آشناست. او به خوبي مي داند كه تعريف يك عبارت به تنهايي نمي تواند معناي يك واژه يا عبارت را روشن كند. به خاطر همين واژه ها و عبارات را با شواهد دقيق براي خواننده روشن كرده است. اين گفت وگو فروردين 1383 انجام شده است و متن كامل آن قرار است تا چندي ديگر در كتابي كه انتشارات نيلوفر با نام »بزرگداشت ابوالحسن نجفي« منتشر مي كند، چاپ شود. نجفي در آن گفت وگو درباه مسائل متنوعي صحبت كرده است. طبيب زاده: با مقايسه فرهنگ فارسي عاميانه شما با فرهنگ هاي عاميانه اي كه قبلامنتشر شده اند به دو تلقي كاملامتفاوت از مفهوم لغات عاميانه پي مي بريم. در فرهنگ شما مدخل هايي ضبط شده است كه در هيچ يك از فرهنگ هاي گذشته، چه عمومي و چه عاميانه، وارد نشده بود. لطفا كمي در اين باره بگوييد، و ديگر اينكه چه شد كه به فكر تهيه فرهنگ عاميانه افتاديد؟
كساني كه به تهيه فرهنگ عاميانه پرداخته اند، معمولا تلقي خاصي از صفت »عاميانه« در ذهن داشته اند. اينان كلماتي چون »قزميت«، »كترمه«، »ببه«، »ببو« يا فعل هايي چون »بل گرفتن«، »قمپز دركردن«، »فلنگ را بستن« و امثال اينها را از جمله كلمات و اصطلاحات عاميانه دانسته اند و همواره در پي ثبت چنين موادي در فرهنگ هاي خود بوده اند. اما من فقط درصدد جمع كردن چنين موادي نبوده ام، و اصلابه اين دليل به فكر تهيه يك فرهنگ عاميانه افتادم كه مي ديدم خارجي هايي كه مي خواهند زبان فارسي ياد بگيرند مشكلات خاصي در يادگيري زبان و اصطلاحات عاميانه فارسي دارند. زماني كه در فرانسه تحصيل مي كردم، برخي آشنايان فرانسوي كه مي خواستند فارسي ياد بگيرند مشكلات خود را از من مي پرسيدند و من مي ديدم كه آنها در ترجمه متون فارسي يا درك زبان دچار اشتباهي مي شوند كه براي ما بسيار عادي و بديهي مي نمايد. اين اشتباهات غالبا به كاربردهاي عاميانه زبان مربوط مي شد و زبان آموزان خارجي اين كاربردها را نه در فرهنگ هاي عاميانه مي توانستند پيدا كنند و نه در فرهنگ هاي بزرگ تر مانند لغتنامه دهخدا و فرهنگ فارسي معين.
طبيب زاده: ممكن است چند مثال بزنيد؟ بله! مثلادر داستاني، گمانم از آل احمد، زني به شوهرش كه مريض احوال است مي گويد: »پاشو برويم دكتر« و مرد پاسخ مي گويد: »دكتر نمي خواد، گرمازده شده ام، خودش خوب مي شود.« مترجم فرانسه زباني كه اين داستان را به فرانسه برگردانده، جمله »دكتر نمي خواد« را به معني »دكتر نمي خواهد مرا ببيند« ترجمه كرده بود، حال اينكه »دكتر نمي خواد« يعني »به دكتر احتياجي نيست.« مي بينيد كه استعمال عاميانه فعل »خواستن« داراي معنايي است كه براي ما كاملابديهي مي نمايد، اما براي خارجي ها چنين نيست. يا مثلاخانم فرد رضوي در ترجمه اين عبارت: »امروز اسباب دست و مسخره دوستان شده ام؛ توي قهوه خانه، حرفم سر زبان هاست« كه متعلق به داستان »داش آكل« صادق هدايت است، دچارمشكل شده است. هر فارسي زباني مي داند كه »حرفم سر زبان هاست« يعني چه، يعني »همه درباره من حرف مي زنند« يا به عبارت ساده تر يعني »پشت سر من لغز مي خوانند.« اما خانم رضوي ـ خانمي فرانسوي كه سال هاي مديد در ايران سكونت داشته است ـ اين جمله را به اين صورت ترجمه كرده است: »حرف هايي كه من زده ام زبان به زبان نقل مي شود«! يا در داستان ديگري، مريضي نزد دكتري مي رود و دكتر پس از معاينه سينه او مي گويد: »سينه از اين بهتر نمي شود«، اما مترجمي جمله را به معني »ديگر سينه ات بهتر از اين نمي شود« ترجمه كرده است!
طبيب زاده: يعني معناي جمله را كاملابرعكس دريافته است. بله، دقيقا. در هر حال، به علت برخورد با چنين مواردي بود كه توجه من به زبان عاميانه جلب شد. ابتدا مي خواستم فقط برخي از مواردي را كه براي خارجي ها مشكل ساز است گردآوري كنم، اما بعد رفته رفته فرهنگ مفصل زبان عاميانه فارسي را تدوين كردم.
طبيب زاده: حال كمي درباره شيوه كارتان توضيح بدهيد. اولامن براي گردآوري مدخل هاي فرهنگ به هيچ وجه به حافظه خود تكيه نكردم، بلكه به اصطلاح زبان شناسي، يك پيكره تهيه كردم. اين پيكره عبارت بود از داستان هايي كه در آنها از زبان عاميانه استفاده شده بود. البته از داستان هاي ترجمه شده در پيكره خودم استفاده نكردم چون اين آثار معمولااشكالاتي دارد و كاربرد اصطلاحات و كلمات در آنها كاملامطابق كاربرد طبيعي زبان نيست. همواره سعي مي كردم تا با نگاه خارجي هايي كه زبان فارسي را مي شنوند يا مي خوانند اين كتاب ها را بخوانم و نكته هايي را نظير همان ها كه گفتم بيابم و ثبت كنم. براساس همين روش توانستم به مواردي دسترسي پيدا كنم كه تا قبل از من هيچ فرهنگ نويسي متوجه آنها نشده بود. با يكي، دو مثال مي توانم منظورم را به روشني بيان كنم. مثلادر زبان عاميانه فارسي، بين استعمال »اينها« و استعمال »و اينها« تفاوت است. اين دو تركيب بر معاني متفاوتي دلالت دارند. »اينها« به معناي »او و بقيه افراد خانواده « است. مثلا»خواهرم و شوهرش اينها« يعني »خواهرم با شوهرش و بقيه افراد خانواده اش«، يا »خانه حاج تقي اينها شب ها روضه است« يعني »در خانه حاج تقي و افراد خانواده اش«. اما »و اينها« يعني »و غيره«. مثلادر اين عبارت كه در كتاب حاجي آقا هدايت آمده است: »كتاب و درس و اينها دو تا پول نمي ارزد.« يا در اين عبارت از نويسنده اي ديگر: »مطرب ها ساز كه مي زدند تمام مي شد، مي رفتند لب پله مي نشستند ميوه و اينها مي خوردند.« خارجي هايي كه فارسي مي آموزند در برخورد با اين موارد همواره دچار اشكال مي شوند و هيچ فرهنگي هم نبود كه مشكل شان را برطرف كند. اجازه بدهيد مثال ديگري بزنم. مثلاكاربرد »خدا بدهد بركت« با كاربرد »خدا بركت بدهد« متفاوت است. »خدا بدهد بركت« را من باب طنز و طعنه به كار مي بريم، به معناي زياد بودن چيزي، در حالي كه »خدا بركت بدهد« نوعي دعا و تشكر است.
طبيب زاده: يعني جابه جا كردن جاي دو كلمه منجر به تفاوت معنايي فاحشي ميان دو عبارت مي شود. دقيقا. مثلابه كاربرد اين دو عبارت در جمله هاي زير دقت كنيد: »مردم مي ريزند توي ايستگاه و به طرف واگن ها حمله مي برند. خدا بدهد بركت! لحاف، ميز، صندلي، پرده، ظرف، ظروف، همه چيز هست.« در اين عبارت، جمله »خدا بدهد بركت« متضمن معناي »زياد بودن« و »فراوان بودن« است، و همانطور كه گفتم نوعي طنز و طعنه نيز در آن وجود دارد. حال به كاربرد »خدا بركت بدهد« در اين جمله توجه كنيد: »دكاندار پول جنس را گرفت و گفت: خدا بركت بدهد.«
طبيب زاده: بله، همين نوع تفاوت را بين »چشمم روشن« با »چشم ما روشن« مي توان مشاهده كرد. اينها هركدام مدخل جداگانه اي در فرهنگ فارسي عاميانه دارند. بله. »چشمم روشن« ظاهرا براي خوش آمدگويي است، اما در واقع براي استهزاي مخاطب و طعنه به كار مي رود، مترادف »خوشم باشد!«، مثلادر اين عبارت: »به به، چشمم روشن، آقا عرق هم مي خورند!« يا: »به به، چشمم روشن، اين است زني كه من گرفتم، خانم صاف صاف توي چشم من دروغ مي گويد و خجالت هم نمي كشد!« اما »چشم ما روشن« به هيچ وجه براي طعنه و ريشخند به كار نمي رود، بلكه عبارتي است براي خوشامدگويي و مانند آن. مثلادر اين عبارت: »تا چشمش به من افتاد، نيشش باز شد، از جايش بلند شد، آمد جلو و با خوشرويي سلام كرد و گفت: به به، چه عجب، چشم ما روشن.« طباطبايي: بله، مثلا»پريدن« و »پرواز كردن« به نظر هم معنا مي آيند، اما »روح كسي پريدن« با »روح كسي پرواز كردن« كاملامتفاوت است. در فرهنگ فارسي عاميانه اين موارد با دقت نظر و تيزبيني خاصي از هم تفكيك شده اند. بله، »روح كسي پريدن« يعني »ناكام شدن« يا »در حسرت چيزي دچار افسردگي شدن«، مثلادر اين عبارت: »از رسوم اين بود كه در خانه ها از غذاي خود براي همسايه ها مي فرستاندند. علي الخصوص اگر غذاي بوبرنگ دار مي پختند، بچه ها و آبستن ها را درنظر مي گرفتند و مي گفتند اگر بچه باشد روحش مي پرد و اگر آبستن باشد بچه اش مي افتد.« اما »روح كسي پرواز كردن« به معناي »احساس شادي و انبساط خاطر كردن« است، يعني معناي آن كاملامتفاوت با »روح كسي پريدن« است: »از دور كه گلدسته را ديدم روحم پرواز كرد.« يا: »چه دم ودستگاهي! چه فرش هايي! چه چلچراغ هايي! آدم روحش پرواز مي كرد.«
طبيب زاده: تفاوت »زبان كسي گرفتن« با »زبان گرفتن« هم كم وبيش از همين نوع است. »زبان كسي گرفتن« يعني »لكنت داشتن« اما »زبان گرفتن«، يعني »پيا پي تكرار كردن.« بله، همينطور است. اينها را هم در اين فرهنگ به صورت دو زير مدخل جداگانه آورده ام.
طبيب زاده: از ديگر ويژگي هاي اين فرهنگ، توجه به افعالي است كه فقط در صيغه منفي در معناي به خصوصي به كار مي روند. من در فرهنگ هاي ديگر، ثبت چنين اقلامي را نديده ام. حتي در كتاب هاي دستور زبان هم متذكر وجود چنين مواردي نشده اند. ممكن است كمي در مورد اين افعال صحبت كنيد؟ افعالي در فارسي هست كه در صيغه منفي به معناي خاصي به كار مي روند، و اگر صيغه منفي آنها را به صورت صيغه مثبت درآوريم، جمله بي معنا مي شود يا معناي غيرمتعارف پيدا مي كند. في المثل »نكردن« به معناي »كوتاهي كردن، غفلت كردن« است مثلايكي از شخصيت هاي زن در »زن زيادي« آل احمد مي گويد: »34 سال خانه پدرم نشستم و فقط راه مطبخ و حمام را ياد گرفتم. آخر چرا نكردم در اين 34 سال هنري پيدا كنم.« فعل »نكردن« را در اين جمله نمي توان به صيغه مثبت درآورد، يعني جمله »... كردم در اين 34 سال هنري پيدا كنم« كاملابي معناست. (مگر آنكه به لحن استفهام ادا شود كه در اين صورت، آن هم به معناي منفي خواهد بود، مانند اين جمله سوالي: »آيا من بودم؟« يعني »من نبودم.«) بعد متوجه شدم كه افعال متعدد ديگري نيز در فارسي وجود دارد كه مانند همين »نكردن«، در يكي از معاني خاص خود، فقط به صيغه منفي به كار مي روند. مثال »نفهميدن« به معناي »دقت نكردن، سهوا مرتكب خطايي شدن« يكي ديگر از اينگونه افعال است: »وقتي قاب را گرفت عمدا انداخت توي تنور، آن وقت رفت گفت نفهميدم، قاب از دستم افتاد توي تنور.« يكي ديگر از اين افعال »نداشتن« است، به معناي »امكان يا توانايي بهره مندي از چيزي را نداشتن«، مثلادر اين عبارت: »از غصه خواب و خوراك نداشت.« اين فعل را نمي شود مثبت كرد و مثلاگفت: »از شادي خواب و خوراك داشت«! همين »نداشتن« در معناي »يكي بودن، يكسان بودن« هم به كارمي رود كه با معناي قبلي متفاوت است: »فداي سرت كه پول را نفله كردي، پول من و تو ندارد« يا »صندوق دار كيف همراه نداشت. ناچار حضار تصويب كردند كه پول ها فعلاپهلوي ناظم باشد و گفتند ما و شما ندارد.« »نكشتن« هم يكي ديگر از همين افعال است كه به معناي »آزار و زياني نرساندن« هميشه به صيغه منفي به كار مي رود، مثلا: »كوكب خانم ناراحت بود كه چرا بايد 15 ريال پول تاكسي بدهند. به پسرش گفت ولخرجي حيف است، شماها حالاقدر پول را نمي دانيد. صادق گفت: 15 ريال كسي را نكشته.« افعال متعدد ديگري چون رسيدن، خوردن، دادن و نگاه كردن همه از جمله افعالي هستند كه در يكي از معاني خاص خود، فقط به صيغه منفي به كار مي روند.
طباطبايي: به نظر من بسياري از كاربردهاي به اصطلاح قديم و ادبي كلمات، كه در نوشتار و زبان معيار امروز كاربرد ندارد، در گونه عاميانه فارسي به كار مي رود. آيا شما با چنين مواردي مواجه شده ايد؟ بله، و اتفاقا خيلي هم زياد! همانطور كه گفتيد، بسياري از كلمات و عبارات عاميانه كه امروزه در نوشتار يا زبان رسمي معيار به كار نمي رود، در متون قديم به همان شكل و معنا كاربرد فراوان دارد. مثلاحرف ربط »كه« در زبان ادبي و قديم غالبا به معناي »زيرا« به كار رفته است مثلادر اين بيت حافظ: جريده رو كه گذرگاه عافيت تنگ است پياله گير كه عمر عزيز بي بدل است عين اين كاربرد را در زبان عاميانه داريم. مثلادر زنده به گور صادق هدايت مي خوانيم: »من غريب و بي كسم. امشب اينجا يك جا و منزل به من بدهيد كه از گشنگي و تشنگي دارم از پا درمي آيم.« يا »الهي داغت به دلم بماند دختر كه مرا پير كردي.« اجازه بدهيد به مورد ديگري از كاربرد »كه« اشاره بكنم كه در متون ادبي و فارسي عاميانه وجود دارد. »كه« در متون ادبي قديم به معناي »كسي كه« يا »كسي را كه« به كار مي رود. مثلا: بزرگش نخوانند اهل خرد كه نام بزرگان به زشتي برد »كه« در اين شعر يعني »كسي كه.« توجه كنيد كه مرجع ضمير »كه«، يعني همان ضمير متصل در »بزرگش«، قبل از آن آمده است. عين اين ساخت در زبان عاميانه هم وجود دارد، و اين براي من بسيار حيرت آور بود: »چاك دهنش را جر مي دهم كه به من افتراي ناحق بزند.« در اينجا »كه« به معناي »كسي كه« است و مرجع آن نيز به صورت ضمير متصل »اش« قبل از آن قرار دارد. حال به كاربرد كلمه »اگر« در معناي »حتي اگر« در متون ادبي و زبان عاميانه توجه كنيد. مثلادر بيت زير توصيه مي كند كه در معاشرت با ديگران جانب احتياط را رها مكن: چو در رويت بخندد گل مشو در دامش اي بلبل كه بر گل اعتمادي نيست گر حسن جهان دارد منظور حافظ اين است كه »حتي اگر« گل حسن جهان داشته باشد، باز هم بر آن اعتمادي نيست. عينا همين كاربرد »اگر« در زبان عاميانه فارسي هم وجود دارد: »اگر قلم پايم بشكند به آنجا برنمي گردم«، كه در اينجا »اگر« دقيقا به معناي »حتي اگر« است. يا »اگر جان به جانش بكنند حمال است!« مثال ديگر فعل »آمدن« است كه يكي از معاني آن در متون قديم »به نظر آمدن« بوده است؛ درست معادل فعل to seen در انگليسي. مثلاسعدي مي گويد: جمال كعبه چنان مي دواندم به نشاط كه خارهاي مغيلان حرير مي آيد كه در اينجا »مي آيد« يعني »مي نمايد«. يا رودكي مي گويد: ريگ آموي و درشتي هاي او زير پايم پرنيان آيد همي عين همين كاربرد را در فارسي عاميانه داريم: »صداي دختر به گوشش آشنا مي آمد«، يا ضرب المثل معروف »علف بايد به دهن بزي شيرين بيايد كه در آن »آمدن« دقيقا به معناي »به نظر آمدن« است. در هر حال، همين موارد كه به نظر خيلي ساده و بديهي مي آيد، براي خارجي ها مي تواند بسيار مشكل ساز و حتي گمراه كننده باشد. از اين رو، لازم است كه اين موارد به دقت شناسايي و در فرهنگ ها، همراه با شواهد متعدد، تعريف و توصيف شوند.
طبيب زاده: از ديگر مواردي كه احيانا خارجي ها در برخورد با آنها دچار مشكل مي شوند معاني عاميانه لغات معمولي زبان است. منظورم اين است كه فرهنگ نويس بايد اين بصيرت را داشته باشد كه بتواند معاني مختلف عاميانه و غيرعاميانه يك لغت را از هم تفكيك كند. اين هم از جمله كارهايي است كه به نظر بنده، اولين بار در فرهنگ فارسي عاميانه به دقت و آگاهانه صورت گرفته است. خوب شد اين نكته را مطرح كرديد. من قبلاهم به مناسبتي به اين موضوع اشاره كرده ام، اما بد نيست اينجا براي روشن شدن روش شناسي در كار فرهنگ نگاري مجددا اشاره اي به آن بكنم. معمولافرهنگ نويسان پيش از من فقط به لغات و احيانا به تركيبات عاميانه توجه كرده اند و نه به معاني عاميانه كه در بسياري از كلمات غيرعاميانه هم موجود است. همانطور كه در ابتدا گفتم، زبان عاميانه فقط به كلماتي چون »چغر«، »قلق«، »خنس«، »لچر«، »وراج«، يا به تركيباتي چون »لت و پار«، »له و لورده«، »سوسه آمدن« و امثال آن منحصر نيست. عاميانه بودن اين لغات و تركيبات از قبل براي همه فارسي زبانان آشكار است. علاوه بر اينها، كلمات ديگري نيز در زبان وجود دارد كه در نگاه نخست عاميانه نيستند، اما در معاني عاميانه هم به كار مي روند. با ذكر يكي دو مثال منظورم را روشن كنم. در رمان حاجي آقا از هدايت اين عبارت آمده است: »از مسافرت اصفهان كه برگشتم خيلي تكيده شدم. هرچه تقويت كردم ديگر رو نيامدم.« ما در اين جمله بلافاصله دو تعبير عاميانه تشخيص مي دهيم: يكي »تكيده« به معناي »لاغر و نحيف« و ديگري »رو آمدن« به معناي »بهبود يافتن و نيرو گرفتن«. اين دو معني را در برخي از فرهنگ هاي فارسي مي توانيم پيدا كنيم، اما دو تعبير عاميانه ديگر در جمله فوق هست كه از چشم فرهنگ نويسان پنهان مانده است: يكي حرف ربط »كه« به معناي »وقتي كه« (و عجيب است كه اين معني، با همه رواجي كه در فارسي گفتاري و نوشتاري امروز دارد، تا زمان انتشار فرهنگ من مورد غفلت همه فرهنگ نويسان بوده است) و ديگري »تقويت كردن« نه به معناي »نيروي چيزي را افزون كردن« (كه معناي غيرعاميانه است)، بلكه به معناي »غذاهاي مقوي خوردن« به كار رفته است. مترجمان غيرايراني، حتي آنهايي كه مدت طولاني در ايران يا در ميان ايرانيان زندگي كرده اند، در فهم بسياري از كلمات ساده روزمره دچار اشباهات فاحش مي شوند. مثلامترجمي معناي عاميانه كلمه »بغض« را درنيافته و جمله »بغض بيخ گلويش را گرفته بود« را به عبارتي برگردانده كه معنايش چنين مي شود: »نفرت بيخ گلويش را گرفته بود«! يا روژه لسكوف مترجم معروف بوف كور صادق هدايت، در اين عبارت: »آن زن خاصيت دلربايي سابق را به كلي از دست داده بود، يك زن جاافتاده سنگين و رنگين شده بود، يك زن تمام عيار«، اصطلاح »سنگين و رنگين« را كه به معناي »موقر و متين« است به معناي لفظ به لفظ آن گرفته و به فربه و بزك كرده ترجمه كرده است. البته اين را هم بگويم كه من اين مترجمان حق مي دهم زيرا اين معاني كه متعلق به زبان عاميانه ا ند حقا بايستي در فرهنگ هاي معمولي زبان يا فرهنگ هاي عاميانه يافت شوند، اما در هيچ كدام از اين فرهنگ ها اشاره اي به آنها نشده است.
موجاني: از مثال ها و شواهدي كه مي آوريد پيداست مدت ها در مورد ترجمه هاي آثار فارسي به زبان هاي ديگر تحقيق و جست وجو كرده ايد. همينطور است؟ بله، راستش طي پژوهشي كه چند سال به درازا كشيد و در نهايت ناتمام ماند، بعضي از آثار ترجمه شده را، مخصوصا رمان ها و داستان هايي را كه از فارسي به فرانسه برگردانده شده بود، با اصل فارسي آنها مقابله مي كردم. از همانجا بود كه متوجه شدم مترجمان غير ايراني، حتي آنها كه مدت طولاني در ايران يا در ميان ايرانيان زندگي كرده اند، در فهم بسياري از كلمات ساده روزمره دچار اشتباهات فاحش مي شوند. از اين طريق بود كه ديدم مترجمي في المثل جمله »من نمي توانم از آب چشم بپوشم، من براي آب مي ميرم«، يعني »من عاشق بي قرار آبم« را به اين صورت ترجمه كرده است: »من اگر از آب چشم بپوشم خواهم مرد«! هر فارسي زباني اگر اين جمله را بشنود: »برو يك مشت آب به سر و رويت بزن«، مي فهمد كه مقصود از »سر و رو« در اينجا فقط »چهره« است و نه چيزي بيشتر. اما مترجمي آن را چنين ترجمه كرده است: »برو يك مشت آب روي سرت بريز!« در هر حال، هدف از تدوين آن كار ناتمام اين بود كه كتابي براي آموزش ترجمه ادبي بنويسم. گرچه آن كار به سرانجام نرسيد، كار مرا براي يافتن اين قبيل معاني آسان كرد.
جامعه شناسی زبان
+ نوشته شده در پنجشنبه هفدهم اردیبهشت 1388 ساعت 10:50 شماره پست: 422
زبان، جامعه و فرهنگ
واضح است که علل موجد واقیت های زبانی حقاً ماهیتی اجتماعی دارند . . . آنتوان میه
در ادامه نوشتارهای عمومی زبانشناسی امروز مقاله ای بسیار خوب و جامعی ا در باب جامعه شناسی زبان بقلم سرکار خانم طاهره خلیلی دانشجوی کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی انتخاب کرده ام که در ادامه مطلب میخوانید.
این نوشتار به بررسی مسائل مختلف مطرح در باب جامعه شناسی زبان میپردازد. مطلب چنین آغاز میشود:
جامعه زبانی بسیار پیچیده و ساختمند است و واقعیت زبان در بافت های اجتماعی به معنای تقابل میان گفتار صحیح و گفتارهای دیگر نیست بلکه به معنای مجموعه ای از گونه های زبانی مکمل یکدیگر است که جامعه زبانی ساختمند را به وجود می آورد. آن شاخه فرعی زبان شناسی که به جنبه های اجتماعی زبان می پردازد جامعه شناسی زبان نام دارد . پژوهش های زیادی در باب زبان در بافت های اجتماعی انجام گرفته است....
زبان ، جامعه و فرهنگ
واضح است که علل موجد واقیت های زبانی حقاً ماهیتی اجتماعی دارند . . . آنتوان میه
جامعه زبانی بسیار پیچیده و ساختمند است و واقعیت زبان در بافت های اجتماعی به معنای تقابل میان گفتار صحیح و گفتارهای دیگر نیست بلکه به معنای مجموعه ای از گونه های زبانی مکمل یکدیگر است که جامعه زبانی ساختمند را به وجود می آورد. آن شاخه فرعی زبان شناسی که به جنبه های اجتماعی زبان می پردازد جامعه شناسی زبان نام دارد . پژوهش های زیادی در باب زبان در بافت های اجتماعی انجام گرفته است .
این پژوهش ها از مطالعه بافت بسیار محدود و موضعی یک مکالمه واحد گرفته تا مطالعات درباره کاربرد زبان توسط کل افراد جامعه را شامل می شود . تمام مطالعات جامعه شناسی زبان با زبان در بافت اجتماعی سر و کار دارند و گویشوران را اعضای گروه های اجتماعی می دانند . اصطلاح گونه گفتار یا گونه زبان به هر شکل قابل تمیز گفتار اطلاق می شود که یک گویشور یا گروهی از گویشوران به کار می برند . مشخصه های متمایز کننده یک گونه گفتار ممکن است واژگانی ، واجی ها صرفی یا نحوی باشد ، معمولاً این مشخصه ها ترکیبی از همه اینهاست . سه نوع گونه گفتار وجود دارد : 1-گونه های گفتار اجتماعی که گویش های اجتماعی یا جسمی نیز خوانده می شوند . 2-گونه های گفتار منطقه ای یا گویش های محلی 3-گونه های کارکردی گفتار یا گونه های کاربردی . گویش های اجتماعی را هم عمدتاً بر اساس نوع گروه اجتماعی که از آن گونه خاص گفتار استفاده می کند ، می توان به چندین مقوله کوچکتر تقسیم کرده در اغلب موارد ، گویش های اجتماعی وضعیت اجتماعی – اقتصادی گویشوران را تداعی می کنند. اما سایر گویش های اجتماعی ممکن است با گروه های قومی ، جنسی ، شغلی یا سنی مرتبط باشند. در اکثر جوامع زبانی ، یک گونه گفتار به نام گونه معیار وجود دارد که اعضای جامعه آن را والاتر و صحیح تر از دیگر گونه ها می دانند . گویش های اجتماعی بر حسب تفاوت های زبانی مربوط به گروه های اجتماعی قابل تشخیص در یک ناحیه جغرافیایی واحد تعریف می شوند . حال آنکه گویش های محلی با خصایص زبانی مشترک میان گروه های اجتماعی یک ناحیه جغرافیایی واحد ارتباط دارند . گویش اجتماعی و محلی مناسب هر فرد گویشور ، هر دو ، گونه صحبت کردن فرد ، یعنی گویش فردی ، را تعیین می کنند . علاوه بر تفاوت های گفتار گویشوران که به محیط جغرافیایی و ویژگی های اجتماعی آنان مربوط می شود ، تفاوت هایی نیز میان آنها وجود دارد که مربوط به موقعیت گفتار است : اینکه مخاطب کیست ، موضوع صحبت چیست و ... . یک سخنگوی کارآمد باید انواع گویش های کاربردی را به کار گیرد .
گویش شناسی
مطالعه گویش های محلی است . گویش شناسی جدید حدود یک قرن پیش بر اثر علاقه زبان شناسان تاریخی به مشاهده گسترش تغییرات صوتی آغاز شد . پژوهش های اولیه عمدتاً با واج شناسی سر و کار داشتند . مطالعات بعدی جنبه های دیگر زبان را نیز در بر گرفته است . اما واج شناسی کما کان بیشترین توجه را به خود اختصاص داده است و واژگان در مرتبه دوم قرار دارد. گویش شناسان علاقه نسبتاً کمتری به صرف و نحو نشان داده اند . پژوهش های گویش شناسان اغلب به صورت مقاله منتشر می شود ، اما شاخص ترین شکل انعکاس حاصل تحقیقات آنها اطلس گویشی است . هر اطلس اغلب به صورت مقاله منتشر می شود ، اما شاخص ترین شکل انعکاس حاصل تحقیقات آنها اطلس گویشی است . هر اطلس گویشی حاوی نقشه های متعددی است که تنوع محلی یک زبان را نشان می دهند . در این نقشه ها ، مرز میان گویش ها با خطوطی موسوم به مرزهای همگویی نشان داده می شود. این مرزها را معمولاً با توجه به یک مشخصه ترسیم می کنند . این خطوط نشان دهنده آنند که بر حسب مشخصه یا مشخصه های مورد نظر ، مردم یک سوی این مرزها به یک گونه و مردم سوی دیگر به گونه دیگری صحبت می کنند .
تفاوت های اجتماعی زبان
در توصیف جامعه شناختی زبان ایالات متحده و مثلاً ، بریتانیا ، از عناوین واحدی می توان استفاده کرد . اما مفهوم طبقه اجتماعی – اقتصادی در این دو جامعه کاملاً متفاوت است . به علاوه ، این مفهوم در توصیف جوامع قبیله ای در کشورهایی مانند پاپوآ- گینه نو نامربوط است . لایه بندی زبان ، اگر چه در جهان شایع است ، اما احتمالاً جهانی نیست . شاید تنها جهانی واقعی جامعه شناسی زبان ، تمایز اجتماعی باشد .
زیر بنای این اصل جهانی این ادعاست که همیشه جوامع زبانی با هم تفاوت هایی دارند و این تفاوت ها با وجود گروه های اجتماعی در درون این جوامع همبستگی دارد و ممکن است تابع ویژگی های اقتصادی – اجتماعی ، جنسی ، سنی ، قومی، تحصیلی ، شغلی یا دیگر ویژگی های اعضای آنها باشند . در جوامع توسعه یافته جدید یک گونه زبان وجود دارد که فوق بقیه قرار می گرد . این گونه برتر معمولاً زبان معیار خوانده می شود ، گونه ای که حکومت و رسانه های گروهی از آن استفاده می کنند ، در نهادهای آموزشی به کار می رود و تدریس می شود و زبان نوشتاری اصلی یا تنها زبان نوشتاری است . این گونه از هر گونه زبانی دیگر جامعه ثابت و در مقابل تغییر مقاوم تر است و گویی نوعی معیار سنجش دیگر گونه ها است .
زبان و جنسیت
تفاوت های اجتماعی به تفاوت های مربوط به طبقه اجتماعی – اقتصادی محدود نمی شود . این تفاوت ها ممکن است تابع جنسیت افراد نیز باشد . پژوهشگران در این حوزه دو نوع تفاوت زبان را بر حسب جنسیت گویشور شناسایی کرده اند : تفاوت جنسیتی انحصاری و تفاوت جنسیتی ترجیحی . تفاوت جنسیتی انحصاری عبارت است از گونه های گفتاری کاملاً متفاوت مردان و زنان در یک جامعه معین . در برخی از جوامع ، زن یا مرد ممکن است معمولاً مجاز به صحبت به گونه جنس مخالف نباشد و نقش هایی که به مرد و زن داده شده انعطاف ناپذیر است و تغییر اجتماعی اندکی در آن رخ می دهد مانند برخی از جوامع سرخپوستی . تفاوت زنان و مردان از عناصر واژگانی واحد یا گویشوران زبانی دیگر انعکاس می یابد . اگر ، همان طور که اغلب ادعا می شود ، گویشوران مونث انگلیسی بیش از گویشوران مذکر از واژه هایی چون lovely و nice استفاده کنند ، می توان ادعا کرد که انگلیسی زبان ها تفاوت جنسیتی ترجیحی دارند .
جنس دستوری
در انگلیسی تفاوت های جنسیتی مربوط به شخص ثالث به آشکارترین وجهی در جنس دستوری منعکس می شود . برای مثال از he تنها برای اشاره به افراد مذکر استفاده نمی شود ، در انگلیسی معیار این واژه به عنوان ضمیر سوم شخص مفرد عام برای جنس شخص ثالث نا معلوم یا بی اهمیت به کار می رود . اسم های انگلیسی ، اگر چه به اندازه لاتین ، روسی یا بسیاری از زبان های دیگر از لحاظ جنس دستوری نشانه گذاری آشکار نمی شوند ، مردان و زنان را متمایز می کنند . به طور کلی ، در انگلیس ، اسم های مربوط به مشاغل در عین حال هم مذکرند و هم اسم جنس. گاه برای اسم مشاغل صورت های مونث وجود دارد (actor , actress ) . اصطلاح man در سال های اخیر به لحاظ مرجعش مورد مواقعه بسیار قرار گرفته است . شیوع صورت های دارای مرجع مذکر که به طور عام به کار می روند (man kind post man) بسیاری را آزرده می کند زیرا احساس می کنند چنین زبانی علاوه بر آنکه از ارزشهای تاریخی تبعیض آمیز را منعکس می کند . مایه تداوم آنها می شود . این نگرانی به کوششهایی در جهت حذف صورت های تبعیض آمیز از زبان منجر شده است . در بسیاری از موارد ، پسوند person جایگزین man شده است که به جای post man از letter استفاده شده است . در استفاده از ضمایر نیز تغییراتی به وجود آمده است و از صورت هایی مانند she/he یا they استفاده شده است . کلمه ممنوع (تابو) و حس تعبیر : این واژه از زبان تونگایی وام گرفته شده و در کلی ترین مفهوم خود ، بر منبع کاربرد ، ذکر یا ارتباط با اشیاء، اعمال یا اشخاص خاص دلالت می کند. در جامعه شناسی زبان به معنای هر نوع منعی در کاربرد عناصر واژگانی خاص به کار می رود . هر جا که چاره ای جز اشاره به عناصر ممنوع نباشد ، گویشوران اغلب مجازند از عبارت غیر مستقیمی موسوم به حسن تعبیر استفاده کنند . بدین ترتیب کلمه ممنوع و حسن تعبیر دو روی یک سکه اند . در جامعه زبانی انگلیسی زبان ، آشکار ترین واژه های ممنوع واژه های جنسی اند . کلمه ممنوع leg حسن تعبیر limb .
زبان و سیاست
در کشورهایی که جمعیت پر شماری در آنها به زبان های مختلفی سخن می گویند ، ممکن است به بیش از یک زبان معیار نیاز باشد . چنین کشورهایی اغلب دارای زبان های رسمی مشخصی اند که حکومت آنها را برای کاربرد ملی و محلی به رسمیت می شناسد .
در کانادا زبان فرانسه و انگلیسی زبان های رسمی اند . گاهی برای زبان اقلیت های پرشمار کشورها نیز مقام شبه رسمی قائل می شوند و ممکن است از زبان محلی در علائم موجود در خیابان ها ، در رسانه های محلی و گاه حتی در نهادهای اداری و مدارس محلی استفاده شود مانند زبان رومانش در سوئیس .
چند زبانگی
ملل جهان از لحاظ وضعیت های زبانی بسیار متنوعند . از یکسو کشورهایی چون ایسلند و پرتغال وجود دارند که در آنها تقریباً همه به یک زبان واحد سخن می گویند . بعد کشورهایی چون ایالات متحد و اسپانیا هستند که در آنها یک زبان غالب وجود دارد که اکثریت قابل توجهی از مردم بدان سخن می گویند . اما در آنها اقلیت های زبانی عمده ای وجود دارد. درست همان طور که وضعیت زبانی ملت های جهان متفاوت است ، سیاست های زبانی این ملت ها نیز متعدد است . یکی از این سیاست ها ، که رایج ترین سیاست است ، به رسمیت شناختن تنها یک زبان واحد برای اکثر اهداف اداری و آموزشی است .
ذکر این نکته حائز اهمیت است که پیامدهای ضمنی این سیاست ممکن است بسته به وضعیت زبانی موجود بسیار متفاوت باشد مثلاً در سنگال ، زبان مادری بیش از 90درصد جمعیت زبان ولوف است ، اما زبان ملی فرانسه است که تقریباً زبان مادری هیچ یک از افراد جمعیت نیست . این وضعیت شأن نسبی این دو زبان و میراث سلطه استعماری فرانسه بر سنگال را منعکس می کند.
زبان های خاص
منظور از اصطلاح زبان خاص مجموعه ای از انواع گویش های اجتماعی است که با یکدیگر ارتباط ضعیف دارد . این انواع را زبان عامیانه ، زبان صنفی (جارگون) و زبان حرفه ای (کنت) می نامیده اند . زبان عامیانه (کاربردهای غیر معیار ) عنوانی است که اغلب برای اشاره به برخی کاربردهای غیر رسمی تقریباً همه افراد در جامعه زبانی به کار می رود . واژه های حاکی از تصدیق پرشور همچون super ، واژه های حاکی از تأیید و عدم تأیید مانند nerd و سلام و احوال پرسی (Sup! صورت مخفف what s up ) .
زبان های رمزی و زبان های تفننی
اصطلاح زبان رمزی (آرگو) از زبان فرانسه وام گرفته شده است و اول بار در اوایل قرن هفدهم برای نامیدن زبان رمزی متکدیان و دستفروشها به صورت چاپی به کار رفت . اکنون به زبان یا گویش اجتماعی هر گروه اجتماعی اطلاق کرد که اعضای آن تمایل به پنهان نگه داشتن محتوای کلام خود از گروه دیگر یا به طور کلی اکثریت جامعه نشان می دهند . در منتهی الیه این طیف گونه های زبانی که تحت پوشش آرگو قرار می گیرد زبان های رمزی تفننی کودکان و رمزها و علائم سری حکومت ها و صنایع است . این زبانها به قصد نامفهوم کردن ارتباطات درون گروهی برای غیر خودیها به کار می روند . چند زبان رمزی کودکانه در جهان وجود دارد از قبیل پیگ لاتین ، دست گربه ، بونتلینگ .
زبان عامیانه مسجع کاکنی
نمونه قدیمی و هنوز موجود یک آرگوی انگلیسی زبان عامیانه مسجع کاکنی است و به لایه های اجتماعی نسبتاً پایین لندن تعلق دارد . زبان عامیانه مسجع نمونه فوق العاده خوبی از یک آرگو است ، زیرا گفته ها در آن با اعمال قواعد خاصی بر زبان پایه تولید می شوند و هدف گویشوران آن برقراری ارتباط با یکدیگر است بدون آنکه صحبت آنها برای فرد غیر خودی قابل فهم باشد . یک مسجع گوی بالقوه ، برای آنکه درست عمل کند ، باید کاربردهای تثبیت شده آن آرگو را بداند و آن قدر مهارت داشته باشد که بتواند قافیه های جدیدی بسازد که دیگران بتوانند بفهمند عمدتاً ، تنها اسم ها را مسجع می آورند ، اما گاه افعال را نیز همقافیه می کنند . به جای واژه های کاملاً عادی انگلیسی . کلمات واحد یا گروه هایی را می آورند که با آنها همقافیه اند مثلاً برای واژه wife ، معادل زیر وجود داشته است . storm and strife
زبان های فرعی
گونه های گفتاری مربوط به مشاغل خاص (گویش های اجتماعی حرفه ای ) را به طور سنتی یا زبان صنفی (جارگون) یا زبان حرفه ای (کنت) نامیده اند . جارگون واژه ای قرضی از فرانسه است . در انگلیس به معنای زبان مبهم و تخصصی شده یا واژگان خاص یک حوزه به کار می رود . این زبانها گونه های گفتاری بسیار ساختمند با نقش های ارتباطی دقیق اند . این زبانها واژگان بالضروره تخصصی شده ای را به دست می دهند که به مدد آنها اعضای یک گروه می توانند با یکدیگر ارتباط کارآمد برقرار کنند . زبانهای فرعی هم از لحاظ واژگانی و هم از لحاظ نحوی با زبان معیار تفاوت دارند. جنبه مهم دیگر زبان های فرعی آن است که استفاده صحیح از آنها مبتنی بر فرض وجود دانش مشترک میان تعامل کنندگان است . اگر گویشوران یک حوزه و زبان فرعی مربوط به آن را بشناسند ، می توانند با بالاترین سطح کارآیی و کمترین حد حشو با یکدیگر ارتباط برقرار کنند . به دلیل آنکه برخی حوزه های تخصصی تأثیر فزاینده ای بر جامعه اکثریت می گذارد ، زبان های فرعی آنان نیز ممکن است عناصر واژگانی جدید یا معانی جدیدی برای صورت های موجود در اختیار زبان معیار قرار دهد برای مثال رایانه اخیراً با تعدادی عناصر واژگانی به انگلیسی معیار غنا بخشیده است .
زبان های ترکیبی
زبان هایی که برای ارتباط میان گویشوران زبان های متفاوت به کار می روند زبان های میانجی خوانده می شوند . این نام از زبان سوداگری گرفته شده است که در سده های میانه در منطقه مدیترانه به کار می رفت و عمدتاً بر زبان های رومیایی مبتنی بود ، اما عناصری از یونانی ، عربی و ترکی را نیز داشت . در دنیای امروز ، به حق می توان گفت که انگلیسی مهمترین زبان میانجی است ، زیرا وسیله ارتباط بسیاری از مردمی است که اگر انگلیسی نبود ، زبان مشترکی نداشتند .
زبان های پیجین
زبان میانجی ممکن است زبان مادری یک ملت باشد مانند انگلیسی معاصر یا زبانی باشد که از آمیختن دو یا چند زبان به وجود آمده است مانند زبان میانجی اصلی . چنین زبان ترکیبی را زبان پیجین گویند. زبان شناسان پیجین را برای نامیدن هر زبانی به کار می برند که در ابتدا ترکیبی از دو یا چند زبان بوده است و به عنوان زبان میانجی برخی گروه ها به کار می رود اما زبان اول هیچ ملتی نیست . کاربرد این زبان ها اغلب به بازار محدود می شود مانند وس-کاس در کامرون در غرب آفریقا ، یک زبان پیجین انگلیسی بنیاد فعال است که به نام های مختلف وس – کاس انگلیسی پیجین غرب افریقا ، انگلیسی شکسته ، انگلیسی ساحلی ، انگلیسی آشپزخانه ای ، انگلیسی حرامزاده ، انگلیسی بیشه ای خوانده می شود.
زبان های میانجی آمریکای شمالی
که در گذشته به منظور تسهیل تجارت و ارتباط میان مردمانی با زبان های متفاوت ، مردم بومی آمریکای شمالی از زبان های میانجی گوناگون از قبیل زبان اشاره سرخپوستان جلگه نشین آمریکای شمالی (زبان میانجی غیر کلامی ) و جارگون چینوکی استفاده می کردند. زبان های مادری آمیخته (کریول) تفاوت زبان های مادری آمیخته با زبان های پیجین در این است که زبان های مادری آمیخته زبان اول گروهی از گویشوران است . اما نحوه پیدایش آنها با زبان های پیجین مشترک است . زبان های مادری آمیخته در واقع زبان های پیجینی هستند که در برخی جوامع به عنوان زبان اول تثبیت شده اند . زبان شناسان این اصطلاح را به منزله عنوانی عام برای هر زبانی که در گذشته زبان پیجین شده بود و بعد به یک زبان اول تبدیل شد ، انتخاب کردند . اغلب زبان های مادری آمیخته ، در کنار اغلب زبان های پیجین ، در کمربند نسبتاً باریک بین مدار رأس السرطان و مدار رأس الجدی وجود داشته اند . از کریول های انگلیسی – بنیاد جهان کریول کیپ یورک (cyc) است . زبان های مادری آمیخته صرفاً زبان های تحریف شده یا حرامزاده نیستند و در واقع ویژگی های جالب خاص خود را دارند که با زبان معیار مشترک نیست .
موقعیت های گفتار
موقعیت های اجتماعی هستند که در آنها از گفتار استفاده می شود این موقعیت ها کانون پژوهش جامعه شناسان زبان تعاملی است . یک موقعیت گفتار از چندین جزء تشکیل شده است . در تحلیل یک موقعیت گفتار ، جامعه شناس زبان در صدد است تا تعیین کند که هر یک از این اجزاء چگونه محقق می شود. با این کار ، چگونگی ، چیستی و علت تعامل فهمیده می شود . اجزای تشکیل دهنده موقعیت گفتار شامل 1-زمینه ، صحنه 2-شرکت کنندگان 3-اهداف 4-توالی کنش ها 5-لحن 6-وسیله ها 7-هنجارها و 8- قالب است . به ادعای جامعه شناسان زبان گویشوران از توانش ارتباطی یا شناخت زیر بنایی نظام زبانی همراه با شناخت قواعد (یا هنجارها) برای استفاده به جا از زبان در موقعیت های گفتار برخوردارند . در جامعه شناسی زبان تعاملی ، بیشتر به بجا بودن گفته ها توجه می شود تا دستوری بودن آنها .
گونه کاربردی
شکل گفتار در هر بافت خاص گونه کاربردی نامیده می شود . گونه های کاربردی متفاوت را می توان بر حسب ویژگی های واجی ، نحوی یا واژگانی توصیف کرد. گونه کاربردی ضمناً تابعی از تمامی بخش های دیگر یک موقعیت گفتار است . یک موقعیت رسمی ممکن است لازمه یک گونه کاربردی رسمی باشد که ویژگی آن عبارت است از عناصر واژگانی خاص ، پایبندی بیشتر به قواعد انگلیسی معیار ، نبود متغیرهای نا مطلوب از لحاظ جامعه شناسی زبان و ... . موقعیت غیر رسمی دارای واژگان خودمانی ، مشخصه های غیر معیار بیشتر ، موارد بیشتری از متغیرهای نامطلوب و غیره است . گونه های کاربردی را می توان بر حسب صراحت نسبی آنها نیز رده بندی کرد .
صورت های خطاب
یکی از جنبه های گفتار که جامعه شناسان زبان تعاملی از تحلیل آنها بهره بسیار برده اند کاربرد عبارت خطاب است . این پدیده در زبان ها و فرهنگ های مختلف مشاهده شده است . ظاهراً روشن است که تمام زبان ها صورت های خطاب و قواعد مشخصی دارند که کاربرد درست آنها را تعیین می کند. هر بار که گویشوران کسی را صدا می زنند یا با بردن نامش از او حرف می زنند ، بخشی از رابطه اجتماعی یا احساسات شخصی خویش نسبت به آن فرد را روشن می کنند . نظام عبارات خطاب انگلیسی ، در مقایسه با اغلب زبان های دنیا نسبتاً ساده است . عبارات خطاب ممکن است دو سویه یا یکسویه به کار روند. در حالت نخست ، گویشوران یکدیگر را با اصطلاح واحدی مورد خطاب قرار می دهند. (نام یا نام خانوادگی)این نشانه رابطه اجتماعی متقارن است که در آن هر دو طرف موقعیتی یکسان دارند (دوست ، همکار و ... ). در حالت کاربرد کاربرد یک سویه ، رابطه نامتقارنی وجود دارد که در آن تفاوت موقعیت طرفین آشکار است (پزشک و بیمار یا آموزگار و دانش آموز). در انگلیسی و دیگر زبان ها ، هنگامی که شرکت کنندگان در موقعیت گفتار مطمئن نیستند که از کدام عبارت استفاده کنند هیچ نوع عبارت خطابی به کار نبرند. این روش را اسم گریزیگویند . انگلیسی زبان ها در این حالت ، از عبارت you استفاده می کنند .
روز معلم بر تمامی اساتید و آموزگاران عزیز مبارکباد...
+ نوشته شده در پنجشنبه هفدهم اردیبهشت 1388 ساعت 9:39 شماره پست: 415
دوست عزیز و گرامیم آقای سلیمی پیشنهاد بسیار جالبی را برای طرح یک سوال در وبلاگ مطرح نمودند که من با اجازه از ایشون عین سوالشون را مطرح میکنم:
"اگر قرار باشد از میان زبانشناسان ایرانی کسی را به عنوان معلم برگزیده انتخاب کنید و هدیهای بدین مناسبت به او بدهید چه کسی را انتخاب میکنید و چرا؟" توجه داشته باشید که ویژگیهای یک معلم مورد نظر است، نه اطلاعات و سواد زبانشناسی یا خصوصیات یک محقق زبانشناسی. همچنین این شخص میتواند از بین تمامی زبان شناسانی انتخاب شود که از سال 1341 که رشته زبانشناسی تاسیس یافت، مشغول به فعالیت دانشگاهی و تدریس هستند.
ایکاش آقای سلیمی زودتر این پیشنهاد را مطرح میکردند تا با رای خوانندگان وبلاگ در روز معلم این استاد برگزیده را اعلام میکردیم و من هم حاضر بودم تا با هزینه شخصی به نحو شایسته ای از ایشان تقدیر به عمل آورم. البته قضای آن ممکن است. خواهشمند است تا پایان این هفته همه خوانندگان عزیز وبلاگ در قسمت نظرات همین پست استاد مورد نظرشان را معرفی نمایند. البته حتما آدرس ایمیل خود را هم بگذارید. رای هایی مورد قبول است که آدرس ایمیل داشته باشد.
::لطفا شما هم رای خود را بنویسید ::
آشنایی با استادان زبانشناسی(27)
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم اردیبهشت 1388 ساعت 12:20 شماره پست: 425
دکتر سید بهنام علوی مقدم
دکتر علوی مقدم از اساتید عزیزیست که این ترم شانس شاگردی ایشان نصیب من و همکلاسانم شده است. ایشان ضمن آنکه در کلاس داری و نحوه ارائه درس موفق اند، انسانی والا و مهربان نیز هستند. در ادامه زندگینامه ایشان را میخوانید:
او در سال ۱۳۵۴ در خرم آباد به دنیا آمد. در سال ۱۳۷۲ وارد دانشگاه اراک شد تا در گرایش آموزش زبان انگلیسی ادامه تحصیل دهد. دانشگاه علامه طباطبایی را برای ادامه تحصیل در کارشناسی ارشد و دکتری انتخاب کرد و در تیرماه ۱۳۸۷ با مدرک دکتری تخصصی از همین دانشگاه فارغ التحصیل شد...
مشخصات فردي:
نام و نام خا نوادگي : سيد بهنام علوي مقدم تاريخ تولد:29/9/1354
محل تولد : خرم آباد
رشته تحصيلي: زبانشناسي همگاني ، آموزش (دبيري) زبان انگليسي
عنوان رساله: ميزان يادگيري و گسترش واژه هاي اشتقاقی در دانش آموزان دو زبانه مقطع ابتدايي و ارتباط آن با رده شناسي بر اساس پیکره طرح واژگان پایه
معدل:17:94
استاد راهنما: دكتر ويدا شقاقي
استاد مشاور اول: دكتر شهين نعمت زاده
استاد مشاور دوم:دكتر مجتبي منشي زاده
کارشناسي ارشد: زبانشناسي همگاني، دانشگاه علامه طباطبايي ، خرداد 1381
عنوان پايان نامه: نقد و بررسي مباحث دستوري درکتابهاي زبان فارسي مقطع دبيرستان
استاد راهنما : دکتر علي محمد حق شناس
استاد مشاور: دکتر کورش صفوي
معدل : 40/17
کارشناسي: آموزش (دبيري) زبان انگليسي ، دانشگاه اراک
عنوان پايان نامه: بررسي اسامي پيامبران در ترجمه هاي قرآن کريم
استاد راهنما : دکتر مجيد عامريان
معدل:90/16
ديپلم: علوم تجربي ، دبيرستان صا لحان همدان
معدل: 76/17
تجارب شغلي
- تدريس در دانشكده زبان و ادبيات دانشگاه علامه طبا طبايي ، (زبان انگليسي تخصصي رشته زبان و ادبيات عرب) ، 7- 1385
- تدریس در دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی ،دوره کارشناسی ارشد زبان شناسی(مقدمات زبانشناسی و تاريخ زبانشناسي1387-8)
- تدريس در دانشگاه آزاد اسلام شهر( بررسي مقابله اي ساخت جمله در فارسي و انگليسي، زبان مقدماتي و عمومي،خواندن و درك مفاهيم 1 ودستور زبان انگليسي 2)،8_1385
- تدريس در مركز آموزش عالي علمي كاربردي شماره 40 (خواندن و درك مفاهيم 1و2، آوا شناسي ، زبان عمومي ، بررسي مقابله اي زبان فارسي و انگليسي ، نگا رش انگليسي ، زبان شناسي ، كارگاه آموزش دستور زبان ، تكنولوژي آموزشي) ، 6- 1383
- تدريس در مركز آموزش عالي علمي كاربردي شماره 36( زبان شناسي ، تكنولوژي آموزشي ، آوا- شناسي، زبان پيش دانشگاهي ) ، 1384
- تدريس در دانشگاه پيام نورساوه (کليات زبان شناسي1و2 ، ساخت زبان فارسي ، زبان عمومي وپيش دانشگاهي ) ،2 – 1381
- تدريس زبان تخصصي انگليسي براي آزمون ورودي كارشناسي ارشد و دكتري زبان و ادبيات عرب،موسسه حكمت علوي ،تهران ، 6- 1385
- تدريس در مرکز آموزش عالي فرهنگيان حکيم فردوسي کرج ( زبان عمومي ) ،1380
- تدريس مکالمه در موسسه آموزشي- فرهنگي رشد ، شهرستان ساوه ،1380
- تدريس مکالمه در کارخانه سينا کاشي ، شهرک صنعتي، شهرستان ساوه ،1380
- تدريس مکالمه درموسسه بیتا سیستم ، شهرستان ساوه ، 1382
- تدريس دستور زبان فارسي در حوزه علميه حاج آقا ابراهيم اراک ، 1375
- طراح سوالات المپياد كشوري زبان و ادبيات فارسي ، 1384
-کارشناس نظارت بر کيفيت خدمات، اداره کل پشتيباني وزارت آموزش و پرورش،83-82
- نماینده اداره کل پشتیبانی و عضو کمیته پژوهشی معاونت پشتیبانی وزارت آموزش وپرورش،83-82
- نماینده مدیریت امور پشتیبانی و عضو کمیته پژوهشی معاونت برنامه ریزی و توسعه مدیریت وزارت آموزش و پرورش،83-82
- عضو کمیته اجرایی بیست و دومین اجلاس روسای آموزش وپرورش سراسر کشور،1383
- همکار پاره وقت سازمان پژوهش و برنامه ريزي درسي،وزارت آموزش و پرورش،1384
- همکار پاره وقت مدیریت پروژه تدوین سند ملی آموزش و پرورش،1383
- همکار دبیرخانه سند راهبردی نظام جامع توسعه آموزش و پرورش کشور،1383
- همکار تهیه کارنامه سال 82 معاونت پشتیبانی وزارت آموزش و پرورش،1383
- عضو شوراي برنامه ريزي زبان آموزي مناطق دو زبانه ، سازمان پژوهش و برنامه ريزي درسي، وزارت آموزش و پرورش،85-84
- كارشناس برنامه ريزي و تاليف متون ادبي سازمان پژوهش و برنامه ريزي درسي،وزارت آموزش و پرورش،85-84
-كارشناس برنا مه ريزي و تاليف دوره ابتدايي و راهنمايي ، سازمان پژوهش و برنامه ريزي درسي،وزارت آموزش و پرورش،86-85
- همكاري در بازنگري،اصلاح وويرايش كتا ب فارسي پنجم ابتدايي،1385
- همكاري در باز نگري،اصلاح وويرايش كتا ب فارسي چهارم ابتدايي،1385
- عضو گروه پژوهش در زبان آموزي پژوهشكده برنامه ريزي و نوآوري هاي آموزشي ،86-85
- عضو شوراي برنامه ريزي كتاب فارسي دوره راهنمايي، 7-1385
- همكاري در بازنگري ، اصلاح و ويرايش كتاب زبان 1 مقطع متوسطه،1385
- همكاري در بازنگري ، اصلاح و ويرايش كتاب ادبيات 1 مقطع متوسطه،1385
- همكاري در بازنگري ، اصلاح و ويرايش كتاب ادبيات 2 پيش دانشگاهي(متون نظم و نثر)،1385
- همكاري در بازنگري ، اصلاح و ويرايش كتاب ادبيات 3 مقطع متوسطه(علوم انساني)،1385
- نماينده دفتر برنامه ريزي و تاليف كتب درسي در امر زبان آموزي،1385
- عضو شوراي برنامه ريزي برنامه درسي دوره ابتدايي،1386
- عضو شوراي برنامه ريزي برنامه درسي دوره متوسطه،1386
- عضو هيئت داوران جشنواره كتاب هاي كمك آموزشي رشد،مقطع متوسطه،1385
- سرگروه و عضو هيئت داوران، جشنواره كتاب هاي كمك آموزشي رشد،مقطع راهنمايي تحصيلي،1386
- عضو كميسيون بررسي آثار و تاليفات و نيز طرح هاي ارزنده ارتقاي شغلي كاركنان سازمان پژوهش و برنامه ريزي آموزشي،1386
- عضو شوراي فرهنگي شهرداري منطقه 8 تهران،1386
- عضو شورای ترجمه تخصصي کتاب ،انجمن اولیا و مربیان وزارت آموزش و پرورش،1387
- ناظر محتوايي توليد نرم افزار آموزشي بخوانيم و بنويسيم پايه دوم ابتدايي،1387
- عضو گروه مطالعاتي زبان فارسي انجمن مطالعات برنامه درسي ايران،1386-87
- داور نهايي مقالات فصل نامه علمي-پژوهشي انجمن مطالعات برنامه درسي ايران،ويژه نامه زبان و ادبيات فارسي،1387
- همكاري در تاليف كتاب هاي زبان هاي دري و پشتو صنف 7 تا 9 كشور افغانستان،1387
- نماينده دفتر تاليف و برنامه ريزي و عضو شوراي پذيرش و بررسي پيشنهاد هاي سازمان پژوهش و برنامه ريزي دفتر تاليف،1387
مقالات
الف) علمی - پژوهشی
- علوي مقدم، سيد بهنام،1385،" پژوهشي در كتاب هاي فارسي مقطع دبيرستان"نامه فرهنگستان ،ويژه نامه دستور،ش 3.
- علوي مقدم،سيد بهنام،"صرف و واژگان،واژه سازي و زايايي،مجله زبان و زبان شناسي،ش
- علوي مقدم، سيد بهنام،جمله هاي سببي و دومتممي از منظر نظريه حاكميت و مرجع گزيني ،نشريه دانشكده ادبيات و علوم انساني كرمان.
- علوي مقدم، سيد بهنام،ميزان يادگيري و گسترش واژه هاي اشتقاقي در كودكان دو زبانه و ارتباط آن با رده شناسي زبان، فصل نامه علمي پژوهشي انجمن مطالعات برنامه درسي ايران.
ب)علمی-ترویجی
- علوي مقدم، سيد بهنام ،1386،میزان یادگیری و گسترش واژه های اشتقاقی در کودکان
دو زبانه و ارتباط آن با رده شناسی زبان بر اساس پیکره طرح واژگان پایه،مجله دانشکده ادبیات فارسی و زبان های خارجی دانشگاه علامه طباطبایی،( در دست چاپ)
- علوي مقدم، سيد بهنام و ديگران ،آموزش و نقش كليدي آن در مديريت صحيح مواد زائدجامد در ايران،مجله انسان و محيط زيست، 1387
ج) سایر
- علوي مقدم ، سيد بهنام ،1382، " نقد و بررسي دستوردر کتابهاي فارسي" ، مجله رشد آموزش زبان و ادب فارسي ، شماره 67
- علوي مقدم، سيد بهنام ،1382، " بررسي ساختارزبان فارسي در دوره متوسطه" ، فصلنامه ادبي- آموزشي پويه ، شماره 1
- علوي مقدم ، سيد بهنام،1383 " زبان چیست؟ " دو هفته نامه نگا ه ،شماره 230
- علوي مقدم ، سيد بهنام ،1383،"مکا تب مسلط زبانشناسی امروز" ، مجله رشد آموزش زبان و ادب فارسي ، شماره 74
- علوي مقدم ، سيد بهنام،1383 ،" در کتاب های زبان فارسی چه می گذرد؟" ، گاهنامه نسیم ، گروه آموزشی ادبیات فارسی سازمان آموزش و پرورش استان سمنان
- علوي مقدم ، سيد بهنام ،1383،" نگاهی به کتابهای زبان فارسی مقطع دبیرستان " ، خلاصه مقالات پنجمین مجمع آموزش زبان و ادب کشور،سازمان آموزش و پرورش استان مرکزی
- علوی مقدم ، سید بهنام،1383" علم زبان شناسی چیست؟ " روزنامه آفرینش، دوشنبه :5 بهمن
- علوي مقدم ، سيد بهنام ،1384،" تكواج ميانجي" ، مجله رشد آموزش زبان و ادب فارسي ، ش 1 / 76
- علوي مقدم ، سيد بهنام ،1384 " زبان و چیستي آن " دو هفته نامه نگاه ، شماره 250
- علوي مقدم ، سيد بهنام ،1385،"زنگ انشا " ، دو هفته نامه نگاه، شماره 269
- علوي مقدم ، سيد بهنام ،1385،" اجزاي جمله در زبان فارسي " مجله رشد آموزش زبان و ادب فارسي ، ش 82
- علوي مقدم، سيد بهنام،1385،" اولين موضوع انشا "،مجله رشد آموزش راهنمايي ، ش 53
- علوي مقدم، سيد بهنام،1385،"زبان فارسي و زيبايي هاي آن"روزنامه شاپرك ، ش 812: 3 ارديبهشت
- علوي مقدم، سيد بهنام،1385،پاسخ به سوالات دستوري (تكواژ)، مجله رشد آموزش زبان و ادب فارسي ، ش 85 ،(در دست چاپ)
- علوي مقدم، سيد بهنام،1386،پرسش هاي دستوري ،نشريه نگاه،شماره 311
- علوي مقدم، سيد بهنام،1386،نشانه،صدا و املا،رشد آموزش ابتدايي،ش 4
- علوي مقدم، سيد بهنام،1387،سخني با دبيران فارسي راهنمايي،رشد معلم ،ش4
- علوي مقدم، سيد بهنام، 1387،كلمه و اجزاي آن در دوره ابتدايي،رشد آموزش ابتدايي،ش94
- علوي مقدم، سيد بهنام، 1387،از اسم و ضميرتا اسم همراه بدل، رشد آموزش ابتدايي،ش99
كتاب
الف)کتاب های شخصی
-دستور زبان و ادبيات فارسي به زبان ساده، چاپ اول1385 و چاپ دوم1387،انتشارات ايشيق
- آموزش املا(در حال چاپ)
ب)کتاب های درسی
- فارسي سال اول راهنمايي (خواندن) ،1385،شركت چاپ و نشر كتاب هاي درسي ايران
_فارسي سال اول راهنمايي (نوشتن) ،1385،شركت چاپ و نشر كتاب هاي درسي ايران
-كتاب معلم(راهنماي آموزش)فارسي اول راهنمايي،1386،شركت چاپ و نشر كتاب هاي درسي ايران
- فارسی دوم راهنمایی،1387، شركت چاپ و نشر كتاب هاي درسي ايران
-كتاب معلم(راهنماي آموزش)فارسي دوم راهنمايي،1387، شركت چاپ و نشر كتاب هاي درسي ايران
ج)کتاب های کمک آموزشی
(در دست چاپ) زبان فارسي 3(اختصاصي)،انتشارات رزمندگان ، 1386 -
(در دست چاپ) عمومي)، انتشارات رزمندگان ، 1386) ادبيات فارسي 2 -
انتشارات رزمندگان ، 1386 عمومي،رشته علوم تجربي)،)- زبان فارسي3
انتشارات رزمندگان ، 1386 عمومي،رشته رياضي و فيزيك)،)- زبان فارسي3
(در دست چاپ) ادبيات 3 علوم انساني،انتشارات رزمندگان ، 1386 -
- مجموعه سوال هاي كنكور ادبيات عمومي(رشته علوم تجربي)، انتشارات رزمندگان ، 1386
- مجموعه سوال هاي كنكور ادبيات عمومي(رشته علوم انساني)، انتشارات رزمندگان ، 1386
داوري پايان نامه
_موضوع: بررسي مهارت رونويسي دانش آموزان دوره ابتدايي از ديدگاه آموزگاران ناحيه 4 مشهد،كارشناسي ارشد آموزش زبان فارسي،نام دانشجو: سكينه رحيمي،استاد راهنما:دكتر حسين قاسم پور مقدم،استاد مشاور:دكتر بلقيس روشن، دانشگاه پيام نور،1386
همایش ها و دوره های آموزشی(حضور و شرکت )
- دوره کوتاه مدت مباني کامپيوتر، 1372
- دوره تابستاني آموزش زبان انگليسي، پژوهشگاه معلم اراک ، 1377
- پنجمین کنفرانس زبان شناسی، دانشگاه علامه طباطبایی ،1379
- کارگاه آموزشي زبان شناسي ، دانشگاه علامه طباطبايي ، 1380
- نخستين همايش زبان شناسي و آموزش زبان، دانشگاه تربيت مدرس ، 1382
- دوره زبان انگلیسی دوره متوسطه (آواشناسی ، واج شناسی و واژه شناسی) ،1382
- ششمین کنفرانس زبان شناسی، دانشگاه علامه طباطبایی ،1383
- دوره آموزش مفاهیم پایه فن اوری ، 1383
- دوره مدیریت فایلها و کاربرد کامپیوتر (windows) ، 1383
- دوره اطلاعات وارتباطات: internet) ) ،1383
- دوره واژه پردازی (word)،1383
- دوره excel،1383
- دوره PowerPoint ،1384
- دوره Access ،1385
- روش هاي نوين آموزش زبان دوم، سازمان پژوهش و برنامه ريزي درسي، وزارت آموزش و پرورش،سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی
َ - دوره تربيت مدرس كتا ب هاي بخوانيم و بنويسيم پايه چهارم ابتدايي، همدان،1384
- دوره تربيت مدرس كتا ب هاي بخوانيم و بنويسيم پايه چهارم ابتدايي،اروميه،1384
- سميناربين المللي پيامبر اعظم و برنامه درسي،تهران،1386
- همايش دبيران ادبيات فارسي راهنمايي و آموزگاران پايه چهارم و پنجم ابتدايي، خمين،1387
- دوره تربيت مدرس كتاب فارسي سال اول راهنمايي جديد التاليف،دو دوره،مركز تربيت معلم نسيبه،1387
- دوره بازآموزي مدرسان كتاب هاي بخوانيم و بنويسيم دوره ابتدايي ،مركز تربيت معلم شهيد شرافت،1387
- مجمع عمومي دبيران دوره راهنمايي،قائمشهر ،1387
- مجمع عمومي آموزگاران دوره ابتدايي ،1387
- گرد همايي دبيران فارسي متوسطه،1387ناحيه دو بندر عباس
- همايش راهكارهاي آموزش انشا،مشاهده،نگارش و سنجش،تربيت معلم زينب كبري كازرون،1387
- كارگاه آموزش ادبيات فارسي،دامغان،1387
-كارگاه دستور زبان،ناحيه 1 يزد،1387
-همايش دبيران ادبيات فارسي،ساوه ،1387
- كارگاه آموزشي بررسي كتاب تازه تاليف فارسي اول راهنمايي،ناحيه يك شهرري،1388
- كلاس آموزش دبيران فارسي متوسطه ،اشتهارد،1388
- كلاس آموزش دبيران فارسي راهنمايي ،اشتهارد،1388
جوايز و تشويقها
- رتبه اول دوره کارشناسي (دانشگاه اراک سال) ، 1376
- رتبه دوم دوره کارشناسی ارشد (دانشگاه علامه طباطبائی) ،1381
- رتبه دوم دوره دكترا،1387
- داراي گواهي صلاحيت تدريس در دانشگاه آزاد اسلامي،1387
- داراي گواهي صلاحيت تدريس در دانشگاه علمي كاربردي،1384
عضويت ها
- ا نجمن زبان شناسي ايران
_ ا نجمن معلمين ا نشا
_ انجمن دوست داران حافظ
_ گروه برنامه درسي زبان فارسي
_ باشگاه پژوهشگران جوان دانشگاه آزاد اسلامي
زبانهاي خارجي و مهارتها
-آشنايي با زبان انگليسي (عالي) ، داراي مدرک آزمون زبان ورودي دوره دکتري ، دانشگاه تهران -آشنايي با زبان عربي (متوسط)
- آشنايي با کامپيوترواينترنت(دارای مدرک مهارت های هفتگانه رایانه)
- داراي مدرك راهنماي ايرانگردي و جهانگردي از سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري
اساتيد و معرفين
1) دکتر علي محمد حق شناس، عضو هيئت علمي دانشکده ادبيات دانشگاه تهران
2) دکتر کورش صفوي ، عضو هيئت علمي دانشکده ادبيات و زبانهاي خارجي دانشگاه علامه طباطبايي
3) دکتر محمد دبير مقدم، عضو هيئت علمي دانشکده ادبيات و زبانهاي خارجي دانشگاه علامه طباطبايي
4) دکتر سيد علي ميرعمادي، عضو هيئت علمي دانشکده ادبيات و زبانهاي خارجي دانشگاه علامه طباطبايي
5) دکتر ويدا شقاقي، عضو هيئت علمي دانشکده ادبيات و زبانهاي خارجي دانشگاه علامه طباطبايي
6) دکتر سيد محمد ضيا حسيني، عضو هيئت علمي دانشکده ادبيات و زبانهاي خارجي دانشگاه علامه طباطبايي
7) دکتر يحيي مدرسي،عضوهيئت علمي پژوهشگاه علوم انساني
8) دکتر کامبيز محمودزاده عضو هيئت علمي دانشکده ادبيات و زبانهاي خارجي دانشگاه علامه طباطبايي
9) دکتر موسي احمديان، عضو هيئت علمي دانشگاه اراک
10) دکتر مجيد عامريان، عضو هيئت علمي دانشگاه اراک
11) دكتر محمد رضا سنگري، عضو هيئت علمي دانشگاه آزاد دزفول و رئيس گروه زبان و ادبيات فارسي دفتر تاليف كتب درسي، سازمان پژوهش آموزش و پرورش
12) دكتر حسين قاسم پور، عضو هيئت علمي دانشگاه آزاد اروميه و كارشناس گروه زبان و ادبيات فارسي دفتر تاليف كتب درسي، سازمان پژوهش آموزش و پرورش
13) دكتر حسن ذوالفقاري ، عضو هيئت علمي مركز تحقيقات دانشگاه تربيت مدرس و كارشناس سابق گروه زبان و ادبيات فارسي دفتر تاليف كتب درسي، سازمان پژوهش آموزش و پرورش
14) فريدون اكبري شلدره اي،كارشناس مسوول گروه زبان و ادبيات فارسي دفتر تاليف كتب درسي، سازمان پژوهش آموزش و پرورش
15)دكتر شهين نعمت زاده،عضو هيات علمي دانشگاه الزهرا و مجري طرح واژگان پايه
و...
آخرین قطار شب؛ داستان کوتاه(26)
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم اردیبهشت 1388 ساعت 0:55 شماره پست: 259
پیرزن ایستاده بود توی صف.جوان خوش پوش پرسید:مادر!آخرین نفر شمایید؟ پیرزن در حالیکه عینک ته استکانیاش را روی بینی جابجا می کرد گفت:"آره مادر جون!" بعد پسر پشت سر پیرزن توی صف ایستاد...و همین مکالمه کوتاه بود که باعث شد پسرک شروع کند به حرف زدن... و اتفاقا چه حرف های قشنگی هم می زد. وقتی گفت که از بچگی خیلی دوست داشته یک مادر بزرگ داشته باشد، دیگر اشک توی چشم های پیرزن جمع شد. بعد بلورهای محرمانه کم کم صورتش را خیس کرد. یک لحظه فکر کرد اگر اجاقش کور نبود لابد الان عزیزی همسن و سال همین پسر داشت. توی همین فکر ها بود که شاطر با صدایی خراشیده و کشدار داد زد:"پخت آخره ها". "پخت آخر" یعنی آنهایی که انتهای صف ایستاده اند بی خیال نان شوند. پیرزن شروع کرد به صلوات فرستادن. صف چقدر کند جلو می رفت. یاد حاج آقا افتاد که الان حتما دست به سیاه و سپید نزده و نشسته کنار سفره تا مونسش با نان داغ از راه برسد. پیرزن به پیشخوان که رسید و شاطر را با چهار قرص نان در دست دید که به سمتش می آید، دیگر خیالش راحت شد. پیرزن تا آمد پانصد تومانی مچاله را بگذارد توی دست شاطر دید دیگر نانی در کار نیست. شاطر انگار به سنگینی التماس اینجور نگاهها عادت داشت. خیلی راحت گفت:"تمام شد مادر، تمام". بعد آرام و با وسواسی عجیب درب پیشخوان را بست. پیرزن بغضش گرفته بود. پسرک خوش تیپ، نان بدست، سر پیچ کوچه گم شد...
گونه های زبانی
+ نوشته شده در یکشنبه سیزدهم اردیبهشت 1388 ساعت 12:54 شماره پست: 421
در این مقاله که به کوشش خانم "بیتا احمد علی نژاد" دانشجوی کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی آماده و تنظیم شده است به مباحث مختلف در باب گونه های زبانی پرداخته میشود. از جمله مطالب مورد بحث قرار گرفته در این مقاله عبارتند از: سبک های زبان و گویش های آن، زبان معیار، تفاوتهای گویشی و... . لهجه، گویش، مرزهای همگویی و گویشی از دیگر مطالب این مقاله هستند.
سبک های زبان و گویش های زبان
هیچ گونه زبانی ثابت، یکپارچه وغیر متفاوت نیست.تمام زبان ها تفاوت های درونی دارند.استفاده واقعی ازگروهی به گروه دیگر و از سخنگویی به سخنگوی دیگر از جهت تلفظ یک زبان ، انتخاب واژگان ،معنای آن واژگان و حتی استفاده نحوی آن ساختارها متفاوت است.
سخنان آمریکایی ها با انگلیسی ها متفاوت است.همچنین سخنان این دو با استرالیایی ها متفاوت است. هنگامی که گروهی از سخنگویان زبانشان به صورت قابل توجهی متفاوت است ،گفته می شود که به گویش های متفاوت آن زبان صحبت می کنند...
سبک های زبان و گویش های زبان
هیچ گونه زبانی ثابت، یکپارچه وغیر متفاوت نیست.تمام زبان ها تفاوت های درونی دارند.استفاده واقعی ازگروهی به گروه دیگر و از سخنگویی به سخنگوی دیگر از جهت تلفظ یک زبان ، انتخاب واژگان ،معنای آن واژگان و حتی استفاده نحوی آن ساختارها متفاوت است.
سخنان آمریکایی ها با انگلیسی ها متفاوت است.همچنین سخنان این دو با استرالیایی ها متفاوت است. هنگامی که گروهی از سخنگویان زبانشان به صورت قابل توجهی متفاوت است ،گفته می شود که به گویش های متفاوت آن زبان صحبت می کنند.
زبانمعیار
زبان معیار گونه ای از زبان است که اساس زبان چاپ شده در روزنامه و کتاب هاست ،رسانه های گروهی آن را به کار می برند و در مدارس آن را تدریس می کنند.این همان گونه ای از زبان است که معمولا به عنوان زبان دوم ، به زبان آموزان خارجی آموخته میشود . بعلاوه بعضی از مردم معتقدند زبان معیار تنها نوع صحیح زبان است و باید خالص باقی بماند .
تفاوتهای گویشی
می توان گفت تعریف دقیق گویش کاری دشوار است زیرا این اصطلاح به روش های متفاوتی استفاده می شود.
نمونه کلاسیک آن گویش منطقه است که صورت متفاوتی از یک زبان است که در یک منطقه جغرافیایی مشخص صحبت میشود . گونه دیگر گویش اجتماعی است که اعضای طبقه خاص اجتماعی اقتصادی به آن صحبت می کنند ،به علاوه گویش های بومی و قدیمی نیز وجود دارد، همانندyeddish English.
اشاره به این نکته مهم است که این گویش ها هیچگاه کاملا خالص منطقه ای ، اجتماعی یا قومی نیستند .
در عموم اصطلاح گویش به صورتی از یک زبان اشاره دارد که به صورت غیر استاندارد ، غیر صحیح یا ناخالص است که در برابر یک زبان استاندارد ، صحیح و خالص قرار می گیرد . از لحاظ زبان شناسی به سادگی به صورت متفاوتی از یک زبان اشاره می کند و آن گونه ارزش ها ویا قضاوت ها در مورد آن وجود ندارد .تفاوتهای زبان به گویش ها ختم نمی شود . صورت یک زبان که یک فرد تنها به آن صحبت می کند به زبان فردی/ لهجه فردی اشاره دارد و هر سخنگوی یک زبان یک زبان فردی متفاوت دارد.
لهجه و گویش
نکته مهمی که باید به آن توجه داشته باشیم این است که از دیدگاه زبانشناسی ، هیچیک از گونه ها از دیگری شما چه به زبان معیار صحبت کنید چه نکنید ، مسلماً دارای لهجه هستید . اینکه گاه می شنویم بعضی از گویشوران لهجه دارند و بعضی دیگر ندارند ، واقیت ندارد . وجود لهجه در سخنان بعضی از گویشوران ممکن است شدیدتر و به آسانی قابل تشخیص باشد و بعضی دیگر چنین نباشد ، در عین حال ، همه به کاربرندگان زبان دارای لهجه هستند .
اصطلاح لهجه ، از نظر فنی ، وقتی بکار می رود که محدود شود به توصیف جنبه هایی از تلفظ که نشان می دهند شخص گویشور از نظر محلی یا اجتماعی به چنین مکان یا طبقه ای تعلق دارد . این اصطلاح باید از اصطلاح گویش که توصیف کننده ی مشخصه های دستوری و واژگانی و نیز جنبه های تلفظی است ، متمایز می گردد .
(بهتر) نیست .آنها صرفاً با یکدیگر متفاوتند . البته از دیدگاه اجتماعی بعضی از گونه ها معتبر تر می شوند . در واقع ، گونه ای که به عنوان زبان معیار جای خود را باز می کند ، معمولاً گویشی است که از نظر اجتماعی دارای اعتبار بوده ، به یک مرکز سیاسی یا فرهنگی وابسته است .
گویشهای محلی :
گویش های محلی به طور گسترده ای وجود دارند و اغلب برای آنهایی که در مناطق مختلف زندگی می کنند ، مبنای طنز قرار می گیرند .
آنهایی که به طور جدی در ضمینه ی گویش های محلی کار می کنند ، به چنین اموری نسبتاً بی علاقه هستند و بخش اعظم تحقیقات خود را به مشخصه های گفتاری ثابتی اختصاص می دهند که بیشتر در یک ناحیه جغرافیایی خاص مشاهده می شود .
مرزهای همگویی و مرزهای گویشی
خط مرز همگویی نشان دهنده مرز بین دو ناحیه مذکور بر اساس یک عبارت زبانی خاص است . اگر توزیع مشابهی بین دو عبارت زبانی دیگر مشاهده شود ، آنگاه میتوان یک مرز همگویی دیگر که احتمالاً
با اولی تداخل پیدا می کند در نقشه رسم کرد . هنگامی که تعدادی از مرز های همگویی به این شیوه در کنار یکدیگر قرار بگیرند ، خط پر رنگ تری به وجود می آید که نشان دهنده مرز گویشی است .
دوزبانگی
در بسیاری از کشورها گونه محلی صرفاً مربوط به دو گویش از یک زبان واحد نمیشود بلکه به دو زبان کاملاً مجزا و متمایز مربوط می شود . مثلا کشور کانادا رسماً یک کشور دو زبانه است و زبان های فرانسه و انگلیسی زبان های رسمی در این کشور هستند .
مفهوم مشترک
گاهی زمانی که سخنگویان زبانی در استفاده از زبان متفاوت هستند ، زبان های متفاوت آنها به اندازه کافی در تلفظ ، واژه و دستور با هم یکسان است که مفهوم دو جانبه یا مشترک را ایجاد کند . مثلاً افرادی از کالیفرنیا ،تکزاس و نیویورک زبان دیگری را متوجه میشوند و یکدیگر را به صورت "زبان مشترک" میشناسند .
مفهوم یک طرفه
شامل سخنگویان متفاوت است که از لحاظ تاریخی دارای زبان مشترک هستند . مثلا فرد برزیلی پرتغالی که اسپانیایی نمی داند بیشتر صحبت های اسپانیایی کشور های همسایه را میفهمند .
گویش و تاثیر متقابل عوامل منطقه ای و اجتماعی
گاهی افراد بعضی از آواها را به گونه ای خاص بیان می کنند مثلا صدای r/ / ممکن است در کلماتی مانند car، card، forth در مناطقی به سختی شنیده میشود . این گونه اثرات " پرستیژ اجتماعی " در گویش منطقه ای بسیار دیده می شود .برای مثال فرض کنید فروشندگان تمایل به "قرض گیری پرستیژ" از مشتریان خود را دارند . در این حالت این فروشندگان با درجات مختلف اجتماعی /r/ را با ارزش های بالا ، متوسط یا پایین بیان می کنند.
زبان"استاندارد" در مقابل "غیر استاندارد"
پدیده فراگیر در جوامع جهان امروزی ، تعیین یک گویش از زبان به صورت "استاندارد" ، "صحیح" یا "خالص" است . برای مثال SAE " انگلیسی آمریکایی استاندارد " در ایالت متحده امروزی صورتی از زبان است که برنامه های خبری در رسانه های ملی از آن استفاده می کنند و زبان کاربردی دولتی و مجاز است و زبانی است که در مدارس جهت آموزش استفاده می شود .
همانگونه که اشاره شده امروزه در اصطلاح زبانشناسی گویش زبانی هیچ فردی صحیح تر ، بهتر یا منطقی تر از دیگری نیست . تمام گویش ها به صورت برابر صورت های موثر زبان هستند . نکته دیگر آن است که برچسب زدن به یک گویش به صورت استاندارد و بقیه به صورت پایین تر تنها منعکس کننده قضاوت سیاسی اجتماعی است ، نه قضاوت زبانشناسی .
سبک رسمی و غیر رسمی زبان
بدون توجه و آگاهی ، هر فرد سبک های مختلف زبانی دارد و از آنها در موقعیت های مختلف استفاده می کند . مثلا است برای تعارف کردن قهوه به صورت رسمی بگوید : یک فنجان قهوه میل دارید؟ یا دوست دارید برایتان قهوه بیارم ؟ و یا در موقعیت غیر رسمی بگویید : قهوه میخوری ؟ یا حتی بگوید: قهوه؟
روشن ترین مورد در سخن رسمی، زمانی است که در یک بافت اجتماعی رسمی و جدی و اداری قرار دارید و هر سخن یا یا حالت شما از لحاظ اجتماعی بیانگر چیزی است .مثلا ممکن است برای مصاحبه کاری یا ملاقات فردی مهم ،از این سبک رسمی استفاده کنید.
در زبان انگلیسی هنگامی که از سبک غیر رسمی استفاده می کنید از اختصارات ، حذف ، مخفف و قواعدی این چنینی استفاده می کنید.
زبان نامفهوم/دست و پا شکسته jargon:
هر علم ،حرفه، تجارت یا شغل قابل تصوری دارای مجموعه واژگان مخصوص به خود است .این واژگان گاهی زبان نامفهوم نامیده می شوند.
تغییر رمز code switching
هنگامی که فرد دو زبانه از زبانی به زبان دیگر، احتمالا در یک جمله تنها، تغییر می کند ، تغییر کد صورت می پذیردو بیانگر آن است که هر دو دستور هم زمان کار می کنند و بیانگر صورت "شکسته" انگلیسی ، اسپانیایی یا هر چیز دیگر نمی باشد.به بیان دیگر اصطلاح تغییر رمز به موقعیتی اشاره دارد که در آن سخنگو از ادغام گونه های مختلف زبان به منظور پیشبرد گفتمان استفاده می کند.مثلا استفاده از دو سبک رسمی و غیر رسمی با یکدیگر.
واژگانممنوع
در تمام جوامع اعمال یا رفتارهایی قدغن است و به صورت ممنوع در نظر گرفته می شود.از استفاده واژگان یا اصطلاحاتی که به این اعمال ممنوع اشاره دارد ، نیز پرهیز می شود . زبان خود نمی تواند کثیف و زشت یا تمیز باشد. نگاه به سوی واژگان یا اصطلاحات زبان شناسی بیانگر رفتار یک فرهنگ یا جامعه به سوی اعمال و رفتار استفاده کنندگان آن زبان است.
اعمال و واژگان ممنوع موجب به وجود آمدن حسن تعبیرEuphemismsشده است .حسن تعبیر واژگانی هستند که جایگزین اصطلاحاتی می شوند تا از استفاده آنها پرهیز شود . مثلا powder room یک حسن تعبیردر انگلیسی برای واژه toilet است.
انواع پی جین و کریول
ممکن است در بعضی از نواحی ، گونه معیار هیچ گویشوربومی وجود نداشته باشد .مثلا در گینه جدید ، بیشتر کار های اداری و رسمی با زبان توک پی زین که گاهی به پی جین ملانزی نیز توصیف شده است ، صورت می گیرد . پی جین گونه ای از یک زبان است که برای اهداف عملی تری مانند تجارت ، در میان گروهی از مردم که زبان یکدیگر را نمی دانند به وجود آمده است . به این ترتیب پی جین هیچ گویشور بومی ندارد . امروزه ،هنوز تعدادی از پی جین های انگلیسی کاربرد دارند . ازمشخصات آن نداشتن ساختواژه دستوری پیچیده و واژگان محدود است . بعلاوه تکواژهای نقش نما ، اغلب جای تکواژهای تصریفی را در زمان مبدا می گیرند . مثلا در عبارت انگلیسی your book در پی جین انگلیسی به جای تبدیل you به your ، از صورت bilong استفاده می شود و ترتیب کلمه ها به صورت buk bilong yu تغییر می یابد.
نحو زبان های پی جین ممکن است با نحو زبانهایی که کلمه ها از آنها وامگیری و تعدیل میشوند کاملاً متفاوت باشد.
ظاهراً هنوز بین شش تا دوازده میلیون نفر از مردم زبانهای پی جین را بکار می برند و بین ده تا هفده میلین نفر نیز به زادگان زبانهای پی جین ، یعنی زبان های کریول سخن می گویند اگر یک زبان پی جین نقشی فراتر از نقش خود ایفا کند و به صورت زبان اول یک جامعه در آید آن را کریول مینامند .
مثلا زبان توک پیزین را می توان امروزه به بیانی دقیق تر ، یک زبان کریول توصیف کرد .زبان های کریول بر خلاف زبان های پی جین ، تعداد زیادی گویشور بومی دارند . این زبان ها اغلب گسترش پیدا کرده ، در بین بردگان نواحی مستعمراتی سابق پا می گیرند .برای مثال ، کریولهای فرانسوی در هائیتی لوئیزیانا ، و کریولهای انگلیسی در جامائیکا و سیرالئون رواج دارند.
منابع
1. Internet
2. linguistics ,an introduction to language and communication by
Akmajian ، Demers ، Farmer ،Harnish
3. The study of language (an introduction) by George Yule
4. An introduction to language by
Fromkin ، Rodman ، Hyams
زبان و تفکر
+ نوشته شده در یکشنبه سیزدهم اردیبهشت 1388 ساعت 12:34 شماره پست: 419
کتاب زبان و تفکر دکتر باطنی را بخاطر دارید؟ این مقاله نوشته دکتر باطنی در باب زبان و تفکر است که همان مطالب کتاب با رویکردی جدیدتر مورد بررسی و بحث قرار میگیرد. مقاله خوب و جالبی است.
بحث درباره رابطه زبان و تفكر و تأثير اين دو بر يكديگر بحث تازهاى نيست. افلاطون معتقد بود كه هنگام تفكّر، روح انسان با خودش حرف مىزند. واتسون، از پيشروان مكتب رفتارگرايى در روانشناسى، در اوايل قرن بيستم همين مطلب را به زبان ديگرى بيان كرده است. او معتقد است كه تفكر چيزى نيست مگر سخن گفتن كه به صورت حركات خفيف در اندامهاى صوتى درآمده است. به عبارت ديگر، تفكّر همان سخن گفتن است كه وازده شده و به صورت حركات يا انقباضهاى خفيف در اندامهاى صوتى ظاهر مىشود.
ولى امروز پژوهشگران با ارائه شواهد كافى نشان دادهاند كه طرح مسأله به هيچ يك از دو صورت بالا درست نيست، اما خود نيز هنوز نتوانستهاند جواب قانعكنندهاى كه قبول عام داشته باشد براى اين سؤال ارائه كنند. گره كار عمدتاً در اينجاست كه بر سر تعريف تفكر اتفاق نظر وجود ندارد. براستى تفكر چيست؟ به چه فرايند يا فرايندهاى ذهنى تفكر گفته مىشود؟ ....
بحث درباره رابطه زبان و تفكر و تأثير اين دو بر يكديگر بحث تازهاى نيست. افلاطون معتقد بود كه هنگام تفكّر، روح انسان با خودش حرف مىزند. واتسون، از پيشروان مكتب رفتارگرايى در روانشناسى، در اوايل قرن بيستم همين مطلب را به زبان ديگرى بيان كرده است. او معتقد است كه تفكر چيزى نيست مگر سخن گفتن كه به صورت حركات خفيف در اندامهاى صوتى درآمده است. به عبارت ديگر، تفكّر همان سخن گفتن است كه وازده شده و به صورت حركات يا انقباضهاى خفيف در اندامهاى صوتى ظاهر مىشود.
ولى امروز پژوهشگران با ارائه شواهد كافى نشان دادهاند كه طرح مسأله به هيچ يك از دو صورت بالا درست نيست، اما خود نيز هنوز نتوانستهاند جواب قانعكنندهاى كه قبول عام داشته باشد براى اين سؤال ارائه كنند. گره كار عمدتاً در اينجاست كه بر سر تعريف تفكر اتفاق نظر وجود ندارد. براستى تفكر چيست؟ به چه فرايند يا فرايندهاى ذهنى تفكر گفته مىشود؟ ماروين مينسكى، كه از طرفداران دوآتشه هوش مصنوعى و سيستمهاى هوشمند است و معتقد است هر كارى كه مغز انسان بتواند انجام دهد كامپيوتر نيز روزى از عهده آن برخواهد آمد، در پاسخ اين سؤال كه آيا كامپيوتر مىتواند فكر كند، جواب مىدهد: «بله، به شرط اينكه شما براى من تعريف كنيد تفكر چيست.» مينسكى خوب مىداند كه با اين جواب چه سنگ بزرگى پيش پاى مخالفان خود مىاندازد.
ولى عدم توافق بر سر تفكّر مانع بحث ما نمىشود. پژوهشگران درباره چگونگى تفكر تقريباً به همان نتيجهاى رسيدهاند كه درباره چگونگى هوش به آن دست يافتهاند. قبلاً تصوّر مىشد كه هوش يك توانايى ذهنى واحد است كه بعضى بيشتر و بعضى كمتر از آن برخوردارند. ولى امروز پى بردهاند كه هوش مجموعهاى از مؤلّفههاست كه نحوه توزيع يا پراكندگى آن در افراد مختلف متفاوت است. مفهوم اين سخن اين است كه برچسبهاى «باهوش»، «كمهوش» يا «بىهوش» به طور مطلق چندان معتبر نيستند، و به زبان علمىتر بايد گفت: «باهوش يا كمهوش از چه لحاظ». اين نگرش تازه نسبت به هوش، محتوا و تركيب آزمونهاى هوش را متحول ساخته است. در مورد تفكر نيز نتيجهاى مشابه به دست آمده است. پژوهشگران به اين نتيجه رسيدهاند كه تفكر يك فعاليت ذهنى واحد نيست، بلكه از مؤلفههايى تشكيل شده است و هر بار كه ما فكر مىكنيم يكى از اين مؤلفهها يا آميزهاى از آنها را به كار مىگيريم. ما بعداً به بعضى از مؤلفههاى تفكر اشاره خواهيم كرد، ولى يك مؤلفه مهم تفكر كه همه درباره آن توافق دارند، حل مسأله (problem solving) است. گفتنى است كه بسيارى از پژوهشگران، تفكر را فقط حل مسأله مىدانند و ديگر مؤلفههاى تفكر را در حل مسأله مستتر مىدانند.
اما مسأله و حل مسأله يعنى چه؟ فرض كنيد شما در وضعيتى هستيد كه ما آن را وضعيت (الف) مىناميم و مىخواهيد به وضعيت ديگرى برسيد كه اسم آن را وضعيت (ب) مىگذاريم. در اين موقع مشاهده مىكنيد كه براى گذر از وضعيت (الف) و رسيدن به وضعيت (ب) راهى به نظرتان نمىرسد يا راههايى كه به نظر مىرسد، مناسب نيست. در اين صورت شما با يك مسأله مواجهيد. پس از اين مرحله، شما به يك رشته تلاشهاى ذهنى دست مىزنيد - كه ما در اينجا به چند و چون آن وارد نمىشويم - و سرانجام راه مناسبى پيدا مىكنيد كه شما را به وضعيت (ب) مىرساند. در اين صورت شما مسألهاى را كه با آن مواجه بوديد حل كردهايد؛ به بيان ديگر، موفق به حل يك مسأله شدهايد.
گروهى از پژوهشگران، زبان را نهتنها شرط كافى براى تفكر نمىدانند بلكه آن را شرط لازم نيز به حساب نمىآورند، و اتفاقاً يكى از استدلالهاى ايشان همين حل مسأله است. آنها مىگويند اگر ماهيت تفكر از نوع حل مسأله باشد، در اين صورت بسيارى از حيوانات ديگر نيز كه فاقد زبان - به معنى انسانى آن - هستند فكر مىكنند، چون مسأله حل مىكنند. كالين بليكمور در كتاب “Mechanics of the Mind” كه با عنوان ساخت و كار ذهن[1] به فارسى ترجمه شده است به دو مورد از حل مسأله توسط ميمونها اشاره مىكند.
گروهى از دانشمندان ژاپنى كه در جزيره كوشيما به مطالعه رفتار ميمونها سرگرم بودند، ابتكارى از يك ميمون به نام ايمو مشاهده كردند كه بسيار جالب توجه بود. دانشمندان ژاپنى براى خوراك ميمونها نوعى سيبزمينى روى ساحل مىريختند. از آنجا كه ساحل جزيره شنى بود، سيبزمينيها به شن آلوده مىشد و خوردن سيبزمينى پر از شن براى ميمونها نامطبوع بود. روزى دانشمندان ژاپنى مشاهده كردند كه ايمو سيبزمينيها را به كنار جويبارى كه در ساحل جريان داشت مىبَرَد، هر سيبزمينى را با يك دست در آب فرو مىكند و با دست ديگر شنها را از آن پاك مىكند و مىخورد. آن چه براى ژاپنيها جالبتر بود اين بود كه اين روش شستن سيبزمينى، به زودى در ميان گروه ميمونها رايج شد و جزو تجربه مشترك آن جمع گرديد. پس از اين تجربه، دانشمندان ژاپنى به جاى سيبزمينى، گندم روى ساحل پاشيدند. اما دانه دانه برداشتن گندم از روى شنها كارى پرزحمت و خستهكننده بود. اين بار نيز ايمو راهحلى براى مسأله پيدا كرد. او مشت مشت شنهاى گندمدار را در آب مىريخت، شنها تهنشين مىشدند و گندمها روى آب مىايستادند و او آنها را از سطح آب مىگرفت و مىخورد. باز هم مشاهده شد كه ميمونهاى ديگر اين كار نسبتاً مشكل را به زودى ياد گرفتند و در آن استاد شدند.
كسانى كه زبان را شرط لازم و كافى براى تفكر نمىدانند، به مشاهداتى از اين نوع اشاره مىكنند و مىپرسند: آيا اين ابتكارها به اين معنى نيست كه ميمونها، به عنوان مثال، داراى مفاهيم ذهنى هستند و اين مفاهيم را به كار مىگيرند تا براى مشكلى كه با آن مواجه شدهاند راه حلى پيدا كنند؟ به بيان ديگر: آيا اين ابتكارها حل مسأله تفكر انسان با حيوانات ديگر اساساً يك مسأله كمّى است و نه يك مسأله كيفى. به عبارت ديگر هر چه موجود، مغز رشد يافتهترى داشته باشد، تفكر او نيز پيچيدهتر خواهد بود.
دليل ديگر كه نشان مىدهد مفاهيم مىتوانند در غياب زبان نيز شكل بگيرند، مورد كر و لالهاست. مىدانيم كسانى كه كر مادرزاد باشند، لال نيز خواهند بود. از آنجا كه آنان زبان اطرافيان خود را نمىشنوند، زبان نيز در آنها شكل نمىگيرد. با اين همه، ما مىبينيم كه كر و لالها، حتى اگر به مدارس خاص هم نرفته باشند و حتى اگر زبان اشاره استاندارد شدهاى را نيز ياد نگرفته باشند، باز داراى مفاهيم ذهنى هستند و آنها را به كمك اشاراتى كه گاه فقط براى اطرافيان نزديك آنها قابل فهم است بيان مىكنند. به بيان ديگر، كر و لالها با آن كه فاقد زبان هستند باز مىتوانند فكر كنند.
گواه ديگر در تأييد اين ادعا كه تفكر الزاماً وابسته به زبان نيست از مطالعه بيماران زبانپريش به دست آمده است. به عنوان مثال، شرح حال بيمارى گزارش شده كه در اثر آسيب مغزى زبان او آنچنان نابسامان شده بود كه تقريباً هر نوع ارتباط زبانى با او ناممكن شده بود. با اين همه، اين بيمار مىتوانست با موفقيت شطرنج بازى كند. شرح حال بيمار زبانپريش ديگرى گزارش شده كه از فهم جملههاى بسيار سادهاى كه به صورت نوشته به او ارائه مىشد عاجز بود، ولى مىتوانست معادلههاى رياضى را كه به صورت نوشته در اختيار او گذاشته مىشد، حل كند. عكس اين وضعيت نيز مشاهده شده است. شرح حال بيمارانى گزارش شده كه در اثر آسيب مغزى، قدرت تجريد، تعميم و برخى ديگر از تواناييهاى عالى ذهن را از دست داده بودند، در حالى كه دستگاه زبان در آنان دست نخورده و بىعيب باقى مانده بود. اين بيماران جملههاى امرى، استفهامى و خبرى را مىفهميدند و واكنش مناسب از خود نشان مىدادند. مىتوانستند درباره وقايع ساده و عينى صحبت كنند ولى نمىتوانستند درباره مسائل مجرد بينديشند. به عنوان مثال، وقتى از يكى از اين بيماران خواسته شد كه بگويد «برف سياه است» نتوانست و هر بار جواب مىداد «نه برف سفيد است». دادن يك حكم غلط عمدى، يا به عبارت سادهتر، دروغ گفتن، مستلزم تجريد و بريدن پيوند انديشه از واقعيات است. انسانهاى سالم اين كار را به آسانى انجام مىدهند، ولى اين بيمار نمىتوانست چنين حكم غلطى بدهد زيرا نيروى تجريد يا انتزاع در او از بين رفته بود. وقتى از بيمار ديگرى خواسته مىشود كه بگويد چه ساعتى است، به ساعت نگاه مىكرد و جواب درست مىداد، ولى اگر به او گفته مىشد ساعت را روى، مثلاً، هشت و سى دقيقه تنظيم كند، نمىتوانست، زيرا اين كار نيز مستلزم فعاليت تجريدى يا انتزاعى مغز است. يكى ديگر از اين بيماران مىتوانست به مسائل بسيار ساده حساب به كمك انگشتان خود جواب درست بدهد، ولى اگر از او مىپرسيدند، مثلاً، هفت از چهار بزرگتر است يا كوچكتر نمىتوانست جواب بدهد. و اين همه ناتوانى عقلانى حيرتانگيز در حالى است كه دستگاه زبان در اين بيماران سالم بوده است. با توجه به نمونههايى كه ذكر شد مىتوان نتيجه گرفت كه از يك طرف اختلالات شديد زبانى الزاماً منجر به اختلالات قرينهاى در تفكر و تعقل شخص نمىشوند و از طرف ديگر اختلالات شناختى، الزاماً همراه با اختلالات زبانى نيستند.
كسانى كه به وجود تفكر بدون زبان اعتقاد دارند، گاهى اين ادعاى انشتين را كه گفته است در تفكرات علمى خود از كلمات استفاده نكرده است، يا به بيان ديگر، زبان در تفكرات پيچيده او نقشى نداشته است، به عنوان سند ذكر مىكنند. جالب اين است كه بسيارى از دانشمندان و متفكران ديگر نيز نظر انشتين را درباره تفكرات خود تأييد كردهاند. نظريات چامسكى نيز به نحوى در جهت پذيرش جدايى زبان از تفكر است. او معتقد است مكانيسم يادگيرى زبان امرى ژنتيكى است و مداربندى آن از قبل در مغز نوزاد انسان وجود دارد. اگر چنين نبود كودك انسان نمىتوانست نظام پيچيده زبان را با اين سهولت و در زمانى چنين كوتاه ياد بگيرد. چامسكى در تأييد حرف خود از كودكان عقبمانده ذهنى ياد مىكند كه به رغم ناتوانى شناختى از نظر فراگيرى زبان نسبت به سن خود با مشكلى مواجه نيستند. اين ادعاى چامسكى را عصبشناسان برجستهاى مانند آنتونيو داماسيو نيز تأييد كردهاند. داماسيو در مقالهاى تحت عنوان «مغز و زبان» مىگويد: «پختگى فرايندهاى زبانى هميشه بستگى به پختگى فرايندهاى مفهومى ندارد، زيرا بعضى از كودكانى كه ذهنشان از نظر مفهومسازى مختل مانده است، دستور زبان را ياد مىگيرند. و چنين به نظر مىرسد كه آن مكانيسم نورونى كه براى عمليات نحوى لازم است مىتواند مستقل از مفهومسازى رشد كند.»[2]
آنچه تا اينجا گفتيم بيانگر نظريات كسانى بود كه معتقدند تفكّر بدون زبان صورت مىگيرد و يا لااقل معتقدند زبان، شرط لازم براى تفكر نيست. ما در دنباله اين گفتار مىخواهيم به طرف ديگر سكه نگاه كنيم و تا حد امكان دو نكته را روشن كنيم: اول اينكه چه تفكر بدون زبان امكانپذير باشد و چه نباشد تنها از راه زبان است كه ما مىتوانيم انديشههاى خود را به ديگران منتقل كنيم و از انديشههاى ديگران باخبر شويم. دوم اينكه، به رغم شواهدى كه ارائه شد، مىتوان نشان داد كه اگر انسان، زبان نمىداشت، تفكر او شكل ديگرى به خود مىگرفت. اجازه بدهيد اين دو نكته را با همين ترتيب اندكى بيشتر بشكافيم.
نكته اول چندان بحثانگيز نيست؛ كمتر كسى است كه در اين حقيقت ترديد كند كه مغز هر انسان، راز سر به مهرى است كه كليد آن فقط، زبان صاحبِ مغز است. تا زمانى كه شخص به سخن نيايد نمىتوان گفت در مغز او چه مىگذرد. در شكنجهگاهها از زندانى فقط يك چيز مىخواهند و آن اين است كه حرف بزند و چه بسيار كسانى كه در طول تاريخ زير شكنجه جان دادهاند ولى زبان خويش را همچنان در نيام نگاه داشتهاند و اسرار مغز خود را با خود به گور بردهاند. حتى جراحان مغز نيز كه مغز عريان بيمار را در جلو چشم دارند به افكار و احساسات بيمار دسترسى ندارند. آنها فقط بافتهاى مغز را مىبينند. نه تحريك الكتريكى مغز، نه عكسبردارى با شيوههاى بسيار جديد مانند PET و نه هيچ تكنيك شناخته شده ديگرى، نمىتواند پرده از روى افكار و احساسات شخص بردارد. اين شيوهها فقط مىتوانند درباره فعاليت ياختههاى عصبى، اطلاعاتى در دسترس بگذارند. اين اطلاعات اگرچه براى درمان بيمار يا شناخت فعاليتهاى مغز بسيار مفيدند، ولى بيانكننده افكار و احساسات بيمار نيستند. فعاليت نورونها، فقط براى صاحب مغز به صورت افكار يا احساسات يا حالات روحى گوناگون قابل درك و تفسير است و وسيلهاى كه صاحب مغز براى بيان آنها در اختيار دارد فقط و فقط زبان است. زبان در حكم دريچهاى است كه شخص مىگشايد و به ديگران اجازه مىدهد از آن دريچه به دنياى درون او نگاه كنند. به قول استاد سخن سعدى:
زبان در دهان اين خردمند چيست
كليد در گنج صاحب هنر
چو در بسته باشد چه داند كسى
كه گوهر فروش است يا پيلهور
اكنون مىخواهيم نكته دوّم را اندكى بشكافيم، يعنى مىخواهيم نشان بدهيم به رغم شواهدى كه در تأييد ادعاى تفكر بدون نياز به زبان ارائه شد، اگر انسان زبان نمىداشت، تفكر او شكل ديگرى به خود مىگرفت. براى اجتناب از پيچيدگى بحث اجازه بدهيد سادهانگارانه بپذيريم كه تفكر همان حل مسأله است. در حل مسأله از هر نوع كه باشد، ضرورىترين ابزار حافظه است، زيرا حافظه است كه اطلاعات مربوط به تجارب گذشته را در خود ذخيره كرده است و فقط با توسل به حافظه است كه مىتوان از اطلاعات موجود در آن سود جست و راهحلى براى مسأله مورد نظر پيدا كرد. اكنون ببينيم اطلاعاتى را كه ما در حافظه ذخيره مىكنيم از چه راهى به دست مىآوريم. (در اينجا من ناچارم براى روشن كردن پارهاى از مفاهيم اندكى از موضوع اصلى بحث دور شوم ولى پس از اين حاشيهروى، دوباره به بحث اصلى باز خواهم گشت.)
ترديدى نيست كه دريچههاى مغز ما به جهان خارج فقط حواس ما هستند، يعنى از راه حواس است كه معرفت يا شناخت ما از جهان خارج حاصل مىشود. نكته بسيار مهمّى كه در اينجا بايد به آن توجّه داشته باشيم اين است كه حواسّ ما تصوير درستى از واقعيت جهان خارج به ما نمىدهند. تصويرى كه ما از جهان به دست مىآوريم تصويرى است كه از صافىهاى حواس گذشته و چيزى است كاملاً متفاوت از آنچه در عالم خارج وجود دارد. بد نيست مثالى بزنيم. هماكنون كه من صحبت مىكنم شما صداى مرا مىشنويد و اكثر شما نيز اين را يك امر واقعى مىدانيد. ولى واقعيت اين نيست. اندامهاى گويايى من صدا توليد نمىكنند، بلكه ذرات هوا را طبق الگوهاى خاصى به هم مىزنند، يا به بيان دقيقتر، در آنها ايجاد ارتعاش مىكنند. اين ارتعاشها، محرِك صوت هستند نه خود صوت. ادراك صوت، ويژگى دستگاه شنوايى شما و من است، بدين معنى كه دستگاه شنوايى ما آنچنان ساخته شده و سازمان يافته است كه اين ارتعاشها را به صورت صوت ادراك مىكند، وگرنه در جهان فيزيكى بيرون، صوت يا صدا وجود ندارد. آنچه وجود دارد تمَوّجِ انرژى در ذرات هواست. نظير اين تحريف واقعيت فيزيكى را در ادراك بو، مزه، سردى و گرمى و حتى رنگ نيز مشاهده مىكنيم. شايد بىمناسبت نباشد كه درباره ادراك رنگ نيز توضيحى بدهيم. در عالم خارج رنگ وجود ندارد. آنچه وجود دارد طيف وسيع امواج الكترومغناطيسى است كه فقط بخشى از آن قابل رؤيت است. طول موجهاى مختلف اين بخش هر يك به صورت رنگى متفاوت ادراك مىشوند.
اگر نور خورشيد را از منشورى عبور دهيد، تجزيه مىشود و يك طيف نورى به وجود مىآورد. قسمتى از اين طيف كه قابل رؤيت است از نظر طول موج بين 760 تا 385 ميلى ميكرون واقع مىشود. اين طول موجهاى مختلف در روى چشم ما تأثيرات مختلف مىگذارد و مغز ما آنها را به رنگهاى مختلف تعبير مىكند: ناحيه 760 ميلى ميكرون به صورت قرمز و ناحيه 385 ميلى ميكرون به صورت بنفش ادراك مىشود. ولى بالاتر از 760 و پايينتر از 385 نيز طول موجهايى هست كه عصب چشم ما را متأثر نمىكنند و در نتيجه ديده نمىشوند. طول موجهاى زير قرمز، يعنى بزرگتر از 760 ميلى ميكرون، به صورت حرارت احساس مىشوند و طول موجهاى فرابنفش، يعنى ريزتر از 385 ميلى ميكرون، پوست بدن را مىسوزانند و رنگ آن را قهوهاى يا برنزه مىكنند. وقتى مىگوييم اين پارچه، مثلاً، قرمز است، بدان معنا است كه اين پارچه خاصيتى دارد كه هيچ يك از طول موجهاى طيف نور را جز طول موج قرمز منعكس نمىكند.
از آنچه گذشت ظاهراً بايد چنين نتيجه گرفت كه معرفت ما از جهان خارج واقعى نيست، جهانى كه ما درك مىكنيم ساخته و پرداخته دستگاه عصبى ماست، ما در محدوده دادههاى حسّى خود محبوس هستيم و شايد هيچ وقت نتوانيم به واقعيّتِ واقعيت پى ببريم. اين، تصويرى بسيار تيره از شناخت جهان در برابر چشمان ما ترسيم مىكند. اما خوشبختانه اين تصوير، آنقدرها هم تيره نيست. مغز انسان داراى خصوصيّتى است كه آن را «علّتيابى» مىناميم. اين ويژگى مغز، ما را مجبور مىكند كه گاهى خود را به آب و آتش بزنيم تا علت يا چرايى پديدههاى پيرامون خود را كشف كنيم و درست همين خصيصه مغز است كه خاستگاه كشفيّات شگرف، نظريههاى علمى و بالاخره سرمنشأ همه دانشهايى است كه دستاورد انسان، يا به بيان دقيقتر، دستاورد انسان انديشهورز است. كوتاه سخن آن كه خصوصيّتِ علّتيابى مغز اجازه نداده و نمىدهد كه انسان در زندان دريافتهاى حسّى خود محبوس بماند.
اجازه بدهيد مثالى بزنيم. همه ما با جدول تناوبى عناصر شيميايى كه به جدول مندليف معروف است آشنا هستيم. «مندليف در سال 1869 از روى معلومات تجربى خود، به اين نتيجه رسيد كه خواص عناصر، توابع تناولى اوزان اتمى آنهاست و به همين جهت عناصر را در يك دستگاه تناولى تنظيم كرد… هنگامى كه مندليف جدول خود را مرتب كرد، بعضى از خانههاى جدول با هيچ يك از عناصر شناخته شده آن روز جور در نمىآمد و پر نمىشد. مندليف معتقد بود كه اين خانههاى خالى، مخصوص عناصرى است كه بر حسب اتفاق هنوز كشف نشدهاند و يقيناً روزى كشف خواهند شد. مندليف خواص و اوزان اتمى اين گونه عناصر را با دقت كامل پيشگويى كرد»[3]. جالب اين كه در زمان حيات مندليف عدهاى از آن عناصر كشف و خانههاى خالى آنها پر شد. و امروز همه عناصر مفقود در جدول مندليف به كمك خود جدول كشف شدهاند. اگر مغز ما طورى ساخته نشده بود كه در پى علّتيابى باشد، مندليف به فهرست كردن همان تعداد عناصرى كه تا آن زمان كشف شده بودند بسنده مىكرد و كار شناخت عناصر به اينجا نمىكشيد.
اكنون اجازه بدهيد نكاتى را كه بطور جداگانه بحث كرديم كنار هم بگذاريم و ببينيم چه تصويرى ظاهر مىشود. انسان موجودى است كه در محدوده دريافتهاى حسّى خود باقى نمىماند و در جستجوى شناخت از كران تا كران عالم هستى را درمىنوردد. از سوى ديگر اين انسان، مجهز به ابزار زبان است و مىتواند دريافتهاى خود را به ديگران منتقل كند، بطورى كه آنچه ارزش دانستن داشته باشد، بزودى در اختيار همگان قرار مىگيرد و جزو گنجينه دانش بشرى مىشود. اكنون كه من با شما صحبت مىكنم شما صداى مرا مىشنويد. ترديدى نيست كه صداى من از راه حسّ شنوايى به مغز شما منتقل مىشود، درست از همان مجرايى كه صداى بوق اتومبيل يا زنگ تلفن يا صداهاى ديگر به مغز شما راه پيدا مىكنند. اما بين اين صداها و صداى گفتار، تفاوت ماهيتى وجود دارد. صداهاى معمولى، محركهاى شنيدارى سادهاى هستند كه در نهايت هر يك به چيزى دلالت مىكنند. اما زبان كه از راه گفتار به ما عرضه مىشود محرك صوتى محض نيست، بلكه وسيلهاى است براى انتقال اصلاعات كدگذارى شده، يا به بيان ديگر، وسيلهاى است براى انتقال مفاهيم.
اكنون به موضوع حل مسأله باز مىگرديم. من براى حل مسأله به حافظه نياز دارم، شمپانزهها نيز براى حل مسأله به حافظه نياز دارند. اما بين حافظه شمپانزه و حافظه من تفاوت ماهيتى وجود دارد: حافظه شمپانزه محدود به اطلاعات حسى او است و مفهومسازى او هم در محدوده همان اطلاعات حسى صورت مىگيرد. اما حافظه من، گذشته از اطلاعات حسى، انباشته از مفاهيمى است كه از راه زبان به من منتقل شده است. صِرف وجود زبان، به حافظه هر يك از ما انسانها غنايى بخشيده است كه بدون زبان محال بود از آن برخوردار باشيم. بنابراين، به اعتبار نوع متفاوت حافظهاى كه در شمپانزه و انسان وجود دارد بايد نتيجه گرفت نوع مسائلى كه شمپانزه مىتواند حل كند با نوع مسائلى كه انسان مىتواند حل كند اختلاف كيفى دارند و اگر تشابهى بين آنها مشاهده مىشود، صرفاً يك تشابه ظاهرى است. اگر اين استدلال درست باشد بايد پذيرفت كه زبان در تفكّر ما نقشى كليدى دارد، گو اين كه اين بدان معنا نيست كه همه انواع تفكّر الزاماً صورت كلامى داشته باشند.
در عبارات پيشين واژههاى «مفهوم» و «مفهوم سازى» را به كار برديم بدون اين كه آنها را تعريف كرده باشيم. اكنون مىخواهيم در اين باره توضيح بيشترى بدهيم. يكى ديگر از ويژگيهاى مغز ما مفهومسازى (concept formation) است. اين ويژگى را مىتوان انتزاع (obstraction) نيز ناميد. مفهومسازى فرايندى است كه به پيدايش مفاهيم ذهنى مىانجامد. هر مفهوم يك مجموعه يا يك مقوله معنايى است كه افراد آن مجموعه به اعتبار وجه يا وجوه اشتراك خود در آن راه يافتهاند. مفاهيم، ابداعات ذهن ما هستند و در دنياى بيرون وجود خارجى ندارند. مثلاً «انسان» يك مفهوم است كه بكلى ساخته ذهن است. در جهان خارج انسان وجود ندارد، آنچه وجود دارد افراد هستند با نامهاى متفاوت، با چهرههاى متفاوت، با خلق و خوى متفاوت، همانطور كه در اين تالار مىبينيم. اما به رغم اين تفاوتها، اين افراد ويژگيهاى مشتركى نيز دارند كه به ذهن ما اجازه مىدهد، به اعتبار آن مشتركات، آنها را در يك مجموعه يا مقوله يا طبقه قرار دهد. همين استدلال نيز درباره درخت، ميز، سيب و غيره صادق است.
قدرت مفهومسازى مغز ما حدّ و مرزى ندارد. ما اغلب از مفاهيمى كه خود انتزاعى هستند مفهومهاى انتزاعىترى مىسازيم. مثلاً از انسان، انسانيت و از انسانيت، انسانيت دوستى را مىسازيم. (human humanity humanitarianism) از سوى ديگر مفاهيمى مىسازيم مانند آزادى، قدرت، عشق، نفرت كه تعريف آنها نهتنها بس دشوار است، بلكه افراد مختلف از آنها تعبيرهاى متفاوت و گاه متضادى دارند. كار مفهومسازى ممكن است در حدى از انتزاع صورت گيرد كه ما خود تصديق كنيم وجود چنين چيزى در عالم واقع محال است. بسيارى از مفاهيم رياضى از اين گونهاند. تعريف «نقطه» به چيزى كه نه طول دارد و نه عرض و نه ارتفاع، و تعريف «مجموعه تهى» به مجموعهاى كه هيچ عضوى ندارد، مفاهيمى از اين دست هستند. اينجا جايى است كه زبان با تفكر سخت گره مىخورد. مغز اين مفاهيم را مىسازد و زبان روى آنها نام مىگذارد و ما به تدريج عادت مىكنيم در هنگام تفكر به جاى اين كه خودِ مفاهيم را به كار گيريم، از كلمات كه «برچسبهاى» آن مفاهيم هستند، استفاده كنيم. اين جانشينى كم كم آنقدر عادى مىشود كه كلمات براى ما موجوديت يا واقعيت پيدا مىكنند، نه مفاهيم. اغلبِ مردم كلماتى را به كار مىبرند كه اگر شما آنها را متوقف كنيد و مفهوم آن كلمات را از آنها بپرسيد، از پاسخگويى عاجز مىمانند. اين كار، بىشباهت به استفاده از پول در معاملات نيست. اگر پول در كار نبود، ما مجبور بوديم كالاهاى خود را با خود حمل و معاوضه كنيم، ولى با وجود پول، مجبور به چنين كار پر زحمتى نيستيم. بر همين قياس، استفاده از كلمات به جاى مفاهيم از بار حافظه مىكاهد و تفكر را براى ما نهتنها آسان بلكه امكانپذير مىكند. كلمات گاه چنان نيروى سحرانگيزى پيدا مىكنند كه ما را مىفريبند تا تصوّر كنيم كه هر چه در زبان نامى دارد در دنياى خارج نيز وجود مستقلى دارد، و حال آنكه چنين نيست. مثلاً آيا تاكنون فكر كردهايد كه واژه «زمان» كه ما اين همه آن را به كار مىبريم ممكن است به چيزى دلالت كند كه اصلاً وجود نداشته باشد؟ آيا فكر كردهايد كه مفهوم زمان ممكن است بكلى موهوم باشد؟
ما تا اينجا كوشيديم شواهدى ارائه كنيم كه نشان مىدهند زبان در تفكر مؤثر است و گاهى نقش كليدى دارد، اما نگفتيم كه تفكر ما هميشه جنبه كلامى دارد و هميشه در قالب كلمات و جملات صورت مىگيرد. ما اغلب هنگام تفكر، تصويرپردازى نيز مىكنيم و تفكر ما حالت تصويرى - كلامى به خود مىگيرد. گاهى نيز تفكر ما كلاً جنبه تصويرى دارد. بعضى از محققان معتقدند كه افراد از نظر استفاده از زبان يا تصوير در هنگام تفكر با هم تفاوت بسيار دارند. شما حتماً افرادى را ديدهايد كه هنگام تفكر عملاً با خود حرف مىزنند و حتى ژستهايى را كه با تفكّر آنها ملازمه دارد از خود بروز مىدهند. ولى همه اين طور نيستند. بعضى از محققان روى جنبه تصويرى تفكر بسيار تأكيد مىكنند. مغز ما چنان ساخته شده كه لحظهاى نمىتواند بدون فعاليت بماند. وقتى محركهاى محيط به اندازه كافى جالب نباشند و نتوانند توجه ما را به خود جلب كنند، مغز شروع به پرسهزدن مىكند و در اين پرسهزنى بعضى از خصوصيات رؤيا را پيدا مىكند. از ويژگيهاى رؤيا اين است كه مقيد به زمان و مكان نيست، حتى مقيد به محدوديتهاى جهان فيزيكى هم نيست. اگر مطالب اين سخنرانى براى شما جالب نباشد، بىاختيار مغز شما شروع به پرسهزدن مىكند و از اينجا به آنجا و از اكنون به گذشته و از گذشته به آينده و از آينده به آيندههاى دورتر مىرود و باز مىگردد. گفته شده است كه تفكرات بعضى از مردم خالى از اين پرسهزنىهاى ذهنى نيست، و اتفاقاً گاهى در همين پرسهزنىهاست كه آنها به راهحلى براى مشكل خود دست مىيابند. آنچه مىخواهيم نتيجه بگيريم اين است كه تفكر صرفاً در قالب كلمات و جملات صورت نمىگيرد و با نوعى تصويرگرى همراه است كه شدت و ضعف آن در افراد مختلف متفاوت است.
اكنون مىخواهيم ببينيم اين ادعاى انشتين كه گفته است در تفكرات علمى خود از كلمات استفاده نكرده است چه مبنايى مىتواند داشته باشد. چنانكه گفتيم، بعضى از متفكران ديگر نيز نظر انشتين را تأييد كردهاند. توجيه اين امر مىتواند يكى از دو علت زير يا آميزهاى از هر دو علت باشد: يكى استفاده از قوه تخيّل است. تخيّل از ابزارهاى شناختى ذهن است. تخيل يعنى توانايى تجسم چيزى كه تاكنون وجود نداشته يا مشاهده نشده است. اساساً خلاقيت، ثمره تخيل زايا و در عين حال روشمند است. در ميان انواع تخيل، قدرت تجسم فضايى جايگاه ويژهاى دارد. تجسم فضايى يكى از مؤلفههاى هوش است. تجسم فضايى يعنى مجسم كردن يا ديدن اشياء بالقوه در يك فضاى سه بُعدى. همه ما به درجات مختلف از نيروى تجسم فضايى برخورداريم ولى معدودند كسانى كه نيروى تجسم فضايى آنها به درجه خلاقيت برسد و به طور مسلم انشتين از كسانى بوده كه از اين موهبت سخت بهرهمند بوده است.
توجيه ديگرى كه مىتوان براى گفته انشتين تصوّر كرد استفاده او از رياضيات به جاى زبان بوده است. رياضيات، نابترين و انتزاعىترين صورت استدلال است. در واقع رياضيات محض و فيزيك نظرى گواه اين واقعيت هستند كه قدرت انتزاعى مغز انسان حد و مرزى ندارد. وقتى از «برتراند راسل» خواستند كه رياضيات را تعريف كند. او جواب داد: «رياضيات علمى است كه هنگام بحث از آن، ما نه مىدانيم راجع به چه چيز صحبت مىكنيم و نه مىدانيم آنچه مىگوييم درست است يا نه.» اگر چه اين پاسخ به شوخى مىماند، ولى عين واقعيت است. اجازه بدهيد مثال سادهاى بزنيم. وقتى مىگوييم 6 = 2 + 4 هيچكس نيست كه در درستى اين رابطه ترديد كند. ولى توجّه داشته باشيد كه در عالم واقع 4 و 2 و 6 وجود ندارد. آنچه وجود دارد 4 تا و 2 تا و 6 تا از يك چيز يا چيز ديگر است. به بيان ديگر، در عالم واقع عدد بدون معدود وجود ندارد. در اين رابطه، 4 انتزاعى است از تمام گروههاى چهارتايى و 2 نيز انتزاعى است از تمام گروههاى دوتايى و 6 نيز انتزاعى از تمام گروههاى شش تايى. بنابراين، بخش اول حرف راسل درست است: ضمن اين كه رابطه 6 = 2 + 4 صادق است، ما نمىدانيم مصداق 4 و 2 و 6 چيست، يا به بيان ديگر، نمىدانيم راجع به چه چيز صحبت مىكنيم. اما بخش دوم حرفِ راسل كه «در رياضيات نمىدانيم آنچه مىگوييم درست است يا غلط»: اگر بگوييم 4 هندوانه بعلاوه 2 هندوانه مىشود 6 هندوانه حرف ما درست است، اما اگر بگوييم 4 هندوانه بعلاوه 2 خيار مىشود 6 هندوانه حرف ما غلط است. با اين همه، اين رابطه كماكان صادق است زيرا آنچه اين رابطه مىگويد اين است كه چهار چيز بعلاوه 2 چيز مىشود 6 چيز، حالا اين چيزها هرچه مىخواهند باشند. در يك جمله اين كه رياضيات با واقعيات كارى ندارد، بلكه با روابط منطقى بين واقعيات سروكار دارد.
آنچه مىخواهيم نتيجه بگيريم اين است كه استدلال در چهارچوب رياضيات نيازى به زبان ندارد و چون تفكرات انشتين و افراد نظير او بسيار انتزاعى است و با استفاده از مفاهيم و علائم رياضى انجام مىشود، مىتواند بدون استفاده از زبان صورت گيرد.
در پايان مقال، لازم است به فرضيه «وورف»، محقق و زبانشناس آمريكايى، نيز اشارهاى كرده باشيم. وورف ادعا مىكند كه ساختار زبان آن قدر مهم است كه ساختار و ماهيت انديشه را تحتالشعاع خود قرار مىدهد. او تا آنجا پيش مىرود كه مىگويد ادراك سخنگويان يك زبان از جهان خارج، يا به بيان ديگر، جهانبينى آنها، از مقولات زبان آنها متأثر است. مثلاً سخنگويان زبانى كه مقولات دستورى آن بين زمان حال و زمان آينده فرقى نمىگذارد، از زمان تصور متفاوتى دارند تا سخنگويان زبانى كه در آن اين تمايز وجود دارد. آزمايشهاى زيادى طراحى شده تا نظريه وورف را به محك بزند. اين فرضيه، اگرچه هنوز فراموش نشده، اما از اين آزمايشها پيروز بيرون نيامده است. تجربه روزمره ما نيز آن را تأييد نمىكند. مثلاً زبان عربى بين مذكر و مؤنث فرق مىگذارد؛ در زبان فرانسه نيز تمايز مذكر و مؤنث وجود دارد. ولى آيا فرانسويان و اعراب، به اعتبار اين تمايز مشترك زبانى، نسبت به زن نگرش مشابهى دارند؟ تا آنجا كه من مىفهمم جواب اين سؤال منفى است. نگرش نسبت به زن، يك امر فرهنگى است و نه يك مسأله زبانى. به همين دليل، نگرش فرانسويها نسبت به زن به نگرش انگليسيها بسيار نزديكتر است تا به اعراب، و اين در حالى است كه در زبان انگليسى، تمايز مذكر و مؤنث وجود ندارد، ولى در عربى اين تمايز وجود دارد. به عنوان مثال ديگر، مىبينيم كه در زبان انگليسى، فارسى و بسيارى از زبانهاى هند و اروپايى هفت واژه براى ناميدن رنگهاى اصلى وجود دارد، ولى در زبان ناواهو، زبان يكى از قبايل سرخپوست آمريكا، براى ناميدن رنگهاى اصلى فقط سه واژه وجود دارد، در نتيجه آنها براى سبز و آبى فقط يك واژه دارند. با اين همه، ادراك سخنگويان ناواهو از رنگ با ادراك انگليسىزبانها از رنگ فرقى ندارد. آنها، با آنكه براى سبز و آبى يك واژه بيشتر ندارند، درك مىكنند كه اينها دو رنگ متفاوت هستند، و آنها را همانگونه از هم جدا مىكنند كه ما انواع مختلف رنگ آبى را از هم جدا مىكنيم و مىگوييم، مثلاً، آبى سير، آبى فيروزهاى، آبى روشن و غيره.
ناگفته نماند كه فرضيه وورف، به رغم شواهدى كه در رد آن ارائه شده، هنوز طرفداران سينهچاكى دارد كه همچنان معتقدند زبان ساختار انديشه ما را تعيين مىكند.
منابع آزمون دکتری زبانشناسی همگانی
+ نوشته شده در شنبه دوازدهم اردیبهشت 1388 ساعت 13:38 شماره پست: 418
در پی درخواستهای مکرر دوستان و با توجه به اهمیت آگاهی دوستان و دانشجویان از منابع آزمون دکتری پس از چند ماه تلاش و همکاری دوستان از دانشگاههای مختلف از امروز منابع آزمون دکتری را به تفکیک دانشگاه و در چند پست جداگانه منتشر میکنم.
این منابع از سوی این دانشگاهها بصورت رسمی اعلام شده اند و مورد تایید این پایگاه میباشند. در ضمن از سرکار خانم دکتر شیروان مدیر محترم گروه زبانشناسی دانشگاه آزاد مرکز که در ارائه این لیستها با وبلاگ همکاری نزدیک داشتند صمیمانه سپاسگزارم.
این لیستها هر هفته روزهای شنبه منتشر میشود. پس از این پس روزهای شنبه منتظر مطالبی در باب آزمون دکتری باشید. این مطالب به صورت موضوعی در فهرست موضوعات وبلاگ نیز لیست شده است.
امروز بعنوان اولین مطلب در این باب منابع آزمون دکتری از دانشگاه تربیت مدرس را در ادامه مطلب ببینید.
در پی درخواستهای مکرر دوستان و با توجه به اهمیت آگاهی دوستان و دانشجویان از منابع آزمون دکتری پس از چند ماه تلاش و همکاری دوستان از دانشگاههای مختلف از امروز منابع آزمون دکتری را به تفکیک دانشگاه و در چند پست جداگانه منتشر میکنم.
این منابع از سوی این دانشگاهها بصورت رسمی اعلام شده اند و مورد تایید این پایگاه میباشند. در ضمن از سرکار خانم دکتر شیروان مدیر محترم گروه زبانشناسی دانشگاه آزاد مرکز که در ارائه این لیستها با وبلاگ همکاری نزدیک داشتند صمیمانه سپاسگزارم.
این لیستها هر هفته روزهای شنبه منتشر میشود. پس از این پس روزهای شنبه منتظر مطالبی در باب آزمون دکتری باشید. این مطالب به صورت موضوعی در فهرست موضوعات وبلاگ نیز لیست شده است.
امروز بعنوان اولین مطلب در این باب منابع آزمون دکتری از دانشگاه تربیت مدرس را در ادامه مطلب ببینید.
منابع دکتری زبانشناسی همگانی دانشگاه تربیت مدرس
1-نحو
- Radford, A(1981). Transformational syntax
- (1988) Transformational Grammar; A first course
- Haegeman, L(1994). Introduction to government and binding. 2nd.
-Cowpel, E.A (1992) A concise introduction to syntactic theory
- Cook, V and N.Newson (1996) Chomsky’s universal grammar. 2nd. Ed.
- Aart.B(1997) English syntax and argumentation
2-صرف
-Mathews.PH(1974) Morphology
- baver. L(1983) English word formation
- Katamba F (1993) Morphology
- Jenesn J (1990) Morphology
3- آوا شناسی و واجشناسی
-Catford J.C(1988) A practical introduction to phonetics
-Kenstowicz M(1994) Phonology in generative grammar
-Ladefoged. P(1975) A course in phonetics
-Lass R (1984) Phonology
- هایمن لاری ام (1369) نظام آوایی زبان – ترجمه یدالله ثمره
4- معنی شناسی
-Huford J.R and Heasley (1983) Semantics: A course book
-Leech. G(1981) Semantics
-Saeed J.(1997) Sematics
-Lyons J.(1995) Linguistcs semantics: An introduction
-Kreidler C.W. (1998) Introduction to English semantics
-Palmer . F.R (1981) semantics
5- مکاتب زبانشناسی
-Sampson G.(1980) Schools of linguistics: Competition and evolution
-Newmayer . F. J(1980) Linguistic theory in America
- Lepschy G.C (1982) A survey of structural linguistics 2nd. Ed.
- دبیر مقدم محمد (1387) زبانشناسی نظری: پیدایش و تکوین دستور زایشی
6- تجزیه و تحلیل کلام و کاربرد شناسی
-Levinson S(1983) Pragmatics
- Brwon G and Yule(1983) Discourse analysis
- Halliday M.A.K (1994) An introduction to functional grammar . 2 nd. Ed.
-Leech G.N (1983) Principles of pragmatics
7- جامعه شناسی زبان
-Trudgill P(1984) Sociolinguistics: an introduction 2nd. Ed.
-Hudson R.A. (1980) Sociolinguistics
- Downes W. (1984) Language and society
8- روانشناسی زبان
-Aitchson (1997) The articulare mammal 4th. Ed.
-Steinberg D.D(1993) An introduction to psycholinguistics
-Cook V and Newson M.(1995) Chomsky’s universal grammar 2nd. Ed.
خلاصه کتابهای مهم زبانشناسی(11)
+ نوشته شده در شنبه دوازدهم اردیبهشت 1388 ساعت 12:42 شماره پست: 386
کتاب تاریخ زبانشناسی نوشته سورن با ترجمه دکتر حقشناس(فصل پنجم)
سیر تحولات زبان شناسی در عصر نوزایی ( از پایان قرون وسطا تا ابتدای رمانتیسم )
محمد وهیبی فخر - الهه سادات علوی
این مقاله پیش از آنکه زبان شناسی در عصر نوزایی را مورد بررسی قرار دهد ابتدا نگاهی بسیار اجمالی به زبان شناسی در اروپای قرون وسطا خواهد انداخت تا شاید بتواند پاسخی مناسب برای عدم ارتباط زبان شناسی قرون وسطا با دوره های پس از خود – به خصوص عصر نوزایی – بیابد و سپس تحولات زبان شناسی را تا ابتدای عصر رمانتیسم در یک رهگذر تاریخی مورد توجه قرار خواهد داد : ...
(این قسمت تنها خلاصه بخش پنجم کتاب سورن نیست و محمد وهیبی بصورت یک مقاله به بررسی این دوران پرداخته است.)
سیر تحولات زبان شناسی در عصر نوزایی ( از پایان قرون وسطا تا ابتدای رمانتیسم )
محمد وهیبی فخر - الهه سادات علوی
این مقاله پیش از آنکه زبان شناسی در عصر نوزایی را مورد بررسی قرار دهد ابتدا نگاهی بسیار اجمالی به زبان شناسی در اروپای قرون وسطا خواهد انداخت تا شاید بتواند پاسخی مناسب برای عدم ارتباط زبان شناسی قرون وسطا با دوره های پس از خود – به خصوص عصر نوزایی – بیابد و سپس تحولات زبان شناسی را تا ابتدای عصر رمانتیسم در یک رهگذر تاریخی مطابق با سر فصل های زیر مورد توجه قرار خواهد داد :
زبان شناسی در قرون وسطا
علل فروپاشی قرون وسطا
متروک ماندن دستور زبان های قرون وسطا
زبان شناسی شرقی و اسلامی ، حلقه ای مفقود شده در نوشته های سورن
عصر نوزایی و دستور زبان هایی علمی تر و توصیفی تر ( کندو کاو در نوشته های پتروس راموس ، لیناکر و اسکالیجر )
برجسته ترین دستاورد زبان شناختی در طول قرون وسطا مطالعاتی بود که در چارچوب ( دستورهای نظری ) فراهم شدند . این پژوهش ها در قالب رسائلی عرضه شدند که در باب وجوه دلالت نوشته شده بودند .
اصحاب وجه سوالات جدیدی در زبان شناسی مطرح کردند و توانستند اصطلاحات زبان شناسی را غنی تر گردانند . آنها جنبه های صوری را که در تعاریف پیشینیان وجود داشت حذف کردند و از وجوه دلالت بهره جستند تا به دستوری همگانی دست یابند ( تکیه بر ملاحضات معنایی به جای ملاحضات صوری ) .
اصحاب وجه در زمینه نحو نیز دست به ابتکاراتی زدند که ضعف های پرسکیانوس و دستور زبان او را که تا آن زمان به عنوان دستوری جهانی کاملا پذیرفته شده بود ، جبران می کرد . آنها مطالعات نحوی را گسترش و ژرفا بخشیدند و به افق های تازه ای در زمینه نحو دست یافتند .
واقع گرایی یکی دیگر از ویژگی های بارز دستورهای نظری اصحاب وجه بود . آراء زبان شناختی اصحاب وجه ریشه در محیط فکری روزگار خودشان داشت و از آن زمینه نشات می گرفت . البته مطالعات زبان در قرون وسطا به شدت با فلسفه در هم آمیخت .
شاید یک دلیل این باشد که ادبیات در این دوره به علت کفر آمیز بودن مطرود شد و وجوهیان در دستور خود از مثال هایی استفاده می کردند که خود ساخته بودند. در چارچوب اصطلاحات امروزی می توان گفت وجوهیان نظریه بنیاد بودند در حالی که طرفداران ادبیات را باید داده بنیاد محسوب کرد.
علل فروپاشی قرون وسطا
بحث درباره وجوهیان را همین جا رها می کنیم که در این مجال کاری نمی توان کرد جزء اینکه تنها به نکات برجسته این دوره به اجمال نظری انداخته و به سراغ مباحث مربوط به دوره بعد برویم . آنچه باعث فروپاشی و در نهایت زوال قرون وسطا در طی قرن چهاردهم شد مساله پیچیده ای است که پاسخی پیچیده می طلبد . دلیل این فروپاشی را می توان در ابعاد گوناگون جستجو کرد : مهمترین دلیل شاید فرار از سلطه فراگیر کلیسا بود . فرار از جهلی خود ساخته که اروپائیان را وادار ساخت از این به بعد بیشتر به امکانات و به قدرت تفکر و تعقل خود تکیه کنند تا بر دعا و امدادهای غیبی . هر چند کلیسا از جنبش های متعدد اصلاح دین در سراسر اروپا – به خصوص شمال آن – ضربه های فراوان خورد اما هیچ گاه تمام قدرت خود را از دست نداد و تنها از قدرت مطلقی که در قرون وسطا از آن بهره مند بود به طرز چشمگیری کاسته شد .
از طرفی حضور نوابغ و اندیشمندانی چون گالیله ، کوپرنیک ، کاردانو و کامپانلا شالوده های محکمی را برای تدارک اعصار بعد از خود ریخته بود . کلیسا هر چند در طی جریان های مختلف و در دادگاه های فرمالیته قدرت استبدادی خویش را به نمایش می گذاشت اما به واقع پل های پشت سر خود را خراب می کرد .
گسترش شهرنشینی ، بهبود وضع آموزشی ، ارتقای سطح فرهنگی ، بهبود ارتباطات ، اختراع چاپ کتاب و فرار از امواج پیاپی طاعون ، قحطی و جنگ های هولناک قرن چهاردهم مزید بر علت شد تا اروپائیان گام به جهانی نهند به مراتب فرهیخته تر . گذار از قرون وسطا با بیشتر گذارهای فرهنگی در تاریخ متفاوت بود . آدمی به ندرت می تواند با تحولی به این حد مشخص و روشن در هویت فرهنگی خود رو به رو شود .
متروک ماندن دستور زبان های قرون وسطا
شاید آنقدر برگشت به نام قرون وسطا برای اروپائیان وحشتناک است که آنها سعی کردند این دوران تلخ را با همه ابعاد از ذهن خود پاک کنند ، درست همانطور که آدمی خاطرات آزارنده خویش را از ذهن خود پاک می کند ، شاید به همین دلیل پیشرفت های علمی این دوره نیز قربانی زشتی ها و پلیدی های این دوره شد .
البته سورن متروک گذاشتن دستور زبان های قرون وسطا را در جایی دیگر ریشه یابی می کند و معتقد است که این دستورها اگر چه همگی الهام گرفته از افکار تازه بودند صرفا به این دلیل که از امکانات صوری کافی بی بهره بودند و این دریافت های شمی نیازمند نوعی دانش ریاضیات و منطق بود که تا قرن بیستم هم به دست نیامد ، راه به جایی نبردند .
شاید به همین دلیل دستوریان عصر نوزایی به تلویح از وجوهیان و پیشینیان قرون وسطایی خود صحبت می کنند اما اسامی را به نویسندگان یونانی و لاتینی عهد باستان ارجاع می دهند . انتقادی اگر هست انتقاد از زمانه وسطاست که تر و خشک را با هم سوزاند .
زبان شناسی شرقی و اسلامی ، حلقه ای مفقود شده در نوشته های سورن
در کنار علل ذکر شده که منجر به فروپاشی قرون وسطا گردید یک عامل بسیار مهم سبب شد این انقلاب عظیم در جامعه اروپا به وجود آید و این عامل چیزی نبود جزء نفوذ زبان شناسی اسلامی که مثابه کتالیزوری این فرآیند را تسریع بخشید . در اواخر قرون وسطا مطالعه زبان های عبری و عربی در اروپا رایج شده بود و این دو زبان در قرن چهاردهم در دانشگاه پاریس رسمیت یافتند و به این ترتیب افق های زبان شناسی گسترده تر شد و سنت اروپایی شروع به اثر پذیری از زبان شناسان غیر اروپایی کرد . دستوریان عبری اصطلاحات فنی و مقولات دستوری خود را از زبان شناسی اسلامی وام گرفتند .
پژوهش های اسلامی در اواخر قرن هشتم ( نزدیک به ششصد سال پیش از قرون وسطا ) به اوج کمال رسیده بود . ظهور مکاتبی چون بصری و کوفی گواه بر این مدعاست . گر چه این مکاتب تحت نفوذ شدید نظریات ارسطویی قرار داشتند اما یک نکته مسلم است و آن اینکه زبان شناسان مسلمان بینش و برداشتی را که در تدوین زبان خود به کار می بردند خود پی افکندند و نیز تکمیل نمودند . تمام این پژوهش ها در دستور زبان سیبویه بصری – که شخصی ایرانی بود – متبلور شد . او درست مثل تراخس بر پایه اصول واسلوب خود تصویری از دستور زبان عربی را ترسیم نمود :
کلمه را در زبان عربی به سه قسم تقسیم کرد : اسم ، فعل و حرف که دوتای اول تصریف می شدند و سدیگر خیر . سیبویه و دیگر دانشمندان اسلامی علاوه بر این قادر بودند اندام های گفتار و ساز و کار تکلم را به شیوه ای منظم طرح و توصیف کنند .
خود سورن نیز به این امر اقرار می کند : ٌ طبیعی است که سانکتیئوس نیز مثل هر کسی که در اسپانیای آن روزگار پا به حیات می گذاشت : زیر نفوذ و تاثیر دانش و معرفت اسلامی قرار داشت حال چرا او زبان شناسی شرقی یا به تعبیر خود او غیر غربی را ناکارآمد و بدون وجهه علمی میداند سوالی است که شاید با خواندن دلایل وی در این رابطه متوجه آن شویم :
ٌ دلیل نخست واقعیتی است که در آثار موجود و در تمام سنت های غیرغربی موجود در بررسی های زبانی به استثنای سنت چینی زیر نفوذ عمیق دین قرار داشته اند و عمدتا
روی تفسیر و حفظ متون مقدس متمرکز بوده اند که منشاء الهی داشته اند مثل تورات ، انجیل یا قرآن . 2 – سنت های مزبور به شدت به سوی اهداف عملی و معمولا سیاسی سوق داده شده اند . 3 – و سوم اینکه مدرکی در دست نیست دال بر آنکه زبان شناسی غیر غربی کمتر تاثیری بر زبان شناسی غربی داشته است . به نظر می رسد دلایل فوق نمی تواند دلایل قانع کننده ای باشد . کتاب تاریخ زبان شناسی روبینز این دلایل را می تواند کاملا رد کند .
عصر نوزایی و دستور زبان هایی علمی تر و توصیفی تر ( کندو کاو در نوشته های پتروس راموس ، لیناکر و اسکالیجر )
به نظر می رسد نوزایی از ایتالیا و از فلورانس شروع گردیده است و دانته را هم به این خاطر پیامبر نوزایی می دانند . اما در بعد زبان شناسی این دوره یک خصیصه بارز به چشم می آید و آن تدوین روز افزون دستور زبان های توصیفی و عملی است . از میان دستوریان عصر نوزایی پی یر رامه ( پتروس راموس ) شهرت بسیار دارد ، حال چرا سورن از بردن نام وی چشم پوشی می کند بر ما نیز پوشیده است .
پتروس راموس : از او به عنوان پیشاهنگ ساختگرایی نوین یاد کرده اند . اصلاحاتی که در امر آموزش و پرورش کرد در اروپای شمالی تاثیر عمیق گذاشت . راموس اعتقاد داشت در آموزش زبان های کهن تاکید بر انسانیت می باید کرد لذا آن زبان ها را باید از طریق ادبیاتشان آموخت نه از طریق ارسطو مداری اصحاب مدرسه . او دستور زبان هایی برای زبان های یونانی ، لاتین و فرانسه نوشت و نظریه خود را در باب دستور زبان در اثری به نام مکاتب دستوری طرح داد و شرح کرد و همان طبقات هشت گانه کلمات را که مختص دستگاه پریسکیانی بود همچنان نگه داشت . نحو در نوشته های راموس نیز با بهره گیری از دو مقوله صورت بندی و تنظیم می شد که عبارت بودند از مقوله مطابقه و مقوله عمل .
لیناکر : دستوری انگلیسی که اثر خود را تحت عنوان در باب ساخت صحیح مواعظ لاتینی به چاپ می رساند که پس از مرگش انتشار می یابد . او هم مثل سایر نویسندگان عصر نوزایی از هیچ کدام از نویسندگان قرون وسطایی یاد نمی کند ، اگر چه در مباحث نحوی خود وام های گران از دستوریان وجوهی به گردن دارد . تحقیقات وی منجر به درک بسیار پیشرفته ای از انواع نقش های معنایی انجامید که اجرای آنها در جمله به عهده گروه اسمی بود که این برداشت در ایجاد تمایز میان انواع کلمه و سازه های نقش مند جمله نقش بسزایی ایفا کرد .
اسکالیجر : دید منفی لیناکر نسبت به نویسندگان قرون وسطا در نوشته های اسکالیجرنیز کاملا مشهود است . وی کتابی را در سال 1540 منتشر کرد ، البته نه به عنوان دستوری آموزشی بلکه آن را برای فرزند نوجوان خود نوشت .
او به آراء و عقاید ارسطویی کاملا معتقد بود . در نظر وی دستور زبان اساسا درباره کلمه ها است و کلمات منعکس کننده مقولات ارسطویی اند ، درست مثل نظر وجوهیان ! ولی او نیز از بردن نام اصحاب وجه خودداری می کند . ساختار کتاب نیز همان ساختار رایج است : مقدمه ، صدا ، حرف اضافه ، هجا ، کلمه ( موضوع اصلی ) ، اسم ، فعل ، ضمیر ، وجه وصفی ، قید ، اصوات ، حروف ربط و نحو که در نظر او یک مبحث جنبی است چرا که متعلق به گفتار است نه زبان . ( اندیشه ای که بعدها سوسور آن را مطرح کرد. )
سانکتیئوس ، پیشرو در نحو
سانکتیئوس دستور نویس اسپانیایی بود که هم توصیف زبان و هم نظریه زبانی را به سطحی بسیار برتر از پختگی و پروردگی کشید . وی استاد دانشگاه سالامانکا اسپانیا در زمینه فرهنگ و زبان های یونانی و لاتینی بود و به دلایل نامعلوم تا آخرین روز های زندگی اش مورد ایذاء و آزار دادگاه تفتیش عقاید بود .
کتاب مینروا یا اصل و علل زبان لاتین اثر عمده او در مورد زبان شناسی است . به لحاظ توصیفی بسیار غنی تر از هر اثر مقدم بر خود است و به لحاظ نظری دوره جدیدی را آغاز می کند که در آن مقولات ارسطویی نه به عنوان انگیزه تعیین مقولات در رو ساخت بلکه به عنوان تعیین ژرف ساخت معنایی در نظر گرفته می شوند ، سپس مجموعه ای از قواعد به عنوان دستور زبان ، رابطه میان ژرف ساخت و رو ساخت را تعیین می کنند . مینروا به لحاظ ظاهر و محتوا اثری است متفاوت از آثار معاصر خود . در دو فصل اول نحو را به عنوان هدف و مقصود غایی دستور زبان معرفی می کند . به صورت دقیق مینروا از چهار کتاب تشکیل یافته است : کتاب اول در باب کلمات ، کتاب دوم در باب نحو و کتاب سوم نیز مباحث نحوی مربوط به فعل است و کتاب چهارم رابطه میان روساخت و ساخت معنایی را بررسی می کند . بر همین اساس سورن معتقد است افکار چامسکی درباره نحو گشتاری ریشه در اینجا دارد نه در آراء دکارت و عقل گرایان . سانکتیئوس هم زبان را به ذات خود نظام مند می داند و هم آن را زاده ذهن و عقل آدمی. به همین جهت اثر خود را مینروا نامید . او در این کتاب در پی پرده داشتن از پی علل زبان لاتینی بود و از کلمه علل او دو مفهوم را برداشت می کرد : یکی خاستگاه تاریخی که شی بر آن دلالت می کند و دوم آن رابطه علی نظام مند که بین عامل با شی برقرار است . سانکتیئوس معتقد به همان دید باستانی بود که خدا انسان را بی نقص آفرید و آدمیزاد خود میل به انحطاط دارد و زبان هم حکم آیینه ای را دارد هم برای منعکس کردن واقعیت ، هم برای اندیشه آدمی که آن واقعیت را منعکس می کند . اما آنچه که سانکتیئوس را از دیگران جدا می سازد و سورن را وادار به ستایش او می کند مقوله نحو است . در فصل چهارم تمایز میان رو ساخت و صورت منطقی را یاد آور می شود . گشتارهایی که در حرکت از صورت معنایی به رو ساخت می روند روی کلمه ها اعمال نمی شوند بلکه برروی ساخت های جمله تاثیر می گذارند . او موضوع را نظام مندانه می کاود و به شرح جزئیات بسیار بیشتری همت می گمارد .
حتی به بحث درباره انواع گشتارها نیز می پردازد مثل حذف که از آن به عنوان ellipsis یاد می کند . یا گشتارهای اضافه و جابه جایی . حتی جایی گشتارهایی را مثال می زند که از ترکیب هر چهار گشتار ساده شکل گرفته اند . با این تفاسیر او به یک نظریه ی همگانی درباره زبان دست می یابد که بر ملاحضات زیر استوار است :
اول آنکه بین مقولات و ساختار نیروی استدلال و مقولات و ساختار جهان رابطه مطابقت برقرار است . دوم : زبان بیان کننده آن مقولات استدلال ( اندیشه ) است ؛ بنابراین باید سطحی وجود داشته باشد که سطح مقولات جمله بتواند ساخت های اندیشه را منعکس کند . سوم : با توجه به انواع بی قاعدگی ها سطح مزبور نمی تواند رو ساخت باشد . چهارم : پس باید سطح انتزاعی تری به نام ژرف ساخت وجود داشته باشد . پنجم : اگر چنین باشد افراد باید قواعدی را که رابطه ژرف ساخت و رو ساخت را تعیین می کند فرا بگیرند . ششم : وجود یک دستور جهانی برای آنکه بتوان این قواعد را به همه زبان ها تعمیم داد .
اگرچه سانکتیئوس به سوال های مهمی دست یافت اما نتوانست هیچ طرح صوری و کاملی از مشخصات ژرف ساخت به دست دهد .
پورت رویال متاثر از اندیشه های سانکتیئوس
پورت رویال ، صومعه ای نزدیک پاریس در قرن سیزدهم بود و گروهی از روشنفکران مانند لانسلو و آرنو و یکول به آموزش و تعلیم جوانان پرداخته بودند . هر سه نفر در نوشته های خویش تحت تاثیر اندیشه های سانکتیئوس در مینروا هستند ؛ چنانکه می بینیم لانسلو در کتاب خود به نام روش جدید آموزش آسان و سریع زبان لاتینی - که به طرز چشمگیری موفق از کار درآمد تا جایی که لویی چهاردهم آن را به عنوان کتاب درسی اختیار کرد - دست به بازنویسی این اثر پس از خواندن مینروا زد . وی آنچنان تحت تاثیر مینروا قرار گرفت که این اثر پس از بازنویسی تا چهار برابر اندازه قبلی در آمد . لیکاف که موفق به پیدا کردن هر دو اثر شده است می نویسد : چاپ سوم اثری است قریب به نهصد صفحه در حالی که کتاب اول قریب به دویست صفحه است که می تواند نشانگر تاثیر مینروا باشد .
به این ترتیب اندیشه های سانکتیئوس از طریق لانسلو وارد مکتب پورت رویال شد . اما با تمام این موارد پورت رویال از ارائه موارد بیشتر از آراء سانکتیئوس در نوشته های خویش امتناع کردند . شاید به این دلیل که خود این گروه در برابر لویی چهاردهم و کلیسا مورد بی اعتمادی و در هاله ای از تردید قرار داشتند و نمی توانستند نوشته ها و افکار کسی که خود خشم دادگاه تفتیش عقاید را برانگیخته است بیش از این بروز دهند .
بالاخره نیز پورت رویال مورد غضب لویی چهاردهم قرار گرفت و در سال هزار و هفتصد و نه تعطیل و سه سال بعد به کلی ویران شد .
اگرچه فارغ از این ملاحظات آنها به ارج و اعتبار بسیار در فرانسه و حتی بیرون از آن دست یافته بودند .
منابع
آ.ام.سورن ، پیتر ، 1387 ، تاریخ زبان شناسی . ترجمه : حق شناس ، علی محمد . تهران : انتشارات سمت .
روبینز. آر.اچ ، 1370 ، تاریخ زبان شناسی . ترجمه : حق شناس ، علی محمد . تهران : انتشارات کتاب ماد .
ابجدیان ، امرالله ،1371 ، تاریخ ادبیات انگلیس . شیراز انتشارات دانشگاه شیراز .
+ نوشته شده در پنجشنبه دهم اردیبهشت 1388 ساعت 12:53 شماره پست: 414
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
از چند دهه پیش کم کم استفاده از زبان محاورهای و بهرهمندی از اصطلاحات گفتاری روزمره در نوشتههای طنزگونه مرسوم گردید. مهمترین دلیل آن بکارگیری این روش برای تمسخر و طعنه زنی به زمامدارانی بود که بدون داشتن اطلاعات اولیه از یک موضوع در مورد آن همچون عوام اظهار نظر میکردند. اولین طنزنویسی که این شیوه را بکار برد مرحوم جمالزاده بود. او در مورد برخورد عامیانه زمامداران و روحانیون با مسئله دمکراسی و مشروطیت نوشتههای بینظیری از خود به یادگار گذاشته است. با ظهور و استقرار حکومت اسلامی و اظهارنظرهای عامیانه روحانیون در پیچیدهترین موضوعات زندگی و نوآوریهای صنعتی و ارائه راهحلهای ابتدایی برای مشکلات بغرنج عصرنوین باعث گردید که طنزنویسان بیش از پیش با بکارگیری اصطلاحات و زبان عامیانه به نگارش طنز بپردازند و درواقع طرز فکر آنها را به چالش اندازند. با گسترش اینترنت و پدیده وبلاگها٬ عامیانه نویسی به اوج خود رسید. عامیانه نویسی امروزه در نوشتههای اکثر طنزنویسان ایرانی بطور ناخودآگاه شیوع پیدا کرده و کمتر طنز نویسی را بتوان یافت که از زبان محاورهای روزمره در نوشتههای خویش استفاده نکند.
از چند دهه پیش کم کم استفاده از زبان محاورهای و بهرهمندی از اصطلاحات گفتاری روزمره در نوشتههای طنزگونه مرسوم گردید. مهمترین دلیل آن بکارگیری این روش برای تمسخر و طعنه زنی به زمامدارانی بود که بدون داشتن اطلاعات اولیه از یک موضوع در مورد آن همچون عوام اظهار نظر میکردند. اولین طنزنویسی که این شیوه را بکار برد مرحوم جمالزاده بود. او در مورد برخورد عامیانه زمامداران و روحانیون با مسئله دمکراسی و مشروطیت نوشتههای بینظیری از خود به یادگار گذاشته است. با ظهور و استقرار حکومت اسلامی و اظهارنظرهای عامیانه روحانیون در پیچیدهترین موضوعات زندگی و نوآوریهای صنعتی و ارائه راهحلهای ابتدایی برای مشکلات بغرنج عصرنوین باعث گردید که طنزنویسان بیش از پیش با بکارگیری اصطلاحات و زبان عامیانه به نگارش طنز بپردازند و درواقع طرز فکر آنها را به چالش اندازند. با گسترش اینترنت و پدیده وبلاگها٬ عامیانه نویسی به اوج خود رسید. عامیانه نویسی امروزه در نوشتههای اکثر طنزنویسان ایرانی بطور ناخودآگاه شیوع پیدا کرده و کمتر طنز نویسی را بتوان یافت که از زبان محاورهای روزمره در نوشتههای خویش استفاده نکند.
تیتر و عنوان: اهمیت تیتر و عنوان در طنز نوشتهها٬ کمتر از اصل متن نیست. گاهی یک تیتر زیبا و جذاب٬ متن طنز را جذابتر و خواندنیتر میکند. برعکس٬ یک تیتر نامناسب باعث سردرگمی ذهنی و یا احساسی مخاطب میگردد. در نوشتههای غیر طنز٬ اگر عنوان کمی نامناسب و مبهم باشد٬ خواننده با خواندن چند پاراگراف٬ پیش ذهنی خود را اصلاح و تصحیح میکند ولی در طنز این اشکال باعث کور شدن ذوق و شوق خواننده میشود. بنابراین انتخاب تیتر در طنز اهمیت زیادی دارد. تیتر و عنوان برای یک نوشته همانند یک تابلو در سردر مغازه است. مثلا تصور کنید یک مغازهداری کلیه عتیقهجات و جواهرات و اشیا قیمتی را در مغازهاش بچیند و عرضه کند ولی هیچ تابلو و علامت مشخصهای برای مغازهاش تدارک ندیده باشد و یا تابلوی شلخته و درب و داغونی را نصب کرده باشد٬ چه عاقبتی خواهد داشت؟ دیگران چه قضاوتی خواهند کرد؟ بر سر در مغازه جواهر فروشی که نباید یک تابلوی زهوار دررفته نصب کرد.
تیتر و عنوان بهتر است حتی المقدور مختصر باشد. ضرورتی ندارد که ما همه منظورمان را در تیتر و عنوان بگنجانیم. هرچه مختصرتر باشد بهتر است. حتی الامکان تیتر و عنوان مستقل از متن نوشته٬ خندهدار و یا اغراق آمیز باشد. گاهی تیتر و عنوان را تعمدا نامفهوم انتخاب میکنیم تا ذهن خواننده را دنبال خود بکشانیم و کنجکاوی او را تحریک کرده و نهایتا در اخر متن به همان نقطه اول یعنی عنوان برسیم. در چنین حالتی اغلب٬ آخرین جمله متن عبارتی است حاوی عنوان و تیتر نوشته.
مثالهای زیادی را میتوان ذکر کرد. ابراهیم نبوی مهارت خوبی در انتخاب تیتر نوشتههایش دارد. بلوچ عناوین مختصر و کوتاهی را معمولا انتخاب میکند. بقیه طنز نویسان وبلاگی نیز گاهی تیترهای جالبی را انتخاب کردهاند که باعث منحصر بفرد شدن نوشتههایشان شده است. البته در این زمینه باز حرف برای گفتن هست. مهارت انتخاب تیتر با تمرین و ممارست بدست میآید و نه با توصیه و آموزش.
حب و بغض در طنز: تنفر و یا شیفتگی آفت طنز است ولی داشتن آنها لازمه انسان بودن است. مگر انسان میتواند از بدیها و بدخلقیها بیزار و متنفر نباشد و یا شیفته زیباییها و خوبیها نگردد؟ طنز پایدار طنزی است که به وضوح از دشنام گویی و ابراز تنفر به بدیها و بدخلقیها احتراز کند و الا آن نوشته دیگر طنز نیست بلکه یک بیانیه حزب سیاسی و یا سرمقاله کیهان شریعتمداری است.
این روزها بعضی افراد٬ وقتی میخواهند در مورد احمدینژاد طنزی بنویسند علنا دشنام و توهین میکنند. این گونه نوشتهجات نه تنها طنز نیست بلکه هیچ اثر مثبتی بر مخاطب نخواهد گذاشت. طنز نویس باید رل هنرپیشه فیلمهای کمدی را بازی کند. خود را به سادگی بزند و از کوره درنرود و دشنام و توهین نکند.
چه چيزي خنده آور است؟ حس شوخ طبعي و مزاح، توانايي خنديدن به چيزهايي است كه خنده دار هستند و ديدن جنبه هاي مضحك و خنده دار چيزهايي كه اغلب آنها را بسيار جدي مي گيريم. ما همگي از چيزهايي كه معناي خنده داري دارند خنده مان مي گيرد ، فيلمها و تئاترهاي كمدي، داستانهاي خنده دار و جوكها. براي پرورش حس شوخ طبعي و مزاح خود، بايد خودمان را بيشتر در معرض برنامه هاي خنده دار قرار دهيم، مخصوصا زماني كه احساس مي كنيم با خنده حالمان عوض مي شود. شوخي و مزاح وقايع جدي را به حاشيه مي راند و شرايط سخت و مشكل را قابل كنترل تر مي كند. اما پيدا كردن چيزهاي خنده دار و جالب، در برخي موقعيت ها نيازمند مهارت است. مثل بيشتر مهارت ها، اين مهارت هم براي پرورش يافتن نيازمند تمرين است. داشتن يك حس شوخ طبعي و مزاح بدين معنا نيست كه به هر چيزي بخنديد، اما بدين معنا است كه به جنبه هاي جدي و شوخي چيزها به يك چشم نگاه كنيد. اين به برخي از ما كه طبيعتا منطقي و جدي هستيم، كمك مي كند تا متعادل تر و شوخ تر شويم. براي درك كامل حس شوخ طبعي بهتر است فرق ميان خنديدن به خودمان، خنديدن به شرايط و خنديدن به ديگران را درك كنيم. __ خنديدن به خودمان احتمالا ايمن ترين نوع شوخي است زيرا معمولا تهديدي براي ديگران محسوب نمي شود و ما را به عنوان فردي مثبت و متعادل معرفي خواهد كرد. __ خنديدن به شرايط نيز عموما خطري ندارد مگر در شرايطي كه فرد يا گروهي حساس و ناراحت شوند يا جبهه بگيرند. __ خنديدن به ديگران كمترين ضريب امنيت و ايمني را دارا است زيرا ممكن است باعث بي احترامي يا بي حرمتي به طرف يا گروه مقابل شود. پس پر واضح است كه بايد از خنديدن به ديگران اجتناب كنيم، اما استثنائاتي هم وجود دارد.
نهايتا كساني از ما كه معمولا قادر به شوخي كردن نيستند، بايد بيشتر روي خودشان كار كنند . از نظر فورست گامپ" شوخ طبعي نوعي لذت است" . با فكر كردن به شادماني نمي توان به شادماني دست يافت. پس بايد واقعا شاد بود. فقط همين (منتخبی از يک مقاله مندرج در سايت دفتر طنز)
طنز نوشته های سخن(۳):
شرط لازم برای يافتن يک سوژه ناب طنز٬ داشتن اطلاعات گسترده در زمينههای متنوع است. اين شرط لازم است اما کافی نيست. کسانی که اهل مطالعهاند و از خواندن کتب و مجلات مختلف توشهای برگرفتهاند٬ کسانی که جريانات مختلف اجتماعی را از دور و یا نزدیک شاهد بودهاند٬ کسانیکه با جوامع دیگر آشنایی دارند٬ کسانیکه سفر بسیار کرده و پخته شدهاند ٬ دارای اطلاعات وسیعی هستند که این دانستنیهای گوناگون در مواقع لزوم آنان را برای انتخاب سوژهای نو و جالب ياری ميکند. البته منظور اين نيست که چنين افرادی در زمينههای مختلف متخصص و کارشناس هستند. بلکه مقصود اين است که تنوع و گستردگی دانش افراد ولو سطحی٬ آنان را در سوژه يابی کمک ميکند. يک طنز نويس که مسائل اجتماعی را به سخره ميگيرد٬ اگر از مشکلات و مسائل روز بیخبر باشد چگونه ميتواند سوژه جالبی را برای طنز نوشتههای خود انتخاب کند؟ او بايد اطلاعاتی ولو مختصر از مسائل پيرامون خود داشته باشد. اين اطلاعات يک شبه و يک روزه بدست نمیآيد. کسی مثل ف.م. سخن٬ سالها کتاب خوانده٬ روزنامه ورق زده٬ مجله و ماهنامه و هفتهنامه مذهبی و سوسياليستی خوانده٬ هم در جبهه جنگ بوده و هم در فراز و نشيبهای انقلاب٬ هم تاريخ خوانده و هم ادبيات٬ هم اخبار محلی را دنبال ميکند و هم در مورد سقوط مکرر هواپيماها. طنز نویس موفق قطعا باید وقت زیادی را صرف دیدگاههای دیگران کند. نوشتههای دیگران را بخواند و آنان را با آموختههای خویش محک بزند و نهایتا از درون دل این موضوعات مختلف٬ سوژه مناسب را انتخاب کند. دقت در نوشتههای ف. م. سخن به ما این آگاهی را میدهد که چگونه یک سوژه از دل اتفاقات مختلف بیرون آمده است. طنز نوشته های ف.م. سخن (۲)
در ادامه مروری کوتاه بر طنزهای ف. م. سخن ميخواهيم در باره «انتخاب سوژه» چند خطی را بنويسيم. يک نقاش هنرمند و يا يک داستان نويس و يا يک فيلمنامه نويس٬ و بالاخره يک طنز نويس ٬ هريک بگونهای سعی ميکنند سوژهای مناسب را برای کار خود انتخاب کنند. اگرچه يک نقاش چيره دست قادر است نقش و تصوير همه مناظر و اشيا را نقاشی کند ولی او در ميان انبوهی از مناظر بدنبال يک سوزه مناسب ميگردد. همين طور است واسواس يک عکاس هنرمند. او دنبال شکار بهترين تصوير از وقايع است . يک طنز نويس هم همواره دنبال شکار سوژه است. گاهی جذابيت يک طنز نوشته عمدتا بخاطر انتخاب سوژه و موضوع آن است. بنابر اين در انتخاب سوژه نبايد سهل انگاری کرد و در هر مورد طنز نوشت. (بد نيست در همين جا يک نکتهای را خارج از موضوع بحثمان اضافه کنم. طنز نويسی روزنانه کاری است که شيرينی قلم را از بين میبرد. اگر میبينيد مرحوم گلآقا هرروز در اطلاعات طنز مینوشت٬ اولا او يک استثنا بود و ثانيا بسيار کوتاه و مختصر مینوشت.)
ف. م. سخن از آن دسته نويسندگانی است که در انتخاب سوژه طنز بسيار ماهرانه برخورد ميکند. اگر به طنزهای قديمی ايشان نگاهی اجمالی کنيم بخوبی اين تبحر و خلاقيت را در وجود اين نويسنده میبينيم. حالا ممکن است اين سوال مطرح شود که اصولا رمز و راز اين تبحر و خلاقيت چيست؟ چرا يک سوژه بکر به ذهن مثلا ف. م. سخن ميرسد ولی به فکر من نميرسد؟ بعبارت ديگر چه عواملی باعث مشود که در انتخاب يک سوژه خوش سليقه باشيم؟
"طهران" چگونه "تهران" شد؟
+ نوشته شده در پنجشنبه دهم اردیبهشت 1388 ساعت 10:25 شماره پست: 413
در ادامه بحث دیروز کلاس دکتر علوی مقدم مقاله ای را در مورد تهران قدیم دیدم که به نظرم جالب آمد...
تهران در قدیم روستایی نسبتا بزرگ بود که بین شهر بزرگ و معروف آن زمان، شهر ری و کوهپایههای البرز قرار داشت. اولین بار نام آن در ذکر زندگینامه ابوعبدالله حافظ تهرانی متولد ۱۹۰ ق آمده است.
تا پیش از کشف تمدن قیطریه و همچنین کشف آثاری در تپههای عباسآباد، گمان میرفت پیشینه تاریخی این شهر به همان آثار یافت شده در حوالی شهرری محدود میشود، ولی اکتشافات باستانشناسی در تپههای عباسآباد، بوستان پنجم خیابان پاسداران و دروس، نشان داد تمام آبادیهای ناحیه تاریخی قصران، دورهای درخشان از استقرار اقوام کهن و خلاقیتهای فرهنگی را پشت سر گذاردهاند. ....
پس از حمله مغولان به ری و تخریب این شهر، تهران بیش از پیش رشد یافت و عدهای از اهالی آواره ری را نیز در خود جای داد و مساحتش در این دوران به ۱۰۶ هکتار رسیده بود. نخستین بار، شاه طهماسب صفوی در ۹۴۴ ق هنگام گذر از تهران ، باغ و بوستان فراوان این منطقه را پسندید و دستور داد تا بارو و خندقی به دورش بکشند، این بارو که ۱۱۴ برج به عدد سورههای قرآن و چهار دروازه رو به چهار سوی دنیای پیرامون داشت، از شمال به میدان توپخانه و خیابان سپه، از جنوب به خیابان مولوی، از شرق به خیابان ری و از غرب به خیابان وحدت اسلامی (شاپور) محدود میشد، مساحت تهران در این دوران به ۴۴۰ هکتار رسید.در دوره شاه عباس اول (۹۹۶ - ۱۰۳۸ ق) پل، کاخ و کاروانسراهای زیادی در تهران بنا شد. دربخش شمالی برج و باروی شاه تهماسبی، چهارباغ و چنارستانی ساخته شد که بعدها دورش را دیواری کشیدند و به صورت کاخ (کاخ گلستان) و مقر حکومتی درآوردند.
در دوره حکومت آقا محمدخان قاجار سرسلسله قاجاریه ، تهران به پایتختی برگزیده شد، روز یکشنبه ۱۱ جمادیالثانی ۱۲۰۰ ق همزمان با عید نوروز آقا محمد خان قاجار در خلوت کریمخانی تاج سلطنت ایران را بر سر گذارد و تهران را به عنوان پایتخت ایران معرفی کرد.
تهران در قدیم روستایی نسبتا بزرگ بود که بین شهر بزرگ و معروف آن زمان، شهر ری و کوهپایههای البرز قرار داشت. اولین بار نام آن در ذکر زندگینامه ابوعبدالله حافظ تهرانی متولد ۱۹۰ ق آمده است.
تا پیش از کشف تمدن قیطریه و همچنین کشف آثاری در تپههای عباسآباد، گمان میرفت پیشینه تاریخی این شهر به همان آثار یافت شده در حوالی شهرری محدود میشود، ولی اکتشافات باستانشناسی در تپههای عباسآباد، بوستان پنجم خیابان پاسداران و دروس، نشان داد تمام آبادیهای ناحیه تاریخی قصران، دورهای درخشان از استقرار اقوام کهن و خلاقیتهای فرهنگی را پشت سر گذاردهاند.
● نام تهران در مورد وجه تسمیه تهران اختلاف نظر زیادی وجود دارد، پارهای از پژوهشگران <ران> را پسوندی به معنای دامنه گرفتهاند و شمیران و تهران را بالادست و پاییندست خواندهاند. برخی دگر تهران را تغییر شکل یافته <تهرام> به معنای منطقه گرمسیر دانستهاند، در مقابل شمیرام یا شمیران که منطقه سردسیر است و همچنین عدهای بر این باورند که سراسر دشت پهناوری که امروز تهران بزرگ خوانده میشود در میان کوههای اطراف، گود به نظر میرسید و بدین سبب <تهران> نام گرفت.
روستایی که پیشدرآمد شهر تهران بوده است، پیش از اسلام نیز وجود داشته اما پس از اسلام بهتدریج نام آن معرب گردیده و از تهران به طهران تبدیل شده است اما جغرافیدانان معروف آن روزگار نیز به املای تهران اشاره نمودهاند.
گروه اینترنتی ارور
ریشه شناسی لغات، آیا میدانید ریشه این واژه ها چیست؟
+ نوشته شده در پنجشنبه دهم اردیبهشت 1388 ساعت 10:5 شماره پست: 412
زِ پرتی: واژة روسی Zeperti به معنی زندانی است و استفاده از آن یادگار زمانقزاقهای روسی در ایران است در آن دوران هرگاه سربازی به زندان میافتاد دیگرانمیگفتند یارو زپرتی شد و این واژه کم کم این معنی را به خود گرفت که کار و بارکسی خراب شده و اوضاعش دیگر به هم ریخته است.
هشلهف: مردم برای بیان این نظر که واگفت (تلفظ) برخی از واژهها یا عبارات از یک زبان بیگانه تا چه اندازه میتواند نازیبا و نچسب باشد، جملة انگلیسی (I shall haveبه معنی من خواهم داشت) را به مسخره هشلهف خواندهاند تا بگویندببینید واگویی این عبارت چقدر نامطبوع است! و اکنون دیگر این واژة مسخره آمیزرا برای هر واژة عبارت نچسب و نامفهوم دیگر نیز (چه فارسی و چه بیگانه) به کارمیبرند. چُسان فُسان: از واژة روسی Cossani Fossani به معنی آرایش شده و شیک پوشیدهگرفته شده است.
شِر و وِر: از واژة فرانسوی Charivari به معنی همهمه، هیاهو و سرو صدا گرفتهشده است. فاستونی: پارچه ای است که نخستین بار در شهر باستون Boston در امریکا بافتهشده است و بوستونی میگفتهاند. اسکناس: از واژة روسی Assignatsia که خود از واژة فرانسوی Assignat به معنیبرگة دارای ضمانت گرفته شده است. فکسنی: از واژة روسی Fkussni به معنی بامزه گرفته شده است و به کنایه و واژگونه به معنی بیخود و مزخرف به کار برده شده است. لگوری (دگوری هم میگویند): یادگار سربازخانههای ایران در دوران تصدی سوئدیها است که به زبان آلمانی (Lagerhure) به فاحشة کمبها یا فاحشة نظامی میگفتند. نخاله: یادگار سربازخانههای قزاقهای روسی در ایران است که به زبان روسی به آدم بی ادب و گستاخ میگفتند Nakhal و مردم از آن برای اشاره به چیز اسقاط و به درد نخور هم استفاده کردهاند.
منبع: گروه اینترنتی اررور تی ام
زبان نوشتاری یا خط
+ نوشته شده در دوشنبه هفتم اردیبهشت 1388 ساعت 18:6 شماره پست: 411
در ادامه مقالات مقدماتی زبانشناسی مطلب زیر در باره تاریخچه خط بحضورتان تقدیم میگردد.
زبان پدیده ای ذهنی است که به صورت گفتار و نوشتار تجلی می یابد. گروهی معتقدند که حتی نوشتار بر گفتار تقدم دارد و زبان نوشتاری شایسته بررسی است. این افراد معمولا سنت گرا هستند.
در مقابل این گروه، زبان شناسان، گفتار را بر نوشتار مقدم می دانند و در واقع نوشتار را شکل ثانویه گفتار می دانند. و از آنجایی که گفتار قابل ثبت نیست خط، جهت ثبت گفتار ایجاد شده است. ضمن اینکه باید این نکته را به خاطر داشته باشیم که بسیاری از زبانهای مکشوف در جهان امروز، فقط صورت گفتاری به کار می برند. این زبانها صورت نوشتاری ندارند و تا آنجا که ما می دانیم، برای زبانهایی که نظام نوشتاری دارند نیز تکامل خط یک پدیده نسبتا جدید است.
زبان نوشتاری یا خط
زبان پدیده ای ذهنی است که به صورت گفتار و نوشتار تجلی می یابد. گروهی معتقدند که حتی نوشتار بر گفتار تقدم دارد و زبان نوشتاری شایسته بررسی است. این افراد معمولا سنت گرا هستند.
در مقابل این گروه، زبان شناسان، گفتار را بر نوشتار مقدم می دانند و در واقع نوشتار را شکل ثانویه گفتار می دانند. و از آنجایی که گفتار قابل ثبت نیست خط، جهت ثبت گفتار ایجاد شده است. ضمن اینکه باید این نکته را به خاطر داشته باشیم که بسیاری از زبانهای مکشوف در جهان امروز، فقط صورت گفتاری به کار می برند. این زبانها صورت نوشتاری ندارند و تا آنجا که ما می دانیم، برای زبانهایی که نظام نوشتاری دارند نیز تکامل خط یک پدیده نسبتا جدید است.
پیدایش خط
چگونگی پیدایش و سیر تکاملی خط در جوامع انسانی مربوط به یک قوم و ملت و یا کشور خاصی نیست، بلکه پس از پیدایش انسان و در طول شکل گرفتن اقوام و ملل، انسانها تدوین و ترسیم اشکال و علائمی را وسیلۀ ارتباط خود با دیگر اقوام و فرهنگهای پیرامونشان قرارداده اند، ولی اوراق تاریخ از اکثر آنها یادی و نشانی ندارد؛ چرا که، آثار و علائمشان در اثر گذشت زمان و بلایای طبیعی و بسیاری ازعلتهای دیگر از بین رفته است. درعین حال، اقوام برگزیده تر و با فرهنگ تر همیشه در طول تاریخ آثار و علائمی از خود به یادگار گذاشته اند که نشانگر غنای فکری و فرهنگی آنان بوده و خط از جمله وسائل مهم ارتباطی و انتقال علم و اندیشه بوده است.
در مورد پیدایش خط اطلاعات دقیقی در دست نیست. اما می توان گفت که خط نقش بسیار مهمی در حفظ تمدن انسان داشته است. بواسطه خط این امکان بوجود آمده است که کلیه دانش انسان به صورت مکتوب به نسلهای بعد منتقل گردد. شاید بتوان گفت که خط دارای تاریخی کمتر از ده هزار سال است.
البته برخی نقطه آغاز خط را نقاشی ها و تصویرگریهای اولیه دانسته اند. نمونه این تصویرگری ها در غار معروف "آلپامیرا" پیدا شده که ممکن است نقطه آغاز خط در انسانها باشد که برای آن قدمتی حدود 20 هزار سال تخمین زده اند. آنچه که امروز به صورت سند و مدرک در دست است دارای قدمتی حدود 6 تا 10 هزار سال می باشد که در نشانه های سفالی یافت شده اند و احتمالا اولین تلاش بشر برای ثبت اسناد بوده است.
همچنین قدمت نوشتاری که متکی بر خط الفبایی باشد فقط به 3 هزار سال قبل می رسد.
تحول خط
در تحول خط 3 مرحله اساسی دیده می شود:
1. خط واژه نگار
2. خط هجا نگار
3. خط الفبایی
که برای طی مراحل مذکور باید به روند تکامل خط از ابتدا توجه کنیم.
نقاشی های غارها ممکن است در ثبت بعضی وقایع مفید باشند اما هیچ نوع پیام زبانی خاصی به حساب نمی آیند. معمولا این نقاشیها به عنوان بخشی از سنت هنر تصویری مورد توجه بوده اند. وقتی برخی تصاویر به طور ثابت نمایانگر تصورات خاصی شده باشند می توانیم آنها را نوعی نوشتار تصویری یا خط تصویر نگار توصیف کنیم. مثلا علامت ☼ را احتمالا برای خورشید به کار می برده اند.
اما این تصاویر نيز به مرور زمان صورت ثابت تری به خود گرفته و برای بیان معانی اساسا مشابه بکار گرفته شده اند. به عنوان مثال تصویر خورشید به علامت O تبدیل شده و برای گرما و روز نیز استعمال می شده است. این نوع نشانه را که برای معنا بکار می رفته خط معنی نگار دانسته اند. تمایز خط تصویر نگار و معنی نگار در این است که خط تصویر نگار بر صورتهایی که بیشتر "تصویر مانند" هستند دلالت کرده ولی خط معنی نگار بر صورتهای انتزاعی و اشتقاقی دلالت داشته است.
با این وجود خصوصیت مشترک این دو خط در این است که آنها کلمه ها یا آواهای زبان خاصی را به نمایش در نمی آورند و حتی تصویر نگارهایی که امروزه نیز استفاده می گردند با زبان ارتباطی ندارند.
قدیمی ترین و اولین مرحله، سیستم واژه نگار است. هرگاه در یک زبان، نشانه ها نمایانگر کلمه باشند، آنها را نمونه هایی از نوشتار کلمه ای یا "خط واژه نگار" تلقی می کنند.
در این سیستم به ازای هر واژه یک نشانه ی نوشتاری وجود دارد. بدین ترتیب اگر زبانی دارای هزار واژه بوده برای خط آن زبان باید هزار نشانه وجود می داشت. ضمن آنکه برای مفاهیم ذهنی ساختن نشانه مشکل است. (مفاهیمی همچون اندیشه، ایمان، وجدان و ...)
در چین باستان یک سیستم واژه نگار وجود داشته که هنوز هم مورد استفاده قرار می گیرد. اشکال عمده این نظام نوشتاری این است که در آن تعداد بسیار زیادی نشانه های نوشتاری گوناگون (بیش از هفتاد هزار) وجود دارد.
در مصر باستان نیز یک سیستم واژه نگار تحت عنوان هیروگلیف وجود داشته است. در سومر نیز نوعی خط میخی واژه نگار متداول بوده است که معمولا از آنها با عبارت "اولین نظام خطی شناخته شده" یاد می کنیم وبعدها به صورت خط هجانگار ایرانی ها، بابلی ها و آشوری ها تبدیل گردیده است.
به نظر می رسد به خاطر سپردن تعداد زیادی از نشانه های کلمه ای نمایانگر اشغال حجم زیادی از حافظه باشد و روشی اصولی لازم است تا ما را از نشانی هایی که بر کلمه ها دلالت می کنند به مجموعه ای از نشانه های نمایانگر آواها برساند.
برای این منظور یکی از راههای استفاده از نشانه های موجود برای به نمایش درآوردن آواهای زبان روشی است که به خط رمزی شناخته شده است. در این روش نشانه ی موجود برای یک شیء، به عنوان یک نشانه برای صدای کلمه ی گفتاری ای به کار رفته است که معمولا به همان شیء اطلاق می شود. سپس هرگاه ک آن صدا یا صورت ملفوظ در کلمه ای دیده شود به جای آن، نشانه ی مذکور به کار می رود. . وقتی که یک نظام نوشتاری، مجموعه ای از نشانه هایی را که نمایانگر تلفظ هجاهاست به کار گیرد، آن را خط هجایی یا هجانگار می نامیم.
خط هجانگار در واقع مرحله دوم تحول خط بوده است. در قرن نوزدهم یک سرخپوست آمریکایی به نام سیکویا یک نظام نوشتاری هجایی ابداع کرد که سرخپوستان چروکی آن را برای به وجود آوردن پیامهای نوشتاری از زبان گفتاری به کار می بردند.
خط هیروگلیف نیز بعدها به صورت هجانگار و بعد به صورت الفبایی در آمده است و خط چینی به همان شکل باقی مانده است. خط الفبایی مرحله سوم خط است.
هر دو نظام نوشتاری مصری و سومری تا به مرحله ای تکامل یافتند که تعدادی از نشانه های واژه نگار قبلی را برای نشان دادن هجاهای گفتاری به کار بردند. ولی استفاده ار نظام نوشتاری هجایی به طور کامل، زمانی پدیدار می شود که فنیقیها آن را به کار بردند. فينقي ها خط هجايی را كه از مصریها گرفته بودند تكميل و به خط الفبايی نزديك كردند. يونانی ها آن را گرفته و خط الفبايی را كه هر حرف معرف صدايی است، به وجود آوردند. بنابر اين ميتوان گفت كه خط الفبايي كه امروزه در بخش بزرگي از دنيا به كار برده ميشود اختراع يونانيهاست. زیرا آنها بودند که نظام ماهیتا هجایی را از فنیقیها گرفتند و یک نظام الفبایی بنا نهادند که در آن در برابر هر نشانه ی مجزا یک آوای مجزا قرار دارد.
این الفبای تعدیل یافته ی یونانیها به دست رومیها به دیگر نقاط اروپای غربی رسید و البته بارها جرح و تعدیل شد تا با نیازهای زبان گفتاری مردم آن نواحی متناسب گردد. در روند تکاملی دیگری، همین نظام خطی یونانی به اروپای شرقی که زبانشان اسلاوی بوده رفته است. گونه ی تعدیل یافته ی این خط که (به اقتباس از نام "سنت سیریل" مبلغ مسیحی قرن نوزدهم) به الفبای سیریلی معروف است، اساس نظام خطی متداول در روسیه ی امروزی است.
روی هم رفته خطهای آلفابتيك بر دو گونهاند: يكی خطی كه حروف مصوت آن نشانههای جدا دارد مانند خط يونانی و لاتين و ديگری خطی كه مصوتهای آن با نشانههايی مشخص می شود مانند خط عبری و عربی. تفاوت اين دو خط در اين است كه آوردن حرف مصوت در خطهای يونانی و لاتين الزامی است اما در خطهای عربی و عبری اختياری است. آوردن مصوتها در دو خط عبری و عربی تنها در كتاب مقّدس و قرآن اجباری است اما در ديگر نشريات اختياری می باشد.
جمع بندی
بنابراین به طور کلی سیر تحول خط را در چهار دوره می توان اینگونه دسته بندی نمود:
مرحله اول:
در این مرحله، انسانها هنوز تشکیل جمعیتی ثابت را در یک سرزمین خاص نداده بودند و افکار و احتیاجات خود را به وسیله حک علامات ساده بر روی اشیاء نمودار می ساختند، مانند: چوب خط ها و یا علائم تصویری بر روی تخته سنگ ها و یا دیوارۀ غارها.
مرحله دوم:
شروع پیدایش نوعی خط پایدار و قابل درک در سطحی گسترده تر بوده است. در این مرحله، انسان برای هر موضوع یا منظوری، علامت و یا تصویری خاص را قرار داد که در نهایت پس از اصلاح و تکامل این پدیده به خط تصویری معروف شده است.
مرحله سوم:
پیدایش و ظهور خط واژه نگار، که اولین خط قابل خواندن بود. خط چینی امروز نمونه ای از این خط است.
مرحله چهارم:
ساده سازی خط واژه نگار که به صورت مجموعه ای از هجاها بود و به خط هجانگار نامیده می شود.
مرحله پنجم:
ظهور خط الفبائی که مادر خطوط امروز است و متشکل از علامتهای قراردادی است و هر علامت یک حرف و صوت خاص را نمایندگی می کند. این نوع خط بود که به سادگی این امکان را داد تا آدمی با ترکیب و اختلاط حروف، فرهنگ و دریافت های خویش را بر روی الواح گلی، سنگی، یا پوست و چرم و بالاخره کاغذ پاپیروس به آیندگان انتقال دهد و آنها را از فراموشی و نابودی نجات بخشد. بنا بر شواهد و آثار بجا مانده در طول تاریخ، مردم غرب آسیا (از بین النهرین تا فنیقی که لبنان امروزی است) مخترع حروف الفبائی بوده اند.
تاریخچه خط فارسی
زبان مجموعهاي از نشانهها و دلالتهاي وصفي است كه از روي قصد ميان افراد بشر براي القاي انديشه يا فرماني يا خبري از ذهني به ذهن ديگر به كار برود.
نوع ديگر از وسايل ارتباط ذهني ميان افراد بشر يا خط يا نوشتن است كه نخست صورت نگاري بوده مانند هيروگليف مصري كه براي نشان دادن چيزي تصوير آن را ميكشيدهاند و سپس آن را ساده كرده و به نشانهاي وضعي تبديل كردهاند مانند خط چيني و خط ابتدايي سومري. سومريها نگارش تصويري را هفت هزار سال پيش پديدآوردند. مصريان آن را در پنج هزار سال پيش به كار بردند. پس از خط تصويري, خط هجايي( syllabic ) ساخته شد, مانند خط ميخي كه سومريها در پنج هزار سال پيش اختراع كردند, و آكديها آن را بهبود دادند و ديگران آن را براي زبان خودشان اقتباس كردند, مانند اقوام هيتي و ايلام و ماد و پارس.
مشتق از خط هجايي مصري, كه به دنبال خط تصويريشان پديد آمد, ميتوان از خطهاي آرامي و به دنبال آن خط عبري و عربي و فينيقي نام برد. البته خط چيني كه امروزه در خاور دور به كار ميرود نيز از زمره خطهاي تصويري است كه سپس به خط هجايي تبديل شده است, اما هيچ رابطهاي با خطهاي خاور ميانه نداشته و از هم مشتق نشدهاند.
فينقي ها خط هجايي را كه از آراميها برداشت كرده بودند تكميل و به خط الفبايي نزديك كردند. يوناني ها آن را گرفته و خط الفبايي را, كه هر حرف معرف صدايي است, به وجود آوردند. بنابر اين ميتوان گفت كه خط الفبايي, كه امروزه در بخش بزرگي از دنيا به كار برده ميشود, اختراع يونانيهاست. روي هم رفته, خطهاي آلفابتيك بر دو گونهاند: يكي خطي كه حروف مصوت آن نشانههاي جدا دارد مانند خط يوناني و لاتين و ديگري خطي كه مصوتهاي آن با نشانههايي مشخص مي شود مانند خط عبري و عربي. تفاوت اين دو خط در اين است كه آوردن حرف مصوت در خطهاي يوناني و لاتين الزامي است اما در خطهاي عربي و عبري اختياري است. آوردن مصوتها در دو خط عبري و عربي تنها در كتاب مقّدس و قرآن اجباري است اما در ديگر نشريات اختياري است.
خط فارسي باستان. ايرانيها هرگز خطي از خود نداشتهاند و در تمام تاريخ خود خطهاي ديگران را گرفته و ساده كرده و براي زبان خودشان سازگار كردهاند. از پيش از دوران مادها و از زمان فرمانروايي آنها هيچ نوشتهاي برجا نمانده است, و در دوران نخستين هخامنشيان گزارشها و اسناد درباري و حكومتي را به زبان آرامي و عيلامي و به خط ميخي مي نوشتند و به زبان پارسي باستان مي خواندند. ايرانيها در زمان هخامنشيان كم كم خط ميخي را كه سومريها ساخته بودند از آكديها و بابليها اختيار كردند و براي زبان پارسي باستان ساده و سازگار كردند و تا دوران ساسانيان همين خط ميخي به كار برده مي شد.
مفصلترين و مهمترين نوشتههاي پارسي ايران باستان از داريوش يكم است كه بيشتر همراه دو متن بابلي و عيلامي است. از دوران پيش از او تنها پنج سنگ نوشته كوتاه به دست آمده است كه دو تاي آن از كورش دوم, نخستين پادشاه هخامنشي, است. همه اين سنگ نوشتهها به خط ميخي است. پس از آن سنگ نوشتههاي بسياري از ديگر پادشاهان هخامنشي برجاي مانده كه به خط ميخي است و تا كنون همه آنها خوانده و ترجمه شده است. خط ميخي ايران باستان, چنانكه گفتيم, از خط آكدي گرفته شده و براي زبان فارسي ساده و مناسب كردهاند. اين خط داراي 26 حرف است و نشانههايي ويژه نيز براي اعداد دارد.
از زباني كه در دوران اشكانيان به كار ميرفته, دكتر خانلري آن را زبان پهلوانيك خوانده است, نوشتهاي به دست نيامده مگر چند سكه كه روي آنها به خط يوناني نوشته شده است. چنانكه ميدانيم, اشكانيان پس از انقراض يونانيان بر سركار آمدند و تا چندي خط يوناني به كار ميرفت و روي سكهها نام و لقبهاي شاهان اشكاني به خط يوناني نوشته ميشد اما همسن كه سلطه اين فرمانروايان پا بر جا شد, براي نوشتن اسناد رسمي خط ويژهاي به كار گرفته شد كه از خط آرامي ريشه گرفته بود اين خط پهلوي خوانده شد و در دوره ساسانيان با اندك تفاوتي به كار رفت. هيچ سندي در دست نيست تا از روي آن بتوان گفت كه خط آرامي در چه زماني و به دست چه كساني تحول يافته و به خط پهلوي منتهي شده است . اين قدر ميتوان دانست كه اين تحول كار يك يا چند تن نبوده و بتدريج انجام گرفته است. گذشته از انواع خطهايي كه پهلوي خوانده ميشود, براي نوشتن زبانهاي ايراني چند خط ديگر به كار ميرفته كه ظاهراً همه از اصل آرامي مشتق بودهاند. از آن جمله بوده است خط مانوي.
ماني از پدر ومادري ايراني به سال 215 ميلادي زاده شد و دين تازهاي آورد كه نزديك هزار سال از رايجترين دينهاي جهان بود. دين مانوي در سدههاي سوم و چهارم ميلادي در آسياي غربي و اروپاي جنوبي و افريقاي شمالي منتشر شد و كشورهاي گل(فرانسه امروزي) و اسپانيا را نيز فرا گرفت و از سده هفتم ميلادي بود كه در برابر آيين مسيح رو به زوال رفت. از سوي ديگر, دين ماني در سده چهارم ميلادي در شمال شرقي ايران رواج فراوان گرفت و تا پايان سده ششم ميلادي تا چين نفوذ كرد و در سراسر آسياي شرقي گسترش يافت اما, در حدود سده هفتم. در نبرد با آيينهاي مسيحي و اسلام و بودايي يكباره شكست قطعي يافت. خط مانوي درست معلوم نيست از كجا سرچشمه گرفته اما گمان مي رود كه از يك شيوه نگارش خط آرامي مايه گرفته باشد. البته بايد در نظر داشت كه ماني معروف صورتگري هنرمند بوده و در ايجاد تكميل خط مزبور دخالت داشته است.
خط سغدي. اين خط نيز از شيوه نگارش خط آرامي مشتق شده و نيز احتمال ميتوان داد كه اصل خط مزبور همان خط پهلوي كهن باشد. در خط سغدي مانند خط پهلوي, براي مصوت هاي كوتاه نشانههاي خاصي وجود ندارد. تنها سه حرف براي واكهاي مصوت بلند كه(آ...و...ي...) باشد هست.
خط پهلوي. خط پهلوي در دوران ساسانيان براي نوشتن زبان فارسي آن دوران, كه آن را پارسي ميانه مينامند, از خط آرامي, كه ميتوان آن را مادر همه خطهاي الفبايي دانست, گرفته شده است. اين خط تا سه قرن پس از اسلام در سنگ نوشتهها و سكهها و اسناد و معاملات و كتابها و رسالاتي كه به زبان پهلوانيك و پارسيك نوشته ميشد به كار مي رفته است. از اين خط آثار زيادي در سنگ نوشتهها و متنهاي اداري و ادبي و مذهبي, از جمله نوشتههاي ماني و سكههاي ساساني, در دست است. خط پهلوي خطي ناقص بوده كه خواندن آن بسيار مشكل بوده و هست. در اواخر دوران ساسانيان, موبدان زرتشتي بر پايه خط پهلوي, خطي ساختند كه در دقت و همآهنگي صوت با حرف يكي از بهترين الفباهاي جهان است. اين خط داراي 47 حرف كه هر حرف نشانه يكي از اصوات زبان پارسي زمان خودش بوده است. اختراع اين خط براي نوشتن اوستا بود كه كتاب ديني رزدشتيان است و به همين مناسبت آن را خط اوستايي مينامند. زباني هم به نام زبان اوستايي بوده اما روشن نيست كه مردم كدام يك از سرزمين بسيار گسترده ايران آن روز به اين زبان گفتوگو ميكردهاند. برخي از زبانشناسان آن را زبان مردم دوران اشكانيان كه مقرشان در شمال شرق ايران بوده ميدانند و آن يكي از گويشهاي پارس باستان ميشناسند, كه به زبان دوران هخامنشيان نزديك بوده است.
خط فارسي دري. در طي تاريخ درازمدت كشور ايران, يك زبان رسمي اداري بوده كه بر گويشهاي گوناگون محلي غلبه داشته است؛ به سخن ديگر: هميشه در ايران يك زبان دري(درباري,ديوان) در كار بوده كه زبان دري پس از اسلام آخرين مرحله تكامل و تحول آن است. اين زبان, به اتفاق همه گويشهاي ديگر ايراني رسميت يافت و در امور اداري و ادبي به كار رفت.
درست نميدانيم كه از چه تاريخي ايرانيان خط عربي را براي نوشتن زبان خود به كار بردهاند. زيرا كهنترين متن تاريخ دار فارسي به خط عربي از قرن پنجم هجري است اما مسلم است كه مدتها پيش از آن خط مشترك عربي و فارسي براي نوشتن نامهها و اسناد دولتي در ايران رايج بوده است. مدركها و سندهايي نيز در دست است كه نشان ميدهد مردم فارسي زبان در سدههاي نخستين اسلامي به خطهاي ديگر نيز مينوشتهاند اين خطها كه بيشتر نزد اقليتها ايران به كار ميرفته عبارت بود, از : عبري, مانوي, و پهلوي. چنانكه مي دانيم خط عربي داراي 28 حرف صامت است كه هريك نشان يك صداست و چند علامت براي زير و زِبَر و پيش و تنوين و تشديد و آي مدي دارد, كه اگر مصوتها را هم به آنها بيفزاييم 35 حرف ميشود. ايرانيها براي نوشتن فارسي امروزي چهار حرف براي صداهايي كه در عربي نيست به خط عربي افزودهاند كه عبارت است از (پ), (چ), (ژ),و (گ). و نيز ميدانيم كه در زبان عربي صداهايي دارند مانند (ص) و (ض) و (ط) و (ظ) و (ح) كه در فارسي نيست اما آنها را در الفباي فارسي به كار ميبرند زيرا براي نوشتن واژههاي بسياري از عربي به زبان فارسي وارد شده نگه داشته شدهاند همزه نيز كه از عربي آمده در زبان فارسي به كار ميرود. در زبان فارسي(و) و (ي), اگر در ميان يا پايان كلمه باشد, از حروف مصوت به شمار مي آيد مصوتهاي فارسي كه نوشتن آنها اختياري است عباتند از: (زِبَر) و (زير) و (پيش) و يك(او) ممتد نيز داريم كه با (واو) نوشته ميشود مانند: درو, مو, جو. بنا بر آنچه گفته شد, براي نوشتن زبان فارسي دري كه امروز به آن گفت و گو مي شود 32 حرف و چهار نشانه مصوت به كار مي رود در حالي كه خود اين زبان بيش 24 صدا وجود ندارد.
منابع:
1. نگاهی به زبان، جرج یول، ترجمه نسرین حیدری
2. تاريخ زبان فارسي، دكتر خانلري، جلد يكم
3. دانشنامه بريتانيكا، جلد ششم
کارشناسی زبانشناسی همگانی
+ نوشته شده در دوشنبه هفتم اردیبهشت 1388 ساعت 16:20 شماره پست: 410
چند سالیست که در برخی از دانشگاههای کشور رشته "زبانشناسی همگانی"در مقطع کارشناسی ایجاد شده و به پذیرش دانشجو مبادرت نموده اند. از آنجاییکه این خبر نوید بخش آینده ای مناسب تر (حداقل در تدریس) برای فارغ التحصیلان این رشته را میدهد تصمیم گرفتیم تا دروس مقطع کارشناسی زبانشناسی راب رای اطلاع دوستان و همراهان در وبلاگ قرار دهیم تا عزیزانی که تمایل به تدریس دارند بتوانند مطالعات خود را بر این سر فصلها متمرکز نمایند.
این لیست را یکی از خوانندگان قدیمی وبلاگ، خانم دبیریان از شیراز لطف کرده و برای ما ارسال نموده اند که از ایشان بینهایت ممنونم.
سر فصلهای اصلی زبانشناسی در دوره کارشناسی عبارتند از:....
چند سالیست که در برخی از دانشگاههای کشور رشته "زبانشناسی همگانی"در مقطع کارشناسی ایجاد شده و به پذیرش دانشجو مبادرت نموده اند. از آنجاییکه این خبر نوید بخش آینده ای مناسب تر (حداقل در تدریس) برای فارغ التحصیلان این رشته را میدهد تصمیم گرفتیم تا دروس مقطع کارشناسی زبانشناسی راب رای اطلاع دوستان و همراهان در وبلاگ قرار دهیم تا عزیزانی که تمایل به تدریس دارند بتوانند مطالعات خود را بر این سر فصلها متمرکز نمایند.
این لیست را یکی از خوانندگان قدیمی وبلاگ، خانم دبیریان از شیراز لطف کرده و برای ما ارسال نموده اند که از ایشان بینهایت ممنونم.
ترم اول:
مباني زبانشناسي 1 تاريخ ايران 1 رياضيات و آمار زبان انگليشي تخصصي 1 آشنايي با كامپيوتر
ترم دوم:
مباني زبانشناسي 2 تاريخ ايران 2 تاريخ علم زبان انگليسي تخصصي 2 مباني آواشناسي
ترم سوم: ساخت زبان فارسي مباني واج شناسي كاربرد رايانه در پژوهش هاي زبانشناختي زبان انگليسي تخصصي 3 نگارش فارسي روش تحقيق و مرجع شناسي در زبان شناسي
ترم چهارم: اصول آموزش زبان مباني فلسفه مباني صرف آشنايي با زبان شناسي تاريخي تطبيقي زبان انگليسي تخصصي 4 ادبيات تطبيقي تاريخ ادبيات فارسي تاريخ زبان هاي ايراني
ترم پنجم:
واج شناسي زبان فارسي آشنايي با تاريخ زبان فارسي نظام هاي نوشتاري آشنايي با ادبيات معاصر ايران مباني منطق جديد آشنايي با زبان فارسي باشتان مباني نحو كارگاه ويرايش اصول و مباني نظري ترجمه
ترم ششم:
واژه شناسي زبان فارسي اصول جامعه شناسي زبان آشنايي با زبان فارسي ميانه مباني زبانشناسي مقابله اي آشنايي ا معني شناسي مباني فرهنگ نگاري زبان انگليسي تخصصي 5 مباني زبانشناسي كاربدي سبك شناسي ادب فارسي
ترم هفتم:
مبانی کاربرد شناسی زبان آشنايي با مكاتب زبانشناسي گونه هاي زبان فارسي آشنايي با گويش هاي ايراني زبان انگليسي تخصصي 6 آشنايي با روانشناسي زبان آزمون سازي پژوهش هاي ميداني در زبانشناسي
آشنایی با استادان زبانشناسی(26)
+ نوشته شده در دوشنبه هفتم اردیبهشت 1388 ساعت 10:20 شماره پست: 367
دکتر يحيي مدرسي تهرانی
زبانشناسی جامعه شناس
آخرين مدرك تحصيلي: دكتري زبان شناسي ( دانشگاه ايالتي كانزاس، آمريكا)
سمت: عضو هيات علمي پژوهشگاه علوم انساني مرتبه دانشگاهي: دانشيار (يايه 25)
تاليفات الف- كتابها - زبان شناسي نوين: نتايج انقلاب چامسكي (1367) ترجمه (همكار) تهران: انتشارات آگاه. - در آمدي بر جامعه شناسي زبان (1368) تهران: موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي - تاريخ عمومي افريقا: زبان شناسي و تاريخ نگاري (1372) ترجمه (همكار) تهران: انتشارات علمي و فرهنگي. در آمدي بر زبان شناسي تاريخي (1373و1374) ترجمه، تهران: پژوهشگاه علوم انساني - فرهنگ اصطلاحات دوره قاجار (1381) به صورت سي دي، سرپرست و مجري طرح، تهران: دفتر پژوهش هاي فرهنگي و شوراي گسترش زبان فارسي....
به ادامه مطلب رجوع نمایید.
دکتر يحيي مدرسي تهرانی
زبانشناسی جامعه شناس
آخرين مدرك تحصيلي: دكتري زبان شناسي ( دانشگاه ايالتي كانزاس، آمريكا)
سمت: عضو هيات علمي پژوهشگاه علوم انساني مرتبه دانشگاهي: دانشيار (يايه 25)
تاليفات الف- كتابها - زبان شناسي نوين: نتايج انقلاب چامسكي (1367) ترجمه (همكار) تهران: انتشارات آگاه. - در آمدي بر جامعه شناسي زبان (1368) تهران: موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي - تاريخ عمومي افريقا: زبان شناسي و تاريخ نگاري (1372) ترجمه (همكار) تهران: انتشارات علمي و فرهنگي. در آمدي بر زبان شناسي تاريخي (1373و1374) ترجمه، تهران: پژوهشگاه علوم انساني - فرهنگ اصطلاحات دوره قاجار (1381) به صورت سي دي، سرپرست و مجري طرح، تهران: دفتر پژوهش هاي فرهنگي و شوراي گسترش زبان فارسي.
ب – مقالات فارسي -(1363)" برخي مسايل نظري در جامعه شناسي زبان"مجله زبان شناسي، سال اول، ش 1 -(1365)"برنامه ريزي زبان"مجله زبان شناسي، سال سوم، ش1 -(1369)"تجربياتي در برنامه ريزي زبان در ايران"فرهنگ، كتاب ششم. -(1371)"مسائل زباني و برنامه ريزي زبان در ايران"فرهنگ، كتاب سيزدهم. -(1375) "سرشماري و مسله زبان"فرهنگ، كتاب هفدهم. -(1382)"زبان و فرهنگ ناشنوايان تهراني" ( نويسنده همكار) نامه انسان شناسي، سال اول، -(1384)"ارزيابي توانايي سيستم شنوايي در درك محركات گفتاري" (نويسنده همكار) مجله گويش و بيني و حنجره.
ج- مقالات انتقادي -(1365)"آواشناسي" مجله انجمن كتابداران ايران، سال دهم. ش 3 -(1364)" زبان در زمان و مكان" مجله زبان شناسي، سال دوم ش 1 -(1365)"در آمدي به آوا شناسي"مجله زبان شناسي، سال سوم ش2 -(1366)"واج شناسي باليني" مجله زبان شناسي، سال چهارم ش1 -(1369)"مجموعه مقالات مردم شناسي"فرهنگ، كتاب ششم. -(1371)" زبان جايگاه و اعتبار در ايران"مجله زبان شناسي، سال نهم، ش 1 -(1375)" گزارشي از پنجاه و هفتمين دوره موسسه زبان شناسي در دانشگاه ايالتي اوهايو" فرهنگ، سال نهم، ش 1
د- آثار انگليسي -(1990)"Language problem and Language planing in Iran" New Language Planning Newsletter. Vol. 5 No. 1.No -(1993)"Linguistic consequences of some Sociopolitical Changes in Iran"IJSL. No. 100. -(2001)"Aspects of Sociolinguistics in Iran" .IJSL. No. 148. -(2001)"The Iranian Community in the United States and the Maintenance of Persian. IJSL. No. 148. -(2001) (Issue editor).International Journal of the Sociologv of Language. No. 148. -(2005)""Iran Afghanistan and Tajikastan" in Handbook of Sociolingusistics. Berlin: Mouton de Gruyter.
ه عضويت - عضو شوراي علمي و هيات تحريريه مجله زبان شناسي از بدو تاسيس (1363) - " " " " " نامه انسان شناسي از بدو تاسيس (1381) - " " " " مجله علوم انساني دانشگاه الزهرا از (1382) -" " Internatioanal journal of the Sociology of Language. (1991)
و-جوايز: -برنده جايزه كتاب سال جمهوري اسلامي در سال 1369. -برنده جايزه بهترين كتاب آموزشي دانشگاه تهران در سال 1370 -برنده جايزه تشويقي كتاب سال 1383
تجربيات آموزشي تدريس در دوره هاي كارشناسي ارشد و دكتري در: -پژوهشگاه علوم انساني (پژوهشكده زبانشناسي) -دانشگاه علوم پزشكي ايران (دانشكده توان بخشي) -دانشگاه علامه طباطبايي (دانشكده ادبيات و زبان هاي خارجي) -دانشگاه تهران (دانشكده علوم اجتماعي)
زبانشناسی و نقش دانشمندان مسلمان در آن(5)
+ نوشته شده در دوشنبه هفتم اردیبهشت 1388 ساعت 10:4 شماره پست: 351
بخش پنجم
دوران تکوین زبانشناسی اسلامی
نويسنده: نصير شفيع پور مقدم عبدالله بن مسعود بن غافل بن حبيب الهذلي مكني به ابوعبدالرحمن و متوفاي سال 32 يا 33 هجري قمري در مدينه از صحابه اي است كه همگي عالمان اهل سنت به اتفاق بر فضل و جلالت قدر او هم سخن اند ولي عالمان شيعه درباره وي اتفاق نظر ندارند و به قطعيت دست به تائيد يا رد وي نزده اند. از يك طرف برخي در يك بررسي رجالي در شيعه بودن او ترديد نموده و براي اثبات اين ترديد، از سويي روايت منقول از فضل بن شاذان توسط كشي (1348، 38) مبني بر “مخلط” بودن ابن مسعود و نيز فتاوي فقهي وي و تخطئه اش در برخي روايات و همچنين ترجيح قرائت ابي بن كعب بر قرائت ابن مسعود توسط امام صادق (ع) را مورد استناد قرار مي دهد و از ديگر سو روايات مذكور در خصال شيخ صدوق مبني بر اينكه او جزء دوازده نفري بوده كه خلافت ابوبكر را نپذيرفته و، به نقل از نبي (ص)، ائمه اثني عشر را خلفاي بعد از ايشان معرفي نموده را ضعيف شمرده و منافي با مخلط دانستن او نمي داند.
دوران تكوين زبانشناسي زبانشناسان مسلمان در تاريخ زبانشناسي اسلامي
نويسنده: نصير شفيع پور مقدم
عبدالله بن مسعود بن غافل بن حبيب الهذلي مكني به ابوعبدالرحمن و متوفاي سال 32 يا 33 هجري قمري در مدينه از صحابه اي است كه همگي عالمان اهل سنت به اتفاق بر فضل و جلالت قدر او هم سخن اند ولي عالمان شيعه درباره وي اتفاق نظر ندارند و به قطعيت دست به تائيد يا رد وي نزده اند. از يك طرف برخي در يك بررسي رجالي در شيعه بودن او ترديد نموده و براي اثبات اين ترديد، از سويي روايت منقول از فضل بن شاذان توسط كشي (1348، 38) مبني بر “مخلط” بودن ابن مسعود و نيز فتاوي فقهي وي و تخطئه اش در برخي روايات و همچنين ترجيح قرائت ابي بن كعب بر قرائت ابن مسعود توسط امام صادق (ع) را مورد استناد قرار مي دهد و از ديگر سو روايات مذكور در خصال شيخ صدوق مبني بر اينكه او جزء دوازده نفري بوده كه خلافت ابوبكر را نپذيرفته و، به نقل از نبي (ص)، ائمه اثني عشر را خلفاي بعد از ايشان معرفي نموده را ضعيف شمرده و منافي با مخلط دانستن او نمي داند. از طرف ديگر گروهي، در نگاهي كاملامتقابل، با استناد به منابع مختلف، وي را شاگرد راستين امير مومنان، از راويان حديث غدير، زنده نگاه دارنده نام اهل بيت دانسته پيروانش را در ابراز محبت به امير المومنين ممتاز مي داند به گونه اي كه رشد محبت اهل بيت در كوفه را مديون ابن مسعود مي داند. هر يك از دلايل چهارگانه اي كه براي تشكيك در شيعه بودن عبدالله بن مسعود ارائه شده است به نحوي مردود و غير قابل استنادند كه در ادامه به ضعف هر يك از اين ادله به اجمال اشاره مي كنيم: دليل اول: روايت كشي از فضل بن شاذان مبني بر مخلط بودن عبدالله بن مسعود. مخلط در علم رجال به فردي اطلاق مي شود كه متولي امير مومنان است لكن از دشمنان ايشان تبري نجسته است. فضل از تعامل ابن مسعود با هماوردان حضرت امير سخن مي گويد كه نمونه بارز آن انتصاب ابن مسعود بر ولايت كوفه از سوي خليفه دوم است؛ حال آنكه اين امر و نمونه هاي مشابه به معناي عدم تبري از اعداي حضرت نيست و مي توان به چنين مواردي همان نگاهي را داشت كه به حضور علي بن موسي الرضا(ع) و علي بن يقطين در دستگاه خلافت وقت و فراتر از آن، همكاري هاي گوناگون خود حضرت امير با خلفاي ثلاثه داريم. به ويژه آنكه ابن مسعود را از شركاي قتل عثمان بن عفان معرفي كرده اند. دليل دوم: روايت شيخ طوسي در تهذيب مبني بر تفاوت فتواي فقهي ابن مسعود با حضرت امير در مسئله اي مربوط به ارث و روايت شيخ صدوق در من لايحضره الفقيه از امام صادق(ع) مبني بر فتواي خاص ابن مسعود در باب صلاه. هر دوي اين روايات، از نظر سند، مرفوع و ضعيف هستند و ارزش استناد ندارند. دليل سوم: روايت صحيحه كليني در كافي به نقل از امام صادق(ع) مبني بر اينكه ايشان قرائت ابي بن كعب را بر روايت ابن مسعود ترجيح داده اند. اولادر اين روايت قرينه اي دال بر شمولش بر همه قرائت ابن مسعود نيست و حضرت صادق(ع) با جايگاه مرجعيت ويژه خود ظاهرا در صدد غربالگري قرائت وارده از صحابه قاري بوده اند. ثانيا، بر فرض عموميت روايت مذكور، محتواي اين روايت ربطي به ترديد در شيعه بودن او ندارد. دليل چهارم: تضعيف روايات شيخ صدوق در خصال، مبني بر مخالفت ابن مسعود با خلافت ابوبكر و نيز قائل بودن او بر خلافت ائمه اثني عشر. اگر استدلال بر اين روايات ضعيف از سوي صدوق براي تحسين ابن مسعود جايز نباشد، ناگزير استدلال بر دو روايت ضعيف مذكور در دليل دوم براي تقبيح ابن مسعود نيز نبايد جايز باشد. بدين ترتيب فعلابا نگاهي مثبت به گرايش اعتقادي و عملي ابن مسعود، سخن را به اينجا مي كشانيم كه وي، با تربيت تابعاني چون علقمه بن قيس نخعي، ابووائل شقيق بن سلمه اسدي كوفي، اسود بن يزيد نخعي، مسروق بن اجدع، عبيده بن عمرو سلماني، قيس بن ابي حازم و ديگران مكتب تفسيري كوفه را پايه گذاري نمود كه پس از مكتب تفسيري مكه مهمترين مكتب تفسيري به شمار مي آمد. اين مكتب تفسيري كوفي را مي توان يكي از مهمترين زمينه هاي شكل گيري “مكتب زبان شناسي كوفه” به عنوان يكي از مكاتب زبان شناختي مهم در تاريخ زبان شناسي اسلامي قلمداد نمود و يكي از دلايل آن را وجود 38 نقل قول قرائي مرتبط با دستور زبان از عبدالله بن مسعود در كتاب معاني القرآن فراء (م. 203)، سركرده اين مكتب زبان شناختي، دانست. فراء در تفسير زبانشناختي خود بر قرآن كريم در 38 آيه به نقل قرائتي از عبدالله بن مسعود كه داراي توجيه دستوري ويژه اي است مي پردازد و تفكر ريشه داشتن مكتب كوفه در شيوه قرائت خاص عبدالله بن مسعود را به ذهن القاء مي كند؛ تفكري كه با مشاهده وجود 22 نقل صرفي و نحوي برگرفته از قرائت ابن مسعود در اعراب القرآن ابن النحاس ( 338. م) تاييد مي شود. در نتيجه جايگاه عبدالله ابن مسعود در دوران تكوين زبان شناسي اسلامي پي ريزي يك مكتب قطبي زبان شناختي در كوفه است كه بي شك بخشي از درونمايه هاي خود را از نگرش هاي خاص او وام گرفته است. در شماره آينده عبدالله بن عباس را معرفي خواهيم نمود و جايگاه وي را در دوران تكوين زبان شناسي اسلامي بررسي خواهيم كرد.
خلاصه کتابهای مهم زبانشناسی(10)
+ نوشته شده در یکشنبه ششم اردیبهشت 1388 ساعت 13:47 شماره پست: 409
کتاب تاریخ زبانشناسی نوشته سورن با ترجمه دکتر حقشناس(فصل چهارم)
قرون وسطی دستور نظر پردازنده و عصر نوزایی
فصل چهارم کتاب را دوستان عزیز خانم بافنده و آقای سید حمید مصطفایی زحمت کشیده و خلاصه کردند. در ادامه مطلب کل مطالب این بخش را در دو بخش مطالعه فرمایید.
برجسته ترین دستاورد زبان شناختی در طول قرون وسطا، مطالعاتی بود که در چهارچوب " دستورهای نظری " فراهم شدند. این پژوهش ها درقالب رسائلی عرضه شدند که در باب " وجوه دلالت " نوشته شده بودند. این رسائل به دست نویسندگانی به رشته تحریر درآمدند که در اوج شکوفایی فلسفـــــه مدرســـه ای در اروپا می زیسته اند. فلسفه مدرسه ای حاصل آمیزش فلسفه ارسطو با علم کلام کاتولیکان بود. ...
(بخش اول: خلاصه شده توسط خانم بافنده)
نـوزايـي عصـر شـارلمانـي
¯ قدرت كليسا چنان زياد بود كه تا قرن نهم ميلادي هيچ تحول نظري در غرب به وجود نيامد.
¯ ظهور امپراطور اين جهاني يعني شارلماني (768-814) باعث شد كه آموزش درست دوباهر رونق بگيرد. البته مشكلات بزرگي بر سر اين راه بود:
اول: بسياري از منابع باستان در آن زمان در غرب به كل از بين رفته بود.
دوم: مردم ديگر زبان يوناني نميدانستند و به همين خاطر دسترسي به منابع غني يوناني در حوزه هاي مختلف از قبيل ادبيات، فلسفه و . . . امكان پذير نبود.
سوم: تنها منابع مورد استفاده متون لاتين بود، كه اغلب اوقات هم سانسور ميشدند.
دوره طلائي نظريه زبان شناسي در قرون وسطی
¯ سالهاي بين 1250 تا 1350 دوره طلائي نظريه زبانشناسي در قرون وسطاست. عوامل مختلفي بر اني مسئله تأثير گذاشتهاند ازجمله:
*حضور مسلمانان: آنها به همراه خودشان فرهنگ غني خود و آثار بزرگاني مانند ارسطو را آوردند.
*رواج همه جانبه شهرنشيني: اين مسئله از قرن 10 ميلادي به بعد رخ داد و باعث بهبود خارقالعاده در زندگي توده مردم شد.
اصحــاب وجـــه
كشف دوباره پريشيان و زاديش «دستور نظرپردازانه»
(Grammatica Speculativa)
¯ اين جنبش از حدود 1250 تا 1320 ميلادي تداوم يافت.
¯ در طول اين مدت، نظريات اصحاب وجه آموزه بي چون و چراي دانشگاههاي اروپايي بود.
¯ درست است كه اخلاف آنها يعني «فلسفه نام گراي بريتانيايي»، دستور نظرپردازانه را به هيچ عنوان قبول نداشتند، ولي چون خودشان هم هيچ نظريه دستوري ديگري ارائه نكردند، «دستور وجه بنايد» تا قرن 16 همچنان در مدارس تدريس ميشد.
اصول و مبـاني «دستور نظرپردازانه»
¯ «دستور نظرپردازانه» در اصل تلاشي است براي ايجاد يك رابطه منظم بين سه مقوله: مقولات «هستيشناختي»، مقولات ذهني «تفكر» و مقولات «دستوري زبان»
¯ اصطلاحي كه براي تمام اين مقولات به كار ميبردند، «وجوه» (modi ) بود.
¯ آنها معتقد بودند كه «وجوه هستي»، هم در «وجوه انديشه» انعكاس مييابد و هم در «وجوه دلالت» كه در زبان يافت ميشود.
¯ اين مكتب فلسفه زبان را «مكتب وجوهيان» ميخواندند.
¯ تمام مقولات صوري دستور زبان را «وجوه» ميخواندند؛ بنابراين انواع كلمه، حالات، جنسهاي دستوري، تصريف فعل و . . . همگي جزء وجوه بودند.
هستيشناسي «وجوهيان»
آنها بر اين اعتقاد بودند كه هر شيء در جهان واقع نه تنها ذاتي دارد (كه آن را هماني ميكند كه هست)،بلكه داراي مجموعهاي از «وجوه هستي» هم هست. اين وجوه خاصيتهاي گوناگوني هستند كه به شيء امكان ميدهد تا به روشهاي مختلف در ذهن متصور شود. بر همين اساس، ذهن (در كنار مفهوم خود شيء) دسترسي به «وجون ادراك» مختلف هم دارد كه همگي از خاصيتهاي شيء گرفته شده و به طور همزمان و مراه با خود شيء درك مي شوند. نشانه زباني هم (به نوبيه خود) هم دلالت بر تصو شيء مي كند و (هم به طور همزمان) دلالت بر وجوه ادراك . . . ، و خاصيتهايي كه به طور همزمان بر آنها دلالت دارد، به نام «وجوه دلالت» خوانده ميشوند. با اين حساب، دستور زبان حكم مطالعه خاصيتهايي را دارد كه به طور همزمان به آنها دلالت ميشود (وثل زمان، موقعيت، شمار و امثال آن)
¯ نكته: البته اين مسئله درست نيست چون دستور زبان مطالعه و بررسي خود خاصيتها نيست،بلكه مطالعه ابزاري است كه به كمك آنها خاصيتها را در زبان رمزگذاري ميكنند.
¯ رويكرد «دستور نظرپردازانه» رد شده است. با اين حال دو چيز را بايد در دفاع از «وجوهيان» ذكر كرد:
1- اين رويكرد نقطه شروع نظريهپردازيهاي قرون وسطا در باره «دستور جهاني» بود.
2- آنها در تلاش براي بيان عقايد خود، شماري مفاهيم تحليلي تازه را ارائه مودند و مقولات دستوري رايج در تحليل دستور را هم واضحتر كردند.
(بخش دوم: خلاصه شده توسط سید حمید مصطفایی)
مقـــــــــــــــدمه :
برجسته ترین دستاورد زبان شناختی در طول قرون وسطا، مطالعاتی بود که در چهارچوب " دستورهای نظری " فراهم شدند. این پژوهش ها درقالب رسائلی عرضه شدند که در باب " وجوه دلالت " نوشته شده بودند. این رسائل به دست نویسندگانی به رشته تحریر درآمدند که در اوج شکوفایی فلسفـــــه مدرســـه ای در اروپا می زیسته اند. فلسفه مدرسه ای حاصل آمیزش فلسفه ارسطو با علم کلام کاتولیکان بود.
مبانــــی دستور نظرپردازانه :
دستور نظرپردازانه اساساً تلاشی است برای ایجاد رابطه ای منظم میان مقولات هستی شناختی و مقولاتی مابعدالطبیعی که می انگاشتند هم ساختار جهان واقع ، هم مقولات ذهنی تفکر و هم مقولات دستوری زبان را تشکیل می دهند. اصطلاحی که بدون استثنا برای این مقولات به کار می بردنــــــد ، " وجـــــوه " بود.
چنین فرض می کردند که " وجوه هستی " هم در " وجوه اندیشه " بازتافته می شود و هم در " وجوه دلالت " که در زبان یافت می شود. درنتیجه، این مکتب فلسفه زبان را معمولاً " مکتب وجوهیان " می نامیدند. آنها همه مقولات صوری دستور زبان را " وجوه " می نامیدند. پس انواع کلمه ، حالات ، جنسهای دستوری ، تصریف فعل و جز آن همگی در زمره وجوه بودند.
وجـــــــــــوه هستی :
یکی از مباحث کلی دستورهای نظری ، وجوه هستی است. در دستگاه فکری اصحاب وجــه ، اشیا به عنوان موجودات ، دارای خواص گوناگونند. خواص اشیا را آن گونه که خود وجود دارند " وجوه هستی " می گفتند. این وجوه بر دو قسم است :
الف) وجــــه بودن : که عبارت است از خاصیت دوام و استمرار اشیا در زمان .
ب) وجـــه شدن : که عبارت است از خاصیت تغییر و توالی اشیا در زمان .
اصحاب وجه ، جنبه های صوری را که در تعاریف پیشینیان وجود داشت از تعاریف خود حذف کردند و از وجوه دلالت بهره جستند تا به دستوری همگانی دست یابند. بدین ترتیب که به جای تکیه بر ملاحظات صوری ، طبقات کلمات به کمک وجه دلالتی مخصوص تعریف می شود. طبقات با وجوه دلالت خاصشان از سایر طبقات متمایز می شوند. مثلاً اسم و فعل به ترتیب از طریق وجوه " بودن " و " شدن " به امر دلالت می پردازند. قید نوعی از انواع کلمه است که از طریق هم ساخت شدن با فعل به کار دلالت می پردازد.
نحــــــــو درنزد اصحاب وجــــه :
اصحاب وجه درزمینه نحو دست به ابتکاراتی زدندکه ضعف های پریسکیانوس را دراین زمینه جبران می کرد. مثلاً تحلیل نحوی " توماس ارفورتی " از اصحاب وجه را می توان چنین خلاصه کرد :
الف) اصـــول جمله بندی : هر جمله قابل قبولی برچهار اصل مادی ، صوری ، فاعلی و غایی استوار است که با علت های چهارگانه ارسطویی قابل سنجشند.
ب) ساخت و سازه در جمله : جمله را به مبتدا و خبر تقسیم می کردند که نخست در مبتدا ، اسم با وابسته هایش و در خبر ، فعل با وابسته هایش ترکیب می شوند و بعد از آن مبتدا با خبر پیوند می خورد. این تحلیل شباهت زیادی به " تحلیل سازه های پیاپی " در زمان ما دارد.
پ) بستگــــی و تکمیل : در هر ساختی یک بخش از ساخت ، نسبت به بخش دیگر یا حکم بسته را دارد یا حکم مکمل. مثلاً فعل بسته است و اسم در حالت فاعلی مکمل .
ت) رابطــــه عامل و معمول : رابطه ای که باعث شده است یک کلمه ، صورت تصریفی خود را پیدا کند.
ارزش آثـــــــــــار اصحاب وجه :
اصحاب وجه ، سوالات جدیدی در زبان شناسی مطرح کردند، مطالعات نحوی را گسترش و ژرفا بخشیدند و اصطلاح شناسی زبان شناسی را غنی تر کردند. آرا زبان شناختی اصحاب وجه ، ریشه در محیط فکری روزگار خودشان داشت و از آن زمینه نشات می گرفت. این آرا می تواند تا حد زیادی در حل مسائلی که هم اکنون در زمینه های نظری و تحلیل عملی زبان فراروی ما قرار دارند ، مفید واقع شود.
پژوهشگران دستور زبان نظری درصدد برآمدند تا برای قاعده های دستوری که دستور نویسان پیشین از جمله پریسکیانوس ارائه کرده بودند، توضیحات فلسفی جستجو کنند. ازاین رو، نقش فلاسفه در بررسی دستور زبان بسیار مهم انگاشته می شد. اساس نظری دستور زبان که از کابرد آموزشی آن متفاوت است ، حوزه کار فیلسوف متصور می شد. بر پایه همین عقیده، راجــر بیکن ( 1292-1220) که خود یک کتاب دستور زبان یونانی و نیز یکی از نخستین دستورزبانهای نظری را نوشت و براهمیت زبانهای عربی و عبری نیز تاکید می گذاشت، اظهار عقیده کرد که دستور زبان از لحاظ جوهر اصلی آن برای همه زبانها یکسان است و تفاوتهای روساختی قابل مشاهده میان زبانها تنها گوناگونیهای تصادفی است.(روبینز صص 77-76).
برپایه نگرش تازه ، پژوهشگران دستورزبان نظری این عقیده را ابراز داشتند که پریسکیانوس برای بخشهای دستوری واژه ها و نیز وابسته های آنها توضیح نقشی روشن و صریحی به دست نداده است، هرچند که توصیفهای دستوری او را برای هدفهای آموزشی سودمند می دانستند. به علاوه آنان چنین اظهار نظر کردند که پریسکیانوس درروابط دستوری زبان به اندازه کافی غور نکرده ، بلکه تنها توصیف ساده ای از زبان لاتین به دست داده است . جالب توجه است که برخی از ایرادهای پژوهشگران دستورزبان نظری بر پریسکیانوس به ایرادهایی که امروزه زبانشناسان دستورزبان گشتاری بر زبانشناسان ساختگرا وارد می دانند شباهت زیادی دارد، از این لحاظ که ساختگرایان نیز از توضیح عناصر و روابط دستوری غفلت کردند و تنها به توصیف داده های زبانی پرداختند.
خلاصـــــــــه مطالب :
دردوران یونان باستان، فلسفه در مفهوم گسترده آن گهواره زبانشناسی و نخستین اندیشه ها درباره زبان نیز بود. ولی اززمان ظهور مکتب اسکندرانی که بهترین نمایشگر آن دستورزبان یونانی تراکس و نظرات دستوری اوست، ودردستورزبان آپولونیوس و آثار دستورنویسان بعدی یونانی و لاتین نیز به چشم می خورد، هدف و نیز بافت آثارزبانی موردقبول ، بررسی ادبیات و زبان و سبک شاعران و نویسندگان پرآوازه باستان بود. دستورنویسان بعدی نیز با تصریح این موضوع ، تلاش خود را به هدف یادشده محدود کردند. بعضی مانند پریسکیانوس نسبت به ارائه تعریفی برای موضوع مورد بررسی خود الزامی احساس نکردند ، اما نگرش متفاوت پژوهشگران دستورزبان نظری در سده های پایانی دوران میانه ، در تعریفها و توصیفهای دستورزبان تغییرات عمده ای پدید آورد. از جمله سی ژر دو کورتره موضوع و هدف دستورزبان را چنین تعریف کرد :
" دستورزبان، دانش زبان است و موضوع حوزه بررسی آن ، جمله و تغییرات آن می باشد و هدف آن بیان مفاهیم ذهنی در جمله های درست است". (روبینز صص 89-74)
هدف نهایی هر جمله عبارت از آن است که روایتی از فکری که گوینده بدان رسیده است به ذهن شنونده انتقال یابد. (سورن ص 99).
آواشناسی؛ مقدمه ای بر آوا، صوت و آواشناسی همگانی
+ نوشته شده در یکشنبه ششم اردیبهشت 1388 ساعت 9:25 شماره پست: 407
تنظیم: نگین کشاورزیان
در این مقاله ماهیت صوت و آوا مورد بررسی قرار میگیرد و پس از آن به مسائل مربوط به آواشناسی و آواهای زبان فارسی پرداخته میشود.
صوت/صدا :
از برخورد دو یا چند جسم با یکدیگر و جابجائی مولکولهای هوا در نتیجه این برخورد، "صوت" ایجاد می شود. سرعت این انتقال 343 متردر ثانیه و شکل آن به صورت امواج سینوسی مطابق شکل روبرو می باشد:
بر اساس شکل، هر فراز و فرود، یک "دور" را تشکیل می دهد.
تعداد این دورها درثانیه، برابر است با فرکانس یا بسامد آن صوت، که واحد آن "هرتز/Hz" است.
صوت/صدا :
از برخورد دو یا چند جسم با یکدیگر و جابجائی مولکولهای هوا در نتیجه این برخورد، "صوت" ایجاد می شود. سرعت این انتقال 343 متردر ثانیه و شکل آن به صورت امواج سینوسی مطابق شکل روبرو می باشد:
بر اساس شکل، هر فراز و فرود، یک "دور" را تشکیل می دهد.
تعداد این دورها درثانیه، برابر است با فرکانس یا بسامد آن صوت، که واحد آن "هرتز/Hz" است.
بدین ترتیب ، هرچه تعداد دور در ثانیه بیشتر باشد، صوت " زیر" و هر چه این تعداد کمتر باشد صوت "بم" خواهد شد.
از آنجا که بی نهایت احتمال برای برخورد اجسام به یکدیگر موجود است، پس بی نهایت صوت هم وجود دارد.
اما، از این بی نهایت صوت، تنها صداهایی در محدوده فرکانس Hz 20000-20 در آستانه شنوائی بشر می باشد.
پائینتر از Hz 20 : صداهای مادون صوت
بالاتر از Hz 20000 : صداهای مافوق صوت
در این میان ، فرکانس آواهای زبان ، بین Hz 4000-100 و تعداد آواهایی که بشر می تواند تولید کند، نامحدود است.
تا اینجا راجع به صوت و ماهیت آن مطالبی ذکر شد.
حال ، سئوال این است: کدام صداها را می توان زبانی برشمرد؟
آن دسته از صداها که توسط اندامهای گفتاری بشر تولید می شوند، صداهای زبانی یا " آوا " نام دارند.
مثال) / . . . . , p , b , a/
اما، در بین آواها نیز ، هر زبان مجموعه ای را به عنوان آواهای نقش دار که به خودی خود معنا ندارند، لیکن باعث ایجاد تمایز معنایی می شوند را به کار می برد که آنها را اصطلاحاً " واج " نامند.
در نهایت زبانشناسان به الفبایی قراردادی به نام ((الفبای بین المللی آوانگار)) دست یازیدند که به راحتی و به طور یکسان بتوان تمامی زبانهای دنیا را بررسی کرد؛ که البته تعداد نشانه ها در این الفبا، بسیار است.
آواشناسی:
علم بررسی آواها (صداهای زبانی) را گویند.
علم آواشناسی، در سه قالب مطرح می شود:
1- آواشناسی شنیداری
2- آواشناسی فیزیکی
3- آواشناسی تولیدی
آواشناسی شنیداری- به درک آواهای گفتاری از طریق گوش مربوط می شود.
آواشناسی فیزیکی- با خصوصیتهای مادی یا فیزیکی گفتار به عنوان امواج صوتی د ر هوا، سروکار دارد. (از جمله فرکانس صداهای خاص د ربین افراد مختلف)
آواشناسی تولیدی- به مطالعه نحوه ایجاد یا تولید آواهای گفتاری می پردازد.
صداهای ریوی :
به علت سهولت تولید، اکثر صداهای زبانی با بازدم تولید می شوند. البته در برخی زبانها - مانند بعضی زبانهای افریقائی- آواهایی وجود دارند که اصطلاحاً "درون سو" نامند و با دم تولید می شوند؛ مانند نوک آواها.
حال آنکه آواهایی که با بازدم تولید می شوند ،"برون سو" نامند.
در هر صورت آواهای زبان چه درون سو باشند و چه برون سو، منبع تأمین هوا در آنها ریه است، پس "صداهای ریوی" هستند.
حنجره :
هوای خروجی بازدم را تنظیم کرده و در برخی موارد به آن یک ویژگی خاص می افزایند که "واک" نام دارد.
در حنجره " تارهای صوتی" قرار دارند. این تارها دو ماهیچه اند که از اطراف به دیواره حنجره متصلند. نقش عمده آنها، ایجاد واک یا ارتعاش بر جریان هوای خروجی بازدم می باشد.
به این ترتیب، آواهایی مانند /l/ ، /z/ ، /g/ و .... که هنگام تولیدشان تارهای صوتی مرتعش می شوند را "واکدار" و آواهایی از قبیل /f/ ، /s/ ، /p/ و ... که این فرمان را دریافت نمی دارند، "بی واک" نامند.
چاکنای :
به فضای درون حنجره ، بین تارهای صوتی "چاکنای" گویند.
مثال ) /h/
خصیصه ممتاز واجهای فارسی :
"نیکولای تروبتسکوی" از بنیانگذاران "مکتب پراگ" نخستین کسی بوده که خصیصه ممتاز واجها را مطرح کرده.
او به نقش ممیزی واجها، از طریق " جفتهای کمینه" اشاره کرده.
- در وهله نخست ، می بایست واجها را به دو دسته همخوان و واکه تقسیم کرد.
خصیصه ممتاز واکه های فارسی:
1- میزان افراشتگی زبان
افراشته : / u , i /
میانه : / o , e /
افتاده : / a , æ /
2- موضع محرک زبان :
پیشین : / æ , e , i /
پسین : / a , o , u /
3- حالت لبها :
گرد : / a , o , u /
گسترده : / æ , e , i /
واکه های باز درمقابل واکه های بسته:
تعریفی است قدیمی از واکه ها، که آن را می توان همتای میزان افراشتگی دانست.
بدین معنا که واکه های باز ، همچون واکه های افتاده ، به واکه ای گفته می شود که فاصله میان سطح زبان و کام ، حداکثر باشد و در اینصورت ، مجرای خروج بازدم، اصطلاحاً "باز" است (مانند //æ , //a ) به همین منوال ، واکه های افراشته ( مانند /i/ , /u/ ) که مجرای خروج هوا به هنگام تولیدشان در تنگترین حالت ممکن قرار دارد ، "واکه های بسته" نامند.
خصیصه ممتاز همخوانهای زبان فارسی
1- واکبری
2- شیوه تولید
3- جایگاه تولید
1- واکبری: بر اساس اینکه هنگام تولید همخوان، تارآواها به لرزه درآیند یا خیر، به دو دسته "واکدار" و "بی واک" تقسیم می شوند.
2- شیوه تولید: به چگونگی خروج هوای بازدم به هنگام ایجاد مانع می پردازد. بر این اساس همخوانهای فارسی به دسته های ذیل تقسیم بندی می شوند:
1-2) انسدادی
جریان هوای خروجی بازدم، بسته به آن صوت خاص، در یک موضع مشخص، دچار حبس تام (گیرش کامل) شده وپس از کسری از ثانیه مکث ، با حالت رهش آنی از اندامهای گفتاری خارج می شود. به همین دلیل است که همخوانهای انسدادی ، قابلیت کشش ندارند.
مانند: / , q , g , k , d , t , b , p /
2-2) سایشی
آن دسته از همخوانهایی که پس از ایجاد مانع ، با اصطکاک از اندامهای گفتاری خارج می شوند.
مانند: / x , h , ž , š , z , s , v , f /
3-2) انسدادی-سایشی / انسایشی
آن دسته از صداهایی که همچون یک همخوان انسدادی ، تولیدشان با گیرش آغاز می شود، ولی پس از مرحله درنگ ، به جای رهش آنی، همچون یک همخوان سایشی، با سایش خارج می شوند.
مانند: /j , č /
4-2) خیشومی/غُنّه ای
آن دسته از همخوانها که هنگام تولیدشان، ملاز پائین آمده و جلوی ورود هوا به حفره دهانی را می گیرد. در اینصورت، مجرای خروج هوا از حفره خیشوم می باشد.
در زبان فارسی ، تنها / n , m / دو همخوان خیشومی اند.
5-2) الف: روان ها الف-1 : کناری / l /
الف-2 : زنشی / r /
ب : غلتان ها / y , w /
صداهای غلتان / y , w / می باشند که از این دو تنها /y/ در فارسی نقش واجی دارند.
3-جایگاه تولید
اینکه مانع ایجاد شده بر سر جریان هوای خروجی بازدم، در کدام موضع از اندامهای گفتاری قرار می گیرد و چه اندامهایی به یکدیگر برخورد کرده یا نزدیک می شوند.
بر این اساس، داریم :
1-3) دولبی
در فارسی /m , b , p / ، اما در انگلیسی /w/ نیز به آنها افزوده می شود.
2-3) لبی-دندانی
از برخورد دندانهای بالا با لب پائین، ایجاد می شود. / v , f /
3-3) دندانی
در فارسی نداریم ؛ اما در انگلیسی / , ө / ( در عربی نیز موجود است)
4-3) دندانی-لثوی در فارسی/ d , t /
5-3) لثوی / z , s , n , r , l /
6-3) لثوی- کامی / ž , š , j , č /
7-3) کامی / y /
8-3) نرمکامی /g , k/
9-3) ملازی / q , x /
10-3) چاکنایی / h , ? /
صداهایی که در حنجره با باز و بسته کردن تارهای صوتی، تولید می شوند.
این دو ، تنها همخوانهای چاکنایی در زبان فارسی اند؛ هر دو بی واک، اما /h/ همخوان سایشی چاکنایی و / ? / همخوان انسدادی چاکنایی است.
تاثیر زبان فارسی بر زبانهای جهان
+ نوشته شده در یکشنبه ششم اردیبهشت 1388 ساعت 9:21 شماره پست: 403
هیچ زبانی در دنیا نیست که از دیگر زبان ها واژگانی وام نگرفته باشد، همه ی زبان ها از هم دیگر تاثیر و تاثر پذیرفته اند. زبانی که از زبان های دیگر وام نگرفته باشد، زبانی مرده است. هر اندازه زبان ها تاثیر بیش تری گرفته باشند زنده تر شده اند و این عیب و نقصی برای آن ها به شمار نمی رود. مهم ترین زبان کنونی جهان (انگلیسی ) تقریبن 75 درصد کلمه های خود را از دیگر زبان ها به ویژه انگلو، جرمن و لاتین گرفته است. اسپانیولی و پرتغالی 95 درصد زبان و ادبیاتشان یکی است، با این حال خود را دو زبان گوناگون می نامند ....
قسمت دوم
هیچ زبانی در دنیا نیست که از دیگر زبان ها واژگانی وام نگرفته باشد، همه ی زبان ها از هم دیگر تاثیر و تاثر پذیرفته اند. زبانی که از زبان های دیگر وام نگرفته باشد، زبانی مرده است. هر اندازه زبان ها تاثیر بیش تری گرفته باشند زنده تر شده اند و این عیب و نقصی برای آن ها به شمار نمی رود. مهم ترین زبان کنونی جهان (انگلیسی ) تقریبن 75 درصد کلمه های خود را از دیگر زبان ها به ویژه انگلو، جرمن و لاتین گرفته است. اسپانیولی و پرتغالی 95 درصد زبان و ادبیاتشان یکی است، با این حال خود را دو زبان گوناگون می نامند .
زبان عربی و فارسی نیز از یکدیگر واژگان زیادی وام گرفته اند. در زبان فارسی بیش تر اصطلاحات فقهی ، مذهبی و حقوقی از زبان عربی گرفته شده است. اما زبان عربی نیز به نوبه خود واژگانی به صورت دست نخورده و واژگان زیادی به صورت برهم زده شده (به شکل قالب های معرب) از فارسی وام گرفته است. جوالیقی 838 کلمه و در کتاب المنجد 321 کلمه و ادی شیر در کتاب خود با نام «واژه های فارسی عربی شده» 1074 واژه را که زبان عربی از زبان فارسی وام گرفته است را توضیح داده اند. برای نمونه از کلمه ی پادشاه در زبان عربی ده ها کلمه ساخته شده است. واژه های اشتها، شهوت، شهی، شهیوات، شاهین، شیخ، بدشا، پاشا و باشا همگی از کلمه ی فارسی «پادشاه» گرفته شده است. استیناف از کلمه ی «نو» و کلماتی مانند: جناه، جنایی، جنحه و جنایت، از واژه ی «گناه» آمده است و کسی که با قاعده ها و قالب های زبان عربی آشنا باشد به آسانی می پذیرد که هامش و حاشیه از «گوشه» و شکایه از«گلایه» گرفته شده است .
شعر حماسی و پهلوان نامههای ملّی در ایران پیش از اسلام همواره از محبوبیتی گسترده برخوردار بوده است. ادبیات فارسی در این زمینه نیز همچون بسیاری از زمینههای دیگر بسیار غنی و بر ادبیات عرب و بر تمام فرهنگ های منطقه و جهان تاثیر گذار بوده است. دست کم 15نویسنده ی بزرگ ایرانی در شکل دهی ادبیات عرب نقش داشته اند که سیبویه از جمله ی آنان است. معمولن این دانشمندان ایرانی را كه در ادبیات ، پزشکی، كیمیا، تفسیر و معارف دینی، در نجوم، موسیقی، جغرافیا و در زبان شناسی و تاریخ، خدمات بی نظیری نه تنها به جامعه ی عرب و اسلامی، بلكه به جامعه ی بشریت نمودند را در کشورهای عربی به عنوان عرب می شناسند و همین دانشمندان بوده اند كه از مصدرهای فارسی با استفاده از باب ها و قالب های دستور زبان عربی صدها كلمه ی جدید ابداع کرده و به غنای ادبیات عرب افزودند. آنان همچنین در ادبیات فارسی با استفاده از مصدر ها و قالب های عربی کلماتی ساخته اند که بعدها بسیاری از آن ها به ادبیات عرب وارد شده اند، مانند: سوء تفاهم، منتظر و. . . ولی در ادبیات فارسی از واژگان پارسی با کمک قالب های عربی نیز واژگانی ساخته شده است که تعدادی از آن ها به زبان عربی نیز راه یافته اند مانند: استیناف (از واژه ی «نو» به معنی درخواست نو و تجدید نظر)، تهویه (از «هوا» به معنی عوض کردن هوا) و ...
زبان های گروه سامی و عربی بخش بزرگی از واژگان خود را از فارسی گرفته اند که در مورد عربی به دلیل ماهیت صرفی و قالب های متعدد آن، واژگان فارسی بیش تر در شکل مفرد و ساده ی آن قابل رد یابی است و به دلیل ذوب شدن مفردات در قالب ها و صیغه ها رد یابی آن ها مشکل می شود. اما خود زبان فارسی از معدود زبان های دنیا است که تقریبن عموم واژگان وام گرفته را بدون دستکاری و بدون حذف آوا و حروف می پذیرد و به این دلیل هم مثلا کلمه های قرآنی مانند: صالح، کاذب، مشرک، کافر و غیره را بدون هیچ تغییری در خود پذیرفته است. از این رو هدف از بیگانه زدایی از زبان فارسی، باید نه حب و بغض نسبت به بیگانه، بلکه تلاش برای آسان کردن زبان فارسی و پویا و زنده نگه داشتن آن باشد. به عنوان نمونه کاربرد جمع مکسر عربی فهم فارسی را برای غیر فارسی زبانان مشکل می سازد. مانند: اساتید، بساتین، اساتیر، خوانین، دهاقین، میادین، اکراد، افاغنه، به جای : استادان، بستان ها، استوره ها، خان ها، دهقانان، میدان ها، کرد ها و افغانیان.
از این رو هدف از بیگانه زدایی از زبان فارسی، باید نه حب و بغض نسبت به بیگانه، بلکه تلاش برای آسان کردن زبان فارسی و پویا و زنده نگه داشتن آن باشد.
با این حال به نظر نمی رسد که خارج کردن آن واژگان عربی که در اصل ریشه ی فارسی دارند کمکی به پویایی زبان فارسی کند و بسیاری کسان ما را از به کار بردن برخی کلمات مشترک از این دست که در فارسی و عربی از قدیم وجود داشته و دارند برحذر می دارند. مثلا می گویند نگویید: جنایی، استیناف، فن، صبح، نظر، بلکه بگویید: کیفری، تجدید نظر، پیشه، بامداد، دید و یا نگویید خیمه، بلکه بگویید چادر و از این قبیل. حال آن که بیش تر این گونه کلمات ریشه ی فارسی دارند. مثلا کلمه های جنایی، جنایت، جناح، جنحه و ... همگی از ریشه ی «جناه» که معرب شده ی «گناه» فارسی است ساخته شده است. استیناف از بردن واژه ی نو به باب استفعال به دست آمده و استانف، یستانف و ... از آن به دست آمده است. فن از واژه ی پَن و پَند ساخته شده و در صیغه های گوناگون عربی فن، یفن، فنان، تفنن، متفنین و ... از آن ساخته شده است. صبح از صباح و صباح از پگاه فارسی ساخته شده و مصباح و ... از آن ساخته شده است. نظر عربی شده ی « نگر» است و انظر، ینظر، منظر و .... از آن ساخته شده است .خیمه از واژه پهلوی گومه و کیمه ( به معنی کلبه) گرفته شده و خیام، مخیم، خیم و یخیم از آن صرف شده است. در مورد واژه های لاتین نیز گاهی همین طور است. مثلا کلمه های بالکن، بنانا (موز) و بانک هر سه ریشه ی فارسی دارند. بنابراین چه نیازی هست مثلا به جای عبارت « دار آخرت » که در اصل فارسی است، عبارت «سرای دیگر » را به کار بریم و یا به جای بالکن که لاتین شده ی بالاخانه است و از طریق ترکی به فرانسه راه یافته و یا به جای واژه های بین المللی پارتیزان (پارتی، پارسی) بنانا (بندانه) که از طریق عربی به لاتین راه یافته اند کلمه های دیگری به کار ببریم. حذف و یا جای گزینی واژه های بین المللی مانند رادیو، تلویزیون، کامپیوتر و ... که در همه ی زبان های مردم دنیا جا افتاده است نیز نباید اولویت داشته باشد.
بدین ترتیب بسیاری از کلمات مشترک فارسی و عربی اگر مورد کنکاش قرار گیرند ریشه ی فارسی آن ها معلوم می شود. به طور نمونه تقریبن به ندرت کسی در عربی بودن کلمه های کم (چن، چند)، جص (گچ )، رباط، بیان، نور، دار الاخره، تکدی، رجس، نجس و یا باکره (پاکیزه) تردید کرده است. اما در حقیقت همه ی این کلمات یا به طور کامل فارسی هستند و یا معرب هستند. به طور نمونه برای کلمات بالا در زبان عربی ریشه و مصدر حقیقی وجود ندارد و وزن برخی از آن ها نیز عربی نیست. کلمه ی نور بر وزن کور و دور و خور است. اگر نور با همین شکل فارسی نباشد حتمن معرب شده ی خور ( به معنی روشنایی و خورشید) است، رباط در فارسی به معنی استبل است. «رباط الخیل» به معنی خانه یا پرورشگاه اسب است و ریشه ی آن به رهپات و یا ره باد برمی گردد. نجس و رجس هر دو از واژه ی زشت و جش گرفته شده اند. دار در زبان فارسی به معنی های دارنده، پایه، ستون و تنه درخت به کار می رود، مانند دیندار، داربست، دار درخت. اما در عربی آن را در معنی خانه به کار گرفته اند مانند دار الحکمه و ...
قرآن شناس، زبان شناس و پژوهشگر نامی انگلیسی، آرتور جفری را عقیده بر آن است که بیست و هفت کلمه ی قران ریشه ی فارسی دارد از آن جمله :سجیل: معرب سنگ و گل، اباریق: جمع ابریق، معرب آبریز، تنور، مرجان، مِسک: معرب مِشک، کورت: کور شدن، تاریک شدن، تقالید: جمع تقلید، بیع: خرید و فروش، بیعانه (بیانه) قسمتی از پیش پرداخت. جهنم ، دینار پول رایج ایران قدیم (یک صدم ریال) زنجبیل: معرب زنجفیل، ، سُرادِق: سراپرده، سقر: جهنم، دوزخ، سجین: نام جایی در دوزخ، زندانی ، سلسبیل: سلیس، نرم، روان، گوارا، می خوشگوار و نام چشمه ای در بهشت، ورده: گل سرخ، سندس: دیبای زربفت لطیف و گران بها، قرطاس: کرباس، کاغذ، جمع آن قراطیس، اقفال: جمع قفل، کافور، یاقوت. برخی پژوهشگران نیز شمار واژگان فارسی قران را تا یک صد برآورد کرده اند مانند: سراج = چراغ، دار، غلمان = گلمان جوان گل رو، زمهریر، کاس یا کاسه، جُناح = گناه، رجس = زشت، خُنک = سرد، زُور = قوه، نیرو، عقل، شُواظ = زبانه ی آتش، شعله، حرارت، درحال ذوب شدن، اُسوَه = الگو، فیل = پیل، توره = شغال، حیوان وحشی، عبقری = آبکری (آبکاری)، کنز = گنج، زبانیه = نگهبانان دوزخ، زبانه کشیدن شعله های آتش، ابد = جمع آن آباد، جاودان، قمطریر = شدید، سخت، دشوار، نجس = ناپاک، پلید، بررُخ = مانع و حایل بین دو چیز، تَبَت = نابودشده، قطع شده، تب و تاب یافته، سخط = خشم گرفتن برکسی، غضب، سُهی = (به گونه ی سُها) ستاره ی کوچک و کم نور در دب اصغر. اریکه = اورنگه = ارائک به معنی بالش و متکا، چندبار در قران تکرار شده است. برهان = دلیل، در قرآن برهان و براهین آمده است، برج = تبرج، زینت، الجزیه = گزیت، الجُند = گُند، جند و جنود. (برای آشنایی بیش تر با واژه های فارسی قرآن به مقاله ای با همین نام در موضوع شماره ی 15در این تارنما نگاه کنید. آریا ادیب).
مشتق های این کلمه ها که ریشه و بنیاد فارسی داشته و وارد زبان عربی شده اند با دلایل کامل از سوی پژوهشگران توضیح شده است. نفوذ واژگان پارسی به سایر زبان ها نشانه ی اصالت، کهن بودن، گستردگی و اهمیت آن در همه ی دوران ها است.
واژگان فارسی به صورت های زیر به زبان عربی داخل شده است:
1- بدون تغییر یا با کم ترین تغییر مانند: بادام، استاد، خبر، درویش، دیوان، سکر = شکر، شیرین، آشوب = اوباش، ابریشم= ابریسم، شادان = شاذان و ...
2 - با تغییر، حذف یا تبدیل حرف های پ، ژ، چ، گ که در زبان عربی وجود ندارد به صداهای دیگر. مانند: چغندر= شمندر، چنده = شنوه، پگاه = صباح، پند، پن = فن، گاومیش = جاموس، گلنار = جلنار، چلیپ = صلیب، چین = صین، چارسو = شارسو، دیباچه = دیباجه، گدا = كدا = تكدی، لگام = لجام، چمران = تشمران، گرنادا = قرناطه، خانه گاه = خانقاه، گزیه = جزیه، کاک = کعک = کیک، گنجینه = خزینه، پرده = برقه و ...
3 - تغییر حروف ک به ق و خ. مانند: کاسپین = قزوین، کله = قله، کوروش = قوروش، کسرا = خسرو
تغییر کلی: گاهی در تبدیل واژه ی فارسی به زبان عربی هیچ اثری به جز در وزن واژه ی فارسی باقی نمانده است مانند: چند، چن = کم، گچ = جص، مجصص، زشت = رجس، پسک = برص، گنج = کنز و ...
4 - کاربرد کلمات در معنی متضاد با معنی فارسی و یا در غیر معنی اصلی مانند: خوبه = خیبه، زرابی (قالی)
5 - به هم ریخته شدن تمام صدا و حروف مانند: باغ = غابه، باغات = غابات.
6 - یک کلمه از فارسی چند بار به شکل ها و به معنی های گوناگون وارد عربی شده مانند: از کلمه ی باغ = باقه به معنی دسته گل و کلمه غابه به معنی جنگل، ساروج به معنی نوعی ملاط سیمان و آب انبار و سهریج (صهریج) به معنی تانکر آب .
7 - حذف سایر آواها مانند : نارگیل = ارکیل، آبریز = ابریق
8 - گاهی در تبدیل واژه ی فارسی به عربی برخی از حرف ها از واژه ی فارسی تغییر کرده است، مانند: گوشه = حاشیه، هامش = حامش، جشن = دشن = تدشین، سنگ = سنج = صنج، چار راه = شارا = شارع، شاد شید = شادی اناشید، ببر = بایبر = تایگر و ...
9 - گاهی از مفردهای فارسی یا عربی کلمه هایی ساخته شده و سپس به ادبیات عرب نیز راه یافته است، مانند: سوء تفاهم ار «فهم»، تهویه از «هوا»
10 - حذف و یا تغییر و تبدیل حروف عله «و . ا. ی» به یکدیگر . مانند: جوراب = جورب، خوب = خید = خیر،
11 - تبدیل ا به هـ و تبدیل ز به س مانند : اندازه = هندسه، اندام = هندام.
12 - گاهی در تبدیل واژه ی فارسی به عربی دو حرف از واژه ی فارسی باقی مانده است ، مانند: آیین = دین
13 - گاهی در تبدیل واژه ی فارسی به عربی آواهایی به آن افزوده شده است. مانند: ستون = استوانه = اسطوانه، سروج = ساروج = سهریج = صهریج.
منابع :
- سرگذشت زبان فارسی دری، تالیف پروفسور رسول رهین، شورای فرهنگی افغانستان، 1385
- الکلمات الفارسیه فی المعاجم العربیه – جهینه نصر علی – طلاس – برج دمشق ، 2003
-معجم المعربات الفارسیه: منذ بواکیر العصر الحاضر ، محمد التونجی
+ نوشته شده در جمعه چهارم اردیبهشت 1388 ساعت 12:25 شماره پست: 408
پس از انتشار مطلب خانم کیانی در باب "تجزیه و تحلیل کلام" دوست عزیزم آقای سلیمی مقاله زیر را ارسال نمودند که از ایشان سپاسگزارم. این مقاله بزبان انگلیسی و در باب همین موضوع است.
A brief survey of discourse analysis
The term ‘discourse analysis’ has become really current only recently. But its concerns and methods have been pursued for considerably longer. So to understand what discourse analysis is all about, we might review some directions of study that could contribute their resources and outlooks to a programme of discourse analysis....
A brief survey of discourse analysis
The term ‘discourse analysis’ has become really current only recently. But its concerns and methods have been pursued for considerably longer. So to understand what discourse analysis is all about, we might review some directions of study that could contribute their resources and outlooks to a programme of discourse analysis.
1. Fieldwork linguistics
One obvious contributor is the fieldworklinguistics that developed methods for describing previously undescribed languages. There, you ‘analyse discourse’ as it is encountered in human interaction, a principle emphasised by American tagmemics. Also, you benefit from being ‘defamiliarised’ away from your own culture and meeting ‘strange’ ways of saying and doing things. Evelyn Pike told a story about one culture whose language she was studying, where locations are expressed by the points of the compass rather than the sides of the body. At the approach of a poisonous snake, somebody yelled ‘jump to the east!’ For a Westerner, not a big help!
Fieldwork also reveals differing notions about what a language needs to express. For example, Mumiye, a Niger-Congo language, has special forms to indicate when an action is ‘progressive’ (is continuing) or ‘durative’ (goes on for a longer time), such as ‘-yi’ in [1-2] and ‘naa’ in [3] (data reported by Danjuma Gambo). The piece-by-piece translations indicate what the morphemes contribute, while the idiomatic translations suggest what an English speaker might say:
[1] kpanti nwang kn sha-yi
chief sat food eating-durative
‘the chief sat eating and eating’
[2] sombo da-yi diya bii ka jaa gbaa
squirrel go-durative go take focus child hoe
‘the squirrel was going to go take a small hoe’
[3] kura gbãa yuu naa
tortoise returning road progressive
‘the tortoise was returning on the road’
English has no special form for ‘durative’; and its ‘progressive’ form with ‘‑ing’ need not indicate that something went on for long time. Often, it indicates an action going on when something else happened (e.g., ‘the tortoise was returning when he met the squirrel’). For some actions, we can use repetition (e.g., ‘eating and eating’) but for others it would sound odd (e.g., ‘returning and returning’ might suggest several different returns rather than one long one). Yet we can rely on our world-knowledge, e.g., that tortoises take a long time to travel — just as the world-knowledge of Mumiye speakers grasps a small hoe as a ‘child hoe’ although nobody saw hoes bear children.
Studying discourse data from unfamiliar languages makes you more sensitive to data from familiar ones. People’s sensitivities to a language like English have long been dulled and distorted by unreliable schoolroom ‘grammars’. Moreover, common notions of the ‘English language’ have been has been dominated by writtenculture, encouraging the belief that the order of language only emerges when written down in neat sentences. So we have not properly appreciated the different and highly elaborate order of everyday spoken language, as uncovered by ‘conversational analysis’ (see below).
In contrast, the more remote languages of Africa, Asia, Oceania, and South America have been centred on oralcultures. They have been spared from campaigns against ‘incorrect’ usage, and from the bookish equation of orderly language with written language — some never devised writing systems at all. High values were placed on speaking skills in communal activities such as story-telling, which vitally supported cultural traditions against the ravages and dislocations of slavery and colonialism. Whole systems of spoken discoursesignals were developed to organise the story-line with its individual events and their participants, as discovered by Robert E. Longacre and his group in some 40 languages of East and West Africa.
We can still find a few discourse signals in traditional English stories. In an 1878 rendering of the familiar folktale ‘Tom Tit Tot’7 (a demonic cousin of Rumpelstiltskin), ‘well’ systematically appears at important turning points in the story, often with a shift of time:
[4] Well, once there were a woman and she baked five pies [through a misunderstanding, the king proposes marriages to her daughter if she will spin for him] Well, so they was married [king orders her to spin or die] Well, she were that frightened [she bargains with a demon to do the spinning; she must guess his name or be ‘his’] Well, the next day her husband took her into the room and there were the flax [demon appears and spins] Well, when her husband he come in: there was the five skeins [a cycle of spinning and name-guessing begins] Well, every day the flax and the vittles was brought [king unwittingly reveals name] Well, when the gal heerd this, she fared as if she could have jumped outer her skin for joy [she tells the demon his name] Well, when that heerd her, that shrieked awful and away that flew into the dark
We hardly notice such uses of ‘well’ because the word has many other functions, e.g., as a conversational signal indicating you are about to give your spontaneous opinion about the current topic [5], or to add a qualifier or express surprise [6].
[5] ‘I tell you he's a great fighter’,’ said Hughie, ‘if we should ever get near that bear.’ ‘Oh, pshaw! said Don, he may fight dogs well enough, but when it comes to a bear, it's a different thing. Every dog is scared of a bear the first time he sees him.’ ‘Well, I bet you Fido won't run from anything’, said Hughie, confidently. (Glengarry Days)
[6] ‘It's a--a friend of mine. Well, not exactly a friend, maybe, but an acquaintance from out of town. He came last evenin’. He's up in the spare bedroom.’ ‘Well, I never! Come unexpected, didn't he?’
Also, these functions do not figure in traditional grammar-books; and ‘well’ in these uses is not deemed ‘proper’ for written English.
Although fieldwork is effect a mode of discourse analysis, its leaders, such as Bob Longacre and Joe Grimes, only adopted the term ‘discourse analysis’ around the mid-1970s. Most of what goes under the term nowadays does not involve fieldwork, which I think is something of a pity.
2. Functional linguistics
Another contributor could functional linguistics, which has had several branches. A Czechoslovakian branch, sometimes called the ‘Prague School’ and founded by Vilém Mathesius and his pupils, exploited their knowledge of Slavic languages like Czech and Slovak, where the order of words in a sentence is more flexible than in English and depends crucially on degrees of ‘knownness’ and ‘focus’. In comparison to the more ordinary version [7], the English order [7a] is emphatically focuses on the ‘problems’ by fronting the expression ahead of the sentence subject. In contrast, the Czech version in [7b] (REFL PRON = reflexive pronoun) is not emphatic, showing that ‘what is regarded as unusual in one language need not appear so in another’ (data from Jan Firbas).
[7] a computer could take in its stride most of these problems
[7a] most of these problems a computer could take in its stride
[7b] většinou problémů by si počítač hravě poradil.
with most problems it-would REFL PRON computer with-great-ease it-cope
The functional sentence perspective, as this approach has been called (revealed previously unnoticed ways for text and context to influence the arrangement of English sentences. In Katherine Mansfield’s short story ‘At the Bay’ [8], the setting is made the opening theme for Linda Burnell’s appearance on the scene. As in many discourse beginnings, the communicativedynamism — how ‘informative’ the content is — starts out high for the opening sentence [8.1] presenting first the ‘setting’ and then the main person in the story as the subject of the sentence and her ‘dreaming’ action as the main verb. Putting the setting in a long phrase ahead of the subject suggests that the story will highlight the setting.
[8.1] In a steamer chair under a manuka tree that grew in the middle of the front grass patch, Linda Burnell dreamed the morning away. [8.2] She did nothing. [8.3] She looked up at the dark, close, dry leaves
Though we cannot anticipate a ‘steamer chair’ or an exotic ‘manuka tree’, it is normal for a chair to be placed ‘under a tree’ and for a tree to ‘grow’ in a ‘grass patch’; in such a pastoral setting, ‘dreaming’ is a typical action too. In contrast, the dynamism of [8.2] is uniformly low: the pronoun subject ‘she’ is already identified, and the activity of ‘doing nothing’ is expected from a ‘dreaming’ person. [8.3] is a bit higher, with the same pronoun subject ‘she’; and someone in a reclining chair under a tree easily looks up and sees ‘leaves’, though we might not anticipate them being ‘dark’ or ‘close’.
Starting the story line for the whole discourse thus way indicates that the main character is Linda Burnell and that we’ll learn what she ‘dreams’ about. Also, prominently placing the setting at the start suggests that the dream will be associated with the tree; a lengthy reverie about ‘flowers’ indeed ensues, and about Linda ‘feeling like a leaf’. As a British writer, Mansfield probably hoped the ‘manuka’ species of tree would make the story more informative than a typical British tree.
The British branch of functionalism, led by linguists like J.R. Firth, Michael Halliday, and John Sinclair, expressly insisted on the importance of studying real language. Sinclair’s group pioneered ‘discourse analysis’ through fieldwork on classroom discourse. There, the main terms were for discoursemoves like initiation,nomination, andfollow-up by the teacher, and bid and response by a learner, e.g. in [9]:
[9] Initiation T Give me a sentence using an animal’s name as food, please.
Response L1 We shall have a beef for supper tonight.
Follow-up T Good. That’s almost right, but ‘beef’ is uncountable so it’s ‘we shall have beef’, not ‘we shall have a beef’.
Initiation Try again, someone else.
Bid L2 Sir
Nomination T Yes Freddie
Response L2 We shall have a plate of sheep for supper tonight.
Follow-up T No, we don’t eat ‘sheep’, we eat ‘mutton’, or ‘lamb’.
Initiation Say it correctly.
Response L2 We shall have a plate of mutton for supper tonight.
Follow-up T Good. We shall have mutton for supper. Don’t use ‘a plate’ when there’s more than one of you.
Such discourse plainly occurs only in classrooms, pursuing the old campaign for ‘correct’ usage. The pupils are not to tell what they like to eat and why, or how to cook it. The task is far more artificial: saying ‘an animal’s name as food’, which easily trips pupils up with the tricky English usage of French loan-words for the foods (e.g. ‘mutton’, ‘beef’, ‘veal’) instead of the animals’ usual names. Communication is subordinated to fine points of usage that the teacher illustrates without giving pertinent explanations.
Several British functionalists were guided by knowing Oriental languages like Chinese, rather than Slavic ones; and they too brought new insights into English. They developed a view of language being a networkofoptions that are assigned their functions when language is used in discourse. Instead of ‘correctness’, the key criterion is markedness, e.g., to emphasise ‘these problems’ in [7a]. This ‘network’ view carries the British brand name of systemic functional linguistics’ and assumes that the organisation of a language is expressly designed to support its use.
One classic demonstration, also a model for stylistics, was given by Halliday for William Golding’s TheInheritors. To evoke a ‘Neanderthal tribe’s point of view’, Golding uses clause patterns whose ‘subjects are not people’ but ‘parts of the body or inanimate objects’; the effect is ‘an atmosphere of ineffectual activity’ and ‘helplessness’, and a ‘reluctance to envisage the “whole man”’ ‘participating in a process’.When the Neanderthal Lok watches a person from a more advanced tribe shooting an arrow at him, the event is expressed as a series of natural processes performed by a ‘stick’ and a ‘twig’:
[10] The bushes twitched again [...] The man turned sideways in the bushes and looked at Lok along his shoulder. A stick rose upright and there was a lump of bone in the middle [...] The stick began to grow shorter at both ends. Then it shot out to full length again. The dead tree by Lok’s ear acquired a voice. ‘Clop!’ His ear twitched and he turned to the tree. By his face there had grown a twig.
These choices deliberately omit the connection between ‘stick’ and ‘twig’ in a single weapon of bow and arrow, plus the causes and effects involved, e.g., bending and releasing the bow, seen head-on as a stick ‘growing shorter at both ends’ and then ‘shooting out to full length’ and propelling the ‘lump of bone’ and its shaft to ‘the tree by his face’. Lok’s notion of a ‘dead tree’ suddenly ‘growing a twig’ symbolises the Neanderthals’ archaic and mystified world-view, dooming them to a destruction they can neither understand nor resist, at the hands of a more evolved people.
3. Sociolinguistics
Another contributor to discourse analysis would be the discipline of sociolinguistics, which reconnects language with society by studying the language varieties corresponding to differences in social, regional, and economic status. These varieties differ not just in sound patterns, but also in discourse patterns, depending especially on whether the participants come from a more ‘written’ or more ‘oral’ culture. When shown a series of pictures and asked to tell the story, middle-class children from written cultures specified nouns for things like ‘boys’ and ‘window’ in [11], whereas the working-class children from oral cultures, assuming anybody can see what’s meant, used pronouns like ‘they’ and ‘he’ and pointing expressions like ‘there’, e.g. [11a].
[11] three boys are playing football and one boy kicks the ball and it goes through the window
[11a] they’re playing football and he kicks it and it goes through there
In Basil Bernstein’s unwisely-named ‘deficithypothesis’, working-class people with a more ‘restricted code’ are also more limited in their mental capacities than middle-class people with a more ‘elaborated code’. This hypothesis triggered a storm of controversy because both common sense and science wrongly assume that ‘intelligence’ is a fixed and innate capacity, which would lead to the offensive hypothesis that the working class is genetically inferior; Bernstein was claiming instead that social conditions create disparities in mental capacities, including ones for using language. The idea that intelligence is a social construct is repugnant to many Western scientists and educators, because it demystifies our fundamental contradiction between inclusive theory versus exclusive practice, and the alibi of education that failure is caused by the biological and psychological limitations of individuals. Moreover, Bernstein’s work suggested that the ‘remedial programmes’ tacked onto ordinary schooling to bring pupils’ language varieties into line with the ‘standard’ would be ineffective — as we now know. Improvement demands transforming the social conditions under which intelligence and discourse competence are constructed, away from producing and legitimising inequalities over toward supporting equality in practice as well as in theory.
4. Conversational analysis
The most detailed picture of real talk in society has been supplied by the conversational analysis of in the field of ethnomethodology. Its home discipline was sociology, which developed its own methods to study language rather than borrowing them from linguistics. Harold Garfinkel coined the term ethnomethodology after such terms as ‘ethnoscience’ or ‘ethnomedicine’ for people’s commonsense knowledge of what ‘science’ or ‘medicine’ do. His method proposed recording and transcribing real conversations data and uncovering the participants’ commonsense ‘methodology’ for ordinary social interactions.
This method focused for more on realspeakers than linguistics, and upon oralculture, this time in familiar languages like English. Conversation is usually managed by its participants quite tightly and fluently, with few conspicuous breaks or disturbances. The significance of utterances is clearly a function of the ongoing interaction as a whole rather than just the meanings or words or phrases, witness this bit of taped conversation collected by Emmanuel Schegloff (small capitals show emphasis; brackets show overlap; colons indicate lengthened sounds):
[12.1] B. Well, honey? I’ll probl’y see yuh one a’ these days
[12.2] A. Oh::: God yeah
[12.3] B: Uhh huh!
[12.4] A: We—
[12.5] A: But I c— I jis’ couldn’ git down there
[12.6] B: Oh— Oh I know I’m not askin
yuh tuh come down
[12.7] A: Jesus I mean I just didn’t have five minutes yesterday
Two middle-aged sisters who haven’t visited each other for some time are conversing on the telephone. Sister B probably intends to signal a closing with the usual reference to a future seeing [12.1], as in English ‘see ya’, French ‘au revoir’, German ‘Auf Wiedersehen’, etc. But sister A understands a complaint about not having visited, and makes excuses for why she ‘jis’ couldn’ git down there’ [12.5]. Sister B displays that she appreciates A’s problems and signals that she was not pressing her claims to a visit, overlapping with A’s excuse of ‘not having five minutes yesterday’ [12.6-7].
Ethnomethodologists like Schegloff emphasise that the conversational analysis can document its own interpretations with those made by the actual participants, in this case, A’s misunderstanding and B’s venture to amend it. Though ‘often unnoticed or underappreciated in casual observation or even effortful recollection of how talk goes’, the ‘detailed practices and features of the conduct of talk — hesitations, anticipations, apparent disfluencies, or inconsequential choices’ — ‘are strikingly accessible to empirical inquiry’ (Schegloff).
Compared to other modes of communication, ordinary conversation looks rather incomplete when it has been transcribed in writing. The maoin reason is that the talk so often refers to waht is right there being done, looked at, handled, and so on, as in [13], data from the British National Corpus.
[13] A: Actually in honesty they have taken quite a bit out of there, ‘cos there was an awful lot of stuff in there, you could hardly get in at one stage now
B: what are you gonna do with thesebike things, are you gonna chuck them?
A: Oh yeah I think so, I don't think that I can make anything of it, I'll take thatbox to school because they might be doing a
B: might be able to rescue thatlot
A; Anyway, I'll see what I can get in the car
B: Right well I'll, I'll open up mine and we can see what we can get in mine
A: Ooh it's a load of rubbish isn't it?
B: I think if I take this lot to the tip now, I'll come back
A: Alright
B: then perhaps we can dispose of
A: Yes, there won't be a lot left
B: the rest of the stuff
A: That's right
These two are cleaning the ‘stuff’ out a room and wondering what to do with it — ‘chuck’ it out or ‘take it to school’. The latter choice leads the conversation toward what they ‘can get in the cars’, which probably won’t hold it all. The problem is solved by one car taking away one 'lot‘ to the 'tip' (i.e. the garbage dump) before trying to ‘dispose of’ the rest’. The talk comes to an optimistic finish of agreeing that ‘there won't be a lot left’, though in fact there obviously will be.
I have underlined all the expressions referring to concrete things either right there or nearby and obviously identified. We notice that many of them do not express much definite meaning, either Pronouns like ‘the’ and ‘it’, or general Nouns like ‘things’, ‘lot’, and ‘stuff’. Also, we notice some interruptions and overlaps, but the talker probably didn’t notice them.
5. Text linguistics
The field of text linguistics began with a narrower scope inside linguistics proper, but soon began to develop toward the concerns of discourse analysis. A key concept in this development was of textuality as a human achievement in making connections wherever communicative events occur. The connections among linguistic forms like words or word-endings make up Cohesion, and those among the ‘meanings’ or ‘concepts’ make up Coherence; Intentionality covers what speakers intend, and Acceptability what hearers engage to do; Informativity concerns how new or unexpected the content is; Situationality concerns ongoing circumstances of the interaction; and Intertextuality covers relations with other texts, particularly ones from the same or a similar ‘text type’.
We can demonstrate these seven principles with a short ‘Classified’ advert from PsychologyToday (August 1983, p. 82) under the heading ‘Parapsychology’, a field dealing with dubious phenomena like reading minds or seeing into the future.
[14] Harness witchcraft’s powers! Gavin and Yvonne Frost, world’s foremost witches, now accepting students. Box 1502P, Newbern, NC 28560.
Here, general Intertextuality specified the text type ‘classified advert’. Intention and Acceptance are typical: the writers publicise an offer for the readers to take up. The ‘text type’ shapes the modest Cohesion, showing just one ordinary sentence, a command with the imperative (‘harness!’), and one incomplete phrase resembling a sentence (like ‘are now accepting students’). No command is given to ‘contact us’, ‘write us’, or ‘dispatch us your raven or your flying broom with a parchment of inquiry’ — just the address. These choices are strategic, especially the opening commands implying that the action can be successfully performed — precisely what readers need to be convinced of here.
Coherence centres on the topic of ‘witchcraft’, which common sense holds to be the activities of ‘witches’ and to grant extraordinary ‘powers’. This central topic is combined somewhat picturesquely with the ‘student’ topic of enrolling in courses and (not mentioned here!) paying fees. The concept ‘foremost’ helps connect the two topics, since stories of ‘witches’ often tell of superlatives, and students should be attracted to the ‘foremost’ authorities in a field. In return, a submerged contradiction impends between claiming to be able to ‘harness’ such ‘foremost powers’ versus being obliged to seek fee-paying ‘students’ instead of just using your ‘powers’ to conjure up spirits who reveal buried treasure.
The Informativity (or ‘communicative dynamism’ in ‘functional sentence perspective’) starts out high, not merely by claiming that witchcraft’ has real ‘powers’ in today’s world but also by inviting ordinary readers to ‘harness’ them. Also quite high is the extravagant, untestable claim to being the ‘world’s foremost’, although such inflated claims are so commonly made in U.S. advertising that American readers may not be surprised. Perhaps the offer to ‘accept students’ has some surprise value too (shouldn’t witches have ‘apprentices’?), though less so in a classified column offering paid services.
The Situationality seems the most significant principle of textuality here. The Frosts evidently expect some readers to believe the advert and to become ‘students’. This prospect must be viewed in the social context of rising superstition, especially in areas like the American Southeast (in this case North Carolina’) as a desperate response to a ‘modernism’ too complicated and interconnected for many people to comprehend or control. The feeling of powerlessness creates a vacuum some people try to fill by ‘harnessing powers’ of any imaginable kind.
This social point can be supported by specific Intertextuality by noticing how other ads in the same magazine offer to solve your problems:
[15] Master the power of suggestion for $49.95.
[16] How to Reprogram Your Subconscious Fast! New Secret Technique (Microshifting).
[17] Discover How Mind Power Breakthrough Works! Latest Subliminal and Hypnosis/Sleep-Learning tapes.
[18] New subliminal time compression ‘audio’ technique crystallises perception, resolves problems, energises creativity. Free scientific report.
[19] Erase debts with little-known law — Create wealth!
Despite some diversity, the shared discourses strategies are obvious. To explain why these marvellous plans or devices are not famous already, they are called ‘new’, ‘secret’, ‘little-known’, etc. Calling them also ‘fast’ and easy panders to the readers’ presumed inability and impatience to solve their own problems. How much you must pay is only rarely mentioned, as in [14] (for Americans, $49.95 must sound like much less than $50), versus ‘free’ information, as in [18]. When you’re confused and short on cash, and you might like to think you’ll be safe from bill-collectors once you have magic powers for turning them into toads. These quasi-‘scientific’ ‘parapsychological’ aids may contrast starkly with ‘witchcraft’, but nothing prevents a desperate person from combining ‘subliminal’ and ‘hypnotic’ tactics with magical incantations in order to leave nothing untried. In the words of Gerald Erchak, a well-known social psychologist, ‘the United States sometimes seems to be a huge carnival of disorder and self-help, with shamans and prophets seeking new converts and rallying followers, all promising comfort, solace, and a better life’.
6. Artificial intelligence
In the field of artificial intelligence discourse attracted attention as an prime arena of intelligent operations. Computer programs would be far more user-friendly if they could interact with humans by understanding discourse in ‘natural language’, not just the artificial programming languages specially invented for computers. This work showed how much world-knowledge is involved just in participating in simple conversations or accepting a brief story and answering questions about it, e.g., for a prosaic news item like [20].
[20] A New Jersey man was killed Friday evening when a car swerved off Route 69 and struck a tree. David Hall, 27, was pronounced dead at Milford Hospital. The driver, Frank Miller, was treated and released. No charges were filed, according to investigating officer Robert Onofrio.
The program can apply a ‘schema’ or ‘script’ for ‘vehicle accidents’, specifying relevant data about what caused the accident, who was killed or injured, and whether charges were filed. This prior knowledge supports the swift comprehension of the news item along with appropriate inferences, e.g.,, that the ‘driver’ lost control rather than deliberately heading for the tree with the intent to knock it down and cart it home for firewood.
But how much world-knowledge and how many inferences are likely to be humanly relevant? In principle, North American readers should know that the ‘tree’ was a large Northern outdoor tree rather than a dwarf bonsai on a window sill or a Christmas tree in a shopping mall; that Hall was taken to ‘hospital’ by an ambulance and not by Miller’s car or by canoe, rickshaw, or skateboard; that Miller was ‘treated’ by dressing his injuries and not by giving him a fancy dinner; that he was ‘released’ by being allowed to leave the hospital rather than being unlocked from the chains into which the irate police had clapped him; that Onofrio is an ‘officer’ in the highway patrol and not on a ship or in a bank; and so on. Yet it seems unreasonable to demand that all this could be stored in human memory. Such things would more likely be constructed only if the context required it.
7. Discourse processing
The field of discourse processing field crystallised in the late 1970s and early 1980s to support research in ‘the many disciplines that deal with discourse — sociolinguistics, psycholinguistics, linguistics proper, sociology of language, ethnoscience, educational psychology (e.g. classroom interaction), clinical psychology (e.g. the clinical interview), computational linguistics, and so forth’ (Roy Freedle). As Freedle’s wide vision suggests, the field is a ‘transdiscipline’ strategically situated to address issues or problems from multiple angles.
The central issue had not received adequate attention elsewhere: how do people actually process a discourse during real communication? For centuries, various disciplines have discussed ‘using language’ and ‘interpreting texts’ without really explaining how language can operate so quickly and easily. Philosophers and grammarians had assumed some ideal logical system, perhaps instilled by God or innately transmitted among humans; linguists had assumed some underlying orderly system of units and rules. But nobody felt responsible for drawing detailed inside maps of the system at work.
Discourse processing finally took the issue seriously, and what they found was a big surprise. Instead of holding a complete system ready with great batches of rules, processingdesignsitsownseriesofsystemsonline. The key evidence came from robust experimental findings on ‘priming’ in human text reception during reading. An item such as a word is primed when it’s active in memory, as if standing at attention and waiting to be called. Primed items are consistently recognised and responded to more rapidly than others, e.g., by pressing a key to signal that it either is or is not an English word (a ‘lexical decision task’). Surprisingly, the experiments indicated that when a word is recognised, all its meanings are initially ‘activated’, not just the relevant one for the context. Yet very soon the irrelevant ones are ‘deactivated’, while the relevant ones raise their activation and spread it out. Suppose you are a speaker of American English reading a text on a moving computer display containing this passage:
[21] The townspeople were amazed to find that all the buildings had collapsed except the mint.
The text suddenly halts at ‘mint’, and the display gives you a target item to decide if it’s a real word. For a brief interval of roughly half a second, your response would show priming for both the relevant ‘money’ and the irrelevant ‘candy’, but not for the inferable ‘earthquake’ (what made the ‘buildings collapse’). Thereafter, the irrelevant item would lose its activation while the relevant and the inferable items would gain. Evidently, the context ‘self-organises’ during this tiny interval without running complicated rules.
Several important conclusions follow that may profoundly change our views of language and discourse. One of them I have anticipated: language works so well by connecting with world-knowledge, e.g. about buildings collapsing. Another one seems more disturbing: what people use in communicating is not ‘the language’ but onesmallversion of it that ‘self-organisesexpresslytosupportthediscourse. Drawing maps of how that is done goes far beyond our accepted theories, which would make it resemble a tremendous miracle. But in real life, it’s not miraculous, it’s ordinary, in fact easy.
8. Critical linguistics
The field of critical linguistics began as a programme to overcome the neglect of the social and politic aspects of language, and eventually evolved into critical discourse analysis as its scope expanded. Language and discourse have many ways or conveying an ideology, that is, a viewpoint or position held to be more natural, normal, or proper than some other. However, a ‘critical’ study of discourse typically finds ideology producing inconsistencies linked to the basic contradiction between favouring human rights (inclusive theory) while restricting who should have them (exclusive practice). We can thus observe the same concept being used in discourse for opposite images of different social groups, e.g., the concept of ‘violence’ among New Zealanders talking about rioting at a rugby match against the South African Springboks in April 1981. For the police, interviewees explained the violence as an understandable ‘human’ response to ‘provocation’ [22-23]. But for the protesters, the violence was either a pleasurable goal for ‘trouble-makers’ who had no ‘moral’ positions on the ‘issue’ of apartheid [24], or else ‘well-meaning’ people ‘stirred up’ by ‘extremists’ [25] and ‘communists’ [26] — this last being exquisitely absurd, since violent fans are well-known fascists at the very opposite end of the political spectrum. (The / indicates a pause in speaking.)
[22] policemen are only ordinary people / they must have had a lot of provocation and I don’t blame them if at the last they were a bit rough
[23] I think the police acted very well / they’re only human if they lashed out and cracked a skull occasionally, it was / hah / only a very human action
[24] I feel very strongly that it gave trouble-makers who weren’t interested in the basic moral of it an opportunity to get in and cause trouble to beat up people / to smash property
[25] it was mainly extreme groups which took over / um and stirred people up
[26] what really angered me that a certain small group of New Zealanders [..] who are communists I believe / led a lot of well-meaning New Zealanders who abhor apartheid and organised them you know / to jump up and down and infringe the rights of other New Zealanders
These discursive constructs make it possible to ignore or excuse the ‘infringement of rights’ both by ‘skull-cracking’ police and by the South African government. The violence on one side was a ‘human’ reaction to wilful and malicious ‘troublemakers’ who did not favour human rights but ‘infringed’ them. The adaptive value of such accounts is obvious in a country that has long infringed the rights of the Maoris, a black minority who are not even immigrants but the original inhabitants of New Zealand.
Ideology can also harness language for inverting things into their opposites. In modern times, the scariest example is how preparations for war but installing more and more nuclear weapons get transformed into means to ‘keep the peace’ [27]. In close parallel, concerned citizens in the ‘peace movement such as the ‘Campaign for Nuclear Disarmament’ (CND), are slandered as ‘communist subversives’ [28].
[27] Deterrence — the knowledge that a strike by one side would provoke a devastating retaliatory strike by the other — was and still is the surest way to keep the peace in a dangerous world. (Economist)
[28] According to Cathy Massiter [former employee of MI5, the British secret police], […] she had the task of investigating ‘Communist and other forms of subversive influence and activity in the peace movement, including in particular the CND’. […] CND was classified as subversive because it was a ‘Communist dominated organisation’. (Freedom under Thatcher)
How radically this ideological transformation affects language and discourse was described by George Orwell in 1946 with an uncanny prescience of the future (say white mercenaries in Zimbabwe, Angola, and Mozambique, or the Serbian army in Bosnia, or the Indonesian army in East Timor):
[29] In our time, political speech and writing are largely the defence of the indefensible. Things like the continuance of British rule in India, the Russian purges and deportations, the dropping of atom bombs on Japan can indeed be defended but only by arguments that are too brutal for most people to face [...] political language has to consist largely of euphemism, question-begging, and sheer cloudy vagueness. Defenceless villages are bombarded from the air, the inhabitants driven out into the countryside, the cattle machine-gunned, the huts set on fire with incendiary bullets: this is called ‘pacification’.
Surely the most horrendous such abuse of language in our own day is the coinage ‘ethnic cleansing’ .(from the Serbian ‘etnicko ciscenja’) to designate what can, in honesty, only be called ethnic defilement [30-32] (data from British National Corpus).
[30] The UN Security Council is to set up an 11-judge international court at The Hague to try people accused of war crimes in the former Yugoslavia, including murder, rape, ethnic cleansing, torture and other atrocities. (Belfast Telegraph)
[31] We have seen over the summer the impact that pictures, in particular, can have — scenes of prison camps in the former Yugoslavia, of ‘ethniccleansing’, of the random bombardment of bread queues or of people burying their dead. (Tony Hall)
[32] Whether rape has been singled out by military commanders as a weapon of war remains open to question, but victims' testimony suggests the abuse is part of a wider pattern of warfare and ‘ethniccleansing’. (East Anglian Daily Times)
Yet such astounding transformations should not distract us from the subtler ‘politicising’ of public discourse at large and increasingly also the discourse of the home, the school, and the workplace, where delicate hierarchies of power are played off to block or undermine solidarity. As the material crisis worsens the competition for diminishing world resources, culturaldifferences are made into grounds for confrontation. The de facto multiculturalism of most ‘modern’ societies is fiercely attacked by a militant right-wing monoculturalism that mystifies claims to cultural supremacy for middle and upper class native white males behind an allegiance to the values of ‘law and order’, ‘patriotism’, ‘family’, and ‘Christian morals’. Few people would object to such values, or if they do, right-wing discourse has a gallery of buzzwords ready to hurl at them: ‘soft on crime’, ‘unpatriotic’, ‘Satanic’, and (of course!) ‘communist’.
Predictably, the chief targets of right-wing monocultural discourse are ethnic minorities and immigrants where old feelings of racism and colonialism can handily be re-awakened (if they ever were asleep). A leading discourse strategy is to transformthevictimsintovictimisers by hatching ‘conspiracy theories’ and making the minorities and their defenders into scapegoats for the economic and political problems actually caused by the greed, waste, and corruption of the ruling white males. Consider:
[33] Our traditions of fairness and tolerance are being exploited by every terrorist, crook, screwball, and scrounger who wants a free ride at our expense [DailyMail, 28 Nov. 1990]
[34] Nobody is less able to face the truth than the hysterical ‘anti-racist brigade’. Their intolerance is such that they try to silence or sack anyone who doesn’t toe their party line [Sun, 23 Oct. 1990]
[35] liberal academics [have] abandoned scholarly objectivity to create academic disciplines that were in actuality political movements; [...] ethnic studies, women’s studies etc. have one intent only, that is: undermining the American education system through the transformation of scholarship and teaching into blatant politics [FloridaReview 12 Oct. 1990]
Such discourse betrays a characteristic motivationgap: making victims into victimisers requires accusing them of seizing the initiative to do things for which they could have no reasonable motivation, e.g., ‘academics’ striving to ‘undermine the educational system’ that gives them a livelihood. The discourse either doesn’t mention the real initiative coming from the right wing or else portrays it only as ‘fighting back’. Historical parallels to the anti-Semitic discourse of the Hitler era are all too patent.
Critical linguistics and critical discourse analysis must not just describe and demystify the discourse of cultural confrontation and victimisation. If we make angry counter-attacks on racists, we get drawn into their own mode of confrontational discourse. Developing alternative strategies for cultural integration and co-operation is much harder, and certainly will not be achieved without concerted projects and explicit models.
Looking ahead
In my view, the highest and hardest goal of discourse analysis in the future will be to achieve an integrative transdisciplinaryperspective to makeconnections among the vast panorama of issues crowding onto our agenda. Such an expansive programme poses daunting tasks indeed, but is urgently justified by the geopolitical situation today. The close of the 20th century is pervaded by a sense of impending crisis, even among the dwindling portion of the world’s population whose fortunes still seem secured. Some of the causes are widely known, especially the material crisis of resources brought on by the wasteful exploitation of the environment for immediate profit and by the voracious consumption of surplus commodities by small elites.
Far less attention has been devoted to the twin knowledge crisis and communication crisis. The ‘modern’ world as a whole possesses an exploding body of specialised knowledge that is locked up in discourse accessible to only a few people concentrated in centres of wealth and power, and not to many persons who need it for controlling their own lives and careers. They desperately struggle on to cope with life in a ‘modernised’ world where everything seems connected but almost nobody understands how. So people failtomakeconnections, especially their responsibilities to family, neighbourhood, society, and future generations, and subsist on selfishness, confrontation, and exploitation. Alienation and anxiety abound, punctuated by senseless violence.
The failure to connect is clearly reflected in regressive strategies that are short-term in rushing toward immediate goals, confrontational in asserting your goals by denying other people’s, and destructive of resources. Progressive strategies are long-term in weighing your goals against future conditions, co-operative in integrating your goals with other people’s, and constructive of new resources. Clearly, progressive strategies can be supported through discourse but are unlikely to be unless we can provide explicit models showing how.
So discourse analysis increasingly raises the prospect of not merely describingdiscursivepractices but transformingthemintomoreprogressivepractices. Our framework would be the ideology of ecologism, wherein theory and practice are reconciled through human co-operation in consciously sustaining a life-style in harmony with our social and ecological environment. It is unfortunately no exaggeration to say that the survival of the planet over the next century or so hinges on developing more progressive strategies of discourse for sharing and accessing crucial knowledge and for communicating about our problems and conflicts.
خلاصه گزارشی از همایش آواشناسی و واجشناسی
+ نوشته شده در پنجشنبه سوم اردیبهشت 1388 ساعت 11:47 شماره پست: 406
همایش آواشناسی و واجشناسی روز ۲۷ فروردین سال جاری در بنیاد ایرانشناسی برگزار شد. این همایش به مسائل مربوط به آواشناسی نوین و جنبه های آن در فارسی امروز میپرداخت. این همایش پس از مدتها به همت انجمن زبانشناسی ایران در بنیاد ایرانشناسی برگزار شد.
در این همایش سخنرانان با موضوعات مختلفی در باب مسائل مربوط به آواشناسی به ایراد سخن پرداختند. یکی از جذابترین سخنرانیهای این همایش مربوط به دکتر حسین صامتی از دانشگاه شریف بود.
در ادامه مطلب میتوانید گزارشی را از موضوعات و مقولات ارائه شده در این همایش را به قلم خانم صادقی مطالعه فرمایید.
همایش آواشناسی و واجشناسی روز ۲۷ فروردین سال جاری در بنیاد ایرانشناسی برگزار شد. این همایش به مسائل مربوط به آواشناسی نوین و جنبه های آن در فارسی امروز میپرداخت. این همایش پس از مدتها به همت انجمن زبانشناسی ایران در بنیاد ایرانشناسی برگزار شد. در ادامه مطلب گزارشی از این همایش را بقلم خانم نسترن صادقی میخوانید.
در ابتداي مراسم دكتر سيد مصطفي عاصي، رییس انجمن زبانشناسي ايران به معرفي برنامههاي انجمن زبانشناسي ايران پرداخت و تاكيد داشت: برنامههاي انجمن زبانشناسي به گونهاي برنامهريزي شده است كه به صورت جمعي و براي همه گروههاي تخصصي انجمن قابل استفاده باشد تا گروهها بتوانند برنامههاي خودشان را در انجمن به اجرا درآورند.
عاصي افزود: اولين گروه، برنامههايي است از قبيل همايشهاي گروههاي تخصصي مانند همين برنامه كه از سوي گروه آواشناسي و واجشناسي پيشنهاد شده بود.
وي با ابراز اميدواري از اينكه اين برنامهها در فواصل 3 ماهه برگزار شود، گفت: «مجموعه سخنرانيهاي علمي ماهانه از جمله برنامههايي است كه انجمن آ ن را آغاز كرده است و به زودي دومين سخنراني ماهانه در ارديبهشتماه برگزار خواهد شد.»
وي اشاره كرد: پس از تجربه موفق مدرسه تابستاني زبانشناسي كه سال گذشته در همدان برگزار شد، امسال تصميم بر آنست كه اين مدرسه زبانشناسي در سنندج برگزار شود و قرار است كه اين برنامه در شهرهاي ديگر نيز ادامه پيدا كند.
وي افزود: همچنين به منظور گسترش فعاليت اين انجمن، مقرر شده است همايشهاي تخصصي در شهرستانهاي كشور برگزار شود. سال گذشته يكي از اين همايشها در شهرستان لار برگزار و خوشبختانه با استقبال بسيار خوبي روبرو شد.
دكتر عاصي همچنين به استقبال اين انجمن از همكاري با ديگر ارگانها، سازمانها و دانشگاهها اشاره کرد و افزود: ما پيشاز اين هم شاهد چنين تجربه موفقي از جمله در همايش پاسداري از زبان فارسي و همايش لارشناسي بودهايم و اميدواريم كه اين گونه همكاريها افزايش يابد.
در ادامه دكتر محمود بيجنخان كه مديريت جلسات را بر عهده داشت، به معرفي نشستهاي اين همايش پرداخت.
دکتر امید طبیبزاده اولین سخنران این همايش بود كه به «ساخت وزني در زبان و شعر عروضی» پرداخت.
وی سخنرانی خود را با بحث وزنهای شعر فارسي آغاز كرد: «از نگاه علمي شيوهای بايد براي تقطيع انتخاب شود كه بر اساس معيارهایی دقيق و مشخص باشد؛ به گونهاي كه هركس در هر كجا كه باشد به يك صورت تقطيع كند.»
وي ادامه داد: در پايينترين لايه، مشخصهها بنا بر قواعد و محدوديتهايي با هم تركيب ميشود و واجها را به وجود ميآورند. واجها با هم تركيب شده و هجاها را ايجاد ميكنند و هجاها، پايهها را ميسازند و پايهها نیز، واژهها را توليد ميكنند. به آن قسمتي كه هجاها در درون پايه و پايه درون واژه جاي ميگيرد، ساخت وزي ميگوييم. طبيبزاده افزود: در فارسي 400 وزن وجود دارد. 30 وزن بسيار پر کاربرد هستند كه بيش از 95% اشعار فارسي از زمان رودكي تا امروز بر اساس همين 30 وزن بوده است و 5 % بقيه بر اساس آن 370 وزن ديگر است. به همين دليل تحقيقات و تمركز بايد بر اساس همين 30 وزن باشد.
وي سپس به «پايه» در كلمات فارسي اشاره كرد: پايه از دل زبان بيرون ميآيد و حاصل علم و پيشرفت زبان نيست. اين در شم زباني همه فارسیزبانان وجود دارد. اين مساله با بچهها هم آزمايش شد. با اينكه آنها علم عروض نميدانستند، ولي تقطيع را به خوبي انجام ميدادند. اين وزنها را در قديم، به عنوان «تَتَن» و مجموع آنها را «اَتانه» ميشناختند.
وی توضيح داد: هر «پايه» شامل يك هجاي قوي به علاوه صفر تا چند هجاي ضعيف است. پس همانطور كه تعداد مصوتها مبين تعداد هجاهاي واژه است، تعداد هجاهای قوی هم مبين تعداد پايههاي آن است.
طبيبزاده سپس با اشاره به بررسيهاي زبانشناسان خارجی و داخلي، يان رپيكا، الون ساتن، خانلري و .... براي تعيين پايهها و در نهايت مطالعات آكوستيك امروزي و بر اساس آزمايشات و تحقيقات خود به اين نتيجه رسيد: همانگونه كه هيز تعريف ميكند، پايه در شعر عروضي همان چيزي است كه علماي ايقاع به آن «اتانين» ميگفتند.
و در نهايت به اعتقاد طبيبزاده دو مبنا براي شناخت پايه وجود دارد: يكي «سنت» يا «وزن و موسيقي كلمات» و ديگري همان «تئوریهای متريكال».
دكتر عاليه كرد زعفرانلو كامبوزيا از دیگر سخنرانان همايش آواشناسي و واجشناسی، «طبقات طبيعي در واكههاي فارسي معيار» را بررسي کرد.
عضو هيات علمي دانشگاه تربيت مدرس به تفصيل به معرفي اين طبقات پرداخت و گفت: به اعتقاد همه زبانشناسان واكههاي زبان فارسي با همان مشخصه كشش از هم جدا ميشوند. اما در اينباره شواهد كافي مشاهده نشده است.
او در ادامه به معرفي هجاهاي زبان فارسي پرداخت و خاطرنشان كرد: از لحاظ آوايي، هجاهاي زبان فارسي سه گروه، و به لحاظ ساختواژي شش دستهاند. اين امر به دليل وجود همزه آغازين است كه در ابتداي كلمات فارسي قرار میگیرد و این شبهه را ایجاد میکند كه ظاهرا کلمه با واكه آغاز میشود.
وي براي اثبات اين همخوان به تفاوت تلفظ واژههاي يكسان توسط انگليسي زبانها و فارسي زبانها اشاره كرد و یادآور شد که اين تفاوت در طيف نگاشتها نشان داده شده است.
عاليه کرد زعفرانلو کامبوزيا کتاب «واجشناسي، رويکردهاي قاعدهبنياد» را در کارنامه خود دارد.
در ادامه همايش هنگامه صالحي دانشجوي دكتراي دانشگاه تهران درباره «ارتقای واكه افتاده پسين در فارسي محاورهاي» سخن گفت.
وي از ديدگاه آكوستيكي به اين مساله پرداخت كه چرا كلماتي مانند «خيابان» در فارسي معيار به «خيابون» تبديل ميشوند؛ ولي در برخي كلمات ديگر اين فرايند رخ نميدهد و اين نمونهها را در طيف نگاشتها نمايش داد.
در ادامه، دكتر محمود بيجنخان، عضو هيات علمي دانشگاه تهران به بررسی «نقش واجی مشخصههای حنجره در انفجاريهاي فارسي معيار» پرداخت. وی در ابتدا به پارامترهاي آوايي و مشخصههاي واجي حنجره اشاره كرد و سپس دادههاي آوايي را را در نطربه واجشناسي اشتفاقي بررسي كرد.
در ادامه الگوي تقابل و خنثيشدگي مشخصههاي حنجره را معرفي كرد. همنوايي از ديگر مباحثي بود كه وی به بررسی آن پرداخت.
او به بررسي و معرفي نظريه فيلترها پرداخت و سپس آن را به نقد كشيد و در نهايت نظريه بهينگي را بررسي کرد.
کتاب «واجشناسي: نظريه بهينگي» از آثار محمود بيجنخان است.
دکتر صامتي، عضو هيات علمي دانشگاه صنعتي شريف، در این همایش درباره «مسايل آوايي زبان فارسي در پردازش رايانهاي گفتار» به سخنراني پرداخت.
او كاربردهاي پردازش گفتار را برشمرد: تبديل متن به گفتار(متن نوشته شده به صوت تبديل میشود)، فشردهسازي گفتار، بهسازي گفتار، تشخيص گوينده، تاييد گوينده، تبديل گفتار و خلاصهسازي گفتار.
سخنراني او، به «تبديل متن به گفتار» و «تبديل گفتار به متن» محدود شده بود.
او ادامه داد: واحدهای ساختار گفتار عبارتند از: پاراگراف، جمله، كلمه، هجا، دو واجي ، سه واجي و واج. اينكه كدام واحد آوايي را انتخاب ميكنيم بستگی به هدف دارد. وي در اينباره آماري ارائه داد: تعداد واجهاي زبان فارسي به ۳۰ عدد ميرسد: ۹۰۰ دو واجي و ۲۷۰۰۰ سه واجی. ولي تا کنون از همه آنها استفاده نشده است. تعداد سه واجيهاي كاربردي بين ۱۲ تا ۱۵ هزار است و ۴۰۰ هجاي كاربردي نیز وجود دارد.
او ادامه داد: سنتز گفتار، همان تبديل متن به گفتار است. اين فرايند توسط يك ديكشنري با روشهاي قانونمند يا آماري انجام ميشود. در اين روش واحدهاي آوايي مختلف را ضبط و نگهداري مي كنيم که هنگام ساخته شدن، پشت سرهم پخش ميشود. با اين روشها كل سير تكاملي انسان را مدل میكنند و با تنظيم پارامترهاي موردنظر میتوانيم صداي واج مورد نياز را توليد كنيم.
صامتي تاکيد کرد: بازشناسي گفتار كار پيچيدهاي است. پيچيدگيهاي مطرح در سيستمهاي بازشناسي گفتار عبارتند از : ميزان وابستگي يا استقلال گوينده، پيوسته يا گسسته بودن گفتار، اندازه واژگان، محدوديتهاي زباني و كارايي در حضور "نوفه"(همان "نویز" انگلیسی به معنای "سر و صدا").
وی سپس بازشناسي گفتار را از گذشته تا كنون در ۵ دهه اخير مرور كرد و مشكل اصلي اين فرايند را ابهام آكوستيكي و ميزان اشتباه بين كلمات دانست.
در پايان، دو برنامه از برنامههاي نرم افزاري تهيه شده توسط يکي از دانشجويان دکتري هوش مصنوعي معرفي شد.
ابتدا نرمافزار «ديکته گفتاري نويسا» به نمايش گذاشته شد. در اين نرمافزار که براي زبان معيار تهيه شده است، متنهاي خوانده شده از صفحات روزنامه، به کلمات تبديل، و تايپ میشوند.
نرمافزار ديگر، «سيستم واژه ياب» بود. در اين برنامه تعدادي کلمات براي سيستم تعريف میشود که سیستم به آنها واکنش نشان میدهد. اين سيستم معمولا براي مسائل امنيتي استفاده ميشود که در آنها، برخي کلمات کليدي از حساسيت ويژهاي برخوردارند.
عضو هيات علمي دانشگاه صنعتي شريف در پايان گفت: کار در زمينه هوش مصنوعي زياد و پيچيده است و در طول کار همواره با مشکلاتي روبرو ميشويم که لازم است زبانشناسان به کمک ما بيايند و مشکلات ما را در حوزه زبان حل کنند.
دکتر پرمون سخنران دیگر همایش و عضو «پژوهشكده زبانشناسي، كتيبه و متون» پژوهشگاه ميراث فرهنگي و گردشگری بود،و مقاله وی به «ملاحظاتي در شيوه تدوين پيكرهاي از زبانهاي ايراني و چند پيشنهاد برای آوانويسی» اختصاص داشت.
پرمون پس از ارائه لزوم بررسي گويشهاي ايراني و تهيه پيكره زباني و با اشاره به فعاليت گسترده زبانشناسان، دانشجويان و فارغالتحصيلان براي جمعآوري اين گويشها، تاكيد كرد كه آوانگاري اولين قدم براي بررسي زبانهاي ايران است و شايد انجمن زبانشناسي بهترين مكان براي اتخاذ تصميم براي انتخاب يك رويه منسجم براي تدوين اين پيكره باشد.
به اعتقاد او، مهمترين مشكلات پيادهسازي و آوانگاري اين گويشها، يكدست نبودن آنهاست: «اين آوانگارهها يكدست نيستند و شايد يك زبانشناس با وسواس زياد به دليل اين مغايرتهاي آوانگاري نتواند به مطالعات قبلي در زمينه آواشناسي يك گويش اعتماد كند و در نتيجه ترجيح دهد خودش دوباره به بررسي آن بپردازد. اين دوبارهكاريها، من را بر آن داشت تا اين موضوع و پيشنهاد را به بحث بگذارم.»
پرمون ادامه داد: مجموعه گويشنامههاي ايراني طبق آمار منتشر شده ار سوي فرهنگستان زبان و ادب فارسي تا سال ۱۳۸۰ بالغ بر ۷۲۰ اثر است كه به شكل مقاله، كتاب، پاياننامه كارشناسي ارشد و رساله دكتری متشر شده. اين آمار فقط آثاري را در بر ميگيرد كه عموما توسط زبانشناسان ايراني درباره زبانهاي ايرانی نوشته شدهاند. بنابراین اگر مجموعه آثار افراد غير زبانشناس و غيرايراني را به آن اضافه كنيم، آمار بسيار بيشتر خواهد شد.
يدالله پرمون تاكيد كرد: يكي از دغدغههاي گويشوران گويشهاي مختلف در سطح ايران، اين است كه تخصص زبانشناسي ندارند؛ اما علاقمند به گويش خود هستند و سعي ميكنند مجموعهاي از واژگان، ضربالمثلها و ساختار زبان خودشان را به شيوهاي غيرتخصصي ارائه كنند. بنابراین اين مجموعهها شايد نوعی معرفي از آن گويش باشد ولي قابل اتكا نخواهند بود.
او درباره پيشينه دانشگاهي اين تحقيقات گفت: آنچه در جموعه فرهنگستان ارائه شده به اوايل سده سیزدهم هجری برمیگردد كه مطالعات گويشي از آن زمان آغاز شده است. اما اين مجموعه نسبتا بزرگ كمتر توانسته به عنوان يك آرشيو از مواد گردآوري شده از پهنه كشور ايران، تكيهگاهي براي پژوهشهاي بعدي باشد. پيكره زباني ارائه شده در اكثر قريب به اتفاق اين آثار در زمينه آواشناسي به شدت غيرقابل اتكا هستند.
از ديدگاه اين زبانشناس، ايرادهاي اصلي در ارتباط با تدوين پيكره در گويشنامههاي زبان فارسي را ميتوان در ۴ مورد خلاصه كرد:
۱. نبود توجيهي پذيرفته در ارتباط با گستره جغرافيايي برگزيده. ۲. بياعتنايي به رويه استاندارد استخراج ماده زباني در بخشهايي همچون گزينش گويشور، انتخاب پرسشنامه، روش انجام مصاحبه، ضبط ماده زباني و .. . ۳. عدم رعايت استانداردهاي تدوين پيكره با تكيه بر فناوريهاي جديد در تشخيص ظرائف آوايي و استفاده ار شيوههاي آوانويسي استاندارد. ۴. نبود ماده زباني خام صوتي يا تصويري در كنار پيكره.
مدير طرح ملي «اطلس گويشي» تاكيد كرد: بايد توجه داشت كه ماده زبانيیی كه ثبت ميشود، ميتواند قابل استفاده باشد؛ اما هنگامي كه صحبت از مواد آوايي است، با در نظر گرفتن ظرايف آوايي لازم براي توصيف آنها، مشكلات افزایش مییابند. استفاده از نمادهاي آوايي و نشانههاي زير و زبري دلبخواهي و كليدهاي تلفظي مورد استفاده، در اختيار نبودن نماد آوايي با نشانههاي زير و زبري مناسب، به كار بردن اسامي غيراستاندارد براي عناصر آوايي، ناتواني در تشخيص كيفيت آنها و به تبع این امور، به كارگيري نمادها و نشانههاي نادرست، خلط نمادهاي آوايي و نشانههاي زير و زبري، آميرش حروف الفباي فارسي و عربي و بياعتناي به فناوري روز، از عواملي است كه باعث ناهماهنگ شدن آوانگاشتهها ميشود.
پيشنهاد اين واجشناس و گويششناس، براي حل اين مشكلات استفاده از جدول آواهاي بينالمللي معروف به آيپياِي (IPA ) است. از خصوصيات اين الفبا ميتوان به موارد زير اشاره كرد:
۱. در برداشتن امكانات كافي براي بازنمايي كليه فعاليتهاي دستگاه توليد گفتار. ۲. در برداشتن امكانات كافي براي نمايش ريزترين تنوعات تلفظي قابل مشاهده در گفتار اهل زبان. ۳. معرفي تناطري يك به يك و هميشگي ميان آواي مستندسازيشده با نمادها.
پرمون همچنين خاطرنشان كرد: كمتر نمونهاي در جدول وسيع آيپياِي وجود دارد كه شواهدی از وجود آن در گويشهاي ايراني مشاهده نشده باشد. به اين ترتيب الفباهاي قديمي در معرفي گويشها ناتوان است.
سومين بحث همايش آواشناسي و واجشناسي به سخنراني گلناز مدرسي، عضو هيات علمی دانشگاه علامه طباطبايي اختصاص داشت كه به الگوهاي هماهنگي واكهاي پرداخت.
وی در ابتدا اين فرايند را چنين معرفي كرد: هماهنگي واكهاي فرايندي است كه درآن واكهها در اثر كلمات ديگر، مشخصههايشان تغيير كرده و به واكههاي كلمات بعدي شبيه میشوند.
مدرسی در اين بحث به معرفي اصطلاحات هدف، محرك، شفافيت و تيرگي در كلمات پرداخت و اشاره كرد: حوره عملكرد اين فرايند در سه راستا ديده ميشود: ۱. هماهنگي بين واجها كه بيشتر ویژه زبان تركی است. ۲. هماهنگي بين تكواژها كه عمده هماهنگيها دراين نوع قرار ميگيرد. ۳. هماهنگي بين واژههاي يك عبارت كه بسيار نادر است و در برخي زبانهاي آفريقايي ديده ميشود.
وي سپس به نمونههاي هماهنگيهاي واكهاي در زبان فارسي پرداخت كه در كتاب فارسي دكتر عاليه كرد زعفرانلو (۱۳۸۵) به شکلی كامل به آن اشاره شده است.
وی در ادامه الگوهای هماهنگی واكهای را در زبان فارسي رسمي معيار، و فارسي محاورهای تهرانی بررسي کرد.
سخنراني چهارم اين همايش با موضوع «تجزيه و تحليل آكوستيكي آواهاي انسايشي فارسي معيار» توسط زهرا محمودزاده، دانشجوی دكترای دانشگاه تهران ارائه شد.
در اين مقاله محمودزاده به بررسي اين نوع آواها از طريق دستگاههاي طيفنگار آكوستيكي پرداخت و تفاوت اين آواها را در اين طيفنگاشتها به نمايش گذاشت.
محمودزاده در ادامه به تحلیل فرايند سايشيشدگي در زبان فارسي پرداخت و دراين راستا به كتابهاي دكتر ثمره (۱۳۸۵)، پيسويچ(۱۹۸۵)، دكتر بيجن جان (۱۳۷۳) و دكتر پرمون (۱۳۸۰) اشاره كرد.
پاياندهنده همايش آواشناسي و واجشناسي ۲۷ فروردين، ميزگردي بود با حضور دکتر عاصي رييس انجمن زبانشناسي ايران، دکتر صامتي، عضو دانشگاه صنعتي شريف در رشته هوش مصنوعي، دکتر طبيبزاده ازدانشگاه همدان، دکتر گلناز مدرسي از دانشگاه علامه طباطبايي، دکتر پرمون از «پژوهشکده زبانشناسي، گويش و متون سازمان ميراث فرهنگي»، دکتر بيجنخان از دانشگاه تهران و دکتر کرد زعفرانلو از دانشگاه تربيت مدرس. در اين ميزگرد دانشجويان سوالات خود را مطرح ميکردند. بيشترين سوالات از دکتر حسين صامتي به دليل موضوع جديد و جالب آن سخنراني بود.
وی در پاسخ به سوالي درباره فهم کامپيوتر از ساختار زبان، گفت: در زبان اين امکان وجود دارد که کلمهها صحيح باشند؛ ولي چند کلمه در کنار هم جمله نادرستي ارائه دهند و يا ممکن است جمله، ساختار درستي داشته باشد؛ ولي از نظر معنايي نادرست باشد. اين اشکالات با پردازش معنايي رفعشدنی هست. ولي اين سيستم در سطح معنايي متوقف نشده است و حتي کاربردشناسي يا پراگمتيکس را هم پوشش ميدهد.
پرسش دیگر: «آهنگ و تکيه براي سيستم چگونه تعريف شده است؟» صامتي توضيح داد: در سنتز کلمات، عوامل زبر زنجيري بسيار مشکلساز هستند. براي اين کار، کلمات مختلف با آهنگهاي محتلف ضبط ميشود و خود سيستم، اين قابليت تشخيص را دارد تا کدام کلمه را با کدام آهنگ انتخاب کند.
گلناز مدرسي نیز با تقدير از فعاليت ارزشمند اين گروه، از صامتي درخواست کرد تا اگر در اين زمينه نياز به تحقيقات دانشجويان زبانشناسي هست، به اطلاع انجمن برسد.
طبيبزاده هم پيشنهادي براي استفاده دانشجويان و فارغالتحصيلان از کتابهاي جديد با کمک وبگاه GIGA PEDIA کرد و افزود: «از آنجا که کتابهاي جديد معمولا دير به دست ما ميرسد، ميتوان از اين وبگاه نسخه الکترونيکي کتابها را ذخيره کرد.»
وی دايره المعارف زبانشناسي ۱۲ جلدي را براي ذخيره پيشنهاد کرد.
گلناز مدرسي اعلام کرد که به زودي کارگاه آکوستيکي براي علاقمندان برگزار خواهد شد که از طريق انجمن به اطلاع همگان خواهد رسيد.
در پايان سیدمصطفی عاصي پس از تشکر از شرکتکنندگان، ابراز اميدواري کرد که برنامههاي بعدي، بهتر از اين برگزار شود. وي سپس به افزايش کارآمدي وبگاه انجمن اشاره کرد. در اين وبگاه قسمتي براي تبادل اطلاعات علمي و انجام کار تحقيقاتي در نظر گرفته شده است.
وی همچنين خاطرنشان کرد: يکي از مشکلات فعلي در زبانشناسي، ناهماهنگي اصطلاحات زبانشناسي است. بنابر این بايد به يک همزباني برسيم. در وبگاه انجمن، محلي در نظر گرفته شده است تا واژههاي مصوب فرهنگستان به عنوان واژهنامه قرار گيرد. همچنين قرار است در سايت قسمتي براي تدوين مقاله و پاياننامه لحاظ شود.
وي تاکيد کرد: مقالات اين همايش در آينده نزديک به صورت کتاب يا ويژهنامه منتشر شده و از طريق انجمن در اختيار علاقمندان قرار میگيرد.
همچنين در پايان جلسه، به ارائهکنندگان مقالات لوح تقدير و به شرکتکنندگان در اين همايش گواهي شرکت در همايش اهدا شد.
ميهمانان اين همايش دکتر مدرس خياباني، دکتر يحيي مدرسي، دکتر شقاقي، دکتر اسلامي و جمعي ديگر از استادان، اعضاي انجمن زبانشناسي، دانشجويان، فارغالتحصيلان و علاقمندان به مباحث آواشناسي بودند.
«روایتشناسی در بافت» از منظر زبانشناسی بررسی میشود
+ نوشته شده در پنجشنبه سوم اردیبهشت 1388 ساعت 11:11 شماره پست: 405
انجمن زبانشناسي ايران دومين سخنراني از سلسله سخنرانيهاي علمي خود را روز پنجشنبه باعنوان «روایت در بافت زبانشناسی» برگزار ميکند. به گزارش خرگزاري کتاب ايران (ايبنا)، «روایتشناسی در بافت» عنوان این سخنراني علمي است که از سوی انجمن زبانشناسي ايران برگزار ميشود.
اين سخنراني توسط دکتر علی عباسی، عضو هیات علمی دانشگاه شهيد بهشتی پنجشنبه ۱۷ اردیبهشت ساعت ۹ صبح ايراد خواهد شد.
شرکت در اين سخنراني فقط با ثبتنام قبلی امکان پذير است و دفتر انجمن زبانشناسی ایران از علاقهمندان خواست برای ثبتنام با شماره تلفن این دفتر تماس بگیرند.
این سخنراني در شورای انجمنهای علمی ایران به نشانی خیابان سيد جمال الدين اسدآبادي، خیابان ۳۵، شماره ۵ برگزار میشود. نخستین سخنرانی از سلسله سخنرانهای علمی انجمن زبانشناسی ایران، هفتم آذر پارسال با عنوان «مروری بر مکاتب و جریانهای زبانشناسی در روسیه» توسط دکتر احمد پاکتچی در همين مکان برگزار شده بود.
تجزیه و تحلیل کلام
+ نوشته شده در چهارشنبه دوم اردیبهشت 1388 ساعت 16:56 شماره پست: 404
Discourse Analysis
تهیه و تنظیم: مهسا کیانی ثابت
كلام يا سخن به معني زباني است كه در وراي يك جمله قرار دارد: يعني چگونگي استفاده مردم از زبان در متن و در بافت. تجزيه و تحليل كلام روي گفتارهاي مردم در اجتماع متمركز است و تلاش مي كند تا روند به وجود آمدن كلام را كشف كند.
از طريق كلام انسان ها: 1- با يكديگر ارتباط برقرار مي كنند. 2- اطلاعات خود را به يكديگر منتقل مي كنند. 3- هويت و افكار خود را بيان مي كنند.....
تهیه و تنظیم: مهسا کیانی ثابت
خانم کیانی از دانشجویان کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی دانشگاه آزاد مرکز هستند و نوشتار زیر در باب تجزیه و تحلیل کلام از جمله فعالیتهای درسی ایشان است.
كلام يا سخن به معني زباني است كه در وراي
يك جمله قرار دارد: يعني چگونگي استفاده مردم از زبان در متن و در بافت.
تجزيه و تحليل كلام روي گفتارهاي مردم در اجتماع متمركز است و تلاش مي كند
تا روند به وجود آمدن كلام را كشف كند.
كلام يا سخن به معني زباني است كه در وراي يك جمله قرار دارد: يعني چگونگي استفاده مردم از زبان در متن و در بافت. تجزيه و تحليل كلام روي گفتارهاي مردم در اجتماع متمركز است و تلاش مي كند تا روند به وجود آمدن كلام را كشف كند.
از طريق كلام انسان ها: 1- با يكديگر ارتباط برقرار مي كنند. 2- اطلاعات خود را به يكديگر منتقل مي كنند. 3- هويت و افكار خود را بيان مي كنند.....
در تجزيه و تحليل كلام 2 واژه كليدي وجود دارد:
1- پيوستگي cohesion ( انسجام دروني)
عناصر و عوامل زباني اند. مانند: پس ، ولي ، از آن جايي كه و ضماير كه باعث پيوند دادن جملات يك متن مي شود. به اين گونه كلمات اصطلاحا cohesive links (پيونده) مي گوييم.
تجزيه و تحليل پيوندهاي انسجامي در درون يك متن ، بينشي به ما مي دهد كه نويسندگان چگونه آن چه را كه مي خواهند بيان كنند، تنظيم مي كنند و اين ها مي توانند عوامل مهمي در داوري ما از اين كه نوشته اي خوب است يا نه، باشد. همچنين قرارداد هاي مربوط به ساخت انسجامي مي تواند از زباني به زبان ديگر متفاوت باشد، و اين يكي از مشكلاتي است كه در ترجمه متن ها با آن مواجه مي شويم.
ولي اين انسجام درون متني براي فهميدن آن چه كه مي خوانيم كافي نيست بلكه بايد عامل ديگري در كار باشد كه متن هاي به هم پيوسته را معنا دار كند و اين همان انسجام برون متني است.
2- انسجام coherence (انسجام برون متني)
انسجام عاملي فرا زباني است. در انسجام برون متني عامل مهم، وجود واژه ها يا ساخت ها نيست، بلكه چيزي است كه در خود افراد است. اين افراد هستند كه از آن چه مي خوانند يا مي شنوند، معنا مي سازند. در واقع آن ها سعي مي كنند به تفسير يا معنايي دست يابند تا با تجربه اي كه از جهان بيرون دارند،مطابقت نمايد. در واقع، توانايي ما در درك آن چه مي خوانيم فقط قسمت كوچكي از آن توانايي عام و كلي است كه در مفهوم ساختن آن چه كه در جهان مي بينيم و تجربه مي كنيم ، داريم.
ما به طور مستمر در مكالماتي شركت مي كنيم كه مقدار زيادي از آن چه كه منظور ماست، در آن چه كه مي گوييم وجود ندارد. ولي به راحتي مي توانيم مقصود يكديگر را پيش بيني كنيم.
مانند اين مثال:
- تلفن.
- من تو حمومم.
در اين مثال هيچ پيوند انسجامي وجود ندارد ولي افراد به وسيله دانشي كه فقط منحصر به دانش زباني نيست مي توانند منظور يكديگر را درك كنند.
يكي ديگر از مواردي كه در تجزيه وتحليل كلام مطرح مي شود رويداد مكالمه speech event است. آن چه ما را قادر مي سازد كه در يك مكالمه شركت كنيم درك آن چيزي است كه مردم در موقعيت هاي مختلف مي گويند يا انجام مي دهند. و همچنين بايد نقش متكلم و شنونده را مشخص كنيم. مثلا آيا آن ها دوست هستند يا غريبه ، زن هستند يا مرد ، جوان هستند يا پير ، از نظر موقعيت اجتماعي با هم برابرند يا نه. تمامي اين عوامل بر آن چه گفته مي شود و چگونگي بيان گفته ها، تاثير دارد.
در يك جريان عظيمي به نام مكالمه كه از جايي آغاز مي شود (gambit آغاز گر) و به سمت و سويي جريان دارد (trend ) و در جايي پايان مي پذيرد ((completion point عوامل بسياري نقش دارند.
Turn- Taking
مكالمه در زبان انگليسي را مي توان به منزله نوعي فعاليت محسوب كرد كه در آن ، دو يا چند نفر براي صحبت كردن ، نوبت گيري (turn- taking) مي كنند. معمولا در هر زمان فقط يك نفر صحبت مي كند. در اكثر مواقع ، طرفين مكالمه صبر مي كنند تا يك نفر نشان دهد كه حرفش پايان يافته است واين كار را معمولا با نشان دادن يك نقطه اتمام completion point انجام مي دهد. متكلمين مي توانند به شيوه هاي مختلف نشان دهند كه نوبت حرف زدنشان به پايان رسيده است. براي مثال اين كار را با پرسيدن سوال يا مكث كردن در پايان يك جمله نشان مي دهند.
در تجزيه وتحليل كلام ، سبك هاي متفاوت مكالمه و استراتژي هاي گوناگوني براي مشاركت وجود دارد. برخي از اين استراتژي ها تحت عنوان گستاخي rudeness ( اگر متكلمي صحبت متكلم ديگر را قطع كند) و كمرويي shyness ( اگر متكلمي منتظر بماند كه نوبت صحبت كردن به او برسد ولي هيچ فرصتي به او داده نشود) مطرح مي شوند. شركت كنندگاني كه به عنوان گستاخ يا كمرو توصيف مي شوند ممكن است صرفا از قراردادهاي نوبت گيري متفاوتي استفاده كرده باشند.
يك استراتژي كه معمولا افراد پرحرف استفاده مي كنند اين است كه نقطه اتمام معمولي در صحبتشان وجود ندارد. يعني در پايان جمله مكث نمي كنند بلكه در نقاطي مكث مي كنند كه پيام كاملا نا مشخص است.
اصل همكاري ( co-operative principle)
در اكثر محاوره ها، فرضي زير بنايي وجود دارد و آن اين است كه طرفين درگير در مكالمه،
با يكديگر همكاري مي كنند. اين اصل به همراه چهار اصل كه انتظار داريم طرف صحبت ما از آن ها پيروي كند، توسط فيلسوفي به نام پايول گرايس توصيف شد. كه به نام "اصول گرايسي" مطرح مي شوند.
1- اصل كميت (quantity): پيام صحبت به اندازه مورد نياز باشد، نه كمتر و نه بيشتر از مقدار مورد نياز.
2- اصل كيفيت ((quality: چيزي را نگوييد كه مي دانيد دروغ است يا شواهد كافي براي آن نداريد.
3- اصل ارتباط (relation): چيزي گفته شود كه مربوط به موضوع باشد.
4- اصل حالت (manner): واضح، مختصر و منظم صحبت كنيد.
نشانه هاي ترديد Hedge
ما از انواع عباراتي به نام نشانه هاي ترديد استفاده مي كنيم تا نشان دهيم كه از اصول گرايسي در هنگام صحبت بهره مي جوييم. نشانه هاي ترديد به واژه ها يا عباراتي گفته مي شود كه براي نشان دادن اين كه واقعا مطمين نيستيم آن چه را كه مي گوييم صحيح يا كامل است ، به كار مي رود. در انگليسي ما از عبارات sort of يا kind of در مقام نشانه هاي ترديد استفاده مي كنيم. در واقع با استفاده از نشانه هاي ترديد مي خواهيم نشان دهيم كه چيزي ممكن است يا احتمال دارد و قطعي نيست.
معناي تلويحي implicature
زماني كه يك ايده يا يك محتوايي را به صورت تلويحي در متن يا مكالمه بگنجانيم يا برداشت كنيم. مانند: به در مي گم ديوار بشنوه.
دانش پيش زمينه اي (background knowledge) يا دانش مشترك (shared knowledge)
دانش پيش زمينه اي به طرحواره هاي ذهني(schemas) بستگي دارد.
ما طرحواره هاي زيادي در حافظه داريم كه براي تعبير آن چه مي شنويم يا مي خوانيم يا تجربه مي كنيم، به كار مي بريم. مثلا اگر شخصي تعريف كند كه در هنگام رفتن او به سوپر ماركت چه اتفاقي افتاد، معمولا به شما گفته نمي شود كه در سوپر ماركت چه اجناسي فروخته مي شود. شما از قبل طرحواره سوپر ماركت را به عنوان بخشي از دانش قبلي در ذهن داريد.
طرحواره هاي پويا (scripts) شباهت بسياري به طرحواره دارد. طرحواره پويا اساسا يك طرحواره فعال است. يعني به جاي مجموعه اي از ويژگي هاي ثابت كه در طرحواره وجود دارد، در طرحواره پويا، يك سري از اعمال متعارف وجود دارند كه اتفاق مي افتند. مثلا شما در ذهن خود طرحواره اي پويا براي "سينما رفتن" داريد. درك ما از آن چه مي خوانيم، مستقيما از واژه ها و جملات نوشته شده روي كاغذ ناشي نمي شود بلكه از تعبيري كه ما در ذهن خود از آن چه مي خوانيم داريم، ناشي مي شود.
در حقيقت بعضي اوقات اطلاعات كليدي از دستورالعمل هاي مهمي كه داده مي شود به اين لحاظ حذف مي شود كه هر كسي آن طرحواره پوياي خاص را دارد.
دامنه نفوذ و تاثیر زبان فارسی بر زبانهای جهان
+ نوشته شده در سه شنبه یکم اردیبهشت 1388 ساعت 11:15 شماره پست: 402
بخش اول
زبان های دنیا را 6 هزار دانسته اند. برخی از این زبان ها بسیار به هم شبیه هستند .از این رو همه ی زبان ها را می توان در20 گروه عمده جای داد. یکی از مهم ترین گروه های زبانی، هند و اروپایی است که همه ی زبان های شبه قاره هند - ایران و نیز اروپایی را در بر می گیرد. در روزگار ابن بطوطه وی در تمام مناطق غیر عربی که سفر نموده با زبان فارسی مشکل گفتاری خود را حل می کرده است. حتا در چین و بلغارستان و ترکستان کلمه هایی از فارسی وجود دارد و از این نظر با زبان یونانی قابل مقایسه است....
زبان های دنیا را 6 هزار دانسته اند. برخی از این زبان ها بسیار به هم شبیه هستند .از این رو همه ی زبان ها را می توان در20 گروه عمده جای داد. یکی از مهم ترین گروه های زبانی، هند و اروپایی است که همه ی زبان های شبه قاره هند - ایران و نیز اروپایی را در بر می گیرد. در روزگار ابن بطوطه وی در تمام مناطق غیر عربی که سفر نموده با زبان فارسی مشکل گفتاری خود را حل می کرده است. حتا در چین و بلغارستان و ترکستان کلمه هایی از فارسی وجود دارد و از این نظر با زبان یونانی قابل مقایسه است.
زبان فارسی از قدیم ترین زبان ها و از گروه زبان های هند و ایرانی است که زبانی پیوندی است. این گروه زبانی مجموعه ای از چندین زبان را شامل می شود که بزرگ ترین جمعیت جهان به این گروه سخن می گویند و صدها واژه ی مشترک میان فارسی و آن ها وجود دارد. ریشه بسیاری از کلمه های اساسی زبان های اروپایی مانند: است، مادر، پدر (فادر، فاتر)، برادر، خواهر، دختر (داتر)، بد، خوب (گود)، به تر (بتر)، تو، من، مردن، ایست و مانند آن ها یکی است. از زبان فارسی امروزه ده ها کلمه ی بین المللی مانند : بازار، کاروان، کاروانسرا، کیمیا، شیمی، الکل، دیتا، بانک، درویش، آبکری، بلبل، شال، شکر، جوان، یاسمین، اسفناج، شاه، زیراکس، زنا، لیمو، تایگر، کلید، کماندان، اُرد (امر، فرمان)، استار، سیروس، داریوش، جاسمین ، گاو ( گو = کو Cow)، ناو، ناوی، توفان، گاد God، نام، کام، گام، لنگ = لگ ، لب، ابرو، بدن، روز و ... به بیش تر زبان های مهم دنیا راه پیدا کرده است. نمونه های دیگر:
و این ها را میتوان تا بیش از 700 کلمه ادامه داد و دلیل این اتفاق، زبان باستانی سنسکریت است که زبان مادری همه ی زبان های نوین هند و اروپایی است. زبان فارسی همان گونه که واژگانی را از زبان های همسایه اش وام گرفته، واژگان زیادی نیز به آن ها واگذار کرده است، تاثیر شگرف زبان فارسی بر زبان های شبه قاره ی هند نیازی به توضیح ندارد.
زبان فارسی زبان بین المللی عرفان است و بسیاری از عارفان ترک و عرب و هندی کتاب های عرفانی خود را به این زبان نوشته اند. مكتب تصوف هند و ایرانی که از طریق ایران به آسیای غربی و حتا شمال آفریقا گسترش یافت، بیش تر كتاب ها و متن های خود را به نثر یا نظم فارسی نوشته است و زبان تصوف در شبه قارهی هند و حتا در میان ترکان همواره فارسی بوده است. در کتاب های مقدس نیز واژگانی از فارسی وجود دارد مانند: پردیس (فردوس) در انجیل، تورات و قرآن.
بسیاری از نام های جغرافیایی و نام مکان ها در خاورمیانه ، شمال آفریقا و شرق اروپا از زبان فارسی است مانند: بغداد (خدا داد)، الانبار، عمان ( هومان)، رستاق، جیهان ، بصره (پس راه)، رافدین، هندو کش ، حیدر آباد، شبرقان ( شاپورگان)، تنگه و نام رودهای دُن در روسیه و دانوب در اروپا، نام دریای سیاه و . . .
روند اثرگذاری زبان فارسی و شمار سخن سرایان فارسی دردوران سلجوقیان و عهد عثمانی در کشور ترکیه گسترده است. پیرامون اثرگذاری زبان فارسی می توان از جمله به شاه طهماسب صفوی اشاره کرد که به زبان فارسی و به تخلص خطایی شعر می سرود و مجموعه می نگاشت. از عثمانی ها نیز سلطان سلیم و سلطان سلیمان به فارسی شعر سروده اند. بیش از دویست واژه ی فارسی را در هریک از زبان های قرقیزی، قزاقی ، ایغوری و ترکمنی می یابیم که به مرور سده ها، از این سوی دریای آمو به آن سوی آن نفوذ کرده است.
در مالایا در نزدیکی قریه ی سامودرا، آرامگاه حسام الدین وجود دارد که در سال 823هجری درگذشته است. سنگ گور او در مالایا بی نظیر است. این شعرها از سعدی روی آن نوشته و حکاکی شده است:
بسیار سال ها به سر خاک ما رود
کاین آب چشمه آید و باد صبا رود
این پنج روز مهلت ایام آدمی
بر خاک دیگران به تکبر چـرا رود
بیش از 350کلمه فارسی در زبان اندونزیایی بازشناسی شده است. واژه های: خوش= خیلی خوب، سودا، بازرگانی، کار، کدو، نان، خرید و فروش، حروف ربط مانند: از، به، هم و مانند آن ها در زبان اندونزیایی امروزه رایج است.
نمونه ای از شعر شاعر آلبانیایی (آبوگویچ) را نیز از سده ی نهم میلادی داریم:
رخت ز آه دلم گر نهان کنی چه عجب کسی چگونه نهد شمع در دریچه بــــاد
شاعران پارسی گفتار و نویسندگان نامدار در قلمرو یوگوسلاوی سابق و سرزمین قفقاز مانند : نرودویچ و بابا سرخیان آثاری از خود بر جای گذاشته اند که نشان دهنده ی نفوذ زبان فارسی در آن نقاط از جهان است.
زبان فارسی همچنین برای هفت صد سال زبان اداری هندوستان بوده است، تا آن که درسال 1836م. چارلز تری ویلیان زبان انگلیسی را به جای زبان فارسی در هندوستان رسمیت داد. روی مزار جهان آرا (دختر شاه جهان) این بیت حک شده است:
بغیر سبزه نپوشد کسی مزار مـرا که قبر پوش غریبان همین گیاه بس است
همچنین بر لوحه ی سنگ مزار نورجهان و جهانگیر (درتاج محل) این شعر نورجهان حک شده است:
بر مزار ما غریبان نی چراغی نی گلی نی پر پروانه سوزد نی سراید بلبــلی.
+ نوشته شده در دوشنبه سی و یکم فروردین 1388 ساعت 17:35 شماره پست: 400
بازنگری در منابع آزمون کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی
سالهای زیادی است که برای کنکور کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی کتابهایی معرفی میشود که شاید کمترین سهم را در قبولی داوطلبان داشته باشند و زمان ارزشمند داوطلبان را برای مطالعه بدون بازده خود تلف میکنند. البته این نکته قابل تاملی است که هر کتاب ارزش خود را دارد و قابل احترام است. اما هدف ما در این بخش اینست که کتابهایی را به داوطلبان معرفی نماییم که بیشترین بازده را در کنکور سراسری برای داوطلب داشته باشد.
دروس درس زبانشناسی همگانی در کنکور سراسری عبارتند از: زبان عمومی و تخصصی(۶۰) ، دستور زبان فارسی(۲۰) و زبانشناسی همگانی(۵۰). همه دروس ضریب ۱ دارند. تعداد سوالات ۱۳۰ عدد (اعداد داخل پرانتز) و زمان کنکور ۱۰۵ دقیقه است.
بعد از ۱۰۵ دقیقه دفترچه شماره ۲ به شما داده میشود که ۲۰ سوال از تاریخ زبان فارسی در آن است. این دفترچه برای داوطلبان رشته "آموزش زبان فارسی به غیر فارسی زبانان" است. شما میتوانید به سوالات آن پاسخ داده و در این رشته هم شرکت کنید و در غیر اینصورت از ۱۵ دقیقه زمان آن برای پاسخگویی به دفترچه شماره یک استفاده نمایید.(البته بعضی از حوزه های امتحانی دفترچه شماره ۱ را میگیرند و سپس دفترچه شماره ۲ را به داوطلبان میدهند)...
سالهای زیادی است که برای کنکور کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی کتابهایی معرفی میشود که شاید کمترین سهم را در قبولی داوطلبان داشته باشند و زمان ارزشمند داوطلبان را برای مطالعه بدون بازده خود تلف میکنند. البته این نکته قابل تاملی است که هر کتاب ارزش خود را دارد و قابل احترام است. اما هدف ما در این بخش اینست که کتابهایی را به داوطلبان معرفی نماییم که بیشترین بازده را در کنکور سراسری برای داوطلب داشته باشد.
دروس درس زبانشناسی همگانی در کنکور سراسری عبارتند از: زبان عمومی و تخصصی(۶۰) ، دستور زبان فارسی(۲۰) و زبانشناسی همگانی(۵۰). همه دروس ضریب ۱ دارند. تعداد سوالات ۱۳۰ عدد (اعداد داخل پرانتز) و زمان کنکور ۱۰۵ دقیقه است.
بعد از ۱۰۵ دقیقه دفترچه شماره ۲ به شما داده میشود که ۲۰ سوال از تاریخ زبان فارسی در آن است. این دفترچه برای داوطلبان رشته "آموزش زبان فارسی به غیر فارسی زبانان" است. شما میتوانید به سوالات آن پاسخ داده و در این رشته هم شرکت کنید و در غیر اینصورت از ۱۵ دقیقه زمان آن برای پاسخگویی به دفترچه شماره یک استفاده نمایید.(البته بعضی از حوزه های امتحانی دفترچه شماره ۱ را میگیرند و سپس دفترچه شماره ۲ را به داوطلبان میدهند)
لیبست زیر با همکاری یکی از اساتید زبانشناسی تنظیم شده است. توجه داشته باشید که این لیست صرفا با بررسی کنکورهای چند سال اخیر تنظیم شده.
برای درک بهتر و برنامه ریزی زمانی اسم کتابها در مراحل مختلف ارائه شده است:
مرحله اول: آشنایی با مقدمات زبانشناسی
- بررسی زبان - جرج یول - ترجمه نسرین حیدری
- زبان و تفکر - محمد رضا باطنی
- مبانی زبانشناسی وکاربرد آن در زبان فارسی - ابوالحسن نجفی
- زبانشناسی همگانی - فرزان سجودی - پوران پژوهش
مرحله دوم: زبانشناسی تخصصی
- آواشناسی: آواشناسی دکتر حق شناس
- معنی شناسی: معنا شناسی دکتر صفوی - انتشارات سازمان تبلیعات اسلامی
- نگاهی تازه به دستور زبان - محمد رضا باطنی
- زبانشناسی همگانی- رضا خیر آبادی- کتابخانه فرهنگ
-کتاب درآمدی بر زبانشناسی معاصر اثر اوگرادی و ترجمه دکتر علی درزی (مهم)
مرحله سوم: دستور زبان فارسی
- دستور زبان فارسی - دکتر خیام پور
- دستور زبان فارسی - انوری گیوی - جلد اول
- ساخت زبان فارسی - دکتر خسرو غلامعلی زاده
مرحله چهارم: زبان عمومی و تخصصی
- کتاب جولیا فالک در مورد زبان
- کتاب زبان تخصصی کنکور زبانشناسی - پوران پژوهش
- کتاب ۵۰۴ واژه ضروری یا ۱۱۰۰ واژه برای زبان عمومی توصیه میشود.
- برای گرامر زبان عمومی کتاب گرامر تافل آرکو توصیه میشود.
امیدوارم همه در کنکور موفق باشید و به آرزوهای خود برسید.
اولین سپیده صبح؛ داستان کوتاه(26)
+ نوشته شده در دوشنبه سی و یکم فروردین 1388 ساعت 13:7 شماره پست: 399
در شهری دور افتاده خانواده فقیری زندگی می کردند. پدر خانواده از اینکه دختر 5ساله شان مقداری پول برای خرید کاغذ کادوی طلایی رنگ مصرف کرده بود ناراحت بود چون همان قدر پول هم به سختی به دست می آمد. دخترک با کاغذ کادو یک جعبه را بسته بندی کرده و آن را زیر درخت کریسمس گذاشته بود. صبح روز بعد دخترک جعبه را نزد پدرش برد و گفت : بابا این هدیه من است.
پدر جعبه را از دختر خردسالش گرفت و آن را باز کرد. داخل جعبه خالی بود!
پدر با عصبانیت فریاد زد: مگر نمی دانی وقتی یه کسی هدیه می دهی باید داخل جعبه چیزی هم بگذاری؟ اشک از چشمان دخترک سرازیر شد و با اندوه گفت:
بابا جان من پول نداشتم ولی در عوض هزار بوسه برایت داخل جعبه گذاشتم.
زبانشناسی و نقش دانشمندان مسلمان در آن(4)
+ نوشته شده در دوشنبه سی و یکم فروردین 1388 ساعت 12:35 شماره پست: 350
بخش چهارم
دوران تكوين زبان شناسي اسلامی نوشته: نصیر شفیع پور مقدم
دوره دوم (صحابه پيامبر:) ابي بن كعب ابي بن كعب بن قيس بن عبيد بن زيد بن معاويه بن عمرو بن مالك بن النجار مكني به ابوالمنذر و ملقب به انصاري يكي از اصحاب رسول الله و يكي از هفتاد مرد انصار بود كه در بيعت عقبه ثانيه شركت داشت و جنگ بدر، احد و خندق را نيز درك كرد. وي از طايفه بني الخزرج و پيش از اسلام عالمي يهودي بود كه پيامبر اسلام بين وي و سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل پيمان برادري و اخوت بست. شيخ طوسي در رجال خود (1381) او را يكي از دوازده نفري به شمار آورده كه خلافت ابوبكر را نپذيرفتند. ابي از كاتبان وحي بود و يكي از مراجع قرائت كتاب خدا و، بنا بر روايتي از پيامبر اسلام، “عالم ترين افراد به قرائت كتاب الله” محسوب مي شد. از همين رو براي ابي بن كعب همزمان دو شان قاري و مفسر متصور است و چنانكه خواهيم ديد او از رهگذر علم القرائه داده هاي جديدي را به پيكره نخستين دوران تكوين زبان شناسي اسلامي مي افزايد...
به ادامه مطلب رجوع نمایید.
دوران تكوين زبان شناسي اسلامی
دوره دوم (صحابه پيامبر:) ابي بن كعب ابي بن كعب بن قيس بن عبيد بن زيد بن معاويه بن عمرو بن مالك بن النجار مكني به ابوالمنذر و ملقب به انصاري يكي از اصحاب رسول الله و يكي از هفتاد مرد انصار بود كه در بيعت عقبه ثانيه شركت داشت و جنگ بدر، احد و خندق را نيز درك كرد. وي از طايفه بني الخزرج و پيش از اسلام عالمي يهودي بود كه پيامبر اسلام بين وي و سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل پيمان برادري و اخوت بست. شيخ طوسي در رجال خود (1381) او را يكي از دوازده نفري به شمار آورده كه خلافت ابوبكر را نپذيرفتند. ابي از كاتبان وحي بود و يكي از مراجع قرائت كتاب خدا و، بنا بر روايتي از پيامبر اسلام، “عالم ترين افراد به قرائت كتاب الله” محسوب مي شد. از همين رو براي ابي بن كعب همزمان دو شان قاري و مفسر متصور است و چنانكه خواهيم ديد او از رهگذر علم القرائه داده هاي جديدي را به پيكره نخستين دوران تكوين زبان شناسي اسلامي مي افزايد. روايات نقل شده از وي پيرامون قرآن كريم در مجاميع روايي و تفسيري به پنج گروه قابل تقسيم بندي اند: گروه اول: قرائت قرآن گروه دوم: جمع آوري قرآن به دستور عثمان بن عفان گروه سوم: فضيلت سور و آيات قرآن گروه چهارم: آيات الاحكام و فقه گروه پنجم: واژه شناسي مفردات قرآن از اين ميان گروه اول و پنجم در بحث ما حايز اهميت فراوانند؛ زيرا، چنانكه در شماره پيشين گفته شد، واژه شناسي صحابه بر غناي كمي واژگان تفسير شده قرآن افزودند و از سوي ديگر هريك از صحابه معاني ديگري را نيز براي واژه هاي غريب قرآن كريم ذكر نمودند تا در آينده و در هنگام آغاز كار فرهنگ نگاري عربي، هم بر تعداد مدخلهاي واژگاني و هم تعداد معاني و كاربردهاي هر مدخل واژگاني افزوده شود. اما آنچه درباره ابي بن كعب قابل توجه است محتواي رواياتي است كه در زمينه قرائت كلمات و عبارات كلام الله از ايشان نقل شده است. محتواي اين روايات نشانگر برداشته شدن نخستين گامها در نگاه “ساخت گرا” )structuralist( به زبان عربي است؛ گامهايي كه در كنار نگاه اينچنيني قاريان و مفسران ديگر، پيكره اي “صورتگرا” )formalist( را براي تدوين و تئوريزه كردن صرف و نحو عربي در اختيار اميرالمومنين و، از طريق ايشان، در اختيار ابوالاسود دولي و شاگردانش قرار مي دهد. نيكوست در اينجا به ذكر يك نمونه صرفي و يك نمونه نحوي از اين دسته از روايات بپردازيم: نمونه صرفي: ابن النحاس نحوي (2001، 35) هفت وجه را درباره قرائت واژه “يخطف” در آيه 20 سوره بقره ذكر مي كند كه قرائت هفتم را عبدالوارث از مصحف ابي بن كعب به صورت “يتخطف” (ثلاثي مزيد باب تفعل) حكايت كرده است. سپس ابن النحاس به توجيه صرفي اين قرائت ابي پرداخته است. نمونه نحوي: قرطبي در تفسيرش (1364، ج1، 150) از ابي بن كعب نقل مي كند كه آيه پاياني سوره فاتحه را به صورت “غير المغضوب عليهم و غير الضالين” خوانده و راي “غير” را بنا بر دو توجيه نحوي مختلف هم به نصب و هم به جز قرائت كرده است. در شماره آينده به معرفي عبدالله بن مسعود، دومين صحابي دوره دوم تكوين زبان شناسي اسلامي، خواهيم پرداخت.
عصر نوزايي و مشخصه هاي آن
+ نوشته شده در یکشنبه سی ام فروردین 1388 ساعت 18:21 شماره پست: 392
نويسنده: محسن آلوستاني مفرد
با پايان قرون وسطي (1) دوره جديدي به وجود آمد که بعدها از آن به دوره رنسانس يا زمان نوزايي ياد مي شود. در اين دوره جديد بشر تولدي ديگر و زندگي جديدي پيدا نمود. اين عصر همچنين به عصر روشنگري، عصر خردورزي و واژه هايي از اين قبيل ناميده مي شود که جزئيات آن در تاريخ فلسفه اروپا(2) و مغرب زمين آمده است. با توجه به تقسيماتي که درباره تاريخ فلسفه غرب صورت گرفته است(3) عصر نوزايي يا رنسانس دوره سوم تاريخ فلسفه غرب مي باشد که اين دوره فلسفه هايي را در بر مي گيرد که در محدوده زماني پايان قرن چهاردهم ميلادي و آغاز قرن بيستم پديد آمده اند. در اين دوره چند مکتب مهم و تاثيرگذار پديد آمده اند که مهمترين آنها عبارتند از مکتب عقل گرايي که حاميان آن دکارت و کارتزين ها- اسپينوزا و لايب نيتس- مي باشد. مکتب دومي که در اين عصر جاي گرفته است و تقريبا يک دوره اي بس طولاني بر انديشه فلسفي غرب حکمفرما بوده است مکتب تجربه گرايي است....
نويسنده: محسن آلوستاني مفرد
با پايان قرون وسطي (1) دوره جديدي به وجود آمد که بعدها از آن به دوره رنسانس يا زمان نوزايي ياد مي شود. در اين دوره جديد بشر تولدي ديگر و زندگي جديدي پيدا نمود. اين عصر همچنين به عصر روشنگري، عصر خردورزي و واژه هايي از اين قبيل ناميده مي شود که جزئيات آن در تاريخ فلسفه اروپا(2) و مغرب زمين آمده است. با توجه به تقسيماتي که درباره تاريخ فلسفه غرب صورت گرفته است(3) عصر نوزايي يا رنسانس دوره سوم تاريخ فلسفه غرب مي باشد که اين دوره فلسفه هايي را در بر مي گيرد که در محدوده زماني پايان قرن چهاردهم ميلادي و آغاز قرن بيستم پديد آمده اند. در اين دوره چند مکتب مهم و تاثيرگذار پديد آمده اند که مهمترين آنها عبارتند از مکتب عقل گرايي که حاميان آن دکارت و کارتزين ها- اسپينوزا و لايب نيتس- مي باشد. مکتب دومي که در اين عصر جاي گرفته است و تقريبا يک دوره اي بس طولاني بر انديشه فلسفي غرب حکمفرما بوده است مکتب تجربه گرايي است. فيلسوفاني که در اين مکتب به انديشه پرداخته اند عموما اهل انگلستان بوده اند که عبارتند از: فرانسيس بيکن، هيوم جان لاک ويتنام. جريان تجربه گرايي به دست هيوم افراطي ترين صورت خود را يافت و زمينه ساز پوزيتويسم منطقي و فلسفه تحليلي گرديد. ايده آليسم مکتب تاثيرگذار و مهم ديگري است که در دوره جديد يا عصر خردورزي به تنفس مي پردازد. هگل غامض نويس(4) موثرترين فيلسوف اين مکتب به شمار مي آيد و در نهايت فلسفه نقدي يا فلسفه کانت است که به دوره جديد اعتبار بخشيده است. دغدغه انديشه اي کانت اين بود که فاصله اي که ميان دو جريان تجربه گرايي و عقل گرايي وجود دارد را پر نمايد و وفاق و آشتي ميان اين دو مکتب مهم دوره جديد برقرار نمايد. (5) اين طرز تفکر که آموزشهاي مرسوم کليسا را کنار گذاشته و هرچه را خودمان درک مي کنيم بدان عمل نماييم از مشخصه هاي اصلي اين عصر است. از اين مشخصه با نام عقل گرايي (راسيوناليسم) ياد مي شود. البته آنها عقل را در مقابل وحي و امور غير تجربي به کار مي برند و منظور آنان از عقل قوه اي بود که امور حسي و تجربي را درک کند. آنان مي گفتند ما بايد تابع عقل خويش باشيم و آموخته هاي کليسا را که به نام دين مطرح شده است کنار بگذاريم. (6) به عبارت ديگر ويژگي اصلي اين دوره- جديد- و فلسفه هايي که در اين فضا تنفس کرده اند رهايي از سيطره دين است. البته اين بدان معنا نيست که فيلسوفان اين دوره همگي بي دين و ملحد بوده اند بلکه اتفاقا اکثريت فيلسوفان دوره جديد متدين و برخي از آنها کشيش و اسقف بوده اند. مراد از رهايي فلسفه از سيطره دين آن است که فيلسوف دين دار دين خود رادر تفلسف خود تاثير نمي دهد و اساسا دو فضا قائل مي شود که در يکي کار فلسفي انجام مي دهد و در ديگري کار ديني. به تدريج اين عقيده رواج پيدا کرد که آنچه از طريق حس مثل بينايي و شنوايي درک نمي شود قابل پذيرش نيست. عقل هم تنها امور ملموس و محسوس را درک کرده و درباره آن قضاوت مي نمايد. بدين ترتيب بود که گفته شد مباحثي مانند خدا، عالم غيرمادي و حيات پس از مرگ چون قابل لمس و حس نمي باشند پذيرفتني نيستند. برخي از آنان صريحا امور غير محسوس را رد کرده و آن را دروغ مي دانند و برخي ديگر قائل به کذب و بطلان امور غيرحسي نيستند ولي آن را مشکوک و غير قابل پذيرش مي دانند مگر اينکه از طريق حواس انسان به اثبات برسند. مبناي عمل و رفتار فقط اموري دانسته شد که قابل توجيه عقلاني و علمي باشد؛ منظور آنان از عقل وعلم همان طور که گفتيم ادراکات حسي و تجربي بود. در اين حالت عقلانيت و علميت معناي خاصي پيدا کرد و به تدريج پوزيتويسم علمي پديدار گشت که ملاک و معيار اين مکتب فلسفي قرن نوزدهم(7) تحقيق پذيري بود. بر اساس اين معيار پوزيتويسم علمي يا منطقي تنها گزاره هايي معنادار است که از راه تجربه به دست آمده باشد لذا گزاره هايي که از فيلتر تجربه بيرون نيايند بي معنا است. از اين روي گزاره هايي که سخن از متافيزيک و امور ماوراء الطبيعه و به طور کلي دين مي نمايد از نظر پوزيتويست ها، گزاره هايي بي معنا تلقي مي شود همچنين از نظر آنها گزاره هايي که درباره رياضيات هم سخن مي گويد بي معنا هستند. با اين توضيحات مشخص گرديد که طبق سنجش پوزيتويستها فقط آنچه با تجربه حسي قابل اثبات است مورد قبول است. پيدايش اين طرز تفکر در اروپا در واقع عکس العمل مردم در مقابل آموزشهاي غلط کليسا و ستم هايي بود که بر آنان رفت که از نتايج آن اعراض از دين و يا روي آوردن به تفسيرهاي ماده گرايانه از دين بود. يکي ديگر از مشخصه هاي اصلي اين عصر اصالت دادن به انسان است. اومانيسم يا اصالت انسان در واقع براي نفي خدا مطرح شد؛ نه اينکه بخواهند علاوه بر اصالت خدا، اصالت انسان هم حاکم باشد. در زمان حاکميت کليسايي مي خواستند همه امور را به نحوي به خدا ربط دهند، اما از اين پس تصميم گرفتند که انسان و خواسته هاي او محور همه چيز باشد. با اين توضيح معلوم مي شود که واقعيت و روح اومانيسم و اصالت انسان به کفر و الحاد باز مي گردد. البته انسان مداري وشعب گوناگون آن از تفکر فلسفي عصر نوزايي يعني عقل گرايي و راسيوناليسم ناشي مي شود. در جريان اين تحول مشکلي نيز پديدار شد. انسان از يک طرف و طبق معرفت خويش خواهان حقايق و ايده آلهايي است که زمانهاي بسيار قديم آن را شناخته و به طور فطري به دنبال آن ارزشها مي باشد. او مي خواهد حقيقت را بفهمد و حقيقت طلبي در فطرت همه انسانها نهفته است. همه انسانها زيباييها و خوبيها را دوست دارند و براي ارزشهاي اخلاقي مانند عدالت، انصاف، فداکاري و کمک به همنوعان ارزش والايي قائل هستند از طرف ديگر اين گونه امور محسوس و ملموس نيستند و از راه تجربه علمي اثبات نمي گردند. از اين رو طرفداران مکتب پوزيتويسم به فکر چاره افتادند تا راه حلي براي آشتي آن دو بيابند. به دنبال همين مسئله بود که مکاتب مختلف فلسفي در غرب به وجود آمد که تلاش مي کردند بين اين فطريات غيرقابل انکار و عکس العمل منفي در مقابل دين و متافيزيک نوعي آشتي و سازگاري ايجاد نمايند. (8) پي نوشتها: 1- دوره دوم يا فلسفه قرون وسطي عنوان يک دوره هزارساله بين قرن چهارم تا قرن چهاردهم ميلادي است و از ويژگيهاي اين دوره اشاعه دين مسيح و قدرت روحانيان کليسا و اختلاف بين طرفداران قدرتهاي روحاني و دنيوي است. به عبارت ديگر ويژگي عام اين دوره که آن را از قبل- دوره باستان- و بعدش- دوره جديد يانوزايي- جدا مي کند سيطره دين بر فلسفه است ر.ک. منصوري لاريجاني، اسماعيل، سيرتحول حقوق بشر و بررسي تطبيقي آن با حقوق بشر در اسلام، ص 17. 2- ر.ک. ملکيان، مصطفي، تاريخ فلسفه غرب و کاپلستون، فردريک و تاريخ فلسفه غرب. 3- کل تاريخ فلسفه غرب را در طي اين 26 قرن- آغاز فلسفه مدون غرب به قرن ششم قبل از ميلاد باز مي گردد- در يک تقسيم کلي به چهار دوره تقسيم مي کنند که عبارتند از: دوره باستان (يونان و روم) 600 قبل از ميلاد- 400ميلادي، سده هاي ميانه يا قرون وسطي 400 ميلادي- 1400 ميلادي، دوره جديد نوزايي يا رنسانس 1400ميلادي- 1900 ميلادي و دوره معاصر قرن بيستم ميلادي. 4- در تاريخ فلسفه غرب مشهور است که هگل دشوار نويس ترين فيلسوف است از اين رو شاگردان او در برخورد با متون او فهمهاي متفاوتي از آنها داشتند و به همين علت منجر به اين شد که هگل دو دسته شاگرد، که از آنها به شاگردان دسته چپي و راستي ياد مي شود داشته باشد. شاگردان دسته چپي از لحاظ مذهبي ملحد واز لحاظ سياسي و اجتماعي- انقلابي ناقض وضع موجود مي باشند. مهمترين کساني که در اين دسته- شاگردان دسته چپي جاي مي گيرند عبارتند از: مارکس، انگلس، فويرباخ، لنين و استالين؛ شاگردان دسته راستي هگل هم از لحاظ مذهبي و هم از نظر سياسي واجتماعي بر خلاف شاگردان دسته چپي مي باشند. شاگردان دسته راستي مثل بزانکه از لحاظ مذهبي مومن و از لحاظ سياسي و اجتماعي محافظه کار و حافظ وضع موجود مي باشند. 5- ر.ک. محمودي، علي، فلسفه سياسي کانت. 6- مصباح يزدي، محمدتقي، نظريه حقوقي اسلام، ص176 7- فلسفه پوزيتويسم را نخست جامعه شناس معروف اگوست کنت در نيه دوم قرن نوزدهم ميلادي بنيان نهاد. اما مکتب او با مخالفتهاي شديدي روبه رو گرديد که منجر به اين شد که مکتب او چندان نپاييد. 8- مصباح يزدي، محمدتقي، همان، ص177
منبع: روزنامه رسالت سال ۸۵
نرم نرمک میرسد اینک بهار....ا
+ نوشته شده در یکشنبه سی ام فروردین 1388 ساعت 6:2 شماره پست: 338
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
عکس
+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم فروردین 1388 ساعت 19:16 شماره پست: 398
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
معرفی وبلاگ زبانشناسی
+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم فروردین 1388 ساعت 18:44 شماره پست: 397
امروز وبلاگی به من معرفی شد که موضوع آن اتفاقی بسیار فرخنده در فضای مجازی برای زبانشناسی بود.
وبلاگ عصب شناسی زبان به بررسی موضوعات و تحقیقات مربوط به این علم میان رشته ای میپردازد و نویسنده این وبلاگ سعی در ارائه مسائل و موضوعات مربوط به عصب شناسی زبان دارد.
حتما از این وبلاگ بازدید نموده و با ارئه نظرات خود به نویسنده آن وبلاگ، باعث هرچه بهتر شدن مطالب گردید.
+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم فروردین 1388 ساعت 17:53 شماره پست: 396
براستی در دهکده جهانی و در عصر ارتباطات جایگاه زبان فارسی کجاست؟
در روزنامه همشهری مقاله ای چاپ شده بود در مورد اهمیت زبان فارسی در دنیای امروز. حتما این مقاله زیبا را بخوانید.
جهانیشدن- محمد عجم: در سالهای اخیر برخي نویسندگان و وبلاگنویسان گمان میکنند که دهکده جهانی منجر به نابودی زبان فارسی خواهد شد. آنها نمیخواهند بپذیرند که فارسی تنها یک زبان نیست بلکه یک فرهنگ و یک تمدن و یک بخش اصلی هویت ایرانی است.آنها همچنين با کم انصافی به زبان فارسی و به کوشندگان و زنده نگهداران این زبان میتازند و این زبان را نازا، بی اثر و مرده می پندارند.
زبانهای دنیا را 6 هزار دانسته اند بعضی از این زبانها بسیار به هم شبیه هستند بنابراین همه زبانها را می توان در 20 گروه عمده جای داد یکی از مهمترین گروههای زبانی هندو ایرانی است که تمامی زبانهای شبه قاره هند – ایران و اروپایی را دربرمی گیرد....
جهانیشدن- محمد عجم: در سالهای اخیر برخي نویسندگان و وبلاگنویسان گمان میکنند که دهکده جهانی منجر به نابودی زبان فارسی خواهد شد.
آنها نمیخواهند بپذیرند که فارسی تنها یک زبان نیست بلکه یک فرهنگ و یک تمدن و یک بخش اصلی هویت ایرانی است.
آنها همچنين با کم انصافی به زبان فارسی و به کوشندگان و زنده نگهداران این زبان میتازند و این زبان را نازا، بی اثر و مرده می پندارند.
زبانهای دنیا را 6 هزار دانسته اند بعضی از این زبانها بسیار به هم شبیه هستند بنابراین همه زبانها را می توان در 20 گروه عمده جای داد یکی از مهمترین گروههای زبانی هندو ایرانی است که تمامی زبانهای شبه قاره هند – ایران و اروپایی را دربرمی گیرد.
زبان فارسی را تمام مردم ایران، افغانستان و اکثریت تاجیکستان و ازبکسان می دانند. اقلیتی نیز در هند، پاکستان، سین کیانک، قرقیزستان و منطقه اوراسیا و کشورهای عربی خلیج فارس این زبان را می فهمند.هندی ها و پاکستانی ها و کردها با کمترین ممارستی می توانند فارسی را بفهمند.اكنون یک میلیارد انسان شبه قاره و آسیای میانه شمارش اعداد فارسی را براحتی می توانند بفهمند.
در روزگار ابن بطوطه وی در تمام مناطق غیر عربی که سفر کرده با زبان فارسی مشکل گفتاری خود را حل می کرده است. حتی در چین و بلغارستان و ترکستان در تمام زبانهای دنیا کلماتی از فارسی وجود دارد و از این نظر با زبان یونانی قابل مقایسه است.
فارسی برترکی، عربی و مغولی تاثیر فراوانی گذاشته و بسیاری از کلمات در این زبانها ریشه فارسی دارند. فارسی باستان( اوستایی) ابتدا به خط زند نگاشته می شده است کردی و لری باقی مانده واژگان ماد و فارسی باستان است از ميان زبانها و گويش هاي موجود فلات ايران "پشتو"نیز نزديكترين خويشاوندي را با زبان اوستايي دارد.
زبان اوستايي به موازات و همزمان با سانسكريت جريان داشته است این دو زبان ، مادر زبانهای هندو اروپایی محسوب می شوند. از به هم آمیخته شدن فارسی دری با فارسی اوستایی با واژگان عربی ، فارسی نوین شکل گرفته است.
گو اينكه بسیاری از مردم ايران واژهي "فارسي"را هميشه بر هر گونه زباني كه در مملكت رواج داشته اطلاق كردهاند. در ایران گویش های متعددی وجود داشته که بعضی گویش های ایران را می توان زبان نامید مانند مانند آذری آرانی ، کردی، پشتو و ... در گذشته، دو زبان گسترده تر كه به طور همزمان رونق داشتهاند به "فارسي دري" و "فارسي پهلوي" مشهور بودهاند.
زبان فارسی از قدیم ترین زبانها و از گروه زبانهای هندو ایرانی ( آرین) است که زبانی پیوندی است این گروه زبانی مجموعه ای از چندین زبان را شامل می شود که بزرگترین جمعیت جهان به این گروه سخن می گویند و صدها واژه مشترک میان فارسی و آنها وجود دارد.
ریشه بسیاری از کلمات اساسی زبانهای اروپایی مانند: است - پدر- برادر – خواهر- مردن ، ایست و ..... یکی است از زبان فارسی امروزه دهها کلمات بین المللی مانند بازار-کاروان – کیمیا- شیمی- الکل – دیتا – بانک – درویش - آبکری – بلبل – شال – شکر – جوان – یاسمین – اسفناج- شاه – زیراکس – زنا – لیمون - تایگر – کلید- کماندان – ارد (امر، فرمان) استار – سیروس- داریوش- جاسمین ، گاو ( گو= کو) – ناو- ناوی- توفان – مادر- پدر- خوب – بد- گاد- نام – کام گام – لنگ لگ –لب- ابرو – تو – من - – بدن- دختر( داتر) - و... و... به همه و یا بیشتر زبانهای مهم دنیا راه پیدا کرده است .
البته زبان فارسی همانطور که واژگانی از زبانهای همسایه اش گرفته واژگان زیادی نیز به آنها واگذار کرده ، تاثیر شگرف زبان فارسی بر زبانهای شبه قاره هند نیاز به توضیح ندارد در مورد تاثیر فارسی بر زبان ترکی نیز مطلب زیادی گفته شده این تاثیر کم و بیش در تمام زبانهای دنیا وجود دارد که در مقالات بعدی گسترده تر به آنها خواهیم پرداخت.
زبان فارسی زبان بین المللی عرفان است چه بسیار عارفانی که از ترک و عرب و هندی کتابهای عرفانی خود را به فارسی نوشته اند. مكتب تصوف هندوايراني که از طريق ايران به آسياي غربي و حتي شمال آفريقا نشر يافت بيشتر كتابها و متون خود را به نثر يا شعر فارسي نوشته شده و زبان تصوف در شبه قارهي هند و حتی در میان ترکان همواره فارسي بوده است.
در زبان های اروپایی و از جمله در انگلیسی امروز نیز کلماتی با ریشه فارسی وجود دارد و صدهها کلمه مشترک میان فارسی و زبانهای اروپایی وجود دارد مانند بهتر(بتر)- خوب(گود)- بد- برادر- داتر( دختر) مادر- پدر( فادر، پیر،پیتر) کاروان_ کاروانسرا_ بازار- روز و....
:bad,best,paradise,star,navy,data,burka,cash,cake bank ,bak,check,roxan,sugar,cow,divan,mummy,penta,me ,father,mother,tab, orange, magic ,rose ......
و اینها را میتوان تا بیش از 700 کلمه ادامه داد و دلیل این اتفاق زبان باستانی سنسکریت هست که زبان مادری تمام زبانهای نوین هندو اروپایی می باشد.
در کتب مقدس واژگانی از فارسی وجود دارد مانند پردیس( فردوس) در انجیل – تورات و قران .
بسیاری از نامهای جغرافیایی و نام مکانها در خاورمیانه و شمال آفریقا از زبان فارسی است مانند بغداد- الانبار- عمان ( هومان) – رستاق – جیهان - بصره ( پس راه) – رافدین – هندو کش – حیدر آباد – شبرقان ( شاپورگان) - تنگه و ....
روند اثرگذاری زبان فارسی و عدۀ سخن سرایان فارسی دردوران سلجوقیها وعهد عثمانی درکشور ترکیه مبسوط است. در خصوص اثرگذاری زبان فارسی می توان به شاه طهماسب صفوی اشاره کرد که به زبان فارسی و به تخلص خطایی شعر می سرود و مجموعه می نگاشت. همچنان از عثمانی ها سلطان سلیم و سلطان سلیمان به فارسی شعر سروده اند.
بیش از دویست واژۀ فارسی را در هریک از زبان قرقیزی، قزاقی ، ایغوری و ترکمنی می يابیم که بمرور سده ها از اینسوی دریای آمو بآنطرف نفوذ کرده است.
در مالایا در جوار قریه بنام سامودرا، قبر حسام الدین نامی وجود دارد که در سال 823 هجری درگذشته است. سنگ قبر او در مالایا بی نظیر است. این اشعار از ابیات سعدی روی آن نوشته و حکاکی شده است:
بسیار سالها بشر خاک ما رود
کاین آب چشمه آید و باد صبا رود
این پنج روز مهلت ایام آدمی
بر خاک دیگران به تکبر چـرا رود
بیش از 350 کلمه فارسی در زبان اندونزیایی بازشناسی شده است واژه های (خوش= خیلی خوب)، (سودا)، (بازرگانی)، (کار)، (کدو)، (نان)، (خرید فروش) (حروف ربط از، به، هم) وامثال آن در اندونیزیای امروزه رایج است.
نمونه ای از شاعرآلبانیایی (آبوگویچ) از قرن نهم میلادی داریم:
رخت ز آه دلم گر نهان کنی چه (نیست) عجب
کسی چگونه نهد شمع در دریچۀ بــــاد
شاعران پارسی گفتار و نویسندگان نامدار در قلمرو یگوسلاوی قدیم و سرزمین قفقازمانند نرودویچ و بابا سرخیان آثاری از خود بجا گذاشته اند که سومه های نفوذ زبان فارسی را درآن نقاط جهان تمثیل می کنند.
برای هفتصد سال فارسی زبان اداری هندوستان بود تا اینکه درسال 1836م چارلز تری ویلیان زبان انگلیسی را بجای زبان فارســــی رسمیت داد .
روی مزار جهان آرا (دختر شاه جهان) این بیت نگار شده است:
بغیر سبزه نپوشد کسی مزار مـرا
که قبرپوش غریبان همین گیاه بس است
همچنین برلوحه سنگ مزار نورجهان وجهانگیر (درتاج محل) این شعر نورجهان حک شده است: برمزار ما غریبان نی چراغی نی گلی نی پر پروانه سوزد نی سراید بلبــلی.
بعضی از عوامل سادگی زبان فارسی
1- ترکیبی و پیوندی بودن زبان فارسی و نداشتن " حرف تعريف" ( "article") و جنس مذکر و مونث و خنثی است. در فرانسه – آلمانی – انگلیسی و بسیاری از زبانها این مشکل وجود دارد براي پيوند دو نام يا نام و صفت تنها از آواي "اِ" (e) سود مي بريم. عد و معدود از هم تبعیت نمی کند و ادای اصوات بدون حرکات سخت حلقی و زبانی بیان می شود .
2- در فارسی گاهی با تبدیل یک آوا معنی دیگری از کلمه حاصل می شود مانند تبدیل حرف "ب " به حرف " و" در کلمه بالا – والا که در اینجا والا معنی عظیم و مهم می دهد.
3- تمام نامها بدون استثنا در زبان پارسي می توانند با "ان" و یا "ها" جمع بسته شوند .
4- در فارسي با يك ريشه ، كار ريشه هاي ديگري مي توان ساخت و با افزودن پسوند و پیشوند به کلمات می توان دهها کلمه ساخت مانند دل – دانش و ... که برای هرکدام می توان 20 کلمه ساخت مانند دل بر- دل داده - پردل – کم دل- دل سوز – دل رحم – دل سنگ- دلگر – دلدار - بی دل - بادل – نادل - دل جین – دلچی و ..... دانشگاه - دانشجو – دانش ورز - دانشمند، دانشیار- بي دانش ، پر دانش - دانشي، دانشور، دانش آموز، دانشجو ، دانش پژوه ، در فارسی وزن های گوناگون وجود ندارد و بدون شكستن ريشه ، اسم فاعل و مفعول و .. ساخته می شود كه اینها همگی يادگيري زبان فارسي را آسان مي كند.
بخشی از سختی آموختن زبان پارسي براي بيگانگان نبودن حروف همتاي آوا ها در الفبا ( زير و زِبَر و .. e,a,o,u,..) است که این نیز قابل رفع است.
بزرگان کهن ادب فارسی از خط کوفی که قرائت آن برای غیر عرب بسیار مشکل بود توانستند خط فارسی و اعراب و نقطه گذاری را ابداع کنند ولی تقریبا هزار سال است که این شیوه نگارش بدون تحول و تکامل باقی مانده و به علت نوشته نشدن صداها( ضمه کسره و فتحه) ، غیر فارسی زبانان بسختی می توانند واژگان را بدون شنیدن و فقط از طریق کتابت فرا بگیرند مشکلی که البته در زبان های دیگر و در کتابت با حروف لاتین نیز بطور کامل برطرف نشده است اما در فارسی نیز با كمي انعطاف مي توان اين مشكل را حل كرد.کردها و پاکستانی ها تا حدودی با ابداع بعضی ابتکارات این مشکل را کم کرده اند.
تاثیر فارسی بر زبان و ادبیات عرب
نظر به اینکه زبان عربی جزو 10 زبان مهم کنونی دنیا است و 200 ميلیون متکلم و یک میلیارد مسلمان کم و بیش با آن آشنایی دارند در این بخش به تاثیر زبان فارسی بر عربی می پردازیم و برسی تاثیر فارسی بر سایر زبانها را به زمانی دیگر وامی گذاریم .
هیچ زبانی در دنیا نیست که از سایر زبانها واژه گان قرض نگرفته باشد، همه زبانها از همدیگر تاثیر گرفته اند زبانی که وام نگرفته باشد زبان های مرده است هرچقدر زبانها تاثیر بیشتری گرفته باشند زنده تر شده اند و این هیچ عیب نیست مهمترین زبان فعلی جهان (انگلیسی )تقریبا 75 درصد کلمات خود را از سایر زبانها بویژه انگلو- جرمن و لاتین گرفته است. اسپانیولی و پرتغالی 95 درصد زبان و ادبیاتشان یکی است با این وجود خود را دو زبان مختلف می نامند .
زبان عربی و فارسی نیزازهمدیگر واژگان زیادی وام گرفته اند بطوریکه بیشتر اصطلاحات فقهی،مذهبی و حقوقی از زبان عربی گرفته شده است اما عربی نیز به نوبه خود واژگانی بصورت دست نخورده و واژگان زیادی بصورت برهم زده شده (بشکل قالب های معرب) از فارسی وام گرفته است.
به تازگی یک نویسنده عرب حدود 3 هزار کلمه عربی را که ریشه فارسی دارند به همراه توضیحات برای هر کلمه آورده است. این نگارنده با ترجمه آن کتاب 600 کلمه بر آن افزوده که امید است بزودی منتشر گردد. قبلا نیز جوالیقی 838 کلمه و در کتاب المنجد 321 کلمه و ادی شیر در کتاب خودش 1074 واژه فارسی را توضیح داده است.
می دانید سه هزار کلمه از فارسی یعنی هرکلمه می تواند در زبان عربی به 70 صیغه ، وزن و یا قالب دیگر در آید این خصلت زبان عربی است برای نمونه از کلمه پادشاه در زبان عربی دهها کلمه ساخته شده شاید بندرت فردی باور کند که واژه اشتها، شهوت، شهی، شهیوات، شاهین- شیخ ،بدشاو- پاشا، باشا همگی از کلمه پاد شاه گرفته شده باشد. استیناف از کلمه نو و از واژه گناه کلماتی مانند جناه ، جنایی و جنحه- جناح – جنائیي- جنحه- مجنی ، جنایت- جان – یجان و صباح از پگاه و الی آخر.
اما اگر با قواعد و قالب های زبان عربی آشنا باشید براحتی قبول خواهید کرد که کلمه اوراش (ورشه) از work shop گرفته شده و هامش و حاشیه از گوشه و شکایه از گلایه .
شعر حماسي و پهلوان نامههاي ملّي در ايران پيش از اسلام همواره از محبوبيّتي گسترده برخوردار بوده است. ادبيات فارسي در اين زمينه نيز همچون بسياري از زمينههاي ديگر بسيار غني و تاثیر گذار بر ادبیات عرب و بر تمام فرهنگ های منطقه و جهان بوده است.
سرودن شعر فلسفي و مطرح كردن مباحث كلي فلسفي در اشعار فارسی كه به زباني ساده گفته شده است. كليله و دمنه نمونه آن است كه ابتدا از متن اصلي سانسكريت به پهلوي برگردانده شد و در سدهي ششم ميلادي و در زمان پادشاهي خسرو انوشيروان (نوشيروان دادگر) به ايران آورده شد. اين كتاب در همان اوان از پهلوي به سرياني درآمد. در نخستين دورهي اسلامي، اديب مشهور ايراني ابن مقفّع آن را از پهلوي به عربي درآورد. اين اثر بعدها به دست رودكي، به همراه سندباد نامه به شعر درآمد.
حداقل 15 نویسنده بزرگ ایرانی در شکل دهی ادبیات عرب نقش داشته اند که سیبویه از جمله آنها است معمولا این دانشمندان ايراني را كه درادبیات ، طب، كيميا، تفسير و معارف ديني، در نجوم، موسيقي، جغرافيا و در زبانشناسي و تاريخ خدمات بي نظيري نتنها به جامعه عرب و اسلامي بلكه به جامعه بشريت نمودند را در کشورهای عربی به عنوان عرب می شناسند همين دانشمندان بودند كه از مصدرهاي فارسي با استفاده از ابواب و قالب هاي گرامر عربي صدها كلمه جديد ابداع و به غناي ادبيات عربي افزودند.
آنها همچنین در ادبیات فارسی با استفاده از مصدر ها و قالبهای عربی کلماتی ساخته اند که بعدها بسیاری به ادبیات عرب وارد شده اند مانند سوء تفاهم ، منتظر و ...
در ادبیات فارسی از واژگان پارسی ولی با کمک قالب های عربی واژگانی ساخته شده که تعدادی از آنها به زبان عربی نیز راه یافته اند مانند: استیناف ( از نو، درخواست نو و تجدید نظر)، تهویه ( از هوا بر وزن تفعیل) وزن توزین و ..... و ...
زبان های گروه سامی و عربی بخش اعظمی از واژگان خود را از فارسی گرفته اند که در مورد عربی بدلیل ماهیت صرفی و قالب های متعدد آن واژگان فارسی بیشتر در شکل مفرد و ساده آن قابل رد یابی است و بدلیل ذوب شدن مفردات در قالبها و صیغه ها رد یابی آن مشکل می شود اما زبان فارسی از معدود زبانهای دنیا است که که تقریبا عموم واژگان وام گرفته را بدون دستکاری و بدون حذف آوا و حروف می پذیرد بویژه کلمات قرانی را بدون هیچ تغییری پذیرفته است مانند : صالح – کاذب – مشرک – کافر و ...
از اینجا است که بسیاری اعتقاد دارند باید هدف از بیگانه زدایی از زبان فارسی ، نه حب و بغض نسبت به بیگانه بلکه باید تلاش برای آسان کردن فارسی از یکسو و پویا و زنده نگه داشتن آن از سوی دیگر پیش نظر باشد.
بطور نمونه کاربرد جمع مکسر عربی فهم فارسی را برای غیر فارس زبانان مشکل می کند (مانند اساتید – بساتین – دساتیر- خوانین – دهاقین – بازارات - میادین – اکراد - افاغنه – بجای استاد – بستان – دستور – خان – دهقان – بازار - میدان – کرد ، افغانی که همگی باید با افزودن" ها" جمع بسته شوند نه بصورت مکسر عربی.
اما بنظر نمی رسد خارج کردن واژگانی که در اصل ریشه فارسی دارند کمکی به پویایی زبان فارسی کند و بسیار گفته و شنیده شده که افرادی ما را از بکار بردن بعضی کلمات مشترک که در فارسی و عربی از قدیم وجود دارند برحذر داشته اند بطور نمونه می گویند نگویید جنایی و استیناف – فن – صبح- نظر بگویید کیفری و تجدید نظر- پیشه، بامداد ، دید و ... نگویید خیمه یا مخیم بگویید اردوگاه و نگوئید .... بگویید حال اینکه بیشتر اینگونه کلمات ریشه فارسی دارند در همین مثال های گفته شده به ریشه جناح که گناه است و کلمات جنائی – جنایت- جناة- جناح- جنحه – مجنی له و علیه جنی یجنی و ..... همگی از ریشه جناه یا گناه ساخته شده .
استیناف از بردن واژه" نو" به باب استفعال بدست آمده و استانف – یستانف و .... از آن بدست آمده فن از واژه پن و پند ساخته شده و در صیغه های مختلف عربی فن – یفن – فنان - تفنن – متفنین و ... و ..... از آن ساخته شده است.
صبح از صباح و صباح از پگاه ساخته شده و مصباح و ...... از آن ساخته شده است . نظر عربی شده " نگر" است انظر- نظر ینظر منظر و .... از آن ساخته شده است .
خیمه از واژه پهلوی گومه و کیمه( به معنی کلبه) گرفته شده و خیام مخیم خیم یخیم صرف شده است در مورد واژه گان لاتین نیز گاهی همینطور است مانند کلمه بالکن – بنانا ( موز) بانک که هر سه ریشه فارسی دارند.
چه نیازی است بجای عبارت دار آخرت که در اصل فارسی است عبارت سرای دیگر را بکار بریم و یا بجای بالکن که لاتین شده همان بالاخانه است و از طریق ترکی به فرانسه راه یافته و بجای واژه گان بین المللی پارتیزان( پارتی- پارسی ) و .... بنانا ( بندانه ) که از طریق عربی به لاتین راه یافته کلمه دیگری بکار ببریم حذف و یا جایگزینی واژگان بین المللی مانند رادیو – تلویزیون – کامپیوتر و ... که در همه زبانهای دنیا نزد مردم جا افتاده است نیز نباید اولویت باشد.
بسیاری از کلمات مشترک فارسی و عربی اگر مورد کنکاش قرار گیرند ریشه فارسی آن معلوم می شود بطور نمونه تقریبا بندرت کسی در عربی بودن کلمه کم (چن؟چند؟) – جص ( گچ) – رباط – بیان - نور، دار الاخره ، تکدی ، رجس ، نجس و یا باکره ( پاکیزه) ترجمان تردید کرده است اما در حقیقت همه اینگونه کلمات یا بطور کامل فارسی هستند و یا معرب شده هستند.
بطور نمونه برای کلمات فوق در زبان عربی ریشه و مصدر حقیقی وجود ندارد و وزن بعضی از آنها نیز عربی نیست کلمه نور بر وزن کور و دور و خور است.اگر نور با همین شکل فارسی نباشد حتما معرب شده خور ( به معنی خورشید و روشنایی) است - رباط در فارسی به معنی اسطبل است رباط الخیل یعنی خانه یا پرورشگاه اسب ریشه آن به رهپات و یا ره باد برمی گردد .نجس و رجس هر دو از واژه زشت و جش گرفته شده اند." دار" در زبان فارسی به معنی دارنده – پایه – ستون – تنه درخت بکار می رود مانند دیندار – داربست دار و درخت اما در عربی آنرا در معنی خانه بکار گرفته اند مانند دارالجانین. دار الحکمه و ...
قرآن شناس ، زبان شناس و پژوهشگر نامی انگليسی زبان، جفری آرتور را عقیده برآنست بیست وهفت کلمه قران ریشه فارسی دارد از جمله :
سجیل: معرب سنگ وگل، اباریق: جمع ابریق، معرب آبریز، تنور، مرجان، مِسک: معرب مِشک، کورت: کور شدن ، تاریک شدن - تقالید: ، قلاده، جمع تقلید، بیع: خرید و فروش، بیعانه(بیانه) قسمتی از پیش پرداخت. جهنم - دینار پول مروج ایرانی قدیم (یک صدم ریال) زنجبیل: معرب زنجفیل، - سُرادِق: سراپرده، - سقر: جهنم، دوزخ - سجین: نام جایی در دوزخ، زندانی - سلسبیل: سلیس، نرم، روان، گوارا، می خوشگوار، نام چشمه ای در بهشت- ورده: پرگه ،گل سرخ - سندس: دیبای زربفت لطیف و گران بها- قرطاس: کرباس - کاغذ، جمع آن قراطیس - اقفال: جمع قفل – کافور – یاقوت .
بعضی پژوهشگران تعداد واژگان فارسی قرانی را تا یکصد عدد برآورد کرده مانند: سراج = چراغ – دار - غلمان = گلمان جوان گل رو - زمهریر- کاس یا کاسه - جُناح: گناه، - رجس = زشت - خُنک: سرد- زُور: قوه، نیرو، عقل- شُواظ: زبانۀ آتش، شعله، حرارت، درحال ذوب شدن - اُسوَه = الگو = - فیل: پیل - توره: شغال، حیوان وحشی - عبقری ( آبکری آبکاری)= زیبا سازی= کنز(گنج)- ابتکار جای نیکو، درخشان، نفیس - زبانیه: نگهبانان دوزخ، زبانه کشیدن شعله های آتش- زانی زنا - ابد: جمع آن آباد،جاودان- قمطریر: شدید، سخت، دشوار- نجس: ناپاک، پلید- بررُخ: مانع وحایل بین وچیز - تَبَت: نابودشده، قطع شده، تب و تاب یافته - سخط: خشم گرفتن برکسی، غضب - سُهی: (بگونۀ سها)، ستارۀ کوچک و کم نور در دب اصغر. اریکه = اورنگه = ارائک به معنی بالش و متکی چندبار در قران تکرار شده است. برهان = دلیل در قران برهان و براهین آمده است- برج = تبرج – زینت - الجزیه = گزیت = توبه 29 - الجند = گند -= یس 75 جند و جنود –
این کلمات ریشه و بنیاد فارسی داشته که به فراخنای زبان عربی درآمده ومشتقات آنها با دلایل مبسوط از جانب محققین توضیح شده است . و نفوذ واژگان از پارسی به سایر زبانها خود نشانه اصالت ، کهن بودن و گستردگی و نفوذ زبان فارسی و زنده بودن و اهمیت آن در همه زمانها را اثبات می کند .
واژگان فارسی بصورتهای ذیر به زبان عربی داخل شده اند
1- بدون تغییر یا با کمترین تغییر مانند: بند= بند= بنود - (سکر) شکر- شیرین- ارش – بخشش – دیبا- آشوب- اوباش- ابریشم= ابریسم – خیار- عدس – لوبیا - شادان – شاذان- بادام – استاد- خبر – درویش- استاد – دیوان و ...
2- با تغییر، حذف و تبدیل حروف پ- ژ-چ- گ که در زبان عربی وجود ندارد به صداهای دیگر مانند چغندر= شمندر- چنده چیه؟ = شنوه- پگاح = صباح – پند- پن = فن- گاومیش = جاموس – گلنار= جلنار- چلیپ = صلیب- چین = صین چارسو = شارسو- دیباچه = دیباجه- گدا= كدا= تكدي – لگام = لجام – چمران= تشمران – گرنادا= قرناطه – خانه گاه = خانقاه – گزیه = جزیه – گعک = کعک = کیک – گنجینه = خزینه - پرده – برقه و ...
3- تغییر حروف ک به ق و خ - مانند کاسپین = قزوین= کله= قله- کوروش = قورش – کسرا = خسرو -
تغییر کلی : گاهی در تبدیل واژه پارسی به زبان عربی هیچ اثری به جز وزن واژه فارسی باقی نمانده مانند: چند؟ چن ؟ = کم - گچ = جص مجصص – زشت= رجس- پسک = برص – گنج – کنز – و ...
4- کاربرد کلمات در معنی متضاد با فارسی و یا غیر معنی اصلی مانند: خوبه = خیبه – زرابی ( قالی)
5- به هم ریخته شدن تمام صدا و حروف مانند:باغ = غابه - باغات= غابات
6- یک کلمه از فارسی چند بار و به معنی های مختلف وارد عربی شده مانند از کلمه باغ = باقه به معنی دسته گل و کلمه غابه به معنی جنگل ، ساروج به معنی نوعی ملاط سیمان و آب انبار و سهریج صهریج به معنی تانکر
7- حذف سایر آواها مانند : نارگیل = ارکیل- آبریز= ابریق
8- گاهی در تبدیل واژه پارسی به زبان عربی تنها یک حرف از واژه فارسی باقی مانده مانند: گوشه = حاشیه = هامش = حامش- جشن = دشن = تدشین- سنگ = سنج = صنج – چار راه = شارا= شارع - شاد یشید= شادی اناشید = جشن = دشن= تدشین – = تایگر= بایبر = ببر = نمر ( نمور) و ...
9- گاهی در ادبیات زبان فارسی از مفردات فارسی و یا عربی کلماتی ساخته شده و بعد به ادبیات عرب نیز راه یافته است مانند فهم و سوء تفاهم – تهویه
10- حذف و یا تغییر و تبدیل هر یک از حروف عله " و . ا.ی" به یکدیگر مانند جوراب= جورب – خوب= خید = خیر-
11- تبدیل ا به هـ و تبدیل ز به س مانند : اندازه = هندسه - اندام = هندام -
12- گاهی در تبدیل واژه پارسی به زبان عربی دو حرف از واژه فارسی باقی مانده مانند: آیین = دین - گاهی در تبدیل واژه پارسی به زبان عربی آواهایی به آن اضافه شده مانند: ستون = اسطوانه = استوانه – سروج ساروج سهریج صهریج
بعضی غلط های رایج
بسیاری از مردم به غلط کلماتی مانند تاج - خبر- بیگ – دهقان – خاقان – خان را به زبانهای دیگر مرتبط می کنند در حالیکه بطور نمونه دهگان یا دیهه گان ریشه کلمات دهقان – خاقان و خان است.
گاهی در زبان فارسی نیز آواهایی مانند گ – ش - پ و ذ به آواهای ج – س – ف و ذ تبدیل شده است مانند گرگان = جرجان – شوش = سوس پند- فند – استاذ = استاد و گاهی گ در آخر کلمات به ه تبدیل شده مانند گردگ = گرده
نمونه هایی از كلمات فارسي در ادبيات امروز عربي
وزير. وزارت. مرزبان. اسوار. ديوان. بريد. ورد(برگ- گل )- ورق . دين. مصر ( میثرا- الهه الشمس) . تاج. سفته – چک - خنجر – جوشن- خود- خدنك - ساروخ - هاون - ستون استون استوانه - نام ستارگان :هرمس ناهيد.بهرام. مهر.كيوان. تير ، ماه ، بروين. ناهد و در موسيقي ناي ني سورنا بربط تنبور صنج سكاح سيكاه - بغ بگ بيك (بعضی به غلط این واژه را ترکی می دانند) به معني ارباب امير خداوند رهبر ديني، مرشد و هدايتگر است كه بغ دخت( بيدخت) ايزد بانو نام ديگر آناهيتا فرشته آبها و پاكي. بغداد- جم – عجم - ديباچه = دیباجه . امیر- مير - پاك پاکیزه = باك باكره - پگاح = صباح - پيام= بيان - پروانه فروانه = فرواشه فراشه - ابریق= آبریز- اندازه = هندسه - اندام = هندام - بخشیش = بخشش- الجاموس = گاومیش- جلنار = گلنار- شمندر= چغندر- سکر= شکر- فن= پن(پند) صلیب(چلیپا)-
اباش = اوباشه = اوباش – ایوان – دیوان - اخش = خوش - ارجمند = با ارزش عزیز- ارجوان = ارغوانی – شراب- ارزن = ارز- ارگ – بورگ = برج - انجمن= الهنزمن - الماس = الماس - انبار = الانبار - انبان = انبان -استبرق در قران آمده است اصل آن استبرگ – انبوب – انجر – اسوه در قران در چند آیه تکرار شده است اسوه از کلمه پهلوی آسا به معنی نمونه گرفته شده است.اساور = اسوار به معنی اسب سوار - اشتربان = شتربان - بابا – باذام- بيجامه- باذنجان= باذمجان- بندر- پاپوش چی = پاپوش= بابوش- بابونج = بابونه = پونه باج = باژ= مالیات و زورگیری – باجه = پاچه – باجایه = چادر نقاب = پوشش- باخ = باختن – باداش = پاداش –بادزهر = پادزهر- بادگیر-بادکیر – بادنج = جوز هندی – بادهنج = بادهنگ - باده = می – بارجاه = بارگاه = کاخ و قصر = بارجه = کشتی جنگی – بارجین = قاشق– باره = پاره = بهره – بارود= باروت- پارولا= مکر و حیله – باری = بوری حصیر- باریچی – باروتچی – باز= عقاب – بازار= سوق- بازدار= صاحب عقاب- بازرباشی= بزرگ بازار- بازرکان= بازرگان- بازوبند= باصوبند- بازی = ملعبه- بازیار = مربی شاهین و عقاب- پاسبانی = نگهبانی شب- باسقانی = بازرس- باشق = باشه نوعی عقاب- باطیه = پاتیل = بادیه- باغ = باغ – باغبان = باقدار- باغستان = بوستان – باک = پاک – بال = بال - باله = جوراب محکم از کلمه پیله گرفته شده و رقص باله از این کلمه است) پالوته= بالوظه= فالوذج = پالوده - بانو – بانوان- بانوکه= بانوچه – نمر = ببر= شیر اسد- بخشیش = بخشش برجد = لباس برچم = برچین – پرچه = یاره – برخ = سهمیه – برخاش = پرخاش باقة = دسته گل باغ گل – باغ داد .بغ داد = بغداد- برزخ = پرژک = پردک = پرده = برقع – برزغ = پرذوق پر نشاط- برزه = برزکار- بسط= بساط- از کلمه پوست پهن کردن بسط کردن و بساط کردن . بست = بستن – بستان از بو استان و یا باغ استان گرفته شده است. بستان = بگیر –بستانبان = باغبان- پستان = پستان –بغداد = بغ داد = خدا داد- باغ داد – بغوان = باغبان – بقجه = بقچه – بلاز= بلاژ= شیطان- بلاس = پلاس- بلبل- بلدام = پلید اندام = بلندم – بلس = پلوس = ابلیس – بلشت = پلشت = نجس – بلکون = بالگون - بلند= بلند- بلنک = پلنگ –بهادار= ثروتمند- بهار= بهار نوعی گل – به به = به به – بهبوذان = بهبود= شاد- بهرس = بهی = زیبا – پهریز= پرهیز- بهزر= به زر- بهلول – بهلوان = پهلوان- بهو = صوفه = ایوان – بوتقه = بوته = قالب – بوتین = پوتین – بوران = باران - بشارت – بوس = بوسه - بهلول از پهلوان – بهلوان = پهلوان – پوچ = بوش (خسارت)- - برهوت = بیابان - برو = برو- بر.از= پرواز- برید= بردن نامه – باز = عقاب و پادشه = باشه = شاهین- بذر= دانه
بزکوار= بزرگوار- بس = بس است – بساط= بسط= پهن-- مرجان- بشکیر = پیشگیر= پیشبند- بشم = پشم = تخم– بط= پت= قوی دریایی – بطریق = پاتریک = رهبر = یونانی اصل – بغداد= خداداد- بغداد= باغ داد = بهشت- بغشور = کاشور- بقجه = بقچه – بقسماط = پخت مال نوعی نان خشک (پی تنوری ) بقلاوا= نوعی شیرینی –بلاس = پلاس = زیلو و زیر انداز دراویش - بهبوذان = مسرور شاد- بهرامج = نوعی درخت- بهرم = بهرمان = نوعی پرنده – بهزر = بهترین زر- تبان = تنبان – تبر = تبر = طبر – تبرج = برج = زینت ( در قران احزاب 33- تخت = تخته خواب – تخدار = پادشاه – تور = نوعی نخ – ترس و مترس نوعی چوب حائل – ترسانه = انبار مهمات در زبان ترکی و عربی – اما اصل آن از ترس فارسی گرفته شده است - تبرج = آیه 33 احزاب – از برج فارسی به معنی زینت و آرایش – تخت = تخت = سریر – التخدار = صاحب قدرت - توتیا = پودر سنگ – اکسید آهن – این کلمه به زبانهای اروپایی نیز رفته است.توت = توت میوه توت و درخت توت – – التور و طست = تور و طشت دو نوع ظرف هستند. تور نوعی سبد و نوعی بافتنی است- التیر = تیر = تیرک = ستون چوبی – تیغار = تغار. الجادی = الشادی = نوعی شراب زعفرانی- الجارق = چارق = نوعی کفش الساروخ نیز گفته می شود ساروخ همچنین به موشک نیز گفته می شود.
جاش = جوش – جاکوش = چکش – الجام = جام = کاسه = تاس – الجاموس = گاومیش – جان = جن = جن و پری – الجاه = جایگاه – الجاوشیر = گاوشیر –جردقه = گرده = گردگه = یک عدد نان – الجرز= گرز- الجرف= توبه 109= جرف = گررف – الجرم = گرم – الجرماق = ؟- جرموق = گل موگ نوعی کفش الجزاف = گزافه گویی – جزدان = جلد قران - الجزف = گزاف = زیاد = بی اندازه –الجص = گچ = جبس = چسب - بعضی اشتباها این کلمه را یونانی د دانسته اند در حالیکه جبص و جیس همگی از کلمه گچ می باشد.جفت= جفت= زوج –الجل = گل - - الجلاب = گلاب – این کلمه به فرانسه نیز رفته است = جولپ – تولیپ – جلاهق = کلاهک = نوعی تنفنگ – جلبان = گلبان – الجلجلون = گلگون - چکین = سکین – الجلسان = گلشن- الجلنار = گلنار = گل انار - - جلنسرین = گل نسرین – الجلوز = دانه صنوبر – جم = جمشید = عجم – الجمان = گمانه نوعی در و لولو – جمباز = اکروبات = جم باز = جان باز - جمرک = گمرک – جمسفرم = جم اسپرم – ریحان سلطانی و ملکی – جن = جان = شیطان – الجنار = چنار - گند = قند – الجنبذه = گنبذ-– جندر = چادر – جندره = چنگره = چکش چوبی – جنزیر = زنجیر – جن = اجنه 39 الرحمن – جند = گند = سرباز – یس 75 – جندر جوسق = کوشک = قصر – جوف = یوگ = خالی – جوق = جرگه = گروه – جون = گون = لون – جوهر = گوهر – جویبار = رودخانه و نهر – جیسران = گیسوان = دسته خرما –
حانه و الحان از خانه گرفته شده به معنی پستو خانه که در آن مشروب می فروشند حانوت به معنی فروشگاه نیز از همین کلمه است. الحب حوب از خونب و تونب و تنگه نوعی ظرف آب .حباری = حوبره نوعی کبک- حربا = خرپا - حسبان = ملخک صاعقه و در قران الرحم 5 - خاشوقه = قاشق - دهقان = خاقان = خان = رئیس بعضی آنرا فارسی و بعضی آنرا ترکی می دانند. احتمال دارد از ریشه دیهگان و دهقان به معنی کدخدا گرفته شده باشد.
منابع : الکلمات الفارسیه فی المعاجم العربیه – جهینه نصر علی – طلاس – برج دمشق - 2003 معجم المعربات الفارسیه: منذ بواکیر العصر الحاضر - محمد التونجی
شیوۀ مقایسۀ دو ساخت دستوری
+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم فروردین 1388 ساعت 14:13 شماره پست: 395
مقاله پیش رو از مقایسه دو ساخت دستوری صحبت میکند. این مقاله را خانم شفیعی برای وبلاگ ارسال نموده اند.
نوشتۀ پیش رو، برگرفته از کتاب زبان شناسی میان فرهنگها، اثر رابرت لادو و ترجمۀ استاد فرزانه، دکتر علی درزی است. این کتاب شاخۀ نسبتا جدیدی از زبانشناسی کاربردی و تجزیه و تحلیل فرهنگ را معرفی میکند. یعنی مقایسۀ هر دو زبان و دو فرهنگ به منظور کشف و توصیف مشکلاتی که زبانوران یکی از آن زبانها در یادگیری زبان دیگر خواهد داشت. ثابت شده است که نتایج چنین مقایساتی برای تهیۀ مواد آموزشی، آزمونها و تجارب زبانآموزی اساسا ارزشمند است....
شیوۀ مقایسۀ دو ساخت دستوری
نوشتۀ پیش رو، برگرفته از کتاب زبان شناسی میان فرهنگها، اثر رابرت لادو و ترجمۀ استاد فرزانه، دکتر علی درزی است. این کتاب شاخۀ نسبتا جدیدی از زبانشناسی کاربردی و تجزیه و تحلیل فرهنگ را معرفی میکند. یعنی مقایسۀ هر دو زبان و دو فرهنگ به منظور کشف و توصیف مشکلاتی که زبانوران یکی از آن زبانها در یادگیری زبان دیگر خواهد داشت. ثابت شده است که نتایج چنین مقایساتی برای تهیۀ مواد آموزشی، آزمونها و تجارب زبانآموزی اساسا ارزشمند است.
طرح این کتاب بر این فرض استوار است که با مقایسۀ نظام یافتۀ زبان و فرهنگی که میبایست آموخته شود با زبان و فرهنگ مادری دانشآموز میتوانیم الگوهایی را که در یادگیری زبان دوم مشکلزا هستند و آنهایی را که مشکل ایجاد نمیکنند، پیشبینی و توصیف نماییم.
نویسنده، فصل اول این کتاب را در ضرورت مقایسۀ نظام یافتۀ زبانها و فرهنگها نگاشته است و در فصول بعدی به شیوۀ مقایسۀ دو نظام صوتی، دو ساخت دستوری ،دو نظام واژگانی، دو نظام نوشتاری و دو فرهنگ پرداخته است. من از بین آنها، به دلیل علاقهای که به نحو زبان دارم، آنهم شاید به دلیل خلاق بودن آن و اینکه با وجود نظرات زبان شناسان بزرگ، درهای استدلال در این شاخه هم چنان گشودهاند، خلاصهای از شیوۀ مقایسۀ دو ساخت دستوری را ارائه میدهم. خوانندگان علاقهمند، برای بهره بردن از دیگر مطالب، میتوانند به این کتاب مراجعه کنند.
1- مقدمه: ساخت دستوری به چه معناست؟
- دستور نه به معنای قدیمیتر تعاریف یا اصطلاحات دستوری: دستور گاهی به معنای ارائه تعاریف سنتی عناصر گفتار است، تعاریفی که حقایق زبان را تعلیل نمیکند. نوع مسئلهای که از این نوع دستور ناشی میشود مستلزم آن است که دانشآموز، اسم، فاعل و مفعول بیواسطه را تعریف کرده یا در بالای آنهاV ، N و .... بنویسد. بدلیل آنکه بسیاری از زبانوران بومی یک زبان قادر نیستند عناصر دستوری زبان مادری خود را با اصطلاحات فنی تعریف کرده یا حتی تشخیص دهند، ما نمیتوانیم آان نوع مسئله را به عنوان مسئلهای بپذیریم که وظیفۀ یادگیری زبان خارجی را نشان میدهد.
- دستور نه به معنای قواعد مطلق درستی کلام: جنبۀ دیگری که گاهی دستور واجد آن و ساخت دستوری فاقد آن است، آن جنبۀ «درستی» تصنعی است که در بسیاری از کتابهای راهنما یافت میشود. اگر این دیدگاه را در مورد تحلیل مشکلات دستوری یادگیری زبان خارجی به کار بندیم، برآن اساس چنانچه دانشآموز از دستوری که «باید» توسط اهل زبان به کار رود استفاده نکرده و در عوض از دستوری استفاده کند که واقعا به کار میرود، این یک مشکل به حساب میآید.
- دستور نه صرفا به معنای کاربرد: بنابراین آیا ساخت دستوری یعنی کاربرد، به عبارتی، آیا ساخت دستوری بر خلاف قواعد برخی از کتب دستوری که میگوید مردم چگونه باید صحبت کنند، به معنای آن چیزی است که واقعا مردم میگویند؟ ساخت دستوری به آن چیزی میپردازد که مردم میگویند، اما تنها به ضبط نمونههای کاربرد صورتهای زبانی محدود نمیشود.
- ساخت دستوری به عنوان اجزاء صورت که به اجزاء معنا مربوط میشوند: منظور ما از ساخت دستوری، شیوههای صوری نظام یافته ایست که برای انتقال معانی و روابط خاصی در زبان، مورد استفاده قرار میگیرد. تفاوت میان ضبط کاربرد تنها و ساخت دستوری مانند تفاوت میان آواشناسی و واج شناسی است. در آواشناسی ما علاقهمندیم که همۀ مشخصههای صوتی قابل مشاهده در زبان را توصیف کنیم. در حالیکه در واج شناسی آن واحدهایی را توصیف میکنیم که دلالت کنندهاند.
به خاطر سپردن این نکته حائز اهمیت است که از شیوههای صوری متعددی میتوان برای نشان دادن معانی دستوری استفاده کرد و این تعدد شیوههای صوری است که در امر تسلط بر یک زبان خارجی منشا بسیاری از مشکلات یادگیری است، زیرا استفاده دو زبان از شیوههای مختلف مشکلی را پدید میآورد.
ترتیب کلمات، تصریف (تکواژهای مقید)، ارتباط میان صورتها، واژههای نقشنما، آهنگ، تکیه و درنگ از جملۀ پربسامدترین عناصری هستند که برای نشان دادن ساخت دستوری در زبانهای مختلف مورد استفاده قرار میگیرند.
ساخت دستوری، نظامی از عادات
در بررسی ساخت دستوری، میتوان الگوهای دستوری را یک به یک جدا و با یکدیگر مقایسه کنیم چنانکه گویی آنها ساختهای مستقل وبیارتباط با یکدیگرند. اما واقعیت این است که هر الگو و هر ساخت نه تنها با الگوی دیگری بلکه با الگوهای بسیارِ دیگری در تقابل است. شبکۀ پیچیده این تقابلهاست که نظام هر زبان را تشکیل میدهد. وقتی پی میبریم که انسان متوسط –هر فرد عادی- از چنین نظامی استفاده میکند، و همراه با آن، تقابلهای مربوط به تفاوت ظریف اصوات، آهنگ، تکیه و هزاران هزار واژه و معنای واژهها را به کار میبرد، و از همۀ این عوامل در مکالمات روزمره و هر قدر که بخواهد استفاده میکند، از عظمت موهبت زبان حیرت زده میشویم، موهبتی که در میان همۀ مخلوقات زمینی خداوند تنها به انسان عطا شده است.
در شرایط عملی پی میبریم که استفاده یک زبانور از ساخت دستوری تا حد بسیاری بستگی به عادت دارد. ما صرفا قدرت و پیچیدگی نظام عادتهای خود را که در خلال سالها استفادۀ روزمره از زبان مادری خود کسب نمودهایم، تشخیص نمیدهیم.
مهمترین مسائل یادگیری ساخت دستوری زبان خارجی
- انتقال: براساس مشاهدۀ موارد بسیاری، میدانیم که ساخت دستوری زبان مادری به زبان خارجی منتقل میشود و دانشآموز صورتهای جمله، شیوههای تغییر، الگوهای حالت، شمار و جنس زبان مادری خود را انتقال میدهد. این انتقال با ظرافت بسیاری صورت میگیرد به طوریکه اگر توجه زبانآموز را به موارد مشخصی جلب نکنیم او حتی از این امر آگاهی ندارد.
- تشابه و تفاوت به عنوان عامل تعیین کنندۀ سادگی و مشکلی: از آنجا که زبانآموز عادات ساخت مادری خود را به زبان خارجی انتقال میدهد، در اینجا ما با منبع عمدۀ مشکلی و سادگی در یادگیری ساخت یک زبان خارجی مواجهیم. یادگیری ساختهای مشابه ساده است. زیرا آنها انتقال یافته و احتمالا به صورت رضایت بخشی در زبان خارجی عمل میکنند و یادگیری ساختهای متفاوت، مشکل است. زیرا آنها پس از انتقال به زبان خارجی به طور رضایت بخشی عمل نکرده، و لذا باید آنها را تغییر داد. میتوان گفت که میزان تسلط بر این ساختهای متفاوت، شاخص میزان آموختههای زبانآموز است.
- تولید در مقابل تشخیص: تأثیرات انتقال زبان مادری در هنگام صحبت کردن زبانآموز با زمانیکه وی به زبان خارجی گوش میکند، یکسان نیست. او هنگام صحبت، معانی را خود انتخاب کرده و سپس صورتهایی را تولید میکند که در زبان خارجی دال بر آن معانی است.
هنگام استماع، وی صورتهایی را میشنود و معانیای را که آن صورتها در زبان مادریاش دارند به آنها نسبت میدهد.
- عامل تفاوت و لذا مشکل بودن صورت: وقتی یک معانی دستوری در دو زبان «یکسان» است، به عنوان مثال، تعریف کننده، نهاد و جملۀ بیانی، صورتی که نشانگر آن است ممکن است در دو سطح تفاوت داشته باشد. اگروسیلۀ بیان یکسان باشد، این تفاوت کمتر است. مانند واژههای نقش نما، تصریف و ترتیب کلمات که در عناصر متفاوت یافت میشود. اما اگر یک وسیلۀ بیان در یک زبان به وسیلۀ بیان متفاوتی در زبان دیگر تبدیل شود، تفاوت بیشتر است؛ مثلا واژههای نقشنما در یک زبان به تصریف در زبان خارجی و غیره.
- عامل تفاوت و لذا مشکل بودن معنا: و آن زمانی است که یک معنای دستوری را در یکی از زبانها نمیتوان با هیچ یک از معانی دستوری زبان دیگر معادل دانست. این تفاوت دو نظام دستوری یک مشکل یادگیری را بوجود میآورد و بنابراین بخشی از تلاش برای پیشبینی و توصیف مشکلات یادگیری زبان خارجی است.
- مشکلات ناشی از تفاوت در توزیع: گاهی ساختی که در مورد صورت و معنا هیچ مشکلی را پدید نمیآورد، به خاطر تفاوت در توزیع در دو زبان مشکل ایجاد میکند.
روشهای مقایسۀ دو ساخت دستوری :
- روش کلی: ابتدا زبان خارجی را تحلیل کرده و تکتک ساختهای آن را با زبان مادری مقایسه میکنیم. در مورد هر ساخت زبان خارجی لازم است بدانیم که آیا ساختی در زبان مادری وجود دارد که :
1- به همان نحو، یعنی با همان عنصر صوری نشان داده شده باشد و 2- دارای همان معنا باشد و 3- دارای توزیع مشابهی در نظام آن زبان باشد.
- روشهای خاصتر: در یک دستگاه نشانهای که سادهتر از زبان انسان است، مانند زبان پرچمها که در دریا مورد استفاده قرار میگیرد، روش کلی فوق برای مقایسۀ دو نظام به خوبی کفایت میکند. اما در مورد زبان انسان وضعیت بسیار پیچیدهتر است و لازم است از روشهای خاصتر استفاده شود.
مرحلۀ اول: فراهم کردن بهترین توصیف ساختاری از زبانهای مربوط: هر دو توصیف باید شامل صورت، معنا و توزیع ساختها باشد.
مرحلۀ دوم: خلاصه کردن تمام ساختها به صورت رئوس مطالب فشرده، از آن دست، انواع جمله، انواع کلمه، واژههای نقشنما، و نیز عناصر واژگانی به لحاظ نحوی معتبر، یعنی عناصری که بخشی از دستگاه نشانهای جملات هستند، از جمله مواردی میباشند که باید در توصیف آورده شوند.
و مرحلۀ سوم: مقایسۀ علمی الگو به الگوی ساختهای دو زبان میباشد.
از دیگر شیوههای مقایسۀ دو ساخت دستوری میتوان، به توصیف جداگانۀ مشکلات مربوط به تولید و تشخیص که قبلا توضیح داده شد و نیز پرداختن به تفاوتهای گویشی و مشکلات مربوط به سبک، اشاره نمود.
ضرورت معتبر ساختن نتایج تحلیل مقابلهای نظری:
فهرست مشکلات حاصل از مقایسۀ زبان خارجی و زبان مادری، بهترین فهرست برای تدریس، ارزشیابی، تحقیق و تفاهم است. با وجود این تا دستیابی به اعتبار نهایی بوسیلۀ مقایسۀ این فهرست با گفتار واقعی دانشآموزان، بایدآن را فهرستی از مشکلات فرضی به حساب آورد. بررسی نهایی در بعضی موارد نشان میدهد که یک مشکل به طور مناسب مورد تجزیه و تحلیل قرار نگرفته است و حادتر از آن است که پیشبینی شده بود. در این نوع معتبر ساختن نتیجۀ تحلیل البته نباید فراموش کنیم که همۀ زبانوران یک زبان در مورد هر یک از مشکلات دقیقا به یک اندازه دچار مشکل نخواهند شد. تفاوتهای گویشی و شخصی چنین احتمالی را از بین میبرد. با این وجود ثابت شده است که مشکلات برای هر پیشینۀ زبانی ثابت و قابل پیشبینی است.
تاثیر سن بر یادگیری زبان دوم
+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم فروردین 1388 ساعت 14:8 شماره پست: 394
در این مقاله به تاثیر سن بر یادگیری زبان دوم پرداخته میشود. این مقاله را سرکار خانم نادری جم برای وبلاگ ارسال نموده اند.
Preamble
In this issue of New Focus, which examines the relationship of age to second language acquisition for school, two articles are presented. Virginia P. Collier reviews a number of studies, including her own recently completed one, that point to an advantage which children in middle childhood appear to have over younger children and adolescents in formally acquiring a second language. In the second article, Charles William Twyford analyzes a number of factors --cognitive, sociocultural, affective, and linguistic-- that may account for age differences in second language acquisition. Together the two articles provide an overview for practitioners that can form the basis for reasoned decisions in setting objectives, designing curricula, and selecting instructional strategies for limited-English-proficient students. ...
Preamble
In this issue of New Focus, which examines the relationship of age to second language acquisition for school, two articles are presented. Virginia P. Collier reviews a number of studies, including her own recently completed one, that point to an advantage which children in middle childhood appear to have over younger children and adolescents in formally acquiring a second language. In the second article, Charles William Twyford analyzes a number of factors --cognitive, sociocultural, affective, and linguistic-- that may account for age differences in second language acquisition. Together the two articles provide an overview for practitioners that can form the basis for reasoned decisions in setting objectives, designing curricula, and selecting instructional strategies for limited-English-proficient students.
The Effect of Age on Acquisition of a Second Language for School
Virginia P. Collier George Mason University
Introduction
As the number of non-English- and limited-English-proficient students in our schools increases steadily, educators are looking for more efficient and cost-effective ways to improve these students' English skills so that they can participate fully in the curriculum of their schools. It is natural, then, for teachers, curriculum developers, administrators, and government officials to ask how long it should take for limited-English-proficient students to break through the language limitations that hinder their learning and advancement.
The only simple answer to that question is "It depends." It depends on the learner's cognitive style, socioeconomic background, formal schooling in first language, and many other factors. A substantial amount of research, testing the old axiom that young learners learn best, also tells us that successful language acquisition depends on the learner's age. This article, recognizing the interaction of many variables in second language acquisition, will examine what has been said about the effect of age on the amount of time students need to acquire a second language.
The conclusions presented here, when considered with other research findings and specific student information, can guide planners and practitioners toward the implementation of more effective programs for limited-English-proficient students.
Is There a Critical Period for Second Language Acquisition?
Some of the earliest studies of the effect of age on the acquisition of a second language focused on proving or disproving Lenneberg's (1967) critical period hypothesis. Lenneberg theorized that the acquisition of language is an innate process determined by biological factors which limit the critical period for acquisition of a language from roughly two years of age to puberty. Lenneberg believed that after lateralization (a process by which the two sides of the brain develop specialized functions), the brain loses plasticity. Lenneberg claimed that lateralization of the language function is normally completed at puberty, making post-adolescent language acquisition difficult.
Many studies have tested this hypothesis by comparing children to adults in the acquisition of pronunciation. Studies examining subjects' pronunciation after over five years of exposure to the second language consistently find that the large majority of adults retain their accent when the second language is acquired after puberty, whereas children initiating second language acquisition before puberty have little or no foreign accent (e.g., Asher and Garcia, 1969; Oyama, 1976; Seliger, Krashen and Ladefoged, 1975; Tahta, Wood and Loewenthal, 1981). Two studies assessing students' acquisition of pronunciation after three years of exposure to the second language found that younger students had retained more accent-free pronunciation when compared to adolescents just past puberty (Fathman, 1975; Williams, 1979).
Researchers have debated the age at which lateralization actually occurs. Kinsbourne (1975) proposes completion by birth; Krashen (1973) suggests it may be complete by age 5; Lenneberg (1967) proposes lateralization by puberty. Long (1988) suggests that the brain's loss of placticity is also due to other aspects of cerebral maturation unrelated to lateralization. Regardless of the exact timing of lateralization or other related factors, evidence is very strong that most people who acquire a second language after puberty retain an accent in the second language.
It may be that the effort to test the critical period hypothesis is called too much attention to one aspect of language proficiency - pronunciation - and to the child/adult dichotomy. Educators may be more concerned about differences in language acquisition of young children (4-7), older children (8-12), and adolescence (13-16), and they are interested in more aspects of language to be mastered than just pronunciation. The sections which follow examine the effect of age on school children's acquisition of progressively complex language domains: first, basic oral skills, then language skills for school including oral and written skills, and finally language skills in content area development.
Does Age Affect Basic Oral Second Language Development?
The critical period studies usually focused on child-adult differences and suggested that younger learners, still operating within the critical period, should be superior learners. However, studies of oral language skill acquisition by children of different ages has led to the conclusion that, initially, older children acquire faster than younger children.
For example, Ervin-Tripp (1974) found that after nine months of instruction in French, 7- to-9-year-olds performed better than 4- to 6-year-olds did in comprehension, imitation, and conversation. Similarly, Fathman (1975) found that in the first year of study, 11- to 15-year-olds were significantly better at acquiring English as a second language than 6- to 10-year-olds in pronunciation, morphology, and syntax.
It is important to note that these studies report a pattern of age differences as seen in studies of basic oral skills in a second language, not the more complex skills required for formal schooling. The next section examines the effect of age on acquiring those skills.
Does Age Affect the Development of Language Proficiency for School??
If English is being acquired for academic purposes, the level of proficiency expected is much more complex than English for day-to-day survival. Cummins (1979; 1980; 1981a; 1981b) has proposed a model for second language acquisition that distinguishes between these two types of language proficiency: language for general social interaction and language for school. Cummins' distinction between face-to-face conversational proficiency and proficiency which requires the speaker to rely solely on the language itself can help clarify the effect that age has on the language acquisition of limited-English-proficient students.
Cummins uses the term 'context-embedded' to describe face-to-face communication where meaning can be negotiated. This type of communication is enhanced by a wide range of paralinguistic (e.g., gesture, facial expression) and situational cues. On the other hand, context-reduced language relies primarily on linguistic or language-based cues to meaning and is more difficult to produce and comprehend. Cummins' model (see Figure 1) consists of two intersecting continuums: the first from context-embedded language to context-reduced language, and the second from cognitively undemanding language (which requires little conscious attention to language forms or choices) to cognitively demanding language (which requires the active cognitive efforts of the speaker/writer to produce).
Language proficiency required for school tasks can incorporate the whole range of skills in all four quadrants, but it is especially for school that students need to develop context-reduced and cognitively demanding aspects of language in order to function successfully in the classroom. Swain (1981) describes some of these aspects of language for school:
Language which is used to explain, to classify, to generalize, to abstract, to manipulate ideas, to gain knowledge, and to apply that knowledge (doing so eventually with only language providing the contextualizing cues) constitutes essential aspects of the cognitive demands made on students as they progress in school. One of the goals of the educational system is that students be able to make use of decontextualized language, that is, to be able to use language alone as a tool for learning in reading and listening; and to use language alone as a tool for conceptualizing, drawing abstract generalizations, expressing complex relationships in speaking and writing (p.5).
For academic purposes, students need to acquire as complete a range of skills in the second language as possible. Language in school becomes increasingly abstract as students move from one grade level to the next. Language becomes the focus of every content area task, with all meaning and all demonstration of knowledge expressed through oral and written forms of language. It would be good to know, then, at what ages and after what length of time students do best in acquiring a second language for school.
Several researchers have conducted studies comparing the performance of students of different ages on language tasks associated with school skills, including reading and writing. The short-term studies once again show an initial advantage for the older students, but in contrast to the previous studies cited on basic oral second language development, the long-term studies show a continuing advantage for the older students (ages 8 to 12). When examining age on arrival, most studies of both short-term and long-term acquisition find that students arriving between the ages of 8 and 12 are faster in early acquisition of second language skills, and over several years' time they maintain this advantage over younger arrivals of 4 to 7 years. Table 1, on the next page, summarizes the findings of several studies that support this conclusion.
Based on this review, we can assert that older students (ages 8 to 12) are faster, more efficient acquirers of school language than younger students (ages 4 to 7). In many of the studies reviewed, young children beginning the study of a second language between the ages of 4 and 7 take much longer to master skills needed for academic purposes than older children do. Why is this so? Several explanations have been proposed, though none yet has conclusive research support. First, we know that children who enter school at age 5 or 6 have not completed acquisition of their first language, which continues through at least age 12. From ages 6 to 12, children still are in the process of developing in first language the complex skills of reading and writing, in addition to continuing acquisition of more complex rules of morphology and syntax, elaboration of speech acts, expansion of vocabulary, semantic development, and even some subtleties in phonological development (McLaughlin, 1984, pp. 41-43).
It may be, then, that when young children are asked to learn a second language for use at school before their first language has sufficiently matured to serve as a source of transferable skills, the learning task is very burdensome and requires more time than older children need--children whose first language skills are available for transfer. (The older children in the studies cited had received schooling in their first language.)
It has also been argued (Ausubel, 1964; Burtsall, et al., 1974; Cummins, 1981a; Taylor, 1974) that older learners have an advantage in cognitive maturity, which gives them more strategies for acquiring a new language. For example, Scarcella and Higa (1982) showed in an experimental study that older learners take a more active role than younger ones in negotiating understanding and sustaining conversations. As a result, they succeed in obtaining input that is better suited to their learning needs.
English speakers acquiring Dutch in Holland. Age groups: 3-5, 6-7, 8-10, 12-25, and adults. Tested at LOR 6 months, 10 months and 14-15 months.
Pronunciation, auditory discrimination, morphology, sentence repetition, sentence translation, sentence judgement, story comprehension, Peabody Picture Vocabulary Test
At LOR 6 months, adults and 12- to 15-year-olds superior on all measures. By LOR 15-15 months, adult progress slower; 8- to 10-year-olds and 12- to 15-year-olds surpassed all others. 3- to 5-year-olds consistently worst performers on all measures
Students schooled in Spanish in Mexico for grades K-3 equal to those schooled completely in English in the U.S. for 9 years. Students of AOA 9 years, LOR 5 years had more positive attitudes toward school and higher grade point averages than those of LOR 9 years, AOA 5 years
Cummins, Swain, Nakajima, Hanscombe, Green and Fran (1984)
Japanese students in Canada, Grades 2-3 and 5-6; Vietnamese ages 9-17
English vocabulary, reading, preposition usage, sentence repetition, oral interviews
On second language school skills, older students significantly better; on context-embedded measures (basic skills), younger students better. First language school skills accounted for significant proportion of variance in second language skill
* LOR = Length of residence ** AOA = Age on arrival
Finally, Snow and Hoefnagel-Hohle (1978) concluded after a study of second language acquirers in Holland that their finding of superior initial performance by older learners was perhaps due to the greater academic demands placed on these learners by the schools, creating higher levels of motivation in them than in younger learners to learn the language necessary for success in school.
Whatever the reasons might be, practitioners should be alert to the differences between younger and older school children in the amount of time required for them to develop second language skills adequate for schooling. Older learners (ages 8 to 12) have an advantage, at least initially.
Does Age Affect Content-Area Achievement When Schooling is in a Second Language?
Collier (1987) analyzed the length of time required for 1,548 immigrants to the U.S. to become proficient in second language skills for all content areas when schooled only in English. Students who had been mainstreamed after instruction in English as a second language were tested in the fourth, sixth, eighth, and eleventh grades on reading, language arts, social studies, science, and mathematics using standardized tests produced by Science Research Associates (SRA). The study included a range of students beginning with those who began exposure to English, their second language, at age 5 and continuing through those beginning at age 15. Length of residence ranged from two to five years. Over 75 first languages were represented in the sample. Only students who were at grade level when they entered the U.S. and who had no previous exposure to English were included in the study. Social class background of the sample was middle to upper class in the home country with relatively lower income in the U.S. but with strong middle-class aspirations.
Collier found that students who were 8 to 12 years old on arrival were the first to reach norms for native speakers (50th percentile or normal curve equivalent [NCE]) on all content-area tests, doing so within four to five years. Students who were 5 to 7 years old on arrival fell significantly behind the older children in academic achievement, requiring five to eight years to reach the 50th NCE, assuming a continued rate of gain similar to the one at the time of the study. Arrivals at ages 12 to 15 experienced the greatest difficulty reaching age and grade norms, requiring 6 to 8 years at their same rate of gain.
That finding appears at first glance to contradict the generalization that older students whose first language proficiency is better developed acquire a second language for school more rapidly than younger students. However, it may actually be pointing to the increasing complexity of language development at each succeeding grade level and the results of taking time away from content-area instruction while acquiring a second language. Students who are 12 years old on arrival, for example, and who enter seventh grade and begin their schooling completely in English with no previous exposure to English, must take time to acquire beginning levels of basic oral English. As they master sufficient basic English and develop a wide enough range of vocabulary in English to move into deeper development of English for school, they may, in the meantime, lose two to three years of learning in mathematics, science, and social studies at their age and grade level. Secondary students can ill afford a loss of two to three years of complex content-area development if they are to achieve at the performance level of native speakers after a given period of time.
After puberty, then, despite advantageous learning rates, there are two problems with beginning acquisition of a second language: (1) students are more likely to retain an accent, and (2) if academic work is not continued while students are acquiring a second language, there is not enough time left in high school to make up the lost years of academic instruction.
Conclusions
It is clear that age (or age-related factors) is a major variable in the acquisition of a second language for school. In the early stages of acquisition, older students are faster and more efficient than younger students. Older students have the advantage of cognitive development in their first language to assist them with acquiring school skills in the second language. This early advantage diminishes after the first year for adults, but remains for older children and adolescents for continuing development of their second language skills. Adolescents past puberty are likely to retain an accent in the second language. Otherwise, they are capable of developing complete second language proficiency.
When schooled only in the second language, students in the 8-12 age range on arrival may be the most advantaged acquirers of school skills in the second language, since they have some first language skills to transfer and they still have time to make up the years of academic instruction lost while acquiring basic second language skills and beginning to acquire school skills in the second language. Even though adolescents can acquire second language school skills at a fast pace, they have less time to make up lost years of academic instruction easily.
It is important to note that the effect of age diminishes over time as the acquirer becomes more proficient in the second language. Differences are generally found through the first five years after arrival. It takes language minority students in any type of program a minimum of four years to reach native speakers' level of school language proficiency and may take as many as eight or more years, depending on age on arrival and type of school program, as well as sociocultural factors and the individual characteristics of each second language acquirer.
References
Asher, J., and Garcia, G. (1969). The optimal age to learn a foreign language. Modern Language Journal, 38, 334-341.
Ausubel, D.D. (1964). Adult versus children in second-language learning: Psychological consideration. Modern Language Journal, 48, 420-24.
Burstall, C., Jamieson, M., Cohen, S., and Hargreaves, M. (1974). Primary French in the balance. Slough: NFELR Publishing Co.
Burstall, C. (1975). Primary French in the balance. Educational Research, 17, 193-198.
Cummins, J. (1979). Cognitive/academic language proficiency, linguistic interdependence, the optimal age question, and some other matters. Working Papers on Bilingualism, 19, 197-205.
Cummins, J. (1980). The entry and exit fallacy in bilingual education. NABE Journal, 4(3), 25-59. (ERIC Abstract) or (NCBE Abstract)
Cummins, J. (1981a). Age on arrival and immigrant second language learning in Canada: A reassessment. Applied Linguistics, 2, 132-149. (NCBE Abstract)
Cummins, J. (1981b). The role of primary language development in promoting educational success for language minority students. In California State Department of Education, Schooling and language minority students: A theoretical framework (pp. 3-49). Los Angeles: Evaluation, Dissemination, and Assessment Center, California State University. (NCBE Abstract)
Cummins, J. (1984). Bilingualism and special education: Issues in assessment and pedagogy. Clevedon, England: Multilingual Matters.
Cummins, J., Swain, M., Nakajima, K, Handscombe, J., Green, D., and Tran, C. (1984). Linguistic interdependence among Japanese and Vietnamese immigrant students. In C. Rivera (Ed.), Communicative competence approaches to language proficiency assessment: Research and application (pp. 60-81). Clevedon, England: Multilingual Matters.
Ekstrand, L. (1976). Age and length of residence as variables related to the adjustment of migrant children, with special reference to second language learning. In G. Nickel (Ed.), Proceedings of the Fourth International Congress of Applied Linguistics (Vol. 3, pp. 179-197). Stuttgart: Hochschulverlag.
Ervin-Tripp, S.M. (1974). Is second language learning like the first? TESOL Quarterly, 8,111-127. (NCBE Abstract)
Fathman, A. (1975). The relationship between age and second language productive ability. Language Learning, 25, 245-253.
Ferris, M.R., and Politzer, R.L. (1981). Effects of early and delayed second language acquisition: English composition skills of Spanish-speaking junior high school students. TESOL Quarterly, 15, 263-274.
Grinder, R., Otomo, A., and Toyota, W. (1962). Comparisons between second, third, and fourth grade children in the audiolingual learning of Japanese as a second language. The Journal of Educational Research, 56(4), 463469.
Hamayan, E., Saegert, J., and Larudee, P. (1977). Elicited imitation in second language learners. Language and Speech, 20(1), 86-97.
Kinsbourne, M. (1975). The ontogeny of cerebral dominance. In D. Aaronson and R. Rieber (Eds.), Developmental psycholinguistics and communication disorders. New York: New York Academy of Sciences.
Krashen, S.D. (1973). Lateralization, language learning, and the critical period: Some new evidence. Language Learning, 23, 63-74.
Krashen, S.D., Scarcella R.C., and Long, M.A. (Eds.). (1982). Child-adult differences in second language acquisition. Rowley, MA: Newbury House. (ERIC Abstract) or (NCBE Abstract)
Lapkin, S., Swain, M., Kamin, J., and Hanna, G. (1980). "Report on the 1979 evaluation of the Peel County late French immersion program, grades 8, 9, 10, 11 and 12." Mimeographed. Toronto: Ontario Institute for Studies in Education.
Lenneberg, E. (1967). Biological foundations of language. New York: John Wiley and Sons.
Long, M. (1988). Maturational constraints on language development. University of Hawaii Working Papers in ESL, (7)1,1-53.
McLaughlin, B. (1984). Second language acquisition in childhood: Vol. 1. Preschool children (2nd ed.). Hillsdale, NJ: Lawrence Erlbaum Associates.
Oyama, S. (1976). A sensitive period for the acquisition of a nonnative phonological system. Journal of Psycholinguistic Research, 5,261-285.
Oyama, S. (1978). The sensitive period and comprehension of speech. Working Papers on Bilingualism, 16, 1-17.
Patkowski, M.S. (1980). The sensitive period for the acquisition of syntax in a second language. Language Learning, 30, 449- 472. (NCBE Abstract)
Ramirez, A.G., and Politzer, R.L (1978). Comprehension and production in English as a second language by elementary school children and adolescents. In E.M. Hatch (Ed.), Second language acquisition: A book of readings (pp. 31-332). Rowley, MA: Newbury House. (NCBE Abstract)
Scarcella, R.C. and Higa, C.A. (1982). Input and age differences in second language acquisition. In S.D. Krashen, R.C. Scarcella and M.H. Long (eds.), Child-adult differences in second language acquisition. Rowley, MA: Newbury House. (NCBE Abstract)
Seliger, H., Krashen, S., and Ladefoged, P. (1975). Maturational constraints in the acquisition of second languages. Language Sciences, 38, 20-22.
Skutnabb-Kangas, T. (1979). Language in the process of cultural assimilation and structural incorporation of linguistic minorities. Wheaton, MD: National Clearinghouse for Bilingual Education. (NCBE Abstract)
Snow, C., and Hoefnagel-Hohle, M. (1978). The critical period for language acquisition: Evidence from second language learning. Child Development, 49, 1114-1128.
Stern, H.H. (Ed.) (1967). Foreign languages in primary education: The teaching of foreign or second languages to younger children. London: Oxford University Press.
Tahta, S., Wood, M., and Loewenthal, K. (1981). Foreign accents: Factors relating to transfer of accent from the first language to a second language. Language and Speech, 24(3), 265-272.
Taylor, B.P. (1974). Toward a theory of language acquisition. Language Learning, 24, 25-35.
Williams, L. (1979). The modification of speech perception and production in second language learning. Perception and Psychophysics, 26(2), 95-104.
Winitz, H. (1981). Input considerations in the comprehension of first and second language. Annals of the New York Academy Sciences, 379, 296-308. (NCBE Abstract)
Other References for Further Reading
Asher, J., and Price, B. (1967). The learning strategy of total physical response: Some age differences. Child Development, 38, 1219-1227.
Brown, H.D. (1980). The optimal distance model of second language acquisition. TESOL Quarterly, 14, 157-164. (NCBE Abstract)
Collier, V.P. (1987). "Choosing language tests: A taxonomy of language proficiency measures." Paper presented at the annual convention of Teachers of English to Speakers of Other Languages, Miami, FL
Cummins, J. (1978). Educational implications of mother tongue maintenance in minority-language groups. The Canadian Modern Language Review, 34, 395-416. (NCBE Abstract)
Cummins, J. (1986). Empowering minority students: A framework for intervention. Harvard Educational Review, 56, 18-36. (NCBE Abstract)
Ekstrand, L (1978). English without a book revisited: The effect of age on second language acquisition in a formal setting. Didakometry, No.60. Malmo, Sweden: Department of Educational and Psychological Research, School of Education.
Gale, K., McClay, D., Christie, M., and Harris, S. (1981). Academic achievement in the Milinigimbi bilingual education program. TESOL Quarterly, 15,297-314.
Genesee, F. (1978). Is there an optimal age for starting second language instruction? McGill Journal of Education, 13, 145- 154.
Gersten, R., and Woodward, J. (1985). A case for structured immersion. Educational Leadership, 43(1), 75-79.
Harley, B. (1986). Age in second language acquisition. San Diego: College-Hill Press. (NCBE Abstract)
Krashen, S.D., Long, MA, and Scarcella, R.C. (1979). Age, rate, and eventual attainment in second language acquisition. TESOL Quarterly, 13, 573-582.
Long, M.H. (1983). Does second language instruction make a difference? A review of research. TESOL Quarterly, 13, 573-582.
Malherbe, E.G. (1978). Bilingual education in the Republic of South Africa. In B. Spolsky and R. Cooper (Eds.), Case studies in bilingual education. Rowley, MA: Newbury House. (NCBE Abstract)
McConnell, B.B., and Kendall, J.R. (1987, April). "Application of the cohort model to evaluate bilingual programs: The 'BELEPS' program." Paper presented at the annual meeting of the American Educational Research Association, Washington, DC
Medina, M., Saldate, S., and Mishra, S. (1985). The sustaining effects of bilingual instruction: A follow-up study. Journal of Instructional Psychology, 12(3), 132-139.
Ogbu, J.U., and Matute-Bianchi, M.E. (1986). Understanding sociocultural factors: Knowledge, identity, and school adjustment. In California State Department of Education, Beyond language: Social and cultural factors in schooling language minority students (pp. 73-142). Los Angeles: Evaluation, Dissemination and Assessment Center, California State University.
Olson, L, and Samuels, S.J. (1973). The relationship between age and accuracy of foreign language pronunciation. Journal of Educational Research, 66, 26-267.
Plante, A.J. (1977). The Connecticut "pairing" model proves effective in bilingual/ bicultural education. Phi Delta Kappan, 58, 427.
Ramsey, C.A, and Wright, E.N. (1974). Age and second language learning. The Journal of Social Psychology, 94,115-121.
Rivera, C. (Ed.). (1984). Language proficiency and academic achievement. Clevedon, England: Multilingual Matters. (NCBE Abstract)
Schumann, J.H. (1978). The acculturation model for second language acquisition. In R.C. Gingras (Ed.), Second language acquisition and foreign language teaching (pp. 27-50). Arlington, VA: Center for Applied Linguistics. (NCBE Abstract)
Scovel, T. (1981). The effects of neurological age on nonprimary language acquisition. In R. Andersen (Ed.), New dimensions in second language acquisition research (pp. 33-42). Rowley, MA: Newbury House.
Seliger, H.W. (1981). Exceptions to critical period predictions: A sinister plot. In R. Andersen (Ed.), New dimensions in second language acquisition research (pp. 47-57). Rowley, MA: Newbury House.
Seright, L (1985). Age and aural comprehension achievement in francophone adults learning English. TESOL Quarterly, 19, 455-473. (NCBE Abstract)
Snow, C., and Hoefnagel-Hohle, M. (1977). Age differences in the pronunciation of foreign sounds. Language and Speech, 20, 357-365.
Swain, M., and Lapkin, S. (1981). Bilingual education in Ontario: A decade of research. Toronto: Ministry of Education. (ERIC Abstract) or (NCBE Abstract)
Tempes, F., Burnham, L., Pina, M., Campos, J., Matthews, S., Lear, E., and Herbert, C. (1984, January). "Implementing theoretically sound programs: Do they really work?" Paper presented at the annual conference of the California Association for Bilingual Education, San Francisco. (NCBE Abstract)
Thogmartin, C. (1982). Age, individual differences in musical and verbal aptitude, and pronunciation achievement by elementary school children learning a foreign language. International Review of Applied Linguistics in Language Teaching, 20(1), 66-72.
Troike, R. (1978). Research evidence for the effectiveness of bilingual education. NABE Journal, 3(1), 13-24. (NCBE Abstract)
Vorih, L, and Rosier, P. (1978). Rock Point community school: An example of a Navajo-English bilingual elementary school program. TESOL Quarterly, 12, 263-269. (ERIC Abstract) or (NCBE Abstract)
About the Author
Virginia P. Collier is currently Assistant Professor of Education and Associate Director of the Center for Bilingual/Multicultural/ESL Teacher Preparation at George Mason University in Fairfax, Virginia. Her research focuses on teaching methods, language assessment, curriculum development, and second language acquisition as applied to bilingual/ESL settings. Dr. Collier is co-author of the teacher training textbook, Bilingual and ESL Classrooms: Teaching in Multicultural Contexts (McGraw-Hill, 1985).
These publications were prepared under Contract No. 300860069 for the Office of Bilingual Education and Minority Languages Affairs (OBEMLA), U.S. Department of Education. The contents of these publications do not necessarily reflect the views or policies of the Department of Education, nor does mention of trade names, commercial products, or organizations imply endorsement by the U.S. Government.
This digital version was prepared by ERIC Clearinghouse on Urban Education, Teachers College, Columbia University as part of its subcontract activities with NCBE.
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم فروردین 1388 ساعت 13:7 شماره پست: 393
چند روزیست که وبلاگ روزنامه زبانشناسی بقلم دوست عزیزم آقای صهبا سلیمی باز نمیشود و همه خوانندگان آن منتظر رفع مشکل هستند.
حال که پس از گذشت مدتها که چند وبلاگی در اینترنت برای زبانشناسی فعالیت میکنند این اتفاق بسیار ناگواریست اگر وبلاگ آقای سلیمی حذف شده باشد. وبلاگ روزنامه زبانشناسی و وبلاگ یک نظر جدید بقلم دوست گرامی محمد خراسانی زاده براستی در پیشبرد هرچه بیشتر دانش زبانشناسی میکوشیدند و در این فضای مجازی اینترنت برای کاربران روزنه امیدی بودند. مخصوصا وبلاگ روزنامه زبانشناسی که با انتشار مقالات انگلیسی زبانشناسی و نقدهای بسیار هوشمندانه صهبا سلیمی جایگاهی بس ویژه داشت.
امیدوارم این مشکل از جانب سایت بلاگفا بوده باشد و هرچه زودتر شاهد مقالات دیگری از صهبا سلیمی و انتشار دوباره روزنامه زبانشناسی باشیم.
آقای سلیمی ما منتظریم...
سورن، زبانشناسی فیلسوف
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم فروردین 1388 ساعت 23:51 شماره پست: 391
اگرچه مدتی از جلسه شهر کتاب درباره کتاب "تاریخ زبانشناسی" با ترجمه ارزشمند دکتر حق شناس میگذرد اما به بهانه درج خلاصه کتاب تاریخ زبانشناسی تصمیم گرفتم که این گزارش بسیار زیبا را برای آشنایی شما با سورن در این پست قرار دهم. در این جلسه دکتر علی اشرف صادقی، د کتر حق شناس و دکتر دبیر مقدم حضور داشتند و دکتر علی اشرف صادقی با تحسین ترجمه دکتر حق شناس آنرا شاهکاری در ترجمه زبانشناسی دانست.
این گزارش را دوست عزیزم محمد وهیبی فخر برای وبلاگ ارسال نمودند.
من توصیه اکید دارم که حتما این گزارش را بخوانید تا بیشتر با سورن و نحوه کار او آشنا شوید.
منبع: روزنامه اعتماد ملی شماره ۸۸۴
زبان شناسي، ديروز و امروز گزارش جلسه نقد كتاب (زبان شناسي در غرب، يك درآمد تاريخي) نويسنده: حميد رضايي
سه شنبه گذشته علاقه مندان به كتاب و نيز تاريخ شناسي، در شهر كتاب مركزي حاضر شدند تا گفتارهايي در نقد و شرح كتاب <زبان شناسي در غرب، يك درآمد تاريخي> نوشته پيتر سورن با ترجمه علي محمد حق شناس بشنوند. در اين نشست ابتدا علي اصغر محمدخاني كلياتي درباره كتاب بيان كرد سپس مترجم با شرح كوتاهي از كتاب خواست كه منتقدان نظرات خود را بيان كنند. علي اشرف صادقي هم نكاتي درباره روش ترجمه و لغات و اصطلاحات استفاده شده توسط مترجم گفت و درنهايت محمد دبيرمقدم بيشتر درباره عقايد مطرح شده توسط پيتر سورن در اين كتاب و كمتر درباره روش ترجمه حق شناس صحبت كرد. گفتني است اين كتاب توسط انتشارات سمت به چاپ رسيده است. مروري كوتاه و گذرا بر كتاب و عقايد نويسنده علي اصغر محمدخاني در ابتداي اين نشست با بيان اينكه دانش زبان شناسي در سه دهه اخير با استقبال خوبي روبه رو بوده و تعداد دانشجويان اين حوزه هم افزايش يافته است، گفت: <ارتباط بين زبان شناسي و ادبيات، زبان شناسي با فلسفه و زبان شناسي با هنر در اين سه دهه بيشتر شده و كتاب تاريخ زبان شناسي سورن هم نشان مي دهد كه مولف تا چه حد از ديدگاه فلسفي برخوردار است.> او ادامه داد: <كتاب منتشرشده از سورن دو بخش و 13 فصل دارد كه بخش اول از دوران باستان تا پايان نوزايي را دربرمي گيرد و بخش دوم به تحولات زبان شناسي در قرن 18 و 19 مي پردازد. سورن در اين كتاب به مباحث ژرف ساخت و روساخت و ديدگاه افلاطون نسبت به زبان مي پردازد. بعد به نظريه صدق ارسطو مي رسد و در ادامه كار خود مسائل مطرح شده در حوزه زبان را تا اواخر قرون وسطي مطرح مي كند. در نهايت بيشتر از مساله رمانتيسم در تاريخ زبان شناسي مي گويد. سورن سپس مسائل زبان شناسي، فرهنگ نويسي و دستورنويسي در قرن 18 را بيان و نخستين جلوه هاي زبان شناسي تطبيقي در اين قرن را يادآوري مي كند. در آخر نيز بخشي تحت عنوان مثلث جاويد تفكر- منطق- زبان دارد كه گرايش مولف را در اين حوزه نشان مي دهد.> محمدخاني به مدعاي مولف مبني بر اينكه <عنصر دين همواره در سنت زبان شناسي غرب غايب بوده است> اشاره و خاطرنشان كرد: <او مي گويد حوزه ارتباط دين و زبان شناسي در شرق بيشتر ديده مي شود. سورن همچنين تاثير زبان شناسي غيرغربي در زبان شناسي غربي را خيلي كم مي داند و در مقدمه هم به اين موضوع اشاره مي كند.> او صحبت هاي خود را با خواندن بخشي از شروع كتاب تاريخ زبان شناسي به پايان برد و گفت: <در شروع اين كتاب آمده زبان شناسي جديد متاسفانه عادت كرده است كه بدون توجه به تاريخ خود ادامه حيات بدهد. اين وضع از دو جهت تاسف انگيز است؛ يكي از اين جهت كه بي تاريخي افق ديد را محدود مي كند و آدمي را از لذت مصاحبت با گذشته محروم مي سازد؛ چه تمناي شناخت گذشته در همه ما ريشه اي ديرينه دارد. انسان، حيوان تاريخ مند است. ديگر از اين جهت كه بي تاريخي با خطر دوباره كاري مداوم همراه است.>
سورن، زبان شناسي فيلسوف ادامه اين نشست با سخنان علي محمد حق شناس، مترجم كتاب <تاريخ زبان شناسي> همراه بود. وي در ابتدا با تاكيد بر اينكه اين كتاب يك اثر بسيار ارزشمند از نويسنده اي فيلسوف و زبان شناس است، گفت: اين كتاب را پس از مطالعه اوليه جذاب ديدم، اما متوجه شدم كه ترجمه آن به تنهايي ممكن است بهره برداري آن را دشوار كند. بنابراين فكر كردم اگر آن را به چهار قسمت تقسيم كنيم و هر كدام را به صورت يك كتاب جداگانه دربياوريم بهتر است و به اين شكل مي تواند كتاب درسي هم بشود و درواقع يكي از آن چهار قسمت اين كتاب <تاريخ زبان شناسي> است. او با اشاره به اينكه كل كتاب 7 فصل دارد و 2 فصل آن تاريخ زبان شناسي است، افزود: <فصل بعدي به زبان شناسي در قرن بيستم مي پردازد كه حكم مكاتب دارد. فصل پنجم تاريخ منطق محمولات است و فصل هاي 6 و 7 هم تاريخ تحولات معني شناسي و تعامل معني شناسي و نحو است چون به جز فصول اول و دوم در برنامه هاي ما درسي وجود ندارد، به تاريخ زبان شناسي پرداختم.> اين استاد زبان شناسي به جنبه هاي مهم كتاب اشاره كرد و با بيان اينكه بخشي از اين موارد در مقدمه مترجم آورده شده است، ادامه داد: <اين كتاب شايد از اين نظر ارزشمند باشد كه مولفش به عنوان مورخ كار را دنبال نمي كند، بلكه به عنوان زبان شناس اين كار را انجام مي دهد. سورن در مقدمه خود مي گويد كتاب هاي زيادي در اين زمينه وجود دارد ولي آن كتاب ها اغلب با علايق و مباحثي كه در زبان شناسي نظري جديد مطرحند، به طور مستقيم مربوط نمي شوند چراكه هدف اصلي آنها دستيابي به بازسازي نظام مند از گذشته است، هر چند برآوردن اين هدف وظيفه شريف و ناگزير تاريخ نيز هست، با اين همه توجه زبان شناس بيشتر به پيشينه تاريخي و علايق واقعي حرفه خود معطوف است. از همين رو من اين كتاب را از مقام يك زبان شناس نوشته ام كه هستم، نه در مقام يك تاريخ نويس كه نيستم.> حق شناس تاكيد كرد: <مولف خود را در مقام يك زبان شناس گذاشته كه مي خواهد ريشه هاي مفاهيمي را كه امروز مطرح است به دست بياورد و ارائه كند. از اين نظر كتاب سورن مكمل كتاب رابرت هنري روبينز است و شايد به همين دليل هم هست كه من بعد از ترجمه كتاب <تاريخ مختصر زبان شناسي> روبينز به اين پرداختم. روبينز تاريخ نويس است، هر چند كه زبان شناسي تراز اولي هم هست، اما سعي مي كند رخدادهاي زباني هر دوره اي را در چارچوب واقعيت هاي فرهنگي، علمي، اجتماعي و سياسي همان دوره مطرح كند. سورن اما اين كار را نمي كند و مي گويد زبان شناسي چيزي است كه امروز هست و شاخه اصلي زبان شناسي، زبان شناسي زايشي و گشتاري است و او سعي مي كند مفاهيم و مباني موجود در نظريه هاي غالب در عصر ما را ريشه يابي كند.> حق شناس احاطه سورن به منابع اصلي و دقت و انضباط ذهني او را حيرت انگيز خواند و گفت: <يكي ديگر از زيبايي هاي كار سورن شجاعت دانشگاهي او است. او با قاطعيت و البته محترمانه حرفش را مي زند.> وي با تاكيد بر اينكه ساختار اصلي معاني در ترجمه كتاب حفظ شده و اين كتاب علاوه بر امكان تدريس در دانشگاه براي كساني كه فلسفه و منطق را دوست دارند نيز قابل استفاده است، اظهار كرد: <كساني كه مي خواهند به نوعي شيوه درست پژوهش را نيز بياموزند مي توانند از اين كتاب بهره ببرند و طيف خوانندگان آن مي تواند خيلي گسترده تر از دانشجويان باشد.> حق شناس با اشاره به اينكه كتاب پر از ارجاع است و گاهي ارجاع هاي آن به دو، سه سطر مي رسد، گفت: <همه ارجاع ها به منابع دست اول است و اين بسيار جالب و مهم است.>
در باب واژه سازي هاي حق شناس نخستين منتقد اين كتاب در نشست روز سه شنبه علي اشرف صادقي بود. او ابتدا با بيان اينكه نويسنده كتاب معتقد است سنت غربي، زبان شناسي مبتني بر مسائل و ملاحظات ديني نيست و سنت هاي شرقي چون مبتني بر اين ملاحظات هستند ناديده گرفته شده اند، گفت: <زبان شناسي غرب وقتي با سنت هندي برخورد كرد به طور كلي دگرگون شد. يعني نوشته هاي هندي ها (پانيني) اثر بسياري بر زبان شناسي اروپا گذاشت و اصطلاحات زبان شناسي تاريخي هنوز هم يا سانسكريت است يا ترجمه اصطلاحات سانسكريت، بنابراين توجيه نويسنده، توجيه درستي نيست.> وي افزود: <در يك كتاب زبان شناسي خواندم كه آنچه در غرب تا قبل از پيدايش زبان شناسي نوين گفته شده در مقايسه با آنچه در هند گفته شده، حرف هاي بسيار بچه گانه اي است، حال وقتي چنين مطلبي توسط يك تاريخ نويس زبان شناسي غربي صراحتا اعتراف مي شود، چرا بايد در كتاب سورن نديده گرفته شود؟> او در ادامه با اشاره به برخي نكات ويرايشي و گفتاري در متن كتاب گفت: <وقتي برخي ارجاعات كتاب را مرور مي كردم، ديدم بعضي مواقع مولف فراموش كرده كه در كتابنامه پاياني، آنها را بياورد و گاه در كتابنامه تاريخ هايي متفاوت از متن كتاب مشاهده مي شود. ظاهرا اشكال در صفحه آرايي و به هم ريختگي تاريخ ها در آنجا هم وجود دارد.> صادقي با خواندن اين جمله از كتاب كه <در اينجا ارسطو در اصطلاح زبان شناسان امروزي از گشتارهاي اضافه، حذف، جايگزيني و جابه جايي به عنوان نمونه اي از يك سلسله صناعات شعري ياد مي كند> گفت: <من نمي دانم تا چه حد انتقال مفاهيم كاملاجديد مانند گشتار كه چامسكي اولين بار آن را به كار برد به گفته هاي ارسطو و آنچه 2500 سال پيش گفته شده، درست است و اين شايد براي دانشجويان و كساني كه عميقا كتاب را نمي خوانند گمراه كننده باشد.> اين نويسنده در ادامه با مرور زبان كتاب و تاكيد بر اينكه حق شناس در ترجمه كتاب تاريخ زبان شناسي هنوز گرفتار ايجاد شيوه در زبان است، اظهار كرد: <زباني كه در نوشتن كتاب هاي علمي يا مقاله به كار مي رود گاه ايجاب مي كند كه براي ايجاد سبك، كلمه اي كهنه و غريب استفاده شود. گاهي هم نويسنده درمي ماند و از زبان گفتار مدد مي گيرد تا از تعبيري گفتاري و متفاوت از نظر القايي استفاده كند و در نتيجه گاهي سختي ايجاد مي شود. چنين تعابيري در ترجمه حق شناس از كتاب سورن هم گاهي ديده مي شود.> او ادامه داد: <اول از همه تعبيري است كه خيلي به سطح كتاب هايي از قبيل اين كتاب كه مربوط به زبان شناسي است و حتما زبان مولف آن هم خيلي فخيم است، نمي خورد. به نظر من آنچه دل حق شناس در گروي آن است يعني ادبيات، در نثر ترجمه منعكس است.> وي افزود: <بعضي نام هاي يوناني كه در كتاب استفاده شده، محتاج به نوشتن اصل انگليسي آن نيز است كه بتوان آن را خوب تلفظ كرد. از طرفي مترجم به دليل تلاش براي ايجاد سبك، علاقه زيادي به خلق لغت و واژه سازي دارد و اين كار خوبي است. در حال حاضر بسياري از اصطلاحات زبان شناسي كه به كار مي رود، ساخته دكتر حق شناس است و از اين جهت ما مديون ايشان هستيم.> او در بيان نمونه هايي از واژه هايي ساخته مترجم كتاب گفت: <به جاي < > Language Userزبان ور> به كار برده شده و Loan Translation را <وام گزاره> ترجمه كرده اند.> صادقي با اشاره به برخي سهوالقلم هاي موجود در كتاب هم گفت: <در صفحه 28 كلمه <منتَشَر> آمده كه <منتَشر> صحيح است. در صفحه 57 هم عبارت <سرزمين هاي ميان رود هند و رود نيل> آمده كه به نظر مي آيد <رود سند> صحيح است كه اين اصطلاح در زبان فارسي رايج است. بعضي جاها هم مي شد از مصائب نحو زبان انگليسي فرار كرد، مانند آنچه گفته شده <هر يك از 25 اتاق هتل يك دوش دارد> كه مي توانست به صورت <هر 25 اتاق هتل يك دوش دارد> بيايد.> وي تاكيد كرد: <بعضي جاها هم مترجم بايد توضيحاتي براي خواننده مي داد. مانند آنجا كه مثلث آگدن و ريچاردز آمده كه اگر شرحي درباره آن نوشته مي شد، براي خواننده بهتر بود. در ادامه همين عبارت آمده كه <آگدن و ريچاردز در نشان دادن رابطه اوليه صدق به طرز گويايي درمي مانند> و من اگر اين عبارت را ترجمه مي كردم به جاي <به طرز گويا> از عبارت <آشكارا> استفاده مي كردم.> صادقي در پايان با بيان اينكه كتاب سورن بسيار مفيد است و اطلاعات زيادي در آن وجود دارد، افزود: <به طور مسلم هيچ غلط ترجمه اي در نوشته حق شناس نيست و علاقه مندان به زبان شناسي مي توانند با خيال راحت آن را بخوانند.>
سورن چگونه سنت غني مشرق را ناديده انگاشته است؟ سخنران پاياني اين نشست محمد دبيرمقدم بود كه بيشتر سعي مي كرد به نقد عقايد سورن بپردازد و البته كمي هم به نحوه ترجمه كتاب پرداخت. او در ابتدا با بيان اينكه نوشته سورن بسيار ستودني است و نويسنده تصريح كرده قصد او از نوشتن اين كتاب آگاهي بخشيدن به زبان شناسان زمانه ما است، گفت: <نويسنده خلايي را احساس مي كند و معتقد است زبان شناسان جديد آنطور كه بايد و شايد از پيشينه زبان شناسي آگاه نيستند.> وي با تاكيد بر اينكه ترجمه اين اثر بي گمان اطلاعات ما را از پيشينه زبان شناسي ارتقا خواهد داد، افزود: <متن فارسي ترجمه بسيار روان و دل نشين است و اهميت اين مطلب دوچندان مي شود وقتي كه بدانيم متن انگليسي اثر به هيچ روي متن آساني نيست. اين ويژگي هاي متن فارسي گواهي است از اشراف مترجم به موضوع بحث و نيز تسلط تحسين برانگيز او به زبان مبدا و مقصد.> او با تلخيص پيشگفتار مترجم در ابتداي كتاب و خواندن اين قطعه كه <همانجا سورن به تصريح يادآور مي شود كه او اين كتاب را در مقام يك زبان شناس نوشته كه هست، نه در مقام يك تاريخ نويس كه نيست، به عبارت ديگر روبينز مي كوشد به ما بگويد كه چه شد كه زبان شناسي مسيري را پيمود كه مي بينيم. ولي سورن سعي دارد نشان دهد چه شد كه زبان شناسي به جايي رسيده است كه در آنيم>، گفت: <تفاوت روبينز و سورن اين است كه سورن درواقع مفاهيم امروز در حوزه زبان شناسي زايشي و ديگر حوزه ها را گرفته و آ نها را در گذشته تعقيب مي كند و سعي مي كند منشا و آبشخور اين مفاهيم را در تاريخ زبان شناسي جست وجو كند.> دبيرمقدم در ادامه به بخشي از گفته سورن در پيشگفتار مترجم اشاره كرد كه گفته است: <زبان شناسي جديد عادت كرده است بدون توجه به تاريخ خود ادامه حيات دهد و خطر آن اين است كه بي تاريخي با خطر دوباره كاري مدام همراه است> و اظهار كرد: <حق شناس به عنوان مترجم اعتقاد دارد يك ويژگي سورن اين است كه او به ريشه يابي درباره جنبه هايي از زبان شناسي نوين مي پردازد كه خيلي ها مي پندارند از جمله كشفيات بي سابقه ما در زمينه زبان و زبان شناسي اند. او پيشينه مبحث گشتار را تا زمان افلاطون پي مي گيرد و نشان مي دهد كه استفاده از گشتار در آن زمان در سطح كلمه، نه جمله مرسوم بوده است و ثابت مي كند كه چطور اين مبحث از عرصه كلمه به جمله راه برده است. سابقه ژرف ساخت و روساخت را تا قرن 16 دنبال مي كند و نشان مي دهد كه چگونه پژوهنده اي اسپانيايي و نومسيحي اين مفاهيم را زير نفوذ و تاثير دانش و معرفت اسلامي برگرفته و پرورده است.> وي افزود: <چامسكي در كتاب <زبان شناسي دكارتي> به تفصيل درباره پيشينه زبان شناسي زايشي يا زبان شناسي دكارتي صحبت كرده و حق با سورن است آنجا كه مي گويد چامسكي در مقطعي متوقف شده است. تفاوت كتاب چامسكي با كتاب سورن در اين است كه سورن با عمق بيشتري اين سابقه را تعقيب كرده است. چامسكي در كتاب خود صراحتا مي گويد، كارش احياي آرا و افكاري است كه 150 سال متروك مانده اند. بنابراين او بعضي مفاهيم موجود در سنت زبان شناسي را زنده كرده است. ديگر اينكه اميدوارم اينگونه فكر نكنيم كه امروز هم گشتار در امر واژه سازي دخيل نيست. جوهره معناشناسي زايشي اين است كه گشتارها، وظيفه واژه سازي را هم برعهده دارند. به عنوان مثال واژه <كشتن> از يك ساخت معنايي انتزاعي كه <باعث شوم فلاني كشته شود> تاويل مي شود.> او به صفحه هاي10 و 13 كتاب اشاره كرد و از پيشگفتار مولف اين جملات را خواند: <من دامنه كار خود را به سنت غربي يا همان سنت يوناني - رومي محدود كرده ام و ناگزير سنت هاي چيني، هندي، بين النهريني، عبري و اسلامي را فرو گذاشته ام، گوآنكه دستاوردهاي آنها شكوهمند و جاوداني اند. اين كار به دلايلي انجام شده است؛ دليل نخست واقعيتي است كه در آثار موجود اغلب ناديده رها شده است. آن هم اين است كه تمام سنت هاي غيرغربي موجود در بررسي هاي زباني احتمالابه استثناي سنت چيني از جهات مختلف زير نفوذ عميق دين قرار داشته اند. دليل دوم اينكه سنت هاي غيرغربي اغلب به شدت به سوي اهداف علمي و معمولاسياسي يا تجاري سوق داده شده اند و تحقيق علمي و بنيادي با هدف اوليه فهميدن يا شناختن به ندرت مي توانست در آن سنت ها محلي از اعراب داشته باشد.> وي در نقد اين جملات گفت: <من دانشجوي دوره دكتري در آمريكا بودم. استاد من در همايشي گفت بعد از كتاب <اشتات هيايي- > كتاب دستور پانيني مشتمل بر 8 فصل كه 4 قرن پيش از ميلاد مسيح نوشته شده است - كتاب <الگوي آوايي> زبان انگليسي نوشته چامسكي كتابي است كه با دقت قواعد زباني را پياده كرده است. يعني كتاب پانيني تا قبل از 1968 از نظر يك واج شناس درجه يك همتا ندارد بنابراين چطور مي توان اين سنت را كنار گذاشت؟> او ادامه داد: <زبان شناسي در غرب همواره در بستر فلسفه مطرح بوده است اما در هند يك سنت دستورنويسي داريم كه اوج آن در پانيني است، يعني خيلي ها معتقدند پانيني 4 قرن پيش از ميلاد اوج يك سنت است. بنابراين در آنجا مطالعه زبان يك مطالعه في نفسه بوده و نه يك مطالعه حاشيه اي در كنار فلسفه. ما نبايد از <الكتاب> غافل شويم. نويسنده كتاب <تاريخ جهاني زبان شناسي> با چين شروع مي كند، سپس به هند و جهان اسلام مي رود، بعد به غرب مي پردازد.> وي درباره <الكتاب> نوشته سيبويه مي گويد: <تا قبل از قرن بيستم به لحاظ نظري اين كتاب همتا ندارد و چون آن كتاب نظريه بنياد است بنابراين به هيچ رو استدلال سورن درباره كنار گذاشتن سنت زبان شناسي در شرق قابل دفاع نيست.> دبيرمقدم در ادامه اين بخش از كتاب را خواند: <كتاب گذشته از آنكه تاريخ و نظريه را با هم مي آورد، در نظر دارد كه دستور زبان و معنا را نيز به هم بياميزد. يك نكته است كه كتاب من مي خواهد آن را هرچه واضح تر به بيان درآورد و آن اينكه دستور زبان و معنا از روزگاران كهن تا قرن 19 ميلادي در قالب يك سنت منسجم يكي و يگانه مانده بود، اما رويدادها و تحولات جديد آن دو را از هم جدا كرد تا جايي كه آنها به دو يا سه جريان متمايز بدل شدند. سال هاست كه زبان شناسان و معناشناسان در گروه هاي عمدتا جدا از هم گردآمده اند.> او در نقد اين جملات گفت: <من با سورن موافق نيستم. رويكرد زبان شناسي نقش گرا اين است كه هر كس fanctionalist است با معنا شروع مي كند، يعني آن معنا و كاركرد را در ظرف ساختار مي ريزد. معناشناسي زايشي معنابنياد بود، بنابراين اين حرف سورن حداقل براي من قابل قبول نيست.> او اين قطعه از كتاب را خواند: <همين دو فصل در خلال مباحث ديگر نشان مي دهد كه چگونه زبان شناسي پس از جدايي از منطق، روان شناسي را هم طي سال هاي دهه 1930 كنار نهاد و راه خود را از آن جدا كرد.> و ادامه داد: <اين هم از عجايب حرف هاي سورن است. چامسكي در سال 1955 وقتي پا به عرصه زبان شناسي مي گذارد، كتاب اسكينر را نقد مي كند و رفتارگرايي را به عنوان رويكردي كه نمي تواند فراگيري زبان را تبيين كند مورد انتقاد قرار مي دهد.> او 4 سوال مطرح مي كند و مي گويد: <دانش زبان چيست؟ دانش زبان چگونه فرا گرفته مي شود؟ و هميشه زبان آموزي كودك مورد سوال بوده است در حالي كه اين سوال افلاطون هم بوده است و البته چامسكي جواب آن را مي گويد چون به بيان علم روز، بخشي از دانش زبان ژنتيكي است. يعني آنچه ما در زبان شناسي به آن دستور همگاني يا دستور جهاني مي گوييم. بنابراين براي من بسيار عجيب است كه سورن در مورد جدايي زبان شناسي از روا ن شناسي بي پروا صحبت مي كند.> وي در ادامه اين جملات سورن را تكرار كرد: <سرانجام بر اهميت تاريخي مثلث هميشه حاضري تاكيد خواهم كرد كه ميان زبان، تفكر و جهان قرار دارد و اين رابطه سه جانبه كه ماهرانه در مثلث نشانه شناختي مشهور ريچاردز باز نموده شده است، عملابر كل مباحث مربوط به زبان از آغاز تاكنون سايه گسترده است و تنها استثناي قابل ذكر در اين باره رويكرد ساخت گرايي آمريكايي به نظريه زبان است كه فاقد بعد معنا است.> و اظهار كرد: <اين هم اشتباه است. اول اينكه ساخت گرايي آمريكايي، نقش گرا است بنابراين يك بخش آن معناست، يا اگر معنا را كنار گذاشته مي گويد با ابزارهاي فلسفه رفتارگرايي و روان شناسي فلسفه گرا و فلسفه تجربه گرا، نمي توان معنا را اندازه گرفت و معنا به لحاظ كمي قابل سنجش نيست چون فعلاابزار آن را نداريم مطالعه معنا را به آينده موكول مي كنيم.> دبيرمقدم جملاتي از صفحه 43 كتاب را خواند كه مي گويد: <تا ظهور نحله رفتارگرايي و مكتب زبان شناسي متناظر آن يعني ساخت گرايي آمريكايي، كاملاعادي بود كه جمله را كم و بيش به منزله جامه اي عاريتي بر تن واقعيتي اصولي تر به نام فكر زيربنايي در نظر آوريم.> و ادامه داد: <ساخت گرايي آمريكايي مكتب متناظر نحله رفتارگرايي نيست بلكه ساخت گرايي آمريكايي <بلوم فيلدي> متناظر آن است يعني ساخت گرايي آمريكايي دو بخش دارد و يكي اصولارده شناس است، نقش گراست و ذهن گراست. يكي هم البته ضد ذهن گرايي است و مي گويد صحبت كردن از ذهن مثل گذاشتن آتش در اجاق چوبي است و هر چه بگوييم گمانه زني است بنابراين همه ساخت گرايي آمريكايي را نمي توان در يك ظرف قرار داد.> وي به جملاتي از كتاب سورن در صفحه 70 اشاره كرد و گفت: <او بوم گرايي را معادل اكولوژي به كار برده است. سورن كه معتقد است ما بايد كاري كنيم كه زبان شناسان نسل امروز با سنت زبان شناسي ارتباط بهتري داشته باشند، چرا خودش واژه اي را به كار مي برد كه فقط خاص خود اوست؟ بنابراين به كار بردن واژه اكولوژي كه به لحاظ مضموني همان كاركردگرايي است، بسيار بيگانه است.> وي در ادامه به ويرايش كتاب پرداخت و با تاكيد بر اينكه ترجمه حق شناس بسيار زيبا و گيراست، گفت: <او آنقدر با واژه ها زيبا بازي مي كند كه براي همه قابل توجه است، اما تفاوت هاي سليقه اي هم وجود دارد كه به عنوان مثال اگر من جاي مترجم بودم حتما عنوان كتاب را <تاريخ زبان شناسي در غرب> قرار مي دادم و به نظر من اين عنوان براي كتاب برازنده تر است.> او افزود: <در صفحه يك كتاب اين جمله هست كه <زمينه ساز پيدايش دستور گشتاري و زايشي بود ه اند> در حالي كه به نظر من عبارت <زايشي - گشتاري> صحيح است. در صفحه 3 هم آمده <كتاب سورن همان ديگرگوني هايي را از منظر وضع موجود زبان شناسي در زمانه ما بر مي رسد...> كه اين فراز ونشيب را من در ترجمه آن احساس مي كنم. همچنين از عبارت <استانده> در ترجمه استفاده شده كه به نظر من مي توان از لغت <معيار> استفاده كرد.> وي همچنين اظهار داشت: <در جايي لغت ژانر به <طرز> ترجمه شده كه من آن را <نوع> ترجمه مي كنم. در صفحه 25 هم آمده <بخش دوم با قرن 18 جفت وجور مي شود تا قرني كه زبان شناسي در آن به يك حرفه جا افتاده بدل شده> به نظر من <جفت وجور> و <جاافتاده> با بقيه <سلوك تاريخي> به كار برده شده در متن هم سطح نيست و من به جاي آن <منطق> و <تثبيت شده> را استفاده مي كردم.
آشنایی با استادان زبانشناسی(25)
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم فروردین 1388 ساعت 13:7 شماره پست: 372
محمد دبير مقدم
نامی ماندگار در زبانشناسی ایران
محمد دبير مقدم، زبان شناس و استاد دانشگاه، در سال ۱۳۳۲ در كاشان در خانواده اى متوسط به لحاظ طبقه اجتماعى و اقتصادى تولد يافت. ديپلم خود را به سال ۱۳۵۰ از دبيرستان مرآت دريافت كرد و همان سال وارد دانشگاه شد و سال ۱۳۵۴ دوره كارشناسى زبان و ادبيات انگليسى را پايان برد. بلافاصله در دوره كارشناسى ارشد دانشگاه تهران پذيرفته شد و سال ۱۳۵۶ موفق به دريافت مدرك كارشناسى ارشد زبان شناسى همگانى شد. سپس از سال ۱۳۵۶ تا سال ۱۳۶۱ در دانشگاه ايلينوى آمريكا دوره كارشناسى ارشد و دكتراى زبان شناسى نظرى را گذراند. سپس به ايران بازگشت و از آن زمان تاكنون در دانشگاه علامه طباطبايى به تدريس، تحقيق و راهنمايى دانشجويان زبان شناسى مشغول است. ضمن اينكه در تأسيس دوره هاى كارشناسى ارشد زبان و ادبيات انگليسى، دوره دكتراى آموزش زبان انگليسى، كارشناسى ارشد و سپس دكتراى زبان شناسى همگانى در دانشگاه علامه طباطبايى نقش به سزايى داشته و در برگزارى شش همايش تخصصى زبان شناسى در دانشگاه علامه طباطبايى كوشش ها نموده و دبيرى همايش هاى اول، سوم و پنجم را به عهده گرفته است....
به ادامه مطلب مراجعه نمایید.
محمد دبير مقدم،
زبان شناس و استاد دانشگاه، در سال ۱۳۳۲ در كاشان در خانواده اى متوسط به لحاظ طبقه اجتماعى و اقتصادى تولد يافت. ديپلم خود را به سال ۱۳۵۰ از دبيرستان مرآت دريافت كرد و همان سال وارد دانشگاه شد و سال ۱۳۵۴ دوره كارشناسى زبان و ادبيات انگليسى را پايان برد. بلافاصله در دوره كارشناسى ارشد دانشگاه تهران پذيرفته شد و سال ۱۳۵۶ موفق به دريافت مدرك كارشناسى ارشد زبان شناسى همگانى شد. سپس از سال ۱۳۵۶ تا سال ۱۳۶۱ در دانشگاه ايلينوى آمريكا دوره كارشناسى ارشد و دكتراى زبان شناسى نظرى را گذراند. سپس به ايران بازگشت و از آن زمان تاكنون در دانشگاه علامه طباطبايى به تدريس، تحقيق و راهنمايى دانشجويان زبان شناسى مشغول است. ضمن اينكه در تأسيس دوره هاى كارشناسى ارشد زبان و ادبيات انگليسى، دوره دكتراى آموزش زبان انگليسى، كارشناسى ارشد و سپس دكتراى زبان شناسى همگانى در دانشگاه علامه طباطبايى نقش به سزايى داشته و در برگزارى شش همايش تخصصى زبان شناسى در دانشگاه علامه طباطبايى كوشش ها نموده و دبيرى همايش هاى اول، سوم و پنجم را به عهده گرفته است. نخستين كتاب محمد دبير مقدم «زبان شناسى نظرى، پيدايش و تكوين دستور زايشى» سال ۱۳۷۸ به چاپ رسيد. سال ۱۳۷۹ جايزه كتاب سال جمهورى اسلامى ايران را از آن خود كرد و سال ۱۳۸۳ ويراست دوم آن به چاپ رسيد. اين كتاب كه حاصل بيش از دوازده سال تحقيق و كار علمى است، به توصيف عمده ترين رويكرد زبانى در نيمه دوم قرن بيستم ميلادى و آغاز هزاره سوم پرداخته است. دستور زايشى مكتبى مسلط و غالب در زبان شناسى نظرى امروز است و مجموعه اى از نظريه هاى زبانى را كه جملگى بر دو باور فلسفى و زبان شناختى زير استوارند دربرمى گيرد: الف) برخى از ويژگى هاى زبان زيستى و فطرى اند و از اين رو كودك هنگام تولد مجهز به آنهاست. ب) بارزترين جنبه زبان ساختار صورى و رياضى گونه آن است. هرچند اين مكتب پيشينه اى كهن دارد اما احياكننده اين نظريه ها نوآم چامسكى، زبان شناس بزرگ و مشهور آمريكايى است. دبير مقدم درباره انگيزه نگارش اين كتاب مى گويد: «پس از بازگشت به ايران همواره در اين انديشه بودم كه بايد گامى در جهت معرفى نظريه هاى نوين زبان شناسى بردارم. احساس مى كردم اگر بتوانم دانشجويان، پژوهشگران و علاقه مندان به مباحث نظرى را با مبانى اين نظريه ها آشنا كنم به ارتقاى زبان شناسى در ايران كمك كرده ام» و حاصل چنين انديشه اى كتابى ارزشمند است كه در آن سير تحولات نظرى زبان شناسى امروز را مى توان ديد. فصل اول اين كتاب به معرفى سه رويكرد مطرح در زبان شناسى نظرى امروز كه همان صورت گرايى، نقش گرايى و شناخت گرايى است مى پردازد. فصل هاى دوم تا سيزدهم كتاب تحولات زبان شناسى زايشى نوآم چامسكى و همكاران او را معرفى مى كند. در واقع بخش عمده اين كتاب به كار چامسكى و زبان شناسى زايشى اختصاص دارد زيرا اين مكتب اكنون پنجاه سال است كه زبان شناسى را بسيار متحول كرده و همچنان پويا و تأثيرگذار است. اين رويكرد برخى از علوم ديگر مانند فلسفه، روان شناسى، آموزش زبان و علوم شناختى را نيز تحت تأثير قرار داده است. زبان شناسى چامسكى بر بنيان فلسفه عقل گرايى دكارتى استوار و معتقد است كه جنبه هايى از دانش زبانى در ساختار ژنتيكى انسان ها نهفته است كه كودك به هنگام تولد با خود به عرصه اين جهان مى آورد و بخش ديگرى از آن اكتسابى است. پيدايش، شكل گيرى و گسترش دستور زايشى كه از آن به مثابه انقلاب سوم در تاريخ مطالعات زبانى نيز ياد مى شود موضوع اصلى كتاب زبان شناسى نظرى است. بخش ديگر فعاليت هاى علمى دبير مقدم شامل مقاله هاى مهم و تأثيرگذار وى درباره زبان شناسى است. مقاله هايى كه طى بيست و چند سال گذشته نگاشته و در آنها كوشيده است ضمن طرح ديدگاه هاى نظرى مطرح درباره موضوع مورد بحث، توصيف هاى پيشين ارائه شده توسط زبان شناسان و دستورنويسان ايرانى و غيرايرانى را در آن زمينه معرفى كند و سرانجام تحليل خود را از آن مباحث به دست دهد. از آنجا كه وى قوياً بر اين باور است كه شناخت بهتر وضعيت همزمانى يك زبان نيازمند بهره گيرى از داده ها و شواهد تاريخى است همواره كوشيده است در هر بخشى كه شواهد تاريخى فراهم است از آن در تحليل ها استفاده كند. همچنين در ارائه توصيف و تحليل همزمانى از موضوع مورد بحث شواهد و استدلال هاى ساختارى (اعم از نحوى، صرفى و واجى)، معنايى، كاربرد شناختى و رده شناختى را در نظر داشته است زيرا اعتقاد راسخ دارد كه تنها اتخاذ منظرى فراگير به مطالعه زبان مى تواند به شناخت عميق تر ما از آن پديده زبانى كمك كند. از مهم ترين مقاله هاى وى مى توان به «مجهول در زبان فارسى»، «ساخت هاى سببى در زبان فارسى»، «فعل مركب در زبان فارسى»، «زبان شناسى نوين دستاوردها و افق ها»، «دكارت و زبان شناسى» و... اشاره كرد. لازم به ذكر است منتخبى از اين مقاله ها شامل شش مقاله فارسى و سه مقاله انگليسى بزودى در قالب كتابى با عنوان «پژوهش هاى زبان شناختى فارسى» منتشر مى شوند. مقاله هاى انگليسى اين كتاب در مجله هاى تخصصى اين رشته در خارج از كشور انتشار يافته اند و دو مقاله اين مجموعه نيز توسط يكى از زبان شناسان ايرانى مقيم آلمان ترجمه و چاپ شده است. وى در مقاله هاى اين مجموعه علاوه بر توصيف، تحليل و تبيين داده هاى زبان فارسى، يافته ها را با ادعاها و پيش بينى هاى نظريه هاى زبانى مختلف مقايسه كرده و نشان داده است كه در چه مواردى اين نظريه ها كارآمدند و در چه مواردى بايد نظريه را مورد بازنگرى قرار داد تا بتواند داده ها و شواهد زبان فارسى را تبيين كند. محمد دبير مقدم براى معرفى مكتب هاى زبان شناسى امروز و همچنين بيان نظريه هاى خود به سخنرانى هاى مختلف و متعدد در داخل و خارج از كشور پرداخته. ضمن اينكه به گردآورى مجموعه مقالات ارائه شده در كنفرانس هاى زبان شناسى همت گمارده است كه مى توان به گردآورى مجموعه مقاله هاى نخستين كنفرانس زبان شناسى (۱۳۷۲)، گردآورى مجموعه مقاله هاى سومين كنفرانس زبان شناسى (۱۳۷۶) و مجموعه مقاله هاى پنجمين كنفرانس زبان شناسى (۱۳۸۲) اشاره كرد. دبير مقدم درباره پيشرفت علم زبان شناسى در ايران معتقد است كه ما نبايد رشته هاى انسانى را با ديگر رشته هاى علمى متفاوت بدانيم. در علوم انسانى هم بايد تحقيقات ما با جوامع بين المللى يكسان باشد. ما بايد درباره اين علوم هم با ديگر كشورها تعامل داشته باشيم. با توجه به منابع و گنجينه هايى كه در ايران موجود است و خاص كشور ماست براى پيشرفت علم و شناساندن سطح علمى كشور و دانشگاه هايمان تلاش كنيم به نحوى كه سهم مهمى در تحولات رشته مورد علاقه و مطالعه خود داشته باشيم. وى با اين اميد درباره جايگاه ايران از نظر علم زبان شناسى و ميزان پيشرفت ايران در چند سال گذشته مى گويد: «خوشبختانه در دوره كارشناسى ارشد و دكترى دانشجويان بسيار علاقه مندى وجود دارند كه تحقيقات بسيار ارزنده اى انجام داده اند. سطح علمى اين رشته در كشور ما بسيار قابل توجه است. به عقيده بنده در پانزده سال گذشته اين رشته بسيار ترقى كرده است. گنجينه اى غنى هم به صورت كتابخانه فراهم كرده ايم». وى با بيان اينكه هم اكنون پانزده مجله تخصصى بين المللى در اختيار دانشجويان زبان شناسى قرار مى گيرد، مى افزايد: «دانشجويان ما با علم روز دنيا آشنا هستند و بدين ترتيب فاصله اى بين علم ما و ديگر كشورها به وجود نمى آيد». همان طور كه گفته شد علاوه بر تحقيق و پژوهش يكى از مهم ترين دغدغه هاى دبير مقدم تدريس است. وى با تلاشى خستگى ناپذير و عشقى پايان نيافتنى به راهنمايى دانشجويان مى پردازد و براى ارائه پايان نامه هاى دانشجويان آنها را با مهربانى همراهى مى كند. رساله هاى دكترى فراوانى در دانشگاه علامه طباطبايى، دانشگاه تهران و دانشگاه تربيت مدرس با مشاوره و راهنمايى او انجام گرفته اند به طورى كه اين امر از جمله وقت گيرترين مشغله هايش به شمار مى رود. وى با صرف عمر خود در اين راه به رشد و بالندگى علم زبان شناسى كمك شايان توجهى مى كند. ضمن اينكه پيش از اين با برعهده گرفتن سمت هاى اجرايى به ايجاد جايگاه براى اين علم نوپا يارى ها رسانده بود. از سمت هاى اجرايى دكتر محمد دبير مقدم مى توان به اين موارد اشاره كرد: مدير گروه زبان انگليسى و زبان شناسى در دانشگاه تربيت مدرس، مدير گروه زبان و ادبيات انگليسى دانشگاه تربيت مدرس، مدير گروه زبان شناسى در دانشگاه علامه طباطبايى از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۶ و معاون پژوهشى دانشگاه علامه طباطبايى از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۵. از ديگر فعاليت هاى مهم دبير مقدم بايد به همكارى وى با نشريه هاى تخصصى و علمى اشاره كرد. وى با عضويت در هيأت تحريريه مهم ترين نشريه ها در زمينه زبان شناسى نقش ارزنده ديگرى را در معرفى و ترويج اين رشته مهم و پرنقش در زندگى انسان ايفا كرده است. مجله هاى زبان شناسى مركز نشر دانشگاهى، مجله پژوهش دانشكده زبان هاى خارجى دانشگاه تهران، مجله زبان و ادب دانشكده ادبيات فارسى و زبان هاى خارجى دانشگاه علامه طباطبايى و مجله علوم انسانى دانشگاه شهيد باهنر كرمان از همكارى وى بى نصيب نبوده اند ضمن اينكه مهم ترين فعاليت او در اين زمينه را مى توان همكارى اش به عنوان سردبير با مجله دستور فرهنگستان زبان و ادب فارسى دانست. در پايان بايد گفت محمد دبير مقدم كه روزگارى در دانشگاه تهران نزد استادان بى نظيرى چون دكتر على اشرف صادقى، دكتر فاطمى، دكتر على محمد حق شناس و... به علم آموزى مشغول بود، اينك در پنجاه و دو سالگى به منبعى از علم و تجربه براى دانشجويان و علاقه مندان زبان شناسى تبديل شده است. منبعى كه پس از سالها مطالعه و پژوهش اينك خستگى ناپذير و پرانرژى آماده انتقال آموخته ها و تجربيات خويش به دوستداران پژوهش در زبان است.
زبان شناس و استاد دانشگاه، متولد ۱۳۳۲ كاشان - اخذ مدرك كارشناسى زبان وا دبيات انگليسى ۱۳۵۴ از دانشگاه تهران - اخذ مدرك كارشناسى ارشد زبان شناسى همگانى ۱۳۵۶ از دانشگاه تهران - اخذ مدرك دكتراى زبان شناسى نظرى از دانشگاه ايلينوى آمريكا ۱۳۶۱ - تدريس در دانشگاه علامه طباطبايى از ۱۳۶۱ تاكنون - سخنرانى هاى متعدد در دانشگاه هاى داخل و خارج كشور - عضويت در هيأت تحريريه نشريه هاى تخصصى زبان شناسى - چاپ حدود صد مقاله تخصصى در نشريه هاى معتبر داخلى و خارجى - دريافت جايزه كتاب سال جمهورى اسلامى ايران در سال ۱۳۷۹ به خاطر تأليف كتاب زبان شناسى نظرى: پيدايش و تكوين دستورزايشى
بخشى از تأليفات: زبان شناسى نظرى: پيدايش و تكوين دستورزايشى سال ۱۳۷۸ ويراست دوم سال ،۱۳۷۹ پژوهش هاى زبان شناختى فارسى
گردآورى مجموعه مقاله ها: - مجموعه مقاله هاى نخستين كنفرانس زبان شناسى (۱۳۷۲) - مجموعه مقاله هاى سومين كنفرانس زبان شناسى (۱۳۷۶) - مجموعه مقاله هاى پنجمين كنفرانس زبان شناسى (۱۳۸۲)
منبع: وبسایت همایش لارشناسی
دلشوره های واژه سازی
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم فروردین 1388 ساعت 10:36 شماره پست: 390
در ادامه معرفی وبلاگهای زبانشناسی دوست عزیزی وبلاگ شهربراز را معرفی نمود که در عین حالی که به مسائل فرهنگی و تاریخی میپردازد نیم نگاهی نیز به زبان و مسائل مربوط به آن دارد.
در بررسی این وبلاگ پست جالبی را دیدم که در آن به مبحث واژه و واژه سازی پرداخته میشد. داستان از این قرار است که پرسشی در باب واژه "نپاهشگاه"مطرح شده است و آقای آشوری در پاسخ به آن ، به مبحث واژه سازی میپردازد و آقای دکتر حیدری در باب نظرات آقای آشوری مطلب زیر را مینویسند. برای دریافت جامعی از موضوع ابتدا مطلب "دلشوره های واژه سازی"را بخوانید و سپس به ادامه مطلب رفته و مقاله دکتر حیدری را مطالعه کنید.
با خشت و کاهگل نمیتوان آسمانخراش ساخت محمد حیدری ملایری
هدف از این یادداشت توضیح کوتاهی است دربارهی چرایی و چگونگی ساخت واژههای نپاهیدن و نپاهشگاه که «فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک» پیش نهاده است. گرچه توضیحهای لازم در آن فرهنگ زیر درآیهی observe آمدهاند [ن.ک. این صفحه]، چنین مینماید که برخی منتقدان رغبتی به خواندن آن توضیحها ندارند. البته انتقاد لازم است و بحث سودمند. ولی انتقاد وقتی سازنده خواهد بود که انتقادگر به همهی دادهها توجه کرده باشد. از سوی دیگر هستند کسانی که آن توضیحها را دریافتهاند و آن واژههای پیشنهادی را به کار میبرند.
مسئله این است که ما در فارسی واژهی فراگیری برای مفهوم observation نداریم. نخست این مفهوم را بازنماییم تا روشن باشد دربارهی چه بحث میکنیم. این مفهوم را میتوان چنین تعریف کرد: «پاییدن، زیر نظر گرفتن، و توجه مرتب به منظوری خاص، بیشتر دانشی، بویژه از راه اندازهگیری». observation بنیادیترین مفهوم دانشهای آروینی (تجربی) است. پایهی دیگر این دانشها theory (نگره) است که در این مختصر به آن نمیپردازیم.
حال که مفهوم را شناختیم پیش از هر چیز ببینیم واژهی observe از کجا آمده است. واژهی observe در حوالی سال ۱۳۸۶ م. از فرانسه به انگلیسی میانه راه یافته است. فرانسه خود آن را از لاتین observare گرفته است به معنای «نگاه کردن، نگاهداشتن، پاس دادن، مراقبت کردن»، از پیشوند -ob «بر، به» و servare «پاس داشتن، نگاهداری کردن». این واژهی لاتین همریشه است با اوستایی -har «نگاهداشتن، پاس داشتن، توجه کردن»، haraiti «نگاه میدارد»، -harətar «نگاهدارنده، پاسدار»، -harəθra «نگاهداری، پاس، مراقبت». این واژهی اوستایی ریشهی واژهی فارسی «زنهار» است به معنای «پناه، امان». همچنین همریشه است با یونانی heros «نگاهدارنده، پهلوان، قهرمان». ریشهی پوروا-هند-و-اروپایی -ser* «نگاهداری کردن».
چنانکه گفتیم، در فارسی واژهی عامّی برای این مفهوم نداریم. در اخترشناسی آن را «رصد» میگویند، ولی بیرون از اخترشناسی برای آن واژههای دیگری به کار میبرند: «مشاهده، مشاهدهگری، ملاحظه، نگرش، و دیگرها». این وضع زایندهی دست کم سه مسئله است:
۱) این برابرهای دوم هر چه باشند مفهوم observation در فارسی دستخوش بُریدگی (dichotomy) است. واژههای نمایندهی این بریدگی (از یک سو «رصد» و از سوی دیگر «مشاهده، ملاحظه، نگرش») هیچ ربط واژگانی با هم ندارند. این نکته نشان میدهد که نحوهی رویکرد فارسیزبانان به مفهومهای دانشی، روششناسی دانشی، و شناختشناسی پیچیده و مسئلهدار است.
به سخنی دیگر، فارسیزبانان خودکارانه درنمییابند که پایهی آنچه اخترشناس میکند با آنچه زیستشناس، جانورشناس، یا مردمشناس میکند در اصل یکی است. این چنین بریدگی مانعی است در راه ساختن اندیشهی روشمندانه و دانشی. و ای کاش این تنها مورد ِ سنگ بر سر راه خود انداختن و لقمه را دور سر گرداندن در زبانی میبود که به دقت نیازمند است.
۲) واژهی «مشاهده» به معنای observation در فارسی سابقهی چندانی ندارد و از اصالتی برخوردار نیست. برابری است که برخی مترجمان بی آنکه به امکانهای زبان فارسی توجه کرده باشند با سهلانگاری به کار بردهاند. این واژه در مقایسه با واژههایی چون خوردن، پریدن، خواندن، دویدن، دیدن معنای دقیقی ندارد.
به فرهنگها روی آوریم: «ادراک با چشم و بینش و نگاه و نظر. معاینه کردن. نظارت. دیدار. یکدیگر را رویاروی دیدن.» مشاهده همچنین اصطلاحی است عرفانی: «نزد عرفا عبارت از حضور است». وجود این همه معنا برای «مشاهده» نشان میدهد که واژهی دقیقی نیست. مشاهده در اصل واژهای است دوطرفه، مانند مجادله (با هم جدل کردن)، مقابله (با هم روبرو شدن)، معامله، مذاکره (با هم گفتگو کردن)، مکاتبه (براى هم نوشتن)، مشاهده: یکدیگر را دیدن. اما در observation تنها یک سو، یعنی انسان، است که نگاه میکند و خبری از «نگاه به همدیگر» نیست.
افزون بر این کاستیها، «مشاهده» واژهای است چهارهجایی که فعل بسیط ندارد. بدین معنا که «مشاهده کردن» از پویایی، نرمش، و توانایی لازم برای ساختن جداشدهها برخوردار نیست. در زبان دانشی وجود همکردها دشواری مهمی است. برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به مقالهى «بحثی دربارهی صرف فعل در زبان علمی فارسی» (از همین نگارنده به سال ۱۳۵۲ خ).
چنین مفهوم بنیادینی در دانش به برابر ِ فارسی ِ استوار، سنجیده، و دقیقی نیاز دارد. برای پدید آوردن راژمان (سیستم) ِ زبانی توانایی که پاسخگوی نیازهای دانشی و فنی باشد باید از چنین سهلانگاریها و بیدقتیها دوری گزید. گزارهی شمارهی ۲ در پیشگفتار «فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک» لازم میداند که مفهومهای بنیادی ِ دانشی برابر ِ فارسی ِ مناسب داشته باشند. و این وظیفهی علاقهمندان به نگاهداشت و توانایی فارسی است که چنین برابری را بیافرینند، با یاری گرفتن از همهی امکانها از جمله دستاوردهای زبانشناسی، بویژه زبانشناسی تاریخی و مقایسهای.
۳) برابر ِ دیگر ِ observation واژهی «رصد» است (در عربی به معنای «مواظبت، نگهبانی، مراقبت») که تنها در اخترشناسی به کار میرود. این واژه در پزشکی، روانشناسی، هواشناسی، جامعهشناسی، و دهها رشتهی دیگر که با observation سروکار دارند به کار نمیرود. مثلا گفته نمیشود «رصد گروههای اجتماعی»، «رصد بیمار»، «رصد رفتار جانوران». همچنین «رصدخانه» تنها در اخترشناسی کاربرد دارد و در فارسی با برابرهایی چون «رصدخانهی بیماران»، «رصدخانهی دانشهای انسانی و اجتماعی» و «رصدخانهی حقوق بشر» روبرو نمیشویم مگر در کار کسانی که برای ترجمه تنها از نرمافزار استفاده میکنند.
بر پایهی این تجزیه و تحلیل و به پیروی از روششناسی ِ دانشی و نیاز به روشناندیشی و دقت، منطقی مینماید که برای مفهوم بنیادین observation واژهی یگانهای در فارسی داشته باشیم. فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک وظیفهی خود دانسته است که به این نیاز پاسخ گوید. برابر فراگیری که میتوانست برای مفهوم observation به کار رود واژهی «پاییدن» است که ابوریحان بیرونی گاه به جای «رصد» به کار برده است: «و بپای تا به دایره اندر آید» (التفهیم، ص ۶۴)، «و بپای ارتفاع آفتاب را» (التفهیم، ص ۳۱۳). شادروان جلالالدین همایی در واژهنامهی «التفهیم» میگوید: «پاسیدن و پاییدن: رصد کردن و مراقبت کردن در احوال ستارگان».
در اینجا برای روشنی باید به کالبدشکافی این واژه بپردازیم. پاییدن از فارسی میانه -pātan/pāy میآید به معنای «نگاهداری کردن، مراقبت کردن»، سغدی p’y «پاییدن، مراقبت کردن»، فارسی باستان -pā «مراقبت کردن»، -patā «نگاهداشته، مراقبت شده»؛ اوستایی -pā «نگاهداری کردن»، pati «نگاه میدارد»؛ -(nipā(y «پاسیدن، مراقبت کردن»، -nipātar «نگاهدارنده، مراقبتکننده»؛ -nipāθri «زن مراقبتکننده»؛ بسنجید با سنسکریت -pā «نگاهداری کردن، مراقبت کردن»، tanū.pā «تنپا، محافظ بدن»، -paś.pā «چوپان»؛ یونانی poma «سرپوش، در، کلاهک»، poimen «چوپان»؛ لاتین pascere «چراندن»، pastor «چوپان»؛ ریشهی پوروا-هند-و-اروپایی -pā* «نگاهداری کردن، خوراندن». پاییدن در فارسی به چند دیسهی دیگر به کار میرود: پاهیدن (گویشهای لاری و گراشی)، پاسیدن، پاستن (گیلکی). تبدیل فونمهای h و i و s به هم در زبانهای هند-و-اروپایی فراوان است (هیدروژن/ئیدروژن، سند/هند).
اما به کار بردن پاییدن برای observe خالی از اشکال نیست، زیرا این واژه در فارسی معنای دیگری دارد که «ادامه داشتن، پایدار ماندن» است و در آن معنا بسیار به کار میرود: «... اما نور تنها یک لحظه پایید» (سیمین دانشور، «جزیرهی سرگردانی»، ص ۵). همچنین پاییدن به این معنا در زبان دانشی ِ فارسی کاربرد بسیار دارد: پایا، دماپای، پایداری، پایندگی. وجود این معنای دوم، به احتمال، به سبب بر هم افتادن -pātan/pāy بر -pattutan/pattāy «استمرار داشتن» در فارسی میانه است.
به این دلیلها، برای توانا کردن زبان علمی فارسی، «فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک» نپاهیدن (nepāhidan) را برابر (observe (v پیش نهاده است. این واژه از دو بخش ساخته شده است: پاهیدن که همان پاییدن است، چنانکه در بالا آمد و پیشوند -ne. این پیشوند به معنای «پایین، به سوی پایین» در فارسی در واژههای «نگاه، نگر، نشستن، نهفتن، نفرین» وجود دارد. ریشهی آن به اوستایی/فارسی باستان -ni «پایین، در» برمیگردد، و همریشه است با سنسکریت -ni «پایین»، یونانی neiothen «از پایین»؛ همچنین انگلیسی nether (برای نمونه در نام انگلیسی کشور هلند: Netherlands نام آن در فرانسه: Pays-Bas)، آلمانی nieder؛ ریشهی پوروا-هند-و-اروپایی *ni- «پایین، زیر».
با پذیرفتن نپاهیدن برای observe منطقی است که همهی جداشدههای این مفهوم را با آن بیان کنیم: نپاهش، نپاهیده، نپاهشگر، نپاهیدنی، و نپاهشگاه برای رصدخانه.
البته ممکن است کسانی این رویکرد را بیهوده بدانند و بپندارند به چنین کوششهایی نیاز نیست. برای نمونه استاد ارجمند داریوش آشوری در پاسخ به پرسندهای گفتهاند: «باید بگویم که من هم مانند شما ضرورتی برای ساختن واژهی جانشین برای رصدخانه و واژههایی از این دست نمیبینم، آن هم با مایههای دوردست زبانهای کهن ایرانی که جز گروهی کوچک از زباندانان و زبانشناسان با آنها آشنا نیستند.»
این سخن ایشان بدین معناست که بحثهای بالا زائدند، یعنی نیازی به این گونه تجزیه و تحلیل روششناسانه و زبانشناسانه نیست، زیرا واژههای مشاهده و رصد و رصدخانه نیازهایمان را برآورده میکنند. با توضیحهایی که در بالا آمدند داوری در این باره بر عهدهی خواننده است. در ضمن بد نیست اشاره شود که واژههای نپاهیدن و نپاهشگاه را کسی پیشنهاد نکرده که با اخترشناسی و دانش دقیق بیگانه است، بلکه از سوی فیزیکدان، اخترفیزیکدان و اخترشناسی است که میکوشد در حیطهی تخصصیاش دشواریهای پایهای فارسی را در پدید آوردن راژمان زبان علمی بشناسد و از میان بردارد. واژهی نپاهیدن دستاورد چند دهه پژوهش در زبان فارسی، گویشهای آن، پیشینیانش، ارجگذاری به میراثهای کهن آن، و اعتقاد به توانایی ذاتی ِ پیوستار فارسی است که بسیاری از آنها ناآگاهند.
بگذریم. با واژههای بیبندوبار نمیتوان زبان دانشی داشت، و این گونه تجزیه و تحلیل که برای «نپاهیدن» آمد، بیشک لازم و سودمند است. این کار نقطههای ضعف اصطلاحهای فارسی را آشکار میکند و سبب بهتر شناختن و فهمیدن مفهومها میشود. در فراروند این سبُک سنگین کردنها مفهوم زبان اروپایی (در اینجا observation) کالبدشکافی میشود. همچنین توضیح ِ روش ِ یافتن ِ برابر فارسی آگاهیهای فراوان دربارهی جنبههای گوناگون زبان فارسی به خواننده میدهد و تواناییهای ناشناختهی زبان فارسی را از تاریکی به روشنایی میکشاند.
اعتقاد به این که این بحثها ضرورت ندارند به معنای محروم ساختن خود و فارسیزبانان از آموختن و شناختن و آموزشگری است. «فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک» برابرهایی را که پیش مینهد به همین روش تجزیه و تحلیل میکند تا خواننده با بیشترین دادهها دربارهی آنها داوری کند. این گونه هشدار دربارهی بیضرورت بودن شامل حال واژههایی چون شهرداری، شهربانی، دادگستری، واژه، و دهها نمونهی دیگر هم میشده، که به جای بلدیه، نظمیه، عدلیه، لغت، و دیگرها نشستهاند. ولی نباید به هیچ روی از رها کردن این واژهها تاسف خورد. فزون آنکه هر واژهی نو با خود امکانهای تازهای برای ساخت واژههای دیگر میآورد.
روش مقابل عبارت است از پذیرفتن واژههای نامناسب یا معادلهای اروپایی آنها بی آنکه کوشش لازم برای یافتن برابر فارسی آنها بشود. برای روشن شدن مثالی بزنیم. فرض کنیم که با مفهومهای object و subject روبرو باشیم. چنانکه در بالا دیدیم جستجوی برابر فارسی برای این مفهومها بسیاری آگاهیها دربارهی خاستگاه این واژهها به دست میدهد. این کار همچنین انگیزهای خواهد بود برای پژوهش دربارهی راههای تازه در حلّ دشواریهای واژگان دانشی فارسی. میرشمسالدین ادیب سلطانی در ترجمهی «سنجش خرد ناب» کانت واژههای «برونآخته» و «درونآخته» را برای آن مفهومها به کار میبرد. فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک «برآخت» و «درآخت» را ترجیح داده است. برای آگاهی بیشتر دربارهی چرایی و چگونگی این واژهها به آن اثر رجوع کنید.
در مقابل، پذیرفتن واژههای فرانسهی «ابژه» و «سوژه» آفرینندگی چندانی ندارد، از ابتکار تهی است، و هیچ کمکی به حل دشواریهای پیش روی اصطلاحشناسی فارسی نمیکند. همچنین اگر بخواهیم از استدلال «مانوس بودن» ِ واژهها برای مردم استفاده کنیم (که این هم داستان دیگری است) باید گفت ایرانیانی که با فرانسه آشنایی دارند بسیار در اقلیت اند. همه در مدرسه انگلیسی یاد میگیرند، انگلیسی زبان بینالمللی ِ چیره است، و بنابراین «آبجکت» و «سابجکت» برتریهای خود را دارند و نباید آنها را دست کم گرفت.
نکتهی دیگری که در گفتهی استاد آشوری نیاز به باز کردن دارد «مسئله»ی مایههای دوردستی است که گروه کوچکی آنها را میشناسند. در کجای نپاهیدن چنین چیزی هست؟ چنانکه آمد، نپاهیدن همان پاییدن، پاهیدن، پاسیدن است که در فارسی کنونی به کار میرود. پیشوند -ne هم چنانکه دیدیم در فارسی وجود دارد. کسی که نمیداند، به آسانی میتواند بیاموزد. در فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک توضیحها آمدهاند. البته این فرهنگ همچنین واژههایی را پیش مینهد که ناشناسند. چرایی این در پیشگفتار آن اثر به گستردگی بازنموده شده است. این خردهگیری موقعی میتوانست بجا باشد که آن واژههای نو توضیح و تشریح لازم را به همراه نمیداشتند. فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک به روشنی و به شیوهای آموزشگرانه ناشناختهها را بازنموده است.
چرا باید اصل را بر نافهمی و ناتوانی مردم گذاشت و بدین وسیله دست و پا را بست و پیشرفت را مانع شد؟ چرا نباید اصل بر این باشد که فارسیزبان هوشمند است و توانایی فهمیدن دارد؟ جوانان تشنهی آموختن اند، درمییابند و دانستهها را به دورتر میبرند. کسی که میداند سزاست که آموزشگری کند و به دیگران آزادی گزینش دهد. این که ما برای دیگران تصمیم بگیریم که آنان نخواهند فهمید، و در نتیجه خود را سانسور کنیم، به داستان رقتانگیزی میماند که بازنمودنش فرصت دیگری میخواهد.
چیزی که محافظهکاران را میآزارد به کار گرفتن الگوهایی است که در محدودهی سنتی نمیبینند. «فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک» به پیروی از ابراهیم پورداود، بهرام فرهوشی، محمود حسابی، و میر شمسالدین ادیب سلطانی بر این باور است که امکانهای زبانی ما به فارسی دری کرانمند نمیشوند و باید از همهی منبعهای پیشینهی فارسی و گویشهای آن بهره گرفت. تنها از این راه است که میتوان به فارسی توانایی لازم را برای بیان مفهومهای دانشی و فلسفی نوین داد. این تصور که تنها با فارسی ادبی پس از اسلام میتوان از پس ِ نیازهای روزافزون اصطلاحشناسی امروزین برآمد سرابی بیش نیست. روش سنتی، که خود را به زیرمجموعهی کوچکی از کل زبان فارسی مقید میکند، خردهکاری سادهانگارانه است. تنها با یاری گرفتن از زبانهای مادر فارسی دری و امکانهایی که گویشها فرامینهند میتوان راژمان واژگانی ِ دقیق و پویا پدید آورد.
کار سنتگرایان را میتوان به کوشش برای ساخت آسمانخراش با خشت و گل همانند کرد. این کار نشدنی است، همچنان که رفتن به ماه با نردبان. برای بر پا کردن آسمانخراش باید از تکنیکها، روشها و مصالحی استفاده کرد که معمار سنتی با آنها ناآشناست.
زبانشناسی و نقش دانشمندان مسلمان در آن(3)
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم فروردین 1388 ساعت 13:24 شماره پست: 349
قسمت سوم زبانشناسی اسلامی همانند دوشنبه های پیشین خدمتتان ارائه میگردد.
بخش سوم
دوران تكوين زبان شناسي اسلامي دوره دوم: صحابه پيامبر، تحليل گفتمان و واژه شناسي
نويسنده: نصير شفيع پور مقدم
پس از رسول خدا صحابه كبار ايشان عهده دار مسئوليت نشر معارف اسلامي شدند و اين مهم را بيش از همه از رهگذر تفسير قرآن به انجام رساندند. اما اين بار تفسير قرآن رنگ ديگري به خود گرفت و علاوه بر تفاوتي كه با تفسير پيامبر اكرم داشت با تفاسير متاخران نيز متفاوت بود. تفاوت تفسير آنان با پيامبر خدا اين بود كه مستند تفسيرنبوي علم خود ايشان بود و گفتارهاي تفسيري رسول اكرم مجموعه اي به نام “سنت” را شكل مي داد كه بالذات داراي نقش مبين آيات الهي بود، حال آنكه صحابه علاوه بر تكيه بر احاديث ماثور از نبي از سه منبع ديگر نيز در تفسير آيات قرآن بهره مي گرفتند: 1. آيات ديگر قرآن كريم 2. اسباب نزول آيه مورد نظر 3. كلام العرب اعم از امثال سائره، اشعار جاهلي و گفتار اعراب
به ادامه مطلب مراجعه نمایید.
دوران تكوين زبان شناسي اسلامي دوره دوم: صحابه پيامبر، تحليل گفتمان و واژه شناسي
نويسنده: نصير شفيع پور مقدم
پس از رسول خدا صحابه كبار ايشان عهده دار مسئوليت نشر معارف اسلامي شدند و اين مهم را بيش از همه از رهگذر تفسير قرآن به انجام رساندند. اما اين بار تفسير قرآن رنگ ديگري به خود گرفت و علاوه بر تفاوتي كه با تفسير پيامبر اكرم داشت با تفاسير متاخران نيز متفاوت بود. تفاوت تفسير آنان با پيامبر خدا اين بود كه مستند تفسيرنبوي علم خود ايشان بود و گفتارهاي تفسيري رسول اكرم مجموعه اي به نام “سنت” را شكل مي داد كه بالذات داراي نقش مبين آيات الهي بود، حال آنكه صحابه علاوه بر تكيه بر احاديث ماثور از نبي از سه منبع ديگر نيز در تفسير آيات قرآن بهره مي گرفتند: 1. آيات ديگر قرآن كريم 2. اسباب نزول آيه مورد نظر 3. كلام العرب اعم از امثال سائره، اشعار جاهلي و گفتار اعراب بهره گيري از دو منبع نخست به معناي استفاده صحابه از بافت متني )textual context( و بافت فيزيكي )physical context( در تجزيه و تحليل معنايي كلام الهي بود. اين بدان معناست كه با كاربرد دو روش فوق عملابن مايه هاي مطالعات تحليل گفتمان )discourse analysis( در سنت زبان شناسي عربي پي ريزي شد و در نهايت هنگامي كه عبدالقاهر جرجاني بر آن شد تا به تئوريزه كردن اعجاز بلاغي قرآن بپردازد همين بن مايه ها را، به ترتيب، در قالب قرينه هاي مقاليه و حاليه مبناي طرح ريزي چهارچوب “علم معاني” قرار دهد و آغازگر مطالعات تحليل گفتمان و كاربردشناسي )pragmatics( در جهان اسلام شود. استفاده از منبع سوم نيز به منزله گام دوم در تكوين واژه شناسي )lexicology( و فرهنگ نگاري )lexicography( محسوب مي شد؛ بدين گونه كه در اين مرحله براي شناخت معناي واژگان عربي امثال سائره، اشعار عربي و گفتار اعراب هم به كمك واژه شناسي آمدند تا در آينده پيكره اي غني تر را در اختيار خليل بن احمد براي تدوين العين بگذارند. در اين ميان نبايد از تفاوت صحابه در فهم و تفسير قرآن و بهره گيري از منابع چهارگانه بالاغافل شد؛ به طوري كه در ميان صحابه، اميرالمومنين (ع) بنابر باور كلامي شيعه از علم لدني خويش نيز به عنوان منبع تفسيري بهره مي بردند و چه بسا اين علم، ايشان را در به كار گيري ديگر منابع مذكور بي نيازتر يا تواناتر مي نمود. گو آنكه برخي ديگر از صحابه مثل عبدالله بن عباس پس از امير مومنان برجسته تر از ديگران به شمار مي رفت و داراي موقعيت ممتازتري در تفسير بود. از بين صحابه كبار تنها چار تن هستند كه به تفسير شهره اند و آثار تفسيري بيشتري از آنان به جاي مانده است: علي بن ابي طالب (ع)، عبدالله بن عباس، عبدالله بن مسعود و ابي بن كعب. ترتيب حاضر بر اساس جلالت قدر و برجستگي آنان در تفسير است، لكن بررسي ما در اين گفتار بنابر اين ترتيب نخواهد بود و سخن گفتن از اين چهار تن را بر پايه تاثيري كه در تكوين دوره سوم زبان شناسي اسلامي داشته اند از ابي بن كعب آغاز و به حضرت امير (ع) ختم خواهيم نمود. از اين رو در شماره بعدي به معرفي ابي بن كعب و جايگاه وي در تفسير قرآن در دوره دوم تكوين زبانشناسي اسلامي خواهيم پرداخت و بحث را از آن پس با عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عباس و علي (ع) پي خواهيم گرفت؛ زيرا اين ابتكار امير المومنين بود كه زبان شناسي اسلامي را وارد مرحله سوم تكوينش نمود.
آميختگي زبان شناسي و ترجمه متون
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم فروردین 1388 ساعت 12:44 شماره پست: 389
سرکار خانم عباسنژاد از خوانندگان همیشگی و قدیمی وبلاگ هم هستند این مقاله جالب را ارسال نمودند. از ایشان بسیار سپاسگذارم.
نويسنده:حمد شفیعی منبع:روزنامه قدس
از ميان فلاسفه، تجربه گرايان و از ميان روان شناسان، رفتارگرايان معتقدند كه زبان، مخلوق اجتماع است و ناچار، مانند ساير ارزشها و رفتارهاي اجتماعي، جنبه اكتسابي دارد. از نظر رفتارگرايان، زبان مجموعه ايست ازعادتهاي صوتي كه درنتيجه پيوندهاي شرطي، ايجاد شده است. خلاصه اينكه، در چهارچوب نظريه رفتارگرايي، يادگيري زبان، از نظر كمي پيچيده تر از اعمال ساده ايست كه موشها در آزمايشگاه انجام مي دهند، ولي در نهايت از نظر كيفي با آنها فرق چنداني ندارد. اين نظريه، بر فطري بودن شالوده هاي زبان، خط بطلان مي كشد و زبان را چيزي بيشتر از يك پديده يادگيري نمي داند . براساس ديدگاههاي جديد پيرامون ترجمه نيز، فرايند عقلاني استخراج معنا و تنظيم و ارائه مجدد آن به زبان ديگر، در همه زبانها مشابه است، زيرا فرايند مورد بحث تفاوتي با عملكرد خود زبان ندارد، بنابراين در يك فرايند خلاق، امكان انتقال علايم بدون تجزيه وتحليل اوليه اطلاعاتي كه حاوي آنها هستند وهمچنين استفاده از اطلاعات تكميلي موردنياز براي تفسير درست آنها امكان پذير نيست....
نويسنده:حمد شفیعی منبع:روزنامه قدس
از ميان فلاسفه، تجربه گرايان و از ميان روان شناسان، رفتارگرايان معتقدند كه زبان، مخلوق اجتماع است و ناچار، مانند ساير ارزشها و رفتارهاي اجتماعي، جنبه اكتسابي دارد. از نظر رفتارگرايان، زبان مجموعه ايست ازعادتهاي صوتي كه درنتيجه پيوندهاي شرطي، ايجاد شده است. خلاصه اينكه، در چهارچوب نظريه رفتارگرايي، يادگيري زبان، از نظر كمي پيچيده تر از اعمال ساده ايست كه موشها در آزمايشگاه انجام مي دهند، ولي در نهايت از نظر كيفي با آنها فرق چنداني ندارد. اين نظريه، بر فطري بودن شالوده هاي زبان، خط بطلان مي كشد و زبان را چيزي بيشتر از يك پديده يادگيري نمي داند . براساس ديدگاههاي جديد پيرامون ترجمه نيز، فرايند عقلاني استخراج معنا و تنظيم و ارائه مجدد آن به زبان ديگر، در همه زبانها مشابه است، زيرا فرايند مورد بحث تفاوتي با عملكرد خود زبان ندارد، بنابراين در يك فرايند خلاق، امكان انتقال علايم بدون تجزيه وتحليل اوليه اطلاعاتي كه حاوي آنها هستند وهمچنين استفاده از اطلاعات تكميلي موردنياز براي تفسير درست آنها امكان پذير نيست. چنين ديدگاهي به نظريه نشانه شناختي منجر مي گردد و اين نظريه افق نويني در مورد برخي از جنبه هاي ترجمه ، فراروي مي گشايد. چامسكي مي گويد: «اگر زباني به طور مصنوعي ساخته مي شد كه برخي از اين اصول كلي را نقض مي نمود، آن وقت آن زبان يا هرگز آموخته نمي شد يا اينكه با سهولت و كارايي كه يك كودك طبيعي هر زباني را ياد مي گيرد، فراگرفته نمي شد.» زبان در چارچوب دانشي قابل بررسي است كه به مطالعه نشانه ها در حيات اجتماعي بشر مي پردازد. هدف نشانه شناسي نيز، شناخت كاركرد ذهن انسان در فهم و درك و همچنين ارسال و دريافت پيام است. در واقع از اين رشته علمي براي دريافت معني و يافتن انسجام مفهومي بين نشانه ها و منطق نهفته در پشت هر نشانه استفاده مي گردد. يك نشانه زباني، ارتباط بين يك شيء و يك اسم نيست، بلكه ارتباطي است بين يك مفهوم و يك الگوي صوتي. اين ارتباط چنان برقرار مي شود كه انسجام بين مفاهيم را سبب مي شود. روان شناسان و زبان شناسان، شناختي رويكردي نسبت به معني دارند و تأكيدشان براين است كه چنين نيست كه گفتمان در خود واجد معني باشد، بلكه معني چيزي است كه توسط كاربران زبان به گفتمان نسبت داده مي شود. فرايند نسبت دادن معنا را ما تحت عنوان اصطلاحاتي چون فهم، درك مطلب، يا تفسير مي شناسيم. دراين صورت، معنا عمدتاً به ذهن كاربران زبان مربوط مي شود. همچنين در چنين رويكرد روان شناختي اي نسبت به معنا، مفهوم اطلاع مورد استفاده قرار مي گيرد. عوامل بسياري در تبلور معنايي يك متن دخالت دارند و در درك مطلب يك متن، يعني شناسايي دقيق اين عوامل از جانب مخاطب، گاه ممكن است معناي متكلم و معناي مخاطب با هم تفاوت داشته باشد. يعني آنچه مورد نظر متكلم است با آنچه مخاطب برداشت مي كند، فرق داشته باشد و يا مخاطبان معاني متفاوتي را از يك متن برداشت كنند، اين امر بيان كننده اين مطلب است كه عوامل بسياري در داد و ستدهاي زباني حاكم اند كه متون و ابزارهاي نظام زبان (اصوات، دستور و واژگان) تنها يكي از آنهاست. زبان شناسي مي كوشد تا به پرسشهايي بنيادين همچون «زبان چيست؟» و «زبان چگونه عمل مي كند؟» پاسخ گويد. زبان شناس اگرچه بايد آزمودگي گسترده اي در چندين گونه زبان داشته باشد، ولي بايستگي و لزومي ندارد كه به رواني به چندين زبان سخن بگويد. براي او مهمتر اين است كه بتواند پديده هاي زبان شناختي را مانند سامانه واژه هاي يك زبان يا كارواژه اي آن را كندوكاو نمايد و باز بشكافد. او بيشتر يك مشاهده گر برون گرا و ورزيده است تا يك طرف گفتگو. كاربران زبان با استفاده از دانسته هاي قبلي خود، حقايق ناگفته را از متن استخراج مي كنند. اين توانايي را زمينه قبلي مي نامند. تعبيراتي را كه ما از متن مي سازيم به مراتب بيش از آنچه در واژه هاي يك صفحه مي خوانيم است. بدين معنا كه در واقع ما براساس انتظارات خود از آنچه معمولاً پيش مي آيد مفهومي را از متن خلق مي كنيم. شماري از محققان سعي كرده اند كه با استفاده از مفهوم تصورات يا طرح واره، اين پديده را توصيف نمايند. طرح واره ها به عنوان ساختهاي دانش سنتي در نظر گرفته شده است كه در حافظه قرار دارند و تحت شرايط مختلف در تعبير ما از آنچه تجربه مي كنيم تقويت مي شوند. چگونگي برقراري ارتباط ما، از طريق زبان مبتني بر دانش قبلي وسيعي ، نه تنها از زبان بلكه از موقعيت است. از سوي ديگر توجه به اين نكته نيز جالب توجه است كه توليد كننده هر گفته يا نوشته اي ، در جريان رساندن پيام به مخاطب، حقايقي را مسلم فرض مي كند و در نتيجه اشاره اي به آن نمي نمايد. هر دستگاه اطلاع رساني، بخصوص زبان، داراي چنين ماهيتي است. اگر چنين نبود و از اين پديده در جريان ارتباط استفاده نمي شد، زبان دچار چنان اطنابي مي گرديد كه ارتباط را مختل مي ساخت. به عبارت كلي تر، سخنگويان بطور مداوم پيامهاي زباني خود را براساس پيش فرضهايي كه شنوندگانشان در مورد آنها مسبوق به سابقه هستند، طرح ريزي مي نمايند. اين مطلب بدان معناست كه توافقي ضمني بين كاربران زبان وجود دارد و در حقيقت اطلاعات داده نشده از طريق استنتاجي طبيعي از اطلاعات داده شده به دست مي آيد. از اين رو متون تخصصي در بين كاربران آن متون به دليل پيش فرضهاي ذهني آنان قابل درك است و برگردان آن از زباني به زبان ديگر منوط به فهم و درك صحيح مترجم از متن موردنظر است، نه فقط برگردان واژگان درون متن. كاربران زبان درجريان فهم متن، بتدريج نه تنها بازنمودهايي از متن و سپس زمينه مي سازند بلكه همچنين بازنمودهايي در چارچوب آنچه گفتمان درباره آنهاست، ايجاد مي نمايند. در نتيجه آنچه ما به طور معمول از يك متن به خاطر مي آوريم، دقيقاً همان لغات يا معناها يا كنشهاي آنها نيست، بلكه يك مدل و بازنمود طرح گونه باورهاي ذهني ما، يعني برقراري انسجام مفهومي و معنايي درباره يك رخداد يا يك موقعيت است. از آنچه تاكنون به اختصار بيان شد، چنين مي توان نتيجه گرفت كه ترجمه فرايندي ذهني - زباني است كه طي اين فرايند ، آنچه مترجم از اثر مبدأ دريافت مي كند، در ذهن تجزيه و تحليل مي گردد و سپس تعبير و تفسير و درك مي شود. دراين روند، عوامل متعدد زباني و غيرزباني از جمله حداقل چهار فراعامل مؤثر در تفسير يعني متن، پيش فهم يا همان ذهنيت تفسيرگر، بافت موقعيتي زماني و مكاني و رابطه متقابل بين مؤلف كه همان توليد كننده است و تفسيرگر كه مترجم و دريافت كننده است ، موجب فهم مطلب مي شود تشخيص انسجام معنايي و مفهومي و درك متن است كه مترجم را قادر مي سازد اطلاعات را از متن استنباط و استخراج كند و معنا و مفهوم موردنظر را براي انتقال، مشخص و معين نمايد. مترجم بايد اين توانايي را داشته باشد كه هم زبان و هم حقايق را بفهمد و درك كند. هر متني، مظهر تفكر و تصور است و بنابراين پيش از آن كه بتوان آن را به زبان ديگري مجدداً بازگو نمود، بايد تعبير وتفسيرش كرد، يعني بايد متن فهميده شود. متن كه اصلي ترين عامل در ترجمه است، ممكن است در يك كنش ارتباطي براي مخاطبان خود، بافتهاي متفاوتي ايجاد كند و بنابراين داراي تفاسير متفاوت گردد. حتي ممكن است براي مخاطبي قابل تعبير و براي ديگري عجيب جلوه كند. به اين تعبير، هرلايه متني مي تواند براي لايه هاي متني مجاور خود، متن همنشين و يا بافت شمرده شود. بافت نيز رابطه اي است كه بين لايه هاي متني در درون و بيرون از زبان برقرار است. از اين رو انسجام درون متن، از روابط تنگاتنگ و درهم تنيده متن و بافت و يا متنهاي هم جوار حاصل مي شود. بنابراين لازم است به دنبال الگويي باشيم كه بتواند تبيين جامعي از تمامي ابعاد ساختاري و معنايي و كاربردي متن را به دست دهد. توجه به ترجمه از اين رويكرد، ما رابه لايه هاي زيرين و تا حدودي پيچيده اين فرايند و چگونگي دستيابي به روندي يكسان براي منسجم نمودن اجزاي متني ، رهنمون مي سازد و مي تواند در رسيدن به يك نظريه جامع در ترجمه بينجامد. يك نظريه ترجمه بايد آن چنان جامع باشد كه بتواند هم فرايند ترجمه را و هم فراورده و حاصل ترجمه را شرح دهد. در حال حاضر نظريات ترجمه اگر چه متحول شده اند، اما اغلب به سطح روساختي و عوامل بيرون از ذهن گرايش دارند. شناخت عملكرد ذهن در فرايند ترجمه مي تواند به روشهاي مدون و كارآمدتري در آموزش ترجمه و تربيت مترجمان منجر گردد .
خلاصه کتابهای مهم زبانشناسی(9)
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم فروردین 1388 ساعت 10:29 شماره پست: 388
کتاب تاریخ زبانشناسی نوشته سورن با ترجمه دکتر حقشناس(فصل دوم)
سنت ارسطویی
سرکار خانم لیلا غنچه عراقی زحمت کشیده و فصل دوم کتاب تاریخ زبانشناسی را خلاصه نویسی نمودند که در این بخش وبلاگ خدمتتون ارائه میگردد.
جا دارد تا از استاد گرانقدر دکتر بهنام علوی مقدم تشکر نمایم که به این وبلاگ توجه بسیار دارند و باعث خلاصه نویسی کتاب سورن نیز ایشان بودند. در پستهای بعدی منتظر بیوگرافی دکتر علوی مقدم هم باشید.
فلسفه خاستگاه اولیه ی مطالعات زبان شناسی در نزد یونانیان بود .آنها به زبان به عنوان پدیده ای مهم و قابل مطالعه توجه داشتند . در نزد یونانیان فن خواندن و نوشتن از اهمیت والایی بر خوردار بود و آن را تختی گراماتیکی می نامیدند و حروف را گراما تا نام نهاد ه بودند . سقراط یکی از بزرگترین فیلسوفان یونان است که نظریاتش بر اندیشورزان دیگر یونانی تا ثیر فراوان نهاد . دانش ما در باره ی سقراط حالتی غیر مستقیم دارد اما دید گاه و نظریاتش را زنون در برخی از نوشته های خود ذکر کرده است....
کتاب تاریخ زبانشناسی نوشته سورن با ترجمه دکتر حقشناس(فصل سوم)
سنت ارسطویی
سرکار خانم لیلا غنچه عراقی زحمت کشیده و فصل دوم کتاب تاریخ زبانشناسی را خلاصه نویسی نمودند که در این بخش وبلاگ خدمتتون ارائه میگردد.
فلسفه خاستگاه اولیه ی مطالعات زبان شناسی در نزد یونانیان بود .آنها به زبان به عنوان پدیده ای مهم و قابل مطالعه توجه داشتند . در نزد یونا نیان فن خواندن و نوشتن از اهمیت والایی بر خوردار بود و آن را تختی گراماتیکی می نا میدند و حروف را گراما تا نام نهاد ه بودند . سقراط یکی از بزرگترین فیلسوفان یونان است که نظریاتش بر اندیشورزان دیگر یونانی تا ثیر فراوان نهاد . دانش ما در باره ی سقراط حالتی غیر مستقیم دارد اما دید گاه و نظریا تش را زنون در برخی از نوشته های خود ذکر کرده است . افلا تون شاگرد سقراط در کتاب مکالمات خود نقل قول های بسیاری از سقراط آورده است سقراط مدافع سر سخت نقد بی محا با و طرفدار بی قید و شرط آزادی بیان بود و در نهایت در راه دفاع از عقایدش مجبور به نوشیدن جام شوکران شد . افلاطون شاگرد سقراط دیدگا ههای سیاسی و اجتماعی استادش را در رساله ای به نام جمهوریت ذکر کرده است افلا تون تا لیفاتی دارد از جمله رساله ی کراتیلوس که او به مسا ئل زبان شناسی می پردازد . در یونان باستان دو مکتب فکری مهم در زمینه ی برسی زبان شکل گرفت گروه اول طبیعیون که معتقدبه وجود رابطه ای طبیعی بین صورت آوایی و مفهوم و معنی واژه بودند و گروه دوم قراردادیان که به رابطه ا ی قرار دادی میان صورت آوایی و معنا اعتقاد داشتند .در این بین گروه دیگری از فیلسوفان بودند که قیاسیون نام داشتند و گروه دیگر بی قاعده گرا ها .قیاسیون معتقد بودند که زبان قانون پذیر و قیاس مند است و چنین می پنداشتند در همه ی زبانها نظمی نسبی وجود دارد در حالیکه بی قاعده گراها عقیده داشتند که زبان فاقد نظم است .چهره ی شاخص قیاسیون و قراردادیان ارسطو است و چهره شاخص طبیعیون افلا تون می باشد
در رساله ی کراتیلوس موضوع اصلی در باره ی منشا ء زبان و رابطه ی میان واژه ها و معانی است.
او به رابطه ی طبیعی بین صورت و معنا و در نتیجه به قیاس پذیری و برقراری نظم در واژگان اعتقاد داشت و می کوشید برای همه ی واژگان یونانی ریشه ای بیابد وارتباط بین دال ومدلول را توجیه کند بدین وسیله دست به ریشه سازی های ساده لو حانه ای نیززد.
افلاتون اولین کسی بود که روابط دستوری را مورد توجه قرار داد او در سوفیست دو بخش گروه اسمی (اونوما ) و گروه فعلی جمله(ریما) را متمایز کرد اما او به تصریح اظهار نکرد که آیا اونوما و ریما به واژه اشاره می کنند یا به بند و یا به هر دو .اما همین تقسیم دو گانه نخستین تمایز دستوری است که به عنوان زیر بنای تحلیل نحوی و نیز دسته بندی واژگانی در تمامی توصیف های دستور ی باقی ماند.ارسطو این تمایز افلاتونی را نگاه داشت اما یک طبقه ی تازه بدان اضا فه کرد و این طبقه تازه را طبقه ی سیند سموی نام نهاد که این طبقه شامل حروف اضافه ،حروف ربط،حروف تعریف و ضمایر می شد .این تحلیل سه بخشی از ساخت جمله را ارسطو از آن رو به دست داد تا از رهگذر آن بتواند اجزا ء سازنده ی گزاره های اخباری را باز شناسد . ارسطو در مقام یک منطقی به این نوع از گزاره ها توجه داشت . ارسطو تعریفی صورت بنیاد از واژه در مقام یک واحد زبانی به دست داد و آن تعریف چنین بود که واژه هر جزء سازنده ی جمله است که معنایی از خود داشته باشد ولی دیگر قابل تجزیه به واحدهای معنی دار کوچکتر نباشد . جزء سازنده ی جمله را به یونانی مه روس لوگو می خواندند .
تعریف ارسطو به طرز چشمگیری به تعریف میه می ماند که می گوید واژه در پیوند یک معنای مشخص با یک گروه از آواهای زبان است از آن دست که بتوان آن را در ساخت های دستوری مناسب به کار بست . اما هیچ یک ازاین دو تعریف از هر نظر کافی و وافی نیست چون هر دو ی آنها واحد تکواژ را از نظر می اندازند. ا
افلاتون و ارسطو هردو به طور پراکنده از صرف و نحو سخن به میان آوردند اما به مثابه ی موضوعی و مشخص و مستقل آن را مطرح نمی کنند
واحد جمله برای ارسطو به لحاظ معنایی حاوی چیزی به مراتب بیشتر از واحد واژه بودزیرا جمله بر خلا ف واژه ی منفرد و تنها حاوی خبری بو دبه اثبات یا به انکار برای چیزی که مبتدا نامیده می شد.ارسطو بخش فعلی جمله یا ریما را به مثابه ی بخشی تعریف کردکه بر زمان نیز اشار ه داشت و نماینده ی خبر یا گزاره ی جمله هم هست .تعریف دوم به ارسطو اجازه داد تا همانند افلاتون صفت را نیز با فعل در یک طبقه قرار دهد . زیرا در زبان یونانی صفات نیز مثل فعل در جایگاه خبر یا گزاره ی جمله به کار می رفت . در این کاربرد احتمال آن نیز بود که فعل ربطی هم از جمله حذف شودپس بار معنایی به دوش صفت بیفتد . پس این احتمال وجود داشت تا بگویند صفت نیز مثل افعال حاوی و بیانگر زمان هستند .
ارسطو نیز مثل پروتا گوراس ،جنس دستوری را به عنوان مقوله ای از آن اسم پذیرفت و ریزی را از پایانه های عمده ای که این جنس را در پایان اسم نشان می زدند به دست داد اما همه ی تغییر های صوری دیگر را که در پایان انواع واژه ها به چشم می خورد ند ،زیر یک مقوله ی عام دیگر قرار داد و آن مقوله ی عام را پتو سیس نام کرد.
حال این سوال امکان دارد برای ما پیش آید چرا زبان یونانی تا این اندازه مورد برسی قرار گرفته است؟
بهتر است برای یافتن پاسخ مناسب سیری در تاریخ داشته باشیم .ارسطو در حدود 384-322 فرزند پزشکی مقدونی بود که در دربار آمینتاس دوم پدر فیلیپ دوم و پدر بزرگ اسکندر کبیر بود . در آن روزگار مقدونیه بخشی از یونان نبود وزبان مقدونی زبانی جدا ی از زبان یونانی بود و مردم مقدونیه وزبان آنها بربر یعنی غیر یونانی محسوب می شدند اما زبان و فرهنگ یونانی به سرعت در میان آنها رسوخ پیدا کرد ارسطو نزدیک به 20 سال نزد افلاتون فلسفه آموخت و پس از مرگ او آتن را ترک کرد و چند سالی را در آسیای صغیر یا ترکیه امروزیو در جزیره ی لسبوس گذراند تا آنکه فیلیپ دوم او را به در بار خواند تا تربیت ولیعهد او یعنی اسکندر را بر عهده بگیرد .در زمان سلطنت فیلیپ شهرهای سرزمین اصلی یونان زیر سلطه ی مقدونیه بود اما زمانی که اسکندر در 18 سالگی عنان قدرت را به دست گرفت در یونان نظم برقرار کرد و در مورد اقتدار خود جای تردید برای کسی نگذاشت . ارسطودرسال 335 پیش از میلاد به آتن آمد و مکتب جدیدی را به منظور مطالعات فلسفی و جز آن تا سیس کرد که به نام لیسه مشهور شد .اسکندر تمام سرزمین های میان رود نیل از جمله مصر و شاهنشاهی ایران را مسخر خود ساخت و ظرف 10 سال مالک جهان شرق شد در سن 30 سالگی از دنیا رفت و امپراطوری پهناورش میان سرداران و برادر ناتنی اش بطلمیوس تقسیم شد حال به ارتباط لشگر کشی های اسکندر و روابط آن با زبان شناسی می پردازیم
پیش از آنکه اسکندر یونان را به اقتدار و قدرت برساند،زبان یونانی یکی از زبانهای متعددی بود که در مراکز تجاری سر تا سر خاور نزدیک و خاور میانه به صورت مغشوش و پر غلط صحبت می شد .اسکندر هر جا را تصرف می کرد ماموران یونانی در آنجا می گماشت تا به اصلاح امور بپردازند که این امر به گسترده شدن زبان یونانی کمک شایانی می کرد زیرا برای بالا رفتن از نردبان اجتماعی باید به دانش فصیح و سلیس یونانی دست می یافتند پس نیازی عظیم به آموزش زبان یونانی به عنوان زبان خارجی به وجود آمد.به همین منظور در حدود سال 280 پ م بطلمیوس نخستین دانشگاه یا موزیوم را تاسیس کرد در این دانشگاه برای موضوعات مختلف استادان مختلف بود برخی از آنها زبان شناس و برخی لغت شناس بودند فکر و ذکر لغت شناسان اسکندرانی متوجه تهیه نسخه ها از متون ادبی به ویژه متون هومری بود آنها مسول تهیه و تنظیم متون کتب درسی و آموزش زبان یونانی به دیگران بودند پس در این دوران دو انگیزه دیده میشود یکی توجه به زبان یونانی صحیح و دیگری توجه به مطالعه ی گسترده ی ادبیات باستان به ویژه آثار هومر که محتوای آنها نزد یونانیان ضروری بود آنها به زبان به عنوان بخشی از مطالعات ادبی می نگریستند
تمامی این امور باعث شکل گیری فعالیت های پژوهشی فراوانی بین آنها شد و آنها را به سوی تدوین دستور زبان سوق داد دستوری که حالت تجویزی داشت پس زبان شناسی اسکندرانی صرفا تجویزی بود از آن جایی که آنها به زبان به عنوان بخشی از مطالعات ادبی می نگریستند زبان ادبی و نوشتار آن بیش از همه برایشان مهم بود از جمله دانشمندانی که به تدوین دستور در این زبان پرداختند تراکس نام دارد اثر او فن دستور زبان نام گرفت این کتاب سی صفحه ی کوچک و حاوی 25 باب است و شرحی فشرده از ساختار زبان یونانی است و تنها چیزی که کم دارد هر گونه اظهار نظر در باب نحو این زبان است این دستور رساله ای است بسیار کوتاه و نخستین سند در تاریخ غرب است که به قصد تهیه توصیفی دستوری از یک زبان فراهم آمده و زبان مزبور یونانی است دستور تراکس تا 13 قرن به عنوان اثر مرجع مورد استفاده قرار گرفت به طوریکه تقریبا در تدوین همه کتاب های دستور زبان های اروپایی این کتاب سر مشق بود. تراکس بررسی دستور زبان را بر پایه مشاهده قرار دار و از آثار نویسندگان مورد قبول آن نمونه و مثال ارائه کرد.جمله را بالاترین و واژه را پایین ترین حد توصیف می دانست تراکس واژه را به لحاظ دستوری به 8 دسته یا بخش تقسیم کرد که عبارت بودند از اسم ،فعل،وجه وصفی،نشانه معرفه و نکره،ضمیر،حرف اضافه،قید و حرف ربط . اما او هیچ بخش خاصی را به نحو اختصاص نداد.
کاری که به دست اسکندرانیان صورت گرفت حکم نقطه آغاز چیزی را دارد که ما امروزه به نام زبان شناسی از آن سخن میرانیم البته زبان شناسی کار بسته یعنی با آموزش زبان یونانی به عنوان زبان خارجی. پس در این دوران مطالعه و تحلیل زبان دیگر عرصه منحصر به فرد فلاسفه نبود بلکه در کنار صدای فلاسفه صدای زبان شناسان حرفه ای نیز به گوش می رسید .
تاملی بر خط و زبان اوستایی
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم فروردین 1388 ساعت 23:40 شماره پست: 234
زبان اوستايي يكي از زبانهاي كهن در شاخه ايراني خانواده زبانهاي هند و ايراني (آريايي) است كه خود شعبه اي از زبانهاي هند و اروپايي به شمار مي آيد.يكي از كهن ترين زبانهاي هند و ايراني كه سند نوشتاري از آنها در دست است ، زبان اوستايي است كه در طول يكصدو پنجاه سال اخير ، نه تنها توجه ايران شناسان ، بلكه در مقياس وسيع تر ، نظر دانشمندان پژوهنده زبانهاي هند و اروپايي را به خود معطوف داشته است...
به ادامه مطلب رجوع فرمایید.
گذري بر خط و الفباي اوستايي
زبان اوستايي يكي از زبانهاي كهن در شاخه ايراني خانواده زبانهاي هند و ايراني (آريايي) است كه خود شعبه اي از زبانهاي هند و اروپايي به شمار مي آيد.يكي از كهن ترين زبانهاي هند و ايراني كه سند نوشتاري از آنها در دست است ، زبان اوستايي است كه در طول يكصدو پنجاه سال اخير ، نه تنها توجه ايران شناسان ، بلكه در مقياس وسيع تر ، نظر دانشمندان پژوهنده زبانهاي هند و اروپايي را به خود معطوف داشته است.
سرزمين مادر و پايگاه اصلي قبائل هند و ايراني به احتمال زياد ، خطه آسياي ميانه بوده است.تقسيم اين قبائل به شعبه هاي هندي و ايراني ، ناشي از كوچهاي پي در پي آنان بود.نخستين بار گروهي از آنها از راه افغانستان امروزي به سوي هند كوچ كردند ( قبائل هندي ) و پس از آنها قبائلي كه در آسياي ميانه باقي مانده بود ، به سوي سرزمينهاي ايران كه افغانستان كنوني را در بر مي گرفته است كوچيدند (قبائل ايراني)
زيستگاه جديد قبائل ايراني از كوههاي قفقاز و صحراهاي آسياي ميانه در شمال تا كرانه هاي درياي عمان و خليج فارس در جنوب و از افغانستان و بخشي از فلات پامير و دهانه رود سند در خاور تا سرزمينهاي ميان رودان (بين النهرين ) در باختر امتداد مي يافت و طبعا انگيزه پديد آمدن گويشها ي گوناگون مي شد كه سپس مراحل تكامل را طي مي كرد و به گونه زبانهاي كامل و مستقل در مي آمد.
از برخي از اين گويشها هيچ آگاهي نداريم و از برخي ديگر (كه زبانهاي مادي و سكايي را پديد آوردند ) تنها ردّ پاهايي در نامهاي خاص كسان و جاها و سرزمينها برجا مانده است كه زبانهاي ديگر از آنها به عاريت گرفته اند.تنها از دو زبان ايراني كهن ، نوشتارهايي به دست ما رسيده است: اوستايي و پارسي باستان .
يكي از اين دو زبان در سنگنبشته هايي به خط ميخي «از داريوش يكم » ، «خشايارشاه » و ديگر شاهان ايراني سده هاي ششم تا چهارم پيش از ميلاد برجامانده است.زبان اين سنگنبشته ها ، زبان مادري (بومي ) اين شاهان بود كه از سرزمين پارس (فارس كنوني ) برخاسته بودند و از اين رو ، اين زبان به درستي « پارسي باستان » نام گرفته است.مدركهاي بازمانده از زبان پارسي باستان كه از روزگار رواج اين زبان به دست ما رسيده ، البته بسيار ارزشمند است؛ اما متاسفانه اين نوشتارها فراوان نيست.
زبان ديگر ايراني كهن كه موضوع اين گفتار است ، تنها از راه بخشهاي برجا مانده كتاب «اوستا» به دست ما رسيده كه مجموعه ايست از متنهاي ديني و يادگارهاي اساطير باستاني ايرانيان .كهنگي دست نويسهاي كنوني اوستا از سده هاي سيزدهم تا چهاردهم ميلادي بيشتر نيست.(كهن ترين دست نويس يكي از بخش هاي اوستا متعلق به سال 1278 ب.م است.)
اوستا- همان گونه كه در بخش يكم اين پيشگفتار گفته شد – در آغاز راه درازي را به عنوان يك اثر گفتاري - شنيداري پيمود تا به گونه دست نويس سنتي در آمد.تعيين نقطه آغاز اين سنت دشوار است و بنابراين زبان اين كتاب به طور قراردادي «زبان اوستا» يا «زبان اوستايي » ناميده مي شود.
زبان اوستايي تا آنجا كه از پژوهشهاي زبان شناسان و اوستاشناسان بر مي آيد، زبان رايج در يكي از سرزمينهاي خاوري ايران زمين بوده است؛ اما هيچ قرينه و مدركي در دست نيست كه به موجب آن بتوانيم بگوييم اين زبان دقيقا در كدام يك از نواحي خاوري ايران و در چه زماني رواج داشته است.از اين زبان – چنان كه گفتيم – هيچ اثر ديگري جز اوستا در دست نيست و شيوه نگارش و چگونگي زبان همين بخشهاي اوستاي بازمانده نيز هماهنگي كامل ندارد و نشان مي دهد كه در زمانهاي گوناگون نوشته شده است.
«گاهان پنج گانه زرتشت» ، كهن ترين بخش كتاب و نمايشگر قديم ترين گويش زبان اوستايي است.ديگر بخشهاي اوستا ، زبان و گويشي به نسبت نوتر دارند كه در سنجش با زبان گاهان كاملا چشم گير است.نويسندگان بعدي ، گهگاه پاره هايي از بخش هاي پسين اوستا را نيز به روش گاهان نوشته اند كه از ديگر قسمتها باز شناختي است.
زبانهاي كهن ايراني – كه زبان اوستايي يكي از شاخص ترين آنهاست – با زبانهاي كهن سرزمين هندوستان ، بويژه با زبان« سنسكريت » كه سروهاي «ودا» - كهن ترين نامه بازمانده از هندوان باستان – بدان نوشته شده است، هماننديهاي بسيار دارند.
براي آشنايي با اين هماننديها ، مي توان به واژه هاي نمايشگرده شماره نخستين ر زبانهاي اوستايي ، سنسكريت و فارسي نو توجه كرد:
سنسكريت
اوستايي
فارسي
eka
aeva
يك
dva
dva
دو
tri
thri
سه
catvar
cathwar
چهار
panca
panca
پنج
sas
xsvas
شش
sapta
hapta
هفت
asta
asta
هشت
nava
nava
نه
dasa
dasa
ده
از لحاظ آواشناسي و قاعده هاي صرفي نيز، زبانهاي كهن ايراني و هندي باستان شبيه است؛ اما با دستور زبان فارسي كنوني تفاوت آشكار دارد.در زبانهاي ايراني كهن – و از آن جمله اوستايي – اسم هشت حالت صرفي به خود مي گيرد:
1- حالت فاعلي
2- حالت مفعولي
3- حالت ندا
4- حالت مفعول معه
5- حالت با حرف اضافه با و جز آن
6- حالت مفعول منه
7- حالت اضافي
8- حالت مفعول فيه
پايان هريك از اسمها و صفتها و ضميرها در هر يك از اين حالتهاي هشتگانه تفاوت دارد و علاوه بر آن، برحسب آن واژه مفرد يا تثنيه يا جمع و مذكر و يا مونث يا خنثي باشد، دگرگونيهاي ديگري نيز در پايان آن راه مي يابد.براي مثال مي توان صرف واژه مفرد « دست » را در سه زبان پارسي باستان ، اوستايي و سنسكريت مورد توجه قرار داد:
پارسي باستان
اوستايي
سنسكريت
dast-a فاعلي
zast-o
Hast-as
dast-am مفعولي
zast-em
Hast-am
dast-a ندايي
zast-a
Hast-a
dast-a مفعول فيه
zast-a
Hast-a
dast-at با حرف اضافه
zast-at
Hast-aya
dast-at مفعول فيه
zast-at
Hast-at
dast-ahya اضافي
zast-ahe
Hast-asya
dast-aiy مفعول فيه
zast-e
Hast-e
"زبانشناسی اجتماعی"، پژوهشی جدید در زبانشناسی - بخش دوم
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم فروردین 1388 ساعت 18:13 شماره پست: 365
هفته گذشته قسمت اول این مقاله را با مشاهده نمودید. امروز قسمت دوم این مقاله را برای استفاده شما عزیزان بر روی وبلاگ قرار میدهم.
● تمایلات زبانی و کلیشه های اجتماعی در مطالعات روانی - اجتماعی زبان، حقایق کاربردی و علمی زبان نسبت به باورهای موجود درباره زبان اهمیت کمتری دارند، به ویژه هنگامی که این باورها به گونه ای سامان یافته و نظام مند درآمده باشند. برای مثال هنگامی که این باور در ما به وجود بیاید که یک زبان اقلیت جدیداً جانی دوباره یافته، طبعاً تمایل مان به یادگیری آن بیشتر می شود، همین طور اگر این باور به وجود بیاید که آن زبان، زبانی تاریخی و زیباست، یا متکلمان آن زبان مردمانی نیک سیرت و مستعد هستند، یا حتی اینکه با یاد گرفتن آن زبان فرصت های شغلی و حرفه ای خاصی به دست خواهیم آورد. غاینها همه معیارهایی کاملاً غیرعلمی و غیرزبان شناختی اندف. در این نمونه ها، باورهای ما، بدون توجه به واقعیات عینی موجود، انگیز اننده رفتارهایمان بوده اند. بر این اساس، شاخه ای از زبان شناسی اجتماعی با کلیشه های اجتماعی سروکار دارد.
● تمایلات زبانی و کلیشه های اجتماعی در مطالعات روانی - اجتماعی زبان، حقایق کاربردی و علمی زبان نسبت به باورهای موجود درباره زبان اهمیت کمتری دارند، به ویژه هنگامی که این باورها به گونه ای سامان یافته و نظام مند درآمده باشند. برای مثال هنگامی که این باور در ما به وجود بیاید که یک زبان اقلیت جدیداً جانی دوباره یافته، طبعاً تمایل مان به یادگیری آن بیشتر می شود، همین طور اگر این باور به وجود بیاید که آن زبان، زبانی تاریخی و زیباست، یا متکلمان آن زبان مردمانی نیک سیرت و مستعد هستند، یا حتی اینکه با یاد گرفتن آن زبان فرصت های شغلی و حرفه ای خاصی به دست خواهیم آورد. غاینها همه معیارهایی کاملاً غیرعلمی و غیرزبان شناختی اندف. در این نمونه ها، باورهای ما، بدون توجه به واقعیات عینی موجود، انگیز اننده رفتارهایمان بوده اند. بر این اساس، شاخه ای از زبان شناسی اجتماعی با کلیشه های اجتماعی سروکار دارد. کلیشه ها همیشه و در همه جا حاضرند. ممکن است مثبت یا منفی باشند، درست یا غلط باشند، کارآمد یا مخرب باشند و... مهمترین روش مطالعه باورها و تمایلات کلیشه ای در مورد زبان های مختلف استفاده از «تکنیک لباس مبدل» است. در این روش، نمونه هایی گفتاری که توسط یک نفر ولی با گونه های زبانی متفاوت تولید شده اند، برای گروهی از شنوندگان پخش می شود و از ایشان خواسته می شود که براساس معیارهای اجتماعی از پیش تعیین شده ای - مانند «صداقت»، «صحت»، «توانایی»، «هوش»، «پویایی» و... - در مورد آن فرد و حرف هایش قضاوت کنند. یکی از یافته های قاعده مند این است که متکلمان گویش های معیار عموماً تواناتر از متکلمان گویش های غیرمعیار فرض می شوند، حال آنکه گویش وران غیرمعیار، به لحاظ اجتماعی، جذاب تر از گویش وران معیار شناخته می شوند. این الگو بیانگر این نکته است که گویش معیار نیز غمانند سایر گویش ها و لهجه هاف امتیازها و مضراتی دارد. برای نمونه می توانید به قضاوت های موجود درباره انگلیسی امریکایی (AE) در برابر انگلیسی معیار بریتانیایی - معروف به تلفظ پذیرفته غی خواصف (RP) توجه کنید. یکی از حوزه هایی که اخیراً به آن توجه شده، مطالعه نظام مند زبان شناسی عامیانه (Folk Linguistics) - یعنی قضاوت ها و باورهای عموم و غیرمتخصصان درباره زبان - و گویش شناسی دریافتی(Perceptual dialectology) است. پرستون غکه معرف این شاخه از گویش شناسی و زبان شناسی اجتماعی استف، با ترسیم نقشه ها و نمودارهای مختلف در پی آن است که نشان دهد دریافت عمومی نسبت به گوناگونی های زبانی چگونه است، برای مثال به نظر امریکایی ها «بهترین انگلیسی ممکن» در کجا صحبت می شود، به نظر ژاپنی ها یا هلندی ها چطور؟ یا اینکه عموم مردم در تشخیص گونه گونی های گویشی چقدر تبحر دارند؟ یا کلیشه های اجتماعی- زبانی تا چه اندازه در تغییرات اساسی زندگی اجتماعی افراد موثرند؟ ● جامعه شناسی زبان [جامعه شناسی زبان یکی از زیرمجموعه های زبان شناسی اجتماعی است] کشف این مساله که چه زبان ها و چه گونه های زبانی ای در جوامع زبانی مختلف صحبت می شود و علت این گونه گونی چیست، همیشه یکی از مسائل اصلی زبان شناسی اجتماعی بوده است. هنگامی که به مطالعه گستردگی و کاربرد زبان های مختلف در جوامع مختلف (اعم از شهرها، مذاهب، ایالات، ملل یا حتی جهان) می پردازیم، خود به خود درگیر مباحث بنیادین جامعه شناسی می شویم. یکی از این مسائل مساله سیاست اجتماعی (Social Policy) است و هنگامی مطرح می شود که باید آگاهانه دست به برنامه ریزی های زبانی زد. برای مثال داشتن یک زبان واحد به مثابه زبان ملی، عموماً یکی از شروط لازم وجود یک ملت است. هر چند که جهانی شدن شیوه های جدید زندگی و کار و سیاست های جهانی جدید سبب شده اند که چنین ایده ای در بسیاری از محیط های امروزی ایده ای کهنه و تاریخ مصرف گذشته تلقی شود. در اینجا با طرح نمونه ای می توان هر دو منظر سوبژکتیو و ابژکتیو جامعه شناسی زبان را مشاهده کرد؛ دو زبان صربی و کرواتی نمونه های خوبی برای این موضوع هستند. این دو زبان تا پیش از جنگ سال ۱۹۹۱ که منجر به تجزیه یوگسلاوی سابق شد، یک زبان دانسته می شدند که «صربوکروات» نام داشت و تفاوت عمده دو گونه اصلی آن این بود که گونه صربی با الفبای سیریلیک نوشته می شد و گونه کرواتی با الفبای لاتین. پس از شروع جنگ داخلی چه زبان شناسان و چه غیرمختصصان اهل یوگسلاوی سابق برای اثبات جدایی این دو گونه و اعلام استقلا ل آنها از طریق برجسته کردن تفاوت های ساختاری شان، تلاش شایان توجهی کردند. هویت قومی نیز عموماً با یک زبان ملی یا قومی در پیوند است، اما در این قاعده نیز استثنائاتی وجود دارد. برای مثال ایرلندی ها زبان بومی خود غیعنی گیلی (Gaelic)ف را از دست داده اند غو انگلیسی صحبت می کنندف اما عمیقاً بر جدایی ملی و قومی خود غبه ویژه از انگلستانف اصرار دارند. بسیاری از بومیان امریکای شمالی نیز امروز دیگر به زبان های اصلی خود تکلم نمی کنند اما به هیچ وجه هویت قومی و پویایی فرهنگی خود را از دست نداده اند. جامعه شناسی زبان بخش بزرگی از قوای حرکتی خود را از آرای جاشوا فیشمن گرفته است. فیشمن به شرح مسائل سیاسی و اخلاقی پیرامون زبان و هویت قومی می پرداخت.در کل زبان شناسی اجتماعی همیشه لابی ای بوده که به نفع گونه گونی های قومی و زبانی اعمال قدرت کرده است و این گوناگونی ها را نه تنها همگانی و بهنجار می داند، بلکه این وضعیت را ضروری و حتی جذاب نیز می شمارد. یکی دیگر از مسائل قابل توجه زبان شناسی اجتماعی پرداختن به مشکلات زبان های گروه های اقلیت و راه های حفظ و نجات آنها از زوال است. نمونه معروف و کلاسیک این مطالعات مباحث دوریان در باب کهنه شدگی زبان (Language absolsence) است. از دیگر سو نمونه هایی از هم زیستی دائمی گونه های زبانی در یک جامعه زبانی نیز قابل ملاحظه است. مفهوم دوزبان گونگی (diglossia) که نخستین بار از سوی فرگوسن مطرح شد نمونه ای از این هم زیستی است. در شرایط معروف به دوزبان گونگی همیشه دو مجموعه رمزگان یا گویش «فرادست» و «فرودست» در کنار یکدیگر، در یک جامعه زبانی واحد وجود دارد (مثل عربی کلاسیک در برابر گونه های جغرافیایی مختلف عربی). بنابر قاعده در یک جامعه دوزبان گونه ارزش ها و مناظر متفاوت سیاسی، مذهبی و تحصیلی عموماً ثابت و ابدی تلقی می شوند.
قسمت دوم مقاله «تاریخچه زبانهای ایرانی» که به زبان مادی می پردازد در ادامه برای استفاده پژوهشگران تقدیم می شود.
زبان مادی قدیم ترین یادگاری که از زندگی نیاکان باستانی ما باقی است «نُسک های اَوسْتا» است که شامل سروده¬های دینی، احکام مذهبی و محتوی تواریخی است که شاهنامه¬ی فردوسی نمودار آن است و مطالب تاریخی آن کتاب از «کیومرث» تا زمان «گشتاسب شاه» می¬پیوندد، و پادشاهی اَپَرداتَه (پیشدادیان)،کَویان (کیان) و زمانه¬ی هفت خدایی را با هجوم بیگانگان، مانند: اژیدهاک (ضحاک) و فراسیاک تور (افراسیاب) ترک تا پیدا آمدن زردتشت سپیتمان شرح می¬دهد. در این روایات همه جا می¬رساند که رشته¬ی ارتباط سیاسی، اجتماعی و ادبی ایران هیچ وقت نگسسته و زبان این کشور نیز به قدیم ترین زبان¬های تاریخی یا قبل از تاریخ می¬پیوندد و «گاثه¬ی زردشت» نمونه¬ی کهن¬ترین آن زبان-هاست. اما آنچه از تواریخ ایران، روم، نوشته¬های سمگ و تواریخ دیگر مردم همسایه بر می¬آید، دوران تاریخی ایران از مردم «ماد» که یونانیان آن را مدی و به زبان دری «مای» و «ماه» گویند برنمیگذرد، و پیداست که زبان مردم ماد یا ماه زبانی بوده است ...
قسمت دوم مقاله «تاریخچه زبانهای ایرانی» که به زبان مادی می پردازد در ادامه برای استفاده پژوهشگران تقدیم می شود.
زبان مادی قدیم ترین یادگاری که از زندگی نیاکان باستانی ما باقی است «نُسک های اَوسْتا» است که شامل سروده¬های دینی، احکام مذهبی و محتوی تواریخی است که شاهنامه¬ی فردوسی نمودار آن است و مطالب تاریخی آن کتاب از «کیومرث» تا زمان «گشتاسب شاه» می¬پیوندد، و پادشاهی اَپَرداتَه (پیشدادیان)،کَویان (کیان) و زمانه¬ی هفت خدایی را با هجوم بیگانگان، مانند: اژیدهاک (ضحاک) و فراسیاک تور (افراسیاب) ترک تا پیدا آمدن زردتشت سپیتمان شرح می¬دهد. در این روایات همه جا می¬رساند که رشته¬ی ارتباط سیاسی، اجتماعی و ادبی ایران هیچ وقت نگسسته و زبان این کشور نیز به قدیم ترین زبان¬های تاریخی یا قبل از تاریخ می¬پیوندد و «گاثه¬ی زردشت» نمونه¬ی کهن¬ترین آن زبان-هاست. اما آنچه از تواریخ ایران، روم، نوشته¬های سمگ و تواریخ دیگر مردم همسایه بر می¬آید، دوران تاریخی ایران از مردم «ماد» که یونانیان آن را مدی و به زبان دری «مای» و «ماه» گویند برنمیگذرد، و پیداست که زبان مردم ماد یا ماه زبانی بوده است که با زبان دوره¬ی بعد از خود که زبان پادشاهان هخامنشی باشد تفاوتی نداشته، زیرا هرگاه زبان مردم ماد که بخش بزرگ ایرانیان و مهم¬ترین شهرنشینان آریایی آن زمان بوده¬اند با زبان فارسی هخامنشی تفاوتی میداشت. هر آینه «کورش»، «داریوش» و غیره در کتیبه¬های خود که به سه زبان فارسی، آشوری و عیلامی است، زبان مادی را هم می¬افزودند تا بخشی بزرگ از مردم کشور خود را از فهم آن نبشته¬ها ناکام نگذارند، از این رو مسلم است که زبان مادی خود، زبان فارسی باستانی یا نزدیک بدان و لهجه¬ای از آن زبان بوده است و از نام پادشاهان ماد مانند «فراَ اوَرْت»، «خشِثَرْیت»، «فْروَرَتْیش»، «هُووَخشَثْرَهْ»، «آستیاک – اژی دهاک»، «اَرتی سس- اَرته یس- اَرته کاس آ» به لفظ «اَرْتَ» آغاز می¬شود و «اِسْپادا» که سپاد و سپاه باشد نیز یکی این دو زبان معلوم می¬گردد. «هرودوت» در جایی که از دایه¬ی کورش اول یاد می¬کند می¬گوید، نام وی «سْپاکُو» بوده، سپس آورده است که «سپاکو» به زبان مادی، سگ ماده را گویند و معلوم است که نام سگ «سپاک» بوده است و (واو) آخر این کلمه حرف تأنیث است که هنوز هم این حرف در واژه¬ی بانو و در پسرو، دادو، دخترو و کاکو به عنوان تصغیر یا از روی عطوفت و رأفت باقی است، یکی از رجال آن زمان نیز (سپاکا) نام داشته است که واژه¬ی نرینه¬ی سپاکو باشد. بعضی از دانشمندان را عقیده چنان است که گاثه¬ی زردشت به زبان مادی است و نیز برخی برآنند که زبان کردی که یکی از شاخه¬های زبان ایرانی است از باقیمانده¬های زبان ماد است بالجمله چون تا امروز هنوز کتیبه¬ی سنگی یا سفالی از مردم ماد به دست نیامده است نمی¬توان زیاده بر این درباره¬ی آن زبان چیزی گفت مگر از این پس چیزی کشف گردد و آگاهی بیشتری از این زبان بر معلومات بشر چهره گشاید. اوستا و زند زبان دیگر زبان «اَوِسْتا» است .اوستا در اصل «اَوْپِسْتاکْ» است به معنی بنیان جا افتاده و محکم، کنایه است از آیات محکمات و شریعت پابرجای و به صیغه¬ی صفت مشبهه است، در «تاریخ طبری» و دیگر متقدمان از مورخان عرب «ابستاق» و «افستاق» ضبط شده است و در زبان دری «اُوسْتا - اُسْتا - وُسْت - اُسْت» به اختلاف دیده می¬شود و همه جا با لفظ «زند» ردیف آمده است - کاف آخر «اوپستاک» که از قبیل کاف «داناک» و «تواناک» است در زبان دری حذف می¬شود و تلفظ صحیح این کلمه بایستی «اوْپِستا» باشد ولی به تقلید شعرایی که بضرورت این کلمه را مخفف ساخته¬اند ما آن لفظ را «اوْسِتْا» خوانیم. اما لفظ زند از آزنتی «Azanti» و به معنی گزارش و ترجمه است و مراد از زند کتب پهلوی است که نخستین بار کتاب اوستا بدان زبان ترجمه شده است و پازند مخفف «پات زند» می¬باشد که با پیشاوند «پات» ترکیب یافته و به معنی دوباره گزارش یا ترجمه و برگردانیدن زند است به زبان خالص دری. پازند عبارت است از نُسک¬هایی که زند را به خط اوستایی و به زبان فارسی دری ترجمه کرده باشند و از این رو متأخران خط اوستایی را خط پازند نامند و ما باز از آن صحبت خواهیم کرد. قسمتی از اوستا عبارت بوده است از قصیده¬هایی (سرودهایی) به شعر هجایی در ستایش اورمزد و سایر خدایان اَرْیایی (امشاسپنتان) که سمت زیردستی یا مظهریت نسبت به اورمزد و خدای بزرگ یگانه داشته¬اند و اشاراتی داشته در بیان بنیان خلقت و وجود کیومرث و گاو نخستین «ایوداذ» و کشته شدن گاو و کیومرث به دست اهرمن و پیدا شدن نطفه¬ی کیومرث در زیر خاک به شکل دو گیاه که نام آن دو (مهری و مهریانی - مردی و مردانه - ملهی و ملهیانه - میشی و میشانه - به اختلاف روایات) بوده است و مورخان آن را از جنس «ریواس» دانند و ظاهرا مرادشان همان «مهر گیاه» معروف باشد. و نیز مطالبی داشته در پادشاهی هوشنگ (هوشهنگ)، طهمورث، جمشید، ضحاک (اژدهاک)، فریدون، سلم، تور، ایرج، منوچهر، کیقباد، کاوس، سیاوخش، کیخسرو، افراسیاب، لهراسب، گشتاسب، زرتشت، خانواده¬ی زرتشت، جمعی دیگر از وزرا و خاندان¬های تورانی و ایرانی و نیز اوراد، دعاها، نمازها، احکام دینی، دستورالعمل¬های پراکنده در آداب و اصطلاحات مذهبی و امثال این¬ها و پیداست که این کتاب از اثر فکر یک نفر نیست و یا قسمت¬هایی از اوستا بعدها نوشته شده است و چنین گویند که «گاثه» قدیم¬ترین قسمت اوستا است و سایر قسمت ها به آن کهنگی نیست. اینک شرحی که راجع به جمع آوری اوستا از روایات مختلف و از اسناد پهلوی در دست است یادآوری می¬نماییم : گویند اوستای قدیم دارای 815 فصل بوده است منقسم به 21 نسک یا کتاب و در عهد ساسانیان پس از گردآوری اوستا از آن جمله 348 فصل به دست آمد که آن جمله را نیز به 21 نسک تقسیم کردند و دانشمندان محقق 21 نسک ساسانی را به 345700 کلمه برآورد کرده¬اند و از این جمله امروز 83000 کلمه در اوستای فعلی موجود و باقی به تاراج حادثات رفته است. در کتب سنت از جمله در «دینکرت» روایتی آورده¬اند و در نامه ی «تنسر» به شاه مازنداران نیز بدان اشاره شده و مسعودی مورخ عرب و جمعی دیگر از مورخان اسلامی هم نقل کرده اند که «اسکندر» بعد از فتح «اصطخر» اوستا را که بر دوازده هزار پوست گاو نوشته بودند برداشت و مطالب علمی آن را از طب، نجوم و فلسفه به یونانی ترجمه کرد و به یونان فرستاد و خود آن کتاب را بسوزانید. و نیز دینکرت که یکی از کتب قدیم پهلوی است گوید: «دارای دارایان هَماک اَپستاک و زندچی گون زرتوهشت هَچ اَوْهر مزد پَتْ گرپت ونپشتک دوپچین یَوکْ پَتْ گنچی شپیکان (شسپیکان- ن.ل) یِوک پَتْ دِچْوی نَپَشْت داشتن پرمود» در کتاب «شتروهای ایران» گوید : «اَنیک زرتشت دین آورد از فرمان و شتاسپ شه هزار و دوست فَرْکَرْت پَتْ دین دیپوریه پت تختکیهاء زرین کرت و نپشت و پت گنچ هان اتهش نیهاذ و انیک کجستک سکندر سوهت و اندر او دریاپ فکند دینکرتی هپت خذایان.» یعنی : «دیگر دارای پسر دارا همگی اوستا و زند را چنان که زردشت از هرمزد پذیرفت و نبشت در دو نسخه یکی به گنج شایگان و یکی به دژنپشت فرمود نگاه دارند، (روایت دیگر) هزار و دویست فر کرد (فصل) بدین دبیری به تخته¬های زرین تعبیه نمود و نبشت و به گنج آن آتش نهاد، پس سکندر ملعون دینکرت هفت خدایان را سوزانیده در دریا افکند.» گویند نخستین کسی که بعد از اسکندر ملعون از نو «اوستا» را گرد آورد و آیین دیرین مزدیسنا را نو کرد «وُلَخْش» اشکانی بود (51-78 ب م) ولخش همان است که ما او را «بلاش» خوانیم. در میان اشکانیان پنج شهنشاه به این نام شناخته¬اند، دار مستتر گوید، کسی که اوستا را گرد کرده است باید ولخش نخستین باشد، زیرا او مردی دیندار بوده است. و بعضی گمان کرده¬اند که این شهنشاه ولخش سوم است که از (148 تا 191 ب م) پادشاهی کرده است. پس از ولخش اشکانی اردشیر پاپکان مؤسس دولت ساسانیان بنای سیاست و پادشاهی ایران را بر مذهب نهاد و دین و دولت را به یکدیگر ترکیب داد و آیین زرتشت را که غالبا ظن قوی بر آن است که اشکانیان هم دارای همان آیین بوده اند - آیین رسمی کشور ایران قرارداد، و این کار او به سایر عاقلانه بود، زیرا آن دوره به سبب قوت گرفتن دین مسیحی در انحاء کشور ایران و روم، دوره¬ی قوت دین و آغاز نفوذ دینداری محسوب می¬شد، چنانکه بعد هم دیده شده که از سویی مانی پدید آمد و بعد مزدک ظهور کرد و چندی نگذشت که حضرت محمد بیرون آمد. یک علت دیگر تعصب دینی اردشیر آن بود که پدران و نیاکان او به قولی امیران و رییسان دین زرتشتی بوده¬اند، «پاپک» که به قولی پدر و به قولی پدر ِمادر اردشیر بوده است از امرای محلی پارس و از آن بزرگانی بود که بازمانده¬ی امرا و شاهان «پَرَتَه دار» فارس بودند پادشاهان پرته دار فارس که نخستین آنان «بَغَ کْرِتَ» و سپس (بَغَ دَاتَ) و آخر آنان «پاپک» است همه در فارس و قسمتی از هندوستان ریاست و بزرگی داشته¬اند، و سکه زده¬اند و روی سکه¬ی آن¬ها نقش آستانه¬ی آتشکده و درفش (علم چهارگوشه) که شاید همان درفش کاویان باشد دیده شده است و پادشاه با «پنام» که سرپوش ویژه¬ی عبادت است در پیشگاه آتشکده به حال خشوع ایستاده است. این پادشاهان دست نشانده¬ی اشکانیان بوده¬اند و از عهد اسکندر و خلفای اسکندر به ریاست مذهبی و کمکم به پادشاهی گماشته می¬شدند و اردشیر چنان که گذشت یا پسر پاپک آخرین شاهان مذکور و یا پسر ِدختر او بوده است و چون پدران و نیاکان اردشیر جنبه¬ی مذهبی داشته¬اند، از سکه¬های آن¬ها این جنبه به خوبی دیده می¬شود. خود او هم در استواری بنیان دین کوشید و دین و دولت را با هم کرد و به وزیر خود (تنسر) هیرپدان هیرپد امر کرد که اوستای پراکنده را گرد آورد و خود را در سکه¬ها خداپرست و خدایی نژاد خواند. در عهد «شاهپور» پسر اردشیر و جانشینان وی نیز در گردآوری اوستا و تهیه¬ی فقه و سایر احکام و عبادات زرتشتی توجه و اعتنای کامل به عمل آمد و در حمایت از آیین مزبور کار به تعصب کشید از آن جمله مانی پیر فدیک سخن گوی و مصلح بزرگ ایرانی به اعتماد آزادی مذهبی که پیش از ساسانیان در ایران موجود و برقرار بوده است در عصر شاپور اول ظاهر شد و شاهپور را دعوت کرد. شاپور با او به عادت قدیم رفتار نمود و مانی کتابی از کتاب¬های خود را به نام شاپور نوشت و نام آن را «شاهپو هرگان» نهاد، لیکن در زمان بهرام پسر هرمز وی را برخلاف وصیت زرتشت و برخلاف اصول دینی که در ایران مرسوم بود کشتند. خلاصه، قسمتی از اوستا در زمان شاپور اول به دست آمد و در عصر شاپور دوم «آذر پاذمار سپندان» - که موبدی بزرگ و سخنگویی گران¬مایه بود و بعض مورخان عرب او را زرتشت ثانی نامیده¬اند و واقعه¬ی ریختن مس گداخته بر سینه¬ی زردشت منسوب به اوست خرده اوستا را آورد و چنان به نظر می¬رسد که تمام اوستا را به دست آوردند و یا مدعی شدند که اوستا به تمامی به چنگ آمده است و دانشمندی دیگر مرسوم به «ارتای ویراف» نیز در عالم خواب، سیری در بهشت و دوزخ کرد و احکامی دیگر پیدا آورد که در کتاب «ارتای ویراف نامک» مندرج است، و نیز تفسیرهای اوستا از این به بعد به زبان پهلوی رایج گشت. در قرن نهم میلادی و دوم هجری مؤلف دینکرت - که تفسیری از اوستا و مهم¬ترین کتب فقه، عبادت و احکام مزدیسنی است - گوید اوستا دارای 21 نسک است، و اسامی آن¬ها را ذکر می¬کند و مجموع 21 نسک را به اصطلاح زبان پهلوی به سه قسمت منقسم می¬نماید به قرار ذیل : الف- گاسانیک ب- هاتَکْ مانْسَریک ج- داتیک گاسانیک یعنی بخش «گاثه» که سرودهای دینی و منسوب است به خود زرتشت و محتویات آن ستایش اهورامزده و مراتب ادعیه و مناجات¬ها می¬باشد. هاتک مانسریک، مخلوطی از مطالب اخلاقی و قوانین و احکام دینی است. داتیک، فقه و احکام و آداب و معاملات است. اما بعد از این تاریخ (یعنی بعد از قرن سوم هجری) معلوم نیست چه وقت بار دیگر اوستا دست خورده و قسمتی از آن از میان رفته است. باری آن¬چه امروز از این کتاب در دست ما باقی است پنچ جزو یا پنج بخش است و به این نام معروف : 1- یَسْنا - که گاثه جزء آن است، و معنی آن ستایش می¬باشد. 2- ویسپَرَذ ْ- که آن هم از ملحقات یسنا و در عبادات است و معنی آن «همه¬ی ردان و پیشوایان» است. 3- وَنْدایداذ - که در اصل وندیودات بوده است، یعنی ادعیه و اوراد بر ضد دیوان و اهریمنان. 4- یَشْت - که قسمت تاریخی اوستا از آن مستفاد می¬شود آن هم از ماده¬ی یسنا و به معنی عبادت و ستایش است. 5- خرده اَوِستا - یعنی اوستای مختصر یا مسائل مختصر و خرد اوستا، و آن عبارت است از عبادات روزانه، ماهیانه، سالیانه، اعیاد، جشن¬ها، طریقه¬ی زردشتی گری، کُشتی بستن، آداب زناشویی، عروسی، سوگواری و غیره. زبان اوستایی هم یکی از اصول و پایه¬های زبان ایران است. این زبان خاصه قسمت¬های قدیم آن «گاثه» بسیار کهنه به نظر می¬رسد و مانند زبان سنسکریت و عربی دارای اعراب است، یعنی اواخر کلمات از روی تغییر عوامل تغییر می-کرده است و حرکات گوناگون به خود می¬گرفته است، همچنین دارای علایم جنسی و تثنیه بوده است. زمان زردشت اگر گاثه را از زرتشت معاصر «ویشتاسپ شاه» بدانیم زمان نزول آن سخنان را باید بین سنه (630 قبل از میلاد) - یعنی سی سال بعد از زمان تولد زردشت و چند سال قبل از سنه 583 ق م که زمان شهادت زردشت باشد - دانست، چه برحسب روایات پهلوی زردشت در سی سالگی مبعوث شده است. فارسی باستان دیگر زبان فارسی باستان است که آن را «فرس قدیم» نامیده¬اند این همان زبانی است که بر سنگ¬های «بیستون»، «اَلَوَنْد»، صد ستون «تخت جمشید»، دخمه¬های هخامنشی، لوح¬های زرین و سیمین بُنلاد تخت جمشید و جاهای دیگر کنده شده است و مهم¬تر از همه نبشته¬ی بیستون است که داریوش شاهنشاه هخامنشی تاریخ بیرون آمدن و به شهنشاهی رسیدن و کارنامه¬های خود را در آن¬جا گزارش داده است و خطی که آثار نام برده بدان نوشته شده است خط میخی است. این زبان نیز یکی دیگر از زبان های قدیم ایران است و با اوستایی فرق اندک دارد و آن نیز چون اوستایی دارای اعراب و تذکیر و تأنیث می¬باشد؛ خط میخی برخلاف اوستایی و پهلوی از چپ به راست نوشته میشده است. پهلوی دیگر زبان پهلوی است، این زبان را فارسی میانه نام نهاده¬اند و منسوب است به «پرثوه» نام قبیله¬ی بزرگی یا سرزمین وسیعی که مسکن قبیله¬ی پرثوه بوده و آن سرزمین خراسان امروزی است که از مشرق به صحرای اتابک (دشت خاوران قدیم) و از شمال به خوارزم و گرگان و از مغرب به قومس (دامغان حالیه) و از نیمروز به سند و زابل می-پیوسته، مردم آن سرزمین از ایرانیان (سَکَه) بوده¬اند که پس از مرگ اسکندر یونانیان را از ایران رانده دولتی بزرگ و پهناور تشکیل کردند و ما آنان را اشکانیان گوییم و کلمه¬ی پهلوی و پهلوان که به معنی شجاع است از این قوم دلیر که غالب داستان¬های افسانه¬ی قدیم شاهنامه ظاهرا از کارنامه¬های ایشان باشد باقی مانده است. زبان آنان را زبان «پرثوی» گفتند و کلمه¬ی پرثوی به قاعده¬ی تبدیل و تقلیب حروف «پهلوی» گردید و در زمان شهنشاهی آنان خط و زبان پهلوی در ایران رواج یافت و نوشته¬هایی از آنان به دست آمده است که قدیم¬ترین همه دو قباله¬ی ملک و باغ است که به خط پهلوی اشکانی بر روی ورق پوست آهو نوشته شده و از «اورامان کردستان» به دست آمده است و تاریخ آن به (120 پیش از میلاد مسیح) می¬کشد. زبان پهلوی زبانی است که دوره¬ای از تطور را پیموده و با زبان فارسی دیرین و اوستایی تفاوت¬هایی دارد، خاصه آثاری که از زمان ساسانیان و اوایل اسلام در دست است به زبان دری و فارسی بعد از اسلام نزدیک¬تر است تا به فارسی قدیم و اوستایی چنان که بعد از این در جای خود بدان اشاره خواهد شد. زبان پهلوی از عهد اشکانیان زبان علمی و ادبی ایران بود و یونان مآبی اشکانیان به قول محققان، صوری و بسیار سطحی بوده است و از این رو دیده می¬شود که از اوایل قرن اول میلادی به بعد این رویه تغییر کرده سکه¬ها، کتیبه¬ها، کتاب¬های علمی و ادبی به این زبان نوشته شده است و زبان یونانی متروک گردیده است و قدیم¬ترین نوشته¬ی سنگی به این خط کتیبه¬ی اردشیر اول در نقش رستم و شاپور اول است که در شهر شاپور اخیرا بر روی ستون سنگی به دو زبان پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی کشف گردیده است. زبان پهلوی و خط پهلوی به دو قسمت تقسیم شده است: • زبان و خط پهلوی شمالی و شرقی که خاص مردم آذربایجان و خراسان حالیه (نیشابور- مشهد - سرخس - گرگان - دهستان - استوا - هرات - مرو) بوده و آن را پهلوی اشکانی یا پارتی و بعضی پهلوی کلدانی می-گویند و اصح اصطلاحات (پهلوی شمالی) است. • پهلوی جنوب و جنوب غربی است که هم از حیث لهجه و هم از حیث خط با پهلوی شمالی تفاوت داشته و کتیبه¬های ساسانی وکتاب¬های پهلوی که باقی مانده به این لهجه است و به جز کتاب «درخت اسوریک» که لغاتی از پهلوی شمالی در آن موجود است دیگر سندی از پهلوی شمالی در دست نیست مگر کتیبه¬ها و اوراقی مختصر که گذشت؛ معذلک لهجه¬ی شمالی از بین نرفت و در لهجه¬ی جنوب لغت¬ها و فعل¬ها زیادی از آن موجود ماند که به جای خود صحبت خواهیم کرد. در وجه تسمیه¬ی پهلوی اشاره کردیم که این کلمه همان کلمه¬ی «پرثوی» می¬باشد که به قاعده و چم تبدیل حروف به یکدیگر حرف (ر) به (لام) و حرف (ث) به (ه) بدل گردیده و «پهلوی» شده است، پس به قاعده¬ی قلب لغت¬هایی که در تمام زبان¬ها جاری است چنان که گویند قفل و قلف و نرخ و نخر و چشم و چمش، این کلمه هم مقلوب گردیده «پهلوی» شد. این لفظ در آغاز نام قومی بوده است دلیر که در (250 ق م) از خراسان بیرون تاخته یونانیان را از ایران راندند و در (226 ب م) منقرض شدند - و آنان را پهلوان به الف و نون جمع و پهلو و پهلوی خواندند، و مرکز حکومت آنان ری، اصفهان، همدان، ماه نهاوند، زنجان و به قولی آذربایجان بود که بعد از اسلام مملکت پهلوی نامیدند - در عصر اسلامی زبان فصیح فارسی را پهلوانی زبان و پهلوی زبان خواندند و پهلوی را برابر تازی گرفتند نه برابر زبان دری و آهنگی را که در ترانه¬های «فهلویات» می¬خواندند نیز پهلوی و پهلوانی می¬گفتند؛ پهلوانی سماع و لحن پهلوی و گلبانگ پهلوی اشاره به فهلویات می¬باشد. مسعود سعد گوید : بشنو و نیکو شنو نغمه ی خنیاگران به پهلوانی سماع به خسروانی طریق خواجه گوید : بلبل به شـاخ سرو به گلبانگ پهلوی می خواند دوش درس مقامـات معنوی شاعری گوید : لحــن او را مــن و بیـــت پــــهلـــوی زخــمــه ی رود و ســرود خســـروی
زبان سغدی دیگر زبان سُغدی است، سُغْد نام ناحیه¬ای است خرم، آباد و پر درخت که «سمرقند» مرکز اوست و در قدیم تمام ناحیه¬ی بین «بخارا»، «سمرقند» و حوالی آن ایالت را سُغد می¬خوانده¬اند - این نواحی در اوایل اسلام به سبب خوبی آب و هوا و نعمت فراوان مشهور شده یکی از چهار بهشت دنیا به شمار می¬آمده است. این نام در کتیبه¬ی بزرگ داریوش به نام (سوگدیانا) ذکر شده است و از شهرستان¬های مهم ایران شمرده می¬شد و زبان مردم آن نیز لهجه یا شاخه¬ای از زبان ایرانی و به سغدی معروف بوده است، این زبان در طول خطی متداول بوده است که از دیوار چین تا سمرقند و آسیای مرکزی امتداد داشته و مدت چند قرن این زبان در آسیای مرکزی زبان بین المللی به شمار می¬رفته است. هنوز یادگار این زبان در آن سوی جیحون و دره¬ی زرافشان و نواحی سمرقند، بخارا، بلخ و بدخشان باقی است و یادگار دیگری نیز از آن در ناحیه¬ی «پامیر» متداول است و قدیم¬ترین نمونه¬ایی که از این زبان به دست ما رسیده اوراقی است که از کتاب¬های مذهبی مانی پسر فدیک، پیمبر مانویان به خط آرامی و این ورقه در سال¬های نزدیک، به دست کاوش کنندگان آثار قدیم که در ترکستان چین به کاوش و پژوهش پرداخته بودند از زیر انقاص شهر ویران «تورفان» و سایر قسمت¬های ترکستان چین پیدا آمده است و چون آن را خواندند، دانستند که سرودهای دینی مانی و شعرهایی است که در کیش مانوی گفته شده و از آیات کتاب¬های مذکور است و نیز برخی اسناد از کیش بودایی و فصلی از عهد جدید ترسایان و مطالبی که هنوز حل نشده است در میان آن¬ها است. هرچند این آیه¬ها و شعرها پاره پاره، جدا جدا و شیرازه فرو گسسته است و گویا باز ماند و مره ریگی است از کتاب-های پارسی مانی «شاپورگان» و کتابی دیگر که نام آن «مهرک نامه» بوده است. اما با وجود این به تاریخ تطور زبان پارسی یاری بزرگی کرده بسیاری از لغت¬های فارسی را که با لغات اوستا، فارسی باستانی و پهلوی از یک جنس ولی به دیگر لهجه است به ما وانمود می¬سازد و بنیاد قدیم زبان سغدی و بلکه ریشه و پایه¬ی زبان شیرین «دری» را که زبان فردوسی و سعدی است معلوم می¬دارد؛ و نیز از کشفیات به زبان¬های آریایی دیگری که زبان «تخاری» و زبان «سکایی» باشد می¬توان پی¬برد و اکنون مشغول حل لغات و تدارک صرف و نحو آن زبان¬ها می¬باشند. زبان دری در معنی حقیقی این کلمه اختلاف است و در فرهنگ¬ها وجوه مختلف نگاشته¬اند و از آن جمله آن است که : «گویند لغت ساکنان چند شهر بوده است که آن بلخ، بخارا، بدخشان و مرو است و طایفه¬ای بر آن¬اند که مردمان درگاه کیان بدان متکلم می¬شده¬اند و گروهی گویند که در زمان «بهمن اسفندیار» چون مردم از اطراف عالم به درگاه او می-آمدند و زبان یکدیگر را نمی¬فهمیدند بهمن فرمود تا دانشمندان زبان فارسی را وضع کردند و آن را دری نام نهادند یعنی زبانی که به درگاه پادشاهان تکلم کنند و حکم کرد تا در ممالک به این زبان سخن گویند - و منسوب به دره را نیز گویند همچو کبک دری و این به اعتبار خوشخوانی هم می¬توان بوده باشد زیرا که بهترین لغات فارسی زبان دری است.» از این تقریرها و توجیه¬های دیگر چیزی که بتوان پذیرفت دو چیز است : یکی آن که در دربار و میان بزرگان در خانه و رجال مداین (تیسفون پایتخت ساسانی) به این زبان سخن می¬گفته باشند. دیگر آنکه این زبان، زبان مردم خراسان، مشرق ایران، بلخ، بخارا و مرو بوده باشد و جمع بین این دو وجه نیز خالی از اشکال است و مسائلی که این دو وجه را تأیید می¬کند. قدیمی ترین آثار زبان ایران مورخان اسلامی نوشته¬اند نخستین کسی که به زبان پارسی سخن گفت «کیومرث» بود و معلوم است که این سخن افسانه¬ای بیش نیست. اما آن¬چه تا امروز از روی آثار صحیح و تاریخی به دست آمده است قدیم¬ترین کلامی از زبان ایرانی که در دست ما می¬باشد همان سخنان آشو زرتشت سپیتمان است که در سرودهای دینی «گاثه» مندرج است و بعد از آن قسمت¬های قدیم اوستا که غالب آن¬ها نیز نظم است نه نثر؛ گاثه به زبانی است که آریایی¬های هند نزدیک بدان زبان کتاب¬های دینی و ادبی قدیم خود را تألیف و نظم نموده¬اند، نام کتاب زردشت چنان که گذشت «اوپستاک» بود و گاهی از آن کتاب به عبارت «دَین» تعبیر میشده است. مخصوصا در کتاب پهلوی «بندهش» به جای اوستا همه جا «دین» آمده است و خط اوستایی را هم بدین مناسبت «دَینْ دِپیوَریه» گویند، یعنی خط دین و در «دینکرت» و سایر کتاب¬ها هرجا که گوید «زردشت دین آورد» مرادش اوستا است. دیگر کتیبه¬هایی است که از هخامنشیان باقی مانده است که مهم¬ترین آن¬ها کتیبه¬ی بهستان (= بیستون) می¬باشد و ما اینک اشاراتی به مجموع کتیبه¬های سنگی و سفالی می¬نماییم : • در شهر پازارگاد یا پاسارکاد عبارتی بوده است به خط میخی که : «من، کورش، پادشاه هخامنشی¬ام» و نیز مجسمه¬ای از زیر خاک در 1307 به اهتمام پروفسور هرتسفلد بیرون آمده و بر آن این سطور نبشته است: «من، کورش، شاه بزرگم» • کتیبه¬ی بیستون این نوشته بر تخته سنگی بزرگ در دره¬ی کوچکی از کوه معروف به بیستون (بغستان) از طرف «داریوش» کنده شده است، و در زیر نبشته¬ها صورت داریوش است که پای خود را بر زبر مردی که بر زمین به پشت درافتاده است نهاده و کمان در دست دارد و پیشروی او نه نفر از طاغیان بریسمان بسته با جامه¬های گوناگون دیده می¬شوند و بر بالای صفه پیکر «فَرَوَهَرْ» نمودار است و پشت سر داریوش دو تن از بزرگان ایستاده¬اند. داریوش در این جا دو کتیبه دارد: یکی کتیبه¬ی بزرگ به خط میخی و به زبان فارسی قدیم، عیلامی و بابلی در دو هزار کلمه؛ دیگر کتیبه¬ای کوچک به زبان فارسی و عیلامی در صد و پنجاه کلمه. خلاصه¬ی این نوشته¬ها شرح فتوحات داریوش و فرو نشاندن فتنه¬ی بردیای دورغین «گئوتامای مغ» و داستان نه تن از طاغیان میباشد. این کتیبه مهم¬ترین ِکتیبه¬های هخامنشی است و از روی این نوشته¬ها قسمت بزرگی از تاریخ هخامنشی روشن می¬گردد. • کتیبه¬ی تخت جمشید در وادی مرودشت که رود «کور» از میانش جاری است، در دامنه¬ی کوه رحمت، پشت به مشرق و روی مغرب بر کمر کوه چند کاخ و عمارت بزرگ بوده است، و شهری هم - که به اغلب احتمالات «پارس» نام داشته و پیش از شهر «سْتَخْرْ» و بعد از شهر «پارسَ کْرتَ» پایتخت «فارس» بوده است و یونانیان آن را «پرس پولیس» خوانده¬اند - در پیرامون این عمارات وجود داشته است. این عمارات بر طبق کتیبه¬هایی که از داریوش و خشایارشا باقیمانده است هرکدام نامی خاص داشته، آن چه پیشاپیش پله و دروازه¬ی ورود به مغرب قرار دارد. بارگاه شاهنشاهی و بر طبق کتیبه¬ی درب بزرگ به صفت «وَسْ دَهْیو» یعنی «همه کشور» یا «همه کشورها» خوانده می¬شده است و جایگاه پذیرایی فرستادگان و بار دادن همه¬ی رعایای شاهنشاهی هخامنشی بوده؛ دیگر «اَپَدانَهْ» نام داشت ظاهرا از همان ماده¬ی «آبادان» و بیرونی شمرده می¬شد، قصر دیگر در دست چپ «اَپَدانَه» واقع است نام «صد ستون» داشته است و این نام در کتیبه¬ی پهلوی «شاپور سکانشاه» که روزی در این عمارت فرود آمده است دیده می¬شود و به جای خود از آن کتیبه گفتگو خواهد شد. دیگر کاخ «هَدِشْ» یا «هَدیشْ» به یاء مجهول بر وزن «مَنشْ» نام داشت و در سوی جنوبی اپدانه واقع بود، چنین پنداشته¬اند که این کاخ اندرونی شاهنشاهی و حرم سرای بوده است و این حدس به دلایلی درست می¬نماید چه شاید واژه ی «هَدیش» اصل و ریشه¬ی «خدیش» باشد، که به زبان دری کدبانو، خاتون بزرگ و رسمی را گویند و چنان¬که خواهیم دید حرف «خ» و «ه» در زبان فارسی به یکدیگر بدل می¬شوند. عمارت دیگر «تَجَر» است و آن کاخ کوچک¬تری بوده است در ضلع شمالی صفه¬ی تخت جمشید که آن را قصر زمستانی یا «آفتابکده» پنداشته¬اند، در فرهنگ¬ها «تجر» بر وزن شَرَر خانه¬ی زمستانی را گویند و بعضی مخزن و صندوق¬خانه نیز هست، و این بنا رو به آفتاب ساخته شده است و امروز این کاخ را آینه خانه گویند و دو کتیبه از سکانشاه به پهلوی و یک کتیبه از عضدالدوله فنا خسره¬ی دیلمی به خط کوفی و چند کتیبه-ی دیگر از آل مظفر و تیموریان در آن¬جا هست. سوای این چند کاخ بزرگ آثاری از معبد، خلوت¬ها و ابنیه¬ی خرد و ریز دیگر نیز در آن صفه باقی است. این بنا به دست داریوش در سنه 520 ق م آغاز گردید و سپس داریوش ولیعهد خود خشارشا را در حیات خود به تخت نشانید و اتمام ابنیه¬ی نامبرده را به اهتمام وی باز گذاشت در این ابنیه نیز جای به جای کتیبههایی از داریوش، خشایارشا و اَرْتَخَشَتْرَ سوم باقی است به سه زبان پارسی، عیلامی، آشوری و اخیرا قریب سی هزار خشت مکتوب به خط میخی که نظیرش در شوش نیز به دست آمد در تخت جمشید پیدا شد و برای پختن و خواندن به فیلادلفی امریکا ارسال گردید و نیز لوحه¬های زرین و سیمین که در زیر پایه¬های عمارت به عنوان «بُنلاد» یعنی سنگ یادگارِ بنا به خط میخی از داریوش به دست افتاده درموزه¬ی ایران باستان در تهران موجود می¬باشد این کاخ¬ها را اسکندر ملعون پس از ورود به «پارسا» عمدا آتش زد و علامت آتش سوزی هنوز در آن پیداست و نگارنده خود زغال¬های قدیم را دیده¬ است .... در تُنده¬ی کوه بیرون از این عمارت نیز دو دخمه است و دخمه¬ی سومین که گویا از آن داریوش سوم بوده ناتمام مانده است، بر آن دو نیز نقوش و نام¬هایی کنده شده است. • کتیبه ای در تنگه¬ی سوئز یافته¬اند از داریوش اول دارای هشتاد کلمه که بعضی از آن¬ها محو شده است، مضمون کتیبه¬ی مذکور چنین است - بعد از عناوین و القابی که در همه¬ی کتیبه¬ها معمول است گوید: «داریوش شاه می¬گوید من پارسیم و به دستیاری پارسیان مصر را گشودم و فرمودم از آب روانی که نیل نام دارد و در مصر جاری است به سوی دریایی که از پارس به آن¬جا می¬رود این کال را بکنند و این کال کنده شد چنان¬که من فرمان دادم و کشتی¬ها روانه شدند از مصر از درون این کال به پارس چنانکه اراده¬ی من بود» • کتیبه¬ی نقش رستم در سه میلی تخت جمشید دخمه¬هایی بر بدنه¬ی کوه کنده و تراشیده¬اند، این¬ها سه دخمه است که یکی روی دیگری به شکل چلیپا کنده شده است و 24 متر و نیم از زمین بلندتر است در قسمت بالای این آثار حجاری¬های زیبا، صورت داریوش و «گاس»، سریری که روی گاس نهاده شده، داریوش بر آن ایستاده است نقش گردیده و کتیبها¬ی هم به امر داریوش در آن جا کنده شده است. • آثار داریوش «شوش» در خاک خوزستان و پایتخت زمستانی شاهان هخامنشی بوده است - در شوش ارگ، قلعه و کاخ بزرگ و زیبایی داشته¬اند که ستون¬های سنگی شبیه به ستون¬های تخت جمشید و کاشی کاری¬های بسیار ممتاز در آن عمارت به کار برده شده بود و غالب این یادگارها در موزه¬ی «لُوْر پاریس» موجود است. در این ارگ مانند تخت جمشید خشت¬هایی پیدا شد از گِل رُسْ که روی آن¬ها به خط میخی کتیبه¬هایی نوشته¬اند به زبان معهود و نسخه¬ی بابلی (اسوری) از همه سالم¬تر مانده بود، آن را مأخذ ترجمه قرار دادند و پس از سالیان رنج و بررسی عاقبت در (1928 مسیحی) بعد از سی سال تمام این نبشته¬ها خوانده شد و منتشر گردید. این نبشته از داریوش بزرگ است که نخست وی این کاخ و ارگ را آباد کرده است؛ این کتیبه بعد از کتیبه¬ی بیستون مهم¬ترین نوشته¬ای است که از هخامنشیان به دست آمده است، و اگر نبشته¬های خشتی تخت جمشید نیز خوانده شود سومین قسمت مهم این آثار شمرده خواهد شد. همچنین در شوش کتیبه¬های کوتاه دیگری بر پاسنگ¬های ستون، آجرها، کاشی¬ها، مجسمه¬ها و لوحه¬های سنگی و میزهای مرمر و اشیاء متفرق از داریوش پیدا شده است که این شاهنشاه را معرفی مینماید؛ این یادگارها نیز همه به سه زبان پارسی، عیلامی و آسوری می¬باشد. در شوش از خشایارشا، اردشیر دوم و اردشیر سوم نیز کتیبه¬هایی یافت شده است که خود را معرفی میکنند و نام اَپَدانه، خَدیش، دَسَرْ (تچر)، پَرَدیس (فردوس= باغچه) و سَرَوُمْ (ظ:تچر) پستو یا خانه¬ی پسین در ضمن ذکر ابنیه و کاخ¬ها برده می¬شود و معلوم می¬دارد که عمارات شوش باری آتش گرفته و ویران گردیده است و جانشینان داریوش از نو آن را عمارت کرده¬اند. • در کرمان در کرمان هرم کوچکی از سنگ پیدا شده که در پهلوهای آن سنگ به سه زبان کتیبه¬ای از داریوش نقش گردیده است و او را و پدرش را نام می¬برد. • درالوند در الوند دو کتیبه، اول از داریوش بر کوه نزدیک روستای عباس آباد به قرب همدان به سه زبان موجودست که دارای دو بند می¬باشد، یکی در ستایش اهورامزدا، دیگر در معرفی خود و پدرش، کتیبه¬ی دوم از خشایارشا در دو بند درست مانند کتیبه¬ی پدرش. • کتیبه¬های همدان 1. در همدان دو لوحه¬ی سنگ بنا (بُن لاد) از زر و سیم پیدا شد و دولت ایران آن را خریداری کرد، در آن جا داریوش حدود کشور خویش را مشخص می¬نماید. 2. در همدان کتیبه¬ای از طرف اردشیر دوم بر پایه¬ی ستونی که در موزه¬ی بریتانی است به سه زبان نوشته شده است که خود و پدر و خانواده¬ی خویش را معرفی کرده است و اهورمزد و اناهیتا و میثره (مهر) را ستوده و از بنای اَپَدانه¬ای در همدان خبر می¬دهد که وی بنا گذارده است. • کتیبه¬ی وان خشایارشا بر سنگی که به زمین عمودست و در ارگ شهر واقع بوده است و آن را «اُرتُوقاپُو» گویند، کتیبه¬ای دارد که بسیار استادانه صقیل یافته، کنده گری شده و خوب هم مانده است. خشایارشا درین نبشته پس از ستایش هورمزد و معرفی خویش گوید که، داریوش کارهای زیبای بسیار انجام داد از جمله این سنگ را بفرمود تا صقال دادند اما چیزی بر آن نبشته نکرد، پس از او من این نبشته را فرمودم براین سنگ بکندند، الی آخر. • مُهری است چهار گوشه از داریوش استوانه¬ای شکل که پادشاه برگردونه¬ای سوار است و به شکار شیر مشغول می¬باشد و روی آن نبشته اند:« من داریوش شاهام» • وزنه¬ایست از مرمر سیاه که دو کَرْشَهْ وزن داشته است و بر سر قبر شاه نعمت الله در کرمان بوده و از آن-جا به موزه¬ی بریتانی نقل کردهاند روی این سنگ به پارسی، عیلامی و آسور کندهاند: «دو کَرْشه – منم داریوش شاه بزرگ پسر ویشتاسپ هخامنشی» • بر گلدان¬های متعددی از مرمر سفید به سه زبان نوشته اند «خشایارشا شاه بزرگ» و این گلدان¬ها در موزه¬های لندن و پاریس و فیلادلفی باشند. • بر گلدان¬های دیگری که در موزه¬ی فیلادلفی، برلن و دنیس می¬باشد به سه زبان کنده شده است: «اردشیر شاه بزرگ» و چند مهر از مردم دیگر به دست آمده است بدین نام ها: «اَرْشَک پسر آثیابَئوُشنْه» دیگر «هَدَ خِی یَ.... ثَدَثْ» سه دیگر «دَشْداسَک» چهارم «وَهِیَ ویش داپایَ» پنجم «من خرشادَ شی یا» که گویا نام¬های خاصی است. • غیر از این نبشته¬ها نبشته¬های دیگری هم از شاهنشاهان هخامنشی به زبان¬های دیگر غیر از پارسی در دست است مانند: بیانیه¬ی کورش بزرگ در بابل که به زبان و خط بابلی انتشار یافته بود - این کتیبه بر استوانه¬ای از گل رُس نبشته شده است دارای 45 سطر که قسمتی بزرگی از آن محو شده است. • کتیبه¬ی داریوش اول بر سنگ یادگار کانال که در نزدیکی کانال سوئز به دست آمد و شرحش گذشت، این کتیبه در پهلو ی کتیبه¬ای است که به سه زبان پارسی، عیلامی و آسوری نوشته شده است و به زبان مصری و با خط هیریوغلف می¬باشد و داریوش را «آن تریوش» نامیده¬اند و القاب و عناوین فرعونان مصر را بدو داده¬اند و طرز نوشته با طرز نوشته¬های پارسی به کلی متفاوت است. • کتیبه دیگر به زبان شوشی جدید در بیستون که هنوز خوانده نشده است و تکرار مختصری است از سه سطر کتیبه¬ی بزرگ داریوش و کتیبه¬ای به زبان آرامی از او در نقش رستم و باز سطوری در بیستون به زبان بابلی و شوشی از داریوش هست. هنوز مضامین این سه کتیبه¬ی آخری خوانده نشده و یا انتشار نیافته است. • کتیبه¬ای از اردشیر اول در تخت جمشید به زبان بابلی در 13 سطر که قسمت چپ آن¬ها باقی و باقی محو شده است، و نیز از اردشیر دوم کتیبه¬ای در تخت جمشید به زبان و خط بابلی است که چند کلمه از آن برجای است. • سوای این آثار بازهم از کنار و گوشه یادگارهایی و اشیایی که دارای کتیبه است به دست آمده و میآید، چنان¬که گیره¬ی دری از لاجورد بزرگ¬تر از کف دست که متعلق به یکی از درهای عمارت اَپَدانه تخت جمشید بوده است پیدا شده و بر لبه¬ی گیره¬ی مذکور روی لاجورد به خط سفید میناکاری کتیبه¬ای نوشته-اند، به خط میخی به نام خشایارشا نیز مهرها و پارچه¬های دیگر. زبان فارسی باستان بعد از انقراض دولت هخامنشی از میان رفت - یعنی زبان رسمی کشور تغییر یافت - و در عهد اشکانیان که بار دیگر کارها به دست ایرانیان افتاد، رفته رفته زبان پهلوی شمالی و شرقی که زبان اقوام «پرثوی» بود رواج گرفت و پس از ترک یونان مأبی سکه¬ها و سایر اسناد ایران با زبان ایرانی و به خط آرامی نمودار گردید. قدیمی ترین آثار پهلوی اشکانی قدیم ترین آثاری که از خط و زبان پهلوی در دست است دو قباله ی ملکی است که در ایالت اورامان کردستان چند سال پیش به خط پهلوی اشکانی و به زبان پهلوی بر روی کاغذ پوست به دست آمد و تاریخ آن مربوط به صد و بیست سال پیش از میلاد مسیح است و قبلاً بدان اشاره شد. در یکی از آن قباله های خواندم که از طرف دولت قید گردیده و خریدار پذیرفته است که اگر باغی را خریداری می کند آباد نگاه ندارد و آن را ویران سازد مبلغ معینی جریمه بپردازد، و از این قباله اندازه ی اعتنا و توجّه پادشاهان ایران را به آبادانی کشور می توان قیاس کرد. اسناد قدیمی دیگری که در دست است، باقی مانده ی کتب و آئین مانی و سایر مطالب از قبیل فصول از عهد جدید و مطالبی از کیش بودائی است که در آغاز قرن حاضر از طرف خاورشناسان از خرابههای شهر "تورفان" پیدا شد و به دست دانشمندان خوانده شد و قسمتی از آن ها انتشار یافت هر چند که دانشمندان تردید دارند که آیا بهتر است این خط و زبان را منسوب به "سُغُدی" بدارند یا منسوب به پهلوی شمالی؟ این اوراق غالباً روی پوست آهو یا بر پارچه نوشته شده است. خطوط آن نوعی از خط پهلوی است و نوعی دیگر که از خط پهلوی گرفته شده و از بالا به پایین نوشته شده است و بعدها خطّ "اویغُوری" که خط اویغُوره و مغول ها باشد از این خط گرفته شده است. مطالب آن ها دینی و اخلاقی است و لغات دری که در پهلوی جنوبی دیده نمی شود در این اوراق دیده نمیشود در این اوراق دیده می شود و با پهلوی جنوبی بسیار تفاوت دارد ؟ آن اوراق به زبانی است که بلاشک پایه ی زبان مردم سمرقند، بخارا و بنیان زبان قدیم مردم خراسان شرقی محسوب می شود و پایه و اصل زبان دری را نیز بایستی در این زبان جستجو کرد. چنان که قبلاً بدان اشاره شد،و باز هم در جای خود ما از این اوراق، لغات و بعضی مختصات آن گفتگو خواهیم کرد. در خصوص اسناد دوره ی اشکانیان بدبختانه به جایی دسترسی نداریم. از این روی اطلاع زیادی از پهلوی زیادی از پهلوی شرقی و شمالی و تفاوت آن با پهلوی جنوبی در دست نیست و در لهجه های مختلف خراسان غربی، طبرستان، آذربایجان و طوالش نیز که بدون شک مخلوطی از پهلوی شمالی و شرقی (اشکانی) و پهلوی جنوبی و دری است کنجکاوی و بررسی کامل نشده است ورنه آگاهی های زیادتری به دست خواهد آمد، خاصه هرگاه از اوراق تورفان و از زبان ارمنی نیز استفاده شود. کتب عهد اشکانی هفتاد کتاب بوده است که نام چهار کتاب از آن باقی است چنان که در مجملالتواریخ و القصص گوید: "و از آن کتاب ها که در روزگار اشکانیان ساختند هفتاد کتاب بود از جمله کتاب مروک (مردک؟) کتاب سندباد، کتاب یوسیفاس کتاب سیماس" و رساله ای است به پهلوی در مناظره ی نخل و بز به شعر دوازده هجائی مخلوط به نثر که گویا در آغاز منظوم بوده است و بعد ابیات آن کتاب مغشوش و دست کاری شده است و فعلاً نثر و نظمی است مختلط ?...
زبان علمی و زبان همگانی در فارسی - بخش دوم
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم فروردین 1388 ساعت 11:42 شماره پست: 387
به نظر ويتگنشتاين- فيلسوف معاصر- آنچه ما از جهان به عنوان شناخت ارائه ميدهيم، بازي زباني است.
اين به آن معناست كه شناخت ما از جهان از طريق زبان صورت ميگيرد و زبان بازتاب جهان خارج نيست؛ بلكه خود جهان بازتاب زبان است. اين ديدگاه كه در حكم انقلابي در شناخت شناسي تعبير ميشود، به حوزههاي بسياري قابل تسري است.
از جمله در دنياي علم، گزارههاي زباني بسياري وجود دارند كه حاكي از بازيهاي متفاوت زبانياند؛ اما آيا اين گزارهها ابدي و تغيير ناپذيرند؟ پاسخ ويتگنشتاين «خير» است. به اين دليل كه ما در هر عصري و دورهاي نحوي از بازي زبان را براي توصيف و شناخت جهان به اجرا ميگذاريم. مطلب حاضر با مثالي از جهان فيزيك به اين ديدگاه ميپردازد....
به نظر ويتگنشتاين- فيلسوف معاصر- آنچه ما از جهان به عنوان شناخت ارائه ميدهيم، بازي زباني است.
اين به آن معناست كه شناخت ما از جهان از طريق زبان صورت ميگيرد و زبان بازتاب جهان خارج نيست؛ بلكه خود جهان بازتاب زبان است. اين ديدگاه كه در حكم انقلابي در شناخت شناسي تعبير ميشود، به حوزههاي بسياري قابل تسري است.
از جمله در دنياي علم، گزارههاي زباني بسياري وجود دارند كه حاكي از بازيهاي متفاوت زبانياند؛ اما آيا اين گزارهها ابدي و تغيير ناپذيرند؟ پاسخ ويتگنشتاين «خير» است. به اين دليل كه ما در هر عصري و دورهاي نحوي از بازي زبان را براي توصيف و شناخت جهان به اجرا ميگذاريم. مطلب حاضر با مثالي از جهان فيزيك به اين ديدگاه ميپردازد.
نفوذ فرهنگ مغرب زمين در زمان معاصر آنچنان گسترده و عميق است كه هرگونه چالش ذهني و رويارويي با آن عموما به رجزخواني و مهمل بافي تلقي ميشود. اين فرهنگ ريشه در دستاوردهاي علوم دقيقه دارد ولي با همه حقانيتش بازدارنده دانشمنداني نميشود كه سودايي جز تعالي علم در سرنميپرورند.
يكي از بزرگترين چالشهايي كه علماي فيزيك با آن رودررو هستند موضوع ثابتهاي متنوعي است كه در ساختمان فيزيك تعبيه شده و به كار گرفته ميشوند. ثابت كيهاني نيوتوني مثالي از اين چالشهاست. اين ثابتي است كه نيوتون در تعريف نيروي ثقل معرفي كرده و در اساسيترين مفاهيم فيزيك ريشه دوانده است. اكنون با گذشت زمان و دقيقتر شدن ابزار سنجش، گروههاي متنوعي كه در سراسر دنيا به آزمايش و محاسبه اين ثابت كيهاني مشغول هستند، به اعداد و ارقام متفاوتي رسيدهاند كه با يكديگر منطبق نيستند.
مجله «نيوساينتيست» در شماره هفدهم ژانويه 1998گزارشي پيرامون اين ثابت كيهاني تحت عنوان «افسانه جي بزرگ» دارد كه خواندني است. در اين گزارش از «گب لوتر» به عنوان دانشمند كهنهكاري كه عمده فعاليتش پيرامون اندازهگيري ثابت كيهاني بوده نقل ميشود كه به شوخي ميگويد: نيروي جاذبه نيرويي است كه بيش از هر چيز دانشمندان خل وضع را به خودش جذب ميكند. گذشته از اين شوخي، وي در شرح اين عدد جادويي ميگويد ثابت كيهاني ثابتي است كه جوابگوي چرخش زمين پيرامون خورشيد و فشردن هيدروژن در ستارگان و خلاصه همه كنشهاي فيزيكي در عرصه گرانش است. عليرغم اينكه دانشمندان برخي اعداد بنياني را تا 8رقم شناختهاند، ولي درمورد اين ثابت كيهاني غالبا پس از سه رقم دچار اختلاف نظر هستند.
«Gabe» ميگويد كه ثابت كيهاني در يك چشمانداز علمي، در عصر دقتنظر، تبديل به خاري در چشم شده و مايه شرمساري است. با پيروي نظريه ثقل آينشتين، فيزيكدانها به خوبي آگاهند كه بافت فضا تا چه اندازه متاثر از نيروي ثقل است. آوردهاند كه «پل هيل» در دهه 1930 كه در آزمايشگاه «اداره ملي استانداردها» (به اختصار NBS) به محاسبه ثابت كيهاني مشغول بود، جاي پاي خودش را روي زمين به رنگ زرد كرده بود تا هربار كه به آزمايش ميپردازد در همان موضع پيشينش قرار بگيرد تا مبادا جابهجايي او، فضا و به اين ترتيب ثابت كيهاني را متاثر كند.
«گب لوتر» را در لوسآلاموس به نام مستعار «G بزرگ» ميشناسند(ثابت كيهاني نيوتون را با حرف G نشان ميدهند) زيرا براي مدت مديدي اندازهاي كه وي ارائه داده بود در مقياس جهاني به عنوان ثابت كيهاني شناخته شده بود. در سال 1994 سازمان استاندارد آلمان اندازهاي براي ثابت كيهاني ارائه داد كه به مقياس زيادي بالاتر از اندازه لوتر بود. از سوي ديگر آزمايشگاه استانداردهاي اندازهگيري از نيوزلند اندازه ديگري براي ثابت كيهاني ارائه داد كه به مراتب كوچكتر از عدد لوتر بود. گرچه همان زمان دانشگاه ووپرتال از آلمان اندازهاي ارائه داد كه كمي بيشتر از گزارش نيوزلند بود ولي اين ناهمخوانيها به قدر كافي براي فيزيكدانها مايه نگراني بود.
در اين گزارش روايت شده كه در يك آخر هفته وقتي لوتر براي اندازهگيري به آزمايشگاهش در «NBS» سر ميزند و زماني كه دست به كار اندازهگيري ثابت كيهاني ميشود، درمييابد عدد ثابت كيهاني دچار تغيير عمدهاي شده است. وي پس از كندوكاو در پيرامون آن ميفهمد كه اخيرا يك همكار در دو طبقه بالاتر اسبابكشي كرده و يك تن كتاب به همراه آورده است. هواداران فيزيك قديمي مدعي هستند كه ميتوان اين ناهمخواني در نتايج را به شيوههاي مختلف آزمايش و درصد خطاي حاصل از آن شيوهها ربط داد؛ ولي چنين توضيحي ذهن عالمي را كه در جستوجوي نظريه جامعي براي فيزيك هستي است، ارضا نخواهد كرد.
اين را هم بايد گفت كه حتي اگر در جستوجوي نظريهاي جامع نباشيم، دست كم توصيف اين ناهمخواني بايد در شرح اختلافها جامع باشد و به روشني علت آنها را توضيح دهد. در فقدان چنين توصيفي است كه ذهن دانشمندان تحريك شده تا بنيان نظريه ثقل را به كندوكاو بگيرند. غرض از اين روايت اين است كه به لرزش پايهها و بنيانهاي بناي باشكوه علم اشارهاي كرده باشم. عوام همواره ميل به گذشته دارند. اين گرايش عاميانه چنين ميآموزد كه هرچه متعلق به گذشته باشد خوب و دلپسند است (حالا ميخواهد دين باشد يا علم) و هرچه در گذشته سراغ نشود بايد در آن ترديد كرد و نسبت به آن مقاومت كرد، در حالي كه پرستش گذشته اساسا گرايشي نادرست است و برازنده انسان نيست.
از منظر فلسفه علم، ثابتهاي فيزيكي بسيار مسئلهسازند. براي اينكه مشكل را از ديد ديگري برايتان تصوير كنم به مثال زير متوسل ميشويم: فرض كنيد كه مرد فاضلي كه فارسي نميداند براي نخستين بار با متني فارسي روبهرو ميشود و اراده ميكند كه فارسي بياموزد. علاوه بر اين فرض ميگيريم كه اين مرد فاضل هيچ امكان ديگري سواي اين متن بسيار كوتاه در دسترس ندارد حالا چنانچه در اين گفتوگوي كوتاه داشته باشيم: شخص الف: اي بابا! چقدر هوا گرم است! شخص ب: اي بابا! كولر هم كه خراب است!
روشن است شخص ناظر، به دليل تنگ بودن مضمون و امكانات محدودش، مايل به اين ميشود كه در زبان فارسي ثابتي چون «اي بابا» قايل شود، و چنين فرض كند كه هر جمله فارسي بايد با اين ثابت زباني آغاز شود، ولي كسي كه با سرشت زبان طبيعي آشنا است به خوبي درك ميكند كه زبانهاي طبيعي فاقد چنين ثابتهايي هستند زيرا چنين ثابتهايي باعث بهرهوري نيستند و حتي از كارآمدي زبان ميكاهند و اصلا حضورشان گوياي كج سليقگي صاحبان آن زبان است.
ممكن است كسي به استدلال و مثال بالا معترض شود كه فيزيك را به قياس زبان گرفتهايم ولي كافي است به اين نكته اشاره كنم كه هر فرآيند قانونمندي را ميشود به تعبيري، يك بازي لغوي گرفت و گمان نميكنم كسي منكر قانونمندي در نظام طبيعت بيجان شود. پس فيزيك هم از اين قائده مستثني نيست و ميتوان فرآيند قانونمند ثقل را به تعبير بازي لغوي ثقل ميان اجسام گرفت. يعني يك نوع بازي كه دستور و گرامر خاص خودش را دارد. اين بازي لغوي و اين زبان در سطح اجسام جريان دارد و از زبان طبيعي بشر متفاوت است. اگرچه شاعر گفته «واژه بايد خود باد، واژه بايد خود باران باشد»، ولي حقيقت اين است كه واژه باد و باران فاصله زيادي با وجود حقيقي آنها دارد، يا به قول ويتگنشتاين، الكترون بازتابي از گرامر زبان ماست و ميان حقيقت الكترون و آنچه ما در زبان طبيعي (و برداشتهاي فيزيكي) الكترون ميناميم فاصله عميقي هست.
اين نكته چندان مايوس كننده نيست چون ميبينيم كه زبان آدمي ميل به درك زبان اجسام دارد و از فاصله ميان اين دو زبان طي هزارههاي تاريخ كاسته است. تصادفا قايل بودن به دو زبان اجسام و زبان طبيعي ميتواند دو نظريه كاملا متفاوتي را كه ويتگنشتاين در عرصه زندگياش مطرح كرد متحد كند. دو نظريهاي كه طي اولي وي مدعي شد زبان، انعكاس جهان خارج است در حالي كه در دومين دوره فكرياش چرخش كاملي كرد و مدعي شد كه جهان خارج، بازتاب زبان است.
كافي است در اولي ما زبان را به تعبير زبان اجسام بگيريم و در تعبير دوم، زبان طبيعي بشر را ملحوظ كنيم. زبان دوم همواره در درك اولي ميكوشد. اصلا همه عطش علم را ميتوان در اين كوشش خلاصه كرد؛ ولي هرچقدر هم كه اين كوشش اصيل باشد، هنوز ما فاصله بزرگي با خود جهان خارج داريم. اين كه ما در فيزيك ثابتهاي گوناگون تعبيه كردهايم، خود گواه اين است كه ما زبان اجسام را درست نفهميدهايم.
آخرین قطار شب؛ داستان کوتاه(25)
+ نوشته شده در شنبه بیست و دوم فروردین 1388 ساعت 19:42 شماره پست: 384
بیست سال گذشت،
ترکش حرکت کرد، مَرد مُرد.
سپاس بی پایان این همه محبت شما را...
+ نوشته شده در شنبه بیست و دوم فروردین 1388 ساعت 12:59 شماره پست: 383
...تکلیف من چه بود که چامسکی مثل رونالدو ترانسفر نمی شد ؟ یا سوسور به اندازه ی آنجلینا جولی خوشگل نبود یا مارتینه با دی کاپریو فیلم بازی نکرده بود ! ...
بعد از نظری که یکی از خوانندگان وبلاگ در قسمت نظرات داستان کوتاه ۲۴ درج نموده بودند، من تازه فهمیدم به چه اندازه خوانندگان خوب وبلاگ زبانشناسی مهربان و قدرشناس هستند و آن دوست گرامی با آن نظر خود مصداق عینی "عدو شود سبب خیر..." گردید. اما در اینجا دو نکته قابل تامل وجود دارد. اول آنکه شاید باور نکنید اما با استفاده از IP نویسنده دریافتم که این نظر یک دوست و همکلاسی عزیز بود.(همان همکلاسی هایی که همیشه من سنگشون را به سینه میزدم.!!) دوم آنکه من دلم نمیخواست بیش از این به این موضوع بپردازم اما مطلب زیر به قلم محمد وهیبی فخر بقدری زیبا بود که دلم نیومد شما آنرا نبینید. پس حتما این مطلب را بخوانید و لذت ببرید.
قریب به یکسال و اندی پیش بود ... باید هر آنچه از زبان شناسی آموخته بودم ( از صرف و نحو گرفته تا معنا شناسی و آواشناسی و ... ) را به یک سامان دهی و انسجام می رساندم . هنوز یک ماهی به آزمون ارشد باقی مانده بود .. سرگردان میان نوشته ها و خوانده های خود دست و پا میزدم وچون ماه های گذشته هنوز این سوال تکراری ذهنم را به خود مشغول کرده بود که در این عصر اینترنت و وب نویسی و نوشته های مجازی سهم زبان شناسی کجاست ؟ آیا واقعا در این عصر، زبان شناسی جایی به اندازه ی یک صفحه چند مگابایتی ندارد ؟ و یا زبان شناسان ما با این مساله غریبه اند؟...
از طرف همه دوستداران زبان و زبان شناسی
وهیبی فخر – محمد
...تکلیف من چه بود که چامسکی مثل رونالدو ترانسفر نمی شد ؟ یا سوسور به اندازه ی آنجلینا جولی خوشگل نبود یا مارتینه با دی کاپریو فیلم بازی نکرده بود !
بعد از نظری که یکی از خوانندگان وبلاگ در قسمت نظرات داستان کوتاه ۲۴ درج نموده بودند، من تازه فهمیدم به چه اندازه خوانندگان خوب وبلاگ زبانشناسی مهربان و قدرشناس هستند و آن دوست گرامی با آن نظر خود مصداق عینی "عدو شود سبب خیر..." گردید. اما در اینجا دو نکته قابل تامل وجود دارد. اول آنکه شاید باور نکنید اما با استفاده از IP نویسنده دریافتم که این نظر یک دوست و همکلاسی عزیز بود.(همان همکلاسی هایی که همیشه من سنگشون را به سینه میزدم.!!) دوم آنکه من دلم نمیخواست بیش از این به این موضوع بپردازم اما مطلب زیر به قلم محمد وهیبی فخر بقدری زیبا بود که دلم نیومد شما آنرا نبینید. پس حتما این مطلب را بخوانید و لذت ببرید.
قریب به یکسال و اندی پیش بود ... باید هر آنچه از زبان شناسی آموخته بودم ( از صرف و نحو گرفته تا معنا شناسی و آواشناسی و ... ) را به یک سامان دهی و انسجام می رساندم . هنوز یک ماهی به آزمون ارشد باقی مانده بود .. سرگردان میان نوشته ها و خوانده های خود دست و پا میزدم وچون ماه های گذشته هنوز این سوال تکراری ذهنم را به خود مشغول کرده بود که در این عصر اینترنت و وب نویسی و نوشته های مجازی سهم زبان شناسی کجاست ؟ آیا واقعا در این عصر، زبان شناسی جایی به اندازه ی یک صفحه چند مگابایتی ندارد ؟ و یا زبان شناسان ما با این مساله غریبه اند؟ در روزگاری که هر کس به بهانه های مختلف در این شبکه جهانی عرض اندام می کند جایگاه زبان و زبان شناسی کجاست ؟ باید خوب اندیشید که چرا زبان برای جوان امروز این نسل که خود را پرچمدار پیشرفت های علمی قرن بیست و یکم می داند جایگاهی به اندازه یک دست نوشته ندارد ؟ هر آنچه می دیدم از قرمز و آبی و فوتبال و عشق و تصاویر فلان خواننده و فیلم های بهمان هنرپیشه و.. بود .. پس تکلیف من نا آشنا به زبان و معتاد به کامپیوتر چه بود ؟ این شکاف اینترنتی کجا باید پر می شد ؟ تکلیف من باید با موتور های جستجوگر مشخص می شد ؟ من منابع می خواستم .. من باید با اساتیدم آشنا می شدم ..من باید مقدمات کار را می فهمیدم ؟ و هزاران باید دیگر. ولی افسوس ؟ موتورهای جستجوگر فراوان و مورد جستجو بیگانه ؟ تکلیف من چه بود که چامسکی مثل رونالدو ترانسفر نمی شد ؟ یا سوسور به اندازه ی آنجلینا جولی خوشگل نبود یا مارتینه با دی کاپریو فیلم بازی نکرده بود ! که در صدر پربیننده ترین موضوعات قرار بگیرد و رتبه اول موتورهای جستجوگر را به خود اختصاص دهد . خواسته های من چیزی جدای از دیگران بود که یافت هم نمی شد و اما ما فراموش کردیم ، مثل خیلی از چیزها که نباید از خاطر می بردیم ولی مجبور شدیم آنها را فراموش کنیم ..خیلی ساده . اصولا نسل ما نسل فراموشکاری است ، نسل پرشور کم خونی که نه هویت تاریخی خویش را می داند و نه از آینده مبهم خود خبر دار است .
و اما امروز این وبلاگ به همت آقای سعیدی تازه از آب و گل در آمده است و حرفی برای گفتن پیدا کرده . مخاطب خویش را شناخته و مورد توجه بسیاری قرار گرفته است . حالا برای شرکت کننده های 89 سرگردانی های پیشین من وجود ندارد . اصلا موضوع ، جبهه گیری و تند نویسی علیه یک نظر نیست . بلکه همین نظر بود که ما را متوجه این واقعیت ساخت که کار آقای بنادکی ارزشی والا دارد . پیش از این نظر حتی خود من هم گوشه چشمی به این وبلاگ نداشتم ، ولی پیام این دوست عزیز چنان تلنگری به ما زد که شاید زبان شناس 87 و کار واقعا ستودنی آقای بنادکی هیچ ارزشی در دنیای زبان شناسی نداشته باشد ( که البته همه خوب می دانیم در خور ستایش و تقدیر است ) اما بی گمان با نبود آن چیزی در جهان کم خواهد بود . چیزی که بتواند سرگردانی ها را از بین ببرد و هر آنچه را که از زبان شناسی می خواهیم در یک فضای کوچک اینترنتی و در یک نمای کلی به ما بدهد . زبان شناس 87 برنامه نود نیست که میلیون ها پیامک داشته باشد و نباید هم چنین باشد چرا که ما میلیون ها زبان شناس نداریم ولی این صفحه حالا پایگاه مطمئنی است که می تواند علاقه مندان به زبان شناسی را گرد هم جمع کند . پایگاهی که حالا منعکس کننده جدیدترین و آخرین سوالات آزمون های مختلف و نوشته ها و تحقیقات زبان شناسان جوان ایرانی است که هر روز مخاطبان بیشتری را به خود می خواند .
نسبت زبان و سیاست
+ نوشته شده در شنبه بیست و دوم فروردین 1388 ساعت 10:41 شماره پست: 377
سیاست زبان
در روزنامه همشهری مورخ ۱۸/۱/۸۸ مطلبی تحت عنوان "سیاست زبان" بقلم امیر وحیدیان بچاپ رسیده که از نظر زبانشناسی و کاربردشناسی زبان قابل تامل است. من خودم از خواندن این مقاله بسیار لذت بردم و در فکر تایپ مقاله بودم که سایت روزنامه همشهری با تاخیر مطلب را منتشر کرد.
این مقاله اینگونه آغاز میشود:
زبان در زندگي اجتماعي انسانها يكي از كليديترين نقشها را ايفا ميكند؛ به گونهاي كه در تعريف انسان، «ناطقبودن» يكي از ويژگيها و مميزههاي اصلي آدميان با ساير موجودات است.
هر چند «ناطق بودن» در تعريف منطقي انسان لزوماً بر مفهوم زبان تكيه و تاكيد ندارد ولي زبان و قوهناطقه در ادبيات فلسفي جزء جداييناپذير قوه عاقله آدمي است و به واسطه نقش و اهميتي كه قوهناطقه و زبان در تبلور قوهعاقله دارد آدمي را حيوان ناطق ناميدهاند. ...
سیاست زبان
در روزنامه همشهری مورخ ۱۸/۱/۸۸ مطلبی تحت عنوان "سیاست زبان" بقلم امیر وحیدیان بچاپ رسیده که از نظر زبانشناسی و کاربردشناسی زبان قابل تامل است. من خودم از خواندن این مقاله بسیار لذت بردم و در فکر تایپ مقاله بودم که سایت روزنامه همشهری با تاخیر مطلب را منشر کرد.
این مقاله اینگونه آغاز میشود:
زبان در زندگي اجتماعي انسانها يكي از كليديترين نقشها را ايفا ميكند؛ به گونهاي كه در تعريف انسان، «ناطقبودن» يكي از ويژگيها و مميزههاي اصلي آدميان با ساير موجودات است.
هر چند «ناطق بودن» در تعريف منطقي انسان لزوماً بر مفهوم زبان تكيه و تاكيد ندارد ولي زبان و قوهناطقه در ادبيات فلسفي جزء جداييناپذير قوه عاقله آدمي است و به واسطه نقش و اهميتي كه قوهناطقه و زبان در تبلور قوهعاقله دارد آدمي را حيوان ناطق ناميدهاند. در عالم انديشه و عمل سياسي نيز زبان، نقش مهمي را بر عهده دارد؛ به همين جهت شناخت زبان و ويژگيهاي آن ميتواند در تبيين و تحليل رخدادهاي سياسي كمك مؤثري به سياستمداران و كساني كه مفعول عمل سياست قرار ميگيرند داشته باشد. مطلب حاضر با نگاه به نظريه تحليل گفتمان به بررسي اين موضوع ميپردازد كه چگونه سياستمداران در محدوده گفتمان سياسي خود، ناچار از به كارگيري «زبان» خاص خود هستند.
سير تفكرات فلسفي و متعاقب آن تفكرات اجتماعي- سياسي درباره موضوعات مورد كنكاش از زمان شكلگيري مكتوب آنان بدينگونه بوده است كه انديشمندان و فلاسفه دوران كلاسيك با مفروضگرفتن توانمنديهاي ذهني- زباني انسانها جستوجوي فكري خود را معطوف به شناخت عالم وجود كردند و در تعريف فلسفه، «وجود شناسي» را اصلي اساسي ميدانستند. در قالب اين تفكر، فيلسوف تلاش ميكرد با تبيين جهانهستي به شناخت اجزاي آن بپردازد؛ اجزايي كه هركدام داراي موقعيتي ازپيشتعيينشده هستند. در واقع كار فيلسوف اين بود كه به شناخت اجزاي نظام هستي- همانگونه كه هستند- بپردازد چنين قالب تفكري به حوزههاي ديگر نيز گسترش يافت.
درك هستيشناسانه انسان، جامعه و سياست محصول چنين تفكري است؛ دركي كه براي همه مؤلفههاي تشكيلدهنده زندگي آدمي در تمامي ساحتها و حوزهها جايگاهي ازپيشتعيينشده قائل بوده كه كار فيلسوف، انديشمند سياسي و همچنين حاكمان را معطوف به شناخت اين جايگاه ميكرد؛ به گونهاي كه عدالت را كه يكي از مهمترين و محوريترين مفاهيم در عالم انساني است به معناي قراردادن هر چيزي در جاي خود تعريف كردهاند.
مفهوم «جاي خود» نشانگر وجود وضعيت ازپيشتعيين شدهاي است كه هر نوع خروج از آن وضعيت منجر به بيعدالتي، بينظمي و نابساماني ميشود؛ به همين جهت عدالت كه شرط تدبير امور در همه حوزههاست منوط به قرارگرفتن هر چيزي در جايگاه خود است؛ بر همين اساس سياستمداران و سياستانديشان نيز بايد به گونهاي عمل كنند و بينديشند كه اولاً انديشه و عمل آنان منجر به خروج چيزي از جايگاه تعيينشده خود نشود و ثانياً درصورت خروج از وضعيت طبيعي بهگونهاي بينديشند و عمل كنند كه آن پديدههاي خروجيافته را به وضعيت سابق و طبيعي خود باز گردانند. تقسيمبنديهايي كه حكماي يونان از ذات آدميان ارائه ميكردند و بر اساس آن ذاتيات، جامعه را به شقوق مختلف مبدل ميساختند متاثر از درك هستيشناسانه آنان از انسان و جامعه انساني بود.
درك هستيشناسانه از انسان، جامعه و سياست تا تكوين رنسانس و ظهور امانوئل كانت و همانديشان او بر ساحت انديشه و عمل فيلسوفان و سياستمداران سيطره داشت. كانت پرسش اصلي را از شناخت عالم هستي و وجود به شناخت ذهن و توانمنديهاي آن معطوف كرد و با اين سؤالها كه «ذهن و قواي دراكه آدمي چگونه ميتواند به شناخت عالم هستي بپردازد؟ و اينكه اين شناخت تا چه حد صادق و منطبق با واقعيت است؟ و چه معياري بر سنجش صداقت شناختهاي ذهني ما از عالم عيني وجود دارد؟» توجه فلاسفه را از عالم عين به عالم ذهن و توانمنديهاي آن معطوف كرد. اين تفكر نيز تا قرن بيستم و ظهور فيلسوفان و فلسفه زباني تداوم داشت. فيلسوفان زباني با مطرح كردن «معناداري» مفاهيم و قضايا ورود به مباحث هستيشناسي و معرفتشناسي را متوقف بر اين امر دانستند كه «چه مفاهيمي معنادار هستند و به تبع آن امكان تحقق دارند؟»
امروزه مباحث مطرح در فلسفه زباني حوزه بسيار گستردهتري از موضوعات فلسفي را به خود اختصاص داده و حوزه انديشه و عمل سياسي نيز متاثر از اين مباحث است؛ مباحثي همچون گفتار و گفتمان، رابطه زبان و قدرت سياسي، ماهيت زبان و تاثير آن بر چگونگي رفتارهاي سياسي، از جمله مهمترين اين مباحث است.
«گفتمان» مفهومي است كه سالهاي متمادي در ادبيات سياسي- فلسفي جامعه ما رواج يافته است. شناخت گفتمانهاي سياسي يكي از مواردي است كه ميتوان به موجب آن تحليلي واقعگرايانه از انديشههاي عاملان سياسي- چه آناني كه در چارچوب ساخت قدرت قرار دارند و چه آناني كه خارج از ساخت قدرت، رفتاري دوستانه يا خصمانه دارند- ارائه كرد. براي شناخت گفتمان بايد اين نكته تفهيم شود كه آدميان براي برقراري ارتباط با يكديگر از مفاهيم و جملاتي سود ميجويند كه حاوي پيامي ميان فرستنده و گيرنده آن پيام است.
اين مفاهيم و جملات كه غالب مناسبات زباني ميان انسانها را شكل ميدهند، «گفتار» نام دارند. در تحليل گفتار، مهم پيامي است كه ميان فرستنده و گيرنده مبادله ميشود. به عبارت ديگر معيار براي ارزشيابي گفتارها «تفهيم و تفاهم» است و از اين حد فراتر نميرود؛ با اين حال، گفتمان به معناي مجموعهگفتارهايي است كه در بستري از پيشزمينههاي ذهني و تعينات محيطي صورت ميگيرد. وجه تشابه گفتمان و گفتار در اين است كه گفتمان همانند گفتار حاوي پيامي براي مخاطبان خود است. اين پيام ميتواند منشأ كنشها و واكنشهاي دوسويه ميان كساني كه در چارچوب آن گفتمان قرار دارند و كساني كه در تقابل با آن موضعگيري ميكنند، باشد.
همانطور كه گفته شد گفتمان فقط بيان مفاهيم و جملات ساده جهت انتقال پيام خاصي نيست بلكه اهميت پيشزمينههاي ذهني و تعينات محيطي در ارزيابي و تحليل آن بسيار بالاتر از آن مفاهيم و جملات است. منظور از پيشزمينههاي ذهني نوع نگرشهايي است كه يك گفتمان خاص نسبت به انسان، جامعه، سياست و نوع مناسبات ميان آنان دارد. به عبارت ديگر، گفتمانها حاوي نوعي از انسانشناسي، جامعهشناسي و سياستشناسي هستند كه در تحليل گفتمان بهعنوان فاكتورهايي كه بايد مد نظر تحليلگر باشند مورد ملاحظه قرار ميگيرند. منظور از تعينات محيطي، مجموعه امكانات و محدوديتهايي است كه عوامل اقتصادي، سياسي، فرهنگي و بينالمللي چگونه بودن آن گفتمان را فراهم ميكند.
گفتمان مجموعهاي را به نمايش ميگذارد كه حاوي 3ضلع ذهن، عين و زبان است. اين 3 ضلع در تعامل با يكديگر ماهيت يك گفتمان را شكل ميدهند. با توجه به اين تعريف، گفتمانهاي سياسي نيز جرياني از گفتارهايي هستند كه در چارچوب اين 3ضلع و در درازمدت هويت مييابند و به كساني كه خود را متعلق به آن ميدانند هويت ميدهند. تاكيد فلاسفه زبان در قرن بيستم برهمين نكته است كه زبان صرفاً ابزاري براي برقراري روابط بينانساني جهت تفهيم و تفاهم و رسيدن به اهداف مشخص نيست بلكه يك عنصر هويتبخش است؛ به گونهاي كه ميتوان با تحليل زبان و جرياني كه زبان در بستر آن شكل گرفته و در حال تكامل است به هويت افراد و گروهها پي برد و حتي بر مبناي آن چگونگي رفتارهاي آنان را پيشبيني كرد.
در عالم سياست تمامي ايدئولوژيها را ميتوان بر مبناي تحليل گفتماني مورد واكاوي قرار داد. بهطور مثال گفتمان دموكراسي خواهي گفتماني است كه در وهله اول مبتني بر پيشزمينههاي ذهني خاص است؛ يعني بر پايه نوعي نگاه خاص به انسان، جامعه، سياست و روابط ميان آنان استوار است. در اين گفتمان انسان موجودي عاقل و آزاد فرض ميشود كه ميتواند و بايد سرنوشت اجتماعي خود را خود تعيين كند. از سوي ديگر جامعه پديدهاي متشكل از مجموعه اين انسانهاست كه در تعامل با يكديگر نيازهاي مادي و معنوي خود را در جهت تعيين سرنوشت مشترك تامين ميكنند و سياست نيز مكانيزمي براي فراهمكردن نظم، امنيت، رفاه و مهياكردن شرايط جهت بارور كردن توانمنديهاي بالقوه مادي و معنوي جامعه تحت حاكميت خود است.
پيشزمينه ذهني گفتمان دموكراسي خواهي در قالب شرايط محيطي خاصي تعين مييابد؛ شرايطي كه شامل فاكتورهاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي و بينالمللي است. به عبارت ديگر گفتمان دموكراسي خواهي در هر شرايطي قابل پيدايش نيست و حداقل نيازمند شرايطي نسبي همچون وجود فزاينده آگاهيهاي عمومي نسبت به مسائل اجتماعي، حداقلي از رفاه مادي، ضعف ساختار سياسي يا ضعيفبودن وجه خشونتگراي نظام سياسي و وجود تعاملات مسالمتآميز بينالمللي است. اين 2عامل يعني پيشزمينههاي ذهني و شرايط محيطي در قالب گفتارهايي، شكل ملفوظ و مكتوب بهخود ميگيرد و ادبياتي را شكل ميدهد كه ما از آن بهعنوان ادبيات يا گفتمان دموكراسي خواهي نام ميبريم. همانطور كه گفته شد تمامي ايدئولوژيهاي سياسي را ميتوان با استفاده از شيوه تحليل گفتماني مورد ارزيابي شناختاري قرار داد. ايدئولوژيهاي چپ، راست، اقتدارگرا و دموكراتيك با تمامي تنوعات و طيفهايي كه در واقعيت دارند، از اين قاعده تبعيت ميكنند.
مسئله مهم ديگري كه فلسفه و فيلسوفان زباني درباره ماهيت زبان مطرح كرده و به تبع آن انديشمندان سياسي آن را به مباحث و موضوعات سياسي سرايت دادهاند، اين مسئله است كه «نقش زبان در ارتباط با عالم واقع چگونه است؟ آيا زبان و به عبارت دقيقتر گفتارها اعم از ملفوظات و مكتوبات بيانگر عين واقعيات هستند؟ به عبارت ديگر آيا زبان نقش تصويرگري دارد يا نقش تصويرسازي؟ در تبيين اين سؤال بايد گفت كه 2نوع رابطه بين زبان، ذهن و عالم واقع قابل تصور است. در رابطه اول، ذهن تنها انعكاسدهنده عالم واقع است.
در اين برداشت ذهن همچون آيينهاي عمل ميكند كه بدون ايجاد دگرگوني، آنچه را كه توسط كانالهاي ارتباطدهنده با عالم واقع يعني همان قواي حسي دريافت ميدارد، ضبط و ثبت ميكند و زبان نيز به تبع آن صرفاً نقش انعكاسدهندگي را بر عهده دارد؛ به گونهاي كه محتويات قواي دراكه ذهن را در قالب الفاظ و جملات و به شكل مكتوب و ملفوظ به مخاطبان انتقال ميدهد. البته در اين انتقال امكان اخلال وجود دارد اما اين اخلال خللي در اصل قضيه كه همان توانمندي ذهن و زبان براي انتقال عين واقعيت به شيوه تصوير و گفتار است وارد نميكند.
تبعات چنين برداشتي در عالم سياست عمدتاً در آثار و رفتارهاي انديشمندان و حاكمان اقتدارگرا نمود عيني داشته است. انديشمندان سياسي اقتدارگرا برداشتهاي ذهني خود را از شرايط سياسي- اجتماعي محيط، عين واقعيت ميپنداشتند و تلاش ميكردند توسط آثاري كه خلق ميكنند وضعيت سياسي موجود را توصيف و تبيين و جهت حفظ يا تغيير آن راهكارهايي را در مقام توصيه به حاكمان ارائه كنند و همينطور حاكمان اقتدارگرا تصميمات سياسي خود را كه حاصل عينيپنداشتن برداشتهاي ذهني آنان از واقعيات سياسي بود به جامعه تحميل ميكردند. تئوري انعكاس يا تصويرگري ذهن و زبان از واقعيات عيني حداقل در حوزه سياست تبعات منفي داشت به گونهاي كه ميتوان با درنظرگرفتن تنوعات و طيفهاي مختلفي كه در انديشهها و نظامهاي اقتدارگرا وجود دارد آنان را در اين موضوع متفق دانست كه تمامي اين انديشهها و نظامهاي سياسي قائل به توانمندي ذهن و زبان در حقيقتيابي و كشف واقعيات اجتماعي در همه زمينههاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي و حتي بينالمللي هستند.
در مقابل برداشت تصويرگري ذهن و زبان از عالم واقع رابطه دومي نيز وجود دارد كه معتقد است ذهن انسان داراي ساختاري است كه آن ساختار، منفعل و گيرنده محض نيست و از سويي محدوديتهايي را براي فاعل شناسا ايجاد ميكند و از سوي ديگر بر اساس داشتههاي قبلي خود روي دريافتهاي انتقال يافته توسط كانالهاي ارتباطي با محيطي پيراموني تغييراتي را به وجود ميآورد كه حاصل آن لزوماً مطابقت نبوده و گاهي با واقعيتهاي عيني مغايرت دارد. البته مغايرت، مفهوم وسيعي است كه شامل تضاد، تناقض و غيريت ميشود. به تبع ساخت و نوع كاركرد ذهن، زبان نيز صرفاً تصويرگر واقعيت نيست.
شناخت محدوديتهاي ذهن و زبان، انديشمندان و فيلسوفان را برآن داشت تا راهكاري جهت برونرفت از مغايرتهاي ذهني- زباني با واقعيتهاي عيني بيابند؛ به همين جهت مفاهيمي همچون عقلانيت جمعي، مشاركت، مشاورت، حوزه عمومي، نقدپذيري، نسبيتگرايي معرفتشناختي و... در ادبيات فلسفي و سياسي شكل گرفت. در ادبيات سياسي جديدي كه متاثر از اين شناخت از ذهن و زبان بود تفكر و عمل جابرانه و تحميلگرايانه حوزه سياست بر جامعه مورد نفي و انكار قرار گرفت و مكانيزمهايي براي جبرستيزي نظام سياسي انديشيده شد؛ مكانيزمهايي همچون تفكيك قوا براي سرشكنشدن قدرت متمركز سياسي ميان قواي متعدد و نظارت آنان بر يكديگر، احزاب سياسي جهت ارزيابي برونساختاري از تصميمات اتخاذشده توسط سياستمداران، نهادهاي جامعه مدني به منظور سوقدادن جامعه بيشكل و يكدست به پديدهاي متكثر و كاركردگرا و... .
بنابراين شناخت زبان به مفهوم گفتماني آن، ابزار مناسبي براي تحليل محتوايي و پيشبيني رفتاري ايدئولوژيها، گروهها، احزاب و نظامهاي سياسي مختلف است. تحليل گفتماني كه تاكيد خود را روي زبان و مجموعه گفتارهاي مرتبط با پيشزمينههاي ذهني و شرايط عيني قرار ميدهد شناساگر هويت تمامي كساني است كه خود را متعلق به آن گفتمان ميدانند و معياري براي ارزشيابي نوع عملكردهاي آنان از سويي و اتخاذ واكنشهاي مناسب در مقابل عمل كنشگران آنان از سوي ديگر است. به همين جهت شناخت قواعد تحليل گفتماني علاوه بر انديشمندان، براي سياستمداران امري ضروري و اجتنابناپذير است.
مصاحبه ایبنا با نویسنده وبلاگ زبانشناسی
+ نوشته شده در جمعه بیست و یکم فروردین 1388 ساعت 11:49 شماره پست: 382
شما دوست دارید برای امتحان کتاب بخونید یا جزوه؟
این موضوع گزارشی است که خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران خانم صادقی به آن میپردازد و در آن به بررسی دلایل تمایل دانشجویان به جزوه و عدم علاقه آنها به کتاب میپردازد.
شما میتوانید متن این گزارش جالب را دراینجا بخوانید.
آشنایی با استادان زبانشناسی(24)
+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم فروردین 1388 ساعت 17:59 شماره پست: 381
ويلهـلم ون هومـبولت، زبانشناس دیپلماتی که وزیر آموزش بود.
ويلهـلم ون هومـبولت ( Wilhelm von Humboldt) زماني از دنيا رفت كه مشغول تهيه بزرگترين اثرش در مورد زبان «كاوي باستاني» بود و فقط مقدمه آن با عنوان «ناهمگوني زبانها و تاثير تکامل فكري انسانها» در سال 1836 به چاپ رسيد.
242 سال پيش، فردريک ويلهلم هومبولت 22 ژوئن 1767 در پوتسدام آلمان به دنيا آمد. او فقط زبانشناس نبود. اما در هر سمتي كه بود بهترين بود. مدتي وزير آموزش و پرورش کشور پروس (واقع در کشور آلمان فعلي) بود و نظام آموزش پروسي را که در آمريکا و ژاپن استفاده ميشد، طراحي کرد. به عنوان يک فيلسوف، از مدافعان آزادي در عصر روشنگري بود و افکارش خيلي سريع در کشورهاي انگليسي زبان رواج يافت. او بر نقش آزادي در رشد شخصيت انسانها اصرار داشت.... ادامه مطلب
ويلهـلم ون هومـبولت ( Wilhelm von Humboldt) زماني از دنيا رفت كه مشغول تهيه بزرگترين اثرش در مورد زبان «كاوي باستاني» بود و فقط مقدمه آن با عنوان «ناهمگوني زبانها و تاثير تکامل فكري انسانها» در سال 1836 به چاپ رسيد.
242 سال پيش، فردريک ويلهلم هومبولت 22 ژوئن 1767 در پوتسدام آلمان به دنيا آمد. او فقط زبانشناس نبود. اما در هر سمتي كه بود بهترين بود. مدتي وزير آموزش و پرورش کشور پروس (واقع در کشور آلمان فعلي) بود و نظام آموزش پروسي را که در آمريکا و ژاپن استفاده ميشد، طراحي کرد. به عنوان يک فيلسوف، از مدافعان آزادي در عصر روشنگري بود و افکارش خيلي سريع در کشورهاي انگليسي زبان رواج يافت. او بر نقش آزادي در رشد شخصيت انسانها اصرار داشت. ديپلمات موفقي نيز محسوب میشد. وزير آموزش كشور پروس، سفير در وين و يکي از امضاکنندگان قرارداد صلح در پاريس بود و به اتحاد استراليا با پروس و روسيه عليه فرانسه در دوره جنگهاي ناپلئوني کمک شاياني کرد. هومبولت موسس دانشگاه هومبولت بود و گوته و شيلر از دوستان نزديک او به شمار میآمدند.
هومبولت به عنوان يك زبانشناس نقش بسيار موثري در پيشرفت فلسفه زبان داشت. همانگونه كه دكتر مهدي مشکوهالديني در كتاب «سير زبانشناسي» اشاره كرده است:
«به عقيده هومبولت، زبانها از نظر ويژگيهاي ساختاري عمومي، وجوه اشتراك زيادي دارند و به عبارت ديگر قالب زبانها يكي است.
او زبان را ابتدا وسيله تفكر و حديث نفس دانسته است. به اعتقاد او زبان را نبايد صرفا به عنوان وسيلهاي براي ايجاد ارتباط تلقي كرد بلكه نفس ارتباطي و عملي آن را بايد فرعي و ثانويه دانست.
اصل مهمي که مورد توجه هومبولت بود و ميکوشيد تا در بررسيهاي گستردهاش درباره زبانشناسي و زبانهاي گوناگون توضيح دهد، جنبه زاياي زبان بود که بر پايه آن هر سخنگوي زبان با در اختيار داشتن امکانات محدود دستوري و واژگاني میتواند تمامي نيازهاي ارتباطي خود را که در جامعه ممکن است با آن روبرو شود، برآورده سازد.»
هومبولت انديشمندي اصيل در زبانشناسي همگاني بود. او ميان دو گونه بررسي زبان يعني همزماني و درزماني تمايز قائل شد و در بررسيهايش، در جستجوي حقايق زبانشناسي همگاني بود. هرچند که او بر اهميت زبان سانسکريت و نيز زبانشناسي تاريخي و تطبيقي هندواروپايي که ويژگي زمان او يعني سده نوزدهم بود و همچنان گسترش مييافت نيز، آگاهي داشت.
هومبولت نخستين کتاب بزرگ درباره زبانشناسي همگاني که رسالهاي در زمينه انواع زبان انسان بود را نگاشت.
هرچند هومبولت توانايي زباني ذهن را جهاني و همگاني ميداند، ولي تاکيد ميکند که خاص بودن هر زبان از ويژگيهاي خاص گروهي که به آن صحبت ميکنند ناشي ميشود. او عقيده دارد که زبان و فکر هر گروه از مردم که به زبان خاصي صحبت ميکنند، از يکديگر جداييناپذيرست و حتي او از اين هم فراتر ميرود و اظهار ميدارد که زبان هر قوم روح آنان و روح آنان زبانشان است.
كتابهايي كه به قلم ويلهلم هومبولت نوشته شده است:
1- سقراط و پلاتو در مورد جهان 2- طرحي در جامعهشناسي تطبيقي 3- قرن هجدهم 4- تحقيقاتي درباره ساکنين اوليه اسپانيا با کمک زبان باسک 5- درباره نوشتار و رابطه آن با گفتار 6- درباره زبانهاي کشورهاي درياي جنوب 7- با شيلر و راه تکامل روحي 8- ناهمگوني زبانها و تاثير تکامل فكري انسانها
ارتباط زبان با هنجارها و نقشهای اجتماعی در جامعه شناسی زبان
+ نوشته شده در سه شنبه هجدهم فروردین 1388 ساعت 11:1 شماره پست: 379
صهبا سلیمی - حسن هاشمی میناباد، کارشناس ارشد زبان شناسی، استاد دانشگاه آزاد اراک است. زمینه تحقیقی او عمدتاً فرهنگ نویسی و ترجمه شناسی است. در زمینه فرهنگ نویسی مجموعه مقالاتی دارد که به توسط فرهنگستان زبان و ادب فارسی به چاپ رسیده است. مدتی نیز در فرهنگستان زبان و ادب فارسی، گروه فرهنگ نویسی، به عنوان صاحب نظر در زمینه فرهنگ نگاری به همکاری پرداخت. (حدوداً دو سال پیش)، که عمر این همکاری به درازا نکشید. تا آن جا که میدانم قرار بوده است اخیراً برای مجله کتاب ماه ادبیات یک ویژه نامه ترجمه دربیاورد، که اگر بیرون بیاید خواندنی خواهد بود.حسن هاشمی میناباد، کارشناس ارشد زبان شناسی، استاد دانشگاه آزاد اراک است. زمینه تحقیقی او عمدتاً فرهنگ نویسی و ترجمه شناسی است. در زمینه فرهنگ نویسی مجموعه مقالاتی دارد که به توسط فرهنگستان زبان و ادب فارسی به چاپ رسیده است. مدتی نیز در فرهنگستان زبان و ادب فارسی، گروه فرهنگ نویسی، به عنوان صاحب نظر در زمینه فرهنگ نگاری به همکاری پرداخت. (حدوداً دو سال پیش)، که عمر این همکاری به درازا نکشید. تا آن جا که میدانم قرار بوده است اخیراً برای مجله کتاب ماه ادبیات یک ویژه نامه ترجمه دربیاورد، که اگر بیرون بیاید خواندنی خواهد بود.
گفتوگو با هر زبان ممكن
نوشته: حسن هاشمي ميناباد
«جامعهشناسي زبان» به مطالعه زبان در يك جامعه خاص ميپردازد و ارتباط زبان را با هنجارهاي اجتماعي و نقشهاي اجتماعي به بررسي ميگذارد.
در اين ميان واژههاي فرهنگي يك جامعه براي «جامعهشناسي زبان» از اهميت زيادي برخوردار است. عناصر و واژههاي فرهنگي، اقلام مقيد به فرهنگ خاصياند و مشكلات فراواني را در ارتباط بين زباني ايجاد ميكنند. در اين مقاله ابتدا طبقهبندياي از مقولات فرهنگي عرضه شده و سپس توضيحاتي درباره برخي اقلام خاص فرهنگ ايراني آمده كه در واژگان فارسي منعكس شده است. اين توضيحات بهويژه براي مترجمان كارآمدي قابل توجهي دارد....
به ادامه مطلب رجوع نمایید.
گفتوگو با هر زبان ممكن
نوشته: حسن هاشمي ميناباد
«جامعهشناسي زبان» به مطالعه زبان در يك جامعه خاص ميپردازد و ارتباط زبان را با هنجارهاي اجتماعي و نقشهاي اجتماعي به بررسي ميگذارد.
در اين ميان واژههاي فرهنگي يك جامعه براي «جامعهشناسي زبان» از اهميت زيادي برخوردار است. عناصر و واژههاي فرهنگي، اقلام مقيد به فرهنگ خاصياند و مشكلات فراواني را در ارتباط بين زباني ايجاد ميكنند. در اين مقاله ابتدا طبقهبندياي از مقولات فرهنگي عرضه شده و سپس توضيحاتي درباره برخي اقلام خاص فرهنگ ايراني آمده كه در واژگان فارسي منعكس شده است. اين توضيحات بهويژه براي مترجمان كارآمدي قابل توجهي دارد.
واژگان فرهنگي، اقلامي هستند كه به مفاهيم، روابط، پديدهها، ابزارها و به طور كلي جنبههاي مادي و معنوي جامعهاي خاص مربوط ميشوند و مقيد به فرهنگ خاصي هستند. مترجم در برگردان اينگونه واژگان به زبان ديگر با مشكلاتي گريبانگير ميشود؛ مثلا با خلأ واژگاني يا خلأ ارجاعي.
تفاوتهاي فرهنگي مندرج در اين واژگان مشكلات فراواني را براي مترجمان ايجاد ميكند و كار با آن سختتر از تفاوتهاي موجود بين ساختار زبانهاست. تفاوتهاي فرهنگي در ترجمه مشكلسازتر است تا تفاوت زباني. اختلافات زبان را به نوعي ميتوان معادليابي تقريبي كرد يا شرح و بسط داد و موضوع را به نحوي به خواننده فهماند؛ اما تفاوتهاي فرهنگي به راحتي قابل درك و انتقال نيست.
زبانشناسان، مردمشناسان و ترجمه پژوهان طبقهبنديهاي گوناگوني از عناصر و واژگان فرهنگي به دست دادهاند. يكي از آنها پيترنيومارك (1988) است. پيترنيومارك (102 – 95: 1988) مقولات فرهنگي را با جرح و تعديلي در طبقهبندي يوجين نايدا، به 5 دسته اصلي تقسيم ميكند:
1) بومشناسي و محيطزيست: گياهان و جانوران (گيا و زيا)، بادها، دشتها و جلگهها و...
2) فرهنگ مادي (مصنوعات و دستساختههاي بشر): خوراك، پوشاك، خانهها و شهرها، وسايل نقليه
3) فرهنگ اجتماعي: كار و تفريحات و سرگرميها
4) سازمانها و نهادها، آداب و رسوم، فعاليتها، اعمال و كردار مفاهيم، مسائل سياسي و اداري، دين و مذهب، هنر
5) واژگان مربوط به ايما و اشارات و حركات سر و دست، عادات رفتاري
نيومارك براي هر كدام از مقولات بالا مثالهايي ميآورد؛ اما قصد ما دادن مثالهايي از فرهنگ ايراني و زبان فارسي و مقايسه آن با عناصر غربي است كه البته خود مجال وسيع ديگري ميطلبد.
محيطزيست
عناصر جغرافيايي و محيطي از ويژگيهاي فرهنگياند كه در مواردي در ترجمه مشكلساز ميشوند. برف در ميان اسكيموها، شتر در ميان اعراب، مورچه در ميان چينيها نامها و صفتهاي گوناگوني دارند. در هند چون برف نميبارد، واژههايي هم براي انواع مختلف برف ساخته نشده است.
در فارسي به غير از مورچه سياه و مورچه قرمز و مورچهسواري يا مورچه اسبك (مورچه سياه درشتتر از مورچههاي معمولي با سر و ته بالا ايستاده و كمر باريك فرو نشسته) مورچه ديگري نداريم. تازه همه اينها يك «مورچه»اند و فقط رنگ و جثهشان متفاوت است؛ در حالي كه در زبان چيني واژههاي گوناگوني براي اطلاق برانواع مورچه به كار ميرود.
فرهنگ مادي
ايران به خاطر صنايعدستي ديرينهاش واژههاي فرهنگياي دارد كه در هيچ جاي ديگري از جهان معادلي براي آنها نيست. براي مثال واژههاي جاجيم، گبه، زيلو، ورني و... با تفاوت آوايي اندكي وارد زبانهاي ديگري شده است.
«گره جفتي» نوعي تقلب در بافت فرش است كه در آن خامه به جاي اين كه دور يك جفت تار پيچيده شود، دور دو جفت تار پيچيده ميشود، در نتيجه در وقت و مقدار خامه صرفهجويي ميشود، اما فرش استحكام و تراكم كمتري پيدا ميكند. اصطلاح دال بر اين تقلب، كه خاص ايرانيان است، وارد زبانهاي اروپايي- دستكم آلماني و فرانسه و انگليسي كه نگارنده خود مشاهده كرده- شده و مثلا در انگليسي به صورت jufti knot به كار ميرود.
غذا و خوراك
سبزيپلو و ماهي شب عيد، سمنوي هفتسين، آجيل مشكلگشا، كاچي (براي زائو)، هندوانه شب يلدا، فرني (براي كودك، در ماه رمضان)، آشپشت پا، آش ابودردا (نذر براي بهبود بيمار)، آش امام زينالعابدين (نذر براي بهبود بيمار)، اشكنه، آش قجري، قهوه قجري(هر دو خوراكي مسموم كه به قصد كشتن كسي به خورد او ميدادند و رسم دودمان قاجار بوده است)، آش اسم گردان(براي كودكي كه بيماري سخت ديرعلاجي دارد ميپزند و اسم او را عوض ميكنند به اين اميد كه بيماري به سراغ اسم قبلي او برود و شخصيت جديد او بهبود يابد.)
سر سفره ايراني، مهمان را زير رگبار تعارفات ميگيرند اما در فرهنگ غربي به يك «بفرماييد» ساده قناعت ميكنند.
غذاي عمده ايرانيان ناهار است ولي ناهار اروپايي ساده است و غذاي اصلياشان را شام تشكيل ميدهد. نان ايراني نازك است و «مساحت» زيادي دارد اما نان غربي حجمي است. ضخيمترين نانهاي ايراني مانند بربري و سنگك و نان مشهدي به مراتب نازكتر از نان اروپايياند.
«نان و نمك» معنا و مفهوم خاصي در ايران دارد و از نظر اخلاقي حائز اهميتي بسزاست. حق نان و نمك را بايد پاس داشت و نبايد نمك خورد و نمكدان را شكست. در نتيجه، مثلهايي در زبان فارسي پديد آمده از جمله نمكخوردي نمكدان را مشكن؛ هر كس كه نمك خورد و نمكدان بشكست/ در محفل رندان جهان سگ به از اوست؛ حق نان و نمك تبه كردن/ بشكند مرد را سرو گردن؛ حق نان و نمك بسيار باشد.سفره بركت خداست و نبايد پا روي سفره گذاشت يا از روي آن پريد.
در مورد عادات غذايي ميتوان گفت كه مفاهيم ضمني همراه با هر غذاي خاص فرهنگي و بار عاطفي و ميزان اهميت آن قابل ترجمه نيست. بعضي از غذاها در مراسم و زمانهاي خاصي از سال يا براي افراد يا منظورهاي ويژهاي تهيه ميشوند. اهل زبان با شنيدن نام غذا بلافاصله به ياد تمام بار فرهنگي و عاطفي و كاربردي آن ميافتند. با ديدن غذايي آب از دهان كسي در يك كشور سرازير ميشود؛ حال آن كه ممكن است فردي از فرهنگ ديگر هيچ احساسي نسبت به آن غذا نداشته، برايش عليالسويه باشد.
در ايران «حلوا» مفهوم ضمني مرگ و عزا را با خود دارد؛ چرا كه عمدتا آن را براي مرده ميپزند و خيرات ميكنند، در مراسمهاي مذهبي و در مرگ اشخاص عادي و سرمزار و قبرستان كاربرد دارد. «حلواي كسي را خوردن» كنايه از شاهد عزاداري درمرگ كسي بودن و در عزاي كسي شركت كردن است و «بوي حلواي كسي بلند شدن» كنايه از مرگ قريبالوقوع كسي است.
آداب و رسوم
آداب و رسوم و معتقدات هر فرهنگي مانند ازدواج، عزا و سوگواري، انواع جشنها، بستن عهد و پيمان، خوشيمني و بديمني و غيره، مفاهيم ضمني و بارهاي عاطفي و احساسياي با خود دارند و سمبوليسم پنهاني با آنها همراه است كه موانعي جدي بر سر راه مترجمان پديد ميآورند.
به عنوان مثال برخي ايرانيان گاه وقتي در انجام كاري ترديد دارند و ميخواهند از درستي كار خود مطمئن شوند تفالي به ديوان حافظ ميزنند. براي فال حافظ او را به شاخ نبات قسم ميدهند كه جواب آنها را بگويد و نخستين غزلي كه در صفحه سمت راست آمده، فال آنان است. اگر نخستين بيتهاي غزل در صفحه قبل باشد، بدان رجوع ميكنند و اگر غزل از سر صفحه شروع شده باشد آن را ميخوانند؛ غزل بعدي را نيز شاهد ميآورند تازه قدما گاهي به غزليات عبيد زاكاني هم تفأل ميزدند.
+ نوشته شده در سه شنبه هجدهم فروردین 1388 ساعت 10:45 شماره پست: 378
زبان علم در حقيقت يك زيرگونه يا بهاصطلاح زبانشناسان يك گونه كاربردي از زبان فارسي است.
بنابراين وقتي زبان علمي فارسي گفته ميشود، مقصود يك زيرگونه (علمي) از زبان فارسي است. كاركرد زبان علمي، برقراري ارتباط ميان اهل علم و بيان مخاطب علمي در گفتار و نوشتار است. ويژگيهايي كه براي زبان علم برميشمارند، عبارتنداز: زبان علم شفاف، دقيق و بهدور از ابهام و تعارض دروني.
زبانشناسان اشاره كردهاند كه در بسياري از مواقع بدفهميهاي دانشآموزان از علوم، به عدم صراحت مطالب علمي برميگردد. درواقع ايدهآل زبان علمي، زباني است كه تا حد زيادي صريح و شفاف باشد. دومين ويژگي زبان علم به نقش آن برميگردد. نقش اصلي زبان علم اطلاعرساني است نه زيباييآفريني و بيان عاطفي. به همين دليل زبان علم ترجمهپذيرترين نوع زبان است.
سوم اين كه در زبان علم براي هر شاخه دانش، يك دستگاه اصطلاحشناختي وجود دارد كه نزد اهل آن علم شناخته شده است. نكته ديگر آنكه زبان علم بر متن زبان طبيعي ساخته ميشود و در نتيجه همان اختصاصات دستوري، آوايي و معناشناختي زبان طبيعي را بهكار ميگيرد.در تفاوت بين زبان علمي و زبان طبيعي در زمينه واژهسازي بايد گفت، واژهسازي وقتي شكل ميگيرد كه يك مفهوم، پديده و يا يك شيء تازه براي اهل زبان مطرح ميشود و درصدد برميآيند كه براي آن لفظي اختيار كنند. ...
به ادامه مطلب رجوع نمایید...
زبان علم در حقيقت يك زيرگونه يا بهاصطلاح زبانشناسان يك گونه كاربردي از زبان فارسي است.
بنابراين وقتي زبان علمي فارسي گفته ميشود، مقصود يك زيرگونه (علمي) از زبان فارسي است. كاركرد زبان علمي، برقراري ارتباط ميان اهل علم و بيان مخاطب علمي در گفتار و نوشتار است. ويژگيهايي كه براي زبان علم برميشمارند، عبارتنداز: زبان علم شفاف، دقيق و بهدور از ابهام و تعارض دروني.
زبانشناسان اشاره كردهاند كه در بسياري از مواقع بدفهميهاي دانشآموزان از علوم، به عدم صراحت مطالب علمي برميگردد. درواقع ايدهآل زبان علمي، زباني است كه تا حد زيادي صريح و شفاف باشد. دومين ويژگي زبان علم به نقش آن برميگردد. نقش اصلي زبان علم اطلاعرساني است نه زيباييآفريني و بيان عاطفي. به همين دليل زبان علم ترجمهپذيرترين نوع زبان است.
سوم اين كه در زبان علم براي هر شاخه دانش، يك دستگاه اصطلاحشناختي وجود دارد كه نزد اهل آن علم شناخته شده است. نكته ديگر آنكه زبان علم بر متن زبان طبيعي ساخته ميشود و در نتيجه همان اختصاصات دستوري، آوايي و معناشناختي زبان طبيعي را بهكار ميگيرد.در تفاوت بين زبان علمي و زبان طبيعي در زمينه واژهسازي بايد گفت، واژهسازي وقتي شكل ميگيرد كه يك مفهوم، پديده و يا يك شيء تازه براي اهل زبان مطرح ميشود و درصدد برميآيند كه براي آن لفظي اختيار كنند.
به همين دليل در اينجا بهاختصار روشهاي بيان مفاهيم تازه را كه در همه زبانها مشترك هستند، ميآوریم: 1- گسترش معنايي واژههايي كه از قبل در زبان وجود داشته است، 2 - وامگيري 3- جعل واژه 4- سرواژه سازي 5- برآميزش 6- اختصارسازي 7- ترخيم 8- گروه نحوي 9- تركيب و 10 - اشتقاق كه اين دو؛ يعني تركيب و اشتقاق فرآيندهاي اصلي واژهسازي در زبانها بهشمار ميروند.
يك تفاوت عمده بين زبان علمي فارسي و زبان همگاني فارسي در تركيبسازي است؛ به اين معنا كه در فارسي همگاني، تركيبسازي خيلي محدودتر صورت ميگيرد تا فارسي علمي. اما در شيوه اشتقاق، باز هم زبان فارسي علمي نسبت به زبان فارسي همگاني پيشتاز است.
با این مقدمه از دکتر طباطبایی به بررسی زبان علمی در فارسی میپردازیم.
محمدرضا ارشاد: يكي از مباحثي كه امروزه در توليد علم مطرح ميشود، چگونگي ايجاد و كاربرد زبان علمي است.
اينكه آيا زبان علمي با زبان همگاني يا طبيعي كه كاربرد روزمره دارد متفاوت است و از قواعد خاصي تبعيت ميكند؟ اين نكته از آنجا براي ما اهميت روزافزوني مييابد كه ميبينيم ما توليدكننده علم و دانش روز نيستيم و لذا همواره پس از اخذ علوم و معرفتهايي كه خاستگاه آنها بهويژه اروپا و آمريكا هستند، سيلي از واژگان مرتبط با آنها نيز وارد زبان ما ميشود. دراينجا زبان فارسي با بحران و چالشي همهگير رويارو ميشود كه شايد پيشينه آن به 150سال اخير برسد.
با اين حال در اين زمينه ايرانيان بيكار ننشستند و چه بهصورت فردي و چه گروهي و نيز از طريق نهادهاي دولتي مثل فرهنگستان دست به واژهگزيني و اصطلاحيابي زدند. اكنون نيز با طرح دوباره اين مباحث در حوزههاي علمي و روشنفكري ايران، هفته گذشته شهر كتاب مركزي جلسهاي را با حضور دكتر حسين معصومي همداني، دكتر سياووش شهشهاني و دكتر علاءالدين طباطبايي درباره «زبان فارسي، زبان علم» برگزار كرد تا ابعاد مختلف اين موضوع به بحث و تبادل نظر گذاشته شود. چكيدهاي از اين نشست را ميخوانيم.
دكتر حسين معصومي همداني، استاد فلسفه علم سخنانش را كه بيشتر جنبه تاريخي و اجتماعي داشت و صرفاً بهطور فرعي جنبه زباني پيدا ميكرد، اينگونه آغاز كرد: شايد در بين كشورهاي خاورميانه و شرق اسلامي، كشور ايران از لحاظ زبان علم وضع خاصي دارد، از اينرو جزو معدود كشورهايي است كه زبانش سطوح بالاي علمي همان زبان ملي است. اينكه چرا اين اتفاق افتاده، علل مختلفي دارد، كه البته همه آنها را نميدانم. يكي از دلايل اين است كه درست است كه در دوران گذشته زبان غالب علمي در كشور ما، عربي بود اما زبان آموزشي، عربي نبود.
حتي در حوزهها، با اينكه متوني كه تدريس ميشد، عربي بود ولي زباني كه براي توضيح و تبيين اين متون استفاده ميشد، فارسي بود. از اينرو در ايران برخلاف قرون وسطاي اروپا كه زبان آموزش آن لاتين بود، زبان ملي (فارسي) رواج داشت. دليل ديگر اين است كه از ابتداي تأسيس بنيادهاي علمي جديد كه اولين آن دارالفنون بوده، تجربههايي كه براي آموزش زبانهاي بيگانه آغاز شد، ناكام ماند.
دليل ديگر درباره علمي شدن زبان فارسي اين است كه ايران برخلاف كشورهاي ديگر منطقه هيچگاه مستعمره يك كشور بيگانه نبوده است و لذا اينطور نبوده كه آن كشور بيگانه بتواند مجالي براي تأسيس مراكز دانشگاهي و زبان مورد توجه خود پيدا كند. همه نهادهاي آموزشي به دست دولت ايران ساخته شد و در واقع بقاياي نهادهاي مستعمراتي نيستند.
مترجم كتاب «ايرانيان چه رؤيايي در سر دارند؟» از ميشل فوكو در ادامه مهمترين دليل اين امر را در اين دانست كه مليت جديد ايراني به يك معنا، يك مليگرايي زباني است؛ به اين معنا كه نظريهپردازان غالباً خاموش نوع مليگرايي گفته يا ناگفته يكي از محورهاي وحدت ملي ايران را زبان فارسي ميدانستند. بههميندليل است كه شايد كسي به فكر تغيير زبان علمي ما نيفتاده است.
بههر حال مقصود اين است كه نوشتن به زبان علمي بهويژه در حوزه زبان فارسي صرفاً دليل علمي ندارد، بلكه مسئلهاي است كه با مسائل اجتماعي و تاريخي ما مرتبط است. اين استاد تاريخ علم بر اين نظر بود كه نبايد فراموش كنيم كه بين نوشتن علم بهزبانهاي فرانسه، انگليسي، هلندي و... با نوشتن آن به فارسي تفاوت عمدهاي وجود دارد. اولين تفاوت، ناشي از اين است كه آنها خود توليدكننده آنچه مينوشتند، بودند، اما ما نيستيم. زبان علمي ما در دوران جديد براثر ترجمه تكوين پيدا كرد. اين مسئله طبعاً مشكلاتي را پديد ميآورد كه متمايز از مشكلات كشورهاي ديگر در اين حوزه (زبان علمي) است.
اگر ما به قبل از دوران قاجار بازگرديم-كه اولين تلاشها براي فارسينويسي علم جديد آغاز ميشود- ميبينيم كه قبل از آن عليرغم آنكه ايرانيان در طول تاريخ به فارسي نوشته بودند اما زبان نوشتار علمي ما عربي بود. اين مسئله، تأثير عميقي بر رفتار زباني ايرانيان در ابتداي ورود علوم جديد به ايران برجاي نهاد. به موازات اين مسئله، اين نكته را نيز بايد در ذهن داشت كه بسياري از واژهسازيها و تركيبسازيهاي ما در حوزه شعر و ادبيات بوده است، حال آنكه زبان علم، زبان نثر است. او در ادامه با اشاره به تأثير قالبهاي زبان عربي بر زبان علمي آغازين ما گفت: اگر به اولين تلاشهاي ايرانيان در زمينه زبان علمي نگاه كنيم، متوجه ميشويم كه انگار ذهن افراد درگير در اين حوزه دو بخش داشته است؛ به اين معنا كه بخش فعال ذهن آنها با قواعد عربي كار ميكرده است. از اينرو وقتي اولين واژههاي علمي از دوران زنديه وارد زبان فارسي شد، غالب آنها بر اثر قواعد زبان عربي به فارسي برگردانده شدند.
حال ممكن بود كه برخي واژهها از لحاظ قواعد عربي درست نبوده باشد. نمونههاي زيادي از اين دست را ميتوانيم در كتابهاي علمي دارالفنون بيابيم. تمايل غالب در اين كتابها استفاده از امكانات زبان عربي و يا اقتباس مستقيم از زبانهاي خارجي است.اولين گام رسمياي كه برخلاف اين جريان برداشته شد، با تأسيس فرهنگستان اول شروع شد. فرهنگستان اول؛ تمام هماش را بر اين گذاشته بود كه در برابر واژگان بيگانه كه مقدار زيادي از آنها عربي بودند و يا عربي فارسي و نيز واژههاي فرنگي، واژگان فارسي بگذارد. فرهنگستان اول ميكوشيد به جرياني كه در بيرون از خودش آغاز شده بود، رسميت بدهد و آن جريان صرفاً انگيزه ناسيوناليستي داشت؛به اين معنا كه ميخواست زبان فارسي را از كليه واژههاي بيگانه بخصوص عربي، پيراسته سازد.
دكتر معصومي با اشاره به اينكه نبايد جريان فارسينويسي و واژهسازي را به دوران فرهنگستان اول به بعد محدود كرد، گفت: از دوران زنديه و اوايل قاجار به بعد تمايلي در بين نويسندگان و شاعران در فارسيتر نوشتن پيدا شد و در واقع متون اوليه فارسي بهنحوي احيا و بازيابي شدند. مثلاً بيدليل نيست كه بسياري از نسخههاي خطي برجاي مانده از تاريخ بيهقي كه در شمار مهمترين آثار نثر كلاسيك فارسي است، متعلق به دوران زنديه است. به هر حال مقصودم اين است كه يك جريان اجتماعياي كه تمايل به فارسيتر نوشتن داشت در بين اقشار گوناگون اجتماعي پديد آمده بود.
نويسنده كتاب «تاريخ علم در ايران در چهار قرن اخير» مشكلات زبان فارسي علمي كنوني را اينگونه برشمرد: يكي از اين مسائل، ترجمه است. به هر حال ما در 90 درصد موارد، مترجم هستيم. اين مسئله بسيار بنيادين است. از ديگر مشكلات زبان فارسي علمي اين است كه هنوز مفهوم «فارسي» در آن روشن نيست. فرهنگستان سوم كوشيده تا تعريف دقيقي از «فارسي» بهدست دهد. طبق اين تعريف، واژه فارسي هر واژهاي است كه در فارسي كنوني جاافتاده و بهكار ميرود. در عينحال، نسبت واژه نبايد اهميت داشته باشد اما واقعيت اين است كه غالب كساني كه درگيري عملي با واژهگزيني دارند، كمي تمايل به سرهگرايي دارند؛ به اين معنا كه فكر پيراستن زبان فارسي از واژههاي بيگانه، افراد را به سمت زبان علم سوق ميدهد.
مترجم كتاب 3جلدي «تاريخ علم در جهان اسلام» در پايان بر اين نكته تأكيد كرد كه امروزه وقتي به مجموع كوششهاي انجام شده در امر واژهگزيني فارسي رجوع ميكنيم، متوجه ميشويم كه بهتدريج كه پيش آمدهايم، تركيبسازي فارسي به تركيبها و قالبهاي عربي غلبه كردهاند. امروزه، ديگر كسي براي واژهسازي به قواعد عربي رجوع نميكند. از اينرو، ما در ترجمه علوم خيلي فارسيتر ميانديشيم. مشكل سومي كه در حوزه زبان علمي داريم، اين است كه مفهوم زبان علمي با واژگان علمي خلط ميشود؛ به اين معنا كه تصور عموم آن است كه زبان علمي منحصر در واژهسازي علمي است حال آنكه زبان علمي، يك زير زبان است؛ يعني چيزي است كه بر زبان نوشتاري و گفتاري طبيعي سوار ميشود.
زبان علمي بر زبان طبيعي تأثير ميگذارد اما نميتواند برخلاف آن حركت كند. حتي زبان شعر كه رهاترين زبان از قيد زبان طبيعي است، قادر به اين كار نيست. بنابراين اگر صورت بيان جديدي كه در زبان علمي بهكار ميگيريم، با قواعد زبان طبيعي سازگار نباشد، لااقل بايد با اين ناسازگاري آشنا باشيم. البته يكي از دلايل اين امر آن است كه ما علم را براي عموم نخواستهايم. اكنون هيچ تلاشي- برخلاف علمينويسان اوليه- در اين زمينه از جانب علمينويسان و مترجمان ما صورت نگرفته است. به همين دليل تعارضها بهخوبي ديده نميشود. اگر به سمت علمينويسي براي عموم بهپيش برويم و دانش را همگاني كنيم، آنوقت مسئله رابطه زبان علمي با زبان عادي طبيعيتر ميشود.
علم از زبان همگاني بينياز است
سخنران بعدي نشست دكتر سياووش شهشهاني بود كه سابقه تأليف چندين كتاب در حوزه رياضي را در كارنامه فرهنگي خود دارد. از اينرو بهنظر ميرسد كه بتواند برخي از گرههاي موجود در زبان علمي فارسي را بگشايد. او كه ميخواست درباره اثرات متقابل زبان علمي و زبان همگاني صحبت كند، با طرح اين پرسش كه اساساً چرا علم را بايد به زبان فارسي نوشت، گفت: به نظرم فايده اصلي نوشتن علم به فارسي در درجه اول به زبان فارسي برميگردد نه علم. علم راه خود را ميرود.
درواقع زباني كه متحول نشود و ايستا باشد، رشد چنداني نخواهد كرد. از اينرو علم و تحولات آن به رشد زبان كمك ميكند، نه برعكس. بنابراين علم و زبان علمي ميتواند تأثير بسزايي بر زبان همگاني بگذارد و آن را متحول كند. از سوي ديگر، علم و زبان علمي چالشي جدي براي زبان همگاني پديد ميآورد؛ به اين معنا كه واژههاي علمي، واژههايي منفرد نيستند. اينجاست كه زبان همگاني دچار بحران ميشود، اگر توان تركيبسازي در حوزه واژههاي علمي را نداشته باشد. اگر زبان همگاني از پس اين چالش سربلند بيرون بيايد، قدرت و قوت بيشتري پيدا ميكند.
در برابر، اين سؤال وجود دارد كه زبان همگاني چه خدمتي ميتواند به علم بكند؟ نويسنده كتاب «حساب انتگرال و ديفرانسيل» در نقد اين ديدگاه كه معتقد است زبان همگاني به رشد علوم كمك ميكند، گفت: من نسبت به اين نكته ترديد دارم كه زبان همگاني به زبان علمي و رشد علوم كمك ميكند. ارتباط بين زبان علمي و زبان همگاني در حوزه واژگان، صرف و نحو وجود دارد اما در حوزه معنايي چنين ارتباطي وجود ندارد. به اين دليل كه فعاليت علمي عليالاصول جنبه تجربي و آزمايشي دارد؛ به همين دليل نوعي ذهنيت غيرزباني بر فعاليتهايي از اين دست حاكم است؛ اين به آن معناست كه زبان تجربهبردار نيست. كساني را ميشناسيم كه استعداد شگرفي در علومي مثل رياضي دارند اما ناتوان از بيان آن حتي به زبان علمي هستند. رشتههاي مختلف علمي، بسته به نيازشان زبان خاص خود را ايجاد ميكنند.
درواقع وقتي صحبت از زبان علمي ميشود، بايد توجه داشت كه افراد درون يك زيرفرهنگ علمي كه با يكديگر سخن ميگويند، در بسياري از مواقع از زبان همگاني استفاده نميكنند و حتي پيش آمده كه دانشمنداني كه از جاهاي مختلف دنيا در يك كنفرانس شركت كردهاند، نه با يك زبان خاص مثل انگليسي كه با هر وسيلهاي كه بوده مثل ايما و اشاره منظور همديگر را فهميدهاند.
به هر حال، نبود يك زبان همگاني خوب، سبب عدم پيشرفت علم نميشود. ممكن است اكنون بسياري از نخبگان علمي ما توانايي زيادي در زبان همگاني فارسي نداشته باشند ولي اين مسئله مانع از كار علميشان نميشود.در اينجا بيشتر توصيهام به زبانشناسان و اديبان است كه براي توسعه زبان همگاني از دانش و فناوري جديد استفاده كنند. در كل، علم دغدغه خود را دارد و تا حدي بينياز از زبان همگاني به پيش ميرود.
آشنایی با استادان زبانشناسی(23)
+ نوشته شده در دوشنبه هفدهم فروردین 1388 ساعت 19:42 شماره پست: 366
دکتر حقشناس، نامی بسیار آشنا در زبانشناسی ایران
دكتر علي محمد حق شناس در ارديبهشت 1319 در جهرم به دنیا آمد. وي متخصّص زبان شناسي و آواشناسي است و به ادبيات و مسائل نظري ادبي تعلّق خاطر بسيار دارد و در اين هر دو زمينه ميخواند و مينويسد.ايشان داراي مدرک دکتراي رشتة زبان شناسي و آواشناسي همگاني از دانشگاه لندن،انگلستان مي باشد.وي در دانشگاه تهران به تدريس مشغول است. کتاب"فرهنگ معاصر هزارة انگليسي ـ فارسي " تاليف علي محمد حق شناس(يکي از مؤلفين)، در دوره بيستم انتخاب کتاب سال جمهوري اسلامي ايران از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ،به عنوان کتاب سال برگزيده شد. تحصيلات رسمي و حرفه اي : علي محمد حق شناس تا پايان دورة دبيرستان در همان شهرستان و در شيرازتحصيل كرد. از دانشسراي عالي تهران (دانشگاه تربيت معلم امروز) در رشتۀ زبان و ادبيات فارسي ليسانس گرفت. آنگاه عازم انگلستان شد و از دانشگاه لندن در رشتة زبان¬شناسي و آواشناسي همگاني دكترا گرفت...
به ادامه مطلب رجوع نمایید.
دكتر علي محمد حق شناس در ارديبهشت 1319 در جهرم به دنیا آمد. وي متخصّص زبان شناسي و آواشناسي است و به ادبيات و مسائل نظري ادبي تعلّق خاطر بسيار دارد و در اين هر دو زمينه ميخواند و مينويسد.ايشان داراي مدرک دکتراي رشتة زبان شناسي و آواشناسي همگاني از دانشگاه لندن،انگلستان مي باشد.وي در دانشگاه تهران به تدريس مشغول است. کتاب"فرهنگ معاصر هزارة انگليسي ـ فارسي " تاليف علي محمد حق شناس(يکي از مؤلفين)، در دوره بيستم انتخاب کتاب سال جمهوري اسلامي ايران از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ،به عنوان کتاب سال برگزيده شد. گروه : علوم انسانی رشته : زبان شناسي تحصيلات رسمي و حرفه اي : علي محمد حق شناس تا پايان دورة دبيرستان در همان شهرستان و در شيرازتحصيل كرد. از دانشسراي عالي تهران (دانشگاه تربيت معلم امروز) در رشتۀ زبان و ادبيات فارسي ليسانس گرفت. آنگاه عازم انگلستان شد و از دانشگاه لندن در رشتة زبان¬شناسي و آواشناسي همگاني دكترا گرفت. فعاليتهاي آموزشي : علي محمد حق شناس در سال 1352 به ايران آمد نخست در دانشگاه ملي (شهيد بهشتي امروز) و بعد در دانشگاه تهران به تدريس پرداخت و هم اکنون ادامه دارد. جوائز و نشانها : کتاب"فرهنگ معاصر هزارة انگليسي ـ فارسي " تاليف علي محمد حق شناس(يکي از مؤلفين)، در دوره بيستم انتخاب کتاب سال جمهوري اسلامي ايران از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ،به عنوان کتاب سال برگزيده شد. چگونگي عرضه آثار : علي محمد حق شنس متخصّص زبان شناسي و آواشناسي است و به ادبيات و مسائل نظري ادبي تعلّق خاطر بسيار دارد و در اين هر دو زمينه ميخواند و مينويسد آثار : 1 آواشناسي ويژگي اثر : (تأليف/ انتشارات آگاه، 1356) 2 بازگشت ديالكتيك ويژگي اثر : (تأليف / انتشارات آگاه، 1358) 3 بودا ويژگي اثر : (ترجمه/ طرح نو، 1372) 4 تاريخ مختصر زبان شناسي ويژگي اثر : (ترجمه/ نشر مركز، 1370) 5 تولستوي ويژگي اثر : (ترجمه/ طرح نو، 1371) 6 رمان به روايت رمان نويسان ويژگي اثر : (ترجمه/ نشر مركز، 1370) 7 زبان ويژگي اثر : (ترجمه/ اثر ساپير، سروش، 1376) 8 زبان ويژگي اثر : (ترجمه/ اثر بلومفيلد، مركز نشر دانشگاهي، 1379) 9 سروانتس ويژگي اثر : (ترجمه/ طرح نو، 1373) 10 فرهنگ معاصر هزارة انگليسي ـ فارسي ويژگي اثر : (تألیف، با همكاري دكتر حسين سامعي و خانم نرگس انتخابي/ فرهنگ معاصر، 1380).اين کتاب ، در دوره بيستم انتخاب کتاب سال جمهوري اسلامي ايران از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ،به عنوان کتاب سال معرفي و برگزيده شد. آشنايي با كتاب: «فرهنگ معاصر هزاره» فرهنگ معاصر هزاره انگليسي ـ فارسي/ علي¬محمدحقشناس، حسين سامعي، نرگس انتخابي؛ تدوين: واحدپژوهش فرهنگ معاصر. تهران: فرهنگ معاصر، 1379[توزيع 1380]2ج.: جدول. زبان انگليسي امروزه در جامعة ايران، نقش مهمي در ارتباط و آشنايي ايرانيان با جامعة جهاني دارد و نياز مخاطبان ايراني و فارسيزبان به فرهنگي جامع و جديد، بيش از پيش احساس ميشود. فرهنگ حاضر، از نظر جامعيّت همراه با دقت و صحّت، درنوع خود بينظير است.فرهنگ حاضر يك فرهنگ دو زبانة عمومي است كه در آن كوشيده شده براي امكانات واژگاني در زبان انگليسي عمومي، معادلهاي واژگاني رايج، مناسب و روزآمد از زبان فارسي عمومي فراهم آيد.ساختار كتاب بر نظم الفبايي واژگان مبتني است، معاني متعدد و گوناگون هر واژه به دقت تفكيك شده و ذيل آن، اهمّ تركيبات آمده و پيوند و پيوستگي ميان آنها رعايت شده است. معادلهاي فارسي لغات انگليسي در نهايت دقت و صحت، انتخاب و قواعد دستوري كاملاً رعايت شده است. در سراسر اين فرهنگ، يكدستي رسم الخط كلمات و نشانهگذاري به چشم ميخورد و اصول فرهنگ¬نگاري جديد از نظر تفكيك مدخلها، رابطة مدخلهاي فرعي با مدخل اصلي و نيز پاراگرافبندي آنها اعمال شده است. از نظر حروف نگاري و صفحهآرايي و انتخاب حروف و نيز چاپ و صحافي، نهايت ذوق و سليقه به كار رفته است. از جمله نوآوريهاي اين فرهنگ، برجسته كردن نكات آموزندۀ دستوري و نگارشي (نكات كاربردي) است. ويژگي مهم اين فرهنگ آن است كه ترجمة يك فرهنگ ديگر نيست. امروزه، فرهنگ نويسي دو زبانه به هيچ¬وجه ترجمة يك فرهنگ (يك زبانه يا دو زبانه) به يك زبان ديگر نيست؛ بلكه شاخهاي از زبانشناسي و فعاليتي است منظم و روشمند، به منظورِ تأليف و ايجادِ اثري بديع و تازه از طريق مقابلة نظام واژگاني دو زبان مختلف. ترجمة يك فرهنگ از زبان مبدأ به زبان مقصد، نه تنها مانع نيل به چنين هدفي ميشود، بلكه گاه موجب انتقال ساختها، نظام واژگاني و اشکال فرهنگ نویسی زبان مبدأ به زبان مقصد و در نتيجه، باعث ابهام و پيچيدگي كار ميشود. در اين فرهنگها، فرهنگنگار صرفاً به ترجمة توضيحات ذيل سر مدخل اكتفا ميكند. آوردن تعريف، خصوصاً به جاي معادل، در حقيقت، شكل ديگري از ترجمة فرهنگ است. توجه به اين نكات از امتيازات خاص اين فرهنگ به شمار می¬رود.به طور خلاصه، امتيازات اين فرهنگ كه از نمونههاي ثمربخش كار گروهي مستمر، منظم و سازنده است، عبارتاند از: رعايت نظم و ترتیب درخور توجه در تنظيم معاني هر مدخل، گزينش معادلهاي درست و معتبر، كثرت اصطلاحات و تركيبها، ابتكارهاي سودمند براي نماياندن ظرايف كاربردي واژهها، ارائة شواهد در موارد لازم، تفكيك مقولات دستوري، نشان دادن رشتة علمي ـ فنی كه واژه در آن به كار ميرود. نشان دادن حوزة كاربرد واژه، پيگيري در رعايت نظام مختار، طراحي دقيق و ماهرانة متن كتاب، آراستگي و مرغوبيت چاپ با استفاده از امكانات فني حروف نگاري و خلاصه، اختيار روش درست فرهنگ¬نويسي دو زبانه.
+ نوشته شده در دوشنبه هفدهم فروردین 1388 ساعت 17:34 شماره پست: 374
دوست عزیزی در مورد منبع درس معنی شناسی در دانشگاه ما سوال کرده بودند.
ما در دانشگاه آزاد اسلامی واحد مرکز برای درس معنی شناسی کتاب جدید "MEANING AND TRUTH" را میخوانیم و این کتاب را استاد گروه زبانشناسی سرکار خانم دکتر ایرجی برای ما تهیه کرده اند. چون این کتاب بسیار مفید و از سویی دیگر بسیار نایاب است آن را با حجم کم برای استفاده همه دوستان بروی وبلاگ قرار میدهم.
برای دانلود این کتاب ارزشمند در حجم کم بروی لینک زیر کلیک نمایید:
+ نوشته شده در دوشنبه هفدهم فروردین 1388 ساعت 16:7 شماره پست: 373
اغلب زبان شناسان کارکردهای زبان را به دو دسته تقسیم بندی میکنند: 1. کارکرد زبان در برقراری ارتباط 2. کارکرد زبان در ارائه قرائتی در مورد متکلم
این دو کارکرد مهم زبانی در ارتباط با یکدیگر شکل می گیرند و در حالتی که مکمل یکدیگرند، به شکلگیری عرصه زبانی ارتباط منجر می شوند. مورد اول شکل بارز و ظاهری ارتباط زبانی است. در مورد کارکرد دوم باید گفت: وقتی صحبت می کنیم، به نحو اجتناب ناپذیری نشانه هایی از اندیشه و شخصیت خود را در گفتار ظاهر می کنیم و در اولین سطح نشان می دهیم، که اهل کجاییم و چه پیشینه ای داریم. حتی ممکن است بدین طریق، قرائنی در مورد برخی از افکار و طرز تلقیهای خود به مخاطبان خود ارائه دهیم.
اغلب زبان شناسان کارکردهای زبان را به دو دسته تقسیم بندی میکنند: 1. کارکرد زبان در برقراری ارتباط 2. کارکرد زبان در ارائه قرائتی در مورد متکلم
این دو کارکرد مهم زبانی در ارتباط با یکدیگر شکل می گیرند و در حالتی که مکمل یکدیگرند، به شکلگیری عرصه زبانی ارتباط منجر می شوند. مورد اول شکل بارز و ظاهری ارتباط زبانی است. در مورد کارکرد دوم باید گفت: وقتی صحبت می کنیم، به نحو اجتناب ناپذیری نشانه هایی از اندیشه و شخصیت خود را در گفتار ظاهر می کنیم و در اولین سطح نشان می دهیم، که اهل کجاییم و چه پیشینه ای داریم. حتی ممکن است بدین طریق، قرائنی در مورد برخی از افکار و طرز تلقیهای خود به مخاطبان خود ارائه دهیم.
وقتی دو نفر که هرگز یکدیگر را نمی شناسند، در کوپه قطار با هم روبرو می شوند، چه وضعی پیش می آید؟
آن دو درباره هوا صحبت می کنند. در برخی موارد این امر شاید صرفاً به این دلیل باشد، که موضوع را جالب می یابند و لی اغلب اینگونه نیست. اکثر مردم علاقه چندانی به تجزیه و تحلیل شرایط جوی ندارند. بنابراین دلایل دیگری برای تعیین این قبیل مکالمات باید وجود داشته باشد. یک دلیل آن این است، که اغلب موجب سردرگمی و بلا تکلیفی است، که در حضور کسی نا آشنا باشیم و با وی صحبت نکنیم. در صورتی که سر صحبت باز نشود، امکان دارد محیط ملال آوری ایجاد شود. بنابراین می توان از طریق صحبت کردن با او درباره موضوع بی دردسری نظیر هوا و بی آنکه عملاً الزامی برای بیان مطلب چندان زیادی باشد، با وی رابطه برقرار کرد. این قبیل گفتگوها که در واقع آنقدر ها هم صورت نمی گیرد، نمونه بارزی از کارکرد اجتماعی زبان است.
در کل زبان وسیلهای مهم برای برقراری ارتباط و حفظ رابطه با مردم است. اغلب زبان شناسان کارکردهای زبان را به دو دسته تقسیم بندی میکنند:
1. کارکرد زبان در برقراری ارتباط 2. کارکرد زبان در ارائه قرائتی در مورد متکلم این دو کارکرد مهم زبانی در ارتباط با یکدیگر شکل می گیرند و در حالتی که مکمل یکدیگرند، به شکلگیری عرصه زبانی ارتباط منجر می شوند. مورد اول شکل بارز و ظاهری ارتباط زبانی است. در مورد کارکرد دوم باید گفت: وقتی صحبت می کنیم، به نحو اجتناب ناپذیری نشانه هایی از اندیشه و شخصیت خود را در گفتار ظاهر می کنیم و در اولین سطح نشان می دهیم، که اهل کجاییم و چه پیشینه ای داریم. حتی ممکن است بدین طریق، قرائنی در مورد برخی از افکار و طرز تلقیهای خود به مخاطبان خود ارائه دهیم. هر دو جنبهی رفتار زبانی، بازتابهایی از این واقعیت هستند، که بین زبان و جامعه همبستگی نزدیکی وجود دارد.
زبان و جامعه
زبان به عنوان یک پدیدهی اجتماعی ارتباط تنگاتنگی با ساخت اجتماعی و نظام ارزشهای جامعه دارد. این ارتباط کاملاً تعاملی و دو سویه است. یعنی هم زبان بر ساخت اجتماعی تأثیر دارد (حتی برخی موارد تفاوتهای زبانی ممکن است، منجر به تفاوتهای ادراک از جهان گردد) و هم اینکه ساخت و بافت اجتماعی و محیط پیرامون افراد بر روی زبان آنها تأثیر می گذارد. (مثال بارز آن زبان اسکیموها است، که برای" برف" هفت واژه گوناگون دارند. چرا که برای اسکیموها قدرت تشخیص و تمایز دقیق بین انواع برف ها ضرورت دارد)
علاوه بر محیط و ساخت اجتماعی، ارزشهای یک جامعه نیز می توانند روی زبان تأثیر داشته باشند. یکی از بارزترین شیوه تحقق این امر از طریق پدیدهای موسوم به "تابو" می باشد. (تابو در زبان مربوط به اموری است، که ذکر نمی شوند و به ویژه با واژه ها و ترکیباتی که به کار نمی روند، سر و کار دارد. اما در عمل بدان معناست که ممنوعیت هایی در مورد استفاده ی عادی از چنین واژه هایی وجود دارد و اگر این واژه ها را ابداً به کار نگیرند، به سختی ممکن است در زبان باقی بمانند)
از گفتههای فوق می توان نتیجه گرفت، که جامعه بر زبان تأثیر می گذارد و زبان نیز بر جامعه اثر دارد. زبان و جامعه از راههای زیادی با یکدیگر پیوند می یابند و همبستگی پیدا می کنند.
هر طبقهای از مردم و گروههای اجتماعی، از دستور زبان، لغات و واژه های خاص و مختلفی استفاده می کند. این تفاوت ها در مفهوم "گویش های طبقه اجتماعی" دسته بندی می شوند. این تفاوتها می توانند با تفاوتهای "واجی" توأم باشند. یعنی لهجه های مختلفی در طبقات اجتماعی وجود دارد.
گویش شناسان دریافتهاند، که مرزهای گویش های منطقهای، اغلب منطبق بر مرزهای جغرافیایی نظیر کوهها، باتلاقها و رودها است. هرچه فاصله جغرافیایی بین دو گویش بیشتر باشد، به همان نسبت تفاوت آنها از نظر زبانی زیادتر است.
انتشار یک ویژگی زبانی ممکن است، در اثر موانع طبقاتی، سنی، نژادی، دینی یا عوامل دیگر متوقف شود. فاصله اجتماعی ممکن است تأثیری مانند تأثیر فاصله جغرافیایی داشته باشد. بدین معنا که یک نوآوری زبانی که به عنوان مثال از بالاترین طبقه اجتماعی آغاز می شود، اگر روی پایینترین طبقه اجتماعی تأثیری داشته باشد، در مرحله آخر آن را اعمال می کند. هیچ نوع مبنای نژادی یا فیزیولوژیکی برای تفاوتها در گویش و زبان وجود ندارد. البته در گذشته اعتقاد بر این بود، که بین زبان و نژاد رابطه وجود دارد و یا اینکه احتمال وجود این رابطه هست.
با اظهار تأسف برای طرفداران این باور، باید گفت که هر انسانی می تواند هر زبانی را یاد بگیرد و موارد مستند بیشماری از گروههای نژادی کاملی را که طی اعصار مختلف زبان خود را عوض کردهاند، در دست داریم.
از پژوهش های زبانشناسی چنین بر میآید، که در بسیاری از جوامع گفتار زنان و مردان متفاوت است. در برخی موارد این تفاوتها کاملاً مختصر و جزئی است و معمولاً کسی متوجه آنها نمی شود و احتمالاً آنها را نظیر اشارات و حرکات مختلف صورت، سرسری می گیرند. در بیشتر جوامع زنان و مردان به راحتی با یکدیگر در ارتباطند و ظاهراً موانع اجتماعی معدودی بر تراکم ارتباطات بین این دو جنس اثر میگذارد.
یکی از این عوامل تفکیک جنسی میان زن و مرد است. در برخی جوامع زنان و مردان به زبانهای مختلف تکلم نمیکنند، بلکه به گونه های متفاوت، زبان واحدی را مورد استفاده قرار میدهند و تفاوتها صرفاً جنبه واژگانی دارد. تفکیک جنسی در برخی موارد ممکن است ناشی از تابوها باشد. برای مثال زمانی که مردان کارائیبی روانه جنگ می شدند و اژه هایی را که صرفاً افراد مذکر بالغ مجاز به استفاده از آنها بودند، به کار می بردند. معتقد بودند که اگر زنان و پسران نابالغ این واژه ها را به زبان بیاورند، نحوست واژگان گریبان گیر آنها خواهد شد.
بنابراین شاید "تابو" تأثیر نیرومندی در رشد واژگانهای جداگانه بر حسب جنسیت بطور اعم داشته باشد. زبان گونه های جنسی، نتیجه طرز تلقی های اجتماعی مختلف نسبت به رفتار زنان و مردان و طرز تلقی هایی است، که در نتیجه خود زنان و مردان نسبت به زبان به عنوان یک نماد اجتماعی دارند.
آنچه مسلم است این است که جامعه نقشهای متفاوتی را برای زنان و مردان قائل می شود. این امر نیز به همان اندازه صادق است، که آنچه را که جامعه مطرح می کند، می تواند تغییر یابد.تغییر هم می یابد و در آینده هم تغییر خواهد یافت، مشروط بر اینکه تعداد کافی از افراد جامعه احساس کنند، که وقوع چنین تغییری مطلوب است. مثلاً در اکثر جوامع غربی بسیاری از مردم شیوه احساس خود را نسبت به آنچه که متناسب با جنس مرد یا زن است، تغییر داده یا میدهند.
این حرکتها که جهت اجتناب از کلیشه سازی از نقش جنسی بود، احتمالاً این واقعیت را تبیین می کند، که امروزه تفاوتهای زبانی بین گوینده (در معنای عام کلمه) مرد و زن جوان، به نسبت مسنترها در ظاهر کمتر است. بخش بزرگتر این کاهش در تفکیک جنسی زبانی، ظاهراً بهصورت بازتابی ناآگاهانه از دگرگونیهای جامعه و طرز تلقیها رخ میدهد.
زبان نظیر سایر اشکال فعالیت اجتماعی، باید متناسب با حال و مقام گویندهای باشد که آنرا به کار می برد. در برخی جوامع اگر مردی زبانی غیر متناسب با جنس خود بهکار میبرد، مورد تمسخر قرار میگرفت. رفتار نه تنها باید متناسب با فرد، بلکه باید متناسب با موقعیتها و مناسبتها نیز باشد. به عبارت دیگر زبان نه تنها بر حسب خصوصیات اجتماعی متکلم (نظیر طبقه اجتماعی، گروه نژادی، سن و جنس وی)، بلکه بر حسب بافت اجتماعی ای که خود را در آن می یابد نیز تغیر میکند. (استفاده از زبان رسمی و زبان غیر رسمی یا خودمانی)
چگونگی استفاده از زبان در کنش متقابل محاوره ای از ملزومات ایجاد و حفظ روابط اجتماعی است.یکی از جنبه های مسلم گفتگوها این است، که بر مبنای نوبت گیری (turn-taking) استوار باشد. این ساختارها طوری سازمان دهی شدهاند که هر بار یک نفر صحبت کند.
آگاهی از این نوع تفاوتهای کاربرد زبان اهمیت دارد. چرا که رعایت نکردن چنین اصول و ساختارهایی در فرهنگهای مختلف، منجر به سوءتفاهم و حتی خصومت می شود.
چند زبانگی اجتماعی در واقع پدیده ای بسیار رایج است. اکثریت وسیعی از کشورهای جهان بیش از یک زبان بومی دارند، که در درون مرزهایشان باآن صحبت می کنند. در مواردی که جمعیت اقلیت های زبانی در یک کشور نسبتاً زیاد باشد، آن کشور معمولاً بیش از یک زبان رسمی دارد.در مواردی که اقلیت زبانی کوچکتر یا کم نفوذتر باشد، کمتر پیش می آید،که زبان یا زبانهای اقلیت، مقام رسمی داشته باشند. گویندگان اغلب از روی ضرورت عملی محض به دو زبانگی می گرایند.
بر خلاف اعضای گروه زبان، اکثریت این افراد باید حداقل به دو زبان تسلط پیدا کنند، تا بتوانند به عنوان اعضای کامل جامعه ی ملی ای که در آن زندگی می کنند، انجام وظیفه کنند. شاید بزرگترین مشکلی که با آن مواجه می گردند، مشکل تحصیلی است. دانش آموزان اقلیت باید علاوه بر زبان خود به زبان رسمی کشور -که کتابها و متون علمی به آن زبان به نگارش درآمده اند-نیز تسلط یابند. در برخی کشور ها، زبان و فرهنگ اقلیت بی ارزش معرفی می شود و در معدودی موارد نیز اقلیت ها را از مکالمه به زبان خودشان محروم می سازند. بسیاری از حکومت ها این واقعیت را مشکلی می دانند، که زبان می تواند نقش کانون نارضایتی را برای اقلیتهایی که خواهان قدرت بیشتر، استقلال و یا الحاق به کشورهای مجاور هستند ایفا کند. در مواردی که حکومت ها این امر را تهدید کننده یا نامطلوب نمی دانند، کاملاً ممکن است که به اقلیت های با حسن نیت بنگرند.در هر صوت پیامد این مشکلات به لحاظ روانی، اجتماعی و آموزشی وخیم است.
زبان ها ، لهجه ها و گویش ها، از مکانی به مکان دیگر با یکدیگر متفاوت هستند. دلیل وجودتفاوت بین لهجه ها، مثلاً بین شهر ها و روستاها این است، که نوآوریهای زبانی نظیر سایر نوآوریها اغلب از یک مرکز شهر به مرکز دیگر انتشار می یابند،و بعدها به روستاهای مجاور می رسند. انتشار ویژگیهای زبانی از یک منطقه به منطقه دیگر صرفاً متکی به مجاورت نیست و دلایلی دیگر از قبیل سلطه کلی اقتصادی، جمعیتی و فرهنگی در ساختار شبکه ارتباطی بر آن تأثیر دارد.
نوآوریهای زبانی می توانند، از یک گویش به گویش مجاور دیگر انتشار یابند. اگر این انتشار در مقیاس به قدر کافی وسیعی از مرزهای زبانی بگذرد، مناطق زبانی تشکیل می گردد.
واژه ها را می توان صرف نظر از مجاورت از زبانی به زبان دیگر قرض گرفت. دراغلب موارد که گویندگان زبان معینی، به صورت اتفاقی در زمینه خاصی تفوق دارند، سایر تیره های زبانی و اژه های مربوطه به زمینه مذکور را از آن زبان اقتباس می کنند.
بر این اساس می توان به نقش مهم و همه جانبه زبان به عنوان اصلی ترین ابزار ارتباطی اشاره کرد، که در تمام حوزه های مرتبط با زیست جهان انسانی ( از ارتباطات درون فردی تا ارتباطات مجازی) در صورت بندی پیام نقش محوری ای بر عهده دارد.
زبانشناسی و نقش دانشمندان مسلمان در آن(2)
+ نوشته شده در دوشنبه هفدهم فروردین 1388 ساعت 10:25 شماره پست: 357
بخش دوم
دوران تكوين زبان شناسي اسلامي
نويسنده: نصير شفيع پور مقدم
منظور از اين دوران دوراني است كه تمامي عوامل، زمينه ها و نهادهايي كه در نهايت به شكل گيري اوليه دانش زبان شناسي در جهان اسلام، به نحوي كه مي توان به آن نام مستقلي جدا از ديگر دانشها اطلاق نمود، انجاميده اند در آن وجود داشته اند. اين دوران با دو رويكرد مورد بررسي قرار گرفته است: يكي رويكردي كه چشم به عوامل بيروني دارد و منشا دستيابي مسلمانان به چنين دانشي را در بيرون از زادگاهش مي جويد و ديگري رويكردي كه نيازي به جستن عاملي بيروني براي توجيه چگونگي تكوين اين دانش در دنياي اسلام نمي بيند و ساختار، فرايندها و گرايشهاي آموزشي و مطالعاتي دو قرن نخستين اسلام را براي موجوديت زبان شناسي اسلامي كافي مي داند. رويكرد نخست را بر اين فرض مي توان مبتني دانست كه مسلمانان مي توانسته اند انديشيدن، پژوهيدن و يا نگاشتن در باره زبان شناسي را، با واسطه يا بي واسطه، از هر ملتي كه در آن دوران با آنها قرابتي داشته اند (همانند يونانيان، هنديان، روميان، ايرانيان يا غير آنها) آموخته باشند. اين فرض في نفسه مشكلي ندارد.....
به ادامه مطلب رجوع کنید.
دوران تكوين زبان شناسي اسلامي زبان شناسان مسلمان در تاريخ زبان شناسي اسلامي
نويسنده: نصير شفيع پور مقدم
منظور از اين دوران دوراني است كه تمامي عوامل، زمينه ها و نهادهايي كه در نهايت به شكل گيري اوليه دانش زبان شناسي در جهان اسلام، به نحوي كه مي توان به آن نام مستقلي جدا از ديگر دانشها اطلاق نمود، انجاميده اند در آن وجود داشته اند. اين دوران با دو رويكرد مورد بررسي قرار گرفته است: يكي رويكردي كه چشم به عوامل بيروني دارد و منشا دستيابي مسلمانان به چنين دانشي را در بيرون از زادگاهش مي جويد و ديگري رويكردي كه نيازي به جستن عاملي بيروني براي توجيه چگونگي تكوين اين دانش در دنياي اسلام نمي بيند و ساختار، فرايندها و گرايشهاي آموزشي و مطالعاتي دو قرن نخستين اسلام را براي موجوديت زبان شناسي اسلامي كافي مي داند. رويكرد نخست را بر اين فرض مي توان مبتني دانست كه مسلمانان مي توانسته اند انديشيدن، پژوهيدن و يا نگاشتن در باره زبان شناسي را، با واسطه يا بي واسطه، از هر ملتي كه در آن دوران با آنها قرابتي داشته اند (همانند يونانيان، هنديان، روميان، ايرانيان يا غير آنها) آموخته باشند. اين فرض في نفسه مشكلي ندارد اما تنها زماني بايد به سراغ آن رفت كه تمام زمينه هاي دروني جامعه اسلامي آن روز براي پيدايش علم زبان شناسي استقراء شده باشد و در صورت عدم وجود يا نقص مولفه هاي لازم و كافي ناگزير به جستن عوامل بيروني براي توجيه همه يا بخشي از روند شكل گيري آن شويم؛ امري كه به نظر نگارنده تا كنون الزامي بدان نبوده است و صاحبان اين رويكرد بدون كاوشي درخور پيرامون زمينه هاي بومي ظهور رسمي چنين علمي در قلمرو جهان اسلام به بيرون اين قلمرو چشم دوخته اند. گو آنكه در راه يافتن خاستگاه و سرمنشا يك رودخانه پرآب و سترگ به رودهايي كه در نقطه اي از مسير به درونش فروريخته اند و آن را پرآب تر كرده اند (نه ايجاد) توجه كنيم و آن مقدار از رودخانه را كه پيش از اتصال رودها بدان، وجود داشته اند ناديده بگيريم. بنابراين، براي پرهيز از چنين خبطي، بايد به رويكرد دوم ملتزم شد و چگونگي تكوين زبان شناسي اسلامي را نخست در بومش مشاهده و توصيف و توجيه نمود. در اين راستا دوران تكوين زبان شناسي اسلامي را در اين گفتار، نخستين بار و با نگاهي نو، به پنج دوره تقسيم خواهيم نمود و در قالب معرفي زبان شناسان پديدآورنده هر دوره به بيان ويژگيهاي آن دوره نيز خواهيم پرداخت. اين پنج دوره عبارتند از: دوره اول: پيامبر اسلام(ص) و تفسير قرآن توسط ايشان دوره دوم: صحابه پيامبر(ص)، تفسير قرآن و شعر عربي دوره سوم: آغاز تدوين دستور زبان عربي (از ابوالاسود تا خليل) دوره چهارم: بنيانگذاري فرهنگ نگاري و آواشناسي عربي (خليل و تابعانش) دوره پنجم: جدايي فرهنگ نگاري، آواشناسي و دستور زبان (از سيبويه تا ابن السراج) نخستين پي آمد اين تقسيم بندي آن است كه ديگر بين هر آنچه موجب تكوين زبان شناسي شده با آنچه موجب تداومش گشته و نيز آنچه به تكامل آن كمك كرده است خلط نخواهد شد و همه اين عوامل در جاي خود بررسي شده بسياري از نقاط مبهم در تاريخ نگاري علم زبان شناسي عربي به خودي خود از موضوع بحث خارج مي شوند؛ مسائلي مثل تاثير منطق ارسطويي يا رواقي بر دستور زبان عربي، نقش آموخته هاي هندي در يافته هاي خليلي و نقش فقه اسلامي در انگيزش و جهت دهي به مطالعات زبانشناختي به همراه برخي از مسائل طرح شده ديگر و بعضي مسائلي كه در آينده قابل طرح اند. در شماره بعدي به نقش شخص رسول خدا(ص) و شيوه تفسير قرآن كريم توسط ايشان در جريان سازي براي شكل گيري نهادهاي منجر به بنيانگذاري زبان شناسي از سوي مسلمانان خواهيم پرداخت.
منبع: روزنامه رسالت
سخنی با دوستان و همراهان وبلاگ زبانشناسی همگانی
+ نوشته شده در یکشنبه شانزدهم فروردین 1388 ساعت 20:18 شماره پست: 375
بنام خدا
پیش از هر چیز از دوستان همراه مخصوصا صهبا سلیمی عزیز که در جریان صحبت پیش آمده از وبلاگ زبانشناسی حمایت کردند بسیار سپاسگزارم و امیدوارم بتوانم در آینده با ترجمه و انتشار مطالب جدیدتر این محبت شما را جبران کنم.
از قرار معلوم نظری که یکی از خوانندگان وبلاگ در قسمت نظرات داستان کوتاه شماره ۲۴ نوشته بود بیش از آنکه بر من تاثیر گذارد، به مزاج خوانندگان وبلاگ خوش نیامده بود که با حمایت خود مرا تا همیشه مدیون محبت خود نمودند. و این ابراز محبت ها و حمایتها بیش از بیش مرا در ادامه این راه دلگرم نمود. دلیل نگارش این پست نیز همانا تشکر و سپاس از این دوستان بود.
اما در اینجا لازم می دانم چند نکته را به اطلاع دوستان برسانم:
۱- قسمت داستان کوتاه صرفا برای تغییر فضای وبلاگ و تلنگری بر آنچه شاید کمتر بدان توجه میکنیم در وبلاگ گنجانده شده است و از طرف دیگر "داستان کوتاه" یکی از قسمتهای مورد علاقه من در ادبیات است.
۲- من خود میدانم که تعدادی از مطالب وبلاگ تکراری است اما دلیل این امر آنست که میخواهم وبلاگ زبانشناسی همگانی حاوی مقالات و مطالب بسیار در تمامی زمینه های زبانشناسی همگانی باشد. بعنوان مثال دوستی که برای پایان نامه در حال تحقیق است بتواند چندین و چند مقاله از چند نویسنده را در این وبلاگ یکجا بیابد.
۳- خیال دوستانی که با غرض ورزی نظر میدهند را راحت کنم. من در تصمیمم برای ادامه این وبلاگ و ساختن یک منبع قابل استناد برای زبانشناسی در فضای مجازی مصمم هستم پس بیخود وقت خود را هدر ندهید.
۴- تمامی مطالبی که بصورت کپی از سایتهای دیگر در اینجا درج میشود با ذکر منبع بصورت لینک مستقیم میباشد. و این درحالیست که تمامی این سایتها استفاده از مطالب را با ذکر منبع مجاز شمرده اند.
در ضمن سال نو همگی مبارک و امیدوارم تا در سال جدید بتوانیم همه با هم و در کنار هم دانش زبانشناسی خود را ارتقاء دهیم.
با تشکر از دوست بسیار عزیزم آقای خراسانی زاده میتوانید مطلب بسیار زیبای ایشان در مورد وبلاگ را از اینجا بخوانید.
پرسشنامه بررسی گویش دکتر کلباسی
+ نوشته شده در یکشنبه شانزدهم فروردین 1388 ساعت 17:42 شماره پست: 380
دوستان و عزیزان هم کلاسی
برای دریافت پرسشنامه بررسی گویش اینجا را کلیک کنید.
اولین سپیده صبح؛ داستان کوتاه(24)
+ نوشته شده در یکشنبه شانزدهم فروردین 1388 ساعت 17:20 شماره پست: 334
سالها پيش که من به عنوان داوطلب در بيمارستان کار مي کردم، دختري به بيماري عجيب و سختي دچار شده بود و تنها شانس زنده ماندنش انتقال کمي از خون خانواده اش به او بود. او فقط يک برادر 5 ساله داشت. دکتر بيمارستان با برادر کوچک دختر صحبت کرد. پسرک از دکتر پرسيد: آيا در اين صورت خواهرم زنده خواهد ماند؟ دکتر جواب داد: بله و پسرک قبول کرد. او را کنار تخت خواهرش خوابانديم و لوله هاي تزريق را به بدنش وصل کرديم، پسرک به خواهرش نگاه کرد و لبخندي زد و در حالي که خون از بدنش خارج مي شد، به دکتر گفت: آيا من به بهشت مي روم؟!
... ... پسرک فکر مي کرد که قرار است تمام خونش را به خواهرش بدهند!
آوا شناسی و تاریخچه آن
+ نوشته شده در یکشنبه شانزدهم فروردین 1388 ساعت 17:10 شماره پست: 344
نوشته: سیروس اویسی
آواشناسی با جنبه های فیزیکی و فیزیولوژیکی گفتار سر و کار دارد و حیطه ای گسترده است که با علوم دیگر نیز در ارتباط می باشد .مثلا در بحث در باره آواشناسی تولیدی باید با ساختمان دستگاه گفتاری انسان آشنا باشیم که از این منظر ،آواشناسی با زیست شناسی و پزشکی ارتباط می یابد.در آواشناسی آکوستیک که بررسی امواج صوتی است ،با فیزیک و ریاضی مرتبط می شویم و در آواشناسی شنیداری در حیطه زیست شناسی ،پزشکی ،روان شناسی ،عصب شناسی و... وارد می شویم .بنابراین ،آواشناسی علمی است که ارتباط تنگاتنگ با علوم دیگر برقرار می کند .اما به جنبه تولیدی آواشناسی به این دلیل بیشتر پرداخته شده است که ملموس تر می باشد ولی در این میان آواشناسی آکوستیک از شاخه ها یی است که تا حدودی ناشناخته مانده است اگر چه تحقیقات و بررسی های زیادی از طرف زبانشناسان و غیر زبانشناسان بر روی آن انجام شده است .شاید این امر بدین خاطر باشد که آواشناسی آکوستیک تا حدودی ناملموس است وقابل مشاهده نیست .....
به ادامه مطلب رجوع کنید...
نوشته: سیروس اویسی
آواشناسی با جنبه های فیزیکی و فیزیولوژیکی گفتار سر و کار دارد و حیطه ای گسترده است که با علوم دیگر نیز در ارتباط می باشد .مثلا در بحث در باره آواشناسی تولیدی باید با ساختمان دستگاه گفتاری انسان آشنا باشیم که از این منظر ،آواشناسی با زیست شناسی و پزشکی ارتباط می یابد.در آواشناسی آکوستیک که بررسی امواج صوتی است ،با فیزیک و ریاضی مرتبط می شویم و در آواشناسی شنیداری در حیطه زیست شناسی ،پزشکی ،روان شناسی ،عصب شناسی و... وارد می شویم .بنابراین ،آواشناسی علمی است که ارتباط تنگاتنگ با علوم دیگر برقرار می کند .اما به جنبه تولیدی آواشناسی به این دلیل بیشتر پرداخته شده است که ملموس تر می باشد ولی در این میان آواشناسی آکوستیک از شاخه ها یی است که تا حدودی ناشناخته مانده است اگر چه تحقیقات و بررسی های زیادی از طرف زبانشناسان و غیر زبانشناسان بر روی آن انجام شده است .شاید این امر بدین خاطر باشد که آواشناسی آکوستیک تا حدودی ناملموس است وقابل مشاهده نیست . در این مقاله می کوشیم جستجویی در تاریخچه زبانشناسی آکوستیک انجام دهیم و پیشگامان این حوزه را معرفی کنیم و روند پیشرفت این زیر رشته آواشناسی را مورد بررسی قرار دهیم .ولی بررسی تاریخچه زبانشناسی آکوستیک بدون بررسی تاریخچه آواشناسی ممکن نیست .زیرا همان طور که گفتیم ،آکوستیک زیر شاخه ای از آواشناسی است و بررسی تاریخچه زیر مجموعه بدون شناخت تاریخچه مجموعه ممکن نمی باشد .هم چنین ابتدا آواشناسی شناخته شده است و در طی مراحل بررسی آواشناسی بوده که آواشناسی آکوستیک شکل گرفته است .بنابراین در فصل دو این مقاله به بیان تاریخچه ای از آواشناسی می پردازیم ودر ادامه ،پیشگامان آواشناسی آکوستیک و روند رشد این رشته را مورد بررسی قرار می دهیم.
2-تاریــخــچه آواشـــناســی آواشناسی از کلمه یونانیήνωφ به معنای "صدا"گرفته شده است .همان طور که در بخش پیش بیان شد ،آواشناسی مطالعه صداهای گفتار است که شامل آواشناسی تولیدی ،آواشناسی آکوستیک و آواشناسی شنیداری می شود .آواشناسی تولیدی به این مساله می پردازد که چگونه صداهای گفتار تولید می شوند و اینکه چگونه صداهای صوت را باید طبقه بندی کرده و آوانگاری کنیم .آواشناسی آکوستیک به مطالعه مشخصات آکوستیکی صداهای گفتار می پردازد و آواشناسی شنیداری به این می پردازد که چگونه صداهای گفتار دریافت و درک می شوند . می توانیم تاریخچه آواشناسی را به چهار دوره زمانی تقسیم کنیم :دوره اول ،دوره باستان است .دوره دوم فاصله بین سالهای 1770تا1920را در بر می گیرد .دوره سوم از سال 1920تا سال 1950 و دوره چهارم از بعد از سال 1950تا کنون را در بر می گیرد .در دودوره آخر بیشتر تحولات و نوآوریها در زمینه آواشناسی آکوستیک بوده است که در این بخش به دودوره اول می پردازیم وبحث در باره آواشناسی آکوستیک را به فصل آینده موکول می کنیم . در دوران باستان ،دیدگاه های عمده در مورد آواشناسی به زبان شناسان هندی سال های 150 تا 800قبل از میلاد بر می گردد .آنها ،مفاهیم جایگاه و شیوه تولید را کشف کردند وروی مکانیسم چاکنایی صدا کار کردند و مفهوم همگون سازی را درک نمودند(دانیل جورافسکی و جیمز اچ مارتین ،2007 ). .پانی نی در سال 400 قبل از میلاد در دستور زبان خود در مورد تولید صوت بررسی هایی انجام داده بود .زیرا نمی خواست تلفظ کلمات تشریفاتی باستان با گذر زمان تغییر کند .محققان هندی فهم بالا وکاملی از مکانیزم گفتار ،شامل اعضای گفتار و فرایندهای تولیدی داشتند .به عنوان مثال کلمات breath و voice بر این اساس تشخیص داده می شدند که در یکی از آنها دهانه حنجره باز است و در دیگری نیست .علم اروپایی تا 2000 سال بعد از آن یعنی تا قرن 19 نتوانست به آواشناسی هندی برسد .یونانی ها فقط دانشی ابتدایی از آواشناسی داشتند مثلا در زمان افلاطون آنها فقط صامت را از مصوت وانسدادی را از پیوسته تشخیص می دادند (دانیل جورافسکی و جیمز اچ مارتین ،2007 ).عناصر صدا توسط افلاطون به سه دسته تقسیم شده بودند :1-"طنین ها " :واکه ها 2-"صداها" :صامت های بسته و 3-"میانی ها" : [l-m-n-r-s-dz-k-ps ] رواقیون نیز نظریاتی را که در مورد هجا بیان شده بود را گسترش دادند و از بست آوایی ایجاد شده روی بعضی از کلمات آگاه بودند(همان).در چین باستان نیز به آواشناسی تاحدودی توجه شده بود .در چین ،تلفظ یک حرف با توجه به دومشخصه بیان می شد :1-با ترکیب صدای آغازین اولین کارکتر و صدای پایانی دومین کارکترو 2-با دسته بندی تن ها (آهنگ ها ) . در فاصله بین سالهای 1770 تا 1920 ابزارهایی ابتدایی در زمینه صوت ایجاد و اختراع شد .از آن جمله طنین دهنده ای بود که توسطکریستسن گوت لیب کرات زشتین (1795-1723) اختراع شده بود.این ماشین اولین ماشینی بود که واکه ها را تولید می کرد (همان).(ضمیمه در صفحه13 تصویر 1 ) دیگر اختراع این دوره ماشین سخنگو بود که توسط وولفگانگ ون کمپلن (1795-1723 ) ابداع شده بود .این دستگاه ،اولین دستگاهی بود که کلمات و جملات کوتاه را تولید می کرد(همان) .(ضمیمه در صفحه 13 تصاویر 2 و 3 ) پرداختن به دوره های بعد را که مربوط به عرصه آواشناسی آکوستیک است را به فصل بعد موکول می کنیم و قبل از آن دیگر نامداران این عرصه را که تاثیرات چشمگیری بر روند رشد این علم گذاشتند را به اختصار معرفی می کنیم . شایسته است از محققی ناشناس نام ببریم که تاثیرزیادی بر روند آواشناسی گذاشت .او در قرن 20 از مفهوم واج استفاده کرد و سیستم نوشتاری واجی برای زبان ایسلندی پیشنهاد کرد که شامل علامت هایی برای امتداد و خیشومی شدگی بود .اما نوشته های او تا سال 1818 چاپ نشد و حتی بعد از چاپ نیز در بیرون از اسکاندیناوی نا شناس ماند(دانیل جورافسکی و جیمز اچ مارتین ،2007 ) . اولین آواشناس جهان مدرن دن جی متیاس بود که نویسنده کتاب"دو لتری" در سال 1586 می باشد ریاضیدان انگلیسی جان والیز (1703-1616 ) که در باره ناشنوایان تحقیق کرده بود ،اولین کسی بود که در سال 1653 واکه ها را بر اساس جایگاه تولیدشان طبقه بندی کرد .مثلث واکه ای در سال 1781 توسط سی اف هل وگ آلمانی ابداع شد .از دیگر پیشگامان آواشناسی مدرن هنری سوئیت بود .او در کتابش با نام "دستنوشته ای بر آواشناسی"(1877 )بیان کرد که واج چیست.این کتاب تاثیر زیادی در توسعه آواشناسی در بریتانیا و دیگر نقاط داشت .او هم چنین برای آوانگاری الفبایی تدوین کرد و بین آوانگاری جزئی و کلی تفاوت قائل شد و عقایدی را پیشنهاد کرد که بعدها در IPA مورد استفاده قرار گرفت .حتی گفته شده است که سوئیت بهترین آواشناس زمان خودش بوده است .او اولین کسی بود که زبان را برای اهداف آواشناسی به صورت علمی ضبط کرد و توصیف تولید زبان را پیشرفت داد .وی اگرچه شهرت زیادی نداشت ولی نظرات جالبی ارائه می کرد.اواعتقاد داشت که آواشناسی اساس لازم برای تمام مطالعات زبانی را فراهم می آورد.وی هم چنین عقیده داشت که آواشناسی دیگر با خواندن محض آموخته نمی شود مثل موسیقی .او آثار و نظریاتی ارائه کرد که هنری هیگینز از آن بهره ها برد و نظریاتش را جرج برنارد شاو بعد ازوی به عنوان مدلی برای خود قرار داد . واج اولین بار توسط محقق هلندی بودوین دو کورته نای که فرضیاتش را در سال 1894 چاپ کرد ،نامگذاری شد .البته در گسترش فرضیه واجها ،فردینان دو سوسور نیز دخیل بود.از دیگر پیشگامان این رشته دانیل جونز(1967-1881) است .او طرح آواشناسی زبان را در سال 1918 منتشر کرد و از واج در مفهوم رایج آن استفاده کرد .وی کسی بود که عبارت "واکه های اصلی " را ارتقاء داد و برای اینکه نشان بدهد آواها چگونه تولید می شوند ،از نموداری دو وجهی استفاده کرد.وی همچنین الفبایی جدید برای زبان های آفریقایی و هندی ابداع کرد . ریموند اچ استت سون (1950-1872) نیز از چهره های برجسته این رشته بود .اوکتاب " آواشناسی مکانیکی" را در سال 1928 منتشر کردو تئوری موتوری ریتم را ارتقاء داده و موضوعی را برای نیم قرن تحقیق در باره تولید حرکات مهارتی ایجاد کرد .وی گبیان کرد که آواشناسی بر اساس حرکات ابتدائا مربوط به ذات هجاها می شود .در آمریکا ،لئونارد بلومفیلد زبان شناس و ادوارد ساپیر که بوم شناس و زبان شناس بود ،به طور عمده به فرضیات آواشناسی پرداختند .زبان شناسی همچون رومان یاکوبسن آمریکایی –روسی و نوام چامسکی آمریکایی وموریس هال به جهانی های سیستم های واجی پرداختند .افراد برجسته دیگری نیز در این زمینه فعالیت های درخشانی انجام داده اند که در این مختصر ،مجال پرداختن به آنان نمی باشد.حال که اندکی با پیشگامان عرصه آواشناسی و تاریخچه این علم آشنا شدیم ،در بخش بعد ،به معرفی آواشناسی آکوستیک و بیان تاریخچه آن می پردازیم .
3-تاریــخـچــه آواشـناســی آکوســتیک "نشانه هایی از فیزیک و زبانشناسی که در باره امواج صداهای گفتار بحث می کند ".این تعریفی بود که از آواشناسی آکوستیک که درفرهنگ نامه رومان هوز بیان شده است .آواشناسی آکوستیک زیر مجموعه آواشناسی است که به جنبه های آکوستیکی صداهای گفتاری می پردازد .آواشناسی آکوستیک خصوصیاتی همچون دامنه دقیق موج ،طول آنها ،فرکانس پایه یا خصوصیات دیگر فرکانس امواج را بررسی می کند و به روابط این خصوصیات با دیگر شاخه های آواشناسی (مثل آواشناسی تولیدی یا شنیداری ) می پردازد.در بخش پیش دوره های تاریخی آواشناسی را بیان کردیم وگفتیم دو دوره آخر مربوط به پیشرفت در زمینه آواشناسی آکوستیک است .در این فصل به بررسی این دوره ها می پردازیم . از چهره های درخشان در آوا شناسی آکوستیک،هرمان هلم هولتز می باشد .این فیزیکدان آلمانی در سال 1863 کتاب "آهنگ به عنوان اساس فیزیولوژیک تئوری موسیقی"را به رشته تحریر در آورد .او با نوشتن این کتاب بود که مطالعه آواشناسی آکوستیک را به طور رسمی آغاز کرد .ابه جین پیرروزولوت (1924-1846 ) فرانسوی نیز پیشگام آواشناسی تجربی بود و در عرصه آکوستیک نیز فعالیت هایی انجام داده بود . در فاصله سالهای 1920 تا 1950 از ابزارهای الکتریکی و اشعه x در آواشناسی استفاده شد.یکی از این ابزار فونودیک بود که توسط دیتون کلارنس میلر (1941-1886 ) ابداع شد .این وسیله ،وسیله ای برای عکس گرفتن از امواج صوتی بود .(ضمیمه در صفحه 12 ) از دیگر ابداعات این دوره ،"نوشتار کلام " بود که شامل سیستمی بود که توسط الکساندر ملویل بل(1905-1819 ) (پدر الکساندر گراهام بل )ابداع شد این اولین سیستم یادداشت برداری از صداهای گفتار بود که مستقل از زبان یا لهجه خاص بود .(ضمیمه در صفحه 15 ) در همان زمان بودکه فرضیه ای نیز مطرح شد به نام فرضیه آکوستیکی تولید صوت .این فرضیه شامل تئوری هماهنگ و تئوری بی هماهنگ می شد.تئوری هماهنگ توسط ویت استون و هلم هولتز مطرح گشت .بر اساس این فرضیه ،تار های صوتی با استفاده از هماهنگ پایه و دیگر هماهنگ ها ،موجی مرکب می سازند .فرکانس های تشکیل دهنده از چندین فرکانس پایه تشکیل شده اند .وقتی این امواج از گلو ،دهان و حفره بینی می گذرند ،فرکانس هایی که نزدیک به فرکانس های بازخوان های این حفره ها هستند تقویت شده و در هوا منتشر می شوند .این نواحی تقویت کننده فرکانس ،کیفیت صدا را مشخص می کنند .تئوری بی هماهنگ که توسط ویلیز و هرمان و اسکریپچر بیان شده بودمی گوید که تارهای صوتی فقط به عنوان عاملی برای تحریک فرکانس های گذرا که مشخصه حفره دهان هستند ،عمل می کنند .جریان هوایی که از حنجره می آید ،هوای این حفره را به ارتعاش در می آورد .این ارتعاش سریع از بین می رود تا وقتی که توسط جریان هوایی دیگر از سر گرفته شود .این جریانات هوا الزاما پشت سر هم نیستند .اگرچه این دو نظریه در ظاهر متفاوت نشان می دهند ولی هر دو نظریه این را بیان می کنند که برای مشخص کردن کیفیت صوت ،فرکانس باز خوانهای حفره دهان مهم هستند.از دیگر ابزارهای ابداع شده و مهم در این زمان که بیشتر در خدمت آواشناسی آکوستیک بودند ترکیب کننده های صوتی می باشند که وودر یکی از آنهاست .وودر که توسط دودلی در سال 1939 ابداع شد ،اولین ترکیب کننده صداست که در زمان خود،توجه بسیاری را به خود جلب کرد. (ضمیمه در صفحه 14 ).الگوی ضبط صوت کوپر در سال 1950 نیز اولین ترکیب کننده صوتی بود که در خدمت تشخیص صوت بود و مثل مورد قبل فقط جنبه سرگرمی نداشت .(ضمیمه در صفحه 18 ). همان طور که گفتیم ،دیگاه های آکوستیک در باره آواشناسی در اواخر 1950 یا اوایل 1960 توسعه یافت ولی تعداد کمی از آنها تکنیک هایی مثل اسپکتوگراف یا دید گاه های تئوریک مثل فرضیه کار کردن با فیلتر منبع و مطالب دیگری را که ما بین آواشناسی تولیدی و آکوستیک است را شامل می شود .در سال 1952 ،فاصله فرمانت واکه توسط پترسون و بارنی مطرح شد . از سال 1950 تا کنون ،که چهارمین برهه در تقسیم بندی ارائه شده در ابتدای مقاله است ،بیشتر به آواشناسی آکوستیک مربوط می شود که در این زمان ،بیشتر به آواشناسی با استفاده از کامپیوتر،فراصوت و MRI پرداخته شده است .مطالعه آواشناسی آکوستیک در اواخر قرن 19 با اختراع فونوگراف ادیسون پیشرفت پیدا کرد(ضمیمه در صفحه16 ) .فونوگراف دستگاهی است که اجازه می دهد سیگنال های صوتی ضبط شده و سپس تجزیه شود .با پخش کردن مجدد همان سیگنال صدا از طریق فونوگراف برای چندین بار و فیلتر کردن آن در هر مرتبه با یک فیلتر عبور دهنده باند ،اسپکتوگراف ایجاد می شود .اسپکتوگراف صوتی توسط ال وای لیسی –کو اینگ و دان در سال 1955 ابداع شد و اولین وسیله ای بود که نمایش آنی از سپکتوگراف سخن نشان می داد .(ضمیمه در صفحه 17 ) مقالاتی که توسط لودیمار هرمان در آرشیو پی فلوگر در دو دهه آخر قرن 19 چاپ شد ،ویژگی های طیفی واکه ها و صامت ها را با استفاده از فونوگراف ادیسون بررسی کرد و در همین مقالات بود که واژه فورمانت برای اولین بار معرفی شد .هم چنین ،هرمان برای تشخیص فرضیه های ویلی و ویت استون در باره تولید واکه ،واکه های ضبط شده فونوگراف ادیسون را با سرعت های مختلف ضبط کرد .با توسعه صنعت تلفن ،پیشرفت های بیشتری در آواشناسی آکوستیک شکل گرفت .در طی جنگ جهانی دوم ،کار در لابراتوار های تلفن بل مطالعه منظم ویژگی های طیفی اصوات زمانمند و غیر زمانمند بازخوان های حفره دهان و فورمانت های آواها و کیفیت صدا و ... را آسانتر کرد .وقتی مشخص شد که آکوستیک کلامی باید به طور مشابه به مدار های الکتریکی مدلبندی شود ،باعث فراتر رفتن آواشناسی آکوستیک شد . لورد ری لی از اولین کسانی بود که به این نتیجه رسید که فرضیه الکتریکی نوین می تواند در آکوستیک استفاده شود اما از سال 1941 به بعد بود که مدل مدار به طور اساسی در کتابی ازچیبا و کاجی یاما به نام :"واکه:اساس و ساختمان آن "استفاده شد .در سال 1952 ،یاکوبسن ،فانت و هال کتاب "مقدمات تجزیه سخن" را نوشتند که این کتاب گامی موثر در وصل کردن آواشناسی آکوستیک به فرضیه آواشناسی بود .این کتاب با کتاب "تئوری آکوستیک تولید صوت " از فانت در سال 1960 دنبال شد که اساس تئوریک تحقیقات آکوستیکی آکادمی و صنعتی بود (خود فانت نیز در صنعت تلفن دخیل بود ).از دیگر پایه گذاران مهم این حوزه پتر لده فوگد-اسامو فوجی مورا و کنت ان استوان بودند .همان طور که در ابتدا نیز بیان کردیم ،آواشناسی آکوستیک ،امروزه توجه بسیاری از زبان شناسان و غیر زبان شناسان را به خود جلب کرده و در حال پیشرفت می باشد.حال که با پیشگامان این حوزه و شرح مختصری از فعالیت ها و ابزاز مورد استفاده در این شاخه آشنا شدیم ،در بخش بعد به نتیجه گیری کلی از این بحث می پردازیم .
4-بحث و نــــــتیجــه گیری آواشناسی مطالعه صداهای گفتار است که به سه بخش آواشناسی تولیدی ،آواشناسی آکوستیک و آواشناسی شنیداری تقسیم می شود .آواشناسی تاریخچه ای بس کهن دارد که از 2500 سال پیش و توسط پانی نی اساس آن چیده شده است .از زیر مجموعه های آواشناسی ،آواشناسی آکوستیک است که کمتر در مورد آن بحث شده است اگرچه در زمینه آن کارهای فراوانی توسط زبانشناسان و غیر زبانشناسان صورت گرفته است .آواشناسی آکوستیک به بررسی مختصات فیزیکی امواج گفتار به عنوان بازده بازخوان می پردازد .حرکات اندام های صوتی تولید امواج می کند که توسط هوا به گوش شنونده منتقل می شود .به نظر می رسد به این دلیل کمتر به این شاخه از آواشناسی پرداخته شده که کمتر ملموس می باشد .از جدیدترین و رایج ترین ابزارها برای ملموس تر کردن و قابل رویت کردن امواج صوتی ،اسپکتوگرافها هستند .از آنجایی که آواها در طول زمان تغییر می کنند ،برای رویت آنها از اسپکتوگراف (طیف نگار )استفاده می شود .از آنجایی که طیف نگار مولفه های فرکانس امواج را در یک برهه زمانی نشان می دهد ،وسیله ای است برای قابل رویت کردن اینکه چطور فرکانس های مختلفی که امواج را می سازند در طول زمان تغییر می کنند .محور طیف نگار محوری سه بعدی است که امواج را بر اساس زمان ،فرکانس و دامنه نوسان قابل رویت می کند .بنابراین دریافتیم که آواشناسی آکوستیک از شاخه هایی است که تاریخی کهن دارد که امروزه تا حد زیادی قابل لمس و رویت شده است و پیشرفت های چشم گیری نیز کرده است.
کــتابــــنامــــه Jurafsky,Daniel/James H.Martin(2007),"Speech and Language processing",available at :http://www.waisman.wisc.edu/phonology/ALL_pubs/speech.pdf. http://www.history,phonetics.encyclopedia.html. Last retrieved at :2006 http://www.ling.upenn.edu/courses/fall_2006/ling520/lectures/lecture1.pdf. Last retrieved at :2006. http://www.phonetics,acousticphonetics-wikipedia.html. Last retrieved at :2007.
تاریخچه زبانهای ایرانی- قسمت اول
+ نوشته شده در یکشنبه شانزدهم فروردین 1388 ساعت 16:56 شماره پست: 370
زبان ايراني: دانشمندان زبان شناس برآنند كه زبان هاي امروزي دنيا بر سه بخش است.
نخست- بخش يك هجائي (يك سيلابي) و اين قسم زبان ها را زبان هاي ريشگي نامند، زيرا لغات اين زبان ها تنها يك ريشه است كه به اوّل يا آخر آن هجاهايي نيفزوده اند. زبان چيني، آنامي و سيامي را از اين دسته مي دانند، در زبان هاي ريشگي شماره ي لغت ها محدود است، چنانكه گويند چينيان براي بيان فكر خود ناگريزند لغات را پس و پيش كنند يا مراد خود را با تغيير لحن و آهنگ كلمه بفهمانند. دوم- بخش زبان هاي ملتصق اين زبان ها يك هجائي نيست چه در لغات اين زبان به هنگام اشتقاق هجاهائي بر ريشه ي اصلي افزوده مي شود ولي ريشه ي اصلي از افزودن هجاها هيچگاه تغيير نميكند و دست نميخورد و هر چه بر او افزايند به آخر او الحاق مي شود. مردمي كه زبانشان را ملتصق خوانند اينانند: ....
به ادامه مطلب رجوع نمایید...
زبان ايراني: دانشمندان زبان شناس برآنند كه زبان هاي امروزي دنيا بر سه بخش است.
نخست- بخش يك هجائي (يك سيلابي) و اين قسم زبان ها را زبان هاي ريشگي نامند، زيرا لغات اين زبان ها تنها يك ريشه است كه به اوّل يا آخر آن هجاهايي نيفزوده اند. زبان چيني، آنامي و سيامي را از اين دسته مي دانند، در زبان هاي ريشگي شماره ي لغت ها محدود است، چنانكه گويند چينيان براي بيان فكر خود ناگريزند لغات را پس و پيش كنند يا مراد خود را با تغيير لحن و آهنگ كلمه بفهمانند. دوم- بخش زبان هاي ملتصق اين زبان ها يك هجائي نيست چه در لغات اين زبان به هنگام اشتقاق هجاهائي بر ريشه ي اصلي افزوده مي شود ولي ريشه ي اصلي از افزودن هجاها هيچگاه تغيير نميكند و دست نميخورد و هر چه بر او افزايند به آخر او الحاق مي شود. مردمي كه زبانشان را ملتصق خوانند اينانند: 1- مردم اورال و آلتائي كه شاخه ي از نژاد زردپوست مي باشند مانند مغولان و تاتاران و تركان و مردم دونغوز و فين و ساموئيد و بيشتر ساكنان سيبريا و دشت قبچاق 2- مردم ژاپن و اهالي كره 3- دراويد، و باسك از مردم هند 4- بوميان آمريكا، 5- مردم نوبي (جنوب مصر در آفريقا) مردم هُوتْ تِنْ تُتْ مردم كافرْ و سياه پوستان آفريقا 6- مردم استراليا. سوم- بخش زبانهاي پيوندي، در اين زبان ها بر ريشه و ماده ي لغات هجاهائي افزوده مي شود ولي نه تنها به آخر ريشه، بلكه به آخر و اوّل ريشه هم- ديگر اينكه ريشه ي لغت بر اثر افزايش تغيير ميكند، گوئي كه ريشه با آنچه بر وي افزوده شده است جوش خورده و پيوند يافته است- به خلاف زبان ملتصق كه چون ريشه تغيير نميكند هجاهائي كه بر ريشه افزوده است مثل آن است كه به ريشه چسبانده باشند نه با او پيوسته باشد. زبان هاي پيوندي اينهاست: الف- زبانهاي سامي مانند عبري، عربي و آرامي كه بعد سُرياني ناميده شد، و در عهد قديم زبان هاي فنيقي و بابلي و آشوري و زبان مردم "قرطاجنه" كه شعبه بوده اند از فنيقيان و زبان حيمري. ب-زبان هاي مردم هند و اروپايي به معني اعم:آريائيان هند- آريائيان ايران؛ يونانيان- ايتاليائيان- مردا سِلْت(بوميان اروپائي غربي) ژرمني (آلمان و آنگلوساكسون و مردم اسكانديناوي)- لِتْ و ليتواني و سلاو (كه روس و سلاوهاي شرقي اروپا و مردم بلغار و صرب و ساير سلاوهاي بالكان باشند) علماي زبان شناسي برآنند كه زبان هاي بخش سوّم از مراحل زبان هاي بخش اوّل و دوّم در گذشته و ترّقي كرده تا بدين درجه رسيده است- يعني اين زبان ها مستقلاً در سير تطوّر كمال يافته و به مرحله اي رسيده است كه اكنون مشاهده مي كنيم و ما در اين پاره به تفصيل گفتگو خواهيم كرد. زبان پارسي فارسي زباني است كه امروز بيشتر مردم ايران، افغانستان، تاجيكستان و قسمتي از هند، تركستان، قفقاز و بين النهرين بدان زبان سخن مي گويند، نامه مي نويسند و شعر ميسرايند. تاريخ زبان ايران تا هفتصد سال پيش از مسيح روشن و در دست است و از آن پيش نيز از روي آگاهي هاي علمي ديگر مي دانيم كه در سرزمين پهناور ايران- سرزميني كه از سوي خراسان (مشرق) به مرز تبّت و ريگزار تركستان چين و از جنوب شرقي به كشور پنجاب و از نيمروز (جنوب) به سند و خليج پارس و بحر عمان و از شمال به كشور سكاها و سارمات ها (جنوبي روسيّه امروز) تا دانوب و يونان و از مغرب به كشور سوريّه و دشت حجاز و يمن مي پيوست مردم به زباني كه ريشه و اصل زبان امروز ماست سخن ميگفتهاند. زرتشت پيمبر ايراني مي گويد كه ايرانيان از سرزميني كه "اَيْرانَ وَيجَ" نام داشت و ويژه ي ايرانيان بود، به سبب سرماي سخت و پيدا آمدن ارواح اهريمني كوچ كردند و به سرزمين ايران درآمدند. دانشمندان ديگر نيز دريافته اند كه طايفه ي "اَيْريا" از سرزميني كه زادگاه اصلي آنان بود برخاسته گروهي به ايران،گروهي به پنجاب و برخي به اروپا شتافته اند و در اين كشورها به كار كشاورزي و چوپاني پرداخته اند و زبان مردم ايران، هند و اروپا همه شاخه هايي هستند كه از آن بيخ رسته و باز هر شاخ شاخه ي ديگر زده و هر شاخه ي برگ و باري ديگرگون برآورده است. در علم نژادشناسي مردم اروپائي را به هشت شعبه بخش كرده اند و زبان آنان را نيز از يك اصل دانسته اند به طريقي كه گذشت. ما را اينجا به ساير زبان ها كاري نيست، چه آن علم خود به دانستني هاي ديگر كه آن را زبان شناسي و فقه اللّغه گويند باز بسته است. ما بايد بدانيم كه تاريخ زبان مادري ما از روزي كه نياكان ما بدين سرزمين درآمده اند تا به امروز چه بوده است و چه شده است و چه تطورّها و گردش هايي در آن يافته است، از اين رو به قديم ترين زبان هاي ايران باز مي گرديم.
منبع:
معنيشناسي را دوباره ورق بزنيم
+ نوشته شده در یکشنبه شانزدهم فروردین 1388 ساعت 13:50 شماره پست: 369
«نگاهي تازه به معنيشناسي» نوشته فرانک ر. پالمر با ترجمه کوروش صفوي از سوي نشر مرکز براي پنجمينبار منتشر شد.
به گزارش خبرگزاري کتاب ايران (ايبنا) اين کتاب در هشت فصل تدوين شده است: فصل اول تحت عنوان «مقدمه» به اصطلاحات معنيشناسي و معني، رابطه معنيشناسي و زبانشناسي، زبان گفتاري، معنيشناسي تاريخي و معنيشناسي در ساير رشتهها ميپردازد. در فصل دوم، به نامگذاري، مفاهيم، مفهوم و مصداق، اقسام معني، واژه به عنوان واحد معنايي اشاره شده است.
حذف بافت، بافت موقعيتي، رفتارگرايي و نسبيت زباني مباحثي هستند که در اين فصل سوم به آنها پرداخته شده است. همچنين، ساخت واژگاني عنوان فصل چهارم است که به هممعنايي، چندمعنايي و تناقض معنايي، شمول معنايي و تضاد معنايي اشاره دارد. .... به ادامه مطلب مراجعه نمایید.
منبع: ایبنا - نسترن صادقی
به گزارش خبرگزاري کتاب ايران (ايبنا) اين کتاب در هشت فصل تدوين شده است: فصل اول تحت عنوان «مقدمه» به اصطلاحات معنيشناسي و معني، رابطه معنيشناسي و زبانشناسي، زبان گفتاري، معنيشناسي تاريخي و معنيشناسي در ساير رشتهها ميپردازد. در فصل دوم، به نامگذاري، مفاهيم، مفهوم و مصداق، اقسام معني، واژه به عنوان واحد معنايي اشاره شده است.
حذف بافت، بافت موقعيتي، رفتارگرايي و نسبيت زباني مباحثي هستند که در اين فصل سوم به آنها پرداخته شده است. همچنين، ساخت واژگاني عنوان فصل چهارم است که به هممعنايي، چندمعنايي و تناقض معنايي، شمول معنايي و تضاد معنايي اشاره دارد.
«بافت زباني»، فصل پنجم، به بافت به عنوان معني، اصطلاحات و همنشيني و دستور اشاره دارد و در فصل بعد، واژه، جمله، قواعد ترکيبپذيري معنايي، منطق گزارهاي، واقعيت تحليلي و ترکيبي گنجانده شده است.
فصل هفتم با عنوان «معنيشناسي و دستور» به دستور و واژگان، دستور صوري، جنس و شمار و حالت متعدي و حالت سببي ميپردازد و در پايان، فصل آخر به مسائل جاري اشاره دارد. روابط حالت، صورتهاي بياني و کنش گفتاري، برنهاده و گزارده، از پيشانگاري و معنيشناسي زايا از مباحث اين فصل هستند.
کوروش صفوي در يادداشت اين کتاب آورده است: « فرانک ر. پالمر نويسنده اين کتاب، از زبانشناسان نامي انگلستان است. کتاب حاضر بر اساس مجموعه سخنرانيهايي که وي در سال 1971 پيرامون معنيشناسي ايراد کرد، تدوين شده است. مدتي که پالمر به عنوان استاد مدعو در انستيتو تکنولوژي ماساچوست (MIT ) به تدريس مشغول بود، از محضر وي استفاده بردم. شايد يکي از مهمترين عواملي که سبب دست يازيدن به برگردان اين کتاب شد، همانا مرام و شخصيت آزاده او بود. استاد در روز نخست، درس خود را با اين جمله آغاز کرد: بزرگترين افتخار من اينست که هيچگاه دربند نظريهاي خاص در زبانشناسي نبودهام زيرا اين علم وراي تمامي محدوديتهاست.»
در بخشي از اين کتاب آمده: معنيشناسي اصطلاحي فني است که به مطالعه معني اطلاق ميشود. متاسفانه لفظ معني جنبههاي گوناگوني از زبان را در بر ميگيرد و هيچگونه همنظري کلي در باره اين که معني چيست يا چگونه قابل توصيف است، وجود ندارد.»
در بخش ديگري اشاره شده است: « رويهمرفته چنين به نظر ميرسد که اگر ما فقط کاربرد عاميانه يا حتي عالمانه واژهها را در نظر بگيريم، پيشرفتي در مطالعه معني حاصل نخواهد شد و در عوض، بايد به بررسي آن امر بپردازيم که معني در چهارچوب يک رشته علمي و آکادميک يا علمي چيست يا چه ميتواند باشد. معنيشناسي، بخشي از زبانشناسي را که مطالعه علمي زبان است، تشکيل ميدهد.»
پنجمين چاپ «نگاهي تازه به معنيشناسي» در شمارگان 1200نسخه، قطع رقعي و 272 صفحه و بهاي 45000ريال از سوي نشر مركز به تازگي روانه بازار كتاب شد.
نحوه گفتار پدران در زبان آموزی کودکان خردسال اثر عمیق دارد
+ نوشته شده در یکشنبه شانزدهم فروردین 1388 ساعت 11:47 شماره پست: 368
تحقیقات جدید نشان میدهد نقش پدران در روند زبانآموزی کودکان خردسال بسیار مهمتر از تصوّرات قبلی است.
به گزارش سایت اینترنتی «نیوساینتبست»، «لین ورنون فیگانس» محقق دانشگاه کارولینای شمالی در آمریکا و همکارانش در مطالعهای جدید، 92 زوج دارای فرزندان خردسال را مورد مطالعه قرار دادند و این موضوع را بررسی کردند که پدر یا مادر به چه میزان با کودک خردسال سخن میگویند، از چه لغات و چه ساختارهای جملاتی استفاده میکنند و چه نوع سوالاتی از کودک میپرسند. نتایج این مطالعه نشان داد کودکانی که در سن دو سالگی، پدرشان با استفاده از مجموعه لغات متنوعی با آنها سخن میگوید، در سن سه سالگی از مهارتهای گفتاری بالاتری برخور دارند و این در حالی است که به نظر میرسد گنجینه لغات مورد استفاده مادران بر زبان آموزی کودکان تأثیر کمتری دارد.
نکته ی جالب این است که در مطالعه مشخص شد پدران بهطور معمول کمتر با کودکان سخن گفته و یا از آنها سوال میکنند که این امر نشان میدهد میزان صحبت کردن با کودکان در رشد تواناییهایی گفتاری آنها تأثیر زیادی نداشته و آنچه مهم است، مطالب گفته شده به کودکان و نوع بیان این مطالب است.
هر چند با توجه به نتایج این مطالعه به نظر میرسد تنوع واژگان مورد استفاده مادر تأثیر چندانی بر رشد تواناییهای زبانی کودک ندارد، اما از آنجا که اغلب مادران مورد مطالعه هنگام سخن گفتن با کودکان از لغات بسیار متنوعی استفاده میکردند، این فرضیه نیز قابل بررسی است که شاید در یادگیری لغات توسط کودکان یک محدودیّت و مرزی وجود دارد که اگر لغات مورد استفاده پدر و یا مادر از آن مرز فراتر برود، سودی برای کودک نخواهد داشت اما چنانچه کمتر از آن حد باشد، میتواند در امر یادگیری زبان کودکان تأثیر منفی داشته باشد.
منبع: سایت تبیان
درآمدی بر کاربرد ریشه شناسی در مطالعات تاریخی
+ نوشته شده در یکشنبه شانزدهم فروردین 1388 ساعت 10:15 شماره پست: 360
دانش زبانشناسی از حدود یک و نیم قرن پیش در اثر شرایط گوناگونی از جمله گسترش ارتباطات و پیدایش رویکرد مطالعات میان رشتهای به طور شگفتانگیزی گسترش یافته و شاخههای متعددی را درون خود تاسیس نموده که بازتاب بسیاری بر دانشهای اجتماعی دیگر چون تاریخ و الهیات بر جای گذاشته است. آشنایی زبانشناسان با زبانهای چندی علاوه بر زبان مادری، در کنار پیشرفتهای به دست آمده در زمینههای باستانشناسی، مردمشناسی، روانشناسی و.. بیشترین تاثیر را در گسترش قلمروی زبانشناسی داشته است. به عبارت دیگر وجود سه ویژگی “تاریخی”، “تطبیقی” و”میانرشتهای” در زبانشناسی جدید، مهمترین عامل تحول آن به شمار میرود.
شاخه ریشهشناسی از مهمترین حوزههای مطالعات زبانشناسی به شمار میرود. این اصطلاح معادل “Etymology” است که از ریشه “Etymon” به معنای اصل و ریشه هر چیز میباشد. در دانشهای عربی نیز اصطلاح “علم الاشتقاق” به این حوزه مطالعاتی مربوط میشود که بیشتر درون دانش صرف مورد توجه قرار گرفته و استقلال خود را نسبتا از دست داده است...
دانش زبانشناسی از حدود یک و نیم قرن پیش در اثر شرایط گوناگونی از جمله گسترش ارتباطات و پیدایش رویکرد مطالعات میان رشتهای به طور شگفتانگیزی گسترش یافته و شاخههای متعددی را درون خود تاسیس نموده که بازتاب بسیاری بر دانشهای اجتماعی دیگر چون تاریخ و الهیات بر جای گذاشته است. آشنایی زبانشناسان با زبانهای چندی علاوه بر زبان مادری، در کنار پیشرفتهای به دست آمده در زمینههای باستانشناسی، مردمشناسی، روانشناسی و.. بیشترین تاثیر را در گسترش قلمروی زبانشناسی داشته است. به عبارت دیگر وجود سه ویژگی “تاریخی”، “تطبیقی” و”میانرشتهای” در زبانشناسی جدید، مهمترین عامل تحول آن به شمار میرود.
شاخه ریشهشناسی از مهمترین حوزههای مطالعات زبانشناسی به شمار میرود. این اصطلاح معادل “Etymology” است که از ریشه “Etymon” به معنای اصل و ریشه هر چیز میباشد. در دانشهای عربی نیز اصطلاح “علم الاشتقاق” به این حوزه مطالعاتی مربوط میشود که بیشتر درون دانش صرف مورد توجه قرار گرفته و استقلال خود را نسبتا از دست داده است. با این حال دو شاخصه مهم موجب تمایز ریشهشناسی نوین از علمالاشتقاق سنتی شده است: نگاه تاریخی به تغییرات واژگان و ریشهیابی آنها در زبانهای دیگر؛ تلاش برای شناخت منطق حاکم بر این تغییرات و گاه امکان پیشبینی تغییرات آینده. البته با این توضیح که شاخه “زبانشناسی تاریخی” به کشف قواعد حاکم بر سیر تغییر و تحول زبانها پرداخته و شاخه ریشهشناسی با تطبیق آن قواعد به یافتن ریشهها میپردازد و احیانا ممکن است با شناسایی ریشهای غیر متداول، به زبانشناسی تاریخی خدمات متقابل ارایه دهد. در ریشهشناسی همواره با زنجیرهای از تغییرات مواجه هستیم که آغاز و پایان آن هیچگاه بسته نیست؛ یعنی همواره ممکن است با انجام مطالعهای جدید به یک زنجیره عقبتر برسیم و یا با پیدایش تغییرات جدید در زبان، زنجیرهی جدیدی پدید آید. همچنین بخشی از این زنجیره درون یک زبان قرار دارد و بخشهای دیگر ممکن است به قلمروی زبانهای خویشاوند و یا همجوار منتهی شود. از این روی ریشهشناس در بسیاری موارد به یافتههای باستانشناسان برای فهم زبانهای باستانی و نیز تاریخپژوهان برای شناخت مهاجرتها و پیوندهای بین اقوام نیازمند است. تغییرات عمدهای که واژگان در سیر تحول خود یافته و ریشهشناسان بر مبنای آن به مطالعه میپردازند، در سه دسته کلی قابل ذکر هستند: ۱/ تغییرات آوایی (۱): تبدیل صامتها یا مصوتها به حالتهای مشابه؛ مثلا: فعل “آمد” در فارسی MAT => AMAD عدد “یک” فارسی EK => Yek 2. وامگیری (۲): استفاده از گنجینهی واژگان زبانهای بیگانه که کم و بیش در همه زبانها به چشم میخورد؛ گرچه برخی زبانها از پذیرش کلمات وارداتی در حد امکان پرهیز داشته و یا با ایجاد تغییرات اساسی در کلمه آن را بومی میسازند. زبان عربی نمونهی بارزی از آن دسته زبانها است که علیرغم پذیرش واژگان بیگانه در سطح وسیع با ایجاد تغییرات در ساختمان کلمه آن را با دستگاه صرفی زبان عربی همسان نموده و بدین ترتیب از آن، کلمه اصیل عربی ساخته که در بسیاری موارد موجب فقدان سرنخها و ریشههای برون زبانی میشود؛ مثلا: ادلج یؤدلج ادلجة Ideology => لبرل یلبرل لبرلة => Liberality توجه شود که مثالهای مذکور به دلیل معاصر بودن ورود آنها به زبان عربی به راحتی قابل شناسایی و ریشهیابی هستند؛ اما در صورت ورود در دورهای کهن و به ویژه دوره قبل از اسلام که زبان عربی فاقد نظام دستوری مدونی بود و نفوذ در زیرساختهای زبان در طول تاریخ و تلاش برای ریشهتراشی برای آن دیگر به راحتی قابل شناسایی نخواهد بود. در ادامه مثالهایی از این قبیل خواهد آمد.
۳/ همسانگیری (۳): نوعی وامگیری درونزبانی است که به پیدایش استعمال جدیدی برای واژه میانجامد؛ مثلا: جرم به معنای اجرام آسمانی => جرم ظروف => اصطلاح جرم در فیزیک
ریشهشناسی همانند دیگر شاخههای زبانشناسی، دانشی به اصطلاح “Multi Method” یا چند روشی به شمار میرود؛ با این حال این دانش ماهیتی تاریخی داشته و برای شناخت تغییرات زبانی همواره نیازمند مستندات قابل اعتماد است. به عبارت دیگر شناخت تغییرات و قاعدهمند نمودن آنها همانند دانش صَرف، کاربرد آموزشی صِرف ندارد؛ بلکه نشانگر حرکت واقعی زبان در طول تاریخ است. از این روی باید از اظهار نظرهای حدسی و غیر مستند بر مبنای وجود شباهتی بین دو کلمه به شدت پرهیز داشت؛ امری که اصطلاحا به آن مغالطه ریشهشناختی (Etymological Fallacy) یا به تعبیر عامیانه ریشهتراشی گفته میشود. قواعد عمومی حاکم بر فرایند ریشهشناسی را میتوان در پنج بند برشمرد: ۱/ وجود ارتباط ساختاری مشخصی بین واژه و ریشه؛ ۲/ مطابقت مصوتهای واژه با ریشه؛ ۳/ توجیه مستند هر گونه تغییر آوایی در کلمه؛ ۴/ تبیین دورههای تبدیل واژه و انتقال از مرحلهای به مرحله دیگر؛ ۵/ شناسایی مصوتهای نامتداول و توجیه این حالت با تبیین غیر بومی بودن آنها یا پیدایش یک مصوت مرکب در زبان؛
پس از معرفی اجمالی ریشهشناسی (۴) میتوان به مهمترین کاربردهای آن در مطالعات تاریخی اشاره کرد:
اعتبارسنجی اسناد تاریخی: هر واژه از نگاه زبانشناس همانند فردی از انسان، دارای شناسنامهای با روزشمار مشخص است؛ روزی به دنیا آمده و روزی به نشاط جوانی رسیده و سپس آمیزشها و پیوندهای گوناگون یافته و فرزندانی از او پدید آمده و سرانجام روزی نیز ممکن است زندگی را بدرود گوید. البته با این تفاوت که زندگی یک واژه ممکن است به چند هزار سال نیز برسد. بنابراین در صورت شناسایی روزشمار حیات یک واژه میتوان دوره صدور یک سند تاریخی را حدس زد و امکان صدور این سند از گوینده ادعایی آن را ارزیابی نمود. برای نمونه بکارگیری واژگانی همانند: وجود، عشق، تلاشی (مصدری جعلی از ریشه “لاشئ”)، اعتزال (به عنوان نامی برای فرقه معتزله)، تصوف و.. در برخی روایات نبوی یا روایات نزدیک به دوره ایشان، با توجه به دوره ورود هر یک از این کلمات که به قرن دوم و یا حتی سوم در پی پیدایش فرق و مذاهب و نیز نهضت ترجمه بازمیگردد، نشانگر جعلی بودن روایت و یا حداقل نقل به معنا شدن آن است.
مطالعه پیوندهای فرهنگی بین اقوام: پدیده وامگیری در زبان نشاندهنده وجود پلهای ارتباطی بین اقوام است. برای نمونه شناسایی واژگان فارسی یا یونانی در زبان عربیِ عصر نزول به معنای آشنایی نسبی و تعامل تاریخی مردم شبه جزیره با این دو فرهنگ و تمدن است. البته گاه ممکن است این پلهای ارتباطی از طریق واسطههایی بین زبان مبدأ و مقصد برقرار شده باشد که آن نیز در مطالعه ریشهشناسی مورد توجه قرار میگیرد.
فهم و تحلیل متون تاریخی: فرایند تغییر و تحول در زبان موجب پیدایش شکافی بین متن و خواننده آن میشود که در اصطلاح هرمنوتیک – البته در معنایی وسیعتر از شکاف مذکور- به آن فاصله تاریخی (۵) گفته میشود. ریشهشناسی با شناسایی زنجیره تغییرات و پر کردن نقاط خلأ به فهم بهتر و دقیقتر متون تاریخی یاری میرساند. مثلا در صورتی که بدانیم واژه “دیوان” از ریشه فارسی “دپیوان” به معنای دفتر ثبت اسناد رسمی در نظام اداری ساسانیان، در دورهای بسیار نزدیک به ظهور اسلام وارد زبان عربی شده، در این صورت معنای عبارت “اوّل من دون الدیوان عمر” و علت آن که تا زمان حجاج همه دیوانسالاران در شرق جهان اسلام ایرانیتبار بودند را بهتر خواهیم فهمید.
شناخت بهتر پدیدههای تاریخی: ورود واژهی جدید به درون یک زبان به شکل یک قالب تهی که زبان مقصد آن را به دلخواه خود پر میکند نیست؛ بلکه معمولا بخشی از معنای کلمه در زبان مبدء به همراه آن وارد زبان مقصد میشود. بنابراین مطالعه ریشهشناسی میتواند به ما در فهم بهتر عقاید، آداب و رسوم، جهانبینی و ویژگیهای تاریخی اقوام یاری رساند. همچنین پیدایش استعمالی جدید برای یک کلمه نشانگر یک تحول فرهنگی در ارتباط با موضوع آن تحول است. برای مثال دانستن این نکته که واژه “هبل” همان شکل تغییر یافته “بعل” در زبان فینیقیایی است و نیز واژه بعل به معنای شوهر نیز از آن اشتقاق یافته، جهانبینی مشترک قومیت سامی را نشان میدهد. البته در این زمینه باید به شدت از اظهارنظرهای حدسی و غیرمسؤولانه پرهیز داشت؛ زیرا گاه فاصله میان زبان مبدأ و مقصد آنچنان دور و با واسطههای فراوان است که احتمال تاثیرپذیری را منتفی میسازد.
رفع اختلافات و سوءتفاهمها در معنای کلمات: در بسیاری زبانها به ویژه زبان عربی به واژگان فراوانی برمیخوریم که اختلافهای فراوان در فهم معنای آنها و توجیه ساختار صرفی آنها به چشم میخورد. واژگانی چون: الله، قرآن، مصحف، رحمان، صابئی، قرطاس، قنطار و.. نمونهای از این دست است و جالب آن که عمده توجیهات و اختلافنظرهای فرهنگنویسان و ادیبان زبان عربی در ارتباط با این دسته کلمات، غیر مستند و حدسی بوده و نشانگر وجود مشکلی غیر قابل حل برای آنها است. این در حالی است که در آثار کسانی چون ابوحیان اندلسی که آشنایی به چند زبان داشتند دقتهای قابل توجهی را در بیان معانیِ واژگان به اصطلاح دخیل یا معربات به چشم میخورد. به هر روی مطالعه ریشهشناسی با معلوم کردن بومی یا وارداتی بودن کلمه و نیز سیر تحولات آن میتواند به فهم معنای آن کمک کند.
در پایان اشارهی مختصری به منابع مطالعه ریشهشناسی میشود. در آثار واژهپژوهان مسلمان مانند: المعربات جوالیقی یا برخی آثار ابوحیان (۶) و نیز در شاخه “المعربات” علوم قرآنی نیز مطالعات ریشهشناسی قابل توجهی به چشم میخورد که معرفی آنها نیاز به مقاله مستقلی دارد. در مطالعات نوین ریشهشناسی نیز کارهای فراوانی صورت گرفته که عمده آنها به زبانهای اروپایی است. فهرست قابل توجهی از این آثار در بخش کتابشناسی “واژههای دخیل در قرآن” آرتور جفری آمده است. این کتاب ترجمه اثر “The Foreign Vocabulary of the quran” است که آقای فریدون بدرهای آن را ترجمه نموده و انتشارات توس در سال ۷۲ منتشر نموده است. در آغاز کتاب نیز دو مقدمه بسیار ارزشمند از مولف و مترجم در ارتباط با تاریخ زبان عربی و نیز روش کار در کتاب آمده است. پس از آن به ترتیب الفبایی، مشهورترین واژههای غیر عربی قرآن را با بیان دیدگاههای مختلف لغویان مسلمان و خاورشناسان فهرست نموده است. در زبان فارسی و عربی نیز آثاری از آقایان آذرنوش، مشکور، لبیب بیضون و.. منتشر شده است. با این همه خلأ مطالعات ریشهشناسی در حوزه مطالعات اسلامی به شدت دیده میشود که همت دانشپژوهان رشتههای گوناگونی چون: زبانشناسی، تاریخ، قرآن و حدیث، ادیان و.. را میطلبد.
پانوشت: (۱) . Phonetic changes (2) . Borrowing (3) . Analogy (4) . برای آگاهی بیشتر از اصول و مبانی ریشهشناسی به منابع گوناگون زبانشناسی مراجعه نمایید و نیز در مقاله “Etymology” دایرةالمعارف بریتانیکا توضیحاتی مختصر و در عین حال گویا آمده است. (۵) . Historical Distance (6) . برای نمونه: نور الغبش فی لسان الحبش، منطق الخرس فی لسان الفرس، الادراک للسان الاتراک.
"زبانشناسی اجتماعی"، پژوهشی جدید در زبانشناسی - بخش اول
+ نوشته شده در شنبه پانزدهم فروردین 1388 ساعت 17:57 شماره پست: 364
در مطالعات روانی - اجتماعی زبان، حقایق کاربردی و علمی زبان نسبت به باورهای موجود درباره زبان اهمیت کمتری دارند، به ویژه هنگامی که این باورها به گونه ای سامان یافته و نظام مند درآمده باشند.
● بررسی زبان در بافت اجتماعی و بررسی زندگی اجتماعی از منظر زبان شناسی گاه دیده ایم که از قرن هجدهم میلادی با عنوان«قرن پزشکی» یاد می کنند؛ یا اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم را - به ویژه در امریکا- «عصر روان شناسی» می نامند. مهم ترین دلیل این نام گذاری ها میزان سلطه این علوم و گسترش چشمگیر آنها در دوره های یادشده است. یکی از راه های پی بردن به این سلطه، بررسی بسامد واژگانی است که این علوم در دوره های مذکور به علوم و حوزه های دیگر وام داده اند. راه دیگر بررسی میزان تعامل این علوم با حوزه های دیگر و تولید میان رشته ها است. بر همین قیاس شاید بتوان دوره حاضر را دوره گسترش زبان شناسی نامید؛ چرا که از یک سو شاهد وام گیری پربسامد واژگان علم زبان شناسی توسط متخصصان حوزه های دیگر هستیم و از دیگر سو از تعامل این حوزه نه چندان قدیمی با حوزه های دیگر علوم، میان رشته های بسیار وسیعی به وجود آمده است....
در مطالعات روانی - اجتماعی زبان، حقایق کاربردی و علمی زبان نسبت به باورهای موجود درباره زبان اهمیت کمتری دارند، به ویژه هنگامی که این باورها به گونه ای سامان یافته و نظام مند درآمده باشند.
● بررسی زبان در بافت اجتماعی و بررسی زندگی اجتماعی از منظر زبان شناسی گاه دیده ایم که از قرن هجدهم میلادی با عنوان«قرن پزشکی» یاد می کنند؛ یا اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم را - به ویژه در امریکا- «عصر روان شناسی» می نامند. مهم ترین دلیل این نام گذاری ها میزان سلطه این علوم و گسترش چشمگیر آنها در دوره های یادشده است. یکی از راه های پی بردن به این سلطه، بررسی بسامد واژگانی است که این علوم در دوره های مذکور به علوم و حوزه های دیگر وام داده اند. راه دیگر بررسی میزان تعامل این علوم با حوزه های دیگر و تولید میان رشته ها است. بر همین قیاس شاید بتوان دوره حاضر را دوره گسترش زبان شناسی نامید؛ چرا که از یک سو شاهد وام گیری پربسامد واژگان علم زبان شناسی توسط متخصصان حوزه های دیگر هستیم و از دیگر سو از تعامل این حوزه نه چندان قدیمی با حوزه های دیگر علوم، میان رشته های بسیار وسیعی به وجود آمده است. برای مثال زبان شناسی بالینی، عصب شناسی زبان و مطالعات زبان پریشی از تعامل با پزشکی، روان شناسی زبان از تعامل با روان شناسی، زبان شناسی انسان شناختی از تعامل با انسان شناسی، زبان شناسی قانونی از تعامل با حقوق، زبان شناسی از تعامل با علم شناختی و مطالعات آگاهی و ذهن، سبک شناسی و ترجمه شناسی از تعامل با ادبیات و مطالعات متنی، معنی شناسی منطقی از تعامل با منطق جدید، زبان شناسی انتقادی از تعامل با فلسفه و جامعه شناسی و علم شناختی به وجود آمده اند. در این میان زبان شناسی اجتماعی یکی از میان رشته های به نسبت قدیمی زبان شناسی و حاصل تعامل این علم با جامعه شناسی است. مقاله حاضر درواقع مقدمه ای بسیار مجمل بر این میان رشته است - به قلم دو تن از متخصصان سرشناس این حوزه- که در آن برخی مباحث بنیادین و روش های اصلی زبان شناسی اجتماعی، با پرهیز از شرح جزئیات فنی، معرفی شده است. مناسب ترین تعریف زبان شناسی اجتماعی مدرن، تعریفی دوسویه است؛ بررسی زبان در بافت اجتماعی آن و بررسی زندگی اجتماعی از منظر زبان شناسی. این تعریف خود نشانگر وسعت گستره موضوعات و روش های این حوزه بینارشته ای است. زبان شناسی اجتماعی دقیقاً در نقطه تلاقی زبان شناسی و جامعه شناسی قرار گرفته است؛ هرچند امروز باید گفت در نقطه تلاقی غزبان شناسیف و نظریه اجتماعی، روانشناسی اجتماعی، نقد فرهنگی، انسان شناسی و مطالعات ارتباطات انسانی. برخی از مهمترین مسائل زبان شناسی اجتماعی از این قرارند: ▪ پراکندگی گونه های سخن و انگاره های ارتباطی در زمان و مکان به چه شکل است؟ ▪ افراد و گروه های اجتماعی چگونه خود را به وسیله زبان از دیگر افراد و گروه ها متمایز می کنند؟ ▪ «شیوه گفتار» که هر اجتماع برگزیده، چگونه آن اجتماع را از سایرین جدا می کند؟ ▪ انگاره های نوعی گفتار افراد چندزبانه کدامند؟ ▪ زبان چه نقشی در درگیری ها و تنش های اجتماعی دارد؟ ▪ آیا تلقی ما از زبان، بازتاب تقسیم بندی ها و طبقه بندی های اجتماعی است و به تداوم این طبقه بندی ها کمک می کند؟ و آیا درک بهتری از غموقعیتف زبان در جامعه می تواند راه حلی برای این مساله باشد؟ ▪ حواشی و پیامدهای روش های کمی و کیفی در پژوهش های زبانی کدامند؟ ▪ کارآمدترین و قابل قبول ترین روش های گردآوری داده های زبانی کدامند؟ ▪ ارتباطات بین پژوهشگر، گویش ور و داده های زبانی به چه صورتی است؟ در این مقاله فقط می توان به چند جواب کلی زبان شناسان اجتماعی در پاسخ به این پرسش ها اشاره کرد؛ به این منظور سرفصل هایی در نظر گرفته شده که به نوبه خود، بازتاب سنت های زیرمجموعه زبان شناسی اجتماعی اند. ● زبان شناسی اجتماعی گونه گرا ویلیام لبف طلایه دار تحقیق در گونه گونی های کلامی جوامع زبانی (Speech communities) بود؛ وی همچنین مبدع بسیاری از شیوه های نظام مند بررسی زبانی در جوامع شهری به حساب می آید. بررسی غزبانیف «فروشگاه های زنجیره ای» توسط لبف- که خود بخشی از پروژه گسترده تر بررسی زبانی شرق ایالات متحده بود- عمیقاً تاثیرگذار از آب درآمد و موجی از مطالعات کمی در زبان شناسی اجتماعی به دنبال آورد. روشی که لبف از آن استفاده می کرد گونه ای مصاحبه سریع و بی نام بود. به این ترتیب که وی یک سوال مشخص را به صورت اتفاقی از ۲۶۴ فروشنده سه فروشگاه زنجیره ای بزرگ نیویورک پرسید؛ غسوال این بودف؛ «ببخشید، قسمت کفش زنانه کجاست؟» جواب این سوال در هر سه فروشگاه «طبقه چهارم» بود. لبف از این طریق موارد تلفظ و عدم تلفظ «r» را در عبارت «Fourth Floor» (طبقه چهارم) توسط فروشندگان مختلف یادداشت کرد. نتیجه ای که لبف به دست آورد این بود که فروشنده های فروشگاه های مرفه تر، بیشتر از دیگران «r» را تلفظ می کنند و از دیگر سو همه فروشنده ها هنگامی که آگاهانه در گفتار خود دقت می کنند، «r»های بیشتری را، نسبت به سایر مواقع، تلفظ می کنند. بنابراین می توان گفت که در اواخر دهه ۱۹۶۰، یعنی زمان بررسی لبف، در نیویورک سیتی، «r» یک نشانه تشخیص اجتماعی محسوب می شده است. این یک نمونه کلاسیک متغیر اجتماعی- زبانی است که تفاوت های اجتماعی و موقعیتی را نشان می دهد. لبف بر این نکته نیز تاکید کرده که با اینگونه مطالعات زبانی- و البته مطالعات بسیار گسترده تر و پیشرفته تری که بعدها انجام گرفتند- چگونه می توان تغییرات آوایی گویش ها را ردیابی کرد و نیز مشخص کرد که کدام گروه اجتماعی آغازگر تغییر بوده و کدام پیرو آن. پژوهش های گونه گرا همواره بر اهمیت طبیعی بودن نمونه های زبانی، به ویژه گفتار محلی (Vernecular) -که نقطه مبداء گویش محسوب می شود- و عینیت در شیوه های پژوهشی مشاهده ای تاکید داشته اند. در همین راستا، لبف پارادوکس مشاهده گر را مطرح می کند که مبین آن است که بهترین داده های زبانی برای مشاهده و بررسی توسط زبان شناسان اجتماعی، داده های بی ملاحظه و مشاهده نشده (unobserved) است. برای رفع این ناسازه گونه ای مصاحبه برای جمع آوری داده ها توسط زبانشناسان اجتماعی پیشنهاد شد که بر مبنای آن مصاحبه گر باید مصاحبه شونده را به سوی صحبت از موضوعات احساسی و هیجان برانگیز (مثلاً صحبت از زمانی که در معرض مرگ بوده است) سوق دهد. این شیوه در واقع تلاشی است برای منحرف کردن ذهن مصاحبه شونده از نظارت بر سخن گفتن و متصنع کردن آن. یافته های این پژوهش ها، به مثابه جهت گیری های زبانی، در جداول و نمودارهای آماری وارد می شوند و میزان شباهت ها و تفاوت های آنها با یکدیگر نیز مشخص می شود. به همین دلایل بود که زبانشناسان اجتماعی استفاده از فنون دقیق آماری را در تحقیقات بعدی خود مفید و مهم یافتند و امروز حتی اندازه گیری صورت شناختی کیفیت واکه (vowel) را نیز، به جهت سنجش درک شنیداری، به روش های قبلی اضافه کرده اند. یکی از دلایلی که در مطالعات اجتماعی زبان به خصایص آوایی توجه زیادی شده، این است که این خصایص مستقیماً در دلالت معنایی واژگان دخیل نیستند، برای نمونه- در همان مثالی که در شرح مطالعات لبف نقل شد- تلفظ یا عدم تلفظ «r» پس واکه ای معنای ارجاعی یک کلمه یا پاره گفتار (ulterance) را تغییر نمی دهد. برخی از یافته های مطالعات زبانی- اجتماعی گونه گرا، نسبت به سایر یافته ها، از ایقان بیشتری برخوردارند. برای مثال رابطه متقابل طبقه اجتماعی و میزان معیار بودن گفتار در جوامع شهری؛ یا این مساله که تفاوت جنسیت به گونه ای قانونمند بر گفتار تاثیر می گذارد، به این معنی که زنان تمایل بیشتری به تولید گونه های معیار غیا نزدیک به معیارف دارند تا مردان. البته باید به این نکته نیز توجه داشت که همانگونه که اکرت و بسیاری محققان دیگر نیز اشاره کرده اند، مطالعات گونه گرا همواره با خطر کم بینی و تقلیل گرایی مواجهند. مردانگی و زنانگی یا مفهوم طبقه اجتماعی، در عمل بسیار پیچیده تر از آنچه به نظر می رسد، هستند و نمی توان آنها را به کاربرد صرف همین واژه ها تقلیل داد. شیوه های متفاوت افراد جامعه برای سازمان دهی زندگی اجتماعی شان، مثلاً الگوهای متفاوت شبکه بندی اجتماعی (Social Networking) که در زندگی شان به کار می برند عموماً محک بهتر برای بررسی گوناگونی های زبانی - اجتماعی است. میلروی به این مساله پرداخته که درجه استحکام «گره»های میان شبکه های مردم متفاوت است و گره های مستحکمی که در شبکه های مستحکم جای گرفته اند می توانند نمایانگر ثبوت صوت های گفتاری در بازه های زمانی بلند باشند. متقابلاً گره های سست می توانند ابزار بسیار قدرتمندی برای نفوذ تغیرات زبانی یا فرهنگی در شبکه های اجتماعی باشند. محققان بسیار رادیکالی مانند ریکفورد و اکرت نیز هستند که معتقدند نیازی نیست سبک های متفاوت گفتار را مستقیماً به عضویت در گروه اجتماعی خاصی مربوط بدانیم. شاهد این پژوهشگران بر این مدعا نیز توانایی گویش وران در دستکاری خلاقانه هویت زبانی - اجتماعی خود است. گویش وران هر گروه اجتماعی قادرند سبک گفتاری گروهی دیگر را بی کم و کاست به کار ببرند. در کل می توان گفت که زبان شناسی اجتماعی گونه گرا بر مبنای اصول طبیعی گری، عینیت گرایی و تجربه گرایی شکل گرفته است و این اصول اخیراً توسط زبان شناسان اجتماعی و دانشمندان علوم اجتماعی مجدداً ارزیابی شده اند.
ادامه دارد...
همایش آواشناسی و واجشناسی فروردین ماه جاری برگزار میشود!
+ نوشته شده در شنبه پانزدهم فروردین 1388 ساعت 17:21 شماره پست: 363
همایش آواشناسی و واجشناسی، پنجشنبه 27 فروردین ۸۸ به همت انجمن زبانشناسی ایران در بنیاد ایرانشناسی برگزار میشود.
برنامه شامل 8 سخنرانی و یک میزگرد، ناهار و پذیرایی میانی خواهد بود.
فهرست سخنرانان و عنوان سخنرانی ها:
1. دکتر امید طبیب زاده ساخت وزنی در زبان و شعر عروضی
2. دکتر یدالله پرمون پیشنهادی برای آوانگاری گویش های ایران
3. دکتر گلناز مدرسی الگوهای هماهنگی واکه ای
4. خانم زهرا محمود زاده تجزیه و تحلیل اکوستیکی انسایشی های فارسی معیار
5. دکتر عالیه کرد زعفرانلو کامبوزیا طبقات طبیعی در واکه های فارسی معیار
6. خانم هنگامه صالحی ارتقا واکه افتاده پسین در فارسی محاوره ای
7. دکتر محمود بی جن خان نقش واجی مشخصه های حنجره در انفجاری های فارسی معیار
8. دکتر حسین صامتی مسایل آوایی زبان فارسی در پردازش رایانه ای گفتار
9. میز گرد
هر سخنرانی به مدت نیم ساعت به همراه ده دقیقه پرسش و پاسخ خواهد بود.
علاقه مندان به شرکت در سمینار آواشناسی و واج شناسی می توانند با دفتر انجمن خانم رجبی تماس بگیرند. تلفن دفتر انجمن زبان شناسی ایران 88212003
شرکت اعضای انجمن رایگان است.
هزینه شرکت برای علاقه مندان غیرعضو، 10 هزار تومان و دانشجویان غیر عضو 5 هزار تومان است.
زبانشناسی دریچه ای به دریافت ماهیت ادبیات
+ نوشته شده در شنبه پانزدهم فروردین 1388 ساعت 16:51 شماره پست: 362
دکتر سعید رفیعی عضو هیات علمی فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی درباره زبان شناسی و ادبیات گفت: امروز هیچ حوزه ای نیست که در تعامل با رشته های دیگر قرار نداشته باشد. برای تحلیل هر پدیده ای و یا تبیین هر نظریه ای نیازمند توجه به رشته های هستیم که در تعامل با آن هستند و از این تعامل است که علوم بین رشته ای به وجود می آید. زبان شناسی ادبیات هم دانشی میان رشته ای است. اصطلاحی است که به قیاس جامعه شناسی ادبیات ساخته ام. وی گفت : زبان شناسی ادبیات اصطلاحی است که بر خلاف سایر اصطلاحات رایج در حوزه زبان شناسی و ادبیات معنا و مفهومش در زبان فارسی بوده و ترجمه نشده است. رفیعی در ادامه افزود: نظریه های عمده زبان شناسی شامل نظریه صورت گرایی و دستور گشتاری _ زایشی چامسکی , نظریه نقش گرای یاکوبسن و دستور شناختی در تعامل با ادبیات هستند و در تحلیل و تاویل به حوزه ادبیات وارد می شوند....
در این گفتار دکتر رفیعی به توضیح رابطه بین ادبیات و زبانشناسی پرداخت.
به ادامه مطلب رجوع نمایید...
دکتر سعید رفیعی عضو هیات علمی فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی در نشست یک صدو چهل و سوم کانون ادبیات درباره زبان شناسی ادبیات گفت: امروز هیچ حوزه ای نیست که در تعامل با رشته های دیگر قرار نداشته باشد. برای تحلیل هر پدیده ای و یا تبیین هر نظریه ای نیازمند توجه به رشته های هستیم که در تعامل با آن هستند و از این تعامل است که علوم بین رشته ای به وجود می آید. زبان شناسی ادبیات هم دانشی میان رشته ای است. اصطلاحی است که به قیاس جامعه شناسی ادبیات ساخته ام. وی گفت : زبان شناسی ادبیات اصطلاحی است که بر خلاف سایر اصطلاحات رایج در حوزه زبان شناسی و ادبیات معنا و مفهومش در زبان فارسی بوده و ترجمه نشده است. رفیعی در ادامه افزود: نظریه های عمده زبان شناسی شامل نظریه صورت گرایی و دستور گشتاری _ زایشی چامسکی , نظریه نقش گرای یاکوبسن و دستور شناختی در تعامل با ادبیات هستند و در تحلیل و تاویل به حوزه ادبیات وارد می شوند. عضو فرهنگستان گفت : زبان شناسی ادبیات اصطلاحی پوششی است که ناطر به بسیاری از موضوعات این حوزه است. نگاهی به روند ادبیات نشان می دهد که واژه ادبیات در انگلیس در دوره ای بر بخش خوانشی ناظر بوده است نه بر بخش باز آفرینی و ابداعی آن. وقتی می خواهیم برای مفاهیم در حوزه زبان لفظی انتخاب کنیم ناچاریم یکسری مشخصه های خاص را در آن زبان مورد توجه قرار دهیم و لفظ را بر مبنای آنها بنا کنیم. هیچ لفظی هم نمی تواند به طور کامل مشخصه های آن مفهوم را بپوشاند. شما یک ابژه دارید که می تواند ذهنی یا عینی باشد و بعد برای آن یک مفهوم ذهنی تصویر می کنید. سپس این مفهوم را در چاچوب یکسری مشخصه ها بنا می کنید و از طریق تعریف یا لفظ آن را وارد حوزه زبان می کنید. تا موقعی که وارد زبان نشده است مفهوم است و به محض ورود به زبان تبدیل به معنی می شود. یعنی معنا در حوزه زبان است و مفهوم در حوزه ذهن. رفیعی افزود: در آغاز به ابداع و آفرینش در ادبیات توجه می شد. به خاطر این , توجه به نویسنده و متن تاریخی اهمیت داشت. رفته رفته با پیدایش نظریات جدید این بعد کم رنگ شد و توجه به بخش خوانشی و متنی ادبیات بیشتر شد. اینجا خود متن بازگو کننده همه چیز و خود بسنده است. وی گفت : برخی ادبیات را هنر کلامی یا هنجار گریزی و تصادف در زبان می دانند. ادبیات تلفیقی از همه اینها هست اما هیچکدام نیست. ادبیات مانند زبان شناسی دارای یک نظام مبتنی بر نشانه هاست. زبان شناسی و ادبیات از یک مقوله نیستند. اولی از مقوله علم است و دومی از مقوله هنر. در زبان شناسی به توصیف علمی زبان می پردازیم اما در ادبیات این زبان متفاوت است از زبانی که در زبان شانسی مطرح می شود. این تفاوت را در پیام و پیشینه آن می توان دریافت. در یک فرایند ارتباطی در زبان شناسی رمز گذار و رمز شکن هر دو از پیشینه پیام آگاهند. اما در ادبیات هر فرایند ارتباطی صرف ارتباط و اطلاع رسانی مد نظر نیست و پیشینه پیام را نویسنده مطرح می کند و قابل پیش بینی نیست. چرا که نویسنده در بخش پیام و پیشینه آن دست به خلق و ابداع می زند. در ادامه این نشست عنایت سمیعی و محمد رضا گودرزی, داستان کوتاه تو می گی من اونو کشتم نوشته احمد غلامی را نقد و بررسی کردند. عنایت سمیعی گفت : نویسنده برای بیان داستانش از شگرد گفتگو استفاده کرده است. گفتگو فقط یک شگرد نیست بلکه یک فرهنگ است که صور اسباب گفتگو در هنر و ادبیات را فرهم می کند. وی افزود : چرخش های فکری در یونان باستان از تفسیرهای اسطوره شناختی به توصیف طبیعت که از سده شش قبل از میلاد آغاز شد و به بروز آرا فلاسفه یونان انجامید ریشه در فرهنگی داشت که گفتگو در کانون آن بود. گفتگو به مثابه ارائه شگرد و اندیشه در تئاتر یونان باستان تبلور می یافت. بنابراین محرک اساس فرهنگ و تمدن یونانی و به تبع آن فرهنگ غرب گفتگو است. سمیعی گفت : در اندیشه حافظ گفتگو به معنای جر و بحث است که منجر به ماجرا می شود. در ادبیات کلاسیک فارسی گفتگو وجود ندارد و اگر ندرتا در متنی دیالوگ رخ می دهد در معنای دو سخن نیست که به سخنی تازه منجر شود بلکه از نوع مناظره و منازعه است و برای به کرسی نشاندن حرف خود و طرد سخن دیگری. وی در ادامه گفت : ادبیات غنایی و عرفانی ما مبتنی بر کشف و شهود است. یعنی تک گویی چون و چرا ناپذیر. کشف و شهود ورای ادراک حسی و بی زمان است در حالی که گفتگو با نشانه های واقعی سر و کار دارد . محدود به زمان معینی است. سمیعی افزود : فقدان درام در ادبیات کلاسیک فارسی بیانگر فقدان گفتگو در جامعه بوده است. رمان چند صدایی به گفته باختین ریشه در گفتگو دارد. پیش تاریخ گفتمان رمان از دیدگاه وی ریشه در سنت کارناوالی درد. سنتی که به ویژه از طریق ارائه وسیع مضحک – جدی موجود در عهد باستان بازنمایی شده است. اما سنت کارناوال های شادی ما همچون چهارشنبه سوری و مراسم نوروز و سیزده بدر بر خلاف دسته های عزاداری معمولا در اجتماعات کوچک و بی ارتباط به هم اتفاق می افتند. به کلام دیگر همبستگی های درونی کارناوال های شادی ما فاقد پیوستگی بیرونی است. دو عنصر ساختاری رمان یعنی گفتگو و کارناوال در سنت های ادبی ما غایب است. این منتقد در باره چگونگی استفاده از گفتگو در داستان تو می گی من اونو کشتم گفت : تقلیل عناصر داستان به گفتگو و یا تعبیه عناصر داستان در گفتگو در ادبیات معاصر ما بی سابقه است. احمد غلامی احتمالا تحت تاثیر گفتمان های رایج درباب گفتگو به این شیوه صبغه ادبی بخشیده تا راه برون رفتی از این تک گفتاری ادبی را نشان دهد. در این شیوه او سایر عناصر داستان مانند راوی نظم دهنده را حذف نکرده است بلکه در داستان ادغام کرده است. وی گفت : کلمات بو و جنازه در داستان جزو کلمات کلیدی اند که براثر تکرار از نشانه تبدیل به تمثیل شده اند. دراین داستان دیالوگی برقرار نمی شود که وضعیت دو قطبی را به مرحله سومی بکشاند بلکه گفتگو به صورت گفت و شنود پیش می رود. محمد رضا گودرزی درباره این داستان گفت : در این اثر گفتگو به این معنی است که دو دیگاه متفاوت نسبت به هستی وجود دارد. وی گفت : داستان های این مجموعه به شکل گفتگو شکل گرفته اند. بحث این است که راوی کیست و دیدگاه داستان چیست. دیدگاه داستان نمایشی است که یکی از ارکان حذف شده است. در اینجا تصویر نداریم و فقط می شنویم . گودرزی افزود : توصیف در داستان ايستايي و مكث ايجاد مي كند و در در طرف مقابل روایت ضرباهنگ داستان را پیش می برد و نقش کنش را دارد. اما گفتگو هم کنش است و در برخی مواقع خود روایت است. گفتگو ها در این داستان تا حدودی خاص و در برخی موارد نامتعارف است. این حسن دیالوگ هاست. یعنی آدم های مساله دار و عصبی که موقعیت داستان آنها را بازتاب می دهد. موقعیتی که رویارویی با مرگ است.
نحو و ایدئولوژی
+ نوشته شده در شنبه پانزدهم فروردین 1388 ساعت 14:2 شماره پست: 345
در تعطیلات عید نوروز و در حین جستجوی مطلبی در باب نحو در اینترنت به نوشتار زیر برخوردم که به نظرم جالب آمد. این مطلب بقلم آقای محمود فتوحی و در وبلاگ کاروند پارسی منتشر شده بود. در ادامه مطلب کل مقاله را بخوانید.
ساختارهای نحوي جملهها در سخن ايدئولوژيك اهميت خاصی دارد. ايدئولوژي خود را بر روابط نحوي كلمات تحميل ميكند و نوع خاصي از گرامر را نيز بر ميگزيند. البته اين تحميل صريح و آشكار نيست. (Hynes, 1995: 60). مثلاً يك ليبرال مطلق در بحث از آزادي مسألة آزادی (از/ در/ براي/ بخاطر) را مطرح نميكند، بلكه آزادي در نظر وی بيهيچ قيدي مطرح است. اما يك سوسياليست آزادي را با حروف اضافه و متمم (آزادي از- براي- يِ - در - بخاطرِ) مقيد ميكند و دیدگاه ایدئولوژیک وی این پرسشها را در بارة آزادی مطرح میکند: آزادي از چه؟ آزادي براي چه؟ آزادي در كجا؟ آزادي براي چه كسي؟
ساختارهای نحوي جملهها در سخن ايدئولوژيك اهميت خاصی دارد. ايدئولوژي خود را بر روابط نحوي كلمات تحميل ميكند و نوع خاصي از گرامر را نيز بر ميگزيند. البته اين تحميل صريح و آشكار نيست. (Hynes, 1995: 60). مثلاً يك ليبرال مطلق در بحث از آزادي مسألة آزادی (از/ در/ براي/ بخاطر) را مطرح نميكند، بلكه آزادي در نظر وی بيهيچ قيدي مطرح است. اما يك سوسياليست آزادي را با حروف اضافه و متمم (آزادي از- براي- يِ - در - بخاطرِ) مقيد ميكند و دیدگاه ایدئولوژیک وی این پرسشها را در بارة آزادی مطرح میکند: آزادي از چه؟ آزادي براي چه؟ آزادي در كجا؟ آزادي براي چه كسي؟
اين صورتهاي نحوي در گفتمانهاي مختلف ايدئولوژيك كاربردهاي مختلف با مقاصد متفاوتي دارند. گاه شاهديم كه «ارزشهاي همگاني» به عقايد ايدئولوژيك تعبیر ميشوند. مثلاً «آزادي» كه يك ارزش همگاني و عام است در ليبراليسم به «آزاديِ بازار كار»[i] و در ژورناليسم به «آزادي مطبوعات»[ii] و در ديدگاههاي نژادپرستانه و فمينيستي به «آزادي از تبعيض»[iii] تقليل مييابد (Dijke, 2003: 10).
تغییر حروف اضافه مسیر اندیشه را تغییر میدهد. مثلاً شاعری که خود از رزمندگان جنگ بوده، میگوید: «به امید پیروزی واقعی / نه در جنگ / که بر جنگ». دو حرف اضافة «در» و «بر» در «پیروزی در جنگ» و « پیروزی بر جنگ» دو موضع کاملاً متقابل را بیان میکنند و حامل دو نگرش متفاوت دربارة جنگ هستند. پیروزی «در جنگ» حامل نگرشی ایدئولوژیک است که گوینده، امید پیروزی گروه خود را دارد، اما «پیروزی بر جنگ» حامل نگاهی انسانگرایانه است. در نثر صوفیانة فارسی تغییر حرف اضافه، نقش مهمی در تغییر اندیشه و نگرشهای ایدئولوژیک بر عهده دارد.
در اسرار التوحید آمده است که روزی یاران ابوسعید ابوالخیر به وی گفتند: «فلان مریدت مست در راه افتاده! شیخ گفت: الحمدلله که از راه نیفتاده». بوسعید با جایگزینی حرف اضافة «از» به جای «در» مسیر سختاندیشی معترضان را به جانب تسامح و تساهل تغییر میدهد.
عین القضات همدانی (1370: 313) در مرزبندی میان زاهد و صوفی و مرید و محب خدا میگوید : «زاهد در آن کوشد که نخورد، و مرید در آن کوشد که چه خورد و صوفی در آن کوشد که با که خورد و محبان خدا در آن کوشند که از او خورند بلکه با او خورند».
كاربرد جملة معلوم يا مجهول، تغيير جايگاه نهاد و گزاره، و بخشهاي جمله براي تأكيد يا عدم تأكيد بر يك موضوع بسيار كارآيي دارد. كاربرد صورتهاي مختلف جمله، نظم واژگانی جملهها، ممكن است نشان دهندة ميزان تأكيد يا عدم تأكيد بر معنايي باشد. چنين تأكيدها يا عدم تأكيدهايي دلالت ايدئولوژيك دارد. مثلاً اگر قرار باشد فاعل به دلايلي ناشناخته بماند و حضورش در متن کمرنگ شود، از صدای نحوی منفعل در جملههاي مجهول و شبه مجهول استفاده ميشود.
گفتمان ايدئولوژيك براي تأكيد بر حقيقي بودن نظرگاه «خودي»، و تحقير ارزشهاي رقيب، از عناصر نحوي شدتبخش بسيار سود ميبرد. از اين روست كه نحو ايدئولوژيك بويژه در كلام گروههاي اقليت و معترض، قاطع، تند، شديد و مقيد به زمان است. برخي از عناصر نحوي شدت بخش عبارتند از:
1. صفتهاي تفضيلي و عالي براي ترجيح نظرگاه خودي بر غير خودي.
2. عناصر تأكيدي: مانند مترادفات، تكرار، قيدهاي تأكيد و انحصار و قطعيت،
3. وجه امري و التزامي كه متضمن ملتزم ساختن اعضا به اصول عقاید است.
4. وجه پرسشي با محتواي نفي و انكار (استفهام انكاري) به قصد تأکید
وجهیت در زبان ایدئولوژیک، قاطع و صریح است. به همین جهت متن ايدئولوژيك از ميان وجوه فعل، دو وجه التزامي و امري را چنان به كار ميگيرد كه كلام متضمن كنش و عمل باشد و شنونده يا گوينده را ملزم و متعهد به انجام عملي بكند. گرایشهای ایدئولوژیک در واقع بيش از آنكه زبان را برای بيان محتوايي به کارگیرند «با زبان كار انجام ميدهند». به همین جهت نقشهای ترغیبی، اقناعی، تنظیمکنندگی زبان در نوشتار ایدئولوژیک (از نوع اول)، کاربرد بیشتری دارد. مثلاً در متون آموزشي و گفتمان تعليمي صوفيه، كنشهاي ترغيبي كلام (Directive Act) غالب است. متنها به مخاطبان روش سلوک، دستور العملها و اوامر و نواهی طریقت را به شیوهای بیان میکنند که براي گوينده يا مخاطب، تعهد و الزام ايجاد شود.
+ نوشته شده در شنبه پانزدهم فروردین 1388 ساعت 10:22 شماره پست: 361
استادي براي همه زبانشناسان
بلومفيلد، زبانشناس آمريكايي و ساختگرا اعتقاد داشت: «زبان مجموعهاي است از جملاتي كه ميتوان در يك جامعه زباني توليد كرد.» بلومفيلد كه به توصيف زبانها علاقمند بود و به صورت علمي آنها را بررسي ميكرد، شاهكار حودش را با نام «زبان» درسال 1933منتشر كرد. اين كتاب تاثير بسياري بر ديگر زبانشناسان داشت.
۱۲۲ سال پيش در اول آوريل 1887 - لئونارد بلومفيلد (Leonard Bloomfield) در شيكاگو به دنيا آمد. او از خانواده موفق و سرشناسي بود....
۱۲۲ سال پيش در اول آوريل 1887 - لئونارد بلومفيلد (Leonard Bloomfield) در شيكاگو به دنيا آمد. او از خانواده موفق و سرشناسي بود. عمهاش «فني بلومفيلد زيسلر» پيانيست معروف بينالمللي و عمويش «موريس بلومفيلد» هم زبانشناس بود. موريس بلومفيلد استاد زبان سانسكريت و زبانشناسي تطبيقي دانشگاه جان هاپكينز بود.
بلومفيلد در نوزده سالگي از كالج هاروارد فارغالتحصيل شد و دو سال در دانشگاه ويسكانسين به كار مشغول شد و در همانجا زبان آلماني را فرا گرفت. علاقه او به زبانشناسي به خاطر علاقه او به ادوارد پاروسوخ، زبانشناس تاريخي گروه آلماني آن دانشگاه بود. در سال 1909 مدرك دكتراي خود را از دانشگاه شيكاگو دريافت كرد. او بيشتر وفتش را به توصيف و تطبيق زبانهاي ژرمنيك گذراند. در دانشگاه اوهايو به عنوان استاديار گروه زبان آلماني انتخاب شد. 7 سال در اين مقام بود و بعد در دانشگاه شيكاگو به عنوان مدير گروه آلماني انتخاب و از 1921 تا 1923 به تدريس مشغول شد. در سالهاي 1913 تا 1914 در لايپزيك و آلمان در كنار نودستورياني مانند «آگوست لسكين» و «كارل بروگمان» به تحقيق پرداخت. همچنين از نظريات «فردينان دو سوسور» در مورد ساخت زبان بهره ميجست.
لئونارد بلومفيلد يكي از موسسان انجمن زبانشناسي آمريكا در سال 1924 بود. او در سالهاي 1924 تا 1927 استاد زبانشناسي ژرمنيك دانشگاه شيكاگو بود و بعد به دانشگاه يل رفت.
وي در 18 آوريل 1949 در كانيكات چشم از جهان فرو بست.
بلومفيلد شش اثر اصلي در دوران زندگيش داشته است و هر يك به نوبه خود تاثيري در تاريخ زبانشناسي داشته است.
كتاب «مقدمهاي بر مطالعه زبان » كه در سال 1914 به چاپ رسيده است، به جنبه عمومي زبان ميپردازد.
پس از آن، بلومفيلد به دستور زبانهاي مختلف پرداخت و نتيجه تحقيقاتش در زبان تگالاگ ( يكي از زبانهاي مالايي) را در كتاب «تحليل دستوري متون تگالاگ» در سال 1917 جمع آوري كرد.
«متون منوميني » در سال 1928 منتشر شد و از آن دسته كتابهايي بود كه كمتر مورد توجه قرار گرفت.
بلومفيلد كه به توصيف زبانها علاقمند بود و به صورت علمي آنها را بررسي ميكرد، شاهكار حودش را با نام «زبان» درسال 1933منتشر كرد. اين كتاب تاثير بسياري بر ديگر زبانشناسان داشت. تا همين اواخر نيز بيشتر زبانشناسان آمريكا به نوعي خود را از شاگردان او ميدانستند چه تحت تعليم او بودهاند و چه نبودهاند. بسياري از فعاليتهاي زبانشناسي آمريكا برگرفته از نظرات بلومفيلدي است.
پس ازآن، لئونارد، رو به دستور آورد و مطالعات او منجر به چاپ كتاب «واكههاي تكيهبر در انگليسي آمريكايي » درسال 1935 شد.
كتاب ديگر مهم بلومفيلد، «جنبه زبانشناحتي علم » در سال 1939 منتشر شد كه به جنبه عمومي زبان و علم ميپرداخت ولي به انداره «زبان » معروف نشد.
كتابهاي ديگري از بلومفيلد باقي مانده بود كه پس از مرگش توسط چالز هاكت (زبانشناس) منتشر شد كه عبارتند از:
• زبان آبيجواي شرقي – 1956 • زبان منوميني - 1962
زبانشناسی و نقش دانشمندان مسلمان در آن(6)
+ نوشته شده در جمعه چهاردهم فروردین 1388 ساعت 23:48 شماره پست: 352
زبان شناسان مسلمان در تاريخ زبان شناسي اسلامي
نويسنده: نصير شفيع پور مقدم بخش ششم
دوران تكوين زبان شناسي اسلامي دوره دوم (صحابه پيامبر)
عبدالله بن عباس عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب پسر عموي پيامبر اسلام(ص) سه سال پيش از هجرت در شعب ابي طالب زاده شد و در سال 68 هجري قمري در سن 71 سالگي، هنگامي كه امام محمد باقر(ع) 6 تا 7 سال داشتند، چشم از دنيا فروبست. مقام وي در تفسير به قدري بلند است كه هم مورد ستايش و دعاي پيامبر اكرم و هم مايه شگفتي امير مومنان قرار گرفته است. البته ابن عباس به دليل صغر سن در زمان حيات پيامبر نتوانسته بود چنان كه بايد مستقيما از ايشان كسب دانش بنمايد و از اين رو بخش عمده دانش تفسيري اش را از علي(ع) اخذ نمود و خود نيز پيوسته در تفسير، خويشتن را شاگرد آن حضرت مي دانست و براي تكميل هرچه بيشتر اين علم به تك تك صحابه مراجعه مي نمود. بر اساس قاعده اي تخلف ناپذير كه ”هركه بامش بيش برفش بيشتر“، بام بلند دانش ابن عباس، كه به همين دليل او را ”حبرالامه“ مي خواندند، نيز از سنگيني برف حسادت و كينه ورزي كوته بامان جاهل در امان نماند و تصدي منصب ولايت بصره توسط وي را دست آويز جعل رواياتي براي قدح وي قرار دادند و داستان مضحك تاراج بيت المال بصره را برايش ساختند بادا كه از اين رهگذر بر علمش پرده بيافكنند. اين روايات و سستي و بي پايگي راوي و مروي آنها مورد نقد و رد مورخان و رجاليان قرار گرفته است.....
به ادامه مطلب رجوع نمایید.
زبان شناسان مسلمان در تاريخ زبان شناسي اسلامي
نويسنده: نصير شفيع پور مقدم
دوران تكوين زبان شناسي اسلاميدوره دوم (صحابه پيامبر:) عبدالله بن عباس عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب پسر عموي پيامبر اسلام(ص) سه سال پيش از هجرت در شعب ابي طالب زاده شد و در سال 68 هجري قمري در سن 71 سالگي، هنگامي كه امام محمد باقر(ع) 6 تا 7 سال داشتند، چشم از دنيا فروبست. مقام وي در تفسير به قدري بلند است كه هم مورد ستايش و دعاي پيامبر اكرم و هم مايه شگفتي امير مومنان قرار گرفته است. البته ابن عباس به دليل صغر سن در زمان حيات پيامبر نتوانسته بود چنان كه بايد مستقيما از ايشان كسب دانش بنمايد و از اين رو بخش عمده دانش تفسيري اش را از علي(ع) اخذ نمود و خود نيز پيوسته در تفسير، خويشتن را شاگرد آن حضرت مي دانست و براي تكميل هرچه بيشتر اين علم به تك تك صحابه مراجعه مي نمود. بر اساس قاعده اي تخلف ناپذير كه ”هركه بامش بيش برفش بيشتر“، بام بلند دانش ابن عباس، كه به همين دليل او را ”حبرالامه“ مي خواندند، نيز از سنگيني برف حسادت و كينه ورزي كوته بامان جاهل در امان نماند و تصدي منصب ولايت بصره توسط وي را دست آويز جعل رواياتي براي قدح وي قرار دادند و داستان مضحك تاراج بيت المال بصره را برايش ساختند بادا كه از اين رهگذر بر علمش پرده بيافكنند. اين روايات و سستي و بي پايگي راوي و مروي آنها مورد نقد و رد مورخان و رجاليان قرار گرفته است. تفاوت اصلي وي با دو صحابي پيشين، تمحض او در تفسير و نپرداختنش به اموري چون گردآوري قرآن و قرائت است؛ يعني در حالي كه ابي بن كعب و عبدالله بن مسعود از طريق علم القرائه به تعاملي صوري با كلام الله پرداخته بودند و تفسير را نيز با رويكردي صورتگرايانه به انجام رسانيده بودند، ابن عباس به معناشناسي سطوح مختلف كلام الهي روي آورده بودو از همين رهگذر به سه دستاورد مهم و تاثيرگذار در تكوين معناشناسي، به ويژه معناشناسي واژگاني، نايل شد. دستاورد نخست و غيرقابل اغماض ابن عباس بهره گيري او از اشعار جاهلي و كلام العرب در تعيين معناي صحيح واژگان مبهم بود كه از يك سو نشان از احاطه گسترده او بر ادب عربي جاهلي داشت و از ديگر سو نشانگر نبوغ وي در اقدام براي طرح ريزي بستري براي پيمودن دوران گذار از نسل شاهد حضور صحابه به نسل محروم از حضور صحابه بود. ابن عباس به دليل عدم بهره گيري از محضر رسول خدا به ميزان صحابه كبار، به اين نكته مهم واقف شده بود كه نسل هاي بعدي بايد دستمايه اي ديگر براي فهم واژگان قرآن كريم داشته باشند و اين دستمايه مي بايد همان ادبيات هماورد قرآن يعني ادب جاهلي باشد؛ همان ادبياتي كه كلام معجز الهي در بسترش نازل شده و آن را به چالش كشيده است. غني ترين اثري كه در اين زمينه از ابن عباس به جاي مانده مجموعه اي است معروف به ”مسائل ابن ازرق“ كه براي اثبات برجستگي و پيشگامي او در اين عرصه كافيست. دستاورد دوم ابن عباس ابداع نوعي واژه شناسي ميداني بود؛ بدين نحو كه ابن عباس به كار گويش شناسي )dialectology( در ميان قبايل شبه جزيره مي پرداخت و معناي واژگان قرضي اين گويشها در قرآن را تبيين مي نمود. درك وجود چنين واژگاني در قرآن و ضرورت معنايابي آنها از طريق گويش شناسي ميداني، نشانگر هوشمندي منحصر به فرد ابن عباس است. و بالاخره دستاورد سوم وي انجام مطالعه تاريخي تطبيقي بر روي واژگان قرآن بود؛ به طوري كه گستره دانش زباني ابن عباس به حدي بود كه قادر به ريشه شناسي واژگان غير عربي سامي و غير سامي قرآن بود. بدين ترتيب، شيوه تفسيري ابن عباس، به عنوان بنيانگزار مكتب تفسيري مكه، به گونه اي بود كه روش شناسي علمي فرهنگ نگاري را به كمال رساند و راه را بر نظريه الگوبرداري سنت فرهنگ نگاري عربي از سنتهاي زبان شناختي ديگر به كلي سد كرد به گونه اي كه با وجود پيكره )corpus( و روش شناسي )methodology( موجود و تئوريزه شده در دوره دوم تكوين زبان شناسي اسلامي، خليل بن احمد ديگر نيازي به الگوبرداري از سنت هندي در براي نگارش العين نداشته است. كيز ورستيگ (1997) هنگام واكاوي منشا پيدايش معني شناسي )semantics( در سنت زبان شناسي عربي، نخستين مرحله را در تفاسير نخستين مي جويد و در ارائه شواهدي براي اين مرحله به تفاسيري چون تفسير مجاهد بن جبر و تفسير مقاتل بن سليمان استشهاد مي كند؛ اين در حالي است كه مجاهد بن جبر از شاگردان برجسته ابن عباس در مكه بوده و روش تفسيري خود را از ايشان اخذ نموده بود. بنابراين شايسته بود ورستيگ يك گام به عقب تر بر مي داشت و تفسير ابن عباس را شاخصه آغاز سنت معني شناسي در جهان اسلام معرفي مي نمود. در شماره آينده به نقش واقعي امير مومنان علي(ع) در جمع بندي دوره دوم و آغازگري دوره سوم تكوين زبانشناسي اسلامي خواهيم پرداخت و دستاوردهاي سترگ ايشان در اين دوران را با نگاهي متفاوت از آنچه تاكنون بحث شده معرفي بر خواهيم شمرد.
آخرین قطار شب؛ داستان کوتاه(23)
+ نوشته شده در جمعه چهاردهم فروردین 1388 ساعت 22:41 شماره پست: 358
تقدیم به دوست عزیزی که خیلی وقته ازش خبر ندارم و خیلی دلم براش تنگ شده
آنقدر دلش شکسته بود که اشک توی چشماش همینطوری داشت حلقه میزد . رفتم پیشش گفتم چی شده ، با همون حالتی که روی چرخ دستی نشسته بود گفت دلم گرفته. میگفت یه روز عاشق بوده ، میگفت خیلی ها دوسش داشتن . نمیتونست زیاد حرف بزنه آخه زبونش میگرفت شدیدا با همون لحن، وقتی داشتم از پیشش میرفتم گفت تو رو خدا نرو وایسا یکم با من درد دل کن . بغلش روی یه صندلی چوبی نشستم . میگفت وقتی دم پنجره میشینه و گریه میکنه ، همه بهش میگن دیوونه .
میگفت آخه تقصیر من شد که رفت (( یارش و میگفت )) همون که یه مدت بهش عشق می ورزید انگار چند سال بود ندیده بودش . وقتی گفتم الان کجاست ؟ گفت نمیدونم ولی امیدوارم حالش خوب باشه . میگفت وقتی که سالم بودم همه دورم میچرخیدن ولی الان یکی نیست یه سلام بهم بکنه .
میگفت اومد من و رو تخت بیمارستان دید وقتی دکترا بهش گفتن فلج شدم و دیگه مثل قبل نمیتونم حرف بزنم انگار دنیا رو ، رو سرش خراب کردن برای اینکه من و با این حال و روز نبینه رفت ، رفتش برای همیشه ، الانم منتظرش هستم . گریم گرفت نمیتونستم وایسم پهلوش رفتم ... رفتم فقط یک چیز ، فقط یک چیز و خوب فهمیدم : آدما هیچ وقت یه آدم و به خاطر خودش نمی خوان ...
نحو پایه در زبان معیار
+ نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم فروردین 1388 ساعت 0:32 شماره پست: 346
سلام دوستان
این مقاله را در مورد نحو و جایگاه آن در زبان معیار با دیدی متفاوت، بتازگی خواندم و امیدوارم شما هم از مطالعه آن لذت ببرید. سعیدی
زبان معيار يا درجة خنثای نگارش، در سبكشناسي مبناي كشف و شناسايي هنجارگريزيهاي سبكي است. بنابراين در بررسي نحو هر متن، بايد ميزان خروج از معيارهاي آن متن را بر اساس نحو هنجار يا «نظم پایه»[1] بسنجيم. اگر نحو پایه را عبارت از «نظم عادی ساختهاي جملهها در يك زبان» تعبير كنيم، در اين صورت متداولترين و پركاربردترين ساختهاي نحوي، اصول پايه نحوي در آن زبان خواهند بود. كه در واقع همان نظم ساده و روان جمله و صورت طبيعي زبان است كه به آن نحو پایه ميگوييم. نحو پایه، شامل ساختارهاي معمول و متعادل جملههاي زبان است. نحو پايه عبارت است از «نظم سازندة »[2] زبان عادی که بیشترین جملههای یک زبان با آن تولید میشود. مثلاً در زبان فارسي جملة معلوم با ساخت نحوی (فاعل+ مفعول+ فعل) متداولترند. معيارهاي شناخت نظم سازندة پايه در نحو طبيعي هر زبان (هنجار) عبارتاند از:...
ادامه مطلب را بخوانید.
زبان معيار يا درجة خنثای نگارش، در سبكشناسي مبناي كشف و شناسايي هنجارگريزيهاي سبكي است. بنابراين در بررسي نحو هر متن، بايد ميزان خروج از معيارهاي آن متن را بر اساس نحو هنجار يا «نظم پایه»[1] بسنجيم. اگر نحو پایه را عبارت از «نظم عادی ساختهاي جملهها در يك زبان» تعبير كنيم، در اين صورت متداولترين و پركاربردترين ساختهاي نحوي، اصول پايه نحوي در آن زبان خواهند بود. كه در واقع همان نظم ساده و روان جمله و صورت طبيعي زبان است كه به آن نحو پایه ميگوييم. نحو پایه، شامل ساختارهاي معمول و متعادل جملههاي زبان است. نحو پايه عبارت است از «نظم سازندة »[2] زبان عادی که بیشترین جملههای یک زبان با آن تولید میشود. مثلاً در زبان فارسي جملة معلوم با ساخت نحوی (فاعل+ مفعول+ فعل) متداولترند. معيارهاي شناخت نظم سازندة پايه در نحو طبيعي هر زبان (هنجار) عبارتاند از:
1) بسامد بالاي ساخت نحوی: یعنی ميزان تكرار كدام ساخت نحوي در زبان بیشتر است.
2) خنثايي (neutrality) و بي نشاني نحوي: يعني جملههايي را در نظر بگيريم كه تمركز يا تأكيد خاصي بر عناصر آن ديده نميشود و زبان صورتطبیعی خود را داراست.
۳) شم زباني گويشوران بومي: گويشور بومي به مدد شم زبان مادري خود تشخيص ميدهد که كدام ساخت در زبان مادرياش معمولتر و متداولتر است.
نحو پایه اساس تأویلهای دستوری گویشوران را شکل میدهد. ما برای فهم هر جمله اي که با نظم پایة زبان همخوان نیست نخست از طریق برگرداندن آن به صورتهای عادی نحو، به تأويل (گشتار) نحوی دست میزنیم یعنی ساخت نحوی غیر عادی را با ساختهای پایه که در ذهن خود داريم تأویل می کنيم و به کمک این تأويل، ساخت جمله روان و قابل فهم مي شود. مثلاً در اين بيت صائب
به عشرت ازلی برده است پی صائب به قسمت ازلی هر دلی که خرسند است.
گشتار: [صائب! هردلی که به قسمت ازلی خرسند است به عشرت ازلی پی برده است][3]
و در اين بيت:
خواهند سبک ساخت به سرگوشی تیغش از گوهر اگرگوش صدف کر شده باشد.
گشتار: [اگر گوش صدف کرشده باشد به (با) سرگوشی تیغ از گوهر سبکش خواهند ساخت]
در تأويل نحوي، جابجايي ها و حذفها همه به صورت عادي برگردانده مي شود.
سعدي
واجب كند كه بر سخنت آفرين كنند ليكن مجال گفت نباشد، تو در سخن
واجب كند كه بر سخنت آفرين كنند، ليكن [وقتي] تو در سخن [هستي] مجال گفت نباشد،
[۳]. صائب تبریزی، نحو خاصی دارد. تعلیق نحوی در شعر وی زیاد به چشم میخورد.
هر مشکلی که بود گشودم به زور فکر / مانده است عقدهیی که به کارم دل خودست. [جابجایی «که» و «مانده است» تا حدودی جریان عادی نحو را با تعلیق همراه میکند. عقدهیی که به کارم مانده است دل خود است]
در يادداشت بعدي تعليق نحوي در شعر صائب ر ا مطرح خواهيم کرد.
مقاله ای کامل و استثنایی در مورد "فرضیه نسبیت ساپیر-ورف"
+ نوشته شده در سه شنبه یازدهم فروردین 1388 ساعت 0:37 شماره پست: 359
مدتها بود بدنبال یک مقاله خوب و کامل در مورد فرضیه نسبیت ساپیر-ورف بودم، چراکه من به این فرضیه بسیار علاقه دارم و آنرا جالب و در خور توجه میدانم. امروز این مقاله بسیار عالی را در وبلاگ انسان شناسی و فرهنگ بقلم خانم آذرنوش عیاری یافتم و از خواندن آن بسیار لذت بردم. امیدوارم شما نیز این مقاله را خوانده و از آن استفاده نمایید.(سعیدی)
پیشگفتار « و تمام جهان را یک زبان و یک لغت بود * و واقع شد که چون از مشرق کوچ میکردند همواریی در زمین شنعار یافتند و در آنجا مسکن گزیدند * و به یکدیگر گفتند بیایید خشتها بسازیم و آنها را خوب بپزیم و ایشانرا آجر به جای سنگ بود و قیر به جای گچ * و گفتند بیایید شهری برای خود بنا نهیم و برجی را که سرش به آسمان برسد تا نامی برای خویشتن پیدا کنیم مبادا بر روی تمام زمین پراکنده شویم * و خداوند نزول فرمود تا شهر و برجی را که بنی آدم بنا میکردند ملاحظه نماید * و خداوند گفت همانا قوم یکیست و جمیع ایشان را یک زبان و این کار را شروع کرده اند و الان هیچ کاریکه قصد آن بکنند از ایشان ممتنع نخواهد شد * اکنون نازل شویم و زبان ایشانرا در آنجا مشوش سازیم تا سخن یکدیگر را نفهمند * پس خداوند ایشانرا از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده ساخت و از بنای شهر بازماندند * از آن سبب آنجا را بابل نامیدند زیرا که در آنجا خداوند لغت تمامی اهل جهان را مشوش ساخت و خداوند ایشان را از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده نمود... » ( کتاب مقدس، سفر پیدایش ، باب یازدهم )....
به ادامه مطلب رفته و مقاله کامل را بخوانید.
پیشگفتار
« و تمام جهان را یک زبان و یک لغت بود × و واقع شد که چون از مشرق کوچ میکردند همواریی در زمین شنعار یافتند و در آنجا مسکن گزیدند × و به یکدیگر گفتند بیایید خشتها بسازیم و آنها را خوب بپزیم و ایشانرا آجر به جای سنگ بود و قیر به جای گچ × و گفتند بیایید شهری برای خود بنا نهیم و برجی را که سرش به آسمان برسد تا نامی برای خویشتن پیدا کنیم مبادا بر روی تمام زمین پراکنده شویم × و خداوند نزول فرمود تا شهر و برجی را که بنی آدم بنا میکردند ملاحظه نماید × و خداوند گفت همانا قوم یکیست و جمیع ایشان را یک زبان و این کار را شروع کرده اند و الان هیچ کاریکه قصد آن بکنند از ایشان ممتنع نخواهد شد × اکنون نازل شویم و زبان ایشانرا در آنجا مشوش سازیم تا سخن یکدیگر را نفهمند × پس خداوند ایشانرا از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده ساخت و از بنای شهر بازماندند × از آن سبب آنجا را بابل نامیدند زیرا که در آنجا خداوند لغت تمامی اهل جهان را مشوش ساخت و خداوند ایشان را از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده نمود... » ( کتاب مقدس، سفر پیدایش ، باب یازدهم )
شاید به دشواری بتوان به تمثیلی دست یافت که بدانگونه که در داستان برج بابل آمده است چنین به ظرافت نقش اجتماعی زبان را آشکار سازد.در اغلب تعاریف مربوط به زبان از آن به منزله دستگاهی نظام مند که از نشانه های قراردادی تشکیل یافته، یاد شده است. قراردادی بودن زبان بدین معنی است که ارزش این نشانه ها و ارتباطی که به پدیده ها می یابند توسط اجتماع تعیین می گردد، و بنابراین زبان پدیده ای اجتماعی بشمار می رود. بشر از دیرباز سعی در شناخت ماهیت زبان داشته است، و در این بین یکی از مهمترین پرسشهای مطرح شده به ارتباط میان زبان و اندیشه بازمیگردد: آیا اگر بشر از موهبت زبان بی بهره بود، هرگز امکان تفکر میافت ؟ آیا انسان بدون آموختن زبان هرگز قادر به تخیل، تجرید، تعمیم، استدلال و ... میبود؟ روانشناسان زبان میگویند که « تفکر بدون استفاده از زبان ممکن است ولی این نوع تفکر بسیار ابتدایی است و قدرت تجرید در آن بسیار ضعیف است تا آنجا که شاید نتوان بر آن نام تفکر اطلاق کرد » (باطنی، 1373: 116). یکی از بحث برانگیزترین دیدگاه هایی که بر محور ارتباط میان زبان، تفکر و فرهنگ شکل گرفته است «اصل نسبیت در زبان» است که به نام بنیان گذاران آن، ادوارد ساپیر (Edward Sapir-1939-1884) و بنجامین لی ورف (Benjamin Lee Whorf1941-1897) تحت عنوان «فرضیه ساپیرـورف»، و بواسطه اینکه نخستین فرمول بندی آن توسط ورف انجام گرفته است بیشتر به نام فرضیه «ورف» شناخته می شود. این فرضیه با عمری نزدیک به هفتاد سال همواره بخاطر ابهامات موجود در تعاریف بنیادین خود در معرض تفسیر ها و تعبیر های گوناگون و ابهامات مضاعف بوده است. بهرتقدیر به دنبال وقفه ای نسبتا طولانی، در یکی دو دهه اخیر اندیشمندان با توجهی احیاء شده به بررسی این فرضیه و آزمایش آن در زمینه های گوناگون پرداخته اند. در این نوشته ضمن معرفی اجمالی فرضیه مزبور به لحاظ تاریخی و نظری، به برخی از حرکت های معاصر در این زمینه نیز اشاره می شود. لازم به ذکر است که نوشته حاضر خلاصه ای است از مقاله ای مفصل که تحت همین عنوان در سال 1382 توسط نگارنده جهت ارائه به آقای دکتر ناصر فکوهی برای درس نظریه های جدید انسانشناسی تدوین شده بود.
معرفی فرضیه امروزه در سراسر جهان حدود پنج هزار زبان زنده و فعال وجود دارد که هریک به نوعی متفاوت از دیگریست. این تفاوتها بیشتر میان زبانهایی دیده میشود که در یک خانواده زبانی واحد قرار ندارند. به عنوان مثال، زبانهای هند و اروپایی مانند انگلیسی و هندی و زبانهای غیرهند و اروپایی مانند چینی از تفاوتهای چشمگیری با یکدیگر برخوردارند. شماری از متفکران چنین استدلال میکنند که وجود اختلافات عمده در زبانها به پیدایش تفاوتهایی مهم در تجربه و تفکر منتهی میشود. از این دید هر زبان نوعی جهان بینی و زبانهای کاملا متفاوت جهان بینی های کاملا متفاوت ایجاد میکنند، بطوریکه اهل آن زبانها درباره جهان به شکل هایی متفاوت می اندیشند. این دیدگاه تحت عناوینی چون « فرضیه ساپیر-ورف»، «فرضیه ورف»، «نسبی گرایی در زبان» یا «اصل نسبیت در زبان» شناخته می شود. بطور کلی در میان نظریه های مربوط به زبان دو موضع افراطی در باب ارتباط میان زبان و تفکر مطرح شده است. دیدگاه نخست بر این اصل تکیه دارد که زبان صـرفا «پوششی» است کـه بر طبقه بندی های عادی اندیشه اهل هر زبان منطبق بوده و بعبارتی زبان «لباس اندیشه» است. دیدگاه دیگر زبان را همچون «قالبی» در نظر میگیرد که طبقه بندی های اندیشه بر مبنای آن شکل میگیرند. از این رو فرضیه ساپیر-ورف فرضیه ای «قالب باور» بشمار مبرود که بر مبنای آن «زبان شکل دهنده اندیشه است» (ورف، 1940: 117)، و در تضاد با دیدگاه کل گرایانه ای قرار دارد که معتقد است یک اندیشه واحد را میتوان به شکل های مختلف بیان نمود بی آنکه در محتوای اصلی آن تغییری پدید آید. فرضیه ساپیرـورف را متشکل از دو اصل زیربنایی میدانند: 1- «جبرگرایی در زبان»، یعنی زبان تعیین کننده اندیشه است، و 2- «نسبیت در زبان»، یعنی زبان های متفاوت جهان بینی های مختلفی ایجاد می کنند. جبرگرایی در زبان در افراطی ترین شکل خود بدین معنی است که فرایندهای شناختی در انسانها از یک ساختار همگانی منطقی که مقدم بر زبان و مستقل از آن باشد برخوردار نبوده، و عملکرد ذهن هر فرد و ادراک وی از جهان کاملا توسط ماهیت و الگوهای زبانی که وی به آن سخن میگوید تعیین میگردد. لازم به ذکر است که این نسخه از فرضیه بدلیل شواهد فراوانی که در مقابل آن قرار دارد (مثلا امکان پذیری ترجمه از زبانی به زبان دیگر که این امکان در شکل افراطی فرضیه تا حد زیادی رد شده است) اکنون دیگر از مدافعان چندانی برخوردار نیست. افرادی که امروزه در زمینه شناخت بهتر فرضیه مزبور فعالیت می کنند به نتایجی دست یافته اند که بطور چشمگیری راه را برای پذیرش نسخه ای میانه رو از آن هموار ساخته است، نسخه ای که نه بر نفوذ کامل زبان بلکه بر تاثیر نسبی آن بر اندیشه مبتنی است. یکی از شاخص های اصلی بررسی های جدید تأکید فراوان بر انجام آزمایشاتی مستمر، دقیق و کنترل شده بویژه در زمینه شناخت رنگ، اصطلاحات خویشاوندی و نظایر آن و همچنین بررسی مفاهیمی چون فضا، زمان و شتاب در زبان های گوناگون برای ارزیابی تجربی فرضیه مزبور است. علیرغم ابهامات ناشی از ماهیت بسیار گسترده تعاریف ورف در این زمینه، اغلب گفته می شود که آراء وی از موضع متفکرانی که اندیشیدن را فرایندی کاملا زبانشناختی میدانند و به بیان دیگر زبان و اندیشه را یکی قلمداد میکنند فاصله داشته است. از سوی دیگر «اصل نسبیت در زبان» مبتنی بر این امر است که زبان های مختلف جهان بینی های مختلفی ایجاد میکنند. از این دید محدودیتی در تنوع ساختاری زبانها وجود ندارد و زبانها میتوانند واقعیت های عینی و تجربی را به شیوه ای منحصر به خود تقسیم بندی، طبقه بندی و رمزگذاری نمایند. به عنوان مثال ممکن است زبان «الف» تمایزات و تقسیم بندیهایی در ارتباط با پدیده های مختلف ایجاد نماید که زبان «ب» فاقد آنها باشد. بدین ترتیب افرادی که به زبان «الف» سخن میگویند برای ادراک پدیده هایی که در مقوله تقسیم بندی ها و تمایزات زبانی شان جای میگیرد از آمادگی یا استعداد افزون تری نسبت به سخنگویان به زبان «ب» برخوردار خواهند بود، زیرا این پدیده های تمایزیافته بطور طبیعی در طبقه بندی های موجود در زبان «الف» جا افتاده اند. از این دید به فرض اگر لازم باشد که «برف» در زبانی به شکل های گوناگون طبقه بندی گردد، ادراک بدست آمده از آن نیز متفاوت با ادراک افرادی خواهد بود که چنین طبقه بندی ای در زبانشان وجود ندارد. به عبارت دقیق تر اگر در یک زبان برای مفهومی خاص واژه ای خاص وجود داشته باشد طبعا اشاره به آن مفهوم و یا ادراک بخش ها و ترکیب هایی از آن برای اهل زبان مزبور ساده تر خواهد بود تا برای کسانی که زبانشان واژه ای مشخص برای آن مفهوم ندارد. همچنین ممکن است رنگ ها که در جهان واقعی بصورت پیوستار وجود دارند و نه بصورت تقطیع شده، در زبان های مختلف به صورت های متفاوتی جداسازی شوند که این برش ها لزوما در تمامی زبان ها بر یکدیگر منطبق نیستند. مثلا در زبانی مانند زونی، از زبانهای بومی آمریکا، واژگان جداگانه ای برای ایجاد تمایز میان رنگهای زرد و نارنجی وجود ندارد، حال آنکه این دو در زبان انگلیسی و بسیاری از زبان های دیگر رنگ هایی جداگانه به شمار میروند. نکته اصلی در این نهفته است که بر مبنای شماری از آزمایشات تجربی انجام شده در این زمینه، این عدم تمایز زبانی موجب گشته است تا بازشناسی برخی اشیایی که به این رنگها هستند برای سخنگویان به زبان زونی در مقایسه با انگلیسی زبانان دشوارتر باشد. علیرغم اشارات واژگانی ای از این دست، در مجموع در فرضیه ساپیرـ ورف نفوذ ساختار زبان بر فرایند اندیشیدن و شناخت مهمتر از سایر جنبه ها قلمداد میشود، و تعاریف این فرضیه عمدتا حول محور «ساختار نحوی زبان» (مجموعه ای از قواعد زبانی و تمهیدات مرتبط با آن که ساخت انواع عبارات و جملات را امکان پذیر میسازد) به عنوان یک متغیر مستقل بسیار مهم بنا شده اند. از این دید زبان ها ممکن است به لحاظ دستوری کاملا با یکدیگر متفاوت باشند، و طبقه بندی های دستوری موجود در هریک از زبانها با برخورداری از نقشی دوگانه در آنِ واحد هم ادراک اهل آن زبان را از جهان هدایت میکنند و هم آن را محدود میسازند. به عنوان مثال ترتیب کلمات در جمله را در نظر می گیریم. در فارسی ترتیب کلمات در قالب «S.O.V.» (فاعل، مفعول، فعل) و در انگلیسی بصورت «S.V.O.» (فاعل، فعل ، مفعول) است. مطالعات ورف نشان داده است که بعضی از زبانهای بومی آمریکایی، مثلا «هوپی»، فاقد برخی اجزاء زبانی جداگانه همچون فاعل یا مسند بوده و یک رویداد را در قالب یک واژه واحد و بصورت یک کل یا تمامیت یکپارچه بیان میکنند(ورف،1940). بهمین ترتیب انواع تمایزات دستوری ظریف تر را میتوان در میان زبانهای مختلف یافت. از این رو هنگامی که به واسطه نظام دستوری یک زبان، جداسازی های مشخصی از قبیل جنسیت، زمان، اعداد، جاندار و بیجان بودن و نظایر آن به لحاظ کاربردی الزامی شمرده میشوند، سخنگویان به آن زبان اساسا به دلیلِ آگاهی از این گونه تمایزات است که به آنها اشاره میکنند، و در واقع بدین طریق می آموزند که چگونه باید در ارتباط با مقوله هایی از این دست با جهان بیرونی ارتباط برقرار کنند. مختصر آنکه چنین تمایزاتی می توانند به توسعه صورت های شناختی و فرهنگی متفاوتی بینجامند. بطور کلی بیشتر نظریات ورف بر پایه تفاوتهای دستوری و واژگانی ای بود که او درمیان زبان «هوپی» و زبانهایی مانند انگلیسی، فرانسـه و آلمانی که وی آنهـا را « SAE » (میانگین استاندارد اروپایی -Standard Average European) می نامید، مشاهده کرده بود. ورف زبانهای SAE را فاقد اختلافات بنیادی با یکدیگر به گونه ای که منجر به بروز تفاوتهای فکری و شناختی مهمی در کاربران آنها شود میدانست ( ورف،1940 ). در پژوهش های نوین در این زمینه معناشناسی، استعاره و کاربرد شناسی زبان نیز مورد توجه فراوان قرار دارند. بطور کلی موارد عمده اختلاف میان نسخه افراطی این فرضیه با نسخه میانه رو آن عبارتند از اینکه الف) زبان تنها قادر به تاثیرگذاری بر فرایند اندیشه است و نقشی تعیین کننده در آن ندارد، ب) این تاثیرگذاری روندی یک سویه نیست، بدین معنی که نگرش ما به جهان نیز می تواند در نوع زبانی که بکار می بریم موثر باشد و ازینرو رابطه ای دوجانبه میان زبان و تفکر برقرار است. لازم به ذکر است که نسخه معاصر این فرضیه بیش از آنکه بر جنبه های زبانشناختی محض بنا شده باشد بر زمینه اجتماعی کاربرد زبان به عنوان عاملی مؤثر بر اندیشه تاکید دارد.
ریشه های تاریخی فرضیه ویلهلم فون هامبولت: اگرچه به قولی می توان در جستجوی ریشه های این فرضیه تا زمان ارسطو به عقب بازگشت، در واقع اغلب صاحبنظران بر نقش عمده «ویلهلم فون هامبولت» (Wilhelm von Humboldt -1835-1767) در شکل گیری دیدگاه ساپیر و ورف تاکید دارند. هامبولت که به عنوان به حرکت درآورنده مطالعات زبانی، فلسفه زبانشناختی و آموزش در قرن نوزدهم شناخته می شود، به نوعی نخستین دانشمند اروپایی است که دانشی از زبان های گوناگون را با زمینه ای فلسفی در هم آمیخت. وی معتقد بود که شعور زبانی و قوانین تفکر برای همگان یکسان است، جهان بیرونی نیز که از طریق حواس انسانها دریافت میشود برای همگان یکسان است، و در عین حال بعضی از طبقه بندی های زبانی از قبیل افعال و ضمایر شخصی نیز همگانی محسوب میشوند ولی در مجموع این یکسانی ها مانع ایجاد گوناگونی های زبانی نمی گردند. وی زبان و اندیشه را با یکدیگر برابر میدانست و در فرضیه معروف خود موسوم به «جهانبینی» به صراحت اعلام کرد که مخرج مشترک و وظیفه کلی همه زبان ها «تعیین اندیشه» بوده و تنوع زبان ها نه در تنوع آوایی و نشانه ای، بلکه در تنوع نگرش ها به جهان است. (هامبولت،1903، به نقل از ترابانت Trabant: 27). از این دیدگاه حقیقت در همه جای جهان یکسان نیست و این بر عهده زبانهاست که در انطباق با تاریخ خود به کشف حقیقت بپردازند. وظیفه زبان انتقال جهان بیرونی به درون ذهن است که زبانهای مختلف این کار را به شیوه های گوناگونی انجام می دهند و بدین ترتیب هر زبان به شکلی متفاوت از جهان دست می یابد. لازم به ذکر است که این تنوع بی نهایت برای هامبولت جذاب بود بطوری که نه تنها برخلاف داستان برج بابل آن را تنبیهی برای نوع بشر نمی دانست، بلکه آن را همچون موهبت یا ثروتی تلقی میکرد چرا که معتقد بود بواسطه آن هر زبان به کشفی تازه از جهان دست می یابد. وی از میان تمامی جنبه های زبان بر ادبیات آن تاکیدی ویژه داشت، گفتمان، گفتار و متون هر زبان را محل اصلی شناخت روح و جهان بینی آن در نظر می گرفت، و از واژگان و دستور همچون اسکلت بی جان زبان یاد می کرد. هامبولت نفوذی بنیادین در بسیاری از متفکران پس از خود از جمله «فرانتس بواس» (Franz Boas- 1942-1858) داشت که وی نیز به سهم خویش نقش بسزائی در انتقال اندیشه هامبولت به دانشجویان خود منجمله ادوارد ساپیر و بنجامین لی ورف ایفا کرده است. فرانتس بواس: فرانتس بواس انسانشناس و زبانشناس بسیار برجسته آلمانی الاصل آمریکای شمالی یکی از نافذترین شخصیت های انسانشناسی در اوایل قرن بیستم بشمار میرود. بواس بر کار میدانی در انسانشناسی اصرار فراوان داشت، و خود این روش را برای مطالعه تطبیقی و تحلیل فرهنگ ها و زبان های بومیان شمال آمریکا بکار می بست. بواس اگرچه در آثار خود اشاره چندانی به هامبولت نداشته است، به شدت تحت نفوذ آراء وی قرار داشت. طبقه بندی های زبانی، به ویژه طبقه بندیهای دستوری و گوناگونی آن ها در زبان های مختلف بسیار مورد توجه وی قرار داشتند. او این طبقه بندی ها را دارای خصلتی خودکار و ناخودآگاه میدانست، و معتقد بود که اصول و قواعد شکل گیری یک زبان تا حد زیادی برای کسـانی که بـه آن زبان سخن می گویند ناشناخته است. وی همچنین با اشاره به کارکرد زبان در سازمان دهی تجربه، مایل بود که هر زبان را به عنوان مشروط کننده جهان بینی اهل آن زبان در نظر بگیرد. بعدها وی بر پایه مطالعات میدانی خود بر زبان های بومی آمریکا و مقایسه آنها با زبان های هند و اروپایی، نظریه هامبولت را به این صورت تغییر و گسترش داد که در هر زبان تنها بخشی از اندیشه کاملی که ما در ذهن داریم بیان میگردد، و هر زبان صرفا به انتخاب بعضی از مفاهیم مستقل از تمامیت اندیشه گرایش دارد. به عبارت دقیق تر، تقسیم بندی های موجود در هر زبان قادر به تعیین اندیشه نیستند بلکه صرفا می توانند بخشی از تمامیت آن را به بیان درآورند.
آشنایی بیشتر با پایه گذاران فرضیه ادوارد ساپیر: ادوارد ساپیر به عنوان برجسته ترین دانشجوی بواس و به قولی برجسته ترین زبانشناس آمریکایی اوایل قرن بیستم در بسیاری از موارد با بواس هم رأی بود، و با افزودنِ نگرشی ساختارگرایانه به زبان مبانی اندیشه استاد خود را پِی گرفت. ساپیر زبان را همچون نظامی یکپارچه، منسجم و متشکل از مجموعه ای از خرده نظامهای درهم تنیده شده در نظرمی گرفت. وی بر این باور بود که زبان های مختلف به واسطه تفاوت های درونی خود تا حدی عدم تقارن یافته و نمی توانند بر هم منطبق گردند. او معتقد بود که تجربه ما از جهان تا حد زیادی بر پایه عادات زبانی گروه و به صورت اجتماعی و فرهنگی بنا می شود. ساپیر زبان را راهنمایی به سوی « واقعیت اجتماعی » می دانست و می گقت « انسان ها... تا حد زیادی مدیون زبان خاصی هستند که واسطه بیانی جامعه آنهاست. این توهمی بیش نیست اگر تصور کنیم شخص بدون استفاده از زبان با واقعیت تطبیق می یابد، و اینکه زبان یک وسیله اتفاقی برای حل مسائل خاص ارتباطی یا فکری است. حقیقت امر این است که جهان واقعی تا حد زیادی بطور ناآگاهانه بر اساس عادات زبانی گروه بنا می شود. ما این چنین می بینیم، می شنویم و همچنین تجربه می کنیم زیرا عادات زبانی اجتماعمان تا حد زیادی زمینه را برای گزینش های مشخصی فراهم ساخته اند...» (ساپیر،1929: 397-396 ). ساپیر علیرغم اعتقاد راسخ به وحدت روانی نوع بشر، از وجود نوعی نسبیت در شناخت دفاع میکرد و می گفت از آنجا که همه زبان ها از قابلیت بیان نمادین بهره مندند، بنابراین وجود فنون و صورت های گوناگون بیانی می تواند نشانگر وجود نوعی نسبیت ادراکی باشد. از دید وی تفاوت های زبانی نشانه قابلیتها و استعدادهای شناختی بشرند و نه دال بر نقصانِ شناختی؛ در نتیجه عدم حضور واژگان یا مفاهیمی خاص در یک زبان از کاستی های آن زبان به شمار نمی آید، و فقدان پاره ای از مفاهیم در یک زبان ناشی از عدم ضرورت یا نیاز به وجود آن است، و نه حاکی از عدم وجود علاقه، توجه، ادراک و نظایر آن. در ارتباط میان زبان و فرهنگ نیز وی فرهنگ را به عنوان «گزیده ای از تجربیات و هرآنچه که جامعه انجام می دهد و می اندیشد»، و زبان را به معنای چگونگی اندیشیدن یا شیوه خاص جامعه برای بیان تجربیاتِ مزبور در نظر می گرفت. از دید وی این نه خودِ زبان، بلکه «محتوای زبان» است که با فرهنگ پیوندی تنگاتنگ دارد و گنجینه واژگان هر زبان بازتابی از فرهنگ مرتبط با آن است (همان). بنجامین لی ورف: اگرچه بخش مهمی از تعاریف ورف مستقیما الهام گرفته از اندیشه ساپیر بود، احتمالا تعبیر درستی خواهد بود اگر بگوییم که ورف آراء ساپیر را به شیوه ای مختص به خود توسعه بخشیده بود. ورف همچون بواس به طبقه بندی های دستوری «جبری» به عنوان پدیده هایی زیربنایی که اهل زبان از آن ناآگاهند، یا در نهایت آگاهی اندکی درباره آن دارند، می نگریست، و از سوی دیگر به پیروی از ساپیر بر نظام مندی این طبقه بندی ها پای می فشرد. ورف میان دو نوع طبقه بندی زبانی تمایز قایل می شد: طبقه بندی « آشکار» (overt) و طبقه بندی «پنهان» (covert). طبقه بندی آشکار با علائم مشخصه صوری دائمی شناخته می شود، مانند علامت «S» جمع در زبان انگلیسی. طبقه بندی پنهان علامت مشخصه ثابتی ندارد ولی از طریق ترکیب با سایر کلمات در ساختهای مختلف شناسایی می شود که این نوع بعلت فقدان نشانه های صوری ثابت می بایست پیرامون یک اندیشه و در ساختی معنایی متبلور شود. از آنجایی که زبان های مختلف در معانی و تفاسیر با یکدیگر متفاوتند، ورف اساسا به نوع اخیر بیشتر علاقمند بود و آن را در اصل نسبیت در زبان دارای مرکزیت می دید. ساپیر بر نقشِ «آمادگی دهنده یا مستعد سازنده» زبان تاکید می نمود، حال آنکه ورف با فراتر رفتن از این مفهوم به رابطه ای کمابیش جبری میان زبان و اندیشه اعتقاد داشت. با این همه ورف هرگز تا بدان جا پیش نرفت تا ساختار زبان را به عنوان تنها عامل تعیین کننده اندیشه یا جهان بینی معرفی نماید، بلکه با بکارگیری عباراتی نظیر«تا حدی» و «تا حد زیادی» در تعاریف خود سعی میکرد از محصور شدن در چارچوب جبرگرایی مطلق اجتناب ورزد: «... ما طبیعت را تقطیع می کنیم، آن را درون مفاهیمی سازماندهی می کنیم، و به این ترتبب وزن و معانی خاصی را به آن نسبت می دهیم، و این عمدتا به این علت است که ما طرفین پیمانی مرتبط با این نوع از سازماندهی هستیم.، و این توافقی است که سراسر جامعه گفتاری ما را دربر می گیرد، و درون الگوهای زبانی ما قانون مند می گردد.... هیچ فردی آزاد نیست تا طبیعت را با بی طرفی مطلق توصیف کند، زیرا حتی هنگامی که خود را در نهایت آزادی تصور می کند، توسط الگوهای تفسیری خاصی محدود شده است...»(ورف،1940: 117). اگرچه ساپیر پیش از ورف از «نسبیت صورت اندیشه» سخن گفته بود، در واقع باید ارائه تعاریف و مفاهیم روشن تر را مدیون ورف دانست که «اصل نسبیت در زبان» را بدینگونه فرمول بندی نمود: « اصل نسبیت در زبان، به بیان غیررسمی یعنی اینکه کاربرانِ دستور زبانهای مشخصا متفاوت از یکدیگر، از طریق فرایندهای مشاهده ای به شدت مشابه، و توسط دستورهای مزبور به سوی مشاهدات و ارزیابی های گوناگونی سوق داده می شوند، بطوریکه در مقام مشاهده گر یکسان نبـوده و ناگزیر به دیدگاه هایـی نسبتا متفاوت درباره جهان می رسند... و بدین ترتیب ما با یک اصل نسبیت جدید آشنا می شویم که مبتنی است بر اینکـه تمامی مشاهده گران توسط یک پدیده فیزیکی واحد به سوی تصویری واحد از جهان کشیده نمی شوند، مگر آنکه زمینه زبانی مشابهی داشته باشند، یا اینکه زمینه های زبانی شان قابلیت تنظیم شدن را داشته باشد...»(همان). از این دید زبان ابدا پدیده ای خنثی برای بیان تجربه نبوده و واقعیت باید از صافی زبان عبور کند تا به ادراک ما برسد. ما از دریچه زبان خود به جهان می نگریم، و تمامی تعاریف ما از پدیده ها از طریق طبقه بندی های دستوری زبان ما، که عادات نگاه کردن و اندیشیدن را به ما تحمیل می کند، شکل می گیرد. بنابراین « اصل نسبیت در زبان » مشتمل بر دو بخش تغییرناپذیر است: الف)پدیده های ثابت فیزیکی و ب)عملکرد ثابت دستگاه عصبی انسان در معنای فیزیولوژیکی آن. زبان نیز به منزله رابطی متغیر میان این دو «ثابتِ» بالفعل و همگانی های بی شماری که آنها بطور بالقوه امکان تولیدش را دارند، قرار می گیرد. هر زبان از میان طیف کاملی از امکانات موجود، امکان گزینش هایی معین را فراهم می سازد. سپس این گزینه ها را به درون الگوهای ادراکی و نظام های شناختی می راند که به نوبه خود واقعیت های اجتماعی خاص را برای اجتماعات گفتاری خاص بنا می نهند. ورف همچنین معتقد بود که اگرچه امکان گریز از زیربنای زبانی ادراک واقعیت وجود ندارد، ولی می توان تا حدی از موانع زبانی رها شد. او می گفت این امکان وجود دارد که برش های گوناگونی را که زبان های مختلف از کل واقعیت جدا می کنند تا حدی به یکدیگـر نزدیک کرد، بنابراین ما به طورکامل و اجتناب ناپذیر توسط چارچوب های زبانی خود از سایر همنوعانمان جدا نشده ایم، و به همین دلیل نیز ترجمه از زبانی به زبان دیگر تا حدی برایمان امکان پذیر است. به منظور اختصار کلام این بخش را با عبارتی جذاب از ورف به پایان می بریم که شباهت آن با دیدگاه هامبولت به روشنی قابل تشخیص است: « من معتقدم آنهایی که جهانی را که در آن تنها به یک زبان سخن گفته می شود، خواه انگلیسی، آلمانی، روسی یا هر زبان دیگری، در نظر متجسم می سازند آرمانی گمراه کننده و مضر دارند، و شدیدترین آسیب را به تکامل ذهن بشر وارد خواهند ساخت...» (همان). سخن آخر زبان و اندیشه مفاهیمی بسیار گسترده اند و برای هرگونه بحث جدی پیرامون این مفاهیم در فرضیه ساپیرـورف می بایست به مواردی چند توجه داشت. آیا همه جنبه های زبان بر کل اندیشه مؤثرند؟ اگر پاسخ منفی باشد کدام یک از جنبه های زبان بر کدام جنبه های اندیشه اثر می گذارند؟ آیا همه جنبه های شناخت به یک اندازه تاثیرپذیرند؟ این تأثیربه چه شکل و تا چه اندازه نیرومند است و در صورت وجود چه مکانیسم هایی در آن دخالت دارند؟ یقینا این ها تنها پرسش های ممکن در این خصوص نیستند، و بررسی منابع مختلف تا حدی نشانگر آن است که گاهی اعتقاد مدافعان و یا عدم اعتقاد مخالفان آن از تکیه بر شواهد به دست آمده فراتر میرود. به عنوان نمونه در مواردی صرفا به واسطه وجود یک تفاوت بین دو زبان چنین استنتاج می شود که این تفاوت با اختلافات شیوه تفکر مرتبط بوده و به پیدایش تفاوت های شناختی می انجامد. از سوی دیگر این گرایش نیز دیده می شود که در صورت عدم تطابق تعاریف فرضیه با نتایج آزمایشاتی که بر جنبه ای خاص متمرکز شده اند کل چارچوب فرضیه رد گردد. همچنین بسیاری از پژوهش های تجربی حاکی از آنند که فرضیه ساپیر-ورف در همه زمینه ها دارای کاربرد نیست، و گفته می شود که تاثیرات زبانی بسیار بیش از آنکه با ساختارهای نظام مند صوری زبان (language) مرتبط باشند، به قراردادهای فرهنگی و شیوه های فردی استفاده از زبان، یعنی گفتار (parole) ارتباط می یابند. بواسطه آزمایشات تجربی انجام شده، امروزه اجماعی نسبتا گسترده در این خصوص پدید آمده است که فرضیه ساپیر-ورف از حقیقتی نسبی برخوردار بوده و به سادگی قابل چشم پوشی نیست. بهرتقدیر گمان می رود که روند فزاینده آزمایشاتی دقیق و همه جانبه بتواند به نتایجی بهتر در ارتباط با فرضیه نسبی گرایی در زبان بینجامد، فرضیه ای که به نوعی به منزله واکنشی در مقابل حاکمیت رویکردهای نژادپرستانه اوایل قرن بیستم شکل گرفت، و گمان می رود که توجه احیاء شده به آن در یکی دو دهه گذشته نیز بی ارتباط با فراگیری خاص گرایی های فرهنگی/هویتی اخیر نباشد. « منابع فارسی » - ارغنون، شماره 15 (عقلانیت)، 1378، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. - افشار، مهدی،1377، سی سال ترجمه، سی سال تجربه، تهران، ،نشر انوار دانش، چاپ اول. - باطنی، محمد رضا، 1354، مسایل زبانشناسی نوین، تهران، انتشارات آگاه، چاپ اول. - باطنی، محمد رضا،1373، زبان و تفکر، تهران، نشر فرهنگ معاصر، چاپ پنجم. - پاشایی ، ع (ویراستار )،1369، فرهنگ اندیشه نو، تهران، انتشارات مازیار، چاپ اول. - پوپر، کارل، 1379، اسطوره چارچوب در دفاع از علم و عقلانیت، ترجمه علی پایا،تهران، انتشارات طرح نو، چاپ اول. - تریگ، راجر، 1993، عقلانیت علمی و اتنومتدولوژی ، در: ارغنون، شماره 15، پاییز 1378. - چامسکی، نوام،1380، دانش زبان، ترجمه علی درزی، تهران، نشر نی، چاپ اول. - ساپیر، ادوارد،1376 ، زبان: درآمدی بر مطالعه سخن گفتن، ترجمه علی محمد حق شناس، تهران، انتشارات سروش. - فکوهی، ناصر، 1381، تاریخ اندیشه و نظریه های انسان شناسی، تهران، نشر نی، چاپ اول.
« منابع انگلیسی » -Ardener, Edwin (ed.),1973,Social Anthropology and Language, London, Tavistock Publications Ltd. -Burke,Lucy,Tony Crowley and Alan Girvin (eds.),2000, The Routledge Language and Cultural Theory Reader, , London/ USA/ Canada, Routledge, first prints. -Eastman,Carol M.,1978, Aspects of Language and Culture,USA, Chandler and Sharp Publishers INC., second printing. -Edwards,A.D.,1976,Language in Culture and Class, London, Heinemann Educational Books publishers. -Foley,William A.,1997, Anthropological Linguistics: An Introduction , USA, Blackwell Publishers Inc. -Grace,George W., 1989, The Linguistic Construction of Reality, London /New York, Routledge,. -Hawkmoon Alford, Danny Keith,2000, Is Whorf’s Relativity Einstein’s Relativity?,Internet. -House, Juliane,2000,Linguistic Relativity and Translation, in, Explorations in Linguistic Relativity,69-88. -Koerner,E.F.Konrad,2000,’Towards a “full pedigree” of the Sapir-Whorf Hypothesis’ From Locke to Lucy, in, Explorations in Linguistic Relativity, 1-25. -Lander, Herbert, 1966, Language and Culture, Oxford University Press Inc. -Lee,Penny, 2000, When is ‘Linguistic Relativity’ Whorf’s linguist relativity?, in, Explorations in Linguistic Relativity, 45-68. -Muhlhausler,Peter,2000, Humboldt,Whorf and the roots of ecolinguistics, in, Explorations in Linguistic Relativity, 89-100. -Putz, Martin and Marjolijn H.Verspoor (eds), 2000, Explorations in Linguistic Relativity, Amsterdam/Philadelphia , John Benjamins B.V. -Sapir, Edward, 1929,The Status of Linguistics As A Science, in, The Routledge Language and Cultural Theory Reader (2000), 395-400. -Schiffman,Harold F.,1996, Linguistic Culture and Language Policy, London / USA / Canada ,Routledg. -Skoyles,John R., 2002a,Sapir-Whorf Hypothesis, ( internet ). -Skoyles,John R., 2002b,The Sapir-Whorf Hypothesis : New Surprising Evidence, ( Internet). -Thornburg,Linda A.,Klaus-Uwe Panther,2000, Why we subject incorporate ( in English ): A post-Whorfian view, in,Explorations in Linguistic Relativity, 319-44. -Trabant, Jurgen, 2000, How Relativistic are Humboldt’s “ Weltansichten”?, in, Explorations in Linguistic Relativity, 25-44. -Whorf, Benjamin L., 1940, Science and Linguistics, in, The Routledge Language and Cultural Theory Reader (2000), 114-121.
زبانشناسی و نقش دانشمندان مسلمان در آن(1)
+ نوشته شده در دوشنبه دهم فروردین 1388 ساعت 0:3 شماره پست: 348
از امروز هر دوشنبه مجموعه مقالاتی را درباره زبانشناسی اسلامی و نقش دانشمندان مسلمان در تکوین و پیشرفت این دانش در وبلاگ منتشر می کنم. دانستن تاریخچه زبانشناسی اسلامی برای ما دانشجویان این رشته به نظر ضروری میرسد و بنابراین مهم مطالب این بخش آماده و منتشر شده است. امیدوارم خوشتون بیاد و با نظرات خود در ارائه بهتر این مطالب ما را یاری نمایید.
بخش اول
نقش دانشمندان مسلمان در تکوین علم زبانشناسی
نوشته:نصیر شفیع پور مقدم
درآمد و مقدمه توجه به نگارش زندگينامه و توصيف آراي زبان شناسان مسلمان به همان قرون نخستين شكل گيري سنت زبان شناسي اسلامي باز مي گردد؛ آن هنگام كه ابوالطيب لغوي خوزستاني (م.351) آن قدر از تفاوت شنيده ها از سوي متعصبان درباه برتري زبان شناسي بر زبان شناس ديگر و اينكه هر گروهي ادعاي پيش بودن زبان شاس مورد پيروي اش را ميكند و نيز از خلط جاهلانه يك زبان شناس با ديگري به ستوه آمد كه تصميم به تاليف كتاب مراتب النحويين گرفت و حدود هفتاد زبان شناس را معرفي نمود. اين تلاش پس از وي نيز به شكلهاي مختلف توسط فرزندان و پروردگان همين سنت ادامه يافت تا آنكه سيوطي (م.911) احساس كرد آنچه تا زمان وي به نگارش درآمده دردي را دوا نمي كند و در سال 868 هجري قمري اقدام به تاليف كتابي هفت جلدي در زمينه معرفي زبان شناسان پيش از خود نمود، ولي افسوس كه وي آخرين بازمانده نسل زبان شناسان مسلمان بود و در آستانه دوران افول اين سنت ديگر كسي رغبتي به اثري با اين حجم نشان نمي داد، بنابراين بغيه الوعاتش را به يك جلد كاهش داد و به شناساندن حدود دوهزار و دويست زبان شناس پرداخت.... به ادامه مطلب رجوع کنید.
درآمد توجه به نگارش زندگينامه و توصيف آراي زبان شناسان مسلمان به همان قرون نخستين شكل گيري سنت زبان شناسي اسلامي باز مي گردد؛ آن هنگام كه ابوالطيب لغوي خوزستاني (م.351) آن قدر از تفاوت شنيده ها از سوي متعصبان درباه برتري زبان شناسي بر زبان شناس ديگر و اينكه هر گروهي ادعاي پيش بودن زبان شاس مورد پيروي اش را ميكند و نيز از خلط جاهلانه يك زبان شناس با ديگري به ستوه آمد كه تصميم به تاليف كتاب مراتب النحويين گرفت و حدود هفتاد زبان شناس را معرفي نمود. اين تلاش پس از وي نيز به شكلهاي مختلف توسط فرزندان و پروردگان همين سنت ادامه يافت تا آنكه سيوطي (م.911) احساس كرد آنچه تا زمان وي به نگارش درآمده دردي را دوا نمي كند و در سال 868 هجري قمري اقدام به تاليف كتابي هفت جلدي در زمينه معرفي زبان شناسان پيش از خود نمود، ولي افسوس كه وي آخرين بازمانده نسل زبان شناسان مسلمان بود و در آستانه دوران افول اين سنت ديگر كسي رغبتي به اثري با اين حجم نشان نمي داد، بنابراين بغيه الوعاتش را به يك جلد كاهش داد و به شناساندن حدود دوهزار و دويست زبان شناس پرداخت. تاريخ نگاران اروپايي زبان شناسي، بر اين اساس كه پژوهشهاي زبانشناختي ملتهاي ديگر را به مثابه نهرهاي گوناگوني در نظر مي آوردند كه هر يك در زماني ديگر به درون سنت اروپايي فروريخته و به صورت بخشي از آن در آمده است و از اين رهگذر همه آنها برروي هم در ايجاد علم زبانشناسي به گونه اي كه جهان در اين روزگار آن را مي شناسد سودمند واقع شده اند (روبينز 1997)، به بررسي تاريخ زبانشناسي اسلامي نيز پرداخته اند و حجم گسترده اي از مقالات و كتابها را به بررسي اين سنت و زبانشناسان آن اختصاص دادهاند؛ اما نبايد نظر بوهاس و ديگران(1990) را از نظر دور داشت كه حجم بسيار اندك اختصاص يافته به دستوريان عرب در كتابهاي مرجع تاريخ زبان شناسي تناسبي با اهميت حقيقي اين سنت ندارد. لكن نگاهي به بافت كنوني جامعه زبانشناسي در ايران حاكي از آن است كه نه تراجم به عربي نگاشته شده سنتي و نه پژوهشهاي غربيان هيچ يك به كار پژوهشگران و دانش آموختگان اين رشته نيامده اند؛ به گونه اي كه مقالات و پايان نامه هاي اندك به نگارش درآمده به زبان فارسي دراين باره، بهره بهسامان و شايست هاي از دو گروه منبع فوق نبردهاند و از همين رو داراي حداقل غناي لازم نيز نيستند. علاوه براين، هر يك از آثار فوق مخاطب خاص خود را داشته اند و به رفع نياز زمان خود پرداختهاند و هيچ دليلي ندارد كه براي مخاطبان امروزي ايراني هم سودمند باشند. از سوي ديگر، بيگانگي جامعه زبان شناسي امروز ايران و عامه مردم با زبانشناسان مسلمان و مفاهيم زبان شناسي به مراتب بيشتر از بيگانگي جامعه چند دهه پيش با زبان شناسي جديد است؛ زيرا در آن روزگار رشته زبان شناسي رشته دانشگاهي نوپايي بود كه بتدريج مي رفت تا جاي خود را در جامعه دانشگاهي ايران بيابد. حال آنكه هم اكنون هيچ رشته دانشگاهي در ايران وجود ندارد كه گروهي را به دانشهاي مورد نياز براي تحقيق در تاريخ زبان شناسي اسلامي تربيت كند. چنين شرايطي اقتضا مي كند كه بسترسازي عمومي لازم جهت آشنايي فرهيختگان با تاريخ اين علم در جهان اسلام انجام پذيرد تا شايد با شناخت پيشينه بومي علم زبان شناسي در فرهنگ اسلامي، زمينه براي بومي سازي اين علم در سطح آكادميك فراهم گردد و به كمك نظريه پردازي ريشه دار در شاخه هاي مختلف زبان شناسي بيايد. سلسله مقالات “زبان شناسان مسلمان در تاريخ زبان شناسي اسلامي”، با رويكردي ابتكاري و بومي در طبقه بندي ادوار تاريخي زبان شناسي اسلامي، به معرفي مختصر زندگي، آراء و آثار زبان شناسان مسلمان خواهد پرداخت.
یک مقاله در مورد تاریخچه و علم زبانشناسی همگانی
+ نوشته شده در یکشنبه نهم فروردین 1388 ساعت 16:1 شماره پست: 343
بشر ، چنانچه از زمان ارسطو گفته اند ، حیوانی مدنی بالطبع است . یعنی حیوانی است که به هیئت اجتماعی زیست می کند . در حقیقت هر چه در تاریخ به قهقرا برویم ، هرگـــز بشــر را در وضــــع انفرادی نمی یابیم . پس به راحتی می توان دریافت که از زمان تشکیل جامعه مهمترین امر زندگی اجتماعی بشر ایجاد رابطه با همنوعانش بوده است . چون ارتباط مستقیم یعنی ارتباط بی واسطه ی ذهن ها با یکدیگر میسر نیست ، ناچار برای این منظور باید وسیله ای به کار برد . مهمترین وسیله ی ارتباط افراد بشر همیشه زبان بوده است .نظری به زندگی اجتماعی روزانه ی ما نشان مـی دهد که بشــر چه تدابیـر مختلف و متعددی بـه کار می برد تا بتواند نیت و مقصود خود را به همنوعانش بفهماند و نیت و مقصود آن ها را بفهمد ؛ از اشاره های سر و دست ابرو گرفته تا علایم راهنمایی و رانندگی ، همه از جمله وسایل ارتباطی اند . پس مدار زندگی بشر بر ارتباط قرار دارد . ...
بشر ، چنانچه از زمان ارسطو گفته اند ، حیوانی مدنی بالطبع است . یعنی حیوانی است که به هیئت اجتماعی زیست می کند . در حقیقت هر چه در تاریخ به قهقرا برویم ، هرگـــز بشــر را در وضــــع انفرادی نمی یابیم .
پس به راحتی می توان دریافت که از زمان تشکیل جامعه مهمترین امر زندگی اجتماعی بشر ایجاد رابطه با همنوعانش بوده است . چون ارتباط مستقیم یعنی ارتباط بی واسطه ی ذهن ها با یکدیگر میسر نیست ، ناچار برای این منظور باید وسیله ای به کار برد . مهمترین وسیله ی ارتباط افراد بشر همیشه زبان بوده است .
نظری به زندگی اجتماعی روزانه ی ما نشان مـی دهد که بشــر چه تدابیـر مختلف و متعددی بـه کار می برد تا بتواند نیت و مقصود خود را به همنوعانش بفهماند و نیت و مقصود آن ها را بفهمد ؛ از اشاره های سر و دست ابرو گرفته تا علایم راهنمایی و رانندگی ، همه از جمله وسایل ارتباطی اند . پس مدار زندگی بشر بر ارتباط قرار دارد .
زبان به منزله ی نهاد اجتماعی
چنانکه میدانید زبان مهمترین وسیله ی ارتباطی بشر و پایه ی همه ی نهاد های اجتماعی اوست . در اینجا اصطلاح « زبان موسیقی » و « زبان گل ها » و « زبان تصاویر » را کنار می گذاریم ، زیرا این ها تنها استعاره هایی بیش نیستند ؛ نه موسیقی زبان است نه نقاشی نه پیکر تراشی حتی اگر این هنر ها رابطه ای هم با زبان داشته باشند ، به هر حال مفهوم « رابطه » متضمن مفهوم تفاوت و فاصله میان عناصری است که با یکدیگر رابطه دارند . اگر می گوییم که نقاشی و موسیقی زبان نیست به آن سبب است که ماده و مصالح کار آن ها با زبان یکی نیست . غرض از زبان مفهوم عادی و مصطلح این کلمه است ، یعنی – پیش از آنکه به تعریفی برسیم – ساده ترین وسیله ای که ما در زندگی روزمره برای ایجاد ارتباط با همنوعان خود در اختیار داریم و نخستین خصوصیت آن تولید اصواتی است که از دهان بیرون می آید .
دم زدن و راه رفتن نتیجه ی کاربرد طبیعی بعضی از اندام های بدن یعنی شش ها و پاهاست . اما زبان چنین نیست ، زیرا موضع معین و منحصری در بدن برای آن وجود ندارد .
البته در علم آوا شناسی و زبان شناسی سخن از اعضای گفتار یا اندام های گویایی به میان می آید ، اما باید دانست که وظیفه ی اصلی هر یک از این اندام ها چیز دیگری است سوای ایجاد صوت به منظور بیان ذهن .
مثلاَ دهان برای بلعیدن و و فرو بردن غذا و زبان برای چشیدن و حفره های بینی برای نفس کشیدن به کار می روند ... حتی آن قسمت از مخ که آن را مرکز تکلم به شمار می آورند و ضایعات وارد بر آن موجب گنگی می شود بی گمان رابطه ای با کاربرد زبان دارد ، اما مسلم نیست که وظیفه ی نخستین و اصلی آن همین باشد . 1
زبان پدیده ای متحول و زنده است که همواره در حال باز سازی خویش است. دلیل آن نیز روشن است؛ این پدیده بر بستر وجود زنده ی انسانی و ارتباطات و گستره عمل اجتماعی ، حرکت می کند در نتیجه در یک رابطه دایمی با بستر خویش متأثر از دیالکتیک تکامل و قوانین حاکم بر حرکت جامعه است .
حقیقت این است که زبان تا پیش از ورود انسان به عرصه ی زندگی شهری ، محدود به دخالت در حوزه ی رفع نیاز های ساده ی روزانه ، همچون تامین غذا ، پوشاک ، و سرپناه و همچنین رفع نیاز های عاطفی و سرانجام ، تفکر در حوزه ی وقایع طبیعی بوده است. و طبیعتاً انسان غار نشین و یا پراکنده در همان سطحی به توانایی زبان پی برده بود که زندگی او ایجاب می کرده است
طبیعی است که اگر این انسان ، اندیشه ی فلسفی داشته ، این اندیشه ی فلسفی و زبان و واژگانی که در این زمینه به کار می رفته است نیز در همان محدوده ی دانستنی های وی از جهان پیرامونش بوده است . پس طبیعتاَ زبان نیز نه نیاز به تامین واژه تازه داشته و نه این واژه ی تازه ، قادر به ایجاد مفاهیم جدید بوده است . که سرانجام قادر به تکامل زبان شود .
عواملی اصلی مانند : میزان رشد مدنیت ، سطح رشد کاربران و اراده ی سیاسی اجتماعی کاربران و اراده ی ایشان بر نقش حفظ و گسترش زبان در حفظ ارزش های هویتی ، از عوامل رشد و گسترش یک زبان هستند . زبان فارسی ، بدون توجه به تغییراتی که در حوزه ی خط داشته است ، زبان ما در بین همه ی گویش هایی است که در فلات ایران وجود داشته و دارد .
همانگونه که می دانیم خط پارسی باستان استخراجی خلاقانه از خط تصویری هیروگلیف بوده است که بر پایه ابداع 42 علامت در ادای آواهای کلامی و صوتی پارسی شکل گرفته است . از این مرحله تا هجوم اعراب و آخرین دگرگونی عظیم در خط فارسی ، این خط همواره در معرض تغییرات ناخواسته است . تغیرات می توانند منشأ پراکندگی ، و نابودی بخش انباشت اندیشه و ثروت فرهنگ شوند . از همین روست که از ثروت بزرگ ایرانیان در پیش از حمله ی اعراب در حوزه ی نوشتار ( شعر و نوشتار و متون ادبی ) آثاری بسیار اندک و ناچیز به جای مانده است جدا از مسئله ی بسیار پر اهمیت کتاب سوزان که در جای خود ، نقشی اساسی در نابودی میراث فرهنگی و زبانی ، بازی کرده است . 1
زبان شناسی
زبان شناسی ، چنانچه از نامش پیداست بررسی علمی زبان است. این علم البته به بررسی زبان مادری نیز می پردازد اما در وهله ی نخست به زبان در مفهوم عام آن می نگرد ، یعنی از یک سو همه ی زبان ها و از سوی دیگر آن خصوصیت انسان که او را از جانداران دیگر متمایز می سازد ، چندانکه در تعریف او می گوید : حیوان ناطق.
البته هیچ زبان شناسی مدعی دانستن همه ی زبان ها نیست ؛ زیرا تعداد زبان ها ی مختلف جهان را تا 5000 برآورد کرده اند و تا کنون هیچ کس ، چه زبان شناس و چه غیر زبان شناس ، شاید نتوانسته باشد یک صدم این مقدار را هم به طور نسبی بیاموزد ، تا چه رسد به اینکه درباره ی همه ی آن ها بررسی کند .
از سوی دیگر،آن صفت ممیز انسان ، یعنی گویایی ، رشته های چنان متعددی از فعالیت علمی بشر را – از فیزیک و فیزیولوزی تا روانشناسی و روان پزشکی ، و از جامعه شناسی و مردم شناسی تا منطق و فلسفه - در بر می گیرد که امروز هیچ کس توانایی و حتی جرئت آن را ندارد که به همه ی آن ها بپردازد .
زبان شناسی امروز علمی است مانند همه ی علوم دیگر ، دارای اصول و و قواعد و روش های مبتنی بر مشاهده و تجربه و استقرا ، بر اساس ملاک های صوری و عینی . قطعیت علمی بسیاری از دستاورد های زبان شناسی در قرن حاضر آن را به مرز « علوم دقیق » نزدیک کرده است .
این را باید دانست که در سلسله ی علوم معروف به « علوم انسانی » یعنی علومی که موضوع بحث و بررسی آن ها انسان است ( روان شناسی ، روان کاوی ، تاریخ ، باستان شناسی ، جامعه شناسی ، مردم شناسی ، منطق ، فلسفه ، هنر شناسی ، نقد ادبی و جز اینها ) ، زبان شناسی دقیق ترین و پیشرفته ترین آنهاست ، به طوری که پاره ای از این علوم ( از جمله مردم شناسی و نقد ادبی ) اصول و روش ها و حتی اصطلاح های آن را عیناَ اقتباس کرده و در زمینه ی فعالیت خود به کار بسته اند . 1
در زبان شناسی امروز از میان دیدگاه هایی که در مورد زبان شناسی وجود دارد ؛1 می توان از زبان شناسی گشتاری – زایایی و زبان شناسی ساخت گرا نام برد . پژوهش های زبان شناسای در قرن نوزدهم ( و پیشتر از آن ) مخصوصاَ تحقیق درباره ی زبان هایی که تا آن تاریخ برای غربیان چندان شناخته نبود ، آگاهی هایی فراهم گردید که توانست از یک طرف زبان شناسی را بر شالوده ی علمی قرار دهد و از طرف دیگر توانست مفهومی را که زبان و دستور زبان در ذهن ها نقش بسته بود دگرگون گرداند .
زبان شناسی ساخت گرا
فردینارد دوسوسور زبان شناس اهل ژنو ، اولین کسی است که به اندیشه های زبان شناسی نوین شکل داد و در درس های دانشگاهی خود بین سال های 1906 تا 1911 زبان شناسی را بر پایه ی علمی گذاشت . از اینجاسـت که بسیار او را پدر زبان شناسی نوین می دانند . کتاب معروف او به نام « دوره ی زبان شناسی عمومی » پس از مرگ او انتشار یافت . اندیشه های سوسور در تعیین مسیر زبان شناسی جدید بسیار موثر افتاد و پس از او مکتب های زبان شناسی گوناگونی پدید آمد که از همه مهمتر مکتب زبان شناسی پراگ ، کپنهاگ ، و آمریکایی است . این مکتب ها که از نظریات سوسور الهام گرفتند بعـداَ راه هـای نسبتـاَ جداگانــه ای را پیمودند . اگر چه سوسور اصطلاح ساخت ( stracture ) را به کار نبرد ، ولی چون مکتب های زبان شناسی که از او الهام گرفتند عموماَ ساختگرا (stracturalist ) و روند آن ها ساخت گرایی (stracturalism ) نامیده شد ، با این اعتبار سوسور را آغازگر زبان شناسی ساختگرا می دانند .
زبان شناسی همزمانی و زبان شناسی درزمانی
سوسور بین زبان شناسی در زمانی یا زبان شناسی تاریخی و زبان شناسی همزمانی ( که گاهی نیز زبان شناسی توصیفی خوانده می شود ) خط قاطعی کشید و تاکید کرد که این دو نباید با هم آمیخته شوند . زبان شناسی تاریخی از این بحث می کند که یک زبان بخصوص چگونه تغییر کرده و تحول یافته تا صورت امروزی خود را پیدا کرده است ؛ در حالی که زبان شناسی همزمانی وضع فعلی زبان فارغ از سابقه و تحول تاریخی آن در نظر می گیرد و توصیف می کند . بنابراین ملاحظات تاریخی نباید ملاک توصیف وضع همزمانی زبان قرار گیرد . به طوری آمیختن این دو جنبه یکی از نقاط ضعف دستورهای سنتی است . با این اعتبار ، بحث درباره ی کلمه ی « گنبد » در گذشته « گنبذ » با ذال تلفظ می شده ، یا اینکه زمانی صورت های استمراری « همی رفتم » و « رفتمی » رایج بوده ، و مسائل و مباحث دیگری از اینگونه ، همه به دستور تاریخی زبان فارسی مربوط می شوند و در دستور زبانی که برای فارسی امروز نوشته می شود جایی ندارد . امروز کلمه ی « گنبد » با دال تلفظ می شود و صورت های استمراری « همی رفتم و رفتمی » به کار نمی رود . 1
ساخت گرایان آمریکا در واقع بین زبان و گفتار تمایزی قائل نمی شوند . آنچه برای آن ها به عنوان مواد اولیه ی زبانی معتبر است جمله هایی است که عملا در گفتار به کار رفته است و به نحوی ضبط شده باشد . به همین دلیل آن ها همیشه از زنجیر گفتار صحبت می کنند . درباره ی ساخت جمله یا هر قعطه ای از زنجیر گفتار معتقدند که آن را می توان به عناصر کوچک تری تجزیه نمود تا سرانجام واحد هایی به دست آید که دیگر قابل تجزیه نباشند ، یعنی اگر آن ها بیشتر تجزیه کنیم اجزایی به دست می آید که دیگر نه معنی دارد و نه می توانند یک نقش دستوری بگیرند . که ما به آن تکواژ می گوییم . البته اکثر تکواژها را به عناصر ریزتری می توان تجزیه کرد که آن ها واحد های صوتی هستند که نه معنی میدهد و نه نقش دستوری . برای نامیدن این واحد های صوتی اصطلاح « فونم » ( phoneme ) به کار رفته که معادل آن هم در فارسی « واج » قرار گرفته است .2
دستور گشتاری – زایایی
نوام چامسکی ، زبان شناسی که امروز شهرتی عالم گیر دارد ( قطع نظر از اینکه به عنوان ریاضی دان ، فیلسوف و صاحب نظر در سیاست بین المللی نیز شناخته شده است . ) کتاب ساخت های نحوی خود را در سال 1957 منتشر ساخت . این کتاب برای اولین بار مهمترین و انسجام یافته ترین نظریه ی زبانی را در تاریخ زبان شناسی به وجود آمده بود ، یعنی دستور زایا - گشتاری را به جهانیان معرفی نمود . دستور زایا – گشتاری نظریه ای بود سخت انقلابی که دچار تحولات زیادی شده است ، اما جهت این تحول دور شدن هر چه بیشتر از نظریات ساختگرایان آمریکا بوده است . این نظریه ، به طوری که از نام آن برمی آید ، از دو جنبه ی متمایز ولی مربوط به هم تشکیل شده است .
چنانچه قبلا گفته شد ، دستور ساختاری می کوشد جمله های زبان را به عناصر سازنده یا سازه های ریزتر تجزیه کند و آن ها را در رابطه با هم طبقه بندی نماید . چامسکی این خصوصیت را وجه اشتراک همه ی نظریه های ساختاری می شمارد و همه ی آن ها را علیــرغم تفاوت هایــی که با هم دارند ، در یک طبقـه قرار می دهد . چامسکی اینطور استدلال می کند که اگر قرار باشد دستور زبان بتواند به خوبی از عهده ی توصیف واقعیات زبانی برآید و بتواند روابط بین جمله های زبان را توجیه کند این کافی نخواهد بود که فقط به نشانه ها و روابط آشکار و عینی بپردازد بلکه باید به کشف روابط نهفته ای که در زیر بنای جمله های عینی وجود دارد توجه کند . از اینرو او برای هر جمله ای دو نوع ساخت قائل می شود : یکی ژرف ساخت که در واقع تعیین کننده ی روابط معنایی و منطقی اجزای جمله است و دیگری روساخت که شکل خارجی و عینی جمله را نشان می دهد و الزاماَ منطبق با ژرف ساخت جمله نمی باشد . از سوی دیگر معتقد است که ژرف ساخت جمله از راه تعداد محدودی قاعده که آن ها را قواعد گشتاری می نامد به روساخت تبدیل می شود . قواعد گشتاری از راه حذف ، تعویض ، افزایش یا جابه جایی روابط ژرف ساختی را به روابط رو ساختی تبدیل می نماید . به هر یک از این فعل و انفعالات یا به مجموعه ای از آن ها که به کمک یک قاعده صورت می گیرد،گشتار گفته می شود. 1
در هر زبان جمله هایی یافت می شوند که از نظر معنی با هم یکسان هستند ( اگر چه ممکن است بین آن ها تفاوت های سبکی و کاربردی وجود داشته باشد ) و از نظر ساخت نیز نوعی رابطه دارند . اینگونه جمله ها با کمک قواعد گشتاری از ژرف ساخت واحدی مشتق شده اند . به دو جمله ی زیر توجه نمایید :
من او را عاقل می پنداشتم .
من می پنداشتم که او عاقل است .
ارتباط این دو جمله را می توان از این لحاظ دانست که هر دو از یک ژرف ساخت مشتق شده اند . در ژرف ساخت این جمله ها دو جمله ی کوچک تر قرار گرفته است : « او عاقل است ؛ من این را می پنداشتم . » صورت تلفیق شده ی این جمله ها را در ژرف ساخت می توان چنین نوشت : من این را ( او عاقل است ) می پنداشتم .
اکنون می توان با کمک یک گشتار « این » را حذف نمود و « او » را به جای آن نشانید تا زیر ساخت « من او را عاقل است می پنداشتم . » به دست آید ؛ و سپس با گشتار دیگری « است » را حذف نمود تا رو ساخت نهایی جمله ، « یعنی من او را عاقل می پنداشتم » به دست می آید . جمله ی دوم نیز با کمک چند گشتار از همین زیر ساخت مشتق می شود با گشتار اول « این » و « را » حذف می شود و زیر ساخت « من او عاقل است می پنداشتم » به دست می آید ، با گشتار دوم « او عاقل است » جابه جا می شود و به دنبال « می پنداشتم » قرار می گیرد ؛ و با گشتار دیگری « که » به دنبال « می پنداشتم » اضافه می شود و سرانجام رو ساخت جمله ی دوم ، یعنی « من می پنداشتم که او عاقل است » به دست می آید . بدین ترتیب ملاحظه می شود که دو رو ساخت ظاهراَ متفاوت از یک ژرف ساخت ظاهرا متفاوت مشتق شده اند . ( این مثال از رساله ی دکتری ابوالقاسم سهیلی ، دانشگاه ایلینوی ، 1976 گرفته شده است . )
یکی دیگر از دلایلی که برای توجیه تمایز بین ژرف ساخت و رو ساخت می توان ارائه کرد وجود جمله های مبهم است . قبلاَ باید در نظر داشت که همه ی جمله های مبهم از یک نوع نیستند .
1 - ابهام یک گــروه ازجمله ها را می توان واژگانی دانست : این نوع ابهام از اینجا حاصل می شود که یک کلمه در جمله ی مورد نظر بیش از یک معنی دارد . مثلا َ جمله ی « شانه ی او را شکست. » مبهم است و ابهام آن از اینجا سرچشمه می گیرد که کلمه ی شانه دو معنی دارد : یکی به معنی کتف و دیگری به معنی وسیله ای که با آن مو را صاف می کنند .
2 - ابهام یک گروه از جمله ها را می توان سازه ای دانست ، به این معنی که یک سازه را می توان بیش از یک جور تقطیع و طبقه بندی کرد . مثلا گروه اسمی « زن و مرد جوان » مبهم است و این ابهام از این جا ناشی می شود که « جوان » را می توان فقط صفت « مرد » دانست و یا صفت « زن و مرد » هر دو : در تعبیر اول تقطیع گروه اسمی به صورت (زن ) و(مرد جوان ) خواهد بود و در تعبیر دیگر دوم به صورت ( زن و مرد ) ــِـ ( جوان ) .
3 – نوع دیگر ، ابهام های گشتاری است که در اینجا مورد بحث است . در ابهام های گشتاری دو ژرف ساخت متفاوت پس از انجام گرفتن یک دسته گشتار ، روساخت واحدی پیدا می کنند . در نتیجه این رو ساخت واحد مبهم خواهد شد ، یعنی می تواند تعبیر های متفاوت داشته باشد که منعکس کننده ی ژرف ساخت های متفاوت آن هستند . در این گونه موارد نیز اگر تنها به نشانه ها و شواهد رو ساختی توجه کنیم ، یعنی با ملاک های دستوری سازه ای به توصیف این جمله ها بپردازیم ، سعی ما برای توجیه ابهام آن ها به جایی نمی رسند ؛ ولی وقتی به روابط نهفته تری که همان ژرف ساخت و گشتارهای بعدی آن است توجه کنیم ، راه برای توجیه ابهام این جمله ها گشوده می شود .
دستور گشتاری که در توصیف جمله های زبان تنها به روساخت اکتفا نمی کند بلکه رابطه ی آن ها را با ژرف ساخت و قواعد گشتاری در نظر می گیرد و نشان می دهد که چگونه گشتارهای گونا گون باعث در هم ریختن ژف ساخت می شود و روابط رو ساختی را مبهم و پیچیده می کنند ، برای توصیف زبان دستوری کارآمد تر است و با شم زبانی سخن گویان زبان سازگاری بیشتر دارد .
چامسکی روی جنبه ی زایشی زبان انسان به عنوان برجسته ترین ویژگی آن انگشت می گذارد و توجه زبان شناسان و روان شناسان را به اهمیت ان جلب می کند : چگونه است که یک نفر می تواند صد ها هزار بلکه میلیون ها جمله ی تازه در زبان خود بگوید و درک کند بدون اینکه قبلا آن راعیناَ از کسی یاد گرفته باشد ؟ در ظاهر این مطلب پیش پا افتاده ای به نظر می رسد که احتیاج به توجیه ندارد ؛ ولی این پیش پا افتادگی نه به آن علت است که این خصوصیت زبان واقعا َ چیزی است بی اهمیت و توجیه آن اشکالی را در برنامه ندارد ، بلکه به آن علت است که این امر آنچنان برای ما عادی است که به فکر توجیه آن نمی افتیم و اهمیت امر هم باعث شده بود که تا این اواخر توجه کنجکاو محققی به این پدیده جلب نشود . برجسته ترین کشف چامسکی در زبان شناسی انگشت گذاشتن روی این واقعیت بسیار عادی زبان و اثبات « پیش پا افتاده » نبودن آن است و هم در این رزمگاه است که وی زبان شناسی ساخت گرا و روان شناسی رفتار گرا را به چالش می طلبد . توجه به جنبه ی زایشی زبان و کوششی برای توجیه آن ، تصویری را که ساخت گرایان از زبان به دست داده بودند باز هم بی اعتبارتر می کنند . 1
دستور نویسی
در قرن چهارم پیش از میلاد ارسطو که او را باید اولین دستور نویس غربی نامید ، شالوده ی دستور زبانی را نهاد که بعداَ به وسیله ی یونانیان دیگر گسترش یافت و از طریق رومیان در غرب اروپا رواج یافت و الگوی دستور نویسی برای زبان های آن سامان قرار گرفت به طوری که امروز پس از گذشت بیست و چند قرن هنوز اصول و تقسیمات آن همواره با ترجمه ی لاتینی اصطلاحات آن در بیشتر مدارس مغرب زمین آموخته می شود . این همان دستور زبانی است که زبان شناسان به آن دستور سنتی (tradional grammar ) می گویند .
دستور نویسی برای زبان فارسی
چون زبان عربی قرن ها زبانی بود که فرهنگ اسلامی را در بر می داشت و از پشتوانه ی مذهبی محکمی نیز برخوردار بود ، طبعاَ ایرانیان با دیده ی احترام به آن می نگریستند این زبان برای ارباب فضل و دانش همان مقامی را داشت که لاتین برای دانشمندان غربی داشت . از اینرو ایرانیان کمتر به مطالعه ی زبان خود رغبت نشان دادند اگر چه از میان آنان زبان شناسانی چون سیبویه برخاست که در اثر معروف خود « الکتاب » در قرن دوم هجری اساس صرف و نحو عربی را تدوین کرد . وقتی به اولین آثاری بر می خوریم که درباره ی زبان فارسی آگاهی هایی به دست داده اند ، می بینیم اغلب آن ها به عربی است و یا اگر به فارسی نوشته شده بیشتر مربوط به عروض ، قافیه و بدیع است و در ضمن درباره ی صرف و اشتقاق کلمات نیز آگاهی هایی به دست داده اند . در واقع فکر تدوین قواعد زبان فارسی ، مستقل از عربی ، تازه است و عمر آن به صد سال نمی رسد . جلال الدین همایی می نویسد « در عصر اخیر برخی از متفکرین متوجه شده اند که زبان فارسی هم باید استقلال صرف و نحو مدون داشته باشند اما چون همت ها روبه پستی داشت چنـدان رنج تحمل نکردند . از قدما هم نمونه ی کاملی جز کتب صرف و نحو عربی نبود از این جهت به همین قناعت کردند که کتب صرف و نحو عربی را ترجمه ناقص کنند و نام آن را صرف و نحو فارسی بگذارند . »
میزاحبیب اصفهانی را به حق باید اولین دستور نویس فارسی دانست . « نخستین کسی که کلمه دستور را برای قواعد زبان پارسی اختیار کرده قواعد فارسی را از عربی جدا ساخته و از دایره ی ترجمه و تقلید عرب قدیم بیرون نهاده و بالجمله برای زبان فارسی مستقلا َتا آنجا که می توانسته اصول و قواعدی مرتب نموده میرزاحبیب اصفهانی است . » او در دو کتاب در این زمینه نگاشته : یکی « دستور سخن » که در سال 1289 قمری در استامبول انتشار یافت و دیگری تلخیص آن به نام« دبستان سخن » که در سال 1308 . ق در همان شهر منتشر شد . چون میــــرزا حبیب سالیان دراز در استامبــول معلم زبان وادبیات فارســــی بوده و علاوه بر زبان های ترکی و عربی فرانسه را نیز خوب می دانسته برای اولین بار پاره ای از شیوه های دستور نویسی اروپاییان را در کتاب های دستورخود وارد کرده است .
از نظر تاریخی پس از میرزا حبیب اصفهانی باید از میرزا عبدالعظیم خان قریب نام برد کاری که میرزاحبیب اصفهانی آغاز کرده بود او دنبال کرد . با سه دوره دستور زبان فارسی که او نوشت سنت دستور نویسی در ایران رونق گرفت . دستور زبان او که سالیان دراز در مدارس تدریس می شد راهی را گشود که دستور نویسان بعدی در ایران کم و بیش از همان راه رفتند . پس از قریب به کلمه ی دستور که اول بار میرزاحبیب آن را به کار برد در مقابل کلمه ی فرنگی گرامر پذیرفته شد و امروز نیز به همان معنی به کار می رود . میرزاحبیب دستور نویسی فارسی را از زیر نفوذ عربی بیرون آورد و به آن رنگ غربی داد . قریب این راه را دنبال کرد و آگاهانه از دستور های فرنگی تقلید کرد . او عنوان کتاب خود را « دستور زبان فارسی : با اسلوب و السنه ی مغرب زمین » گذاشت .
بعد از دستور قریب باید از « دستور پنج استاد » ( قریب ، بهار ، فروزانفر، همایی و رسید یاسمی ) نام برد . کتاب دستور زبان فارسی که این پنج نفر نوشته اند سال ها در مدارس تدریس شده است . پس از دستور پنج استاد دستورنویسی در ایران رونق گرفت و خوشبختانه از آن زمان تا کنون دستورهای زیادی برای زبان فارسی نوشته شده است که برخی از آن ها از موشکافی و بینش نویسندگان خود حکایت می کنند ولی نکته ای که در اینجا مورد توجه است این است که این دستورها و همچنین دستورهای متداول غربی ، علیرغم تفاوت هایی که بین خود دارند دارای اصول مشترکی هستند که به اعتبار آن اصول می توان همه را در یک طبقه قرار داد . زبان شناسان اصطلاح دستور سنتی را برای نامیدن این طبقه به کار برده اند .
به طوری که در این تاریخچه مشاهده شد سنت دستور نویسی ما از سنت دستور نویسی غرب تقلید شده است . دستورهای متداول زبانهای غربی نیز ، چنا نکه گفته شد ، بر اساس سنت دستور نویسی لاتین قرار گرفتـه است . دستور نویسان لاتیــن نیز آنچه عرضه کردنـــد خود از یونانیان گرفته بودند . بنا براین در ظرف دو هزار سال ، صرف نظر از جزئیات ، اصول دستورنویسی نسل به نسل و قوم به قوم مورد تقلید قرار گرفته است . ولی زبانشناسی که از اوایل قرن بیستم بر شالوده ای علمی قرار گرفته و می کوشد با روش ها و ملاک های علمی به مطالعه ی زبان بپردازد ، بسیاری از اصولی را که دستور های سنتی از دیرباز تا کنون ملاک کار خود قرار داده اند بی اعتبار خوانده است .
آشنایی با استادان زبانشناسی(21)
+ نوشته شده در یکشنبه نهم فروردین 1388 ساعت 13:48 شماره پست: 342
اتویسپرسن، زبانشناسی بزرگ اما ناشناخته در ایران
اتو يسپرسن(Otto Jespersen)، در 16 جولاي 1860 در ژوتلند دانمارك به دنيا ميآيد. وي در دانشگاه كپنهاك موفق به كسب مدرك در زبانهاي انگليسي، فرانسه و لاتين ميشود. سپس براي تحصيل در رشته زبانشناسي در دانشگاه آكسفورد عازم انگليس ميشود.
از 1893 تدريس در دانشگاه كپنهاك را آغاز ميكند و به مدت 32 سال به تدريس زبان انگليسي ميپردازد تا به بازنشستگي ميرسد.
نظريه معروف يسپرسن با نام «مراتب» در زبان دانماركي در 1913 ارائه شده است. ...
به ادامه مطلب رجوع کنید.
منبع: ایبنا. نسترن صادقی
بسياري از ما، دانشجويان زبانشناسي در همان بدو ورود درگير نظريههاي چامسكي ميشويم.
بسياري از ما، كه زبان را به صورت آكادميك دنبال ميكنيم، حتما با نشانههاي فونتيك جدول IPA آشنا ميشويم.
بسياري از ما، حتما اسم زبان اسپرانتو را شنيدهايم و لودويك زامنهوف را بارها بخاطر ايجاد اين زبان و نيت انسانيش تحسين كردهايم.
اما حتما خيلي از ما نميدانيم كه مفهوم «زبان دروني» چامسكي در دستور زايشي همان است كه يسپرسن در نيمه اول قرن بيستم تحت عنوان «مفهوم ساخت» آورده بود.
و شايد ندانيم كه پاول پسي، زبانشناس فرانسوي، به همراهي عدهاي زبانشناس ديگر از جمله يسپرسن در سال 1886 انجمن بينالمللي آواشناسي«IPA» را تاسيس كرد.
و شايد ندانيم كه بجز اسپرانتو، زبان نوويال هم يك زبان ساختگي است و آفريننده آن كسي نيست جز يسپرسن. هر چند در ايران اين زبان و پديدآورنده آن شناخته شده نيست. او همواره از طرفداران زبانهاي ساختگي بوده است و در سال 1928 اين زبان را با هدف استفاده به عنوان يك زبان بينالمللي كمكي ايجاد كرد.
اتو يسپرسن(Otto Jespersen)، در 16 جولاي 1860 در ژوتلند دانمارك به دنيا ميآيد. وي در دانشگاه كپنهاك موفق به كسب مدرك در زبانهاي انگليسي، فرانسه و لاتين ميشود. سپس براي تحصيل در رشته زبانشناسي در دانشگاه آكسفورد عازم انگليس ميشود.
از 1893 تدريس در دانشگاه كپنهاك را آغاز ميكند و به مدت 32 سال به تدريس زبان انگليسي ميپردازد تا به بازنشستگي ميرسد.
نظريه معروف يسپرسن با نام «مراتب» در زبان دانماركي در 1913 ارائه شده است.
وي در مدت حياتش، چندينبار به عنوان سخنران ميهمان به امريكا دعوت شد و در همين ايام فرصت آن را يافت تا سيستم آموزشي آن كشور را مورد مطالعه قرار دهد.
در 78 سالگي بيوگرافي خود را به نگارش در ميآورد. اين كتاب 50 سال بعد در سال 1995 به انگليسي ترجمه ميشود.
كتاب «ساختار زبان انگليسي» نوشته يسپرسن كه نگاهي جامع به زبان انگليسي از ديدگاه يك غير بومي دارد، پس از گذشت 60 سال از مرگش و قريب به صد سال از اولين چاپ آن، همچنان تجديد چاپ ميشود.
او در 30 آوريل 1943 در سن 83 سالگي در روسكيلده دانمارك چشم از جهان فرو بست.
در اين مدت خدمات برجستهاي در پيشبرد و شكلگيري نظريههاي جديد زبانشناسي، آواشناسي و دستور زبان ارائه كرد. همچنين تحول بزرگي در آموزش زبان در اروپا پديد آورد. تاليفات بسيار او نشانگر اين واقعيت است؛ هرچند در ايران مورد بيمهري واقع شده است:
• توليد آواهاي گفتار - 1889 • شكلگيري زبان - 1894 • ساخت زبان انگليسي - 1905 • دستور زبان انگيسي مدرن - 1909 • زبان - 1922 • فلسفه دستور زبان - 1924 • زبان بينالمللي - 1928 • فرهنگ نوويال - 1930 • نحو تجزيهگرا - 1937 • زندگينامه خود نوشت - 1938
چگونه گویشهای ایرانی را بررسی کنیم؟
+ نوشته شده در دوشنبه سوم فروردین 1388 ساعت 13:22 شماره پست: 341
دکتر ایران کلباسی برای بررسی گویشهای ایرانی راهکاری را ارائه میدهند. بر این اساس تمامی نکات و بخشهای مختلف دستوری در گویش مورد نظر بررسی و مطالعه خواهد شد.
برای دانلود کردن این دستور العمل و پرسشهای مربوط به یک گویش بر روی لینک زیر کلیک نمایید:
برای دانلود، ابتدا بروی هرکدام از لینکهای فوق که دوست دارید کلیک کنید. صفحه ای از سایت 4 shared برای شما باز میشود. برروی کلمه Download Now که در وسط صفحه کاملا مشخص است کلیک کنید. فایلهای مربوطه در کامپیوتر شما ذخیره میشوند.
گوگل هم در برابر عظمت نوروز ایرانی تعظیم کرد.
+ نوشته شده در جمعه سی ام اسفند 1387 ساعت 15:39 شماره پست: 340
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
امروز وقتی برای یافتم مطلبی به اینترنت رفتم از دیدن آرم گوگل جا خوردم و یک لحظه شادی وجودم را فرا گرفت. این آرم گوگل بود در روزهای نوروز:
من فقط در آغاز سال نو یک دعا کردم:
خدایا همه را به آرزوهایشان برسان. آمین.
اولین سپیده صبح؛ داستان کوتاه(22)
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم اسفند 1387 ساعت 15:12 شماره پست: 267
به بهانه سال نو و خونه تکونی....
چشمها را باید شست...
زن و مرد جواني به محله جديدي اسبابكشي كردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد كه همسايهاش درحال آويزان كردن رختهاي شسته است و گفت:«لباسها چندان تميز نيست. انگار نميداند چطور لباس بشويد. احتمالآ بايد پودر لباسشويي بهتري بخرد.» همسرش نگاهي كرد اما چيزي نگفت.
هر بار كه زن همسايه لباسهاي شستهاش را براي خشك شدن آويزان ميكرد زن جوان همان حرف را تكرار ميكرد تا اينكه حدود يك ماه بعد، روزي از ديدن لباسهاي تميز روي بند رخت تعجب كرد و به همسرش گفت: «ياد گرفته چطور لباس بشويد. ماندهام كه چه كسي درست لباس شستن را يادش داده!»
مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بيدار شدم و پنجرههايمان را تميز كردم!»
نتایج نظرخواهی وبلاگ زبانشناسی همگانی
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم اسفند 1387 ساعت 15:4 شماره پست: 339
با سپاس از دوستان عزیزی که در نظر سنجی وبلاگ زبانشناسی همگانی شرکت کردند، نتایج این نظرسنجی به شرح ذیل به اطلاع میرساند:
کل آرا : ۹۱ رای
کل مطالب وبلاگ خوب است: ۴۲ رای
تحقیقات جدید زبانشناسی: ۱۲ رای
۸۰٪ مطالب مفید است: ۱۰ رای
مطالب مربوط به کنکور: ۹ رای
مطالب تخصصی زبانشناسی: ۸ رای
زندگی زبانشناسان: ۵ رای
و دو نفر هم عقیده داشتند که وبلاگ زبانشناسی همگانی مطلب مفیدی ندارد.
در سال جدید، بنا بر این آرا تمرکز بیشتر وبلاگ بر مطالب و تحقیقات جدید زبانشناسی خواهد بود. دست همکاری همه دوستان و دانشجویان عزیز زبانشناسی را میفشاریم و امید وارم در سال جدید دوستان عزیز همکاری بیشتری با وبلاگ داشته باشند. این وبلاگ قدمی است در راه گرد آوردن علاقمندان به زبانشناسی در فضای مجازی اینترنت و همچنین منبعی برای مقالات و مباحث مربوط به این دانش.
بدون کمک و همیاری شما بسیار سخت خواهد بود تا این وبلاگ کامل باشد.
یک وبلاگ زبانی دیگر و نحو گشتاری
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و پنجم اسفند 1387 ساعت 12:56 شماره پست: 337
وبلاگ زبان و فرهنگ از جمله وبلاگهای جدید زبانشناسی است. به بهانه آشنایی با این وبلاگ مطلبی از آن را انتخاب کرده ام که در مورد "نحو گشتاری" است و از مجموعه درسهای دکتر دبیر مقدم برای تنظیم آن استفاده شده است. این مقاله نوشته دوست عزیز صهبا سلیمی است که در این وبلاگ منتشر شده است.
نحو گشتاری
نوشته: صهبا سلیمی
وقتی سخن از نحو گشتاری می رود، بی گمان نام بانی آن نوام چامسکی به ذهن متبادر می شود. خوب این از جهتی درست است. زیرا چامسکی بود که با کتاب ساخت های نحوی خود انقلابی در زبان شناسی پدید آورد، و پس از سر هارتفورد جونز که مسئله خویشاوندی زبانهای لاتین و یونانی و اوستایی را با هم مطرح ساخت، و پس از سوسور و زبان شناسی نوین، به عنوان موجد سومین انقلاب در زبان شناسی شناخته شد. اما اگر بخواهیم کمی عمیق تر ریشه قضایا را بشکافیم باید از زلیگ هریس استاد چامسکی یاد کنیم. هر شاگردی بی هیچ شک و شبهه وام دار استاد خود است، و چامسکی هم تا حد زیادی چنین است. مفاهیمی مانند گشتار، و یا مفهوم چیزی به نام ایکس تیره را قبلاً هریس معرفی کرده بود...
وقتی سخن از نحو گشتاری می رود، بی گمان نام بانی آن نوام چامسکی به ذهن متبادر می شود. خوب این از جهتی درست است. زیرا چامسکی بود که با کتاب ساخت های نحوی خود انقلابی در زبان شناسی پدید آورد، و پس از سر هارتفورد جونز که مسئله خویشاوندی زبانهای لاتین و یونانی و اوستایی را با هم مطرح ساخت، و پس از سوسور و زبان شناسی نوین، به عنوان موجد سومین انقلاب در زبان شناسی شناخته شد. اما اگر بخواهیم کمی عمیق تر ریشه قضایا را بشکافیم باید از زلیگ هریس استاد چامسکی یاد کنیم. هر شاگردی بی هیچ شک و شبهه وام دار استاد خود است، و چامسکی هم تا حد زیادی چنین است. مفاهیمی مانند گشتار، و یا مفهوم چیزی به نام ایکس تیره را قبلاً هریس معرفی کرده بود. چامسکی با استفاده از نظریات استادش توانست این مفاهیم را به خوبی در نظریاتش جای دهد. ربان شناسی که چامسکی از 1957 بنیاد نهاد تا به امروز 2003 دستخوش تغییرات و تعدیل های بسیاری شده است. اما آغاز چیزی به نام دستور گشتاری با کتاب "ساخت های نحوی" بود، که نگرشی غیر متعارف به زبان داشت، که با آن چه تا کنون از زبان مطرح شده بود تفاوت های بنیادین داشت. با این کتاب است که چیزی به نام دستور زایشی- گشتاری اصلاً مطرح می شود. بنا به دکتر دبیر مقدم آن چه که باعث تداوم این نظریه تا کنون بوده است، استحکام پایگاه فلسفی و روش شناختی(متدولوژیک) آن بوده است. یعنی این نظریه چون از نگرش فلسفی مستحکمی موسوم به ذهن گرایی برخوردار بوده است توانسته است، با کمک ابزار روش شناسی بسیار قوی با وجود آن که انتقادات بسیاری را در پی داشته است، دوام بیاورد.
البته این دوام هم بنا به نگرش استاین برگ روان شناس زبان ناشی از این بوده است که چامسکی و پیروانش همواره انتقاداتی را که پیرامون نظریاتشان می شده است، با دقت بررسی کرده اند، و همیشه در اصلاح ابعاد نظریاتشان کوشیده اند. برای همین هم است، که می بینیم، به فاصله هر 5 یا 6 سال یک نظریه اصلاح شده از دل نظریه قبلی زایشی بیرون می آید. چامسکی در کتاب ساخت های نحوی تنها توجه خود را به نحو معطوف داشته است و دیگر ابعاد بررسی زبانی را که شامل نظام معنایی، واجی، ساختواژی، زبان باشد، به کناری نهاده . به علاوه او می کوشد در این کتاب یک نظریه عمومی و صوری برای ساخت زبان بدست دهد. این زبان نه یک زبان خاص است بل که کلاً قوه نطق است، یعنی زبان بشر.
زبان در این اثر این گونه معرفی شده است: " مجموعه ای(محدود یا نا محدود) از جملات که طول هر یک از آن جملات محدود است و از مجموعه ای محدود از عناصر ساخته شده است". حال بگذار یک سوالی را مطرح کنم. با توجه به این تعریف چه می فهمی؟ یعنی آیا با کمک این تعریف می توانی به نگرش چامسکی به زبان پی ببری. به نظر تو آیا چامسکی در این تعریف اشاره ای به نقش ارتباطی بودن زبان کرده است؟ می بینیم که خیر. این تعریف با نگرش نقش گرایان کاملاً متفاوت است، که زبان را یک وسیله ارتباط و تعمل می شمارند و آن را با توجه به غایت و هدفش تعریف می کنند. نگاه چامسکی به زبان با توجه به این تعریف کاملاً نگاهی صوری است. چون تنها به صورت و یا Form زبان توجه کرده است. از دیگر سوی اگر دقت کنی می بینی که تعریف حاضر به تعاریف ریاضی وار بسیار نزدیک است. بله چامسکی همیشه سعی داشته است برای نظام زبان یک ارتباط ریاضی وار تعریف کند. و به همین دلیل هم در نظریاتش با علائم ریاضی بسیار مواجه می شویم. مثلاً در قواعد بازنویسی یا rewrite rules می بینیم که جمله به صورت زیر تعریف می شود:
S-à NP; VP
این تعریف از جمله به وضوح گرایش ریاضی وار چامسکی را نشان می دهد. حال چرا تا این حد چامسکی زبان را با ریاضی در پیوند می بیند. علت آن است که او ریاضی را نیز یک زبان می داند که از UG یا دستور همگانی که در ذهن بشر به طور ژنتیکی وجود دارد، ناشی شده است.(ر.ک. روان شناسی استاین برگ)
چامسکی به دنبال این است که انگاره ای یا مدلی را برای دستور خود برگزیند، در این راستا او با گزینش انگاره زبان شناسان ساختگرای آمریکایی موسوم به" تحلیل سازه ای بلافصل"(immediate Constituent Analysis) سعی در تعدیل و اصلاح و انتقاد از آن دارد. این روشی بوده است که ساختگرایان آمریکایی برای تحلیل های نحوی خود استفاده می کردند. آن ها جمله را به دو گروه فعلی و گروه اسمی تقسیم می کردند. آن گاه آن سازه ها که گروه ها باشند را به اجزا کوچکتر تشکیل دهنده شان تقسیم می کردند. البته فراموش نکن که ساختگرایان آمریکایی اگرچه که این روش را برای تحلیل های نحوی داشتند، اما در عمل تمامی تحلیل هایشان خصوصاً در تحلیل های میدانی شان از زبان ها سرخپوستان به سطح تحلیلی تکواژ و واج محدود ماندند، و تنها اثر مستقلی که به نحو پرداخته است، اثری است از زلیگ هریس موسوم به From Morpheme to Syntax که در 1946 به چاپ رسید. به هر جهت روش زبان شناسان ساختگرا تقطیع یا Parsing جملات به سازه های بلافصلشان بوده است.
چامسکی هم این تقطیع را به شکل ریاضی درآورد. یعنی مثلاً Sà NP + VP در یک طرف پیکان می بینی که یک عنصر زبانی مثل جمله یا گروه وجود دارد. VPà V+NP . در یک طرف دیگر پیکان مقولات زبانی، یا گروه ها ممکن است وجود داشته باشد. این ها قواعد ساخت گروهی Phrase Structure Rule می باشند.
از همین دستور ساخت گروهی می فهمیم که نگرش نگرشی سلسله مراتبی به زبان است، و دیگر نگاه نگاه خطی نیست. دیدگاه خطی در دستور مرحله ای که ناشی از نگرش ریاضی مارکف است مطرح می شود. چامسکی دستور مرحله ای را Finite State Grammar , markov Process) ) مورد انتقاد قرار می دهد، و آن را مناسب برای زبان انگلیسی نمی داند، از همین روی بوده است، که او از دستور ریاضی وار مارکف(دستور مرحله ای) می گذرد، و به دستور تحلیل سازه های بلافصل راجع می گردد. خوب بگذار یک مقداری مسائل را بشکافم. چامسکی به دنبال این است، که یک مدلی از دستور ارائه بدهد، که با کمک این مدل که از اصولی و قواعدی بر خوردار است، بتوان ساخت های زبانی تولید کرد، یعنی بتوان با کمک این قواعد تمامی ساخت های ممکن زبان را توجیه کرد. بعداً خواهم گفت که چامسکی اعتقاد دارد، که این دستور در ذهن کودک به طور ژنتیکی وجود دارد، و این دستور است، که زبان شناس به دنبال رسیدن به آن است. اصول این نظریات عمدتاً در Government and Binding مطرح می شود. تا به حال دیدی که دستور ساخت گروهی یا همان تحلیل سازه های بلافصل که چامسکی آن را به صورت قواعد ریاضی گونه نمایش می دهد، چگونه ساختاری دارد. چامسکی این دستور را دارای نقص می داند، و یکی از نقائص آن این است که مقرون به صرفه نیست، یعنی economic نیست. منظور از اقتصادی بودن این است، که یک دستور باید با استفاده از کمترین قاعده ممکن بتواند جملات بی شمار زایش(تولید یا produce کند).
این مقال عمدتاً برگرفته از کتاب زبانشناسی نظری دکتر محمد دبیرمقدم، کتاب نظریه حاکمیت و مرجع گزینی لیلیین هگمن، و چند کتاب مرتبط دیگر و مهم تر از همه درسهای چند سال گذشته دکتر دبیرمقدم در این باب است.
نقش واژه ها در زبان شعر
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم اسفند 1387 ساعت 19:23 شماره پست: 331
نوشته:عبدالرضا کوهمال جهرمی
هنر القای اندیشه های پنهان هنرمند است و ابزار ابلاغ آن بستگی به نوع هنر دارد.آنچه مسلم است این حقیقت است که شعر هنری زبانی ست و کار اصلی آن در حیطه ی ساختار، به غیر از سیر در قلمرو خیال و تصویر و وزن، فتح قله های بالاتر است و آن کشف امکانات زبان و شیوه های تازه ای از بیان است که هیجان و روح تازه ای را در کلام ایجاد کند. طبعا شاعر باید اندیشه، عاطفه و خیال را باوسیله ای به ذهن شنونده انتقال دهد این امکان و وسیله زبان شعر است که چیزی جز مجموعه ای از واژگان و روابط خاص بین آنها نیست. البته شکی نیست که درستی زبان از لحاظ دستوری نخستین شرط سلامت آن است، اما ظرط کافی نیست و از یک شاعر انتظار می رود که علاوه بر سالم سخن گفتن، که می تواند بین زبان گفتار و نثر هم مشترک باشد، از قابلیت های زبان برای برتری کلام خویش سود ببرد....
هنر القای اندیشه های پنهان هنرمند است و ابزار ابلاغ آن بستگی به نوع هنر دارد.آنچه مسلم است این حقیقت است که شعر هنری زبانی ست و کار اصلی آن در حیطه ی ساختار، به غیر از سیر در قلمرو خیال و تصویر و وزن، فتح قله های بالاتر است و آن کشف امکانات زبان و شیوه های تازه ای از بیان است که هیجان و روح تازه ای را در کلام ایجاد کند. طبعا شاعر باید اندیشه، عاطفه و خیال را باوسیله ای به ذهن شنونده انتقال دهد این امکان و وسیله زبان شعر است که چیزی جز مجموعه ای از واژگان و روابط خاص بین آنها نیست. البته شکی نیست که درستی زبان از لحاظ دستوری نخستین شرط سلامت آن است، اما ظرط کافی نیست و از یک شاعر انتظار می رود که علاوه بر سالم سخن گفتن، که می تواند بین زبان گفتار و نثر هم مشترک باشد، از قابلیت های زبان برای برتری کلام خویش سود ببرد.
به عبارتی دیگر زبان یک شعر را می توان در سه سطح مورد نقد و بررسی قرار داد . الف: معیوب و ناقص ب: قابل درک و پذیرفتنی ج: برتر شعر در بافت خود به منطقی نیاز مند است که از نوعی نگرش ویژه و برترفراهم می آید. منطقی که بخش عمده ی آن را زبان و ساختار خاص آن تشکیل می دهد که در نقد امروز به فرا زبان مشهور است و وجه تمایز بین شعر و نثر است. از اختلاف نظر هایی که از دیر باز تا امروز بین منتقدان در تعریف شعر جریان دارد، می توان چنین دریافت که همه ی آنها علی رغم کشمکش هایی که دارند در وجود سه عنصر موسیقی، تخیل و زبان در شعر متفق القولند و برای برای ارتباط ویژه ی ذهن و زبان، و به تعبیر دیگری گره خوردگی لفظ و معنا، جایگاه خاصی قائلند. همه آنهامعتقدند که زبان سخنگوی ذهن است و یک فعالیت ذهنی هرگاه به مرحله ی زبان می رسد بیان و معرفی می شود. صائب می گوید:"لفظ و معنا را به تیغ از یکدگر نتوان برید کیست صائب تا کند جانان و جان از هم جدا"
بدون شک آنچه بیش از هر چیز دیگر در ساخت یک زبان نقش دارد، واژه ها هستند و نقش کلمه و واژه در شعر مثل نقش رنگ در نقاشی، نت در موسیقی و گچ در گچ بری ست و شعر از همنشینی و پیوستگی همین واژه ها و یک نوع توافق موسیقیایی آفریده می شود. لفظ و ساختار آنقدر اهمیت دارد که عده ای از منتقدین آن را از محتوا با ارزش تر می دانند زیرا برای انتقال معنی می توان از راه های دیگری هم رفت. مثلا یک فیلم ساخت یا یک داستان نوشت یا آواز خواند. اما در انتخاب هنر ویژه ای به نام شعر باید اول به یک فرم خوب برسیم تا بتوانیم معانی و محتوا را به زیبایی انتقال دهیم. البته نباید شک کرد که احضار و انتخاب کلمات در شعر، در ناخودآگاه شاعر صورت می گیرد و آنچه که به شعر جوششی معروف است به هیچ وجه نمی تواند بدون کوشش و ممارست قبلی در همه ی زمینه ها شکل بگیرد. شاعر باید در کوله بار ذهنی خود انواع واژه ها و فضا ها را داشته باشد تا با یک فرا خوان در هنگام سرودن به یاری وی بیایند و جوشش حاصل شود. به تعبیری دیگر هر جوشش نیاز به یک منبع دارد. پس می توان چنین گفت که: واژه ها حامل تجربیات و تخیلات شاعر هستند و هرچه شاعر در انتخاب و گزینش آنها وسواس بیشتری داشته باشد، سر سخت ترین و زمخت ترین واژه ها در برابر ذوق او تسلیمند. شاعرانی که ذهن قوی و ثروتمندی داشته باشند هیچ گاه از کشف واژه های تازه و کاربرد آنها هراسی به دل راه نمی دهند. اما شاعران و گویندگانی که استعداد و شجاعت و جسارت لازم را در انتخاب و بکارگیری واژه ها ندارند، با ذهنیت فقیرشان دست به تکدی به سفره ی آماده ی واژگان و مضمون گذشتگان دراز می کنند و به جای اینکه حرف جدیدی زده شودف به تکرار حرف ها و واژه ها و تجربیات دیگران می پردازند. اما شاعرانی که به قول فروغ، به دنیای اطرافشان، به اشیاء اطرافشان و خطوط اصلی این دنیا نگاه می کنند، و آن را درک می کنند، به کشف تازه ای می رسند که مربوط به دنیای اطراف خود و فرزند زمان خودش است و با همین واژه های معمولی که شاعر به آن جان می دهد به حرف های روز و همزبان با مردم هم عصر خود می رسند. اما شاعرانی که توانایی استخدام واژگان مناسب و بکارگیری آنها را در ساختاریی ویژه نداشته باشند، در انتقال ذهنیاتشان نا موفق هستند.
علم روانشناسی به این واقعیت اذعان دارد که فعالیت ذهن با سلامت زبان و واژه ها ارتباط تام، وکلمات در رشد وتکامل اندیشه نقش اساسی دارند. به بیانی دیگر تفکر همان سخن گفتن است که به صورت حرکات یا واکنشی ذهنی شکل می گیرد و از راه کلمات پیچیده ترین ترکیب ها در قالب سخن بیان می شود و در نتیجتاً اجزای زبان (واژه ها)، چیزی جز اجزای اندیشه نیست. البته تا اینجای کار زبان گفتار هیچ تفاوتی با زبان شعر ندارد اما آنچه مرز میان این دو سخن است برخورد گوینده یا شاعر با واژه هاو بکارگیری خاص آنها می باشد وگرنه هیچ کلمه ای به خودی خود نه خوب است نه بد و بستگی به این دارد که در چه موقعیتی قرار بگیرد.البته درست است که بعضی از واژه ها حس و ظرافت خاصی دارند و شاید از لحاظ معنایی از یک واژه فراتر باشند. مثل دریا، آسمان، کوچه، پنجره و... اما به خودی خوداین پنجره با پنجره ای که در کارگاه آهنگری می سازند هیچ فرقی ندارد. پس به طور خلاصه می توان چنین انگاشت که واژه ها به تنهایی نمی توانند آن بیان و حس برتر را انتقال دهند، بلکه بکارگیری و چیدن و انتخاب برتر واژه هاست که شعر را می سازد.
در زبان گفتار هر واژه مفهوم خاص دارد و معنای آن در چارچوب همان مفهوم و منظور است اما زبان شعر زبان رمز است در سطح حرکت نمی کند و زیر ساخت دیگری هم دارد. جریانی ست که راز حیات آن مبهم بودن و عمیق بودن آن است و تاثیر آن بر مخاطب می تواند متعدد و گوناگون باشد. شعر در مقایسه با زبان گفتار از یک سری مصالح و ساختار استفاده می کند که از مستقیم گویی فراتر باشد. گاهی کلمه ای به جای کلمه و معنای دیگری منظور است که در شعر استعاره را می سازد و از این رو می توان گفت که زبان در شعر بواسطه ی تخیل شکل می گیردو از یک سری ابهامات که به شکلی سمبلیک در زبان شعر مطرح می شود، سود می برد. به قول نیما کارهای در عمق اساساً ابهام انگیزند.البته کار شاعری تنها ساختن ابهام و پیچیدگی و رویکرد به تکلف و تصنع نیست بلکه ابهامی مورد نظر است که از ساختار هنری زبان شعر ناشی شده باشد و سادگی و پرهیز از صراحت برای شعریت شعر ضروری ست.
عنصر دیگری که در ساخت زبان یک شعر نقش اساسی دارد موسیقی است. فرمالیست ها معتقدند مهمترین عامل سازنده ی شعر وزن است و آن را مایه و بنیاد شعر می دانند که این موسیقی در شعر از موسیقی خود واژه ها شروع می شود
در بیت: " کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد باشد که باز بینیم دیدار آشنا را"، انتخاب واژه هایی که حرف (و)، (ر) و (ش) داشته باشدهم موسیقی زیبایی دارد و هم صدای شرشر آب را تداعی می کند. نوع دیگر موسیقی که مورد نیاز شعر است موسیقی معنوی ست و آن نوعی تناسب معنایی و مراعات نظیر بین کلمات است که این تناسب نه تنها در لفظ بلکه در معنی روی می دهد و نوعی پیوند ویژه بین واژگان شعر ایجاد می کند که درک آن برای مخاطب جالب و لذت بخش است. حافظ می گوید:" چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست" به غیر از معنایی که حافظ در نظر داشتهف گرفتن پیاله، دل و توبه که هرسه شکستنی هستند، ظرافت خاصی ایجاد کرده است. یا در جای دیگری می گوید:" از کییای مهر تو زر گشت روی من" ارتباطی که بین کلمات زر و روی است و ایهامی که در کلمه ی مهرف که به معنی خورشید هم می تواند باشد، وجود دارد لذت بخش است.
در بیت:" دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود / تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود" دوش علاوه بر معنی دیشب، به معنای شانه می تواند باشد که با حلقه بودن موی بر شانه تصویر دیگری دارد و به کار رفتن کلمات "در و حلقه" در کنار هم تصویر دیگری دارد وگرنه می توانست بگوید دوش در محفل ما... قصه ی گیسو ، درازبودن گیسو، سیاه بودن گیسو و شب، سلسله بودن مو و سخن و....از ظرافت های بکارگیری حرفه ای واژه هاست.اگر به طور دقیق در این دو بیت توجه کنیم چنین ارتباطی مشهود است: " از بوسه واگرفت و هم از بوسه باز داد / جان را که دور از او به لبانم رسیده بود" سیمین بهبهانی ، "روشن چراغ صاعقه ات باد همچنان / ای آنکه رحم نکردی به خرمنم" حسین منزوی.
هنر دیگری که از واژه ها کمک می گیرد و به زبان کمک می کند، ترکیب سازی ست. واژه ها به صورت مفرد یک ابزار زبانی هستند اما بخش عمده ی کار که هنر شاعر است، آ شتی دادن دادن کلمات و ساختن یک واحئ جدید زبانی ست که از ترکیب دو یا چند کلمه بوجود می آید که هم می تواند نو آوری و آشنا زدایی ایجاد کند و هم هنر ایجاز را به شکل زیبایی نشان دهد. در این حیطه پرهیز از کلیشه ها و فراتر رفتن از زبان عادی مردم ضروری ست. حتی بعضی از کلمات مقدس مثل"عشق" به خاطر تکرار بیش از حد، متاسفانه به یک کلیشه تبدیل شده اند که چه بسا اگر از کلمه یا ترکیب های دیگری استفاده شود، بدل بهتر از اصل عمل کند. البته در ساختن ترکیب ها باید مخاطب را در نظر داشت. دخل وتصرف در قرار دادهای زبانی تا آنجا باید باشد که مخاطب قابلیت همراهی با شاعر را داشته باشد وگرنه آن را در قلمرو عیوب کلام قرار می دهد/ پس باید اصولی که بر این قراردادها حاکم است، بر مبنای رسایی، زیبایی، ایجاز و سهولت زبان بنا گذاشته شود. مثلا قرار بر این است که کلمهی شهید را با "ان" و کتاب را با "ها" جمع ببندیم، حال برای نوآوری در این حیطه نیاز به پذیرش و ایجاد مقدمه و زمینه ی لازم است. چنانکه در شعر معاصر عده ای آمدند دخل و تصرفی در زبان ایجاد کنند که چندان موفق نبودند به بهانه ی ایجاز بکار بردن کلماتی مانند "میبوسمم" به جای "من تو رت می بوسم" و "درسیدم" به جای "درس خواندم"، "شرمیدن" به جای "خجالت کشیدن"و... همانطوری که دستور زبان پدیده ای قرار دادی ست وتابع مقتضیات زمان خودش است، باید واژه هایی که به کار می بریم مورد استعمال مخاطب روز باشد. به عنوان مثال بکار بردن کلمات مخفف مانند: گر، چون، زو و... یاکل های مثل بسی، همی و لیک و... در قدیم بیشتر مورد استعمال بوده است. یک شاعر با مردم زمان خودش صحبت می کند، نه با مخاطبی که قرن ها پیش از او می زیسته و در گذشته است. پس باید با کلماتی صحبت کند که بر پایه ی زبان مردم و قرار دادهای رایج عصر خودش باشد. همانطور که شاعر از پدیده ها و رخدادهای زمان خودش در کشف ها سود می برد، در زبان هم باید فرزند زمان خودش باشد. به تعبیری می توان زبان را از لحاظ پذیرش در هر عصری، به لباس پوشیدن تشبیه کرد. همانطوری که امروز اگر ما لباس انسان های اولیه یا لباس خلق الناس زمان هخامنشی یا حتی نیم قرن پیش را بپوشیم به نحوی در جامعه انگشت نما می شویم، هرچند آن لباس بهترین و فاخر ترین لباس زمان خودش باشد. این تغییر نحوه ی لباس پوشیدن یک روزه حاصل نشده ، کم کم به مرور زمان تبدیل به لباس فعلی شده است زبان هم....
البته یکی از هنر های قوی در شعر که شاعر می تواند داشته باشد و پل ارتباطی با فرهنگ گذشته است، باستانگرایی ست چه در حوزه ی الفاظ و کلمات و چه در نحو کلام و جمله بندی. قادر طهماسبی در بیتی دوازده امان را به خُم تشبیه می کند و می گوید "به یازده خُم می دست ما اگرنرسید / بده پیاله که یک خُم هنوز سر بسته ست" یا ظرافتی که علی هوشمند در شعر "بت کشمیری" و علیرضا قزوه در غزل معروف "با دل شکسته رفتم روبه مشرق تبسم" انجام داده اند، که به نوعی یکنواختی زبان رسیده اند.
اما هر شاعر باید سیر و سلوک خاص خودش را پی بگیرد و ارائه دهد. شبیه شدن در شعر ما یک معضل است. شبیه شدن زبان را از دست می دهد.اغلب شاعران عارف ما بعد از سده ی پنجم برای توصیف مکاشف و شهود های عارفانه ی خود و برای برای به تصویر کشیدن حساسیت شاعرانه ی خود نسبت به لحظات شتابناک عمر و برای بیان عشق عمیق و شور انگیز خویش به جان جهان، به سمبل هایی متوصل شده اند که این سمبل ها از لحاظ واژه در زبان مردم عادی معمول بوده است، اما آنچه شاعران استفاده کرده اند معنی دیگری غیر از معنی معمول آن است. از جمله ی آن واژه ها خط و خال وعارض وزلف و مطرب و خم و خانقاه و...است. امروزه به پیروی از آن بزرگان از خُم و مستی حرف می زنیم اما از فضای نامتجانس اغلب این مجموعه ها درمی یابیم که این کار ها غالبا تقلیدی صورت گرفته و بیشتر تحت تاثیر صورت شعر آن بزرگان هستیم و کمتر رموز این مفاهیم سمبلیک را درمی یابیم که آن رمز و رموز بین ما ومخاطب شعر امروز نیست. بیابیم مثل خودمان با زبان خودمان شعر بگوییم.
اولین سپیده صبح؛ داستان کوتاه (23)
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم اسفند 1387 ساعت 11:34 شماره پست: 336
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد. در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم! در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است. او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند. پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد. کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد. همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!
ترم اول زبانشناسی در دانشگاه ما
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم اسفند 1387 ساعت 11:26 شماره پست: 335
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
در دوره کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی ترم اول را باید با درسهای پیش نیاز بگذارنید و در ترم دوم در حقیقت درسهای اصلی شروع میشود.
برای آگاهی خوانندگان عزیز و همچنین مقایسه دانشگاههای و نظر اساتید مختلف، در این پست به معرفی درسها و کتابهای مختلف ترم دوم کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی میپردازم. اگر لطف کنید و شما نیز در قسمت نظرات از دانشگاه و اساتید خود بگویید بهتر میتوانیم به یک جمع بندی کلی برسیم.
اولین سپیده صبح؛ داستان کوتاه(21)
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم اسفند 1387 ساعت 11:1 شماره پست: 333
مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت زنبیل سنگین را داخل خانه کشید. پسرش دم در آشپزخانه منتظر او بود و می خواست کار بدی را که تامی کوچولو انجام داده، به مادرش بگوید. وقتی مادرش را دید به او گفت: «مامان! مامان ! وقتی من داشتم تو حیاط بازی می کردم و بابا داشت با تلفن صحبت می کرد تامی با یه ماژیک روی دیوار اطاقی را که شما تازه رنگش کرده اید، خط خطی کرد!» مادر آهی کشید و فریاد زد: «حالا تامی کجاست؟» و رفت به اطاق تامی کوچولو. تامی از ترس زیر تخت خوابش قایم شده بود، وقتی مادر او را پیدا کرد، سر او داد کشید: «تو پسر خیلی بدی هستی» و بعد تمام ماژیکهایش را شکست و ریخت توی سطل آشغال. تامی از غصه گریه کرد. ده دقیقه بعد وقتی مادر وارد اطاق پذیرایی شد، قلبش گرفت و اشک از چشمانش سرازیر شد. تامی روی دیوار با ماژیک قرمز یک قلب بزرگ کشیده بود و درون قلب نوشته بود: مادر دوستت دارم!مادر درحالی که اشک می ریخت به آشپزخانه برگشت و یک تابلوی خالی با خود آورد و آن را دور قلب آویزان کرد. بعد از آن، مادر هرروز به آن اطاق می رفت و با مهربانی به تابلو نگاه می کرد!
ذهن و زبان کند ما در زبان فارسی!!
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم اسفند 1387 ساعت 10:38 شماره پست: 332
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
آنچه در ادامه مطلب می آید از وبسایت خانم سمیه توحیدلو بر ساحل سلامت انتخاب شده است. این مطلب از آن جهت که به زبانشناسی مربوط است به نظر من جالب آمد و از طرف دیگر این یک نظر یا ایده ای تقریبا جدید و یا بهتر بگم زاویه دیدی جدید بود که به زبانشناسی مربوط است.
به ادامه مطلب بروید و این نظر جالب را بخوانید.
مدتی بود که به ساختارهای زبان می اندیشیدم و ادعایی در ذهنم شکل گرفته بود. اما چون چندان به زبان شناسی آشنا نیستم، خیلی تمایل به نوشتن نداشتم. نوشته آقای جامی در سیبستان و مجموعه لینکهایشان تا حدودی مشوقم بود برای بازگویی آنچه در ذهنم می گذشت. البته طبق معمول تنها یک بازگویی افکار است با صدای بلند!
درباره این بسیار شنیده بودم که قدرت مشتق سازی در زبان فارسی اندک است و مشتقات و صفات ما کم مایه اند و بسیار پیش آمده در ترجمه هایی که مثلا از زبان انگلیسی قرار است به فارسی صورت گیرد، معادل های صفتی پیدا نمی شوند. یا اینکه بارها شنیدم ایم که واژگانی را که برای رساندن مفهوم در فارسی به کار می رود از واژگان مشابهش مثلا در انگلیسی بیشتر است. البته این دوم معلول همان نساختن مشتقات است. اعتقاد دارم این مشکل اول به دو صورت قابل حل است:
اول اینکه ساختار زبانی ما می تواند به گونه ای به کار رود که به دنبال مشتق سازی از مصادر مختلف افعال در زبان باشیم، و در زبان وارد کنیم. به نظرم این شدنی است ولی برای ما مغفول بوده. بیش از اینکه بدین بپردازیم دنبال معادل سازی ها بودیم. فکر می کنم ساختن مشتقات از مصادر افعال در زبان فارسی می تواند مشکل گشا تر باشد.
نکته دوم اینکه فکر می کنم با ورود واژگان بین المللی و آنهایی که دیگر همه جا پذیرفته شده است، مشکل کمبود واژه تا حدودی حل می شود. واقعیت اینجاست که وقتی به جهانی شدن تکنولوژی و صنعت معتقدیم، نمی توانیم اعتقاد داشته باشیم که نباید واژگان خارجی وارد زبانمان گردد. به همین میزان ایجاد لغات جایگزین را برای بسیاری از کلمات نمی پذیرم و وظیفه فرهنگستان زبان و یا هر نهاد دیگر را مطابق بند پیش چیزی جدای این می دانم. به نظرم ساختارهای زبانی ما خیلی راحت لغات را از زبان دیگر می گیرد. و شاید این برای ما ساده تر و قابل فهم تر هم باشد.
اما نکته ای که ذهنم را مشغول کرده بود بر می گشت به سرعت انتقال مفاهیم. این سرعت پایین به دلیل نبود واژگان مناسب نیست و به نظرم باز می گردد به ساختارهای شکل گیری زبان و ماهیت شکل گیری آنها. به زعم من فارسی زبان کندی است. شیوایی اش در آرام خواندنش است. اصلا متون کلاسیکمان را نمی شود سریع خواند. شمرده خوانی و حتی مکث های بسیار از ویژگی های زبانمان است. این را در زبان های دیگر به این میزان ندیده ام. مثلا یک شعر انگلیسی یا یک غزل از حافظ و نحوه خواندنش را مقایسه کنیم. یا حتی ضرب آهنگهای موسیقیایی را که روی اشعار می نشیند. همه یک سکون و آرامشی پشت خود دارد. انگار که ما ایرانی ها هیچوقت عجله نداشته ایم.
حالا این چه ایرادی دارد. من فکر می کنم زبان نوشتار و یا گفتار خروجی های فرآیندی هستند که در ذهنمان شکل می گیرد. هرچه شما مجبور باشید دبی خروجی هایتان بیشتر باشد (حجم خروجی به نسبت زمان) مجبورید هم در فرآیند تجزیه و تحلیل و هم در میزان ورودی هایتان دست کاری کنید. حالا زبانی که سرعت ارائه و انتقالش بالاست، لاجرم ذهن هم خود را با زبان همسو می سازد و ذهن و زبان در یک راستا به فعالیت می پردازد. به زبان کاملا خودمانی ما انقدر آرام حرف می زنیم که باعث شده ایم فعالیت های ذهنیمان را هم تحت تاثیر قرار دهد. سریع نمی توانیم تجزیه و تحلیل کنیم. یک متن شیوای فارسی زمانی مطلوب است که با طمانینه و آزامش خوانده شود و متن های غیر (تا جایی که من از انگلیسی شنیده ام) روان خوانی اش مکثی ندارد. و مکث ها در ساختار دستوری زبان معنادار است. البته ممکن است اشتباه کرده باشم. اما اعتقاد دارم نوع سخن گفتن ما فعالیت ذهنی مان را هم از تکاپو انداخته و سرعتمان را گرفته. این صرفا یک ادعاست. و می تواند مورد نقد هم قرار گیرد.
اما نمی دانم آیا پارسی اصیل این بوده یا نه. اعتقادم این است که زبان فارسی در ابتدا چنین نباید بوده باشد. مثلا فارسی ای که با شاهنامه و فردوسی آمیخته، اصلا مکث و طمانینه ندارد. آنقدر که ان را ادبیات حماسی می خوانیم. حالا نمی دانم این شیوه متعلق به زبان فارسی ان دوره است یا تنها مختص شاهنامه است. اما هرچه هست احساس می کنم اگر ما بتوانیم ورودیهای ذهن را تنظیم کنیم و بالا ببریم و تجزیه و تحلیل زبانیمان هم سریع صورت گیرد، خروجی و صورت ظاهری زبان نمی تواند اینقدر از این فرآیند عقب بماند و لاجرم باید سرعت بیشتری بگیرد.
اینقدر به این آرام حرف زدن ها عادت کرده ایم که اگر یکی فارسی را تند حرف بزند فکر می کنیم ناصواب سخن می گوید، اما اگر یک گوینده زبان انگلیسی اینگونه حرف بزند، یا حتی اگر ترجمه زبان انگلیسی را بطور همزمان بشنویم، چندان برایمان این سرعت زبانی غیر طبیعی نیست.
پی نوشت: این صرفا یک ادعا است. شاید مثال های نقض باشد و شاید از ناآشنایی من با مباحث زبانشناختی باشد. این تنها تجربه ایست از انچه دیده ام!
زبان؛ مهمترین موضوع مشترک بین علم اصول و فلسفه تحلیلی
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم اسفند 1387 ساعت 10:19 شماره پست: 330
در ادامه گزارشی را از سایت جامعه المصطفی انتخاب کرده ام که در باب رابطه فلسفه و زبان سخن میگوید. این مطلب به بهانه "درس تاریخ زبانشناسی" و فصل دوم آن که در این باب سخن میگوید انتخاب شده است.
زبان، ابزار است و ميتوان از آن براي كاربردهاي گوناگونی استفاده كرد. یکی از موضوعات مهم در فلسفه زبان این است که زبان، ابزاری براي انتقال معنا به شمار میرود. قرار است درباره زبان به عنوان موضوعی فلسفي بحث شود و این امر، رويداد جديدي است. پیشفرض پیشینیان این بود که زبان، وسيلهاي براي مباحث فلسفي میباشد و خودِ زبان نميتواند موضوع فلسفي باشد. مطرح شدن زبان به عنوان مسئله فلسفی، در اوایل قرن بیستم و با سنت فلسفه تحقیقی بود. در آن زمان، طلبهای متوجه شد که خیلی از خطاهای فلسفی، از بهکارگیری اشتباه زبان است و معتقد بود اگر زبان را به دقت و به درستی به کار ببریم، برخی مسائل فلسفی حل میشوند. به همین دلیل، این دغدغه در وی به وجود آمد که ابزار زبان مورد نقد قرار گیرد. در حقیقت، دغدغه اصلی فلسفه زبان، ارائه نظریه سازمانمند و سیستماتیک در باب معنا است.
زبان، ابزار است و ميتوان از آن براي كاربردهاي گوناگونی استفاده كرد. یکی از موضوعات مهم در فلسفه زبان این است که زبان، ابزاری براي انتقال معنا به شمار میرود. قرار است درباره زبان به عنوان موضوعی فلسفي بحث شود و این امر، رويداد جديدي است. پیشفرض پیشینیان این بود که زبان، وسيلهاي براي مباحث فلسفي میباشد و خودِ زبان نميتواند موضوع فلسفي باشد. مطرح شدن زبان به عنوان مسئله فلسفی، در اوایل قرن بیستم و با سنت فلسفه تحقیقی بود. در آن زمان، طلبهای متوجه شد که خیلی از خطاهای فلسفی، از بهکارگیری اشتباه زبان است و معتقد بود اگر زبان را به دقت و به درستی به کار ببریم، برخی مسائل فلسفی حل میشوند. به همین دلیل، این دغدغه در وی به وجود آمد که ابزار زبان مورد نقد قرار گیرد. در حقیقت، دغدغه اصلی فلسفه زبان، ارائه نظریه سازمانمند و سیستماتیک در باب معنا است. دکتر شیخ رضایی به موضوع زبان در فلسفه تحلیلی و علم اصول و حوزه سنتی اشاره و ابراز داشت: «زبان، مهمترین مسئله مشترک میان فلسفه تحلیلی و حوزه سنتی میباشد». ایشان به معرفی جان لاک پرداخت و اظهار داشت: «جان لاک یکی از بزرگترین فیلسوفان انگلیسی در قرن هفدهم میلادی بود که آثار مهمی در حوزه تعلیم و تربیت کودکان، سیاست، فلسفه زبان و ذهن از خود به جای گذاشته است». وی نظریه جان لاک را درباره زبان بیان داشت و گفت: «زبان میتواند سرمنشأ سوءتفاهم به شمار رود. وضعیت زبان به گونهای میباشد که ممکن است باعث سردگمیهای نظری میشود و ذاتی دارد که میتواند ما را گمراه کند. باید توجه داشته باشیم که زبان ما را گمراهی نکشاند». در ادامه، «دکتر کرباسیزاده» در معرفی «فرگه» اظهار داشت: «فرگه، فیلسوف، ریاضیدان و منطقدان آلمانی بود که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میزیست و با ایجاد نظام صوری، سهم بسزایی در بنیانگذاری منطق جدید دارد». تفکر، عملی است که در ذهن صورت میگیرد و غایت آن، حکم یا قضاوت است. منطق به محتوای قضاوت یا حکم کاری ندارد و روابط بین احکام و قضاوتها را میسنجد، ولی معرفتشناسی، محتوای احکام را بررسی میکند که آیا این محتوا درست است یا اشتباه. دکتر کرباسیزاده، درباره چالش فرگه در این مورد خاطرنشان ساخت: «چالش فرگه این بود که چگونه محتوای ذهنی میتواند محتوای عینی هم باشد. او اعتقاد داشت معرفت، امر عینی است که بر مبنای قضاوت شخصی صورت میگیرد». ایشان، با توجه به نظر فرگه درباره زبان ریاضی تصریح نمود: «فرگه معتقد بود آن زبانی که ارسطو به آن اهمیت میدهد، زبان طبیعی ما است. این زبان، ساختاری دارد که گاهی میتواند غلطانداز باشد. بهترین زبان، میتواند زبان ریاضیات باشد که برای همه یک معنا و مفهوم به همراه دارد. او معتقد بود ساختاری که میتواند مفاهیم را به درستی انتقال دهد، ساختار ریاضیمانند است. بنابراین، تحقیق خود را از منطق و ریاضی آغاز نمود». وی، درباره اصل ترکیبی گفت: «مدلول یک جمله از طریق مدلول اجزای تشکیلدهنده جمله مشخص میشود و هر کدام از این اجزا، سهمی در معین کردن مدلول جمله دارند». دکتر کرباسیزاده، درباره مدلول اسم خاص از نگاه فرگه اظهار کرد: «اسم خاص، آن شیء خارجی است که آن اسم خاص بر آن شیء اطلاق میشود. ادعای فرگه این است که اسامی و ترکیبات میتوانند مدلول و معنا داشته باشند. فرگه در مورد اسامی خاص، به دنبال تئوری ایجابی در مورد معنای اسم خاص است که دو ویژگی آن را یعنی یکی ویژگی آن شیء و دیگری مدلول آنها را بیان کند».
تحقیقات جدید زبانشناسی(8)
+ نوشته شده در سه شنبه بیستم اسفند 1387 ساعت 17:26 شماره پست: 329
برنامه ریزی زبانی و نقش رسانه های جمعی در آن
از جمله بحشهای مورد علاقه من و تعداد زیادی از خوانندگان وبلاگ بررسی تحقیقات جدید زبانشناسی است. من بسیاری از این تحقیقات را جمع آوری کرده ام اما مشکل عمده من در ارتباط با تایپ کردن انهاست.
بهر حال، امروز عزم خود را جزم کرده و این تحقیق بسیار جالب در باب برنامه ریزی زبان که از جمله مباحث مربوط به «جامعه شناسی زبان» است را برای استفاده شما تایپ کرده و در وبلاگ قرار دادم. امیدوارم از خواندن آن لذت ببرید.
راستی شاید این موضوع برای بعضی ها جدید باشد در نتیجه من کلیه مقدمات و ژیشینه مطالعاتی تحقیق را نیز نوشتم.
به ادامه مطلب مراجعه و این تحقیق جالب را بخوانید.
رسانه ملی متولی برنامه ریزی زبانی
مقاله ای از دکتر نگار داوری اردکانی
مقاله حاضر با بررسی متون برنامه ریزی زبان در آثار غربیان و ایرانیان به تبیین جایگاه متولیان برنامه ریزی زبان به طور کلی و فارسی به صورت خاص میپردازد و در حقسقت در جستجوی پاسخ پرسشهای زیر است: چه کسانی میتوانند متولی برنامه ریزی زبانی باشند؟ در این میانه رسانه ها چه جایگاهی دارند؟رسانه ملی ایران چه جایگاهی در برنامه ریزی زبانی دارد؟ مردم ایران که مخاطبان برنامه ریزی زبان فارسی هستند چه نگرشی نسبت به متولیان این برنامه ریزی به ویژه رسانه ملی دارند؟
در این مقاله نقش منحصر بفرد سازمان صدا و سیما و ضرروت برسمیت شناختن این نقش تبیین میشود.
مقدمه
با توجه به اینکه یکی از مهمترین مولفه های برنامه ریزی زبانی متولیان برنامه ریزی هستند، این مقاله به تبیین و توصیف این مقدمه میپردازد.
به بیان دیگر پرسش مقدماتی این پژوهش اینست که متولیان برنامه ریزی زبانی چه کسانی هستند و یا باید باشند ؟ و پرسش اصلی پژوهش اینست که جایگاه رسانه ملی در میان متولیان برنامه ریزی زبانی کجاست؟ آیا رسانه ملی را میتوان متولی برنامه ریزی زبان دانست؟
برنامه ریزی زبان: تعریف،مولفه ها و مراحل آن
تعریف برنامه ریزی زبانی در اینجا همان تعریف کوپر است. او برنامه ریزی زبان را مفهومی عام میداند که تمام تلاشهای عمدی را در جهت تحت تاثیر قرار دادن رفتار زبانی افراد و جوامع، در حوزه پیکره، شان و زبان آموزی را در بر میگیرد. این تعریف، برنامه ریزی زبانی از نوع خرد و کلان، رسمی و غیر رسمی را در بر میگیرد. علاوه بر اینکه اصطلاح «تحت تاثیر قرار دادن رفتار زبانی» به صورت تلویحی به اهمیت نقش متقاعد کننده تبلیغات در برنامه ریزی زبانی اشاره دارد و روشن است که یک رسانه ملی مانند صدا و سیما میتواند تاثیر بسزایی بر رفتار زبانی افراد و جوامع داشته باشد.
کوپر هشت مولفه اساسی را برای برنامه ریزی زبان برمیشمارد و معتقد است که فهم کامل فرآیند برنامه ریزی زبان مستلزم بررسی این هشت مولفه است که عبارتند از: اهداف و انگیزه ها – مخاطبان- ابزار ها- مشکلات زبان- بافت اجتماعی- راه حل ها و نتیجه راه حل ها.
او این هشت مولفه را در این پرسش تنظیم کرده است:
«چه کسانی، چه رفتارهایی را، در چه کسانی، با چه اهدافی، تحت چه شرایطی، با چه فرآیند تصمیم گیری، از طریق چه ابزار هایی و با چه نتیجه ای ایجاد میکنند؟»
همانگونه که پیداست در این پرسش مهمترین سوال مربوط به «چه کسانی» است. در مطالعات برنامه ریزی زبانی بایستی ابتدا متولیان آن مشخص شوند. حوزه های کاری هریک تعریف گردد و نحوه تعامل این متولیان با یکدیگر نیز مشخص شود. تداخل وظایف و اهداف، غفلت از یک حوزه، مرحله یا مولفه از برنامه ریزی زبان و تاکید بیش از حد به بعد یا جنبه ای دیگر، از جمله عواقب مشخص نبودن متولیان برنامه ریزی زبان است. به همین دلیل در این مقاله نقش و جایگاه متولیان برنامه ریزی زبان مشخص شده و نقش رسانه ملی در این بین برجسته ساخته خواهد شد.
مراحل مختلف برنامه ریزی زبانی را میتوان اینگونه برشمرد:
توصیف (جمع آوری اطلاعات) – پیش بینی- انتخاب- اجرا- ارزیابی.
از میان این پنج مرحله شاید دو مرحله آخر بیش از سایر مراحل مربوط به رسانه ملی خواهد بود. یکی از ابعاد اساسی برنامه ریزی زبانی توزیع و انتشار محصولات آن است که رسانه ملی بیش از سایر دستگاهها قادر به انجام آن میباشد. ارزیابی نتایج یک برنامه ریزی زبانی مستقیم بر عهده رسانه ملی نیست اما بهر حال در گرو فعالیتهای رسانه ملی است چرا که ارزیابی پیش از توزیع و انتشار محصولات برنامه ریزی زبانی کاری بی معنی و غیر منطقی می نماید. رسانه ملی به سبب پرداختن به مراحل اجرایی و انتشار محصولات برنامه ریزی زبان درگیر مرحله انتخاب هم میشود و از این بُعد رفتارهای زبانی جامعه را تحت تاثیر قرار میدهد.
ماهیت برنامه ریزی زبانی تحت تاثیر قرار دادن رفتارهای زبانی است. بنابراین سازمانها و نهادهایی که رابطه گسترده ای با مردم دارند و بر آنان تاثیر میگذارند(رسانه های عمومی) میتوانند در زمره متولیان برنامه ریزی زبانی قرار گیرند. از سویی دیگر مراحل انتخاب ، اجرا و ارزیابی برنامه ریزی زبانی(مستقیم یا غیر مستقیم) در زمره توانایی ها و قابلیتهای رسانه هاست.
متولیان برنامه ریزی زبان
با توجه به مراحل برنامه ریزی زبان میتوان گفت که سیاستگذاران، برنامه ریزان، مجریان و ارزیابان از جمله متولیان برنامه ریزی زبانی هستند. به بیان دیگر متولیان برنامه ریزی زبان بایستی از چهار مهارت و تخصصِ سیاستگذاری، برنامه ریزی، اجرا و ارزیابی برخوردار باشند....
نکته دیگر، طبقه بندی برنامه ریزی زبانی به دو نوع خرد و کلان و ارتباط آن با مساله متولیان است. اگر بپذیریم که برنامه ریزی زبان در سطوح خرد(مدارس، افراد، خانواده ها، نهادها ...) نیز انجام میشود؛ بایستی والدین، معلمان و مدیران مدارس، استادان دانشگاه و ... را نیز در زمره متولیان برنامه ریزی زبانی بدانیم. به بیان دیگر در سطح خرد میبایستی همه آحاد جامعه را به نوعی متولی و مخاطب برنامه ریزی زبان بدانیم. آشکار است که با گذر از مرحله خرد و رسیدن به مرحله کلان برنامه ریزی و مطرح شدن برنامه ریزی زبان به صورت رسمی، متولیان برنامه ریزی زبان در درجه اول سیاستگذاران، متخصصان حوزه زبان و ادب و سایر مسئولان و متخصصان مراکز آموزشی و پژوهشی میباشد. رسانه های عمومی از آنجا که واسطه برنامه ریزان و مخاطبین هستند جایگاه ویژه ای دارند. بنابراین این رسانه ها در نظام برنامه ریزی های خرد یا کلان ، جایگاه ویژه ای داراند.
در صورتیکه نهاد رسانه کار اجرا، توزیع و برنامه ریزی زبان را بطور پیوسته و مداوم عهده دار شود بطور مسلم قابلیت و تخصص سیاست گذاری و برنامه ریزی زبان را به دست خواهد آورد. ....
پیشینه مطالعه درباره متولیان برنامه ریزی زبان
کرول (2001) متولیان برنامه ریزی زبان را به سه گروه عمده تقسیم میکند:
1- سازمانهای دولتی که هویتی اداری دارند
2- فرهنگتانهای زبان که هویتی فرهنگی و ادبی دارند.
3- افراد، انجمنهای مردمی و خصوصی که قادر به تاثیر گذاری بر سیاستگذاران زبان هستند.
او هیچ گونه نهاد یا سازمانی را خارج از سه دسته فوق نمیداند.
کرول این سازمانها را در مرحله انتخاب نیز دخیل میداند و معتقد است که گونه زبانی انتخاب شده رادیو و تلویزیون، تبدیل به گونه معیار میشود. او بر ضرورت تامل این گروهها تاکید میکند و معتقد است جلب همکاری افراد متخصص و علاقمند به اجرای موفق سیاستها کمک میکند. او در این باره سازمان صدا و سیمای ژاپن را مثال میزند که چگونه به برقرای ارتباط موثر با دیگر سازمانهای درگیر در مساله زبان روی آورده است و اگرچه خود نقش سیاستگذاری ندارد و اغاز کننده تحولات نیست اما نقش واسط بسیار موثری را بین برنامه ریزان زبان و مخاطبین ایفا میکند. این سازمان نقش تثبیت و توزیع گونه زبانی معیار را بر عهده گرفته است. کرول رسانه های غیر دولتی و انتشاراتی های فعال را نیز در زمینه برنامه ریزی زبان موثر میداند.
به نظر کوپر متولیان برنامه ریزی زبان میبایستی برای تشخیص نیازهای کاربران به مطالعه و پژوهش بپردازند نه اینکه به شواهد مبتنی بر احساسات خود تکیه کنند. توصیف وضع زبان و نگرش های زبانی کاربران آن، از جمله مراحل اساسی برنامه ریزی زبان است که متولیان برنامه ریزی کار خود را با توجه به ان آغاز میکنند. (کوپر و فیشمن 2001)
توماس (1991) ابزاری را برای ارزیانی نگرشهای سره گرایان به زبان و میزان موفقیت برنامه های پالایشی اجرا شده، به متولیان برنامه ریزی زبان ارائه میدهد. او با طرح پرسشنامه ای به سنجش اهداف و آثار و نتایج شیوه های پالایش زبان می پردازد و معتقد است متولیان زبان با پر کردن دوره ای این پرسشنامه میتوانند سیر نگرشهای سره گرایانه را در طول تاریخ کشور خود ثبت کنند....
در مجموع توجه به نکات زیر در ارتباط با متولیان برنامه ریزی زبان ضروری مینماید:
1- وجود چند نهاد، سازمان و یا موسسه برای برنامه ریزی زبان امری طبیعی است.
2- تقسیم وظایف بین این سازمانها و در نتیجه روشن شدن مسولیت هریک امریست ضروری.
3- همکاری و اعامل بین سازمانهای مسئول در برنامه ریزی زبان بسیار در خور توجه است.
4- شناساندن متولیان برنامه ریزی زبان به مخاطبین یعنی مردم بسیار مهم است چراکه مردم باید بدانند برای طرح مسائل زبانی به چه کسانی مراجعه نمایند.
5- متولیان زبان میبایستی به همه ابعاد برنامه ریزی زبان (برنامه ریزی پیکره، شان وزبان آموزی) توجهی در خور داشته باشند. زیرا رشد و توسعه زبان در گرو رشد تمامی مولفه های آن است.
6- متولیان برنامه ریزی زبان لازم است به همه سطوح زبان (واژگان، صرف ، نحو، املا و تلفظ) بطور مساوی توجه کنند.
7- توجه به نگرشهای مخاطبان برنامه ریزی زبان و جلب همکاری آنان ار مهمترین مسائلی است که متولیان زبان بایستی به آن توجه کنند. زیرا در غیر این صورت نظام برنامه ریزی زبان دچار نقض و تضاد درونی خواهد شد و زمینه شکست برنامه ریزی زبان را فراهم خواهد آورد.
برخی عوامل موثر بر موفقیت برنامه ریزی زبان با تاکید ویژه بر نقش رسانه ملی:
1- مخاطب شناسی در برنامه ریزی زبان
گروههای مستعد برای حمایت از زبان فارسی و برنامه ریزی زبان عبارتند از: دانشجویان و دانشگاهیان رشته های علوم انسانی، مهندسی ، نظامی و فرهنگستانیان. اما گروههایی که نیاز به حمایت بیشتر سازمانهای برنامه ریز دارند عبارتند از دانشجویان گروههای پزشکی و هنر.
2- رفع تفاوت بین سیاستهای آشکار و پنهان زبان
تلاش در راه نزدیکی نگرشهای زبانی مردم به نگرشهای زبانی فرهنگستان از جمله مسائلی است که منجر به موفقیت برنامه ریزی زبان میشود.
3- ارتقاء سطح نگرشهای زبانی
ارتقاء کیفی و کمی سطح نگرشهای زبانی افراد جامعه از جمله پیش نیازهای اساسی برنامه ریزی زبان است.
4- ارزیابی دوره ای کارآمدی سازمانهای برنامه ریزی زبان
با مرور تجربه کشورهای دیگر ، خارج شدن سازمانهای برنامه ریزی زبان از هیئت سازمانهایی فرهنگی به هیات سازمانهایی اداری(به سبب وارد شدن افراد با نگرشهای زبانی پایین) منجر به شکست برنامه ریزی این سازمانها میشود. بنابراین توصیه میشود فرهنگستان زبان فارسی با دقت و سنجش نگرشهای زبانی کارکنان خود، کارآمدی خود را همواره مورد ارزیابی قرار دهد.
5- مشارکت فعال در توزیع و انتشار محصولات برنامه ریزی زبان
توزیع و انتشار محصولات برنامه ریزی زبان بسیار مهم است و این مساله بدون مشارکت رسانه ملی امکان پذیر نیست.
6- مشارکت در ارزیابی رواج محصولات برنامه ریزی زبان
رسانه ملی با امکان دسترسی وسیع به مردم ، پس از انتشار و توزیع محصولات برنامه ریزی زبان بر پایه شیوه های کمی و کیفی میتواند به ارزیابی رواج این محصولات بپردازد.
7- مشارکت د رمرحله انتخاب
رسانه های عمومی در عمل در مرحله«انتخاب رمزهای زبانی» نیز مشارکت میکنند. البته این کار با مشارکت متولیان سیاستگذاری و برنامه ریزان زبان انجام میپذیرد. اما رسانه ملی بر پایه ارتبط وسیعش با مردم قادر به اجرای برنامه های معیار سازی میباشد.
8- توجیه مخالفان و جلوگیری از تاثیر گذاری آرا آنها بر مردم
برگزاری جلسات بحث و مناظره با مخالفان برنامه ریزی زبان در جهت برسمیت شناختن مخالفان و کم کردن مخالفت آنها و جلوگیری از تاثیرگذاری آنها بر نگرشهای زبانی مردم از دیگر موضوعات مهمی است که رسانه ملی قادر به تصدی آن است.
9- معرفی محصولات، انتشارات و برنامه های سازمانهای برنامه ریزی زبان
رسانه ملی میتواند در بالا بردن سطح آگاهی های مردم و همسو کردن نظر آنها با نگرشهای سیاستگذاران برنامه ریزی زبان بسیار کارآمد عمل نماید.
10- دریافت دیدگاههای سایر سازمانها و نهادها در مورد برنامه ریزی زبان ، در جهت هماهنگ کردن آنها با سایر برنامه ریزی های کشور
رسانه ملی قادر است ارتباط فکری و عملی لازم را بین نهادهای مختلف درگیر در کار برنامه ریزی زبان برقرار کند.
سخن آخر
با توجه به تعریف برنامه ریزی زبان و قائل شدن به دو نوع برنامه ریزی خرد و کلان میتوان همه علاقمندان به زبان را متولی برنامه ریزی زبانی معرفی کرد.اما در حوزه برنامه ریزی زبان رسمی سازمانها و نهادهای دولتی و غیر دولتی میتوانند متولی برنامه ریزی زبان باشند. تکثر سازمانهای برنامه ریز در یک جامعه زبانی، ایجاب میکند که بین آنها تعامل و همکاری و هماهنگی وجود دداشته باشد. و اگر این همکاری موجود نباشد پیدایش نوعی هرج و مرج در زبان امری اجتناب ناپذیر خواهد بود. در این میان رسانه ها به سبب دسترسی وسیع به مردم جایگاه ویژه ای دارند. که برسمیت شناختن این جایگاه ویژه رسانه بین سایر دستگاهها و نهادهای درگیر اولین گام در ایجاد هماهنگی بین همه متولیان برنامه ریزی زبان میباشد. به این ترتیب، رسانه ها علاوه بر اینکه خود قادر به انجام مراحل توصیف ، انتخاب، اجرا و ارزیابی برنامه ریزی زبان هستند، بطور انحصاری میتوانند متولیان مختلف برنامه ریزی زبان و محصولات این برنامه ریزی را به مردم و مخاطبان معرفی کنند.
در این مقاله دکتر داوری اردکانی موانع و مشکلات برنامه ریزی زبان فارسی را بررسی مکیند و سپس با ارئه آماری در مورد نگرش سنجی درباره متولیان زبان فارسی به بررسی دیدگاه آراء مردم درباره نهادها و افراد درگیر با مساله برنامه ریزی زبان میپردازد.
این مقاله در شماره 47 فصلنامه «پژوهش و سنجش» سازمان صدا و سیما در سال 1385 منتشر شده بود. آنچه شما در اینجا خواندید خلاصه ای از آن بود که به طرح مسائل عام در برنامه ریزی زبان میپرداخت.
امیدوارم از خواندن این مقاله لذت برده باشید.
تنظیم برای وبلاگ زبانشناسی همگانی: مهدی سعیدی
اولین سپیده صبح؛ داستان کوتاه(20)
+ نوشته شده در سه شنبه بیستم اسفند 1387 ساعت 12:42 شماره پست: 328
مردی ۸۵ ساله با پسر تحصيل کرده 45 ساله اش روی مبل خانه خود نشسته بودند. ناگهان کلاغی بر روی پنجره اشان شست. . پدر از فرزندش پرسيد: اين چيه؟ پسر پاسخ داد: کلاغ. پس از چند دقيقه دوباره پرسيد اين چيه؟ پسر گفت : بابا من که همين لان بهتون گفتم: کلاغه. بعد از مدت کوتاهی پير مرد برای سومين بار پرسيد: اين چيه؟ عصبانيت در پسرش موج میزد و با مان حالت گفت: کلاغه کلاغ. پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتی قديمی برگشت.
صفحه ای را باز کرد و به پسرش گفت که آن را بخواند. در آن صفحه اين طور نوشته شده بود: امروز پسر کوچکم ۳ سال دارد. و روی مبل نشسته است هنگامی که لاغی روی پنجره نشست پسرم ۲۳ بار نامش را از من پرسيد و من ۲۳ بار به او گفتم که نامش کلاغ است. هر بار او را عاشقانه بغل میکردم و به او جواب ميدادم و به هیچ وجه عصبانی نميشدم و در عوض علاقه بیشتری نسبت به او پيدا ميکردم.
نقش والدین در زبان آموزی کودک
+ نوشته شده در دوشنبه نوزدهم اسفند 1387 ساعت 23:13 شماره پست: 327
در ادامه مباحث مربوط به زبان آموزی کودک که سرکار خانم خسروجردی زحمت کشیده و چند قسمت اول آنرا برای وبلاگ ارسال نمودند و خانم دکتر آشتیانی مباحث مربوطه را به سر انجام رساندند، امروز یک مقاله بسیار جالب در مورد زبان آموزی کودک و نقش والدین در زبان آموزی فرزندشان را براتون آماده کردم که امیدوارم از آن لذت ببرید. این مقاله را از وبلاگ جنبشی آزاد در روانشناسی گرفتم.
پیشنهاد میکنم دوستان علاقمند به زبان آموزی کودک حتما این مقاله را بخوانند.
يكي از شيرين ترين مراحل كودكي فرزندان ما، زماني است كه اولين كلمات را برزبان مي آورند و با شروع دومين سال زندگي كودك، بسياري از والدين ابراز نگراني مي كنند كه آيا پيشرفت سخن گفتن فرزندشان طبيعي است يا خير؟ مادر مهرنوش ٢ ساله دراين باره مي گويد: دخترم خيلي ديرتر از بچه هاي هم سن و سال خود شروع به حرف زدن كرد و اكنون نيز در جمله سازي مشكل دارد.
مادر كيارش ٣ ساله عنوان مي كند: گاهي فرزندم آن قدر گفتن يك جمله را طولاني مي كند و مدام به دنبال كلمات مختلف مي گردد كه حوصله اطرافيان سر مي آيد و جمله او را تكميل مي كنند. مادر سوگل ٤ ساله كه به شيريني شعر مي خواند و جملات را به خوبي و كامل ادا مي كند، عقيده دارد: والدين در پيشرفت زباني كودكان خود نقش كليدي دارند و واضح و رسا ادا شدن كلمات توسط پدر و مادر و ايجاد فرصت هاي مناسب براي وسيع تر كردن دامنه لغات كودك، باعث زود و كامل صحبت كردن او مي شود. يك روان شناس تربيتي در اين باره مي گويد: به طور طبيعي، سن شروع سخن گفتن كودكان بسيار متفاوت است؛ تعدادي از بچه هاي ١٢ ماهه، چند كلمه ساده را ادا مي كنند اما كودكاني هم هستند كه تا سن ١٥ تا ١٨ ماهگي نمي توانند صحبت كنند. دكتر محبوبه مفتاحي عنوان مي كند: حدود ٧٠ درصد كودكان هنگامي كه به سن ٢ سالگي مي رسند، مي توانند ٥٠ تا ٢٥٠ كلمه را برزبان بياورند، همچنين مي توانند كلمات را كنار هم قرار دهند و جملات ٢ يا ٣ كلمه اي بسازند. وي اضافه مي كند: حدود ١٠ تا ١٢ درصد از اين كودكان نيز از لحاظ گفتاري از ديگران عقب تر هستند و جزو كودكاني به حساب مي آيند كه ديرتر زبان باز مي كنند. وي تصريح مي كند: دير به حرف آمدن كودكان، خطر به حساب نمي آيد ولي اگر كودكي در سن يك سالگي به بعد و حدود ١٨ ماهگي، در فهميدن گفتار اطرافيان و درك آن ها مشكل دارد، بايد با دكتر مشورت كرد. وي خاطرنشان مي كند: بر طبق تحقيقات، پيشرفت زبان و افزايش دايره لغات كودك با تعداد كلماتي كه مي شنود و مقدار كمكي كه از ديگران مي گيرد و به صورت تشويق و صحبت كردن زياد با كودك نمود پيدا مي كند، رابطه مستقيم دارد.مفتاحي عقيده دارد: بايد با كودك رسا و بلند صحبت كرد و زماني كه كودك شما كاري انجام مي دهد، از لباس پوشيدن گرفته تا خوابيدن، فرصت خوبي براي استفاده از كلمات است. وي مي گويد: بازگويي يك داستان كوتاه و شاد و شعرخواني از روي كتاب هاي مصور، لغات جديدي را در ذهن كودك مي سازد و نشان مي دهد كه هر چيزي، اسمي دارد و در يادگيري كلمات نيز به كودك كمك مي كند. وي عنوان مي كند: زماني كه كودك به طور اتفاقي كلمه اي را بر زبان مي آورد، او را تشويق و آن لغت را در يك جمله كوتاه تكرار كنيد زيرا اين كار نه تنها دامنه لغات او را افزايش مي دهد بلكه به كودك مي آموزد كه كلمات را مي توان با هم تركيب كرد. مفتاحي تصريح مي كند: كودك از سن ١٢ تا ١٥ ماهگي، بازگويي اسم هاي ساده را ياد مي گيرد و در سن ١٥ تا ١٩ ماهگي افعالي مثل دويدن، خوردن و نشستن يا صفاتي مانند بنفش، كوچك و سرد به دايره لغات او افزوده مي شود. وي تاكيد مي كند: والدين نبايد قبل از اين كه كودك درخواستي بكند، به نيازش پاسخ دهند به طور مثال اگر كودكي هميشه پس از بيدار شدن آب مي خواهد، اجازه دهيد تا او درخواست كند و بعد به آرامي جمله اش را تكرار وتكميل كنيد و به او آب بدهيد. وي مي گويد: بايد به كودك اجازه داده شود تا در هر فرصتي از مهارت هاي زباني خود استفاده كند به ويژه قرار گرفتن در جمع هم سن و سال ها به او كمك مي كند تا صحبت كردن بچه هاي ديگر را ببيند و براي حرف زدن با ديگران تشويق شود. اين روان شناس تربيتي عنوان مي كند: بنا به نظر برخي از كارشناسان گفتاري، استفاده از شيشه و پستانك احتمال نوك زباني حرف زدن بچه ها و تلفظ ناجور بعضي از حروف را به دنبال دارد و نبايد غير از موارد ضروري، كودك را به مكيدن طولاني شيشه شير و پستانك ترغيب كرد. وي خاطرنشان مي كند: والدين بايد صبور و با حوصله باشند و زماني كه كودكان به دنبال كلماتي هستند تا منظور خود را بيان كنند، به آن ها فرصت بدهند و زود خسته نشوند. وي مي افزايد: زمان دادن به كودك براي تكميل جملات، به او كمك مي كند تا در دفعات بعدي، با آرامش واعتماد به نفس بيشتري صحبت كند در حالي كه تعجيل و هول كردن كودك، امكان اداي صحيح كلمات را از او مي گيرد. وي مي گويد: پريدن بين حرف كودكان براي تكميل جملات آن ها نيز نادرست است و بايد به آن ها فرصت داده شود تا ذهن و كلام خود را با هم هماهنگ كنند و مهارت خوب صحبت كردن را بياموزند. مفتاحي عقيده داد: حتي كودكاني كه به طور ذاتي آرام و ساكت هستند نيز در محدوده سني ١٣ تا ١٨ ماهگي، اولين كلمه خود را ادا خواهند كرد و باور كردن توانايي هاي كودكان و تشويق وترغيب آن ها در آموختن هر مهارتي به ويژه زبان آموزي، راهكاري ساده براي تقويت و پيشرفت كودكان است.
معنا شناسی دستوری
+ نوشته شده در دوشنبه نوزدهم اسفند 1387 ساعت 18:49 شماره پست: 326
این مقاله خلاصه ایست از نظریه های معناشناسی دستوری که با حضور دکتر پاکتچی در دانشگاه امام صادق برگزار شد.
نظرات دکتر پاکتچی و دید او در مورد چامسکی جالب است. بخوانید...
در فرايند معناسازي سه عامل مهم(دو عامل درون زباني و يك عامل كه گاهي درون زباني و گاهي برون زباني است) دخيل اند؛ وقتي در زبان فارسي اصطلاحاً مي گويند فلاني آدم فروش است، حداقل دو رابطه دستوري جدي درآن وجود دارد كه اين كلمه را معنادار كرده است؛ اما چيزي كه در كنار اين دو عامل اهميت دارد، كانتكس(contex) يا بافت زبان است. ما به راحتي درك مي كنيم كه آدم فروش با مس فروش و گل فروش و كبريت فروش تفاوت دارد؛ وقتي مي گوييم گل فروش، يعني كسي كه دقيقاً گل را مي فروشد و معناي فروختن يعني همان معني بيع و شراع كه از آن مي فهميم، ولي مراد ازآدم فروشي اين نيست كه خريد و فروشي انجام شده باشد؛ ...
آنچه از نظر خوانندگان مي گذرد چكيده اي از سمينار نظريه هاي معناشناسي دستوري و زمينه كاربردآن در مطالعات قرآني است كه با حضور دكتر پاكتچي در زمستان گذشته در سالن شهيد مطهري دانشگاه امام صادق(عليه السلام) و به همت معاونت پژوهشي دانشكده الهيات، معارف اسلامي و ارشاد برگزار شده است. چكيده اين سمينار در سه بخش تقديم میشود. موضوع مورد بحث ما نظريه هاي معناشناسي دستوري و كاربرد آن در مطالعات قرآني است. واقعيت آن است كه اين نوع بحث ها معمولاً با يك گفتگوي ساده شروع مي شود و آنگاه شكل برنامه اي جدي به خود مي گيرد. در عين حال شايد زمان اجرا هم حرف چنداني براي گفتن نباشد. منظور از معناشناسي دستوري در اينجا معناشناسي مبتني بر گرامر است و اين كه برخي افراد ا زاين عبارت برداشت هاي تجويزي مي كنند بايد اصلاح شود. براي ورود به بحث بايد عرض كنم كه علت انتخاب اين موضوع، ناآشنا بودن نسبي اين بحث با حوزه قرآني است. ورود يك انديشه معناشناختي به حوزه مطالعات قرآني- اگر اشكال سنتي و كلاسيك آن را در قرون گذشته ناديده بگيريم و منظورمان ديدگاه هاي معناشناسي به معناي علم نوين معناشناسي باشد- حداقل چيزي حدود نيم قرن سابقه دارد. همچنين بد نيست بدانيد كه نيمي از اين بحث تا حد زيادي دست نخورده باقي است و شايد تشويقي براي دوستان باشد كه در اين زمينه وارد كار شوند؛ به خصوص اين كه استقبال از حوزه معناشناسي در رشته قرآن و حديث زياد شده و رساله هاي فراواني در اين خصوص نوشته مي شود. ما در حوزه معنا، دو نوع معنا را بررسي مي كنيم؛ يكي رابطه واژه نص و معنا و ديگري معنا در نظام معنا كه دراين خصوص در واقع رابطه معنا با معنا سنجيده مي شود، بدون آنكه گفتگويي درباره لفظ به ميان آوريم؛ تأكيد ما دراين مباحث نيز بيشتر بر بخش دوم مباحث معناشناسي است. گاهي اوقات مطالعه ما از معنا صرفاً توصيفي است؛ يعني سعي مي كنيم معنا را با استفاده از ابزارهاي زباني كه در اختيار داريم تبييين كنيم كه اين نوع مطالعه، بسيار سطحي و بدون عمق است، اما گاهي اوقات در حوزه بررسي فوايد معناسازي حركت مي كنيم؛ يعني مي خواهيم ببينيم اين معنا اساساً چگونه ساخته شده است. مطالعه توصيفي درحوزه معنا شباهت زيادي به بعضي كتاب هاي لغت پيدا مي كند كه لغتي را مي آورند و مطالبي درباره معناي آن توضيح مي دهند. اين مطالعه در درجه اول از عمق چنداني برخوردار نيست، ولي با بررسي اين موضوع كه اين معنا با تركيب چه عوامل و عناصري به وجود آمده است، مطالعه معناشناسي ما عميق تر خواهد شد.
در فرايند معناسازي سه عامل مهم(دو عامل درون زباني و يك عامل كه گاهي درون زباني و گاهي برون زباني است) دخيل اند؛ وقتي در زبان فارسي اصطلاحاً مي گويند فلاني آدم فروش است، حداقل دو رابطه دستوري جدي درآن وجود دارد كه اين كلمه را معنادار كرده است؛ اما چيزي كه در كنار اين دو عامل اهميت دارد، كانتكس(contex) يا بافت زبان است. ما به راحتي درك مي كنيم كه آدم فروش با مس فروش و گل فروش و كبريت فروش تفاوت دارد؛ وقتي مي گوييم گل فروش، يعني كسي كه دقيقاً گل را مي فروشد و معناي فروختن يعني همان معني بيع و شراع كه از آن مي فهميم، ولي مراد ازآدم فروشي اين نيست كه خريد و فروشي انجام شده باشد؛ بلكه ما اين فعل را تعبير به فروختن مي كنيم و مي گوييم فلان كس مثلاً دوست خود را لو داده يا مشكل ديگري برايش ايجاد كرده است؛ پس در اينجا پاي عامل سومي به ميان مي آيد كه همان بافت است. بافت مي تواند درون زباني(مقاليه) و برون زباني(حاليه) باشد. در مطالعات قرآني، بيشتر كارهاي صورت گرفته در مقوله معناشناسي، تحليل عناصر واژگان است. دهها نفر را سراغ داريم كه به معناشناسي در حوزه قرآن پرداخته اند و بدون استثناء همه آنها تكيه بر عناصر واژگاني داشته اند، ولي تا به حال اين دو موضوع ديگر يعني روابط رستوري و نقش بافت در حوزه معناشناسي به طور جدي بررسي نشده است.
نام "»چامسكي"« را همه شنيده ايد و نام او به عنوان كسي كه در حوزه زبان شناسي تحول ساز بود، آشناست. چامسكي به طور خاص به نكته اي در زبان توجه كرد كه باعث شد اين شخصيت همچنان برجسته و پراهميت بماند و آن ويژگي، زايشي بودن زبان بود. مهمترين نكته اي كه توجه چامسكي رابه خود جلب كرد، اين بود كه اگر زبان واقعاً داراي سلسله اي از واژگان و روابط دستوري است كه ما با اينها كار مي كنيم و جمله مي سازيم، تعداد لغاتي كه يك كودك تا رسيدن به سن بلوغ مي آموزد، قطعاً نامحدود نيست؛ اين لغات بسته به به محيطي كه شخص درآن قرار گرفته، ممكن است هزارو سيصد، چهارصد يا مثلاً ده هزار لغت باشد، ولي قطعاً بي نهايت نيست. همچنين شمار قواعد و روابط دستوري كه هر فرد ياد مي گيرد تا بتواند زباني راتا حد قابل قبولي صحبت كند، محدود است. با اين حال، كسي كه مي خواهد به زبان مادري صحبت كند، مي تواند بي نهايت جمله بسازد. اين معجزه زبان از كجا مي آيد؟ تا زمان چامسكي كسي نتوانسته بود به اين سؤال پاسخ دهد. چامسكي در واقع تعريفي ارائه داد كه از زمان او به نام Generative Grammer يا گرامر زايشي شناخته شد و بعد از آن هم تقريباً مورد قبول اغلب زبان شناسان قرار گرفت. چامسكي معتقد بود علت عمده اين معجزه، از گرامر زبان نشأت مي گيرد، نه عناصر واژگاني. چون افراد مي توانند عناصر واژگاني را به كار گيرند و در بافت هاي مختلف، گزينش هايي در آن صورت دهند، ولي به راحتي نمي توانند عناصر واژگاني را دستخوش تغيير كنند؛ لغتي كه به يك معناست، تا زماني كه مورد توافق جمع قرار نگرفته باشد، كسي نمي تواند به راحتي آن را در معناي ديگري به كار برد تا ادعا كنيم قدرت بي نهايت معناسازي از عناصر واژگاني نشأت گرفته است؛ درحاليكه گرامر مي تواند اين معجزه را به وجود آورد.
چند عامل در دستور زبان وجود دارد كه امكان چين اعجازي را فراهم مي كند؛ اولين عامل، تكرارپذيري در يك فرمول دستوري است. ساده ترين نوع جمله از فاعل، فعل و مفعول تشكيل شده است، مثلاً حسن حسين را ديد؛ ولي الزاماً همه جملات چين تركيب ساده اي ندارند. در بعضي جمله ها اين امكان وجود دارد كه جملات يا شبه جملاتي رادرون جملات ديگر قراردهيم؛ مثلاً مي گوييم زماني كه حسين از پنجره بيرون را نگاه مي كرد، حسن حسين راديد. اينجا باز هم تعبير "حسن حسين را ديد" وجود دارد، ولي جمله ديگري هم درون آن قرارداده شده است؛ باز درون اين جمله مي توانيم جمله ديگري را اضافه كنيم و بگوييم زماني كه حسين از پنجره بيرون را نگاه مي كرد و حسن به پاي در رسيده بود، حسين را ديد؛ و همين طور امكان دارد كه اين جمله را باز كنيم و جملاتي ديگر درون آن قرار دهيم. در اينجا منظورمان از تكرار، تكرار يك ساختار است، دومين ويژگي، وجود پارادايم هاي معنايي است كه به متكلم اجازه مي دهد در يك بافت واحد، تعداد كثيري از گزينش ها را صورت دهد؛ مثلاً در همين تعبير "سن حسين را ديد"، ما به جاي حسين انتخاب هاي زيادي مي توانيم داشته باشيم. همچنين به جاي حسن نيز مي توان انتخاب هاي متعددي داشت؛ به عبارت ديگر شمار افرادي كه مي توانند مفعول فعل "ديدن" قرار گيرند، بي نهايت است. همچنين شمار پارادايم هايي كه مي توانند جايگاه فاعليت را در اين جمله بازي كنند، بي نهايت است . چامسكي معتقد است ويژگي زايشي بودن زبان كه موجب مي شود فرد پس از آموختن تعداد محدودي لغت و قاعده، بي نهايت جمله بسازد از همين عنصر گرامر و روابط دستوري سر چشمه مي گيرد، نه از عناصر نگارشي. البته همه با چامسكي در اين زمينه موافق نيستند و آنچه افراد با آن موافقند، خود Generative بودن زبان است. همه قبول دارند كه زبان، اين ويژگي زايشي را دارد، اما اين كه اين ويژگي زايشي از كجا سرچشمه گرفته ،محل اختلاف است.
در مباحث دستوري يك مشكل جدي وجود دارد كه درعناصر واژگاني وجود ندارد. در آنجا ما بيشتر با يك سلسله فرمول سر و كار داريم، در حالي كه وقتي با عناصر واژگاني كار مي كنيم، عمدتاً با مفاهيم ملموس در ارتباط هستيم. شايد اين يكي از اصلي ترين علت هاي پرهيز محققان معناشناسي از ورود به حوزه دستور است.
يك سؤال جدي هم مي تواند در اينجا وجود داشته باشد و آن اين است كه آيا پرداختن به اين موضوع ،د رعمل مشكلي از مشكلات ما را حل خواهد كرد؟ واقعيت قضيه اين است كه در بسياري از موارد، ما ممكن است بتوانيم بن بست هايي را با استفاده از يك تحليل معناشناسي دستوري حل كنيم كه اين با روش هاي سنتي معناشناسي چندان سازگاري ندارد؛ فرض كنيد در پديده اي مثل پديده استفهام هاي قرآني- فارغ از اين كه اين استفهام دقيقاً در چه موردي انجام مي گيرد- طبقه بندي و دريافتن معاني هر يك از آنها مي تواند بسياري از مشكلات را براي ما حل كند؛ در حالي كه نگاه جزءنگر به آنها بدون اين كه شخص بخواهد ويژگي هاي دستوري را در نظر داشته باشد، ره به جايي نخواهد برد؛ وقتي مي گويند: "يسئلون أيان يوم القيامه" مي توان با نگاه جزئي وارد اصل مسأله شد كه داستان قيامت چيست. آيا از زمان برگزاري قيامت مي توان سؤال كرد؟ چه كساني اساساً از زمان قيامت سؤال مي كنند و ...
بسياري از سؤالات ديگر در قرآن مطرح مي شود كه اصلاً ممكن است ارتباطي با اين موضوع نداشته باشد و ما خيلي راحت از كنار آنها بگذريم؛ در حالي كه به لحاظ معناشناختي خيلي راحت مي توانستيم استفهامات قرآني را تقسيم كنيم و پارادايم هاي مختلف را در آن در نظر بگيريم. با اين پارادايم ها فوراً به سلسله تقسيماتي مي رسيم و براي هر كدام از آنها معنايي ارائه مي دهيم. بعد ار اينكه اين معنا را ارائه داديم، طبيعتاً استعداد كافي را پيدا خواهيم كرد كه عناصر واژگاني را هم در آن فرمول تزريق كنيم و به معناي متكامل تري برسيم. در حالي كه درحالت قبل، ما مستقيماً به سراغ آن عناصر مفهومي جمله مي رفتيم و عناصر آن را زير ذره بين مي گذاشتيم . وقتي كه به تركيب مي رسيد خيلي سرسري با همان آموخته هاي قبلي كه از صرف و نحو داشتيم، با آن برخورد مي كرديم و هرگز اين نكته كه اساساً ممكن است در اينجا با يك تركيب نحوي معنادار مواجه باشيم، در ذهن ما وجود نداشت. البته وقتي ما درخصوص گرامر صحبت مي كنيم، دوستان تصور نكنند كه منظورمان فقط صرف و نحو به معناي باستاني خودش است. به هر حال، پيشرفت هاي ديگري كه در زمينه هاي مختلف زبان شناسي صورت گرفته است، در حيطه گرامر و گرامر شناسي هم صادق است. امروزه بسياري از مسايل در گرامر مورد بحث و توجه قرار مي گيرد كه قبلاً هيچ صحبتي درباره آن مطرح نبوده است. اگر موضوع براي دوستان جالب باشد و تصميم گرفتند به معناشناسي دستوري بپردازند، به گرامر هم نگاه مجددي بيندازند و تصور نكنند كه گرامر همان چيزهايي است كه در Grader English يا د رجامع المقدمات مي خوانده اند.
من براي اين كه قدري وارد داستان شويم و اين قدر از حاشيه به قضيه نگاه نكنيم، سعي مي كنم بعضي از نظريه هاي مهم مطرح در حوزه معناشناسي دستوري را بيان كنم و اين نكته را كه وقتي ما مي گوييم نظريه هاي معناشناسي دستوري، منظورمان دقيقاً اين است كه در حوزه معناشناسي، برخي معناشناسان عناصر واژگاني را مبناي معناشناسي قرار مي دهند و گرامر براي اينها در رده بعد قرار مي گيرد. در حالي كه بعضي معناشناسان ديگر به دستور توجه مي كنند و عناصر واژگاني براي آنها جنبه فرعي دارد. اگر ما بخواهيم يك تقسيم بندي منطقي را هم ارائه كنيم، مي توانيم بگوييم تقريباً ويژگي اول مربوط به معناشناسان Contionental يا حوزه قاره اروپاست و برخورد دوم، برخوردي است كه معمولاً در بين زبان شناسان آمريكايي رواج دارد. زبان شناسان آمريكايي، نظريه هاي دستوري معناشناسي را بيشتر مدنظر قرار داده اند كه از جمله آنها شخص چامسكي است.
اولين نظريه اي كه در واقع بايد به طور جدي به آن توجه كنيم، نظريه اي است كه به استاندارد تئوري يا نظريه "interpretive semantics" معروف است. البته همين جا از دوستان دعوت مي كنم كه اگر زماني ديدگاه هاي چامسكي برايشان جالب شد، در نظر داشته باشند كه در حوزه معناشناسي، ما چامسكي يك داريم، چامسكي دو داريم و چامسكي سه. چون چامسكي در حوزه زبان شناسي دستوري در سه برهه از زندگي طرفدار سه نظريه متفاوت بوده است. چامسكي كه در interpretive semantics مورد نظر است، چامسكي بعد از سال 1957 است كه ديدگاهش متحول مي شود و نهايتاً در1965 كاملاً به اين مكتب مي پيوندد. تا سال 1957 چامسكي مطلقاً براي semantics جايگاه مهمي قائل نبود و اصلاً تا سال 1957 نمي توان چامسكي را به هيچ عنوان جزء معناشناسان تلقي كرد. بعد از سال 1957 كه چامسكي ديدگاه افراطي خود رادر خصوص زبان مطرح كرد و تقريباً جايگاه خاصي براي عنصر معنا در نظر نگرفت، به تدريج حتي د رخود آمريكا هم مورد نقد قرار گرفت. اين نقد، موجب ايجاد نظريه اي شد كه به interpretive semantics شهرت دارد و ما درباره آن توضيح خواهيم داد. در سال 1965 حتي خود چامسكي نقد را پذيرفت و خود به دايره پذيرفتگان و نظريه پردازان interpretive semantics پيوست. علاقه مندان مي شود.
اولین سپیده صبح؛ داستان کوتاه(19)
+ نوشته شده در دوشنبه نوزدهم اسفند 1387 ساعت 10:53 شماره پست: 325
تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه ای افتاد ، او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد .
اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر میگذراند ، اما کسی نمی آمد ، سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیانبار محافظت کند و دارائی اندکش را در آن نگه دارد .
اما روزی که برای جستجو غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان میرود. همه چیز از دستش رفته بود. از شدت خشم خشم و اندوه در جا خشکش زد و فریاد زد: "خدایا !! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟"
صبح زود بعد با صدای بوق یک کشتی که به ساحل نزدیک میشد ، از خواب پرید ، کشتی ایی که آمده بود تا نجاتش دهد .
مرد خسته از نجات دهندگان پرسید : شما از کجا فهمیدید من اینجا هستم ؟
آنها جواب دادند:"ما متوجه علائمی شدیم که با دود میدادی."
پس به یاد داشته باش دفعه دیگر که کلبه ات سوخت و خاکستر شد ، ممکن است دودهای برخواسته از آن علائمی باشد که عظمت و بزرگی خدا را به کمک می خواند
دکتر شعیری از معنی شناسی و معنا شناسی سخن میگوید...
+ نوشته شده در دوشنبه نوزدهم اسفند 1387 ساعت 10:41 شماره پست: 324
یکی از کارهایی که من خیلی دوست دارم اینست که سایتها و وبلاگها را چک کنم و مطالب جدید را بخوانم یا ترجمه کنم. در ادامه مطلب گزارشی را میخوانید از خبرگزاری مهر در مورد معنی شناسی. این مطلب مصاحبه ایست با آقای دکتر محمد رضا شعیری عضو هیات علمی دانشگاه تربیت مدرس تهران. وی در این گزارش بین معنی شناسی و معنا شناسی تمایز قائل شده و در ادامه به بررسی رابطه بین معنا شناسی با زبانشناسی میپردازد.
اطلاعاتی که دکتر شعیری در این مصاحبه ارائه میدهد کاملا تخصصی و قابل استفاده است. این مصاحبه را در ادامه مطلب بخوانید.
معنا شناسی چیست و کدام معنا مورد بررسی معنا شناس قرار می گیرد و اساسا معنا شناس چه کاری انجام می دهد؟
- دکتر محمد رضا شعیری : در ابتدا من دو واژه معنی و معنا را از هم جدا می کنم. معنی، در واقع آنچه که سنت معنی شناسی لحاظ می کرد و می پرداخت، معنی ای بود تک واژه ای و به روابط بین واژه ای می پرداخت ومعنی را به صورت منقطع بررسی می کرد. در ایران، معنی شناسها این کار را هنوز هم می کنند. معنی را مد نظر قرار می دهند. معنی را به صورت واژه ای و واژه ها را به صورت منقطع و خارج از جمله بررسی می کنند و بعد در نهایت به روابط واژه در یک جمله می پردازند. این همان حداکثر کاری است که معنی شناس می کند. این نوع معنی شناسی را در واقع معنی شناسی زبان شناختی می گویند. برای این که رویکرد و نگرش حاکم بر معنی شناسی یک رویکرد زبان شناختی است. اما انچه که ما مد نظر داریم و مطالعات بنده را در بر می گیرد، معنا شناسی است. معنا از حالت وازه ای، محدود، منقطع و بریده شده خارج می شود. دیگر نه کلمه واژه به عنوان یک معنا آفرین مطرح است و نه روابط بین واژه ای خیلی کارساز است، اما مد نظر قرار می گیرد. در مرحله پیشرفته تر مطالعه، ما به معنا می پردازیم نه به معنی، یعنی از کلمه، واژه و روابط واژه ای می گذریم و به فراتر از آن می رویم و معنا را در مجمووعه های گسترده معنایی که ما به آن گفتمان می گوییم در آنجا به دنبال آن هستیم. بنابراین ما در جایی به دنبال مطالعات معنا می رویم که گفتمان شکل گرفته باشد. فرقی نمی کند که گفتمان کلامی باشد یعنی از کلمه استفاده شده باشد. برای ساخته شدنش و یا این که گفتمان کلامی نباشد بلکه از مصالح و شرایط دیگری برای خلقش استفاده شده باشد مثل گفتمان های تصویری، عکس، نقاشی و سینما که در اینجا خطوط جای کلمه می نشینند و آن کاری را می کنند که کلمه در گفتمان های کلامی می کنند. بنابراین ما در معنا شناسی تفاوت رویکردی مان نسبت به معنی شناسی این است که دنبال مجموعه های بزرگتر و وسیعتری تحت عنوان گفتمان می رویم و آن جمله های بزرگتر و وسیعتری تحت عنوان گفتمان می رویم و آن جمله های بریده و منقطع و معنی شناسی واژه ای و روابط واژه ای را رها می کنیم چرا که کاری است که زبان شناسها هم انجام می دهند و بعد این که مجموعه را تحت نظر قرار می دهیم و به چیزی تحت عنوان گفتمان، نگاه و بررسی می کنیم تا معنا را در این مجموعه به دست بیاوریم. دیگر این که معنا برای ما یک جریان و فرایند است. معنا چیزی نیست که در یک کلمه به دست بیاید. معنا برای ما فرایندی است که این فرایند یک سیر و جریان شکل گیری دارد که ما این جریان شکل گیری را از ابتدا دنبال می کنیم و طی این فرایند است که ما در نهایت می توانیم به چیزی تحت عنوان معنا برسیم که این معنا آن محدودیت های معنی را ندارد چرا که در یک کلیت گفتمانی مورد مطالعه قرار می گیرد.
* معنا شناسی می خواهد چه بکند و چه قصد و منظوری دارد؟
- علم وقتی که شکل می گیرد یک هدفی دارد اما این که هدف معنا شناسی چیست شاید چند هدف را بتوان مطرح کرد. اول این که معنا شناسی یک جریان علمی است که مانند همه جریانهای علمی پویایی خودش را دارد. دوم این که معنا شناسی می خواهد بن بستهای زبانی یا مطالعات زبانی که در زمینه معنا مطرح هستند از بین ببرد و گسترده تر نگاه کنند. گو این که معنا شناسی می خواهد به ما یک شیوه و ابزار مطالعه معنا بدهد که این ابزار به ما کمک کند که در بررسی متون و گفتمانها علمی باشد. به عبارت دیگر، ما از طریق معنا شناسی می توانیم یک نوع نقد، البته نقد نه به معنای نقد ادبی و یک نوع شیوه مو شکافانه و دقیق را از یک گفتمان یا متن از طریق معنا شناسی ارائه بدهیم .
* آیا برای معنا شناسی می توانیم تاریخچه ای قائل شویم؟
- می بایست به مکاتب بپردازیم، آنچه مد نظر من است مکتب معناشناسی پاریس است که البته مکتبی است که بسیاری از مکاتب دیگر را شناخته و حتی از داده هایشان تا آنجا که لازم بوده استفاده کرده و بنیان استوار و محکمی را از مسائل معنا ارائه داده است. دقیقا اگر بخواهیم تاریخی را برای معناشناسی در نظر بگیریم باید به سال های 1970 بازگردیم چون قبل از آن ما هرچه داشتیم نشانه شناسی بود. این نشانه شناسی به دنبال معناهای صریح و آشکار بود. نشانه شناس این معناها را جست و جو می کرد و پس از یافتن، آنها را ارائه می کرد اما این به تنهایی کافی نبود. معنا شناسی امروزی شکل تکامل یافته نشانه شناسی دیروز است. برای این که تنها قائل به یافت نشانه نیست، باید علاوه بر این ببیند این نشانه در کجا در ارتباط با هم قرار می گیرد و این ارتباط چگونه متحول می شود تا چیز جدیدتری ایجاد کند. بنابراین ارتباط بین نشانه ای و فرا نشانه ای و ارتباط درون نشانه ای می شود ادامه کار نشانه شناس دیروز . بنابراین از 1970 به بعد معناشناسان و در راس آنها گرمس، معنا شناس فرانسوی و پدر معناشناسی، به این نتیجه رسید برای رهایی از بن بست نشانه ای یا بن بست زبان معنی باید ما بتوانیم این محدودیت که در دور مطالعه نشانه ای کشیدیم بشکنیم. یعنی به فراتر از نشانه برویم و به روابط نشانه ای نیز بپردازیم. پس در بین این کشمکش نشانه است که معنا رخ می دهد وگرنه هر نشانه به طور مستقل و رها از نشانه دیگر چه چیزی را می خواهد بگوید. مشکل ما این است که ما اگر دو رویکرد از نشانه داریم، رویکردی که نشانه را مستقل و جدایی از نشانه های دیگر می گیرد و به آن نگاه می کند اما می گویم این کافی نیست، بلکه باید ببینیم در پس نشانه ها چه چیزی رخ می دهد که اینها دست به دست هم می دهند که حاصلش تولید معنا می شود، حالا معنای واحد یا معناهای مختلف.
در 1970 به این نتیجه رسیدند که معنا را از بن بست نجات دهند. معنا شناسی همدوش نشانه شناسی بود ولی این معناشناسی یک مشکل داشت و آن این بود که به معنای مضمونی و غیر صریح می پرداخت و در عین حال واژه ای بود و سپس ساختاری شد. به همین علت این هم کافی نبود چون آن حالت اول یعنی مطالعه نشانه را کنار می گذاشت و می پرداخت به مطالعه مضمونی معنایی واژه ای . پس این هم ما را به جایی نمی رساند. بنابراین گرمس دنبال چیزی می گشت که هم قسمت نشانه ها را در بر بگیرد و هم در این ظرف نشانه ها را به سمت معنا سوق دهد. پس چیز جدیدی پایه گذاری شد که در فرانسه عنوان سمیوتیک را به خودش گرفت و من به آن می گویم معناشناسی و معناشناسی مدرن. می بایست دقت کرد که واژه سمیوتیک در فرانسه وجود نداشت واژه سمانتیک و سمیولوژی وجود داشت. فرانسوی ها به دنبال واژه ای بودند که به این طرز دیدگاه مرتبط باشد بنابراین واژه سمیوتیک را برگزیدند. انگلیسی ها یا انگلوساکسونها، سمیوتیکس را داشتند که همان سمیولوژی فرانسه بود یعنی در واقع نشانه شناسی بود. این را نباید اشتباه کرد سمیوتیک فرانسوی با سمیوتیک در انگلستان این فرق را دارد که سمیوتیک فرانسوی آن نشانه شناسی نیست بلکه سمیوتیک فرانسوی با این شرایطی که گفتم معنا شناسی است و در انگلیس نشانه شناسی است.
* معناشناسی چه رابطه ای با زبان شناسی دارد؟
- ما معنا را در زبان جست و جو می کنیم یعنی جایی که کنش زبانی بوده یا کنشگری زبانی انجام شده. زبان شناسی با معنا شناسی فرق دارد ما در معنا شناسی دنبال مطالعه ساختار دستور زبانی نیستیم و به دنبال شناسایی گرامری واژه ها نیستیم ما در معناشناسی به دنبال مطالعه و بررسی شرایط تولید معنا و دریافت آن نزد خواننده هستیم. در واقع اثر را به عنوان تولید دستور زبانی و گرامری نگاه نمی کنیم . برای ما واژه ها مهم هستند اما آنچه مهم تر است روابط واژه هاست که مسیری را طی کنند که به یک معنایی برسند. بنابراین آنچه که مشترک است این است که هر دو با زبان کار داریم یعنی این که معناشناس مطالعه اش را روی زبان انجام می دهد و زبان شناس هم همین طور، منتها زبان شناس به ساختارهای زبانی می پردازد و در واقع به دنبال پیدا کردن نظم زبانی است. معناشناس به دنبال این است که معنا کجای زبان اتفاق می افتد و تحت چه شرایطی اتفاق می افتد؟ چگونه قابل استخراج است. معنا شناس یک شیوه مطالعه متن و گفتمانی و یک روش و ابزار علمی را ارائه می دهد.
* معناشناس از هرمنوتیک تا چه اندازه استفاده می کند؟
- آنجا که معنا شناسی تمام می شود هرمنوتیک شروع می شود. هرمنوتیک به دنبال شرایط و ارائه فهم است ولی معناشناس به دنبال استخراج شرایط تولید است. آنچه که در درون متن فرایندی را رقم زده، معنا شناس به دنبال مطالعه این فرایند است یعنی عناصر این فرایند برای ما مهم است ما عناصر را باید بشناسیم و بررسی کنیم که در کجا با هم وارد تعامل می شوند و بعد کجا وارد درگیری و کشمکش می شوند. وقتی که معناشناس کارش تمام شد می تواند داده هایش را به هرمنوتیک بدهد و تاویل گر بر اساس این داده ها می تواند تاویل خودش را ارائه دهد. معنا شناسی ابزاری است در دست هرمنوتیک. پل ریکور، معنا شناسی را خوب فهمیده و در آثارش به نحو عالی از این ابزار استفاده کرده است. هرمنوتیکآنجایی که تاویل خود را ارائه می دهد متن را می بندد. اما معنا شناس هیچ وقت حق ندارد متن را ببندد. معنا شناس عناصر را بیرون کشیده در اختیار تاویل گر می گذارد و او تاویل خود را ارائه می دهد. پس معنا شناس عناصر را بیرون کشیده در اختیار تاویل گر می گذارد و او و تاویل خود را ارائه می دهد. معناشناس حق حصار کشیدن دور متن را ندارد و می بایست معنا را صاف و روشن در اختیار شما بگذارد. معناشناس نمی تواند نظر ویژه ای درباره متن بدهد بلکه فقط عناصر را می شناسد.
* در گستره مطالعات معنی شناسی آیا زبان بر نوع اندیشیدن ما حاکم است یا زبانی که ما برای اندیشیدن به کار می بریم با زبانی که ابزار ایجاد ارتباط نامیده می شود تفاوت دارد؟
- بی هیچ تردیدی می گویم زبان. برای این که در مرحله اول مطالعه ما بر روی زبان است. اگر من بخواهم یک بررسی را انجام دهم می بایست یک متن را مقابل خودم قرار دهم و هر چیزی را که بخواهم بحث کنم درباره یک موضوع زبانی است. معنا شناسی همیشه به یک موضوع می پردازد و بدون این موضوع مطالعه تئوری پردازی صرف نمی کند و تمام تئوری هایی که در معناشناسی مطرح هستند نتیجه بررسی تئوری موضوعی است . " دال" اندیشه زبان است. اندیشه می بایست در قالب زبان جلوه پیدا کند و بعد از طریق زبان به اندیشه دست پیدا کنیم . بنابراین اگر اندیشه جلوه بیرونی در زبان نداشته باشد ما به آن دست پیدا نمی کنیم. معناشناس اگر بخواهد به اندیشه ای پی ببرد این اندیشه را در زبان جست و جو می کند. متن و گفتمان را می گیریم و مطالعه می کنیم عناصرش را بررسی می کنیم و بعد به اندیشه می رسیم، البته اندیشه ساختاری نه اندیشه فلسفی.
* این مرز میان معناشناس و فیلسوف چرا ایجاد شده؟
- کلمه مرز در این پرسش واژه بدی نیست بلکه مرز ضروری است. برای این که فیلسوف کارش را با چراها شروع می کند. این چراها بدون زبان هم مطرح هستند. حتما نباید موضوع زبانی باشد تا فیلسوف چراهای خود را مطرح کند. فیلسوف کلی نگر و جهان نگر است و هر پدیده می تواند برای او مورد بررسی واقع شود. اما معناشناس، مطالعاتش حوزه مطالعات زبانی است .باید اتفاقی در حوزه زبان رخ دهد تا ما در آن حوزه مطالعه و بررسی کنیم. معناشناس کلی نگر نیست.
* آیا فیلسوف زبان می تواند از معناشناسی اقتباس کند؟
- فیلسوف می تواند از معناشناسی استفاده کند ولی در جایی که معنا شناسی تمام می شود فیلسوف می تواند از معنا استفاده کند. یعنی معناشناسی کارهای اولیه را انجام می دهد، همان طوری که درباره تاویل گر گفتیم و این نتایج را در اختیار فیلسوف قرار می دهیم تا او از این نتایج برای مباحث خودش استفاده کند. مباحث فلسفی را معناشناسان در جاهایی استفاده کرده اند ما در معنا شناسی از پدیده شناسی استفاده کردیم. اینجا یک مرز میان فیلسوف و معنا شناس وجود دارد، برای معنا شناس فقط حوزه زبانی و معنا وجود دارد ولی فیلسوف به تمام مسائل و مباحث می تواند بپردازد.
* آیا معنا شناسی به شاخه های متعدد تقسیم می شود؟
- این نکته مقداری پیچیده است. شاخه های معناشناسی مستقل نیستند بلکه حوزه مطالعه هستند. معناشناسی روایی یکی از این حوزه هاست که در سالهای 1970 خیلی اوج گرفت و بیشتر به متون داستانی و روایی می پرداخت. وقتی بحث حساسیت معنا مطرح شد چیز جدیدی تحت عنوان معنا شناسی سودایی مطرح شد. در این حوزه به غم، شادی، حسادت و ... بدون این که فرایند داستانی مطرح باشد می پردازند . این حوزه بیشتر در شعر جریان دارد. در ادامه این جریان ما به متونی بر می خوریم که کمترین ارتباط را هم با بحث روایی ندارد و به نحوی آن حساسیت حسی و ادراکی ما را تقویت می کنند. معنا شناسی شناختی یکی دیگر از این حوزه هاست. این حوزه به بحث شناخت در معناشناسی می پردازد. در درون همه اینها ما معنا شناسی مودال را داریم که می خواهیم ببینیم تاثیرات فعلی بر افعال دیگر به چه صورت است. در ادامه بحث معناشناسی تنشی مطرح است. در کجا تنشها به وجود می آیند و ارتباط تنشها با یکدیگر چگونه است. این بحث در سالهای اخیر بین 1995 تا 2000 مطرح شد.
* طراحان و مبدعان حوزه های اصلی معناشناسی چه کسانی بودند؟
- بنیان گذار اصلی این مکتب در فرانسه، گرمس بود که در سال 1990 فوت کرد و جانشینش ژاک فونتنی است که ادامه دهنده تحقیقات و پژوهشهای گرمس است.
* دانش معنا شناسی در جامعه علمی و آکادمی ما تا چه اندازه مورد استقبال قرار گرفته و آیا گسترش این دانش برای ما ارمغان هایی خواهد داشت؟
- متاسفانه، در ایران مباحث معناشناسی وارد نشده و مطالب بسیار پراکنده و بسیار ناقص است. علت این است که آنچه در ایران حاکم بوده مسائل زبان شناسی است. نگاه معناشناسی یک نگاه فردی است. در حالی که با توجه به فرهنگ و شرایط تاریخی وآثاری که داریم و همین طور مباحث غنی ادبیات که داریم مستحق بسط مسائل معناشناختی هستیم . معناشناسان ما یا محدود هستند و یا منسجم و متحد نیستند. معناشناسی در کشور ما تحت هر شرایط و دلیلی که بوده متاسفانه پا نگرفته و جای آن در ادبیات و هنر خالی است. در کشورهای اروپایی معناشناسی یک مکتب است که کارهای پژوهشی بسیار جدی انجام می دهد و افراد شاخصی نیز در این حوزه تخصص دارند و در دانشگاه ها صاحب دپارتمان هستند. ما نه تنها صاحب دپارتمان نشدیم بلکه به عنوان دو واحد درسی به این موضوع نگاه می کنیم .
The Semantics-Pragmatics Distinction: What It Is and Why It Matters
+ نوشته شده در دوشنبه نوزدهم اسفند 1387 ساعت 1:11 شماره پست: 323
تفاوت بین معنا شناسی و کاربرد شناسی زبان از جمله مباحث جذاب و قابل بررسی و مطالعه در زبانشناسی است. در ادامه مطلب مقاله ای را بزبان انگلیسی برای استفاده شما قرار داده ام. زبان این مقاله بسیار آسان و قابل فهم است. این مقاله را از سایت دانشگاه شیکاگو آمریکا گرفتم. امیدوارم بپسندید. سعیدی
The distinction between semantics and pragmatics is easier to apply than to explain. Explaining it is complicated by the fact that many conflicting formulations have been proposed over the past sixty years. This might suggest that there is no one way of drawing the distinction and that how to draw it is merely a terminological question, a matter of arbitrary stipulation. In my view, though, these diverse formulations, despite their conflicts, all shed light on the distinction as it is commonly applied, in both linguistics and philosophy....
The distinction between semantics and pragmatics is easier to apply than to explain. Explaining it is complicated by the fact that many conflicting formulations have been proposed over the past sixty years. This might suggest that there is no one way of drawing the distinction and that how to draw it is merely a terminological question, a matter of arbitrary stipulation. In my view, though, these diverse formulations, despite their conflicts, all shed light on the distinction as it is commonly applied, in both linguistics and philosophy. Although it is generally clear what is at issue when people apply the distinction to specific linguistic phenomena, what is less clear, in some cases anyway, is whether a given phenomenon is semantic or pragmatic, or both. Fortunately, there are other phenomena that are uncontroversially semantic or, as the case may be, uncontroversially pragmatic. Their example will help us get clear on what the semantics-pragmatics distinction is.
Rationale
Perhaps the main reason for introducing the semantics-pragmatics distinction is to provide a framework for explaining the variety of ways in which what a speaker conveys can fail to be fully determined by the (conventional) linguistic meaning of the sentence he utters:
indexicality
ambiguity
vagueness (and open-texture)
semantic underdetermination
implicitness
implicature
nonliteralness
non-truth-conditional content
illocutionary force
The null hypothesis is that there is always some pragmatic explanation for how, in any given case, sentence meaning can underdetermine what the speaker means. For example, the null hypothesis about controversial claims of ambiguity (on tests for ambiguity see Atlas 1989, ch. 2) is that diverse uses of an expression are best explained not by different pieces of linguistic information (several conventional meanings) but by one piece of linguistic information combined with extralinguistic information. As Green has written,
The possibility of accounting for meaning properties and syntactic distributions of uses of linguistic expressions in terms of conversational inferences rather than semantic entailments or grammatical ill-formedness was welcomed by many linguists as a means of avoiding redundant analyses on the one hand and analyses which postulate rampant ambiguity on the other. (Green 1989, p. 106)
However, it is merely the null hypothesis that a given linguistic phenomenon has a pragmatic explanation. Particular phenomena and specific constructions obviously have to assessed on a case-by-case basis.
Another reason for invoking the semantics-pragmatics distinction is to shed light on a number of other distinctions:
type vs. token
sentence vs. utterance
meaning vs. use
context-invariant vs. context-sensitive meaning
linguistic vs. speaker's meaning
literal vs. nonliteral use
saying vs. implying
content vs. force
Contrary to many of the formulations that have appeared since Morris's initial formulation in 1938 (see the Appendix), the semantics-pragmatics distinction does not coincide with any of these other distinctions. Even so, it should respect them.
Properly formulated, it should take into account the wide range of items that have been described as semantic or pragmatic or both:
It would require a detailed lexicographic analysis of the terms 'semantic' and 'pragmatic' to do full justice to their various applications. However, these should be kept in mind in the following discussion, which will emphasize the semantics-pragmatics distinction as it reflects the difference between linguistic and extralinguistic information available to language users.
Three disclaimers: (1) I will not use the term 'pragmatics' so broadly as to apply to the full range of phenomena falling under the heading of language use. That would take us too far afield, into such areas as social psychology, sociolinguistics, cultural anthropology, and rhetoric. I will restrict the discussion to those aspects of use that are directly related to acts of communication, and not even include perlocutionary acts and collateral speech acts (Bach and Harnish 1979, pp. 81-103). For it is in the context of communication that the question arises of where to draw the line between semantics and pragmatics. (2) Unless otherwise indicated, I will be treating sentences as the primary linguistic unit with respect to which the semantics-pragmatics distinction applies. This does not do justice to the fact that phrases can often be used as complete utterances nor to the alleged fact that there are certain intersentential semantic phenomena (for examples see Prince 1988). (3) I am not assuming any particular framework for semantics, formal or otherwise. I do assume that the meaning of a sentence depends entirely on the meanings of its constituents and its syntactic structure, but I am taking no position on whether sentence semantics should rely on the notion of truth conditions or propositions (however conceived). I will speak indifferently of a sentence's truth condition, its truth-conditional content, and the proposition it expresses.
Philosophical Background
The semantics-pragmatics distinction has long been methodologically important in both linguistic and philosophy. It was implicit in philosophy a half century ago in discussions of pragmatic paradoxes and contextual implication (for a survey see Hungerland 1960), a forerunner of Grice's notion of conversational implicature. It has often been invoked for corrective purposes. It was invoked by Strawson (1950), albeit implicitly, when he argued that Russell in his theory of descriptions had confused (linguistic) meaning and reference. Reference, Strawson contended, is something that speakers do, not words. Here Strawson anticipated the distinction between linguistic meaning and speaker's meaning, which, along with the related distinction between what is said and what is implicated, became widely influential as the result of the work of Grice (collected in Grice 1989). Ironically, it was also Strawson (1952) who proposed a semantic account of presupposition. This was thought to make further trouble for Russell until presupposition came to be seen as a pragmatic phenomenon (Stalnaker 1974, Grice 1981/1989, ch. 17). Treating it as semantic led linguists down a blind alley for many years, searching for a solution to the "projection problem," a problem that does not arise when presupposition is seen as pragmatic.
In the sixties, invoking the semantics-pragmatics distinction enabled philosophers to stem the excesses of ordinary language philosophy practiced by Austin and his followers. Their "linguistic botanizing" and rampant appeals to "what we would say" were overly ambitious in their attempt to get philosophical mileage out of subtle features of ordinary usage. Later Austin implicitly acknowledged the semantics-pragmatics distinction by contrasting locutionary and illocutionary acts (1960, pp. 93-101). Grice (1961/1989, ch. 15, and 1967/1989, ch. 2), by applying the notion of conversational implicature and wielding his "modified" Occam's Razor, and Searle (1969, ch. 6), with his exposure of the "assertion" and the "speech act" fallacies, challenged proposed analyses of various epistemological, logical, and ethical terms, such as 'looks,' 'knows,' 'or,' and 'good.' Philosophers' extravagant claims of semantic ambiguity were later decried by Kripke as "the lazy man's approach in philosophy" (Kripke 1977, p. 268). Kripke illustrated how to avoid this by invoking the distinction between semantic reference and speaker's reference to show that the difference between referential and attributive uses of definite descriptions, which had been thought to undermine Russell's theory of descriptions, is merely pragmatic (see also Bach 1987a, chs. 5 & 6, and Neale 1990). Philosophers have since made similar moves on other important topics:
contrastive explanations
counterfactual conditionals
domains of discourse
illocutionary standardization
implicature
indefinite descriptions
logical form
presupposition
propositional attitude ascriptions
relative terms
speech act modifiers
Linguistic Background
In linguistics the category of pragmatics has served mainly as a bin for disposing of phenomena that would otherwise be the business of semantics (as part of grammar) to explain. Relegating such phenomena to pragmatics freed linguistic theory, already becoming more and more complex, of numerous additional complications. A notable exception to this strategy was the systematic attempt by generative semanticists, in their campaign to undermine the autonomy of syntax, to empty the "pragmatic wastebasket," so-called by Bar-Hillel, who wisely advised linguists "to first bring some order into the contents of this wastebasket" (1971, p. 401). Many defied his advice and included everything but the kitchen sink in semantics. The performative hypothesis was the most prominent example (for a brief history see Sadock 1988). Historically, generative semantics is best remembered for generating the "linguistics wars" which have been chronicled in detail by Harris (1993).
In a more positive vein, the distinction between semantics and pragmatics has served to separate strictly linguistic facts about utterances from those that involve the actions, intentions, and inferences of language users (speaker-hearers). Howver, there are some linguistic phenomena that seem to straddle the semantics-pragmatics boundary:
adjectival modification
ambiguity vs. polysemy
anaphora
compounds and noun-noun pairs
interpreting quantificational phrases
nominalizations
And there are many linguistic phenomena which might seem at first glance to be pragmatic but, because of their syntactic basis, are arguably semantic. Space limitations prevent detailed discussion, but here are a few examples:
constraints on anaphoric reference (c-command violations)
empty categories
implicit arguments
implicit quantification over events
thematic roles and complementation lexical alternations
factive verbs
negative polarity items
connotations
it-clefts, wh-clefts, preposing, inversion, topicalization and other
devices of information packaging
discourse modifiers and speech act adverbials
Most of these are syntactico-semantic phenomena that seem to explain certain co-occurrence and interpretational regularities. For example, implicit quantification over events helps explain the semantics of verbs, tense, and aspect, and the roles of adverbs (for a detailed account see Parsons 1990). The last three items on the list above involve semantic properties concerning use, not truth conditions. These properties are not pragmatic just because they pertain to use, for they are linguistically marked.
Formulations
The semantics-pragmatics distinction has been formulated in various ways, generally without recognition that the different versions do not coincide. Historically, formulations have fallen into three main types, depending on which other distinction the semantics-pragmatics distinction was thought to coincide with:
linguistic (conventional) meaning vs. use
truth-conditional vs. non-truth-conditional meaning
context independence vs. context dependence
The Appendix collects a variety of formulations that rely on one or another of these distinctions. Here we will briefly review the three types and identify their shortcomings.
For purposes of clarifying the semantics-pragmatics distinction, the distinction between (linguistic) meaning and use is misleading at best. It neglects the case of expressions whose literal meaning is related to use. In addition to the obvious fact that features of illocutionary force can be linguistically encoded, notably by mood (Harnish 1994), there is the interesting case of expressions that are used to perform second-order or what Grice called "noncentral" speech acts (1989, p. 122). These are acts of commenting on the force, the point, or the role in the discourse of one's utterance. Grice's examples were limited to adverbs like 'however' and 'moreover,' but the list may be easily expanded to include such speech act adverbials as:
after all, anyway, at any rate, besides, be that as it may, by the way, first of all, finally, frankly, furthermore, if you want my opinion, in conclusion, indeed, in other words, now that you mention it, on the other hand, otherwise, speaking for myself, strictly speaking, to begin with, to oversimplify, to put it mildly
With these it seems that the only way to specify their semantic contibution (when they occur initially or are otherwise set off) is to specify how they are to be used (see Bach 1994a, pp. 148-149). Note that performatives do not fall in this category (Bach and Harnish 1979, ch. 10, and 1992).
Speech act adverbials also illustrate that an expression's semantics can consist in non-truth-conditional meaning. Semantic presupposition would illustrate this too if there were such a thing, but Stalnaker (1974) and Grice (1981/1989, ch. 17) have made compelling cases that there is not. Even so, it may be granted that those linguistic devices, such as it-clefts and wh-clefts, which have been thought to encode semantic presupposition, do have some non-truth-conditional function. Like such devices as preposing, inversion, and topicalization, they serve to organize the presentation of information and to redirect focus.
Another example of non-truth-conditional meaning is provided by directly referential expressions, such as indexicals and demonstratives. As Kaplan (1989) has pointed out, if I say, "You are here," it is not part of the truth condition of what I say that I am speaking to you at a certain place. The truth-conditional content of this sentence, relative to the context, is that the person being spoken to is where the speaker is, but this is a singular proposition involving that person and that place. It would be true even if the speaker were silent or not even there. What Kaplan calls the "character" of the terms 'you' and 'here' determines their contribution to the content (relative to the context) of the sentence being uttered, but character is not part of that content.
Now the notion of context is often invoked to explain how pragmatics complements semantics. It is a platitude that a sentence's linguistic meaning generally does not determine what is said in its utterance and that the gap between linguistic meaning and what is said is filled by something called "context." The intuitive idea behind this platitude is that there are different things that a speaker can mean, even when using his words in a thoroughly literal way (even that he is speaking literally is a matter of context-there is no such thing as Katz's "null context" (1977, p. 14) but only informationally impoverished contexts). What one says in uttering the words can vary, so what fixes what one says cannot be facts about the words alone but must also include facts about the circumstances in which one is using them; those facts comprise the "context of utterance."
It turns out, however, that context plays a role in semantics as well as pragmatics. As we saw above, with indexicals and demonstratives (and tense also), in these cases it is on the semantic side of the ledger that content varies with context. So the distinction between context invariance and context dependence does not provide the basis for drawing the semantics-pragmatics distinction. Confusion on this point, at least prior to Kaplan's work, may have been caused by the use of the term 'pragmatics,' by such philosophers as Bar-Hillel (1954) and Montague (1974), to mean indexical semantics. Also, confusion has been caused by the fact that the limited notion of context relevant to the way in which the reference of terms like 'you' and 'here' is sensitive to context is rarely distinguished from the very broad notion of context that is relevant to pragmatics. Let me explain.
There are two sorts of contextual information, one much more restricted in scope and limited in role than the other. Information that plays the limited role of combining with linguistic information to determine content (in the sense of fixing it) is restricted to a short list of variables, such as the identity of the speaker and the hearer and the time and place of an utterance. Contextual information in the broad sense is anything that the hearer is to take into account to determine (in the sense of ascertain) the speaker's communicative intention. It is often said that what a speaker means "depends on context," is "determined by context" or is "a matter of context," but this is not narrow context in the semantically relevant sense discussed above. When it is said that "Context makes it clear that ...," what is meant is that there are items of information that the hearer can reasonably suppose the speaker to have intended him to take into account to determine what the speaker means. In this broad, pragmatic sense, which is also relevant to whether the speech act is being performed successfully and felicitiously, context does not literally determine content. So not just any sort of context variability is semantic. The variability must be provided for by lexical meaning and sentence grammar.
An important complication here is that there are many (indicative) sentences that do not express complete propositions even relative to a context. Though syntactically complete, they are semantically incomplete (Bach 1994a, 1994b). Here are some straightforward examples (given as the grammatical member of a minimal pair):
Fred finished/*completed yesterday.
Sam ate/*devoured earlier.
Jack tried/*attempted again later.
In each case, even though the verb lacks the complement that a similar verb requires, the sentence is syntactically complete. But the sentence is not semantically complete and the hearer must infer some completing material, e.g., 'the job,' 'lunch,' and 'to call Jill,' to understand the speaker. A pragmatic process of completion is required to arrive at a full proposition, at something with a determinate truth condition. These cases are also counterexamples to the truth-conditional conception of semantics. There is no theoretical basis for denying their semantic incompleteness by inventing hidden syntactic slots that must be filled in order for a complete proposition to be expressed. Rather, we must just acknowledge the fact that some sentences are semantically incomplete (and not just in need semantic values, as with indexicals) and that understanding utterances of them requires pragmatic supplementation.
There there is the case of sentences which, strictly and literally, express an unrestricted proposition but are typically used to convey something more specific:
I haven't taken a bath [today].
Nobody [important] goes there any more because it is too crowded.
Abe didn't have sex and [thereby] get infected; he got infected and [then] had sex.
It is sometimes argued that because such sentences are standardly used without the bracketed material but such material is understood anyway, this material enters into what is said by the utterance, into its explicit content (Sperber and Wilson 1986, Recanati 1989). However, this material is not uttered and does not correspond to anything in the syntactic structure of the uttered sentence (even as an empty category in the sense of GB theory). So it is not explicit. It is not implied by what is said but that does not make it explicit either- it is implicit in what said. Such utterances are understood by way of a pragmatic process of expansion. Expansion, like completion, is a process required for the recognition of what I call "conversational implicitures," as opposed to Gricean implic-a-tures (Bach 1994a, 1994b).
We have seen that the various traditional ways of formulating the semantics-pragmatics distinction either leave something out or draw the line at the wrong place. This is similar to what Levinson (1983, pp. 3-35) concluded in his survey of actual and possible formulations, although he ended up opting for the truth-conditional conception of semantics (he did so only provisionally and for historical rather than theoretical reasons). We need a better formulation. Otherwise, we will be left with what Horn (1988, p. 114) calls the "disjunctive attitude," supposing, if only by default, that any phenomenon that is "too ill-behaved and variable to be treated coherently within the syntactic component, … [not] quite arbirary enough for the lexicon or quite phonological enough for the phonology … must be pragmatic."
A Better Formulation
What we need is a formulation of the semantics-pragmatics distinction that takes the above distinctions into account but does not rely on them too heavily. It needs to accommodate the following facts, that:
only literal contents are semantically relevant
some expressions, as a matter of meaning, are context-sensitive
narrow context is relevant to semantics, broad context to pragmatics
non-truth-conditional, use-related information can be linguistically encoded
rules for using expressions do not determine their actual use
that a sentence is actually uttered is a pragmatic fact
These facts can all be accommodated on the supposition that semantic information pertains to linguistic expressions, whereas pragmatic information pertains to utterances and facts surrounding them. Semantic information about sentences is part of sentence grammar, and it includes information about expressions whose meanings are relevant to use rather than to truth conditions. Linguistically encoded information can pertain to how the present utterance relates to the previous, to the topic of the present utterance, or to what the speaker is doing. That there are these sorts of linguistically encoded information shows that the business of sentence semantics cannot be confined to giving the proposition it expresses. Sentences can do more than express propositions. Also, as we have seen, there are sentences which do less than express propositions, because they are semantically incomplete.
Pragmatic information concerns facts relevant to making sense of a speaker's utterance of a sentence (or other expression). The hearer thereby seeks to identify the speaker's intention in making the utterance. In effect the hearer seeks to explain the fact that the speaker said what he said, in the way he said it. Because the intention is communicative, the hearer's task of identifying it is driven partly by the assumption that the speaker intends him to do this. The speaker succeeds in communicating if the hearer identifies his intention in this way, for communicative intentions are intentions whose "fulfillment consists in their recognition" (Bach and Harnish 1979, p. 15). Pragmatics is concerned with whatever information is relevant, over and above the linguistic properties of a sentence, to understanding its utterance.
Consider some examples involving pronouns. There is no semantic basis for interpreting the pronouns one way in
Ann told Betty that she wanted to borrow her car.
and the opposite way in
Ann told Betty that she could not borrow her car.
The hearer relies on extralinguistic information to interpret one utterance one way and the other in the opposite way. The so-called "E-type" pronoun in
Most philosophers who have written a book think it is brilliant.
is interpreted as going proxy for the description 'the book he wrote,' and the "pronoun of laziness" in
John carried his luggage but everyone else checked it in.
is also interpreted descriptively- 'it' is not taken as being used to refer to John's luggage (see Bach 1987a, pp. 258-261, and Neale 1990, pp. 180-191). In none of these cases is there any semantic requirement that the pronoun be interpreted in a certain way. The explanation for the preferred interpretation is pragmatic.
As part of linguistics and philosophy of language, pragmatics does not provide detailed explanations of how interpretation works in actual practice. This is a problem for cognitive and social psychology. For this reason it seems futile for linguists to seek a formal pragmatics. The task of explaining how utterances change context, for example, or how they exploit context, is not a job for linguistic theory by itself. The task is impossible without introducing general considerations about human reasoning and rational communication. Similarly, it is unreasonable to complain that theories like Grice's account of conversational implicature provide no algorithm for conversational inference, so that, when applied to particular cases they simply pull implicatures out of a hat (see Sperber and Wilson 1986, Kempson 1988, Davies 1996). This is not just a problem for Grice's theory.
At any rate, whereas semantic information is grammatically associated with the linguistic material uttered, pragmatic information arises only in relation to the act of uttering that material. (In fact, a stony silence can impart pragmatic information and thereby communicate something.) Whereas semantic information is encoded in what is uttered, pragmatic information is generated by the act of uttering it. No sentence encodes the fact that it is being uttered. Even the sentence 'I am speaking' is not analytic. The act of producing the utterance exploits the information encoded but by its very performance creates new information. That information, combined with the information encoded, provides the basis for the hearer's identification of the speaker's communicative intention. Contextual information is relevant to the hearer's inference only insofar as it can reasonably be taken as intended to be taken into account, and that requires the supposition that the speaker is producing the utterance with the intention that it be taken into account. In contrast, the encoded information provides the input to the hearer's inference in any context.
Challenges
I foresee three main challenges to the semantics-pragmatics distinction, at least as it has been drawn here. They would contend that our formulation rests on one or another false assumption, (1) that semantics is autonomous from pragmatics, (2) that literal meaning is a viable notion, and (3) that communication involves Gricean reflexive intentions. In reply, I will suggest that each challenge identifies certain empirical complications for the application of the semantics-pragmatics distinction but does not undermine the distinction itself. For this reason, defending those assumptions against these challenges will help clarify the distinction.
1. Against semantic autonomy
Occasionally it is claimed that pragmatics somehow impinges on semantics. Consider, for example, that words are often used in creative ways that depart from any of their conventional meanings, e.g., using nouns as verbs (Clark 1992, chs. 10 & 11) or cases of metonymy or deferred reference. Utterances of sentences like
Chicago always votes Democrat.
Philosophy has a tenure-track opening.
John was so thirsty he drank three mugs.
depart from their literal meanings, although people generally don't think of such uses as not quite literal. In such cases the sentence possesses no meaning other than its usual conventional meaning(s)-it just is not being used in accordance with its meaning(s).
Whereas the difference between
Josh played his favorite violin yesterday.
and
Josh played his favorite concerto yesterday.
seems to have a clearly semantic basis (in terms of the different thematic roles played by 'concerto' and 'violin'), the autonomy of semantics relative to pragmatics might be challenged on account of examples like the following:
John finished the newspaper/the letter/the meal.
Jack enjoyed the food/the movie/the day.
Jill wants a soda/a salad/a fork/a car.
What ordinarily counts as finishing a newspaper, a letter, or a meal varies from one case to another. Typically, you finish reading a newspaper, finish reading or writing a letter, and finish cooking or eating a meal. It seems to be a matter of semantics that verbs like 'start' and 'finish' are understood as having a verb (in gerundive form) in its complement, but it is a pragmatic matter which verb that is. The situation is similar with 'enjoy' and 'want' in the other examples above. Taken by themelves, these sentences are semantically incomplete in the sense described earlier. This does not mean, however, that the pragmatic processes required for understanding utterances of them somehow impinges upon their semantics. Nor is this shown, as Recanati (1989, 1995) has argued, by the fact that the completion is accomplished before the entire sentence is processed. The semantics-pragmatics distinction is concerned with the information available to the hearer, not with its real-time, online processing, which, it may be granted, is far from sequential.
Gazdar (1979, pp. 164-8) argues against the autonomy of semantics by means of examples of other sorts. One of his examples is:
To have a child and get married is worse than getting married and having a child.
Since the alternatives here are semantically equivalent, given the logical conjunction reading of 'and,' how can we explain the force of an utterance of this sentence? Gazdar thinks that the correct pragmatic explanation has semantic import. However, as we saw earlier with a similar example, the proper pragmatic explanation appeals to the process of expansion, which has no semantic repercussions. It requires merely the supposition that the sentence is not being used with its strict, conventional meaning. On the expansion story, this follows from the fact that its utterance would normally be understood as including two implicit occurrences of the word 'then.'
Gazdar also argues the the meaning of this permission sentence,
Inmates may smoke or drink.
is stronger than the combined meaning of the disjunction of permissions,
Inmates may smoke or inmates may drink.
and offers an account of its semantics that involves pragmatic considerations. However, this example may be disposed of in Gricean fashion. For if the utterance of 'Inmates may smoke or drink' is a permission, presumably it is a permission that can be complied with. The inmates can only be expected to interpret it in such a way that they can determine what they are permitted to do. If its import were either to permit smoking or to permit drinking without specifying which, there would be no way for an inmate to know how to comply with it.
2. Against literal meaning
In formulating the semantics-pragmatics distinction, I have made no attempt to characterize the job of semantics. But as we have seen, there is more for a semantic theory of a language to do than to give a compositional account of the truth conditions of or the proposition expressed by each sentence, as a function of its syntactic structure and the semantic values of its constituents. But it would seem that the semantics-pragmatics distinction as formulated presupposes a well-defined level of lexical semantics and a viable distinction between literal and nonliteral meaning. There are several possible reasons for doubting that there is such a level.
I am not referring here to general skepticism about linguistic meaning, based on behaviorism about language use. Nor am I referring to doubts about linguistic meaning based on the familiar observation that most words are impossible to define, at least in terms of singly necessary and jointly sufficient conditions of application, and are vague or open-textured. These platitudes show not that Wittgenstein and Quine were right about linguistic meaning but only that it is not what philosophers used to think it to be. The two arguments I want to consider claim that the notion of literal meaning required by the semantics-pragmatics distinction cannot do justice to the general context-dependence of language.
One such argument is based on polysemy, as exemplified by the adjectives 'sad,' 'long,' and 'dangerous' as they occur in the following phrases:
sad person/sad face/sad day/sad music
long stick/long movie/long book
dangerous drug/dangerous game/dangerous road
The import of these adjectives varies with the noun they modify, but they do not seem to be cases of ambiguity, of linguistic coincidence (or else they would not have similarly-behaving counterparts in other languages). The argument is that since this variation in import is not due to ambiguity, it must have a pragmatic explanation. However, there is an alternative possibility, namely that polysemy involves what Pustejovsky (1995) calls "co-compositionality": what varies from case to case is not a term's semantic properties but how those properties interact with those of the term it is construction with. I do not endorse Pustejovsky's ambitious theory of how this works, but certainly it is an improvement over what he calls "sense enumeration lexicons" (1995, p. 29). The relevant point here is that the phenomenon seems too systematic to be relegated to pragmatics. It does not justify the claim that pragmatics impinges on semantics.
The other argument relies on the observation that natural language is context-sensitive through and through. Contrary to the Gricean picture, it is argued, understanding an utterance is not just a matter of knowing the conventional meaning of what is uttered and, as necessary, resolving ambiguities, determining references, and distinguishing what is implicated from what is said. From this it is inferred that, even leaving aside disambiguation and reference fixing, there is often a pragmatic element in what is said, which, therefore, is not determined by the semantics of what is uttered. The general context-dependence of "interpretations" of utterances is supposed to show that what is said is not a purely semantic matter (Kempson 1988, Recanati 1989, 1996).
The trouble with these arguments is that they run roughshod over a number of straightforward distinctions. Ignoring Austin's distinction between locutionary and illocutionary acts (1960, pp. 92-101), they fail to distinguish what is said from what is stated. They fail to distinguish what is said, in the strict and literal sense tied to the syntactic form of the sentence, with what is directly communicated in uttering the sentence, which may include elements that are not associated with anything in the sentence. They fail to distinguish context in the narrow sense described earlier, which is relevant to the interpretation of the sentence uttered, from context in the broad sense, which is relevant to the interpretation of its utterance, i.e., to identifying the speaker's overall communicative intention.
It is trivially true that in the broad sense of context every utterance is context-sensitive. After all, it is never part of the meaning of a sentence that on a particular occasion of use it is being used to communicate. That is something the hearer presumes from the fact that the speaker is uttering the sentence. This "communicative presumption," as Bach and Harnish (1979, p. 7) call it, comes into play even if what the speaker means does not extend beyond or depart in any way from the meaning of the sentence he utters. For it is never part of what a sentence encodes that it has to be used literally-the hearer must infer (even if only by default) that it is being used literally. The utterance does not carry its literalness on its sleeve. It might contain the word 'literally,' but even that word can be used nonliterally.
3. Against Gricean intentions
Our formulation of the semantics-pragmatics distinction relies heavily on a Gricean conception of communicative intentions, for it takes as key to the pragmatic side the idea that in any communication situation extralinguistic information comes into play because, and only because, such information is intended, or taken by the hearer as intended, to be taken into account. So another way of challenging our formulation of the semantics-pragmatics distinction would be to challenge the Gricean view of communication.
Such a challenge has been mounted by Sperber and Wilson (1986) with their so-called relevance theory (in relevance theory 'relevance' does not mean relevance). The "principle of relevance" states that, as a matter of general cognitive fact, people seek to maximize contextual effects at a minimum of processing cost. Apart from not explaining how to measure contextual effects and processing costs, how to make them commensurate with each other, or why there is always a unique way satisfying the principle (Bach and Harnish 1987), relevance theory ignores the fundamental fact that the hearer is to recognize the speaker's intention partly on the basis that he is so intended. Instead, relevance theory seems to assume that in the context of communication everyone is an applied relevance theorist. That is, people are supposed to gear their utterances to their listeners' inherent propensity to discover maximize contextual effects at a minimum of processing cost.
Contrary to Sperber and Wilson's complaint that Grice's account requires the hearer to know what the speaker's intention is in order to identify it (1986, pp. 28-31 and 256-7), there is nothing paradoxical about the reflexivity of communicative intentions (Bach 1987b). For all that this reflexivity involves is that the hearer is to take into account the fact that he is intended to identify the speaker's intention, whatever that intention is. That is, the hearer may presume that the speaker's intention is identifiable under the circumastances. This leaves open, of course, the question of how the hearer, even when armed with that presumption, manages to figure out the speaker's intention. The basic shortcoming of relevance theory is that it provides no place for this presumption. It replaces the distinctive feature of rational communication with an a priori generalization about human cognitive processes.
Relevance theory does not do justice to the fact that whereas semantic information is associated with the sentence uttered, pragmatic information is tied to the fact that the speaker is uttering it. Any contextual information, whether about the immediate situation (including what has been said previously), the conversants' relationship, or their background knowledge, is relevant (in the ordinary sense of 'relevant') to the interpretation of the utterance only because it is intended, or can reasonably be taken as intended, to be taken into account. That is why, for example, the pragmatic paradoxes philosophers discussed a half century ago arise only because the speaker actually utters the seemingly paradox sentence, e.g.,
It is raining but I don't believe it.
I am not speaking.
I am lying.
This fact was also essential to the notion of contextual implication that predated Grice's notion of conversational implicature. It is essential to understanding why presupposition is a pragmatic phenomenon, something done by speakers not by their words, and why implicatures "are carried not by what is said but only by the saying of what is said, or by 'putting it that way'" (Grice 1967/1989, p. 39).
Conclusion: Benefits
There is nothing new in our formulation of the semantics-pragmatics distinction. It is relies on the familiar distinctions between sentences and utterances and between linguistic (grammatical) and extralinguistic information. What is new, if anything, is the way in which it accommodates various other distinctions without attempting to reduce the semantics-pragmatics distinction to any of these. The present formulation has aimed to:
1. simplify the task of semantic theory by identifying a principled reason which, when applicable, justifies not addressing certain phenomena that might otherwise seem the business of semantics to explain,
2. keep open the option that certain seemingly pragmatic phenomena might be correlated with or constrained by syntactic features in such a way as merit classification as semantic,
3. avoid burdening semantics with the false assumption that every (indicative) sentence expresses a proposition (even relative to a context) and does nothing else,
4. accommodate the fact that contextual parameters and speech act information can be linguistically encoded, but without equating context in the broad sense relevant to communication with context in the narrow sense relevant to providing values for the contextual parameters that determine or at least constrain the reference of indexicals,
5. respect intuitions about what is and what is not semantic without always accepting them at face value (sometimes intuitions are better accounted for not by explaining them but by explaining them away), and
6. justify and preserve the distinction between interpretation of a sentence and interpretation of an utterance and thereby the distinction between narrow linguistic competence and general communicative rationality.
These broad features of our account do not determine on which side of the the semantics-pragmatics boundary particular linguistic phenomena fall. Whether a given phenomenon has a semantic or a pragmatic explanation or, as is often the case, some combination of both, must be settled on a case-by-case basis. Obviously it is one thing to formulate the semantics-pragmatics distinction and another thing to apply it.
Appendix: A Chronology of Formulations
Morris (1938):
Semantics deals with the relation of signs to … objects which they may or do denote. Pragmatics concerns the relation of signs to their interpreters. (1938/1971, pp. 35, 43)
Stalnaker (1972):
Syntax studies sentences, semantics studies propositions. Pragmatics is the study of linguistic acts and the contexts in which they are performed. There are two major types of problems to be solved within pragmatics: first, to define interesting types of speech acts and speech products; second, to characterize the features of the speech context which help determine which proposition is expressed by a given sentence. … It is a semantic problem to specify the rules for matching up sentences of a natural language with the propositions that they express. In most cases, however, the rules will not match sentences directly with propositions, but will match sentences with propositions relative to features of the context in which the sentence is used. These contextual features are part of the subject matter of pragmatics. (p. 383)
Katz (1977):
[I] draw the theoretical line between semantic interpretation and pragmatic interpretation by taking the semantic component to properly represent only those aspects of the meaning of the sentence that an ideal speaker-hearer of the language would know in an anonymous letter situation, … [where there is] no clue whatever about the motive, circumstances of transmission, or any other factor relevant to understanding the sentence on the basis of its context of utterance. (p. 14)
Gazdar (1979):
PRAGMATICS = MEANING - TRUTH CONDITIONS (p. 2)
What we need in addition is some function that tells us about the meaning of utterances. … The domain of this pragmatic function is the set of utterances, which are pairs of sentences and contexts, so that for each utterance, our function will return as a value a new context-the context as changed by the sentence uttered … . And we can treat the meaning of the utterance as the difference between the original context and the context arrived at by utterance the sentence. [This applies to only] a restricted subset of pragmatic aspects of meaning. (pp. 4-5)
Kempson (1988):
Semantics provides a complete account of sentence meaning for the language, [by] recursively specifying the truth conditions of the sentences of the language. … Pragmatics provides an account of how sentences are used in utterances to convey information in context. (p. 139)
The Oxford Companion to Philosophy (Fotion 1995):
Pragmatics is the study of language which focuses attention on the users and the context of language use rather than on reference, truth, or grammar. (p. 709)
The Cambridge Dictionary of Philosophy (Lycan 1995):
Pragmatics studies the use of language in context, and the context-dependence of various aspects of linguistic interpretation. … [Its branches include the theory of how] one and the same sentence can express different meanings or propositions from context to context, owing to ambiguity or indexicality or both, … speech act theory, and the theory of conversational implicature. (p. 588)
The Blackwell Companion to Philosophy (Davies 1996):
The distinction between semantics and pragmatics is, roughly, the distinction between the significance conventionally or literally attached to words, and thence to whole sentences, and the further significance that can be worked out, by more general principles, using contextual information. (p. 124)
References
Atlas, J. (1989): Philosophy Without Ambiguity. Oxford: Oxford University Press.
Austin, J. (1960): How To Do Things With Words. Oxford: Oxford University Press.
Bach, K. (1987a): Thought and Reference. Oxford: Oxford University Press.
Bach, K. (1987b): On communicative intentions. Mind & Language, 2, 141-154
Bach, K. (1994a): Conversational impliciture. Mind & Language, 9, 124-162.
Bach, K. (1994b): Semantic slack. In S. Tsohadzidis (ed.): Foundations of Speech Act Theory. London: Routledge, pp. 267-291.
Bach, K. and R. Harnish (1979): Linguistic Communication and Speech Acts. Cambridge, Mass: MIT Press
Bach, K. and R. Harnish (1987): Relevant questions. Brain and Behavioral Sciences, 10, 711-712.
Bach, K. and R. Harnish (1992): How performatives really work: a reply to Searle. Linguistics
and Philosophy, 15, 93-110.
Bar-Hillel, Y. (1954): Indexical expressions. Mind, 63, 359-379.
Bar-Hillel, Y. (1971): Out of the pragmatic wastebasket. Linguistic Inquiry, 2, pp. 401-407.
Clark, H. (1992): Arenas of Language Use. Chicago: University of Chicago Press.
Davies, M. (1995): Philosophy of language. In N. Bunnin and E. Tsui-James (eds.):
The Blackwell Companion to Philosophy. Oxford: Blackwell, pp. 90-139.
Fotion, N. (1995): Pragmatics. In T. Honderich (ed.): The Oxford Companion to Philosophy. Oxford: Oxford University Press, p. 709.
Gazdar, G. (1979): Pragmatics: Implicature, Presupposition, and Logical Form. London: Academic Press.
Green, G. (1989): Pragmatics and Natural Language Understanding. Hillsdale, NJ: Lawrence Erlbaum Associates.
Grice, P. (1989): Studies in the Way of Words. Cambridge, Mass: Harvard University Press.
Harnish, R. (1994): Mood, meaning, and speech Acts. In S. Tsohadzidis (ed.): Foundations of Speech Act Theory. London: Routledge, pp. 407-459.
Harris, R. (1993): The Linguistics Wars. Oxford: Oxford University Press.
Horn, L. (1988): Pragmatic theory. In Newmeyer, F. (ed.): Linguistics: The Cambridge Survey, Vol. I. Cambridge, Eng.: Cambridge University Press, pp. 113-145.
Hungerland, I. (1960): Contextual implication. Inquiry, 3, 211-258.
Kaplan, D. (1989): Demonstratives. In J. Almog, J. Perry, and H. Wettstein (eds.): Themes from Kaplan. Oxford: Oxford University Press, pp. 481-563.
Katz, J. (1977): Propositional Structure and Illocutionary Force. New York: Crowell.
Kempson, R. (1988): Grammar and conversational principles. In Newmeyer, F. (ed.):
Linguistics: The Cambridge Survey, Vol. II. Cambridge, Eng.: Cambridge University Press, pp. 139-163.
Kripke, S. (1977): Speaker's reference and semantic reference. Midwest Studies in Philosophy, 2, 255-296.
Levinson, S. (1983): Pragmatics. Cambridge, Eng.: Cambridge University Press.
Lycan, W. (1995): Philosophy of language. In R. Audi (ed.): The Cambridge Dictionary of Philosophy. Cambridge, Eng.: Cambridge University Press, pp. 586-589.
Montague, R. (1974): Pragmatics. In R. Thomason (ed.): Formal Philosophy. New Haven: Yale University Press.
Morris, C. (1938/1971): Foundations of the theory of signs. In Writings on the Theory of Signs. The Hague: Mouton, pp. 17-74.
Neale, S. (1990): Descriptions. Cambridge, Mass: MIT Press.
Parsons, T. (1990): Events in the Semantics of English. Cambridge, Mass: MIT Press.
Prince, E. (1988): Discourse analysis. In Newmeyer, F. (ed.): Linguistics: The Cambridge
Survey, Vol. II:. Cambridge, Eng.: Cambridge University Press, pp. 164-182.
Pustejovsky, J. (1995): The Generative Lexicon. Cambridge, Mass: MIT Press.
Recanati, F. (1989): The pragmatics of what is said. Mind & Language, 4, 295-329.
Recanati, F. (1995): The alleged priority of literal interpretation. Cognitive Science, 19, 207-232.
Recanati, F. (1996): Domains of discourse. Linguistics and Philosophy, 19, 445-475.
Sadock, J. (1988): Speech act distinctions in grammar. In Newmeyer, F. (ed.): Linguistics : The Cambridge Survey, Vol II. Cambridge, Eng.: Cambridge University Press, pp. 183-197.
Searle, J. (1969): Speech Acts. Cambridge, Eng.: Cambridge University Press.
Sperber, D. and D. Wilson (1986): Relevance. Cambridge, Mass: Harvard University Press.
Stalnaker, R. (1972): Pragmatics. In G. Harman and D. Davidson (eds.): Semantics of
Natural Language. Dordrecht: Reidel, pp. 380-397.
Stalnaker, R. (1974): Pragmatic Presuppositions. In M. Munitz and P. Unger (eds.):
Semantics and Philosophy. New York: New York University Press, pp. 197-213.
StrawsMethuenon, P. (1950): On referring. Mind, 59, 320-344.
Strawson, P. (1952): Introduction to Logical Theory. London: .
Universal Semantic Language
+ نوشته شده در یکشنبه هجدهم اسفند 1387 ساعت 12:18 شماره پست: 322
Universal Semantic Language
It is our hope that Principia Cybernetica's epistemology and ontology based on cybernetics are not only of purely philosophical interest, but may be used in solving an important problem which stands wide open at the present time: creation of a Universal Semantic Language to be used in the emerging Global Brain.
We can distinguish two levels of cybernetic systems involved in the global brain:
individual human brains, and
computers and other cybernetic devices united into one huge system, such as the Web
Universal Semantic Language
It is our hope that Principia Cybernetica's epistemology and ontology based on cybernetics are not only of purely philosophical interest, but may be used in solving an important problem which stands wide open at the present time: creation of a Universal Semantic Language to be used in the emerging Global Brain.
We can distinguish two levels of cybernetic systems involved in the global brain:
individual human brains, and
computers and other cybernetic devices united into one huge system, such as the Web
. Individual human brains exchange information by using various languages, of which the most important are universal natural languages, such as English or Russian. Computers exchange information by using formal computer languages of various kinds, which can be considered as one universal computer language. There is a gap between these two levels, and this constitutes a problem. We understand computer languages, but computers do not understand our languages: they are informal, the meaning of linguistic objects is inseparable from the human brain. What we need is a formal universal language to catch the meanings present in natural human languages in a form understandable by computers.
This problem is well known. The reason why it is not yet solved is simply that the problem is immensely difficult. Practical people get satisfied with partial solutions: creation of narrowly specialized sublanguages which superficially look like human languages. Financing of more ambitious projects is tight, because nobody can promise fast returns on this path.
Why is our philosophy relevant?
Developing a universal semantic language we must start with some elements which are absolutely minimal and primitive, so that all representations that are involved in human laguages could be expressed in terms of our semantic language as constructions from those primitive elements. Otherwise it is hardly possible to obtain the formality that is demanded by the computer.
Our ontology states that such primitive elements are actions, and nothing but actions, while objects are relation between actions. Our epistemology states that the meaning of linguistic statements is in the predictions they produce. But the concept of a prediction takes us, again, to the action whose termination it states. The other kind of linguistic objects, commands return us even more directly to actions. Thus we have a closed basis for a formal system.
So, why not try? Any ideas and accounts of relevant work are welcome. Representation of semantics on the basis of formal logic and some primitive predicates, which is used in much work on artificial intelligence, is, certainly, relevant. Our goal should be going further down in analysis than it is usually done -- a goal that requires a consistent and all-embracing philosophy.
"گفتمان، ابزار قدرت و کنترل: پیرامون نسبت زبان و شیوه های بازتولید قدرت و تداوم سلطه"
+ نوشته شده در یکشنبه هجدهم اسفند 1387 ساعت 11:56 شماره پست: 321
نوشته: آقای نوید نادری
تحلیل گفتمان انتقادی یکی از شاخههای تحلیل گفتمان است که شیوههای استفاده گروههای صاحب قدرت از متن و کلام را در بافتهای سیاسی و اجتماعی بررسی میکند و از این طریق راهها و سرمنشأهای سوءاستفاده از قدرت، سلطهگری و نابرابری اجتماعی را آشکار میکند.
متخصصان تحلیل گفتمان انتقادی بر آنند که با استفاده از ابزارهای مناسب زبان شناختی از یک سو و ارجاع به زمینه تاریخی و اجتماعی موضوع مورد بررسی از دیگر سو میتوان ایدئولوژی را- که عموماً از طریق عادی سازی و خنثی سازی گفتمان به صورت پنهان درآمده- به منظور بررسی انتقادی از لایههای زیرین متن و گفتمان به سطح آورد. بر این اساس تحلیل گفتمان انتقادی ابزاری است برای روشن گری اجتماعی و سیاسی و جلوگیری از نابرابری اجتماعی از طریق فهم و افشای نمودهای آن. برای ارائه پاسخی به این پرسشها که «تحلیل گفتمان انتقادی چیست؟» و «تحلیلگر گفتمان انتقادی کیست؟» باید ابتدا مفاهیم گفتمان، قدرت، سلطه و نابرابری اجتماعی و روابط این مفاهیم با یکدیگر را به دقت بازکاوید و بعد جایگاه تحلیلگر این روابط را در نسبت با این مفاهیم بررسی کرد.
تحلیل گفتمان انتقادی یکی از شاخههای تحلیل گفتمان است که شیوههای استفاده گروههای صاحب قدرت از متن و کلام را در بافتهای سیاسی و اجتماعی بررسی میکند و از این طریق راهها و سرمنشأهای سوءاستفاده از قدرت، سلطهگری و نابرابری اجتماعی را آشکار میکند.
متخصصان تحلیل گفتمان انتقادی بر آنند که با استفاده از ابزارهای مناسب زبان شناختی از یک سو و ارجاع به زمینه تاریخی و اجتماعی موضوع مورد بررسی از دیگر سو میتوان ایدئولوژی را- که عموماً از طریق عادی سازی و خنثی سازی گفتمان به صورت پنهان درآمده- به منظور بررسی انتقادی از لایههای زیرین متن و گفتمان به سطح آورد. بر این اساس تحلیل گفتمان انتقادی ابزاری است برای روشن گری اجتماعی و سیاسی و جلوگیری از نابرابری اجتماعی از طریق فهم و افشای نمودهای آن. برای ارائه پاسخی به این پرسشها که «تحلیل گفتمان انتقادی چیست؟» و «تحلیلگر گفتمان انتقادی کیست؟» باید ابتدا مفاهیم گفتمان، قدرت، سلطه و نابرابری اجتماعی و روابط این مفاهیم با یکدیگر را به دقت بازکاوید و بعد جایگاه تحلیلگر این روابط را در نسبت با این مفاهیم بررسی کرد.
اصطلاح «تحلیل گفتمان انتقادی» در واقع خلف اصلاح «زبان شناسی انتقادی» است که در معنای امروزی آن، نخستین بار در سال 1979 در کتابی که فالر،هاج، کرس و ترو تحت عنوان «زبان و کنترل» تالیف کردند به کار رفت. فرکلاف- که امروز درکنار لون و فان دایک از شاخص ترین چهرههای این حوزه است- معتقد است که اصطلاح «تحلیل گفتمان انتقادی» که امروز کاربرد بسیار بیشتری نسبت به زبان شناسی انتقادی دارد، هنوز هم دال بر تحلیل متونی مشابه متون منقول و مشروح در همان کتاب است. امروز واژگان آن کتاب، تبدیل به واژگان بنیادین این رهیافت شده اند، چنان که «تئو ون لون» در تعریف تحلیل گفتمان انتقادی میگوید؛ «تحلیل گفتمان انتقادی، بررسی گفتمان است به مثابه ابزار قدرت و کنترل و همچنین ابزار ساخت بندی اجتماعی واقعیت.» اما تاکید بر کلمه «انتقادی» از کجا میآید؟ فرکلاف با استناد به بوردیو مینویسد؛ «انتقادی» خواندن این رهیافت حاصل فهم این نکته است که اعمال اجتماعی ما به طور اعم و کاربرد زبان به طور اخص در حصار علت و معلولهایی تحدید شده اند که در شرایط عادی به هیچ وجه هیچ گونه آگاهی ای نسبت به آنها نداریم. تیرگی همیشگی این اعمال و همچنین عاملان آن، یعنی نامرئی بودن پیش فرضهای ایدئولوژیک عاملان و روابط قدرت پس پشت اعمال به تداوم سلطه کمک میکند. پس از آن رو که این رهیافت در پی قطع تداوم سلطه از طریق آشکارسازی این روابط و ایدئولوژیهای پنهان است، عنوان «انتقادی» برای آن مناسب به نظر میرسد.
ریشههای تحلیل گفتمان انتقادی را قبل از مباحث مربوط به زبان شناسی انتقادی در دهه 70 باید در نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت و پیش از جنگ جهانی دوم جست وجو کردو به همین جهت این رهیافت به همان میزان که از اصطلاحات زبان شناسی و تحلیل گفتمان بهره میگیرد از اصطلاحاتی چون «سلطه»، «هژمونی»، «ایدئولوژی»، «طبقه»، «جنسیت»، «نژاد»، «نهاد» و... نیز استفاده میکند. همچنین در پژوهشهای این حوزه به همان میزان که به آثار زبان شناسان ارجاع داده میشود از آثار فلاسفه و دانشمندان علوم اجتماعی نیز استفاده میشود. برای مثال در این پژوهشها هنگام بحث از «قانونیت بخشی» و رهیافتهای گفتمانی به هنجارها و مردم سالاری از نظرات هابرماس استفاده میشود؛ هنگام بحث از قدرت، سلطهگری و نظم گفتمان، عموماً ارجاعات زیادی به آثار فوکو داده میشود؛ همچنین ارجاعات زیادی به آثار جامعه شناسانی چون بوردیو و گیدنز نیز در این پژوهشها دیده میشود. به لحاظ زبان شناختی، تحلیل گفتمان انتقادی عمیقاً تاثیر آرای زبان شناس نابغه انگلیسی «مایکل الگزاندر کرکوود هلیدی» است؛ تا آنجا که نرمن فرکلاف در دایره المعارف زبان شناسی راتلج، تحلیل گفتمان انتقادی را این گونه تعریف کرده است؛ «تحلیل گفتمان انتقادی، بهره گیری اجتماعی از تحلیل زبان شناختی است با استفاده از روشها و مفاهیم اصلی زبان شناسی «سیستمی- نقشی» که توسط م.ا.ک. هلیدی معرفی شده است.»
با توجه به مبانی زبان شناسی «سیستمی- نقشی» دعاوی بنیادین تحلیل گفتمان انتقادی به شرح زیرند؛
- هرگونه کاربرد زبان متضمن رمزگذاری الگوهای ایدئولوژیک یا ساختهای گفتمانی ای است که در کار بازنمایی جهان در زبان واسطهگری میکنند.
- کاربردهای متفاوت زبان، مثل استفاده از گونههای اجتماعی مختلف، واژگان مختلف یا دگرگفتهای نحوی مختلف، ایدئولوژیهای متفاوتی را رمزگذاری میکنند که ناشی از موقعیات و اهداف متفاوتی است.
- با توجه به دو مورد بالا کاربرد زبان عملی اجتماعی است؛ بنابراین زبان دیگر- چنان که زبان شناسی سنتی مدعی است- رسانه ای شفاف و گویا برای برقراری ارتباط درباره یک جهان عینی نیست، حتی بازتاب یک ساختار اجتماعی مشخص نیز نیست؛ بل زبان مجموعه ای از نسخههای متفاوت واقعیت را اشاعه میدهد و به همین دلیل یکی از بخشهای همیشه کارآمد فرآیندهای اجتماعی تلقی میشود.
با توجه به آنچه تا اینجا مطرح شد میتوان نتیجه گرفت که یکی از حیاتی ترین پیش نیازهای هر پژوهشی در چارچوب نظری تحلیل گفتمان انتقادی درک ماهیت سلطه و قدرت اجتماعی است. در واقع درک نقش گفتمان در بازتولید قدرت و کمک به تداوم سلطه در گرو و درک همین مساله است. در اینجا باید اشاره کرد که واژه «قدرت» در این نوشته دال بر قدرت اجتماعی است و نه قدرت فردی؛ مگر آنکه قدرت فردی تجلی قدرت اجتماعی باشد؛ یعنی قدرت فرد به مثابه عضو یک گروه.
به عقیده فان دایک قدرت اجتماعی از یک سو ریشه در امتیاز دسترسی به منابع ارزشی و نادر جامعه دارد (منابعی مثل ثروت، درآمد، موقعیت، مقام، زور، عضویت در گروههای خاص، تحصیلات، دانش و...) و از دیگر سو در دسترسی خاص به ژانرها، صور و بافتهای متفاوت گفتمان نهفته است. قدرت، کنترل را نیز دربرمی گیرد. یعنی توانایی (اعضای) یک گروه در کنترل (اعضای) گروه دیگر. چنین کنترلی هم شامل کنترل کنش میشود و هم کنترل شناخت. یعنی یک گروه قدرتمند علاوه بر آنکه میتواند آزادی کنش گروههای دیگر را تحدید کند، میتواند ذهن ایشان را نیز تحت سلطه خود درآورد.به این نکته نیز باید اشاره کرد که قدرت بسته به اینکه ناشی از چه منبعی باشد انواع متفاوتی دارد. برای مثال قدرت قهری نیروهای نظامی ریشه در «زور» دارد؛ یا قدرت اغنیا ریشه در ثروت ایشان دارد؛ در برابر قدرت اقناع گرانه والدین، اساتید دانشگاه یا روزنامه نگاران ریشه در دانش، اطلاعات یا مرجعیت ایشان دارد. به این نکته نیز باید توجه داشت که به ندرت اتفاق میافتد که قدرت مطلق باشد. هر گروهی عموماً در حوزه خاصی قدرتمند محسوب میشود و در همان حوزهها نیز میتواند سایر گروهها را کنترل کند؛ اما آنچه قدرت حاکم را از سایر انواع قدرت جدا میکند، این است که (اعضای) گروههای حاکم قدرت خود را قطعی میدانند و با استفاده از ابزارهای گوناگون کلامی آن را توجیه میکنند و به آن مشروعیت میبخشند تا جایی که این قدرت «طبیعی» تلقی شود. قدرت گروه حاکم عموماً همراه بهره مندی خاص آن گروه از قوانین، هنجارها، قواعد و عرف است (که البته اغلب خود گروه حاکم این موارد را تعریف میکند.)
پس گذشته از گونه مبتذل کنترل، یعنی کنترل مستقیم از طریق زور (مثل کنترل شهروندان توسط پلیس یا کنترل زنان توسط مردان، که هر دو نمود خشونت محسوب میشوند) باید به نمود مدرن و بسیار موثر قدرت اشاره کرد که میتوان آن را کنترل شناخت نامید که از طریق اقناع، ریاکاری، تقیه، یا تقلب و دستکاری حقیقت اعمال میشود. راهکارهایی از این دست را میتوان استراتژیهای «تغییر عقیده انتفاعی دیگران» توسط یک گروه خاص دانست و درست در همین جا است که پای تحلیل گفتمان انتقادی به میان میآید؛ کنترل ذهن دیگران یکی از کارکردهای اصلی متن و گفتار است و باید توجه داشت که گروه سلطهگر عموماً از متون و گفتارهایی استفاده میکند که در ظاهر کاملاً «طبیعی» و «قابل پذیرش» اند. وظیفه تحلیل گفتمان انتقادی در این شرایط کشف راهبردهای گفتمانی ای است که به کنترل مشروعیت میبخشند و نظم اجتماعی و روابط نابرابر موجود را «طبیعی» جلوه میدهند.
آنچه برای تحلیلگر انتقادی گفتمان اهمیت دارد سوءاستفاده از قدرت است از طریق رخنه در خلأهای موجود در قوانین، اصول و قواعد مردم سالاری، برابری و عدالت توسط صاحبان قدرت. برای جدا کردن این نوع قدرت از انواع قابل پذیرش آن، میتوان از اصطلاح «سلطه» استفاده کرد. «سلطه» نیز مانند قدرت به ندرت تمامیت مییابد و اغلب راههایی برای به چالش کشیدن آن وجود دارد، اما گونههای ظریفی از «سلطه» وجود دارد که اگر به چالش کشیده نشوند، «طبیعی» تلقی میشوند. اگر قدرت حاکم چنان بر ذهن افراد محکوم خود تاثیر بگذارد که ایشان سلطه را بپذیرند و بدون اراده آزاد به نفع قدرت مسلط عمل کنند، چنین سلطه ای را با استفاده از واژگان گرامشی «هژمونی» مینامیم. یکی از کارکردهای اصلی گفتمان غالب نیز دقیقاً ایجاد همین «اجماع» بر قدرتمندی گروه حاکم و پذیرش و مشروعیت بخشی به سلطه است.
به این نکته نیز باید توجه داشت که قدرت و سلطه معمولاً «سازمان یافته» و «نهادی شده»اند. به این معنی سلطه اجتماعی گروههای قدرتمند صرفاً به وسیله اعضای این گروهها اعمال نمی شود و فردی نیست بلکه گفتمانی است؛ یعنی این سلطه عموماً توسط اعضای گروههای دیگر حمایت میشود (یا به سادگی از آن چشم پوشی میشود)، توسط دادگاهها و مراجع قضایی تصدیق میشود، توسط قانون مشروعیت مییابد، توسط پلیس و قوای قهریه ضمانت اجرایی مییابد و از همه مهم تر، ایدئولوژی مربوط به آن توسط رسانهها، کتب درسی و نهادهای آموزشی بازتولید میشود و استمرار مییابد. این سازماندهی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی سلطه به تولید یک «سلسله مراتب قدرت» میانجامد که بر مبنای آن برخی اعضای گروهها و سازمانهای مسلط نقش خاصی در برنامه ریزی، تصمیم گیری و کنترل روابط و فرآیندهای اعمال قدرت مییابند. این گروه (کوچک) را «سرآمدان» قدرت مینامیم. آنچه در تحلیل گفتمان انتقادی اهمیت دارد این است که «سرآمدان» قدرت دسترسی خاصی به گفتمان دارند؛ ایشان افرادی هستند که بسیار بیش از سایرین حرف برای «گفتن» دارند. بنابراین - با استفاده از واژگان بوردیو - دقیق ترین تعریف سرآمدان با توجه به «قدرت نمادین» آنها صورت بندی میشود. این قدرت نمادین را نیز باید با توجه به گستره و میزان دسترسی ایشان به منابع گفتمانی و ارتباطی تعریف کرد.
ممکن است چنین به نظر برسد که متکلمان یک زبان همه به تمام ژانرها و سبکهای گفتار و ارتباط دسترسی دارند، اما این انگاره به قطع، انگاره ای نادرست است. برای مثال در بحثهای پارلمانی فقط به روی اعضای پارلمان باز است و عموم غالباً به این گونه گفتار دسترسی ندارند. اگر نیز گاهی افراد خاصی مثل اساتید دانشگاه، روزنامه نگاران و... کم و بیش دسترسی ای به انواع خاصه گفتار پیدا کنند، دسترسی ایشان با ابزارهای متفاوتی مانند سبک، موضوع، برنامه نشست، سازماندهی افراد و... کنترل میشود. بررسی انواع متفاوت دسترسی به گفتمان وجود تعادل بسیار جالبی بین میزان این دسترسی و قدرت اجتماعی را آشکار میکند؛ هرچه دسترسی گروهی یا نهادی به ژانرها و بافتهای متفاوت گفتمان بیشتر باشد توانش در کنترل ویژگیهای متنی بیشتر میشود و در نتیجه توان بیشتری در تاثیرگذاری بر ذهن مخاطبان و شرکت کنندگان در گفتمان پیدا میکند. برای مثال، سران هر حوزه ای دسترسی خاصی به نشستهای اصلی هیاتهای اجرایی آن حوزه دارند و از این طریق میتوانند برنامه نشست را کنترل کنند یا نوبت افراد و مدت سخن گفتن ایشان را تعیین کنند؛ اما فراتر از این سران میتوانند کارگفتهای افراد حاضر در نشست را نیز کنترل کنند (مثل اینکه چه کسی میتواند در خطاب به دیگری از جملاتی با ساخت امری استفاده کند) و یا موضوعها و واژگان اصلی صحبتها را مشخص کنند.
این افراد به صورت پنهان حتی ساخت نحوی و اطلاعی جملات را نیز کنترل میکنند (مثل تعیین موضوع و کانون اطلاعی جملات). به طور خلاصه باید گفت که گروههایی که دسترسی بیشتری به انواع گفتمان دارند، شانس و توانایی بیشتری نیز در کنترل کنش و شناخت دیگران دارند.
حال اگر گروههای قدرتمند و سرآمدان، قدرت خود را در گفتمان به نمایش میگذارند و از همین طریق به آن استمرار میبخشند و موجب تداوم سلطه میشوند، پس ما نیاز داریم که چگونگی این عمل را به دقت درک کنیم و به همین دلیل تحلیل گفتمان انتقادی بیش و پیش از هرچیز دیگری به تحلیل ساختار متن و کلام میپردازد. بازتولید گفتمانی قدرت و تداوم سلطه، به مثابه موضوع اصلی یک بررسی انتقادی گفتمان، همیشه دو بعد اصلی دارد؛ یکی تولید و دیگری دریافت. یعنی از یک سو باید به بررسی تبلور معنایی، بیان و مشروعیت بخشی به سلطه (در تولید) ساختهای متفاوت متنی و کلامی پرداخت و از دیگر سو به نقشها و نتایج این ساختها برای ذهن (اجتماعی) دریافت کنندگان آنها. ساختارهای متفاوت گفتمان منجر به شناخت اجتماعی و قبول گروه قدرتمند میشود و نتیجه این شناخت اجتماعی نیز (باز) تولید گفتمانی قدرت و تداوم سلطه است. در این میان ابزارهای متنی و کلامی و ساختار گفتمان نقش واسطه این (باز)تولید «نمادین» سلطه را دارند.
تحلیلهای زبان شناختی دقیق ساختارهای گفتمان به بحثهای پیچیده و فنی نحو و معناشناسی و ساخت اطلاع خواهد کشید و به همین دلیل از چارچوب این نوشته - که بنا است فقط معرفی مختصر این رهیافت باشد - خارج خواهد شد. ذیلاً برای نمونه و فقط جهت آشنایی با انواع این تحلیلها به چند نمونه اشاره خواهد شد. چنان که در آغاز نیز اشاره شد، هلیدی معتقد است که ساخت دستوری جملات به شدت تحت تاثیر نیازهای فردی و اجتماعی ای که زبان باید به آنها پاسخ دهد، صورت بندی میشود. (این ادعای هلیدی، دقیقاً نقطه مخالف نظریه چامسکی تلقی میشود که انتخاب صورت دستوری را برحسب اتفاق و در محدوده امکانات ساختی همگانی تعریف میکند) به این معنی، یکی از خصایص ساختهای نحوی از نظر هلیدی «گذرایی» آن است. یعنی وقایع و کنشها از آن رو با ساختهای دستوری متفاوت وصف میشوند که صورت بندیهای متفاوتی از زیرساختهای شناختی و اجتماعی کنشگران خود (مثل عاملیت، مسوولیت، کنش پذیری و یا منظرهای متفاوت افراد) به دست میدهند. مثلاً اگر قرار است در اخبار و رسانهها خبر سرکوب یک اقلیت یا یک تظاهرات اعلام شود، این خبر به گونه ای نظام یافته و به وسیله کانون زدایی غیعنی حذف کانون اطلاعی جملهف تاکید زدوده میشود. مثلاً در اعلام چنین خبری از ساختهای دستوری مجهول استفاده میشود و به این وسیله عاملیت و مسوولیت کنشگران حادثه نهفته میشود. یکی دیگر از روشهای تحریف حقیقت بیان ضمنی عقاید است. هنگامی که عقاید به صورت صریح بیان نشوند شانس کمتری هم برای به چالش کشیدن آنها وجود دارد.
بنابراین یکی دیگر از راهبردهای کلامی در اینجا استفاده از ساختهایی است که خود بر گزارههایی بنا شده باشند که از پیش انگاشته بودن آنها بدیهی تلقی شود، در این حالت نه تنها امکان به چالش کشیدن گزارههای از پیش انگاشته از دریافت کنندگان گفتمان سلب میشود، بل این مساله خود به درک آن گزارهها به مثابه گزارههای «بدیهی» توسط عموم میانجامد که خود میتواند یکی از نمونههای کنترل ذهن و شناخت گیرندگان محسوب میشود.
خلاصه کتابهای مهم زبانشناسی(8)
+ نوشته شده در شنبه هفدهم اسفند 1387 ساعت 23:31 شماره پست: 320
کتاب تاریخ زبانشناسی نوشته سورن با ترجمه دکتر حقشناس(فصل سوم)
سامان گریزی و سامان گرایی، یا بوم گرایی و صورت گرایی
زحمت خلاصه کردن و تنظیم مطالب این بخش از کتاب را سرکار خانم اعظم نساجیان،همکلاسی خونگرم و کوشای من بر عهده داشتند که بینهایت از ایشان سپاسگزارم. امیدوارم با همکاری و همدلی دیگر عزیزان گروه بتوانم تا آخر این ترم کلیه مطالب کتاب را بصورت خلاصه منتشر کنم. البته فصل دوم کتاب نیز در حال خلاصه نویست که آنرا نیز به زودی در وبلاگ منتشر خواهم نمود.
برای خواندن خلاصه فصل دوم ادامه مطلب را کلیک کنید....
اواخر دوران باستان
سامان گریزی و سامان گرایی، یا بوم گرایی و صورت گرایی
(خلاصه نویسی و تنظیم: اعظم نساجیان)
در دوران باستان دو سنت متفاوت از یکدیگر وجود داشتند: یکی سنتی که در امتداد خط فکری هراکلیتوس، افلاطون و رواقیان قرار داشت و پیروان آنان را سامان گریز یا دوستداران استثنا می خواندند و دیگری سنت ارسطو و لغت شناسان اسکندرانی بود که پیروان آنان را سامان گرا یا قیاسی (دوستداران نظم) می نامیدند.
تفاوتهای میان این دو مکتب بسیار زیاد بود. سامان گریزان فیلسوف بودند و پیرو خط رواقیون بودند و برخلافِ سامان گرایان، عملاً در زمینه زبانشناسی فعال نبودند و همین فراغت از ضروریات عملی آنان را قادر می ساخت که به مباحث صرفاً نظری سرگرم شوند و درباره مسائلی همچون ماهیت زبان، رابطه میان زبان و اندیشه، رابطه بین زبان و منطق، مفهوم نشانه، خاستگاه زبان به عنوان بخشی از طبیعت انسان و مباحث انتزاعی دیگری از همین دست تأمل کنند. از نظر آنها زبان ساخته طبیعت بود و بنابراین این امکان وجود داشت که انواع شگفتی ها و ناپایداریهای موجود در طبیعت را از خود بروز دهد؛ آنان عملاً به ایجاد مفاهیم و اصطلاحات دستوری پرداختند و حاصل کارشان همواره در مقابل این فکر عام قرار می گرفت که زبان، به عنوان موهبتی طبیعی، چیزی جز مظهر یا نمود اندیشه نیست و از نظر آنان نقش معنایی زبان فوق العاده مهم بود.
لغت شناسان اسکندرانی موضعی بسیار متفاوت داشتند. آنها که زیر فشار نیازمندیهای عملی در زمینه زبان تلاش می کردند، وقت و مجالی برای پرداختن به مباحث عمیق فلسفی نداشتند. اینان به ارسطو گرایش داشتند که مدافع نظر وضعی یا قراردادی بودن زبان بود. از نظر آنها، زبانهای بشری صرفاً قراردادی اند که تا حد معینی، می توانند به دست متخصصان توانمند تغییر کنند و اصلاح شوند؛ بنابراین فرصت نداشتند به ظرایف و دقایق زبان بپردازند. نکته مهم در اینجاست که زبان از نظر سامان گریزان نظامی است متشکل از صورتهای قراردادی کلمه که، برخلاف آنچه سامان گریزان اعتقاد داشتند، خود نه «صادق» است و نه موهبت طبیعت. اسکندریان بر سرشت دلبخواهی ریشه شناسیهایی که مخالفان پیش نهاده بودند تأکید می کردند و باید گفت که اسکندریان آشکار بر حق اند. ولی از طرف دیگر آنان نتوانستند از مرز کلمه فراتر روند و به دستور جمله راه یابند. در حالی که فیلسوفان سامان گریز در این باره قوی تر بودند و مدعای آنان که زبان موهبت طبیعت است از نظر دستور جمله بسیار با معناتر جلوه می کند.
ادغام هر دو مکتب در سده نخست پیش از میلاد
در سده نخست پیش از میلاد اختلاف نظر میان این دو مکتب جای خود را به نوعی تلفیق میان آن دو داد که هم در عرصه عملی دستورنویسی و هم در رساله های نظری حضور آن مشهود بود. همین ترکیب دو سنت بود که به ایجاد دستوری انجامید که امروزه، ما آن را « دستور زبان سنتی» می نامیم و این اختلاف نظر میان این دو مکتب عملاً از عرصه توصیف و تحلیل زبان به عرصه سبک شناسی منتقل شد. سامان گریزان به « پیروان سبک متصنع» بدل شدند که به استعمال بدیع کلمات گرایش داشتند و برعکس، سامان گرایان به « پیروان سبک ساده» مبدل شدند که کاربرد معقول و سنجیده زبان و سبک را ترجیح می دادند و از صورتها و عبارات نامعمول پرهیز می کردند.
اختلاف در روش: صورت گرایی و بوم گرایی
نکته مهمی که در تاریخ زبانشناسی دائماً تکرار می شود به روشی مربوط می شود که زبانشناسان نظریه پرداز به وسیله آن به مطالعه واقعیتهای زبان می پردازند. دو رویکرد عمده را می توان در این عرصه از یکدیگر بازشناخت که موسوم به بوم گرایی و صورت گرایی می باشد. سامان گرایان باستان به جرگه صورت گرایان تعلق دارند و سامان گریزان باستان نماینده بوم گرایی هستند.
از نظر صورت گرایان، زیان نظامی صوری است و می توان آن را برمبنای قواعدی توصیف کرد که ناظر بر نمود صوتی یا بصری معانی اند و هرچه خلاف این نظام عمل می کند به اختلالهایی مربوط است که از منابعی بیرون از زبان سرچشمه می گیرند. آنان به سبب گرایشی که دارند زبان را به عنوان یکی از تواناییهای ذاتی نوع آدمی که موضوعی تجربی است و باید به کمک فرضیه ها به مطالعه آن روی آورد، کم ارزش می گیرند و در عوض ترجیح می دهند به کمک نظام صوری دست به تحلیل بزنند که معمولاً در منطق یا ریاضیات به کار برده می شود. آنان دشواریهایی را که زبان طبیعی پیش رویشان قرار می دهد را کم بها می انگارند و فقط حاضرند تا آنجا این دشواریها را به حساب بیاورند که نظامشان را بیش از حد به هم نریزد. واقعیاتی را که مبین ناکارآمدی رویکرد آنان است را به نوعی به ضعف انسانهایی نسبت می دهند که از زبان استفاده می کنند چرا که از نظر آنان، زبان حاصل نبوغ و ابتکار است.
از طرف دیگر، رویکرد بوم گرایانه، زبان را در وهله اول ساخته طبیعت می انگارند و از همین رو، آن را موضوعی به منظور پژوهش تجربی به حساب می آورند. در این رویکرد، زبان مثل طبیعت به تمامی اشکال گوناگون متجلی می شود و از راههای مختلف از مجموعه قواعد یا هنجارهای می گریزد. نظام مندیهای موجود در زبان همچون بخش های دیگر طبیعت شگفت انگیزند که به راحتی نمی توان آنها را به دست آورد. از طرفی نظم و قواعد زبان به گونه ای برای استثناها نیز مجالی باقی می گذارد چراکه از نظر هر بوم گرایی، زبان مایه شگفتی است.
امتیازات و کمبودهای هردو رویکرد
هر دو رویکرد امتیازات خاص خود را دارند. صورتگرایی نسبت به خواص نظام تحلیلی و توصیفی، خواه خواص ریاضی و خواه غیر آن، به زبانشناس آگاهی می دهد و همه انواع تصورات اولیه و تلویحی را که پژوهشگر درباره خواص صوری تحلیل ها و توصیف های حاصله دارد، کاملاً ملموس و مصرح می سازد. اهمیت این نکته در قرن بیستم و در دستور گشتاری نمایان شد.
از طرفی، بوم گرایان برخوردار از تجربه اند و با داده های زبانی آشنا. آنان با دادگان زبانی زندگی می کنند و حجم عظیمی از دانش زبانی را با خود دارند.
هردو رویکرد، کمبودهای خاص خود را نیز دارند به ویژه هنگامی که به افراط کشانده شوند. صورتگرایان با این خطر مواجهند که به سبب ریاضیات موجود در نظام پیشنهادی شان ارتباط خود را با واقعیتی از دست دهند که نظام مزبور درباره آن باید باشد. بوم گرایان نیز در معرض این خطرند که ضدنظریه بار آیند و هرچیز صوری را مطرود بدانند و فکر و ذکر خود را یکسره برگردآوری دادگان متمرکز کنند بی آنکه به هرگونه چشم انداز نظری بیندیشند. برخی بوم گرایان به بهانه استفاده از زبان به عنوان امری آزاد و خلاقانه، حتی فکر وجود یک نظام زیربنایی را رد کرده اند. به هرحال، هردوی این دیدگاههای افراطی وجود دارند که البته باید از آنها پرهیز کرد.
در این بین، بوم گرایی از صورتگرایی کامل تر است. بوم گرایی تمامی فرآیندهای دور و دراز شناخت زبان را در خود فرا می گیرد و از طریق جستجوی تدریجی نظام مندیها و ترسیم تصوری ذهنی از نظریه های نیمه صوری، به مرحله ساختن نظامهای صوری پیشرفته می رسد و سپس به مرحله کاربستن نظامهای مزبور وارد می شود. برعکس، صورتگرایی تنها چند مرحله نهایی فرآیند دور و دراز شناخت زبان را در خود فرا می گیرد و با این کار، از شناخت بنیادهای بوم شناختی بسیار سرشار زبان محروم می ماند. در هرحال، اگر این دو رویکرد با هم یکی شوند، چه بسا بدون دشواری بر سر جایگاه استثناها و تبیین علّی آن، به توافق برسند.
تکرار جدید مخالفتی کهن
معناشناسان صوری حکم سامان گرایان امروز را دارند. ابزارهای تحلیلی و توصیفی آنان عمدتاً از منطق و شاخه مخصوص آن، یعنی شاخه نظریه مدلی گرفته شده و به کار تحلیل و توصیف جملات زبان طبیعی می آید. از نظر این مکتب، زبانهای طبیعی حکم مواردی از زبان « صوری» که در نظریه های منطقی ایجاد شده اند، را دارند. آنان به منظور پرهیز از پیچیدگیهای زبان طبیعی، معمولاً دامنه پژوهش خود را به چیزی محدود می کنند که به عنوان یک « پاره» از زبان از آن یاد می کنند که در مجموع بسیار محدودند و همگی از بخش هایی از زبان طبیعی گرفته شده اند که با نظام های برساخته از قواعد همان معناشناسان منطبق باشد تا بتوانند آنها را در همان نظام ها تحلیل و توصیف کنند. آنگاه واقعیات نقیضی را که منتقدان از آن یاد می کنند را نامربوط می خوانند چراکه آن واقعیات به پاره برگزیده آنان تعلق ندارند.
بوم گرایی امروزی، به طور خاص در زبانشناسی نظری نمود پیدا می کند؛ یعنی در جایی که کفایت تجربی در آن اهمیت ویژه ای دارد. از منظر زبانشناسی جدید، زبان طبیعی موضوعی خودسامان برای تحقیق و تفحص است که می بایست همچون پدیده ای که با طبیعت انسان پیوند دارد، جداگانه مطالعه شود.
در حالی که در دوران باستان بوم گرایی خط مشی فیلسوفان و منطقیان فیلسوف پیرو رواقیون بود و صورتگرایی در دست دستوریان حرفه ای اسکندریه، امروزه و در روزگاران جدید این خط مشی ها برعکس شده اند به گونه ای که زبانشناسان حرفه ای برنامه بوم گرایان را دنبال می کنند، حال آنکه منطقیان و زبانشناسان رایانه ای و کلاً کسانی که به زبان از زاویه دید ریاضی نگاه می کنند، نمایندگان صورتگرایی به شمار می آیند.
اواخر دوران باستان و قرون وسطا
آپولونیوس دیسکولوس
نظریات زبانشناسی در جهان یونان طی سده های نخست پس از میلاد، بر پایه آثار آپولونیوس دیسکولوس یونانی استوار است. وی نویسنده ای پرکار بوده چراکه 59 عنوان کتاب به نام او ثبت شده است. با این همه، تنها چهار کتاب از وی کمابیش به جا مانده است که عبارتند از: در باب ضمیر، در باب قیود، در باب حروف ربط و در باب نحو، که همین کتاب آخر از نظر تکوین و تکمیل نظریه زبانشناسی حائز اهمیت است؛ زیرا که کتاب مزبور نخستین اثر شناخته شده درباره ساخت جمله در تاریخ است. وی آنچه را امروزه «حاکمیت» و «مطابقت» می نامند را شناسایی می کند و مورد بحث قرار می دهد و نظریه ای نیز در باب حالات اسم طرح می کند. وی در تحلیل نحوی خود از ساخت جمله، میان فعل و نامهایی که موضوع آن فعل واقع می شوند تمایز برقرار می کند، برخلاف ارسطو و رواقیون که میان گزاره و نهاد آن تمایز ایجاد می کردند. علاوه براین، افعال غیرشخصی، لازم و متعدی را از هم تمیز می دهد و شماری از مفاهیم تحلیلیِ بنیادی را برای اولین بار در حوزه مطالعات زبان مطرح کرد که بسیاری از آنها قرنها طول کشید تا به صورت اجزای اصلی تحلیل دستوری و معناشناختی درآیند.
دوناتوس و پریشیان
در دنیای روم، تنها شمار محدودی دستورنویس وجود دارند. مشهورترین آنها یکی دوناتوس است و دیگری پریشیان. دوناتوس دو کتاب دستور زبان نوشت یکی فن صغیر و دیگری روایتی مبسوط تر به نام فن کبیر. کتاب دوم همان طرح متداول می باشد و متشکل از «حروف» یعنی آواها و هجاها؛ «انواع کلمه» که وی آنها را متشکل از هشت جزء می داند و سپس نیز شماری از صناعات سبک ادبی و برخی از غلط های مخل در هنگام استعمال درست از زبان. هدف وی آموزش برای خوانندگانی بود که از قبل به زبان لاتینی صحبت می کردند. وی از اوائل قرون وسطا تا سده یازدهم میلادی، پرنفوذترین دستوری بود چراکه آموزش زبان لاتینی به عنوان زبان خارجی در درجه اول اهمیت قرارداشت.
پریشیان شخصیت متفاوت و جالب تری داشت. کتاب وی به نام مبانی دستور زبان متشکل از هجده جلد بود که شانزده جلد آن به موضوعات متداول شامل حروف و انواع کلمه (که همیشه «طبقات کلمه» خوانده می شد)بود، می پرداخت. وی این طبقات را به مقولات ارسطویی ربط می داد. دو جلد آخر کتاب به نحو می پرداخت و درباره تحلیلهای ساختاری بود که به قصد ربط دادن ساخت جمله با منطق و با مابعدالطبیعه ارسطو مطرح شده است. این کتاب کاملاً نظریه بنیادتر از آثار دیگر دوره روم باستان است. طبق نظر متخصصان این کتاب بیش از همه مجموعه ای گاه مغشوش از چیزهایی است که در دنیای یونانی زبان ایجاد شده بود وکمتر از همه می تواند همچون دستاوردی اصیل در جهت نیل به نظریه زبان یا حتی توصیف زبان لاتینی در نظر آورده شود. در هر حال باید اذعان داشت که به واسطه همین اثر بود که پایه هایی برای نظریه های قرون وسطا و پس از آن در زمینه دستور جهانی به وجود آمد. به هرحال، کتاب پریشیان در اوایل قرون وسطا رو به فراموشی نهاد شاید به این دلیل که کتابی بس دشوار و سخت محققانه تر از آن بود که بتواند برای مقاصدی چون آموزش زبان لاتینی به نوجوانان به کار آید. باوجود این، کتاب در پی نوزایی عصرشارلمانی بار دیگر کشف شد و از آن به بعد به عنوان پرطرفدارترین منبع در زمینه نگرش های دستوری و نظریه های زبانی پذیرفته شد و تا پایان قرون وسطا نیز ادامه یافت. در طی این مدت، پریشیان کمابیش همان جایگاهی و منزلتی را در عرصه دستور زبان و نظریه زبانشناسی پیدا کرد که ارسطو در عالم فلسفه و منطق به دست آورده بود.
مقولات ارسطویی
ارسطو در رساله قاطیغوریاس و بعدها در رساله مابعدالطبیعه، نظامی متشکل از ده مقوله ارائه کرده بود که عبارتند از: جوهر، کمیّت، کیفیت، نسبت، مکان، زمان، وضع، حالت، فعل و انفعال که ابتدایی ترین و بدیهی ترین و غیرترکیبی ترین گزاره ها به شمار می آیند که قابل اطلاق به هر جهانی می باشند. بنابراین مقولات مذکور هستی شناسی ارسطو را هم در خود منعکس می سازند. هیچ چیز غیرقابل درکی در این مبحث وجود ندارد جز اینکه ارسطو مقوله «جوهر» را به گونه های گیاه و حیوان نیز اطلاق می کند که خود موجب بروز بحث و جدلهای بی پایان درباره جهانیها شد و مدتهای مدید جهان فلسفه را به دو جبهه یعنی واقع گرا و نام گرا تقسیم کرد. در حالی که اگر جوهر را از این گونه ها بگیرند و آن را فقط به افراد نسبت دهند، نظرات ارسطو تفاوت چندانی با نظرات هستی شناختی رایج در فلسفه تحلیلی جدید ندارد، به این صورت که ذوات یا افراد (جوهر) در مکان قرار می گیرند (وضع)، در حالی که براساس خواصّ شان (کیفیت)، در مجموعه ها (کمیّت) و در دسته های چندتایی گروه بندی شده اند (نسبت). هر ساختی از این قبیل یک حالت است که توالی این حالتها زمان را به وجود می آورد. خاصیتها علّی اند به این معنا که به مرور زمان به پیدایش معلولهایی منتهی می شوند که نیروهای فعالی روی آنها اعمال شده (فعل) که در ذوات تأثیرپذیر (انفعال) عمل کرده اند. بنابراین پریشیان کوشید تا نوعی از تحقق برنامه ارسطویی را از طریق تأیید وجود مقولات مابعدالطبیعی در مقولات صوری دستور زبان به دست آورد و معناشناسی صوریِ نظریه مدلی جدید نیز اساساً همین کار را می کند.
مقولات هستی، تفکر و گفتار
در رویکرد ذکر شده در بالا، عناصر زبانی و ساختهای زبانی در پرتو مقولات هستی و مقولات تفکر نگریسته می شوند. همین نگرش نقطه آغازی برای قرنها نظریه پردازیِ مبتنی بر حدس و گمان درباره نظامی شد که زیربنای زبان انسان و کلاً زبانهای مشخص درنظر گرفته شد. یونانیان و رومیان به صورت مستقیم با ویژگیها و خاصیتهای جهانی زبان انسان درگیر نبودند چراکه افق زبان شناختی آنان بسیار بسته بود اما طی قرون وسطا و قرون بعد از آن، فیلسوفان زبان، که محیط زبانی شان بسیار متنوع تر بود، شروع به طرح انواع سؤالها درباره یگانگی زبان در معنای دقیق کلمه و در تقابل با گوناگونیهای زبانهای مختلف کردند و از این طریق شروع به ایجاد نظریه هایی درباره دستور زبان جهانی کردند که البته این نظریه ها تا مدتها مدیدی بر پایه حدس و گمان استوار بودند و ارسطوی مشکل گشا نیز همیشه نمی توانست گره گشایی کند. ولی مهم، آغاز مطرح شدن این قبیل سؤالها بود.
اولین سپیده صبح؛ داستان کوتاه(18)
+ نوشته شده در شنبه هفدهم اسفند 1387 ساعت 23:28 شماره پست: 260
معلمی از دانش آموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را فهرست وار بنویسند. دانش آموزان شروع به نوشتن کردند. معلم نوشته های آنها را جمع آوری کرد. با آن که همه جواب ها یکی نبودند اما بیشتر دانش آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند: اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و... در میان نوشته ها کاغذ سفیدی نیز به چشم می خورد. معلم پرسید: این کاغذ سفید مال چه کسی است؟ یکی از دانش آموزان دست خود را بالا برد. معلم پرسید: دخترم چرا چیزی ننوشتی؟ دخترک جواب داد: عجایب موجود در جهان خیلی زیاد هستند و من نمی توانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم. معلم گفت: بسیار خوب، هر چه در ذهنت است به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم. در این هنگام دخترک مکثی کرده و گفت: به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از : لمس کردن، چشیدن، دیدن، شنیدن، احساس کردن، خندیدن و عشق ورزیدن. پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت. آری عجایب واقعی همین نعمتهایی هستند که ما آنها را ساده و معمولی می انگاریم.
تغییر پذیری یا تغییر نا پذیری زبان
+ نوشته شده در شنبه هفدهم اسفند 1387 ساعت 11:23 شماره پست: 319
همانگونه كه ميدانيد فردينان دوسوسورتقابلهاي دوگانه اي را در زبان مطرح نمود كه اين تقابلهاي دوگانه توانست تاثير بسيار زيادي را برروند سير صعودی تاريخ زبانشناسي بگذارد.
اين تقابلهاي دوگانه عبارت بودند از:
دال در مقابل مدلول - زبانشناسي در زماني در برابر زبانشناسي همزماني- زبان در برابر گفتار- رابطه همنشيني و جانشيني- صورت در برابر جوهر و تغيير پذيري در تقابل با تغيير ناپذيري زبان.
يكي از مواردي كه جزعي از انديشه هاي بنيادين سوسور بود و شايد ما كمتر در مورد آن شنيده باشيم تغيير پذيري زبان است...
به ادامه مطلب مراجعه نمایید...
همانگونه كه ميدانيد فردينان دوسوسورتقابلهاي دوگانه اي را در زبان مطرح نمود كه اين تقابلهاي دوگانه توانست تاثير بسيار زيادي را برروند سير تاريخ زبانشناسي بگذارد.
اين تقابلهاي دوگانه عبارت بودند از:
دال در مقابل مدلول - زبانشناسي در زماني در برابر زبانشناسي همزماني- زبان در برابر گفتار- رابطه همنشيني و جانشيني- صورت در برابر جوهر و تغيير پذيري در تقابل با تغيير ناپذيري زبان.
يكي از مواردي كه جزعي از انديشه هاي بنيادين سوسور بود و شايد ما كمتر در مورد آن شنيده باشيم تغيير پذيري زبان است.
سوسور در تبيين اين خصوصيت زبان اينگونه توضيح ميدهد كه رابطه بين صورت آوايي با مفهوم نشانه زباني، رابطه اي قراردادي و آزادانه است. با اين حال خود زبان براي گويشورانش ثابت و دلبخواه نيست. يعني سخنگويان براي تغيير صورت آوايي واژه ها و يا جايگزين كردن آنها با صورتهاي آوايي ديگر از خود اختياري ندارند. در حقيقت اين بدان معناست كه گويشور زبان نميتواند بصورت آزادانه و دلبخواهي نشانه هاي زباني را جايگزين يكديگر نمايد.
سوسور دلايلي را براي خاصيت تغيير ناپذيري(تغيير ناگهاني) زبان بيان ميكند كه مهمترين آنها عبارتند از:
1- نسلهاي يك جامعه با خطوط مشخص از يكديگر جدا نميشوند، بلكه نسلهاي مختلف در هم اميخته هستند. اين كاملا غير ممكن است كه تغييرات زباني هر نسل را بصورت مشخص از نسلي ديگر جدا كرد.
2- سخنگويان هر زباني از قواعد و قاعده هاي زبان خود چندان آگاه نيستند، پس وقتي از آن بي اطلاع هستند چگونه ميتوانند در آن تغيير ايجاد كنند؟
3- طبيعت دلبخواهي نشانه زباني از هر كوششي براي تغيير در آن جلوگيري ميكند. بدين معنا كه چون زبان نظاميست كاملا دلبخواهي بنابراين براي ترجيح دادن يك نشانه زباني بر صورت ديگر هيچ دليلي وجود ندارد.
4- تعداد بسيار زياد نشانه هاي زباني در هر زبان دليلي ديگر است. اگر نشانه هاي زباني محدود بود امكان جايگزيني آنها وجود داشت ولي چون تعداد آنها بسيار زياد است نميتوان آنها را جايگزين كرد.
5- محافظه كاري سخنوران يك زبان براي نوآوري در آن زبان دليل ديگر است. چون زبان به زندگي افراد يك جامعه وابسته است پس تغيير در آن غير ممكن است. يعني آميختگي بسيار زياد زبان با زندگي، سخنگويان را از اعمال هرگونه تغيير ناگهاني در آن باز ميدارد.
اما از سويي ديگر نشانه هاي زباني در طول تاريخ همانگونه كه پيوستگي و استمرار دارند، دستخوش تغيير نيز ميشوند. اين يك اصل است كه ادامه وجود يك نشانه زباني و تغيير با يكديگر همراه است. بر اين پايه يكي از ويژگيهاي زبان تغيير پذيري آن است.
زبان اساسا در برابر نيروهايي كه در طول زمان رابطه بين صورت آوايي و معني را تغيير ميدهند ناتوان است. كه خود ناشي از طبيعت دلبخواهي زبان است.
اين يك واقعيت است كه هيچگونه پيوند طبيعي يا ذاتي بين صورت آوايي و معنايي وجود ندارد و اين بدان معناست كه هريك ميتواند زندگي جداگانه خود را داشته باشد و هريك جداگانه تغيير كنند.
تاثير نيروهاي اجتماعي، رواني، فرهنگي و ... بر زبان قطعي است و اين قطعيت بحديست كه اگر يك زبان ساختگي، زبان گويشوري مردم شود باز اين زبان نيز تغيير مكيند.
منبع: سير زبانشناسي مشكوه الديني
مهدي سعيد بنادكي
بررسي جايگاه كاربردي زبان بعنوان ابزاري اجتماعي و فرهنگي
+ نوشته شده در جمعه شانزدهم اسفند 1387 ساعت 14:6 شماره پست: 318
مدتها بود که به دنبال یک مقاله کامل در باب جامعه شناسی زبان بودم. مقاله ای را که در زیر میخوانید همین مطلب را بصورت کامل مورد بررسی و کنکاش قرار داده است. این مقاله نوشته آقای محمد حسین شربتیان است و در مجله اینترنتی فصل نو منتشر شده است.
بررسي جايگاه كاربردي زبان بعنوان ابزاري اجتماعي و فرهنگي
در اين مقاله الف: كاركردهاي اجتماعي و فرهنگي زبان:1- زبان به نوعي ابزاري براي كنش متقابل اجتماعي و مبادله اجتماعي است؛ كه افراد با يكديگر براي حفظ ميراث فرهنگي جامعه خود از طريق ثبت و ضبط زبان گفتاري و نوشتاري به آن توجه كرده اند. 2- اين پديده به عنوان وسيله برقراري ارتباط اجتماعي توانسته گذشته، حال و آينده انساني را از طريق انباشت دانش و اشاعه علم، با توجه به خصلت گفتاري و نوشتاري توسعه و گسترش دهد.3- گستردگي زبان انساني موجب خلاقيت،ابتكار وآزاد بودن آن،از نظام زبان حيواني گشته؛ براساس چنين ويژگي جوامع به بازسازي هويت فرهنگي زبان خويش پرداخته وآن را در طي ساليان سال توليد و تكامل بخشيده اند.4- با توجه به تأثير و تأثر متقابل زبان و فرهنگ از يكديگر، ساخت واژگان زباني در مقوله هاي مادي و معنوي فرهنگ جامعه تحول يافته است؛ چنين تحولي اهميت زبان را به عنوان عنصري مهم در شكل گيري هويت فرهنگي قوم كه همراه با انسجام و يگانگي است بيان مي كند. در برخي ازمواقع با تأكيد بر وحدت زباني، به تخريب زبان قومي ديگرملتها هم در سطح جهان پرداخته ؛ كه به نوعي زبان كشي قومي ناميده مي شود. ب: از ُبعد ديگر جامعه شناسي زبان : 1- زبان بصورت پديده اي اجتماعي، نقش اساسي در تحولات اجتماعي يك جامعه داشته.2- زبان به عنوان پديده قابل بررسي در جامعه شناسي ، جامعه زباني مشترك و منظم وبه هم پيوسته اي را بوجود مي آورد كه درون خود از گونه هاي اجتماعي زباني متنوع برخوردار است؛ كه چنين گونه هايي قابل مطالعه مي باشند. 3- جامعه شناسان در مطالعات زبان شناختي از ديدگاه اجتماعي به تمايزات وتشابهات ميان سبك و سياق سخن افراد جامعه، طبقات اجتماعي ، مشاغل و حرفه هاي اجتماعي توجه مي كنند،و آن را بصورت يك مهارت اجتماعي مطالعه مي نمايند.4- از منظري ديگر زبان به عنوان فرايند جامعه پذيري ، اجتماعي شدن و فرهنگ پذيري از طريق آموزش زبان در جامعه بررسي ميگردد.
در اين مقاله الف: كاركردهاي اجتماعي و فرهنگي زبان:1- زبان به نوعي ابزاري براي كنش متقابل اجتماعي و مبادله اجتماعي است؛ كه افراد با يكديگر براي حفظ ميراث فرهنگي جامعه خود از طريق ثبت و ضبط زبان گفتاري و نوشتاري به آن توجه كرده اند. 2- اين پديده به عنوان وسيله برقراري ارتباط اجتماعي توانسته گذشته، حال و آينده انساني را از طريق انباشت دانش و اشاعه علم، با توجه به خصلت گفتاري و نوشتاري توسعه و گسترش دهد.3- گستردگي زبان انساني موجب خلاقيت،ابتكار وآزاد بودن آن،از نظام زبان حيواني گشته؛ براساس چنين ويژگي جوامع به بازسازي هويت فرهنگي زبان خويش پرداخته وآن را در طي ساليان سال توليد و تكامل بخشيده اند.4- با توجه به تأثير و تأثر متقابل زبان و فرهنگ از يكديگر، ساخت واژگان زباني در مقوله هاي مادي و معنوي فرهنگ جامعه تحول يافته است؛ چنين تحولي اهميت زبان را به عنوان عنصري مهم در شكل گيري هويت فرهنگي قوم كه همراه با انسجام و يگانگي است بيان مي كند. در برخي ازمواقع با تأكيد بر وحدت زباني، به تخريب زبان قومي ديگرملتها هم در سطح جهان پرداخته ؛ كه به نوعي زبان كشي قومي ناميده مي شود. ب: از ُبعد ديگر جامعه شناسي زبان : 1- زبان بصورت پديده اي اجتماعي، نقش اساسي در تحولات اجتماعي يك جامعه داشته.2- زبان به عنوان پديده قابل بررسي در جامعه شناسي ، جامعه زباني مشترك و منظم وبه هم پيوسته اي را بوجود مي آورد كه درون خود از گونه هاي اجتماعي زباني متنوع برخوردار است؛ كه چنين گونه هايي قابل مطالعه مي باشند. 3- جامعه شناسان در مطالعات زبان شناختي از ديدگاه اجتماعي به تمايزات وتشابهات ميان سبك و سياق سخن افراد جامعه، طبقات اجتماعي ، مشاغل و حرفه هاي اجتماعي توجه مي كنند،و آن را بصورت يك مهارت اجتماعي مطالعه مي نمايند.4- از منظري ديگر زبان به عنوان فرايند جامعه پذيري ، اجتماعي شدن و فرهنگ پذيري از طريق آموزش زبان در جامعه بررسي ميگردد. ج: از منظر انسان شناسي و مردم شناسي زبان: 1- زبان به عنوان ابزاري تكنيكي و بصورت يك ديدگاه تكاملي و تحولي نقش اساسي در شكل گيري فرهنگ جامعه داشته است ، اين تحول وتكامل در اهميت ومنشاء زبان فرهنگ انساني بسيار مؤثر بوده و موجب تمايز زبان انسان از نظام زبان حيواني گشته.2- در اين شاخه محقق در ميدان تحقيق توجه به مطالعه اصطلاحات خويشاوندي، كلمات تابو، و.....بايد بنمايد، اين جنبه ها در مطالعات زبانشناسي انسان شناختي و ريخت شناسي فرهنگ جامعه نقش اساسي دارد. 3- انسان شناسي در مطالعات و تحقيقات زبانشناختي به شاخه هاي اين علم بصورت زبان شناسي توصيفي، كه به بررسي زبان حال جامعه، وزبان شناسي تاريخي ، كه به تغييرات و تحولات زبان و تقسيمات زباني و روابط خويشاوندي يك زبان، و زبان شناسي اجتماعي كه به پيوند زبان و روابط اجتماعي در جامعه پرداخته توجه مي نمايد.
كليد واژه
ارتباط اجتماعي ـ الگوي زباني ـ انسان شناسي زبان ـ جامعه شناسي زبان ـ جامعه زباني ـ زبان- زبان انساني ـ زبان مشترك ــ فرهنگ ـ هويت فرهنگي
مقدمه زبان در علوم انساني بالاخص در علوم اجتماعي بصورت ابزاري تكنيكي، اجتماعي و فرهنگي براي دست يافتن به دانش فرهنگي نقش ويژه اي دارد؛ كه مي توان در مباحث اجتماعي شدن و فرهنگ پذيري و جامعه پذيري اهميت بارز اين پديده اجتماعي رامطاله نمود. در اين مقاله: 1- ‹‹ازبعد كاركردي زبان›› به عنوان وسيله برقراري رابطه و مبادله اجتماعي كه همراه باخلاقيت و آزاد بودن مي باشد؛ با توجه تأثير متقابل بين زبان و فرهنگ به صورت خصلت گفتاري و نوشتاري به حفظ ميراث و انتقال دانش علمي و فرهنگي پرداخته؛ و هويت قومي و فرهنگي جامعه خود را در طول تاريخ با توجه به تحولات متنوع بازسازي كرده و از اين طريق از نظام زبان حيواني متمايز گرديده. 2- ‹‹از منظر جامعه شناسي›› چنين پديده اجتماعي توجه به گونه هاي زباني متنوع در جامعه مي كند، و جامعه زباني مشتركي را كه افراد آن مي توانند با يكديگر كنش متقابل داشته باشند با توجه به معيارهاي اجتماعي مشابه بررسي مي نمايد. 3- ‹‹از نگاه انسان شناسي و مردم شناختي›› بايد به رابطه زبان و فرهنگ توجه كرد؛ در اين علم زبان نقش يك رابط ميانجي را ايفاء مي كند، كه دانش فرهنگي را از نسلي به نسل ديگر انتقال مي دهد ؛ و اين ابزار و تكنيك فرهنگي در رشد و تحول فكري واساسي زندگي فرهنگي انسان اهميت بارزي داشته است. در يك بيان ساده زبان وسيله ارتباطي بين انسانها است؛ كه اين ارتباط در سطح خرد شامل كنشهاي اجتماعي نمادي گشته، كه بصورت مستقيم و غير مستقيم ميان افراد شكل مي گيرد؛ در سطح كلان شامل يكسري از انديشه ها و ميراث فرهنگي و تمدن بشري شده كه در ميان نسلهاي يك جامعه انتقال فرهنگي و اشاعه يافته است. باتوجه به مطالب مطرح شده از ديدگاه علوم اجتماعي و فرهنگي (( زبان يك محصول اجتماعي و فرهنگي است. لذا يكي از پديدههاي خاص زندگي اجتماعي انسان است و آن چنان در تار وپود زندگي روزانه ما تنيده شده كه همچون خواب وخوراك بسيار بديهي جلوه مي نمايد. براي درك اهميت زبان كافي است تصور كنيم كه زبان از جامعه انساني گرفته شود. به خوبي مي توان در چنين تصوري دريافت كه تمدن و فرهنگ بشر نابود مي گردد. زبان پديده اي است با اهميت، درخورتوجه بسيار و نيازمند بررسي از جنبه هاي گوناگون)) ‹‹گرانپايه،1377 : 110›› 1- كاركرد هاي اجتماعي و فرهنگي زبان در اين بخش اشاره به نقشهاي كار كردي و كاربردي زبان از ديدگاه اجتماعي و فرهنگي مي نمائيم كه وظيفه زبان در اجتماع و فرهنگ يك ملت يا قوم چه مي باشد. 1-1 زبان و مبادله اجتماعي زبان نوعي ابزار اجتماعي مبادله اي است كه افراد تجربيات، اندوخته ها،افكار و انديشه ها ،عادات ، ارزشهاوهنجارهاي اجتماعي فرهنگي خود را بصورت خرد(كنش متقابل) و كلان ( انتقال فرهنگي) با يكديگر مي كنند و اين تبادل پايه شكل گيري تمدن اجتماعي و فرهنگي يك ملت يا جامعه مي گردد؛ چنين مبنايي بر نقش ياد گيري زبان بصورت يك امر اجتماعي و فرهنگي در جامعه تأكيد مي كند. 1-2 زبان و ارتباط اجتماعي در مطالعات اجتماعي وفرهنگي زبان بعنوان يك ابزار برقراري ارتباط اجتماعي مي باشد ؛ در واقع زبان از نيازهاي مهم تمام جوامع انساني است كه از طريق آن اعضاي جامعه مي توانند بصورت اجتناب ناپذيربا يكديگر رابطه و تعامل برقرار نمايند؛ تا از اين طريق نيازهاي يكديگر را رفع كنند. چنين ارتباطي (( از مهمترين ويژگيهاي انسانها ست، توانايي برقراري ارتباط بوسيله زبان است زبان از مهمترين و پيچيده ترين دستاوردهاي انساني است. زبان براي بيان همه چيزي از نيازهاي جسماني گرفته تا آرزوهاي روحي بكار مي رود. زبان به انسانها اجازه مي دهد كه تا فرهنگ را بيافريند تجربه ها را انباشت كنند و شيوه هاي رفتاري يكسان را از نسلي به نسل ديگر انتقال دهند)) ‹‹قنادان و همكاران،1375: 97›› زبان از عناصر فرهنگي مشترك ميان افراد يك جامعه است كه نوعي نماد ارتباطي است در واقع جذب عناصر فرهنگي از طريق زبان و ساير سمبل ها (symbol) يا نمادهاي ارتباطي صورت مي گيرد. زبان اصلي ترين وسيله اي است كه انسانها در اختيار دارند ودر جامعه براي برقراري ارتباط از آن استفاده مي كنند بنابراين زبان در حكم نظامي است كه بيان گفتار مشخص را در اجتماع معيني از انسانهاامكان پذير مي سازد زبان مستقيماً قابل رويت نيست بلكه داراي ويژگيهاي كلامي است كه بر آن تقدم دارد چنين ارتباط نمادي و اجتماعي مي تواند گذشته، حال وآينده انسان را به يكديگر ربط دهد و باعث انباشت دانش و اشاعه و انتقال دانش از گذشته به حال واز حال به آينده گردد و چنين اشاعه و انتقالي بصورت زبان مكتوب وشفاهي امكان پذير است و خصلت گفتاري و ‹‹2›› نوشتاري بودن زبان مي تواند امكانات تازه اي براي انباشت فرهنگي ايجاد كند و شرايط ورشد توسعه اجتماعي وفرهنگي يك جامعه را سرعت بخشد. (( ارتباط نمادي آدميان به سه شيوه صورت مي گيرد. شيوه نخست زبان گفتاري است كه عبارت است از الگوهاي صوتي و معاني پيوسته به آن است. زبان گفتاري آموزش ارتباطات را آسانتر مي كند. دومين شيوه ارتباط ، زبان نوشتاري است كه عبارت ازثبت تصوير گفتار است، زبان نوشتاري آموزش حفظ ميراث فرهنگي را تحصيل مي كند. سومين روش زبان جسماني است كه از ادب عاميانه گرفته شده وبه معناي برقراري ارتباط با حركات دست و صورت و بطور كلي با ايماء و اشاره است. )) (1) ‹‹كوئن،1382: 60›› كاركرد كنش و كنش متقابل اجتماعي زبان را مي توان در برقراري ارتباط انساني زبان يافت، كه تمام افراد جامعه انساني از طريق يكسري از علائم زباني كه نوعي نماد قراردادي مي باشند بصورت حروف الفبايي ـ ايماء و اشاره با يكديگر پيام اجتماعي مبادله مي كنند . بر اساس چنين ويژگي و ساختاري كه زبان جامعه انساني داراست؛ زبان حكم يك ابزار يا نقش نماد ارتباط اجتماعي را برقرار مي كند، اين نقش را مي توان بصورت زبان محاوره اي بررسي كرد. زبان شناسان اجتماعي و جامعه شناسان اعتقاد دارند كه (( زبان محاوره اي كه مجموعه اي از اصوات را بكار مي گيرد تا بتواند نمادهاي بسيار متنوعي را تركيب كند عبارتند از كلمات زبان بصورت نوشته شده و وقتي نوشته به چاپ رسد در اندازه زياد نشر مي يابد. زبان ميتواند اشكال ديگري به خود بگيرد مثل علائم تلگراف وياراديويي كه در سواحل برقرار است و براي آن است كه به كشتي ها اطلاعاتي بدهند.)) ‹‹ گي روشه ،1370: 98›› 1- 3 زبان و خلاقيت ارتباط در زبان انساني تمايزات قابل ملاحظه اي با نظام زبان حيواني دارد، اين تمايزات ناشي از قابليت و خلاقيت فرهنگ و انديشه انساني است. بر اساس چنين ويژگي كه زبان ارتباطي انسان دارد مي توان با تنوعي از معاني آفرينشي روبرو شد ؛ كه اين تمايزات و تفكيكها برسه محور اساسي استوار است: ((نخست: اصل قردادي بودن زبان به اين صورت كه تنها با نوعي قرارداد در معاني واژگان مي توان به گستره بي پايان مفاهيم فرهنگي مورد استفاده انسانها دست يافت........... دومين اصل زبان انساني ،كه خلاقيت و آفرينندگي آن است نشان مي دهد؛ تركيب اصوات وتركيب معاني در قالب ساختهاي زباني ـ امكان بي پاياني براي ايجاد معاني بوجود مي آورند كه خود را بصورت روشن در آفرينشهاي ادبي نشان مي دهد........ اگراين قابليت بالفعل درآمده در فرايند اجتماعي شدن و فرهنگ سازي قرار بگيرد مي توان به دوران بزرگ خلاقيت ادبي دست يافت. سرانجام سومين اصل مهم در زبان انساني قابليت جابه جايي آن در زمان و مكان در ميان واقعيت و خيال است ساختهاي زباني به انسان امكان مي دهند تا گذشته،حال،آينده را تصور كند. شرايط واقعي و شرايط خيالي را در ذهن بوجود بياورد و تمام زمينه ها و عناصري را كه مايل باشد در همه زمانها و مكانها با يكديگر تركيب كند.)) ‹ريوير،1379: 262 ›› 1-4 زبان انساني زبان انساني زباني باز است كه مي تواند پيام ها را انتقال دهد و پيام تازه ايجاد نمايد؛ و پيام ها را در جملات بكاربرد و حتي جملاتي مي تواند بكارببرد كه هنوز در قالب زبان نيامده است؛ در چنين زباني انتقال طيف گسترده اي از معاني و انتزاعات فلسفي و ظريف مي توان يافت، كه اطلاعات پيچيده و ظرايف حساسي را بكار مي برد؛ ناشي از انعطاف پذيري و حالت اختياري بودن زبان انساني است. چنين ويژگي همراه با آزاد بودن هم بكار رفته؛ در واقع در يك گفتار زباني نياز به اين نداشته كه انسان بايد حتماً در يك موقعيت خاص مثل قرارگرفتن در برابر حيوان وحشي نام او را ببرد حتي اين انسان در برابر چنين موقعيت خطر ناكي قرار نداشته و بصورت آزاد واختيار تام نام آن حيوان وحشي را به زبان مي آورد حتي اين فرد ممكن است هيچ گونه شرايط يا موقعيتي را لمس نكرده نباشد و نسبت به يك پديده اظهار نظر كند آن را به زبان بياورد. زبان انساني از نظر اجتماعي باز گوكننده يكسري از نمادهاي كرداري يا رفتاري است؛كه در واقع زبان از طريق لهجه ها، گويش ها، گونه هاي مختلف كلمه در يك جامعه و حتي ميان جوامع متفاوت، نمادهاي رفتاري مشابه و متفاوتي را ايجاد مي كند؛ اين ابزار اجتماعي را مي توان درجهت كنترل رفتار خود و ديگران بكار برد؛ و بر حسب شرايط زماني و مكاني مفاهيم، احساسات و مقاصد اصلي خود را بيان كرد كه ناشي از اختياري بودن و آزاد بودن پديده زبان انساني است؛ حتي زبان انسان در حكم يك نماد رفتاري و كرداري مي تواند احساسات و مقاصد خود را با كنار هم قرار دادن كلمات بصورت منطقي و منظم بيان كند و مفاهيم خاص را انتقال دهد. زبان انساني به دنبال خلاقيت ودانش تجربه ي است كه انسانها را قادر مي سازد تا در قالب مقولات انتزاعي و ذهني دستاوردهاي خود را پرورش دهد و تجربه مهمي را ايجاد نمايد وديگر تجربه اي را كم اهميت جلوه دهد؛ تا از اين طريق بتواند دستاوردهاي علمي را تبديل به يكي از علوم نمايد و آنها را ساخته وپرداخته كند پس مي توان گفت كه(( دانش فرهنگي نه تنها ازطريق زبان انتقال مي يابد بلكه تا اندازه اي با زبان خلق مي شود.)) ‹‹ بيتس- پلاگ، 1375: 48›› زبان انسان شكل و محتواي پيچيده اي داشته است كه از نظام زبان حيواني جدا مي گردد.اين زبان ابزاري است براي انتقال،احساسات ذهنيتها، عواطف، بيان انديشه ها، دانشها وحتي وسيله اي براي انديشيدن؛ چنين زباني بر پايه ي صوتي استوار است كه يك ساخت خاص داشته و اين ساخت شامل تركيب اصوات اوليه ، تكواژ، معاني و واجهاست كه با يكديگر تركيب شده و تبديل به عبارات وكلمات گشته و اين ساخت بصورت پويا وخلاق تحت تأثير قدرت بي پايان ذهنيت نماد سازي مي گردد و بصورت نوشتاري ثبت مي شود. (2)
1-5 تأثير متقابل زبان و فرهنگ فرهنگ و زبان بطور متقابل برروي يكديگر تأثير مي گذارند. فرهنگ از طريق آن چيزهايي كه براي اعضاي يك جامعه معين، اهميت داشته و ممكن است در زبان جامعه، نام مشخصي برايش وجود داشته باشد و يا تحت پوشش نام ملي و همگاني قرار بگيرد و بر زبان تأثير گذارد، مطالعه كند؛ و حتي براي يك فرهنگ از نظر تطبيقي نام هاي زباني بسيار اهميت داشته، نه تنها يك نام بلكه شايد چندين نام در زبان يك فرهنگ وجود داشته باشد تا تفاوتهاي فردي را كه گويندگان يك زبان در مورد آن بيان مي كند، درك كرد و احساس نياز به آن را بررسي كرد. زبان هم بر فرهنگ تأثير مي گذارد بر اين اساس كه شايد زبان بيشترازآنكه منعكس كننده فراگرد هاي فرهنگي باشد در واقع قا لب دهنده فراگردهاست. زبان فرهنگ يك جامعه را نيز منعكس مي سازد. زيرا كه انسانها در برابرمحركها يا افراد واكنش نشان مي دهند كه بايشان مهم است. اما به نظر برخي از صاحبنظران اين زبان است كه فرهنگ را قالب پذ يرمي كند. شيوههاي گوناگون گفتار زباني در واقع شيوههاي متفاوت انديشيدن را موجب مي شود اين عبارت چندان هم قطعي نيست، زيرا مدارك دال بر تكامل همزمان زبان و فرهنگ وشواهد دال بر ساختارگرايي فراگرد هاي اجتماعي بوسيله ويژگيهاي زباني چندان قوت ندارد و منجر به دگرگوني زباني يا قرض گرفتن عناصري از اجتماعات گفتاري نيزشده است. بطور كلي با توجه به اين تأثير و تأثرپذيري واژگان زباني انعكاسي از مقوله هاي مادي و معنوي فرهنگ جامعه مي باشند و مردم آن را در وضع فرهنگي خويش بكار مي برند و خود را با فرهنگ و زبان فرهنگي حاكم برجامعه تطبيق مي دهند؛ هر چند در بكار گيري راههاي كاربردي زبان با يكديگر تفاوت دارند اما مردم جملات وكلمات را در يك فرهنگ بكار مي برند كه ممكن است معاني و كاربرد آن در ساير فرهنگها متمايز باشد؛ در نتيجه با يد اشاره به چنين تأثير متقابلي بين فرهنگ و زبان كرد. 1-6زبان و بازيابي هويت فرهنگي زبان بر بازيابي هويت فرهنگي جامعه اثر گذاشته، كه اين امر ناشي از ( خلاقيت نامحدود زبان و تنوع پذيري زبان انساني) است كه از طريق گسترش گفتاري زبان كه تحت تأثير كليت هاي تاريخي و اجتماعي جامعه است، منجر به تنوع واژگان در ساخت زباني مي گردد؛ زبان را بصورت يك عامل زمينه اي و بنيادي براي رسيدن به اهداف اجتماعي در مي آورد؛ براي مثال مي توان اشاره به بازسازي هويت فرهنگي يك جامعه از طريق زبان اشاره كرد. در چنين موقعيتي فرهنگها از طريق زبان از يكديگر تأثير پذيرفته و براساس تبادلي كه ميان اين فرهنگها صورت پذيرفته زمينه هاي توسعه و تأثير و تكامل فرهنگها از نظر زباني بسط مي يابد. هر فرهنگي از ساير فرهنگها بر اساس تعاملات متقابل كه داشته از نظر ساختاري و واژگاني تحول يافته است پس مي توان بيان كرد كه: (( از مهمترين راههاي تحول زباني همچنين تعاطي فرهنگي است علاوه بر آن تحول در ديگر نهادهاي اجتماعي روابط بين نهادها و نحوه برخورد در رابطه انسان با طبيعت نيز به تحول منجر مي شود. مثلاً توسعه تقسيم كار اجتماعي همراه با توسعه علوم وفنون به گسترش مفهومي زبان مي انجامد امري كه به خوبي در گسترش علوم در دوران اخير نمايان است............. اگر زبان يك ملت تغيير كند نظام معنايي آن زبان كه در مفاهيم و ساختار الفاظ و عبارات تجلي كرده است نيز تغيير مي يابد. همان طور كه گفته شد يكي از عوامل اساسي تغيير درطول تاريخ برخورد، حشرونشر، روبه روشدن وتعاطي اقوام و ملتها و زبان آنها بوده است.)) ‹‹گرانپايه،1377 : 114 ››
1-7 زبان و هويت فرهنگي قوم زبان با هويت فرهنگي يك قوم ارتباط مشترك داشته، هر قومي براي داشتن يك هويت فرهنگي خاص در يك جامعه يا ملت ويا سرزمين و منطقه اي خاص از يكسري عناصر انساني مشترك برخوردار است. زبان يكي از عناصر مشترك ميان آن اقوامي است كه به نوعي همراه با( انسجام پذيري و يگانگي) مي باشد اين عنصر مشترك در جنبشهاي سياسي وملي ظاهر گرديده است. در قرن 20 زبان يكي از پايه هاي اساسي و اصول خاص هويت فرهنگي مشترك يك قوم بوده است.(( بي شك براي هر قوميتي كه در پي ابراز آشكار هويت خويش مي باشد يكي از نخستين وظايف ايجاد وحدت در زبان است. اين امر نه فقط براي شخصيت يابي قوم امري اساسي است بلكه در گسترش جغرافيايي و انساني آن ضرورتي وجودي به حساب مي آيد.)) ‹‹ برتون،1380: 111›› در مطالعات قوم گرايي از ديدگاه جامعه شناسي و انسان شناسي توجه به پديده زبان از عناصر اصلي مي باشد كه بايد به آن توجه دقيقي كرد.(3) زبان در بررسي هويت فرهنگي از ديدگاه جامعه شناسي و انسان شناسي قوم گرايي توجه به پديده اجتماعي منفي قوم كشي و زبان كشي هم مي كند كه هدف از رواج چنين پديده اي در قرن19و خصوصاً قرن20 ( از ميان بردن فرهنگ يك قوم) بوده است و جايگزين نمودن فرهنگ ديگري كه در بحث فرايند استعمار و جنگهاي جهاني اول و دوم دولتهاي سلطه گر كه بر ساير اقوام و ملتها برتري داشته ›› اين پديده را در سراسر جهان گسترش داده اند كه زبان كشي نمونه اي از قوم كشي است (( زبان كشي يكي از اشكال قوم كشي است كه به از ميان بردن زبان يك جهت خاص محدود مي شود. گاه ديده مي شود كه دولتهاي مدرن به جاي استفاده از روشهاي سركوبگرانه( نظير ممنوعيتها و مجازات و.....) كه ممكن است به عنوان مخالفت با حقوق بشر مورد استفاده قرار بگيرد دست به آموزش اجباري يك زبان ديگر به جاي زبان قومي كه با لطبع زبان رسمي دولت است بزنند. به اين ترتيب اين امر نوعي سياست توسعه فرهنگي به حساب خواهد آمد. )) ‹‹ برتون،1380: 119›› 2- جامعه شناسي زبان زبان و جامعه شناسي بصورت دو علم مجزا بر يكديگر تأثيرات متقابل گذاشته اند. امروزه شاخه اي از علوم اجتماعي به نام جامعه شناسي زبان يا از ديدگاه زبان شناسي، زبان شناسي اجتماعي به مطالعه متقابل اين دو علم پرداخته است((جامعه شناسي، زبان را از ديدگاه جمع مي نگرد. براساس اين ديدگاه زبان در خدمت برقرار كردن ارتباط فرد با اجتماع خويش است. جامعه شناسي زبان به اين موضوع كه زبان در چه زماني و در چه مكاني، براي چه مقصودي، در حضور چه كسي، با چه لحني و ... مورد استفاده قرار مي گيرد و نيز به جايگاه زبان در الگوي رفتاري جامعه در بين مردمي كه آن را درك مي كنند توجه مي كند.)) ‹‹ باقري،1377: 59 ›› برخي اوقات از اين شاخه به معناي ( زبان و جامعه ) ياد كرده اند كه زبان را ابزار ارتباطي در جامعه به حساب مي آورند كه اين ابزار پيوسته تأثير و تأثر متقابل ميان افرادگذاشته است. در واقع زبان در اين شاخه ( منعكس كننده تحولات اجتماعي جامعه) مي باشد. 2-1 جامعه زباني در مبحث جامعه شناسي زبان توجه به جامعه زباني بسيار مهم است، در واقع زبان در يك بافت اجتماعي آن بصورت نهاد يا يك رفتار اجتماعي مورد بررسي قرار مي گيرد؛ و تبيين حدود كاربرد آن را در يك جامعه مي توان بررسي كرد. در اين مطالعات بايد به كاربرد محدوده زبان از نظر اجتماعي ـ جغرافيايي توجه كرد كه اصطلاحات جامعه زباني و جامعه گفتاري با مفهوم كم و بيش يكسان به كار رفته است. زبان شناسان اجتماعي و جامعه شناسان زبان با استفاده از معيارهايي مانند زبان( مشترك ) ( وسيله ارتباط ) (اجتماع انساني) جامعه زباني را تعريف كرده اند. به نظر بلومفيلد ((جامعه زباني عبارتست از: گروهي از مردم كه از طريق گفتار با يكديگر ارتباط متقابل دارند به نظر او تمام آنچه كه در اصطلاح، فعاليت هاي عالي ذهن انسان ناميده مي شود از زبان سرچشمه مي گيرد وبر پايه زبان قرار دارد و بنابراين جامعه زباني مهمترين گروه اجتماعي است كه ساير گروهبنديهاي اجتماعي به نوعي با آن مرتبط هستند هر چند كه الزاماًبرآن منطبق نمي باشند. بلومفليد در تعريف خود بيشتر بر معيار ارتباط تأكيد مي كند و معتقد است كه در سطح يك جامعه زباني تفاوتهاي گفتاري گاه ناچيز و گاه قابل ملاحظه گروهي يا فردي وجود داشته كه با قشربنديهاي دروني آن جامعه مربوطند اما بطور معمول مانع ايجاد ارتباط ميان سخنگويان يك زبان نمي گردند.)) ‹‹مدرسي،1368: 18›› در جامعه شناسي زبان بايد از ديدگاه اجتماعي ـ فرهنگي به جامعه زباني نگاه كرد و تأكيد بر ارتباط پيوسته ومنظم زبان ميان افراد يك جامعه كرد؛ اين جامعه از افرادي شكل گرفته است كه از نشانه هاي زباني منظم و پيوسته و مرتبط برخورداراست و گروهاي بزرگ وكوچك اين جامعه بصورت قوميتها و جمعيتهاي فرهنگي متمايز از اين ويژگي مشترك ( زبان مشترك ) استفاده مي كنند و با هم پيوسته ومنظم ارتباط دارند بر اين اساس يك جامعه زباني مشترك را شكل مي دهند. در اين زبان مشترك بر اصول و هنجار و ارزشهاي در جامعه شناسي زبان تعريف جامع و كاملي از جامعه زباني اينطور مي توان بيان كرد: (( گروهي از افراد در يك منطقه جغرافيايي پيوسته زندگي مي كنند و داراي همبستگي هاي فرهنگي، اجتماعي، رواني، تاريخي هستند وازيك زبان مشترك(با تنوعات جغرافيايي و اجتماعي دروني) براي ارتباط با يكديگر استفاده مي كنند يك جامعه زباني را تشكيل مي دهند. هر جامعه زباني بر حسب تنوعات محلي و اجتماعي دروني آن مي تواند به يك يا چند جامعه گفتاري تقسيم گردد.)) ‹‹ همان منبع : 23 ›› 2 – 2 گونه هاي اجتماعي زبان در جامعه شناسي زبان توجه به گونه هاي اجتماعي زبان مي شود كه از مسائل و كاركردهاي اجتماعي و فرهنگي زبان در جامعه شناسي است (( درمطالعات جديد گونه هاي زباني توجه به ثبت برخي از جزئيات بوده است كه ما توانسته ايم گونه هاي اجتماعي زبان را بررسي كنيم اين گونه هادرزبان موجود مي باشند؛ كه گروههاي مختلف بر حسب طبقه، تحصيلات، شغل، سن، جنس و پارامترهاي ديگر اجتماعي آنها را بكار مي برند )) ‹‹ يول، 1374: 28›› در بحث گونه هاي اجتماعي زبان سابقه تحصيلات گويشوران امري مهم مي باشد كسانيكه درسنين پايين آموزش قرارداشته وآن را رها كرده اند تمايل بيشتربه استفاده از صورت هايي دارند كه در گفتار افرادي داراي تحصيلات دانشگاهي وجود دارد؛ منظور اين است كه افراد طبقات تحصيلاتي پايين تمايل و رغبت بيشتري به لفظ قلم صحبت كردن داشته اند. حتي در بحث گونه هاي اجتماعي زبان با توجه به ( تمايز و تفاوت ميان طبقات اجتماعي وشغل ) هر شخصي زبان صنفي خاص داشته و افرادي كه با آن شغل سروكار داشته اند بهتر مي توانند آنها را درك كنند و براي ساير افراد كه با آن شغل سروكار نداشته اين زبان يا گونه هاي اجتماعي زبان كمتر قابل فهم است؛ از سوي ديگر گونه هاي اجتماعي زبان در بين سنين جوان وپير متفاوت مي باشد. جوانترها تمايل بيشتربه استفاده از كلماتي داشته كه گرايش مدرن تر و جديدتر داشته كه اجداد واعقاب آنها كمتر تمايل به استفاده از اين كلمات را بطور روزمره در زندگي داشته اند مي توان چنين تمايزاتي را در گويشهاي زباني بين دو نسل ( جد ـ نوه ) بررسي كرد.
گونه هاي اجتماعي زبان ميان زنان و مردان متفاوت مي باشد. دريكي از نتايج كلي تحقيقات دراين مورد اين طور بيان شده كه گويشوران زن بيشتر از مردان با (پيشينه اجتماعي مشابه گرايش به استفاده از صورتهاي محترمانه تر داشته است) در برخي از فرهنگها تفاوت فاحشي بين گفتار آقايان و خانم ها هم ديده مي شود. سابقه نژادي هم تمايزاتي را بطور بارز در حيطه گونه هاي اجتماعي زبان ايجاد كرده اند گفتار مهاجران جديد خصوصاً نسلهاي جديد كه در منطقه مهاجر پذير به دنيا آمده و رشد اجتماعي نموده اند؛ با والدين خود كه از سرزمين مادري به اين منطقه مهاجرت كرده اند وحس شديدي به زبان اول( مادري) داشته تمايز داشته اند واز نظر نسل جديد گفتار زبان اول ( مادري) آنها نوعي گفتار بد تلقي شده است وبه دليل اينكه هيچ عموميت و كاركردي در منطقه مهاجرپذير نداشته پذيرفته نمي گردد. در بحث جامعه شناسي زبان بايد توجه به سبك وسياق سخن نمود كه منبعي مهم در گونه هاي اجتماعي زبان است (( در اين سبك گفتار داراي درجاتي است كه طيفي از گفتار خيلي رسمي تا گفتار كاملاً غير رسمي را دربرمي گيرد.)) ‹‹همان منبع: 286 ›› ا ين مسئله بيشتر ارتباط به ( ميزان صميميت وفاصله اجتماعي ميان افراد) داشته است كه مي توانيم بصورت (صورتهاي خطا بي) در افراد مطالعه نماييم. صورتهاي خطا بي، اجتماعي شدن افراد رادر موقعيتهاي متفاوت بيان مي كند؛ افراد براساس نقشهاي اجتماعي كه در زمانهاي مختلف داشته براي جلب توجه از تناوب سبك زباني استفاده مي كنند. تمايزات صورتهاي خطابي را مي توان در زبان نوشتاري از طريق مقايسه طرز نگارش نامه ها و حتي بصورت گفتاري از طريق صحبت و سخن گفتن ميان اشخاص تشخيص داد؛ و مطالعه كرد. در بحث سياق سخن براساس موقعيتهاي خاص اجتماعي از اين سياقها استفاده مي شود. در بيان سياق سخن با توجه به موقعيت اجتماعي و خاصي كه پيش آمده بايد بيان و زبان مناسب آن را بكاربرد و اين كار نوعي ( مهارت اجتماعي) است كه به كاربرندگان زبان بايد آن را بطور كامل در وراي ساير مهارتهاي زباني فراگيرند.(5) 2- 3 جامعه شناسي دو زبانگونگي از ديگر مباحث جامعه شناسي زبان دو زبان گونگي است كه در برخي از جوامع انتخاب صورتهاي زماني مناسب به دليل داشتن دو زبان گونگي آسانتر است (( اين اصطلاح براي توصيف موقعيتي به كار مي رود كه در آن دو گونه كاملاً متفاوت از يك زبان در كنار يكديگر در يك جامعه زباني وجود دارند وهر كدام داراي سلسله نقشهاي اجتماعي متمايزي هستند معمولاً يكي از آنها گونه ( سطح بالا) است كه در موارد رسمي يا مهم به كار مي رود و ديگري گونه ( سطح پايين) است كه براي مطالعه و ساير كاربردهاي غير رسمي مورد استفاده قرار مي گيرد.)) ‹‹يول،1374 : 287›› (( واژه دو زبانگونگي را فرگوسن ( 1972) به نوع خاصي از استاندارد شدن اطلاق مي كند كه در آن دو گونه زبان مختلف در كنار يكديگر در يك جامعه وجود داشته باشد دو گونه زباني كه هر كدام داراي نقش معين باشند چرا كه ممكن است در يك منطقه معين چندين زبان مختلف براي تكلم بكار رود معمولاً هر زباني داراي لهجه ها گويشها و گونه هاي مختلف است كه هر كدام را عده اي از افراد جامعه يا در موقع خاصي به كار مي برند هنگام حرف زدن يا نوشتن هر فردي يكي از گونه هاي مختلف زبان مورد نظر خود را انتخاب مي كند......... )) ‹‹نرسيسانس،1375:49›› در بررسي دو زبان گونگي پايدار در جامعه، زباني كه از استاندارد به دلايل برخي از ارزشهاي اساسي جامعه برخوردار باشد واكثريت جامعه افراد بي سواد باشند و تلقي نمايند كه ( زبان آسماني تلقي شده يا نماينده وحدت ملي كشور باشد) ومدتي اين شرايط بصورت چندين قرن متوالي فعال باشد چنين حالتي باعث شكل گيري ( جانب ناپايداري دو زبانگونگي) مي گردد.حال افزايش سطح سواد در جامعه و افزايش تماس بين نواحي و مناطق مختلف يك جامعه و اقشار مختلف يك جامعه منجر به شكل گيري ( جانب پايداري دو زبانگونگي) شده است. در بررسي زبانهاي دو زبان گونگي مي توان نمونه هايي چون (1ـ زبان استاندارد با لهجه و گويشها منطقه اي) ( 2ـ زبان اكثريت با زبانهاي قومي ديگر، مورد مطالعه و بررسي قرار داد.) 2-4 الگوي جامعه شناختي آموزش زبان بطور كلي در علم جامعه شناسي يادگيري وآموزش زبان امري اجتماعي وفرهنگي است فراگيري يك الگوي زباني در يك جامعه منجربه (اجتماعي شدن و فرهنگ پذيري و جامعه پذيري) مي گردد انسان از طريق اين الگوي زباني مشترك ميان افراد جامعه ارزشها و هنجارهاي مشترك را پذيرفته و آن را انتقال مي دهد كه اين امر خطير توسط نهادهاي اجتماعي چون خانواده ـ آموزش و پرورش بصورت رسمي وغيررسمي اجرا مي گردد. نهاد اجتماعي خانواده بطور غير مستقيم و از طريق رعايت و آموزش الگوهاي رفتاري و الگوهاي رفتاري زبان به فرد خردسال اين مسائل را آموزش داده اند كه بيشتر در اين آموزش تأكيد بر ( زبان گفتاري) مي كنند و نهاد اجتماعي آموزش خصوصاً آموزش و پرورش مدرسه اي بصورت مستقيم وغير مستقيم كودكان را از طريق ( زبان نوشتاري و زبان گفتاري) در محيطي سازمان يافته آماده پذيرش تعهدات حقوق و وظايف اجتماعي مي كنند. آموزش زبان ( خصوصاً زبان نوشتاري) از 6 سالگي به بعد به دليل توانايي و قابليت فيزيولوژيكي و حتماً خاص كودك كه تا حدي در خانواده زبان گفتاري اش تكميل شده شروع مي گردد؛ براساس چنين فرآيندي آموزش وپرورش نقش مهم و اساسي در توسعه و رشد زبان نوشتاري پيدا كرده؛ براين اساس يكي از نيازهاي اوليه و نهادهاي اساسي هر جامعه اي هم نهاد ‹‹6›› آموزش است كه منجر به رفع نيازهاي اوليه انسان گشته است وهم از طريق آموزش زبان گفتاري و نوشتاري بطور صحيح و مطابق با هنجار و ارزشهاي مشترك جامعه نوعي ( انتقال اجتماعي ـ فرهنگي) در جامعه را بر عهده مي گيرد؛ از اينرو آموختن زبان را بايد از فرايندهاي اصلي مكانيزم اصلي دوران كودكي در نظر گرفت كه از طريق مادر اين مكانيزم اجرا شده وبا كودك ارتباط برقرار شده و آموزش فرهنگ صورت مي گيرد. در مبحث الگوهاي زباني و آموزش آنها در رشته جامعه شناسي آموزش وپرورش بيشتر تأكيد بر ( سخنگويي كودكان) شده كه اين امر موجب تداوم واستمرار طبقه اجتماعي آنان مي گردد در واقع (( الگوي سخنگويي شخص بوسيله موقعيت اجتماعي خانواده او معين مي شود اين الگو به نوبه خود موقعيت او را در جامعه تحت تأثير قرار مي دهد.......... منظور از الگوي زباني اشاره به اين است كه چه تفاوتهاي منظم در طرق استفاده از زبان بويژه در مقايسه كودكان قشرهاي فقير و ثروتمند است به نظر برنشتاين الگوي زباني كودكان طبقه اجتماعي پايين مقيد ومحدود است. اين الگو با زمينه فرهنگي اين طبقه ارتباط دارد. اغلب افراد اين طبقه با يك فرهنگ قومي ومحكم خانوادگي يا محلي سروكار دارند كه در آن ارزشها و هنجارها بديهي تلقي شده حرفي از آنها بر زبان نمي آيد. ........... رشد زبان كودكان طبقه متوسط ، برعكس مستلزم الگويي ماهرانه ، پيچيده و مبسوط است. سبك سخنگويي آنان طوري است كه معاني واژه ها متناسب با ضرورتهاي موقعيت فردي مي شود. طرق استفاده آنها از زبان محدود به موقعيتهاي خاص نيست. كودكان اين طبقه بسيار آسانتر مي توانند دست به تعليم زده انديشه هاي مجرد و انتزاعي را بيان كنند............ كودكاني كه الگوي زباني مبسوط و ماهرانه دارند به طرز بارزي تواناتر از كودكاني كه الگوي سخنگويي محدود دارند از عهده وظايف والزامات آموزش و پرورش مدرسه اي بر مي آيند. اين امر بدان دليل نيست كه كودكان طبقات پايين جامعه نوع سخنگويي پست تر دارند ياالگوي زباني آنها فقير است.)) ‹‹علاقه بند،1375: 168›› 3- انسان شناسي زبان زبان با علم مردم شناسي يا انسان شناسي هم رابطه تنگاتنگ داشته است و حتي مي توان اين رابطه بصورت ارتباط بين فرهنگ و زبان هم مطالعه كرد. ارتباط زبان و مردم شناسي ابتدا در مبحث ( مردم شناسي تاريخي) بيان شده بود كه اين شاخه خصوصاً در قرن 19 زبان را بصورت يك نهاد اجتماعي گنجينه اي از يك تمدن درك شده در آورده است؛ در اين شاخه زبان بصورت يك ديدگاه تكاملي مطالعه مي شود ؛كه سير تحولي خود را از انسانهاي آغازين تا به امروزه مطالعه شده است.(( انسان شناسي زبان شناختي شاخص عمده اش توجه به زبانهاي نا نوشته (چه در طول تاريخ وچه در زمان كنوني) دگرگونيهاي دروني زبانها و كاربردهاي اجتماعي زبان مي باشد. )) ‹‹ بيتس- پلاگ،1375:35›› در اين شاخه زبان يك نقش ميانجي را داشته است كه از طريق آن فرهنگ از نسلي به نسل ديگر انتقال مي يابد تا حد زيادي مي توان گفت كه زبان در اين علم توانايي سخن گفتن، راه تكاملي جسماني نوع ما را مشخص ساخته است (6) مردم شناسي، در ابتداي امر توجه به ( زبان گفتاري) كرده كه براي مطالعه جوامع ابتدايي چنين زباني نقش ارزنده اي داشته، و اين زبان را بايد محقق انسان شناس يا مردم شناس بياموزد؛ تا بتواند به ثبت و ضبط گفتارها بپردازد و از اين طريق پي به شناخت واقعيات معنوي و مادي فرهنگ جوامع ببرد زيرا اين زبانهاي ابتدايي به دليل نداشتن ساخت دستوري مناسب تنها از راه ضبط و ثبت و فراگيري، يادگيري آنها مقدور بوده است بر اين اساس در تحقيقات مردم نگاري و مردم شناسي استفاده از روش زبان شناختي امري اساسي تلقي شده است. از ديدگاه انسان شناسي باستان شناختي، زبان از ابزارهاو تكنيكهاي فرهنگي هر جامعه اي محسوب شده كه با كمك آن مي توان با ساير افراد جامعه ارتباط برقرار كرد و اين وسيله فرهنگي موجب توسعه نظام فرهنگي و اجتماعي جامعه گشته و همواره در رشد و انتقال ميراث فرهنگي يك جامعه نقش اساسي ايفاء كرده است.از ديدگاه اين علم مي توان با شناخت زبان يك جامعه انساني پي به ( حركات موزون چون رقص هنرهاي نمايشي و....) برد كه خود نمونه اي بارز از يك زبان گفتاري است و به نوعي شناخت زبان جسماني است كه در پشت چنين حركات ومعاني ويژه يك فرهنگ معنوي نهفته است و يك محقق انسان شناس از طريق شناخت زبانهاي بومي ومحلي مي تواند اين حركات را رمز گشايي نمايد. از منظر ديگر تحول زبان در مطالعات اين علم از اهميت ويژه اي برخوردار است (( زبان مانند هر نهاد ديگر بنابر مقتضيات و نيازمنديهاي اجتماعي، اقتصادي، سياسي و اعتقادي جامعه بوجود آمده و همراه با تحول و تغيير ابزارهاي ديگر تغيير مي كند واژگان نو رسيده در چارچوب ضوابط و ساخت زبان رشد كرده و تا زماني كه كارآيي داشته باشند باقي مي مانند و هنگامي كه از ايفاي نقش خاص بر نيايند از صحنه بيرون مي روند ....... اين تغيير زبان را كه معمولاً در زندگي روزمره كمتر به چشم مي خورد مي توان از مقايسه نوشته و روزنامه هاي يك نسل پيش با نوشته هاي امروز ملاحظه كرد ....... جمع آوري لغات و اصطلاحات هر جامعه كه با پيدايش حرفه ها و به اقتضاي خصوصيات اجتماعي، اقتصادي وضع مي شود به شناخت ابزار و ادوات و نحوه كاربرد آنها كه موضوع مردم نگاري است، كمك فروان مي كند ورود لغات و تغيير اصطلاحات تا آنجا كه در چارچوب و دستور زبان قرار بگيرد و نيازمندي و آساني كاربرد انگيزه اين پذيرش باشد نه تنها به زبان و(اصالت) آن خلعي وارد نمي آورد بلكه خود نشانه تحرك و حيات زبان است. )) ‹‹ روح الاميني، 1375،: 70›› 3-1 اصطلاحات خويشاوندي از ديدگاه ديگر انسان شناسي زبان شناختي بطور همزمان در يك جامعه توجه به اصطلاحات خويشاوندي مي كند كه هر جامعه اي با توجه به فرهنگ حاكم بر آن از زبان خاصي براي بيان و به كاربردن اصطلاحات خويشاوندي استفاده مي كند، كه در اين زبان اصطلاحات خاصي وجود دارد كه با اصطلاحات خويشاوندي فرهنگ زباني ديگر جوامع متمايز است. در واقع اين اصطلاحات اين
را بيان مي كند كه: (( با توجه به اين اصطلاحات مي توان به اين نكته پي برد كه ساخت خانو اده چگونه است و مثلاً چه روابطي دور يا چه روابطي بسيار نزديك اند يا در جامعه مطرح است ولي اگر تحصيلكردهها، پژوهشگران و افراد بالغ از آن استفاده مي كنند در اين صورت جواب مثبت است. چه چيزي كلمات را از لحاظ اجتماعي در معرض مقبوليت خاص و در بعضي از زمانها غير قابل قبول يا ناخوشايند مي كند؟)) ‹‹ عسگري خانقاه،1375: 142›› 3- 2 كلمات تابو در بررسي مطالعات مردم شناسي زبان بايد توجه به يكسري از كلمات تابو كرد،كه اين كلمات در زبان و فرهنگ زباني يك جامعه رواج دارد.؛چنين كلماتي قابل قبول يا غير قابل قبول مي تواند باشد؛و اين واژگان به صورت عمومي در فرهنگ زباني جامعه رواج دارد. به عنوان مثال (( آيا اين كتاب مي تواند داراي واژگاني چون (پدر سوخته) باشد كه در زبان فارسي گرچه موجود است ولي معناي خوبي از آن مستفاد نمي شود ؟ جواب اين سؤال به كاربرد كتاب بر مي گردد يعني در دبستان و يا حتي در دبيرستان مورد استفاده قرار مي گيرد جواب منفي است ولي اگر تحصيلكرده ها ،پژوهشگران و افرادبلغ از آن استفاده مي كنند در اين صورت جواب مثبت مي واقعيت باشد .چه چيزي كلمات را از لحاظ اجتماعي در معرض مقبوليت خاص و در بعضياز زمانها غير قابل قبول يا ناخوشايند مي كند؟)) ‹‹عسگري خانقاه، شريف كمالي،1381 : 293›› 3-3 لهجه هاي اجتماعي در ساخت زبان شناسي انسان شناختي از سويي توجه به لهجه هاي اجتماعي مي شود كه اين لهجه ها مي تواند اختلافات و تمايزاتي در سطح تلفظ واژگان ميان گروهاي قومي يك جامعه رابيان كند، اين لهجه ها به اندازهاي كافي مشابه و قابل فهم مي باشند؛.كه بصورت يك لهجه رسمي شناخته مي شوند؛ وهر شاخه ازلهجه ها هر كدام يك زبان هستند. هر كدام از لهجه هاي متفاوت جايي از هم جدا مي شوند كه تقريباً نتوانستند با هم ارتباط برقرار كنند و اين عدم برقراري ارتباط ناشي از عوامل روانشناختي، جغرافيايي، اجتماعي،اقتصادي است از سوي ديگر شناخت لهجه هاي محلي بسيار براي اين شاخه مهم است كه اعضاء به شيوه و سبكهاي مختلف يك زبان صحبت مي كند، درچنين جامعه اي بايد سعي كرد چنين لهجه هايي را آموخت تا بتوان با اطلاع دهندگان ارتباط برقرار كرد، و درمورد مسائل تحقيق موردنظر كشف واقيت كرد.؛ براساس چنين واقعيتي محقق انسان شناس زبان شناس، بايد در مطالعات فرهنگي خود از روش زبان شناختي استفاده نمايد وآشنا با ( الفباي آوانگاري بين المللي) باشد ودر متون مطالعاتي خود علاوه بر ثبت وضبط اصطلاح واژگاني محلي يك منطقه آن را بتواند از طريق حروف الفبايي آوانگاري به نگارش درآورد كه براي ساير خوانندگان قابل فهم باشد. شناخت زبان و لهجه هاي اجتماعي، محلي و بومي براي يك مردم شناس يا انسان شناس يكي از راههاي قابل اطمينان و اعتماد اطلاع دهندگان نسبت به محقق است كه يكسري از اطلاعات فرهنگي سنتي خود را دراختيار پژوهشگر قرار مي دهند. 3- 4 اهميت منشاء زبان از ديگر حوزهاي مطالعاتي انسان شناسي زبان شناختي توجه به اهميت و منشاء زبان در فرهنگ انساني مي باشد كه نظريه پردازان از ديدگاه مختلف نظرياتي متنوع براي منشاء انساني بيان كرده اند كه اين نظريات تا به امروز با توجه به تحقيقات و اكتشافاتي كه شده است سير( تحولي وتكاملي) داشته است؛ و حتي تلاشهايي از سوي محققان زبان شناس و انسان شناسان زبان شناس براي آموزش زبان انساني شده است و از اين طريق پي به تفاوتهاو تمايزات نظام زبان حيواني و زبان انساني برده شده است. (( زبان انسان داراي نظامي است كه بسيار پيشرفته تر از اشكال ارتباطي موجود در جهان حيوانات است. در بهترين حالات حيوانات تنها مي توانند پيام هاي ساده را منتقل كنند آنها قادر نيستند شعر بسرايند حكايتي نقل كنند ويا اينكه بحث كنند ويا وضعيت آب و هوا را به روشني بيان كنند........ در اين خصوص حداقل دو دليل را مي توان در توليد صداي دو مخرجي بر شمرد: دليل نخست مسئله اي كاملاً زبان شناختي است طبيعت زبان انساني به گونه اي است كه امكان به وجود آوردن گوناگوني نامحدودي را فراهم مي كند كه در زبان حيواني ميسر نيست زبان انساني به نظر زبان شناس معروف فرانسوي آندره مارتينه براساس (( توليد دو مخرجي)) بنا شده است اين زبان ابتدا از واحدهايي معني دار چون خرس، مادر، درخت و قايق و... ساخته شده است كه به آنها تكواژ ه هاي صوري مي گويند. اين واحدهاي معنايي خود نيز از قطعه هاي آوايي ساده تري شكل گرفته اند......... اين همان چيزي است كه امكان ساختن واژههاي گوناگون بسيار به وجود مي آورد تا سپس به تركيب هاي قالبسازي شده بنمايند. 2ـ خلاقيت انساني: تفاوت ديگر بين زبان حيوان و زبان انساني در طبيعت روشنفكرانه آن است تسلط بر زباني كه به تدريج ساخته و آماده مي شود نياز به امكانات نماد سازي كاملي دارد كه در بيشتر موارد در زبان حيوانات وجود ندارد اين بدين معني است كه اين بررسي و افتخار كاملاً انساني موجب شده تا او را موقتاً از ساير حيوانات جدا كند. مدت زيادي دانشمندان بر اين باور بودند كه زبان انساني چيزي جز يك واقعه فرهنگي نبوده كه از يك دوره آموزش طولاني حاصل شده است. در حاليكه زبان حيواني پديده اي غريزي و قالبي است. اما امروزه مي دانيم كه مرز بين اين دو شكل برقراري ارتباط نه به اين روشني است و نه غير قابل نفوذ )) ‹‹فرانسوادور تيه ،1382، :74 ›› 3-5 شاخه هاي مطالعاتي انسان شناختي زبان از ديگر مباحث انسان شناختي زبان بررسي شاخه هاي متنوع مطالعات زباني مي باشد، انسان شناسي زبان شناختي توصيفي به مطالعه منظم شيوه ساخت و كاربرد زبان به همان شيوه اي كه مردم در جامعه به كار مي برند پرداخته؛ وآواها و واژه ها و عبارات معنادار را دردستور زبان بررسي مي كند. زبانشناسي تاريخي از ديدگاه انسان شناختي به خاستگاه تكاملي زبانها پرداخته؛اخلاف و نياكان زباني زبانهاي مرسوم جوامع را بررسي مي كند؛وشجره درختي زبانهاي جوامع را مطالعه مي نمايد. زبانشناسي اجتماعي در انسان شناسي توجه به زبان و روابط اجتماعي مي كند؛و همچنين به دنبال بررسي زبان مردم متناسب با طبقه و در خواستهاي اجتماعي زندگي روزانه مردم مي كند.
4- نتيجه گيري كاركرد هاي زبان در علوم انساني بصورت محصولي اجتماعي است و ابزاري براي دست يابي به فرهنگ يك جامعه است. اين پديده اجتماعي و فرهنگي بصورت نماد در زندگي روزمره انسانها اثر گذاشته، كه از طريق برقراري ارتباط اجتماعي و كنش متقابل اجتماعي انسانها با يكديگر توانسته اند انديشه ها و ميراث فرهنگي خود را اشاعه و گسترش دهند و آنها را با يكديگر مبادله نمايند؛ و تا به امروز حفظ كنند. چنين حفاظتي ناشي از ثبت و ضبط زبان گفتاري و نوشتاري ميان افراد يك جامعه بوده است، كه به يكديگر آن را از طريق نهادهاي اجتماعي بطور رسمي و غير رسمي آموزش داده اند، و اين آموزش در قالب پذيرش ارزشها و هنجارهاي میباشد.
+ نوشته شده در جمعه شانزدهم اسفند 1387 ساعت 13:25 شماره پست: 2
دکتر ایران کلباسی
این زندگینامه در مورد خانم دکتر کلباسی را چند ماه پیش روی وبلاگ گذاشته بودم اما به بهانه شروع کلاسهای "گویش شناسی" دیگر بار آنرا برای استفاده و آشنایی دانشجویان این استاد عزیز مجددا در صفحه اول قرار میدهم. خانم دکتر کلباسی در حیطه گویش و گویش شناسی حرف اول را در زبانشناسی ایران میزنند و من ایشان را از پارسال و همایشهای روزهای جمعه ایشان در "مرکز مطالعات علوم انسانی" میشناسم. آن جلسات سر آغاز علاقه من به زبانشناسی بود.
نام و نام خانوادگی: ایران کلباسی محل و سال تولد:اصفهان 1318 دریافت گواهی نامه کارشناسی:در رشته زبان و ادبیات فارسی، از دانشگاه شیراز، در سال 1342 دریافت گواهینامه ارشد:در رشته زبانشناسی همگانی، از دانشگاه تهران، در سال 1346 دریافت گواهی نامه دکتری:در رشته زبانشناسی همگانی، از دانشگاه تهران، در سال 1351
ادامه مطلب را کلیک کنید.
دکتر ایران کلباسی
نام و نام خانوادگی: ایران کلباسی محل و سال تولد:اصفهان 1318 دریافت گواهی نامه کارشناسی:در رشته زبان و ادبیات فارسی، از دانشگاه شیراز، در سال 1342 دریافت گواهینامه ارشد:در رشته زبانشناسی همگانی، از دانشگاه تهران، در سال 1346 دریافت گواهی نامه دکتری:در رشته زبانشناسی همگانی، از دانشگاه تهران، در سال 1351
سوابق شغلی - استخدام در وزارت آموزش و پرورش، در اصفهان،1337 - رئیس انستیتو تربیت معلم، وابسته به وزارت آموزش و پرورش در تهران، از سال 1351-1353 - انتقال از آموزش و پرورش به فرهنگستان سابق زبان ایران، در تهران، در سال 1353 - انتقال به پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، در تهران بعد از انقلاب اسلامی - استفاده از فرصت مطالعاتی، در دانشگاه لندن، مدرسه مطالعات شرقی و افریقایی (SOAS) در سالهای 1365-1371 - استاد، پژوهشگر و مدیر فعلی گروه گویش شناسی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی - مدیر فعلی گروه گویش شناسی در انجمن زبانشناسی ایران - عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی
کتب 1- زبان فارسی و زبانهای محلی، دانشکده مکاتبهای، 1355 2- گویش کردی مهاباد، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی،1362 3- فارسی اصفهانی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی 1370 4- ساخت اشتقاقی واژه در فارسی امروز، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1371 5- گویش کلیمیان اصفهان، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1373 6- فارسی ایران و تاجیکستان، دفتر مطالعات سیاسی وزارت امور خارجه، 1374 7- گویش کلاردشت (رودبارک) ببپژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1376 8- وندهای اشتقاقی فعلی در لهجهها و گویشهای ایرانی و کاربرد آنها در واژه سازی، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 1386 9- فرهنک توصیفی گونه های زبانی ایران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. (دردست چاپ)
مقالات
1- فعل در گویش کردی مهاباد، سومین کنگره تحقیقات ایرانی انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، جلد2، ص 249-265، 1351 2- فعل در گویش کلیمیان اصفهان، ششمین کنگره تحقیقات ایرانی، انتشارات دانشگاه آذرابادگان، ص 304- 338، 1357 3- ساختمان آوائی اتباع در فارسی، هشتمین کنگره تحقیقات ایرانی، انتشارات فرهنگستان ادب و هنر ایران، جلد2، ص 63-72 1358 4- آوای میانجی در فارسی نوشتاری، مجله دانشگاه تربیت معلم تهران، دانشکده ادبیات، ش6، ص92- 105، 1358 5- نقش مجموعه آوایی"ای" در چند کلمه فارسی، مجله زبانشناسی، مرکز نشر دانشگاهی، س1، ش1، ص 72-75 ، 1363 6- کوتاه کردن نامهای خاص در فارسی امروز، مجله زبانشناسی، مرکز نشر دانشگاهی، س2، ش1، ص 47-50، 1364 7- Abkurzung der eigennamen in der persisechen umgangssprache, spektrum Iran, Bon I, Hept 2, 1988 (1367) 8- دستگاه فعل در گویش لاری، مجله دانشگاه فردوسی مشهد، دانشکده ادبیات، س21، ش1، ص 145- 170، 1367 9- مقایسه نقش وندهای شخصی در فارسی میانه، کردی و فارسی امروز، مجله فرهنگ، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ش 2-3، ص 427،440، 1367 10- ارگیتو در زبانها و گویشهای ا یرانی، مجله زبانشناسی، مرکز نشر دانشگاهی، س5، ش2، ص 70_87، 1367 11- شناسایی فعل مرکب در فارسی، مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، س27، ش3-4، ص 147-155، 1368 12- ساخت واژه در گویش لاری، مجله فرهنگ، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ش6، ص 189-198، 1369 13- نقشهای "هم" در فارسی امروز، مجله زبانشناسی، مرکز نشر دانشگاهی، س7، ش2، ص 56-58، 1369 14-A comarison between the kurdish of Mahabad and that of suleimoniye, contaets between cultures, Toronto, canada, 1990(1369) 15- مقایسه ای بین دو لهجه از گویش کردی، مجله فرهنگ، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ش13، (ویژه زبانشناسی) ص 163-175، 1371 16- تنوع لهجهها در گویش گیلکی، مجله دانشگاه فردوسی مشهد، دانشکده ادبیات، س25، ش934- 976، 1371 17- ساخت واژه در گویش کلیمیان اصفهان، مجله پژوهشی علوم انسانی دانشگاه اصفهان، س4، ش1-2، ص 1- 13، 1371 18-The word structure in Jewish dialect of Isfahn, pan- Asiatic linguisties, Bangkok,p. 1178-1182,1992 (1371) 19- یک مسئله گویشی و یک راه حل، مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، س31، 20- بررسی ساخت واژی در زبان رومانو، مجله پژوهشی علوم انسانی دانشگاه اصفهان، س5، ش 1-2، ص 37- 258، 1372 21- تفاوتهای آوایی فارسی ایران و تاجیکستان، مجله دانشگاه فردوسی مشهد، دانشکده ادبیات، س26، ش3-4،ص 861-870، ،1372 22- پیشوندهای تصریفی و اشتقاقی در افعال گویش مازندرانی کلاردشت، مجله زبانشناسی، مرکز نشر دانشگاهی، س10، ش1، ص 88-105، 1372 23- تنوع زبانها و گویشهای ایرانی، مجله مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز، س3، ش6، ص 109-113، 1373 24- نشانه جمع در لهجهها و گویشهای ایرانی، مجله دانشگاه فردوسی، دانشکده ادبیات، س27، ش2، ص 327-336، 1373 25-تفاوتهای وجوه فعلی در فارسی تاجیکی و فارسی ایران، مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز،س37-38،ش1-4،ص 155-170، 1373-74 26- Essai De comparaison Du systeme verbal Des Dialectes kurdes De Mehabad, Sanandaj Et Kermanshah, Acta kurdiea, Cur Zon press, London, volume I,p. 125-137,1994.(1373 27- مقایسه ای بین کردی مهاباد، سنندج و کرمانشاه، مجله علمی و پژوهشی دانشگاه الزهرا، س5، ش13-14، ص 59-80، 1374 28- شناسه فعلی سوم شخص مفرد در مصادر فارسی، مجله فرهنگ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، س9، ش1، ص 27-80، 1374 29- کرواتها بر ایرانی بودن خود پافشاری می کنند؛ مجله نگاه نو، ش29 ص 196-201، 1375 30- نام و نام خانوادگی در ایران از نظر ساخت دستوری، مجله دانشگاه فردوسی، دانشکده ادبیات، س29، ش1-2، ص 93_100، 1375 31- راهنمای گرد آوری گویشهای ایرانی، یادنامهدکتر بهار، نشر آگاه ، ص 677-687، 1376 32- تحلیل فعل ایرانی با دیدی نو، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، س30، ش1-2، ص55-68، 1376 33- نوعی نا همگونی در گویش کلاردشتی، مجله زبانشناسی، مرکز نشر دانشگاهی، س13،ش1-2، ص 116-122، 1377 34- فارسی گفتاری و نوشتاری، مجله فرهنگ، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، س14، ش1-2، ص 49-68، 1380 35- نقش و جای شناسه فعلی و ضمیر پیوسته در گویشهای ایرانی، مجله زبانشناسی، مرکز نشر دانشگاهی، س17، ش1،ص77-102، 1381 36- لهجه تهرانی، فارسی گفتاری یا فارسی عامیانه؟ جهان کتاب، س 7، ش 179-160، ص 10، 1381 37- گویش تاجیکی، دانشنامه جهان اسلام، مدخل "تاجیکی" ج6،س75-77، 1381 38- اصفهان و اصفهان شناسی بزرگ، جهان کتاب، س8، ش179-180 ، ص 50، 1382 39- نشانه استمرار در لهجهها و گویشهای ایرانی، مجله گویش شناسی، ضمیمه نامه فرهنگستان، انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ج1، ش1، ص76-97، 1382 40- گذشته نقلی در لهجهها و گویشهای ایرانی، مجله گویش شناسی، ضمیمه نامه فرهنگستان، انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ج1، ش2، ص 66-89، 1383 41 دربارهی گویش لاری و خنجی، مجله زبانشناسی، مرکز نشر دانشگاهی، س19، ش1، ص 139-144، 1383 42- نشانه استمرار، در گروهی از گویشهای ایرانی، جشننامه دکتر یدالله ثمره، انتشارات دانشگاه بوعلی سینا، ص 199-208، 1383 43- ast و est و نقش آنها در زبانها و گویشهای ایرانی، مجله فرهنگ (ویژه زبانشناسی) انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، س 17، ش 1 و 2 ، ص 87-98، 1383 44- گونه گونیهای فراوان زبانی در ایران، حتی در نقاط مجاور یکدیگر، پیک نور (ویژه زبان و ادبیات)، انتشارات دانشگاه پیام نور، س2، ش3، ص 25-51، 1383 45- شباهتها و تفاوتهای زبانهای تالشی، گیلاکی و مازندرانی، مجله زبانشناسی، مرکز نشر دانشگاهی، س20، ش1، ص 57-98، 1384 46- وند زمان گذشته و گونههای آن در لهجهها و گویشهای ایرانی، مجله زبان و زبانشناسی، انتشارات انجمن زبانشناسی ایران، س1، ش1، ص 59-74، 1384 47- ویژگیهای شاخص گویش سمنانی، مجله زبان و زبانشناسی، انتشارات انجمن زبانشناسی ایران، س1، ش، ص137-141، 1384 48- وندهای گویشی و واژه سازی، مجموعه مقالات دومین هم اندیشی واژه گزینی و اصطلاح شناسی، به کوشش علی کافی، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، نشر آثار، ص 530-542، 1384 49- پیشوند فعلی -8 ha و گونههای آن در گویشهای ایرانی، مجله زبانشناسی، مرکز نشر دانشگاهی، س21، ش 2-1، ص،74-57، 1385 50- جانداری و بیجانی در گویشهای ایرانی، مجله زبان و زبانشناسی، انتشارات انجمن زبانشناسی ایران، س2، ش2، ص 162-157، 1385 51- پیشوند فعلی - hemi در لهجهها و گویشهای ایرانی، مجله زبان و زبانشناسی (دردست چاپ) 52- حالت در زبانها وگویشهای ایرانی، مجله زبانشناسی، (دردست چاپ) 53- دربارۀ انار و بادگیر، جهان کتاب (دردست چاپ) 54- مقایسه چهارگونه زبانی در استانهای بوشهر و هرمزگان، بنیاد ایرانشناسی (مجموعه مقالات، دردست چاپ) 55- کوزه را هم شکستم (دردست تهیه)
طرح در دست تهیه - زبان و ادبیات گویشی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
"لهجه تهرانی" یا "زبون تهرونی"؟
+ نوشته شده در پنجشنبه پانزدهم اسفند 1387 ساعت 11:10 شماره پست: 317
امروز که داشتم وبلاگ دوست عزیز محمد خراسانی زاده یک نظر جدید را میخواندم به مطلبی برخوردم که اتفاقا دیروز در کلاس معنی شناسی دکتر ایرجی در مورد آن کلی بحث شده بود و یکی از دانشجویان خود را در مورد آن بسیار مشتاق نشان میداد.
مطلبی که شما در ادامه میخوانید از سایت دورچه وله آلمان گرفته شده است که در آن نگاهی به زبان کوچه باغی بچه های قدیم تهرون نوشته مرتضی احمدی می اندازد.
پیشنهاد میکنم حتما مطلب را بخوانید.
لهجهی تهرانی یا «زبان تِرونی»؟
«فرهنگ بر و بچههای تِرون» [مرتضی احمدی، نشر هیلا، چاپ اول ۱۳۸۶] کتاب دیگری است که به «کلمات ویژه و اصطلاحات و ضربالمثلهای تهرانی» اختصاص دارد. مرتضی احمدی، مؤلف این «فرهنگ»، برخلاف گردآورنده «لغات زبان مخفی» نه ادعای انجام کاری پژوهشی را دارد، نه مقدمه و پیشگفتاری مفصل و زبانشناسانه بر ان نوشته. با این همه او در یادداشت بسیار کوتاه خود بر این کتاب ۲۶۳ صفحهای به نکاتی اشاره میکند که میتواند ادعاهای اثبات نشده تلقی شود. احمدی مینویسد، دوست دارد بر خلاف نظر زبانشناسان که نحوهی گویش تهرانیها را «لهجه» میدانند، آن را «زبان تهرانی» بخواند. او این کار را به این دلیل میپسندد که به نظرش لهجهی تهرانی «وسعت و گرمی و زیبایی» دارد.
احمدی مدعی است «زبان تهران زبان عشق و دلدادگی، و زبان اپرا و شعر و ترانه ست.» به نظر او این زبان همچنین «زبان لوطیها و داش مشدیهاست.» احمدی معتقد است «شیرینی این زبان به حدی مهمانهای ناخواندهاش را زیر بلیت خودش کشیده، که تک تک این میهمانها وادار به تقلید و تبعیت شدهاند.» او پیش بینی میکند «تا صد الی صد و پنجاه سال دیگر زبان تهران جایگزین سایر لهجهها شود.» مؤلف در آخر این یادداشت یک صفحهای، «زبان» دانستن گویش تهرانی را فراموش میکند و از «واژه، اصطلاح و ضربالمثلهایی که با لهجهی تهرانی نوشته شده» سخن میگوید.
لهجهی منحصر به فرد؟
متأسفانه نویسنده در مورد روش کارش توضیح زیادی نمیدهد. او مینویسد «من برای جمعآوری "فرهنگ بر و بچههای ترون" به یاری حافظهام متکی بودم و گپ زدن با بچه محلهای هم سن و سالم و بچهههی اصیل تهران.»
پانزده صفحهی نخست کتاب به «کلمات ویژه» اختصاص دارد که به گفتهی مؤلف «طرز تلفظشان در زبان تهران منحصر به فرد است و در سایر لهجهها به گونهای دیگر تلفظ میشوند.» بسیاری از این واژهها، که حاصل تغییر برخی حروف هستند تقریبا در همه جای ایران شنیده میشوند؛ مانند سابیدن به جای ساییدن یا سمبل به جای سنبل. بعضی دیگر نیز مانند استفاده از شا به جای شاه یا نون به جای نان، بر خلاف ادعای مولف منحصر به تهران نیست و نوعی تحریف یا تبدیل حروف است که به عنوان شیوهی گفتار عامیانه، تقریبا همهجای ایران رواج دارد.
کتابی که با نامش ارتباط ندارد
بخش اعظم «فرهنگ بر و بچههای ترون» (حدود ۲۳۴ صفحه) به «واژهها و تعبیرات» اختصاص دارد که در پایان هر حرف مجموعهای از اصطلاحها و ضربالمثلها را نیز دربرمیگیرد.
در این بخش ترکیبهایی چون «آبدیده» و «آبروداری» همانگونه منحصر به تهرانیها فرض شده که کلمههای رایجی چون سرزنده، سرزنش یا سرک کشیدن. بخشی از این کتاب را میتوان به گونههای مختلف فرهنگ نویسی، از جمله فرهنگ واژهها و ترکیبهای زبان عامیانه نسبت داد. اما آنچه که بتوان از آن به عنوان واژهها و ترکیبهای منحصر به فرد گویش تهرانی یاد کرد شاید مجموعا ده صفحه نیز نشود.
از این گذشته معنا کردن ترکیبهایی چون «قهوه خانه» و «قهوهچی»، «رفته رفته» و «رفت و آمد»، یا «خاطرخواه» و «خاک توسر» همان اندازه در فرهنگ لهجهی تهرانی بیمعناست که در فرهنگ واژههای هر لهجهی دیگر. و در هر صورت کتابی که بیشترین صفحههای آن به توضیح چنین واژههایی اختصاص دارد، مشکل میتواند ادعای نویسنده دربارهی منحصر به فرد بودن «فرهنگ بر و بچههای ترون» را اثبات کند.
10 نظریه ای که جهان را تغییر داد...
+ نوشته شده در پنجشنبه پانزدهم اسفند 1387 ساعت 10:40 شماره پست: 316
آیا ۱۰ نظریه برتر تاریخ را میشناسید؟
هریک از این نظریات در زمان خود دنیا را دچار تحول و دگرگونی کرد. در ادامه مطلب درباره این ده نظریه برتر تاریخ بشر بخوانید.
نشریه گاردین بخشی دارد به نام تاپ تن (Top 10) که در آن چهرههاس سرشناس ۱۰ کتاب یا موسیقی یا فیلم و یا اندیشهی برتر یا بدتر را در زمینهای مشخص انتخاب کنند. یکی از این موارد، انتخاب ۱۰ اندیشهی تاریخ است. سه گزارشگر گاردین در گفت و گو با اساتید دانشگاه، ۱۰ اندیشهای که مسیر تاریخ را عوض کردهاند، به بحث گذاشتهاند.
افلاطون
فلسفهی افلاطون
در گفت و گو با انجی هابز، استاد فلسفه در دانشگاه واردیک
افلاطون اعتقاد داشت که همهی آدمها میخواهند به سعادت برسند و فلسفه راهی است برای فهمیدن اینکه چطور میتوان سعادتمند شد. فلسفهی او در زمان خودش نظم جدیدی را پیشنهاد میکرد. یکی از رادیکالترین افکار او، برابر انگاشتن سعادت و خوشبختی با هارمونی درونی روان انسانهاست.
اگر به اشعار هومر و دیگر شاعران یونانی که قبل از او زندگی میکردند، نگاه کنید؛ متوجه میشوید که پیش از افلاطون، خوشبختی مسالهی بیرونی بود و نه ذهنی. افلاطون گفت که عدالت و فضیلت در حقیقت در باطن ماست و در روح ما جا دارد.
ایدهی او پس از آن توسط مسیحیان بسط داده شد که نتیجهاش مفهوم «آگاهی» بود. این ایده، یکی از مهمترین جریانات در تاریخ اخلاق و مذهب غرب است که تاثیر قابل توجهای بر گسترش مسیحیت گذاشت.
گالیله
نظریهی مرکزیت خورشید در جهان (کوپرنیکی)
در گفت و گو با رابرت مسی، عضو انجمن سلطنتی ستاره شناسی
اگرچه گالیله اولین کسی نبود که گفت زمین به دور خورشید میچرخد (حتا کوپرنیک هم اولین نفر نبود، طبق اسناد موجود، ستاره شناسی یونانی به نام آریستاکوس ۱۲۰۰ سال پیش از گالیله، این نظریه را مطرح کرده بود) اما کشف او به تئوری گردش زمین به دور خورشید، سندیت بخشید.
نظریه او پایههای اثباتی قدرتمندی داشت. او لکههای روی خورشید را کشف کرد و یکی از اولین افرادی بود که به وجود ماههایی در سیارهی مشتری پی برد.
این یافتهها نشان داد که زمین، تنها مرکز جهان نیست. او همچنین متوجه شد که کهکشان راه شیری، صرفاً یک مرکز تابش ندارد، بلکه متشکل از ستارگان متعددی است. اینها بزرگترین دستاوردهای عرصهی ستاره شناسی است. مهمترین کاری که گالیله انجام داد گشودن راه اندیشهی کنکاش علمی در ستارگان با تلسکوپ و توانایی دیدن چیزهایی است که با چشم غیر مسلح نمیتوان دید.
رنه دکارت
نظریه گرانش عمومی
در گفت و گو با مارتین ریز، پروفسور کیهان شناسی و فیزیک نجومی و استاد دانشگاه کمبریج
تئوری نیوتن، اولین سند برای اثبات این فرض بود که ریاضیات میتواند در فهم جهان طبیعی نقش داشته باشد. حالا میتوانیم کسوف را از یک قرن قبل، پیشبینی کنیم چون نظم مدار سیارهها بسیار ساده است. اگر نیوتن نبود، شاید یک قرن یا بیشتر طول میکشید تا کسی پیدا شود و این نظریه را مطرح کند.
مفهوم نظم جهان (اینکه جهان تابع قواعد ریاضی است) در فرهنگ قرن هجدهم بسیار مهم بوده، نظریهی جاذبهی نیوتن هنوز هم اساس برنامههایی است که هدفشان فرستادن کاوشگران فضایی به سیارههاست.
ایزاک نیوتن
میاندیشم، پس هستم
در گفت و گو با جان کاتینگهام، پروفسور رشتهی فلسفه در دانشگاه ریدینگ و همکار گروه «یاران دکارت» کمبریج
دکارت با اعلام «میاندیشم، پس هستم»، موضوع اندیشیدن را در موضوع اصلی کنکاش قرار داد. او به جای آغاز بحث وجودی از فیزیک و جهان طبیعت، به سراغ اهمیت اندیشهی فردی رفت و بین ذهن و ماده تفاوت قائل شد: محدودهی علم که قابل اندازهگیری است و بخشی از واقعیت که نمیتوان آن را به علم تعمیم دارد. این بخش اندیشه و آگاهی نام دارد.
دکارت را به درستی پدر فلسفهی مدرن دانستهاند. دیدگاه او دربارهی اندیشه و آگاهی که آن را خارج از حوزهی علم قرار داد، ایدهی بسیار مهمی بود که هنوز هم به آن میپردازیم. تفکر دکارت، امکان مطالعهی جدی دربارهی ادراک و روانشناسی را فراهم آورد.
اقتصاد آزاد آدام اسمیت
در گفت و گو با جوزف استیگلیتز، برنده جایزهی نوبل اقتصاد در سال ۲۰۰۱
ایدهی بزرگ اقتصاد آدام اسمیت، یا یکی از لایههای آن، این بود که اگر افراد، شخصاً تمایل داشته باشند، توسط دست نامرئی به خیر عمومی میرسند. این نظریه، انقلابی در عرصههای اقتصادی بود. چون میگفت که برای تامین رفاه عمومی، نیازی به یک دیکتاتور خیرخواه نیست، بلکه فقط تجارت میتواند این هدف را محقق کند.
تئوری اسمیت زمینهساز تاچرسیم و ایدههایی است که بانک جهانی در اختیار کشورهای در حال توسعه قرار میدهد. همچنین در لابه لای سیاستهای بوش هم میتوان تاثیر افکار اسمیت را دید. اما نظریهی آدام اسمیت لایهی دومی هم دارد که فعالان اقتصاد آزاد کمتر دربارهاش حرف میزنند. این لایه از افکار اسمیت بر لزوم مداخلهی دولتها در بعضی از زمینهها تاکید میکند.
اگر چه ایدهی «دست نامرئی» حالا دیگر اعتبارش را از دست داده است، اما همچنان تاثیرات بد و خوب زیادی دارد.به کمک ایدهی اسمیت، ما قدرت تجارت را درک میکنیم اما کمرنگ شدن مرزهای تجارت، با هجوم سوبسیدهای کشاورزیبه کشورهای درحال توسعه همراه بوده است که در نتیجهی آن، ظرفیتهای کشاورزی در این کشورها نابوده شده و خط وقوع خشکسالی افزایش یافته است.
مری ولستونکرافت
جنبش آزادی زنان
در گفت و گو با لین سگال، پروفسور روانشناسی و مطالعات جنسیتی در دانشگاه برکبک
«احقاق حقوق زنان» (۱۹۷۲) بسیار مهم است چون نشان میدهد که زنها همیشه یک پای تفکر رادیکال و اندیشههای آزادیخواهانه بودهاند. مری ولستونکرافت، منتقد همهی ایدههایی بود که به زعم او، مفاهیم زنانه را تحقیر میکرد.
تا پایان قرن نوزدهم، زنان درگیر رادیکالیسم ولستونکرافت بودند(او اعتقاد داشت که زنان هم مثل مردان باید زندگی آزادانه را انتخاب کنند.) اما ظهور موج دوم فیمینستی، تا دههی ۱۹۶۰ طول کشید تا زنان بار دیگر به اندیشههای ولستونکرافت باز گردند. سالهای زیادی طول کشید تا این ایده در کل جهان گسترش یابد.
ولی فکر میکنم اگر ولستونکرافت هم نبود، کس دیگری پیدا میشد که این ایده را مطرح کند. او نقش مهمی داشت اما در مورد این ایده خاص، معتقد نیستم که تکچهرهها مسیر تاریخ را عوض کردهاند.
کارل مارکس
تحلیلِ مارکسیستی از کاپیتالیسم
در گفت و گو با تونی بن، نویسنده و سیاستمدار
این تحلیل مارکس، اهمیت زیادی دارد، چرا که توسعهی کاپیتالیسم در جهان مدرن را مورد مطالعه قرار داد. به گفتهی مارکس، تضاد اصلی در جهان بین نژادها و جنسیتها اتفاق نمیافتد، بلکه تضاد اصلی بین ۹۵ درصد کسانی که ثروت جهان را تولید میکنند، با پنج درصدی است که مالک آن همه ثروت هستند.
تحلیل او دربارهی منشا قدرت، به وضوح نشان میدهد که مردمی که استثمار میشوند، خود در شکلگیری آن نقش دارند. او بهترین توضیح را دربارهی آنچه در زمان خودش در جریان بود ارایه داد، تحلیلی که حتا در مورد وضعیت امروز هم صادق است. اگرچه کاپیتالیسم امروز قویتر از هر زمانی است، اما مردم دارند میفهمند که منشاء قضیه کجاست.
برای مثال او به مردم کمک کرد که بفهمند آمریکا، برای به دست آوردن نفت به عراق حمله کرد. و قضاوت اخلاقی او را فراموش نکنید، هر کسی میتواند کتابی دربارهی کاپیتالیسم نوشته باشد، اما او گفت این اشتباه است. من فکر میکنم اندیشههای مارکس، ارتباط تنگاتنگی با دموکراسی دارد.
استالین با تحریف اندیشههای مارکس، به توجیه دیکتاتوری خود پرداخت. اما به خاطر آن نمیتوان مارکس را مقصر دانست. همانطور که تفتیش عقاید کلیساهای اسپانیا (در قرن نوزدهم) ربطی به عیسی مسیح ندارد، استالین هم قرابتی با مارکس ندارد.
زیگموند فروید
نظریهی ناخودآگاه
در گفت و گو با سوسی اورباک، روانکاو و پروفسور در رشتهی جامعه شناسی در مدرسهی اقتصاد لندن
فروید دربارهی این مساله تحقیق کرد که رفتار انسان، توسط ناخودآگاه شکل میگیرد و به واسطهی آن، فرد به سمت انجام اعمالی میرود که شاید در خود آگاه فرد لزومی بر انجامش نیست یا احساس نمیشود که خود فرد علاقهای به انجامش داشته باشد.
فروید، اولین کسی بود که گفت اگر به انسانها اجازه دهیم در یک محیطی حرف بزنند، در خوابها و لغزشهای زبانی خود چیزهایی را کشف میکنند که بسیار پیچیدهتر و مهمتر از ماجرایی است که دربارهاش صحبت میکنند.
او این فکر را مطرح کرد که ما میتوانیم در ارتباط با دیگران کنجکاو باشیم، او ارتباط شخصیت با ذهن خود و ذهن دیگران را موضوع مطالعه قرار داد. تقریباً هر چیزی که ما دربارهی داستانهای عاشقانه، هنر، فرهنگ، سینما، مشکلات جنسیتی میفهمیم، به نوعی لحظهی فرویدی ربط پیدا میکند، لحظهای که در آن ما متوجه میشویم که پیچیدهتر از چیزی هستیم که فکرش را میکنیم.
حالا همهی ما پسافرویدی هستیم. ما معتقدیم که احساسات، بخش انتقادی چیزی است که فرد را بر میانگیزاند. حالا دیگر تمام بحثهای مبتنی بر نژادپرستی بیاعتبار شدهاند.
آلبرت انیشتین
نظریه نسبیت
در گفت و گو با پروفسور برایان کاکس
نظریهی انیشتین به طور کل جهان را تغییر داد. شاید در نگاه اول به چشم نیاید اما نسبیت، نظریه بسیار محکمی است. نظریه نسبیت میگوید همچنان که چیزی به نام زمان جهانی وجود ندارد و اگر در یک جای مشخص صدای تیک تیک ساعت را بشنوید، صدای تیک تیک در مکانی دیگر، سرعتی متفاوت دارد؛ بنابراین همه چیز غیرقطعی و مبهم است.
و البته این نظریه بنیاد همهی نظریههای مدرنی است که دربارهی عملکرد جهان ارایه شده است: مغناطیس، تراشههای سیلیکونی، ترانزیستورها و... همه نظریههایی است که بر پایهی نظریهی نسبیت مطرح شدهاند.
بدون نسبیت، ما نمیتوانیم نگاه مدرنی به جهانی که هم اکنون در آن زندگی میکنیم، داشته باشیم. برای مثال، سیستم جی پی اس (جهتیاب ماهوارهای) بسیار شگفتانگیز است، چون بر اساس اندازهگیری تاخیر زمانی بین حرکت ماشین شما و حرکت ماهوارهها برمدار خود، عمل میکند.
تیم برنرزلی
وب جهانگستر
در گفت و گو با پروفسور جان ناوتون، استاد دانشگاه اوپن
در کمتر از دو دهه، فضای جهانی اینترنت از صفر به صدها و بلیون صفحه (هیچکس نمیداند چقدر!) رسید و به هر فردی امکان داد که ناشر یا گوینده باشد. فضای جهانی اینترنت، موزهی لوور را به لپتاپهای شما آورد و حفظ رازها و چیزهای محرمانه را بسیار بسیار دشوار ساخت.
تیم برنرزلی، کسی که در سالهای ۱۹۸۹-۹۰ به تنهایی فضای جهانی اینترنت را خلق کرد، گوتنبرگ زمان ماست. گوتنبرگ دستگاه چاپ با حروف متحرک را در سال ۱۴۵۵ اختراع کرد و به اصلاحطلبی دینی کمک کرد، اتوریتهی کلیسای کاتولیک را زیر سوال برد و امکان پیشرفت علوم مدرن را فراهم ساخت و جهان را شکل داد.
وب، فضا و دستاوردی مثالزدنی است. تلاش برای برآورد اهمیت بلند مدت وب مثل تلاش برای پیشبینی تاثیر اختراع دستگاه چاپ است. کافیست ۳۰۰ سال به عقب برگردیم تا اهمیت این دو را درک کنیم.
خلاصه کتابهای مهم زبانشناسی(7)
+ نوشته شده در پنجشنبه پانزدهم اسفند 1387 ساعت 10:27 شماره پست: 315
کتاب تاریخ زبانشناسی نوشته سورن با ترجمه دکتر حقشناس(فصل اول)
آراء افلاطون و سنت رواقیون در باب زبان
کتاب "تاریخ زبانشناسی در غرب" نوشته سورن است که دکتر علی محمد حق شناس دو فصل اول این کتاب را در "تاریخ زبانشناسی" ترجمه نموده اند و انتشارات سمت آن را به چاپ رسانیده است.
فصل اول کتاب مربوط به آرا افلاطون و سنت رواقیون در باب زبان است.
تنظیم: مهدی سعید بنادکی
در ادامه مطلب این فصل را به صورت خلاصه بخوانید.
مقدمه ای بر کتاب زبانشناسی سورن
كتاب سورن بنام "تاريخ زبانشناسي در غرب" است كه در هفت بخش اصلي و گفتارهاي مربوط به آنها تنظيم شده است.آنچه از قرائن موجود در اين كتاب بر مي آيد اينست كه سورن قصد داشته تا مرجعي جامع از پيشينه زبانشناسي تهيه و ارئه شده است. بخش اول اين كتاب چهار فصل است. فصل اول و دوم به تاريخ زبانشناسي از آغاز تا پايان قرن نوزدهم ميپردازد و فصل سوم و چهارم بخش اول كتاب سورن از مكاتب زبانشناسي در قرن بيستم سخن ميراند. اين مكاتب در اين كتاب بعنوان پيش زمينه هايي از دستور گشتاري و زايشي مورد استناد و مطالعه قرار ميگيرد. بخش دوم از كتاب شامل سه فصل است كه به بررسي و تكوين محمولات، تاريخ معنا شناسي و رابطه معنا و دستور زبان از آغاز تا به امروز ميپردازد.
1-1 رساله كراتيلوس افلاطون
اين رساله نخستين رساله موجود در مورد زبان است كه افلاطون در ميانسالي نگاشته است. نام اين رساله كراتيلوس است. او يكي از پيروان هراكليتوس است و افلاطون عميقا از آرا و نظرات او تاثير پذيرفته است
1-2 هراكليتوس
او از ساكنين شهر افِسِوس در تركيه امروزي بود و حدودا در قرن 5 پ.م ميزيسته است. او از جمله فلاسفه طبيعت بود. اين گروه از فلاسفه بر اين باورند كه ماده برغم گوناگونيهاي ظاهري واقعيتي يگانه دارد. مشهورترين گفته وي اينست كه :"همه چيز در سيلان است" اين جمله گوياي اين مطلب است كه هيچ چيز ثابت نيست. او معتقد بود در راه كشف نظم حاكم بر طبيعت هنوز راه بسيار درازي در پيش است.
1-3 كراتيلوس و مساله هويت
مساله هويت در مورد شناخت اشياء در گذر زمان است. زمانيكه هراكليتوس فلسفه طبيعت و عدم ثبات همه چيز را بيان كرد اين مساله هويت مورد پرسش و ترديد قرار گرفت كه اگر همه چيز در گذر زمان در حال تغير است پس چگونه ميتوانيم آنها را مورد شناسايي و شناخت قرار دهيم. كراتيلوس كه از پيروان هراكليتوس بود نتيجه نهايي اين طرز فكر را پذيرفت و اعلام كرد كه ما نميتوانيم دوبار به يك چيز ارجاع كنيم چراكه در بار دوم آن چيز با بار اول كاملا متفاوت است. بنابراين كراتيلوس بهتر ديد سالهاي آخر خود را در سكوت بگذراند چراكه استفاده از زبان را گواه نوعي استمرار و ثبات در اشياء مي ديد كه اين برخلاف آراء وي بود.
1-4 افلاطون شاگرد كراتيلوس
در آتن افلاطون اصول فلسفه را از كراتيلوس آموخت. اين تعليمات زمينه ساز فلسفه افلاطون در باب جهان جاويد يا مُثُل شد. اين فلسفه موضوع ثبات اشياء در برابر تغيير مستمر جهان مادي را تبيين ميكرد. همچنين اين آرا و نظرات زمينه ساز آرا افلاطون درباره زبان نيز هست. اين آرا و نظرات در رساله كراتيلوس ثبت شده است. در اين رساله اين چنين فرض شده است كه هر كلمه صورت زير بنايي دارد كه معناي آن كلمه را به صورت شفاف بيان ميكند. بازسازي صورت اصلي كلمه در زبان يوناني را تيمولوگيا كه مترادف همان ريشه شناسي است، گويند.
1-5 رساله كراتيلوس
افلاطون در اين رساله مكالمه اي را بين كراتيلوس ، سقراط و هوموگنس را نوشته است. موضوع مكالمه ماهيت صدق يا حقيقت است بويژه حقيقتي كه ذات كلمات است. سقراط ميان اين دو داور است چراكه هوموكنس و كراتيلوس بر سر طبيعت كلمات توافق ندارند. در پايان اين مكالمه سقراط كه بازگو كننده نظر افلاطون است موضعي بينابين اختيار ميكند و در عين حال نشان ميدهد كه نظر كراتيلوس را بعنوان مرجع قبول دارد.
حال نظر كراتيلوس و هوموگنس چه بود؟
كراتيلوس از اين ديدگاه دفاع ميكند كه كلمه ها اصالتا همان چيزهايي را باز مينمايد كه بر آنها دلالت دارند و به قول سورن زبان به ذات خود با "حقيقت واقع" مطابق است. در اينجا كراتيلوس و سقراط ليست بلند بالايي را از كلمه ها و نامها تهيه ميكنند و به بررسي اصالت و اصليت آنها ميپردازد كه از آن روزگار به بعد به آن ريشه شناسي (يافتن صورت حقيقي كلمات) گويند. صورتهاي كلمه ها در درجه اول به منزله فكر آواهايي هستند كه واقعيت اشياء را نمايش ميدهند.
اما هوموگنس طرز فكر ديگري را دارد. او صورتهاي كلمات را دلبخواهي و قراردادي ميداند. بعدها ارسطو نيز طرفدار سر سخت اين نظريه شد.
نظر ميانجي ارسطو اين بود كه صورتهاي كلمات را بايد تا حد امكان به مثابه واقعيت ير دلبخواهي در نظر گرفت كه انگيخته اشيايي هستند ك بر آنها دلالت ميكنند. گرچه ميبايستي براي قراردادي بودن و دلبخواهي بودن نيز جا گذاشت.
1-6 صدق همچون خاصيت جمله و كلمه ، نه جمله تنها
در ابتداي رساله كراتيلوس افلاطون مكالمه اي را بين هراكليتوس و سقراط بيان ميكند كه در آن سقراط با مثالهايي از جمله و صدق و كذب آن و سپس با حركت از جمله به كلمه به اين نتيجه ميرسد كه صدق و كذب را ميتوان خاصيت كلمات نيز دانست.
اين رساله از منظر تاريخي و پژوهشهاي آغازين در زمينه صدق و كذب و پيوند آن با مسائل مربوط به طبيعت و خاستگاه زبان رساله اي بسيار منطقي است.
1-7 ريشه شناسي هاي دابخواهي هستند اما روشنگر مفهوم صورت معنايي هم هستند.
دو عامل باعث ميشود رساله كراتيلوس در عصر جديد قابل درك و قبول نباشد. اول اينكه اين رساله به مساله صدق و كذب در كلمات مي پردازد كه از نظر خواننده امروزي بي معنا است و دوم آنكه ريشه هاي كراتيلوس به نظر مردم عصر جديد خيال بافانه و نظر پردازانه است.
آنچه مسلم است اينست كه در دوران قديم و باستان به ريشه شناسي اهميت ويژه داده ميشد و گواه اين مساله هم رساله هاي فراواني است كه در مورد" آداب لغات" نگاشته شده است. اين رساله ها در مورد استعمال درست زبان بود. اين نوع ريشه شناسي تزويجي از طريق افلاطون و فيلسوفان ديگر به نسلهاي بعد رسيد و به همت مكتب رواقيون پرورده شد.
1-8 در جستجوي طبيعي بودن در سطح كلمه نه در سطح جمله
ريشه شناسي عمدتا دغدغه فيلسوفاني بود كه زبان را محصول طبيعت ميدانستند و معتقد بودند قرارداد در ايجاد آن نقشي ندارد. زبانشناسي جديد هم طبيعي بودن زبان را ميپذيرد و فقط جنبه هاي فرعي آن مثل واژگان را محصول قرارداد ميداند. حال سوال اصلي اينست كه اگر زبانشناسي جديد رسم ريشه شناسشي را كه در باستان مورد استفاده بود رد ميكند، چطور راي آن را ميپذيرد؟ پاسخ اين دو سوال را ميتوان با دو دليل كاملا مشخص پاسخ داد. اول آنكه ريشه شناسي باستان سخت دچار كمبود آشكار ضوابط تجربي و روش شناختي بود و دوم آنكه پژوهشگران باستاني كيفيت طبيعي بودن را در سطح كلمه جستجو ميكردند در حاليكه ميبايستي در سطح جمله بدنبال آن مي بودند. بنابر دو علت فوق زبانشناسي جديد رسم باستاني ريشه شناسي را رد ميكند.
افلاطون در رساله بعدي خود بنام سوفسطايي جمله را تركيبي از يك عبارت اسمي و يك عبارت فعلي ميداند كه آنها را به ترتيب مبتدا يا نهاد و گزاره يا خبر مينامد. او از همين تعريف براي بيان صدق استفاده نمود:
"اگر گزاره يا خبر در مورد نهاد يا مبتدا كاربرد داشته باشد در آنصورت جمله صادق است و در غير اينصورت جمله كذب خواهد بود."
1-9 مفهوم رواقي جمله همچون نمود زباني انديشه
رواقيون جمله را نمودي زباني براي بازنمود ذهني از وضعيتي در جهان واقع ميدانستند. از نظر آنها جمله آواي معني داري است كه انديشه اي غير مادي را در خود منعكس ميكرد و به گونه اي كه اگر صادق بود به نوبة خود وضعيتي را از اشياء(مصاديق) مادي باز مي نمود.
اين تعريف در حقيقت نوعي نظريه نشانه هاست كه ميگويد: جمله نشانه انديشه اي است كه اگر صادق باشد و ضعيتي را در جهان مادي منعكس ميكند. صدق و كذب اگر به جمله نسبت داده شود حكم خاصيتي را دارد كه از انديشه زير بنايي آن جمله بر آورده ميشود.
10-1 مفهوم رواقي صورتِ معنايي
رواقيون به جمله بعنوان ساختي زباني و انديشه زير بنايي آن بعنوان ساختي ذهني تمايز پديد آوردند. آنها انديشه درست را به مثابه امري ميديدند كه ار يك نظام عقلاني دائمي پيروي ميكند و همين نظام انديشه هاي درست را توليد و هدايت ميكند. نظر به همين نكته ما خاستگاه اصلي مفهوم جديد تحليل معنايي يا در اصطلاح ديگر صورت منطقي را در مقام را در مقام يك ساخت ذهني مجردكه زير بناي صورت روساختي جمله را تشكيل ميدهد، در ميابيم. رواقيون فاقد تصويري روشن از مفهوم ساخت بودند چراكه تصويري كه ما هم اكنون از ساخت در دست داريم حاصل سنت ساختگرايي اروپايي و آمريكايي در همين چند دهه اخير است.
11-1 امكان بازنمايي جمله و ساخت معنايي در نمودار درختي
امكان بازنمايي جمله و ساخت معنايي آن هر دو در نمودار درختي وجود دارد. اما اين سوال وجود دارد كه چگونه ميتوان اين دو نوع نمودار درختي را به هم ربط دهيم و يا اينكه چه مجموعه قواعدي را اتخاذ كنيم كه ساخت معنايي را با روساخت انطبق دهيم. ما امروزه جواب اين سوال را گشتارها ميدانيم كه اين گشتارها نمودار درختي در يك سطح ره به سطحي ديگر مؤول مي سازد. اما روقيون چون تعريف مشخصي نداشتند نتوانستند به اين مرحله از دانش برسند.
12-1 مفهوم گشتار در دوران باستان: گشتار كلمه
در رساله كراتيلوس افلاطون از زبان سقراط مفهوم گشتار را در مورد صورت كلمه بكار ميبرد. جالب اينست كه در دوران باستان مفهوم گشتار در سطح جمله بكار نميرفت.
ارسطو نيز در بوطيقا دقيقا همين كار را مي كند. منتها ارسطو در مورد اشتقاق اسمهاي شاعرانه از اسمهاي معمولي دست به اين كار ميزند و هرگز از آن بعنوان روشي در ريشه شناسي بهره نميگرد. او از گشتارهاي حذف، جايگزيني، جابجايي و اضافه بعنوان يك سلسله صفات شعري ياد ميكند.
13-1 گشتار كلمه از نظر وارون
تصوير افلاطوني از گشتار از طريق دستكاري در آواهاي زبان را ميتوان در كتاب زبان لاتين ماركوس وارون نويسنده رومي كه در قرن اول پيش از ميلاد ميزيست، بازيافت. او نيز همانند كراتيلوس از طريق ريشه شناسي به اشتقاق واژه از ريشه هاي معنايي مفروض و خيالي ميپردازد. او رابطه بين صورتهاي معنايي زير ساختي و مفروض كلمات و صورتهاي رو ساختي آنها را به كمك حذف حروف يااضافه آنها از طريق تبديل حروف يا تعديل آنها، تعريف ميكند.
14-1 مفهوم جديد صورت معنايي به هراكليتوس، افلاطون و رواقيون باز ميگردد
اگرچه رسم ريشه شناسي به قصد بازيابي صورتهاي انگيخته كلمات در اواخر دوران باستان منسوخ شد اما اين نظر كه هر جمله با يك صورت زير ساختي معنايي همراه است در سنت رواقيون برقرار ماند اگرچه تعريف روشني از ساخت هنوز در دست نيست. اين نظريه به قرون وسطي هم رسيد تا هنگاميكه مكتب رفتار گرايي و ساختگرايي آمريكا ظهور كردند. در اين هنگام جمله را به عنوان پيراهني عاريتي بر تن واقعيتي بنام فكر ميدانستند كه هريك طبق اصول و قواعد مختص بخود ساخته شده است. پس ميبينيم كه اين تفكر ما از صورت معنايي ريشه در آرا و افكار افلاطون دارد.
نگاهي به سنت رواقيون از ديد دكتر مشكوه الديني از كتاب سير زبانشناسي
مانند بسياري از علوم ديگر درزبانشناسي نيز اروپائيان پيشتاز به كار مي رفتند. درروزگار يونان باستان فلسفه تمامي قلمرو دانش انسان را فرا مي گرفت.بنابراين مطالع زبان نيز بخشي از فلسفه محسو مي شود.مطالعات زباني يونان باستان توسط ارسطو ، افلاطون وسقراط انجام شد.البته آگاهي ما از سقراط غيرمستقيم است. ودانش مربوط به نوشته هاي فلاسفه بعد از اوست چراكه از سقراط نوشته اي وجود نداشته است. نقل از ورود به بحث اصلي لازم است تا زمينه هاي اصلي بحثهايي كه برپا يه ان تلاشهاي فكري زبانشناسي دريونان شكل گرفت رامورد بررسي قراردهيم.
انديشه هاي نخستين درباره زبان دريونان باستان
درنخستين حوزه فكري فلاسفه درباره زبان به طبيعي بودن پيوند ميان صورت آوايي ومعناي واژه عتقاد داشت.
درحاليكه گروهي ديگر از فلاسفه يونان اين رابطه راكاملا" قراردادي مي دانستند.اين بحث ورابطه بين اين دو حدود يك قرن موضوع اصلي جدل بين دوگروه اصلي از فلاسفه يعني "قراربودن طبيعيون" بود.
طبيعيون در اثبات ادعاي خود به نام آواها اشاره مي كردنداما تعداد كم اين نام آواها درهرزبان وهمچنين علوم وجود قرينه كاملا"، يكسان بين اين نام آواها درزبانهاي مختلف مي تواند دراين مخالفت با نظر طبيعون استفاده شود.
البته بغير از نام آواها مي توان به گروهي از كلمات نيز اشاره كردوكلماتي كه ظاهر آنها مي توان به معناي آن پي برد.مثلا"، كلمه اي مثل مارماهي ، اما تعداد اين كلمات نيز درزبان بسيار كم است.از سويي ديگر درتوجيه باقي كلمات زبان طبيعيون به توضيحات ساده لوحانه روي مي آورند.از آن جمله آمنها بيان كردند كه مابقي كلمات زبان هم صورت تغيير يافته همين نام آوا ها هستند.
فلاسفه يونان باستان دراين دوحوزه فكري طبيعيون وقرارداديون به مطالعه وبررسي زبان پرداختند.
ومجادله بين اين دو حوزه فكري درپيشبرد بررسي هاي زبانشناسي زبان يوناني حائز اهميت بود.اين دو گروه براي بررسي واثبات نظريه خود وانتقاد از گروه ديگر ، مجبور بودند صورت آوايي ساخت صوري ومعني واژه ها را موردبررسي قرار مي دادند. اين بررسي ها چگونگي پيدايش وآغاز تجزيه وتحليل زبان را نشان مي دهد.
افلاطون
نخستين تلاش فكري براي حل مساله هستي است كه برپايه آن هردسته همگون از پديده ها تنها تصاويري از نمونه اصلي يا مثل است كه واقعيتهاي عقلاني مي باشند.از اينرو برخلاف پديده هاي مادي كه از ميان مي روند نمونه اصلي يا مثال همواره پايدار است.
افلاطون اعتقاد دارد كه هرواژه به دسته مشخصي از چيزها اشاره مي كند كه همه آنها ويژگيهاي مشتركي را دارا هستند.زيرا همه تصويرها ي يك "مثال" يا نمونه اصلي مي باشند.افلاطون زابطه ميان صورت واژه ومعني آن را طبيعي وذاتي مي انگارد ومعتقد است كه معني هر واژه راصورت آوايي آن مي توان مشخص كند.او به مقياس پذيري وبرقراري نظم واژگان اعتقاد دارد.
كراتولوس يكي از مناظرات افلاطون وپاسخهاي او به مسئله زبان است ودركراتولوس موضوع اصلي منشاء زبان ورابطه ميان واژه ها ومعاني است. افلاطون دراين كتاب نظر دوگروه قرارداديون وطبيعيون را مطرح مي كند و مورد ملاحضه قرار مي دهد. البته هماتنگونه كه ذكر شد او به رابطه طبيعي بين صورت و معنا اعتقاد دارد. بنابراين براي اثبات نظر خود به ريشه سازي هاي بسيار ساده لوحانه اي دست مي زد وتا حدودي كه واترمن دركتاب خود "سيري در زبانشناسي" اين ريشه سازي ها را شوخي مي داند.
كتاب دوم افلاطون درباب زبان سوفسيت نام دارد. افلاطون براي اولين بار روابط دستوري رامورد توجه قرارداد ودر اين كتاب دو گروه اسمي و فعلي را از هم جدا كرد.اين تقسيم بندي دوگانه زير بناي كليه تحليلات نحوي دربعد آن بود.
بلومفيد دركتاب "زبان" خود افلاطون را آغازگر بررسي وتحليل دستور زبان معرفي مي كند چرا كه درهمين كتاب سوفسيت او تعريفي از فعل واسم ارائه داد.
مكتب رواقي
اين مكتب مهمترين مكتب پس از ارسطو است كه 300سال پيش از ميلاد مسيح توسط زنون پايه گذاري شد. اين مكتب مطالعات وبررسي هاي ارسطو را بسط وگسترش داد ومهمترين دستاورد اين مكتب ان بود كه زبانشناسي درحوزه كلي فلسفه جايگاهي مشخص يافت واز اين راه برخي پرسشهاي فلسفي به بررسي جنبه هاي زبان اختصاص يافت.آراء ونظرات فلاسفه رواقي درنوشته هاي نويسندگان بعدي آمده است و مانوشته هاي آنها رادردست نداريم.
رواقيون به برسي هاي مختلفي درباره زبان پرداختند : آواشناسي ، ريشه شناسي ورابطه صورت ومعني.آنها اعتقاد به رابطه طبيعي بين صورت ومعنا و نام آواگرايي داشتند.اين اعتقاد ناشي از اين عقيده آنها بود كه طبيعت را به عنوان راهنماي زندگي صحيح انسان مي دانستند. ريشه شناسي آنها نيز ناشي از همين اعتقاد آنها بود چراكه معنقد بودند صورتهاي اصلي ريشه بسياري از لغات هستند دراين صورتهاي اصلي همگي نام آوا بودند كه تغييرات صوتي برروي آنها صورت گرفته است.
عمده ترين سهم رواقيون درزمينه دستورزبان بود. آنها بابررسي رابطه صورت ومعني به ساخت واژه ومقوله هاي دستوري بويژه پسوندهاي اشتقاقي و تصريفي توجه كردند و از اين راه بر بي قاعدگي بعنوان طبيعت زبان اعتقاد آوردند كه اين برخلاف آراء ارسطو بود. اين اعتقاد انها به بي قاعده بودن زبان به جدايي ديگر بين آنها و طرفداران ارسطو كه به قاعده مند بودن اعتقادداشتند، انجاميد. اين جدايي فلسفي از توجه به ميزان ترتيب ونظم نسبي موجود درزبان يوناني وبطور ضمني همه زبانها يا به ميزان بي نظميهاي زبان ناشي مي شد.
پس دو جدال اين گروه عبارت بودند از: طبيعي بودن دربرابر قراردادي بودن وجدال دوم قاعده مند بودن دربرابر بي قاعد گي زبان.
اولین سپیده صبح؛ داستان کوتاه(17)
+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم اسفند 1387 ساعت 22:47 شماره پست: 269
روزي دو نفر كوله بار سفر مي بندند و با هم به مسافرت مي روند. در حين سفر راهشان به جنگلي مي افتد و مجبور مي شوند از آن عبور كنند. بعد از طي مسافتي، مي بينند از دور پلنگي به سمتشان مي آيد. يكي از آن دو كوله بارش را بر زمين نهاده شروع به فرار مي كند. آن ديگري صدا مي زند كه اي برادر كجا داري مي دوي؟ پلنگ كه از هر دوي ما سريعتر مي دود.
آنكه در حال دويدن بود سر برمي گرداند و جوابش مي دهد كه: «مهم آن نيست كه پلنگ از هر دوي ما سريعتر مي دود، مهم آن است كه از بين ما دو نفر كدام يك تندتر مي دويم.»
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم اسفند 1387 ساعت 16:59 شماره پست: 207
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
(از دوران کودکیم بیاد میارم که همیشه عاشق این تصویر بودم.)
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست ؟
فرا رسیدن محرم حسینی را به همه عزاداران واقعی مولا تسلیت میگویم.
وبلاگ زبانشناسی همگانی - سعیدی
تئوریها و دیدگاهها در باب معنی شناسی
+ نوشته شده در شنبه دهم اسفند 1387 ساعت 14:0 شماره پست: 314
در ادامه مطلب دیدگاهها و تئوریهای اصلی و مهم در ارتباط با معناشناسی زبان مورد بررسی و مطالعه قرار میگیرد.
نظریه مثبت گرایان و نظریه ورف، همچنین مکتب زبان طبیعی از جمله مهمترین دیدگاههایی است که در این پست مورد مطالعه و بررسی قرار میگیرد.
به ادامه مطلب رفته و این سه دیدگاه را مطالعه نمایید.
(اگر شما دیدگاه دیگری را میشناسید در قسمت نظرات همین بخش آنرا برای ما بنویسید تا به این قسمت اضافه شود)
نظریه ی مثبت گرا (positivist theory): از دید افراد منسوب به این دیدگاه، نمادگراییِ منطقِ مدرن، دستورِ (Syntax) زبانی ”آرمانی“ را ارائه می نمود. از آنجایی که مثبت گرایان، آروین گرا (Empiricist) بودند، معناشناسیِ زبان آرمانی ایشان، چیزی بود که میان نمادهای زبان و ماهیت های قابل مشاهده در جهان یا تجربه های وابسته به احساس انسان ارتباط برقرار می کرد. زبان طبیعی، از دید این افراد، چیزی ابتدایی، درهم ریخته، و مبهم بود! بعلاوه، بسیاری از سخنان فلسفی و حتی غیر فلسفی در زبان طبیعی، همچون سخنان مربوط به ماورای طبیعت یا مسایل اخلاقی را نمی توان در زبان آرمانیِ مثبت گرایان گنجاند. عده ای فلسفه دان، ریاضی دان، و دانشمندِ نومثبت گرا در محفل ”ویِن“ که میان دهه های 1920 و 1930 به شکوفایی رسیدند، بیش از همه هوادار این نظریه بوده اند.
نظریه ی ورف (Whorfian theory): این نظریه، اندکی پیش از جنگ جهانی دوم پا به عرصه ی وجود گذاشت و بنجامین لی ورف، زبانشناس و مردم شناس آمریکایی، بنیان گذار آن بود. تئوری معروف نسبیت زبانی (linguistic relativity) مبنای نظریه ی ورف بوده است. تئوری نسبیت زبانی به تلویح می گوید: ”زبانی که فرد می آموزد، چهارچوب فکری او را مشخص خواهد کرد“. از تئوری یادشده، نتیجه گرفته شد که اگر زبانی مبهم یا نادرست باشد (چنانکه مثبتگرایان به ابهام یا نادرستی در زبان باور داشتند) یا اگر یک زبان، پشتوانه ای از تعصب و خرافه پرستیِ افرادی نادان را به یدک بکشد (چنانکه برخی مردم شناسان بر این باور بوده اند)، این زبان، محدود به عرضه ی آن دیدگاه خواهد بود و زبان را باید زبانِ تعصب، خرافه پرستی، یا... دانست. آلفرد کورزیبسکی (Alfred Korzybski)، معناشناس لهستانی- آمریکایی و بنیانگذار جنبش معناشناسی عمومی (General Semantics)، چاره را در بازنگریِ ریشه ایِ ویژگیهای زبانیِ زبان مورد نظر می دانست.
مکتب زبان طبیعی (School of Natural Language): زبان طبیعی، همین زبانی است که مردم روزانه با آن سخن می گویند و آنرا می نویسند. اشکالی که مثبتگرایان بر آن وارد می کنند را در بخش مربوط خواندید. کسانی که منطق می خواندند بر این باور بودند که زبان طبیعی، ابهام و در نتیجه اشکال دارد. به این جمله ها توجه کنید: ”هر انگیخته ای از یک انگیزه ناشی می شود.“ (هر معلولی یک علت دارد) ”کار شما چه بود؟“ در جمله ی نخست، معلوم نیست که آیا منظور نویسنده این است که همه ی انگیخته ها تنها یک انگیزه داشته اند یا برای هر انگیخته، انگیزه ای وجود دارد که ممکن است با انگیزه های دیگر فرق کند. در جمله ی دوم، منظور از ”کار شما چه بود“ آیا این است که مخاطب به گوینده کاری محول کرده و گوینده برای اطمینان، این سوال را از او می پرسد و یا به مخاطب کاری محول شده است و گوینده می خواهد از این کار سر در آورد؟!! حقیقت این است که معنای دقیق این جمله ها را باید در ”بافتِ سخن“ فهمید. در دهه ی چهل، لودویک ویتگنشتاین (Ludwig Wittgenstein)، فلسفه دانی که از مکتب مثبت گراییِ ویِن برگشته بود ، به همراه عده ای دیگر از دانشمندان ، همچون Langshaw Austin, Gilbert Ryle, John Wisdom, G.E. Moore John و... شیوه زبان روزمره (Ordinary Language) را پایه گذاشتند. ویتگنشتاین در کتاب پژوهش های فلسفی که در سال 1953، یعنی دو سال پس از مرگ خود منتشر شد نوشته است که فهمیدن این نکته که زبان چگونه بکار می رود، مهم تر از فهمیدن معنای انتزاعیِ آن است. یعنی درک بافتی که جمله در آن بکار رفته، از درک معنای درونی جمله مهمتر است. به هر روی، هواداران مکتب زبان طبیعی بر این باورند که ناآگاهی اشکال تراشان از کارکردِ زبان، سرچشمه ی اشکال های فلسفی از زبان طبیعی است.
نظریه رفتارگرایی ،نخستین بار از طریق بلومفیلد وارد زبانشناسی شد.که معنی عناصر زبان را کلا برحسب موقعیتی که زبان در ان بکار رفته ،قابل تشریح و تعلیل می داندو معتقد است که موقعیت کلا بر حسب معیارهای فیزیکی و تجربی قابل تعریف است. نقطه اغاز ارای بلومفیلد بر مبنای مشاهدات وی از رویدادهای زبانی نبودبلکه اعتقاد وی به ماهیت "علمی"موضوع واین نقطه نظر بودکه تنها نوع تعمیم های مفید برای زمان،تعمیم های "قیاسی"هستند.او معنی یک صورت زبانی را بعنوان"موقعیتی ،که گوینده مفهومی را ابراز می دارد ودر شنونده انگیزه پاسخ را بوجود می اورد".تعریف کرد.این نظر افراطی تر از نظرات مالینفسکی و فرث است.زیرا این دو تن معنی را بر حسب موقعیت تعریف کردند حال انکه بلومفیلد اساسا موقعیت را همان معنی می داند.(عباسنژاد-دانشگاه فردوسی مشهد)
دوست عزیزم آقای سلیمی در ارتباط با نظریه فوق این مطلب را اضافه نمودند:
نظریه رفتارگرایی behaviorism نظریه روانشناختی است که اساساً به وجود هر چیز مادی و فیزیکی اعتقاد دارد، و هر چیز انتزاعی مانند ذهن را که به عینیت درنمی آید فاقد ارزش بررسی میداند. مهم تر آن که معنا که یک امر انتزاعی بوده چون از طریق تجربه مادی قابل درک نبوده از سوی پیروان بلومفیلد مورد بررسی واقع نشد، و بررسی آن به زمانی موکول شد که اگر روشی تجربی برای بررسی معنا قابل استفاده باشد. علت آن که ساختارگرایی آمریکایی و بلومفیلدیها و مکتب پسابلومفیلد عمدتاً به توصیف صوری و تکواژ و تکواژ شناسی اهمیت دادند قابلیت تجزیه و بررسی این واحد زبانی به طریق تجربی و مادی بوده است.
+ نوشته شده در شنبه دهم اسفند 1387 ساعت 13:36 شماره پست: 305
ادوارد ساپیر
زبانشناسي و مردمشناسي در هم آميخت
«زبان وسيلهاي براي بيان عقايد نيست، بلكه شكلدهنده عقايد است. جهان تا حدي ساخته و پرداخته زبان ماست.» اينها نظريات ساپير، زبانشناس معروف آمريكايی است. فردا همزمان با بیست و شش ژانویه، صد و بیست و پنجمین زادروز اوست و "ایبنا" نگاهی دارد به مهمترین آرا و آثارش.\
خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا): ادوارد ساپير، مردمشناس و زبانشناس، ۲۶ ژانويه سال ۱۸۸۴ در لوننبرگ آلمان به دنيا آمد و در پنج سالگي به آمريكا مهاجرت كرد.
مدرك كارشناسي و كارشناسي ارشدش را در رشته زبانشناسي تاريخي آلماني دريافت كرد و تحصيلات دكترايش را سال ۱۹۰۹ در رشته مردمشناسي از دانشگاه كلمبيا به پايان رساند...
«زبان وسيلهاي براي بيان عقايد نيست، بلكه شكلدهنده عقايد است. جهان تا حدي ساخته و پرداخته زبان ماست.» اينها نظريات ساپير، زبانشناس معروف آمريكايی است. فردا همزمان با بیست و شش ژانویه، صد و بیست و پنجمین زادروز اوست و "ایبنا" نگاهی دارد به مهمترین آرا و آثارش.\
خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا): ادوارد ساپير، مردمشناس و زبانشناس، ۲۶ ژانويه سال ۱۸۸۴ در لوننبرگ آلمان به دنيا آمد و در پنج سالگي به آمريكا مهاجرت كرد.
مدرك كارشناسي و كارشناسي ارشدش را در رشته زبانشناسي تاريخي آلماني دريافت كرد و تحصيلات دكترايش را سال ۱۹۰۹ در رشته مردمشناسي از دانشگاه كلمبيا به پايان رساند. در همانجا بود كه با فرانس بوآس آشنا شد و بوآس مشوقش شد براي انجام تحقيقات ساپير در زبانهاي بومي آمريكاييها.
ساپير با كمكهاي بوآس به بررسي زبان در حال انقراض «يانا» از زبانهاي شمال كاليفرنيا پرداخت.
مدتي در دانشگاه كاليفرنيا و پنسيلوانيا تدريس كرد. بين سالهاي ۱۹۱۰ تا ۱۹۲۵، به مديريت بخش مردمشناسي موزه ملي كانادا منصوب شد و تا هنگام مرگش به تدريس در دانشگاه شيكاگو و يل پرداخت.
وي يكي از پيشگامان زبانشناسي ساختاري آمريكا و از تاثيرگذارترين شخصيتها در چندين مكتب زبانشناسي بود. مطالعات ساپير هم در زبانها بود و هم در رفتارگرايي فرهنگي و شكلگيري شخصيت. ساپير اعتقاد داشت كه زبان، درك انسان را ميسازد. او به ارتباطات ميان شخصيت، گفتار و رفتار اجتماعي ميپرداخت. او يكي از نخستين دانشمنداني بود كه به رابطه ميان مطالعات زباني و انسانشناسي پي برد.
او در مدت رندگياش، شاگردان بسياري را آموزش داد. برخي از شاگردان معروف او كه خود دانشمندان بزرگي شدند، مجموعه مقالات خود را كه بر اساس مطالعات او نوشته بودند، جمعآوري كردند و در كتابي با عنوان «فرهنگ، زبان و شخصيت» به چاپ رساندند و به او تقديم كردند.
«بنجامين ورف» هم از شاگردات او بود كه از برخي پيشنهادات ساپير در مورد تاثير زبان بر تفكر افراد استقبال كرد و به مطالعه در آنها پرداخت و در دوره بيماري ساپير، به جاي او به تدريس در كلاسهايش پرداخت و از همينجا، نظريه مشتركش با بنجامين ورف شكل گرفت.
نظربه ساپير – ورف ميگويد: زبان بر چگونگي درك افراد از واقعيت تاثير ميگذارد. به زبان ساده، محتواي زبان با محتواي فرهنگ در ارتباط است و ساختاز زبان به ساختار فرهنگ وابسته. زبان در حيات آدمي تاثيري ژزف و فراگير دارد.
ساپير به بررسی رابطه ادبيات با زبانشناسي ميپرداخت و به موسیقي از چشمانداز زبانشناسي نگاه ميكرد. او مردمشناسي و روانشناسي را از رهگذر همين علم مرور كرد.
او معتقد بود: هيچچيز در زبان ثابت نيست. زبان هميشه در حال تغيير است و در نتيجه به همان اصطلاح «تغيير در زبان» ميرسد.
ساپير، زبان را مجموعهاي از نمادهاي دلبخواهي گفتاري كه بيانگر صورتهاي ذهني كه همان فكر يا معني است، تعريف ميكند. با اين حال هر چند كه او فكر و گفتار را بسيار به هم نزديك فرض ميكند، اما آنها را برابر نميداند.
او ميگويد: هر زبان دستور زبان خود را دارد و از اين لحاظ هيچ زباني نست به ديگري برتر نیست. او زبان را نظامي نمادین و همگون ميداند كه براي ارتباط و انديشيدن به كار ميرود.
ساپير، زبان را محصول فرهنگ و اجتماع ميداند كه بر پايه شالودههاي زيستي و روانشناختي نيز قرار دارد.
«زبان، درآمدي در مطالعه سخن گفتن» منتشر شده در سال ۱۹۲۱ يكي از مهمترين كتابهاي ساپير بوده و هست. این کتاب در سال ۱۳۷۶ به قلم علیمحمد حقشناس به فارسي برگزدانده شده.
ادوارد ساپير در ۴ فوريه ۱۹۳۹ به دنبال حمله قلبي در كانكتيكات از دنيا رفت.
برخي ديگر از آثار ساپير عبارتند از: ريشهشناسي زبان سانسكريت ۱۹۰۷ متوني به زبان ويشرام ۱۹۰۹ متوني به زبان يانا ۱۹۱۰ تكرار اسم در زبان كوماكس ۱۹۱۵ زمان در فرهنگ بوميان آمريكا ۱۹۱۶ متوني به زبان نوكتا ۱۹۳۹ گزيده نوشتهها ۱۹۴۹ روانشناسي فرهنگ ۲۰۰۲
فرضیه نسبیت ساپیر و ورف
+ نوشته شده در شنبه دهم اسفند 1387 ساعت 13:28 شماره پست: 313
از نگاهی دیگر...
در مورد زبان وتفکر بسیاری از فلاسفه زبان فلاسفه زبان سعی بر این داشته اند که دیدی کلی از رابطه ی میان زبان و ذهن انسان را مطرح ساخته است و ماهیت عملکرد انرا باز شناسند.این موضوع در روزگاران باستان در عالم فلسفه مطرح بوده است افلاطون معتقد بود که در هنگام تفکر روح انسان با خودش حرف می زند . واتسون از پیشگامان رفتارگرای در روان شناسی این مطلب را به نحو دیگری بیان می کند ، او معتقد است تفکر چیزی نیست مگر سخن گفتن که به صورت حرکات خفیف که دراندام های صوتی درآمده است. به عبارت دیگر تفکر همان سخن گفتن است که وارد شده و به صورت حرکات یا انقباض های خفیف دراندام های صوتی ظاهر می شود. فرضیه نسبیت زبانی ازجدی ترین موضوعات مورد بحث در اواخر قرن 18و19 آلمان محسوب می شود، این مطلب خصوصا در کارهای یوهان جورج هامان،یوهان گوتفرید هردر و ویل هلم فون هومبولت مشهود بود...
به ادامه مطلب رجوع نمایید.
فرضیه نسبیت زبانی ساپیر و ورف ساپیر :ادورد ساپیر در26 ژانویه 1884 درلنینبرگ آلمان چشم به جهان گشود و پنج ساله بود که به همراه والدینش به ایالات متحده مهاجرت کرد.در سال 1905 موفق به دریافت درجه کارشناسی ارشد در رشته لغت شناسی زبان آلمانی گردید ، اما تحت تاثیر فرانس بواس به سمت زبانشناسی عمومی ومردم شناسی متمایل شد.در سال 1909موفق به کسب درجه دکتری در رشته مردمشناسی نائل آمد سهم ساپیر از فرضیه نسبیت زبانی (بحث او در باره سهم معنی در فرم دستوری و رابطه اینها با کاربرد زبان در انتقال افکار)بود. ورف: بنجامین.لی.ورف در 24اوریل سال 1887 در وینتراپ متولد شد.پدر او هری ورف نویسنده،هنرمند وعکاس بود.علایق اولیه ورف ستاره شناسی،تاریح،زبان شناسی و عکاسی بود.در سال 1931 موفق به دریافت درجه کارشناسی ارشد در رشته مهندس شیمی از موسسه تکنولوژی ماساچوست گردید،ورف در طول عمرش در عنوان مهندس شیمی، و انسان شناس و زبان شناس شناخته شده بود اودر سال 1931در دانشگاه ییل شروع به تحصیل در رشته زبانشناسی کرد .ورف به زبان سرخپوستان آمریکای علاقه داشت وتحت نطارت استادش ادوارد ساپیر شروع به مطالعه زبان هوپی در دانشگاه ییل کرد و در آنجا به عنوان بهترین دانشجو انتخاب شد. در طی سال های 1937-38 در دانشگاه ییل تدریس کرد،ورف برای دست یابی به چگونگی کاربرد زبان ها بیشتر اوقات خود را صرف مطالعه زبان شناسی کرد ،او در حوزه های مردم شناسی،روان شناسی زبان،لغت نامه زبان های سرخپوست فعالیت نمود.
پشینه تاریخی رابطه میان زبان وتفکر و فرضیه نسبیت زبانی ساپیرو ورف
در مورد زبان وتفکر بسیاری از فلاسفه زبان فلاسفه زبان سعی بر این داشته اند که دیدی کلی از رابطه ی میان زبان و ذهن انسان را مطرح ساخته است و ماهیت عملکرد انرا باز شناسند.این موضوع در روزگاران باستان در عالم فلسفه مطرح بوده است افلاطون معتقد بود که در هنگام تفکر روح انسان با خودش حرف می زند . واتسون از پیشگامان رفتارگرای در روان شناسی این مطلب را به نحو دیگری بیان می کند ، او معتقد است تفکر چیزی نیست مگر سخن گفتن که به صورت حرکات خفیف که دراندام های صوتی درآمده است. به عبارت دیگر تفکر همان سخن گفتن است که وارد شده و به صورت حرکات یا انقباض های خفیف دراندام های صوتی ظاهر می شود. فرضیه نسبیت زبانی ازجدی ترین موضوعات مورد بحث در اواخر قرن 18و19 آلمان محسوب می شود، این مطلب خصوصا در کارهای یوهان جورج هامان،یوهان گوتفرید هردر و ویل هلم فون هومبولت مشهود بود. بنا به گفته هردر،زبان و اندیشه از یکدیگر جدایی ناپذیر هستند و زبان هم ابزار اندیشه آدمی است و هم محتوای آن و هم صورت آن.هردر بنای نظر خود را بر این فرض نهاده بود که زبان و اندیشه هر دو منشائی مشترک دارند و به موازات هم پیشرفت کرده اند و با هم از مراحل مختلف و متوالی رشد و کمال گذاشته اند. او بر آن بود که چون زبان و اندیشه متکی بر یکدیگرند،ناگذیر انگاره های فکری ملت های مختلف و ادبیات مطلوب هر یک از آنها را نمی توان به درستی خواند و متهم کرد ،مگر آنکه این کار در چارچوب زبان های خود آن ملت صورت پذیرد. همبولت به این نتیجه رسید که نیروی زایده زبان از نیروی زایده تفکر تفکیک ناپذیر است،ته بیان دیگر زبان و تفکر دو روی یک سکه هستند . مبدا فرضیه زبانی به عنوان برسی جدی تر از این مفهوم فرهنگی به ارای فرانس بواس بنیانگذار مردم شناسی در ایلات متحده بر می گردد. در آمریکا بواس با زبانهای بومی بسیاری از خانواده های زبانی متفاوت اشنا شد که همه انها با زبانهای هند و اروپای و سامی کاملا متفاوت بودند.بواس متوجه شد چگونه طریق دستوری و قواعد دستوری می تواند از محلی به محل دیگر متنوع باشد .در نتیجه او اعتقاد پیدا کرد که فرهنگ و طرز زندگی مردم بازتابی است از زبانی که سخن می گویند . ساپیر نیز یکی از شا گردان برجسته بواس بود و در کنار بواس، لئوناردو بلومفیلد از پیشگامان ساختار گرای آمریکای به شمار می رفت. او با ذکر این مطلب که زبان ها دارای ساختار نظا مند و کاملی هستند به یافته های به یافته های بواس اهمیت بیشتری بخشید. او اعتقاد داشت نه تنها یک کلمه که طرز تفکر یا رفتار خاصی را بیان می کند بلکه طبیعت منسجم و نظامند زبان است که در سطح گسترده تری با فکر و رفتار پیوند می خورد.ساپیر به زبان به عنوان توانش تکمیل شده در ذهن نمی نگریست بلکه آنرا به عنوان پدیده ای فرهنگی_تاریخی مورد برسی قرار می داد و بدون زبان نمی توان تفکر نمود و یا به توهم پرداخت .او معتقد بود زبان جنبه بیرونی تفکر و پتانسیل محطوای زبان است از این جمله می توام نتیجه گرفت سایر واحدهای اندیشه را متناظر با واحدهای زبانی می داند . کار ورف در اصل نسبیت زبانی به دیدگاه خانه زندان معروف است که در ان یک فرد تفکر مکند و رفتار کاملا توسط فرد شکل می گیرد . ورف معتقد است واسطه فکر و رفتار،زبان و اجتماع است.در میان نظریه های زبانی از حیث رابطه میان زبان و تفکر، دو نظریه از اهمیت ویژه ای برخوردار است،الف)نظریه های ادغامی ب)نظریه های حوزه ای در نظریه های ادغامی،زبان الگوی است که بر حسب آن لایه های تفکر شکل می گیرد .ودر نظریه های حوزه ای ،زبان حوزه ای است که با خصوصیات فکری مرسوم گویندگان آن مطابق است. شاید از همان آغاز که انسان با زبان های مختلف آشنا شد ،به این نکته پی برده باشد که زبان ها به شکل واحد برای ارجاع به زبان خارج به کار نمی رود و به هنگام ترجمه یک متن مشکلات عمده ای برای معادل یابی واژه ها پیش روی مترجم است،در ایران کلاه را بر سر می گذارند اما در انگلستان کلاه را می پوشند. در ایران من پسر خاله ،پسر عمو...دارم در حالی که در زبان انگلیسی برای همه این ها cousin به کار می رود.وجود نمونه های بی شماری از این دست سبب شده تا بواس و ساپیر به شکل افراطی تر بر این نکته تکید کنند که جهان تا حدی ساخته و پرداخته زبان ماست. در سال1929ساپیر اینچنین بیان کرد: بشر نه در یک دنیای عینی تنها زندگی می کند و نه در دنیای فعالیت های اجتماعی که از سر عادت پذیرفته می شود،بلکه تا حد زیادی زیر سلطه زبانی خاص است که واسطه بیان احساست آن جامعه به شمار می رود . این خطاست که بپنداریم فرد بدون استفاده از زبان با حقیقت آشنا شود و آن زبان صرفا یک وسیله تصادفی برای حل مشکلات خاص ارتباطی است.حقیقت موضوع این است که جهان واقعی به صورت ناخوداگاه بر حسب عادات زبانی یک گروه ساخته شده است .هیچ دو زبانی آنقدر شبیه هم نیستند که نمایان گر یک حقیقت اجتماعی همسان باشند .جهان هایی که جوامع مختلف در آنها زندگی می کنند جهان های مجزایی هستند،نه صرفا یک جهان با برچسب های مختلف...ما می بینیم ،می شنویم و تجربه می کنیم چون عادات زبانی جامعه ما زمینه را برای انتخاب های مخصوص ما از تعابیر فراهم می کند. به اعتقاد ورف ما درست به مانند کسی که تا در آستانه خفگی قرار نگیرد ،کمبود هوا را احساس نمی کند نسبت به ویژگی ها ساختی زبان خود ناآگاهیم و اگر به سایر زبان ها توجه کنیم ،در می یابیم زبان تنها وسیله ای برای بیان عقاید نیست بلکه شکل دهنده عقاید است و بدین ترتیب ما جهان را آنچنان می بینیم که زبان برای ما ترسیم می کند. ورف برای اثبات فرضیه خود در مقاله ای زبان هوپی را مثال می زند / تقریبا همه ما تصوری از زمان داریم که در یک خط راست است ،شبه یک جاده گذشته پشت سرمان آینده پیش رویمان و حال زیر پایمان،با دست پشت سرمان را نشان می دهیم و می گوییم قبلا یا پیش از آن یا گذشته و به رو به رو به آن دورها اشاره می کنیم و می گوییم آینده . اما ورف با اتکا به زبان هوپی نشان می دهد که زمان در ذهن افراد این قبیله مفهومی ندارد تنها تمایزی که آنان در زمان قائل می شوند میان عینیت ها وذهنیت ها است که در آن ذهنیت ها شامل آینده و تمام پدیده های ذهنی میباشد ،از این گذشته در زبان هوپی و در نتیجه برای گویندگان آن هیچ تمایزی میان بعد زمانی و مکانی وجود ندارد. استدلال دیگر ورف جهت اسبات فرضیه اش متون ترجمه شده است ، اگر حتی برای یک بار سعی کرده باشید متنی را از یک زبان به زبا ن دیگر ترجمه کنیم،متوجه شده ایم که ترجمه اصلا کار ساده ای نیست .یکی از دلایل دشواری ترجمه این است که واژه ها در زبان های مختلف با یکدیگر تناظر یک به یک ندارند،به عنوان نمونه زبان انگلیسی تمایز روشنی بین معنای app وmonkey می گذارد در حالی که در زبان فرانسه برای این دو موجود فقط یک واژه دارد singe.نوع خاص تر این تفاوت آن است که زبان های مختلف یک گستره معنای واحد را به قطعات کاملا متفاوت و دارای همپوشانی تقسیم میکند،به عنوان نمونه در انگلیسی سه واژهstreet ،road ، way تقریبا همان حوزه از معنا را پشش می دهند که پنج واژه در فرانسه آن را پوشش می دهند اما هیچ یک از این سه واژه انگلیسی دقیقا همتای یی از پنج واژه فرانسه نیستند بنا بر این ورف این گونه نتیجه گیری می کند که ترجمه بین یک زبان و دیگری مشکل ساز وغلبا غیر ممکن است.
نتیجه گیری: چون تقسیمات زبان بر تقسیمات جهان خارج از منطق نیست و چون ما در قالب مقولات زبانی فکر می کنیم پس ما جهان را آنچنان درک می کنیم که زبان برای ما ترسیم می کند .از طرف دیگر چون زبان های مختلف تصویرهای متفاوت از جهان به دست می دهند پس هر زبانی متافیزیک مخفی و خاص خود را دارد که سخن گویان ناشی از ان در قالب مقولات نسبی ان جهان ادراک می کنند ،به عبارت دیگر سخن گویان زبان های مختلف،جهان بینی های متفاوتی دارند.
منابع: باطنی،محمد رضا،1381زبان و تفکر،تهران ،آبانگاه پالمیر فرانک،1380،نگاهی تازه به ،معنا شناسی ژاندراک زارعی،زهره مهری،مقاله،1387
+ نوشته شده در شنبه دهم اسفند 1387 ساعت 9:40 شماره پست: 312
بسیاری از دوستان عزیز در مورد لیست منابع کنکور کارشناسی ارشد سوال کرده بودند. لیست کتابهای موجود در اینترنت حالت عام داشته و اکثرا ۲۰ الی ۳۰ کتاب را معرفی مینماید و این در حالیست که به نظر من نوع و شیوه سوالات در این چند سال کلا تغییر یافته است.
بنابراین من به همراه یکی از اساتید بسیار معروف در زبانشناسی ضمن بررسی سوالات کنکور سالهای ۸۰ به بعد در حال آماده کردن لیستی هستیم که خواننده با مطالعه حداکثر ۸ تا ۹ کتاب بتواند براحتی پاسخگوی سوالات کنکور باشد.
این لیست تا آخر این هفته آماده میشود و من آنرا بروی وبلاگ قرار خواهم داد.
چند خبر درباره زبانشناسی...
+ نوشته شده در دوشنبه پنجم اسفند 1387 ساعت 12:2 شماره پست: 311
در طی این چند روز خبرهایی را در مورد زبانشناسی شنیدم که لازم دیدم در اختیار شما هم قرار دهم.
خبر اول مربوط است به "همایش زبانشناسی و مردم شناسی لارستان". در این همایش که از ۲۳ تا ۲۵ اسفند ماه برگزار میشود هدف اصلی حفاظت از زبانهای کهن معرفی شده است. اگر به این گونه مباحث علاقه دارید اینجا را کلیک کنید تا در مورد اسکان و چگونگی شرکت در این همایش اطلاعاتی را بدست آورید. مسئولین برگزاری همایش خبر از رونمایی کتاب "دستور همزمانی و درزمانی زبان لاری" را نیز داده اند.
خبر دوم را فرزان سجودی در همایش دانشگاه تربیت مدرس بیان کرد و در آن از آشتی ادبیات و زبانشناسی خبر داد. وی فضای تعامل بین رشته ادبیات و زبانشناسی در دانشگاهها را رو به رشد توصیف نمود و اذعان داشت که استادان این دو رشته دریافته اند که این دو علم کاملا به هم وابسته هستند.ادامه مطلب
خبر سوم انتشار کتاب جدیدی است از انتشارات جنگل با نام "زبانشناسی اجتماعی". این کتاب در هفت فصل و ۱۲۲ صفحه منتشر شده است. این کتاب نوشته برنارد اسپالسكي با ترجمه علي رحيمي و زهرا باقري است.ادامه مطلب
+ نوشته شده در پنجشنبه یکم اسفند 1387 ساعت 13:2 شماره پست: 309
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
عرض کنم که چند روزیست اصلا حالم خوب نیست و توانایی اینکه هر روزه وبلاگ را آپدیت کنم را ندارم. بنابراین چند روزی را استراحت میکنم و سپس دوباره با مطالب بسیار جدید و تخصصی بروز خواهم بود. از همتون التماس دعا دارم.
باسپاس - سعیدی
کلید و پاسخنامه کنکور ارشد 88 زبانشناسی
+ نوشته شده در پنجشنبه یکم اسفند 1387 ساعت 9:11 شماره پست: 308
برای دریافت کلید و پاسخنامه به ادامه مطلب بروید یا روی لینک زیر کلیک کنید:
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم بهمن 1387 ساعت 14:51 شماره پست: 171
(۱۱) صهبا سلیمی
نظریه حاکمیت و مرجع گزینی
بر اساس کتاب لی لی یَن هگمن
حاکمیت و مرجع گزینی که نام دیگر آن اصول و پارامتر ها است، برای نخستین بار در سال 1981 از سوی چامسکی در کتاب خطابه هایی در حاکمیت و مرجع گزینی مطرح شد.
دستور زایشی که از 1957 با کتاب " ساخت های نحوی" چامسکی ظهور پیدا کرد، بنیادی ریاضی گونه دارد. از آن سال تا کنون این دستور زایشی صور مختلفی به خود گرفته است و تحولات چندی را پشت سر گذاشته است. نظریه حاکمیت و مرجع گزینی که به اختصار به آن GB گویند خود از درون نظریه معیار گسترده اصلاح شده بیرون آمده است...
نظریه حاکمیت و مرجع گزینی
بر اساس کتاب لی لی یَن هگمن
فصل مقدمه
حاکمیت و مرجع گزینی که نام دیگر آن اصول و پارامتر ها است، برای نخستین بار در سال 1981 از سوی چامسکی در کتاب خطابه هایی در حاکمیت و مرجع گزینی مطرح شد. Lectures.
دستور زایشی که از 1957 با کتاب " ساخت های نحوی" چامسکی ظهور پیدا کرد، بنیادی ریاضی گونه دارد. از آن سال تا کنون این دستور زایشی صور مختلفی به خود گرفته است و تحولات چندی را پشت سر گذاشته است. نظریه حاکمیت و مرجع گزینی که به اختصار به آن GB گویند خود از درون نظریه معیار گسترده اصلاح شده بیرون آمده است.
زبان شناسان زایشی به پیروی از چامسکی به دنبال پاسخ دادن به مساله ای بودند که به توسط خود چامسکی مطرح شده بود. این مساله را مساله افلاتون می نامند، زیرا افلاتون (خردگرا) برای بار نخست آن را مطرح نمود(plato’s problem) : مساله افلاتون این است که : کودک انسان چگونه در سن کم و مدت زمان اندک می تواند تنها با بودن در معرض داده های زبانی که گاه ناقص و گاه نادستوری نیز می باشند، زبانی را به درستی بیاموزد، و ساخت های نادستوری آن را از دستوری تشخیص بدهد.
جواب این مساله یعنی فرضیه چامسکی به innate بودن زبان آدمی باز می گردد. اصطلاح علمی تر آن این که زبان ماهیتی ژنتیکی دارد. او این دانش زبانی فطری و ژنتیکی انسان را UG می نامد، یعنی universal grammar. چامسکی حتی اعتقاد دارد، که دانش ریاضی افراد هم خود از این UG ناشی می شود. این تفکر ریشه در بنیاد فلسفی فکری چامسکی دارد. زیرا او یک خردگرا است، که از نحله افلاتون و دکارت سیراب می شود. برای خردگرایانی چون دکارت بدیهی بوده است که دانش متقدمی وجود دارد بر تجربه که خداوند آن را در ذهن فرد نهاده و او به مدد این دانش متقدم a prior می تواند از طریق استدراک جهان ملموس مستدرکات را کسب نماید. برای این بحث باید به کتاب فلسفه دکتر مهدوی رجوع نمایی.
زبان را چامسکی human-specific می داند(یعنی بشر- ویژسته) این زبان است که انسان را از حیوان متمایز می کند. انسان حیوان ناطق است، بحثی است که از قدیم الایام در فلسفه وجود داشته است.
کار زبان شناس مانند تمامی علمای علم زبان شناس بر این هدف است که به فورمول بندی اصول و قواعد کلی بپردازد که ناشی از داده هایی است که با آن مواجه می باشد. این یعنی هر دانشمند و علم پژوهی با داده هایی روبرو است که سعی می کند از آن داده ها اصول و قواعدی عمومی و قابل تعمیم استخراج کند. پس کار زبان شناس هم می شود: فورمول بندی تعمیم هایی(generalizations) درباره زبان.
دستور زبان چیست: مجموع تمام اصول و قواعدی که از ساخت های یک زبان استخراج می شود. دستور یک زبان نظام منسجمی از اصول و قواعدی است که از جمله های آن زبان کشف می شود. گرامر یک زبان جملات آن زبان را تولید و generate می کند. می دانیم که حافظه انسان محدود است، و نمی تواند بی نهایت جمله و ساخت را دل خود نگاه دارد، پس نتیجه می گیریم که انسان تنها در ذهن قواعد محدود و معدود ساخت این جملات را دارا می باشد. در ذهن هر فردی یک دستوری درونی وجود دارد: این دستور درونی مجموعه محدودی از اصول است. پیش از این که بیش تر از این به این مبحث بپردازیم باید از چیزی به نام کفایت صحبت کنیم، یعنی چه خصوصیاتی یک دستور باید داشته باشد.
کفایت های دستور(Adequacy og grammar) هر دستوری که زبان شناس به آن می رسد، باید دارای سه گونه کفایت باشد:
کفایت مشاهده observational adequacy
کفایت توصیف descriptive adequacy
کفایت توجیه(تبیین)adequacy explanatory
کفایت مشاهده اولین چیزی که هر دستوری باید دارا باشد، این است که باید مختصات آن زبانی را که به توصیفش می پردازد، بدست دهد. این بدان معناست که دستور یک زبان باید بتواند جملات دستوری و نادستوری یک زبان را از هم باز بشناسد و آن ها را از هم تمیز دهد.
کفایت توصیف مقدمه: هر گویشور زبانی به طور شمی(intuitive) قادر است جملات دستوری و نادستوری زبان را از هم باز بشناسد. گویشور زبان از قواعد و اصول دستور زبان به طور آگاهانه خبری ندارد. بلکه او یک دستور درونی شده(internalized grammar) در ذهن دارد که به او امکان تشخیص جملات بد ساخت را از جملات خوش ساخت، و نادستوری را از دستوری می دهد. زبان شناس زایشی به دنبال این است که به این دستور درونی شده دست پیدا کند.
دستور یک زبان باید علاوه بر ارائه قواعدی که یک زبان را توصیف می کند، باید شامل ان اصول کلی باشد که گویشور را قادر می سازد جملات زبان را تولید و درک کند، و بر مقبولیت(acceptibility) آن صحه بگذارد. دستور درونی که مجموعه اصول است همان چیزی است که چامسکی آن را زمانی Competence توانش نامیده است.
کفایت توجیهی دانش زبانی هر فرد را اصول و قواعدی می سازد. انسان ها این قواعد و اصول درونی شده را به طور نا آگاه به کار می برند. اما اگر این دانش نا آگاه استفاده می شود چطور اکتساب شده است. در این جا باز مساله افلاتون مطرح می شود. یعنی کودک چگونه این دانش زبانی درونی شده را اکتساب می کند.
فرضیه چامسکی برای مساله افلاتون این است، که هر کودکی با دانش زبانی ژنتیکی متولد می شود، که چامسکی آن را UG (universal grammar) می نامد. این دانش ژنتیکی درخود اصولی را دارد(principle) که در تمامی افراد مشترک و یکسان است. و علاوه بر این اصول دارای پارامترهایی می باشد، که در زبان های مختلف فرق می کند. به این معنا که کودک بر مبنای این که در معرض چه زبانی قرار بگیرد، این پارامترها را اکتساب می کند. برای مثال پس اضافه بودن یک زبان، یا پیش اضافه بودن یک زبان یک پارامتر است، که بر حسب این که کودک در چه زبانی قرار بگیرد، این پارامتر را فعال می سازد. آن چه که باعث فعال شدن یک اصل یا پارامتر در زبان می شود، تجربه است. یعنی نقش تجربه در فراگیری زبان نقشی فرعی است. (ر.ک. به بحث فلسفی بین خردگرایی و تجربه گرایی در باره تقدم و تاخر تجربه در تشکیل ایده های ذهنی).
حال می توانیم به توجیه این مساله برسیم که چرا زبان های دنیا با یکدیگر فرق دارند. آن چه که باعث تفاوت این زبان ها از همدیگر می شود، وجود این پارامتر ها است. (اصول در تمامی زبان ها مشترک می باشند). اما دانش زبانی به UG ختم نمی شود.
حاشیه ها یا periphery همان عناصر نشان دار زبان می باشند. یعنی ساخت های بی قاعده زبانی.
اصول= مجموعه ای جهانی های مطلق، که در همه زبان ها ثابت است.
پارامترها= مجموعه ای از ویژگی های منحصر به فرد زبانی که پارامتر محسوب شده و در دستور جهانی UG می تواند برای آن ها دست به انتخاب زد. پارامتر را تجربه(بودن در معرض یک زبان خاص) تثبیت می کند.
نکته دیگری که در نظریه حاکمیت و مرجع گزینی بسیار حائز اهمیت است، و وجه ممیزه آن از نظریات متقدمش است، این که این نظریه جهانشمول است( universal theory).
چامسکی به modularity در زبان اعتقاد دارد، یعنی هر سطح زبانی مانند سطح نحوی، سطح آوایی، و سطح صورت منطقی(پیشتر در نظریات متقدم بخش معنایی) هر کدام به صورت module های مستقل عمل می کنند. دستور ذهنی کودک شامل بخش واژگان- بخش نحو- بخش صورت منطقی- بخش آوایی می باشد.
در بخش واژگان مداخل واژگانی( lexical entry ) ها قراردارند. هرمدخل واژگانی خود شامل سه گونه اطلاعات است: اطلاعات واجی(تلفظ واژه ها)، نحوی(ظرفیت واژه به عنوان محمول)، معنایی.
علاوه بر مداخل واژگانی در بخش lexicon قواعد واژه سازی و فرآیندهای واژی هم وجود دارد. در بخش نحو ما با دو زیربخش مواجه می باشیم: بخش قواعد ایکس تیره که سازنده ژ- ساخت است. و بخش گشتاری که با اعمال بر ژ- ساخت، ر- ساخت را که خود در بخش نحو است و هنوز ماهیت انتزاعی دارد، می سازد. ر- ساخت پس از مرحله از بخش نحو وارد بخش صورت منطقی(logical form) می شود. و پس از آن وارد بخش آوایی می شود، و بر آن قواعد سبکی، قواعد حذف، و قواعد واجی اعمال می شود. این نمودار که تولید زبانی را در بخش های مختلف می داند، نشانگر حوزه ای بودن زبان است.
نظریه حاکمیت و مرجع گزینی خود از زیر نظریه هایی تشکیل می شود، که خود 6 نظریه می باشند:
1. نظریه تحدید(bounding theory)= مشخص می کند که حد حرکت یک سازه تا کجا است، که معمولاً هر سازه ای تنها می تواند یک گره تحدید را پشت سر بگذارد.
2. نظریه حاکمیت(Government theory)= به رابطه بین هسته و گروه های اسمی وابسته می پردازد. و مشخص می کند، که آیا هسته بر وابسته های حاکمیت دارد یا نه.
3. نظریه تتا(theta theory)= دادن نقش تتایی(معنایی) به موضوعات محمول
4. نظریه مرجع گزینی(binding theory)= رابطه گروه های اسمی با یکدیگر و گزینش مرجع را به توسط گروه های اسمی بررسی می کند.
5. نظریه حالت(Case theory)= حالت نحوی به گروه های اسمی می دهد.
6. نظریه نظارت(Control theory)= بحث درباره invisible pronoun است، یعنی pro ها.
پاسخنامه کنکور ارشد 87
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم بهمن 1387 ساعت 10:12 شماره پست: 307
سلام بر دوستان و همراهان عزیز
لطفا به این چند نکته توجه فرمایید:
۱- سازمان سنجش آموزش کشور زمان قطعی انتشار پاسخنامه کنکور ارشد را یکهفته پس از آزمون یعنی ۲/۱۲/۸۷ اعلام کرد. امیدوارم در تاریخ مذکور بتوانم پاسخنامه صحیح را در وبلاگ قرار دهم.
۲- دوستان بسیاری در مورد آزمون دانشگاه آزاد سوال پرسیده بودند:
"آزمون کارشناسی ارشد زبانشناسی دانشگاه آزاد" در اردیبهشت ماه سال آینده برگزار خواهد شد. در این آزمون بودجه بندی سوالات به شکل زیر است:
سوالات زبان عمومی و تخصصی: تعداد ۲۰ عدد: این سوالات بصورت ۵ متن مطرح میشود. یعنی بدین صورت که ۵ متن را که هریک ۴ سوال دارد میخوانید و به سوالات پاسخ میدهید.
سوالات دستور زبان فارسی: تعداد ۲۰ عدد: این سوالات همانند کنکور سراسری است. بدینسان که تعداد ۲۰ عدد سوال در رابطه با مسائل نحو زبان فارسی مطرح شده است.
سوالات زبانشناسی همگانی: تعداد ۲۰ عدد: این سوالات هم در سطح مقدمات زبانشناسی و از قسمتهای مختلف مباحث زبانشناسی است.
سوالات کنکور ارشد زبانشناسی همگانی سال 88
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم بهمن 1387 ساعت 14:44 شماره پست: 306
برای دریافت و دانلود "سوالات کنکور ارشد زبانشناسی همگانی سال ۸۸" لطفا به ادامه مطلب رفته و روی لینکهای مربوطه کلیک کنید.
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم بهمن 1387 ساعت 10:15 شماره پست: 304
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
دوستان عزیز، در این بخش وبلاگ سوالات "دستور زبان فارسی کنکور ارشد ۸۸" در روز جمعه را براتون میگذارم. اگر کسی پاسخنامه درس زبانشناسی همگانی را تهیه کرده است و از پاسخهای خود اطمینان دارد لطفا آنرا به آدرس ایمیل من که در زیر براتون مینویسم بفرستد تا بقیه هم استفاده کنند.
+ نوشته شده در شنبه بیست و ششم بهمن 1387 ساعت 23:24 شماره پست: 297
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
سلام و خسته نباشید
کنکوریهای عزیز که دیروز کنکور زبانشناسی همگانی دادید، لطفا همه نظرتون را در مورد کنکور دیروز در قسمت نظرات بنویسد.
کیا قراره سال آینده همکلاس ما باشند ؟؟؟
سوالات زبانشناسی کنکور ارشد سال 1388
+ نوشته شده در شنبه بیست و ششم بهمن 1387 ساعت 20:51 شماره پست: 301
سلام دوستان
خیلی خیلی ببخشید که نتونستم سر وقت سوالات را آپلود کنم. از این بابت معذرت میخوام.
در زیر لینک سوالات را میبینید. روی هر کدام کلیک کرده و دانلود نمایید. سوالات بخش اول زبانشناسی همگانی است که در سه لینک با حجم کم براتون گذاشتم تا راحتتر دانلود بشه. اگر سوالی بود در قسمت نظرات برای من بنویسید.
سوالات فارسی و زبان تخصصی را امروز آخر وقت یا فردا آپلود میکنم.
+ نوشته شده در شنبه بیست و ششم بهمن 1387 ساعت 15:57 شماره پست: 303
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
آشنایی با استادان زبانشناسی(19)
+ نوشته شده در شنبه بیست و ششم بهمن 1387 ساعت 15:34 شماره پست: 302
دکتر هرمز میلانیان
دكتر هرمز ميلانيان [متولد ۱۳۱۶] فرزند ناخداحسن ميلانيان فرمانده ناوي است كه در حمله متفقين به ايران، دفاع از آبادان را به عهده داشت و در جريان اين حمله، زخمي و بعد در تهران درگذشت. او تحصيلات دوره كارشناسي اش را در ايران و زير نظر استاداني چون فروزانفر، همايي، معين و خانلري گذراند و بعد به فرانسه رفت تا دوره كارشناسي ارشد و دكتراي خود را در «سوربن» و زيرنظر آندره مارتينه ـ زبان شناس مشهور فرانسوي ـ بگذراند. ميلانيان طي دهه پنجاه با فرهنگستان زبان ايران همكاري نزديك داشت و بعضي از واژه هاي پيشنهادي آن فرهنگستان [نظير «رسانه»] كه اينك همه گير شده اند از پيشنهادات او بوده است. از او تاكنون [علاوه بر مقالاتي كه در نشريات تخصصي به چاپ رسيده] يك تأليف [گسترش و تقويت فرهنگي زبان فارسي ـ ۱۳۵۱] و دو ترجمه [مباني زبان شناسي عمومي و تراز دگرگوني هاي آوايي؛ هر دو از آندره مارتينه و در ۱۳۸۱] منتشر شده است. در اين گفت وگو كه به انگيزه اجراي رسمي قانون بيگانه زدايي از حيطه واژگان كاربردي پارسي (مصوبه ۷۸) صورت گرفت، ميلانيان بيشتر مدافع عملكرد فرهنگستان زبان بود. او به مرزهاي زباني همچون مرزهاي جغرافيايي مي نگرد....
در ادامه مطلب در مورد زندگی دکتر میلانیان بیشتر بخوانید.
در مورد "بیگانه زدایی و حفظ هویت ارزشمند زبان فارسی" از نگاه دکتر میلانیان با روزنامه ایران اینجا را کلیک کنید.
دکتر هرمز میلانیان
دكتر هرمز ميلانيان [متولد ۱۳۱۶] فرزند ناخداحسن ميلانيان فرمانده ناوي است كه در حمله متفقين به ايران، دفاع از آبادان را به عهده داشت و در جريان اين حمله، زخمي و بعد در تهران درگذشت. او تحصيلات دوره كارشناسي اش را در ايران و زير نظر استاداني چون فروزانفر، همايي، معين و خانلري گذراند و بعد به فرانسه رفت تا دوره كارشناسي ارشد و دكتراي خود را در «سوربن» و زيرنظر آندره مارتينه ـ زبان شناس مشهور فرانسوي ـ بگذراند. ميلانيان طي دهه پنجاه با فرهنگستان زبان ايران همكاري نزديك داشت و بعضي از واژه هاي پيشنهادي آن فرهنگستان [نظير «رسانه»] كه اينك همه گير شده اند از پيشنهادات او بوده است. از او تاكنون [علاوه بر مقالاتي كه در نشريات تخصصي به چاپ رسيده] يك تأليف [گسترش و تقويت فرهنگي زبان فارسي ـ ۱۳۵۱] و دو ترجمه [مباني زبان شناسي عمومي و تراز دگرگوني هاي آوايي؛ هر دو از آندره مارتينه و در ۱۳۸۱] منتشر شده است. در اين گفت وگو كه به انگيزه اجراي رسمي قانون بيگانه زدايي از حيطه واژگان كاربردي پارسي (مصوبه ۷۸) صورت گرفت، ميلانيان بيشتر مدافع عملكرد فرهنگستان زبان بود. او به مرزهاي زباني همچون مرزهاي جغرافيايي مي نگرد.
(به نقل از سایت رسمی مجله بخارا)سـال 1317، سال بازگشت و استخدام دكتر محمد مقدم، نخستين زبانشناس ايراني ـ به مفهوم امروزينـ در دانشگاه تهران بود. دكتر مقدم كه زبانشناسي را در دانشگاه پرينستون آموخته بود، با تدريس اين درس در رشته ادبيات فارسي، نخستين گامها را در آموزش اين علم در ايران برداشت. به همراه شاگردانش ـ دكتر صادق كيا و دكتر جمال رضاييـ دست به انتشار نخستين نشريه مطالعات زباني كشور به نام ايران كوده زد و مطالعات گويشهاي ايراني را به عنوان موضوعات رسالههاي دكترا تشويق كرد. او توانست در سال 1342 پس از مدتها كلنجار و كوشش، گروهي مجزا در دانشكده ادبيات براي تدريس دروس زبانشناسي همگاني و فرهنگ و زبانهاي باستاني ايجاد كند. در همان سالها، كساني كه با عزم و ارادة تحصيل زبانشناسي به اروپا رفته بودند، يك به يك بازگشتند و اين گروه نوپا را دچار تحول و پويايي كردند. شايد بتوان گفت كه دكتر هرمز ميلانيان نخستين مدرسي بود كه پس از اتمام تحصيل خود در فرانسه نزد آندره مارتينه (زبانشناس نقشگراي فرانسوي و عضو مكتب زبانشناسي پراگ) به عنوان مدرس «زبانشناسي عمومي مدرن» در دانشگاه تهران شروع به كار كرد؛ چرا كه استادان قديميتر گروه (دكتر محمد مقدم، دكتر صادق كيا، دكتر پرويز ناتل خانلري، دكتر جمال رضايي و دكتر سيفالدين نجمآبادي) گرايشهاي زبانشناسي تاريخي داشتند و لازم بود كه گرايشهاي نوين زبانشناسي ـ يا به عبارت درستتر: زبانشناسي همگاني امروز ـ توسط استادان جوانتري در گروه تدريس شود.
همكاري دكتر هرمز ميلانيان با دانشگاه تهران از سال 1344 آغاز شد و تا زمان پيروزي انقلاب ادامه يافت. دكتر ميلانيان پنجمين مدير گروه زبانشناسي و زبانهاي باستاني در تاريخ اين دپارتمان در دانشگاه تهران است كه پس از دكتر محمد مقدم، دكتر ماهيار نوابي، دكتر جمال رضايي و دكتر سيفالدين نجمآبادي، در اوايل انقلاب ايران عهدهدار اين سمت بوده است. بسياري از استادان فعلي و نامآور زبانشناسي كشور، شاگردان مستقيم او بوده و با او رسالههاي خود را گذراندهاند. اگرچه نام دكتر ميلانيان بر جلد 25 رساله زبانشناسي حك شده است، اما اكثر دانشآموختگان آن زمان ـ چنانكه از بسياري از خودشان شنيدهام ـ دكتر ميلانيان را راهنماي غيررسمي ـ و گاه اصلي ـ خود ميدانند. بيست و پنج رساله رهبري شده توسط ايشان به ترتيب نام نويسندگان عبارتاند از:
* احمد ابريشمي، «ترجمه بخش سوم از كتاب زبان و تفكر اثر نوام چامسكي»، 1351.
* مهشيد اشتري، «بررسي صوري و معنايي روندهاي تركيب و اشتقاق در شاهنامه فردوسي»، 1358. لازم به ذكر است كه اين عنوان، عنوان مشترك پاياننامههاي كمال بهروزي (1357) محمد دبير مقدم (1356) و مريم فروغ (1357) نيز بوده، كه در آنها هر دانشجو بخشي از شاهنامه را مورد بررسي قرار داده است.
+ نوشته شده در شنبه بیست و ششم بهمن 1387 ساعت 9:15 شماره پست: 261
مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدتها طول میکشد تا مردهها به شرایط جدید خودشان پی ببرند. پیادهروی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق میریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز میشد و در وسط آن چشمهای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازهبان کرد: «روز به خیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟» دروازهبان: «روز به خیر، اینجا بهشت است.» - «چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنهایم.» دروازهبان به چشمه اشاره کرد و گفت: «میتوانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان میخواهد بوشید.» - اسب و سگم هم تشنهاند. نگهبان: واقعأ متأسفم. ورود حیوانات به بهشت ممنوع است. مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعهای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازهای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز میشد. مردی در زیر سایه درختها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود. مسافر گفت: روز به خیر مرد با سرش جواب داد. - ما خیلی تشنهایم.، من، اسبم و سگم. مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگها چشمهای است. هرقدر که میخواهید بنوشید. مرد، اسب و سگ، به کنار چشمه رفتند و تشنگیشان را فرو نشاندند. مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، میتوانید برگردید. مسافر پرسید: فقط میخواهم بدانم نام اینجا چیست؟ - بهشت - بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است! - آنجا بهشت نیست، دوزخ است. مسافر حیران ماند: باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی میشود! - کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما میکنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا میمانند...
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم بهمن 1387 ساعت 23:51 شماره پست: 296
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
خدایا !!
همه دوستانی که در این چند ماهه برای این امتحان تلاش نموده اند را یاری فرما و خیر آنها را در قبولیشان قرار ده.
به امید موفقیت همه داوطلبان عزیز
وبلاگ زبانشناسی همگانی سعیدی
FUN WITH WORDS
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم بهمن 1387 ساعت 22:23 شماره پست: 300
سركار خانم عباس نژاد از مشهد لطف نمودند و مطلب بسيار جالبي را در مورد كلمات براي وبلاگ فرستادند كه قبل از هر چيز از ايشان تشكر ميكنم.
خانم عباس نژاد اين مطالب را از كتاب THE BASICS OF MORPHOLOGY نوشته اسماعيل باقري دوست انتخاب كردند.
امروز قسمت اول اين مطالب را ميخوانيد و هفته آينده ميتوانيد قسمت دوم اين مطلب را بخوانيد.
Palindromes are words or phrases that read the same in both directions, e.g. EYE, or RACECAR, MADAM I’M ADAM. Here are a few good ones:
Do geese see God?
Murder for a jar of red rum.
Some men interpret nine memos.
Never odd or even.
Don’t nod.
Too bad – I hid a boot.
3. PANGRAMS
A pangram is a sentence with all the letters of the alphabet.
32 letters:
Quick brown fox, jump over the lazy dogs.
Pack my box with five dozen liquor jugs.
4. CONTRONYMS: Words with Opposite Meaning
Bomb = 1. in the U.S., a great failure.
2. in Britain, a great success.
Dust = 1. In U.S., dusting a cake with sugar means putting dust on it.
2. In Britain, dusting the furniture means taking dust off it.
Fast = 1. Moving rapidly.
2. fixed, unmoving.
5. MISCELLANEOUS
Longest word with one vowel: Strengths
Longest word with no repeated letters: Uncopyrightable
Different pronunciations of the ending- ough: Bough – cough – dough- hiccough- lough- through- tough
Greatest number of anagrams of a single word: Least- setal-slate-stale-steal-stela-taels-tales-teals-tesla
WORDS WITH NO A,E,I,O,U,OR Y:
Crwth a type of stringed instrument
Cwm a mountain cirque
Nth the ordinal equivalent to n
6. WORD ODDItIES
A Consonant FILL-IN
There are 16 three-letter words ending in-at:
Bat cat eat fat gat hat kat mat oat pat qat rat sat tat vat wat
And 18 four-letter words ending in-ill:
Bill cill dill fill gill hill jill kill lill mill nill pill rill sill till vill will zill
چرا دیگر نمی اندیشیم؟
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم بهمن 1387 ساعت 21:15 شماره پست: 299
مطلبی دیدم از دکتر کوروش صفوی در وبلاگ زبان و زبانشناسی. این وبلاگ ارزشمند بقلم دوست عزیزم آقای فرامرز بهراملو است. این مطلب را حتما بخوانید که بسیار زیباست.
اخيراً سؤالي مطرح شده است كه مدتها دربارة آن به صورت خودآگاه و ناخودآگاه فكر كردهام. سؤال اين است كه چرا ما اساساً در كل علوم و بخصوص در زبانشناسي با مشكل عدم فكر كردن روبهرو هستيم. منظورم از ما، كشورهاي بهاصطلاح «جنوبي» يا به تعبير ديگران، كشورهاي در حال پيشرفت است كه ايران را هم شامل ميشوند. اين مشكلِ عدم فكر كردن، تنها گريبانگير ما نيست؛ بلكه آن را در كشورهايي مانند پاكستان و هند و مالزي و استراليا نيز ميبينيم. در زبانشناسي چه اتفاقي افتاده كه وقتي دانشجو ميخواهد رسالهاي بنويسد، بايد سراغ استادش برود و از او بپرسد «دربارة چه چيزي بايد كار كنم؟». اين مسئله، هم در دورة فوقليسانس و هم دكتري مطرح ميشود. معمولاً جوابي كه به اين سؤال داده ميشود، از جنس خروس قندي است و بيشتر به درد اطفال ميخورد: «شما مطالعه نداريد!» در حالي كه من مطمئنم نسل حاضر از زبانشناسان به مراتب بيشتر از نسل ما مطالعه ميكند. در گذشته مسئلة نسل ما بيشتر اين بود كه دور هم جمع شويم و دربارة مسائل زبانشناسي بحث كنيم.....
اخيراً سؤالي مطرح شده است كه مدتها دربارة آن به صورت خودآگاه و ناخودآگاه فكر كردهام. سؤال اين است كه چرا ما اساساً در كل علوم و بخصوص در زبانشناسي با مشكل عدم فكر كردن روبهرو هستيم. منظورم از ما، كشورهاي بهاصطلاح «جنوبي» يا به تعبير ديگران، كشورهاي در حال پيشرفت است كه ايران را هم شامل ميشوند. اين مشكلِ عدم فكر كردن، تنها گريبانگير ما نيست؛ بلكه آن را در كشورهايي مانند پاكستان و هند و مالزي و استراليا نيز ميبينيم. در زبانشناسي چه اتفاقي افتاده كه وقتي دانشجو ميخواهد رسالهاي بنويسد، بايد سراغ استادش برود و از او بپرسد «دربارة چه چيزي بايد كار كنم؟». اين مسئله، هم در دورة فوقليسانس و هم دكتري مطرح ميشود. معمولاً جوابي كه به اين سؤال داده ميشود، از جنس خروس قندي است و بيشتر به درد اطفال ميخورد: «شما مطالعه نداريد!» در حالي كه من مطمئنم نسل حاضر از زبانشناسان به مراتب بيشتر از نسل ما مطالعه ميكند. در گذشته مسئلة نسل ما بيشتر اين بود كه دور هم جمع شويم و دربارة مسائل زبانشناسي بحث كنيم و آن بحث را به جايي برسانيم. اينكه حالا لاينز يا سوسور يا مارتينه چه گفتهاند چندان براي ما مهم نبود، چون نسل ما را خيلي با اينجور اسامي درگير نميكردند.
اين مشكل را ميتوان در دو لايه بررسي كرد: يكي لاية كل اجتماع كه از لاية ديگر وسيعتر است، مثل مسائل اقتصادي استادان و تأمين معيشت با حقوق حداقلي. ولي در اينجا بحث آن را مطرح نميكنم، چون همة ما آن را به خوبي ميشناسيم.
در مورد لاية دوم بايد بگويم از حدود اواسط قرن پانزدهم ميلادي با كشف قارة جديد و بعد حركت كشورهاي اروپايي مانند اسپانيا، انگليس، دانمارك و پرتغال به سوي اقصي’ نقاط دنيا، استعمارگري آغاز شد. اجازه بدهيد اين پديده را كه در آن، هم استعمارگر شناخته شده بود و هم استعمارشده، در اينجا «استعمار خرد» بنامم. در مقابلِ استعمار خرد، «استعمار كلان» را معرفي ميكنم. از جنگ جهاني اول و بهويژه دوم به بعد، مجموعه اتفاقاتي مانند نظام بلشويكي شوروي، جنگهاي جهاني و… باعث شد گروهي از انديشمندان اروپايي به هر دليلي به آمريكا مهاجرت كنند. اين شرايط، آمريكا را به ناحيهاي جهانيشده تبديل كرد، يعني شرايطي پيش آمد كه امروزه تحت عنوان «جهاني شدن» از آن نام ميبريم. در چنين شرايطي، ما با نوعي «استعمار كلان» سروكار داريم كه در آن برخلاف استعمار خرد، نه استعمارگر ميداند مستعمرهاش كجاست و نه مستعمره ميداند كه تحت استعمار كيست. در كتابخانة كنگرة آمريكا فرمولي به نام ال.سي. (Library of Congress) براي فهرست كردن كتابها وضع ميكنند و بعد ميبينيم امروزه در دورافتادهترين كتابخانة ايران هم براي فهرست كردن حتي پنجاه، شصت كتاب از همين روش استفاده ميشود، چون از طريق آن ميتوان به اينترنت وصل شد و كتابهاي مورد نظر را جستجو كرد. به عبارتي سادهتر، فهرستنويسي به روش ال. سي. از راه جهانيسازي به ما تحميل شده است.
نمونة ديگر، شكل پلاكهاي ماشين است. چون جاي پلاك در ماشينهايي كه وارد ايران ميشد باريك و كشيده بود، مجبور شديم پلاكهاي قبلي را كه به خاطر پهن بودن از زير سپر آويزان ميشدند، عوض كنيم. همين ماجرا به طرز خندهدارتري در چين ديده ميشود؛ خط چيني كه «كانجي» نام دارد و از بالا به پايين نوشته ميشود، بر روي پلاكهاي ماشينهاي وارداتي از اروپا و آمريكا و ژاپن، اجباراً از چپ به راست نوشته شد، چون پلاكها براي درج خطوط «هيراگانا» و «كاتاكانا» ي ژاپني و حروف لاتين طراحي شده بودند. در اين مورد نيز چينيها تصميمگيرنده نبودند؛ تصميم را ديگران گرفتند و آنها ناخودآگاه اجرا كردند.
نمونة ديگر، اينكه يك شركت خصوصي(!) در فلوريدا براي تعيين اعتبار مجلات علمي معياري را به نام آي.اس.آي. معرفي ميكند. سپس دانشگاههاي جهان به نسبت انتشار مجلاتي كه از اين الگو پيروي ميكنند، رتبهبندي ميشوند، ولي اسم هيچيك از دانشگاههاي ايران در ميان صد دانشگاه نخست اين رتبهبندي ديده نميشود. در نتيجه وزارت علوم بخشنامهاي صادر ميكند مبني بر اينكه از اين پس مقالات علمي بايد مطابق معيارهاي آي.اس.آي نوشته و رتبة علمي اساتيد هم بر اساس تعداد مقالههاي آي.اس.آي.شان ارزيابي شود. اين باعث شد تا كسي كه فرضاً مقالهاي در يك مجلة آي.اس.آي.دارِ ته مالزي چاپ كرده تصور كند فيل هوا كرده و حالا بايد به همكارش كه از قضا در فلان مجلة داخلي مقالة بسيار خوبي هم نوشته پز بدهد. بعلاوه، يكي از ملاكهاي تعيين مقالات آي.اس.آي، لزوم ارجاع به مقالههاي غربي است. هيچ كس هم نميگويد كه آخر در اين صورت، پنجاه درصد از مقالة علمي- پژوهشي يك ايراني بايد نقل قولهاي ترجمهاي از كتابهاي ديگران باشد، يعني چارهاي نداشته باشيم جز اينكه دائم بگوييم يول و ياكوبسن و جكنداف و… چه گفتهاند. اگر من به كسي ارجاع ندهم، دنيا علمي بودن مقالهام را قبول نميكند. ولي علمي بودن را چه كسي براي ما تعريف كرده است؟ كسي غير از خودمان.
نمونة ديگر از استعمار كلان، روش ارجاع دادن به سبك جهاني است. حال كسي نميداند كه مثلاً چگونه ميتوان به كتاب بديع و قافيه ي خزائلي و سادات ناصري ارجاع داد كه نه ناشرش معلوم است و نه تاريخ نشرش؟ يا به كليله و دمنه كه معلوم نيست نويسندهاش ابنمقفع است يا نصرالله منشي يا مجتبي مينوي، و از اين گذشته تاريخ هم ندارد.
حال خطر اين جهانيسازي چه ميتواند باشد؟ تا اينجا كه نميشود به هيچيك از اين موارد اعتراض كرد. اِشكال از جايي شروع ميشود كه اين جهاني شدن در ما «نهادينه» بشود، يعني بي آنكه بدانيم، به استعمار از نوع كلانش گردن بگذاريم. همين ناآگاهي از تحميلي بودن قواعد جهاني سبب ميشود تا فقط كشورهاي شمالي حق و فرصت انديشيدن داشته باشند و كشورهاي جنوبي فقط روي انديشة آنها انديشه كنند. جهانيشدگيِ ناخودآگاه، ما را به جايي ميرساند كه معني انديشيدن را فراموش كنيم. وقتي واژة «انديشيدن» نامفهوم بشود، چطور ميتوانيم بپرسيم «چرا نميانديشيم؟»، حالا پاسخش طلبمان. چامسكي اين حق را به خودش ميدهد كه بعضي از كتابهايش را بدون ارجاع به هيچ منبعي بنويسد ـ كه هيچ اشكالي ندارد؛ خيلي هم عالي است. ولي زبانشناس ايراني پيش از آنكه بداند فارغ از انديشههاي چامسكي هم ميشود انديشيد، خودش را از چنين حقي محروم ميكند. به همين دليل است كه ما بيشتر «خبرنگار زبانشناسي» و ـ در بهترين حالت ـ «زبانشناسيدان» داريم تا «زبانشناس»؛ به همين دليل است كه ما هنوز نتوانستهايم بسياري از مسائل زبانيمان را حل كنيم؛ ما هنوز حتي يك دستور زبان فارسي كه مبتني بر زبانشناسي باشد ننوشتهايم! در عوض، هميشه كساني بودهاند كه از اين دستور نانوشته هم ايراد بگيرند. به اين ترتيب، جهاني شدن، ما را در مسيري انداخته كه فكر نكردن برايمان نهادينه بشود و خيال كنيم اين رفتار، خود علم است، در حالي كه علم و انديشه جدا از مد پاچة شلوار است؛ ديدگاههاي كساني چون دريدا و بارت و فوكو كه اساساً نظريههايي زباني هستند، بيرون از حيطة زبانشناسي مدتي چنان نقل همة محافل ميشوند و دربارهشان چنان بحثهاي داغي درميگيرد كه منِ زبانشناس هم از آنها سر در نميآورم. وقتي اداي عالِم بودن، جاي خود را به فرهنگ علم بدهد، ديگر انديشيدن مطرح نخواهد بود. آنقدر اطلاعات وارداتي به خورد دانشجو داده ميشود كه ديگر جايي براي انديشيدن باقي نميماند. البته من نميگويم كه بدون داشتن اطلاعات كافي ميتوان انديشيد؛ انديشه بايد در كنار مطالعه باشد. در شرايطي كه استعمار كلان يله ميشود در محدوديتهاي اجتماعي و پس از نهادينه شدن، به زبانشناسي هم نشت ميكند، فقط و فقط از يك راه ميشود آن را كنار زد: از راه انديشيدن در كنار مطالعه.
اولین سپیده صبح؛ حکایت والنتاین
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم بهمن 1387 ساعت 10:24 شماره پست: 283
عجب حکایتیست این والنتاین !!!؟
چند ساليست حوالي 25 بهمن ماه (14 فوريه) كه مي شود هياهو و هيجان را در خيابان ها مي بينيم اما این والنتاین چیست؟ داستان از این قرار است که: "در قرن سوم ميلادي كه مطابق مي شود با اوايل امپراطوري ساساني در ايران، در روم باستان فرمانروايي بوده است بنام كلوديوس دوم. كلوديوس عقايد عجيبي داشته است از جمله اينكه سربازي خوب خواهد جنگيد كه مجرد باشد. از اين رو ازدواج را براي سربازان امپراطوري روم قدغن مي كند.كلوديوس به قدري بي رحم وفرمانش به اندازه اي قاطع بود كه هيچ كس جرات كمك به ازدواج سربازان را نداشت.اما كشيشي به نام والنتيوس(والنتاين)،مخفيانه عقد سربازان رومي را با دختران محبوبشان جاري مي كرد.كلوديوس دوم از اين جريان خبردار مي شود و دستور مي دهد كه والنتاين را به زندان بيندازند. والنتاين در زندان عاشق دختر زندانبان مي شود .سرانجام كشيش به جرم جاري كردن عقد عشاق،با قلبي عاشق اعدام مي شود...بنابراين او را به عنوان فدايي وشهيد راه عشق مي دانند و از آن زمان نهاد و سمبلي مي شود براي عشق!" ...
اما آیا می دانستید در ايران باستان هم روزي موسوم به روز عشق بوده است! جالب است بدانيد كه اين روز در تقويم جديد ايراني دقيقا مصادف است با 29 بهمن، يعني تنها 4 روز پس از والنتاين فرنگي! اين روز اسفندگان (سپندارمزگان) نام داشته است. سپندار مذگان جشن زمين و گرامي داشت عشق است كه هر دو در كنار هم معنا پيدا مي كردند. در اين روز زنان به شوهران خود با محبت هديه مي دادند. مردان نيز زنان و دختران را بر تخت شاهي نشانده، به آنها هديه داده و از آنها اطاعت مي كردند.
The verbal morphology of Maltese From Semitic to Romance
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم بهمن 1387 ساعت 10:8 شماره پست: 162
(۹)صهبا سلیمی
روزهای پنجشنبه هر هفته ما مقالات متنوعی را از آقای صهبا سلیمی منتشر میکنیم. این هفته ترجمه ای از ایشان انتخاب شده که خدمتتان عرضه میگردد. امیدوارم مورد استفاده قرار گیرد.این مقال ترجمهایست از :
The verbal morphology of Maltese From Semitic to Romance نوشتهRobert D. Hoberman and Mark Aronof.
این مقاله را چند سال قبل به طور کامل ترجمه کردم.اصل مقاله را نمیدانم هنوز در اینترنت باشد یا خیر...
در ادامه مطلب ترجمه کامل مقاله را بخوانید...
مقدمه
زبان شناسان از زمان سوسور به بعد تمايز بنياديني ميان بعد تاريخي/ در زماني زبان و بعد هم زماني/ ساختاري آن قايل شده اند. اما تازه بعد از گذشت اين همه مدت باز هم زبانشناسان اين دو بعد از زبان را خلط مي كنند، و بیشتر از همه این خلط در طبقه بندی زبان ها مشهود است.
از طبقه بندی زبان ها به خانواده هایی با اعضایی که از بعد تاریخی با یکدیگر خویشاوند می باشند، اغلب می توان این حکم ساختاری را استنتاج نمود که این اعضا به یک رده ساختاری متعلق می باشند.
استنتاج هایی همچون این مثلاً كه خانواده زبان هاي دراويدي در جنوب هند از ديد ساختواژه پيوندي مي باشند، و فعل – انتهايي مي باشند؛ يا اين كه گفته مي شود، كه تمامي زبان هاي اسكيمويي چند تركيبي polysynthetic مي باشند، يا اين كه درباره زبان هاي بانتو گفته مي شود، كه همگی دارای نظام پیچیده مطابقه اسم می باشند.
شايد بهترين نمونه شناخته شده، ارتباط خانواده زبان هاي سامي (يا بطور عام شاخه سامي از زبان هاي آفريقايي- آسيايي) با آن چه كه از اين پس ساختواژه الگو- ريشه ناميده خواهد شد، اين ساختواژه نوعي از ساختواژه است، كه در آن حداقل در سنت دستوري بومي عبري و عربي، واژه تركيبي است، از يك ريشه lexical همخواني كه يك الگوي واكه اي خاص كه در قالب الگوي نوايي (يعني توالي هجاهاي از يك نوع ثابت، شامل كشش واكه ها و همخوان ها) با واكه هايي كه در ميان همخوان ها وارد مي شوند، و مقولات ساختواژي مختلفي را مي سازند.
اين نوع ويژه از ساختواژه را مي توان در اصطلاحات سنتي غربي نيز مشاهده نمود، براي مثال مي توان به صورتي بسط يافته از گردش واكه ها(Ablaut) (نام ديگر آن[در انگليسي] apophony) نام برد، كه ديگر گوني نظام مند واكه ها در ستاك(stem) است، تا با اين ديگرگوني مقوله ساختواژي نيز تغيير يابد.
اين ديگرگوني واكه اي را مي توان به نوعي از نظر ساختاري در ارتباطي دور با نوعي ساختواژه كه در زبان هاي ژرماني مشاهده مي شود، دانست. براي مثال در افعال قوي و ضعيف(باقاعده و بيقاعده) براي مثال ride و rode در انگليسي.
اگر چه اين مسئله در مقام نظر مي تواند امكان بيابد، اما ساختواژه ريشه-و- الگو به تحقيق از مختصه هاي زبان هاي سامي است، و مي توان حتي به اين ظن نيز رسيد كه اين نوع خاص از ساختواژه خصوصيت معرف و روح غالب زبان هاي سامي است، درست مانند، آن چه كه ساپير در 1921 اطلاق نموده است drift .
البته مسلم است، که خصوصيت معرف زبان هاي سامي نمي تواند ساختاري باشد، بلكه برعكس ارتباط تاريخي اين زبان ها با يكديگر است.
اين مسئله كه زبان هاي سامي همگي اين گونه از ساختواژه را دارا مي باشد، حقيقتي تاريخي است، كه دلايل قانع كننده اي را ارائه مي دهد، كه انسان را قانع مي سازد، كه زبان مادر پيش- سامي Proto-Semitic)) در حدود 4 هزار سال پيش نيز محتملاً ساختواژه ريشه- و- الگو داشته اند.
با توجه به اين كه مي توان چيزي را شبيه به اين نوع ساختواژه در ساير فروشاخه هاي زبان آفرو- آسيايي مانند كوشاني و زبان بربري يافت، مي توان به احتمال چنين نتيجه گرفت، كه زبان سلف دور نيز ساختواژه ريشه- الگو داشته است.
اما از نظر رده شناسي ساختاري اين حقيقت كه اين زبان ها همگي يك نوع خاص از ساختواژه را دارا مي باشند، بايد تام و تمام اتفاقي باشد، اين نتيجه كه همگي اين زبان ها از نيايي واحد سرچشمه دارند، و گرنه بايد نظر ساپير را بپذيريم.
شواهدي از زبان آرامي نوين در دست است، كه ممكن است اين باور را تقويت كند، كه نوعي گرايش ساختاري غالب وجود دارد، آن چنان كه ساپير اشاره دارد.
نظام فعلي برخي زبان هاي آرامي نوين در طي دو هزاره گذشته بازسازي شده است(هوبرمان 1989)
با اين وجود، اين مسئله درباره ساختواژه ريشه- الگو صدق مي كند، كه نقش نحو- ساختواژي (morphosyntactic) آن ها كاملاً با زبان هاي متقدمي همچون آرامي بابلي و سرياني متفاوت است.
از اين تفاوت، كه عصاره دروني را حفظ مي كند، ولي هيچ پوسته بيروني را حفظ نمي كند، مي توان چنين نتيجه گرفت كه مختصه انتزاعي داشتن ساختواژه ريشه-الگو در طي تاريخ اين زبان ها تداوم يافته است، و چنين بقا و تداومي بدون هيچ گونه پشتوانه نظاممند ساختاري بسيار تعجب بر انگيز است.
وقتي سخن از تداوم و بقاي ساختواژه ريشه- الگو در افعال زبان هاي سامي به ميان مي آيد، ما اساساً از فرآيند اشتقاق سخن به ميان آورده ايم، فرآيندي كه lexeme هاي فعلي متفاوتي را كه داراي ريشه مشتركي مي باشند مي سازد، و تفاوتشان در زمان مي باشد.
براي مثال ارتباط اشتقاقي كه ميان yixtov (او خواهد نوشت) و yaxtiv(او ديكته خواهد كرد) و yikatev(نوشته خواهد شد) از ديد هم زماني ارتباطي وندي نيست، بلكه تغييراتي در الگوها ايجاد شده است، و حتي زماني كه پيشوند هايي افزوده مي شود، تغييراتي باز هم در الگو ها ايجاد مي شود: katav او نوشت hixtiv او ديكته كرد، nixtav نوشته شد.
اين مسئله در باره تفاوت زمان وجه نيز در مثال زير محل صدق دارد، yixtov به معني او خواهد نوشت، و katav به معني او نوشت، kotev او مي نويسد، و ktov بنويس(امري)
از ديگر سوي صرف شخص، شمار، و جنس، همواره از طريق پسوند و پيشوند، انجام مي يابد. با كمي بيشتر و كمتر بايد گفت اين مسئله در مورد تمامي زبان هاي سامي صادق است.
مطالعات ما درزبان مالتي اما درست چيزي خلاف آن چه را نشان مي دهد، كه ما در باره زبان هاي آرامي نوين در بالا به ان اشاره نموديم.
همچنان كه تا به حال ديديم ساختواژه فعل زبان مالتي – بخصوص اشتقاق و همچنين تصريف زمان- ممكن است در ظاهر امر از نوع ريشه- الگو، كه تا پيش از اين توصيفش آمد، خود را بنماياند، اما حقيقت اين چنين نيست.
زبان مالتي ممكن است، كه در خود آثار و بقايايي از ساختواژه ريشه- الگو را داشته باشد، اما ساختواژه زاياي فعلي آن به طور قطع وندي است.
اين مسئله كه حداقل يكي از زبان هاي سامي نوين اين مختصه معرف خود را از دست داده است، مدركي را بدست، مي دهد دال بر اين كه قايل شدن به اين مختصه رده شناختي كه زبان هاي سامي ساختواژه ريشه- الگو دارند، بنا به چندين دليل ساختاري محتملاً نادرست است. نتيجه نه چندان دلچسب اين كه زبان هاي سامي نيز تفاوتي با ساير خانواده هاي زباني ندارند:
اين مسئله كه اعضاي يك خانواده زباني برخي از مختصه هاي بخصوصي را در اشتراك داشته باشند، تنها يك تصادف تاريخي است، و نه نتيجه گذر برخي خصوصيت هاي نيمه ژنتيكي همچون drift.
تعريف ما از ساختواژه ريشه- الگو تعريفي كاملاً محدود است. به معني اخص ما مي خواهيم ساختواژه ريشه الگو را از ساختواژه الگويي Templatic، كه در آن وند هاي ترتيب ثابتي دارند وگاهي اوقات بدون دلايل معناشناختي يا نحوي، متمايز نماييم. Lounsbury 1953
الگوي فعلي زبان هاي سامي صرفاً از ترتيب وندي ثابت استفاده نمي كند، بلكه از شرايط بسيار ثابتي را در ساختار دروني ستاك فعل verb stem، برقرار مي سازد، كه آن را از ساير وند ها جدا مي سازد. هر بنيان فعل (آرونوف و هوبرمان براي واژه binyan كه عبري است واژه theme را در انگليسي انتخاب نموده اند، اما در ترجمه حاضر ترجيح داده شد، كه همان بنيان استفاده شود) تشكيل مي شود از يك ستاك دروني با نظام واكه اي ثابت و يك واحد هموندي ثابت prosody ، كه وند هاي ثابتي اگر وجود داشته باشند، به گردش مي ايند، و در برخي موارد، در زمان ها، نمود ها، يا وجه هاي متفاوت نظام واكه اي و هموندي متفاوتي نيز به كار گرفته مي شود.
ريشه همخواني به اين الگوي پيچيده وارد مي شود. هم در زبان هاي نوين و هم در زبان هاي كلاسيك سامي اين مورد مشاهده مي شود، و الگو ها حتي در زبان هايي مانند عبري نوين نيز بر شكل و ظاهر واژه هاي قرضي borrowings حاكم مي باشند.
در وحله اول نيز به نظر مي رسد، كه زبان مالتي نيز از الگوهاي مدل زبان هاي سامي طبعيت مي كند، و اتفاقاً به همين منوال نيز توصيف شده است، (ر.ك. براي مثال Aquilina 1959, 1965) اما برعكس به نظر مي رسد، كه اين زبان واژه هاي بسياري را بدون اين كه تغييري در آن ها ايجاد نمايد، از زبان هاي روميايي (ايتاليايي و سيسيلي) قرض گرفته است، و در همين اواخر نيز از انگليسي واژه هاي بسياري را قرض گرفته است، كه به هيچ روي از الگوي فوق الذكر پيروي نمي كند.
اين چنين قرض گيري ها بدون ايجاد تغيير در فعل در زبان هاي ديگر سامي كه اخيراً مطالعه و بررسي شده اند، مجاز نمي باشد.
در زبان عبري نوين يا در عربي معيار براي مثال اين امكان وجود دارد، كه اسمي بدون تغيير قرض گرفته شود، نمونه آن واژه تلفن است، اما هنگامي كه بخواهند از همين اسم فعلي اشتقاق يابد، بايد با الگويي كه ساختواژه فعل آن زبان تحميل مي كند خود را منطبق سازد. مثلاً در عبري نوين فعل tilfen داراي بنيان CiCeC مي باشد، و در عربي معيار هم فعل تلفن زدن پس از انطباق با الگوي ساختواژي عربي مي شود: talfana
زبان هاي فوق الذكر هيچ گاه اين اجازه را نمي دهند، كه فعل واحد هموندي (به خصوص تعداد هجاها) و ساختار واكه اي اسم را در زبان اصلي بپذيرد و با اين كار الگوي فعل خود را در زبان بومي دستخوش تغيير نمايد، براي مثال ما در زبان هاي عبري نوين و عربي معيار ساختار هايي مانند:
عبري:
* telefon/jetelefon او تلفن كرد/ او تلفن خواهد كرد.
و در عربي
tilifu:na/jutilifu:nu* او تلفن كرد/ او تلفن مي كند
را شاهد نمي باشيم. (اگرچه كه در زبان عاميانه مزاح گونه مردم داراي تحصيلات عاليه مراكش وقوع اين افعال را شاهد مي باشيم) 1
ما مشاهده خواهيم نمود، كه ساخت فعل در زبان مالتي در حقيقت از گونه ريشه الگوي متداول در زبان هاي سامي نيست، و نتيجه خواهيم گرفت كه افعال قرض گرفته شده بر حسب تصادف نبوده اند. به طور اخص بايد بگوييم، كه محدوديت در ساختار واكه اي در زبان مالتي بسيار كم تر از نمونه هاي آن در ساير زبان هاي سامي است، و ساختار واكه اي افعال اشقاق يافته وابسته است، به پايه ي صورت اشتقاقي كه اين مسئله در زبان هاي سامي نامتعارف و نامعمول است، در عيني كه در زبان هاي غير سامي امري عادي مي باشد.
صورت هموندي افعال اشتقاقي كاملاً فارغ از قيد و بند است، اين مسئله عاملي است، كه امكان قرض گيري را به ميزان بسيار زيادي ميسر مي سازد.
اغلب افعال روميايي و انگليسي قرضي در زبان مالتي داراي الگوي ساختواژي كاملاً خاص خود مي باشند، كه بران ها تحميل شده است، و نشان مي دهد، كه اين افعال قرضي مي باشند.
ساختواژه افعال مالتي يك جايي ميان گونه ريشه- الگوي كامل، كه در زبان هاي سامي متداول است، قراردارد، و آن چه كه ما آن را ساختواژه عادي مي دانيم: در اين نوع دوم افعال قرضي به طور كاملاً ثابت در الگو هايي ريخته مي شوند، كه تا حدي دلبخواهي مي باشند، و مختص به آن زبان مي باشد، اما تفاوت اين نوع الگو هاي با نمونه الگو هاي ديگر در زبان هاي سامي در اين است، كه اين الگو ها از وند افزايي به جاي ريشه و ساخت واكه اي و واحد هموندي استفاده مي كنند.
رمز گشایی زبان جسمانی زنان
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و سوم بهمن 1387 ساعت 12:49 شماره پست: 240
این مقاله بسیار زیبا را که در مورد زبان بدن است. با خواندن این مطلب ضمن لذت بردن از یک مطلب علمی و تحقیقی جالب، به نکات جنبی دیگری نیز پی خواهید برد که امیدوارم از آنها نهایت استفاده را ببرید. این مقاله در حقیقت برای رمز گشایی زبان بدن خانمها نوشته شده و یک کار تحقیقاتی گروهی بوده است. البته باید اعتراف کنم که مطلب بیشتر جنبه روانشناسی دارد تا زبانشناسی !!!
بـرخـلاف زنـان كـه اسـاتـيـد مـسـلم هـنـر دوپــهلوگري هستـند، اغـلب مـردان آنــچه كه مقصودشان است را مي گـويند و آنچه را كه مي گويند مقصودشان است. صحـبـتــهاي آنان رك و راست و بي پرده مي باشد. از طـرف ديگر زنان بخصوص هنگام گفتگو عموما زيرك تـر و پيچيده تر هستند. به همين خاطر است كه تفسير زبان جسـمانـي زنان از اهميت زيادي برخوردار ميباشد. خواه باور كنيد يا نه، زنان دائما از طريق زبان جسماني خود در حال ساطع نمودن علائمي هستند كه نمايانگر انديشه و خواسته شان در آن هنگام است. ...
به ادامه مطلب رجوع نمایید.
رمز گشایی زبان جسمانی زنان
بـرخـلاف زنـان كـه اسـاتـيـد مـسـلم هـنـر دوپــهلوگري هستـند، اغـلب مـردان آنــچه كه مقصودشان است را مي گـويند و آنچه را كه مي گويند مقصودشان است. صحـبـتــهاي آنان رك و راست و بي پرده مي باشد. از طـرف ديگر زنان بخصوص هنگام گفتگو عموما زيرك تـر و پيچيده تر هستند. به همين خاطر است كه تفسير زبان جسـمانـي زنان از اهميت زيادي برخوردار ميباشد. خواه باور كنيد يا نه، زنان دائما از طريق زبان جسماني خود در حال ساطع نمودن علائمي هستند كه نمايانگر انديشه و خواسته شان در آن هنگام است. تنها راه حل، رمز گشايي اين علائم مي باشد، كه بخصوص در روزهاي آغازين آشنايي كه هنوز يكديگر را نمي شناسيد، مفيد خواهد بود. نشانه هاي جسماني زير را چك كنيد تا متوجه شويد مفهوم حركات چشمها و پاها زماني كه لبان همسرتان بسته است چيست.
دل ربايي تشخيص زناني كه سعي در جلب توجه شوهرشان دارند آسان است، در حقيقت تمامي جلوه هاي زبان جسماني و حركات بدني آنها دچار تحولي شگرف ميگردد. در ابتدا آنها بسمت شوهرشان متمايل شده و تماسهاي چشمي بسياري برقرار ميكنند. آنان بيش از معمول خنديده و دائما لبخند ميزنند، صرفه نظر از اينكه گفته شوهرشان بامزه بوده باشد يا خير. آنها لبهاي خود را به هم مي فشارند. در كل چهره شان سرزنده تر است. زنان دلربا همچنين حالت بي تابي و بيقراري بيشتري دارند و معمولا اين حالت از لمس كردن جواهرات، چرخاندن حلقه و كشيدن گردنبند مشخص ميگردد. علت هيجانات عصبي است؛ چون ضربان قلب آنها نسبت به حالت عادي اندكي بيشتر شده و براي رهايي از تنش نياز به روزنه اي پيدا مي كنند. ممكن است با موهايشان نيز بازي كنند و دستشان را بطور غير معمول روي دست ديگر قرار دهند كه ممكن است نشانگر اين باشد كه مايلند شوهرشان به همان صورت دست او را بگيرد. عكس العمل شما: اگر همسرتان اغلب يا تمامي نشانه هاي دلربايي فوق را بنمايش گذاشت، احساس اطمينان نموده و با جديت و دلگرمي حركت كنيد. اساسا، اعمال وي چراغ سبزي براي شما جهت شروع كاري ( شستن ظرفها! ) ميباشد.
تمايلات جنسي علائم تمايلات جنسي همانند علائم دلربايي است، فقط كمي شديدتر و با افت و خيز بيشتر. تماسهاي چشمي افزايش يافته و طولاني تر ميگردد. مردمك متسع شده بيانگر بيداري احساس است. برخي حالتها و ژستها نيز ميتواند نشانه واضحي باشد. معمولا اينگونه رفتار علني در زماني است كه زن و شوهر با يكديگر تنها باشند. همچنين به تنفس سنگين تر و عميق تر كه بيانگر ميل و رغبت است توجه كنيد. عكس العمل شما: همسرتان آماده است، بنابراين با مهرباني پاسخ او را بدهيد. با او صميميت بيشتري برقرار كنيد، رفتارش را تكرار نماييد و تماسهاي چشمي را افزايش دهيد. چگونه بي علاقگي، ناسازگاري و عصبانيت او را تشخيص دهيم؟
بي علاقگي علائم فيزيكي كه حاكي از فقدان علاقه خيلي زياد شبيه معكوس نشانه هاي دلربايي هستند. براي مثال اگر با دختري در دومين جلسه آشنايي در حال گپ زدن باشيد و او مرتبا نگاهش را بجاي شما به چيزهاي ديگر معطوف نمايد، يا به شما علاقمند نيست يا دختري خجالتي است. اگر كاملا آرام بوده و درعين حال بندرت لبخند بزند، احتمالا جذب شما نشده است. بخاطر داشته باشيد كه گفتگوي سرزنده و حتي نيمه عصبي و ژستهايي كه با انقباض اعضاي بدن همراه باشد نشانه گرايش است، بنابراين رفتار خشك و بي روح عكس آنرا نشان ميدهد. نشانه هاي ديگر بي علاقگي ميتواند دور شدن نسبت به شما و جمع كردن دستها بصورت متقاطع ميباشد. عمل جمع كردن دستها بصورت متقاطع بطور واضح بيانگر اين است كه او از لحاظ فكري و جسمي گرايشي به شما ندارد. عكس العمل شما: در چنين شرايطي راه حل بخصوصي وجود ندارد. چند بار سعي كردن براي بدست آوردن دل او به كسي صدمه اي نمي زند. اگر چه از هر 10 مورد 9 مورد بي نتيجه باقي ميماند، بنابراين زياد خودتان را خسته نكنيد.
احساس ناسازگاري اگر همسرتان از قصد و منظور شما و يا از احساساتش نسبت به شما، و يا كاري كه بايد در يك موقعيت خاص انجام دهد مطمئن نباشد، علائمي از خود ساطع ميكند كه بيانگر احساس ناسازگاري و دودلي در وي ميباشد. براي انطباق يافتن با احساسات ناسازگار، جسمش علائمي ناسازگار از خود منتشر ميكند، تركيبي از علائم دلربايي و بي علاقگي كه در بالا عنوان شد. به عنوان مثال ممكن است در ابتدا به شما خيره شده و ناگهان روي برگرداند و يا احتمال دارد روي صندلي متمايل به شما بنشيند و زماني كه شما نيز براي تكرار عمل او كمي به جلو حركت ميكنيد، طوري رفتار نمايد كه گويي ناگهان تصميمش عوض شده و با كمرويي به طرف عقب صندلي برگردد. اين يعني او هنوز نميداند كه چگونه در مورد شما فكر ميكند. عكس العمل شما: در چنين شرايطي موضوع را تحميل نكنيد. آرام حركت كنيد، دوستانه و با صميميت ولي نه آنچنان دلبرانه. به او فرصت دهيد تا خودش را با شما تطبيق دهد.
عصبانيت اغلب مردم هنگام ديدن عصبانيت ميتوانند آنرا تشخيص دهند، اما گونه هاي از خشم وجود دارند كه به وضوح انواع معمولي نمي باشند. مثلا خشمي كه توسط باريك كردن چشمها و يا محكم بسته نگاه داشتن دهان ابراز ميگردد كه ممكن است با كج نمودن سر و گره كردن محكم مشت همراه شود. همچنين ممكن است همانند نشانه بيعلاقگي دستهايش را بصورت متقاطع جمع كند ولي هنگام عصبانيت محكم تر و مشخص تر است. اگر دست به كمر ايستاد، اين نيز يك علامت خيلي خيلي بد و خطرناك ميباشد. برخلاف انواع زبان جسماني كه در بالا ذكر شد، اين نوع رفتار معمولا مدتي پس از آشنايي اوليه اتفاق مي افتد نه در مرحله آغازين آشنايي. هرچند احتمال دارد مزه آن را در همان ابتدا نيز بچشيد كه در اين صورت بدانيد كه عصبانيت او نه بخاطر شما بلكه بخاطر چيز يا شخص ديگري است. عكس العمل شما: زنـي كه قبلا رنجيده خاطر شده، تمايل به نشان دادن بيعلاقگـي و بي توجهي دارد. به او كمي فرصت دهيد تا به تدريج عصبانيتش فروكش كند.
تفسیر علائم مختلط بياد داشته باشيد كه زبان جسماني زنان اغلب علائم مختلط ساطع ميكنند. براي مثال برخي زنان براي دلربايي از شوهرشان حتي اگر بصورتي رمانتيك به او علاقه داشته باشند، از سخنان طعنه آميز و تحقير كننده استفاده مي كنند. اگر همسرتان با حرفهايش به شما توهين و بي احترامي ميكند، اما همه علائم دلربايي را از خود نشان ميدهد، برخلاف پيغام ظاهري، 90 درصد احتمال دارد به شما علاقمند باشد. بخاطر داشته باشيد كه زبان جسماني با صدايي بلندتر از الفاظ صحبت ميكند و برخلاف گفتگو، مخفي نمودن نيات و اغراض واقعي از طريق اعمال فيزيكي بسيار مشكل تر است. حركات همسر خود را با دقت مشاهده نموده و در مقابل عملي مناسب انجام دهيد.
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم بهمن 1387 ساعت 12:36 شماره پست: 295
ويليام دي. ويتني
۱۸۲ سال پیش در چنین روزی زبانشناسی بزرگ متولد شد که دیکشنری سنتچری را تدوین نمود.
ويتني در نورهامتون ايالت ماساچوست در 9 فوريه سال 1827 به دنيا آمد. 15 سالش بود كه وارد كالج شد و در سال 1845 فارغالتحصيل شد. او هم به تحصيلاتش ادامه ميداد و هم در بانك مشغول كار شد.
بعد از مدتي به برادرش در سازمان اكتشافات زمينشناسي پيوست. سه سال تمام در آلمان روي زبان سانسكريت مطالعه كرد و در آن رشته صاحب شهرت شد. سال 1857 در دانشگاه یيل استاد زبان سانسكريت شد و بعد تدريس زبانشناسي نيز به آن اضافه شد...
ويتني در نورهامتون ايالت ماساچوست در 9 فوريه سال 1827 به دنيا آمد. 15 سالش بود كه وارد كالج شد و در سال 1845 فارغالتحصيل شد. او هم به تحصيلاتش ادامه ميداد و هم در بانك مشغول كار شد.
بعد از مدتي به برادرش در سازمان اكتشافات زمينشناسي پيوست. سه سال تمام در آلمان روي زبان سانسكريت مطالعه كرد و در آن رشته صاحب شهرت شد. سال 1857 در دانشگاه یيل استاد زبان سانسكريت شد و بعد تدريس زبانشناسي نيز به آن اضافه شد.
او در مدرسه علمي شيفيلد به تدريس زبانهاي نو پرداخت و در سال 1884 رياست انجمن اورينتال آمريكا شد.
از كارهاي ديگر ويتني، وبرايش 1864 ديكشنري وبستر است و پنج سال بعد موسس و اولين رئيس انجمن زبانشناسي آمريكا شد.
كتابهاي بسياري درباره زبان، كتابهاي درسي گرامر انگليسي، فرانسه، آلماني و سانسكريت نوشت. «دوره زبانشناسي عمومي» او بسيار معروف است.
اگرچه سالهاي آخر از ناراحتي قلبي رنج ميبرد؛ ولي همچنان تدوين ديكشنري سنتچري(century dictionary) را از سال 1889 تا 1891 به عهده داشت.
همسرش دختر سناتور امريكا بود. برادرش، پروفسور جوسيا وبتني بود و پسرش معاون دادستان كل آمريكا بود . نوهاش رياضيدان برجستهاي شد. او 7 ژوئن 1894 در نيوهاون كانتيكات از دنيا رفت.
آثار او عبارتند از : زبان و مطالعه زبان (1867) ماده و صورت در زبان (1872) داروينيسم و زبان (1874) زندگي و رشد زبان (1875) دستور زبان سانسكريت(1879) زبان و مطالعه آن (1880) اختلاط در زبان (1881) دستور زبان كاربردي فرانسه(1887) ديكشنري سنتچري (1889 – 1891) خواندن مقدماتي فرانسه (1891) تاريخ دستور زبان سانسكريت
زبانشناسی از دو دیدگاه اسلامی و غربی
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم بهمن 1387 ساعت 12:29 شماره پست: 290
خانم ارکان در این مقاله به بررسی جداگانه بخشهای مختلف زبانشناسی(صرف، نحو، معنی،...) پرداختند و سیر آنها را از دو دیدگاه اسلامی و غربی مورد مطالعه قرار دادند. این نوشتار با تعریفی در مورد زبان و خصوصیات آن اینگونه آغاز میشود:
زبان به عنوان يك پديده ذاتاً فطرى در فرهنگ هاى مختلف مورد بررسى قرار گرفته و از ديرباز، انسان به مطالعه آن همت گمارده است. از اين رو، تمدن هاى مهمى نظير تمدن يونان، هند، اسلام و چين خودآگاهانه به اين پديده ارتباطى توجه كرده و آن را به دقت مطالعه كرده اند. در اين مقاله، زبانشناسى در جهان اسلام و در دنياى غرب مورد نظر هستند و به طور اجمالى و تطبيقى زير بخش هاى مختلف نظام زبانى ـ نحو، معناشناسى، ساختواژه، و آواشناسى ـ در هر دو سنّت زبانى فوق بررسى شده اند. طبيعى است كه هر دو سنّت زبانى مذكور با ديدگاه خاص خود به پديده زبان نگريسته اند; چرا كه زبانشناسى اسلامى از قرآن و زبانشناسى غربى از فلسفه و تا حدى از ادبيات نشأت گرفته اند. با اين حال على رغم تمايز دستاورهاى زبانشناختى اين دو سنّت، در موارد متعددى نيز به هم شباهت دارند...
ادامه مطلب را بخوانید...
نوشته: فائزه ارکان
بررسی زبانشناسی از دو دیدگاه
زبان به عنوان يك پديده ذاتاً فطرى در فرهنگ هاى مختلف مورد بررسى قرار گرفته و از ديرباز، انسان به مطالعه آن همت گمارده است. از اين رو، تمدن هاى مهمى نظير تمدن يونان، هند، اسلام و چين خودآگاهانه به اين پديده ارتباطى توجه كرده و آن را به دقت مطالعه كرده اند. در اين مقاله، زبانشناسى در جهان اسلام و در دنياى غرب مورد نظر هستند و به طور اجمالى و تطبيقى زير بخش هاى مختلف نظام زبانى ـ نحو، معناشناسى، ساختواژه، و آواشناسى ـ در هر دو سنّت زبانى فوق بررسى شده اند.
طبيعى است كه هر دو سنّت زبانى مذكور با ديدگاه خاص خود به پديده زبان نگريسته اند; چرا كه زبانشناسى اسلامى از قرآن و زبانشناسى غربى از فلسفه و تا حدى از ادبيات نشأت گرفته اند. با اين حال على رغم تمايز دستاورهاى زبانشناختى اين دو سنّت، در موارد متعددى نيز به هم شباهت دارند.
نحو (syntax)
قرآن، خاستگاه زبانشناسى اسلامى، به عنوان يك عامل برون زبانى منشأ پژوهش هاى زبان عربى است. تأثير عميق اين معجزه الهى بر مسلمانان و علاقه آنان براى قرائت صحيح، تعبير و درك اعجاز آن و نيز ترس از تحريف اين كتاب مقدس از يك سو و آموزش زبان عربى به تازه مسلمانان غير عرب از سويى ديگر، سبب شد تا مسلمانان به مطالعه دقيق زبان عربى بپردازند. لذا، در مراحل اوليه مطالعات زبانشناختى زبان عربى، جنبه كاربردى و آموزشى آن بر جنبه نظرى آن غالب بود. بعداً، نظرپردازى نيز در باب دستور زبان عربى رايج شد.
فلسفه، خاستگاه زبانشناسى غربى، به عنوان يك عامل درون زبانى بر يونانيان تأثير گذارد. يونانيان با از خود پرسيدن در مورد زبان و درك و توجه آگاهانه به آن و گوناگونى هاى زبانى (لهجه و گويش)، زبان را مطالعه كردند. از اين رو، جنبه نظرپردازى زبانشناسى بر جنبه كاربردى آن غالب بود.
مطالعات نحوى زبان در هر دو سنّت زبانى فوق، از اهميت چشمگيرى برخوردار بوده است. ظاهراً، ساختواژه در ابتداى مطالعات زبانى در يونان و روم، حرف اول را مى زده است، سپس به نحو پرداخته اند. در حالى كه، اين امر در سير زبانشناسى عربى صدق نمى كند و ساختواژه و نحو از همان ابتدا همگام با هم مورد بررسى قرار گرفته اند.
در اصل، (نحو) در دو سنّت زبانى فوق دو مفهوم متفاوت داشته است. مفهوم اوليه نحو از ديد زبانشناس بزرگ اسلامى، سيبويه بصرى، (روشى است كه مردم بدان صحبت مى كنند… و به معناى جاده و راه مى باشد) . (باكلاّ، 1983) بعداً، نحو به دستور زبان اطلاق شد كه به بررسى ساخت ها، روابط عناصر سازنده جمله (سازه) و نقش هريك از آنها در جمله مى پردازد. اين مفاهيم ساختارى در دستور زبان عربى تحت عنوان مقولاتى نظير عمل (حاكميت)، اِعراب، بناء و… مطرح گرديدند.
نحو در زبانشناسى غربى در مراحل اوليه تكوينش در چارچوب ساختواژه بررسى شده است. سرمايه نحو يونانى، ساخت (بخش اسمى و بخش فعلى جمله) و روابط سازه هاى جمله نسبت به يكديگر است. به طور كلى، بحث نحو در اين زبانشناسى صورى تر و به دور از مسائل كاربردى است; اما بحث نحو زبان عربى با مسائل كاربردى گره خورده است; به طورى كه سيبويه نظريه پاره گفتار خود را با توجه به مفاهيم نحوى و كاربردشناختى ارائه كرده است.
بحث مهمى كه در هر دو سنّت زبانى مطرح شد، قياس و سماع در زبانشناسى اسلامى و بحث متناظر آن سامانگرايى و سامانگريزى در زبانشناسى غربى بود. قياس در علوم اسلامى اين است كه به دليل شباهت بين دو موضوع، حكم يكى را بر ديگرى مى توان پياده كرد. سماع به بى نظمى ها و استثنائات در زبان اشاره مى كند. بر پايه همين دو اصل، دو مكتب زبانى اسلامى تحت عنوان مكتب بصره و مكتب كوفه پديد آمد كه اولى طرفدار قياس بود و دومى بيشتر به بى نظمى هاى زبانى توجه داشت. همين بحث در زبانشناسى غربى هم به طور جدى مطرح شد و در واقع، مبناى اين زبانشناسى بود. بحث سامانگرايى بر نظام مندى هاى زبان تأكيد دارد و نظم قياسى را در زبان مى پذيرد. به طور مثال، در دستور زبان يونانى، واژه هايى كه نقش دستورى يكسانى در جمله دارند وندهاى تصريفى همانند مى گيرند و به لحاظ معنايى همسنگ هم و يا قياس پذيرند (روبينز، 1373) . به نظر مى رسد كه اين مفهوم از سامانگرايى مشابه مفهوم قياس در علوم اسلامى و از جمله در دستور زبان است. همچنين، بحث سامانگريزى مطابق با بحث سماع است. ارسطو و پيروان مكتب اسكندرانى در يونان و نيز پيروان مكتب بصره در سرزمين هاى اسلامى سامانگرايى و قياس را اصل زبان مى دانستند، در حالى كه رواقيان و پيروان مكتب كوفه بيشتر به سامانگريزى و سماع پايبند بودند.
بحث اِعراب و بِناء در دستور زبان عربى از موارد مهم است. اعراب بر حركت كلمه تأثير مى گذارد و بناء، تغيير نكردن حركت كلمه است. گفته شده است كه (سنگ اصلى در بناى دستور زبان عربى، همبستگى متقابل اعراب در اجزاى مختلف جمله بر بنياد نظريه عامل است; يعنى علتى كافى كه گويى در يكى از اجزاى جمله وجود دارد و بر همه آن جمله عمل مى كند.) (شريف، 1367) . در واقع، مفهوم عمل در دل اين مقوله (اعراب) نهفته است. به صورتى كه اگر عنصرى در يك جمله بر عنصر ديگرى تأثير گذارد و حالت آن را عوض كند، بر حركت و يا وند تصريفى عنصر دوم عمل مى كند. بحث حاكميت در دستور زبان غربى با همين بحث عمل در عربى رابطه دارد، با اين تفاوت كه مقوله حاكميت در زبانشناسى غربى مفهومى فراگيرتر و گسترده تر نسبت به عمل در دستور زبان عربى است. عمل رابطه بين عامل و معمول است. حاكميت حوزه وسيع ترى دارد. اين مقوله در ابتداى مطالعات زبانى مسلمانان مورد توجه قرار گرفت و در قرن بيستم در نظريه حاكميت در دستور زبان گشتارى مطرح شد.
علاوه بر مطلب فوق، مقوله حالت در دستور زبان هاى هم خانواده لاتين با مفهوم اعراب ارتباط دارد. اين مقوله در نحو بر پايانه هاى صرفى كلمات برحسب نقش آنها تأثير مى گذارد كه اين پايانه ها، نقش كلمه را در جمله نشان مى دهند. كلمات عربى هم برحسب نقش خود در جمله، حركت خاصى مى پذيرند. البته، مقوله اعراب در عربى يك مقوله نحوى است، اما مقوله حالت در زبان هايى مثل لاتين، عمدتاً يك مقوله صرفى ـ نحوى است.
يك نظريه مهم در زبانشناسى اسلامى نظريه تصريحى (enunciative) سيبويه است. اين نظريه در مورد تعبير پاره گفتار است. دو عنصر مسند و مسنداليه در جمله ضرورى اند و عنصر لازم سوم هم يك عنصر تصريحى است كه ظاهراً به قصد و نيت گوينده كلام و تقديم و تأخر يك عنصر در جمله مربوط مى شود. شرايط و موقعيت ارتباطى مطروحه در نظريه سيبويه تقريباً همانند شرايط كاربردى و بافتارى تجزيه و تحليل گران كلام غربى در تعبير پاره گفتار است.هر دو مواردى نظير قصد و نيت گوينده، تأثير مخاطب در ارتباط گفتارى، رابطه گوينده و شنونده، لحن كلام و… را در تعبير پاره گفتار در نظر مى گيرند تا مفهوم واقعى جمله به دست آيد.
تاكنون برخى از مباحث نحوى در هر دو سنّت زبانشناسى اسلامى و غربى مطرح شد. اما مى توان به طور كلى به چند نكته در مورد زبان و زبانشناسى در اين دو سنّت اشاره كرد. زبان عربى قرآن به علت كلمة اللّه بودنش مقدس شمرده شده و از صدر اسلام تاكنون موقعيت ممتاز خود را حفظ كرده است و به عنوان زبان اول دنياى اسلام محسوب شده است و مى شود. از سويى ديگر، زبانى را با چنين موقعيتى در دنياى غرب نمى توان يافت. زبان كتاب مقدس انجيل، عبرى است و موقعيت والايى در تمدن مسيحيت به دست نياورده است. به اين علت كه شرايط اجتماعى ـ سياسى اروپاييان در امپراطورى روم به صورتى بود كه زبان لاتين را تا حد زبان دين و دانش در قرون وسطى بركشيد. بعدها، زبان عبرى به عنوان يك زبان حاشيه اى مورد توجه قرار گرفت. از اين رو مى توان گفت كه زبان لاتين در قرون وسطى هم طراز با زبان عربى در دنياى اسلام بوده است. تا اينكه، اين زبان در دوره رنسانس و عصر جديد اعتبار انحصارى خود را از دست مى دهد و زبان هاى ديگر نظير زبان هاى محلى در اروپا، هندى، عربى و… بررسى مى شوند. مطالعه اين زبان ها در اروپا، نگرش زبانشناسان غربى را نسبت به زبان تغيير داد، اما چنين وضعيتى براى زبانشناسى اسلامى ايجاد شد و زبان پژوهان مسلمان، عمدتاً زبان عربى را بررسى مى كردند و توجه چندانى به زبان هاى فرهنگ هاى ديگر نداشتند.
مطالعه زبان در قرن بيستم در غرب شكل جديدى به خود گرفته است. ارائه نظريات و مكاتب زبانى در چارچوب علمى و نظام مند نشانگر پيشرفت زبانشناسى غربى است; برخلاف زبانشناسى اسلامى كه محدود به همان نوآورى ها و بررسى هاى زبانى هفت ـ هشت قرن اول پس از اسلام مى شود. البته، مى توان گفت كه بسيارى از مفاهيم زبانشناسى جديد غربى، در مطالعات زبانى مسلمانان در همان دوره مطرح شده اند. به طور نمونه، سيبويه زبان را يك فعاليت اجتماعى مى پنداشته كه از طريق آن ميان گوينده و شنونده رابطه برقرار مى شود. او زبان را داراى ساخت و نظام خاص مى داند. نحو در نظر او شيوه سخن گفتن است و اين دال بر آن است كه زبان را يك رفتار مى داند (مشكوةالدينى، 1373) . همين نظر را فرديناندو سوسور ارائه مى كند و زبان را نهادى اجتماعى قلمداد كرده است. هر دو زبانشناس به تمايز زبان (قوه بيان) و گفتار اشاره كرده اند.
مفاهيم ساخت و نقش از مفاهيمى هستند كه در هر دو زبانشناسى عنوان شده اند. عمده زبانشناسان اسلامى نظير سيبويه و ديگران ساختار زبان را در قالب نقش بررسى كرده اند. در واقع، نقش گرايى يك ويژگى غالب زبانشناسى اسلامى است. برخى از زبانشناسان غربى نظير پيروان مكتب پراگ و مكتب مقوله و ميزان در قرن بيستم طرفدار نقش گرايى در زبان بوده اند، در حالى كه، برخى ديگر از زبانشناسان به خصوص دستور زبان گشتارى، ساخت را جدا از نقش مطالعه مى كنند و اهميت چندانى به نقش سازه ها در جمله نمى دهند.
بسيارى از مفاهيم زبانشناسى جديد نظير توانش و كنش در زبانشناسى عربى هم عنوان شده اند. اين دو مقوله در مطالعات زبانى مسلمان تحت عنوان قوه بيان و كلام معرفى شده اند. مفهوم (شم زبانى) (intuition) در اين نظريه با مفهوم (حس) كه از سوى ابن جنى، دانشمند عرب قرن چهارم هـ.ق. مطرح شد، برابر است. زبانشناسى غربى نوين به مفاهيمى نظير جهانى ها (universals)، صراحت قواعد دستورى و مسائلى از اين قبيل توجه دارد. اما زبانشناسى اسلامى مفاهيم جديدى را معرفى نكرده است و بر همان سنّت زبانى گذشته تكيه كرده است. با اين حال، مى توان بسيارى از مفاهيم آن را به صورت نظام مند و علمى مطرح كرد.
ساختواژه (Morphology)
مطالعات ساختواژى يكى از بحث هاى اصلى هر دو سنّت زبانى بوده است. اين نوع مباحث در يونان باستان ميان سامانگرايان و سامانگريزان مطرح شد. توجه اصلى اين مباحث در اين دوره بر اقسام كلمه، طبقه بندى هاى كلمات برحسب تصريف پذيرى و يا تصريف ناپذيرى بوده است. بحث تصريف و اشتقاق در ساختواژه هر دو سنّت، از اهميت خاصى برخوردار بوده است. عربى يك زبان تصريفى است. كلمه در زبان عربى بر اثر قواعد واژه سازى و قواعد واج ـ واژى ساخته و پرداخته مى شود، سپس به ساختار جمله وارد مى گردد. قواعد واج ـ واژى در عربى، قواعدى هستند كه اوزان و صيغه هاى كلمات را معين مى كند و كلمات جديدى را توليد مى نمايد. به اين معنا كه كلمه هاى جديد برحسب اوزان ثلاثى و رباعى ساخته مى شوند. انواع كلمه بر طبق ريشه ف،ع، ل و الگوى مصوت ها حاصل مى آيند. به اين ترتيب كه نوع آرايش صامت ها و مصوت ها كه با يك معناى دستورى همراه است، در زايش كلمه جديد دخيل اند. واژه سازى در دستور زبان هاى غربى بيشتر از طريق افزايش وند است و معمولاً ساختمان درونى كلمه برهم نمى ريزد تا كلمه اى جديد به دست آيد.
در بحث ساختواژه زبان عربى، دانشمندانى نظير سيبويه و كسايى مطرح هستند. از ديد دستور زبان اسلامى، اقسام كلمه سه تاست و شامل اسم، فعل و حرف مى باشد. از ديد غربيان هم، تقسيم بندى كلمه از سه قسم شروع شد و به نُه نوع رسيد.
نكته قابل قياس بين اين دو نوع ساختواژه مربوط به اَعراض كلمه يا اوصاف تالى است. اوصاف تالى در ساختواژه زبان يونانى با اتصال وندهاى تصريفى گوناگونى همراه است كه دلالت بر معانى دستورى متفاوت دارد. در واقع، عرضى بر كلمات تصريف پذير وارد مى شود و معناى خاصى به آن مى دهد كه دلالت بر زمان، شخص و… مى كند. ظاهراً، حركت آخر كلمه و وندهاى تصريفى در دستور زبان عربى كه بر اسم يا فعل مترتب مى شوند، معادل اوصاف تالى در زبان يونانى است.
مطالعات ساختواژى از يونان باستان تا قبل از قرن بيستم، سنّتى است. واژه مفهوم بنيادين آن بوده و در كل، ساختواژه از نحو اهميت بيشترى داشته است. همچنين اقسام كلمه را به دلخواه تقسيم مى كردند. از اوايل قرن بيستم تاكنون، ساختواژه بر ساختمان درونى كلمه تكيه دارد و زبانشناسان با توجه به اين ساختمان درونى، به مفهوم تكواژ رسيدند. زبانشناسان اسلامى مفهوم تكواژه را صريحاً معرفى نكرده اند.
به نظر مى رسد كه ساختواژه در چارچوب دستور گشتارى به دنبال مشتركات جهانى زبان هاست، اما از آنجايى كه واژه تغييرپذيرترين بخش زبان است و زايش و زوال آن سريع انجام مى گيرد، رسيدن به جهانى هاى ساختواژى دشوار است.
معناشناسى (semantics)
مطالعات معنايى در زبانشناسى اسلامى و غربى مراحل متفاوتى را پشت سر گذرانده است. مطالعه معنا و زبانشناسى غربى با بحث درباره منشأ زبان و رابطه واژه و معناى آن شروع شد كه آيا اين رابطه طبيعى يا قراردادى است. بحث راجع به طبيعى يا قراردادى بودن رابطه لفظ و معنا به سامانگرايى و سامانگريزى منجر شد. از اين رو مطالعات معنايى در يونان باستان رنگ فلسفى به خود گرفت. ارسطو رابطه بين لفظ و معنا را از نوع قراردادى مى دانست و عقيده داشت كه (هيچ نامى به طور طبيعى پديد نمى آيد) . (روبينز، 1373)
مطالعات معنايى در زبانشناسى اسلامى ريشه ادبى داشت. مسلمانان به منظور درك اعجاز قرآن به بررسى معناى آن پرداختند و اين بررسى ها تحت عنوان (فنون بلاغت) (Rhetoric) مطرح گرديدند كه در آغاز به صنايع ادبى قرآن محدود شد. سپس اين صنايع به سه بخش معانى، بيان و بديع تقسيم شد. رابطه لفظ و معنا هم در اين مطالعات مورد توجه قرار گرفت، به طورى كه برخى آن را قراردادى و بعضى آن را طبيعى فرض كردند.
نكته قابل قياس اين است كه معناشناسى يونانيان عمدتاً تحت تأثير فلسفه بر مسائل ريشه شناختى متمركز بود، اما مطالعات معنايى مسلمانان بيشتر جنبه ادبى ـ بلاغى داشت و با مسائل كاربردشناختى گره خورده بود و هدف آن تعبير كلمةاللّه بود. اما چنين وضعيتى در يونان وجود نداشت. كم كم، در اروپا، مباحث ريشه شناختى جاى خود را به تعبير و تفسير متن مقدس انجيل و بررسى هاى معنايى محض داد.
سير تحوّل مطالعات بلاغى مسلمانان را در قرن چهارم و پنجم هجرى بايد جستجو كرد و در اين حوزه بايد از افرادى نظير عبدالقاهر جرجانى، جاراللّه زمخشرى، سكاكى و تفتازانى نام برد. جرجانى با تدوين دو كتاب خود تحت عنوان دلائل الاعجاز و اسرار البلاغه تحول بزرگى در علم بلاغت به وجود آورد. به همين لحاظ، او را مبتكر علم معانى و بيان مى دانند. علم معانى را اين گونه تعريف كرده اند: (مطالعه ويژگى هاى ساختار كلام در گفتار و نيز ارزيابى آن است، به منظور اينكه در كاربرد زبان بر طبق شرايط موقعيت از اشتباه جلوگيرى شود) . (بوهاس و ديگران، 1990) . در چنين حوزه اى تمام مسائل مربوط به معناشناسى دستورى (علم معانى) و كاربردشناسى بررسى مى گردد.
مطالعات معنايى مسلمانان تا قرون هفتم و هشتم ادامه پيدا كرد و مفاهيمى نظير صورت و معنا، دلالت و اطلاق، روابط معنايى، مجهول و… مطرح شدند. در واقع، مفاهيم ساختارى و معنايى هر دو با هم در مطالعات بلاغى لحاظ شدند. سيبويه مطالعه معنا را در چارچوب پاره گفتار و موقعيت ارتباطى آن فرض كرده است. زبانشناسان غربى هم نظير مايكل هاليدى و جى. آر فرث همانند سيبويه به معناى بافت علاوه بر معناى صورى جمله توجه داشته اند. اما برخى ديگر از زبانشناسان غربى به مطالعه محض معنا مى پردازند و مسائل كاربردى و بافتى را در شاخه ديگرى تحت عنوان (كاربردشناسى) در نظر مى گيرند.
مسلمانان در مطالعات بلاغى خود موضوعات گوناگون را به دقت موشكافى كردند و بسيارى از مفاهيم را طبقه بندى نمودند. به طورى كه اين اصطلاحات و تقسيم بندى ها در مطالعات بلاغى اروپاييان ديده نمى شود. همچنين، مفاهيم و طبقه بندى هاى مطالعات اروپاييان در بررسى هاى معنايى و بلاغى مسلمانان مشاهده نمى شود (صفوى، 1373) .
آواشناسى (Phonetics)
آواشناسى در زبانشناسى با بحث مخارج الحروف در زبانشناسى اسلامى معادل است. منشأ مطالعات آوايى را در يونان باستان مى توان به دستيابى به تلفظ صحيح متون يونانى كهن، توجه به گويش آتنى و تقسيم بندى هاى گويشى نسبت داد. اما مطالعات آوايى مسلمانان پس از وحى قرآن شروع شد، به منظور اينكه قرآن از تحريف مصون بماند و قرائت آن درست باشد. مسلمانان با دقت تمام آواهاى عربى را بررسى كردند و به پيشرفت هاى چشمگيرى نائل آمدند تا آنجا كه مى توان گفت كه بسيارى از دستاوردهاى آوايى آنان با آواشناسى نوين غربى برابرى مى كند.
در خصوص اهميت مسائل آوايى در زبانشناسى اسلامى مى توان به سه مورد اشاره كرد: اوّل آن كه وجود لهجه هاى فراوان در عربستان كه لهجه پيامبر (لهجه قريش) در ميان آنها معيار بوده است. مورد دوم، گسترش اسلام به سرزمين هاى ديگر و گرويدن مردم به دين اسلام بود كه به تبع آن، نياز به آموزش زبان عربى و قرائت درست قرآن احساس شد. مورد سوم، قرآن بايد از تحريف مصون مى ماند. به اين ترتيب مسلمانان بايد به مطالعه آواها، توصيف حروف اصول (صامت ها) و حروف فروع (واجگونه ها)، ايجاد نظام مصوت ها (حركت ها) و نقطه گذارى مى پرداختند تا آموزش زبان عربى، قرائت درست قرآن و حفظ قرآن از تحريف ميسّر مى شد. (همان،1968) اصولاً، آواشناسى در اين سنّت مورد توجه دستور زبان، متخصصان تجويد قرآن و پزشكان بود و هرسه قشر نقش مهمى در پيشرفت آواشناسى داشتند.
سيبويه آواها را به دو بخش اصول و فروع تقسيم نمود. همچنين، او آواها را بر طبق مشخصات آوايى يعنى نحوه و محل توليد (مخرج) آنها تقسيم كرد. تقسيم بندى او دقيقاً شبيه طبقه بندى آواها در آواشناسى غربى است. در اين تقسيم بندى، تقابل بين صامت هاى مجهوره و مهموسه معادل تقابل صامت هاى واكدار و بى واك در آواشناسى غربى است. همچنين، وى آواها را بر طبق درجه گشادگى مجراى گفتار در مخرج آواها به شديده و رخوه تقسيم كرد كه امروزه تحت عنوان آواهاى انسدادى و سايشى ناميده شده اند. (همان، 1968)
ابوعلى سينا آواها را بر طبق شيوه توليدى توصيف كرد. او به نقش تار آواها در توليد صدا اشاره نمود و به تمايز بين واكدارى و بيواكى پى برده بود. روش ابن سينا در توصيف آواها مشابه روش توصيف تجربى آواها در آواشناسى انگليسى در دوره رنسانس است. وى ديدِ بازترى نسبت به ديگر آواشناسان مسلمان داشت، چرا كه صدا را يك پديده جهانى معرفى كرد. به اين معنا كه صداهاى زبانى را در مفهوم عام براى سخنگويان هر زبانى در نظر گرفت و سپس به طور خاص به توصيف آواهاى زبان عربى پرداخت. همچنين، اشاره به مُدل سازى اصوات گفتارى توسط وى در هزار سال پيش، از ذهن خلاّق او خبر مى دهد. اين مسأله در قرن بيستم، توجه غربيان را به خود جلب كرده است. (بوهاس و ديگران، 1990) توجه وى به مسأله جهانى بودن صدا، تجزيه و تحليل دستگاه گفتارى انسان و توصيف آواهاى غيرعربى، بيانگر پيشرفت چشمگير او در مطالعات آوايى است.
آواشناسى غربى تا قبل از قرن بيستم مفاهيم آوايى مختلفى را معرفى كرد، اما در قرن بيستم به اوج پيشرفت رسيد. نظريه واجشناسى پراگ از مهم ترين نظريات در حوزه آوايى است. در اين نظريه، مشخصات آوايى واج ها بررسى شدند و واج ها در شبكه اى از روابط متقابل در نظر گرفته شدند. نظراتى نيز راجع به ساخت واج ـ واژى ارائه شد. در آواشناسى غربى، علاوه بر مطالعه صامت ها و مصوت ها به عناصر ديگرى نظير تكيه، آهنگ و لحن كلام و… اشاره شده است. اين عناصر در آواشناسى مسلمانان نيز مورد بررسى قرار گرفته اند.
كلام پايانى
پس از يك بررسى اجمالى در مورد زبانشناسى اسلامى و غربى مى توان به موارد مشابه و متفاوت اين دو سنّت پى برد. زبانشناسى اسلامى، دين بنياد بود و فضاى حاكم بر مطالعات زبان عربى مملو از عشق و ايمان مسلمانان به دين اسلام و قرآن بود. ليكن زبانشناسى غربى انسان مدار بود و مطالعات زبانى كمتر تحت لواى دين انجام مى شد; به جز در قرون وسطى كه دين و كليسا بر همه امور حاكم بود و مطالعات زبانى هم از اين امر مستثنا نبود.
قابل ذكر است كه اوج نوآورى ها و تحولات زبانشناسى اسلامى عمدتاً به چندين قرن اول پس از اسلام برمى گردد و پس از آن تا به امروز، جنبه تكميلى و تشريحى پيدا كرده است. برخلاف زبانشناسى غربى كه اوج پيشرفتش در قرن معاصر بوده است. در واقع، زبانشناسى غربى در اين قرن از حوزه سنّتى خود كاملاً خارج شد و به صورت علمى و نظام مند مطرح گرديد. به نظر مى رسد كه نظرپردازى هاى زبانشناسان معاصر و ارائه آراء جديد و جهانى و به طور كلى، اوج نوآورى هاى زبانشناسى غربى مى تواند ناشى از برخورد غربيان با فرهنگ ها و سنّت هاى زبانى متفاوت و نيز استفاده صحيح آنان از اين وضعيت مى باشد. از سوى ديگر، ملاحظه مى كنيم كه زبانشناسى اسلامى چنين ارتباط گسترده اى با فرهنگ ها و زبان هاى ديگر در گذشته نداشته و فرصت پيشرفت مجدد آن در دوره اخير به دست نيامده است و بيشتر بر همان دستاوردهاى زبانشناختى اوليه متمركز است. به هر حال، مى توان بسيارى از مباحث زبانشناسى اسلامى را كه از غناى كافى برخوردار است، به صورت نظام مند و در چارچوب نظريات نوين زبانشناسى مطرح كرد. اميد كه هر جنبه اى از زبانشناسى در فرهنگ اسلامى با نگاه تخصصى تر مورد مطالعه قرار گيرد و نتايج سودمندى به دست دهد.
منابع
1. روبينز، آر. اچ. 1373، تاريخ مختصر زبانشناسى، ترجمه على محمد حق شناس، تهران، كتاب ماد (وابسته به نشر مركز) .
2. شريف، ميان محمد، 1367، دستور زبان و فرهنگ نويسى)، تاريخ فلسفه در اسلام، ترجمه على محمد حق شناس، جلد سوم، مركز نشر دانشگاهى.
3. صفوى، كورش، 1373، از زبانشناسى تا ادبيات، جلد اول: نظم، نشر چشمه.
4. مشكوةالدينى، مهدى. 1373، سير زبانشناسى، مؤسسه چاپ و انتشارات دانشگاه فردوسى مشهد.
.5Bakalla، M. H. 1938، Arbic Linguistics: An introduction and bibliography، Mancel Publishing.
.6Bohas، G.، etal. 1990، The Arabic Linguistic Tradition، London and NewYork، Routledge.
.7Semaan، Khalil، 1968، Linguistics In The Middle Ages: Phonetic Studies. Nether Lands، Leiden E. J. Brill.
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم بهمن 1387 ساعت 12:22 شماره پست: 292
در بخش اول این مقاله جامع به بررسی تاریخچه ساختگرایی از دید و قلم دکتر کوروش صفوی پرداخته شد.
امروز در ادامه مطلب به بررسی ساختگرایی و رابطه آن با نقد ادبی و فلسفه پرداخته میشود. دکتر صفوی با بررسی آرا و عقاید زبانشناسان بزرگ در این قسمت از مقاله سعی در توصیف ساختگرایی دارد. خواندن این مقاله برای دوستانی که "پایان نامه زبانشناسی" در مورد این مکتب دارند بسیار مفید خواهد بود.
اصل و ديدگاه ساختگرايي را در سطح جوهرين و نه سطح روش شناختي اش مي توان به اين شكل خلاصه كرد كه آنچه چيزي را براي انسان قابل درك مي سازد، مطابقت ساخت ميان انسان و آن چيز است. در اين ميان حتي طبيعت نيز زماني براي ما قابل درك خواهد بود كه ما بتوانيم عملكرد آن را در قالب نظريه هاي ساخته و پرداخته خودمان تدوين كنيم. به اعتقاد چ.س. پيرس (C. S. Perice) اگر ما اين كار را به سادگي انجام مي دهيم، به اين دليل است كه ما تابع و محصول همان قواعد حاكم بر طبيعت ايم. ساختگرايي بيشتر در حوزه هاي فرهنگي اعمال شده است، يعني جايي كه همه چيز به شكلي مستقيم يا غيرمستقيم محصول ذهن است و تطابق ساخت چندان شگفت انگيز نمي نمايد. اما اين تطابق در نگاه نخست قابل درك نيست. يا دست كم به طور كامل قابل درك نمي نمايد و براي تشخيص اش نياز به پژوهش است. اين تطابق به نوبه خود تنها از طريق نوعي تطابق ساختي ثانوي قابل درك خواهد بود و اين مسير به همين ترتيب ادامه خواهد داشت: يعني هر ساخت از طريق ساختي ديگر امكان درك مي يابد و به همين دليل است كه نمي تواند مدعي درك يك ساخت بود، بلكه صرفا مي توان چنين دركي را معرفي كرد و به نمايش گذاشت.
مسلما زبان بنيادي ترين و جهاني ترين محصول فرهنگي است و مطالعة ساخت آن در حوزة زبان شناسي قرار مي گيرد. اما زبان شناسي حتي در سطحي كه به مطالعة گفتار (parle) مي پردازد، با زبان در سطحي جهاني سروكار دارد. زبان دركاربرد واقعي و فيزيكي اش، شماري از انواع مصنوعات و ساخته هاي بشر را معرفي مي كنند كه بسياري از آنها در تحليل هاي زباني به چشم نمي آيند؛ اين در حالي است كه دو عامل اصلي از اين ميان مورد توجه ساختگرايان بوده و هست. نخست اينكه چه چيزي از طريق زبان حادث مي شود و دوم اينكه چيزي از طريق زبان بيان مي شود. پرسش اول ما را به ادبيات مي رساند و «نقد ادبي» را به پيش مي كشد، و پرسش دوم ما را به موضوع (subject) يا بهتر بگوييم سوژه مي رساند و «روانكاوي» را در پي مي آورد.
يكي از نمونه هاي بارز نقد ادبي ساختگرا، تحليلي است كه در L'Homme مجله ويژه مطالعات مردمشناسي دربارة شعر «گربه ها» (Les Chats)ي شارل بودلر به سال 1962 منتشر شد. اين مقاله نيز با نام لوي اشتراوس به چاپ رسيد، ولي نه با همكاري يك منتقد ادبي بلكه زبان شناسي به نام رومن ياكوبسن (Roman Jakobson). به اعتقاد لوي اشتراوس، ادبيات حلقه پيوند ميان زبان شناسي و قوم شناسي به حساب مي آمد و به گفته وي «زبان شناس در آثار ادبي و بويژه شعر به ساختهايي دست مي يابد كه بي شباهت به ساخت هاي اسطوره هاي مكشوفه قوم شناس نيست. قوم شناسان به نوبه خود نمي توانند كمكي به درك اين مسئله كنند كه اسطوره ها صرفاً حامل مفاهيم نيستند، بلكه اثري هنري به حساب مي آيند.» هنر محصولي فرهنگي است و ادبيات هنري است كه در زبان جاري مي شد. تحليل اين شعر بودلر صرفاً به استخراج تقابل هاي موجود در سطوح واجي، آوايي، نحوي، عروضي، معنايي و جز آن محدود مي شد و از آنچه تا آن ايام «نقد» ناميده مي شد و قرار بود كه مسائل بيرون از اثر رخنه كند و سخن از سبك به ميان آورد، خبري نبود. اما همين تحليل مسائلي را براي مخاطب روشن مي ساخت كه در لابه لاي اثر ادبي نفهته بود و از چشم دور مي ماند.
اين نوشته از آنچه در ميان منتقدان ادبي حرفه اي مرسوم بود، فاصله داشت ولي روشي را معرفي مي كرد كه از بطن ساختگرايي ظهور يافته بود و دستاوردهاي جديدي به همراه داشت. به اعتقاد نويسندگان اين مقاله، آثار ادبي بر ساخته زبان اند ولي همچون اسطوره ها از محتوايي مفهومي و نيز وجوه موضوعي، اجتماعي، رواني و نيز هنري برخوردارند. ساختگرايي به دنبال چگونگي درك است و در ادبيات اهميت اين وجوه و جنبه هاي مختلف را نيز ناديده نمي گيرد. به اين ترتيب، نقد ادبي ساختگرا در فرانسه بر حسب نوع رهيافت، منتقد به حوزه هايي چون نقد روانكاوانه، نقد ماركسيستي، نقد اگزيستانسياليستي و جز آن تقسيم شد و «نقد جديد» يا «نقد عقيدتي» (ideological criticism) نام گرفت؛ آن هم به اين دليل كه از ابزارهاي نقد سنتي بهره نمي برد و متن ادبي را محصول «نوشتن» مي دانست كه ردي از انسان يا جامعه بشري را همچون اسطوره به همراه دارد و صرفا هنرآفريني هاي يك هنرمند نيست. لوي اشتراوس به اين نكته اشاره دارد كه «اسطوره ها خالق ندارند». اگر اين سخن لوي اشتراوس را دربارة نويسندگان بزرگ گذشته نيز صادق بدانيم، آن گاه خشم منتقدان سنتي را به خود خريده ايم. نمونة بارز اين تنش را مي توان در نقد ساختگراي دربارة راسين (Sur Racine) رولان بارت (Roland Barthes) به سال 1963، نقد بر نقد ريموند پيكارد (Raymond Picard) به سال 1965،تحت عنوان نقد جديد يا شيادي تازه؟ (Nouvelle critique ou nouvelle imposture?) و سپس جوابيه رولان بارت به سال 1966 تحت نام نقد و حقيقت (Critique et verite) ديد.
بارت را بايد رهبر جنبش ساختگرايي در نقد ادبي دانست. وي در كتاب مباني نشانه شناسي (Elements de semiology) خود كه به سال 1964 انتشار يافت، سعي بر آن داشت تا به اجمال مشخص سازد دربارة نظام نشانه ها به طور كلي چه مي توان گفت. بارت براي دست يازيدن به اين مهم، به آراي سوسور و لوي اشتراوس دربارة زبان توجه داشت ولي از آن فراتر رفت و مدعي شد كه زبان صرفاً يكي از نظامهاي دلاليي است كه در اختيار ما قرار دارند. مسلما در اين ميان دور از انتظار هم نبود كه بارت ابزارهاي اصلي بحث و بررسي هاي خود را از زبان شناسي به وام بگيرد و زبان را به حق به مثابه نظام اصلي و ساختمندترين نظام تلقي كند. ساير نمونه هاي بارت را براي تحليل ساختگراي نشانه ها مي توان در كتاب نظام مد (System de la mode) وي يافت. اين كتاب برخلاف نامش به مد و پوشاك مربوط نيست، بلكه به بحث دربارة زبان اختصاص يافته است. علاوه بر اين، بارت در مجموعه اي از مقالات كوتاه بلندش، جنبه هاي مختلفي از فرهنگ فرانسه را از دايره المعارف ديدرو (Didero) گرفته تا برج اينمل وغيره و غيره مورد تحليل نشانه شناختي قرار مي دهد. تعدادي از اين مقالات در مجموعه اي تحت عنوان اسطوره شناسي (Mythologies) در سال 1957 به چاپ رسيدند.
از زمان چ.س. پيرس (C.S. Perice) تاكنون، در هر بحثي كه دربارة دلالت صورت پذيرفته، همواره اين پرسش مطرح بوده است كه «نشانه ها براي چه كسي دلالت مي كنند؟» شايد بتوان پاسخ اين پرسش را «انسان» دانست و ادعا كرد كه نشانه ها براي انسان خودآگاه به چيزي دلالت مي كنند. اين پاسخ اگرچه مناسب مقبول مي نمايد ولي مسئله اي را حل نمي كند. لازم به ذكر است كه انسان دلالت را نمي پذيرد، بلكه به آن پاسخ مي دهد؛ اين كار اغلب با عمل همراه نيست، بلكه خود را در قالب سخن مي نماياند. دلالت به نوبه خود، دلالت ديگري را پديد مي آورد. بارت در دربارة راسين به سكوت سخنگو و سخن شنونده اشاره دارد. اين نكته در اصل طرح اين فرضيه است كه ذهن في نفسه نظامي برخوردار از ساخت گفتماني است. در چنين فرضيه اي اعتقاد بر اين است كه به جاي استنتاج ساخت ذهن از ساخت پيامدهاي سببي اش نظير زبان، مصنوعات فرهنگي و جز آن، مي توان به استنتاج و استنباط ساخت ذهنيت هاي ويژه پرداخت، يعني همانا شخصيت هاي فردي آن هم از طريق پيامدهاي سببي بلافصل اش كه چيزي جز زنجيره واحدهاي همنشين شده در كلام يك فرد نيست. به عبارت ساده تر ما مي توانيم از نوع واحدهايي كه سخنگو انتخاب مي كند و براي سخن گفتن در كنار هم قرار مي دهد، به نوعي شخصيت ذهني او دست يابيم. به اين ترتيب، ساختگرايي پيوندي ناگسستني با روانكاوي دارد واين ارتباط و پيوند را مي توان در آثار ژاك لاكان (Jaques Lacan)، از روان شناسان پيرو ديدگاه فرويد، به خوبي مشاهده كرد. وي در همان روزگار مخالفت با تاسيس نهادي رسمي براي روانكاوي در فرانسه، با تشكيل حلقه اي به نام مكتب پيران فرويد در پاريس و با مطالعات خود در اين زمينه تأثير به سزايي در فضاي فكري زمانه خود بر جا گذاشت.
لاكان در مطالعة روابط خويشاوندي، اسطوره ها، آثار هنري و نيز كلام سخنگوي زبان كه در پژوهشهاي او بيماران رواني را تشكيل مي دادند به دو سطح تحقيق توجه داشت. او بر اين اعتقاد بود كه سخنگوي زبان به شكلي خودآگاه زبان را به كار مي برد تا آنچه را مي خواهد، بگويد؛ و به طور همزمان به شكلي ناخودآگاه مطلبي كاملاً متفاوت را نيز بيان مي دارد كه بايد مورد تعبير قرار گيرد و تحليل شود. براساس ديدگاه دكارت كه «خود» را انديشه تعيين مي كند، اين دو پيام مختلف و حتي ضد و نقيض بايد از سوي دو «خود» مختلف يا بهتر بگوييم از سوي دو انسان خودآگاه متفاوت به دست داده شوند. حال پرسش لاكان اين است كه اگر انسان خودآگاه، همان «خود» دكارتي باشد، آن فرد ديگر كيست؟ پاسخ لاكان به اين پرسش اين است كه آن فرد ديگر انسان ناخودآگاه است كه ساخت زبان را داراست و اين زبان، زبان همان فرد ديگري است كه در «جاي ديگر» (other place) فرويدي سكني گزيده است. اين فرد ديگر به لحاظ ژنتيكي بر «خود» مقدم است. اين «خود»، يعني همان انسان خودآگاه، با ورود به فضاي روابطش با جهان و خود و از طريق زبان و اندام هايش شكل مي گيرد. ناخودآگاه، طي مجموعه اي از مراحل كاملاً مشخص، به خودآگاه مبدل مي شود. مهمترين مرحله در اين ميان هماني است كه لاكان «مرحله بازتاب» (mirror stage) مي نامد. اين مرحله در كودكان نخستين درك از خودمختاري و استقلال فيزيكي را مي نماياند.
تشخيص و تجسم آشكار اين فرد ديگر اهميت چنين كشفي را در هاله اي از ابهام فرو مي برد. اين در حالي است كه مي توان براي كشف اين ناخودآگاه، دو اهميت عمده قايل شد. نخست اينكه ساخت اين ضمير ناخودآگاه احتمالاً بايد در ميان تمامي انساها مشترك باشد و طرزفكر افراد مختلف به دليل تفاوتهايي ظهور يابد كه به رشد زيستي و شناختي شان مربوط است. دوم اينكه چنين ساختي قاعدتا بايد چيزي شبيه به همان ساخت زيربنايي زبان، نظامهاي خويشاوندي، اسطوره ها و ادبيات باشد. همين ساخت است كه به اعتقاد لاكان،مي نويسد، رقم مي زند، تعيين مي كند، و الي آخر؛ آن هم در شرايطي كه انسان تصور مي كند خودش به چنين كاري مبادرت مي ورزد.
3. فلسفه
مشكل انسان پنداري ضمير ناخودآگاه را مي توان به دو شكل برطرف كرد. راه نخست اين است كه آن را بپذيريم و به مافوق تجربه و تعاليم متوسل شويم؛ و راه دوم اينكه مفهوم «انسان» را به چالش بگيريم. اين راه دوم هماني است كه ميشل فوكو (Michel Foucalt) به ديدگاهش تحت عنوان «پايان انسان» در واژه ها و چيزها (Le mots et les choses) كه به سال 1966 انتشار يافت، انتخاب كرد و به همان شكلي كه بارت واكنش منفي و مخالفت منقدان سنتي را به جان خريد، فوكو نيز در برابر اعتراض و مخالفت پيران امانيسم پايداري كرد. فوكو كه در دو كتاب پيشين اش، يعني تاريخ جنون [(1961) Histore de la folie] ](1963) Naissance de la clinique] نابهنجاري را مختصه اي منفي براي انسان در نظر مي گيرد، در اين كتاب جديد خود نشان مي دهد، مفهوم «انسان» آن گونه كه امانيسم معاصر مطرح مي سازد، برساخته تازه علوم انساني است و به تدريج با درك روزافزون اين نكته كه اين علوم تنها به پديده هاي روساختي مي پردازند، رفته رفته محو خواهد شد.
به اين ترتيب بار ديگر «ناخودآگاه ژرف ساختي» به موضوع بحث و بررسي هاي جديد مبدل شد و اين بار در اين قالب كه پژوهش و كندوكاو دربارة انسان به مثابه نوعي موضوع ممكن براي درك دانش و شناخت به كشف ساخت هاي زبان ضمير ناخودآگاه و جز آن منتهي شد، ولي هرگز نتوانست به كشف مفهومي از انسان دست يابد كه براي امانيسم تا اين حد ارزشمند تلقي مي شد؛ زيرا امانيسم مفهومي از انسان را ايجاب مي كرد كه به هرچيزي معني دهد، آن هم نه فقط در زمان حال بلكه حتي در آينده، اين در حالي است كه شرايط آنان به گونه اي ديگر است. شرايط او به گونه اي است كه معاني اش نه از درونش، بلكه از بيرون از وجودش پديد مي آيند، يعني از جايي ديگر، از فردي ديگر، يا بهتر بگوييم از نظامي گفتماني. تنها در اين نظام است كه انسان به امكان وجود معني آگاه مي گردد. به اين ترتيب اگر بخواهيم ديدگاه فوكو را با جمله اي از ژاك دريدا (Jaques Derrida) به پايان ببريم، بايد بگوييم هيچ كليتي در هيچ شرايطي معني دار نيست، مگر به تماميت خود رسیده باشد و چنين چيزي تنها بخشي از كليت كنوني ما را تشكيل مي دهد كه الزاما از ساختي بسته برخوردار است؛ اين در حالي است كه «ساختمندي» (sturcturality) موقعيت ما همواره باز است.
دريدا در مجموعه اي از نوشته هاي پيچيده و غامض خود، سعي بر آن داشت تا فلسفه ساختگرا را در پيوند با تاريخ معاصر تفكر غرب بويژه انديشه هاي نيچه و ادموند هوسرل (Edmund Husserl) قرار دهد. وي تقابل ميان آپولو (Apollo) و ديونوسيوس (Dionysius) را به آن گونه كه نيچه موردنظر داشته است، الگوي خود قرار مي دهد و تا از اين طريق به تقابل ميان تحليل معطوف به گذشته در قالب difference از يك سو، و از سوي ديگر، حضور جاري و پويا در جهان در قالب difference اشاره كند كه برحسب نوعي كنايه ريشه شناختي، مفهوم زمان مندي (temporality) و نيز عمل تمايز گزاري را، آن هم به شكلي عملي و نه نظري، القا مي كند. اين بازي با واژه defferer به اين خاطر امكان پذير است كه يكي از معاني آن مي تواند «به تعويق انداختن» باشد. تحليل فلسفي اين رابطه بي واسطه و مستقيم، پديدارشناسي است كه به نوبه خود مبتني بر دو ساخت دوشقي انديشگي/ انديشه ياب (noema/noesis) و صوري/ مادي (formal/material) قرار دارد. به اعتقاد دريدا، امكان جايگزيني اصل «مي انديشم» (cogito)، خود از نوع دكارتي و خواه از نوع هوسرلي اش، با ساخت وجود ندارد، ولي هدفي به مراتب مشكل تر كه بايد موردنظر قرار گيرد، آشتي دادن اين دو با هم است. مسئله اصلي در اينجا پيوندي ديگر با سوابق فلسفيي كه مطرح شد و دست كم در سطح اصطلاحات به كار رفته از سوي لوي اشتراوس معرفي گرديد، در پژوهشهاي لويي آلتوسر (Lous Althusser) دربارة ماركس آراي وي، قابل رؤيت است. آلتوسر براي مفهوم ايدئولوژي نقشي بنيادين و محوري قايل است. به اعتقاد وي، ايدئولوژي نظامي ساختمند و ناخودآگاه است كه انسان از طريق آن به جهان اش پيوند مي يابد و در آن به چنين پيوندي آگاه مي گردد. آلتوسر از روشي ساختگرا در مطالعة رابطه ميان ديالكتيك هاي ماركسي و هگلي بهره گرفته است. به باور وي ديالكتيك از منظر ماركس، نوعي گشتار ساختاري از ديالكتيك هگلي است و نه وارونه كردن ساده، به آن شكلي كه در كتابهاي درسي عنوان مي گردد. اما آلتوسر نيز همانند فوكو، لاكان و ديگران تأكيدي بر ساختگرا بودن خود ندارد و ما را بر سر اين دو راهي قرار مي دهد كه آيا به واقع مي توان آراي اينان را در زير چتر يك مكتب فكري قرار داد يا نه.
مسلما معرفي چنين مجموعه اي وسيع از متفكران مختلف در مقام پيشگامان «ساختگرايي» اعتراض هاي متنوعي را به دنبال خواهد داشت كه مي توانند در سه نكته عمده خلاصه شوند. نخست اين باور كه ساختگرايي مكتب يا ايدئولوژي بي در و پيكر است و شامل آرا و مفاهيمي است كه همگان را در بر مي گيرد، خواه آنان به اين مفاهیم پايبند باشند و خواه نباشند. دوم اينكه با توجه به خاستگاه اين جنبش، ساختگرايي انگار به نوعي مد روز مبدل شده است و در مكتوبات فرانسوي، هر مطلبي كه به صراحت با ساختگرايي به مخالفت نپرداخته و هر مطلبي نيز كه دقيقاً قابل درك نبوده است، عنوان «ساختگرا» به خود گرفته است و طبيعي است كه با چنين عنوان و برچسب بي در و پيكري مخالفت شود. سوم اينكه مفهوم «ساخت» اصطلاحي تخصصي است، بويژه در رياضيات و به تبع آن در زبان شناسي و مردم شناسي؛ به همين دليل افراد نكته سنج بالبسط اين اصطلاح به حوزه هايي نظير ادبيات و فلسفه مخالف اند. براي نمونه، لوي اشتراوس شخصا با كاربرد اين اصطلاح در حوزه اي غير از زبان شناسي ساختگرا مخالف بود.
دو مخالفت اول و دوم را مي توان به شكلي كاملاً مستدل و منطقي پاسخ داد. ساختگرايي در مقايسه با جنبش هايي كه رنگ و بويي ايدئولوژيك يا مدرسي دارند، جنبشي از اين دست تلقي نمي شود؛ اما از آنجا كه هنوز مجموعه منسجم و تدوين شده اي از قضاياي اوليه براي طرح «رسمي» ساختگرايي به دست داده نشده است، و تنها رشته اي از پژوهشهاي تجربي توانسته اند مويد صحت چنين نگرشي در برخي از شاخه هاي علوم مختلف باشند، آراي بسياري از متفكران مي تواند با چنين قالب و انديشه اي سازگاري يابد.
ايراد سوم را مشكل تر بتوان پاسخگو بود، هرچند بايد به اين نكته توجه داشت كه زبان شناسي و مردم شناسي، به مثابه دو دانشي كه بيش از هر علم ديگري با نگرش ساختگرا عجين شده اند، تنها صورتهاي بسيار ساده اي از رياضيات را به وام گرفته اند و مسلما آنچه در اين دو دانش از اصطلاح «ساخت» موردنظر است، با مفهوم ساخت در رياضيات، تنها به لحاظ جوهرين يكي است و نيازي هم نيت كه اصطلاح مذكور در رياضيات دقيقاً هماني باشد كه در نگرش ساختگرا در علوم انساني موردنظر است.
تا به اينجا، ساختگرايي بيشتر در سطح توصيفات باقي مانده است و همين امر موقعيت و فضاي مناسبي را براي پژوهشهايي پرثمر و روشنگرانه در رشته هاي مختلف فراهم مي آورد. در فلسفه، نظريه هاي مرتبط با ذهن و نيز معني در آغاز راهي قرار گرفته اند كه مي تواند به نتايج روشني منتهي شود؛ و در منطق و متافيزيك مسير رشد و شكوفايي گشوده باقي است.
اولین سپیده صبح؛ داستان کوتاه(14)
+ نوشته شده در یکشنبه بیستم بهمن 1387 ساعت 13:17 شماره پست: 270
روزي مرد كوري روي پلههاي ساختماني نشسته بود و كلاه و تابلويي را در كنار پايش قرار داده بود. روي تابلو خوانده ميشد: "من كور هستم لطفا كمك كنيد."
روزنامهنگار خلاقي از كنار او ميگذشت. نگاهي به او انداخت. فقط چند سكه در داخل كلاه بود. او چند سكه داخل كلاه انداخت و بدون اينكه از مرد كور اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان ديگري روي آن نوشت و تابلو را كنار پاي او گذاشت و آنجا را ترك كرد.
عصر آن روز، روزنامهنگار به آن محل برگشت و متوجه شد كه كلاه مرد كور پر از سكه و اسكناس شده است. مرد كور از صداي قدمهاي او، خبرنگار را شناخت. از او پرسيد كه بر روي تابلو چه نوشته است؟
روزنامه نگار جواب داد: "چيز خاص و مهمي نبود، من فقط نوشته شما را به شكل ديگري نوشتم" و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد.
مرد كور هيچوقت ندانست كه او چه نوشته است ولي روي تابلوي خوانده ميشد: "امروز بهار است، ولي من نميتوانم آن را ببينم."
ساختگرايي Structuralism (بخش اول)
+ نوشته شده در یکشنبه بیستم بهمن 1387 ساعت 13:6 شماره پست: 291
در این مقاله که نوشته پیتر کاوس است و دکتر کوروش صفوی آنرا ترجمه نموده به تشریح مکتب ساختگرایی پرداخته میشود.
این مقاله در سایت باشگاه اندیشه منتشر شده بود و در آن به بسیاری از خصوصیات و مباحث مربوط به مکتب ساختگرایی پرداخته میشود.
به ادامه مطلب رجوع کرده و این مقاله جالب را بخوانید.
ساختگرايي (Structuralism) به مثابه يكي از بارزترين جنبش هاي تاريخ انديشة آدمي، در فاصله ميان دو جنگ جهاني متولد شد و در حال حاضر نيز در نوع خود نگرشي پويا و رو به رشد است. به همين دليل نمي توان به نوعي ارزيابي نهايي و كامل در اين باره دست يازيد. انديشة «ساخت» (structure) از قدمتي به مراتب طولاني تري برخوردار است. اين اصطلاح در قرن هفدهم ميلادي به واژگان زيست شناسي افزوده شد ودر قرن نوزدهم در مطالعة زبان، ادبيات، و نيز فلسفه به كار گرفته شد. مسلما اصطلاح «نظام» (system) كه امروزه نزديكترين اصطلاح به مفهوم «ساخت» به شمار مي رود، نسبت به اين همراه كنوني اش به مراتب قديمي تر است. بنابراين پيش از هر سخن بايد در همين گام نخست رابطه ميان اين دو مفهوم را روشن سازيم. بهترين راه براي اين كار استفاده از اصطلاح سومي است كه در كنار اين دو كاربرد مي يابد، يعني «نقش» (function). براساس ديدگاه معيار ساختگرا، «ساخت» در اصل ساخت يك نظام است و نظام از نقش برخوردار است. ساخت ها في نفسه نقشي ندارند، اما نظامها نقش دارند، آن هم به اين دليل كه از ساخت برخوردارند. براي نمونه نظام چراغ هاي راهنمايي و رانندگي نقش كنترل ترافيك را بر عهده دارند. ساخت اين نظام از دو چراغ قرمز و سبز تشكيل شده كه در تقابل با يكديگرند. در نظام مختلف يعني دو نظامي كه نقش هاي متفاوتي دارند، مي توانند از صورت (form) واحدي برخوردار باشند. ساخت را نبايد با صورت اشتباه كرد. صورت از محتوا جداست در حالي كه ساخت در مفهوم ساختگرايانه اش محتواي دلالي نظام است.
بنابر آنچه گفته شد، مي توان تعريفي از «ساختگرايي» به دست داد و مدعي شد ساختگرايي نگرشي است كه در آن ساخت موضوعات موردمطالعه نسبت به سازه هاي مادي اين موضوعات منشأ ژنتيكي شان، تحول تاريخي شان، نقش يا منظورشان و غيره از ويژگي به مراتب بنيادي تر برخوردار است.
در مقاله حاضر، به مسئله «ساخت» پرداخته نخواهد شد، بلكه سعي بر آن است تا به مجموعه اي از ابعاد و چشم اندازهايي اشاره شود كه انديشه «ساخت» در مطالعات اخير و در رشته هاي مختلف پديد آورده است. طرح اين اصطلاح در نوشته هاي يكي از برازترين شخصيتهاي تاريخ اين اندشه در حدي نيست كه بتوان او را ساختگرا ناميد، هرچند عدم كاربرد اصطلاح «ساخت» دليلي بر آن نبوده تا متفكران عصر حاضر وي را از جمله مهمترين بنيانگذاران مكتب ساختگرايي به حساب نياورند. فردینان دو سوسور (Fredinand de Sussure) آن گونه كه مونن (G. Mounin) وي را ساختگرايي مي داند كه از اين انديشه باخبر نيست، در نوشته اي كه از او باقي است و به همت بالي (Bally)، سه شه يه (Sechehaye) و نيز ريدلينگر در دو ويراست مختلف براي نخستين بار به سال 1916 ميلادي و پس از مرگ سوسور تحت عنوان دورة زبان شناسي عمومي (Cous de linguistique generale) منتشر شد، هيچ صحبتي از «ساخت» به ميان نمي آورد. همين امر به پيچيدگي اين مسئله منجر مي شود كه آيا اين روش تنها در علوم اجتماعي و ياحتي فقط در زبان شناسي، قابل اعتماد است، يا اينكه مي توان آن را حتي به حوزة نقد ادبي و فلسفه نيز بسط داد بعدها، بارزترين شخصيت هاي ساختگرا، از جمله ميشكل فوكو (Michel Foucault) اين برچسب را مردود تلقي مي كند.
با توجه به هدف نگارش مقاله حاضر، اعتقاد نگارنده بر اين است كه وقتي گروهي از متفكران در پژوهشهاي خود نگرش خاصي را الگوي كار قرار مي دهند و اين نگرش مورد تأييد اسلاف آنان است، چنين نگرشي در مقطعي از تاريخ حق حيات داشته است و وجودش را نمي توان منكر شد. بنابراين مسئله بر سر اين نيست كه چه كسي يا چه كساني به اين مكتب تعلق داشته يا دارند، زيرا اساسا پيوندهاي عقلاني و انديشه نيازمند عضويت افرادي در يك مجمع خاص نيست. حتي اين نكته كه برچسب «ساختگرايي» مي تواند نشانگر محتواي اين نگرش باشد يا نه، از اهميت چنداني برخوردار نيست. آنچه حائز اهميت است اين است كه چنين انديشه اي در الگوهاي تفكر آدمي تأثيرگذار بوده و به رغم تأييد و تكذيب هاي افراطي توانسته است در بسياري از رشته هاي علوم اجتماعي و علوم انساني و بويژه در ميان متفكران فرانسوي،كارآيي خود را بنماياند.
1. زبان شناسي و مردم شناسي
رشته و دانش اصلي ساختگرايي كه تمامي محققانش به اين مكتب پيوستند، همانا زبان شناسي است. دانش زبان شناسي از تاريخي بسيار طولاني برخوردار است، ولي دو مرحله شخصي از اين تاريخ مطالعات يعني زبان شناسي تطبيقي و زبان شناسي ساختگرا، نقشي به سزا در تحولات امروزي اين دانش داشته اند. مرحله نخست با رساله اي در باب منشأ زبان ها (Essai sur l'origine dws lanuges) ژ.ژ.روسو آغاز مي شود كه پس از مرگ وي به سال 1817 ميلادي انتشار يافت. اين نوشته را بايد مهمترين جرقه براي كشف مجدد زبان سنسكريت در اروپاي قرن نوزدهم دانست. اين توجه تازه به زبان سنسكريت دستمايه اولية تشخيص منشأاي مشترك براي زبانهاي هند و اروپايي به حساب آمد و به مجموعه مطالعاتي منتهي شد كه دربارة چند چون تحول اين زبانها صورت پذيرفت. رونق پژوهشهاي تطبيقي و در زماني (diachronic) به دليل فقدان نظريه اي بود كه بتواند به شكلي نظام مند به تبيين همزماني (synchronic) زبان بپردازد.
فردينان دو سوسور در تقريراتش در ژنو نگرشي را معرفي كرد كه مي توانست زبان را در هر مقطع زماني و آن گونه كه عملا به كار مي رفت، مورد مطالعه قرار دهد. وي زبان را نظامي خودكفا و مستقل در نظر گرفت كه هر واحدش از جايگاهي خاص خود برخوردار بود و در رابطه دستوري، ريشه شناختي و غيره با واحدهاي ديگر قرار مي گرفت. سوسور در ديدگاهش بر بررسي «ساخت» اين نظام تأكيد داشت؛ هرچند آن گونه كه گفتيم وي از اين اصطلاح در چنين مفهومي بهره نگرفت. در برگردان انگليسي دورة زبان شناسي عمومي كه به سال 1959 ميلادي به چاپ رسيد، واژة arrangement [= آرايش] به شكلي به كار رفته است كه به مفهوم «ساخت» بسيار نزديك است. سوسور به كمك نمونة مشهور خود كه همانا مثال از بازي شطرنج است، ميان زبان شناسي «بيروني» (external) و «دروني» (internal) تمايز قائل مي شود و در اين باره چنين مي گويد:
در بازي شطرنج، به راحتي مي توان آنچه را دروني است، از آنچه بيروني است،متمايز ساخت. اين نكته شطرنج از ايران به اروپا آمده، بيروني است؛ در مقابل، هر مطلبي كه به نظام و قواعد اين بازي مربوط باشد، دروني است. اگر من در اين بازي به جاي مهره هاي چوبي، از مهرهاي عاج استفاده كنم، تغييري در نظام بازي صورت نخواهد پذيرفت، اما اگر تعداد مهره ها را كم يا زياد كنم، تغييري اساسي در «دستور» اين بازي به وقوع خواهد پيوست. بنابراين بايد ميان آنچه در يك نظام دروني است و آنچه براي اين نظام بيروني است، تمايز قايل شد... هرچه به تغيير در نظام بيانجامد، براي آن نظام دروني است.
شايد منطقي تر باشد كه واژة «نظام» را در آخرين جملة قول بالا به «ساخت» تعبير كنيم. تازگي روش سوسور، توجه به مسائل دروني زبان است و همين روش اوست كه در تقابل با روشهاي تطبيقي و ديگر روشهاي پيشين قرار مي گيرد.
برخي از بنيادي ترين مفاهيم مكتب ساختگرايي معاصر مستقيما از آراي سوسور به وام گرفته شده اند. بنابراين بهتر آن است كه اين مفاهيم را در قالب تقريرات وي معرفي كنيم. تا به اينجا دربارة «همزماني» و «درزماني» مطالبي گفته شد. تقابل ميان دو نوع مطالعه خود را در تقابل ميان «زبان» (langue) و «گفتار» (parole) باز مي نماياند. اين دو، يعني «زبان» و «گفتار» موارد ويژه اي از «قوه نطق» به حساب مي آيند كه در اصل قوة ناطقة انسان است. «گفتار» تجلي اصلي قوه نطق (langage) است و «نوشتار» افزوده اي غيرطبيعي است كه از ديدگاه زبان شناس كمكي به مطالعة زبان نمي كند. «زبان» واقعيتي است همزماني و اجتماعي است و از «گفتار» كه تجلي فردي آن است، جداست. بنابراين «زبان» نظامي است كه مطالعة ساخت آن در زماني مشخص و در اجتماعي معين، وظيفة زبان شناسي است. «گفتار» عملي واقعي است كه برحسب قراردادهاي «زبان» مهار مي شود، ولي روزمره است و به دست فراموشي سپرده مي شود. «گفتار» به زبان واقعيتي تجربي و تاريخي مي بخشد و همين «گفتار» است كه ابزار در زماني تحول زبان به حساب مي آيد. «گفتار» بدون «زبان» مجموعه اي از گفته هاي پراكنده و بي معني خواهد بود؛ و «زبان» بدون «گفتار» نظامي انتزاعي و تهي خواهد شد.
نقش نظام زبان، همانا «دلالت» (signification) است و واحدهاي اين نظام را «نشانه» (sign)ها تشكيل مي دهند. نشانه در نوع خود از پيوند «دال» (signifier)و «مدلول» (signified) پديد مي آيد. اينها دو اصطلاحي اند كه سوسور در برابر signans و signatum رواقيون به كار برده است. هم «دال» و هم «مدلول» ذهني اند. «دال» تصوري صورتي است كه با تصور معنايي يعني «مدلول» پيوند مي خورد. «نشانه» از ديدگاه سوسور، اختياري (arbitary) است، يعني هيچ رابطه اي «دروني ميان «دال» و «مدلول» وجود ندارد كه بتواند طبيعي يا ضروري با حساب آيد. ارزش زباني «نشانه» به نظام تمايزات (differences) وابسته است كه از سويي ميان دال ها و از سوي ديگر ميان مدلول ها برقرار است. به گفتة سوسور، «در زبان تنها مسئله تمايزات مطرح است.. به طور كلي، تمايز برحسب ايجاب معني مي يابد، ولي در زبان، اين تمايزات سلبي اند». اين گفتة سوسور را بايد پاية اصلي نگرش ساختگرا به حساب آورد. براين اساس تفكر از يك سو، و زبان از سوي ديگر نمي توانند مستقل از يكديگر باشند و دو موضوع جدا از هم تلقي شوند، زيرا آنچه اين دو را مي آفريند ساختي واحد است. اين مسئله در مورد ديگر نظامهاي دلالي نيز صادق است. سوسور دانش تازه اي را معرفي مي كند كه تحت نام «نشانه شناسي» (semiology) بايد علم مطالعة تمامي نظامهاي نشانه اي به حساب آيد و زبان شناسي بخشي از اين دانش تلقي شود.
در بخش پاياني كتاب دورة زبان شناسي عمومي، سوسور به طرح احتمال ارتباط ميان زبان شناسي و مردم شناسي مي پردازد، ولي به اين نكته اشاره مي كند كه زبان شناسي نمي تواند چندان كمكي به مردمشناسي بكند. مسلماً او در اين نتيجه گيري به محتواي زبان شناسي به مثابه داده اي براي مردمشناسي نظر داشته است، و نه اينه مردمشناسي نمي تواند از روش مطالعه در زبان شناسي الگو بگيرد. به گفتة لوي اشتراوس (C. Levi-strauss) در كتاب مردمشناسي ساختگرا (Anthropologie structurale)،«بنيانگذاران زبان شناسي جديد در جايگاه پيشگامان علم اجتماعي قرار گرفته اند و تازبه سال 1920 ميلادي بود كه مارسل موس (Marcel Mauss)در اين روند تغييري پديد آورد.» در واقع پيش از اين جايگاه زبان شناسي در ميان علوم اجتماعي به چنين درجه اي نايل آيد، در اين علم بايداتفاقات مهمي رخ مي داد. يكي از مهمترين رويدادها در اين دوره، معرفي دقيق و صريح اصطلاح «ساخت» در معني كنوني اش، از سوي رومن ياكوبسن (Roman Jakobson)، س. كارچفسكي(S. Karcewksi)، و نيكولاري تروبتسكوي (Nicolaj Troubetzkoy) در كنفرانس بين المللي زبان شناسي بود كه به سال 1928 ميلادي در لاهه برگزار شد.
تروبتسكوي يكي از پيشگامان دانش واج شناسي (Grundziige der phonologie) به شمار مي آمد و كتاب مباني واج شناسي) (grundziige der phonologie وي كه به سال 1939 منشر شد، مفهوم «تقابل»(opposition) را به دقت كامل معرفي مي كرد. آنچه او مطرح ساخته بود، نه تنها در نظامهاي واجي زبان ها، بلكه حتي در حوزه هاي ديگر نيز مبناي تحليل هاي فني قرار گرفت. وي در مقاله اي كه پيشتر به سال 1933 انتشار يافته بود، به وجود تمايزي ميان سطوح «خودآگاه» (conscious)و «ناخودآگاه» (unconscious) ساخت زبان قايل شده بود كه در تفكر ساختگرايي جديد نقشي حياتي داشت. به اعتقاد وي، آنچه واقعا به تلفظ در مي آيد و موضوع مطالعة آواشناسي است، الزاماً نمايانگر نظام زبان گفتاري يعني موضوع مطالعة واج شناسي، نيست. قوانين اين نظام بايد برحسب آنچه به تلفظ درآمده و از طريق استقراء و فرضيه سازي تعيين گردند. تروبتسكوي در كتابش توجه چنداني به تقابل خودآگاه/ ناخودآگاه نكرد، در حالي كه خوانندگان اين كتاب بويژه لوي اشتراوس این تقابل پیشنهادی وی را بسیار مهم تلقی کردند، تروبتسكوي در مباني رواج شناسي بيشتر بر اين نكته بنيادين تأكيد داشت كه ساخت راستين هميشه در سطح روبنايي تجلي نمي يابد. در اين نوشته مفهوم «ساخت» به حوزة گفتار (parole) گسترش يافته بود و حتي به شكلي صريح به «عناصر غايت شناختي» (teleological elements) و مطالعة در زماني ارجاع مي داد. مقالة اولية تروبتسكوي، يعني هماني كه به سال 1933 و شش سال پيش از كتابش منتشر شده بود، با اين جمله به پايان نوشته نزديك مي شد كه «عصري كه در آن زندگي مي كنيم با ويژگي از مابقي اعصار متمايز مي گردد و اين همانا گرايش به جايگزيني ذره گرايي (atomism)با ساختگرايي است...»
اما آنچه در اصل انفجار ساختگرايي ناميده شد، در فرانسه و با پژوهشهاي مردمشناختي لوي اشتراوس تحقق يافت و نمونه بارز اعمال چنين نگرشي در پژوهشهاي اجتماعي به حساب آمد. اما زبان شناسي ساختگرا با پژوهشهاي نوام چامسكي (Noam Chomsky) مسير تازه اي را برگزيد. چامسكي يكي از نخستين زبان شناسان اين مكتب بود كه به جنبه «خلاق» زبان توجه كرد؛ اگرچه او به آراي ويلهلم فن هومبلت (Wilhelm von Humboldt)در اين زمينه توجه داشت. تا آن ايام اكثر دستوريان به ساخت هايي توجه داشتند كه «روساخت» (sutface structure) به حساب مي آمدند. اين در حالي بود كه دستور زايا (generative grammar)ي چامسكي مبناي مطالعات خود را به «ژرف ساخت» (deep structure) معطوف كرده بود؛ يعني ساخت هاي زيربناييي كه گونه هاي مختلف روساخت از آن توليد مي شدند. وجود ژرف ساختها توانايي سخنگويان يك زبان را براي توليد جملاتي توجيه مي كرد كه پيش از اين به كار نرفته بودند ولي از سوي ديگر سخنگويان همان زبان قابل درك بودند به اين ترتيب زبان ديگر نبايد مجموعه اي از پاره گفتارهاي بالفعل به حساب مي آمد، بلكه بايد مجموعه اي از پاره گفتارهاي بالقوه تلقي مي شد كه تابع قوانين حاكم بر ژرف ساخت اين پاره گفتارها بود.
جذابيت چنين نگرشي در جنبش ساختگرا در اين فرض نهفته بود كه زبان ها با روساخت هاي متفاوتشان ممكن است از ژرف ساخت واحدي برخوردار باشند واين امر شايد بتواند به شكلي بنيادين، بازنمودي از ساخت ذهن به حساب آيد. چامسكي در اين باره چنين به حدس وگمانه زني مي پردازد:
... نسل آينده زبان شناسي اين نكته را آشكار خواهد ساخت كه هر زبان طبيعي تحقق ويژه از طرح واره اي كاملاً تحديد شده است كه اعمال گونه بسيار محدود شده اي از فرايندها و ساختهاي دستوري را مجاز مي سازد وعلاوه بر اين معلوم خواهد ساخت كه زبان هاي «قابل تصور» بيشماري وجود دارند كه محدوديت ها را نقض مي كنند و به همين دليل در مفهومي كه به لحاظ رواني بسيار مهم است، زبان هاي طبيعي انسان تلقي نخواهند شد، حتي اگر قادر باشند محتواي هر زبان طبيعي را بيان كنند (چامسكي؛ 1967: 8).
لازم به ذكر است كه آنچه چامسكي را به چنين پيش بيني و اميدي سوق مي دهد «درك تازه از ساخت و كارهاي بازگشتي (recursive) و ماهيت الگوريتم هايي است كه در سي سال اخير پديد آمده است»؛ يعني تا سال 1967 ميلادي. فرضية ساختگرا، دست كم به آن گونه اي كه در اختيار متعهدترين طرفداران اين مكتب قرار داشت، به اين نوع حدس و گمانه زنيها وارد نمي شد و مبتني بر مشاهده و تخيل هاي جدي باقي مانده بود. علاوه بر اين بايد اين نكته نيز مورد توجه قرار گيرد كه چامسكي از جمله افرادي بود كه حتي در مقايسه با متفكران محتاطي چون لوي اشتراوس، نسبت به گسترش ساختگرايي زبان شناختي به ساير حوزه ها با ترديد مي نگريست (چامسكي، 1968: 65). اين در حالي است كه ما بيشتر جانب لوي اشتراوس را مي گيريم و معتقديم كه اگرچه زبان شناسي در تحليل هاي ساختگراي زبان موفق بوده است، ولي منطقي تر اين است كه داده هاي مردمشناختي و ديگر حوزه هاي علمي برحسب شرايط ويژة خود به تحليل بپردازد و نه اينكه هر نظام دلاليي را نوعي زبان تلقي كنند.
به هرحال تحولي كه در زبان شناسي رخ نمود در مردمشناسي نيز تحقق يافت. در اين موردحتي مي توان ادعا كرد كه براي مدتي مديد بسياري از پژوهشهايي كه در زمینه زبانهاي غير هند و اروپايي صورت پذيرفت، ريشه از مردمشناسي گرفته بود؛ در اين مورد مي توان به داده هايي اشاره كرد كه از جوامع ناشناخته اي نظير مردمان ناحيه جاوه گرد آمده بود و در قرن نوزدهم مورد مطالعة ويلهلم فن هومبلت قرار گرفت، و يا مهمتر از همه مطالعة مردمشناسان بر روي جوامع سرخپوستان امريكاي شمالي كه زبان هاي غريب و پيچيده شان انگيزة اصلي براي پيدايش زبان شناسي امريكايي در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم به حساب آمد. اما همان گونه كه زبان شناسي تطبيقي تا اقتدار كامل مفهوم زبان به مثابه يك نظام، به بقاي خود ادامه داد، قوم شناسي تطبيقي نيز با مطالعة ابزارها، ظروف، نوع شكار، نوع كشاورزي و غيرة اقوام مختلف تا دورة پيدايش مفهوم جامعه به مثابه يك نظام همچنان باقي ماند. اين مفهوم پيش از اين ايام در آراي مونتسكيو و بحث وي دربارة سطح و طبقة جامعة متمدن مطرح شده بود، اما عناصر نظامي وي را به نوبة خود نهادهاي رشد يافته اي تشكيل مي دادند كه بايد به تحليلشان پرداخته مي شد. مطالعة خويشاوندي و روابط ميان خويشاوند در مردمشناسي چيزي بسيار شبيه به همان مطالعه اي بود كه در زبان شناسي براي مطالعة واج ها صورت مي گرفت. در قرن نوزدهم، لويس هـ. مورگان (Lewis H. Morgan) قوم شناس امريكايي مفهوم «نظام خويشاوندي» را در مطالعات قوم شناسي به خوبي جا انداخته بود، هرچند او نيز همچون سوسور در نوشته هايش از اصطلاحاتي غير از «ساخت» بهره گرفته بود.
ساختگرايي به مثابه جنبشي آشكار در مردمشناسي، احتمالاً با آراي ا.ر.رادكليف- براون (A. R. Radcliffe-Brown) آغاز مي شود كه براي نخستين بار به مفهوم «نقش» آن گونه كه در نگرش اميل دوركهايم (Emile Durkheim) و ب. ك. مالینفسكي (B. K. Mailnwski) مطرح شده بود، مفهوم «ساخت يك نظام نقش مند» را افزود؛ آن هم به شكلي ضمني در نخستين عبارات مقاله اي كه امروزه در نوع خود كلاسيك به حساب مي آيد. ساختگراهاي بعدي، رادكليف- براون را نقش گرا به حساب آورده اند، شايد به اين دليل كه لوي اشتراوس نخستين شكل ساختگرايي را در مردمشناسي، نقش گرايي (functionalism) ناميده است. اينان به نگرش رادكليف- براون دو ايراد عمده گرفته اند؛ نخست اين اعتقاد وي كه هر مختصة اجتماع از نقشي برخوردار است؛ و دوم اين باور او كه ساخت اجتماع بايد به منزلة پديده اي روبنايي مستقيما مورد بررسي قرار گيرد. لوي اشتراوس دربارة ايراد نخست چنين مي گويد كه «نقش مندي يك اجتماع ادعايي كاملاً به جاست، ولي اينكه مدعي شويم هرچيزي در اجتماع داراي نقش است، بي معني و بي اساس است» (مردمشناسي ساختگرا. ص 357) اما رادكليف- براون به هنگام بحث دربارة نقش مندي اجتماع بر اين نكته نيز تأكيد دارد كه «اين فرضيه را نبايد شامل اين ادعاي جزم انديشانه دانست كه هر چيزي در حيات يك جامعه نقش مند است. آنچه فر ضية حاضر عنوان مي دارد اين است كه شايد هر چيزي نقش مند باشد واگر چنين بود بايد اين نقش مورد مطالعه قرار گيرد وي دربارة ايراد دوم نيز مطلبي براي گفتن دارد و مي نويسد»، در مطالعة ساخت اجتماعي، واقعيت ملموسي كه بايد موردتوجه قرار گيرد، مجموعة روابط واقعي موجود در يك مقطع زماني خاص است كه گروهي از انسانها را به يكديگر پيوند مي دهد. تنها در چنين شرايطي است كه مي توان به مشاهده اي مستقيم دست يافت. اما اين نكته، هدف اصلي بررسي هاي ما نيست... آنچه هدف علمي ما را تشكيل مي دهد، تبيين صورت يك ساخت است.!
به اين ترتيب، رادكليف- براون مسير ساختگراييي را مهيا ساخت كه به وراي توصيف صِرف مي رسيد و فضايي را پديد آورد كه لوي اشتراوس بتواند مردمشناسي ساختگرا را به موقعيت كنوني اش برساند. نوشتة اولية لوي اشتراوس تكمله اي بر مقالة مارسل موس به حساب مي آمد كه در «مقاله اي در باب صورت باستاني با داد و ستد» (Essai sur le don, form archaique de f'echange) در قالب مسئله داد و ستد فرهنگي، نوعي پويايي براي نظامهاي اجتماعي در نظر گرفته بود. آنچه موس مطرح ساخت، شباهت بارزي به فرآيند قرض گيري واژه ها در نظام زبانها داشت. لوي اشتراوس در كتاب ساخت هاي اولية خويشاوندي (Les structures elementaire de la parente) كار خود را با ممنوعيت جهان شمول زنا با محارم آغاز مي كند و ازدواج با دختري را كه از اعضاي خانواده نيست، به نوعي نظام داد و ستد همسر تعبير مي كند، و از از اين طريق به نظريه اي همگاني اشاره مي كند كه در آن، هدايا، زنان و ديگر لوازم داد و ستد ميان گروههاي اجتماعي، همچون نشانه عمي مي كنند. به گفته وي، «روابط ميان زن و مرد را مي توان يكي از جنبه هاي نقش ارتباط دانست كه يكي ديگر از جنبه هايش همانا زبان است.» لازم به ذكر است كه لوي اشتراوس شخصا زن را يك نشانه به حساب نمي آورد، بلكه برعكس معتقد است كه در مطالعة مردمشناسي ساختگرا،اين امر كه زن به شكلي خودآگاه نوعي نشانه به حساب نيايد، مغايرتي با نظرية او نخواهد داشت.
اين ويژگي ناخودآگاهِ بنيادي ترين ساختهاي اجتماعي و رواني، آن گونه كه پيشتر دربارة پژوهشهاي تروبتسكوي در زمينة ساخت هاي زبان توضيح داديم، در آراي لوي اشتراوس نيز از اهميتي حياتي برخوردار است. به گفتة وي «لازم و ضروري است كه به ساخت ناخودآگاه نهفته در زيربناي يك نهاد يا يك رسم دست يابيم، تا از اين طريق به اصلي براي تعبير ساير نهادها و رسوم برسيم؛ اين كار متضمن تحليلي است كه بتواند تا چنين حدي ژرف نگر باشد» (مردمشناسي ساختگرا، ص 28).
تا آنجا كه به دستاوردهاي مكتب ساختگرايي مربوط است، تفاوت ميان زبان شناسي و مردمشناسي در ايران امر نهفته است كه اين دو دانش كار خود را از دو شرط مختلف آغاز كرده اند. در مورد زبان نقش نظام يا دست كم يكي از نقش هاي نظام يعني همانا ايجاد ارتباط، از مدت ها قبل شناخته شده بوده است و زبان شناسي ساختگرا به ما مي گويد كه كدام عناصر و روابط ساختي در تحقق اين نقش موثرند. در مقابل در مورد مسئله خويشاندي،اين عناصر و روابط اند كه از پيش ساخته شده بوده اند، و آنچه مردمشناسي ساختگرا به ما مي گويد، اين است كه چنين عناصر و روابطي چگونه ساخت يك نظام را شكل مي دهند و نقش اين نظام چه مي تواند باشد (مردمشناسي ساختگرا، ص 40). در مطالعات مردمشناختي نيز، همچون مطالعة زبان ويژگيهاي ساختي خود را تنها در مطالعة تفاوتهاي موجود ميان آداب و رسوم، اسطوره ها، الگوهاي خويشاوندي امثال آن مي نمايانند. آنچه در اينجا تغييرناپذير و پايدار است، قاعده اي ويژه مثلاً قاعده ازدواج نيست، بلكه الگوي حاكم بر اين قواعد است كه گونه هاي مختلفش به ثبات يك جامعه منتهي مي شود و داد و ستد را ميان بخشهاي اين جامعه تضمين مي كند.
يكي از دلايل جذابيت جنبش ساختگرا را مي توان به انتشار دو كتاب لوي اشتراوس مربوط دانست كه همچون نوشته هاي آغازين و پاياني اش چندان علمي نگاشته نشده اند و عامه پسندترند. يكي از اين دو كتاب... (Tristes tropiques) است كه به سال 1955 منتشر شد و ديگري كتاب... (La pensee sauvage) كه در سال 1962 انتشار يافت. بخش هايي از كتاب اول به شرح حال نويسنده، سفرهايش و انديشه هاي فلسفي اش اختصاص يافته است كه اصلاً به ساختگرايي مربوط نيستند، ولي شامل نكاتي اند كه مي تواند براي آشنايي خواننده با نگرش ساختگرا بسيار مفيد باشد. در اين نوشته تأثير ماركسيسم و روانكاوي بر نوع انديشيدن لوي اشتراوس به روشني مطرح مي شود و زمينة پژوهش بعدي وي دربارة اسطوره شناسي معلوم مي گردد. علاوه بر اين لوي اشتراوس به اين نكته نيز اشاره مي كند كه سه مسئلة عمده فلسفي- اجتماعي ذهن او را به خود مشغول ساخته است؛ نخست، جايگاه فرد در گروه، دوم رابطه ميان گروه و عالم طبيعت، و سوم نقش قوم شناسي با توجه به فرهنگي كه مورد بررسي قرار مي دهد و فرهنگ خاص خودش. همچون براي چامسكي، براي لوي اشتراوس نيز ساخت هاي مورد بررسي وي چيزي جز بازنمود ساخت ذهن نيستند.
در...، لوي اشتراوس به صراحت به بحث دربارة «ذهن در وضعيت طبيعيش» مي پردازد. به اعتقاد وي، يكي از نكاتي كه بر سر راه درك ذهن درچنين وضعيتي قرار مي گيرد مسلماً همانا استفاده از ذهنمان براي درك ذهن است. در چنين شرايطي ما تراوشات ذهن ديگر را با انتظارات منطقي يا عملي مان تلفيق مي كنيم و مثلاً ميل داريم تصور كنيم، اقوام بدوي از دانش بهره اي نبرده اند و يا دركي از منطق دارند. لوي اشتراوس بر اين اعتقاد است كه آنچه او «دانش ملموس» مي نامد، يعني نظامهاي پيچيدة نامگذاري و تداعي كه در تمامي فرهنگ هاي بدوي نيز ديده مي شود، در نوع خود به همان اندازة دانش حاكم برجوامع پيشرفته، نظري و اصولي است، و ساخت هاي نامتجانس اسطوره و توتم در ميان اين اقوام از قواعدي تبيعت مي كنند كه دست كمي از قواعدحاكم بر نظامهاي طراحي شدة ما ندارند.
شايد بتوان «نوسازي» را الگويي دانست كه با خواسته هاي ما مناسبت دارد. ما آنچه را تازه است و از تازگي برق مي زند و براي خودش منحصر به فرد است و مشخص و معين است مطلوب مي دانيم و همين «نو» بودنش را مي پسنديم. در مقابل فردي از قومي بدوي به «بازسازي» (bricolage) دلخوش است. اين اصطلاح اخير در مكتب ساختگراي، اصطلاحي بنيادين به حساب مي آيد و منظور از آن، ساخت هر چيز تازه اي از واحدهاي ساخت هاي قديمي تر است. به اين ترتيب يك اسطورة تازه به كمك واحدهاي اسطوره هاي قديمي تر و موجود ساخته مي شود؛ درست همانند زبان كه برحسب واحدهاي از پيش موجود زبان ها مدام درحال بازسازي است. اين عدم تجانس محتوا با نظام و انسجام ساخت كاملاً سازگار است و از محتوا مهمتر مي نمايد. اما مسئله اين استكه محصول بازسازي كمتر از توليدي نو ساخته به چشم مي آيد و به همين دليل درك آن متضمن تحليلي دقيق است. به هرحال ساختي كه از طريق اين فرآيند پديد مي آيد، در نوع خود «تازه» به نظر نمي رسد و تازگي خود را نمي نماياند زيرا از موادي تشكيل شده است كه از پيش موجود بوده اند. اين در حالي است كه همين بازسازي بيش از نوسازي، چگونگي فعاليت ذهن را مي نماياند.
براي درك بهتر مطلب مي توان از بهترين و بارزترين نمونه، يعني فرآيند تحليل اسطوره ها بهره گرفت و نشان داد كه يك اسطوره چگونه از تأويل و بازسازي اسطوره يا اسطوره هاي ديگر، يا حتي واحدهاي ثالثي ساخته مي شود كه اسطوره به حساب نمي آيند. درك اين بازسازي تنها با توجه به زيرساخت ها امكان پذير است. اين ژرف ساخت ها از تكرار تباين ها و تقابل هاي گونه ها، گونه هاي تكميلي وجز آن پديد مي آيند. تحقيقاتي كه لوي اشتراوس در زمينة اسطوره شناسي انجام داده است به چند مجلد مي رسد كه تنها در همان مجلد نخست يعني كتاب خام و پخته (Le cru et le cuit) كه به سال 1964 انتشار يافت، بيش از 187 اسطوره مستقل از يكديگر، مورد بحث و بررسي قرار گرفته اند. تحليلهاي ساختگرايانه وي در مسيري از پيش تعيين شده به پيش نمي روند و هدفشان نيز دستيابي به راه حلي كاملاً روشن براي هر مسئله نيست، بلكه در مسير تحليل داد ها به پيش مي رود تا مخاطب از ميان تحليل ها به نتايج موردنظرش دست يابد. به گفته ولي اشتراوس در كتاب از عسل به خاكستر (Du mile aux cendres) هيچ اسطوره اي بنيادي تر از اسطوره هاي ديگر نيست و «جهان اسطوره شناسي گرد و مدور است»، هرچند همواره مي توان يكي از اين اسطوره ها را به مانند كليدي براي گشودن باب تحليل اسطوره هاي ديگر برگزيد و كار تحليل را از آن نقطه آغاز كرد. هدف اين نوشته لوي اشتراوس نيز با هدف نوشته هاي قبلي اش همسو است، يعني همانا «ترسيم الگوهاي ذهني، عدم استفاده از داده هاي صرفاً اختياري و انتخابي، و نيز دستيابي به سطحي كه در آن سطح جبري آشكار گردد كه در زيربناي اختياري موهوم نهفته است». (خام و پخته ص 10)
زبانشناسی در یک نگاه کلی
+ نوشته شده در یکشنبه بیستم بهمن 1387 ساعت 11:9 شماره پست: 289
در این مقاله که در نقد و نظر ـ شماره ۳۸-۳۷ - بهار و تابستان ۱۳۸۴ بچاپ رسیده بود در مورد مطالب عام و دانش زبانشناسی همگانی در یک نگاه کلی، صحبت شده است.
مطالعه این مقاله حالت مقدماتی داشته و به همین واسطه برای جمع بندی مطالعات دوستان عزیز کنکوری مناسب است. بعلت نزدیکی به کنکور توصیه میکنم حتما این مقاله را در جمع بندی مطالبتون بخونید.
نوشته: آقای مصطفى ملكیان
در این جُستار، غَرَض این بوده است كه جایگاه مباحث لفظى علم اصول فقه مسلمین در میان دانشهاى زبانى امروزین نشان داده شود. از آنجا كه نویسنده، على رغم كوشش بسیار، نتوانسته است جستار خود را در نوشتهاى كه حجمش درخورِ طبع و نشر در یك شماره مجلّه باشد بگنجاند، لاجَرَم، آن را در دو بخش عرضه مىكند. «جغرافیاى دانشهاى زبانی»، كه بخش اوّل است، در این شمارهىِ مجله چشم به آفتاب مىگشاید و بخش دوم با عنوان «تبارشناسى مباحث لفظى علم اصول» تا شمارهىِ بعد در محاق مىنماید.
براى تعیین جایگاه مباحث لفظى (یا: مباحث دلیل لفظى) علم اصول فقه مسلمین در میان دانشهاى زبانى امروزین، لازمست كه دانشهاى زبانى امروزین را، لااقلّ به اجمال و تقریب، بشناسیم؛ و براى شناخت دانشهاى زبانى امروزین، باید شناخت دقیق ـ هرچند مختصر ـىِ از خود زبان داشته باشیم.
1. زبان را به صورتهاى بسیار متعدّدى تعریف كردهاند. براى مقصود ما، كافیست كه فقط به چند نُمونه از معروفترین تعاریف زبان نظرى بیفگنیم.
الف) اِدْوَارْد ساپیر (Edward Sapir)، انسانشناس و زبانشناس پر آوازهىِ امریكایى (1939ـ1884)، زبان را بدین صورت تعریف میكند: «زبان شیوهاى كاملاً انسانى و غیر غریزى براى انتقال افكار، هیجانات، و خواستهها به مَدَدِ نُمادهایى است كه مختارانه تولید شدهاند».
ب) بلاك (B. Bloch) و تریگر (G.L. Trager) از زبان این تعریف را عرضه میكنند: «زبان منظومهاى از نُمادهاى صوتى دلبخواهى است كه به مدد آن یك گروه اجتماعى تشریك مساعى میكند».
ج) تعریف هال (R. A. Hall)، زبانشناس امریكایى، از زبان چنینست: «نهادى كه در آن انسانها، به مَدَدِ نُمادهای دلبخواهی گفتارى ـ شنیدارىاى كه از سَرِ عادت به كار میروند، با یكدیگر ارتباط برقرار میكنند و كنش و واكنش دارند».
د) رابینز (R. H. Robins)، زبانشناس بریتانیایى، معتقدست كه زبانها عبارتند از: «منظومههایى از نُمادها… كه تقریباً بكلّى بر قرارداد محض یا دلبخواهى مبتنیند».
هـ) نوام چامسكى (Noam Chamsky)، زبانشناس و فیلسوف زبان مشهور امریكایى ( ـ 1928)، زبان را عبارت میداند از «مجموعهاى (متناهى یا نامتناهى) از جملات كه هر یك از آنها درازاى متناهىاى دارد و از مجموعهىِ متناهىاى از اجزاء ساخته شده است».[1]
چنانكه پیداست، در چهار تعریف از این پنج تعریف (به استثناى تعریف چامسكى)، زبانها منظومههایى از نُمادها تلقّى شدهاند كه به غرض ارتباط انسانها با یكدیگر و انتقال مافىالضمیر خود به یكدیگر برنامهریزى و ساخته شدهاند؛ و این تلقّى از زبان در اكثریت قریب به اتّفاق تعاریفى كه از زبان عرضه شدهاند بهچشم میخورد.
اكنون، اگر نشانهشناسى (semiotics) را رشته یا شاخهىِ مطالعاتىاى بدانیم كه به پژوهش دربارهىِ رفتار نُمادین یا ارتباطى اختصاص دارد، میبینیم كه هرگونه مطالعهاى در باب زبان زیرمجموعهاى از مطالعات نشانهشناختى خواهد بود. همین نكته مدخل ما است به قلمرو دانشهاى زبانى امروزین.
2. نشانهشناسى (semiotics یا semiotic یا semiology، به زبان انگلیسى) علم مطالعهىِ نشانهها (signs) یا دالّها است.
چارلز سَنْدِرْز پِرسْ (Charles Sanders Peirce)، فیلسوف پراگماتیست امریكایى (1914ـ 1839)، نخستین كسى است كه اصطلاح semiotic را براى اشاره بر آموزهاى راجع به نشانهها، كه خود ابداع كرده بود، وضع كرد. وى، به سال 1897، نوشت: «منطق، به معناى عامّ آن، چنانكه، به گمان خودم، نشان دادهام، فقط نام دیگرى است براى semiotic، یعنى آموزهىِ ظاهراً ضرورى، یا صورى، راجع به نشانهها. از اینكه این آموزه را «ظاهراً ضروری»، یا صورى، میخوانم مرادم اینست كه ما ویژگیهاى نشانههایى را كه میشناسیم مشاهده میكنیم، و از رهگذر چنین مشاهدهاى، و در طی فرایندى كه به (انتزاع) نامیدنِ آن اعتراضى ندارم، به گزارههایى راه میبریم كه به نحو بارزى خطاپذیرند و، بنابراین، به یك اعتبار، به هیچ رو، ضرورى نیستند. این گزارهها راجع به ایناند كه ویژگیهاى همهىِ نشانههایى كه ذهن «علمی»، یعنى ذهنى كه میتواند از تجربه درس بیاموزد، به كار میگیرد، چه باید باشند».[2]
فردینان دو سوسور (Ferdinand de Saussure)، زبانشناس پرآوازهىِ سویسى (1913ـ 1857)، نیز، به سال 1906، در دورهىِ زبانشناسى عمومى، كه در دانشگاه ژنو تدریس میكرد، چنین گفت: «زبان نظامى نشانهاى است كه بیانگرِ اندیشههاست و از این رو با خط، الفباى كر و لالها، آیینهاى نمادین، آداب معاشرت، علائم نظامى و غیره قابل مقایسه است. زبان فقط مهمترینِ این نظامهاست. پس مىتوان علمى را طراحى كرد كه به بررسى زندگى نشانهها در دل زندگى اجتماعى بپردازد؛ این علم بخشى از روانشناسى اجتماعى و در نتیجه بخشى از روانشناسى عمومى خواهد بود و ما آن را نشانهشناسى [= semiologie] مىنامیم (از semion یونانى به معناى (نشانه)). نشانهشناسى به ما مىآموزد كه نشانهها از چه تشكیل شدهاند و چه قوانینى بر آنها حاكماند»[3]. و، بدین ترتیب، براى نخستین بار، اصطلاح sem”ologie فرانسوى (معادل semiology انگلیسى) را براى اشاره به علمى كه «به بررسى زندگى نشانهها در دل زندگى اجتماعى بپردازد» و، به گمان خود او، «هنوز به وجود نیامده است»[4] وضع كرد.
چنانكه پیداست، پِرس بر كاركرد منطقى نشانهها تأكید داشت و سوسور بر كاركرد اجتماعى آنها. به هر تقدیر، امروزه، علم (مطالعهىِ) نشانهها را در كشورهاى بریتانیا و امریكا، به تَبَعِ پِرس، بیشتر semiotic یا semiotics مینامند، و در كشورهاى بَرّ اروپا، به تَبَعِ سوسور، بیشتر semiologie (یا معادلهاى آن در كشورهاى غیر فرانسوى زبان برّ اروپا) میخوانند.[5]
اختلافِ نظرِ بسیار مهمّ میان سوسور و پرس اینست كه سوسور نسبت نشانه بودن را دو جانبه میداند و نسبت میان یك مفهوم و یك صوت میانگارد،[6] و حال آنكه پرس نسبت مذكور را سه جانبه میداند و امكانِ دو جانبه شدنِ آن را منتفى میانگارد و، از این رو، نشانه را بدین صورت تعریف میكند: «یك نشانه [=sign]، یا representamen [= باز نُمودن]، چیزیست كه، براى كسى، از یك لحاظ یا شأن، نُمایندهىِ چیزى [دیگر] است. [توضیح اینكه] نشانه كسى را مخاطب قرار میدهد، یعنى در ذهن آن شخص یك نشانهىِ هم ارز، یا شاید یك نشانهىِ بالیدهتر، پدید میآوَرَد. آن نشانهاى را كه پدید میآوَرَد من interpretant [=تعبیر] نشانهىِ نخست مینامم. نشانه[ى نخست] نمایندهىِ چیزى است، و آن چیز متعلّق آن نشانه است. نشانه نمایندهىِ آن متعلَّق هست، امّا نه از همهىِ لحاظها، بلكه فقط از لحاظ یك نوع تصویر ذهنى [=idea] كه من گاهى آن را خاستگاه [=ground] باز نُمون نامیدهام.[7] به زبانى سادهتر، «یك نشانه نُمایندهىِ چیزى است، و این چیز object [=متعلَّق] آن نشانه است ("object"، در این سیاق، به معناى «چیز» نیست ـ چون منحصر در موجودات جسمانى نیست). نشانهها میتوانند براى كسى، كه همان تعبیرگر [=interpreter] است، نُمایندهىِ چیزى باشند. امّا یك نشانه فقط بدین سبب براى تعبیرگر كاركرد نشانهاى دارد كه تعبیرگر میفهمد كه چنین كاركردى را دارد، و این فهم interpretant [=تعبیر] نامیده میشود…. [مثلاً] پوستهىِ لُخت درخت، كه كلّ چیزى است كه تعبیرگر میتواند ببیند، به او علم دیگرى میدهد، یعنى علم به اینكه گوزنهایى در اینجا بودهاند، و این بدین علّت است كه تعبیرگر لختى پوستهىِ درخت را نشانهىِ این حضور قبلى گوزنها تلقّى میكند. بدین نحو، این نشانه تعبیرگر را در تماسّ معرفتى با گوزنها قرار میدهد».[8]
پرس، پدر علم نشانهشناسى، در 1903، نشانهها (signs) را تقسیمبندى كرد: «نشانهها را میتوان با سه تقسیم ثُلاثى تقسیمبندى كرد: تقسیم اوّل بر حسب اینكه نشانه، فىنفسه، یك كیفیت صِْرف است، یا یك موجود بالفعل، و یا یك قانون عامّ؛ تقسیم دوم بر حسب اینكه نسبت نشانه به متعلَّق آن عبارت از این است كه نشانه، فىنفسه، ویژگیى دارد، یا عبارت است از یك نسبت وجودى با آن متعلَّق، و یا عبارت است از ربط نشانه با یك تعبیر؛ و تقسیم سوم بر حسب اینكه تعبیر آن نشانه آن را به عنوان نشانهىِ امكان باز مینُماید، یا به عنوان نشانهىِ امر واقع، و یا به عنوان نشانهىِ دلیل».[9]
براى مقصود ما، در این نوشته، فقط به شرح و بسط تقسیم دوم نیاز هست. به نظر پرس، از لحاظ تقسیم دوم، «نشانه یا تصویر [=icon] است، یا نُمایه [=index]، و یا نُماد [=symbol]. تصویر نشانهاى است كه، حتّا اگر متعلَّق آن وجود نمیداشت، باز، ویژگیى را كه دلالتگر [=significant]ش میسازد میداشت؛ مانند خطى كه با مداد رسم میشود و یك خط هندسى را نشان میدهد. نُمایه نشانهاى است كه اگر متعلَّقش از میان میرفت، بیدرنگ ویژگیى را كه نشانهاش میسازد از دست میداد، امّا اگر تعبیرگرى نمیبود آن ویژگى را از دست نمیداد. براى نُمونه، یك قالب كه جاى گلولهاى در آن هست و نشانهىِ یك گلوله است از این قبیل محسوب میشود؛ زیرا بدون گلوله سوراخى وجود نمییافت، امّا خواه كسى این فهم و درایت را داشته باشد كه آن سوراخ را به گلوله نسبت دهد و خواه نداشته باشد، به هر حال، سوراخى وجود دارد. نُماد نشانهاى است كه اگر تعبیرگرى نمیبود ویژگیىاى را كه نشانهاش میسازد از دست میداد. از این قبیل است هرگونه پاره گفتار [=utterance of speech] كه دلالتش بر مدلول خود فقط به یمنِ این است كه كسى هست كه بفهمد كه آن پاره گفتار آن دلالت را دارد».[10]
باز، براى مقصود ما، فقط به شرح و بسطِ بیشترِ قسم سومِ این تقسیم دوم، یعنى نُمادها، حاجت هست. پِرْس نُماد را به صورتى دیگر نیز تعریف میكند: «نُماد نشانهاى است كه به یمْنِ یك قانون، كه معمولاً نوعى تداعى معانى عامّ است، از متعلَّقى كه مدلول آن است حكایت میكند».[11] این تعریف را میتوان بدین نحو توضیح داد كه: «یك نُماد فقط بدین جهت با متعلَّق خود ارتباط دلالتگرانه دارد كه قراردادى هست بدین مضمون كه آن نُماد به آن شیوهىِ خاصّ تعبیر شود. یك پرچم در كنار دریا ممكنست دلالت كند بر اینكه شنا خطرى ندارد؛ امّا نه میان آن پرچم و وضع جزر و مدّ و امواج شباهتى هست، و نه جزر و مدّ و امواج علّیتى بیواسطه نسبت به پرچم دارند. یگانه چیزى كه به پرچم این صلاحیت را میدهد كه دلالت داشته باشد بر اینكه شنا خطرى ندارد اینست كه عموماً از پرچمها بدین شیوه استفاده میشود».[12]
امّا آنچه براى مقصود ما بیشترین اهمّیت را دارد اینست كه پرس، پس از عرضهىِ یكى از چندین تعریف خود از«نُماد»، بیدرنگ میافزاید كه: «همهىِ واژهها، جملهها، كتابها، و سایر نشانههاى قراردادى [=وَضْعى] نُمادند».[13] قبلاً، دیدیم كه سوسور نیز زبان را مهمّترین نظام نشانهاى میداند. ناگفته پیداست كه، اگر زبان، به تعبیر پرس، نُماد و، در نتیجه، از اقسام نشانهها و، به تعبیر سوسور، یكى از نظامهاى نشانهاى باشد، زبانشناسى یكى از بخشهاى نشانهشناسى خواهد بود. به تصریح خود سوسور، «زبانشناسى فقط بخشى از این دانش عمومى [یعنى نشانهشناسى] است و قواعدى را كه نشانهشناسى كشف مىكند مىتوان در مورد زبانشناسى نیز به كار بست».[14] پس، میتوان گفت كه: «نشانهشناسى مطالعهىِ نشانهها است، و زبانشناسى را میتوان آن زیررشتهاى از نشانهشناسى دانست كه اختصاصاً با ماهیت نشانهىِ زبانى سروكار دارد. از رشتهىِ نشانهشناسى، آنچه به زبانشناسى ربط دارد عبارتست از آن دسته از نتایجى كه نشانهشناسى دربارهىِ عموم نشانهها استنتاج میكند و بر نشانههاى زبانى قابل اطلاقاند».[15]
اینك وقت آن است كه به زبانشناسى، به عنوان یكى از شاخههاى نشانهشناسى بپردازیم.
1.2. «زبانشناسی» (“linguistics”) را به «مطالعهىِ جدّى زبان و زبانها»،[16] «علم زبان»[17]، و «مطالعهىِ علمى زبان»[18] تعریف كردهاند. امّا براى فهم بهتر ماهیت، موضوع، روش، هدف، گستره، و شاخههاى این دانش، چارهاى نیست جز اینكه به آراء سوسور، بنیانگذار زبانشناسى نوین، رجوع كنیم.
دورههاى زبانشناسى عمومى سوسور، كه فقهاللّغة (philology) سدهىِ نوزدهم را، كه صبغهىِ تاریخى و مقایسهاى داشت، به رشتهىِ علمى زبانشناسى معاصر تبدیل كرد، بر پنج اصل اساسى مبتنى بود؛ و این پنج اصل حاكى از مهمّترین آراء سوسور دربارهىِ زبانشناسىاند:
[1] زبانشناسى مطالعهىِ علمى زبان، براى خاطر خود زبان، است
تأكید بر علم چیز جدیدى نبود، اگرچه تفسیرى كه از علم میشد بر حسب زمان و اوضاع و احوال فرق میكرد. آنچه براى سوسور مهمّ بود تمركز بر زبان، براى خاطر خود زبان، بود (فقهاللّغة هیچگاه پیوند خود را با مطالعهىِ متون، واقعاً، نگسسته بود).
[2] زبانشناسى توصیهاى نیست
به نظر سوسور، این اصل از مقدّمات واضح تعریف علم زبان بود….
[3] زبان گفتارى [spoken language] موضوع اصلى مطالعه [ى زبانشناسى] است….
[4] زبانشناسى یك رشتهىِ علمى مستقلّ است
زبانشناسى، به عنوان یك علم جدید، چارهاى نداشت جز اینكه به دعاوى سایر رشتههاى نیرومندتر، مانند روانشناسى، فلسفه، و انسانشناسى، پاسخ گوید. اصل اوّل (مطالعهىِ زبان «براى خاطر خود زبان») ـ و نیز اصل آخر، یعنى اصل همزمانى ـ در این سیاق اهمیت بسیار داشت.
[5] مطالعات همزمانانه [=synchronic] زبان، در یك برههىِ زمانى خاصّ، بر مطالعات در زمانانه [=diachronic] (تاریخى) تقدّم دارند
به نظر سوسور، این همان اصلى بود كه زبانشناسى را دستخوش انقلاب میكرد ـ «این اصل قطعى و بى قید و شرط است و قابل مصالحه نیست»…. به تعبیرى، مانعى بود كه فقهاللّغة نمیتوانست پشت سر بگذارد….[19]
همچنین، در همان دورهىِ زبانشناسى عمومى، سوسور، دربارهىِ اهداف زبانشناسى میگوید:
«اهداف زبان عبارتند از:
(a) توصیف همهىِ زبانهاى شناخته شده و ثبت و ضبط تاریخ آنها، این كار مستلزم دنبالگیرى تاریخ خانوادههاى زبانى و، حتّىالمقدور، بازسازی زبانهای مادرِ هر خانواده است؛
(b) تعیین نیروهایى كه به نحوى همیشگى و همهگیر در همهىِ زبانها دست اندركاراند، و تنسیق قوانین عامّى كه همهىِ پدیدههاى زبانى خاصّى را كه از لحاظ تاریخى تأیید شدهاند توجیه میكنند؛
زبانشناسى، با این اوصاف، هم تقسیماتى دارد و هم زیررشتههایى؛ و اكنون، بترتیب، به آنها اشاره میكنیم.
1.1.2. لااقلّ، چهار تقسیمبندى براى زبانشناسى انجام گرفتهاند:
1.1.1.2. زبانشناسى، از لحاظ موضوع مطالعهىِ خود، به دو قسم تقسیم میشود: زبانشناسى عمومى (general) و زبانشناسى توصیفى (descriptive). زبانشناسى عمومى به مطالعهىِ زبان، به نحو عامّ، میپردازد و زبانشناسى توصیفى به توصیف زبانهاى خاصّ. این دو، به هیچ روى، بى ارتباط با یكدیگر نیستند؛ بلكه هر یك از آنها، تصریحاً یا تلویحاً، به دیگرى بستگى دارد: زبانشناسى عمومى مفاهیم و مقولاتى را فراهم میآوَرَد كه زبانهاى خاصّ را باید بر حسب آنها تحلیل كرد، و زبانشناسى توصیفى نیز، به نوبهىِ خود، دادههایى فراهم میآوَرَد كه قضایا و نظریاتى را كه در زبانشناسى عمومى پیشنهاد میشوند تأیید یا ردّ میكنند.
2.1.1.2. زبانشناسى، اعمّ از زبانشناسى عمومى و زبانشناسى توصیفى، از لحاظ رویكردى كه به موضوع مطالعهىِ خود دارد، به دو قسم تقسیم میشود: زبانشناسى تاریخى (historical) یا درزمانى (diachronic) و زبانشناسى غیرتاریخى (non-historical) یا همزمانى (synchronic). زبانشناسى تاریخى یا درزمانى به پژوهش در جزئیات تحوّلات تاریخى زبانهاى خاصّ یا تنسیق فرضیات عامّ دربارهىِ دگرگونى زبان میپردازد. زبانشناسى غیرتاریخى یا همزمانى شرحى از هر یك از زبانها در یك برههىِ خاصّ زمانى یا گزارشى از زبان، به نحو عامّ، در یك برههىِ خاصّ زمانى عرضه میكند.
3.1.1.2. زبانشناسى، از لحاظ غَرَض، به دو قسم تقسیم میشود: زبانشناسى نظرى (theoretical) و زبانشناسى كاربسته یا كاربردى یا عملى (applied). زبانشناسى نظرى زبان یا زبانها را به این منظور مطالعه میكند كه دربارهىِ ساختار و كاركردهاى آنها نظریهپردازى كند و به كاربردهاى عملىاى كه پژوهش در زبان یا زبانها میتواند داشته باشد كارى ندارد، و حال آنكه زبانشناسى كاربسته به كاربرد مفاهیم و یافتههاى زبانشناسى در امور عملى گوناگون، از جمله تدریس زبان، علاقه دارد.
4.1.1.2. زبانشناسى، از لحاظ قلمرو موضوع خود، به زبانشناسى خُرْد (microlinguistics) و زبانشناسى كلان (macrolinguistics) تقسیم میشود. زبانشناسى خُرْد فقط با ساختار منظومههاى زبانى (language-systems) سروكار دارد، و كارى به این ندارد كه چگونه زبانها فرا گرفته میشوند، در مغز اندوخته میشوند یا در كاركردهاى گونهگونشان بهكار گرفته میشوند، كارى به وابستگى متقابل زبان و فرهنگ ندارد، كارى به سازوكارهاى تَنْكَرْدشناختى (physiological) و روانشناختی دخیل در رفتار زبانى (language-behaviour) ندارد، و خلاصه كارى به چیزى غیر از منظومهىِ زبانى، فى نَفْسه و لِنَفْسه، ندارد. امّا زبانشناسى كلان به هر چیزى كه، به نحوى از انحاء، به زبان یا زبانها مربوط میشود كار دارد.
البتّه، بیشتر زبانشناسان، امروزه، معتقدند كه از این میان، زبانشناسی عمومی غیرتاریخی نظری خُرد هستهىِ مركزى زبانشناسى و موجِبِ وحدت و تلائم این رشتهىِ علمى است.[21]
2.1.2. زیررشتههاى زبانشناسى را میتوان در سه گروه عمده جاى داد:
1.2.1.2. گروه اوّل شامل زیررشتههایى است كه به منابع زبان (language resources) مربوط میشوند، و مراد از «منابع زبان» اجزاء سازندهاى است كه یك زبان را، به عنوان ابزارى كه آدمیان از آن براى بیان مافىالضّمیر خود و ارتباط با یكدیگر استفاده میكنند، به وجود میآورند، و این اجزاء سازنده عبارتند از: اصوات گفتارى (speech sounds)، واجها (phonemes)، تكواژها (morphemes)، واژهها (words)، جملهها (sentences)، و معانى (meanings). هر یك از زیررشتههاى گروه اوّل به یكى از این اجزاء سازنده میپردازد یا، به تعبیرى دیگر، هر یك از این اجزاء سازنده واحد تحلیل (unit of analysis) یكى از آن زیررشتهها است.
چون، در واقع، موضوع بحث هر یك از زیررشتههاى گروه اوّل یكى از اجزاء سازندهىِ پیشگفته است، بجاست كه، پیش از شمارش این زیررشتهها، نخست، به اختصار هرچه تمامتر، هر یك از آن اجزاء سازنده را توضیح دهیم.
«صوت گفتاری» به معناى صوتى است كه به مَدَدِ اندامهاى گفتارى انسان، یعنى ششها، نایژهها، و ناى (كه، در اصل، اندامهاى تنفّساند)، اندامهاى موجود در حنجره، و حلق، دهان، و بینى، تولید میشوند، امّا از این حیث كه این اصوات در زبان نقشى دارد.
براى توضیح «واج» و «تكواژ»، باید به واقعیتى توجّه داد كه، نخستین بار، آندره مارتینه (Andre Martinet)، زبانشناس فرانسوى (1999ـ 1908)، به آن تفطّن یافت و از آن به «تجزیهىِ دوگانه» زبان تعبیر كرد و آن را فصل ممیز قطعى زبان از سایر دستگاههاى نشانهاى دانست.[22] به نظر وى، خاصّهىِ اصلى زبان اینست كه كلام پذیراى دو تجزیه است: یكى تجزیهىِ خود كلام به اجزائى كه هم داراى صورت صوتى و هم داراى محتواى معنایىاند؛ و دیگرى تجزیهىِ هر یك از آن اجزاء به اجزاء كوچكترى كه فقط داراى صورت صوتىاند و محتواى معنایى ندارند. مثلاً جملهىِ «این نیز بگذرد»، نخست به پنج جزء «این»، «نیز»، «ب»، «گذر» و «د» تجزیه میشود كه هریك از آنها هم صورت صوتى دارد و هم محتواى معنایى؛ و، سپس، فىالمثل، «این» نیز، به نوبهىِ خود، به سه جزء «ا»، «ی»، و «ن» تجزیه میشود كه هریك از آنها فقط صورت صوتى دارد و محتواى معنایى ندارد. اجزائى از كلام كه هم واجد صورت صوتى و هم واجد محتواى معنایىاند «تكواژ» نامیده میشوند و آنها كه فقط واجد صورت صوتىاند «واج». در مثال ما، «این نیز بگذرد» مركّب از پنج تكواژ و «این»، كه خود یك تكواژ است، مركّب از سه واج است. تكواژ را، كه یكى از اجزاء تجزیهىِ اوّل است، نباید با واژه مشتبه كرد، زیرا تكواژ كوچكترین واحد معنادار زبان است، و حال آنكه یك واژه ممكنست از یك تكواژ درست شده باشد (مانند هر یك از دو واژهىِ «این» و «نیز») و ممكنست از دو یا سه یا چند تكواژ درست شده باشد (مانند واژهىِ «بگذرد» كه از سه تكواژ درست شده است: «ب» كه جزء پیشین فعل است، «گذر» كه بن مضارع است، و «د» كه شناسهاى است براى ساخت سوم شخص مفرد مضارع) همچنین، واج را، كه یكى از اجزاء تجزیهىِ دوم است، نباید با حرفِ الفباء خَلط كرد؛ زیرا اوّلاً: در واج تلفّظ معتبرست، و در حرف كتابت، و، به عبارت دیگر، در اصل، واج صورتِ ملفوظِ حرف است، و حرف صورتِ مكتوبِ واج؛ و ثانیاً: معمولاً، در هیچ زبانى تعداد واجها و حروف برابر نیست، چرا كه یا واجهایى هستند كه به ازاى آنها در كتابت حرفى وجود ندارد (مثل مُصَوَّتهاى كوتاه فارسى كه قُدَما آنها را «حركت» مینامیدند)، یا حروفى هستند كه معادل صوتى یا واجى ندارند (مثل واو معدوله در واژهىِ فارسى «خواهر» كه نوشته میشود و خوانده نمیشود)، و یا در برابر پارهاى از واجها بیش از یك حرف وجود دارد (مانند واج s كه در خطّ فارسى به ازاء آن سه حرف داریم: ث، س، ص، و واج z كه برایش چهار حرف داریم: ز، ذ، ض، ظ).
پس، تكواژها حاصل تجزیهىِ اوّل كلام، و واجها حاصل تجزیهىِ دوم كلام، یعنى حاصل تجزیهىِ تكواژها،اند.[23]
«واژه» صوت گفتارى، یا مجموعهىِ اصوات گفتارى،اى است كه به كار انتقال معنا میآید و مركبست از لااقلّ یك تكواژ پایه (base morpheme) با یا بى پیشاوند یا پساوند امّا لزوماً با یك روى آوند (=برآوند= superfix یعنى الگوی تكیهای واجهاى زنجیرهاى براى نشان دادن نقش دستورى)؛ به تعبیر دیگر، «واژه» واحد زبانىاى است در میان تكواژ و پارهگفتار تامّ (complete utterance)، یعنى جمله.
«جمله» را شاید بتوان ساخت كلامىاى دانست كه لزوماً جزئى از ساخت كلامى بزرگترى نیست. مثلاً، مجموعهىِ «دیروز او را» جمله نیست، زیرا باید سازندهىِ ساخت كلامى بزرگترى باشد: «دیروز او را دیدم»؛ امّا این ساخت كلامى اخیر و حتّا خود «دیدم»، بتنهایى، جملهاند، زیرا لزوماً سازندهىِ ساخت كلامى بزرگترى نیستند؛ اگرچه امكان دارد كه سازندهىِ ساخت كلامى بزرگترى شوند.
و امّا «معنا» را، كه در باب معناى آن اختلاف نظر باور نكردنىاى وجود دارد، استعجالاً اوضاع و احوالى قلمداد میكنیم كه یك نشانهىِ زبانى در خصوص آن اوضاع و احوال به كار برده میشود.
اینك به شمارش زیررشتههاى زبانشناسى، در گروه اوّل، میپردازیم:
1.1.2.1.2. آواشناسى (phonetics) به اصوات گفتارى میپردازد، از این طریق كه اجزاء سازندهىِ یك سیالهىِ صوتى (stream of sound) پیوسته را عناصر یك گنجینهىِ جهانى قلمداد میكند كه همهىِ زبانها از زیرمجموعهىِ برگزیدهاى از آن گنجینه استفاده میكنند و بیرون از آن گنجینه هرچه هست جز اصوات غیر زبانى (مثلاً خمیازه یا عطسهىِ قابل شنیدن) نیست. در آواشناسى، تمركز كار یا بر خاصّههاى فیزیكى اصوات است (آواشناسى فیزیكى = acoustic phonetics)، یا بر شیوهىِ تولید اصوات در جِهازِ صَوْتی انسان (آواشناسى تولیدى=articulatory phonetics)، و یا بر دریافت اصوات (آواشناسى شنیدارى= auditory phonetics)[24]
2.1.2.1.2. واجشناسى (phonology) هم به اصوات گفتارى میپردازد، امّا در این مطلب كندوكاو میكند كه چگونه این اصوات نظامهایى میسازند كه براى اهل یك زبان خاصّ این امكان را فراهم میآوَرَند كه در این باب به توافق برسند كه در چه زمانى دو زنجیرهىِ صوتى (string of sounds) (كه تولید آنها میتواند تنوّع بینهایت داشته باشد)، در اصل، «یكی»اند. اصوات گفتارى، اگر از این منظر نگریسته شوند، تبدیل به «واج» میشوند. پس، میتوان گفت كه موضوع بحث واجشناسى، در واقع، واجها است كه اجزاء اصلى و اساسی واحدهاى زبانى معنادار، مانند تكواژها و واژهها، محسوب میشوند.
3.1.2.1.2. ریختشناسى یا تكواژشناسى (morphology) دربارهىِ تكواژها و شیوههاى گوناگون تركیب آنها با یكدیگر براى ساختن واژه تحقیق میكند. چنانكه قبلاً اشاره شد، تكواژ كوچكترین نشانهىِ زبانى است، بدین معنا كه كوچكترین واحد زبانىاى است كه معنایى وضعى دارد یا به نحوى وضعى در معناى واحدهاى بزرگتر سهمى دارد. تكواژها به دو دستهىِ بزرگ تقسیمپذیرند: تكواژهاى آزاد (free morphemes) كه میتوانند خودشان نیز، به عنوان واژههاى مستقلّ، به كار روند، مانند «اندوه» كه هم مستقلاً بهكار میرود و هم در واژههایى مانند «اندوهگین»، «اندوهناك»، و «پراندوه»؛ و تكواژهاى وابسته (bound morphemes) كه چارهاى جز تركیب شدن با تكواژهاى دیگر و ساختن واژه ندارند. تكواژهاى آزاد گاهى به هم میپیوندند و واژه میسازند، مثلاً در: «گوشدرد» (=«گوش»+«درد»)؛ و این تركیب (composition یا compounding) خوانده میشود. تكواژهاى وابسته گاهى به تكواژ آزادى میپیوندند و واژههاى جدیدى میسازند كه مقولهىِ واژهاى (word class) آنها با مقولهیِ واژهای آن تكواژ آزاد فرق دارد و به ما امكان میدهند كه از آن تكواژ آزاد واژههاى جدیدى مشتق كنیم، مثلاً تكواژهاى وابستهىِ «بی»، «ید»، و «در» به تكواژ آزاد «آغاز» میپیوندند و واژههاى «بىآغاز»، «آغازید»، و «در آغاز» را میسازند كه، برخلاف خود «آغاز» كه به مقوله و طبقهىِ اسم تعلّق دارد، بترتیب، صفت، فعل، و قیداند؛ و این اشتقاق (derivation) نامیده میشود. و تكواژهاى وابسته گاهى نیز به تكواژ آزادى میپیوندند و واژههاى جدیدى میسازند كه مقولهىِ واژهاى آنها با مقولهىِ واژهاى آن تكواژ آزاد فرقى ندارد و، در واقع، براى ما امكانِ صَرف كردنِ آن تكواژ را فراهم میآورند، مثلاً تكواژهاى وابستهىِ «نَه»، «می»، و «ند» به تكواژ آزاد «رفت» میپیوندند و واژههاى «نرفت»، «میرفت»، و «رفتند» را میسازند كه، مانند خود «رفت»، همگى به مقولهىِ فعل متعلّقند؛ و این صَرْف (inflection) خوانده میشود. واضحست كه تركیب و اشتقاق با صَرْف تفاوت مهمّى دارند، و آن اینكه آن دو مجالِ ساختنِ واژههاى جدید را پدید میآورند و این كاریست كه از عهدهىِ صَرْف برنمیآید. پس، میتوان گفت كه ریختشناسى به دو زیررشتهىِ فرعیتر تقسیم میشود كه عبارتند از: علمِ صَرْف و علم واژهسازى؛ و این دومى، به نوبهىِ خود، دو بخش دارد: علم اشتقاق و علم تركیب.[25]
4.1.2.1.2. نحو یا نحوشناسى (syntax یا syntattics) به مطالعهىِ فرایندهاى جملهسازى (sentence-formation) میپردازد. بیشتر اشارت رفت كه واژه (یا: واحد لُغَوى lexical item) آن واحد تحلیل زبان است كه معناى وضعى دارد و یا یك تكواژ آزاد یا تركیبى از تكواژها است. خود واژهها نیز میتوانند با یكدیگر تركیب شوند و زنجیرهاى تشكیل دهند كه، در آن زنجیره، واژهها، بر طبق قواعدى زبانى، در یك نظام خطّى قرار میگیرند و جملهاى پدید میآورند. درست همان طور كه ریختشناسى با ریخت/ شكل/صیغهىِ خود واژهها سروكار دارد، نحو نیز با نحوهىِ تركیب واژهها سروكار دارد.
5.1.2.1.2. معناشناسى (semantics) در معناى واحدهاى زبانى كندوكاو میكند؛ و این كندوكاو معمولاً در سطح واژهها انجام میگیرد و معناشناسى لُغَوى (lexical semantics) را پدید میآورد؛ و گاهى نیز در سطح جملات انجام میشود، اعمّ از جملاتى كه حاكى از قضایاى بسیطاند (مانند «پرنده پرواز كرد») و جملاتى كه از قضایاى مركّب حكایت میكنند (مانند «على دید كه پرنده پرواز كرد» یا «على میگوید كه گمان دارد كه پرنده پرواز كرده باشد»)
اهم مباحث معناشناختى در سطح واژهها عبارتند از:
الف) تقسیمبندى واژهها، مانند تقسیم واژهها به صورى (form word) (مانند «آن»، و «به») و پر (full word) (مانند «درخت»، «آواز»، «آبی»، و «آرام»)، تقسیم واژهها به شیئى (object word) (مانند «درخت» و «صندلی») و قاموسى (dictionary word) (مانند «آواز» و «آرامش»)، و تقسیم واژهها به شفّاف (transparent word) (مانند «كتابخانه» و «دودكش») و تیره (opaque word) (مانند «ناخدا» و «آفتابه»).[26]
ب) ایهام یا تشابه (ambiguity) واژهها و اقسام سهگانهىِ آن: هم آوایى (homophony)، یعنى تشابه در گفتار (مانند تشابه «خار» و «خوار»)، همنویسى (homography)، یعنى تشابه در نوشتار (مانند تشابه «رستن»، به معناى رهایى یافتن، و «رستن»، به معناى روییدن)، و همنامى (homonymy)، یعنى تشابه در گفتار و نوشتار (مانند تشابه «شیر»، به معناى یكى از حیوانات، و «شیر»، به معناى یكى از آشامیدنیها).
ج) ابهام (vagueness) واژهها و اقسام چهارگانهىِ آن: ابهام ناشى از وجود موارد بینابینى، ابهام ناشى از معلوم نبودن نقطهىِ آغاز و نقطهىِ انجام مصداق لفظ، ابهام ناشى از وجود موارد بینابینى و معلوم نبودن نقطههاى آغاز و انجام مصداق لفظ، و ابهام ناشى از معلوم نبودن اینكه چه نسبت یا خصیصهاى در ذهن گوینده/نویسنده سَبَبِ اطلاقِ لفظ بر مورد خاصّى شده است.
د) هم معنایى یا ترادف (synonymy)، شمول معنایى (hyponymy)، همشمولى (co-hyponymy)، و تضاد معنایى (antonymy)؛ و نیز اقسام واژههاى متضادّ (antonyms): واژههاى متضادّ دوتایی مدرّج یا ذومراتب یا مشكّك (gradable binary antonyms) (مانند «تند/كند»، و «پست/بلند»)، واژههاى متضادّ دوتایى نامدرّج یا متواطى (ungradable binary antonyms) (مانند «مذكّر/مؤنّث»، «مرده/زنده»، «صادق/ناصادق»، «صادق/كاذب»، و «متأهّل/غیرمتأهّل») كه یا تقابل همنیرو (equipollent contrast) دارند (مانند «مذكّر/مؤنّث»، «مرده/زنده»، و «صادق/كاذب») و یا تقابل سَلْبى (privative contrast) (مانند «صادق/ناصادق» و «متأهّل/ غیرمتأهّل»).
هـ) نسبت (relation) و اقسام آن، مانند نسبت تقارن (symmetry) (مانند نسبت همسرى)، نسبت تعدّى (transitivity)، و نسبت تضادّ نسبى یا تضایف (relational opposition) (مانند نسبت پدرى/فرزندى).
و اهمّ مباحث معناشناختى در سطح جملهها عبارتند از:
و) تقسیمبندى جملهها، مانند تقسیم جملهها، از لحاظ ساختار (structure)،به جملههاى بسیط (simple) و غیر بسیط (non-simple) (یعنى جملههاى تركیبى (complex) و مركّب (compound))، و تقسیم جملهها، از لحاظ كاركرد (function)، به جملههاى اخبارى، استفهامى، امرى، و….
ز) تفكیك جملهها از گزارهها (statements) و قضایا (propositions)
ح) ایهام جملهها و اقسام آن، مانند وهم افكنى (amphiboly) (مانند «زن خیاط را دیدم») و ایهام مرجع ضمیر (ambiguity of reference) (مانند «پرویز هوشنگ را كتك زد و پروین او را كتك زد») كه ایهام در آنها به ساختار جمله یا عبارت مربوط میشود و، از این لحاظ، ابهام نحوى نام میگیرد؛ ابهام معنایى (semantic ambiguity) (مانند «در فراز كنید»)؛ و ابهام در ناحیهىِ مراد (pragmatic ambiguity) (مانند «عجب نابغهاى!»)
ط) اقسام صدق/كذب جملهها (truth/falsehood): صدق/كذبِ تحلیلى/تركیبى (analytical/synthetical)، صدق/ كذبِ ضرورى/امكانى (necessary/ contingent)، و صدق/كذب پیشین/پسین (a priori/ a posteriori)
یى) بیهنجارى (anomaly) جمله ها و خاستگاههاى آن (جملهىِ «اندیشه هاى سبز بیرنگ خشمگینانه میخوابند» (مثالِ چامسكى) جملهاى نابهنجار (anomalous) است)
یا) نِسَب معنایى (sense relation) جملهها، مانند نسبت تناقض (contradiction)، نسبت استلزام (entailment)، و نسبت هممعنایى.
یب) نظام اشارى (deictic system) زبان، یعنى منظومهىِ الفاظى كه حاكى از پیوندهاى زبان با بافتاند و عبارتند از: الفاظ اشارى دالّ بر شخص (person deixis)، یعنى ضمائر شخصى اوّل شخص و دوم شخص، الفاظ اشارى دالّ بر زمان (temporal deixis)، یعنى نظام زمانى و قیود زمانى، الفاظ اشارى دالّ بر مكان (spatial deixis)، یعنى قیود مكان («اینجا» و «آنجا»)، و اسماء و ضمایر اشاره («این»، «آن»، «اینها/اینان»، و «آنها/آنان»)، شگردهاى نوشتارى دالّ بر گفتار (discourse deixis)، مانند «در بالا» و «پیشگفته»، و ضمایر خودمانى یا مؤدّبانهتر و رسمیتر كه دالّ بر شأن اجتماعى گوینده و شنونده/شنوندگاناند (social deixis)[27]
2.2.1.2. گروه دوم شامل زیررشتههایى است كه موضوع بحث هر یك از آنها پیوند زبان با یك پدیدهىِ دیگر است. اینك پارهاى از این زیررشتهها:
1.2.2.1.2. عصب ـ زبانشناسى یا زبانشناسى عصبى (neurolinguistics) میكوشد تا خاستگاهها و فرایندهاى عصبى ـ تَنْكَردشناختى (neurophysiological) گفتن و شنیدن (و آنچه ممكنست در این حیطه به خطا رَوَد) را آشكار سازد. به تعبیر دیگر، عصب ـ زبانشناسى مطالعهىِ ارتباط میان زبان و خاستگاه عصبشناختى آن است.
2.2.2.1.2. روان ـ زبانشناسى یا زبانشناسى روانى (psycholinguistics) به مطالعهىِ ارتباطات میان زبان و ذهن و روان میپردازد. به عبارت دیگر، روان ـ زبانشناسى علمى است كه در آن دریافتههاى زبانشناسى و روانشناسى در مطالعهىِ جنبههاى شناختى فهم و تولید زبان بهكار گرفته میشوند.
3.2.2.1.2. زبانشناسی شناختى (cognitive linguistics) زبان را بخشى از تواناییهاى شناختى ذهن و روان آدمى، از قبیل ادراك حسّى، حافظه، توجّه، هیجان و عاطفه، و استدلال، تلقّى میكند كه با تواناییهاى شناختى دیگر تأثیر و تأثّر متقابل دارد. از این لحاظ، چه بسا بتوان آن را زیررشتهاى از روان ـ زبانشناسى نیز محسوب كرد.
4.2.2.1.2. جامعه ـ زبانشناسى یا زبانشناسى اجتماعى (sociolinguistics) سروكارش با این است كه چگونه روابط، مقام و منزلتها، الگوها، و چارچوبهاى اجتماعى و ساختار و كاربرد زبان تأثیر و تأثّر متقابل دارند. به بیان دیگر، جامعه ـ زبانشناسى دو چیز را مطالعه میكند: مطالعهىِ زبان در بافتهاى اجتماعى آن و مطالعهىِ زندگى اجتماعى از رهگذر زبان.
5.2.2.1.2. زبانشناسی انسانشناختى (anthroplogical linguistics) به بررسى روابط میان زبان(ها) و فرهنگ(ها) اختصاص دارد.
3.2.1.2. گروه سوم شامل زیررشتهاى است كه موضوع بحث آن كاربرد زبان یا، به بیان دیگر، پدیدههاى زبانى از نظرگاه خاصّهها و فرایندهاى مربوط به كاربرد آنها است؛ و این یگانه زیررشته كاربردشناسى (pragmatics) نام دارد. پرسش اصلى كاربردشناسى اینست: منابع زبان چگونه به كار میرَوَند؟ و واضحست كه پدیدههاى زبانىاى كه باید از نظرگاه كاربردشان مورد مطالعه واقع شوند میتوانند در هر مرتبهىِ ساختارى جاى داده شوند یا ممكنست به هر نوع رابطهىِ صورت ـ معنا تعلّق داشته باشند. كاربردشناسى كاربرد زبان از جانب انسانها را یكى از اشكال رفتار یا عمل اجتماعى میداند و آن را از این وجه مورد مطالعه قرار میدهد. پس، ساحتى كه غَرَض از اتّخاذِ نظرگاهِ كاربردشناختى روشن ساختن آن است پیوند میان زبان و كلّ زندگى انسان است؛ و، از این جهت، كاربردشناسى یگانه پیوند میان زبانشناسى و بقیهىِ علوم انسانى و اجتماعى نیز هست. بنابراین، میتوان گفت كه: كاربردشناسى نظرگاه معرفتى، اجتماعى، و فرهنگى كلّىاى است در باب پدیدههاى زبانى از حیث كاربردشان در اشكال گوناگون رفتار (البتّه، به شرط اینكه «معرفتی»، «اجتماعی»، و «فرهنگی» تفكیكناپذیر تلقّى شوند). با این توضیحات، پرسش اصلى كاربردشناسى، یعنى «منابع زبان چگونه به كار میروند؟»، به این صورت درمیآید: «زبان در زندگى انسانها چه كاركردهایى دارد؟»
در فقرهىِ 1.2.1.2 از زبانشناسى مربوط به منابع زبان سخن گفتیم كه متشكّل از مؤلّفههاى سنّتى نظریهىِ زبانى بود و موضوع بحث هر یك از آنها یك واحد تحلیل زبانى بود. در فقرهىِ 2.2.1.2 از حوزههاى میان رشتهاى پژوهش سخن گفتیم كه موضوع بحث هر یك از آنها پیوند زبان با یك پدیدهىِ دیگر بود. و در این فقرهىِ 3.2.1.2 از كاربردشناسى سخن میگوییم كه: الف) زبانشناسی مربوط به كاربرد زبان است؛ ب) نه یك واحد تحلیل زبانى موضوع بحث آن است (زیرا هیچ پدیدهىِ زبانى، در هیچ مرتبهىِ ساختارىاى، نیست كه نظرگاه كاربردشناختى بتواند از آن تغافل ورزد) و نه پیوند زبان با یك پدیدهىِ دیگر (زیرا ناظر به پیوند زبان با همهىِ پدیدههاى دیگرِ زندگی انسان است)؛ ج) نظرگاهى كاركردى و كلّى (یعنى، در عین حال، معرفتى، اجتماعى، و فرهنگى) در باب زبان است؛ د) موضوع تحقیقش نقش آفرینی معنادارِ زبان در كاربرد عملى و بالفعل، به عنوان یك شكل پیچیدهىِ رفتار كه معنا پدید میآورد، است؛ و هـ) در قلمرو علوم وابسته به زبان، در حكم تلاقىگاه حوزههاى میان رشتهاى پژوهش و نیز حلقهىِ اتّصال این حوزهها با زیررشتههاى زبانشناسى مربوط به منابع زبان است.
اهمّ مباحث كاربردشناسى عبارتند از:
الف) شیوههاى تثبیت كاربرد زبان در جهان واقعى، از طریق اشاره به متغیرهاى مربوط به پارهاى از ابعاد كاربرد زبان، مخصوصاً متغیرهاى مربوط به زمان، مكان، جامعه، و گفتار (discourse).
ب) افعال گفتارى (speech acts)، یعنى كارهایى كه انسان با واژهها، در سطح ساختارى جمله، انجام میدهد.
ج) معناى ضمنى یا تلویحى (implicit meaning)، یعنى آنچه میتوان، وراى سخنانى كه تصریحاً یا به معانى حقیقى شان گفته میشود، با استفاده از پیشفرضها، لوازم، و تضمّنات (implicatures)، اراده یا ابلاغ كرد.
د) مكالمه (conversation)، یعنى كنش و واكنش زبانى میان دو یا چند شخص، به عنوان عمل اجتماعى هماهنگ و مشترك.
هـ) ادب كلامى (politeness)، یعنى راهبردهایى كه كاربَران زبان، براى حفظ شأن و حیثیت خود و مخاطبانشان، در پیش میگیرند.
و) استدلال (argumentation)، یعنى ساختدهى كلّى گفتار در جهت نیل به اهداف ارتباطى خاصّ.
ز) تحلیل واحدهاى زبانى بزرگتر از جمله، مانند گفتار، متن، و مكالمه، و نیز تحلیل سیاق كلام (speech genre)
3.1.2. در میان زیررشتههاى زبانشناسى، نحو(شناسى)، معناشناسى، و كاربردشناسى، بیشكّ، از سایر زیررشتهها بسیار مهمّترند. چارلز موریس (Charles Morris)، پایه گذار كاربردشناسى، اساساً براى نشانه شناسى (و نه خصوص زبانشناسى) سه زیررشته قائلست: نحو(شناسى) كه با خود نشانهها سروكار دارد و روابط نشانهها را با یكدیگر مطالعه میكند، معناشناسى كه با اشیائى كه نشانهها بر آنها دلالت دارند سروكار دارد و روابط نشانهها با اشیاء را مطالعه میكند، و كاربردشناسى كه با كاربران یا تعبیرگران نشانهها سروكار دارد و روابط نشانهها با كاربران یا تعبیرگران آنها را مطالعه میكند. به تعبیرِ خودِ موریس: «قواعد نحوى نسبتهای نشانهای موجود میان محملهاى نشانهها (sign vehicles) را تعیین میكنند. قواعد معناشناختى محملهاى نشانهها را با اشیاء دیگر مرتبط میسازند. قواعد كاربردشناختى بیانگر وضع و حالىاند كه در تعبیرگران پدید میآید و در آن وضع و حال مَحمِلِ نشانه نشانه است. هر قاعدهاى، وقتى كه عملاً و به صورت بالفعل به كار گرفته شود در حكم نوعى رفتار است؛ و به این اعتبار، در همهىِ قواعد مؤلّفهىِ كاربردشناختىاى وجود دارد».[28]
نكتهىِ دیگر اینكه زیررشتههاى زبانشناسى، به هیچ روى، منحصر در یازده زیررشتهاى نیستند كه برشمردیم؛ ما، در احصاء زیررشتههاى زبانشناسى به اهمّ آنها اكتفاء كردیم. وانگهى، هر یك از این یازده زیررشته نیز رشتهها و شاخههاى فرعیترى دارد كه ما از ذكر بیشتر آنها صرف نظر كردیم.
نكتهىِ سوم اینكه حدود و ثغور هیچیك از این زیررشتهها چنان معین و مشخّص و چون و چراناپذیر نیست كه در پارهاى از مباحث با زیررشتهىِ دیگرى تداخل نداشته باشد. فى المثل، معناشناسى و كاربردشناسى در مبحث نظام اشارى (deictic system) و شاخصها (deixises) تداخل دارند. این گونه تداخلها، تا حدّى، معلول اختلاف نظر در تعریف و توصیف هر یك از این زیررشتهها نیز هست.[29]
2.2. گفتیم كه زبانشناسى دربارهىِ زبان به روش تجربى سخن میگوید، امّا دربارهىِ زبان به روش فلسفى نیز میتوان سخن گفت، و اگر چنین كنیم به قلمروى از فلسفه گام نهادهایم كه از آن به «فلسفهىِ زبان» تعبیر میشود. فلسفهىِ زبان را گاهى به نام «معناشناسى فلسفی» (“philosophical semantics”) نیز مینامند.[30] در واقع، میتوان گفت كه «معناشناسى مطالعهىِ معناى زبانى و ساحتى از زبانشناسى است كه كمترین فاصله را با فلسفهىِ زبان دارد. تفاوت عمده میان شیوهىِ پرداخت زبانشناس [یعنى معناشناس] و فیلسوف [یعنى فیلسوف زبان] به مسألهىِ معنا اینست كه زبانشناس معمولاً بر طرز عمل معنا در زبان متمركز میشود، و حال آنكه فیلسوف بیشتر علاقهمند به ماهیت خود معنا ـ و بویژه، به ارتباط میان امور زبانى و امور غیرزبانى ـ است. ولى، از دههىِ 1980 بدین سو، زبانشناسان هر روز بیش از پیش به پدیدهىِ شاخص (deixis) علاقهمند شدهاند ـ یعنى به اینكه چگونه شركتكنندگان در رویارویى زبانى آنچه را میگویند به زمان، مكان، و خود شركتكنندگان در گفتار ربط میدهند؛ به عبارت دیگر، علاقهمند شدهاند دقیقاً به همان رابطهاى كه میان زبان و آنچه زبان راجع به آن است وجود دارد و دیر زمانى فیلسوفان زبان را به خود مشغول میداشته است».[31]
اگرچه نام دیگر فلسفهىِ زبان «معناشناسى فلسفی» است و معناشناسى، اعمّ از تجربى و فلسفى،چنانكه از نامش پیداست، علىالقاعده باید دربارهىِ معنا سخن بگوید، امّا، همانطور كه كواین (Quine)، فیلسوف و منطقى امریكایى (2000ـ1908) میگوید: «وقتى كه گسستگى میان معنا و حكایت (= ارجاع reference) بدرستى مورد اعتناء واقع شود، مسائل علمى كه مسامحةً معناشناسى [فلسفى] خوانده میشود به دو حوزه تقسیم میشوند كه از یكدیگر تمایزى چنان اساسى دارند كه اصلاً شایسته نیست كه عنوان مشتركى داشته باشند. این دو حوزه را میتوان نظریهىِ معنا [theory of meaning] و نظریهىِ حكایت (=ارجاع) [theory of reference] خواند. «معناشناسی» نام خوبى براى نظریهىِ معنا میبود، اگر این واقعیت در كار نمیبود كه پارهاى از بهترین كارها در به اصطلاح معناشناسى، و بویژه كارهاى تارسكى [=Tarski ریاضیدان، منطقى، و فیلسوف لهستانى تبار امریكایى (83 ـ1902]، به نظریهىِ حكایت (=ارجاع) تعلّق دارند. مفاهیم عمدهىِ نظریهىِ معنا، به غیر از خود معنا، عبارتند از: هممعنایى (یا یگانگى معنا)، معنادارى [significance=] (یا داشتن معنا)، و تحلیلیت (analycity) (یا صدق به یمْنِ معنا). مفهوم دیگر استلزام [entailment]، یا تحلیلیت شرطیهها [the conditional=]، است. مفاهیم عمدهىِ نظریهىِ حكایت (=ارجاع) عبارتند از: نامگذارى [naming]، صدق [truth=]، دلالت [denotation=] (یا صادق بودن در موردِ)، و گسترهىِ مصادیق [extension=]. مفهوم دیگر مفهوم مقادیر متغیرها [values of variables=] است. مرزهاى میان [این] حوزهها سدّ و مانع [ناگذشتنى] نیستند. در هر یك از دو حوزه، متصوّرست كه یك مفهوم مركّب از مفاهیمى برگرفته از هر دو حوزه باشد».[32]
اگر «معناشناسى فلسفی» را نامى بدانیم كه بر سرتاسر قلمرو فلسفهىِ زبان اطلاق میشود (و نه بر بخشى از این قلمرو) و اگر سخن كواین را در حصر مفاهیم عمدهىِ معناشناسى فلسفى به ده مفهوم بپذیریم (كه على القاعده میتوان پذیرفت، زیرا سخن كواین، به عنوان یكى از اعاظم فیلسوفان زبان، در این باب، نباید چندان دور از صواب باشد) میتوانیم بگوییم كه اهمّ مباحث فلسفهىِ زبان ده مبحثاند: معنا، هممعنایى، معنادارى، تحلیلیت، استلزام (اهمّ مباحث نظریهىِ معنا)، نامگذارى، صدق، دلالت، گسترهىِ مصادیق، و مقادیر متغیرها (اهمّ مباحث نظریهىِ حكایت یا ارجاع). امّا كسانى فلسفهىِ زبان را گستردهتر از این دانستهاند و آن را، علاوه بر معناشناسى فلسفى، شامل كاربردشناسى فلسفى نیز قلمداد كردهاند و، مثلاً، گفتهاند: «فلسفهىِ زبان در روابط میان خود ما و زبان ما و روابط میان زبان ما و جهان كندوكاو میكند. كاوش قسم اوّل میپرسد كه بخشیدن معنایى خاصّ به واژهها و جملات چیست، و حال آنكه كاوش قسم دوم در باب روابط میان واژهها و چیزهایى كه واژهها به آنها ارجاع میدهند (=از آنها حكایت میكنند) یا امور واقعى كه واژهها آنها را وصف میكنند تحقیق میكند. گاهى، مبحث اوّل كاربردشناسى خوانده میشود، و مبحث دوم معناشناسى؛ هرچند حدّ و مرز میان این دو بسهولت دستخوش ابهام میتواند شد».[33] و كسانى فلسفهىِ زبان را از این نیز گستردهتر دانستهاند و، مثلاً، گفتهاند: «فلسفهىِ زبان در زمان ما حَوْلِ محورِ نظریهىِ معنا میچرخد، امّا شامل نظریهىِ ارجاع (=حكایت)، نظریهىِ صدق، كاربردشناسى فلسفى، و فلسفهىِ زبانشناسى (philosophy of linguistics) نیز میشود».[34]
با توجّه به این سخنان دیگر، شاید بتوانیم فلسفهىِ زبان را شامل مباحث مربوط به نظریهىِ معنا، مباحث مربوط به نظریهىِ حكایت یا ارجاع، و مباحث مربوط به كاربردشناسى فلسفى بدانیم. با این كار، آنچه را در این قول اخیر نظریهىِ صدق خوانده شده است، به تَبَع كواین، جزو مباحث مربوط به نظریهىِ حكایت یا ارجاع قلمداد كردهایم و آنچه را، باز در همین قول، فلسفهىِ زبانشناسى نامیدهاند از قلمرو فلسفهىِ زبان بیرون كردهایم؛ و این اِخراج، با توجّه به اینكه فلسفهىِ زبان علىالقاعده علمى درجهىِ اوّل است و حال آنكه فلسفهىِ زبانشناسى یقیناً علمى درجه دوم محسوب میشود، ناموجَّه نخواهد بود.
بدین قرار، اهمّ مباحث فلسفهىِ زبان عبارتند از:
الف) مباحث مربوط به نظریهىِ معنا:
1) معنا: ماهیت معنا(ى زبانى) چیست؟ نظریات بسیار متنوّع و متكثّرى را كه در باب ماهیت معنا ابراز شدهاند، بهگمان نگارنده، میتوان به سه دستهىِ بزرگ تقسیم كرد: نظریاتى كه فقط ناظرند به معناى واژهها (و تكواژها و عبارات)، نظریاتى كه فقط ناظرند به معناى جملات، و نظریاتى كه، در عینحال، به معناى واژهها (و تكواژها و عبارات) و جملات ناظرند. بیشتر این نظریات را «میتوان در سه طبقه گروهبندى كرد، كه آنها را «ارجاعى (=حِكایى)» [“referential”=]، «تصوّری» [“ideational”=]، و «رفتاری» [“behavioral”=] مینامم. نظریهىِ ارجاعى (=حكایى) معناى یك تعبیر [زبانى] را با آنچه آن تعبیر به آن ارجاع میدهد (=از آن حكایت میكند) یا با ارتباط ارجاعى (=حكایى) [referential connection=] یكى میداند، نظریهىِ تصوّرى معناى یك تعبیر را با تصوراتى كه آن معنا با آنها پیوند دارد و تداعى میشود یكى میداند، و نظریهىِ رفتارى معناى یك تعبیر را با محرّكهایى كه موجِبِ اظهار آن [معنا یا تعبیر] میشوندو/یا واكنشهایى كه آن [معنا یا تعبیر یا اظهار]، به نوبهىِ خود، موجب میشود یكى میداند.[35] هر یك از این سه طبقه شامل چندین نظریه است. 2) هممعنایى: تعریف هممعنایى؛ ارتباط هممعنایى با معناى وصفى (descriptive)، معناى وصفالحالى (expressive)، و معناى اجتماعى (social)؛ تقسیم هممعنایى به غیرتامّ (incomplete synonymy) و تامّ (complete synonymy)؛ تقسیم هممعنایى تامّ به نسبى (relative synonymy) و مطلق (absolute synonymy)؛ و امكان/امتناع هر یك از این هممعنایىها.[36]
3) معنادارى: چرا جملههایى، مانند «در شیشهىِ عمرم اشك میریزم»، «قلّه از كوه بالا رفت»، «سقوط در آبشار آبتنى میكند»، «نقطهىِ تلاقى از خطوط موازى میگریزد»، و «آب از تشنگى سراب شد»،[37] كه هم یكایك تكواژها، واژهها، و عباراتشان معنا دارند و هم از ساختار نحوى درستى برخوردارند، بیمعنایند؟ نظریات گونهگونى كه در پاسخ به این پرسش و، درواقع، در باب ملاك معنادارى جملات عرضه شدهاند در این مبحث بررسى و نقد میشوند.[38]
4) تحلیلیت: آیا جملههایى وجود دارند كه فقط به یمْنِ معانى تكواژها، واژهها، و عبارتهایشان صادق باشند یا نه؟ و اگر بلى، آیا تحلیلیت امرى نسبى و ذومراتب است یا امرى مطلق؟ تحلیلیت با پیشین/پسین بودن و ضرورى/امكانى بودن چه ربط و نسبتى دارد؟ آیا جملهىِ تحلیلى معرفت بخشى و اطلاع رسانىاى دارد یا نه؟ مصادیق جملههاى تحلیلى كدامند؟[39]
5) استلزام: مجموعهاى از جملات وقتى مستلزم یك جمله است كه این جمله ضرورتاً یا منطقاً یا به نحو قیاسى از آن مجموعه نتیجه شود، یعنى وقتى كه دلیلى كه آن مجموعه مقدمات آن و این جمله نتیجهىِ آن است قیاس معتبرى باشد. امّا ملاك این استلزام چیست؟ قدما قائل بودند كه زمانى باید گفت كه مقدماتى مستلزم نتیجهاىاند كه محال باشد كه همهىِ آن مقدمات صادق باشند و نتیجه صادق نباشد، یا، به تعبیر دیگر، دلیلى كه متشكل از آن مقدمات و نتیجه است صورت خاصى داشته باشد كه هیچ دلیلى واجد آن صورت متشكّل از مقدّمات صادق و نتیجهىِ كاذب نباشد. امّا این ملاك قدما، لااقلّ، دو تالى فاسد دارد: یكى اینكه یك گزارهىِ محال مستلزم هر گزارهىِ دیگرى باشد، زیرا محالست كه یك گزارهىِ محال صادق باشد و هر گزارهىِ دیگرى صادق نباشد. دیگر اینكه هر گزارهاى مستلزم هر گزارهىِ بالضّرورة صادقى است، زیرا محالست كه گزارهاى صادق باشد و گزارهىِ بالضّرورة صادقى صادق نباشد. فَساد این دو تالى فاسد به این جهت است كه این دو تالى با شهود ما ناسازگارند، چون شهود ما حكم میكند كه باید میان مقدّمات و نتیجه ربطى وجود داشته باشد و همین شهود است كه موجب پیدایش منطق ربط (relevance logic) شده است، و حال آنكه در آن دو استدلال، با اینكه ملاك قدما كاملاً مصداق دارد، میان مقدّمات و نتیجه ربطى وجود ندارد. بعضى از منطقیان، براى حذر از این دو متناقضنما (paradox)، از ملاك قدما عدول كردهاند و در جست وجوى ملاكهاى دیگرى برآمدهاند. حاصل این جست وجوها در این مبحث مورد بررسى و مداقّه و نقد واقع میشود.[40]
ب) مباحث مربوط به نظریهىِ حكایت یا ارجاع:
6) نامگذارى: شرائط لازم و كافى براى اینكه یك تعبیر زبانى نام یك چیز و فقط همان چیز باشد چیست؟ نام خاصّ (proper name) چیست و ربط و نسبت آن با لفظ خاصّ (singular term) و وصف معین (definite description) چیست؟ آیا نامهاى خاصّ (چنانكه فرگه (Frege)، ریاضیدان، منطقى، و فیلسوف آلمانى (1925ـ 1848)، میگوید) هم مفهوم (sense) دارند و هم حكایت یا ارجاع یا (چنانكه جان استوارت میل (John Stuart Mill)، فیلسوف بریتانیایى (73ـ 1806)، و سول كریپكى (Saul Kripke)، منطقى و فیلسوف امریكایى ( ـ1940) میگویند) فقط حكایت یا ارجاع دارند، كه لازمه اش اینست كه نامهاى خاصّ معانى زبانىاى كه از طریق تعریف قابل تعیین باشند ندارند؟[41]
7) صدق: چون معناى یك جمله را شرائطى تعیین میكنند كه موجب صدق آن جمله میشوند، باید پرسید: ماهیت صدق چیست؟ در پاسخ به این پرسش، نظریاتى عرضه شدهاند كه اهمّ آنها عبارتند از: نظریهىِ مطابقت (correspondence theory)، نظریهىِ تلائم (coherence theory)، نظریهىِ استصلاحى (pragmatic theory)، نظریهىِ زیادت (redundancy theory)، نظریهىِ كمینهگرایى (minimalist theory)، نظریهىِ نقل قول بد (disquotation theory)، و نظریهىِ معناشناختى (semantic theory)[42]
8) دلالت: فرق میان مدلول (denotation) یا محكی یا مرجع (reference) و معنی (connotation) یا مفهوم (sense)، نه فقط در الفاظ مركب (complex terms)، مانند «سه ضلعی» و «سه گوشه»، «جاندار داراى قلب» و «جاندار داراى كلیه»، و «ستارهىِ بامدادی» و «ستارهىِ شامگاهی»، بلكه نیز در الفاظ بسیط (simple terms)، مانند نامهاى خاصّ و نامهاى عامّ؛ چند و چون ربط یك نام به محكی یا مرجع خود؛ و وضع و حال الفاظِ دالّ بر انواع طبیعى (natural kind terms)[43]
9) گسترهىِ مصادیق: فرق گسترهىِ مصادیق با محكی یا مرجع؛ گسترهىِ مصادیق جملههاى اخبارى؛ و گسترهىِ مصادیق تعابیر محمولى (predicate expressions)[44]
10) مقادیر متغیرها: افراد (individuals)، قضایا (propositions)، عملگرها (operators)ى نحوشناختى یا منطقى، مانند سورهاى وجودى (existential quantifiers) و سورهاى كلّى (universal quantifiers)، به عنوان پارهاى از مقادیر متغیرها؛ ثوابت منطقى (logical constants)؛ متغیرهاى وابسته یا ظاهرى (bound or apparent variables) و متغیرهاى آزاد یا واقعى (free or real variables) متغیرهاى وساطتگر (intervening variables)؛ و متغیرهاى نهفته (hidden variables)[45]
ج) مباحث مربوط به كاربردشناسى فلسفى:
11) وحدت جمله و كثرت معانى یا قضایایى كه از آن جمله فهم میشوند: ایهام و/یا شاخصدارى (indexicality)، به عنوان علّت این امر؛ و اینكه چگونه بافت یا زمینه یا اوضاع و احوال یا قرائن و شواهد یا سیاق (context) تعیین میكند كه یك جمله در یك كاربرد خاصّ چه معناى قضیهاى واحدى دارد.[46]
12) نظریهىِ افعال گفتارى (speech-acts): شمارش و دسته بندى افعال عدیدهاى كه با گفتن انجام میگیرند: افعالِ بیانى (locutionary acts)، یعنى گفتن سخنى (مانند تلفظ این رشتهىِ آواها: قول میدهم كه به خانه ات بیایم)، افعالِ در بیانى (illocutionary acts)، یعنى كارهایى كه در گفتن سخنى انجام میگیرند (در گفتنِ «قول میدهم كه به خانهات بیایم»)، گوینده قولى میدهد/ تعهّدى میكند)، و افعالِ با بیانى (perlocutionary acts)، یعنى كارهایى كه با گفتن سخنى انجام میگیرند (با گفتنِ «قول میدهم كه به خانهات بیایم»، گوینده شنونده را مطمئن/امیدوار میكند كه به خانهاش خواهد رفت)؛ اقسام عمدهىِ افعالِ دربیانى: اِخبارى (assertive) (مثلاً: زمین گرد است)، تحریكى (directive) (مثل تقاضا، امر، و نهى)، التزامى (commissive) (مثل قول دادن و پیشنهاد كردن)، وصفالحالى (expressive) (مثل پوزشخواهى و سپاسگزارى)، و ایجادى (declaration) (مثل نامگذارى، استعفاء، و اعلام جنگ)[47]
13. نظریهىِ مكالمه (theory of conversation) یا نظریهىِ معانى ضمنى (theory of implicature)، یعنى این نظریه كه جملات، وقتى كه در بافتهاى خاصّى گفته میشوند، غالباً معانى ضمنى (implications)اى دارند كه نتایج منطقى آن جملات نیستند یا، به تعبیر دیگر، مراد گوینده (speaker's meaning یا utterer's meaning)اند، نه معناى جمله (sentence-meaning) یا، به بیان دیگر، معناى بیزمان (timeless meaning)؛ تبیین و توضیح این معانى ضمنى غیرمنطقى در قالب نظریهىِ معانى ضمنى مكالمه (theory of conversational implicature)؛ عدم امكان صراحت تمام عیار؛ ابزارهاى قراردادى براى ابلاغ معناى ضمنى؛ اجتناب راهبردى و عَمدى از صراحت.[48]
این سیزده مبحث، چنانكه اشاره شد، اهمّ مباحث فلسفهىِ زباناند، نه همهىِ مباحث آن. در هر مبحث نیز فقط به ذكر مهمّترین عناوین پرداخته شده است. از این رو، بعید نیست، بلكه بسیار محتمل است، كه خواننده هنوز نتواند گسترهىِ عظیم فلسفهىِ زبان را پیش چشم آوَرَد.[49]
3.2. زبانشناسى و فلسفهىِ زبان در این خصیصه مشتركند كه زبان را، براى خاطر خود زبان، میكاوند، نه براى اینكه با كندوكاو در زبان گره از مشكل دیگرى بگشایند، به تعبیرى، زبان براى زبانشناسى و فلسفهىِ زبان موضوعیت دارد، نه طریقیت. امّا هستند حوزههاى معرفتى یا گرایشهاى فكرىاى كه میخواهند با پرداختن به ابعاد و وجوه مختلف زبان مسائل و مشكلات دیگرى را حلّ و رفع كنند. اكنون وقت آن است كه به این حوزهها و گرایشها نیز اشارهىِ بسیار موجزى داشته باشیم.
1.3.2. فلسفهىِ زبانى (linguistic philosophy). فلسفهىِ زبانى نظرگاهى فلسفى است كه راه حلّ مسائل پیچیدهىِ فلسفى را مداقّه در كاربرد پارهاى از الفاظ در زبان میداند. «اصل اساسى فلسفهىِ زبانى اینست كه مسائل سنّتى فلسفه (یا مابعدالطبیعه)، به هیچ روى، مسائلى واقعى نیستند، بلكه شبهاتىاند ناشى از سوءفهم زبان یا سوءاستعمال آن. مسائل ظاهرى را نمیتوان حلّ كرد؛ امّا میتوان منحلّ كرد، یعنى شبهات را میتوان رفع كرد. معمّاى [و نه مسألهىِ] فلسفى زمانى پدید میآید كه، به مقتضاى امورى كه به نظر ما ادلّهىِ قانع كنندهاى میآیند، گرایش بیابیم به اظهار سخنى كه با فهم عرفى ناسازگارى مضحكى دارد».[50]
«اگرچه جاى دادنِ مور [Moore=] در طبقهىِ فیلسوفان زبانى ممكنست وسوسهانگیز باشد، به وجه دقیقتر، باید او را طلیعهىِ فلسفهىِ زبانى تلقّى كرد. برجستهترین نُمایندهىِ این فلسفه ویتگنشتاین متأخّر، مصنّف تحقیقات فلسفى (Philosophische Untersuchungen، كه در 1945 به اتمام رسید و در 1953، پس از مرگ ویتگنشتاین، نشر یافت)، است. آن دسته از فیلسوفان [دانشگاه] اكسفرد كه افكارشان ارتباط كمابیش وثیقى با افكار ویتگنشتاین متأخّر دارند نیز به این فلسفه تعلّق دارند، گیلبرت رایل [Gilbert Ryle=]، جان ال. آستین [John L. Austin]، ایچ. ال. اى. هارت [H. L. A. Hart=]، ایچ. پى. گرایس [H. P. Grice=]، پى. اف. استراوسن [P. F. Strawson=]، جِى. اَوْ. ارْمسُن [J. O. Urmson=]، دیوید پیرز [David Pears=]، استوارت همشر [Stuart Hampshire=]، جى. جِی. وارناك [G. J. Warnock=]، مایكل دامت [Michael Dummett=]، الیزابت انسكم [Elizabeth Anscombe=]، آر. ام. هر [R. M. Hare]، آنتونى كوئینتن [Anthony Quinton=]، و بسیارى دیگر».[51]
میتوان گفت كه انگیزهها و توجّه عموم فیلسوفان زبانى به زبان عمدتاً معلول عقیده به این گزارهها است:
1) هر كه تعریف[52] خوبى از “x” ـ یعنى پاسخ خوبى به پرسش: «x چیست؟» ـ داشته باشد، در مقام تحقیق دربارهىِ x، در قیاس با كسى كه فاقد چنان تعریفى ـ یعنى چنان پاسخى ـ است، كمتر در معرض اشتباه واقع میشود.
2) عرضهىِ تعاریف الفاظى كه بهكار میبریم ابزار مهمّى است براى اینكه بتوانیم بحث و فحص را مثمر ثمر سازیم.
3) تعریف صحیح یك لفظ/اصطلاح اخلاقى میتواند ما را دریافتن راهى كه از لحاظ اخلاقى درست باشد مَدَد رساند، و حال آنكه تعریف غیرصحیح ممكنست گمراهمان كند.
4) معرفتى مبتنى بر فهم عرفى وجود دارد كه از هر نظریهىِ فلسفىاى یقینیتر و بیشتر ما انسانها از آن بهرهمندیم و در زبان متعارف جلوه یافته است. فیلسوفى كه در طلب یقین است باید در این معرفت تأمّلى همراه با دقّت و عنایت داشته باشد.
5) نظریات فلسفىاى كه با معرفت مبتنى بر فهم عرفى ما ناسازگارند كاذبند. بنابراین، ما میتوانیم، با توسّل به این معرفت، بسیارى از نظریات نامعقول فلسفى را ردّ كنیم، از اشتباه بپرهیزیم، و خود را از چنگ مسأله نماها [pseudo-problems=] برهانیم.
6) با تحلیل معرفت مبتنى بر فهم عرفى خود، میتوانیم به حلّ مسائل مابعدالطبیعى، یا به دست یافتن به سَرِ نخهاى مهمّ حلّ این مسائل، امیدوار باشیم.
7) فلسفه یكسره مبتنیست بر تصورى نادرست از زبان متعارف و/یا عبارتست از استعمال نادرست این زبان.
8) زبان متعارف براساس تجارب نسلهاى بسیارى از انسانها، و كوششهاى آنان در جهت ارتباط كارآمد، ظهور، تحوّل، و رشد یافته است. بنابراین، روى هم رفته، این فرض موجَّهست كه زبان متعارف، در قیاس با فلاسفه، به ملاحظات و نكات دقیقتر و ظریفتر و تفكیكها و تمییزهاى نیكوتر و اساسیتر دست یافته است، علىالخصوص وقتى كه سخن بر سر امور مربوط به زندگى عملى باشد.[53]
این هشت گزاره مورد وفاق عموم فیلسوفان زبانىاند، اما، البته، هر فیلسوف زبانى خاصّى ممكنست به یك یا دو یا چند گزارهىِ دیگر نیز قائل باشد كه انگیزهىِ او در پرداختن به زبان شده باشد/باشند.[54]
فلسفهىِ زبانى را «تحلیل زبانی» (“linguistic analysis”) نیز مینامند. همچنین، «در اكثر موارد، تفكیك قاطع میان فلسفهىِ زبانى متعارف [ordinary language philosophy=] و فلسفهىِ زبانى یا تحلیل زبانى كار دشوارى است»[55] و، بنابراین، فلسفهىِ زبانى متعارف را نیز میتوان همان فلسفهىِ زبانى تلقى كرد.
2.3.2. فلسفهىِ تحلیلى (analytical philosophy). اگر «فلسفهىِ تحلیلی» را به معناى فلسفهاى بگیریم كه منحصراً یا عمدتاً از تحلیل فلسفى (philosophical analysis) سود میجوید، از آنجا كه یكى از اقسام تحلیل فلسفى تحلیلِ زبانی (linguistic analysis) گفتارِ فلسفى (philosophical discourse) است، میتوان گفت كه فلسفهىِ تحلیلى مَقْسَمِ فلسفهىِ زبانى است یا، به عبارت دیگر، فلسفهىِ زبانى یكى از اقسام فلسفهىِ تحلیلى است. اما «فلسفهىِ تحلیلی» را به معناى دیگرى نیز میتوان گرفت ـ و امروزه از این اصطلاح، غالباً، این معناى دیگر مراد است ـ كه به آن معنا فلسفهىِ تحلیلى مَقْسَم فلسفهىِ زبانى نیست، بلكه مغایر و مخالف با آن است. به همین جهت، گفتهاند: «فلسفهىِ زبانى را نمیتوان شكل دیگرى از فلسفهىِ تحلیلى یا رقیب فلسفهىِ تحلیلى قلمداد كرد».[56] ما، در اینجا، با این معناى دوم سروكار داریم.
فلسفهىِ تحلیلى، در این معناى دوم، بیش و پیش از هر چیز، با فلسفهىِ نظرى (speculative philosophy) تقابل دارد. شاید بتوان وجوه تقابل این دو نوع فلسفه را بدین صورت تصویر كرد:
1) فلسفهىِ نظرى به مطالعه و تحقیق در باب آن عالم واقع كه در وراى اندیشه و زبان وجود دارد میپردازد، و فلسفهىِ تحلیلى به مطالعه و تحقیق در باب خود اندیشه یا زبان.
2) فلسفهىِ نظرى از ابزارهایى كه در اختیار انسان است استفاده میكند، و فلسفهىِ تحلیلى این ابزارها را اصلاح و تند و تیز میكند تا بتوانند عالم واقع را درست وصف كنند.
3) فلسفهىِ نظرى چیزى نو ابداع میكند، و فلسفهىِ تحلیلى آنچه را به ما داده شده است به اجزاء مؤلّفه اش تجزیه میكند.
4) فلسفهىِ نظرى نظریههایى عرضه میكند كه صحیح یا ناصحیحاند، و فلسفهىِ تحلیلى در باب مفهومسازى (concept formation) و نظریه پردازى (theory construction) پیشنهادهایى میكند كه ممكنست سودمند از كار درآیند و ممكنست درنیایند.
5) فلسفهىِ نظرى به قلمرو علوم خاصّ تجاوز میكند، و فلسفهىِ تحلیلى نمیكند
6) فلسفهىِ نظرى از مخاطرات نظرى بركنار نیست، و فلسفهىِ تحلیلى نسبتاً بركنار است.[57]
و امّا مهمّترین تقابل فلسفهىِ تحلیلى با فلسفهىِ زبانى در اینست كه فلسفهىِ تحلیلى ، اگر نگوییم منحصراً، لااقلّ عمدتاً، با تحلیل منطقى (logical analysis) سروكار دارد كه مدّعیست كه صورت منطقى صحیح جملات زبان متعارف را نشان میدهد، پارهاى از شیوههاى سخن گفتن را محكوم به نادرستى میكند و براى آنها جایگزین میسازد و، بنابراین، روى هم رفته به زبان متعارف به چشم بدگمانى و حتّا انكار مینگرد، و حال آنكه فلسفهىِ زبانى با تحلیل زبانى (linguistic analysis) سروكار دارد، یعنى بر این است كه فلسفه باید شیوههاى عادى سخن گفتن را پاس بدارد و آنچه را در این شیوهها مضمون و مستتر است تحلیل كند. فلسفهىِ زبانى پارهاى از شیوههاى سخن گفتن را از بیخ و بن ناموجّه نمیداند و محكوم نمیكند و در صدد برنمیآید كه جانشین آنها شود.[58] از همین روست كه فیلسوفان زبانى نسبت به ساختن و پرداختن زبانهاى صورى (formalized languages)، نسبت به منطق صورى، و نسبت به كلّ شیوهىِ ریاضى تفكّر موضع نقد یا انكار دارند و ویتگنشتاین متأخّر با این اندیشهىِ فرگه (Frege) و راسل(Russell)، كه وظیفهىِ فلسفه اینست كه صورتگرایى منطقى را جانشین زبان متعارف كند، میستیزید و معتقد بود كه زبان متعارف، به همین صورتى كه هست، كاملاً بى عیب و ایراد است و مطالعهىِ زبانهاى صورى و منطق صورى هم باید از فلسفه به ریاضیات انتقال یابد.[59]
«فلسفهىِ تحلیلى زمانى پا به جهان گذاشت كه ویتگنشتاین، به سال 1912، به [دانشگاه] كیمبریج گام نهاد تا در محضر راسل تعلّم كند و، چنانكه بعداً معلوم شد، بر او تأثیر عظیمى بگذارد. در میان دو جنگ [جهانى]، فلسفهىِ تحلیلى از طریق نفوذ نوشتههاى راسل و Tractatus Logico-Philosophicus [=رسالهىِ منطقى ـ فلسفى] خود ویتگنشتاین (1922) بر فلسفهىِ بریتانیا سیطره یافت.[60] بدین قرار، همان طور كه ویتگنشتاین متأخّر برجستهترین نُمایندهىِ فلسفهىِ زبانى است، ویتگنشتاین متقدّم نیز، اگر نگوییم بنیانگذار، بارى، شاخصترین سخنگوى فلسفهىِ تحلیلى است، اگرچه گوتلوپ فرگه (Gottlob Frege)، ریاضیدان و فیلسوف آلمانى (1925ـ 1848)، برتراند راسل (Bertrand Russell)، فیلسوف و منطقى بریتانیایى (1970ـ1872) و جورج ادوارد مور (George Edward Moore)، فیلسوف انگلیسى (1958ـ1873)، پیش از ویتگنشتاین، و رودولف كارناپ (Rudolf Carnap)، فیلسوف آلمانى تبار امریكایى (1970ـ1891)، پس از او، سهم عظیمى در این فلسفه دارند».[61]
اینك كه طرح اجمالىاى از دانشهاى زبانى در نظر داریم، وقت آن است كه ببینیم كه مبحث لفظى علم اصول فقه مسلمین در كجاى این طرح جاى میگیرند.
ادامه مقاله در شماره بعد.
پی نوشتها:
[1]. پنج تعریف مذكور، بترتیب، از صفحات3، 4، 4، 6، و 6 كتاب زیر نقل شدهاند:
Lyons, John, Language and Linguistics: An Introduction (Cambridge: Cambridge University Press, 1990).
نویسندهىِ كتاب در باب هریك از این پنج تعریف ملاحظات و نكات ایضاحى و نقدىاى آورده است. بنگرید به صفحات 8 ـ3 كتاب.
[2] Buchler, Justus (ed.) Philosophical Writings of Peirce (New York: Dover, 1955), p.98.
[3]. بنگرید به: سوسور، فردینان دو، دوره زبان شناسى عمومى، ترجمه كورش صفوى، چاپ اوّل، انتشارات هرمس، 1378، ص4ـ23؛ و سوسور، فردیناند دو، درسهاى زبانشناسى همگانى، ترجمه نازیلا خلخالى، چاپ اوّل، نشر و پژوهش فرزان، 1378، ص45. نگارنده، خود، ترجمهىِ فارسى محمّد نبوى را از این قطعه نقل كرده است: گیرو، پى یر، نشانه شناسى، ترجمهىِ محمد نبوى، چاپ اوّل، مؤسّسه انتشارات آگاه، 1380، ص14.
[4]. بنگرید به: دوره زبان شناسى عمومى، ص24؛ و درسهاى زبانشناسى همگانى، ص45. نگارنده این عبارت را از نشانه شناسى، ص14 نقل كرده است.
[8]. Malmkjaer, Kirsten, "Semiotics" in Malmkjaer, Kirsten (ed.) The Linguistics Encyclopedia, 2nd edition (London and New York: Routledge, 2004), p.466.
[20]. به نقل از: Howatt, Tony, op. cit., p.xli.، نیز بنگرید به: دوره زبان شناسى عمومى، ص10 و درسهاى زبانشناسى همگانى، ص33.
[21]. براى تقسیمبندیهاى چهارگانهىِ زبانشناسى، عمدتاً، از این منبع سود جستهام: Lyons, John, op.cit., pp.34-7.
[22]. براى اطلاع تفصیلىتر بر «تجزیهىِ دوگانه» بنگرید به: مارتینه، آندره، مبانى زبانشناسى عمومى: اصول و روشهاى زبانشناسى نقشگرا، ترجمهىِ هرمز میلانیان، چاپ اوّل، انتشارات هرمس، 1380، ص8 ـ21.
[23]. براى تعریف واج و تكواژ بنگرید به: نجفى، ابوالحسن، مبانى زبان شناسى و كاربرد آن در زبان فارسى، چاپ دوم، انتشارات نیلوفر، 1371، ص ص33ـ26.
[24]. براى اطلاع بر اصول و مبانى آواشناسى عمومى، به زبان فارسى، بنگرید به: حقشناس، على محمّد، آواشناسى (فونتیك)، چاپ دوم، انتشارات آگاه، 1369. البتّه، نویسندهىِ این كتاب، در عین حال كه میپذیرد كه «ناچار پژوهشهاى زبانى را باید با مطالعه آواهاى زبان آغاز كرد. پس آواشناسى را باید در شمار مقدمات زبانشناسى دانست كه مطالعه آن شرط آغازى پژوهشهاى زبانى است» و نیز «آواشناسى یكى از علوم وابسته به علم زبانشناسى است»، قبول نمیكند كه این علم «بخشى از علم زبانشناسی» به حساب آید. بنگرید به: ص14ـ13 كتاب.
[25]. براى اطلاع بر اهمّ مباحث سه زیررشتهىِ ریختشناسى، بنگرید به:
McCarthy, Michael J, “Morphology” in Malmkjaer, Kirsten (ed.), op. cit., pp.357-61.
[26]. براى اطلاع تفصیلى بر واژههاى شفاف و تیره، به زبان فارسى، بنگرید به: باطنى، محمدرضا، درباره زبان، چاپ اوّل، مؤسسهىِ انتشارات آگاه، 1367، مقالهىِ ششم، ص ص47ـ117.
[27]. براى ذكر اهمّ مباحث معناشناسى از دو اثر زیر بهره جُستهام:
Malmkjaer, Kirsten, “Semantics” in Malmkjaer, Kirsten (ed.), op. cit., pp.455-65.
Palmer, F. R., Semantics: A New Outline (Cambridge: Cambridge University Press, 1976)
[28]. Morris, Charles, Foundations of the Theory of Signs (Chicago؛ The University of Chicago Press, 1938), p.35.
[29]. در سرتاسر بندهاى 2.1.2 و 3.1.2 از این اثر بهرهىِ فراوان بردهام:
Verschueren. Jef, Understanding Pragmatics (London: Arnold, 1999), pp.1-11 and 17-51.
براى اطلاع تفصیلیتر بر زبانشناسى و زیررشتههاى آن رجوع به این دو اثر نیز توصیه میشود:
Lyon, John, op.cit.
Bolinger, Dwight, Aspects of Language, 2nd edition (New York: Harcourt Brace Jovanovich, 1975)
دو كتاب زیر، نیز، به زبانى ساده، بترتیب، اهمّ مباحث معناشناسى و كاربردشناسى را توضیح میدهند:
Gregory, Howard, Semantics, (London and New York: Routledge, 2000).
Peccei, Jean Stilwell, Pragmatics (London and New York: Routledge, 1999).
از آثار مهمّ راجع به زبانشناسى عمومى، فقط سه اثر به وجهى نیكو به زبان فارسى ترجمه شدهاند: سایپر، ادوارد، زبان: درآمدى بر مطالعه سخن گفتن، ترجمه على محمد حق شناس، چاپ اوّل، انتشارات سروش، 1376، مارتینه، آندره، مبانى زبانشناسى عمومى، و بلومفیلد، لئونارد، زبان، ترجمه على محمّد حق شناس، چاپ اول، مركز نشر دانشگاهى، 1379 این كتاب از بهترین آثار راجع به تاریخ زبانشناسى است: روبینز، آر.اچ.، تاریخ مختصر زبانشناسى، ترجمه على محمد حق شناس، چاپ اول، نشر مركز، 1370. در باب تاریخ زبانشناسى، نیز بنگرید به: واترمن، جان تى.، سیرى در زبانشناسى، ترجمه فریدون بدرهاى، چاپ اول، شركت سهامى كتابهاى جیبى، 1347.
این كتاب بعضى از مسائل مربوط به زبان و زبانشناسى را به آسانیابترین وجهى آموزش میدهد: هال، رابرت ا.، زبان و زبانشناسى، ترجمه دكتر محمدرضا باطنى، چاپ دوم، مؤسسه انتشارات امیركبیر، 1363.
مبانى زبان شناسى و كاربرد آن در زبان فارسى بهترین كتابى است كه در زمینهىِ زبانشناسى عمومى، به زبان فارسى، تألیف شده است. براى اطلاع بر نقاط قوّت این كتاب، بنگرید به: حق شناس، على محمد،مقالات ادبى، زبانشناختى، چاپ اول، انتشارات نیلوفر، 1370، آخرین مقاله (ص ص39ـ321)
[32]. Quine, Willard Van Orman, From a Logical Point of View: 9 Logico-Philosophical Essays, 2nd edition, (New York: Harper and Row, 1953), p.130.
[33]. Blackburn, Simon, “Problems of the Philosophy of Language” in Honderich, Ted (ed.) The Oxford Companian to Philosophy (Oxford University Press, 1995), p.458.
[34]. Lycan, William G., “Philosophy of Language” in Audi, Robert (ed.) The Cambridge Dictionary of Philosophy, 2nd edition (Cambridge: Cambridge University Press, 2001), p.673.
[35]. Alston, William, P., Philosophy of Language (N.J.: Prentice Hall, 1964), pp.11-2.
[36]. در باب تقسیمات هممعنایى، از جمله، بنگرید به:
Lyon, John, op. cit., pp.148-51
[37]. بترتیب، برگرفته از صفحات 116، 169، 413، 450، و 508 این كتاب: شاپور، پرویز، قلبم را با قلبت میزان مىكنم: كاریكاتور، چاپ اول، انتشارات مروارید، 1384.
[38]. براى اطلاع اجمالى بر پارهاى از این نظریات بنگرید به:
Alston, William, P., op. cit.
و براى اطلاع تفصیلى به:
Misak, C. J., Verificationism: Its History and Prospects (London and New York: Routledge, 1995).
[39]. جامعترین كتاب، به زبان انگلیسى، در باب تحلیلیت این اثر است:
Harris, J. F. and Severens, R. H. (eds.) Analycity (Quadrangle Books, 1970).
Austin, J. L., How to Do Things with Words (Oxford: Oxford University Press, 1962)
Searle, John R., Speech Acts: An Essay in the Philosophy of Language (Cambridge: Cambridge University Press, 1969).
Searle, John R., Expression and Meaning: Studies in the Theory of Speech Acts (Cambridge: Cambridge University Press, 1979).
نیز، بنگرید به:
Verschueren, Jef, op. cit., pp.22-5
هرچند، نویسندهىِ كتاب اخیر، مَقْسَمِ اِخبارى، تحریكى، التزامى، وصف الحالى، و ایجادى را افعال گفتارى میداند، نه افعالِ گفتاری در بیانى؛ و این، به گمان راقم این سطور، خطا و خِلافِ نصِّ سخنِ خود سِرل است بنگرید به:
Searle, John R., Expression and Meaning, p.12
ضمناً الفاظِ «افعال بیانی»، «افعال دربیانی»، «افعالِ با بیانی»، «اخباری»، «تحریكی»، «التزامی»، «وصف الحالی»، و «ایجادی» از برساختههاى راقم این سطوراند.
Grice, Paul, Studies in the Way of Words (Cambridge, MA: Harward University Press, 1979).
Blakemore, D., Understanding Utterences: An Introduction to Pragmatics (Oxford: Blackwell, 1992).
[49]. براى اطلاع تفصیلىتر بر مباحث فلسفهىِ زبان، از جمله، بنگرید به:
Blackburn, Simon, Spreading the Word Alston, William p., op.cit.
Taylor, Kenneth, Truth and Meaning: An Introduction to the Philosophy of Language (Oxford: Blackwell, 1998).
Devitt, Michael and Sterelny, Kim, Language and Reality: An Introduction to the Philosophy of Language (Oxford: Basil Blackwell, 1987).
در خصوص معنا، بنگرید به:
Lance, Mark Norris and O’Leary-Hawthorne, John. The Grammar of Meaning: Normativity and Semantic Discourse (Cambridge: Cambridge University Press, 1997).
Cohen, L. Jonathon, The Diversity of Meaning (London: Methuen and Co. Ltd, 1962).
Parkinson, G. H. R. (ed.), The Theory of Meaning (Oxford: Oxford University Press, 1978).
و در خصوص ارجاع یا حكایت، بنگرید به:
Recanati, Francois, Direct Reference: From Language to Thought (Oxford: Blackwell, 1997).
[50]. Quinton, “Linguistic philosophy” in Honderich, Ted (ed.), op.cit., p.489.
[51]. Wedbery, Anders, A History of Philosiphy (Oxford: Clarendon Press, 1984), Vol.3, From Bolzano to Wittgenstein, p.313.
[52]. البته، مراد فیلسوفان زبانى از «تعریف» تحلیل معنا یا تحلیل كاربرد یك لفظ است.
[53]. در تنظیم این فهرست هشتگانه از این كتاب بهره بردهام:
Wedbery, Anders, op.cit, Vol.1: Antiquity and the Middle Ages, Ch.IV, and Vol.3: From Bolzano to Wittgenstein, Ch.IX.
[54]. براى آشنایى بیشتر با فلسفهىِ زبانى، رجوع به این كتابها توصیه میشود:
Katz, Jerrold J., Linguistic Philosiphy: The Underlying reality of Language and Its Philosiphical (London: George Allen and Unwin Ltd., 1971).
Passmore, J. A., A Import Hundred years of Philosophy (Londen: Penguin Books, 1975), ch.18 (pp.424-65)
Wedberg, Anders, op.cit., Vol.3, ch.IX
در نقد فلسفهىِ زبانى، رجوع شود به:
Ressell, B., My Philosiphical Development (London: George Allen and Unwin, 1959), final chapter.
Mundle, C.W.K., Critique of Linguistic Philosiphy (Oxford: Oxford University Press, 1970).
[55]. Angeles, Peter A., The Harper Collins Dictionary of Philosiphy, 2nd edition (New York: Harper Collins, 1992), p.216.
[61]. براى اطلاع تفصیلىتر بر فلسفهىِ تحلیلى، بنگرید به:
Wedberg, Anders, op. cit., Vol.3, especially pp.33-50.
Passmore, John, Recent Philosophers (La Salle: Open Court Publishing Company, 1985).
آواشناسی
+ نوشته شده در یکشنبه بیستم بهمن 1387 ساعت 10:49 شماره پست: 288
وقتی با کلمه آواشناسی روبرو می شویم مراحل تولید اصوات در ذهن ما تداعی می شود و عقیده اکثر افراد بر این است که آواشناسی علمی است که چگونگی تولید اصوات را بررسی می کند .ولی آیا فقط با تولید اصوات رابطه زبانی بین سخنگو و مخاطب برقرار می شود ؟قطعا چنین نیست .اگر ما سخن بگوییم بدون اینکه مخاطب ما سخنانمان را بفهمد ارتباط زبانی برقرار نشده است .بنابراین اگرچه اولین مرحله در برقراری ارتباط تولید صوت توسط سخنگوست اما برای برقراری ارتباط زبانی کافی نیست .قبل از اینکه سخنگو شروع به صحبت کند تصمیم می گیرد که چه بگوید و این مغز است که پیغام تولید صوت را بر اساس آنچه سخنگو در نظر دارد به اندام های تولید صوت می رساند...
مــــقـدمــه وقتی با کلمه آواشناسی روبرو می شویم مراحل تولید اصوات در ذهن ما تداعی می شود و عقیده اکثر افراد بر این است که آواشناسی علمی است که چگونگی تولید اصوات را بررسی می کند .ولی آیا فقط با تولید اصوات رابطه زبانی بین سخنگو و مخاطب برقرار می شود ؟قطعا چنین نیست .اگر ما سخن بگوییم بدون اینکه مخاطب ما سخنانمان را بفهمد ارتباط زبانی برقرار نشده است .بنابراین اگرچه اولین مرحله در برقراری ارتباط تولید صوت توسط سخنگوست اما برای برقراری ارتباط زبانی کافی نیست .قبل از اینکه سخنگو شروع به صحبت کند تصمیم می گیرد که چه بگوید و این مغز است که پیغام تولید صوت را بر اساس آنچه سخنگو در نظر دارد به اندام های تولید صوت می رساند .پس از رسیدن این پیام ،اندام های صوتی شروع به تولید صوت برای رساندن منظورومفهومی خاص می کنند .این اصوات امواج صوتی هستند که توسط هوا در فضا جا به جا می شوند و به گوش مخاطب یا مخاطبین می رسند بنابراین بین سخنگوومخاطب ،اصوات به صورت امواج صوتی منتقل می شوند .این امواج به گوش مخاطب رسیده وپیغام های عصبی تولید می کند که به مغز می رود و در مغز تجزیه وتحلیل می شود و منظور سخنگو به مخاطب می رسد .بنابراین ،آواشناسی مطالعه صداهای گفتار است ومطالعه تولید ،ذات فیزیکی و درک صداها.بنابراین ،آواشناسی شامل سه بخش می شود :
آواشناسی تولیدی
آواشناسی آکوستیک
آواشناسی شنیداری
آواشناسی با جنبه های فیزیکی و فیزیولوژیکی گفتار سر و کار دارد و حیطه ای گسترده است که با علوم دیگر نیز در ارتباط می باشد .مثلا در بحث در باره آواشناسی تولیدی باید با ساختمان دستگاه گفتاری انسان آشنا باشیم که از این منظر ،آواشناسی با زیست شناسی و پزشکی ارتباط می یابد.در آواشناسی آکوستیک که بررسی امواج صوتی است ،با فیزیک و ریاضی مرتبط می شویم و در آواشناسی شنیداری در حیطه زیست شناسی ،پزشکی ،روان شناسی ،عصب شناسی و... وارد می شویم .بنابراین ،آواشناسی علمی است که ارتباط تنگاتنگ با علوم دیگر برقرار می کند .اما به جنبه تولیدی آواشناسی به این دلیل بیشتر پرداخته شده است که ملموس تر می باشد ولی در این میان آواشناسی آکوستیک از شاخه ها یی است که تا حدودی ناشناخته مانده است اگر چه تحقیقات و بررسی های زیادی از طرف زبانشناسان و غیر زبانشناسان بر روی آن انجام شده است .شاید این امر بدین خاطر باشد که آواشناسی آکوستیک تا حدودی ناملموس است وقابل مشاهده نیست .
در این مقاله می کوشیم جستجویی در تاریخچه زبانشناسی آکوستیک انجام دهیم و پیشگامان این حوزه را معرفی کنیم و روند پیشرفت این زیر رشته آواشناسی را مورد بررسی قرار دهیم .ولی بررسی تاریخچه زبانشناسی آکوستیک بدون بررسی تاریخچه آواشناسی ممکن نیست .زیرا همان طور که گفتیم ،آکوستیک زیر شاخه ای از آواشناسی است و بررسی تاریخچه زیر مجموعه بدون شناخت تاریخچه مجموعه ممکن نمی باشد .هم چنین ابتدا آواشناسی شناخته شده است و در طی مراحل بررسی آواشناسی بوده که آواشناسی آکوستیک شکل گرفته است .بنابراین در فصل دو این مقاله به بیان تاریخچه ای از آواشناسی می پردازیم ودر ادامه ،پیشگامان آواشناسی آکوستیک و روند رشد این رشته را مورد بررسی قرار می دهیم.
تاریــخــچه آواشـــناســی آواشناسی از کلمه یونانیήνωφ به معنای "صدا"گرفته شده است .همان طور که در بخش پیش بیان شد ،آواشناسی مطالعه صداهای گفتار است که شامل آواشناسی تولیدی ،آواشناسی آکوستیک و آواشناسی شنیداری می شود .آواشناسی تولیدی به این مساله می پردازد که چگونه صداهای گفتار تولید می شوند و اینکه چگونه صداهای صوت را باید طبقه بندی کرده و آوانگاری کنیم .آواشناسی آکوستیک به مطالعه مشخصات آکوستیکی صداهای گفتار می پردازد و آواشناسی شنیداری به این می پردازد که چگونه صداهای گفتار دریافت و درک می شوند .
می توانیم تاریخچه آواشناسی را به چهار دوره زمانی تقسیم کنیم :دوره اول ،دوره باستان است .دوره دوم فاصله بین سالهای 1770تا1920را در بر می گیرد .دوره سوم از سال 1920تا سال 1950 و دوره چهارم از بعد از سال 1950تا کنون را در بر می گیرد .در دودوره آخر بیشتر تحولات و نوآوریها در زمینه آواشناسی آکوستیک بوده است که در این بخش به دودوره اول می پردازیم وبحث در باره آواشناسی آکوستیک را به فصل آینده موکول می کنیم .
در دوران باستان ،دیدگاه های عمده در مورد آواشناسی به زبان شناسان هندی سال های 150 تا 800قبل از میلاد بر می گردد .آنها ،مفاهیم جایگاه و شیوه تولید را کشف کردند وروی مکانیسم چاکنایی صدا کار کردند و مفهوم همگون سازی را درک نمودند(دانیل جورافسکی و جیمز اچ مارتین ،2007 ). .پانی نی در سال 400 قبل از میلاد در دستور زبان خود در مورد تولید صوت بررسی هایی انجام داده بود .زیرا نمی خواست تلفظ کلمات تشریفاتی باستان با گذر زمان تغییر کند .محققان هندی فهم بالا وکاملی از مکانیزم گفتار ،شامل اعضای گفتار و فرایندهای تولیدی داشتند .به عنوان مثال کلمات breath و voice بر این اساس تشخیص داده می شدند که در یکی از آنها دهانه حنجره باز است و در دیگری نیست .علم اروپایی تا 2000 سال بعد از آن یعنی تا قرن 19 نتوانست به آواشناسی هندی برسد .یونانی ها فقط دانشی ابتدایی از آواشناسی داشتند مثلا در زمان افلاطون آنها فقط صامت را از مصوت وانسدادی را از پیوسته تشخیص می دادند (دانیل جورافسکی و جیمز اچ مارتین ،2007 ).عناصر صدا توسط افلاطون به سه دسته تقسیم شده بودند :1-"طنین ها " :واکه ها 2-"صداها" :صامت های بسته و 3-"میانی ها" : [l-m-n-r-s-dz-k-ps ]
رواقیون نیز نظریاتی را که در مورد هجا بیان شده بود را گسترش دادند و از بست آوایی ایجاد شده روی بعضی از کلمات آگاه بودند(همان).در چین باستان نیز به آواشناسی تاحدودی توجه شده بود .در چین ،تلفظ یک حرف با توجه به دومشخصه بیان می شد :1-با ترکیب صدای آغازین اولین کارکتر و صدای پایانی دومین کارکترو 2-با دسته بندی تن ها (آهنگ ها ) . در فاصله بین سالهای 1770 تا 1920 ابزارهایی ابتدایی در زمینه صوت ایجاد و اختراع شد .از آن جمله طنین دهنده ای بود که توسطکریستسن گوت لیب کرات زشتین (1795-1723) اختراع شده بود.این ماشین اولین ماشینی بود که واکه ها را تولید می کرد.
دیگر اختراع این دوره ماشین سخنگو بود که توسط وولفگانگ ون کمپلن (1795-1723 ) ابداع شده بود .این دستگاه ،اولین دستگاهی بود که کلمات و جملات کوتاه را تولید می کرد. پرداختن به دوره های بعد را که مربوط به عرصه آواشناسی آکوستیک است را به فصل بعد موکول می کنیم و قبل از آن دیگر نامداران این عرصه را که تاثیرات چشمگیری بر روند رشد این علم گذاشتند را به اختصار معرفی می کنیم . شایسته است از محققی ناشناس نام ببریم که تاثیرزیادی بر روند آواشناسی گذاشت .او در قرن 20 از مفهوم واج استفاده کرد و سیستم نوشتاری واجی برای زبان ایسلندی پیشنهاد کرد که شامل علامت هایی برای امتداد و خیشومی شدگی بود .اما نوشته های او تا سال 1818 چاپ نشد و حتی بعد از چاپ نیز در بیرون از اسکاندیناوی نا شناس ماند(دانیل جورافسکی و جیمز اچ مارتین ،2007 ) .
اولین آواشناس جهان مدرن دن جی متیاس بود که نویسنده کتاب"دو لتری" در سال 1586 می باشد ریاضیدان انگلیسی جان والیز (1703-1616 ) که در باره ناشنوایان تحقیق کرده بود ،اولین کسی بود که در سال 1653 واکه ها را بر اساس جایگاه تولیدشان طبقه بندی کرد .مثلث واکه ای در سال 1781 توسط سی اف هل وگ آلمانی ابداع شد .از دیگر پیشگامان آواشناسی مدرن هنری سوئیت بود .او در کتابش با نام "دستنوشته ای بر آواشناسی"(1877 )بیان کرد که واج چیست.این کتاب تاثیر زیادی در توسعه آواشناسی در بریتانیا و دیگر نقاط داشت .او هم چنین برای آوانگاری الفبایی تدوین کرد و بین آوانگاری جزئی و کلی تفاوت قائل شد و عقایدی را پیشنهاد کرد که بعدها در IPA مورد استفاده قرار گرفت .حتی گفته شده است که سوئیت بهترین آواشناس زمان خودش بوده است .او اولین کسی بود که زبان را برای اهداف آواشناسی به صورت علمی ضبط کرد و توصیف تولید زبان را پیشرفت داد .وی اگرچه شهرت زیادی نداشت ولی نظرات جالبی ارائه می کرد.اواعتقاد داشت که آواشناسی اساس لازم برای تمام مطالعات زبانی را فراهم می آورد.وی هم چنین عقیده داشت که آواشناسی دیگر با خواندن محض آموخته نمی شود مثل موسیقی .او آثار و نظریاتی ارائه کرد که هنری هیگینز از آن بهره ها برد و نظریاتش را جرج برنارد شاو بعد ازوی به عنوان مدلی برای خود قرار داد . واج اولین بار توسط محقق هلندی بودوین دو کورته نای که فرضیاتش را در سال 1894 چاپ کرد ،نامگذاری شد .البته در گسترش فرضیه واجها ،فردینان دو سوسور نیز دخیل بود.از دیگر پیشگامان این رشته دانیل جونز(1967-1881) است .او طرح آواشناسی زبان را در سال 1918 منتشر کرد و از واج در مفهوم رایج آن استفاده کرد .وی کسی بود که عبارت "واکه های اصلی " را ارتقاء داد و برای اینکه نشان بدهد آواها چگونه تولید می شوند ،از نموداری دو وجهی استفاده کرد.وی همچنین الفبایی جدید برای زبان های آفریقایی و هندی ابداع کرد .
ریموند اچ استت سون (1950-1872) نیز از چهره های برجسته این رشته بود .اوکتاب " آواشناسی مکانیکی" را در سال 1928 منتشر کردو تئوری موتوری ریتم را ارتقاء داده و موضوعی را برای نیم قرن تحقیق در باره تولید حرکات مهارتی ایجاد کرد .وی گبیان کرد که آواشناسی بر اساس حرکات ابتدائا مربوط به ذات هجاها می شود .در آمریکا ،لئونارد بلومفیلد زبان شناس و ادوارد ساپیر که بوم شناس و زبان شناس بود ،به طور عمده به فرضیات آواشناسی پرداختند .زبان شناسی همچون رومان یاکوبسن آمریکایی –روسی و نوام چامسکی آمریکایی وموریس هال به جهانی های سیستم های واجی پرداختند .افراد برجسته دیگری نیز در این زمینه فعالیت های درخشانی انجام داده اند که در این مختصر ،مجال پرداختن به آنان نمی باشد.حال که اندکی با پیشگامان عرصه آواشناسی و تاریخچه این علم آشنا شدیم ،در بخش بعد ،به معرفی آواشناسی آکوستیک و بیان تاریخچه آن می پردازیم .
تاریــخـچــه آواشـناســی آکوســتیک "نشانه هایی از فیزیک و زبانشناسی که در باره امواج صداهای گفتار بحث می کند ".این تعریفی بود که از آواشناسی آکوستیک که درفرهنگ نامه رومان هوز بیان شده است .آواشناسی آکوستیک زیر مجموعه آواشناسی است که به جنبه های آکوستیکی صداهای گفتاری می پردازد .آواشناسی آکوستیک خصوصیاتی همچون دامنه دقیق موج ،طول آنها ،فرکانس پایه یا خصوصیات دیگر فرکانس امواج را بررسی می کند و به روابط این خصوصیات با دیگر شاخه های آواشناسی (مثل آواشناسی تولیدی یا شنیداری ) می پردازد.در بخش پیش دوره های تاریخی آواشناسی را بیان کردیم وگفتیم دو دوره آخر مربوط به پیشرفت در زمینه آواشناسی آکوستیک است .در این فصل به بررسی این دوره ها می پردازیم .
از چهره های درخشان در آوا شناسی آکوستیک،هرمان هلم هولتز می باشد .این فیزیکدان آلمانی در سال 1863 کتاب "آهنگ به عنوان اساس فیزیولوژیک تئوری موسیقی"را به رشته تحریر در آورد .او با نوشتن این کتاب بود که مطالعه آواشناسی آکوستیک را به طور رسمی آغاز کرد .ابه جین پیرروزولوت (1924-1846 ) فرانسوی نیز پیشگام آواشناسی تجربی بود و در عرصه آکوستیک نیز فعالیت هایی انجام داده بود . در فاصله سالهای 1920 تا 1950 از ابزارهای الکتریکی و اشعه x در آواشناسی استفاده شد.یکی از این ابزار فونودیک بود که توسط دیتون کلارنس میلر (1941-1886 ) ابداع شد .این وسیله ،وسیله ای برای عکس گرفتن از امواج صوتی بود .
از دیگر ابداعات این دوره ،"نوشتار کلام " بود که شامل سیستمی بود که توسط الکساندر ملویل بل(1905-1819 ) (پدر الکساندر گراهام بل )ابداع شد این اولین سیستم یادداشت برداری از صداهای گفتار بود که مستقل از زبان یا لهجه خاص بود.
در همان زمان بودکه فرضیه ای نیز مطرح شد به نام فرضیه آکوستیکی تولید صوت .این فرضیه شامل تئوری هماهنگ و تئوری بی هماهنگ می شد.تئوری هماهنگ توسط ویت استون و هلم هولتز مطرح گشت .بر اساس این فرضیه ،تار های صوتی با استفاده از هماهنگ پایه و دیگر هماهنگ ها ،موجی مرکب می سازند .فرکانس های تشکیل دهنده از چندین فرکانس پایه تشکیل شده اند .وقتی این امواج از گلو ،دهان و حفره بینی می گذرند ،فرکانس هایی که نزدیک به فرکانس های بازخوان های این حفره ها هستند تقویت شده و در هوا منتشر می شوند .این نواحی تقویت کننده فرکانس ،کیفیت صدا را مشخص می کنند .تئوری بی هماهنگ که توسط ویلیز و هرمان و اسکریپچر بیان شده بودمی گوید که تارهای صوتی فقط به عنوان عاملی برای تحریک فرکانس های گذرا که مشخصه حفره دهان هستند ،عمل می کنند .جریان هوایی که از حنجره می آید ،هوای این حفره را به ارتعاش در می آورد .این ارتعاش سریع از بین می رود تا وقتی که توسط جریان هوایی دیگر از سر گرفته شود .این جریانات هوا الزاما پشت سر هم نیستند .اگرچه این دو نظریه در ظاهر متفاوت نشان می دهند ولی هر دو نظریه این را بیان می کنند که برای مشخص کردن کیفیت صوت ،فرکانس باز خوانهای حفره دهان مهم هستند.از دیگر ابزارهای ابداع شده و مهم در این زمان که بیشتر در خدمت آواشناسی آکوستیک بودند ترکیب کننده های صوتی می باشند که وودر یکی از آنهاست .وودر که توسط دودلی در سال 1939 ابداع شد ،اولین ترکیب کننده صداست که در زمان خود،توجه بسیاری را به خود جلب کرد.الگوی ضبط صوت کوپر در سال 1950 نیز اولین ترکیب کننده صوتی بود که در خدمت تشخیص صوت بود و مثل مورد قبل فقط جنبه سرگرمی نداشت .(ضمیمه در صفحه 18 ). همان طور که گفتیم ،دیگاه های آکوستیک در باره آواشناسی در اواخر 1950 یا اوایل 1960 توسعه یافت ولی تعداد کمی از آنها تکنیک هایی مثل اسپکتوگراف یا دید گاه های تئوریک مثل فرضیه کار کردن با فیلتر منبع و مطالب دیگری را که ما بین آواشناسی تولیدی و آکوستیک است را شامل می شود .در سال 1952 ،فاصله فرمانت واکه توسط پترسون و بارنی مطرح شد . از سال 1950 تا کنون ،که چهارمین برهه در تقسیم بندی ارائه شده در ابتدای مقاله است ،بیشتر به آواشناسی آکوستیک مربوط می شود که در این زمان ،بیشتر به آواشناسی با استفاده از کامپیوتر،فراصوت و MRI پرداخته شده است .مطالعه آواشناسی آکوستیک در اواخر قرن 19 با اختراع فونوگراف ادیسون پیشرفت پیدا کرد(ضمیمه در صفحه16 ) .فونوگراف دستگاهی است که اجازه می دهد سیگنال های صوتی ضبط شده و سپس تجزیه شود .با پخش کردن مجدد همان سیگنال صدا از طریق فونوگراف برای چندین بار و فیلتر کردن آن در هر مرتبه با یک فیلتر عبور دهنده باند ،اسپکتوگراف ایجاد می شود .اسپکتوگراف صوتی توسط ال وای لیسی –کو اینگ و دان در سال 1955 ابداع شد و اولین وسیله ای بود که نمایش آنی از سپکتوگراف سخن نشان می داد.
مقالاتی که توسط لودیمار هرمان در آرشیو پی فلوگر در دو دهه آخر قرن 19 چاپ شد ،ویژگی های طیفی واکه ها و صامت ها را با استفاده از فونوگراف ادیسون بررسی کرد و در همین مقالات بود که واژه فورمانت برای اولین بار معرفی شد .هم چنین ،هرمان برای تشخیص فرضیه های ویلی و ویت استون در باره تولید واکه ،واکه های ضبط شده فونوگراف ادیسون را با سرعت های مختلف ضبط کرد .با توسعه صنعت تلفن ،پیشرفت های بیشتری در آواشناسی آکوستیک شکل گرفت .در طی جنگ جهانی دوم ،کار در لابراتوار های تلفن بل مطالعه منظم ویژگی های طیفی اصوات زمانمند و غیر زمانمند بازخوان های حفره دهان و فورمانت های آواها و کیفیت صدا و ... را آسانتر کرد .وقتی مشخص شد که آکوستیک کلامی باید به طور مشابه به مدار های الکتریکی مدلبندی شود ،باعث فراتر رفتن آواشناسی آکوستیک شد .
لورد ری لی از اولین کسانی بود که به این نتیجه رسید که فرضیه الکتریکی نوین می تواند در آکوستیک استفاده شود اما از سال 1941 به بعد بود که مدل مدار به طور اساسی در کتابی ازچیبا و کاجی یاما به نام :"واکه:اساس و ساختمان آن "استفاده شد .در سال 1952 ،یاکوبسن ،فانت و هال کتاب "مقدمات تجزیه سخن" را نوشتند که این کتاب گامی موثر در وصل کردن آواشناسی آکوستیک به فرضیه آواشناسی بود .این کتاب با کتاب "تئوری آکوستیک تولید صوت " از فانت در سال 1960 دنبال شد که اساس تئوریک تحقیقات آکوستیکی آکادمی و صنعتی بود (خود فانت نیز در صنعت تلفن دخیل بود ).از دیگر پایه گذاران مهم این حوزه پتر لده فوگد-اسامو فوجی مورا و کنت ان استوان بودند .همان طور که در ابتدا نیز بیان کردیم ،آواشناسی آکوستیک ،امروزه توجه بسیاری از زبان شناسان و غیر زبان شناسان را به خود جلب کرده و در حال پیشرفت می باشد.حال که با پیشگامان این حوزه و شرح مختصری از فعالیت ها و ابزاز مورد استفاده در این شاخه آشنا شدیم ،در بخش بعد به نتیجه گیری کلی از این بحث می پردازیم .
بحث و نــــــتیجــه گیری آواشناسی مطالعه صداهای گفتار است که به سه بخش آواشناسی تولیدی ،آواشناسی آکوستیک و آواشناسی شنیداری تقسیم می شود .آواشناسی تاریخچه ای بس کهن دارد که از 2500 سال پیش و توسط پانی نی اساس آن چیده شده است .از زیر مجموعه های آواشناسی ،آواشناسی آکوستیک است که کمتر در مورد آن بحث شده است اگرچه در زمینه آن کارهای فراوانی توسط زبانشناسان و غیر زبانشناسان صورت گرفته است .آواشناسی آکوستیک به بررسی مختصات فیزیکی امواج گفتار به عنوان بازده بازخوان می پردازد .حرکات اندام های صوتی تولید امواج می کند که توسط هوا به گوش شنونده منتقل می شود .به نظر می رسد به این دلیل کمتر به این شاخه از آواشناسی پرداخته شده که کمتر ملموس می باشد .از جدیدترین و رایج ترین ابزارها برای ملموس تر کردن و قابل رویت کردن امواج صوتی ،اسپکتوگرافها هستند .از آنجایی که آواها در طول زمان تغییر می کنند ،برای رویت آنها از اسپکتوگراف (طیف نگار )استفاده می شود .از آنجایی که طیف نگار مولفه های فرکانس امواج را در یک برهه زمانی نشان می دهد ،وسیله ای است برای قابل رویت کردن اینکه چطور فرکانس های مختلفی که امواج را می سازند در طول زمان تغییر می کنند .محور طیف نگار محوری سه بعدی است که امواج را بر اساس زمان ،فرکانس و دامنه نوسان قابل رویت می کند .بنابراین دریافتیم که آواشناسی آکوستیک از شاخه هایی است که تاریخی کهن دارد که امروزه تا حد زیادی قابل لمس و رویت شده است و پیشرفت های چشم گیری نیز کرده است.
نظریه استانده چیست؟
+ نوشته شده در شنبه نوزدهم بهمن 1387 ساعت 15:50 شماره پست: 281
"تئوری استاندارد" یا "نظریه معیار" از دل قوانین دستور گشتاری برخواسته و از نظریات مهم نوام چامسکی است.
در این نوشتار اساس این نظریه با بیانی بسیار روان برای آشنایی شما آورده شده است. امیدوارم از خواندن این مطلب لذت ببرید.
نظریه ی استانده (تئوری استاندارد) از درون قوانین گشتاری برخاسته است. تصویر زیر، گویای این نظریه است:
اشکال تئوری استانده منتقدان نظریه ی استانده، اشکال های بسیاری بر این دیدگاه وارد نمودند که مهمترین و البته واردترین آنها اشکالی است که در پی می خوانید: ۱) زمان درباره ی من حرف های زیادی زد. ۲) زمان درباره ی من حرف های زیادی زد. ;نفر اول، با گذاشتن فشار (تکیه) بر دومین بخش (هجا) از واژه ی زیادی، می خواهد بگوید که من درباره ی او بسیار سخن گفته ام. اما نفر دوم با گذاشتن فشار بر روی بخش آخرِ همین واژه، این معنا را منتقل می کند که زمان سخنان نادرستی درباره ی او گفته است.
از آنجایی که ”نظریه ی استانده“ تفاوت های معناییِ ناشی از تغییر آوا در گفتار را توجیه نمی کند و برای مثال، هر دو جمله ی یادشده را یکسان تجزیه و تحلیل می نماید، بر این نظریه اشکال وارد است. :نظریه های گوناگونی برای اصلاح تئوری استانده مطرح شده که جای بحث پیرامون آنها بسیار است. آنچه که در پی می آید، دیدگاهی است که ”انگاره ی y “ یا ”نظریه ی استانده ی گسترده ی اصلاح شده“ نام دارد!
آخرین دیدگاهی که مطرح شده، حتی انگاره ی y را هم زیر سوال می برد. هواداران این دیدگاه، کل نظام چامسکی را زیر سوال می برند. آنان می گویند عوامل دیگری جز آنچه تا اینجا بررسی کرده ایم نیز در معنای سخن نقش دارد. برای درک بهتر این گفته، به نمونه ی زیر توجه کنید: 1) تلفن 2) تلفن 3) تلفن
این سه نمونه که یکی هستند (؟!). حالا این واژه را در سه فضای متفاوت قرار دهید: ۱) دوست تان از شما می پرسد که حسن چگونه با شما تماس گرفت؟ شما پاسخ می دهید: ”تلفن“. این یعنی: ”حسن تلفنی با من تماس گرفت.“ ۲) شما مشغول کاری هستید و تلفن زنگ می زند. به بیان دیگر دست شما بند است. پس به خواهر خود می گویید: ”تلفن“. این یعنی: ”خواهر! تلفن را جواب بده.“ ۳) کودک خانواده دست خود را در بینی می کند و شما برای اینکه با شوخی (ونه با جدیت) با او برخورد کنید، می گویید: ”تلفن“. این یعنی: ”انگشت در بینی نکن.“ این عامل دیگر، چیزی نیست جز ”بافت و فضای متن یا سخن“.
داستان جنی
+ نوشته شده در شنبه نوزدهم بهمن 1387 ساعت 11:52 شماره پست: 287
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
جيني دختر کوچولوي زيبا و باهوش پنج ساله اي بود ...
يک روز که همراه مادرش براي خريد به مغازه رفته بود، چشمش به يک گردن بند مرواريد بدلي افتاد که قيمتش 5/2 دلار بود،چقدر دلش اون گردنبند رو مي خواست.پس پيش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که اون گردن بند رو براش بخره.
مادرش گفت : خب! اين گردنبند قشنگيه، اما قيمتش زياده،اما ميگم که چکار ميشه کرد!
من اين گردنبند رو برات مي خرم اما شرط داره : ' وقتي رسيديم خونه، ليست يک سري از کارها که مي توني انجامشون بدي رو بهت مي دم و با انجام اون کارها مي توني پول گردن بندت رو بپردازي و البته مادر بزرگت هم براي تولدت بهت چند دلار هديه مي ده و اين مي تونه کمکت کنه.'
جني قبول کرد.. او هر روز با جديت کارهايي که بهش محول شده بود رو انجام مي داد و مطمئن بود که مادربزرگش هم براي تولدش بهش پول هديه مي ده.بزودي جيني همه کارها رو انجام داد و تونست بهاي گردن بندش رو بپردازه.
واي که چقدر اون گردن بند رو دوست داشت.همه جا اونو به گردنش مي انداخت ؛ کودکستان، رختخواب، وقتي با مادرش براي کاري بيرون مي رفت، تنها جايي که اون رو از گردنش باز ميکرد تو حمام بود، چون مادرش گفته بود ممکنه رنگش خراب بشه!
پدر جيني خيلي دوستش داشت. هر شب که جيني به رختخواب مي رفت، پدرش کنار تختش روي صندلي مخصوصش مي نشست و داستان دلخواه جيني رو براش مي خوند. يک شب بعد از اينکه داستان تموم شد، پدرجيني گفت : - جيني ! تو منو دوست داري؟ - اوه، البته پدر! تو مي دوني که عاشقتم. - پس اون گردن بند مرواريدت رو به من بده!!! - نه پدر، اون رو نه! اما مي تونم رزي عروسک مورد علاقمو که سال پيش براي تولدم بهم هديه دادي بهت بدم، اون عروسک قشنگيه ، مي توني تو مهموني هاي چاي دعوتش کني، قبوله؟ - نه عزيزم، اشکالي نداره... پدر گونه هاش رو بوسيد و نوازش کرد و گفت : 'شب بخير کوچولوي من.'
هفته بعد پدرش مجددا ً بعد از خوندن داستان ،از جيني پرسيد: - جيني! تو منو دوست داري؟ اوه، البته پدر! تو مي دوني که عاشقتم. - پس اون گردن بند مرواريدت رو به من بده! - نه پدر، گردن بندم رو نه، اما مي تونم اسب کوچولو و صورتيم رو بهت بدم، اون موهاش خيلي نرمه و مي توني تو باغ باهاش گردش کني، قبوله؟ - نه عزيزم، باشه ، اشکالي نداره! و دوباره گونه هاش رو بوسيد و گفت : 'خدا حفظت کنه دختر کوچولوي من، خوابهاي خوب ببيني.'
چند روز بعد ، وقتي پدر جيني اومد تا براش داستان بخونه، ديد که جيني روي تخت نشسته و لباش داره مي لرزه. جيني گفت : ' پدر ، بيا اينجا.' ، دستش رو به سمت پدرش برد، وقتي مشتش رو باز کرد گردن بندش اونجا بود و اون رو تو دست پدرش قل داد. پدر با يک دستش اون گردن بند بدلي رو گرفته بود و با دست ديگه اش، از جيبش يه جعبه مخمل آبي بسيار زيبا رو درآورد. داخل جعبه، يک گردن بند زيبا و اصل مرواريد بود!!! پدرش در تمام اين مدت اونو نگه داشته بود. او منتظر بود تا هر وقت جيني از اون گردن بند بدلي صرف نظر کرد ، اونوقت اين گردن بند اصل و زيبا رو بهش هديه بده ...
خب! اين مسأله دقيقا ً همون کاريه که خدا در مورد ما انجام ميده!
او منتظر مي مونه تا ما از چيزهاي بي ارزش که تو زندگي بهشون چسبيديم دست برداريم، تا اونوقت گنج واقعي اش رو به ما بده.
اين داستان باعث شد تا درباره چيزهايي که بهشون چسبيده بودم بيشتر فکر کنم ...
باعث شد ، ياد چيزهايي بيفتم که به ظاهر از دست داده بودم اما خداي بزرگ، به جاي اونها ، هزار چيز بهتر رو بهم داد...
ياد مسائلي افتادم که يه زماني محکم بهشون چسبيده بودم و حاضر نبودم رهاشون کنم، اما وقتي اونها رو خواسته يا ناخواسته رها کردم خداوند چيزي خيلي بهتر رو بهم داد که دنيام رو تغيير داد...
سلجوقیان و گسترش زبان فارسی
+ نوشته شده در پنجشنبه هفدهم بهمن 1387 ساعت 11:30 شماره پست: 237
دورة سلاجقه شامل تمام مدّتي است كه بين شكست سلطان مسعود غزنوي تا كشته شدن طغرل سوم (590) قرار دارد. در اين مدّت كه بيش از يك قرن و نيم طول كشيد، سلاجقه و اتابكان و امراي آنان بر بخش مهمّي از ايران حكومت و امارت كردند خصوصاً در دورة درخشان ملك شاه سلجوقي، دولت آل سلجوق به اوج قدرت و ترقّي و تعالي فرهنگي و ادبي خود رسيد. سلاجقه با سرعتي تمام توانستند قلمرو حكومت و فتوحات و كشورگشايي خود را تا سواحل مديترانه و سر حدّات امپراتوري روم شرقي در آسياي صغير و حدود تصرّفات خلفاي فاطمي گسترش دهند و بسال 470 هـ .ق. حكومتي جهاني و امپراتوري زمان را بوجود آورند، اين فتوحات و گسترش حكومت و فتح پيروزي هاي آنان تا پايان پادشاهي ملكشاه سلجوقي (455-485) ادامه يافت، ...
به ادامه مطلب رجوع نمایید.
دورة سلاجقه شامل تمام مدّتي است كه بين شكست سلطان مسعود غزنوي تا كشته شدن طغرل سوم (590) قرار دارد. در اين مدّت كه بيش از يك قرن و نيم طول كشيد، سلاجقه و اتابكان و امراي آنان بر بخش مهمّي از ايران حكومت و امارت كردند خصوصاً در دورة درخشان ملك شاه سلجوقي، دولت آل سلجوق به اوج قدرت و ترقّي و تعالي فرهنگي و ادبي خود رسيد. سلاجقه با سرعتي تمام توانستند قلمرو حكومت و فتوحات و كشورگشايي خود را تا سواحل مديترانه و سر حدّات امپراتوري روم شرقي در آسياي صغير و حدود تصرّفات خلفاي فاطمي گسترش دهند و بسال 470 هـ .ق. حكومتي جهاني و امپراتوري زمان را بوجود آورند، اين فتوحات و گسترش حكومت و فتح پيروزي هاي آنان تا پايان پادشاهي ملكشاه سلجوقي (455-485) ادامه يافت، بالاخّص در زمان پدرش الب ارسلان و وزارت وزير با تدبير او خواجه نظام الملك كه با كارداني و شايستگي قلمرو حكومت وسيع سلجوقي را اداره مي كرد و با ايجاد تشكيلات منظّم و مرتّب بر قدرت اين خاندان افزوده گرديد و به جرأت مي توان گفت تنها سلسله اي كه بعد از اسلام در اين كشور و بلكه در مشرق زمين حكمفرمايي كرد و ممالك اسلامي را تحت يك فرمان و دولت و حكومت واحد درآورد سلسلة سلجوقي است مخصوصاً در زمان پادشاه ملكشاه، قلمرو دولت سلجوقي بمنتهاي وسعت و عظمت خود رسيد چه از حدّ چين تا مديترانه و از شمال تا حدّ خوارزم و دشت قبچاق و ماوراء يمن به نام او خطبه مي خواندند و امپراتور روم شرقي و امراي عيسوي گرجستان و ابخاز باو خراج مي دادند. در عصر اين پادشاه و خواجه نظام الملك بسياري از شهرهاي ايران بالاخص شهر اصفهان، از مهمترين و باشكوهترين شهرهاي دنيا و يكي از آبادترين آنها بشمار مي رفت، و از همين سلسله، آثار مهم تاريخي در اين شهر بجاي مانده است.
پس از فوت ملكشاه بين فرزندان و اخلاف وي اختلافي ظاهر گشت و كار اداري حكومت اين خاندان مختل گرديد و كار عمدة آنان به تفرقه و افتراق كشانيده شد و بر ضعف حكومت سلاجقه و جانشينان ملكشاه افزوده گرديد و هر يك از اخلاف و بازماندگان خاندان سلجوق در نقطهيي، رايت استقلال و حكومت خود مختاري بر افراشت خصوصاً اسارت و شكست سنجر موجب گرديد كه مدّعيان حكومت سلاجقه، قدرتي بدست آوردند از آن جمله اتسز خوارزمشاه اساس و پايه حكومت خود را در خوارزم و جورجانيه پايتخت اين ديار استوار كرد. بطور كلّي با حكومت اتابكان، در عراق و فارس و بازماندگان سلسلة غزنوي و ادامة حكومت خود در لاهور و سند تسلّط آل خاقان يا آل افراسياب (ايلك خان) بر قلمرو دولت ساماني و بالاخره قتل طغرل سوم و طغيان محمد خوارزمشاه و جنگ او با خليفه بغداد و عدم موفّقيت وي، سرانجام حكومت اين خاندان و بازماندگان آنان بدست تاتار از ميان رفت ولي پايگاه و جايگاه اصلي حكومت اين خاندان (آل سلجوق) و با توجّه به تمام حوادث و پيش آمدها كه مدّت دو قرن بطول انجاميد در بلاد ايران بود و سكّه و خطبه به نام اين خاندان و اتابكان و بازماندگان اين سلسله رواج داشت.
دورة سلاجقه از ادوار بسيار درخشان بشمار مي رود. در اين دوره فرهنگ و ادب ايراني و اسلامي به اوج ترّقي و پيشرفت خود رسيد و توجّه و عنايتي كه خاندان اين سلسله يعني آل سلجوق در حقّ شعرا و نويسندگان و مورّخين و فضلا داشتند موجب گرديد آثار منثور و منظوم فراواني از اين دوره باقي بماند.
مؤلّف راحة الصدور و آيه السّرور يعني محمًد بن علي بن سليمان راوندي دربارة دوستي و ادب پروري و گسترش فرهنگ اسلامي چنين مي نويسد:
«... و بركت پرورش علما و علم دوستي و حرمت داشتِ سلاطين آل سلجوق بود كه در روي زمين خاصّه ممالك عراقين و بلاد خراسان علما خاستند و كتب فقه تصنيف كردند و اخبار و احاديث جمع كردند، و چندان كتب در محكم و متشابة قرآن و تفاسير و صحيح اخبار با هم آوردند كه بيخ دين در دلها راسخ و ثابت گشت چنانكه طمع هاي بد دينان منقطع شد و طوعاً او كرهاً فلاسفه و اهل ملل منسوخ و تناسخيان و دهريان بكلّي سر بر فرمان شريعت و مفتيان امّت محمّد (ص) نهادند، و جمله اقرار دادند كه الطرق كلّها مسدودة اِلّا طريق محمد (ص) و هر بزرگي از علما به تربيت سلطاني سلجوقي منظور جهانيان شد، چنانكه خواجه امام فخرالدّين كوفي و خواجه برهان و ابوالفضل كرماني و خواجه امام حسام بخاري و محمّد منصور سرخسي و ناطقي و ناصحي و مسعودي، و به بركات قلم فتوي و قدم تقواي ايشان و نگاه داشت رعيّت بر راه شريعت مملكت سلاطين آل سلجوق مستقيم شد، و چون پادشاه و زير دست و امير و وزير و جملة لشكر در املاك و اقطاعات بوجه شرع و مقتضاي فتواي ائمّة دين تصرّف مي كردند بلاد معمور و ولايات مسكون ماند كه آثار، من صاحب العلما وقر و من صاحب السفهاء حقر، هر كه با علما مصاحبت كند وقار بايد و هر كه با سفها و مجالست دارد حقير شود، و در هر ولايتي امرا بعدل و سياست پادشاهي مشغول بودند و آنچ مواجب ديوان ايشان بود به مساهلت و مسامحت از رعيّت حاصل مي كردند، هم رعيّت مرّفه مي بودند و هم امرا مي آسودند، لشكري مسلمان مي مرد و عوان و غمّاز و بد دين در آن دولت بر هيچ كار نبودند و آنچ از شهري در اين وقت بجور و ظلم حاصل مي كنند در آن روزگار از اقليمي بر نخاستي، لشكر آنوقت آراسته تر و پادشاهان آسوده تر و با خواسته تر بودند...»
در عصر سلاجقه، زبان و ادب و فرهنگ فارسي پيشرفت و توسعة خاصي يافت. خاندان اين سلسله و حكومتهاي كوچك ديگر، در دربار خود شعرا و نويسندگان بزرگ تربيت مي كردند و به تشويق و ترغيب آنان در عراق و آذربايجان گويندگان بزرگي بظهور رسيدند و به رواج و گسترش قلمرو زبان و فرهنگ فارسي افزودند. سلاجقه در تأسيس و ايجاد استقلال و شناساندن فرهنگ اصيل اين مرز و بوم، فعاليّتها و كوششهاي مستمر و فراوان كردند. تمدّن و آداب ايراني كه به علّت اهمال آل بويه منحصر به ايران شرقي شده بود از مرزهاي اين سرزمين به خارج كشانده شد.
در اين دوره هنرهاي مختلفِ ظريفه بمانند: نقّاشي، معماري، خطّاطي (خوش نويسي) بيش از پيش ترقّي حاصل كرد. ايرانيان كه در ادوار گذشته بعلّت فشار و تعدّي بيگانگان، تمدّن و فرهنگ خود را در خطر مي ديدند با روي كارآمدن آل سلجوق و توسعة قلمرو حكومت آنان و نشر مباني فرهنگي و ادبي اين سرزمين، بار ديگر تمدّن سلاجقة ايران كه اهميّت بسزايي در تاريخ ادب كشورمان دارد جان گرفت.
آقاي ميرزا اسماعيل خان افشار حميد الملك در مقدمة سلجوق نامة خواجه امام ظهير الدين نيشابوري دربارة تمدّن ايراني در عصر سلاجقه چنين مي نويسد:
«تمدّن ايران كه بعد از ظهور اسكندر از سواحل شرقي هلسپون و داردانل عقب نشيني اختيار كرده بود بعد از چندين قرن دوباره با اين خاندان در صحراهاي ليدي و فريژي با كمال استحكام ريشه دواند و در ظهور مغول، مملكت سلاجقة روم، پناهگاه امني براي ايرانيان گرديد و آثار ادبا و شعرا و علماي فارسي زبان اين مملكت مانند حضرت مولاناي رومي، ابن بي بي، قانعي طوسي، صدرالدّين قونيوي و صدها غير آن بهيچوجه در زيبايي فصاحت و بلاغت از آثار ايرانيان معاصر خود نازلتر نيست. صنايع سلاجقة روم در تاريخ صنعت مقام بزرگي دارد و همان صنعت خالص ايرانيست كه در تحت نفوذ صنايع بيزانس و سورية شمالي بوجود آمده بالاخره يكي از علائم مشخّصة اين خانواده ذوق و دلباختگي و علاقة شديد بسياري از افراد اين خاندان است به شعر فارسي، مانند طغرل آخرين پادشاه سلاجقة ايران و كيقباد از سلاجقه روم و غيره كه اشعار آنها را از حيث زيبائي و بلاغت در رديف اشعار استادان مي توان قرار داد و بديهي است كه اطّلاع از جزئيّات تاريخ آل سلجوق و شُعب آن در تاريخ ايران و ساير ممالك آسيايي غربي اهميّت مخصوصي دارد.
بطور كلّي دورة سلجوقيان از جهت تعداد گويندگان و سرايندگان از درخشانترين ادوار تاريخي و ادبي ايران بشمار مي رود. سلاجقه زبان فارسي را زبان رسمي و درباري قرار دادند. وزراء اين دوره، خصوصاً عميدالملك كندري و خواجه نظام الملك، فضل دوست و فرهنگ پرور و شاعر پرور بوده اند و از خدمت و عنايت نسبت به فضلا و ادبا دريغ نمي كردند و همواره خدمات شايانِ توجّهي بترقّي علوم و ادبيّات كرده اند.
تأسيس مدارس نظاميّه، در بغداد، بلخ، نيشابور، اصفهان و ايجاد كتابخانه ها و خانقاهها و مدارس مختلف، اسباب عمدة رواج تمدّن اسلامي در اين عصر درخشان بشمار مي رود خاصّه ظهور كساني بمانند: امام فخر رازي، امام محمّد غزّالي، ابوالفرج بن جوزي، شيخ شهاب الدّين سهروردي، امام الحرمين جويني و امثال آنان نيز در اين عصر تا حدّ زيادي در نشر و بسطِ معارف اسلامي موثّر واقع شد. زبان فارسي در اين عصر رواج كامل يافت. اكثر پادشاهان اين خاندان با وجود اينكه خود تُرك زبان بودند[1][1] در بسط و نشر فرهنگ و تمدّن ايراني و شعر و آثار ادبي فارسي و تشويق و ترغيب شعرا و نويسندگان فارسي زبان كوشش فراوان كردند و عدهّيي از شعراي اين دوره مثل امير الشعرا معزّي و انوري و خاقاني و نظامي در شمار استادان و پيش كسوتان بزرگ شعر و ادب فارسي قرار گرفتند و سخن سرايان و نويسندگان ديگري كه در اين عصر از حمايت و عنايت شاهان و وزراي سلجوقي برخوردار بوده اند عبارتند از:
ابوالفضل بيهقي، خواجه عبدالله انصاري، اسدي طوسي، حكيم ناصر خسرو، عمر خيّام، سنايي، جمال الدين عبدالرّزاق اصفهاني و ديگران.
از پادشاهان اين خاندان بعضي خود شعر مي سرودند، چنانكه ملكشاه سلجوقي هم اشعار فارسي حفظ داشت و هم خود به فارسي شعر مي گفت و همچنين طغرل سوم آخرين پادشاه اين سلسله شاعر بوده است و اشعاري از او روايت شده است – ذوق و علاقهاي كه پادشاهان اين دوره به شعر فارسي داشته اند و علي الخصوص كه محتشمان و داعيان نيز خود به تقليد از سلاطين و خواه به اقتضاي ذوق خويش از تشويق شعرا خودداري نمي كردند و بهيمن جهت است كه شعر فارسي در اين عصر در طريق تكامل و تحوّل قدم مي نهد و سبك خاصّي به نام سبك عراقي بوجود مي آيد و با ظهور گويندگان بزرگ كه ذكر آنان شد اين سبك و شيوة گويندگي به اوج كمال خود رسيد. توجّه پادشاهان اين دوره به شعرا موجب گرديد كه گويندگان قصايدي را بوصف حالات و روحيّات و كشور گشايي ها و بخشش و اِنعام آنان اختصاص دهند چنانكه مي دانيم امير الشعرا معزّي و انوري طيّ قصائد خود سلطان سنجر را ستوده اند و حتّي شعرايي نظير عبدالواسع جَبَلي و كمال الدّين بخارايي و حكيم سنايي، سلطان سنجر را پيوسته در اشعار خود مدح و ستايش كرده اند.
درست است كه در اين عصر، زبان و ادب فارسي رواج پيدا كرد و نويسندگان و گويندگاني به تأليف و تصنيف آثاري بمانند كتاب الابنيه عن حقايق الادويه در داروشناسي و مفردات دارو و ناصر خسرو قبادياني، زاد المسافرين را در حكمت نظري و امام محمّد غزّالي، كيمياي سعادت را در حكمت عملي به فارسي نوشتند ولي دانشمندان بزرگ مثل: زمخشري و شهرستاني، كتب فراواني به زبان عربي كه در واقع زبان علمي و مذهبي بشمار مي رفت تأليف كردند.
سلاطين سلجوقي در واقع از حاميان بزرگ هنر و صنعت و هنرمندان و صاحبان پيشه و حرفه بشمار مي روند و علاقه اي كه خاندان اين سلسله به هنرهاي ظريفه داشتند، هنرمندان بزرگ و استادكاران عاليقدري بظهور رسيدند.
در زمان پادشاهي اين خاندان، اصفهان، مرو، نيشابور، هرات و ري مركز و مجمع صاحبان هنر و پيشه بوده است كه خوشبختانه بسياري از آثار هنرمندان در موزه هاي داخلي و خارجي ديده مي شود.
شاهكارهاي هنري اين هنرمندان از بافندگي، فلز كاري، سفال سازي، مينياتور، تذهيب و خطّاطي است و بهمين دليل دورة سلجوقيان از لحاظ سبك و شيوه كارهاي هنري و معماري در تاريخ هنر ايران ارزش خاصّي را داراست. براي ارائه دليل در اينجا لازم است به گفتار دانشمند بزرگ كريستي ويلسون توجّه شود:
«در اين عصر، صنايع و معماري نه تنها در ايران تجديد حيات يافت بلكه با فتوحات سلاجقه، اصول و اسلوب صنايع ايران را تا سواحل مديترانه و حتّي تا شمال آفريقا بسط و گسترش داد و بهمين دليل و كيفيّت است كه آثار و نمونه هاي شيوه كار هنرمندان ايراني و صنايع رايج عصر سلجوقي تا قرنها در صنايع مصر و سوريه ديده مي شود».
در اين دوره خطّاطي و بزّازي، نسّاجي و مذّهب كاري و هنرهاي تزئيني رواج پيدا كرد و حتّي هنر موسيقي پيشرفت كامل يافت و چنانكه آورده اند ابوالمعالي جويني در نواختن موسيقي و چنگ و طبل مهارتي كامل داشت. در اين دوره هنر معماري بدرجة كمال رسيد و هنرمندان و معماران چيره دست آثار فراواني در شهرهاي اصفهان، اردستان، زواره، گلپايگان و برسيان بوجود آوردند كه مي توان از جمله آنها گنبد نظام الملك و گنبد تاج الملك را نام برد.
از هنرمندان بزرگ خطّ و كتابت مي توان ابوالمعالي نحاس اصفهاني را كه مدتهاي زياد در خدمت سلاطين سلجوقي بخصوص در عهد محمّد بن ارسلان و جلال الدّين ابوالفتح حسن ملكشاه و غياث الدّين ابوشجاج محمّد به كار خطّاطي و هنرنمايي مشغول بود نام برد و چون مقام او بر خليفه وقت عبّاسي، المستنصر (487-512) ملعوم گرديد او را بحضور خود طلبيد و فوق العاده وي را مورد اكرام و اعزاز خويش قرار داد و تا جايي كه به درجات بزرگ كشوري نائل آمد و به مسند وزارت و صدارت تكيه زد و با وجود مشاغل و مسؤوليّتهاي مهّم مملكتي دقيقه اي از نوشتن و كتابت قطعات و الواح نمي آسود. ابوالمعالي (متوفي 509 يا 512). در شاعري با امير الشّعرا معزّي لاف همسري و برابري مي زد و اشعار نسبتاً جالبي از او باقي مانده است چنانكه در مدح سلطان ملكشاه گويد:
زمانه خصم ترا بر كشد بلند بدانك
چو بر زمين زندش خردتر شود مسكين
دورة سلاجقه، يكي از ادوار برجسته و پيشرفت و ترقّي خوشنويسي است و مخصوصاً سلاطين اخير سلجوقي در تشويق خوشنويسان مي كوشيدند و بعضي مثل طغرل بن ارسلان شاه از سلاجقة عراق و كردستان (573-590) خود خوش مي نوشت.
دربارة خوشنويسي طغرل، راوندي گويد كه سلطان طغرل چون ميل به تعليم خطّ كرد به سال 577 محمود بن محمد خال مرا خواست و از او تعليم خطّ گرفت و آداب آموخت و خطّ را بجايي رسانيد كه «وقتي محمود به محمّد بن راوندي ... كه خال دعا گوي باشد... ملاحظهيي به خطّ مبارك سلطان داشت و مصحفي حمايلي بخطّ اشرف سلطان كه ابن بوّاب و ابن مُقله در حال حيات از نوشتن هزار و يك آن عاجز بودند از براي ملك مازندران بتحفه برد ...».
و نيز گويد «به عهد آن پادشاه بزرگ زادگان همه به مكتب (يعني جاي كتابت) مي نوشتند و هنرمند مي آسود هر خطّاطي ده جا مكسب داشت و هر اديبي دو سه مكتب داشت.
از معاريف و مشاهير خطّ نويسان و خطّ شناسان دورة سلجوقي ابوبكر نجم الدين محمّد بن علي بن سليمان راوندي صاحب كتاب راحة الصدور و آيه السّرور در تاريخ سلاجقه است.
راوندي در كودكي پدرش درگذشت و قحطي سال 570 كه در اصفهان و اطراف اتفاق افتاد به او و خاندانش صدمة بسيار وارد آورد ولي خال ديگر وي ابوالفضل احمد بن محمّد وي را تربيت كرد.
ابوالفضل خود از دانشمندان و فضلاء عصر بود و از هنر خطّ و خطّاطي بهرة كافي داشت. راوندي مدّت دهسال تمام در نزد دايي خود بود و با او تمام شهرهاي عراق را ديدن كرد دربارة خوش نويسي خود گويد:
«در علم خطّ چنان شدم كه نمودارش در اين كتاب (مقصود راحة الصدور است) روشن شود هفتاد گونه خط را ضبط كردم و از نُسخِ مصحف و تذهيب و جلد كه بغايت آموخته بودم ...».
زماني كه در مسافرت بود بزرگان و دانشمندان چند در شهرهاي عراق مجتمع بودند و مركز آنها شهر اصفهان بود و نيز همدان كه مركز حكومت طغرل بن ارسلان سلجوقي بود مجمع فضلا و دانشمندان و هنرمندان بود.
راوندي به امير سيّد عماد الدّين مرادانشاه برادر طغرل قرآن و خط مي آموخت و 5 تا 6 سال در خاندان ايشان بود و از عنايات و توجّهات آن خاندان برخوردار مي گرديد.
باز راوندي در كتاب راحة الصدور گويد:
«بيشتر معاريف و پادشاهان و اركان دولت پسران را اسم شاگردان دعاگوي خالان حاصل آمد و كساني كه به بلاغت معروف بودندي و صوب خراسان بخطّ و هنر تفاخر به شاگردي ما كردندي ...» بعد از سال 590 و مرگ طغرل راوندي مدّتي سرگردان بود تا سال 599 كتاب راحة الصدور را كه به نام غياث الدّين ابوالفتح كيخسرو بن قليج ارسلان از سلاجقه روم (588-607 ) تأليف كرد و بخدمت وي رسيد و تقديم داشت. در همين كتاب فصلي منثور و منظوم در معرفت اصول و قواعد خطوط آورده است و دنبال آن فصل گويد: اصول خطّ را كتابي ديگر مفصل ساخته ام ولي اين كتاب بدست نيست ...».
خلاصه اينكه زبان و فرهنگ و ادب فارسي و كلية مظاهر هنري در اين دوره پيشرفت و ترقّي زيادي كرد و چنانكه امروزه در اقصي نقاط جهان هنرنمايي هنرمندان و معماران اين دوره مورد توجّه و ستايش و تحسين قرار گرفته كه دليلش پيدايش آثاريست در پيرامون خاندان سلجوق و نحوة حكومت و توجّة آنان به فرهنگ و ادب فارسي.
نکات کنکوری دستور خیامپور(بخش سوم)
+ نوشته شده در پنجشنبه هفدهم بهمن 1387 ساعت 11:28 شماره پست: 286
قسمت سوم نکات کنکوری که با حساسیت و دقت سرکار خانم شفیعی انتخاب و نوشته میشود، در این پست خدمتتون ارائه گردیده است.
امیدوارم از خواندن این نکات دستوری برای کنکور امسال نهایت استفاده را ببرید.
نکات دستور خیامپور برای کنکور(قسمت سوم)
مبحث حذف ، حذف در متون نظم ونثر بسیار است. در این جا به مهمترین آنها که شاید تشخیص شان کمی دشوار باشد،پرداخته می شود.
- حذف "اگر" در نظم فراوان است: حیف است چنین روی نگارین که بپوشی سودی به مساکین رسد آخر چه زیانت؟
یعنی،اگر سودی به مساکین رسد....
- حذف "واو" : ای هنرها برگرفته بر کف دست عیبها برگرفته زیر بغل
یعنی ، و عیبها برگرفته ….زیرا برگرفته معطوف است به گرفته وبدل از آن نیست
- حذف حرف تاویل "که" : به گمراه گفتن نکو می روی جفایی تمام است و جوری قوی
یعنی ، گفتن که نکو می روی
به ابیات زیر دقت کنید: ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی کاین ره که تو می روی به ترکستان است
گر بگویم که مرا با تو سرو کاری نیست در ودیوار گواهی بدهد کاری هست
خفته چه خبر دارد از چرخ و کواکب ما را ز چه رانده است برین گوی مغبر؟
در سه مثال اخیرجمله ی موول مفعول غیر صریح است. در این جملات علاوه بر "که" حرف اضافه نیز به همراه "که " حذف شده است . یعنی" ترسم از اینکه…" و " گواهی بدهد بر اینکه.."و "از اینکه ما را ز چه رانده است…" و این حذف حرف اضافه ی قیاسی است.
توضیح حرف اضافه ی قیاسی: هر گاه جمله ی موول مفعول غیر صریح باشد، حرف اضافه ی " از ،در و به " را که پیش از "که" است باید حذف کرد.(همین)
- حذف حرف اضافه ی "از": در وصف نیاید که چه شیرین دهن است آن این است که دور از لب ودندان من است آن
یعنی، از این است...
- حذف جزء دوم از مصدر مرکب : قلمزن که بد کرد با زیر دست قلم بهتر او را بشمشیر دست
یعنی ، دست او را بشمشیر قلم کردن بهتر است.
- حذف مضاف الیه : با دل رنجور درین تنگ جای مونس من حب رسول است وآل
یعنی ، آل رسول( در کنکور سال گذشته چند بیت داده شده بود و بیتی که با یقیه از نظر همین حذف ها تفاوت داشت ،مورد سوال قرار گرفته بود.)
-حذف مضاف : تهی پای رفتن به از کفش تنگ بلای سفر به که در خانه جنگ
یعنی، به از پوشیدن کفش تنگ...
سنگ بد گوهر اگر کاسه ی زرین بشکست قیمت سنگ نیفزاید وزر کم نشود
یعنی وقیمت زر...
- حذف فعل: شاه بدانی که جفا کم کنی گرد گران ریش، تو مرهم کنی
یعنی ، گرد گران ریش کنند...
- حذف مسند الیه : خون خود را گر بریزی بر زمین به که آب روی ریزی در کنار
یعنی ، آن بهتر است از این که آب روی در کنار ریزی
- حذف جمله : اگر بار خرد داری وگر نی سپیداری سپیداری سپیدار
که جواب اگر جملاتی از قبیل " بسیار خوب " و امثال آن است.
اگر به شرط وفا دوستی به جای آرد وگر نه دوست مدارش ، تو نیز دست بدار
که جواب اگر در مصرع اول جمله ای مثل "تو نیز دوستش بدار" می باشد.
شب چو عقد نماز می بندم چه خورد بامداد فرزندم
یعنی می اندیشم که چه خورد....
چند نکته در باب انواع جملات به روایت خیامپور
-جمله ی آزاد: جمله ای که معنای کاملی دارد.
-جمله ی به هم پیوسته : همان جمله های پایه و پیرو.نکته آن که جمله های پیرو می توانند در کلام همان نقشها را داشته باشند که اسم یا صفت در جمله انجام می دهند.
- جمله ها ی متداخل:
الف- جمله ی داخلی که جزء جمله ی مدخول خود(یعنی جمله ای که در آن قرار دارد.یا به عبارتی کل جمله جمله ی مدخول است) باشد، که جمله ی داخلی درین صورت جمله ی کوچک نیز نامیده میشود و جمله ی مدخول جمله ی بزرگ. مثل "گنجشک هزارش یک من است " تمام جمله جمله ی بزرگ است و" گنجشک" مسندالیه جمله ی بزرگ و "هزارش یک من است "جمله ی کوچک بوده و مسند جمله ی بزرگ.
ب – جمله ی داخلی با جمله ی مدخول خود رابطه ی دستوری نداشته باشد( همون جمله ی معترضه ی خودمون)
مثل: یکی پادشه زاده در گنجه بود که دور از تو ناپاک و سر پنجه بود در این بیت دور از تو جمله ی معترضه اشت.(سخت ترین مثا لشو انتخاب کردم. )
-جمله ی های متجانس: جمله هایی که از یک جنسند. مثل : هر دو گریانیم و هر دو زرد و هر دو در گداز هر دو سوزانیم و هر دو فرد وهر دو ممتحن
-جمله ی تفسیری: و آن جمله ایست که مفردی را در جمله ی دیگر تفسیر می کند.
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند؟
مصرع دوم کلمه ی " مشکلی " را در جمله ی اول تفسیر می کند.
مثالی دیگر:
تو مرا مانی بعینه من ترا مانم درست دشمن خویشیم هر دو دوستدار انجمن
خویشتنسوزیم هردو بر مراد دوستان دوستان در راحتند از ما وما اندر حزن
هر دو گریانیم و هردو زرد وهر دو در گداز هر دو سوزانیم و هر دو فرد و هر دو ممتحن
در سه بیت مذکور ، هر یک از پنج مصراع آخر "مانستن" را که در مصراع اول در ضمن دو فعل "مانی " و" مانم" است تفسیر می کند ،ولی از نظر دستور زبان فقط مصراع دوم تفسیری است و چهار مصراع دیگر هر کدام جمله ی بدلی است از جمله ی تفسیری.
- جمله ی تاویلی : که قبلا ذیل مبحث" که" توضیح داده شده است. فقط به چند نکته ی زیر توجه کنید:
جمله ی موول قیدی : جمله ی حالیه ای که به قید حالت تاویل می شود:
که مرد ارچه بر ساحل است ای رفیق نیاساید ودوستانش غریق
جمله ی " و دوستانش غریق " به واسطه ی واو حالیه تبدیل میشود به "دوستانش غریق بوده" که قید حالت است برای فعل نیاساید.
در بیت : نبینی که سختی به غایت رسید؟ مشقت به حد نهایت رسید؟ مصرع دوم بدل است از جمله ی "سختی به غایت رسید"
دربیت : دوست نزدیکتر از من به من است وینت مشکل که من از وی دورم جمله ی من از وی دورم بدل است از " این ".
در بیت : روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم در لباس اهل فقر کار دولت میکنم مصرع دوم بدل است از جمله ی "در میخانه خدمت میکنم".
نکته: جملاتی که در ابیات ذیل جملات تاویلی ذکر شد ،همگی موول بودند و نقش بدلی داشتند.نکته آنست که جمله ی موول بر خلاف جمله های دیگر همیشه دارای حالت است.
-جمله ی بدلی:
مقدار شب از روز فزون بود و بدل شد ناقص همه این را شد وزاید همه آن را
در این بیت مصرع دوم بدل است از جمله ی " بدل شد".
در این بیت : بقای مملکت اندر وجود یک شرط است که دست هیچ قوی بر ضعیف نگماری
مصرع دوم بدل است از "یک شرط".
به این ابیات دقت کنید:
بار خدایا اگر ز روی خدایی طینت انسان همه جمیل سرشتی
چهره ی رومی وصورت حبشی را مایه ی خوبی چه بود وعلت زشتی؟
طلعت هندو و روی ترک چرا شد همچو دل دوزخی و روی بهشتی؟
از چه سعید اوفتاد و از چه شقی شد زاهد محرابی و کشیش کنشتی؟
ازین چهار بیت ،بیت اول جمله ی شرطی وبیت دوم جمله ی جوابی است و هر یک از بیت سوم وچهارم بدل است از جمله ی جوابی.
داستان کوتاه دختر کلیسا
+ نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم بهمن 1387 ساعت 13:45 شماره پست: 284
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
يه روز يه دختر کوچولو کنار يک کليساي کوچک محلي ايستاده بود؛ دخترک قبلا يک بار آن کليسا را ترک کرده بود چون به شدت شلوغ بود. همونطور که از جلوي کشيش رد شد، با گريه و هق هق گفت: "من نميتونم به کانون شادي بيام!" کشيش با نگاه کردن به لباس هاي پاره پوره، کهنه و کثيف او تقريباً توانست علت را حدس بزند و دست دخترک را گرفت و به داخل برد و جايي براي نشستن او در کلاس کانون شادي پيدا کرد.دخترک از اينکه براي او جا پيدا شده بود بي اندازه خوشحال بود و شب موقع خواب به بچه هايي که جايي براي پرستيدن خداوند عيسي نداشتند فکر مي کرد.چند سال بعد گذشت تا اينكه آن دختر کوچولو در همان آپارتمان فقيرانه اجاره اي که داشتند، فوت کرد. والدين او با همان کشيش خوش قلب و مهرباني که با دخترشان دوست شده بود، تماس گرفتند تا کارهاي نهايي و کفن و دفن دخترک را انجام دهد.در حيني که داشتند بدن کوچکش را جا به جا مي کردند، يک کيف پول قرمز چروکيده و رنگ و رو رفته پيدا کردند که به نظر مي رسيد دخترک آن را از آشغال هاي دور ريخته شده پيدا کرده باشد.
داخل کيف 57 سنت پول و يک کاغذ وجود داشت که روي آن با يک خط بد و بچگانه نوشته شده بود: "اين پول براي کمک به کليساي کوچکمان است براي اينکه کمي بزرگ تر شود تا بچه هاي بيش تري بتوانند به کانون شادي بيايند."
اين پول تمام مبلغي بود که آن دختر توانسته بود در طول دو سال به عنوان هديه اي پر از محبت براي کليسا جمع کند. وقتي که کشيش با چشم هاي پر از اشک نوشته را خواند، فهميد که بايد چه کند؛ پس نامه و کيف پول را برداشت و به سرعت سمت کليسا رفت و پشت منبر ايستاد و قصه فداکاري و از خود گذشتگي آن دختر را تعريف کرد. او احساسهاي مردم کليسا را برانگيخت تا مشغول شوند و پول کافي فراهم کنند تا بتوانند کليسا را بزرگ تر بسازند. اما داستان اينجا تمام نشد ...
يک روزنامه که از اين داستان خبردار شد، آن را چاپ کرد. بعد از آن يک دلال معاملات ملکي مطلب روزنامه را خواند و قطعه زميني را به کليسا پيشنهاد کرد که هزاران هزار دلار ارزش داشت. وقتي به آن مرد گفته شد که آن ها توانايي خريد زميني به آن مبلغ را ندارند، او حاضر شد زمينش را به قيمت 57 سنت به کليسا بفروشد. اعضاي کليسا مبالغ بسياري هديه کردند و تعداد زيادي چک پول هم از دور و نزديک به دست آن ها مي رسيد.در عرض پنج سال هديه آن دختر کوچولو تبديل به 250.000 دلار پول شد که براي آن زمان پول خيلي زيادي بود (در حدود سال 1900). محبت فداکارانه او سودها و امتيازات بسياري را به بار آورد.
وقتي در شهر فيلادلفيا هستيد، به کليساي Temple Baptist Church که 3300 نفر ظرفيت دارد سري بزنيد و همچنين از دانشگاه Temple University که تا به حال هزاران فارغ التحصيل داشته نيز ديدن کنيد. همچنين بيمارستان سامري نيکو (Good Samaritan Hospital) و مرکز "کانون شادي" که صدها کودک زيبا در آن هستند را ببينيد. مرکز "کانون شادي" به اين هدف ساخته شد که هيچ کودکي در آن حوالي روزهاي يکشنبه را خارج از آن محيط باقي نماند.در يکي از اتاق هاي همين مرکز مي توانيد عکسي از صورت زيبا و شيرين آن دخترک ببينيد که با 57 سنت پولش، که با نهايت فداکاري جمع شده بود، چنين تاريخ حيرت انگيزي را رقم زد. در کنار آن، تصويري از آن کشيش مهربان، دکتر راسل اچ. کان ول که نويسنده کتاب "گورستان الماسها" است به چشم مي خورد
منشاء نام روزهای هفته در زبان انگلیسی چیست؟
+ نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم بهمن 1387 ساعت 10:24 شماره پست: 282
در گذشته دور، مردم عقیده داشتند که زمین مسطح است و در مرکز کهکشان قرار دارد. باور بر این بود که هفت عضو منظومه شمسی تا ابد بدور ما می گردند. برخی مردم مدیترانه اعتقاد داشتند که هر ساعتی از روز تحت فرمانروایی هر یک از ماه، خورشید و یکی از پنج سیاره که بعد از آن شناخته شده اند، می باشد. که هرکدام را یک خدا می دانستند. برترتیب حکمفرمائی بر ساعتها عکس ترتیب فاصله که اجرام منظومه شمسی از زمین از دیدگاه آنها بود. در همین زمان، مصریها فکر می کردند دورترین سیاره زحل است، که در پائین شکل نشان داده شده، و گمان می کردند که ترتیب نزدیکترین عضوها (مخالف عقربه های ساعت پس از زحل)، مشتری، مریخ، خورشید، زهره، عطارد و نزدیکترین آنها، ماه می باشند...
در گذشته دور، مردم عقیده داشتند که زمین مسطح است و در مرکز کهکشان قرار دارد. باور بر این بود که هفت عضو منظومه شمسی تا ابد بدور ما می گردند. برخی مردم مدیترانه اعتقاد داشتند که هر ساعتی از روز تحت فرمانروایی هر یک از ماه، خورشید و یکی از پنج سیاره که بعد از آن شناخته شده اند، می باشد. که هرکدام را یک خدا می دانستند. برترتیب حکمفرمائی بر ساعتها عکس ترتیب فاصله که اجرام منظومه شمسی از زمین از دیدگاه آنها بود. در همین زمان، مصریها فکر می کردند دورترین سیاره زحل است، که در پائین شکل نشان داده شده، و گمان می کردند که ترتیب نزدیکترین عضوها (مخالف عقربه های ساعت پس از زحل)، مشتری، مریخ، خورشید، زهره، عطارد و نزدیکترین آنها، ماه می باشند. بنابراین آنها فکر می کردند اولین ساعت توسط زحل اداره می شود، دومین ساعت توسط مشتری و به همین ترتیب. مصریان همچنین باور داشتند که بعد از هر هفت ساعت ترتیب حکمرانی این اجرام تکرار شده بنابراین مجدداً با زحل آغاز می شود.
به عقیده آن مصریان باستان، سیاره ای که بر اولین ساعت هر روز حکمرانی می کند، فرمانروای تمام دوره 24 ساعته آن روز نیز می باشد و نامش را به آن روز می دهد. اولین (و همچنین هشتمین، پانزدهمین و بیست و دومین) ساعتهای روز اول، مختص زحل می باشند، ساعت بیست و سوم به مشتری، و بیست وچهارمین ساعت به مریح و اولین ساعت روز بعد به خورشید. بنابراین، آنها اعتقاد داشتند که اولین روز توسط زحل اداره شده و نامش را از آن می گیرد (Saturday) و حاکم دومین روز خورشید بوده و نامش را از آن می گرفته و جالب است بدانید این اجرام منظومه شمسی، و با همین ترتیب، در دوران باستان توسط هندیان، تبتیها و برمه ای ها برای نام گذاری روزها استفاده می شده. این موضوع برای نام روزهای هفته ژاپنیها نیز صادق است، اما رد پای آن فقط به هزار سال پیش می رسد. سربازان رومی مقیم در مصر به هفته هفت روزه کافران خو گرفتند و آن را به سرزمین اصلی خود معرفی برای جایگزینی با هفته هشت روزه خود معرفی کردند. اکتاویان (سزار آگوستوین) و حاکمان رومی پس از او، این رسم را مجاز دانستند ولی تا زمان امپراطور کنستانتین در سال 321 بعد از میلاد بطور رسمی مورد استفاده قرار نگرفت. نامهای انگلیسی ایام هفته، از نامهای انگلوساکسون همان هفت اجرام آسمانی که مورد احترام مردم باستان بود گرفته شده نامها انگلیسی و انگلوساکسون ایام هفته را در جدول زیر مقایسه کنید. سایر شباهتها بین نام روزها و سیارات در کشورهای مختلف نیز در جدول زیر قابل مشاهده می باشد.
خورشید
ماه
مریخ
عطارد
مشتری
ونوس
زحل
نام روز به انگلیسی
sunday
monday
tuesday
wednesday
Tuursday
friday
saturday
نام روز به آنگلوساکسون
Sunnan daeg
Monan daeg
Tiwes daeg
Wodens daeg
Thurs daeg
Frige daeg
Satern
نام روز به آلمانی
Sonntag
Montag
Dienstag
Mittwoch
Donnerstag
Freitag
Samstag
نام روز به هلندی
Zondag
Manndaag
dinsdag
Woensdag
donderdag
Verijdag
zaterdag
نام روز به فرانسوی
dimanche
lundi
mardi
mercredi
jeudi
vendredi
samedi
نام روز به لاتین
Dies solis
dies Lunae
Dies martis
Dies mercurii
Dies jovis
Dies veneris
Dies saturni
نام روز به هندو
Ravi-var
som-var
Mangal-var
Budh-var
Verihaspat_var
Sukra-var
Sani-var
نام روز به هندی اسلامی
Etwar
Peer or somwar
mungul
Boodh
jumerat
juma
sunneecher
نام روز به برمه ای
Tanag-ganve
Tanang-la
Ang-gar
Budhha-hu
Kyasa-pade
Sok-kya
Cha-na
Tlios
Sin
Nergal?
Nebo
Bel Marduk
Belit
Ninurta
سیاره ژاپنی
Taiyou
Tsuki
Kasei
Suisei
Mokusei
Kinsei
Dousei
نام روز به ژاپنی
Nichi Youbi
Getsu youbi
Ka youbi
Sui youbi
Moku youbi
kin youbi
Dou youbi
بررسی مقابله ای Contrastive Analysis
+ نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم بهمن 1387 ساعت 9:43 شماره پست: 280
بررسی مقابله ای (Contrastive Analysis) ، شاخه ای از زبانشناسی مقابله ای است که به بررسی تفاوت ها و شباهت های دو یا چند زبان ، در یک لحظه از زمان می پردازد. بنابراین سیر دگرگونی های تاریخی زبان ها مورد توجه این رشته نیست.
بحث زبانشناسی مقابله ای شاید از سال 1876، یعنی زمانی آغاز شد که ویلیام جونز (دانشمند انگلیسی) اعلام کرد که زبان های سانسکریت ، یونانی و لاتین با یکدیگر شبیه بوده و احتمالا ریشه مشترک دارند. پس از وی دانشمندان و زبانشناسان بسیاری راه او را پیموده و آنرا گسترش دادند، اما انتشارِ کتابِ Linguistics Across Cultures توسط رابرت لادو (زبانشناس آمریکایی) در سال 1957 را می توان آغاز زبانشناسی مقابله ای نوین دانست.
به ادامه مطلب رجوع نمایید.
تعریف و آغاز سخن
بررسی مقابله ای (Contrastive Analysis) ، شاخه ای از زبانشناسی مقابله ای است که به بررسی تفاوت ها و شباهت های دو یا چند زبان ، در یک لحظه از زمان می پردازد. بنابراین سیر دگرگونی های تاریخی زبان ها مورد توجه این رشته نیست.
بحث زبانشناسی مقابله ای شاید از سال 1876، یعنی زمانی آغاز شد که ویلیام جونز (دانشمند انگلیسی) اعلام کرد که زبان های سانسکریت ، یونانی و لاتین با یکدیگر شبیه بوده و احتمالا ریشه مشترک دارند. پس از وی دانشمندان و زبانشناسان بسیاری راه او را پیموده و آنرا گسترش دادند، اما انتشارِ کتابِ Linguistics Across Cultures توسط رابرت لادو (زبانشناس آمریکایی) در سال 1957 را می توان آغاز زبانشناسی مقابله ای نوین دانست.
لادو کتاب خود را با اشاره به این نکته آغاز می کند که می توان با استفاده از مقایسه روشمند زبان و فرهنگی که باید آموخته شود با زبان و فرهنگ دانش آموز موارد مشکل ساز در آموزش زبان را پیش بینی و تشریح نمود. سپس در فصل نخست کتاب، می گوید : ... یادگیری عناصر آشنا و شبیه در زبان مقصد، نزد دانش آموز، آسانتر و یادگیری عناصر متفاوت، دشوارتر است. (حتما فصل سوم از "کتاب زبانشناسی در راستای فرهنگ ها" را که به چگونگی بررسی ساختارهای دستوری زبان ها می پردازد را مرور کنید. )
راندال ویتمن (Randal Whitman) مراحل بررسی مقابله ای را به ترتیب، ”تشریح“، ”گزینش“، ”مقایسه“ و ”پیش بینی“ می داند. اکنون به تعریف هر یک از این مراحل توجه کنید:
۱)تشریح : وصف و باز نمودن دو زبان مورد مقایسه بوسیله زبانشناس . ۲)گزینش : انتخاب عناصر زبانی، قوانین و ساختارهایی که در دو زبان مقایسه خواهند شد. ۳)مقایسه : نمایش شباهت ها و تفاوت های موجود در عناصر زبانی، قوانین و ساختارهای برگزیده ی دو زبان. ۴)پیش بینی : پیش بینی خطاهای یادگیری، برپایه دستاوردهای سه مرحله پیشین.
برای درک بهتر مراحل دوم، سوم و چهارم، به بررسی زیر توجه کنید:
۳) واژه های dado (مرگ) و dedo (انگشت) را، در زبان اسپانیایی، در نظر بگیرید. حرف d در آغاز این واژگان، مانند آوای /د/ در واژه door تلفظ می شود. اما حرف d در وسط این دو واژه را باید چیزی شبیه به آوای /ذ/ در واژه that تلفظ نمود. آوای /ذ/ در دو واژه یاد شده، نزد یک اسپانیایی زبان ، واجگونه ی (allophone) /د/ محسوب می شود. چون حرف d، اگر پس از آواهای /ن/ و /ل/ و یا پس از ”وقفه میان سخن“ بیاید، بصورت /ذ/ تلفظ می شود و در غیر اینصورت، آنرا /د/ تلفظ می کنند. اما یک انگلیسی زبان، /ذ/ را آوایی جدا از /د/ به حساب می آورد.
۴) انگلیسی زبان، در هنگام آموزش زبان اسپانیایی، از جنبه تلفظ، دچار اشکال می شود.
از آنجایی که مرحله پیش بینی در فرضیه بررسی مقابله ای (CA)، بصورت نظری و subjective است، عده ای از دانشمندان برآن شدند تا پایگان اشکال (Hierarchy of difficulty) را پایه گذاری کنند. از نخستین کسانی که این روش را بنیان نهادند، Stockwell، Bowen و Martin بودند که بطور مشترک، پژوهشی را در سال 1965منتشر نمودند. پایه گذاران پایگان اشکال، بر این باورند که دسته بندی ایشان جهانی است و شامل همه زبان ها می شود. حاصل پژوهش یادشده، بوسیله Clifford Prator در سال 1967 بصورت زیر دسته بندی شد:
تراز (رده) صفر ،انتقال (Transfer)
در این رده، تفاوتی میان زبان مادری و زبان مقصد وجود ندارد و زبان آموز به سادگی می تواند موردِ آوایی یا ساختاریِ در حال آموزش را با مورد مشابه در زبان مادری خود تطبیق دهد. برای نمونه، آموختن آواهای /b/، /t/، /s/، و... برای یک فارسی زبان، دشوار نخواهد بود؛ چراکه وی آواهای زبان مادری خویش را به زبان مبداء انتقال خواهد داد.
تراز یک : ادغام (Coalescence)
دو مورد در زبان مادری، به یک مورد در زبان مقصد تبدیل می شود. برای نمونه، ”تو“ و ”شما“ در زبان فارسی ،هردو به you در زبان انگلیسی تبدیل می شود. نمونه دیگر اینکه، چون زبان ژاپنی آوای /ل/ ندارد، یک انگلیسی زبان باید بیاموزدکه /ل/ و /ر/، هردو در زبان ژاپنی، تبدیل به /ر/ می شود و مثلا به baseball باید بگوید : bi’se’bu’ru !!!
تراز دو : Underdifferentiation
در این رده، موردی در زبان مادری، از زبان مقصد حذف می شود. برای نمونه، ”من حسن را دیدم“ هنگام برگردان به زبان انگلیسی، تبدیل می شود به : ”I saw Hasan“. چنانکه متوجه شده اید، ”را“ در زبان انگلیسی وجود ندارد. نمونه دیگر اینکه برخی آواهای زبان انگلیسی، در زبان اسپانیایی وجود ندارد، مانند: آوای th در واژه that و آوای th در واژه thing و یا نونِ غنه در انتهای همین واژه.
تراز سه : تفسیر دوباره (Reinterpretation)
در این رده، هنگام آموختن زبان خارجی ، شکل یا موقعیت یک مورد در زبان مادری، تغییر می کند. برای نمونه، در زبان انگلیسی آوردن حرف تعریف پیش از اسم الزامی است: ”He is a philosopher“. اما در زبان های اسپانیایی و فارسی آوردن حرف تعریف اختیاری است : “El es (un) filosofo” یا ”او (یک) فیلسوف است“.
تراز چهار : Overdifferentiation
موردی کاملا نو در زبان مقصد وجود دارد که در زبان مادری وجود نداشته است. این رده، دقیقا بر عکس تراز دو است. نمونه هایی برای Overdifferentiation بیابید.
تراز پنج :تقسیم (Split)
موردی در زبان مادری، به دو یا چند مورد در زبان مقصد تبدیل می شود. این رده، دقیقا بر عکس رده یک است. نمونه هایی برای تراز پنج بیابید.
آنچه که تا اینجا مورد بررسی قرار گرفت را روایت قوی (Strong version) از نظریه بررسی مقابله ای می نامیم. چند سال پس از انتشار این نظریه، انتقادها از آن آغاز شد. گرچه انتقادها جنبه های گوناگونی داشت، همگی در این مورد همنظر بودند که این روایت از نظریه بررسی مقابله ای، بیشتر برپایه ی تصور و گمان است تا واقعیت های عینی. شاید قابل قبول ترین انتقاد را رانالد ویتمن و کِنِت جکسون در سال 1972 ارایه نمودند. این دو نفر در سال یادشده، ”آزمونی 40 سوالی“ را در بخش دستور زبان تدارک دیدند. این آزمون در اختیار2500 زبان آموز ژاپنی قرار گرفت که البته از پیش بینی های بررسی مقابله ای آگاه نبودند. نتیجه ی این آزمون با پیشبینی ها تفاوت آشکار داشت و دو پژوهشگر به این نتیجه رسیدند که قوانین پیشنهاد شده بوسیله ی استاکوِل، بوِن و مارتین در سال 1965، چه از دیدگاه نظری و چه از دیدگاه عملی، ناکافی است.
به هر روی گروهی از زبانشناسان دیدگاهی را مطرح کردند که به روایت ضعیف از بررسی مقابله ای (Weak Version) معروف شد. بر پایه ی این نظر: زبانشناس از دانش زبانشناسی خود برای توجیه اشکال های مشاهده شده در یادگیری زبان خارجه استفاده می کند. در سال 1970، Oller و ضیاء حسینی نظریه ای منتشر نمودند که بنا به دیدگاه خود، نظریه - ای معتدل یا میانه رو بود (Moderate Version). دکتر ضیاحسینی (که گمان می کنم اکنون استاد دانشگاه علامه طباطبایی هستند) وُ الر، آزمون دیکته ی انگلیسی را برگزار نمودند که یک سوی آن زبان آموزان اسپانیایی و فرانسوی، و سوی دیگر آن زبان آموزان ایرانی و ژاپنی بودند. برپایه ی روایت قوی، چون شباهت میان خط انگلیسی و فرانسوی و اسپانیایی وجود دارد، می بایست امتیاز بدست آمده توسط زبان آموزان کشورهای گروه نخست بیشتر باشد، اما نتیجه درست برعکس بود.
الر و ضیاحسینی به این نتیجه رسیدند که هرکجا اختلاف میان الگوهای زبانیِ دو زبان، ریز، موشکافانه و کوچک است، اشکال بیشتری بوجود خواهد آمد.
درپایان این را نیز بگویم که هیچیک از روایت های بررسی شده در بالا، بطور کامل و بعنوان نظر برتر، مورد پذیرش همه زبانشناسان نیست.
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم بهمن 1387 ساعت 15:19 شماره پست: 279
کتاب دیگری از "کاسیرر" به ایران آمد...
پایان قهر چندهزار ساله فلسفه و اسطوره در «زبان و اسطوره»
«زبان و اسطوره» نوشته ارنست كاسيرر، با ترجمه محسن ثلاثی توسط انتشارات مرواريد منتشر شد. به نوشته مترجم در مقدمه، فلسفه و اسطوره در آثار كاسيرر، قهر چند هزار ساله را فراموش کرده و در «فلسفه فرهنگ بشر» يا «فلسفه صورتهاي نمادين» او، با هم آشتي ميكنند.
به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) ، اين كتاب در شش بخش با عناوين «جاي زبان و اسطوره در الگوي بشري»، «تكامل مفاهيم ديني»، «زبان و مفهومسازي»، «جادوي كلام»، «مراحل پي در پي انديشه ديني» و « قدرت استعاره» تدوين شده است.
محسن ثلاثي مترجم اين كتاب متولد ۱۳۲۴ و عضو هيات علمي دانشگاه تهران است. وي در مقدمه كتاب مينويسد: در بررسيهاي معرفتشناسي كانت، اثري از زمان و چگونگي شكلگيري مفاهيم عقلي در يك بستر تاريخي نبود. از اين رو پيدا نبود كه اين مفاهيم و صورتهاي عقلي در چه زماني و به چه ضرورتي در تاريخ هستي انسان پديدار شده است.
وی ادامه میدهد: اما كاسيرر به صورتها و مفاهيم عقلي به عنوان پديدهاي تاريخي نيز نگريست و پيدايش و رشد و تكامل تدريجي آنها را در بستر زمان و به ياري دادههاي عيني قومشناسي، زبانشناسي و علوم اجتماعي ديگر بررسي كرد. او از منظري ديگر، نظريه پوياي اجتماعي را در معرفتشناسي وارد كرد و به بحث شناخت وجههاي نوين بخشيد.
به نوشته ثلاثی، فلسفه كاسيرر كه در واقع فلسفه فرهنگ بشري است، ميتوانست و ميبايست با سعه صدر خويش اسطورهها را همچون عناصري از كل فرهنگ بشر در خود جاي دهد. بدينگونه بود كه فلسفه و اسطوره در آثار كاسيرر، قهر چند هزار ساله خويش را فراموش ميكنند و در «فلسفه فرهنگ بشر» يا «فلسفه صورتهاي نمادين» او، با هم آشتي ميكنند.
ارنست كاسيرر در سال ۱۸۷۴ در شهر «برسلاو» آلمان زاده شد. او در دانشگاه برلين، زير نظر «گئورگ زيمل» با فلسفه كانت آشنا شد و به تحصيل در اين رشته روي آورد. سپس تا سال ۱۹۳۳، سال پيروزی نازيسم در آلمان، در دانشگاه برلين و هامبورگ فلسفه تدريس كرد.
وي در اين سال آلمان را به قصد انگلستان ترك كرد. كاسيرر دو سال در دانشگاه آكسفورد و شش سال در سوئد به تدريس فلسفه پرداخت تا آن كه در ۱۹۴۱ به دعوت دانشگاه ييل به ايالت متحده آمريكا رفت و تا پايان عمر در اين كشور اقامت گزيد.
در ايران از كاسيرر كتابهاي «رسالهای در باب انسان: درآمدی بر فلسفه فرهنگ» با ترجمه بزرگ نادرزاده به وسيله نشر پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، «فلسفه صورتهای سمبلیک» با ترجمه یدالله موقن از سوی نشر هرمس، «فلسفه روشنگری» با ترجمه یدالله موقن و «افسانه دولت» با ترجمه نجف دریابندری منتشر شده است.
«زبان و اسطوره» در شمارگان ۱۱۰۰ نسخه و قيمت ۲۹۰۰ تومان در ۱۴۵ صفحه به بازار كتاب عرضه شده است.
اولین سپیده صبح؛ داستان کوتاه(13)
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم بهمن 1387 ساعت 9:48 شماره پست: 257
سفره افطارش در بین آشنایان و اقوام معروف بود. روزهای تاسوعا و عاشورا، دو نوع غذا نذری میپخت و شب عید به همه معلمان فرزندش سکه طلا هدیه میداد.
زمانی که همسایهاش فوت کرده بود دسته گل سفارشیاش آنقدر بزرگ بود که از درب منزل کوچک متوفی، رد نشد و مجبور شدند آن را دم در بگذارند.
وقتی مردی که در مراسم ختم کنار او نشسته بود و از بدبختی و بیچارگی مرد فوت شده و آینده نامعلوم دو بچه یتیم باقی مانده صحبت میکرد، او در فکر این بود که کارت ویزیتش را فراموش کرده روی دسته گل بگذارد؛ و باید حتما موقع خروج این کار را انجام دهد.
معنا شناسی نقش مفهومی
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم بهمن 1387 ساعت 9:20 شماره پست: 274
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
Conceptual Role Semantics
این مقاله نوشته ارنی لپور و همراه با ترجمه آقای پوراسماعیل است و در مورد معنا شناسی نقش مفهومی.
اگرچه من خودم تا بحال این مورد را نشنیده بودم اما هنگامیکه آنرا خواندم بسیار لذت بردم. این مطلب میتواند برای دوستان و عزیزانی که در فکر تهیه یک پایان نامه خوب هستند مفید باشد.
در ادامه مطلب شمار ا بخواندن این مقاله جالب دعوت مینمایم.
*ترجمه همراه با اندک تصرفهایی بوده است ولی در بیشتر موارد معادل متن است
منبع:
Lepore, ‘Conceptual Role Semantics’, A Companion to the Philosophy of Mind, Guttenplan ed., Blackwell Publications: 1998
معناشناسی نقش مفهومی (یا محاسباتی، شناختی، علّی یا کارکردی) (CRS) از طریق فلسفۀ زبان وارد فلسفه شد نه از طریق فلسفۀ ذهن. ایدۀ اصلی CRS در فلسفۀ زبان این است که نحوۀ ارتباط عبارات زبانی با یکدیگر معنای آن عبارات را در زبان مشخص میکند. این روابط نقش یک عبارت را در زبان شکل میدهند. این ایدۀ اصلی در فلسفه به ویلفرید سلرز (Wilfrid Sellars) باز میگردد. در حال حاضر مهمترین مدافعان آن در فلسفۀ ذهن ند بلاک، مایکل دویت (Devitt)، گیلبرت هارمن، براین لور و ویلیام لایکن هستند.
پیوند قابل ملاحظهای میان CRS و نمادشناسی (semiotics) ساختارگرا –که در فلسفۀ زبان تأثیرگذار بوده است- وجود دارد. بر اساس نمادشناسیِ ساختارگرا، زبانها را باید به عنوان دستگاههای تفاوت (systems of differences) در نظر گرفت؛ ایدۀ اساسی این است که نیروی (یا "ارزشِ") معناشناختی یک گفته با موقعیتی که در فضای امکانهای موجود در زبان شخص دارد مشخص میشود (Saussure, 1983). CRS با آنچه پژوهشگران هوش مصنوعی "معناشناسی روندی (procedural)" مینامند نیز پیوندهایی دارد. در اینجا ایدۀ اصلی آن است که فراهم کردن یک مترجم برنامه (compiler) برای یک زبان به منزلۀ مشخص کردن یک نظریۀ معناشناختی برای آن زبان است؛ معناشناسی از روندهایی تشکیل میشود که یک کامپیوتر برای اجرای آن برنامهریزی شده است (Woods, 1981).
دلایل اثباتی به نفع CRS
مسائل فرگه
برای اینکه تصور بهتری از این ایده به دست بیاوریم، خوب است به یاد داشته باشیم که معنای یک عبارت به طور سنتی متضمن رابطهای میان نماد و جهان است. بنابراین، معنای عبارت "برجهای تجارت جهانی" با معنای عبارت "ساختمان امپایر استیت (دولت امپراطوری)" متفاوت است زیرا اولی دربارۀ برجهای تجارت جهانی است ولی دومی اینگونه نیست. CRS به خاطر نقص این دیدگاه که معنا با رابطۀ کلمه-جهان مشخص میشود، در فلسفۀ زبان راه یافت. بر اساس این اعتراض، معنا نمیتواند صرفاً یک رابطۀ کلمه-جهان باشد زیرا در مثال کلاسیک، "هسپروس" و "فسفروس" هر دو با امر غیرزبانی واحدی، یعنی سیارۀ زهره، پیوند دارند. اما شخص میتواند بدون تناقض، ادعا کند که هسپروس میدرخشد ولی انکار کند که فسفروس میدرخشد. مطابق CRS، "هسپروس" و "فسفروس" معانی متفاوتی دارند هر چند هر دو بر سیارۀ زهره دلالت میکند زیرا در زبان (انگلیسی) نقشهای متفاوتی دارند.
CRS و روابط منطقی (logical connectives)
از سوی دیگر، تقریباً همگان معتقدند که CRS مقبولترین تبیین از معنای ثابتهای منطقی است. در واقع، برخی از فیلسوفان و منطقدانان، که آغازشان از گنتسن (Gentzen) است، یک ثابت منطقی را عبارتی میدانند که معنایش با جفت منظمی از مجموعه استنتاجهایی مشخص میشود که میتوانید آنها را به طور معتبر از جملۀ محکومشان، و به آنها، استنتاج کنید. برای مثال، آنچه را برای نماد "#" برای دلالت بر شرطی مادی لازم است در نظر بگیرید: "#" در "باب مرد است # باب انسان است" تنها در صورتی شرطی مادی را بیان میکند که وقتی (مصادیق) این جمله به طور مناسب با (مصادیق) "باب مرد است" تعامل میکنند، نتیجهاش گرایش به مصداق بخشیدن به "باب انسان است" (در شرایط یکسان) است؛ یا تنها در صورتی که وقتی با "باب انسان نیست" تعامل میکند، نتیجهاش نه گرایش به مصداق بخشیدن به "باب مرد است"، بلکه مصداق دادن به "باب مرد نیست" است. و همینطور. به بیان ساده، سخن گفتن از گرایش به مصداق بخشیدن در اینجا مستلزم آن است که سخن از مصادیق صداها و مکتوبات زماندار و مکانمندی باشد که نقشهای مفهومی دارند (see Field, 1977, and Harman, 1987).
زبان فکر
اینها چه ربطی به فلسفۀ ذهن دارند؟ فیلسوفان ذهن به ماهیت تفکر علاقهمندند. فکر همانند عبارات زبانی محتوا (معنا) دارد. محتوای (معنای) این فکر من که برجهای تجارت جهانی بمباران شدند با محتوای این فکر من که ساختمان امپایر استیت بمباران شده متفاوت است. اولی صادق و دومی کاذب است؛ اولی دربارۀ برجهای تجارت جهانی است ولی دومی دربارۀ آنها نیست. از آنجا که به اعتقاد بسیاری از فیلسوفان، محتوا یا معنای یک فکر مشخص میکند که آن فکر دربارۀ چیست، طبیعی است که تصور کنیم محتوا (معنا) متضمن نوعی رابطۀ نماد-جهان است؛ ولی نمادها در اینجا عبارات زبان فکر هستند که میتوانیم آن را زبان ذهنی (mentalese) هم بنامیم. اما توجه داشته باشید که چگونه همان مشکلاتی که الگوی ارجاعی (دلالی) عبارات زبان طبیعی به آنها دچار بود گریبان نظریۀ دلالی دربارۀ محتوای فکر را نیز میگیرد.
اگر فکر میکنید که هیچ تناقض آشکاری در باور به اینکه هسپروس میدرخشد بدون باور به اینکه فسفروس میدرخشد؛ یا باور به اینکه آب عطش را فرو مینشاند بدون باور به اینکه H2O عطش را فرو مینشاند وجود ندارد، در این صورت محتوای این افکار نمیتواند فقط با رابطه میان آنها و آنچه آنها در جهان غیرزبانی دربارهاش هستند مشخص شود. هر جفتی از این افکار دربارۀ شیء واحدی است، و ظاهراً هیچ رابطۀ ذهن-جهانی آنها را از هم متمایز نمیکند. و بدین ترتیب CRS وارد فلسفۀ ذهن شد: نحوۀ ارتباط عبارات زبان ذهن با یکدیگر معنای آنها را مشخص میکند. این روابط نقش یک عبارت زبان ذهن را شکل میدهد.
CRS به عنوان معناشناسی در مقابل CRS به عنوان متافیزیک
در توصیف روابط میان عبارات، (به طور نظاممند) معنای هر یک از این عبارات را میگوییم (نشان میدهیم). یک CRS به این معنا همانند سایر نظریات معناشناختی است. هدف آن این است که به هر عبارت معناداری در زبان L (چه زبان گفتاری، چه نوشتاری و چه فکری) معنایی را نسبت دهد؛ معنا برای یک نظریهپرداز CRS همان نقش مفهومی است. اما برخی از نظریهپردازان CRS از یک فرضیۀ معناشناختی دربارۀ معنای عبارات در زبان (ذهنی یا عمومی) دفاع نمیکنند، بلکه از فرضیهای دربارۀ ماهیت معنا دفاع میکنند. از نظر این فیلسوفان، نظریهپردازان CRS همان کاری را انجام میدهند که گرایسیهای مبتنی بر قصد (intention-based Griceans) یا معناشناسان مبتنی بر اطلاعات انجام میدهند. گرایسیها به ما میگویند که دستکم عبارات زبانی عمومی معانی خود را به واسطۀ قصدهایی که بر اساس آنها بیان میشوند به دست میآورند (H. P. Grice, Jonathan Bennett, and Stephen Schiffer). معناشناسان مبتنی بر اطلاعات به ما میگویند که عبارات معانی خود را به واسطۀ برخی از روابط علّی یا قانونی که میان مصادیق عبارات و ویژگیهای جهان غیرزبانی برقرار است به دست میآورند (Jerry Fodor, Fred Dretske, Ruth Millikan). برخی از نظریهپردازان CRS در نظر دارند که به این پرسش غیرمعناشناختی و متافیزیکی پاسخ دهند: به چه واسطهای یک عبارت e از زبان L معنای mرا افاده میکند؟ پرسشهای زیر هم گاهی به جای پرسش "به چه واسطه" به کار میروند هرچند همارز آن نیستند: چه چیزی مشخص میکند که عبارت eاز زبان L معنای mرا افاده میکند؟؛ مقوم معنای mاز عبارت e چیست؟؛ معنای mاز لحاظ متافیزیکی به چه چیز وابسته است؟ معنای mسوپروین بر چه چیزی است؟ هر فیلسوفی که این پرسشها را مطرح میکند احتمالاً فرض میکند که واقعیات معناشناختی ابتدائی و اصیل نیستند بلکه باید بر حسب واقعیات اساسیتری قابل توضیح باشند.
یک نظریهپرداز CRS، به عنوان یک متافیزیکدان، ممکن است معتقد باشد که معنای یک فکر تابعی (کارکردی) است از جهانهای ممکن به ارزشهای صدق (Montague)، یا معنای یک فکر شرط صدق آن است (Davidson)، یا یک شجرۀ تفسیرشدۀ ساختارمند است (Katz)، اما فکر به واسطۀ داشتن یک نقش مفهومی خاص، ویژگیهایش را دارد. نظریات معناشناختی معمولاً خود را به قیود متافیزیکی پایبند نمیکنند.
خودگرایی روششناختی
یک دلیل پیچیده به نفع CRS، علاوه بر مشکلات فرگه، از دغدغههای جری فودر دربارۀ خودگرایی روششناختی ناشی میشود. هیلری پاتنم، دیوید کپلن (Kaplan) و تایلر برگ (Tyler Burge) در مجموعه مقالات تأثیرگذاری در دهۀ 1970توجه را به نحوۀ وابستگی اساسی معنای بسیاری از واژگان بر محیط متکلم جلب کردند. برای مثال، پاتنم از ما میخواهد که دو سیاره را تصور کنیم: زمین و همزاد زمین، و همچنین دو تن از ساکنان این سیارهها را تصور کنیم: هری و همزاد هری. زمین همزاد یک بدل تقریبی از زمین است. تنها تفاوت این است که مایع شفافی که ساکنان زمین همزاد مینوشند و اقیانوسهای آنها را پر میکند و آن را "آب" مینامند، از مولکولهای H2O تشکیل نشده بلکه از مولکولهای XYZ تشکیل شده است. طبق نظر پاتنم، عبارت "آب" در زمین بر مادۀ متشکل از H2O دلالت میکند نه بر مادۀ متشکل از XYZ. همین عبارت در زمین همزاد درست برعکس است. بدین ترتیب، ممکن است دو شخص بدل مولکول به مولکول یکدیگر باشند ولی باورهای شهوداً متفاوتی داشته باشند. باور هری به اینکه آب مرطوب است دربارۀ H2O است ولی باور همزاد هری به اینکه "همان آب مرطوب است" دربارۀ XYZ است، و به همین خاطر شرایط صدق و دلالت آنها تفاوت میکند.
این مثالها در صدد اثبات این هستند که محتوای فکر، به معنای دلالی، به خودی خود نمیتواند رفتار فیزیکی ابتدائی را تبیین کند، زیرا افرادی که از لحاظ حالت مغزی اینهمانی نوعی دارند با قطع نظر از اینکه باورهایشان دربارۀ چیست به طور یکسان رفتار خواهند کرد. خودگرایی روششناختی این ایدۀ فودر است که روانشناسان، در تبیین رفتار، باید به آنچه در ذهن وجود دارد تکیه کنند. پس اگر قرار است معناشناسی به تبیین رفتار کمک کند، به نظر میرسد که نظریات دلالی صرف برای این کار کافی نیستند. ذهن (و اجزای آن) برای بازشناسی شرایط دلالت یا صدق بازنمودهایی که روی آنها عمل میکند راهی ندارد.
CRS را که رقیب نظریات دلالی است و انگیزههای خودگرایانه دارد وارد میدان کنید. از آنجا که بر اساس CRS، معنای یک فکر با نقش آن فکر در دستگاهی از حالات مشخص میشود، مشخص کردن یک فکر به معنای مشخص کردن شرایط صدق یا دلالت آن نیست، بلکه به معنای مشخص کردن نقش آن است. افکار هری و همزاد هری هرچند شرایط صدق و دلالت متفاوتی دارند، نقش مفهومی واحدی دارند و به واسطۀ همین اشتراک، نوعاً یکسان رفتار میکنند. اگر هر یک از هری و همزاد هری باوری داشته باشند که آن را با "آب عطش را فرو مینشاند" بیان میکنند، CRS میتواند فرو بردن کاسه را به وسیلۀ آنها در H2O و XYZ به ترتیب تبیین کند. بنابراین، به نظر میرسد که CRS برای پیشبینی و تبیین تصمیم یا عدم تصمیم شخص تا زمانی مناسبتر است که اطلاعات مربوط به جهان خارج را نادیده بگیرد (هرچند به نظر فودر اینطور نیست؛ او CRS را هم برای مسائل بیرونی و هم درونی انکار میکند).
اما اگر همانطور که فودر ادعا میکند، فکر اجزای زبانی قابل ترکیب مجددی داشته باشد، در این صورت مسلماً برای یک نظریهپرداز CRS، پرسشهایی دربارۀ نقش عبارات در زبان فکر و نیز زبان عمومی مطرح میشوند. و در نتیجه، نظریهپردازان CRS نه تنها در مورد اهداف بلکه در مورد قلمرو مناسب CRS نیز اختلاف خواهند یافت. در اینجا دو گزینه وجود دارد. برخی معتقدند که معنای عمومی ثانوی (یا اشتقاقی) است و از زبان درونی (زبان ذهن) گرفته میشود، و اینکه یک عبارت زبان ذهن، (تا حدی) به خاطر نقش مفهومیاش، معنای مستقلی (اصیلی) دارد (Block, 1986). پس به عنوان مثال، نوشتههای این صفحه برای اینکه فهمیده شوند به ترجمه یا حد اقل بازنویسی (transliteration) به زبان فکر نیاز دارد؛ بازنمودهای موجود در مغز به این نوع ترجمه یا بازنویسی نیاز ندارند. دیگران معتقدند که زبان فکر دقیقاً همان زبان عمومی است که درونیسازی شده است و عبارات زبان عمومی به واسطۀ نقش مفهومیشان از معنای مستقل (یا اولیه) برخوردارند (Sellars, 1963; Harman 1987; Devitt, 1981). مطابق این گزینه، انگلیسی زبانِ فکر انگلیسیزبانان است.
نقشهای مفهومی چه هستند؟
پس از اینکه شخص دربارۀ هدف و قلمرو مناسب CRS حکم میکند، این پرسش اساسی باقی میماند که دقیقاً چه روابطی میان عبارات (عمومی یا ذهنی) نقشهای مفهومی آنها را تشکیل میدهند. از آنجا که بیشتر نظریهپردازان CRS مفهومی از نقش در CRS به عنوان یک چک سفید دارند، گزینههای موجود در اینجا نامحدود است. ممکن است نقش مفهومی یک عبارت (ذهنی یا عمومی) روابط علّی آن باشد: هرگونه استعدادی برای مصداق بخشیدن به یک عبارت e (برای مثال، از طریق گفتن یا فکر کردن) هنگام مصداق بخشیدن به یک e’دیگر یا یک دستۀ چندتایی منظم <e’, e’’, …> یا برعکس، میتواند نقش مفهومی یک e محسوب شود. گزینۀ رایجتر این است که نقش مفهومی را به طور علّی توصیف نکنیم بلکه آن را به طور استنتاجی توصیف کنیم (این دو، بر اساس گرایش شخص دربارۀ طبیعیسازی استنتاج، لزوماً ناسازگار نیستند): نقش مفهومی یک عبارت eدر L شاید از مجموعۀ استنتاجهای بالفعل و بالقوه به e و یا مجموعۀ استنتاجهای بالفعل و بالقوه از e، یا آنطور که رایجتر است، از هر دوی این دو مجموعه،تشکیل شود. یا اگر عبارت از جملههایی باشد که نقشهای استنتاجی غیراشتقاقی دارند، سخن گفتن از نقش استنتاجی کلمات چه معنایی دارد؟ به نظر بعضی طبیعی است که نقش استنتاجی یک کلمه را با مجموعهای از نقشهای استنتاجی جملاتی که آن کلمه در آنها قرار دارد بازنمود شده بدانیم (Block, 1986).
با قطع نظر از توصیف وسیع نقش استنتاجی، حتی در صورت فقدان محتوای علّی، برخی از فیلسوفان استدلال میکنند که یکی گرفتن نقش مفهومی با نقش استنتاجی خطا است. آنها میخواهند اجزای غیراستنتاجی مانند ورودیهای حسی و خروجیهای رفتاری را هم در نقش مفهومی یک عبارت دخیل بدانند. سلرز در بیان نقش مفهومی از "قواعد دخول و خروج زبان" سخن میگوید. هارمن میان تبیینهای استنتاجی صرف از نقش مفهومی (که آن را CRS خودگرایانه مینامد) و تبیین وسیعتری از نقش مفهومی (که آن را CRS غیرخودگرایانه مینامد) تفکیک میکند. روشن است که این نظریهپردازان CRS غیرخودگرایانه ربطی به خودگرایی روشی فودر ندارند.
بیشتر نظریهپردازان CRS، بر خلاف بیشتر معناشناسان، برای نظریات معناشناختی خاص استدلال نمیکنند بلکه برای مجموعۀ کلی این نظریات استدلال میکنند. سلرز، هارمن و بلاک صرفاً چارچوبهایی را یک CRS آینده و استدلالهایی را برای اینکه چرا این چارچوب تنها چارچوب کافی است، فراهم میکنند. میتوان فیلد را استثنا کرد؛ او تبیین مفصلتری را بر حسب احتمالات سابجکتیو بسط داده است.
فیلد نقش مفهومی را بر حسب یک تابع (کارکرد) احتمال سابجکتیو که برای همۀ جملات زبان یک شخص تعریف شده بیان میکند. این تبیین پایبندیهای شخص را دربارۀ اینکه او چگونه درجات باور را هنگام دریافت اطلاعات جدید تغییر میدهد مشخص میکند. تابع احتمالات، با مشخص کردن روابط استقرائی و برهانی، نقشهای مفهومی عبارات را مشخص میکند. A و B نقش مفهومی واحدی دارند اگر و تنها اگر برای همۀ جملات C در زبان داشته باشیم: P(A/C) = P(B/C). مطابق این تبیین، ممکن است "تولی سخنرانی میکند" با "کیکرون سخنرانی میکند" نقشهای مفهومی متفاوتی برای یک شخص داشته باشند، زیرا ممکن است یک S وجود داشته باشد که برای آن P(‘Tully orates’/S) مساوی نیست با P(‘Cicero orates’/S). نقش مفهومی عبارات غیراحساسی بر اساس نقشهای مفهومی احساساتی که در آن ظاهر میشوند مشخص میشود. شاید توصیف سادهای از نقشهای مفهومی بعضی از عبارات وجود داشته باشد. برای مثال، نقش سلب با قوانین احتمالات متضمن سلب مشخص میشود.
تبیین فیلد صرفاً یک استثنای "ممکن" است زیرا فیلد میگوید که او تصوری از یکسانی معنا ارائه میدهد نه تصوری از خود معنا. همچنین از آنجا که تبیین او بر احتمالات سابجکتیو مبتنی است، او به هر معیاری از یکسانی معنا برسد، معیارش درونشخصی است نه بینالاشخاصی. به نظر او مقایسۀ نقشهای مفهومی افراد مختلف بیمعنا است.
دلایلی علیه CRS
هر تقریری از CRS را که بپذیریم، باید با دو اعتراض اصولی، درونی و بیرونی، مواجه شویم.
مشکلات معرفتشناختی و وجودشناختی CRS
نقدهای بیرونی CRS لوازم آن را برای معرفتشناسی و وجودشناسی نقد میکنند و از انسجام درونی آن بحث نمیکنند. با قطع نظر از چگونگی توصیف نقش مفهومی، اگر معنای یک عبارت همان نقشی باشد که در زبان یا ذهن دارد (یا فرارویدادۀ این نقش باشد)، لازم میآید عباراتی که به زبانهای مختلف –عمومی یا ذهنی- تعلق دارند به صرف همین واقعیت معانی مختلفی داشته باشند. همین که معنای یک عبارت e را با نقش مفهومیاش در زبان L یکی بگیرید، (بدون مصادره به مطلوب) نمیتوان از یکی گرفتن معنای e با همۀ نقشش در L اجتناب کرد، و در این صورت، نمیتوان از این نتیجهگیری اجتناب کرد که اگر اصلاً زبانها از جهت گزارههایی که بیان میکنند با هم اختلاف داشته باشند، به کلی از جهت گزارههایی که تصدیق میکنند اختلاف خواهند داشت (Fodor and Lepore 1992). و اگر اصلاً زبانها بتوانند از جهت گزارههایی که بیان میکند تفاوت داشته باشند، به کلی از جهت گزارههایی که میتوانند بیان کنند تفاوت خواهند داشت. برای مثال، توصیف فیلد از نقش مفهومی کلگرایانه است. شخص در توصیف نقش مفهومی یک جمله، باید همزمان نقشهای مفهومی سایر جملات را هم توصیف کند. هر گونه تغییری در کارکرد احتمال –حتی صرفاً گسترش دامنۀ آن به واژگان جدید- موجب تغییر در نقش مفهومی هر جملهای میشود (زیرا دو شخص به ندرت نقش مفهومی واحدی را به یک عبارت نسبت میدهند).
سرانجام، به نظر میرسد که گویا نظریهپرداز CRS باید نهایتاً برخی لوازم نسبیگرایانه، ایدئالیستی و خودگرایانه را بپذیرد: اینکه هرگز هیچ دو شخصی در یک باور مشترک نیستند؛ اینکه رابطهای به نام ترجمه وجود ندارد؛ اینکه هیچ دو شخصی هرگز مقصود واحدی از آنچه میگویند ندارند؛ اینکه یک شخص در دو زمان مختلف هم مقصود واحدی از آنچه میگوید ندارد؛ اینکه هیچ کس هرگز نمیتواند نظرش را عوض کند؛ و اینکه هیچ دو جمله یا باوری هیچ وقت با هم تناقض ندارند (هیچ چیز قابل ابطال نیست). برخی از فیلسوفان، زبانشناسان و نظریهپردازان هوش مصنوعی برای خوردن داروی تلخ و پذیرش این لوازم آمادهاند.
CRS و صدق/دلالت
علاوه بر این مشکلات بیرونی، پرسشهای درونیای هم دربارۀ اینکه آیا CRS میتواند جنبههای اساسی معنا را نشان دهد وجود دارد. اگر شما همانند بسیاری از فیلسوفان باور داشته باشید که معنا شرایط صدق و دلالت را تعیین میکند، در این صورت معنا نمیتواند صرفاً نقش مفهومی باشد (Field 1977; Lepore and Loewer 1987; Lycan 1984). اگر کسی معنای یک جمله را بداند و همۀ واقعیات فیزیکی را هم به طور جامع بداند (یعنی همۀ واقعیات را دربارۀ واقعیات غیرمعناشناختی/غیرالتفاتی بداند)، آنگاه میداند که آیا یک جمله صادق است یا نه. ولی موارد زمین همزاد نشان میدهد که نقش مفهومی این شرط را برآورده نمیکند. شخص میتواند نقش مفهومی "این آب است" را بداند و همچنین بداند چه چیزهایی H2O هستند و چه چیزهایی XYZ بدون اینکه بداند "این آب است" در یک سیاق خاص صادق است یا نه؛ زیرا نقش مفهومی آب را از XYZ تمییز نمیدهد.
معناشناسی دوجنبهای
برخی از فیلسوفان به این استدلال پاسخ دادهاند بدون اینکه CRS را به کلی رد کنند بلکه با ابداع نظریات معناشناختی دوجزئی (two-factor) (یا دولایهای یا دوجنبهای) (Block 1986; Field 1977; Lycan 1984). بر اساس این تبیینها، یک نظریۀ معنا برای زبان L از دو جزء متمایز تشکیل میشود. یکی که اغلب نظریۀ صدق است، تبیینی از روابط میان زبان و جهان ارائه میدهد: صدق، دلالت، برآوردهسازی (satisfaction) و غیره. دیگری که اغلب CRS است، تبیینی از فهم و معنای شناختی ارائه میدهد، یعنی اینکه آیا کاملاً "در سر است" (آنچه بلاک "معنای محدود" مینامد).
گیلبرت هارمن، همانطور که در بالا گفتیم، از یک نظریۀ معناشناختی تکجزئی دفاع میکند یعنی نقش مفهومی. با این حال، میکوشد تا از این اشکال که یک نظریۀ معناشناختی کافی نباید از شرایط صدق و دلالت غفلت کند، با گسترش دیدگاهش دربارۀ نقش مفهومی به جهان دلالت، اجتناب کند. بلاک از نقشهای مفهومی هارمن به عنوان "دستدراز" یاد میکند؛ این نقش دستش را به جهان دراز میکند بر خلاف نقشهای مفهومی در نظریات دوجزئی مانند نظریۀ خود بلاک که "کوتاهدست"اند (Block 1986, p.636). بلاک استدلال میکند که CRSِ غیرخودگرایانۀ هارمن با تبیین دوجزئی او همارز است؛ اختلاف میان تبیین غیرخودگرایانۀ هارمن و تبیین دوجزئی بلاک "صرفاً لفظی" است. لور (Loar 1981) تبیین غیرخودگرایانۀ هارمن را به خاطر دلبخواهی بودن نقد میکند.
رهیافت دوجزئی را میتواند به این صورت تصور کرد که یک ادعای عطفی را برای هر جمله صورت میدهد: نقش مفهومی آن جمله و شرایط صدق آن. نظریات دوجزئی معنا موظفاند که بگویند کدام نقشهای مفهومی با کدام جنبههای مشخصشدۀ سیاقی معنا و کدام شرایط صدق برای تشکیل معانی خاص همراه میشوند. من هیچ دلیلی سراغ ندارم که این وظیفه قابل انجام باشند (see Fodor and Lepore 1992, p170). همچنان به نظر میرسد که نظریات دوجزئی دچار اشکال بیرونی یاد شده هستند. بر اساس دیدگاه دوجزئی، اگر دو جمله نقشهای مفهومی متفاوتی داشته باشند، گزارههایی که هر یک از آنها بیان میکنند متفاوت خواهند بود. از آنجا که (بر اساس دیدگاه دوجزئی) نقش مفهومی کلگرایانه است، نتیجه میشود که اگر دو جمله نقشهای مفهومی متفاوتی در دو زبان مختلف داشته باشند، آنگاه هیچ دو جملهای در دو زبان هرگز گزارۀ واحدی را بیان نخواهند کرد.
CRS و ترکیبیت (compositionality)
مشکل درونی دیگر از قرار زیر است (Fodor and Lepore 1992): شما نمیتواند معنا را بدون هیچ تصرفی با نقش مفهومی یکی بگیرید، زیرا نقشهای مفهومی، بر خلاف معانی، ترکیبی نیستند. یعنی معانی یک عبارتِ از لحاظ نحوی پیچیده (مانند جملات ذهنی) تابعی از ساختارهای نحوی و معانی اجزای لغویشان هستند. بعضی از استنتاجها مانند استنتاج از "این یک مار زنگی است" به "این زنگی است" ترکیبی هستند به این معنا که صرفاً از اصول زبانیای که معانی عبارات انگلیسیِ از لحاظ نحوی پیچیده را با معانی اجزای نحویشان مرتبط میسازند. اما این فکر که "این یک مار زنگی است" این استنتاج را اجازه میدهد که "این خطرناک است". شهوداً این صرفاً بر معنای "زنگی" و "مار" مبتنی نیست بلکه بر واقعیت (مفروضی) دربارۀ جهان هم مبتنی است، یعنی این واقعیت که مارهای زنگی خطرناکاند. بنابراین، این استنتاج غیرترکیبی است (همانطور که همۀ استنتاجات تألیفی به همین دلیل اینطورند). خلاصه اینکه به نظر میرسد برخی، نه همۀ، تواناییهای استنتاجی "این یک مار زنگی است" (برخی از نقشهای آن در زبان یا دستگاه باور) با تواناییهای استنتاجی مربوطۀ "زنگی" و "مار" مشخص میشوند؛ بقیه با باورهای "جهان واقعیِ" شخص دربارۀ مارهای زنگی مشخص میشوند. این چقدر بد است؟
مولدیت (productivity) عبارت از این فرضیه است که همۀ زبانهای طبیعی یا ذهنی میتوانند مجموعهای نامحدود از گزارهها را بیان کنند. و به طور نظاممند این فرضیه است که هر زبان ذهنی یا طبیعی که میتواند گزارۀ اینکه P را بیان کند میتواند بسیاری از گزارههایی را که از لحاظ معناشناختی به P نزدیکاند بیان کند. اگر به عنوان مثال، یک زبان بتواند این گزاره را که aRb بیان کند، آنگاه میتواند این گزاره را هم که bRa بیان کند؛ اگر بتواند این گزاره را که P à Q بیان کند، آنگاه میتواند این گزاره را هم که Q à P بیان کند و همینطور (Fodor and Lepore 1992, pp. 175-6). شما همچنان میتوانید در استنتاجات تحلیلی (غیرساختاری) معنا را با نقش مفهومی یکی بگیرید، یعنی استنتاجاتی که باید بپذیرید اگر مقصود شما از (عبارت) ‘F’ همان F باشد. تقابل میان تحلیلیت ساختاری و غیرساختاری به ترتیب در مثالهای زیر روشن میشود: "مار زنگی" ß "زنگی" و "مار زنگی" ß "خزندۀ زنگی". استنتاج اول با اصول زبانی تضمین میشود ولی دومی بر فقرات لغوی مقدمهاش مبتنی است نه بر ساختار زبانی.
فرض کنیم فقط این استنتاجها با معنا معین شدهاند و سایر استنتاجات از لحاظ معناشناختی نامربوطاند. پس به عنوان مثال، هرچند استنتاج از "این یک مار زنگی است" به "این خطرناک است" با معنا معین نشده است، استنتاج غیرساختاری از "این یک مار است" به "این یک خزنده است" با معنا معین شده است یعنی تحلیلی و مبتنی بر تعریف است.
در سیاق بیان ماهیت معنا، شاید استناد به مفهوم استنتاج "تحلیلی" مصادره به مطلوب باشد. ولی هزینۀ یکی گرفتن معنا با نقش در استنتاجهای تحلیلی پذیرش تمایز تحلیلی/تألیفی است. بنابراین، هزینۀ CRS پذیرش تمایز تحلیلی/تألیفی است. ولی بسیاری از فیلسوفان فکر میکنند که هیچ مفهومی از تحلیلیت وجود ندارد که یک نظریهپرداز CRS، از این جهت که نظریهپرداز CRS است، بتواند به طور مشروع برای حفظ ترکیبیت از آن استفاده کند. بنابراین، اگر ترکیبیت را بی چون و چرا میپذیرید، نتیجه میشود که یا تمایز تحلیلی/تألیفی در واقع، بر خلاف نظر کواین، درست است یا CRS دچار نقص درونی است.
نتیجه: دلایل فراوانی برای توجه بیشتر به تقریرهای مفصل CRS وجود دارد؛ اما پیش از ارزیابی این نظریات CRS، باید به بعضی از اعتراضات جدی پاسخ داد.
کاربرد شناسی زبان (بخش دوم)
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم بهمن 1387 ساعت 15:41 شماره پست: 278
تنظیم و گرد آوری: مهدی سعید بنادکی
در بخش اول مباحث مربوط به کاربرد شناسی زبان به توصیف اصطلاحات مربوط به این مبحث پرداختیم و در مورد هریک تعریف و مثالهایی ارائه شد.
امروز و در قسمت دوم این نوشتار به ارائه نظرات و آراء سیرل Searle که از بزرگترین نظریه پردازان و محقیقن در زمینه کاربرد شناسی زبان است، میپردازیم.
برای خواندن قسمت دوم این بحث به ادامه مطلب رجوع نمایید.
کاربرد شناسی زبان (بخش دوم)
تنظیم و گرد آوری: مهدی سعید بنادکی
سیرل Searle کنشهای گفتاری را به پنج دسته تقسیم نمود:
1) کنشهای گفتاری(کار گفت) اعلامی یا تقریری(Declaritive): در اینجا گوینده شرایط تازه ای برای مخاطب اعلام میکند که معمولا بیان آنها وضعیت امری را در جهان خارج تغییر میدهد. مانند: محکوم کردن، اعلام کردن، منصوب کردن مثلا: خانم و آقایی که زن و شوهر اعلام میشوند.
2)کنشهای گفتاری ترغیبی(امری یا اشاره ای) Directive: گوینده مخاطب را به انجام کاری وا می دارد. معمولا بصورت یک پیشنهاد، دستور یا فرمان. این کارگفت میتواند حالت منفی(سلبی) و یا حالت مثبت (ایجابی) داشته باشد. مثلا: این کار را بکن !
3)کار گفت عاطفی Expressive: برای بیان احساسات و نگرش گوینده از جهان خارج بکار میرود. مثل حالتهای روانی فرد و احساساتی از قبیل شادی، درد، علاقه، غم.... مثلا: مبارکه!
4) کار گفت اظهاری یا توصیفی Re-presentative: نشان دهنده باور گوینده از درستی اوضاع امور است و به وقایع اوضاع جهان اشاره دارد. مفاهیمی نظیر تاکید کردن، بیان واقعیت، تصدیق و نتیجه گیری ...
5)کارگفت تعهد آور یا تعهدی Commisive: گوینده را متعهد میکند که در آینده کاری را انجام دهد. مفاهیمی نظیر تهدید کردن، قول دادن، تعهد کردن، وعده دادن
مثلا: من برمیگردم (غیر صریح)= قول میدهم برگردم (صریح)
سیرل میان کاربرد مستقیم و غیر مستقیم کار گفتها هم تمایز قایل شد: مثلا بجای پاره گفتار امری کارگفت ترغیبی را استفاده می کند.
مثلا: ممکن است یک لیوان آب بمن بدهی؟
مسلما درک کارگفت مستقیم از طریق یک کارگفت غیر مستقیم مبتنی بر یک بافت موقعیتی است و از دانش درون زبانی قابل تعیین نیست. مثلا در کویر و در حالت تشنگی مفرط جمله زیر کاربرد غیر مستقیم نیست زیرا بافت موقعیتی مذکور چنین شرایطی را ایجاب نمیکند.
آیا ممکن است زیر سایه درختی بنشینیم و تو برایم نوشابه خنک بیاوری؟! که در اینجا منظور اینست که آیا میشود از اینجا نجات پیدا کنیم؟
رخداد گفتاری (واقعه گفتاری) Speech Event: در برقراری ارتباط با شنونده شرایط حاکم بر پاره گفتار به هر دو کمک میکند تا این ارتباط برقرار شود. این شرایط را به همراه دیگر پاره گفتارها رخداد گفتار گوییم. ماهیت رخداد گفتاری اینست که تعیین میکند یک پاره گفتار به منزله اجرای یک کنش گفتاری تفسیر شود. مثلا پاره گفتار انتقاد : به عنوان مثال یک نفر به کسی در سرما چای میدهد و آن طرف میگوید چقدر این چای سرد است !؟!
اصطلاح کنش گفتاری به معنای اخصّ صرفا به کنش منظوری اشاره دارد. یک کنش بیانی واحد میتواند کنش منظوری یا غیر بیانی متفاوتی داشته باشد. مثلا شما را بعدا میبینم به مفاهیمی مثل هشدار، قول، پیش بینی، پیشنهاد ...
بنابراین یک پاره گفتار بطور بالقوه میتواند منظوری یا غیر بیانی متفاوتی داشته باشد از جمله هشدار، قول، پیشنهاد، پیش بینی و ...
فرضیه کنشی (اجرایی) Performative Hypothesis: هر پاره گفتار بصورت یک جمله فرضی است که فعل اجرایی یا کنشی ان توان منظوری را تصریح میکند. (تمام جملات در زیر ساخت خود یک فعل کنشی، فاعل اول شخص مفرد و مفعول دوم شخص دارند.)
I (here by) VP you [(that) utterance].
این آشغالها را جمع کنید -------> من به شما دستور می دهد که این آشغالها را جمع کنید.
* اگر فعل کنشی را در جمله بیاوریم آن جمله صریح است اما اگر فعل کنشی را در جمله نیاوریم آن جمله غیر صریح است.
ادب Politeness: ادب نظامی از روابط بین فردی با هدف تسهیل تعامل است که از طریق به حداقل رساندن برخورد و رویارویی -که ماهیت تبادلات انسانی است- صورت میپذیرد. به عبارتی ادب را میتوان نداشتن صراحت لهجه دانست.
راهبردهای ادب: ابزارهایی برای حفظ (لااقل) ظاهر توافق و انسجام است. منظور از انسجام تثبیت و تداوم روابط اجتماعی است.
وجهه یا چهره (face): خودانگاره عام یک شخص است و به آن جنبه عاطفی و اجتماعی فرد دلالت دارد که هر شخصی از آن برخوردار است و انتظار دارد دیگران آنرا برسمیت بشناسند. بنابراین ادب را میتوان به عبارتی آگاهی از چهره (وجهه) فرد دیگر دانست.
آگاهی از وجهه دیگری هنگامیکه فاصله اجتماعی بین این دو فرد زیا باشد در قالب احترام و حرمت و وقتتی فاصله اجتماعی کم باشد در قالب دوستی و رفاقت مطرح میشود. مثلا:
معذرت میخوام آقای دکتر! میتونم یک دقیقه وقتتون را بگیرم --> هی دُکی! یه دقیقه وقت داری؟
کنش تهدیدی (تهدید حیثیت) Face Threating Act: هنگامی است که گوینده مطلبی بگوید که انتظارات آن فرد را از خودش تهدید کند. بعبارتی وجهه شخص دیگری را تهدید کند.
کنش حافظه چهره یا وجهه Face Saving Act:(حافظ حیثیت) گوینده مطلبی را بیان میکند که وجهه دیگری را حفظ کند. مثلا:
اگر دیر وقت است و همسایه صدای ضبط خود را زیاد کرده میتوانیم به او بگوییم:
1- مرتیکه مگه دیسکو راه انداختی ؟! (کنش تهدیدی)
2- دوست عزیز میدونی ساعت چند است؟ ( کنش حافظ حیثیت)
وجهه مثبت(ایجابی): نیاز فرد است مبنی بر اینکه دیگران او را بپذیرند و عضو گروه خود بدانند به عبارتی نیاز به پیوند به دیگران
وجهه منفی (سلبی): نیاز شخص به استقلال و آزادی عمل و عدم تحمیل از جانب دیگران.
در قسمت سوم و پایانی مبحث کاربرد شناسی زبان به تعریف گفتمان و تحلیل گفتمان همراه با مباحث مربوط به اصل همکاری گرایس خواهیم پرداخت و با مباحث مربوط به کلام کاربردی این مبحث را تمام خواهیم کرد.
A Nice English Article in Linguistics
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم بهمن 1387 ساعت 14:14 شماره پست: 277
Why do we say 'um', 'er', or 'ah' when we hesitate in speaking?
در این مقاله که بزبان انگلیسی است شما در مورد Interjections و یا همان "اِن و مِن" و اینکه چرا وقتی میخواهیم از حرف زدن طفره رویم از این اصوات استفاده میکنیم، بحث و صحبت شده است.
این مقاله بزبان انگلیسی بسیار ساده و قابل فهم نوشته شده است و علاوه بر بار علمی میتواند به پیشرفت زبانی شما نیز کمک کند.
Why do we say 'um', 'er', or 'ah' when we hesitate in speaking?
Not everyone says "um", "er" or "ah" when they hesitate while speaking. It depends upon the language.
For example, speakers of Mandarin Chinese often say"zhege" which roughly translates as “this”. In English we say "um", "er", "ah", or other vocalisations for reasons that linguists are not entirely sure about. "Um", "er", and “ah” contain what linguists call "neutral vowel sounds" making them among the easiest sounds to make.
It may be that they can be said without a great deal of thought too. So that may be part of the answer. "Um", "er", and "ah" are what linguists call "fillers". "Fillers" help conversations continue smoothly.
Although we may not consciously realise it, in a two-person conversation, people speak by taking turns. When someone thinks it is their turn to talk, they do. Otherwise, they listen. A two-person conversation becomes like a tennis match. Inevitably there are short periods of silence as people pause to let the other person take over the speaking. But sometimes a speaker doesn’t want to give up their turn and instead wants a little extra time to think about what they’re going to say next. They use a “filler” to signal this.
When a listener hears the “filler”, they continue listening rather than start talking. “Um”, “er”, and “ah” are examples of phonemes. In linguistics, phonemes are the smallest meaningless speech sounds humans make. The smallest meaningful speech sounds humans make are called “morphemes”. Everything we humans say is either meaningless or meaningful. A lot of people never learn the difference.
انواع ترجمه
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم بهمن 1387 ساعت 13:41 شماره پست: 276
چندی بود که بدنبال مطلب خوب در مورد ترجمه و انواع آن میگشتم که هفته گذشته آنرا در اینترنت پیدا کردم و امروز در وبلاگ میگذارم.
این بسیار مهم است که متخصصین در امر زبان به اصول و فنون اولیه ترجمه هم آشنا باشند. البته پیشنهاد این مطلب مربوط به یکی از خوانندگان خوب وبلاگ خانم مطهری دانشجوی دکتری زبانشناسی بود.
به ادامه مطلب رجوع نمایید تا این مقاله را مورد مطالعه قرار دهید.
ترجمه جریانی است میان دو زبان- در این جریان مترجم همواره دو اصل را در مد نظر میگیرد، یکی زبان مبدا و دیگری زبان مقصد و همواره از دو جهت نگرانی دارد یکی اینکه مبادا خواننده ترجمه ی او را در نیابد و دیگر اینکه پیام نویسنده بخوبی منتقل نشود. از این منظر کارشناسان دو نوع ترجمه را شناسایی و مطرح کرده اند:
1- ترجمه ی ارتباطی (communicative) که همان ترجمه ی آزاد یا روان است.
2- ترجمه ی معنایی ( (semantic که همان ترجمه ی تحت اللفظی یا (word for word) است.
در ترجمه ی نوع اول مترجم بیشتر به خواننده توجه دارد و ساختهای صوری و معنایی زبان مبدا را به زبان مقصد وارد نمیکند؛ لذا چنین ترجمه ای راحت تر خوانده میشود ولی این نگرانی همواره وجود دارد که آنچه خوانده میشود با چیزی که نویسنده گفته است انطباق معقول و نسبی نداشته باشد.
در ترجمه ی نوع دوم برعکس ترجمه ی ارتباطی ملاک ترجمه برای مترجم، نویسنده است نه خواننده و امکان ورود ساختهای زبان مبدا به زبان مقصد به مراتب بیشتر است، به همین جهت خواندن چنین ترجمه ای به مراتب سخت تر است.
ترجمه های ارتباطی و معنایی هر کدام پیروانی دارد. با اینحال هیچ ترجمه ای نمیتواند به طور مطلق ارتباطی یا معنایی باشد. این امر، امری نسبی است و نسبت به نوع متن و هدف ترجمه یکی از این دو قطب برجسته تر میشود.
انواع ترجمه از نظر جان درایدن
روشهای ترجمه را میتوان به سه گروه تقسیم کرد. نخست ترجمه ی تحت الفظی است که در آن متن کلمه به کلمه و خط به خط از زبانی به زبان دیگر برگردانده میشود. روش دوم نقل به معنی (paraphrase) است. در این روش مترجم همواره نویسنده را در مد نظر دارد، اما توجه خود را بیشتر به معنی متن معطوف میدارد تا به لفظ. مترجم معنی متن را به بیان دیگر باز میگوید اما تغییری در آن ایجاد نمیکند. روش سوم روش اقتباس (imitation) است. در این روش مترجم ( اگر دیگر بتوان او را مترجم نامید) به خود اجازه میدهد که در لفظ و معنی تصرف کند و در مواردی هر دو را کنار مینهد، نکات چندی از متن الهام میگیرد و به میل خود متن را بازنویسی میکند.
ترجمه های تحت الفظی به ندرت روان و خوشایند هستند، چراکه در زبانی نظیر لاتین- که بسیار دقیق و موجز است- یک لغت گاه در بر دارنده یمعانی گسترده است که که زبانهای دیگر- به علت بدوی بودن یا محدود بودن- از بیان آن معنی با کلماتی بیشتر ناتوانند.
مشاهده ی این مشکلات در ترجمه ی تحت اللفظی در گذشته ای نچندان دور، دو تن از صاحب نظران برجسته ی ما، سر جان دنهام (sir john denham) و آقای کاولی (cavalli) را بر آن داشت تا شیوه ی جدیدی در ترجمه ابداع کنند که به پیشنهاد آقای کاولی بر آن نام اقتباس نهادند. به نظر این اساتید اقتباس در ترجمه بدان میماند که شاعری بکوشد درباره ی موضوعی واحد همچون شاعری پیش از خود بنویسد.چنین شاعری عبارت را عینا بر نمیگرداند و خود را محدود به الفاظ و معانی شاعر پیشین نمیکند. بلکه صرفا او را الگوی خود قرار میدهد و میکوشد چنان بنویسد که اگر آن شاعر معاصر و هم میهن او بود مینوشت. در روش اقتباس مترجم به بهترین وجه استعداد و قریحه ی خود را آشکار میکند در عین حال اقتباس در ترجمه خیانت بزرگی به یاد و آوازه ی نویسندگان سرشناس گذشته است. پس میتوان نتیجه گرفتکه آرادی در انتخاب شیوه ی بیان تا حدودیپذیرفتنی است و مقید شدن به الفاظ و تعداد سطرهای متن اصلی ضروری نیست. اما به طور کلی احساس و اندیشه ی نویسنده حریمی دارد که در ترجمه باید ایمن بماند.
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم بهمن 1387 ساعت 13:28 شماره پست: 275
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
تحقیقات جدید زبانشناسی(6)
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم بهمن 1387 ساعت 13:9 شماره پست: 273
این تحقیق حاصل مطالعه و تحقیق آقای محمد رضا فلاحتی است که در سایت کتابخانه آستان قدس رضوی آنرا دیدم و برای استفاده شما عزیزان در وبلاگ قرار میدهم.
در اين مقاله، ضمن بررسي ابهامهاي واژگاني و ساختاري، سعي شده مشکلاتي که اينگونه ابهامها براي ماشينهاي ترجمه ايجاد ميکنند، تشريح گردد. در پايان نيز شش روش مختلف ابهامزدايي معرفي گرديده است. از این تحقیق ميتوان چنين استنباط نمود که سيستمهاي ترجمه براي کارايي مطلوب بايد از نظريهاي مناسب و جامع استفاده نمايند. ضمناً سيستم ترجمه در صورتي موفق خواهد بود که بتواند مانند ذهن يک انسان در هنگام مواجهه با پيچيدگيهاي زباني از اطلاعات نحوي، واژگاني، معنايي، بافتي، دانش جهان پيرامون و ... استفاده نمايد. نبود ماشين ترجمه فارسي به انگليسي، نشان ميدهد که تاکنون محققان کشور در اين خصوص تحقيقات منسجم و دنبالهداري را به انجام نرساندهاند. با توجه به اينکه بيشتر نظريههاي زباني از سوي محققان انگليسي ارائه گرديده (حتي دستور زبان چامسکي نيز پس از گذشت حدود نيم قرن نتوانسته جاي خود را در مدارس باز کند) حتي براي زبان انگليسي و زبانهاي مشابه آن نيز با مشکلات فراواني مواجه است....
برای خواندن این تحقیق به ادامه مطلب رجوع نمایید...
ابهام در ماشين ترجمه
محمدرضا فلاحتي فومني
چکيده
هدف از انجام اين تحقيق، بررسي گونههاي مهم ابهام واژگاني و ساختاري و نيز مشکلاتي است که اينگونه ابهامها را در امر ترجمه ماشيني ايجاد مينمايند. براي انجام اين کار پنج نوع مهم ابهام واژگاني با عناوين ابهامهاي مقولهاي، واژههاي همآوا ـ همنويسه، واژههاي همنويسه، چند معنايي و ابهام انتقالي، با ارائه مثالهايي از فارسي و انگليسي مورد بررسي قرار گرفت. سپس ابهام ساختاري بررسي شد و دو نوع مهم آن با عناوين ابهامهاي ساختاري واقعي و سيستمي تشريح گرديد. پس از آن نيز شش روش رايج براي رفع ابهام ساختاري و نيز مشکلاتي که مرجعيابي در امر ترجمه ايجاد مينمايد، بررسي شد. بررسيها نشان داد يکي از موارد ضروري براي عملکرد مثبت ماشينهاي ترجمه، پرداختن اصولي به ابهامهاي موجود در متن است و اينکه در بسياري از موارد اطلاعات مربوط به واژهها و حتي جمله (که اغلب به عنوان واحد ترجمه محسوب ميگردد) براي ابهامزدايي کافي نيست و بايد از اطلاعات غير زباني مانند اطلاعات جهان پيرامون و ... در ترجمه استفاده شود که البته در حال حاضر ماشينهاي ترجمه عموماً فاقد اين قابليت مهم هستند.
زباني که در زندگي روزانه براي ايجاد ارتباط با ديگران به کار ميبريم، پيچيدگيهاي فراواني دارد. آنچه ابهامهاي موجود را بين سخنگويان بومي مرتفع ميسازد، توانش زباني آنها، اطلاعات آنها در خصوص جهان پيرامون، طرح پرسش مجدد در صورت وجود يا احساس ابهام و به طور کلي مجموعهاي از اطلاعات زباني و غير زباني است که سخنگويان بومي به آن مجهزند. مسلماً در مکالمات بين سخنگويان بومي و افرادي که آن زبان را به عنوان زبان دوم يا خارجي ياد ميگيرند، موارد ابهامزاي بيشتري به وجود ميآيد. اين نکته نشان ميدهد استفاده درست از زبان به اطلاعات متنوعي نياز دارد که متأسفانه تاکنون نتوانستهايم دست کم برخي از آنها (مانند اطلاعات مربوط به جهان پيرامون، قدرت حل مسئله، توانايي پرسش مجدد، استفاده از اطلاعات متني، بافتي و ...) را به ماشين ترجمه بدهيم. اين امر خود سبب کاهش عملکرد سيستمهاي ترجمه ميشود. امروزه براي بسياري از زبانها هنوز ماشين ترجمهاي ساخته نشده است. حتي براي زبان فارسي نيز چند سيستم يکسويه وجود دارد که از انگليسي به فارسي ترجمه ميکنند و قادر به حرکت در مسير عکس (از فارسي به انگليسي) نيستند. مسلماً نميتوان انتظار داشت سيستمهاي مناسب در زماني کوتاه پديد آيند. با اين همه، براي دستيابي به سيستمهاي ترجمه مناسب نخست بايد تحقيقهاي زبان شناختي جامعي در حطيههاي آواشناسي، معناشناسي، نحو، منظورشناسي و ... به انجام برسد و در هر حطيه اجزاي مربوط بررسي و به گونهاي طرح شود که بتوان از آنها در محيطي رايانهاي استفاده کرد.
ابهام از جمله مختصات زباني است که مشکلات فراواني را در سيستمهاي ترجمه ايجاد ميکند و سبب نامفهوم شدن يا نامرتبط شدن آن ميشود. رفع ابهام، به مطالعه در حيطههاي معناشناسي، واژهسازي و نحو نيازمند است. امروزه متأسفانه بين زبانشناسي نظري و تحقيقات عملي انجام شده در حيطه ماشين ترجمه شکاف بزرگي وجود دارد. تحقيقات عملي دست کم در ايران اغلب خود را از مباحث مربوط به ماشين ترجمه دور نگه داشتهاند و تحقيقات نظري نيز نتوانستهاند مدلي جامع که به تمامي ابعاد زبان پرداخته باشد، ارائه نمايند.
از سوي ديگر، متأسفانه بسياري از اين نظريهها بر اساس امکانات و ويژگيهاي زبان انگليسي تهيه شدهاند که علت آن نيز اين بوده که زبان مادري زبانشناسي نظري اغلب انگليسي بوده است. اين نکات ضرورت توجه جديتر محققان ايراني را به مباحث نظري و کاربردي زبانشناسي نشان ميدهد. آنچه به کار ماشين ترجمه و سيستمهاي رايانهاي ميآيد، زبانشناسي محض نيست؛ بلکه زبانشناسي رايانهاي است که متأسفانه هنوز در نظام آموزش عالي کشور جايگاهي ندارد.
2ـ تاريخچه تحقيق
در اين قسمت، نخست به برخي از مهمترين آثاري که توسط محققان ايراني و خارجي در خصوص ابهام و موارد مرتبط با آن نوشته شده اشاره خواهد شد. سپس آثاري ارائه ميگردد که ابهام را در ارتباط با ماشين ترجمه بررسي کرده و بويژه براي ابهام زدايي در سيستمهاي ترجمه تدبيري انديشيدهاند.
تحقيق در خصوص ابهام، سابقهاي طولاني دارد. امپسون (1930) در کتاب جامع خود هفت نوع ابهام را مورد بررسي قرار داد. لاينز (1977) نيز در کتاب معروف خود که با عنوان «معناشناسي» و در دو جلد به چاپ رسيد، بحث مفصلي در خصوص ابهام و گونههاي آن ارائه داد. کتاب معناشناسي سعيد (1997) نيز کتابي مناسب براي مطالعه ابهام ميباشد.
محققان ايراني نيز در اين خصوص آثار خوبي توليد کردهاند که از آن جمله ميتوان به کتاب ارزشمند دکتر کوروش صفوي (1380) با عنوان درآمدي بر معناشناسي، کتاب نگاهي تازه به دستور زبان دکتر محمدرضا باطني (1371) و نيز پاياننامههاي کارشناسي ارشد داوري اردکاني (1375)، معدني (1376)، صحت (1377) و قنبري (1377) اشاره کرد.
پاياننامه علوي (1379) و مقالههاي کس و هوپ (1985)، دانگ و سايرين (2002)، مگنيني و سايرين (2002) و ميهالسي (2002) نمونههايي از مجموعه آثاري است که توسط محققان ايراني و خارجي در خصوص ابهام نوشته شده و در آنها بخصوص روي روشهاي مختلف ابهامزدايي به صورت عام و ابهامزدايي از مفهوم واژه صحبت شده است. تروزول (1996)، اسپيوي و سايرين (1993) و مک دونالد و سايرين (1994) نيز بر روي ابهام نحوي مطالعه کردند و راهحلهايي رايانهاي را براي ابهامزدايي ارائه دادند که بتواند به عنوان مبنايي براي بهبود عملکرد سيستمهاي ترجمه مورد استفاده قرار گيرد. متأسفانه در ميان آثار پژوهشگران ايراني، ابهام اغلب از منظري صرفاً زبانشناختي مورد مطالعه قرار گرفته و در خصوص رفع مشکلات مربوط به آن در ماشين ترجمه و يا ارتباط آن با ماشين ترجمه، کاري صورت نپذيرفته است. مقاله حاضر، بابي است در اين خصوص.
3ـ انواع ابهام
3ـ1. ابهام واژگاني
اين نوع ابهام به طور کلي به پنج دسته تقسيم ميشود که عبارت است از: ابهام مقولهاي، واژههاي همآوا ـ همنويسه، چند معنايي و ابهام انتقالي.
ابهام مقولهاي وقتي اتفاق ميافتد که يک واژه در بافتهاي مختلف نقشهاي نحوي مختلفي چون اسمي، فعلي، صفتي، قيدي و ... را داشته باشد. اين نوع ابهام در انگليسي و فارسي از فراواني بسياري برخوردار است و بنابراين براي دستيابي به يک سيستم کارآمد بايد به شکلي خاص مورد توجه قرار گيرد. به عنوان مثال، واژه light در انگليسي ميتواند اسم، فعل و حتي يک صفت باشد؛ واژه Import نيز ميتواند نقشهاي اسمي و فعلي داشته باشد و ... در فارسي واژه بردار ميتواند اسم (بُردار) و يا فعل امر (بَردار) باشد. يکي از تفاوتهاي عمدهاي که بين اين دو زبان وجود دارد، ظهور مصوت کوتاه در واژگان انگليسي و عدم ظهور اينگونه مصوتها در واژگان فارسي است. اينگونه ابهامها در بسياري از موارد از سوي سخنگويان بومي از طريق مراجعه به اطلاعات بافتي قابل رفع است، ولي براي اينکه ماشين ترجمه بتواند اين نوع مشکلات را مرتفع سازد بايد اطلاعات مربوط در بخش ساختواژي و نحو ماشين ترجمه وارد شود (بخش ساختواژي اطلاعات مربوط به واژهها، ريشهيابي، وندها و ... و بخش نحوي اطلاعات مربوط به ساختار نحوي جمله را در خود داراست.
وقتي در جمله تنها يک واژه مبهم وجود داشته باشد رفع ابهام آسانتر است، ولي گاه ممکن است بيش از يک کلمه مبهم در جمله وجود داشته باشد که درک جمله را دشوارتر ميسازد. در چنين مواردي، مراجعه به اطلاعات نحوي و بافتي براي رفع ابهام ضروري است، مانند:
(1).آن مرد سرخورد و مرد.
در اين مثال «مرد» اول به «انسان بالغ مذکر» و «مرد» پاياني به «فعل گذشته از مصدر مُردن» برميگردد. ضمناً واژه «سرخورد» نيز داراي چهار نوع ابهام به شرح زير است:
سَر (با فتحه) قسمتي از بدن که بالاي گردن قرار ميگيرد.
سُر (با ضمه) ليز خوردن و از دست دادن تعادل بدن.
خُورد جويدن و قورت دادن غذا (مربوط به سَر)
خُورد جزئي از فعل (سُر خورد) به معني ليز خوردن.
مشاهده ميشود که در جمله (1) در مجموع 6 مورد ابهام وجود دارد که سخنگويان بومي با استفاده از اطلاعات نحوي و نيز بافتي، جمله را ابهامزدايي ميکنند. البته، اين نکته بدان معنا نيست که سخنگويان بومي همواره ميتوانند جمله را درست ابهامزدايي کنند. به عنوان مثال، براي جمله (1) ميتوان تعبير (2) را در نظر گرفت. (هرچند تعبير (2)، نمونهاي بعيد و تا حد زيادي دور از انتظار است، نميتوان آن را به کل ناممکن خواند):
(2). آن مَرد سَر خورد و مرد. (علت مرگ، خوردن سر فردي بوده است)
نکته ديگر در خصوص ابهام مقولهاي آن است که تجزيهگر ماشين ترجمه، برخلاف سخنگويان بومي صرفاً در خصوص مقولهها و ترکيبهاي مجاز مقولهاي حاوي اطلاعاتي است و بنابراين موارد ابهامزا در ماشين ترجمه بسيار فراوان خواهد بود، بويژه در عناوين خبري موجود در روزنامهها که در آنها واژههاي داراي نقشهاي دستوري اغلب حذف ميشود و مثلاً به يک عنوان خبري که در قالب جمله (3) ارائه گرديده است توجه کنيد:
(3) Foot Heads Arms Body
در اين مورد خواننده بايد در خصوص واقعيتهاي موجود در جهان پيرامون نيز اطلاعات لازم را داشته باشد. او بايد بداند که يک سياستمدار انگليسي به نام Foot به رياست کميتهاي منصوب شده که مسئوليت آن تحقيق و بررسي در مورد برنامه کنترل تسليحات است. در جمله بالا، تقريباً تمامي واژهها داراي ابهاماند و بويژه دو واژه Heads و Arms ابهام مقولهاي دارند چون هر دو ميتوانند فعل سوم شخص مفرد و يا اسم جمع باشند. يا در فارسي وقتي گزارشگر ورزشي در ورزشگاه آزادي تهران از جواني جمله (2) را ميپرسد:
(4). قرمز يا آبي؟
سيستم ترجمه به دليل ناآشنايي با فرهنگ ايران و اطلاعات جهان پيرامون، اين جمله را به صورت Red Or Blue? ترجمه خواهد کرد، در صورتي که منظور از قرمز يا آبي تيمهاي فوتبال پرسپوليس و استقلال تهران است.
3ـ1ـ1. همآوا ـ همنويسه، همنويسه و چند معنايي
نوع دوم ابهام واژگاني زماني که يک واژه داراي بيش از يک معنا باشد. زبانشناسان معمولاً بين واژههاي همآوا ـ همنويسه، همآوا و چند معنايي تمايز قائل ميشوند (در اين بخش، از بحث در خصوص واژههاي همآوا (مانند خار و خوار) صرف نظر خواهد شد زيرا در مبحث ماشين ترجمه با متن مکتوب سر و کار داريم و نه گفتار شفاهي).
واژههاي همآوا ـ همنويسه به واژههايي اطلاق ميگردد که داراي نگارشي يکسان باشند و به يک شکل هم تلفظ شوند، ولي معاني کاملاً متفاوتي داشته باشند. مثلاً در انگليسي واژه Light داراي دو معني روشن و سبک است. در فارسي نيز واژه «سير» دست کم داراي دو معناي نامرتبط است: 1.نوعي گياه با طعم و بويي تند و 2. مقابل گرسنه. يا در جملههاي (5) و(6) واژههاي «تار» و «چنگ» داراي ابهاماند.
(5). در شب تار تار ميزند.
(6). همه دلخوشند که مطرب بزند به تار چنـگي
من از آن خوشم که چنگي بزنم به تار مويي
گاه در زبان با واژههايي برخورد ميکنيم که داراي املاي کاملاً يکسان ولي تلفظ متفاوتند، مثل گل (گِل و گُل) و يا دير (دير و دِير). اينگونه واژهها را «واژههاي همنويسه» ميناميم. علت فراواني اين نوع واژهها در زبان فارسي آن است که در اين زبان مصوتهاي کوتاه در خط نموده نميشوند، مانند مثال (7).
(7). پانصد گِرَم آش گَرم خريدم.
گاه تغيير جايگاه تکيه نيز سبب تغيير معناي واژه ميشود.
(8). ماهي يک ماهي ميخورم.
(9). خدا روزي روزي را از تو ميگيرد.
در مثال 8 ماهي اول به «يک ماه» و ماهي دوم به «جانداري آبزي» اشاره دارد. در مثال 9 نيز روزي اول به معني «يک روز» و روزي دوم به معني «رزق» است.
سرانجام به واژههاي چند معنايي ميرسيم که مجموعهاي از واژههاي داراي صورت و تلفظ يکسان را توصيف ميکند که بر خلاف واژههاي همآوا ـ همنويسه بين معاني آنها نوعي ارتباط وجود دارد، مانند واژه «سر» که در ترکيبات «سر آدم، سر کلاس، سر بطري، سر کوه و ...»
نگاهي به مثالهاي بالا نشان ميدهد که سيستم ترجمه در صورتي مي تواند به تعبير و ترجمهاي درست از واژگان و در نهايت جمله دست پيدا کند که بتواند تعبير درست را از طريق بررسي و مراجعه به ساخت نحوي، اطلاعات ساختواژي و اطلاعات بافتي انتخاب نمايد. نکته حايز اهميت ديگر اين است که بطور طبيعي بين مقولههاي بالا (همآوا ـ هم نويسه، چند معنايي و همنويسه) نميتوان بطور کامل تمايز قايل شد، چون با گذشت زمان ممکن است واژهاي همآوا ـ همنويسه به واژهاي چندمعنايي و ... تبديل شود. به عنوان مثال، در بيشتر کتابهاي زبانشناسي واژه Bank نمونهاي از واژههاي همآوا ـ همنويسه محسوب گرديده که اين به معناي بيارتباط بودن معاني مختلف اين واژه است؛ حال آنکه از نگاهي تاريخي و در زماني، ميتوان بين دو مفهوم اين واژه ارتباط پيدا کرد و بنابراين ميتوان اين واژه را نمونهاي از چند معنايي دانست. علت اين امر هم آن است که در ساليان گذشته جويندگان طلا در حاشيه رودخانه اطراق ميکردند و به جستجوي طلا ميپرداختند. پس بر اساس اصل بسط معنايي واژه Bank ميتواند به مرکز مالي نيز اشاره کند.
همانگونه که پيشتر ذکر شد، گاه چند نوع ابهام در يک جمله ظاهر ميشود، به طوري که بدون مراجعه به اطلاعات بافتي متن (بندهاي قبل و بعد، صفحات و فصلهاي قبل و بعد) حتي سخنگوي بومي نيز قادر به درک معناي موردنظر نويسنده نخواهد بود. ضمناً گاه يک واژه ابهامزا در جمله وجود دارد، ولي واژگان ديگر موجود در جمله به شکلي است که همان واژه ابهامزاي منفرد نيز حتي براي سخنگويان بومي با تجربه، ايجاد مشکل ميکند، مانند مثالهاي (10) و (11) زير:
(10). او آن داستان را قشنگ خواند.
تعبير اول: او آن داستان را به شکلي زيبا قرائت کرد.
تعبير دوم: او آن داستان را زيبا ارزيابي/ قلمداد کرد.
(11). اين کارت زشت است.
تعبير اول: اين کار تو زشت است.
تعبير دوم: اين کارت (برگه تبريک، عروسي، مشخصات و ...) زشت است.
در حوزه معناشناسي پارهاي از ابهامها از طريق مراجعه به مشخصهها و مؤلفههاي معنايي واژهها قابل رفع است. بر اين اساس، جمله (12) جملهاي مورد قبول و پذيرفته نيست زيرا فعل خوردن به فاعلي نياز دارد که کنشگر باشد؛ يعني توانايي انجام فعل (در اين مورد عمل خوردن) را داشته باشد ضمناً اين فعل به مفعولي نياز دارد که قابل خوردن باشد، مانند سيب.
(12). سيب علي را خورد.
اگرچه استفاده از مشخصههاي معنايي در مثال (12) ابهام را مرتفع ميسازد، گاه با مواردي مواجه ميشويم که مشخصههاي معنايي نيز قادر به رفع ابهام نيستند. به عنوان مثال، در جملههاي (13) و (14) واژههاي «چنگال» و «همراه» داراي ابهاماند و با مراجعه به مشخصههاي معنايي نيز نميتوان ابهام موجود را برطرف نمود. تنها بايد اميدوار باشيم که در جايي از متن اين معما حل شده باشد.
(13). براي خوردن سوسيس از چنگالش استفاده کرد.
(14). همراه علي گم شد.
در مثال (13) «چنگال» مي تواند به دو معني باشد: (1). وسيلهاي براي خوردن که با قاشق به کار ميرود و (2). دست. در مثال (14) نيز «همراه» ميتواند به معناي فرد «همراه» يا «تلفن همراه» باشد. در هيچ يک از اين دو مورد مشخصههاي معنايي قادر به رفع ابهام نيستند.
3ـ1ـ2. ابهام انتقالي
تاکنون از ابهام مقولهاي، واژههاي همآوا ـ همنويسه، هممعنايي و همنويسه به عنوان نمونههايي از ابهام واژگاني صحبت کرديم. تمامي اين ابهامها از يک جهت به هم شباهت دارند و آن اين است که همگي ابهامهايي تک زبانهاند؛ يعني در يک زبان خاص اتفاق ميافتند. اما در کار ترجمه ماشيني با نوع ديگري از ابهام مواجهايم که بين دو زبان اتفاق ميافتد. اين نوع ابهام که ابهام انتقالي يا ابهام در ترجمه ناميده ميشود، زماني اتفاق ميافتد که يک واژه زبان مبدأ بتواند بالقوه به بيش از يک واژه در زبان مقصد ترجمه شود. نمونه بارز اين نوع ابهام را ميتوان در واژههاي «واگرا» و «اصل واگرايي» مشاهده کرد. بر اساس اين اصل، يک واژه زبان مبدأ با حفظ صورت به معاني متعددي اشاره ميکند، ولي در زبان مقصد براي بيان آن معاني مختلف، واژهها و صورتهاي متفاوتي وجود دارد، مانند واژه Cousin در انگليسي که داراي 8 معناي مختلف است ولي در فارسي براي بيان آن 8 معني از 8 واژه پسرعمو، دخترعمو، پسردايي، دخترعمو، پسردايي، دختردايي، پسرعمه، دخترعمه، پسرخاله و دخترخاله استفاده ميشود. اينگونه واژهها اغلب در زبان مقصد ايجاد مشکل ميکند و بايد به واژههاي مختلف شکسته شوند. بنابراين، اين نوع ابهام به امر ترجمه مربوط است و نه به تجزيه و تحليل يک زبان خاص.
4ـ ابهام ساختاري
در بخش 3 ريشه بيشتر ابهامهاي موجود را در واژه جستجو کرديم، اما نوع ديگري از ابهام نيز وجود دارد که ريشه آن (به جاي واژه) ساختار دستوري جمله زبان مبدأ است. اين نوع ابهام زماني اتفاق ميافتد که بر اساس قواعد موجود در دستور بتوانيم يک جمله روساختي بيش از يک ژرف ساخت قائل شويم. بنابراين، در اين نوع ابهام دو نکته از اهميت بسياري برخوردار است: 1ـ سطح يا واحد جمله و 2ـ دستور مورد استفاده در سيستم ترجمه.
بيشتر سيستمهاي ترجمه ماشيني تجزيه و تحليل را صرفاً در واحد جمله به انجام ميرسانند و به واحدهاي بزرگتر از آن مثل بند و ... و نيز نحوه ارتباط جملات نميپردازند. ضمناً تجزيهگر ماشين ترجمه در امر تجزيه و تحليل نميتواند خارج از دستور موجود عمل کند. بنابراين، عدم کفايت دستور نيز سبب بروز مشکل در عملکرد تجزيهگر ماشين ترجمه خواهد شد. در حقيقت، با استفاده از دستور زبان است که ماشين ترجمه قرائتهاي مختلف را شناسايي ميکند. ابهام ساختاري داراي انواع مختلفي است که در ادامه به اختصار به دو مورد از مهمترين آنها با عناوين «ابهامهاي ساختاري واقعي و سيستمي (تصادفي)» اشاره ميشود.
4ـ1. ابهام ساختاري واقعي
اين نوع ابهام بسيار مورد توجه زبانشناسان بوده است تا بتوانند از ميان تعبيرهاي نحوي مختلف، تعبير مناسب را برگزينند. اين نوع ابهامها را واقعي ميناميم چون سخنگويان بومي نيز جمله را داراي ابهام ارزيابي ميکنند. به مثال زير توجه کنيد:
(15). The man saw the girl with the telescope.
اين جمله در انگليسي داراي ابهام ساختاري واقعي است و ميتواند داراي يکي از تعابير زير باشد:
(15a) The man saw the girl who had the telescope.
(15b) The man saw the girl with the aid of the telescope.
نکته مهم اين است که اين جمله در يک بافت خاص عاري از هر گونه ابهامي باشد. مثلاً اگر اين جمله در داستاني به کار رود، دنبال کردن جريان داستان مشخص ميکند که کدام يک از دو تعبير فوق مد نظر بوده است. اين در حالي است که سيستم ترجمه قادر به دنبال کردن خط سير داستان نيست. بنابراين، در اين مورد ابهام واقعي با نوع ديگري از ابهام که سيستمي ناميده ميشود، ترکيب شده است. اين مورد در فارسي نيز به فراواني اتفاق ميافتد. به مثالهاي زير توجه کنيد:
(16). او به مدير تور گفت که نميتواند بدود.
(16الف) او به مدير تور گفت که مدير تور نميتواند بدود.
(16ب) او به مدير تور گفت که او (فاعل) نميتواند بدود.
(17). برخي از مردان و زنان ايران.
(17الف) برخي از مردان ايران و برخي از زنان ايران.
(17ب) برخي از مردان ايران و تمام زنان ايران.
همانگونه که در مثالهاي بالا مشاهده ميشود، اين جملات حتي براي سخنگويان بومي نيز ابهام توليد ميکند. معمولاً در بسياري از دستورها براي رفع اين مشکل از اصل قرابت يا نزديکي استفاده ميشود. بدين ترتيب «نميتواند» به «مدير تور» و «برخي» به «مردان» برميگردد. اما بايد توجه داشته باشيم که اين اصل همواره صادق نيست و ممکن است منظور نويسنده تعبير ديگري باشد؛ مثلاً منظور او واقعاً برخي از مردان و برخي از زنان ايران باشد.
نوع ديگري از ابهام ساختاري واقعي به عبارت حرف اضافهاي مربوط ميگردد. مثلاً در جمله (18).
(18). دانشمندي از ايران همراه علي بود.
مشخص نيست که «از ايران» صفت نسبي براي دانشمند است (دانشمند ايراني) و يا نشاندهنده نقطه شروع است (از ايران آن دانشمند همراه علي بود). گاه رعايت نکردن علائم نشانهگذاري نيز به ابهامي ساختاري منجر ميشود، مانند مثال (19).
(19). آن کتاب تاريخ را توصيف کرد.
(19الف) موضوع آن کتاب، توصيف تاريخ است. (در اين صورت بعد از واژه کتاب بايد کاما وجود داشته باشد)
(19ب) فردي آن کتاب تاريخ را توصيف کرد.
بديهي است، سخنگويان بومي با مشاهده علايم نشانهگذاري صحيح و با استفاده از اطلاعات متني نسبت به انتخاب تعبير درست اقدام به عمل ميآورند. حال آنکه انتخاب تعبير درست از سوي ماشين ترجمه بسيار دشوارتر خواهد بود.
نوع ديگري از ابهام به ساختار واژه در جمله مربوط ميگردد. اين مورد اغلب در مورد اسامي غير بسيط نيز اتفاق ميافتد. در زبان فارسي اغلب اسامي غير بسيط به شکلهاي مختلفي نوشته ميشوند که اين تنوع براي سيستم ترجمه و حتي فرد مترجم، مشکلاتي را ايجاد ميکند. به عنوان مثال، در جمله (20) چنانچه واژه «همکلاس» به صورت پيوسته نوشته نشود، ميتواند ابهامزا باشد.
(20). من همکلاسم را ديدم.
(20الف) من هم، کلاسم را ديدم.
(20ب) من همکلاسم را ديدم.
متأسفانه در زبان فارسي براي رفع اين مشکل راه حلي با ضمانت اجرايي مناسب که بتواند سبب يکدستسازي نوشتار فارسي گردد ارائه نگرديده و يا اگر هم مطرح شده از ضمانت اجرايي لازم برخوردار نيست. مسلماً اينگونه اسامي چنانچه سر هم نوشته شوند مشکلساز نخواهند بود و حتي در صورت استفاده از صورت ناپيوسته آن، ميتوان از طريق ايجاد يک فاصله بين هم و کلاس (مفهوم20 الف) و ايجاد فاصله کمتر نيم فاصله بين هم و کلاس (مفهوم20ب) تمايز لازم را ايجاد نمود.
4ـ 2. ابهام ساختاري سيستمي
گاه علت بروز وجود نقصان در سيستم است که نميتواند از جمله ابهامزدايي کند. به بيان ديگر، در اينگونه موارد سخنگويان بومي به راحتي جمله را درک و ابهامزدايي ميکنند ولي ماشين ترجمه قادر به انجام چنين کاري نيست. اين نوع ابهامها را سيستمي ميناميم و به انواع مختلفي تقسيم ميشوند که در ادامه به چند مورد در زبان فارسي و انگليسي اشاره ميشود.
گاه ابهام ساختاري تصادفي زماني اتفاق ميافتد که واژههاي داراي ابهام مقولهاي، به صورت تصادفي با هم ترکيب ميشوند.
(21). Fruit flies like grape.
در جمله (21) Flies ميتواند فعل سوم شخص مفرد يا اسم جمع باشد؛ Like ميتواند نقش فعلي يا اسمي داشته باشد و ... در حقيقت در جمله بالا Fruit Flies اسم مرکب است و چنانچه به صورت توالي فاعل و فعل تجزيه شود، معناي جمله عوض خواهد شد. بنابراين، به جاي «مگسهاي ميوه انگور را دوست دارند» جمله ممکن است به صورت «ميوه دوست داشتن را انگور پرواز ميکند» ترجمه شود. سخنگويان بومي اين جمله را به شکلي درست تقطيع خواهند کرد. چون از اطلاعات ژرف ساختي استفاده ميکنند و تعبير ديگر را منطقاً نامعقول ميدانند.
نوع ديگري از ابهام ساختاري تصادفي زماني اتفاق ميافتد که با فعل مرکب و يا توالياي از يک سري اسامي مثل يک اسم مرکب، سر و کار داشته باشيم.
(22). گل يخ يخ زد.
اسم مرکب فعل مرکب
در مثال (22) يک اسم مرکب (گل يخ) و يک فعل مرکب (يخ زد) وجود دارد و هر گونه تقطيع ديگري مثلاً به صورت «گل + يخ + يخ + زد» يا «گل + يخ + يخ زد»، مانع دستيابي ما به تعبير درست خواهد شد. تعبير درست «گل يخ + يخ زد» است. با توجه به فراواني اسامي مرکب در فارسي و انگليسي و نيز فراواني ابهامهاي مقولهاي در اين دو زبان، با نمونههاي زيادي از ابهام ساختاري مواجه خواهيم شد.
نوع ديگري از ابهام ساختاري سيستمي به عدم تطابق حروف اضافه در زبانهاي مختلف مثل فارسي و انگليسي مربوط ميگردد. بنابراين، سيستم بايد در خصوص نحوة کاربرد حروف اضافه و ادات (که مورد اخير به همراه فعل ميآيد) اطلاعات درستي داشته باشد.
(23). علي در شيراز در به در شد.
براي ترجمه جمله (23) به زبان انگليسي سيستم بايد بتواند بين سه مورد وقوع واژه «در»، تمايز قايل شود. ضمناً در حين ترجمه بايد به شکلي بين دو حرف اضافه at و in يکي را برگزيند. سيستم بايد بداند که شيراز شهر بزرگي است و بنابراين حرف اضافه in مناسب است و نه at.
4ـ3. رفع ابهام ساختاري
· براي رفع ابهام، راهحلهاي مختلفي وجود دارد که از مهمترين آنها ميتوان به موارد زير اشاره کرد:
· استفاده از اطلاعات مربوط به مؤلفههاي معنايي و دانش زباني
· استفاده از کليدهاي بافتي
· استفاده از دانش غير زباني (اطلاعات مربوط به جهان پيرامون)
· مشورت با افراد متخصص
· استفاده از سياست گمانه زني يا بهترين حدس
· چشمپوشي کردن از موارد ابهامزا
4ـ3ـ1. استفاده از اطلاعات مربوط به مؤلفههاي معنايي و دانش زباني
اغلب جملات مبهم را ميتوان از طريق مراجعه به دانش زباني و مؤلفههاي معنايي ابهام زدايي کرد. دانش زباني داراي انواع مختلفي است. نکته مهم اين است که در تمام آنها از اطلاعات مربوط به واژهها و نحوه ترکيب آنها استفاده ميشود و به وقايع جهان پيرامون توجهي نميشود. اينگونه قالبها نوع عناصري را که ميتوانند پيش يا پس از فعل ظاهر شوند، مشخص ميکنند. به عنوان مثال، فعلي مانند «دادن» حداقل به سه گروه اسمي نياز دارد که دو مورد داراي نقشهاي دهنده (فاعلي) و گيرنده (مفعولي) است و مورد ديگر به چيز يا شيئي اشاره دارد که داده يا گرفته ميشود.
(24). علي کتاب را به محمد داد.
محمد = گيرنده کتاب، علي = دهنده کتاب، کتاب = شيء داده شده يا گرفته شده.
براي انتخاب گروههاي اسمي مناسب نيز از مؤلفههاي معنايي مثل [+/- جاندار] [+/- انسان] و ... استفاده ميشود. اين مؤلفهها در مثال بالا مانع ايفاي نقش فاعلي از سوي واژه کتاب ميشوند.
4ـ3ـ2. کليدهاي بافتي
در زبان تعداد جملاتي که حاوي نمونههايي از ابهام واقعي باشند، بسيار کم است. چنانچه از طريق مؤلفههاي معنايي و دانش زباني ابهامزدايي نشود، از اطلاعات بافتي استفاده ميگردد. در اينگونه موارد کليدهاي بافتي مشخص ميکند که کدام تعبير، درست يا مورد نظر است. به عنوان نمونه، در مثالهاي 14 و 15 تنها راه درک جمله اين است که فرد از جملات قبل، بندهاي قبل و يا حتي فصلهاي قبل مربوط به آن مطلع باشد. سيستمهاي ترجمه اغلب نميتوانند از اين نوع اطلاعات بافتي استفاده کنند چون هيچ قانون مشخصي وجود ندارد که بر اساس آن سيستم بتواند محل اطلاعات مورد نياز براي ابهامزدايي را شناسايي نمايد.
4ـ3ـ3. استفاده از دانش غير زباني (اطلاعات مربوط به جهان پيرامون)
گاه پيش ميآيد که کليدهاي بافتي و مؤلفههاي معنايي هيچ يک نميتوانند ابهام موجود را مرتفع سازند. در چنين مواردي، گاه با استفاده از اطلاعات مربوط به جهان پيرامون، ميتوان ابهامزدايي کرد.
(25). علي اسب را با دوربين ديد.
در جمله بالا، ريشه ابهام در عبارت حرف اضافهاي با «دوربين» است. در حقيقت، ميتوانيم دو تعبير زير را تصور کنيم:
(الف) علي از دوربين براي ديدن استفاده کرده و (ب) اسب دوربين داشته و علي هر دو را با هم ديده است.
در اين مورد، با استفاده از اطلاعات جهان بيرون ميتوانيم ابهامزدايي کنيم؛ بدين ترتيب که بر اساس تجربيات ما از جهان پيرامون، تعبير (الف) منطقيتر به نظر ميرسد.
(26). The man saw the girl with red hair.
در مثال (26) نيز براي درک عبارت حرف اضافهاي از اطلاعات جهان پيرامون استفاده ميشود و تعبير «آن مرد دخترِ مو قرمز را ديد» مناسب و مرتبط تشخيص داده ميشود و تعبير «آن مرد دختر را با موي قرمز ديد» تعبيري نادرست محسوب ميگردد، چون بر اساس تجربيات جهان خارج ميدانيم نميتوان با موي قرمز (به عنوان يک وسيله) شيء يا فردي را ديد، بلکه براي ديدن از ابزاري چون دوربين، تلسکوپ و ... استفاده ميشود.
همانگونه که پيشتر نيز ذکر شد، وارد نمودن تمامي اطلاعات جهان پيرامون به شکلي که بتواند ابهامهاي احتمالي را مرتفع سازد، کاري غيرممکن و مدام در حال تغيير است. پيشرفتهاي به دست آمده در هوش مصنوعي نيز نتوانسته بهبود چنداني پديد آورد، بنابراين، از پيچيدگي و گستردگي اطلاعات جهان پيرامون ميتوان به عنوان دو عامل مهم که مانع دستيابي به راه حلي فوري ميشوند نام برد.
4ـ3ـ4. مشورت با افراد متخصص
يکي ديگر از راهکارهاي ابهامزدايي، به تماس با نويسنده و يا مشورت با افراد متخصص مربوط ميگردد؛ بدين ترتيب که افراد متخصص در امر ترجمه وارد شده و بر اساس درک خود، يکي از تجزيه و تحليلها را برميگزينند. البته اين تدبير نيز قادر نيست همواره ما را به تعبير درست برساند.
4ـ3ـ5. استفاده از سياست گمانهزني يا بهترين حدس
چنانچه با استفاده از راهکارهاي بالا ابهام مرتفع نشود، جمله داراي ساختار رايجتر به عنوان تعبير مورد نظر برگزيده ميشود. مثلاً عبارتهاي حرف اضافهاي اغلب اسم پيش از خود را توصيف ميکنند؛ عبارتهاي نزديکترين فعل به خود را توصيف ميکنند و ... البته از آنجا که اين رويکرد بر پايه حدس و گمان بنا شده، از ضريب خطاي بالايي برخوردار است.
(27). Investigation of techniques of stress analysis by thermal emission.
در مثال (27) حدس ما اين خواهد بود که عبارت by thermal emission به اسم پيش از خود يعني analysis برميگردد و نه به techniques يا investigation .
4ـ3ـ6. چشمپوشي از مورد ابهامزا
در اين رويکرد، ابهام موجود در زبان مبدأ به همان صورت و بدون ابهامزدايي وارد زبان مقصد ميشود؛ بدين ترتيب که جمله زبان مقصد نيز داراي ابهامي مانند ابهام موجود در جمله زبان مبدأ ميشود. از اين روش صرفاً در مواردي ميتوان استفاده کرد که زبانهاي مبدأ و مقصد از نظر ساختار و واژگان بسيار به هم شبيه و نزديک باشند، مثل آلماني و فرانسه. البته، حتي در اين دو زبان نيز هميشه امکان انجام چنين کاري وجود ندارد.
نکتهاي که در خصوص ابهامهاي ششگانه فوق بايد ذکر شود اين است که از نظر خود سيستم اينگونه تمايزها نامربوط است. براي سيستم نوع ابهام از اهميت چنداني برخوردار نيست. نکته حائز اهميت اين است که آيا سيستم براي رفع ابهام، اطلاعات و امکانات لازم را در اختيار دارد يا خير؟
4ـ3ـ7. مرجعيابي
مرجعيابي به بررسي ارتباط بين اسم و مرجع آن ميپردازد که اين دو ممکن است در يک جمله يا در جملات، بندها و حتي صفحات مختلف وجود داشته باشند. بحث در خصوص مرجعيابي خود به مقالهاي جدا نياز دارد، ولي از آنجا که آن نيز نوعي ابهام به شمار ميآيد، در قسمت پاياني مقاله اشاره کوتاهي به آن خواهيم داشت.
مرجعيابي نيز ميتواند توليد ابهام کند، چون ممکن است مرجع يک ضمير نامشخص باشد يا کاملاً مشخص نباشد. به مثالهاي زير توجه کنيد:
(28). ميمون سيب را خورد چون آن گرسنه بود.
(29). ميمون سيب را خورد چون آن رسيده بود.
(30). Me Killed her.
در مثال (28) ضمير «آن» به «ميمون» و در مثال (29) به «سيب» برميگردد. بنابراين، در مثال (28) «ميمون گرسنه بود» و در مثال (29) «سيب رسيده بود»، چرا که محدوديتهاي همآوايي مشخص ميسازد که سيب نميتواند گرسنه باشد (برخلاف انسان و حيوان) و ميمون نميتواند (برخلاف ميوه) رسيده باشد. ولي در جمله (30) با مشکل ديگري مواجه هستيم؛ بدين ترتيب که ترجمه ماشيني اين جمله به صورت «او او را کشت» خواهد شد و ميبينيم که ابهام اين جمله از جمله زبان مبدأ بيشتر است. علت اين امر آن است که در جمله انگليسي براي مذکر و مؤنث از ضمايري جدا استفاده ميکنيم، ولي در زبان فارسي براي هر دو جنس از ضمير «او» استفاده ميشود. بنابراين، جمله ترجمه شده ابهام بيشتري را در خود دارد. براي رفع اين مشکل، بايد ضمن يافتن مرجع اين دو ضمير، دست کم يکي از آنها را رمزگشايي کنيم؛ مثلاً «او مري را کشت»، «جک مري را کشت»، «او آن زن را کشت» و ... . طبيعي است با خروج مرجعيابي از سطح جمله و گسترش کار به بند و صفحه و ... کار مرجعيابي دشوارتر و براي ماشين تا حد زيادي ناممکن ميگردد.
خلاصه
در اين مقاله، ضمن بررسي ابهامهاي واژگاني و ساختاري، سعي شد مشکلاتي که اينگونه ابهامها براي ماشينهاي ترجمه ايجاد ميکنند، تشريح گردد. در پايان نيز شش روش مختلف ابهامزدايي معرفي گرديد. از آنچه گفته شد ميتوان چنين استنباط نمود که سيستمهاي ترجمه براي کارايي مطلوب بايد از نظريهاي مناسب و جامع استفاده نمايند. ضمناً سيستم ترجمه در صورتي موفق خواهد بود که بتواند مانند ذهن يک انسان در هنگام مواجهه با پيچيدگيهاي زباني از اطلاعات نحوي، واژگاني، معنايي، بافتي، دانش جهان پيرامون و ... استفاده نمايد. نبود ماشين ترجمه فارسي به انگليسي، نشان ميدهد که تاکنون محققان کشور در اين خصوص تحقيقات منسجم و دنبالهداري را به انجام نرساندهاند. با توجه به اينکه بيشتر نظريههاي زباني از سوي محققان انگليسي ارائه گرديده (حتي دستور زبان چامسکي نيز پس از گذشت حدود نيم قرن نتوانسته جاي خود را در مدارس باز کند) حتي براي زبان انگليسي و زبانهاي مشابه آن نيز با مشکلات فراواني مواجه است. اين موارد نشان ميدهد براي رسيدن به ماشينهاي ترجمه مناسب هنوز بايد کار بسياري در حيطه زبانشناسي رايانهاي به انجام برسد که همانگونه که پيشتر نيز ذکر شد، در حال حاضر چنين رشتهاي در دانشگاههاي ايران تدريس نميشود.
منابع
اعلم، هوشنگ (1368)، ابهام و ابهامزدايي در زبان فارسي، کيهان فرهنگي، ش4.
باطني، محمدرضا (1371)، نگاهي تازه به دستور زبان، تهران، آگاه.
داوري اردکاني، نگار (1375)، بررسي ابهام، ابهام نامفهومي در زبان فارسي، رساله کارشناسي ارشد، زبانشناسي، تهران، دانشگاه تربيت مدرس.
صحت، نازنين (1377)، بررسي ابهام ساختاري در زبان فارسي، رساله کارشناسي ارشد زبانشناسي، تهران، دانشگاه آزاد اسلامي.
صفوي، کورش (1380)، درآمدي بر معنيشناسي، تهران، حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي.
علوي، نگار (1379)، بررسي و طبقهبندي گونههاي رفع ابهام در زبان فارسي، رساله کارشناسي ارشد زبانشناسي، تهران، دانشگاه آزاد اسلامي.
قنبري، عاطفه (1377)، بررسي مسئله چند معنايي در زبان فارسي، رساله کارشناسي ارشد زبانشناسي، تهران، دانشگاه علامه طباطبايي.
معدني، ميترا (1376)، بررسي و طبقهبندي گونههاي ابهام در زبان فارسي، رساله کارشناسي ارشد زبانشناسي، تهران، دانشگاه آزاد اسلامي.
Dang, yi Chia, Palmer, Chiou Dang et al. (2002). “Simple Features for Chinese Word sense disambiguation.” In Chen, H-H. Lin, C.-Y.-, Proceeding of the 19th International Conference on Computational Linguistics (COLING 2002).
Empson, W.(1930).Seven Types of Ambiguity. London: Chatto.
Kess, J.F. and Hoppe R.A. (1985). Bias, Individual References & Shared knowledge in Ambiguity. Journal of Programatics, 9,21-39.
Lyons, J. (1970)Semantics. 2 Vols. Cambridge: Cambridge University Press.
MacDonald, M.C., Pearlmutter, N.J. and Seidenberg, M.S. (1994). Syntactic Ambiguity Resolution as Lexical Ambiguity Rosolution. In C. Clifton, L. Frazier, and K. Rayaner (Eds.), Perspectives on Sentence Processing. Hillsdale, NJ: Lawrence Erlbaum Associates.
Magnini, B., et al. (2002). The Role of Domain Information in word sense Disambiguation. Natural Language Engineering, 8 (4), 359-373.
Mihalcea, R. (2002). Instance based Learning with Automatic Feature Selection Applied to word sense Disambiguation. In Chen, H-H. Lin, C.-Y., Proceedings of the 19th International Conference on Computational Linguistics (COLING 2002).
Saeed, J.I. (1997). Semantics. Oxford: Blackwell.
Spivey-Knowlton, M.J., Trueswell, J.C., and Tanenhaus, M.K. (1993). Context and Syntactic Ambiguity Resolution. Canadian Journal of psychology, 47, 276-309.
Trueswell, J.C. (1996). The Role of Lixical Frequency
اولین سپیده صبح، یک مطلب بسیار جالب !!
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم بهمن 1387 ساعت 10:35 شماره پست: 272
ژرالدين دخترم:
شنيده ام نقش تو در نمايش پر نور و پر شکوه نقش آن شاهدخت ايرانی است که اسير خان تاتار شده است. شاهزاده خانم باش و برقص. ستاره باش و بدرخش .اما اگر قهقهه تحسين آميز تماشاگران و عطر مستی گلهايی که برايت فرستاده اند تو را فرصت هشياری داد٬ در گوشه ای بنشين ٬ نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار . من پدر تو هستم٬ ژرالدين، من چارلی چاپلين هستم ...
این مطلب را امروز در اینترنت دیدم و واقعا حیفم آمد آنرا برای مطالعه شما اینجا نذارم. میدانید که این وبلاگ تخصصی زبانشناسی همگانی است اما من هیچگاه از نوشتن آنچه فکر میکنم میتواند گامی در جهت انسان بودن ما باشد، درنگ و تردید نکردم. آنچه در ادامه مطلب میخوانید نصایح چارلی چاپلیلن به دخترش است که بسیار زیباست. حتما بخوانید.
ژرالدين دخترم:
شنيده ام نقش تو در نمايش پر نور و پر شکوه نقش آن شاهدخت ايرانی است که اسير خان تاتار شده است. شاهزاده خانم باش و برقص. ستاره باش و بدرخش .اما اگر قهقهه تحسين آميز تماشاگران و عطر مستی گلهايی که برايت فرستاده اند تو را فرصت هشياری داد٬ در گوشه ای بنشين ٬ نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار . من پدر تو هستم٬ ژرالدين من چارلی چاپلين هستم . من در رويای دختر خفته ام . رويا می ديدم ژرالدين٬ رويا....... اسمش يادته؟ چارلی " . آره من چارلی هستم . من دلقک پيری بيش نيستم. امروز نوبت تو است. برقص من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم ٬ و تو در جامه حریر شاهزادگان می رقصی . این رقص ها ٬ و بیشتر از آن ٬ صدای کف زدنهای تماشاگران ٬ گاه تو را به آسمان ها خواهد برد. برو . آنجا برو اما گاهی نیز بروی زمین بیا ٬ و زندگی مردمان را تماشا کن.
قصه ها با تو گفتم ٬ اما قصه خود را هرگز نگفتم . اين داستانیشنيدنی است:داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترين محلات لندن آواز می خواند و می رقصيد و صدقه جمع می کرد .اين داستان من است . من طعم گرسنگی راچشيده ام . من درد بی خانمانی را چشيده ام . و از اينها بيشتر ٬ من رنج آن دلقک دوره گرد را که اقيانوسی از غرور در دلش موج می زند ٬ اما سکه صدقه رهگذر خودخواهی آن را می خشکاند ٬ احساس کرده ام.با اينهمه من زنده ام و از زندگان پيش از آنکه بميرند نبايد حرفی زد . داستان من به کار تو نمی آيد ٬ از تو حرف بزنيم . به دنبال تو نام من است:چاپلين . با همين نام چهل سال بيشتر مردم روی زمين را خنداندم و بيشتر از آنچه آنان خنديدند ٬ خود گريستم.
ژرالدین در دنیایی که تو زندگی می کنی تنها رقص و موسیقی نیست . نیمه شب هنگامی که از سالن با شکوه تائتر می آیی ، آن تحسین کنندگان ثروتمند را یک سره فراموش کن ، حال آن راننده تاکسی را که ترا به منزل می رساند بپرس ، حال زنش را هم بپرس ... و اگر پولی برای خرید لباس بچه اش نداشت ، چک بکش و پنهانی توی جیب شوهرش بگذار ، به نماینده خودم در بانک پاریس دستور دادم ، فقط این نوع خرج های تو را بی چون و چرا قبول کند. اما برای خرج های دیگرت باید صورت حساب بفرستی.
گاه به گاه ٬ با اتوبوس ٬ با مترو شهر را بگرد . مردم را نگاه کن٬ و دست کم روزی يکبار با خود بگو :" من هم یکی از آنان هستم ." تو یکی از آنها هستی - دخترم ، نه بیشتر ،هنر پیش از آنکه دو بال دور پرواز به آدم بدهد ، اغلب دو پای او را نیز می شکند .
وقتی به آنجا رسیدی که یک لحظه ، خود را بر تر از تماشاگران رقص خویش بدانی ، همان لحظه صحنه را ترک کن ، و با اولین تاکسی خود را به حومه پاریس برسان . من آنجا را خوب می شناسم ، از قرنها پیش آنجا ، گهواره بهاری کولیان بوده است. در آنجا ، رقاصه هایی مثل خودت را خواهی دید . زیبا تر از تو ، چالاک تر از تو و مغرور تر از تو . آنجا از نور کور کننده ی نورافکن های تآتر " شانزلیزه " خبری نیست .نور افکن رقاصگان کولی ، تنها نور ماه است نگاه کن ، خوب نگاه کن . آیا بهتر از تو نمی رقصند؟ من خواهم مرد و تو خواهی زیست . امید من آن است که هرگز در فقر زندگی نکنی ، همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم .هر مبلغی که می خواهی بنویس و بگیر . اما همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی ، با خود بگو : " دومین سکه مال من نیست . این مال یک فرد گمنام باشد که امشب یک فرانک نیاز دارد ."جستجويی لازم نيست . اين نيازمندان گمنام را ٬ اگر بخواهی ٬ همه جا خواهی يافت . اگر از پول و سکه با تو حرف می زنم ٬ برای آن است که ازنیروی فریب و افسون این بچه های شیطان خوب آگاهم٬ من زمانی دراز در سیرک زیسته ام٬ و همیشه و هر لحظه٬ بخاطر بند بازانی که از روی ریسمانی بس نازک راه می روند٬ نگران بوده ام٬ اما این حقیقت را با تو می گویم دخترم : مردمان بر روی زمین استوار٬ بیشتر از بند بازان بر روی ریسمان نا استوار ٬ سقوط می کنند . شاید که شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد . آن شب٬ این الماس ٬ ریسمان نا استوار تو خواهد بود ٬ و سقوط تو حتمی است . شاید روزی ٬ چهره زیبای شاهزاده ای تو را گول زند٬ آن روز تو بند بازی ناشی خواهی بود و بند بازان ناشی ٬ همیشه سقوطمی کنند . دل به زر و زیور نبند٬ زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و خوشبختانه ٬ این الماس بر گردن همه می درخشد ....... .......اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی ، با او یکدل باش ، به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد . او عشق را بهتر از من می شناسد. و او برای تعریف یکدلی ، شایسته تر از من است . کار تو بس دشوار است ، این را می دانم . به روی صحنه ، جز تکه ای حریر نازک ، چیزی بدن ترا نمی پوشاند . به خاطر هنر می توان لخت و عریان به روی صحنه رفت و پوشیده تر و باکره تر بازگشت . اما هیچ چیز و هیچکس دیگر در این جهان نیست که شایسته آن باشد که دختری ناخن پایش را به خاطر او عریان کند . برهنگی ، بیماری عصر ماست ، و من پیرمردم و شاید که حرفهای خنده دار می زنم .
اما به گمان من ، تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست می داری .بد نیست اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد . مال دوران پوشیدگی . نترس ، این ده سال ترا پیر تر نخواهد کرد.....
منبع: کتابخانه اینترنتی قفسه و سایت دکتر منصوری
کاربرد شناسی زبان (بخش اول)
+ نوشته شده در یکشنبه سیزدهم بهمن 1387 ساعت 16:20 شماره پست: 271
کاربرد شناسی یا منظور شناسی زبان Pragmatics
گردآوری و تنظیم: مهدی سعید بنادکی
این مبحث شامل نگرش ها و اعتقادات سخنگو و مراتب درک سخنگو از جمله و دانش او از نحوه استفاده از زبان برای تبادل اطلاعات است. بنابراین در کاربرد شناسی زبانمعنای یک جمله در بافت مورد نظر است.
در این نوشتار مباحث زیر مطرح و مورد بررسی قرار میگیرد:
بافت و تعریف آن، عبارات اشاره ای، گزاره، ارجاع، کنشهای گفتاری، و...
به ادامه مطلب مراجعه نمایید...
کاربرد شناسی یا منظور شناسی زبان Pragmatics
این مبحث شامل نگرش ها و اعتقادات سخنگو و مراتب درک سخنگو از جمله و دانش او از نحوه استفاده از زبان برای تبادل اطلاعات است. بنابراین در کاربرد شناسی زبانمعنای یک جمله در بافت مورد نظر است. در بسیاری از موارد کاربرد شناسی مطالعه معنای غیر قابل روءیت میباشد معنایی که شنونده قادر به شناسایی آن است و از طریق بافت تعبیر میشود. کشف این معنانی مربوط به پیش فرضها و انتظاراتی است که در ذهن گوینده و شنونده موجود است.
بافت Context
زمانیکه از بافت صحبت میشود ما با دو نوع بافت سر و کار داریم:
* بافت زبانی یا هم بافت Linguistic Context
* بافت جهان خارج Physical Context
عبارات اشاره ای یا اشاریDeictic Expressions: عبارتهایی هستند که معنای خود را از درون بافت بدست می آورند.
ضمایر شخصی (من، تو، او ....)، عبارتهای زمانی (حالا، دیروز ، ...)، عبارتهای مکانی (اینجا، آنجا،...)، و دو فعل "رفتن و آمدن" از جمله عبارتهای اشاره ای هستند.
جمله Sentence: یک ساخت کامل دستوریست با مفهومی کامل در ذهن گوینده. که برای بیان یک مفهوم یا یک واقعه بکار میرود.
پاره گفتار Utterance: صورت گفتاری یا نوشتاری یک جمله است. یعنی تحقق یک جمله تحت تاثیر لهجه های مختلف
گزاره یا قضیه Proposition: در سطح منطق مطرح میشود و مجموعه ایست از محمول ها و موضوع های آن. در حقیقت چکیده معنایی جمله را گویند. این سطح از جمله انتزاعی تر است و در علم منطق مورد استفاده قرار میگیرد و شامل شرط صدق میباشد.
پیش ارجاعی Anaphore: عبارتست از ارجاع بعدی نسبت به مرجعی که قبلا در بافت معرفی شده استو همیشه رابطه عبارات ارجاعی که اکثرا ضمایر هستند با مرجع خود مستقیم نیست.
پس ارجاعی Cataphora: حالتی است که ابتدا عبارت ارجاعی مطرح میشود و بعد مرجع مورد نظر می آید. مثلا: "خیلی بهش علاقه دارم، زبانشناسی را میگویم."
البته باید بدانیم که مقوله ارجاع خود دارای دو بخش است که شامل Exophora یعنی ارجاع به جهان خارج و Endophora یا ارجاع درون زبانی است. ارجاع درون زبانی خود به دو شاخه پیش ارجاع و پس ارجاع تقسیم میشود که توضیح آن ارئه شد.
نظریه کنشهای گفتاری Speech Act Theory (نظریه کارگفت یا کنشهای گفتاری)
کنشی که در نتیجه گفتار باشد به گوینده کمک میکند تا با گفتن یک جمله یا یک پاره گفتار عملی را به انجام رساند. این نظریه توسط فردی بنام آستین مطرح شد. بر طبق این نظریه پاره گفتار سه نوع معنا را در خود دارد:
1) کنش بیانی یا لفظی(Locutionary Act): همان معنای تحت الفظی یا معنای ایست که در فرهنگ لغت آمده است.
2) کنش غیر معنایی یا غیر بیانی(Illocutionary Act): گوینده از بیان یک گفتار معنایی را دنبال میکند. مثلا هنگامیکه دانشجویان به استاد میگویند خسته نباشید منظرشان تعطیلی کلاس است. این نوع کنش را کنش منظوری نیز مینامند.
3) کنش تاثیری یا کنش پس از بیان(Perlocutionary Act): واکنش مخاطب یا شنونده بر کنش غیر بیانی را گویند.
کنشهای گفتاری در بیان یک پاره گفتار بوسیله چهار نوع مفهوم منتقل میشوند: خبری، امری، پرسشی، درخواستی(تقاضایی)
کنش گفتار مستقیم: هرگاه میان معنای جمله و معنای قصد شده گوینده مطابقت وجود داشته باشد.
کنش گفتاری غیر مستقیم: مطابقتی میان معنای قصد شده گوینده و معنای جمله وجود ندارد. مثلا گوینده می گوید "هوا سرد است" اما منظورش اینست که "پنجره را ببند."
پاره گفتار های کنشی را میتوان از فعل آنها یا اضافه کردن "بدین وسیله" باز شناخت:
افعالی مانند: شرط بستن، قول دادن، اعلام کردن، نامیدن، اخطار کردن، قسم خوردن
بدین وسیله قسم میخورم ----> این یک فعل کنشی است.
کنش گفتاری صریح: حالتی است که فعل کنشی مستقیما در جمله بیان شود. : قول میدهم برگردم.
کنش گفتاری غیر صریح: حالتی که فعل کنشی مستقیما در جمله بیان نمیشود. : برمیگردم.
پاره گفتارها به دو دسته تقسیم میشوند:
1- بجا یا مناسب Felicitous: آندسته از پاره گفتارهایی که به انجام عملی منتهی میشود.
2- نا بجا Infelicious: آندسته از پاره گفتارهایی که به عمل ختم نمیشود.
در توضیح دو مفهوم فوق به این مثال توجه کنید. اگر خدمتکاری به ملکه اش بگوید : "در را باز کن" این یک پاره گفتار نا بجا است چراکه بر اساس شرایط بجا بودن پاره گفتارها بررسی میشوند.
در قسمت دوم این نوشتار به بررسی انواع کنشهای گفتاری و فرضیه های موجود درباره آن و همچنین به مبحث تحلیل کلام خواهیم پرداخت.
گرد آوری و تنظیم: مهدی سعید بنادکی
مکاتب مختلف زبانشناسی(بخش اول)
+ نوشته شده در یکشنبه سیزدهم بهمن 1387 ساعت 13:11 شماره پست: 262
مکاتب زبانشناسی؛ از ابتدا تا اوایل قران ۱۸ میلادی
گردآوری و تنظیم: مهدی سعید بنادکی
در این پست سعی کردم تا مکاتب مختلف زبانشناسی از ابتدا تا اوایل قرن ۱۸ را مورد بررسی و مقایسه قرار دهم تا در یک نوشتار بتوانید آنها را باهم مقایسه و مطالعه نمایید.
برای مطالعه این بحث به ادامه مطلب بروید.
مکاتب زبانشناسی
مطالعات زبانشناسی در هند باستان و توسط فردی بنام پانینی در سده سوم و چهارم پیش از میلاد مسیح آغاز شد. او با نگارش دستور زبان سانسکریت دو ویژگی عمده را در ساختارهای دستوریش رعایت کرد:
۱- به روش عینی و بر پایه مشاهدات مستقیم دستور نوشت.
۲- توصیف داده ها مجزا و دقیق بود.
اما پس از پانینی اولین اندیشه ها درباره زبان در یونان باستان شکل گرفت:
طبیعیون (naturalist) گروهی بودند که اعتقاد داشتند زبان ماهیتی طبیعی دارد و منشا و معنی واژه ها را در صورتهای آنها میتوان جستجو کرد. این گروه که افلاطون نیز جزء آنها بود نام آوا ها را شاهد صدق گفته خود میدانستند.
گروه دوم در یونان باستان قراردادیون بودند که رابطه بین واژه و معنی آن را قراردادی میدانستند. بر پایه نظریه این گروه قیاس پذیری و قاعده دار بودن و قاعده مدار بودن زبان مطرح شد و بر پایه همین نظریات گروهی بنام قیاسیون که ارسطو نیز جزء آن بود درباره زبان مطالبی را بیان نمودند.
اما در ۳۰۰ سال پیش از میلاد مسیح زنون مکتبی را بنام رواقیون پایه گذاری کرد. او بر پایه مطالعات ارسطو به ریشه شناسی و آواشناسی زبان همت گمارد اما رابطه بین واژه و صورت را طبیعی انگاشت. در این مکتب بر خلاف ارسطو بر بی قاعده بودن زبان تاکید شد و از دید آنها زبان ابزار بیان اندیشه و احساس بود. رواقیون پیشرفتهای شگرفی را در دستور زبان باعث شدند.
دیگر گروهی که در زمان یونان باستان به بررسی و مطالعه زبان پرداختند سوفسطائیان بودند که قدیمیترین شواهد مدون در مورد علاقه یونانیان به زبان را مطرح کردند. پایه گذاران این مکتب آموزگاران علم بیان بودند و به گفتار اربابان سخن توجه میکردند یعنی بدنبال تدوین دستور تجویزی بودند.
اسکندریون، کیفیون و خرد گرایان از دیگر مکاتب بررسی و مطالعه زبان در یونان باستان بودند. از میان آنها خردگرایان به جهانیهای زبان اعتقاد داشتند و نظریه زبانی را مطرح کردند. آنها مطالعات کیفیون را مبنای تفکر خود قرار دادند و به گفته های زبانی و قالبهای زبانی توجه داشتند.
پریس کیانوس و دوناتوس دو تن از مشهور ترین دستور نویسان لاتین بودند. دستور سنتی که بعدها به رشته تحریر در آمد از روی دستور همین دو نفر نوشته شده بود. با پایان یافتن قرون وسطی و تلاش در جهت نگارش دستورهای همگانی انجمن پورت رویال دستوری را برشته تحریر درآورد که بنام دستور سنتی شناخته میشد و خصوصیات مهمی داشت که عبارتند از:
۱- عقیده بر پاکی زبان و تاکید بر درستی صورتهای زبانی، برتری زبان ادبی و برتری گفتار بر نوشتار
۲- قرض گیری از زبانهای دیگر را موجب فساد زبان میدانست.
۳- ساختهای زبانی لاتین همگانیست و برای توصیف همه زبانها قابل استناد و استفاده است.
اما در مقابل این نوع دستور دارای معایبی نیز بود که مهمترین آنها عبارت بودند از:
۱- آمیختن صورت و معنا (رابطه یک به یک بین صورت و معنا)
۲- مساله درست و غلط بودن در زبان و تجویزی بودن در برابر توصیفی بودن
۳- ابدیت دستور: یک دستور جامع برای همیشه درست و تغییر نا پذیر است.
۴- نوشتار بجای گفتار: زبان درست و اصیل را زبان نوشتار میداند.
۵- تحمیا مقولات خارجی به زبان
۶-آمیختن دستور تاریخی و دستور همزمانی: آنچه در گذشته زبان صادق بوده الزاما در زمان حال صادق نیست.
۷- طبقه بندی عناص زبانی بر مبنای اجزاء کلام
۸- نداشتن نظریه زبانی: توصیفات آنها از زبان آشفته و بریده بریده است.
در سده های ۱۱ و ۱۲ میلادی گرایش به تحلیلهای منطقی در رشته های مختلف علوم آغاز میشود. رساله های ارسطو در سده های بعد مورد استفاده و بررسی قرار میگیرد تا آنجا که در قرن ۱۴ این رساله ها جزعی از دروس دانشگاهی میشود. در این دوران نگارش دستور زبان از حالت توصیفی محض به صورت نظری در می آید. یکی از معروفترین این دستورها مربوط به راجر بیکن است که در آن زبان یونانی مورد بحث قرار میگیرد و بر مطالعه زبانهای عربی و عبری نیز تاکید میشود. راجر بیکن معتقد است که جوهر اصلی دستور زبان در تمامی زبانها یکسان است و تفاوتهای روساختی میان آنها تصادفی است.
دستور نویسان نظری مطالعه خود را به زبانهای ادبی و مکتوب محدود نمیکردند بلکه جملات روزمره و محاوره ای را نیز مورد توجه قرار میدادند. آنها بیش از هر چیز به نحو توجه داشتند و بدنبال ارئه یک نظریه زبانی جامع و مانع بودند. در دوره رنسانس (سده ۱۶ و ۱۷ و ۱۸) منازعات فلسفی میان دو گروه تجربه گرایان و خرد گرایان را مشاهده میکنیم. از تجربه گرایان افراطی در این دوران میتوان راجر بیکن، جان لاک و دیود هیوم را نام برد.
دکارت بنیان گذار خرد گرایی نوین بود او بر خلاف تجربه گرایان به تجربه و حس و مشاهده توجه چندانی نداشت. از نظر خرد گرایی تحقق دانش از طریق حس و تجربه با خطا روبروست بنابراین آنها به منطق و استدلالهای ریاضی توجه میکردند. خرد گرایان ریشه علم را عقل انسان میدانستند و بر وجود مفاهیم ذاتی و از پیش موجود در ذهن اعتقاد داشتند. اندیشه ویژه همگانی زبان بر پایه اصول نظری خرد گرایی استوار است و زبانشناسی نوین چامسکیایی نیز بر پایه همین اصول نظریست.
مهدی سعید بنادکی
اولین سپیده صبح؛ داستان کوتاه
+ نوشته شده در یکشنبه سیزدهم بهمن 1387 ساعت 11:27 شماره پست: 266
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
يكي از استادان رشته فلسفه، در يكي از دانشگا هها وارد كلاس درس مي شود و به دانشجويان مي گويد مي خواهد از آنها امتحان بگيرد. سپس صندلي اش را بلند مي كند و مي گذارد روي ميزش و مي رود پاي تخته سياه و روي تابلو، چنين مي نويسد:
ثابت كنيد كه اصلا اين «صندلي» وجود ندارد!
دانشجويان، مات و منگ و مبهوت، هر چه به مغز شان فشار مي آورند و هر چه فرضيه ها و فرمول هاي فلسفي و رياضي را زير و رو مي كنند، نمي توانند از اين امتحان سر بلند بيرون آيند. تنها يك دانشجو، با دو كلمه، پاسخ استاد را مي دهد. او روي ورقه اش مي نويسد: «كدام صندلي؟»
اولین سپیده صبح؛ داستان کوتاه
+ نوشته شده در یکشنبه سیزدهم بهمن 1387 ساعت 11:25 شماره پست: 265
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
پيرمرد روي نيمكت نشسته بود و كلاهش را روي سرش كشيده بود و استراحت ميكرد. سواري نزديك شد و از او پرسيد: «هي پيرمرد، مردم اين شهر چه جور آدمهايي اند؟»
پيرمرد پرسيد: «مردم شهر تو چه جوريند؟»
گفت: «مزخرف»
پيرمرد گفت: «اينجا هم همينطور»
بعد از چند ساعت سوار ديگري نزديك شد و همين سؤال را پرسيد.
پيرمرد باز هم از او پرسيد: «مردم شهر تو چه جوريند؟»
گفت: «خب، مهربونند.»
پيرمرد گفت: «اينجا هم همينطور!»
گذری بر سیر تاریخی زبان فارسی دری
+ نوشته شده در یکشنبه سیزدهم بهمن 1387 ساعت 10:21 شماره پست: 235
زبان فارسی دری در حقیقت حلقه بعدی زنجیر سیر تاریخی زبان فارسی از باستان به میانه است. پس از بررسی سیر تاریخی زبان فارسی باستان و فارسی میانه اوستایی در پستهای قبل اینک نوبت به زبان فارسی دری است تا در مورد آن و سیر تدریجی و تکاملیش بدانیم. علت ثبت این مطالب در وبلاگ کمک به دوستانی است که در حال نوشتن پایان نامه های زبانشناسی هستند. هدف من اینست که خواننده این وبلاگ برای تهیه مطالبش به هیچ پایگاه و منبع دیگری نیاز نداشته باشد. و اما فارسی دری..
زبان پارسی دری یکی از زبانهای دوره نوین آریایی ایران زمین و خاستگاه آن باختر و حوزه باکتریا است. این زبان پس از تکوین و شکل گیری از همین سر زمین باختر به غرب در ایران شمال فرارود, بخارا و سغد در شرق و جنوب به شبه قاره هند گسترش پیدا کرد که بعداً در زمینه روشنی انداخته میشود.امروزه بیشترین کاربرد این زبان در بخش شرقی ایران رایج است که امروزه افغانستان نام گرفته است ...
ادامه مطلب را برای ادامه این مقاله زیبا کلیک کنید.
زبان پارسی دری یکی از زبانهای دوره نوین آریایی ایران زمین و خاستگاه آن باختر و حوزه باکتریا است. این زبان پس از تکوین و شکل گیری از همین سر زمین باختر به غرب در ایران شمال فرارود, بخارا و سغد در شرق و جنوب به شبه قاره هند گسترش پیدا کرد که بعداً در زمینه روشنی انداخته میشود.امروزه بیشترین کاربرد این زبان در بخش شرقی ایران رایج است که امروزه افغانستان نام گرفته است .
در کمتر از سیصد سال پیش بیش از دو هزار و دویست سال این مطنقه ( افغانستان کنونی ) بخشی از خاک ایران محسوب می شده است و با فراز و نشیب های گوناگون همیشه بخشی از ملت ایران مسحوب میشدند . پس از سلطه استعمار روس و انگلیس بر این منطقه ایرانی به تدریج خاکهای ایران شرقی جدا شده و در فقر و عقب ماندگی نگهداشته شدند و به یاری روس و انگلیس کشوری ساختگی از قومی ایرانی به نام افغانستان شکل گرفت تا موجب گردد قدرتهای استعماری جهان بیش از پیش بر سرمایه ها و منابع خدادادی این سرزمین چیره شوند و از موقیعت ژئوپولتیک آن برای مقابله با ایران بزرگ بهره ببرند .
امید بسیار بر این است که این منطقه و تیره های آریایی آن باردیگر با سرزمین ایران بزرگ بپیوندند و در جهت متحد شدن هرچه بیشتر اقوام ایران زمین کوشش کنند . زیرا با وجود تفرقه و فاصله میان اقوام ایران بزرگ ( تاجیک ها - ترکمنها - کردها - آرانیها - آریاناها و ساکنین قفقاز ) هیچ سود و موفقیت برای آنان حاصل نمی شود ولی در اتحاد و یکی شدن دگر باره این سرزمینهای ایرانی میتوان باردیگر سرزمین اهورایی و جاوید با قدرتی بزرگ در جهت پیشرفت و گسترش تمدن بنا نمود .
واما زبان پارسی دری اساساً از زبان دوره میانه آریانی یعنی پارتی (پرثوی, پهلوی اشکانی) در همین سر زمین در حوزه بلخ, هرات و سیستان بوجود آمده است.
پارتهای آریایی تیره یی از قوم سکایی داهه توسط ارشک (اشک) وبرادرش تیرداد که از باختر به شمال غرب آن پارتیه رفته بودند در (۲۵۰ ق م) امپراتوری مقتدری را در آنجا (پارتیه) اساس گذاشتند و در اندک زمان دولت یونان باختری تحت فرمانروایی دیودوتس را در حوزه بلخ به سقوط مواجه ساخته اورا به جنوب راندند و همه باختر را تحت سلطه خود در آوردند. (۱) در همین آوان زبان اوستایی در باختر البته به گونه تحول یافته آن متداول بوده است, حتی اکـثر دانشمندان وجود اوستا را در نیمه دوم عصر پارتها تایید میکنند؛ چنانکه به اساس بعض مدارک و اسنادی که از نیسایا مرکز اولیه پارتها به دست آمده, دیاکونوف, لیو شیستث بدین باور اندکه در قرن اول قبل از میلاد در شرق دولت پارت یعنی حوزه باختر متن اوستا یا کم از کم قسمتی ازآن وجود داشته است. (٢)
محسن ابوالقاسمی هم بدین نظر است که زبان اوستایی در عصر یونانیان باختر یعنی اندکی قبل از پارتهای باختری قطع نگردیده بلکه منحیث زبان همه گانی در شمال آریانا در کنار زبان یونانی همچنان تداوم داشته است (٣) و رقیه بهزادی گوید که در دوره یونان باختری یونانیان در باختر اقلیتی بیش نبودند بلکه اکثریت مردم اصلاً آریایی بودند وبه زبان یا لهجه آریانی سخن میگفتند (٤)
تارن نیز برآن است که در عصر یونانیان باختری زبان یونانی و زبان باختری باهم تأثیرات متقابل داشته اند (۵) گذشته ازان شواهد دیگری هم وجود دارد که این نظر ها و باور ها را تایید می نماید؛ از جمله آنکه پارتها نخستین بار به گرد آوری اوستا پرداخته اند (۶) ویا گفته اند که متن اوستا در مرحله نخست در زمان اشکانیان (پارتها) بازنویسی شده است (۷). از همین جا است که ترجمه ها و تفسیرهایی از اوستا به زبان پارتی صورت گرفته است. (٨) البته گونه اصلی زبان اوستایی تنها توسط مؤبدان زرتشتی به کار میرفته و آموخته میشده است. (۹)
و اما از اینکه در این زمان از زبان اوستایی بیشتر از پنج قرن سپری شده است وبه تحولاتی معروض گردیده, پارتها این زبان را به حیث زبان درباری, رسمی و اداری پذیرفتند که در سراسر امپراتوری وسیع آنان به زبان پارتی موسوم شده است.
پارتها از آغاز تأسیس امپراتوری در (٢۵٠ق م) تا (١۷۱ق م) در همین حوزه باختر و وادی مرو با رسمی ساختن زبان آنرا تقویت نمودند وبدین گونه در مدت ششصد سال که امپراتوری پارتها, از سده سوم قبل از میلاد تا سده سوم میلادی ادامه پیدا کرد زبان پارتی در سراسر قلمرو حکمروایی آنان از باختر تا سوریه و شام به حیث زبان رسمی, علمی, اداری و همه گانی به کار رفت. چنانکه کشف کتیبه زبان پارتی در فارس پس از نفوذ پارتها بدانجا و کتیبه های شاهان اول ساسانی به زبان پارتی در فارس مانند:
کتیبه های اردشیر اول ( ۲۲۴- ٢٤١م)در نقش رستم, کتیبه شاه پور اول (۲۴۲ – ٢۷۳م) درنقش رجب, کتیبه زردشت حاجی آبادی, کتیبه هرمز (۲۷٢ – ۲۷۴م) در نقش رستم, کتیبه نرسی (٢۹٣ – ۳٠۲ م) در پایکولی (درکردستان) و کتیبه های شهر دورا (از شهرهای قدیمی سوریه) (١۰) همه دال برآنست که پیش از ترویج لهجه پهلوی ساسانی توسط ساسانیان در فارس زبان پارتی منحیث سر زمین پارتها جای زبان آرامی را که از عصر هخامنشی ها در آنجا رواج پیدا کرده بود و جای زبان یونانی زمان یونانیان رابه تمامی فرا گرفت.
البته واژه پارتی (پرثوی) در لهجه هایی پهلوی شده است چنانکه در مآخذ ارمنی پارت به شکل (پهل) آمده است (١١) در حالی که نام اصلی وواقعی آن پارتی است و طوریکه معلوم است زبان پارتی دنباله زبان اوستایی میباشد.
ارتباط زبان وفرهنگ پارتها را به زبان و فرهنگ اوستایی از یک طرف سهم فعال گرفتن پارتها به برپایی آتشکده های زردشتی و از جانب دیگر توجه آنان برای نخستین بار به گرد آوری کتاب اوستا تایید میکند (١٢) از همین جاست که دانشمندان از جمله رستارگویوا گفته است که زبان پارتی مآخوذ قوم پرثوه به نام پهلوی شمال معروف بوده و آن نام یکی از زبانهای باختری است. (۱۳)
کهزاد هم مینویسد که زبان پارتی از اینکه در ساحه نفوذ زبان اوستایی به میان آمده است بنابران مستقیماً ریشه اوستایی دارد (١۴) و حتی گویند که متنهای اصلی اوستایی در باختر تا هجوم اسکندر مقدونی هم وجود داشته و توسط وی از میان برده شد (۱۵) و اما بعدتر شاه اشکانی و لخش (بلاش) فرمان داد تا قسمتهایی از اوستا را و آنچه به طور شفاهی میان مؤبدان زردشتی مانده بود جمع آوری نمایند. (١۶)
مسلماً آثار اولیه این زبان در حوزه باختر این نظر را تایید میکند؛ چنانکه در اوایل سلطنت پارتها که اّشک اول, برادرش تیرداد و اردوان پسر تیرداد از (١۷١ – ۲۵۰ ق م) در وادی خراسان شمال غرب باختر بر اریکه قدرت قرارداشتند و مرکز شان قبل از آنکه در غرب فارس شهر تیسفون قرار گردید شهر نیسایا در حوزه باختر بود؛ اخیراً در دوره شوروی سابق ازین شهر در حدود (۲٠) تکه سفالین که دارای نوشته هایی به زبان پارتی بود بدست آمده است. (١۷)
پرویز ناتل خانلری نیز گفته است که پارتها پس از استیلای یونانیان از ناحیه شمال خراسان بر خاسته زبان آنان در قلمرو امپراتوری شان زبان پارتی و آن زبان رسمی و اداری بوده است . (۱٨)
به گونه فشرده این نکات ثابت میسازد که زبان پارتی به دنباله زبان اوستایی در حوزه باختر به میان آمده است:
١- برپایی آتشکده های زردشتی توسط پارتها.
۲ – برای نخستین بار گرد آوری کتاب اوستا توسط پارتها.
۳ – موجودیت متون اوستایی تا هجوم اسکندر در باختر.
۴ – تایید زبانشناسان از جمله رستارگویوا بر باختری بودن زبان پارتی که اوستایی هم زبانی است, باختری.
۵ – بنیان گذاری سلطنت پارتها در حوزه باکتریا ی باختر.
با پیدایش زبان پارتی در سر زمین باکتریا و سپس با انتقال مرکز سلطنت پارتها از نیسایا در پارتیه به تیسفون در نواحی عراق عجم و انتشار زبان پارتی در یک قلمرو وسیع از باختر تا سوریه وشام با مرور سده ها در پایان سلطنت پارتها زبان پارتی دو لهجه بزرگ زبانی پیدا کرد. یکی لهجه باختری که از اثر کنی و اثر پذیری زبان پارتی و زبانهای سغدی, تخاری و خوارزمی و ورود کوشانی ها در این حوزه, این زبان راه تحول را به نحو دیگری پیموده سر انجام موجب پیدایی زبانی شد که به نامهای زبان باختری, بلخی و کوشانی یاد گردیده است. (۱۹)
لهجه دیگر زبان پارتی همان لهجه پهلوی ساسانی و استخری است که پس از سقوط پارتها وبه قدرت رسیدن ساسانی ها به نام زبان پهلوی ساسانی موسوم گردید ودرمورد (هاگ) معتقد است که متن کتیبه حاجی آباد در فارس یک متن پهلوی ساسانی و ترکیبی است از دو لهجه پهلوی (اشکانی و ساسانی) وی نتیجه گرفته است که زبان پهلوی غربی (ساسانی) در اصل آرامی بوده عنصر های آریانی وپارتی در آن وامی و قرضی است. (٢۰)
بقول وی پهلوی اشکانی در فارس؛ تأثیر پذیری از زبانهای آرامی (غیر آریانی) و زبان یونانی در حوزه قدرت سلوکیان لهجه یی به میان آورد که با به قدرت رسیدن ساسانیان پهلوی ساسانی گفته شده است و اصل واژه هم مسخ گردیده با گرفتن (ف) آرامی به جای (پ) آثار آن فهلویات گفته شده و پسوند جمع (آ ت) دران موافق به ضوابط زبان آرامی است.
از اینکه زبان پهلوی ساسانی لهجه غربی زبان پارتی است این موضوع را شواهد ذیل تایید میکند:
۱ – زبان پارتی (پهلوی اشکانی) را آغاز دوره میانه زبانهای آریانی گفته اند (۲١) و پهلوی ساسانی دنباله و لهجه یی ازان.
٢ – مدت زمانی, زبان پارتی را به حیث زبان دوره میانه آریانی از سده چهارم قبل از میلاد تا سده هفتم میلادی یک هزار سال گفته اند که شاید پهلوی ساسانی هم میشود. (۲۲)
۳ – زبان پارتی برای شرح نحوی سایر زبانهای دوره میانه اساس بوده و پهلوی ساسانی از جمله لهجه آن است (٢٣) چنانکه زالمان زبانشناس معروف و سلوز زبان پهلوی ساسانی را به استناد زبان پارتی شرح و تدوین کرده است. (۲٤) وبه قول تاوادیا د زالمان است که به اشتباه نام فارس میانه را به پهلوی ساسانی داده است. (٢۵) زیرا واضح و روشن است که پارسی نوین یا پارسی دری دنباله زبان پارتی باختری است نه پهلوی ساسانی.
۴ – آثار از زبان پارتی (پهلوی اشکانی) مثلاً آثاری از مانی حتی در قرن چهارم میلادی وبعد ازان یعنی پس از استقرار ساسانیان نیز نگارش یافته است. (۲۶) یعنی اینکه زبان پهلوی ساسانی لهجه یی از زبان پارتی است.
۵ – آثار منظوم پارتی (پهلوی اشکانی) متعلق به خراسان قدیم از نظر تعداد بیشتر از اشعار پهلوی ساسانی است و از نظر جوهر نیز غنی تر میباشد. (٢۷) مثلاً یادگار زریران و درخت آثور یک که زبان آنها پارتی است. (۲٨)
۶ – محسن ابوالقاسم گوید که دوره رواج پهلوی از ٣٣۱ قبل از میلاد شروع شده با سقوط ساسانیان در ۶۵٢ میلادی پایان می پذیرد. بدین معنا که پهلوی ساسانی دنباله زبان پارتی و لهجه یی ازان تلقی شده است وفارسی میانه گفتن پهلوی ساسانی مفهومی ندارد, با منتفی شدن اصطلاح فارسی میانه از اینکه اصطلاح فرس قدیم را نیز منشأ و منبع کهنی تایید نمیکند و اصطلاح نو ساخته شده های اخیر است قابل پذیرش نمیباشد, زیرا در ریشه یابی و مطالعه تاریخی زبان پارسی دری و ارتباط آن به زبان کهن آریانی یعنی اوستا کدام نقش مهمی ندارد.
زبان اوستایی زبان کهن آریاییان باختر است اساساً زبان آریاییان حوزه باختر آری گفته میشده که پس از نوشتن کتاب اوستا در هزاره یکم قبل از میلاد بدان زبان, معروف به زبان اوستایی گردید. (۲۹) زبان اوستایی است که طوریکه در سطور گذشته گفتیم زبان پارتی وبعداً لهجه شرقی آن به نام زبان باختری, بلخی و کوشانی ازان مشتق شده است و آن گونه که بعداً می آید زبان پارسی, پارسی دری دنباله همین زبان میباشد.
در مورد آنکه زبان اوستایی نیز در حوزه باکتریا و بلخ به میان آمده است همچنان روایات و شواهد موثوق وجود دارد از جمله اینکه:
۱ – پس از مهاجرت آریایی ها از آریاناویجه آریایی های هندی از معبر های کنر و پنجشیر به دره پنجاب سرازیر شدند و آریایی های باختر متدرجاً حوزه بلخ, هری و سیستان و دامنه های البرز حوالی بلخ را اشغال کردند. (۳۰)
٢ – در یکی از نسخه های اوستا یعنی وندیودات که طور کامل به جا مانده (٣١) از محلی به حیث پیدایشگاه زردشت نام می برد که میان اکسوس (آمو دریا) و اندوس (رودسند) و درنگیانا (زرنج) واقع شده و آن شامل نامهای نواحی و سر زمینهای ایجاد کرده اهورامزدا است (۳۲) یعنی آریانا محل ظهور زردشت و زبان اوستایی است.
٣ – قرار نظر هننگ محتویات اوستا (گاثاها) نشان میدهد که متن اوستا در حوالی بلخ و متون بعدی آن در نواحی سیستان بوجود آمده است. (٣٣)
۴ – ویلهم گیگر خاورشناس آلمانی هم به استناد اعلام جغرافیایی اوستا (یشتها) داستانهای پهلوانی شاهان آریایی را در آریانا (بخدی و سیستان) میداند. (۳٤)
۵ – گریستن سن گفته است؛ پارتها (پارثوها) که به مغرب فلات آریان رفتند یعنی عراق عجم, از همکیشان شرقی خود جدا شده و حتی در زبان شان که منشأ آن شرقی بود تغییراتی حاصل گشت, اما زبان شرقی آریان ها که گاثا و یشتها بدان سروده شده بود به حال خود باقی ماند. (٣۵)
۶ – وقوع جنگهای مذهبی میان گشتاسپ حامی زردشت و تورانیان شمال آمو دریا در نواحی بلخ.
۷ – تذکر اوستا تنها از جغرافیای حوزه بلخ و سیستان از شرق تا حوالی شهر (ری).
با این همه حال و احوال و تایید منابع و مدارک متعدد که در بالا ذکر گردیده از خلال آن چنین برمی آید که اوستا وزبان اوستایی در حوزه باختر و در درنگیانا بمیان آمده و موافق به اقوال دانشمندان و پژوهشهای دقیق مؤرخان و زبانشناسان که در مقدمات این مقال ازان سخن گفته شد, زبان اوستایی از هزاره یکم قبل از میلاد در حوزه باختر و درنگیانا تا کشور کشایی اسکندر به باختر (سده چهارم ق م) در این سر زمین طبعاً با معروض شدن به تحولاتی ادامه داشته است؛ اگرچه گفته اند اسکندر متون اوستایی را نابود کرد اما زبان اوستایی که زبان مردم بود در این حوزه در کنار زبان یونانی تداول داشته است.
این زبان تحول یافته اوستایی, انقراض یونانیها توسط پارتها (٢۵۰ ق.م) و تشکیل دولت پارتی در حوزه باکتریا در وادی مرو در پارتیه از طرف آنان در همان دوره آغازین شان به حیث زبان رسمی, درباری و اداری پذیرفته شده وبه نام پارتی متداول گردید.
با انتقال مرکز پارتها از وادی مرو از پایتخت نیسایا به جانب غرب به تیسفون بازهم همین زبان پارتی در حوزه باکتریا ادامه پیدا میکند, به گونه ایکه از طرف مؤرخان و پژوهشگران متعدد با ارتباط به محلات در نامهای زبان باختری, بلخی و با انتساب آن به دربار, دری نامیده شد و نیز با استقرار کوشانیان و ادامه سلطنت آنان آن را زبان کوشانی هم گفته اند.
بادرنظر گیری اینکه پارتها با تشکیل سلطنت در حوزه باکتریا و وادی مرو (پارتیه) و پذیرش زبان پارتی به حیث زبان رسمی, درباری و اداری, سپس با انتقال مرکز از شرق از حوزه باختر به سوی غرب در تیسفون, زبان پارتی عاقبت به دو لهجه بزرگ جدا میگردد؛ یکی لهجه شمالی – شرقی و حوزه باکتریت که بقایای آن زبان باختری, بلخی و کوشانی گفته شده و دیگر لهجه جنوب غربی که زبان پهلوی ساسانی نام گرفته است.
لهجه پهلوی جنوبی در طول سلطنت ساسانیان در مدت چهار قرن تحولاتی را از سر گذشتانده در اواخر فهلوی و مجموع آثار آن فهلویات گفته شده است. مثلاً آثار بندار رازی و باباطاهر عریان.
اینهم بیتی فهلوی از بندار رازی:
ازینیمه دلی نترســـــــــــــــم از کج
ای کهان دل نه داری اج که ترسی (۳۶)
(یعنی با این نیم دل از کسی نمی ترسم - ای فلان کس که تو دل نداری از کی میترسی) وشمس قیس رازی خود گفته: "کافه اهل عراق را از عالم و عامی و شریف ووضیع به انشأ و انشاد ادبیات فهلوی مشعوف یافتم" (٣۷)
مسلم است آنگاه که در فارس ادبیات فهلوی هنوز تداوم داشت در باختر از لهجه پارتی شرقی پس از سرایش ترانه های مردمی کودکان بلخ و ابن مفرغ و عباراتی کوتاه, شعر پارسی دری به معنا و مشخصه واقعی آن هستی یافته است؛ مثلاً اشعار حنظله بادغیسی و محمود وراق در اواخر سده دوم هجری؛ حنظله بادغیسی متوفی ۲۲٠ هجری گفته:
یارم سپند گرچه درآتش همــی فگند از بهر چشم تا نرسـد مر ورا گـــــــزند
اورا سپند و مجمرناید همی به کـار با روی همچو آتش وبا خال چون سپند
دیده میشود که در این شعر با بکار بری تشبیه روی به آتش و خال به سپند چه تصویر سازی دقیقی دیده میشود.
ودرین شعر محمود وراق هروی:
نگارینا به نقد جـــانت ندهم گرانــی دربها ارزانت ندهــــم
بدست آورده دامان وصلت نهم جان از کف و دامانت ندهم
گذشته از صنعت طباق و تناسب, استعاره بالکنایه که دامن برای وصل به عاریت گرفته شده تصویری است زیبا و دقیق.
با این شواهد وبا ارائه مدارک معتبر دیگر باین نتیجه میرسیم که خاستگاه زبان پارسی دری باختر و سر زمین بلخ و سیستان میباشد. این واقعیت پس از کشف کتیبه های رباطک و سرخ کوتل بغلان در دهه های پنجاه و هفتاد خورشیدی بیشتر مورد تایید قرار گرفت.
کتیبه رباطک مربوط به عصر کنیشکا به زبان موسوم به کوشانی و شکل متحول زبان پارتی نزدیک به زبان پارسی نوین میباشد. کتیبه رباطک با وجود آنکه در مراحل گونه گون خود اوستایی و پارتی نامیده شده بازهم نام اصلی (آری) را تا این عصرحفظ کرده است, چنانکه کنیشکا امر کرده است که متن فرمانش (کتیبه رباطک) به (آریو) برگردان گردد یعنی به زبان آری در آورده شود.
در این فرمان واژه هایی به کار گرفته شده که ارتباط زبان آنرا به اوستا از یکطرف و نزدیکی آنرا به زبان پارسی دری از سوی دیگر نشان میدهد؛ مثلاً (اورمزد, مهر) در اوستا (اهورامزدا و مشرا, میترا) و نیز (مهر) در زبان پارسی دری معروف است.
کتیبه سرخ کوتل بغلان که در عصر اخلاف کنیشکا در سده دوم میلادی (۱۶٠ م) نوشته شده است همچنان واژه هایی دران آمده که شکل متحول زبان پارتی و نزدیک به زبان پارسی دری را مینماید. و از سوی دیگر ریشه واژه ها به اوستا میرسند؛ مثلاً مه = بزرگ , لیز = دژ , بگ لنگ = بغلان, شا = شاه, نامه برگ = نامور , کرد = کردن , ساختن ...
پس از مطالعه دقیق کتیبه, مستشرقان اروپایی از قبیل هیننگ, ماریک, بنونست زبان کتیبه را باختری نامیدند. (۳۸)
بقول ارانسکی بررسیهای مقدماتی نشان میدهد که زبان کتیبه یکی از زبانهای ایرانی شرقی بوده از سویی مشابهت به زبان سغدی, خوارزمی و پارتی دارد. (٣۹)
معین گفته: زبان کوشانی یا بلخی عبارت است از زبان کتیبه سرخ کوتل بغلان, رباطک سمنگان و سنگ نبشته های اروزگان ؛ زبان این کتیبه ها که, به نامهای مختلف (باختری, بلخی تخاری, کوشانی) یاد شده با ورود فرهنگ اسلامی و ترویج خط عربی پارسی دری نامیده شد. (۴۰)
همچنان سرود کرکویه که زردشتیان در آغاز دوره اسلامی در آتشکده کرکوی سیستان هنگام پرستش آنرا به خوانش میگرفتند وبوسورث نیز به آن اشاره کرده است در تاریخ سیستان به رسم الخط عربی وبه زبان نزدیک به پارسی دری چنین آمده است:
فرخـــته بــــادا روش خنــیده گرشاسپ هوش
همی پرست از جوش انـــوش کن می انــوش
دوســــــت بداگـــــوش به آفرین نــــهاده گـوش
همیــــشه نیکی کــوش که دی گذشــــت ودوش
شــــــاها خــــــــدایــــگانا
به آفــــــرین شــــــــــاهی
یعنی: افروخته و روشن باد مشهور و بلند آوازه باد هوش گرشاسب.
همواره از جوش پراست می نوش کن و نوش کن, دوست به آغوش بدار و دیشب گذشت, ای شاه ای خداوندگار تو شاهی با آفرینی.
داکتر ذبیح الله این سرود را به تحلیل گرفته گفته است که از اشعار کهن محلی سیستان و همان دری نو ریخت مقارن ظهور اسلام بوده است. (٤١) همچنان کتاب تاریخ بخارا که اثر معروف نرشخی است و در قرن دوم و سوم هجری به زبان عربی نگاشته شده بود. مترجم گوید که بنابر درخواست مردم آنرا به پارسی دری برگردانیده است, در ترجمه گفته شده "و تألیف این کتاب به عربی بوده است به عبارت بلیغ... و چون بیشتر مردم به خواندن کتاب عربی رغبت نمی کردند دوستان از من در خواست کردند که این کتاب را به زبان فارسی ترجمه کن, من در خواست ایشان را اجابت کردم و این کتاب را بعد از گذشتن ۱۹٠ سال از تألیف آن به پارسی ترجمه کردم" (۴٢)
شواهد بزرگ دیگری که نشان میدهد خواستگاه زبان پارسی دری حوزه باختر است, ظهور کهنترین سخنوران وشاعران و نویسندگان زبان پارسی دری در این نواحی میباشد, چنانکه در سده های دوم, سوم, و اواخر سده چهارم در حوزه باختر و خراسان در حدود چهل شاعر ظهور نموده و اشعار خوب و دل انگیز عروضی به زبان پارسی دری سروده و از خود به جا گذاشته اند که در همین برهه زمانی به جز در نواحی بلخ, هرات, و سیستان هنوز در هیچ نقطه دیگر در منطقه به این زبان کسی شعری نه سروده است؛ مثلاً حنظله باغیسی, محمود وراق, شهید بلخی, وصیف سکزی, مخلد سکزی, دقیقی بلخی, ابوالمؤید بلخی, ابوشکور بلخی, معروفی بلخی, ابوزراعه گرگانی, ابوسلیک گرگانی, ابوحفص سغدی, رودکی سمرقندی, رابعه بلخی, ابو عبدالله محمد ولوالجی, خجسته سرخسی, ابو بکر محمد سرخسی, بشار مرغزی, عماره مروزی ودیگران.
همچنین یادگار زریران (ایاتکار زریران) که در حدود سده سوم میلادی یعنی اواخر عصر پارتها به قول (بنونست) به زبان پارتی به نظم آورده شده وبعداً به شیوه پهلوی ساسانی در آورده شده است, میان این داستان و گشتاسب نامه دقیقی اختلاف بزرگی نیست یعنی که قبل از تحول زبان پارتی به پارسی دری و فارسی دری آثار پارتها مورد نظر پارسی گویان بوده است. (٤۳)
فخرالدین اسعد گرگانی از شاعران سده پنجم هجری که خوداز نواحی جنوب شرقی بحیره خزر و ساحه اصلی پارت بوده طبعاً زبان پارتی را میدانسته که داستان (ویس و رامین) را از پهلوی (پارتی) به پارسی دری برگردانیده است و این گواه راستین است بر اینکه زبان پارتی هنوز هم زبان خواص در این ناحیه بوده است.
داکتر صفا هم گفته است که زبان پارسی دری زبانی است که نفوذ فراوانی از لهجه های خراسانی قدیم و بعضی از لهجات مشرق دران مشهود است. به نظرقدیمترین مؤلفان که درباره محل تداول ورواج زبان پارسی دری سخن گفته اند آنرا زبان قسمتی از نواحی شرق از حدود نیشاپور تا نواحی قریب به ولایت سغد درماواألنهر( ساحه باختر) دانسته اند. (۴۴)
با این تشریحات وبا مدارکی بیشتر در زمینه, دیده میشود که زبان پارسی دری دنباله زبان پارتی و از لهجه شرقی آن در حوزه باختر مشتق شده است . آنگاه که در غرب آریانا در دوره ساسانیان هنوز زبان پهلوی ساسانی متداول بوده است.
این زبان از همان آغاز با ارتباط واژه پارتی ریشه آن, به نامهای پارسی , پارسی دری و حتی پهلوی که شکل دگرگونه پارتی است یادشده وبنابر زبان دربار بودنش دری خوانده شده است.
فردوسی: (پارسی دری)
بفرمود تا پارسی دری نوشتند و کوتاه شد داوری
جبلی غرجستانی: (پارسی)
به پارسی وبه تازی اســت نظم و نثر مــرا
به شرق و غرب مسیرو به بر و بحر مجال
سنایی غزنوی: (دری)
شـــــــکرلله که تــــــرا یافــتم ای بحر سخا
زتو صلت زمن اشـــــــــعار به الفاظ دری
و اما بسا از شعرا به مناسبت آنکه این زبان مشتق از زبان پارتی (پهلوی اشکانی) است آنرا به همان نام اصل و ریشه اش یاد کرده پهلوی گفته اند:
فردوسی: (پهلوی)
کشاده زبان و جوانیــت هست
ســخن گفتنی پهلوانیت هست
فرخی: (پهلوی یعنی پارسی دری)
در فضل و گوهرش بتوان یافتن کنون
مدح هزار ســــاله به گفــــــتار پهلوی
مسعود سعد: (پهلوی یعنی پارسی دری)
مرغان باغ قافیه سنـــجند و بذله گـوی
تا خواجه می خورد به غزلهای پهلوی
وحتی جامی هروی در سده نهم هجری: (پهلوی یعنی پارسی دری)
مثنوی معنوی مولوی هست قرآن در زبان پهلوی
طوریکه بوضاحت معلوم است زبان پارسی دری که از سرزمین باختر یک قرن قبل از اسلام برخاسته بوددر سده اول هجری با ترویج اسلام در شمال باختر در بخارا متداول گردید, زیرا مردمان در بخارا به سغدی سخن میگفــتند, در همین آوان به قول نرشخی در مسجدی که در آنجا بنا شده بود مردم قراأت قرآن را به زبان پارسی می آموختند. (٤۵)
ودرقرن نهم و دهم میلادی بخش عمده بخارا به جز روستاهای آن به زبان پارسی روی آوردند وبدان تکلم میکردند. (۴۶) همان است که این زبان آهسته آهسته جای زبانهای شمال شرقی باختر و آسیای مرکزی یعنی سغدی, تخاری و خوارزمی را گرفت.
زبان پارسی دری در اواخر سده چهارم هجری و اوایل سده پنجم از مهد اصلی اش باختر به جانب غرب و جنوب غرب باختر به فارس و عراق عجم به تدریج گسترش پیدا کرده ترویج یافت. چنانکه نخست به (طبرستان) و (ری) شعرایی به طبع آزمایی پرداختند که از جمله یکی هم منصور بن علی منطقی رازی بود وی ظاهراً از شعرای متقدم است که دران ناحیه به پارسی دری شعر سروده و این است نمونه یی ازان:
یک موی بد زدیدم از دو زلفـت
چون زلف زدی ای صنم به شانه
چوناش به سختی همی کشـــیدم
چون مور که گندم کــــشد به خانه
با موی به خانه شدم پدرگفـــت
منصور کدام است از ایـن دوگانه
و از شعرای متقدم در شمال غرب (ری) در تبریز در قرن پنجم هجری قطران تبریزی (متوفی ٤۶۵هجری) است که ناصر خسرو بلخی در سفرنامه خویش از این موضوع ذکر کرده است؛ این فرد از وی است:
گر مرا بر شعر گویان جهان رشک آمدی
من درِ شعر دری بر شاعران نکــشادمـی
زبان پارسی دری برای نخستین بار در عصر صفاریان در سده سوم هجری وارد دربار شد و توسط صفاریان (۲۵۴ – ٢۹٠ هجری) تا حدود سند گسترش یافت و در عصر غزنویان با نیروی تمام تا لاهور توسعه یافت ودر آغاز سده هفتم هجری سلطنت خوارزمشاه که در داخل فرسوده شده بود در مقابل هجوم مغول از میان رفت به گونه یی که غزنویان و غوریان نیز به همین سر نوشت دچار شدند.
از اینجاست که مراکز فرهنگی و ادبی از باختر و خراسان به هند آن روز انتقال یافت و هفتصد سال این زبان در آنجا به حیث زبان رسمی, اداری و علمی در آمد, مراکز عمده زبان پارسی دری در هند عبارت بود از :
لاهور : (درعصر خسرو شاه غزنوی, خسرو ملک پسرش)
دهلی: (در عصر غوریها)
بنگال: (در عصر خلجیها)
دکن: (در عهد بهمنیان)
ملتان: (در عصر ناصرالدین قباچه)
کشمیر: (در عصر لودیها)
وبالاخره زبان پارسی دری در دوره سلاجقه روم و ترکان عثمانی برای سیصد سال در آسیای صغیر زبان رسمی, اداری و علمی بوده است.
باید گفت که در وجه تسمیه (دری) با ارتباط به زبان پارسی دری نظر های گوناگون ارائه شده است که وجه درست آن مفهوم درباری است؛ زیرا معـنای اصلی (در) درگاه و دربار باشد؛ چون زبان پارتی در مناطق وسیع امپراتوری پارتها در شرق و غرب آریان در دربارها و مراکز شهری به حیث زبان رسمی , درباری و اداری به کار میرفت. بنابران زبان این دربارها گرچه پارتی بود منحیث زبان در باری صفت دری را نیز بخود گرفت (٤۸) یعنی زبانی است پرورده دربار. وبه قول داکتر صفا چون محیط جدید تداول این زبان در مدتی متمادی دربارهای مشرق آریان در بار های طاهری, صفاری, سامانی, غزنوی و جز آنها بود به دری معروف شد . (۴۹)
در ارتباط واژه دری به دربار نکته دیگر اینکه سکه هایی را یونانیان به نام (دریک), (ذریک) نشر میکردند به مفهوم اینکه سکه درباری بوده است؛ این موضوع در متن یادگار زریران نیز آمده است گویا آنکه چون سکه ها از دربار انتشار می یافت به نام (دریک, ذریک) یعنی دری خوانده میشد.
همچنان این اصطلاح که به حیث صفت زبان پارسی بکار گرفته میشود پس از بالندگی زبان پارسی در دربارها به حیث صفتی, به آن افزوده شده است.
این نکته را بروایتی دیگر هم تایید میکند و آن اینکه در عصر ساسانیان آنچه و آنکه منسوب به دربار بوده است آنرا (دریک) یعنی دری میگفته اند, مثلاً وزیر دربار را (دری بد) میگفتند یعنی سرور یا سردار دربار به گونه (سپهبد) که امروز معمولاً به معنای سرور و سردار سپاه استعمال دارد.
طبعی است که آثار منثور و منظوم زبان پارتی و پارسی در آغاز اساساً پرورده دربار ها بوده است از همین جاست که آنرا دری گفته اند؛ واضح که این زبان در قرن سوم هجری با توجه یعقوب لیث صفاری وارد دربار شده و ازان تاریخ تا امروز زبان در بار بوده است واژه دری با این زبان با همین زبان پارسی, به معنای فصیح هم گرفته شده است.
خلاصه اینکه اساساً نام این زبان پارسی است و آن ارتباط میگیرد به زبان پارتی که ریشه آن است وپارتها هم بلخی وباختری بودند و خاستگاه این زبان هم باختر و بلخ بوده از آنرو این زبان را پارسی یا فارسی دری گفتن درست است. زیرا ریشه زبان میر ساند و آنرا بی ریشه نمی سازد.
به بهانه نزدیکی کنکور کارشناسی ارشد؛ معرفی رشته زبانشناسی همگانی
+ نوشته شده در شنبه دوازدهم بهمن 1387 ساعت 16:40 شماره پست: 264
در مورد علم زبانشناسی و کاربردهای آن در این وبلاگ بسیار مطلب خوانده اید. آنچه مرا به نگارش این پست وا داشت معرفی دانشگاهها و موسساتی است که این رشته را مقطع کارشناسی ارشد، دارند.
این رشته دو گرایش دارد: زبانشناسی همگانی و آموزش زبان فارسی به غیر فارسی زبانان.
مواد امتحانی هم عبارتند از: زبان تخصصی و عمومی (در حد تافل)، دستور زبان فارسی و زبانشناسی. البته داوطلبان گرایش دوم یعنی آموزش زبان فارسی به غیر فارسی زبانان علاوه بر این سه درس میبایستی تاریخ زبان فارسی را هم امتحان دهند.
در مورد دروس و منابع این رشته میتوانید اینجا و برای دیدن کارنامه داوطلبان سال گذشته اینجا را کلیک نمایید.
اما برای اطلاع در مورد دانشگاهها و دوره های روزانه و شبانه رشته زبانشناسی همگانی به ادامه مطلب مراجعه نمایید.
زبانشناسی همگانی
دوره روزانه
دانشگاه محل تحصيل
ظرفيت پذيرش
ملاحظات
نيم سال اول
نيم سال دوم
دانشگاه اصفهان
3
-
دانشگاه الزهراء
8
-
فقط زن
دانشگاه پيام نور مركز تهران
20
-
شهريه و شرايط در ويژهنامه ضميمه
دانشگاه تربيت مدرس
5
-
پذيرش از طريق طرح آ. ت.ت
دانشگاه تهران
12
-
دانشگاه رازي – كرمانشاه
5
-
دانشگاه سيستان و بلوچستان
4
-
با همكاري دانشگاه تهران
دانشگاه شيراز
5
-
پذيرش از طريق طرح آ. ت.ت
دانشگاه علامه طباطبائي
8
-
دانشگاه فردوسي مشهد
4
-
پذيرش از طريق طرح آ. ت.ت
پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي
7
-
فاقد امكانات خوابگاهي
دانشگاه كردستان
5
-
دانشگاه شهيد بهشتي
8
آموزش زبان فارسي به غيرفارسي زبانان دورهي روزانه
دوره روزانه
دانشگاه محل تحصيل
ظرفيت پذيرش
ملاحظات
نيم سال اول
نيم سال دوم
دانشگاه شيراز
5
-
دانشگاه علامه طباطبائي
8
-
دانشگاه فردوسي مشهد
3
-
پذيرش از طريق طرح آ. ت.ت
زبانشناسي همگاني دورهي شبانه
دورهي شبانه
ملاحظات
ظرفيت پذيرش
دانشگاه محل تحصيل
نيم سال دوم
نيم سال اول
-
3
دانشگاه اصفهان
فقط زن
-
14
دانشگاه الزهراء
-
6
دانشگاه بوعلي سينا – همدان
-
12
دانشگاه تهران
-
3
دانشگاه رازي – كرمانشاه
با همكاري دانشگاه تهران
-
6
دانشگاه سيستان و بلوچستان
پذيرش از طريق طرح آ. ت.ت
-
3
دانشگاه شيراز
-
4
دانشگاه علامه طباطبائي
پذيرش از طريق طرح آ. ت.ت
-
2
دانشگاه فردوسي مشهد
آموزش زبان فارسي به غيرفارسي زبانان دورهي شبانه
دورهي شبانه
ملاحظات
ظرفيت پذيرش
دانشگاه محل تحصيل
نيم سال دوم
نيم سال اول
-
3
دانشگاه شيراز
-
4
دانشگاه علامه طباطبائي
پذيرش از طريق طرح آ. ت.ت
-
1
دانشگاه فردوسي مشهد
اولین سپیده صبح؛ داستان کوتاه(12)
+ نوشته شده در شنبه دوازدهم بهمن 1387 ساعت 14:22 شماره پست: 263
پسرکی که پشت یکی از میزهای مغازه بستنی فروشی نشسته بود از گارسون پرسید:
- آقا ببخشید!! یک بستنی خامه ای- شکلاتی چنده؟
گارسون که سرش شلوغ بود و میخواست زودتر به بقیه مشتری ها برسد گفت: 50 سنت!
- بستنی ساده چنده؟
- 35 سنت.
- پس لطفا یک بستنی ساده.
گارسون بستنی پسرک را آورد و رفت به سراغ مشتری های دیگه. وقتی پسرک بستنی اش تمام شد از پشت میز برخواست و رفت. اما وقتی گارسون برای پاک کردن میز او آمد از چیزی که دید بسیار شگفت زده شد و احساس شرم کرد:
پسرک رفته بود اما در کنار ظرف خالی بستنی اش دو سکه 5 سنتی و 5 سکه یک سنتی جا گذاشته بود؛ برای انعام گارسون !!!
+ نوشته شده در شنبه دوازدهم بهمن 1387 ساعت 10:51 شماره پست: 258
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . . پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه " پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست . پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند : او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد كافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود ! یكی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند . پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد ! پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟ پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است !
نکات دستور زبان فارسی از کتاب خیامپور (قسمت دوم)
+ نوشته شده در شنبه دوازدهم بهمن 1387 ساعت 10:19 شماره پست: 256
قسمت دوم نکات مفید تستی برای درس دستور زبان فارسی کنکور ارشد زبانشناسی همگانی را خدمتتون ارائه میکنم.
این نکات را سرکار خانم سارا شفیعی لطف کرده و از کتاب دستور زبان خیامپور استخراج نموده اند و برای وبلاگ زبانشناسی همگانی ارسال نموده اند.
نکاتی دیگر ازکتاب دستور خیامپور
- گاهی ضمیر "این" برای اشاره به دور و ضمیر "آن" برای اشاره به نزدیک به کار میرود:
خار وسمن هردو به بنسبت گیاست این خسک دیده و آن کیمیاست
- از جمله ضمایر مبهم :"دیگری ، این و آن،هیچ یک ،کس و هیچکدام میباشند.
کس نگوید که دوغ من ترش است
از خرمن خویش ده زکاتم منویس بر این و آن براتم
-اسم لفظ: اسمی است که بر لفظی دلالت میکند مثل "رفت " در جمله ی زیر:
رفت فعل است.
-ترکیبات اسم مرکب ( مهم): 1-از دو اسم تشکیل میشود:
الف-اسم اول مضاف و دوم مضاف الیه: پدر زن،تختخواب و...
قید علاوه بر تقسمات معروفی که همه می دانیم دراین کتاب به گونه ی دیگری نیز تقسیم شده است:
قید داخلی و قید خارجی....به این مثال توجه کنید:"کتاب خوب " و "کتاب علی " در این دو ترکیب کلمه ی "خوب" به "گفته ی مرحوم خیام پور به عنوان قید داخلی معرفی شده است زیراخوب بودن چیزی غیر از کتاب نیست. در مقایسه "علی" قید خارجی است زیرا علی چیزی غیر از کتاب است.
سوال و جوابی در وبلاگ
+ نوشته شده در پنجشنبه دهم بهمن 1387 ساعت 13:7 شماره پست: 255
سرکار خانم بهادرانی نویسنده محترم وبلاگ "چند خطی از یک معلم زبان فارسی" در ذیل مطلب واجشناسی آقای سلیمی سوالی را مطرح نمودند که بنظرم جالب اومد. بنابراین برای جلب توجه خوانندگان سوال و جواب آقای سلیمی را مینویسم.
این روزها در گیر این بوده ام که آیا همزه آغازین نقش واجی دارد یا نه؟ از نظر آوایی می دانم که در کلماتی مانند اسب / این /... و غیره تلفظ می شود چرا که از نظر آواشناسی هیچ واژه ای نیست در فارسی که با واکه آغاز شود.یک نوع جبر زبانی. از نظر واجی اما گویی این همزه آغازین تمایز دهنده( ممیز) نیست، پس واج نیست و بعضی می گویند نقش مرزنمایی دارد. بحث من البته راجع به ام و ای و است و ایم و اید و اند است. که بعضی آن را استثنا می دانند به عنوان واکه آغازین هجا. من البته نمی فهمم چطور همزه است واسب مختلف است. گفتم این مساله را مطرح کنم شاید شمانظری داشته باشید.
از نظر واج شناسی یک واج به حساب می آید. چون اصلاً فارسی زبان نمی تواند آن را تلفظ نکند. مگر آن که زور بزند و به عنوان همزه آغازین آن را تلفظ نکند. که در این صورت تفاوت تلفظی مشخص می شود. در واجشناسی هم همیشه آن را یک واج به حساب میآورند ولی سوال شما هم در ممیز معنا بودن جای تامل دارد. مثلاً آیا بین اسب بدون همزه و اسب با همزه تمایز معنا حاصل میشود. باید در این زمینه بیشتر تامل کرد یا از دکتر حق شناس و دکتر ثمره که در باب همزه بیشتر کار کرده اند سوال پرسید. اینها هم به تحقیقات آزمایشگاهی نیاز دارد(بخش اواشناسی) و هم به تحقیقات نظری (واجشناسی) اما در مجموع این آوا را همیشه زبانشناسان واج میگیرند. تا جایی که من زبانشناسی خوانده میدانم.
حتما قسمت نظرات این پست را نیز مطالعه نمایید.
زن و زبان
+ نوشته شده در پنجشنبه دهم بهمن 1387 ساعت 12:54 شماره پست: 241
در این مقاله که مربوط به جامعه شناسی زبان است به زن و زبان و رابطه بین ایندو پرداخته میشود و نویسنده تلاش میکند تا تصیری روشن از رابطه بین ایندو ارائه دهد. خواندن این مقاله را بشما توصیه میکنم.
زن نيمي از پيكره جوامع انساني و نيز زاينده آن نيمه ديگر است. اين انسان از آغاز پيدايش بر كره ارض، مسئوليتي خاص و سنگين را بر دوش داشته است: زاده، پروردن و به بلوغ رساندن. بنابراين در تمام جوامع انساني بايد والاترين جايگاه را داشته باشد اما در طول تاريخ هيچگاه چنين مهمي تحقق نيافته است. تا آنجا كه تاريخ نشان مي دهد نظام اجتماعي، سياسي و فرهنگي حاكم بر جوامع انساني، نظامي مردسالار بوده و اين وضعيت همچنان ادامه دارد. دراين نظام زن اهميت درجه دو دارد و بعضا بر او ظلم و ستم هايي روا داشته مي شود و جامعه ايران نيز از اين قاعده مستثني نبوده و نيست....
به ادامه مطلب رجوع کنید.
زن و زبان
مقدمه: زن نيمي از پيكره جوامع انساني و نيز زاينده آن نيمه ديگر است. اين انسان از آغاز پيدايش بر كره ارض، مسئوليتي خاص و سنگين را بر دوش داشته است: زاده، پروردن و به بلوغ رساندن. بنابراين در تمام جوامع انساني بايد والاترين جايگاه را داشته باشد اما در طول تاريخ هيچگاه چنين مهمي تحقق نيافته است. تا آنجا كه تاريخ نشان مي دهد نظام اجتماعي، سياسي و فرهنگي حاكم بر جوامع انساني، نظامي مردسالار بوده و اين وضعيت همچنان ادامه دارد. دراين نظام زن اهميت درجه دو دارد و بعضا بر او ظلم و ستم هايي روا داشته مي شود و جامعه ايران نيز از اين قاعده مستثني نبوده و نيست. در ايران، بخصوص پس از ورود آرياييها زن در نهايت مظلوميت به گوشه عزلت خزيده خزيده و به واقع تبديل بزرگ تاريخ و فرهنگ اين بوم و بر شده است. ضمن آنكه همواره از سوي مردان به او ظلم و بر درجه دوم بودنش تاكيد شده است. از مدتها پيش به خصوص از 1960 به اين سو، مكتبي سياسي، اجتماعي، فكري و فرهنگي به نام مكتب اصالت زن (فمينيسم) پديد آمده كه تلاش مي كند به اين مظلوميت پايان بخشد. يكي از اهداف و اعمال پيروان اين مكتب آن است كه غيبت زن از تاريخ و اجتماع و نيز مظلوميت او را در جملگي شوون فرهنگي بيابند و بنمايند. در اين مقالت سعي شده تا با رويكردي فمينيستي [1] وضعيت زنان در زبان پارسي دري جسته و نمايانده شود، زباني كه ظاهرا در آن جنس و تمايز جنسي و در تيجه تبعيض و ستمي نيز وجود ندارد. بديهي است آنچه از اين پس مي آيد مشتي است از خروار و اندكي از هزار و بواقع ” حرفي است از آن هزاران كاندر عبارت آمد“ . زنان در زبان زن، اولين و بهترين معلم و مدرس زبان به نسلهاي انساني است. كودك از اولين روزي كه چشم باز مي كند تا زماني كه او را به مكتب مي فرستند با مادر است. مادر زبان را با دلسوزي و دقتي خاص و گاه ناخودآگاه به فرزند مي آموزد. خطاهاي او را اصلاح مي كند و خلاصه آنكه او را با روح زبان آشنا مي سازد. خصوصا در جوامع سنتي تر كه مردان غالبا يا كنار طفل نيستند يا بي حوصله اند، در اينجا كودك تنها از طريق مادر است كه با سخن گفتن و به كار انداختن تارهاي صوتي آشنا مي شود:
يك حرف و دو حرف بر زبانم / الفاظ نهاد و گفتن آموخت
پس از چندي در زندگي كودك گروه همسالان پيدا مي شود و روند زبان آموزي دنبال مي گردد اما ميان اين دو تفاوت اساسي است: مادر بيشتر آگاهانه و با قصد و نيت قبلي و به شكلي درست زبان را به كودك مي آموزد اما در گروه همسالان زبان آموزي ناآگاهانه است. كودكان دانسته هاي زباني خود را بيرون مي ريزند و هر كودك آنچه را نمي داند از ديگري فرا مي گيرد اما اي بسا كه به خاطر ناآشنايي با تمام قواعد زباني و به خصوص بي اطلاعاتي از استثناهاي دستوري، زبان را به غلط بياموزند و باز مادر است كه با صبر و حوصله غلطها را بيرون مي كشد و صحيح را مي آموزاند. امروزه با آنكه نهادهاي ديگري همچون رسانه ها و به خصوص تلويزيون و مهد كودكها و ... زبان آموزي را تا حدي بسيار از انحصار مادر به درآورده اند اما هنوز هم جايگاه مادر در زبان آموزي بي نظير است كه معمولا در معرفي زبان افراد گفته مي شود كه فلاني زبان مادري اش مثلا فارسي است. يعني آن كه او با روح زبان فارسي كاملا آشناست و در اين زبان داراي شم زباني است. مادر ضمن زبان آموزي به كودك، با نقل داستانها و افسانه هايي ضمن آنكه زبان آموزي كودك را عمق مي بخشد و هر روز او را بيش از پيش با امكانات بالقوه و بالفعل زبان آشنا مي سازد، وي را با ادبيات و اساطير نيز مانوس مي گرداند و در عين حال دايره واژگاني اش را وسعت مي بخشد. تا حدودي از گذشته زبان نيز به او مي آموزاند. از اين رو سنگ بناي جامعه پذيري كودكان را مادران و مادربزرگها مي نهند و بر اين پايه ديگران بناهايي محكم و استوار برمي آورند. جنس در زبان فارسي گفته اند در زبان دري جنس وجود ندارد اما در برخي از زبانها مثل فرانسه، آلماني، عربي و انگليسي تمايز جنسي وجود دارد. گرچه بعضي معتقدند كه ميان اين جنس كه جنسي نحوي است و جنس به مفهوم زيست شناسي تفاوتهايي وجود دارد. [2] گرچه در همين زبانها نيز مي توان تمايز جنس در مفهوم زيست شناسي را دست كم در ضميرها و به خصوص ضمير سوم شخص مفرد مشاهده كرد [3]: اما ” زبان فارسي ضماير مونث و مذكر و ديگر نشانه هاي دستوري كه مونث و مذكر بودن لغت را بنماياند، ندارد. نبود اين گونه نشانه هاي تمايز در دستور زبان گاه چنين تعبير مي شود كه زبان فارسي از اين لحاظ خنثي است. حتي گاه گفته مي شود كه اين خنثي بودن نشانه هايي از عدم وجود تبعيض بين زن و مردم در اين زبان است. به قول اسماعيل سعادت نكته ديگري كه از نگاه زبان فارسي به واقعيات جهان برمي آيد، اين است كه صرف اينكه اين زبان آنها را مانند بعضي زبانهاي ديگر با تميز ميان مذكر و مونث نگاه نمي كند، به معني اين است كه اين دو جنس را برابر مي داند و اين يكسان نگريستن زبان به نرينه و مادينه هم در خور تامل است. .“ [4] ” ناديدني بودن گونمندي ( جنس= gender ) زبان را با نبود آن نمي توان يكي گرفت. شايد برعكس، ساختار دستوري زبان فارسي، با ناديدني كردن گوناوندي نبود زن در زبان را زير لايه اي از بي توجهي مدفون كرده است.“ [5] و اين خود ظلمي مضاعف بر زن است. مواردي در زبان فارسي وجود دارد كه نه تنها وجود جنس را دست كم در برخي موارد ثابت مي نمايد بلكه نشان دهنده نوعي تبعيض زباني به نفع جنس مذكر و به زيان جنس مونث است: 1- 1- گرچه در زبان فارسي دري تمايز جنسي نيست اما كلماتي هستند كه هر گاه به تنهايي به كار نروند همواره بر جنس مذكر دلالت مي كنند و اگر بخواهيم همان كلمه را د رمورد زني به كار ببريم بايد پيش و پس از آن كلماتي بياوريم تا مقصود براي ديگر اهالي زبان روشن شود و البته تعداد اين كلمات در زبان فارسي اندك نيست، مثلا كلماتي همچون معلم، مدير، استاد، مهندس، كارگر و ... در مقابل شمار كلماتي كه اگر به تنهايي به كار روند تنها زنان را تحت پوشش قرار مي دهند، بسيار اندك است حتي كلمه آرايشگر كه ظاهرا آرايشگري شغلي زنانه است اگر تنها به مار رود بر مذكر دلالت مي كند. اين مطلب ريشه اي تاريخي، اجتماعي و اقتصادي و حتي مذهبي مي تواند داشته باشد. 2- 2- در بيشتر زبانهاي هند و اروپايي از جمله ژرمن و رومن واژه مرد و انسان يكي است. مثلا در زبان انگليسي واژه man هم به معناي مرد و هم به معناي انسان است. در زبان فارسي نيز چنين وضعيت حاكم است. در لغت نامه دهخدا يكي از تعاريف ”مرد“ از اين قرار است: ” توسعا: شخص مفرد، كس، انسان، آدمي، آدميزاد“ . گويي از دايره انسانيت خارج است، امري كه در تاريخ و ادب ما نيز رايج بوده است:
مزاجت تر و خشك و گرم است و سرد / مركب از اين چهار طبع است مرد (سعدي) مرد بايد كه در كشاكش درد / سنگ زيرين آسيا باشد(سعدي)
از اين مقوله بعدا بيشتر خواهيم گفت. 3- 3- در زبان انگليسي دست كم ميان he و she تمايز دستوري است اما در همين زبان ضمير مذكر he براي اشاره به كل استفاده مي شود. تنها اخيرا در متون فمينيستي ضمير كل به صورت she نوشته مي شود. در زبان فارسي ضمير مونث و مذكر تمايزي ندارند اما در متون گذشته بار معنايي ”او“ تا زماني كه اشاره به مونث بودن آن نشود، بار مذكر است. چنانكه در يكي از تعاريف ”مرد“ در لغت نامه دهخدا آمده است: ” او: مشاراليه“ و در ميان شواهد اين شعر آمده است: گرمتر شد مرد زان منعش كه كرد(مولوي) ” البته در فارسي گفتاري در ايران واژه مرد به جاي او استفاده نمي شود اما همچون در تعريف داده شده گويي مرد بودن در ضمير او يا آنها مستتر است. در غير اينصورت وجود زنان تبصره مي شود.“ [6] نكته ديگري كه در همين جا بايد اشاره كرد مذكر بودن مطلب است كه نشانه اي از مردانه بودن كلام در متون گذشته است. آنجا كه زن مورد نظر باشد بايد زن گفت جز آن انسان عام برابر با مرد است. خواجه نصير در مورد فرزند مي نويسد: ” و با او تقرير دهند كه جامه هاي ملون و منقوش لايق زنان بود و اهل شرف و نبالت را به جامه التفات نبود“ [7]. با آنكه ضمير او هيچگاه باري از مذكر و مونث بودن نداشته اما منظور خواجه از ضمير او در همه جا مذكر است: ” از مخاطبه عوام و كودكان و زنان و ديوانگان و مستان تا تواند احتراز كند“ [8] ” هم چون زنان و مخنثان كتف نجنباند و دوشها بخسپاند“ [9]. در همه جا منظور از ضمير او، مرد است مگر آنكه تصريح كند : ” اين است سياست فرزندان و در دختران هم برنمط آنچه موافق و لايق ايشان بود، استعمال بايد كرد“. [10] در زبان مشروطه نيز مردانگاري اسامي و جمع ضماير و در نتيجه خوارداشت زباني زنان ديده مي شود. در اين زبان مقوله هايي چون ملت و ايراني مقوله هايي مردانه است. مثلا در اعلاميه اي تحت عنوان ” از طرف ملت“ كه با اين جمله آغاز مي شود ” بيدار شويد اي ملت ايران، بيدار شويد!“ و خواننده امروزي ممكن است بينديشد كه نويسنده از ملت ايران، زن و مرد ايراني، هر دو را منظور دارد، متن اعلاميه ملت را جمع مردان مي انگارد: ” برخيزيد! مرد و مسلح برخيزيد! زنهاي ما را صاحب منصبهاي اجنبي به سربازهاي خود وعده مي دهند. برخيزيد مثل مردان پيش از آنكه مثل زنان بميريد“. [11] ” اي ايرانيان! ايران مال شماست. خاك و آب ايران به شما تعلق دارد ... ديگر چه انتظار داريد؟ ديگر جانهاي خودتان را براي كدام رختخواب زنانه گذاشته ايد؟“ [12] در تمام اين متن ما و شما مردانه است. مرد بودن ”ما“ و ”شما“ي متن به نوبه خود فداييان ملت، ملت و ايرانيان را همگي جمعهايي مردانه مي سازد.“ [13] بنابراين رايج ترين نشانه مردانه بودن كلام و مردسالاري در زبان، پيش فرض مذكر بودن مخاطب كلام است. نويسنده، خواننده احتمالي و حتي موضوع مورد بحث، مذكر و مردانه است. مردانگاري انسان عام از راه حذف زن شكل مي گيرد. در جاهايي كه منظور زن باشد بايد زن را تصريح كرد و جز آن، مرد مورد نظر است. ضمن آنكه در مثالهايي كه از خواجه نصير نقل شد، زنان در رديف ديوانگان، مستان، عوام، كودكان و مخنثان قلمداد شده است و آنها را از اهل شرف و نبالت ندانسته اند. همين امروز هم جملاتي شبيه به جملات فوق و جمله مقابل گفته مي شود: ملت بايد از زن و فرزند و ناموس خود دفاع كند. ” گاه مردانگاري اسم عام از راه ساختارهاي متوازي زباني پرداخته مي شود. مثلا در اعلاني به تاريخ 10 جمادي الثاني 1328 را مي خوانيم: ” اي وكلاي محترم! يك مجلس شوراي ملي كه با خون جوانان و ناموس زنان و سوزانيدن شيرخواران به دست آمد، چرا به وجود و اغراض خود ضايع و باطل گرديد“. در اين جمله، توازي سه ساخته، جوان – زن – شيرخواره ، متمايز بودن نوعي از سه طبقه را از هم تسجيل مي كند. جوان آن كسي است كه زن و شيرخوار نيست، يعني مرد بالغ“ [14] يا در اين جمله كه همان عمل تكرار شده است: ” عجب روزگاري داريم ... چه جوانها كشته، چه زنها بيوه، چه اولادها يتيم؟ چه خانه ها خراب؟ [15] .... “ يا ” حالا از اغراض كناره گيريد. خونهاي جوانان و شيرخواران و بيوه شدن زنان را هدر ندهيد“ [16] يا ” حس غريب و وجد عظيمي در اهالي آشكار بود كه مافوق آن متصور نيست. عموم اهالي و اطفال و نسوان لدي العبور دعاي خير كرده ... “ [17] با آنكه زبان فارسي نشانه هاي دستوري براي مذكر و مونث ندارد، اسامي عام مانند جوان، مردم، اهالي شهر، ملت، ايرانيان و ضمايري چون ”ما“ي فاعل از راه كاربرد فنون روايي در متن مذكر مي شوند. در اين متون، استفاده از فعل مفرد براي فاعل جمع مونث و فعل جمع براي فاعل جمع مذكر بارها صورت گرفته است: ” اي سربازهاي ايران! اي توپچي هاي ايران! ... اينها مگر ناموس شما نيستند؟ مگر خواهر شما نيست؟ اينها مگر عيال برادر ديني شما نيست؟ شما مگر محافظ ناموس ايرانيان نيستيد؟ در سرحد، سالداتهاي روسيه، اين بيچاره ها را گرفته، بي عصمت رها نموده، رها مي كنند“. [18] كه براي ”اينها“ي مونث فعل مفرد سوم شخص ولي براي فاعل جمع مذكر (سالداتها) فعل جمع سوم شخص آمده است و همه سروري مذكر بر مونث را مي نگارد. يا ضماير كه از راه كاربرد فنون روايي در متن متذكر مي شوند: ” انسان هر گاه مانع تسليم نسوان باشد با تاريخ اسلام بخواهد محاجه و مباهله نمايد كه اين شماهايي كه سالب حقوق بشري و مانع شرف علمي اين بيچاره نسوان ايران شده ايد.“ [19] يا اسامي جمع و عام تبديل به اسامي اي براي اشاره به مردان مي شوند و در ضمن آنها به زنان توهينهاي بسيار صورت مي گيرد: ” آخر واقعه كربلا را ديديد، غيرت اسلاميتان مبدل به ذلت يهودي ش، با كمال خفت و بي شرفي از زن كمترها ساكت و به خواب رفتند... عورات آذربايجان قطار فشنگ مي بستند ... مانند نره شيران در ميدان جنگ مي كوشند كه .... اي به باد دهنده ناموس اسلام! ... اي بي شرفان از زن كمتر، بلكه از سگ كمتر ... آخر اين فكر را نكرديد كه همه ايراني، زن صفت دجال پرست مثل شماها نيست“ [20] و دامنه اين توهين در عباراتي مانند ”حتي زنان هم“، ”زنان نيز“، ”حتي مخدرات محترمه“ كه در كتب فارسي خصوصا در متون مشروطه بسيار است، ديده مي شود. البته از مشروطه به بعد روند مذكرانگاري مخاطب و مذكر كردن اسامي عام و ... متوقف مي گردد. [21] جنس در گفتار بحث ديگر در مورد جنسيت، بحث بر سر لهجه هاي يك زبان است: در هنگام بررسي هر زباني، اولين نكته اي كه بدان پي مي بريم، آن است كه ” آن زبان يكدست و يكنواخت نيست. يعني بين سخنگويان آن از نظر تلفظ، واژگان و در مقياسي محدودتر از نظر دستور زبان تفاوتهايي وجود دارد. بعضي از اين تفاوتها فردي هستند ولي برخي ديگر جنبه گروهي دارند. اين تفاوتهاي جمعي كه گروهي از سخنگويان يك زبان را از بقيه جدا مي كند، معمولا با عواملي غير زباني مانند منطقه جغرافيايي، درجه تحصيلات طبقه اجتماعي، مذهب، حرفه و بسياري از عوامل ديگر كه در جامعه گروه بنديهايي ايجاد مي كنند، بستگي دارد.“ [22] جنس در فارسي گفتاري از جمله عواملي كه ممكن است در گفتار منعكس گردد و ايجاد نوعي تمايز نمايد، جنسيت (sex) است. گفتار زنان در هر جامعه زباني ويژگيهايي دارد كه آن را كم و بيش از گفتار مردان متمايز مي كند. گاهي اين تفاوتها تفاوت در سطح واژگان يعني به كار بردن واژه هايي خاص است، گاهي جنبه آوايي دارد يعني به تلفظ كلمات يا آهنگ جمله مربوط مي شود، گاهي نيز در نظام دستوري منعكس مي شود و اين دسته اخير بنيادي تر از بقيه هستند. [23] در برخي از زبانها اين تفاوتها از تمايز ميان مذكر و مونث فراتر مي رود مثلا زبان كوساتي (koasati) كه از زبانهاي سرخ پوستان آمريكاست يا زبان تاي (thai) كه در جنوب شبه جزيره هندوچين در آسيا صحبت مي شود. در اين دو زبان بسته به اين كه گوينده زن باشد يا مرد، صرف بعضي از افعال و نواخت (tone) برخي از كلمات تفاوت مي كند. زنان، ضميري خاص و مردان ضماير ديگري را براي اشاره به خود به كار مي برد. ” زبان فارسي اين تفاوتها اندك است و بيشتر به واژگان و گزينش آنها مي شود. مثلا اصطلاحاتي نظير - خاك عالم – خدا مرگم بد – حيوانكي – خاص زنان است. از طرف ديگر پاره اي از اصطلاحات مخصوص مردان است. به كار بردن اصطلاحات زنانه به وسيله يك مرد او را زنانه جلوه مي دهد. اصطلاح – اواخواهر – كه در لهجه تهران براي اشاره به مرداني به كار مي رود كه رفتاري زنانه دارند از روي اين اصل ساخته شده است. همچنين به كار بردن اصطلاحات خاص مردان، زن را مردانه و زمخت نشان مي دهد.“ [24] در زير تعدادي ديگر از كلمات اختصاصي زن و مرد را آورده ايم ولي بايد تذكر داد كه اين تعداد بسته به عوامل جغرافيايي، طبقه اجتماعي، تحصيلات، مذهب و عوامل غيرزباني ديگر تغيير مي يابند: واژگان و تعبيرات : واژگان و تعبيرات زنانه علاوه بر چند واژه خاص شامل انواع نفرينها و دعاها مي شود و در مقابل آنها، در زبان مردان فحش و دشنام است و اين مساله تاريخي – فرهنگي است. البته در برخي مناطق تفاوتها بيشتر و در برخي كمتر است مثلا در ميان تركمن ها، تفاوتها و تمايزهاي مرد و زن بسيار زياد است چه در سلام و احوالپرسي و چه در ناسزاگويي و چه در سوگواريها اما آنچه در زير مي آيد نمونه اي از تفاوتهايي است كه شايد بيشتر مربوط به جامعه زباني شهر مشهد باشد: الف) زنان : صفات و دشنامها: ورپريده – تير به جگر خورده – نامراد شده – بلا – ذليل مرده – آتش پاره – بي حيا – خاك تو سر. نفرين ها: داغ به دل ماندن – بري كه برنگردي – مرده شورت ببره – جوان مرگ بشي – خير نبيني – سياه بخت بشي – خاك عالم بر (توي) سرت – خاك بر سرت – خاك عالم – حرام كردن شير – ورپريدي (وربپري). تكيه كلامها: دق كردن – جان به لب رسيدن – به جان مامان و بابا قسم خوردن – چه حرفها – وا – مثل سير و سركه جوشيدن. ب) مردان : صفات و دشنامها: پدرسوخته – نمك به حرام – بچه ننه – نالوطي – ناكس – نامرد – بي غيرت – يارو – گردن كلفت – مفتخور – خاله زنكه. تكيه كلامها: سگ دو زدن – گردن كلفتي كردن – جان كندن – شاخ و شانه كشيدن – از كوره در رفتن – عروس راه بردن – قول مردانه دادن – مرد است و قولش (حرفش) – مرد گريه نمي كند – مردي فلان كار را بكن – كاري را مردانه انجام دادن – آن روي سگ كسي بالا آمدن – درآمدن كفر – ضعيفه و عاجزه (خطاب به زنها) – مادر بچه ها و اهل بيت (خطاب به همسران) كه اين مورد در ديگر مناطق ايران، به شكلهاي مختلف ديده مي شود مثلا در سيستان به زنان، عورتينه مي گويند – دست خوش . [25] در اين مورد چند نكته گفتني است: يكي اين كه زبان زنان در مقايسه با زبان مردان مودبانه تر است. در مقابل اعتبار آشكار براي گونه رسمي و مودب زنان بدان پايبندند، گونه غير معتبر و بي ادبانه زبان نيز براي بسياري از مردان داراي اعتبار است و اين اعتبار، ” اعتبار نهان“ ناميده مي شود. به همين دليل گونه جاهلي يا گونه لاتي زبان، بيشترتكيه كلام مردان است و پذيرفتن و به كار بستن آنها از سوي زنان نوعي فرهنجاري محسوب مي شود. تمام عناصر زبان لاتها و گونه جاهلي زبان، مردانه است. مانند : چاكرتم، نوكرتم، دربست مخلصم، كلاهت رو بزن بالا (يعني بي غيرت! كمي غيرت داشته باش) ، با كسي شش بودن(صميميت و روابط خوب)، پاتوق داشتن، تا خرخره در كاري يا چيزي فرو رفتن، نارو زدن(زير قول زدن)، نامردي كردن، بزن قدش، تيتيش ماماني(در مقام تمسخر كسي)، بپا شصت پات نره تو چشمت، تا بوق سگ( از كله صبح يا سحر تا بوق سگ دويدن)، خيلي آقايي، خاك پاتيم، خيالت تخت باشد، فيلم كردن(كلك زدن مسخره كردن)، حال گرفتن، توپ بودن وضع كسي، باقي بودن و دو قورت و نيم كسي، مكش مرگ ما، تابلو بودن يا شدن، چرت و پرت، كج بودن دوزاري، پدر صلواتي، بنال، بزن قدش، دور ور ندار، جون بكن، اي والله، دمت گرم، دست خوش آقاجان، مثل خر تو گل ماندن، به مرگ تو، اي ناكس، داداش، حاليته، نالوطي، توي باغ يا توي خط بودن، خيط بودن، خر تو خر بودن، پكر بودن، لاف زدن، تن لش، دسته گل به آب دادن. علاوه بر ادب، مساله خشونت نيز در زبا مرد و متمايز ايجاد مي كند بطور كلي زبان مردان نسبت به زبان زنان خشونت بيشتري دارد و اين نكته در تمام زبانهاي دنيا صادق است. اين خشونت مشخصه اي مردانه است و براي جنس مذكر مطلوب و پذيرفتني است اما در كلام زنان زيبا نيست و پذيرفته نمي شود ولي مهمتر از اين اصطلاحات زنانه است كه براي مردان نه تنها مطلوب نيست كه سخت منفور است و اگر مردي آنها را به كار بندد به او اواخواهر يا خاله زنكه يا صفاتي منفي از اين دست مي گويند. فرجام سخن: بدين ترتيب مشاهده مي شود كه زبان فارسي برخلاف نظر برخي، زباني خنثي نسبت به دو جنس زن و مرد نيست. در اين زبان نيز همچون ديگر زبانها مثل زبان انگليسي، فرانسه، عربي و .. تمايز جنسي (گونمندي) وجود دارد منتهي اين گونمندي اندكي پنهان تر از ديگر زبانهاست و همين نكته عده اي را به اين مطلب رسانده كه در زبان فارسي تمايز و در نتيجه تبعيض جنسي نيست. البته تمايز جنسي در زبان همچون در ديگر فعاليتهاي اجتماعي انسان، امري طبيعي است و هيچكس مدعي نيست كه ميان زن و مرد هيچ تفاوتي وجود ندارد. از جمله فمينيستها كه آنها نيز تفاوت و تمايز ميان دو جنس را در تمامي زمينه ها، طبيعي مي انگارند. آنچه كه فمينيستها بدان معترضند آن است كه اين تفاوت و تمايز، بعضا به تبعيض منجر شده است. در زبان فارسي چنانچه گذشت، ميان زن و مرد تمايز وجود دارد و اين تمايز به تبعيض جنسي به نفع مردان و به زيان زنان منتهي شده است. يعني بهره وري زن و مرد از زبان فارسي به يك نسبت مساوي نبوده است و از ديگر سو معامله و برخورد زبان با هر يك از دو جنس، مرد و زن، مشابه و معادل نيست و در آن تبعيض شديدي به نفع مردان وجود دارد. نمونه ها و شواهد اين تمايزي كه به تبعيض منتهي شده، فراوان است اما از آنجا كه اين مقاله بر پايه اختصار و ايجاز نهاده شده به ذكر اندكي از آن ميان بسنده شد. [26]
پی نوشتها:
[1] - براي ديدن اطلاعات بيشتر و كاملتر بنگريد به كتاب در حال چاپ مكتب اصالت زن در نقد ادبي. [2] - باطني، محمدرضا: نگاهي تازه به دستور زبان، تهران: آگاه، چ چهارم، 1370، صص 7-33. [3] - براي ديدن اطلاعات بيشتر در مورد جنس گرايي 0تمايز و تبعيض جنسي) در زبان به خصوص زبان انگليسي بنگريد به: Microsoft sexism, Microsoft (R) Encarta (R) 99 Encyclopecia (C) 1993-1998 Crporation. بخصوص بخش sexist Langvage در مقاله فوق. [4] - نجم آبادي، افسانه: ” دگرگوني زن و مرد در زبان مشروطيت“، نگاه زنان (مجموعه مقالات) تهران: نشر توسعه، چاپ اول، 1377، ص 49. [5] - همان، همانجا. [6] - رفوگران، فريبا، نگاهي به تعريف زن و مرد در لغت نامه دهخدا، جنس دوم (مجموعه مقالات)، گردآورنده نوشين احمدي خراساني، تهران: نشر توسعه، چ اول، اسفند 77، ص 9. [7] - نجم آبادي، افسانه، همان، ص 52. [8] - همان، همانجا. [9] - همان، همانجا. [10] - همان،همانجا. [11] - همان، ص 53. [12] - همان، ص 53. [13] - همان، ص 53. [14] - همان، ص 54. [15] - همان، ص 55. [16] - همان، همانجا. [17] - همان، همانجا. [18] - همان، همانجا. [19] - همان، ص 59. [20] - همان، ص 57. [21] - براي ديدن اطلاعات بيشتر ر ك: افسانه نجم آبادي، دگرگونيهاي زن و مرد در زبان مشروطيت، نگاه زنان، همان مأخذ، ص 68-49. [22] - باطني، محمدرضا: جامعه شناسي زبان، مجله فرهنگ و زندگي، ش 22-121، بهار و تابستان 2535، ص 21. [23] - براي ديدن اطلاعات بيشتر ر ك: تكميل همايون، ناصر، گفتاري در جامعه شناسي زبان، مجله فرهنگ و زندگي، ش 22-21، همان مأخذ، ص 90-62. [24] - باطني، محمدرضا: همبستگي بان و اجتماع، مسايل زبانشناسي نوين، تهران: آگاه،چ سوم، تابستان 1370، ص 33 و نيز محمدرضا باطني، جامعه شناسي زبان، همان مأخذ، ص 24. [25] - مي توان و بايد در تحقيقي مستقل اين فهرست را كامل و موارد آن را دسته بندي منظم نمود و البته جاي چنين تحقيقي در زبان فارسي خالي است. [26] - تمايز (تفاوت) جنبه توصيفي دارد و تبعيض جنبه اجتماعي و ارزشي، از اين رو به نظر مي رسد كه اين دو مقوله از يكديگر جدا هستند اما از آنجا كه اساس تبعيض تمايز است، مي توان آن دو را به هم مربوط دانست. بواقع هر تبعيض ابتدا با تمايز شروع مي شود يعني ابتدا گروهي خود را از گروه يا گروههاي ديگر متمايز و متفاوت مي دانند و مي بينند سپس بتدريج خود را برتر از گروههاي ديگر قلمداد مي كنند، پس ريشه تبعيض تمايز است گرچه دو مقوله جدا از هم باشند. چنانچه گذشت تفاوت و تمايز ميان دو جنس، مرد و زن امري طبيعي و نشان از حكمت ذات اقدس دارد. در واقع اين دو جنس متفاوت، مكمل و متمم يكديگر به شمار مي روند، پيوند اين دو جنس نامشابه، هر دو را به سمت و سوي كمال كه هدف خلقت است رهنمون مي سازد. اين تفاوت را همگان و از جمله طرفداران مكتب اصالت زن (فمينيست) قبول دارند اما آنچه مورد اعتراض آنهاست، اين است كه در بسياري – بلكه تمام – جوامع، مردها اين تفاوت را چنان مطرح كرده اند كه با توجه به آن مرد جنس برتر و زن جنس فروتر يا جنس دوم قلمداد شده است. يعني ميان تفاوت و تبعيض فرقي ننهاده اند يا آنكه تفاوت و تمايز به تبعيض انجاميده است. با اين استدلال مي توان تبعيض را با تمايز مربوط بل دنباله بيمارگون و نتيجه نادرست آن به شمار آورد.
+ نوشته شده در پنجشنبه دهم بهمن 1387 ساعت 12:30 شماره پست: 164
(۱۰)صهبا سلیمی
بنا به برنامه ثابت وبلاگ در روزهای پنجشنبه مقاله ای از دوستمان آقای سلیمی را براتون انتخاب کردم که امیدوارم خوشتان بیاد. نظرات شما در مورد مطالب وبلاگ همیشه مشوق و راهنمای آینده وبلاگ خواهد بود.
این مقاله را امروز از هزارتوی مقالههایی که چند سال قبل گرد آورده بودم بیرون کشیدم. در بین سایر مقالاتی که به معرفی نشانهشناسی میپردازند، این یکی به نظرم جالب، مختصر و مفید آمد. در فارسی درباب نشانه شناسی کتب و مقالاتی نشر یافته است. قبلاً در این روزنامه برخی از آنها را معرفی کرده ام. مقالاتی که دکتر فرزان سجودی، استاد زبانشناسی و مدرس دانشکده هنر به تالیف درآورده، و همچنین کتابی که اخیراً دکتر سیدعلی میرعمادی درباب نشانه شناسی ترجمه کرده است و پیشتر از آن نشانه شناسی پیرگیرو که به دست محمد نبوی ترجمه شده بوده است، و یا مبانی نشانه شناسی چندلر که هم نسخه اینترنتی آن موجود بوده زمانی و هم ترجمه فارسی آن امروز در دسترس است. (اطلاعات آن را در حال حاضر ندارم)
اما برای کسانی که میخواهند اطلاعاتی از باب آشنایی با نشانه شناسی کسب کنند، مقال زیر مناسب است. نخست به ذهنم رسید آن را ترجمه کنم، ازسویی گرفتاریهای شغلی مانع شد، و از سوی دیگر هم ترسیدم لطف سخن مولف در ترجمه من از بین برود، و حرفی را که او مستقیم و بی واسطه گفته چرا از دریچه ذهن خود عبور دهم و به خواننده مجله بخورانم. کسانی که اهل زبانشناسی هستند اهل زبان هم هستند، آن هم انگلیسی که رایج و شایع است. آلمانی و روسی و ایتالیایی نیست که کمتر کسی بداند.
از این روی امید دارم مقال حاضر علاقمندان را سودمند افتد. ما که کپی رایت نداریم تا اگر مقاله کس دیگری را از اینترنت برداشتیم در وبلاگ خود گذاشتیم حق و حقوقی به آن مولف بدهیم، اما وجدان که داریم، این است که امیدواریم نویسنده مقاله حاضر از ما راضی باشد که مقاله او را برای اطلاع خواننده ایرانی در وبلاگ خود گذاشتیم. یا حق یا هو
WHAT IS SEMIOTICS?
by Eugene Gorny
When people find out that I am a specialist in semiotics and that I even give lectures in this subject at the University, they always say, "tell me, what is semiotics?" In the course of time, it became clear to me that this is the normal reaction of normal people to the word "semiotics" itself. Nobody knows what semiotics is and what it deals with. (It is notable, that nobody usually asks "what does mathematics deal with?" or "what is the subject matter in biology?" The object and purpose of these disciplines seem to be clear by intuition.)
Every time as I tried to answer the question and to explain the point of the business I do, I have found that it is not easy at all. (As a rule, I simply escaped the direct answer, saying that it is something intermediary between philosophy and philology.) Gradually, I came to understanding that, in fact, I do not understand what is semiotics myself. I started to ponder on this rather surprising fact and I would like to offer the results of my meditations.
Three definitions
1
Perhaps, the most widespread, canonical definition of semiotics is the definition by subject: "Semiotics is a science of signs and/or sign systems". However, if we look more closely at this definition, a question arises: WHO establishes the difference between signs and non-signs? (Let us assume beforehand that 1) there are signs, and 2) we know WHAT the signs are.)
Long ago St. Augustine was aware of the difficulty of differentiation things from signs. First of all, we are able to know things and speak about things only with the aid of signs, that is, by replacing things with their signs (this became later a "fixed idea" of the father of modern semiotics Charles S. Pierce for whom all things turned into "things in themselves" and signs into the universal medium between human minds and the world).
On the other hand, something which is usually perceived as a sign, can in some occasions be perceived (and used) as a simple thing. For example, one can read and interpret the Bible, considering it a sacred and symbolic object but one can also to kill somebody using the Bible to hit him on the head. Sometimes people give things special meanings, transforming them into signs which can be quite insignificant to other people. Adherents of exotic religions and paranoiacs may serve as examples.
In brief, there exist a great number of conditions that determine where and when we consider or do not consider a certain thing as a sign (and vice versa). For semiotics, however, there is no actually problem of things and, correspondingly, of the thing/sign relation (although it is proclaimed as one of its basic problem). Since semiotics does not deal with non-sign reality, it is not able to resolve the issue of existence or nonexistence of anything beyond signs. Or, semiotically speaking, the non-sign is thought of as also a sign though with a purely negative content.
Therefore, semiotics is a means of considering anything as signs and sign systems. It has EVERYTHING as its object, which means that IT HAS NO OBJECT AT ALL (or, at least, no specific object of its own).
2
The second type of definition is the definition by method: "Semiotic is an application of linguistic methods to objects other than natural language." What does this mean? It means that semiotics is a way of viewing any thing as constructed and functioning similarly to language. This "similarly" is the essence of the method. Everything can be described as language (or as having a language): the system of kinship, card games, gestures and facial expressions, the culinary art, religious rituals and behavior of insects. We can see that semiotics is a transfer of the metaphor of language onto any non-linguistic (from the viewpoint of ordinary, "non-semiotic" consciousness) phenomena. One of the underlying principles of the semiotic approach is the EXTENSION OF LINGUISTIC TERMS. Thus, the method of semiotics is a consideration of anything as a metaphor of language or, to put it another way, a METAPHORICAL DESCRIPTION OF ANYTHING AS LANGUAGE.
3
There exist lots of theories that emphasize the significance of language as essential dimension of the human world. For instance, hermeneutics, which is usually opposed to semiotics, regards language (although not in such broad and vague sense as semiotics) as the "universal medium of human experience" (H.G. Gadamer). The recognition of the role of the symbolic apparatus in human activities is the working assumption in many branches of psychology, sociology, anthropology, etc. However, nobody calls these sciences semiotics, and semiotics actively opposes itself to all of them as something absolutely special. What is the reason?
As I have already noted, ordinary people do not understand what semiotics deals with. When I say, "I study (or teach) semiotics," they ask me, "Really, and what is that?" Even for university students semiotics as explained in books seem something very obscure, abstruse, overfill with special terms, schemes and formulas. The practical reasons for the study of semiotics are also by no means clear and self-evident.
When asked "what is semiotics", one may certainly answer "it deals with signs and sign systems". However, this answer does not seem satisfactory even to those who make the answer.
Therefore, I would suggest another definition of semiotics, a definition by subject. Semiotics as a science is institutionalised by semioticians themselves. The token of semiotic orientation of a given work (which may be devoted to any thing) is the use of conventional semiotic terminology (sign, code, signification, semiosis, etc.) together with references to other semiotic works. Thus, the definition by subject can be as follows, "SEMIOTICS IS THAT WHICH IS CALLED SEMIOTICS BY THE PEOPLE WHO CALL THEMSELVES SEMIOTICIANS".
By a semiotic approach I understand an approach to the text (and every thing, regarded semiotically, is a text) which is concentrated on its sign nature and tries to explain or interpret it as a phenomenon of language. There exist, in fact, a great number of semiotically-oriented approaches. For methodological purposes they can be grouped into three general approaches according to their definition of the text and the character of its connection with meaning.
1
The first approach can be called "immanentism". Here the text is considered as an autonomous and complex, "highly organized integrity" (Lotman), as a quasi-spatial configuration created by formal relations between the elements of different orders and its levels. The formal (i.e. structure) is that which generates meaning. The relations and hierarchy of elements and levels are thought of as immanent, that is real and existing before and independently of any analytical procedure. The audience or analyst can only reveal that which is contained in the text. Such an approach has been presented most clearly by classical structuralism.
(Not only discrete texts but also the process by which they arise and function can be described as immanent Cf., for instance, the Russian Formalists' idea of the autonomy of literature; also Eco's conception of the model, or immanent reader.)
The structuralist explanation of the text is based on the following presumptions:
structures underlying the text are unconscious and objective,
they are constituted by differences and oppositions,
they exist independently of the observer,
they are universal and act as patterns or matrixes that determine the possibility of discoursivity, ordering, and mutual correlations, and, hence, of formation and functioning of any cultural phenomena,
they are language-like,
and, as such, may be studied or revealed by using methods of linguistic or semiotics as meta-linguistic.
Being oriented to "exact sciences", structuralism tends to negate consciousness and the subject. As Ricoeur noted yet in the 60's, "the aim of structuralism is to put a distance, to objectify, to separate out from the personal equation of the investigator the structure of an institution, a myth, a rite, etc." The meaning revealed by the structural analysis is a pure order; meaning as a personal thought or meaningful experience is substituted by the thought alienated from itself in the objectivity of codes. As Ricoeur put it, "the structural thought turns out to be a thought which does not think."
2
The second approach can be called "intertextualism". Attention is transferred to the relationship between texts. The notion of the "text" itself is universalising: it is claimed more or less categorically that the whole world is a text. The elements constituting a particular text are thought of as borrowed from and referring to other texts. It is not immanent structure but Reference and Quotation that become the main subject of interest and the generators of a text's meaning. Analysis is directed not to the relations between elements within the text but to the relations between elements and their constellations within a "semiotic universum" containing in itself all real and potential texts.
Such a pan-semiotism, however, alongside the re-ontologisation of language, inevitably fails to deal with the problem of non-sign reality. As Gadamer put it: "Semantics and hermeneutics have abandoned their efforts to exceed the bounds of language as a primary form of the giveness of every spiritual experience".
The logical consequence of this is the development of the conception of the non-referential sign, i.e. a sign which refers only to other signs. (Cf. also Baudrillard's "simulacra" which are signs totally substituting reality by themselves.)
Moreover, intertextual analysis erodes the boundaries of the particular text and dissolves it in a limitless "intertextuality". This total openness of the text implies its semantic voidness. This void may be arbitrarily filled by the reader using various interpretative codes, i.e. those texts through which he reads the text. If the criteria of verification are thus dismantled, as in deconstructive thought, a crisis of truth occurs. In the loss of orientation which results from this crisis, the world-text seems to lose (its definite) sense and meaning. Unlike the structuralists, the bearers of such psychotype describe their texual practice not in terms of "science" but rather in terms of play and escape the power of language.
The whole "intertextualism" is based on the conception of culture as a reservoir of meanings interpreted in the sense of information, that is, naturally given knowledge. Therefore, the procedure of finding a formal linguistic similarity (quotations, paraphrases, etc.) allows to conclude about a similarity or identity between meanings of the compared textual segments. Culture is reduced here to "ready-made knowledge", parts of which migrate from one text to another, and this is what forms the "life" of culture.
On the level of ideology of "intertextualism" (I don't speak here about the actual practice of the investigator) the problem of UNDERSTANDING of the text (that is, a reconstruction of the subjective situation of its generation) seems to be irrelevant. Here again, as in the structuralist approach, a personal thought in the text is considered impossible: thought is always objectified in signs (quite in the spirit of Peirce's conception of "sign-mind"), and all signs are "nobody's". The right to have the own thought turns out to be an exclusive privilege of the analyst (who is, therefore, always "higher" or "more smart" than those whose texts he analyses).
3
The third approach concerns the investigation of semiosis, i.e. the problem of arising sign structures from certain non-sign or pre-sign reality. This reality has usually been identified with nature (as opposed to culture) and designated as "life", "instinct", "psyche", "desire" etc.
From Bakhtin on, cultural acts have been conceived in terms of a ceaseless interaction, a struggle or dialogue between a culture and its own otherness. Attention has shifted to the frontiers of the field of culture, and this problematisation of the boundary has characterised approaches such as psychoanalysis.
The crucial problem of this approach is the continual slippage of the non-sign which, caught up in an analytical frame, loses its identity by virtue of signification. Thus the analyst finds himself dealing with secondary, converted and culturally given forms instead of with "natural phenomena".
(As a matter of fact, the treatment of the (un)conscious as a natural phenomenon entails its objective interpretation. This means that in trying to observe the (un)conscious, we observe only its objectifications).
The Philosophical Foundations of Semiotics
Historically, semiotics has been created by the representatives of a narrow circle of scientific disciplines, first of all, of logic, mathematics, and linguistics. Positivism, in the forms of pragmatism, utilitarianism, behaviourism, etc., was shared by the fathers of semiotics as a common world-view.
What are the basic features of positivism?
Denial of metaphysics (only observable facts are relevant);
denial of ontology, and its substitution by a theory and methodology of knowledge (one cannot know the ultimate truth, on the basis of the facts observed only probabilistic hypotheses may be constructed);
denial of self-evidence, rationalism (nothing can be simply seen; everything must be proved through logical inference);
denial of subjectivity as a mere hindrance to objective scientific knowledge (the absolute subject-object opposition);
strong conception of norm (only sensual experience and logical thinking are normal, everything else is either ignorance or pathology).
In his essay Questions concerning certain faculties claimed for man Ch. S. Peirce has asserted that:
we have no ability for intuition, all knowledge flows from the former knowledge,
we have no ability for introspection; all knowledge about the inner world is produced by hypothetical reasoning on the basis of observation of outer things, and
we cannot think without signs.
On this solid foundation he builds up his entire theory of signs. He suggests that people have not and cannot have direct access to reality. Signs are nothing else as the universal medium between human minds and the world. Since signs are not private but socially shared, it is society that establishes their meaning. Therefore, the transcendental principle in Pierce's philosophy is not intuition (even if in Decartes' sense), but community, and the criterion of truth, social consensus. Since truth is conventional, then the task of a Scientist or Philosopher is not to seek knowledge of reality as it is (because such a knowledge is impossible) but to clarify accepted ideas about it.
This idea, rediscovered by logical positivists, and reinforced by Saussure's insistence on the arbitrariness of the sign, Marx' s notion of false consciousness, and Freud's conception of the unconscious, became the working basis for both structuralism and semiotics. It has remained unshakable up to our days. Even post-structuralism and deconstruction do not dare to call in question these antiquated truths.
Perhaps, positivism had been very progressive and useful for the development of the XIXth century science. The times, however, are changing and science is changing together with them. In the course of the "paradigm shift", to quote Fritjof Capra, the mechanical and positivistic view of the world has been found "to be severely limited and in need of radical revision". The main traits of the new paradigm include:
transcendence of subject/object and mind/matter oppositions, accepting consciousness-energy as an essential aspect of the universe,
organic, holistic view of the world, recognition of the limitations of all rational approaches to reality,
acceptation of intuition as a valid way of knowledge,
legitimisation of mystical and paranormal experiences.
Semiotics, with its ideal of scientific objectivity, seems to remain in its initial (often implicit) premises in the frame of a world-view characteristic to yesterday's science. Exceptions are few: note, for example, the interest of late Yu.M. Lotman (broadly influenced by I. Prigogine) to unpredictability and spontaneity in history and culture, which may be regarded as an attempt to introduce the factor of consciousness (even if naturalistically treated) into the realm of semiotical thinking.
Semiotics as a State of Mind
The basic semiotical concepts are indefinable in a similar way as the basic concepts of mathematics, such as point, set, number, etc. Moreover, sign cannot be considered an initial concept because it is not elementary. It is a composite concept consisting at least of the "name", "referent", and "relation" between them. However, any study of semiotics begins with an explanation of sign as a primary object of the science.
Yuri Shreider in one of his works of the 1970's suggested to consider as initial (though also indefinable) concept of semiotics not sign but "sign situation". What it is? If semiotics has everything as its object, then the first question must be: "under which condition something is perceived as a sign, that is, semiotically?" The situation when something is perceived by somebody as a sign is called sign situation. It is evident that such situation takes place when something is perceived in its duality. As such, it characterises not so much the properties of "something" as the mental state of the perceiving "somebody".
Hence follows that semiotics is nothing else than an objectification, or self-expression, of a certain kind of mind. It is dualistic mind, or mind in the structure of duality. If we accept that reality is self-existent, that it simply is in itself and by itself, i.e. beyond duality, then semiotics is a creation and apologetic self-assertion of the blind mind, separated from reality, unable to see it as it is, without mediation, that is, of mind in the state of ignorance.
Semiotics, ontologising the "binary oppositions", can deal only with illusory, or relatively real, phenomena. It denies, or is blind to, the deeper, ultimate reality, reality as it is. The semiotic mind, which has governed the Western culture approximately the last six centuries and acts as an almost universal "censorship of understanding", cares about that what is not really real.
It is not by chance that the problems of ideology and persuasion are between the favourites for modern semiotics. Both ideology and persuasion possess the same nature as semiotics itself - they are possible only in the realm of ignorance. Only those who cannot see what and how reality is can be persuaded or manipulated. I think that such persons as, for example, the Buddha or Christ could not be manipulated at all. And it is not by chance that the "semioclastic" (i.e. intended to crush the relations of power concealed in language) endeavours of Barthes and Derrida ended in creation of very strong and aggressive ideologies. It was inevitable because semiotics is an ideology itself, imposing a narrow and exclusive world-view upon its unfortunate adepts.
The pretensions of semiotics to be an universal key lay in the main-stream of the evolution of Western science (at least, up to recent times), which has forced out the quality by the quantity, immediate seeing by "interpretation" of things, loosing its ability of clear vision and proudly ousting it by the short-sighted dogmas of "positive knowledge". Science is, of course, of great public benefit. However, as one Indian guru said, "To think is necessary but not enough. One must know to live also!" Or as one Russian philosopher said, "Such utterances as 'we live in the world of signs' or 'man live in the world of signs' are as much unreal as such utterances as 'man lives in the world of things' or 'man lives in the world of ideas'. It would be more correct to say that 'man lives in the world of choice'".
And the last question. Why semiotics is so enduring and attractive? One of the reasons, I think, is that it makes life more predictable, and, therefore, more comfortable. It acts as an effective psychological defence - defence against reality. Reality in its nakedness is too overwhelming and too dangerous for our limited egos and our cherished "fixed ideas". It is much easier to deal with it, if first it is reduced to "signs".
Tartu, 1994
The ideas found in this article are the sole responsibility of the author. No fundings or scholaships were used to produce this work. A shortened version of this atricle was published in Creator Magazine #3, London 1995. See also Russian version.
+ نوشته شده در چهارشنبه نهم بهمن 1387 ساعت 16:42 شماره پست: 254
انسان از دیر باز به زبان و چگونگی و منشأ پیدایش آن اندیشیده است. آثار باقی مانده از مصرقدیم حکایت از این دارند که مصریان در دوران فرعون سلمه سیسوس1 در زمینه زبان و ریشه های آن به تحقیق و تفحص می پرداختند. آنها در پی جستجوی اولین واژه ای که بشر به آن دست یافته بود، چوپانانی را مأمور نگاهداری از تعدادی کودک می کردند. این کودکان از هر نظر تأمین بودند، مگر از نظر ارتباط گیری. چوپانان حق حرف زدن با کودکان آزمایشگاهی خود را نداشتند. آزمایش بر این پایه پی ریزی شده بود که اولین کلمه یا صدائی که کودک جهت ارتباط گیری با چوپانان از خود و به ابتکارخود در می آوردند، اولین واژه هائی بوده است که انسان آفریده و بکار گرفته است. به عبارت دیگر، از دیدگاه مصریان قدیم، اولین کلمه کودک منشأ زبان آدمی است. با نگاه امروزی ما و دانش امروز ما، مصریان به دو عامل اساسی ، یعنی عوامل موروثی و محیط توجه داشته اند. ....
انسان از دیر باز به زبان و چگونگی و منشأ پیدایش آن اندیشیده است. آثار باقی مانده از مصرقدیم حکایت از این دارند که مصریان در دوران فرعون سلمه سیسوس1 در زمینه زبان و ریشه های آن به تحقیق و تفحص می پرداختند. آنها در پی جستجوی اولین واژه ای که بشر به آن دست یافته بود، چوپانانی را مأمور نگاهداری از تعدادی کودک می کردند. این کودکان از هر نظر تأمین بودند، مگر از نظر ارتباط گیری. چوپانان حق حرف زدن با کودکان آزمایشگاهی خود را نداشتند. آزمایش بر این پایه پی ریزی شده بود که اولین کلمه یا صدائی که کودک جهت ارتباط گیری با چوپانان از خود و به ابتکارخود در می آوردند، اولین واژه هائی بوده است که انسان آفریده و بکار گرفته است. به عبارت دیگر، از دیدگاه مصریان قدیم، اولین کلمه کودک منشأ زبان آدمی است. با نگاه امروزی ما و دانش امروز ما، مصریان به دو عامل اساسی ، یعنی عوامل موروثی و محیط توجه داشته اند.
فیلسوفان در فاصله سالهای 1700-1600 توجه شایانی به معنای زبان و چگونگی آموزش آن کرده اند. در آن روزگار اندیشه و ارتباط انسان ها با یکدیگر و با محیطشان، بدون زبان، امری محال تلقی می شد. به اعتقاد راسیونالیست ها زبان آموزی استعدادی مادرزادی ست. راسیونالیست ها با ارائه دیده هایشان در پی اثبات موروثی بودن زبان بودند. اندیشه آنها بر این اصل که افراد در اجتماعات مختلف قادر به آموختن موضوعات یکسانی هستند بنا شده بود. جبهه مقابل راسیونالیست ها، تجربه گرایان بودند. طبق نظر آنها محیط و تأثیرات آن عامل اصلی زبان آموزی است. به اعتقاد تجربه گرایان عوامل محیطی و اجتماعی و تأثیرات آنها بر حواس پنجگانه آدمی هستند که امکان یا عدم امکان آموختن زبان را باعث می شوند.
در قرن نوزدهم پزشکان و متخصصان آموزش و پرورش دست به اولین تحقیقات تطبیقی زدند. آنها برای یافتن پاسخ به پرسش هایشان به مقایسه چگونگی مراحل زبان آموزی کودکان ناشنوا و نیمه شنوا با سایر کودکان پرداختند. در آغاز، این تحقیقات بیشتر بخاطر کمک به کودکان ناشنوا و نیمه شنوا صورت گرفته بود، اما در روند خود، دامنه اش وسعت گرفته و به حوزه زبان شناسی و روانشناسی نزدیک تر و نزدیک تر شد، تا امروز که مرحله جنینی اش را پشت سر گذاشته است.
در قرن بیستم میلادی، محققان زبان شناسی با شیوه های مختلف و با استفاده از ابزار گوناگونی، چون یادداشت برداری از روند رشد زبان کودکان، ضبط کردن صدای آنها و فیلمبرداری از کودکان در شرایط مختلف به مطالعه روند رشد صداها، حروف، کلمات و جملات و عبارات نزد کودکان و در یک روند تاریخی پرداختند. جدول رشد زبان کودک - که تا به امروز هنوز اعتبار خود را حفظ کرده است – محصوا تحقیقات این محققان است.
تحقیقات زبان شناسی در ادامه خود به پیدایش فرضیه ها و تئوری های تازه ای در حوزه زبان و زبان شناسی انجامید. تجربه گرایان - بار دیگر در دهه های نود قد علم کرده و فضای آموزشی را از آن ِ خود کردند. بیهیوریست ها2 یا رفتار شناسان از جمله تجربه گرایان مطرح این دهه بودند. طبق نظر آنها رفتار کودک نتیجه مستقیم تقلید از رفتار بزرگتر هاست. به عبارت دیگر کودک دقیقأ از محیط و پیرامون خود الگو برداری می کند. بیهیوریست ها راه علاج انحراف از نورم ها و قراردادها را در رفتار درمانی می جویند، چیزی که سنگ بنای نظرات آنها را ریخته است. طبق این تئوری، کودک نقشی غیر فعال دارد و چون منفعل است، می توان او را فرم داد.
سیستم آموزش و پرورش در کشور ایران ریشه های دینی و مذهبی دارد، و به این دلیل به دیدگاه بیهیوریست ها نزدیک است، زیرا رفتار کودک، هم در خانه و هم در مدرسه، زیر تیغ نگاه بزرگترهاست. کودک فاقد اندیشه مستقل است و باید چون جعبه ای تهی به مرور زمان از افکار و جملات آماده و تراشیده بزرگترها پر شود. فاعل بودن کودک امری است که اغلب در جامعه ما نادیده گرفته می شود.
شاید بتوان گفت که در مراحل اولیه زبان آموزی تا حدودی اندیشه بیهیوریسم قابل پیاده کردن باشد، اما وقتی کودک به مرحله ای خاص از رشد رسید، دارای اندیشه می شود. آنگاه دیگر جائی برای بیهیوریست ها باقی نمی ماند یا نباید بنماند.
عمربیهیوریست ها در اروپا و امریکا چندان طولانی نشد. آنها شدیدأ مورد انتقاد متخصصانی چون چومسکی (1969) 3 قرار گرفتند. اینبار نوبت دوباره راسیونالیست های نو فرا رسیده بود. راسیونالیست های نو با یک تفاوت اساسی - نسبت به راسیونالیست های 1700- 1600 - به عرصه علم پا نهادند. آنها نقش محیط را کلاً رد نکرده و به دو عامل مهم زبان آموزی اشاره می کردند: محیط و استعدادی درونی و ذاتی که در محیط و در شرایط خاص خود رشد می کند. این دیدگاه به نا تیویسم 4 یا ذات گرایی مشهور شد. (بی یر و لیبرگ 2003 ). آنها با طرح عبارت ِ " استعداد زبان آموزی همگانی "است، براین باورند که همه انسان ها با چنین استعدادی متولد می شوند، اما پرورش این استعداد در رابطه های انسانی و اجتماعی شکل می گیرد و درست به همین سبب است که کودک زبان مرسوم کشوری را می آموزد، که در آن به دنیا می آید. کودک ایرانی، فارسی زبان و کودک آلمانی، آلمانی زبان می شود.
همزمان با تولد نی تیویسم، تئوری دیگری در جهان مدرسه و زبان آموزی به عرصه وجود پیوست که به کگنی تیویسم5 مشهور شد. برنر6، پی یاژه 7 و ویگوتسکی8 از پایه گذران این مکتب بودند. طبق نظر آنها انسان با یکسری امکانات یا ابزار خاص و درونی زاده می شود. او با کمک این ابزار ذاتی و درونی به مطالعه و بررسی پیرامون خود می پردازد و از محیط خود اطلاعات کسب می کند. اطلاعات کسب شده در سیر تکاملی اش به مخزن دانش او تبدیل می شود. تجربه های تازه در رودررویی با تجارب گذشته و انبار شده به یکسری تغییرات و تحولات ریشه ای می انجامد. در این راستا زبان به عامل یا فاکتوری تعیین کننده در رشد و زندگی اجتماعی فرد تبدیل می شود.
نکات تستی جهت آمادگی کنکور ارشد (بخش اول)
+ نوشته شده در چهارشنبه نهم بهمن 1387 ساعت 15:22 شماره پست: 253
سلام و خسته نباشید به دوستان عزیز کنکوری
نظر به اینکه میدونم تا کنکور وقتی باقی نمونده است و همه نیاز به جمع بندی مطالب بصورت خلاصه دارید در نتیجه در لینک زیر مطالب مهم و کنکوری بخش مقدمات زبانشناسی را براتون آماده کردم که امیدوارم بخونید و لذت ببرید و اگه بدردتون خورد ما ار هم دعا کنید یا اگر دلتون خواست با درج یک نظر در رفع معایب به من کمک کنید. در روزهای آینده بخش صرف، نحو، معنی و... نیز براتون آماده و آپلود میکنم.
ابتدا به لینک زیر رفته و سپس دکمه Download Now را بزنید. فایل در فرمت PDF و با حجم بسیار کم در دسترس است.
+ نوشته شده در چهارشنبه نهم بهمن 1387 ساعت 11:0 شماره پست: 252
این کتاب به نام "هفده داستان کوتاه کوتاه" مجموعه ایست فوق العاده از داستانهایی که نویسندگانشان مشخص نیستند اما این داستانها بسیار عمیق و تاثیر گذارند. خواندن کل این کتاب شاید ۱۰ دقیقه بیشتر طول نکشد اما این ۱۰ دقیقه بسیار بسیار بیاد ماندنی خواهد بود. اگر خدا بخواهد در بخش داستان کوتاه وبلاگ که بصورت روزانه بروز میشود از داستانهای بینظیر این کتاب نیز خواهم آورد تا لذت ببرید اما خواندن خود کتاب چیز دیگریست.
چون اولین مطلب وبلاگ هر روز صبح یک داستانک یا داستان کوتاه است بنابراین به پیشنهاد یکی از خوانندگان نام این بخش را گذاشتم: اولین سپیده صبح
دعا کنید خدا توانی بدهد تا بتوانم این مطالب را زود زود تایپ کنم.
نمونه سوال تست برای درس زبانشناسی (معنی شناسی)
+ نوشته شده در سه شنبه هشتم بهمن 1387 ساعت 14:5 شماره پست: 251
دوستان عزیز کنکوری
اگر درساتون را تموم کردید و دوست دارین با یک آزمون خود را محک بزنید، میتوانید به تست زبانشناسی در ادامه مطلب پاسخ دهید. این تست مربوط به سوالات معنی شناسی میباشد.
اگر خدا کمک کنه سعی میکنم تا نزدیک کنکور تستهای چند مبحث دیگه را هم براتون بنویسم.
طراح: دکتر بهرام مدرسی
انتخاب سوالات: مهدی سعید بنادکی - وبلاگ زبانشناسی همگانی
۱- منظور از "گستره معنایی" چیست؟
الف) مجموعه عناصری در جهان خارج که یک واژه به آنها دلالت دارد.
ب) مجموعه مفاهیمی که با بکار گیری یک واژه در ذهن فعال میشود.
ج) مجموعه مفاهیمی که از طریق زبان میتوان به آنها دست یافت.
د) مجموعه عناصرموجود در جهان خارج که بر یک واژه دلالت میکنند.
۲- "گستره مفهومی" واژه "مرد" کدامیک از مفاهیم زیر را در بر میگیرد؟
الف)مجموعه مردهای جهان ب)مذکر ج) انسان د)مرد
۳- منظور از "تجزیه مولفه ای" چیست؟
الف) تجزیه جمله به عناصر معنی دار ب) تجزیه واژه به مشخصه های معنایی
ج) تجزیه جمله به سازه توسط قواعد ساخت سازه ای د) تجزیه مفهوم یک واژه به اجزای معنایی کمینه
۴- بوسیله کدام مشخصه نمیتوان پسر و دختر را در یک یک طبقه قرار داد؟
الف) [+انسان] ب) [+جاندار] ج) [+مذکر] د) [-بالغ]
۵- کدامیک از روابط معنایی زیر موجب ابهام واژگانی میشوند؟
الف) هم معنایی ب) تضاد معنایی ج) چند معنایی د) شمول معنایی
۶- منظور از "دگر گفت" (para phrase) چیست؟
الف) ترادف معنایی در سطح جمله ب) هم معنایی واژگانی
ج) تضاد معنایی د) استلزام معنایی
۷- رابطه ای که در آن صحت یک جمله ضرورتا صحت جمله ای دیگر را نشان میدهد جه نام دارد؟
الف) تناقض ب) از پیش انگاری ج) تضمن د) تلویح
۸- چه نوع رابطه ای میان دو جمله " خانه قرمز است" و "خانه سفید نیست" وجود دارد؟
الف) دگر گفت ب)تضمن ج)تناقض د) هیچکدام
۹- در جمله "من قدرت تحمل شما را ندارم" چه نوع ایهامی بکار رفته است؟
الف) ابهام واژگانی ب) ابهام ساختاری ج) هر دو د) ابهام ندارد
۱۰- جمله " معلم زبان انگلیسی ما امروز نیامد" دارای چه نوع ابهامی است؟
الف) ساختاری ب) واژگانی ج) هر دو د) هیچکدام
۱۱- جمله " برادر آزاده آمد" چه نوع ابهامی دارد؟
الف) ساختاری ب) واژگانی ج) هر دو د) هیچکدام
۱۲- در جمله "حسین، دوستش را در خیابان دید." نقش معنایی "حسین" چیست؟
الف) کنشگر ب)مبدا ج) تجربه گر د) محرک
۱۳- در جمله "باد پنجره را شکست" نقش معنایی "پنجره" چیست؟
الف) تجربه گر ب) کنش پذیر ج) کنش رو د) هدف
۱۴- در جمله "برای دیدن مادربزرگ از سال گذشته تا حالا روز شماری میکنم" ترتیب نقشهای معنایی بکار رفته کدام است؟
الف) محرک -مبدا- مقصد ب)هدف-مبدا-مقصد
ج)کنش پذیر-مکان-مقصد د)محرک-مکان-مقصد
۱۵- در کدام نظریه زایشی معنا از طریق ژرف ساخت بدست می آید؟
۱۶- اینکه ضمیر انعکاسی و مرجعش هر دو میبایستی در یک جمله باشند ،یاد آور کدام گزینه است؟
الف) شرط سازه فرمانی ب)شرط ضمیر انعکاسی ج) شرط جمله واحد د) شرط همکاری
۱۷- عبارت " نقش خود را در مکالمه به نحو احسن ادا کن" یاد آور کدام اصل است؟
الف) رابطه ب)همکاری ج)کیفیت د)شیوه کلام
۱۸- در محیط دانشگاه، با بیان جمله " فکر میکنم که استاد امروز نیاید" کدام اصل گرایس نقض شده است؟
الف)رابطه ب)کیفیت ج)کمیت د)شیوه کلام
۱۹- کدامیک ار این افعال یک فعل کنشی نیست؟
الف) قول دادن ب) تحویل دادن ج) اعلام کردن د) هشدار دادن
۲۰- افعالی که قدرت کنش غیر مستقیم جمله را آشکار میسازند چه نام دارند؟
الف)شخصی ب) بیانی ج) کنشی د) متعدی
طراح تستها: دکتر بهرام مدرسی
صرفا برای عوض شدن فضای وبلاگ
+ نوشته شده در سه شنبه هشتم بهمن 1387 ساعت 13:28 شماره پست: 239
طنز زبانی، زبانشناسی زنان
اگر خاطرتون باشه در مورد زبان مردان چندی پیش مطلبی را در وبلاگ گذاشتم که مورد توجهتون قرار گرفته بود امروز در مورد زبان زنان در ادامه مطلب میخونید. این مطلب بعلت درخواست دوستان بروز دوباره به روز شد.
هدف از این نوشتار اینست که درک کنید وقتی با یک خانم صحبت میکنید معنای حرفهایش کاملا متفاوت از کلماتیست که شما میشنوید. مثلا:
وقتی همسرتان(یا نامزدتان) به شما میگوید: "میدونی چیه؟" در واقع او نمیخواهد چیزی را به شما بگوید که شما نمیدانید بلکه میخواهد شما را رسما بدبخت کند. در مورد موضوعی حرف بزند که شما اصلا دوست ندارید در موردش صحبت کنید و یا از آن بدتان می آید. اما با گفتن سوال بالا و جواب منفی شما او شروع میکند. (و جالبتر اینکه او میداند شما از آن موضوع بیزارید.)
زبانشناسی زنان
اگر خاطرتون باشه در مورد زبان مردان چندی پیش مطلبی را در وبلاگ گذاشتم که مورد توجهتون قرار گرفته بود امروز در مورد زبان زنان در ادامه مطلب میخونید. این مطلب بعلت درخواست دوستان بروز دوباره به روز شد.
هدف از این نوشتار اینست که درک کنید وقتی با یک خانم صحبت میکنید معنای حرفهایش کاملا متفاوت از کلماتیست که شما میشنوید. مثلا:
وقتی همسرتان(یا نامزدتان) به شما میگوید: "میدونی چیه؟" در واقع او نمیخواهد چیزی را به شما بگوید که شما نمیدانید بلکه میخواهد شما را رسما بدبخت کند. در مورد موضوعی حرف بزند که شما اصلا دوست ندارید در موردش صحبت کنید و یا از آن بدتان می آید. اما با گفتن سوال بالا و جواب منفی شما او شروع میکند. (و جالبتر اینکه او میداند شما از آن موضوع بیزارید.)
بله = نه
نه = بله
شاید = نه
متاّسفم = تو متاّسف خواهی شد(کاری میکنم زار بزنی)
ما احتیاج داریم = من می خواهم
هر کاری دلت می خواهد بکن = نتیجه اش را بعداّ میبینی
ما باید حرف بزنیم = من شکایت دارم
اصلا ناراحت نیستم = البته که ناراحتم مرتیکه
این آشپزخانه خیلی کوچک است = من خانه جدید می خواهم
اینجاهام خیلی چاق شده = به من بگو زیبا هستم
دوسم داری؟؟ = می خواهم یه چیزی ازت بخواهم
اون دختره از من خوشگلتره؟ = تو فقط جرات داری بگو "آره"
فلانی را دیدی تو مهمونی؟ = فکر نکن حیض بازیهاتو ندیدم !
تا یه دقیقه آماده می شوم = راحت تلویزیون نگاه کن حالا حالاها آماده نمی شم
و یک لطیفه بیمزه:
دو نفر فرنگي تصميم ميگيرن فارسي صحبت كنن :
اولي:پاشو
دومي: نمي پاشم
اولي: نمي پاشم چيه بايد بگي پاشيده نمي شم!!
(میدونم بیمزه بود...ببخشید دیگه)
واجشناسی
+ نوشته شده در سه شنبه هشتم بهمن 1387 ساعت 12:28 شماره پست: 168
(۹) صهبا سلیمی
واجشناسی دانشی است که ار آغاز قرن بیستم به عنوان شاخه ای از زبان شناسی مطرح می شود، تا قبل از قرن بیستم چیزی به نام واجشناسی (Phonology) وجود نداشته است. [ رجوع کن به آغاز جزوه تحلیل کلام] نام واج شناسی با نام مکتب پراگ آمیخته شده است. واجشناسی حاصل کار گروهی از زبان شناسان است که اوج آن در مکتب پراگ می باشد. در 1873 شخصی به نام wintler در نتیجه تحقیقاتش بر روی گونه های زبان ایتالیایی به این نتیجه رسید که باید میان دو نوع آوا در زبان تمایز قائل شد. آواهایی که بود و نبودشان تمایز دهنده نیست، و آواهایی که بود و نبودشان تمایز دهنده است. مثلاً تفاوتی که بین /l/ تیره و روشن در انگلیسی وفارسی وجود دارد، تفاوتی تمایز دهنده نیست.[آیا می دانی منظور از تمایز چیست؟ تمایز یعنی این که مثلاً یک آوا وجودش در یک واژه باعث تمایز و تفاوت معنایی آن واژه با واژه دیگر بشود. اصطلاح انگلیسی آن Distiction است]. مثال دیگر آن دو آوای/ P/ دمیده و نادمیده است که وجود آن در واژه های مختلف باعث نمی شود که دو واژه از هم متمایز شوند. اما برخی از آوا ها باعث ایجا تمایز معنایی می شوند که ما آن آوا ها را به عنوان واج (Phoneme) می شناسیم.
Wintler هیچ اشاره ای به اصطلاح واج نمی کند. او تنها دو دسته آوا را از همدیگر تمیز داده است. اولین کسی که واژه و یا Term واج(Phoneme) را به صورت امروزین آن به کار برد، بودئن دوکورتنه (Baudoin de Courtney)، زبان شناس لهستانی تبار بود که در روسیه درس خوانده و سپس در همان جا تدریس نمود. او اصطلاح واج را به عنوان "آوای ممیز" در زبان شناسی وضع کرد. مهم این است، که بدانید اصطلاح Phoneme از ابداعات کورتنه نبوده، بلکه برای بار نخست دوفریش دو ژنت Dufriche desgenettes در 1873 اصطلاح Phoneme را به جای Sprachlaut که اصطلاحی آلمانی است وضع کرد. اما در این زمان این اصطلاح واج به عنوان آوای ممیز به کار نرفت. مفهوم واج را شاهزاده نیکلای تروبتسکوی جهانی نمود.
الفبای اوستایی، دین دبیره
+ نوشته شده در سه شنبه هشتم بهمن 1387 ساعت 11:15 شماره پست: 238
زباني که کتاب مقدس مزديسنا بدان تاليف شده زبان اوستا ناميده ميشود و خطي را نيز که اوستا بدان نوشته شده‚ بايد خط اوستائي ناميد ومعمولي خاورشناسان آن را زند مينامند. در تسميه خط مزبور نيازمند به تقليداز اين اصطلاح نابجا نيستيم . اين خط را نويسندگان اسلامي دين دبيره و دفيره و دفتريه ياد کرده اند و اما امروز آن را بايد دين دبيري بگوئيم...
به ادامه مطلب رجوع نمایید.
الفبای اوستا، دین دبیره
زباني که کتاب مقدس مزديسنا بدان تاليف شده زبان اوستا ناميده ميشود و خطي را نيز که اوستا بدان نوشته شده‚ بايد خط اوستائي ناميد ومعمولي خاورشناسان آن را زند مينامند. در تسميه خط مزبور نيازمند به تقليداز اين اصطلاح نابجا نيستيم . اين خط را نويسندگان اسلامي دين دبيره و دفيره و دفتريه ياد کردهاند و اما امروز آن را بايد ديندبيري بگوئيم. ابنمقفع درجزو خطوطي که در ايران پيش از اسلام معمول بوده مينويسد که اوستا به خط ديندبيري نوشته ميشد. مسعودي نيز الفباي اوستا را به نام دين دبيري ذکرکرده گويد که آن شامل 60 حرف است. نظر به اعتبار مسعودي و ابن مقفع وترکيب خود کلمه شکي نميماند که در زمان ساسانيان‚ الفباي اوستا را ديندپيريه ميگفتند چه کلمه دپير بسا با واژههاي ديگر پيوسته‚ يک دسته از لغات پهلوي آن عهد را تشکيل ميداد مثل: ايران دپير يادپيران مهشت رئيس مستوفيان و شهر دپير يک درجه پائينتر از ايران دپير. در آغاز دوره ساسانيان دو قسم الفبا‚ هر دو از ريشه سامي آرامي درايران معمول بوده: يکي از آنها را براي تشخيص پهلوي شمالي يا کلدهاي ويا آذري ناميدهاند. چند سنگ نبشته قديم عهد ساسانيان به اين الفبا براي ماباقي مانده است. حدس ميزنند که زمان اشکانيان نيز اوستا با همين الفبانوشته شده است. دوم موسوم است به پهلوي ساساني که بهتدريج جاي اولي را گرفته منسوخش کرد‚ از روي سکه ها و نگين انگشترها و ظروف و نسخ خطيدوام آن را تا قرن چهاردهم ميلادي ميتوان ثابت کرد. در اين الفبا مانند الفباي کنوني اغلب حرکات داخل حروف نيست و اين خود اشکال بزرگي است براي تلفظ درست کلمات‚ و نيز گذشته از اين هر حرفي ازآن چند قسم خوانده ميشود مثلا يک حرف و علامت ا را و - ن - ر – ل ميتوان خواند. چون در زمان ساسانيان‚ زبان اوستا متروک شده بود اگر آن را به خط پهلوي مينوشتند تلفظ درست کلمات مقدس ميسر نبود ‚ ازاينرو چارهاي انديشيده‚در الفباي معمول تصرفاتي کردند و مانند الفباي يوناني حروف مصوت را داخل حروف غيرمصوت نمودند و شايد هم در اين عمل الفباي يوناني سرمشق شده باشد . الفباي اخير يعني ديندبيري به اقرب احتمالات در قرن ششم ميلادي يعنيچندي پيش از استيلاي عرب تدوين گرديده و همين خود خدمت بزرگي به ايران اسلامي انجام داد چه پس از برچيده شدن شاهنشاهي ساساني و به همخوردن اوضاع ايران و ديگرگون گشتن زبان و از دست رفتن خط و نابود شدن دين‚ اگر اوستا به خط قديم پهلوي باقي مانده بود‚ قطعا امروز براي جويندگان معمائي حل ناپذير بود. الفباي ديندبيري‚ امروز در همه خاور زمين بهترين الفبائي است که موجوداست. در چند ساعت ميتوان آن را فرا گرفت و اوستا را درست خواند. شماره حروف 44 است. قديمترين نسخه خطي اوستا که با همين الفبا نوشته شدهاکنون در کوپنهاگ‚ پايتخت دانمارک موجود است و آن در سال 1325 م.تحرير يافته است. اين نسخه را خاورشناس معروف دانمارکي وسترگارد باخود از ايران به اروپا برد.
منبع: پایگاه اینترنتی تاریخ و تمدن ایرانی
زبانشناسی کاربردی APPLIED LINGUISTICS
+ نوشته شده در سه شنبه هشتم بهمن 1387 ساعت 10:40 شماره پست: 249
در این پست قصد دارم تا یکی از شاخه های زبانشناسی همگانی که با نام زبانشناسی کاربردی معروف است، را خدمتتون معرفی کنم.
زبانشناسی کاربردی یا Applied Linguistics در گذشته با مفاهیمی همچون TEFL, TESOL, TESL,... ارتباطی تنگاتنگ داشت اما امروزه بنا به تعریف، زبانشناسی کاربردی با دنیای واقعی در یادگیری و آموزش زبان و بسیاری از مقولات دیگر سر و کار دارد.
سوالاتی که زبانشناسی کاربردی در پی پاسخ آنهاست عبارتند از:
ادامه مطلب را بخوانید.
در این پست قصد دارم تا یکی از شاخه های زبانشناسی همگانی که با نام زبانشناسی کاربردی معروف است، را خدمتتون معرفی کنم.
زبانشناسی کاربردی یا Applied Linguistics در گذشته با مفاهیمی همچون TEFL, TESOL, TESL,... ارتباطی تنگاتنگ داشت اما امروزه بنا به تعریف، زبانشناسی کاربردی با دنیای واقعی در یادگیری و آموزش زبان و بسیاری از مقولات دیگر سر و کار دارد.
سوالاتی که زبانشناسی کاربردی در پی پاسخ آنهاست عبارتند از:
۱- چطور زبانهای مختلف دنیا میتوانند به بهترین نحو آموزش داده شوند و چگونه میتوان آنها را به بهترین نحو آموخت؟
۲- چه عوامل اجتماعی بر یادگیری زبان تاثیر گذار است؟
۳- چگونه میتوان از تکنولوژی در آموزش و فرگیری زبان به نحو احسن و موثر استفاده کرد؟
۴- مشکلات ناشی از ناهنجاریهای زبانی چه چیزهایی هستند؟ و چگونه میتوان از آنها جلوگیری کرد؟
معروفترین مجلات دارای رتبه بندی ISI در زمینه دانش زبانشناسی کاربردی عبارتند از:
Second Language Research (SLR)
Studies in Second Language Acquisition (SSLA)
Language Learning (LL)
Applied Linguistics
Language Acquisition
Cognition
Research in Second Language Acquisition
Language Research
Applied Psycholinguistics
شاید دوستانی علاقمند به تحصیل در این رشته در مراتب علمی بالاتر باشند. نظر به این موضوع در زیر لیست مراکز مربوط به زبانشناسی کاربردی در سرتاسر دنیا را مشاهده مینمایید.
+ نوشته شده در سه شنبه هشتم بهمن 1387 ساعت 10:5 شماره پست: 248
مردي در کنار ساحل دورافتاده اي قدم ميزد. مردي را در فاصله دور مي بيند که مدام خم ميشود و چيزي را از روي زمين بر ميدارد و توي اقيانوس پرت ميکند. نزديک تر مي شود، ميبيند مردي بومي صدفهايي را که به ساحل ميافتد در آب مياندازد.
- صبح بخير رفيق، خيلي دلم ميخواهد بدانم چه ميکني؟
- اين صدفها را در داخل اقيانوس مي اندازم. الآن موقع مد درياست و اين صدف ها را به ساحل دريا آورده و اگر آنها را توي آب نيندازم از کمبود اکسيژن خواهند مرد.
- دوست من! حرف تو را مي فهمم ولي در اين ساحل هزاران صدف اين شکلي وجود دارد. تو که نميتواني آنها را به آب برگرداني خيلي زياد هستند و تازه همين يک ساحل نيست. نمي بيني کار تو هيچ فرقي در اوضاع ايجاد نميکند؟
مرد بومي لبخندي زد و خم شد و دوباره صدفي برداشت و به داخل دريا انداخت و گفت:
"براي اين يکي اوضاع فرق کرد."
آیا میدانید قانون 7-38-55 در زبانشناسی چیست؟
+ نوشته شده در دوشنبه هفتم بهمن 1387 ساعت 16:16 شماره پست: 247
قانون۷-۳۸-۵۵ آلبرت محرابیان در زمینه زبان بدن بسیار معروف است و یکی از کسانی است که در این زمینه تحقیقات بسیاری انجام داده است.
او معتقد است در یک ارتباط ما تنها ۷ درصد از زبان گفتار استفاده میکنیم. ۳۸ درصد از اطلاعات بوسیله تن صدا و ۵۵ درصد پیام توسط زبان بدن رد و بدل میشود.
البته عده ای نیز این سخن محرابیان را رد کرده و اعتقاد دارند اگر این سخن درست بود ما تنها ۷ درصد از ایمیلهای خود را متوجه میشدیم و یا در مواجهه با افرادی که زبان آنها را نمیدانیم ۹۳٪ از حرفهای او را از روی علائم غیر کلامی متوجه میشدیم.
محرابیان در کتاب "پیغام خاموش" (۱۹۷۲) خاطر نشان میکند که پیامهای خاموش ما میتواند سخن ما را تقویت و یا آنرا نفی کند. پیامهای غیر کلامی در مقایسه با کلماتی که بر زبان جاری میکنیم از نیروی بیشتری برخوردار هستند. محرابیان در این زمینه به تعمیمی منطقی رسیده است. وقتی سخنان کسی با رفتارش تفاوت فاحشی داشته باشد رفتار غیر کلامی او به مراتب از کلمات و گفتارش مهمتر و معتبر تر است.
منبع: مجله پازند شماره ۱۳
? who is a native speaker
+ نوشته شده در دوشنبه هفتم بهمن 1387 ساعت 13:43 شماره پست: 246
اینم یک مقاله خوب با رعایت تمام اصول مقاله نویسی به زبان انگلیسی برای دوستان و عزیزان علاقمند به مقالات انگلیسی. امیدوارم رضایت ایندسته از دوستان را جلب کند.
مقاله از این سایت برداشته شده است اما آدرس آن فیلتر است. چرا؟ نمیدونم.
به ادامه مطلب رجوع فرمایید.
I do not believe in worrying endlessly about definitions, but some preliminary demarcation of the field of discourse is, obviously, both necessary and desirable.
1. Introduction
The term "native speaker" is pivotal in a number of areas. Firstly, even in generative linguistics, the concept of an "ideal speaker-listener, in a completely homogenous speech community" (Chomsky, 1965:3) is crucial. While idealising from the data is both permissible and necessary, vagueness about the terms "speaker-listener" and "speech community" may leave us uncertain as to exactly what data we are idealising, which then casts doubts on such generative shibboleths as "competence and performance" and "core and periphery". Secondly, it goes without saying that the term "native speaker" and its associated terms "mother tongue" and "member of a speech community" are of primary importance for sociolinguistics. On a more practical note, in the language teaching profession, being classed as a native speaker is the key to status, expanded job opportunities and higher pay, which naturally creates a heated debate (one I do not intend to venture into). Finally, the question has important cultural and political implications, particularly for ethnic minorities, emerging nations and speakers of English as an "international language" (Pennycook, 1994).
Uncritical use of the term "native speaker" begs two questions. The first is the question of what it is one may be a native speaker of. Words like "language" and "dialect" are themselves ill-defined. This has led sociolinguists to prefer the term "speech community", but, as I shall argue, this simply moves the vagueness into a different area. Secondly, even if there is no ambiguity about the language, dialect or whatever, the word "native" is not only vague, but has non-linguistic connotations which are by no means culturally or politically neutral.
Problems in defining these terms do not arise from mere lack of rigour; they are inherent in the very concepts we are attempting to define. In this essay, I shall thus adopt more of a philosophical than an ethnographic approach to the problem, and, rather than reviewing the literature and then attempting to show who has the "best" definitions, shall examine the various concepts in turn, picking out examples which illustrate the problems involved, and then offering suggestions for an alternative approach to their categorisation.
2. What does a native speak?
As stated earlier, there is no point in describing someone as a native speaker unless we are sure what it is they are a native speaker of. If we say "Susan Chang is a native speaker of English", are we referring to British, American or Singapore English, for example? In the case of Singapore English, is this Standard Singapore English, Vernacular Singapore English or both? Can she also be regarded as a native speaker of, say, Cantonese, and if so, is Cantonese a language or a dialect of Chinese? These questions, though somewhat hoary, are by no means insignificant when attempting to understand the native speaker concept.
2.1. Language versus dialect
One the face of it, Saussure's (1915) famous distinction of langue and parole looks uncomplicated. If parole is the totality of utterances by the speakers of a language, then langue is "a social product of the faculty of speech and a collection of necessary conventions that have been adapted by a social body to permit individuals to exercise that faculty" (1915:61), which involves abstraction from parole (Ellis, 1993:104). However, isolating a langue from a confusing plethora of language examples requires first that we be selective about which utterances we abstract from. If we wish to describe, say, French, we would not include data from Breton, but would we include the French spoken by people who also speak Breton? Would we also include speakers of French outside France, for example French-speaking Swiss or Canadians? Conversely, would we only accept as French, language approved by the Académie Française?
It seems that even determining the most basic object of study in linguistics - a language - involves sociolinguistic, and even political, considerations. It is perhaps surprising, then, that even many sociolinguists accept "language" as a given (Le Page & Tabouret-Keller, 1985:1). Languages are notoriously hard to define, hence Max Weinreich's oft-quoted tongue-in-cheek definition: "A language is a dialect with its own army and navy." Outside linguistics departments, there is a pervasive attitude that "nation = language = territory = state" (Lunt, 1986:729, in Rudin & Eminov, 1993), and the assumptions of nationalism have profoundly influenced our thinking about what is and is not a language (Fishman, 1989, Williams, 1992).
A case study of the controversial status of "national language" is provided by Kurdish. The classical taxonomy is set out by Hassanpour (1993:107): "Kurdish is a member of the Iranian group of the Indo-Iranian subfamily of the Indo-European family of languages." On the ground, however, the situation is much more complex. In the Southeast of Turkey, there are at least two "languages" that could reasonably be classed as Kurdish: Kürtçe and Zazaca. Of these, the former is regarded by most Kurdish nationalists in Turkey as "Kurdish", whereas there are good grounds for regarding Zazaca as closer to the Northern Iranian "Kurdish" of the philologists. Kürtçe could perhaps be better seen as a creole which arose when the Ottomans encouraged the migration of Arabs and Kurds into Southeast Anatolia as a way of keeping the nomadic (and heretical) Turks of the region under political and religious control (Turner, N., personal communication, 1996). This is not to say that it could not become a national language in the unlikely event of the Turkish Kurds attaining political independence. One difficulty in obtaining reliable information on Kurdish is that linguistic statements have political consequences, and almost all sources are biased one way or another. Hassanpour (1993), while informative, is somewhat propagandist (on the Kurdish side), while Turkish sources are usually even worse, often echoing the (now officially abandoned) line that the Kurds are "mountainous Turks" who have forgotten their own language. For an extreme Turkish nationalist there is no Kurdish language as such, merely dialects of Turkish and/or Persian, while for a Kurdish nationalist, Kurdish is a "pure" language which was corrupted by centuries of Ottoman and Persian domination.
The test of mutual intelligibility is also suspect. While Kürtçe and Zazaca share a similar grammar, a speaker of the former would have extreme difficulty in understanding the latter. On the other hand, Serbian and Croatian are prominent recent examples of mutually intelligible "dialects" of the same "language" emerging as separate "languages", with archaisms and provincialisms being adopted to "purify" the language (Gee, 1997; Woodard, 1996). There is also now "an attempt in Bosnia to adopt officially religious and social terms associated with Muslim faith and values" (Gee, 1997), these largely deriving from Turkish, or from Arabic via Turkish. The same process has been well-documented in the case of Hindi and Urdu (see, for example, Khubchandani, 1991). When a new state is formed (or even just demanded) we see what Fishman (1972(a):46) describes as "the conscious cultivation of once lowly vernaculars ... as independent languages, as languages suitable for all higher purposes, and as languages of state-building and state-deserving nationalities" (emphasis original).
The most celebrated case of the failure of the mutual intelligibility test is that of Chinese "dialects". Hokkien and Cantonese, for example, are probably regarded as dialects of Chinese not because they are mutually intelligible (which they are to only a very limited degree), but because their speakers share a similar culture, and were for most of their history part of the same state (even though they are not now; depending on how you define Hokkien, a large minority or a small majority of its speakers are found outside Mainland China, notably in Taiwan). Perhaps most importantly, educated speakers also know the same official variety (Mandarin) and write in the same ideograms (Hanzi).
2.2. Language loyalty and standardisation
A language is thus, to a large extent, whatever it is perceived to be. In a striking case, Çavuş (1986:67, in Rudin & Eminov, 1993:46) gives a selection of "Turkish" words which were proscribed by the Bulgarian government as part of its assimilation policy. These include rapor, burs (both French), and kütüphane ("library", Persian). A significant factor is "language loyalty" (Gumperz, 1972), which normally links regional dialects to a national language of which they are seen as variant forms. However, sometimes a group may regard itself as speaking one language, when their dialect is linguistically closer to another, and language loyalty may also confuse the issue of mutual intelligibility (Gumperz, 1972:228-229).
An influence on language loyalty is standardisation; a dialect is often perceived as a variant form of a language because that language possesses a standard form which is accepted by speakers of the dialect in question. Standardisation occurs through a number of processes, such as urbanisation, increasing use of a "court language" (e.g. "the King's English"), increasing commercial, legal and literary use, and planned language reforms.
None of these automatically produce standardisation, however, as can be seen in the case of Turkish. The court and literary language of the Ottoman Empire was essentially a sophisticated creole which never became fully standardised because an educated speaker of Ottoman Turkish would also be fluent in Arabic and Persian; code-switching was the norm rather than the exception. With the founding of the Republic, language reforms purged Turkish of thousands of loan-words; standardisation in this case did not involve the spreading of the language of the educated elite, but rather the attempt to create a "new" language based largely on the Central Anatolian vernacular, accompanied by Europeanisation in scientific and technical fields (Fishman, 1989:314-315). Language planning has also experienced a number of U-turns throughout the history of the Republic, leading to furious debates about what is "real Turkish", beside which the letters to the Times on "correct" English pale into insignificance, and it is only with the spread of the mass media that anything approaching a "Standard Turkish" has become a reality rather than an ideal.
We might rephrase Heinrich by saying that these days a language is a dialect with its own newspaper and TV channel.
2.3. Speech community
In an attempt to avoid the terminological confusion surrounding such words as "dialect" and "language", most sociolinguists prefer to adopt the idea of "speech community". However, this is, if anything, harder to define. Saville-Troike (1989:16) states that "since the focus of the ethnography of communication is on the speech community, and on the way communication is patterned and organizes within that unit, clearly its definition is of central importance", then goes on to list no less than five different definitions[6]. This then means that, for example, "questions arise in deciding if speakers of English from Britain and the United States (or Canada and Australia, or India and Nigeria) are members of the same speech community" (Saville-Troike, 1989:17). In others words, we seem to have a similar problem with "speech community" as we did with "language" and "dialect"
In addition, the criteria for membership of a speech community are by no means well-defined, as the following example shows:
Ordinarily the question of the speech community of the Wishram Chinook would be discussed as a question as to whether or not the linguistic differences (few) between the Wishram village and that of the Wasco across the river, and perhaps those of others down the river, sufficed to constitute separate dialects, or only one. On the basis of Wishram culture, however, an ethnographic approach must realise three speech communities within the Wishram village itself. One such community consisted of normal adults and children past babyhood; a second comprised babies, dogs, coyotes, and guardian spirits Dog and Coyote; a third comprised those whose guardian spirit experience had granted them the power of being able to interpret the language of the spirits.
(Hymes, 1972a:28).
The terms "native speaker" and "member of a speech community" are not interchangeable, but the latter depends, to an extent, on the former. By classing Coyote as a member of a particular Wishram Chinook speech community, we are assuming that this mythical entity is a speaker of "Wishram Chinook". Incidentally, classifying mythical beings as members of speech communities is by no means frivolous. The prototypical speaker of RP or the "cheerful cockney sparrer" of the Ealing comedies may well be just as mythical as Coyote.
The concept of speech community may be a useful research tool: "Most groups of any permanence, be they small bands bounded by face-to-face contact, modern nations divisible into smaller subregions, or even occupational associations or neighbourhood gangs, may be treated as speech communities, provided they show linguistic peculiarities that warrant special study" (Gumperz, 1972:219, emphasis added). “Speech community†is thus analogous to the “population†of the medical and social sciences. However, this does not remove the problem of "language".
Many attempts have been made to define a language in social terms, such as "The language of Community X"; but when we have to devise a test for membership of Community X it frequently includes ... speaking Language X, and the definition therefore becomes circular.
(Le Page & Keller, 1985:191)
Le Page and Kellner (1985) actually give four senses in which the word "language" is used. The first sense is that of "a supposed property of an individual, his "native language" (or dialect)" (1985:188). Although this is more political and cultural than linguistic, it is easily confused with Chomskyan "i-language" (Chomsky, 1986:22), which it most certainly is not. The second sense of "language" "is used to refer to the actual behaviour of people ... the data of linguistic behaviour, of performance" (1985:190), or in other words, Saussurean parole. Thirdly, there is "the kind of description made by linguists using data from Sense 2 performance ... [In this sense] there can never be two descriptions of "a language" that are in complete agreement" (1985:190). Finally, there is the sense of "systems assumed to be inherent in the linguistic behaviour of a community and in their literature .... [This language] is inaccessible and indefinable; each of us has only partial experience of it†(1985:190-191). It is this last "indefinable" sense which the authors identify with what the layman means by "a language" such as English or Swahili. It is perhaps ironic that linguists proclaim to the public that they study language, but, since what the public mean by "language" is "indefinable", often go on to study other things, and call them Language (the worst offenders here being the faculty of MIT). It would be decidedly odd for a biologist to say (pace Star Trek) "Well, biology is the study of life, but of course not life as we know it."
3. Who is a native?
I have gone into the subject of "language" before discussing the term "native speaker" because, as I have stated, the two are mutually interdependent. A native speaker is a type of speaker of a particular language, but our idea of what constitutes a language is dependent on assumptions about who is a native speaker of that language. The term "native", however, seems to be about as clear as the terms "language" or "dialect"; like St. Augustine's "time", "we understand it until we start to think about it" (Ellis, 1993:78).
3.1. Native and non-native
To talk about native and non-native speakers is to possess an assumption (or assumptions) about natives and non-natives per se. The terms themselves are perhaps unfortunate in a discussion of language, since the word "native", as its etymology suggests, implies birth into a specific community, or in a particular place, the two usually being regarded as identical. In fact, cases where being born in a particular place automatically entails membership of a specific community and knowledge of a particular language may well be the exception rather than the norm. It is fair to say that, at least up to the 1930's, someone born in a particular spot in the New Guinea Highlands was virtually certain to be a member of, say, the Mundugumor tribe, and would thus speak only their language, so it would be equally reasonable to call him or her "a native speaker of Mundugumor". Margaret Mead, on the other hand, would be a "non-native speaker of Mundugumor" (Mead, 1980). However, if we assume for the sake of argument that none of the Mundugumor learnt more than a few words of the neighbouring Arapesh or Tchambuli languages (and vice versa), the native/non-native issue only arrives on the scene with the first anthropologist.
In most of the world, however, community does not equal territory and language does not equal either of these. Someone born in Wales may or may not regard him- or herself as Welsh, and may speak Welsh as a "first", "second" or sole language, or not at all (Grillo,1989:55-60,93-96). "Nativeness" is only a very rough and ready guide to "native speakerness".
3.2. "Hearth and home"; the "mother-tongue" debate
In bilingual or "diglossic" communities, the question of "mother-tongue" arises (for discussion of the terms "bilingual" and "diglossic", see Ferguson, 1959, Saville-Troicke, 1989:54, or Williams, 1996:104). In these contexts, "mother tongue" is used as a convenient reference for determining who is a native speaker of a particular language or dialect; it is usually taken to be the language a speaker heard as a child, normally uses at home, or both. However, problems arise here as elsewhere. Language loyalty is again a factor in perception of "mother-tongue", as Le Page and Tabouret-Keller point out:
In Singapore, because of the enormous importance attached by Chinese to the written language, "mother tongue" is used - quite arbitrarily - to refer to that spoken language (Mandarin) which is culturally most closely connected with written Chinese, regardless of the fact that most Singapore Chinese speak Hokkien or Teochew or Hakka or Cantonese or Hainanese, i.e. languages from the south of China. Even these are likely to be spoken in a mixed, Singaporean way (1985:189).
What "language" is actually spoken at home is by no means obvious, since code-switching applies at home as much as anywhere else; language domains are not rigid. The concept of domains (e.g. Fishman, 1972a) is another of those criteria which are useful so long as one remembers that they are merely research devices and does not assume that they are "real". It is true that different codes prevail in different environments, but that does not imply a definite boundary between them. For example, I generally speak English at work and Turkish at home, but code-switch regularly in both domains.
The mother-tongue debate also raises questions about the status of standardised languages. If the standard language (or dialect, if you prefer) is rarely spoken at home, can anyone really be said to be a native speaker of it? Even in cases where a particular vernacular has been taken as the standard for a nation (as in the case of Putonghua, where the Beijing dialect was taken as the standard for the whole of the PRC), this still leaves a relatively small proportion of the population having the standard version as their "mother-tongue", and once the dialect has been standardised, the local dialect may drift away from the standard version. In short, the "hearth and home" attitude exalts one domain at the expense of others, ignores code-switching, and confuses the issue of standard languages.
3.2. The question of competence
One way to avoid the "native speaker" trap is to speak of "native speaker competence". Natives of a community have native speaker competence, more or less by definition (Hymes, 1972c; Fishman, 1972a:49). On the other hand, non-natives may also acquire native, or near-native competence.
The first problem with the competence idea is the by now familiar one of circular definition. Native speaker competence can be broadly defined as the ability to conform to the set of linguistic and sociolinguistic expectations of a particular speech community. As we have seen, the notion of a speech community implies members by whose linguistic behaviour the community is defined, so unless we possess a definition of "native speaker" which is not related to competence, we are back where we started. If, on the other hand, we do possess such a definition, sociolinguistic competence is, to use Aristotelian terms, an accidental rather than an essential property of a native speaker.
The second problem is that, unlike Chomskyan "competence", communicative competence is not an all or nothing affair, and in some areas of competence "non-natives", such as immigrants, may actually be more competent. If we are talking about competence in the standard language, what would we make of the sentence "Someone should learn them Pakis to speak proper" (Leeds taxi driver, personal communication)? The speaker here is demonstrating both linguistic and sociolinguistic competence for a working class Leeds speech community, but not with regard to the standard language, where, say, an Eton and Oxford-educated Pakistani would be regarded as more competent.
When we look at written language, "native speaker competence", if it has any meaning at all, would only be appropriate in comparing the writing of "native" and "non-native" speakers of similar educational backgrounds. Take, for example, this written equivalent of "Someone should learn them Pakis to speak proper", by a fourteen-year old British schoolboy:-
There are millions of immigrants from China Pakistan that speak all different languages and I think if they come to this country they should try to speak the language. Alot [sic] of the people stay in the [sic] own community and speak the [sic] own language I think this should not be aloud [sic]. I think they should be chucked out.
(Swann Report, 1985:253, in Grillo, 1989:110-111)
3.3. The critical period hypothesis
A more promising approach comes, perhaps surprisingly, from the generative school. If we ignore communicative competence and concentrate on the narrower notion of linguistic competence proposed by Chomsky (1965, 1986), we can make use of the critical period hypothesis, first proposed by Lenneberg (1976). According to this view, the syntax of a language is acquired rapidly and effortlessly by young children, but not by adults; hence there is a "critical period" for language acquisition. A reasonable "rule of thumb" definition of "native speaker" might thus be someone who acquired the language during this critical period; a language acquired later would thus be a second, non-native language, irrespective of the ethnic or speech community the speaker is a nominal member of.
This still leaves us with some unanswered questions, however. The first is the validity of the hypothesis itself. While there is strong empirical evidence to suggest a critical period for language acquisition (Bickerton, 1990:115-122), it would still be premature to base a definition upon a hypothesis, especially when that hypothesis deals with acquisition of language in general, rather than acquisition of a particular language or language variety. Secondly, it still skirts the question of what it is that is acquired; once we leave the rarefied area of a supposedly independent syntax, the problem of defining a language or dialect remains. An amusing example of this problem comes from Linguist List:
When I was a graduate student in linguistics, I often observed as a prof spent a class period at the blackboard laying out some new broil of information, winding up with a flourish and "And the proof that this is correct is that the following sentence cannot occur in any dialect of English!" He/she would then write on the board the "proof" sentence, which would turn out to be a perfectly ordinary Ozark English sentence, the like of which you encounter half a dozen times a day where I come from.
Elgin (1996)
3.4. The status of "second languages"
If communities employ more than one language or dialect (as most do), at what point does one of these codes become a non-native language for the speakers concerned? The terms "first" and "second" languages are misleading to the extent that they imply that a bilingual speaker has a first and a second language, that they are acquired in that order, and used in that order of ease and frequency. In fact it is perfectly possible to use the language acquired later with greater frequency and fluency than the "first" language, and a speaker may even forget much of their "first" language if they stop speaking it after early childhood. This in turn may be complicated by a conscious attempt to relearn the first language. Let us say that a child in South-East Anatolia spends the first few years of her life in a village where the predominant language is a variety of Kurdish, but then goes to a boarding school where only Turkish is spoken, and forgets most of her Kurdish. On leaving school she decides to get back to her roots and makes a conscious attempt to relearn Kurdish (maybe a different variety). What, then, is her "first language"?
Where second languages used as a lingua franca are adopted by an educated elite, they may produce their own "native" literature. As stated before, Seljuk and Ottoman Turks frequently wrote in Turkish, Arabic, Persian or a mixture of all three. There is certainly nothing "non-native" about Celaladdin Rumi's Mesnevi, dictated rapidly and spontaneously in Persian. As Kachru (1986:12, in Saville-Troike, 1989:105) says of Indian English literature, "The medium is non-native, but the message is not."
4. An alternative categorisation
Attempts to produce stricter definitions of terms like "language", "dialect" or "native speaker", often founder because of the assumption that there is a set of native speakers (or languages, or dialects) with Aristotelean "necessary and sufficient conditions" for membership. In this ideal set, all members would be equal. Something would either be a language or it would not, and a person would either be a native speaker of this language or would not; no native speaker would be more representative than another. As we have seen, this is not the case, and if we wish to scrutinise these terms, we would be better off using more sophisticated models of categorisation, such as those proposed by Wittgenstein (1968), Rosch (1973), Lakoff (1987) or Ellis (1993).
4.1. The "language" category
Traditional language typology is modelled on biological taxonomy. Just as in biology we have a hierarchy with kingdoms at the top and sub-species at the bottom, in linguistics we have a hierarchy as follows:-
FAMILY (Indo-European) SUB-FAMILY (Indo-Iranian) GROUP (North Iranian) LANGUAGE (Kurdish) DIALECT (Zazaca)
However, while in biology it is possible to set up definite taxonomic criteria (e.g. fertile members of the same species can mate successfully), this is not possible in linguistics (actually, it isn't quite that simple in biology, but that is another story). "Mutual intelligibility" can be seen as a failed attempt to provide such a criterion; the problem is that while two animals either can or cannot mate, two humans understand (or claim to understand) each other to a certain degree, and in a particular sociolinguistic context.
If, however, we regard "language" as a prototypical category, the problems discussed earlier do not arise. A prototypical language (i.e. the most representative member of the set of languages) would have the following characteristics:
It is spoken by the vast majority of the population of at least one country;
If spoken in more than one country, there are no major linguistic variations between them;
It is not spoken by people outside those countries, except as a "foreign language";
It has a standard spoken form, which is grammatically, lexically and phonologically similar to the versions spoken by virtually all the population, and is accepted by them as "correct".
It has a standard written form, which is grammatically and lexically similar to the standard spoken form.
Of course very few languages meet all of these criteria in full, but something may be regarded as a language to the extent that it approximates these. Thus Italian is fairly prototypical, English is less so, and Kurdish is on the fuzzy boundary of the set. Weakness in one criterion may be compensated for by strength in another; thus French loses out on criterion 2., but makes up for this with its high degree of standardisation.
A similar prototype could be constructed for "dialect" along the following lines:-
It is restricted to a particular region of a country;
It is phonologically, lexically or grammatically different to the standard spoken language of that country (usually in that order), but is nevertheless closer to that language than to any other;
It does not have a standard written form.
We should also remember that some categories in these criteria, such as "country", themselves display prototype effects.
4.2. The "native speaker" category
The first point to note here is that "native speakers of English" do not comprise the intersection of the set of natives of England and the set of speakers of English. Firstly, it is obvious that there is no correspondence between "England" and "English", except historically and, perhaps, prototypically. Secondly, even if we ignore this, there is a logical problem. "Turkish delight" is not the intersection of the set of Turks and the set of delights; the whole may not only be greater than the sum of the parts, it may be quite different.
Nevertheless, at least in the popular imagination, there is some relation between "being English" and "speaking English", hence the popular (mis)conception that British English (by which is normally meant English English, not Welsh or Scottish) is somehow "better" than other varieties. Again, we are up against a prototypical category. We might set up some tentative criteria for "prototypical native speaker of language L" as follows:-
He/she was born in a country C where L is the dominant language;
He/she acquired L as a child (preferably in C);
The inhabitants of C are regarded as speaking the standard form of L;
He/she has both grammatical, lexical, phonological and sociolinguistic competence in the standard spoken form ofL;
He/she mainly speaks L at home;
He/she is not bilingual, or, if bilingual, does not regularly code-switch between the standard form of L and a dialect of L, or between L and another language.
We may note here that criteria originally dismissed as irrelevant when attempting to construct a "strict" (i.e. Aristotelean) definition, are admissible when describing a prototype.
Obviously not all people who are classed as native speakers have all these characteristics; some (such as 6.) are of minor importance, while others (such as 4), may suffice for a non-native (in terms of birth) to be regarded as a native speaker, depending on the context in, and purpose for which, the native speaker criteria are applied. For peripheral "native speakers" there appears to be a kind of Turing test in operation; if a "central" native speaker (i.e. close to the prototype) cannot tell the difference between the speech of that person and that of another "central" native speaker, that person may be regarded as a native speaker.
Strictly speaking, this actually only a prototype for “modern natural languageâ€; it excludes dead languages, liturgical languages (e.g. Latin, Sanskrit) and invented languages (e.g. Esperanto, Klingon). However, “modern natural language†can itself be seen as the prototypical member of a category which includes the aforementioned exceptions as peripheral members. “Language†as a whole is an incredibly complex category, which seems to involve what Lakoff calls “radial†features.
5. Conclusion
Having shown that terms such as "language" and "native speaker" are somewhat vague and fuzzy around the edges, the question arises of whether, as linguists, sociolinguists or language educators, we should abandon them and search for more precise terms. I would suggest that this is not only unnecessary, but also impracticable. Alternatives to "language" and "native speaker" such as "speech community" and "member of a speech community" are, as we have seen, equally problematic, since they take their terms of reference from the original offending concepts.
What we can do is define terms more precisely for the field of discourse in which we are working. There is nothing wrong in saying "For the purposes of this study I shall take the term 'native speaker' to mean X." Thus the native speaker of the grammarian would be different from the native speaker of the sociolinguist or the educationalist. This could lead in each case to various prototypical criteria being elevated to the status of "essential properties", in order to create a clearly-bounded and uniform set. In practice this is what all sciences do to an extent; what a botanist means by "fruit" is close to what the rest of mean by the word, but it is so defined that everything is either "fruit" or "not fruit", and no "fruit" is more "fruity" than another. The question of what is really "fruit" does not arise, and should not arise with "native speaker" either.
Robin Turner, 1997/2004
REFERENCES
Bickerton, D. (1990) Language and Species. Chicago: University of Chicago Press.
Bloomfield, L. (1933) Language. New York: Holt
Chomsky, N. (1965) Aspects of the Theory of Syntax. Cambridge, Mass.: MIT Press.
- (1986) Knowledge of Language: Its Nature, Origin and Use. New York: Praetor.
Elgin, S.H. (1996, June 18) [e-mail to Linguist List 7.941] [Online] Available: http://www.emich.edu/~linguist/issues/html/7-941.html#2
Ellis, J.M. (1993) Language, Thought, and Logic. Evanston, Ill.: Northwestern University Press.
Ferguson, C.A. (1959) "Diglossia." Word 15:325-40.
Fishman, J.A. (1972a) "The Sociology of Language." In Pier Paulo Giglioli (ed.) Language and Social Context. Harmondsworth: Penguin.
- (1972b) The Sociology of Language. Rowley: Newbury House.
- (1989) Language and Ethnicity in Minority Sociolinguistic Perspective. Clevedon: Multilingual Matters Ltd.
Gee, S. (1997, June 5) Re: Serbo-Croat. [e-mail to Robin Turner].
Grillo, R.D. (1989) Dominant Languages: language and hierarchy in Britain and France. Cambridge: Cambridge University Press.
Gumperz, J. (1962) "Types of linguistic communities." Anthropological Linguistics 4(1):28-40
- (1972) "The Speech Community". In Pier Paulo Giglioli (ed.) Language and Social Context. Harmondsworth: Penguin.
Hockett, C.F. (1958) A Course in Modern Linguistics. New York: Macmillan.
Hymes, D. (1972a) "Toward Ethnographies of Communication: the analysis of communicative events". In Pier Paulo Giglioli (ed.) Language and Social Context. Harmondsworth: Penguin.
- (1972b) "Models of the interaction of language and social life." In John J. Gumperz and D. Hymes (eds.) Directions in Sociolinguistics: ethnography of communication. New York: Holt, Rineheart & Winston.
- (1972c) "On communicative competence". In J.B. Pride & J. Holmes (eds.) Sociolinguistics. London: Penguin.
Kachru, B.B. (1986) The Alchemy of English: the spread, functions and models of non-native Englishes. Oxford: Pergamon Institute of English.
Khubchandani, L.M. (1991) Language, Culture and Nation-Building: challenges of modernisation. New Delhi: Manohar Publications.
Labov, W. (1972) "On the mechanism of linguistic change." In John J. Gumperz and D. Hymes (eds.) Directions in Sociolinguistics: ethnography of communication. New York: Holt, Rineheart & Winston.
Lakoff, G. (1987) Women, Fire and Dangerous Things: What categories reveal about the mind. Chicago: University of Chicago Press.
Lenneberg, E. (1967) Biological Foundations of Language. New York: John Wiley & Sons.
Le Page, R.B. & Tabouret-Keller, A. (1985) Acts of Identity: Creole-based approaches to language and ethnicity. Cambridge: Cambridge University Press.
Mead, M. (1980) Sex and Temperament in three Primitive Societies. New York: Morrow Quill Paperbacks
Pennycook, A. (1994) The Cultural Politics of English as an International Language. London: Longman.
Rosch, E. (1973) "Natural Categories". Cognitive Psychology 4: 328-350.
Saussure, F. de (1916). Course in General Linguistics, ed. Charles Bally & Albert Sechehaye, trans. Wade Baskin. New York: McGraw-Hill. 1966.
Saville-Troike, M. (1989) The Ethnography of Communication: an introduction (2nd ed.). Oxford: Blackwell.
Sherzer, J. (1975) "Ethnography of Speaking". Manuscript, University of Texas at Austin.
Wittgenstein, L. Philosophical Investigations. G.E.M. Anscombe & R. Rhees (eds.), trans. G.E.M. Anscombe. 3d ed. New York 1968.
Woodard, C. (1996, August 14) Linguistic Balkanisation? [forwarded e-mail to Linguist List] [Online] Available at: http:/www.udc.es/dep/lx/cac/newlang.html
عکس لب
+ نوشته شده در دوشنبه هفتم بهمن 1387 ساعت 13:35 شماره پست: 245
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
درخت زبانهای هند و اروپایی
+ نوشته شده در دوشنبه هفتم بهمن 1387 ساعت 12:57 شماره پست: 244
خیلی وقت بود دنبال نمودار زبانهای هند و اروپایی بودم، تا اینکه امروز آن را در یک وبلاگ پیدا کردم. خیلی از نحوه آرایش زبانها در این نمودار خوشم اومد.
+ نوشته شده در دوشنبه هفتم بهمن 1387 ساعت 12:38 شماره پست: 243
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
پسربچه ای از مادرش پرسید:چرا تو گریه می کنی؟ مادر جواب داد برای اینکه من زن هستم. او گفت: من نمی فهمم!مادرش اورا بغل کرد و گفت: تو هرگز نمی فهمم بعد پسربچه از پدرش پرسید:چرا به نظر می آـید که مادر بی دلیل گریه می کند. همه زنها بی دلیل گریه می کنند!این تمام چیزی بود که پدر می توانست بگوید. پسربچه کم کم بزرگ و مرد شد.اما هنوز درشگفت بود که چرا زنها گریه می کنند؟ سرانجام او مکالمه ای با خدا انجام داد و وقتی خدا پشت خط آمد،او پرسید: خدایا چرا زنها به آسانی گریه می کنند؟ خدا پاسخ داد:وقتی من زن را آفریدم،گفتم او باید خاص باشد من شانه هایش را آنقدر قوی آفریدم تا بتواند وزن جهان را تحمل کند و در عین حال شانه هایش را مهربان آفریدم تا آرامش بدهد. من به او یک قدرت درونی دادم تا وضع حمل و بی توجهی که بسیاری اوقات از جانب بچه هایش به او می شود را تحمل کند. من به او سختی را دادم که به او اجازه می دهد وقتی که همه تسلیم شدند او ادامه بدهد و از خانواده اش به هنگام بیماری و خستگی و بدون گله و شکایت مراقبت کند. من به او حساسیت عشق به بچه هایش را در هر شرایطی حتی وقتی بچه اش او را به شدت آزار داده است ارزانی داشتم. من به او قدرت تحمل اشتباهات همسرش را دادم و او را از دنده همسرش آفریدم تا قلبش را حفظ کند. من به او عقل دادم تا بداند که یک شوهر خوب هرگز به همسرش آسیب نمی رساند. اما گاهی اوقات قدرتها و تصمیم گیری هایی را برای ماندن بدون تردید در کنار او امتحان می کند. سرانجام اشک را برای ریختن به او دادم. این مخصوص اوست تا هروقت که لازم شد از آن استفاده کند. پسرم می بینی که زیبایی زن در لباسهایی که می پوشد ودر شکلی که دارد یا به طریقی که موهایش را شانه می زند نیست. زیبایی زن باید در چشمانش دیده شود. چون درچه ای است به سوی قلبش، جائیکه عشق سکونت دارد.
متن انگلیسی در ادامه مطلب
A little boy asked his mother, "Why are you crying?" "Because I'm a woman," she told him. "I don't understand," he said. His Mom just hugged him and said, "And you never will." Later the little boy asked his father, "Why does mother seem to cry for no reason?" " All women cry for no reason," was all his dad could say. The little boy grew up and became a man, still wondering why women cry. Finally he put in a call to God. When God got on the phone he asked, "God, why do women cry so easily?" God said: " When I made the woman she had to be special. I made her shoulders strong enough to carry the weight of the world, yet gentle enough to give comfort. I gave her an inner strength to endure childbirth and the rejection that many times comes from her children. I gave her a hardness that allows her to keep going when everyone else gives up, and take care of her family through sickness and fatigue without complaining. I gave her the sensitivity to love her children under any and all circumstances, even when her child has hurt her very badly. I gave her strength to carry her husband through his faults and fashioned her from his rib to protect his heart. I gave her wisdom to know that a good husband never hurts his wife, but sometimes tests her strengths and her resolve to stand beside him unfalteringly. And finally, I gave her a tear to shed. This is hers exclusively to use whenever it is needed." "You see my son," said God, "the beauty of a woman is not in the clothes she wears, the figure that she carries, or the way she combs her hair. The beauty of a woman must be seen in her eyes, because that is the doorway to her heart - the place where love resides
خدا را شکر !!
+ نوشته شده در دوشنبه هفتم بهمن 1387 ساعت 9:53 شماره پست: 242
این متن را در اینترنت پیدا کردم و بسیار از خوندن اون لذت بردم. دلم نیومد شما اونو نخونید.
به ادامه مطلب بروید و از خواندن این متن زیبا لذت ببرید. متن توسط دوست عزیزی بنام علی پزشکیان ارائه شده بود که ضمن اجازه از محضر ایشون شما را به خواندن آن دعوت میکنم.
خداراشكر كه تمام شب صداي خرخر شوهرم را مي شنوم . اين يعني او زنده و سالم در كنار من خوابيده است.
I am thankful for the husband who snores all night, because that means he is healthy and alive at home asleep with me
____________
خدا را شكر كه دختر نوجوانم هميشه از شستن ظرفها شاكي است.اين يعني او در خانه است و در خيابانها پرسه نمي زند.
I am thankful for my teenage daughter who is complaining about doing dishes, because that means she is at home not on the street
____________
خدا را شكر كه ماليات مي پردازم اين يعني شغل و در آمدي دارم و بيكار نيستم.
I am thankful for the taxes that I pay, because it means that I am employed.
____________
خدا را شكر كه لباسهايم كمي برايم تنگ شده اند. اين يعني غذاي كافي براي خوردن دارم.
I am thankful for the clothes that a fit a little too snag, because it means I have enough to eat
____________
خدا را شكر كه در پايان روز از خستگي از پا مي افتم.اين يعني توان سخت كار كردن را دارم.
I am thankful for weariness and aching muscles at the end of the day, because it means I have been capable of working hard
____________
خدا را شكر كه بايد زمين را بشويم و پنجره ها را تميز كنم.اين يعني من خانه اي دارم.
I am thankful for a floor that needs mopping and windows that need cleaning, because it means I have a home
____________
خدا را شكر كه در جائي دور جاي پارك پيدا كردم.اين يعني هم توان راه رفتن دارم و هم اتومبيلي براي سوار شدن.
I am thankful for the parking spot I find at the far end of the parking lot, because it means I am capable of walking and that I have been blessed with transportation
____________
خدا را شكر كه سرو صداي همسايه ها را مي شنوم. اين يعني من توانائي شنيدن دارم.
I am thankful for the noise I have to bear from neighbors, because it means that I can hear ____________
خدا را شكر كه اين همه شستني و اتو كردني دارم. اين يعني من لباس براي پوشيدن دارم.
I am thankful for the pile of laundry and ironing, because it means I have clothes to wear
____________
خدا را شكر كه هر روز صبح بايد با زنگ ساعت بيدار شوم. اين يعني من هنوز زنده ام.
I am thankful for the alarm that goes off in the early morning house, because it means that I am alive
____________
خدا را شكر كه گاهي اوقات بيمار مي شوم. اين يعني بياد آورم كه اغلب اوقات سالم هستم.
I am thankful for being sick once in a while, because it reminds me that I am healthy most of the time
____________
خدا را شكر كه خريد هداياي سال نو جيبم را خالي مي كند. اين يعني عزيزاني دارم كه مي توانم برايشان هديه بخرم.
I am thankful for the becoming broke on shopping for new year , because it means I have beloved ones to buy gifts for them
____________
خداراشكر...خدارا شكر...خدارا شكر
Thanks God Thanks God Thanks God
زبانها و گویشهای ایران امروز
+ نوشته شده در دوشنبه هفتم بهمن 1387 ساعت 9:25 شماره پست: 233
نوشته: دکتر احسان یارشاطر
در این مقاله که از پایگاه اینترنتی زبان و فرهنگ ایرانی برداشته شده است، نویسنده ضمن تقسیم بندی نواحی مختلف ایران به بررسی گویشها و زبانهای آن میپردازد.
زبانها و گویشهای ایرانی امروز
زبانها و لهجه های ايراني که امروز متداول استو از قفقاز تا فلات پامير و ازعمان تا آسياي مرکزي بدانها سخن ميگويند تنوع بسياردارد. از اين ميان زبان فارسي به مناسبت ادبيات پردامنه و اعتبار تاريخي و نفوذ آندر ساير زبانها و لهجه های ايراني‚ و نيز در زبان غير ايراني ترکي اهميتخاص دارد.زبانها و لهجه های ايراني کنوني را ميتوان به چند گروه تقسيم کرد. نخست اين زبانها به دو دسته شرقي و غربي تقسيم ميشوند. اين تقسيم چنانکه درموردزبانهاي ميانه ايران ذکر شد بر حسب مشترکات صوتي و لغوي ودستوري است...
...به ادامه مطلب مراجعه کنید
گستره زبانهای ایرانی در مناطق ایرانی:بلوچستان پاکستان - افغانستان - تاجیکستان - ارمنستان - کردستانات - بخشی از ترکمنستان و ازبکستان و کشمیر و . . .
زبانها و لهجه های فارسی امروز
زبانها و لهجه های ايراني که امروز متداول استو از قفقاز تا فلات پامير و ازعمان تا آسياي مرکزي بدانها سخن ميگويند تنوع بسياردارد. از اين ميان زبان فارسي به مناسبت ادبيات پردامنه و اعتبار تاريخي و نفوذ آندر ساير زبانها و لهجه های ايراني‚ و نيز در زبان غير ايراني ترکي اهميتخاص دارد.زبانها و لهجه های ايراني کنوني را ميتوان به چند گروه تقسيم کرد. نخست اين زبانها به دو دسته شرقي و غربي تقسيم ميشوند. اين تقسيم چنانکه درموردزبانهاي ميانه ايران ذکر شد بر حسب مشترکات صوتي و لغوي ودستوري است.
زبانهاي ايراني شرقي که امروزه رايج است بدين قرار است:
آسي :که درقسمتي از نواحي کوهستاني قفقاز مرکزي رايج است و در آن دو لهجه مهم‚ يکي ايرون و ديگري ديگورونميتوان تشخيص داد. آسها يا آنها که به نام آنها درتاريخ مکرربرميخوريم اصلا از مشرق درياي خزر به اين نواحي کوچ کرده اند وازاينرو زبان آنها با زبان سغدي و خوارزمي ایرانی ارتباط نزديک دارد. آسي در ميانزبانهاي ايراني کنوني مقامي خاص دارد. اين زبان يکي از زبانهاي بسيار معدودي است کهزبان فارسي در آن تقريبا نفوذ نيافته لهجه کومزاري از لهجه های ايراني عمان نيز ازدايره نفوذ زبان فارسي بيرون است و بسياري از خواص زبانهاي کهن ايران را تاکنونمحفوظ داشته مانندصرف اسامي در حا لات هفت گانه و به کار بردن پيشوندهاي متعدد برايافعال و غيره و از بدوي ترين زبانهاي ايراني امروز به شمار ميرود. ادبيات آسي شاملداستانها و افسانه هاي جالبي است که از قرن گذشته شروع به ضبط آنها گرديده است. ازمعروفترين اين داستانها سلسله داستانهاي قهرمانان نرتاست.امروز براي آسيخط روسي به کار ميرود و دامنه اقتباس آسي از روسي روزبروز توسعه مييابد.
يغنوبي : اين زبان بازمانده يکي از لهجه های سغدي است که در دره يغنوب‚ ميان جبالزرفشان و حصار‚ بدان سخن ميگويند و تنها اثر زندهاي است که از زبان سغدي به جاي ماندهو در آن مانند زبان سغدي هنوز ميتوان ماضي را از ماده مضارع بنا کردو علامت جمع نيز در آن t-است. از اين جهت با زبان آسي که علامت جمع در آنtA استشبيه است.يغنوبي نيز مانند ساير لهجه های ايراني بسياري از لغات فارسي و عربيرا اقتباس کرده است.
پشتو : اين زبان‚ زبان محلي افغانستان و قسمتي از ساکنانسرحدات شمال غربي هندوستان است. هر چند زبان فارسي و عربي در اين زبان نفوذ يافته‚ ولي اين زبان که امروز در افغانستان بيش از گذشته مورد توجه است ‚ بسياري از خصوصياتاصيل زبانهاي ايراني را حفظ کرده و خود لهجات مختلف دارد : وزيري‚ آفريدي‚ پيشاوري‚ قندهاري‚ قلزهاي‚ بنوچي و غيره.ونتسيرا بايد حقا لهجه جدائي به شمار آوردکه با پشتو رابطه نزديک دارد . در پشتو هنوز تشخيص جنس مذکر و مونث و صرف اساميرايج است. زبان پشتو صاحب آثار و ادبيات است‚ از جمله آثار شاعر معروف اينزبان خوشحال خان را ميتوان ذکر کرد. همچنين مقدار زيادي اشعار محلي و داستان وافسانه به اين زبان موجود است. در ايام اخير که اين زبان مورد نظر دولتافغانستان قرار گرفت آثار متعددي به اين زبان انتشار يافت. افغانستان از دیدگاه تاریخی و مرزهای سیاسی یکی از شهرهای ایران بوده است و زبانشان نیز بخشی از زبان ایرانی است .
لهجه های فلاتپامير : در فلات پامير ميان افغانستان و هندوستان وچين و ترکستان ( که بخشی از 17 شهر قفقاز ایران بوده اند ) هنوز عدهاي اززبانها و لهجه های ايراني رايج است. عده کساني که به هر يک از اين زبانها سخن ميگويندمعدود است و بعضي از اين لهجه ها در حال از ميان رفتن است و برخي نيز امروز از ميانرفته. اين زبانها به واسطه دور بودن از مراکز سياسي و تغييرات اجتماعيتوانسته اندبسياري از خصوصيات لغات قديم ايراني را محفوظ بدارند. مطالعه اينزبانهااز لحاظ تحقيق زبانهاي قديم ايراني اهميت خاص دارد. بسياري لغات اصيلاز زبان هند و اروپائي در اين زبانها به خصوص در وخي محفوظ مانده که درسايرزبانهاي ايراني يا هند به جا نمانده است.مهمترين زبانها و لهجه های فلات پاميرعبارتند از: وخاني يا وخي ‚ شغناني ياشغني ‚ ارشري ‚ يزغلامي ‚ روشاني ‚برتنگي ‚ سنگليچي يا زبکي ‚ اشکاشمي ‚ مونجاني يا مونجي ‚ يدغهاي يا ايدغهاي ‚ اورموري يابرکي ‚ پراچي. در اين زبانها با وجود شباهت و نزديکي آنها به يکديگر ميتواندسته هاي مختلف تشخيص داد. شغناني و ارشري و يزغ لامي و روشاني و برتنگي گروه پيوستهايتشکيل ميدهند. سنگليچي و اشکاشمي نيز بهم پيوسته اند. يدغه رابايد منشعب از مونجانيشمرد که خود لهجات مختلف دارد. وخاني در اين ميان از ديگر زبانها مستقل است وظاهرا بازمانده يکي از زبانهاي مستقل قديم ايراني است. اين زبانها مانند سغدي وسکائي و آسي همه متعلق به دسته شمالي زبان هاي ايراني شرقي اند. اورموري و پراچي که درقسمت غربي تر و جنوبي ترافغانستان رايج اند به دسته جنوبي زبانهاي شرقي تعلق دارند وبا يکديگر پيوسته و نزديک اند. در اورموري ميتوان دو لهجه متفاوت که يکي در لوگر و ديگري در کني گروم متداول است تشخيص داد.
زبانهاي دسته غربيکثرت و تنوع بيشتري دارند. اهم آنها بدين قراراست:
بلوچي : اين زبان در قسمتياز بلوچستان و همچنين در بعضي نواحي ترکمنستان شوروي رايج است. در بلوچستان علاوه بربلوچي زبان ديگري نيزبه نام براهويمتداول است که از جمله زبانهاي دراويدي يعني زبان بوميان هندوستان قبل از نفوذ اقوام آريائي است. بلوچي اصولااز گروه شمالي زبانهاي غربي ايران است و بلوچها ظاهرا ازشمال به جنوب کوچ کرده اند‚ ولي بلوچي به علت مجاورت با زبانهاي شرقي ايراني بعضي از عوامل آنها را اقتباس کردهاست . همچنين بلوچي گذشته از فارسي بعضي از لغات براهوي و سندي رااقتباس کرده. زبان بلوچي لهجات مختلف دارد که مهمترين آنها بلوچي غربي و بلوچيشرقي است که هر يک نيز تقسيمات فرعي دارند‚ اما رويهمرفته به علت ارتباطقبائل بلوچ با يکديگر تفاوت ميان اين لهجات زياد نيست.بلوچي از بعضي زبانهايديگر غربي‚ مانند فارسي‚ محافظه کارتر است وبسياري از لغات ايراني کهن با اندکتغييري در آن به جا مانده است .
کردي : کردي نام عمومي يک دسته زبانها ولهجههائي است که در نواحي کردنشين ترکيه و ايران و عراق و سوریه رايج است که همگی ریشه ای ایرانی دارند . بعضي از اينزبانها را بايد مستقلشمرد‚ چه تفاوت آنها با کردي کرمانجي بيش از آن است کهبتوان آنها را باکردي پيوسته دانست: دو زبان مستقل از اين نوع يکي زازا يا دملي استکه به نواحي کردنشين غربي متعلق است‚ و ديگري گوراني که در نواحي کردنشين جنوبي رايجاست و خود لهجه های مختلف دارد. گوراني لهجه اي است که ادبيات مذهب اهل حق بداننوشته شده و مانند زازا به شاخه شمالي دسته غربي تعلق دارد. زبان کردي اخص راکرمانجي مينامند که خود لهجه های متعدد دارد مانندمکري‚ سليمانيهاي‚ سنندجي‚ کرمانشاهي‚ بايزيدي‚ عبدوئي‚ زندي. زبان کردي با دسته شمالي لهجه هایايراني غربي مشابهات زیادی دارد و اززبانهاي مهم دسته غربي به شمار ميرود و صاحباشعار و تصانيف و قصص و سنن ادبي است. زبان کردي مانند زبان فارسي و برخلافزبان بلوچي و پشتو در طول زمان تغييرات مهم صوتي پذيرفته است. ریشه این زبان از پهلوی ایران باستان است و بسیاری واژه های آن دست نخورده مانده است .
لهجه های ساحلدرياي مازندران : اين زبانها که شامل گيلکي و مازندراني طبري و طالشي و فروع اينهاست درسواحل جنوبي و جنوب غربي درياي مازندران رايج است. گرگاني که لهجه خاص فرقه حروفيه بودهامروز از ميان رفته است. مازندراني و گيلکي ادبيات محلي قابل ملاحظه اي دارند‚ از اينميان مازندراني صاحب آثار معتبر بوده که بيشتر از ميان رفته است. - لهجه هایمرکزي - لهجه های مرکزي ايران که از بعضي جهات حد فاصل ميان لهجه های شمالي ولهجه های جنوبي دسته غربي محسوب ميشوند ‚ متعددند و از حوالي قم تا حوالي يزد و کرمانو نزديکي شيراز متداول اند. ازاين جمله است نطنزي و فريزندي در فريزند – پنج فرسنگينطنز و يارندي در يارند از توابع نطنز و ميمهاي در ميمه از توابع کاشان وجوشقاني وونيشوني در ونيشون يا وانيشان ميان گلپايگان و خونسار و قهرودي درجنوبکاشان و سوئي ميان اصفهان و کاشان و کشهاي در شمال اصفهان و زفرهاي در شرقاصفهان و سدهي و گزي و قمشهاي و خرزوقي همه ازتوابع اصفهان و اردستاني و وفسي ولهجه های وابسته به آن آشتياني ‚ کهکي ‚ آمرهاي - ميان ساوه و همدان و اراک و خونساريو محلاتي وسيوندي در راه اصفهان به شيراز - شمال شيراز و نائيني و انارکينزديکنائين و لهجه زرتشتيان يزد و کرمان يا لهجه بهدينان که اندکي بايکديگر متفاوت اند . در نواحي شمالي لهجه های مرکزي که ذکر آنها گذشت‚ به دستهديگري از زبانها و لهجه های ايراني برميخوريم که عموما به دسته غربي زبانهايايراني متعلق اند. عمده اين لهجه ها عبارتند از تاکستاني و خويشان آن اشتهاردي ‚ رامندي ‚ چالي يا شالي و غير اينها - ميان قزوين و زنجان و طهران ‚ سمناني‚ سنگسري و شهمرزادي و سگردي و سرخهاي و خوري در خور نزديک بيابانک و خلخالي وهرزني در هرزن و گلينقيه ميان جلفا و صوفيان
آذربايجان و لهجه کرينگان درجنوب رود ارس و چهارده فرسخي شمال تبريز:ميان غالب اين لهجه ها ميتوان مناسباتي يافتکه حاکي ازپيوستگي آنها است. تاکستاني از جهتي با سمناني و از جهتي با طالشيشبيه است. لهجه های هرزن و کرينگان بهواسطه خصوصياتي که دارند از لهجه های ممتازايران بهشمار ميروند صرف اسامي در چندين حالت ‚ ساختن مضارع ازماده ماضي ‚ باقيماندن ماده ماضي و مضارع و وجه التزامي و امر قديم درآن‚ تبديل -t- به r در آن وغير اينها . با اين همه هرزني از جهتي نيز باطالشي و خلخالي و از جهتي با لهجه زازا در کردستان ترکيه مشابهت دارد. اگر چنانکه بعضي گمان کردهاند ‚ زازا اصلا ازلهجه های مردم کوهنشين ديلم بوده و بعدا به مغرب رفته است ميتوان هرزني و کرينگاني وخلخالي و طالشي و زازا و تاکستاني و سمناني را يک رشته زبانها و لهجه های پيوستهشمرد که از طرفي با لهجه های ديگر سواحل درياي خزر و از طرف ديگر با لهجه های مرکزيايران ارتباط مييافته است .اگر چنانکه معمول است لهجه های غربي ايراني را به دودسته شمالي و جنوبي تقسيم کنيم ‚ لهجه هائي که ذکر آنها گذشت همه به دسته شماليمتعلق اند هرچند بعضي از آنها مانند سيوندي و بلوچي فعلا در جنوب ايرانمتداول اند .زبان کنونی آذربایجان پس از یورش عثمانی ها به مرور زمان از آذری به ترکی آذربایجانی تغییر کرد . با اینکه این زبان نزدیکی هایی با زبان کشور ترکیه دارد ولی بسیاری واژه های آن هنوز ایرانی است . زبان آذری یکی از اصیل ترین زبانهای ایرانی بوده است که متاسفانه امروز تنها در ده ها و روستاهای دوردست آذربایجان رایج است . زبان کنونی زبانی غیر ایرانی است .
زبانها و لهجه های جنوبي : اهم اين زبانها فارسي است. اين زبانکه زبان رسمي و ادبي ايران است دنباله فارسي ميانه پهلوي و فارسي باستان است که قدمتی بیش از 2400 سال دارد و اززبان اقوام پارس سرچشمه ميگيرد.آغاز زبان فارسي کنوني را بايد از نخستين آثاري کهپس از اسلام به اين زبان به وجود آمده محسوب داشت. تحول مهم اجتماعي و سياسي ومذهبي که بانفوذ اسلام در ايران حاصل گرديد در زبان رسمي ايران موثر شد. زباني که پساز اسلام به خط عربي به جاي خط پهلوي ضبط گرديد و قديمترين نمونه هاي آن را در اشعارحنظله بادغيسي و محمدبن وصيف سيستاني وشهيد و رودکي مييابيم تا امروز تغيير اساسينيافته است. زبان فارسي در قواعد دستوري دنباله فارسي ميانه است و با آن تفاوتچنداني ندارد از جمله تفاوتهاي معدودي که دارد اين است که در فارسي کنونيماضي افعال متعدي نيز مانند افعال لازم صرف ميشود : نوشتم ‚ نوشتي ‚ نوشت... مانند: آمدم ‚ آمدي ‚ آمد... در فارسي ميانه اولي ‚ به وسيله ضمائر ملکي و دومي با مضارع فعلah بودن‚ صرف ميشود.
از حيث لغات‚ زبان فارسي مواد بسياراز ساير زبانهاي ايراني و غيرايرانيمانند پارتي شهر‚ فرشته‚ فرزانه‚ شاهپور وغيره و سغدي يا زبانهاينزديک به آن بساک‚ زندباف‚ فغفور‚ چرخشت‚ مل‚ ملخ و غيره و يوناني ديهيم‚ درهم‚ دينار‚ فنجان‚ لنگر‚ پسته‚ الماس‚ مرواريد‚ سيم‚ نرگس‚ کلم‚ کليد‚ قپان‚ کالبد‚ لگن‚ ياقوت‚ زمرد و غيره و آرامي يا سرياني کشيش‚مسيحا‚ تابوت‚ چليپا‚ کنشت‚ شنبه‚ شيپور‚ بوريا‚ گنبد‚ شيدا‚ تودوغيره و هندي شکر‚ شمن‚ فلفل‚ شغال‚ کوتوال‚ چندن = صندل‚ نارگيل‚کرباس‚ شيدا‚ قرنفل‚ لاک و غيره و ترکي اردو‚ اطراق‚ يغما‚ ايلچي‚ قراول‚خاقان‚ خاتون وغيره و مغولي نوکر‚ سوغات‚ چريک‚ بهادر‚ کرياس‚کنگاش‚ قورچي‚ کتل‚ ياسا‚ تمغا‚ يرليغ و غيره و چيني کاغذ‚ چاي‚ تيم‚تيمچه قرض گرفته است و اخيرا عدهاي از کلماتمردم مغرب زمين نيز واردفارسي گرديده است مانند اسکناس‚ پوتين‚ ارسي‚ ماشين وغيره .از طرفي بسياري کلمات و افعال اصيل ايراني در زبان فارسي به جا نماندهوفقط از بعضي‚ مشتقاتي در فارسي باقي است. اما از اين همه مهمتر لغات عربي است که قسمت عمدهلغات فرهنگي و اداري وسياسي و علمي فارسي متداول را تشکيل ميدهد‚ هر چند بسيارياز اين لغاتدر صورت و معني و تلفظ با اصل عربي تفاوت يافته و صورت ايراني بهخودگرفتهاند.
زبان فارسي از ميان زبانهاي جديد ايراني تنها زباني است کهادبياتوسيع و طراز اول به وجود آورده و نيز در همه لهجه های ايراني بهاستثنايآسي و کومزاري تاثير قوي کرده و در بسياري از نواحي بهخصوص نواحيشرقيايران جايگير لهجهها و زبانهاي ديگر ايراني شده است.زبان تاجيکي که در ترکستانشوروي رايج است و همچنين فارسي افغانستانهر چند مختصر تفاوتهائي با فارسي رسميايران دارند اصولا هماناند وتفاوتهاي آنها اساسي نيست. همچنين زبان تاتي حواليبادکوبه را نيز بايداصولا از لهجه های فارسي شمرد که با سپاهياني که در عهد ساسانيانبراينگاهداري دربند قفقاز فرستاده شدهاند به آن سامان راه يافته است. لهجهيهوديان سمرقند و بخارا نيز اصولا فارسي است که با عده زيادي ازلغات عبري آميختهاست‚ ولي بعضي تفاوتها و بهخصوص حفظ بعضي صورقديم به آن صورت لهجه فرعيميدهد. ساير لهجه های جنوبي عبارتند از لري و بختياري و لکي و فروع آنها که همهراميتوان تحت عنوان کلي لري ذکر کرد‚ و دزفولي‚ و لهجه های فارس ازجمله لاری و بندريدر ميناب و لهجه های سمغون و بورينگان و پاپون وامامزاده اسمعيل و ماسرم‚ ولهجه های بشکردي که در آنها دو لهجه عمدهشاه بابکي و انگهرانيميتوانتشخيص داد و لهجه کومزاري درشبهجزيره عمان که با فارسي و لري رابطه نزديکدارد.
لهجه های کنوني ايراني در مرحله واحدي از تحول نيستند. بعضيمانندفارسي و لري و کردي و تاکستاني در تحول پيشتر رفته و نسبت به صورتقديمتر خودبسيار ساده شدهاند. مثلا در فارسي از تصريف اسامي و ازتشخيص جنس و تثنيه اثري نماندهو از دستگاه مفصل افعال قديم نيزصورتهاي معدودي باقي مانده و عده پيشوندهاو پسوندهاي رايج قديم نيزتقليل کلي يافته و براي اداي معاني وسائل تازه از قبيل بهکار بردن حروفاضافه و ساختن افعال مرکب معمول گرديده . بعضي ديگر از لهجههامانند آسي و پشتو و بلوچي برعکس محافظهکارترند ونزديکي آنها به صورت قديمتر زبانهايايراني بيشتر است. تصريف اسامي در غالب لهجه های دسته غربي از ميان رفته‚ اما دربعضيديگر اثري از آن بجاست. مثلا در کردي هنوز حالت فاعلي و غيرفاعلي دوصورت جداگانهدارد .
بسياري از لهجه های ايراني در برابر نفوذروزافزون زبان فارسي در حال ازميان رفتناند و حق اين است که هر چه زودتر در جمعو تدوين آنها کوشش شود.به امید روزی که در تمام شهرهای ایران و کشورهای منطقه که بخشی از ایران بوده اند و امروزه مرزهای استعماری آنها را از ما جدا کرده است شاهد مکانهایی برای تندریس و گسترش این زبانهای ایرانی باشیم تا این هویت و یکپارچگی ملی را هر چه بیشتر حفظ کنیم و این فرهنگی نیاکان را برای ابد نگه داریم .
+ نوشته شده در یکشنبه ششم بهمن 1387 ساعت 11:0 شماره پست: 172
مطابقت Agreement
(۸) صهبا سلیمی
می دانیم که فعل به عنوان هسته گروه فعلی می تواند وابسته هایی را داشته باشد. این وابسته ها که موضوع های فعل را تشکیل می دهند، اگر تصریف بشوند، و برای نشان دادن رابطه نحویشان Marking خاصی را بگیرند، در این وضعیت Case Marking دارند. اما اگر فعل به عنوان هسته marking بشود، مطابقه صورت گرفته است.
مطابقه به این معناست، که هسته فعلی با کمک marking مختصه های دستوری خاص موضوعاتش را که گروه های اسمی باشند نشان دهد. برای مثال در زبان فارسی فاعل مثل تمامی زبان های فاعلی و مفعولی با فعل مطابقت می کند، و این مطابقت در شخص و شمار است. مطابقت می تواند هم در شخص باشد، و شمار و حتی جنسGender که مختصه های ذاتی inherent property گروه اسمی است، و هم در case که از مختصه های رابطه ای relational property.
برخی زبان ها ممکن است، با هیچ کدام از موضوعاتشان مطابقت نکنند، و یا این که ممکن است، با برخی از موضوع هایشان مطابقت کنند، و یا این که ممکن است، با تمامی موضوع هایشان مطابقت داشته باشند.
در مورد اول می توان از زبان هایی مانند سوئدی و ژاپنی نام برد، که بین فعل و موضوع ها به هیچ روی مطابقه ای وجود ندارد.
در زبان های اروپایی مشاهده می شود، که این تنهاsubject است، که با فعل رابطه دارد. همچنین زبان هایی که تنها فاعل و فعل مطابقه دارند، مانند: زبان های اروپایی، ترکی، زبان های آلتایی، تامیل، و دیگر زبان های دراویدی(زبان های هندی که غیر از ریشه سانسکریت می باشند). و زبان های اورالی.
زبانها و خانواده زبانهای ایرانی
+ نوشته شده در یکشنبه ششم بهمن 1387 ساعت 10:23 شماره پست: 236
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
نگاهی گذرا بر تاریخچه زبانهای ایرانی
در یک سلسله مقالات که بصورت هفتگی برایتون روی وبلاگ میگذارم شما را با خانواده زبانهای ایرانی آشنا میکنم.
خانواده زبانهای ایرانی از درسهای ترم اول رشته زبانشناسی همگانی است. بنابراین دانشجویان و داوطلبان این رشته با دنبال کردن این مقالات گامی در جهت کسب نمرات بهتر در دوره کارشناسی ارشد برخواهند داشت.
مقاله اول به بررسی تیتر وار هریک از این زبانها اشاره دارد.
به ادامه مطلب رجوع نمایید.
معلوم است كه اصطلاح زبانهاي ايراني منحط به زبان و گويشهاي زبان مستعمل در ايران كنوني نميباشد. تعبير مذكور مربوط است به همهي زبانهايي كه امروز در فلات ايران با آنها ايرانينژادان تكلم ميكنند. مثل فارسي ايران، افغانستان و ماوراءالنهر و جزيرهنماي هند، كردي، لوري، گيلاني، پشتو، آسي، تاتي، تالشي، بلوچي، زبانهاي پاميري، يغنابي و غيره. دستآوردهاي علم زبانشناسي اثبات نمود كه زبانهاي نامبرده، ريشه به زبان قوم قديمي با نام آري ـ آرياني دارد. دورهي موجوديت اين زبان، تقريبا از هزارهي سوم تا هزاري اول قبل از ميلاد ادامه داشته است.
ايراتوسفن، جغرافياشناس يونان قديم ( 267 ـ 192 قبل از ميلاد) كشور ميان هند و بينالنهرين را آريان مينامد. و اتمولوژي كلمهي ايراني به صفت فلات قارهي آسيا از كلمهي آري مشتق گرديده است. چنانچه كلمهي آري در متون قديم پارسي، به صورت آيريه و آيريه نام ثبت شده در عبارت آيريا، نام خشتره، يعني ايران شهر يا كشور ايران، دچار ميآيد. يعني صداي آ را به اي و ت به ه تبديل شدهاند و قسم آم كلمهي مزبور حذف گرديده است. همين طور ايران شهر جايگزين عبارت فوق ميشود. تقريبا در هزارهي دوم قبل ازميلاد اقوام آري به دو دسته، يعني هند و ايراني تقسيم ميشوند. در اين خصوص اوستا آثار خطي قديمترين ايرانيان و ريگويدا يا ويدا، آثار خطي قديمترين هندوان، شهادت ميدهند. بعدا انقسام و پراكنش خود قوم ايراني (آريايي) در حدودهاي فلات ايران، از هند و چين، بدخشان و قفقاز، بينالنهرين و آسياي مركزي ادمه مييابد. به طوري كه آثار دورههاي مختلف شهادت ميدهند، هنوز در هزارهي اول قبل از ميلاد بر اثر پراكنش نژاد ايراني زبانهاي متفرقه ظهور كردند. و مرور زمان، به تفاوت اين گونه زبانها افزوده است. تفاوتها چنان صورت گرفتهاند كه هم اكنون مقرر و معين نمودن تاريخ يكي بودن آنها، سرآغاز پراكنش و تفاوتها، ناممكن گرديد. با در نظر داشت تغييرات و تحولات كيفي زبانهاي ايراني را ميتوان به سه مرحله تقسيم نمود: 1ـ دوران قديم زبانهاي ايراني از لحظهي انقسام ايرانيان و هندوان آغاز يافته، تا قرنهاي چهارم و سوم قبل از ميلاد ادامه داشته است. 2ـ دورهي ميانهي زبانهاي ايران بلافاصله از قرنهاي چهارم و سوم قبل از ميلاد آغاز و تا قرنهاي هشتم و نهم ميلادي ادامه مييابد. 3ـ دورهي نو زبانهاي ايراني، از قرون هشتم و يا نهم ميلادي (قرن دوم و سوم هجري) شروع شده و تا امروز ادامه دارد. زبانهاي دورهي قديم و ميانهي ايراني از قبيل اوستايي، پهلوي، پارسي قديم ميانه، مادي، پارتي، سغدي، باختري، خوارزمي، خوتني، اسكيف، سكايي و سرمتي و غيره، مجموعا زبانهاي قديم يا زبانهاي مردهي ايراني ناميده ميشوند. البته اين امر بيسبب نيست. زيرا اگر بعضي از زبانهاي مذكور چون مادي، اوستايي، خوارزمي كاملا از بين رفتهاند، بعضي زبانهاي ديگر به مثل فارسي قديم، ميانه، پهلوي، سغدي، اسكيف و سرمتي، بر اثر پذيرفتن تغييرات كيفي از استعمال خارج شده و جاي آنها را زبانهاي جديد گرفتهاند. مثلا در ادامهي انكشاف به جاي زبان فارسي قديم و ميانه، زبانهاي فارسي مستعمل در ايران، افغانستان و ماوراءالنهر، تاتي، تالشي، گيلاني، جايگزين گرديدهاند. ضمنا خاطر نشان كردن لازم است كه حجم و سطح تحقيق زبانهاي قديم ايراني، خيلي گوناگون ميباشند، زيرا عدهي از اين زبانها (اوستايي، فارسي قديم و ميانه، پارتي، سغدي و خوارزمي، سكايي و خوتني) داراي آثار و نوشتههاي متنوع بوده و از مادي، اسكيف و سرمتي، تنها اسم اشخاص، كلمههاي جداگانه و نامهاي جغرافيايي باقي ماندهاند. يك سطح نبودن يادگاريهاي خطي، در كار آموزش و تحقيق زبانهاي نامبرده شواريهايي پيش آوردند كه دربارهاش همان ابتدا، محققين و علماي مغرب و مشرق اظهار نظرها كردهاند. در جملهي دانشمندان كشورهاي مختلف شرق شناسان سابق شوروي نيز سهم بارز خود را گذاشتهاند و نوشتههاي خاصر مختصر تاريخچهي آموزش و تحقيق زبانهاي ايراني است. 1ـ زبان اوستايي. زبان يادگاري قديمترين خطي خلقهاي ايرانينژاد، يعني «اوستا» را زبان اوستايي ناميدند. آن كتاب مذهبي بوده و داراي متن آيات دين زردشتي ميباشد. قسمت قديمترين اوستا متعلق به هزارهي دوم قبل از ميلاد است. آن تنها در آخرهاي هزارهي اول قبل از ميلاد و خاصه در عهد ساسانيان به رسمالخط آرامي ثبت گرديد. قابل يادآوري است كه هنگام به رشتهي تحرير كشيدن متنها به آرامي، زبان مزبور، كيها از استعمال افتاده بوده است. هر چند آيهها به نحوي خوانده ميشدهاند، كسي به زبان آن مكالمه نميكرد. دست خطهاي اوستا كه مورد مطالعه و آموزش محققان قرار گرفتهاند، مربوط به قرنهاي هفت و هشت هجري ميباشند و قديمترين دست خط آن در سال 1678 ميلادي خوش نويسي شده است. تحقيق علمي زبان كتاب مقدس از قرن هيجده (دوازده هجري) آغاز مييابد. سال 1771 آنكتيل ديو پرون، دانشمند فرانسه يكي از دست خطهاي اوستا را در هندوستان دريافت نموده، به فرانسوي ترجمه ميكند و خصوصيات زباني متن را شرح ميدهد. بعدا يك گروه زبانشناسان (ف. بوپ، ر. راسك، اي. بيورنوف) مواد زبان اوستا را در جريان آموزش زبانهاي هند و اروپايي (به گونهي مقايسه) استفاده بردند. فر. شپيگل، دانشمند آلماني طي سالهاي 1802 ـ 1863 در مورد خصوصيات آوايي و شرح لغات اوستا (ترجمهي قسمتهاي وانديداد، ويسپرد ويسنا) اثر سه جلدي تاليف مينمايد. در روسيه به طور عمومي آموزش زبان اوستا را پروفسور ك.ا.كوسوويچ در دانشگاه پتربورگ آغاز ميكند. سال 1861 دانشمند نامبرده كتابي را تحت عنوان «چهار مقاله از زند اوستا» با ترجمه، شرح صرفي و ترانسكريپسيون (صورت آوايي) انتشار ميدهد. نصوص متن اوستاي سال 1864 فر. يوستي، دانشمند آلماني حاوي لغت و گرامري زبان اوستا بود. يكي از بهترين كتاب به تحقيق اوستا بخشيده شده، كتابهاي در تحقيق اوستا كتاب تعليمي و. گيگر، دانشمند آلماني ميباشد كه سال 1879 منتشر گرديده است. سال 1892 كتاب ا.و. ياكسون كه در آن خصوصيات زباني اوستا در مقايسه با سانسكريت مورد بررسي قرار داده شده بود، به زبان انگليسي انتشار مييابد. فر. باتولومي، ايران شناس معروف آلمان در پايان قرن 19، مشغول به تحقيق اوستا ميشود و در نتيجه، به تاليف سه اثر پرارزشي كه ميانشان «قاموس زبان ايراني قديم» در سال 1940 داراي مقام خاصه است، كامياب ميگردد. در اواخر قرن 19 تهيه شدن ترجمهي كامل انگليسي اوستا همراه با شرح خصوصيات صرفي زبان آن از جانب ج. دارمستيتر در سالهاي 1892 ـ 1893، همچنين تهيهي متن انتقادي اوستا با سعي و كوشش گ. گلدنير شايان ذكر است. صف محققين زبان اوستايي در قرن 20، خيلي افزوده شد. چنان چه در آلمان خ. ريخلت، خ. يونكر، ن. خارتيل، خ. هومباخ، در فرانسه ر. بنوينيست، ژ. ديوشن، گيلي من، در انگلستان، و هنينگ، خ. بيلي، گرشيويچ، در لهستان كوريلوويچ، در كشورهاي اسكانديناوي گ. مورگن سترنه، ا. كريستنسن، ك. بار، خ. نيوبرگ، در هندوستان انكته شرپا، در آمريكا اسميت و در شوروي سابق ا. ا فريمان، واي،آبايف، اي. برتلس، س. ن. سوكولوف و ديگران به حل مسايل گوناگون اوستا، از جمله خصوصيات زباني آن همت گماريدهاند. مثلا ر. بنوينيست دانشمند فرانسوي يكي از تاليفاتش را صرفا به تحليل مصدر زبان اوستا بخشيده است. مستشرق س. ن. سوكولوف در كتاب خود تخت عنوان « زبان اوستايي» (سال 1961) بخشهاي گوناگون صرف، از جمله مصوتها، صامتها، اسم و فعل، عبارت و جملات زبان اوستا را مورد بحث و بررسي قرار داد. كتاب تعليمي « زبان اوستا» (1964) كه متعلق به قلم دانشمند نامبرده است از نخستين كتاب تعليمي شوروي سابق در اين رشته ميباشد. در سالهاي 70 ـ 60 قرن كنوني به خزينهي اوستا شناسي دو اثر عالم، يعني سانكتپتربورگي و س. ن. سوكولوف وارد شد تحت عنوان « زبان اوستايي» (1963) و «زبان اوستا» (سال 1972) كه اولي داير به خصوصيات آوايي و صرف و نحو بخشيده شده و بعدي در شرح و تفسير متن، نصوص با ضميمهي لغت ارايه گرديده بود. موضوع اوستا بعدا در كتاب اي. س. براگينسگي « ميراث ادبي ايرانيان»، مسكو 1984 نيز بررسي شده است. در آن به ويژه جهتهاي زباني، آنتروپونيوم و نامهاي جغرافيايي مورد بحث قرار گرفتهاند. در اين اواخر، ج. م. ستبلين ـ كامنسكي به تفسير نام رستنيها در اوستا دست زد و كتابي را تحت عنوان « رستنيها در اوستا»، لنين گراد 1986 به طبع رسانيد. اينچنين ترجمه متن روسي اوستا بصفت نصوص در انتخاب اين دانشمند سال 1990 در انتشارات معارف شهر دوشنبه به طبع رسيد.
2) زبان فارسي قديم. اين زبان منصوب به هزارهي اول قبل از ميلاد بوده توسط متن نوشتههاي شاهان هخامنش (قرون 7ـ3 قبل از ميلاد) تا زمان ما حفظ گرديده است. از جمله نمونههاي آن را ما در آثار خطي نوشتههاي ميخي اريه رمنه و ارشم(همدان)، كروش (پاسارگاد، نزديكي شيراز)، دارا (كوه بيستون ميان همدان و كرمانشاه)، نقش رستم و نوشتههاي كسري اول (سوزه)، نوشتههاي ارتكسركس اول و غيره ديده ميتوانيم. چنان كه در بالا اشاره كرديم، زبان فارسي قديم با رسمالخط ميخي ثبت شده است. نخستين مراتبه راجع به خط ميخي هرودوت مورخ يونان باستان در قرن چهارم قبل از ميلاد يادآور ميشود. آن تنها از قرن هفده (يازدهم هجري) دقت مسافران اروپايي را كه از كشور ايران ديدن ميكردند، به خود معطوف مينمود. سال 1621 يك نفر سياح ايتاليايي به اسم پترا دالهوله سطري چند از اين عاملات را نوت گرفته و به نياپول فرستاد. كمي بعد چادرين (سال 1711) كارستين نيبور (سال 1860) بدون سر فهم رفتن ]درك[ مطالب، پارهاي از متن را به طبع ميرسانند. تنها در پايان قرن 18 ك. نيبور و آ. گ. تيخسن به نتيجهاي ميرسند كه خط نوشتههاي ميخي بايستي از چپ به راست خوانده شود. فريدريش ميونتريك نفر دانماركي تنها مربوط به عهد هخامنشيان بودن سيستم خط ميخي را مقرر ساخت. شخصي كه واقعا نوشتههاي نامبرده را خوانده توانست، جورج فريدريش گروتيفند، معلمي از گتنگن آلمان بود. او بار اول نتيجهي تحقيق خويش را سال 1802، به جمعيت علمي گتينگن ارايه نمود. با از سر ره برداشته شدن موانع عمده، در نيمهي اول قرن 19 علماء به درك نمودن خصوصيات زباني متون كوشيدند، ناشران نخستين متون فارسي قديم را (رائولينسان از انگلستان، بيورنوف از فرانسه، ك. شپيگل، ك. كوسوويچ، تولمان) طبع و نشر نمودند. تذكر بايد داد كه در تحقيق زبان فارسي قديم خدمت تولمان و دكنت، بزرگ است. تولمان سال 1908 كتابي را تحت عنوان« زبان فارسي قديم» به طبع رساند. اين كتاب حاوي ترجمهي انگليسي، شرح لغات و تركيب اصوات، صرف و نحو بود. تحقيق و آموزش زبان فارسي قديم پس از انقلاب سال 1917 در روسيه با اهتمام دانشمندان ك.گ زالمان ا. ا فريمان، و اي. آبايوف، و. و. استرووه و ديگران صورت ميگرفت. همزمان تدريس آن در دانشگاههاي مسكو، لنينگراد، باكو، تفليس، اروان، تاشكند و دوشنبه مقرر گرديدند. راجع به زبان فراسي قديم و هم اوستا تحقيقات پروفورسل. گ . گرتسنبرگ ، جالب دقت است. او از اين زبانها براي حل يك عده مسايل همه زبانهاي هند و اروپايي استفاده ميكند. ثمرهي همين تحقيقات بوده كه كتاب «لحن و جدل در زبانهاي هند اروپايي» (لنين گراد، 1982) منتشر گرديد. مسايل زياد زبانهاي اوستايي و فارسي قديم به طور همه جانبه مورد نظر تحقيق س. ن. سوكولوف قرار گرفت. آنها را ميتوان در صفحات كتاب «مباني شناخت زبانهاي ايراني» (مسكو 1979) پيدا نمود.
3ـ زبان فارسي ميانه. اين زبان شكل كيفيتا تغيير و تحول پذيرفتهي همان زبان فارسي قديم است. سرچشمههاي آن بيشتر در نمود مختلف خطي محفوظ ماندهاند. به زبان فارسي ميانه دانشمندان غربي هنوز در آغاز قرن 18 حسن توجه كرده بودند. آنكتيل ديوپرون، محقق فرانسوي اولين بار كتاب « بندهشن» را منتشر ميسازد. شرق شناس نامبرده به خاطر تحقيق از هند با خود « فرهنگ پهلويك» و « فرهنگ آئيم» را به فرانسه ميآورد و اسرار خط آرامي آشكار ميشود. دستيابي به قرائت خط آرامي، به سولوسترده ساسي، آ.گ. تيخسن، م. هاوگ، ر. ويشت، نيولدكي، آندرياس و ديگران و ديگر دانشمندان امكان تحقيق فراوان علمي داد. نتيجتا « اوستا» با آوانويسي اروپايي از جانب اشپيگل، « ارده ويرف نامغ» از جانب هاوگ، « دينكرد» از جانب پ.ب. سنجانا، «كارنامغ»، از جانب ي. ك. آنيتا به طبع رسانيده شدند. به اكثر كتب نامبرده لغات، مختصر صرف و نحو نيز ضميمه كرده شد. ك. گ. زالمان، ا. برتلمي، ي. بلوخه، از جملهي محققين زبان فارسي ميانه در نيمهي دوم قرن نوزده ميلادي ميباشند. در اين دوره كتاب ك. گ. زالمان « زبان فارسي ميانه» قابل ذكر است. در كتاب نامبرده آوا، لغات، صرف و نحو زبان فارسي در مقايسه با زبانهاي ديگر شرح گرديده است. همچنين در جلد دوم كتاب « مباني شناخت زبانهاي ايراني»، مسكو، 1982 تصوير همه جانبهي زبان فارسي ميانه كه به قلم و.س. راستورگويوا، و ي. ك. موياچانوا متعلق است، شامل گرديده. از كتبي كه راجع به زبانهاي قديم ايراني در تاجيكستان به طبق رسيده است. اثر اردشير كريماف «نصوص زبان پهلوي» (دوشنبه، 1972) و رستم جوره يوف «اتيمولوژي صد كلمه» (دوشنبه، 1965) را ميتوان نام برد. البته دورهي بعدي يا فارسي جديد توجه محققان و دانشمندان زياد جهان و وطني را به خود جلب كرده است و در رشتهي آموزش، تحقيق و تدقيق زبان فارسي كاميابيهاي بزرگ علمي به دست آمده است. همزمان با ادامهي تحقيقات ادامهي تحقيقات دامنهدار در باب تاريخ زبانهاي ايراني نيز ادامه دارند. با وجود همهي اين شمار زياد عالمان و دانشمندان در رشتهي زبانشناسي و عموما ايرانشناسي موفق به كشفيات تازه به تازه ميشوند.
چهار هزار سال تاریخچه و سابقه خط در ایران
+ نوشته شده در شنبه پنجم بهمن 1387 ساعت 16:34 شماره پست: 232
در این مقاله به تاریخچه زبان و خط در ایران از زمان هخامنشی پرداخته میشود. این مقاله بصورت خلاصه اما کامل به مطالعه زبانها و خطوط مختلف در ادوار مختلف در سرزمین ایران میپردازد.
تاريخ خط و زبان ايران به دو دوره متمايز پيش از اسلام و بعد از اسلام تقسيم مي شود.ملاك اين تقسيم ، تنها تسلط اعراب و انقراض سلسله ساساني نيست زيرا اتفاقات و حوادث سياسي تنها عامل تمايز خط و زبان نمي تواند باشد بلكه علت اين تقسيم ، آن است اين دو دوره از هر جهت با هم تفاوت دارند و با آنكه ايرانيان بسياري از سنن و خصوصيات كهن ملي خود را بعد از تسلط اعراب تازي حفظ كردند ولي به علت تغيير مذهب و تحول اوضاع سياسي و اجتماعي ادبيات خط و تا حدودي زبان بعد از اسلام با پيش از آن تفاوت كلي را حاصل نمود .
در اين مقاله به زبان و خط بعد از اسلام پرداخته نخواهد شد و هدف اصلي شناساندن زبان ، خط و ادبيات از شاهنشاهی هخامنشی تا پایان شاهنشاهی ساسانی است . با توجه به تارخچه خط در ایران باستان که طبق کتیبه ای که در جنوب ایران کشف شده است مبدا آن به حدود پنج تا هفت هزار سال پیش می رسد . برای نمونه میتوان از کتیبه های موجود در معبد سه هزار و پانصد ساله زیگورات نام برد ولی از آنجا که مدارک در این باره کامل نیست از نوشتن خط قبل از هخامنشیان خودداری نمودیم .
دوره هخامنشي
تاريخ ايران از زمان مادها روشن و مدون است خلاصه اينكه شخصي به نام دياكو مؤسس سلسله ماد بود او هگمتان يا اكباتان (همدان)را پايتخت خود قرار داد يكي از فرمانروايان بزرگ ماد بنام هُوَخشَتَرَ حكومت آشور را منقرض ساخت و دولت متد را اقتدار و اهميت بخشيد . جانشين او كه آستياگ نام داشت مغلوب كوروش كبير گرديد و سلسله ماد منقرض شد .
از زبان مادي سند و آثار كتبي باقي نمانده است ولي شكي نيست كه زبان مادي با پارسي باستان خويشاوندي نزديك داشته است ؛ به طوري كه پارسيها و مادي ها زبان يكديگر را به خوبي مي فهميدند .
كوروش موسس سلسله هخامنشيان ، مركز حكومت خويش را در پاسارگاد قرار داد و كشور ليدي و بابل را مسخر نمود و مهمترين دولت و سلطنت دنياي قديم را تشكيل داد .
داريوش بزرگ بزرگترين شاهنشاه هخامنشي ، نخست ياغيان كشور را سركوب كرد و در داخل كشور ايران را از سر حد چين تا ريگزارهاي سوزان افريقا بسط داد و دولت هخامنشي را از مقتدرترين دولت هاي روي زمين كرد .
فرهنگ و تمدن درخشان ايران از روزگار هخامنشي آغاز مي شود كه سند هاي موجود و آثار باقيمانده ، قدرت و عظمت هخامنشيان و نياكان ما را مسلم مي دارد .
پارسي باستان
زبان ايرانيان در زمان هخامنشيان پارسي باستان يا فرس قديم ناميده مي شود كه ريشه زبان فارسي كنوني است .
كتيبه هاي شاهان هخامنشي و لوح هاي زرين و سيمين كه از آن روزگار باقيمانده به اين زبان نوشته شده است . مجموع واژه هاي اصلي كتبيبه ها از چهارصد كلمه تجاوز نمي كند و مطالب آن عبارت است از نام و شرح خاندان شاهان –تفصيل فتوحات – ستايش يزدان – نكوهش دروغ و ناپاكي – سفارش به راستي و نيكو كاري.
اين كتيبه ها غالبا به چند زبان است و غير از پارسي باستان ، به زبان هاي آسوري ،ايلامي ، آرامي كه بين ملل دست نشانده هخامنشيان معمول بوده ، نگاشته شده است .
مجموع كتيبه هاي هخامنشي بالغ بر چهل كتيبه است و مهمترين آنها در تخت جمشيد ، همدان ، شوش ،نقش رستم ، بيستون ،الوند ، وان است كه كتيبه بيستون از همه مفصل تر و مشتمل بر 420 سطر و هيجده هزار و نهصد كلمه مي باشد كه داريوش در اين كتيبه چگونگي فرونشاندن شورش هاي داخلي و غلبه و تسلط به كشورهاي خارجي و حدود متصرفات خود را شرح مي دهد و در پايان مجد و بزرگواري كشور ايران را آرزو مي كند .
خط ميخي
كتيبه هاي هخامنشي به خط ميخي است . ايرانيان اين خط را از قوم كلده و آشور گرفتند و در آن تغييراتي دادند و آن را به صورت الفبايي در آوردند .
تين خط از چپ به راست نوشته مي شد و داراي 36 حرف بود و در كنده كاري و نوشتن روي سنگ و اجسام سخت به كار مي رفت .
اولين خط ميخي كه به دست آمده از زمان آريار منه و آخرين آن از روزگار پادشاهي اردشير سوم است و به سبب دشواري نگارش ، خط ميخي از دوران اشكانيان رو به زوال نهاد و به تدريج منسوخ گرديد .
در خط ميخي و كتيبه هاي پنج كلمه به صورت پندار نگاري باقي مانده است پندار نگاري : بعد از مرحله تصوير نگاري در تاريخچه خط را گويند كه تصوير كم كم ساده شد و به صورت علامت و نشانه در آمد و براي اسامي معني نيز علائمي ايجاد گرديد.علائم رياضي كه به صورت خط بين المللي در آمده از نمونه هاي پندارنگاري است .
اورامزدا - اهورامزدا
خشايثيه - شاهنشاه
دهيو - كشور
بغا - خدا
بومي - بوم – سرزمين
گذشته از سنگ نبشته ها ، سكه هاي هخامنشي و خطوط روي بعضي ظروف و سنگ ترازو ها و نگين هاي باقي مانده از آن عهد ، همه به خط ميخي و زبان پارسي باستان مي باشد .
براي شناختن زبان پارسي باستان چند جمله از بند اول كتيبه نقش رستم با زبان پارسي باستان نوشته مي شود .
ترجمه : خداي بزرگ است اهورا مزدا كه اين زمين را آفريد كه آن آسمان را آفريد كه شادي را براي مردم آفريد .
زبان اوستايي
قديمي ترين اثر از آثار آريايي اوستاست . زبان اوستايي با سانسكريت ،زبان ادبي و كهن هنديان شباهت تام دارد و معلوم مي شود كه ايرانيان و هنديان در روزگاري با هم زندگاني كرده و زبان مشتركي داشته اند كه ريشه زبان اوستايي و سانسكريت بوده است .
زردشت پيامبر ايران باستان كه قرن ها پيش از مسيح زندگي مي كرده است از شمال يا شمال غرب ايران برخاسته است و متوجه مشرق ايران شده است و پيروانش گشتاسب و گرشاسب در مشرق ايران بوده اند پس زبان اوستايي در قسمت هاي شرقي هم مفهوم بوده است .
اوستا داراي دو لهجه است قسمتي از خود زردشت كه خيلي قديمي است و بقيه جديدتر مي باشند. گاتها يا سرودهاي مذهبي از خود زردشت مقدس است .
اوستا در قديم 21 كتاب را شامل مي شده كه مردم ايران از حفظ داشتند . در استيلاي اسكندر ، مقداري از آن از دست رفت . بلاش اول اشكاني اهتمام به جمع آوري اوستا نمود و دستور داد اوستاي پراكنده را كه موبدان در حافظه داشتند جمع آوري كنند. ولي اقدام اساسي براي تدوين اوستا در زمان ارشير بابكان انجام گرفت و عده اي از موبدان كه رياست آنها با تنسر ، هيربد هيربدان بود مامور جمع آوري اوستا شدند . بعد از اردشير ، پسرش شاپور اول خرده اوستا را كه پراكنده بود جمع آوري كرد . به روزگار شاپور دوم ساساني درباره مراسم ديني بين زردشتيان اختلاف افتاد و به دستور شاپور ، آذر بد مهر اسپندان موبد موبدان به كتاب اوستا مراجعه و مطالب آن را مرتب نمود .
خط اوستايي
خط اوستايي بااحتمال زياد در زمان ساسانيان تنظيم شده است در ضمن تدوين اوستا و كتابت آن متوجه شدند كه خط پهلوي براي نوشتن تلفظ صحيح اوستا ، رسا نيست . بنابراين موبدان ، الفبايي از روي الفباي پهلوي بوجود آوردند كه بتوان تمام لغات و كلمات مقدس و قرائت صحيح اوستا را بوسيله آن نوشت . اين خط دين دبيره نام دارد كه امروزه به خط اوستايي يا دبيري دين نيز خوانده مي شود .
اين خط كه از راست به چپ نوشته مي شود كاملترين خطوط موجود عالم است . زيرا در الفباي اوستايي اولا اعراب جزء حروف است ثانيا براي تمام صداها ، حروف و علامت خاص وجود دارد .
الفباي اوستايي 44 حرف دارد و حرو متصل به يكديگر نيستند و جدا نوشته مي شوند . چون اعراب داخل حروف است خواندن و نوشتن بسيار ساده است . و به جرات مي توان گفت خط اوستايي يكي از كاملترين خطوطي است كه تا كنون مورد استفاده واقع شده است .
دوره اشكانيان
پس از مرگ اسكندر گجسته ( ملعون ) ، كشور هاي متصرفي ، بين جانشينان او تقسيم شد و سلكوس به فرمانرواييئ ايران منصوب گرديد. مدت هشتاد سال سلوكي ها بر كشور ايران تسلط داشتند تا آنكه مردم خراسان با قيامي مردانه ،سلوكي ها را مغلوب ساختند و دولت پارت يا اشكانيان بوجود آوردند .
توضيح آنكه پارت parthava پرثوه – به سبب گذشت زمان در كلمه پرتو تحول ايجاد شده و حروف ( ر ) به ( ل) و ( ث ) به ( ه) تبديل گرديده و در نتيجه پرتو پلهو شده و بر اثر قلب ل و ه بصورت پهلو در آمده است .
پارت سرزمين خراسان و گرگان امروزي كنوني است كه در كتيبه بيستون جزو كشور هاي كه داريوش بر آن ها حكمراني داشته ، نامش آمده است . واژه پهلو همان طور كه توضيح داده شد از همان لغت پرتو يا پرثوه است كه در نتيجه تطور لغوي به آن صورت درآمده است و لفظ پهلوان به معني شجاع از همين واژه پهلوي است چه پرتوها ( پهلوي ها ) قريب 500 سال در مقابل حمله روميان مقاومت كردند .
زبان پهلوي اشكاني
پس از استقرار اشكانيان ، زبان پهلوي يا زبان مردم خراسان زبان رسمي و درباري ايران شد و تا تسلط اعراب تازي زبان مردم شمال و مشرق ايران بود .
از زبان پهلوي اشكاني كه به زبان پهلوي شمالي نيز معروف است جز چند كلمه بروي سكه ها ، آثار مهمي باقي نمانده است و در ضمن زبان ارمني و لهجه هاي آذربايجان و خراسان ، پاره اي از واژه هاي پهلوي اشكاني ديده مي شود .
گاهي از كلمه پهلوي ، زبان فارسي روان اراده مي شود به طوريكه در دوره هاي منفور اسلامي ، پهلوي زبان مي گفتند مقصود زبان پارسي بوده و آن را در برابر زبان عربي استعمال مي كردند . اين زبان كه اصل آن از پارسي باستان است به مرور زمان تغيير پيدا كرد و پس از تحول بسيار به صورت پارسي و زبان دري در آمد .
ماني در سال 251 ميلادي به سن 45 سالگي ادعاي پيامبري كرد و جهت تبليغ شاپور اول ساساني به دين خود ، كتاب شاپورگان را به زبان پهلوي اشكاني نگاشت . قسمتي از آثاري كه اخيرا از مانويان در تورفان ايالتي از تركستان چين پيدا شده بنا به عقيده عده اي از محققين به خط و زبان پهلوي اشكاني مي باشد .
رساله اي هم به زبان پهلوي اشكاني در دست است به نام درخت آسوريك كه جمعي از محققين عقيده دارند كه اصل آن به زبان پهلوي اشكاني بوده و بعد به پهلوي ساساني در آمده است و اين كتاب در اصل منظوم بوده و اشعار 12 هجايي داشته ولي اكنون اوزان ابيات به هم خورده و به نثر تبديل شده است .
موضوع درخت آسوريك عبارتست از مناظره درخت خرما و بز
به عنوان نمونه چند سطر كتاب با ترجمه نقل مي شود
درختي رست است تر او شتر و اسوريك ،
بنش خشك است ، سرش هست تر ،
ورگش كنيا ماند ، برش ماند انگور،
شيرين بار آورد
مرتومان ويناي آن ام درختي بلند
ترجمه : درختي رسته است آن طرف شهرستان آسوريك ، بنش خشك است و سر او تر است ، برگش به ني ماند و بارش به انگور. شيرين بار آورد . مردمان بيني من آن درخت بلندم .
اخيرا سندي به زبان پهلوي اشكاني در اورمان كردستان كشف شده و آن عبارت از دو قباله زمين است كه در 120 سال پيش از ميلاد مسيح آن را به خط پهلوي اشكاني روي پوست آهو نوشته اند .
خط پهلوي اشكاني
خط پهلوي اشكاني كه با حروف جدا از هم و منقطع و از راست به چپ نوشته مي شد از خط آرامي اقتباس شده بود ، خط آرامي را كلدانيان كه تابع ايران بودند در اين كشور رواج دادند .
در زمان هخامنشيان اين خط مخصوص تحرير بود و خط ميخي براي كتيبه و كنده كاري به كار مي رفت ، در دوره اشكانيان خط پهلوي براي كتيبه و كنده كاري هر دو معمول شد. خط پهلوي داراي 25 حرف است و عيب بزرگ و اشكال اينست كه يك حرف گاهي چند صداي مختلف مي دهد .
دوره ساسانيان
اردشير بابكان ، اردوان آخرين پادشاه اشكاني را شكست داد و آن سلسله را منقرض كرد و سلسله ساساني را تاسيس نمود و پايتخت را از شمال به جنوب آورد . مذهب مقدس زردشتي را كه از روزگار تسلط اسكندر به تدريج از رونق افتاده بود آيين رسمي ايرانيان كرد و آتشكده هاي خاموش را روشن ساخت و با احياي امور مذهبي و تنظيم كارهاي كشوري همت گماشت . جانشينان اردشير ، در آباداني كشور و بسط علم و فرهنگ و ترويج آداب و رسوم ملي ، كوشش بسيار نمودند .
زبان پهلوي ساساني
زبان پهلوي ساساني كه به پهلوي جنوبي معروف است با پهلوي اشكاني تفاوت مختصري دارد .
با ملاحظه بعضي كلمات كه هنوز در زبان پارسي به كار مي رود. مي توان به اختلاف ميان دو لهجه اشكاني و ساساني پي برد . مثلا (( گرسنه ، گسنه )) كه به زبان پهلوي اشكاني است در زبان پهلوي ساساني گشنه )) است. همچنين ((فرستك)) در پهلوي اشكاني، (( فرشتك )) در پهلوي ساساني و فرشته در زبان پارسي كنوني است .
اصل زبان پهلوي جنوبي نيز از پارسي باستان است و به جهت آنكه پاره اي از اصطلاحات ديني و لغات اوستايي در آن راه يافته و از حيث قواعد دستوري با پهلوي اشكاني فرق مختصري دارد ، از اينرو آن را لهجه اي از لهجه هاي پهلوي مي شمارند .
از زبان پهلوي ساساني آثار متعددي باقي مانده است كه قسمت عمده آن كتب ديني ، اخلاقي ، ادبي ، داستان است .
در روزگار ساسانيان اوستا جمع آوري شد و ترجمه و تفسيرهايي بر آن نوشته شد و ترجمه و تفسير هايي بر آن به پهلوي نوشته اند و آن را زند گفته اند و شرحي كه بعد براي زند نوشته شد به پازند معروف است .
خط پهلوي ساساني از روي خط پهلوي اشكاني تنظيم شه كه در كتيبه ها ، حروف آن مانند پهلوي اشكاني از هم جدا نوشته مي شد و در نامه ها و تحرير، با هم تركيب مي يافت . تعداد الفباي پهلوي را از 18 تا 25 حرف نوشته اند و علت اين امر آن است كه در خط پهلوي يك حرف چند صداي مختلف مي دهد .
دبيران دوره ساساني بعضي از لغات را به آرامي مي نوشتند و هنگام خواندن پهلوي مي خواندند و آن را هُزوارٍٍِِش مي ناميدند ، مثلا « ملكان ملكا » مي نوشتند ، « شاهنشاه » مي خواندند و « يوم » مي نوشتند و « روز » مي خواندند .
با آنكه زبان پهلوي از حيث قواعد دستوري و ريشه كلمات با زبان پارسي كنوني اختلاف جزيي دارد، به سبب اينكه الفباي پهلوي حروف صدادار ندارد و يك حرف ، صداي مختلف مي دهد و تفنن نوسيدگان كه هزوارش را معمول كرده ، خواندن كتب پهلوي خالي از اشكال نيست .
خط پهلوي در دوره ساسانيان معمول بوده و تا حدود يك قرن بعد از اسلام در ايران زمين رواج داشته است و تا زمان حجاج بن يوسف ثقفي دفاترديواني به خط پهلوي نوشته ميشد و بعد از آن كه خط عربي جانشين آن گرديد تا مدتي بين جمعي از ايرانيان خصوصا موبدان اين خط براي نامه نگاري و نوشته هاي ديني به كار مي رفت
كتيبه هايي از دوره ساسانيان كشف شده كه مهمترين آن ها عبارتست از :
1- كتيبه نقش رستم نزديك تخت جمشيد از اردشير بابكان به سه زبان پهلوي اشكاني و ساساني و يوناني
2- كتيبه حاجي آباد در سه فرسخي تخت جمشيد ار شاپور اول ساساني كه به پهلوي ساساني و اشكاني نوشته شده
3- كتيبه پايكوبي بين قصر شيرين و سليمانيه کردستان عراق که بخشی از ایران بوده است كتيبه بسيار مفصلي است از نرسي به خط پهلوي اشكاني و ساساني نوشته شده .در اين كتيبه نرسي بيان مي كند كه چگونه بهرام سوم را از تخت پايين آورده و خود به سلطنت رسيده ات . اين كتيبه راجع به حدود ايران درآن زمان اطلاعات جالبي مي دهد .
كتيبه هايي در طاق بستان و نقش رجب و تخت جمشيد و همچنين لوح ها و سكه ها و مهر هايي از دوره ساساني باقي ست كه جهت رعايت اختصار از ذكر آن ها خودداري مي شود و البته يكي از آثار پر ارزش به خط پهلوي ساساني كارنامه اردشير بابكان است كه در قسمتي از آن مي گويد:
"پس از مرگ اسكندر گجستک رومي ايران شهر 240 كدخدايي بود. سپاهان و پارس و نواحي نزديك آن در دست اردوان سردار بود. بابك مرزبان وشهردار پارس و گمارده اردوان بود ."
پاسداری از زبان فارسی با اصلاح کتب درسی
+ نوشته شده در شنبه پنجم بهمن 1387 ساعت 16:24 شماره پست: 231
در آخرین روز دیماه جاری در "پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی" با همکاری انجمن زبانشناسی ایران راههای پاسداری و صیانت از زبان فارسی مورد بررسی قرار گرفت.
در این نشست که بزرگان زبانشناسی ایران و چهره های نام آشنایی همچون دکتر حق شناس، دکتر ثمره، دکتر قریب، دکتر پورنامداریان، دکتر یحیی مدرسی، دکتر دبیر مقدم و... حضور داشتند راهکارهای این مهم مورد بررسی قرار گرفت.
در ادامه مطلب خلاصه نظرات هریک از این بزرگان را مطالعه نمایید.
پاسداری از زبان فارسی با اصلاح کتب درسی
گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، در نخستين نشست اين همايش كه با دبيري دكتر مزداپور و دكتر كتابي برگزار شد، دكتر علي اشرف صادقي، تقي پورنامداريان و عليمحمد حقشناس سخنراني کردند.
در ابتداي اين نشست دكتر علياشرف صادقي، زبانشناس و واژهشناس، با ارايه مقاله خود با عنوان «چرا پاسداري از زبان فارسي؟»، به سابقه تاريخي زبان فارسي به عنوان زبان رسمي دورههاي پيشين اشاره كرد و گفت: اصلاح كتابهاي درسي آموزش و پرورش با استفاده از نظر متخصصان از راهكارهاي پاسداري زبان است.
در ادامه دكتر تقي پورنامداريان، استاد ادبيات فارسي، با ارايه مقالهاي با عنوان «فرهنگ، زبان معيار و ادبيات فارسي» اظهار داشت: زبان فارسي، حافظ فرهنگ ماست و فرهنگ به وسيله زبان توليد و حفظ ميشود. پاسداري از زبان به معناي پاسداري از گونه معيار است، گونهاي كه كتابها و روزنامهها با آن نوشته ميشوند و صدا و سيما از آن استفاده ميكند.
وي افزود: زبان معيار در ايران زندگي ميكند و با وجود گونهها و لهجههاي گوناگون، به عنوان زبان مشترك پديرفته ميشود.
در پايان اين نشست دكتر عليمحمد حقشناس، با طرح موضوع «روزآيندسازي زبان فارسي در حوزه علم» متذكر شد: مشكل زبان فارسي، رسيدن به عرصه فرهنگ زباني كنوني است. كمتر كتابهايي هستند كه توسط متخصصان حوزهاي نوشته شده باشند و اشخاص متخصص آن را به راحتي متوجه شوند. در غالب كتابهاي علمي، زبان فارسي، پروردگي خود را ندارد. شايد آشكارترين مسالهاي كه در فرهنگ جهاني جديد ديده ميشود، حضور بيشمار مفاهيم سرگردان در اين زبان است.
وي در پايان بيان داشت: بايد بكوشيم مفاهيم جديد در فرهنگ جديد را براي مردم آشكار كنيم، فرهنگهاي توصيفي تدوين كنيم و مقالههايي نوشته شود كه اين دو فرهنگ را به هم نزديك كند.
در دومين نشست اين همايش كه به دبيري دكتر فرزاد برگزار شد، دكتر زرشناس، دكتر يحيي مدرسي، زبانشناس و ناصرقلي سارلي سخنراني كردند.
در اين نشست، دكتر يحيي مدرسي، زبانشناس، درباره «تحولات جهان، زبان ملي و برنامهريزي زبان» گفت: برخي از زبانها كه با قدرت پيوند دارند، ارتقا پيدا ميكنند و آنهايي كه ضعيفاند، ضعيفتر ميشوند. وي در پايان تاكيد كرد: برنامهريزي زباني مانند ساير عرصههاي برنامهريزي، حساس، دقيق، زمانبر و پرهزينه است و برنامهريزان نميتوانند بدون آگاهي جامعه از لزوم اين سياستها، برنامهريزي كنند.
سپس، دكتر ناصرقلي سارلي، زبانشناس، با ارايه مقالهاي با موضوع «زبان فارسي معيار و ملاكهاي آن» اظهار داشت: افرادي كه به خواندن و نوشتن علاقمندند، به درست و غلط بودن نيز اهميت ميدهند. خلوص و اصالت، زيبايي، كارآيي الگوهاي زباني، انتقال معاني و قابليت پذيرش، از ديگر ملاكها هستند كه بايد جنبه عملي پيدا كنند.
در سومين نشست اين همايش كه دكتر ايران كلباسي و دكتر صفارزاده دبير آن بودند، دكتر سهيلا صارمي، دكتر محمد دبير مقدم، سميعي و عاصي سخنراني كردند.
دكتر سهيلا صارمي، زبانشناس، با موضوع «قند پارسي و حديث تلخكامي»، با اعلام خبر تعطيلي یکی از مراکز مطالعات خاورشناسی و ايرانشناسي در ایتالیا كه قدمتی 100 ساله داشت، به برخی دلایل تعطیلی کرسیهای ایران در دیگر کشورها از اشاره كرد و راهكارهايي را در اين زمينه ارايه داد.
سپس دكتر محمد دبير مقدم، زبانشناس نيز به موضوع «شناخت امكانات زبان فارسي در جهت تقويت و پاسداري از آن» پرداخت و بيان كرد: امکانات و توانمندیهای زبان فارسی در حوزه صرف را با استفاده از ردهشناسي زبان ميتوان معرفي كرد. شواهد زبان فارسي در ارزيابي نظريههاي مطرح در زبانشناسي امروز، از اهميت خاصي برخوردارند.
وي با تاكيد بر اين كه بايد شناخت خود را از قابليتهاي زبان فارسي ارتقا دهيم و قضاوت خود را نسبت به توانمنديهاي آن واقعبينانهتر كنيم، گفت: زبانشناس ايراني بايد اهتمام ورزد كه از تحولات علمي و دستاوردهاي اين رشته براي شناختن بهتر و عميقتر ويژگيهاي زبان فارسي بهره گيرد.
در ادامه استاد احمد سميعي به «خطرهايي كه زبان فارسي را تهديد ميكند »، اشاره كرد. او اين خطرها را مقیاس ملی در زمان فعلی برشمرد و خاطر نشان كرد: یکی از سرمشقهای آفتزده، ترجمههای ضعیف و ناشیانه است.
وي افزود: انحرافات در الگوهای آوایی را میتوان از ديگر تهدیدها به شمار آورد. یکی از مشکلات افرادی که به زبان خارجی صحبت میکنند، درست ادا نكردن آواها و تکیههاست.
اين نشست با سخنراني دكتر مصطفي عاصي، زبانشناس، درباره «چالشهاي پيش روي زبان فارسي در فرايند جهانيشدن و نقش راهبردي راياسپهر» به پايان رسيد. به اعتقاد او، سلطه جهان جدیدی ما را فرا گرفته است. رایا سپهر، محیطی است مجازی که همه نهادها، فعالیتها و انسانها در آن بازسازی میشوند و هویتی تازه مییابند.
وي ادامه داد: رایا سپهر، نسخهای مجازی از کل جهان است. ما درون فضای بزرگتری غوطهوریم و این دنیای نوین فناوری اطلاعات، بسیاری از مسائل از جمله زبان را با چالش مواجه كرده است.
نشست چهارم همايش «پاسداري و تقويت زبان فارسي» به بررسي مسائل زبان فارسي و راههاي تقويت و گسترش آن اختصاص يافت. اين ميزگرد به مديريت دكتر يدالله ثمره و با حضور خانم دكتر قريب، دكتر صادقي، دكتر پورنامداريان، دكتر حقشناس، دكتر مدرسي و دكتر دبيرمقدم تشكيل شد.
دكتر يدالله ثمره، زبانشناس و آواشناس، گفت: اخيرا با فراگيرشدن زبان انگليسي، بسیاری علاقهمندند تمام كلمات و جملات را به خط لاتين بنویسند و برخي از جوانها ترجيح ميدهند به انگليسي صحبت كنند كه اين مساله زبان فارسي را تهديد ميكند.
وي با بيان اين كه «مهم، تقويت زبان معيار است»، اظهار داشت: زبان فارسي درحال تحول است و هجوم زبان انگليسي، زبان ما را تحت تاثير قرار ميدهد. همچنين ترجمههاي ناشيانه يكي از تهديدهاي جدي به شمار ميرود.
پورنامداريان در تائيد سخنان ثمره ادامه داد: اكنون تضادي وجود ندارد. در گذشته استادان زبانشناسي، نه تنها با ادبيات كاري نداشتند بلكه آن را به نقد هم ميكشيدند، ولي اكنون اينطور نيست و هر دو رشته به يكديگر نيازمندند.
در ادامه حقشناس با اشاره به اين كه آنچه زبان فارسي را نگهميدارد، سرمايه عظيم فرهنگي، ادبي و شعرهاي آن است،خاطر نشان كرد: تا زمانيكه يك شاعر فارسيزبان وجود دارد، اين زبان زنده است. بُعد خلاق زبان، ادبيات است و در عرصه ادبيات است كه خلاقيت را ميآموزيم. زبانشناسي علم است، يعني مجموعهاي از قواعد. اگر آن را در خدمت ادبيات نگيريم، چه فايدهاي دارد؟ زبانشناسي بايد به بدنه ادبيات پيوند بخورد. شرف زبانشناسي، زبان و ادبيات فارسي است.
مدرسي ادامه داد: جايگاه زبان ما و عرصههايي كه زبان در اختيار دارد، به تدريج از دست ميرود. اينها نشاندهنده گرايش جوانان است.
وي افزود: انگليسي جايگاه خودش را به عنوان زبان ميانجي دارد، اما مشكل اينجاست كه اين زبان ميانجي، از سطح بينالمللي به سطح ملي كشيده شده است.
دكتر بدرالزمان قريب، استاد زبانهاي باستاني، دليل از بين رفتن فارسي باستان را نبود شعر به اين زبان دانست و اظهار داشت: در فارسي ميانه، شعرهايي ديده ميشود ولي بيشتر ، متنهايي ديني باقي مانده است كه اگر بيشتر بود، گنجينه بزرگتري داشتيم. آنچه اكنون براي بقاي زبان فارسي مهم به حساب ميآيد، ادبيات است.
آشنايي با اصطلاحات معني شناسي(3)
+ نوشته شده در پنجشنبه سوم بهمن 1387 ساعت 1:55 شماره پست: 229
این پست را از وبلاگ دوست عزیزم آقای سلیمی قرض گرفتم تا مطالب مربوط به معنی شناسی که بتازگی در وبلاگم آغاز شده است را کاملتر کنم.
در ادامه مطلب این پست درباره سه اصطلاح ترتیبUtterance ، Sentence ، و Proposition خواهید خواند و تفاوت آنها را با یکدیگر بقلم صهبا سلیمی درک خواهید نمود.
به ادامه مطلب رجوع کنید.
منبع: روزنامه زبانشناسی
آشنايي با اصطلاحات معني شناسي(3)
معرفی چند اصطلاح بنیادین در معناشناسی:
نخست باید سه واحد را که در سه حوزه زبانشناختی مورد مطالعه و بررسی قرار می گیرند معرفی نمایم: این سه واحد به ترتیبUtterance ، Sentence ، و Proposition نام دارند:
Utterance : که در زبانشناسی عموماً از آن با نام" گفته" یاد می شود. یک واحد فیزیکی است. یعنی واحدی گفتاری که در ابتدا و انتهای آن مکث (Silence) وجود دارد. در ضمن این را بدان که درنگ یا Pause یک پدیده روانشناختی است. گفتیم که گفته یک واحد فیزیکی است و بخشی از گفتار که در اغاز و انتهای آن سکوت وجود دارد. مثلاً ما می توانیم با تکرار " علی حسن را زد" بارها یک گفته را تولید کنیم. یعنی از این جمله هزاران گفته می توانیم تولید کنیم، که تنها تفاوتش با گفته قبلی در تولید فیزیکی آن است.
Sentence: جمله به رغم گفته یک واقعیت فیزیکی و عینی نیست، بلکه ماهیتی است انتزاعی (Abstract) و زنجیره متوالی از واژگان است که بر اساس قواعد نحوی با هم همنشین شده اند.جمله واحدی ایست که در مطالعات نحوی مورد استفاده قرار می گیرد.
Proposition: پس از آن باید واحد معناشناختی را معرفی کرد و آن گزاره(Proposition) است. این واحد را چون از اصطلاحات کلیدی در معنا شناسی است باید خوب درک کرد. برای همین هم تعریف انگلیسی گزاره در این جا آمده است:
A Proposition is that part of the meaning of the utterance of a declarative sentence which describes some state of affairs.
State of affair این اصطلاح که در بحث های فلسفی بسیار به کار می رود، شامل افراد و چیز هایی می شود که در جمله بدان ها ارجاع داده می شود. برای روشن تر شدن مطلب یک بار دیگر Proposition را تعریف می کنیم. گزاره یا همان Proposition آن بخش از معنای جمله است که یک امر واقع را توصیف می کند. مثلاً در جمله" علی حسن را زد" یک گزاره وجود دارد. این گزاره عبارت است از زدن(علی، حسن). در منطق صوری یا Formal Logic برای نشان دادن روابط معنایی از اشکال ریاضی وار استفاده می شود. برای درک گزاره باید گفت، که گزاره ی پاره گفتار " علی حسن را زد" از یک محمول تشکیل می شود و آن محمول که بیشترین بار معنایی را در جمله داراست در این جمله فعل زدن می باشد. این محمول دارای دو موضوع یا قمر می باشد. که بدانها Argument می گوییم، و به ترتیبِ نقش ِ نحوی شان علی و حسن می باشند. یعنی علی که در آغاز آمده subject بوده و حسن object می باشد.
یک مسئله که بسیار مهم است و باید در این جا اشاره کنم این است، که بنا به اصل ِفرِگه فیلسوف آلمانی قرن 19 که بانی Formal Logic است، معنای جمله ناشی از معنای تک تک واژه های آن جمله است، به علاوه روابط نحوی میان آن ها. این یعنی معنای جمله " علی حسن رازد". و "حسن علی را زد" به خاطر تفاوت در روابط نحوی است، که فرق کرده است.
اصطلاح گزاره در نحوِ سنتی هم به کار رفته است. در نحو یا دستور سنتی ما جمله را به دو بخش تقسیم می کردیم یک بخش Subject و بخش دیگر که درباره آن Subject خبری را می دهد، Predicate می گفتیم. که در فارسی مرحوم دکتر خانلری آن ها را به نهاد و گزاره تقسیم کرده بود. ولی باید دانست Predicate با آن چه که در منطق و معنا شناسی به کار می رود، فرق دارد. معادل predicate در معناشناسی و منطق محمول است. یعنی آن عنصر معنایی در جمله که دارای بیشترین بار معنایی باشد.
باید دانست که بار معنایی با بار اطلاعی فرق دارد. بار اطلاعی یا بار اطلاع رسان در جمله در مسائل Discourse یا گفتمان (کلام) مطرح می شود.
هر جمله ای دارای گزاره است. هم جملات خبری و هم جملات پرسشی، و هم جملات امری. برای مثال در جمله آیا علی به مدرسه می رود، ما با چنین گزاره ای روبرو هستیم: رفتن(علی، مدرسه). همیشه وقتی از گزاره صحبت می شود، باید بگوییم که عوامل نحوی که تنها نقش برقرار کردن ارتباط نحوی را در جمله دارند حذف می شوند. مثلاً در جمله "پدرم دکتر است" گزاره ما که خود از محمول و موضوع تشکیل می شود شامل است بر: دکتر(پدر من) یعنی دکتر بیشترین بار معنایی را دارد. و پدر من هم موضوع آن است. یک گزاره می تواند هم کاذب باشد، و هم صادق، یعنی True یا false. حالا به مثال های زیر توجه کنید:
"علی شیشه را شکست" . "شیشه بدست علی شکسته شد". به نظر شما در این دو جمله چه چیزی مشترک است؟ این دو جمله که یکی معلوم است، و دیگری بازگویی آن Paraphrase آن و به صورت مجهول، تنها از نظر گزاره دارای اشتراک می باشند. یعنی در هر دو یک گزاره بیان شده است.
حالا سعی کنید به پرسش های زیر پاسخ دهید، و مشخص کنید که تعاریف زیر مربوط به کدام واحد زبانی می شود: ممکن است هر تعریف به هر سه این واحد ها اطلاق شود.
می تواند بلند یا کوتاه ادا شود؟
می تواند دستوری یا نادستوری باشد؟
می تواند صادق یا کاذب باشد؟
جواب: 1- تنها پاره گفتار یا Utterance است. 2- هم می تواند جمله باشد و هم پاره گفتار اما در گزاره به هیچ عنوان بحث درباره دستوری بودن نیست. 3- صدق و کذب می تواند در هر سه واحد مطرح شود.
یک گزاره می تواند جملات متعددی را تولید کند مثلاً گزاره زدن(علی، حسن) را می توان به صور مختلف نحوی فرمول بندی کرد. از معلوم و مجهول گرفته تا مبتدا سازی، و اسنادی سازی. همچنین می توان این جملات را تا بی نهایت از نظر فیزیکی در گفتار تولید کرد و پاره گفتار های متعددی از آن بدست داد.
شوک زبانی و زبان مادری
+ نوشته شده در پنجشنبه سوم بهمن 1387 ساعت 0:11 شماره پست: 230
بقلم: مهدی سبزواری
«سه موش در سوراخي زندگي ميكردند. يك روز تصميم ميگيرند بروند پيادهروي، اما ناگهان صداي گربهاي آنها را ميترساند و منصرف ميشوند. بعد از مدتي يكي از آنها گوش ميدهد تا مطمئن شود گربه رفته است. ديگر صدايي به گوش نميرسد، اما صداي پارس سگي شنيده ميشود. به اين ترتيب خيال موشها راحت ميشود و از سوراخشان بيرون ميآيند. با كمال تعجب ميبينند كه گربه بيرون از سوراخ منتظرشان است و راه فراري ندارند. گربه هر سة آنها را ميخورد و با خوشحالي ميگويد: «چقدر خوب است كه دوزبانه باشي».
(پت هيل، شوك زباني، شوك فرهنگي و شيوة مقابله با آن )
داستانک فوق سر آغاز مقاله ای بنام "شوک زبانی و زبان مادریست" که در ویژه نامه مجله وزین بخارا برای زبانشناسی (شماره ۶۳) بچاپ رسیده بود. مهدی سبزواری در این مقاله سعی در تعریف شوک فرهنگی در زبان دارد و بتعاریف مختلف آن میپردازد و سپس به ارائه راه حل برای گذر از بحران این شوک زبانی مقاله خود را ادامه میدهد. ....
برای مطالعه این مقاله زیبا به ادامه مطلب رجوع نمایید.
«سه موش در سوراخي زندگي ميكردند. يك روز تصميم ميگيرند بروند پيادهروي، اما ناگهان صداي گربهاي آنها را ميترساند و منصرف ميشوند. بعد از مدتي يكي از آنها گوش ميدهد تا مطمئن شود گربه رفته است. ديگر صدايي به گوش نميرسد، اما صداي پارس سگي شنيده ميشود. به اين ترتيب خيال موشها راحت ميشود و از سوراخشان بيرون ميآيند. با كمال تعجب ميبينند كه گربه بيرون از سوراخ منتظرشان است و راه فراري ندارند. گربه هر سة آنها را ميخورد و با خوشحالي ميگويد: «چقدر خوب است كه دوزبانه باشي».
(پت هيل، شوك زباني، شوك فرهنگي و شيوة مقابله با آن )
براي تعريف شوك فرهنگي، ابتدا بايد فرهنگ را تعريف كرد: فرهنگ را ميتوان مجموعه رفتارهايي دانست كه از اجتماع و محيط پيرامون آموخته ميشوند. به اين ترتيب فرهنگ متشكل از هزاران گرايش، نگرش و قانون اجتماعي نانوشته است كه باعث حفظ وضعيت متعادل رواني در اعضاي آن جامعه ميشوند. هر جامعهاي اصول و ارزشهاي خاص خود را دارد كه معرف ديدگاههاي آن جامعه است. هرگاه به كشوري ديگر سفر ميكنيم، فرهنگ بومي خود را نيز به همراه ميبريم و در برخورد با فرهنگ بيگانه درمييابيم كه بسياري از رفتارهاي ظاهراً يكسان در دو فرهنگ، معاني متفاوتي دارند. مثلاً تكان دادن دست در بيشتر فرهنگها به معناي خداحافظي است، اما در آمريكاي لاتين اين حركت نشانة فراخواندن مخاطب است.
با اين وصف، شوك فرهنگي نشاندهندة نوعي گسيختگي رواني و استيصال در اثر جدايي يا انحراف از رفتارها، نشانهها، باورها و اصول حاكم بر تعاملات يك جامعة خاص است كه ما معمولاً از وجود آنها ناآگاهيم. علائم شوك فرهنگي مانند بيماري سرخك به مرور زمان بروز ميكند. در طول چند هفتة اول فردِ بيگانه با فرهنگ ميزبان، اصطلاحاً وارد مرحلة «ماه عسل» ميشود. در اين مرحله اعضاي جامعة ميزبان برخوردي بسيار دوستانه و مثبت با بيگانه دارند و تفاوتهايي كه به چشم ميخورد غالباً سطحي و تا اندازهاي جالب و هيجانانگيز است. ولي با گذشت زمان ناهمگونيهاي فرهنگي بيشتري نمايان ميشود و فرد به تدريج خود را كاملاً تنها ميبيند و يادگيري زبان را بسيار دشوارتر از آنچه ميپنداشته مييابد، تا جايي كه احساس ميكند انرژياش ته كشيده است. در اين مرحله ماه عسل به پايان رسيده و حقيقت رخ نموده است.
شوك فرهنگي معمولاً دامنگير افراد (مهاجران، پناهندگان، تجار و دانشجويان خارجي) ميشود، ولي ممكن است گاهي كل جامعهاي را مبتلا كند كه در حال سپري كردن دورهاي از تحولات چشمگير اجتماعي و تكنولوژيكي است. بنابراين شوك فرهنگي ميتواند منجر به بروز اختلالات رواني يا بحرانهاي اجتماعي شود و فرد يا حتي جامعهاي را به انزوا كشاند. در اينجا صرفاً شوك فرهنگي در معناي متعارف آن (يعني از نوع فردي) مورد توجه خواهد بود.
مبتلايان به شوك فرهنگي، كمتر از اين حقيقت آگاهند كه ناهمگوني فرهنگها امري كاملاً طبيعي است و شوك فرهنگي زادة آن است نه محصول نقص و كمبود فردي. پس آنچه مهم است يافتن راهي براي كنار آمدن با تعارضات فرهنگي است نه جنگيدن با خود يا فرهنگ بيگانه.
شوك فرهنگي درست از جايي آغاز ميشود كه ندانيم كِي بايد دست بدهيم، كِي بلند شويم، كِي بنشينيم و …، در حالي كه ميدانيم اگر درست عمل نكنيم احتمالاً باعث آزردگي ميزبانان خواهيم شد يا كار نابجا و حرف بيربطمان ما را مضحكة ديگران خواهد كرد. در اين صورت تلاش خواهيم كرد تا منظورمان را توضيح دهيم، ولي به نظر ميرسد كه اين كار از توانمان خارج است، چون نميدانيم در پاسخ به دعوت ديگران چه بگوييم يا چه وقت تشكر كنيم يا كِي حرفها را جدي بگيريم و در چه موقعيتي شوخي كنيم. ممكن است لطيفهاي را تعريف كنيم و همه به جاي خنديدن فقط بروبر با نگاه سردشان به ما زل بزنند. اين احساس عجز باعث ميشود آرزو كنيم كه كاش آنجا نبوديم.
مايكل وينكلمان در مقالة «شوك فرهنگي و انطباق»، موارد زير را از جمله عوامل بروز شوك فرهنگي برميشمرد: خستگي شناختي كه در نتيجة حجم بسيار زياد اطلاعات و آموختنيها رخ ميدهد و فرد در مواجهه با سيل تناقضات رفتاري، ارزشي و زبانيِ دو فرهنگ، مستأصل ميشود و احساس ميكند كه كاسة صبرش لبريز شده و ديگر راهي جز گريز نيست. در حقيقت او دچار خستگي ذهني و عاطفي ميشود چون در فرهنگ جديد بايد آگاهانه بكوشد تا معاني تازه را در قالب زباني ديگر بيان كند و قواعد برقراري ارتباط غيركلامي را در موقعيتهاي اجتماعي مختلف درك و تعبير كند؛ كاري كه در فرهنگ بومي به آساني و حتي ناخودآگاه انجام ميداد. در نتيجه، از تماسهاي اجتماعي، بهويژه در ساعتهاي پاياني روز كه بار اطلاعات به اوج ميرسد، فرار ميكند. شوك نقشي از ديگر عوامل شوك فرهنگي است و هنگامي به چشم ميآيد كه نقشهاي اجتماعيِ بيانگرِ هويت، در جامعة جديد ناديده گرفته يا با نقشهاي نامأنوس جايگزين ميشوند؛ نقشهايي كه با روحيات فرد و تصور او از خودش كمتر تناسبي دارند. در اين صورت، نقشي كه فرد در جامعة بيگانه ايفا ميكند در تعارض با ذهنيتي قرار ميگيرد كه او از شخصيت خود دارد. از ديگر عوامل شوك فرهنگي، شوك شخصيتي است: تا وقتي كه فرد در جامعه و نظام فرهنگي حاكم بر آن به سرميبرد، با اطرافيان خود ارتباطي صميمانه و دوستانه دارد و از آنها دائماً تأييد ميگيرد. به عبارت ديگر، وضعيت روحي ـ رواني، هويت و شخصيت او تثبيت ميشود و فرد احساس اعتماد به نفس و رضايت از زندگي و مفيد بودن در نظام اجتماعي خواهد يافت. فقدان اين چتر حمايتي در فرهنگ بيگانه او را دچار شوك شخصيتي ميكند و از قابليتهايش ميكاهد.
حال كه تا حدودي با مفهوم شوك فرهنگي و عوامل بروز آن آشنا شديم از خود ميپرسيم چگونه ميتوان بر اين مشكل غلبه كرد؟ گفتيم كه شوك فرهنگي هنگامي فلجكننده خواهد بود كه نتوانيم مردم جامعة ميزبان را درك كنيم و با آنها تعامل مناسبي داشته باشيم. با اين وصف پاسخ سؤال بالا، يعني كليد همة درهاي فرهنگيِ بسته و رموز پنهان در پس آنها، زبان است. در تلاش براي انطباق هر چه سريعتر با فرهنگ ناآشنا و كسب هويت اجتماعي تازه در جامعهاي بيگانه و بازيافتن نقشي فراخور هويتِ ذهني، بايد به فراگيري زبان آن جامعه پرداخت و قراردادهاي فرازباني و الگوهاي ارتباط اجتماعي را از راه شناخت قواعد ارتباط كلامي آموخت؛ قواعدي مانند چگونگي بهكارگيري عباراتي درخورِ موقعيت موجود، طرز نگاه و به طور كلي، شيوة استفاده از زبان بدن در هنگام گفتگو. البته بايد به ياد داشت كه چنين آموزشي بدون احساس يگانگي و همدلي با فرهنگ جديد، احترام به آن و بردباري در برابر تفاوتها، ناممكن است. زيرا بسياري از الگوهاي فرهنگي و اجتماعي، در زبان منعكس ميشوند و زبانآموز چارچوب فكري و نوع جهانبيني جامعة مقصد را در آينة زبان آن جامعه به تماشا مينشيند. از اينرو زبان ميتواند ميانبُري باشد به فرهنگهاي ملل. پس يافتن شيوههاي تسهيل و تسريع زبانآموزي مهمترين گام براي غلبه بر شوك فرهنگي است و سازگاري و همگوني فرهنگي را به طور چشمگيري افزايش ميدهد. گرچه يادگيري زبان و از گذر آن، سازگاري فرهنگي تنها با ازبركردن چند نكته و قاعده صورت نميگيرد، توجه به اصول زير در اين مهم ميتواند بسيار راهگشا باشد:
1. بزرگسالان بايد مانند دوران كودكي خود رفتار كنند و زبان را ناخودآگاه بهكار گيرند. اين كار آساني نيست، زيرا تصوري كه بزرگسالان از شخصيت خود دارند انعطافناپذير است و برخلاف آنچه در كودكان ميبينيم، مانع از كاربرد طبيعي و ناخودآگاه زبان ميشود.
2. بزرگسالان نبايد در كاربرد طبيعي زبان، از ارتكاب خطاهاي زباني وحشت داشته باشند و از بروز اشتباهات كلامي شرمنده شوند؛ چرا كه زبانآموزيِ عاري از لغزش، جز خيالپردازي نيست.
3. خردهگيريها، تصحيحها و تمسخرهاي احتمالي ديگران نبايد خللي در اراده و اعتماد به نفس زبانآموز ايجاد كند.
4. تمركز زبانآموز بايد بيشتر بر روي زبان گفتاري باشد تا نوشتاري، به اين دليل كه گرچه خواندن و نوشتن ميداند، ولي هرگز نخواهد توانست زبان را صرفاً از راه مطالعة دستور فراگيرد.
5. كودكان شيوة مشخصي در يادگيري زبان دارند كه عبارت است از تكرار بيپايان. پس بزرگسالان نيز بايد از همين الگو پيروي كنند.
6. زبانآموزي بايد به دنبال برآوردن هدفي باشد كه در اينجا همان همگوني فرهنگي است.
7. مهمتر از همه اينكه زبانآموزي كودك در بافتي طبيعي اتفاق ميافتد كه اين خود تأييدي است بر گزارة كانوني مطلب حاضر: فرهنگ و زبان درهم تنيدهاند؛ اختلال در يكي را به كمك ديگري ميتوان درمان كرد.
+ نوشته شده در سه شنبه یکم بهمن 1387 ساعت 22:48 شماره پست: 228
در اين پست و در ادامه مطلب موارد زير مورد بررسي قرار ميكيرد:
- معني شناسي منطقي
- معني شناسي صوري
- ارجاع
- ارزش صدق
آشنايي با اصطلاحات معنا شناسي(2)
معني شناسي صوري (formal semantics):
در سالهاي 1920 و 1930 تحت تاثير آرا و نوشته هاي آ.تارسكي (A.Tarski) مطالعه معني به منطق راه يافت و از دهه 1960 به بعد طرح منطق زمان (tense logic) ، منطق موجهات و ديگر رهيافت هايي منتج گرديد كه از معني شناسي زبانهاي صوري (formal languages) براي تحليل زبان طبيعي بهره مي گرفتند. در اصل بايستي رابطه معنا شناسي منطقي و معنا شناسي صوري را رابطه جزء به كل دانست، به عبارت ساده تر، معني شناسي منطقي را ميتوان آن بخش از معني شناسي صوري دانست كه در حوزه مطالعه معني باقي بماند.زير بناي معني شناسي صوري، اين تصور و انديشه اصلي است كه معني هر جمله به شرايط صدق (truth condition) آن جمله وابسته است. بر اين مبنا، ما زماني جمله اي را درك ميكنيم كه بتوانيم امكان ارزش صدق آن جمله را معلوم كنيم. در ضمن به عقيده منطق دانان شرايط صدق هر جمله زبان در ويژگي هاي ارجاعي واحدهاي تشكيل دهنده آن جمله نهفته است.
معني شناسي منطقي (logical semantics)
بخشي از معنا شناسي صوريست كه از معنا شناسي زبانهاي صوري براي مطالعه معني در زبانهاي طبيعي بهره ميگيرد. معني شناسان منطقي زبان را ابزاري براي ارجاع به جهان خارج در نظر ميگيرند. در اين نوع معني شناسي سعي بر آن است تا با توجه به موقعيت جهان خارج، صدق يا كذب، يا به عبارت دقيق تر، ارزش صدق (truth value) هر جمله زبان تعيين شود. نظريه هاي موجود در معنا شناسي منطقي به دو گروه كلان و خرد تقسيم ميشوند. آن دسته از نظريه هايي كه معني را در كليت خود مورد نظر قرار ميدهند نظريه كلان ناميده ميشوند كه ميتوان به نظريه گزاره اي (propositional theory) و نظريه انگاره اي (ideational theory) و يا نظريه كاربردي(use theory) اشاره نمود.
در مقابل نظريه هاي خرد صرفا در حوزه خاصي به مطالعه معني ميپردازد كه ميتوان نظريه وصف خاص (definite description theory) را در اين حوزه نام برد.
ارجاع (referring)
در معني شناسي كاربردي به فرايند تعبير مفهوم يك واحد زبان برحسب واحد ديگر ارجاع گفته ميشود كه در بافت درون زباني وجود دارد. به نمونه زير توجه كنيد:
(1) مادر مريم وارد اتاق شد، همانجا نشست و صبحانه اش را خورد.
در نمونه (1) تعبير مفهوم «همانجا» و «-َش» در «صبحانه اش» به «مادر مريم» باز ميگردد. عدم تشخيص ارجاع به ابهان منجر ميشود:
(2) فرهاد با مردي كه تعقيبش ميكرد گلاويز شد.
در نمونه (2) مرجع «-َش» در «تعقيبش» ميتواند «فرهاد» يا «مرد» باشد. اين دو تعبير ناشي از دو گانگي ارجاع «-َش» است.
ارزش صدق (truth value)
در معني شناسي منطقي ارزش يك جمله را نسبت به صدق يا كذب گويند. در نظريه فرگه (G.Frege) در معني شناسي منطقي ارزش صدق يك جمله مصداق آن جمله بحساب مي آيد.
کتاب GRE دكتر فهيم براي دوره دكتري !!
+ نوشته شده در سه شنبه یکم بهمن 1387 ساعت 22:44 شماره پست: 227
دوستان عزيزس با من تماس گرفته بودند و از نحوه دسترسي به كتاب GRE دكتر فهيم كه براي امتحانات دكتري مورد استفاده قرار ميگيرد پرسيده بودند.
من از دكتر فهيم در مورد اين كتاب سوال كردم:
كتاب GRE چاپ سومش بتازگي منشر شده و هم اكنون در بازار موجود است. اين كتاب از سوي انتشارات رهنما منتشر گرديده است.
زبان و نظامهاي نوشتاري
+ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم دی 1387 ساعت 16:40 شماره پست: 225
بقلم: روح الله مفیدی
در این نوشتار تاریخ خط و نظامهای نوشتاری آن بقلم روح الله مفیدی مشاهده میشود. آقای مفیدی از دانشجویان دوره کارشناسی ارشد دانشگاه مدرس هستند و با حسین صافی در نگارش و تهیه مجله ۶۳ بخارا که ویژه نامه زبانشناسی بود، همکار بودند. این مطلب در آن شماره مجله بخارا و سایت رسمی مجله بخارا آمده بود.
اگر از خطوط تصويري بگذريم، نخستين نظام نوشتاري شناختهشده، خط ميخي سومري است. اين خط با ابزارهاي نوكتيز بر روي گل نوشته ميشد و قدمت نخستين لوحههاي گلي سومري به 3200 سال قبل از ميلاد باز ميگردد. در اين نظام نوشتاري، براي كل كلمه يك علامت به كار ميرفت و علائم به هيچ وجه منعكسكنندة آواها يا اجزاي معنايي كلمه نبودند. اين خطوط، «واژهنگار» ناميده ميشدند...
1) اگر از خطوط تصويري بگذريم، نخستين نظام نوشتاري شناختهشده، خط ميخي سومري است. اين خط با ابزارهاي نوكتيز بر روي گل نوشته ميشد و قدمت نخستين لوحههاي گلي سومري به 3200 سال قبل از ميلاد باز ميگردد. در اين نظام نوشتاري، براي كل كلمه يك علامت به كار ميرفت و علائم به هيچ وجه منعكسكنندة آواها يا اجزاي معنايي كلمه نبودند. اين خطوط، «واژهنگار» ناميده ميشدند. بعدها خط ميخي براي ثبت زبانهاي ديگري چون اكدي، عيلامي و فارسي باستان به كار رفت كه در اين زبانها خط بيشتر «هجانگار» بود، يعني هر علامت براي نشان دادن يك هجا به كار ميرفت. در مصر باستان (كه احتمال ميرود ايدة نوشتن را از سومريان آموخته باشند) خط هيروگليف، مستقل از خط ميخي شكل گرفت و در آن، علائم نوشتاري فقط منعكسكنندة يك يا دو يا سه صامت/همخوان (consonant) بودند. در اواسط هزارة دوم پيش از ميلاد تحت تأثير احتمالي اين خط، يك نظام نوشتاري منعكسكنندة صامتها شكل گرفت كه به «كنعاني اوليه» معروف است. اين نظام در حوالي 1000 پيش از ميلاد براي نوشتن زبان عبري به كار ميرفت. در سدههاي بعدي، روشهايي براي انعكاس برخي مصوتها/واكهها (vowels) در زبانهاي آرامي و عبري شكل گرفت. در حدود سالهاي 800 پيش از ميلاد تلاشهايي براي اقتباس الفباي فينيقي (كه اصولاً فقط صامتها را منعكس ميكرد) و استفاده از آن براي نوشتن يوناني باستان انجام گرفت و از اين رهگذر، نخستين نظامهاي الفبايي متولد شدند.
2) در ايران باستان در حوالي 500 قبل از ميلاد، گونهاي از خط ميخي، از خط ميخي اكدي اقتباس شد كه برخي از علائم آن هجانگار و برخي صامتنگار بودند. اين نظام نوشتاري در سنگنوشتههاي شاهان هخامنشي به كار رفت. در دورة اشكاني و ساساني، خطوطي با اصل آرامي (از زبانهاي سامي رايج در بينالنهرين) و در واقع قلمهاي مختلفي از خط آرامي براي نوشتن زبانهاي ايراني به كار رفتند. يكي از اين خطوط، خطي است كه با عنوان «خط پهلوي» از آن ياد ميشود و حجم قابل توجهي از كتب و رسالات فارسي ميانه با آن نوشته شده است. اين نظام نوشتاري معمولاً فقط آواهاي صامت زبان را منعكس ميكرد و مصوتها ميبايست بر اساس شم زباني خواننده و با توجه به شكل ظاهري كلمه بازسازي ميشدند. همچنين اين نظام نوشتاري فقط 14 علامت داشت و بيشتر علائم، نمايانگر بيش از يك آوا بودند؛ مثلاً آواهاي «د»، «ج»، «گ» و «ي» با علامتي واحد نشان داده ميشدند. در دورة ساساني دو نظام الفبايي ديگر نيز در ايران ابداع شد: اول، خطي بود كه موبدان زردشتي بر اساس خط پهلوي و براي انعكاس دقيق متون اوستا (كه در آن دوره زباني مرده محسوب ميشد) ابداع كردند و بعدها همين خط براي نوشتن برخي از ديگر متون فارسي ميانه نيز به كار رفت؛ و دوم، الفبايي بود كه مانويان براي نوشتن آثار خود به زبانهاي سغدي و پهلوي اشكاني به كار ميبردند و مصوتها را تا حد زيادي منعكس ميكرد.
در دورة اسلامي گونهاي از الفباي آرامي كه هنگام ظهور اسلام براي نوشتن زبان عربي به كار ميرفت، براي نوشتن زبان فارسي استفاده شد. در اين نظام نوشتاري نيز مانند ساير خطوط برگرفته از آرامي، انعكاس مصوتها بهطور ناقص صورت ميگيرد و در واقع، مصوتهاي كوتاه در خط منعكس نميشوند. در زبانهاي سامي براي رفع اين مشكل قبلاً راه حلي در نظر گرفته شده بود. اين راه حل كه تحت تأثير هنديها (كه ضمائمي را در سمت راست، چپ، بالا يا زير علامت نوشتاري اصلي ميافزودند) به وجود آمده بود، استفاده از علائم اختياري غيرزنجيرهاي بود. در سرياني و عبري براي نشان دادن مصوتهاي كوتاه، نقطههايي بر بالا يا زير علائم اصلي (صامتها) اضافه ميكردند. در عربي هم براي نشان دادن اين نوع مصوتها و همچنين برخي فرايندهاي صرفي (مانند تنوين) از علائم كوتاه غيرزنجيرهاي و اختياري استفاده شد و همين روش امروزه نيز در نظام نوشتاري عربي و همچنين فارسي به كار ميرود. از سوي ديگر، گونة الفباييِ اقتباسشده براي فارسي، داراي علائمي بود كه در زبان عربي، آواهاي متمايزي به شمار ميرفتند وليدر فارسي، هيچ تمايز آوايياي را نشان نميدادند (مانند «س»، «ص» و «ث» كه در فارسي، همه [s] تلفظ ميشوند). اين علائم نيز در نظام نوشتاري فارسي همچنان باقي ماندند و حاصل، عدم وجود تناظر يك به يك بين آواها و علائم نوشتاري بود. جنبة ديگري از اين عدم تناظر كه در نظام نوشتاري عربي نيز ديده ميشود، كاربرد برخي علائم براي بيش از يك آوا است (مانند «و» و «ي» كه به ترتيب براي آواهاي [v] ، [o] ، و [u] و آواهاي [y] و [i] به كار ميروند). اين مشكل نيز خود، معلول غيبت مصوتهاي كوتاه در زنجيرة خطي است.
3) نظامهاي نوشتاري در دنيا معمولاً ماهيتي بسيار محافظهكار دارند؛ به اين معنا كه اصلاح خط در دنيا معمولاً بسيار به ندرت و در گسترهاي كاملاً محدود صورت ميگيرد و خط به هيچ وجه پا به پاي زبان دستخوش تغيير و تحول نميشود. اصولاً زبان از سرشتي پويا و همواره متحول برخوردار است. فرايندهاي آوايي و نحوي مختلف در زبان، همواره صورتي را به صورت ديگر و ساختي را به ساخت ديگر تبديل ميكنند. اين فرايندها گاهي آنچنان فراگير و پربسامد ميشوند كه از حالت اختياري خارج ميشوند و اعمال شدنشان اجباري ميگردد. در اين وضعيت، صورت يا صورتهاي قبلي، از زبان و در واقع از گفتار (كه تجلي فيزيكي زبان به شمار ميرود) حذف ميشوند. در عين حال از آنجايي كه در آن زبان، نوشتار ممكن است در مقطعي مقدم بر تحول مذكور شكل گرفته باشد، اين تحول زباني در خط منعكس نميشود و خط همچنان صورت قديمي و در واقع تلفظ تاريخي را نشان ميدهد. مثلاً در انگليسي در قرن پانزدهم تحول وسيعي در كيفيت مصوتهاي زبان صورت گرفت كه از آن با عنوان «جابجايي مصوتي بزرگ» ( Great Vowel Shift) ياد ميشود. كلماتي مانند wise ، great ، spade و mouse كه در آنها صورت نوشتاري با تلفظ همخواني و مطابقت ندارد، حاصل تحول مذكور هستند. همچنين در تحول انگليسي ميانه به انگليسي جديد (قرون 14 تا 16) برخي آواها از گفتار حذف شدند، ولي در نوشتار به صورت «حروف خاموش» (silent letters) همچنان نوشته ميشوند (مانند night ). روشنترين نمونهاي كه از انعكاس تلفظ تاريخي در نوشتار در زبان فارسي ميتوان به دست داد، تحول آواي «خ همراه با گردشدگي لبها» و حذف گردشدگي است. اين آوا احتمالاً از چند قرن پيش به تدريج در گفتار فارسيزبانان تحول يافته است، ولي در برخي زبانهاي محلي همچنان در گفتار حضور دارد. اين تحول در كلماتي مانند خواهر، خويش، خواستن، خواب و… ديده ميشود.
نكتة ديگري كه در خصوص ماهيت نظامهاي الفبايي در دنيا ميتوان مطرح كرد، به عملكرد اختياري فرايندهاي بسيار متعدد آوايي در گفتار مربوط ميشود. نظامهاي الفبايي اصولاً صورتهاي قبل از عملكرد فرايندهاي مذكور را منعكس ميكنند و نه صورتهايي را كه برونداد فرايندها هستند. مثلاً در زبان فارسي به دلايل آواشناختي خاصي، اگر آواي «ن» قبل از «ب» قرار گرفته باشد، به «م» تبديل ميشود؛ مانند شنبه، تنبل، سُنبل، قنبر و…. چنين مواردي در نوشتگان زبانشناسي، تحت عنوان ضرورت «واجنگار» بودن و نه آوانگار بودن خط مطرح ميشوند («صورتهاي واجي» بنا به تعريف، صورتهاي زيرساختي قبل از عملكرد فرايندهاي آوايي هستند). اين تمايز اصطلاحشناختي نيز تأييدي بر ضرورت محافظهكار بودن و عدم تغيير نظامهاي نوشتاري است.
مبحث فعل مرکب برای کنکور
+ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم دی 1387 ساعت 15:17 شماره پست: 223
سرکار خانم مهسا دلیر که امسال برای کنکور کارشناسی ارشد زبانشناسی آماده میشوند لطف کرده مطلب زیر که در مورد فعلهای مرکب است را برای وبلاگ ارسال نموده اند.
ضمن تشکر از ایشان همه کنکوریهای عزیز را به مطالعه این موضوع در ادامه مطلب دعوت مینمایم.
طرز تشخيص فعل مركب:
وقتي دو كلمه با هم تركيب مي شوند تشكيل يك واحد مي دهند و ديگر جزء اول گسترش پذير نيست.
فعل در صورتي مركب است كه:
همكرد ( فعل عمومي ) آن با كلمه يا كلمات پيش از خود رابطه نحوي نداشته باشد. يعني كلمه همراه فعل، مفعول، مسند ... نباشد.
جزء پيش از فعل گسترش پذير نباشد.اگر بتوان براي جزء پيش از فعل وابسته هايي از قبيل ( ي نكره )، ( ها )، ( تر ) يا صفت و مضاف اليه اورد ان فعل مركب نيست.مثال: او كار كرد. مي توان گفت: كاري كرد. كارها كرد. كار خوبي كرد.
در فعل مركب دو معيار مورد توجه است:
هر فعل بايد دقيقا در همان جمله و بافتي كه به كار رفته در نظر گرفته شود چون در كاربرد ديگر احتمالا معنايي ديگر خواهد داشت ..
مثال: الف/علي جشني ترتيب داد. ب/ علي ترتيب كارها را داد.
معيار ساده يا مركب بودن كاربرد طبقه تحصيل كرده در زبان نوشتاري كتابهاي درسي است. يعني ساخت مورد نظر بايد عملا به كار رود و كافي نيست كه بگوييم اگر به كار رود مردم ان را مي فهمند.
برخي از فعلهاي مركب در واقع عبارتهاي كنايي هستند كه امروزه ديگر از نظر ادبي جزء كنايه هاي غير زايا محسوب مي شوند. بنابراين مي توان بر اين اساس فعلهاي مركب را به دو دسته تقسيم كرد:
فعلهاي مركب با همكرد:
« كردن»: فروگذار كردن- حاصل كردن ...
« داشتن»: قرار داشتن- پنهان داشتن...
« آمدن»: پديد امدن- سر امدن- فراهم امدن
« يافتن»:انجام يافتن- نجات يافتن...
« دادن»: جاي دادن- جلوه دادن- سوق دادن...
« گذاشتن»:كنار گذاشتن- باقي گذاشتن..
« شدن»: عوض شدن- درك شدن- حاصل شدن...
« ماندن»: باقي ماندن- جا ماندن.
بقيه فعلهاي مركب:
به حرف امدن- از اعتبار افتادن- از رونق افتادن- بر جاي ماندن- به سر بردن- به هدر رفتن- به دست گرفتن- به وجود اوردن- به گردن گرفتن- دست برداشتن....
آشنایی با اصطلاحات معنی شناسی(1)
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم دی 1387 ساعت 23:34 شماره پست: 222
ابهام و انواع آن AMBIGUITY
گرد آوری و تنظیم: مهدی سعید بنادکی
یکی از موضوعات مهم در کنکور کارشناسی ارشد و همچنین دوره کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی، معنی شناسی و علوم مربوط به آن است.
در این بخش با استفاده از کتاب "فرهنگ توصیفی معنی شناسی" دکتر صفوی، تصمیم گرفتم تا خوانندگان عزیز وبلاگ را بتدریج با این اصطلاحات مهم آشنا کنم.
معنی شناسی و اصطلاحات آن در درک بهتر و عمیق تر بسیاری از متون زبانشناسی میتواند کارگشا باشد. امیدوارم مورد استفاده دوستان هم رشته و کنکوریهای عزیز واقع شود.
به ادامه مطلب رجوع نمایید.
ابهام
تنظیم: مهدی سعید بنادکی
یکی از موضوعات بسیار مهم و جالب در معنی شناسی موضوع ابهام است. در معنا شناسی نظری ابهام زمانی مطرح می شود که به هنگام دلالت چند گانه نتوان حکم قطعی برای یک تعبیر مشخص ، صادر کرد. مثلا":
1- شانه راستم شکست
2- شانه ام شکست.
واژه شانه درهردونمونه فوق از دلالت چند گانه برخورداراست.اما جمله 1 برخلاف جمله 2 ابهام ندارد چراکه همنشینی واژه «راست» با «شانه» امکان تعبیر این لفظ را در ابزار آرایش مو از بین می برد.
درمعنی شناسی کاربردی امکان وقوع ابهام وجودندارد زیرا مخاطب برحسب بافت درون زبانی و بافت برون زبانی به رفع ابهام خواهد پرداخت.
ابهام می تواند درگفتار يا نوشتار پديد اید ودرسطوح مختلف تحلیل درانواع ابهام واژگانی وابهام نحوی طبقه بندی شود.درمتون زبان انگلیسی گاه vagueness معادل Ambiguity درنظر گرفته می شود.به همین دلیل در بسیاری از نوشته های مرتبط با زبانشناسی درفارسی نیز ابهام ودلالت چند گانه مترادف تلقی شده اند.
ابهام حوزه ای(scope ambiguity)
در معنی شناسی منطقی هرگاه درجمله بیش از یک سور بکاررفته باشد، ابهام حوزه ای امکان طرح می یابد. منظور از سور(کمیت نما) درحوزه منطق محمول ها عملگری است که متغیرهای آزاد را مقید می سازد.
سورها در دو گروه سورکلی (universal) و سور وجودی (Existential) طبقه بندی می شوند.
کمیت نماهایی چون "هر" ،"تمام"، "کل" و غیره که بر کمیت کل اشاره دارند سور کلی و کمیت نماهایی مثل "برخی"، "بعضی" که بر کمیت حداقل یک اشاره دارند ، سور وجودی خوانده می شوند .
اگر در جمله بیش از یک سوربکار رفته باشد بر حسب اینکه حوزه تعبیر را حوزه فشرده یا حوزه گسترده در نظربگیریم دوامکان مختلفِ تعبیر، قابل طرح خواهد بود.
به نمونه زیر توجه کنید:
1- هر آدمی بعضی غذاها را دوست دارد جمله یک به دوصورت 2 و 3 قابل تعبیر خواهد بود
2- غذاهایی هستند که هر آدمی دوست دارد.
3- هر آدمی ( بر حسب سلیقه اش) غذاهای خاصی را دوست دارد.
به این ترتیب جمله 1 بر حسب اینکه بعضی غذاها عام باشد یا نباشد، دارای ابهام است.
به این معنی که در تعبیر 2 محدودیتی در تعداد غذاها وجود دارد در حالیکه در تعبیر 3 هر غذایی می تواند
در چنین شرایطی قرار گیرد پس ما در تعبیر2 با حوزه محدودی از غذاها سروکار داریم و در تعبیر 3 این حوزه وسیع تر است.
ابهام ساختاری (Structural ambiguity)
در معنا شناسی نظری گو نه ای از ابهام نحوی وجود دارد که در سطح کل جمله قابل بررسی است.
به هنگام وقوع ابهام ساختاری روابط نحوی عناصر سازنده یک جمله از تعبیرات مختلفی برخوردار می گردند.
به مثال های 1و 2 توجه کنید :
1- او تو را بیشتر از من دوست دارد
2- کامبیز مردی را که تعقیبش می کرد به پلیس نشان داد.
تعابیر دو گانه ی جمله 1 را می توان به صورت 3 و 4 نشان داد:
۳- او تو را بیشتر از آن حدی دوست دارد که مرا دوست دارد.
4- او تو را بیشتر از آن حدی دوست دارد که من تو را دوست دارم.
تعابیر مختلف جمله ی 1 به دلیل حذف واحدهایی پدید آمده است که به دو جمله ی 3 و 4 اعمال شده اند. در مورد نمونه ی 2 نیز دوتعبیر 5 و 6 به همین دلیل پدید می آیند و مرجع ضمیر " ش " موجب ایهام خواهد شد:
5- کامبیز مردی را که کامبیز را تعقیب میکرد به پلیس نشان داد.
6- کامبیز مردی را که کامبیز اورا تعقیب میکرد به پلیس نشان داد.
ابهام ساختاری میتواند در نوشتار نیز قابل طرح باشد، این در شرایطی است که دلالت چند گانه در گفتار پدید نیاید:
7- بررسی طرح نحوه جلوگیری از آلودگی هوا در مجلس آغاز شد.
نمونه 7 در گفتار دارای ابهام نیست، زیرا بر حسب مکث بعد از "هوا" یا "مجلس" از آن رفع ابهام میشود.
ابهام گروهی (phrasal ambiguity)
در معنی شناسی نظری گونه ای از ابهام نحوی وجود دارد که درشرایطی امکان طرح می یابد که همنشینی واحدهای سازنده یک گروه phrasal به تعابیر متفاوتی منجر شود. به نمونه 1 توجه کنید:
1- انگشت پای شکسته اش درد می کند.
دو تعبیر مختلف جمله 1 به دلیل ابهام در سطح گروه اسمی "انگشت پای شکسته اش" پدید می آید وآن هم به این دلیل که صفت شکسته می تواند به «انگشت» یا «پا» باز گردد.
ابهام گروهی می تواند در نوشتار نیز مطرح شود در چنین شرایطی ابهام گروهی در گفتار پدید نخواهد آمد :
۲- سرانجام کامبیز پس از 1 سال بستری بودن در بیمارستان دی درگذشت.
این جمله بر حسب مکث پس از بستری بودن یا بیمارستان دی در گفتار امکان تعابیر مختلف نمی یابد، ولی اگر در نوشتار چنین مکثی به کمک کاما "،" مشخص نگردد ، امکان بروز ابهام گروهی مطرح خواهد بود.
ابهام نحوی Syntactic ambiguity
در معنی شناسی نظری شکل خاصی از ابهام را گویند که به دلیل نوع همنشینی واحدهای واژگانی در جمله امکان بروز می یابد. ابهام نحوی دارای دو گونه عمده است که ابهام گروهی و ابهام ساختاری نامیده میشوند.
ابهام واژگانی lexical ambiguity
در معنی شناسی نظری قابل طرح است و آن در شرایطی است که دلالت چند گانه ناشی از وجود واژه یا واژهایی در جمله باشد که به دلیل دلالت چندگانه شان، تعابیر مختلفی را برای آن جمله ممکن بسازد. در این مورد می توان نمونه هایی نظیر 1 و 2 را در نظر گرفت:
1- مراقب آن پیچ باش.
2- رفتم یک شیر خریدم.
ابهام واژگانی جمله 1 به دلیل دلالت چندگانه ی واژه پیچ است و در مورد نمونه 2 ، این ابهام به دلالت چند گانه ی واژه ی شیر باز میگردد. ابهام واژگانی بر حسب گونه ی کاربرد زبان، در قالب ابهام واژگانی-گفتاری و ابهام واژگانی-نوشتاری قابل طرح است.
ابهام واژگانی-گفتاری Spoken-lexical ambiguity
گونه ای از ابهام واژگانی است که در گفتار به بروز تعابیر معنایی مختلف می انجامد. در این مورد میتوان به نمونه 1 اشاره کرد:
Pedaraš hayăt dărad
واژه hayăt برحسب اینکه در خط فارسی به صورت "حیات" یا "حیاط" نوشته شود، امکان بروز تعابیر مختلف را از بین میبرد
ابهام واژگانی-نوشتاری Written-lexical ambiguity
گونه ای از ابهام واژگانی است که در نوشتار به بروز تعابیر معنایی مختلف می انجامد. به نمونه زیر توجه کنید:
سر خوردم
ابهام واژگانی این جمله به هنگام تلفظ واژه "سر" به صورت sar یا sor منتفی خواهد شد.
منبع: فرهنگ توصیفی معنا شناسی دکتر کوروش صفوی
ساختواژه
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم دی 1387 ساعت 12:20 شماره پست: 163
ساختواژه
(۷) صهبا سلیمی
پیدایش ساختواژه پیش از قرن بیستم
مورفولوژی یا ساختواژه یا چیزی که بدان در برخی موارد صرف نیز گویند، به مطالعه ساختار درونی واژه اطلاق میشود. این شاخه از زبانشناسی تا قرن نوزدهم هنوز یک شاخه مستقل از زبانشناسی به حساب نمیآمده است. در اوایل قرن نوزدهم در مطالعات تاریخی تطبیقی که بر روی زبانهای هندواروپایی انجام گرفت ساختواژه یعنی بررسی ساختار واژه ها نقش مهمی را ایفاء کرد. مطالعات زبانشناسان تاریخی عمدتاً روی واجشناسی و واژه های زبانهای هندواروپایی معطوف شده بود.
ساختواژه
پیدایش ساختواژه پیش از قرن بیستم
مورفولوژی یا ساختواژه یا چیزی که بدان در برخی موارد صرف نیز گویند، به مطالعه ساختار درونی واژه اطلاق میشود. این شاخه از زبانشناسی تا قرن نوزدهم هنوز یک شاخه مستقل از زبانشناسی به حساب نمیآمده است. در اوایل قرن نوزدهم در مطالعات تاریخی تطبیقی که بر روی زبانهای هندواروپایی انجام گرفت ساختواژه یعنی بررسی ساختار واژه ها نقش مهمی را ایفاء کرد. مطالعات زبانشناسان تاریخی عمدتاً روی واجشناسی و واژه های زبانهای هندواروپایی معطوف شده بود.
در همین سالها فرانتس بوپ[1] و یاکوب گریم که زبانشناسان تاریخی به حساب میآیند، به بررسی واژه و آواها (واجهای) زبانهای ژرمنی پرداختند و تطور این زبانها را نشان دادند.
ماکس مولر (Max Mueller)[2] تحت تاثیر آرا و اندیشههای داروین درباب تطور انسان، چنین ابراز داشت که با بررسی واژه میتوان تطور زبان ها ا نیز روشن کرد. همچنان که در زیست شناسی با بررسی فرم ارگانیسمها (morphology= ریختشناسی) میتوان سیر تحولی آنها را درک کرد و بدین سان میتوان منشاء زبان آدمی را دریافت. اما این نظریه مربوط به تکاملِ زبانها (Evolution) به سرعت به فراموشی سپرده شد.
در قرن بیستم برخلاف قرن نوزدهم که به ساختواژه نگاهی درزمانی میشده است، توجه زبانشناسان به واژه به صورت هم زمانی یعنی synchronic بوده است (در مقابل diachronic) این یعنی دیگر ساختِ واژه (word structure) در طی دورههای مختلف و سیر تحول آن بررسی نمیشده است، بلکه تنها در یک دوره مورد بررسی قرار میگرفت.
در قرن بیستم با شکل گرفتن ساختارگرایی آمریکایی، نگاه پیروان این مکتب به زبان نگاهی توصیفی شد. یعنی این که قصد این زبانشناسان تحلیل و توصیف زبان بود. آنها برای عمل توصیف، سطوحی را برای زبان در نظر گرفتند و این سطوح را سلسله مراتبی فرض کردند. این سطوح به شرح زیر است:
Semantic Level
Syntactic Level
Morphological Level
Phonological Level
این سلسله مراتب از پائین به بالاست، یعنی زبانشناس نخست باید تلفظ یا pronunciation را مورد بررسی قرار دهد، آنگاه word-Structure را و سپس نحو و بعد هم معنی پاره گفتارها (utterances) را. رعایت این سلسله مراتب الزامی بود و زبانشناس نمیتوانست که از اطلاعات سطح بالاتر برای تبیین و تحلیل سطح پائین تر استفاده کند. این مسئله را دکترین separation of levels گویند.
در اوایل قرن بیستم یعنی از سالهای 1920 الی 1945 عمده توجه زبانشناسان ساختگرای آمریکایی به واجشناسی و چگونگی وجه ممیز آن معطوف بوده است. این گونه بود که در این دوره نظریههای واجی شکل گرفت.
در سالهای پس از 1945 الی 1960 با تحقیقات کسانی چون بلومفیلد[3] و یوجین نایدا[4] به طور جدی به ساختواژه پرداختند. (شرح حال نایدا در پی نوشت شماره 4 آمده است.)
اصرار ساختارگرایان آمریکایی به جدایی سطوح یعنی separation of levels یک اشتباه فاحش بود. اما آنها توانستند نشان دهند که واژه از ساختار درونی پیچیده ای برخوردار است، و این مسئله در مورفولوژی از اهمیت زیادی برخوردار بود.
تا پیش از این عقیده غالب این بود که واژه واحد اصلی (basic unit یا واحد پایه) برای تحلیلهای واژه شناختی lexicological است، در حالی که ساختارگرایان آمریکایی نشان دادند که میتوان واژه را به واحدهای ریزتری به نام مورفیم (morpheme) که بدان در فارسی تکواژ گویند تقسیم کرد.
اما علت به وجود آمدن تکواژه morpheme در برابر واژه آن است، که زبانشناسان در اوایل قرن بیستم وقتی دریافتند که نمیتوان برای واژه تعریفی جامع و مانع بدست داد، دست به ابداع واژه دیگری برگرفته از زیست شناسی زدند که به نام morpheme متداول شد.
تعریف تکواژه (morpheme) و تمایز آن از واژ (morph) بعداً خواهد آمد و در اینجا فعلاً به بررسی هدف ساختواژه خواهیم پرداخت.
گفتیم تا پیش از ساختگرایی آمریکایی به ساختواژه با عنوان صرف نگاه میشده است. و صرف و نحو دو شاخه از دستور (grammar) محسوب می شده اند. اما ساختارگرایان مورفولوژی را به عنوان یک شاخه مستقل در زبانشناسی مطرح کردند.
یوجین نایدا (1949) هدف از زبانشناسی را " مطالعه تکواژ ها و آرایش آنها در واژه سازی" میداند. ساختگرایان آمریکایی به جای اصطلاح morphology اصطلاح morphemics را استفاده کردند. این اصطلاح بدان منظور استفاده شد تا مشخص کننده مطالعه همزمانی واژه باشد. (synchronic linguistic study).
تا پیش از ساختارگرایان ساختواژه محدود بود به صرف یا inflection. در حالی که بحث صرف یا inflection خود بخشی از ساختواژه است. مورفولوژی morphology اصطلاحی است که بودوئن دو کورتنه(1845-1929)[5] برای نخستین بار در زبان شناسی باب کرد.
زبانشناسان ساختارگرای آمریکایی در توصیف واژه به مشکل برخوردند. تا قبل از به کار گیری اصطلاح morpheme [این اصطلاح با morph تمایز دارد]، سه تعریف از واژه ارائه شده بود که عبارتند از:
1- واژه آن عنصر نوشتاریست که در میان دو فاصله قرار دارد.
2- واژه آن عنصر زبانیست که بین دو درنگ [درنگ گفتاری] قرار دارد.
3- (تعریف بلومفیلد) واژه که یک minimal free form یعنی "صورت آزاد کمینه" است، آن واحد زبانی است که در پاسخ به یک پرسش زبانی ارائه شود. (این تعریف اگرچه جامع است اما مانع نیست و میتواند موارد زیادی به غیر از واژه را نیز شامل شود.)
تعریف بلومفیلد از واژه کاملاً نشانگر تاثیری بود که ساختارگرایان از مکتب روانشناسی رفتارگرایی گرفته بودند. یعنی همان بحث محرک و پاسخ.
با توجه به این که تعریفهای موجود از واژه نمیتوانست آن را از دیگر واحدهای زبانی متمایز سازد، و این تعاریف کاربرد مناسبی نداشتند، تکواژ (morpheme) مطرح شد.
تکواژ عبارت است از کوچکترین واحد زبانی که یا دارای نقش دستوری باشد، یا دارای معنا. برای مثال واژه دانشمند را میتوان به اجزای تشکیل دهنده آن بدین صورت تقسیم کرد: دانش + مند؛ حال میتوان دانش را نیز به اجزاء سازنده ان یعنی دان + ش تقسیم کرد. دان+ش+ مند تکواژ های تشکیل دهنده دانشمند هستند و دیگر هم نمیتوان این عناصر زبانی را به اجزاء کوچکتری تقسیم کرد که معنا داشته باشند یا نقش دستوری داشته باشند. برای مثال تکواژ "مند" اگر به اجزاء کوچکتر آن تقسیم شود یعنی م، ن، د دیگر این اجزاء نه معنا دارند و نه نقش دستوری را ایفاء میکنند. در مورد "ش" باید گفت که یک پسوند اشتقاقی است و نقش دستوری را ایفاء میکنند. Grammatical role.
پس از این دوره اصطلاح تکواژ و ساختواژه تکواژ- بنیاد (morpheme-based) جای خود را باز کرد. البته لازم به ذکر است که تکواژ نیز در برخی زبانها که آرایش خطی ندارند، مانند عربی که آرایش ساختواژی آن لایهایست، با مشکل روبرو شده است، و در اینجا مورد بحث قرار نخواهد گرفت.
در اینجا تذکر یک نکته ضروریست و آن این که سوسور از چیزی به نام تکواژ نام نبرده است، بلکه به نشانه اشاره کرده است.
حال که به بحث تکواژ رسیدیم، باید چند اصطلاح توضیح داده شوند.
Lexeme : (واژه قاموسی) اصطلاحی است که برخی از زبانشناسان به کوچکترین واحد ممیز در نظام معنایی یک زبان اطلاق میکنند. علت آن که Lexeme را واژه قاموسی مینامند آن است که این واحدهای زبانی به عنوان مدخل یک واژه نامه به کار میروند. باید توجه داشت که Lexeme (قاموس واژه) ماهیت انتزاعی دارد. یعنی واحدی مجرد است که تظاهر و نمود عینی آن به صورت grammatical variant میباشد. برای مثال قاموس واژه CAT که یک قاموس واژه است، میتواند به صورتهای Cats (صورت جمع) Cat's (ترکیب اضافی) در زبان به طور عینی به کار رود. پس ما یک قاموس واژه CAT داریم که انتزاعی است، و به صورتهای عینی مختلف که بدانها grammatical words (صورتهای دستوری) گوئیم تجلی پیدا میکنند. مثال دیگر فعل رفتن در فارسی، که به صورت "رفتن" در قاموس یا واژه نامه درج میشود، اما میتواند صورتهای واژگانی مختلفی را به خود بگیرد: رفتم رفتی رفت میرفتم رفتیم و الی آخر. این صورتهایی که تصریف میشوند صورتهای دستوری قاموس واژه هستند.
Morpheme: (تکواژ) از تکواژ تعاریف متعددی شده است، اما معروف ترین آن عبارت است از: "کوچکترین واحد زبانی که دارای معنا یا نقش نحوی باشد. تکواژ نیز مانند Lexeme یک واحد انتزاعی است، و تظاهر آن morph (یا واژ) است. این یعنی یک تکواژ میتواند چندین نوع بازنمود (واژ) داشته باشد. برای مثال تکواژ گذشته ساز در انگلیسی که چندین بازنمود دارد که عبارتند از /t/، /d/ و /id/ این صورتهای مختلف بازنمود تکواژ گذشته ساز که با توجه به بافتی آوایی که در آن قرار میگیرند تغییر میکنند، واژهای تکواژ گذشته ساز انگلیسی هستند.
Allomorph (تکواژ گونه) اگر یک تکواژ چندین واژ داشته باشد، یعنی بتوان آن را به چند صورت بازنمود، در این صورت به این واژ های مختلف تکواژ گونه میگویند.
بگذارید کمی بیشتر به بحث تکواژ بپردازیم و این که چگونه میتوان تکواژ ها را در بافت زبانی تشخیص داد:
تعریف تکواژ از نظر بلومفیلد: گفتیم که بهترین تعریف از تکواژ آن است که آن را واحد کمینه (minimal unit) زبانی بدانیم که دارای نقش دستوری یا معناست. اما تعاریف دیگری هم وجود دارد که اطلاع از آن از نظر سیر بررسی تکواژ مفید خواهد بود:
تعریف بلومفیلد(1933): آن صورت زبانی که هیچ شباهت نسبی آوایی- معنایی با دیگر صورتها نداشته باشد را تکواژ گویند.
تعریف انگلیسی آن که ترجمهاش در فوق آمد به قرار زیر است:
"A linguistic for which bears no partial phonetic-semantic resemblance to any other form is a morpheme"
هاکِت (Hackett، 1958) تعریف دیگری از تکواژ بدست داده است که البته مشکلی دارد و آن این که مانع نیست و میتواند شامل اصطلاحهای زبانی (idioms) نیز شود.
هاکت میگوید " تکواژ ها کوچکترین عناصری هستند با تنها یک معنای یکپارچه که در گفته(utterance)[1] های یک زبان به کار میروند." گفتیم که این تعریف این مشکل را در بر دارد که میتواند شامل حال اصطلاحات زبانی هم بشود. برای مثال در انگلیسی kick the bucket به معنای مردن است. مثال دست افشاندن از دنیا: مردن. دست افشاندن از دنیا یک عبارت یا اصطلاح زبانی است که کل آن یک معنای یکپارچه را در بر دارد، و از طرفی هم نمیتوان آن را به واحدهای کوچکتر از خود تفکیک کرد، چرا که این کار باعث میشود معنای ناشی از آن که "مردن" باشد از آن مستفاد نشود. پس کوچکترین واحد معنا دار هم هست.
[1] برای درک تفاوت Utterance، Sentence، و proposition در زیر توضیح هرکدام میآید. این سه واحد مختلف هستند که اگرچه از برخی نظرها شبیه اند اما تفاوتهایی دارند که در بخشهای مختلف زبانشناسی به کار میروند.
Utterance : که در زبانشناسی عموماً از آن با نام" گفته" یاد می شود. یک واحد فیزیکی است. یعنی واحدی گفتاری که در ابتدا و انتهای آن مکث (Silence) وجود دارد. در ضمن این را بدانید که درنگ یا Pause یک پدیده روانشناختی است. گفتیم که پاره گفتار یک واحد فیزیکی است و بخشی از گفتار که در اغاز و انتهای آن سکوت وجود دارد. مثلاً ما می توانیم با تکرار " علی حسن را زد" بارها گفته تولید کنیم. یعنی از این جمله هزاران گفته می توانیم تولید کنیم، که تنها تفاوتش با پاره گفتار قبلی در تولید فیزیکی آن است.
Sentence: جمله بر رغم پاره گفتار یک واقعیت فیزیکی و عینی نیست، بلکه ماهیتی است انتزاعی(Abstract) و زنجیره متوالی از واژگان است که بر اساس قواعد نحوی با هم همنشین شده اند. جمله واحدی ایست که در مطالعات نحوی مورد استفاده قرار می گیرد.
Proposition: پس از آن باید واحد معناشناختی را معرفی کرد و آن گزارهProposition) ) است. این واحد را چون از اصطلاحات کلیدی در معنا شناسی است باید خوب درک شود. برای همین هم تعریف انگلیسی گزاره در این جا آمده است:
A Proposition is that part of the meaning of the utterance of a declarative sentence which describes some state of affairs.
[2]Friedrich Max Müller (December 6, 1823 – October 28, 1900), more commonly known as Max Müller, was a Germanphilologist and Orientalist, one of the founders of the western academic field of Indian studies, who virtually created the discipline of comparative religion. Müller wrote both scholarly and popular works on the subject of Indology, a discipline he introduced to the British reading public, and the Sacred Books of the East, a massive, 50-volume set of English translations prepared under his direction, stands as an enduring monument to Victorian scholarship.
[3]Leonard Bloomfield (April 1, 1887 – April 18, 1949) was an Americanlinguist, whose influence dominated the development of structural linguistics in America between the 1930s and the 1950s. He is especially known for his book Language (1933), describing the state of the art of linguistics at its time.
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم دی 1387 ساعت 12:17 شماره پست: 221
این مقاله از دکتر مدرسی خودمان است که در مجله ۶۳ بخارا چاپ شده بود. مناسب دیدم در پایان ترم اول تحصیلی مقاله ای از ایشان را در وب منتشر کنم.
تا به حال به اين موضوع فكر كردهايد كه چرا سخنگويان زبان، ساخت طبيعي جملات را تغيير ميدهند؟ گاهي عناصر تشكيل دهنده جمله را جابجا ميكنند، گاهي به حذف برخي از آنها ميپردازند، گاهي از جمله مجهول استفاده ميكنند و گاهي ساخت نحوي بخصوصي را براي انتقال معنايي خاص به كار ميگيرند؟ مثلاً دليل اين همه تنوع در بهكارگيري جملاتِ «رامين قهوه رو با شكر دوست داره»، «قهوه رو رامين با شكر دوست داره»، «با شكر رامين قهوه رو دوست داره»، «رامينه كه قهوه رو با شكر دوست داره»، «قهوه است كه رامين با شكر دوست داره» و «با شكره كه رامين قهوه رو دوست داره» كه معنايي يكسان دارند چيست؟
تا به حال به اين موضوع فكر كردهايد كه چرا سخنگويان زبان، ساخت طبيعي جملات را تغيير ميدهند؟ گاهي عناصر تشكيل دهنده جمله را جابجا ميكنند، گاهي به حذف برخي از آنها ميپردازند، گاهي از جمله مجهول استفاده ميكنند و گاهي ساخت نحوي بخصوصي را براي انتقال معنايي خاص به كار ميگيرند؟ مثلاً دليل اين همه تنوع در بهكارگيري جملاتِ «رامين قهوه رو با شكر دوست داره»، «قهوه رو رامين با شكر دوست داره»، «با شكر رامين قهوه رو دوست داره»، «رامينه كه قهوه رو با شكر دوست داره»، «قهوه است كه رامين با شكر دوست داره» و «با شكره كه رامين قهوه رو دوست داره» كه معنايي يكسان دارند چيست؟
پاسخ اين سؤال را به طور كلي در حوزه كاربردشناسي زبان ميتوان جستجو كرد كه به بررسي كاربرد صورتهاي مختلف زباني در موقعيتهاي ارتباطي متفاوت ميپردازد. به نظر ميرسد كه كليه جملات در دستور زبان از يك ساخت معمولي (ساخت بينشان) برخوردارند. به همين دليل جمله اول در مقايسه با ساير جملات، ساختي بينشان است. در اين حالت، سازههاي تشكيل دهنده جمله در جايگاه اصلي خود هستند. اما به محض اينكه جايگاه طبيعي اين سازهها تغيير كند ساختهاي نشاندار زباني توليد ميشوند. يكي از دلايلي كه براي توجيه چنين تنوع ساختي مطرح ميشود، چگونگي انتقال اطلاعات از طريق صورتبنديهاي متفاوت جملات است؛ يعني گوينده هر يك از اين صورتهاي متفاوت را به منظوري خاص و براي انتقال اطلاعاتي مشخص به كار ميبرد.
بررسي توزيع اطلاع در سطح جمله، در حوزهاي از زبانشناسي تحت عنوان «ساخت اطلاعي» جمله مطرح ميشود. در اين حوزه، گوينده پارهاي از عناصر جمله را به لحاظ اطلاعي حاوي «اطلاع كهنه» و پارهاي ديگر را حاوي «اطلاع نو» در نظر ميگيرد. اطلاع كهنه مربوط به سازههايي ميشود كه در حوزه آگاهي مخاطب قرار دارد يا لااقل گوينده چنين فرض ميكند كه مخاطب او قادر به شناسايي آن است. در مقابل، اطلاع نو نشاندهنده منظور اصلي گوينده از بيان پاره گفتار است و در حوزه آگاهي مخاطب قرار ندارد يا لااقل مخاطب قادر به شناسايي آن نيست. اگر شما در گوشه خيابان در حال تعمير اتومبيل خود باشيد و دوستتان كه در حال گذر از خيابان است با ديدن شما بپرسد: «چي شده؟»، پاسخ «ماشينم روشن نميشه» براي او كاملاً اطلاع نو فرض ميشود. در صورتي كه اگر پرسش «ماشينت چي شده؟» مطرح ميشد، فقط بخش «روشن نميشه» اطلاع نو فرض ميگرديد.
در واقع ساخت اطلاعي، آن بخش از دستور جمله است كه در آن گزارههاي معنايي بر اساس حالات ذهني مشاركين كلام و بر اساس موقعيتهاي كلامي موجود، صورتهاي متفاوتي را به خود ميگيرند و به شكلهاي متفاوت دستوري، واژگاني و آوايي ظاهر ميشوند. با توجه به اين تعريف، ساخت اطلاعي بخشي از دستور جمله است. يعني در سطح جمله عمل ميكند و ناظر بر انتخاب صورتي از جمله است كه متناسب با موقعيت ارتباطي و كلامي مورد نظر باشد. از سوي ديگر ساخت اطلاعي جمله بر اساس حالات ذهني مشاركين كلام شكل ميگيرد. بدان معني كه گوينده هنگام بيان جمله، در ذهن خود هميشه پيشفرضهايي از آگاهي مخاطبش بر موضوع دارد كه پيشانگاره ناميده ميشود. همچنين ساخت اطلاعي جمله به شكلهاي متفاوت دستوري، واژگاني و آوايي ظاهر ميشود. مثلاً در جمله «با شكر رامين قهوه رو دوست داره» گروه حرف اضافهاي «با شكر» اطلاع نو را دربرميگيرد در حالي كه در جمله «رامينه كه قهوه رو با شكر دوست داره» اطلاع نو بر «رامين» متمركز است. به عبارت ديگر با تغيير ساخت دستوري جمله ميتوان توزيع اطلاعي جمله را تغيير داد. افزون بر اين، با به كارگيري صورتهاي واژگاني مختلف مثلاً به كارگيري اسامي يا صورتهاي ضميري ميتوان وضعيت اطلاعي سازههاي جمله را نشان داد. در جمله «علي ديروز به خانه ما آمد و برايم هديهاي آورد» قرار دادن علي در ابتداي جمله مشخص ميكند كه گروه اسمي «علي» اطلاع نو است؛ در حالي كه همين گروه در ادامه صحبت از بافت جمله حذف ميشود و ديگر نيازي به تكرار مجدد آن نيست.
در نهايت از طريق وضيعت آوايي سازههاي جمله نيز ميتوان در ساخت اطلاعي جمله تغييراتي به وجود آورد. مثلاً اگر جمله «رامين قهوه رو با شكر دوست داره» را با تأكيد و فشار بيشتري بر گروه اسمي «رامين» ادا كنيم منظورمان اين خواهد بود كه «رامين و نه كس ديگري، قهوه رو با شير دوست داره»، ولي اگر بر «قهوه رو» تأكيد كنيم يعني «رامين قهوه رو و نه چيز ديگري رو، با شكر دوست داره».
در نتيجه گوينده بر اساس حالات ذهني خود و فرضهايي كه از وضعيت ذهني مخاطب خود دارد و همچنين بر اساس موقعيت ارتباطي مورد نظر، صورتي از جمله را انتخاب ميكند كه متناسب با موقعيت كلامي مفروض باشد. صورتهاي مختلف جمله در بخش نحو توليد ميشود و حوزه ساخت اطلاع كه حوزهاي تعبيري است از ميان اين انتخابها دست به گزينش ميزند و جملة متناسب با موقعيت كلامي مورد نظر را انتخاب ميكند.
زبانشناسی حقوقی
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم دی 1387 ساعت 12:8 شماره پست: 220
زبانشناسی حقوقی، رویکردی نوین در زبانشناسی کاربردی
نوشته: فردوس آقا گل زاده
پيدايش و تكوين و نشر رويكردهاي نوين در حوزههاي مختلف علمي در وهله نخست وظيفه و حاصل تلاش صاحبنظران هر رشته علمي است. در اين تلاش برخي از انديشمندان در پيدايش و برخي ديگر در تكوين و نشر آن نقش ايفا ميكنند. آنچه در اين زايش و بالش رويكردهاي نوين حائز اهميت است، عبارت از اين است كه اين جوانههاي نوين علمي در مرحله زايش راكد نمانند بلكه هر روز با يافتههاي نظري اساس آن مستحكمتر شود و با معرفي به ساير نقاط عالم و گسترش آن، مجامع بيشتري به لحاظ كاربردي از آن بهرهمند گردند. در اين راستا زبانشناسي حقوقي (قانوني) يكي از اين رويكردهاي نوين در حوزه علمي زبانشناسي و حقوق است كه در مجامع علمي حقوق و زبانشناسي ايران ناشناخته مانده است. مقاله حاضر در چارچوب روش تحليلي ـ توصيفي درصدد است زبانشناسي حقوقي (قانوني) را به محافل زبانشناسي و حقوقي و سپس به جامعه علمي رشتههاي مرتبط معرفي نمايد.
مقدمه
پيدايش و تكوين و نشر رويكردهاي نوين در حوزههاي مختلف علمي در وهله نخست وظيفه و حاصل تلاش صاحبنظران هر رشته علمي است. در اين تلاش برخي از انديشمندان در پيدايش و برخي ديگر در تكوين و نشر آن نقش ايفا ميكنند. آنچه در اين زايش و بالش رويكردهاي نوين حائز اهميت است، عبارت از اين است كه اين جوانههاي نوين علمي در مرحله زايش راكد نمانند بلكه هر روز با يافتههاي نظري اساس آن مستحكمتر شود و با معرفي به ساير نقاط عالم و گسترش آن، مجامع بيشتري به لحاظ كاربردي از آن بهرهمند گردند. در اين راستا زبانشناسي حقوقي (قانوني) يكي از اين رويكردهاي نوين در حوزه علمي زبانشناسي و حقوق است كه در مجامع علمي حقوق و زبانشناسي ايران ناشناخته مانده است. مقاله حاضر در چارچوب روش تحليلي ـ توصيفي درصدد است زبانشناسي حقوقي (قانوني) را به محافل زبانشناسي و حقوقي و سپس به جامعه علمي رشتههاي مرتبط معرفي نمايد.
مفاهيم نظري
اصطلاح زبانشناسي حقوقي (قانوني) از تركيب دو كلمه صفت (Forensic) و اسم (Linguistics) ميباشد. شايد عناوين ديگري همچون «زبانشناسي محكمهاي»، «زبانشناسي قضايي»، «زبانشناسي قانوني»، «زبانشناسي حقوقي» با اين اصطلاح همخواني و مناسبت داشته باشند. اما از آنجايي كه از سالهاي گذشته “Forensic“ با معادل «قانون» در ساخت اصطلاحات مشابه به كار رفته و امروزه در زبان فارسي پذيرفته شدهاند، در نگاه اول به نظر ميرسد كه معادل «زبانشناسي قانوني» مناسب باشد اما با توجه به اين نكته كه معادل «زبانشناسي قانوني» معناي كاربرد يافتههاي زبانشناسي را در مسائل قضايي به ذهن شنونده متبادر نميسازد و از طرف ديگر، رشتههاي حقوق و زبانشناسي به عنوان دو رشته علمي دانشگاهي براي همگان شناخته شدهاند در حالي كه «قانون» به عنوان يك رشته علمي شناخته شده نيست، بهتر است معادل «زبانشناسي حقوقي» را برگزينيم. در تعريف “Forensic Linguistics“ به عنوان يك رويكرد جديد ميتوان گفت، همانطور كه «پزشكي قانوني» علمي است كه ناظر بر اعمال كليه شاخههاي علوم پزشكي بر اهداف مربوط به «قانون» ميباشد و يا «آسيبشناسي قانوني» شاخهاي از پزشكي است كه كارش مربوط است به بيماريها و اختلالات بدن از ديدگاه اصول و موارد قانوني و حقوقي و يا «روانپزشكي قانوني» رشتهاي از پزشكي است كه كارش رسيدگي به اختلالات روحي و فكري از ديدگاه اصول و موارد قانوني و حقوقي ميباشد (آقايي، 1378، ص 581) به روش قياس، زبانشناسي حقوقي علمي است كه ناظر بر عملكرد كليه شاخههاي زبانشناسي از قبيل آواشناسي در تشخيص هويت ، فنون نگارش متون حقوقي ، معني شناسي ، تجزيه و تحليل كلام و متن ، در اهداف مرتبط با قانون در محاكم قضايي است. حوزه عملكرد تحقيقات زبانشناسي حقوقي (قانوني) از يك طرف دانش زبانشناختي و از طرف ديگر نيازهاي مجامع قانوني و حقوقي همچون دادگاهها ميباشد (گروت، 2003).
رويكردهايي مانند زبانشناسي حقوقي (قانوني)، پزشكي قانوني، روانشناسي قانوني، آسيبشناسي قانوني و شيمي قانوني با هم شاخه «علوم قانوني» را در محافل علمي و قضايي غرب به وجود آورده است.
ميرون در معرفي تحليل زبانشناختي حقوقي معتقد است كه تحليل زبانشناختي حقوقي فرايندي است از تطبيق تشابهات سبكي در اسناد حقوقي مختلف با يكديگر و سپس ارزشگذاري وجوه تشابه براساس تمايزات و بسامد مصداقها. او ميگويد، البته چنين تحليلي حتماً تضمين كننده تشخيص هويت نويسنده سند مخدوش، بينام و يا با نام جعلي يا مستعار نميباشد، از نظر او نتايج تحليل زبانشناختي ميتواند با ارائه ادله در تعيين و اثبات نويسنده سند نقش بارزي ايفا نمايد اما نميتواند ديگر نويسندگان احتمالي را كه ميتوانستهاند در جعل سند دست داشته باشند، تبرئه نمايد. (تيرسما و سولان، 2003، ص 229). پرفسور دونالد فوستر استاد دانشكده واسر كه يكي از چهرههاي علمي سرشناس در به كارگيري تجزيه و تحليل سبكي براي تشخيص اسناد هم در متون ادبي و هم متون حقوقي است معتقد است كه بين زبانشناسي و حقوق رابطه تنگاتنگي وجود دارد كه يكي از اين حلقههاي ارتباط سبكشناسي حقوقي (قانوني) ميتواند باشد كه نياز به آن در دادگاهها كاملاً مشهود است. (فوستر، 2000، ص 17ـ16)
زبانشناسي حقوقي شاخهاي ميانرشتهاي از زبانشناسي و حقوق است كه در ده سال اخير بخصوص از سال 1997 در محافل زبانشناسي و حقوقي آمريكا و اروپا نضج گرفته و از آن زمان هر روز از زبان شناسان در ارائه اسناد و شهادت در دادگاهها و ارائه نظر كارشناسي بر روي پروندههاي محاكم قضايي جهت كشف حقايق و قضاوت دقيقتر بهره ميجويند و اين همكاري روز به روز رو به گسترش ميباشد (تييرسما و سولان، 2003، ص 221). اگرچه دست اندركاران امر قضاوت نخست با حضور زبانشناسي در محاكم قضايي در كشف حقايق چندان خرسند نبودند و در واقع اين كار را نوعي تهديد شغلي براي خود حس ميكردند اما به زودي دريافتند كه نظر كارشناسي متخصصان زبانشناسي در تشخيص موضوعات مورد مناقشه نقش مهمي ايفا مينمايند (همان، ص 238). با استفاده از نظر متخصصان زبانشناسي، در واقع دادگاههاي آمريكا ماده قانوني 702 را كه در سال 1975 به تصويب رسيده بود، در مورد استفاده از زبانشناسي به مرحله اجرا درآوردند. براساس اين ماده استفاده از نظر كارشناسان و متخصصان مرتبط با موضوع پرونده به طور عام نهتنها در دادگاهها مجاز بلكه لازم شمرده شد. اين قانون «نظر علمي متخصصان» را جايگزين «پذيرش عمومي يا اجماع نظر غيرمتخصص» (قانون فراي كه در سال 1923 به تصويب رسيد و همچنان ملاك صدور رأي بود) نمود (همان، ص 224).
بسیاری از حقوقدانان و زبانشناسان با استناد به مباني زبانشناسي نظري و كاربردشناسي و هزاران پرونده حقوقي مطرح شده در محاكم قضايي آمريكا و اروپا اذعان دارند كه رابطه نزديكي بين رشته زبانشناسي و رشته حقوق وجود دارد و اين رابطه علاوه بر موضوعاتي كه در بخش (ب) و (ج) اين مقاله برخي از آنها اشاره گرديد، در موضوعات زير در دادگاهها با ارائه شواهد زبانشناختي گرهگشايي قضات در امر قضاوت و كشف حقايق بودهاند:
1. مسائل زبانشناسي مرتبط با شكايات و مناقشات پيرامون سوءاستفاده از علائم تجاري كالاها
2. گويششناسي: در ارتباط با مشكلات گويشي متهمين و مشكل استنباط در تشخيص گويش و لهجه تهديدكننده بمبگذار يا آدمرباها كه از نوار ضبط شده ميتوانند در خصوص هويت و مليت متهمين اطلاعات با ارزشي ارائه نمايد.
3. معاني و تفسير متن قراردادها، مصوبات و مقررات بر مبناي ويژگيهاي تجزيه و تحليل زبانشناسي متن
4. قابل فهم نمودن دستورالعملها و نقطه نظرات هيأت منصفه
6. مناقشه پيرامون تأليف و تشخيص اسناد مكتوب مخدوش و تشخيص نويسنده آنها
7. قابليت خواندن و فهم متن (مشكل استنباط قضات)
8. تجزيه و تحليل كلام (گفتمان) به كارگيري اصول منظورشناسي (كاربردشناسي) ، از قبيل: استلزام ، پيشفرضها و تلويح (استيل ول، 1999 صص 25 ـ 9) در فرايند بازجويي از متهمين و يا گفت و شنود در دادگاهها
9. آواشناسي و مشكل هويت و شناسايي گوينده
در اين قسمت به بحث پيرامون يكي از موضوعات فوق يعني «مسائل زبانشناسي مرتبط با شكايات و مناقشات پيرامون سوءاستفاده از علائم تجاري» كالا ميپردازيم:
دادهها و تحليل
متخصصان زبانشناسي، بخصوص آواشناسان در سير مراحل قانوني پروندههاي حقوق علائم تجاري كالاها فعاليت دارند. مشكلات و شكاياتي در محاكم قضايي مطرح ميشود كه طي آن برخي از شركتهاي توليدي و تجاري، علائم تجاري كالاهاي خود را خواه به نام اشخاص و خواه شركتهاي معتبر انتخاب ميكنند كه با عناوين كالاهاي موجود در بازار كه در بين مصرفكنندگان داراي حسن شهرت هستند تشابهات زبانشناختي بخصوص تشابهات آواشناختي بسيار زيادي دارند مانند عناوين تجاري كالاهاي زير كه بسيار به لحاظ آوايي شبيه هستند و در بازار آمريكا و اروپا مسأله ايجاد نمودهاند برخي از آنها به عنوان دادههاي تحقيق، عبارتند از:
Avita در مقابل Aveda
McSleep در مقابل McDonald
ExBier در مقابل Beck’s Beer
Comset در مقابل Comsat
Dyprin در مقابل Diaparene
Bonamine در مقابل Dramamine
Listogen در مقابل Listerine
Latouraine در مقابل Lorraine
Snarnoff در مقابل Simirnoff
مسأله فوق مختص آمريكا و اروپا نبوده بلكه بازار مصرفكنندگان و توليدكنندگان ساير كشورها نيز با اينگونه مشكلات مواجه ميباشند. به عناوين كالاها و شركتهاي زير توجه و آنها را با يكديگر مقايسه نماييد. اين عناوين در بازار تجارت ايران و ساير كشورهاي منطقه در بين فروشنده و خريدار جزء از يكسو و در ميان شركتهاي توليدكننده كالا و خريداران عمده از سوي ديگر ايجاد اشكال نموده است كه برخي از آنها به شرح زير ميباشند:
عنوان كالا عنوان كالا
ساعت سيتيزن Citizen) محصول اصلي) در مقابل سيتيزم (Citizem)
سيكو SEIKO) محصول اصلي) در مقابل سيكو (SIEKO)
مولينكس Soulinex) محصول اصلي) در مقابل مونيلكس (Monilex)
ناسيونال National) محصول اصلي) در مقابل ناسيونال (Noutiunl)
محصولات ظروف آركوپال Arcopal) محصول اصلي) در مقابل آرگوپال (Argopal)
لوازم صوتي و… پاناسونيك (Panasonic) در مقابل پانافون (Panaphon)
محصولات ظروف كريستال آركرك (Arcoroc) در مقابل لركروك (Lorcoroc)
ايزوگام در مقابل ايزوفام
احقاق حق صاحبان علائم و عناوين كالاهاي تجاري در محاكم تجاري و در محاكم قضايي نياز شديد به مدرك و شاهد تخصصي دارد، چرا كه اينگونه عناوين بسيار نزديك به يكديگر ميباشند و همين تشابهات سبب گمراه شدن و سردرگمي خريداران كالاها ميشود. و در نتيجه ضرر و زيان آنها را در بسياري از موارد به دنبال دارد و شركتهاي توليدكننده كالاهاي اصل نيز متضرر خواهند شد.
وقتي كه اينگونه مسايل جدي در سطح گسترده جهان در زندگي روزمره مردم و شركتهاي توليدكننده مطرح هستند، جاي تعجب نيست كه دادگاهها بدون هيچگونه ترديدي جهت احقاق حقوق تضييع شده حضور زبانشناسان را در كنار خود لازم و ضروري بدانند.
جهت حل مسائلي از اين نوع، آواشناسان و واجشناسان ميتوانند راهگشا باشند. يكي از زمينههاي مطالعات زبانشناسان تحقيقات آواشناسي و معناشناسي است. آواشناسي شاخهاي از علم زبانشناسي است كه به بررسي ويژگيهاي صوتي گفتار ميپردازد كه در درون خود به چهار نوع تقسيم ميشود: به آن نوع از آواشناسي كه به چگونگي توليد آواهاي گفتاري ميپردازد آواشناسي توليدي، و به آن نوع از آواشناسي كه به ويژگيهاي فيزيكي امواج صوتي ميپردازد آواشناسي آكوستيك ميگويند. آواشناسي شنيداري آن شاخه از آواشناسي است كه به چگونگي دريافت امواج صوتي بوسيله گوش و سپس پردازش و دريافت آن ميپردازد و اخيراً با توجه به اهميت كاربردي آواشناسي در علم حقوق شاخه جديدي از آواشناسي تحت عنوان آواشناسي قانوني يا حقوقي تعريف شده است كه مسايل و موارد مرتبط با حقوق در خصوص تشخيص هويت گوينده و تجزيه و تحليل مدارك و مستندات ضبط شده در نوارهاي صوتي ميپردازد. هر يك از شاخههاي فوق به نحوي مرتبط با مشكلات مطرح شده در پروندههاي قضايي ميباشند. به عنوان نمونه به تحليل دو نمونه از دادههاي فوق ميپردازيم: شركت توليدي معتبري با عنوان “Aveda“ در بازار جهاني بخصوص آمريكا و اروپا فعاليت دارد، شركت توليدي ديگري همان نوع كالا را با عنواني نزديك به عنوان شركت اولي با واژه “Avita“ براي كالاي خود برميگزيند و به بازار عرضه ميكند. شركت اولي جهت احقاق حق خود به دادگاه شكايت و ادعاي خسارت ميكند مبني بر اينكه شركت “Avita“ عامل اين ضرر و زيان بوده است.
در اين مسأله زبانشناس همكار قاضي در كشف حقيقت به بررسي ويژگيهاي زبانشناختي به لحاظ آواشناسي و ساختواژة اين دو عنوان ميپردازد. آواهاي [t] و [d] به لحاظ محل توليد در آواشناسي توليدي شبيه هم هستند يعني نوك زبان به پشت لثه ميچسبد يعني داراي ويژگي «لثوي» است و از لحاظ شيوه توليد، براي مدت يك لحظه در جريان هواي تنفس انسداد ايجاد ميشود و آنگاه با يك انفجار انسداد ايجاد شده باز ميشود و تارهاي صوتي در اين نمونه مورد نظر براي توليد [t] و [d] داراي حالت بين واكهاي است اگرچه [t] بي واك و [d] واكدار ميباشد. لذا دو عنوان مورد بحث عليرغم تفاوت در نوشتار ولي شبيه هم توليد و تلفظ و دريافت ميشوند در واقع از لحاظ علم زبانشناسي اين دو كلمه تقريباً همآوا هستند. همآوايي يكي از روابط واژگاني مورد بحث در حوزه معناشناسي است (يول، 1996، ص 118). هرگاه دو يا بيشتر از دو واژه كه داراي صورت نوشتاري متفاوت اما به لحاظ آوايي شبيه هم تلفظ يا بيان شوند، همآوا ناميده ميشوند (همان، ص 121). لذا براساس استدلال زبانشناسانه، دادگاه به نفع شركت اولي يعني “Aveda“ رأي داده و طي حكمي شركت دومي “Avita“ را مجبور به تغيير عنوان و پرداخت غرامت محكوم نمود. مورد فوق موضوع شكايت شماره 1419 از فايل 706 دادگاه فدرال تحت عنوان پرونده شركت “Aveda“ بر عليه شركت “Avita” بوده است.
نمونه ديگري از اين نوع، شكايتي است كه شركت مكدونالد (McDonald) از شركت مهمانپذيرها (هتلهاي) ارزان قيمت در مسير جادههاي بين شهري با عنوان “McSleep“ تسليم دادگاه نموده بود.
زبانشناس تكواژ /Mc/ را در ساختواژه زبان انگليسي به عنوان پيشوند عام معرفي نمود كه در ساختن اسم به كار ميرود ولي در نهايت قاضي بعد از استماع سخنان زبانشناس به نفع شركت مكدونالد رأي صادر نمود. در معناشناسي و روابط معنايي موجود در بين واژهها، فرايند همآوايي يكي از فرايندهاي ابهامآفرين در زبان است. البته از لحاظ نشانهشناسي، فردينان دوسوسور علت وجود چنين ابهامي را ناشي از سيستم زباني دال و مدلولي ميداند، چرا كه نزد او زبان دستگاهي از نشانهها است كه هر نشانه آن از دو جزء دال و مدلول تشكيل شده است. منظور از «دال» همان صورت يا قالب عناصر زباني و منظور از «مدلول» ما به ازاء صورت است و عناصر زباني بين دال و مدلول رابطه برقرار ميكنند و بدين سبب رشته آوايي داراي معني ميشود. هر عنصري در دستگاه زبان داراي ارزش خاص است و زبان به لحاظ ارزشي، دستگاهي از ارزشها است، و همچون بازي شطرنج كه در آن هر مهره اسب يا فيل و… ارزش خاص خود را دارند و نميتوانند به جاي يكديگر بازي كنند و يا به جاي يكديگر به كار روند، بلكه تابع مقررات حاكم بر بازي ميباشند، از اينكه مهرهها از چه جنسي باشند مهم نيست. آنچه مهم است نقش و ارزشي است كه از قبل براي هر يك از مهرهها در سيستم شطرنج تعريف شده است. سوسور معتقد است كه زبان نيز چنين دستگاهي است. به عنوان نمونه دو عنوان «ايزوگام» و «ايزوفام» و يا دو واژه «دار» و «بار» كه در نزد زبانشناسان جفتهاي كمينه ناميده ميشوند، آنچه كه سبب ميشود كه فارسي زبانان اين چهار واژه را متمايز از يكديگر و هر جفت را با دو معناي متفاوت تفسير نمايند، حضور دو واج /گ/ و /ف/ در جفت واژه اول و /د/ و /ب/ در جفت واژه دوم است، اگر چنانچه دو واج /د/ و /ب/ در دو واژه «دار» و «بار» را از نظر شاخصهاي محل توليد، روش توليد و واكداري و بيواكي مورد بررسي قرار دهيم خواهيم يافت كه تنها در يك ويژگي آن هم ويژگي محل توليد با هم متمايزند. اما اگر در اين دو كلمه واجها مميز معنا از لحاظ ويژگيهاي صوتي آن چنان با هم نزديك شوند يعني مشابه يكديگر گردند، در اين صورت اگر بر يك مصداق در خارج دلالت نمايند ابهامي در معنا به وجود نخواهد آمد و در واقع يك واژه ميباشند. ليكن چنانچه به دو مصداق در جهان خارج دلالت نمايند ابهام معنايي ايجاد مينمايند كه در اين صورت سبب سردرگمي شنونده و يا دريافتكننده خواهد شد. سودجويان در امر توليد، تجارت و خدمات عنوان كالاهاي توليدي خود را كه مورد نياز مردم است با انتخاب عناويني مشابه از لحاظ آوايي، و مبهم تلاش مينمايند كه با سوءاستفاده از عناوين شركتهاي معتبر و سردرگمي مشتريان در ميان الفاظ و عناوين به سود كلان دست يازند كه در واقع به لحاظ حقوقي يك نوع غش در معامله محسوب ميشود.
نتيجه
اگرچه قضات و هيأتهاي منصفه بخصوص در آمريكا ابتدا حضور زبانشناسان و گزارشات و شهادت تفاسير آنها در دادگاهها را تهديدي بر عليه خود ميپنداشتند اما به زودي دريافتند كه مهارتهاي زبانشناسان در تحليل گفتمان و منظورشناسي در جهت دست يافتن و استنباط صحيح از قصد و منظور گوينده، و در تجزيه و تحليل متن قوانين، مصوبات و يا قراردادها و مستندات ارائه شده توسط طرفين دعوا در محكمه و استفاده از زبانشناسان در تشخيص صدا در اسناد شفاهي و خط در اسناد مكتوب بسيار مفيد و راهگشا است. لذا اين مقولات كه در چارچوب رويكرد زبانشناسي حقوقي مطرح ميشوند، بيانگر رابطه نزديك دو رشته زبانشناسي و حقوق است كه امروزه با استقبال هرچه بيشتر محاكم قضايي آمريكا و اروپا روبرو شده است. لذا نگارنده به صاحبنظران رشته حقوق و زبانشناسي در ايران توصيه مينمايد كه ضمن تلاش در جهت شناخت صحيح اين رويكرد نوين براي استفاده از يافتهها و تخصص زبانشناسان در محاكم قضايي ايران جهت كشف حقايق تحقيق نموده و سازكار عملي ارائه نمايند.
كتابنامه
1. Chaski, Carole E., (2001) Empirical evaluation. Columbia Law Review 79:1306 - 73
2. Cotterill, Janet, (2002) Language in the legal process. Hampshire, UK.
3. Culicover, Peter, (1991) principles and parameters: An introduction to syntactic theory. Oxford University Press.
4. Dagmar Boss and et al. (2003) A new tool for the visualization of magnetic features on audiotapes, In the International journal of speech, Language and law: forensic linguistics (IJSLL:FL) Vol. 10, No: 2, Birmangham University Press.
5. Faigman, David L. and et al. (1997) Modern scientific evidence, vol. 20 St. Paul, MN: west Publishing Company.
6. Fraser, Helen, (2003) Issues in transcription: Factors affecting the reliability of transcirptions as evidence in legal in legal cases. , in: IJSLL : FL, Vol: 10, No: 1, Birmangham, University Press.
7. Foster, Don, (2000), Author Unknown: On the trail of Anonymous. New York: Henry Holt. Cornell Law Review No. 85:627-55
8. Gibbons, John (ed.). 1994. Language and the law. London: Longman.
9. Groot Gerard, Rene (2003) Language and Law, The Netherlands, Maastricht University Press.
10. Levi Judith N. (1993). Evaluating Jury comprehension of illinois capital sentencing instrutions. Ammerican speech No: 1.1-26
11. ———-, (1994) Language as evidence: the Linguist as expert witness in north America courts. Forensic Linguistics No: 1.1-26
12. Mcmenamin, Gerald R. (1993) Forensic stylistics. Amsterdam: Elsevier.
13. ————-, and et al, (2000) Tow independent studies of the same questioned authorship case. Paper presented at Georgetown University Round Table on language and linguistics.
14. Shuy, Roger W. (1993) language crimes: the use and abuse of language evidence in the courtroom. Cambridge, MA: Blackwell.
15. ————-, (1998) the language of confession, interrogation and deception. Thousand oaks, CA: Sage.
16. ————-, (2002) Linguistic battle in trademark, disputes. Macmillan.
17. Solan, Lawrence M., (1998) Linguistic experts as semantic tour guides. Forensic Linguistics, No: 5,87-106.
18. ————-, (1999) Can the legal system use experts in meaning? Tenessee law Review No: 66. 1161-99.
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم دی 1387 ساعت 17:2 شماره پست: 219
در ادامه مطلب تعریف نحو ایکس تیره بزبانی ساده و با مثالهای خوب به زبان انگلیسی جهت استفاده شما آورده شده است.
علت اینکه این مطلب بزبان انگلیسی میباشد گلایه برخی از دوستان بود ازاینکه مطالب انگلیسی وبلاگ کم است. امیدوارم مورد استفاده قرار گیرد.
X-bar theory
SYNTAX: theory about the internal structure of syntactic constituents which was originally intended to place constraints on the power of phrase structure rules. X-bar theory captures the insight that all phrases share some essential structural properties.
EXAMPLE: the structures in (i) have in common that the head (noun, verb, adjective, or preposition) has an element to its right, which can be construed as its complement.
(i) a lookV [for you]
b the searchN [for you]
c angryA [with you]
d onP [with you]
These structural properties are conventionally represented as in (ii).
(ii) X''
/ \
/ \
specifier X'
/ \
/ \
X complement
In (ii), X is called the head of the phrase. X' and X'' are called projections of X. Typographically, these projections are marked by one or more primes (X' and X''), called bars. Thus, X' is pronounced X-bar; X'', X-double-bar etc.. The head is called the zero projection (also written as X0). The topnode X'' (or XP) is called the maximal projection of X. All other projections between the head and the maximal projection are called intermediate projections. The sister(s) of X are called the complements of the head), and the sister(s) of X' is/are the specifier(s) (of the phrase). The structure in (ii) embodies the following assumptions about the internal structure of constituents:
- Each phrase XP has one unique, structurally obligatory
element: the head X0 of the phrase.
- There is one maximal projection, or X-max, corresponding
to the phrasal node (XP). There is no strong consensus about
whether the X-max node always has two bars.
- All other elements within the XP besides the head are
structurally optional, their presence being determined by
principles of licensing ( theta-theory, case theory).
They can appear both on the left and on the right hand side
of the head.
- The intermediate projection X' between the head and the
maximal projection can be iterated.
- In case of adjunction, the maximal projection XP can
also be iterated.
- Except for the possibilities of iteration, projections
must obey condition (iii):
(iii) Xn -> Xn-1
This condition excludes the possibility of endless projection loops, i.e. phrases like the one in (iv):
(iv) X''
/ \
\
X'
|
X''
|
X0
|
X''
The value of X ranges over at least the categories N, A, V, P, the so-called lexical categories (see lexical category). These categories can be characterized as follows in terms of the features [±N] (substantive) and [±V] (predicative):
(v) a [+N,+V] = A
b [+N,-V] = N
c [-N,+V] = V
d [-N,-V] = P
This notation allows crosscategorical reference to sets of categories. EXAMPLE: the two categories that can appear with an NP complement in English, Verbs and Prepositions, can now be referred to with the single feature [-N]. Thus, it becomes possible to characterize natural classes of syntactic categories. The X-bar system can be extended to clausal structures. Functional categories like I ( INFL) and C ( COMP) are also considered to be values of X. In this way, S is reinterpreted as a projection of I(NFL); S' is reinterpreted as a projection of C(OMP). Analogously, the functional category Determiner (D) can be incorporated into the X-bar system. In this way, NP is reinterpreted as being part of a DP.
زبانشناسی مقابله ای
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم دی 1387 ساعت 14:25 شماره پست: 218
سرکار خانم حمیده عباس نژاد دانشجوی کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی دانشگاه فردوسی مشهد این مطلب را برای وبلاگ ارسال نموده اند که پس از تایید و اندکی ویرایش توسط وبلاگ زبانشناسی همگانی در ادامه آنرا مشاهده مینمایید.
بررسی مقابله ای ساخت جمله
بررسی مقابله ای (Contrastive Analysis) ، شاخه ای از زبانشناسی مقابله ای است که به بررسی تفاوت ها و شباهت های دو یا چند زبان ، در یک لحظه از زمان می پردازد. بنابراین سیر دگرگونی های تاریخی زبان ها مورد توجه این رشته نیست.
بحث زبانشناسی مقابله ای شاید از سال 1876، یعنی زمانی آغاز شد که ویلیام جونز (دانشمند انگلیسی) اعلام کرد که زبان های سانسکریت ، یونانی و لاتین با یکدیگر شبیه بوده و احتمالا ریشه مشترک دارند. پس از وی دانشمندان و زبانشناسان بسیاری راه او را پیموده و آنرا گسترش دادند، اما انتشارِ کتابِ Linguistics Across Cultures توسط رابرت لادو (زبانشناس آمریکایی) در سال 1957 را می توان آغاز زبانشناسی مقابله ای نوین دانست...
به ادامه مطلب رجوع نمایید.
بررسی مقابله ای ساخت جمله
گردآوری و تنظیم: حمیده عباس نژاد
دانشجوی کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی
دانشگاه فردوسی مشهد
تعریف: بررسی مقابله ای (Contrastive Analysis) ، شاخه ای از زبانشناسی مقابله ای است که به بررسی تفاوت ها و شباهت های دو یا چند زبان ، در یک لحظه از زمان می پردازد. بنابراین سیر دگرگونی های تاریخی زبان ها مورد توجه این رشته نیست.
بحث زبانشناسی مقابله ای شاید از سال 1876، یعنی زمانی آغاز شد که ویلیام جونز (دانشمند انگلیسی) اعلام کرد که زبان های سانسکریت ، یونانی و لاتین با یکدیگر شبیه بوده و احتمالا ریشه مشترک دارند. پس از وی دانشمندان و زبانشناسان بسیاری راه او را پیموده و آنرا گسترش دادند، اما انتشارِ کتابِ Linguistics Across Cultures توسط رابرت لادو (زبانشناس آمریکایی) در سال 1957 را می توان آغاز زبانشناسی مقابله ای نوین دانست.
لادو کتاب خود را با اشاره به این نکته آغاز می کند که می توان با استفاده از مقایسه روشمند زبان و فرهنگی که باید آموخته شود(زبان و فرهنگ دوم) با زبان و فرهنگ دانش آموز (زبان مادری) موارد مشکل ساز در آموزش زبان را پیش بینی و تشریح نمود. سپس در فصل نخست کتاب، می گوید : ... یادگیری عناصر آشنا و شبیه در زبان مقصد، نزد دانش آموز، آسانتر و یادگیری عناصر متفاوت، دشوارتر است.
(زبانشناسی در راستای فرهنگ ها، مروری بر فصل سوم.)
مراحل بررسی مقابله ای
راندال ویتمن (Randal Whitman) مراحل بررسی مقابله ای را به ترتیب، ”تشریح“، ”گزینش“، ”مقایسه“ و ”پیش بینی“ می داند. اکنون به تعریف هر یک از این مراحل توجه کنید:
۱) تشریح : وصف و باز نمودن دو زبان مورد مقایسه بوسیله زبانشناس .
۲) گزینش : انتخاب عناصر زبانی، قوانین و ساختارهایی که در دو زبان مقایسه خواهند شد.
۳)مقایسه : نمایش شباهت ها و تفاوت های موجود در عناصر زبانی، قوانین و ساختارهای برگزیده ی دو زبان.
۴) پیش بینی : پیش بینی خطاهای یادگیری، برپایه دستاوردهای سه مرحله پیشین.
برای درک بهتر مراحل دوم، سوم و چهارم، به بررسی زیر توجه کنید:
۲) آواشناسیِ دو زبان انگلیسی و اسپانیایی گزینش شده است.
۳) واژه های dado (مرگ) و dedo (انگشت) را، در زبان اسپانیایی، در نظر بگیرید. حرف d در آغاز این واژگان، مانند آوای /د/ در واژه door تلفظ می شود. اما حرف d در وسط این دو واژه را باید چیزی شبیه به آوای /ذ/ در واژه that تلفظ نمود. آوای /ذ/ در دو واژه یاد شده، نزد یک اسپانیایی زبان ، واجگونه ی (allophone) /د/ محسوب می شود. چون حرف d، اگر پس از آواهای /ن/ و /ل/ و یا پس از ”وقفه میان سخن“ بیاید، بصورت /ذ/ تلفظ می شود و در غیر اینصورت، آنرا /د/ تلفظ می کنند. اما یک انگلیسی زبان، /ذ/ را آوایی جدا از /د/ به حساب می آورد.
۴) انگلیسی زبان، در هنگام آموزش زبان اسپانیایی، از جنبه تلفظ، دچار اشکال می شود.
پایگانِ (سلسله مراتبِ) اشکال
از آنجایی که مرحله پیش بینی در فرضیه بررسی مقابله ای (CA)، بصورت نظری و subjective است، عده ای از دانشمندان برآن شدند تا پایگان اشکال (Hierarchy of difficulty) را پایه گذاری کنند. از نخستین کسانی که این روش را بنیان نهادند، Stockwell، Bowen و Martin بودند که بطور مشترک، پژوهشی را در سال 1965منتشر نمودند. پایه گذاران پایگان اشکال، بر این باورند که دسته بندی ایشان جهانی است و شامل همه زبان ها می شود.
حاصل پژوهش یادشده، بوسیله Clifford Prator در سال 1967 بصورت زیر دسته بندی شد:
تراز (رده) صفر ،انتقال (Transfer)
در این رده، تفاوتی میان زبان مادری و زبان مقصد وجود ندارد و زبان آموز به سادگی می تواند موردِ آوایی یا ساختاریِ در حال آموزش را با مورد مشابه در زبان مادری خود تطبیق دهد. برای نمونه، آموختن آواهای /b/، /t/، /s/، و... برای یک فارسی زبان، دشوار نخواهد بود؛ چراکه وی آواهای زبان مادری خویش را به زبان مبداء انتقال خواهد داد.
تراز یک : ادغام (Coalescence)
دو مورد در زبان مادری، به یک مورد در زبان مقصد تبدیل می شود. برای نمونه، ”تو“ و ”شما“ در زبان فارسی ،هردو به you در زبان انگلیسی تبدیل می شود. نمونه دیگر اینکه، چون زبان ژاپنی آوای /ل/ ندارد، یک انگلیسی زبان باید بیاموزدکه /ل/ و /ر/، هردو در زبان ژاپنی، تبدیل به /ر/ می شود و مثلا به baseball باید بگوید : bi’se’bu’ru !!!
تراز دو : Underdifferentiation
در این رده، موردی در زبان مادری، از زبان مقصد حذف می شود. برای نمونه، ”من حسن را دیدم“ هنگام برگردان به زبان انگلیسی، تبدیل می شود به : ”I saw Hasan“. چنانکه متوجه شده اید، ”را“ در زبان انگلیسی وجود ندارد. نمونه دیگر اینکه برخی آواهای زبان انگلیسی، در زبان اسپانیایی وجود ندارد، مانند: آوای th در واژه that و آوای th در واژه thing و یا نونِ غنه در انتهای همین واژه.
تراز سه : تفسیر دوباره (Reinterpretation)
در این رده، هنگام آموختن زبان خارجی ، شکل یا موقعیت یک مورد در زبان مادری، تغییر می کند. برای نمونه، در زبان انگلیسی آوردن حرف تعریف پیش از اسم الزامی است: ”He is a philosopher“. اما در زبان های اسپانیایی و فارسی آوردن حرف تعریف اختیاری است : “El es (un) filosofo” یا ”او (یک) فیلسوف است“.
تراز چهار : Overdifferentiation
موردی کاملا نو در زبان مقصد وجود دارد که در زبان مادری وجود نداشته است. این رده، دقیقا بر عکس تراز دو است. نمونه هایی برای Overdifferentiation بیابید.
تراز پنج :تقسیم (Split)
موردی در زبان مادری، به دو یا چند مورد در زبان مقصد تبدیل می شود. این رده، دقیقا بر عکس رده یک است.
آنچه که تا اینجا مورد بررسی قرار گرفت را روایت قوی (Strong version) از نظریه بررسی مقابله ای می نامیم. چند سال پس از انتشار این نظریه، انتقادها از آن آغاز شد. گرچه انتقادها جنبه های گوناگونی داشت، همگی در این مورد همنظر بودند که این روایت از نظریه بررسی مقابله ای، بیشتر برپایه ی تصور و گمان است تا واقعیت های عینی. شاید قابل قبول ترین انتقاد را رانالد ویتمن و کِنِت جکسون در سال 1972 ارایه نمودند. این دو نفر در سال یادشده، ”آزمونی 40 سوالی“ را در بخش دستور زبان تدارک دیدند. این آزمون در اختیار2500 زبان آموز ژاپنی قرار گرفت که البته از پیش بینی های بررسی مقابله ای آگاه نبودند. نتیجه ی این آزمون با پیشبینی ها تفاوت آشکار داشت و دو پژوهشگر به این نتیجه رسیدند که قوانین پیشنهاد شده بوسیله ی استاکوِل، بوِن و مارتین در سال 1965، چه از دیدگاه نظری و چه از دیدگاه عملی، ناکافی است.
به هر حال گروهی از زبانشناسان دیدگاهی را مطرح کردند که به روایت ضعیف از بررسی مقابله ای (Weak Version) معروف شد. بر پایه ی این نظر:
زبانشناس از دانش زبانشناسی خود برای توجیه اشکال های مشاهده شده در یادگیری زبان خارجه استفاده می کند.
در سال 1970، Oller و ضیاء حسینی نظریه ای منتشر نمودند که بنا به دیدگاه خود، نظریه - ای معتدل یا میانه رو بود (Moderate Version). دکتر ضیاحسینی (که احتمالا اکنون استاد دانشگاه علامه طباطبایی هستند) وُ الر، آزمون دیکته ی انگلیسی را برگزار نمودند که یک سوی آن زبان آموزان اسپانیایی و فرانسوی، و سوی دیگر آن زبان آموزان ایرانی و ژاپنی بودند. برپایه ی روایت قوی، چون شباهت میان خط انگلیسی و فرانسوی و اسپانیایی وجود دارد، می بایست امتیاز بدست آمده توسط زبان آموزان کشورهای گروه نخست بیشتر باشد، اما نتیجه درست برعکس بود.
الر و ضیاحسینی به این نتیجه رسیدند که هرکجا اختلاف میان الگوهای زبانیِ دو زبان، ریز، موشکافانه و کوچک است، اشکال بیشتری بوجود خواهد آمد.
درپایان باید اشاره کرد که هیچیک از روایت های بررسی شده در بالا، بطور کامل و بعنوان نظر برتر، مورد پذیرش همه زبانشناسان نیست.
یک مقاله کامل برای درس اصول و روش تحقیق
+ نوشته شده در شنبه بیست و یکم دی 1387 ساعت 15:6 شماره پست: 216
لینک زیر یک فایل با فرمت PDF است که حاوی یک مقاله در مورد اصول و روش تحقیق میباشد. این فایل را همکلاسی خوبم سرکار خانم مریم قربانی برای وبلاگ فرستاده اند. مقاله بسیار جالب و درباره انواع تحقیق و پارامترهای مهم دخیل در نوشتن تحقیق است. کسانی که درس اصول و روش تحقیق را دارند و یا با دکتر فهیم کلاس دارند و تا حالا سر کلاس جزوه ننوشتند، این مقاله میتونه بهشون خیلی کمک کنه.
+ نوشته شده در شنبه بیست و یکم دی 1387 ساعت 14:51 شماره پست: 215
سرکار خانم شفیعی از خوانندگام وبلاگ زبانشناسی و دانشجوی کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی لطف کرده،زحمت کشیدند و مطالبی مفید از کتاب دستور خیامپور که کتابی نایاب است را برای خوانندگان عزیز وبلاگ آماده نموده اند.
ضمن تشکر از ایشان امیدوارم تا از این چکیده استفاده کافی را ببرید.
به ادامه مطلب رجوع کنید...
نکات برگزیده از کتاب دستور خیام پور
کتاب دستور خیام پور کتابی قدیمی است و ازین رو خواندن کل کتاب توصیه نمی شود اما از آنجا که برای مباحث مطرح شده مثال از اشعار شعرا آورده ودر نتیجه تحلیل آنها کمی دشوار می نماید در نتیجه مورد سوال است.در این مختصر تلاش می کنم تا مهمترین مطالب آن را با نظمی خاص ارایه دهم.
حروف ربط
حروف ربط دو کلمه یا دو جمله را بهم دیگر می پیوندند مانند"و" و"تا" در این بیت:
ابروبادومه وخورشید وفلک درکارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
ازین حروف آنچه بیشتر به شرح وبسط نیاز دارد حرف " که" است:
که عوما بر دو قسم است:اسم استفهام و حرف ربط.
اسم استفهام که مربوط به سوال است مثل :که گفت برو دست رستم ببند؟
"که"ربط نیز بر دو نوع است:حرف ربط ساده و حرف ربط تاویلی
1. حرف ربط ساده، که برای آن معانی مختلفی است:
الف-برای بیان علت فعل، نباید نمودن به بیرنج رنج / که بر کس نماند سرای سپنج
ب-برای غایت فعل یعنی به معنای تا: بنمای رخ که خلقی واله شوند وحیران/ بگشای لب که فریاد ازمردوزن برآید
ج-به معنی اگر: چه کند کشته ی عشقت که نگوید غم دل؟
د- به معنی چون:شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر/چون هست اگر چراغ نباشد منور است
ه-برای جواب قسم: به جان تو که نیارم تمام کرد نگاه/ز بیم چشم رسیدن بدان دو چشم سیاه
و-برای مفاجات: داشتم می رفتم که او آمد
او به سخن در که درآمد غبار/گشت سگ از پرده ی گرد آشکار
درین مناظره بودم که باز خواند مرا
ز-برای قید حالت:به معنی "و حال آنکه" بسی گشت فریاد خوان پیش وپس/که ننشست بر انگبینش مگس
بسی تیر و دی ماه واردیبهشت/برآید که ما خاک باشیم وخشت
ح-برای دعا ونفرین: دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد/گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
2. حرف ربط تاویلی ،که اغلب علاوه بر ربط عمل دیگری نیز دارد وآن این است که جمله ی بعد آن را میتوان به مفرد تبدیل نموده وآن را برای قسمتی از جمله ی دیگر قرار داد.
مثال: من میدانستم که شما نخواهید رفت(یعنی نرفتن شما را میدانستم)
در اینگونه موارد از دانشجو خواسته نمیشود که نوع که را تعیین کند.بلکه آنچه که مورد سوال است نقش جمله ی پس از آن است.به موارد زیر توجه کنید.
1.تاویل به مصدر اصلی: جمله را به مصدری تاویل می نماید که به طور مستقیم برای فعل یا شبه فعلی که در جمله ی دیگر هست وابسته محسوب گردد. این جمله ی بعد از که می تواند
1.1 حالت فاعلی داشته باشد
از دست وزبان که برآید کز عهده ی شکرش بدرآید
معنی: از عهده ی شکرش بدرآمدن از دست وزبان چه کسی بر می آید....می بینیم که در این مو.رد جمله ی پس از که نقش فاعل جمله ی اصلی را دارد.
1.2 حالت مسندالیهی داشته باشد
دل آینه ی صورت غیب است ولیکن شرط است که برآینه زنگار نباشد
یعنی: بر آیینه زنگار نبودن شرط است
1.3 حالت مسندی داشته باشد
یکی که تیغ بود زوبدست شاه اندر دگر که باشد در گردن عدو زنجیر
یعنی: یکی بودن تیغ است از او بدست شاه، دیگر بودن زنجیر در گردن عدو
1.4 حالت مفعول صریح(مستقیم):
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی یعنی: بی مهر ووفا بودن تو را
1.5مفعول غیر صریح:
عجب مدار که نامرد مردی آموزد یعنی: از مردی آموختن نامرد
شک نیست که بوستان بخندد یعنی: در خندیدن بوستان
گر خون من وجمله عالم تو بریزی اقرار بیاریم که جرم از طرف ماست
یعنی:به بودن جرم از طرف ما
1.6حالت مضاف الیهی
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون آتش درافکنم بهمه رخت و پخت خویش
یعنی: وقت آتش درافکندن است
گشتن حال تو چون گشتن چرخ وشب وروز بر درستی که ترا جای بقا نیست گواست
یعنی: گواه است بر درستی جای بقا نبودن برای تو
لاجرم از بیم که رسوا شوی یعنی: از بیم رسوا شدن
2.تاویل به مصدر بدلی: جمله به مصدری تاویل میگردد که دراصل متعلق به جمله ی دیگری نباشد،بلکه از کلمه ی مبهمی مثل"آن"،"این" ومانند آنها که متعلق به همان جمله است بدل واقع شود.هر پنج حالت فوق در این مورد نیز صادق است.به مثالهای زیر توجه کنید:
2.1.بدل از فاعل
رفت آنکه فقاع از تو گشایند دگر بار یعنی: گشودن فقاع از تو(که بدل است از لفظ آن)
بدل از مسندالیه
دوست نزدیکتر از من به من است وینت مشکل که من از وی دورم
یعنی: دوری من از وی
بدل از مسند
چنین است آیین و رسم جهان که کردار خویش از تو دارد نهان
یعنی: آیین و رسم جهان نهان کردن کردار خویش از توست
بدل از مفعول صریح
توانم آنکه نیازارم اندرون کسی حسود را چه کنم کو ز خود برنج در است
یعنی: اندرون کسی را نیازردن
2.5بدل از مفعول غیرصریح
یعنی: همای بر همه مرغان از آن شرف دارد که استخوان خورد وجانور نیازارد
یعنی: هما از جهت استخوان خوردن ونیازردن بر همه شرف دارد
2.6بدل از مضاف الیه
وقت آن است که از خواب جهالت سر خویش بر کنی تا بسرت بروزد از علم نسیم
یعنی: وقت سر خویش از خواب جهالت برداشتن
3.تاویل به صفت اصلی
4 تاویل به صفت بدلی.
برای هر دوی این ها تمام موارد بالا ذکر شده است.که به نظر این جانب ذکر آنها موجب کسالت خواننده میشود. در نتیجه از بیان آنها خودداری می کنم.
پیاژه و فراگیری زبان
+ نوشته شده در شنبه بیست و یکم دی 1387 ساعت 13:28 شماره پست: 166
(۶) صهبا سلیمی
پیاژه روانشناس سوئیسی تحقیقات گسترده ای را در زمینه رفتار کودک و از جمله زبان آموزی کودک انجام داده است. او سه فرزند داشت، که موضوع تحقیقات وی قرار گرفتند. به خاطر تحقیقات متعدد او بر روی کودکان پیاژه را بیشتر به نام روانشناس کودک می شناسند، اگرچه که او کار خود را از جانور شناسی آغاز کرد، و بعد ها تحت تاثیر یونگ و اندیشه های روانکاوانه اش به آزمایش و تحقیق روانشناختی دست زد....
به ادامه مطلب رجوع نمایید.
پیاژه و فراگیری زبان
پیاژه روانشناس سوئیسی تحقیقات گسترده ای را در زمینه رفتار کودک و از جمله زبان آموزی کودک انجام داده است. او سه فرزند داشت، که موضوع تحقیقات وی قرار گرفتند. به خاطر تحقیقات متعدد او بر روی کودکان پیاژه را بیشتر به نام روانشناس کودک می شناسند، اگرچه که او کار خود را از جانور شناسی آغاز کرد، و بعد ها تحت تاثیر یونگ و اندیشه های روانکاوانه اش به آزمایش و تحقیق روانشناختی دست زد.
پیاژه اساساً روانشناس شناختی بود، و به زبان آموزی کودک هم از این منظر می نگریست. او فراگیری زبان را نه امری ذاتی می دانست، بلکه آن را نیز مانند تمامی امور شناختی مکتسب می دانست. شناخت اصطلاحی است، که به همه اعمال لازم برای کسب معرفت و آگاهی اطلاق می شود، که با ادراک مستقیم اشیاء از راه حواس آغاز شده تا همه انواع استدلال و تفکر ادامه می یابد. فرآیند های تفکر، حل مساله و پیش بینی حوادثی که در محیط شخص اتفاق می افتد.
از نظر پیاژه زبان محصول هوش است. انسان در هنگام تولد" الگوهای تمایز نیافتهای" در ذهن دارد، که با کمک تجربه و رفتار مرتبط با آن تجربیات، هوش را به دست می دهند. با کمک هوش هم زبان اکتساب می شود. اگرچه که این نگرش هم در ظاهر و به نوعی شبیه نگرش تجربه گرایان است، اما در اساس با آن تفاوت فاحشی دارد، و آن هم این که تجربه گرایان ذهن را خالی تصور می کرده اند. در حالی که پیاژه و امثال او چیزی را در ذهن عامل اکتساب دانش ها و معرفت ها می دانند.
پوتنام نیز مانند پیاژه وجود عاملی را در ذهن باعث فراگیری زبان می داند. او هم همچون پیاژه هوش را عامل اکتساب زبان می شناسد. اما با این تفاوت که هوش از نظر پوتنام ماهیتی زیستی دارد، و در اثر تجربه فعال می شود. پوتنام عقیده دارد، انسان ها شیوه های یادگیری چند منظوره و کلی دارند، که از طریق آن دانش را کسب می کنند. استاین برگ از این جهت که پوتنام هوش را خود دانش نمی خواند، و تنها وسیله کسب دانش می داند، وی را به گروه تجربه گرایان متعلق می داند.
اما در مقابل این عقیده که زبان ناشی از هوش است، چامسکی این ارتباط را کاملاً رد می کند. او عقیده دارد، که زبان ماهیتی جدای از انواع دیگر دانش دارد، که فارغ از عمل منطقی هوش است. مثلاً حیواناتی وجود دارند، که اگرچه هوش خوبی برای برخی مسائل دارند، اما در فراگیری زبان خصوصاً در آن بخش زایای زبان یعنی نحو ضعیف عمل کرده اند. مثال دیگر چامسکی این است، که در بین انسان ها افراد کم هوش زیادی وجود دارد، که در تولید و درک زبانی مشکلی ندارند. به این ترتیب توانش افراد باهوش و توانش افراد کم هوش با همدیگر فرقی ندارد. پس می توان ادعا کرد، که زبان وهوش با هم ارتباطی ندارند. در عوض زبان ناشی از عامل دیگری است، و آن هم چیزی است موسوم به دستور همگانی.
اما این نگرش چامسکی به زبان و هوش هم مورد انتقاد پوتنام قرار گرفت. پوتنام در رد این نظر چنین استدلال می کند، که ریاضیات دانشی است، که انسان ها تنها چندین هزار سال است، که از آن استفاده می کنند، و نمی تواند در نتیجه عاملی ژنتیکی و وراثتی باشد. یعنی زمان استفاده از ریاضی به زمان تکامل یافتن انسان باز می گردد. طبعاً وقتی ریاضیات عاملی ژنتیکی و محصول وراثت نباشد، باید با کمک هوش به وجود آمده باشد. اگر هوش بتواند مفاهیمی چنین پیچیده مثل ریاضیات را تولید نماید، طبعاً خلق دستور زبان هم نمی تواند کار بسیار پیچیده ای باشد. چامسکی در این مورد نتوانست پاسخ قانع کننده ای ارائه دهد، و از همین روی بعد ها در نظر خود تعدیلی به وجود آورد و نظام ریاضی را نیز برآیند نظام دستور همگانی برشمرد.
+ نوشته شده در یکشنبه پانزدهم دی 1387 ساعت 13:11 شماره پست: 214
GOVERMENTAL & BINDING THEORY
AND THEMATIC ROLES
در اواخر آذر ماه مقاله ای با این عنوان را برای درس "اصول دستور زبان" آماده میکردم، و در آن زمان هرآنچه مینوشتم را در وبلاگ قرار میدادم. بنابراین مطالب از انسجام برخوردار نبود.
در ادامه مطلب مقاله اینجانب برای در س "اصول دستور زبان" درباره نقشهای معنایی و نظریه حاکمیت و مرجع گزینی چامسکی را میتوانید مطالعه نمایید.
امیدوارم با نظرات خود من را یاری و راهنمایی فرمایید...
نقشهای معنایی و نظریه تتا
چکیده:
نظریه تتا از جمله مباحث مطرح در نظریه حاکمیت و مرجع گزینی است که وظیفه آن تعیین حالتهای معنایی میباشد. این حالتهای معنایی در چهارچوب نظریه حاکمیت و مرجع گزینی تحت عنوان نقشهای تتا شناخته میشوند. نظریه حاکمیت و مرجع گزینی به علت چهارچوب جهانشمول و همگانی نقطه عطفی در مطالعات دستور زایشی تلقی میشود. بررسی این نظریه و در نهایت دست یابی به تعریفی جامع از نقشهای معنایی هدف نهایی این مقاله میباشد.
کلید واژه ها:
نظریه حاکمیت و مرجع گزینی، اصول، پارامتر، دستور همگانی، نظریه تتا، نقشهای معنایی، دستور حالت
نظریه حاکمیت و مرجع گزینی
در سال 1981 در کتاب معروف"خطابه هایی در حاکمیت و مرجع گزینی" چامسکی به صورت روشن و منسجم از این نظریه سخن گفت اگرچه در آثار قبلی وی در نیمه دوم دهه هفتاد، نیز بخشهایی از این نظریه بصورت پراکنده مطرح شده بود. این نظریه پر طرفدارترین و پر آوازه ترین نظریه صورت گرا بشمار میرود که بنام "نظریه اصول و پارامترها" نیز شناخته میشود و مدعی است که برای قوه نطق نظریه ای جهان شمول است، بدین معنا که در مقایسه با گونه های دیگر دستور زایشی که معمولا به کارایی توصیفی نائل شده اند، در طرح نظریه حاکمیت و مرجع گزینی کارایی تبیینی مد نظر میباشد. کارایی تبیینی بالاترین سطح کفایت ممکن در یک دستور است و نظریه ای از کارایی تبیینی برخوردار است که ابعاد آن فارغ از چهاچوب یک زبان خاص است.
نظریه حاکمیت و مرجع گزینی نظریه ایست در باب دستور همگانی. چامسکی در این نظریه روشن میسازد که دستور همگانی دو شرط اساسی دارد: اول آنکه انعطاف پذیر باشد تا بتواند پاسخگوی تنوع ساخت انواع زبانها باشد و دوم؛ از محدودیت لازم برخوردار باشد یعنی شق هایی که جایز میشمارد محدود باشد. هدف چامسکی در دستور همگانی متمایز نمودن ویژگیهای مشترک بین زبانها از ویژگیهایی است که تنها خاص یک زبان است.
منظور از "اصول و پارامتر" در این نظریه چیست؟
بایستی این واقعیت را در نظر گرفت که دانش زبانی شکل گرفته در ذهن گویشور بر اساس داده ها و شواهد زبانیِ ناکافی شکل میگیرد. به بیانی دیگر ویژگی های بنیادی موجود در دستور زبانها فراتر و جامعتر از داده ها و شواهد زبانی ای است که زبان آموز در معرض آن قرار دارد. چامسکی این ویژگیها بنیادین را به دستور همگانی منتسب میکند. در نتیجه دستور همگانی شامل یک سری اصول (principles) است که وجه اشتراک همه زبانها هستند و زبانهای مختلف جملگی این اصول را رعایت میکنند. و از طرف دیگر دستور همگانی شامل تعدادی پارامتر (parameters) نیز هست. هر پارامتر (دکتر مشکوة الدینی آنرا عامل متغییر مینامد) دارای دو ارزش یا دو وضعیت است که زبانها از بین آن دو، دست به انتخاب میزنند.
بعنوان مثال، پارامترِ هسته-متمم دارای دو ارزش است. بعضی از زبانها ارزش هسته آغازین (هسته-متمم) را برمیگزینند و برخی دیگر ارزش هسته پایانی(متمم-هسته) را ترجیح میدهند.
انتخابی که زبانها از بین دو ارزش یا دو وضعیت هر پارامتر میکنند توجیه گر تنوعی است که در ساخت زبانها مشاهده میشود.
چامسکی در تفهیم دیدگاه خود نسبت به دستور همگانی اینگونه توضیح میدهد که این دستور در حقیقت مرحله آغازین یا مرحله صفر ( Pre-linguistics initial state= Siیا Zero state= S0) میباشد که حاوی دانش زبانی ذاتی کودک در بدو تولد است و زمانیست که کودک هنوز در معرض داده های یک زبان خاص قرار نگرفته است. دانش زبانی کودک در این مرحله شامل همین "اصول و پارامترها" است. تجربه (داده های زبانی که در محیط اطراف کودک به آن گفتگو میشود) باعث میشود که ارزش این پارامترها انتخاب و تثبیت شود. بدین معنا که کودک فارسی زبان ارزش متمم-هسته و یک کودک انگلیسی زبان ارزش هسته-متمم را تثبیت خواهد نمود. چامسکی این مرحله از دستور را دستور کانونی مینامد.
دستور همگانی؛ زیر مجموعه هایی متشکل از قواعد و اصول
از نظر چامسکی دستور همگانی متشکل از چند زیر مجموعه است که با یکدیگر در ارتباط و تعامل هستند و میتوان به آنها از زوایای مختلف نگریست. هریک از این زیر مجموعه ها در حقیقت یک حوزه زبانی مستقل هستند که با حوزه زبانی دیگر در ارتباط است بدین صورت که برونداد یک حوزه درونداد حوزه دیگر است. چامسکی این نگرش به دستور را نگرش حوزه ای مینامد و معتقد است میتوان به این حوزه ها که در حقیقت زیر مجموعه های تشکیل دهندۀ دستور همگانی هستند، از دو زاویه نگریست:
زاویه اول: این زیر مجموعه ها بخشهای مختلفی دارند که خود مجموعه ای از قواعد زبانی اند که چامسکی آنها را زیر مجموعه های متشکل از قواعد زبانی مینامد و عبارتند از:
- واژگان
- نحو (که خود درای دو زیر گروه است: بخش مقوله ای و بخش گشتاری)
- بخش صورت آوایی
- بخش صورت منطقی
زاویه دوم: چامسکی در این منظر به زیر مجموعه های تشکیل دهنده دستور همگانی به عنوان زیر مجموعه هایی متشکل از اصول یاد میکند. زیر مجموعه های متشکل از اصول عبارتند از:
- نظریه تحدید
- نظریه حاکمیت
- نظریه تتا
- نظریه مرجع گزینی
- نظریه حالت
- نظریه نظارت
در ادامه به بررسی این اصول مختلف به صورت کاملا خلاصه میپردازیم تا به موضوع اصلی بحث یعنی نظریه تتا برسیم.
نظریه تحدید: این نظریه میزان حرکت یک سازه را مشخص میکند و اصلی که در این نظریه جاریست اصل همجواری است. جوهره اصل همجواری اینست: "حرکت یک سازه فراتر از یک مقوله یا گره تحدید مردود است."
نظریه حاکمیت: مفهوم حاکمیت در دستورهای سنتی و زبانشناسی غیر زایشی هم بکار رفته است. در آن آثار حاکمیت به مفهوم حاکمیت افعال بر مفعول صریح خود و حاکمیت حروف اضافه بر گروههای اسمی وابسته خود بکار میرفت. و جالب آنکه حاکمیت شرط لازم برای تعیین حالتهای نحوی (انواع مفعول) بود. در نظریه حاکمیت و مرجع گزینی مفهوم حاکمیت نسبت به دستور سنتی قدری تعدیل یافته و بزبان صوری شده نیز بیان گشته است. مفهوم اصلی حامیت در این نظریه اینست:“رابطه بین هستۀ یک ساخت و مقوله های وابسته آن.”
نظریه حالت: در نظریه حاکمیت و مرجع گزینی از بین چهار مقوله عمده یعنی اسم، فعل، صفت و حرف اضافه تنها فعل و حرف اضافه حالت بخش هستند.
نظریه نظارت: نظریه نظارت ارجاع ضمیر انتزاعی یعنی PRO را تعیین میکند و جایگاه عملکرد آن سطح صورت منطقی زبان است. ضمیر انتزاعی ضمیر نامرئی است که همچون ضمیرهای مرئی دارای مشخصه های شمار، شخص و جنس میباشد اما فاقد تجلی آوایی یا تلفظ است.
نظریه مرجع گزینی: این نظریه بسیار مهم است و بهمین دلیل در نامگذاری نظریه نیز بخشی از نام آن بکار رفته است. در این نظریه عبارت اسمی به سه دسته تقسیم میشود: مرجعدارها، ضمیرها و عبارات ارجاعی. در این نظریه این سه گروه در چندین مقوله مورد بررسی قرار میگیرند. این مقوله ها عبارتند از مقوله حاکم، مقید بودن و مقوله تهی. برای مطالعه کامل این گروهها و مقوله ها به کتاب زبانشناسی نظری دکتر دبیر مقدم صفحات 472 تا 488 مراجعه نمایید.
و اما در نهایت به آخرین نظریه و موضوع این نوشتار یعنی نظریه تتا یا -TheoryѲمیپردازیم.
نظریه تتا
یکی دیگر از زیر مجموعه های اصول نظریه تتاست، که به بررسی و تعیین حالتهای معنایی همچون عامل، پذیرا، مبدأ و ... میپردازد. همانطور که در ابتدای این مقاله نیز بیان شد نام تتا از اصطلاح thematic roles یا نقشهای پذیرنده نشأت میگیرد. نقشهای تتا اساساً و ماهیتاً همان حالتهای معنایی هستند که در دستور حالت مورد بحث قرار گرفته بودند. اگرچه امروزه دیگر دستور حالت به عنوان یک نظریه زبانی مطرح نیست اما همانگونه که میبینید مفاهیم بنیادی آن بصورت زیر ساخت در اصول نظریه حاکمیت و مرجع گزینی مطرح است.
آنچه را که ما در نظریه حاکمیت و مرجع گزینی بنام نقشهای تتا میشناسیم در حقیقت شکل تکامل یافته و یا کامل همان حالتهای معنایی است که چارلز فیلمور در نظریه دستور حالت خود به تفضیل از آن سخن گفته است.
مبانی نظریه دستور زبان حالت در طی سه مقاله در سالهای 1968، 1969 و 1979 توسط چارلز فیلمور منتشر شد. دستور حالت نیز رویکردی زایشی دارد و در دهه 1970 بسیار تاثیر گذار بود. در دستور حالت نبایستی کلمه case را در معنای سنتی آن (فاعل ، مفعول، و ...) دانست بلکه در اینجا حالتهای معنایی مد نظر است. در این دستور زبان فعل به دیگر ارکان جمله حالت میدهد.
نقشهای تتا و تعاریف مربوط به هریک
آنچه در ادامه میآید تعاریفی از نقشهای تتا یا حالتهای معنایی است. اما نکته قابل توجه اینست که هنوز تعریفی دقیق و کامل برای این نقشها ارئه نشده است.
1) کنشگر ، عامل یا عامل مطلق (Agent) : این نقش به کسی که آگاهانه و بصورت ارادی کاری را انجام دهد اطلاق میشود. توجه دارید که حالت آگاهانه در اینجا حالت کلیدی دارد.
علی حسن را کتک زد.
2) عامل بالقوه(Potential agent): این نقش به عنصری از جمله داده میشود که انجام عمل بصورت بالقوه به آن مربوط میشود و حالت ارادی و آگاهانه ندارد.
باران خسارت به بار آورد.
3) کنش پذیر یا پذیرا (Patient): اسمی را گوییم که عمل فعل بر آن واقع میشود و نتیجه فعلبه آن معطوف میگردد. این حالت میتواند به کسی یا چیزی اطلاق شود که مورد بهره کشی قرار گرفته است.
علی سیب را خورد.
4) تجربه گر یا اثر پذیر(experiencer): زمانیکه اسمی دارای حواس باشد و پدیده ای را حس کند در اینصورت نقش آن اسم تجربه گر خواهد بود. این نقش در جملات دارای افعال حسی مشاهده میشود. در واقع تجربه گر یا اثر پذیر عملی را انجام نمی دهد بلکه حالت غیر فیزیکی و غیر ملموس را حس میکند.
پدرم شعرهای حافظ را دوست دارد.
5) نقش جایگاهی یا محلی (location) : محلی که عمل در آن اتفاق می افتد یا موقعیتی که فعل آنرا ارائه میکند.
رضا در کرمان زندگی میکند.
6) نقش ابزاری (instrumental) : ابزار و وسیله ای که توسط کنشگر برای انجام کاری مورد استفاده قرار گیرد دارای نقش ابزاریست. توجه کنید کنشگر از ابزار استفاده میکند.
علی با اتوبوس به مدرسه میرود.
7) نقش زمانی (time) : عنصری که به زمان وقوع فعل اشاره دارد.
آنها فردا خواهند آمد.
8) مبدأ (source) : نقش اسمی که فعل از آن آغاز میشود را گویند. به مبدأ، کنشزا هم می گویند.
علی کتاب را از فروشگاه خرید.
9) هدف(Goal): عنصریست که فعل بسوی آن متوجه است.
تیر بسوی نشانه حرکت کرد.
10) بهره پذیر(Benfective): عنصریست که از وقوع فعل منتفع می شود و نفع میبرد.
علی برای مریم کتاب خرید.
11) تحققی(factitive) :حالت شیء یا پدیده ایست که ما حصل عمل یا وضعیت است که فعل آنرا مشخص میکند و یا اینکه بخشی از معنای فعل است:
John made a chair.
John dreamed a dream about Mary.
12) حالت همراهی(Comitative): حالت اسم جانداری که اسم جاندار دیگری را همراهی میکند.
علی همراه رضا از در بیرون رفتند. John is with his brother.
13) حالت مفعولی (objective): از نظر معنایی خنثی ترین حالت است و عبارت است از حالت هر اسمی که نقش آن در عمل یا وضعیتی که فعل مشخص میکند بر اساس تعبیر معنایی خود فعل مشخص میشود. مثل john در جمله بالا.
به رغم شباهت بین دستور زایشی و دستور حالت افرادی مثل چامسکی آنرا رد کرده اند. بعنوان مثال چامسکی معتقد است که دستور حالت سطح ژرف ساخت نحوی مستقل و نیز تاثیر برخی از گشتارهای دستوری بر تعبیر معنایی جمله را نادیده گرفته میگیرد. چامسکی این موضوع را به اثبات رساند که با استفاده از دستور زبان حالت، تفاوت معنایی میان جمله های مشابه مشخص نمیشود.
بهر حال دستور زبان حالت تا اواسط دهه 70 بیشتر دوام نیاورد و در آنزمان دیگر زبانشناسان به آن توجهی نداشتند.
سید مهدی سعید بنادکی
تهران 1387
www.linguist87.blogfa.com
منابع و مآخذ:
1- دبیر مقدم، محمد، 1379، زبانشناسی نظری، فصل 9 – 7 ، صفحه 420 به بعد
2- حق شناس، علی محمد، 1370، تاریخ مختصر زبانشناسی (ترجمه) آر.اچ.رابینز، نشر مرکز، فصل آخر
3- مشکوة الدینی، مهدی، 1381، سیر زبانشناسی، دانشگاه فردوسی مشهد، فصل 14 و 16
4- خیر ابادی، رضا، 1384، زبانشناسی همگانی، انتشارات کتابخانه فرهنگ، فصل 5 نحو
زبانشناسی مردان !!(مطلب طنز زبانی)
+ نوشته شده در یکشنبه پانزدهم دی 1387 ساعت 12:10 شماره پست: 211
جمع آوری: مهدی سعید بنادکی
با احترام به ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان
به بهانه پستهای جامعه شناسی زبان درباره تفاوت بین صحبتهای زنان و مردان و زبانشناسی گفتار زن ومرد، در این پست این تفاوتها را از زاویه ای دیگر مورد بررسی قرا میدهیم.
در بسیاری از موارد دیده ایم یا شنیده ایم که آقایون معنای حرفی که میزنند با منظور اصلیشون خیلی تفاوت داره.
بنابراین در این پست سعی میکنیم تا این تفاوتها را در قالب طنز براتون بازگو کنیم. بعنوان مثال وقتی آقایی میگه:
- عزیزم، خسته شدی ،یکم استراحت کن
- معنی اصلی جمله اینه: اَه...خاموش کن بابا اون جارو برقیتو .. مگه نمیبینی دارم فوتبال میبینم.
زبانشناسی مردان
براي من فرقي نميكنه ديوار آشپزخونه چه رنگي باشه!! يعني : تا وقتي كه آبي، سبز، زرد، صورتي، مشكي، يشمي، خاكستري، عنابي، سفيد و ... نباشهاشكالي نداره
اين يه كار، مردونه است!! يعني : تو اين كار هيچ منطقدرستي نيست و تو هم سعي نكن دليلي برايش پيدا كني
ميخواهي تو درست كردن شام كمكت كنم؟!! -يعني : پس چي شد اينشام ؟ چرا رو ميز آماده نيست
چه فكر خوبي!! يعني : اين كار شدني نيست و من كل روز روبرات كركري مي خونم وحالت رو مي گيرم .
بله عزيزم يا حتما حتما يعني : اين يكي اصلا معني نداره وچون شرطي شده ام از دهنم پريده
زنم منو درك نميكنه!! يعني : همه قصه ها و خاطره هاي منوشنيده و ديگه خسته شده
.ماجرايش طولانيه و سر فرصت برات تعريف مي كنم !! يعني : اصلا خودم هم نفهميدم چي شد
.من اخيرا" خيلي ورزش مي كنم يعني : باتري كنترل از راهدور تلويزيون تمام شده
.دسپتخت تو مثل دستپخت مادر مرحومم مي مونه يعني : تو همكه غذا رو مي سوزوني
كمي استراحت كن عزيزم خسته شدي!! يعني : بابا اين جارو برقيرو خاموش كن مي خوام فيلم ببينم
چه جالب!! يعني : آخ كه چقدر حرف مي زنی
عزيزم ماديات در عشق ما هيچ نقشي نداره!! يعني : بازسالگرد ازدواجمون رو فراموش كردم و كادو نخريدم
اين واقعا" فيلم خوبيه!! يعني : تو اين فيلم پر از بكش بكشو بزن بزن و ماشين سواريه
اين يه كار زنونه است!! يعني : اين كار سخت كثيف و بي جيرهو مواجب است
با من ازدواج مي كني؟ يعني : رخت چركهام تلنبار شده و كسينيست دكمه هاي پيرهنم رو بدوزه
تو كه مي دوني من چه حافظه ي بدي دارم! يعني : من شعري روكه كلاس سوم ابتدايي خوندم از حفظم نمره ماشينم رو كه سالها پيش فروختم ازبرم و ... اما تاريخ تولد تو رو يادم رفته
من براي اين كارم دليل دارم!! يعني : بذار فكر كنم ببينمچه دليلي مي تونم براي اين كارم پيدا كنم
منظورت چيه؟ تو كه لباس داري؟ يعني : يادت رفته چهار سالپيش براي خودت لباس خريدي؟
ما تو كار خونه با هم مشاركت مي كنيم!! يعني : من ريخت وپاش مي كنم او جمع و جور مي كند
خانمهای خواننده وبلاگ منتظر باشید که "زبانشناسی خانمها" در راه است.
اولین سپیده صبح؛ داستان کوتاه (9)
+ نوشته شده در یکشنبه پانزدهم دی 1387 ساعت 11:45 شماره پست: 212
در ادامه داستانهای کوتاه که هراز چند گاهی تو وبلاگ میگذارم امروز داستانی را براتون انتخاب کردم که به نظرم نکته های پنهانی بسیار زیبایی در خود دارد. این داستان کوتاه را بخوانید و نظرتون را در موردش برای من بنویسید. ممنون- سعیدی
مرد ماهیگیر
يك تاجر آمريكايى نزديك يك روستاى مكزيكى ايستاده بود كه يك قايق كوچك ماهيگيرى از بغلش رد شد كه توش چند تا ماهى بود!
از مكزيكى پرسيد: چقدر طول كشيد كه اين چند تارو بگيرى؟ مكزيكى: مدت خيلى كمى !
آمريكايى: پس چرا بيشتر صبر نكردى تا بيشتر ماهى گيرت بياد؟ مكزيكى: چون همين تعداد هم براى سير كردن خانوادهام كافيه !
آمريكايى: اما بقيه وقتت رو چيكار ميكنى؟ مكزيكى: تا ديروقت ميخوابم! يك كم ماهيگيرى ميكنم!با بچههام بازى ميكنم! با زنم خوش ميگذرونم! بعد ميرم تو دهكده میچرخم! با دوستام شروع ميكنيم به گيتار زدن و خوشگذرونى! خلاصه مشغولم با اين نوع زندگى !....
به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
مرد ماهیگیر
يك تاجر آمريكايى نزديك يك روستاى مكزيكى ايستاده بود كه يك قايق كوچك ماهيگيرى از بغلش رد شد كه توش چند تا ماهى بود!
از مكزيكى پرسيد: چقدر طول كشيد كه اين چند تارو بگيرى؟ مكزيكى: مدت خيلى كمى !
آمريكايى: پس چرا بيشتر صبر نكردى تا بيشتر ماهى گيرت بياد؟ مكزيكى: چون همين تعداد هم براى سير كردن خانوادهام كافيه !
آمريكايى: اما بقيه وقتت رو چيكار ميكنى؟ مكزيكى: تا ديروقت ميخوابم! يك كم ماهيگيرى ميكنم!با بچههام بازى ميكنم! با زنم خوش ميگذرونم! بعد ميرم تو دهكده میچرخم! با دوستام شروع ميكنيم به گيتار زدن و خوشگذرونى! خلاصه مشغولم با اين نوع زندگى !....
آمريكايى: من توي هاروارد درس خوندم و ميتونم كمكت كنم! تو بايد بيشتر ماهيگيرى بكنى! اونوقت ميتونى با پولش يك قايق بزرگتر بخرى! و با درآمد اون چند تا قايق ديگه هم بعدا اضافه ميكنى! اونوقت يك عالمه قايق براى ماهيگيرى دارى ! مكزيكى: خب! بعدش چى؟
آمريكايى: بجاى اينكه ماهىهارو به واسطه بفروشى اونارو مستقيما به مشتریها ميدى و براى خودت كار و بار درست ميكنى... بعدش كارخونه راه ميندازى و به توليداتش نظارت ميكنى... اين دهكده كوچيك رو هم ترك ميكنى و ميرى مكزيكو سيتى! بعدش لوس آنجلس! و از اونجا هم نيويورك... اونجاس كه دست به كارهاى مهمتر هم ميزنى ...
مكزيكى: اما آقا! اينكار چقدر طول ميكشه؟ آمريكايى: پانزده تا بيست سال !
مكزيكى: اما بعدش چى آقا؟ آمريكايى: بهترين قسمت همينه! موقع مناسب كه گير اومد، ميرى و سهام شركتت رو به قيمت خيلى بالا ميفروشى! اينكار ميليونها دلار برات عايدى داره !
مكزيكى: ميليونها دلار؟؟؟ خب بعدش چى؟ آمريكايى: اونوقت بازنشسته ميشى! ميرى به يك دهكده ساحلى كوچيك! جايى كه ميتونى تا ديروقت بخوابى! يك كم ماهيگيرى كنى! با بچه هات بازى كنى ! با زنت خوش باشى! برى دهكده و تا ديروقت با دوستات گيتار بزنى و خوش بگذرونى!!!
منبع: علی پزشکیان
قدرت زبان
+ نوشته شده در یکشنبه پانزدهم دی 1387 ساعت 11:39 شماره پست: 210
فلاسفه یونان باستان و دوران پس از آن به اتفاق زبان را مهمترین وجه تمایز انسان از حیوانات دانستهاند. محققان هر رشته علمی آن جنبه از زبان را که اهمیت بیشتری برای رشتههایشان دارد، در کانون توجه خود قرار میدهند. در این میان، از نظر دانشمندان علوم اجتماعی، زبان مشخصترین رسانه مبادلات اجتماعی است. جاذبه بررسی زبان در بافت اجتماعی آن، در این است که راهگشای فهم بهتر اجتماع خواهد بود. از سویی محققان زبان و ادبیات کلاسیک، نقش زبان را در فرایند شکلگیری ارزشها و خلاقیت ادبی مورد بررسی قرار میدهند. از دیدگاه آنان زبان، آیینه میراث فرهنگی، وسیله ارتباط ما با گذشته و تجسم تمام چیزهایی است که هم انسانی است و هم شریف....
فلاسفه یونان باستان و دوران پس از آن به اتفاق زبان را مهمترین وجه تمایز انسان از حیوانات دانستهاند. محققان هر رشته علمی آن جنبه از زبان را که اهمیت بیشتری برای رشتههایشان دارد، در کانون توجه خود قرار میدهند. در این میان، از نظر دانشمندان علوم اجتماعی، زبان مشخصترین رسانه مبادلات اجتماعی است. جاذبه بررسی زبان در بافت اجتماعی آن، در این است که راهگشای فهم بهتر اجتماع خواهد بود. از سویی محققان زبان و ادبیات کلاسیک، نقش زبان را در فرایند شکلگیری ارزشها و خلاقیت ادبی مورد بررسی قرار میدهند. از دیدگاه آنان زبان، آیینه میراث فرهنگی، وسیله ارتباط ما با گذشته و تجسم تمام چیزهایی است که هم انسانی است و هم شریف.
توجه به بافت اجتماعی گفتار، به هیچ روی منحصر به مجامع دانشگاهی نیست؛ بسیاری از مسائل حاد سیاسی، بر محور زبان میچرخد. بررسی فرهنگهای گوناگون اعم از اقلیتهای درون مرزها یا ملتهای دیگر یکی از موضوعات مورد مطالعه در بودجه کشورهای قدرتمند است.
1- گفتمان حاکم بر جامعه را به نفع خویش قدرت ساختاری زبان این فرصت را در اختیار گروههای توانمند قرار میدهد تا سمت و سو بخشند.
قدرت ساختاری زبان این فرصت را در اختیار گروههای توانمند قرار میدهد تا گفتمان حاکم بر جامعه را به نفع خویش سمت و سو بخشند. فریدون بدرهای در کتاب« واژگان نوشتاری کودکان دبستانی ایرانی» با طرح فرضی که از «جان لاینز»، استاد زبانشناسی اقتباس کرده است، محاسباتی بر روی قدرت و قابلیت زبان انجام داده است. او میگوید اگر در یک زبان فرضی هزار اسم، هزار صفت، صد فعل لازم و صد فعل متعدی داشته باشیم قاد خواهیم بود 000/100/200/200/100 جمله بسازیم (بدرهای، 1352، صص 13ـ 12). البته قابلیت یک زبان طبیعی بیش از این است، برای مثال، فرهنگ معین دارای چهل هزاره واژه است. بنابراین، مشاهده میکنیم در این سازمان بینهایت زبان چقدر قدرت مانور وجود دارد، چنان که یک رسانه میتواند متناسب با رویکرد سیاسی ـ اجتماعی خود ساختار خبری مستقلی ارایه کند؛ آن گونه که بافت گفتمانی آن با سایر بافتها متمایز باشد.
« فوکو» با تأکید بر اهمیت ساخت زبان و اندیشه، بر «قرائت متون» به منظور کشف ساختارهای شناخت آدمی اصرار میکند. به نظر او، شیوه خاص فهم و دریافت ما درباره جهان، تعیینکننده خصلت خاص یک عصر است و این خصلت خود شیوه اعمال قدرت را تعیین میکند. از دیدگاه ساختاری «فوکو»، سیاستمداران، صاحب منصبان و اصحاب قدرت و نظایر آنان، به طور عمدی و آگاهانه نهادهای لازم برای تأمین و تضمین امتیازات و حفظ مواضع خود را ایجاد نمیکنند، بلکه اعمال افراد به طور کلی در هر عصری برآمده از نظرگاه رایج آن عصر است. به سخن دیگر، ساخت عمل تابع ساخت اندیشه است.
طبقات حاکم و مسلط در یک ساختار اجتماعی نابرابر و تضادآمیز، برای سازگار کردن ذهنیت مردمان با شرایط رنجآور عینی، یعنی پر کردن شکاف بین ذهن و عین، به ایدئولوژی و استفاده از مفاهیم ایدئولوژیک و هژمونیک متوسل میشوند، زیرا ناسازگاری بین ذهن و عین، برای همیشه نمیتواند تداوم یابد. بنابراین، ایدئولوژی ساخته و پرداخته میشود تا ذهن را با عین آشتی دهد و وضعیت موجود را تثبیت کند. در چنین مواقعی، زبان بیشترین نقش را در تبلیغات خدعهآمیز و مشروعیتبخش دارد. زبان مالامال از مفاهیم ارزشی همراه با نفرت و عشق است. عشق و تجزم به همه آنهایی که تسلیم سازوکار قدرت شدند و نفرت از آنهایی که در این سازوکار آمرانه و فریبگونه، حل و جذب نشدند (مهدیزاده، 1380، صص 66 ـ 65).
شمار زیادی از اندیشمندان حوزه ارتباط جمعی، سازوکارهای بازتولید ایدئولوژی را در گفتارهای رسانهای، به ویژه اخبار مطالعه کردهاند. عدهای از آنان با بررسیهای تطبیقی نشان دادهاند که چگونه رویدادهای واحد، از رسانههای جوامع مختلف به شیوههایی کاملاً متفاوت بازتاب یافتهاند. برای مثال میتوان به تحقیقات انجام شده توسط «ادوارد سعید» (1981، پوشش خبری اسلام در غرب)، «استیونسن» و «کول» (1980، اخبار خارجی در کشورهای منتخب)، «ملکوت» و «دایانهپه» (1991)، جانبداری در گزارشگری: تحلیل محتوای پوشش خبری مطبوعات آمریکا از سقوط هواپیمای کره و ایران) و موارد مشابه اشاره کرد (محکی، 1380، صص 111ـ110).
کنترل جریان بینالمللی اخبار / کنترل در نظام جهانی
هجده دسامبر 2002، سایت اینترنتی بی.بی.سی خبر داد «آمریکا با پخش برنامههای تبلیغاتی که فرماندهان نظامی و غیرنظامی عراقی را مخاطب قرار میدهد، سعی دارد فشار روانی بر صدام حسین را تشدید کند». جالب این که این برنامهها را به مدت پنج ساعت هواپیمای آمریکایی «کماندو سولو» که بر فراز عراق گشت میزد و توسط یک واحد تخصصی عملیات تجسسی آمریکا اداره میشد، پخش میکرد. از این هواپیما در آن واحد امواج کوتاه، متوسط و بلند و همچنین امواج تلویزیونی پخش میشد. در این برنامهها از مردم عراق درخواست میشد حاکمیت صدام حسین را رد کنند.
2- در طول جنگ اخیر آمریکا با عراق نیز که پس از گذشت یک سال و اندی از حمله به افغانستان در بیستم مارس 2003 آغاز شد، نظامیان آمریکایی و انگلیسی بر فعالیت خبرنگاران نظارت داشتند چنان که حتی پنتاگون خبرنگار فاکس نیوز را از عراق خارج کرد. آنان دو خبرنگار شبکههای خبری الجزیره و العربیه را به قتل رساندند و به دفتر شبکه الجزیره در عراق حمله کردند.
در طول جنگ اخیر آمریکا با عراق نیز که پس از گذشت یک سال و اندی از حمله به افغانستان در بیستم مارس 2003 آغاز شد، نظامیان آمریکایی و انگلیسی بر فعالیت خبرنگاران نظارت داشتند چنان که حتی پنتاگون خبرنگار فاکس نیوز را از عراق خارج کرد. آنان دو خبرنگار شبکههای خبری الجزیره و العربیه را به قتل رساندند و به دفتر شبکه الجزیره در عراق حمله کردند.
در جنگ قبلی خلیج فارس (1991) نیز مردمی که در بغداد جنایات جنگی و کشتار غیرنظامیان را محکوم میکردند نوشتهای را با این مضمون که «نظارت بر سی.ان.ان را پایان دهید» با خود حمل میکردند. نوشته بودریار با عنوان جنگ خلیج [فارس] اتفاق نیفتاده است، اشارهای پرمعنا به همین سکوت و کنترل رسانهها و قلب واقعیات در ایام جنگ دارد (خسروی، 1378، ص 7). این همان واقعیتی است که اندیشمندان با صراحت به آن پرداختهاند. «در دنیای ما، هر چه رسانههای ارتباطی بیشتر پیشرفت کرده و حجم اطلاعات بیشتر شده، معنای کمتری به دست آمده است» (احمدی، 1374، ص 465).
باید گفت که اساس فناوری ماهوارهای بر کنترل قرار داده شده است. «در اوایل دهه [ 1960 یعنی آغاز دستیابی بشر به فناوری ماهوارهای] جان.اف.کندی، رئیس جمهور وقت آمریکا، گفته بود هدف ما از دستیابی به فناوری ماهوارهای «کنترل» است (جعفری چمازکنی، 1374، ص 17).
طی تحقیقاتی که بیست سال بعد (1981) از اظهارنظر کندی صورت گرفت شاهد بودیم که هشتاد درصد مخابره و پردازش دادهها در آن زمان توسط ایالات متحده آمریکا صورت میگرفت (مولانا، 1371، ص 122). اکنون با گسترده شدن فعالیت شبکههای رایانهای و مطرح شدن جریان دادههای فرامرزی، مسأله به خطر افتادن حاکمیت ملی بسیاری از کشورها مطرح شده است.
نزد بسیاری از دولتها و ملتها واژه «بیگانه» مترادف با «خطر» شده است. این نخستین باری است که در طول تاریخ تقریباً هر کس از هر طبقه اجتماعی میتواند تحت تأثیر تحولات بینالمللی قرار گیرد. در این بین ما و شما یا جزء گروهی هستیم که این تغییرات آنها را تهدید میکند و یا در دستهای قرار داریم که از این روند منتفع خواهند شد اما، تقریباً غیرممکن است به ذهن کسی خطور کند که گروهی از گزند این تغییرات در امان باشند.
پینوشت:
1ـ نظام سراسر بین بنتام متشکل از زندانی به شکل مدور بود که در اطراف یک برج مرکزی تشکیل شده بود. هر سلول دو پنجره داشت، یکی رو به بیرون و دیگری رو به برج،به طوری که یک مراقب در برج میتوانست تمام سلولها را در نظر بگیرد و شناسایی هر حرکتی آسان بود. در این زندان دیوارهای سلولها مانع تماس زندانیان با یکدیگر میشد و پنجره رو به برج باعث نظارت همیشگی زندانبان بر آنها میشد.
+ نوشته شده در شنبه چهاردهم دی 1387 ساعت 16:2 شماره پست: 213
از الهیات تا زبانشناسی
هشت سال از مرگ «كنت لي پايك» زبانشناس مسيحي _ آمريكايي ميگذرد، كسي كه بيشتر عمر خود را صرف بررسي زبانهاي ناشناخته كرد.
كنت لي پايك(Kenneth Lee Pike ) نهم ژوئن 1912 در كانيكات آمريكا به دنيا آمد و دردانشگاه گوردون به تحصيل الهيات مسيحيت پرداخت و در سال1933 فارغالتحصيل شد.
او شاگرد "ادوار ساپیر" بود و شهرت او در تمایز میا آواشناسی و واجشناسی و "نظریه جایگاهی" است.
كنت لي پايك(Kenneth Lee Pike ) نهم ژوئن 1912 در كانيكات آمريكا به دنيا آمد و دردانشگاه گوردون به تحصيل الهيات مسيحيت پرداخت و در سال1933 فارغالتحصيل شد.
پايك ابتدا بر آن بود در چين به عنوان مبلغ مذهبي خدمت كند ولي پذيرفته نشد. در نتيجه، تحصيلاتش را در موسسه سامر زبانشناسي(S.I.L) در دانشگاه اوكلاهاما ادامه داد، موسسهاي كه تمركز اصلي آن بررسي زبانهاي نانوشته و ترجمه انجيل به اين زبانها بود.
او تحصيلات دكترايش زير نظر «ادوارد ساپير» درسال1937 در دانشگاه ميشيگان به پايان برد. تحقيق او مستلزم زندگي در ميان مكستكسها (بوميان مكزيك) بود و همسرش «اِوِلين پايك» نيز خط نوشتاري اين زبان را ايجاد كرد.
پايك، پس از دريافت دكترا در سال1942، رئيس موسسه زبانشناسي سامر شد. در اين موسسه، ترجمه انجيل به زبانهاي نانوشته ادامه پيدا كرد و در سال1951 موفق شد «عهد جديد» انجيل به زبان «مكس تك» را منتشر كند. او تا 1979 رياست اين موسسه را به عهده داشت. همچنين، به مدت30 سال در دانشگاه ميشيگان به عنوان رئيس گروه زبانشناسي، استاد زبانشناسي و رييس موسسه زبان انگليسي خدمت كرد. وي از پيشگامان تدريس و آموزش زبان انگليسي بود و درنهايت استاد ممتاز بازنشسته شناخته شد.
شهرت پايك به ايجاد تمايز ميان آواشناسي و واجشناسي و «نظريه جايگاهي» است. پايك، گفتار را به عنوان رفتار زباني در مجموع رفتارهاي همگاني انسان كه به شكل رويدادهايي پياپي به وقوع ميپيوندد، در نظر گرفت و بر اين اساس، براي بررسي نقش اجتماعي گفتار، آن را به شكل مرتبط و يكپارچه با رفتار زباني مورد توجه قرار داد. او تجزيه، تحليل و توصيف ساخت دستوري زبان را بر پايه جايگاه ساختي تكواژها و چگونگي توزيع و كاربرد آنها در گفتار گسترش داد و از همين رو نظريه ساختارگرايي خود را «نظريه جايگاهي» ناميد.
بر پايه اين نظريه، در زنجير گفتار، هر تكواژ در يك جايگاه ساختي ويژه به كار ميرود. تكواژ كوچكترين واحد نحوي در ساخت دستوري زبان است كه با نقش دستوري خاص به كار ميرود.
دكتر كنت پايك 31 دسامبر 2000 در دالاس تگزاس از دنيا رفت.
برخي از آثار پايك عبارتند از: 1- زبان در ارتباط با تئوري ساختار رفتار انساني (1960) 2- واجشناسي(1967) 3- آهنگ جمله در انگليسي آمريكايي(1945) 4- نواخت در زبانهاي «تيبتو برمن» نپال(1970) 5- تحليل ساختاري (1977) 6- گزيده مقالات (1972)
بکارگیری متفاوت زبان در مرد و زن
+ نوشته شده در شنبه چهاردهم دی 1387 ساعت 12:4 شماره پست: 209
...مفید خواهد بود اگر حداقل به گونه ای مشروط بگوییم که مردان و زنان ، دو گروه زبانی متفاوت را تشکیل می دهند...
زبان شکل دهنده درک ما از جهان خارج است . نظام های فکری ما تحت تأثیر زبان اجتماع ما می باشد به طوری که زبان حصول در جامعه اندیشه ما را در مورد واقعیت شکل می دهد و اندیشه و قدرت حاصل شده از زبان ، در آفرینش زبانی تأثیر خواهند گذاشت .( قنبری، 1385)
دربحث ارتباط میان زنان ومردان، دبورا تانن1 زبان شناس می گوید " کلمات متفاوت، دنیای متفاوت" اهداف ارتباط و قوانین آن بین زنان متفاوت ازاهداف و قوانین ارتباط میان مردان است. کرامارائه2 نتیجه می گیرد : "مفید خواهد بود اگر حداقل به گونه ای مشروط بگوییم که مردان و زنان ، دو گروه زبانی متفاوت را تشکیل می دهند ." ...
زبان شکل دهنده درک ما از جهان خارج است . نظام های فکری ما تحت تأثیر زبان اجتماع ما می باشد به طوری که زبان حصول در جامعه اندیشه ما را در مورد واقعیت شکل می دهد و اندیشه و قدرت حاصل شده از زبان ، در آفرینش زبانی تأثیر خواهند گذاشت .( قنبری، 1385)
دربحث ارتباط میان زنان ومردان، دبورا تانن1 زبان شناس می گوید (( کلمات متفاوت، دنیای متفاوت))اهداف ارتباط و قوانین آن بین زنان متفاوت ازاهداف و قوانین ارتباط میان مردان است. کرامارائه2 نتیجه می گیرد :(( مفید خواهد بود اگر حداقل به گونه ای مشروط بگوییم که مردان و زنان ، دو گروه زبانی متفاوت را تشکیل می دهند .
زنان ومردان در ارتباطات همواره از زبان به انحای گوناگون بهره می گیرند وهمین تفاوت در بهره گُیری متفاوت، زبان آنها از یکدیگر متمایز می سازد (ساموورا، ای پورتر و ریچارد واستفانی،۱۳۷۹ )
دوستی و ارتباط در بین زنان بیشتر براساس کلام صورت می گیرد . زنان یاد می گیرند که حامی دوست خود باشند ، زنان در حین صحبت حقوق دیگران مثل رعایت نوبت صحبت اجازه صحبت دادن به دیگران و قبول محتوای گفتاری دیگران را رعایت می کنند .
مضمون صحبت های آنان سرشار از همکاری و تعاون است ، آنها با تبادل اطلاعات و اسرار می توانند روابط نزدیک خود را با دیگران حفظ کنند .
روابط بین زنان بر اساس رئیس و مرئوس نیست چون پذیرفتن نقش ریاست باعث می شود تا روابط برابری بین آنها مختل شود .
زنان یاد می گیرند که چگونه بدون آنکه نقش ریاست داشته باشند ازعهده اداره کارها برآیند به هنگام منازعات عادی ، خواست ها و اعتراضات خود را از طرف جمع مطرح می کنند و به آنها جنبه شخصی و فردی نمی دهند . در دنیای مردان گفتار دارای سه نقش اساسی است . 1- استفاده از گفتار برای بیان موضع غالب در گروه. 2- جلب و حفظ گروه با استفاده مناسب از گفتار . 3- تأکید بر موجودیت خود
مردان برای تسلط بر دیگران از جملات دستوری زیادی استفاده می کنند ، به دیگران القاب مضحک می دهند ،دیگران را تهدید می کنند، در قبال دستور و تسلط دیگران مقاومت می کنند تجربه و اطلاعات خود را به رخ دیگران می کشند و دیگران را تحقیرمی کنند مردان برای جلب و حفظ گروه از خاطره گویی ، قصه سرایی ، لطیفه گویی استفاده می کنند .
تفاوت های گفتاری بین مردان و زنان تعداد واژگان مربوط به رنگ زن ها بیشتر از مردهاست مثلاً رنگهایی از قبیل موشی ، فیلی ، نخودی ، ماشی و عدسی در بین مردان اصلاً کاربرد ندارد . زنان از کلماتی که در آنها نوعی همدردی وجود دارد، بیشتر استفاده می کنند . زنان برای تأکید گفتار خود بیشتر از قسم خوردن استفاده می کنند .
همچنین بر خلاف نظر غالب اثبات شده است که مردها دو برابر زنها صحبت می کنند .
موضوعات صحبت و تفاوت میان زنان و مردان
موضوع صحبت بین مردان مربوط به کار ، سیاست ، مسائل مربوط به قانون و مالیات و ورزش است . در حالی که زنان راجع به مشکلات زندگی اجتماعی صحبت می کنند . همچنین درباره خودشان ، احساساتشان و وابستگی هایشان با دیگران و خانه و خانواده حرف می زنند . هر گاه طرفین صحبت زن و مرد باشند این مردان هستند که ابتکار صحبت را در دست می گیرند و در نقش انسان داناتر ظاهر می شوند و از تعارض و رقابت کمتری بر خوردار می شوند و زنان با به کار گیری ژست ها و حالت هایی در مقام تأیید حرف ها و گفته های آنها بر می آیند .
مردان به خود اجازه می دهند تا صحبت زن ها را قطع کنند ولی زنان کمتر این کار را می کنند . تعداد پرسش های زنان در صحبت به نسبت مردها بیشتر است . از نظر زن ها پرسیدن سؤال جنبه تشویق به ادامه مکالمه دارد و مردها با سؤال کردن واقعاً قصد پاسخ یابی دارند . در میان مردان هنگام صحبت کردن چالش وبحث فراوانی وجود دارد. مردان از مکانیزم بهتری برای کنترل صحبت برای به بیراهه نرفتن بهره مندند. آنها قادر به توسعه مباحث ، اختتام آنها ، پیش کشیدن مبحث جدید و نتیجه گیری هستند. مردها نظرات خود را صریح تر بیان می کنند در حالی که زن ها کلی تر و پوشیده تر حرف می زنند .
خصوصیات ارتباط کلامی در مورد زنان
زنان ارتباط کلامی را بهترین راه برای برقراری وحفظ رابطه با دیگران به حساب می آید. وود، هفت خصوصیت ارتباط کلامی زنان را شناسایی کرد که به تماس ها ، حمایت ، صمیمیت و تفاهم کمک می کنند.
برابری یکی از خصوصیات ارتباط کلامی زنان است. زنان با همگن کردن تجربیات به قرینگی و برابری می رسند .
ابراز حمایت و پشتیبانی نسبت به دیگران مشخصه گفتارزنان است
گفتار زنان با حفظ ارتباط و گفت وگو شناخته می شود. بدین معنا که زنان تلاش می کنند با وادارکردن دیگران به صحبت یا توضیح وطرح موضوعاتی برای دیگران ، گفت و گو را برقرار نگه دارند .
حاضرجوابی از دیگرخصوصیات مکالمات زنان است. رفتار اجتماعی زنان معمولا آنان را وادار می کند تا نگران دیگران باشند وبه آنها احساس ارزشمند بودن را بدهند .
مشخصه دیگرگفت وگوی زنان سبک شخصی وملموس است. صمیمیت بین افراد با استفاده ازجزئیات، افشای اسرارشخصی، ماجراها واستدلال ملموس حاصل می شود.
احتیاط به عنوان یکی ازخصوصیات ارتباط کلامی زنان شناخته شده است.
این خصیصه های ارتباط زنان در تضاد کامل با خصایص ارتباط مردان قرار دارند.
(ساموورا، ای پورتر و استفانی، ۱۳۷۹)
خصوصیات ارتباط کلامی در مورد مردان
برای بیشتر مردان، هدف اولیه ازارتباط، نظارت داشتن، حفظ استقلال وبهبود موقعیت فردی است .
وود پنج خصوصیت را برای گفت و گوی مردان بیان می کند:
اول آنکه آن بر یک فعالیت ابزاری تاکید دارد و احساسات را قبول ندارند. این معمولا شامل تلاش های حل مسئله ، جمع آوری اطلاعات و راه حل های پیشنهادی است . محتوا و نه احساسات ، مورد تاکید است .
دوم اینکه این روش بیانگر برتری جویی وبه دنبال نظارت کردن است. برخلاف لطیفه های مربوط به زیاده گویی زنان، مردان معمولا در گفت و گوها برتری دارند. آنها بیشتر وهربارمدت بیشتری صحبت می کنند . آنها مکالمه را در جهت منافع خود تغییر جهت می دهند و برای کنترل کردن یا رد کردن، بحث را قطع می کنند .
سوم مردان خود رابه شیوه های خیالی توصیف می کنند. زبانی که به کار می برند قدرتمندانه و صریح است و از ارتباط احتیاط آمیز ، چندان استفاده نمی کنند .
چهارم اینکه مردان تمایل دارند که از الفاظ انتزاعی که عمومی هستند و ازتجربیات فردی گرفته شده است استفاده کنند.
بالاخره مکالمه ی مردان تمایلی به پاسخگو بودن ندارد، همدردی، تفاهم و افشاء اسرار خود به ندرت رخ می دهد زیرا قوانین گفن وگوی مردان حکم می کند که این پاسخ ها فروتنانه اند ، و انسان را شکست پذیر می کنند (ساموورا، ، ای پورتر و استفانی، ۱۳۷۹)
در ادامه این مطلب که به تفاوت های به کارگیری زبان در میا ن زنان و مردان اشاره داشت سعی شده به معرفی چند کتاب در این زمینه پرداخته شود .
Women, Men and Language:A Sociolinguistic Account of Gender Differences in Language
Jennifer Coates
این کتاب معرفی ضروری از زمینه های اصلی زبان و جنسیت است . در این کتاب به طوری اجمالی پیش زمینه ای تاریخی وخلاصه ای از تحقیقات اخیر در این زمینه ارائه شده و دانشجویان را با موضوعات اصلی به همراه به کارگیری روشی روشن و ساده آشنا می سازد . در این کتاب سعی شده رویکردهای متفاوت زنان ومردان در به کارگیری زبان مطرح شود و تفاوت به کارگیری زبان میان زنان و مردان درزندگی روزمره و تعاملات روزمره بررسی شود . این کتاب هم چنین تحقیقات زبانی – اجتماعی که در جستجوی مباحث دستوری و صوتی هستند را در بر می گیرد همانطور که به جنبه های از محاورات نظیر تعارفات و ناسزا گویی ها توجه دارد. هم چنین دراین نوشتار سعی شده به استفاده در حال رشد از واژگان توسط گویندگان جوان نیز توجه شود .
این کتاب درآمدی در باب مطالعه رابطه میان جنسیت و به کارگیری زبان است که توسط دو فرد متخصص در این زمنیه نگاشته شده است. این کتاب موضوعاتی اصلی همراه با مباحثی روشن پیرامون جنسیت و منابعی که سیستم زبان شناختی برای ساختار معنای اجتماعی تعیین میکند را دربر می گیرد. در این کتاب هم چنین رابطه میان زبان و زندگی اجتماعی مورد توجه قرار گرفته است .
The Myth of Mars and Venus: Do Men and Women Really Speak Different Languages?
در این کتاب به نحوه های گوناگون اجتماعی شدن دختران وپسران طی دوران کودکی خود و راه های گوناگون به کارگیری زبان در طی این دوره اشاره شده است. دراین کتاب به تفاوت به کارگیری زبان توسط زنان و مردان و هم چنین جایگاه هر یک در جامعه و نقش های اجتماعی این دو و تاثیر آن بر نحوه به کارگیری زبان توجه شده است . دراین کتاب سعی شده به تفاوت های زبان شناختی که میان زنان و مردان وجود دارد و از ساختار و معنای فردی و هویت ناشی شده است توجه شود .
منابع
قنبری ، محمد 1385 زبان شناسی و جنسیت ، قابل دسترسی در مجله اینترنتی فصل نو
ساموورا، لاری . ا . ، ای پورتر .ریچارد و لیزا استفانی 1379 ارتباط بین فرهنگ ها ، ترجمه غلامرضا کیانی و اکبر میرحسینی اصفهان : انتشارات باز
خبر جدید !!!
+ نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم دی 1387 ساعت 10:52 شماره پست: 208
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
سلام خدمت همه دوستان و طرفداران علم زبانشناسی
حضورتون عرض کنم که دوست عزیزم آقای احسان خندق آبادی که از فارغ التحصیلان ممتاز رشته زبان انگلیسی و از مترجمان خوب هستند، قبول زحمت کردند تا در طی روزهای آیند مباحث گرامر کنکور کارشناسی ارشد زبانشناسی را پیگیری و تهیه نمایند.
از آنجا که این کار در تخصصی آقای خندق آبادیست، مطمئن هستم که این مباحث بهتر از گذشته در اختیار شما خواهد بود و خوانندگان نیز با نظرات خود میتوانند به بهتر شدن این بخش کمک کنند.
رده شناسی تاریخی - تصریفی
+ نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم دی 1387 ساعت 9:40 شماره پست: 167
(۵) نوشته صهبا سلیمی
زبانشناسان همواره در طول تاریخ مطالعاتشان درباره زبان ها سعی نموده اند، که آنها را به نوعی دسته بندی نمایند. برای دسته بندی زبان ها هم نیاز بوده است، که ملاک ها و معیار هایی وجود داشته باشد، تا بتوان این زبان ها را طبقه بندی نمود. یک از این ملاک ها ملاک شباهت میان زبان ها بوده است. شباهت ساختاری میان زبان ها باعث شد، که در دوره خاصی در زبانشناسی تاریخی توجه زیادی به ساختواژه زبان ها بشود. مراد از ساختواژه بررسی ساختار درونی واژه های یک زبان است. به زبان ساده تر ساختواژه مطالعه و بررسی این مسئله است، که واژه های یک زبان از چه عناصری ترکیب می شوند، و چه فرآیند های اشتقاق و تصریفی را دارا هستند.
مطالعات ساختواژی زبانشناسان تاریخی را خصوصاً آلمانی ها را که اقدم در مطالعات زبانی هستند، به این مسئله رهنمون سازد،...
به ادامه مطلب مراجعه نمایید.
زبانشناسان همواره در طول تاریخ مطالعاتشان درباره زبان ها سعی نموده اند، که آنها را به نوعی دسته بندی نمایند. برای دسته بندی زبان ها هم نیاز بوده است، که ملاک ها و معیار هایی وجود داشته باشد، تا بتوان این زبان ها را طبقه بندی نمود. یک از این ملاک ها ملاک شباهت میان زبان ها بوده است. شباهت ساختاری میان زبان ها باعث شد، که در دوره خاصی در زبانشناسی تاریخی توجه زیادی به ساختواژه زبان ها بشود. مراد از ساختواژه بررسی ساختار درونی واژه های یک زبان است. به زبان ساده تر ساختواژه مطالعه و بررسی این مسئله است، که واژه های یک زبان از چه عناصری ترکیب می شوند، و چه فرآیند های اشتقاق و تصریفی را دارا هستند.
مطالعات ساختواژی زبانشناسان تاریخی را خصوصاً آلمانی ها را که اقدم در مطالعات زبانی هستند، به این مسئله رهنمون سازد، که زبان ها را می توان از نظر ساختار واژه ای به طبقاتی تقسیم نمود. این نوع دسته بندی را دسته بندی رده شناختی یا دسته بندی نوعی می گویند. بر مبنای شباهت های ساختواژه زبان ها شلگل زبان های دنیا را به دو دسته تقسیم می کند:
زبان هایی که در واژه های خود تنها یک عنصر دارند: (زبان های تکواژی)
languages isolative زبان هایی همچون زبان چینی که هر واژه تنها از یک تکواژ تشکیل شده است. در مقایسه با فارسی که در واژه ها ممکن است، یک دو یا سه تکواژ و بیشتر وجود داشته باشد. دانشمند تشکیل شده است از دان+ ش+ مند
زبان هایی که هر واژه می تواند از بیش از یک تکواژ تشکیل یابد:
آ. زبان های پیوندی( در این زبان ها که مانند ترکی است، هر واژه از تکواژهایی تشکیل یافته است، که به طور خطی به هم متصل می شوند، مانند مثال دانشمند از فارسی)
ب. زبان های صرفی(در این زبان ها یک واژه از چندین تکواژ تشکیل می شود، اما این ترکیب تکواژی مانند زبان های پیوندی خطی نمی باشد، بلکه ساختار واژه می شکند، و مرز تکواژ ها مشخص نمی شود. مثلا در لاتین ساختار واژه می شکند، و عناصری به آن افزوده می شود، که شکل واژه تغییر می کند، و اما نمی توان مرز تکواژ ها را شناخت.
اما طبقه بندی دیگری نیز از سوی ساپیر مردم شناس و زبان شناس آمریکایی آغاز قرن بیستم ارائه شده است، که تقسیم بندی جدید تری است:
زبان های تحلیلی analytic که واژه های تنها از یک تکواژ تشکیل می شوند. مانند چینی
زبان های ترکیبی
زبان های تصریفی inflecting مانند لاتین
زبان های پیوندی Agglutinating مانند ترکی
زبان های انضمامیincorporating مانند زبان های اسکیمو
زبان های درون وندی infixing نیز جدیداً اضافه شده است، که زبان عربی جز آن زبان ها می باشد.
اما این تقسیم بندی اشکال هایی هم دارد، و آن این که بسیاری از زبان ها را نمی توان در این تقسیم بندی شرکت داد، برای مثال زبان فارسی که هم می تواند پیوندی باشد، و هم درون وندی چون واژگان فارسی هم ساختار هایی مانند دانشمند را دارند، و هم واژگان وام گرفته از عربی را که infixing می باشند. مانند عالم.
از این روی زبانشناسان علاوه بر این نوع از طبقه بندی به ملاک دیگری نیز برای طبقه بندی رجوع نمودند، و آن مبنای خویشاوندی زبان ها بوده است. خویشاوندی زبان ها باز می گردد، به این فرض که شباهت میان زبان های دنیا یک مورد اتفاقی نیست و ناشی از این مسئله است، که این زبان هایی که با هم شباهت های ساختناری متعددی دارند، از یک نیای مشترک منشعب شده اند. و این فرض هم از اشتنتاج های سر ویلیام جونز نشات گرفته است. سر ویلیام جونز در 1786 در یک سخنرانی ادعا نمود که شباهت میان زبان های سانسکریت، با لاتین و یونانی ناشی از این مسئله است، که این زبان ها از یک نیای مشترک سرچشمه گرفته اند. بعدها زبانشناسان بر مبنای همین نظر دنباله کار را به دست گرفتند، به گونه ای که توانستند، خانواده های زبانی مختلفی را شناسایی نمایند. از جمله معروفترین این خانواده ها خانواده های زبانی هندواروپایی و خانواده زبانی سامی- حامی است. زبان های هندو اروپایی که جدول آن در واژه نامه وبستر آمده است، تشکیل شده از زبان های ژرمانی، هندو ایرانی، ایتالی، بالتو اسلاویک، ارمنی، یونانی، و ....
زبانشناسان همواره در طول تاریخ مطالعاتشان درباره زبان ها سعی نموده اند، که آنها را به نوعی دسته بندی نمایند. برای دسته بندی زبان ها هم نیاز بوده است، که ملاک ها و معیار هایی وجود داشته باشد، تا بتوان این زبان ها را طبقه بندی نمود. یک از این ملاک ها ملاک شباهت میان زبان ها بوده است. شباهت ساختاری میان زبان ها باعث شد، که در دوره خاصی در زبانشناسی تاریخی توجه زیادی به ساختواژه زبان ها بشود. مراد از ساختواژه بررسی ساختار درونی واژه های یک زبان است. به زبان ساده تر ساختواژه مطالعه و بررسی این مسئله است، که واژه های یک زبان از چه عناصری ترکیب می شوند، و چه فرآیند های اشتقاق و تصریفی را دارا هستند.
مطالعات ساختواژی زبانشناسان تاریخی را خصوصاً آلمانی ها را که اقدم در مطالعات زبانی هستند، به این مسئله رهنمون سازد، که زبان ها را می توان از نظر ساختار واژه ای به طبقاتی تقسیم نمود. این نوع دسته بندی را دسته بندی رده شناختی یا دسته بندی نوعی می گویند. بر مبنای شباهت های ساختواژه زبان ها شلگل زبان های دنیا را به دو دسته تقسیم می کند:
زبان هایی که در واژه های خود تنها یک عنصر دارند: (زبان های تکواژی)
languages isolative زبان هایی همچون زبان چینی که هر واژه تنها از یک تکواژ تشکیل شده است. در مقایسه با فارسی که در واژه ها ممکن است، یک دو یا سه تکواژ و بیشتر وجود داشته باشد. دانشمند تشکیل شده است از دان+ ش+ مند
زبان هایی که هر واژه می تواند از بیش از یک تکواژ تشکیل یابد:
آ. زبان های پیوندی( در این زبان ها که مانند ترکی است، هر واژه از تکواژهایی تشکیل یافته است، که به طور خطی به هم متصل می شوند، مانند مثال دانشمند از فارسی)
ب. زبان های صرفی(در این زبان ها یک واژه از چندین تکواژ تشکیل می شود، اما این ترکیب تکواژی مانند زبان های پیوندی خطی نمی باشد، بلکه ساختار واژه می شکند، و مرز تکواژ ها مشخص نمی شود. مثلا در لاتین ساختار واژه می شکند، و عناصری به آن افزوده می شود، که شکل واژه تغییر می کند، و اما نمی توان مرز تکواژ ها را شناخت.
اما طبقه بندی دیگری نیز از سوی ساپیر مردم شناس و زبان شناس آمریکایی آغاز قرن بیستم ارائه شده است، که تقسیم بندی جدید تری است:
زبان های تحلیلی analytic که واژه های تنها از یک تکواژ تشکیل می شوند. مانند چینی
زبان های ترکیبی
زبان های تصریفی inflecting مانند لاتین
زبان های پیوندی Agglutinating مانند ترکی
زبان های انضمامیincorporating مانند زبان های اسکیمو
زبان های درون وندی infixing نیز جدیداً اضافه شده است، که زبان عربی جز آن زبان ها می باشد.
اما این تقسیم بندی اشکال هایی هم دارد، و آن این که بسیاری از زبان ها را نمی توان در این تقسیم بندی شرکت داد، برای مثال زبان فارسی که هم می تواند پیوندی باشد، و هم درون وندی چون واژگان فارسی هم ساختار هایی مانند دانشمند را دارند، و هم واژگان وام گرفته از عربی را که infixing می باشند. مانند عالم.
از این روی زبانشناسان علاوه بر این نوع از طبقه بندی به ملاک دیگری نیز برای طبقه بندی رجوع نمودند، و آن مبنای خویشاوندی زبان ها بوده است. خویشاوندی زبان ها باز می گردد، به این فرض که شباهت میان زبان های دنیا یک مورد اتفاقی نیست و ناشی از این مسئله است، که این زبان هایی که با هم شباهت های ساختناری متعددی دارند، از یک نیای مشترک منشعب شده اند. و این فرض هم از اشتنتاج های سر ویلیام جونز نشات گرفته است. سر ویلیام جونز در 1786 در یک سخنرانی ادعا نمود که شباهت میان زبان های سانسکریت، با لاتین و یونانی ناشی از این مسئله است، که این زبان ها از یک نیای مشترک سرچشمه گرفته اند. بعدها زبانشناسان بر مبنای همین نظر دنباله کار را به دست گرفتند، به گونه ای که توانستند، خانواده های زبانی مختلفی را شناسایی نمایند. از جمله معروفترین این خانواده ها خانواده های زبانی هندواروپایی و خانواده زبانی سامی- حامی است. زبان های هندو اروپایی که جدول آن در واژه نامه وبستر آمده است، تشکیل شده از زبان های ژرمانی، هندو ایرانی، ایتالی، بالتو اسلاویک، ارمنی، یونانی، و ....
جامعه شناسی زبان
+ نوشته شده در چهارشنبه یازدهم دی 1387 ساعت 14:37 شماره پست: 206
جامعه شناسی زبان به چه معناست و رابطه آن با جامعه شناسی چیست؟
برگرفته از کتاب زبان و جامعه
انتخاب متن: زهرا شیرازی
"زبان"را مي توان از ديدگاه هاي روانشناسي،منطق،فلسفه و جامعه شناسي مورد پژوهش قرارداد."سمبول"نخستين سنگ بناي هر زمان است كه از آن مي توان به "نشانه مفهومي"تعبير كرد. بنابراين زبان در جامعه شناسي-و بخصوص در قلمرو"جامعه شناسي رفتاري"و تنها به عنوان يك واسطه-وسيله ارتباط انساني و وسيله اي براي تبادل و هدايت،تلّقي مي شود.يكي از وجوه برتري انسان بر حيوان،بهره هايي است كه از اجتماع و تلاقي انسان ها بدست مي آيد.تنها انسان توانايي دارد كه با توالي علائم و نشانه ها،مفاهيم جديدي به وجود آورد...
جامعه شناسی زبان
برگرفته از کتاب زبان و جامعه
انتخاب متن: زهرا شیرازی
"زبان"را مي توان از ديدگاه هاي روانشناسي،منطق،فلسفه و جامعه شناسي مورد پژوهش قرار داد."سمبول"نخستين سنگ بناي هر زمان است كه از آن مي توان به "نشانه مفهومي"تعبير كرد.بنابراين زبان در جامعه شناسي-و بخصوص در قلمرو"جامعه شناسي رفتاري"و تنها به عنوان يك واسطه-وسيله ارتباط انساني و وسيله اي براي تبادل و هدايت،تلّقي مي شود.يكي از وجوه برتري انسان بر حيوان،بهره هايي است كه از اجتماع و تلاقي انسان ها بدست مي آيد.تنها انسان توانايي دارد كه با توالي علائم و نشانه ها،مفاهيم جديدي به وجود آورد. انتظامي كه ميان"نشانه"و "مفهوم"بر قرار مي شود،تنها در چارچوب زندگي گروهي اعتبار پيدا مي كند.جامعه شناسي زبان(و يا "جامعه شناسي آيين زبان")به حق،جايي براي خود در كنار"روانشناسي زبان"دست و پا كرده است كه از پيش اهميّتي شايان داشته.نخستين "كاركرد"(فونكسيون)زبان،كاركرد اجتماعي است.زيرا زبان نه تنها انگيزه تشكيل گروه ها و جوامع كوچك به شمار مي آيد،بلكه نيز همه رفتارها و موقعيّت ةاي اجتماعي را پايه گذاري مي كند.در واقع موجوديت واژه هاي چون تشكر،تسليت،خواهش،همدلي و غيره ار آن مظاهر تاييد كننده كاركرد اجتماعي زبان است.همه وقايع اجتماعي خود را در زبان انعكاس مي دهند.زبانِ "غالبان"بديهي است كه گسترش بيشتري مي يابد،ولي زبانِ "مغلوبان" نيز تاثير و كادكرد خود را صيانت مي كند.از سوي ديگر زبان در برابر تغيرات اجتماعي "خود مختاري" بيشتري نشان مي دهد و به آساني خود را در معرض نابودي قرار نمي دهد.هركس و در هر موفعيت بايد قوانين آن را بياموزد،به كار ببندد و احترام بگذارد.در اينجا بايد ميان "امكان گويايي" و "سخنگويي" قائل به تفكيك شد به مدد "امكان گويايي"-كه شايد بتوان آن را زبان بالقوه و پرورش نيافته ناميد-تنها گروه هاي ابتدايي مي توانند مجموعه نه چندان وسيع مفاهيم خود را ابراز دارند.ولي در قلمرو زبان هايي كه ساخت و پداخت پيچيده و گسترده تري دارند،هر گروه كوچك اجتماعي،بر بخشي از زبان كِل جامعه تسلط دارد. زبان-مانند تمامي آنچه"فير كانت" "ساخت عيني"نام مي دهد-و جامعه به يكديگر نيازي متقابل دارند.زبان،نوعي قيد اجتماعي است كه در ابتدا بر اساس "غريزه تقايد" و اجبار به همگوني گروهي به وجود آمده و سبب نوعي ذخيره نيروي انساني است. " اجبار به همگوني "شيوه هاي مصرف زبان را تعيين مي كند و جامعه هيچ گونه انحراف از اين شيوه ها را به حمايت نمي گيرد.و اين نكته اي است كه در تمام نهادهاي اجتماعي مصداق پيدا مي كند. زبان از اين روي كه به كمك عناصر خود همواره مي تواند مفاهيم جديدي را ابراز دارد،در مقام مقايسه حتي از"جهان بيني"ها و" آيين هاو شعائر"ثابت تر جلوه مي كند.از هنگام اختراع خط و كتابت،وجود زبان توجيه منطقي بيشتر و اهمييت و تاثير افزون تر يافته است. زبان از طريق نگارش،ارتباطي عمودي در جامعه به وجود مي آورد كه ايجاد نوعي يگانگي ميان نسل هاي مختلف را سبب مي شود.متون مذهبي و ديوان هاي ادبي از اين راه مي توانند تاثير خود را طي قرون متمادي در نسل هاي گونه گون حفاظت كنند.مسئله اي كه تاكنون مورد بحث فراوان قرار گرفته آن است كه دگرگوني در زبان از كجا ناشي مي شود.جامعه شناسان نيز به موازات متفكرين اجتماعي ديگر،توجيهاتي براي اين دگرگوني يافته اند.(ظهور طبقات جديد-امتيازات و نيازهاي نسل هاي جوان تر-تازه جويي و غيره.)زبان نيز مانند بسياري ديگر از پديده هاي فرهنگي در اشكال بيشمار و مستقل از يكديگر و گاه در اشكال انشعابي تجّلي كرده است.در" انجيل" آمده ايت كه تعّدد و پراكندگي زبان ها ناشي از"مجازات الهي"است.انجيل اين "تعدّد"را به"آشفتگي" و"انحراف"تعبير مي كند.حال آنكه به اعتقاد ما هيچگونه پايه اساسي و ملموس در را توجيه وجود"زبان واحد ايده آل"در دست نيست.از زمان"هردر" و فلاسفه رمانتيك،زبان قبل از هر چيز يك عطيه الهي است:هر زبان داراي زيبايي و عمق ويژه خود است و هر زبان به ما امكان رشد و پرورش جديدي مي دهد و جهان را به ما از زاويه اي خاص مي نمايد.آموختن زبان بيگانه،بر خلاف نظر"لايب نيتس" که آن را "ضرورتي اسف انگيز"تلقّي مي کرد،بزرگ ترين وسيله گستردگي انديشه است.تحت تاثير تفکرات "لايب نيتس" و نيز به سبب فزوني تماس هاي بين المللي از اواخر قرن نوزدهم،زبان هاي تصنّعي،و به اصطلاح جهاني،نظير "ولاپوک"،"اسپرانتو"و"ايدو" به وجود آمد که البته حتي از زبان انگليسي رواج کمتري پيدا کرده است!هيچ چيز چون "تفرّق زبان"گروه هاي اجتماعي رااز هم جدا نمي کند.در گذشته دور و نزديک،بيگانه زبانان،همواره "بربر"-در معناي مخالف با انسان کامل-به حساب مي آمدند."مورمون"ها کمال مطلوب را در آن مي ديدند که براي پاک نگاه داشتن فرقه خود زباني اختصاصي داشته باشند و آن را در تمامي قلمرو حکمفرمايي خود رواج دهند.تمايل به تفکيک ميان ملت به عنوان يک وحدت معنوي و ملت به معناي سياسي از همينجا پيش آمده است."چک"ها ضرب المثلي دارند به اين مضمون:"تا زماني زبان زنده است،ملت نمرده است." البته ملت هايي وجود دارند که افراد آن به زبان هاي گوناگون تکلم مي کنند (يهودي ها،سوئيسي ها) و نيز زبان هايي که ملت هاي مختلف بدان تکلم دارند.(اسپانيايي،انگليسي)به هر حال زبان معيار شناخت يک ملت نيست،بلکه در اين شناخت عوامل مهم ديگري چون ريشه هاي تاريخي و فرهنگي مشترک تاثير دارند. هر زبان نمايشگر حوزه مشخصي از تجربه ها است و مسائل و پدديده هارا به شکلي اختصاصي تفسير مي کند.بنابراين،ارزش ها و جهت گيري هاي اجتماعي در برابر پديده ها به مدد زبان شکل مي گيرند و تثبيت مي شوند.انسان از طريق زبان مادري نه تنها به انتظام و همبستگي عالي معنوي که بي مدد زبان ميسر نيست (همچنين که در مورد انسان هاي کر و لال چنين است.)بلکه همزمان با آن به نوعي "تفکر وجودي"دست پيدا مي کند که غالباً ناآگاهانه است. زبان مادري در ميان افرادي که از يک طبقه هستند احساس و دريافت مشترکي به وجود مي آورند و از همان آغاز آنان را با يکديگر سازش مي دهد. "لوي اشتراوس" اعتقاد دارد که بر حسب آنکه رابطه ميان"ساخت"و اجزاي سازنده در يک کل "کل اجتماعي" ساده يا پيچيده باشد، به تبعيت از آن رابطه ميان زبان و عناصر سازنده آن غير ساده يا پيچيده خواهد بود. "لوي اشتراوس "اين تبعيت را"توازي اجتماعي-زباني"عنوان مي دهد. واژه نامه "دودن"در آلمان شرقي به شکلي خاص تهيه و تنظيم مي شود که از نظر حجم لغات و توضيح مفاهيم آنها،با "دودن" منتشره در آمان تفاوت دارد.در حکومت هاي"توتاليتر"مسئوايت ها نامشخص است.متصديان نمي توانند با اتکا بر شخصيت خود رفتار و عمل خود را انتخاب کنند.براي آنان شيوه غير شخصي(تحميلي)مطرح است.بداين گونه نوعي "عينيّت انتزاعي" به وجود مي آيد که بالمآل به تحريکات وحشيانه مي انجامد:زبان به مثابه وسيله اي براي تبليغ و جنجال تلقي مي شود.(براي مثال واژه"فناتيک" "در نظام هيتلري" طنين ديگري يافته بود.) تعصبات حزبي و قالبي کردن تفکر و انديشه،بي ترديد جز فقير شدن و از ميان رفتن قابليت انعطاف مفاهيم،بهره اي ندارد. در حوزه هر زبان اصلي مي توان به زبان هاي فرعي و اختصاصي دست يافت که به گروه هاي مشخص اجتماعي تعلق دارند.رومي ها داراي دو گونه زبان"اشرافي"و "توده اي"بودند که گاه حتي از نظر شکل واژه ها و موارد استعمال آنها با يکديگر متفاوت بودند.اينگونه دوگانگي زبان را به خصوص مي توان در فرانسه قرن هفدهم سراغ گرفت:ميان زبان اشراف و توده فاصله اي عظيم افتاده بود و اغلب اوقات محاوره توده مردم براي اشراف کاملاً غير مفهوم بود.("بورکهارت" مي نويسد محاوره توده مردم براي اشراف طنين و مفهومي چون صداي گاونر داشته است!)مردم عادي بيش از هر چيز از علائم چهره و اصوات براي مکالمه با طبقه اشراف استفاده مي کرده اند.همين اختلاف زباني را مي توان ميان شهر نشينان و روستائيان،باسوادان و بي سوادان جستجو کرد.از آن گذشته هرکس در زندگي روزانه خود و به تنايب وبه اقتضاي محيطي که در آن قرار گرفته است به توالي،شکل محاوره خود را تغيير مي دهد.شکل مکالمه خانوادگي را نمي بوان در برخورد با همکاران،ناآشنايان و يا نو آشنايان به کار گرفت.همچنان که به هنگام سخنراني يا نوشتن،انتخاب واژه هايي ضروري است که در محاوره عادي به کار بستن آنها مضحک و مسخره جلوه مي کند. درباره گويش هاي محلي که در همه سرزمين هاي جهان در کنار زبان اصلي وجود دارند،سخني چند باقي مي ماند."گويش"هاي محلي بر اساس گروه هاي به اصطلاح" اوليه"اي انتظام گرفته است. گنجينه لغات در گويش هاي محلي وسعت چنداني ندارد و غالباً5000 تا8000 واژه را در بر مي گيرد.از آن گذشته"گويشها" شکلي بسته و محدود دارند و واژه هاي جديد را به زحمت مي پذيرند.ولي در زبان ادبي (و،اصلي)علاوه بر غناي گنجينه لغات،راه هاي پذيرش واژه هاي جديد وبالمآل گسترش بيشتر زبان،همواره باز است و در اين ميان زبان هاي فرعي تخصص نيز قابل مطالعه است.هر يک از گروه هاي شغلي علائم زباني خاصي براي خود دارند که در زندگي روزمره گروه هاي ديگر اهميت و ارزشي پيدا نمي کنند."بيمار"به زحمت مي تواند زبان پزشک خود را درک کند و آن نيز هنگامي است که گفتگو مطلقاً درباره درد و بيماري وي جريان دارد.رواج زبان تخصصي غالباً اين هدف را پيش روي دارد که اعتبار اجتماعي رشته تخصصي مربوط را افزايش دهد. از جمله زبان هاي ذيگري که واجد مشخصاتي انحصاري است،مي توان از "محاوره مدرسه اي"نام برد.انگيزه غليي اينگونه محاوره اختصاصي را مب توان در روح تعاون و تمايل به همکاري و همبستگي گروهي سراغ گرفت.با اين گونه "محاوره"از يک سو همبستگي عاطفي درون گروهي فاصله با گروه هاي خارجي ديگر مشخص مي شود."محاوره مدرسه"اي با دربر گرفتن اصطلاحات خاص گروهي رفته رفته به نوعي رسم و آيين تبديل شده است. در پايان آنچه آمده،مي توان از زبان محاوره اي دانشجويان و گروه هاي اجتماعي ديگر نام برد.در اينگونه محاورات اختصاصي واژه ها اغلب مانند آنچه در "زبان تخصصي و شغلي" به چشم مي خورد اصالت ندارد و غالباً به شکلي مصنوعي و افسانه اي ساخته و پرداخته مي شوند و در گروه هاي بسته رواج مي گيرند.
برگرفته از کتاب زبان و جامعه
?Why Do languages change
+ نوشته شده در دوشنبه نهم دی 1387 ساعت 18:8 شماره پست: 205
Why Do Languages Change?
Why do languages change? Well, there's been many theories about why languages change. This has intrigued people since time immemorial and it seems that almost everybody has an idea. One early example can be found in Bible in the form of the Tower of Babel, where God decided humans got a little too much hubris (oops...wrong mythology) and so made their lives miserable by giving everybody different languages.
As science became a more dominant force in society, scientific explanations to language change were proposed. Here's a few through the years:.............
Go to read more for reading the rest of the article.
Why Do Languages Change?
Why do languages change? Well, there's been many theories about why languages change. This has intrigued people since time immemorial and it seems that almost everybody has an idea. One early example can be found in Bible in the form of the Tower of Babel, where God decided humans got a little too much hubris (oops...wrong mythology) and so made their lives miserable by giving everybody different languages.
As science became a more dominant force in society, scientific explanations to language change were proposed. Here's a few through the years:
Language Decay?
The 18th century view of language is one of decay and decadence. Their reasoning is that the old Indo-European languages like Sanskrit, Greek and Latin all have complex declension and conjugation schemes, where as the modern Indo-European languages have far fewer cases for declension and conjugation. This "loss" of declension and conjugation cases was a result of speakers of the language getting increasingly careless about their speech (read "lazy"), so the modern speakers are "decadent" as they have allowed the once complex language to decay into such a "simple" language.
Obviously, this "decadence" argument has one major flaw. Even though the number of declensions and conjugations has dwindled, other parts of speech such as particles and auxiliary verbs have evolved to take their place. Anything that can be expressed in the ancient tongue can still be expressed today. Ultimately, this theory is highly subjective, as it relies on personal opinions, not scientific facts, of what is "highly evolved" and what is "decadent". Therefore this is not science.
Side note here: Even though linguistics has moved beyond this 18th century theory of language decay, many self-appointed pundits are still using this excuse to stamp out dialectal variations throughout the world by justifying the dialects as "decadent". This is, of course, complete nonsense, as even the most weird sounding dialect has regular grammatical structure and works perfectly to express ideas as well as the standard language.
Natural Law?
The next theory, proposed by the Neogrammarians (Junggrammatiker) in the late 19th century, is one of natural process. The Neogrammarians stated that changes are automatic and mechanical, and therefore cannot be observed or controlled by the speakers of the language. They found that what sounds like a single "sound" to a human ear is actually a collection of very similar sounds. They call these similar sounds "low-level deviation" from an "idealized form". They argue that language change is simply a slow shift of the "idealized form" by small deviations.
The obvious problem here is that without some kind of reinforcement, the deviation might go back and forth and cancel out any change. Then the Neogrammarians patched this theory by adding reasons for reinforcing the deviation such as simplification of sounds, or children imperfectly learning the speech of their parents.
The simplification of sounds basically states that certain sounds are easier to pronounce than others, so the natural tendency of the speakers is to modify the hard-to-say sounds to easier ones. An example of this would be the proto-Romance word /camera/ "room" changing into early French /camra/. It is hard to say /m/ and /r/ one after another, so it was "simplified" by adding /b/ in between, to /cambra/ (hence leading to modern French "chambre"). A more recent example is the English word "nuclear", which many people pronounce as "nucular". The problem with this patch is that since not everything in a language is hard-to-pronounce (unless you're speaking Klingon), the process would only work for a small part of the language, and could not be responsible for a majority of sounds changes. Secondly, it is highly questionable to determine whether "nucular" or "nuclear" is easier to pronounce. You'll get different answers from different people. Simplification no doubt exists, but using it as a reason (not a symptom) of language change is too subjective to be scientific.
The next patch, that of children incorrectly learning the language of their parents, doesn't work either. Let's take an extreme case in the form of immigrants. What is observed is that children of immigrants almost always learn the language of their friends at school regardless of the parents' dialect or original language. (And yes, the children become multilingual, but that's another story...) In fact, children of British immigrants in the United States nearly always speak with one of the many regional American accents. So in this case, the parents' linguistic contribution becomes less important than the social group the child is in. Which leads to...
It's Social Bonding
The last theory advanced during this century is a social one, advocated by the American linguist William Labov. What he found was that at the beginning a small part of a population pronounces certain words that have, for example, the same vowel, differently than the rest of the population. This occurs naturally since humans don't all reproduce exactly the same sounds. However, at some later point in time, for some reason this difference in pronunciation starts to become a signal for social and cultural identity. Others of the population who wish to be identified with the group either consciously or (more likely) unknowingly adopt this difference, exaggerate it, and apply it to change the pronunciation of other words. If given enough time, the change ends up affecting all words that possess the same vowel, and so that this becomes a regular linguistic sound change.
We can argue that similar phenomena apply to the grammar and to the lexicon of languages. An interesting example is that of computer-related words creeping into standard American language, like "bug", "crash", "net", "email", etc. This would conform to the theory in that these words originally were used by a small group (i.e. computer scientists), but with the boom in the Internet everybody wants to become technology-savvy. And so these computer science words start to filter into the mainstream language. We are currently at the exaggeration phase, where people are coining weird terms like "cyberpad" and "dotcom" which not only drive me crazy but also didn't exist before in computer science.
To me the social theory of language change sounds much more plausible than other previous theories. Humans are, after all, social animals, and rarely we do things without a social factor.
تاریخچه مختصری از نگارش و خط
+ نوشته شده در یکشنبه هشتم دی 1387 ساعت 12:2 شماره پست: 204
بشر زمانی که خواست آنچه را می اندیشد نقش کند، در حقیقت قدم به دنیای نگارش گذاشت . در مرحله نخست تصویرهای واقعی را برای ارتباط کتبی ترسیم کردوبا این کار خط تصویری آغاز شد. تعداد فراوان تصویر ها وعدم امکان نقش کردن مسائل عاطفی ، کمبودهای این روش نگارش بود. کم کم تصویرها شکل ساده تر و نمادین تری به خود گرفتند و برای مفاهیم عاطفی علائمی قراردادی وضع شد. مثلا نقش دو پا نشانه راه رفتن وچشم اشک آلود نشانه اندوهگینی بود. مجموعه این تلاشها نوعی خط اندیشه نگار را در دسترس نگارندگان قرارداد. سپس در همین مسیر خط"هیرو گلیف" وارد عرصه نگارش شد. گستره انتشار آن بیشتر در مصر و در دست کاهنان بود. یونانیان چون این خط را اعجاب آور و پر از رمز و راز پنهانی کاهنان مصر یافتند، این نام را بدان بخشیدند که در زبان یونانی به معنی نوشته نشانه های مقدس است...
بشر زمانی که خواست آنچه را می اندیشد نقش کند، در حقیقت قدم به دنیای نگارش گذاشت . در مرحله نخست تصویرهای واقعی را برای ارتباط کتبی ترسیم کردوبا این کار خط تصویری آغاز شد. تعداد فراوان تصویر ها وعدم امکان نقش کردن مسائل عاطفی ، کمبودهای این روش نگارش بود. کم کم تصویرها شکل ساده تر و نمادین تری به خود گرفتند و برای مفاهیم عاطفی علائمی قراردادی وضع شد. مثلا نقش دو پا نشانه راه رفتن وچشم اشک آلود نشانه اندوهگینی بود. مجموعه این تلاشها نوعی خط اندیشه نگار را در دسترس نگارندگان قرارداد. سپس در همین مسیر خط"هیرو گلیف" وارد عرصه نگارش شد. گستره انتشار آن بیشتر در مصر و در دست کاهنان بود. یونانیان چون این خط را اعجاب آور و پر از رمز و راز پنهانی کاهنان مصر یافتند، این نام را بدان بخشیدند که در زبان یونانی به معنی نوشته نشانه های مقدس است. سابقه خط هیروگلیف را تا هزاره چهارم پیش از میلاد نیز میتوان پیش برد. خط هیروگلیف را بر پاپیروس می نوشتند. پاپیروس از ساقه های فشرده نوعی نی به دست می آید و نیای کاغذ است. کلمات paper, papier , … در زبانهای غربی با این واژه ارتباط دارند. مصریان نخستین مصرف کنندگان پاپیروس بودند و نوشت افزار آنها نیز نوعی قلم نئی بود که آن را در مرکب سیاه یا قرمز فرو می بردند. این خط بیشتر افقی و از راست به چپ نوشته می شود و به ندرت از چپ به راست وگاهی از بالا به پایین. تصویرانسان ها و حیوانات رو به آغاز خط دارد .1 بعد ها خط هیروگلیف در مصر تحول می یابد و به سادگی می گراید و دو نوع خط هیراتیک (دینی) و دموتی (مردمی) از آن بوجود می آید. مرحله بعدی خط ، خط میخی است. کهن ترین اقوامی که در بین النهرین زمینه خط میخی را فراهم کرده اند سومری ها هستند، قومی متمدن که از نژاد سامی نداشتند وبرخی این احتمال را می دهند که از کنار دریا به این منطقه مهاجرت کرده باشند. رد پای آن ها از اواخر هزاره چهارم پیش از میلاد در بین النهرین دیده می شود. علم نجوم ، تقسیم ساعت به 60 دقیقه و دقیقه به 60 ثانیه ، مسائل هندسی و اوزان ؛ میراث های گرانبهایی هستند که این قوم برای آشوری ها و بابلی ها بر جای گذاشتند. سومری ها چون پیوندی با همسایگانشان نداشتند از میان رفتند یا جذب اقوام سامی شدند. سومری ها چون مصری ها و چینی ها ، از نخستین اقوامی هستند که تمایل به ضبط گفتار و اندیشه هایشان داشتند و برای این کار خط میخی را برگزیدند .2 خط میخی آغازین سومری ها شباهت به خط مصری دارد یعنی خط میخی در اصل نوعی خط تصویر نگاری بوده است ، آن را بر روی لوح نقش می کردند و به همین دلیل رفته رفته تصویر ها حالت ساده تر و زاویه مانندی به خود گرفتند و سرانجام علامت های تشکیل دهنده این خط به صورت میخ درآمد.3 به جز تفاوت های ظاهری خط هیروگلیف و خط میخی ، تفاوت آشکار دیگر آنها در ابزار نوشتن است . برای نگارش خط هیروگلیف همان طور که گفتیم از پاپیروس وقلم نی و مرکب استفاده می شد درحالی که برای نوشتن خطوط میخی نیاز به لوحه های گلی نرمی بود که با قلم چوبی برآن می نگاشتند و سپس لوحه را می پختند. از خط میخی سومری نخستین ، خط میخی ایلامی منشعب می شود که برای نگارش زبان ایلامی که جزو زبان های منفرد است به کار می رود. خط میخی اکدی (بابلی) نیز از منشعبات همین خط است. خط میخی به جز منطقه بین النهرین درگستره وسیعی رواج می یابد: در آسیای صغیر وبین النهرین شمالی و در میان هیتی ها ، هوری ها، اورارتورها، لولوبی ها و کاسی ها وغیره.4 خط میخی کتیبه های فارسی باستان دوره هخامنشی از روی خط میخی بابلی و ایلامی درست شده است که نسبت به آنها علائم ساده تر و کم تری دارد.حروف هجایی هستند (یعنی مصوت به همراه صامت) و از چپ به راست نوشته می شوند. خط میخی زبان فارسی را می توانیم صورت تکامل یافته خطوط میخی دیگر بدانیم. هم زمان با تکامل تدریجی خطوط میخی و در هزاره دوم پیش از میلاد خط دیگری در سرزمین فنیقیه پا به عرصه وجود می گذارد و آن خط فنیقی است. قدیمی ترین نمونه این خط در کاوش های شهر گوبله ، از شهرهای فنیقی باستان (حوالی سوریه کنونی) که یونانیان آن را بیبلوس می نامیدند، به دست آمده است. این شهر در میان یونانیان ، به عنوان داشتن بهترین پاپیروس ها ، شهرت داشت و مرکز مهم بازرگانی مصر و یونان بود. چون یونانیان وسایل نوشتن خود را از این شهر بدست می آورند نام بیبلوس در نزد آنها به معنی کتاب گرفته شده و بعدها Bible ، مفهوم کتاب دینی تورات و انجیل را یافت.5 الفبای فنیقی با 22 علامت خطی که تنها صامت ها را نشان می داد، از راست به چپ نوشته می شد. به زعم خط شناسان ،نشانه هایی از خط مصری باستان و خطوط تصویری را در الفبای فنیقی می توان یافت . این خط برخلاف خط هیروگلیف که در انحصار کاهنان بود و یا خط میخی که تنها طبقه دبیران با آن سرو کار داشتند، براحتی در دسترس عامه قرار گرفت. چون نگارش و فراگرفتن آن آسان بود. این خط در آسیای غربی نفوذ یافت و جایگزین خط میخی شد و به غرب (اروپای امروز) که هنوز دارای خط و کتابت نبود راه یافت. این مسئله از طریق یونان انجام گرفت که با فنیقی ها ارتباط بازرگانی داشتند. یونانیان این الفبا را با اسم سامی آن که نماینده دو حرف اول آن بود«آلفا بتا» نامیدند و برای استفاده خود تفییراتی در آن دادند و مصوت ها را وارد خط ساختند و خط صامت نگار را به آوانگار تبدیل کردند و جهت نگارش را نیز تغییر دادند و از چپ به راست نوشتند. لازم به یادآوری هست که کهن ترین نوشته ها معمولا از راست به چپ و سپس از چپ به راست نوشته شده است و درآغاز نوعی روش شیار گونه متداول بوده است. گونه ای از خط یونانی را، یونانیان مهاجر با خود به روم بردند و در آنجا بر این مبنا، الفبای لاتینی به وجود آمد که زبانهای گوناگون اروپا بدان خط نوشته شد. بخشی از اروپای شرقی که به کلیسای دوم وابسته بودند ، الفبای لاتینی را برای نگارش برگزیدند، مانند کشورهای لهستانی ، چک ها ، کروا ت هاو ... اما در سده نهم میلادی کشیشی از کلیسای بیزانس به نام سیریل با ترکیبی از الفبای یونانی و رومی خطی را برای نگارش زبان اسلاوی به وجود آورد. گونه ای تعدیل شده از این الفبا که سیریلیک نامیده می شود برای نگارش زبان روسی و دیگر زبانهای هم جوار به کارمی رود.6 الفبای فنیقی به نوعی شبه قاره هند را نیز در نوردید. دانشمندان خط برهمایی هند را از فرزندان همین خط می دانند که زبان سنسکریت و دیگر زبانهای هندی با آن نوشته می شود. متون دینی بودایی به زبان ختنی (سکایی) که یکی از زبان های ایرانی شرقی دوره میانه است به خط برهمایی نوشته شده است.7 یکی دیگر از فرزندان خط فنیقی خط آرامی است که به سرعت در خاور میانه پخش شد .8 آرامیها اقوامی بودند که از صحرای شمالی عربستان به سوی خاور میانه مهاجرت کردند و دربین النهرین مستقرشدند. دراوایل هزاره اول پیش از میلاد ، حکومتهایی برای خود برپا کردند ولی به زودی مقهور و خراج گزار آشوریها گشتند . اما از آنجا که بازرگانان موفقی بودند نفوذ ریشه داری در منطقه کردند و محل استقرار خود را در بابل و نینوا قرار دادند و بر جمعیتشان نیز افزوده شد و زبان این قوم زمانی دراز در این منطقه پایید و مهمتر این که بر مبنای الفبای فنیقی ، خط آرامی به وجود آمد که به سرعت رواج یافت و تبدیل به خط بین المللی منطقه شد و زبان آرامی نیز که چندان دور از زبانهای سامی آن نواحی نبود ، تبدیل به زبان ارتباطی خاورمیانه گشت. پدید آمدن دولت هخامنشی که سرزمینی گسترده از ماوراءالنهر تا بین النهرین را در برمیگرفت و نیاز به یک زبان ارتباطی واحد داشت، بر گسترش خط و زبان آرامی در این راستا افزود . خط و زبان آرامی در دولت هخامنشی تبدیل به زبان دیوانی شد و دبیران آرامی نژاد و آرامی زبان دردستگاههای دیوانی ایالتهای مختلف سرزمین هخامنشی به خدمت مشغول شدند و زبان و خط آرامی با عنوان آرامی رسمی یا آرامی امپراطوری پا به پای زبان فارسی باستان و خط میخی که تنها در کتیبه های هخامنشی به کار می رفت در ارسال مراسلات به کار گرفته شد . بدین صورت که نامه به زبان هر ایالتی تقریر می شد. دبیر آرامی زبان آن را به زبان و الفبای آرامی می نوشت و نامه به ایالتهای دیگر فرستاده می شد و در آنجا دبیرهایی از همین نوع آن را به زبان آن ایالت برمی گرداندند و برمی خواندند . پس از دوران هخامنشی در دوره کوتاه مدت اسکندر و سلوکیها زبان و خط یونانی در مراسلات رسمی و اداری به کار رفت تا این که در زمان اشکانیان خط پهلوی اشکانی برای نوشتن زبان پهلوی اشکانی ، بر مبنای خط آرامی پایه ریزی شد و سپس خط پهلوی ساسانی در همین راستا به وجود آمد که هرکدام گونه های کتیبه های و تحریری دارند . این خطوط صامت نگارند وحتی تعداد علامتها نسبت به الفبای آرامی کمتر نیز هست و همین موضوع مشکلاتی را برای خواندن زبان پهلوی ایجاد می کند. این خطوط از راست به چپ نوشته می شوند.9 خط اوستایی که برای به تحریر در آوردن کتاب دینی زرتشتیان به کار رفته است و یکی از کاملترین خطوط دنیاست، برمبنای خط پهلوی ساسانی اختراع شده است . این خط آوانگار هست و با 53 یا 58 علامت صامت و مصوت از قابلیت نگارشی بسیار بالایی برخوردار است . از راست به چپ نوشته می شود و به نامهای دین دبیره و دین دبیریه ، دین دفیره و . . . هم نامیده می شود .10 از نخستین سده های اسلامی چون زبان و خط پهلوی حالت رسمی خود را از دست داد مشکلات آن بیشتر عیان شد و برای سهولت در خواند متون پهلوی آن را به الفبای اوستایی برگرداندند و این نحوه نگارش پازند نامیده می شود .11 در دوره زبانهای ایرانی میانه خطی که مانی در آثار خود به کار برده است نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار است . مانی خط را بر مبنای خط سریانی ابداع کرد که نسبت به خط پهلوی از امتیازات بهتری برخوردار است و در آن موازین زیبا شناختی خطی مراعات شده است . زبانهای سریانی یکی از زبانهای گروه شرقی زبان آرامی است که در دوران گذشته زبان علم بود. بسیاری از آثار علمی یونانی و پهلوی و عبری به این زبان برگردانده شده است . خط سریانی از فرزندان خط آرامی به شمار می آید .12 نوشته هایی که به زبان سغدی ، یکی از زبانهای شرقی ایران به دست ما رسیده است با خطهای سغدی مانوی ، سغدی مسیحی و سغدی بودایی نوشته شده است که خط اخیر در حقیقت خط سغدی را نشان می دهد . این خط نیز از فرزندان شاخه دیگر آرامی است .13 لازم به یادآوری است که خط عبری نیز که سابقه زبانی آن به سده چهارم پیش از میلاد می رسد از اصل آرامی نشات گرفته است . عموم یهودیان جهان خط عبری را برای نگارش آثار خود به کار می گیرند. خط عربی نیز با واسطه نبطیان از خط آرامی به وجود آمده است . نبطیان قومی از نژاد عرب بودند که در نبطیه زندگی می کردند، از حدود 150 سال پیش از میلاد گونه ای از خط و زبان آرامی درمیان ایشان رایج بود، از این خط ،خطی موسوم به سینایی نو به وجود آمد که از سده اول پیش از میلاد تا سده چهارم میلادی در شبه جزیره سینا رواج داشت. خط کوفی (در کوفه و حیره) و نسخ (در مکه ومدینه) از این خط اقتباس شده اند .14 گونه ای از این خط نسخ برای نوشتن آثار زبان خوارزمی که یکی از زبانهای ایرانی شرقی است به کار رفته است. ایرانیان نیز در سده های نخستین پس از اسلام با افزودن حروف فارسی به الفبای عربی خط فارسی را بر مبنای نسخ پایه گذاری کردند و سپس خط نستعلیق و خط شکسته و دیگر خطوط ایرانی ابداع شد.
منابع 1- فریدریش ، یوهان ، زبان های خاموش. ترجمه دکتر یدالله ثمره، دکتر بدرالزمان قریب، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1365، ص 5، 2- همان، ص 10. 2a- Lecoq, P. Les Inscriptions de papers achemenide, 1997, p.59. 3- زبان های خاموش، ص 39، و همچنین بهار ، مهرداد. « خطوط باستانی از آغاز تا خط کوفی» ، از اسطوره تا تاریخ، نشر چشمه 1377، ص258. 4-زبان های خاموش ،ص48. 5- پورداود، فرهنگ ایران باستان ، تهران 1326، ص132 تا 136. 6- ناتل هانلری، پرویز، تاریخ زبان فارسی، جلد اول، چاپ دوم، 1366، ص 134. 7- گاور، البرئتن، تاریخ خط، ترجمه عباس ئخبر و دکتر کوروش صفوی،تهران، 1367، ص 133 به بعد. 8- تفضلی، احمد، «آرامی » دایرة المعارف بزرگ اسلامی ، جلد 1 ، تهران 1368، ص 287 تا289. 9- آموزگار ، ژاله، تفضلی ، احمد ، زبان پهلوی، ادبیات و دستور آن ، انتشارات معین ،چاپ سوم 1380، ص 44 تا 54. 10- Taffazzoli, A.”Dabire, Encyclopaedia Iranica IV, 5,1993,540-41. 11-آموزگار، ژاله، «گزارشی از پازند» ،مجله دانشکده ادبیات تهران، سال بیست وسوم، شماره چهارم1355،ص14 تا 19. 12- ابوالقاسمی ، محسن، تاریخ زبان فارسی، انتشارات سمت، 1373، ص 154 13- قریب ، بدرالزمان، فرهنگ سعدی تهران 1374 ص 24 تا29. 14- ابوالقاسمی، تاریخ زبان فارسی، ص 155.
نکات گرامری مهم انگلیسی برای کنکور کارشناسی ارشد زبانشناسی(بخش سوم)
+ نوشته شده در شنبه هفتم دی 1387 ساعت 13:19 شماره پست: 203
در این پست قسمت سوم گرامر کنکور ارشد آماده و منتشر شده است. لازم بذکر است که این گرامر ها در هر جلسه مشکلتر خواهد شد، بنابراین الان خوب همه آنها را بیاموزید تا در آینده مشکلی نداشته باشید.
گرامر ها تا جلسه پنجم پایه ای و پس از آن تخصصی خواهند بود./ سعیدی
نکات گرامری مهم انگلیسی برای کنکور کارشناسی ارشد زبانشناسی(بخش سوم)
تهیه و تنظیم: مهدی سعید بنادکی
نکته 11: no صفتی است که عدم وجود چیزی را نشان میدهد: verb+ no+ noun
There is no chair.
He has no passport.
اما none ضمیریست که بمعنای not any و not one است. زمانی ما از none استفاده میکنیم که اسمی را که none جانشین آن شده، قبلا تکرار شده باشد.
The children ate all the cookies. When I arrived, there were none.(none=no cookies)
They asked me to contribute some money but I had none.(none=no money)
نکته 12: افعال تمنایی: بعد از افعال زیر فعل دوم حتما بصورت ساده بکار میرود و برای منفی کردن آنها نیز هیچگاه از don’t استفاده نمی شود.
Demand recommend be necessary insist urge
Be required require advise be essential suggest
Request be important
The doctor recommended that he have surgery.
I suggest the he be ready on time.
The weatherman suggested that people not use highway 7.
The instructions ask that we not use a red pen.
نکته 13: آرزوی حال با فعل زمان گذشته بیان میشود:
John wishes that he had 1000$. (but he doesn’t)
Mary wishes that he lived in New York. (but she doesn’t)
همیشه در الگوی wish بجای was از were استفاده میکنیم:
He has often wished that he were older. (but he ‘s not)
I often wish that I were in Hawaii. ( but I’m not)
آرزوهای زمان گذشته با ماضی بعید بیان میشوند:
Ali wishes that he had studied more. ( but he didn’t)
They wish that they had gotten married before she went to Africa. ( but they didn’t)
نکته 14: جملات شرطی نیز از سوالات مهم آزمون سراسری هستند. بطور کلی ما دو نوع جمله شرطی داریم: جمله شرطی واقعی و جمله شرطی غیر واقعی
جملات شرطی واقعی برای موقعیتهای واقعی بکار میرود و در این حالت در جمله شرط فعل زمان حال و در جمله جواب شرط فعل زمان آینده بکار میرود.
If he comes to school, I will give him your massage.
جملات شرطی غیرواقعی برای موقعیتهای غیر واقعی و غیر ممکن بکار میرود. این گونه جملات بر دو نوع هستند:
1- اگر جمله شرطی برای زمان حال باشد در جمله شرط فعل زمان گذشته و در جمله جواب شرط یکی از افعال ناقص would, could, should,… همراه با فعل ساده بکار میرود.
If he studied, he could get good grades. ( he doesn’t study)
If he came to school, I would give him your massage. (he doesn’t come to school)
2- اما اگر جمله شرطی برای زمان گذشته باشد در این حالت ما در جمله شرط ماضی بعید و در جواب شرط افعال ناقص would, could, should,… همراه با have و قسمت سوم بکار میروند.
If he had come to school, I would have given him your massage. (he didn’t come)
در حالت کلی هیچگاه would د ر if clause بکار نمیرود.
نکته 15: فعل دوم و نوع و حالت آن نیز در آزمون همیشه یکی دو سوال را بخود اخصاص میدهد.
بعد از افعال زیر فعل دوم بلافاصله و با to می آید:
Agree forbid mean care forget
Offer decide hope plan deserve
Intend pretend fail learn refuse
They deserve to be promoted.
He hope to see them again.
بعد از افعال زیر فعل دوم بلافاصله و با ing می آید:
Admit deny postpone appreciate enjoy
Practice avoid finish stop cannot help
Keep suggest consider
She enjoyed meeting them.
I have never considered quitting my job.
توجه داشته باشیم که سه فعل زیر با حرف اضافه to بکار میروند و فعل بعد از آنها ing دارد:
Be accustomed to – be opposed to – be used to
She was not used to living in a dormitory.
She used to smoke.
به تفاوت ساختار used to در دو جمله فوق توجه نمایید..
زبان مسيح !!
+ نوشته شده در جمعه ششم دی 1387 ساعت 19:22 شماره پست: 202
به مناسبت فرا رسیدن ایام تولد حضرت مسیح، پیامبر عشق و پاکی و به بهانه ایام کریسمس دوست عزیزم صهبا سلیمی مقاله زیبای زبان مسیح را برای وبلاگ ارسال نموده که در ادامه مطلب آنرا میخوانید.
در این مقاله ضمن بررسی خانواده زبانها و انواع تقسیم بندی های زبانی از نظر خاستگاه نیل کلی مقاله در پاسخگویی به این سوال است که " زبان مسیح چه بوده است؟"
به مناسبت آغاز سال نو میلادی
مسیح به چه زبان یا زبان هایی تکلم می کرده است؟
اگر بخواهیم به سوال بالا پاسخ بگوییم، باید به دوره و مکانی که مسیح در آن متولد شده و زندگی کرده است، عطف نظری داشته باشیم. توضیح این که شرح احوال مسیح را اکثراً از اناجیل اربعه اقتباس نموده اند. بنا به آنچه که در دانشنامه ها آمده است، مسیح از اخلاف داوود بوده ، - در انجیل متی matthäus)) شرح کاملی از اعقاب مسیح آمده است. ( کتاب مقدس که خود به دو بخش عهد جدید و عهد عتیق تقسیم می شود، به زبان فارسی نیز ترجمه شده است، و ترجمه آن که ترجمه کهنی است، در 1953 چاپ شده است. اناجیل اربعه[ Gospel به انگلیسی و Evangelium به آلمانی] از زبان یونانی به فارسی ترجمه شده است. و عهد عتیق که Altetestament باشد، از زبان های عبرانی و کلدانی ترجمه شده است.)
در باب دوم انجیل متی آمده است، عیسی در ایام هیرودیس پادشاه در بیت لحم یهودیه تولد یافت. بعد از تولد مسیح یوسف همسر مریم مادر مسیح فرشته ای را به خواب دید، و در خواب فرشته او را به فرار به مصر واداشت، چرا که هیرودیس و کَهَنه اورشلیم از پی مسیح بودند، تا وی را هلاکت نمایند. عیسی چون که هیرودیس وفات یافت در خواب وحی بر او نازل شد که به یهودیه بشود، اما او از هراس فرزند هیرودیس به مکانی مسمی به ناصره ( در آلمانی Nazareth) در جلیله شد و .... سال بر صلیب کشیدن مسیح بین 29 و 31 پس از میلاد است.
مسیح عمده عمر خود را در جلیله سپری نمود. منطقه جلیله در شمال اسراییل است. زبان این منطقه هم زبان آرامی بوده است. قبل از این که به سراغ زبان آرامی برویم خوب است، یک دسته بندی هم از زبان های سامی داشته باشیم. و قبل از این که به سروقت زبان های سامی برویم بهتر این است، که اصلاً بدانیم زبان های سامی کدام زبان ها می باشند. و اصلاً چرا زبان شناسان به چنین دسته بندی هایی از زبان ها رسیده اند. این اصطلاحات همه از اصطلاحات زبانشناسی تاریخی می باشد. زبانشناسان همواره در طول تاریخ مطالعاتشان درباره زبان ها سعی نموده اند، که آنها را به نوعی دسته بندی نمایند. برای دسته بندی زبان ها هم نیاز بوده است، که ملاک ها و معیار هایی وجود داشته باشد، تا بتوان این زبان ها را طبقه بندی نمود. یک از این ملاک ها ملاک شباهت میان زبان ها بوده است. شباهت ساختاری میان زبان ها باعث شد، که در دوره خاصی در زبانشناسی تاریخی توجه زیادی به ساختواژه زبان ها بشود. مراد از ساختواژه بررسی ساختار درونی واژه های یک زبان است. به زبان ساده تر ساختواژه مطالعه و بررسی این مسئله است، که واژه های یک زبان از چه عناصری ترکیب می شوند، و چه فرآیند های اشتقاق و تصریفی را دارا هستند.
مطالعات ساختواژی زبانشناسان تاریخی را خصوصاً آلمانی ها را که اقدم در مطالعات زبانی هستند، به این مسئله رهنمون سازد، که زبان ها را می توان از نظر ساختار واژه ای به طبقاتی تقسیم نمود. این نوع دسته بندی را دسته بندی رده شناختی یا دسته بندی نوعی می گویند. بر مبنای شباهت های ساختواژه زبان ها شلگل زبان های دنیا را به دو دسته تقسیم می کند:
زبان هایی که در واژه های خود تنها یک عنصر دارند: (زبان های تکواژی)
languages isolative زبان هایی همچون زبان چینی که هر واژه تنها از یک تکواژ تشکیل شده است. در مقایسه با فارسی که در واژه ها ممکن است، یک دو یا سه تکواژ و بیشتر وجود داشته باشد. دانشمند تشکیل شده است از دان+ ش+ مند
زبان هایی که هر واژه می تواند از بیش از یک تکواژ تشکیل یابد:
آ. زبان های پیوندی( در این زبان ها که مانند ترکی است، هر واژه از تکواژهایی تشکیل یافته است، که به طور خطی به هم متصل می شوند، مانند مثال دانشمند از فارسی)
ب. زبان های صرفی(در این زبان ها یک واژه از چندین تکواژ تشکیل می شود، اما این ترکیب تکواژی مانند زبان های پیوندی خطی نمی باشد، بلکه ساختار واژه می شکند، و مرز تکواژ ها مشخص نمی شود. مثلا در لاتین ساختار واژه می شکند، و عناصری به آن افزوده می شود، که شکل واژه تغییر می کند، و اما نمی توان مرز تکواژ ها را شناخت.
اما طبقه بندی دیگری نیز از سوی ساپیر مردم شناس و زبان شناس آمریکایی آغاز قرن بیستم ارائه شده است، که تقسیم بندی جدید تری است:
زبان های تحلیلی analytic که واژه های تنها از یک تکواژ تشکیل می شوند. مانند چینی
زبان های ترکیبی
زبان های تصریفی inflecting مانند لاتین
زبان های پیوندی Agglutinating مانند ترکی
زبان های انضمامیincorporating مانند زبان های اسکیمو
زبان های درون وندی infixing نیز جدیداً اضافه شده است، که زبان عربی جز آن زبان ها می باشد.
اما این تقسیم بندی اشکال هایی هم دارد، و آن این که بسیاری از زبان ها را نمی توان در این تقسیم بندی شرکت داد، برای مثال زبان فارسی که هم می تواند پیوندی باشد، و هم درون وندی چون واژگان فارسی هم ساختار هایی مانند دانشمند را دارند، و هم واژگان وام گرفته از عربی را که infixing می باشند. مانند عالم.
از این روی زبانشناسان علاوه بر این نوع از طبقه بندی به ملاک دیگری نیز برای طبقه بندی رجوع نمودند، و آن مبنای خویشاوندی زبان ها بوده است. خویشاوندی زبان ها باز می گردد، به این فرض که شباهت میان زبان های دنیا یک مورد اتفاقی نیست و ناشی از این مسئله است، که این زبان هایی که با هم شباهت های ساختناری متعددی دارند، از یک نیای مشترک منشعب شده اند. و این فرض هم از اشتنتاج های سر ویلیام جونز نشات گرفته است. سر ویلیام جونز در 1786 در یک سخنرانی ادعا نمود که شباهت میان زبان های سانسکریت، با لاتین و یونانی ناشی از این مسئله است، که این زبان ها از یک نیای مشترک سرچشمه گرفته اند. بعدها زبانشناسان بر مبنای همین نظر دنباله کار را به دست گرفتند، به گونه ای که توانستند، خانواده های زبانی مختلفی را شناسایی نمایند. از جمله معروفترین این خانواده ها خانواده های زبانی هندواروپایی و خانواده زبانی سامی- حامی است. زبان های هندو اروپایی که جدول آن در واژه نامه وبستر آمده است، تشکیل شده از زبان های ژرمانی، هندو ایرانی، ایتالی، بالتو اسلاویک، ارمنی، یونانی، و ....
اما بحث حاضر باز می گردد، به زبان های سامی و حامی. زبان های سامی و حامی گستره زبانی وسیعی است، که به زبان هایی اطلاق می شود، که گمان می رود، (به دلیل شباهت ساختاری) از نیایی مشترک به نام زبان سامی- حامی مادر انشقاق یافته باشند. زبان های حامی زبان اقوام آفریقا است، و زبان های سامی عموماً در طول تاریخ از عربستان در جنوب و در بین النهرین در شرق و در شامات در غرب گسترش داشته اند. این زبان ها را برای نخستین بار خاور شناس آلمانی Schlotzer در 1781 برحسب روایات تورات به نام سامی نامید. در عهد عتیق Altetestament در سفر پیدایش باب دهم آمده است، که پس از طوفان نوح اقوام روی زمین از سه فرزند نوح انشعاب یافتند، یعنی سام و یافث و حام، و نسل سفید از سام، و سیاهان از حام، و زرد پوستان از یافث.
جدای وجه تسمیه این دست از زبان ها که ریشه مذهبی دارد، اما از نظر علمی این زبان ها به سه دسته تقسیم شده است:
1. زبان های سامی شرقی( بابلی و آشوری، و کلدانی)
2. زبان های سامی غربی(کنعانی و فینیقی، اخلامی، آرامی، عبری، سریانی، تدمری، نبطی، موآبی، آموری)
3. زبان های سامی جنوبی
أ. زبان های جنوبی عربی (عربی باستان، حمیری، معینی، سبایی، قحطانی )
ب. زبان های جنوبی حبشی (حبشی/ اتیوپی، جعزی، تیگری، امهاری، ...)
می بینیم، که زبان های آرامی و عبری که از مهمترین زبان های شاخه سامی غربی است، با هم زبان خواهر می باشند. این اصطلاح خواهر اصطلاحی متداول در زبانشناسی می باشد، که به زبان هایی اطلاق می شود، که نیای مشترک داشته باشند.
زبان عبری ظاهراً از ریشه عبر است، به معنی راه طی کردن. و چون این اقوام همواره در حال سرگردانی و کوچگری بوده اند، به آن ها اطلاق شده است. (ر.ک. تاریخ مختصر زبان های سامی، محمد جواد مشکور، ترجمه دکتر یوسف فضایی) این زبان زبان قوم یهود است، که همواره در بیابان گردی بوده اند. این قوم پس از این که در سرزمین کنعان ساکن شدند، پیش از حضرت موسی، و رفته رفته شهر نشین شدند، خود را بنی اسرائیل نامیدند. اسرائیل در تورات لقب یعقوب پیامبر است. اسرا= بنده و ایل = خدا (بنده خدا) زبان عبری دوران تحول گوناگونی را پشت سر گذارده است، که بحث آن مجالی گسترده را می طلبد. اما گویا ریشه در 13 قرن پیش از میلاد مسیح دارد.
زبان دیگر زبان آرامی است، که زبان خواهر عبری محسوب می شود. زبان آرامی به اقوام مزاحم و شری اطلاق می شده است، که از قرن 15 پیش از میلاد به سرزمین سوریه وارد شدند، و مدام برای سکنه مجاور آن سرزمین که بابلیان و آشوریان باشند، دردسر و مزاحمت ها ایجاد می کردند. برخی از این اقوام در حوالی قرن 15 پیش از میلاد به فلسطین و مناطق مجاور کنعان نیز راه یافتند. پس مسکن آرامیان به دو مکان تقسیم می شود: شمال غربی نزدیک کنعان، و دیگری در شرق در حدود بابل و آشور که خود در صحرای بین النهرین (عراق امروز) بوده است.
زبان ارامی که زمانی گسترش فراوان یافته است(در 300 پیش از میلاد مسیح تا 650 میلادی) به دو دسته تقسیم میشود:
آرامی شرقی، که لهجه های عراق جنوبی و شمالی را در بر می گرفته است.
آرامی غربی، که لهجه های سوریه و فلسطین و طور سینا را دربر می گیرد.
گسترش آرامی در مناطق شامات و خاور میانه باعث شد، که این زبان اهمیت خاصی بیابد.
بنا به شواهد در زمان عیسی مسیح زبان متداول در منطقه جلیله در شمال اسرائیل زبان آرامی زبان رایج بوده است. زبان آرامی در این زمان از هند تا به یونان گسترش داشته است، و جالب این که هخامنشیان نیز برای امور دیوانی خود از کاتبان و دبیران آرامی استفاده می کرده اند.
اما عبری زبان یعقوب و قوم او بوده است، به نقل از تورات. (ر.ک. سفر پیدایش
So Jacob took a stone, and set it up as a pillar. And Jacob said to his kinsmen, "Gather stones," and they took stones, and made a heap; and they ate there by the heap. Laban called it Jegar-sahadutha: but Jacob called it Galeed." (Genesis 31:45-47 RSV)
" پس یعقوب سنگی گرفته آن را ستونی بر پا نمود، و یعقوب برادران خود را گفت سنگها جمع کنید، پس سنگها جمع کرده توده ای ساختند، و در آن جا بر توده غذا خوردند، و لابان آن را یجر سهدوته نامید ، ولی یعقوب آن را جلعید خواند. سفر پیدایش باب 31 آیه 45 تا 47.
در این باره که زبان عیسی آرامی بوده است، استدلال های مختلفی را می توان از اناجیل اربعه به شاهد آورد، که مجال آن در این جا نیست، اما مهم این که با توجه به این که سرزمین اسرائیل و منطقه جلیله منطقه ای بوده است، که در آن زبان های دیگری هم استفاده می شده است، حتماً عیسی زبان های عبری و یونانی را که پس از حمله اسکندر در 330 پیش از میلاد در این مناطق فراگیر شده بود می دانسته است.
همچنین در انجیل آمده است، که عیسی با pontius Pilate که درفارسی پیلاطس آمده است (ر.ک. انجیل یوحنا باب 19) در هنگام دادرسی خود گفتگو کرده است، و این نشان می دهد، که او یونانی نیز می دانسته است. خصوصاً این که یونانی زبان بین المللی یا در اصطلاح زبانشناسی زبان میانجی Lingua franca بوده است. البته کسانی هم ادعا کرده اند، که عبری زبان اصلی عیسی بوده است، اما این عده و این نظریه طرفداران زیادی ندارد. زبان لاتین در آن زمان زبان رسمی و اداری امپراتوری رم بوده است، و تنها اشراف و بزرگان به آن تکلم می کرده اند، و گمان نمی رود، در اسرائیل و جلیله کاربردی داشته باشد.
نام مسیح به آرامی Ea-shoa' M'shee-kha
می باشد. توجه kh در این جا /خ/ است، تلفظ آن بنا به آن چه در سایت زیر شنیدم:
و Jesus Christus نامی است، که از یونانی اشتقاق یافته و اصل آن به آرامی در بالا آمده است.
شالوده های زیستی زبان
بشر همواره از دیرباز به دنبال این مسئله بوده است، که زبان چگونه فراگرفته می شود. این سوال از زمان افلاطون تا به حال ذهن دانشمندان بسیاری را به خود مشغول داشته است، و به تناسب پاسخ هایی هم برای آن ارائه شده است. در قرن حاضر دو مکتب یکی در روانشناسی و دیگری در زبانشناسی برای این پرسش که زبان آموزی کودک چه ماهیتی دارد، فرضیه سازی هایی نموده اند. نخست باید از تلاش های اسکینر روانشناس آمریکایی نام برد، که تحت تاثیر مکتب روانشناسی رفتار گرا بر مبنای تحقیقاتش درباره موش ها زبان را رفتاری دانست، که مانند سایر رفتارها بر طبق محرک و پاسخ و شرطی شدگی اکتساب می شود. کتاب اسکینر موسوم به "رفتار کلامی" در 1957 چاپ شد. اما دو سال پس از این تاریخ نوام چامسکی زبانشناس ذهن گرای آمریکایی شدیداً نظریات آن را مورد انتقاد قرار داد، و عنوان داشت که نمی توان رفتار موش را به انسان که دارای نظامی پیچیده است، تعمیم داد. چامسکی در نظریات خود مساله افلاطون را دوباره مطرح می کند، و می پرسد، که کودک چگونه قادر است، با وجود داده های زبانی ناقص و بعضاً نادستوری که در محیط پیرامونش می شنود، زبان را فرابگیرد، و خود جملات دستوری تولید کند. او خود چنین فرضیه می سازد، که دانش زبانی امری اکتسابی نیست که همچون رفتار های زبانی دیگر فراگرفته شود و تابع قاعده های عمومی بیادگیری باشد، بلکه زبان نهادی فطری است، که درانسان از بدو تولد پیش بینی شده است، و ماهیتی ژنتیکی دارد. همه کودکان با این توانایی بالقوه متولد می شوند، و باید برای بروز آن در معرض یک زبان خاص قرار بگیرند. چامسکی از 1981 به بعد در نظریه حاکمیت و مرجع گزینی این دانش زبانی را " دستور همگانی" (universal Grammar) می نامد. در این دستور برخی قاعده های همگانی وجود دارد، که در تمامی زبان های دنیا یکی می باشند، و آن ها را اصول principles. و قاعده هایی نیز وجود دارد، که در زبان های مختلف فرق دارند، و متغییر ها نامیده می شوند. کودک به تناسب زبانی که درمعرضش قرار گرفته است، آن متغیر را کسب می کند. بنا به نظریه چامسکی زبان تنها مختص نوع آدمی است، و ناشی از تکامل نیست، و دارای شالوده ای زیستی و ژنتیکی می باشد. این دانش زبانی فطری درهنگام تولد باید درمعرض محیط زبانی قرار بگیرد، تا فعال شود.
اما چه شواهدی وجود دارد، که تایدد کند، زبان رفتاری زیستی است. در این باره اریک لنه برگ تحقیقات متعددی انجام داده است. او مواردی را به عنوان مختصه های یک رفتار زیستی بر می شمارد، این مختصه ها در هر گونه رفتاری اگر بروز نماید، دلالت بر این دارد، که رفتار مذبور ماهیت زیستی داراست. از جمله این مختصه ها باید، به موارد زیر اشاره نمود:
رفتار زیستی بروز خودبخودی دارد، و ناشی از یک تصمیم آگاهانه نیست.
رفتار زیستی تحت تاثیر عوامل محیطی نیست، و تعلیم و تربیت برآن اثری ندارد.
رفتار زیستی در یک دوره خاص بروز می کند، و اگر آن دوره طی شود، و آن رفتار امکان بروز نیابد، امکان بروز آن رفتار دیگر نخواهد بود.
رفتار زیستی بروز مرحله ای دارد، و این مراحل پشت سر هم و منظم می باشند.
در مورد موارد یک و دو اگر به جامعه اطراف خود و کودکانی که شاهد رشد آن ها بوده ایم، رجوع نماییم، شاهد آن بدست می آید. در تمام دنیا کودکان با اندکی اختلاف در یک سن خاص زبان می گشایند، و تا یک سن خاصی هسته زبانی شان کامل می شود. زبان گشودن کودک طبعاً ناشی از تصمیم آگاهانه او نیست. همچنین عوامل خارجی در سرعت بخشیدن به رشد زبانی تاثیر بنیادین ایفا نمی کند. برای مثال کودکان در 6 تا 12 ماهگی مرحله شبه گویاییbabbling را می گذرانند، و توالی های هجایی همچون bababa را آغاز می کنند. یا در سن 18 ماهگی تا 2 سالگی مرحله دو واژگانی را می گذرانند، و جملاتی که تولید می کنند، دارای دو واژه است. هیچگاه دیده نشده است، که کودکی این مراحل را برعکس طی کند، مثلاً اول جملات دو واژه ای تولید کند، و 6 ماه بعد به مرحله شبه گویایی که تولید توالی های ممتد هجایی است، برسد. این نشان گر مرحله ای بودن بروز رفتار زبانی است. همچنین باید گفت که تعلیم و تربیت در رشد زبانی نقشی ندارد. تنها کافی ایست، که کودک در معرض داده های زبانی خاص قرار بگیرد، آن گاه پس از طی مراحل مشخص فراگیری زبان پس از چند سال همچون افراد بزگسال از زبان استفاده خواهد نمود. رفتار زیستی مانند راه رفتن یا دویدن در یک دوره خاص بروز می کند، یعنی اگر کودکی که تازه به دنیا آمده است، را به مدت زمانی خاص در بی نوری مطلق قرار دهیم، کودک بینای خود را از دست خواهد داد. شواهد زبانی نیز تایید می کنند که اگر زبان در یک دوره خاص بروز نیابد و محیط لازم برای بروز آن نباشد، مانند سایر رفتار های زیستی که زمان مشخصی را برای بروز می طلبند، اضمحلال می یابد، این مورد در ذیل با مثال عنوان خواهد شد. همچنان که گفته شد، موارد بالا زبان را دارای بنیادی زیستی معرفی می کند. اما مهم این است، که یک رفتار زیستی برای رشد به محیط مناسب نیز نیاز مند است، طبیعی است، که فقدان محیط مناسب باعث عدم رشد آن رفتار می گردد. زبان و تکامل انسان انسان موجودیست با پیشینه چندین میلیون ساله. شواهد مردم شناسی نشان داده است، که در حدود 4.5 تا 5 میلیون سال پیش آدم سان ها(homonid) از سایر نخستی (primate) ها تمایز یافتند. این نسل را که حجم جمجمه شان به 400 cc می رسیده است، آدم سان های اوسترولی پی تیکوس می نامند، و در شرق افریقا می زیسته اند. نسل های بعدی همچون هومو هابی لیس، در 2 میلیون سال پیش با حجم جمجمه ای حدود 500 cc تا 750 cc و هومو ارکتوس در حدود یک و نیم میلیون سال پیش با حجم جمجمه ایی حدود 900 تا 1300 cc ظاهر شدند. اولین گونه های انسان امروزین که آن را هومو ساپی ینس می نامند، در حدود 300 هزار سال پیش از نسل های پیشین تکامل یافتند. حجم جمجمه این گونه 1400 cc بوده است. گونه فوق دارای انواعی (species) همچون نئاندرتال و ساپی ینس بوده است، و در حدود 100 هزار سال قبل این دو گونه با یکدیگر هم زیستی داشته اند. ظاهراً از زمان هومو ارکتوس ها بوده است، که بشر توانایی استفاده از آتش را بدست، آورد، و نخستین نوعی که دست به مهاجرت زد، همین هومو ارکتوس ها بوده اند. نمونه متکامل تر نوع هومو ساپی ینس، را باید تیره کرومانی ین دانست، که شواهد آن دلالت دارد، در 40 هزار سال پیش در مغاره هایی در فرانسه می زریسته اند. از این تیره نقاشی هایی بر دیواره غاره ها باقی مانده است. شواهدی هم موجود است، که دلالت می کند، این اقوام راست دست بوده اند. و در میان آن ها افراد چپ دست نیز یافت می شده است. همین مساله باعث شد، تا فرض بر این افتد، که تیره حاضر دارای مغزی با نیمکره های یکسو شده بوده اند ( lateralized) شواهد عدیده ای موجود است، که نشان می دهد، نیمکره چپ انسان مسئول عملکرد های خاص کلامی است، و نیمکره راست مسئولیت کارکرد های غیر کلامی را به عهده دارد. هیوزhewes (1973( معتقد است، که آدم سان های اولیه دارای نظام زبانی اشاره ای بوده اند. راست دستی و استفاده از ابزار نیز در ناحیه چپ مغز واقع شده است. بدین ترتیب نیمکره چپ عمدتاً مسئول عملکرد هایی است، که نیاز به پردازش زنجیره ای، سریال، و متکی به زمان می باشند، است. ناحیه بروکا منظم سازنده توالی های تولید گفتار است، و ناحیه بالای آن در کورتکس مسئول توالی حرکت های دست راست می باشد. از این مسئله می توان بدین فرض رسید، که استفاده از ابزار و دست راست بودن و زبان در تکامل آدم سان هاhomonid با هم در تعامل و ارتباط می باشند. این ارتباط موید این است، که چرا آدم سان ها پیش از تولید زبانی گفتاری از زبان اشاری استفاده می کرده اند. فرآیند یکسویه شدگی نیمکره های مغز، راست دستی و زبان اشاری، مقدم بر زبان دارای گفتار می باشد. زبان اشاری احتمالاً نظامی محدود و فاقد پیچیدگی بوده است. می دانیم که آدم سان ها از حدود 4 میلیون سال پیش توانایی روی دو پا ایستادن را داشته اند، و از این روی دست ها از همان زمان برای فعالیت های دیگر نیز آزادی یافته است. از طرفی از زمان هموارکتوس ها در یک و نیم میلیون سال پیش فعالیت های آدم سان ها فعالیتی شدف نیازمند کارهای دسته جمعی و آن چه این فعالیت ها را ممکن می ساخته است، وجود زبان بوده است. شاید بتوان اولین بارقه های بروز زبان (اشاری) را درمیان نوع هومو ارکتوس جستجو نمود. اما دانشمندان در باب منشا و خاستگاه زبان هیچ گاه به دلیل فقدان مدارک و شواهدلازم اتفاق نظر نداشته اند. از همین افتراق نظر ها و عدموجود شواهد مستند و مسدل علمی بوده است، که انجمن زباشناسی پاریس در 1866 بحث درباره منشا زبان را محافل علمی ممنوع ساخت. با وجود آن که هنوز که هنوز است، با وجود اکتشافات و دستاورد های مدرن علمی منشا زبان هنوز در پرده ای از ابهام باقی مانده است، اما نمی توان ارتباط تکامل انسان را با تکامل زبانی و منشا زبانی نفی نمود. (ر.ک. ص. 255 از kess)
انسان حیوانی ناطق؟ اما آیا فقط این انسان است، که دارای قوه نطق است. آیا موجودات دیگری همچون سایر نخستیها که با انسان وجه تشابه بسیار دارند، فاقد زبان به معنای آن چه انسان مالک آن است، می باشند. اگر زبان را چنان چه چامسکی می پندارد، ودیعه ای ژنتیکی بدانیم، که نوع- ویژه است، و تنها به نوع انسان تعلق دارد، آن گاه دیگر جانداران باید طبعاً فاقد چنین توانایی باشند. این مساله مدتهاست دانشمندان را به آزمایش های بسیاری واداشته است. از جمله آن باید از آزمایش هایی نام برد که بر شامپانزه ها و گوریل ها انجام گرفته است. موراد آزمایش متعدد است، و با توجه به این که در زبان فارسی مقالات متعددی در این باب نگاشته شده است، از ذکر آن ها صرف نظر می کنم.(ر.ک. منابع) تنها باید به این نکته اشاره نمود، که آموزش های متعددی به شامپانزه ها داده شد، تا با کمک آن آموزش ها به انسان نما هاape)) زبان یاد داده شود. اما تمامی تلاش ها با آن که نتایجی مثبتی هم در بر داشته است، تا به امروز بدان دلالت دارد، که حیواناتی از جمله انسان نما ها همچون شامپانزه ، که از نظر ژنتیکی بسیار بسیار با انسان مشابه است، نمی توانند، زبان را به آن صورت که در انسان نهادی خلاق است، بیاموزند. آن چه که میمون ها فاقد آن می باشند، خلاقیت creativity زبانی بوده است که مختص نحو می باشد. و جالب این که انسان نما ها همواره در بخش نحو از خود ضعف نشان داده اند، و تنها توانسته اند که معنا را با کمک نشانه های نمادین همچون زبان اشاره انتقال بدهند. به علاوه این که انسان نما ها همچون گوریل ها و یا شامپانزه ها فاقد اندام گفتاری همچون اندام آدمی می باشند. اندام محدود و فاقد تحرک لازم انسان نماها بر رغم اندام انسان مانع از این می شود، که انسان نما ها بتوانند، تولید گفتار کنند. اما بر عکس در انسان اندام گفتار یعنی حنجره به گونه ایست، که فرد را قادر به تولید تعداد معتنابهی آوا می سازد، آن هم به خاطر طویل تر بودن حنجره است. کودک در هنگام تولد دارای حنجره ایست، کوتاه . این کوتاهی مجرای حنجره او را قادر می سازد، که در هنگام مکیدن شیر مادر قادر به تنفس نیز باشد. در مرور زمان این شکل حنجره تغییر نموده و به طول آن افزوده می شود، و اصطلاحاً حنجره پایین می آید. این شکل از حنجره یعنی حنجره کوتاه در نئاندرتال ها نیز مشاهده می شود. کوتاهی حنجره باعث می شده ، که زبان نیز از تحرک بسیار کمی بر خوردار باشد. برای مثال نئاندرتال ها نمی توانسته اند، واکه هایی همچون / i a u / را تولید کنند. آن ها برای تولید گفتار با مشکلات متعددی مواجه بوده اند، و طبعاً نمی توانستند مانند اخلافشان تولید گفتار نمایند. میمون ها نیز در هنگام جیغ کشیدن نمی توانند زبان خود را حرکت بدهند. اما زبان انسان بسیار به راحتی قابلیت حرکت دارد. این مسئله، و مواردی همچون تحرک آزادانه زبان نشان دهنده آن است، که مجرای گفتار آدمی نه فقط اندامی ایست برای تنفس یا تغذیه بلکه اندامی ایست اختصاصی شده برای تولید گفتار، که در سایر انسان نماها مشاهده نمی شود. جایگاه زبان در مغز آزمایش های مختلف بر روی کسانی که صدمه های مغزی دیده اند، نشان داده است، که نیمکره چپ مغز مسئول عملکرد های کلامی انسان است. این مسئله ناشی از یکسویه شدن کارکرد های مخ است. یکسویه شدگی یعنی این که نیمکره های مخ انسان که در هنگام طفولیت دارای وظایف همسان می باشند، و هیچ کدام وظیفه ای اختصاصی شده ندارد به مرورایام با رشد کودک نیمکره های مخ شروع به یکسویه شدن می کنند، و هر کدام مسئول کنترل عملکرد های خاصی می شود. برای مثال نیمکره راست بزرگسالان وظایفی همچون پردازش کارکرد های غیر کلامی را به عهده می گیرد، در حالی که نیمکره چپ مسئول کارکرد های زبانی همچون تولید گفتار، رمز گشایی آوایی/ واجی، نحو، و ... است. تعیین این که درنیمکره چپ کدام قسمت مسئول کدام عملکرد است، کار چندان آسانی نیست، و تنها با کمک شواهد ناشی از آسیب های مغزی است، که ودانشمندان توانسته اند، به برخی از ناحیه ها همچون بروکا و ورنیکه پی ببرند. از جمله می توان جایگاه برخی از فعالیت های شناختی نظیر ادراک آوا ها و محل کنترل ماهیچه های دخیل در تولید گفتار را تعیین نمود برای مثال منطقه بروکا که خود در نیمکره چپ مغز است، مسئول عملکرد تولید گفتار است، و آسیب به آن باعث اختلال در دستور می شود، یعنی حذف واژه های دستوری، و پایانه های صرفی، جملاتی که فرد آسیب دیده تولید می کند اگر که از نظر معنایی مشکلی ندارند، اما از نظر روانی رسا نیست، و اشکالات دستوری در آن دیده می شود، و به طور کلی گفتاری تلگراف وار است. ناحیه ورنیکه که در لوب گیجگاهی است، مسئول عملکرد های معنایی است، فردی که دچار آسیب در این ناحیه شده است، جملات رسایی را تولید میکند، که از نظر دستوری مشکلی ندارند، اما از نظر معنایی مخل می باشد. همچنان که دیده شد، می توان برای برخی از کارکرد های زبانی در نیمکره چپ ناحیه ای را باز شناخت، اما در برخی موارد، تعیین مکان امری ساده نیست. چرا که همواره نمی توان با کمک مطالعه و بررسی زبان پریشی و کسانی که دچار اختلال های گفتاری شده اند، به کارکرد های زبان افراد عادی دست پیدا نمود. اما شواهد تا به حال دال بر این بوده است، که کنترل عملکرد های زبانی را پس از یکسویه شدن مغز نیمکره چپ به عهده می گیرد. تا پیش از یکسویه شدگی اگر در یکی از نیمکره های مغز کودک آسیبی رخ بدهد، به دلیل انعطاف بالایی که نیمکره ها در بدست گرفتن وظایف هم دارند، امکان ترمیم آسیب بیشتر از سنین بزرگسالی وجود دارد. این یکسو.یه شدگی نیمکره ها با مسئله دیگری نیز در ارتباط می باشند، و آن مسئله وجود دوره بحرانی در فراگیری زبان است. دوره بحرانی مسئله دوره بحرانی از سوی لنه برگ مطرح شد. این دوره ، که از نظر لنه برگ از دو سالگی آغاز می شود، پیش از آخرین مرحله بلوغ ساختاری و کارکردی مغز رخ می دهد. دوره بحرانی دوره ایست، که اگر فراگیری زبان در آن دوره اتفاق نیافتد، پس از آن دیگر زبان آموزی ممکن نخواهد بود. لنه برگ علت ان را مرتبط با یکسویه شدگی مغز می داند، و اعتقاد دارد، زمانی که فعالیت های مغز در هر کدام از نیمکره ها اختصاصی شد، دیگر مغز آن انعطاف لازم را ندارد، و این یعنی بسته شدن هسته زبان آموزی کودک. شواهدی که این مسئله را تایید می کند، کودکانی می باشند، که در انزوا و یا خارج از محیط طبیعی انسانی و محیط زبانی رشد یافته اند. نمونه های آن ویکتور و جنی می باشند، که در اکثر کتاب های روانشناسی مثال آن ها به شاهد آمده است.(feral children) ویکتورکودکی 12 ساله بود، که در آغاز قرن 19 در جنگل های فرانسه منطقه آوارون پیداشد. او به دور از اجتماع انسانی و در میان گرگ ها بزرگ شده بود. پرورش او را شخصی به نام دکتر ایتار به عهده گرفت. ایتار سعی بسیاری نمود تا به ویکتور روابط و اصول اجتماعی را بیاموزاند، و تا حد زیادی موفقیت کسب کرد، اما از نظر زبانی ویکتور هیچ پیشرفتی نکرد. زبان آموزی او تنها به چند کلمه محدود ماند. مورد دیگر مورد جنی است. جنی که دختر بچه 13 ساله ای بود، از بیست ماهگی تا به زمان پیدا شدندش به دست والدین خود محبوس مانده بود. او از هرگونه اجتماعی به دور مانده بود، و پدر و مادرش تنها به دادن غذا به او اکتفا می نمودند. پس از آن که جنی را در 1970 یافتند، او را به مراکز زبانشناسی فرستادند، تا آموزش های لازم را ببیند. جنی نیز همچون ویکتور هیچ موفقیتی بدست نیاورد، اگرچه که او توانست، مقداری پیشرفت کند، اما این پیشرفت تنها به معدود واژه محدود شد، و نحو در او هیچ رشدی نیافت. این موارد و مواردی که از آزمایش بر روی کودکان ناشنوا ناشی شد، وجود یک دوره بحرانی را در فراگیری زبان تایید می نماید. شواهد تجربی نشان داده است، که اگر کودکی پیش از آغاز زبانی شنوایی خود را از دست، بدهند، همچون ناشنوایان مادرزادی خواهند بود. اما اگر این از دست دادن شنوایی در سنین سه تا چهارسالگی باشد، گفتار رفته رفته رو به تضعیف می نهد، اما آموزش زبان به این دست از کودکان موفقیت تر از کودکان دسته اول است، که ناشنوایی مادرزادی دارند. یک رابطه مستقیم میان طول دوره ای که کودک در معرض زبانی قرار می گیرد و مهارت در بازآموزی وجود دارد. اگر به کودکان در این سن زبان اشاره یاد داده شود، از نظر زبانی با همسالان شنوای خود فرقی نخواهند داشت. همه این مطالب تاییدی ایست، بر این که زبان آموزی رفتاریست، که فعال شدن آن در یک دوره خاص تنها میسر می باشد. همچنان که لنه برگ در مختصه های یک رفتار زیستی بدان اشاره کرده است، شواهد موجود همه دلالت بر این دارد، که زبان انسان ماهیتی است، از پیش در آدمی تعبیه شده، و فطری. اما فطری بودن آن در آدمی باعث نمی شود، که انسان برای بروز این استعداد فطری به محیط زبانی نیاز نداشته باشد. محیط زبانی فعال کننده این مختصه ها می باشند، که به طور ژنتیکی در انسان تعبیه شده است.
شاهدی از زبان های پیجین و کریول
تا به این جا دانستیم که زبان ماهیتی است، که تنها در آدم سان ها وجود دارد، و شواهد نشان داده است، که سایر نخستیها و انسان نماها، فاقد توانایی فراگیری زبان هستند. اما نباید این نکته را از نظر دور داشت، که ازمایش ها نشان داده اند، که انسان نماهایی همچون شامپانزه توانایی فراگیری زبان اشاره و انتقال معانی را داشته اند، و آن چه که در آن ها از نظر زبانی فقدان محسوب می شده است، یک نظام نحوی بوده که در انسان به طور خلاق عمل می کند. اما آیا انسان و یا آدم سان هاhomonid به یک باره در اثر تنها یک جهش mutation از دیگر نخستیها تمایز زبانی پیدا کرده اند؟
یکی از بحث انگیز ترین و جالب ترین نظریاتی که در چندین ساله اخیر بیان شده است، نظریه بیکرتون می باشد، که نتیجه تحقیقات عدیده اش بر روی زبان های پیجین و کریول می باشد.
پیجین زبانی است ساختگی که به توسط عده ای از انسان ها خلق می شود، که در شرایط خاص نیازمند برقراری ارتباط با یکدیگر می باشند، اما به دلیل تفاوت زبانی با همدیگر و عدم تفهیم و تفاهم متقابل این انتقال صورت نمی گیرد. برای مثال در سده های 16 تا 19 میلادی که قدرت های استثماری اروپا از بردگان به عنوان نیرو های کاری در سرتاسر مستعمراتش استفاده می کردند، این زبان ها رفته رفته شکل گرفتند. این بردگان اغلب از سرزمین خود برای کار به سایر نقاط مستعمراتی آورده می شدند، و در این موقعیت، که اقوام مختلف با زبان های مختلف در یک جا به گرد هم می آمدند، نیاز داشتند، که به نوعی و وسیله ای با یکدیگر ایجاد ارتباط نمایند. از یک طرف بردگان می بایست با سایر بردگان ارتباط کلامی برقرار می نمودند، و از طرفی دیگر اربابان نیز می بایست، با بردگان خود برای رفع نیاز ارتباط کلامی می داشتند. در این موقعیت خاص زبان های ساختگی که بعدها به پیجین موسوم شد پدید آمد، که اغلب آمییزه ای بود از واژگان یک زبان با نحو بسیار ابتدایی از یک زبان دیگر. زبان پیجین تداوم می یافت تا به نسل بعد، برای نسل بعدی که اسلافش از آن زبان پیجین برای ارتباط استفاده می کردند، آن زبان ساختگی همچون زبان بومی محسوب می شد، و به آن در زبانشناسی کریول می گویند. بر عکس پیجین که فاقد ساخت بوده است، و نحو بسیار ابتدایی داشته است، زبان های کریول دارای ساخت بوده اند، و از نظر نحوی بنا به نظر بیکرتون پیچیدگی های سایر زبان های طبیعی را دارا می باشند، و کاملاً رشد یافته اند، و توانایی رفع نیاز جامعه زبانی را مانند سایر زبان ها دارند. بنا به اعتقاد بیکرتون این توانایی خلق زبانی جدید نشان گر توانایی زیستی – زبانی انسان ها است. توانایی زیستی که ریشه های عصب شناختی دارد. این بنیاد زیستی نه تنها توانسته است در یک دوره زمانی دور زبانی را خلق نماید بلکه در مواقعی که نیاز به برقراری ارتباط هم باشد، اما زبانی مشترک وجود ندارد، دست به عمل می زند، و زبانی جدید باز سازی می کند. بیکرتون اعتقاد دارد، که این زبان های ساختی شواهد بسیار خوبی می باشند برای رسیدن به دستور همگانی، یعنی همان چیزی که چامسکی از آن به عنوان دانش فطری زبانی بشر یاد می کند، و اعتقاد دارد، در تمامی زبان ها مشترک است. بیکرتون مانند همه نظریات زبانی جدید به وجود اصول همگانی نحوuniversal syntactic principles باور دارد، که بنیادین می باشند، و ماهیتی عصب شناختی دارند. این اصول بینادین زمانی که با واژگان همراه می شود، باعث خلق زبانی جدید می گردد. زبان های کریول نشانه ای از این زبان های نوساخته می باشند. بیکرتون با کمک این شواهد قویاً چنین فرضیه سازی می کند، که این ساختار نورولوژیک وسیله ای ایست برای هر نوع species تا با آن زبانی را فرابگیرد. او میان مفهوم سازیconceptualization و رفتار ارتباطی، که از انسان یا سایر پستانداران سر می زند، تشابهات بسیاری می بیند. از این روی آن زبانی که زبان متقدم است، و اولین بار به وجود آمد به گونه ای بوده است، تا انواع متقدم نخستیها با آن برای پاسخ گفتن به جهان خارج بهره ببرند. یعنی در تمامی اسلاف نخستی یک زیرساخت خالص بازنمودی وجود داشته است، که زبان آموزی شامپانزه ها با کمک زبان اشاره بازتابی از آن است. برای مثال شامپانزه های توانایی طبقه بندی عناصر را به مقوله مفهومی شانconceptual دارا می باشند. وقتی که یک میمون نشانه ایی را به عنوان موز مشاهده می کند، آن را در ذهن در ذیل مقوله ای قرار می دهد، که سایر اسم ها را قرار داده است.
بیکرتون همچنین این فرضیه را بنیان می نهد، که یک زبان پیشینprotolanguage وجود دارد، که مابین دوره پیش از زبان prelinguistic period و زبان واقعی(منظور زبان بشر است) قرار دارد. این زبان در حدود4 تا 2 میلیون سال پیش وجود داشته است، از این زبان فاقد ساخت است، که زبان واقعی شکل می یابد. زبان واقعی دارای دو مولفه است، مولفه واژگانی و مولفه نحوی. زبان انسان دو نظام بازنمودی دارد، یک نظام بازنمودی اولیه که ارائه دهنده مدلی از جهان است، که مبتنی بر درون دادهای حسی، حافظه، و مقولات است، و دیگری نظام بازنمودی ثانویه که به مدل سازی از مدل اولیه در قالب واژگان می پردازد. نخستیها فاقد این نظام ثانویه می باشند. اما نوع انسان که دارای هر دو نظام شده است، توانایی بازنمود جهان را به نحوی بسیار پیچیده تر داراست، این نظام بازنمودی نتیجه رخدادی تکاملی است، که البته این تکامل یک تکامل رفتاری نیست، بلکه تطور در نظام عصبی انسان است. تطوری که ما را قادر ساخته است، نماد های معنایی را با ساختار های صوری پیچیده تر مربتط نماییم.
تحقیقات جدید زبانشناسی(5)
+ نوشته شده در پنجشنبه پنجم دی 1387 ساعت 12:34 شماره پست: 201
بهینگی هجاهای زبان انگلیسی
THE OPTIMALITY OF ENGLISH SPELLING
امروز به روال پنجشنبه ها، تحقیق جدید دیگری را در زمینه زبانشناسی خدمتتون ارائه میکنم.
این تحقیق درباره نظریه بهینگی یا optimality theory است که از ارکان برنامه کمینه گرای چامسکی میباشد. این تحقیق بزبانی بسیار ساده وروان درباره بهینگی در آواشناسی انگلیسی صحبت میکند و مطمئنا اگر به مسائل جدید زبانشناسی علاقه داشته باشید براتون جالب خواهد بود. در ضمن این تحقیق جدیدا در سایت American Literacy Council منتشر شده است.(۲۰۰۸ نوامبر)
در ضمن، دوستان عزیزی که دانشجوی ترم اول کارشناسی ارشد زبانشناسی هستند و درس اصول و روش تحقیق (1) را دارند میتوانند از این تحقیق برای proposal آخر ترمشون استفاده کنند.
به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
The Optimality of English Spelling
by Joseph R. Little
Joe Little is the Managing Director of the American Literacy Council.
Abstract.
Despite the literacy problems associated with traditional English orthography (T.O.), many linguists have sought to justify it as a highly optimal system for English word families. They advocate curricula based on this morphographemic concept. In order to quantify the morphographemic optimality of T.O., i.e., the degree to which word families retain the base spelling, a simple algorithm was applied to the derived and inflected forms of 100 bases. A relative optimality percentage was determined for each form, each family, and the corpus as a whole. Simultaneously, T.O., which was determined to be 95 percent optimal, was compared with a more phonemically reliable orthography, which was found to have a higher (97 percent) basic optimality. Finally, for purposes of determining the gradated difficulty of subject matter, the word families were ranked according to their optimality.
Introduction.
It is ... noteworthy but not too surprising that English orthography, despite its often-cited inconsistencies, comes remarkably close to being an optimal orthographic system for English. (Chomsky & Halle, 1968, p.49)
Problem.
How close is remarkably close? What would an optimal orthographic system for English look like? In order to answer these questions, especially as they relate to the teaching of English, consider what this influential aside from The Sound Pattern of English assumes. The authors presuppose at least a perceived problem with traditional English orthography (T.O.). Otherwise, Chomsky and Halle would not consider the noteworthy optimality of T.O. to be noteworthy. If T.O. were obviously optimal, it would not sometimes be called a serious "obstacle to literacy acquisition" (Carney, 1995, p.xvi). Studies about the difficulties for writer and reader abound. According to Carney,
Such a view has been [often] stated. Ever since English spelling settled down in the seventeenth and eighteenth centuries, the consensus seems to have been that the conventions we have inherited are ill-suited ... yet well-educated natives seem to cope with [T.O.], though only after a heavy investment of time and effort. (p.xviii)
Anecdotes of variability beg the question: just what is orthographic optimality? Chomsky and Halle state that an ideal orthography has one representation for each lexical entry (p.49). Others suggest that an optimal orthography uses one grapheme (i.e., letter) to signify one phoneme (i.e., a sound that distinguishes one word from another). The difference between these criteria reflects, to some extent, an emphasis on reading on one hand and a writing emphasis on the other. In short, definitions of optimal orthography differ, let alone how T.O. measures up.
Background literature.
A benchmark for the optimal spelling of English is available in Eastern Europe, where we find an active orthographic continuum. The Russian spelling system, for example, cannot be read "by a purely sequential, phonic method: it requires a combination of the phonic and look-and-say methods" (Knowles, 1988, p.9). This is the morphemic end of the spectrum. It retains the integrity of morphemes (i.e., meaningful, minimal linguistic units, namely words) at the expense of one-to-one, sound-to-spelling, spelling-to-sound correspondences. The other end of the spectrum, characterized by near-100% phonemic integrity, is represented by the Serbo-Croatian orthography. In Serbo-Croatian, phonemes reign supreme: there is no such concept as the integrity of the morpheme (Knowles, p.15). Between the Serbo-Croatian and Russian orthographies lies Byelorussian. Rather than maintaining morphemic integrity, this system partly overrides morphemes with assistance from a system that spells according to pronunciation. For instance, is pronounced /o/ until a stress shift renders a pronunciation of /a/; then the spelling also shifts to . Yet Byelorussian has adopted this principle only for vowels, not consonants. Knowles reports claims that this alphabetic system has helped improve literacy in Byelorussian (p.9). He concludes:
In the Slavonic languages a spectrum of spelling systems exists, from the predominantly morphophonemic (Russian) to the predominantly phonemic (Serbo-Croat); there is no representative of the English 'antisystem'! (p.16)
The optimality of this so-called English 'antisystem' can be systematically analyzed using theoretical assumptions underlying any point along this orthographic spectrum. Perhaps the best-known systematic analysis of any kind was performed by Hanna, Hanna, Hodes and Rudorf (1966). In order to determine how closely T.O. approximates the alphabetic principle, these Stanford University linguists incorporated a linguistically based research design into a computer program, thru which they fed 17,000 different words.
Their work, published as Phoneme Grapheme Correspondences as Cues to Spelling Improvement, began with the sound of the words as represented by phonetic respellings. Then, by devising rules, they attempted to spell those words correctly. To summarize, they found that 90 percent of the correspondences the program found between phonemes and graphemes were correct. However, fewer than 50 percent of the words they analyzed could be spelled correctly on the basis of phonological principles. Nevertheless, Carney states, while the 50 percent figure suffers from under- and overstatement, "this 50 percent success rate of correctly spelt words is probably too generous for the rules as they stand" (p.94). Despite 308 rules and 88 exception (i.e., set-aside) words, this analysis suggests that T.O. is 50% optimal on a phonemic sound-to-letter basis. Hanna, et al., admit that, when other phonological factors are not taken into consideration, T.O.'s phoneme-grapheme relationships only inconclusively approximate the alphabetic principle (p.39).
More recent research, with an eye toward speech synthesis, has emphasized the spelling-to-sound optimality of T.O. Ainsworth's algorithm (1973) stands out among those devised to account for English spelling with basic correspondence rules. Just as success for Hanna, et al, is correct spelling, success for Ainsworth's algorithm is the intelligibility of the synthesized speech output (Carney, p.260). Ainsworth has no set-aside table of irregular words and uses 159 correspondence rules - although a quarter of these rules have to do with single words or morphemes. While Carney cautions that such an algorithm cannot be quoted as an unqualified index of the optimality of T.O., Ainsworth's results are suggestive:
Listeners judged the comprehensibility of the synthetic speech output. The best results came from the more experienced listeners who were used to ... synthetic speech. The best of these identified 90 percent of synthesized words correctly; the poorest listeners could only manage 50 percent (Carney, p.266).
In other words, Ainsworth made 50 to 90 percent of words in a text identifiable using an algorithm of 159 correspondence rules. Therefore, in terms of one-to-one, spelling-to-sound correspondences, Ainsworth's results suggest an optimality of approximately 70 percent, with a practical margin of error of plus or minus 20 percent.
In terms of basic one-to-one correspondences, then, if one were to average the success rates and, thus, the phonemic optimality results of Hanna, et al, and Ainsworth, then the optimality average of 50 and 70 percent, or 60 percent, could be an approximation.
Both analyses are based on surface or self-evident phonemic principles. Beneath the surface, however, are morphophonemic patterns, which have been explored by researchers since the 1960s. Venezky (1967), who defines T.O. as a phonemically based system that maintains morphemic identity whenever possible, provides word pairs as evidence of these patterns: labor/ laborious, rigor/ rigorous, and curious/ curiosity - altho curiosity fails to maintain the morphemic identity of its base form (curious). McDonald (1970) suggests "it is more valuable to have an orthography which protects the obvious visual similarity in word families than one which obliterates such relationships in favor of broad phonetic accuracy" (p.325).
"Making efficient reading easier" is the target of widely cited morphophonemic pedagogist C. Chomsky (1970, p.292), who advocates the close correspondence of T.O. and underlying abstract forms rather than their phonetic realizations. While she may be faulted for not seeking to make all forms of reading easier, her word pair samples such as nation/national and courage/ courageous appear to make efficient reading easier by "permitting immediate direct identification of the lexical item, without requiring the reader to abstract away from irrelevant phonetic information" (p.289). Yet other orthographers counter that, tho these morphophonemic theories are valid on their face, a lack of reader cognitive awareness of these patterns may make the issue moot. Indeed, Chomsky expresses concern when she asks: "Does [this abstract lexical representation] have a psychological reality for language users, [i.e.,] is it based on something a reader can honestly be said to know?" (p.295). Her own reply - "it seems to me [that it does]" - is hardly persuasive, betraying a lack of available hard evidence in 1970.
Among the first to note specific flaws in morphographemic theory were Simon and Simon (1973), who argue that there are too few word pairs of this type to be useful and that such analogies will often lead to misspellings (e.g., remember-remembrerance; proceed-proceedure)" (cited in Marsh, Friedman, Welch & Desberg, 1980 p.353). Frith (1980) points out that, tho learners do use such analogies and rules when spelling novel words,
linguistic rules are complex and of a large and unknown number [and often] known by hindsight only. For instance, one could theoretically know how to spell nation (rather than nashen) because of the morphological relationship to native; on the other hand, one probably only knows of the relationship because one can spell nation. Moreover, relationships [often] give misleading cues. For instance, pronunciation might be spelled pronounciation as it relates to pronounce; spatial might be spelled spacial as it relates to space, anddeceit might be spelled deceipt as it relates to deception. (p.504)
Moreover, Baker (1980) tested the orthographic cognizance of students. He found that, in terms of derivationally related words, "the overall tendency is against preserving these particular visual relationships, suggesting little support for this function of English spelling" (p.58).
Even so, morphophonemic theory has informed much of the orthographic literature, and for good reason. Baker gives one such good reason, citing Jarvella and Snodgrass' (1974) demonstration that subjects find it easier to make judgments of meaning-relatedness when pairs of written words are barely different from one another, as in revise-revision, than when they are not, as in divide-division (p.53). Morphophonemic reasoning merits systematic analysis, but no one has yet attempted a quantifiable analysis in the manner of Ainsworth and Hanna, et al.
Purpose and Rationale.
The main reason for developing and applying an optimality algorithm is to quantify the degree to which T.O. retains the base spelling in word families. A second reason is to compare the optimality of T.O. to an external reference (in this case, is a simplified English spelling system called Sound-spel (S.S.)). The third is to provide teachers and curricula designers with a quick, logistical way to determine the gradated difficulty of word pairs as well as word families.
Regarding the first reason: though there has been little statistical proof to date of the morphophonemic optimality of T.O., the dearth of quantifiable analysis has not prevented provocative declarations like those of Chomsky and Halle. The following are representative:
For the adult native speaker, English orthography is surprisingly maximal ... [and] nearly optimal. (O'Neil, cited in McDonald, p.325)
There is no valid reason ... for claiming that the current orthography should be anything in particular other than what it is. (Venezky, p.122)
In short, advocates of T.O., basing their analysis on a great deal of observation and much anecdotal evidence, have made insightful claims, but unverified ones.
Regarding the second reason for analysis: systematically unsubstantiated claims regarding the morphemic costs of using a spelling system with greater phonemic reliability appear thru-out the literature. For instance:
It is clear that a broad phonetic orthography [such as proceed/ procejure] would be more difficult for native adult speakers to read. (McDonald, p.323)
[These phonetic variations] need not be represented in the lexical spelling of words, and indeed, underlying similarities which are real in the language would be lost ... if these differences were to be represented on the lexical level. (Chomsky, p.292)
It is not at all true that any kind of "regularized" English orthography (however inconsistent or rigorous it may be in application) is in any sense an improvement on what we already have ..." (McDonald, p.325)
Yet the rationale for a reliably phonemic orthography is simple. Cummings (1988) states that the phonemic is first among competing aspects of orthography. Among the aspects or demands made of orthography, "the first, the phonetic, urges that sounds be spelled regularly from word to word. This ... [stems] from the invention of alphabetic writing in ancient times" (p.461). According to Marsh, et al, "simple invariant and reversible spelling to sound correspondences [provide the learner with] an algorithm for decoding and encoding printed words" (p.351). Therefore, one could hope for an orthography that is optimally phonemic and also optimally morphemic.
Regarding the third reason: increased recognition of word forms and the ties that bind them together can only serve the process of reading for meaning. Toward this end, an awareness of which word pairs and families are simpler can aid teachers as they plan their literacy strategy. In spite of evidence to the contrary, Smith and Baker (1976) remind us that, given an appropriate level of content, even "linguistically unsophisticated [language learners] can squeeze a huge amount of information out of a word's spelling" (cited in Cummings, p.32).
Method.
Subject matter. The analyzed base word forms are taken from Basic Reading Vocabularies (Harris and Jacobson, 1982). The authors describe their work as a comprehensive professional reference, based on a computerized analysis of eight reading series. All but one were published after 1979. In particular, their
Frequency List provides the rank, the [base] word representing the [inflectionally] merged entry, and the frequency. Words with the same frequency [are] assigned the same rank. If, for example, five words are tied for rank 151, they are all given the rank of 151 and the next word is ranked 156. Within the tie, the words are listed alphabetically. (p.6)
While a representative sample could have included 1000 or 10,000 words, such a quantity goes well beyond the scope of this work. Even so, a representative word sample is necessary for the sake of reliability and general application. Dewey says that " ... in any short list of commonest words, short and Anglo Saxon words predominate. The result is that analytic data based on commonest words only will give, inevitably, a seriously distorted portrait of English as a whole" (cited in Fries, 1965, p.7). As a compromise between wide distribution and high frequency, 100 words were chosen, or every 25th word from number 25 (have) to number 2500 (caution).
The Harris and Jacobson corpus includes words without inflected or derived forms (such as me with a rank of 50). It was decided that in such cases, the word would be replaced by the next word (such as like with a rank of 51) with inflected or derived forms. As opposed to like, which serves as the basis of inflected (e.g., liking) and derived (e.g., liken) forms, me serves as the basis of neither. Thus, comparison is impossible and, so, me is moot and excluded.
Another type of excluded word is referred to by Chomsky and Halle, who disregard exceptional word pairs such as I/we because "given the grammar of English, if we delete reference to the item we, there is no way to predict the phonetic form of the plural of I" (pp.11-12). In the same manner that such word pairs are dismissed, for the purposes of this analysis it was decided that an exceptional word pair is any pair in which the inflected/derived form does not retain the same first letter in the base word. For instance, be/been is an acceptable subject for study, whereas be/were is unacceptable because were fails to retain a semblance of the base form. It was decided that in each such case of word families marked by an exceptional form, the base word (such as be with a rank of 25) would be replaced by the next base word (such as have with a rank of 26).
The word forms subject to analysis were the inflected and derived forms; excluded from analysis were inflected forms of derivatives. In other words, whiting and whiten, an inflected and a derived form of white, respectively, were included; whitens and whitener, an inflected and a derived form of whiten, respectively, were excluded. This parameter is due in part to the limited scope of this work and to Cummings' timely suggestion that "[more distantly related word forms] are less interesting to orthographers than sets" (p.46).
In each set, i.e., word family, the word forms are listed generally in alphabetical order and order of length. Cummings says the distinctions between inflection and derivation are problematic. Therefore, suffice it to say that if orthographers have trouble distinguishing between inflection and derivation, the man or woman on the street can hardly be expected to make the distinction. This analysis does not try.
For the sake of reference and comparison, each word and word form was respelled using Sound-spel, then listed beside the T.O. spellings in a parallel column. A second look at the words containing the /iy/ phoneme demonstrates that, for the purposes of this analysis, Sound-spel (S.S.) is more phonemically reliable: keen, kee, skee, deseet, feeld, peepl, teem, leev, raveen, beleev, cheez, leeg, debree. Carney refers to the summary logic of S.S. when he talks of its representation of the traditional English long vowel sounds with a so-called silent-e: "the moving forward of the marker for long vowels (biet, not bite) is [not] startling, since the digraph is familiar ... from open syllables such as lie, toe, and due" (p.478). See Appendix B for more details.
Optimality algorithm and procedure.
An algorithm was developed to determine the optimality of English spelling in terms of its morphophonemic, or rather, its morphographemic basis. As with the assumptions pertaining to a formula, the shift to the term morphographemic is based predominantly on the anecdotal strategies of Chomsky among others. Chomsky's morphophonemic logic betrays its dependence on graphic or visual appearance with her use of the word pair anxious/ anxiety. As opposed to pairs such as critic/ criticism and national/ national, anxious and anxiety share no readily apparent morphemes, altho Chomsky posits the sequence anxi as a shared underlying lexical spelling. The question is, why posit anxi rather than anx when neither is especially lexical nor morphemic? The circularity of her response that " ... this common item is recognized by the language user as a common item" (p.290) suggests that Chomsky posits anxi, which is not more common than anxi, because it consists of an additional grapheme. Chomsky's actual emphasis, then, is morphographemic girth or length; so is the emphasis of the algorithm.
Regarding the algorithm proper, Chomsky's nation/ national word pair is assumed to be 100% optimal. Any change is quantifiably for the worse. In lieu of more involved algorithms for determining a quantifiable optimality, it was decided that the percent of base word (letters) retained by a derived or inflected form is equal to the morphographemic optimality of that form. For instance, the spelling of the word national does not disturb the integrity of the six letters that constitute the morpheme nation. In order to obtain a specific percentage, the six morpheme letters of national are divided by the six morphemic letters of nation for a resulting figure of 1, or 100 percent. When a letter in the morpheme is changed, or when a letter is added into or subtracted from the morpheme, morphemic integrity is disturbed, which reduces optimality, as in the case of use and usable. In transition from use, usable disturbs (i.e., subtracts) one of the three letters, thus, the undisturbed two letters are divided by the three letters of the base for the resulting figure of .66, or 66%. Finally, given each form's optimality, an average for the word family was determined. An average was taken for the corpus as a whole.
Results.
Optimality of Traditional Orthography (T.O.)
The morphographemic optimality of T.O. was found to be 95 percent, which was determined by averaging the optimality percentages of 100 word families. An example of one such words family, drawn from Appendix A, appears in Table I.
Table I.
Sample T.O. word family with optimality percentages
frq. 50.
T.O. like liked liken likes likely liking likable likeness
optimal - 100 100 100 100 75 75 100 93
Note: frq.=frequency ranking indicated in Basic Reading Vocabularies (Harris & Jacobson, 1982); T.O. = traditional orthography; optimal%= percentage of base form retained in the inflected or derived form.
Comparison with Sound-spel (S.S.). By comparison, the optimality of Sound-spel was found to be 97 percent. See Table II for an example of three such word families as they appear beside their traditionally spelled T.O. counterparts in Appendix A. In the first sample, T.O. is more optimal overall. In the second sample, T.O. and S.S. are equally optimal. In the third sample, S.S. is more optimal on the whole.
Table II.
Three sample comparisons of T.O. and S.S.
frq. 225.
T.O. hear heard hears hearer hearing
optimal% - 100 100 100 100 100
optimal% - 75 100 100 100 94
S.S. heer herd heers heerer heering
250.
high higher highly highest highness
- 100 100 100 100 100
- 100 100 100 100 100
hie hieer hiely hieest hienes
275.
voice voiced voices voicing voiceless invoice
- 100 100 80 100 100 96
- 100 100 100 100 100 100
vois voist voises voising voisles invois
Note: S.S. = Sound-spel, trade name of the orthography introduced by Rondthaler and Lias in Dictionary of Simplified American Spelling (1986).
Word family ranking.
For purposes of determining the gradated difficulty of subject matter, the traditionally spelled bases were ranked according to the average optimality of their related forms, in descending order from 100 percent. For the optimality rank of these word families, see Table III, which also breaks down optimality ties between families - such as the 53 families with 100 percent optimality - according to frequency.
Table III.
Optimality of 100 Word Families, in Descending Order.
T.O. just year water hard hear high pick pass guess shop record dead clean surround seat slip check fair subject milk fit crawl strange belong gun joy danger blanket direct dish doubt clue drift cream
T.O. angle choke fall figure spring exclaim advise like bend graduate blade proud awake move suppose recognize lay fade advance admire notice guide use speak awe copy capture study receive family ice have _______ Average
Note: frq. = frequency rank; T.O. = traditional orthography; opt. = morphographemic optimality of word family associated with that base. Average = morphographemic optimality of the corpus as a whole.
Discussion.
Based as it is on the alphabetic principle, the nature of phoneme alteration, such as the change from receive to reception, suggests that many pairs (and, thus, families) can never reach a morphographemic optimum- unless much of the current phonemic correspondence of T.O. is reduced in favor of drastic word-sign oriented measures. For example, an overly zealous morphographemic spelling of reception relative to receive would be receiption or even receivtion. Be that as it may, morphographemic compromise is struck by Sound-spel, a spelling system that has greater phonemic reliability and was found to be better able to protect morphemes.
Appropriately enough, in his reply to an account of how his words have been used to justify the claim that T.O. is so optimal that it cannot be improved, Chomsky writes,
I'm surprised to learn that the work of Morris Halle and I did on English phonology is being used in [that way]... It has no such implications ... I cannot image that anyone doubts that ... we could easily design a spelling system for English that would be much easier for everyone to use... (personal communication, July 26, 1994)
Recommendations.
In order to better "enrich the pupil's vocabulary so as to enable him to construct... the [patterns of regularity based on word relationships]" (Chomsky, p.302), particularly in the stages of reading for meaning, the optimality of word pairs and word families should be considered during text selection and manipulation. In other words, since a word pair like courage/ courageous is more obviously related than guide/guidance, instructors should be advised to include and emphasize more obviously related pairs - all other things being equal.
Suggested research.
Orthographic value (and weight) is in the eye of the orthographer. In short, someone else may decide that specific generalities or facets of T.O. are valuable and worth factoring into a new algorithm. Among the facets that have suggested themselves during this analysis - and perhaps should be considered in designing more complex versions of this optimality algorithm - are the following:
* The ability to distinguish homophones without recourse to context: how valuable is it to the reader? Cummings regards a distinguishing of homophones thru orthographic means as an "advantage for readers [but] a disadvantage for spellers, in that it provides them with one more slight but important contrast to keep straight" (p.42). That being said, what are the quantifiable drawbacks to the speller?
* The predictability of phonemic alternations and rules. If the predictability of having a value of /s/ before is 75 percent, would such a morphographemic switch be counted as .25 change? What if its predictability is 95 percent? Does that mean the weightiness is .05 percent? Or is there a point short of 100 percent that such changes may be considered null and moot? Does this relativist theory then call into question the value and weightiness of other letter changes? Moreover, should predictable rules be somehow factored into an equation or formula? Cumming, for instance, posits a rule for deleting silent final-e, as follows: "with very few holdouts, a silent final-e that marks a long vowel that heads a Vce# string is deleted whenever a suffix is added that starts with a vowel" (p.155). Given Carney's reminder that a spelling rule should be "easy to state and understand" (p.76), what weight if any should be given such a rule?
* The length of each word in a word pair or word family given the benefits of shorter content length. What if greater letter quantity in a spelling means that a letter disturbance between base and form is less distracting and thus the family tie is more evident? What are the tradeoffs between short and long spellings of particular base words?
* By the same token, while this analysis has emphasized the reading aspect of literacy, a writing emphasis might give rise to different values and weights. For example, if a pupil is encoding rather than decoding, the interruption of a short morphographeme (such as lay/laid) may be more memorable and more optimal than the interruption of a longer morphographeme (such as exclaim/exclamation). Thus, the incentives for short spellings in cases where the morphographeme is interrupted would dovetail with the aforementioned incentives for shorter spellings overall.
* The number of letters into a word in which a disturbance occurs: if a grapheme is changed, added, or subtracted in the second position of the word, is that somehow weightier than a disturbance which occurs in the final position of the word?
* The spelling system of other languages: how does spelling elsewhere compare with T.O. in terms of morphographemic rates of optimality?
Summary.
Despite the literacy problems associated with traditional orthography (T.O.), linguists have sought to justify T.O. as a near optimal system for English word pairs and families. In order to quantify the morphographemic optimality of T.O., a simple algorithm was applied to the inflected and derived forms of 100 words. An optimality percentage was determined for each form, each family, and the corpus as a whole. At the same time, T.O., which was determined to be 95 percent optimal, was compared with a more phonemically reliable spelling system called Sound-spel, which was found to have an optimality rating of 97 percent. Finally, in order to determine the gradated difficulty of the sample families, the base words - representing the optimality of their extended families - were ranked in descending order.
References.
Baker, R. (1980). Orthographic Awareness. In U. Frith (Ed.) Cognitive Processes in Spelling. (pp.52-66). London: Academic Press.
Carney, E. (1995). A Survey of English Spelling. New York: Routledge, Inc.
Chomsky, C. (1970). Reading, Writing, and Phonology. Harvard Educational Review, 40, 287-309.
Chomsky, N. & Halle, M. (1968). The Sound Pattern of English. New York: Harper & Row.
Cummings, D.W. (1988). American English Spelling: An Informal Description. Baltimore: The Johns Hopkins University Press.
Fries, C. (1965). English Word Lists, A study of their adaptability for instruction. Ann Arbor, Michigan: George Wahr Publishing Co.
Hanna, P., Hanna, J., Hodges, R., Rudorf, E. (1966). Phoneme Grapheme Correspondences as Cues to Spelling Improvement. Washington, D.C.: U.S. Office of Education.
Knowles, F. (1988). Morphology versus Phonology in the Spelling of Slavonic Languages. Journal of the Simplified Spelling Society, 2, 2, 12-16.
Marsh, G., Friedman, M., Welch, V., & Desberg, P. (1980). The Development of Strategies in Spelling. In U. Frith (Ed.) Cognitive Processes in Spelling. (pp.339-353). London: Academic Press.
McDonald, J. (1970). Book Reviews. Harvard Educational Review, 40, 317-325.
Rondthaler, E. & Lias, E. (1986). The Dictionary of Simplified American Spelling. New York: The American Language Academy.
Sherwin, J. S. (1969). Four Problems in Teaching English: A Critique of Research. Scranton, PA: National Council of Teachers of English.
Venezky, R. (1962). A Computer Program for Deriving Spelling to Sound Correlation. Unpublished master's thesis, Cornell University, Ithaca, New York.
Venezky, R. (1980). English Orthography. In U. Frith (Ed.), Cognitive Processes in Spelling. (pp.16-53). London: Academic Press.
اندکی از نحو گشتاری
+ نوشته شده در پنجشنبه پنجم دی 1387 ساعت 10:45 شماره پست: 169
(۴)صهبا سلیمی
وقتی سخن از نحو گشتاری می رود، بی گمان نام بانی آن نوام چامسکی به ذهن متبادر می شود. خوب این از جهتی درست است. زیرا چامسکی بود که با کتاب ساخت های نحوی خود انقلابی در زبان شناسی پدید آورد، و پس از سر هارتفورد جونز که مسئله خویشاوندی زبانهای لاتین و یونانی و اوستایی را با هم مطرح ساخت، و پس از سوسور و زبان شناسی نوین، به عنوان موجد سومین انقلاب در زبان شناسی شناخته شد. اما اگر بخواهیم کمی عمیق تر ریشه قضایا را بشکافیم باید از زلیگ هریس، استاد چامسکی یاد کنیم....
به ادامه مطلب رجوع کنید...
اندکی از نحو گشتاری
(۴)صهبا سلیمی
وقتی سخن از نحو گشتاری می رود، بی گمان نام بانی آن نوام چامسکی به ذهن متبادر می شود. خوب این از جهتی درست است. زیرا چامسکی بود که با کتاب ساخت های نحوی خود انقلابی در زبان شناسی پدید آورد، و پس از سر هارتفورد جونز که مسئله خویشاوندی زبانهای لاتین و یونانی و اوستایی را با هم مطرح ساخت، و پس از سوسور و زبان شناسی نوین، به عنوان موجد سومین انقلاب در زبان شناسی شناخته شد. اما اگر بخواهیم کمی عمیق تر ریشه قضایا را بشکافیم باید از زلیگ هریس استاد چامسکی یاد کنیم.
هر شاگردی بی هیچ شک و شبهه وام دار استاد خود است، و چامسکی هم تا حد زیادی چنین است. مفاهیمی مانند گشتار، و یا مفهوم چیزی به نام ایکس تیره را قبلاً هریس معرفی کرده بود. چامسکی با استفاده از نظریات استادش توانست این مفاهیم را به خوبی در نظریاتش جای دهد. ربان شناسی که چامسکی از 1957 بنیاد نهاد تا به امروز 2003 دستخوش تغییرات و تعدیل های بسیاری شده است. اما آغاز چیزی به نام دستور گشتاری با کتاب "ساخت های نحوی" بود، که نگرشی غیر متعارف به زبان داشت، که با آن چه تا کنون از زبان مطرح شده بود تفاوت های بنیادین داشت. با این کتاب است که چیزی به نام دستور زایشی- گشتاری اصلاً مطرح می شود. بنا به دکتر دبیر مقدم آن چه که باعث تداوم این نظریه تا کنون بوده است، استحکام پایگاه فلسفی و روش شناختی(متدولوژیک) آن بوده است. یعنی این نظریه چون از نگرش فلسفی مستحکمی موسوم به ذهن گرایی برخوردار بوده است توانسته است، با کمک ابزار روش شناسی بسیار قوی با وجود آن که انتقادات بسیاری را در پی داشته است، دوام بیاورد.
البته این دوام هم بنا به نگرش استاین برگ روان شناس زبان ناشی از این بوده است که چامسکی و پیروانش همواره انتقاداتی را که پیرامون نظریاتشان می شده است، با دقت بررسی کرده اند، و همیشه در اصلاح ابعاد نظریاتشان کوشیده اند. برای همین هم است، که می بینیم، به فاصله هر 5 یا 6 سال یک نظریه اصلاح شده از دل نظریه قبلی زایشی بیرون می آید. چامسکی در کتاب ساخت های نحوی تنها توجه خود را به نحو معطوف داشته است و دیگر ابعاد بررسی زبانی را که شامل نظام معنایی، واجی، ساختواژی، زبان باشد، به کناری نهاده . به علاوه او می کوشد در این کتاب یک نظریه عمومی و صوری برای ساخت زبان بدست دهد. این زبان نه یک زبان خاص است بل که کلاً قوه نطق است، یعنی زبان بشر.
زبان در این اثر این گونه معرفی شده است: " مجموعه ای(محدود یا نا محدود) از جملات که طول هر یک از آن جملات محدود است و از مجموعه ای محدود از عناصر ساخته شده است". حال بگذار یک سوالی را مطرح کنم. با توجه به این تعریف چه می فهمی؟ یعنی آیا با کمک این تعریف می توانی به نگرش چامسکی به زبان پی ببری. به نظر تو آیا چامسکی در این تعریف اشاره ای به نقش ارتباطی بودن زبان کرده است؟ می بینیم که خیر. این تعریف با نگرش نقش گرایان کاملاً متفاوت است، که زبان را یک وسیله ارتباط و تعمل می شمارند و آن را با توجه به غایت و هدفش تعریف می کنند. نگاه چامسکی به زبان با توجه به این تعریف کاملاً نگاهی صوری است. چون تنها به صورت و یا Form زبان توجه کرده است. از دیگر سوی اگر دقت کنی می بینی که تعریف حاضر به تعاریف ریاضی وار بسیار نزدیک است. بله چامسکی همیشه سعی داشته است برای نظام زبان یک ارتباط ریاضی وار تعریف کند. و به همین دلیل هم در نظریاتش با علائم ریاضی بسیار مواجه می شویم. مثلاً در قواعد بازنویسی یا rewrite rules می بینیم که جمله به صورت زیر تعریف می شود:
S-à NP; VP
این تعریف از جمله به وضوح گرایش ریاضی وار چامسکی را نشان می دهد. حال چرا تا این حد چامسکی زبان را با ریاضی در پیوند می بیند. علت آن است که او ریاضی را نیز یک زبان می داند که از UG یا دستور همگانی که در ذهن بشر به طور ژنتیکی وجود دارد، ناشی شده است.(ر.ک. روان شناسی استاین برگ)
چامسکی به دنبال این است که انگاره ای یا مدلی را برای دستور خود برگزیند، در این راستا او با گزینش انگاره زبان شناسان ساختگرای آمریکایی موسوم به" تحلیل سازه ای بلافصل"(immediate Constituent Analysis) سعی در تعدیل و اصلاح و انتقاد از آن دارد. این روشی بوده است که ساختگرایان آمریکایی برای تحلیل های نحوی خود استفاده می کردند. آن ها جمله را به دو گروه فعلی و گروه اسمی تقسیم می کردند. آن گاه آن سازه ها که گروه ها باشند را به اجزا کوچکتر تشکیل دهنده شان تقسیم می کردند. البته فراموش نکن که ساختگرایان آمریکایی اگرچه که این روش را برای تحلیل های نحوی داشتند، اما در عمل تمامی تحلیل هایشان خصوصاً در تحلیل های میدانی شان از زبان ها سرخپوستان به سطح تحلیلی تکواژ و واج محدود ماندند، و تنها اثر مستقلی که به نحو پرداخته است، اثری است از زلیگ هریس موسوم به From Morpheme to Syntax که در 1946 به چاپ رسید. به هر جهت روش زبان شناسان ساختگرا تقطیع یا Parsing جملات به سازه های بلافصلشان بوده است.
چامسکی هم این تقطیع را به شکل ریاضی درآورد. یعنی مثلاً Sà NP + VP در یک طرف پیکان می بینی که یک عنصر زبانی مثل جمله یا گروه وجود دارد. VPà V+NP . در یک طرف دیگر پیکان مقولات زبانی، یا گروه ها ممکن است وجود داشته باشد. این ها قواعد ساخت گروهی Phrase Structure Rule می باشند.
از همین دستور ساخت گروهی می فهمیم که نگرش نگرشی سلسله مراتبی به زبان است، و دیگر نگاه نگاه خطی نیست. دیدگاه خطی در دستور مرحله ای که ناشی از نگرش ریاضی مارکف است مطرح می شود. چامسکی دستور مرحله ای را Finite State Grammar , markov Process) ) مورد انتقاد قرار می دهد، و آن را مناسب برای زبان انگلیسی نمی داند، از همین روی بوده است، که او از دستور ریاضی وار مارکف(دستور مرحله ای) می گذرد، و به دستور تحلیل سازه های بلافصل راجع می گردد. خوب بگذار یک مقداری مسائل را بشکافم. چامسکی به دنبال این است، که یک مدلی از دستور ارائه بدهد، که با کمک این مدل که از اصولی و قواعدی بر خوردار است، بتوان ساخت های زبانی تولید کرد، یعنی بتوان با کمک این قواعد تمامی ساخت های ممکن زبان را توجیه کرد. بعداً خواهم گفت که چامسکی اعتقاد دارد، که این دستور در ذهن کودک به طور ژنتیکی وجود دارد، و این دستور است، که زبان شناس به دنبال رسیدن به آن است. اصول این نظریات عمدتاً در Government and Binding مطرح می شود. تا به حال دیدی که دستور ساخت گروهی یا همان تحلیل سازه های بلافصل که چامسکی آن را به صورت قواعد ریاضی گونه نمایش می دهد، چگونه ساختاری دارد. چامسکی این دستور را دارای نقص می داند، و یکی از نقائص آن این است که مقرون به صرفه نیست، یعنی economic نیست. منظور از اقتصادی بودن این است، که یک دستور باید با استفاده از کمترین قاعده ممکن بتواند جملات بی شمار زایش(تولید یا produce کند).
این مقال عمدتاً برگرفته از کتاب زبانشناسی نظری دکتر محمد دبیرمقدم، کتاب نظریه حاکمیت و مرجع گزینی لیلیین هگمن، و چند کتاب مرتبط دیگر و مهم تر از همه درسهای چند سال گذشته دکتر دبیرمقدم در این باب است.
نقدی بر کتاب "زبان باز" داریوش آشوری (حتما حتما بخونید)
+ نوشته شده در چهارشنبه چهارم دی 1387 ساعت 9:32 شماره پست: 200
این مقاله نقدیست بر کتاب زبان باز داریوش آشوری که توسط دکتر محسن حافظیان نوشته شده است. دکتر محسن حافظیان استاد دانشگاه کنکوردیا کانادا است و در گروه ایرانشناسی این دانشگاه مشغول تدریس میباشد.
تنی چند از دوستان در مورد منبع این مقاله پرسیده بودند که بایستی به اطلاع برسانم آقای دکتر حافظیان لطف نموده و این مقاله را با ایمیل برای من ارسال نموده اند که من نیز با امانت داری کامل مقاله را منتشر نمودم.
البته به پیشنهاد همین دوستان دو لینک زیر را هم جهت اطلاع کامل خوانندگان عزیز اضافه می نمایم:
کتاب «زبان باز، پژوهشی در بارهیِ زبان و مدرنیت» نوشتۀ پژوهشگر نام آشنای ایرانی آقای داریوش آشوری است که نشرِمرکزهمین امسال در تهران به چاپ رسانده است. این کتاب بسیار خواندنی است و برانگیزاننده؛ خواندنیست چرا که برخی از رایج ترین کج فهمی ها از مقولۀ زبان را با نثر بسیار شیوایی بر آفتاب انداخته است و برانگیزاننده است چرا که به مانند بیشینۀ نوشتههای ایشان از زبان، این شاکلۀ بنیادین هویت فردی و ملی، گفته به میان آمده است....
به ادامه مطلب رجوع نمایید...
زبان دیوزدگی
دکتر محسن حافظیان
گروه ایرانشناسی، دانشکدۀ پژوهش های ادیان، دانشگاه کنکوردیا
کتاب «زبان باز، پژوهشی در بارهیِ زبان و مدرنیت» نوشتۀ پژوهشگر نام آشنای ایرانی آقای داریوش آشوری است که نشرِمرکزهمین امسال در تهران به چاپ رسانده است. این کتاب بسیار خواندنی است و برانگیزاننده؛ خواندنیست چرا که برخی از رایج ترین کج فهمی ها از مقولۀ زبان را با نثر بسیار شیوایی بر آفتاب انداخته است و برانگیزاننده است چرا که به مانند بیشینۀ نوشتههای ایشان از زبان، این شاکلۀ بنیادین هویت فردی و ملی، گفته به میان آمده است. در آن چه در پی میآید، به نکاتی چند از درونمایۀ این کتاب میپردازم، هم برای ادای دین به آنانی که آموزگارم بودهاند وهم به پاسداشت زبانی که دل در گرو آن داریم.
1. سامانۀ زبان
زبان سامانه ایست اجتماعی و پویا که هم ریشه در تجربه های تاریخی و فرهنگی گویندگانش دارد و هم دریافتهای برآمده از این تجربه ها را سامان می بخشد و در داد و ستدهای انسانی در دسترس همگان می گذارد. به مانند هر سامانه ای، بر کارکرد و دگرگونی های تدریجی زبان بایسته ها و نابایسته هایی چیرگی دارند که کشف و دریافت و آموختنشان را نزد دستور نویسان، واژه شناسان، آواشناسان و ...می شود سراغ گرفت. از سویی، بر مبنای همین دانسته هاست که می توان آگاهانه این یا آن فرآوردۀ زبانی را پذیرفت، ساخت یا کنار گذاشت و از دیگر سو، این ناخودآگاه اجتماعی زبانی است که برآمد و ماندگاری و یا حذف فرآورده ای از فرآورده های زبانی را در درازای زمان باعث است. آرایش و پیرایش داده های زبانی تنها و تنها در درون امکانات و بایسته و نبایسته های سامانۀ یادشده شدنی است و با پذیرش آنها در زندگی هرروزه و یا در زمینه های تخصصی ماندگار. آن «تولید مکانیکی واژگان» که نویسنده به تکرار می گوید، هیچ گونه خویشاوندی با نگاه زبانشناسانه به زبان ندارد.
اندیشه ای که نویسنده در سراسر کتاب دربارۀ پیوند «انسانِ مدرن» و «زبان» به قلم می آورد، از دو سو نارواست. از سویی، پای در گلِ میراث قرن 18 باختریان، زبان را هم به مانند طبیعت میدان تاخت و تاز انسان «مدرن» می بیند و می خواهد: «کاری که ذهنیت مدرن با زبان کرده است می توان بنا کردن یک شاهراه زبانی نامید. شاهراه های مدرن همه ی راه بندهای طبیعی را از سر راه بر می دارند و زمین را هموار و آسفالت می کنند تا رانندگان بتوانند از سر راست ترین مسیر با بیشترین سرعت به سوی سر منزلی که می خواهند روانه شوند. شاهراه در مسیر خود اگر به رودخانه و دره بربخورد روی آن پل می زند؛ اگر به کوه بربخورد زیر آن تونل می زند؛ اگر به جنگل بر بخورد آن را می برد؛ یا آن را دور می زند و از کنارشان می گذرد.»[1] آرزوی این که دست این «ذهنیتِ مدرن» را از زبان طبیعی کوتاه خواهیم، تا با زبان همانی نکند که با محیط زیست، در پی خراشیدن ها، تراشیدن ها و بریدن ها، در این سده های «مدرن» کرده است، آرزویی انسانیست.[2] از دیگر سو، زبان نه در زایشش، نه در بالیدنش و نه در کاربری اش پدیده ای بیرون از انسان و از ذهنش نیست. فهم انسانی در درون سامانه ای زبانی جوانه می زند، می بالد، شکل می گیرد و به زبان می آید.[3]فروکاهیدن زبان به دستگاهی که تنها به کار واژگان چسبانی به مفاهیم می آید، برآیند همان دید مکانیکی است که از توضیح ساده ترین نمودهای سامانۀ زبان وامی ماند.
2. زبان طبیعی و زبان «علمی»
همچنان که از نام کتاب برمی آید و به تکرار، و به صد زبان، در درون کتاب هم خوانده می شود، نویسندۀ کتاب به گسستی ژرف میان دو بستر زبانی زبان طبیعی و «زبان علمی» باورمند است. این کژبینی آشکارا بر زمینه های نظری و پیش فرضهای نادرستی استوار است که به آن می پردازم:
ا. زبان در سامانۀ خویش از لایه های گوناگونی شکل گرفته است که در ساز و کار آن عهده دار نقش های گوناگونی در پیوند با یکدیگرند. در سراسر کتاب هرگاه که نویسنده از «زبان علمی» گفته است نمونه از واژه ها آورده است. اگر ایشان می توانستند دستکاریِ «زبان علوم و فنون مدرن» را که «زبانی ست، یا بهتر است بگوییم، زبانمایه ایست که انسان در آن مانع های طبیعی زبان و محدودیت های آن را از میان بر می دارد یا آن ها را دور می زند و...»[4]در دیگر لایه های زبانی چون گزاره ها، آواها و... هم نشان می دادند، کار به فرجام می رسید و گره بر زبان طاعنان فرو بسته می شد.
ب. پیش فرض وجود زبانی به نام «زبان علمی» از بیخ و بن نادرست است و تبیین ناپذیر. آن چه را که ایشان «زبان علمی» می خوانند، در واقع، گروهی از واژه های ساده و ترکیبیِ فنی و تخصصی اند که برای نامیدن مفاهیم و پدیده های حوزه های دانش بشری برساخته شده اند و یا از دیگر زبانها به وام گرفته شده اند. در تاریخ انسانی ساختن واژه های نو برای مفاهیم و تجربیات تازه در درون و بر پایۀ داده های زبان طبیعی جاری پدیده ای نو نیست. واژگان تخصصی هر حوزۀ علمی (ستاره شناسی، فلز شناسی،...) هم بنا به نزدیکی یا دوری به زندگی روزمره وارد زبان طبیعی گویندگانش شده اند یا در حاشیه مانده اند. زبان طبیعی بستری است که بر آن واژگان و گفتار تخصصی پدید می آیند و می بالند؛ پیچیده ترین فرمولهای ریاضیات نیز به زبان طبیعی فهم می شوند و به گفته می آیند. نا گفته نگذارم که وجود عبارت نادرست «واژۀ دانشورانه» (mot savant) در واژگان نامه ها به جای عبارت هایی چون «واژۀ فنی» (mot technique) و «واژۀ حرفه ای» (jargon) خطایی آشکار است و رنگ و بوی فرادست خواهی فرهنگی سیاست گزاران فرآورده هایی مهم و تاثیرگذار از این دست است. گفتن بدین سیاق از «زبان علمی» پی آمدهای دیگری هم دارد.
ج. گفتن از «زبان علمی» برای اشاره به محتوای گفتار یا نوشتاری، در زبانی طبیعی، دریافتنی و پذیرفتنی است. گزافه گویی آنجاست که نویسنده از «شاًن علمی» واژۀ یونانی Dermo- می گوید.[5]از سویی، با چنین گفتی نویسنده به ماهیتی در این واژه، و در دیگر واژه های «علمی»، اشاره می کند که گویی در درون ناپیدای آن لانه کرده است. این همان باور ناسالمی است که نویسنده در سراسر کتاب، با عبارت هایی چون « دو زبان کهن مادر علم و فرهنگ اروپایی، یعنی یونانی و لاتینی،...»[6]و «... زبان های مادر اندیشه و علوم و تکنولوژی مدرن...»[7] می پراکند و از ریشه با نظریۀ قراردادی بودن داده های زبانی در تناقض است. از دیگر سو، اگر نویسنده مرادش از علمی بودن این دست واژه ها، کاربردشان در درون حوزه های تخصصی است که می بایستی بپذیرد که واژه هایی چون »داء» عربی در «داءالاسد»، «داء الثعلب»، «داء الخنازیر» و «میز» فارسی در «میزاب»، «میزک»، «میزراه» و «میزش» را هم واژه های علمی بداند که با دریافتهای ایشان البته بعید می دانم چرا که این واژه ها از زبانی اند که، به زعم نویسنده، به «...زبان های پیشرو اندیشه و علم مدرن، یعنی انگلیسی و فرانسه و آلمانی...»[8] تعلق ندارند.
د. باید از نویسندۀ کتاب « زبان باز» پرسید که این کتاب را به «زبان علمی» نوشته است یا به زبان طبیعی. اگر به زبان نخست نوشته است که باید بدانیم که آیا علمی بودن آن را باید در حوزۀ مورد گفتگو و محتوایش جستجو کنیم یا در بکارگیری پاره هایی از «زبان های پیشرو» در واژه های برساختۀ ایشان چون «ناسیستمانه» و «مدرنگری». اگر هم می پذیرند که کتاب را به «زبان طبیعی» نوشته اند به معنایی که برای آن برشمرده اند؛ «... «زبان طبیعی» چیزی جز همان زبان آشنا و عادی نیست که در هر حوزه ای بی اندیشه و زحمت به کار می رود»[9]، خوانندۀ مکتوب ایشان را جز تسلیم و رضا کو چاره ای.
3. سامانۀ واژه سازی زبان
نویسنده با نوشتن « با پیدایش زبان های باز دست انسان برای دستکاری در زبان گشوده می شود»،[10] « زبانمایه ی علمی و فنی و نظری، [...] نیازمند دستگاه واژگانی آزاد از محدودیت های زبان طبیعی و ادبی ست»[11] و « به عبارت دیگر، زبان علمی یک منطقۀ «آزاد زبانی» دراندرون زبان طبیعی پدید می آورد که از پیروی از حکم های دستوری و معنایی زبان طبیعی آزاد است و از حکم های خود – که مکانیکی به کار بسته می شود- پی روی می کند ؛ یعنی کاربرد یکدست و بدون استثنای آن حکم ها.»،[12] چشم بر سامانمندبودن زبان بسته و محدودیتهایی چون محدودیتهای ساختاری و معنایی ناشی از آن را هم از یاد برده است. به چند نکته در این زمینه اشاره می کنم:
ا. نمونه های برآمد محدودیتهای یاد شده در ساختن واژه ها بسیارند. برای نمونه میتوان از وند لاتینی ablilis از زبان لاتین که تنها به فعلهای هایِ گذرایِ زبان فرانسه که به er و ir ختم می شوند، در گونه های ableو ible ، افزوده می گردد گفت و از وند ure، که تنها به فعلهایی در زبان فرانسه افزوده می شود که به کاری محسوس اشاره دارند (Casser → Cassure (شکستن)) و، در نتیجه، نمی توان آن را به فعلی مانند Concevoir (درک کردن،...) افزود. بر همین سیاق، هیچ سوادداری وند «ناک» را به واژۀ «جالب» نمی چسباند و نمی گوید که «کتاب جالبناکِ زبان باز».
ب. نظریۀ«واژه سازی مکانیکیِ» نویسندۀ کتاب بر این توهم استوار است که شماری واژۀ پایه پیشوند و پسوند تک معنایی وجود دارد و هرکس می تواند مکانیک وار این ها را به هم بچسباند و واژۀ جدیدی با معنایی «سرراست» برای مفاهیم جدید بسازد. در کتاب می خوانیم « پیشوندهای وام گرفته از یونانی و لاتینی آن چنان از آن سرمایه ی واژگانی این زبان شده است که به آسانی هر کسی می تواند آن ها را بر سر هر واژه ای از هر سرچشمه ی زبانی که آمده باشد بنشاند.»[13]در این سطح گفتار اصلاً نیازی نیست که از بار معنایی انضمامی واژه ها و تاًثیر متن بر برآمد معنا و پیوندهای معنایی سازه های شاکلۀ واژۀ مرکب بگویم. با اراده ای معطوف به راستی ایشان هم می توانند در واژگان نامه های در دسترسشان ببینند که واژه های «علمی» ایشان هم می توانند به دام چند معنایی در آیند؛ astrolabe با دو معنی، astronomique با سه معنی و atome با سه معنی در «فرهنگ کوچک روبر» آمده اند. فراتر از آن وندهای اشتقاقی هستند که بیش از یک معنا دارند. برای نمونه، وند یونانی تبار ana در واژه ها فرانسوی که در پی می آید به ترتیب دارای معناهای «از پایین به بالا»، «در پشت»، «درحاشیه» و «نو» می باشد: anachorète و anaglypheوanaphylaxie وanabaptiste. وندهای یونانی (cata) cat و وندهای لاتینی dé (dés)و disهم نمونه های دیگری از وندهای چند معنای یاد شده اند.
ج. واژه های موجود یک زبان، همۀ واژه های ممکنی نیست که در سازوکار سامانۀ زبان می توانسته اند پدید آیند؛ واژه های Acception و Aspiration و Nomination و به ترتیب بر مبنای واژه های لاتین Acceptio و Aspiratio وNominatio در روند واژه سازی زبان فرانسه ساخته شده اند و واژه های همگن دیگری چون Effectio و Offentio و Scriptio تا امروز از این روند اشتقاقی برکنار مانده اند. همۀ زبانهای طبیعی توان بهره وری از امکانات به کار گرفته نشده شان را در واژه سازی دارند. با توجه به پیوند تنگاتنگ زبان و اندیشه، هر واژه و پدیده ای که از زبان و فرهنگ بیگانه فهم شود و به اندیشه آید می تواند به زبان ملتی دیگر برگردان شود و یا توضیح داده شود و اگر نیازش باشد به آفرینش واژگانی نو در همان زبان بیانجامد. زمزمۀ « میدان تنگ زبانهای طبیعی»[14] زمزمۀ ناخجستۀ اندیشه ایست که زبان خودی را فرودست می بیند و می خواهد.
د. در داده های زبانی همۀ زبانها، از جمله واژگان، شمار اندکی از سازه های استثنایی هم وجود دارند. برای نمونه، می توان از واژۀ Futurible (شدنی در آینده) گفت که از واژۀ لاتینی Futur (آینده) و وند ible ( شدنی) ترکیب شده است و این در حالی است که وند لاتینی ible تنها به بن فعلی افزوده می گردد. این استثناها، که در زبان فارسی هم هست و نویسندۀ کتاب به چند نمونه از آنها اشاره کرده است (ص. 29)، نه دلیلی بر ناکارآمدی زبانهای طبیعی اند و نه حجتی بر فرا و فرودست بودن این یا آن زبان.
ه. نوشته اند که زبان های انگلیسی و فرانسوی «با بهره گیری از سرچشمۀ زبان های کلاسیک» شش معادل برای پیشوند «هم» فارسی دارند. پیشوندهای ششگانۀ را هم نوشته اند: co،con ، com و sym، syn ، syl . نخست اینکه وند cor را از قلم انداخته اند. سپس این که ایشان باید بدانند که این وندها گونه های دو وندپایه اند (co و sy) که بنا به متن آوا-نوشتاری نویسه هایی به خود می گیرند، به همانگونه که «گی» در واژۀ «خانگی» گونه ای از وندپایۀ «ی» است. سوم آن که همیشه این وندها به معنی «هم» نیستند؛ sy در واژه های synarchie و synclinal و co در واژه های coefficient و cofacteur به ترتیب به معنی «باهم»، «دارای»، «شمار، درصد» و «شریک» می باشند.
پشتِ صحنۀ نمایش شعبدۀ زبان مدرنی که نویسندۀ کتاب سخت شیفته اش شده است، همین قوانین وزن و رنگ و جابجایی زندگی هرروزۀ زبان جاری است.
4. زبان و «مدرنیت»
در چند و چون «مدرنیت» و پیوندش با «زبان باز» نویسنده با گشاده دستی و کرنشی از سر ارادت مکرر اشاره به زبان و فرهنگ یونانی-لاتینی دارد؛ « به کار گرفتن سرمایه ی واژگانی زبان های کلاسیک به صورت اصلی یا با بهره گیری از تکنیک های توسعه ی واژگان سبب شده است که زبان های مادر اندیشه و علوم و تکنولوژی مدرن از توانایی بی مانندی برخوردار شوند و زبان های دیگر را نیز بارور کنند.»،[15] « زبان یونانی حامل میراث پرارج و خیره کننده ی علم و فلسفه و فرهنگ یونان باستان، و لاتینی زبان نوشتاری کلیسا و علم و فرهنگ اروپای غربی از روزگار باستان تا سده ی هجدهم بود.»[16] و... باید از نویسندۀ کتاب باز هم پرسید که آنچه از زبان یونانی یا لاتینی زبان «علمی» ساخته است چیست؟ اگر این زبانها در ماهیت و ذات خویش چیزی از «علمی» بودن دارد چگونه می تواند حامل اندیشه های کلیسا باشد؟ همان کلیسایی که، به گفتۀ نویسنده، حدود یک هزاره فرهنگ محمول این زبانها را به نام فرهنگ کفر سرکوب کرده بودند.[17] اگر هم این زبانها به مانند دیگر زبانهای طبیعی حامل و شکل دهنده و از شاکله های اندیشه و فرهنگ دوره های مختلف بوده است که این دستک زدنهای « واژگان زبان های پیشاهنگ مدرنیت» و« ارزش والا و کشش بسیار نیرومند علم و فلسفه و هنر و ادبیات یونانی-رومی» برای چیست؟ در خط کشی های عالمانه ای که نویسنده میان «زبان های مدرن» و «زبان های پیشامدرن» ترسیم می کند، در هیچ کجای این افسانه از دورانی که زبان و فرهنگ یونان و رم به دوران پیش از دوران درخشان «مدرنیت» تعلق داشته اند نشانی نیست. گویی یونانیان و رومیان از همان غارهای پیش از تاریخشان منقل «مدرنیت» را می گیرانده اند.[18]
5. زبان ما
کژنگری نویسنده به پدیدۀ زبان البته دامنه دار است و به تفسیر نادرست این یا آن دادۀ زبانی بسنده نمی کند. ایشان می نویسند که « زبان در جامعه های بسته، همچون همه ی وجه های زندگی در آن ها، وابسته به عادات و سنت هایی ست که در نظر مردمان تقدس یافته اند. در نتیجه، صورت های کنونی نهادها و سنت ها، از جمله زبان، همخوان با یک صورت ازلی انگاشته می شود که سرپیچی از آن گناهی ست که سرپیچی از آن سبب کیفر الهی یا اجتماعی می شود».[19] این که زبان طبیعی در کدام «جامعۀ بسته» همخوان با یک صورت ازلی انگاشته شده است یک پرسش است و این که نویسنده با استناد به کدام سند و مشاهده ای از کیفر الهی برای سرپیچی از نهاد زبان در جوامع یاد شده خبر می آورد پرسشی دیگر. این اندیشۀ بیگانه باور پیش از این هم به خوار شمردن زبان خودی رسیده است و هموست که از «واپس ماندگی زبان فارسی»،[20]، از «زبان فارسی نمونه ای از همۀ زبان های جهان سوم»[21] و «کاستی ها و لنگی ها و گنگی هایش»[22] می گوید و هم نظر می دهد که زبانهای علم و عالمیان ریزه خوار و جیره خوار «زبان های پیشرو اندیشه و علم مدرن یعنی انگلیسی و فرانسه و آلمانی» اند.[23] اما چاره چیست؟ نویسنده به اشاره ای می نویسد که « یکی از راه های مهم توسعه ی واژگان همیشه وام گیری زبان ها از یکدیگر، به ویژه، از زبان های فرادست از نظر اقتصادی و سیاسی و فرهنگی بوده است».[24] چه شده است که نویسندۀ کتاب این بار به ما آن چه را تجویز نمی کنند که غربیان، به گفتۀ ایشان، دربارۀ سرمایه های واژگان سده ها و هزاره های گذشته شان کرده اند؟ از نگریستن و کاوش در سرمایه های واژگانی و فرهنگی خویش[25]تا دریوزگی از آستان «زبان های فرادست» فاصله بسیار است و در این راه ها هرکسی برطینت خود می تند.
زبان و اندیشۀ بکار رفته در این کتاب را بسان آن زنده یاد «غرب زده» نمی گویم، چرا که این عبارت در گذر زمان چالش های بسیار از سر گذرانده است و توانش هم در این باره اندک و نارساست. زبان و اندیشۀ این کتاب زبانِ آشفتۀ دیوزدگی است، همین.
[18] پرسش از این که چگونه می شود در این والگی نقش دیگر تمدنها و فرهنگها و زبانها را در رشد دانش بشری نادیده گرفت و از نقبی چنین مستقیم از امروزۀ خویش به دوران باستانی رومی-یونانی زد را می گذارم برای دیگران.
[23] نک. ص. 18. کتاب. در ادبیات ویژه ای از «سیاستمدار» و «روزنامه نگار» و... جیره خوار خوانده و شنیده ایم. افتخار اختراع عبارت «زبان جیره خوار» البته کسی را جز نویسندۀ کتاب یاد شده نزیبد.
[25] از پاک نهادانی می گویم که آستین بالا زده اند و با بهره گیری از توان و سرمایه های واژگانی زبان ملی خویش خشت بر خشت بنای اندیشه های نو می گذارند. در حوزۀ زبان فارسی، ارج باشندگان فرهنگستان های ایران در دوره های گوناگون، فرهیختگانی چون دکتر محمود حسابی، دکتر محمد حیدری و دکتر میرشمس الدین ادیب سلطانی هر آن افزون باد.
سوالات دستور زبان فارسی کنکور کارشناسی ارشد زبانشناسی سال 86
+ نوشته شده در دوشنبه دوم دی 1387 ساعت 15:10 شماره پست: 199
در آغاز بررسی سوالات کنکور سراسری سال ۸۶ بخش دستور زبان فارسی را براتون انتخاب کرده ام. در ادامه مطلب سوالات کنکور پارسال قرار دارد.
دوستان خواهش میکنم به نوع سوالات مخصوصا سوالات شماره ۱ تا ۷ دقت کنید. این مباحث جمله واره و بند در کنکور پارسال ۷ سوال را بخود اخصاص داد. یعنی چیزی بیش از ۳۵٪ کل سئوالات.
این مباحث به تفضیل در کتاب "ساخت زبان فارسی" دکتر غلامعلی زاده مورد بررسی قرار گرفته است.
سوالات"دستور زبان فارسی"
کنکور سراسری سال ۸۶
کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی
1- در جمله "دوستم گفت که مقاله تازه ای نوشته است" صورت "که مقاله تازه ای نوشته است".......................است.
1)گروه فعلی
2)مفعول فعل
3)جمله واره موصولی
4)جمله واره قیدی
2- در کدام جمله ضمیر شخصی متصل در نقش مفعول صریح بکار نرفته است؟
1)دیری نکشید که بیرونش کردند.
2)میخواستم یک چیزی ازت بپرسم
3)رفیق خدانشناسی داشتم، به کارهای بدم واداشت.
4)فارابی در علوم زمان خود چنان تبحری داشت که معلم ثانی اش میگفتند.
3- در جمله" از ایران، کشور دانشمند پرور، مردان نام آوری برخاسته اند." نقش واژه های "ایران-کشور- مردان" چیست؟
1)نهادی – بدلی – مفعولی
2)نهادی – متممی- مفعولی
3)متممی- متممی- نهادی
4)متممی- بدلی- نهادی
4- صورت "پژوهش های گستردۀ زبان شناسان دربارۀ ساخت زبانهای گوناگون که شالودۀ مناسبی برای ارائه نظریۀ زبانی فراهم کرده است" ................. است.
1)گروه اسمی
2)گروه فعلی
3)جمه مرکب
4)جمله ساده(بند)
5- در جمله"با خوب کسی حرف زدی"، صورت "خوب کسی" گروه....................است.
1)اسمی
2)قیدی
3)صفتی
4)حرف اضافه ای
6- در جمله" هنگامیکه به دانشگاه میرفتم، دوستم را دیدم" صورت "هنگامیکه به دانشگاه می رفتم" ......................است.
1) متمم
2) گروه فعلی
3) جمله قیدی
4) جمله اصلی
7- در جمله"آیا هیچ کس متوجه نشد که شما به کمک نیاز دارید؟"
"به کمک" ............................است.
1) قید
2) مسند
3) مفعول صریح
4) متمم فعل
8- در جمله "این انگشتر از طلاست" ، "از طلا".......................است
1)متمم
2)مسند
3)قید
4)بدل
9- در جمله"مردم هر جامعه به یکدیگر نیازمندند" واژه یکدیگر ضمیر .......................است.
1)انعکاسی
2)جمع
3)شخصی
4)مبهم
10- در بیت "جز افسون و افسانه نبود جهان که بستند چشم خشایارها"
عبارت "چشم خشایارها" گروه............است.
1)اسمی فاعلی
2)اسمی مفعولی
3)صفتی متممی مفعولی
4)صفتی متممی فاعلی
11- "شیر" نخست در این بیت نظامی دارای نقش .................است.
12- در بیت"به پایان رسد کیسه سیم و زر نگردد تهی کیسه پیشه ور" کدام جزء جمله حذف شده است؟
1)[چون]به پایان....
2)[اگر]به پایان......
3)[ولی]نگردد.....
4)[زیرا]نگردد....
13- در کدام بیت مضاف به قرینه لفظی حذف شده و مضاف الیه باقی مانده است؟
1)تهی پای رفتن به از کفش تنگ بلای سفر به که در خانه جنگ
2)مرآن خانه را داشتندی چنان که مرکعبه را تازیان این زمان
3)با دل رنجور درین تنگ جای مونس من حب رسول است و آل
4)سنگ بد گوهر اگر کاسه زرین بشکست قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود
14- در کدام بیت جمله موول به مصدر بکار رفته است و دارای نقش فاعلی است؟
1)من ندانستن از اول که تو بی مهر و وفایی عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
2)از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش به درآید
3)پزشکی که باشد به تن درمند زبیمار چون باز دارد گزند
4)هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد خداش در همه حال از بلا نگه دارد
15- در کدام نمونه ماضی نقلی برای بیان عملی که در زمان گذشته شروع شده و هنوز ادامه دارد بکار نرفته است؟
1)مسافران در راه توقف کرده اند
2)همه در سر جای خود نشسته اند
3)سعید به دانشکده ادبیات رفته است
4)آنچه هنوز مرا به صورت آیینه ای نگه داشته است، استقامت روح من است.
16- "پنجره کلاس" – "کشور ایران" – "خانه علی" – "دستبند طلا" چه نوع اضافه هایی هستند؟
1)تخصیصی-بیانی-ملکی-توضیحی
2)تخصیصی-توضیحی-ملکی- بیانی
3)ملکی-توضیحی-تخصیصی-بیانی
4)ملکی-بیانی-تخصیصی-توضیحی
17-حرف اضافه "تا" در بیت زیر چه معنایی دارد؟
"به که زنده شوم ز تخت بزیر تا شوم کشته در میان دو شیر"
1)از تفضیلی
2)مقصد زمانی
3)مقصد مکانی
4)"برای آنکه" برای افاده مقصود از عمل
18 -ساخت کدام واژه متفاوت است؟
1)هنرمند
2)نظام مند
3)دردمند
4)اندیشمند
19-تعداد تکواژ "شاه جهاندار" و "پرستار" در بیت زیر به ترتیب عبارتند از:
"تو باشی پیش من شاه جهاندار چو من باشم به پیش تو پرستار"
1)دو تکواژ – دو تکواژ
2)دو تکواژ- سه تکواژ
3)سه تکواژ-دو تکواژ
4)سه تکواژ-سهتکواژ
20- کدام اسم مرکب از ترکیب دو اسم بوجود نیامده است؟
1)خارپشت
2)کدخدا
3)سرپوش
4)کاروانسرا
نکات گرامری مهم انگلیسی برای کنکور کارشناسی ارشد زبانشناسی(بخش دوم)
+ نوشته شده در دوشنبه دوم دی 1387 ساعت 11:40 شماره پست: 198
تنظیم: مهدی سعید بنادکی
بنا بر قولی که داده بودم امروز قسمت دوم این مطالب که نکات ۵ تا ۱۰ است را برای استفاده شما عزیزان در وبلاگ میگذارم. اگر سوال یا پیشنهادی داشتید حتما در قسمت نظرات مطرح نمایید.
نکات گرامری مهم انگلیسی برای کنکور کارشناسی ارشد زبانشناسی(بخش دوم)
تنظیم: مهدی سعید بنادکی
نکته 7: قیود few, fewer, fewest, many همیشه بعد از اینها یک اسم جمع قابل شمارش می آید.
Few students, fewer chapters, fewest replies,…
اما بعد از little, less, least, much اسم غیر قابل شمارش می آید
A little advise, less money, the least amount,….
توجه داریم که police, people, men, women , children اسم جمع هستند و news همیشه بعنوان اسم غیر قابل شمارش بکار میرود:
Little news is coming from that country.
نظر به اینکه در بعضی موارد تشخیص مفرد و جمع بودن اسامی سخت است این نکته همیشه در کنکور سراسری مورد توجه بوده است:
Bill has the…………cavities of anyone in his class. (fewest- least)
برای استفاده از اعداد از الگو های زیر استفاده میکنیم.
The +ordinal number+ noun ------→ the first book of the series is about verbs.
Noun+ Cardinal number -------→ book one of the series is about verbs.
توجه داریم که بهمراه اعداد cardinal حرف تعریف the بکار نمیرود.
نکته 9: شباهت و یکسان بودن در انگلیسی با الگو های زیر بیان میشود. الگوی دوم در سالهای اخیر مورد سوال بوده است.
الگوی اول: با like یا same as
Your car is like mine.
Your car is the same as mine.
الگوی دوم: the same+ noun+ as
John is the same height as Bill. ---- Mary is the same age as Valeria.
الگوی سوم: as+ adjective+ as
John is as tall as Bill. Mary is as old as Valeria.
نکته 10: الگوهای علت و معلول یا cause and result در کنکور کارشناسی ارشد مهم هستند. این الگوها در سالهای 80-83 مورد پرسش قرار گرفتند و اگر سوالات کنکور را در چند سال اخیر بررسی کنید حتما به این گونه سوالات برخواهید خورد.
الگوهای همراه با SO
a) So+ adjective+ that
He was so tired that he fell asleep.
b) So+ adverb+ that
He reads so slowly that he can never finish his homework.
c) So+ many/few+ count noun+ that
She had so many problems that she could not concentrate.
d) So+ much/little+ non-countable noun+ that
They had so little interest in the project that it failed.
الوهای همراه با such
a) Such+ adjective+ plural count noun+ that
They were such good students that they passed the TOFEL.
b) Such+ adjective+ non-count noun+ that
It was such good cake that we asked for more.
هرگاه so و یا such بهمراه یک اسم مفرد قابل شمارش بکار روند میتوان از دو الگوی زیر استفاده کرد:
a) So+ adjective+ a+ singular count noun+ that
He had so bad a headache that he left early.
b) Such+ a+ adjective+ singular count noun+ that
He had such a bad headache that he left early.
این نکته بسیار مهم است که جملات علت و معلول همیشه با so/such بیان میشود و هیچگاه در این جملات از too/as استفاده نمیشود.
بررسی سوالات آزمون کارشناسی ارشد رشته زبانشناسی همگانی
+ نوشته شده در یکشنبه یکم دی 1387 ساعت 13:36 شماره پست: 197
"بررسی سوالات کنکور کارشناسی ارشد رشته زبانشناسی همگانی سال 1386"
با توجه به اینکه تعداد بسیار زیادی از خوانندگان وبلاگ دوستان داوطلب کنکور ارشد هستند از امروز سوالات کنکور ارشد سال گذشته را مورد مطالعه و بررسی قرار میدهیم.
کنکور پارسال رشته زبانشناسی همگانی تفاوتهای چشمگیری نسبت به کنکور سالهای قبل داشت. عمدۀ این تفاوتها عبارت بودند از:
به ادامه مطلب رجوع کنید....
"بررسی سوالات کنکور کارشناسی ارشد رشته زبانشناسی همگانی سال 1386"
با توجه به اینکه تعداد بسیار زیادی از خوانندگان وبلاگ دوستان داوطلب کنکور ارشد هستند از امروز سوالات کنکور ارشد سال گذشته را مورد مطالعه و بررسی قرار میدهیم.
کنکور پارسال رشته زبانشناسی همگانی تفاوتهای چشمگیری نسبت به کنکور سالهای قبل داشت. عمدۀ این تفاوتها عبارت بودند از:
1- تعداد سوالات: در کنکور سال گذشته بر خلاف سالهای قبل از آن سوالات زبان انگلیسی از 50 عدد به 60 عدد افزایش یافته بود و سوالات زبانشناسی از 60 عدد به 50 عدد کاهش یافته بود. تعدا کل سوالات نیز از ۱۲۰ عدد به ۱۳۰ عدد افزایش یافت
2- زمان آزمون برای 130 سوال از 120 دقیقه به 105 دقیقه کاهش یافته بود.
3- تعداد سوالات گرامر و لغت زبان عمومی و تخصصی از 10 عدد به 15 عدد افزایش یافته بود و تعداد متنها نیز بیشتر شده بود. در کنکور سالهای گذشته تعداد متنها کم بود اما سوالات آنها زیاد بود اما پارسال 4 متن با 5 سوال برای هریک طرح شده بود.
4- در قسمت دستور زبان فارسی نوع سوالات و مباحث مطرح شده کلا متفاوت بود و همین امر باعث کاهش ضریب این درس برای اکثر داوطلبان شد. لازم است داوطلبان محترم امسال حتما سوالات دستور زبان فارسی را بررسی نموده و با مشخص نمودن سر فصلها مطالب مرتبط به همان مبحث را مطالعه نمایند.
5- در قسمت زبانشناسی تعدادسوالات کاهش یافته بود اما از نظر کلی مطالب عام زبانشناسی مورد پرسش قرار گرفته بودند که در قسمت بعدی یعنی زمان بررسی سوالات به تفضیل از آن سخن خواهم گفت.
در چند روز آینده سعی میکنم سوالات کنکور ارشد را به تفکیک دروس روی وبلاگ بگذارم و هریک را جداگانه مورد بررسی و مطالعه قرار دهیم.
نکات گرامری مهم انگلیسی برای کنکور کارشناسی ارشد زبانشناسی(بخش اول)
+ نوشته شده در یکشنبه یکم دی 1387 ساعت 13:7 شماره پست: 196
از امروز سعی میکنم به صورت روزانه مطالبی را در باب گرامر زبان انگلیسی اینجا در وبلاگ قرار دهم. این مطالب از سوالات کنکور سالهای قبل استخراج شده است. همانطور که میدانید سوالات زبان انگلیسی کنکور کارشناسی ارشد زبانشناسی چها بخش اصلی دارد. گرامر، لغات، تست متن با جای خالی و درک مطلب.
سوالات لغت بخاطر گستردگی زبان انگلیسی عمومی سخت ترین بخش است اما سوالات گرامر بخاطر محدود تر بودن مطالب گرامری، آسانتر است.
مطالب این بخش وبلاگ با بررسی سوالات کنکور سالهای 85 به بعد تنظیم شده است و در نوشتن مطالب از کتابها و منابع معتبر تافل استفاده شده است.
خواهشمند میکنم بعد از مطالعه هر بخش در یک جمله نظرتون را به من اطلاع دهید تا مطالب بر اساس نظرات شما بهتر و بهتر شود.
برای مشاهده بخش اول به ادامه مطلب رجوع کنید.
نکات گرامری مهم انگلیسی برای کنکور کارشناسی ارشد زبانشناسی(بخش اول)
تنظیم: مهدی سعید بنادکی
در اولین سری از این پستها به بررسی مطالب مربوط به Modifier میپردازیم. توجه داشته باشید که در هر مبحث من دو مثال برای شما آورده ام که مورد داخل پرانتز غلط است و صرفا برای مقایسه با مورد درست آورده شده است. البته مورد غلط با عبارت Wrong کاملا مشخص است.
نکته 1 : مصدر (Infinitive) شکل ساده فعل است با to. بیاد داشته باشید که بین شکل ساده فعل و to هیچگاه قید بکار نبرید.
They have decided to repeat the directions carefully again.
نکته 2: قیود زیر میبایستی تا حد امکان به فعل یا صفتی که در حال تعریف آن هستند، نزدیک باشند.
We have only four hours to finish this. (Wrong: we only have four hours to finish this.)
She wants to take just one class. (Wrong: she just wants to take one class.)
To make him happy would be really impossible. (Wrong: to really make him happy would be impossible)
همانطور که میبینید و مشخص است در مورد اول قید only فعل have را تعریف میکند و بنابراین بایستی به فعل نزدیک باشد و در مورد دوم قید just در مورد class است پس به کلمه class هم نزدیک است.
نکته 3: این نکته بسیار مهم است و در کمکور سراسری همیشه مورد سوال قرار گرفته است. همیشه بیاد داشته باشید که فاعل جمله اصلی بایستی با جمله واره ابتدایی یکسان باشد. به عبارت دیگر جمله واره ابتدایی فاعل جمله اصلی را مورد تعریف قرار میدهد. در انگلیسی به این موضوع dangling modifier گویند. به مثالهای زیر توجه کنید تا موضوع بهتر روشن شود:
Looking at his watch, Mr.Jones got up and left.
در جمله فوق Looking at his watch, به عنوان جمله واره ابتدایی شناخته میشود و Mr.Jones فاعل جمله اصلی است. حال میبینید که فاعل هر دو جمله یکسان است.
Who looked at his watch? Mr.Jones
Who got up and left? Mr.Jones
و یا در جمله زیر John فاعل هر دو جمله ابتدایی و جمله اصلی است:
Compared to his father, John is a tall man.
در کنکور سراسری معمولا فاعل دو جمله با هم یکسان نیست و همین نکته سوال است.
Running home from school, I was bitten by a dog.
(Wrong: Running home from school, a dog bit me.)
در مثال فوق میبینید که برای یکسان نمودن فاعل در جمله واره ابتدایی و جمله اصلی، جمله اصلی مجهول شده است.
به مثالهای بیشتر توجه کنید:
When only a child, I was taken to the circus by my father.
(Wrong: When only a child, my father took me to the circus.)
Having hidden the key in his pocket, George left the room.
(Wrong: hidden in his pocket, George left the room with the key.)
To understand the directions, one must read them carefully.
(Wrong: to understand the directions, they must be read carefully.)
نکته 4: بعد از افعال حسی معمولا صفت بکار میرود. در کنکور سراسری بعد از افعال حسی قید بکار برده میشود که غلط است:
صفتهایی که بعد از افعال حسی بکار برده میشود را Predicate Adjectives گویند.
نکته 5: میدانیم که دو اسم که پشت سر هم بکار رود میتوانند بعنوان صفت و موصوفف باشد یعنی اسم اول برای اسم دوم صفت است:
You are all language students.
حال نکات مهم این مطلب این است که:
هرگاه اسمی بعنوان صفت برای اسم دیگری بکار رود حالت جمع یا ملکی ندارد.
He is taking some history classes this semester.
(Wrong: He is taking some histories classes this semester.)
John turned in his term paper this morning.
(Wrong: John turned in his term’s paper this morning.)
نقشهای معنایی و نظریه تتا(قسمت دوم)
+ نوشته شده در شنبه سی ام آذر 1387 ساعت 14:47 شماره پست: 195
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
در پست قبلی که با این عنوان آماده کرده بودم در ارتباط با نظریه حاکمیت و مرجع گزینی به اجمال سخن گفته و سپس به بررسی اصول و نظریات مطرح در اینباره پرداختیم.
پس از بررسی این نظریات و توضیح کوتاه درباره هریک، نقشهای تتایی را معرفی کردیم . در ادامه مطلب به بررسی نقشهای تتایی و معنایی و چگونگی عملکرد و جایگزینی آنها در جمله میپردازیم.
نقشهای معنایی و نظریه تتا
(نقل از گذشته)چامسکی در آغاز نظریه تتا به این مورد اشاره میکند که حالتها و نقشهای نحوی(فاعل، مفعول و...) با حالتها و نقشهای معنایی (عامل، پذیرا و...) ارتباطی با یکدیگر ندارند. به عنوان نمونه به عبارت the book در دو جمله زیر توجه کنید:
John gave Bill a book.
John gave a book to Bill.
در جمله اول the book دارای حالت ذاتی و مشخصاً مفعول ثانویه است و در جمله دوم برخوردار از حالت ساختاری و مشخصاً مفعولی است. اما نقشهای معنایی برای عبارت the book در هریک از این دو جمله یکسان و هردو پذیرا میباشد. چامسکی در اینجا اعلام میدارد که برای یک حالت ساختاری واحد نقشهای متفاوتی را میتوان قائل شد و در حقیقت این جمله بر عدم ارتباط بین حالتهای معنایی و نحوی دلالت دارد. این گفته چامسکی را شاید بتوان به دو گونه تعبیر کرد. تعبیر اول آنست که مثلا در تمامی جملات زیر John فاعل جمله است اما نقش تتای آن عامل ، مبدأ و تجربه گر میباشد. تعبیر دوم آنست که در یک جملۀ واحد برای یک جایگاه نحوی میتوان بیش از یک نقش تتا متصور بود. مثلا در جملۀ دوم از مثال بالا میتوان دو نقش تتا برای John قائل شد که یکی عامل و دیگری مبدأ است. در حقیقت در اینجا John هم کنندۀ کار است (عامل) و هم نقطه آغاز حرکت کتاب از اوست (مبدأ). همانطور که قبلا نیز اشاره شد حالتها و نقشهای نحوی رابطۀ یک به یک با حالتها و نقشهای معنایی ندارند اما بغیر از چند دو مورد استثنا میتوان برای هر نقش نحوی یک نقش تتایی قائل شد. این دو مورد عبارتند از:
It غیر ضمیری (expletive/pleonastic): جملاتی که در آنها it فاعل صوریست اما فاقد نقش تتایی است.
It is certain that John will win.
There وجودی (existential): جملاتی که در آنها there فاعل صوریست اما فاقد نقش تتایی است.
There are believed to be unicorns in the garden.
توجه به این مساله مهم است که هر دو کلمه It و There از نظر دستور زبان حالت و بر اساس قواعد حالت بخشی موجود در نظریه دستور زبان حالت، حالت پذیرفته اند اما فاقد نقش تتایی میباشند.
چامسکی هر گروه اسمی را که نقش تتایی میپذیرد، موضوع یا argument مینامد و جایگاه نحوی آن در ژرف ساخت جمله را جایگاه موضوع یا A-position نام نهاده است که در حقیقت همان جایگاه نقش تتا است.
بر اساس توضیح فوق ما در جملات مختلف موضوعات مختلفی داریم. مثلا در John hit Mary. ما دو موضوع داریم که عبارتند از John ,Mary -
اما در جملۀ John gave Mary a book ما سه موضوع داریم که عبارتند از : John, the book ,Bill
بنا بر تعاریف و توضیحات فوق به عناصری مانند it و there که در جایگاه فاعل جمله ظاهر میشوند اما نقش تتایی ندارند به عناصر غیر موضوع (non-argument) معروف هستند و جایگاه آنها را از نظر نقشهای تتایی جایگاه فاقد نقش تتا می نامند.
علاوه بر مورد فوق جایگاهی که پرسشواره ها هم به آن منتقل میشوند، یعنی جایگاه متمم نما، نیز جایگاه غیر موضوع و در نتیجه جایگاه فاقد نقش تتا است.
نقشهای تتا در ژرف ساخت جمله ظاهر میشود و این بدین معناست که در مدخل هر فعل در واژگان تعداد و نوع نقشهای تتا مورد نیاز آن فعل نیز ثبت است که تحت شرایطی در ژرف ساخت به موضوع های آن اعطا میشود که چامسکی از اعطای نقش تتا از سوی فعل به موضوعاتی که اطلاعات زیر مقوله ای فعل محسوب میشوند (مثل مفعول) به عنوان "اعطای مستقیم نقش تتا" یاد کرده است. وی اعطای نقش تتا از سوی فعل به فاعل(که جزء اطلاعات زیر مقوله ای نیست) را "اعطای غیر مستقیم نقش تتا" مینامد.
به دو جمله زیر توجه کنید:
A) John broke the window.
B) John broke his arm.
همانطور که ذکر شد نقش تتایی فاعل توسط گروه فعلی تعیین میشود. در دو مثال فوق فعل عینا یکسان است اما در جمله اول John هم میتوند عام باشد و هم وسیله. در تعبیر دوم John همچون ابزاری از سوی عاملی دیگر به کار گرفته شده است و در حقیقت نقشی مانند The hammer در جمله زیر دارد:
The hammer broke the window.
اما در جمله دوم علاوه بر دو نقش محتمل فوق میتوان نقش پذیرا نیز برای John در نظر گرفت که از دو نقش دیگر محتمل تر است. یعنی جمله B میتواند پاسخ این سوال باشد که "چه اتفاقی برای John افتاده است؟" اما جمله اول هیچگاه جواب این سوال نیست. آنچه در اینجا بدان میرسیم اینست که نقش تتای فاعل توسط کل گروه فعل (فعل و مفعول) رقم زده میشود و نه صرفا توسط فعل.
در نتیجه در جمله اول گروه فعلی Break the window عامل یا وسیله مطلبد و در جمله دوم گروه فعلی broke his arm فاعل پذیرا میخواهد
محمول بحثی در منطق و معناشناسی
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم آذر 1387 ساعت 13:0 شماره پست: 165
(۳) نوشته صهبا سلیمی
محمول اصطلاحی است که در منطق به کار می رود، و در معنا شناسی معادل آن Predicate وضع شده است و از نظر قدمت واژه بسیار قدیمی است. و پیشینه آن باز می گردد به اوایل قرون اسلامی که کتب فلاسفه یونانی در دوران مامون به عربی ترجمه می شد. و از جمله منطق ارسطویی نیز.
مقاله را در ادامه مطلب پیگیری نمایید...
محمول بحثی در منطق و معناشناسی
محمول اصطلاحی است که در منطق به کار می رود، و در معنا شناسی معادل آن Predicate وضع شده است و از نظر قدمت واژه بسیار قدیمی است. و پیشینه آن باز می گردد به اوایل قرون اسلامی که کتب فلاسفه یونانی در دوران مامون به عربی ترجمه می شد. و از جمله منطق ارسطویی نیز.
وقتی صحبت از محمول می کنیم با دو اصطلاح انگلیسی روبرو می باشیم. یکی Predicator (محمول بالفعل) و دیگری Predicate (محمول بالقوه). محمول بالفعل آن عضو از جمله است که خود یک عبارت ارجاعی نباشد(مهم) و آنوقت بیشترین سهم را در معنای جمله دارا باشد. معمولاً افعال غیر ربطی در جمله محمول می باشند. به جمله های زیر توجه و سعی کنید محمول را از میان آن ها پیدا کنید:
علی حسن را زد. محمول بالفعل = زدن
علی به مدرسه رفت. محمول بالفعل = رفتن
"علی بیمار است. " خوب در اینجا فعل" است" کاری را انجام نمی دهد و تنها یک عنصر نحوی است، که بین عناصر جمله ارتباط بر قرار کرده. با این حساب "است" نمی تواند هیچ نقش معنایی داشته باشد. علی هم که یک عبارت ارجاعی است. پس نمی تواند محمول واقع شود. می ماند صفت" بیمار" که محمول بالفعل ما می شود. پس علاوه بر فعل، صفت ها نیز می توانند محمول واقع شوند. حروف اضافه هم می توانند محمول واقع شوند. مثلاً در جمله آن کتاب بر روی میز کنار دیوار است. تنها حرف اضافه " بررویِ" است که عبارت ارجاعی نیست، و می تواند محمول باشد. یا جملاتی مانند:
Ali is in London.
In که یک preposition است محمول واقع شده است.
عناصر اسم عام، فعل، صفت، قید، حرف اضافه می توانند محمول واقع بشوند. اما حروف ربط و حروف تعریف نمی توانند.مهم: عبارت ارجاعی هیچ گاه نمی تواند محمول واقع گردد.
خوب تا این جا دیدیم که محمول بالفعل یا Predicator چیست. حالا ببینیم که محمول بالقوه یا Predicate چیست. همچنان که از اسم آن پیداست، محمول بالقوه هر عنصری است که بتوان آن را در جمله به عنوان یک محمول بالفعل به کار برد. مثلاً " معلم" می تواند یک محمول بالقوه یا Predicate باشد. اما "لئوناردو داوینچی" نمی تواند چون ذاتاً یک عبارت ارجاعی است. ممکن است معلم هم بتواند یک عبارت ارجاعی بشود، مثلاً در جمله " معلم علوم من 22 سال دارد" این قرار گیری در بافت زبانی خاص است که معلم را یک عبارت ارجاعی ساخته است، در حالی که در جمله " علی معلم است" معلم توانسته است محمول واقع گردد.
درجه محمول ها:
مانند نحو که صحبت از ظرفیت فعل بوده است، محمول هم که در بسیاری از مواقع فعل است، دارای ظرفیتی میباشد، و تعداد موضوعی که به خود می گیرد، یا همان عبارات ارجاعی که به خود اختصاص می دهد، مشخص است. مثلاً محمول های صفتی عمدتاً یک ظرفیتی می باشند. مثل: "مریم زیبا است" آیا می توان عبارت ارجاعی دیگری هم به عنوان موضوع ِ محمول اضافه کرد.
توجه داشته باشید که محمول بالفعل یا predicator عنصری است در جمله که عبارت ارجاعی نیست، و همچنین فعل ربطی هم نیست، اما می تواند حرف اضافه باشد.
نقشهای معنایی و نظریه تتا (نقشهای تتا)
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم آذر 1387 ساعت 16:14 شماره پست: 193
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
نگاهی اجمالی به نظریه تتا و نقشهای معنایی
گردآوری: مهدی سعید بنادکی
برای درس اصول دستور زبان دکتر مدرسی به من یک کار تحقیقی داده شد تا درباره نظریه تتا و نقشهای معنایی آن کار کنم.
به این منظور ابتدا "نظریه حاکمیت و مرجع گزینی" (Government & Binding) را بعنوان بستر مورد توجه قرار داده و سپس به موضوعات مورد بحث در نظریه تتا پرداختم.
از آنجا که به نظر خودم تا حالا کار خوبی از آب درآمده با خودم فکر کردم که مطالب را در وبلاگ بگذارم تا شما نیز استفاده کنید.
لازم میدانم تا قبل از هرچیز از دوست عزیزم صهبا سلیمی بخاطر معرفی منابع خوب در این مورد تشکر کنم.
به ادامه مطلب رجوع کنیدتا مقاله کامل را ببینید.
نگاهی اجمالی به نظریه تتا و نقشهای معنایی
گردآوری: مهدی سعید بنادکی
برای درس اصول دستور زبان استاد بهرام مدرسی به من یک کار تحقیقی داده شد تا درباره نظریه تتا و نقشهای معنایی آن کار کنم.
برای آماده کردن مطالب این بخش سعی نمودم تا ابتدا "نظریه حاکمیت و مرجع گزینی" (Government & Binding) را مورد توجه قرار داده و سپس به موضوعات مورد بحث در نظریه تتا بپردازم.
لازم میدانم تا قبل از هرچیز از دوست عزیزمصهبا سلیمی بخاطر معرفی منابع خوب در این مورد تشکر کنم.
نقشهای معنایی و نظریه تتا
نظریه تتا از جمله مباحث مطرح در نظریه حاکمیت و مرجع گزینی بشمار میرود. و وظیفه آن تعیین حالتهای معنایی است. این حالتهای معنایی در چهارچوب نظریه حاکمیت و مرجع گزینی تحت عنوان نقشهای تتا معروف است که اینها خود نشأت گرفته از ترکیب نقشهای پذیرنده هستند.
در این خلاصه ابتدا نگاهی به اصول و مبانی اولیه نظریه حاکمیت و مرجع گزینی انداخته و سپس به توضیح کامل نظریه تتا خواهیم پرداخت.
نظریه حاکمیت و مرجع گزینی
در سال 1981 در کتاب معروف"خطابه هایی در حاکمیت و مرجع گزینی" چامسکی به صورت منسجم از این نظریه سخن گفت اگرچه در آثار قبلی وی در نیمه دوم دهه هفتاد، نیز بخشهایی از این نظریه مطرح شده بود. این نظریه پر طرفدارترین و پر آوازه ترین نظریه صورت گرا بشمار میرود. این نظریه که با نام "نظریه اصول و پارامترها" نیز شناخته میشود مدعی است که نظریه ایست جهانشمول برای قوه نطق. به بیان دیگر گونه های دیگر دستور زایشی معمولا به کارایی توصیفی نائل شدند اما در طرح نظریه حاکمیت و مرجع گزینی نیل به کارایی تبیینی مد نظر بود.
نظریه حاکمیت و مرجع گزینی نظریه ایست در باب دستور همگانی. چامسکی در این نظریه روشن میسازد که یک دستور همگانی دو شرط اساسی دارد: اول آنکه اینقدر انعطاف پذیر باشد که بتواند پاسخگوی تنوع ساخت زبانها باشد و دوم اینکه از محدودیت لازم برخوردار باشد. از نظر چامسکی دستور همگانی متشکل از چند زیر مجموعه است که با یکدیگر در ارتباط و تعامل هستند و میتوان به آنها از زوایای مختلف نگریست هریک از این زیر مجموعه ها در حقیقت یک حوزه زبانی مستقل هستند که با حوزه زبانی دیگر در ارتباط است بدین صورت که برونداد یک حوزه درونداد حوزه دیگر است. چامسکی این نگرش به دستور را نگرش حوزه ای مینامد و معتقد است میتوان به این حوزه ها از دو زاویه نگریست:
زاویه اول: این زیر مجموعه ها بخشهای مختلفی هستند که خود از مجموعه ای از قواعد زبانی تشکیل شده اند که چامسکی آنها را زیر مجموعه های متشکل از قواعد زبانی مینامد و عبارتند از:
- واژگان
- نحو (بخش مقوله ای + بخش گشتاری)
- بخش صورت آوایی
- بخش صورت منطقی
زاویه دوم: چامسکی در این منظر به زیر مجموعه های تشکیل دهنده دستور همگانی به عنوان زیر مجموعه هایی متشکال از اصول یاد میکند. این اصول عبارتند از:
- نظریه تحدید
- نظریه حاکمیت
- نظریه تتا
- نظریه مرجع گزینی
- نظریه حالت
- نظریه نظارت
در ادامه به بررسی این اصول مختلف به صورت کاملا خلاصه میپردازیم تا به موضوع اصلی بحث یعنی نظریه تتا برسیم.
نظریه تحدید: این نظریه میزان حرکت یک سازه را مشخص میکند و اصلی که در این نظریه جاریست اصل همجواری است. جوهره اصل همجواری اینست: "حرکت یک سازه فراتر از یک مقوله یا گره تحدید مردود است."
نظریه حاکمیت: مفهوم حاکمیت در دستورهای سنتی و زبانشناسی غیر زایشی هم بکار رفته است. در آن آثار حاکمیت به مفهوم حاکمیت افعال بر مفعول صریح خود و حاکمیت حروف اضافه بر گروههای اسمی وابسته خود بکار میرفت. و جالب آنکه حاکمیت شرط لازم برای تعیین حالتهای نحوی (انواع مفعول) بود. در نظریه حاکمیت و مرجع گزینی مفهوم حاکمیت نسبت به دستور سنتی قدری تعدیل یافته و بزبان صوری شده نیز بیان گشته است. مفهوم اصلی حامیت در این نظریه اینست:
رابطه بین هستۀ یک ساخت و مقوله های وابسته آن.
نظریه حالت: در نظریه حاکمیت و مرجع گزینی از بین چهار مقوله عمده یعنی اسم، فعل، صفت و حرف اضافه تنها فعل و حرف اضافه حالت بخش هستند.
نظریه نظارت: نظریه نظارت ارجاع ضمیر انتزاعی یعنی PRO را تعیین میکند و جایگاه عملکرد آن سطح صورت منطقی زبان است. ضمیر انتزاعی ضمیر نامرئی است که همچون ضمیرهای مرئی دارای مشخصه های شمار، شخص و جنس میباشد اما فاقد تجلی آوایی یا تلفظ است.
نظریه مرجع گزینی: این نظریه بسیار مهم است و بهمین دلیل در نامگذاری نظریه نیز بخشی از نام آن بکار رفته است. در این نظریه عبارت اسمی به سه دسته تقسیم میشود: مرجعدارها، ضمیرها، عبارات ارجاعی. در این نظریه این سه گروه در چندین مقوله مکورد بررسی قرار میگیرند. این مقوله ها عبارتند از مقوله حاکم، مقید بودن و مقوله تهی. برای مطالعه کامل این گروهها و مقوله ها به کتاب زبانشناسی نظری دکتر دبیر مقدم صفحات 472 تا 488 مراجعه نمایید.
و اما در نهایت به آخرین نظریه و موضوع این نوشتار یعنی نظریه تتا یا -TheoryѲمیپردازیم.
نظریه تتا
یکی دیگر از زیر مجموعه های اصول نظریه تتاست، که به بررسی و تعیین حالتهای معنایی همچون عامل، پذیرا، مبدأ و ... میپردازد. همانطور که در ابتدای این مقاله نیز بیان شد نام تتا از اصطلاح thematic roles نشأت میگیرد. آنچه بیش از هرچیز در مورد نظریه تتا قابل تامل است اینست که هنوز تعریف یکدست و جامعی برای نقشهای تتا ارائه نشده است.
در نظریه حاکمیت و مرجع گزینی نقشهای تتا اساساً و ماهیتاً همان حالتهای معنایی هستند که در دستور حالت مورد بحث قرار گرفته بودند. اگرچه امروزه دیگر دستور حالت به عنوان یک نظریه زبانی مطرح نیست اما همانگونه که میبینید مفاهیم بنیادی آن بصورت زیر مجموعه در نظریه حاکمیت و مرجع گزینی مطرح است.
چامسکی در آغاز نظریه تتا به این مورد اشاره میکند که حالتها و نقشهای نحوی(فاعل، مفعول و...) با حالتها و نقشهای معنایی (عامل، پذیرا و...) ارتباطی با یکدیگر ندارند. به عنوان نمونه به عبارت the book در دو جمله زیر توجه کنید:
John gave Bill a book.
John gave a book to Bill.
در جمله اول the book دارای حالت ذاتی و مشخصاً مفعول ثانویه است و در جمله دوم برخوردار از حالت ساختاری و مشخصاً مفعولی است. اما نقشهای معنایی برای عبارت the book در هریک از این دو جمله یکسان و هردو پذیرا میباشد. چامسکی در اینجا اعلام میدارد که برای یک حالت ساختاری واحد نقشهای متفاوتی را میتوان قائل شد و در حقیقت این جمله بر عدم ارتباط بین حالتهای معنایی و نحوی دلالت دارد.
پیش از پرداختن به ادامه بحث در باب نقشهای تتا و چگونگی تشخیص آنها و تعاریف و عملکردهای هریک در جمله، ابتدا به تعریف از این نقشها میپردازیم. همانگونه که ذکر شد هنوز تعریف یکدست و جامعی از این نقشها ارئه نشده است.
۱) کنشگر ، عامل یا عامل مطلق (Agent) : این نقش به کسی که آگاهانه و بصورت ارادی کاری را انجام دهد اطلاق میشود. توجه دارید که حالت آگاهانه در اینجا حالت کلیدی دارد.
۲) عامل بالقوه(Potential agent): این نقش به عنصری از جمله داده میشود که انجام عمل بصورت بالقوه به آن مربوط میشود و حالت ارادی و آگاهانه ندارد.
۳) کنش پذیر (Patient): اسمی را گوییم که عمل فعل بر آن واقع میشود و نتیجه فعلبه آن معطوف میگردد.
۴) تجربه گر یا اثر پذیر(experiencer): زمانیکه اسمی دارای حواس باشد و پدیده ای را حس کند در اینصورت نقش آن اسم تجربه گر خواهد بود. این نقش در جملات دارای افعال حسی مشاهده میشود. در واقع تجربه گر یا اثر پذیر عملی را انجام نمی دهد بلکه حالت غیر فیزیکی و غیر ملموس را حس میکند.
۵) نقش جایگاهی یا محلی (location) : محلی که عمل در آن اتفاق می افتد یا موقعیتی که فعل آنرا ارائه میکند.
۶) نقش ابزاری (instrumental) : ابزار و وسیله ای که توسط کنشگر برای انجام کاری مورد استفاده قرار گیرد دارای نقش ابزاریست. توجه کنید کنشگر از ابزار استفاده میکند.
۷) نقش زمانی (time) : عنصری که به زمان وقوع فعل اشاره دارد.
۸) مبدأ (source) : نقش اسمی که فعل از آن آغاز میشود را گویند.به مبدأ، کنشزا هم می گویند.
۹) هدف(Goal): عنصریست که فعل بسوی آن متوجه است.
۱۰) بهره پذیر(Benfective): عنصریست که از وقوع فعل منتفع می شود و نفع میبرد.
ادامه دارد...
(فردا انشاالله دنباله مطلب را مینویسم.)
تاریخ زبان و زبانشناسی
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم آذر 1387 ساعت 15:45 شماره پست: 188
نوشته رباب محب
انسان از دیر باز به زبان و چگونگی و منشأ پیدایش آن اندیشیده است. آثار باقی مانده از مصرقدیم حکایت از این دارند که مصریان در دوران فرعون سلمه سیسوس1 در زمینه زبان و ریشه های آن به تحقیق و تفحص می پرداختند. آنها در پی جستجوی اولین واژه ای که بشر به آن دست یافته بود، چوپانانی را مأمور نگاهداری از تعدادی کودک می کردند. این کودکان از هر نظر تأمین بودند، مگر از نظر ارتباط گیری. چوپانان حق حرف زدن با کودکان آزمایشگاهی خود را نداشتند. آزمایش بر این پایه پی ریزی شده بود که اولین کلمه یا صدائی که کودک جهت ارتباط گیری با چوپانان از خود و به ابتکارخود در می آوردند، اولین واژه هائی بوده است که انسان آفریده و بکار گرفته است. به عبارت دیگر، از دیدگاه مصریان قدیم، اولین کلمه کودک منشأ زبان آدمی است. با نگاه امروزی ما و دانش امروز ما، مصریان به دو عامل اساسی ، یعنی عوامل موروثی و محیط توجه داشته اند....
به ادامه مطلب رجوع کنید..
انسان از دیر باز به زبان و چگونگی و منشأ پیدایش آن اندیشیده است. آثار باقی مانده از مصرقدیم حکایت از این دارند که مصریان در دوران فرعون سلمه سیسوس در زمینه زبان و ریشه های آن به تحقیق و تفحص می پرداختند. آنها در پی جستجوی اولین واژه ای که بشر به آن دست یافته بود، چوپانانی را مأمور نگاهداری از تعدادی کودک می کردند. این کودکان از هر نظر تأمین بودند، مگر از نظر ارتباط گیری. چوپانان حق حرف زدن با کودکان آزمایشگاهی خود را نداشتند. آزمایش بر این پایه پی ریزی شده بود که اولین کلمه یا صدائی که کودک جهت ارتباط گیری با چوپانان از خود و به ابتکارخود در می آوردند، اولین واژه هائی بوده است که انسان آفریده و بکار گرفته است. به عبارت دیگر، از دیدگاه مصریان قدیم، اولین کلمه کودک منشأ زبان آدمی است. با نگاه امروزی ما و دانش امروز ما، مصریان به دو عامل اساسی ، یعنی عوامل موروثی و محیط توجه داشته اند.
فیلسوفان در فاصله سالهای1700-1600 توجه شایانی به معنای زبان و چگونگی آموزش آن کرده اند. در آن روزگار اندیشه و ارتباط انسان ها با یکدیگر و با محیطشان، بدون زبان، امری محال تلقی می شد. به اعتقاد راسیونالیست ها زبان آموزی استعدادی مادرزادی ست. راسیونالیست ها با ارائه دیده هایشان در پی اثبات موروثی بودن زبان بودند. اندیشه آنها بر این اصل که افراد در اجتماعات مختلف قادر به آموختن موضوعات یکسانی هستند بنا شده بود. جبهه مقابل راسیونالیست ها، تجربه گرایان بودند. طبق نظر آنها محیط و تأثیرات آن عامل اصلی زبان آموزی است. به اعتقاد تجربه گرایان عوامل محیطی و اجتماعی و تأثیرات آنها بر حواس پنجگانه آدمی هستند که امکان یا عدم امکان آموختن زبان را باعث می شوند.
در قرن نوزدهم پزشکان و متخصصان آموزش و پرورش دست به اولین تحقیقات تطبیقی زدند. آنها برای یافتن پاسخ به پرسش هایشان به مقایسه چگونگی مراحل زبان آموزی کودکان ناشنوا و نیمه شنوا با سایر کودکان پرداختند. در آغاز،این تحقیقات بیشتر بخاطر کمک به کودکان ناشنوا و نیمه شنوا صورت گرفته بود، اما در روند خود، دامنه اش وسعت گرفته و به حوزه زبان شناسی و روانشناسی نزدیک تر و نزدیک تر شد، تا امروز که مرحله جنینی اش را پشت سر گذاشته است.
در قرن بیستم میلادی،محققان زبان شناسی با شیوه های مختلف و با استفاده از ابزار گوناگونی، چون یادداشت برداری از روند رشد زبان کودکان، ضبط کردن صدای آنها و فیلمبرداری از کودکان در شرایط مختلف به مطالعه روند رشد صداها، حروف، کلمات و جملات و عبارات نزد کودکان و در یک روند تاریخی پرداختند. جدول رشد زبان کودک - که تا به امروز هنوز اعتبار خود را حفظ کرده است – محصوا تحقیقات این محققان است.
تحقیقات زبان شناسی در ادامه خود به پیدایش فرضیه ها و تئوری های تازه ای در حوزه زبان و زبان شناسی انجامید. تجربه گرایان - بار دیگر در دهه های نود قد علم کرده و فضای آموزشی را از آن ِ خود کردند.بیهیوریست هایا رفتار شناسان از جمله تجربه گرایان مطرح این دهه بودند. طبق نظر آنها رفتار کودک نتیجه مستقیم تقلید از رفتار بزرگتر هاست. به عبارت دیگر کودک دقیقأ از محیط و پیرامون خود الگو برداری می کند. بیهیوریست ها راه علاج انحراف از نورم ها و قراردادها را در رفتار درمانی می جویند، چیزی که سنگ بنای نظرات آنها را ریخته است. طبق این تئوری، کودک نقشی غیر فعال دارد و چون منفعل است،می توان او را فرم داد.
سیستم آموزش و پرورش در کشور ایران ریشه های دینی و مذهبی دارد، و به این دلیل به دیدگاه بیهیوریست ها نزدیک است، زیرا رفتار کودک، هم در خانه و هم در مدرسه، زیر تیغ نگاه بزرگترهاست. کودک فاقد اندیشه مستقل است و باید چون جعبه ای تهی به مرور زمان از افکار و جملات آماده و تراشیده بزرگترها پر شود. فاعل بودن کودک امری است که اغلب در جامعه ما نادیده گرفته می شود.
شاید بتوان گفت که در مراحل اولیه زبان آموزی تا حدودی اندیشه بیهیوریسم قابل پیاده کردن باشد، اما وقتی کودک به مرحله ای خاص از رشد رسید، دارای اندیشه می شود. آنگاه دیگر جائی برای بیهیوریست ها باقی نمی ماند یا نباید بنماند.
عمربیهیوریست ها در اروپا و امریکا چندان طولانی نشد. آنها شدیدأ مورد انتقاد متخصصانی چون چومسکی (1969) 3 قرار گرفتند. اینبار نوبت دوباره راسیونالیست های نو فرا رسیده بود. راسیونالیست های نو با یک تفاوت اساسی - نسبت به راسیونالیست های 1700- 1600 - به عرصه علم پا نهادند. آنها نقش محیط را کلاً رد نکرده و به دو عامل مهم زبان آموزی اشاره می کردند: محیط و استعدادی درونی و ذاتیکه در محیط و در شرایط خاص خود رشد می کند. این دیدگاه به نا تیویسم 4یا ذات گرایی مشهور شد. (بی یر و لیبرگ 2003 ). آنها با طرح عبارت ِ " استعداد زبان آموزی همگانی "است، براین باورند که همه انسان ها با چنین استعدادی متولد می شوند، اما پرورش این استعداد در رابطه های انسانی و اجتماعی شکل می گیرد و درست به همین سبب است که کودک زبان مرسوم کشوری را می آموزد، که در آن به دنیا می آید. کودک ایرانی، فارسی زبان و کودک آلمانی، آلمانی زبان می شود.
همزمان با تولد نی تیویسم، تئوری دیگری در جهان مدرسه و زبان آموزی به عرصه وجود پیوست که به کگنی تیویسممشهور شد. برنر، پی یاژه و ویگوتسکی از پایه گذران این مکتب بودند. طبق نظر آنها انسان با یکسری امکانات یا ابزار خاص و درونی زاده می شود. او با کمک این ابزار ذاتی و درونی به مطالعه و بررسی پیرامون خود می پردازد و از محیط خود اطلاعات کسب می کند. اطلاعات کسب شده در سیر تکاملی اش به مخزن دانش او تبدیل می شود.تجربه های تازه در رودررویی با تجارب گذشته و انبار شده به یکسری تغییرات و تحولات ریشه ای می انجامد. در این راستا زبان به عامل یا فاکتوریتعیین کننده در رشد و زندگی اجتماعی فرد تبدیل می شود.
آشنایی با استادان زبانشناسی(16)
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم آذر 1387 ساعت 16:28 شماره پست: 192
آندره مارتینه، زبانشناسی نقش گرا
آندره مارتينه زبانشناس برجسته فرانسوي در 12 آوريل 1908 در ساوواي فرانسه به دنيا آمد. او از زبانشناسان نقشگرا به شمار ميآيد و پژوهشهاي بيشماري در اين مكتب انجام داده است. وي بيش از بيست كتاب در حوزههاي مختلف زبانشناسي به رشته تحرير درآورده است.
آندره مارتينه زبانشناس برجسته فرانسوي در 12 آوريل 1908 در ساوواي فرانسه به دنيا آمد. او از زبانشناسان نقشگرا به شمار ميآيد و پژوهشهاي بيشماري در اين مكتب انجام داده است. وي بيش از بيست كتاب در حوزههاي مختلف زبانشناسي به رشته تحرير درآورده است._
به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) او از همان ابتدا در ساووا با پديده دوزبانگي آشنا و به مطالعات زباني علاقمند ميشود و تحصيلات دانشگاهي خود را در سربن به پايان ميرساند.
مارتينه به دنبال موفقيت در امتحان Agregation و يافتن صلاحيت تدريس رسمي در دبيرستانها و رشتههاي دانشگاهي، در سال 1937 موفق به دريافت دكتري دولتي از دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه پاريس ميشود.
وي در 1928 با زبانشناسي عمومي از طريق كتاب «ماهيت، تحول و منشا زبان» نوشته يسپرسن دانماركي آشنا ميشود. سپس آشنايي با مكتب زبانشناسي پراگ، رومن ياكوبسن و نيكلاي تروبتسكوي او را بيشتر به زبانشناسي نزديك ميكند.
پاياننامه اصلي وي با عنوان «ريشههاي عاطفي همخوانهاي مشدد در زبانهاي ژرمني»، بعدها پايه و اساس كتاب «دگرگونيهاي آوايي» را در سال 1955 تشكيل ميدهد و پاياننامه ديگرش در خصوص «ساختار واجگاني واژه در زبان دانماركي» است. همسر اول آندره مارتينه دانماركي است و اقامت وي در دانمارك باعث آشنايي او با اين زبان ميشود و اين امر منجر به دوستي وي با لويي يلمزلف، زبانشناس دانماركي ميگردد.
مطالعات مارتينه حتي در دوره اسارتش توسط آلمانها در جنگ جهاني دوم نيز ادامه دارد. مارتينه در اين دوره با ارائه سوالاتي از افسران فرانسوي در اسارت، به نظام واجگاني زبان فرانسه دست مييابد و اين تحقيقش در سال 1945 منجر به نگارش كتاب «تلفظ فرانسه معاصر» ميشود.
وي پس از جنگ جهاني دوم و ازدواج با همسر دومش، ژان مارتينه كه نشانهشناس معروفي است، به امريكا مهاجرت ميكند و رياست گروه زبانشناسي دانشگاه كلمبيا را به عهده ميگيرد. در اين مدت او همچنين سردبيري مجله word را نيز عهدهدار ميشود. در 1955 به فرانسه برميگردد و استاد زبانشناسي عمومي در دانشگاه پاريس ميشود. مجله «زبانشناسي» را در 1965 تاسيس ميكند كه در آن نظريات نقشگراي زبانشناسي وي منعكس ميشود. مارتينه در سال 1977 با عنوان استاد ممتاز از دانشگاه رنهدكارت (يكي از 12 دانشگاه منشعب شده از دانشگاه پاريس) بازنشسته ميشود.
در 1988 اين دانشگاه هشتادمين سال تولد آندره را در عمارت سربن با حضور اساتيد بسياري از كشورهاي مختلف برگزار ميكند.
آندره مارتينه در 16 جولاي 1999 درسن 91 سالگي درگذشت.
كتاب «مباني زبانشناسي عمومي» برجستهترين كتاب مارتينه است كه به 19 زبان ترجمه است. ترجمه فارسي آن نيز توسط هرمز ميلانيان در 1380 به چاپ رسيده است.
برخي ديگر از آثار وي عبارتند از: • ديدي نقشگرا از زبان (1962) • زبانشناسي همزماني (1965) • جستاري چند در نحو نقشگرا (1975) • نقش و پويايي زبانها (1989) • خاطرات يك زبانشناس: زندگي در كنار زبانها (1993) • كليات نحو (1975) • تراز دگرگونيهاي آوايي (1955) • تحول زبانها و بازسازي آنها (1975)
برنامه کمینه گرای چامسکی چیست؟
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم آذر 1387 ساعت 14:52 شماره پست: 191
نوشته: مهدی سعید بنادکی
شاید اکثر ما در مورد این موضوع بدانیم که دانشمند بزرگ زبانشناسی نوام چامسکی در حال حاضر مشغول کار بروی پروژه ای بنام "برنامه کمینه گرا" یا The Minimalist Program(MP است. اما براستی این برنامه کمینه گرا که تا این حد در محافل زبانشناسی مورد بررسی و نقد و توجه قرار گرفته است، چیست؟...
به ادامه مطلب رجوع فرمایید
برنامه کمینه گرای چامسکی
شاید اکثر ما در مورد این موضوع بدانیم که دانشمند بزرگ زبانشناسی نوام چامسکی در حال حاضر مشغول کار بروی پروژه ای بنام "برنامه کمینه گرا" یا The Minimalist Program (MP است. اما براستی این برنامه کمینه گرا که تا این حد در محافل زبانشناسی مورد بررسی و نقد و توجه قرار گرفته است، چیست؟
در آغاز دهه نود میلادی تغییراتی در تنه اصلی دستور زایشی رخ داد. پیش درآمد این دگرگونیها مقاله چامسکی با عنوان "نکاتی در اقتصاد اشتقاق و نمودهای زبانی" (Economy of derivation and economy of representation) بود.
در این مقاله منظور از اقتصاد این بود که هر فرآیند و مرحله ای در اشتقاق که غیر ضروری و زائد است و همچنین هر نمادی در نمودهای زبانی که حشو است نبایستی وجود داشته باشد. بنابراین و بدلیل این اصل اقتصاد، ساختهای زبانی بهینه یا optimal هستند یعنی مناسبترین هستند. بنابراین بهینگی یا optimality زائده و معلول اقتصاد در اشتقاق و نمود ساختهای زبانی است.(چامسکی 1995- ص171)
برنامه کمینه گرا در حقیقت چهره امروزی بدنه اصلی دستور زایشی است. و در حقیقت روح حاکم بر این برنامه اینست که "هرچه نظریه مختصر تر و موجزتر باشد ، پسندیده تر است" و بدین دلیل به آن برنامه گفته میشود (نه نظریه) چراکه به شروع یک برنامه پژوهشی اشاره دارد.
برنامه کمینه گرا در حقیقت استمرار و تکوین بدنه اصلی دستور زایشی و بویژه استمرار مستقیم نظریه حاکمیت و مرجع گزینی و نظریه اصول و پارامتر هاست. چامسکی خود میگوید که در این برنامه نیز دستیابی به همگانی ها و نیل به کارایی تبیینی مورد نظر است و در این برنامه همچنان قوه نطق موهبتی زیستی و شناختی و حوزه ای از حوزه های مستقل ذهن/مغز، مد نظر قرار میگیرد.
دیدگاه چامسکی به قوه نطق را زبانشناسی زیستی مینامند چراکه در آن قوه نطق با عنوان "عضو زبان" عضویست از اعضای بدن. این عضو از بدن ما با دو حوزه مستقل از ذهن/مغز در تعامل است:
یکی حوزه "نظام مفهومی-نیتی" یا conceptual-intentional system=C-I که همان حوزه توانش کاربرد شناختی است و دیگری حوزه "نظام فراگویی-ادراکی" articulatory-perceptual system=A-P
در برنامه کمینه گرا تنها این دو سطح رابط بعنوان سطوح زبانی فرض میشوند و سطوحی که در گونه های مختلف دستور زایشی تا قبل از این مطرح بود مثل روساخت و ژرف ساخت، حذف میشوند. این تقلیل سطوح نیز گامی در راستای کمینه گرایی بوده است.
(این مطلب تا روز سه شنبه بصورت روزانه کامل میشود)
ادامه دارد...
خلاصه کتابهای مهم زبانشناسی(6)
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم آذر 1387 ساعت 13:3 شماره پست: 190
کتاب در آمدی بر روانشناسی زبان دکتر ضیا حسینی(فصل هشتم و نهم)
بخش پایانی
در این پست آخرین فصلهای کتاب روانشناسی زبان دکتر ضیاءالحسینی را مطالعه میفرمایید. مطالعه این خلاصه برای داوطلبان کنکور کارشناسی ارشد نیز اکیدا توصیه میشود.
با مراجعه به لینک زیر خلاصه کل کتاب را در یک فایل دریافت کنید.
تکرار واژه در درون مغز بدون آنکه آوایی به زبان آورده شود را بازنمود آوایی در درون مغز گویند.
اثر نخستین و اثر متاخر Primary and Recently effect : اگر یک ردیف واژه که مثلا متشکل از 20 واژه است را بخوانید همیشه چند واژه اول و چند واژه آخر این ردیف را بهتر بیاد میآوریم.
حافظه کوتاه مدت ما دارای قسمتی است که آنرا مخزن واجی مینامیم. این مخزن واجی شامل دو بخش است: منبع واجی و مکانیسم تکرار
آنچه را میشنویم 1 تا 2 ثانیه در منبع واجی میماند و در صورت تکرار این زمان افزایش میابد.
حافظه کوتاه مدت ما میتواند در هر زمان 2±7 پاره اطلاعات را در خود نگاه دارد.
عملکردهای حافظه کوتاه مدت:
1- اطلاعات را به قطعات کوچکتری تقسیم میکند.
2- صورت ساختار را به گزاره تبدیل میکند و از اینرو بجای یک ردیف واژه مفهوم را در ذهن نگه میدارد.
3- اطلاعات مهم را پیش از محو شدن به ذهن منتقل میسازد.
حافظه کوتاه مدت به هنگام پردازش یک سازه زیر فرمان یک کارفرمای مرکزی Central Executive که مشخص میکند چه میزان توجه برای آن ساژه مورد نیاز است، کار میکند.
پردازش بسیاری از امور روزمره در حافظه کوتاه مدت ما حالت غیر ارادی دراد مثلا ما میتوانیم در حین رانندگی گفتگو هم بکنیم.
حافظه بلند مدت
دانش زبانی (واژگان + نحو) در حافظه بلند مدت ذخیره میشود.
حافظه بلند مدت مشتمل بر نظامهای گوناگون است مثل نظام اخباری و روندی. حافظه روندی یا procedural مخزن مهارت هاست.
از مزایای انتقال دانش اخباری به دانش روندی آنست که در حافظه کوتاه مدت گنجایش پردازش خود را برای اطلاعات همزمان بکار میگیرد.
نظام اخباری شامل دو بخش است: حافظه حادثی Episodic memory و حافظه معنایی
حافظه حادثی برای ذخیره تجارب و مهارتها و رویدادهای مجرد است و حافظه معنایی برای ذخیره سازی حقایق و مفاهیم مربوط به جهان اطراف.
حافظه معنایی شکل تکامل یافته یادگیریهای حافظه حادثی است.
حافظه حادثی اطلاعات را ذخیره میکند که از طریق یادگیری فراهم می آید و حافظه معنایی جایگاه فراگیری است.
نظریه طرحواره
طرحواره: ویژگی های درهم آمیخته ای که انسان به یک عنصر یا مفهوم مرتبط میسازد.
برای پردازش اطلاعات زبانی سه گونه طرحواره داریم:
1- دانش جهانیWorld Knowledge : دانش پیشینه ای که باعث میشود طرحواره محتوایی را دریابیم.
2- دانشی که از متن بدست می آید.
3- تجربیات گذشته ما (طرحواره متن) Text Schema
دانش جهانی شامل موارد زیر است:
1- چهار چوبی برای ادراک فراهم می آورد.
2- انتظاراتی را برای متن سخن طراحی میکند تا محتوای سخن با آن انتظارات مقابله شود.
3- یادآوری را یاری میدهد.
پردازش متن شامل موارد زیر است:
1- ساختن طرحی ذهنی از متن سخن تا اطلاعات تازه به شبکه آن بپیوندد.
2- تصمیم درباره اینکه چه نکته هایی از متن سخن اهمیت دارد.
سطوح نمایش متن:
1- صورت رو ساخت: واژه بندی جمله
2- صورت گزاره ای: معنای تحت الفظی جمله
3- معنایی که بر اساس دانش پیشینه ، ویژگی های طرفین گفتگو و موقعیت گفتگو بدست می آید.
فصل نهم : گفتار
گفتار نیاز به یک طرح یا plan دارد که محتوای آن جمله واره- واژه و واج است و اینها بایستی بدنبال هم بیایند.
مکث نشاندهنده طراحی است و جمله واره اساس طراحی در گفتار است. بدین معنی که هنگام مکث در حقیقت گوینده در حال طرح ریزی جمله واره بعدی است.
نقش مکث در گفتار: 1- نوبت سخن 2- نشان دادن اهمیت سخن
مراحل گفتار:
1- جستجوی واژگان بر اساس معنا
2- واژگان صورت آوایی پیدا میکنند.
3- شکل گیری ساختار نحوی
4- ذخیره اطلاعات فوق
5- اطلاعات آوایی واقعی در باره واژه بدست میآید(تکیه گفتار) و واژه در الگوی نحوی وارد میشود(آهنگ گفتار)
6- اطلاعات مربوط به وندها عینیت میابد.
7- واجهای واژه آماده شده تا تولید گفتار صورت گیرد.
آماده سازی و خلاصه از مهدی سعید بنادکی
زبان های گفتاری و عقب ماندگی های زبانی (بخش دوم)
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم آذر 1387 ساعت 10:50 شماره پست: 187
نوزاد آدمی از بدو تولد از خود صدا تولید می کند و اعضای بدنش را به حرکت در می آورد. هدفمند بودن یا خود به خودی بودن ِ صدا ها و حرکات کودک همواره مورد توجه محققان و زبان شناسان بوده است. بحث در اینباره در حوصله این متن نیست و بدین لحاظ من از آن می گذرم. اما آنچه اینجا حائز اهمییت است طرح این پرسش است که « در چه سنی کودک اولین کلمه را بر زبان می آورد؟» ، پرسشی که هنوز محققان پاسخ قطعی و مسلمی برای آن ندارند. اینجا شاید طرح این پرسش نیز ضروری باشد که « آیا کودکان جهان صداهائی شبیه هم تولید یا نه؟» پاسخ به این پرسش را به بعد موکول می کنم و به ساختار صوتی و آوائی زبان فارسی می پردازم....
به ادامه مطلب رجوع کنید...
زبان های گفتاری و عقب ماندگی های زبانی بخش دوم: کودک و ساختار زبان گفتاری
رباب محب
نوزاد آدمی از بدو تولد از خود صدا تولید می کند و اعضای بدنش را به حرکت در می آورد. هدفمند بودن یا خود به خودی بودن ِ صدا ها و حرکات کودک همواره مورد توجه محققان و زبان شناسان بوده است. بحث در اینباره در حوصله این متن نیست و بدین لحاظ من از آن می گذرم. اما آنچه اینجا حائز اهمییت است طرح این پرسش است که « در چه سنی کودک اولین کلمه را بر زبان می آورد؟» ، پرسشی که هنوز محققان پاسخ قطعی و مسلمی برای آن ندارند. اینجا شاید طرح این پرسش نیز ضروری باشد که « آیا کودکان جهان صداهائی شبیه هم تولید یا نه؟» پاسخ به این پرسش را به بعد موکول می کنم و به ساختار صوتی و آوائی زبان فارسی می پردازم.
زبان فارسی از ترکیب سی و دو حرف(فونم) تشکیل شده است. حرف یا فونم ها کوچکترین اجزاء کلمه هستند که هر یک دارای خاصیت خاص خود است. در واقع فونم ها سمبل ها و نشانه هائی هستند که طبق قوانین خاص ِ هر زبان ترکیب شده و ساختاری متمایز از سایر زبان های مرسوم دنیا می یابند. کلمه از ترکیب حروف ساخته می شود. به کلمه های « کار» ، « بار» و « مار» توجه کنید. تفاوت این سه کلمه در حرف اول آنها – یعنی «کاف » ، « باء» و « میم » است. پیامد این اختلاف کوچک و جزئی تفاوت ماهوی و معنوی این سه کلمه می باشد. عبارت و جمله از ترکیب چند حرف که در رابطه منطقی خود قرار گرفته باشند ، تشکیل می شود. منظور از رابطه منطقی ، قانون خاص هر زبان است. ما نمی توانیم خارج از قوانین زبان حرکت کنیم.« هچما نن » به ظاهریک کلمه است و از شش حرف تشکیل شده است اما در گوش فرد ایرانی هیچ معنائی نمی دهد، اما یک جابجائی کوچک کلمه را در گوش ما آشنا می کند « همچنان» . حرکت زبان افقی نیست بلکه سیستمی است با ساختار هیرارکی، یعنی از پائین به بالا حرکت می کند ورابطه میان اجزاء تشکیل دهنده زبان ، یعنی حرف، کلمه و عبارت و جمله ، رابطه ای تنگاتنگ و گریز ناپذیر است. همانطور که گفته شد ، واحد های اولیه زبان یعنی حرف/صدا/فونم طبق قوانین خاصی کنار هم قرار گرفته و واحد بزرگتری مثل کلمه/واژه/ مُرفم را بوجود می آورندو واژه ها به نوبه خود عبارات و جمله ها را - زیر قبای دستور، به وجود می آورند. جملات فارسی از نهاد/ جمله پایه ای و گزاره جمله پیوست تشکیل شده اند.ترتیب ساده جمله در فارسی به اینصورت می باشد : فاعل ، مفعول و فعل. ترتیب فوق در سایر زبان ها می تواند متفاوت باشد ، بطور مثال در زبان سوئدی جایگاه فعل در جمله همیشه مشخص است و فعل همواره در مرتبه دوم قرار می گیرد . فونم ها/صداها نیز هر یک دارای خواص خود هستند، اما هنگام ترکیب با فونم ها دیگر خاصیتشان تغییر می کند. بطور مثال فونم « میم » در کلمه « مادر » همان خاصیتی را ندارد که « میم » در کلمه « مهربان» یا « مجازی » و غیره ، دارد.با اندکی توجه درمی یابیم که جایگاه « میم » در دهان و روی لب ها و احیانأ در حنجره ، بنا به فونم بعدی یا همسایه تغییر می کند. هدف از گفته های آمده نشان دادن سیستم هیرارکی زبان است که چگونه کوچکترین تغییریا جابجائی در اصوات/ حروف و کلمه ها می تواند امکان آفرینش و درک و فهم ما را از گفته ها محدود به یک حوزه خاص زبانی کند. اما این سیستم صامت و بی حرکت نیست ، بلکه پویا و بالارونده است. سیستم فوق در زبان گفتاری به سادگی و به طرق مختلف می تواند شکسته شود ، بدون اینکه فهم گفته را برای شنونده دشوار سازد.بدین ترتیب گوینده آغاز گر پروسه و روندی است که نتیجه کارش در رابطه با شنونده مشخص می شود. فرد گوینده هنگام سخن گفتن تنها اصوات و کلمات و جملات ازخود بیرون نمی دهد ، بلکه ی با استفاده از ماهیچه های دستگاه تکلمش (پرده دیاگفرام ، ریه ها ، دهان ، زبان و تارهای صوتی ، سق دهان ،دندان ها و لب ها) کیفیت گفته اش را از زاوایای مختلفی می سنجد. بدین لحاظ می توان گفت که لازمه « حرف زدن » همکاری همه جانبه مغز و سلسله اعصاب و دستگاه تکلم ماست. جایگاه تولید صدا ها درون دهان یا حلق/حنجره به ساختار صدائی هر زبان مربوط می شود. همانطور که پیشتر آمد صداها خواص و جایگاه مختلفی دارند. اصوات بنا به خاصییت یا جایگاه تولید به دسته های گوناگونی تقسیم می شوند. بطورمثال به صدائی مثل « باء » یا « واو» که میان لب ها تولید می شوند در زبان های لاتین « لبییال » گفته می شود.( اسامی لاتین صدا ها در جدولی بعدأ ارائه داده خواهد شد.) در زبان فارسی صدای « میم » در گودی دهان و « نون » در پره های بینی تولید می شود ، در حالی که هر دو صدا در زبان سوئدی درون پره های بینی ساخته می شود و بدین لحاظ به این صدا ها « نَسال یعنی تو دماغی » می گویند. بعضی صداها و محل تولید آنها در دهان به عنوان مثال:
صداهای لبی، دندانی، غنی ای و...
صداها بر اساس خاصیتشان و بنا به مسیر گردش هوا هنگام تلفظ در دستگاه تکلم در گروه های دیگری نیز دسته بندی می شوند:
انسدادی، انفجاری و....
هنگام حرف زدن صداها تک تک و جدا از هم تولید نمی شوند، بلکه در چرخش و حرکت متداومی به دنبال هم قرار می گیرند و طی حرکت از هم تأثیر می پذیرند. کیفیت صدای فرد را حرکت فوق تعیین می کند. ناگفته نماند که کیفیت حرکت صداها بنا به وضعیت جسمی و روحی گوینده/سخنگو ، شرایط و موقعیت گفتگو و میزان آگاهی فرد به تُن و لحن صدایش می تواند تغییر کند. این تغییر به صور زیر بروز می کند : - جا به جائی اجزاء یک کلمه :پرتقال « ترپقال» ، « پرقتال » و از این قبیل. - جا به جائی دستوری : تا تو بیای غذامو می خورم « می خورم غذایمو تا تو بیای.» - مبدل سازی یا جا به جائی صدائی به صدای دیگر: فضا « فسا » ، دنبال « دمبال» و از این قبیل. نویسنده « نَویسنده » ، مغازه « مُغازه». توجه شود که گاهی غلط مصطلح شده و دیگر به عنوان یک غلط گویشی/ گفتاری تلقی نمی شود و یا اینکه منشأ آن به لهجه خاصی باز می گردد، مثلا کلمه « مُغازه». حذف و جا به جائی دستوری یکی از خصلت های بارز زبان گفتاری است. ما هنگام حرف زدن به تک تک اجزای جمله نیازی نداریم و حتا گاهی پیام را می توانیم با یک کلمه بیان کنیم. اما حذف و جا به جائی های دستوری تا جائی جایز است که مفهوم گفته برای شنونده واضح باشد. نوا و آهنگ جمله ( در علم بیان به پروسودی « لحن» مشهوراست و به معنای شدت فرکانس تُن و آهنگ صدا و کشش زمانی صداست) بخش مهم و حیاتی زبان گفتاری است. پروسودی هر زبان یا لهجه نقش کلیدی در زبان گفتاری بازی می کند. پروسودی زبان را در سنین کودکی باید آموخت وهرچه فرد مسن تر شود شانس او برای آموزش پروسودی کمتر می شود و از همین روی است که افراد بزرگسالی که به آموزش زبان دوم می پردازند، همواره با مشکل آهنگ زبان دومشان روبرو هستند و در بسیاری از مواقع و درست بدلیل دشواری آهنگ صداها وجملات از تفهیم خودعاجز می مانند.
همانطور که قبلا آمد ما هنگام حرف زدن علاوه بر زبان/ سمبل های زبانی - از اعضای بدن خود نیز برای تفهیم خود استفاده می کنیم. چگونگی ِ بهره جستن از حرکات بدن (عمدتأ دستها ، ، صورت ، لب ها، چشمان و ابروان) زیر بنای فرهنگی – اجتماعی دارد و از اینروی و بطور مثال حرکت سر به سمت پائین که در زبان فارسی نشانه « تأیید و بله » است در میان مجارها دقیقأ به معنای متضاد آن یعنی « نه و تکذیب» بکار می رود. حالات روحی فرد هنگام سخن گفتن نیز بر همه ما آشکار است که تصور نمی کنیم لازم به توضیح باشد. و می دانیم که زبان نوشتاری فارسی فاقد حروف صدادار « وُکال» است و در واقع زبان نوشتاری ما از سی و دو حرف بیصدا تشکیل شده است. با کمک زیر و زبَربه خواندن امکان امکان پذیر می شود. اما زبان گفتاری ما از همان قوانینی پیروی می کند که هر زبان دیگری. به عبارت دیگر در زبان گفتاری « وُکال» جایگاه خاص خود را دارد. گویش بدون « وُکال» امکان پذیر نیست. طبق گفته الرت (۲۰۰۰) صداها هنگام خروج از دستگاه تکلم ما به دو دسته تقسیم می شوند : ۱- صداهائی که فرکانسشان هنگام تولید شدت می یابد. ۲ - صداهائی که فرکانسشان هنگام تولید کاهش می یابد. صداها با همکاری دستگاه تکلم امواج صوتی ایجاد می کنند. این امواج دارای خواص مختلف هستند و شدت و ضعف آنها به یک اندازه نیست، بطور مثال شدت فرکانس های صدای « ف» هنگام تولید از « س» یا « ش» بیشتر است.
صدای ما به خود ما از هر کسی نزدیک تر است. به عبارت دیگرما هنگام حرف زدن صدای خود را قبل از هر صدا ی دیگری حس می کنیم/ می شنویم. اما زبان گفتاری به صدا ختم نمی شود بلکه دارای خصلت چشمی یا اُپتیک نيز هست. گفته شده ها را می شود بر روی لبان و با چرخش دهان مشاهده کرد. بسیاری از ناشنوایان از راه دیدن حرکت لب ها « لبخوانی » می آموزند. علاوه بر این همانطور که اوستین اشاره می کند حرکات بدنی جزء لاینفک زبان گفتاری است. ادامه دارد.
مقدمه ای برای درک تفاوت دو مکتب غالب زبان شناسی
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم آذر 1387 ساعت 9:15 شماره پست: 174
مکتب نقش گرایی در برابر زایشی ها
(۲) نوشته صهبا سلیمی
وبلاگ زبانشناسی: درک تفاوت بین مکاتب و دیدگاههای غالب در علم زبانشناسی از اهمیت ویژه ای برخوردار است چراکه با دانش به این مساله میتوان به نکات و ظرایف نظریات و مطالب هر گروه پی برد. در این مقاله صهبا سلیمی عزیز به بررسی این دیدگاهها میپردازد.
برای مطالعه مقاله به ادامه مطلب رجوع نماید.
مقدمه ای برای درک تفاوت دو مکتب غالب زبان شناسی
نقش گرایی در برابر زایشی ها
مکتب تحصلی منطقی(PositivismLogical)
مکتب تحصلی مکتبی است که اکتساب دانش را تنها از طریق تجربه میسر می داند، این مکتب به وجود ذهنیت اعتقادی ندارد. موسس این مکتب آگوست کُنت می باشد، این مکتب خود از مکتب عمده تری به نام تجربه گرایی ناشی شده است، که درک ماهیت ها را تنها از طریق تجربه امکان پذیر می داند، و هیچ چیزی را بر آن مترتب نمی داند. مکتب تحصلی در نتیجه چیزی به نام وجدانیات (معلومات مکتسب از حس باطن و وجدان) را اموری واهی و بی اساس می داند. ر.ک. ص. 146 از کتاب:
( فولکیه. پل، فلسفه عمومی یا مابعدالطبیعه، ترجمه دکتر یحیی مهدوی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.)
از تجربه گرایان جان لاک را باید نام برد. جان لاک فیلسوف قرن 17 است و عنوان می دارد، که انسان در هنگام تولد ذهنش همچون لوح سفیدی است، که بعدها در اثر تجربه حسی مستقیم در آن ایده های ذهنی شکل می گیرند. ایده هایی مانند منطق و تفکر عمیق که سازنده هوش می باشند، و با کمک هوش است، که فرد می تواند ایده های انتزاعی را اکتساب نماید. ر.ک. ص. 150 از کتاب
( استاین برگ، درآمدی بر روانشناسی زبان، ترجمه دکتر گلفام، تهران: انتشارات سمت. )
هیوم از دیگر طرفداران مکتب تجربه گرایی است. او در علم به نوعی شک می رسد، و علت آن هم این است، که او این پرسش را مطرح می سازد، که آیا می توان همه دانش ها را از طریق حواس تجربی اکتساب نمود؟ و آیا می توان به نتیجه مستدرک از حواس اعتماد نمود؟ از این جا است که او به نوعی شک می رسد.
برای درک بهتر این مطالب خواندن کتاب فولکیه. پل، فلسفه عمومی یا مابعدالطبیعه، ترجمه دکتر یحیی مهدوی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران. بسیار مناسب است. البته کتاب مقدمات فلسفه است، و طبعاً اصطلاحات تخصصی فلسفه را دارد، و زبان زبان فنی است، اما قابل فهم نیز هست.
در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ریاضی دان هایی مانند راسل(استاد ویتگنشتاین) منطق ریاضی را مطرح ساختند(البته منطق صوری یا جدید را که پایه ریاضی داشته است، فرگه آلمانی بنیاد نهاده است) و با کمک این منطق می خواستند، مساله هیوم را که شک در علم است، حل کنند، اما در این روش نیز ظن باقی خواهد ماند. چون در محاسبات ریاضی احتمالات نیز دخیل خواهد بود. اما این شک در قبال شک هیوم که شک غالب است، شک مغلوب نامیده می شود.
در مکتب تحصلی ها محقق ادعایی ناشی از مشاهده خود می کند، بعد دست به آزمایش می زند تا به اثبات ادعا که فرضیه نامیده می شود، بپردازد. تحصلی ها در تحقیق دست به استقرا می زنند، تا به اثبات فرضیه برسند. استقرا روشی منطقی است.
پس گقتیم که از نظر تحصلی ها ما باید از مشاهده به استقرا برسیم، و از استقرا به اثبات فرضیه.
اما مکتبی وجود دارد، که مکتب منتقد بر تحصلی هاست. و آن را خرد گرایی انتقادی می نامند. خردگرایان به دو نوع دانش اعتقاد دارند:
دانش ماتقدم(A priori) و دانش ما تاخر( A posteriori)
آن ها اعتقاد دارند، که انسان پیش از آن که به تجربه دست بزند، دارای دانشی است، موسوم به دانش ماتقدم، که با او فطرتاًٌ زاده می شود. این دانش همان است، که امروزه در قرن بیستم به آن دانش ژنتیکی می گویند. خردگرایان اعتقاد دارند، که باید پیش از مشاهده ذهنیت محقق در باره چیزی وجود داشته باشد. یعنی به عقیده پوپر صرفاً مشاهده استقرا را نتیجه نخواهد داد. مشاهده تنها یک توصیف است. خردگرایان تجربه را عامل ارزیابی فرضیه می دانند، و نه دستیابی به اثبات فرضیه. گفتیم که تجربه گرایان و در نتیجه آن ها تحصلیون اعتقاد داشته اند، که باید به اثبات فرضیه رسید. اما خردگرایان نمی خواهند که فرضیه را اثبات نمایند، و بلکه برای آن ها ابطال پذیری" falsifiability " اهمیت دارد:
از نظر تحصلی ها مشاهده آغاز گر تحقیق است. اما از نظر خردگرایان مساله آغاز گر تحقیق است، و تجربه سنگ محک فرضیه می باشد. پس باید در آغاز مساله ای وجود داشته باشد، تا فرضیه ای به عنوان جواب آن مطرح شود. آن گاه آن فرضیه با کمک تجربه مورد آزمایش قرار می گیرد.
روش علمی هم شامل: طرح مساله، فرضیه سازی(به عنوان جواب مساله)، آزمایش، استنتاج می باشد.
خردگرایان انتقادی به اثبات فرضیه نیز اعتقادی نداشتند، چون دانش انسان دانشی کامل نیست پس نمی توان به اثبات چیزی رسید. آن ها اثبات را نوعی ایستایی یا Dogmatism می دانستند. به نظر خردگرایان ِ انتقادی تجربه بجای اثبات فرضیه به تایید آن می پردازد. یعنی فرضیه تایید می شود.
تحصلی ها اعتقاد داشتند، که در علم انقلاب رخ می دهد، یعنی علم تحول بنیادین می یابد، و این گونه پیشرفت می کند. و انقلاب یعنی فروریزی یک اصل علمی و بنا شدن اصل علمی دیگر.
در علم Paradigm وجود دارد، که شامل نتیجه گیری هایی است، که در قالب یک نظریه عنوان می شود، و با کمک آن می توان دست به پیش بینی زد. این پارادایم ها به مرور زمان فرو می ریزد و در اثر زمان و تحولات علمی بنیادش دیگرگون می شود.
در قبال نگرش تحصلی ها خردگرایانی همچون پوپر اعتقاد دارند، که در علم انقلاب رخ نمی دهد، بلکه این پارادایم ها تغییر نکرده و تنها در آن اصلاحاتی صورت می گیرد. پس پیشرفت علم یعنی اصلاح در علم و نه انقلاب در آن. لاکاتوش شاگرد پوپر با تعدیلی در نظر استادش آن را به این صورت می پذیرد، که انقلاب در علم را نمی توان انکار کرد، تنها این که علم یک research program است. مانند آن چه که امروزه در برنامه کمینه گرای چامسکی مشاهده می کنیم.
خردگرایی در برابر تجربه گرایی
پس از دوران قرون وسطا و دوران نوزایی و روشنگری، در قرن های 16، 17، و 18 دو نحله مهم فلسفی در معارضه و مجادله با هم وجود داشته است، که اندیشه ها و فرضیه سازی های زبانی را هم تحت تاثیر خود قرار داده بود.
تجربه گرایی که خود پس از مکتب فلاسفه مَدرسی(Scholastic) نضج گرفته بود، تمامی دانش انسان را مکتسب از تجربیات حسی می دانست. برای این فیلسوفان منطق استنتاج امور و دانش ها استقرا(induction) بوده است، که خود ناشی از مشاهده بود. تجربه گرایی را فیلسوفان انگلیسی همچون فرانسیس بیکن( فیلسوف انگلیسی قرن 16) شکل و صورت دادند، و بعد ها کسانی چون هیوم و بارکلی آن را توسعه بخشیدند. از نظر تجربه گرایان ذهن انسان لوحی است سفید، که پس از تولد با تجربه محیط پیرامونی اطلاعات و دانش را با حواس اکتساب می کند.
تجربه گرایی که بعد ها در آثار فلاسفه تحصلی منطقی متجلی شد، و تاثیرات بسیاری بر روانشناسی رفتار گرا در اوایل قرن بیستم گذارد، مبنای نظری و فلسفی روانشناسانی همچون اسکینر شد، که به مطالعات رفتاری- زبان علاقمند بوده اند، و در باره زبان آموزی و اصول آن فرضیه سازی هایی نموده اند، که پس از این اشاره خواهم کرد.
در مقابل نحله فلسفی تجربه گرایی دیدگاهی که سنتی تر می نمود، اما دوباره پا گرفته بود، موسوم به خردگرایی( ³ ) وجود داشت، که از بانیان اصلی آن دکارت فیلسوف فرانسوی بوده است. این مکتب فلسفی که تاثیر خاصی بر تفکرات زبان کاوانه باقی گذارد، استدراک دانش را تنها از طریق تجربه حسی و آن گاه تعمیم و انتزاع سازی کفایت اکتساب دانش نمی دانست. خردگرایان به وجود دانش های فطری در ذهن بشر اعتقاد داشته اند، که مقدم بر دانش های مکتسب از حواس می باشند. این در حالی است، که تجربه گرایانی چون هیوم قویاً وجود چیزی به نام دانش اولیه و فطری را منکر می شده اند. گفتیم که مکتب خردگرایی به نوعی سنتی تر از مکتب تجربه گرای بوده است، و علت هم آن که آرا خردگرایانه را می توان در ارا و اندیشه های افلاتون بازجست، چنان که در خردگرایی می توان دو صورت یعنی نظریات افلاتون و نظریات دکارت را در دو طبقه مشاهده نمود.
افلاتون اعتقاد داشته است، که در فوق این دنیای محسوس و عالم شهادت که ما می توانیم آن را ادراک به حواس نماییم، عالم معقولی وجود دارد، که غایب از حواس ما است. او این عالم غیب را عالم مُثل می نامد. روان آدمی بما به نظر افلاتون پیش از آن که به عالم محسوس آید، و به تن تعلق پیدا کند، در این عالم که عالم معقول است، از قبل تقرر داشته است، این دانش را او یادگاری از آن عالم می داند.
دکارت اقوال حکمای مدرسی را رد می کرد، و تنها بخشی از دانش را قابل اکتساب از طریق تجربه می دانست. . او صورت های ذهنی مکتسب را فطری می دانست، و صانع ان را خداوند می شناخت. او آن صورت هایی را که ماخوذ از حواس می باشند، صور عارضی می نامید. دکارت مفاهیمی مانند، اصول موضوعه ریاضی(خط، نقطه ) ، و نظایر آن را قابل ادراک تجربی نمی دانست. در عوض این مفاهیم کلی را که ابتدایی و اصیل می باشند، و مایه تعقل دیگر چیز ها می شوند، موهبت موجود در ذهن انسان بر می شمرد. نگرش خاص دکارت که در برخی موارد با نظریات افلاتون شباهت های بسیار می یابد، در نیمه قرن بیستم، دوباره به توسط چامسکی بازنموده شد.
خلاصه کتابهای مهم زبانشناسی(5)
+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم آذر 1387 ساعت 16:46 شماره پست: 189
کتاب درآمدی بر روانشناسی زبان دکتر ضیا حسینی(فصل هفتم)
در فصل هفتم کتاب روانشناسی زبان به بررسی واژه و چگونگی شکل گیری آن در ذهن کودک و صورتهای معنایی و آوایی آن ژرداخته شده است.
به ادامه مطلب رجوع کنید.
کتاب درآمدی بر روانشناسی زبان دکتر ضیا حسینی(فصل هفتم)
واژگان از دید روانشناسی زبان
تعریف واژه: واحد معنایی قابل حرکت که قابل تبدیل به واحدهای کوچکتر آزاد نیست را واژه گویند.
واژه در زبانشناسی و در روانشناسی زبان از سه دیدگاه قابل بررسی میباشد:
- مدخل واژگانی: Lexical entry: برای هر عنصر واژگانی چه اطلاعاتی را در ذهن داریم.
- انبارش واژگانی Lexical Storage: عناصر واژگانی نسبت به یکدیگر چگونه اندوخته میشوند.
- دسترسی واژگانیLexical Access : برای دسترسی به یک عنصر واژگانیچه پردازشهای ذهنی نیاز است.
محتوای مدخل واژگانی
هر مدخل واژگانی برای هر واژه شامل دو دسته اطلاعات است که مربوط به صورت و معنی میشود.
صورت= نمود آوایی + اطلاعات تکواژی
معنی= ویژگیهای نحوی + ویژگی های معنایی
در مورد معنا دو نکته قابل تامل است و ما بایستی آن را بدانیم: اول آنکه حدود معنایی هر واژه تحت تاثیر واژه های کناری آن است و دوم اینکه معنای هر واژه چیست.
اطلاعات معنایی چگونه شکل میگیرد؟
نظریه سنتی: معنی واژه میتواند به اجزایی تقسیم شود ( پرنده= جاندار، دوپا، با بال و ....)
نظریه جدید: انسان چیزهای اطراف خود را طبقه بندی میکند و برای هر طبقه یک الگوی نمونه (prototype) برمیگزیند.
خصوصیات الگوی نمونه:
- انسانهای یک جامعه زبانی الگوهای نمونه را براحتی شناسایی کنند.
- انتخاب الگوی نمونه با بهره گیری از تعدادی مختصات ویژه انجام میگیرد
- محدوده گروه بندی ها در بعضی موارد مشخص نیست.
- الگوهای نمونه در جوامع زبانی متفاوت مختلف هستند. مثلا الگوی نمونه برای پرنده در ایران گنجشک اما در هند طوطی است.
- اجزا یک گروه بسته به بافت و نقش اجزا میتوانند متغییر باشند.
- گروه بندی براساس دو اصل علمی و تصویری انجام میشود.
کودکان معنای واژه را چگونه می آموزند؟
کاهش معنایی underextension و افزایش معنایی یا overextension از راههای یادگیری معنا توسط کودک است.
نظریه های ساخت مدخل واژگانی بخش معنایی توسط کودک:
نظریه اول= کودک دنیای بیرون را از منظر مه ذهنی میبیند و با تجربه حدود حوزه های معنایی روشنتر شده و رفته رفته این مه کنار میرود.
نظریه دوم= کودک معنا سازی را با الگوی نمونه آغاز میکند.
شکل گیری شبکه معنایی در ذهن کودک کار بسیار بطنی و نیاز به زمان طولانی دارد.
واژه ها چگونه در ذهن قرار میگیرند و به آنها دسترسی پیدا میشود؟
واژه به تنهایی در ذهن قرار نمی گیرد بلکه هر واژه قاموسی با سایر واژه ها ارتباط دارد. یادگیری واژه صرفا به معنای در ذهن سپردن مفهوم و صورت آن نیست بلکه ارتباط دادن آن به کل شبکه واژگانی نیز مطرح است.
فعال سازی گسترش Spreading Activation شاهدی بر شبکه واژگانی است. یعنی شما با شنیدن واژه دکتر براحتی واژگان بیمار ،بیمارستان، پرستار و... را نیز بخاطر خواهید آورد. گاهی نیز شما با تاثیر بافت متن text effect به معنای اصلی یک واژه میرسید.
ارتباط معنایی بر سه نوع است:
- حوزه های معنایی: ارتباط واژگان بر اساس موضوع
- رابطه معنایی: ارتباط واژگان بر اساس تفاوت ها و شباهتهای معنایی
- واژگان همنوع: واژگانی که در یک گروه طبقه بندی میشوند hyponyms
- هم آیندها Collocates : واژگانی هستند که با هم بکار میروند : استکان نعلبکی
ارتباط واژه ها در یک شبکه واژگانی بر اساس ویژگیهای زیر است:
- از یکدیگر مشتق شده اند: شاد – شادمانی
- با هم بکار میروند: مرغ و خروس
- به لحاظ معنایی شبیه هم هستند: هست و نیست
از زمان شنیدن تا زمان پی بردن به معنای واژه دو مرحله وجود دارد:
1- دسترسی: وقتی صورت واژه را میشنوید مدخلهای زیادی در ذهن باز میشود تا میان این مدخلها و صورت واژه شنیده شده مطابقت انجام گیرد.
2- شناساییrecognition: انتخاب واژه مورد نظر از میان این مدخلها
(این مدخلها تا زمان انتخاب واژه مورد نظر باز باقی میمانند.)
زبانهای گفتاری و عقب ماندگی های زبانی(بخش اول)
+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم آذر 1387 ساعت 13:44 شماره پست: 186
زبان چيست و از چه قوانيني پيروی مي کند؟ زبان های گفتاری کدامند ؟ تفاوت ميان زبان های صوتي و زبان های اشاره چيست؟ عقب ماندگي های زباني چگونه تعريف مي شوند؟ زبان پديد ه ای پيچيده و چند بعدی است و پرداختن به همه ابعا د آن در يک و همان مقاله امکان پذير نيست. بدين لحاظ من در اين متن به زبان گفتاری يا محاوره ای و تأثير روابط انساني بر زبان يا بالعکس مي پردازم.
تلاش من پاسخ به پرسش « زبان گفتاری چيست و گويش يا تلفظ ما چه نقشي در رابطه های انساني بازی مي کند» مي باشد...
به ادامه مطلب رجوع کنید.
زبان های گفتاری و عقب ماندگي های زباني / بخش اول: قوانين حاکم بر زبان های گفتاری
رباب محب
زبان چيست و از چه قوانيني پيروی مي کند؟ زبان های گفتاری کدامند ؟ تفاوت ميان زبان های صوتي و زبان های اشاره چيست؟ عقب ماندگي های زباني چگونه تعريف مي شوند؟ زبان پديد ه ای پيچيده و چند بعدی است و پرداختن به همه ابعا د آن در يک و همان مقاله امکان پذير نيست. بدين لحاظ من در اين متن به زبان گفتاری يا محاوره ای و تأثير روابط انساني بر زبان يا بالعکس مي پردازم. تلاش من پاسخ به پرسش « زبان گفتاری چيست و گويش يا تلفظ ما چه نقشي در رابطه های انساني بازی مي کند» مي باشد.
زبان پديد ه ای انتزاعي و وابسته به شرايط و پيش فرضيه های خود است. زبان گفتاری در مقايسه با زبان نوشتاری بيشتر از شرايط و موقعيت پيراموني خود تأثير مي پذيرد. شرايط نيز به نوبه خود از هم تأثير پذيرند و زمينه و شرايط موقعيت بعدی را فراهم مي آورند. فاکتورهای متعددی در شکل و فرم زبان گفتاری فرد نقش بازی مي کند. راوبط انساني و موقعيتي که زبان در آن رخ مي دهد دو فاکتور بسيار با اهميت است که چگونگي و کيفيت زبان فرد را تعين مي کند. لحن صدای فرد و انتخاب جملات و واژگان او وابسته به مکان و زمان او است. ساده تر بگويم ما با کارمند بانک از همان صدا و زبان استفاده نمي کنيم که هنگام حرف زدن با همسايه. لحن ما هنگام حرف زدن با کودک همان لحني نيست که ما در تماس با سالمندان بکار مي بريم. هرگاه کلام ما حاوی ابژه های مبهمي باشد که ذهن شنونده را مخدوش کند ، به تلاش مي افتيم تا با تغيير و ساده کردن ابژه های خود به شنونده در فهم کلام خود کمک کنيم. در زبان شناسي از دو ترم ِ درون فردی « اينترپرسنونلي » و فرا فردی « اينترا پرسنونلي » استفاده مي شوند. ايندو ترم توسط بلوم و لاهي مطرح شده است و منظور آنها از طرح ايندو ترم، تعريف دو فنکسيون يا عملکرد که فرد هنگام گفتگو با ديگری بکار مي گيرد : عمل درون فردی « اينترپرسنونلي » حالتي پراگاتيسم (يا عملي) است ، در حالي که فنکسيون فرا فردی « اينترا پرسنونلي » حالتي حساب شده است و آن يعني ايستادن روبروی ديگری و بلند فکر کردن و توضيح دادن اعمال خود. و از اين روی رشد و تعالي انديشه فرد به حالت فرا فرد ی وابسته مي شود.در اين حالت است که شرايط حل مشکلات و پاسخ به پرسش های فرد فراهم مي آيد.
انديشمندان و محققان از زوايای مختلفي به زبان گفتاری پرداخته اند ، از اين ميان اوستين و سرله را بايد نام برد. حرف زدن و گفتگو کردن از نظر ايندو محقق يک عمل است که آنها آنرا « عمل گويش » ناميده اند و به عقيده اوستين و سرله اهداف و مقاصد فرد گوينده منشأ اين عمل است. يعني فرد بنا به خواسته های فردی خود ، فرد مقابل را وسيله قرار مي دهد تا به اهداف فرا فردی خود که همان حل مسائل اوست دست يابد. عمل گويش از نظر آستين و سرله دارای سه وجه مختلف مي باشد :
1- عمل « لوکوت » که به شکل و فرم زبان برمي گردد.
2- عمل « ايلو کوت» که به معنای هدف و منظور گوينده از گفته اش است.
3- عمل « پر لوکوت » به معنای تفسير کلام توسط شنونده و اثری است که گفته بر شنونده مي گذارد.
اينجا برای ساده کردن گفته بالا مثالي مي آورم: فرض کنيد دور سفره غذا نشسته ايد. روی سفره غذا اثری از فلفل نيست و مهمان شما از شما مي پرسد « آيا فلفل در خانه داريد؟» جمله مهمان شما يک جمله پرسشي است (يعني فرم زبان؟ عمل « لوکوت »/) . فرم زبان و شرايط بر هم تأثيرمتقابل دارند، بدين معنا که فرم زبان در عين تأثير پذيرفتن از شرايط و موقعيت ها ، به نوبه خود مي تواند بر شرا يط و موقعيت ها اثر گذاشته و شرا يط را تغيير دهد. مهمان شما برای رسيدن به يک هدف يا مقصود از راه پرسش حرکت مي کند (يعني پرسش هدفمند است/هدف گوينده/ عمل « ايلو کوت»). اما چگونگي تعبير شنونده يعني شما ، از اين پرسش مقوله ديگری است و به شرايط و موقعيت و رابطه ميان مهمان شما ( گوينده ) و شمای ِ شنونده وابسته است. شما ی ِشنونده مي توانيد پرسش را دال بر بي مزه بودن غذا بکنيد يا اينکه مهمانتان غذای تند دوست دارد. و يا شايد پرسش اورا يک طعنه تلقي کنيد و تصور کنيد که منظور مهمانتان تندی و ادويه داربودن ِ غذا باشد(عمل « پر لوکوت » ). پس کلام گوينده هميشه حاوی يک پيام است. اما اين پيام لزومأ وبه صرف شنيده شدن، به برآورده شدن خواسته گوينده نمي انجامد. چه بسا کلام از نظرفرم و محتواقاصر باشدو پيام را نرساند يا فاصله تجارب زباني گوينده و شنونده امکان درک پيام را کم کند يا حتا به صفر برساند. کلام / عمل گويش تنها حاوی يک پيام نيست ، بلکه شيوه گفتن ، آهنگ کلام ، حالات دست و صورت و چشم و ابروان جزء لاينفک آن است. به نظر اوستين (1962) شنونده مالک پيامد گفته هاست و ما بايد ميان پيامد های هدفمند و پيامد های بي منظور تفاوت قائل شويم. پيش مي آيد که گوينده هدفمند و آگاهانه سخن مي گويد ، اما نتايج سخنان او آني نمي شود که او انتظار داشته است. اوستين از عمل « ايلو کوت» به عنوان يک وزنه ياد مي کند ، زيراکه درجه رسيدن پيام در گرو فاکتورهائي است که گاه از حيطه قدرت گوينده خارج است.
سرله (1983) با استفاده از ترم يا واژه هدفمندی « اينتنشنلي » به تکامل تئوری«عمل گويش » مي پردازد. اواز هدفمندی نهاديني« پرايه اين تنشن » سخن مي گويد که هم بخشي از عمل است و هم درون خود عمل ، عمل مي کند ( اين تنشن اين اکشن). منظور سرله اينست که هدف فرد از «حرف زدن » هدفي آگاهانه است. فرد برای رسيدن به اهداف آگاهانه اش دست به يکسری اعمال زباني و غير زباني پايه ای يا تشکيل دهنده ، مي زند . «هدف / اهداف » نزد گوينده و شنونده يکسان نيست. اگر به رابطه فرد بزرگسال و کودک نگاه کنيم،مي بينيم که چگونه هم فرد بزرگسال و هم کودک از« اعما ل زباني و غير زباني پايه ای يا تشکيل دهنده » برای رساندن مقصود خود استفاده مي کنند. ما مي دانيم که بسياری از اعمال فرد (اينجا منظور عمل گويش است) نا آگانه صورت مي پذيرد اما با کمي دقت درمي يابيم که سمت و سوی اين اعمال بظاهر ناآگاهانه هدفمند است، چرا که زبان جدا از تجارب فرد و پيشينه فرد نيست. پس از اوستين و سرله لوِلت (1989) « عمل گويش » را مورد بررسي قرار داده و به آن صفت « کارائي و سودمندی » را اضافه مي کند. در واقع آنچه لوِلت مطرح مي کند هماني است که ديگران نيز کمابيش گفته اند با اين تفاوت که او دامنه عوامل تأثير گذار را گسترده و معتقد است که « اينکه گوينده چه مي تواند بگويد يا مي گويد » را يکسری فاکتورهای مهم و ريشه ای شکل مي دهد: : لحن صدا ، حالات دست و صورت و چشمان و ابروان و سطح سواد شنونده. شنونده تنها صدا را نمي شنود و فهم زبان تنها يک بعد قضيه است. او بايستي رابطه های نهفته زبان رانيز دريابد. چنانچه شنونده قادر به فهم زبان گوينده نباشد ، اهداف گوينده را نيز نمي فهمد. طبعأ گوينده از لحن صدا و حالات دست و صورت و چشمان و ابروان برای تکميل گفته هايش استفاده مي کند ، در حالي که شنونده با استفاده از حالات فوق تأييد ، تکذيب يا فهميدن و نفهميدن خود را به گوينده انتقال مي دهد و با اين ترتيب سمت و سوو کيفيت زبان گوينده را تعيين مي کند. ويت گنشتين ( 1992) هنگام تعريف زبان و روابط انساني از واژه مرکب « بازی زباني » استفاده مي کند. عمل گويش رابطه ای انساني است متشکل از داد و ستد های زباني و غير زباني. ويت گنشتين برای ملوس تر کردن نظراتش به زبان اموزی کودکان و چگونگي گسترده شدن خزانه لغت کودک مي پردازد. کلمه به خلق يا آموزش ِ کلمه تازه مي انجامد ( وُرد تو وُرد يا ناليج ورد تو ناليج ورد). کودک مي آموزد از کلمات آموخته اش ترکيبات تازه بسازد. ما مي دانيم در همه زبان ها کلمات چند معنائي (کلماتي که دارای چند معنا هستند) ، فراوان يافت مي شود.علاوه براين افراد شرکت کننده در گفتگو هر يک به سهم خود در تغيير معنا ها مي توانند نقش بازی کنند و اينگونه است که معنای کلمات ابعاد گسترده به خود مي گيرد و بي نهايت مي شود. درون هر مرز جغرافيائي يک يا چند زبان مشترک برای ارتباط گيری وجود دارد. زبان ها حامل محتوا و معنائي هستند که به فهم و درک متقابل گوينده و شنونده کمک مي کند، يعني ابزاری هستندکه ما برای تفهيم خود بکار مي گيريم اما از آنجائي که فاکتور های ديگری در اين ميانه وجود دارد ، تنها و تنها به صرف همزبان بودن ما نمي توانيم همديگر را بفهميم. به عبارت ديگر ما تنها به حکم فارسي زبان بودن قادر به فهم هم نيستيم ، بلکه ما برای فهم هم به يکسری پيش فرضيه های مشترک و شرايط نسبتأ يکسان نياز داريم.
سا سور (1960) معتقد است که رابطه ميان محتوا و گفته شده با يک « سمبل يا نشانه » مشخص مي شود. هر « سمبل يا نشانه » دارای دو وجه بارز است. وجه اول خود « کلمه » است که بعنوان يک سمبل في نفسه دارای يک يا چند معنا ست. و وجه دوم حالت سمبل/ نشانه است. حالتي که سمبل يا نشانه را زباني يا از آن ِ زبان مي کند. اينجا برای ارائه يک مثال واژه « کتاب » را از زبان نوشتاری وام مي گيرم. « کتاب » به عنوان يک سمبل يا علامت دارای يک محتوا است . ما مي دانيم کتا ب چگونه شيئ است و کاربرد آن چيست و به محض شنيدن اين سمبل شکل و معنای « کتاب » در ذهن ما تداعي مي شود. مجموعه سمبل ها و نشانه ها زبان گفتاری ما را تشکيل مي دهند. بلوم و لاهي معتقدند که سمبل ها دارای « کد» هستند و ما از طريق «کد» هاست که آنها را باز مي شناسيم. درطي هر گفتگو سمبل ها و در نتيجه کد های آنها بنا به تجارب فردی تغيير مي کنند و از همين روست که تعد اد سمبل ها بي نهايت است. سمبل های تازه رابطه ميان سمبل های قبلي را تحت تأثير و نفوذ خود مي آورد.به عبارت ديگر سمبل ها به تنهائي معنا ندارند و عاری از خاصيتند و چون در رابطه های خاصي کنار هم قرار بگيرند دارای هويت مي شوند. و چون هويت پيدا کنند عمل « محاوره يا گفتگو » قابل اجرا مي شود. اين حکم شامل زبان های اشاره نيز هست، چرا که زبان های اشاره نيز از بي نهايت سمبل يا نشانه ساخته مي شوندوازهمان قوانيني پيروی مي کنند که زبانهای گفتاری يا بهتر بگويم زبان صوتي و هنگام استفاده از زبان اشاره رابطه های بينابيني افراد به همان شکل عمل مي کند که در زبان های صوتي. در واقع نوع زبان يا سمبل ها نيست که تعيين کننده است ، بلکه رابطه مياني سمبل هاست که نقش اصلي را بازی مي کند. زبان های صوتي شنوايان متشکل از سمبل های صوتي و صدائي است و زبان های اشاره از سمبل های حرکتي/اشاره ای ساخته مي شود. فراموش نشود که زبان اشاره يک زبان گفتاری است در حالي که زبان های صوتي دارای دو بخش يا دو صورتند: زبان گفتاری و زبان نوشتاری. / ادامه دارد.
: واژه نامه به لاتين :
Interpersonality – Intrapersonality – Pragmatism – Lokut – illokut - perlokut – intention in action – the prior intention – intentionally – Word Knowledge to Word Knowledge -
Bloom, L. ^ Lahey (1978): Language development and language disorders. New York : John Wiley& Sons.
Levelt, W. J. M. (1989): Speaking: From intention to articulation. Cambridge Mass: M. I . T . Press.
Saussure. F. de (196).: Kurs I allmنn lingvistik. Lund: Cavefors.
Searle. J. R. (1969 ): Speech acts: An essay in the philosophy of language. Cambridge University Press.
Wittgenstein. L. (1992) : Filosofiska undersِkningar. Stockholm: Thales
در مورد عصب شناسی زبان بیشتر بدانیم
+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم آذر 1387 ساعت 13:59 شماره پست: 185
"عصب شناسی زبان" از علوم میان رشته ای زبانشناسی است که با پیشرفت علم پزشکی و همچنین بکارگیری تکنولوژی های نوین رایانه ای بسیار مورد توجه قرار گرفته است و طرفداران خاص خود را نیز دارد. در این پست مقاله ای در این مورد از سایت ANSWERS را برای علاقمندان قرار میدهم.
Neurolinguistics is the science concerned with the neural mechanisms underlying the comprehension, production and abstract knowledge of language, be it spoken, signed or written. As an interdisciplinary endeavor, this field straddles the borders between neurology, linguistics, cognitive science, neurobiology, communication disorders, neuropsychology, and computer science. Researchers are drawn to the field from a variety of backgrounds, bringing along a variety of experimental techniques as well as widely varying theoretical perspectives. Through aphasiology, brain imaging and computer modeling, neurolinguists seek to elucidate how the brain processes language information...
به ادامه مطلب رجوع کنید.
Neurolinguistics is the science concerned with the neural mechanisms underlying the comprehension, production and abstract knowledge of language, be it spoken, signed or written. As an interdisciplinary endeavor, this field straddles the borders between neurology, linguistics, cognitive science, neurobiology, communication disorders, neuropsychology, and computer science. Researchers are drawn to the field from a variety of backgrounds, bringing along a variety of experimental techniques as well as widely varying theoretical perspectives. Through aphasiology, brain imaging and computer modeling, neurolinguists seek to elucidate how the brain processes language information.
History
Historically, the term neurolinguistics has been most closely associated with aphasiology, the study of linguistic deficits occurring as the result of brain damage. Aphasiology, which was made famous by Paul Broca, attempts to make predictions about what linguistic functions are carried out in which parts of the brain by analyzing what language abilities are affected when an individual incurs brain damage to a specific localization in the brain. Aphasic research, also known as lesion-deficit research, led to the identification of Broca's area which was associated with language production deficits. Another aphasic discovery was Wernicke's area (named after Carl Wernicke) which was associated with deficits in comprehension.
Although aphasiology is the historical core of neurolinguistics, in recent years the field has broadened considerably, thanks in part to the emergence of new brain imaging technologies, such as PET and fMRI, which can highlight patterns of brain activation as people engage in various language tasks. Neurolinguistics is also closely related to the field of psycholinguistics, which seeks to elucidate the cognitive mechanisms of language by employing the traditional techniques of experimental psychology; today, psycholinguistic and neurolinguistic theories often inform one another, and there is much collaboration between the two fields.
Neurolinguistics gained recognition as a distinct discipline with the creation of the Journal of Neurolinguistics in 1985. [1]
Brain imaging
Images of the brain recorded with PET (top) and fMRI (bottom)
Modern brain imaging techniques have contributed greatly to a growing understanding of the anatomical organization of linguistic functions. Such techniques include PET and fMRI, which provide high spatial resolution images of energy utilized in various brain regions during language processing tasks. Unfortunately, the techniques do not allow for high temporal resolution of brain activity as the comprehension or production of sentences unfolds.
As temporal resolution is of utmost importance in these questions, researchers also employ the gross electrophysiological techniques EEG and MEG. These provide resolution during milliseconds, but the exact nature of brain mechanisms generating the electrical signals on the scalp is not known, making them difficult to interpret. Consequently, EEG and MEG are used primarily to inform theories of the cognitive/computational architecture of language, without regard to their precise neurobiological implementation. For example, one might suspect that out of three categories of words that could end a sentence, two are actually tapping into the same mechanism, but the third is represented differently. Showing that these two categories elicit an identical electrophysiological response different from that of the third would support such a hypothesis. Some other important and commonly researched topics in EEG and MEG include the N400 brain response and the mismatch negativity.
Brain waves recorded using EEG
Among newer noninvasive techniques to study the workings of the brain, including how language works, transcranial magnetic stimulation (TMS) is becoming more important, although few neurolinguistic studies using this technique have been performed to date.[2] It is a method of exciting or interrupting brain activity in a specific and controlled location, and thus is able to imitate aphasic symptoms without causing long-term damage and giving the researcher more control over exactly which parts of the brain will be examined. As such, it is a less invasive alternative to direct cortical stimulation, which can be used for similar types of research but requires that the subject's scalp be removed, and is thus only used on individuals who are already undergoing a major brain operation (such as individuals undergoing surgery for epilepsy
Computer modeling
One other important methodology in the cognitive neuroscience of language is computational modeling, which can demonstrate the plausibility or implausibility of specific hypotheses about the neural organization of language while generating novel predictions for further empirical research. Rather than deriving a mathematical analytical solution to the problem of language, experimentation with computational modeling is done by changing the parameters of the system in a computer, and studying the differences in the outcome of the experiments. Theories about the brain's computations can then be deduced from these computational experiments. Currently, computational modelers are collaborating increasingly with brain imagers and psychologists in coordinated, interdisciplinary programs of research. Such programs have yielded important new insights into the nature of language, as well as major language disorders affecting millions, such as stuttering and dyslexia.
اولین سپیده صبح؛ داستان کوتاه (8)
+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم آذر 1387 ساعت 12:30 شماره پست: 74
هر چه صلاح است! سالها بسی دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت. وزیر همواره میگفت:هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست. روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی را طلب کرد. ام در حین بریدن میوه انگشت خود را برید, وزیر که در آنجا بود گفت:نگران نباشید تمام چیز هایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست. پادشاه از این سخن بر آشفت و دستور داد تا او را زندانی کنند.چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگل رفتند و پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد؛ در این میان پادشاه که در پی یافتن راه بازگشت بود که به محل سکونت قبیله ای رسید که مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند، زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور میکردند که وی بهترین قربانی برای تقدیم به خداست. بسویش حمله بردند تا ا را قربانی کنند؛ ناگهان مردی فریاد کشید: چگونه میخواهید او را قربانی کنید در حالیکه بدن وی ناقص است و به انگشت وی اشاره کرد!!! به همین دلیل پادشاه را قربانی نکردند و او ازاد شد.. پادشاه که به قصر رسید وزیر را از زندان فراخواند و گفت:اکنون فهمیدم منظور تو از این جمله که گفتی چیست. اما تو چی؟. وزیر پاسخ داد : پادشاه عزیز اگر من در زندان نمی افتادم مانند همیشه همه جا شما را همراهی میکردم و وقتی ما به آن قبیله میرسیدیم انها من را به جای شما قربانی میکردند پس حبس شدن من نیز برایم مفید بوده.............. ایمان قوی داشته باشید و بدانید هر چه رخ میدهد به صلاح است...
آشنایی با استادان زبانشناسی(15)
+ نوشته شده در یکشنبه هفدهم آذر 1387 ساعت 14:56 شماره پست: 183
زلیگ هریس، زبانشناس بیقرار
چامسكي و نظرياتش را همه ميشناسند، اما شايد همه ندانند كه زليگ هريس استاد چامسكي بود و مفهوم گشتار را او ابتدا معرفي كرده بود و چامسکی با استفاده از نظریات استادش توانست این مفاهیم را بهخوبی در نظریاتش جای دهد.
زلیگ هریس زبانشناس اهل آمریکاست که در تاریخ ۲۳ اکتبر سال ۱۹۱۳ در شهر بالتا کشور اکراین بدنیا آمد و در سن ۴ سالگی بهمراه خانواده به فیلادلفیای پنسیلوانیا رفت...
به ادامه مطلب رجوع کنید...
نوشته: نسترن صادقی سایت ایبنا
چامسكي و نظرياتش را همه ميشناسند، اما شايد همه ندانند كه زليگ هريس استاد چامسكي بود و مفهوم گشتار را او ابتدا معرفي كرده بود و چامسکی با استفاده از نظریات استادش توانست این مفاهیم را بهخوبی در نظریاتش جای دهد.
بیشتر كساني كه علاقمند به نقد ادبي هستند، اهميت تحليل گفتمان را اكنون ميدانند، ولي شايد ندانند كه اصطلاح «تحليل گفتمان» اصطلاحي بود كه هريس آن را اختراع كرد. آن هم در دورهاي كه بحث ترجمه ماشيني مطرح بود، يعني دهه 50 و اين انگيزه وجود داشت كه ماشيني اختراع شود كه بتواند متن را از يك زبان به زبان ديگر ترجمه كند و گروهي را به تجزيه و تحليل متن واداشت. آنها متن را توالي چند جمله يا زنجيره یي از جملات تعريف ميكردند. اما هريس اعتقاد داشت: "گفتمان، گفتار يا نوشتاری است به هم پیوسته که در سطحی فراتر از جمله ظاهر میشود."
هريس كسي بود كه با نخستين كتابهايش نظر ادوارد ساپير را بهخود جذب كرد، بهطوريكه او، هريس را جانشين فكري خود معرفي كرد.
همچنین هريس انديشههاي بلومفيلد را در توصيف زبانشناختي گسترش داد: "تحقيق در روالهاي كشف در واج و تكواژ برپايه خصوصيات توزيعي واحدها".
كتاب "روشهايي در زبانشناسي ساختاري" در سال 1951 بر اساس ساختارگرايي توصيفي نگاشته شد. اين كتاب او را به شهرت رساند.
او در 23 اكتبر 1909 در بالتا - اوكراين - به دنيا آمد و در 1913 در 4 سالگي با خانوادهاش به فيلادلفياي پنسيلوانيا رفت و دانشجوي دانشكده مطالعات شرقي شد و ليسانسش را در بيست و يك سالگي(1930) از دانشگاه پنسيلوانيا گرفت. دو سال بعد فوق ليسانس و دو سال بعد از آن دكتراي خود را دریافت كرد. در 1931 تدريس را در همانجا آغاز کرد و تا جایی پيش رفت كه در 38 سالگي گروه زبانشناسي را تاسيس كرد، نخستین گروه زبانشناسي در كشور. او نخستين كتابش را در 27 سالگي به رشته تحرير در آورده بود.
زليگ هريس در 82 سالگي در 22 مي 1992 از دنيا رفت.
دستور زبان فينيقي - 1936، از تكواژ تا گفتار - 1946، روشهايي در زبانشناسي ساختاري - 1951، ساختارهاي رياضي در زبان - 1968، مقاله هايي در زبانشناسي ساختاري و گشتاري - 1970 ، مقاله هايي در نحو - 1981 ، دستور زبان بر پايه اصول رياضي - 1982، زبان و اطلاعات - 1988، نظريه زبان و اطلاعات - 1991 برخي از آثار وي به شمار می روند.
آیا گفتار زنان و مردان از هم متفاوت است؟
+ نوشته شده در شنبه شانزدهم آذر 1387 ساعت 15:23 شماره پست: 181
این مطلب که از شاخه های جامعه شناسی زبان است در این پست مورد بررسی قرار میگیرد. بنا بر ایرادی که دوستان گرفته بودند که چرا وبلاگ مقاله انگلیسی کم دارد، بنابراین مقالات امروز را کلا انگلیسی براتون انتخاب کردم. به ادامه مطلب رجوع کنید تا مقاله کامل را ببینید.
Do Men and Women Really Speak Differently?
Can you tell who, most likely, is speaking?
"Wow what a beautiful home!" "That outfit looks lovely on you!" "Nice coat." "Where can I find a pair of shoes like that, I like them." "This is a super cool shirt, I love it." "This shirt is cool." .....
WHAT IS SOCIOLINGUISTICS?
Sociolinguistics is a term including the aspects of linguistics applied toward the connections between language and society, and the way we use it in different social situations. It ranges from the study of the wide variety of dialects across a given region down to the analysis between the way men and women speak to one another. Sociolinguistics often shows us the humorous realities of human speech and how a dialect of a given language can often describe the age, sex, and social class of the speaker; it codes the social function of a language.
Do Men and Women Really Speak Differently?
Can you tell who, most likely, is speaking?
"Wow what a beautiful home!" "That outfit looks lovely on you!" "Nice coat." "Where can I find a pair of shoes like that, I like them." "This is a super cool shirt, I love it." "This shirt is cool."
Sometimes comment like these may be extremely stereotypical, however it is easy for any one to identify who the speaker is. In English we laugh at these utterances, however in some languages there are gender-exclusive speech patterns for men and women respectively. It is not uncommon to see these speech patterns cross-culturally to linguistically the gender of the speaker. Edward Sapir documented such occurrences in Yana, an American Indian language, where there are distinct words that are used for men and women respectively.
Example taken from Janet Holmes, "An Introduction to Sociolinguistics"
Women
ba yaa
Men
ba-na yaa-na
"dear" "person"
Sapir found that the male form of speech is used by men when talking to other men. Female speech is used by women talking to other women or men, or by men talking to women. Therefore, there is an exclusive speech pattern for men speaking to men.
There are also some examples of this in Japanese. Example taken from Nancy Bonvillain's, "Language, Culture, and Communication"
Women
ohiya onaka oisii taberu
Men
mizu hara umai kuu
"water" "stomach" "delicious" "eat"
Who Talks More, Men or Women?
A common cultural stereotype describes women as being talkative, always speaking and expressing their feelings. Well, this is probably true, however, do women do it more than men? No! In fact an experiment designed to measure the amount of speech produced suggested that men are more prone to use up more talking time than women. An experiment b y Marjorie Swacker entailed using three pictures by a fifteenth century Flemish artist, Albrecht Durer which were presented to men and women separately. They were told to take as much time as they wanted to describe the pictures. The average time for males: 13.0 minutes, and the average time for women 3.17 minutes.
Why is this?
Sociolinguists try to make the connection between our society and our language in a way that suggests that women talk less because it has not always been as culturally acceptable as it has been for men. Men have tended to take on a more dominant role not only in the household, but in the business world. This ever-changing concept is becoming le ss applicable in our society, however, the trend is still prominent in some societies across the world. It is more acceptable for a man to be talkative, carry on long conversation, or a give a long wordy speech, however it is less acceptable for a women to do so. It has been more of a historical trend for men have more rights to talk. However , it is common for men to be more silent in situations that require them to express emotion. Since childhood, they have been told to "keep their cool" and "remain calm, be a man."
تحقیقات جدید زبانشناسی(5)
+ نوشته شده در شنبه شانزدهم آذر 1387 ساعت 15:5 شماره پست: 180
این تحقیق در زمینه مغز و چگونگی عملکرد آن در یاد آوری مجدد اطلاعات بتازگی انجام گرفته است که اصل متن تحقیق را برای مطالعه شما در اینجا قرار میدهم. برای مطالعه متن کامل به ادامه مطلب رجوع کنید...
Forgotten But Not Gone: How The Brain Re-learns
Thanks to our ability to learn and to remember, we can perform tasks that other living things can not even dream of. However, we are only just beginning to get the gist of what really goes on in the brain when it learns or forgets something. What we do know is that changes in the contacts between nerve cells play an important role. But can these structural changes account for that well-known phenomenon that it is much easier to re-learn something that was forgotten than to learn something completely new?...
Forgotten But Not Gone: How The Brain Re-learns
Thanks to our ability to learn and to remember, we can perform tasks that other living things can not even dream of. However, we are only just beginning to get the gist of what really goes on in the brain when it learns or forgets something. What we do know is that changes in the contacts between nerve cells play an important role. But can these structural changes account for that well-known phenomenon that it is much easier to re-learn something that was forgotten than to learn something completely new?
Scientists at the Max Planck Institute of Neurobiology have been able to show that new cell contacts established during a learning process stay put, even when they are no longer required. The reactivation of this temporarily inactivated "stock of contacts" enables a faster learning of things forgotten.
While an insect still flings itself against the window-pane after dozens of unsuccessful attempts to gain its freedom, our brain is able to learn very complex associations and sequences of movement. This not only helps us to avoid accidents like walking into glass doors, but also enables us to acquire such diverse skills as riding a bicycle, skiing, speaking different languages or playing an instrument. Although a young brain learns more easily, we retain our ability to learn up to an advanced age. For a long time, scientists have been trying to ascertain exactly what happens in the brain while we learn or forget.
Flexible connections
To learn something, in other words, to successfully process new information, nerve cells make new connections with each other. When faced with an unprecedented piece of information, for which no processing pathway yet exists, filigree appendages begin to grow from the activated nerve cell towards its neighbours. Whenever a special point of contact, called synapse, forms at the end of the appendage, information can be transferred from one cell to the next - and new information is learned. Once the contact breaks down, we forget what we have learned.
The subtle difference between learning and relearning
Although learning and memory were recently shown to be linked to the changes in brain structure mentioned above, many questions still remain unanswered. What happens, for example, when the brain learns something, forgets it after a while and then has to learn it again later? By way of example, we know from experience that, once we have learned to ride a bicycle, we can easily pick it up again, even if we haven’t practiced for years. In other cases too, "relearning" tends to be easier than starting "from scratch". Does this subtle difference also have its origins in the structure of the nerve cells?
Cell appendages abide the saying "a bird in the hand …"
Scientists at the Max Planck Institute of Neurobiology have now managed to show that there are indeed considerable differences in the number of new cell contacts made - depending on whether a piece of information is new or is being learned second time around. Nerve cells that process visual information, for instance, produced a considerably higher number of new cell contacts if the flow of information from their "own" eye was temporarily blocked. After approximately five days, the nerve cells had rearranged themselves so as to receive and process information from the other eye - the brain had resigned itself to having only one eye at its disposal. Once information flowed freely again from the eye that had been temporarily closed, the nerve cells resumed their original function and now more or less ignored signals from the alternative eye.
"What surprised us most, however, was that the majority of the appendages which developed in response to the information blockade, continued to exist, despite the fact that the blockade was abolished ", project leader Mark Hübener explains. Everything seems to point to the fact that synapses are only disabled, but not physically removed. "Since an experience that has been made may occur again at a later point in time, the brain apparently opts to save a few appendages for a rainy day", Hübener continues. And true enough, when the same eye was later inactivated again, the nerve cells reorganized themselves much more quickly - because they could make use of the appendages that had stayed in place.
Useful reactivation
Many of the appendages that develop between nerve cells are thus maintained and facilitate later relearning. This insight is crucial to our understanding of the fundamental processes of learning and memory. And so, even after many years of abstinence, it should be no great problem if we want to have a go at skiing again this winter.
نظامهای سازگانی - تصرف و مطابقت
+ نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم آذر 1387 ساعت 9:24 شماره پست: 173
روابط نحوی
نوشته صهبا سلیمی
زبان های مختلف برای نشان دادن روابط نحوی از سه طریق استفاده می کنند: آرایش سازگانی، نظام تصریف، مطابقه (agreement)
آرایش سازه ها (Constituent Order) : به این روش word order هم می گویند. اما اصطلاح بهتر برای آن همان constituent order است. منظور از آرایش سازه ای این است، که این ترتیب قرار گیری سازه ها در جمله است، که مشخص می کند، یک سازه با سازه های دیگر چه رابطه ای دارد. مثلاً در انگلیسی Ali killed hasan از آن جهت با Hasan killed Ali فرق دارد، که جایگاه گروه های اسمی و ترتیب آن ها فرق کرده است، از این جهت نوع روابط نحوی آن ها هم فرق کرده است. این دو جمله از نظر معنایی هم با یکدیگر فرق دارند، چون می دانیم که معنای جمله ناشی از معنای تک تک واژه های یک جمله است، به اضافهً روابط نحوی که آن واژه های در جمله با هم دارا میباشند.
نظام تصریف: اما در زبانی مثل لاتین یا آلمانی که تصریف واژگانی بسیار قوی دارند، دیگر آرایش سازه های نحوه نشان دادن روابط دستوری نیست. در زبان لاتین برای مثال اگر یک گروه اسمی subject باشد، صورت واژه تغییر می کند. و شکل خاصی به خود می پذیرد. این را نظام حالت یا Case system می گویند. و این نحوه نشان دادن رابطه نحوی را Case Marking می نامند. یعنی نشان گذاری حالت. فارسی باستان چنین نظام حالت غنی را داشته است.
مطابقت: یک راه دیگر که راه سوم است، و برای نشان دادن روابط نحوی استفاده می شود مطابقه یا Agreement است. منظور از مطابقه این است که فعل با یکی از موضوع هایش از نظر شخص و شمار انطباق داشته باشد. مثلاً در فارسی جمله " من آنها را دیدم" فعل با فاعل از نظر شخص و شمار مطابقت می کند.
زبان هایی نیز وجود دارند، که ممکن است از هرسه این نظام های نشان گذاری (Marking) برای نشان دادن روابط دستوری استفاده کند.
معرفی کتب جدید زبانشناسی
+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم آذر 1387 ساعت 11:11 شماره پست: 177
در آذرماه جاری انتشارات سمت دو کتاب زبانشناسی جدید را چاپ و تجدید چاپ نموده است. این دو کتاب عبارتند از: درآمدی بر زبان فرامکین -رادمن و کاربرد شناسی زبان جرج یول. با مراجعه به ادامه مطلب در مورد این دو کتاب بیشتر بخوانید.
درآمدي بر زبان» نوشته ويكتوريا فرامكين، رابرت رادمن و نينا هيامز با ترجمه علي بهرامي و سهيلا ضياالدين از سوي انتشارات رهنما منتشرشد./
به گزارش خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا )، اين كتاب به طور عام به بررسي زبان ميپردازد و علم زبانشناسي و زيرشاخههاي آن را به طور اجمال بررسی ميكند.
اين اثر در چهار بخش ماهيت زبان انسان، جنبههاي دستوري زبان، روانشناسيزبان و زبان و جامعه تدوين شده است.
سرفصلهاي اين كتاب عبارتند از: زبان چيست؟، مغزو زبان، ساختواژه، نحو، معاني زبان، آواشناسي، صوتشناسي، فراگيري زبان، پردازش زبان، زبان درجامعه، تغييرو تحول زبان و خط.
نويسندگان اين كتاب، اعتقاد دارند در اين ويراست، مطالبي راجع به پيشرفتهاي جديد در زبانشناسي و رشتههاي مرتبط با آن آورده شده تا مقبوليت آن را براي گستره وسيعي از مخاطبان فراهم آورد و بيشتر اين اطلاعات باعث ميشود دانشجويان بتوانند بينش و دركي از مطالب زبانشناختي به دست آورند.
از ديدگاه مترجمان اين اثر، مزيت اين كتاب، آسان فهم بودن و جامعيتي است كه در كتابهاي ديگر كمتر مشاهده ميشود و در برگردان كتاب حداكثر سعي به عمل آمده تا علاوه بر رعايت حفظ امانت نسبت به متن اصلي كتاب، روان بودن متن ترجمه شده نيز از ياد نرود، زيرا اين رشته در ابتدا به خودي خود براي فرد مبتدي كمي مشكل مينمايد. به همين علت در انتهاي كتاب و دربخش «واژهنماي انگليسي – فارسي»، اكثر اصطلاحاتي كه در كتاب زبانشناسي يافت ميشود، آورده شد تا با مراجعه به آن بتوان معادلهاي فارسي را به راحتي يافت.
اين كتاب برگردان ويراست هفتم اثر « AN INTRODUCTION TO LANGUAGE, 2003» است.
چاپ اول كتاب «درآمدي بر زبان» در شمارگان 2000 نسخه، قطع وزيري، 822 صفحه و بهاي 100000 ريال از سوي انتشارات رهنما در اختيار علاقهمندان به زبان و زبانشناسي قرار گرفته است.
كاربردشناسي زبان «يول» بازهم آمد
«كاربردشناسي زبان» نوشته «جورج يول» با ترجمه دكتر محمد عموزاده و دكتر منوچهر توانگر از سوي انتشارات سمت تجديد چاپ شد./
به گزارش خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا)، اين كتاب به زبان ساده به مبحث كاريردشناسي زبان در چهار بخش بررسي كلي، متون برگزيده، منابع پيشنهادي و واژهنامه پرداخته است.
فصل اول اين كتاب مشتمل بر 9 فصل است. تعاريف و پيشينه، اشاره و فاصله، ارجاع و استنباط، پيشانگاشت و استلزام، همكاري و تضمن، كنشها و رخدادهاي گفتاري، ادب و تعامل، مكالمه و ساختار و در نهايت گفتمان و فرهنگ، سر فصلهاي بخش اولند.
به اعتقاد مترجمان، ترجمه كتاب حاضر، با وجود سادگي متن انگليسي، از دشواريها و تنگناهاي خاص خود بهويژه در زمينه معادليابي بر كنار نبوده است. در ترجمه حاضر، معادليابي اصلاحات تخصصي دشوارترين بخش كار بوده است. بسياري از اين اصطلاحات فني پيشتر ترجمه شدهاند؛ مثلا دو يا چند معادل در فارسي ساخته شده و سعي مترجمان بر اين بوده كه مناسبترين را انتخاب كنند. مشكل عمده ديگر، ترجمه مثالها بوده است. از يك سو، استدلالهاي زبانشناختي عمدتا بر شواهد زباني استوارند چراكه مثالها نقش بهسزايي در روشن ساختن مفاهيم ايفا ميكنند. از سوي ديگر، شواهد زباني ممكن است در زبانهاي ديگر به صورتهاي ديگر ظهور يابند و ترجمه آنها نتواند نكته موردبحث را روشن سازد.
نويسنده اين كتاب، هدف اين اثر را فراهم آوردن نگرشي گسترده براي ورود به حوزههاي مختلف مطالعه زبان ذكركرده است. در اين صورت، مجموعه حاضر ميتواند به منزله مقدمه بهشمار آيد كه براي پژوهشهاي تخصصيتر دانشجويان رشته زبانشناسي مفيد است. البته هدف، تنها كمك به چنين دانشجوياني نيست زيرا علاقهمندان بسياري اند كه به مطالعه زبان ميپردازند بيآنكه رشته دانشگاهي آنها زبانشناسي باشد.
اين اثر ترجمه كتاب« PRAGMATICS » از انتشارات دانشگاه آكسفورد است كه درسال1996 منتشر شد. اين كتاب براي نخستينبار زمستان 1383 از سوي انتشارات سمت به چاپ رسيد. ترجمه اين كتاب سال 1385 با عنوان «منظورشناسي» از سوي دانشگاه آزاد تبريز با ترجمه نسرين حديدي و ليلا رزمجو و در سال1387 با عنوان « كاربردشناسي» ازسوي انتشارات جنگل با ترجمه علي رحيمي و بهناز اشرف گنجويي منتشر شده است.
چاپ سوم كتاب «كاربردشناسي» در شمارگان 5000نسخه، قطع وزيري، 168 صفحه و بهاي 16500ريال از سوي انتشارات سمت در آذرماه سالجاري در اختيار علاقهمندان قرار گرفته است.
اولین سپیده صبح؛ داستان کوتاه (7)
+ نوشته شده در دوشنبه یازدهم آذر 1387 ساعت 9:3 شماره پست: 73
تفاوت واقعی بهشت و جهنم.....
فردي از پروردگار درخواست نمود تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد خداوند پذيرفت . او را وارد اتاقي نمود كه جمعي از مردم در اطراف يك ديگ بزرگ غذا نشسته بودند . همه گرسنه،نا اميد و در عذاب بودند. هركدام قاشقي داشت كه به ديگ ميرسيد ولي دسته قاشقها بلند تر از بازوي آنها بود،بطوريكه نميتوانستند قاشق را به دهانشان برسانند! عذاب آنها وحشتناك بود. آنگاه خداوند گفت : اكنون بهشت را به تو نشان ميدهم. او به اتاق ديگري كه درست مانند اولي بود وارد شد. ديگ غذا ، جمعي از مردم ، همان قاشقهاي دسته بلند . ولي در آنجا همه شاد و سير بودند. آن مرد گفت : نمي فهمم ؟ چرا مردم در اينجا شادند در حالي كه در اتاق ديگر بدبخت هستند ، با آنكه همه چيزشان يكسان است ؟ خداوند تبسمي كرد و گفت: خيلي ساده است ، در اينجا آنها ياد گرفته اند كه يكديگر را تغذيه كنند . هر كسي با قاشقش غذا در دهان ديگري ميگذارد، چون ايمان دارد كسي هست در دهانش غذايي بگذارد.
تحقیقات جدید زبانشناسی(4)
+ نوشته شده در شنبه نهم آذر 1387 ساعت 14:44 شماره پست: 176
کودکان برای کمک به یادگیری زبان از نام خودشان استفاده میکنند.
نتیجه تحقیقات دکتر بورتفیلد که در شماره آتی "دانش روانشناسی" چاپ خواهد شد نشان میدهد که کودکان از کلمات آشنا مانند نام خود بعنوان یک نوع مرجع در جریان گفتار استفاده میکنند. یک کودک شش ماهه میتواند یاد بگیرد که کلمه ای را که بعد از اسم خودش بکار میرود تشخیص دهد و این در حالیست که او هردوی این کلمات را به عنوان بخشی از یک جمله میشنود. بورتفیلد که در این تحقیق با محققان دانشگاه های براون و دلوِر همکاری داشت اضافه کرد: "تشخیص(Recognition) باعث تقسیم بندی و بخش کردن (Segmentation) زنجیره گفتار میشود و توانایی این بخش بندی و تکه تکه کردن زنجیده گفتار، بحرانی ترین مرحله در یادگیری یک زبان است."
وی همچنین ادامه داد: " ما میدانیم که کودکان در حدود...."
مترجم: مهدی سعید بنادکی
به ادامه مطلب رجوع شود.
کودکان برای کمک به یادگیری زبان از نام خودشان استفاده میکنند.
براساس تحقیقات جدیدی که در تاریخ اول آوریل امسال منتشر شد، روانشناس دانشگاه A&M تگزاس خام دکتر هیتر بورت فلد به این نتیجه رسید که شاید کودکان درک زبان مادریشان را با استفاده از نام خود در شکستن جملات به واحدهای کوچکتر و در نتیجه فراگیری لغات جدید دیگر، آغاز میکنند.
نتیجه تحقیقات بورتفیلد که در شماره آتی "دانش روانشناسی" چاپ خواهد شد نشان میدهد که کودکان از کلمات آشنا مانند نام خود بعنوان یک نوع مرجع در جریان گفتار استفاده میکنند. یک کودک شش ماهه میتواند یاد بگیرد که کلمه ای را که بعد از اسم خودش بکار میرود تشخیص دهد و این در حالیست که او هردوی این کلمات را به عنوان بخشی از یک جمله میشنود. بورتفیلد که در این تحقیق با محققان دانشگاه های براون و دلوِر همکاری داشت اضافه کرد: "تشخیص(Recognition) باعث تقسیم بندی و بخش کردن (Segmentation) زنجیره گفتار میشود و توانایی این بخش بندی و تکه تکه کردن زنجیده گفتار، بحرانی ترین مرحله در یادگیری یک زبان است."
وی همچنین ادامه داد: " ما میدانیم که کودکان در حدود شش ماهگی قادر به تشخیص نام خود در یک گفتارِ روان هستند بنابراین ما فرض میکنیم که آنها میبایستی با کمک شناخت نام خود در زنجیره گفتار قادر به شکستن زنجیره کلام و تشخیص کلمات جدید باشند."
همانگونه که در درک زبان خارجی برای یک زبان آموز یکی از مشکلات اساسی اینست که زبان آموز نمیداند کلمات کجا آغاز و کجا به پایان میرسند، کودک نیز با چنین مشکلی در یادگیری زبان مادری مواجه است. تحقیق و مطالعه اخیر توسط بورتفیلد نشان داد که کودکان میتوانند شروع و پایان کلماتی را که بدنبال اسمهایشان می آید، را از هم تمییز دهند. بدین معنا که اسمهای کودکان میتواند شالوده و بنیان اصلی در زبان آموزی کودک باشد.
بورتفیلد ضمن ارائه "الگوی مواج" (Popping Out Pattern) شرح داد که یک کلمه آشنا میتواند به کودک اجازه دهد که کلمه دیگری را انتخاب و با آن آشنا شود و کلمه دوم باعث درک کلمه بعد از خود میشود و.... (برای درک بهتر اصل جمله را در زیر بخوانید)
(In what can be described as a "popping out" pattern, Bortfeld explains, one familiar word can allow a baby to pick out another word, and that newly familiar word may allow a baby to learn words that follow it. )
بورتفیلد و همکارانش کودکان را با روشهای مختلف مورد آزمایش قرار دادند. یکی از این روشها بدین گونه بود که کودک به جملاتی گوش میداد که دو کلمه هدف همراه با نام کودک در آن قرار داشت:
Emma's cup is here.
کودکان همچنین به جملاتی که شامل اسامی و کلمات مختلف بود نیز گوش میدادند:
Autumn's bike is here.
پس از شنیدن این جملات و شنیدن کلمات هدف مثل bike و cup بورتفیلد به این مطلب اشاره میکند که کودکان بیشتر تمایل به شنیدن کلماتی دارند که پس از اسمهایشان می آید.
جهت اطمینان از اینکه کودکان واقعا قادر به تشخیص کلماتی که پس از اسمهایشان می آید هستند، بورتفیلد آزمایش دیگری انجام داد. برای این کار کودکان به دو کلمه هدف دیگر گوش فرا دادند که یکی از این دو کلمه هدف همان کلماتی بودند که در آزمایش قبلی با نامشان همراه نبود. (مثلا در اینجا bike ) و دیگری کلماتی بودند که با نامشان در آزمایش قبلی همراه بودند:
Emma's cup is here.
Emma's bike is here.
دکتر بورتفیلد با تعجب مشاهده نمود که بچه ها مدت طولانی تری را به گوش کردن کلماتی که قبلا همراه اسمشان بکار رفته است(cup) اختصاص میدهند.
در پایان این مطالعه دکتر بورتفیلد چنین نتیجه گیری میکند که : " به نظر میرسد بچه ها به صورت بسیار زیادی از کلمات آشنا -برای مثال اسم خودشان- برای ارجاع به یادگیری اولیه شکل لغات جدید استفاده مینمایند. و اگر اسم آنها اولین کلمه ایست که قادر به تشخیص آن هستند پس این تحقیق ابتدایی ترین مراحل زبان آموزی کودک را مورد بررسی قرار میدهد."
یک پیشنهاد... !!!
+ نوشته شده در شنبه نهم آذر 1387 ساعت 8:40 شماره پست: 175
سلام به دوستان و همراهان عزیز و خوش آمد گویی به دوستانی که در روزهای پایانی هفته ای که گذشت به جمع ما پیوستند.
چندین و چند نفر از دوستانی که خود را برای آزمون کارشناسی ارشد امسال آماده میکنند از من در مورد روش بهتر خواندن در این زمان کوتاه پرسیده بودند و اینکه برای بهره گیری بهتر از وقتشان چه کنند؟ آنچه من اینجا عرض میکنم نظر و عقیده شخصی من است....
در این زمان دو ماهه بهترین کار خواندن کتابهای خلاصه و کنکوریست. کتابی را که من پیشنهاد میکنم برای درسهای مختلف بدین قرار است:....
ادامه مطلب را بخوانید...
سلام به دوستان و همراهان عزیز و خوش آمد گویی به دوستانی که در روزهای پایانی هفته ای که گذشت به جمع ما پیوستند.
چندین و چند نفر از دوستانی که خود را برای آزمون کارشناسی ارشد امسال آماده میکنند از من در مورد روش بهتر خواندن در این زمان کوتاه پرسیده بودند و اینکه برای بهره گیری بهتر از وقتشان چه کنند؟ آنچه من اینجا عرض میکنم نظر و عقیده شخصی من است....
در این زمان دو ماهه بهترین کار خواندن کتابهای خلاصه و کنکوریست. کتابی را که من پیشنهاد میکنم برای درسهای مختلف بدین قرار است:....
درس زبانشناسی
"زبانشناسی همگانی" نوشته رضا خیر آبادی از انتشارات فرهنگ است. در این کتاب که من خود برای کنکور خواندم بسیاری از سر فصلهای کنکوری کامل همراه با تستهای سالهای گذشته آورده شده است.
کتاب کنکور زبانشناسی پوران پژوهش هم بد نیست اما کتاب آقای خیر آبادی ارجحیت دارد.
درس دستور زبان فارسی
برای دستور زبان فارسی علاوه بر کتاب انوری -گیوی جلد اول حتما کتاب "ساخت زبان فارسی" دکتر غلامعلی زاده را هم بخوانید.
درس زبان تخصصی
زبان تخصصی کنکور ارشد دو بخش دارد: گرامر و واژگان
در باره واژگان شما میبایستی در دوران لیسانس هرروز لغات زیادی را حفظ میکردید تا دامنه لغت خوبی داشته باشد. البته بسیاری از کسانی که در آزمون سالهای گذشته قبول شده اند به من گفتند که از ۱۰ سوال اول که مربوط به لغات است آنها یکی یا دو تا را زده اند. ۱۰ سوال بعدی مربوط به گرامر است که چون گرامر محدود تر است بطبع خواندنش نیز آسانتر است. من کتاب TOFEL MARCO را پیشنهاد میکنم که فقط نکات گرامریست همراه با تمرینات زیاد. البته کتاب تافل مارکو را باید زمانی بخوانید که یک کتاب کامل گرامر را خوانده باشید.
باز هم اگر سوالی یا مشکلی هم داشتید برای من بفرستید تا در وبلاگ منتشر کنم و همه با هم کمک کنیم تا خوانندگان این وبلاگ در کارشناسی ارشد موفق باشند.
دستور چیست؟
+ نوشته شده در پنجشنبه هفتم آذر 1387 ساعت 9:21 شماره پست: 170
(۱)نوشته صهبا سلیمی
از این پس روزهای پنجشنبه هر هفته مقالات متنوعی را از صهبا سلیمی عزیز برای استفاده شما در وبلاگ قرار میدهم. پس پنجشنبه ها منتظر این مقالات و مطالب باشد.
دستور چیست: دستور نظامی منسجم از اصول و قواعد است، که ساخت جملات یک زبان را تشکیل می دهد. واحد پایه در مطالعات دستوری و نحوی جمله است. گرامر روابطی است بین سازه های یک جمله(component یا constituent). گرامر به واحد های بالاتر از جمله کاری ندارد...
دستور چیست: دستور نظامی منسجم از اصول و قواعد است، که ساخت جملات یک زبان را تشکیل می دهد. واحد پایه در مطالعات دستوری و نحوی جمله است. گرامر روابطی است بین سازه های یک جمله(component یا constituent). گرامر به واحد های بالاتر از جمله کاری ندارد...
واحد تحلیل نحوی: واحد تحلیل نحوی جمله است. هر جمله خود از سازه هایی تشکیل می شود. این سازه ها گروه ها ((Phrase می باشند. گرامر هیچ اصولی درباره دانش ما از جهان خارج ندارد. یعنی اگر جمله :
John will meet his castle at the meeting.
پذیرفتی نیست ناشی از نحو آن نمی باشد، بلکه این جمله بنا به دلایل کاربرد شناختی و معناشناختی است، که پذیرفتنی نمی باشد.
سازه های بلافصل: گروه ها سازه های بلافصل(immediate) جمله می باشند، و هر گروهی هم خود از سازه هایی تشکیل می شود، که به آن واژه می گویند. این واژه ها را سازه های غایی (ultimate constituent) جمله می گویند. گروه دارای ساختار سلسله مراتبی می باشد(hierarchicall).
می توانیم واژه ها را بر حسب مقولات خود به انواعی تقسیم کنیم. 4 مقوله اصلی داریم: اسم، فعل، صفت، و حرف اضافه. این 4 مقوله اصلی را بر حسب دو مختصه(feature) می توانیم تعریف کنیم:
این مقولات را مقولات واژگانی می نامند و شامل:
اسم(+N, -V)؛ فعل(+V, -N)؛ صفت(+N, +V)، حرف اضافه(-N, -V) می باشند.
علاوه بر مقولات واژگانی مقولات نقشی(functional) هم وجود دارند: C و I یعنی (Complementizer) و I(Inflection= تصریف) دو مقوله نقشی می باشند. =I(+_ tense, +_ AGR) که بعداً در مبحث هسته گروهی به نام IP که همان جمله باشد، در این باره بیشتر بحث خواهد شد.
هر گروهی دارای یک هسته است. هسته اصلی ترین عنصر یک گروه است. مقوله هر گروه هم با توجه به مقوله هسته آن گروه تعیین می شود.
محمول و موضوعاتش: محمول اصطلاحی است بر امده از منطق و در جمله به آن عنصری اطلاق می شود که اصلی ترین بار معنایی را دارا باشد. محمول به موضوعات خود نقش های تتایی(معنایی) می دهد. در جمله عمدتاً فعل محمول(predicate) است. هر محمول ظرفیتی دارد، یعنی تعداد خاصی از موضوعات(گروه های اسمی) را به خود می پذیرد. برای مثال فعل "رفتن" یک محمول بالقوه است، که تنها یک موضوع(argument) دارد. و آن هم فاعل آن می باشد.
گفتم که هر فردی یک mental lexicon دارد که در آن مداخل واژگانی وجود دارد، هر مدخل واژگانی دارای اطلاعات نحوی نیز می باشد، یعنی این که چه موضوعاتی را دارا می باشد. این اطلاعات به دو صورت میباشند: یکی Argument Structure (ساختار موضوعی) و دیگری Subcategorizational Frame (چهارچوب زیرمقوله ای)
ساختار موضوعی حاوی این اطلاعات است، که یک محمول چه موضوعاتی را به عنوان موضوع درونی، و موضوع برونی خود(internal& external argument) دریافت می دارد.
چهارچوب زیر مقوله ای تنها دارای اطلاعاتی درباره موضوع درونی محمول است، که همان متمم(complement) هسته گروه فعلی است. و از این نظر هم با ساختار موضوعی فرق دارد.
صحبت از موضوعات کردم خوب است، که از انواع موضوعات نیز سخنی به میان آورم. موضوعات یک محمول بر حسب این که متمم هسته گروه آن محمول باشند، و یا این که در خارج از آن باشند، به دو دسته موضوع درونی و بیرونی تقسیم می شوند. موضوع درونی همان متمم هسته گروه فعلی است. بعداً خواهم گفت که متمم گروه فعلی در حاکمیت هسته خود است، و بحث حاکمیت جلوتر مطرح خواهد شد. منظور از موضوع بیرونی همان فاعل است که خارج از گروه فعلی قرار دارد.
بحث محمول و موضوعات آن بحثی است در منطق(logic) که اساساً به توسط GB به عنوان بحث ظرفیت پذیرفته شده است. کوتاه سخن آن که محمول می تواند به موضوعات خود چه بیرونی و چه درونی نقش تتایی اعطا کند. این که نقش های تتایی چه می باشند، در نظریه تتا مطرح خواهد شد.
برای شناسایی محمول کافی است بدانیم، که محمول عبارت ارجاعی نیست، اصلی ترین بار معنایی در جمله را دارد، و به گروه های اسمی که موضوع آن می باشند نقش تتایی اعطا می کند. تعداد موضوعات یک محمول همان ظرفیت محمول است. و هر محمولی بر مبنای تعداد موضعاتش طبقه بندی می شود. موضوعات عناصر اجباری جمله می باشند. یک محمول می تواند علاوه بر موضوعاتش عناصری دیگر را به عنوان افزوده adjunct بپذیرد. اما دیگر محمول نمی تواند به این افزوده ها نقش تتایی بدهد. افزوده ها بر رغم موضوعات که در جمله وجودشان اجباری می باشد، اختیاری هستند.
موضوعات غیر صریح (implicit argument) ها آن موضوعاتی می باشند، که در جمله گاهی تظاهر عینی دارند، و گاهی هم می توانند تظاهر عینی نداشته باشند. مثلاً به مثال های فعل buy توجه کنید.
1) Hercule bought Jane a book
2) Hercule bought a book.
در جمله اول هر دو موضوع explicit می باشند. اما در جمله دوم تنها یک موضوع صریح داریم. و موضوع دیگر به صورت غیر صریح است.
انواع موضوعات: موضوعات یا گروه ها می باشند، و یا بند(Clause). بند ها خود به دو دسته تقسیم می شوند. بندهای خود ایستا(یا زمان دار=finite clause) و یابند های ناخود ایستا
(بی زمان= non-finite clause).
بند های ناخود ایستا هم به دو دسته تقسیم می شوند، بند هایی که verbless می باشند، و به آن ها بند کوچک(small clause) گفته می شود، و بندهای مصدری(infinitival clause).
بند کوچک همان جملات بی فعل می باشند. این جملات فاقد I یعنی تصریف می باشند. بعداً زمانی که گروه IP را توضیح دادم تصریف هم مشخص خواهد شد. اما کوتاه سخن آن که ساختار این جملات[ NP XP ] است. یعنی چون گروه فعلی ندارند، یک XP به جای VP قرار می گیرد.
مثال آن:
John believes [the taxi driver innocent]
بند داخل قلاب یک بند کوچک است. ساختار آن هم [NP AP] می باشد. علاوه بر بندهای کوچک بندهای مصدری نیز جزو بندهای ناخودایستا می باشند. نمودار های آن بعداً هنگامی که مساله ایکس تیره و گره تصریف مطرح شد، عنوان می شود؛ در این جا تنها به ذکر مثالی از آن بسنده می کنم.
John believes [ the taxi driver to be innocent]
توضیح این که بند کوچک همیشه یک subordinate clause است، و خود به تنهایی نمی آید.
پس از مطرح نمودن مساله محمول و موضوعات آن می رسیم به بحث نقش های تتایی و نظریه تتایی. گفتم که هر محمولی دارای موضوعاتی است. بین محمول و موضوعات آن هم ارتباطی بر قرار است. یعنی ارتباطی معنایی. و این محمول است که به موضوعات خود نقش معنایی(تتایی) می دهد. آن بخش از دستور که وظیفه دادن نقش های تتایی به موضوعات را به عهده دارد theta theory نامیده می شود.
باز می گردم به مساله مداخل واژگانی . هر مدخل واژگانی در خود یک theta grid دارد، که مشخص کننده این است که یک محمول چگونه نقش های تتایی به موضوعاتش می دهد.
Theta Criteria 1. هرموضوعی تنها و تنها یک نقش تتایی به خود می پذیرد
2. هر نقش تتایی تنها و تنها به یک موضوع اختصاص داده می شود.
علاوه بر گروه ها که می توانند موضوع محمول واقع بشوند، بند ها (Clause) هم می تواند موضوع محمول بشود، اما نمی توان به بندها نیز نقش تتایی اختصاص داد.
معنی شناسی منطقی چیست؟
+ نوشته شده در پنجشنبه هفتم آذر 1387 ساعت 8:45 شماره پست: 161
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
دوستی مرا تشویق کرد که از معناشناسی منطقی چیزی بنویسم. درباب معناشناسی منطقی خوشبختانه چندین کتاب در دسترس است. هم به انگلیسی هم به فارسی که ترجمه و تالیفی از منابع انگلیسی است. هم دکتر کورش صفوی در کتاب درآمدی برمعناشناسی فصلی را بدان اختصاص داده و هم کتاب آلوود را موسوم به منطق در زبان شناسی به ترجمه و تالیف کشیده است. اما بهترین کتاب تا آن جا که من میدانم همان کتاب آلوود است که در کتابخانه پژوهشگاه علوم انسانی فراهم و در دسترس دانشجویان میباشد. معناشناسی منطقی استوار بر منطق جدید است که کسانی همچون فرگه، راسل و بعد از آنها کارناپ بنیان گذارش بودند. و به نوعی منطق ریاضی نیز نام گرفته است. در منطق جدید البته شما بی نیاز از خواندن منطق قدیم نیستند. و بهتر آن که پیشتر از مبانی و اصول منطق قدیم که بدان منطق ارسطویی نیز گویند مطلع باشید. استاد مسلم این رشته دکتر محمد خوانساری کتابی درخور و البته تا حدی سنگین برای رشتههای غیر فلسفه چند دهه پیش نگاشت که من در مطالب قبل آنها را معرفی کردم. این کتاب بارها و بارها با تنقیحات جدید به طبع رسید، و امروز نیز در دسترس است. اگر کسانی میخواهند کتاب کم حجم تری را از منطق قدیم بخوانند کتاب مبانی منطق دکتر محمد علی اژه ای نیز در دسترس است. زبان این کتاب دوم ساده تر و آسان فهم تر است. پس از آن مطالعه منطق جدید و بعد معناشناسی منطقی را توصیه میکنم. در کتاب Semantics: A Course book نیز بخشی موجز و مختصر به معنا شناسی منطقی اختصاص داده شده است، که با زبان درسی و آموزشی بسیار مناسب به شرح این مبحث پرداخته است.
لیک با همهی این چیزها که گفتم در زیر نیز مقالهای را میآورم که چند سال قبل در نت جستم، و امروز که اندکی از مقدمه آن را خواندم به نظرم خوب آمد و شاید برای خوانندگان گاهنامه هم مفید واقع شود.
Formal Logic and the Pursuit of Meaning Jaroslav Peregrin
We want to establish an order in our knowledge of the use of language: an order with a particular end in view; one out of many possible orders; not the order. Wittgenstein
1. Introduction
The linguistic turn that occurred in the minds of various philosophers during the first half of our century has led to the conclusion that to resolve the traditional philosophical problems means to dissolve them by means of the logical analysis of the language in which they are formulated. The spread of this insight, which presents something truely novel, is probably the most significant event in the history of twentieth-century philosophy; at the same time, however, it is the source of profuse misunderstandings and misinterpretations.
Many of the proponents and followers of the linguistic turn have come to the conclusion that this turn amounts to the ultimate word on philosophy, meaning the end of philosophy in the traditional sense and the rise of a new kind of scientifico-philosophical thinking shaped by Cartesian rigor. Formal logic, viewed as the means to uncover the "true structure" of language and consequently the "true structure" of the world, has moved to the center stage of philosophy.
In this paper, I would like to show that however great the significance of the linguistic turn and of the employment of logical means in philosophical analysis, this idolization is unwarranted. I would like to show that the import of logic for philosophy is neither that it lets us get hold of meanings in an explicit way, nor that it shows us the "real structure" of the world, a structure otherwise obscured by language; rather, its value is that it provides what can be called perspicuous representations. It offers us vantage points from which we can comprehend the vast variety of language, and consequently of the world that we cope with by means of language, allowing us to better understand their nature. I would like also to indicate in which way awareness of the limitations of logical analysis is what distinguishes philosophers like Frege, Wittgenstein or Quine from Tarski, Carnap and the majority of the contemporary analytic philosophers and theoreticians of language.
2. The Linguistic Turn of Philosophy
The linguistic turn, as Rorty puts it, is based on "the view that philosophical problems are problems which may be solved (or dissolved) either by reforming language, or by understanding more about the language we presently use."1. Driving the turn, roughly speaking, is the replacement of problematic questions of the form (1) by corresponding questions of the form (2):
(1) what is (an) X?
(2) what is the meaning of 'X'?
This means that we stop asking what is consciousness (matter, evil, etc.)? and instead begin to ask what is the meaning of 'consciousness' ('matter', 'evil', etc.)? (The latter question can then possibly be further transformed into how do we use the word 'consciousness' ('matter', 'evil', etc.)?)
If 'X' has a meaning, then (1) and (2) turn out to express one and the same question. However, if 'X' has no meaning, then (1) and (2) are essentially different: (1) contains a meaningless word and is thus itself meaningless, whereas (2) is perfectly meaningful. In such case we have trouble answering (1) because it seems to deserve an answer of the form (An) X is ..., which is bound to be meaningless; but we have no trouble answering (2) as we can give the perfectly meaningful and appropriate answer 'X' has no meaning. (1) is misleading in that it presupposes the existence of X - we are forced to assume the existence of X as soon as we accept (1) as a question, independently of how we might answer it. The point of the shift from (1) to (2), from talk about objects to talk about words, is that it dispenses with the misleading presupposition. Quine aptly calls this shift one of "semantic ascent".2 Russell, Carnap and other exponents of the linguistic turn pointed out that the problem with language is that expressions which appear to stand for an object may well not do so. In his path- breaking paper "On Denoting", Russell showed by logical analysis that, despite appearances, expressions such as someone, everyone or the king of France are not names3; and Carnap demonstrated how such kind of logical analysis can be used to elucidate the nature of "names" such as God, being or nothingness and so to reveal the emptiness of many classical philosophical problems. Such considerations resulted in the conclusion that the surface or apparent structure of natural language is not the structure which is relevant for the semantics of language, that the relevant structure is hidden, and that the task of the philosopher is to bring it to light.
This then led to the view that natural language is only an imperfect embodiment of a perfect ideal structure which can be disclosed by an analysis; and logic was promoted as the general tool for this kind of analysis. In this way logic launched on its triumphant campaign in the realm of philosophy, conquering or exterminating its parts one after another.
3. The Formalistic Turn of Logic
At approximately the same time at which the linguistic turn was finding expression in the writings of Russell, Wittgenstein, Carnap and others, another important event, closely connected with it, took place as well. This was the birth of formal logic in the strict sense. To avoid misunderstanding, let us stress the difference between formal logic and logic that is merely symbolic. Both formal and symbolic logic are based on the substitution of symbols for natural language statements and expressions; however, whereas within the merely symbolic approach symbols are employed solely for the purpose of regimentation (in Quine's sense), i.e. of suppressing those aspects of natural language expressions which are considered irrelevant for the analysis of consequence, within the truly formal approach the resulting systems of symbols - logical calculi - are taken to be abstract algebraic structures. Aristotle used letters to represent unspecific terms; hence he could be considered an early symbolic logician. Frege and Russell were symbolic logicians par excellence; but neither of them was a formal logician.4
It was Hilbert who for the first time viewed logic as a strictly formal matter; however, a tendency towards such a conception of logic is clearly recognizable already in the writings of the logical school of Boole and Schr”der. For Frege, a symbolic formula represents a definite statement, a definite "thought". There are situations in which it may be reasonable to disregard the particular statement a formula represents; but there is no way to detach the latter from the former completely. For Hilbert, on the other hand, a formula is first and foremost an abstract object, an object which we are free to interpret in various alternative ways. The nature of the difference between Fregean symbolic and Hilbertian formal logic becomes clear when we consider the controversy between the two logicians about the nature of axioms and implicit definitions. For Frege, as for the Ancients, an axiom is a statement the refutation of which is beyond the scope of human imagination; therefore there can hardly be a discussion on whether something is or is not an axiom. For Hilbert, on the other hand, an axiom is a statement which differs from other statements only in that we choose it as foundation; we are free to choose axioms according to our liking.
It was the formal approach to logical calculi which allowed logicians to develop metalogic and model theory, to prove theorems about logical calculi. The work of Loewenheim, Skolem, Goedel, Tarski and others who entered the vast new world of "liberated signs" elevated logic to a new paradigm. Tarski's model theory then presented the next step in the takeover of philosophy by logic: after the logical analysis of language as pursued by Frege, Russell and Carnap eliminated the old metaphysics, model theory slowly moved to fill the gap. A volume of selected papers on model-theoretic semantics of one of the most influential twentieth-century theoreticians of meaning, simply bears the title Formal Philosophy.5
4. Correspondence
What makes something an expression, be it an expression of natural language or of a symbolic regimentation thereof, is the fact that it is understood as a mere way of presenting its meaning. Normally we do not perceive an expression as such, but rather look "through it" at its meaning. An expressions and its meaning are inseparably connected; they are, as de Saussure puts it, two sides of a single sheet of paper.6 Thus, the connection between an expression and its meaning can be said to be a priori, not to be found in the world, but rather being constitutive of our grasp of the world. The linguistic turn requires intentional suppression of this normal perception; we look at an expression as an object and check whether there really is something it points at. Similarly for the formalistic turn of logic: to be able to consider a system of logical formulas as something self-contained, something that can be interpreted in various alternative ways, we must regard formulas as not having a priori meanings, but rather as mere strings of letters.
This means that both the linguistic turn of philosophy and the formalistic turn of logic require us to view the relation between an expression and its meaning as a contingent, a posteriori, fact. However, we cannot adopt this view universally without undermining our ability to use language and engage in argumentation. If we held the relation between an expression and its meaning to be always contingent, then no statement could be true necessarily, in every possible world (and hence we would not be able to articulate any universally valid argument) - for even for a statement that means (in the actual world) something which is true in all possible worlds there would be possible worlds in which the statement would be false, namely each possible world in which the statement would mean something false (in that world).7 To say that the relation between a statement and its meaning is contingent is to say that there are possible worlds in which the statement means something false; and for the sake of rational argumentation we need statements which have meanings independently of possible worlds (which are, so to say, "about" possible worlds).8
Hence we need both the perspective which allows us to look at the relation between an expression and its meaning as something contingent (a posteriori, "within the world") and the one which allows us to look at this relation as something necessary (a priori, "about the world"). Let us call the former the expression-as-object perspective and the latter the expression-as-medium perspective. The expression-as-object perspective is the perspective of a foreigner trying to figure out how to translate our expressions into those of his own language (or that of a linguist intentionally reflecting upon our usage of language); the expression- as-medium perspective is that of our fellow speakers chatting away without any awareness of their use of language. As philosophers we need both perspectives, and, moreover, we need to go back and forth between them. The need to switch between the two perspectives is quite obvious when we try to state explicitly what a given expression means. Let us consider the statement (3), or its Tarskian variant (4).
(3) Snow is white' means that snow is white
(4) Snow is white' is true if, and only if, snow is white
Such articulations of the correspondence between language and the world, which are at the heart of the foundation of the Tarskian correspondence theory of truth, have initiated a broad and still continuing discussion.9 The central issue in this discussion is the status of sentences articulating correspondence: is (4) a necessary or a contingent truth? If it is necessary, then the correspondence theory manages to state the truth conditions of a contingent statement without telling us anything factual, which seems absurd. If, on the other hand, it is contingent, then how is it possible that we directly see its truth? If we consider the sentence snow is white as a priori equipped with its meaning (i.e., if we use the expression-as-medium perspective), then to say either (3) or (4) is to utter a truism. If, on the other hand, we were to look at snow is white as a string of letters whose meaning (if any) is a matter of empirical investigation (hence adopting the expression-as- object perspective), we would make the intelligibility of (3) and (4) itself an empirical issue. In other words, understanding this sentence presupposes knowledge of its truth. What we need to do is use the expression-as-object perspective for the first occurrence of snow is white in (1) or (2) and the expression-as-medium view for the second; only then are we able to see the statement as a nontrivial piece of information, on a par with 'Schnee ist weiá' is true if and only if snow is white. (This swithc of perspective is, of course, what the apostrophes are employed to effect.)
This example illustrates that it is only through the ability to treat meanings as detachable and to switch between the expression-as-medium and the expression-as-object view (comparable with switching between perceiving a window and looking through it) that we can make sense of correspondence. More generally, it is this ability that underlies both the linguistic turn of philosophy and the formalistic turn of logic. The ability to view logical formulas both as self- contained objects and as mere ways of pointing to their meanings is what makes it meaningful to consider alternative interpretations of formulas. It is this ability which made possible the development of genuine formal logic and model theory. And it is the same ability, applied to expressions of natural language, that makes it possible to understand truth as correspondence and to complete the 'semantic ascent'. However, the art of playing hide and seek with meanings can be deceptive: we may delude ourselves into thinking that we have gained everything when in fact we have lost everything because we have lost firm ground beneath our feet.
5. Two Faces of Language
It may be helpful to use the spatial metaphor and to speak about "inside language" and "outside language". To be inside means to use language as the medium of grasping the world; to be outside means to perceive language as a thing among other things of our world. To be inside is to take an expression as inseparably and unquestionably connected with its meaning, while to be outside is to perceive the connection between an expression and its meaning as an empirical fact. If we are inside a house and perceive the sky through a hole in the house's roof, then it makes no sense to ask whether we really do perceive the piece of sky we do; whereas if we are outside the house, then the question whether an inside observer can perceive this or that piece of the sky is meaningful and nontrivial. The perspective from inside is the expression-as-medium perspective; whereas that from outside is the expression-as-object perspective.
If we are inside English, then we perceive what statements like (3) and (4) say as a priori; if we are outside, we perceive it as a posteriori. Hence we may draw the conclusion that to be inside a language prevents us from seeing the language in the unprejudiced way, and that therefore we should try to stay outside every language. However, this seems to be simply impossible for a human being, and it is surely impossible for a theorizing human being. There is no necessity in adopting a particular language, but it is necessary to adopt some language, and adopting a language means to approve the necessity of its necessary statements. As Wittgenstein puts it, "the must corresponds to a track which I lay down in language."10 If we do not speak German, then finding out that the sentence 'Schnee ist weiá' means that snow is white is like finding out that, say, Hamburg is a port; if, on the other hand, it is German that is the language we use to cope with the world, then we cannot find out anything of this kind, because the knowledge of it underlies the very possibility of 'finding out'. Moreover, the replacement of the study of the mind and of the world by the study of language which underlies the linguistic turn is meaningful only due to the fact that language acts as our universal means of coping with the world, that it is a medium. In other words, the linguistic turn makes sense only when related to the language we are inside.11 To sum up: our language is a Janus-faced being; it may be "in the world" (when we are outside it), or it may be "about the world", i.e., "transcendent to the world" (when we are inside it).12 We can move in and out; but we cannot be both in and out in the same time. However, to realize all of this means to question the philosophical significance of the correspondence theory, and of the idea of linguistic turn as resting on this theory. The point is that to make the theory of correspondence nontrivial, we need to be outside the language in question; but to make the theory into a path-breaking piece of philosophy we would have to be inside it. If we are inside, then the theory of correspondence is trivial, whereas if we are outside, then it is one of the numerous hypotheses of natural science to be tested by field scientists. What we can get hold of and thus use to articulate correspondence is the language-as-object; but the notion of correspondence is philosophically significant only when related to language-as-medium.
In contrast to Tarski, Wittgenstein was clear about this predicament from the beginning. Like Tarski, the Wittgenstein of the Tractatus was convinced that correspondence was the key concept, but unlike Tarski he immediately realized its essential deceptivity. He clearly saw that if we understand language in terms of picturing reality, then we question all necessary statements (tautologies and contradictions), because these are not pictures. Thus he was led to the seemingly counterintuitive conclusion that the statements of philosophy cannot be in fact meaningful - the reason is that although truth may be indeed considered reducible to correspondence, no theory of correspondence that would imply the reduction can be consistently articulated.
6. Two Kinds of Logic
The primary aim of logic is to summarize basic instances of consequence, basic patterns of our reasoning used in arguments and proofs. Thus, logic is inseparably linked to natural language - the medium of expression in which arguments and proofs are originally formulated. The use of symbolic and formal devices within logic arises from recognition of the fact that such patterns are easier to summarize if we do not take natural language at face value but reconstruct it instead as a strictly rule-based grammatical system. This leads us to the concept of a formal calculus, a calculus consisting of a formal grammar determining the class of well-formed expressions, plus axioms and rules of inference determining the relation of consequence and hence providing the needed criterion of validity of proofs. Formal logic suspends the relationship between natural language and its formal reconstructions in order to permit the undisturbed analysis of properties of formal calculi. However, once formal calculi began to be studied independently of their relationship to natural language, they slowly came to be seen as languages of their own - not as reconstructions of natural language, but rather as alternatives. Taken in this way they turned out to be substantially incomplete: whereas it is essential for natural language expressions that they be linked to their extralinguistic denotations, expressions of the formal calculi lack such links. This was the point at which Tarski entered the scene: his model theory appeared to provide precisely what was needed, namely extralinguistic entities to which expressions of formal calculi could be linked. Thus the parallelism between natural language and languages of formal logic seemed to be complete; and scholars like Montague began to deny any real difference between the two kinds of languages.
Notice that the original aim of logic is compatible with the language-as-medium perspective. We need not speak about language, we only need to replace natural language statements and arguments by their formal regimentations which allow us to ignore all irrelevant idiosyncrasies and so to see the relevant patterns. Thus, it allows us to capture the unity of sense within the multiplicity of surface forms and to account for the infinite class of valid instances of consequence by finite means.13
However, if interpreted formal calculi are seen as alternatives to natural language rather than as its regimentation, logical analysis might be seen not as a schematization of natural language sentences, but rather as a way of making their meanings explicit by furnishing them with model- theoretical interpretations14. The problem of explicating meaning has come to be understood as the problem of finding a model theory adequate for natural language. Many theoreticians have settled for so-called "representational semantics", claiming that we must first develop adequate set- theoretic representations of what the world is like and what it could be like, and only then study the relations of sentences to these representations.15 However, to develop an explicit semantics means to step outside natural language and hence to demote it to a mere object among other objects of our world.
From the vantage point of the basic aim of logic this whole approach is disputable. We can, of course, consider a formal calculus as a self-contained whole, study various relations between its formulas, and talk about some of these relations as relations of "consequence"; but doing so means doing algebra, not logic in the genuine sense of the word. Algebraic theories resulting from the autonomous study of logical calculi are respectable as such, and provide useful tools to the logician; however, they are not as yet logic; similarly as the theory of solving differential equations, surely indispensable for a physicist, is not as yet physics. Axiomatic systems were introduced to characterize and explicate the pre-theoretical notion of consequence; their basic aim was to characterize the infinite number of instances of consequence by finite means (by reconstructing them as potentially inferable by means of a finite number of inference rules from a finite numbers of axioms), i.e. to deliver a criterion of consequencehood. Model theory is merely another such method of characterization (and it is in fact questionable as a method, in that it does not restrict itself to finite means and hence need not provide a real criterion). Thus the formal completeness of a logical calculus does not prove its axiomatization to be "right" (i.e., to adequately capture the consequence relation as it is "directly" presented model-theoretically), rather, it shows that two alternative formal characterizations of consequence, the axiomatic and the model-theoretic one, coincide (thus corroborating the - essentially formally unprovable - claim that they both adequately capture the pre-theoretical notion of consequence).
We have distinguished between two notions of language, the notion of language as an object among other objects of our world, and the notion of language as a medium of presentation of the whole world. Given the basic dependence of logic on language, we can draw a similar distinction for logic: a logical calculus can either be taken as a mere object within our world, or it can be understood as a regimentation of language in its transcendental capacity. This is tantamount to the distinction between logic as calculus and logic as language introduced by van Heijenoort.16
There is little doubt that our medium of reasoning is not a language "within the world", but rather a language "about the world"; i.e., that it is the medium view of language that must form the ultimate basis of logic. Calculi of formal logic, if they are not to be understood simply as algebraic structures on a par with groups, rings or vector spaces, must be seen as "regimentations" of our language in its transcendental capacity. Thus, if a logician proposes that "we simply put the logic which we are studying into one compartment, and the logic we are using to study it in another",17 then he is stepping on thin ice, because unless the logic we study is the same as the one we use, it is in fact no logic at all in the authentic sense of the word.
Neurath's classic metaphor seems to be particularly apt here: we cannot step out of the boat of our language, we have to rebuild it while staying aboard. We can make logical calculi to capture and to explicate important points of the way we use language, but we cannot throw away our language and put a calculus in its place.
7. The Ineffability of Semantics
So is there any way at all to make sense of the linguistic turn and use logic for philosophical purposes? Do we not, as soon as we begin to speak about language, eo ipso adopt the language-as-object perspective and hence do "mere" linguistics? And are we not doing "mere" mathematics as soon as we set out to do model theory?
An answer to this question is indicated in Wittgenstein's Tractatus: one can create a picture, articulating correspondence in such a way as to feature language-as-object in the role of language-as-medium, and hope that the reader will get it and yet not take the picture literally. This is why Wittgenstein says that his Tractatus offers no learnable truths, but rather a kind of ladder that should be kicked away once the reader has used it to climb higher. Hence the difference between linguistics and model theory, on the one hand, and a philosophical account of correspondence, on the other, is not that the former speak about language-as-object and the latter about language-as-medium - whenever we speak about language, we eo ipso speak about language-as-object. Language-as-medium can be used, but not fully spoken about. The difference is that in the framework of linguistic or logical discourse we take speech about language literally, whereas in the framework of philosophical discourse we take it as a metaphor, as a picture. In doing Wittgensteinian philosophy we may make use of language-as-object to the extent that it can serve as a vehicle of metaphor; but we must avoid taking the metaphor literally, mistaking language-as-object for language-as-medium. We should devise a theory which permanently reminds us of its metaphorical character. Let us return to (4). The sentence Snow is white is true if and only if snow is white. We may be tempted to say that it is true due to the fact that "out there in the world" or possibly in a model structure which is considered to offer a faithful representation of the world the entity snow instantiates the property of being white, or that snow is an element of the set of white things, or that there exists a fact of the coincidence of snow and whiteness. However, all of this is rather tricky: we can either consider snow is white as a mere string of letters (from the object perspective, i.e., from outside English), and then it is in itself neither true nor false; or we can take for granted that it has its usual meaning (using the medium perspective, i.e., staying inside English), and then (4) turns out to be self-evident18. To say that the entity snow has the property of being white is not an explanation for the truth of the sentence snow is white; it is only its cumbersome paraphrase19. It is, in fact, as Rorty puts it, like explaining why opium makes you sleepy by talking about its dormitive power20.
If we realize that our language is the "universal" (the illuminating German word unhintergehbar unfortunately has no exact English equivalent) medium, then we must conclude that its semantics is in a certain sense fixed. Moreover, we must conclude that this semantics is essentially ineffable - to be able to grasp it we would have to step outside language, and this is essentially impossible. "There is no outside;" as Wittgenstein puts it, "outside you cannot breathe."21
By providing a model-theoretical interpretation for a formal calculus or for a natural language we offer a new perspective which may help us perceive patterns and regularities which would remain hidden to our eyes otherwise; however, it is inadequate to see this act as the act of going from the words to what the words are about.
8. Formal Logic as 'perspicuous representation'
The exclusive acceptance of the logic-as-calculus notion prevalent now, and the mistaking of this notion for the notion of logic-as-language, has led many philosophers to misguided conclusions. However, there is also a more or less continuous tradition exhibiting awareness of the limitations of this notion in philosophical contexts. As Jaakko Hintikka and Merill B. Hintikka showed, the notion of logic-as-language has been central not only for Frege, but also for some of the most outstanding analytic philosophers of this century, especially Wittgenstein and Quine.22
The employment of formal logic for philosophical purposes is justified only to the extent that it helps capture language in its transcendental capacity. In other words, formal logic, and especially model theory, is not as yet philosophy; it is a device which can be utilized (correctly or incorrectly) by philosophers. Moreover, there is no rule for correct usage. This was clearly recognized by Frege, Wittgenstein and Quine23, but largely ignored by Tarski, Carnap, Montague and many other philosophers and semanticists.
The purpose of formalization is to help us to see certain aspects of language and its functioning more clearly, to achieve what we might call, borrowing from Wittgenstein, an bersichtliche Darstellung, perspicuous representation.24 It is justified to the extent, and only to the extent that it fulfils this function; and it must be constantly evaluated from this point of view. Stekeler-Weithofer has described the situation as follows25:
With the development of the functio-logical semantics one constructs a (mathematical) 'object of comparison', a logico-mathematical 'picture' or 'model', and compares certain aspects or regularities of our common language usage, especially of our usual talk about the meanings of linguistic expressions and of normal judgements of correctness (adequacy) and hence truth of statements, with aspects and regularities in the picture. Such a comparison can yield certain keys to understanding how language 'functions' and it can help us formulate explicit rules of meaing sensibly, ... . One should never forget, however, that what is at stake are constructed pictures, perspectives which can be varied, and not descriptions adequate in general, nor generally approvable criteria governing correct speech and argumentation.
Russell, Carnap and other scholars were convinced that the structure of language, although something quite definite, is hidden inside language or behind it, and that we need logical analysis to bring this structure to light. In this view, doing logical analysis can be compared to opening the lid of a complicated machine, thereby revealing the machine's inner workings. This metaphor is misguided, however: there is nothing about language that is hidden and can only be made visible by opening a lid. Language is accessible to us in all its aspects; our problem is to comprehend it - to command, as Wittgenstein puts it, a clear view of it. If language is to be seen as a machine, then it is a machine with all its wheels and gears in full view. Thus, the use of logical formulas to analyze language is more felicitously compared to drawing up a scheme to facilitate comprehension of the operating principle of an engine that is itself fully accessible to inspection but too complicated to be understood26. No logical calculus is the scheme, which would guarantee understanding language; it is at most one of many possible schemes that may contribute to it.27
9. Conclusion
The linguistic turn is based on the fact that whatever we can speak about is the meaning of an expression of our language and that ontology is thus in a sense reducible to semantics. Model theory, as developed within the framework of modern formal logic offered means for the explicit capturing of semantics; hence it is tempting to promote model-theoretical semantics as ontology. However, this might be really misguiding. If we look at our language "from inside" and if we understand logic "as language", then model theory can be at most one of the formal ways of summarizing ways of using language; and as such it cannot be an explanation over and above being a summarization and making language more comprehensible. On the other hand, if we look at language from outside and if we pursue logic as calculus, then there is no immediate philosophical relevance of model theory; model theory is simply a part of mathematics and model-theoretical semantics is a part of empirical linguistics. Such enterprises can be considered philosophically relevant only as metaphors; metaphors which may (and do) help us see how is our language related to the world, which are nevertheless no direct theories thereof.
Notes:
1. Richard Rorty: The Linguistic Turn (Chicago: The University of Chicago Press, 1967), p. 3.(Back to text)
2. Willard Van Orman Quine: World and Object (Cambridge, Massachussets: The MIT Press, 1960), p. 271.(Back to text)
3. Bertrand Russell: "On denoting", Mind, XIV (1905), 479-493.(Back to text)
4. For both Frege and Russell, symbols were, as Tichy puts it, "not the subject matter of their theorizing but a mere shorthand facilitating discussion of extra-linguistic entities." (Pavel Tichy: Foundations of Frege's Logic, Berlin: de Gruyter, 1988, p. ii).(Back to text)
5. Richmond Thomason (editor): Formal Philosophy: Selected Papers of Richard Montague (Yale: Yale University Press, 1974).(Back to text)
6. Ferdinand de Saussure: Cours de linguistique generale (Paris: Payot, 1931).(Back to text)
7. Contingency of meaning thus makes for a double-dependence of the link of a statement to its truth value on possible worlds: not only that a proposition can be true in some possible worlds and false in others, but also that a statement can mean different propositions in different possible worlds.(Back to text)
8. This is to say that possible worlds cannot be used to explain language, because they themself make sense only on the background of a language.(Back to text)
9. See especially Donald Davidson: "The Structure and Content of Truth", Journal of Philosophy, 87 (1990), 279-328, and the literature quoted there.(Back to text)
10. Ludwig Wittgenstein: Bemerkungen ueber die Grundlagen der Mathematik (Oxford: Blackwell, 1956), II, •30.(Back to text)
11. In fact, the problem of the two faces of language is nothing new; it is only the modern reincarnation of the much more traditional problem of the ambiguity of subjectivity. The subject, the ego, can be considered either as a thing on a par with other things of the world ("psychological" subject) or as something that is transcendent to the world, that is, in Wittgenstein's words, not a part of the world, but rather its boundary ("transcendental" subject). If we want, as Husserl did, to use an analysis of the subject as a step toward the analysis of the world, we must consider the subject in the latter sense, as a transcendental ego; we do not need subjectivity as "Seelenleben", but rather subjectivity as "Geltungsgrund aller objectiven Geltungen und Gruende" (Cartesianische Meditationen, Hamburg: Meiner, 1977, p. 27). The linguistic turn then means only the replacement of the subject by language. The opposition between the psychological and transcendental subject reappears as the opposition between the notion of language-as-object ("grammatical language") and the notion of language-as- medium ("transcendental language"), only the latter being able to underlie ontological considerations.(Back to text)
12. In fact, this kind of "Janus-facedness" is the general characteristic of everything that is norm- driven (and thus rational). Any norms are bound to be outgrowths of human communities and viewed as such they appear as contingent products of factual historic developments; but we, as rational beings, are characterized by the ability to obey norms; in other words, to assume the viewpoint from which they appear to us as necessary. An extensive analysis of this range of problems has been given by Robert Brandom (Making it Explicit, Cambridge, Mass.: Harvard University Press, 1994).(Back to text)
13. The intention to use symbolic means precisely to this effect has been clearly formulated in the introduction of Frege's Begriffsschrift. See Gottlob Frege: Begriffsschrift (Halle/Saale: Nebert, 1879), p. V.(Back to text)
14. This institutes an important ambiguity of the term 'interpretation'; see Peregrin: "Interpreting Formal Logic", Erkenntnis, 40 (1994), 5-20.(Back to text)
15. Thus John Etchemendy: The Concept of Logical Consequence (Cambridge, Massachusetts: The Harvard University Press, 1990). In fact, this means a return to metaphysics, although to metaphysics in a set-theoretical disguise. Brilliant samples of systems of such a set-theoretical metaphysics can be found, e.g., in M.J. Cresswell's Logic and Languages (London: Methuen, 1973) or in Jon Barwise and John Perry's Situations and Attitudes (Cambridge, Massachusetts: MIT Press, 1983).(Back to text)
16. Jean van Heijenoort: "Logic as Calculus and Logic and Language", Synthese, 17 (1967), pp. 324-30.(Back to text)
17. S.C. Kleene: Mathematical Logic (New York: John Wiley, 1967), pp. 2-3.(Back to text)
18. If I say that the entity denoted by 'snow' instantiates the property denoted by 'is white', then I speak about English and I hence treat of English from outside. However, that such a statements really requires the perspective from outside means that it says something more than every statement that could be made from inside, especially that it says something over and above the statement that snow is white. This is just the case when I insist that the fact of snow's instantiation of whiteness is a fact independent of, and casually determining the fact of the truth of snow is white.(Back to text)
19. Some paraphrases of such kind, if carried out systematically, may have a purpose, namely helping us see a relevant structure of language; however, this has little to do with the language-world relationship and with the question of what makes sentences true.(Back to text)
20. Richard Rorty: Contingency, Irony and Solidarity (Cambridge: Cambridge University Press, 1989), p. 8.(Back to text)
21. Ludwig Wittgenstein: Philosophische Untersuchungen (Oxford: Blackwell, 1953), •103.(Back to text)
22. See Jaakko Hintikka: "A Hundred Years Later: the Rise and Fall of Frege's Influence in Language Theory", Synthese, 59 (1984), pp. 27-49; Jaakko Hintikka and Merill B. Hintikka: Investigating Wittgenstein (Oxford: Blackwell, 1986); Jaakko Hintikka: "Quine as a Member of the Tradition of the Universality of Language", Perspectives on Quine (ed. by R.Barett and R.F.Gibson, Oxford: Blackwell, 1990).(Back to text)
23. It is instructive to see how Frege understands the role of formal logic in his Begriffsschrift. For him, his concept script is like microscope: it is a tool excellent for some purposes (namely for the purposes of science demanding extraordinary acuity and differentiation), but useless for others.(Back to text)
24. See Wittgenstein (cited in n. 21, above, •122).(Back to text)
25. Pirmin Stekeler-Weithofer: Grundprobleme der Logik (Berlin: de Gruyter, 1984), pp. 141-2.(Back to text)
26. Cf. Wittgenstein (cited in n. 20, above, •122ff.).(Back to text)
27. For a further elaboration on these themes see Peregrin: Doing Worlds with Words, Kluwer, Dordrecht, 1995.(Back to text)
آشنایی با استادان زبانشناسی(14)
+ نوشته شده در چهارشنبه ششم آذر 1387 ساعت 15:40 شماره پست: 160
دکتر منصور فهیم
زبانشناسی با روشی زبانی
"دکتر منصور فهیم" با اتکا به دانش خود و روش بی نظیر اداره کلاسش از جمله اساتیدیست که خاطرات کلاسشان تا همیشه در ذهن دانشجو خواهد ماند.
او که در سن ۶۲ سالگی همچنان شاداب و سرزنده به تدریس مشغول است ناخودآگاه شور زندگی را در دل دانشجویانش که شاید بر خلاف سنشان زیاد حس و حال ندارند، بر می انگیزد.
او در سال ۱۳۲۵ در خانواده ای فرهنگی در شهرستان نهاوند بدنیا آمد....
برای مطالعه کامل زندگینامه به ادامه مطلب رجوع کنید.
گرد آوری و تنظیم: مهدی سعید بنادکی
دکتر منصور فهیم
وی در سال 1325 در خانواده ای فرهنگی در شهر نهاوند بدنیا آمد. دوران ابتدایی و متوسطه را در همان شهرستان به اتمام رساند و در پاییز سال 1349 وارد دانشگاه تهران شد تا در رشته مترجمی زبان و ادبیات انگلیسی به تحصیل ادامه دهد. در سال 1352 در مقطع کارشناسی فارغ التحصل شد و در همین هنگام بود که ضمن آشنایی با دانش نوپای زبانشناسی تصمیم به ادامه تحصیل در آن گرفت.
او در سال 1354 در مقطع کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی دانشگاه تهران پذیرفته شد و از محضر اساتید بزرگ زبانشناسی آن دوره دانشگاه تهران استفاده نمود. در سال 1357 از دانشگاه تهران در مقطع کارشناسی ارشد فارغ التحصیل شد اما بعلت مشکلات آن سالهای ایران قادر به ادامه تحصیل نبود و این امر تا سال 1366 به تاخیر افتاد که در این سال به ادامه تحصیل در مقطع دکترا در دانشگاه آزاد اسلامی پرداخت و در سال 1373 با مدرک دکتری آموزش زبان از این دانشگاه فارغ التحصیل شد.
او از همان ابتدای شروع دوره تحصیلات عالیه به تدریس زبان عشق میورزید و نمود این امر در سال 1352 و آغاز تدریس وی در دبیرستان مهران که یکی از بهترین دبیرستانهای خصوصی آندوران تهران بود، هویدا شد. دکتر فهیم در دوره 5 ساله تدریسش در این دبیرستان ضمن کسب تجربه، در موسسه ملی زبان که در آن روزگار بهترین مرکز آموزش زبانهای خارجی بود نیز به تدریس مکالمه زبان انگلیسی در سطوح مختلف اشتغال داشت.
در سال 1356 و همزمان با آخرین سال دوران تحصیلش در مقطع کارشناسی ارشد از سوی دانشگاه ابوریحان به تدریس دعوت شد. هنوز طعم شیرین تدریس در دانشگاه کام وی را کامل شیرین ننموده بود که با بحث انقلاب فرهنگی دانشگاه ها تعطیل شد. در طول دوسال انقلاب فرهنگی او نیز مانند سایر اساتید دانشگاهی به تدریس در دبیرستانهای دولتی گمارده شد و این امر تا اواخر سال 1360 ادامه داشت. در سال 1360 و همزمان با بازگشایی مجدد دانشگاهها بدستور امام همیشه جاوید انقلاب، دکتر فهیم به تدریس در مجتمع علوم انسانی پرداخت. در طی چهارسالی که وی در این مجتمع به خدمت اشتغال داشت سر فصلهای متعددی را تدریس و شاگردان بسیاری را تربیت نمود. سال 1364 اوج شکوفایی علمی و کاری دکتر منصور فهیم بود و این مهم از دید مسئولین و دستندرکاران دانشگاه علامه طباطبایی دور نماند و در همین سال از وی برای تدریس در آن دانشگاه دعوت بعمل آمد. وی که از دیرباز آروزی تدریس در مقاطع عالی را در سر میپروراند با اتکا بنیه علمی خود و لطف خداوند قدم به دانشگاه علامه طباطبایی نهاد و به لطف خدا تا به امروز همچنان این قدمها ادامه دارد. او در سالهای میانی دهه شصت بعنوان معاون دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی دانشگاه علامه طباطبایی شایستگی خود را به معرض نمایش گذاشت و این نمایش را در سال 1382 با مدیریت گروه زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه علامه طباطبایی به اوج رساند.
در طول 35 سال تدریس در مقاطع مختلف تحصیلی و دانشگاهی او سر فصلهای بسیاری را تدریس نموده است که مهمترین آنها به اجمال عبارتند از:
در دوره کارشناسی:
خواندن و درک مفاهیم 1 و 2 - فنون یادگیری زبان انگلیسی – اصول و روش ترجمه – زبانشناسی و....
روانشناسی زبان – فراگیری زبان اول – یادگیری زبان دوم و...
"دکتر منصور فهیم" در دوران کاری خود دهها کتاب و مقاله به صورت ترجمه یا تالیف به جامعه علمی کشور ارئه نموده است. ; کتابهای تالیفی وی رقمی بالغ بر 10 است که مهمترین آنها عبارتند از:
* A guide for English today (3) 1358
* 1500 words for TOEFL 1385 Rahnama Pub. 1 st. ed.
* 1500 words for TOEFL 1387 Rahnama Pub. 2 nd. ed.
* GRE General words 1385 Rahnama Pub. 1 st. ed.
* GRE General words 1387 Rahnama Pub. 2 nd. ed.
* Short stories for analysis 1387 Rahnama Pub.
* On the General English section of MA exam 1383 1st. ed.
* On the general English section of MA exam 1385 2nd. ed.
* On the general English section of MA exam 1387 3nd. ed.
وی همچنین ترجمه بفارسی چندین کتاب را انجام داده است که از معروفترین آنها میتوان بدین عناوین اشاره کرد:
* معلم راهگشای نور (Teacher of Light By Hellen Elmira, 1364, First Print, 1369 2nd. Print)
* اصول یادگیری و آموزش زبان (Principles of Language Learning by D.H.Brown)
* ایمان و اعتقادات هلن کلر (The Faith of Helen Keller by Jack Belck 1373)
* اصول یادگیری و آموزش زبان ویراست چهارم با تغییرات اساسی
(Principles of Language Learning by D.H.Brown 1st. print 1381, 2nd. print 1384, 3rd. print 1386)
* A Text Book od Translation, By Peter Newmark, 1st. Print 1382, 2nd. Print 1386
* اصول یادگیری و آموزش زبان (ویراست چهارم 2007) با تغییرات اساسی
(Principles of Language Learning by D.H.Brown 5th. Edition, 1387 Under Print)
* Techniques and Principles in Language Learning, By D.Larsen Freeman, 2nd. ed. 3rd.Print 1386
* اعتماد به نفس برتر Super Confidence, By Gael Lindelfield 1st. Print 1384, 2nd. print 1386
دکتر فهیم ضمن درک نیاز جامعه علمی و دانشگاهی کشور در طول دوران خدمت خود به ترجمه و تالیف مقالات بسیاری همت گمارد که در سمینارهای داخلی و خارجی مطرح و در بسیاری از مجلات معتبر چاپ شده است.
از مهمترین این مقالات علمی بزبان انگلیسی میتوان به عناوین زیر اشاره نمود:
* How is the mother tongue acquired? Language and Litrature 2001 Tehran -Iran
* First language acquisition, Int'l Publication for humanities 2002, Tehran - Iran
* Using words games to expand learners vovabulary, Roshde Moalem, 2002, Tehran - Iran
* An extensive view of Hermeneutics, Implications for Language, Discource and Pedagogy, Hekmat va Falsafe 2006, Tehran - Iran
* The effect of Lexical Modification on Reading comprehension language proficiency, Language and Litrature, 2007, Tehran - Iran
* Sapir-Whorph hypothesis and English & Persian idioms and proverbs, Language and litrature, 2005 , Tehran - Iran
* The impact of concept map training as a post listening strategy on EFL learners listening comprehension, Language and litrature, 2005, Tehran -Iran
* The relationship between preplanning time for task performance and the anxiety level of Iranian EFL learners, Language and litrature, 2006
* A multiple intelligence-based investigation into the effects of feedback conditions on EFL writting achievement, Iranian journal of applied linguistics, 2006, Tehran - Iran
* An investigation into the effect of group responses on EFL writting acheivement, zaban-o-adab, 2007, Tehran - Iran
* The impact of application of the concept mapping technique of fill-in-the-map on the Iranian EFL learners' listening comprehension, zaban-o-adab, 2007, Tehran-Iran
* Development of the persian language(the acquisition of Farsi: First language acquisition) Ex orient, Oriental institute, Prague , 1995
* On the role of emotional, psychometric and verbal intelligence in the academic achievement of university students majoring in the English language, Asian EFL journal, vol. 9 No.4, Conference proceeding, 2007, Seoul, South Korea
* Lexical attrition: Conventional education students VS. distance education students -(IELTI4) University of Tehran, 2007, Tehran - Iran
* Interlanguage pragmatic development and second language acquisition., (IELTI4) University of Tehran, 2007, Tehran - Iran
* On the role of post modernism in English language teaching, 2008, under print
* The mind-body problem and doctrin of the "the great mind," 2008, under print
در زمستان سال 1371 خوانندگان مجله اطلاعات هفتگی دکتر منصور فهیم را شناخته و بخاطر خواهند سپرد چراکه وی با ترجمه بی نظیر دو اثر "قضاوت مردم پاریس" و "شبی در کلبه وحشت" گرمای جاودان ادبیات را در سرمای زمستان آنسال به آنها هدیه داد.
روزنامه کیهان با چاپ دو مقاله ادبی از وی در سالهای ابتدایی دهه هفتاد، در برابر ترجمه های سلیسش سر تعظیم فرود آورد. این دو مقاله که همیشه در خاطر خوانندگان آنروزهای کیهان خواهد ماند "روشنی های زندگی" و "در باغ عالم پروردگار" نام داشتند.
مقالات زبان فارسی دکتر فهیم نیز همانند مقالات انگلیسی وی در مجلات علمی پژوهشی کشور در دوره های مختلف چاپ و مورد استناد اساتید ودانشجویان بود. از مهمترین این مقالات میتوان به موارد زیراشاره کرد:
* افعال سببی در زبان انگلیسی، مجله رشد، 1365
* روش آموزش زبان فارسی و متون آموزشی به فارسی آموزان غیر ایرانی، ره آورد، 1376
* مراحل رشد زبان انگلیسی، مقالات کنفرانس زبانشناسی - دانشگاه علامه 1374
* اکتساب زبان مادری کودک - مجله زبان و ادب - تهران 1379
* بررسی شیوه های جدید آموزش زبان فارسی به غیر فارسی زبانان 1380
* مروری بر تاریخچه تحولات آموزش و یادگیری زبان خارجی دوم یا زبان دوم 1384
* دو سطحی بودن زبان و نقش تقلید در فراگیری زبان اول 1387 در دست چاپ
پژوهشهای دوگانه که هردو در دانشگاه علامه طباطبایی صورت گرفته است از مهمترین کارهای پژوهشی وی محسوب میشود. این دو پژوهش عبارتند از:
· بررسی علل عدم استفاده گویشوران جوان نهاوندی از گویش پدری خود – 1374
· راهکارهای غالب یادگیری زبان انگلیسی در یادگیرندگان ایرانی – 1384
دکتر فهیم با مشاوره و راهنمایی بیش از 180 مورد پایان نامه کارشناسی ارشد و رساله دکتری دست یاری دانشجویان تحصیلات تکمیلی را در طول سالیان به گرمی فشرده است و همچنان پر انرژی و مشتاق نظر به افقهای دور در آینده دارد.
گردآوری و تنظیم مطالب: سید مهدی سعید بنادکی
کارنامه دانشجویان قبولی سالهای 85 و 86 رشته زبانشناسی همگانی
+ نوشته شده در دوشنبه چهارم آذر 1387 ساعت 9:9 شماره پست: 159
در جدول زیر درصدها و رتبه دانشجویان کارشناسی ارشد در دو سال گذشته برای آگاهی شما دوستان و داوطلبان عزیز قرار داده شده است. لطفا آنها را مطالعه نموده و اگر سوالی داشتید با من تماس بگیرید.
منبع: گزارش سالیانه سازمان سنجش آموزش کشور
٪زبانشناسی
٪دستور
٪زبان تخصصی
رتبه
دانشگاه قبولی
معدل
۷۷/۷۷
۴۵/۰۰
۴۰/۰۰
۳۵
تهران
۱۵
۶۰/۵۵
۶۰/۰۰
۳۶/۰۰
۳۶
تهران
۱۷
۵۳/۳۳
۶۰/۵۵
۴۹/۳۳
۵۰
شهید بهشتی
۱۶
۷۳/۳۳
۶۰/۰۰
۵۰/۶۶
۳۲
شهید بهشتی
۱۷
۶۶/۶۶
۴۰/۰۰
۴۵/۳۳
۷۳
پژوهشگاه
۱۵
۵۹/۴۴
۳۵/۰۰
۴۲/۶۶
۱۴۸
شبانه تهران
۱۷
۶۰/۰۰
۵۵/۰۰
۲۴/۰۰
۱۳۴
شبانه علامه
۱۷
موضوع قابل توجه در مورد درصدهای دانشجویان در دوره روزانه است که همانگونه که میبینید همه درصدهای بالا و رتبه های زیر ۱۰۰ هستند. البته همانطور که در پستهای قبلی نیز توضیح دادم نحوه و شیوه سوالات در کنکور پارسال کاملا متفاوت بود. بنابراین توصیه میکنم حتما سوالات کنکور پارسال را دقیقا مطالعه کرده و مطالعه خود را بر اساس آن پایه ریزی کنید. متاسفانه من هنوز سوالات کنکور پارسال را پیدا نکرده ام بمحضی که این سوالات را پیدا کنم آنرا بروی وبلاگ قرار میدهم تا همه از آن استفاده نمایند.
برای آنکه اطلاعات وبلاگ تا حد امکان بروز باشد من از سرکار خانم شفیعی که از خوانندگان ما هستند و از قبولی های امسال دانشگاه تهران ، خواستم تا لیست منابع مطالعاتیشون را بفرستند تا شما در این زمان اندک بر اساس این منابع مطالعه خود را برنامه ریزی کنید. برای دریافت لیست این منابع به ادامه مطلب مراجعه نمایید.
در جدول زیر درصدها و رتبه دانشجویان کارشناسی ارشد در دو سال گذشته برای آگاهی شما دوستان و داوطلبان عزیز قرار داده شده است. لطفا آنها را مطالعه نموده و اگر سوالی داشتید با من تماس بگیرید.
منبع: گزارش سالیانه سازمان سنجش آموزش کشور
٪زبانشناسی
٪دستور
٪زبان تخصصی
رتبه
دانشگاه قبولی
معدل
۷۷/۷۷
۴۵/۰۰
۴۰/۰۰
۳۵
تهران
۱۵
۶۰/۵۵
۶۰/۰۰
۳۶/۰۰
۳۶
تهران
۱۷
۵۳/۳۳
۶۰/۵۵
۴۹/۳۳
۵۰
شهید بهشتی
۱۶
۷۳/۳۳
۶۰/۰۰
۵۰/۶۶
۳۲
شهید بهشتی
۱۷
۶۶/۶۶
۴۰/۰۰
۴۵/۳۳
۷۳
پژوهشگاه
۱۵
۵۹/۴۴
۳۵/۰۰
۴۲/۶۶
۱۴۸
شبانه تهران
۱۷
۶۰/۰۰
۵۵/۰۰
۲۴/۰۰
۱۳۴
شبانه علامه
۱۷
موضوع قابل توجه در مورد درصدهای دانشجویان در دوره روزانه است که همانگونه که میبینید همه درصدهای بالا و رتبه های زیر ۱۰۰ هستند. البته همانطور که در پستهای قبلی نیز توضیح دادم نحوه و شیوه سوالات در کنکور پارسال کاملا متفاوت بود. بنابراین توصیه میکنم حتما سوالات کنکور پارسال را دقیقا مطالعه کرده و مطالعه خود را بر اساس آن پایه ریزی کنید. متاسفانه من هنوز سوالات کنکور پارسال را پیدا نکرده ام بمحضی که این سوالات را پیدا کنم آنرا بروی وبلاگ قرار میدهم تا همه از آن استفاده نمایند.
برای آنکه اطلاعات وبلاگ تا حد امکان بروز باشد من از سرکار خانم شفیعی که از خوانندگان ما هستند و از قبولی های امسال دانشگاه تهران ، خواستم تا لیست منابع مطالعاتیشون را بفرستند تا شما در این زمان اندک بر اساس این منابع مطالعه خود را برنامه ریزی کنید.
کتابهایی که خانم سارا شفیعی برای قبولی در دانشگاه تهران مطالعه کرده اند. ایشان هم اکنون دانشجوی ترم اول دانشگاه تهران هستند.
1. Linguistics: Hudson
2. Study of Language: George yule (New Edition 2005)
3.Lingistics & Language: Julia Falk
4.آوا شناسی - دکتر حق شناس
5.آوا شناسی - دکتر ثمره
6.مبانی زبانشناسی - نجفی
7.نگاهی تازه به دستور زبان - باطنی
8.زبان و تفکر - باطنی
9.دستور زبان فارسی - انوری گیوی
10.دستور زبان فارسی - مشکوه الدینی
11.توصیف ساختمان دستور زبان فارسی - باطنی
12.تاریخ مختصر زبانشناسی - حق شناس
نحو فارسی بر اساس نظریه حاکمیت و مرجع گزینی میر عمادی13
ساخت زبان فارسی - غلامعلی زاده14
15.Language: Fromkin
دستور - خیام پور16
وندهای اشتقاقی - دکتر کلباسی17
خلاصه کتابهای مهم زبانشناسی (4)
+ نوشته شده در یکشنبه سوم آذر 1387 ساعت 16:4 شماره پست: 158
کتاب درآمدی بر روانشناسی زبان دکتر ضیا حسینی(فصل ششم)
دوستان عضو خبرنامه نسخه قابل چاپ را از طریق خبرنامه دریافت خواهند نمود. برای مطالعه خلاصه فصل ششم به ادامه مطلب رجوع نمایید.
خلاصه کتاب "درآمدی بر روانشناسی زبان" دکتر ضیاحسینی
فصل ششم: ادراک Comprehension
ادراک در طی دو مرحله در ذهن آدمی اجرا میشود: معنا سازی و فرآیند اجرا.
وقتی شنونده جمله ای را میشنود ابتدا واژه ها و ترتیب آنها و گروه واژه ها را شناسایی میکند و اینکار برای رسیدن به معنا یا تعبیر جمله است. پس از این شنونده بر اساس برداشت خود از بیان گوینده اقدام به انجام کاری برابر نیت گوینده میکند که به آن فرآیند اجرا گویند.
پس موقعیت گفتار و شرایط بین طرفین سخن در پی بردن به نیت گوینده، شنوده را یاری میدهد. برای رسیدن به معنی شنونده میبایستی به ژرف ساخت جمله گوینده برسد.
در فصل قبل گفتیم که گزاره یک واحد فعلی است با یک یا چند واحد اسمی که واحد فعلی آن اسمها را توصیف میکند. مثلا در "رامین کتاب را به مریم داد" واحد فعلی دادن است که دارای گزاره دادن است و واحدهای اسمی آن مریم و رامین کتاب هستند. در حقیقت تفاوت گزاره با جمله در اینست که گزاره واحد زمان ندارد.
شنونده در چهار مرحله از روساخت به ژرف ساخت جمله که منظور اصلی گوینده است میرسد:
1- سخن خام را دریافت میکند و آنرا در حافظه فعلی خود نگاه میدارد.
2- نمود آوایی را به گروه واژه ها (سازه های معنی دار) Constituents تبدیل میکند.
3- با شناسایی گروه واژه ها گزاره های آنها را میسازد.
4- وقتی گزاره ها را ساخت آنرا در حافظه کوتاه مدتش نگه میدارد و نمود آوایی را از حافظه کوتاه مدت خود بیرون میکند. با این کار ساختار آوایی واژگان از ذهن خارج شده و فقط معنای آنها میماند.
شنونده با پردازش گروه واژه ها به معنا میرسد و گروه واژه که سازه معنی دار است واحد دریافت کننده سخن برای شنونده است.
شیوه های معنا سازی
دو شیوه برای معنا سازی وجود دارد: شیوه نحوی – شیوه معنایی
اساس شیوه نحوی راهبردهایی است که شنونده با کمک آنها سازه را در جمله شناسایی میکند. اما شیوه معنایی یعنی اینکه وقتی دو نفر با هم صحبت میکنند شنونده بتواند حرف گوینده را حدس بزند.
انسان برای معنا سازی از هر دو شیوه به صورت همزمان استفاده میکند. اما میزان بهره گیری از هر شیوه بستگی به متن سخن و میزان دانش پیشینه ای مشترک طرفین دارد.
برای درک جملات مبهم نظریات زیر وجود دارد:
1- نظریه راه باغچه: یا نظریه یک معنایی – بر طبق این نظریه شنونده یک معنا را برای آنچه میشنود میسازد و اگر این معنا با ادامه جمله در تقابل بود به معنای دیگری رجوع میکند.
2- نظریه چند معنایی: شنونده از جمله مبهم بیش از یک معنا میسازد اما بر پایه گفتگو معنای مناسب را انتخاب میکند.
3- نظریه بی معنایی: شنونده از جمله مبهم هیچ معنایی برداشت نمیکند تا اینکه بافت سخن یکی از معنا ها را نمایان میکند.
4- نظریه آمیخته: یعنی شنونده چند معنابرای جمله مبهم می سازد و سپس یکی را بر اساس بافت سخن انتخاب میکندو اگر بخش پایانی کلام با آن در تضاد بود معنای مناسب را بر اساس روساخت جمله واره قبلی میسازد.
"مبانی زبان شناسی متن" به نقد دانشجویی کشیده شد...
+ نوشته شده در یکشنبه سوم آذر 1387 ساعت 11:1 شماره پست: 156
همانطور که چند بار سر کلاس اعلام کردم دیروز شنبه دوم آذرماه مبانی زبانشناسی متن نوشته دکتر پرویز البرزی در سرای اهل قلم به نقد کشیده شد.
در این جلسه دکتر پرویز البرزی مولف کتاب، دکتر نگار داوری، و خانمها باقری و خانم شریف پور از دانشجویان کارشناسی ارشد زبانشناسی بهمراه صهبا سلیمی که مدیریت جلسه را بر عهده داشت، حضور داشتند.
آنهایی که نیامدند یک جلسه نقد خوب و یک موضوع کاملا جدید زبانشناسی را از دست دادند...
برای آگاهی از چند و چون این جلسه ادامه مطلب را کلیک نمایید...
"مبانی زبانشناسی متن" دکتر پرویز البرزی دیروز در سرای اهل قلم مورد نقد و بررسی قرار گرفت.
جلسه بر خلاف آگهی های آن با نیم ساعت تاخیر و حدود ساعت پنج بعد از ظهر آغاز شد. در ابتدای جلسه صهبا سلیمی که چهره اش برای من کاملا آشنا بود دوستانه و گرم به حضار خوش آمد گفت و این جلسات را تاملی بین استاد و دانشجو در خارج از محیط دانشگاه دانست و اضافه کرد که این جلسات نقد نیست و بهتر است نام آنرا "جلسات پرسشگری" بدانیم...
سپس جلسه با سخنان خانم باقری دانشجوی کارشناسی ارشد زبانشناسی دانشگاه بهشتی در مورد کتاب و معرفی اجمالی فصلهای آن ادامه یافت. پس از آن صهبا در مورد انگیزه و چگونگی شکل گیری کتاب "مبانی زبانشناسی متن" از دکتر البرزی پرسید و از دکتر خواست تا "داستان زندگی" این کتاب را بیان کند.
دکتر البرزی با بیان اینکه علت اصلی تصمیمش در مورد نگارش این کتاب این بوده که تا بحال کتابی در این زمینه در ایران وجود نداشته در مورد چگونگی جمع آوری اطلاعات و منابع مورد نیاز برای این اثر به ایراد سخن پرداخت.
پس از آن نوبت به دکتر داوری رسید تا نظراتش را در مورد این کتاب بیان دارد. وی در ابتدا سوالی را با عنوان تفاوت گفتمان و متن از دکتر البرزی پرسید که دکتر البرزی خصوصیات اصلی گفتمان را دوسویه بودن و در سطح گفتار Parole جاری بودن گفتمان دانست .
سپس دکتر داوری به بیان نکات مثبت و منفی کتاب پرداخت. از دید وی نکات مثبت در ارتباط با این کتاب عبارت بودند از:
1- اولین اثریست که در زمینه زبانشناسی متن نوشته شده است.
2- به همه مسائل مربوط به این حوزه پرداخته است.
3- آراء محققان و دانشمندان مختلف مد نظر قرار گرفته است.
4- بومی سازی بسیار خوب و مثبتی در این کتاب انجام گرفته است.
5- پیوستگی آواشناختی و ساخت واجی با دیدی کاملا جدید و نوآورانه مورد بررسی قرار گرفته است.
6- ملاکهایی که برای طبقه بندی متون ارائه شده است بسیار خوب و نموداری کامل از این موضوع را بدست میدهد.
اما نکات منفی کتاب از دید دکتر اردکانی عبارت بودند از:
1- با اینکه انواع و اقسام تعاریف مختلف در کتاب مورد توجه و بررسی قرار گرفته است اما تعریف واحدی در این موارد ارئه نشده است.
2- فصل متن بودگی که در کتاب فصل چهارم است بهتر بود که در ابتدای کتاب آورده میشد تا خواننده از همان ابتدا با متن و انواع آن و... آشنا میشد.
3- در مورد واژه نامه و ترجمه واژگان کتاب. در این مورد دکتر اردکانی و خانم شریف پور نمونه های بسیار جالبی را ارائه نمودند که این قسمت برای من خیلی جذاب بود. مثلا چرا دکتر Textuality را متن بودگی و Textness را متن گونگی ترجمه کرده است.
4- فصل آخر کتاب "نتیجه گیری" کامل نیست و ناقص است.
5-تحلیل گفتار بر زبانشناسی متن مقدم است و در حقیقت شامل زبانشناسی متن است اما در کتاب زبانشناسی متن بر تحلیل گفتار مقدم دانشته شده است.
نکته آخر در مورد گفتمان و متن پس از ارائه توضیحات دو گروه مخالف و موافق به موضوع اصلی جلسه تبدیل شد و حضار و مجریان جلسه نظرات بسیار جالبی را ارئه نمودند.
از بیان ریز این نظرات معذورم چراکه میبایستی فرقی بین من که رفتم با شما که نیومدید باشه دیگه !!
(شوخی کردم...ادامه این جلسه و عکسهای آنرا فردا در همین پست براتون میگذارم)
تحقیقات جدید زبانشناسی (3)
+ نوشته شده در شنبه دوم آذر 1387 ساعت 14:0 شماره پست: 155
فرآیند ارجاع از دیدگاه کاربرد شناسی
امروز تصمیم گرفتم تا یکی از مقالات و تحقیقات جالب در زمینه زبانشناسی و با موضوع کاربرد شناسی که در داخل ایران انجام گرفته است را در وبلاگ قرار دهم. این تحقیق که ماحصل فعالیت سرکار خانم دکتر پروانه فرخنده است در آخرین شماره مجله زبانشناسی (شماره ۴۳) منتشر شده است و شما میتوانید برای مطالعه کامل مقاله به این منبع مراجعه فرمایید.
برای مطالعه خلاصه این مقاله به ادامه مطلب رجوع نمایید.
(قسمت دوم ادامه مطلب به این پست اضافه شده است)
فرآیند ارجاع از دیدگاه کاربرد شناسی
دکتر پروانه فرخنده
در این تحقیق دو پرسش مد نظر است:
1- ارجاع چگونه عمل میکند و چرا؟
2- چگونه میتوان شیوه های رخداد ارجاع را توجیه کرد: ارجاع چگونه ایجاد میگردد؟ به چه صورت تداوم میابد و تغییر میکند و به چه صورت میتوان ارجاع متناسب را تعیین کرد؟
برای پاسخ به سوالات فوق دو فرضیه در نظر است:
1- برای تعیین ارجاع به صورت یک فرآیند سازگانی، ملاحضات "بافت فراگیر" در تشکیل "نشانه کاربدی" به عنوان مرجع ضروریست.
2- نظریه ارجاعی در چهارچوب طرح جامع "کاربد شناسی فراگیر" میتواند پاسخگوی تمام مسائل مربوط با فرآیند ارجاع باشد.
برای سنجش این دو فرضیه در اینن تحقیق چهار ملاک کلی دخالت داده شده است:
1- تصویر گونگی یا انگیختگی تصویرگونه Iconicity
2- زمینه سازی Foreground vs. Background
3- ساختار اطلاعات Information Structure
4- قابلیت دسترسی Accessibility
فرآیند ارجاع ، نقش عناصر و روابط آنها در کاربرد زبان را به تصویر میکشد.
در قسمت دوم مقاله نویسنده به تعریف مفاهیم بنیادی مورد نیاز در این تحقیق میپردازد که مهمترین آنها عبارتند از:
1- کاربرد شناسی: (Pragmatics) این علم را به چارلز موریس نسبت میدهند . او علم نشانه شناسی را به سه شاخه تقسیم نمود که عبارتند از: نحو یا بررسی رابطه ساختاری میان نشانه ها- بررسی معنی نشانه ها و سوم کاربرد شناسی نشانه ها یا بررسی راههایی که نشانه ها بکار میروند و تعبیر میشوند.
2- بافت : (Context) در تعریف بافت و انواع آن دانشمندان زیادی تعاریف متعددی را ارائه نموده اند که در این تحقیق به تفضیل به آنها اشاره شده است اما در اینجا خلاصه مهمترین آنها را ذکر میکنم:
- مالینوفسکی: بافت موقعیت و سپس بافت فرهنگ را ارائه نمود.
- فرث : معنی را بعنوان نقش در بافت تفسیر نمود.
- هرفورد و هیزلی: بافت پاره گفتار را تعریف کردند و آنرا بخش مشترک میان گوینده و شنونده در عالم گفتمان میدانند.
- شیفرین: دانش پیشین را مبنای انتقال اطلاعات میداند و معتقد است که این آگاهی از میتواند از موقعیت گفتار هم منتقل شود.
3- ارجاع: در این باره نیز در تحقیق تعاریف متعددی ذکر شده است که مهمترین آنها عبارتند از:
- براون و یول: ارجاع رابطه میان عبارتهای درون یک متن و موضوعات دنیای خارج است.
- لاینز: رابطه ارجاع رابطه بین واژه ها و چیزهاست. واژه ها به چیزها اشاره میکنند.
- شیفرین: ارجاع رابطه ایست میان زبان و عنصری در انگاره گفتمان شرکت کنندگان در گفتگو.
4- ساختار اطلاعات: مکتب پراگ پایه گذار اصلی ساختار اطلاعات در درون متن است. در این مکتب اطلاعات به دو گروه اطلاعات نو و اطلاعات کهنه تقسیم شدند. البته دانشمندان مختلف در این زمینه نیز تعاریف متعددی دارند.
5- قابلیت دسترسی: یعنی قابلیت بازیابی. گیوون قابلیت دسترسی عبارتهای ارجاعی را در ارتباط با ساخت نحویشان درجه بندی میکند به این صورت که بیشترین قابلیت دسترسی مربوط به مرجع دار صفر و کمترین قابلیت دسترسی برای گروههای اسمی معرف ارجاعی . گیوون قابلیت ارجاع در گفتمان منسجم را منوط به سه نوع محیط بافتی میداند : بافت اشاری یا موقعیت گفتمانی – بافت عمومی یا فرهنگی و بافت زبانی یا گفتمان پیشین.
6- زمینه سازی: اهل زبان مداوم نیاز دارند تا گفتارشان را با اهداف ارتباطی شان و با درک نیازهای مخاطبشان برنامه ریزی کنند.
7- تصویرگونگی: هایمن دو نوع تصویر گونگی را مشخص میکند: تصویری و نموداری
نشانه تصویری نشانه ای واحد است که شبیه به مرجع خود میباشد. نشانه نموداری مرتب کردن نظامند نشانه هایست که هیچ کدام شبیه مرجع خود نیستند اما روابط آنها نسبت به یکدیگر روابطشان را نسبت به مرجع هایشان منعکس میسازد.
هایمن اوج تصویر گونگی را Isomorphism میداند که به مفهوم "یک صورت، یک معنا" است و آنرا انگیختگی تصویر گونه Iconic Motivation منظور میکند.
فرآیند ارجاع از دیدگاه کاربرد شناسی فراگیر
دکتر پروانه فرخنده برای بررسی ارجاع از دید کاربرد شناسی فراگیر ابتدا انواع ساختارهای ارجاعی را معرفی کرده و سپس ارجاع را به عنوان پدیده ای برون زبانی مورد بررسی قرار میدهد و در یک نگرش تقابلی که در طرح نظریه و متمایز کردن ساختار آن دارای اهمیت مبنایی است، سازه های اصلی این فرایند مطرح میشوند. مفهوم تقابل برای شکل گیری انگاره اصلی بسیار مورد توجه بوده است. نقش سلسله مراتبی ملاکهای دخیل در کاربرد شناسی فراگیر از دیگر موضوعات مورد توجه در این مقاله است.
دسته بندی انواع ساختارهای ارجاعی
ساختارهای ارجاعی به دو دسته کلی مرجع دار اسمی و ضمیری تقسیم میشود. مرجع دار اسمی شامل اسمهای خاص و گروههای اسمی و وصفی و مرجع دار ضمیری شامل ضمایر کامل و دوسویه، انعکاسی و تاکیدی، واژه بستها و ضمیر صفر.
در ادامه این تحقیق مبنای ویژه این تحقیق به تفضیل مورد تعریف و شرح قرار گرفته اند، که از آن جمله میتوان به تعریف مبانی زیر اشاره کرد:
بافت فراگیر: مجموعه عوامل محیطی – ذهنی که در شناخت شرکت کنندگان در عالم گفتمان جاری میتواند مورد در دسترس قرار گیرند بافت فراگیر نامیده میشود.
نشانه کاربردی: از دو واحد اساسی تشکیل شده است: واحد نمادین و بافت فراگیر
کاربرد شناسی فراگیر: بررسی شبکه نظامند روابط میان نشانه های کاربردی و ارتباط آنها با تمام سطوح زبان در راستای دست یافتن به اصول حاکم بر این نظام.
ارجاع: فرایندی است نظامند و پویا که ارتباط متقابل میان نشانه های زبان و مرجع آنها را در بافت فراگیر برقرار میسازد.
مرجع: اگر تعیین یک نشانه زبانی به نشانه دیگری در بافت فراگیر وابسته باشد ، نشانه دوم مرجع نشانه زبانی خواهد بود.
در روزهای آینده بقیه قسمتهای این تحقیق جالب را برایتان مینویسم.
خلاصه کتابهای مهم زبانشناسی (3)
+ نوشته شده در شنبه دوم آذر 1387 ساعت 12:26 شماره پست: 154
کتاب در آمدی بر روانشناسی زبان دکتر ضیا حسینی (فصل پنجم)
با مراجعه به ادامه مطلب خلاصه فصل پنجم این کتاب را مطالعه نمایید.
خلاصه کتاب "درآمدی بر روانشناسی زبان" دکتر ضیا حسینی
نویسنده : مهدی سعیدی
فصل پنجم: روانشناسی و زبان
هدف از روانشناسی زبان مرتبط با دو مهارت شنیدن و سخن گفتن است در راستای سه هدف کلی زیر:
1- انسان چگونه میشنود، درک میکند و به خاطر میسپارد؟
2- چگونه گفته هایش را بیان میکند؟
3- کودک برا یادگیری گفتگو (تولید گفتاری + درک شنیداری) چه مسیری را طی میکند؟
درک رابطه ساختار زبان و چگونگی پردازش گفتگو
برای ساختار یک جمله سه نکته باید لحاظ شود:
1- ساختار = نقش زبان
2- نقش = توصیف مفهومی که جمله قرار است انتقال دهد و به ساختار وابسته است.
3- فرآیند= توصیف ابزار ها ، مواد لازم و فعل و انفعالات ذهنی که انسان برای تولید و درک گفتار بکار میبرد.
به این مثال توجه کنید:
سربازان جوان تازه نفس ارتش صدام را شکست دادند.
جمله فوق چهار نکته را بیان میکند که به آنها گزاره Preposition گوییم. گزاره یک واحد معنایی است. گزاره های این جمله عبارتند از: سربازان جوان بودند – سربازان تازه نفس بودند – ارتش متعلق به صدام بود – سربازان این ارتش را شکست دادند.
هر گزاره دارای یک واحد فعلی و یک یا چند اسم است که یک رفتار یا حالت ساده مربوط به واحد فعلی خود را توصیف میکند.
با توجه به مطالب فوق پس میتوان نتیجه گرفت که سخن گفتن یعنی مفهوم را به آوا تبدیل کردن به بیان دیگر ژرف ساخت را به روساخت تبدیل کردن را گفتار گویند.
اگر ترتیب گزاره ها در جمله تغییر کند میتواند باعث تفاوت معنی گردد. به مثال بالا با ترتیب دیگر گزاره ها توجه کنید:
سربازان تازه نفسی که ارتش صدام را شکست دادند جوان بودند.
ترکیب گزاره ها در زبان بر اساس قواعد منظم زبانها و برای رعایت اصل اختصار در زبان است.
ترکیب گزاره ها از طرق زیر انجام میگیرد:
همپایه سازی Coordination: مفاهیم را به هم وصل میکند --- سربازان جوان و ارتش متعلق به صدام بود
موصول سازی Relativization: مفاهیم را توصیف میکند ----- سربازان تازه نفس جوان بودند
متمم سازی Complementization: مفاهیم را جایگزین میکند--- اینکه مریم در مهمانی شرکت کرد کار خوبی بود
جمله مبهم Ambiguous: جمله ها به واسطه ترکیب گزاره ها و کوتاه سازی روساخت مبهم میشوند.
نقش زبان: نقش اساسی زبان ارتباط است بر پایه سه عنصر گوینده، شنونده و نظام نشانه ای زبان. اما نقشهای اصلی زبان عبارتند از:
1- کنش کلامی speech act: گوینده میخواهد نیتی را از طریق گفتارش به شنونده منتقل سازد.
2- محتوای گزاره ای Propositional Content: گفتار گوینده میبایستی انتقال دهنده تفکر شنونده درباره موضوع باشد.
3- ساخت درونمایه ای Thematic Structure : گوینده در زمان ایجاد ارتباط باید تصویری از ذهنیت شنونده داشته باشد.
ساخت درونمایه ای دارای سه نقش است:
- اطلاعات قدیم و جدید: گوینده جمله خود را متناسب دانش شنونده بیان میکند.
- مبتدا و خبر : قبل از مراجعه به دانش زبانی خود انسان تصمیم میگیرد که در باره چه چیز و چه کس سخن بگوید.
- زمینه و نکته افزوده: زمینه برای آماده سازی شنونده و در جریان قرار دادن وی بیان میشود و نکته افزوده آن مطلبی است که قرار است انتقال یابد.
خیلی دیر فهمیدم که رامین مرا دوست دارد. ( خیلی دیر فهمیدم : زمینه -- رامین مرا دوست دارد: نکته افزوده)
پردازش زبان
به این جمله دقت کنید: رامین درخت را برید
این جمله به لحاظ ساختار شامل مبتدا ، خبر ، مفعول بی واسطه ، اسم ، فعل و گزاره است. و از لحاظ نقش دارای کنش کلامی مربوط به بیان حقیقت در حالت اخباری است.
فعالیتهای ذهنی دو گونه بررسی میشوند : 1) از طریق پاسخهایی که در شرایط ویژه بدست می آید
2) مدت زمان دریافت این پاسخها
زمان پاسخ دادن نشانگر فعالیتی است که ذهن برای تولید یا درک گفتار هزینه میکند.
معرفی کتب جدید زبانشناسی
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم آبان 1387 ساعت 10:22 شماره پست: 152
ترجمه کتاب دستور زبان جهانی چامسکی منتشر شد.
به گزارش خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا) اين كتاب كه در 9 بخش تدوين شده است، ماهيت دستور زبان جهاني ، مفاهيم نظريه اصول و پارامترها، مفاهيم كلي فراگرفتن زبان، نظريه ايكس تيره درساختار گروه، نظريه تتا و طبقات نقشي، حركت و نظريه حالت، حاكميت و گسترشهاي ديگر، موضوعات مربوط به فراگيري زبان و طرحي براي برنامه كمينهگرا، سرفصلهاي اين كتاب را شامل ميشوند. وابستگي ساختاري، انواع جهانيها و قوه ذهني زبان، حاكميت، نظريه الزام، ابزار فراگيري زبان، نظريه اصوات و پارامترها از موضوعاتي است كه در اين كتاب اشاره شده است. همچنين به بررسي ساختار گروههاي واژگاني، ابعاد گوناگون مدخل واژگاني، حركت گروه اسمي، نظريه حالت، حاكميت و نظريه حالت، بلوغ و دستور زبان جهاني، طرحي مختصر از چهارچوب كمينهگرايي، رهايي از ژرفساخت، حاكميت و ايكس تيره، پرداخته شده است.
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هفتم آبان 1387 ساعت 12:35 شماره پست: 151
کتاب درآمدی بر روانشناسی زبان دکتر ضیا حسینی (فصل ۳ و ۴)
برای مطالعه فصل سوم و چهارم کتاب مذکور به صورت خلاصه به ادامه مطلب رجوع نمایید.
نسخه قابل چاپ و ذخیره از طریق خبرنامه برای اعضا ارسال شد. برای عضویت در خبرنامه در منوی حاشیه سمت چپ وبلاگ در خبرنامه عضو شوید.
خلاصه کتاب "درآمدی بر روانشناسی زبان" دکتر ضیاحسینی
فصل سوم و چهارم
فصل سوم: ساختار مغز
مغز انسان شامل قسمتهای زیر است. در جلوی هر کدام خلاصه کار آن قسمت آورده شده است:
1- سطح بیرونی cortex : تجزیه و تحلیل و کنترل حرکات ماهیچه ای و ارتباط با دانش پیشین
2- زیر قشریsub- cortex : حرکات بازتابی ، کنترل تنفس و ضربان قلب
3- مخچهcerebellum: حرکات عضلانی غیر ارادی
4- جسم پینه ای corpus collosum: بافت عصبی بین دو نیمکره مغز را گوییم.
5- نیم کره چپ: تجزیه و تحلیل و نماد سازی و کنترل حرکات و احساسات طرف راست بدن
6- نیم کره راست: تجزیه و تحلیل و نماد سازی و کنترل حرکات و احساسات طرف چپ بدن
در رویه خارجی مغز شیار ها sulci و برآمدگی هایی gyri وجود دارد که این شیارها و برآمدگی ها به چهار lobe تقسیم میشوند:
لب پیشانی – لب گیجگاهی – لب پس سری – لب آهیانه
تفاوت مغر انسان و سایر پستانداران
1- قشر مخ در مغز انسان وسیعتر است.
2- بخش عظیمی از مغز انسان به کنترل حرکات دهان و زبان و آرواره اختصاص دارد.
3- نسبت اندازه مخچه به مغز در انسان بزرگتر است.
4- قشر مخ بر روی حرکان حنجره کنترل زیادی دارد.
نارسایی های زبانی
این نارسایی ها به دو دسته عمده تقسیم میشوند: الف) نارسایی هایی که ریشه زبانی دارند ب) نارسایی هایی که مربوط به رابطه زبان و شناخت است.
لکنت زبان:
لکنت زبان میتواند شامل تکرار واج، سیلاب یا واژه و یا طولانی کردن یک واج باشد و علت آن گرفتگی در جریان هوا است
واژه پریشی:
این نارسایی به دو گونه آوایی و صوری وجود دارد. در حالت آوایی کودک نمی تواند قواعد حاکم بر ارتباط میان صورت واژه و آوای آنرا در ذهن بسازد و در حالت صوری کودک توانایی لازم برای درک واژه های هموزن (مثل خار و خوار) را ندارد.
نارسایی Down و درون گرایی Autism
این دو نارسایی رابطه میان زبان و شناخت را نشان میدهد. این دو نارسایی بر چند گونه هستند:
اختلال ویژه زبانی Specific Language Impairment: هیچگونه اختلالی در کودک مشاهده نمی شود اما به اندازه همسالان خود از توانایی زبانی برخوردار نیست.
ویلیامز Williams: در این نوع از نارسایی زبانی کودک از لحاظ زبانی بسیار توانا است اما در تجزیه و تحلیل پردازشهای سطح درونمایه زبان مشکل دارند. یعنی اختلال ذهنی دارد اما زبانش کامل است.
سیوانت Savant: نابسامانی های شدید ذهنی دارند اما از استعداد های ویژه ای در امور دیگر مثل نقاشی یا موسیقی بهرهند هستند.
فصل چهارم: فراگیری زبان اول
در مورد فراگیری زبان اول سه فرضیه غالب و اصلی وجود دارد:
1- فرضیه فطری گرایی
فراگیری زبان اول با وجود یک موهبت الهی مقدور است. فطری گرایان این دانش ذاتی در فراگیری زبان را LAD نامیدند.
2- فرضیه محیط گرایی
آنها بر این باورند که فطرت انسان هیچ گونه توانایی ندارد مگر اینکه خمیره فطرت با نیروی محیط و تجربه شکل پذیرد.
رفتارگرایان از همین مکتب هستند.
3- فرضیه پردازش توزیع شده موازی
آنها بر این عقیده هستند که یادگیری فرآیندی است که از ضعف و قدرت روابط میان شبکه پیچیده سلولهای مغزی در اثر تکرار انگیزش ها حاصل میشود. اینها برای موهبت فطری زبان هیچ ارزشی قائل نیستند.
اما در نهایت فرضیه کنش متقابل مطرح شد که بر طبق آن هم عوامل محیطی و هم موهبتهای فطری را در یادگیری زبان دخیل میداند. تحقیقات گیوون Givon و گروه زیسا Zisa در همین ارتباط است.
خلاصه شده توسط: مهدی سعید بنادکی
در این مورد دو مقاله کامل در وبلاگ برای یادگیری زبان اول کودکان وجود دارد. لینکهای زیر:
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم آبان 1387 ساعت 11:25 شماره پست: 150
کتاب درآمدی بر روانشناسی زبان دکتر ضیا حسینی (فصل ۱ و ۲)
در این موضوع جدید که به پیشنهاد یکی از دوستان از امروز آغاز میشود خلاصه کتابهای زبانشناسی مهم و معروف که برای دانشجویان این رشته خواندن آنها بسیار حائز اهمیت است بر روی وبلاگ قرار میگیرد.اگر دوستان خلاصه کتابی را که مطالعه کرده اند به صورت فایل word دارند و علاقمند هستند تا دیگران نیز از آن استفاده کنند آنرا برای ما ارسال کنند تا در وبلاگ قرار دهیم که همانا ذکات علم نشر آن است.
برای شروع دو فصل اول این کتاب در ادامه مطلب به صورت کاملا مختصر و مفید آورده شده است. نسخه قابل چاپ هم برای دوستان عضو خبرنامه ارسال شد همچنین دوستان عضو خبرنامه حتما ایمیل خود را برای شرکت در گردهمایی زبانشناسی چک کنند.
روانشناسی زبان
خلاصه کتاب "درآمدی بر روانشناسی زبان" دکتر ضیا حسینی
فصل ۱ و ۲
تعریف: علم روانشناسی زبان نحوه پردازش زبان را بررسی میکند و هدف این علم آنست که معلوم کند ارتباط میان گوینده و شنونده یا نویسنده و خواننده چگونه برقرار میشود. تمرکز روانشناسی زبان روی کاربرد زبان است و مواد خام لازم برای بررسی عبارتند از آنچه گوینده به زبان می آورد و نویسنده برروی کاغذ مینویسد. روانشناسان زبان میخواهند بدانند برای تولید زبان چه فعل و انفعالاتی داخل ذهن گوینده رخ میدهد.
اولین گام ها در راستای روانشناسی زبان با تحقیقات فودر و بیور در سال 1965 میلادی آغاز شد. این تحقیق بدین صورت بود که جملاتی را بروی نوار ضبط کرده و سپس صداهایی شبیه به تیک به آن اضافه کردند. این تیک ها در جاهای مختلفی از جمله ضبط شده بود اما نتیجه این بود که شنوندگان فقط صدای تیک هایی را میشنوند که در حد فاصل سازه ها ضبط شده بود. از این آزمایش این مورد اثبات شد که واحد دریافت کننده سخن سازه است.
در فصل دوم کتاب به بررسی زبان و گفتار پرداخته میشود و اینکه آیا این خصیصه گفتار مخصوص انسان است و اگر مخصوص انسان است تا چه حد از سایر فعل و انفعالات ذهنی وی متمایز است؟
برای پاسخ به این دو سوال ابتدا ویژگیهای زبان بشری مورد بحث قرار میگیرد.
این ویژگیها عبارتند از: اختیاری بودن – نمادین بودن – نظامند بودن – دو وجهی بودن
چارلز هاکت در سال 1963 ویژگیهای زیر را برای زبان اعلام نمود:
مجرا – مختصات معنایی – یادگیری – ساختار – کاربرد
هریک از خصوصیات فوق شامل چند زیر شاخه است که در حقیقت خصوصیات ظریف تری از زبان است:
1- مجرا
- بکار گیری مجرای شنوایی گویایی
- تعویض پذیری: شنونده میتواند گوینده نیز باشد
- بازخورد کامل: گوینده میتواند پیام خود را اصلاح کند.
2- مختصات معنایی
- معنادار بودن: نمادها برای ارجاع به نشانه ها در جهان بکار میروند . میز برای همه میزهای جهان میز است
- قراردادی بودن
- نا پیوسته بودن: زبان بر پایه واحدهای مستقل و قابل حرکت واژگان استوار است.
- جابجایی: ارجاع به زمانها و مکانهای دیگر
3- یادگیری
- انتقال فرهنگی
- قابلیت یادگیری
4- ساختار
- خلاقیت: جملات جدید خلق میکنیم
- دوگانگی الگو بندی: واج - تکواژ
- وابستگی ساختاری: همه زبانها سازه سلسله مراتبی دارند.
5- کاربرد
- اختیاری بودن
- ویژگی گری: رشته آوایی انسان برای ایجاد ارتباط است
- کاربرد خود جوش: تولید گفتار به قصد قبلی نیازی ندارد.
- نوبت گیری
- دوپهلو گویی: کنایه
- بازتابی بودن: زبان میتواند برای تفسیر بکار رود.
ویژگی های نظام ارتباطی حیوانات
- تقلیدی است
- میان واژه و مصداق رابطه ای وجود ندارد
- فقط یک یا دو ویژگی زبانی دارد
- زبان نشانه تفکر است و اگر حیوان زبان داشت میبایستی قادر میبود تا با یک زبان خیلی ساده ارتباط برقرار کند.
- زبان با آنکه خیلی پیچیده است اما کودکان آنرا زود فرا میگیرند
از موارد فوق به پاسخ سوال اول میرسیم که زبان فقط مخصوص انسان است اما دانشمندان بسیاری کوشیدند تا به حیوانات نیز زبان بیاموزند اما در این کار اصلا موفق نبودند. آنها برای آزمایشات خود شامپازده ها را برگزیدند.
اهمیت یادگیری زبان توسط شامپازده ها چه بود؟
کودک در بدو تولد توانایی ذاتی برای زبان آموزی دارد که این را به اصطلاح UG یا دستور زبانی گوییم که براساس آن انسان قادر است الگوهای نهادین تمامی زبانها را کشف کند. اگر شامپازده هم میتوانست مقوله های معنایی را به درستی تشخیص داده و با ترتیب واژگانی صحیح بکار برد میتوان ادعا کرد که به اصول حاکم بر زبان دسترسی دارد.
پیدایش زبان
نظریات مختلفی در این زمینه وجود دارد. از آن جمله:
1- تکامل مغز و جسم: انسان بعنوان موجودی اجتماعی به یک وسیله ارتباطی پیشرفته نیاز دارد
2- تکامل زبان: همراه با پیشرفت اجتماعی انسان زبان وی نیز پیشرفت کرد.
3- جهش بزرگ: زبان در اثر یک جهش اتفاقی در مغز انسان شکل گرفت.
نظریات دانشمندان در این باره یعنی پیدایش زبان
1- اولبیک 1998 Ulbeak : زبان نتیجه شناخت حیوانی است نه ارتباط میان حیوانات پس یک پدیده مستمر است.
2- سوسور : پیش از زبان هیچ چیز مشخص نبود و انسان هیچ اندیشه ای نداشت.
3- منزل Menzel: میمونها درک عمیقی از محیط زندگی خود دارند. آنها حتی ابزار سازی میکنند.
4- پاسینگهام: پستانداران از طریق تقلید می آموزند.
5- ویتن – بایرن: تقلب و جعل تحت عنوان تقلید و پنهان کاری در دنیای حیوانات وجود دارد.
نقش زیستی زبان Biological Function : ارزش زبان برای بقای جانداران
نوع دوستی Reciprocal Altruism : بر خلاف نظریه داروین انسان میتواند به دیگران کمک کند و انتظار داشته باشد که آنها نیز به او کمک خواهند کرد.
آخرین حلقه میان انسان و میمون پستانداری شبیه میمون بود و بعد از آن دو گروه انسان و میمون از هم جدا شدند. انسان با تغیراتی مثل روی دو پا راه رفتن ، آزاد شدن دستها، تغییر در نقش انگشت شصت، قطبی شدن مغز ، غلبه بر آتش، ابزار سازی و... توانست در محیط اطرافش تغییر ایجاد کند اما میمون خود را با محیط اطرافش وفق داد.
خلاصه شده توسط: مهدی سعید بنادکی - وبلاگ زبانشناسی همگانی
اگر کودکی همزمان دو زبان را فراگیرد آیا مراحل فراگیری زبان اول در مورد هر دو زبان رخ میدهد؟
+ نوشته شده در شنبه بیست و پنجم آبان 1387 ساعت 9:54 شماره پست: 149
سوال فوق را یکی از خوانندگان محترم از خانم خسروجردی نویسنده مقاله زبان آنموزی کودک پرسیده بودند که جواب زیر برای وبلاگ ارسال شد.
اگر كودك در خانه، به طور همزمان و به ميزان مساوي در معرض هر دو زبان قرار گيرد مراحل فرا گيري زبان اول در مورد هر دو زبان طي ميشود و اين شرايط تنها زماني محقق مي شود كه پدر به يك زبان و مادر به زباني ديگر سخن بگويد تا كودك در خانه به طور همزمان، در معرض هر 2 زبان قرار گيرد (گر چه در اين شرايط نيزكودك ، داده هاي مساوي از هر دو زبان دريافت نمي كند).ولي حقيقت آنست كه هيچگاه در عالم واقع، چنين شرايطي مهيا نمي شود؛ زيرا دو فرد با 2 زبان مادري متفاوت نمي توانند با يكديگر زندگي نمايند مگر آنكه لا اقل يكي از آن دو، زبان ديگري را بداند و يا هر دو، علاوه بر زبان مادري، زبان مشترك ديگري بدانند. در اين صورت فرزند آنها آن زباني را به عنوان زبان مادري مي آموزد كه والدين براي ارتباط با يكديگر به كار مي برند و آن، زبان يكي از والدين و يا يك زبان ميانجي است .بنا براين، اين كودكان نيز مانند كودكان والدين يك زبانه ، تنها يك زبان اول مي توانند داشته باشند و زبان والد ديگر را به عنوان زبان دوم مي آموزند. كودك زبان اول را فرا مي گيرد در حاليكه زبان دوم راياد مي گيرد. ياد گيري زبان والد ديگر، در كودكان والدين 2 زبانه،بسيار سريعتر و آسانتر ازياد گيري همان زبان در كلاس توسط كودكان والدين يك زبانه صورت مي گيرد. زيرا اين ياد گيري به طور قطع درهمان اوايل دوران بحراني (critical period) آنها و در محيط زبان دوم كه توسط والد فراهم مي شود ، رخ مي دهد ولي روند ياد گيري آن با فراگيري زبان اول متفاوت است؛گر چه هنوز به اين سئوال كه آيا كودك مي تواند زبان دوم را به همان طريقي كه زبان اول را فرا مي گيرد بياموزد يا خير، پاسخ روشني داده نشده است .يقينا تشابهاتي وجود دارد ولي به طور قطع اين 2 روند نمي توانند يكسان باشند.
نویسنده: نرجس خسروجردی
?How Dose Language Acquisition Happen
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم آبان 1387 ساعت 10:0 شماره پست: 147
Before you read:
As we are trying to improve our weblog as a good source for linguistics purposes so we have decided to provide our readers with an English essay every week.
The articles will be in different topics and I am trying to improve your English and your general knowledge by these articles.
So please read the articles every week and try to get the points of each one.
All your articles and comments are welcome.
How Does Language Acquisition Happen?
At birth, human brains and chimpanzee brains are about the same size. The chimp's brain expands about 28% by adulthood, while a human brain expands 300%.
This means that most of our brain develops after birth and is influenced by the environment. Almost all the neurons (nerve cells) in the brain are formed before birth, but until age one there are rapid increases in the overall size of the brain, and of the grey matter, where the synapses needed for higher mental function are found.
A two year old child has 50% more synapses than an adult, and brain metabolic activity peaks at age four. The eccentric manner in which brain development occurs is totally unlike the way that computer programs are developed. The multitude of extra pathways in the child's brain may either be used and therefore reinforced, or may atrophy and disappear due to disuse. That's why synapses wither and metabolic rate slows inexorably as we approach adulthood.
These changes probably correlate with the child's amazing ability to absorb languages, and with the difficulty we have with new languages as we get older. Children's brains also have more plasticity and redundancy than adults’ brains, so they can master both language itself and a perfect accent, and even if brain damage occurs, can relearn far more than an adult would.
Is there a Language Organ?
Is learning a language just one of many problems that our brains solve by general intelligence or is there a specific "mental organ" that is unique to humans and works optimally in children?
Until the 1950s, most scientists believed that the former was the case. Then the famous linguist Noam Chomsky came along and turned the accepted wisdom on its head by proposing the idea of a language organ. He argued that since all children learn languages that are ruled by subtle and abstract principles, without any overt teaching about those principles, our brains must in some way be hard wired for language acquisition, once we are exposed to it, with an innate, species specific module. This scientific approach to language acquisition came about at the same time as the birth of cognitive science, and is the generally accepted approach nowadays.
How Do Children Acquire Language?
Language acquisition is, of course, is the million dollar question. It seems most likely that our brains have some type of hard wired language module, which is genetically programmed. But genes are not all there is. A child of Chinese parents will speak English if he grows up in England. Any child can learn any language if exposed young enough.
Conversely, isolated children with no language exposure do not learn to speak. So environment clearly has as vital a role in language acquisition as genetics does. The fascinating thing is that although children need to hear language to learn it, it seems that they neither need nor benefit from active teaching. Studies have analysed hours of taped interactions between children and parents. They have shown that children learn at the same rate whether their parents correct mistakes or ignore them. It doesn't seem to make any difference. In fact, as any parent knows, even repeated corrections are usually ignored anyway. It doesn't even seem to matter if there is any difference in parental response to correct versus incorrect sentences. Somehow, over those first crucial years the child's brain both absorbs huge amounts of vocabulary and sorts out correct from incorrect language.
We don't really understand how all children become more restrictive in their speech as they age, and conform more and more to the accepted rules, irrespective of formal instruction. But the fact is that they do.
On the other hand, despite this remarkable phenomenon whereby languages retain their grammar at any given point in time, there is also a clear evolution. We don't still talk like they did in Shakespeare's time. In each generation, any alterations in the rules are small, but over time they add up, so languages are almost like living beings, changing over time.
Universal Grammar
The theory of Universal Grammar suggests that these things happen because the hard wiring that we are all born with acts like a highly adaptable template, allowing children to deduce the structure of whatever native language they are born with from mere exposure.
تحقیقات جدید زبانشناسی (2)
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم آبان 1387 ساعت 15:59 شماره پست: 146
چرا برخی افراد حافظه بهتری برای یادگیری یک زبان خارجی دوم دارند؟
این تحقیق و مطالعه جدید در دانشگاه بارسلونا اسپانیا و زیر نظر گروه عصب شناسی موسسه GRNC وابسته به پارک علوم و تحقیقات بارسلونا انجام شد و نتایج آن ۱ نوامبر ۲۰۰۸ منتشر شد.
برای مطالعه این تحقیق و آگاهی از چگونگی روند این مطالعه به ادامه مطلب رجوع کنید.
ترجمه: مهدی سعید بنادکی
چرا برخی از مردم ذهن بهتری برای یادگیری زبان دارند؟
مترجم: مهدی سعید بنادکی
یادگیری زبان دوم معمولا کاری سخت است و اغلب اوقات وقتی ما در حال صحبت کردن به زبان دوم هستیم نمی توانیم لهجه و اصلیت خود را پنهان کنیم. اگرچه تفاوتهای بسیار مهمی بین افراد در درجه یادگیری مهارت زبان دوم وجود دارد و حتی برای افراد دو زبانه که از دوران کودکی در یک محیط دو زبانه رشد یافته اند نیز این تفاوتها به چشم میخورد.
دانشمندان عضو گروه تحقیقات عصب شناسی (GRNC) وابسته به پارک علم وفن آوری بارسلون اسپانیا این تفاوتها را مورد مطالعه قرار داده اند، با مقایسه افرادی که براحتی قادر به درک و یادگیری یک زبان دوم همانند زبان مادریشان هستند و گروهی که یادگیری زبان دوم برای آنها کاری بسیار سخت است. با مقایسه این دو گروه دانشمندان دریافته اند که گروه اول در تشخیص و تمایز آواهای زبان مادریشان نیز بهتر و باهوشتر عمل میکنند. اگرچه تفاوتی بین دو گروه در شنیدن آواهایی که جزئی از زبان(آواهای یک زبان خارجی) نیستند، دیده نشد.
نتایج این مطالعات بسیار امید بخش است و "دانشمندان امیدوارند تا نتیجه این تحقیقات در پیش بینی استعداد افراد برای یادگیری یک زبان دوم و همچنین طراحی برنامه ها و سیاستهای کلی مهم در جهت بهینه ساختن نتایج یادگیری زبان دوم، مفید و قابل استفاده باشد."
این مطالب توسط بگون دیاز Begona Diaz که یکی از محققان این پروژه است بیان شد. وی در این پروژه با آلبرت کاستا و نوریا سپاسپتین از دانشکده روان شناسی دانشگاه بارسلونا همکاری میکند.
برای مطالعه این تفاوتها، دانشمندان 126 دانشجوی دانشگاهی که در خانواده های اسپانیولی متولد و بزرگ شده بودند را مورد مطالعه قرار دادند و توانایی هایی ادراکی و هوشی این دانشجویان را مورد ارزیابی قرار داده اند. این دانشجویان همگی فقط به زبان اسپانیایی صحبت می کردند و زمانیکه تحصیلات ابتدایی خود را آغاز کرده بودند با زبان catalan آشنا شده و آنرا نیز آموخته بودند.
بنابراین تمامی این دانشجویان در یک محیط دو زبانه متولد و بزرگ شده بودند. این جمعیت آماری برای مطالعه بسیار مناسب بودند چرا که زبان catalan دارای واکه هایی است که بسیاری از سخنوران زبان اسپانیولی یادگیری آنها را کاری سخت می دانند. از گروه 126 نفره ابتدایی یک گروه 31 نفره انتخاب شدند و این گروه دوم به دو دسته تقسیم شدند:
دسته اول کسانی بودند که در یادگیری واکه هایی زبان catalan بسیار خوب بودند و گروه دوم در یادگیری این واکه ها بسیار بد و ضعیف عمل می کردند. در این تحقیق توانایی مغز در درک تفاوت هنگام مواجه با آواهای و صداهای ساختگی مورد اندازه گیری قرار گرفت. برای انجام این کار، پاسخهای فیزیولوژیکی مغز این گروه به صداهای مختلف ضبط شد و نوسان یا دامنه موج الکتریکی ایجاد شده که توان درک مغایرت (mismatch potential) نامیده میشد، مورد اندازه گیری قرار گرفت.
با دانستن این نکته که با افزایش توانایی مغز در درک تفاونهای آوایی، دامنه نوسان موج الکتریکی حاصله نیز افزایش می یابد و مقایسه دامنه نوسان موج الکتریکی توان درک مغایرت گروه مورد مطالعه، تصدیق وجود تفاوتها در پردازش شنیداری افراد امکان پذیر میشود.
به منظور ارزیابی توان شنیداری افراد مورد آزمایش تمامی 31 نفر به صداهایی که متشکل از فرکانسهای مختلف و طول موجهای مختلف بود گوش دادند، این آزمایش جهت تست قدرت شنوایی افراد خارج از موضوع زبانشناسی انجام شد.
توان شنیداریِ زبانشناسی افراد بوسیله ارائه واکه ها در زبان مادری و ارئه واکه ها در زبانی غیر از زبان مادری (فنلاندی) که افراد نسبت به آن نا آشنا بودند مورد اندازه گیری قرار گرفت.
نتایج این آزمایش نشان داد که دامنه نوسان توان درک مغایرت در هر دو گروه هنگامیکه با صداها و آواهای جدید که مربوط به زبان ناآشنا بود مواجه می شدند، به یک اندازه افزایش می یافت.... در مقابل هنگامیکه دو گروه در معرض صداهای زبان مادریشان قرار میگرفتند گروهی که در یادگیری زبان catalan موفق تر بودند دامنه نوسان توان درک مغایرت آنها خیلی بیشتر از گروه دیگر بود.
بگونا دیاز در پایان این تحقیق اینگونه نتیجه گیری کرد که : " نتایج این مطالعات و آزمایشات اینگونه نشان میدهد که یک رابطه دو طرفه مثبت بین توانایی های تمایز گفتار و توانایی یادگیری یک زبان دوم وجود دارد و این بدان معناست که توانایی شخصی در تمایز آواهای زبان (چه زبان مادری و چه زبان دوم) بدون شک و قطعا یک فاکتور قطعی در فرآیند یادگیری زبان است و عاملی مهم در صحبت کردن و کسب مهارت در یادگیری زبانهای دیگر است."
پاسخ به سوالات خوانندگان
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم آبان 1387 ساعت 12:19 شماره پست: 145
تاثير عواطف مادرانه بر زبان آموزي كودك
عواطف مادري، زيبا ترين پاسخ براي نياز كودك به امنيت و آرامش اند. بالفعل شدن بسياري از استعدادهاي كودك، منوط به برخورداري از اين احساس آرامش مي باشد. عشق ورزي، فداكاري ، گذشت و... توانايي هايي هستند كه غالبا در سايه عواطف مادري به طور كامل به عرصه شكوفايي مي رسند. تجارب تحصيلي دانش آموزان بي بهره از موهبت مادر، گواه تاثيرات نا مطلوب اين فقدان عاطفي بر شكوفا شدن استعداد هاي درسي آنهاست. اما به نظر مي رسد با لفعل شدن توانايي سخن گفتن به زبان مادري، فرايندي بسيار پيچيده تر از شكوفايي بسياري ديگر از استعدادهاي كودك مي باشد. آنچه تا كنون به اثبات رسيده است بيان مي دارد تمام كودكان برخوردار از سلامت كامل اندامهاي گويايي، شنوايي و مناطق مغزي مسئول توليد و درك گفتار اگر در محيط زباني قرار گيرند از حدود 12 ماهگي آغاز به سخن گفتن مي كنند و همگي تقريبا در سنين 4 -6 سالگي به زبان مادري خود مسلط مي شوند. روند زبان آموزي كودكان بي بهره از موهبت مادر،گواه اين واقعيت است كه ملزومات لازم و كافي زبان آموزي ،سلامت جسمي كودك و قرار گيري او در محيط زباني مي باشند و عواطف مادري نمي توانند سبب تسريع و يا تعويق روند فراگيري زبان مادري در كودك شوند، بلكه تنها مي تواند بر رفتار زباني كودك تاثير گذار باشد. بايد به اين نكته توجه داشت كه سخن گفتن، كنش زباني است ولي كم حرفي، پر حرفي و مواردي از اين دست رفتار زباني محسوب مي شوند. ظهور كنش زباني منوط به وجود توانش زباني و فاكتورهايي است كه پيش از اين بدانها اشاره شد(سلامت اندامهاي گفتاري، شنيداري ،مغزي و قرار گيري در محيط زباني) . ولي رفتارهاي زباني كودك باز خوردهاي او به فاكتورهاي عاطفي و رواني پيرامونش مي باشند؛ به ديگر سخن، اختلالات عاطفي تنها مي توانند بر رفتار هاي زباني كودك تا ثير گذاربا شند. غالبا سكوت، يكي از شايع ترين رفتارهاي كودكان به هنگام وحشت ، حس عدم توجه والدين به ويژه مادر، فقدان والدين و ساير كمبودهاي عاطفي است. عموما باز خورد كودكان در مواجهه با اين عوامل رواني، جايگزين نمودن صحبت كردن با اشارات بد ني (همچون حركات سر ،چشم، ابرو و دست براي بيان تاييد و مخالفت ، اشا رات دست براي بيان خواسته ها و...) است. شواهد كودكان طبيعي و سالمي كه در نتيجه ترس و يا عوامل عاطفي ، با تاخيرآغاز به سخن گفتن نموده ا ند گواه آن است كه، آنها در دوران سكوت، زبان مادري خود را آموخته اند. زيرا اولين توليدات كلامي اين كودكان،كه گاه با تاخير زماني بسیار زياد توليد مي شود،غالبا جمله اي كامل است. آنچه بايد بدان توجه داشت اين است كه اصطلاح زبان مادري،به نخستين زباني كه كودك در خانه مي آموزد اطلاق مي شود، نه صرفا به زبان مادر. بنابراين كودك بدون حضور مادر ، از هر فرد ديگري در خانه مي تواند زبان مادري اش را بياموزد ؛گر چه بسياري از استعداد هاي ديگرش، تنها درآغوش مادر به ظهور مي رسند.
نویسنده: نرجس خسروجردی
مقایسه چامسکی و سوسور
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم آبان 1387 ساعت 10:45 شماره پست: 144
مقاله ای که در ادامه مطلب می آید نوشته آقای صهبا سلیمی است که در حقیقت برداشتهای ایشان از یکی از کلاسهای درس دکتر دبیر مقدم است.
آنچه در این مقاله به نظر من جالب آمد نوع مقایسه و دسته بندی خصوصیات این دو دانشمند بزرگ است.
توانش و Language acquisition device)LAD) یا UG؛ LAD در دهه 60 میلادی توسط چامسکی استفاده میشده است. در سالهای دهه 80 به جای آن UG را استفاده نمود.
LAD یا UG= [بنا به نظر چامسکی] به دانش ذاتی زبانی اطلاق میشود. دانشی که کودک در مرحله صفر (zero state) یعنی همان بدو تولد دارا میباشد. این باور ناشی از عقلگرایی دکارتی چامسکی است. این دانش شامل مفهوم هجا، اسم، حرف اضافه، نکره و معرفه، واج و مانند آن را با خود دارد. اما این مفاهیم عملاً مصداق ندارند. مفهوم فعل را کودک دارد، مفهوم اسم را دارد، و مانند آن. کودک چون در معرض زبان نبوده مصادیق این مفاهیم را کسب نکرده است. وقتی در معرض یک زبان خاص قرار بگیرد، و اطلاعات آن زبان ذیل این مفاهیم ذاتی نهاده شدند دستوری شکل میگیرد که بنیانهای آن ژنتیکی است. اما مصداقها برگرفته از محیط دور و اطراف است. یعنی بخش اول آن از nature آمده و بخش دوم آن از Nurture آمده است. آمیزه این دو توانش را شکل میدهد. این توانش رفته رفته در کودک رشد پیدا میکند، و پس از طی مراحل مختلف به توانش بزرگسالان میرسد.
کودک زمانی که به دنیا میآید UG یا دانش ژنتیکی را در مرحله Zero state دارد، وقتی در معرض زبان قرار میگیرد، اطلاعات زبانی را ذیل این دانش قرار میدهد. از آمیزه این دانش ژنتیکی و این اطلاعات زبانی یعنی مصادیق دانش ژنتیکی که از محیط کسب شده، دانش جدیدی شکل میگیرد که به آن توانش گفته میشود. Nature+Nurture= توانش.
UG در تمامی کودکان وجود دارد. مگر در موارد بسیار معدود و نادری که عقب ماندگی کودک آنقدر زیادست که میگویند این کودک با این عقب ماندگی شدید نمیتواند زبان را فرابگیرد. در افراد عقب مانده هم خلاقیتهای زبانی مشاهده میشود.
در مقام قیاس(فقط به قیاس) توانش مثل langue است. یعنی به یک زبان خاص مربوط میشود. برای مثال توانش زبان فارسی، یا توانش زبان انگلیسی. Persian competence)) از این نظر میگوئیم قیاساً چون نباید این دو مفهوم را با هم خلط کرد، چرا که چامسکی عقلگرا است، و سوسور تجربه گرا.
UG مانند langage است. یعنی در تمامی زبانها یکسان است. همان قوه نطق.
اثبات وجود UG: چگونه می توان اثبات کرد که کودک با دانش ژنتیکی زبانی به نام UG به دنیا میآید؟
دلیل از دیدگاه نظری:
1- Uniformity(یکسانی مراحل زبانآموزی): مراحل زبان آموزی در کودکان جهان از هر نژاد، زبان، و فرهنگی که باشند، کم و بیش یکی است. مرحله babbling - مرحله one word stage – مرحله two words stage و الی آخر. بنا به گفته غربیها این رشد زبانی یک biological clock دارد. مرحله به مرحله است مانند رشد فیزیکی کودکان رشد زبانی نیز قاعدهمند است. این رشد در ما حادث میشود. مانند مراحل مختلف رشد جسمانی: در یک سنی کودک دندان در میآورد، اگر این اتفاق نیافتد پزشک آن را ناشی از کمبود ویتامین میداند، یعنی توقع چنین است که در این سن شروع دندان درآوردن کودک رخ دهد. در یک سن بلوغ صورت میگیرد. کسی تصمیم نمیگیرد که بالغ شود، یا دندان دربیاورد. علت این است که دستور العمل ژنتیکی وجود دارد که مرحله به مرحله خود را بروز میدهد، زبان هم به همین دلیل و مشاهده این که در سراسر جهان کودکان از این مراحل پیروی میکنند، مانند سایر مراحل رشد تابع دستور العملی ژنتیکی است.
2- Rapidity (جهش): در یک مرحله از زبان آموزی(2 سالگی) یک turning point وجود دارد، و از این زمان به بعد زبان آموزی کودک فورانی و سریع میشود. و روز به روز زبان کودک تغییر میکند و سرعت مییابد. این turning point یعنی زبان آموزی از یک زمان یکدفعه سرعت مییابد، و متحول میشود. و به اصطلاح خلاقیت او گل میکند.
دلیل از دیدگاه عملی:
بنا به مشاهدات عملی دیده شده که برخی از اصول (principles) در تمامی زبانها یافت میشوند. برخی از اصول نحوی، واجی، صرفی و آوایی وجود دارد، که در تمامی زبانهای دنیا مشترک میباشد. دلیل این اشتراک چیست؟ نظریه زایشی میگوید همچنان که انسانهای دنیا به خاطر ژنهای مشترکی که دارند، همه برخی ویژگیهای مشترک دارند، پس این اشتراک اصول زبانی نیز ناشی از ژنهایی خاص میباشد، که از طریق این ژنها منتقل میشوند.
چرا چامسکی به جای استفاده از توانش I-Language) Internalized Language) را برمیگزیند؟
از آن جایی که در حوزههای غیر زبانشناسی محض مانند آموزش زبان و امثالهم محققان دیگر از توانش برداشت غلط دیگری داشتند و آن را معادل capacity (ظرفیت و استعداد) فرض میکردند، چامسکی از اصطلاح competence را تغییر میدهد و به جای آن از I-Language استفاده میکند. چامسکی برای این که این برداشت غلط برطرف شود میگوید ما دو گونه زبان داریم: یکی زبان ذهنی(internalized language) و دیگری زبان فعلیت یافته(externalized Language) است. اصطلاح I-Language و X-language از 1986 به بعد از سوی چامسکی مطرح شد. به نظر چامسکی شخص زبان را دارد یعنی همان UG وقتی در معرض اطلاعات زبانی قرار میگیرد، این UG به I-language (توانش گذشته) تبدیل میشود. فرق چامسکی با سوسور این است، که سوسور و بلومفید میگفتند که کودک با قرار گرفتن در معرض زبان داده های زبانی را از محیط کسب میکند و در ذهن او نقش میبندد، و آنها وجود دانشی فطری و ژنتیکی که در وجود کودک ودیعه باشد، را مطرح نکرده بودند. در حالیکه از نظر چامسکی شما این زبان را دارید، و با آن به سراغ محیط زبانی میروید، و Internalized language شکل میگیرد. از نظر کسانی قبل از چامسکی mind یا ذهنیت زبانی از بیرون شکل میگیرد، و نه از درون که همان UG باشد. در حالیکه به نظر چامسکی درون در فعلیت زبان نقش آفرینی میکند. زبانشناسان قبل از چامسکی به غیر از یسپرسن[i] همگی وقتی از زبان صحبت میکنند، منظورشان externalized language است.
مقایسه بین Langue سوسور و Competence(توانش) چامسکی و همچنین parole سوسور و performance (کنش) چامسکی:
دانش زبانی از منظر سوسور عبارت است از شبکهای از روابط بین نشانهها. اما توانش (زبان درونی) از منظر چامسکی شبکهای از روابط بین نشانهها نیست، بلکه نظامی است از قاعده ها(مراحل اولیه زبانشناسی زایشی)، و یا نظامی از همگانیها/ اصول و پارامترها (از مقطع نظریه حاکمیت و مرجع گزینی).
علاوه بر آن زبانشناسی سوسوری واژه بنیاد(نشانه بنیاد) است. اما زبانشناسی چامسکی نحو بنیاد است. این یعنی بزرگترین واحد مطالعه در زبانشناسی سوسور واژه است، ولی در زبانشناسی چامسکیایی جمله است.
نکته دیگر آن که سوسور تجربه گرا است و بر همین اساس نحوه شکل گیری دانش زبانی (langue) عبارت است از تبدیل تجربه (یعنی مواجه شدن با یک زبان) به دانش زبانی. یعنی وقتی کودک با یک محیط زبانی مواجه میشود، و در معرض آن قرار میگیرد، این دانش در وی شکل میگیرد. اما در زبانشناسی چامسکی توانش یا زبان درونی برآیند دو چیز میباشد: دستور همگانی (UG) و داده های تجربی (empirical data).
از نظر سوسور langue دانش زبانی جمعی است(collective). یعنی زبان یک چیز اجتماعی است. مجموع دانش زبانی افراد. Langue در هیچ کس به طور تمام و کمال نیست. مفهوم langue یک مفهوم آرمانی(idealized) میباشد. اما توانش زبانی چامسکی فردی است. یعنی دانش زبانی یک فرد. علت این که چامسکی این دانش زبانی را فردی میداند، باور فلسفی اوست. چامسکی عقل گرای دکارتی است. کسی که عقل گرای دکارتی است، به دانش زیستی و ژنتیکی اعتقاد دارد. (البته دکارت بدان دانش فطری اطلاق میکرده است) این دانش ژنتیکی در هر فرد یافت میشود. پس عقل گرایی دکارتی فردگرایی را میطلبد (rationalism مستلزم individualism است.)
Parole ← گفتار از نظر سوسور همان حرف زدن عینی است.
Performance ← اما کنش از نظر چامسکی فعلیت توانش است، خواه حرف زدن باشد، خواه به صورت زباننشانه (sign language) باشد. کنش شقوق مختلف دارد، و گفتار یکی از شقوق آن است. این یعنی کنش چامسکی به نسبت گفتار سوسور فراگیرتر است.
همبستگی زبان و اجتماع !!!
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم آبان 1387 ساعت 9:17 شماره پست: 143
اگر زبان از جامعه بشری گرفته شود چه اتفاقی خواهد افتاد؟
نوشته: دکتر محمد رضا باطنی
دکتر باطنی در شروع این گفتار با بیان داستان برج افسانه ای بابل در حقیقت نقش انکار ناپذیر اجتماعی زبان را شرح میدهد. و در ادامه شرح میدهد که با گرفته شدن زبان از یک جامعه تار و پود آن جامعه از هم خواهد گسست. پس از ایم مقدمه دکتر به شرح تاریخ پیدایش زبان و مقایسه پیشرفت زبانی و تکامل اجتماعی انسان در گذر زمان میپردازد و با طرح این پرسش که زبان تا چه حد منعکس کننده ویژگیهای جامعه ایست که در آن بکار میرود وارد مبحث جامعه شناسی زبان میشود. برای پاسخ به پرسش اخیر با تشریح نظام سه گانه زبان یعنی دستگاه صوتی، دستگاه دستوری و دستگاه واژگان سعی در تشریح چگونگی نظام یافتگی زبان دارد. پس از تشریح سه نظام زبان به طور خلاصه رابطه واژگان زبان و فرهنگ و تمدن آن جامعه زبانی مورد بحث قرار میگیرد. در پایان مقاله موضوع هجوم زبانهای بیگانه به زبان فارسی و مساله عقیم بودن زبان فارسی در خلق واژگان علمی مورد بررسی قرار میگیرد.
این مقاله در حقیقت یکی از سخنرانیهای دکتر باطنی در دانشگاه تهران است که در سایت مجاه بخارا منتشر شده بود.
برای خواندن متن کامل مقاله به ادامه مطلب رجوع کنید...
اگر زبان از جامعه انسانى گرفته شود چه خواهد شد؟
اجازه بدهيد پاسخ اين سئوال را با ذكر داستانى از تورات آغاز كنيم. در باب يازدهم تورات، داستانى آمده كه به «داستان برج بابل» معروف شده و مفهوم آن چنين است: در روزگاران كهن فرزندان آدم در روى كره زمين همه به يك زبان سخن مىگفتند. آنگاه زمانى رسيد كه قصد كردند از شرق كوچ كنند. رفتند تا به جلگهاى در سرزمين شنعار رسيدند و در آنجا رحل اقامت افكندند. سپس به يكديگر گفتند بيائيد تا براى خود شهرى بسازيم و بر آن برجى بنا كنيم، آنچنان بلند كه سر بر آسمان خداى بسايد تا بدينسان نامور شويم و از پراكنده شدن در سطح پهناور زمين باز ايستيم. در اين هنگام خداوند نزول كرد تا شهر و برجى را كه فرزندان آدم دستاندركار ساختن آن بودند مشاهده كند. خداوند از جسارت اين قوم به هراس افتاد و به خود گفت اين مردم يكپارچهاند و زبانى يكپارچه دارند و با اين يكپارچگى هيچ كارى از آنان دور نيست. پس خداوند براى برهم زدن نقشه آنها چارهاى انديشيد و چنان كرد كه ديگر زبان يكديگر را نفهميدند. چون از فهم زبان هم ناتوان ماندند، ناچار در ميان آنها تفرقه افتاد و از ساختمان برج دست كشيدند و بر روى كره پهناور زمين پراكنده شدند.
داستان برج بابل افسانهاى بيش نيست، ولى حقيقتى كه اين افسانه درباره نقش اجتماعى زبان بيان مىكند بهيچوجه افسانه نيست. به جرئت مىتوان گفت كه اين افسانه بهتر از هر داستان حقيقى نقش زبان را در گردش چرخ اجتماع ترسيم كرده است. زبان آنچنان در تاروپود زندگى اجتماعى ما تنيده شده است كه ما وجود آن را بديهى فرض مىكنيم، همانگونه كه خوردن، آشاميدن و خوابيدن خود را بديهى فرض مىكنيم. زبان براى ما پديدهايست آنچنان عادى كه كمتر اين زحمت را به خود مىدهيم تا درباره كار و ساختمان آن انديشه كنيم و از اينرو به سختى مىتوانيم مجسم نمائيم كه اگر زبان از جامعه انسانى گرفته شود، چرخ اجتماع يكباره از حركت باز مىايستد، جامعه انسانى ازهم گسيخته مىشود، تمدن و فرهنگ بشر نابود مىشود و انسان به زندگى ميليونها سال قبل خود برمىگردد. با نگاهى اجمالى به تاريخ تكامل انسان بهتر مىتوان به اهميت اجتماعى زبان واقف گرديد.
تاريخ پيدايش زبان را در زندگى انسان به دقت نمىتوان تعيين كرد. ولى مردمشناسان قدمت آن را در حدود پانصدهزار سال پيش حدس مىزنند. بنابراين زبان پديدهايست بسيار كهن. ولى نقش زبان در حيات انسان در اين مدت طولانى هيچگاه به اندازه نقش آن در دههزار سال گذشته نبوده است. براى اينكه به چگونگى اين امر آگاه شويم ناچاريم مقدمهاى را طرح كنيم. مردمشناسان معتقدند كه تكامل زيستى يا بيولوژيك انسان در ظرف دههزار سال گذشته بسيار كُند و حتى ناچيز بوده است، ولى در عوض تكامل اجتماعى او در اين دوره روزبهروز سريعتر شده تا جايى كه امروز سرعتى برقآسا به خود گرفته است. تكامل سريع اجتماعى انسان به ميزان وسيعى جانشين تكامل زيستى او شده است. ولى اين جانشينى چگونه رخ داده است؟ بايد به ياد داشته باشيم كه بقاء هر موجود از جمله انسان، مستلزم سازگارى او با شرايط محيط است. اين سازگارى از دو راه مىتواند حاصل شود: يا ساختمان زيستى موجود بايد تغيير كند و متناسب با شرايط محيط شود و يا شرايط محيط آنچنان دگرگون گردد كه با ساختمان زيستى موجود هماهنگ شود. قبل از اينكه تكامل سريع اجتماعى انسان آغاز شود، اين سازگارى فقط از راه تغيير ساختمان زيستى موجود حاصل مىشد. در اين نوع سازگارى، محيط باعث اشاعه و گسترش آن نوع تغييراتى مىشود كه از طريق موتاسيون يا جهش ژنتيك ايجاد مىشود و موجب انطباق بهتر موجود با محيط مىگردد. بنابراين، محيط پيوسته افراد انسانى را از نظر تناسب آنها با مقتضيات خود غربال مىكند: آنهايى را كه نامتناسبند نابود مىكند و آنهايى را كه متناسب هستند مىپرورد و تكثير مىنمايد. اين
همان اصلى است كه بنام بقاء انسب معروف شده است.
ولى پس از تكامل سريع اجتماعى، ديگر بقاء انسان الزاماً وابسته به تغييرات ساختمان زيستى او نيست. انسان مىآموزد بجاى تغيير ساختمان خود، شرايط محيط را آنچنان تغيير دهد كه با مقتضيات بدن او سازگار گردد. مثلاً قبل از تكامل سريع اجتماعى انسان، فقط انسانهايى مىتوانستند در نقاط استوايى زندگى كنند كه ساختمان بدن آنها ويژگيهايى داشته باشد. مثلاً پوستى سياه داشته باشند كه تن آنها و غدد عرقزاى آنها را از آسيب آفتابزدگى محفوظ نگاه دارد، موى مجعد داشته باشند كه خروج حرارت از ناحيه سر را تسريع كند؛ اندام كشيدهاى داشته باشند كه سطح بدن را نسبت به وزن آن افزايش دهد و حرارت بدن را بيشتر به خارج بفرستد و مانند آن. ولى امروز با به كار انداختن وسائل سردكننده كه محصول تكامل اجتماعى انسان است نه تنها بوميان نواحى استوايى مىتوانند آسودهتر زندگى كنند، بلكه سفيدپوستان نواحى سردسير، مثلاً اهالى شمال اسكاتلند يا سوئد و نروژ نيز مىتوانند در مناطق استوايى زنده بمانند و زندگى كنند. همچنين امروز با كمك وسائل گرمكننده كه محصول تكامل اجتماعى انسان است، بوميان نواحى استوايى مىتوانند در سردترين نقاط جهان زنده بمانند و توليدمثل كنند. يا قبلاً فقط انسانهايى مىتوانستند زنده بمانند كه بدنشان بتواند در مقابل ميكروبها مقاومت كند، ولى امروز با كمك داروهاى گندزدا انسان مىتواند تا حدى محيط خود را از آلودگيهاى ميكروبى پاك كند و بدون تغييرى در ساختمان زيستى خود زنده بماند. بنابراين، مىبينيم كه تكامل سريع اجتماعى انسان به ميزان وسيعى جانشين تكامل زيستى او شده و از سرعت تكامل زيستى كاسته است.
ولى اين بحث چگونه به زبان مربوط مىشود؟ پاسخ اين سؤال در اينجاست: تكامل زيستى انسان از راه وراثت به نسلهاى آينده منتقل مىشود، يعنى تغييرات زيستى ساختمان بدن انسان كه براى بقاء او متناسبتر باشد از طريق ژنها و از راه فرايند توليدمثل از پدر و مادر به فرزندان منتقل مىشود. ولى تكامل اجتماعى انسان از طريق جامعه منتقل مىشود و تنها وسيلهاى كه جامعه براى اين انتقال در اختيار دارد زبان است. آنچه ما امروز به نام تمدن و فرهنگ از آن برخورداريم، در نتيجه هزارها قرن مبارزه انسان با طبيعت انباشته شده و يكجا در اختيار ما قرار گرفته است. جامعه اين سرمايه بزرگ انسانى را از طريق آموزش و پرورش رسمى و غيررسمى به ما منتقل كرده است و ما نيز به نوبه خود بر آن مىافزاييم و به آيندگان منتقل مىكنيم. اندكى تأمل آشكار مىكند كه تعليم و تربيت به صورت رسمى يا غيررسمى بدون زبان غيرممكن است. زبان تنها وسيله مؤثر در فرايند آموزش و پرورش است. بدون زبان ارتباطى بين افراد جامعه برقرار نمىشود و بدون ارتباط، آموزش و پرورشى صورت نمىگيرد و بدون آموزش و پرورش انتقال ميراث فرهنگى و تمدن بشرى به نسلهاى بعد امكانپذير نمىگردد. از اينروست كه گفتيم اگر زبان از جامعه انسانى گرفته شود، چرخ اجتماع از حركت باز مىايستد، جامعه انسانى از هم گسيخته مىشود، تمدن و فرهنگ بشرى نابود مىشود، جامعه پرتكاپو و تلاش ما از جوش و خروش مىافتد و پژمرده مىشود و سرانجام زندگى افراد انسان به صورت ابتدايى خود باز مىگردد و افسانه برج بابل به حقيقت مىپيوندد.
اكنون مىخواهيم سؤال ديگرى را طرح كنيم: زبان تا چه حد منعكس كننده ويژگيهاى جامعهايست كه در آن به كار مىرود؟ بعضى گفتهاند «زبان آيينه فرهنگ مردمى است كه به آن زبان سخن مىگويند.» اين سخن خالى از حقيقت نيست، ولى در تعبير آن بايد بسيار محتاط بود. اگر چنين نتيجه گرفته شود كه مردمى كه داراى فرهنگى برتر و پيشرفتهترند زبانى بهتر و كاملتر دارند و برعكس مردمى كه فرهنگ و تمدنى ابتدايىتر دارند ناچار زبانى واماندهتر و پستتر دارند، از گفته بالا تعبيرى گمراهكننده كردهايم، زيرا با ملاكهاى علمى زبانشناسى هيچ زبان انسانى را نمىتوان در مقايسه با زبان انسانى ديگرى كاملتر يا پستتر دانست. براى جلوگيرى از اين گونه سوءتفاهمات و تعبيرات گمراهكننده بايد نخست روشن گردانيم كه زبان چگونه نظام يافته است و اين زبان چگونه با پديدههاى فرهنگى در يك جامعه پيوند مىخورد.
زبانى كه ما روزانه به كار مىبريم چون دستگاه بزرگى است كه كار آن نتيجه همكارى دستگاههاى كوچكترى است كه در آن قرار گرفتهاند. زبان را مىتوان متشكل از سه دستگاه دانست: دستگاه صوتى يا فونولوژى، دستگاه دستورى يا گرامر و دستگاه واژگان (lexicon). دستگاه صوتى عبارتست از نظامى كه بين عناصر آوايى زبان وجود دارد؛ دستور يا گرامر عبارتست از نظامى كه بين عناصر معنىدار زبان وجود دارد؛ و واژگان عبارتست از مجموعه لغاتى كه اهل زبان در دسترس دارند و روابطى كه بين آن لغات برقرار است. دستگاههاى صوتى و دستورى زبان دستگاههايى سخت بهم بافتهاند و در نتيجه رخنه در آنها مشكلتر و تغييرات آنها كندتر است. برعكس واژگان زبان دستگاهى آنچنان بهم بافته نيست و در نتيجه نفوذ در شبكه ارتباطى آن آسانتر است. مثلاً در دستگاه صوتى هر زبان، تعدادى صدا وجود دارد كه بعضى از آنها صامت و بعضى ديگر مصوتند. اين تعداد در زبانهاى مختلف متفاوت است ولى براى هر زبانى معين و مشخص است. دستگاه صوتى زبانى چون فارسى، بعنوان مثال، كه داراى شش مصوت است نمىتواند به آسانى تغيير كند و مصوت تازهاى را در خود بپذيرد يا مصوتى را از جمع خود بكاهد. همچنين است در دستگاه دستورى زبان: زبانى مانند فارسى يا انگليسى كه داراى تمايز دوگانه مفرد و جمع است نمىتواند به سادگى تغيير كند و يك تمايز سهگانه را مانند زبان عربى كه بين مفرد و تثنيه و جمع فرق مىگذارد بپذيرد. يا برعكس زبانى چون عربى نمىتواند به سادگى يكى از عناصر، مثلاً عنصر تثنيه را، از شبكه دستورى خود خارج كند: چنين تغييراتى موجب برهم خوردن روابط موجود در دستگاه مىشود. مثلاً كم يا زياد شدن عنصر تثنيه نهتنها در نحوه جمع بستن اسمها مؤثر مىافتد بلكه صرف افعال را نيز متغير مىسازد، تعداد و صرف ضمائر را نيز دگرگون مىكند و بسيارى تغييرات ديگر كه ما در بحث آن وارد نمىشويم. مقصود اين نيست كه بگوييم تغييرات صوتى يا دستورى صورت نمىگيرد. اينگونه تغييرات هميشه و در هر زبانى رخ مىدهد، چنانكه فارسى باستان در جريان تحول خود به فارسى امروز عنصر تثنيه را از دستگاه شمار خود حذف كرده است. ولى اين تغييرات به علت بهم بستگى شديد عناصر سازنده در دستگاه صوتى و در دستگاه دستورى بسيار كُند صورت مىگيرد بطوريكه تغييرى از اينگونه به قرنها زمان نياز دارد و هيچ جامعه زبانى نيز نمىتواند مسير اينگونه تغييرات را آگاهانه تعيين كند.
ولى ساختمان واژگان زبان چنين نيست. كم و زياد شدن يا تغيير عناصر واژگان، يعنى لغات، به آسانى صورت مىگيرد بدون اينكه باعث بهم خوردن روابط موجود در زبان گردد. مثلاً ما امروز وسيله نقليهاى داريم كه با دو چرخ حركت مىكند و به آن «دوچرخه» مىگوييم. اگر روزى وسيلهاى اختراع شود كه با يك چرخ حركت كند، براى ما ساده است كه واژه «يك چرخه» را بسازيم و فوراً به كار بريم يا برعكس اگر دوچرخه بعنوان يك وسيله نقليه متروك شد، ما مجبور نيستيم ديگر واژه «دوچرخه» را بكار بريم. در نتيجه اين واژه متروك و از واژگان زبان خارج مىشود. بدين ترتيب واژگان زبان هر روز در معرض تغيير است بدون اينكه اين تغييرات تأثيرى در ساختمان بنيادى زبان داشته باشد.
به اين اعتبار وقتى زبانشناسان درباره زبان و ساختمان آن صحبت مىكنند، درباره نظام صوتى و دستورى آن مىانديشند و به واژگان آن چندان اعتنايى ندارند. در نظر زبانشناسان آنچه زبانى را از زبان ديگر متمايز مىسازد ساختمان آنست و ساختمان زبان به نظام صوتى و دستورى آن مربوط مىشود. واژگان زبان در نظر آنها ساختمانى قوام يافته ندارد و عناصر آن در حكم مسافرانى هستند كه به شهرى درمىآيند، لختى درنگ مىكنند و سپس آن را ترك مىگويند در حاليكه شهر فارغ از آنها به زندگى عادى خود ادامه مىدهد. وقتى زبانهاى اقوام و جوامع مختلف را از اين ديدگاه با هم مقايسه مىكنيم، ملاكى براى قضاوت درباره نقص يا كمال آنها پيدا نمىكنيم زيرا پيشرفتگى يا واماندگى فرهنگى اقوام مختلف در ساختمان صوتى و دستورى زبان آنها منعكس نمىشود. امروز در هيچ جامعه انسانى زبانى يافت نمىشود كه بتوان آن را در مقايسه با زبان جامعه ديگرى ناقص يا ابتدايى يا پست يا وامانده يا امثال آن دانست. همه زبانها دستگاههاى ارتباطى پيچيدهاى هستند كه ساختمانى منظم و معقول دارند كه محصول هزارها قرن تغيير و تحول است. همه اين زبانها نظامهايى توانا و كارآمد هستند. تنها چيزى كه از نظر علمى در زمينه مقايسه آنها مىتوان گفت اينست كه آنها نسبت بهم متفاوتند. زبانشناسى تاكنون شواهدى نيافته كه گواه آن باشد كه بين نوع تمدن و فرهنگ يك قوم و نوع ساختمان زبان آنها رابطهاى باشد.
ولى بين واژگان زبان و فرهنگ و تمدن جامعه رابطهاى بسيار نزديك برقرار است تا آنجا كه مىتوان گفت واژگان زبان نمايشگر فرهنگ مردمى است كه به آن سخن مىگويند. بنابراين اگر در عبارت بالا بجاى «زبان» اصطلاح دقيقتر «واژگان زبان» را قرار دهيم و بگوئيم «واژگان زبان آئينه فرهنگ مردمى است كه آن واژگان را به كار مىبرند»، زبانشناسى و مردمشناسى بر سخن ما صحه مىگذارد. واژگان زبان فهرستى است از نامهايى كه مردم يك جامعه به اشياء، وقايع و پديدههاى مربوط به محيط خود و به افكار و تجارب خود كه ناشى از محيط مادى آنها است، مىدهند. اگر واژه يا واژههايى كه به پديده فرهنگى خاصى دلالت مىكند در زبانى وجود داشته باشد، يقيناً آن پديده نيز در فرهنگ جامعه وجود دارد. مثلاً وجود واژه «هوو» در واژگان زبان فارسى نماينده پديده چند زنى در جامعه ما است. وقتى گذران معيشت مردم از راه خاصى باشد واژگان زبان واژههاى زيادى براى آن پديده خاص پيدا مىكند. مثلاً چون درخت خرما در زندگى مردم جهرم نقش مؤثرى داشته است، در لهجه جهرم واژههاى بسيارى براى برگ و بار درخت خرما و راههاى بهرهبردارى از آن وجود دارد كه در لهجه تهران يا اصفهان كه در سرزمين آنها درخت خرما بارور نمىشود وجود ندارد. به همين قياس مردمى كه در كنارههاى كوير زندگى مىكنند واژههاى زيادى براى انواع شن و شتر دارند در حالى كه مردمى كه در كنار دريا زندگى مىكنند و از راه ماهيگيرى امرار معاش مىكنند براى ماهى و قايق و امور ماهيگيرى واژگان غنىترى دارند. در مكزيك قومى هست كه در واژگان زبان آنها كلمهاى براى برف وجود ندارد چون هرگز برف نديدهاند. همچنين براى طلاق واژهاى ندارند چون در عرف قبيله آنها طلاق وجود ندارد. ولى چون برف در زندگى اسكيموها نقش مهمى دارد، در واژگان زبان آن مردم نيز براى انواع و اشكال مختلف برف واژههاى جداگانه وجود دارد. هزارها مثال مىتوان ذكر كرد كه همه نشان مىدهند چگونه پديدههاى فرهنگى يك جامعه در واژگان زبان آن جامعه منعكس مىگردد و به اين استعاره كه «واژگان زبان آئينه فرهنگ يك جامعه است» قوت مىبخشد.
همچنين واژگان زبان منعكس كننده دگرگونىهايى است كه در طول زمان در فرهنگ جامعه بروز مىكند. براى درك اين ارتباط بايد به چند نكته درباره فرهنگ يك جامعه اشاره كنيم. فرهنگ هر جامعه از دو دسته پديده تشكيل شده است: پديدههاى مادى و پديدههاى غيرمادى. وسائلى كه مردم جامعه با آن معيشت خود را اداره مىكنند عناصر مادى جامعه را تشكيل مىدهند، ولى ارزشهاى اجتماعى، نگرشها، افكار، جهانبينىها و امثال آن از نوع عناصر غيرمادى جامعه مىباشند. كليه عناصر مادى و غيرمادى بر روى هم فرهنگ يك جامعه را تشكيل مىدهند. به هر يك از اين عناصر، اعم از مادى و غيرمادى يك عنصر فرهنگى گفته مىشود. بدين ترتيب اتومبيل يك عنصر فرهنگى مادى است ولى نگرش زن و شوهر نسبت به هم يا اعتقاد به فلان مسأله خرافى يا فلسفى از نوع عناصر فرهنگى غيرمادى است. پديدههاى مادى جامعه اساس پديدههاى غيرمادى هستند. به عبارت ديگر پديدههاى غيرمادى بر بنياد پديدههاى مادى جامعه بنا شدهاند. چنانچه تحولى در ساختمان و نحوه كار پديدههاى مادى جامعه بوجود آيد، دير يا زود در ساختمان و كاركرد پديدههاى غيرمادى نيز مؤثر مىافتد و آنها را نيز دستخوش تغيير مىكند و اين هر دو نوع تغيير در واژگان زبان آن جامعه منعكس مىگردد، بدين طريق كه واژهاى خلق مىشود، مىميرد و يا تغيير مىكند. خلق شدن واژهها با سرعتى شديدتر از مرگ آنها صورت مىگيرد و عيناً همين تفاوت نيز در عنصر فرهنگى قرينه آنها مشاهده مىشود: اتومبيل ممكن است يك دفعه در جامعهاى وارد شود ولى مدتى طول مىكشد تا درشكه و گارى از بين برود. بدين ترتيب واژه «اتومبيل» فوراً در واژگان زبان وارد مىشود ولى مدتها طول مىكشد تا واژههاى «درشكه» و «گارى» متروك شود و از واژگان زبان خارج گردد. همچنين تحولاتى كه در قلمرو غيرمادى جامعه صورت مىگيرد خيلى كُندتر از تحولات مادى جامعه است و به همين نسبت نيز واژههاى قرينه آنها در واژگان زبان به كُندى مىميرند يا خلق مىشوند يا تغيير معنى مىدهند. براى نمونه مىتوان گفت كه واژههاى زير امروز در فارسى مردهاند يا در شرف مُردن هستند زيرا عنصر فرهنگى آنها در جامعه مُرده است: گزمه، داروغه، فراشباشى، قداره، شليته، ارخالق، تنبان، ملكى، قبا، چارقد، چاقچور، سردارى. در عوض كلماتى از اين قبيل خلق شدهاند زيرا عناصر تازه در فرهنگ جامعه خلق شده كه براى ناميدن آنها اين واژهها ضرورت داشتهاند: پاسبان، افسرنگهبان، شهربانى، دادگسترى، داديار، استاديار، بيمه، بيمهگر، بيمهگزار. واژههايى مانند حاكم، قاضى، وزير، وكيل، مجلس و بسيارى ديگر در واژگان زبان فارسى باقيمانده ولى بار معنايى خود را تغيير دادهاند زيرا نقش عنصر فرهنگى قرينه آنها در جامعه تغيير كرده است.
اكنون كه سخن به اينجا رسيد بد نيست سؤال ديگرى را طرح كنيم كه با موضوع بحث مرتبط است: امروز ما فراوان مىشنويم كه گفته مىشود زبان فارسى مورد هجوم زبانهاى بيگانه قرار گرفته است؛ آيا اين سخن حقيقت دارد و آيا اصولاً زبانى مىتواند مورد هجوم زبان ديگرى قرار گيرد؟ در يك كلمه بايد جواب داد: نه. يقيناً در اين مورد مسئلهاى هست ولى طرح آن به صورت بالا نادرست است. هيچوقت زبانى مورد هجوم زبان ديگرى قرار نمىگيرد ولى فرهنگ يك جامعه تحت نفوذ و سلطه فرهنگ ديگرى قرار مىگيرد. اگر چنين اتفاقى رخ دهد آثار اين هجوم يا حمله فرهنگى به صورت واژههاى قرضى خارجى در واژگان زبان بومى آشكار مىشود. ولى ظهور واژههاى بيگانه را نبايد يك مسأله زبانى صرف تلقى كرد، بلكه بايد آن را در چهارچوب وسيعتر نفوذ فرهنگى از جامعهاى به جامعه ديگر مورد مطالعه قرار داد.
هر جامعهاى گذشته از اينكه به مقتضاى پويايى داخلى خود دائماً در تغيير است، بر اثر تماس و برخورد با جوامع ديگر نيز دستخوش دگرگونى مىشود. وقتى دو جامعه به مقتضاى وضع جغرافيايى، نژادى، سياسى و اقتصادى خود با يكديگر در تماس قرار گرفتند، عناصر فرهنگى آنها به هم نشت مىكند. عناصر فرهنگى از جامعهاى كه از نظر علمى، اقتصادى، سياسى و غيره در سطح بالاترى قرار مىگيرد به جامعهاى كه از اين جهات در سطح پايينترى واقع مىشود نفوذ مىكند. اين پديده را در مردمشناسى نفوذ يا انتشار فرهنگى مىگويند. البته همواره جريان نفوذ يك طرفه نيست. گاهى نيز از جامعهاى كه در سطح پايينترى قرار دارد عناصرى به جامعه سطح بالا رخنه مىكند، ولى عموماً جريان از سطح بالا به سطح پايين روان مىگردد. امروز جوامعى كه از لحاظ اقتصادى نيرومندند در قلمرو خود از تفوق سياسى نيز برخوردارند و تفوق اقتصادى و سياسى آنها تواماً كافى است كه فرهنگ آنها را در سطحى قرار دهد كه پيوسته به جوامع كوچكتر كه با آنها در تماس هستند نفوذ نمايد. وقتى جامعهاى در نتيجه تماس عناصرى را از فرهنگ جامعه ديگرى به قرض مىگيرد، طبيعى است كه از اول براى ناميدن آنها در واژگان خود كلمه ندارد. وقتى عناصر فرهنگى تازه در داخل يك جامعه خلق شوند، زبان بطور طبيعى براى ناميدن آنها واژههايى پيدا خواهد كرد. ولى وقتى عناصر فرهنگى تازه قرضى باشند، ناچار زبان براى ناميدن آنها واژهاى ندارد و براى پر كردن اين خلاء ناگزير به واژگان زبان جامعه قرض دهنده مراجعه مىكند و از اين راه است كه لغات خارجى در واژگان زبان رخنه مىكند و رواج مىيابد. پس مىبينيم كه ظهور واژههاى خارجى در يك زبان بازتاب هجوم فرهنگى يك جامعه به جامعه ديگر است.
در اينجا مىتوان سؤال ديگرى را مطرح كرد: گاهى مىشنويم كه گفته مىشود «زبان فارسى براى بيان مفاهيم علمى ناتوان است»؛ آيا اين گفته حقيقت دارد؟ در پاسخ باز بايد گفت كه طرح سؤال به اين صورت گمراهكننده است. اگر به جاى «زبان فارسى» گفته شود «واژگان زبان فارسى» و به جاى «ناتوان است» گفته شود «مجهز نيست»، در اين صورت بايد گفت آرى «واژگان زبان فارسى براى بيان مفاهيم علمى مجهز نيست.» ولى اين نارسايى عيبى نيست كه ذاتى زبان فارسى باشد. واژگان هر زبان پاسخگوى آن گونه پديدههاى فرهنگى است كه در داخل آن جامعه خلق شده باشد. هيچ واژگانى در هيچ زبانى براى بيان مفاهيم و پديدههايى كه متعلق به فرهنگ ديگرى است مجهز نيست ولى مىتواند مجهز شود. چون علوم و فنونى مانند پتروشيمى، ترموديناميك، هيدروالكتريك، فيزيك اتمى و غيره در فرهنگ ديگرى رشد و نمو يافته و يكباره به فرهنگ ما سرازير شدهاند، ناچار واژگان زبان فارسى پابه پاى آنها رشد نكرده است و به آسانى نمىتواند بار آنها را به دوش بكشد. ولى اين فقط زبان فارسى نيست كه در چنين مواقعى در تنگنا مىافتد. اگر قرار باشد شما مفاهيم تصوف را كه در مشرق زمين رشد كرده و زبان فارسى براى بيان آن كاملاً مجهز است به زبان انگليسى يا هر زبان غربى ديگرى بيان كنيد، واژگان آن زبانها در بسيارى موارد همانقدر در تنگنا مىافتد كه واژگان زبان فارسى در تنگنا مىافتد.
زبان مادری در مغز چاپ شده است !!
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و یکم آبان 1387 ساعت 11:17 شماره پست: 142
در ادامه مباحث مربوط به زبان مادری و چگونگی یادگیری زبان مادری توسط کودک، پژوهش زیر که نتیجه تلاش دانشمندان ایتالیایی است نیز در خور توجه است. به این مقاله توجه کنید:
پژوهشگران ايتاليايي يك منطقه مغزي را كشف كردند كه فعاليت الكتريكي آن مي تواند نوع زبان مادري افراد را بدون اينكه نياز به سخن گفتن باشد، نشان دهد. محققان لابراتوار الكتروفيزيولوژي دپارتمان روان شناسي دانشگاه ميلان- بيكوكا- با همكاري مؤسسه فيزيولوژي مولكولي شوراي ملي تحقيقات كه نتايج يافته هاي خود را در مجلهBiological Psychology منتشر كرده اند، كشف كردند كه فعاليت الكتريكي مغزي مي تواند زبان مادري فردي را كه در سكوت چيزي را مي خواند نشان دهد....
به ادامه مطلب رجوع کنید...
پژوهشگران ايتاليايي يك منطقه مغزي را كشف كردند كه فعاليت الكتريكي آن مي تواند نوع زبان مادري افراد را بدون اينكه نياز به سخن گفتن باشد، نشان دهد. محققان لابراتوار الكتروفيزيولوژي دپارتمان روان شناسي دانشگاه ميلان- بيكوكا- با همكاري مؤسسه فيزيولوژي مولكولي شوراي ملي تحقيقات كه نتايج يافته هاي خود را در مجلهBiological Psychology منتشر كرده اند، كشف كردند كه فعاليت الكتريكي مغزي مي تواند زبان مادري فردي را كه در سكوت چيزي را مي خواند نشان دهد. اين دانشمندان منطقه اي از مغز را شناسايي كردند كه «ناحيه شكل ديداري واژگان» نام دارد و در دايره نرمي شكل چپ كورتكس پس سري- گيجگاهي واقع شده است. اين ناحيه به طور خودكار شكل حروف و واژگان را تشخيص مي دهد. اين دانشمندان در تحقيقات خود، فعاليت بيوالكتريكي مغز 15 مترجم شفاهي ايتاليايي بسيار حرفه اي را در تشخيص زبان مادري از زباني كه از سن مدرسه آموخته بودند مورد بررسي قرار دادند. اين مترجمان توانايي سخن گفتن به زبان دوم خود را تقريباً در سطح زبان مادري داشتند. در آزمايش كنترل فعاليت بيوالكتريكي مغز مشاهده شد موج اول اين فعاليت با عنوانN170 كه در منطقه ديداري چپ مغز ظاهر شد تفاوت زيادي با موج دوم داشت. موج دوم مربوط به واژه خوانده شده با زبان مادري يا با زباني است كه پس از پنجمين سال زندگي آموخته شده است. اين پديده نشان مي دهد كه يادگيري زبان مادري همزمان با يادگيري آگاهي هاي مفهومي و هنجاري مثل تجربيات حسي و جسمي توسعه مي يابد. اين دانشمندان در اين خصوص توضيح دادند: كودكي كه «چاقو» را ياد مي گيرد، شكل صوتي اين واژه در كورتكس گيجگاهي- آهيانه پسين مغز آن پردازش مي شود و همزمان اطلاعات مربوط به تيزي، سردي و برندگي آن را با لمس و نگاه كردن كسب كرده و در كورتكس جسمي-حسي ذخيره مي كند و اينكه تنها بزرگسالان مي توانند از چاقو استفاده كنند به دليل ارزش هنجاري است كه در كورتكس جلو پيشاني مغز اين افراد پردازش مي شود. همچنين درك خطرناك بودن چاقو به دليل ارزش حسي است كه در كورتكس «مداري- پيشاني» و در «بادامه» مغز بزرگسالان توسعه مي يابد. اين در حالي است كه يادگيري ترجمه انگليسي «چاقو» يعني knife پس از شكل گيري آگاهي هاي فرد درباره دنيا و منطبق بر آموختن اطلاعات از نوع آواشناسي و املايي اتفاق مي افتد. ثبت فعاليت هاي بيوالكتريكي اين مترجمان تغييرات بسيار جزئي و حساسي را در كنش زباني اين افراد نشان داد. نتايج اين تحقيقات نشان مي دهد زبان مادري فردي كه حرف نمي زند، مي تواند پاسخ بيوالكتريكي كه اين فرد به واژگان مي دهد، درك شود. در حقيقت افراد حتي اگر توانايي سخن گفتن را نداشته باشند، باز مغز آنها زبان مادري را درك مي كند. در حقيقت يكي از مهمترين تفاوت هاي ميان زبان دوم و زبان مادري در اين است كه زبان مادري همزمان با يادگيري دنياي پيرامون آموخته مي شود در حالي كه يادگيري زبان دوم تنها به معني ترجمه كنش زباني زبان مادري است.
جزوه درس دکتر ایرجی
+ نوشته شده در دوشنبه بیستم آبان 1387 ساعت 15:39 شماره پست: 127
با سلام خدمت همه دوستان همکلاسی
جزوه سه جلسه اول درس مقدمات زبانشناسی دکتر ایرجی در لینکهای زیر موجود است.
دوستانی که با چگونگی دانلود فایلها آشنا نیستند به طریق زیر عمل کنند:
۱- روی لینک های فوق بترتیب کلیک کنید.
۲- گزینه Download Now را بزنید.
چرا خارجی ها معنای تعارف های فارسی را نمی فهمند؟
+ نوشته شده در دوشنبه بیستم آبان 1387 ساعت 8:52 شماره پست: 140
این مقاله در تاریخ دوازدهم شهریور ماه ۱۳۸۷ در وبلاگ منتشر شد. اما آنچه باعث شد تا مجددا به این مقاله توجه کنم این بود که نویسنده آن جناب آقای منیردرکیج که مربی زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه بوسنی و هرزگوین هستند، با وبلاگ تماس گرفتند و بسیار علاقمند بودند تا نظر خوانندگان را راجع به این مقاله بدانند. بنابراین خواهش میکنم تا با مراجعه به لینک زیر و مطالعه مقاله نظر خود را برای آگاهی نویسنده از آن در قسمت نظرات اعلام فرمایید. با تشکر - سعیدبنادکی
کودکان چگونه زبان مادری خود را فرا میگیرد؟(قسمت دوم)
+ نوشته شده در یکشنبه نوزدهم آبان 1387 ساعت 16:28 شماره پست: 139
تهیه و تنظیم: نرجس خسروجردی
در قسمت اول این مقاله که دیروز بروی وبلاگ قرار گرفت سرکار خانم خسروجردی توضیح کاملی در مورد
نظریات غالب در زمینه زبان آموزی کودک ارائه نمودند و دیدگاه رفتار گرایی را نیز مورد بررسی قرار دادند. اما در قسمت دوم مقاله دیدگاههای مطرح شده در نظریه رفتار گرایی همراه با استدلالهای مخالف با آنها بررسی خواهد شد.
از آنجاییکه این مقاله مورد استقبال بسیاری از دوستان قرار گرفته است امیدواریم خانم خسروجردی همکاریشان را با ما ادامه دهند و در آینده نیز مقالات دیگری از ایشان را دریافت و استفاده کنیم.
برای مطالعه قسمت دوم این مقوله به ادامه مطلب رجوع کنید.
بيان ديدگاه هاي مطرح شده در نظريه رفتار گرايي در مورد يادگيري زبان همراه با استدلالهاي مخالف با هر ديد گاه
در يادگيري پاسخ-مشروط ، محرك طبيعي؛ به عبارت ديگر،محرك شرطي نشدهUS)) توليد يك پاسخ غير شرطي(UR) مي كند كه مي توان توسط محرك شرطي شده آنرا مورد تقويت مثبت قرار داد.
افراد بزرگسال با كودك صحبت مي كنند(US) و او در پاسخ، چيزهايي به زبان مي آورد (UR). در اين صورت بزرگسالان به طور فزاينده و به صورت مثبت،صحبت گرامري كودك را تقويت مي كنند(CS).كودك نيز به گونه اي گرامري تر،پاسخ مي دهد(CR).
2-تقليد(imitation):تقليد مفهومي است در فرا گيري زبان كه به رفتار كودكان در نسخه برداري از زباني كه در اطرافشان ميشنوند اشاره دارد. در اين ديدگاه كودكان با تكرار طوطي وار آنچه از محيط مي شنوند زبان را ياد مي گيرند.در تقليد هيچ گونه شناختي وجود ندارد.
3-فرضيه آزمايي(hypothesis testing):
فرضيه آزمايي را مي توان ياد گيري از طريق آزمايش و خطا نيز ناميد.به نظر ميرسد كودك درباره چگونگي كاركرد زبان حدس هايي مي زند و اين حدسيات (فرضيه ها) را در گفتار در معرض آزمايش قرار مي دهد.
استدلالهاي مخالف يادگيري پاسخ- مشروط:
1-مشكل مي توان ميان حتي ساده ترين زبان كودك و برخي محركهاي احتمالي آن در محيط رابطه اي تصور نمود.به طور مثال تمام مادران و پدران در حاليكه به خود اشاره مي كنند كودك خود را به گفتن كلمه mommy وdaddy ترغيب ميكنند ولي اولين كلمه اي كه كودك به زبان مي آورد غالبا كلمه اي غير قابل انتظار و بدون محرك مانند mickey,pudding,… است.
2-كودكان مكررا كلماتي را ادا مي كنند كه محركي براي آنها وجود نداشته است(در محيط نشنيده اند) مانند goed,mans و جملات داراي 2 منفي از قبيل:
I m not afraid of nothing
3-در يادگيري زبان درك مطلب بايد قبل از توليد كلامي باشد و از آنجا كه والدين غالبا نمي فهمند چه زماني درك مطلب صورت گرفته است نمي توانندآن را تقويت كنند.بنابر اين دركهاي اوليه را نمي توان تقويت كرد. شواهد موجود اثبات ميكند كودكان قبل از شروع به صحبت، گفتار را درك مي كنند.مثلا كودك يك ساله كلمه mommyرا تصادفا توليد نمي كند تا پس از توليد آن مادرش به او بگويد اين كلمه ايست كه به مادر دلالت مي كند بلكه كودك از همان ابتداي توليد، معناي اين كلمه را مي داند.
4-در اوايل دوران زبان آموزي پدر و مادر تمام گفته هاي كودك را تقويت مي كنند نه فقط گفته هاي گرامري او را، كه تعداد آنها در آن زمان بسيار محدود است.طبق شواهد به دست آمده كودك گفته هايي از قبيل her curl my hair را بيان ميكند و مادر با شادي با اين گفته موافقت مي كند .والدين عبارات كودك از قبيل baby room را به آساني تعبير مي كنند و آنرا با پاسخي نظير That s right,baby is in her room تقويت مي نمايند.اين در حاليست كه علي رغم تشويق هاي والدين حتي از صورتهاي غير دستوري كودك ، او در پايان دوره زبان آموزي فقط صورتهاي گرامري توليد مي كند.
استدلال هاي مخالف ياد گيري از طريق تقليد:
1-همانگونه كه پيش از اين ذكر شد درك مطلب قبل از توليد حادث ميشود.حال اين سئوال مطرح مي شود كه كودكان چگونه مي توانند درك را تقليد نمايند؟يا چگونه مي توانند آنرا تشخيص بدهند تا بتوانند تقليد نمايند؟مثال زير بهتر مي تواند عدم وجود تقليد را در مراحل اوليه زبان آموزي نشان دهد:
David : [ask to ride the] mewy-go-wound.
2nd child : David wants to go on the mewy-go-wound.
David : you didn't say it wight.
(clark and clark,1977,p:385)
آنچه جالب توجه است اين است كه در حالي كه ديويد خود، به جاي[r] صداي[w] توليد مي كند هنگامي كه در تلفظ فرد ديگر [w] به جاي[r] توليد مي شود، اشتباه را درك مي كند.
2-ميزان مقلد بودن كودكان با يكديگر متفاوت است يعني برخي بيشتر و برخي كمتر تقليد مي كنند .با اين وجود همه كودكان سالم و طبيعي در سراسر جهان تقريبا به طور همزمان شروع به صحبت مي كنند و همگي غالبا در سنين 4 تا 6 سالگي به زبان مادري خود مسلط ميشوند.
3- كودكان معمولا چيزهايي را خوب تقليد مي كنند كه از قبل ياد گرفته باشند و چيزي را كه قبلا نشنيده اند تقليد نمي كنند.
Child: Nobody don’t like me.
Mother: No,say "nobody likes me."
Child: Nobody don’t like me.
Mother: No,now listen carefully. Say "nobody likes me."
Child: Oh! Nobody don’t like me.
(McNeil,1966,p:67)
4-حتي زماني كه از كودك بخواهند جمله اي را تقليد نمايد او بخشهايي از جمله را كه در وراي سطح توانش او قرار دارند ناديده مي گيرد.از قبيل برخي تكواژهاي دستوري در تقليد هاي صورت گرفته توسط كودكي 2 سال و نيمه به نام Donnie:
Adult donnie
This is a round ring. This ring.
Is it a bus? It a bus?
(Ervin,1964,p:168)
5-اگر كودكان از طريق تقليد زبان را بياموزند پس بايد انتظار داشت كه برخي تكواژهاي دستوري را كه مكررا در زبان به كار مي روند زودتر ياد بگيرند.ولي همچنانكه در مثال مشاهده شد كودكان تا حدود 2 سالگي عمدتا تكواژهاي دستوري توليد نمي كنند.
6- تصور مي شود كودكان شنوايي كه توانايي تقليد ندارند مانند كودكاني كه به دليل نوعي بيماري و يا جراحي حنجره نمي توانند صدايي توليد كنند با سرعت كمتري زبان را بياموزند .ولي بررسي ها نشان داده است كه اين كودكان پس از بر طرف شدن بيماري، هنگامي كه مجددا قادر به توليد صدا مي شوند مقدار زيادي زبان آموخته اند.
7-توليد جملات داراي 2 منفي و نيز جملات سئوالي از قبيل ?What I can do و ...توسط كودك در شرايطي كه از اطرافيان نمي شنود تا بتواند با تقليد، آنها را توليد نمايد، گواه ديگري بر رد نظريه تقليد است.
استدلالهاي مخالف ياد گيري از طريق فرضيه آزمايي:
مهمترين مشكل درتوجيه فرضيه آزمايي در ياد گيري زبان، اين سئوال مهم است كه اين فرضيه ها چگونه توسط كودك شكل مي گيرند؟واضح است كه كودكان، زبان شناسان مجرب و آموزش ديده اي نيستند كه زبان نا نوشته اي را در گوشه اي از جهان پيدا كرده و آنرا بازسازي كنند.به نظر غير ممكن مي رسد كه به كودكان بتوان توانايي ها و قدرتهاي عقلاني و پيشرفته استنتاجي را منسوب كرد .در نتيجه مي بايست فرضيه هاي زباني كه كودكان به آنها مي رسند را غريزي دانست. بررسي نحوي جملات كودكان بيانگر اين نكته است كه با وجود اشتباهات بسيار در نخستين دوره هاي زبان آموزي، كودك به رغم داده هاي زباني اندك خود،اغلب به گونه اي غريزي به سوي فرضيه درست راهنمايي مي شود.براي مثال كودكان انگليسي، از حدود 2 سا لگي كه قادر به كاربرد حروف تعريف the,a,an مي شوند ،علي رغم پيچيدگي ها ي بسيار قوانين مربوط به كاربرد حروف تعريف ، با اشتباهات بسيار معدودي آنها را به كار مي برند.
تنظیم: نرجس خسروجردی
آیا میدانید 21 فوریه امسال چه روزی بود؟
+ نوشته شده در یکشنبه نوزدهم آبان 1387 ساعت 12:1 شماره پست: 138
یونسکو اعلام کرد نيمي از ۶۷۰۰ زبان دنیا رو به زوال است و هر ۱۵ روز یک زبان در دنیا از بین میرود.
به گزارش خبرگزاري شینهوا سازمان علمی، آموزشی و فرهنگی سازمان ملل متحد یونسکو در بیانیهای به مناسبت روز جهانی زبان مادری (International Mother Language Day) اعلام کرد هر 15 روز یک زبان در دنیا از بین میرود.
سال 2008 از سوي مجمع عمومي سازمان ملل به عنوان سال بينالمللي زبان اعلام شده است.
این در حالی است که کارشناسان معتقدند96درصد از زبان ها تنها بوسیله 4 درصد از جمعیت کره زمین مورد استفاده قرار میگیرد.
کوئیشیرو ماتسوورا مدیر کل یونسکو با انتشار پیامی به مناسبت بزرگداشت این روز اعلام کرد "زبانها در بطن زندگی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی قرار دارند"
یونسکو به مناسبت بزرگداشت این روز شعاری با این مضمون ابداع کرد: "زبانها درخور توجه هستند"
یونسکو در سال 200 روز 21 فوریه را برای ارج نهادن به زبان مادری و ارتقاي کاربرد آن، روز جهانی زبان مادری نامگذاری کرد.
منبع: همشهری
کودکان چگونه زبان مادری خود را فرامی گیرند؟ (قسمت اول)
+ نوشته شده در شنبه هجدهم آبان 1387 ساعت 9:21 شماره پست: 136
مقاله این پست در مورد زبان آموزی کودک است. اما در این مقاله سعی بر این بوده تا مقدمات و آنچه برای شروع مطالعه در این زمینه لازم است توضیح داده شود. بدین معنی که در این پست شما با نظریه های اصلی در زمینه زبان آموزی کودک آشنا شده و راه برای فهم مقاله های بعدی در این موضوع هموار میشود.
این مقاله جالب را سرکار خانم نرجس خسروجردی آماده و برای وبلاگ ارسال نموده اند. ایشان از فارغ التحصیلان ممتاز رشته زبانشناسی هستند. ضمن آرزوی موفقیت برای ایشان امید وارم همکاریشان را با ما بیش از بیش ادامه دهند.
کودکان چگونه زبان مادری خود را فرامی گیرند؟
برای خواندن این مقاله جالب به ادامه مطلب رجوع کنید.
زبان آموزی کودک: اکتسابی یا فطری ؟
امروزه يكي از بحث انگيز ترين سوالات مطرح شده در زمينۀ زبان، چگونگي فراگيري زبان مادري توسط كودك است. علي رغم نظرات بسيار در اين خصوص، هنوز پاسخي قاطع بدين سئوال داده نشده است. در تمام نظرات موجود، اين مسئله مطرح است كه آيا زبان پديده اي است ذاتي يا اكتسابي؟
از ميان فلاسفه، تجربه گرايان و از ميان روانشناسان، رفتار گرايان معتقدند زبان مخلوق اجتماع است و جنبه اكتسابي دارد.
رفتار گرايان ذهن كودك انسان را به هنگام تولد همچون لوح سفيد و نانوشته اي (tabula rasa ) مي دانند كه هيچ نقشي بر آن نيست و هر آنچه كودك مي آموزد محصول تجربه و زندگي در اجتماع است . از ميان رفتار گرايان اسكينر، رفتار كلامي را در چارچوب نظريه تثبيت شدگي تعيين كرد. وي معتقد بود گفتن و شنيدن پاسخهايي هستند كه مانند هر پاسخ ديگري متاثر از تقويت اند و هر گونه بياني اگر تقويت شود تكرار مي گردد.
در مقابل ديدگاه رفتار گرايان ، فطري گرايان قرار دارند كه بر اين اعتقادند زبان ،خاص انسان است و شالوده هاي زيست شناختي و تكاملي دارد. ازميان فطري گرايان، چامسكي بيش از همه به انتقاد از رفتار كلامي اسكينر پرداخت. وي ياد گيري زبان را همانند يادگيري عمل ضرب از نوع يادگيري قاعده مي داند و معتقد است زبان آموزي كودك از هيچ آغاز نمي شود بلكه بخش بزرگي از آن طريق ژنتيك به كودك انسان انتقال مي يابد.
همه زبانها داراي خصوصيات مشترك و بنياديني هستند و ذهن كودك انسان به گونه اي آفريده شده كه هنگام تولد اين ويژگي هاي مشترك را به همراه دارد. اين اصول ذاتي(LAD) بعدها با تجربه اي كه كودك از محيط كسب مي كند دست به دست هم مي دهند و زبان خاصي را كه كودك به عنوان زبان مادري به آن صحبت خواهد كرد تشكيل مي دهند. يكسان بودن الگوهاي فراگيري زبان توسط كودكان سراسر جهان و هماهنگي آنها با رشد جسماني و سن كودك، تشويق هاي والدين از تمام گفته هاي اوليه كودك؛ خواه دستوري وخواه غير دستوري، حساس بودن كودكان تنها به برخي از محركهاي محيط از جمله تمايزات فاصله و عمق بصري ،چهرۀ افراد و اشياء، تفاوت ميزان مقلد بودن كودكان، تقليد الگوهاي ازپيش ياد گرفته توسط كودك، ساخت جملات بدون محرك از سوي كودك، عدم قرار گيري كودك در برابر آواهاي مجرد، توانايي توليد صداهاي babbling از سوي كودكان ناشنوا و نيز كودكان شنواي والدين ناشنواي لال و... همراه با بسياري علل ديگر و از آن جمله همبستگي هاي فيزيولوژيك مختص به زبان در انسان، واقعياتي هستند كه فطري گرايان براي اثبات نظر خود بيان مي كنند.
ديدگاه رفتار گرايان در مورد زبان آموزي كودك
رفتار گرايي شاخه اي از روانشناسي است كه بيان مي دارد تمام رفتارهاي انسان و حيوان تنها از طريق بررسي فرايندهاي فيزيكي و بدون توجه به فرايند هاي مغزي قابل مطالعه است. در نظر رفتار گرايان تمام دانش، عقيده، افكار، اعمال و به طور كلي تمام آنچه رفتار بروني و تا حدي دنياي دروني ما را تشكيل ميدهند محصول يادگيري اند و يادگيري خود نتيجه يك رشته پيوند هايي است كه بين يك دسته محرك (stimulus) و يك دسته پاسخ (response) برقرار ميشود؛ به ديگر بيان، ذهن انسان در هنگام تولد همچون لوح سفيد نانوشته اي است كه هيچ نقشي بر آن نيست و هر آنچه انسان كسب مي كند محصول تجربه اجتماعي اوست.
از منظر رفتار گرايي، زبان آموزي عبارتست از ايجاد شدن يك رشته عادات صوتي در كودك. پدر، مادر و اطرافيان با خود و با كودك صحبت مي كنند كودك به صداها و كلمات آنان گوش مي دهد و به تدريج شروع به تقليد آنها مي كند. در اين تلاش، گاه موفق مي شود و گاهی خير؛ يعني گاه درست تقليد مي كند و گاه غلط.
وقتي صداهايي كه كودك توليد مي كند شبيه به صداهاي زبان بزگسالان باشد گفته او مفهوم ميشود و چيزي را كه دلخواه اوست به دست مي آورد. اين موفقيت باعث تشويق كودك در به كار بردن مجدد آن الگو هاي صوتي در موقعيت هاي مشابه ميشود. ولي وقتي صداهايي توليد كند كه شبيه به صداهاي بزرگسالان نباشد يا گفته او مفهوم نمي شود و دلخواه خود را به دست نمي آورد و يا بزرگسالان متوجه اشتباه او مي شوند و گفته او را اصلاح مي كنند، در نتيجه رفتار زباني او با عدم تاييد بزرگسالان مواجه مي شود. در هر دو حال عدم موفقيت او باعث تضعيف و از بين رفتن آن الگو هاي صوتي غلط مي شود و به اين ترتيب رفته رفته كودك زبان مادري خود را ياد مي گيرد.
اسكينر روانشناس رفتار گرا، که بيش از همه درباره ياد گيري حيوانات مطالعات آزمايشگاهي انجام داده ، در كتاب معروفش " رفتاركلاميverbal behaviour" كوشيده اصولي را كه از ياد گيري حيوانات استخراج كرده است در توجيه زبان آموزي كودك به كاربندد. وي معتقد است رفتار كلامي را ميتوان در چارچوب نظريه تقويت (reinforcement) تبيين كرد. به اعتقاد وي، گفتن و شنيدن پاسخهايي هستند كه مانند هر پاسخ ديگري متاثر از تقويت اند؛ بنا بر اين، هر گونه بياني اگر تقويت شود تكرار مي گردد.
اسكينر پاسخ هاي كلامي را بر حسب چگونگي رابطه آنها با تقويت، يعني بر حسب اينكه چه كاري انجام مي گيرد تا تقويت دريافت شود ،طبقه بندي كرده است.اين طبقه بندي به طور خلاصه عبارتست از :
1-خواست 2-ناميدن 3-رفتار پژواكي 4-رفتار خود سنجي
1-خواست: برآورده شدن درخواست مطرح شده در يك رابطه كلامي، سبب تقويت خواست(بيان) مي شود و بار ديگري كه نياز به وجود بيايد شخص احتمالا همان خواست را تكرار ميكند.
2-ناميدن: مثلا كودك در حضور يك عروسك با تكرار گفتن واژه عروسك نوعي تقويت تعميم يافته را دريافت ميكند.
3-رفتار پژواكي: وقتي پاسخ كلامي شخص ديگري عينا و كلمه به كلمه تكرار شود تقويت مي گردد. رفتار پژواكي پيش نياز رفتار كلامي پيچيده است.
4-رفتار خود سنجي: اصطلاح خود سنجي براي نشان دادن رفتاري كه مبتني بر ساير رفتارهاي كلامي يا وابسته به آنها است به كار مي رود.
ادامه دارد....
گرد آوري: نرجس خسروجردي
نتایج نظر سنجی شماره یک
+ نوشته شده در شنبه هجدهم آبان 1387 ساعت 8:57 شماره پست: 137
با سلام و احترام به دوستان عزیزی که در نهایت همکاری و دلسوزی در اولین نظر سنجی وبلاگ شرکت نمودند. آنچه مسلم است نتیجه این همکاری شما بغیر از نیرو دادن به وبلاگ در برنامه های آینده کلاس نیز موثر خواهد بود.
نظر سنجی شماره یک با این سوال که "بار علمی و نحوه تدریس کدام یک از اساتید ترم اول را بیشتر میپسندید؟" در تاریخ ۱۶ مهرماه در وبلاگ به نمایش در آمد. تنظیمات این نظر سنجی به گونه ای بود که هر کاربر با یک IP فقط یکبار میتوانست رای دهد بدین معنی که اگر کسی مثلا از کامپیوتر منزلش چندبار در نظر سنجی شرکت میکرد فقط رای اول او ثبت میشد.
در تاریخ ۱۶ آبانماه نظر سنجی به پایان رسید و نتایج زیر بدست آمد:
جناب آقای دکتر مدرسی ۹ رای
جناب آقای دکتر فهیم ۷ رای
سرکار خانم دکتر ایرجی ۷ رای
امیدوارم در آینده نیز با وبلاگ زبانشناسی همگانی همکاری داشته باشید.
در ضمن اگر کسی مقاله، کتاب یا مطلب جالبی در مورد زبانشناسی داره برای وبلاگ ارسال کنه تا همه از آن استفاده کنیم.
راستی برای اینکه بیشتر با استادان عزیز فوق آشنا شوید من یک پرسشنامه به هریک از آنها تقدیم نموده ام تا رزمه ای تقریبا کامل از آنها را برای شما روی وبلاگ بگذارم. اگر میبینید هنوز چیزی ننوشتم بخاطر اینست که استادان گرامی هنوز رزومه ها را به من بر نگردانده اند.
با تشکر - مهدی سعید بنادکی
تحقیقات جدید زبانشناسی (1)
+ نوشته شده در پنجشنبه شانزدهم آبان 1387 ساعت 15:27 شماره پست: 131
ایده های جدید برای پایان نامه و تحقیق...
از این پس هر هفته روزهای پنجشنبه یک تحقیق و مطالعه کاملا جدید در زمینه زبانشناسی و علوم میان رشته ای آن را ترجمه میکنم و در وبلاگ قرار میدهم. بنابراین روزهای پنجشنبه منتظر یک تحقیق کاملا جدید و علمی در وبلاگ باشید. شما میتوانید با مراجعه به فهرست موضوعات در سمت چپ صفحه وبلاگ بر دکمه "تحقیقات جدید زبانشناسی" کلیک کنید و مقالات جدید را مطالعه فرمایید. این تحقیقات میتوانند منشاء ایده های بکر و جدید برای پایان نامه و موضوعاتی بسیار جذاب برای مطالعه باشند. بنابراین این قسمت وبلاگ را در روزهای پنجشنبه از دست ندهید.
اما برای این هفته یک تحقیق از دانشگاه پنسیلوانیای امریکا را انتخاب و ترجمه کردم که امیدوارم مورد توجهتون قرار بگیره. نتایج این تحقیق ۶ روز پیش یعنی ۳۱ اکتبر ۲۰۰۸ منتشر شد.
نام تحقیق: ریشه کلمات اولیه ای که کودکان فرا میگیرند
محقق: Daniel Swingley
این تحقیق و مطالعه جدید را در ادامه مطلب پیگیری نمایید.
ریشه های کلمات اولیه کودکان
ترجمه : مهدی سعید بنادکی
کودکان معمولا از ۱۲ ماهگی شروع به صحبت میکنند اما مغز آنها پردازش جنبه های مختلفی از زبان را زودتر از این زمان شروع کرده است. بنابراین وقتی کودکان شروع به صحبت میکنند آنها تقریبا صد واژه را میشناسند. آگرچه مطالعه چگونگی فراگیری زبان اول در کودکان کاری دشوار است اما محققان در تلاشند تا دیدگاههای قدیمی در ارتباط با زبان آموزی کودکان را با مطالعات جدید تغییر دهند. این تحقیق در اکتبر ۲۰۰۸ و در مجله روانشناسی Psychological Sience منتشر شد.
کودکان در متمایز کردن صداها و آواهای زبان استعدادبی نظیری دارند. اما با گذر زمان آنها این توانایی را در متمایز ساختن آواهای زبانهای دیگری غیر از زبان مادریشان از دست میدهند. بعنوان مثال کودکان ۶ ماهه انگلیسی قادر بودند تا همخوانهای مشابه در زبان هندی را که در انگلیسی وجود ندارد، شناسایی و از یکدیگر تمییز دهند. در حالیکه کودکان ۱۲ ماهه از این توانایی برخوردار نبودند.
از دهه ۱۹۸۰ تا بحال دانشمندان بر این عقیده بودند که کودکان کمتر از ۷ سال به همخوانها و واکه های زبان مادریشان توجه خاصی میکنند و حتی زمانهاییکه زبانی غیر از زبان مادریشان را بشنوند نیز این اتفاق می افتد. اما امروزه و در مطالعات اخیر دانشمندان بیشتر به این موضوع مپردازند که کودکان چگونه توانایی آموختن و تحلیل کردن تمامی کلمات را دارند؟ این تحقیق نشان میدهد که کودکان نه تنها آواهای گفتار را می آموزند بلکه شکل شنیداری لغات را نیز یاد میگیرند. به این دلیل کودکان نه تنها از اجزاء سازنده کلمات آگاهی دارند بلکه تمامی لغات را نیز از نظر شکل و فرم میشناسند.این شکل شنیداری لغات به کودکان این شانس را میدهد تا دامنه لغات خود را گسترش داده و نتیجتا در آینده باعث یادگیری آسانتر و افزایش دانش گرامری کودکان خواهد شد.
کودکان از حدود ۸ ماهگی شروع به یادگیری فرم های آوایی (Phonological Forms) و دگرگونیهای اصوات در زبان می کنند و در این سن قادر به بازشناختن آنها هستند، در حالیکه شاید معنای خود کلمه را هنوز نمی شناسند. این آشنایی با لغات باعث افزایش و گسترش دامنه لغات کودکان میشود. مطالعات جدید نشان داده است که یک کودک ۱۸ ماه که با فرم کلمه (Word Form) آشناست بهتر میتواند معنای آن لغت را بیاموزد و آنرا از لغات دیگر با صداها و تلفظ های مشابه تمییز دهد.
شناخت شکل واژگان شاید بتواند به کودکان در استنباط اینکه زبان چگونه کار میکند، کمک کند. به عنوان مثال یک کودک ۵/۷ ماه نمی تواند تشابه یک لغت را با آهنگها (Intonations) تشخیص دهد و یا اینکه اگر کلمه ای توسط یک مرد و بار دیگر توسط یک زن بیان شود نمیتواند به تشابه این دو پی ببرد و بفهمد که این زن و مرد یک کلمه را بیان کرده اند. در حالیکه در سن ۱۰ ماهگی اگر یک کلمه با آهنگهای مختلف و توسط گویشوران متفاوت گفته شود، کودک براحتی تشخیص میدهد که در تمامی موارد یک واژه گفته شده است. نکته دیگری که دانشمندان در این تحقیق به آن رسیدند این بود که اگر چه کوکان قادرند بین واکه های بلند و کوتاه زبان مادریشان تفاوت قائل شوند اما آنها این تفاوت را جزئی از قواعد و قوانین زبان توصیف میکنند. به عنوان مثال یک کودک ۱۸ ماه آلمانی tam - taam را دو کلمه متفاوت انگاشت در حالیکه یک کودک 1۸ ماهه انگلیسی این دو کلمه را یکسان پنداشت.
سوالی که در اینجا مطرح میشود آنست که محققان چگونه می فهمند که کودکان درباره شکل و فرم کلمات چه می دانند در حالیکه این کودکان هنوز قادر به حرف زدن نیستند؟
یکی از روشهایی که مورد استفاده قرار میگیرد بر پایه این حقیقت است که کودکان و اطفال دوست دارند به تصاویر و اشیایی که ما به آنها اشره میکنیم، نگاه کنند. در این روش و در هنگام آزمایش، محقق کاملا و با دقت بسیار حرکات چشم کودک را هنگامیکه به دو شکل یا شی مختلف (مثلا یک سیب و یک سگ) نگاه میکند، زیر نظر دارد.مثلا محقق نام یکی از دو شی را میبرد و مواظب است که کودک به شی درست نگاه میکند یا نه؟ در این هنگام محقق به آرامی یکی از آواها را تغییر میدهد مثلا بجای dog میگوید tag و کاملا مراقب است که عکس العمل کودک نسبت به این تغییر چگونه است. آیا کودک به عکس سگ نگاه میکند ؟ آیا زمان نگاه کردنش به عکس سگ کمتر میشود؟ و یا اینکه آیا نسبت به این تغییر در کلمه بی تفاوت است؟
نتیجه این مطالعات آن بود که اگر یکی از آواهای کلمه ای اشتباه تلفظ شود کودکان به آن شی نگاه نمیکنند. یعنی وقتی به جای dog گفته شود tag آنها به عکس سگ نگاه نمیکنند. و نتیجه مطالعات جدید نشان میدهد که کودکان در یک سالگی قادرند تا تلفظ اشتباه در لغت را تشخیص دهند.
این تحقیق جدید در فراگیری زبان اول توسط کودکان نشان میدهد که کودکان شکل بسیاری از لغات را می آموزند و سپس به جمع آوری اطلاعات درباره چگونگی استفاده از این فرمها می کنند. محققان خاطر نشان میکنند که " این فرمهای لغات word forms اساس و پایه دامنه لغات کودک در مراحل ابتدایی است. و همچنین به کودک در یادگیری گرامر ، سیستم تلفظ و نظام آوایی زبان کمک میکند"
بعلاوه بین عملکرد کودک در یادگیری لغات و آنچه کودک در آینده از زبان مادریش می آموزد رابطه ای وجود دارد. نویسنده این تحقیق خاطر نشان میسازد که " آزمایش توانایی کودکان بسیار خردسال در تفسیر زبان گفتاری چه با شناسایی لغات جدید و چه با درک جملات ، ممکن است باعث دستیابی به نکات حساستری از نتایج درباره زبان کودکان گردد."
آشنایی با استادان زبانشناسی (13)
+ نوشته شده در پنجشنبه شانزدهم آبان 1387 ساعت 10:47 شماره پست: 135
دکتر ارسلان گلفام
دکتر ارسلان گلفام متولد شهر ملایر است . دکتر گلفام در رشته ادبیات زبان انگلیسی از دانشگاه علامه طباطبایی مقطع کارشناسی را به پایان رسانید و سپس در مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه تربیت مدرس و در رشته زبانشناسی همگانی به تحصیل ادامه داد. در دانشگاه تهران در مقطع دکتری پذیرفته
شد و تحصیلات تکمیلی خود را در آنجا پایان داد. وی به عنوان مدیر گروه زبانشناسی همگانی در دانشکده علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس مشغول تدریس است. مقالات و سخرانیهای دکتر ارسلان گلفام بسیار زیاد است و تابحال ۳ کتاب بچاپ رسانیده است که از جمله مهمترین آنها ترجمه درآمدی بر روانشناسی زبان است.
برای مطالعه مقالات و کتابهای دکتر ارسلان گلفام به ادامه مطلب رجوع کنید.
+ نوشته شده در پنجشنبه شانزدهم آبان 1387 ساعت 9:22 شماره پست: 134
با سلام خدمت دوستان همکلاسی
تاریخ امتحانات ترم اول به شرح زیر میباشد. این تاریخ توسط دانشکده و در ابتدای ترم اعلام شده بود و هرگونه تغییر در آن از سوی دانشکده امکان پذیر است.
اصول دستور زبان دکتر مدرسی شنبه ۲۱/۱۰/۸۷
تاریخچه زبانهای ایرانی دکتر مدرسی سه شنبه ۲۴/۱۰/۸۷
مقدمات زبانشناسی دکتر ایرجی شنبه ۲۸/۱۰/۸۷
آمار و روش تحقیق دکتر فهیم سه شنبه ۱/۱۱/۸۷
آواشناسی عمومی دکتر ایرجی شنبه ۵/۱۱/۸۷
آشنایی با کامپیوتر آقای کاظمینی چهار شنبه ۲/۱۱/۸۷
ساعت امتحان را دانشکده هنوز مشخص نکرده است.
تاثیر مهم زبان مادری در آموزش کودکان
+ نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم آبان 1387 ساعت 16:29 شماره پست: 133
جیم کامینز از دانشگاه تورنتو برگردان: فریبا شهلایی
امروزه اصطلاح جهانی شدن که احساسات مثبت و منفی زیادی را برانگیخته است، در صفحهی اول روزنامهها به چشم میخورد. کسانی که جهانی شدن را محکوم میکنند، عمیقتر شدن فاصلهی بین مردم و کشورهای غنی و فقیر را به طرز چشمگیری نتیجهی جهانی شدن میدانند. از طرفی دیگر عدهای از آن استقبال میکنند زیرا تاسیس بازارهای جهانی، داد و ستد همه جانبه را افزایش میدهد...
به ادامه مطلب مراجعه کنید.
تاثیر مهم زبان مادری در آموزش کودکان
جیم کامینز از دانشگاه تورنتو برگردان: فریبا شهلایی
امروزه اصطلاح جهانی شدن که احساسات مثبت و منفی زیادی را برانگیخته است، در صفحهی اول روزنامهها به چشم میخورد. کسانی که جهانی شدن را محکوم میکنند، عمیقتر شدن فاصلهی بین مردم و کشورهای غنی و فقیر را به طرز چشمگیری نتیجهی جهانی شدن میدانند. از طرفی دیگر عدهای از آن استقبال میکنند زیرا تاسیس بازارهای جهانی، داد و ستد همه جانبه را افزایش میدهد.
یکی از ابعاد جهانی شدن که از نظر متخصصین آموزش و پرورش اهمیت دارد، افزایش فزایندهی مهاجرت از کشوری به کشور دیگر است. عوامل بسیاری باعث جابهجا شدن مردم میشود: رسیدن به شرایط بهتر اقتصادی، نیاز به نیروی کار در کشورهایی با نرخ زاد و ولد کمتر، کشمکشها و سرکوبهای گروهی و یا فجایع بومی. همچنین یکی شدن اتحادیه اروپا، از نظر اقتصادی، باعث جابجایی راحت کارگران و خانوادههایشان بین کشورهای عضو شده است. و این واقعیت که امروزه رفت و آمد سریع بین کشورها جابجایی جمعیت را آسانتر کرده است.
تنوع زبانی، فرهنگی، مذهبی و «نژادی» از پیامدهای جابهجایی جمعیت است. برای مثال در تورنتوی کانادا، 58 درصد بچههای مهد کودک، اهل کشورهایی هستند که زبان اصلی آنها انگلیسی نیست. مدارس اروپا و آمریکای شمالی سالهاست که به صورت بحث انگیزی با این نوع ناهمگونی مواجه بوده و هنوز هم هستند. تدابیر آموزشی و عملی بین کشورها و حتی در داخل کشورها بسیار متفاوت است. گروههای نئو فاشیست در بعضی از کشورها آشکارا و بیپروا از سیاستهای نژاد پرستانه دربارهی مهاجران و اقلیتهای جوامع مختلف حمایت میکنند. احزاب و گروههای سیاسی دیگر نیز تا حدی موضع روشنبینانه اتخاذ کرده و در پی یافتن روشهایی برای «حل معضل» اقلیتهای گوناگون و ادغام آنها در مدارس و جامعه هستند. با وجود این، آنها از حضور اقلیتهای مختلف به عنوان «معضل» یاد میکنند و معتقدند پیامدهای مثبت کمی برای کشور میزبان به همراه دارند. آنها نگران هستند که تنوع زبان، فرهنگ، «نژاد» و مذهب هویت کشور میزبان را تهدید کند، بنابراین برای حل این معضل از تدابیر آموزشی کارساز حمایت میکنند.
در حالیکه گروههای نئوفاشیست از اخراج مهاجران و یا به حاشیه کشاندن آنها از جریان اصلی جامعه (برای مثال جدا کردن مدارس و مناطق مسکونی) حمایت میکنند، بسیاری از گروههای لیبرال طرفدار پذیرفتن آنها در بطن جامعه هستند. درست است که «پذیرش» مهاجران و «محروم کردن» آنها از بسیاری جهات به هم شباهت دارند، اما هر دو برای حل «معضل» طراحی شدهاند. در هر دو این خطمشیها گروههای مختلف فرهنگی نادیده گرفته میشوند. روشهای جذب مهاجران، دانش آموزان را از حفظ و نگهداری زبان مادریشان ناامید میکند. و اگر آنها زبان و فرهنگشان را حفظ کنند، در آن صورت در جریان اصلی فرهنگی و آموزشی جامعه کمتر جذب میشوند.
هرچند دانشآموزان در مدرسه به علت صحبت کردن به زبان مادریشان تنبیه بدنی نمیشوند (قبلا در بسیاری از کشورها چنین رفتاری اعمال میشد)، این پیام شدیداللحن به آنها القا میشود که برای پذیرش از جانب جامعه و معلمها باید از هر گونه سرسپردگی به فرهنگ و زبان اصلیشان چشمپوشی کنند.
این نوع جهتگیریها در «حل معضل»، هنوز هم در بسیاری از کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی وجود دارد که با کمال تاسف میتواند نتایج مصیبت باری برای بچهها و خانوادههایشان بهبار آورد: متزلزل کردن رابطهی آنها و والدینشان. هر متخصص با تجربهای براین باور است که مدارس باید بر پایهی تجربه و میزان دانش دانشآموزان بنا گردد. همچنین آموزش باید توانایی و استعدادهای آنها را نیز بارور سازد. خواه ناخواه ، وقتی زبان مادری کودکان را از آنها گرفته و روابطشان را با والدین، مادر بزرگها و پدر بزرگها قطع کنیم، در واقع آموزش را از جوهرهاش تهی کردهایم.
از بین بردن زبان و فرهنگ در مدارس برای خود جامعهی میزبان نیز زیانبار است. در عصر جهانی سازی، جامعهای که با منابع چند زبانه و چند فرهنگی سر و کار دارد، شایستگی آن را دارد که از نظر اجتماعی و اقتصادی نقش مهمی در صحنه جهانی برعهده گیرد. در تاریخ بشر، هویت تمامی جوامع بر اساس تقابل و اختلاط فرهنگی بوجود آمده. هویت جوامع و گروههای قومی هرگز ایستا نبوده و ساده اندیشانه است باور کنیم در عصری که آهنگ تغییر جهان مانند امروز بسیار سریع است، آنها همچون نقاشی تک رنگ و موزهی تک فرهنگی ثابت ماندهاند.
چالش متخصصین تعلیم و تربیت و سیاستمداران برای شکل دادن به رشد هویت ملی به گونهای است که حقوق تمامی شهروندان (از جمله دانشآموزان) رعایت شده و منابع اقتصادی، زبانی و فرهنگی کشور به بیشترین حد بهرهدهی رسانده شود. هدر دادن منابع زبانی کشور از طریق دلسرد کردن کودکان از رشد زبان مادریشان، از نقطه نظر منافع ملی و همچنین نقض حقوق کودک، کاری نابخردانه است.
مدارس چگونه میتوانند برای دانشآموزانی که از نظر فرهنگی و زبانی تفاوت دارند، آموزش مناسبی را ارایه دهند؟ اولین قدم آگاهی از تحقیقات انجام شده در مورد نقش زبان، مخصوصا زبان مادری، در پیشرفت تحصیلی آنهاست.
آنچه ما دربارهی رشد زبان مادری میدانیم
تحقیقات نشان میدهد که زبان مادری کودکان دوزبانه در رشد شخصیتی و آموزش آنها نقش بسیار مهمی ایفا میکند. جرئیات بیشتر دربارهی یافتههای این تحقیق چنین است:
دوزبانگی تاثیر مثبت بر فرایند زبانی و رشد تحصیلی دانشآموزان دارد. وقتی دانشآموزان در دورهی ابتدایی تواناییهایشان را در دو یا چند زبان بپرورانند، شناخت عمیقتری نسبت به زبان و چگونگی استفادهی مؤثر از آن را کسب میکنند. اگر آنها در فرایند یادگیری هم زمان هر دو زبان بیشتر تمرین کنند، مخصوصا وقتی سطح سواد را در هر دو مورد رشد دهند، در حقیقت میتوانند هر دو زبان را نظم داده کنار هم گذاشته و با هم مقایسه کنند. بیش از 150 تحقیق انجام شده در طول 35 سال گذشته بر آنچه فیلسوف آلمانی، گوته، اظهار داشته است صحه میگذارد: کسی که فقط یک زبان میداند، در واقع با آن زبان آشنایی کامل ندارد. همچنین تحقیقات نشان میدهد که دانشآموزان دو زبانه، از طریق زبانهای مختلف، در پردازش اطلاعات انعطاف پذیری بیشتری از خود نشان میدهند.
میزان رشد زبان مادری دانشآموزان، مسلما باعث رشد بیشتر زبان دوم آنها میشود. دانشآموزانی که با پایهی قوی در زبان مادریشان وارد مدرسه میشوند، در یادگیری دروس زبان مدرسه توانایی بیشتری از خود نشان میدهند. والدین و سرپرستهای کودکان ( مثلا پدر بزرگها و مادر بزرگها) اوقاتی را با بچهها میگذرانند، داستان تعریف و یا با آنها دربارهی موضوعات مختلف بحث میکنند، در نتیجه دایرهی لغات و مفاهیم زبان مادری کودکان تقویت شده و وقتی با آمادگی کامل برای یادگیری زبان دوم وارد مدرسه شوند، از نظر آموزشی موفقتر هستند. دانش و قابلیتهای آنها در زبان مادری که در خانه یاد گرفتهاند به زبانی که در مدرسه میآموزند، منتقل میشود. از نقطه نظر رشد آنها در مفاهیم و مهارتهای اندیشه، هر دو زبان لازم و ملزوم یکدیگرند. انتقال زبان میتواند به دو صورت انجام گیرد: در مدرسه از زبان مادری حمایت شده (بهطور مثال در برنامهی آموزشی دو زبانه)، مفاهیم، زبان و مهارتهای یادگیری که کودکان از زبان اکثریت آموختهاند به زبان خانه منتقل شود. در نتیجه وقتی محیط آموزشی به کودکان اجازهی دسترسی به هر دو زبان را دهد، دو زبان همدیگر را حمایت میکنند.
حمایت از زبان مادری در مدرسه نه تنها زبان مادری که تواناییهای دانشآموزان را در یادگیری زبان مدرسه رشد میدهد. این یافته با توجه به یافتههای قبلی غافلگیر کننده نیست، یافتههایی مانند: الف- دو زبانگی دانشآموزان را با اصول زبانشناسی آشنا میکند. و ب- قابلیتهای هر دو زبان بهطور چشمگیری به هم مربوط و یا لازم و ملزوم یکدیگرند. در صورتی که زبان مادری در مدرسه بهطور موثر تدریس شود، عملکرد دانشآموزان دو زبانه بهتر شده و سطح سواد آموزی در آن زبان افزایش مییابد. بر عکس، وقتی برای نادیده گرفتن زبان مادریشان تشویق شوند، رشد آنها کند و شالودهی ذهنی و شخصیتیشان نیز برای یادگیری خدشهدار میشود.
صرف اوقات آموزشی برای زبان اقلیت در مدرسه هیچ آسیبی به رشد آکادمیک دانشآموزان در زبان اکثریت نمیرساند. تنی چند از متخصصین تعلیم و تربیت و والدین به برنامههای آموزشی دو زبانه یا تدریس زبان مادری شک داشتند، زیرا نگران بودند که در اجرای این برنامهها زمان بسیاری صرف شود. برای مثال، در برنامهی دو زبانه که 50 درصد وقت صرف تدریس به زبان مادری و 50 درصد به زبان اکثریت است، به یادگیری زبان اکثریت لطمه وارد میشود؟ یکی از یافتههای بدیهی تحقیقات آموزشی که در بسیاری از کشورهای جهان اجرا شده، نشان میدهد که برنامههای عملی کارآمد دو زبانه میتواند سطح سواد و آگاهی را در زبان اقلیت بدون هیچ تاثیر منفی در پیشرفت زبان اکثریت دانشآموزان افزایش دهد. برای مثال در اروپا، در بلژیک، برنامهی فویر که تواناییهای آموزشی و تکلم دانشآموزان را به سه زبان (زبان مادری، هلندی و فرانسه) در دورهی ابتدایی شکوفا کرده، بیانگر مزیتهای آموزش به دو یا سه زبان است.
از یافتههای تحقیقاتی مذکور، میتوان متوجه چگونگی رخ داد آن شد. وقتی در مدرسه دانشآموزان دروس را به زبان اقلیت هم یاد بگیرند (برای مثال زبان مادری)، فقط این زبان را در سطح محدود فرا نمیگیرند. آنها مفاهیم و مهارتهای عقلانی را که کاملا به توانایی آنها در کارکرد زبان اکثریت مربوط است یاد میگیرند. دانشآموزانی که میتوانند ساعت را به زبان مادریشان بگویند، مفهوم زمان را به خوبی درک کردهاند و برای گفتن ساعت به زبان دوم دیگر نیازی به یادگیری دوبارهی مفهوم زمان ندارند؛ آنها برای قابلیت عقلانی که قبلا فرا گرفتهاند، کافی است به سادگی قالبهای جدید و یا «ساختارهای ساده» را جایگزین کنند. همچنین در مراحل پیشرفتهتر، مهارتهای آموزشی و آکادمیک مانند تشخیص ایدهی اصلی از جزئیات فرعی یک داستان یا مقاله، شناختن علت و معلول، تمییز حقیقت از نظریه، تنظیم توالی حوادث یک داستان یا روایت تاریخی از طریق زبان منتقل میشود.
زبان مادری آسیب پذیر است و به آسانی در اوایل دوران مدرسه خدشهدار میشود. برای بسیاری از مردم شگفت انگیز است که کودکان دو زبانه در اوایل دوران مدرسه چهقدر سریع مهارتهای گفتاری را از زبان اکثریت «جذب میکنند» (ولی برای کسب مهارتهای آکادمیک پروسه زمانی بیشتری طول میکشد). متخصصین تعلیم و تربیت اغلب از این که دانش آموزان چهقدر سریع میتوانند تواناییشان را در به کارگیری زبان مادریشان، حتی در محیط خانه، از دست دهند، آگاهی کمتری دارند. میزان و سرعت از دست دادن این توانایی بستگی به تجمع خانواده در گروه زبانی خاص دارد. اگر در بیرون از مدرسه زبان مادری بهطور گستردهای استفاده شود، این زبان در میان بچهها کمتر از بین میرود. و یا اگر جایی برای ارتباطات زبانی متمرکز و مناطق خاصی برای «اسکان» وجود نداشته باشد، آنها توانایی ارتباط با زبان مادریشان را در طول 2 یا 3 سال بعد از مدرسه از دست میدهند. آنها ممکن است مهارتهای ادراکی را حفظ کنند اما هنگام صحبت با همسالان و خوهران و برادران و در جواب دادن به والدینشان از زبان اکثریت استفاده کنند. وقتی آن بچهها بزرگ شوند، جدایی زبانی بین والدین و فرزندان به شکاف عمیق عاطفی تبدیل میشود. با نتایج قابل پیش بینی دانش آموزان نسبت به هر دو فرهنگ مدرسه و خانه بیگانه خواهند شد- بحران هویت.
برای کاهش میزان از دست دادن زبان، والدین باید تدابیر زبانی خانگی قوی اعمال کنند تا فرصتهای زیادی برای وسعت بخشیدن به کاربرد زبان مادری برای بچهها فراهم آید. مواردی همچون ارتباط با زبان مادری، بازیهای گروهی، رفتن به کشور مبدا و ....
معلمها میتوانند به دانشآموزان در حفظ و رشد زبان مادریشان کمک و ارزش دانستن یک زبان بیشتر را به آنها منتقل کنند. برای مثال برنامههایی همچون موارد زیر در کلاس اجرا کنند: الف- با ارزیابی و تجلیل از دانش آموزان دو زبانه در کلاس، آگاهی آنها را نسبت به اهمیت زبان بالا برند. ب- هر روز یک دانش آموز لغت خاصی را از زبان مادریاش در کلاس مطرح کرده و تمام دانش آموزان حتی معلم آن لغت را یاد گرفته و دربارهی آن در کلاس صحبت کنند- مشارکت زبانی.
بی اعتنایی به زبان کودک مساوی است با نادیده گرفتن خود کودک. وقتی این پیام، چه تلویحی و چه آشکار، که «زبان و فرهنگ خودت را پشت در کلاس بگذار» به دانشآموزان منتقل شود، آنها همراه با این پیام هویتشان را نیز پشت در کلاس جا میگذارند. آنها وقتی احساس کنند که طرد شدهاند، در فعالیتهای کلاسی غیرفعالانه و با اعتماد به نفس کمتری شرکت میکنند. این کافی نیست که معلم با بیاعتنایی زبان و تفاوت فرهنگی دانشآموزان را در مدرسه قبول کند بلکه باید ابتکار عمل را برای تایید هویت زبانی آنها در دست گرفته، با انجام کارهایی همچون نصب پوستر از زبانهای مختلف و تشویق برای نوشتن هم به زبان مادری و هم به زبان اکثریت فضای آموزشی پدید آورند که زبان و مهارت فرهنگی تمام دانش آموزان به طور فعالانه، تایید و پذیرفته شود.
ساختن هویتی پویا برای آینده.
متخصصین تعلیم و تربیت تدابیر زبانی را در مدرسه رشد داده، برنامه درسی و آموزشی را طوری سازمان دهی کنند که زبان و فرهنگ دانشآموزان در تمامی روابط متقابل در مدرسه رعایت شده، مدرسه نیز نگرشهای منفی و عدم بیاطلاعی دربارهی تنوع موجود در جامعه را کنار گذارد. با به چالش طلبیدن ساختار قدرت جبری، مدرسه از دانش آموزان دو زبانه حمایت کرده و نگرش مثبتی به آنها دهد تا بدانند چه کسی هستند و در آینده در جامعه چه نقشی خواهند داشت. دانشآموزان چند زبانه در ساختن جامعه و در مقیاس وسیعتر در جامعه جهانی نقش مهمی دارند، اگر ما متخصصین تعلیم و تربیت هر آنچه که به آن اعتقاد داریم و به صلاح آنهاست به مرحلهی عمل در آوریم:
- فرهنگ دانشآموزان و مهارت زبانی آنها در خانه، پایهی یادگیری آتی آنها را میسازد. و ما باید آموزش آنها را بر روی پایههای قبلی بسازیم نه بر روی خرابههای آن.
- هر دانشآموزی حق دارد استعدادهایش کشف شده و در مدرسه شکوفا شود.
خلاصه این که به تفاوتهای زبانی و فرهنگی به عنوان «معضلی که باید حل شود» نگاه نکنیم و به جای آن چشمهایمان را باز کرده و منابع عقلانی، فرهنگی و زبانی آنها را ببینیم که چطور از وطنشان به مدرسه و جامعهی ما به همراه آوردهاند. اگر چنین کنیم، آنگاه سرمایه عقلانی، زبانی و فرهنگی جامعهمان به طور چشم گیری افزایش خواهد یافت.
References:
Baker, C. (2000). A parent's and teacher's guide to bilingualism. 2nd Edition. Clevedon, England: Multilingual Matters.
Cummins, J. (2000). Language, power, and pedagogy. Bilingual chindren in the crossfire. Clevedon,, England: Multilingual Matters.
Skutnabb- Kangas, T. (2000). Linguistic genocide in education- or worldwide diversity and human right? Mahwah, NJ: Lawrence Erlbaum Associates
منبع:www.iteachilearn.com
?What is Linguistics
+ نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم آبان 1387 ساعت 16:0 شماره پست: 132
همه ما جواب سوال فوق را میدانیم اما من تعریفی از زبانشناسی را در سایت دانشگاه کمبریج دیدم که خیلی خوشم اومد. به شما هم توصیه میکنم حتما این تعریف جامع بزبان انگلیسی را در ادامه مطلب بخونید.
Language is central to our human nature, and linguistics is the systematic study of human language. Although on the face of it there is huge variation among the world's languages, linguists not only describe the diverse characteristics of individual languages but also seek to discover the deeper properties which all languages share. These common properties may give us an insight into the structure of the human mind....
What is linguistics?
Language is central to our human nature, and linguistics is the systematic study of human language. Although on the face of it there is huge variation among the world's languages, linguists not only describe the diverse characteristics of individual languages but also seek to discover the deeper properties which all languages share. These common properties may give us an insight into the structure of the human mind.
Part of the appeal of linguistics is that it draws on methods and knowledge from an unusually wide range of scholarship and transcends the usual subject boundaries. For instance, the study of meaning draws on work by philosophers, whereas the part of our course concentrating on the sounds of speech takes place in our Phonetics Laboratory. Here computers are used to display and analyse the speech signal using methods from physics and engineering. This variety is what makes linguistics fascinating: at one moment you might be poring over a medieval text for evidence of how the grammar of a language has changed, and the next, learning about how the larynx creates sound energy for speech.
The flexibility of language as a tool for communication depends on combining smaller elements into larger structures. Language does this at several 'levels', and the description of languages involves different levels of analysis. Syntax describes the combination of words to form sentences; morphology describes the building of words from components such as roots and suffixes; and phonology identifies the sound-units of a language and describes aspects of their combination. These levels of language constitute a system for associating structures with meaning, and the study of meaning in language belongs to the domain of semantics. Phonetics is concerned with how people speak and understand speech, and with speech sounds themselves.
Other linguistic sub-disciplines are directed towards language in action. Pragmatics deals with the ways in which the meaning of an utterance depends on the context of its use. Sociolinguistics studies the relation between language and all aspects of society, from the way social groups mark themselves linguistically, to the dynamics of conversations. Psycholinguistics is concerned with how language is represented and processed in the mind, and how it is acquired. Historical linguistics reconstructs earlier forms of a language, and seeks general trends in the ways languages change; explanations for changes may draw on social and psychological aspects of language use.
The investigation of language has a long history, which is a topic of study in its own right, and it draws on techniques and knowledge from disciplines as diverse as philosophy, physics, biology, psychology, and sociology. For many people part of the attraction of linguistics is that it transcends disciplinary boundaries, including notably the traditional boundary between the arts and sciences.
منابع کنکور کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی
+ نوشته شده در دوشنبه سیزدهم آبان 1387 ساعت 16:0 شماره پست: 27
منابع کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی
با توجه به شروع ثبت نام کنکور کارشناسی ارشد و با عنایت به درخواست مکرر خوانندگان وبلاگ مبنی بر دریافت منابع آزمون کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی، این منابع را مجددا در صفحه اول وبلاگ میگذارم. فایل pdf این منابع هم در زیر موجود است
اما کتابی که من خیلی باهاش حال کردم و یک دید کلی و عالی از زبانشناسی به من داد کتاب زبانشناسی همگانی تآلیف آقای رضا خیر آبادی از انتشارات فرهنگ بود.
و همچنین کتاب LINGUISTICS ، مولفان : رضا خیر آبادی ، الهام رحیمی ، صفا عابدی ، انتشارات کانون فرهنگی آموزش. چاپ اول 1387
لیست کتابها را در ادامه مطلب ببینید
لیست کتابهی کنکور ارشد زبانشناسی
در این پست کتابهای مهم برای کنکور کارشناسی ارشد زبانشناسی را قرار میدهم. اگر وقت کردید همه را بخونید اگر نه اونایی که قرمز رنگ هستند کتابهایی هستند که من خودم خوندم. شما هم همونا را خوب بخونید بسه.
اما کتابی که من خیلی باهاش حال کردم و یک دید کلی و عالی از زبانشناسی به من داد کتابزبانشناسی همگانی تآلیف آقای رضا خیر آبادی از انتشارات فرهنگ بود. اکیدا توصیه میکنم مطالعه خود را با این کتاب شروع کنید.
و همچنین کتاب LINGUISTICS ، مولفان : رضا خیر آبادی ، الهام رحیمی ، صفا عابدی ، انتشارات کانون فرهنگی آموزش. چاپ اول 1387
(به تعداد ستاره ها توجه کنید. ستاره بیشتر = اهمیت بیشتر)
- زبان و تفکر (دکتر محمدرضا باطنی) **
- نگاهی تازه به دستور زبان (دکتر محمدرضا باطنی)**
- توصیف ساختمان دستوری زبان (دکتر محمدرضا باطنی)**
- چهار گفتار درباره زبان فارسی (دکتر محمدرضا باطنی)**
- پیرامون زبان و زبانشناسی (دکتر محمدرضا باطنی)**
- مجموعه مقالات درباره زبان (دکتر محمدرضا باطنی)**
- مقدمات زبانشناسی (دکتر مهری باقری)***
- مبانی زبانشناسی و کاربرد آن در زبان فارسی (ابوالحسن نجفی)****
- آواشناسی زبان فارسی (دکتر یدالله ثمره)****
- آواشناسی (دکتر علیمحمد حقشناس)***
-ساخت زبان فارسی (دکتر غلامعلی زاده)****
- معنیشناسي (دكتر كورش صفوي) انتشارات سازمان تبليغات اسلامي****
- بررسی زبان (جرج یول - ترجمهی نسرین حیدری)** (اگر خواستید کتاب اصلی رو بخونید)
- درآمدی بر زبانشناسی معاصر (ترجمه دکتر علی درزی - انتشارات سمت)****
- زبانشناسی و زبان (جولیا فالک - ترجمهی دکتر خسرو غلامعلی زاده)*
- مجموعه سوالات آزمون كارشناسي ارشد زبان شناسي همگاني (فروه غفوري) نشر ديدار*
- مجموعه سوالات آزمون كارشناسي ارشد زبان شناسي همگاني (رضا خیر آبادی) انتشارات کتابخانه فرهنگ****
- (The Study of Language, 2nd edition. (George Yule
- (Linguistics and Language. (Julia Falk
کتابهای فوق برای درس زبانشناسی همگانی کفایت میکند.
برای درس دستور زبان فارسی:
- دستور زبان فارسي - دو جلد (انوري و احمدي گيوي) انتشارات فاطمي****
- دستور زبان فارسی (دکتر پرویز ناتل خانلری)*
برای درس زبان تخصصی:
- برای زبان عمومی و تخصصی میتونید از انواع کتابهای زبان موجود در بازار ویژه تافل و آیلتس در بخشهای مختلف مثل لغت و درک مطلب و گرامر استفاده کنید.
- 1100 Essential Words ***
- Vocabulary for the College Bound Students **
- Grammar Digest ****
- Essential Words for TOEFL ****
این فهرست در تاریخ 91/8/8 به روز شد.
کتابهای زیر هم بد نیست اگه بخونید:(چون وقت نمیکنید پس نخونیدشون - البته بیشتر این کتابها یا متن درسی دوره کارشناسی ارشد هست یا اینکه منبع دکتری. به داوطلبان دوره ارشد توصیه نمیشه که اینها رو بخونند!)
- زبان شناسي نظری (دكتر محمد دبير مقدم) انتشارات سخن
- مسایل زبانشناسی نوین (دکتر محمدرضا باطنی)
- درآمدي به آواشناسی (دكتر لطف الله يارمحمدي) نشر دانشگاهی
- نظام آوايي زبان (هايمن - ترجمه دكتر ثمره) انتشارات فرهنگ معاصر
- ساخت آوايي زبان (دكتر مشكوه الديني) انتشارات دانشگاه مشهد
- نحو زبان فارسي بر اساس نظريه حاكميت و وابستگي (دكتر مير عمادي) انتشارات سمت
- دستور زبان فارسي امروز (غلام رضا ارژنگ) نشر قطره
- تمرينهاي كلاس دستور زبان فارسي (انوري) انتشارات سخن
- تاریخچه مختصر زبانشناسی (دکتر علیمحمد حقشناس) نشر مرکز
- درآمدی بر زبانشناسی همگانی (دکتر سید محمد ضیاء حسینی)
- مبانی زبانشناسی و کاربرد آن در زبان فارسی (ابوالحسن نجفی)
- واژه نامه زبانشناسی و علوم وابسته - ویرایش2 (همادخت همایون)
- دوره زبانشناسی عمومی (فردینان دو سوسور - ترجمهی دکتر کورش صفوی)
- زبان و مسايل دانش (چامسكي - ترجمه دكتر علي درزي) انتشارات آگاه
- زبان شناسي اجتماعي (ترادگيل - ترجمه دكتر محمد طباطبايي) انتشارات آگاه
- درآمدي بر جامعه شناسي زبان (دكتر يحيي مدرسي)
- ساخت زبان فارسي (دكتر خسرو غلامعلي زاده) احيا كتاب
- ساخت اشتقاقي واژه در فارسي امروز (دكتر كلباسي)
- گفتارهايي در زبان شناسي (كورش صفوي) انتشارات هرمس
- زبان شناسي و آسيب شناسي زبان (رضا نيلي پور) انتشارات هرمس
- تاريخ مختصر زبان فارسي (دكتر محسن ابوالقاسمي) كتابخانه طهوري
- دستور تاريخي زبان فارسي (دكتر ابوالقاسمي) انتشارات سمت
- تاريخ مختصر زبان شناسي (دكتر حق شناس) نشر مركز
- سير زبان شناسي (دكتر مشكوه الديني) دانشگاه مشهد
- تاريخ زبان فارسي (دكتر مهري باقري)
- تاريخ زبان فارسي – سه جلد (دكتر خانلري)
- تاريخ مختصر زبان فارسي (دكتر محسن ابوالقاسمي) كتابخانه طهوري
- دستور تاريخي زبان فارسي (دكتر ابوالقاسمي) انتشارات سمت
- تكوين زبان فارسي (دكتر علي اشرف صادقي)
- An Introduction to Language, 4th edition. (Victoria Fromkin and Robert Rodman)
- Linguistics. (Jean Aitchinson)
- Language and Linguistics. (John Lyons)
- The Dictionary of Phonetics and Phonology. (David Crystal
چکیده پایان نامه های منتخب زبانشناسی(2)
+ نوشته شده در دوشنبه سیزدهم آبان 1387 ساعت 13:0 شماره پست: 128
نام و نام خانوادگي : عاطفه ميرسعيدي - دانشگاه اصفهان
استاد راهنما : دکتر سيد محمدتقي طيب
عنوان : حرکت پرسشواژه در زبان فارسي در رويکرد زايشي
برای مطالعه این پایان نامه به ادامه مطلب رجوع نمایید.
حرکت پرسشواژه در زبان فارسي در رويکرد زايشي
چكيده
هدف از انجام اين تحقيق بررسي نحوة عملكرد قاعدة گشتاري1 حركت پرسشواژه2 در زبان فارسي در چارچوب نظرية حاكميت و مرجع گزيني3، و ارزيابي ميزان تطابق اصول حاكم بر اين قاعده در نظرية مذكور با چگونگي اعمال آن در زبان فارسي مي باشد. نگارنده در راستاي تحقق اين هدف برآن است تا انواع احتمالي حركت پرسشواژه را در زبان فارسي مشخص نمايد. در اين پژوهش داده مبنا تعداد 1100 جملة پرسشي متداول زبان فارسي معيار معاصر به دو صورت گفتاري و نوشتاري كه از منابعي مثل ترجمة قرآن، روزنامهها، اخبار موجود در سايتهاي اينترنتي، و گاه متون علمي گردآوري شده است، پس از دسته بندي به روش كمي و آماري مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته، نتايج حاصل به صورت درصد نشان داده ميشود. تحليل تحقيق حاضر بر بحث پيرامون لزوم يا عدم لزوم اعمال قاعدة حركت پرسشواژه، حركت نحوي4 يا غيرنحوي پرسشواژه، اجباري يا اختياري بودن حركت پرسشواژه، انگيزة5 حركت پرسشواژه، و محل فرود پرسشواژه در زبان فارسي استوار است؛ تا با بررسي دقيق و عميق هر يك از موارد فوق ميزان روايي نظرية حاكميت و مرجع گزيني در رابطه با فرايند حركت پرسشواژه ارزيابي و مشخص گردد. در اين حين اصول و شرايط حاكم بر اين فرايند تعيين مي گردد و با ارائة شواهد زباني و استدلال هاي لازم، وقوع غير نحوي، اختياري، و كاربردشناختي6 حركت پرسشواژه در زبان فارسي اثبات خواهد شد. دربارة محل فرود پرسشواژه نگارنده به اين استنتاج خواهد رسيد كه يك جايگاه نحوي ثابت براي فرود پرسشواژه در زبان فارسي وجود ندارد، چراكه ملاحظات بافتي و كاربردشناختي از يك سو و نوع پرسشواژه از سوي ديگر اين جايگاه را مشخص ميكند. در نهايت با توجه به تجزيه و تحليل داده ها، لزوم تعديل اصول و معيارهاي موجود در نظرية حاكميت و مرجع گزيني در رابطه با قاعدة حركت پرسشواژه به دليل تفاوت هاي موجود ميان برخي از اين اصول و نحوة عملكرد قاعدة مذكور در زبان فارسي آشكار خواهد گرديد.
كليد واژه ها: دستور زايشي- گشتاري، قاعدة گشتاري، نظرية حاكميت و مرجع گزيني، حركت آلفا، حركت پرسشواژه.
1- transformational rule
2- Wh-movement
3- Government & Binding Theory = GB
4- syntactic movement
5- trigger
6- pragmatic
واژه "زن" از پارسی باستان تا به امروز
+ نوشته شده در شنبه یازدهم آبان 1387 ساعت 11:8 شماره پست: 95
تقدیم به همه زنان و دختران ایران زمین به مناسبت تولد حضرت فاطمه معصومه (س)
ضمن تبریک روز دختران خدمت همه زنان سربلند ایران که نجابت، آزادگی و ایمانشان برترین ثروت و گنج مردان این آب و خاک است.(سعید بنادکی)
بررسی واژه "زن" از زبان فارسی باستان تا به امروز
واژهی «زن» زبان فارسی، در زبان پهلوی، که زبان هنگام اشکانیان و ساسانیان بوده است، بگونهی «کن» خوانده میشد، که آن خود؛ از کـَئینی (کَ ای نی) زبان اوستایی - کهنترین زبان آریاییان جهان - همچون زبان سانسکریت برگرفته شده است....
ادامه مطلب را پیگیری نمایید.
واژهی «زن» زبان فارسی، در زبان پهلوی، که زبان هنگام اشکانیان و ساسانیان بوده است، بگونهی «کن» خوانده میشد، که آن خود؛ از کـَئینی (کَ ای نی) زبان اوستایی - کهنترین زبان آریاییان جهان - همچون زبان سانسکریت برگرفته شده است.
این واژه نیز از ریشهی «کن» اوستایی که «خانه» بوده باشد برآمده است، و برابر است با : دارندهی خانه [ صاحبخانه ] ریشهی «کن» اوستایی، یک برابر دیگر نیز دارد که «دوست داشتن» باشد ! و چنانکه از ریشهی نخستین آن برمیآید واژهی چند هزارسالهی ایرانی، ریشه در هنگام درازآهنگ مادرسالاری در ایران (و جهان) دارد، و زیباترین داستان را از کوششهای مادران برای رسیدن از آنهنگام که مردمان، همچون دیگر جانوران در رمههای بزرگ میزیستند و نرم نرم برای گریز از سرما خانه سازی را آغاز کردند، باز میگوید. این پیداست که نخستین خانه، بر دست مادران در دل کوهها و تپهها در آغاز با پنجهی آنان و پَسان، به یاری سنگ کنده شد، و همین واژه و کنش نیز خود نشان میدهد که «کن» یا خانه در آغاز در کوه و زمین کنده شده است، و شاید بودن خانههای نخستین؛ بس خرد، برای پنهان کردن کودک و نوزاد برهنه از سوز سرما، ساخته میشده و روزبه روز به گنجایش آن افزودهاند، تا دیگر فرزندان و مادران را در خود جای دهد. «کن» با پسوند «ت» بگونهی «کنت» درآمد که در زبان پهلوی برابر با شهر است و با دگرگونی «ت» به «د» بگونههای «کند»، «کندو» به خانهی زنبور، با فروافتادن میانوند «ن» بگونهی «کد»، «کده»، «کته»، «کدیور»، «دهکده»، ... درآمد. در آن هنگام بس دور و دراز، مردان و پسران به دنبال نخچیر و خوردن میوههای درختان در کوه و دشت و جنگل پراکنده بودند، و گروه مادران و دختران و پسران خردسال همواره با مادر و مادربزرگان با هم به سرمیبردند، و از آنجا که این گروه به هم پیوسته را یارای کوچهای بزرگ نبود، خانه سازی و پیشرفت آن را نیرو میبخشید و یکجانشینی و ساختن دهکدهها آغاز گردید. پس بنگریم که گروه مردان و پسران را گاهگاه آرزوی دیدار زنان و خواهران و دختران برمیخاست و آنان را به سوی خانه و کن و دهکده میکشاند و از آنجا که آرامشی که در خانهها روان بود، برایشان سخت دوست داشتنی مینمود، ریشهی دویم «کن» که دوست داشتن باشد، پدیدار گردید، و واژهی پهلوی «کنیچک» (کن ای چک) از همین ریشه است که در فارسی به «کنیزک» (1) دگرگون گردید، برابر با «دوست داشتی کوچک»؛
این بود داستان کهنترین ریشهیابی دربارهی زن که سخن از یک زمان دراز چند دههزار سال میگوید، و این ویژگی زبانهای ایرانی است که با دستیابی به ریشههای کهن؛ ما را در شناخت واژهها به ژرفترین و دورترین زمانها رهنمون میشود. اما با گذر روزگار و با گسترش کار جهان در زمانهای پسین و با گذر از هنگام با شکوه مادر سالاری به پدر سالاری (که به خواست خود مادران، در یکی از سختترین رویدادهای زندگی ایران رخ نمود) نرمک نرمک، و به پاس بزرگداشت پایه گذاران فرهنگ مردمی که زنان و مادران بودند، از سوی مردان، پاژنامهای دیگر برای زنان پدیدار گردید.
نخستین این نامها «نائیریکا» است در زبان اوستایی، برابر با «زن پهلوان»، ریشهی این نام واژهی «نرَ» در اوستا که پهلوان و زورآور بوده باشد و گونهی نرینهی آن در نام یکی از بزرگترین پهلوانان ایران «نریمان» نیای رستم جهان پهلوان و از آنجا که در زبانهای کهن آریایی واژهها؛ دو گونهی نرینه و مادینه، و یک گونهی میانه بودهاند، واژهی نر ِ نرینه به گونهی«نئیری» و مادینه «نائیریکا» خوانده میشد. این واژه در زبان پهلوی به گونهی «نائیریک» درآمد، که پاژنام بانوان بود و هنوز در زبان ارمنی نیز «نایریک» خوانده میشود. در زبان فارسی این واژه از میان رفت، مگر آنکه همگان بارها و بارها دربارهی زنان برجسته و بلندمنش، پاژنام «شیر زن»را شنیدهایم، که یادآور نام نائیرکای اوستایی است.
پاژنام دیگر زن در زبان فارسی «بانو» است که در زبان پهلوی «بانوک» خوانده میشد، و در زبان کهن اوستایی خود را بهگونهی فارسی مینمایاند «بانو». ریشهی این واژه «بان» اوستایی است، برابر با فروغ و روشنایی، و از آنجا که «ن» در واژهها به «م» دگرگون میشود، «بان» اوستایی نیز به «بام» گردید، که در واژهی آمیختهی «بامداد»(= هنگام روشنایی)، و یا دهندهی روشنایی و فروغ سپیده دم، خویش را نگاهداشته است، و بر این بنیاد «کدبانو» «روشنایی خانه» است و اگرچه امروز کمتر کاربرد دارد، در نوشتههای تا سدهی هشتم و نهم همهجا به همینگونه آمده است، و چون «کد» نیز به «کی» برگشته است در چند گویش امروز ایران گونهی «کیوانو» بر زبان میرود. و باز اگرچه امروز، از بان و بانو، فروغ و روشنی درنمییابیم ،اما همه میدانیم که در فرهنگ ایرانی زن را چراغ خانه مینامند که همان برآیند بانو و بانوک را با خود به همراه دارد.
واژی دیگر که ایرانیان برای دختران بر زبان میآورند، «دوشیزه» است که در زبان پهلوی «دوشیچک» (دو شی چک) خوانده میشده است که خود؛ از ریشهی «زوش» اوستایی به معنی دوست داشتن برآمده و بر روی هم «دوست داشتنی کوچولو» است، همانکه در واژهی کنیزک هم نهفته است. از این واژه «دوشارم» پهلوی برابر با معشوق برآمده است و زیباست که این واژه و پاژنام برای دختران و زنان کاربرد داشته است، نه برای مردان ! واژهها سخن میگویند و پایگاه بلند زنان ایرانی را نشان میدهند. اکنون جای دارد که به نام زن در چند زبان اروپایی بنگریم.
پیداست که مرد در زبان انگلیسی «man» خوانده میشود، و زن در آن زبان «woman» است، و این واژه؛ آشکار میگوید که زن در آن فرهنگ وابسته به مرد است، و «جنس دویُم» به شمار میرود. در زبان فرانسوی نیز مرد «homme» («ﻫ » در این واژه به زبان نمیآید؛ «اُم») و زن «femme» خوانده میشود، که پیوستگی آشکار زن، در پیشوند «fe» (همانند wo انگلیسی) دیده میشود. همسر در زبان انگلیسی، «wife» خوانده میشود، که از ریشهی «ویپ» و «ود» اوستایی است برابر است با پیوند، و «ویپک» پهلوی و «بیوه» فارسی؛ زن مرد دیده، و همین ریشه است که در زبان انگلیسی به گونهی «fuck» و در زبان آلمانی «fichen» و در دیگر زبانهای اروپایی کم و بیش، نزدیک به این، روان است، و بر این بنیاد «wo» پیشوند «woman» انگلیسی و «fe» پیشوند «femme» فرانسوی و «we» پیشوند «weib» آلمانی همه از «وَد» باستانی برآمده و نشان از آن میدهد که نام زن و پایگاه زن با جفت شدن و نزدیکی به مرد، برآمده است و زن در آن فرهنگها نامی ویژه به خود ندارد !
فرهنگ «وبستر» (Webster New World Dictionary 1998) دربارهی نام زن چنین میگوید که نام «woman» (که در انگلیسی کهن «Vifman» بوده است) از ریشهی «Weip» هند و اروپایی (؟) برابر با «پیچیده»، گرفته شده است، از آنجا که گویا زنان؛ پیچیده و با پوشش بوده اند !
داوری از این کودکانهتر در جهان دیده نمیشود، که این بر آیین اروپایان باستان بوده است پیکرهی برهنهی مرد و زن آنان، بر همه آشکار است، اما اگر چنین هم بوده باشد، واژهی «Vifman»، مرد پیچیده و پوشیده خواهد بود نه زن پیچیده !!
واژهها سخن میگویند، وچنین است داوری واژههای روپایی برای زن که نام خانوادگی وی نیز همواره پیوسته به مرد است، در آغاز نام پدر، و چون همسر برگزید، همواره نام آن مرد را با خود دارد و اگر با ستم و زور و تیرهروزی، روزی از آن مرد جدا شود، نام آن مرد، بر روی او خواهد ماند و چنانچه بار دیگر همسر پذیرد، نام مرد تازه، همچنین زنجیروار ! اما اگر زنی را توان و پروای پذیرش همسر دیگر نباشد، ناچار است که تا پایان زندگی نامی را که از آن میرنجد برخود داشته باشد !
زن ایرانی در زمان باستان در همه چیز با مرد برابر بود، بازماندهی پدر و مادر میان برادران و خواهران یکسان بخش میشد، در همسر گزینی نخست، از دختر پرسش میشد : «از شما میپرسم : سوسنگ دخت اردشیر، آیا بهرام، پورماونداد را به همسری و همتنی و همروانی میپذیری ؟» و چون دختر پاسخ آری میداد، همین پرسش را از پسر دربارهی دخت میکردند.
معرفی کتب جدید زبانشناسی
+ نوشته شده در شنبه یازدهم آبان 1387 ساعت 11:7 شماره پست: 126
دو کتاب جدید در زمینه روانشناسی زبان
در این پست دو کتاب جدید در ارتباط با روانشناسی زبان را معرفی میکنم. این دو کتاب بتازگی چاپ شده اند و هردو ترجمه دکتر رضا نیلی پور هستند. در زیر عکس این کتابها را میبینیدو اما برای دستیابی به معرفی نامه کتابها بهمراه فهرست مطالب آنها به ادامه مطلب رجوع کنید.
منبع: ایبنا و سایت رادیو زمانه
"چامسكي و انقلاب زبانشناسي" از زبان نيليپور
"چامسكي و انقلاب زبانشناسي" با تدوين رضا نيليپور منتشر شد. اين اثر كه به زندگي شخصي و علمي نوام چامسكي، زبانشناس شهير معاصر ميپردازد، در 11 فصل تدوين شده است.\
به گزارش خبرگزاري كتاب ايران ( ايبنا)، دوران كودكي و خانواده، دوران دبيرستان، دوران دانشجويي و زبانشناسي ساختگرا، چامسكي فراتر از زبانشناسي، دكتر نوام چامسكي در ام آي تي، چامسكي و روانشناسي رفتارگرا، فلسفه زبان و زبانشناسي چامسكيايي، زبان و ذهن و آگاهي اجتماعي، انقلاب چامسكي، تكوين انقلاب زبانشناسي و چالشها و زبان و آزادي ، یارده قصل این اثر هستند.
جورج ارول و موضع دولتستيزي، برتراند راسل و آزاديخواهي، جاذبههاي زليگ هريس و چامسكي جوان، نگرانيهاي علمي چامسكي جوان در هاروارد، دكتر نوام چامسكي و انقلاب زبانشناسي، ترجمه ماشيني، زبانشناسي و فلسفه دكارت، زبان و ذهن، روشنفکر مسئول، خودانديشي و مبارزه سياسي و مكتب زبانشناسي شناختي از جمله مباحثی هستند که نیلی پور به آنها اشاره داشته است. همچنین در پایان کتاب، زندگی چامسکی از نگاه تصویر و برخی از آثار او آمده است.
دكتر رضا نيليپور در اين كتاب تلاش كرده تا زمينههاي پرورش فكري و گوشههاي كمترشناخته شده انديشههاي آزاديخواهانه نوام چامسكي، زبانشناس و متفكر معاصر در علم و عمل براي نسل جوان ايراني يه زباني ساده بيان كند و عوامل محيطي و انسانهايي كه در شكوفايي و رشد انديشههاي فلسفي و علمي او بيشترين نقش را داشتهاند، به تصوير بكشد. به تعبير وي به همين سبب است كه شرح زندگي علمي و فرهنگي او آميزهاي است از نقل قولهاي او از فلاسفه و گفتههاي ديگران درباره او و اشاره به انسانها و عوامل محيطي كه در او تاثيرگذار بودهاند.
بهنظر چامسكي، انسان موجودي است آزاد و صاحب اختيار سرنوشت خود. بنابراين شيوه آموزش و تربيت او با حيوان و ماشين متفاوت بوده و بههمين سبب معتقد است اين تفاوتهاي ماهوي ميان انسان و حيوان و ماشين بايد هم در علم و هم در عمل و در روشهاي تعليم و تربيت رعايت شود تا براي ذهن و زبان انسان امكان رشد و بالندگي فراهم گردد.
رضا نيليپور، دكتراي گفتار و درمان و زبان (زبانشناسي) و استاد دانشگاه علوم بهزيستي و توانبخشي است. پيش از اين كتابهاي بسياري در كارنامه خود داشته كه ميتوان به تالیف "فرهنگ آسيبشناسي و گفتار و زبان"، "مباني علم گفتار" و "نشانگان زبانپريشي در زبان فارسي" و ترجمه "زبان و آگاهی" اشاره كرد.
انتشارات دانژه، «چامسكي و انقلاب زبانشناسي" ر ادر قطع پالتويي، در 180 صفحه و شمارگان 1100 نسخه با قيمت 26000 ريال بهتازگي روانه بازار كتاب كرده است.
زبان و آگاهی با ترجمه دکتر نیلی پور
زبان و آگاهی» نوشته جرالد اِدلمن با ترجمه رضا نیلیپور در ۲۲۰۰ نسخه از سوی انتشارات نیلوفر منتشر شد.
جرالد ادلمن، پزشک و نوروفیزیولوژیست و رییس مرکز تحقیقات نوروساینس است که در سال ۱۹۷۲ موفق به دریافت جایزه نوبل در پزشکی شد.
عنوان این کتاب، برگرفته از یکی از شعرهای امیلی دیکنسون، شاعر انگلیسیزبان قرن نوزدهم است.
آقای نیلیپور دلیل خود برای ترجمه «زبان و آگاهی» را چنین عنوان کرده است:
«از دوران دانشجویی، زمینههای روانی - زبانی مغز یکزبانه و دوزبانه و سپس مبانی عصبشناختی زبان و دوزبانگی بیشتر از سایر زمینههای زبانشناسی جاذبه داشت.
ولی به نظر میرسد تا کنون هیچ یک از نظریههای جدید نتوانسته به شیوه علمی و سامانمند، ما را به پاسخ برخی پرسشهای اصلی درباره نسبت زبان و مغز و ذهن نزدیک کند.»
پرسشهایی که مترجم به دنبال یافتن پاسخ برای آنهاست، عبارتند از: «رابطه زبان و شناخت چیست؟ نسبت زبان و آگاهی چیست؟ زبان چگونه در مغز یاد گرفته میشود؟ و رابطه دوگانگی و مغز چگونه است؟»
کتاب، با اشاره به نظریات نوام چامسکی و جورج لیکاف، زبانشناسان معاصر که هر دو به زمینهها و مبانی ذهنی و شناختی زبان توجه داشتهاند، نظریه ادلمن را که معتقد است «انسان با زبان میتواند از اطلاعات یادگرفته فراتر رود و حال را به گذشته و آینده پیوند دهد» میرسد.
جرالد ادلمن، پزشک و نوروفیزیولوژیست، نویسنده «زبان و آگاهی»
جرالد ادلمن نویسنده کتاب هم با ارجاع به ویلیام جیمز که توصیفهای او از آگاهی در علم روانشناسی، هنوز هم از اعتبار زیادی برخوردار است، درباره «آگاهی» نوشته است:
«هنگامی که برای یک حالت مغزی خاص، یک حالت آگاهی خاص تعیین میشود یک چیز قطعی اتفاق میافتد. یک لحظه نگاه دقیق برای آنچه که دستاورد علمی خواهد بود، پیش از آنکه همه آنچه دستاورد گذشته است، رنگ ببازد.
اما موقعیت کنونی علم روانشناسی همچون قوانین حرکت در دوران پیش از گالیله برای علم فیزیک و همچون ثابت ماندن مفهوم جرم در واکنشهای شیمیایی دوران پیش از لاوازیه در علم شیمی است.
هنگامی که گالیلهها و لاوازیههای علم روانشناسی ظهور کنند، ضرورتهای موضوع، آنان را ماوراء طبیعی خواهد کرد.»
نویسنده ادامه داده است: «در یک تحلیل علمی از آگاهی، بایستی بتوان به این پرسش پاسخ داد که چگونه ممکن است برانگیخته شدن نورونها موجب ظهور احساسهای ذهنی، اندیشهها و عواطف ما بشوند؟
برای گروهی، این دو حوزه آن چنان متفاوتند که با یکدیگر آشتیناپذیرند. در توجیه علمی از آگاهی باید برای این دو حوزه، چنان رابطه علّی ارائه دهیم که از خاصیتهای یک حوزه از رخدادها بتوان رویدادهای دیگری را درک کرد. این، هدف من در این کتاب است.»
خسرو پارسا هم در مقدمهای که بر این کتاب نوشته، آورده است: «طرح نظریه بیولوژیکی ادلمن درباره آگاهی، واقعهای است که نمیتوان درباره آن بیتفاوت بود.
وی مکانیسم ایجاد آگاهی در انسان را بر مبنای ایجاد مدارهای نورونی توضیح میدهد و در مراحل مختلف به نقش تأثیرگذار زبان در ایجاد و تکامل آگاهی اشاره میکند. به نظر او و بسیاری از صاحبنظران، بدون زبان، «آگاهی برتر» در انسان به وجود نمیآید.»
قیمت این کتاب، ۳۶۰۰ تومان
اولین سپیده صبح؛ داستان کوتاه (6)
+ نوشته شده در شنبه یازدهم آبان 1387 ساعت 11:0 شماره پست: 63
آن آخرین کلمه
نوشته: دیمن نایت برگردان: آرمان سلاح ورزی، محمدرضا قربانی
خوش دارم این طور فکر کنم که اولین کلمه، «آخ!» بود. یک نفر آدمِ غارنشین که تلاش میکرد به سنگی یک جور شکل بهتر بدهد، داشت با سنگ دیگری میکوبید روش که سنگ از دستش در رفت و خورد رو شستاش– و حالا این خدمت شما: زبان....
برای خواندن این داستان فوق العاده بر ادامه مطلب کلیک کنید.
یک داستان کوتاه زیبا!!از دیمون نایت.
آن آخرین کلمه
نوشته: دیمن نایت برگردان: آرمان سلاح ورزی، محمدرضا قربانی
خوش دارم این طور فکر کنم که اولین کلمه، «آخ!» بود. یک نفر آدمِ غارنشین که تلاش میکرد به سنگی یک جور شکل بهتر بدهد، داشت با سنگ دیگری میکوبید روش که سنگ از دستش در رفت و خورد رو شستاش– و حالا این خدمت شما: زبان.
من بدجور تحت تاثیر این حقایق بیفایده و غیرقابل تأییدم. اولین سگ را در نظر بگیرید. او، مطمئنم که یک گرگِ باهوش، اما بزدل بوده که یک انسان اولیه را ترسانده و مجبورش کرده پارهسنگی، چیزی، طرفاش پرتاب کند. انسان اولیه هم خودش بد جوری بزدل بوده. مرد و گرگ دریافتند که میتوانند به رسم بزدلانهی خود ادامه بدهند و با هم بروند و شکار بکنند، و باز این هم خدمتِ شما: حیواناتِ اهلی.
قبول دارم که چند هزار سال اول سهلانگار بودم. وقتی فهمیدم انسان به نظارت نزدیکتری نیاز دارد که خیلی از حوادث وخیم رخ داده بود. آن وقتها یک جور... خب، بگذارید این طور بگویم که آن وقتها یک فرشتهی هبوط کردهی جوان بودم. اگر سالخوردهتر بودم و تجربهام بیشتر بود، تاریخ لابد یکسره جور دیگری از آب در میآمد.
همان وقتها بود که به جوانی مصری و همسرش برخوردم. کنار ساحلِ نیل روی سنگی نشسته بودند و افسرده بهنظر میرسیدند. آب داشت بالا میآمد. شغال گرسنهای هم همان دور و اطراف بود. از ذهنم گذشت که اگر چند دقیقهای حواس این آدمیزادان جوان را پرت کنم، شغال میتواند غافلگیرشان کند.
همانطور که به آب اشاره میکردم، یک جورِ دلپذیری گفتم: «این قدر که آمده بالا، به قدر کافی خوب هست برایتان؟»
تند و تیز نگاهی انداختند بهام. تا آنجایی که ممکن بود، به ظاهر یک آدمیزاد درآمده بودم، اما همچو فریب و وهمیبدون یک ردای بلند –که نپوشیدنش آن وقت از سال عجیب بود– خیلی هم خوب از آب در نیامده بود.
انسان گفت: «اگر هیچ وقت هیچ جور بالا آمدنی تو کارش نباشد، برای من مناسبتر است.»
پاسخ دادم: «چرا؟ غافلگیر شدم که همچو چیزی گفتید! اگر رودخانه بالا نیاید که زمینهایتان اینهمه حاصلخیز نخواهند بود– این طور نیست؟»
انسان گفت: «درست است، با این وجود اما اگر بالا نیاید، زمینهای من کماکان زمینهای خودِ من باقی خواهند ماند.» جایی را که آب حصارهای زمینش را با خود برده بود نشانم داد. «هر سال بعد از طغیان سرِ مرزها کش مکش داریم و امسال هم عموزادهی همسایهام آمده که باهاش زندگی کند. عموزادهاش آدم کت و گندهایست و بیشازحد عضلانی.» توی فکر فرو رفت و بنا گذاشت به کشیدن یک مشت خط با چوب و روی خاک .
این خطها کمی مرا عصبی میکند. سومریهای مقیم شمال، اخیراً هنر نوشتن را کشف کردهاند و من هنوز از شوک شنیدن این قضیه بیرون نیامده بودم.
چاپلوسانه به مردک گفتم: «خب، زندگی یک جور تلاش است و تلاش است و تلاش. یا میخوری یا میخورندت! بگذار آن که قدرتمند است پیروز باشد و یارو ضعیفه بره تو دیوار!»
بهنظر نمیرسید که مرد گوشش با من باشد. زل زده بود به نقشهایی که روی زمین کشیده بود و در آمد که: «اگر راهی باشد که بتوانیم محل حصارها را بهخاطر بسپاریم و دقیقاً همانجایی که بودند برشان گردانیم...»
وسطِ حرفش پریدم: «چرنده. عجب پسرِ شروری هستی که همچو چیزی رو پیشنهاد میکنی. پدرِ پیرت چی میگه؟ هر چه برایش خوب بوده...»
در تمام این مدت، زن صحبت نکرده بود. اکنون چوبِ دراز را از دست مرد گرفت و با کنجکاوی آن را برانداز کرد. زن، که به خطوط روی خاک اشاره میکرد، وسط حرفهام پرید و گفت: «اما چرا که نه؟»
مرد نمایی کلی از زمینهایش کشیده بود، طوری که سنگِ زیر پاهاشان یک گوشهاش را مشخص میکرد.
همان وقت بود که سر و کلهی شغاله پیدا شد. نحیف بود و ناامید، و آروارههاش پر بودند از دندانهای تیزِ زرد.
زن با چوبِ تو دست اش، به پوزهی حیوان زد و شغال به طرز رقتآوری زوزه کشید، زوزه کشید و فرار کرد.
«عجبا! زندگی یک جور تلاش است و تلاش است و تلــ...»
زن کلفتی بارم کرد و مرد که برقی تو چشمهاش بود، طرفم هجوم آورد، بنابراین زدم به چاک.
میدانید، وقتی بعد از طغیان بعدی برگشتم زمینهایشان را با تیر و طناب اندازه گذاشته بودند.
باز هم بزدلی...
مردک نمیخواست با عموزادهی عضلانیِ همسایهاش طرف شود. یک تصادف وِ خوش اقبالی دیگر، و حالا این هم خدمت شما: هندسه.
ای کاش این بصیرت را داشتم که یک خرس غارنشین را دنبال اولین انسانی که جرقهی اصیل و رقتبارِ کنجکاوی را از خودش بروز داد، میفرستادم... خب، کاشکی را کاشته بودند و هیچرقم سبز نشده بود. حتی نمیتوانستم ساعتها را بهعقب برگردانم.
اوه، همان طور که زمان میگذشت، یک چند تایی نکته دستم آمد. به جای این که سعی کنم تا مانع عادتِ ابتکار و اختراع بشوم، یاد گرفتم که در مسیری درست هدایتش کنم. من وسیلهسازِ اختراعِِ باروت توسط چینیها بودم. (اگر دوست میدارید بدانید، بهتان میگویم! اینگونه بود: هفتاد و پنج قسمت شوره، سیزده قسمت گوگرد، دوازده قسمت زغال چوب. اما کوبیدن و مخلوط کردنش بدجور سخت بود؛ عمراً خودشان از پساش بر نمیآمدند.) وقتی از آن فقط برای آتشبازی استفاده کردند، تسلیم نشدم؛ باز بردماش و تو اروپا باباش کردم. بردباری از ویژگیهای برجستهام بود. هیچ وقت دلزده نشدم. وقتی لوتر[1] مرکبش را به سمتم پرت کرد، دلسرد نشدم، استقامت به خرج دادم.
چندان نگرانِ عقبنشینیهای گاه و بیگاهم نبودم؛ از موفقیتهام این بود که تهدید به سرنگونی میشدم. بعدِ هر کدام از نبردهام، انگیزهای به وجود میآمد که باعث میشد آدمیزادگان بیشتر گرد هم بیایند. گروههای کوچک با همدیگر جنگیدند و جنگیدند تا این که گروههای بزرگتر را تشکیل دادند؛ بعد از آن گروههای بزرگتر با هم جنگیدند و جنگیدند تا این که تنها یکی باقی ماند. فقط یک گروه!
این بازی را بارها و بارها ترتیب دادم، با مصریها، پارسیان، یونانیها و سرانجام، همهشان را نابود کردم. و اما از خطر، خوب با خبر بودم. وقتی دو گروه آخرین، دنیا را وجب کردند و بین خودشان تقسیماش کردند، بازپسین جنگ میتوانست به صلحِ جهانی بیانجامد، چرا که هیچ کسِ دیگر باقی نمیماند برای جنگیدن و جنگیدن و جنگیدن.
نبردِ بازپسینم میبایست با سلاحهایی چنان ویرانکننده و چنان مهیب صورت میگرفت، که نوعِِ بشر هرگز نتواند از آن سر باز برآورد! و این چنین بود.
در پنجمین روز، سواره بر طوفان، توانستم آن پایین سیارهای را نظاره کنم که از جنگلهاش، از مراتعاش و از سطحِ خاکیاش، برهنه شده بود؛ هیچ نمانده بود جز صخرههای عریان، صخرههای ترک برداشته، صخرههایی که به گونهی ماه، دهانههای انفجار روشان گشوده بود. آسمان نور بنفشِ رنجوری میچکاند و لبالب بود از رعدها و از برقها که سوسو میزدند، انگار کن که زبانِ افعی باشند.
خب، برای من گران تمام شد، اما انسان نابود شده بود.
و اما نه کاملاً، فقط دوتایی باقی مانده بودند. یک مرد، و یک زن. زنده و سلامت پیداشان کردم، عجالتاً باید گفت روی تخته سنگی نشسته بودند، آویزان بر فراز اقیانوسی از رادیواکتیو. تویِ گنبدی شفاف و یا شاید هم میدانی از انرژی که از هوای آلوده برکنار نگهشان میداشت.
میبینید چقدر نزدیک بود شکست نهاییام اتفاق بیافتد؟ اگر فقط قبلتر از شروع نبردِ من، ماشینه را به طور گسترده همهجا پخش کرده بودند...
این اما یکییکدونه ماشینی بود که ساخته بودند. و آنجا، آندو داخلاش بودند، عینهو دو تا موش کوچولوی سفید توی یک قفس.
سریع مرا شناختند. زن جوان بود و خوش بر و رو!
مؤدبانه در آمدم که: «به این میگونید یک تدبیر هوشمندانه.»
در واقع، خیلی هم کریه بود، کلی سیم و کلی لوله و کلی چیزهای این طوری، لایههای چین و چروکهایِ تکهتکه زیر کفاش، یک صفحه کنترل نیمدایره و کلی چراغ چشمکزن.
«حیف که پیش از این چیزی دربارهاش نمیدانستم؛ میتوانستیم از آن استفادهها ببریم.»
مرد یک طوری عبوس و شوم در آمد که: «این یکی نه، این ماشینِ صلحه. فقط تصادفاً توانست حصاری تولید کند که از انفجارهای اتمیدر امان بماند.»
ازش پرسیدم: «چرا میگویی فقط تصادفاً؟»
زن گفت: «مدل صحبت کردنش این طوریه. اگر شش ماه دندان روی جگر میگذاشتی و صبر میکردی و بعد میآمدی سراغمان، آن وقت احتمالاً میتوانستیم شکستت بدهیم. اما حالا گمانم فکر میکنی که تو برندهای.»
من گفتم: «اوه! البته البته! خیلی خیلی زود برنده خواهم بود. همین است. خودش است! در این اثنا هم میتوانیم خودمان را حسابی راحت بگذاریم. آسودهی آسوده.»
هر دو از جا پریدند و با حالتی هجومی روی صفحهی کنترل خم شدند و به پیشنهاد من هیچ توجهی نکردند. پرسیدم: «چرا میگویی من «فکر میکنم» که برندهام؟»
سپس اندکی سکوت بود و سکوت، از آن سکوتهای ناجور که تو بهترین گفت و گوها هم وقفه میاندازد. رشتهای قطرههای ریزِ درخشان تو هوا ظاهر شد. و بعد زمین قدری نشست کرد.
مرد و زن با نگرانی به صفحهی کنترلشان نگاه میکردند. چراغهای رنگی چشمک میزدند. شنیدم که زن با صدایی کش دار و زیر پرسید: «باز به خاطرِ انباشتگرهاست؟»
مرد پاسخ داد: «نه، اونا روبهراهن– هنوز شارژ میشن. یه قدری بهشون مهلت بده.»
زن چرخید طرفِ من. از اینکار خوشام شد، چون چیزی تو پچپچ کردنشان با هم بود که حسابی آشفتهام میکرد. زن گفت: «چرا نمیتوانی کارها را خودت تنهایی انجام بدهی؟ ما آن قدرها کامل نبودیم، درست، منتها به ملکوت قسم که آنقدر هم بد نبودیم. نباید مجبورمان میکردی این کار را با هم بکنیم»
و من لبخند زدم.
مرد به آرامی گفت: «صلح مثلِ زَهره براش. میکندش عینهو سیبِ خشکیدهای که چروک برداشته.»
این همهاش حقیقت داشت، یا خب خیلی به حقیقت نزدیک بود، با همچو حرفی مخالفتی نداشتم. زمین باز نوسان کرد.
زن گفت: «چشم به راه دیدنِ رنج و زجر کشیدن مایی! نه؟!»
و من لبخند زدم.
«اما خیلی طول میکشد. حتی اگر توی اقیانوس هم بیافتیم، این جام مقدس ما را زنده نگه میدارد. تا غذایمان ته بکشد، ماهها اینجا خواهیم بود.»
با لذت گفتم: «میتوانم منتظر بمانم خانم.»
رو کرد به شوهرش و گفت: «انگار ما باید آخرینها باشیم، میفهمی؟ اگر نبودیم که او اینجا نبود»
مرد گفت: «درسته.» آهنگی توی صداش بود که هیچ خوش نداشتماش. روی صفحهی کنترل خم شد.
«دیگر چیزی وجود ندارد که این جا نگهمان دارد. حوا! مایلی...» قدمیبه عقب گذاشت، و به سوئیچ دسته سرخی اشاره کرد.
زن قدمیجلو آمد و دستش را روی آن گذاشت. مضطرب در آمدم که: «یک لحظه! دارین چی کار میکنید؟ اون چیز چیه؟»
زن بهام لبخند زد و گفت: «این فقط یه جور ماشینِ تولیدِ میدان انرژی نیست.»
گفتم: «نـــه! پس چه چیزِ دیگه ئه؟»
مرد در آمد که: «این یک جور ماشین زمانه.»
زن گفت. «ما به عقب باز میگردیم»، بعد زمزمه کنان ادامه داد: « به ابتدا.»
بازگشت به آغاز پیدایش، به آغاز همه چیز! و بدونِ من.
زن گفت: «تو حارمجدون[2] را بردی اما زمین از کفت رفته.»
من، بیشک پاسخاش را توی آستین داشتم. اما او یک زن بود و حرفِ آخر را او میزد.
مقابل ظلماتِ بنفش رنگ آن بیرون-سو، ایستادم. «زمینِ از کف رفته؟ چی صداش میکنی اینو؟»
دست اش را انگار که آونگ ساعتی باشد بر فرازِ دکمه نگه داشت و گفت: «دوزخ».
و در آن ده هزاران سال تنهایی، طنینِ صداش را به یاد آوردم و به یاد آوردم و به یاد آوردم!
[1] Luther، مارتین لوتر، مصلح دینی و واضع مکتب پروتستان
+ نوشته شده در چهارشنبه هشتم آبان 1387 ساعت 15:54 شماره پست: 124
دوستان به نظر شما آقای مصطفایی همکلاس خوب و دوست داشتنی ما در تصویر زیر در حال انجام چه کاری هستند؟
برای اینکه راحتتر به جواب برسید میتوانید به گزینه های زیر نیز نگاهی بندازید:
الف) در حال تلاوت قرآن در مسابقات بین المللی
ب) در حال فکر کردن به اینکه "عجب کاری کردم؟ حالا همکلاسی ها چطور این همه مطلب حفظ کنند؟"
ج) با توجه به گزینه ب خودشان را گوش مالی میدهند.
د) در حال بیان کنفرانس در کلاس دکتر مدرسی
آری...به اتفاق جهان میتوان گرفت !!
+ نوشته شده در چهارشنبه هشتم آبان 1387 ساعت 15:43 شماره پست: 122
بعد از ماجرای کلاس دکتر ایرجی و بی احترامی یکی از دانشجویان به استاد دوستان زیادی با مراجعه به وبلاگ و درج نظر در قسمت نظرات، اعتراض خود را به رفتار آن دانشجو و حمایت از استاد دکتر ایرجی عزیز اعلام کردند. آنچه برای من خیلی جالب توجه بود ریز بینی دوستان همکلاسی در تحلیل صحبتهای رد و بدل شده میان استاد و دانشجوی معترض بود.
بهر حال اگر توجه کرده باشید این یکدلی کوچک میان دانشجویان کلاس اثر خود را نشان داده و چنان افرادی دیگر در این کلاس جایی ندارند.
من به نوبه خود از استاد گرامی و گرانقدر سرکار خانم دکتر ایرجی عذر خواهی نموده و امید وارم در ترمهای بعد نیز از کلاسشان بهره مند باشیم.
تست تمرکز
+ نوشته شده در چهارشنبه هشتم آبان 1387 ساعت 10:57 شماره پست: 121
با سلام خدمت همکلاسی های عزیز
با کلیک بر روی لینک زیر وارد یک محیط و یک بازی فوق العاده جذاب برای تست تمرکز میشوید. حتما این تست را انجام دهید. جالب است بدانید که خلبانان نیروی دریایی آمریکا تا ۲ دقیقه قادر به ادامه این بازی هستند.
+ نوشته شده در چهارشنبه هشتم آبان 1387 ساعت 10:48 شماره پست: 58
در تاریخ ۲۳ شهریور ماه فراخواناین همایش در وبلاگ زبانشناسی همگانی منتشر شد اما با توجه به درخواست و حسن نظر مدیر روابط عمومی این همایش، فراخوان همایش را مجددا در صفحه اول میگذارم.
لارستان در منطقه ایران جنوبی در محور شیراز- بندرعباس واقع شده و بخشی از مناطق گرمسیر استان فارس محسوب می شود. «ابن بلخی» مورخ و جغرافی نویس قرن پنجم هجری در «فارس نامه» در توصیف و تشریح این ایالات پهناور نوشته است: « همه در بیابان است و گرمسیر و به هر دهی، حصاری محكم در میان بیابان.» از دوران قدیم مردم علاوه بر کشاورزی به پیشه وری و تجارت نیز مشغول بوده اند زیرا لارستان در راه تجاری پر رفت و آمدی قرار دارد که به بنادر خلیج فارس می رسد و در قرون وسطی لار اصولاً شهری تجاری بود. اکثریت ساکنان این منطقه ایرانی های لاری زبان هستند اما اقلیت هایی چون کرد، بلوچ،عرب، قشقایی ترک زبان و یهودی نیز در این منطقه سکونت داشته اند. لارستان كه اكنون گورستان خاموشی است، در پارینه، سرزمینی با نام و نشان بود كه آتشكده معروف « آذرفرنبغ» (آتش فره ایزدی) در كاریان آن واقع بوده است. آتشكده ای كه امروز از آن تنها ویرانه ای به جا مانده است. از لحاظ زبان شناسی، «لاری» عضو جداگانه و كاملاً مستقل گروه زبان ها و لهجه های جنوب غربی ایرانی است. اما نبود مشخصات مهمی چون خط، سنت ادبی و همچنین نبود معیارهای اضافی زبان شناسی مانند استفاده زبان به منظور اداری یا آموزشی اجازه نمی دهند كه با اطمینان «لاری» را زبان كامل بنامیم. شهرداری و شورای اسلامی شهر تاریخی لار با همکاری مراکز علمی و پژوهشی کشور طرح و اجرای این همایش به منظور دست یابی به اهداف ذکر شده را وظیفه خود می داند. ارایه ی مقاله و حضور دانشمندان، زبان شناسان و مردم شناسان ایران و جهان می تواند زوایای علمیِ راز ماندگاری فرهنگ، هویت و زبان این خاکِ خوبِ جنوب را بر ما آشکار سازد.جهت كسب اطلاعات بیشتر و دریافت فراخوان به سایت www.larshenasi.com مراجعه فرمایید.
اولین سپیده صبح؛ داستان کوتاه (5)
+ نوشته شده در سه شنبه هفتم آبان 1387 ساعت 9:25 شماره پست: 60
خودکشی
شعار اصلی اش این بود: به دنیا آمدنمان دست خودمان نبود، از دنیا رفتنمان که می تواند دست خودمان باشد.
وقتی از او می پرسیدند پس چرا خود کشی نمی کنی؟ می گفت: هنوز وقتش نرسیده.
طرفداران زیادی داشت. بیشتر هوادارانش دختر و پسر های جوان بودند. ثمره ی تبلیغاتش دو مورد خودکشی بود، یک دختر هیجده ساله و یک پسر بیست و یک ساله.
پسر نجات پیدا کرد و دختر مرد.
وقتی پلیس جنازه اش را کشف کرد، اسلحه کنارش افتاده بود. یکی از شاگردانش در مراسم خاک سپاری اش گفت: او مردی بود که با اراده اش زندگی می کرد.
پدر دختر هیجده ساله کناری ایستاده بود و به التماس های مرد فکر می کرد.
دو مطلب طنز زبانی
+ نوشته شده در دوشنبه ششم آبان 1387 ساعت 14:15 شماره پست: 107
این دو تا مطلب را از وبلاگ دوست عزیزم با عنوان "کمد آقای ووپی" گرفتم که چون مربوط به موضوع زبان است برای عوض شدن فضای وبلاگ در این پست قرار میدهم.
مطلب اول: زبان دختر خانمها وقتی فقط خودشان معنی آنرا میفهمند.
چند روز پيش براي عوض کردن روغن ماشين به مکانيکي رفته بودم ..که دختر خانومي 26 -7 ساله با کبکبه و دبدبه وارد شد و گفت ببخشيد آقا يه 710 ميخواستم ميشه لطف کنين بدين؟؟ مکانيک گفت:710 تا چي؟؟ دختر خانوم گفت :710 تا هيچ چي ..710 ماشين من گم شده ..اگه ميشه يه دونه بدين مکانيک گفت :710؟؟؟حالا اين 710 چي هست ؟؟ دختر خانوم که عصباني شده بود گفت :آقا مگه من باهات شوخي دارم ميگم يه 710 بده ..چون خانومم فکر ميکني حاليم نيست ؟؟نه خوبم حاليمه .. مکانيکه گفت :خدا شاهده خانوم چسارت نکردم ..ولي من نميدونم شما چيو ميگين؟؟ بابا جون عجب مکانيک بي عرضه اي هستي تو ..هموني که وسط موتور ماشينه ..کارش نميدونم چيه ولي همه ماشين ها دارن اين قطعه رو و مال منم هميشه بوده ..حالا من گمش کردم و يکي لازم دارم مکانيکه که کلافه شده بود يه کاغذ داد به خانومه و گفت ميشه شکل اين قطعه رو بکشي اين جا؟؟ دختر خانوم هم با کلي ژست انگار که الان داوينچي ميخواد موناليزا رو بکشه يه دايره کشيد و وسط اون نوشت۷۱۰ مکانيک يه نيگاهي به شاهکار نقاشي انداخت و يه نگاهي هم به موتور ماشين من که درش باز بود کرد و گفت: خانوم اين قطعه رو که ميگين تو اين ماشين هم هست؟؟ دختر خانوم باخوشحالي جيغي کشيد وگفت آره اوناش...!!!! ميدونين چي رو نشون داد؟؟ اين رو..عکسش رو گذاشتم ببينين .
و اما مطلب دوم: اصطلاحات و اختلافات زبانی
در آن دورانی که کسی نمیتوانست به وجود توالت عمومی اطمینان داشته باشد، خانمی انگلیسی سفری به هندوستان را برنامهریزی کرد. مهمانخانهء کوچکی را که متعلّق به مدیر مدرسهء محلّی بود در نظر گرفت و اطاقی رزرو کرد. چون نگران بود که آیا در مهمانخانه توالت وجود دارد یا خیر، در نامهای به مدیر مدرسه سؤال کرد که آیا در مهمانخانهء مزبور WC وجود دارد یا خیر. مدیر مدرسه تسلّط کاملی به زبان انگلیسی نداشت. نزد کشیش محلّی رفت و پرسید که WC به چه معنی است. کشیش هم تا آن زمان نشنیده بود. دو نفری همّت گماشتند تا معانی احتمالی این دو حرف را بیابند و نهایتاً به این نتیجه رسیدند که خانم مزبور طالبWayside Chapel است که بداند آیا (کلیسای کنار جادّه) نزدیک مهمانخانه وجود دارد یا خیر. ابداً به ذهنشان خطور نکرد که این دو حرف ممکن است به معنی توالت باشد. مدیر مدرسه در جواب خانم نامهای نوشت. متن نامه به شرح زیر است: خانم عزیز در کمال مسرّت به اطّلاع شما میرسانم که در 9 مایلی مهمانخانه یک WC وجود دارد که در میان بیشهای از درختان کاج قرار گرفته و اطراف آن را چشماندازی زیبا فرا گرفته است. این WC گنجایش 229 نفر را دارد و روزهای یکشنبه و پنجشنبه باز است. چون انتظار میرود افراد بسیاری در ماههای تابستان به اینجا بیایند، توصیه میکنم زودتر تشریف بیاورید.. امّا، در این WC فضای ایستاده هم زیاد وجود دارد. این وضعیت مطلوبی نیست بخصوص اگر عادت داشته باشید مرتّباً به آنجا بروید. شاید برای شما جالب باشد که بدانید دختر من در WC ازدواج کرد و در آنجا بود که با شوهرش ملاقات کرد. واقعهء بسیار عالی و جالبی بود. در هر محلّ نشستن ده نفر نشسته بودند. مشاهدهء سیمای آنها و شادمانی آشکار بسیار دلپذیر بود. از هر زاویه میتوان عکس گرفت. متأسّفانه همسرم بیمار شده و اخیراً نتوانسته به آنجا برود. تقریباً یک سال از آخرین مرتبهای که رفته میگذرد که البتّه برای او بسیار دردناک است. البتّه مسرور خواهید شد که بدانید بسیاری از مردم ناهارشان را با خودشان میآورند و تمام روز را آنجا میگذرانند که برایشان بسیار دلپذیر است. دیگران ترجیح میدهند قبل از وقت بیاییند و تا آخرین لحظه هم بمانند. به آن بانوی محترم توصیه میکنم روزهای پنجشنبه به آنجا بروید زیرا نوازندهء اُرگ نیز میآید و همراهی میکند.. جدیدترین چیزی که افزوده شده ناقوسی است که هر وقت کسی وارد میشود زنگ میزند. بازاری هم در آنجا داریم که نشیمنگاه مخملی برای همه فراهم میکند چون بسیاری بر این باورند که مدّتها است چنین چیزی لازم بوده است. چشم به راهم که شما را تا آنجا همراهی کنم و شما را در جایی قرار دهم که همه بتوانند شما را ببینند. با احترامات فائقه – مدیر مدرسه خانم مزبور وقتی نامه را خواند غش کرد ... و البتّه هیچوقت به هندوستان نرفت.
یک وبلاگ زبانی دیگر
+ نوشته شده در دوشنبه ششم آبان 1387 ساعت 9:45 شماره پست: 120
این صفحه شخصی با نام "هزوارش" بقلم آقای نوید نادری است. "هزوارش" کلمه ای از فارسی میانه و به معنای درک کردن و فهمیدن است.
از قرار معلوم مطلب " نقدی بر ویژه نامه زبانشناسی ماهنامه بخارا" که من از سایت کلوب دریافت کرده بودم و بسیار مورد اقبال دوستان واقع شده بود، توسط این بزرگوار نوشته شده است. اما چون من آنرا از کلوب دریافت کرده بودم منبعش را نیز کلوب معرفی کردم.
ضمن معذرت خواهی از آقای نادری امیدوارم این سوء تفاهم ایجاد شده را ببخشند.
+ نوشته شده در یکشنبه پنجم آبان 1387 ساعت 13:17 شماره پست: 119
نحوه رمز گشايي خط ميخي فارسي باستان
خط ميخي فارسي باستان پس از انقراض دولت هخامنشي از رواج افتاد و خواندن آن فراموش شد ؛ تا اينكه ، اخبار و گزارش هايي كه جهانگردان و سياحان اروپايي از اوايل قرن هفدهم ميلادي به اين سوي ، به هنگام سير و سياحت در شرق و بازديد از ويرانه هاي تخت جمشيد ، فراهم كرده بودند ، توجه دانشمندان اروپايي را به آن جلب نمود . در قرن هجدهم ميلادي ،چندين كتيبه به خط ميخي فارسي باستان در اروپا منتشر شد ، از آن جمله است رونوشت كامل يكي از كتيبههاي داريوش در تخت جمشيد ( DPC ) كه ، شاردن Chardin جهانگرد معروف فرانسوي ، در سال 1711 ، آن را منتشر كرد ؛ همچنين كتيبه اي از خشايارشا بر روي گلداني از سنگ مرمر كه كنت كايلوس Count Caylus ، در سال 1762 ، گزارشي درباره آن به محافل علمي آن روزگار ارائه نمود ...
اگر هم دوست دارید اسمتون را با حروف میخی ببینید به لینک زیر بروید:
خط ميخي فارسي باستان پس از انقراض دولت هخامنشي از رواج افتاد و خواندن آن فراموش شد ؛ تا اينكه ، اخبار و گزارش هايي كه جهانگردان و سياحان اروپايي از اوايل قرن هفدهم ميلادي به اين سوي ، به هنگام سير و سياحت در شرق و بازديد از ويرانه هاي تخت جمشيد ، فراهم كرده بودند ، توجه دانشمندان اروپايي را به آن جلب نمود . در قرن هجدهم ميلادي ،چندين كتيبه به خط ميخي فارسي باستان در اروپا منتشر شد ، از آن جمله است رونوشت كامل يكي از كتيبههاي داريوش در تخت جمشيد ( DPC ) كه ، شاردن Chardin جهانگرد معروف فرانسوي ، در سال 1711 ، آن را منتشر كرد ؛ همچنين كتيبه اي از خشايارشا بر روي گلداني از سنگ مرمر كه كنت كايلوس Count Caylus ، در سال 1762 ، گزارشي درباره آن به محافل علمي آن روزگار ارائه نمود .
در سال 1765 ، كارستن نيبور Carsten Niebuhr رونوشتهاي دقيقتري از كتيبه سه زباني تخت جمشيد تهيه كرد و پس از بازگشت از شيراز ، در سال 1778 ، به انتشار آن پرداخت . نيبور از بررسي اين اسناد به خوبي دريافت كه ، كتيبه ها از چپ به راست و به سه گونه نظام خطي كاملا متفاوت از هم نوشته شده اند . چند صباحي بعد ؛ در سال 1798 م ؛ اولاف گرهارد تيخسن Olav Gerhard Tychsen پي برد كه اين سه نظام خطي متفاوت در كتيبه ها ، در حقيقت ، مبين سه زبان مختلف هستند و نشانه ميخ مانند موربي كه در ساده ترين نوع اين سه شيوه كتابت به طور منظم پس از چند علامت تكرار مي شود ، ظاهرا نشانه مقسم كلمات بوده است . اما او ، به اشتباه ، اين كتيبه ها را متعلق به دوره اشكانيان دانست . در سال 1802 م ؛ فردريش مونتر Friedrich Munter مستقل از تيخسن ، علامت واژه جداكن را در اين كتيبه ها تشخيص داد و تصور كرد كه ، گروهي از نشانه هايي كه در اين سنگ نبشتهها بيشتر از نشانه هاي ديگر تكرار مي شود ، احتمالا بر مفهوم « شاه » و « شاه شاهان » دلالت مي كند . او از روي برخي از قراين احتمال داد كه كتيبهها متعلق به دوره هخامنشي هستند . عليرغم مساعي مستمر اين دانشمندان و چند تن ديگر ، هنوز پيشرفت واقعي در گشودن رموز خط ميخي فارسي باستان حاصل نشده بود ، تا اينكه گئورگ فردريش گروتفند Georg Friedrich Grotefend آلماني ، در سال 1802 ، به اين كار همت گماشت .
گروتفند كار خود را با تطبيق و مقابله دو كتيبه از تخت جمشيد ( كتيبه هاي DPA و XPE ) شروع كرد و ديري نگذشت كه به موفقيتي چشمگير دست يافت . او نيز ، تصور كرد كه كتيبه ها به سه شيوه خطي متفاوت نوشته شده اند ، ميخ مورب در آنها علامت يا نشانه واژه جداكن است ؛ كتيبه ها به پادشاهان هخامنشي تعلق دارند و اساسا حاوي اسامي و القاب اين پادشاهان اند ، و زبان ساده ترين نوع اين نبشته ها – كه در اصل به فارسي باستان بود - شبيه و همانند زبان اوستايي است . او همچنين ، احتمال داد كه القاب و عناوين پادشاهان هخامنشي مشابه القاب پادشاهان ساساني است و القاب پادشاهان اخير در ا« زمان ، توسط سيلوستر دوساسي Silvestre de sacy به اين صورت معلوم شده بود : « X شاه بزرگ ، شاه شاهان ، شاه ايران و انيران ، پسر Y شاه بزرگ »
پيش از ذكر جزئيات مربوط به نحوه كار گروتفند ، براي سهولت مقايسه ، آوانوشت دو كتيبه اي كه اساس كار او در رمز گشايي خط ميخي فارسي باستان بود ، در ذيل ارائه مي شود :
كتيبه خشايارشا XPa
كتيبه داريوش DPa
xsayArsA
DArayavauS
xSAya"iya vazarka
xSAya"iya vazarka
xSAya"iya xSAya"iyAnAm
xSAya"iya xSAya"iyAnAm
DArayavauS xSAya"iyahyA
viStAspahyA
Puca HaxAmaniSiya
Puca HaxAmaniSiya
( haya imAm tacaram akuanuS )
گروتفند به روشني دريافت كه در اين دو كتيبه گروهي از نمادها عينا تكرار مي شود و گروهي ديگر با هم تفاوت دارد . بنابراين ؛ نتيجه گرفت كه كتيبه ها متعلق به دو پادشاه هستند ؛ گروهي از نشانه هايي كهعينا يا با جزئي اختلاف تكرار مي شود ، معرف كلمه « شاه » است و گروهي كه با هم تفاوت دارد ، بر اسامي اين دو شاه دلالت مي كند . بر پايه اين استدلال و نيز ، بر اساس الگوي ياد شده كتيبههاي ساساني ، او از اين دو نبشته ، كتيبه دوم ، يعني كتيبه خشايارشا را ، موقتا ، به صورت زير ترجمه كرد :
« X شاه بزرگ ، شاه شاهان ، Y شاه را پسر ، هخامنشي »
ترجمه « Y شاه را پسر » بر اساس اين تصور بود كه واژه Y در سنگ نوشته اول ، نخستين كلمه اي بود كه كتيبه با آن شروع مي شد و به نظر مي رسيد نام پادشاهي باشد كه كتيبه به نام او نوشته شده است ، اما همين نام در كتيبه دوم در جايگاهي پس از عنوان « شاه شاهان » با يك لاحقه اضافي به كار رفته بود . به همين دليل ، او تصور كرد كه اين واژه از طريق همين لاحقه اضافي با واژه بعدي ، كه مفهوم « پسر » داشت ، ارتباط يافته است . علاوه بر اين ، گروتفند متوجه شد نامي كه كتيبه اول با آن آغاز مي شود ، در كتيبه دوم در جايگاه نام پدر « X شاه » قرار گرفته است . از سوي ديگر ، در كتيبه دوم پس از نام پدر كلمه شاه به كار رفته ، در حالي كه در كتيبه اول پس از نام پدر ، اين كلمه استعمال نشده بود . از اين امر او نتيجه گرفت كه ، اين دو كتيبه متعلق به پدر و پسري است كه هر دو شاه بودند ، اما پدربزرگ پسر ، شاه نبود . بنابراين ، او در فهرست شاهان هخامنشي كه از روي منابع يوناني به دست آمده بود ، به دنبال نام پدر و پسري گشت كه داراي مشخصات فوق باشند . در ميان پادشاهان هخامنشي ، نام كوروش و كمبوجيه از يك سو ، و نام داريوش و خشايارشا از ديگر سو ، مي توانست مشمول اين احتمال باشد . از اين اسامي ، گروتفند نام كوروش و كمبوجيه را كنار گذاشت ؛ چون تصور مي كرد اين دو نام بايد با حروف يكساني شروع شوند ، در حالي كه اسامي مذكور در كتيبه ها با دو حرف مختلف شروع شده ودند . البته ، در اينجا يك تصادف محض به ياري او شتافت ؛ چون نام كوروش و كمبوجيه در خط فارسي باستان بنا به پاره اي از دلايل كتابتي با دو حرف مختلف شروع مي شوند . به هر حال ، مجموع اين دلايل گروتفند را به اين عقيده رهنمون گشت كه نويسنده كتيبه دوم بايد خشايارشا باشد و نويسنده كتيبه اول پدرش ، داريوش ، كه پدر او گشتاسب ( ويشتاسپ ) عنوان شاه نداشت . مرحله بعدي ، تعيين ارزش آوايي اين علايم به عبارت ديگر تلفظ پارسي باستان اين اسامي بود . در اين مورد ، گروتفند به صورت اين اسامي در متون متاخر ايراني توجه كرد و ارزش آوايي كلمات مورد بحث را به صورت زير مشخص نمود :
گونه صحيح اسامي در كتيبه ها
تلفظ پيش نهادي گروتفند
V - i - s - T - a - S – p
g-o-sch-t-a-s-p
D - A - R - Y - V - U - s
d-a-r-h-e-u-sch
X - s - Y - A - R - S - A
Kh-sch-h-a-r-sch-a
بدين ترتيب ، گروتفند توانست ارزش آوايي 15 نشانه از حروف خط ميخي فارسي باستان را معين كند . البته ، بعدها ، معلوم شد كه از اين 15 حرف ، فقط ارزش آوايي 10 حرف صحيح بوده است . علاوه بر سه نام ياد شده ، لغات « بزرگ » و « شاه » تنها كلماتي بودند كه گرتفند به درستي آنها را تشخيص داد و بعدها ، در سال 1815 ، نام كوروش را در كتيبه مرغاب CMA شناسايي كرد .
پس از تلاش هاي گروتفند ، به دنبال يك وقفه نسبتا طولاني ، در امر رمز گشايي ، خط ميخي فارسي باستان ، دانشمندان دگرباره ، به اين كار اهتمام ورزيدند . در سال 1826 م ؛ راسموس راسك R. Rask دانماركي در عبارت « شاه شاهان » لاحقه اضافي جمع را شناسايي كرد . در سال 1836 م ؛ اوژن بورنوف O. Burnouf اوستا شناس فرانسوي توانست ارزش آوايي تعداد زيادي از حروف فارسي باستان را در يكي از كتيبه ها مشخص كند . او در سال 1839 ، پي برد كه تعدادي از صامت هاي متصل به مصوت a را شناسايي كرد . او در سال 1839 ، پي برد كه تعدادي از صامت ها فقط پيش از مصوت i و تعدادي ديگر پيش از مصوت u به كار مي روند ؛
در سال 1846 ، راولينسون H. Rawlinson و هينكس Hinks ؛ در سال 1847 ، اوپرتOppert هر يك مستقل از ديگري دريافتند كه اين صامتها هر كدام يك مصوت i يا u به همراه دارند .
اوپرت همچنين ، ساخت آواگروه هاي ai و au را در كتيبه هاي فارسي باستان روشن كرد و ، يادآوري نمود كه صامت هاي غنه m و n در خط فارسي باستان پيش از واج هاي انسدادي به كتابت در نمي آيند . بدين تريتيب ، رمز خواندن خط ميخي فارسي باستان گشوده شد و نهايتا ، راه براي خواندن خطوط ميخي ديگر و به تبع آن دستيابي به ادبيات غني بين النهرين هموار گشت .
درباره تاريخچه رمزگشايي خط ميخي فارسي باستان
R.G.Kent , old Persian , Grammer , Texts , Lexicon , New Haven 1953 , pp . 10 seq.
منبع اصلي كتاب ( مطلب بالا )
دكتر چنگيز مولايي ، راهنماي زبان فارسي باستان ( دستور زبان ، گزيده متون ، واژه نامه ) ، نشر مهر نامگ ، قيمت 3000 تومان
راز دو زبانگی و ذهن انسان کشف شد
+ نوشته شده در یکشنبه پنجم آبان 1387 ساعت 12:46 شماره پست: 118
محقق ايراني دانشگاه سن رافائله ميلان ايتاليا که در تحقيقات خود موفق شده است به راز مکانيزم مغزي افراد دو زبانه در بکارگيري بدون اشتباه از زبانها پي ببرد در گفتگوي اختصاصي با خبرگزاري مهر جزئيات اين کشف را تشريح کرده است.
دکتر ژوبين ابوطالبي در گفتگوي اختصاصي با خبرنگار مهر گفت : "ما در اين تحقيقات موفق شديم دو ساختار مغزي را شناسايي کنيم که مسئول عبور از يک زبان به يک زبان ديگر هستند و همچنين مشاهده کرديم که در مورد افراد دو زبانه عبور از زبان مادري به زبان دوم بسيار آسان است. اين مسئله مي تواند بسيار عجيب باشد، چرا که در نظر اول بايد اين طور به نظر برسد که عبور از زبان دوم به زبان مادري بايد راحت تر باشد اين درحالي است که افرادي مثل ما زبان دوم را راحت تر از زبان مادري خود توسعه مي دهند و بنابراين زبان دوم را به عنوان زبان مسلط جايگزين زبان مادري خود مي کنند." ادامه مطلب را پیگیری نمایید.
محقق ايراني دانشگاه سن رافائله ميلان راز استفاده از دو زبان را کشف کرد
محقق ايراني دانشگاه سن رافائله ميلان ايتاليا که در تحقيقات خود موفق شده است به راز مکانيزم مغزي افراد دو زبانه در بکارگيري بدون اشتباه از زبانها پي ببرد در گفتگوي اختصاصي با خبرگزاري مهر جزئيات اين کشف را تشريح کرده است.
دکتر ژوبين ابوطالبي در گفتگوي اختصاصي با خبرنگار مهر گفت : "ما در اين تحقيقات موفق شديم دو ساختار مغزي را شناسايي کنيم که مسئول عبور از يک زبان به يک زبان ديگر هستند و همچنين مشاهده کرديم که در مورد افراد دو زبانه عبور از زبان مادري به زبان دوم بسيار آسان است. اين مسئله مي تواند بسيار عجيب باشد، چرا که در نظر اول بايد اين طور به نظر برسد که عبور از زبان دوم به زبان مادري بايد راحت تر باشد اين درحالي است که افرادي مثل ما زبان دوم را راحت تر از زبان مادري خود توسعه مي دهند و بنابراين زبان دوم را به عنوان زبان مسلط جايگزين زبان مادري خود مي کنند."
وي که متولد اتريش است و خود يک فرد دوزبانه به شمار مي رود در ادامه افزود: "در اين مکانيزم دو ساختار مغزي مهم دخالت دارند که شامل کورتکس کمربندي پيشين و هسته دمي مي شود. در اين مکانيزم حتي اگر فرد دو زبانه در استفاده از يک زبان دچار خطا شود، اين دو ساختار دقت مي کنند که فرد بدون هيچ خطايي از آن زبان استفاده کند."
ژوبين ابوطالبي در پاسخ به اين سوال که اين مکانيزم در افراد چندزبانه اي که چندين زبان را در بزرگسالي ياد مي گيرند، چگونه است، پاسخ داد: "اين مکانيزم در افراد چندزبانه اي که زبان دوم و ديگر زبانها را پس از بلوغ ياد مي گيرند توسعه کمي يافته است، چرا که در افراد چندزبانه مي تواند نقايصي در استفاده از زبان دوم وجود داشته باشد. با وجود اين اگر يک فرد بزرگسال موفق شود به طور مناسب به زبان دوم خود مسلط شود و حتي از اين زبان همانند زبان مادري خود استفاده کند، مي توان گفت که اين مکانيزم مغزي کنترل بسيار خوب عمل مي کند." اين محقق ايراني دانشگاه "زندگي سلامت سن رافائله ميلان" در پاسخ به اين سوال خبرنگار مهر که آيا در مغز اين افراد چند زبانه ژني وجود دارد که به آنها در يادگيري زبان کمک کند، اظهار داشت: "بعضي از همکاران نورولوژيست پيشنهاد مي کنند که ژن معروف FOX p2 مي تواند نقش مهمي در يادگيري اين افراد ايفا کند به طوري که افراد تک زبانه اي که فاقد بيان اين ژن هستند مي توانند در يادگيري زبان بسيار کند عمل کنند. متاسفانه هنوز زود است که بخواهيم فرضيه هاي دقيقتري در اين مورد ارائه کنيم. مي دانم که بعضي از همکاران و حتي گروه ما مطالعات مختصري را براي مقايسه افراد تک زبانه و دو زبانه به منظور مشاهده بيان اين ژن زبان آغاز کرده اند." به گزارش مهر، دکتر ابوطالبي در خصوص اينکه آيا توانايي مغز افراد دو زبانه در بزرگسالي در يادگيري زبان سوم و چهارم افزايش مي يابد با خير توضيح داد: "در افراد تک زبانه بزرگسال هيچ دليل محکمي براي اثبات اين مسئله وجود ندارد اما اگر اين بزرگسال، فرد دو زبانه اي باشد که از کودکي دو زبان را توسعه داده است، بله اين توانايي افزايش مي يابد. در حقيقت اين افراد سختي کمتري را براي يادگيري زبان سوم تحمل مي کنند و به طور حتم اين توانايي در کودکان بسيار بيشتر است. در واقع کودکي که قبل از رسيدن به بلوغ دو زبان را ياد مي گيرد، هميشه راحت تر مي تواند يک زبان ديگر را هم بياموزد. در حقيقت مغز کودکان بسيار انعطاف پذير است."
دکتر ژوبين ابوطالبي (Jubin Abutalebi) نورولوژيست ايراني دپارتمان علوم اعصاب ادراکي دانشگاه "زندگي- سلامت سن رافائله ميلان" (Vita-Salute San Raffaele University) اين تحقيقات را با همکاري دپارتمان نورولوژي دانشگاه کاليفرنيا در خصوص درک مکانيزم مغزي استفاده بدون اشتباه افراد دو زبانه از زبان مادري و زبان دوم انجام داده و نتايج اين تحقيقات را در مجله علمي "Journal of Neuroscience" منتشر کرده است.
جلسه کتاب ماه ، چهارشنبه این هفته
+ نوشته شده در یکشنبه پنجم آبان 1387 ساعت 10:40 شماره پست: 116
جلسه " کتاب ماه" به کوشش صهبا سلیمی عزیز این هفته با بحث و بررسی در ارتباط با کتاب "سیر رمانتیسم در ایران" نوشته دکتر جعفری روز چهارشنبه ۸/۸/۸۷ ساعت ۱۶:۳۰ در خیابان فلسطین جنوبی کوچه خواجه نصیر برگزار میشود. با مراجعه به تارنمای گاهنامه زبانشناسی اطلاعات تکمیلی را دریافت کنید.
آشنایی با استادان زبان شناسی(12)
+ نوشته شده در پنجشنبه دوم آبان 1387 ساعت 16:5 شماره پست: 103
دکتر مهری باقری
زبانشناسی رشته لیسانش بسیاری از ما نیست و اکثر ما مطالعات خود را با کتاب "مقدمات زبانشناسی" دکتر مهری باقری آغاز کردیم. این پست را با احترام به معرفی این استاد گرانمایه اختصاص دادم. به ادامه مطلب رجوع کنید.
دکتر مهری باقری سال و محل تولد :1324 تهران رشته تخصصی : زبان شناسی فعاليت ها : - تحصيل ابتدايی تا اخذ ديپلم در تهران - ورود به دانشکده ادبيات و علوم انسانی دانشگاه تهران و اخذ ليسانس زبان و ادبيات فارسی در سال 1347 - ادامه تحصيل در رشته زبان شناسی و زبان های باستانی و اخذ فوق ليسانس در همين رشته از دانشگاه تهران در سال 1350 - عضويت در هيئت علمی دانشگاه تبريز در سال 1353 - رياست کتابخانه های دانشگاه تبريز و مديريت گروه فرهنگ و زبان های باستانی همين دانشگاه - عضويت پيوسته انجمن فولکور آکادمی فنلاند و همچنين عضويت در شورای مشاوران مجله فولکور انگلستان - اخذ دکترا در زمينه اديان و عرفان از دانشکده الهيات و معارف اسلامی دانشگاه تهران در سال 1355 - ادامه تدريس دروس ادبی، تاريخ اديان و عرفان اسلامی در دانشکده ادبيات فارسی و زبانهای خارجی دانشگاه تبريز - عضويت و رياست چندين نشست و مجمع علمی در زمين فرهنگ سنتی و فولکور - حضور فعال در همايش های معتبر علمی داخل و خارج کشور - برگزيده شدن به عنوان چهره ماندگار عرصه زبان شناسی در نخستين همايش چهره های ماندگار سال 1380 آثار : - مقدمات زبان شناسی - تاريخ زبان فارسی – ترجمه کارنامه اردشير بابکان - واج شناسی تاريخی زبان فارسی (تحولات تاريخی اصوات زبان فارسی) - دين های ايران پيش از اسلام - ارائه چندين کتاب و همچنين نگار مقالات متعدد علمی در زمينه زبان شناسی، روايات سنتی و فرهنگ عامه
زبانشناسی متن
+ نوشته شده در چهارشنبه یکم آبان 1387 ساعت 17:5 شماره پست: 115
وبلاگ گاهنامه زبانشناسی که چند وقت پیش معرفی کردم همراه با مقاله ای بنام "زبانشناسی متن" بروز شده است. این مطلب به بهانه انتشار کتاب "زبانشناسی متن" دکتر البرزی نوشته شده است و قرار است تا در نشست "کتاب ماه" موضوع کتاب مورد بررسی قرار گیرد. اطلاعات تکمیلی در این زمینه را در آینده به اطلاع میرسانم.
اما در ادامه مطلب یا لینک زیر مقاله ای در مورد زبانشناسی متن که آقای سلیمی در وبلاگشان قرار داده اند را مطالعه نمایید.
Back in the 1960s and 1970s, ‘text linguistics’ was a modest field concentrated at research centres across Eastern and Western Europe. The ambience of the times posed severe difficulties for the consolidation of a general study of texts. The political divisions in the ‘cold war’ between ‘East’ and ‘West’ prevented productive contacts between research from countries like the Soviet Union, Czechoslovakia, and East Germany on the one side, and Finland, Spain, Holland, Austria, and West Germany on the other. The academic divisions in conventional universities were unfavourable too, wherever the dominant approaches in linguistics drew a firm opposition between language and discourse (e.g. as ‘langue’ and ‘parole’, or ‘competence’ and ‘performance’). Most linguistics programmes and departments were isolated from other fields where the major role of text and discourse should be conspicuous, such as anthropology, sociology, and education. Even inside the same English departments, linguistics courses tended to be isolated from the other concerns, such as the study of literature and the enhancement of basic language skills.
Perhaps the greatest difficulty was the uncritically accepted principle that the sentence constitutes the largest unit of linguistic research. In descriptive linguistics, this principle was boldly asserted, and accorded quite well with the emphasis upon the segmentation of data into the ‘levels’ of units, — Phoneme - Morpheme - Lexeme - Syntagmeme — which do not appear to extend across sentence boundaries. Moreover, when speech got transcribed for study, linguists commonly punctuated it into sentences without realizing that doing so may well manipulate the data. Pike again And of course in generative linguistics, language was centrally defined in theory to be a set of sentences, and studied in practice sentence by sentence. Since ‘observed use of language’ was dismissed in favour of invented data, this restriction did not seem problematic.
Research aiming to build text linguistics directly on top of sentence linguistics predictable viewed the ‘text’ merely as a sequence of sentences. The descriptive outlook would postulate the texteme as a theoretical unit placed ‘above’ the other‘-eme’ units and corresponding to the text as the practical unit. The generative outlook would construct a text syntax or a text grammar along the same intensely theoretical lines as the ‘syntax’ and ‘grammar’ of sentences; the practical implications included using artificial or invented data, and attempting to determine what features make a text either ‘grammatical’ or ‘ungrammatical’.
But these projects made little substantive progress, because they failed to conceptualise the text as a system. They only viewed it as an ‘-eme’ or a ‘syntactic’ or ‘grammatical’ entity at improper degrees of abstraction, admitting only selected ‘distinctive features’ or ‘syntactic structures’ and ignoring most of the systemic features of the particular text or text type. Besides, texts are not meaningfully judged whether they are grammatical, but rather how far they are appropriate, efficient, and effective.
A more subtle reason is that texts cannot be invented on theoretical grounds, because, as I have remarked, they are not theoretical units; they can only be attested by occurrence in real communication as practical units. If linguists invent a text, the result is not a genuine practical unit, but a merely an illustrative unit, and does not constitute an authentic communicative event. Instead, it gets framed within a special type of event and so cannot be valid evidence for general types of events.
As a corollary, text linguists must take the texts very seriously just as we find them. We should be cautious about transforming them into artificial samples or even into abstract formulas like those used by logicians or other scientists. A mild transformation can already affect the systemic status of the data. An artificial sample in the Active can seem still more artificial in the Passive [16]. In real data, people wouldn’t normally just say ‘the man hit the ball’, period, in a favourite example of sentence linguistics. Instead, people normally say a deal more about who, why, and how, as in [17].
[16] The man hit the ball. => The ball was hit by the man.
[17] I allowed I’d knock that durned little ball way over into the next county. So I rolled up my sleeves and spit on my hands and got a good holt on that war club and I whaled away at that little ball agin, and by chowder I hit it. I knocked it clear over into Deacon Witherspoon’s pasture, and hit his old muley cow, and she got skeered and run away, jumped the fence and went down the road, and the durned fool never stopped a-runnin’ till she went slap dab into Ezra Hoskins’ grocery store, upsot four gallons of apple butter into a keg of soft soap, and sot one foot into a tub of mackral, and t’other foot into a box of winder glass (Uncle Josh’s Punkin Centre Stories)
Designed to be so obviously ‘grammatical’ or ‘well-formed’, sentences like [16] fail to represent the language as it is actually observed. The failure is far more severe if we try to invent ‘ungrammatical’ counter-examples, such as:
[16a]*Hit man ball the the.
[17a] *I knocked I’d durn that little county over ball way next the into allowed.
Such non-data are framed by a totally strange event, like purporting to explain communication by disrupting it.
By my account, text linguistics would eventually undergo an inevitable shift of emphasis from theoretical toward practical concepts of the ‘text’. There ensued an intermediary stage of exploration when we looked at numerous texts of diverse types and attempted to identify issues and problems of genuine interest, whether or not they were acknowledged in conventional linguistics. Our methods were not expressly descriptive in isolating ‘minimal units’, and still less generative in analysing ‘deep structures’, but largely discursive, engaging with authentic text and discourse by means of our own text and discourse. Such work does not aim to achieve a complete or exhaustive analysis, such as had been proposed in these other methods. From a discursive standpoint, such an analysis is a hopeful utopia, since we can always say more about a text or discourse, compare it to a wide range of others, trace it further to its sources or echoes, and so on. Our aim is rather to pursue the exploration to a point where we have captured some non-trivial and non-obvious aspects that hold interest and relevance for our agenda of understanding and enhancing human communication. Discursive work is the best suited to highlight its own standpoints and perspectives, rather than sustaining some austerely academic stance of impersonal, disinterested objectivity. Our own discourse is an actual system which we seek to relate by systemic methods to other actual systems, and from there to the virtual system of the language itself.
In this intermediary stage, text linguistics naturally attracted an unconventional range of people. Our concerns were colourful and wide-ranging, such as the organisation of folktales, narratives, novels, children’s stories, and instruction manuals, or (as in my case) the translation of poetry. A number of us specialised in non-European languages like Chinese, Japanese, and Sanskrit, whose organisation impels us to develop original schemes of description. And we briskly turned to neighbouring disciplines like philosophy, anthropology, ethnography, sociology, cognitive psychology, semiotics, and computer science, as well as to interdisciplinary fields like structuralism, phenomenology, aesthetics, poetics, cybernetics, systems theory, artificial intelligence, cognitive science, and discourse processing.
Out there, we indeed found some impressive opportunities for progress. Semiotics was broadening the concept of ‘text’ to include every representation of knowledge and culture: not just recorded language events, but gestures, facial expressions, clothing, painting, music, architecture, and so forth. Ethnography was exploring texts as evidence for the organisation of such cultural practices as handicrafts, festivals, and rituals. Cognitive psychology was enlisting texts in experiments on such mental processes as recognition, comprehension, and recall. Computer science was seeking to discover how texts could be automatically processed for such purposes as summarising, abstracting, or translating. Best of all, such work seemed to be converging upon the transdisciplinary enterprise that I believed text linguistics would become: not just a sharing across borders, as in interdisciplinary work, but a single comprehensive and unifying design to serve multiple disciplines.
By this time, we had come to realise the futility of trying to build ‘text linguistics’ on top of ‘sentence linguistics’, as the latter came to be called by way of contrast. Along the way, we came to realise that the sentence is not nearly so important a unit as linguistics has generally assumed. It has been used without any definition or has been defined in a host of diffuse and sometimes incompatible ways, e.g., as a theoretical unit and then as a practical unit. In a realistic approach, the sentence must be a practical unit of written discourse, defined either by punctuation (in English, starting with a capital letter and ending with a period) or by grammar (at least one Independent Clause). For our own work, we can simply use the stretch of text as a heuristic sequence picked out for examination, whether or not it would count as a separate or independent linguistic unit in some other approach.
Obviously, text linguistics needed a broader framework than sentence research. This insight already emerged in early research on pronominalisation, whose textual function is to organise relations among Nouns, Pronouns, and so on, in a Text and not just inside a single Sentence. In sample [18], Good [sic] Mrs Brown is introduced with the Noun Phrase ‘the old woman’ and functions as the Topic Agent for the Paragraph; the Pronoun ‘she’ places her as the Subject of a series of Sentences describing her disconcerting ‘ugliness’ and ‘oldness’ expressed by the Thematic Chain ‘ugly - red rims - eyes - mouth - miserably dressed - face - uglier’. Because pronominalisation is normally consistent, we immediately identify each occurrence of ‘she’ and ‘her’ with the same ‘woman’ and never with ‘Florence’, even if we don’t already know that Florence is a pretty girl.
[18] The old woman took her [Florence] by the wrist […] She was a very ugly old woman, with red rims round her eyes, and a mouth that mumbled and chattered of itself when she was not speaking. She was miserably dressed […] She seemed to have followed Florence, for she had lost her breath; and this made her uglier still (Dombey andSon)
More delicate textual functions of pronominalisation appear in these data about the same ‘old woman’ in a later scene of the novel:
[19] ‘It’s my gal! It’s my Alice! It’s my handsome daughter, living and come back!’ screamed the old woman. […] ‘Yes, mother,’ returned Alice, […] ‘Get up, and sit in your chair. What good does this do?’ ‘She’s come back harder than she went!’ cried the mother. ‘She don’t care for me!’ […] ‘Of course I have come back harder. What else did you expect? I don’t know who began to harden me, if my own dear mother didn’t’, she returned, sitting with her folded arms, and knitted brows, and compressed lips as if she were bent on excluding, by force, every softer feeling from her breast.
The ‘daughter’ refers to her ‘mother’ with Second Person Pronouns (‘you’ ‘your’), but the mother dramatises Alice’s rebuke of emotional displays by using the Third Person Pronoun ‘she’. The effect is like appealing to some unseen compassionate audience to witness the ‘hardness’, which the readers also witness from Alice’s bodily posture ‘excluding every softer feeling’. In retaliation, the daughter sarcastically attributes the blame for the ‘hardening’ in the Third Person with the Noun Phrase ‘my own dear mother’.
For a ‘linguistics of the text’, at least three perspectives seemed vitally relevant: (a) the text itself as process and product with mainly ‘linguistic’ qualities; (b) the participants, usually the producer(s) and the receiver(s) of the text; and (c) the broader context of situation wherein the text and the participants are situated. To address these three perspectives, we came to recognise seven standards of textuality. For the text itself, cohesion subsumes the means for connecting units and patterns, e.g., by joining two Sentences through pronominalisation from Noun Phrase (‘old woman’) to Pronoun (‘She’) in sample [18]; and coherence subsumes the means for connecting meanings and concepts, e.g., by describing ‘eyes’ and ‘mouth’ to portray ‘ugliness’. For the participants, intentionality designates the condition that the text producer intends to perform an event as a text, e.g., to bewail the ‘hardness’ of one’s own ‘daughter’; and acceptability designates the condition that the text receiver accepts the event as a text, e.g., by confirming that same ‘hardness’ and making her ‘dear mother’ responsible. For the context of situation, informativity concerns the degrees to which the text or some of its aspects are unexpected, interesting, or stimulating, e.g., total amazement to see one’s ‘daughter’ ‘living and come back’; situationality concerns the connections between the text and the context of situation, e.g., a dramatic reunion where the mother melts with emotion and the daughter does not; and intertextuality concerns the connections between the current text and previously experienced texts, e.g., when the daughter picks up and expands the Topic of being ‘hardened’.
These seven standards have been widely accepted, probably due to their practical usefulness in systematically exploring a text from multiple angles. They are not ‘theoretical’ in the sense of conventional ‘linguistic theory’ with its emphasis on entities like ‘distinctive features’ or ‘deep structure’. Rather, they are intended to represent the practice-driven theories discourse participants sustain about texts, similar to the viewpoint of ‘ethnomethodology’. In ordinary sense, the terms themselves can occur in discourse:
[20] His laughter and his talk sung about her and dispersed the fiction; he was the very sea-wind for bracing unstrung nerves. Her ideas reverted to Sir Willoughby, and at once they had no more cohesion than the foam on a torrent-water. (The Egoist)
[21] I resolved […] that I would be most moderate, most correct; and, having reflected a few minutes in order to arrange coherently what I had to say, I told her all the story of my sad childhood. (Jane Eyre)
[22] ‘Gentlemen! Consider, for Heaven's sake — help — Sam — here — pray, gentlemen — interfere, somebody.’ Uttering these incoherent exclamations, Mr. Pickwick rushed between the infuriated combatants (PickwickPapers)
[23] What could all this mean but an intentional affront? By some means or other she must have had the misfortune to offend him. (NorthangerAbbey)
[24] Mason will not defy me; nor, knowing it, will he hurt me — but, unintentionally, he might in a moment, by one careless word, deprive me, if not of life, yet forever of happiness. (JaneEyre)
[25] you may imagine that I am happy on every occasion to offer those little delicate compliments which are always acceptable to ladies. (PrideandPrejudice)
[26] ‘Long live the race of the immortal Alfred!’ However unacceptable these sounds might be to Prince John, he saw himself obliged to confirm the victor (Ivanhoe)
[27] spirited words on the necessity of keeping ignorant foreigners out of America. ‘Say, that was a mighty informative talk. Real he-stuff’, said Sidney Finkelstein. But the disaffected Babbitt grumbled, ‘Four-flusher! Bunch of hot air!’(Babbitt)
Whether or not a discourse event is judged ‘coherent’, ‘intentional’, ‘acceptable’, or ‘informative’ in some ordinary sense, it is still a text if is produced and received as an actual system, even in the face of real difficulties:
[28] Those persons will […] gladly accept even of the broken paragraphs and half-finished sentences; […] The fastidious and cold-hearted critic may perhaps feel himself repelled by the incoherent form in which they are presented. But an inquisitive temper willingly accepts the most imperfect and mutilated information, where better is not to be had (Wrongs of Women)
For this reason, texts and textuality cannot be meaningfully described by whether or not a text is ‘grammatical’ or ‘well-formed’.
Since the seven standards are for describing texts, further design criteria would be needed for evaluating texts. Three of these may serve: how far the text is efficient in getting readily produced and received, effective in promoting intentions and goals, and appropriate to the context, the participants, and the situation. These terms can occur in actual evaluations too, e.g.:
[29] one sole unique advertisement to cause passers to stop in wonder, a poster novelty, with all extraneous accretions excluded, reduced to its simplest and most efficient terms (Ulysses)
[30] ‘I don’t know; I’m not sure. She’ll always enjoy life.’ ‘It will depend on what you call life!’ Mr. Rosier effectively said. (Portrait of a Lady)
[31] Sir Pitt congratulated his brother warmly upon the peaceful issue of the affair, making appropriate moral remarks upon the evils of duelling (Vanity Fair)
Unlike the standards of textuality, which apply by definition to all texts, these criteria yield a wide scale of disparate ratings. A disturbingly large portion of attested discourse does not rate decidedly high, mainly because most people are not given any strategic training. More often, people have been confused and intimated by the prescriptive pressures of language guardians, who emphasise finicky and often misguided criteria of ‘correctness’, and dispense irrelevant advice like ‘never begin a sentence with “and” or “but”’. These pressures leave people uneasy about their own textual skills, and impatient with criticism or suggestions for improvement. They prefer to avoid situations requiring speaking or writing for public audiences, and, when compelled to perform, they are happy just to get it over with, and far from eager to go back and revise.
Even speaking or writing expressly intended for public audiences is all too often not well designed, again probably due to lack of proper training. Here is Talcott Parsons, an eminent sociologist, defining the term ‘skills’:
[32] Skills constitute the manipulative techniques of human goal attainment and control in relation to the physical world, so far as artefacts for machines especially designed as tools do not yet supplement them. Truly human skills are guided by organized and codified knowledge of both the things to be manipulated and the human capacities that are used to manipulate them.
This Stretch of Text is unfortunately typical of much self-indulgent, stodgy discourse of academic writing. With some effort, I have concluded that the same content could be expressed efficiently in 33 words to Parsons’ 59:
[32a] Human skills are techniques for exercising control and attaining goals in the physical world without having to use machines as tools. Skilled people apply well-organized knowledge of what things to manipulate and how.
One effect of the ponderous vocabulary in [32] is to lend profundity to the obvious, e.g., to the facts that knowledge is by nature ‘organized and codified’, and is required for having ‘skills’. A more ominous effect is to produce anxious uncertainty or outright confusion. The skewed interchange between ‘skills’ and the means of ‘supplementing them’ in [32] implies that the skills can operate on the world only insofar as they are ‘not yet supplemented’, which is patently false. Also, ‘artefacts’ are not ‘for machines designed as tools’; both ‘machines and tools’ are ‘artefacts’, only the former necessarily requiring ‘special design’ (a ‘tool’ could be a rock for grinding meal); and a ‘machine’ that was not designed as a tool would be irrelevant here. There may be a mistake in the grammar here, namely in ‘guided by…knowledge of both the things… and…the capacities’. Humans must have not just ‘knowledge of capacities’ but the ‘capacities’ themselves. Perhaps the grammar should be: ‘guided by...knowledge…and by capacities’.
Evidently, academic writing of this type entails empowering the writer who expends less effort (high efficiency) while disempowering the readers who must expend more (low efficiency). Sadly, such writing is judged appropriate, even by those who must struggle to comprehend it. How far it can be judged effective depends on how we interpret the goals. The text is far from effective if the goal is to share the knowledge of insiders (e.g. a scientist) with outsiders (e.g. a general audience). But it is effective if the goal is to dress up ordinary knowledge to sound like specialised knowledge. This power move can be applied to almost any statement, however trivial, viz.:
[33] As time goes by, people get older.
[33a] The serial accumulation of elapsing temporality is significantly correlated with a linear increment in the human aging process.
[34] The sky is blue.
[33a] The atmospheric encirculation of our planetary ambience projects a characteristically cerulean colouration.
I would not suggest that academic discourse is abusive to any such extremes, or that academics harbour such self-service goals. Rather, we are enclosed in a system that chiefly expects us to write ponderous prose like [32], and judges our status by how far we do so and how often it gets published by academic journals, who also expect it.
This ‘brief history’ of text linguistics thus arrives at the ecologist project of describing some ways for applying the seven standards and the three design criteria to socially relevant purposes. We thus may be able to describe the means for training ecologist strategies of discourse that promote free access to knowledge and society.
آشنایی با استادان زبان شناسی(11)
+ نوشته شده در چهارشنبه یکم آبان 1387 ساعت 12:10 شماره پست: 114
زندگینامه و آثار اطوره زبانشناسی: نوام چامسکی
چندی قبل زندگینامه و آثار آورام نوام چامسکی را در همین تارنما ارائه داده بودم. در این پست زندگینامه چامسکی بزرگ را به زبان فارسی در ادامه مطلب دریافت کنید.
آورام نوام چامسکی ( Avram Noam Chomsky)در 7 دسامبر 1928 در شهر فیلادلفیا مرکز ایالت پنسیلوانیا، در خانواده ای یهودی، روس تبار و مهاجر چشم به جهان گشود. پدر و مادر او هر دو معلم زبان عبری در مدارس آمریکا بودند و بعدها پدر وی، دکتر ویلیام زوو چامسکی، سالهای دراز ریاست قدیمی ترین دانشکده تربیت معلم در آمریکا را عهده دار شد. تاثیر تربیت خانوادگی بر مسیر زندگی چامسکی کاملا هویدا است.
در کتاب"چامسکی و سنت آزادی گری"(Chomsky and the Libertarian Tradition)کارلوس اوتروcarlos otero-یکی از ویراستاران مهم آثار چامسکی-در یادداشت هایش متذکر می شود:"ویلیام چامسکی چند روز پیش از مرگ، هدف غایی و نهایی زندگی خود رابرای من این چنین ترسیم کرد: تربیت انسانهایی دوستدار جامعه، خواهان شرایط بهتر در جهان، آزاده و مستقل که با حضور فعال خود برای همگان زندگی را مفهوم و هدف بیشتری بخشند." مشکل می توان فرزند او نوام چامسکی را بهتر از این به تصویر کشید. چامسکی جوان بحران اجتماعی سالهای 1930-سالهای کسادی بزرگ در ایالات متحده-را شاهد بوده است. شکل گیری حرکتهای رادیکال سیاسی و اتحادیه های کارگری که در آن یهودیان مارکسیست همیشه نقشی ویژه به عهده داشتند در مقابل چشمان او صورت می گرفته است. درد آن دوره در میان مهاجران روس تبار آمریکا، به گفته چامسکی-مصاحبه ای در ماه فوریه 1996- همه تمایلات سیاسی، از چپ افراطی تا راست مذهبی و افراطی دیده می شد. از این رو وی از اولین سالهای زندگی در مقابل چشم انداز وسیعی از افکار متفاوت و متخالف سیاسی قرار می گیرد. چامسکی از دو سالگی تا دوازده سالگی در مدرسه ویژه ای به نام بنیاد تربیتی دیویت، تحت تعلیم و سرپرستی جان دیویJohn Dewey قرار داشت. جان دیوی از پیروان کارل ویلهم ون هامبولت Karl wilhem von Hombultفیلسوف و بنیان گذار شیوه جدید تعلیم و تربیت بود. چامسکی تحت تاثیر خانواده و معلمان خود در سن ده سالگی در هنگام سقوط بارسلون به دست فاشیست های فرانکیست در روزنامه مدرسه مقاله ای شدید اللحن به چاپ می رساند.سالها بعد -31 مارس 1995- در مصاحبه ای می گوید: سقوط بارسلون در آن روزها یکی از دل نگرانی های عمده من بود. امروزتاثیر دیوی و هامبولت را چه در افکار سیاسی و چه در نظریه های زبان شناسی چامسکی می توان به صراحت دید.
چامسکی در راستای همین تاثیر در مقام استاد دانشگاه می گوید: شیوه های تدریس قراردادی و سرکوبگر انگیزه دانشجویان را در تمامی ابعاد نابود کرده است. او تمامی شیوه های قراردادی انتقال دانش و آگاهی را زیر سئوال می برد و تکیه کلام وی همیشه این جمله است: یک بچه ده ساله هم می تواند این را درک کند! چرا که در چهارچوب تفکر او فرد بالغ آنچنان اسیر دست تبلیغات رسانه های عمومی است که قدرت تمییز را به کلی از دست داده است. ولی دل نگرانی او برای جنگ داخلی اسپانیا سالها بعد در نوشته ها و سخنرانی هایش دوباره پدیدار می شود. برای او حرکت های انقلابی خودجوش و فی البداهه در آلمان و ایتالیای بعد از جنگ جهانی اول و حرکت های "آنارشیست-سندیکالیست" اسپانیا درسال 1936، یک منبع واقعی الهام است. در برابر اوترو، چامسکی نقطه نظر باکونین، متفکر انقلابی روس را بازگو می کند: "سازمانهای کارگری باید نه تنها خلاق ایده ها باشند بلکه می بایست به حرکت های پیش-انقلابی آتی نیز جان بدهند." وی ادامه می دهد: "حرکت انقلابی اسپانیا بر سالها کار، تعلیم و تربیت و از خود گذشتگی تکیه داشته(...) قبل از آن که در سال 1936 کودتای فرانکو آن را تبدیل به یک انقلاب اجتماعی کند."
هماهنگی ایدئولوژیک چامسکی با آنارشیسم را به وضوح می توان در این سخنان بازیافت. ولی بر خلاف جرج اورول - نویسنده محبوب او- و برتراند راسل فیلسوف شهیر انگلیسی - تنها کسی که عکس او در دیوار دفتر کار چامسکی در ام.آی تی را مزین کرده، حرکت چامسکی به سوی "آزادی گرایی" Libertarianism و آنارشیسم نتیجه ناامیدی از لیبرالیسم نیست. چامسکی از دوران جوانی به سوی "آزادی گرایی" تمایل داشته. اگر اورول در کتاب Homage to Catalonia عنوان می کند: "دموکراسی بورژوایی، همچون فاشیسم نام دیگر نظام سرمایه داری است(...) تنها آلترناتیو نظام سرمایه داری کنترل کارگران است" چامسکی معتقد است: "فاشیسم فقط نام دیگر سرمایه داری نیست. صورتی به ویژه سرکوبگر است که سرمایه داری در برخی مقاطع به آن متوسل می شود (نمونه حکومت های جهان سوم) که با دموکراسی سرمایه داری متفاوت است(مصاحبه 20 آوریل 1995). چامسکی با توجه به نمونه آنارشیسم حاکم در اسپانیای سالهای 1930 که از نوعی نظم درونی برخوردار بوده، حکومت آلتر ناتیو سرمایه داری را آنارشیسم_سندیکالیسم دوره حرکتهای انقلاب اسپانیا می داند.
ولی چامسکی چگونه می تواند به این جامعه ایده آل دست یابد؟ در این زمینه رودولف راکر Rudolf Rocker متفکر آنارشیست و خصوصا کتاب معروف او "تراژدی اسپانیا" The Tragedy of Spain که در باره جنگ داخلی اسپانیاست، منبع الهام او قرار می گیرد. برای چامسکی نمونه اسپانیا و عدم حمایت روسیه از حرکت های انقلابی آن دوره، کاملا گویای این واقعیت جهانی است که کشورهایی چون ایالات متحده و روسیه شوروی سابق که ظاهرا در تخالفی کامل قرار داشتند، در مقابل وحشت از نهضت های "آزادی گرا" برای سرکوب آنان به راحتی یک صدا خواهند شد.
ولی راسل و آنتون پانکوک Antone Pannekoek متفکر آزادیخواه سوسیالیست هلندی،ستاره شناس و متخصص رابطه علوم و مارکسیسم در دانشگاه آمستردام-هر دو نا امید از مرگ آزادی در انقلاب بلشویکی- بیشترین تاثیر را بر افکار سیاسی چامسکی می گذارند.
در سال 1945 در سن 16 سالگی، چامسکی تحصیلات عالی را در دانشگاه پنسیلوانیا آغاز می کند. با تدریس زبان عبری مخارج تحصیل خود را نیز تامین می کند. وی در طول همین دوره حتی به زبان عربی نیز تسلط می یابد. در کتاب "خواننده چامسکی" Comsky Reader او معلم زبان عربی خود جورجیو لوی دلا ویدا را این چنین توصیف می کند:" یک ضد فاشیست ایتالیایی در تبعید، معلمی بی همتا و شخصیتی دوست داشتنی." ولی چامسکی آزادی گرا در چهار چوبه خشک و غیر قابل انعطاف محیط دانشگاه از تحصیلات بیزار می شود تا جایی که می گوید:" تصمیم به ترک تحصیل داشتم، شاید در کیبوتز های فلسطین در تلاشهایی که تعاونی های عرب-اسراییلی در چهارچوب ای سوسیالیستی از خود نشان می دادند مشغول به کار می شدم". ولی این تصمیم با اعتقاد عمیق وی که مخالف وجود دولت اسراییل در سرزمین فلسطینی ها بود در تضادی کامل قرار داشت. وی نتیجه"طرح" اسراییل را نه اتحاد مردم در چهاچوبه ای سوسیالیستی بلکه قطعه قطعه کردن سرزمینها بر اساس دین و اعتقادات ساکنانش می دید. شکل دادن به دولت بر پایه دین، پدیده ای بود که مرام آزادی گرای او تحمل نمی کرد. برای چامسکی تنها پدیده قابل توجیه در سرزمین اسراییل سازماندهی تعاونی های کارگری به شیوه اسپانیای انقلابی بود.
وی پس از آشنایی با کارول دوریس شاتز Carol Doris Schatz همسر آینده اش و زلیگ هاریس Zellig Harris پروفسور بلند پایه که هر دو تاثیر زیادی بر زندگی او گذاشتند، طرح کار در تعاونی های کارگری کیبوتز را کنار گذاشت و دوباره به دانشگاه بازگشت.
پروفسور هاریس که خود از خانواده ای روس تبار و مهاجر بود در سال 1931 در دانشگاه پنسیلوانیا اولین بخش زبان شناسی در ایالات متحده را عملا پایه گذاری کرده بود. تمایل هاریس به زبان شناسی ساختاری آشکار و عیان بود و کتاب معروف او "شیوه های زبان شناسی ساختاری" Methods in structural Linguistics که در 1951 به چاپ رسید بر چامسکی تاثیر بسیار گذاشت. چامسکی زبان شناسی را به عنوان زمینه تحصیلات عالیه خود برگزید و تاثیر این معلم را به بهترین وجه در اولین کتاب عمده خود "ساختار منطقی نظریه زبان شناسی"
The Logical structure of Linguistic Theory به نمایش گذاشت. هاریس و برخوردهای زنده و سازنده او در مقابل مباحث خشک دانشگاهی در واقع همان احساس سالهای اولیه تحصیل در مدرسه دیویت را در چامسکی زنده کرد و شاید تنها دلیل بر ادامه تحصیل او شد.
چامسکی در آغاز کار در واقع تحقیقات هاریس در زبان شناسی را به پیش می راند. ولی تحقیقات وی منحصر به محدوده زبان نمی شد. فلسفه، خصوصا نظریات فیلسوف صاحب نام ریاضی رودولف کارناپ Rudolf Carnap که تحت تاثیر راسل، وایتهد و وینگشتاین بود برای او زمینه های تحقیقاتی ارزشمندی شد.
کارهای اولیه چامسکی و تز کارشناسی او را هیچ کس، حتی پروفسورهای او جدی تلقی نکردند. تاثیر کارناپ و راسل ریاضیدان بر مکتب زبان شناسی چامسکی انکار ناپذیر است. وی با برخوردی منطقی-ریاضی یه نظریه زبان شناسی نوعی چهارچوبه آزادی گرا عطا کردتا جایی که با بی. اف. سکینرB.F.Skinner، بنیان گزار روانشناسی رفتار گرایی در تضاد قرار گرفته، کتاب معروف او "رفتار گویشی" Verbal Bihavor را به شدت به انتقاد کشید. سکینر که از جانب کمونیستهای طرفدار روسیه شوروی سابق لقب "پائولوف امپریالیست ها" را یدک می کشید، معتقد بود که رفتار انسانی، خصوصا روال گویشی او رامی توان به وسیله همان ابزاری که بر رفتار حیوان می تواند تاثیر گذارد، تغییر داد. چامسکی آزادی گرا با این ایده سراسر در تضاد است. به عقیده او نظریه سکینر -این نظزیه سالها به عنوان جایگزین فرویدیسم غیر علمی در محافل دانشگاهی آمریکا جایی برای خود باز کرده بود- همه آنچه انسان را می سازد یعنی خلاقیت او را به زیر سئوال می کشد. وی به این حمله بسنده نکرد و بعدها، تمامی عناصر روانشناسی رفتار گرا: "عادت"، "بازتاب"، "شرطی شدن"، و ... را به عنوان عناصری غیر علمی و غیر عینی به انتقاد کشید. با این عمل چامسکی نشان داد که علمی گرایی را فقط زمانی تایید می کند که در خدمت آزادی گری قرار گیرد. و آزادی در نظریه او نمی تواند مقهور هیچ پدیده ای، حتی علم گردد. وی برخورد با نظریه سکینر را باز هم پیشتر می راند، معتقد است که اشتباه سکینر زمینه وسیعتری دارد: جبر گرایی، رفتار گرایی و ابزارهای دیگر کاربرانه روشنفکری را وسایل مناسبی برای اعمال کنترل بر توده های مردم و توجیه اعمالی دهشتناک لقب می دهد. و در کتاب "گویش و سیاست" Language and Politics چامسکی، نظریه رفتارگرایی سکینر را رسما یک "تقلب" توصیف می کند. چندی بعد چامسکی حتی زبان شناسی ساختاری را نیز تحت تاثیر ویلهم ون هامبولت، فیلسوفی که به افکار و بازی های دوران کودکی او شکل داده بود، به زیر سئوال می کشد و گامی دیگر به جانب آزادی گرایی بر می دارد.
در این مقام چامسکی سعی بر آن دارد که صریحا اوجگیری برخی نظریه های علمی و رابطه آنان را با منافع هیئت های حاکمه، نشان دهد. به این ترتیب او قدم به قدم از جهان کوچک آکادمیک و محدوده زبان شناسی خارج می شود و به چشم اندازی بسیار وسیعتر روی می کند. با وجود آنکه در سال 1959 در انستیتوی صنعتی ماساچوستMIT، کار دانشگاهی خود را آغاز می کند و دو سال بعد، در سن 33 سالگی به مقام استادی زبانهای خارجی و زبان شناسی در همان انستیتو نایل می گردد، و با وجود آنکه کتاب معروف وی" زبان شناسی دکارتی" (Cartesian Linguistics) بعد از این مقطع به دست چاپ سپرده می شودو نشان دهنده تحرک پیوسته او در زمینه زبان شناسی است، چامسکی از این پس از طرف صاحب نظران دیگر یک زبان شناس دانشگاهی نیست. او یک روشنفکر سیاسی، یک منتقد سیاست داخلی و خارجی دولت آمریکا، و یک فعال سیاسی آزادی گراست.
ولی چامسکی سعی تمام دارد که تا حد امکان پلی میان کار آکادمیک و نظریه های سیاسی خود بسازد. و می گوید زمانی که انسان دورنمای زبان در چهارچوبه دکارتی را - به شیوه ای که او تحت تاثیر هامبولت تعریف می کند- می پذیرد، دیگر نمی تواند در مقابل شرایطی که حاکمیتهای تحکم آمیز را توجیه می کنند، ساکت بنشیند.
در سخنرانی خود در کنفرانس بارسلون چامسکی می گوید: "اصل اساسی حاکم بر انسانهایی چون آدام اسمیت و هامبولت این بود که انسان باید آزاد باشد، (...) پدیده هایی چون تقسیم کار که او را نابود می کند و "دستمزد" که از او برده می سازد، نباید بر او حاکم باشد. بنیاد های تحکم گر نمی باید بر او حاکم گردند، (...) در قرن هجدهم آنان (هامبولت و اسمیت) در مقابل خود کلیسا، فئودالیسم و دولت تمامیت خواه را می دیدند. مجموعه های صنعتی آنروز وجود نداشتند." ( Creation ) و به دنبال این سخنان او باز هم به بارسلون ابدی خود باز می گردد: " اگر اعتقاد اینان (هامبولت و اسمیت) را حاکم می کردید، به عقیده من، به اصولی که به دوره انقلابی سالهای 1930 در بارسلون جان دادند، خیلی نزدیک می شدید." ( Creation ) به این ترتیب چامسکی تحت تاثیر هامبولت بار دیگر تکرار می کند: "انسان برای بروز انسانیت خود محتاج آزادی و محیطی بارور است.." (Humanist)
منطق ریاضی بر افکار چامسکی حاکمیت کامل دارد، در 13 دسامبر سال 1994 می گوید: "منطق ستیزی درها را به روی هر پدیده ای می گشاید، خصوصا بدترین فرمهای اقتدار گرایی." در طول دهه 60، شدت یافتن اعتراض های دانشجویی به جنگ و بمباران دهقانان ویتنامی، به سیاست جان. اف. کندی در کوبا، به کودتای خونین بر علیه دولت دموکراتیک سوکارنو در اندونزی و به سیاستهای سرکوبگر ایالات متحده در کارائیب و آمریکای لاتین، زمینه تحرک سیاسی لازم برای چامسکی و اعلام مواضع آزادی گرای او را فراهم می آورد. در اکتبر سال 1965 در پارک ملی بوستون وی برای اولین بار در مقابل جمعیتی بزرگ خود را برای سخنرانی آماده می کند، ولی بی نظمی دانشجویان سخنرانی او را نیمه تمام می گذارد. وی در مورد جنبش های دانشجویی که به شدت تحت تاثیر افکار خود وی بودند، می گوید: "معمولا از مسیر منحرف می شوند." وی تحت تاثیر جنبش های انقلابی معتقد است که: "صرفا فریاد کشیدن بر علیه حاکمیت کاری از پیش نمی برد." (مصاحبه 27 ژوئن 1995)
چامسکی بر خلاف دیگر معترضان سالهای 1960 در ایالات متحده بر مسند مخالفت با حاکمیت پافشاری کرد و هیچ گاه با دولت به همکاری نپرداخت. در همین دوره مجموعه ای از مقالات وی تحت عنوان "مسئولیت روشنفکران" (Respnsibility of Intellectuals) در New York Review of Books به چاپ می رسد و شور و هیجان فراوان ایجاد می کند. این مجموعه مقالات به همراه کتابی که در سال 1969 به نام "قدرت آمریکا و صاحب منصبان نوین" (American Power and the New Mandarins) از وی به دست چاپ سپرده شد، تصویر او را به عنوان ندای اعتراض جنبش چپ نوین آمریکا کامل کرد.
وی تمایل به ارائه آثار پیچیده سیاسی ندارد و سعی در ساده نویسی و مفهوم نویسی می کند. می گوید: " به متن های فلسفی در تحلیل سیاسی تمایل ندارم. اگر لفاظی ها را حذف کنیم، آنچه باقی می ماند مهم است." (8 اوت 1994 "فلسفه تفکر،فلسفه زبان " (Philosophy of mind,Philosophy of language) ولی ساده نویسی او حتی به مذاق بسیاری از طرفدارانش خوش نمی آید. چامسکی به تدریج در می یابد مسئولیت او به عنوان سخنگوی اصلی مخالف خوانان در صحنه داخلی ایالات متحده هر روز شرایط را برای او سنگین تر می کند.
روزا لوکزامبورگ زن مبارز آلمانی، آنتونیو گرامشی تئوریسین بزرگ کمونیسم ایتالیا، لرد برتراند راسل فیلسوف آزادی، ساکو و وانزتی سخنگویان کارگران مهاجر ایتالیایی در آمریکای سالهای 1920 و تعداد بیشماری دیگر از این مخالف خوانان در غرب "آزاد" به زندان افتادند، به قتل رسیدند و یا حاکمیت برای همیشه آنان را به انزوا راند. در سالهای 1960 چامسکی می بایست دست به انتخابی سرنوشت ساز می زد. زندگی خانوادگی ، بهره وری از شهرت بی نظیر دانشگاهی به همراه ثروت کلان و یا مبارزه،...انتخاب آنروز چامسکی، امروز بر کسی پوشیده نیست. در واقع راهی که او انتخاب کرد بازگشتی نداشت. راهی بود که نقش روشنفکر را در مبارزه با دولت کندی بر سر محاصره دریایی کوبا نشان می داد، راهی بود که در مخالفت با جنگ هند و چین سیاست سلطه طلبی امپریالیسم را محکوم می کرد، راهی بود که حقانیت مسابقات تسلیخاتی جنگ سرد را به سخره می گرفت، راهی بود که اشغال سرزمین فلسطینی ها را به دست شریک ایالات متحده محکوم می کردو در نهایت راهی بود که در مخالفت با اشغال چک اسلواکی به دست ارتش سرخ و بسیاری دیگر مسایل عمده زمان خود نقش روشنفکر متعهد را به روشنی نشان می داد.
تاریخ شاهد است که "حقیقت دوستی" آزادی گر دلیل اصلی سرکوب او از جانب حاکمیت است. چامسکی می گوید: "می دانستم که نقش منفعل در این میان کاری انجام نمی دهد(...) مسئله صرفا خیس کردن پای در جوی آب نیست. عمیق تر و عمیق تر درگیر می شوید." (Noam Chomsky)
وی به عنوان مغز متفکر اعتراضهای سیاسی در این سالها می گوید " جنبش(نام جنبش ،مقاومت (Resist ) بود، که در سال 1966 پایه گذاری شده بود) مطمئن بود که من تا چند سال دیگر به زندان خواهم افتاد. شاید بی لیاقتی سازمان اطلاعات آمریکا که همیشه مخالفان حاکمیت را در هیئتهای زیرزمینی وابسته به چین، کره و یا شوروی می دید، مرا نجات داد."(31 مارس 1995)
نرمان مایلر(Norman Mailer) در کتاب "لشکریان شبانگاه:تاریخ در مقام داستان،داستان در مقام تاریخ" (Armies of the Night: History as a novel, the novel as History)در باره اقدام این جنبش می گوید: "همه چیز در پاییز 1967 شروع شد" در حقیقت جنبش به این نتیجه رسیده بود که برای مبارزه با جنگ ویتنام و حمایت از دانشجویان مخالف دولت, یک راهپیمایی بزرگ به سوی ساختمان مرکزی پنتاگون سازماندهی کند. چامسکی بهترین فرد ممکن برای حمایت از این حرکت اعتراضی بود. او به همراه گروهی از روشنفکران نامه سرگشاده ای به نام: "فراخوان مقاومت در برابر حاکمیت نامشروع" منتشر میکند. این راهپیمایی در عمل صورت می گیرد و چامسکی به همراه گروه وسیعی از روشنفکران،شعرا، استادان دانشگاه، مجسمه سازان، هنرمندان و نویسندگان به دست پلیس نظامی دستگیر می شود. پلیس برای گروهی از آنان، به جرم مقاومت در برابر اجرای قوانین، تقاضای مجازات سنگین زندان می کند. و اف.بی.آی در گزارش خود چامسکی را "همدست" توطئه گران معرفی می کند.
فضای تب آلود در اروپای 1968، بر چامسکی بی تاثیر نبود. در این سال لرد برتراند راسل-بت آزادی گرای چامسکی- در ششمین کنفرانس ملی کارگران به شدت به دولت کارگری انگلستان حمله می کند. نخست وزیر را همدست بانکداران معرفی کرده و در حمایت از جنبش 1968 ابراز می دارد: " جنبش کارگری امروز تقاضا هایی را مطرح می کمد که همیشه در قلب من معنای سوسیالیسم می داشت." پانتر های سیاه، مارتین لوترکینگ، مالکم ایکس، خادمان صلح، طرفداران حقوق اجتماعی، نهضتهای آزادی زنان، هیپی گری. همه این جنبشها در این سالها، در ایالات متحده، رو به رشد می گذارند. ندای چامسکی دیگر تک نتی است مغروق در امواج یک سمفونی عظیم.
ولی چامسکی نه چه گوارا بود و نه لنین. او نه دست به اسلحه می برد و نه ادعا داشت که راه بهشت موعود را می شناسد و به همگان خواهد نمایاند. او یک معلم و یک محقق است. او معتقد بود و هنوز هم معتقد است که می توان با حمایت از آزادی، علم و منطق را در خدمت انسان به کار گرفت. و برای حصول به یک زندگی بهتر به مردم اعتماد به نفس داد و آنان را به تعمق درباره شرایط زندگیشان تشویق کرد. به همین خاطر، در سمفونی عظیم و اعتراض آمیز سالهای 60، برخی شاگردان او و فعالان دانشگاهی گاه از جهت گیری های چامسکی ناخرسند بودند و طرز برخورد او را محکوم می کردند. نکته تیره و تار در مسیر زندگی چامسکی همان حرفه استادی او در دانشگاه ام.آی.تی است. این موسسه آموزشی یکی از نزدیکترین دانشگاه های ایالات متحده به پنتاگون و ناسا به شمار می رود و از این نظر حضور یک مخالف دولت امریکا در آن، تحت نام استاد زبانشناس در دانشگاهی که فاقد دانشکده زبان است، بسیار مسئله ساز است. ولی چامسکی در برابر این سئوال در مارس 1995 می گوید: "آیا هیچ وقت از زبان کسی شنیده اید که مارکس نمی بایست در موزه انگلستان، سمبل امپریالیسم انگلیس، به کار اشتغال داشته باشد؟" البته این جواب برای اقناع همه مخالفان او نمی تواند کافی باشد. ولی در طول خدمت دانشگاهی در ام.آی.تی درگیری های او با حاکمیت همچنان ادامه می یابد. در سال 1969 وی به عنوان سخنگوی بنیاد روزا لوکزامبورگ در ام.آی.تی به دیدار رئیس دانشگاه می رود و در برابر اعتراضات دانشجویان که قصد اخراج لابراتوارهای نظامی از دانشگاه را داشتند به مدیریت دو پیشنهاد ارائه می دهد: اول آن که این لابراتوارها در داخل دانشگاه باقی بمانند و زیر نظر دانشگاهیان به صورتی شفاف اداره شوند. چرا که او معتقد بود این فعالیتها در هر حال ادامه خواهند داشت و بهتر است زیر نظر قرار داشته باشند تا مخفی شده در یک زیر زمین دور افتاده. دوم، وی پیشنهاد می کند که دانشکده ای جدید به نام "دانشکده مرگ" تاسیس گردد تا هر چه بهتر نشان دهنده فعالیت واقعی این مجموعه ها باشد. پیشنهادهای او با فریاد اعتراض محافظه کاران همراه می شود. چامسکی همواره از تمایل دانشگاهیان و دانشجویان به قدرت و تملک قدرت آگاه است.این پدیده را دوست ندارد و برای آن ارزشی قائل نیست. اگر او فعالیت های سیاسی دانشگاهیان را تایید می کند از قدرت و مظاهر آن همیشه فاصله می گیرد. از این رو است که باوجود تمام تمام فعالیتهای سیاسی ، چامسکی یک روشنفکر افشاگر باقی می ماند. در واقع او تنها وظیفه واقعی یک روشنفکر را "افشاگری" ، آن هم در غالب "نوآوری " در تحلیل مسائل و جریانات کشور می داند. و راه او در این مسیر از هربرت مارکوزه (Herbert Marcuse) و اریک فروم (Eric Fromm)، کسانی که می توانستند همراه و همقدم وی تلقی گردند جدا می شود. چامسکی ، بر خلاف آن دو، معتقد است که در حال حاضر علوم اجتماعی نمی تواندابزار کافی برای تحلیل عمیق مسائل سیاسی در چارچوبه داده های جامعه شناسانه، روانشناسانه اجتماعی و اقتصادی فراهم آورد. در واقع برداشت وی از افشاگری روشنفکرانه، بر اساس این اعتقادات، برداشتی قانونمند و علمی نمی تواند باشد.
وی هیچ گاه راهی از پیش تعیین شده، مشخص و واضح برای مقابله با نا ملایمات اجتماعی -سیاسی ارائه نمی دهد. برداشت وی این است که باید زمانی که در برابر یک معضل قرار می گیریم عمل مناسب را با در نظر گرفتن عوامل تاریخی تعیین کنیم، به نحوی که خلاقیتهای تمامی انسانهای درگیر را تشویق کرده باشیم.
او همصدا با کن کوتس نویسنده سوسیالیست انگلیسی در کتاب"سوسیالیستها و حزب کارگر"(Soocialists and the Labour Party) معتقد است: "مسلم است که شناخت افکار پیش کسوتان نهضت سوسیالیسم برای ما اهمیت دارد ولی باید قادر باشیم که تفکرات و برداشتهای خود را نیز به پیش برانیم."
نزدیکی فکری چامسکی به چپ نوین آمریکا کاملا چشمگیر است ولی وی در طول سالها مبارزه با سیاستهای امپریالیستی کشور خود هیچ گاه با تشکیلاتی که تمایلاتی به تمامیت خواهی یا سرکوب توجیه شده افکار عمومی داشته باشند، همراه نشد. لنینیسم، مائوئیسم، استالینیسم به همان اندازه در نظر او بی وجه می نمود که جریانهای سیاسی به اصطلاح "شایسته سالار" و برتری طلب. او معتقد به تحرک مردم است و زمانی که سقوط امپراتوری شوروی نامردمی هایی را که در پناه پرده سوسیالیسم علمی پنهان شده بود علنی کرد، زمانی که بسیاری از نیروهای چپ امریکا با اعلام "خودفروشی حاکمان شوروی به سرمایه داری آمریکا" علنا صحبت از خیانت لنینیستهای مسکو به آرمان چپ جهانی می کردند، اهمیت آزادی گرایی چامسکی در برخورد با مسائل سیاسی، دو صد چندان شد. چرا که این بار تاریخ به برخورد وی با مسائل اجتماعی حقانیت می داد.
با این وجود هنوز هم در دانشگاههای آمریکا برخورد وی با مسائل جاری جهانی: جنگ ویتنام، دولت اسرائیل، کودتای اندونزی و دیگر موارد مهم، به ندرت از طرف استادان تاریخ و یا علوم سیاسی تدریس می شود. خود وی می گوید: "من هیچگاه از اشتباهات دولت آمریکا در ویتنام یا دولت روسیه در افغانستان انتقاد نکرده ام. برداشت جمعی همیشه بر این روال است که باید از اشتباهات انتقاد کرد. چپ می گوید آمریکا جنگ را باخت ولی من نفس این جنگ و نتایجی را که این عمل به دنبال آن بود محکوم می کنم. نتایجی که آمریکا عملا به دست آورده است." وی در توضیح نظریات خود در مقاله " چند تلاش مذبوهانه خیر خواهانه" در سال 1985 نظر خود را در مورد جنگ ویتنام بیان می کند و می گوید: "...انگیزه این دخالت نظامی را در چهارچوب یک ایده ژئوپولیتیک بسیار قدیمی و ریشه دار در بنیادهای آمریکایی باید جستجو کرد..." و در سطرهای بعدی، از تلاش آمریکا برای نابودی نمونه های اقتصادی موفق سخن به میان می آورد. در این چهارچوب جنگ ویتنام به آن چه آمریکا به دنبال آن بود یعنی نابودی ویتنام که نمونه ای از رشد مستقل را می توانست ارائه دهد، دست یافته بود. این طرز برخورد که سیاستهای بازاری، ساده اندیشانه و تبلیغات توده پسندانه در ایالات متحده را نشانه می گیرد مسلما از نظر حاکمیت آمریکا برای تدریس به جوانان توصیه نمی شود. چامسکی به همراه ادوارد اس. هرمان (Edward S. Herman) نویسنده، دانشگاهی و مخبر معروف در اواسط دهه 1970 در توضیح نقطه نظرات خود در باره جنگ ویتنام کتابی به نام "وحشی گری ضد انقلابی" (Anti-revolutionari Violence) به چاپ می رساند و در آن از کشتار مردم غیر نظامی ویتنام به دست آمریکاییان پرده بر می دارد. چامسکی در این دوره است که مستقیما با سانسور حاکم بر انتشارات در ایالات متحده برخورد می کند. شرکت نشر وارنر که این کتاب را به چاپ رسانده بود خود وظیفه معدوم کردن تمامی نسخه ها را عهده دار گشت. بعد ها این کتاب به نام "حمام خون" (Bains de sang) از طرف چپگرایان کشور فرانسه به زبان فرانسه ترجمه شد ولی چامسکی ترجمه را مغرضانه،چپگرایانه و بی ارزش دانست. در واقع چامسکی همیشه از تفکر سیاسی در کشور فرانسه رویگردان است و پیوسته ابراز می دارد که در فرانسه هیچگاه نظرات وی درست درک نشده است. او ژان پل سارتر، لوی استراوس و دیگر متفکران صاحب نام فرانسه را "شایسته سالار" می شناسد ، کسانی که درک درستی از قدرت تحرک "انسانی" ندارند و با عمل خود فقط به "بنیاد ها" مشروعیت بیشتر می بخشند. در فردای حوادث 11 سپتامبر، زمانی که ژست های وطن پرستانه و صلح دوستانه حاکمیت چه در آمریکا و چه در دیگر عرصه های جهانی روی به جانب سواستفاده تبلیغاتی از این جنایت هولناک داشت، چامسکی در مقاله کوتاهی به نام "در باب بمباران" (On the Bombing) که در مجله زد (Zmagazine) به چاپ می رساند به نقش "افشاگرانه" و روشنگرانه خود دوباره جان می بخشد. او تروریسم را محکوم می کند ولی در عین حال با بازگویی بمبارانهای بی دلیل آمریکاییان بر فراز خاک کشور سودان که به کشته و مجروح شدن صدها غیر نظامی انجامیده این سئوال را مطرح می کند که آیا غیر آمریکاییان نیز می توانند "قربانی" تروریسم به شمار آیند؟ او به جای فرو افتادن در دام فریاد کر کننده بوقهای تبلیغاتی، موفقیت آمیز بودن عملیات تروریستها در 11 سپتامبر را دلیلی واضح بر بی مصرف بودن پروژه "چتر دفاع ضد موشکی" بوش دانسته تعطیل این پروژه را از دولت خواستار می گردد. و در انتهای همین مقاله اضافه می کند :" یکبار دیگر در مقابل این انتخاب قرار داریم: می توانیم تلاشی برای درک مسائل (بحران فلسطین، فقر آفریقا، سیاستهای ضد بشری آمریکا در جهان...) از خود نشان دهیم، یا با رد این تلاش به وقوع حوادث هولناک تری در آینده کمک کنیم."
ابراز این مطالب، در شرایطی که دولت آمریکا با تمامی قوا سعی در مسموم کردن افکار عمومی داشت و به بالا بردن هزینه های نظامی دل بسته بود، از جانب روشنفکران "دستگاه حاکمیت" بارانی از ناسزا و تهمت برای چامسکی به ارمغان آورد. ولی این بار هم پیش بینی او درست از آب در آمد و آمریکا مغروق سیاستی شد که چامسکی پیشتر بارها در طول جنگ سرد تحت عنوان "سیاست دشمن تراشی" آن را به انتقاد کشیده بود. در شرایطی که هزاران کودک در جهان و حتی در ایالات متحده همه روزه از گرسنگی می میرند، دولت آمریکا به بهانه " دفاع" از تمدن و مبارزه با تروریستها میلیاردها دلار ثروت جهانی را در قالب وامهای بلا عوض، پیش پرداختهای دست و دلبازانه و یارانه های دولتی به جیب تفنگ فروشان جهان سرازیر می کند. این بار دیگر "توطئه مائو در آسیای جنوب شرقی" کارساز نیست، لشکر استالین نیز دروازه های اروپای "متمدن" را تهدید نمی کند. دشمن امروز، یک دهاتی بی سواد و کوه نشین به نام ملا عمر است که از سالها پیش نان خود را به تنور "سیا" می چسبانده است.
چامسکی نقش افشاگرانه و روشنگرانه ای برای وسایل ارتباط جمعی، خصوصا در جامعه آمریکا قائل نیست. در مصاحبه ای که در تاریخ 4 سپتامبر 2003 با برنی دیور مصاحبه گر رادیو هاوانا دارد از نقش مطبوعات در آمریکا در مورد جنگ عراق این چنین می گوید : "... البته مطبوعات مستقل این چنین رفتار نمی کنند. حق با شماست، مطبوعات اصولا تبدیل به آلت سیاست گذاری شده اند، ولی این مطلب جدیدی نیست." وی در ادامه می گوید: "در طول جنگ ویتنام هم به همین صورت بود(...) وسائل ارتباط جمعی، محافل سرمایه داری و جمع روشنفکران دولتی، این تمایل را داشتند که در جهت متمرکز کردن قدرت دولت گام بردارند. در آخر کار، زمانی که این جنگ از نظر مالی برای آمریکا گران تمام می شد، انتقادهای محجوبانه نیز شروع شد. حال نیز چنین خواهد بود."
این گونه انتقادها از مطبوعات به مزاق ارباب جراید خوش نمی آید. و شاید در جواب به همین کمبود مزمن در جامعه بوده است که چامسکی چندین تلاش ناموفق در پایه گذاردن مجله، ماهنامه و یا هفته نامه ای مستقل از خود نشان داد. همه این تلاشها، هر یک به دلایلی محکوم به شکست شدند. امروز مجله زد آخرین تلاش او برای دستیابی به ابزاری است که پلی میان او و خوانندگانش برقرار کند. این مجله که تریبونی آزاد برای چامسکی و همفکرانش ایجاد کرده است در آدرس اینترنتی www.zmag.org نیز در دسترس قرار دارد و مجموعه مقاله های او و دیگر همفکرانش را می توان در آن یافت. در عمل، مجموعه مقالات و مصاحبه های چاپ شده در مجله زد نگارش این زندگی نامه شتابزده را نیز برای من امکان پذیر ساخت.
چامسکی در سه جهان
اگر نظریه ای که جهان را به سه منطقه متفاوت تقسیم کرده است قبول داشته باشیم: جهان سوم، جهان دوم و جهان اول! چامسکی و نظریه های او در هر یک از این مناطق شهرت، اهمیت و کاربردی متفاوت پیدا کرده است.
در ایالات متحده که این تقسیم جهانی آن را جهان اول نامیده است چامسکی از نظر افکار عمومی اصولا سخنگوی یک جناح سیاسی و یا عقیدتی- به صورتی که بتواند در امور سیاسی کشور شرکت فعال داشته باشد- به حساب نمی آید. در آمریکا "چپگرایی" یک حرکت سیاسی نیست. از نظر تاریخی -در طول سالهای سیاه مک کارتیسم- یک جرم بوده و در دوران حاضر فقط لفاظی و سخنوری است. در آمریکا اصولا هر نظریه ای که بازتاب آنی اقتصادی برای بهبود "فرضی" شرایط مادی قشری از رای دهندگان را در بر نداشته باشد و یا در مقیاسی وسیع تر بهبود عملکرد دستگاه سرمایه داری را مورد نظر قرار ندهد غیر سیاسی است.
با در نظر گرفتن این جو سیاسی واقعیتی تکان دهنده را باید قبول کرد: چامسکی برای اکثریت قریب به اتفاق آمریکاییان مرفه و تحصیلکرده، کتابخوان و با سواد، یعنی کسانی که به پای صندوقهای رای می روند، فردی کاملا ناشناخته است. خوانندگان آثار چامسکی را در آمریکا باید در محافل بسیار محدودی جستجو کرد که از اندیشمندانی به معنای واقعی کلمه "طراز اول"، ناراضیان سیاسی حرفه ای و دشمنان قسم خورده امپریالیسم در طیف چپ افراطی و یا راست افراطی، تشکیل شده اند. در این محافل نویسندگانی چون گور ویدال (Gore Vidal) که آثار هنری و اجتماعی او تقابل مستقیم با حاکمیت آمریکا را هدف قرار می دهد و متفکرانی چون پروفسور هاوارد زین(Howard Zinn) استاد تاریخ و علوم سیاسی در دانشگاه بوستون، که گروهی او را رسما یکی از منابع الهام چامسکی می دانند، تحلیل ها و نظریات خود را در رابطه با شرایط روز و مسائل جاری ارائه می دهند.
سالها پیش فیدل کاسترو، رهبر انقلابی کوبا در مصاحبه ای می گوید: "هر قدر طیف سیاسی در یک انقلاب وسیع تر شود امکان موفقیت و دوام آن بیشتر است." اکر شخص وی و دیگر انقلابیون جهان در عمل درباره گسترش طیف سیاسی راه خلاف این پیشنهاد را اتخاذ کردند و به دلایلی که بیشتر بازتاب کمبودها، تهدیدهای خارجی، محاصره های اقتصادی و غیر آن بوده هر چه بیشتر طیف سیاسی خود را باریک تر و در نتیجه ضربه پذیرتر کرده اند، امپریالیسم آمریکا، با بهره گیری از امکانات بیشماری که اغلب از راه چپاول و غارت ملل دیگر به دست آورده، در به کار گیری این "نصیحت" کاسترو از خود هیچ تردیدی نشان نداده است.
در این چهارچوب است که ما می توانیم آزادی بیان و حضور مخالف خوانانی چون نوآم چامسکی را در ایالات متحده توجیه کنیم. در واقع حاکمیت با تحمل نظریات این افراد فضاهای خالی در ایدئولوژی سیاسی کشور را تماما پر می کند. چامسکی ها در آمریکا، به دلیل قلیل بودن هوادارانشان هیچ گونه خطری برای حاکمیت ایجاد نمی کنند ولی ارائه نظریه هایشان تخالف با حاکمیت آمریکا را نیز "خودی" و آمریکایی کرده،حضورشان در جامعه به قامت حاکمیت ردای زیبای "دمکراسی" را نیز می پوشاند. چامسکی شخصا -گویی با آگاهی از این مطالب- در مصاحبه ای می گوید: "همه کشورها نمی توانند چامسکی داشته باشند."
ولی با عنوان کردن این مطالب نمی توان بزرگ منشی و شخصیت والای افرادی چون چامسکی را به زیر سئوال کشید. چرا که در مهیا ترین شرایط و بهترین امکانات سیاسی و اجتماعی نیز جبهه گیری تند و بی چون و چرای بر علیه حاکمیت، پشت کردن به منافع عظیم مادی و حرفه ای و پافشاری در حمایت از "آزادی گرایی" نیازمند پایداری، از خودگذشتگی و شجاعتی است که در همه کس نمی توان یافت. شاید بهتر است که در این مرحله نگاه خود را به برخورد با چامسکی در جهان دوم متوجه کنیم، منطقه ای که پس از جنگ دوم جهانی شامل کشورهای اروپای غربی، ژاپن، استرالیا و کانادا شده است.
تخالف نظری چامسکی با فرانسویان را پیشتر متذکر شدیم. بسیاری از روشنفکران فرانسه عقاید وی را "باستانی" می دانند و متذکر می شوند که این نظریات نمی توانند نیازهای یک حرکت سیاسی را تامین کنند.چامسکی در جواب می گوید که اینان حاضر نیستند واقعیتهایی را که در مقابلشان قرار گرفته قبول کنند و یاد بگیرند که: "چگونه باید حقیقت را به زبان آورد به واقعیتها پرداخت و به حداقل یک استاندارد منطقی دست یافت."(مصاحبه در 31 دسامبر 1995)
ژان بریکمون(Jean Bricmont) متفکر بلژیکی و یکی از معدود دوستداران چامسکی در اروپا در موخره ای بر مجموعه مقاله های چامسکی که به نام "جنگ، سیاست خارجی ایالات متحده" در سال 2002 در اروپا به چاپ رسیده می گوید: "شاید تاریخ نگاران نظریه ها روزی تضادی را که این متفکر یهودی-آمریکایی با شجاعت به نمایش می گذارد بتوانند تبیین کنند، در جوی آنگلو ساکسون که به او کمکی نمی کرد، زبان شناسی خود را "کارتزین" می نامد، خود را "فرزند عهد روشنگری" می داند، به هم میهنانش یاری می رساند که تفکری اروپایی که در آمریکای پیروزمند بعد از جنگ بی ارزش شده بود، باز شناسند و با این وجود بتوان امروز تایید کرد که در تمام کشورهای غربی در فرانسه است که آثارش کمتر درک شده و ناشناخته تر باقی مانده اند." با خواندن این جمله بسیاری از زوایای برخورد "جهان دوم" و نه تنها فرانسه با چامسکی روشن می شود.
متفکران معدودی که در "جهان دوم" دوستدار چامسکی هستند او را از "خود" می دانند. او را "اروپایی" می شناسند و شاید معتقدند که به صورتی کاملا اتفاقی وی در آمریکا به دنیا آمده است. این نظریه زمانی که به کشور انگلیسی زبان بریتانیا می رویم، به دلیل اشتراک زبانی با چامسکی ، بعدی به مراتب وسیعتر می گیرد. اروپاییانی که سیاست آمریکا در اروپای فتح شده بعد از جنگ را تقبیح می کنند، آنچه را که خود به دلایل سیاسی و استراتژیک، در انتقاد از آمریکا نمی توانند ابراز کنند با افتخار از زبان چامسکی بیان می کنند. چامسکی برای روشنفکران اروپایی نوعی "کوکا کولا" و "پپسی کولا" است، محصولی است آمریکایی که موفق شناسایی می شود . در نتیجه همچون دیگر محصولات: رایانه، نرم افزار، خودرو...باید"خودی" شود و درونی گردد.
ولی دوباره در این میان داستان همیشگی قدرت سیاسی پا پیش می گذارد . چامسکی از قدرت سیاسی متمرکز منزجر و گریزان است ولی چپهای انگلستان، فرانسه و آلمان تشنگان واقعی قدرتند. تضاد آنچنان بالا می گیرد که در برخی اطلاعیه های احزاب "کارگری" افکار او را "باستانی" و "غیر سیاسی" می خوانند و حتی او را به خیانت به آرمان کارگران متهم می کنند.
در جهان سوم، منطقه ای که ستم چپاول و غارت به دست آمریکاییان را به خوبی به چشم دیده، مطالعه عقاید و بررسی افکار او بیشترین جای را در میان روشنفکران "ستمدیده" باز می کند. روشن است، آنهایی که در عمل طعمه های واقعی سیاستهای ضدبشری امپریالیسم آمریکا هستند خود را به نقطه نظرهای چامسکی نزدیکتر ببینند. از طرف دیگر به دلیل وجود جو استبداد که در اکثر کشورهای جهان سوم پدیده ای عادی به شمار می آید، هر گونه عمل سیاسی نیز امکان ناپذیر است. در نتیجه نقطه نظرهای چامسکی ایده آل ها را شکل می دهد ، از سیاست روز جدا شده و بر خلاف جهان دوم کسی از این نظریه ها راه و مفری به "بهشت موعود" نمی جوید. چامسکی در جهان سوم در اذهان و در مرحله ایده آل باقی می ماند و سئوالاتی که ذهن روشنفکر "جهان دوم" را در باره او مشوش می کند، هیچ گاه روشنفکر جهان سومی را نخواهد آزرد. چرا که در جهان سوم "فکر" می کنند که به خوبی می دانند چامسکی چه می گوید.
بسیاری از محصولات آمریکا، همچون کشور آمریکا، هم تحسین بر انگیزند و هم نفرت انگیز. چامسکی نیز یک آمریکایی است. فقط در ابعادی دیگر! او نفرتی عظیم از سیاست خارجی آمریکا دارد، او عملکرد داخلی حکومت خود را بی هیچ قید و شرطی محکوم می کند، او از صمیم قلب از دیپلماسی غارت، سرکوب، فریب که دهه ها شاهراه سیاست خارجی آمریکاست بیزار است. او به تمامی معنا یک آمریکایی است و زمانی که سخن از کشور او در میان است، پروفسور هاوارد زین یکی از نزدیکترین متفکران امروز آمریکا به چامسکی چنین می گوید: "آنان که برای زندگی انسانها هیچ ارزشی قائل نیستند کشور زیبایمان را از ما دزدیده اند(...) باید آن را بازپس گرفت."
امید است که این مختصر راهگشای کسانی شود که در پی شناخت بیشتر از چامسکی، متفکر انسان دوست آمریکایی، هستند.
زبان آموزی کودک (2)
+ نوشته شده در چهارشنبه یکم آبان 1387 ساعت 11:38 شماره پست: 113
مقاله ای که در ادامه مطلب براتون گذاشتم در مورد روانشناسی زبان و زبان آموزی کودک است که با توجه به دیدگاه و نظریات چامسکی تدوین شده است.
مقاله جالبی است اما بعد علمی چندان قوی ندارد و فقط میتواند بعنوان یک مقاله عام مورد استناد باشد. این مقاله را آقای دکتر محمد مجتبی زاده ترجمه نموده اند.
دیدگاه فطری بودن اکتساب زبان
کودکان به مراتب بهتر از بزرگسالان ، یادگیرندگانِ تخصصی زبان هستند . اگر ما بزرگسالان بخواهیم به فراگیری زبان دوم بپردازیم ، با تلاش زیاد موفق می شویم . این گونه به نظر می رسـد که یک سری توانایی های فطری در امر یادگیری زبان وجود دارد ، و این مسأله در مورد هر زبانی نیز صادق است . کودکان زبان مادری خود را یاد می گیرند . با این وجود ، ظرفیّت یادگیری هر زبانی را نیز دارند . کودکی که در انگلستان به دنیا آمده ، امّا ، زبان دیگری را شـنیده ، آن زبان را خـواهد آمـوخت . بنابراین ، توانایی یادگیری نابسته به فرهنگ است . این حقیقت که انسان ها قادربه یادگیری زبان هستند ، روان شناسان را براین عقیده رهنمون داشته که کودکان برنامه ریزی فطری برای آموختن زبان دارند .
به اعتقاد چامسکی (1959 ) ، انسان ها دارای مهارت های خاصی هستند که آنهـا را قـادر به یـادگـیری زبان می کـند .
چـامسکی مـخالف ِ بـاورهـای رفتارگرایی نسبت به اکتساب زبان بود.
بعدها که اسکینر( به عنوان نمایندۀ رفتار گرایی ) الگوی شرطی شـدن عامل را بنیان نـهاد ، از اصول شرطی شدن عامل برای تبیین اکتساب زبان استفاده کرد .
به زعم اسکینر کودکان زبان را از طریق تقویت می آموزند ، به این صورت که والدین گفته های کودک را از طریق شکل دهی تأیید می کنند . براساس نظر چامسکی ، مشخص می شود که دیدگاه رفتارگرایی از تبیین خلاقیت و خطا پذیری قواعد زبان عاجز است . به اعتقاد چامسکی ، کودکان فرضیه هایی ، را دربارۀ قواعد زبان تدوین می کنند . این فریضه ها به واسطۀ توانائی های فطری به صورت فطری سـاخـته می شـوند . کودکان ، استـفـاده از فرضیه ها را از طریق پارامتر های مبتی بر زبان تحت کنترل خود را درمی آورند ( چامسکی ، 1986 ) .تصور تأیید چنین تبیینی ، ازشواهد تجربی مشکل است . اما ، پژوهش های طبیعت گرایانه تا اندازه ای از دیدگاه فطری بودن حمایت می کنند . برای مثال ، والدین تمایل دارند با کودکان خود با مجموعۀ محدودی از کلمات و عبارات ، که مختصر و از نظر دستوری درست هستند ، صحبت کنند ( هاریس و کولتیرت ، 1986 ). این زبان ساده که اندیشه نام دارد ، کودکان را آماده می کند تا واژگان درونی را به راحتی بر اساس آزمون فرضیه تحلیل کنند . بنابر این ، می بینیم که سؤال نحوۀ اکتساب زبان توسط کودکان ، سؤال سختی است ، و با شواهد قابل آزمون پاسخگویی به آن مشکل است . علاوه براین ، ارتباط تنگاتنگی بین اکتساب زبان و درک کودک از شنیدن کلمات وجود دارد . شکاف بزرگی نیز بین درک زبان و تولید زبان وجود دارد . این شکاف مبیّن این حقیقت است که توانائی شناختی عمیقی در این کار دخیل است تا تقلید صرف ( باتیزو همکاران 1988) . با این وجود، کودکان کلماتی را نیز بر زبان جـاری مـی سـازنـد که به درستی مـعـنی آن را نمی دانـنـد . به عقیدۀ باتیز و همکاران دو نوع رشد واژگانی وجود دارد ، یکی مبتنی بر درک مطلب و دیگری مبتنی بر یادگیری طوطی وار.تمام موارد فوق الذکر نشان دهندۀ پیچیدگی اکتساب زبان هستند . به غیر از وجود مجموعۀ پیچیده ای از فرایندهای دخیل در زبان آموزی ، به نظر می رسد دوره های حساس نیز برای اکتساب زبان وجود داشته باشد . از نظر زیستی دوره های خاصی برای زبان آموزی وجود دارد. این دوره های خاص ، که از پیش تعیین شده اند ، دوره های حساس نام دارند . اگر کودکی بخش های از زبان را در این دورۀ حساس فرا نگیرد و این زمان سپری شود ، در این صورت ، هرگز قادر به فراگیری زبان نخواهد بود ( لنه برگ 1967 ) .
از خیلی وقت پیش ثابت شده بخش های از مغز که در ارتباط با زبان هستند تا دو سال اول زندگی رشد می یابند . رشد این قسمت مغز در ارتباط با یادگیری سریع کلمات جدید است .برای مثال ، در آغاز ورود به مدرسۀ کودکان نهایتا ً روزانه 20 کلمۀ جدید یاد می گیرند ( گلدمن راکیک 1987 ) . اگر باور ندارید اینک سعی کنید به یادگیری زبان دوم ، و یا حتی زبان مادری خود ، بپردازید .
چامسکی از شواهد فوق به نفع وجود توانایی های فطری برای اکتساب زبان بهره گیری می کند . وی بیان می دارد مغز ما انسان ها از هنگام تولد به اتصالات عصبی مجهز است این اتصالات عصبی به رشد بخش های مربوط به مغز و اکتساب زبان کمک می کند. چامسکی این اتصالات عصبی را ابزار اکتساب زبان یا LAD نام گذاری می کند ( چامسکی،1972 ). درست است که به هنگام تولد دارای ابزار اکتساب زبان هستیم ولی این ابزار در سایۀ محیط اجتماعی مناسب به منصۀ ظهور می رسد . شواهد دیگری که از اندیشۀ « فطری بودن » زبان حمایت می کنند بر شباهت داشتن قسمت هایی از یک زبان تکیه می کنند . این شباهت در تمام زبان ها وجود دارد . تعداد محدودی واج در زبان گفتاری ما وجود دارد . اماّ تعداد بی شماری صدا بر اساس این واج ها می سازیم . زبان انگلیسی دارای 40 واج است . اگر تمام این واج هایی را که می شناسیم در کنار هم دیگر قرار دهیم فقط به برخی از صداهایی که در برگیرندۀ زبان گفتاری هستند دست می یابیم . واج ها و واژک ها ، واحد های بزرگتری را از طریق ساختار سلسله مراتبی شکل می دهند . علاوه بر این ، تمام زبان ها کاملاً پیشرفته هستند و می توانند اندیشه هایی را که یک گروه فرهنگی به آن نیاز دارد منتقل کنند . این مطلب که زبان نمی تواند مفاهیم مربوط به تحلیل های ِ فلسفی سطح بالا را منتقل کند ، به این معنی نیست که زبان یا گروه فرهنگی متعلق به آن زبان ، از نظر شناختی ضعیف یا نا پخته هستند . این مسأله صرفاً مبین این واقعیت است که اهل آن زبان موضوعات مهمتری برای گفتگو دارند . بنابر این با مشاهده و بررسی زبان های دنیا ، روان شناسان زبان به «دیدگاه فطری » زبان رهنمون شدند . تمرکز این دیدگاه روی ساختار زبان ، نحوۀ پردازش و درک زبان توسط انسان ها است . دو سطح برای ساختار وجود دارد ساختار ظاهری و ساختار باطنی .ساختار ظاهری اشاره بر کلمات و مکان آن ها در جمله دارد . ساختار باطنی مبین معنی زیر بنایی زبان است . قواعدی که دو ساختار ظاهری و باطنی را به هم دیگر ربط می دهد ، دستور زبان گشتاری نام دارد . ( چامسکی ، 1957 ) . هدف اصلی رویکرد فطری دانستن زبان افزایش دادن درک ما نسبت به چنین دستور زبان ها است . علاوه براین ، این رویکرد ، افزایش آگاهی انسان ها نسبت به نحوۀ استفاده انعطاف پذیر از زبان را سرلوحۀ کار خود قرار داده است .
دیدگاه پردازش اطلاعات نسبت به اکتساب زبان
منتقدان دیدگاه رفتار گرائی بیان می کنند که دیدگاه رفتار گرایی توجیهی برای وجود خلاقیت در زبان ندارد . منتقدان دیدگاه فطری بودن زبان عقیده دارند که این دیدگاه تبیینی از چگونگی اکتساب زبان ارایه نمی دهد . علاوه بر این منتقدان دیدگاه فطری بودن زبان بیان می کنند که این دیدگاه کنترل و نظارتی روی نحوۀ استفاده از زبان ندارد . دیدگاه فطری بودن زبان اساساً یک دیدگاه زبان شناسی است تا روان شناسی . به همین خاطر این دیدگاه را علی رغم عدم پاسخگوئی به برخی از سؤالات اساسی رد نمی کنیم . رویکرد پردازش اطلاعات به بررسی توانائی های ذهنی دخیل در زبان می پردازد . علاوه بر این این رویکرد به دنبال بررسی توانائی ذهنی با سایر ظرفیت ها است .
رویکرد پیاژه ای دربارۀ رشد شناختی بسیار روی رویکرد پردازش اطلاعات تأثیر گذاشته است .
پیاژه علاقمند بود بداند چگونه کودکان در گذر از مراحل متمایز اما مرتبط رشد شناختی به سوی اندیشۀ بزرگسالی ، از زبان استفاده می کنند .
دانش مبتنی بر زبان برای استفادۀ مناسب از زبان ناکافی است . بنابراین به همراه رشد دانش مبتنی بر زبان باید مفاهیم مرتبط با آن نیز افزایش یابد . رویکرد پردازش اطلاعات ، بیشتر روی درون داد محیطی به عنوان تجربه کودک تأکید دارد . به اعتقاد پیروان رویکرد پردازش اطلاعات ، درون داد های محیطی ، اکتساب دانش و زبان را تسهیل می کند .( مورگان ، 1990 ) .
هر یک از دیدگاه های فوق الذکر نقاط قوت خود را دارد . این امکان وجود ندارد که هر یک از دیدگاه های مذکور تبیین کاملی از اکتساب زبان ارایه دهد . به احتمال زیاد ترکیب این دیدگاه ها ، در جهت دستیابی به دیدگاه درست مفید فایده است . پس از بررسی روش های اکتساب زبان نوبت به بررسی چگونگی رشد زبان می رسد . این مطلب نسبت به آنچه که در ابتدا به نظر می رسد اندکی ساده تر است . چراکه مراحل رشد زبان را به موازات رشد یافتگی کودک به راحتی می توان مشاهده کرد .
مراحل رشد زبان
این گونه به نظر می رسد که وجود چند عامل در زبان آموزی مهم باشد . شیرخوارگان ، موجودات بسیار اجتماعی هستند . آن ها افراد را به عنوان بخشی از محیط پیرامون خود بسیار جالب می یابند . شیرخوارگان ضمن این که روی افراد متحرک پیرامون خود تمرکز می کنند ، با چشم شان نیز آنها را تعقیب می کنند . همچنین ، صداهای مختلف توجه شیرخوارگان را به خود جلب می کند . کودکانی که بدون تماس با انسان ها پرورش یاقته اند( این کودکان ، کودکان وحشی نام دارند) محیط زبانی فقیر و ضعیفی دارند .
این کودکان فاقد رشد زبان هستند ، از این رو نسبت به پاسخ دهی به صداهای اولیه ای که تولید می کنند ، ضعیف هستند.
بنابر این عامل مهم برای رشد زبان ، تعامل اجتماعی است . علاوه براین، شیر خوارگان به هنگام تولد قادر به تولید صدا هستند . آن ها مجهز به تمام ابزارهای مورد نیازشان هستند( می توانید این مطلب را ا ز هر پدر و مادری که شیرخوا ر تازه به دنیا آمده ای دا رند بپرسید ). همچنین، شیر خوارگان تمام صداهایی را که در طول مدت غان و غون کردن تولید می کنند ، امتحان می کنند . (به سطور پائین تر مراجعه کنید ).
امروزه حتی مشخص شده تمام شیرخوارگان به هنگا می که داخل رحم هستند قادر به تشخیص و تمایز صداهای خاص هستند . آنها صدای مادر را به صداهای دیگر ترجیح می دهند . (چرا که در دوران درون رحمی صدای مادر را بیشتر از هر کس دیگری شنیده اند) . حتی آزمایش ها نشان داده اند شیرخوارگان برخی داستان ها را نسبت به داستان های دیگر ترجیح می دهند .
کودکان بین سنین یک تا چهار ماهگی قادر به تشخیص و تمایز دادن میان واج ها هستند . اگر صدای معینی به شیرخوار نواخته شود ، و لازمۀ شنیدن صدا مکیدن بطری شیر باشد . در این صورت،نرخ مکیدن تا زمان خوگیری کودک به آن واج افزایش خواهد یافت . وقتی نرخ مکیدن نسبت به یک صدا کاهش یابد ، نواختن صدای متفاوت بار دیگر نرخ مکیدن را افزایش خواهد داد .
بنابراین ، کودکان زمینۀ زبان آموزی را دارند. چند مرحلۀ مشخصی برای رشد زبان وجود دارد . این مراحل ضرورتاً مجزا نیستند . همچنین، گذر از یک مرحله به مرحلۀ دیگر ضرورتاً در همه یکسان نیست . علاوه براین ، سنین در نظر گرفته شده برای هر مرحله صرفاً یک رهنمود هستند.
بسیاری از نگرانی های والدین از خواندن کتاب های مختص کودکان ناشی می شود . چرا که در این کتاب ها نوشته شده اگر کودکی کلمات مربوط به گروه سنی خود را به کار نبرد ، جایی از کار ایراد دارد . مراحل رشد زبان تحت تأثیر عوامل زیادی قرار دارد نمونه ای از این عوامل عبارتند از . رشد بسیار سریع دیگر مهارت های شناختی و حرکتی، که ممکن است یه میزان زیادی رسش را افزایش دهد، و عامل ساده ای چون ترتیب تولد .
بسیاری از والدین مشاهده می کنند فرزندان دوم یا سوم خانواده نسبت به اولین کودک ، کلمات اندکی به کار می برند. شاید علت این مسأله این باشد که فرزندان اول با خواهران و برادران کوچک تر از خود صحبت می کنند . مراحل رشد زبان ، رشد ذهنی و رشد حرکتی همگی قابل مشاهده و قابل آزمون هستند . هنگامی که شیر خوار درمرحلۀ نوزادی است ،گریه های وی را تماماً به طور یکسان می شنویم . اما، پس از چندی شیر خوارگان به طور متفاوت گریه می کنند .
والدین پس ازچندی معنی گریه های شیر خوار خود را متوجه می شوند . برای مثال ، والدین پی می برند که گریه های شیر خوار ناشی از گرسنگی است یا خراب کاری .بعلاوه ،این مسأله در بین تمام شیر خوارگان جهان دیده می شود . به عبارت دیگر، جنبۀ جهانی دارد .
هر چند گریه کردن کاملاً بازتابی است و مستلزم تلاش برای انتقال معنی آن نیست ، اما بدون تردید گریه کردن ریه های شیر خوار را قوی می کند . گریه های یک کودک نوباوه به حدی است که نمی توان نسبت به آن بی توجه ماند . حتی هنگامی که والدین شیر خوار در کنارش نباشند . افرادی که والدین اونیستند به طور ذاتی به گریه های شیر خوار عکس العمل نشان می دهند . فرض کنید که در خانه ای زندگی می کنید که در خانۀ مجاور شما کودک شیر خوار وجود دارد . ( و دیوار نازکی بین خانۀ شما و خانۀ همسایه قرار دارد ، ببینید از صدای گریه های او می توانید به خواب روید).
بغ بغو کردن منجر به قوی شدن تارهای صوتی می شود . با اضافه شدن حروف بی صدا به بغ بغو کردن. شکل دیگری از صوت به نام غان وغون کردن آغاز می شود . متأسفانه از نظر والدین فداکار و عاشق فرزندان ، شیر خوارگان « بابا یا مامان » را بر زبان نمی آورند . بلکه گروهی از اصوات را امتحان می کنند . برخلاف گریه کردن و بغ بغوکردن، غان و غون کردن جهانی نیست . اما بسیار رایج است و تحت تأثیر زبان مادری قرار دارد . این امکان وجود دارد که ملیّت یک شیرخوار را از طریق گوش دادن به صدای غان و غون کردن ضبط شدۀ وی روی نوار تشخیص دهیم . این پدیده به غان و غون کردن نزولی مشهور است . به این معنی که تولید اصوات توسط کودکان محدود به آن اصواتی است که از اطرافیان خود شنیده اند . علاوه بر این، کودکان از آن الگوهای مربوط به آهنگ زبان شناسی( خیز و افت های اصوات گفتاری ) استفاده می کنند ، که در زبان مادری شان وجود دارد . اگر بیشتر دقت کنیم می بینیم که غان و غون کردن غالباً صدایی چون گفتار واقعی دارد . آیا کودکی که غان وغون نکرده ، اولین کلمات را درحول و حوش 12 ماهگی بر زبان می آورد ؟ کودک از یک کلمه یا واژه برای بیان و انتقال تمام اندیشۀ خویش استفاده می کند . از این رو ، این مرحله ، مرحله هام کلمه ای یا هام واژه ای نام دارد . معنی گفتۀ کودک بر اساس موقعیتی که آن را بیان کرده مشخص می شود . این مسأله بسیار موفقیت آمیز است . کودک ممکن است بگوید « کفش » اما با توجه به موقعیتی که کودک کلمۀ کفش را به زبان آورده ، می توان این معانی را برداشت کرد . « می خواهم کقش هایم را بپوشم » ، می خواهم کفشهایم رادر بیاورم . یا « کفشهایم کجاست » . انتخاب یک کلمه برای بیان و انتقال یک اندیشه ، تا اندازه ای نشان دهندۀ پیشرفت کودک است مشکلی که در این زمینه وجود دارد ، این است که استفاده از واژگان ، احتمالاً به خاطر فقدان تجربۀ مفهومی ، محدود است . از این رو کودکان از یک کلمه بیش از حد اندازه استفاده می کنند . بسیاری از پدران هـنگامی که کودک شـان به هر مردی « بابا » می گوید ناراحت می شود . ولی، باید توجه داشت که در این حال کودک صرفاً دست به تعمیم زده است ، درست مثل این که کودک به هر شیء گردِ درخشان « ماه » بگوید .در این حالت می گوئیم که عمل بسط صورت گرفته است
تکنولوژی زبان
+ نوشته شده در چهارشنبه یکم آبان 1387 ساعت 11:11 شماره پست: 112
این مقاله مربوط به بحث روانشناسی و عصب شناسی زبان است. مشخصات کلی مقاله در اینجا و مقاله کامل در ادامه مطلب موجود است.
- قلمرو تکنولوژی های زبانی تکنولوژی اطلاع رسانی هستند که متخصص پرداختن به پیچیده ترین رسانۀ اطلاع رسانی در جهان ما یعنی: زبان انسانی، هستند بنابراین، این تکنولوژیها نیز اغلب تحت اصطلاح تکنولوژی زبان انسانی قرار می گیرند . زبان انسانی به شکل گفتاری و نوشتاری ظاهر میشود. در حالی که گفتار قدیمی ترین و طبیعی ترین شیوۀ ارتباطات زبانی است، با این حال ،اطلاعات پیچیده و بخش اعظم دانش انسانی در متون نوشتاری نگهداری و منتقل می شود . تکنولوژی های گفتار و متن با استفاده ازاین دو شیوۀ درک اقدام به پردازش و ایجاد زبان می کنند . اما زبان جنبه هایی نیز دارد که در میان گفتار و متن مشترک هستند از قبیل کتب فرهنگ لغت، بخش اعظم دستورزبان ، و معنی جملات . بنابراین ، بخش های بزرگی از تکنولوژی زبانی را نمی توان در زمرۀ تکنولوژی گفتار و متن قرار داد . در میان آنها تکنولوژی هایی هستند که زبان را به دانش متصل می کنند . ما نمی دانیم که چگونه زبان ، دانش و اندیشه در مغز انسان بازنمود می یابند . با این حال ، تکنولوژی های زبان ناگزیربه ایجاد سیستم های بازنمود رسمی که زبان را به مفاهیم و وظایف در دنیای واقعی پیوند می دهند، هستند . این [ تکنولوژی] میانجی و واسطی را به حوزه سریعا در حال رشد تکنولوژی دانش فراهم می کند. ما دربرقراری ارتباط ، زبان را با دیگر شیوه های ارتباطات و دیگر رسانه های اطلاع رسانی در هم می آمیزیم. گفتار را با حالات دست و سر و صورت ترکیب می کنیم . متون دیجیتال با تصاویر و صداها ترکیب می شوند . حرکات ممکن است حاوی زبان و شکل گفتاری و نوشتاری باشند . بنابراین تکنولوژی گفتار و متن با بسیاری از تکنولوژی های دیگر که پردازش ارتباطات چند مدلی و اسناد چند رسانه ای را تسهیل می کنند، همپوشانی و تعامل دارند.
برای آشنایی جامع با این حوزه ، خوانندگان این مقاله رابه
ColeR.A.,J.Mariani,H.Uszkoreit,G.Varile,A.Zaenen,V.Zue,A.Zampolli(Eds.)(1997)Survey of the State of the Art in Human Language Technology , Cambridge University Press and Giardini.(http://www.dfki.de/~hansu/HLT-Survey.pdf)
ارجاع می دهم.
2- كاربرد اگر چه سیستم های LT موجود از رسیدن به قابلیت انسانی دور هستند ، با این حال کاربرد های احتمالی متعددی دارند. هدف آنهاایجاد محصولات نرم افزاری است که تاحدی دانش زبان انسانی را داشته باشند. قراراست که اینگونه محصولات زندگی مان را تغییر دهند و وجود آنها جهت بهبود تعامل میان انسان با ماشین کاملا ضروری است زیرا مانع اصلی در تعامل میان انسان و کامپیوتر صرفا وجود یک مشکل ارتباطی است . کامپیوترهای امروزی زبانمان را درک نمی کنند اما یادگیری زبان های کامپیوتری دشوار است و به ساختار اندیشه انسانی مربوط نمی شوند . حتی اگر زبانی را که ماشین درک می کند و نیزدامنۀ بحث آن بسیار محدود باشد ، باز هم ، استفاده از زبان انسانی می تواند پذیرش نرم افزار و بهره وری کاربران آن را افزایش دهد.
" تکنولوژی دوستانه" باید گوش دهد و صحبت کند میانجی های زبان طبیعی کاربر را به برقراری ارتباط با کامپیوتر به زبان فرانسه ، انگلیسی ، آلمانی ، یا دیگر زبانهای انسانی قادر می سازند. برخی از کابردهای چنین میانجی هایی عبارتند از پرس و جوهای پایگاههای داده ای ، بازیابی اطلاعات از متون ، سیستم های موسوم به خبره ، کنترل روباتی. ارتباط با کامپیوترها با استفاده از زبان گفتاری اثر ماندگاری بر محیط کاری خواهد داشت . حوزه های کاملا جدیدی برای کاربرد تکنولوژی اطلاع رسانی باز خواهند شد. هرچند لازم است که زبان گفتار را با دیگر شیوه های ارتباطی از قبیل اشاره کردن با ماوس یا انگشت ترکیب نمود . اگربتوانیم چنین ارتباط چند مدلی را سرانجام در مدل عمومی موثر تعاون تجسم ببخشیم ، آنگاه در تبدیل ماشین به یک شریک موفق شده ایم . هدف غایی تحقیق دسترسی فراگیر به همۀ انواع تکنولوژی و به ساختار اطلاع رسانی جهانی از طریق تعامل طبیعی است . در یک سناریوی جاه طلبانه اما نه چندان دور از ذهن ، تکنولوژی زبانی میانجی را برای یک هوش فراگیرکه ارائه دهندۀ کمک در سر کار و در بسیاری از وضعیتهای زندگی روزمره است فراهم می آورد.
ماشین ها همچنین می توانند به افراد برای برقراری ارتباط با همدیگر کمک کنند. تکنولوژی های زبانی همچنین می توانند به افراد کمک کنند تا با همدیگر ارتباط برقرار کنند. مشکلات ارتباطی میان افرادی که زبانهای مادری متفاوت دارند. در مقایسه با مشکلات میان موجودات بشری و ماشین ها از قدمت بیشتری برخوردارند. همیشه یکی ازهدفهای اصلی تکنولوژی زبانی ترجمه کاملا خودکار میان زبانهای انسانی بوده است . دانشمندان از تجربۀ تلخ نتایج گذشته دریافته اند که هنوزهم از رسیدن به هدف جاه طلبانه ترجمۀ متون نامحدود بسیار دورند. با این حال ، آنها توانسته اند سیستم های نرم افزاری را ایجاد کنند که کار مترجمان انسانی را ساده می کنند و بهره وری آنها را بوضوح بهبودمی بخشند . ترجمه های کمتر از تمام خودکار نیز می توانند برای جستجو کنندگان اطلاعات که ناگزیرند در میان مقادیر زیادی متن به زبانهای خارجی اطلاعات موردنیاز خود راجستجو کنند، کمک بزرگی باشند. جدی ترین گلوگاه تجارت الکترونیک حجم ارتباطات میان موسسات تجاری و مشتریان یا در میان موسسات تجاری می باشد. تکنولوژی زبانی می تواند به مرتب سازی ، تصفیه سازی و مسیر سازی نامه های الکترونیک وارده کمک کند . همچنین می تواند به عامل ارتباطی مشتریان جهت جستجوی اطلاعات و نوشتن پاسخ کمک کند . در مواردی که پرسشها از قبل پاسخ داده شده اند ، تکنولوژی اطلاعات می تواند پاسخ های مناسب سریع تری را بیابد و بطور خودکار به آنها پاسخ دهد .
زبان تارو پود شبکه است. رشد سریع اینترنت و یا www و ظهور جامعه اطلاعاتی چالش های هیجان انگیز جدیدی را برای تکنولوژی زبانی بوجود می آورد . اگر چه رسانه های جدید متن ، گرافیک ، صدا و تصاویر متحرک را با هم ترکیب می کنند، بااین حال کل جهان اطلاعات چند رسانه ای را تنها می توان از طریق زبان سازماندهی ، نمایه سازی و جهت یابی نمود. برای مرور (browsing) ، جهت یابی (narigoting) ، تصفیه سازی(filtering) و پردازش اطلاعات بر روی وب ، ما به نرم افزاری نیاز داریم که بتواند در محتویات اسناد وارد شود . تکنولوژی زبانی برای مدیریت محتوا پیش شرطی ضروری برای تبدیل ارزش اطلاعات دیجیتال به دانش جمعی می باشد. چند زبانگی فزاینده وب چالش دیگری را برای تکنولوژی زبانی تشکیل می دهد. تنها با کمک ابزار چند زبانه برای نمایه سازی و جهت یابی می توان بر وب جهانی تسلط یافت . سیستم های اطلاعات چند زبانه (crosslingual) و مدیریت دانش بر موانع زبانی که سد راه تجارت الکترونیک، آموزش و همکاری بین المللی اند ، فائق می آیند.
3- تکنولوژی ها در دنباله این بحث ، انتخابی از مربوط ترین تکنولوژی های زبانی بطور خلاصه نشان داده خواهند شد . با کلیک کردن بر روی اسامی تکنولوژی ها ، می توانید به اطلاعات اضافی دسترسی پیدا کنید.
شناسایی گفتار زبان گفتاری شناسایی می شود و مثلا در سیستمهای دیکته ، به متن ،یا در سیستم های کنترل روبات ، به فرامین، یا به بازنمود درونی دیگری ، تبدیل می شود.
ترکیب گفتار اداها (Utterance) در زبان گفتاری از متن (سیستم های متن – به – گفتار ) یا از بازنمودهای درونی لغات یا جملات ( سیستم های مفهوم – به – گفتار)تولید می شوند.
مقوله بندی متن این تکنولوژی متون را به مقولات اختصاص می دهد. متون ممکن است به بیش از یک مقوله متعلق باشند، مقوله ها ممکن است حاوی مقولات دیگری باشند.تصفیه سازی حالت خاصی از مقوله بندی دارای تنها دو مقوله است.
تلخیص متن مربوط ترین بخش های یک متن به صورت خلاصه استخراج می شوند . این کار به طول و درازای مورد نیاز خلاصه ها بستگی دارد. در صورتی که لازم باشد که خلاصه به یک پرسش معین مختص باشد ، تلخیص سخت تر است.
نمایه سازی متن به عنوان پیش شرطی برای بازیابی سند ، متون در یک پایگاه داده ای نمایه سازی شده ذخیره می شوند. معمولا متن برای همۀ شکلهای کلمه یا – بعد از شرح و تفسیر برای همۀ کلمات نمایه می شود. گاهی اوقات نمایه سازی با مقوله بندی و تلخیص ترکیب می شود .
بازیابی متن متون از یک پایگاه داده ای که بیشتر با یک پرسش یا سند معین مطابقت می کند ، بازیابی می شوند . اسناد مورد نظر با توجه به مناسبت مورد انتظارشان مرتب می شوند . نمایه سازی، مقوله بندی، تلخیص و بازیابی اغلب تحت اصطلاح بازیابی اطلاعات قرار می گیرند.
استخراج اطلاعات تکه های اطلاعاتی مربوط ومناسب اطلاعات کشف و برای استخراج نشان دار می شوند: قطعات استخراج شده می توانند به شکل های ذیل باشند: موضوع ، هویت های با نام از قبیل اسامی شرکت ، مکان یا شخص ، رابطه های ساده از قبیل قیمتها ، مقاصد، کارکردها و غیرو یا رابطه های پیچیده ازقبیل شرح دادن تصادفات ، ادغام شرکتها یا مسابقات فوتبال .
ترکیب داده ها و استخراج داده های متن قطعات استخراج شده اطلاعات از چندین منبع در یک پایگاه داده ای ترکیب می شوند. ممکن است مناسباتی که از قبل تشخیص داده نشده اند ، کشف شوند.
پاسخ به پرسش پرسشهای زبان طبیعی برای دسترسی به اطلاعات در پایگاه داده ای مورد استفاده قرار می گیرند. پایگاه داده ای ممکن است مبنای داده های ساختاری شده یا مخزنی از ستون دیجیتال باشد که در آن بخش های معین به عنوان پاسخ های بالقوه نشان دار شده اند.
ایجاد گزارش گزارش به زبان طبیعی ایجاد می شود که محتوای اساسی پایگاه داده ای یا تغییرات آن را شرح می دهد. گزارش می تواند حاوی اعداد جمع شده ، حداکثر، حداقل و بنیادی ترین تغییرات باشد.
سیستم های مباحثه گفتاری سیستم می تواند گفتمانی را با یک کاربر انسانی انجام دهد که در آن کاربر می تواند اطلاعات را درخواست کند یا خریدها ، شرایط یا دیگر معاملات را هدایت کند.
تکنولوژی های ترجمه تکنولوژی هایی که متون را ترجمه می کنند یا به مترجمان کمک می کنند . ترجمه خودکاریا ترجمه ماشینی خوانده می شود . حافظه های ترجمه از مقادیر بزرگی متن همراه با ترجمه های موجود برای دنبال کردن موثر ترجمه های احتمالی کلمات ، عبارات و جملات استفاده می کنند.
روش ها و منابع ازآنجایی که تحقیق و مدل سازی زبان انسانی یک تلاش بین رشته ای صادقانه می باشد ، لذا روشهای تکنولوژی زبانی از چندین رشته ناشی می شوند : علوم کامپیوتر ، زبان شناسی رایانشی و نظری ، ریاضیات ، مهندسی برق و روان شناسی.
روش های کلی CS زبان های برنامه نویسی ، الگوریتم ها برای انواع داده های کلی ، و روش های مهندسی نرم افزار برای ساختارسازی و سازماندهی توسعه نرم افزار و تضمین کیفیت.
الگوریتم های تخصصی الگوریتم های آماری بطور مخصوصی در پردازش گفتاری ، بازیابی اطلاعات ، و دستیابی خودکار به مدل های زبانی موفق شده اند . مدل های دیگر در این رده ، شبکه های عصبی و فنون قدرتمند برای بهینه سازی و جستجو می باشند.
صورت گرایی های منطقی و زبانشناختی برای پردازش عمیق زبانشناختی، صورت گرایی های دستورزبانی مبتنی برمحدودیت به خدمت گرفته می شوند. صورت گرایی های پیچیده برای بازنمود محتوا و دانش معنی شناختی توسعه داده شده اند .
دانش زبانشناختی منابع دانش زبان شناختی برای بسیاری از زبانها مورد استفاده و مفید هستند : دستورزبانهای ریخت شناختی و نحوی ، قواعد تاویل معنی شناختی ، تلفظ و آهنگ (intontion)
پیکره های زبانی وابزارهای پیکره زبانی (corpus) مجموعه های بزرگ مختص به کاربرد یا مجموعه های کلی و عام زبان گفتاری و نوشتاری برای فراهم آوری و آزمون کردن مدل های آماری یا مدل های زبانی مبتنی بر قواعد مورد استفاده قرار می گیرند.
پاسخ به یک سوال
+ نوشته شده در چهارشنبه یکم آبان 1387 ساعت 10:55 شماره پست: 111
دوست عزیزی بنام خانم مونا محمدی در قسمت نظرات وبلاگ سوالی را مطرح نمودند که بهانه ایجاد این پست شد.
تفاوت بین syntax و infelection ، Morphology چیست؟
پاسخ این سوال در ادامه مطلب
SYNTAX
و یا آن دانشی که در فارسی ما آنرا نحو مینامیم در حقیقت همان ترکیب اجزای جمله بر اساس ساختارها و قواعد گرامریست و یا تعریف علمی نحوه قرار گرفتن تکواژها در جمله. در لغتنامه تخصصی زبانشناسی معانی زیر برای آن یافت میشود:
1 a: the way in which linguistic elements (as words) are put together to form constituents (as phrases or clauses) b: the part of grammar dealing with this 2: a connected or orderly system : harmonious arrangement of parts or elements syntax of classical architecture> 3: syntactics especially as dealing with the formal properties of languages or calculi
Morphology
واژه سازی - بررسی نحوه قرار گیری تکواژها برای ساخت واژه
In linguistics, the internal construction system of words and its study.
Languages vary widely in the number of morphemes a word can have. English has many words with multiple morphemes (e.g., replacement is composed of re-, place, and -ment). Many American Indian languages have a highly complex morphology; other languages, such as Chinese, have a simple one. Morphology includes the grammatical processes of inflection, marking categories like person, tense, and case (e.g., the -s in jumps marks the third-person singular in the present tense), and derivation, the formation of new words from existing words (e.g., acceptable from accept).
Inflection
یعنی تصریف. فرایندی که با استفاده از وندهای تصریفی در کلمه تغیرات گرامری میدهد. مثلا می استمراری. در حقیقت با تصریف و وندهای تصریفی زمان،شخص، شمار و... کلمه مشخص میشود.
Inflection
In grammar, inflection or inflexion is the modification or marking of a word (or more precisely lexeme) to reflect grammatical (that is, relational) information, such as gender, tense, number or person. The concept of a "word" independent of the different inflections is called a lexeme, and the form of a word that is considered to have no or minimal inflection is called a lemma. An organized list of the inflected forms of a given lexeme is called an inflectional paradigm.
چکیده پایان نامه های زبانشناسی
+ نوشته شده در سه شنبه سی ام مهر 1387 ساعت 11:49 شماره پست: 110
از این پس با همکاری دوستان عزیزم در دانشگاه مدرس، دانشگاه اصفهان و همچنین دیگر مراکز آموزش عالی تصمیم به این گرفتیم تا خلاصه و چکیده پایان نامه های زبانشناسی را برای ارجاع دوستان در وبلاگ قرار دهیم.
اما برای شروع در ادامه مطلب چکیده پایان نامه خانم معصومه صداقت زاده با عنوان "بررسي تاثير نسبي واژگان و نكات دستوري بر درك مطلب" قرار داده شده است.
نام و نام خانوادگي : معصومه صداقت زاده
استاد راهنما : دکتر فرهاد مشفقي
دانشگاه اصفهان
بررسي تاثير نسبي واژگان و نكات دستوري بر درك مطلب
چکيده
يكي از عمده ترين اهداف آموزش زبان انگليسي در سيستم هاي آموزش عالي وآموزش وپرورش ايجاد وافزايش مهارت خواندن ودرك متون نوشته شده به زبان انگليسي مي باشد . در اين راستا تئوري هاي عديده اي به منظور ايجاد بينش هاي روان شناسانه در روند پيشرفت مهارت درك مطلب ارائه شده است يكي از جامع ترين اين تئوري ها تئوري پيش زمينه (Schema Theory) مي باشد . اين تئوري درك مطلب را تبادلي فزاينده بين تجربيات قبلي زبان آموز از دنياي خارج (Top Down Processing) وعوامل زباني موجود در متن (Bottom up Processing) مي داند . مطالعات اخير در اين رابطه به اين نتيجه رسيده اند كه اكثر خوانندگان به علت محدوديت دانش زباني تجربيات قبلي را ناديده گرفته وبيشتر بر دانش متني تكيه مي كنند . به منظور برطرف كردن اين مشكل (Carrell 1983) معتقد است كه با تاكيد بر واژكان ونكات دستوري به عنوان دو عنصر مهم زباني مي توان اين مشكل را برطرف كرد.
اين طرح در نظر دارد تا با اختصاص مقدار زمان بيشتر به تدريس وتمرين هريك از اين عناصر نسبت به ديگري در دو كلاس همپايه ، به مقايسه نسبي ميزان تاثير هر يك از آنها بر ميزان پيشرفت توانائي درك مطلب زبان آموزان بپردازد.
تحقيق حاضر بر مبناي اين فرضيه طرح ريزي شده است كه دانش هر دو عنصر زباني واژگان ونكات ودستوري به يك اندازه بر ميزان درك مطلب تاثير دارند.
اين تحقيق شامل دو گروه آزمايشي بوده كه افراد آن براساس پيش توقعي كه بعمل آمد انتخاب شدند در يك گروه حدود 4/3 وقت كلاس به تدريس وتمرين لغات انتخاب شده ودر گروه ديگر حدود 4/3 وقت كلاس به تدريس وتمرين نكات دستوري انتخاب شده اختصاص داده شد . در پايان تست درك مطلب كه شامل 5 متن درك مطلب بود بعمل آمده ونتايج بدست آمده نشان داد كه دانش لغتي تاثير بيشتري بر ميزان درك مطلب داشته است.
معرفی وبلاگ
+ نوشته شده در سه شنبه سی ام مهر 1387 ساعت 10:57 شماره پست: 109
وبلاگ "زبان و ترجمه" به قلم و مدیریت دوست عزیزم آقای علی در مورد ترجمه و زبان است. اگرچه سه ماه از تاریخ افتتاح این وبلاگ نمیگذرد اما مطالب بسیار زیبا و علمی در آن قرار داده شده است . حتما به این وبلاگ سر بزنید.(از طریق لینک زیر یا پیوند ها)
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم مهر 1387 ساعت 16:36 شماره پست: 108
جمله فوق عنوان آخرین کتاب ویلیام اوگرادی است که از سوی انتشارات دانشگاه کمبریج بچاپ رسیده است. این کتاب در ایران بصورت افست موجود است. البته چاپ اول این کتاب مربوط به سال ۸۵-۸۶ است اما خوب خوندن این کتاب را به همه کسانی که علاقمند مباحثی مثل زبان آموزی کودک و روانشناسی زبان هستند پیشنهاد میکنم.
خلاصه مطالب منتخب کتاب را در ادامه مطلب ببینید.
Small talk
Most of the time we adults take language for granted – unless of course we have to learn a new one. Then, things change pretty quickly. We can’t get the pronunciation right, and we can’t hear the difference between sounds. There are too many new words, and we forget ones that we learned just the day before. We can’t say what we want to say, and we can’t understand anything either, because everyone speaks too fast.
Then, as if that isn’t bad enough, we come across a three-year-old child and watch in envy and amazement as she talks away effortlessly in that impossible language. She can’t tie a knot, jump rope, draw a decent-looking circle, or eat without making a mess. But while she was still in diapers, she figured out what several thousand words mean, how they are pronounced, and how they can be put together to make sentences. (I know that I’ve used “she” all the way through this paragraph, as if only girls learn language. Since English doesn’t have a word that means “he or she,” I’ll simply alternate between the two. I’ll use “she” in this chapter, “he” in the next chapter, “she” in the third chapter, and so forth.)
Children’s talent for language is strangely limited – they’re good at learning language, but not so good at knowing what to say and what not to say.
“Daddy, did your hair slip?” – three-year-old son, to his bald but long bearded father
“Why don’t you get some expensive money?” – three-year-old daughter, when told by her mother that she could get a small toy, but that the ones she had asked for were too expensive
“I wish someone we knew would die so we could leave them flowers.” – six-year-old girl, upon seeing flowers in a cemetery
“If I was a raccoon, I would eat the farmer’s corpse.” – a kindergartener, writing a story about what he would do if he were a raccoon
“How will that help?” – kindergarten student, when the class was instructed to hold up two fingers if any of them had to go to the bathroom
These samples of “childspeak” are funny because of the misunderstandings that they contain about rather basic things in the world – beards, money, raccoons, death, going to the bathroom in kindergarten, and so on. It’s easy to lose sight of what they don’t contain – mispronunciations, words with the wrong meanings, or grammatical errors.
There is something very intriguing about this. Despite their naiveté about the world in general, children can make and hear contrasts among dozens of speech sounds, they have learned thousands of words without having heard a single definition, and they are able to build and understand sentences of impressive complexity. Herein lies the mystery of language acquisition. How can children be so good at language, and so bad at almost everything else?
Sounds, words, and sentences
From a parent’s point of view, the most important and exciting thing about language acquisition is probably just that it allows their children to talk to them. But exactly what does it take to be able to talk? And how do children get from the point where they can’t do it to the point where they can?
Most children start producing words some time between the ages of eight and twelve months or so, and many children have ten words in their vocabulary by the age of fifteen months. Things gradually pick up speed from that point on. Whereas an eighteen-month-old child may learn only one or two new words a day, a four-year-old will often acquire a dozen, and a seven-year-old will pick up as many as twenty. (That’s more than one per waking hour!)
How does this happen? Adults don’t pause between words when they speak, so how do children figure out where one word ends and another begins? How do they learn to make words plural by adding the suffix -s and to put verbs in the past tense by adding -ed? Why do we find errors like eated and goed? Why do children say things like I can scissor it and I sharped them?
By themselves, words are just empty shells, and there’s no point in learning a new word if you can’t also learn its meaning. Children are remarkably good at this too – so good in fact that they are often able to learn a word’s meaning the first time they hear it used. For instance, a child who sees a horse running in a field and hears her mother say “horse” typically figures out right away that the word refers to the animal, not to its color, or to its legs, or to the fact that it’s running. What makes this possible?
Meaningful words are the building blocks out of which we create sentences, our principal message carriers. Most children begin producing sentences some time between the ages of eighteen and twenty-four months, at about the point where they have vocabularies of fifty words or so. First come two-word utterances like (Mommy here and That mine), then longer telegram-like sentences that are missing little words like the and is as well as most endings (That a green one. Mommy drop dish).
By the age of three, the basics of sentence formation are in place and we find many sentences worthy of an adult – I didn’t know that one stands up that way, Does that one get a button?, and so on. How does a child master the craft of sentence carpentry at such an early point?
A whole different set of challenges face the child when it comes to the meaning of sentences. How, for example, is a child who can only say one or two words at a time able to make herself understood? How does she figure out that The car was bumped by the truck means the exact opposite of The car bumped the truck even though the words car, bump, and truck occur in the same order in both sentences? Why doesn’t The doll is easy to see mean that the doll can see well?
And then there are speech sounds – the stuff of nightmares for adult language learners. Just how does a child go about distinguishing among dozens of speech sounds? And, equally importantly, how does she go about figuring out how to make those sounds and then assemble them into fluent melodies of syllables and words? What, if anything, does babbling have to do with all of this? Do children really produce all the sounds found in human language before learning to speak their own?
All of which brings us to the ultimate question: how DO children learn language? Every time I’m asked that question, my first inclination is to respond by simply saying that I wish I knew. In a way, that’s the most honest answer that anyone can give. The fact of the matter is that we still don’t understand how children learn language – any more than we have figured out how the universe works, exactly what happened to the dinosaurs, or why we can’t all live for two hundred years.
But that doesn’t mean that we are completely in the dark. On the contrary, research in the last three decades has yielded many exciting and important findings that reveal a great deal about how language is acquired. The job of this book is to report on those findings in a way that makes them accessible to scholars, students, and parents who are not specialists in the field of language acquisition research.
Methods 101
There are basically two ways to go about studying child language. The first is called “experimental,” because it involves conducting experiments. Contrary to popular belief, experiments don’t have to involve a laboratory or special equipment – although some do.
An experiment is really just a way to test an idea. Good experiments are often ingeniously simple, and you don’t have to be a specialist to understand them. In the chapters that follow, we’ll have a chance to look at the results of some of the most famous of these experiments to see what they tell us about children and their language.
The second way to study child language is called “naturalistic,” since it relies on the observation of children’s speech in ordinary everyday situations. Two techniques are particularly popular.
One involves keeping a language diary. For the first few months after a child begins to talk, it may be possible to write down each and every one of her utterances – or at least each and every one of her NEW utterances. (For those of you who’d like to keep your own diary, you’ll find some guidelines in Appendix 1 at the end of the book.)
By the time a child is two years old, though, she typically becomes so talkative that it’s impossible to keep up. From that point on, a diary is usually used just to make note of more specific sorts of things, like the pronoun in My did it or the double past tense in I ranned away. A different research technique is needed to keep track of other aspects of development.
As a child becomes more loquacious, acquisition researchers often gather naturalistic data by recording samples of her speech and conversations, usually for about an hour every two weeks. (These days, researchers like to make video recordings rather than just audio recordings. That allows them to have a record not only of what children say but also of what they are doing, what they are looking at, what gestures they use, and so on.) Once transcribed and analyzed, these speech samples become a linguistic “photo album” that captures many of the major milestones in a child’s journey to language.
Thanks to the efforts of dozens of researchers over the past thirty years, there is now a significant database of child speech transcripts, both for English and to a lesser extent for various other languages as well. These are available to everyone through the Child Language Data Exchange System, or CHILDES (http://www.childes. psy.cmu.edu/). (In case you’d like to do some recording and transcription of your own, I’ve included some basic information in Appendix 1.)
As we will see in the chapters that follow, both observational and experimental techniques have a place in the study of child language. Each is appropriate for answering particular types of questions, and each is subject to limitations that may make it inappropriate for other types of research. You’ll see lots of examples of how both techniques are used as we proceed.
What’s next
To make our task more manageable, it helps to divide language into its component parts – sounds, words, sentences, meanings, and so on – and deal with them in separate chapters. This is a bit of a distortion, I admit, since children don’t first learn sounds, then words, then sentences, and then meanings.
In reality, children start using words and learning meanings before they master all of a language’s sounds. And they usually start building sentences after they acquire just a few dozen words. So, there’s actually an extended period of time during which children are working on sounds, words, meanings, and sentences all at once. But it’ll be a lot easier for us to figure out what’s going on if we can untangle these different things and look at them separately.
We’ll get started on all of this in the next chapter by talking about how children identify and learn the words of their language. But if you’re more interested in how they learn meanings, or sentences, or sounds, feel free to skip ahead to another chapter. Each chapter can be read independently of the others and, hopefully, each will pique your curiosity about what comes next.
Just one word of reassurance before beginning, especially for readers who have young children of their own at home. When it comes to language acquisition, all children share the same destination, but no two follow exactly the same path or travel at exactly the same speed. Except in the rarest of cases, these differences should be a cause of delight rather than concern. Children need people who will listen to them and talk to them. Beyond that, they typically do very well on their own, so there’s no need to take on the role of teacher. Just watch and listen – something amazing is about to happen.
The great word hunt
A child’s first birthday is cause for special celebration in most cultures. It’s a sign of survival and growth. By this age, children have their first teeth, they are able to eat solid food, and they’re about ready to take their first steps, if they haven’t already done so.
Their minds are developing too – they are able to follow the direction of an adult’s gaze, they are sensitive to gestures such as pointing, and they tend to pay attention to the same things as the adults with whom they are interacting.1 Not coincidentally, this is also about the time that they first venture into language.
A child’s first word is one of the great milestones in his life – and in the lives of his parents. For most children this happens when they are around twelve months old, give or take a few weeks in either direction. On average, a child has ten words in his vocabulary by age fifteen months and fifty words by age eighteen or nineteen months.2
And, yes, it’s true that the first words learned by children the world over are usually the names for “mother” and “father.” They get a lot of help with this, though. As we’ll see in chapter 6, words like mama, papa, and dada are very easy to pronounce – they consist of very simple sounds arranged into very simple syllables – and they are a natural by-product of children’s spontaneous babbling. In fact, “mama”-like sounds have been detected in children’s vocalizations starting from as early as two weeks of age up to around five months, usually in a “wanting” context (wanting to be picked up, wanting food, and so on).3
Parents are quick to help a child assign meaning to these early noises, decreeing that mama means “mother” and papa or dada means “father.” Children go along with the game, it seems, and before long they start using those words in just the “right” way. (The game is played differently in Georgian, a language spoken in one of the former Soviet republics in the Caucasus Mountains. There, I’m told, mama means “father”!)
At first, word learning is quite slow and new words show up at the rate of one every week or so. But things often speed up at about the time children reach the fifty-word milestone (usually around age eighteen months). At this point, we often see the beginnings of a “vocabulary spurt” during which children learn one or two new words a day.4
Image not available in HTML version
In some children, the spurt doesn’t take place until the vocabulary contains well over one hundred words.5 And as many as a third of all children acquire words at a steady pace or in a series of small bursts with no sudden leap forward.6 (It’s even been suggested that the whole idea of a vocabulary spurt is a myth,7 although most linguists still seem to believe in it.)
At later ages, word learning becomes even faster, averaging about ten words a day between age two and six.8 By age six, children have a vocabulary of about 14,000 words,9 and they go on to learn as many as twenty new words per day over the next several years.10 (Try to do that day in and day out if you’re learning a foreign language.) The average high school graduate knows 60,000 words.11
Image not available in HTML version
1. Where are the words?
You may not realize it, but when people talk, they usually don’t leave pauses between their words. Most sentences are just a single continuous stream of sounds. If you have any doubts about this, try listening to a language that you don’t speak. You’ll quickly notice that the words all run together.
That should give you some idea of the challenge that a child confronts as he tries to learn English. Somehow, he has to take the continuous stream of sounds that make up a sentence like Wewatchedthedoggiesrun and break it down into words (like doggies and run) and pieces of words (like the past tense ending -ed and the plural ending -s). Linguists refer to this process as segmentation.
Sometimes we make things easy for children by producing utterances that consist of just one word – like when we point to something and say “Milk” or when we pick up a spoonful of food and say “Open.” But we don’t do that as often as you might think – one-word sentences like these make up only about 10 to 20 percent of parents’ speech to children.12
Children forge ahead anyway, picking what they can out of the stream of speech that flows past their ears. The things they grab onto are often single words, but sometimes they end up with larger bites of speech – like what’s that? (pronounced whadat) or give me (pronounced gimme).
These are almost certainly indivisible chunks for one-year-olds – the equivalent of the phrases that travelers commit to memory so that they can get by in a foreign country. (How many tourists who memorize Arrivederci as the Italian way to say “good bye” realize that it contains five separate meaning-bearing elements and literally means “until reseeing you”?)
A simple test helps us decide whether a particular utterance should be thought of as a multi-word sentence or an indivisible chunk with no internal parts: if there are multiple words and the child knows it, they should show up elsewhere in his speech – either on their own or in other combinations. That’s what happens in adult speech, where the three words in What’s that? can each be used in other sentences as well. But things don’t always work that way in child language. Often, the different parts of an utterance behave as if they were welded together, with no hint that they have an independent existence of their own.
Image not available in HTML version
Other indications that an utterance is chunk-like come from the way it is used. For instance, two-year-old Adam often said “Sit my knee” when he wanted to sit on an adult’s knee and “I carry you” when he wanted to be carried.13 Both utterances were clearly modeled on things that he had heard adults saying to HIM, and he didn’t seem to realize what the component parts were or what they meant.
A different type of segmentation error can be seen in the following utterances, which were produced by Adam when he was between twenty-eight and thirty-six months old.14
It’s fell.
It’s has wheels.
There it’s goes.
These errors tell us that Adam must have misanalyzed it’s when he heard it in sentences like It’s Daddy and It’s hot. Adults know that it’s consists of the word it and part of another word (is), but Adam must have thought that it was a single one-part word. As a result, he started using it’s where an adult would use it – as we can see in his it’s fell and it’s has wheels.
Two learning styles
Some children are initially better than others at finding words. In fact, there appear to be two different styles of language learning.15 The analytic style focuses on breaking speech into its smallest component parts from the very beginning. Children who use this style produce short, clearly articulated, one-word utterances in the early stages of language learning. They like to name people (Daddy, Mommy) and objects (kitty, car), and they use simple words like up, hot, and hungry to describe how they feel and what they want.
زبان آموزی کودک
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم مهر 1387 ساعت 11:57 شماره پست: 106
مقاله فوق در ارتباط با زبان آموزی کودک از سایت رشد برداشته شده است.
کودک در کار زبان آموزی با تکالیف سنگینی روبرو است. کودک باید بر تمام سطوح زبان تسلط یابد. به این معنی که نه تنها باید اصوات گفتار را فرا گیرد، بلکه باید یاد بگیرد. چگونه با ترکیب آنها هزاران واژه بسازد. چگونه با ترکیب این واژهها جملههایی برای بیان اندیشههایش بیافریند. شگفت آنکه بخش عمده این یادگیری در تمامی فرهنگها و تقریبا در همه کودکان ظرف چهار تا پنج سال حاصل میشود.
به ادامه مطلب رجوع کنید.
مقدمه
کودک در کار زبان آموزی با تکالیف سنگینی روبرو است. کودک باید بر تمام سطوح زبان تسلط یابد. به این معنی که نه تنها باید اصوات گفتار را فرا گیرد، بلکه باید یاد بگیرد. چگونه با ترکیب آنها هزاران واژه بسازد. چگونه با ترکیب این واژهها جملههایی برای بیان اندیشههایش بیافریند. شگفت آنکه بخش عمده این یادگیری در تمامی فرهنگها و تقریبا در همه کودکان ظرف چهار تا پنج سال حاصل میشود.
صداهای قبل از تکلم
در دو سه هفته اول زندگی صداهای کودک در موارد مختلف یکسان و یکنواخت است. این صداها جنبه بازیابی دارد و با اراده و آگاهی انجام نمیشود. ولی کم کم بین گریه کودک و وضعیت او ارتباط برقرار میشود. به نحوی که مادر از طریق لحن گریه کودک میتواند، خواب آلودگی یا نیازهای دیگر او پی ببرد. اگر چه معمولا شروع تکلم را با بکار بردن اولین کلمات مشخص میکنند ولی میتوان گفت که کودک از حدود سه ماهگی با ایجاد صدا به نحوی با محیط پیرامون خود رابطه برقرار میکند. ضمن اینکه اطلاعات کودک در مورد وضعیت خود بیشتر از شناخت او از صداها و اصوات است. بتدریج که کودک بزرگتر میشود و شنوایی نیز به کمک او میآید، آگاهی او از صداها بیشتر میشود. کودک در این مرحله به صدای دیگران گوش میدهد و از بازی با صداها لذت میبرد.
این سر و صداها نه تنها برای کودک بلکه برای پدر و مادر نیز لذت بخش است و باعث میشود که آنها متقابلا به کودک پاسخ دهند و زمینه را برای تقلید او فراهم کنند. کودک از ماه سوم به بعد کم کم خود را با این صداها سرگرم میکند و از این به بعد قان و قون کردن کودک شروع میشود و از ماه ششم به بعد بطور فزایندهای صداها را تقلید و تکرار میکند. صدای کودک از حدود یک سالگی کم کم شبیه تکلم بزرگسالان میشود. کودک در اواخر سال اول زندگی مجموعا دو سه کلمه یاد میگیرد، ولی قبل از بیان اولین کلمه بسیاری از صداها ، حالات عاطفی و تغییرات چهره و چند کلمه ساده مانند بابا و ماما را درک میکند. کودک در حدود نه ماهگی نسبت به اسم خود و کلمههای نه و نکن ، عکس العمل نشان میدهد و شروع به تقلید صداها میکند.
اولین کلمهها
معمولا کودک در اواخر سال اول کوشش میکند کلمه و صداهایی را که میشنود تقلید کند. به این ترتیب در حدود یک سالگی کودک یکی دو کلمه معنیدار را بیان میکند. از پانزده ماهگی به بعد بسرعت به تعداد واژهها افزوده میشود و این واژهها چند برابر میشوند. کودک در 15 تا 24 ماهگی حدود 50 واژه را یاد میگیرد و از این به بعد به موضوع تکلم آگاهی پیدا میکند. یعنی میفهمد که هر چیز نامی دارد و اشتیاق به کسب مهارت در سخن گفتن فزونی میگیرد و کودک روز به روز لغات بیشتری را فرا میگیرد. لغاتی که کودکان بکار میبرند در مورد چیزهایی است که با آنها آشنا هستند و کارهایی است که میتواند انجام دهد. بنابراین اولین کلمههای بچهها بسیار شبیه هم هستند.
کودک در دو سال اول زندگی شیفته حرکت و تغییر است. بنابراین اولین لغاتی که کودک بکار میبرد، مربوط به چیزهایی است که حرکت میکند. کودک قبل از همه اسامی و سپس افعال و سرانجام قیود و صفات را فرا میگیرد. اطرافیان کودک نیز باید تمرین را با کلمههای مورد علاقه کودک و نامهایی که بیشتر از همه سر و کار دارند شروع کنند و جمله سازی نیز بسیار ساده و با استفاده از همان گروه کلمهها و اسامی میباشند. تا قبل از سه سالگی اصرار در سخن گفتن کودک لزومی ندارد. چون ممکن است مشکلات دیگری از جمله لکنت زبان را به دنبال داشته باشد.
اولین جملهها
اولین جملههای کودک یک کلمهای است و گفتن کلمه بابا از طرف کودک ممکن است به معنی بابا مرا بگیر باشد. در حدود دو سالگی کودک میتواند جملههای کوتاه دو کلمهای و سه کلمهای را ادا کند. این گونه جمله سازیها به جملات تلگرافی معروفند. کودک مرتبا کلمههای یشتری را یاد میگیرد و تمایل به ارتباط با دیگران در او افزایش مییابد. کودک در حدود سی ماهگی 300 تا 400 کلمه میداند. در سه سالگی مقدار زیادی از زبان را در نتیجه تقلید و تکرار فراوان میفهمد و حرف میزند و گنجینه لغات او سریعا افزایش مییابد. نیز مانند سایر مهارتها در کودکان مختلف فرق میکند. بعضی کودکان کمی جلوتر و یکی دو ماه قبل از یک سالگی تکلم میکند. تحقیقات نشان میدهد که بطور کلی دخترها در رشد زبان یکی دو ماه از پسرها جلوترند. برای کودکانی که تا هیجده ماهگی هنوز زبان باز نکرده و ارتباطی با اطرافیان و محیط برقرار نکرده باشند و یا تا بیست و چهار ماهگی کلمهای نگفته و دلیل واضحی نیز برای حرف نزدن او در دست نباشد، باید چارهای اندیشید. زیرا با توجه به دورههای حساس رشد ، اگر کودک به موقع زبان باز نکند عقب ماندگیهای غیر قابل جبران بوجود خواهد آمد. سال دوم زندگی برای شد گویایی کودک از اهمیت ویژهای برخوردار است.
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم مهر 1387 ساعت 10:51 شماره پست: 105
توان درک واقعیت یکی از بزرگترین نعمتهایی که خدا به ادمها داده ولی هر کسی به قدر خودش واقعیات زندگی رو درک میکنه.مهم نیست واقعیت ادمها چقدر به حقیقت نزدیک باشه مهم اینه که ادمها خودشون حس کنن دارن واقعی فکر میکنن .این تنها راه تحمل نا ملایمات زندگیه.
آشنایی با استادان زبان شناسی(10)
+ نوشته شده در شنبه بیست و هفتم مهر 1387 ساعت 15:2 شماره پست: 102
دکتر مهدی مشکوه الدینی
یادش بخیر روزای کنکور و کتابهاش.
یکی از اون کتابها "سیر تاریخی زبانشناسی" بود که تازه من وقتی تا آخرشو خوندم فهمیدم که اصلا برای کنکور دانستن این تاریخچه کامل لازم نیست.
استاد دکتر مهدی مشکوه الدینی متولد ۱۳۲۰ در شهر مشهد و از استادان برجسته زبانشناسی و عضو دائم انجمن زبانشناسان آمریکا هستند.
در ادامه مطلب در مورد این استاد بزرگ بیشتر بدانیم.
الف- مشخصات فردي: تاريخ تولد: 20/10/1320 محل تولد: مشهد نشاني محل كار: گروه زبانشناسي. دانشكده ادبيات و علوم انساني. دانشگاه فردوسي مشهد. شناسه پستي: 9177948883 مشهد. تلفن محل كار: 8796833، 8796832، 8796831، 8796830، 8796829 (0511)
ب- مدارك تحصيلي كارشناسي زبان انگليسي، 1343، دانشگاه مشهد. دانشنامه س از كارشناسي دبيري زبان انگليسي، 1344، دانشسراي عالي تهران. كارشناسي ارشد زبانشناسي، 1350، دانشگاه تهران. دكتري زبانشناسي، 1357، دانشگاه تهران.
زندگینامه:
مهدي مشكوة الديني در روز بيستم ديماه 1320 خورشيدي در يك خانوادۀ فرهنگي و مذهبي در مشهد ديده به جهان گشود. پدر او دكتر عبدالمحسن مشكوة الديني از شخصيت هاي علمي و فرهنگي خراسان و استاد دانشكدۀ الهيات و معارف اسلامي مشهد بود. وي دوره ي دبستان و پنج سال دوره ي اول ودوم دبيرستان را در تهران و سال ششم دبيرستان را در مشهد گذرانيد. آنگاه وارد دانشگاه مشهد شد. دوره ي كارشناسي زبان انگليسي را در سال 1343 در اين دانشگاه و دوره ي پس از كارشناسي دبيري زبان انگليسي را در سال 1344 در دانشسراي عالي تهران پشت سر گذاشت. وي دوره ي كارشناسي ارشد زبان شناسي را در سال 1350 و دورهي دكتري زبان شناسي را در سال 1357 در دانشگاه تهران به پايان رسانيد. از سال 1351 در دانشگاه فردوسي مشهد به تدريس پرداخت و سپس در سال 1355 در گروه زبان شناسي دانشگاه فردوسي مشهد به عنوان عضو هيأت علمي به صورت رسمي استخدا م شد و به تدريس و پژوهش در قلمرو زبان شناسي اشتغال يافت. او براي يك دوره ي كوتاه مدت در سال 1365 (1986) در گروه زبان شناسي دانشكده ي مطالعات شرقي و آفريقايي دانشگاه لندن به تحقيق و بررسي در زمينه ي زبان آموزي كودك پرداخت. وي در سال 1367 به مرتبه ي استادي نائل شد. در سال تحصيلي 70-1369 (1991-1990) در دانشگاه واشنگتن در آمريكا به عنوان پژوهشگر مهمان در زمينه ي برخي نظريه هاي نوين زبان شناسي و به كارگيري آنها در توصيف زبان فارسي به تحقيق پرداخت و پس از اتمام اين دوره، گواهي تحقيقات زبان شناسي فارسي را از دانشگاه مزبور دريافت كرد. همچنين، وي در سالهاي تحصيلي 82-1380 (2003-2001) در دانشگاه گارلز در پراگ، مركز جمهوري چك، به عنوان استاد مهمان به تدريس مهارتها و زبان شناسي فارسي پرداخت و پس از به پايان رساندن اين دوره از آن دانشگاه گواهي تقدير دريافت نمود.
پ- فعاليتهاي آموزشي و عضويت در مجامع علمي: مرتبه: استاد سمت: استاد زبانشناسي. دانشگاه فردوسي مشهد. آموزش دروس: نحو، ساختواژه، واج شناسي، معناشناسي، روانشناسي زبان، نظريه هاي زبانشناسي، دستور زبان فارسي. عضويت در مجامع علمي: عضو پيوسته ي انجمن زبانشناسي آمريكا.
ت- لوحهاي تقدير: لوح تقدير به لحاظ كوششهاي آموزشي و پژوهشي ممتاز و مؤثر. سال 1375. دانشگاه فردوسي مشهد. لوح تقدير كتاب سال دانشگاه تهران براي كتاب «سير زبانشناسي»، كتاب برگزيده، سال 1377. شوراي انتشارات دانشگاه تهران. لوح تقدير به لحاظ كوششهاي پژوهشي ممتاز و مؤثر. سال 1377. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي. لوح تقدير. استاد نمونه دانشگاه. سال 1378. دانشگاه فردوسي مشهد. لوح تقدير به لحاظ خدمات ممتاز و مؤثر در دوران تصدي رياست دانشكده ادبيات و علوم انساني. 1380. دانشگاه فردوسي مشهد. گواهی نامه تقدير كيفيت عالي و ممتاز آموزش. سال 1382 (2003). دانشگاه چارلز، ?را?، جمهوري چك. لوح تقدير استاد نمونه كشوري. 4-1383. وزارت علوم، تحقيقات و فناوري.
ث- دوره?ها و طرحهاي تحقيقاتي: 1- گواهي دوره ي تحقيقات زبان آموزي كوتاه مدت. 1365. دانشگاه لندن. 2- گواهي دوره ي تحقيقات زبانشناسي، 1370-1369. دانشگاه واشينگتن، آمريكا. 3- طرح پژوهشي با عنوان «بررسي رشد زباني ?ند كودك فارسی زبان». 1367-1364. دانشگاه فردوسي مشهد. 4- طرح پژوهشي با عنوان «بررسي رشد دستوري در گفتار دو كودك فارسی زبان». دانشگاه فردوسي مشهد. 1378-1376 (برنده ي جايزه ي طرح پژوهشي برگزيده. سال 1379). 5- طرح پژوهشي ملي با عنوان «بررسي و تدوين دانش زبان فارسي و مهارتهاي آن و آموزش زبان فارسي» به شماره ي 31202214. شورای پژوهشهاي ملي كشور. 83-1376. 6- طرح پژوهشي با عنوان «آموزش زبان فارسي به سخنگويان اردوزبان». 1377-1376. دانشگاه فردوسي مشهد. 7- طرح پژوهشي با عنوان «بررسي حذف و مقوله هاي تهي در زبان فارسي». 1378-1377. دانشگاه فردوسي مشهد. 8- طرح پژوهشي با عنوان «جابه جايي سازه ها در زبان فارسي و برخي نتايج كاربردي آن». 1379-1378. دانشگاه فردوسي مشهد.
ج- انتشارات: كتابها: - 1364. با ويراستاري مجدد 1374، ساخت آوايي زبان، انتشارات دانشگاه فردوسي مشهد. - 1366. ويرايش دوم 1379. دستور زبان فارسي بر پايه ي نظريه ي گشتاري. انتشارات دانشگاه فردوسي مشهد. - 1373. سير زبانشناسي، انتشارات دانشگاه فردوسي مشهد (كتاب برگزيده ي سال دانشگاه تهران، 1377). - 1377. آموزش زبان فارسي. انتشارات وزارت آموزش و پرورش. - 1379. توصيف و آموزش زبان فارسي. انتشارات دانشگاه فردوسي مشهد. - 1383. فهرست نسخه هاي خطي فارسي موجود در كتابخانه ي مؤسسه ي شرق شناسي جمهوري چك، ?را?. قم: كتابخانه ي بزرگ آيت اله العظمي مرعشي نجفي (ره). - 1383، فرهنگ فارسي چكي، با همكاران: ?يرژي ب?كا و ديگران. تهران: انتشارات الهدي، سازمان ارتباطات اسلامي. - زير چاپ. دستور زبان فارسي، واژگان و پيوندهاي ساختي. تهران: انتشارات سمت. - زيرچاپ. روان شناسي زبان. تهران: انتشارات سمت.
مقاله ها در مجله?هاي علمي پژوهشي: زبانشناسي اجتماعي، 1 و 2. مجله دانشكده الهيات و معارف اسلامي. دانشگاه فردوسي مشهد. 1354 و 1355. آغاز زبانشناسي جديد. فرخنده پيام، مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني. دانشگاه فردوسي مشهد. 1360. ويژگيهاي نحوي و معنايي فعلهاي مركب در فارسي. مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني. دانشگاه فردوسي مشهد. بهار و تابستان 1361. ساخت آوايي زبان، 1، 2، 3، مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني. دانشگاه فردوسي مشهد. بهار و تابستان 1361، پاييز 1361 و زمستان 1361. فرآيندهاي واجي، مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني. دانشگاه فردوسي مشهد. بهار 1362. زبانشناسي تاريخي. مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني. دانشگاه فردوسي مشهد. پاييز و زمستان 1363. نگاهي به ساخت زبان بر پايه ي نظريه ي معنايي. مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني. دانشگاه فردوسي مشهد. بهار و تابستان 1364. دستور زبان ساختاري. مجله زبانشناسي. بهار و تابستان 1364. تهران: مركز نشر دانشگاهي. نگاهي به سير مطالعه ي زبان در دوران باستان و قرون اخير. مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني. دانشگاه فردوسي مشهد. بهار و تابستان 1365. نظرگاههاي زبانشناسي جديد درباره ي يادگيري و رشد زبان در كودك. مجله زبانشناسي. بهار و تابستان 1365. تهران: مركز نشر دانشگاهي. نگاهي به آغاز و سير زبانشناسي تاريخي و تطبيقي. مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني. دانشگاه فردوسي مشهد. پاييز 1365. رشد صداها و نظام آوايي در گفتار كودك. مجله زبانشناسي. زمستان 1367. تهران: مركز نشر دانشگاهي. نظريه هاي زبان آموزي كودك، مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني. دانشگاه فردوسي مشهد. پاييز 1370. دستور زبان يوناني، لاتين و دستور زبان نظري. مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني. دانشگاه فردوسي مشهد، زمستان 1370. برخي ملاحظات معنايي در دستور زبان زايا. مجله زبانشناسي. شماره اول و دوم 1370. تهران: مركز نشر دانشگاهي. نگاهي به سير پيدايش و گسترش مكتبها و نظريه هاي زبانشناسي. مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني. دانشگاه فردوسي مشهد. بهار و تابستان 1371. نگاهي به پيدايش و گسترش زبانشناسي ساختگراي آمريكايي و سرانجام آن. مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني. دانشگاه فردوسي مشهد. تابستان 1372. روشهاي گردآوري و تحليل گفتار كودكان در بررسي رشد عناصر و ساختهاي نحوي، مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني. دانشگاه فردوسي مشهد. پاييز و زمستان 1376. ساخت سازه اي و مقوله اي جمله با توجه به زبان فارسي. مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني. دانشگاه فردوسي مشهد. پاييز و زمستان 1377. دستور زبان همگاني و شكل گيري دانش زباني. مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني. دانشگاه فردوسي مشهد. پاييز و تابستان 1379. بررسي و توصيف ضمير پنهان در زبان فارسي و برخي نتايج نظري آن. مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني. دانشگاه فردوسي مشهد. بهار و تابستان 1380. گفتار و دستور زبان آغازي با توجه به كودكان فارسی زبان. مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني. دانشگاه فردوسي مشهد. پاييز و زمستان 1380. بررسي رشد وندهاي صرفي و پيوندهاي ساختي در گفتار پيشرفتي كودك. مجله زبانشناسي. سال نوزدهم، شماره دوم. یاييز و زمستان 1383. تهران: مركز نشر دانشگاهي. بررسي پيوندها و كاركردهاي ساختي گروه مصدري در زبان فارسي. نامه فرهنگستان زبان و ادب فارسي. زير چاپ. تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسي. بررسيها و مطالعات زبانها و فرهنگ ايراني باستان و ايراني ميانه و زبان فارسي نو در چك. نامه فرهنگستان زبان و ادب فارسي. زير چاپ. تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسي.
مقاله ها در همايشهاي علمي: قاعده سازي زايا و يادگيري مهارت، بررسي فرضيه اي تازه درباره ي يادگيري زبان دوم. مجموعه مقالات دومين كنفرانس زبانشناسي. 1373. تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبايي. جابه جايي سازه ي پرسشي در جمله هاي فارسي. مجموعه مقالات سومين كنفرانس زبانشناسي. 1376. تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبايي. جاي هسته در جمله هاي مركب ناهمپايه و گروهها در زبان فارسي. مجموعه مقالات چهارمين كنفرانس زبانشناسي. دانشگاه علامه طباطبائي. تهران: 1379. آموزش زبان فارسي به غيرفارسی زبانان بر ?ايه?ي ساخت?سازي زايا و ياد?يري مهارت. شيوه?اي دي?ر، مجموعه مقالات نخستين همايش شيوه?هاي نوين آموزش زبان فارسي به غيرفارسي?زبانان. 1380. تهران: انتشارات دبيرخانه شوراي ?سترش زبان و ادبيات فارسي. تأثير مكتبهاي فلسفي بر ?يدايش فرضيه?هاي زبان?آموزي. ملاصدرا و مطالعات تطبيقي، مجموعه مقالات همايش حكيم ملاصدرا. بنياد حكمت اسلامي. بهار 1381. بررسي ?يوندهاي ساختي و كاركردي ?روه حرف اضافه?اي در زبان فارسي. مجموعه مقالات ششمين كنفرانس زبانشناسي. دانش?اه علامه طباطبائي. تهران: 1383. آموزش راهبردي ساختهاي دستوري زبان فارسي به زبان?آموزان غير بومي، مجموعه مقالات ?هارمين مجمع استادان زبان و ادبيات فارسي. دبيرخانه شوراي ?سترش زبان و ادبيات فارسي. زير ?ا?.
مقاله?ها به زبان ان?ليسي:
:1987 Lexical meaning and cognitive concepts. In Proceedings of XIV International Cogress of linguists, II. Edited by Werner Bahner et al. Berlin: Akademie- Verlag :1992 The beginning and development of Persian syntactic descriptions. In Diversions of Galway, Papers on the History of Linguistics. Edited by Anders Ahlqvist. Amsterdam: John Benjamins publishing Co. :1999 The Development and The Climax of the Persian Grammatical Tradition. In History of Linguistics 1996. Volume 2: From Classical to Contemporary Linguistics. Edited by David Cram, Andrew Linn and Elke Nowak. Amsterdam: John Benjamins Publishing com. :In Print Empty category head noun in special Persian phrases: The head-drop parmaeter. In proceedings of the Conference on Aspects of Iranian linguistics at the Max planck. Edited by Simin Karimi et al. Amsterdam/ philadephia: John Benjamins Publishing Com.
?- شركت و ارائه?ي مقاله در مجامع علمي: 1366، سومين كنفرانس اروپايي فرهنگ نويسي. آكادمي علوم مجارستان. بودا?ست، مجارستان. 1367، چهارمين كنفرانس جهاني زبانشناسان. دانشگاه هومبولت. برلين، آلمان. 1369، سومين كنفرانس تاريخ زبانشناسي. دانشگاه ملي گالوي. گالوي، ايرلند جنوبي. 1371، دومين كنفرانس زبانشناسي، دانشگاه علامه طباطبايي. تهران. 1372، نخستين كنفرانس آموزش زبان خارجي باكو- تبريز. تبريز. 1373، نخستين كنفرانس آموزش زبان فارسي به خارجيان. دانش?اه تهران. 1374. سومين كنفرانس زبانشناسي. دانشگاه علامه طباطبايي. تهران. 1375، پنجمين كنفرانس تاريخ زبانشناسي.، دانشگاه آكسفورد. آكسفورد. ان?لستان. 1376، چهارمين كنفرانس زبانشناسي. دانشگاه علامه طباطبايي. تهران. 1378، نخستين همايش بررسي شيوه هاي نوين آموزش زبان فارسي به غيرفارسي زبانان. دانشگاه علامه طباطبايي. تهران. 1378، نخستين همايش واژه گزيني و اصطلاح شناسي. فرهنگستان زبان و ادب فارسي. تهران. 1379. پنجمين كنفرانس زبانشناسي. دانشگاه علامه طباطبايي. تهران. 1382. ششمين كنفرانس زبانشناسي. دانشگاه علامه طباطبايي. تهران. 1382. نخستين هم انديشي دستور زبان فارسي. فرهنگستان زبان و ادب فارسي. تهران.
ح- سمتها: 62-1358، مدير گروه زبانشناسي، دانشگاه فردوسي مشهد. 69-1362، معاون آموزشي، دانشكده ادبيات و علوم انساني، دانشگاه فردوسي مشهد. 75-1372، قائم مقام رئيس، دانشكده ادبيات و علوم انساني، دانشگاه فردوسي مشهد. 80-1372. عضو هيأت مميزه ي دانشگاه فردوسي مشهد. 80-1374 رئيس كميته ي تخصصي علوم انساني هيأت مميزه ي دانشگاه فردوسي مشهد. 1377-1380، رئيس دانشكده ادبيات و علوم انساني، دانشگاه فردوسي مشهد. 1358- ادامه دارد. عضو كميته ي برنامه ريزي زبانشناسي همگاني. وزارت علوم، تحقيقات و فناوري.
هنر واژه سازی علمی در زبان فارسی
+ نوشته شده در شنبه بیست و هفتم مهر 1387 ساعت 14:42 شماره پست: 101
در ادامه مطلب مقاله ای بقلم دکتر محمد حیدری ملایری است که در آن به ویژگیهای واژه سازی علمی در زبان می پردازد. این مقاله به این علت بسیار مهم و قابل تامل است که واژه سازی را از دیدگاه علم اصطلاح شناسی و نشانه شناسی مورد بررسی قرار میدهد.
این مقاله از وبلاگ آقای آریا ادب به نام زبان و ادبیات فارسی اقتباس گردیده است.
ادامه مطلب را کلیک نمایید.
فارسی زبانی است هند و اروپایی با ادبیاتی پربار و سابقهای درازآهنگ که کهنترین دیسه (شکل) آن، زبان اوستایی، به ۱۵۰۰ سال پیش از میلاد میرسد. چنین زبان کمهمتایی شایستهی پاس داری و پشتیبانی کوشمندانه است. در این عصر پیشرفتهای شگرف هرچه فزایندهتر دانشی و فناورانه، زبانهایی که از بیان مفهومهای تازه ناتوان باشند محکوم به نابودی اند. از میان رفتن زبانهای تاریخی که سهم مهمی به تمدن و فرهنگ انسانی ادا کردهاند و از این روی به میراث مشترک بشری تعلق دارند، ضایعهی جبرانناپذیری خواهد بود.
وضعیت اصطلاحشناسی در زمینهی اخترشناسی و اخترفیزیک (رشته های تخصصی مولف، آریا ادیب) و به طور کلی فیزیک در زبان فارسی به هیچ روی رضایتبخش نیست. چنین وضعی زبان فارسی و گذشتهی درخشان فرهنگ ایرانی را نمیزیبد. مولف آرزو دارد که در بهبود این وضع سهمی ادا کند و امیدوار است که این اقدام دیگران را فراخواند تا این خویشکاری مهم را به عهده بگیرند، ژرفانه به سببهای کاستیها بیاندیشند و راهحلهایی بیایند تا اصطلاحشناسی فارسی را غنی تر و زبان فارسی را گسترده تر سازند.
زبانها بُردارهای فرهنگی و گونهگونی هستند. گلزار پرشکوهی را به اندیشه آورید که گلهای جورواجور فراوانی دارد هر یک با رنگ و چهره و بوی ویژهی خود. حال آن را بسنجید با گلستان دیگری آکنده از تنها یک گونه گل. بوستان دوم هرچه زیبا باشد باغی است فقیر، زیرا گوناگونی ندارد و از این روی گزینش را ناممکن میکند. مثالی دیگر آسمان شب است که اگر در آن همهی ستارگان با رنگ و تابناکی یکسانی بدرخشند کمتر رؤیاانگیز مینماید. فزون بر این، چنین آسمانی دریافتناپذیرتر هم هست، زیرا دگرسانیهایی که برای پژوهش و شناخت ستارگان لازم اند وجود ندارند.
برای رویارویی با این چالش زبانی، باید نه تنها میراث ادبی نو آن، بلکه همهی توانمندیهای زبان فارسی را به کار بست. فزون بر به کارگیری منبعهای فارسی میانه (یا پهلوی از حدود ۳۰۰ پ.م. تا ۷۰۰ م.)، فارسی باستان (از ۶۰۰ تا ۳۰۰ پ.م) و اوستایی (از ۲۰۰۰ تا ۳۰۰ پ.م)، ابزارهای زبانیک دیگری نیز برای به هدف رسیدن لازم اند. گنجینهی گویشهای گوناگون فارسی کمک بزرگی خواهد بود. این گویشها گاه دیسههای هند و اروپایی بسیار کهنی را حفظ کردهاند که در فارسی ادبی یا رسمی امروزی وجود ندارند. حتا گاه واژههایی در آن ها دیده میشوند که یادآور ریشههای پوروا هند و اروپایی هستند، واژههایی که همتاهای فارسی باستان و اوستایی آن ها به ما نرسیدهاند (نگاه کنید به یادداشتها). گویشهای فارسی کانهایی پرگوهرند که افسوسمندانه تا کنون به اهمیتشان در توانمندسازی زبان فارسی توجه چندانی نشده است. تنها با به کارگیری همگی این ابزارها در طرحی سراسری است که فارسی میتواند زبان دانشی/فنی توانمند و کارایى داشته باشد. چسبیدن تنها به فارسی نو و خودداری از به کارگیری گنجینهی زبانهای مادر فارسی و گویشهایش، آن سان که روش سنتگرایان و محافظهکاران است، سخت نابسنده و ناکارآمد مینماید، و بنابراین بخت کمی برای کام یابی دارد. مدرک آشکار این ادعا نیز وضعیت نامطلوب کنونی اصطلاحشناسی فارسی در رویارویی با شمار روزافزون اصطلاحهای بیگانه و نیز نبود هیچ گونه پروژهی کارایی برای حل این مسالههاست. در واقع، محدود بودن به فارسی ادبی مترادف است با رضایت دادن به مجموعهی به نسبت کمشماری از واژهها و تکرار بیش از حد ترکیبهای میان آن ها. این همچنین به معنای محروم ساختن حود از داشتن راژمان (سیستم) گستردهای از وندهایی ست که زبان پویا و دقیق علمی به آن ها نیاز دارد. این رویکرد سنت گرایان، که بر پایهی محکم زبانیک استوار نیست، بیش تر انگیزهی ایدئولوژیک دارد، و نیز از نشناختن پیشینهی زبان فارسی و ناآگاهی از توانمندیهای چشم ناپوشیدنی زبانهای فارسی میانه، فارسی باستان، و اوستایی برمیخیزد. این رویکرد را میتوان به «شکسته بندزنی» و «خردهکاری» همانند کرد، حال آن که برای پدید آوردن راژمان اصطلاحشناسی توانمند به آفرینش و بازسازی بنیادین نیاز است. همچنین گفتنی است که بنیادیترین پیشرفتها در اصطلاحشناسی علمی زبان فارسی در چند دههی گذشته زاییدهی باز به کارگرفتن یا زنده کردن دیسهها و وندها از زبانهای مادر فارسی کنونی بوده است. روشنتر گفته باشیم، ما بر این باوریم که روش سنتی توانایی لازم را برای برآوردن نیازهای روزافزون اصطلاحشناسی در دانش، فلسفه، و فن ندارد. تنها با یاری گرفتن از زبانهای مادر فارسی و امکانهایی که گویشها فرا مینهند است که میتوان راژمان واژگانی دقیق و پویایی پدید آورد.
از آن جا که فارسی زبانی هند و اروپایی است، این بخت را دارد که از الگوها و تجربههای گذشتهی زبانهای اروپایی استفاده کند، زبانهایی که توانستهاند نیرومندترین راژمان اصطلاحشناسی دانشی را پدید آورند. واژهسازی در زبان فارسی از همان الگوهایی استفاده میکند که در زبانهای اروپایی به کار میروند، و واژههای مشترک میان فارسی و زبانهای اروپایی فراوان اند. همچنین باید دانست که زبان علمی بسیار توانمند اروپایی، که در واقع زبانی است ساختگی، برآیند کار و کوشش دانشوران و زبانشناسان اروپایی است. به ویژه پس از نوزایش (رُنسانس) بود که اندیشهکاران و دانشوران اروپایی به ذخیرههای زبانهای یونانی و لاتین برای پدید آوردن مفهومهای تازه روی آوردند. فارسی نیز میتواند همان راه را، شاید حتا راحتتر، با نیاکانش برود زیرا میتواند از یافتههای اخیر زبانشناختی سود ببرد و نیز از لاتین و یونانی و سانسکریت استفاده کند. به ویژه زبان سانسکریت، که خواهر/برادر زبان اوستایی/فارسی باستان است، میتواند مدل و راهنمای بزرگی باشد.
گزینهی دیگر در برابر این راهحل آن است که یکسره و نسنجیده از واژههای انگلیسی استفاده کنیم. این راهحل شگرف درواقع برنامهریزی برای مرگ تدریجی زبان فارسی نیز هست. شکی نیست که زبانهای خارجی، به ویژه انگلیسی، باید بخش جداییناپذیری از آموزش در میان مردم فارسی زبان باشد و پژوهشگران ایرانی باید بتوانند نتیجهی کارهایشان را به زبان انگلیسی هم منتشر کنند. ولی باید این امکان را هم داشته باشند که اگر خواستند، بتوانند به زبان فارسی هم بنویسند. پراکندن دانش در میان همگان بخش والایی از فعالیتهای پژوهشگر به شمار میرود. از نظر تاریخی، زبان فارسی تجربهی ناگواری را در شرایط مشابهی در گذشته داشته است، زمانی که دانشوران ایرانی به عربی مینوشتند (نگاه کنید به بخش ۲). بنابراین خردمندانه نیست که همان تجربهی غمانگیر را یک بار دیگر با زبان انگلیسی تکرار کنیم. از این ها گذشته، چه کسی میتواند ضمانت کند که انگلیسی برای همیشه زبان اصلی علمی باقی بماند؟ در گذشته چند سدهای لاتین زبان دانش و فلسفه بود. چندی بعد زبان فرانسه موقعیت غالب را داشت. و که میداند شاید در چند دههی دیگر زبان دیگری چیرگی یابد؟ به هر حال، بخردانه آن است که زبان فارسی بتواند روی پای خود بایستد.
در مرحلهی کنونی، مولف فعالیت خود را به ویژه بر جنبههای نظری کار متمرکز کرده است. بدین معنا که میکوشد برابرهایی پیش نهد که تا حد امکان دقیق و توانا باشند در راژمانی همهسونگر و پویا آن سان که بتوان نامش را "اصطلاحشناسی" نهاد. مهم در این مرحله پدید آوردن واژگان مورد نیاز است، زیرا صرف وجود برابرنهادهها این امکان را فراهم میآورد که اگر کسی خواست، بتواند از اصطلاحهای فارسی استفاده کند. تا وقتی که برابرهای فارسی وجود نداشته باشند آزادی گرینش میان فارسی و وامواژهها ممکن نخواهد بود، و بنابراین وامواژهها خود را تحمیل خواهند کرد. به بیان دیگر، مولف میکوشد آن چه را که از دید او برای تقویت و نیرومندسازی اصطلاحشناسی در فارسی به ترین است دقیقانه انجام دهد و برای نمونه خود در نوشتههای فارسیاش به کار ببرد.
۲) تاریخچهی کوتاه زبانشناختی
در سالهای پایانی سدهی ۱۹ میلادی/۱۳ خورشیدی، ایرانیان با جامعههای اروپایی تماس برقرار کردند، جامعههایی که بر اثر نوزایش و انقلاب صنعتی پیشرفتهای علمی و اجتماعی شگرفی کرده بودند. سفر ایرانیان به اروپا برای یادگیری و دعوت از اروپاییان برای آموزش در ایران، ایرانیان را با دانشها و فنهای اروپایی آشنا ساخت. به ویژه پس از انقلاب مشروطه در ایران (۱۹۰۶ تا ۱۹۱۱ م/۱۲۸۵ تا ۱۲۹۰ خ)، که انگیزههای اصلیاش آرمانهای مردمسالاری و نوگرایی بودند، مقالهها و کتابهای فراوانی به فارسی ترجمه شدند و دانشهای نو به دامنهی آموزشی کشور راه یافتند.
اما دانشهای اروپایی پر از مفهومهایی بودند که برابرهای مناسبی در فارسی برایشان وجود نداشتند. بنابراین، ترجمهی آنان سرراست و آسان نبود، به ویژه آن که زبان فارسی در بیان مفهومهای کلاسیک علمی نیز تجربهی اندکی داشت. دلیلهای اصلی دو چیز بودند: نخست این که ایرانیان چندین سده نه از فارسی بلکه از عربی به عنوان زبان دانش و فلسفه استفاده کرده بودند. حتا اگر چهرههای برجستهای چون بیرونی (۹۷۳ تا ۱۰۵۰ م/۳۵۲ تا ۴۲۹ خ)، ابوعلی سینا (۹۸۰ تا ۱۰۳۷ م/۳۵۹ تا ۴۱۶ خ)، و دیگران اثرهایی در اخترشناسی و فلسفه به فارسی نوشتند و کوشیدند برابرهای فارسی بسازند، عمدهی نوشتههایشان به عربی بود. برای نمونه، بیرونی در کتاب «تفهیم» خود بسیاری برابرهای فارسی جالب برای مفهومهای آن زمان اخترشناسی ساخت و کوشید از به کار بردن واژههای عربی خودداری کند. اما در ساختن برابر فارسی برای بسیاری از مفهومهای کلاسیک اخترشناسی (مانند استوا، مقارنه، مقابله، اعتدال، دایره البروج، و دیگرها) ناتوان بود و به ناچار وامواژههای عربی را به کار برد. میتوان گفت که اگر بیرونی ابزارهای دانش زبانشناسی امروز ما را میداشت بیگمان برابرهای مناسبی برای آن مفهومها مییافت. دلیل دوم این بود که فارسی زبان مفهومهای صریح، عبارتهای سرراست، و گزارههای بیابهام نبود. فارسی بیش تر زبان شعر بود که در آن شاعر غزلسرا یا قصیدهگو ترجیح میدهد واژههای دوپهلو به کار برد تا چند حس و تصویر را با هم تداعی کند و بسا که مفهوم دستخوش قافیه است. البته بازی با واژهها برای چکامهسرایی مهم است، اما گریز از مفهومها و جملههای روشن و بیشبهه در دانشهای دقیق نشدنی و طردکردنی است.
کوتاه آن که فارسی در اصل برای سخنوری شاعرانه به کار میرفت، و زبانی بود که در آن شاعران بزرگی چون فردوسی و حافظ شاهکارهای بیهمتایی آفریده بودند. حملهی مغول ضربهی مرگآور دیگری بود بر پیکر فارسی. در این دوره واژههای ناآشنای عربی فراوانی به فارسی درآمدند که منشیان دیوانی و نویسندگان بیمایه به زور وارد نثر میکردند، انگار که مسابقهای میان آنان بود با هدف مغلوب کردن حریف از راه آوردن اصطلاحها و ترکیبهای سنگین عربی. شگفت آن که اینان نه تنها واژههای فارسی را با عربی جایگزین میکردند بلکه حتا واژههای آشنای عربی را نیز با واژههای غریبتر عربی عوض میکردند. به گفتهی شاعر و ادیب برجسته زنده یاد استاد محمدتقی بهار، فارسی نوشتاری زبان غریبی شد که نه عربی بود نه فارسی و نه ترکی. با این همه فارسی اصیل همچنان در میان مردم عادی رایج بود. این را هم باید افزود که در آغاز دوران مغول کوششهایی برای رهایی از عربی در نوشتن دانش به کار رفت. نصیرالدین توسی، ریاضی دان، اخترشناس، و سیاستمرد برجسته، نوشتن اخترشناسی به فارسی را تشویق میکرد، چنان که چند زیج (زیگ) را به فارسی نوشتند. در این میان مثالی چشمگیر زیج اُلُغبیگ است، که دربردارندهی دقیقترین نپاهش (رصد) های احترشناختی تا پیش از نوزایش به شمار میرود. نسخهی اصلی زیج الغبیگ به فارسی نوشته شده است. نصیرالدین توسی با همهی مشغلههای گوناگونش کتاب «صور الکواکب» عبدالرحمان صوفی را به فارسی برگرداند، که میتوان گفت نشان پشتیبانی او از زبان فارسی است. البته میتوان، با کمی اغراق، گفت که زبان این اثرهای علمی از فارسی فقط «کردن» و «بودن» و «شدن» را نشانه داشت. به هر حال در آن زبان هیچ اصطلاح علمی به فارسی ساخته نمیشد و مفهومها عربی بودند.
در چنین اوضاع و احوالی بود که زبان فارسی با دانشهای اروپایی تماس یافت. ورود روزنامهنگاری سبب سادهسازی نثر فارسی شد. در واقع، روزنامهنگاران، سیاستمداران، و اندیشهکاران مجبور بودند از عبارتهای طولانی که اصطلاحهای ناآشنای عربی فراوانی داشت دوری جویند تا بتوانند با مردم عادی ارتباط برقرار کنند. افزون بر این، استفاده از ماشین چاپ باعث شد که حجم مواد نوشتاری افزایش یابد. ادامهی استفاده از عربی در دانش و فن دارای دست کم سه دشواری بنیادی بود: ۱) خود زبان عربی در بیان مفهومهای اروپایی مشکل داشت و حتا معلوم شد که فارسی، از آن جا که زبانی هند و اروپایی است و از همان الگوهای واژهسازی زبانهای اروپایی پیروی میکند، در این زمینه بر عربی برتری دارد و تواناتر است. ۲) بنابراین طبیعی مینمود که به جای به وام گرفتن اصطلاحهای دست چندم عربی سرراستانه از زبانهای اروپایی ترجمه شود. ۳) رویکرد استفاده از عربی با پدافند (دفاع) از زبان فارسی، نماد فرهنگ و ایدانی (هویت) ایرانی، هماهنگ نبود.
در طی دورهی آغازین تماس با اروپا، انبوهی از واژههای فرانسه (زبان اصلی اروپایی در آن دوران) به همراه ترجمههای دست و پاشکستهی عربی وارد فارسی شد. مشکل در وامواژهها نبود، زیرا هیچ زبانی از آنان گریزی ندارد. هیچ یک از زبانهای عمده سره و پاک نیستند و خواستن زبان سره خندهآور نیز هست. برای مثال، زبان انگلیسی سدها واژه از فرانسه و دیگر زبانها به وام گرفته است تا واژگان خود را غنی سازد. نکته این است که در آن جا، همهی این وامواژهها با پیروی از قاعدههای دستور زبان انگلیسی، دیگر انگلیسی شدهاند. تصور کنید که زبان انگلیسی چه اندازه پیچیده و ناکارآمد میشد اگر همهی وامواژههای فرانسه، که فراوان هم هستند، از دستور زبان اصلی خود پیروی میکردند (یعنی فعلها به شیوهی فرانسه صرف میشدند، اسمها جنس مؤنث و مذکر را حفط میکردند، مشتقهای فعلی به دیسهی فرانسه به کار میرفتند، و دیگرها)! بیچاره زبان فارسی با چنین وضعی رو به رو بود! وامواژههای عربی قاعدههای خود را حفظ میکردند و نمیگذاشتند که سازوارههای زبان فارسی چنان که باید کار کنند. در نتیجه، کم کم زبان فارسی فلج شده بود. دقیقتر آن که وامواژههای بیشمار عربی هریک گروهی از مشتقها یا جداشدههای خود را نیز همراه میآوردند. برای مثال، گرچه زبان فارسی واژههای خود را برای «اندیشیدن» داشت واژهی عربی «فکر» با خود واژههای افکار (جمع عربی فکر)، تفکر، افتکار، فکرت، متفکر، مُفکّر، فاکر، فکیر، فکور (که این آخری در عربی نیز وجود ندارد!)، مُفکِر (فکر شده) و دیگرها را با خود آورده بود. این وضع بسیار فلج کننده بود زیرا مانع پویایی فارسی و گسترش سازوکار واژهسازی آن میشد. برای به تر پی بردن به این وضع مثالی دیگر از یک مفهوم فیزیکی نو بیاوریم:
Ionization: در آغاز، هنگامی که این مفهوم وارد زبان فارسی شد، چند جداشده (مشتق) فرانسه نیز با آن آمدند که ما در این جا شکل انگلیسی آن ها را میآوریم: ionizable ، ionized ، ionize، ion و ionizing. زبانی در و پیکردار و آبرومند نمیتواند همهی این جداشدههای گوناگون را - که با راژمان دستور زبانیاش بیگانهاند - بپذیرد بی آن که توانایی زایندگی خود را از دست بدهد و دستخوش مرگ تدریجی شود. راه حلی که گروهی از پژوهشگران و نویسندگان، به رهبری غلامحسین مصاحب (سال ۱۹۵۹ م/۱۳۳۸ خ)، پیش گرفتند آن بود که تنها ریشهی این مفهوم، یعنی ion یونانی، را بپذیرند و سپس از دستور زبان فارسی برای ساخت جداشدهها استفاده کنند: یون، یونیدن (ionize)، یونش (ionization)، یونیده (ionized)، یوناننده یا یونگر (ionizer)، یونیدنی (ionizable) و دیگرها. همچنین، اکسید (oxide) که می توان از آن جداشده ساخت: اکسیدن (oxidize)، اکسیده (oxidized)، اکسایش (oxidation/oxidization)، اکسنده (oxidizer)، اکسا (oxidizable). در واقع، این همان روشی است که زبانهای اروپایی (انگلیسی، فرانسه، آلمانی، اسپانیایی، ایتالیایی، سوئدی، و دیگرها) برای ساختن اصطلاح از ریشههای مشترک یونانی و لاتین به کار میبرند بی آنکه از قاعدههای دستوری خود چشم بپوشند.
کار بسیار مهم برای پیشبرد زبان فارسی برپاسازی فرهنگستان زبان فارسی بود به سال ۱۹۳۵ م/۱۳۱۴ خ، یک سال پس از تأسیس دانشگاه تهران. یکی از هدفهای گوناگون فرهنگستان عبارت بود از: مسئولیت ساخت اصطلاحهای گوناگون برای محدود کردن کاربرد وامواژهها از راه جایگزین کردن آن ها با اصطلاحهای فارسی. عضوهای اصلی فرهنگستان جزو برترین استادان ادبی و دانشمندان ایرانی آن زمان بودند. نتیجههای کوششهای اینان، که به تدریج تا سال ۱۹۴۱ م/۱۳۲۰ منتشر شدند، سدها واژهی نو بودند که به گستردگی در کتابهای درسی، ادارهها، ارتش، و دیگر جاها به کار رفتند و تأثیر مثبت بزرگی بر تقویت زبان فارسی داشتند. اما واژهسازی فرهنگستان بر پایهی رویکرد یکبعدی یا ایستا بود که در آن عمومن جداشدههای صرفی نادیده گرفته میشدند. به هر حال، این انتقاد به هیچ روی انکار اهمیت زیستی فرهنگستان در جان تازه بخشیدن به زبان فارسی نیست.
فرهنگستان به دلیلهای ناآشکار، شاید زیر فشار دشمنانش، در سال ۱۹۴۱ م/۱۳۲۰ خ از فعالیت رسمی بازایستاد. ولی پژوهش برای جایگزینی وامواژهها پس از آن بیش تر به دست کسان و هیئتهای ویراستاری در دانشگاهها و شرکتهای انتشاراتی ادامه یافته است. در واقع هم اکنون کار اصلی را اقدامهای «مردمی» میکنند. شمار کسانی که درگیر چنین فعالیتی هستند، و کسانی که کوششهای سودمندی کردهاند بسیار است و نام بردن از همگی آنان در این جا ممکن نیست. با این حال برشماردن چند نام بایسته مینماید. زنده یاد محمود حسابی، استاد فیزیک دانشگاه تهران، که به ویژه بر کاربرد فارسی سره پافشاری میکرد، بسیاری به واژگان فیزیک افزود. باید از وی برای سهم مهمش قدردانی کرد، هرچند که کار وی چندان بینقص نبود: یکی این که وی برای واژههای پیشنهادی خود توضیح زبانشناختی ارایه نمیکرد، یا هرگز آن ها را در جایی ننوشت. گویی همین که او استاد برجستهی دانشگاه است برای پذیراندن واژههایش بسنده است. دانش جویان فیزیک آن واژهها را طوطیوار یاد میگرفتند تا امتحانها را بگذرانند، اما بیش ترشان پس از فرهیزش دیگر آنها را به کار نمیبردند. در واقع، آنان با این واژهها بیگانه بودند، زیرا کوششی برای توضیح آن ها نشده بود و دانش جویان آن ها را نمیفهمیدند. همچنین باید از گروه مصاحب نام برد که پیش تر بدان اشاره شد. این گروه اصطلاحهای فنی فراوانی ساخت که به گستردگی پذیرفته شدند. نوآوری مهم آنان جرأت در ساختن شماری فعل تازه بود مانند همانها که در بالا گفتیم. دیگران این ابتکار را به فراوانی پی گرفتند. کوشش شایان یادآوری دیگر از آن صادق کیا، استاد زبانشناسی دانشگاه تهران، است برای کوشش او در جلب توجه به اهمیت منبعهای زبانی فارسی میانه/فارسی باستان/اوستایی، و نیز به سبب پژوهشهایش دربارهی گویشهای ایرانی. همچنین باید از میرشمسالدین ادیب سلطانی، زبانشناس، دانندهی چندین زبان، منطقدان ریاضی، و هنرمند نقاش یاد کرد. ایشان نخستین کسی است که پژوهش فراگیری در زمینهی دشواریهای گوناگون اصطلاحشناسی فارسی کرده است و راژمانی از وندها بر پایهی مدل یونانی و لاتین ساخته است. وی همچنین با ترجمهی کتاب Organon «ارغنون» یا «منطق» ارستو از یونانی به فارسی و نیز ترجمهی Kritik der reinen Vernunft «سنجش خرد ناب» نوشتهی ایمانویل کانت از آلمانی به فارسی سهمی به سزا در گشودن راهی تازه در اصطلاحشناسی فلسفی داشته است. پژوهشگر ستودنی دیگر داریوش آشوری است، ویژهکار دانشهای اجتماعی و فلسفه و نیز پدیدآورندهی «فرهنگ علوم اجتماعی» (انگلیسی به فارسی). وی با ترجمههای شیوایش، به ویژه Also sprach Zarathustra «چنین گفت زرتشت» نیچه، خدمت شایانی به توانمندی زبان فارسی انجام داده است. او همچنین به جنبههای اجتماعی و فرهنگی اصلاح زبان دل بسته و دربارهی آسیبشناسی زبان فارسی نیز مطالعه کرده است. ایشان در اثر تازهای به ضرورت کاربرد زبانهای باستانی ایرانی برای تواناسازی قابلیتهای واژهسازی فارسی اشاره کرده است، هرچند که خود بیش تر از شیوهی فرهنگستان نخست پیروی میکند.
۳) معیارهای واژهسازی
- همخوانی یک به یک: در واژهنامهای تخصصی و علمی برخلاف شعر، هر مفهوم تعریف روشن و بیابهامی دارد. بنابراین از کاربرد یک واژه برای مفهومهای گوناگون خودداری میشود. همچنین دقت میشود که از تداخل با مفهومهای مرتبط پیشگیری شود.
- نیاز به واژههای معنا و اصطلاحهای بنیادین: واژههای انتزاعی یا «معنا»، چنان که در دستور زبان سنتی گفته میشود (مانند «اندیشیدن»، «معنا»، «مفهوم» و دیگرها)، در مقایسه با واژههای «ذات» (مانند در، مداد، درخت، ستاره، و دیگرها) پیوند ژرفتری با اندیشه دارند و بنابراین بنیادیترند. بی آن که بخواهیم به رابطههای باریک میان «ذات» و «معنا» بپردازیم، باید تأکید کرد که واژههای معنا سرچشمهی اصلی جداشدهها هستند، و زبان نیرومند را از تواناییاش در ساختن واژههای انتزاعی میشناسند. بنابراین لازم میدانیم که واژههای انتزاعی فارسی باشند. همچنین، زبان کارآ باید بتواند مفهومهای بنیادین را بر پایهی راژمان خود بیان کند. به همین دلیل است که ما لازم میداریم که مفهومهای کلاسیک مانند استوا، مقارنه، مقابله، اعتدال، دایره البروج، رصد کردن، رصد، و دیگرها برابر فارسی داشته باشند. هم اکنون این مفهومها برابرهای فارسی ندارند و ما برابرهای زیر را پیش نهادهایم، به ترتیب: هموگار (hamugâr)، همایستان (hamistân)، پادایستان (pâdistân)، هموگان (hamugân)، هورپه (hurpeh)، نپاهیدن (nepâhidan)، نپاهش (nepâheš).
- خوشآهنگی و زیبایی:این بسنده نیست که برابری برای اصطلاح خارجی ساخته شود، بلکه لازم است که برابرها خوشنوا باشند و به آسانی بازگویی (تلفظ) شوند. برای مثال، برای واژهی فارسی «کَشه» برای "خط" پیشنهاد شده است (افضلیپور، ۱۹۷۸ م/۱۳۵۷ خ) اما دشواری آن است که «خط کشیدن» میشود «کَشه کشیدن» و «خطی بکشیم» میشود «کَشهای بکشیم» که نه زیباست و نه عملی. از این گذشته، احتمال دارد که خط در اصل واژهای ایرانی باشد.
- درازای واژه: باید کوشید تا از واژههای دراز بسیارهجا دوری کنیم. اصطلاحهای انگلیسی کوتاه اند و اغلب بیش از دو سه هجا ندارند. اگر برابر فارسی دراز باشد به سختی میتواند خود را جایگزین واژهی انگلیسی کند. زیرا به نظر میرسد هنگامی که سخنگویان امکان گزینش داشته باشند، اصطلاحهای کوتاهتر را ترجیح میدهند، شاید به دلیل صرفهجویی در انرژی در فراروند ارتباط. مثالی از زبان فرانسه به روشن شدن این موضوع کمک میکند. اصطلاح انگلیسی redshift (با دو هجا) در فرانسه میشود décalage vers le rouge (با شش هجا). نزدیک به همگی اخترشناسان پیشهکار (حرفه ای) فرانسوی به جای واژهی فرانسه همان redshift را در سخن گفتن به کار میبرند. همچنین است اصطلاح blueshift و برابر فرانسهاش décalage vers le bleu . فرانسویان حتا این اصطلاحهای انگلیسی را به صورت فرانسه صرف میکنند مانند raies redshiftées و flot bleushifté اما از سوی دیگر کسی واژهی انگلیسی. black hole (سیهچال، سیهسوراخ) را به جای trou noir به کار نمیبرد، ظاهرن برای این که هر دو دوهجایی هستند. به فارسی برگردیم. در زبان فارسی نیز اکنون redshift را «جابهجایی به سوی سرخ» میگویند، که هشت هجایی است. به همین سبب به تازگی برابر تازهای پیشنهاده شده است: «سرخگرایی» که آن هم رضایتبخش نیست، زیرا مفهوم «جابهجایی» (shift) را با «گرایش» (inclination) اشتباه میکند. به دلیلهای گفته شده در بالا، ما «سرخکیب» را پیش مینهیم که تشکیل شده است از «سرخ» و «کیب» (kib) از مصدر کیبیدن (kibidan) «جا به جا شدن، به سوی چیزی رفتن».
- فعلهای بسیط: زبان فارسی دچار کمبود فعلهای بسیط یا ساده است. اگرچه فارسی میانه از این نظر بسیار غنی بود، ولی فارسی نو به سبب گسستگی زبانی زاییدهی عربی بسیاری از آن ها را از دست داد. فعلهای سادهی فارسی میانه، جای خود را به فعلهای مرکب و گاه فعلهای عبارتی دادند که خود شامل وامواژهها نیز هستند. نتیجهی آن هم کم توان شدن بسیار واژهسازی در فارسی نو است. برای مثال، «آزمودن» با «امتحان کردن»، «گزیدن» با «انتخاب کردن»، «آرمیدن» با «استراحت کردن» جایگزین شدند. اینها مثالهای ساده هستند زیرا فعلهای عبارتی نیز داریم که تشکیل شدهاند از مخلوطی از واژههای فارسی و وامواژهها: «مورد هجوم قرار دادن»، «به مرحلهی عمل درآوردن»، «به معرض نمایش گذاشتن» و غیره. اگرچه این فعلهای عبارتی طیف معنایی به وجود میآورند، ولی مشکل آن است که نمیتوانند مشتقهای مناسب و فشرده بسازند و بنابراین به درد اصطلاحسازی نمیخورند. مولف در گذشته، در سال ۱۹۷۳ م/۱۳۵۲ خ، دربارهی این موضوع مطالعهای کرد که نتیجهاش در مجلهای فارسی منتشر شد ("گفتاری پیرامون صرف فعل در زبان علمی فارسی" نوشته شده در همین تارنما. آریا ادیب) امروزه بسیاری کسان که به تقویت زبان فارسی علاقه دارند، نسبت به این مساله حساس اند و کوششهای فراوانی برای درمان این مشکل صورت گرفته است. بنابراین، به دلیلهای بالا، برای اصطلاح سازی باید از به کار بردن فعلهای مرکب دوری کرد.
- به کار گیری اصطلاحهای بین المللی: فرهنگ ها باید همهی اصطلاحهای علمی بین المللی رشتههای فیزیک، اخترشناسی، اخترفیزیک، و شیمی را بپذیرند. برای مثال آن ها که به ذرههای بنیادی مربوط میشوند (پروتون، الکترون، نوترون، بوسون، فرمیون، کوآرک و دیگرها) . همین اصل دربارهی نام گذاریهای شیمی نیز برقرار است. در اختر شناسی باید نامگذاری «اتحادیهی جهانی اخترشناسی» برای برآخت (object) های اخترشناختی را نیز به کار برد، مانند نام سیارکها، ماهوارههای سیارهها، اُسترسیارهها، و دیگرها. همین طور، نامهای ستارههایی را که عربی هستند، ولی در همهی زبانهای اروپایی به کار میروند. برعکس در نامهای صورتهای فلکی باید به جای شکل عربی مخدوش شخصیتهای استورهای یونانی از دیسهی اصلی یونانی آن نامها استفاده شود (کفئوس به جای قیفاووس، پرسئوس به جای برساووس، و دیگرها).
- وامواژهها: وام گرفتن واژههای ذاتی که با خود جداشدههایشان را نمیآورند مشکلی نیست و میتوان آنها را پذیرفت وقتی کاربرد گسترده داشته باشند. در این صورت این وامواژهها فارسی به شمار میآیند. بدین معنا که همهی قاعدههای زبان فارسی بر آن ها اعمال میشوند. با این حال، به دلیل وجود حس فارسیگرایی در میان ایرانیان و همچنین نیاز به اصلاح و ارتقای زبان فارسی، این گرایش نیز وجود دارد که این وامواژهها نیز جای خود را به واژههای فارسی بدهند. برای نمونه، وامواژهی «لغت» را در نظر بگیرید که خود عربیدهی logos یونانی است. این واژه غیر از شکل جمع عربیاش، یعنی «لغات»، و صفتاش، یعنی «لُغَوی»، هیچ جداشدهی عربی دیگری در فارسی ندارد. ولی در چند شکل دورگه مانند «لغتنامه» و «لغتساز» و «لغتسازی» نیز در فارسی به کار رفته است. با این حال، چند دههای است که «لغت» کم کم میدان را خالی کرده و جای خود را به «واژه»ی فارسی میدهد (در فارسی میانه vâcak، از اوستایی -vaccah، از ریشهی -vak، بسنجید با سانسکریت -vacas، لاتین vox و vocare، یونانی ops وepos و پوروا هند و- روپایی -wek* «سخن گقتن»). حتا مردم عادی و نویسندگانی که چندان در فارسیگویی پیش تاز نیستند نیز به گستردگی از «واژه» استفاده میکنند. در ترجیح دادن «واژه» بر «لغت» نمیتوان جنبههای زیباشناختی را نایده گرفت.
- روش گروهی: در جست و جو برای برابر مناسب لازم است که مفهوم مورد نظر نه به صورت تنها، بلکه در بافتی کلیتر بررسی شود که میتواند دانشهای دیگر را نیز در بر گیرد. بدین وسیله اهمیت خاص آن اصطلاح در رابطه با مفهومهای نزدیک دیگرش روشن میشود. برای مثال در ترجمهی analyze لازم است مفهومهای نزدیک به آن نیز در نظر گرفته شوند، مفهومهایی چون solve، resolve، dissolve و نیز مفهوم متضاد آن یعنی synthesize. همچنین باید در بافتی گستردهتر واژههای separate ،divide ،distribute ،diffuse و نیز مشتقهای هر یک از آنها را بررسید و از یکی کردن مفهومها دوری جست. مثالهای دیگر عبارتند از گروه واژههای current ،flow ،flux ،inflow ،outflow ،stream و نیز گروه actionmeter ،bolometer ،photometer ،pyrheliometer ،pyrometer ،radiometer و نیز گروه binary ،double ،dual . گروههای بسیار دیگری نیز وجود دارند و در این فرهنگ دقت شده که برابرهای مناسب برای هر اصطلاح داده شود.
- ریشهشناسی: زبانهای هند و اروپایی در ساختن واژهها از «الگوی فکری» همانندی پیروی میکنند. این واقعیت که آن ها سدها واژهی هم ریشه دارند تأکیدی است بر داشتن ریشه و پایههای واژهسازی مشترک گرچه از نظر نحوی به طور متفاوتی فراگشت یافته باشند. این نکته نشان میدهد که ریشهشناسی میتواند اغلب برای یافتن برابرهای مناسب به کار رود. مثالی چند: فرض کنیم که در زبان فارسی برابری برای واژهی انگلیسی moonlight «مهتاب» وجود نمیداشت و میخواستیم برای آن برابری بسازیم. moonlight تشکیل شده است از دو بخش: moon ( انگلیسی کهن: mona، پوروا- ژرمانیک: -maenon*، هم ریشه با یونانی mene و men و لاتین mensis، سانسکریت más، اوستایی -mâh و فارسی نوین «ماه»، پوروا هند و اروپایی -me(n)ses* ) و light ( انگلیسی کهن: leht، هم ریشه با یونانی leukos، لاتین lux و نیز lumen و luna)، سانسکریت -roka، فارسی باستان -raucah، اوستایی -raocah، فارسی میانه rôc و فارسی نو «روز»؛ پوروا هند و اروپایی -leuk* «تابش، نور»). بنابراین برابری که به دنبالش هستیم عبارت خواهد بود از فارسی moon + فارسی light. برای بخش نخست «ماه» یا «مه» را داریم که در ضمن هم ریشه است با moon در انگلیسی. برای بخش دوم چندین گزینش داریم که یکی از آن ها «تاب» است از فعل «تابیدن». در نتیجه، برابر فارسی moonlight میشود «مهتاب» و این هم دقیقن واژهای است که در فارسی به کار می رود!
مثال دیگر astrology است. نخست به یاد داشته باشیم که در گذشته این واژه با astronomy مترادف بوده و جنبهی منفی امروزی را نداشته است. این واژه تشکیل شده از astron یونانی ( بسنجید با stella در لاتین، -str و -tara در سانسکریت، -star در اوستایی، star و stârag در فارسی میانه، و «ستاره و اختر» در فارسی نو، پوروا هند و اروپایی: -ster*) به علاوهی logy- «گفتار» (یونانی: legein «سخن گفتن»). برابر فارسی این واژه بنا بر ریشهشناسی خواهد بود اختر + گویی یعنی «اخترگویی» که اسم فاعل آن اخترگو (astrologer) در ادبیات فارسی وجود دارد و برای مثال جلالالدین محمد بلخی (رومی) آن را به کار برده است. همچنین است «اخترشناس» و «اخترشناسی» که دیسهی نخست در شاهنامهی فردوسی فراوان دیده میشود.
- جمع: زبان فارسی دارای ابزارهای ویژهی خود برای جمع بستن واژههاست. اما در این زمینه نیز از تأثیر عربی در امان نبوده است، آن سان که حتا بسیاری از واژههای فارسی سره نیز با قاعدهی عربی جمع بسته میشوند. باید تنها شکلهای فارسی جمع بستن را به کار برد.
- وندها:پیشاوندها و پساوندها ابزارهای مهمی برای واژهسازی در اصطلاحشناسی زبانهای هند و اروپایی هستند. اگرچه فارسی وندهای پرشماری دارد اما بسیاری از آن ها به طور سنتی کم تر به کار رفتهاند. بر پایهی کارهای پیشین دیگران و پژوهشهای خود نویسنده در این زمینه، این فرهنگ وندها را به گستردگی به کار میگیرد و خود چند وند تازه به راژمان وندهای فارسی میافزاید.
- اصطلاحشناسی در زبانهای دیگر: برای یافتن مناسبترین برابر فارسی، باید کوشید تا آن جا که شدنی است برابرهای مربوط در دیگر زبانهای اروپایی، عمدتن فرانسه، آلمانی و اسپانیایی نیز بررسی شوند.
مثال: نخست واژهی scale به معنای «چیزی درجهبندی شده به ویژه برای اندازهگیری؛ رشتهای از نشانهها یا نقطهها با فاصلههای معین برای اندازهگیری کمیتی (مانند ارتفاع جیوه در دماسنج)؛ مقیاس». این واژهی انگلیسی از scala در لاتین به معنای «نردبان، پلکان» میآید که هم ریشه است با scandere «بالا رفتن». برای یافتن برابر فارسی پیشنهادی، ما از آلمانی استفاده کردهایم. Maßstab در آلمانی تشکیل شده از Mass «اندازه» + Stab «چوب، ترکه، چوبدست». واژهی فارسی پیشنهادی ما «مَرپِل» (marpel) است گرفته شده از «مر» در فارسی میانه و نو به معنای «شمار، اندازه»، از ریشهی اوستایی -mar «شمردن، به یاد آوردن» ( بسنجید با سانسکریت -smr «به یاد آوردن»، smarati «به یاد میآورد»، لاتین memor و memoria، یونانی mermera و martyr «شاهد») + پِل (pel) «چوب، تکه چوب، چوب کوچک». در این واژه میتوان «پل» را کوتاهشدهی «پله» نیز دانست.
مثال دیگر cause است به معنای «علت»، که ریشهی آن شناخته نیست. برابر آلمانی آن Ursache تشکیل شده از -ur «آغارین، نخستین» + Sache «چیز، ماده». از آن جا که این واژه مفهومی بنیادی است باید برابر فارسی داشته باشد بنابراین ما واژه ی «بُنار» (bonâr) را پیش مینهیم، از «بُن» (بنیاد، پایه، ریشه) + «آر» از ریشهی اوستایی -ar «به حرکت آوردن، جنبیدن، رفتن»، در سانسکریت: -ir «به جنبش آوردن، راندن، آشوباندن، رفتن». بسنجید با ar در گویش تبری «جنبش، حرکت»؛ ریشهی پوروا هند و اروپایی: -er* «حرکت کردن، به حرکت انداختن». معنای لفظی بُنار: «حرکت اصلی، انگیزهی آغارین».
- آشنایی: تجربه نشان میدهد که اگر واژههای نو جزءهای معنایی آشنایی داشته باشند مردم آن را آسانتر میپذیرند. میتوان گفت که حتا گونهای گرایش به «نو واژ ترسی» (neologophobia) در میان ایرانیان وجود دارد، از جمله در میان کسانی که با زبانی خارجی نیز آشنا هستند. به نظر میرسد اینان از به کاربردن اصطلاحهای تازه ی فارسی روی گردان هستند حال آن که به آسانی وامواژههای ناآشنا را - که عمدتن از انگلیسی میآیند - میپذیرند. البته باید از ساختن اصطلاحهای نابهنجار تا آن جا که می شود خودداری کرد. اما از سوی دیگر، جنبهی آشنا بودن اصطلاح نباید شرط اصلی گزینش برابر فارسی باشد. اگر به معیارهای دقت و روشنی - که در اصطلاحشناسی علمی ضروری هستند - پایبند باشیم، ساختن اصطلاحهای آشنا برای مفهومهایی که معادل فارسی ندارند ناممکن خواهد بود. هم چنین ضروری دانستن جزءهای آشنا برای این مفهومهای نو به معنای خودداری از افزایش تعداد اصطلاحهای مستقل تازه خواهد بود، حال آن که زبان فارسی سخت بدین اصطلاحها نیاز دارد.
- شخصیت:جدا از کیفیتها و ویژگیهای یادشده در بالا، برابر مناسب باید چندین خصوصیت دیگر نیز داشته باشد که یکی از آن ها به گفتهی م.ش. ادیب سلطانی «شخصیت» است. برداشت ما از این معیار این است که مفهومهای عمدهی علمی یا فلسفی نباید با اصطلاحهای رایج و پیشپاافتادهی فارسی ترجمه شوند. دلیل ساده آن که اگر اصطلاحی شخصیت مجزای خود را نداشته باشد به سادگی در انبوه دیگر مفهومهای عادی گم میشود. اگرچه ردهبندی شخصیت واژهها تا پارهای ذهنی است، به ویژه وقتی اصطلاحهایی با اهمیت کم تر مورد نظر باشند، بیشک رعایت ضابطهی «شخصیت» به نتیجههای معتبرتری منجر میشود. بگذارید مثالی بزنیم. اصطلاح «برافزایش» برابر خوبی برای accretion - که مفهوم مهمی در اخترفیزیک است - به نظر نمیرسد. این اصطلاح، که برخی آن را به کار میبرند، و تشکیل شده است از پیشوند «بر» + «افزایش»، به سادگی به معنای «افزایش یافتن» است. حال آن که «افزایش» عادیترین برابر فارسی برای addition است (چه در ریاضی چه غیر آن). به سخنی دیگر «برافزایش» برابر بسیار پیشپاافتادهای است برای مفهوم مهم accretion، به ویژه آن که «افرایش» کاربردهای بسیار دیگری هم دارد. میبینید که در اینجا مساله بر سر فارسی یا بیگانه بودن نیست. «برافزایش» فارسی است، ولی برابر خوبی نیست. ما برای مفهوم accretion معادل «فربال» را پیشنهاد میکنیم که تشکیل شده از پیشوند «فر» نشانگر فراوانی و افزایش + «بال» از فعل «بالیدن» یعنی «رشد کردن». همچنین فربال و فربالیدن در ساخت مشتقهای مربوط کارآتر هستند.
- غنیسازی واژگان: مولف بر این باور است که باید واژگان علمی در زبان فارسی را با اصطلاحهای تازه افزایش داد. همان گونه که گفته شد، داشتن برابرهای بیابهام برای مفهومهای علمی و فنی ضروری است. بنابراین ما «تنبلی ذهنی» را رد میکنیم و میکوشیم با پیش نهادن اصطلاحهای نو و ناوابسته به هم در توانمد ساختن این واژگان سهمی ادا کنیم.
- احترام به کوششهای دیگران: خردمندانه نیست که برای مفهومهایی که در گذشته به درستی به فارسی ترجمه شدهاند، برابرهای تازه بسازیم. و افسوسانگیز است که برابرهای خوبی را که دیگران ساختهاند نادیده بگیریم. به منظور دست یابی به پیشنهادهای دیگران، باید نخست کتابنگاری مناسبی از کارهای منتشر شده به زبان فارسی فراهم کرد. پذیرفتن آن واژههای مناسب همچنین به معنای ارج گذاری به کوششهای دیگران است. ما بر این باوریم که ما مجاز نیستیم یافتههای پیشین را نادیده بگیریم، اما خود را آزاد احساس می کنیم که پس از تجزیه و تحلیل کافی آن ها، این برابرها را بپذیریم یا رد کنیم. همان گونه که در بالا گفته شد، باید دربارهی اصطلاحهای پیشنهادی دیگران بررسی انتقادی انجام داد و آن هایی را برگزید که با استاندههای ما سازگارند. افزون بر این، به منظور دوری از آشفتگی، باید از دادن تعریف تازه به اصطلاحهایی که پیش تر دیگران به کار بردهاند خودداری نمود.
۴- بهره گیری از گویش ها
آن چه که واژههای رسمی/استانده را از واژههای گویشی متمایز میکند در اساس به کار بردن واژههای گروه نخست توسط شاعران و نویسندگان «کلاسیک» است. اما تاریخ زبان فارسی نو نشان میدهد که بسیاری از واژههای منطقهای و محلی به دست نویسندگان ادبی و گردآورندگان فرهنگهای کلاسیک از بخشهای گوناگون ایران وارد زبان ادبی یا رسمی شدهاند. به سخنی دیگر، همین که شاعر، نویسنده، یا فرهنگنویسی واژهای را به کار برد آن واژه وارد زبان فارسی «رسمی» میشود. از سوی دیگر، شکی نیست که تمام واژگان زبان فارسی را نویسندگان کلاسیک به کار نبردهاند. ما واژههای هند و اروپایی پرشماری را مییابیم که نیاگان فارسی باستان یا اوستایی آن ها به ما نرسیدهاند اما در گویشهای فارسی کنونی وجود دارند. نمونهای چند از این واژههای اصیل اما «نارسمی، ناادبی» هند و اروپایی در گویشهای ایرانی عبارتند از:
۱) حشرهی bee «زنبور عسل» در انگلیسی از beo در انگلیسی کهن میآید و خویشاوند است با بالاژرمنیک کهن bia، ایرلندی کهن bech، لیتوانیایی bitis، اسلاوی کهن bicela، ریشهی پوروا هند و اروپایی -bhei*. برابرهای اوستایی و فارسی باستان این واژه شناخته نیستد. اما واژههای بسیار همانندی را در گویشهای فارسی مییابیم: در لارستانی: biz، قائنی: bouj، تالشی: bezâz رشتی: barzak، تربت حیدریه: bunj و دیگرها. کنایهآمیز آن که در فارسی استانده/رسمی، «زنبور» عربی را به کار میبریم.
۲) نمونهی دیگر papillon «پروانه» در فرانسه و farfalla در ایتالیایی است از ریشهی papilio در لاتین، خویشاوند با fifaltra در بالاژرمنیک کهن، pipila «مورچه» در سانسکریت، همگی از ریشهی -pelpel* در پوروا هند و اروپایی. جالب است که در چند گویش فارسی این واژه دیسهی کهن خود را حفظ کرده است: در لارستانی palpalaku، در تبری: pâppalu، در لری: papi، در کردی: pepûle.
۳) واژهی لاتین caput به معنی «سر» هم ریشه است با kapala در سانسکریت به معنای «کاسه، کله، جمجمه»، در گوتیک: haupti، در آلمانی: Haupt، در انگلیسی: head، که همه از -kaput* در پوروا هند و اروپایی ریشه میگیرند. دیسههای اوستایی و فارسی باستان شناخته نیستند اما همتاهای ایرانی آن در چند گویش باقی ماندهاند: لری kapu «سر» و kapulek «کله و میان سر»، پشتو kaparay «سر».
۴) Berg در انگلیسی به معنای «کوه» است (iceberg «کوه یخ»). از انگلیسی میانه: bergh، انگلیسی کهن: beorg و beorh «تپه»، دانمارکی میانه: bergh «کوه»، بالاژرمنیک کهن: berg «کوه»، پوروا هند و اروپایی: -bhergh* «بالا». در لری berg وجود دارد به معنای «تپه، کوه». این واژه مرتبط است با بُرز در فارسی مانند رشتهکوه البرز و برز به معنای «بلندی، بزرگی». فارسی باستان: -baršan «بلندی». اوستایی: -barzan، سانسکریت: -bherant «بلند». این واژهها همه خویشاوند burg/burh در انگلیسی کهن هستند به معنای «دژ»، از پوروا ژرمنیک: burgs* «دژ» ( نُرس کهن: borg «دیوار، دژ»، آلمانی: Burg «دژ»، گوتیک: baurgs «شهر»، انگلیسی burg و borough، فرانسه: بورژوا bourgeois، bourgeoisie، و faubourg). همه از ریشهی پوروا هند و اروپایی: -bhergh* «بلند».
۵) پستاندار خانگی مشهور در فارسی نو «سگ» گفته میشود. فارسی میانه: sak یا sag، اوستایی: -spâ، بسنجید با -svâ در سانسکریت، یونانی: kuon، لاتین: canis، ارمنی: šun ، انگلیسی کهن: hund، بالاژرمنیک کهن: hunt، ایرلندی کهن: cu، ولزی: ci، روسی: sobaka، پوروا هند و اروپایی: -kwon*. در چند گویش فارسی این واژه دیسهی کهن اوستایی خود را حفظ کرده است. تالشی و تاتی: espa، آشتیانی: esb، کاشانی و سُرخهای: esbâ، لاسگردی: aesbae.
۶) ریشهی -ar در اوستایی «به جنبش انداختن، جنباندن، رفتن» و در سانسکریت: -ir «به جنبش انداختن، پیش راندن، رفتن، آشفتن» از -er* در پوروا هند و اروپایی میآید به معنای «جنباندن، به حرکت انداختن». بسنجید با oriri در لاتین «سربرکردن، پدید آمدن»، در یونانی: horme. در فارسی نو «رسیدن» از فارسی باستان -rasa ( در سانسکریت: rcchati) از همین ریشه میآید. جالب آن که شکل اوستایی را در گویش تبری مییابیم: ar به معنای «جنبش».
۷) در گیلکی fanderesten به معنای «نگاه کردن، دیدن» (مانند «نگرستن/نگریستن» در فارسی) است که به احتمال زیاد از -dares در اوستایی به معنای «نگریستن، دریافتن» میآید. بسنجید با drsti در سانسکریت به معنای «دیدن، نگاه، منظره، خرد، چشم عقل»، در پالی: dassa به معنای «دیدن یا دیده شدن»، در یونانی: derkesthai «به روشنی دیدن، نگاه کردن». ایرلندی کهن: derc «چشم»، انگلیسی کهن: torht «روشن».
۸) home در انگلیسی، در انگلیسی کهن: ham «مسکن، خانه، روستا»، از پوروا ژرمنیک: -khaim* ( بسنجید با نُرس کهن: heima «خانه»، آلمانی: Heim خانه، گوتیک: haims «روستا»). از پایهی پوروا هند و-اروپایی: -kei* «بستر، دراز کشیدن، سکنا گزیدن». دیسهی پوروا هند و اروپایی در گویش اَفتَری دیده میشود: kiye «خانه». دیسهی رسمی «خانه» در فارسی نوین از xânak، xân، و xôn در فارسی میانه میآید. بسنجید با لاتین: cunae «گهواره»، یونانی: kome «روستا» (هم ریشههای دیگر: لاتین: civis «شهری»، فرانسه: cité «شهر»، انگلیسی: city «شهر» و cemetery «گورستان»، سانسکریت: -siva «فرخنده، عزیز»).
۹) واژههای case «مورد»، cascade «آبشار»، decay «پوسیدن»، occasion «موقعیت» و بسی مشتقهای دیگر سر انجام از cadere در لاتین میآیند به معنای «افتادن» (اسپانیایی: caer و caida). اصطلاح لاتین از ستاک پوروا هند و اروپایی -kadi* به معنای «افتادن» سرچشمه میگیرد. جداشدههای فارسی باستان و اوستایی آن ناشناختهاند اما برابرهای فارسی در گویشهای امروزی وجود دارند. برای نمونه، در گیلکی (لنگرود و تالش): katan «افتادن»، bakatam «افتادم»، dakatan «افتادن (در چاله و مرداب)»، vakatan «از خستگی افتادن»، fakatan «از شهرت و اعتبار افتادن». در لکی: katen «افتادن»، kat «افتاد»، beko «بیفت!». در تبری: dakətə «افتاده»، dakətən «فروپاشیدن»، dakət gu «گاو گمشده».
در سالهای اخیر نشانههای مثبتی دیده میشوند از پی بردن به اهمیت گویشهای فارسی ِ درون یا بیرون از ایران کنونی. شمار چشمگیری واژهنامه و پژوهش نیز دربارهی گویشها منتشر شده و شاعران نو پرداز، مانند نیما یوشیج، اخوان ثالث، و دیگران، واژههای گویشی را در شعرهایشان به کار بردهاند. همچنین کارهای نویسندهی برجسته محمود دولتآبادی از اهمیت ویژهای برخوردار است، زیرا رمانهایش مانند «کلیدر» (در ۱۰ جلد) شمار فراوانی واژههای جالب گویشی در خود دارند که واژگان فارسی را غنا میبخشند.
داستان کوتاه (5)
+ نوشته شده در شنبه بیست و هفتم مهر 1387 ساعت 10:19 شماره پست: 69
خرمگس سياه معرکه خرمگس سياه تمام حواسش جمع حبه قند بود. مرد ميانسال با سبيلهاي کلفتش ور مي رفت و براي مشتريهاي قهوه خانه از رشادتهايش مي گفت. قهوه چي در يک سيني چند چاي براي مشتري ها آورد و با نيشخندي گفت: بازم داري خالي بندي مي کني؟ مرد ميانسال با عصبانيت قند را در دهنش انداخت و در حالي که يک چاي از سيني قهوه چي بر مي داشت، گفت: اي بر خرمگس معرکه لعنت. خرمگس سياه که از روي پنکه ي بالاي سر شان همچنان به حبه قند چشم دوخته بود ، با اين حرف جا خورد و با خودش گفت: من به آن حبه قند فقط نگاه کردم ، اگر رويش مي نشستم ديگر چه مي گفت؟!
تاریخچه زبانهای ایرانی
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم مهر 1387 ساعت 13:55 شماره پست: 99
مقاله و نوشته پیوست در سایت تبیان و بقلم محمد تقی بهار از کتاب سبک شناسی ارئه شده است. این مقاله بسیار جالب و در مورد خانواده زبانهای ایرانیست. اما چون حجم مطلب بالاست این مطلب در دو لینک زیر ارئه میگردد.
کلمات کليدي: زبان پيوندي - زبان فارسي - آريائيان ايراني - زبان اوستا - زبان مادي - فارسي باستان - پهلوي سغدي - دري - لهجه هاي قديم - زبان دري، قديم ترين آثار زبان.
زبان ايراني : دانشمندان زبان شناس برآنند كه زبان هاي امروزي دنيا بر سه بخش است:
نخست- بخش يك هجائي (يك سيلابي) و اين قسم زبان ها را زبان هاي ريشگي نامند، زيرا لغات اين زبان ها تنها يك ريشه است كه به اوّل يا آخر آن هجاهايي نيفزوده اند. زبان چيني، آنامي و سيامي را از اين دسته مي دانند، در زبان هاي ريشگي شماره ي لغت ها محدود است، چنانكه گويند چينيان براي بيان فكر خود ناگريزند لغات را پس و پيش كنند يا مراد خود را با تغيير لحن و آهنگ كلمه بفهمانند.
دوم- بخش زبان هاي ملتصق اين زبان ها يك هجائي نيست چه در لغات اين زبان به هنگام اشتقاق هجاهائي بر ريشه ي اصلي افزوده مي شود ولي ريشه ي اصلي از افزودن هجاها هيچگاه تغيير نميكند و دست نميخورد و هر چه بر او افزايند به آخر او الحاق مي شود. مردمي كه زبانشان را ملتصق خوانند اينانند:
1- مردم اورال و آلتائي كه شاخه ي از نژاد زردپوست مي باشند مانند مغولان و تاتاران و تركان و مردم دونغوز و فين و ساموئيد و بيشتر ساكنان سيبريا و دشت قبچاق 2- مردم ژاپن و اهالي كره 3- دراويد، و باسك از مردم هند 4- بوميان آمريكا، 5- مردم نوبي (جنوب مصر در آفريقا) مردم هُوتْ تِنْ تُتْ مردم كافرْ و سياه پوستان آفريقا 6- مردم استراليا.
سوم- بخش زبانهاي پيوندي، در اين زبان ها بر ريشه و ماده ي لغات هجاهائي افزوده مي شود ولي نه تنها به آخر ريشه، بلكه به آخر و اوّل ريشه هم- ديگر اينكه ريشه ي لغت بر اثر افزايش تغيير ميكند، گوئي كه ريشه با آنچه بر وي افزوده شده است جوش خورده و پيوند يافته است- به خلاف زبان ملتصق كه چون ريشه تغيير نميكند هجاهائي كه بر ريشه افزوده است مثل آن است كه به ريشه چسبانده باشند نه با او پيوسته باشد.
زبان هاي پيوندي اينهاست:
الف- زبانهاي سامي مانند عبري، عربي و آرامي كه بعد سُرياني ناميده شد، و در عهد قديم زبان هاي فنيقي و بابلي و آشوري و زبان مردم "قرطاجنه" كه شعبه بوده اند از فنيقيان و زبان حيمري.
ب-زبان هاي مردم هند و اروپايي به معني اعم:آريائيان هند- آريائيان ايران؛ يونانيان- ايتاليائيان- مردا سِلْت(بوميان اروپائي غربي) ژرمني (آلمان و آنگلوساكسون و مردم اسكانديناوي)- لِتْ و ليتواني و سلاو (كه روس و سلاوهاي شرقي اروپا و مردم بلغار و صرب و ساير سلاوهاي بالكان باشند)
علماي زبان شناسي برآنند كه زبان هاي بخش سوّم از مراحل زبان هاي بخش اوّل و دوّم در گذشته و ترّقي كرده تا بدين درجه رسيده است- يعني اين زبان ها مستقلاً در سير تطوّر كمال يافته و به مرحله اي رسيده است كه اكنون مشاهده مي كنيم و ما در اين پاره به تفصيل گفتگو خواهيم كرد.
زبان پارسي
فارسي زباني است كه امروز بيشتر مردم ايران، افغانستان، تاجيكستان و قسمتي از هند، تركستان، قفقاز و بين النهرين بدان زبان سخن مي گويند، نامه مي نويسند و شعر ميسرايند.
تاريخ زبان ايران تا هفتصد سال پيش از مسيح روشن و در دست است و از آن پيش نيز از روي آگاهي هاي علمي ديگر مي دانيم كه در سرزمين پهناور ايران- سرزميني كه از سوي خراسان (مشرق) به مرز تبّت و ريگزار تركستان چين و از جنوب شرقي به كشور پنجاب و از نيمروز (جنوب) به سند و خليج پارس و بحر عمان و از شمال به كشور سكاها و سارمات ها (جنوبي روسيّه امروز) تا دانوب و يونان و از مغرب به كشور سوريّه و دشت حجاز و يمن مي پيوست مردم به زباني كه ريشه و اصل زبان امروز ماست سخن ميگفتهاند.
زرتشت پيمبر ايراني مي گويد كه ايرانيان از سرزميني كه "اَيْرانَ وَيجَ" نام داشت و ويژه ي ايرانيان بود، به سبب سرماي سخت و پيدا آمدن ارواح اهريمني كوچ كردند و به سرزمين ايران درآمدند. دانشمندان ديگر نيز دريافته اند كه طايفه ي "اَيْريا" از سرزميني كه زادگاه اصلي آنان بود برخاسته گروهي به ايران،گروهي به پنجاب و برخي به اروپا شتافته اند و در اين كشورها به كار كشاورزي و چوپاني پرداخته اند و زبان مردم ايران، هند و اروپا همه شاخه هايي هستند كه از آن بيخ رسته و باز هر شاخ شاخه ي ديگر زده و هر شاخه ي برگ و باري ديگرگون برآورده است.
در علم نژادشناسي مردم اروپائي را به هشت شعبه بخش كرده اند و زبان آنان را نيز از يك اصل دانسته اند به طريقي كه گذشت.
ما را اينجا به ساير زبان ها كاري نيست، چه آن علم خود به دانستني هاي ديگر كه آن را زبان شناسي و فقه اللّغه گويند باز بسته است. ما بايد بدانيم كه تاريخ زبان مادري ما از روزي كه نياكان ما بدين سرزمين درآمده اند تا به امروز چه بوده است و چه شده است و چه تطورّها و گردش هايي در آن يافته است، از اين رو به قديم ترين زبان هاي ايران باز مي گرديم.
زبان مادي
قديم ترين يادگاري كه از زندگي نياكان باستاني ما باقي است "نُسك هاي اَوسْتا" است كه شامل سروده هاي ديني، احكام مذهبي و محتوي تواريخي است كه شاهنامه ي فردوسي نمودار آن است و مطالب تاريخي آن كتاب از "كيومرث" تا زمان "گشتاسب شاه" مي پيوندد، و پادشاهي اَپَرداتَه(پيشداديان)،كَويان(كيان) و زمانه ي هفت خدائي را با هجوم بيگانگان، مانند: اژيدهاك (ضحاك) و فراسياك تور(افراسياب) ترك تا پيدا آمدن زردتشت سپيتمان شرح مي دهد.
در اين روايات همه جا مي رساند كه رشته ي ارتباط سياسي، اجتماعي و ادبي ايران هيچ وقت نگسسته و زبان اين كشور نيز به قديم ترين زبان هاي تاريخي يا قبل از تاريخ مي پيوندد و "گاثه ي زردشت" نمونه ي كهن ترين آن زبان هاست.
امّا آنچه از تواريخ ايران، روم، نوشته هاي سمگ و تواريخ ديگر مردم همسايه بر مي آيد، دوران تاريخي ايران از مردم "ماد" كه يونانيان آن را مدي و به زبان دري "ماي" و "ماه" گويند برنميگذرد، و پيداست كه زبان مردم ماد يا ماه زباني بوده است كه با زبان دوره ي بعد از خود كه زبان پادشاهان هخامنشي باشد تفاوتي نداشته، زيرا هرگاه زبان مردم ماد كه بخش بزرگ ايرانيان و مهم ترين شهرنشينان آريائي آن زمان بوده اند با زبان فارسي هخامنشي تفاوتي ميداشت. هر آينه "كورش"، "داريوش" و غيره در كتيبه هاي خود كه به سه زبان فارسي، آشوري و عيلامي است، زبان مادي را هم مي افزودند تا بخشي بزرگ از مردم كشور خود را از فهم آن نبشته ها ناكام نگذارند، از اين رو مسلّم است كه زبان مادي خود، زبان فارسي باستاني يا نزديك بدان و لهجه ي از آن زبان بوده است و از نام پادشاهان ماد مانند "فراَ اوَرْت"، "خشِثَرْيت"، "فْروَرَتْيش"، "هُووَخشَثْرَهْ"، "آستياك - اژي دهاك"، "اَرتي سس- اَرته يس- اَرته كاس آ" به لفظ "اَرْتَ" آغاز مي شود و "اِسْپادا" كه سپاد و سپاه باشد نيز يكي اين دو زبان معلوم مي گردد.
"هرودوت" در جايي كه از دايه ي كورش اول ياد مي كند مي گويد، نام وي "سْپاكُو" بوده، سپس آورده است كه "سپاكو" به زبان مادي، سگ ماده را گويند و معلوم است كه نام سگ "سپاك" بوده است و (واو) آخر اين كلمه حرف تأنيث است كه هنوز هم اين حرف در واژه ي بانو و در پسرو، دادو، دخترو و كاكو به عنوان تصغير يا از روي عطوفت و رأفت باقي است، يكي از رجال آن زمان نيز (سپاكا) نام داشته است كه واژه ي نرينه ي سپاكو باشد.
بعضي از دانشمندان را عقيده چنان است كه گاثه ي زردشت به زبان مادي است و نيز برخي برآنند كه زبان كردي كه يكي از شاخه هاي زبان ايراني است از باقيمانده هاي زبان ماد است بالجمله چون تا امروز هنوز كتيبه ي سنگي يا سفالي از مردم ماد به دست نيامده است نمي توان زياده بر اين درباره ي آن زبان چيزي گفت مگر از اين پس چيزي كشف گردد و آگاهي بيشتري از اين زبان بر معلومات بشر چهره گشايد.
اوستا و زند
زبان ديگر زبان "اَوِسْتا" است.
اوستا در اصل "اَوْپِسْتاكْ" است به معني بنيان جا افتاده و محكم، كنايه است از آيات محكمات و شريعت پابرجاي و به صيغه ي صفت مشبهه است، در "تاريخ طبري" و ديگر متقدمان از مورّخان عرب "ابستاق" و "افستاق" ضبط شده است و در زبان دري "اُوسْتا- اُسْتا- وُسْت- اُسْت" به اختلاف ديده مي شود و همه جا با لفظ "زند" رديف آمده است-كاف آخر "اوپستاك" كه از قبيل كاف "داناك" و "تواناك" است در زبان دري حذف مي شود و تلّفظ صحيح اين كلمه بايستي "اوْپِستا" باشد ولي به تقليد شعرائي كه بضرورت اين كلمه را مخفّف ساخته اند ما آن لفظ را "اوْسِتْا" خوانيم.
اما لفظ زند از آزنتي "Azanti" و به معني گزارش و ترجمه است و مراد از زند كتب پهلوي است كه نخستين بار كتاب اوستا بدان زبان ترجمه شده است و پازند مخفف "پات زند" مي باشد كه با پيشاوند "پات" تركيب يافته و به معني دوباره گزارش يا ترجمه و برگردانيدن زند است به زبان خالص دري.
پازند عبارت است از نُسك هايي كه زند را به خطّ اوستائي و به زبان فارسي دري ترجمه كرده باشند و از اين رو متأخران خطّ اوستائي را خطّ پازند نامند و ما باز از آن صحبت خواهيم كرد.
قسمتي از اوستا عبارت بوده است از قصيده هايي (سرودهائي) به شعر هجائي در ستايش اورمزد و ساير خدايان اَرْيائي (امشاسپنتان) كه سمت زيردستي يا مظهريت نسبت به اورمزد و خداي بزرگ يگانه داشته اند و اشاراتي داشته در بيان بنيان خلقت و وجود كيومرث و گاو نخستين "ايوداذ" و كشته شدن گاو و كيومرث به دست اهرمن و پيدا شدن نطفه ي كيومرث در زير خاك به شكل دو گياه كه نام آن دو (مهري و مهرياني- مردي و مردانه- ملهي و ملهيانه- ميشي و ميشانه- به اختلاف روايات) بوده است و مورّخان آن را از جنس "ريواس" دانند و ظاهراً مرادشان همان "مهر گياه" معروف باشد. و نيز مطالبي داشته در پادشاهي هوشنگ (هوشهنگ)، طهمورث، جمشيد، ضحاك (اژدهاك)، فريدون، سلم، تور، ايرج، منوچهر، كيقباد، كاوس، سياوخش، كيخسرو، افراسياب، لهراسب، گشتاسب، زرتشت، خانواده ي زرتشت، جمعي ديگر از وزرا و خاندان هاي توراني و ايراني و نيز اوراد، دعاها، نمازها،احكام ديني، دستورالعمل هاي پراكنده در آداب و اصطلاحات مذهبي و امثال اين ها و پيداست كه اين كتاب از اثر فكر يك نفر نيست و يا قسمت هايي از اوستا بعدها نوشته شده است و چنين گويند كه "گاثه" قديم ترين قسمت اوستا است و ساير قسمت ها به آن كهنگي نيست.
اينك شرحي كه راجع به جمع آوري اوستا از روايات مختلف و از اسناد پهلوي در دست است يادآوري مي نماييم:
گويند اوستاي قديم داراي 815 فصل بوده است منقسم به 21 نسك يا كتاب و در عهد ساسانيان پس از گردآوري اوستا از آن جمله 348 فصل به دست آمد كه آن جمله را نيز به 21 نسك تقسيم كردند و دانشمندان محقق 21 نسك ساساني را به 345700 كلمه برآورد كرده اند و از اين جمله امروز 83000 كلمه در اوستاي فعلي موجود و باقي به تاراج حادثات رفته است.
در كتب سنّت از جمله در "دينكرت" روايتي آورده اند و در نامه ي "تنسر" به شاه مازنداران نيز بدان اشاره شده و مسعودي مورخ عرب و جمعي ديگر از مورخان اسلامي هم نقل كرده اند كه "اسكندر" بعد از فتح "اصطخر" اوستا را كه بر دوازده هزار پوست گاو نوشته بودند برداشت و مطالب علمي آن را از طب، نجوم و فلسفه به يوناني ترجمه كرد و به يونان فرستاد و خود آن كتاب را بسوزانيد.
"اَنيك زرتشت دين آورد از فرمان و شتاسپ شه هزار و دوست فَرْكَرْت پَتْ دين ديپوريه پت تختكيهاء زرين كرت و نپشت و پت گنچ هان اتهش نيهاذ و انيك كجستك سكندر سوهت و اندر او درياپ فكند دينكرتي هپت خذايان".
يعني: ديگر داراي پسر دارا همگي اوستا و زند را چنان كه زردشت از هر مزد پذيرفت و نبشت در دو نسخه يكي به گنج شايگان و يكي به دژنپشت فرمود نگاه دارند، (روايت ديگر) هزار و دويست فر كرد (فصل) بدين دبيري به تخته هاي زرّين تعبيه نمود و نبشت و به گنج آن آتش نهاد، پس سكندر ملعون دينكرت هفت خدايان را سوزانيده در دريا افكند.
گويند نخستين كسي كه بعد از اسكندر ملعون از نو "اوستا" را گرد آورد و آئين ديرين مزديسنا را نو كرد "وُلَخْش" اشكاني بود (51-78 ب م) ولخش همان است كه ما او را "بلاش" خوانيم. در ميان اشكانيان پنج شهنشاه به اين نام شناخته اند، دار مستتر گويد، كسي كه اوستا را گرد كرده است بايد ولخش نخستين باشد، زيرا او مردي ديندار بوده است. و بعضي گمان كرده اند كه اين شهنشاه ولخش سوم است كه از (148 تا 191 ب م) پادشاهي كرده است.
پس از ولخش اشكاني اردشير پاپكان مؤسس دولت ساسانيان بناي سياست و پادشاهي ايران را بر مذهب نهاد و دين و دولت را به يكديگر تركيب داد و آئين زرتشت را كه غالباً ظنّ قوي بر آن است كه اشكانيان هم داراي همان آئين بوده اند- آئين رسمي كشور ايران قرارداد، و اين كار او به ساير عاقلانه بود، زيرا آن دوره به سبب قوت گرفتن دين مسيحي در انحاء كشور ايران و روم، دوره ي قوّت دين و آغاز نفوذ دينداري محسوب مي شد، چنانكه بعد هم ديده شده كه از سوئي ماني پديد آمد و بعد مزدك ظهور كرد و چندي نگذشت كه حضرت محمّد (ص) بيرون آمد.
يك علّت ديگر تعصّب ديني اردشير آن بود كه پدران و نياكان او به قولي اميران و رييسان دين زرتشتي بوده اند، "پاپك" كه به قولي پدر و به قولي پدر مادر اردشير بوده است از امراي محلّي پارس و از آن بزرگاني بود كه بازمانده ي امرا و شاهان "پَرَتَه دار" فارس بودند پادشاهان پرته دار فارس كه نخستين آنان "بَغَ كْرِتَ" و سپس (بَغَ دَاتَ) و آخر آنان "پاپك" است همه در فارس و قسمتي از هندوستان رياست و بزرگي داشته اند، و سكّه زده اند و روي سكه ي آنها نقش آستانه ي آتشكده و درفش (علم چهارگوشه) كه شايد همان درفش كاويان باشد ديده شده است و پادشاه با "پنام" كه سرپوش ويژه ي عبادت است در پيشگاه آتشكده به حال خشوع ايستاده است.
اين پادشاهان دست نشانده ي اشكانيان بوده اند و از عهد اسكندر و خلفاي اسكندر به رياست مذهبي و كمكم به پادشاهي گماشته مي شدند و اردشير چنان كه گذشت يا پسر پاپك آخرين شاهان مذكور و يا پسر دختر او بوده است و چون پدران و نياكان اردشير جنبه ي مذهبي داشته اند، از سكه هاي آنها اين جنبه به خوبي ديده مي شود. خود او هم در استواري بنيان دين كوشيد و دين و دولت را با هم كرد و به وزير خود (تنسر) هيرپدان هيرپد امر كرد كه اوستاي پراكنده را گرد آورد و خود را در سكه ها خداپرست و خدائي نژاد خواند.
در عهد "شاهپور" پسر اردشير و جانشينان وي نيز در گردآوري اوستا و تهيه ي فقه و ساير احكام و عبادات زرتشتي توجه و اعتناي كامل به عمل آمد و در حمايت از آئين مزبور كار به تعصّب كشيد از آن جمله ماني پير فديك سخن گوي و مصلح بزرگ ايراني به اعتماد آزادي مذهبي كه پيش از ساسانيان در ايران موجود و برقرار بوده است در عصر شاپور اول ظاهر شد و شاهپور را دعوت كرد. شاپور با او به عادت قديم رفتار نمود و ماني كتابي از كتاب هاي خود را به نام شاپور نوشت و نام آن را "شاهپو هرگان" نهاد، ليكن در زمان بهرام پسر هرمز وي را برخلاف وصيت زرتشت و برخلاف اصول ديني كه در ايران مرسوم بود كشتند.
خلاصه، قسمتي از اوستا در زمان شاپور اول به دست آمد و در عصر شاپور دوم "آذر پاذمار سپندان" - كه مؤبدي بزرگ و سخنگوئي گرانمايه بود و بعض مورّخان عرب او را زرتشت ثاني ناميده اند و واقعه ي ريختن مس گداخته بر سينه ي زردشت منسوب به اوست خرده اوستا را آورد و چنان به نظر مي رسد كه تمام اوستا را به دست آوردند و يا مدعي شدند كه اوستا به تمامي به چنگ آمده است و دانشمندي ديگر مرسوم به "ارتاي ويراف" نيز در عالم خواب، سيري در بهشت و دوزخ كرد و احكامي ديگر پيدا آورد كه در كتاب "ارتاي ويراف نامك" مندرج است، و نيز تفسيرهاي اوستا از اين به بعد به زبان پهلوي رايج گشت.
در قرن نهم ميلادي و دوم هجري مؤلف دينكرت: كه تفسيري از اوستا و مهم ترين كتب فقه، عبادت و احكام مزديسني است گويد: اوستا داراي 21 نسك است و اسامي آنها را ذكر مي كند و مجموع 21 نسك را به اصطلاح زبان پهلوي به سه قسمت منقسم مي نمايد به قرار ذيل:
الف- گاسانيك
ب- هاتَكْ مانْسَريك
ج- داتيك
گاسانيك يعني بخش "گاثه" كه سرودهاي ديني و منسوب است به خود زرتشت و محتويات آن ستايش اهورامزده و مراتب ادعيه و مناجات ها مي باشد.
هاتك مانسريك- مخلوطي از مطالب اخلاقي و قوانين و احكام ديني است.
داتيك- فقه و احكام و آداب و معاملات است.
اما بعد از اين تاريخ (يعني بعد از قرن سوم هجري) معلوم نيست چه وقت بار ديگر اوستا دست خورده و قسمتي از آن از ميان رفته است. باري آنچه امروز از اين كتاب در دست ما باقي است پنچ جزو يا پنج بخش است و به اين نام معروف:
1- يَسْنا كه گاثه جزء آن است، و معني آن ستايش مي باشد.
2- ويسپَرَذْ- كه آن هم از ملحقات يسنا و در عبادات است و معني آن "همه ي ردان و پيشوايان" است.
3- وَنْدايداذ- كه در اصل ونديودات بوده است، يعني ادعيه و اوراد بر ضد ديوان و اهريمنان.
4- يَشْت- كه قسمت تاريخي اوستا از آن مستفاد مي شود آن هم از ماده ي يسنا و به معني عبادت و ستايش است.
5- خرده اَوِستا- يعني اوستاي مختصر يا مسائل مختصر و خرد اوستا، و آن عبارت است از عبادات روزانه، ماهيانه، ساليانه، اعياد، جشن ها، طريقه ي زردشتي گري، كُشتي بستن، آداب زناشوئي، عروسي، سوگواري و غيره.
زبان اوستائي هم يكي از اصول و پايه هاي زبان ايران است. اين زبان خاصه قسمت هاي قديم آن "گاثه" بسيار كهنه به نظر مي رسد و مانند زبان سنسكريت و عربي داراي اعراب است، يعني اواخر كلمات از روي تغيير عوامل تغيير مي كرده است و حركات گوناگون به خود مي گرفته است، همچنين داراي علايم جنسي و تثنيه بوده است.
زمان زردشت:
اگر گاثه را از زرتشت معاصر "ويشتاسپ شاه" بدانيم زمان نزول آن سخنان را بايد بين سنه (630 قبل از ميلاد)- يعني سي سال بعد از زمان تولد زردشت و چند سال قبل از سنه 583 ق م كه زمان شهادت زردشت باشد- دانست، چه برحسب روايات پهلوي زردشت در سي سالگي مبعوث شده است.
فارسي باستان
ديگر زبان فارسي باستان است كه آن را "فرس قديم" ناميده اند اين همان زباني است كه بر سنگ هاي "بيستون"، "اَلَوَنْد"، صد ستون "تخت جمشيد"، دخمه هاي هخامنشي، لوح هاي زرين و سيمين بُنلاد تخت جمشيد و جاهاي ديگر كنده شده است و مهم تر از همه نبشته ي بيستون است كه داريوش شاهنشاه هخامنشي تاريخ بيرون آمدن و به شهنشاهي رسيدن و كارنامه هاي خود را در آن جا گزارش داده است و خطي كه آثار نام برده بدان نوشته شده است خط ميخي است.
اين زبان نيز يكي ديگر از زبان هاي قديم ايران است و با اوستائي فرق اندك دارد و آن نيز چون اوستائي داراي اعراب و تذكير و تأنيث مي باشد- خط ميخي برخلاف اوستائي و پهلوي از چپ به راست نوشته ميشده است.
پهلوي
ديگر زبان پهلوي است، اين زبان را فارسي ميانه نام نهاده اند و منسوب است به "پرثوه" نام قبيله ي بزرگي يا سرزمين وسيعي كه مسكن قبيله ي پرثوه بوده و آن سرزمين خراسان امروزي است كه از مشرق به صحراي اتابك (دشت خاوران قديم) و از شمال به خوارزم و گرگان و از مغرب به قومس (دامغان حاليه) و از نيمروز به سند و زابل مي پيوسته، مردم آن سرزمين از ايرانيان (سَكَه)بوده اند كه پس از مرگ اسكندر يونانيان را از ايران رانده دولتي بزرگ و پهناور تشكيل كردند و ما آنان را اشكانيان گوئيم و كلمه ي پهلوي و پهلوان كه به معني شجاع است از اين قوم دلير كه غالب داستان هاي افسانه ي قديم شاهنامه ظاهراً از كارنامه هاي ايشان باشد باقي مانده است.
زبان آنان را زبان "پرثوي" گفتند و كلمه ي پرثوي به قاعده ي تبديل و تقليب حروف "پهلوي" گرديد و در زمان شهنشاهي آنان خط و زبان پهلوي در ايران رواج يافت و نوشته هايي از آنان به دست آمده است كه قديم ترين همه دو قباله ي ملك و باغ است كه به خط پهلوي اشكاني بر روي ورق پوست آهو نوشته شده و از "اورامان كردستان" به دست آمده است و تاريخ آن به (120 پيش از ميلاد مسيح) مي كشد.
زبان پهلوي زباني است كه دوره اي از تطوّر را پيموده و با زبان فارسي ديرين و اوستايي تفاوت هايي دارد خاصه آثاري كه از زمان ساسانيان و اوايل اسلام در دست است به زبان دري و فارسي بعد از اسلام نزديك تر است تا به فارسي قديم و اوستائي چنان كه بعد از اين در جاي خود بدان اشاره خواهد شد.
زبان پهلوي از عهد اشكانيان زبان علمي و ادبي ايران بود و يونان مآبي اشكانيان به قول محققان، صوري و بسيار سطحي بوده است و از اين رو ديده مي شود كه از اوايل قرن اول ميلادي به بعد اين رويه تغيير كرده سكه ها، كتيبه ها، كتاب هاي علمي و ادبي به اين زبان نوشته شده است و زبان يوناني متروك گرديده است و قديم ترين نوشته ي سنگي به اين خط كتيبه ي اردشير اول در نقش رستم و شاپور اوّل است كه در شهر شاپور اخيراً بر روي ستون سنگي بدو زبان پهلوي اشكاني و پهلوي ساساني كشف گرديده است.
زبان پهلوي و خط پهلوي به دو قسمت تقسيم شده است: 1- زبان و خط پهلوي شمالي و شرقي كه خاص مردم آذربايجان و خراسان حاليه (نيشابور- مشهد- سرخس- گرگان- دهستان- استوا- هرات- مرو) بوده و آن را پهلوي اشكاني يا پارتي و بعضي پهلوي كلداني مي گويند و اصحّ اصطلاحات (پهلوي شمالي) است.
2- پهلوي جنوب و جنوب غربي است كه هم از حيث لهجه و هم از حيث خط با پهلوي شمالي تفاوت داشته و كتيبه هاي ساساني وكتاب هاي پهلوي كه باقي مانده به اين لهجه است و به جز كتاب "درخت اسوريك" كه لغاتي از پهلوي شمالي در آن موجود است ديگر سندي از پهلوي شمالي در دست نيست مگر كتيبه ها و اوراقي مختصر كه گذشت معذلك لهجه ي شمالي از بين نرفت و در لهجه ي جنوب لغت هاي و فعل هاي زيادي از آن موجود ماند كه به جاي خود صحبت خواهيم كرد.
در وجه تسميه ي پهلوي اشاره كرديم كه اين كلمه همان كلمه ي "پرثوي" مي باشد كه به قاعده و چم تبديل حروف به يكديگر حرف (ر)به (لام) و حرف (ث) به (ه) بدل گرديده و "پهلوي" شده است، پس به قاعده ي قلب لغت هاي كه در تمام زبان ها جاري است چنان كه گويند قفل و قلف و نرخ و نخر و چشم و چمش، اين كلمه هم مقلوب گرديده "پهلوي" شد. اين لفظ در آغاز نام قومي بوده است دلير كه در (250 ق م) از خراسان بيرون تاخته يونانيان را از ايران راندند و در (226 ب م) منقرض شدند- و آنان را پهلوان به الف و نون جمع و پهلو و پهلوي خواندند، و مركز حكومت آنان را ري، اصفهان، همدان، ماه نهاوند، زنجان و به قولي آذربايجان بود بعد از اسلام مملكت پهلوي ناميدند- در عصر اسلامي زبان فصيح فارسي را پهلواني زبان و پهلوي زبان خواندند و پهلوي را برابر تازي گرفتند نه برابر زبان دري و آهنگي را كه در ترانه هاي "فهلويات" مي خواندند نيز پهلوي و پهلواني مي گفتند پهلواني سماع و لحن پهلوي و گلبانگ پهلوي اشاره به فهلويات مي باشد.
مسعود سعد گويد:
بشنو و نيكو شنو نغمه ي خنياگران به پهلواني سماع به خسرواني طريق
خواجه گويد:
بلبل به شـاخ سرو به گلبانگ پهلوي مي خواند دوش درس مقامـات معنوي
شاعري گويد:
لحــن او را مــن و بيـــت پــــهلـــوي زخــمــه ي رود و ســرود خســـروي
زبان سغدي
ديگر زبان سُغدي است، سُغْد نام ناحيه اي است خرم، آباد و پر درخت كه "سمرقند" مركز اوست و در قديم تمام ناحيه ي تمام ناحيه ي بين "بخارا"، "سمرقند" و حوالي آن ايالت را سُغد مي خوانده اند- اين نواحي در اوايل اسلام به سبب خوبي آب و هوا و نعمت فراوان مشهور شده يكي از چهار بهشت دنيا به شمار مي آمده است.
اين نام در كتيبه ي بزرگ داريوش به نام (سوگديانا) ذكر شده است و از شهرستان هاي مهم ايران شمرده مي شد و زبان مردم آن نيز لهجه يا شاخه اي از زبان ايراني و به سغدي معروف بوده است، اين زبان در طول خطي متداول بوده است كه از ديوار چين تا سمرقند و آسياي مرکزي امتداد داشته و مدت چند قرن اين زبان در آسياي مركزي زبان بين المللي به شمار مي رفته است.
هنوز يادگار اين زبان در آن سوي جيحون و دره ي زرافشان و نواحي سمرقند، بخارا، بلخ و بدخشان باقي است و يادگار ديگري نيز از آن در ناحيه ي "پامير" متداول است و قديم ترين نمونه اي كه از اين زبان به دست ما رسيده اوراقي است كه از كتاب هاي مذهبي ماني پسر فديك، پيمبر مانويان به خط آرامي و اين ورقه در سال هاي نزديك به دست كاوش كنندگان آثار قديم كه در تركستان چين به كاوش و پژوهش پرداخته بودند از زير انقاص شهر ويران "تورفان" و ساير قسمت هاي تركستان چين پيدا آمده است و چون آن را خواندند دانستند كه سرودهاي ديني ماني و شعرهايي است كه در كيش مانوي گفته شده و از آيات كتاب ها مذكور است و نيز برخي اسناد از كيش بودائي و فصلي از عهد جديد ترسايان و مطالبي كه هنوز حل نشده است در ميان آن ها است.
هر چند اين آيه ها و شعر ها پاره پاره، جدا جدا و شيرازه فرو گسسته است و گويا باز ماند و مره ريگي است از كتاب هاي پارسي ماني "شاپور گان" و كتابي ديگر كه نام آن "مهرك نامه" بوده است. امّا با وجود اين به تاريخ تطّور زبان پارسي ياري بزرگي كرده بسياري از لغت هاي فارسي را كه با لغات اوستا، فارسي باستاني و پهلوي از يك جنس ولي به ديگر لهجه است به ما وانمود مي سازد و بنياد قديم زبان سغدي و بلكه ريشه و پايه ي زبان شيرين "دري" را كه زبان فردوسي و سعدي است معلوم مي دارد؛ و نيز از كشفيات به زبان هاي آريائي ديگري كه زبان "تخاري" و زبان "سكائي" باشد مي توان پي برد و اكنون مشغول حلّ لغات و تدارك صرف و نحو آن زبان ها مي باشند.
زبان دري
در معني حقيقي اين كلمه اختلاف است و در فرهنگ ها وجوه مختلف نگاشته اند و از آن جمله آن است كه: "گويند لغت ساكنان چند شهر بوده است كه آن بلخ، بخارا، بدخشان و مرو است و طايفه ي بر آن اند كه مردمان درگاه كيان بدان متكلم مي شده اند و گروهي گويند كه در زمان "بهمن اسفنديار" چون مردم از اطراف عالم به درگاه او مي آمدند و زبان يكديگر را نمي فهميدند بهمن فرمود تا دانشمندان زبان فارسي را وضع كردند و آن را دري نام نهادند يعني زباني كه به درگاه پادشاهان تكلّم كنند و حكم كرد تا در ممالك به اين زبان سخن گويند- و منسوب به درّه را نيز گويند همچو كبك دري و اين به اعتبار خوشخواني هم مي توان بوده باشد زيرا كه بهترين لغات فارسي زبان دري است."
از اين تقريرها و توجيه هاي ديگر چيزي كه بتوان پذيرفت دو چيز است:
يكي آن كه در دربار و ميان بزرگان در خانه و رجال مداين (تيسفون پايتخت ساساني) به اين زبان سخن مي گفته باشند.
ديگر آنكه اين زبان، زبان مردم خراسان، مشرق ايران، بلخ، بخارا و مرو بوده باشد- و جمع بين اين دو وجه نيز خالي از اشكال است و مسائلي كه اين دو وجه را تأييد مي كند.
قديم ترين آثار زبان ايران
مورّخان اسلامي نوشته اند نخستين كسي كه به زبان پارسي سخن گفت "كيومرث" بود و معلوم است كه اين سخن افسانه ي بيش نيست. اما آن چه تا امروز از روي آثار صحيح و تاريخي به دست آمده است قديم ترين كلامي از زبان ايراني كه در دست ما مي باشد همان سخنان اشو زرتشت سپيتمان است كه در سرودهاي ديني "گائه" مندرج است و بعد از آن قسمت هاي قديم اوستا كه غالب آن ها نيز نظم است نه نثر - گائه به زباني است كه آريائي هاي هند نزديك بدان زبان كتاب هاي ديني و ادبي قديم خود را تأليف و نظم نموده اند، نام كتاب زردشت چنان كه گذشت "اوپستاك" بود و گاهي از آن كتاب به عبارت "دَين" تعبير ميشده است. مخصوصاًً در كتاب پهلوي "بندهش" به جاي اوستا همه جا "دين" آمده است و خط اوستائي را هم بدين مناسبت "دَينْ دِپيوَريه" گويند، يعني خطّ دين و در "دينكرت" و ساير كتاب هاي هر جا كه گويد "زردشت دين آورد" مرادش اوستا است.
ديگر كتيبه هايي است كه از هخامنشيان باقي مانده است كه مهم ترين آن ها كتيبه ي بهستان = بيستون مي باشد و ما اينك اشاراتي به مجموع كتيبه هاي سنگي و سفالي مي نمائيم:
1- در شهر پازارگاد يا پاساركاد عبارتي بوده است به خط ميخي كه: من "كورش پادشاه هخامنشي ام" و نيز مجسمه ي از زير خاك در 1307 به اهتمام پروفسور هرتسفلد بيرون آمده و بر آن اين سطور نبشته است:"من كورش شاه بزرگم".
2- كتيبه ي بيستون
اين نوشته بر تخته سنگي بزرگ در درّه ي كوچكي از كوه معروف به بيستون "بغستان" از طرف "داريوش" كنده شده است، و در زير نبشته ها صورت داريوش است كه پاي خود را بر زبر مردمي كه بر زمين به پشت در افتاده است نهاده و كمان در دست دارد و پيشروي او نه نفر از طاغيان بريسمان بسته با جامه هاي گوناگون ديده مي شوند و بر بالاي صفه پيكر "فَرَوَهَرْ" نمودار است و پشت سر داريوش دو تن از بزرگان ايستاده اند.
داريوش در اين جا دو كتيبه دارد: يكي كتيبه ي بزرگ به خطّ ميخي و به زبان فارسي قديم، عيلامي و بابلي در دو هزار كلمه ديگر كتيبه ي كوچك به زبان فارسي و عيلامي در صد و پنجاه كلمه، خلاصه ي اين نوشته ها شرح فتوحات داريوش و فرو نشاندن فتنه ي بردياي دورغين "گئوتاماي مغ" و داستان نه تن از طاغيان ميباشد- اين كتيبه مهم ترين كتيبه هاي هخامنشي است و از روي اين نوشته ها قسمت بزرگي از تاريخ هخامنشي روشن مي گردد.
3- كتيبه ي تخت جمشيد:
در وادي مرودشت كه رود "كور" از ميانش جاري است، در دامنه ي كوه رحمت پشت به مشرق و روي مغرب بر كمر كوه چند كاخ و عمارت بزرگ بوده است، و شهري هم- كه به اغلب احتمالات "پارس" نام داشته و پيش از شهر "سْتَخْرْ" و بعد از شهر "پارسَ كْرتَ" پايتخت "فارس" بوده است و يونانيان آن را "پرس پوليس" خوانده اند - در پيرامون اين عمارات وجود داشته است.
اين عمارات بر طبق كتيبه هايي كه از داريوش و خشايارشا باقيمانده است هر كدام نامي خاص داشته، آن چه پيشاپيش پلّه و دروازه ي ورود به مغرب قرار دارد. بارگاه شاهنشاهي و بر طبق كتيبه ي درب بزرگ به صفت "وَسْ دَهْيو" يعني "همه كشور" يا "همه كشورها" خوانده مي شده است و جايگاه پذيرائي فرستادگان و بار دادن همه ي رعاياي شاهنشاهي هخامنشي بوده- ديگر "اَپَدانَهْ" نام داشت ظاهراً از همان ماده ي "آبادان" و بيروني شمرده مي شد قصر ديگر در دست چپ "اَپَدانَه" واقع است نام "صد بيستون" داشته است و اين نام در كتيبه ي پهلوي "شاپور سكانشاه" كه روزي در اين عمارت فرود آمده است ديده مي شود و به جاي خود از آن كتيبه گفتگو خواهد شد. ديگر كاخ "هَدِشْ" يا "هَديشْ" به ياء مجهول بر وزن "مَنشْ" نام داشت و در سوي جنوبي اپدانه واقع بود، چنين پنداشته اند كه اين كاخ اندروني شاهنشاهي و حرم سراي بوده است و اين حدس به دلايلي درست مي نمايد چه شايد واژه ي "هَديش" اصل و ريشه ي "خديش" باشد، كه به زبان دري كدبانو، خاتون بزرگ و رسمي را گويند و چنانكه خواهيم ديد حرف "خ" و "ه" در زبان فارسي به يكديگر به دل مي شود، عمارت ديگر "تَجَر" است و آن كاخ كوچك تري بوده است در ضلع شمالي صفه ي تخت جمشيد كه آن را قصر زمستاني يا "آفتابكده" پنداشته اند، در فرهنگ ها "تجر" بر وزن شررخانه ي زمستاني را گويند و بعضي مخزن و صندوق خانه نيز هست، و اين بنا رو به آفتاب ساخته شده است و امروز اين كاخ را آينه خانه گويند و دو كتيبه از سكانشاه به پهلوي و يك كتيبه از عضدالدّوله فنا خسره ي ديلمي به خط كوفي و چند كتيبه ي ديگر از آل مظفر و تيموريان در آن جا هست. سواي اين چند كاخ بزرگ آثاري از معبد، خلوت ها و ابنيه ي خرد و ريز ديگر نيز در آن صفه باقي است.
اين بنا به دست داريوش در بسته 520 ق م آغاز گرديد و سپس داريوش وليعهد خود خشارشا را در حيات خود به تخت نشانيد و امام ابنيه ي نامبرده را به اهتمام وي باز گذاشت در اين ابنيه نيز جاي به جاي كتيبههايي از داريوش، خشايار شا و اَرْتَخَشَتْرَ سوم باقي است به سه زبان پارسي، عيلامي، آشوري و اخيراً قريب سي هزار خشت مكتوب به خط ميخي كه نظيرش در شوش نيز به دست آمد در تخت جمشيد پيدا شد و براي پختن و خواندن به فيلادلفي به امريكا ارسال گرديد و نيز لوحه هاي زرين و سيمين كه در زير پايه هاي عمارت به عنوان "بُنلاد" يعني سنگ يادگارِ بنا به خط ميخي از داريوش به دست افتاده درموزه ي ايران باستان در تهران موجود مي باشد اين كاخ ها را اسكندر ملعون پس از ورود به "پارسا" عمداً آتش زد و علامت آتش سوزي هنوز در آن پيداست و نگارنده خود زغال هاي قديم را ديده است....
در تُنده ي كوه بيرون ازين عمارت نيز دو دخمه است و دخمه ي سوّمين كه گويا از آن داريوش سوم بوده ناتمام مانده است، بر آن دو نيز نقوش و نام هايي كنده شده است.
4- كتيبه اي در تنگه ي سوئز يافته اند از داريوش اول داراي هشتاد كلمه كه بعضي از آنها محو شده است، مضمون كتيبه ي مذكور چنين است- بعد از عناوين و القابي كه در همه ي كتيبه ها معمول است گويد:"داريوش شاه مي گويد من پارسيم و به دستياري پارسيان مصر را گشودم و فرمودم از آب رواني كه نيل نام دارد و در مصر جاري است به سوي دريائي كه از پارس به آنجا مي روند اين كال را بكنند و اين كال كنده شد چنانكه من فرمان دادم و كشتي ها روانه شدند از مصر از درون اين كال به پارس چنانكه اراده ي من بود".
5- كتيبه ي نقش رستم:
در سه ميلي تخت جمشيد دخمه هايي بر بدنه ي كوه كنده و تراشيده اند، اين ها سه دخمه است كه يكي روي ديگري به شكل چليپا كنده شده است و 24متر و نيم از زمين بلندتر است در قسمت بالاي اين آثار حجّاري هاي زيبا، صورت داريوش و "گاس"، سريري كه روي گاس نهاده شده، داريوش بر آن ايستاده است نقش گرديده و كتيبه ي هم به امر داريوش در آن جا كنده شده است.
6- آثار داريوش:
"شوش" در خاك خوزستان و پايتخت زمستاني شاهان هخامنشي بوده است - در شوش ارگ، قلعه و كاخ بزرگ و زيبائي داشته اند كه ستون هاي سنگي شبيه به ستون هاي تخت جمشيد و كاشي كاري هاي بسيار ممتاز در آن عمارت به كار برده شده بود و غالب اين يادگارها در موزه ي "لُوْر پاريس" موجود است. در اين ارگ مانند تخت جمشيد خشت هائي پيدا شد از گِل رُسْ كه روي آن ها به خط ميخي كتيبه هائي نوشته اند به زبان معهود و نسخه ي بابلي (اسوري) از همه سالم تر مانده بود، آن را مأخذ ترجمه قرار دادند و پس از ساليان رنج و بررسي عاقبت در (1928 مسيحي) بعد از سي سال تمام اين نبشته ها خوانده شد و منتشر گرديد.اين نبشته از داريوش بزرگ است كه نخست وي اين كاخ و ارگ را آباد كرده است - اين كتيبه بعد از كتيبه ي بيستون مهم ترين نوشته اي است كه از هخامنشيان به دست آمده است، و اگر نبشته هاي خشتي تخت جمشيد نيز خوانده شود سومين قسمت مهّم اين آثار شمرده خواهد شد.
همچنين در شوش كتيبه هاي كوتاه ديگري بر پاسنگهاي ستون، آجرها، كاشي ها، مجسمه ها و لوحه هاي سنگي و ميزهاي مرمر و اشياء متفرق از داريوش پيدا شده است كه اين شاهنشاه را معرفي مينمايد- اين يادگارها نيز همه به سه زبان پارسي، عيلامي و آسوري مي باشد.
در شوش از خشايارشا، اردشير دوم و اردشير سوم نيز كتيبه هايي يافت شده است كه خود را معرفي ميكنند و نام اَپَدانه، خَديش، دَسَرْ (تچر)، پَرَديس (فردوس= باغچه) و سَرَوُمْ (ظ:تچر) پستو يا خانه ي پسين در ضمن ذكر ابنيه و كاخ ها برده مي شود و معلوم مي دارد كه عمارات شوش باري آتش گرفته و ويران گرديده است و جانشينان داريوش از نو آن را عمارت كرده اند.
7- در كرمان:
در كرمان هرم كوچكي از سنگ پيدا شده كه در پهلوهاي آن سنگ به سه زبان كتيبه ي از داريوش نقش گرديده است و او را و پدرش را نام مي برد.
8- درالوند:
در الوند دو كتيبه اوّل از داريوش بر كوه نزديك روستاي عبّاس آباد به قرب همدان به سه زبان موجودست كه داراي دو بند مي باشد، يكي در ستايش اهورامزدا، ديگر در معرفي خود و پدرش، كتيبه ي دوم از خشايارشا در دو بند درست مانند كتيبه ي پدرش.
9- كتيبه هاي همدان:
1- در همدان دو لوحه ي سنگ بنا (بُن لاد) از زر و سيم پيدا شد و دولت ايران آن را خريداري كرد، در آن جا داريوش حدود كشور خويش را مشخص مي نمايد.
2- در همدان كتيبه اي از طرف اردشير دوم بر پايه ي ستوني كه در موزه ي بريتاني است به سه زبان نوشته شده است كه خود و پدر و خانواده ي خويش را معرفي كرده است و اهورمزد و اناهيتا و مبثره (مهر) را ستوده و از بناي اَپَدانه اي در همدان خبر مي دهد كه وي بنا گذارده است.
10- كتيبه ي وان:
خشايارشا بر سنگي كه به زمين عمودست و در ارگ شهر واقع بوده است و آن را "اُرتُوقاپُو" گويند، كتيبه ي دارد كه بسيار استادانه صقيل يافته، كنده گري شده و خوب هم مانده است. خشايارشا درين نبشته پس از ستايش هورمزد و معرفي خويش گويد كه، داريوش كارهاي زيباي بسيار انجام داد از جمله اين سنگ را بفرمود تا صقال دادند اما چيزي بر آن نبشته نكرد، پس از او من اين نبشته را فرمودم براين سنگ بكندند، الي آخر.
11- مُهري است چهار گوشه از داريوش استوانه ي شكل كه پادشاه برگردونه اي سوار است و به شكار شير مشغول مي باشد و روي آن نبشته اند:" من داريوش شاهام".
12- وزنه ايست از مرمر سياه كه دو كَرْشَهْ وزن داشته است و بر سر قبر شاه نعمت الله در كرمان بوده و از آن جا به موزه ي بريتاني نقل كردهاند روي اين سنگ به پارسي، عيلامي و آسور كندهاند: "دو كَرْشه - منم داريوش شاه بزرگ پسر ويشتاسپ هخامنشي".
13- بر گلدان هاي متعددّي از مرمر سفيد به سه زبان نوشته اند "خشايارشا شاه بزرگ" و اين گلدان ها در موزه هاي لندن و پاريس و فيلادلفي باشد.
14- بر گلدان هاي ديگري كه در موزه ي فيلادلفي، برلن و دنيس مي باشد به سه زبان كنده شده است: "اردشير شاه بزرگ" و چند مهر از مردم ديگر به دست آمده است بدين نام ها: "اَرْشَك پسر آثيابَئوُشنْه" ديگر "هَدَ خِي يَ.... ثَدَثْ" سه ديگر "دَشْداسَك" چهارم "وَهِيَ ويش داپايَ" پنجم "من خرشادَ شي يا" كه گويا نام هاي خاصي است.
غير از اين نبشته ها نبشته هاي ديگري هم از شاهنشاهان هخامنشي به زبان هاي ديگر غير از پارسي در دست است مانند: بيانيه ي كوروش بزرگ در بابل كه به زبان و خط بابلي انتشار يافته بود - اين كتيبه بر استوانه ي از گل رُس نبشته شده است داراي 45 سطر كه قسمتي بزرگي از آن محو شده است.
كتيبه ي داريوش اول بر سنگ يادگار كانال كه در نزديكي كانال سوئز به دست آمد و شرحش گذشت، اين كتيبه در پهلوي كتيبه اي است كه به سه زبان پارسي، عيلامي و آسوري نوشته شده است و به زبان مصري و با خط هيريوغلف مي باشد و داريوش را "آن تريوش" ناميده اند و القاب و عناوين فرعونان مصر را بدو داده اند و طرز نوشته با طرز نوشته هاي پارسي به كلّي متفاوت است.
كتيبه ديگر به زبان شوشي جديد در بيستون كه هنوز خوانده نشده است و تكرار مختصري است از سه سطر كتيبه ي بزرگ داريوش و كتيبه ي به زبان آرامي از او در نقش رستم و باز سطوري در بيستون به زبان بابلي و شوشي از داريوش هست. هنوز مضامين اين سه كتيبه ي آخري خوانده نشده و يا انتشار نيافته است.
كتيبه اي از اردشير اول در تخت جمشيد به زبان بابلي در 13 سطر كه قسمت چپ آن ها باقي و باقي محو شده است، و نيز از اردشير دوم كتيبه ي در تخت جمشيد به زبان و خط بابلي است كه چند كلمه از آن برجاي است.
سواي اين آثار باز هم از كنار و گوشه يادگارهايي و اشيايي كه داراي كتيبه است به دست آمده و ميآيد، چنانكه گيره ي دري از لاجورد بزرگ تر از كف دست كه متعلق به يكي از درهاي عمارت اَپَدانه تخت جمشيد بوده است پيدا شده و بر لبه ي گيره ي مذكور روي لاجورد به خط سفيد ميناكاري كتيبه ي نوشته اند، به خط ميخي به نام خشايارشا نيز مهرها و پارچه هاي ديگر.
زبان فارسي باستان بعد از انقراض دولت هخامنشي از ميان رفت- يعني زبان رسمي كشور تغيير يافت- و در عهد اشكانيان كه بار ديگر كارها به دست ايرانيان افتاد رفته رفته زبان پهلوي شمالي و شرقي كه زبان اقوام "پرثوي" بود رواج گرفت و پس از ترك يونان مأبي سكه ها و ساير اسناد ايران با زبان ايراني و به خط آرامي نمودار گرديد.
بیستون، گنجینه ارزشمند زبان فارسی باستان
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم مهر 1387 ساعت 13:20 شماره پست: 98
به بهانه معرفی کتیبه بیستون به عنوان مرجع درسی استاد مدرسی مناسب دیدم تا در مورد این کتیبه اطلاعاتی را فراهم آورم. آنچه در ادامه مطلب میخوانید سخنرانی دکتر بدرالزمان قریب دانشمند ارزشمند زبانهای فارسی باستان در مورد این کتیبه ارزشمند است.
گروه فرهنگ، آرزو رسولي: بحث ثبت جهاني كتيبه بيستون توجه همگان را به ارزشهاي اين كتيبه گذشته از قدمت آن جلب كرد. گفتوگو با دكتر «بدرالزمان قريب»، دانشمند و متخصص برجسته زبانهاي باستاني ايران، ارزشهاي مختلف اين كتيبه را بيشتر روشن ميسازد.
* كتيبه بيستون چه ويژگيهايي دارد كه ارزش ثبت در ميراث جهاني يافته است؟
_ كتيبه بيستون از نظر تاريخي، زبانشناسي و هنري و ديني اثر بسيار برجستهاي از ايران باستان است. كتيبه بيستون از نظر زبانشناسي و دقت تاريخي كه در آن هست، همان ارزشي را دارد كه تخت جمشيد از نظر هنري و معماري. داريوش در اين كتيبه تمام وقايع دو سال اول سلطنت خود را از زمان به سلطنت رسيدن، سركوب شورش گئوماتا و آخرين جنگ با سكاها، تا از ميان برداشتن آخرين سكايي كه خودِ بلند دارد، كه در ستون 5 كتيبه با نام سكاي تيزخود آمده است، به تفصيل و با تاريخ روز و ماه و سال ميگويد. در كتيبههاي ديگر هيچ صحبتي از تاريخ رويداد نداريم.
* آيا تاريخ ذكر شده در كتيبهها را با تاريخ متداول امروزي تطبيق كردهاند؟
_ بله، چون كتيبههاي فارسي باستان علاوه بر فارسي باستان، روايت ايلامي و بابلي هم دارد، از روي روايت بابلي ميتوان تاريخها را با تاريخ ميلادي تطبيق و سال را پيدا كرد. كمتر پادشاهي بوده كه وقايع مهم را با تاريخ دقيق و با اين دقت آورده باشد. داريوش چه خودش در جنگي شركت كرده، چه سرداراني را فرستاده، محل جنگ و محل پيروزي همه را ذكر كرده است. اهميت تاريخي اين كتيبه در همين اطلاعات دقيق آن است. در كتيبههاي ديگري كه از پادشاهان قبل از اسلام و حتي بعد از اسلام داريم، چنين دقتي سابقه نداشته و كاملا بينظير است.
* اين كتيبه از نظر زبانشناسي چه اهميتي دارد؟
_ از نظر زبانشناسي اهميت فوقالعادهاي دارد. اين كتيبه داراي متني است با 5 ستون، 76 بند و 414 سطر. اگر واژههاي تكراري را در نظر نگيريم، اين كتيبه احتمالا حدود 3000 واژه غير تكراري و به جز صورتهاي صرفي، حدود 1000 مدخل اصلي دارد. به نسبت تاريخ آن در 2500 سال پيش گنجينهاي از زبان فارسي باستان است كه يك منبع مهم زبانشناسي است. وقتي داريوش وقايع جنگي را شرح ميدهد بسياري از مباحث نحوي در اين گزارش ديده ميشود. فعلهايي كه به كار ميبرد، فعلهاي يك رويداد بزرگ است. در اين كتيبه، فعل ماضي و مضارع و صورتهاي ديگر هست. تا جايي كه ميتوان گفت گنجينه بيستون يك طرف و كل كتيبههاي هخامنشي يك طرف. از واژگان تا دستور ... هر قسمت از آن گنجينه مهمي براي زبان فارسي امروز است. چون فارسي باستان نياي زبان فارسي است. البته بدون شك گويشهاي ديگر زبان در دوره ميانه روي فارسي اثر گذاشتهاند اما فارسي نوه مستقيم فارسي باستان است.
* در مورد ارزشهاي هنري كتيبه بيستون توضيح دهيد.
_ راولينسون در مورد كتيبه بيستون ميگويد: «در جهان كتيبهاي به اين زيبايي اجرا، دقت و يكنواختي من نديدم.» كتيبه بيستون از نظر تاريخ خط هم خيلي مهم است. خط فارسي باستان يكي از نادر خطهاي ميخي است كه تقريبا به خط الفبايي نزديك شده بود و تعداد نشانههايش بسيار كم بود. فارسي باستان 36 نشانه دارد كه با چند هزوارش و چند نشانه عددي به حدود 70 نشانه ميرسد.
* خط ميخي فارسي باستان با كم شدن تعداد نشانهها چه مزيتي بر خطوط ميخي ديگر دارد؟
_ سادهتر از خطوط ديگر بود، سريعتر از آنها خوانده شد و با كمك آن، خط ايلامي و بابلي هم خوانده شد. چون داريوش كتيبهاش را به سه زبان فارسي باستان و ايلامي و بابلي نگاشته بود. وقتي خط ايلامي خوانده شد، تاريخ ايلام شناخته شد. با شناختن خط بابلي تمام تاريخ اكد و آشور شناخته شد و بعد تاريخ اورارتو، چون اورارتويي هم خط خود را از بابلي گرفته بود. همچنين از تاريخ هيتي اطلاعاتي به دست آمد، چون قسمت زيادي از كتيبههاي هيتيان نيز به خط ميخي بود. رمزگشايي كتيبه بيستون راه شناخت تمدنهاي ديگر خاور نزديك را باز كرد. اين هم برجستگي ديگري به نقش كتيبه بيستون ميدهد.
* از نظر ديني اين كتيبه چه اهميتي مييابد؟
_ داريوش ميگويد: «اهورامزدا مرا شاه كرد» و هر كاري كه ميكند، ميگويد: «با خواست اهورامزدا»، و وقتي كار تمام شد ميگويد: «اهورامزدا به من كمك كرد.» در ستون پنجم هم ميگويد: «من اهورامزدا را پرستيدم و پيروز شدم». سكاها اهورامزدا را نپرستيدند و شكست خوردند. به اين ترتيب، شكي در دين داريوش كه اهورامزداپرست بوده، باقي نميماند.
* در مورد كاري كه بر نقشههاي فتوگرامومتري انجام داديد، توضيح دهيد.
_ تهيه نقشههاي فتوگرامومتري را آقاي دكتر ذوالفقاري كه در مهندسي نقشهبرداري تخصص دارند، از طرف سازمانهاي يونسكو و ميراث فرهنگي انجام دادند. در واقع، در اين كار از تمام زواياي مجموعه بيستون، خطوط و نقشها، عكسهاي سهبعدي تهيه شد. بعد با من تماس گرفتند تا در مورد قسمتهاي مختلف كتيبه راهنمايي و قسمت فارسي باستان را بررسي كنم. من تهيه متن آوانوشت را از روي نقشههاي خط ميخي و مقايسه آن با آوانوشتهاي پيشين كتيبه انجام دادم. كتيبه بيستون بسيار طولاني است. ستون يك 96 سطر، ستون دو 98 سطر، ستون سه 92 سطر، ستون چهار 99 سطر و ستون پنجم 36 سطر دارد. اين كار مدت زيادي وقتم را گرفت. اول بدون توجه به قرائتهاي رونالد كنت و روديگر اشميت،درك متن را با اطلاعات شخصي خود يافتم. بعد با حرفنويسي اشميت و آوانويسي كنت مقايسه كردم. اشميت علاوه بر حرفنويسي و آوانويسي، يادداشتهاي جالبي هم داده اما واژهنامهاي نداده است. عكسهاي كتاب اشميت برگرفته از عكسهايي است كه هيئت باستانشناسي آلمان بين سالهاي 1964 تا 1968 از كتيبه گرفته بودند. اين عكسها مبدا خواندن روديگر اشميت بوده است. با مقايسهاي كه كردم، ازبينرفتگيهاي هر ستون را در فاصله سالهاي پس از عكسهاي مذكور مشخص كردم. اشميت در مقايسه با كنت و وايسباخ به بازسازي برخي كلمات از بين رفته دست زده است. من در اين بررسي، بازسازيهاي اشميت را نشان دادم و قسمتهاي ريخته و ازبينرفته عكسهاي جديد را هم خودم بازسازي كردهام. چكيدهاي هم از موضوع مطرح شده در هر كدام از ستونها ارايه دادم.
*در مورد ثبت بيستون، مطلب ديگري اگر هست، بفرماييد.
_من حدود 30 سال در دانشگاه تهران در رشتههاي زبانشناسي و فرهنگ و زبانهاي باستاني درس دادم و حدود 28 سال آن را به تدريس فارسي باستان پرداختم. در اين سالها، هميشه تذكر دادم كه كتيبه بيستون در حال خراب شدن است، باراني كه بر آن ميبارد، آبي كه از اين كتيبه سرازير است و گياهي كه در آن ريشه دوانده است، همه بيستون را تهديد ميكنند. يك بار زماني كه آلمانيها براي بيستون پله گذاشته بودند، با همكاران و دانشجويان براي ديدن بيستون رفتيم و هميشه به همه سفارش ميكردم براي نجات بيستون كاري بكنند. حالا واقعا خوشحالم كه اين بنا زير نظر يونسكو قرار بگيرد و اقدامي براي نجات آن شود. چون واقعا يك گنجينه است. هم در مورد تاريخ خودش و هم ملل ديگر. كتيبه بيستون گشايش راه تحقيق بوده و به كمك آن، چقدر توانستند كتيبههاي اكدي و آشوري را قرائت كنند و در پي آن، ديدگاهها و نظريههاي جديد پيدا شد، مانند آشورشناسي و... خط سومري هم كه قديميترين خط ميخي است، به كمك بيستون خوانده شد. بيستون راهگشاي شناخت بيشتر اين تمدنها بوده است. در آخر، بايد سپاسگزار كساني باشيم كه در قرون 18 و 19 براي رمزگشايي خط فارسي باستان، شناخت اين زبان، توصيف اين زبان از جنبههاي مختلف تاريخي، دستوري، آواشناسي، ساخت واژه، و صرفي و نحوي زحمت كشيدند. از قرن 19 تاكنون، بسياري از قسمتهاي كتيبه و نشانهها از بين رفته است. اما كساني كه آن زمان كار كردند، منبع دست اول را در اختيار داشتند و خيلي از قسمتهايي را كه امروز در دست ما نيست، ثبت كرده يا برخي قسمتها را بر اساس آن چه قبلا ميدانستند، بازسازي كردهاند و منابع خوبي از كتيبه در اختيار ما قرار دادهاند.
آشنایی با استادان زبانشناسی (9)
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم مهر 1387 ساعت 16:51 شماره پست: 96
دکتر محسن ابواقاسمی
- متولد سال ۱۳۱۵ ملاير - فارغ التحصيل رشته «ادبيات فارسى» دانشگاه تهران در سال ۱۳۳۷ - دريافت مدرك M.A از دانشگاه لندن در رشته «فرهنگ و زبان هاى باستانى ايران» در سال ۱۳۴۳ - گذراندن رساله دكتراى رشته «فرهنگ و زبان هاى باستانى» در دانشگاه تهران ۱۳۴۴-۱۳۴۳ - ورود به «بنياد فرهنگ ايران» به رياست دكتر «پرويز ناتل خانلرى» در سال ۱۳۴۴ - مديريت «پژوهشكده فرهنگ ايران» و تدريس در آن - تدريس در دانشگاه تهران باعنوان استاديار، دانشيار و استاد ۱۳۸۱-۱۳۴۷ - تأليف بيست كتاب در زمينه دستور زبان فارسى، تاريخ زبان و زبان هاى باستانى كه ازجمله آنها مى توان به «دستورتاريخى زبان فارسى»، «شعر در ايران پيش از اسلام»، «تاريخ زبان فارسى»، «تحول معنى واژه در زبان فارسى»، «ريشه شناسى»، «درباره زبان آسى»، «راهنماى زبان هاى باستانى»، «دين ها و كيش هاى ايرانى» و... اشاره كرد. - از دكتر ابوالقاسمى مقالات زيادى نيز در مجلات مختلف به چاپ رسيده است.
در ادامه مطلب مصاحبه ای کامل و تخصصی را در مورد استاد ملاحظه نمایید.
مطالعات ايراني يا به اصطلاح مشهور «ايرانشناسي»، رشتة پژوهشهايي مربوط به تاريخ، فرهنگ، زبانها، دينها، باستانشناسي و ديگر مسائل ايراني، از باستانيترين روزگاران تاكنون است كه از سدة هجدهم در اروپا و عملاً با سر ويليام جونز انگليسي آغاز شده و تا به امروز ادامه داشته است. ايرانشناسي البته خود بخشي از سنت گستردهتر بررسيهاي اروپايي است كه به «خاورشناسي» يا اوريانتاليسم شهرت يافته و از مرزهاي شرقي درياي مديترانه تا سرزمين آفتاب تابان، يعني ژاپن، را در برميگرفته است. سنت ايرانشناسي در طول چند سده، نهتنها گنجينة عظيمي از دانش انساني در باب ايران و ايرانيان فراهم آورده و براي نسلهاي آينده به ميراث نهاده، بلكه در بسترة تلاشهاي بيوقفة خود، نسلهايي از ايرانشناسان بزرگ نيز پرورده و رشتههاي آموزشي اصلي يا فرعي مطالعات ايراني در دانشگاههاي اروپا ــ و به تبع آن در دانشگاههاي امريكا و برخي ديگر از كشورها ــ را سامان بخشيده است. در ايران، ايرانشناسي در مفهوم «پيش از اسلامي» آن، به اواخر سدة سيزدهم و اوايل سدة حاضر هجري شمسي برميگردد كه با آشنايي ايرانيان با پژوهشهاي ايراني در اروپا آغاز شد. از نخستين چهرههاي ايراني ميتوان از فرصتالدولة شيرازي ياد كرد، و پس از وي از ابراهيم پورداود (زبانهاي ايراني پيش از اسلام و تا اندازهاي فرهنگ و دينهاي باستاني)، سيدحسن تقيزاده (تاريخ و بهويژه گاهشماري ايراني)، و تا حدودي ملكالشعراي بهار (پيشينة پيش از اسلامي زبان فارسي)؛ و به همت همين استادان بود كه درسهاي مربوطه در دانشگاه تهران اندكاندك پا گرفت. البته در كنار استادان ايراني، برخي از استادان اروپايي و امريكايي مانند استروناخ و هرتسفلد نيز در تقويت ايرانشناسي در دانشگاه تهران سهيم بودند. نسل دوم استادان ايراني حوزة ايرانشناسي كه پروردگان نسل پيشگفته بودند، بر گسترة دانش پيش از اسلامي ايران و آموزش آن در دانشگاه افزودند: دكتر صادق كيا، دكتر محمد مقدم، دكتر ماهيار نوابي، دكتر احسان يارشاطر، دكتر جمال رضايي. در ميان اينان، دكتر مقدم تحصيلات دكتري خود را در دانشگاه پرينستون امريكا به پايان رسانده بود و دكتر نوابي و دكتر يارشاطر، پس از پايان دورة عالي آموزش خود در ايران، در انگلستان نيز به تحصيلات دورة عالي در مطالعات ايراني پرداخته بودند و خود را با سنت ايرانشناسي در اروپا آشناتر و به اطلاعات گستردهتر در زبانهاي اروپايي مجهزتر ساخته بودند. در اواخر سالهاي سي و اوايل سالهاي چهل شمسي، شماري از فارغالتحصيلان برجسته و شاگردان اول رشتة ادبيات فارسي دانشگاهها، براي تحصيل در دورة عالي مطالعات ايراني (شامل زبانشناسي ايراني و زبانها و ادبيات باستاني) به كشورهاي اروپايي و امريكا رفتند يا اعزام شدند و پس از پايان دورة تحصيل (برخي در مقطع دكتري و برخي ديگر در مقطع كارشناسي ارشد يا به اصطلاح آن زمان، فوقليسانس) به ايران بازگشتند. در اواسط سالهاي چهل (1344) دو تشكيلات جداگانه و در عين حال مرتبط بهيكديگر، يكي آموزشي و ديگري پژوهشي، در تهران پايهگذاري شد. سازمان آموزشي، گروه زبانشناسي عمومي و زبانهاي باستاني ايران بود كه به كوشش و سرپرستي دكتر محمد مقدم در دانشكدة ادبيات تهران تأسيس شد، و سازمان پژوهشي، بنياد فرهنگ ايران بود كه به كوشش و سرپرستي دكتر پرويز ناتل خانلري به صورت تشكيلات نيمهمستقل دولتي بنيان نهاده شد. هدف از تأسيس اين دو سازمان، جذب دانشآموختگان يادشده بود كه به ايران بازميگشتند. تا به ياري آنان و با بهرهگيري از دانش و تجربهشان، مطالعات ايراني بتواند در سرزمين اصلي خود، از مركزيت آموزشي و پژوهشياي برخوردار گردد كه پيشتر فاقد آن بود و همواره محتاج مراكز ايرانشناسي در سرزمينهاي غربي. استاد دانشمند دكتر محسن ابوالقاسمي يكي از آن دانشآموختگان در انگلستان بود كه در بازگشت به ايران، همكاري پژوهشي خود را با بنياد فرهنگ ايران آغاز كرد و همكاري آموزشي را با گروه زبانشناسي عمومي و زبانهاي باستاني در دانشكدة ادبيات دانشگاه تهران. وي در طول سي سال فعاليت آموزشي و پژوهشي خود، دانشجويان بسيار پرورده و آثار ارزندهاي به يادگار گذاشته است، آغازگر شيوههاي جديد آموزش در اين رشته بوده است و تأثير ماندگاري در روند آموزش زبانهاي باستاني و همچنين دستور زبان فارسي در ايران داشته است. گفتوگوي حاضر با حضور دكتر محمدتقي راشد محصل، سيروس نصراللهزاده و عسكر براي انجام شده است كه در اختيار شماست. آقاي دكتر اگر مايليد ابتدا از خودتان و تحصيلاتتان بگوييد؟ ابوالقاسمي: متولد 1315ش هستم. دوران دبستان را در ملاير گذراندم. اول در تهران بوديم. تابستان 1320ش به ملاير رفتيم؛ بعد از تعطيلات پاي جنگ جهاني دوم به ايران هم آمد. همانجا مانديم و دبستان را آنجا خواندم. سال 1328ش از ملاير به تهران آمديم؛ از طريق اراك به تهران آمديم. آن موقع جادهها خاكي بودند و 24 ساعت طول كشيد تا به تهران رسيديم. تازه ششم ابتدايي را تمام كرده بودم. دبيرستان را هم در تهران گذراندم. خرداد 1334 ش از دارالفنون ديپلم ادبي گرفتم. همان سال هم وارد دانشگاه شدم. زماني كه وارد دبيرستان شدم دورهاي بود كه از فرانسه خواندن وارد انگليسي خواندن شده بودند. مدير مدرسه آدم خيلي خوبي بود، در موقع ثبتنام به من گفت: اگر بخواهي فرانسه بخواني ميپذيرم؛ ولي اگر انگليسي بخواهي بخواني جا نداريم. يك سال فرانسه خواندم، ولي معلم فرانسه كم بود، گاهي ميآمد و گاهي نه؛ و به اين دليل كساني كه فرانسه ميخواندند ميان كساني كه انگليسي ميخواندند تقسيم شدند. سال 1333ش دبيرستان را تمام كردم. آن زمان فقط ديپلم علمي بود. در سال ششم رشتهها مشخص ميشد. سال ششم را در دارالفنون رشتة ادبي خواندم. در اين دوره وضع و ثباتي نبود؛ دورة دكتر مصدق بود و به قول تودهايها «دورة پتويي». در مدارس هم بعضي معلمها تودهاي بودند و بعضي ضد آن. دانشآموزاني كه ضد معلم تودهاي بودند، شورش ميكردند و سر كلاس آن معلم نميرفتند و همهاش اعتصاب بود. سال چهارم بوديم كه دكتر آذر وزير فرهنگ شد. قبل از آن در امتحان نهايي همة بچهها كتاب ميبردند و رونويسي ميكردند. دكتر آذر كه وزير شد، سختگيري كرد. خرداد 1332 ش امتحان سخت و شديدي برگزار كرد و اجازة تقلب به هيچكس نداد، تا جايي كه در يك دبيرستان همة داوطلبان رد شدند. قبل از دكتر آذر ديپلمدارها را «ديپلم نفتي» ميگفتند. بعد از دكتر آذر، باز هم اين سختگيريها ادامه يافت و كمكم شكل و بنيادي گرفت و بهتر شد.
راشدمحصل: اگر سال ششم داشتند، ديپلم كامل ميگفتند، چون بعضي از شهرستانها سال ششم را نداشتند و ميبايد به شهرهاي بزرگتر يا تهران ميآمدند. مثلاً در بيرجند سال ششم را داشتند كه همه به بيرجند ميآمدند و زماني هم كه بيرجند نداشت به مشهد ميرفتند.
همكلاسيهاي شما چه كساني بودند؟ ابوالقاسمي: در تمام دورة دبيرستان با دكتر ناصر تكميل همايون همشاگردي بوديم.
درسشان خوب بود؟! ابوالقاسمي: بله خوب درس ميخواندند. راشد محصل: آيا در دبيرستانها بين دانشآموزان برخورد سياسي وجود داشت؟
ابوالقاسمي: بله بود، بعضي جاها زياد بود، اما در دبيرستان ما كمتر بود. مدير خوبي داشتيم به نام، وخشورزاد، كه سياستمدار خوبي هم بود. به گونهاي رفتار ميكرد، هم با معلمها و هم با دانشآموزان، كه اعتصاب خيلي كم بود و دانشآموزان هم با هم تقريباً خوب بودند. بعد از ما، يكسالي مدير بود تا وقتي جعفري وزير فرهنگ شد، اين مدير را عوض كرد. سال ششم در دارالفنون با رضا مستوفيِ باستانشناس همكلاس بودم و هرمز ميلانيانِ زبانشناس، و فريدون تنكابنيِ نويسنده ــ كه كتاب طنز يادداشتهاي شهر شلوغ را نوشته است. او در اين كتاب نوشته بود: بدترين روزها و سپس سه نقطه گذاشته بود، يا بدترين آدم، باز سه نقطه، و وقتي اجازة چاپ گرفت براي آن غلطنامهاي درست كرد و به جاي نقطهچين مثلاً نوشته بود: چهارم آبان و غيره. چند سالي زندان بود و جزو حزب توده بود و پس از انقلاب به آلمان رفت. معلمها هم، يكي آل ابراهيم بود كه عربي درس ميداد، معلم تاريخ ادبيات منوچهر آدميت، و معلم تاريخ علياصغر شميم بود كه بعداً به دانشگاه رفت.
كجاي تهران ساكن بوديد؟ ابوالقاسمي: از ملاير كه آمديم، سه راه طرشت نزديك باغشاه و ميدان رشديه ساكن شديم. رشديه به نام ميرزاحسن رشديه است. آدم عجيبي بود. تركان عثماني به مدارس ابتدايي رشديه ميگفتند. او آنجا درس خواند و به ايران كه آمد مدرسهاي را راه انداخت كه به نام رشديه معروف شد و نام خانوادگي خودش هم شد. هر جا مدرسه باز ميكرد عوامالناس تعطيلش ميكردند و دوباره جايي ديگر مدرسه ميساخت. تا اواخر عمرش مدارس زيادي باز كرده بود. راشدمحصل: در بيرجند هم كسي به نام شوكتالملك مدارسي باز كرد كه به نام شوكتيه معروف شده، پس، بنابه گفتة شما، بايد اول مدرسه را به نام رشديه كرده، بعد خودش اين نام را گرفته باشد. ابوالقاسمي: بله همينجور است. نام مدرسه نام فاميلش شد. مثل تدين در شهر شما.
راشدمحصل: در بيرجند در مدرسة تدين درس خواندم كه بعداً اسم آن را عوض كردند. چه سالي ديپلم گرفتيد؟ ابوالقاسمي: خرداد سال 1334ش ديپلم گرفتم و همان سال هم در كنكور ادبي دانشگاه تهران قبول شدم. دانشكدة ادبيات پيش از اين در سهراه ژاله باغ نگارستان (موزة فعلي دانشگاه) بود.
شعبهاي از دانشگاه تهران آنجا بود؟ ابوالقاسمي: نه، آنجا دانشسراي عالي بود، قبلاً «دارالمعلمين عالي». ابتداً دانشجو براي تربيت دبير ميگرفتند كه به دبيرستانهايي بفرستند كه رشتههاي فيزيك، شيمي، ادبيات فارسي، تاريخ و جغرافيا داشتند. اساس دانشگاه تهران از آنجا شكل گرفت و دانشسرا بعداً شد دانشگاه تربيت معلم. تا ليسانس همانجا بوديم. وزارت فرهنگ تعطيلات زمستاني درست كرده بود، از اول تا دهم ديماه. آن سال هم، دانشگاه از وزارت فرهنگ ياد گرفت كه ده روز اول زمستان را تعطيل كند بعد از دهم ديماه 1337ش به دانشگاه آمديم. يادم هست كه جشن فارغالتحصيلي در همين دانشگاه فعلي برگزار شد. آن موقع، تا قبل از انقلاب، جشن فارغالتحصيلي هميشه اول مهرماه بود؛ حتي اگر جمعه بود. قبلاً پانزدهم بهمنماه بود كه شاه را تير زدند. ديگر اين روز را خوشيمن نميدانستند، به اول مهرماه منتقل شد و شروع سال تحصيلي 1337 ش را در همين دانشكدة ادبيات گرفتند. در زمان ما ليسانس سهساله بود. رئيس دانشكده، دكتر ] علياكبر [ سياسي بود، و رئيس دانشگاه دكتر ] منوچهر [ اقبال. استادان ما در ليسانس دكتر ] محمد [ معين، ] پرويز ناتل [ خانلري، حسين خطيبي، ذبيحالله صفا، ] بديعالزمان [ فروزانفر، عبدالعظيم قريب، مدرس رضوي و عبدالحميد بديعالزماني بودند. آن موقع استادان هفتادساله بازنشسته ميشدند ميتوانستند دو تا پنج سال قراردادي كار كنند؛ قريب اينگونه بود كه پنج سال دومش بود و حدود هشتاد سال سن داشت. از همدورهايهايم هم دكتر ] اسماعيل [ حاكمي، جمال ميرصادقي، فريدون تنكابني، و محمد روشن بودند.
راشدمحصل: آقاي دكتر، دورة شما دانشسرا و دانشگاه جدا بودند؟ ابوالقاسمي: تا دورة ما با هم بودند؛ يك امتحان هوش ميدادند و وارد دانشسراي عالي ميشدند. اول فقط دانشسراي عالي بود؛ بعداً كه دانشجو زياد شد، از هر رشتهاي چهار پنج نفر براي دانشسراي عالي ميگرفتند. راشدمحصل: خود من هم دانشسراي مقدماتي درس خواندم. وقتي سال دوم را ميخوانديم، وارد دانشسراي مقدماتي ميشديم؛ چون از خانواده ميتوانستيم مستقل شويم و هزينهاي براي خانواده نداشت، به همين دليل متقاضي براي آن زياد بود و بعداً براي معلمي تربيت ميشدند. ــ در آن زمان كه وارد شديد كدام يك از استادان مثل احمد بهمنيار، عباس اقبال و مسعود فرزاد را ديديد؟ ابوالقاسمي: همان روز اول كه وارد شديم، آگهي فوت احمد بهمنيار را نوشته بودند. مرحوم عباس اقبال هم رايزن فرهنگي در ايتاليا بود كه حدود اسفندماه همان سال فوت كردند. دكتر بينا معاون دانشكده و دانشجويان را جمع كرد و با هم به محل قبر ابوالفتوح ــ شاه عبدالعظيم ــ براي تدفين ايشان رفتيم؛ سال 1334 ش بود. استاد، چه واحدها و درسهايي را گذرانديد؟ ابوالقاسمي: آن موقع واحد نبود، درسها سالي بود. تحقيق در متون فارسي با دكتر معين بود، تاريخ ادبيات با ذبيحالله صفا، دستور و سبكشناسي با حسين خطيبي، تاريخ زبان با دكتر خانلري، تحقيق در متون (كه سال سوم بود) با قريب، عربي با مدرس رضوي و عبدالحميد بديعالزماني بود. راشدمحصل: متون پهلوي و باستاني را با چه كساني خوانديد؟ ابوالقاسمي: پهلوي با دكتر كيا بود؛ قبلاً آبراهاميان درس ميداد. اوستا و فارسي باستان را پورداوود و ] احسان [ يارشاطر درس ميدادند. يارشاطر همان سال به امريكا رفت. فارسي باستان و اوستا را، كه يك درس بود، پورداوود درس ميداد. پهلوي را دكتر كيا خيلي خوب و بادقت درس ميدادند. در ضمن ] جلال [ همايي هم معاني بيان درس ميداد. راشدمحصل: يادم هست دكتر كيا از پهلوي شما و شيوة آوانويسيتان بسيار تعريف ميكرد. دكتر كيا و مرحوم ماهيار نوابي شيوة جديد را قبول نداشتند و ماهيار به آن «شيوة اهريمني» ميگفت و دكتر كيا ميگفتند اين شيوه درست نيست. ابوالقاسمي: اين كار ــ شيوة آوانويسي جديد ــ را ميكنيم، اما درست نيست. مقايسة فارسي مانوي با پهلوي درست نيست، چرا كه فارسي ميانة مانوي و پهلوي لغات و قواعدي دارند كه با هم فرق دارد و دو زبان جداگانهاند. مثلاً در متون مانوي فعلهاي آغازي دورة باستان معني لازمي ميگيرد، در مقابل غيرآغازي، كه در پهلوي نداريم. مثلاً xs ¦mo ¦a يعني ياد گرفتن و آموز z- ¦mo ¦a يعني ياد دادن. اولي آغازي است و دومي غيرآغازي. n ¦- نشانه جمع در متون مانوي است كه در پهلوي نيست. راشدمحصل: يك حسن ديگر هم دارد كه خط نشان ميدهد كه زماني تلفظ اينگونه بوده است. ابوالقاسمي: اينها دو گويش جداگانه بودهاند. مانويت گويش معمولي بوده و ساساني حالت رسمي داشته است. به هرحال، دكتر كيا بسيار ملاحظه ميكرد كه بچهها پهلوي را خوب ياد بگيرند. بعداً پهلوي در دورة ليسانس اختياري شد. چون سخت بود، كم ميگرفتند.
تا چه سالي پهلوي در دورة ليسانس اجباري بود؟ ابوالقاسمي: از سال 1344 ش اختياري شد.
راشدمحصل: در دورة ما ــ سال 1339ش ــ بود و چهار واحد ميخوانديم. ابوالقاسمي: دورة شما اجباري بود؛ از سال 1344ش اختياري شد.
دانشگاههاي مختلف هم اين واحد را درس ميدادند؟ ابوالقاسمي: بله داشتند.
راشدمحصل: ليسانس شهادتنامهاي بود؟ ابوالقاسمي: نه دكتري شهادتنامهاي بود. ليسانس شصت واحد بود. چند واحد هم اختياري گذاشته بودند. دورة دكتري درس اختياري هم داشت؛ شش شهادتنامه اختياري بود. شهادتنامه چه بود؟ ابوالقاسمي: يك درس را ميخوانديم و به آن شهادتنامه ميگفتند؛ مثلاً سنسكريت ميخوانديم و آن درس شهادتنامهاي ميشد براي درس سنسكريت. آن موقع سانسكريت ميگفتيم نه سنسكريت. شيوة درس دادن زبانهاي ايراني باستان چگونه بود؟ ابوالقاسمي: مثل امروز لغات را تجزيه و تحليل نميكردند. جملهها را ميخوانديم و سپس جمله را معني ميكردند. سنسكريت را هم ايندوشيكهر درس ميداد كه خيلي خوب بود. دكتر مقدم هم بودند؟ ابوالقاسمي: زماني دكتر مقدم اوستا و فارسي باستان درس ميداد، بعد آن را به پورداوود دادند. ايشان «زبانشناسي همگاني» مقدمات زبانشناسي را در دورة ليسانس درس ميداد (كه اختياري بود) و در دورة دكتري، كليات زبانشناسي، و درسي هم به نام «لهجات محلي»، كه اختياري بود و جزو شهادتنامه بود. راشدمحصل: نقد ادبي و سخنسنجي دورة ليسانس با چه كساني بود؟ ابوالقاسمي: پيش از ما فاطمه سياح بود، با فوت ايشان، دكتر ] لطفعلي [ صورتگر درس ميداد و در امتحان هم سؤالي ميداد كه ربطي به درس نداشت. كلاس آقاي پورداوود چگونه بود؟ ابوالقاسمي: چون دانشجو زياد بود (هم ادبيات فارسي و هم باستانشناسي) در حدود هشتاد تا نود نفر، پورداوود بيشتر خطابه ميخواند. راشدمحصل: كار پورداوود در فرهنگ ايران باستان كار پرارزشي است، ولي او كار زباني نكرده است. ابوالقاسمي: فارسي باستان و اوستا را ــ به سبكي كه اكنون درس داده ميشود ــ من شروع كردم. متون مانوي را هم من اينگونه درس ميدادم، متون پهلوي را هم مهرداد بهار به سبك جديد درس ميداد. از چه سالي؟ ابوالقاسمي: از سال 1344ش. رشتة زبانهاي باستاني از سال 1343ش تأسيس شد، كه دكتر ] محمد [ مقدم راهاندازي كرد و شامل زبانشناسي و زبانهاي باستاني بود. در سال 1343ش اجازه گرفت تا فوقليسانس و دكتري ايجاد كند و از اين زمان از ادبيات فارسي جدا شد، اما به جاي اين كه اول ليسانس باشد و بعد فوقليسانس و دكتري، اول دكتري را راه انداخت. اولين دورة دكتري شما بوديد؟ ابوالقاسمي: بله، من، حميد محامدي، و مهرداد بهار. تا خرداد 1344ش بود كه شروع امتحانات بود؛ در اين زمان در دربار تيراندازي شد؛ محامدي با نيكخواه ــ تيرانداز ــ رفيق بود بنابراين او را هم گرفتند. موقع امتحان حاضر نبود و در زندان بود. وقتي برگشت دكتر مقدم به او گفت كه بايد يك ترم اضافي بماند. دكتري آزمون داشت؟ ابوالقاسمي: يك دوره قبل از ما دكتري كنكور نداشت، درخواست ميدادند و معدل بايد بالاي چهارده ميبود؛ و قبولشان ميكردند. من و بهار امتحان داديم. من عيد آمدم كه دكتر مقدم مرا قبول كرد. يك ترم دوازده واحدي رزيدنسي بود كه بايستي ميخوانديم. من كه اواخر ترم آمده بودم چون قبلاً خوانده بودم، پذيرفته شدم. محامدي چه شد؟ ابوالقاسمي: بعد از دكتري به شيراز رفت و بعداً هم به امريكا، و اخيراً هم فوت كرد. راشدمحصل: شما واحدهاي دكتري ادبيات فارسي را خوانديد و بعد به انگلستان رفتيد. رفتن به انگلستان چگونه اتفاق افتاد؟ ابوالقاسمي: چون ليسانس شاگرد اول شده بودم، دولت ــ البته با وقفهاي چندساله ــ ما را به انگلستان فرستاد. بورس وزارت فرهنگ بودم. در چه سالي؟ ابوالقاسمي: سال 1340ش بود. به مدرسة مطالعات شرقي لندن (SOAS) رفتيم. آن موقع خانم ] مري [ بويس، ] ديويد [ مكنزي و ] ديويد [ بيوار بودند. مكنزي فارسي باستان و پهلوي و خانم بويس مانوي و اوستا درس ميداد. بيوار تاريخ درس ميداد. يك پرفسور رايت نامي هم بود كه اوستا درس ميداد. وقتي وارد آنجا شديم، يك بار با ] والتر برونو [ هنينگ ــ كه رئيس دپارتمان بود ــ جهت آشنايي، ديداري داشتيم. من و ] احمد [ تفضلي و ] بهمن [ سركاراتي با هم بوديم، اما ] عبدالامير [ سليم، بهار، محامدي و خانم حاجيانپور قبل از ما بودند. پس از مدتي هنينگ به امريكا رفت و ديگر نيامد. آن موقع در كمبريج اين رشته بود؟ ابوالقاسمي: بله، در كمبريج ] هرولد [ بيلي و ] ايليا [ گرشويچ بودند. همدورهايهاي خارجي شما چه كساني بودند؟ گويا ] شائول [ شاكد همدورهاي شما بود؟ ابوالقاسمي: همدورهاي ما نبود، در پاريس بود كه به انگلستان آمد. درسهايي خوانده بود و معلم ما هم بود (معلمـمبصر بود)؛ هم معلم بود و هم شاگرد. متن پازند شكند گمانيك ] وزار [ را با او خوانديم. ] رونالد [ امريك هم به همينگونه بود. ترمهاي آنجا سهماهه بود. چون ميخواستيم امتحان در زمستان بدهيم (عيد پاك) به ما گفتند اگر سؤالي داريد از امريك بپرسيد. يكي دو جلسه پيش او رفتيم كه تازه از كمبريج فارغالتحصيل شده بود؛ و بعد هم به آلمان رفت. شما با هم به ايران برگشتيد؟ ابوالقاسمي: نه، بهار آنجا ماند ميخواست با بويس تز دكتري بگيرد كه عنوان تزش بود «خلقت در دين زردشتي»، كه همين كتاب اساطيرش ] پژوهشي در اساطير ايران [ باشد، و آنجا ماند. محامدي زود برگشت و دنبال باز كردن دورة دكتري بود. بعداً بهار هم برگشت. بهار گفته بود كه بويس نميخواسته با آنها تز بگيرد و شاكد را گرفته بود؟ ابوالقاسمي: شاكد گرفته بود، كه رسالهاش خوب نبود؛ بهار اين جور گفته بود. بويس به من گفته بود كه رسالهاي دربارة «اندرزنامهها» كار كن، كه چون دوست نداشتم نگرفتم. راشدمحصل: چگونه رسالهتان زبان آسي شد؟ ابوالقاسمي: دكتر مقدم گفت چون روسي بلدي، اين رساله را بگير. روسي را كجا ياد گرفتيد؟ ابوالقاسمي: پيش اسكندر ذبيحيان خوانده بودم. ايشان در انجمن ايران و شوروي درس ميداد. اول در عشقآباد بود كه با سختگيريهاي كمونيستها به ايران آمد. ذبيحيان دبستان را آنجا خوانده بود و به ايران آمد. آدم خيلي خوبي بود. براي كار روي زبان آسي به روسيه نرفتيد؟ ابوالقاسمي: نه، آن موقع امكانش نبود. كتابي ياد گرفته بودم. چه سالي از انگلستان برگشتيد؟ ابوالقاسمي: سال 1344ش بود. بهار سال 1343ش، آمد و محامدي سال 1342ش. محامدي رسالهاش را اينجا گذراند؟ ابوالقاسمي: بله، بعد از ما گذراند. هميشه در سفر بود. يك ترم بعد از ما فارغالتحصيل شد. يك ترم مجبور شد شاگرد بهار بشود و مجبور شد درسهاي زبانشناسي همگاني را هم بخواند كه برايش خيلي سخت بود و سخت ناراحت بود. بعد از بازگشت، چه درسهايي گذرانديد؟ ابوالقاسمي: درجهاي كه در انگلستان گرفته بوديم معادل فارغالتحصيلي دورة دكتري اينجا بود كه فقط بايستي رساله ميگذرانديم؛ هر كدام دوازده واحد در كنار رساله به اسم دورة رزيدنسي. كلاسها پنجشنبه بعد از ظهر بود يكي مقدمات زبانشناسي بود، ديگر متون پهلوي، و متون اوستايي و .... استادان؟ ابوالقاسمي: دكتر مقدم، دكتر كيا، دكتر اختيار و دكتر ] جمال [ رضايي؛ ولي فقط به دكتر مقدم امتحان داديم. چه سالي دفاع كرديد. ابوالقاسمي: سال 1345ش. در مراسم فارغالتحصيلي هم آن لباس خاص را پوشيديد. ابوالقاسمي: من نپوشيدم. جهانشاه صالح ــ كه از 1342 تا 1347ش رئيس دانشگاه بود ــ لباس فارغالتحصيلي را آورده بود. تحصيلكردة امريكا بود. هويدا بركنارش كرد. قبل از دكتر شدن درس ميدادم. از سال 1344ش، اوستا و متنهاي مانوي درس ميدادم. بهار در خاطراتش گفته كه شما از طريق خانلري براي او كار درست كرديد؟ ابوالقاسمي: بهار در دانشگاه حقالتدريسي بود. به دليل حزبي بودن استخدام نشد. خوشكيش ــ دامادشان ــ پارتياش بود. من براي بنياد فرهنگ با خانلري صحبت كردم. بنياد فرهنگ به اصطلاح «اعانهبگير» بود كه پول از دولت ميگرفت، اما حساب پس نميداد. بعد از انقلاب بهار به بانك ملي برگشت و بازنشستة بانك ملي شد. وقتي هم كه فرهنگستان زبان توسط دكتر كيا راهاندازي شد، هفتهاي سه روز به آنجا ميرفت. راشدمحصل: دكتر مقدم گرايش زبانشناسياش بيشتر بود. ابوالقاسمي: بله، بچهها را مجبور ميكرد واحدهاي زبانشناسي بيشتري بگيرند. راشدمحصل: دو سه نفر بوديم كه گرايش به زبانهاي باستاني داشتيم؛ به نظر من روش تدريس دكتر ابوالقاسمي در اوستا بسيار علمي بود. دكتر ] جمال [ رضايي هميشه ميگفتند اگر ميخواهيد اوستا را خوب ياد بگيريد، پيش دكتر ابوالقاسمي برويد. آقاي دكتر راشدمحصل شما چه سالي وارد دانشگاه شديد. راشد محصل: من سال 1345ش قبول شدم ولي سال 1346ش وارد دانشگاه شدم به اتفاق دكتر سلمي. آقاي وحيديان ] كاميار [ هم بود كه گرايش زبانشناسي داشت. شايد اولين دورهاي بوديم كه واحدهاي باستاني بيشتري ميگرفتيم. آقاي دكتر ابوالقاسمي، چه سالي به استخدام دانشگاه درآمديد.
ابوالقاسمي: قبل از دانشگاه دبير بودم. بعد در سال 1344ش حقالتدريس شدم، به همراه بهار. بعد مأمور در بنياد فرهنگ ايران (1344ـ1347ش) شدم. در سال 1347ش به دانشگاه انتقال يافتم.
مرحوم پورداوود تا چه سالي بودند؟ ابوالقاسمي: در سال 1340ش بازنشسته شد، خيلي سنش بالا بود.
استادان ديگر گروه چه كساني بودند؟ ابوالقاسمي: يكي دكتر ] سيفالدين [ نجمآبادي بود كه بيشتر در آلمان بود. از سال 1344ش در رفت و آمد ميان ايران و آلمان بود. يك آلماني بود به نام كناوت كه رفيق نجمآبادي بود، كتابي نوشته بود و از ايرانيان بسيار تعريف كرده بود. نجمآبادي آن را ترجمه كرده بود و هر سال يك ترم براي ترجمه به آنجا ميرفت. چه واحدهايي درس ميداديد؟ ابوالقاسمي: يشتها، ونديداد، كتيبههاي پهلوي، متون مانوي. منابعتان چه بود؟ ابوالقاسمي: ] اوستا ريدر [ رايخلت و اوستا گرامر ] جكسن [ بود كه اولي را طهوري و دومي را توس افست كرده بودند. راشدمحصل: در زمان ما نبود و زيراكس ميگرفتيم. ابوالقاسمي: آن موقع كه در انگلستان بوديم، زيراكس بود. اما در ايران نبود و عكس ميگرفتند. آن زمان در كتابخانة مركزي كتاب را عكس ميگرفتند كه شش ماه طول ميكشيد. حقوقتان چقدر بود؟ ابوالقاسمي: 2500 تومان، كه خوب بود و تأمين بوديم. آپارتماني اجاره كرده بوديم ماهي ششصد تومان.
راشد محصل: دكتر ابوالقاسمي اوستا را واژه به واژه تجزيه و تحليل ميكردند. اولين بار با گرامر اوستا در كلاس دكتر آشنا شديم. ما تكتك واژهها را كار ميكرديم. آن موقع كتاب جكسن در دسترس نبود؛ جدولهاي صرفي درست كرده بوديم و ميخوانديم. من و آقاي سلمي اين درسها را بيشتر ميگرفتيم. فرهنگ ايران باستان را نجمآبادي درس ميداد و تاريخ ادبيات ايران باستان را دكتر ابوالقاسمي. اين درس را دكتر نجمآبادي درس ميدادند كه چون به آلمان رفته بودند، دكتر ابوالقاسمي درس ميدادند. اولين مقالهاي كه چاپ كرديد؟
ابوالقاسمي: در مجلة سخن بود، دربارة واژهسازي در زبان فارسي. سال 1348ش بود.
و اولين كتابتان؟ ابوالقاسمي: همان رسالة زبان آسي ] دربارة زبان آسي [ بود.
دربارة بنياد فرهنگ بفرماييد. ابوالقاسمي: سال 1343ش شروع شد. رسماً از فروردين سال 1344ش بود. اولين كارمندش هم خودم بودم. در خيابان قوامالسلطنه ساختماني بود كه يك طبقهاش را به خانلري دادند، سمت راست موزة ملي؛ نصف همان طبقه را به سازمان زنان داده بودند. در آنجا شروع به فيشبرداري كرديم، براي دستور تاريخي كه خانلري ميخواست بنويسد. بعد از دو سه ماه، فيشبرداري براي فرهنگ تاريخي شروع شد. به تدريج كتابخانه گسترش يافت. كيكاووس جهانداري، كه معاون كتابخانة مجلس بود، رئيس كتابخانه شد. من هم مسئول فيشبرداري شدم. تا دورة ساماني و غزنوي را فيشبرداري كرديم. پس از يك سالي ــ كه جا كم بود و انتشارات هم راهاندازي شده بود.
بودجة بنياد از كجا بود؟ ابوالقاسمي: با يك ميليون تومان شروع كرديم؛ بودجهاش را به دستور فرح ] پهلوي [ ميدادند و بعداً رديف بودجه پيدا كرد. بعداً خانلري ساختماني روبهروي سفارت شوروي اجاره كرد. دو طبقة آنجا را اجاره كرد و ] علياكبر سعيدي [ سيرجاني هم كه رئيس انتشارات شده بود، به آنجا آمد. يك طبقهاش دست او بود، يك طبقهاش هم دست فرهنگ تاريخي، كه ما بوديم. بعداً سعيدي سيرجاني به ساختمان روبهروي بيمارستان آريا رفت و ما هم به جاي قبلي بازگشتيم. بعداً از آنجا به بلوار كشاورز رفتيم. انتشارات هم به بلوار آمد، كه يك طبقه خانلري و انتشارات بودند، يك طبقه هم ما. سال 1350ش سعيدي سيرجاني رفت و معاون كرمانياش ــ ] علياصغر [ بهشتيپور ــ مسئول انتشارات شد. بعدها كه پژوهشكده درست شد، پس از دو سال به ميدان طاق بستان ــ نزديك ميدان گلها ــ رفتيم و پژوهشكده آنجا بود كه بعدها جزو دانشگاه علامه طباطبايي شد و جاي پژوهشكده هم شد مهدكودك دانشگاه علامه طباطبايي، كه آن ساختمان از ميان رفته و ورودي وزارت كشور شده است.
نظارت دكتر خانلري چقدر بود؟ ابوالقاسمي: رسماً رئيس ايشان بودند، اما ادارهاش با من بود.
چه شد كه پژوهشكده تشكيل شد؟ ابوالقاسمي: آن موقع دانشكدهسازي رواج داشت. به خانلري گفتيم يك مدرسة عالي درست كنيم، قبول كرد و برنامهاي تهيه كرديم و نامهاي به وزارت علوم نوشتيم (كه آن زمان هم مثل حالا اسم درازي داشت). وزارت علوم را هويدا درست كرد و اولين وزير هم رهنما پسر زينالعابدين رهنما بود. پس از دو سال نامهنگاري پذيرفتند كه سه رشته باز شود: تاريخ ايران، ادبيات فارسي، و زبانهاي باستاني، و همه با درجة فوقليسانس. اسم پيشنهادي ما «پژوهشكدة ايرانشناسي» بود كه وزارت آن را با نام «پژوهشكدة فرهنگ ايران» پذيرفت. مسئول آنجا دكتر مقدم بود كه اين اسم را خود ايشان گذاشت. سال 1350ش دكتر خانلري به روزنامهها آگهي داد. حدود سيصد نفر ثبتنام كردند. فكر ميكردند كه جايي الكي است. اول پيشنهاد دادم كه كمتر از سي سال بايد پذيرفته شوند، قبول نكردند. اما سال بعد اين كار را كردم. امتحان هم در دبيرستان وليالله نصر، نزديكيهاي بيمارستان ميثاقيه، بود. در ادبيات فارسي پنج نفر، تاريخ دو نفر، و زبانهاي باستاني چهار نفر پذيرفته شدند. در فارسي ] تقي [ پورنامداريان، مرحوم شكري و خانم حقي و خانم مقتصد و شاهمرادي. در زبانهاي باستاني سه نفر رها كردند و صادق ناويافر دكترا گرفت.
چند سال دانشجو گرفتند؟ ابوالقاسمي: از سال 1350 تا 1359ش. وضعيت استادان چگونه بود. ابوالقاسمي: استادان حقالتدريسي بودند. استاد تماموقت نداشتيم. خود خانلري بود، دكتر [ جعفر] شهيدي، محمد پروين گنابادي؛ كه عربي درس ميداد، ] احمدعلي رجايي بخارايي، دكتر محمدرضا شفيعي كدكني و بعدها پورنامداريان ــ كه دانشجوي خوبي بود ــ درس ميدادند.
راشدمحصل: كمكهزينه هم ميداديد؟ ابوالقاسمي: بله، ماهي دو هزار تومان به فوقليسانس ميداديم. استادان تاريخ دكتر احساناشراقي، سرهنگ جهانگير قائممقامي بودند و استادان زبانهاي باستاني، دكتر بهار، دكتر تفضلي، دكتر بدرالزمان قريب بودند، به اضافه خود من كه زياد درس نميدادم.
همزمان دانشگاه تهران هم بوديد. ابوالقاسمي: بله، دانشگاه تهران دكتر مقدم بود. تا وقتي دكتر مقدم بود همه مجبور بودند درسهاي زبانشناسي بگيرند. دانشجوياني كه خوب بودند هميشه درسهاي باستاني را انتخاب ميكردند؛ ولي بعضيها مجبور بودند درسهاي زبانشناسي را بگيرند.
دكتر نوابي كي به تهران آمدند؟ ابوالقاسمي: اول تبريز بود، بعداً وابستة فرهنگي ايران در پاكستان شد. خانهاش تهران بود و ميان تبريز و تهران در رفتوآمد بود. پرفسور فضلالله رضا اختيار تام گرفت كه عدة زيادي را استاد كرد و نوابي را هم مدير گروه كرد. تا سال 1350ش نوابي مدير گروه بود، و از سال 1343ش تا 1347ش دكتر مقدم، كه انتصابي بود. شهريور 1347 تا 1352ش نوابي بود.
مدرك دكتر نوابي چه بود؟ ابوالقاسمي: دكتراي ادبيات فارسي داشت و رسالهاش كتيبة بيستون بود. در لندن، به همراه يارشاطر، پيش هنينگ درس خواند كه يارشاطر مدرك گرفت، ولي او نگرفت. بعد از سال 1352ش، دكتر جمالرضايي مدير گروه شد. وي تا سال 1353ش مدير گروه بود كه بعد معاون دانشگاه شد. بعد سيفالدين نجمآبادي شد تا دو سال قبل از انقلاب؛ بعد دكتر هرمز ميلانيان و سپس خانم دكتر ژاله آموزگار شد تا سال 1365ش. تا سال 1370ش زبانشناسي و زبانهاي ايران باستان يكي بودند. از همان آغاز مخالف اين يك گروه بودن بوديم. پژوهشكده درجة دكتري داشت؟ ابوالقاسمي: براي ادبيات فارسي داشت، اما دو رشتة ديگر نداشتند.
راشدمحصل: عامل موفقيت پژوهشكده، جدايي آن از بنياد بود كه در كار هم دخالتي نداشتند. در ضمن، همكاري ميان فرهنگستان زبان و پژوهشكده هم برقرار بود. خوبي پژوهشكده اين بود كه آدمهاي مختلفي بودند و همه در كنار هم كار ميكردند. ابوالقاسمي: در ادبيات فارسي سيروس شميسا دكتري گرفت. مابقي رسالهشان را در دانشگاه تهران گذراندند، مثل آقايان دكتر دزفوليان و دكتر سعيد واعظ.
راشدمحصل: دكتر خانلري هر كسي را كه اهل كار بود به كار ميگرفت و زمينهاي فراهم ميكرد براي كار، علي رغم اين كه ممكن بود با او هم مخالف باشد، مثل رجايي بخارايي. آقاي دكتر دربارة فرهنگ تاريخي بگوييد؟
ابوالقاسمي: از سال 1344ش فيشبرداري در بنياد شروع شد. من بودم و محق و جويا، و محمد روشن. قرار بود كه فرهنگي جامع شروع بشود. قبل از آن در ] انتشارات [ فرانكلين، ] مجتبي [ مينوي و ] عبدالحسين [ زرينكوب شروع كرده بودند. اما مقداري فيش نوشته بودند كه رها شد. فيشها را به بنياد آوردند كه خيلي به كار نميآمدند. فيشهاي ما براساس متن و با ارجاع دقيق بود. كتابهاي اوليه را فيش كرديم: ترجمة تفسير طبري، تاريخ بلعمي و اشعار پراكندة شعراي قديمي. همة لغات را درميآورديم.
دستورالعمل خاصي داشتيد؟ معيار نسخهتان چه بود؟ ملاك انتخاب متنها بر چه اساسي بود؟ ابوالقاسمي: در شاهنامه متكي به ولف بوديم. دستورالعمل داشتيم و براساس آن عمل ميكرديم. ملاك انتخاب قديمترين منابع فارسي بود و قرار بود دوره به دوره پيش برويم.
چقدر طول كشيد؟ ابوالقاسمي: دو سال فيشبرداري دورة اول را تمام كرديم.
راشدمحصل: الا´ن دكتر پورنامداريان ادامه ميدهند در پژوهشگاه، گويا متنهايي را اضافه كردهاند. ابوالقاسمي: يك جلدش را چاپ كرديم. براي دورة اول يازده كتاب برگزيده شد. تا سال 1357ش بود. بعد دومرتبه در سال 1362ش شروع شد كه در پژوهشگاه علوم انساني بود. از آدمهاي قبلي ديگر كسي نبود. اكنون هم كه در اختيار دكتر پورنامداريان است.
ماموريت تدريس فارسي در خارج از كشور داشتيد؟ ابوالقاسمي: بله، از طرف دانشگاه تهران به هلند رفتم. آنجا ] فيليپ [ كراينبروك شاگردم بود. بهترين فارسيدانان مستشرق، روسها بودند كه به لطف تودهايها فارسي را خيلي خوب ميدانستند. ياد گرفتن فارسي را، نخست انگليسيها آغاز كردند، اما يادگيريشان خيلي خوب نبود. يك ماهي هم به شوروي رفتم: يك هفته تاجيكستان، يك هفته لنينگراد و يك هفته مسكو. بعد از سال 1365ش رئيس گروه شدم تا سال 1382ش كه بازنشسته شدم.
راشدمحصل: برنامهريزي گرچه نقصهايي داشت، اما نسبت به شرايط خوب بود و درسهايي جديد گذاشته شد. ابوالقاسمي: اين برنامه را نخست در پژوهشكده اجرا كرديم و برنامة جديد قابل مقايسه با قبل از انقلاب نبود و خيلي بهتر شده بود.
راشدمحصل: آن موقع واحدهاي باستاني كم بود ... ابوالقاسمي: كم نبود دكتر مقدم نميگذاشت... بعد از انقلاب اول فوقليسانس باز شد. آنهايي كه واحدشان از قبل از انقلاب مانده بود، در سال 1363ش پذيرفته شدند. ما اولين گروه در دانشگاهها بوديم كه دانشجو گرفتيم.
راشدمحصل: دو برنامه نوشتيم: يكي براي همگاني و يكي براي باستاني. باستاني تصويب شد، اما تصويب همگاني طول كشيد. ابوالقاسمي: براي هر دو رشته دانشجو گرفتيم.
راشدمحصل: يك دورهاي ليسانس براي اين رشته درست كردند كه ادغامي از تاريخ و ادبيات فارسي و باستانشناسي بود. ابوالقاسمي: فارغالتحصيل ليسانس اين رشته هيچ كاري نميتواند بكند. آن سالي كه ليسانس باز شدن دانشجو براي دانشكدة ادبيات به صورت كلي ميپذيرفتند. سال اول هم يك رشته ميخواندند. در سال دوم تعيين رشته بود و براساس معدل. گروه اجتماعي چون استخدامشان خوب بود دانشجويان اول اين رشته را برميگزيدند و آخرينشان باستانشناسي بود. وقتي اين رشته ليسانس شد، ته ماندههايش به اين رشته ميرسيد
قدرت زبان فارسی در واژه سازی
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم مهر 1387 ساعت 13:24 شماره پست: 93
شاید باور نکنید اما این مقاله بسیار زیبا و علمی نوشته دانشمند بزرگ ایرانی دکتر محمود حسابی است. من وقتی این مقاله را خواندم بسیار تعجب کرده و لذت بردم. براستی دانشمندانی همچون دکتر حسابی کم نظیر و حتی بی نظیر هستند. این مقاله فوق العاده را در ادامه مطلب پیگیری نمایید.
تاریخ جهان، هر دورهای ویژگیهایی داشته است. در آغاز تاریخ، آدمیان زندگی قبیلهای داشتند و دوران افسانهها بوده است. پس از پیدایش کشاورزی، دوره دهنشینی و شهرنشینی آغاز شده است. سپس دوران کشورگشاییها و تشکیل پادشاهیهای بزرگ مانند پادشاهیهای هخامنشیان و اسکندر و امپراتوری رم بوده است. پس از آن، دوره هجوم اقوام بربری بدین کشورها و فروریختن تمدن آنها بوده است. سپس دوره رستاخیز تمدن است که به نام رنسانس شناخته شده است. تا آن دوره ملل مختلف دارای وسایل کار و پیکار یکسان بودند. میگویند که وسایل جنگی سربازان رومی و بربرهای ژرمنی با هم فرقی نداشته و تفاوت تنها در انضباط و نظم و وظیفهشناسی لژیونهای رومی بوده که ضامن پیروزی آنها بوده است. همچنین وسایل جنگی مهاجمین مغول و ملل متمدن چندان فرقی با هم نداشته است. از دوران رنسانس به این طرف، ملل غربی کمکم به پیشرفتهای صنعتی و ساختن ابزار نوین نایل آمدند و پس از گذشت یکی دو قرن، ابزار کار آنها به اندازهای کامل شد که ملل دیگر را یارای ایستادگی در برابر حمله¬ی آنها نبود. همزمان با این پیشرفت صنعتی، تحول بزرگی در فرهنگ و زبان ملل غرب پیدا شد؛ زیرا برای بیان معلومات تازه، ناگزیر به داشتن واژههای نوینی بودند و کمکم زبانهای اروپایی دارای نیروی بزرگی برای بیان مطالب مختلف گردیدند. در اوایل قرن بیستم، ملل مشرق پی به عقبماندگی خود بردند و کوشیدند که این عقبماندگی را جبران کنند. موانع زیادی سر راه این کوششها وجود داشت و یکی از آنها نداشتن زبانی بود که برای بیان مطالب علمی آماده باشد. بعضی ملل چاره را در پذیرفتن یکی از زبانهای خارجی برای بیان مطلب دیدند؛ مانند هندوستان، ولی ملل دیگر به واسطه داشتن میراث بزرگ فرهنگی نتوانستند این راه حل را بپذیرند که یک مثال آن، کشور ایران است. برای بعضی زبانها، به علت ساختمان مخصوص آنها، جبران کمبود واژههای علمی، کاری بس دشوار و شاید نشدنی است، مانند زبانهای سامی - که اشارهای به ساختمان آنها خواهیم کرد. باید خاطرنشان کرد که شمار واژهها در زبانهای خارجی، در هر کدام از رشتههای علمی خیلی زیاد است و گاهی در حدود میلیون است. پیدا کردن واژههایی در برابر آنها کاری نیست که بشود بدون داشتن یک روش علمی مطمئن به انجام رسانید و نمیشود از روی تشابه و استعاره و تقریب و تخمین در این کار پُردامنه به جایی رسید و این کار باید از روی اصول علمی معینی انجام گیرد تا ضمن عمل، به بنبست برنخورد. برای این که بتوان در یک زبان به آسانی واژههایی در برابر واژههای بیشمار علمی پیدا کرد، باید امکان وجود یک چنین اصول علمیای در آن زبان باشد. میخواهیم نشان دهیم که چنین اصلی در زبان فارسی وجود دارد و از این جهت، زبان فارسی زبانی است توانا، در صورتی که بعضی زبانها - گو این که از جهات دیگر سابقه درخشان ادبی دارند - ولی در مورد واژههای علمی ناتوان هستند. اکنون از دو نوع زبان که در اروپا و خاورنزدیک وجود دارد صحبت میکنیم که عبارتاند از: زبانهای هندواروپایی (Indo-European) و زبانهای سامی (Semitic) [= زبانهای: عبری، عربی، اکدی، سریانی، آرامی و…]. زبان فارسی از خانواده زبانهای هندواروپایی است. در زبانهای سامی واژهها بر اصل ریشههای سه حرفی یا چهار حرفی قرار دارند که به نام ثلاثی و رباعی گفته میشوند و اشتقاق واژههای مختلف براساس تغییر شکلی است که به این ریشهها داده میشود و به نام ابواب خوانده میشود. پس شمار واژههایی که ممکن است در این زبانها وجود داشته باشد، نسبت مستقیم دارد با شمار ریشههای ثلاثی و رباعی. پس باید بسنجیم که حداکثر شمار ریشههای ثلاثی چه قدر است؟ برای این کار یک روش ریاضی به نام جبر ترکیبی (Algebre Combinatoire) به کار میبریم. حداکثر تعداد ریشههای ثلاثی مجرد مساوی 19656 (نوزده هزار و ششصد و پنجاه و شش) می شود و نمیتواند بیش از این تعداد ریشه ثلاثی در این زبان وجود داشته باشد. درباره ریشههای رباعی میدانیم که تعداد آنها کم است و در حدود پنج درصد تعداد ریشههای ثلاثی است، یعنی تعداد آنها در حدود 1000 است. چون ریشههای ثلاثیای نیز وجود دارد که به جای سه حرف فقط دو حرف وجود دارد که یکی از آنها تکرار شده است؛ مانند فعل (شَدَّ) که حرف «د» دوبار به کار رفته است. از این رو بر تعداد ریشههایی که در بالا حساب شده است، چندهزار میافزاییم و جمعاً عدد بزرگتر بیست و پنج هزار (25000) ریشه را میپذیریم. چنان که گفته شد، در زبانهای سامی از هر فعل ثلاثی مجرد میتوان با تغییر شکل آن و یا اضافه [کردن] چند حرف، کلمههای دیگری از راه اشتقاق گرفت که عبارت از ده باب متداول میباشد، مانند: فَعّلَ، فاعَلَ، اَفَعلَ، تَفَعّلَ، تَفاعَلَ، اِنفَعَلَ، اِفتَعَلَ، اِفعَلَّ، اِفعالَّ، اِستَفعَلَ … از هر کدام از افعال، اسامی مختلفی اشتقاق مییابد: اول، نامهای مکان و زمان؛ دوم، نام ابزار؛ سوم، نام طرز و شیوه؛ چهارم، نام حرفه؛ پنجم، اسم مصدر؛ ششم، صفت (که ساختمان آن ده شکل متداول دارد)؛ هفتم، رنگ؛ هشتم، نسبت؛ نهم، اسم معنی. با در نظر گرفتن همه انواع اشتقاق کلمات، نتیجه گرفته میشود که از هر ریشهای حداکثر هفتاد مشتق میتوان به دست آورد. پس هر گاه تعداد ریشهها را که از 25000 کمتر است در هفتاد ضرب کنیم، حداکثر عده کلمههایی که به دست میآید 1750000 = 70 × 25000 (یک میلیون و هفتصد و پنجاه هزار) کلمه است. یک اشکالی که در فراگرفتن این نوع زبان است، این است که برای تسلط یافت به آن باید دستکم 25000 (بیست و پنج هزار) ریشه را از برداشت و این کار برای همه مقدور نیست، حتی برای اهل آن زبان، چه رسد به کسانی که با آن زبان بیگانه هستند. اکنون اگر تعداد کلمات لازم آن از دو میلیون عدد بگذرد، دیگر در ساختار این زبان راهی برای ادای یک معنی نوین وجود ندارد مگر این که معنی تازه را با یک جمله ادا کنند. به این علت است که در فرهنگهای لغت از یک زبان اروپایی به زبان عربی میبینیم که عده زیادی کلمات به وسیله یک جمله بیان شده است، نه به وسیله یک کلمه! مثلاً کلمه Confronation که در فارسی آن را میشود به «روبهرویی» ترجمه کرد، در فرهنگهای فرانسه یا انگلیسی به عربی، چنین ترجمه شده است: «جعل الشهود و جاهاً و المقابله بین اقولهم»! کلمه Permeabtlity که میتوان آن را در فارسی با کلمه «تراوایی» بیان کرد، در فرهنگهای عربی چنین ترجمه شده است: «امکان قابلیة الترشح«! اشکال دیگر در این نوع زبانها، این است که چون تعداد کلمات کمتر از تعداد معانی مورد لزوم است و باید تعداد زیادتر معانی میان تعدا کمتر کلمات تقسیم شود، پس به هر کلمهای چند معنی تحمیل میشود در صورتی که شرط اصلی یک زبان علمی این است که هر کلمهای فقط به یک معنی دلالت بکند تا هیچ گونه ابهامی در فهمیدن مطلب علمی باقی نماند. به طوری که یکی از استادان دانشمند دانشگاه اظهار میکردند، در یکی از مجلههای خارجی خواندهاند که در برابر کلمات بیشمار علمی که در رشتههای مختلف وجود دارد، آکادمی مصر که در تنگنای موانع [یاد شدن در] بالا واقع شده است، چنین نظر داده است که باید از به کار بردن قواعد زبان عربی در مورد کلمات علمی صرف نظر کرد و از قواعد زبانهای هندواروپایی استفاده کرد. مثلاً در مورد کلمه Cephalopode که به جانوران نرمتنی گفته میشود مانند «اختاپوس» که سر و پای آنها به هم متصلاند و در فارسی به آنها «سرپاوران» گفته شده است، بالاخره کلمه «رأس رجلی» را پیشنهاد کردهاند که این ترکیب به هیچ وجه عربی نیست. برای خود کلمه Mollusque که در فارسی «نرمتنان» گفته میشود، در عربی یک جمله به کار میرود: «حیوان عادم الفقار»! قسمت دوم صحبت ما مربوط به ساختمان زبانهای هندواروپایی است. میخواهیم ببینیم چگونه در این زبانها میشود تعداد بسیار زیادی واژه علمی را به آسانی ساخت. زبانهای هندواروپایی دارای شمار کمی ریشه در حدود 1500 (هزار و پانصد) عدد میباشند و دارای تقریباً 250 پیشوند (Prefixe) و در حدود 600 پسوند (Suffixe) هستند که با اضافه کردن آنها به اصل ریشه میتوان واژههای دیگری ساخت. مثلاً از ریشه «رو» میتوان واژههای «پیشرو» و «پیشرفت» را با پیشوند «پیش»، و واژههای «روند» و «روال» و «رفتار» و «روش» را با پسوندهای «اند» و «ار» و «اش» ساخت. در این مثال، ملاحظه میکنیم که ریشه «رو» به دو شکل آمده است: یکی «رو» و دیگری «رف». با فرض این که از این تغییر شکل ریشهها صرف نظر کنیم و تعداد ریشهها را همان 1500 بگیریم، ترکیب آنها با 250 پیشوند، تعداد 375000 = 250 × 1500 (سیصد و هفتاد و پنج هزار) واژه را به دست میدهد. اینک هر کدام از واژههایی که به این ترتیب به دست آمده است را میتوان با یک پسوند ترکیب کرد. مثلاً از واژه «خودگذشته» که از پیشوند «خود» و ریشه «گذشت» درست شده است، میتوان واژه «خودگذشتگی» را با افزودن پسوند «گی» به دست آورد و واژه «پیشگفتار» را از پیشوند «پیش» و ریشه «گفت» و پسوند «ار» به دست آورد. هرگاه 375000 واژهای را که از ترکیب 1500 ریشه با 250 پیشوند به دست آمده است با 600 پسوند ترکیب کنیم، تعداد واژههایی که به دست میآید، میشود 225000000 = 600 × 375000 (دویست و بیست و پنج میلیون). باید واژههایی را که از ترکیب ریشه با پسوندهای تنها به دست میآید نیز حساب کرد که میشود 900000 = 600 × 1500 (نهصد هزار). پس جمع واژههایی که فقط از ترکیب ریشهها با پیشوندها و پسوندها به دست میآید، میشود: 226275000 = 900000 + 375000 + 225000000 یعنی دویست و بیست و شش میلیون و دویست و هفتاد و پنج هزار واژه. در این محاسبه فقط ترکیب ریشهها را با پیشوندها و پسوندها در نظر گرفتیم، آن هم فقط با یکی از تلفظهای هر ریشه. ولی ترکیبهای دیگری نیز هست مثل ترکیب اسم با فعل (مانند: پیادهرو) و اسم با اسم (مانند: خردپیشه) و اسم با صفت (مانند: روشندل) و فعل با فعل (مانند: گفتگو) و ترکیبهای بسیار دیگر در نظر گرفته شده و اگر همه ترکیبهای ممکن را در زبانهای هندواروپایی بخواهیم به شمار آوریم، تعداد واژههایی که ممکن است وجود داشته باشد، مرز معینی ندارد و نکته قابل توجه این است که برای فهمیدن این میلیونها واژه فقط نیاز به فراگرفتن 1500 ریشه و 850 پیشوند و پسوند داریم، در صورتی که دیدیم در یک زبان سامی برای فهمیدن دو میلیون واژه باید دستکم 25000 ریشه را از برداشت و قواعد پیچیده صرف افعال و اشتقاق را نیز فراگرفت و در ذهن نگاه داشت. اساس توانایی زبانهای هندواروپایی در یافتن واژههای علمی و بیان معانی همان است که شرح داده شد. زبان فارسی یکی از زبانهای هندواروپایی است و دارای همان ریشهها و همان پیشوندها و پسوندها است. تلفظ حروف در زبانهای مختلف هندواروپایی متفاوت است ولی این تفاوتها طبق یک روالی پیدا شده است. تواناییای که در هر زبان هندواروپایی وجود دارد، مانند یونانی و لاتین و آلمانی و فرانسه و انگلیسی، در زبان فارسی هم همان توانایی وجود دارد. روش علمی در این زبانها مطالعه شده و آماده است و برای زبان فارسی به کار بردن آنها بسیار ساده است. برای برگزیدن یک واژه علمی در زبان فارسی فقط باید واژهای را که در یکی از شاخههای زبانهای هندواروپایی وجود دارد با شاخه فارسی مقایسه کنیم و با آن همآهنگ سازیم.
توانمدی و قدرت زایش زبان فارسی از نگاهی دیگر
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم مهر 1387 ساعت 13:8 شماره پست: 92
این مقاله را در سایت وزین آریا بوم دیدم و حیفم آمد که انرا برای مطالعه شما اینجا ارائه ندهم. البته پیشنهاد میکنم اول مقاله فارسی زبان عقیم دکتر باطنی را بخوانید و سپس مطالب آنرا با لینکهای زیر نیز مقایسه کنید.
مقاله بقلم آقای محمد حیدری است.
برای مطالعه مقاله به ادامه مطلب رجوع کنید. لینکهای زیر مطالب مرتبط با این مقاله است.
گویا داستان زیر که ساختنی یا واقعی بودن آن معلوم نیست، برای نشان دادن قلدری و خودکامگی رضا شاه نقل شده است، اما افراد کم مایه و یا بدخواه، آن را برای ناتوان جلوه دادن زبان پارسی، مورد استفاده قرار می دهند.
اما داستان که در کتاب «شوخی در محافل جدی»(کار مشترک دکتر نصرت الله شیفته و عبدالرفیع حقیقت، انتشارات گومش) هم آورده شده، از این قرار است : روزی رضا شاه که عصبی مزاج و بد عنق بود، به اطرافیان دستور داد برایش شیر بیاورند، خدمه نفهمیدند شاه چه نوع شیری را می خواهد و جرات پرسش نیز نداشتند، از این رو، بعد از رایزنی، سه نوع شیر به حضور شاه آوردند و عرض کردند اعلی حضرت کدام شیر را فرموده اند ؟! این سه شیر شامل شیرخوراکی، شیر آب، و یک قلاده شیر درنده بود.
بدخواهان و کج فهمان این گونه داستان ها را نشانه ی ضعف زبان فارسی و ناتوانی آن در زایش و آفرینش می دانند.
حال به همین واژه از زاویه دیگری می نگریم.
مولانا بیتی سروده که به این شرح است :
کار نیکان را قیاس از خود مگیر در نوشتن شیر باشد هم چو شیر
چنین می پنداریم که ما فارسی زبان نیستیم و این زبان را در آموزشگاه یا دانشگاه آموخته ایم، لذا وقتی این شعر را می خوانیم دچار سردرگمی می شویم. در این حالت چه باید کرد ؟
پاسخ این است : همان کاری که مترجمان فارسی آثار انگلیسی، فرانسه، آلمانی، اسپانیایی، عربی و ... می کنند. یعنی به فرهنگ لغات مراجعه می کنند و با یافتن سه معنی متفاوت واژه ی «شیر» به ژرفای اندیشه ی سراینده ی شعر پی می برند. این گونه تشابه ها در زبان های دیگر هم هست. در زبان های دیگر ضعف ها و کاستی هایی فراوان وجود دارد که حتی سخن گویان به آن زبان را دچار دردسر می کند.
برای پی بردن به این واقعیت یک فرهنگ کوچک انگلیسی به فارسی را برمی داریم و به همان سان که فال حافظ می گیریم، صفحه ای را می گشاییم، در این صفحه به فعل «run» برمی خوریم که برای آن این معانی نوشته شده است : 1. دویدن؛ جاری شدن؛ روان بودن؛ سلیس بودن؛ غلتیدن؛ حرکت کردن؛ گریختن؛ دایر بودن؛ [ درنگ ] پهن شدن؛ کشته شدن؛ گذشتن؛ اعتبار داشتن؛ رسیدن؛ کفایت کردن؛ [ جوراب ] دررفتن؛ بالغ شدن؛ سرزدن
2. دوانیدن در مسابقه وارد کردن؛ شرکت کردن در [ مسابقه ]؛ روان ساختن؛ بردن؛ حرکت دادن؛ فرو کردن؛ گرداندن؛ اداره کردن؛ گذراندن؛ دویدن در؛ [ قاچاقی ] رد کردن؛ صاف کردن؛ گداختن
آیا می توان وجود این همه معانی برای یک فعل انگلیسی را دلیل ضعف آن زبان دانست ؟
درک بسیاری از معناهای این واژه از ساختار جمله ای که در آن فعل «run» به کار گرفته شده برای کاربرانی که انگلیسی زبان مادری آن ها است و یا این زبان را به خوبی آموخته اند، به آسانی امکان پذیر است. در مواردی هم که افراد دچار اشکال شوند، به فرهنگ لغات می نگرند. اما در همان فرهنگ دستی کوچک 37 واژه و اصطلاح ترکیبی با استفاده از «run» به چشم می خورد که برخی از آن ها هیچ یک از معناهایی را که در بالا برای این فعل آورده شد، ندارد. مثلا :
بدن جانوری را سوراخ کردن = «run an animal throuch» دیوانه شدن = «run mad» حکایت از این قرار است که، ... چنین گویند که ... = «the story runs that»
اکنون این پرسش را پیش رو می گذاریم که استفاده از یک فعل برای ساختن ترکیب ها و واژه های مرکبی که معناهای دیگری را به خواننده و شنونده انتقال دهند ضعف است ؟
پاسخ منفی است. زبانی زنده، پویا و قابل گسترش است که علاوه بر برخورداری از قدرت خلق واژگان مجرد و مرکب جدید، دارای نرمش کافی برای آفریدن ترکیب های معنایی جدید داشته باشد.
زبان پارسی، از این هر دو ویژگی به میزان بسیار بالا و کم نظیری برخوردار است. در مورد توان آفرینش واژگان مجرد و مرکب جدید، توانمندی زبان پارسی را هیچ کس نتوانسته مانند شادروان پرفسور «محمود حسابی» نشان دهد (در این مورد رجوع کنید به مقاله ی توانایی زبان فارسی)
اما در مورد توانایی زبان پارسی در خلق واژگان مرکب و ترکیبات جدید به بازخوانی دو صفحه از مقدمه و تعلیقاتی که استاد دکتر «محمدرضا شفیعی کدکنی» بر کتاب «اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید» نگاشته اند بسنده می کنیم این گفتار را در زمانی دیگر دنبال خواهیم کرد.
استاد شفیعی کدکنی در صفحات 188 و 189 کتاب بالا می نویسد :
«... قدرت ایجاد معانی مختلف از رهگذر ترکیب افعال با پسوندها و پیشوندها، مهمترین ویژگی نثر فارسی این دوران است و مولفان این دوره با یاری گرفتن از زبان مردم و یا با تجارب ادبی خویش، گاه از ترکیب یک فعل با چندین کلمه یا پسوند و پیشوند، معانی بسیاری را از آن بوجود می آورند، برخلاف دوره های بعد که مولفان به علت بی خبری از استعداد ادای معانی بازداشته اند. مثلا با کلمه ی «آرزو» در این کتاب این افعال به کار رفته است :
1. آرزو آمدن از (آرزوی بودن به جای کسی) 2. آرزو خاستن (آرزو کردن : «آن خاک را آرزوی ما خاست» یعنی آن خاک ما را آرزو کرد.) 3. آرزو خواستن (برآورده شدن مرادی را طلب کردن) 4. آرزوی کسی را به جای آوردن (تحقق بخشیدن مراد کسی) 5. آرزو دادن (به مراد و آرزو رساندن کسی را) 6. آرزو کردن (در فعل : آرزوم کرد - آرزوش کرد) 7. آرزو در خاطر داشتن
یا فعل پیشوندی «باز کردن» را در معانی :
1. باز کردن (نان از تنور گرفتن) 2. باز کردن (بریدن یا قطع شاخه از درخت) 3. باز کردن (کوتاه کردن موی و ناخن) 4. باز کردن (حفر کردن) 5. باز کردن (ساختن و بنا کردن) 6. باز کردن (کنار زدن گوشه ی سجاده و امثال آن) 7. باز کردن (میوه از درخت چیدن) 8. باز کردن سر حجره یا بنا (خراب کردن سقف ...) 9. باز کردن از (گشودن جواهر و حلیه از خویش)
یا فعل «برآمدن» را در معانی متنوع :
1. برآمدن (بیرون آمدن) 2. برآمدن (گذشتن زمان) 3. برآمدن (در باز کردن قرآن، آمدن آیه) 4. برآمدن (به وزن و اندازه برابر درآمدن) 5. برآمدن (حاصل شدن مراد و کام) 6. برآمدن (طلوع) 7. برآمدن انگشت به جبه (فرو رفتن انگشت در جبه) 8. برآمدن روز، دور (مدت زیادی از روز گذشتن) 9. برآمدن با (مقابله کردن) 10. برآمدن از (خروج از) 11. برآمدن، گرد (طواف دور چیزی کردن)
زبان فارسی با قدرت تصریفی خویش در ترکیب نام ها و فعل ها یا پیشوندها با افعال، چنین انعطاف پذیر وگنجایش داشته است. در دوره های بعد زنگ زده شده و از حرکت بازمانده است. به یک نمونه ی دیگر توجه کنید فعل «فرو کردن» را ما امروز به معنی «فرو بردن» به کار می بریم ولی در این کتاب به چندین معنی به کار رفته که حتی یکی از آن ها هم امروز، برای ما، زنده نیست با این که به شدت به آن نیاز داریم :
1. فرو کردن (گستردن سجاده یا غاشیه یا هر چیز گستردنی) 2. فرو کردن (ریختن و پاشیدن چیزی مانند شکر یا ...) 3. فرو کردن به (چیزی را در دیگ یا ظرفی انداختن) 4. فرو کردن دست (دست دراز کردن به سوی چیزی) 5. فرو کردن موی (تراشیدن و کوتاه کردن موی)
کتابهای ترم اول را بهتر بشناسیم
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم مهر 1387 ساعت 11:25 شماره پست: 91
امروز ۲۱ مهر و روز دوشنبه ۲۳ مهر تصمیم دارم تا کلیه کتابهای ترم اول را معرفی کرده و مورد بررسی قرار دهیم. در این دو پست اهم مطالب کتابها و همچنین معرفی مختصری از نویسنده و آثارش انجام خواهد گرفت.
امروز کتابهایی که دکتر مدرسی معرفی نموده اند را در ادامه مطلب مشاهده نمایید.
تاریخ مختصر زبان فارسی - دکتر ابوالقاسمی
تاریخ زبان فارسی- دکتر ابوالقاسمی
اصول دستور زبان- دکتر گلفام
تاریخ مختصر زبان فارسی
دکتر ابوالقاسمی
این کتاب از 3 بخش «زبان فارسی در دوره باستان»، «زبان فارسی در دورهمیانه» و «زبان فارسی در دوره جدید» تشکیل شدهاست.
در بخش اول زبانهای سکایی، مادی، فارسی باستان و اوستایی مورد بررسی قرار گرفتهاست و به ساخت زبات فارسی باستان و اوستایی اشاره دارد و همين طور دو کتیبه از داریوش کبیر را آوردهاست.
بخش دوم به زبانهای ایرانی میانه پرداخته و ساخت زبانهای ایرانی میانه غربی مورد بررسی قرار گرفتهاست. نمونههایی از فارسی میانه مسیحی و نمونهای از نوشتههای مانی به فارسی میانه و همچنین کتیبه اردشیر در نقش رستم را آوردهاست.
در بخش سوم، به زبانهای ایرانی جدید پرداخته شده و ساخت فارسی دری و الفبای فارسی دری و واژگان فارسی مورد بررسی قرار گرفتهاست.
دكتر محسن ابوالقاسمى(مولف كتاب)، در سال ۱۳۱۵ در ملاير به دنیا آمد. وی فارغالتحصيل رشته ادبيات فارسي از دانشگاه تهران و کارشناسی ارشد فرهنگ و زبانهاى باستانى ايران از دانشگاه لندن است. وی تأليف بيست كتاب در زمينه دستور زبان فارسى، تاريخ زبان و زبانهاى باستانى را در کارنامه خود دارد كه از جمله آنها مىتوان به؛ «دستور تاريخى زبان فارسى»، «شعر در ايران پيش از اسلام»، «تاريخ زبان فارسى»، «تحول معنى واژه در زبان فارسى»، «ريشهشناسى»، «درباره زبان آسى»، «راهنماى زبانهاى باستانى»، «دينها و كيشهاى ايرانى» و ... اشاره كرد.
لینکهای مرتبط
برای مطالعه خلاصه تاریخ زبان فارسی به صورت مقاله به لینکهای زیر رجوع کنید.
این کتاب، که تاريخ زبانهاي ايراني را از دوره باستان تا دوره نو دنبال ميكند، در سه بخش تدوين شده است: زبان فارسي در دوره باستان، زبان فارسي در دوره ميانه، زبان فارسي در دوره نو.
بخش اول كتاب از ورود ايرانيان به ايران، در حدود هزاره اول پيش از ميلاد مسيح آغاز ميشود و با سقوط هخامنشيان پايان مييابد. در این میان زبانهاي هندي و اروپايي، ايران باستان، زبانهاي ايراني باستان، ويژگيهاي دستوري ايراني باستان، الفبا در دورة باستان، واژگان زبانهاي باستاني ايران، مورد بررسی قرار میگیرد. همچنین، شعر و وزن آن در ايراني باستان معرفی میشود و در پایان نمونههايي از نوشتههاي باستاني آورده شده است.
بخش دوم كتاب، به زبان فارسي در دوره ميانه میپردازد. از سقوط هخامنشيان شروع ميشود و تا تأسيس دولت صفاري ادامه مييابد. این بخش، به تفصیل به دوره ايران ميانه، زبانهاي ايراني ميانه، الفبا در ايران ميانه، ويژگيهاي دستوري زبانهاي ايراني ميانه غربي، واژگان ايراني ميانه غربي، حرفنويسي و آوانويسي نوشتههاي ايراني ميانه غربي اختصاص یافته. همچنین، نگاهی به شعر این دوره شده است و برخی از نوشتههاي ايراني ميانه غربي در پی آن آمده است.
بخش سوم كتاب، به دوره نو، از تأسيس دولت صفاري تاكنون اختصاص داده شده است. معرفی ايران نو، زبانهاي ايراني نو، ويژگيهاي دستوري فارسي دري، واژگان فارسي دري، وزن شعر در فارسي دري، الفباي فارسي دري از جمله مباحثی است که ابوالقاسمی به آنها پرداخته است.
در پايان كتاب، فهرستي از واژههاي فارسي آورده شده است كه صورتهاي كهن آنها در متنهاي برگزيده اين كتاب به كار رفته است.
از دیگر تالیفات نگارنده در حیطه زبانهاى باستانى مىتوان به «دستور تاريخى زبان فارسى»، «شعر در ايران پيش از اسلام»، «تحول معنى واژه در زبان فارسى»، «ريشهشناسى»، «درباره زبان آسی»، «تاربخ مختصر زبان فارسی»، «راهنماى زبانهاى باستانى»، «دينها و كيشهاى ايرانى» و ... اشاره كرد.
اصول دستور زبان
دکتر ارسلان گلفام
اين كتاب در هفت فصل با عناوين؛ دستور چيست، نقشهاي دستوري، صورتهاي دستوري و روابط دستوري، ماهيت جهانشمولي ساخت سازهاي جملهها، جهانيهاي زبان، نگاهي اجمالي به نظريههاي نحوي نوين، تدوين شدهاست.
در فصل اول اين كتاب، به دستور سنتي و دستور در مطالعات نوين زبانشناسي اشاره شدهاست.
فصل دوم، نقشهاي دستوري از جمله؛ نهاد و گزاره، هسته گزاره، مفعول مستقيم و غيرمستقيم و افزودهها را معرفي ميكند.
فصل سوم، به صورتهاي دستوري اختصاص دارد و به مفهوم واژه و ساختواژه ميپردازد. همچنين اجزاي كلام، سلسله مراتب ساختاري، انواع جملهها، كاركرد جملهها، ارتباط بين صورت و نقش را بررسي ميكند.
دكتر گلفام، فصل چهارم اين كتاب را به روابط دستوري اختصاص داده و ارتباط آنها را با روابط معنايي شرح دادهاست. همچنين به مباحثي از جمله ساختار مضموني، نقشهاي معنايي، محدوديتهاي گزينشي، لايههاي مختلف تحليل و مقولات دستوري پرداختهاست.
فصل پنجم، به بازنمايي ساخت سازهاي جملهها، تعميم مقولات و نحو ايكس ـ تيره و هسته گروه فعلي اشاره دارد.
رويكرد چامسكي و گرينبرگ، تبيين وجود جهانيها و تصوير گونگي از جمله موضوعاتي اند كه در فصل ششم با عنوان جهانيهاي زبان به آن پرداخته شدهاست.
در پايان، فصل هفتم، نگاهي اجمالي به دستور رابطهاي، دستور واژ ـ نقشي، حاكميت و مرجعگزيني دارد.
معرفی وبلاگ
+ نوشته شده در شنبه بیستم مهر 1387 ساعت 11:45 شماره پست: 90
به پیشنهاد دوست بسیار عزیزی از دانشگاه شهید بهشتی از این پس وبلاگهای مرتبط با زبانشناسی را برای اطلاع عزیزان به صورت ماهانه معرفی میکنم. خواهشمند است اگر شما هم وبلاگی را در این زمینه میشناسید به من معرفی کرده تا آنرا در این پست قرار دهم. در ضمن این مطلب به فهرست موضوعی نیز اضافه شده است.
معرفی وبلاگهای معتبر زبانشناسی(۱)
وبلاگ اول: گاهنامه زبانشناسی
نویسنده: استاد صهبا سلیمی
این وبلاگ بسیار زیبا و پر محتوا شامل مقالات و نوشته های آقای سلیمی در ارتباط با زبان و زبانشناسی است. این عزیز ترجمه های خود در زمینه زبانشناسی را نیز در این وبلاگ قرار داده اند.
حتما به این وبلاگ مراجعه نموده و از مطالب آن استفاده کرده و لذت ببرید. امیدواریم آقای سلیمی بزرگواری نموده شانس استفاده از مطالب زیبایشان را از ما دریغ ننمایند.
آدرس وبلاگ به نام "گاهنامه زبانشناسی" در قسمت پیوندها و در لینک زیر قرار داده شده است.
این وبلاگ نوشته ها و شاید تا حدی درد دلهای یک معلم زبان فارسیت که آشنایی بسیار خوبی با زبانشناسی نیز دارند. با مراجعه به آدرس وبلاگ ایشان ضمن استفاده از مطالب جدید به آرشیو وبلاگشان نیز حتما سری بزنید.
+ نوشته شده در پنجشنبه هجدهم مهر 1387 ساعت 11:47 شماره پست: 89
دوست عزیزی روز سه شنبه درخواست مقاله ای در مورد ساختواژه نموده بودند. این مطلب از وبلاگ گاهنامه زبانشناسی به قلم آقای صهبا سلیمی انتخاب شده است. آدرس وبلاگ این عزیز پس از تاییدشان در قسمت پیوندها اضافه خواهد شد.
ساختواژه
پیدایش ساختواژه پیش از قرن بیستم
مورفولوژی یا ساختواژه یا چیزی که بدان در برخی موارد صرف نیز گویند، به مطالعه ساختار درونی واژه اطلاق میشود. این شاخه از زبانشناسی تا قرن نوزدهم هنوز یک شاخه مستقل از زبانشناسی به حساب نمیآمده است. در اوایل قرن نوزدهم در مطالعات تاریخی تطبیقی که بر روی زبانهای هندواروپایی انجام گرفت ساختواژه یعنی بررسی ساختار واژه ها نقش مهمی را ایفاء کرد. مطالعات زبانشناسان تاریخی عمدتاً روی واجشناسی و واژه های زبانهای هندواروپایی معطوف شده بود.
در همین سالها فرانتس بوپ[1] و یاکوب گریم که زبانشناسان تاریخی به حساب میآیند، به بررسی واژه و آواها (واجهای) زبانهای ژرمنی پرداختند و تطور این زبانها را نشان دادند.
ماکس مولر (Max Mueller)[2] تحت تاثیر آرا و اندیشههای داروین درباب تطور انسان، چنین ابراز داشت که با بررسی واژه میتوان تطور زبان ها ا نیز روشن کرد. همچنان که در زیست شناسی با بررسی فرم ارگانیسمها (morphology= ریختشناسی) میتوان سیر تحولی آنها را درک کرد و بدین سان میتوان منشاء زبان آدمی را دریافت. اما این نظریه مربوط به تکاملِ زبانها (Evolution) به سرعت به فراموشی سپرده شد. ....
به ادامه مطلب رجوع نمایید
ساختواژه
پیدایش ساختواژه پیش از قرن بیستم
مورفولوژی یا ساختواژه یا چیزی که بدان در برخی موارد صرف نیز گویند، به مطالعه ساختار درونی واژه اطلاق میشود. این شاخه از زبانشناسی تا قرن نوزدهم هنوز یک شاخه مستقل از زبانشناسی به حساب نمیآمده است. در اوایل قرن نوزدهم در مطالعات تاریخی تطبیقی که بر روی زبانهای هندواروپایی انجام گرفت ساختواژه یعنی بررسی ساختار واژه ها نقش مهمی را ایفاء کرد. مطالعات زبانشناسان تاریخی عمدتاً روی واجشناسی و واژه های زبانهای هندواروپایی معطوف شده بود.
در همین سالها فرانتس بوپ[1] و یاکوب گریم که زبانشناسان تاریخی به حساب میآیند، به بررسی واژه و آواها (واجهای) زبانهای ژرمنی پرداختند و تطور این زبانها را نشان دادند.
ماکس مولر (Max Mueller)[2] تحت تاثیر آرا و اندیشههای داروین درباب تطور انسان، چنین ابراز داشت که با بررسی واژه میتوان تطور زبان ها ا نیز روشن کرد. همچنان که در زیست شناسی با بررسی فرم ارگانیسمها (morphology= ریختشناسی) میتوان سیر تحولی آنها را درک کرد و بدین سان میتوان منشاء زبان آدمی را دریافت. اما این نظریه مربوط به تکاملِ زبانها (Evolution) به سرعت به فراموشی سپرده شد.
در قرن بیستم برخلاف قرن نوزدهم که به ساختواژه نگاهی درزمانی میشده است، توجه زبانشناسان به واژه به صورت هم زمانی یعنی synchronic بوده است (در مقابل diachronic) این یعنی دیگر ساختِ واژه (word structure) در طی دورههای مختلف و سیر تحول آن بررسی نمیشده است، بلکه تنها در یک دوره مورد بررسی قرار میگرفت.
در قرن بیستم با شکل گرفتن ساختارگرایی آمریکایی، نگاه پیروان این مکتب به زبان نگاهی توصیفی شد. یعنی این که قصد این زبانشناسان تحلیل و توصیف زبان بود. آنها برای عمل توصیف، سطوحی را برای زبان در نظر گرفتند و این سطوح را سلسله مراتبی فرض کردند. این سطوح به شرح زیر است:
Semantic Level
Syntactic Level
Morphological Level
Phonological Level
این سلسله مراتب از پائین به بالاست، یعنی زبانشناس نخست باید تلفظ یا pronunciation را مورد بررسی قرار دهد، آنگاه word-Structure را و سپس نحو و بعد هم معنی پاره گفتارها (utterances) را. رعایت این سلسله مراتب الزامی بود و زبانشناس نمیتوانست که از اطلاعات سطح بالاتر برای تبیین و تحلیل سطح پائین تر استفاده کند. این مسئله را دکترین separation of levels گویند.
در اوایل قرن بیستم یعنی از سالهای 1920 الی 1945 عمده توجه زبانشناسان ساختگرای آمریکایی به واجشناسی و چگونگی وجه ممیز آن معطوف بوده است. این گونه بود که در این دوره نظریههای واجی شکل گرفت.
در سالهای پس از 1945 الی 1960 با تحقیقات کسانی چون بلومفیلد[3] و یوجین نایدا[4] به طور جدی به ساختواژه پرداختند. (شرح حال نایدا در پی نوشت شماره 4 آمده است.)
اصرار ساختارگرایان آمریکایی به جدایی سطوح یعنی separation of levels یک اشتباه فاحش بود. اما آنها توانستند نشان دهند که واژه از ساختار درونی پیچیده ای برخوردار است، و این مسئله در مورفولوژی از اهمیت زیادی برخوردار بود.
تا پیش از این عقیده غالب این بود که واژه واحد اصلی (basic unit یا واحد پایه) برای تحلیلهای واژه شناختی lexicological است، در حالی که ساختارگرایان آمریکایی نشان دادند که میتوان واژه را به واحدهای ریزتری به نام مورفیم (morpheme) که بدان در فارسی تکواژ گویند تقسیم کرد.
اما علت به وجود آمدن تکواژه morpheme در برابر واژه آن است، که زبانشناسان در اوایل قرن بیستم وقتی دریافتند که نمیتوان برای واژه تعریفی جامع و مانع بدست داد، دست به ابداع واژه دیگری برگرفته از زیست شناسی زدند که به نام morpheme متداول شد.
تعریف تکواژه (morpheme) و تمایز آن از واژ (morph) بعداً خواهد آمد و در اینجا فعلاً به بررسی هدف ساختواژه خواهیم پرداخت.
گفتیم تا پیش از ساختگرایی آمریکایی به ساختواژه با عنوان صرف نگاه میشده است. و صرف و نحو دو شاخه از دستور (grammar) محسوب می شده اند. اما ساختارگرایان مورفولوژی را به عنوان یک شاخه مستقل در زبانشناسی مطرح کردند.
یوجین نایدا (1949) هدف از زبانشناسی را " مطالعه تکواژ ها و آرایش آنها در واژه سازی" میداند. ساختگرایان آمریکایی به جای اصطلاح morphology اصطلاح morphemics را استفاده کردند. این اصطلاح بدان منظور استفاده شد تا مشخص کننده مطالعه همزمانی واژه باشد. (synchronic linguistic study).
تا پیش از ساختارگرایان ساختواژه محدود بود به صرف یا inflection. در حالی که بحث صرف یا inflection خود بخشی از ساختواژه است. مورفولوژی morphology اصطلاحی است که بودوئن دو کورتنه(1845-1929)[5] برای نخستین بار در زبان شناسی باب کرد.
زبانشناسان ساختارگرای آمریکایی در توصیف واژه به مشکل برخوردند. تا قبل از به کار گیری اصطلاح morpheme [این اصطلاح با morph تمایز دارد]، سه تعریف از واژه ارائه شده بود که عبارتند از:
1- واژه آن عنصر نوشتاریست که در میان دو فاصله قرار دارد.
2- واژه آن عنصر زبانیست که بین دو درنگ [درنگ گفتاری] قرار دارد.
3- (تعریف بلومفیلد) واژه که یک minimal free form یعنی "صورت آزاد کمینه" است، آن واحد زبانی است که در پاسخ به یک پرسش زبانی ارائه شود. (این تعریف اگرچه جامع است اما مانع نیست و میتواند موارد زیادی به غیر از واژه را نیز شامل شود.)
تعریف بلومفیلد از واژه کاملاً نشانگر تاثیری بود که ساختارگرایان از مکتب روانشناسی رفتارگرایی گرفته بودند. یعنی همان بحث محرک و پاسخ.
با توجه به این که تعریفهای موجود از واژه نمیتوانست آن را از دیگر واحدهای زبانی متمایز سازد، و این تعاریف کاربرد مناسبی نداشتند، تکواژ (morpheme) مطرح شد.
تکواژ عبارت است از کوچکترین واحد زبانی که یا دارای نقش دستوری باشد، یا دارای معنا. برای مثال واژه دانشمند را میتوان به اجزای تشکیل دهنده آن بدین صورت تقسیم کرد: دانش + مند؛ حال میتوان دانش را نیز به اجزاء سازنده ان یعنی دان + ش تقسیم کرد. دان+ش+ مند تکواژ های تشکیل دهنده دانشمند هستند و دیگر هم نمیتوان این عناصر زبانی را به اجزاء کوچکتری تقسیم کرد که معنا داشته باشند یا نقش دستوری داشته باشند. برای مثال تکواژ "مند" اگر به اجزاء کوچکتر آن تقسیم شود یعنی م، ن، د دیگر این اجزاء نه معنا دارند و نه نقش دستوری را ایفاء میکنند. در مورد "ش" باید گفت که یک پسوند اشتقاقی است و نقش دستوری را ایفاء میکنند. Grammatical role.
پس از این دوره اصطلاح تکواژ و ساختواژه تکواژ- بنیاد (morpheme-based) جای خود را باز کرد. البته لازم به ذکر است که تکواژ نیز در برخی زبانها که آرایش خطی ندارند، مانند عربی که آرایش ساختواژی آن لایهایست، با مشکل روبرو شده است، و در اینجا مورد بحث قرار نخواهد گرفت.
در اینجا تذکر یک نکته ضروریست و آن این که سوسور از چیزی به نام تکواژ نام نبرده است، بلکه به نشانه اشاره کرده است.
حال که به بحث تکواژ رسیدیم، باید چند اصطلاح توضیح داده شوند.
Lexeme : (واژه قاموسی) اصطلاحی است که برخی از زبانشناسان به کوچکترین واحد ممیز در نظام معنایی یک زبان اطلاق میکنند. علت آن که Lexeme را واژه قاموسی مینامند آن است که این واحدهای زبانی به عنوان مدخل یک واژه نامه به کار میروند. باید توجه داشت که Lexeme (قاموس واژه) ماهیت انتزاعی دارد. یعنی واحدی مجرد است که تظاهر و نمود عینی آن به صورت grammatical variant میباشد. برای مثال قاموس واژه CAT که یک قاموس واژه است، میتواند به صورتهای Cats (صورت جمع) Cat's (ترکیب اضافی) در زبان به طور عینی به کار رود. پس ما یک قاموس واژه CAT داریم که انتزاعی است، و به صورتهای عینی مختلف که بدانها grammatical words (صورتهای دستوری) گوئیم تجلی پیدا میکنند. مثال دیگر فعل رفتن در فارسی، که به صورت "رفتن" در قاموس یا واژه نامه درج میشود، اما میتواند صورتهای واژگانی مختلفی را به خود بگیرد: رفتم رفتی رفت میرفتم رفتیم و الی آخر. این صورتهایی که تصریف میشوند صورتهای دستوری قاموس واژه هستند.
Morpheme: (تکواژ) از تکواژ تعاریف متعددی شده است، اما معروف ترین آن عبارت است از: "کوچکترین واحد زبانی که دارای معنا یا نقش نحوی باشد. تکواژ نیز مانند Lexeme یک واحد انتزاعی است، و تظاهر آن morph (یا واژ) است. این یعنی یک تکواژ میتواند چندین نوع بازنمود (واژ) داشته باشد. برای مثال تکواژ گذشته ساز در انگلیسی که چندین بازنمود دارد که عبارتند از /t/، /d/ و /id/ این صورتهای مختلف بازنمود تکواژ گذشته ساز که با توجه به بافتی آوایی که در آن قرار میگیرند تغییر میکنند، واژهای تکواژ گذشته ساز انگلیسی هستند.
Allomorph (تکواژ گونه) اگر یک تکواژ چندین واژ داشته باشد، یعنی بتوان آن را به چند صورت بازنمود، در این صورت به این واژ های مختلف تکواژ گونه میگویند.
بگذارید کمی بیشتر به بحث تکواژ بپردازیم و این که چگونه میتوان تکواژ ها را در بافت زبانی تشخیص داد:
تعریف تکواژ از نظر بلومفیلد: گفتیم که بهترین تعریف از تکواژ آن است که آن را واحد کمینه (minimal unit) زبانی بدانیم که دارای نقش دستوری یا معناست. اما تعاریف دیگری هم وجود دارد که اطلاع از آن از نظر سیر بررسی تکواژ مفید خواهد بود:
تعریف بلومفیلد(1933): آن صورت زبانی که هیچ شباهت نسبی آوایی- معنایی با دیگر صورتها نداشته باشد را تکواژ گویند.
تعریف انگلیسی آن که ترجمهاش در فوق آمد به قرار زیر است:
"A linguistic for which bears no partial phonetic-semantic resemblance to any other form is a morpheme"
هاکِت (Hackett، 1958) تعریف دیگری از تکواژ بدست داده است که البته مشکلی دارد و آن این که مانع نیست و میتواند شامل اصطلاحهای زبانی (idioms) نیز شود.
هاکت میگوید " تکواژ ها کوچکترین عناصری هستند با تنها یک معنای یکپارچه که در گفته(utterance)[1] های یک زبان به کار میروند." گفتیم که این تعریف این مشکل را در بر دارد که میتواند شامل حال اصطلاحات زبانی هم بشود. برای مثال در انگلیسی kick the bucket به معنای مردن است. مثال دست افشاندن از دنیا: مردن. دست افشاندن از دنیا یک عبارت یا اصطلاح زبانی است که کل آن یک معنای یکپارچه را در بر دارد، و از طرفی هم نمیتوان آن را به واحدهای کوچکتر از خود تفکیک کرد، چرا که این کار باعث میشود معنای ناشی از آن که "مردن" باشد از آن مستفاد نشود. پس کوچکترین واحد معنا دار هم هست.
[1] برای درک تفاوت Utterance، Sentence، و proposition در زیر توضیح هرکدام میآید. این سه واحد مختلف هستند که اگرچه از برخی نظرها شبیه اند اما تفاوتهایی دارند که در بخشهای مختلف زبانشناسی به کار میروند.
Utterance : که در زبانشناسی عموماً از آن با نام" گفته" یاد می شود. یک واحد فیزیکی است. یعنی واحدی گفتاری که در ابتدا و انتهای آن مکث (Silence) وجود دارد. در ضمن این را بدانید که درنگ یا Pause یک پدیده روانشناختی است. گفتیم که پاره گفتار یک واحد فیزیکی است و بخشی از گفتار که در اغاز و انتهای آن سکوت وجود دارد. مثلاً ما می توانیم با تکرار " علی حسن را زد" بارها گفته تولید کنیم. یعنی از این جمله هزاران گفته می توانیم تولید کنیم، که تنها تفاوتش با پاره گفتار قبلی در تولید فیزیکی آن است.
Sentence: جمله بر رغم پاره گفتار یک واقعیت فیزیکی و عینی نیست، بلکه ماهیتی است انتزاعی(Abstract) و زنجیره متوالی از واژگان است که بر اساس قواعد نحوی با هم همنشین شده اند. جمله واحدی ایست که در مطالعات نحوی مورد استفاده قرار می گیرد.
Proposition: پس از آن باید واحد معناشناختی را معرفی کرد و آن گزارهProposition) ) است. این واحد را چون از اصطلاحات کلیدی در معنا شناسی است باید خوب درک شود. برای همین هم تعریف انگلیسی گزاره در این جا آمده است:
A Proposition is that part of the meaning of the utterance of a declarative sentence which describes some state of affair
روشهای صوری و پویا در زبانشناسی
+ نوشته شده در پنجشنبه هجدهم مهر 1387 ساعت 11:17 شماره پست: 88
این دو اصطلاح را نایدا (1964) در چارچوب ترجمه انجیل به کار برده است. در روش پویا ترجمه همان تأثیری را در خواننده ایجاد می کند که متن اصلی در مخاطب آن ایجاد کرده است. برای این کار مترجم از واژه های فرهنگی نامأنوس پرهیز می کند، اطلاعات نهفته در متن اصلی را به لفظ در می آورد، حشو را افزایش می دهد و در مجموع زبانی روان و طبیعی برای ترجمه بر می گزیند. برای مثال نایدا عبارت "بره خداوند" را به زبان اسکیمو به عبارت "سگ آبی خداوند" ترجمه کرد، زیرا در فرهنگ اسکیمو بره وجود ندارد. نایدا این روش را در ترجمه انجبل به کار برده است زیرا در ترجمه انجیل هدف فقط ارائه اطلاعات به خواننده نیست بلکه ایجاد واکنش در او نسبت به پیام خداوند نیز می باشد. با این حال این روش در ترجمه دیگر انواع متون نیز کاربرد دارد. شاید بتوان گفت این روش سرآغاز نظریه های جدیدی است که در آنها به خواننده، نوع متن و فرهنگ مخاطب لااقل به اندازه متن اصلی توجه می شود. در روش صوری مترجم هم به صورت عبارت اصلی و هم به محتوای آن توجه می کند و ویژگی های صوری متن اصلی را به زبان مقصد منتقل می کند. مترجم تلاش نمی کند متن را بر اساس اقتضائات زبانی زبان مقصد بنویسد، بلکه بدون هیچ خلاقیتی و تا آنجا که زبان مقصد غیر عادی جلوه نکند ترتیب کلمات نویسنده به طور کلی انشای عبارات و علایم سجاوندی متن و تقطیع پاراگرافها را عیناً در ترجمه حفظ می کند. در این ترجمه جملات اگر چه از نظر دستوری درست هستند اما از نظر سبک انسجام ندارند. این روش اگر چه محدودیت هایی دارد، اما بهترین روش یرای ترجمه بعضی متون به حساب می آید، مخصوصاً متون مذهبی و متونی که مترجم مایل نیست در شیوه بیان نویسنده تغییری بدهد.
+ نوشته شده در دوشنبه پانزدهم مهر 1387 ساعت 16:4 شماره پست: 87
این مصاحبه در تاریخ ۳۰ خرداد ۸۷ در سایت BBC منتشر شده بود که متاسفانه یکم دیر بدستم رسید. اما به هرجهت خواندن این مقالهُ بسیار جالب را به شما هم پیشنهاد میکنم. البته بهتر است اول این مقاله را بخوانید و سپس با مراجعه به آدرس زیر پاسخ دکتر حق شناس را هم مطالعه نمایید. در حقیقت اگر مقاله اول را کامل بفهمید مقاله دوم و پاسخ دکتر حق شناس را کامل خواهید فهمید.
دکتر باطنی:
....می توان گفت که خط فارسی معایب ذاتی دارد و به هیچ نوع سامان پذیر نیست. در واقع یا باید خط را عوض کرد یا با همین خط ساخت تا این که زمان برای تغییر آن فرا برسد. ولی یک اصلاح را شاید بتوان در خط فارسی وارد کرد و آن وارد کردن ِ علامتی برای "اضافه" در زنجیرۀ خط است. با این کار، مشکل نحوی زبان به مقدار زیادی حل خواهد شد....
بر ادامه مطلب کلیک نمایید
شما در نوشته هاتان، هرگاه که به مسئلهً خط پرداخته اید، همواره به اصلاح نظر داشته اید نه به تغییر. چون تغییر را کاری پر دردسر ارزیابی کرده اید. حال که اصلاح یک امر شدنی است، از نظر شما مهم ترین نقص خط فارسی کدام است، به زبان دیگر مهم ترین اصلاحی که باید یا می تواند صورت گیرد کدام؟
من قبلا فکر می کردم اصلاح خط فارسی ممکن است و حد اقل اصلاحی که پیشنهاد کرده بودم این بود که سه علامت برای سه مصوت زیر و زبر و پیش، در زنجیرۀ خط وارد شود. ولی حالا نظرم را تغییر داده ام.
به دو علت: یکی این که اگر این سه علامت در زنجیرۀ خط وارد شوند، ریخت کلمات تغییر می کند و کمابیش همان اشکالاتی را به وجود می آورد که تغییر خط؛ دوم این که حروف "د، ذ، ر، ز، ژ" هیچ حرف دیگری را به دنبال خود نمی پذیرند، و در نتیجه چنانچه برای سه مصوت بالا علائمی هم در زنجیرۀ خط وارد شود این حروف استثنا خواهند بود.
می توان گفت که خط فارسی معایب ذاتی دارد و به هیچ نوع سامان پذیر نیست. در واقع یا باید خط را عوض کرد یا با همین خط ساخت تا این که زمان برای تغییر آن فرا برسد. ولی یک اصلاح را شاید بتوان در خط فارسی وارد کرد و آن وارد کردن ِ علامتی برای "اضافه" در زنجیرۀ خط است. با این کار، مشکل نحوی زبان به مقدار زیادی حل خواهد شد.
یعنی همان کسرۀ اضافه؟
بله کسرۀ اضافه. ولی نمی گوئیم کسره. برای اینکه به محض اینکه بگوییم کسرهً اضافه، می گویند خب لازم نیست، در صورتی که لازم است این کسرۀ اضافه در زنجیرۀ خط وارد شود.
بگذارید مثالی بزنم. ما کلا خیلی کند خوان هستیم. به گمان من یکی از دلایل کند خوانی این است که خیلی وقت ها مجبوریم جمله را تا آخر بخوانیم تا بفهمیم آیا باید با کسره می خواندیم یا بدون کسره. یعنی شما باید برگردید از اول بخوانید. در بعضی مواقع بودن یا نبودن کسرۀ اضافه، هر دو، جمله را معنی دار می کند، ولی با اختلاف معنی خیلی زیاد.
می توان گفت که خط فارسی معایب ذاتی دارد و به هیچ نوع سامان پذیر نیست. در واقع یا باید خط را عوض کرد یا با همین خط ساخت تا این که زمان برای تغییر آن فرا برسد. ولی یک اصلاح را شاید بتوان در خط فارسی وارد کرد و آن وارد کردن ِ علامتی برای "اضافه" در زنجیرۀ خط است. با این کار، مشکل نحوی زبان به مقدار زیادی حل خواهد شد
مثلا اگر بگوییم "اغلب، مردم این طور فکر می کنند"، ترجمه انگلیسی "اغلب" در این جمله می شود often، اما اگر بگوییم « اغلبِ مردم این طور فکر می کنند »، ترجمه انگلیسی "اغلب" در اینجا می شود most، و این دو تا معنا شان بسیار متفاوت است. اینجا از نظر خواندن مشکلی پیش نمی آید اما یک مشکل معنایی اتفاق می افتد.
یک جایی هست که می بینید اصلا این کسره را نباید می گذاشتید، و موقع خواندن مجبورید برگردید دوباره بخوانید. بنابراین با وارد کردن یک علامت این مشکل را می توانید حل کنید.
این قضیه از نظر من اینقدر مهم است که با وجود اینکه من با فرهنگستان هیچ گونه همکاری ندارم پذیرفتم که در زمینۀ خط با آنها همکاری کنم. در فرهنگستان کمیسیون های کوچکی هست که می نشینند راجع به مسائل کوچک صحبت می کنند. بعد از آنکه موضوعی در این کمیسیون تصویب شد می رود به شورای عالی. در شورای عالی به غیر از کسانی که در کمیسیون شرکت دارند عده ای هم هستند که بکلی خالی از ذهن اند و از تمام بحث هایی که منجر به این تصمیم شده بی خبرند. یعنی اینکه هرچه شما در ده جلسه رشته اید یکباره با یک "نه"، پنبه می شود.
من پنج شش جلسه رفتم و کمیسیون را مجاب کردم که این کم خرج ترین و آسان ترین اصلاحی است که می شود در خط کرد. ولی این پیشنهاد که در کمیسسیون خط پذیرفته شده بود، در شورای عالی فرهنگستان رد شد و "تو گفتی که بهرام هرگز نبود".
آیا اصلاح یا تغییر خط کاری است که صرفا" دولت می تواند انجام دهد؟
بله، کارهایی که در حوزهً برنامه ریزی زبان باشد باید از سوی دولت انجام شود. یعنی کارهایی که اساسی باشد دولت باید انجام دهد و مسیری را باید پیش بینی کند که بی آنکه فشاری بر مردم وارد آورد، کار به تدریج عملی شود.
مثلا در اسرائیل، خط و زبان عبری مرده بود و می خواستند یک خط و زبان مرده را احیا کنند. مردمی هم که به اسرائیل مهاجرت کرده بودند، از جاهای مختلف، از اروپا و آفریقا و جاهای دیگرآمده بودند. دولت گفت هر کس به هر زبانی که دوست دارد، صحبت کند ولی اگر سروکارش با ادارات دولتی افتاد، باید به زبان عبری بنویسد. به جای داغ و درفش، مکانیسمی پیش بینی کردند که کم کم بتوانند به هدف خود برسند.
این جور چیزها سیاست های نرمی می خواهد تا به تدریج بتوانید یک چیزی را جا بیندازید. اصولا برنامه ریزی زبان، به هر گونه، باید از سوی دولت و تحت حمایت دولت باشد. الان هم می بینیم که واژه های تازه ای را که می سازند اگر تلویزیون مرتب به کار ببرد، جا می افتد.
تجربه نشان داده است که فارسی زبان، حاضر نیست عناصر مرده را بپذیرد ولی اگر عناصر زنده باشد و معقول هم باشد، با آن راه می آید. مثلاً answering machine را در نظر بگیرید، وقتی این ترکیب آمد، تاجرها که معطل نماندند فرهنگستان لغت بسازد، از همان اول گفتند منشی تلفنی. بعد فرهنگستان آمد به جایش پیام گیر را گذاشت که جا افتاد و حالا بیشتر می گویند پیام گیر.
مثلا واژه "سامانه" را ما خیلی وقت پیش پیشنهاد کرده بودیم که کسی تحویل نگرفت ولی از وقتی که در برنامۀ هواشناسی تلویزیون، "سامانه" را به جای "سیستم" به کار می برند، جا افتاده است. حالا درست و غلط آن مهم نیست.
آیا فرهنگستان واژه هایی را که مثلا مترجم ها می سازند رواج می دهد؟
اگر بپسندند بله. اگر نپسندند خودشان یک چیزی درست می کنند. اگر تأیید شد، فهرستی از واژه های تازه فراهم می شود و به امضای رئیس جمهور می رسد.
ولی آیا این شیوۀ درستی است برای واژه سازی؟ مگر در کشورهای انگلیسی زبان که این همه واژه ساخته می شود، فرهنگستانی به این معنا وجود دارد؟
نخیر. در واقع کار فرهنگستان در مورد لغت سازی هم به جایی نمی رسد، مگر آنهایی که واقعا زور پشت سرشان باشد. مثلا درفرهنگستان اول چون هم رضاشاه به این کار بطور جدی علاقه مند بود و هم خود فرهنگستان با استفاده از عناصر زندهً زبان، راه و روش معقولی برای واژه سازی در پیش گرفته بود، خیلی از واژه ها جا افتاد.
مثلا "شهربانی" که از شهر گرفته شده بود، خیلی معقول بود. تجربه نشان داده است که فارسی زبان، حاضر نیست عناصر مرده را بپذیرد ولی اگر عناصر زنده باشد و معقول هم باشد، با آن راه می آید. مثلا answering machine را در نظر بگیرید، وقتی این ترکیب آمد، تاجرها معطل نماندند تا فرهنگستان لغت بسازد، از همان اول گفتند "منشی تلفنی". بعد فرهنگستان آمد به جایش "پیام گیر" را گذاشت که جا افتاد و حالا همه می گویند پیام گیر.
فرهنگستان دوم نوعی تعصب نسبت به سلطنت و ایران باستان و لغت های مهجور ِ آن زمان داشت. کارشان نبش قبر بود. مثلا برای transportation که "حمل و نقل" می گفتند و هنوز هم می گویند، گذاشتند "ترابری"؛ به این اعتبار که - trans یعنی "ترا" و portation – هم یعنی "بردن". پس transportation می شود "ترابری". اما این لغت از آن زمان تا کنون جا نیفتاده و رایج نشده است. اسم یک وزارتخانه را هم گذاشته اند " وزارت راه و ترابری". مردم "راه" را می گویند اما "ترابری" را نمی گویند.
یا مثلا در مقابل "ضد حمله"، "پاتک" را ساخته اند، به این اعتبار که "پا" یعنی ضد، و "تک" یعنی حمله. در هشت سال جنگ، شب و روز تلویزیون می گفت "پاتک" اما مردم همچنان می گفتند "ضد حمله".
یکی دیگر از لغت هایی که به همین گونه ساخته شد اما فرهنگستان سوم آن را جا انداخت، "رایانه" است. حالا دلیلش این است که در انگلیسی compute به معنی حساب کردن است و computing یعنی حسابگری، ولی چون این ها از لغت عربی گریزان بودند و نمی خواستند بگویند حسابگر، آمدند از روی الگوی فرانسه اش ساختند. در فرانسه به کامپیوتر می گویند ordinateur، یعنی چیزی که نظم می دهد. بعد آمدند گفتند که "رایانیدن" به همین معنی در فارسی میانه وجود داشته و کامپیوتر را بگوییم رایانه. اما رایانه جا نیفتاد تا اینکه فرهنگستان سوم روی آن صحه گذاشت و حالا رایانه و کامپیوتر مترادف هم به کار می رود.
آنچه اساس یک زبان را تشکیل می دهد، دستور زبان و نظام صوتی آن است. شما نمی توانید با دستور فرهنگستان، تثنیه را به کار نبرید یا بگویید همان جوری که عربها بین س و ص و ث در تلفظ تفاوت می گذارند شما هم بگذارید. این کار عملی نیست.
این را هم بگویم که فرهنگستان سوم هم مثل فرهنگستان اول اگر لغتی بسازد از روی عناصر زنده می سازد. حتا در شیوه نامه شان نوشته اند که باید خوش آوا باشد، تنافر حروف نداشته باشد، و از این قبیل که بعضی از آنها خیلی معقول است. مثلا "یارانه" و "فناوری" خیلی خوب ساخته شده اند. ولی در مورد "بالگرد" تعصب وجود دارد. حالا که از عربی هم لغت می گیرند مثل استضعاف و ارتحال و تجمیع و بقیه، چه لزومی دارد که "هلی کوپتر" را عوض کنیم.
آیا بهترنیست اگر لغتی در یک ناحیهً فارسی زبان ساخته شد، ما همان را بگیریم و با ساختن یک لغت دیگر آشوب بیشتری درست نکنیم؟
چرا. تاجیک ها به "هلی کوپتر"، "چرخ بال" می گویند و لزومی نداشت فرهنگستان "بالگرد" را بسازد.
وجود واژه های بیگانه در یک زبان، تا چه حد در نابسامان کردن آن زبان موثر است؟
بسیار بسیار کم و حتا هیچ. اگر این طور بود زبان انگلیسی که این همه واژۀ خارجی به خود جذب کرده باید تا حالا متلاشی شده باشد. من در یکی از مقاله هایم نوشته ام آنچه اساس یک زبان را تشکیل می دهد، دستور زبان و نظام صوتی آن است.
مثلا شما نمی توانید به فرمان فرهنگستان یا هر مقام دیگری، تثنیه را از دستگاه شمار زبانی که مفرد و تثنیه و جمع دارد حذف کنید. این کار عملی نیست. یا بگویید همان جوری که عربها بین "س" و "ص" و "ث" در تلفظ تفاوت می گذارند شما هم بگذارید.
این کار عملی نیست. در حالی که واژه ها مثل مسافری هستند که یک شب در شهری درنگ می کنند و صبح بعد می زنند به چاک. یعنی واژه ها اساس زبان نیستند. چه بسا واژه ها که آمده و رفته اند. اساس زبان، دستور آن است و نظام آوایی آن. سالها طول می کشد که یک مصوتی از زبان بیرون برود و مثلا تلفظ شیر( محصول لبنی) و شیر(حیوان) یکی شود. شیر خوردنی و شیر بیابان در تلفظ با هم فرق داشته است چنانکه هنوز هم در کردی و بعضی گویش های دیگر فرق دارد. اما این مصوت از فارسی بیرون رفته است و البته چند قرن طول کشیده تا بیرون برود.
این جور تغییرات وقتی بخواهد در زبان پیش بیاید برای چندین دهه دو تلفظ به صورت رقیب به کار می روند، بعد یکی، دیگری را از میدان به در می کند. این جوری نیست که تغییرات آوایی را بتوانید در مدت کوتاهی انجام بدهید.
ولی واژه ها وقتی مصداق شان از بین رفت، خودشان هم آهسته آهسته از میان می روند. مثلا واژه هائی مانند آرخالق و ملکی دیگر کم و بیش از میان رفته است. چون مصداق هایشان دیگر وجود ندارند. ولی وقتی پدیده ای وارد می شود لغت آن، چه درست، و چه غلط فوری ساخته می شود و تا زمانی که آن پدیده هست آن لغت به کار برده می شود. وقتی آن پدیده از بین رفت لغت آن هم کم کم از بین می رود. گاهی یک لغتی می ماند، اما محتوای آن عوض می شود. مثلا "شبستان" که در قدیم به معنی حرم سرا بوده، امروز به بخشی از مسجد گفته می شود. یعنی واژه مانده اما معنی آن تغییر کرده است.
در یکی ازمقالاتتان با عنوان کلمات تیره و شفاف نوشته اید که با اینکه امکان واژه سازی در زبان فارسی وجود دارد متاسفانه مقاومت روانی در برابر واژه سازی بسیار نیرومند و بازدارنده است. این چه جور مقاومتی است؟
واژه ها مثل مسافری هستند که یک شب در شهری درنگ می کنند و صبح بعد می زنند به چاک. یعنی واژه ها اساس زبان نیستند. بسا واژه ها که آمده و رفته اند. اساس زبان، دستور آن است و نظام آوایی آن.
این یک خلق فرهنگی است. مثلا در آلمانی، راحت لغت می سازند و مردم هم راحت می پذیرند. زبان انگلیسی اصلا هراسی ندارد از اینکه لغتی در آن وارد شود. الان بسیاری از مفاهیم فقهی ما در فرهنگ های انگلیسی هست.
مثلا "فتوا"؛ تعریف آن را هم از خود ما می گیرند و هراسی هم ندارند ولی ما هراس داریم. یعنی لغت جدید را راحت نمی پذیریم. در برابر لغات جدید همواره نوعی مقاومت وجود دارد. می گوئیم: "این دیگرچه چیزی است که ساخته اند!".
خود لغت که تازه ساخته می شود فقط صوت است. وقتی به کار می رود مثل بهمنی که از کوه سرازیر می شود، دور خودش مدام بار معنایی جمع می کند. این خلق و خوی فرهنگی ماست که در برابر لغات جدید همواره مقاومت می کنیم. تجربه من این جور نشان می دهد. البته خود مردم هم لغت زیاد می سازند ولی بین نویسندگان ما مقاومت کم نیست. یعنی چیزهایی را که مردم می سازند به زور وارد مباحث ادبی می کنیم.
مثلا مردم می گویند ماسیدن، سُکیدن، چربیدن، شوتیدن ولی هنگام نوشتن نمی نویسند شوتیدن. خوشبختانه یک عامل میانجی پیدا شده است و آن داستان نویسی است. داستان نویسان از زبان عامیانه بهره می گیرد و این تقریبا پلی شده است میان چیزهایی که مردم ساخته اند و زبان استاندارد. فرض کنید "الم شنگه" در کتابهای لغت نبود. بعد در کتابهای داستان به کار رفت و حالا دیگر همه جا می تواند به کار برود.
با وجود این واژه های ساخته شده ای هم هستند که خیلی خوب جا افتاده اند. مثلا "ماهواره" که اول قمر مصنوعی می گفتند، بعد ماهواره ساخته شد. یا جشنواره که هر دوی این ها خیلی زود به زبان محاوره راه پیدا کرد.
برای اینکه خیلی زود به فریادش رسیدند. اگر واژه ای مدتی بماند و رسوب بکند دیگر مردم حاضر نیستند عوضش کنند. مثلا همین "پیام گیر" و "تلفن همراه" و این جور چیزها را خیلی زود به فریادش رسیدند.
خود لغت که تازه ساخته می شود فقط صوت است. وقتی به کار می رود مثل بهمنی که از کوه سرازیر می شود، دور خودش مدام بار معنایی جمع می کند. این خلق و خوی فرهنگی ماست که در برابر لغات جدید همواره مقاومت می کنیم. تجربۀ من این جور نشان می دهد. خود مردم هم لغت، زیاد می سازند ولی بین نویسندگان ما هم مقاومت کم نیست.
از سه دوره فرهنگستان کدام یک بیشتر واژه ساخته است؟
به نظر من فرهنگستان اول.
چه وقت احساس می شود که باید برای واژۀ بیگانه ای، معادل فارسی ساخته شود؟
هیچ واژه ای آئینه تمام نمای چیزی که به آن دلالت می کند، نیست. کلمات مثل برچسب است. مثلا وقتی می گویید "اگزیستانسیالیسم"، این کلمه به شما نمی گوید این چه مکتبی است یا چه می گوید.
در بعضی زمینه ها که معادل فارسی، چیزخوبی از آب در نمی آید بهتر است آن را به همان صورت نگه داریم. فرض کنید "پلیمر" از کلماتی است که نباید ترجمه شود. ولی یک آقای با ذوقی آمده درست کرده "بَسپار". بس به معنای بسیار و پار هم یعنی تکه. پلیمر هم یعنی همین، یعنی ملکولی که تکه های بسیار دارد. ولی من وقتی اول بار "بسپار" را دیدم، فکر کردم همان "بِسپار" است، به معنی سپردن.
مدتها کلنجار می رفتم که این چه چیزی است. یکی از کارهایی که سازمانهای فرهنگ نویسی می کنند این است که کارهای ترجمه شده را در مقابل خود می گذارند تا ببینند آنها چه کار کرده اند و خیلی از فرهنگها به همین ترتیب گرد آمده است.
در زبان از هر طرف که به جانب افراط بروید کار خراب می شود. در حد تعادل همه چیزش خوب است. عربی گرایی بیش از اندازه، فارسی گرایی بیش از اندازه، فرنگی گرایی بیش از اندازه، هیچ کدام خوب نیست. این کارها برنامه ریزی زبانی می خواهد که آن هم کار یکی دو نفر نیست. باید گروهی بنشینند و تصمیم بگیرند و دولت هم حمایت کند.
اما در ایران به کار مترجمان به اندازۀ کافی اعتنا نمی شود. اینکه در درجۀ اول یک مترجم حرفه ای احساس کند که این کلمه باید خودش بماند یا آنکه باید ترجمه شود مسأله ای است که به شم زبانی او مربوط می شود. چه بسا درست به هدف می زند. در هر حال قاعدۀ بی برو برگردی ندارد که بگوییم ترجمه باید بشود یا نشود. اگر من بودم پلیمر را اصلا ترجمه نمی کردم. مثلا کوپن را لازم نیست تبدیل به کالابرگ کنیم. هیچ ضرری هم ندارد که کوپن همان کوپن باشد. فارسی گرایی بی خودی لازم نیست.
اگر بخواهم مثالی بزنم کارهای آقای آشوری است. مثلا sex distribution یعنی توزیع جنسیت. آشوری آمده گفته سکس را به فارسی نمی شود ترجمه کرد، بنابراین ترکیب این دو واژه را در ویراست اول ترجمه کرده است به "پخشار سکسانه". خب، این خیلی بد است. در زبان از هر طرف که به جانب افراط بروید کار خراب می شود. در حد تعادل همه چیزش خوب است. عربی گرایی بیش از اندازه، فارسی گرایی بیش از اندازه، فرنگی گرایی بیش از اندازه، هیچ کدام خوب نیست.
سرعت تغییر زبان نشانۀ چیست؟ آیا نشانۀ پیشرفت است؟
سرعت تغییر زبان نشانه تحولات اجتماعی است. یعنی هر قدر که در جامعه تحولات بیشتر باشد، زبان بیشتر تغییر می کند. اگر ما هنوز شاهنامه را می فهمیم ( البته ادعا می کنیم ) معنی اش این است که در ظرف هزار سال، تحولات اجتماعی در ایران خیلی کم بوده است.
خیش، یا گاو آهن را می فهمیم برای این است که در دهات ما هنوز همان جوری کار می کنند که هزار سال پیش. ولی در زبان انگلیسی با اینکه از زمان شکسپیر حدود چهارصد سال بیشتر نمی گذرد باید نوشته های او را برای دانشجوی انگلیسی توضیح بدهید و تفسیر کنید.
این هیچ افتخاری نیست که بگوئیم ما زبان اجدادمان را می فهمیم چون معنی اش این است که مثل اجدادمان زندگی می کنیم. البته من خیال می کنم آنها که می گویند فردوسی را می فهمند، ادعا می کنند و در خواندن و فهمیدن آن در می مانند، ولی به هر حال افتخاری نیست. صحبت خوبی و بدی نیست، موضوع تشریح یک وضعیت است. تحولات زبان با تحولات اجتماعی سخت در ارتباط است.
هیچ افتخاری نیست که بگوئیم ما زبان اجدادمان را می فهمیم چون معنی اش این است که مثل اجدادمان زندگی می کنیم. البته من خیال می کنم اینها که می گویند فردوسی را می فهمند، ادعا می کنند و در خواندن و فهمیدن آن در می مانند، ولی به هر حال افتخاری نیست. صحبت خوبی و بدی نیست، موضوع تشریح یک وضعیت است. تحولات زبان با تحولات اجتماعی سخت در ارتباط است.
در گفتگو با روزنامۀ شهروند کانادا گفته اید که نثر فارسی برخلاف تصور بعضی ها در برآیندی کلی رو به بهبود است. می خواهیم بدانیم بهبود نثریعنی چه و نشانه های آن کدام است؟
من با اینکه خیلی قاطع صحبت نمی کنم، ولی این حرف را در مقابل کسانی مطرح کرده ام که می گویند فارسی خراب شده است. امروز در بسیاری نوشته ها ساختار نحوی زبان رعایت می شود. ترکیبات عربی خیلی کمتر شده است. جملات کوتاه تر شده است. فارسی گرایی، بی آنکه تحمیلی باشد زیادتر شده است. تصنع وجود ندارد و نثر امروزحالتی روان به خود گرفته است.
مثلا در زبان فارسی فعل، در آخر جمله می آید و با فعل است که معلوم می شود فاعل چه کار کرده است. وقتی که طول جمله زیاد باشد خواننده یا شنونده باید همۀ مطلب را در ذهن نگه دارد تا به فعل برسد. بنابراین اگر طول جمله زیاد باشد پردازش آن برای شنونده مشکل می شود و هر قدر که جمله ها کوتاه تر باشند و روان تر، راحت تر پردازش می شوند. در فارسی امروز گرایش به این است که جمله ها کوتاه و روان باشند. به هر حال پنج شش عامل هست که در بهبود نثر موثر واقع شده است.
آیا ترجمه در این میان تأثیر گذار بوده است؟
البته. ترجمه و به خصوص ترجمه های خوب، در بهبود نثر فارسی موثر بوده است.
آیا می شود گفت کامل ترین زبان جهان کدام است؟
هیچ زبانی برای بیان پدیده ها و مقاصدی که در فرهنگ آن زبان وجود دارد ناکارآمد نیست، و تنها زمانی در می ماند که مفاهیمی از خارج وارد آن شود. انگلیسی و آلمانی و دیگر زبانهای غربی که سالهاست تکنولوژی و فلسفه در آنها رشد کرده، هیچ کدام ناکارآمد نیستند ولی اگر همۀ آنها را یکباره بخواهید وارد فارسی یا اردو کنید، شدنی نیست و زبان درمی ماند.
مثلا زبان فارسی برای بیان مفاهیم عرفانی هیچ ناتوان نیست. برای اینکه عرفان در این جامعه رشد کرده است ولی همین ها را اگر بخواهید به زبانهای اروپایی برگردانید با اشکال مواجه می شوید.
شما در بیشتر مقالاتتان هرگاه به مشکلات اشاره کرده اید راه حل هایی هم ارائه داده اید. آیا تا به حال پیشنهادهای شما به گوش گرفته شده است؟
خوشبختانه در بخش تدوین کتابهای درسی وزارت آموزش و پرورش چند نفری هستند که با زبان شناسی آشنا هستند. یا دکترای زبان شناسی گرفته اند، یا اینکه بعضی واحدهای زبان شناسی را گذرانده اند و یا اینکه به علت علاقۀ شخصی با زبان شناسی خیلی آشنا هستند. اینها بسیاری از آن پیشنهادهایی را که شما اشاره کردید به گوش گرفته اند.
من و چند نفر از همکارانم به اینها گفتیم زبان فارسی و ادبیات فارسی همان قدر از هم جدا هستند که تاریخ و جغرافی. همان طور که در قدیم اشتباه بوده که یک نفر را می گذاشتند هم تاریخ درس بدهد، هم جغرافی؛ حالا هم اگر زبان فارسی و ادبیات فارسی را به یک معلم بسپرید، اشتباه کرده اید. خوشبختانه این را به گوش گرفتند. الان کتابهای ادبیات فارسی و کتابهای زبان فارسی از هم جداست.
منتها گیری که پیدا شده این است که اکثر این دبیران خودشان با مفاهیم زبان شناسی آشنا نیستند. بنابراین کتابهای زبان فارسی را خودشان هم نمی فهمند. قدم مثبتی که برای حل این مشکل برداشته اند این است که هر سال برای چنین دبیرانی کلاس های تابستانه می گذارند. به این ترتیب ده پانزده سال که بگذرد مسئله حل خواهد شد. البته هنوز هستند کسانی که گرایش دارند سر کلاس زبان فارسی، به جای اینکه راجع به ساخت زبان فارسی حرف بزنند، شعر بخوانند.
با اینکه به نظر می رسد سطح علمی دانشگاهها افول کرده، چرا زبان شناسی در این سالها تا این حد گسترش پیدا کرده است؟
علی الاصول وقتی که شما تعهد را به جای تخصص بگذارید، همین پیش می آید. به خاطر همین اصل که گفته اند تعهد بر تخصص مقدم است، سطح دانشگاهها افت کرده است. هنوز هم می گویند که دانشگاهها به اندازۀ کافی استاد متعهد ندارند. یعنی می خواهند دانشگاهها تبدیل به حوزه شود، حوزه ای که فیزیک و شیمی هم در آن تدریس شود. این چیزی است که در نظر دارند.
اما در مورد زبان شناسی باید بگویم که این رشته رشد کمی کرده، نه کیفی. وقتی جمعیت ۳۵ میلیونی می شود ۷۰ میلیون، و بیش از چهل سال هم هست که زبان شناسی در این کشور پا گرفته ، با این مدرک گرایی که در بین ما وجود دارد، معلوم است که تعداد دانشجویان زبان شناسی زیاد می شود.
هیچ زبانی برای بیان پدیده ها و مقاصدی که در فرهنگ آن وجود دارد ناکارآمد نیست. تنها زمانی در می ماند که مفاهیمی از خارج وارد شود. اگر قرار باشد عناصر فرهنگی را از یک جامعۀ دیگر بگیرند، طبیعی است که زبان می لنگد.
برایتان نمونه بیاورم. چند سال قبل از انقلاب، کاری که من در رشتۀ زبان شناسی می کردم این بود: منشی دپارتمان زبان شناسی دانشگاه برکلی که من به آنجا رفته بودم، خیلی آدم خوبی بود و تا آن جا که امکانات به او اجازه می داد به دیگران کمک می کرد. وقتی من داشتم بر می گشتم به من گفت اگر اینجا کاری داشته باشید من برای شما انجام می دهم. من خیلی استقبال کردم و پس از بازگشت، هر چند وقت یک باراز تهران به او نامه می نوشتم که کاتالوگ سال آینده شان را برای من بفرستد. آن خانم هم هر باریک کاتالوگ برای ما می فرستاد. نگاه می کردیم ببینیم کدام درس ها را می توانیم دایر کنیم و یا از کتابهای درسی که در برنامه گذاشته اند، از کدام شان می توانیم استفاده کنیم.
اینجا هم یک کتابفروشی بود که از خارج کتاب وارد می کرد. به او می سپردیم که مثلا سی تا از این کتاب و چهل تا از آن کتاب برای ما بیاورد. کتابها اواسط تابستان می رسید، و سال تحصیلی که شروع می شد، کتابها حاضر بود. آنها را می گذاشتیم پیش مستخدم دپارتمان، هر دانشجویی که می رفت با پرداخت سی چهل تومان کتابش را دریافت می کرد. نتیجه این می شد که ما همان درسی را که در دانشگاه برکلی داده می شد در حد توانمان اینجا هم درس می دادیم. این سبب شد که دانشجویانی که از اینجا به خارج می رفتند با کتابها و درس های آنجا آشنا باشند.
آقای دکتر دبیر مقدم که رئیس گروه زبان شناسی دانشگاه علامه است وقتی وارد آمریکا شده بود به من نوشت که من از نظر مفاهیم زبان شناسی هیچ از بچه های آمریکایی عقب نیستم منتها زبانم هنوز در آن حد نیست که به سرعت آنها بتوانم یادداشت بردارم، یا به سرعت آنها بخوانم، و الا همان کتابها را که در دانشگاه تهران می خواندیم اینجا هم درس داده می شود.
یا خانم دکتر سیمین کریمی که الان استاد زبان شناسی دانشگاه آریزوناست همین مطلب را در مقاله ای نوشته است. می گوید: "وقتی برای ادامهً تحصیل به امریکا آمده بودم، دیدم در زمینهً زبان شناسی از بچه هایی که از سراسر آمریکا یا از انگلیس آمده اند و یا کسانی که در بهترین دانشگاههای آسیا درس خوانده اند، جلوترهستم." خب این کیفیت بود. ولی الان از این خبرها نیست.
زبان شناسی در دیگر کشورهای فارسی زبان یعنی افغانستان و تاجیکستان در چه سطحی است؟
درست نمی دانم. ولی فکر نمی کنم چیز مهمی در این مقوله وجود داشته باشد. افغانستان که آنقدر گرفتار وضع خودش است که گمان نمی کنم به زبان شناسی برسد. چیزی هم اگرباشد در حد فقه اللغه است. تاجیکستان خوشبختانه رابطه اش با فرهنگستان خوب است اما نمی دانم زبان شناسی در آن جا چه وضعی دارد. گمان نمی کنم چیز مهمی باشد.
نظریه های مهم زبان شناسی امروز کدام اند؟ آیا چامسکی را هنوز می توان از بزرگان زبان شناسی دانست؟
البته. امروز کلاً می توان زبان شناسان را به دو دسته تقسیم کرد: عده ای را فرمالیست ( Formalist ) یا صورت گرا می گویند. عدۀ دیگر را فانکشنالیست ( functionalist) یا کاربردگرا یا نقش گرا می نامند.
فرمالیست ها که چامسکی سردسته شان است به زبان به صورت یک نظام منطقی نگاه می کنند، فارغ از جامعه و فردی که آن را به کار می برد؛ کم و بیش به صورت یک سیستم ریاضی.
فرمالیسم در زبان شناسی سابقۀ طولانی دارد. خیلی قدیمی تر از چامسکی است، منتها چامسکی آن را به حد افراط رساند. در واقع، منطق صوری را برد در زبان شناسی. نقش گرایان کسانی هستند که می گویند زبان بدون توجه به بافت اجتماعی که در آن به کار می رود بی معنی است. در واقع می گویند معنا را باید از بافت ( context ) استنباط کرد. سردستۀ این گروه در فرانسه آندره مارتینه و در انگلستان مایکل هالیدی است.
همان مایکل هالیدی که پیش او درس خواندید؟
بله، او هنوز خوشبختانه زنده است و امروز هم تراز چامسکی به حساب می آید. بد نیست در نظر داشته باشید که این مرزبندی به این روشنی هم که گفتم نیست. یعنی بین صورت گراها گاه تفاوت آنقدر زیاد است که از تفاوت بین صورت گراها و نقش گراها بیشتر است. این نکته در پیشگفتار کتاب من با عنوان "نگاهی تازه به دستور زبان" تشریح شده است.
به هر حال مکتب های زبان شناسی مهم این دو تا هستند ولی داخل این ها، شاخه هایی هستند که گاهی از تنۀ اصلی تنومندتر شده اند. بسیاری از شاگردان چامسکی امروز خودشان یلی هستند و برخی به کلی با حرف های چامسکی مخالفند و نظرات هالیدی که در زمان دانشجویی ما تحت الشعاع نظرات چامسکی بود الان دارد رو می آید. همین جا در ایران رساله های فوق لیسانس و دکتری ِ چندی نوشته شده که متکی بر نظرات هالیدی است.
شما خودتان به کدام از این مکتب ها باور دارید؟
من نظرات چامسکی در زبان شناسی را نمی پسندم. البته در کتاب "نگاهی تازه به دستور زبان" یک فصل به چامسکی اختصاص داده ام ولی این به خاطر آن است که او و نظریاتش را معرفی کرده باشم. من بیشتر طرفدار نظریات هالیدی هستم چون معتقدم که بررسی زبان بدون توجه به بافت فرهنگی – اجتماعی زبان و بدون توجه به بافت کلامی که در آن به کار می رود، یعنی بررسی زبان به شیوۀ چامسکی، کاری عبث و بی معنی است.
کتب جدید زبانشناسی
+ نوشته شده در دوشنبه پانزدهم مهر 1387 ساعت 11:57 شماره پست: 86
دو کتاب زیر در روز ۱۵ مهر ماه در سایت ایبنا به عنوان کتب جدید زبانشناسی معرفی شدند. به ادامه مطلب رجوع نمایید تا اطلاعات کاملتر همراه با مقدمه نویسنده و مترجم را مشاهده کنید.
کتاب اول
فهرست پایاننامههای دانشگاهی در عرصۀ زبان و ادب فارسی و مسائل زبانشناسی بچاپ رسید
یکی از اهداف توسعۀ دورههای تحصیلات تکمیلی در دانشگاهها، تخصصیتر شدن حوزههای علمی و تولید دانش بومی از طریق تألیف پایاننامههای تحصیلی و مقالات مستخرج از آنهاست. رشد سریع این دورههای در سالهای اخیر از یک سو، و ضعف مشهود نظام اطلاعرسانی دانشگاهی از سوی دیگر، سبب شدهاست که مراکز آموزشی و پژوهشی کشور از نتایج تحقیقات یکدیگر بیاطلاع بمانند.
فهرست موضوعی حاضر، که با هدف کاهش خلأ اطلاعاتی موجود در چند حوزۀ زبانشناختی تهیه شدهاست، نخستین گام در این زمینه، و درواقع، بخشی از یک طرح پژوهشی است که از سال 1377 در تهران آغاز و در دانشگاه بیرجند پیگیری شد و به انجام رسید. این فهرست حاوی اطلاعات کتابشناسی مربوط به 1250 رساله از چهل مرکز دانشگاهی، در فاصلۀ زمانی 1333ـ 1384 است. این فهرست شامل هشت بخش بدین شرح است: 1. زبانهای ایرانی؛ 2. ادبیات کهن (کلاسیک) فارسی؛ 3. آموزش زبان فارسی به غیرفارسیزبانان؛ 4. آواشناسی و واجشناسی زبان فارسی؛ 5. معنیشناسی؛ 6. جامعهشناسی زبان؛ 7. روانشناسی زبان؛ 8. کتابهای زبانشناسی ترجمهشده. مدخلهای این فهرست نیز ذیل عنوان اصلی و فرعی به ترتیب الفبایی نام خانوادگی پدیدآورنده مرتب شده و بازیابی آنها به کمک نمایۀ پایانی میسر است.
فهرست پایاننامههای دانشگاهی در عرصۀ زبان و ادب فارسی و مسائل زبانشناسی، گردآوریشده توسط دکتر محمدامین ناصح، استاد دانشگاه بیرجند، عنوان سیویکمین ضمیمۀ مجلۀ نامۀ فرهنگستان است که 177 صفحه و با شمارگان 1500 نسخه، به بهای 18000 ریال، از سوی فرهنگستان زبان و ادب فارسی منتشر شدهاست.
به گزارش خبرگزاري كتاب ايران ( ايبنا) اين كتاب به مباحث ضروري و ضروريات زبانشناسي به زباني ساده پرداخته است.
اين كتاب در سي فصل تدوين شده است. برخي از فصول آن عبارتند از: نشانه و نظامهاي نشانهاي، آواشناسي، آوا و واج، زبان و مغز، زبانهاي حيوانات، شش راه براي ابداع واژههاي جديد، وحدت زبانها، كاربردشناسي، تاريخچه اصلي نوشتار، خانوادههاي زباني، گويشها، سياق سخن، تاريخچه زبانشناسي و... .
مولف در خصوص تفاوت اين كتاب با ديگر كتابهاي زبانشناسي در پيشگفتار خود آورده است: نخست اينكه در دخيل كردن موضوعات اصلي و فرعي با عطف به عرف و انتظارات اين رشته به آنچه مولف آنها را مباني و ضروريات زبانشناسي ميداند محدود ميگردد. دوم اينكه با وجود اين گزينش، ميتوان هر موضوعي را با وضوح و گستردگي كافي ارائه كرد و مهمتر از آن، موضوعات را به يكديگرمرتبط و مربوط نمود.
مترجم در پيشگفتار اشاره كرده است كه: هدف زبانشناسي – يعني مطالعه علمي زبان – توصيف زبانها و توضيح آن دانش ناخودآگاهي است كه همه متكلمين درباره زبان خود دارند. هر علمي – كه زبانشناسي نيز در زمره آن است – در جستجوي آن است كه اصول كلي را كه شالوده انواع حقايق قابل مشاهده را تشكيل ميدهد، كشف كند.
وي تاكيد ميكند: زبانشناسان تنها افرادي نيستند كه علاقمند به مطالعه و بررسي زبان هستند. در بسياري از رشتههاي ديگر نيز درك و شناخت زبان بسيار مهم است. فلاسفه، روانشناسان، مردمشناسان، دانشجويان ادبيات، مترجمان، معلمين، متخصصان امر گفتاردرماني، جامعهشناسان، اساتيد، نويسندگان و شعرا نيز با مطالعه زبان بينشهاي مهمي درباره رشته تخصصي خود به دست ميآورند. ولي فقط زبانشناس است كه مستقيما و بلافصل با خود زبان سروكار دارد. به زبان ديگر ،محققين رشتههاي ديگر به ارتباط بين زبان و جنبههاي ديگر انسان يا جهان نظر دارند ولي قبل از هر كار بايد ماهيت زبان را درك كنند. زبانشناسي اين درك را فراهم ميسازد و بنابراين به عنوان منبع اصلي اطلاعات براي ارائه نظريات، توجيهات و روشها براي بسياري از رشتههاي ديگر عملي ميكند.
علي بهرامي، ويژگي بارز اين اثر را در كوتاه بودن فصلها ميداند كه ميتوان جهت دورههاي مختلف در رشته زبانشناسي و رشتههاي وابسته به آن مورد استفاده قرار داد.
گفتني است اين كتاب ترجمه كتاب Essential Introductory Linguistics است كه در سال 2000 توسط انتشارات بلك ول به چاپ رسيده است و در سال 1382 براي نخستينبار از سوي انتشارات رهنما منتشر شد.
انتشارات رهنما، «مباحث ضروري و بنيادين زبانشناسي مقدماتي» را در قطع وزيري، 754 صفحه و شمارگان 3000 نسخه به بهاي 80000 ريال در مهرماه 87 در اختيار علاقمندان قرار داده است
نحو شکنی به شیوه مدرن ( مطلب طنز)
+ نوشته شده در یکشنبه چهاردهم مهر 1387 ساعت 14:41 شماره پست: 81
شاید در آهنگها و ترانه های رایج نمونه های زیادی از نحو شکنی و یا به عبارت دیگر استفاده های جدید از لغات و ترکیبات فارسی(!!) شنیده باشید. مطلب زیر از سایت وازنا و از ستون شعر این سایت به قلم طنز نویس عزیز علی مقصودی نیا انتخاب شده است.
اندر احوال نحو شکنی
آقا و خانم من که شما باشید، این نحو شکنی کارِ خیلی بانمکی است!...اصلا ًهر کسی این گفتمان نحوشکنی را در شعر ما مطرح کرده، خیلی دم ِ پرحرارتی داشته. تازگیها ترانهسراهای ما هم دست به نحوشکنی میزنند. مثلا ً این بیت از ترانهی یکی از خوانندگان پر طرفدارِ مجازِ سیاه پوش که یکی از افعال مرکبِ «آوردنی» را بدل کرده به «کردنی»...میگویی نه؟...بفرما:
ممنونام که بچه بازی هامو طاقت میکنی
هر چهقدر من بد میشم تو باز نجابت میکنی
اگر این عبارات به زبان خلایق هم وارد شود بد نیست ها... مثلا ً فرض کنید یارو از لبهی پرتگاه آویزان است و به زور چنگ انداخته و خودش را نگه داشته. رفیقاش هم بالای سرش ایستاده و هی داد میزند: طاقت کن! صبر بیار! مقاومت بده!...
دیدید حالا؟... اصلا ً پیشنهاد میشود همین روش ادامه پیدا کند و ترانهسرایان به خلق چنین ابیاتی اهتمام بورزند. اولیاش هم خودِ من. بفرما:
دنیا دیگه مثِ تو نداره
نه داره نه میتونه... (خودتان به سیاقِ ترانهی آن خوانندهی معروفی که گفتیم این آخرش را نحو شکنی کنید)
کلمات و اصطلاحات مشترک زبان فارسی با دیگر زبانها
+ نوشته شده در شنبه سیزدهم مهر 1387 ساعت 16:22 شماره پست: 80
به بهانه جلسه اول کلاس دکتر مدرسی و با توجه به موضوع مطرح شده در کلاس مورخ سه شنبه ۹ مهر در ارتباط با کلمات همریشه در این پست ناگفته های بسیار جالبی از زبان فارسی و ارتباطش با دیگر زبانهای خانواده هند اروپایی را مطرح میکنم.
* آيا ميدانستيد زبانشناسان واژههاي زير را که همگي فرانسوي هستند فارسي ميدانند؟
* آيا ميدانستيد که بسياري از واژههاي عربي در زبان فارسي در واقع عربي نيستند و اعراب آنها را به معنايي که خود ميدانند در نمييابند؟ اين واژهها را ساختگي (جعلي) مينامند و بيشترشان ساختة ترکان عثماني است؟
* آيا ميدانستيد بسياري از واژههاي عربي در زبان فارسي را نيز اعراب در زبان خود به معني ديگري ميفهمند؟
* آیا ميدانستيد که ما بسياري از واژههاي فارسيمان را به عربي و يا به فرنگي واگويي (تلفظ) ميکنيم؟ اين واژههاي فارسي را يا اعراب از ما گرفته و عربي (معرب) کردهاند و دوباره به ما پس دادهاند و يا از زبانهاي فرنگي، که اين واژها را به طريقي از خود ما گرفتهاند، دوباره به ما دادهاند؟
* آيا ميدانستيد که اصل و نسب برخي از واژهها و عبارات مصطلح در زبان فارسي در واژهها عبارتي از يک زبان بيگانه قرار دارد و شکل دگرگون شدة آن وارد زبان عامة ما شده است؟
برای دیدن پاسخ هریک از سوالات فوق و دریافت نمونه های بسیار جالبی از این کلمات بر ادامه مطلب کلیک نمایید.
◄ بسياري از واژههاي عربي در زبان فارسي را نيز اعراب در زبان خود به معني ديگري ميفهمند، از آن زمرهاند: رقيب (عرب ميفهمد: نگهبان)، شمايل (عرب ميفهمد: طبعها)، غرور (فريفتن)، لحيم (پرگوشت)، نفر (مردم)، وجه (چهره) و بسياري از واژههاي ديگر.
واژههاي فارسي موجود در زبانهاي عربي، ترکي و روسي را به دليل فراواني جداگانه خواهيم آورد. ◄ آيا ميدانستيد که اين عادت امروز ايرانيان که در جملات نهيکنندة خود «ن» نفي را به جاي «م» نهي به کار ميبرند از ديدگاه دستور زبان فارسي نادرست است؟ امروز ايرانيان هنگامي که ميخواهند کسي را از کاري نهي کنند، به جاي آن که مثلا بگويند: مکن! يا مگو! (يعني به جاي کاربرد م نهي) به نادرستي ميگويند: نکن! يا نگو! (يعني ن نفي را به جاي م نهي به کار ميبرند). در فارسي، درست آن است که براي نهي کردن از چيزي، از م نهي استفاده شود، يعني مثلاً بايد گفت: مترس!، ميازار!، مده!، مبادا! (نه نترس!، نيازار!، نده!، نبادا!) و تنها براي نفي کردن (يعني منفي کردن فعلي) ن نفي به کار رود، مانند: من گفتة او را باور نميکنم، چند روزي است که رامين را نديدهام. او در اين باره چيزي نگفت.
◄ آيا ميدانستيد که اصل و نسب برخي از واژهها و عبارات مصطلح در زبان فارسي در واژهها عبارتي از يک زبان بيگانه قرار دارد و شکل دگرگون شدة آن وارد زبان عامة ما شده است؟ به نمونههاي زير توجه کنيد: هشلهف: مردم براي بيان اين نظر که واگفت (تلفظ) برخي از واژهها يا عبارات از يک زبان بيگانه تا چه اندازه ميتواند نازيبا و نچسب باشد، جملة انگليسي I shall have (به معني من خواهم داشت) را به مسخره هشلهف خواندهاند تا بگويند ببينيد واگويي اين عبارت چقدر نامطبوع است! و اکنون ديگر اين واژة مسخره آميز را براي هر واژة عبارت نچسب و نامفهوم ديگر نيز (چه فارسي و چه بيگانه) به کار ميبرند. چُسان فُسان: از واژة روسي Cossani Fossani به معني آرايش شده و شيک پوشيده گرفته شده است. زِ پرتي: واژة روسي Zeperti به معني زتداني است و استفاده از آن يادگار زمان قزاقهاي روسي در ايران است در آن دوران هرگاه سربازي به زندان ميافتاد ديگران ميگفتند يارو زپرتي شد و اين واژه کم کم اين معني را به خود گرفت که کار و بار کسي خراب شده و اوضاعش ديگر به هم ريخته است. شِر و وِر: از واژة فرانسوي Charivari به معني همهمه، هياهو و سرو صدا گرفته شده است. فاستوني: پارچه اي است که نخستين بار در شهر باستون Boston در امريکا بافته شده است و بوستوني ميگفتهاند. اسکناس: از واژة روسي Assignatsia که خود از واژة فرانسوي Assignat به معني برگة داراي ضمانت گرفته شده است. فکسني: از واژة روسي Fkussni به معني بامزه گرفته شده است و به کنايه و واژگونه به معني بيخود و مزخرف به کار برده شده است. لگوري (دگوري هم ميگويند): يادگار سربازخانههاي ايران در دوران تصدي سوئديها است که به زبان آلماني به فاحشة کمبها يا فاحشة نظامي ميگفتند: Lagerhure. نخاله: يادگار سربازخانههاي قزاقهاي روسي در ايران است که به زبان روسي به آدم بي ادب و گستاخ ميگفتند Nakhal و مردم از آن براي اشاره به چيز اسقاط و به درد نخور هم استفاده کردهاند.
گفتاری پیرامون زبان، گویش و لهجه در فارسی
+ نوشته شده در چهارشنبه دهم مهر 1387 ساعت 11:42 شماره پست: 70
از زبان دکتر ایران کلباسی
برای اين که تعريف دقيقی از زبان انجام بگيرد. من آن را از سه نظر تعريف می کنم. زبان به معنی اعم آن، زبان از نظر زبانشناسی و زبان از نظر گويششناسی.
• زبان به معنی اعم آن هر نوع نشانه يا قراردادی است که پيامی را به میان افراد يک جامعه می برد، مثلن بوق اتومبيل، آژير آمبولانس، چراغ راهنمايی، زنگ اخبار، تابلوی ورود ممنوع، تابلوی توقف ممنوع، و حرکات چشم و ابرو و سرو دست و غيره نوعی زبان است....
ادامه مطلب را کلیک فرمایید.
گفتاری پیرامون زبان، گویش و لهجه در فارسی
برای اين که تعريف دقيقی از زبان انجام بگيرد. من آن را از سه نظر تعريف می کنم. زبان به معنی اعم آن، زبان از نظر زبانشناسی و زبان از نظر گويششناسی.
• زبان به معنی اعم آن هر نوع نشانه يا قراردادی است که پيامی را به میان افراد يک جامعه می برد، مثلن بوق اتومبيل، آژير آمبولانس، چراغ راهنمايی، زنگ اخبار، تابلوی ورود ممنوع، تابلوی توقف ممنوع، و حرکات چشم و ابرو و سرو دست و غيره نوعی زبان است.
• زبان از نظر علم زبانشناسی شامل تعداد محدودی قاعده ی آوايی، معنايی و دستوری است که همراه تعداد محدودی واژه میتواند بی نهايت جمله بسازد و اين جملهها از طريق دستگاه گفتار آدمی توليد می شوند و واسطه ی ارتباط میان افراد می گردند، مثلن در زبان فارسی، ما قاعده هایی داريم که جای فاعل، مفعول و فعل در جمله کجاست، صفت و موصوف و مضاف و مضاف اليه نسبت به هم چه گونه قرار می گيرند، يعنی اين چيز که به آن می گویيم دستور، جای حرف های اضافه، حرف های ربط، قيد و غيره کجاست، به اين قاعده ها دستور زبان گفته می شود. اين قاعده ها به کمک واژههايی که در زبان فارسی وجود دارد می تواند بی نهايت جمله بسازد. ملاحظه می کنيد که با اين تعريف چه گونه کليه ی گويش ها و لهجهها را هم می توانيم زبان بناميم، اين تعريف را من برای اين گفتم که به محض اين که بحث زبان و گويش و لهجه می شود، فورن همه می پرسند که آيا مثلن کردی زبان است؟ يا لهجه؟ بلوچی زبان است يا لهجه؟ اين است که من اين جا تاکيد می کنم که طبق اين تعريف، و تنها از این دیدگاه ما به همه ی گويش ها می توانيم زبان هم بگویيم .
• ولی زبان از نظر گويش شناسی تعريف ديگری دارد. در يک محدوده ی سياسی آن چيزی که ما به آن زبان می گویيم بايد دو ويژگی داشته باشد. نخست اين که زبان رسمی يک مملکت باشد، يعنی قدرت سياسی داشته باشد. مانند زبان فارسی در ايران، و دوم اين که نسبت به زبان ها و گويش های اطراف خود، زبان مادری دیگری داشته باشد. مانند زبان های ارمنی، عربی و ترکی در ايران که به ترتيب از زبان هاي مادری آرمنی، سامی و اورال آلتايی گرفته شده اند. در حالی که زبان فارسی از خانواده ی زبان های ايرانی است
گويش ها شاخههایی از یک زبان واحد هستند، مثلن گویش های: فارسی، تاتی، کردی، بلوچی، مازندرانی، گيلکی و ... گويش های گوناگون يک زبان ايرانی هستند که من آن را " زبان ايرانی نخستين" ناميده ام.
به انواع هر گويش، لهجه می گويند، براي مثال گویش فارسی دارای لهجههای تهرانی، اصفهانی، شيرازی، کرمانی و غيره است و گویش گيلکی دارای لهجههای رشتی، لاهيجانی، رودسری، آستانه ای و ... و گویش کردی دارای لهجههای مهابادی، سنندجی، کرمانشاهی، ايلامی و غيره است. گويش ها از نظر آوايی، واژگانی و دستوری با هم تفاوت های بسياری دارند و فهم آن ها نياز به آموزش دارد، ولی لهجههای هر گويش معمولن تنها تفاوت های آوايی و واژگانی دارند و فهم آن ها نياز به آموزش چندانی ندارد. مثلن يک نفر اصفهانی با يک تهرانی يا شيرازی به راحتی میتواند هم صحبت شود، ولی همين فرد اصفهانی وقتی با گويشور گيلکی يا مازندرانی و يا بلوچی روبرو می شود، اگر نخواهد از فارسی که برای آنان زبان ميانجی به شمار می آيد استفاده کند، دچار مشکل می شود.
هر لهجه دارای گونه های زبانی نیز هست که وابسته به شغل، تحصيل، سن و جنس گويشور است. مثلن يک مرد اصفهانی تحصيل کرده با يک مرد بی سواد اصفهانی تفاوت لهجه دارد. و يا يک جوان اصفهانی در مقابل افراد مسن لهجه متفاوتی دارد. شغل و جنس نيز در ايجاد گونههای زبانی تاثير می گذارد
کارکرد زبان يعنی شیوه ی استفاده ی روزمره از زبان در امور مختلف. مهم ترين کارکردهای زبان عبارت است از: ايجاد تفاهم و ارتباط، بيان عقيده، دادن و گرفتن اطلاعات، فکر کردن و با خود حرف زدن، و از ديگر کارکردهای زبان، فرهنگ سازی است، به اين معنی که از طريق زبان فرهنگ ساخته می شود و به نسل های آينده منتقل می گردد.
زبانشناسی يعنی مطالعه ی علمی زبان، هر زبانی را که طبق قاعده های شناخته شده ی علمی مورد بررسی قرار بدهيم، مطالعه ی زبان شناختی کرده ايم و کسی که به اين نوع مطالعه می پردازد زبان شناس نام دارد.
کارکردهای علم زبان شناسی و اهداف آن عبارت است از: توصيف زبان و نوشتن دستور زبان، مقايسه ی زبان ها، طبقهبندی زبان ها، بررسی و شناخت وضعيت گذشته ی زبان ها، بررسی لهجهها و گويشها، آموزش زبان، فرهنگ نگاری، بررسی زبان از نظر توليد و دريافت از طريق اندام هاي گفتاری و دستگاه شنيداری و مطالعات آوا شناسی فيزيکی يا آکوستيکی.
تاريخ زبانشناسی بحث مفصلی دارد. اصولن بحث مربوط به زبان از سده های پیش از ميلاد، از زمان ارسطو و افلاطون و سقراط آغاز شده و رفته رفته به سده ی بيستم رسيده است. ولی زبانشناسی جديد از سده ی بيستم با پژوهش های فردیناند دو سوسور زبان شناس سویسی (١٨۵۷- ١٩١٣م) که او را پدر زبانشناسی نو می نامند آغاز شده و پس از سوسور نظر ها و مکتب های مختلفی مانند مکتب ساختگرايی، مکتب گشتاری و غیره در زبانشناسی پيدا شده است. متاسفانه هنوز در ايران درباره ی زبانشناسی کسی نظريه ی جديدی نداده است و هر چه که داريم همان نظرياتی است که از زبان شناسی خارجی گرفته ايم.
زبان فارسی در شاخه ی زبان های هند و ايرانی قرار دارد. اين زبان های هند و ايرانی، خود شاخهای از زبان هاي هند و اروپايی است. شاخه ی هند و ايرانی به دو شاخه ی هندی و ايرانی بخش می شود و شاخه ی ايرانی آن نیز به چندين زبان تقسيم می گردد. که يکی از آن ها فارسی است. زبان فارسي سه دوره ی باستانی، ميانه و نو دارد. فارسی امروز ما که همان فارسی نو است دارای لهجه های فراوانی است. امروزه زبان فارسی در کنار ساير گويش های ايرانی به حيات خود ادامه می دهد.
ما اکنون آثار نوشته شده ی بسياری از زبان های فارسی باستان و میانه در دست داريم و افزون بر رشته ی زبان شناسی همگانی، رشته ی زبان های باستانی را هم داريم که رشته ی گسترده ای است و خيلی هم در آن کار می شود، استادان زبان باستانی اصلن از استادان زبان شناسی همگانی جدا هستند و رشته زبان های باستانیبرای خود رشته ی جدايی است. فارسی امروز تحت تاثير زبان های ميانه و باستان است. اين زبان دنباله ی زبان فارسی ميانه، و فارسی ميانه هم دنباله ی فارسی باستان است. اگر در نظر بگيريم که ما يک زبان ايرانی نخستين داشته ایم که زمانی از زبان هند و ايرانی جدا شده است، بنابراين همه ی اين زبان ها، چه زبان های باستان و چه گويش های امروزی ما، چون همه از يک مادر واحد جدا شده اند, شباهت هايی با هم دارند و چون در طول تاريخ از هم جدا شده اند تفاوت هايی پيدا کرده اند.
مسایل تاريخی در تحول های زبان موثر بوده اند، مثلن در پایان مرحله ی فارسی ميانه، فارسی نو، با آمدن اعراب به ايران و از بين رفتن ساسانيان آغاز گردیده است، در آغاز این دوره زبان فارسی برای مدتی کنار گذاشته شد، زبان عربی جای آن را گرفت ولی اين فارسی به کل از میان نرفت. يعنی زبان عربی زبان رسمی شد، ولی زبان فارسی در خانوادهها به کار رفت و سپس آمیزش زبان عربی و زبان فارسی تا حدی زبان فارسی را تحت تاثير قرار داد و تغييراتی در آن به وجود آورد.
اشتباهی که خیلی ها می کنند اين است که گويش های موجود ايرانی را گويش های زبان فارسی مي دانند، در صورتی که گويش های ايرانی شاخههايی از زبان فارسی نيستند، گويش های ایرانی و زبانفارسی هر دو از يک زبان واحد که همان زبان ايرانی نخستين است جدا شده اند. بنابراين اين اشتباه است که بگویيم "گويش هاي زبان فارسي". يعنی اگر ما يک زبان ايرانی نخستين را در نظر بگيريم، آن گاه زبان فارسی در کنار گويش ها قرار می گيرد، نه اين که گويش ها از زبان فارسی جدا شده باشند. تصور کنيد چندين هزار سال پيش وقتی آريایی ها از روسيه به سوی جنوب سرازير شدند بخشی به هند و بخشی به ايران آمدند. آن هايی که به ايران آمدند، در آعاز زبان واحدی داشتند که همان زبان ايرانی نخستين است که بعدها به شاخههای گوناگونی بخش شد. يکی از اين شاخهها زبانفارسي است و ساير گويش های ايرانی شاخههای ديگر اين زبان واحد هستند. بنابراين نبايد گويش های ایرانی را شاخهای از زبان فارسی بدانيم. من تعريف زبان و گويش و لهجه را پیش از این بيان کردم. مثلن کردی يک گويش ايرانی است و ترکی يکی از زبان هايی است که در ايران به کار می رود، چون از زبان مادری دیگری است. گويش های ایرانی از نظر آوايی، واژگانی و ساختاری استقلال دارند ولي چون همراه با زبان فارسی (گویش فارسی) از زبان مادری واحدی جدا شده اند، مسلمن شباهت هايی با هم دارند. هر زبانی اگر در مقابل ورود واژههای بيگانه مقاومت کند و بتواند از قوانين واژه سازی که خود دارد استفاده کند و برای واژههای بيگانه وارداتی واژه بسازد، توان به روز و مدرن شدن را دارد. یعنی با وارد شدن بی رویه ی واژههای بيگانه به زبان ما، زبان فارسی مدرن نمی شود، بلکه خراب می شود. ولی وقتی که ما اين زبان را با استفاده از قوانین واژه سازی خود به روز بکنيم، آن گاه شايد بتوانيم اصطلاح مدرن را برای آن به کار ببريم. برخورد زبان ها به صورت بی رويه و حساب نشده ممکن است زبانی را از بين ببرد. در برخورد زبان ها با هم، سه اتفاق ممکن است رخ دهد:
• نخست اين که زبان غالب زبان مغلوب را از میان ببرد. مانند جايگزينی زبان ترکی با زبان قديمی ايرانی در آذربايجان يا جايگزينی زبان عربی با زبان قبطی در مصر، يا زبان عربی با زبان های بابلی، آشوری و اکدی در بين النهرين. يا جایگزینی زبان ترکی با زبان يونانی و بيزانس، در آن هنگام که ترک ها به بيزانس حمله کردند، زبان يونانی را از بين بردند و زبان ترکی فعلی در آن جا باقی ماند.
• دوم آن که زبان مغلوب زبان غالب را از میان ببرد. مانند برخورد زبان عربی با زبان فارسی پس از اسلام که زبان فارسی باقی ماند و زبان عربی را کنار زد.
• و سوم اين که دو زبان در کنار هم باقی بمانند و کاربرد هم زمان با هم داشته باشند، مثل زبان انگليسی و فرانسه در کبک کانادا و يا کاربرد هم زمان دو زبان انگليسی و ايرلندی در ايرلند. انگلیسی و هندی در هندوستان.
دری افغانی و تاجيکی لهجههايی از گویش فارسی اند. درست مانند تهرانی، اصفهانی، مشهدی که لهجههايی از گویش فارسی هستند و اين ها را زبان جداگانهای نبايد دانست. دری افغانی و تاجيکی هم مثل ساير لهجههای گویش فارسی دارای ويژگی های آوايی، واژگانی و گاهی ساختاری ویژه ی خود هستند. من در سال ١۳٨٤ش کتابی با عنوان "فارسی ايران و تاجيکستان" نوشتم که در آن تفاوت ها و شباهت های اين دو نوع فارسی را يعنی فارسی تاجيکستان و فارسی ايران را برشمردم. دری افغانی و تاجيکی در مقايسه با ساير لهجه های فارسی امروز ويژگی های بيش تری از فارسی دری را در خود حفظ کرده اند و دليل آن هم اين است که بر خلاف فارسی رايج در ايران که اکنون زبان علم و ادبيات ما شده، صيقل يافته و به عبارتی سادهتر شده است، اين دو لهجه، تنها زبان خانواده بوده اند و طبيعی است که ويژگی های زبان قديم را بيش تر در خود حفظ کنند. درست مانند حفظ اين ويژگی ها در گويش ها و روستاهای ما. می دانيد که بسياری از ويژگی های زبان هاي قديمی را ما اکنون در گويشهايی که در روستاهايمان به کار می روند می توانيم ببينيم، و اين همان حالتی است که مثلن در تاجيکستان وجود دارد . زبان فارسی در تاجيکستان زبان خانواده بوده و زبان علم آنان برای مدت زيادی زبان روسی بوده است، از این رو بيش تر ويژگی های قديمی را در خود حفظ کرده است.
زبان فارسی افزون بر لهجههايی مانند تهرانی، اصفهانی، شيرازی و جز آن، دارای گونهای است که به آن فارسی معيار می گويند. فارسی معيار دارای دوگونه ی نوشتاری و گفتاری است، اين دو گونه از نظر واژگان و ساختار تفاوتی با هم ندارند و در واقع يکی هستند. تفاوت آن ها در اين است که فارسی معيار نوشتاری را مینويسيم و فارسی معيار گفتاری را به همان شکل اصلی از روی نوشته می خوانيم، آن چه با فارسی معيار متفاوت است فارسی گفت و گویی (محاوره ای) است، يعنی همان فارسی که با آن حرف می زنيم. اين نوع فارسی از نظر آوايی، واژگانی و ساخت دستوری تفاوت هايی با فارسی معيار گفتاری دارد. مثلن وقتی در فارسی معيارگفتاری میگویيم، "میگويم" يا "میروم"، در فارسی گفت و گویی (محاوره ای) اين دو فعل میشود "میگم" و "میرم"، می بینید که در فارسی گفت و گویی چه قدر کلمات را کوتاه میکنيم و يادر آن واژگان ویژه ی محاوره به کار میبريم، مثلن خانه میشود خونه، نان میشود نون، دندان میشود دندون، و غيره. بنابراين اين جا بايد بر اين نکته تاکيد بکنيم که نباید دو اصطلاح فارسي گفت و گویی و فارسي معیار گفتاری را با هم اشتباه گرفت. در مقايسه ی لهجهها و گويشها نیز آن ها را با فارسي معيار مقايسه می کنند نه با فارسي گفت و گویی. فارسي معيار، در واقع فارسی آموزش است، یعنی ما وقتی می خواهيم بنويسيم به فارسي گفت و گویی نمی نويسيم. البته ممکن است برخی به عنوان یک سبک آن را به کار ببرند، ولی همه متوجه می شوند که این فارسی معيار نيست. نوشتن را باید آموزش دید، حرف زدن را هر کسی در خانواده یاد می گیرد ولي مساله ی نوشتن چيز ديگری است. فارسی معيار همانی است که آن را می نويسيم و همان است که تا آموزش نبينيم نمی توانيم آن را خوب بنويسيم. برای خوب نوشتن باید آموزش دید.
لزوم تسلط فارسی زبانان بر گوناگونیهای زبان فارسی
+ نوشته شده در سه شنبه نهم مهر 1387 ساعت 10:22 شماره پست: 53
نوشته: دکتر علی اشرف صادقی
کسانی که با جامعه شناسی زبان و زبانشناسی تاریخی آشنایی دارند مىدانند که زبانها به هیچ وجه پدیدههایی یکپارچه نیستند. زبانها معمولاً دارای تنوعات و گوناگونیهایی هستند که منشأ آنها عوامل مختلفی است. این گوناگونیها در جوامع بزرگتر بیشتر و در جوامع کوچکتر کمتر مشخص است. در گذشته بیشتر گوناگونیها و تفاوتهای زبانی را در تفاوتهای جغرافیایی (گویشها و لهجههای محلی) جستجو مى کردند، اما اکنون انواع گوناگونیهای دیگر که در زبان وجود دارد و در گذشته یا به آنها توجه مى شده یا عمداً ندیده گرفته مىشدهاند نیز مورد تحقیق قرار میگیرد...
منبع: شورای گسترش زبان فارسی - سایت زبان فارسی
دکتر علی اشرف صادقی - کسانی که با جامعه شناسی زبان و زبانشناسی تاریخی آشنایی دارند مىدانند که زبانها به هیچ وجه پدیدههایی یکپارچه نیستند. زبانها معمولاً دارای تنوعات و گوناگونیهایی هستند که منشأ آنها عوامل مختلفی است. این گوناگونیها در جوامع بزرگتر بیشتر و در جوامع کوچکتر کمتر مشخص است. در گذشته بیشتر گوناگونیها و تفاوتهای زبانی را در تفاوتهای جغرافیایی (گویشها و لهجههای محلی) جستجو مى کردند، اما اکنون انواع گوناگونیهای دیگر که در زبان وجود دارد و در گذشته یا به آنها توجه مى شده یا عمداً ندیده گرفته مىشدهاند نیز مورد تحقیق قرار میگیرد. این گوناگونیها در داخل زبانهایی که ما آنها را یکدست تلقی میکنیم وجود دارند. کافی است ما فارسی زبانان به طبقات مختلف اجتماعی و شکلی از زبان که آنها به کار مى برند دقت کنیم تا به تفاوتها و گوناگونیهایی که در زبانمان وجود دارد پی ببریم. اگر ما اندکی دقت به کاربرد زبان فارسی توسط یک فرد واحد در موقعیتهای مختلف و در خطاب به افراد مختلف بکنیم تنوع و گوناگونی این زبان بر ما آشکار مى شود. مثلاً یک فارسیزبان تحصیلکرده در خطاب به ما فوق خود به یک شکل، در خطاب به دوستان و همکاران خود به شکل دیگر و در موقع گفتگو با فرزندان خود به صورتی دیگر صحبت مىکند. زبان شناسان این گوناگونیها و عوامل مختلفی را که در به وجود آمدن آنها مؤثر است دقیقا بررسی و طبقه بندی کردهاند که ما را در این مقاله به اجمال به نتایج تحقیقات آنها اشاره مىکنیم. مهمترین عوامل به وجود آورنده گوناگونیهای زبانی عبارت است از: 1- عامل جغرافیایی؛ 2- طبقه اجتماعی؛ 3- سن؛ 4- جنسیت؛ 5- سبک؛ 6- میزان تحصیلات؛ و 7- قومیت عامل جغرافیایی: این عامل معروفترین عامل مؤثر در گوناگونیهای زبان است و چنان که گفته شد در گذشته تنها عامل شناخته شده مهم به شمار مىرفت. شکلهای جغرافیایی و محلی زبانها را گویش و در گذشته لهجه مى نامیدند. اما امروزه این دو کلمه در دو معنای متفاوت به کار مىروند. اگر تفاوتهای جغرافیایی در شکل از یک زبان منحصر به سطح تلفظ باشد این دو شکل را دو لهجه تلقی مىکنند و اگر یکی از این دو شکل رسمیت داشته باشد یا در مرکز کشور که معمولاً زبان آن معیارهار شمرده مىشود به کار رود آن را زبان مىنامند و شکل دیگر را در ارتباط با این زبان مىسنجند و آن را یک لهجه از این زبان به شمار مىآورند. اما اگر تفاوتهای دو شکل از یک زبان در سطح تلفظ و صرف و نحو و واژگان (لغات) باشد آنها را گویش مىنامند و اگر یکی از آنها رسمی باشد دیگری را گویشی از این زبان رسمی تلقی مىکنند. یکی از دلایل پیدایش تفاوتهای جغرافیایی در زبانها را وجود موانع طبیعی مانند بعد مسافت, کوهها, رودها, جنگلها, دریاهای حائل بین مناطق مختلف قلمرو یک زبان دانستهاند. اما باید دانست که این عوامل به وجود آورندهی تفاوتهای زبانی نیستند, بلکه تغییرات و گرایشهایی که به دلایل دیگر در زبان ایجاد مىشوند, به مناطق مجاور منتقل گردند. در گذشته تغییرات زبانی به مناطقی که این موانع طبیعی آنها را از مراکز سیاسی و فرهنگی و اقتصادی جدا مىکردند, یا سرایت نمى کردند یا به طور ناقص سرایت مىکردند. مثلاً تبدیل پایانی کلماتی مانند نامه و خانه و بنده به e , که ظاهراً ابتدا در زبان رسمی و معیار به وجود آمده اما به تمام قلمرو زبان فارسی سرایت نکرده است و در بسیاری از شهرها و روستاها این کلمات به شکل نامَ, خانَ و بندَ xana , nama و banada تلفظ مىشوند. باری این نوع تفاوتهای جغرافیایی در قلمرو زبان فارسی وجود داردو زبان مردم مناطق و شهرهای مختلف از راه همین تفاوتها شناخته مىشود. مثلاً ما به سهولت لهجه یک اصفهانی را از لهجه یک شیرازی تشخیص مىدهیم. امروزه با گسترش وسائل ارتباطی و وجود رادیو و تلویزیون این تفاوتها در حال کم شدن است. ساکنان مناطق مختلف کشور نیز که به تهران مى آیند کوشش مىکنند تا به همان شکل گفتگو کنند. طبیعی است که تسلط به فارسی تهرانی که شکل گفتاری زبان فارسی معیار شمرده مىشود در بعضی مشاغل مثل گویندگی رادیو, تلویزیون و دوبلوری سینما امتیاز حساب مىشود. طبقه اجتماعی: گروهی از افراد را که دارای ویژگیهای مشترک اقتصادی و اجتماعی باشند یک طبقه اجتماعی به شمار مىآورند. البته بعضی از محققان, طبقه اجتماعی آنان را مربوط به موقعیتها و امتیازات اجتماعی مانند شغل, میزان درآمد و محل سکونت دانستهاند. بررسیهای زبانشناسان نشان داده است که در زبان طبقات اجتماعی مختلف یک جامعه, تفاوتهای زبانىای وجود دارد که این زبا را از زبان سایر طبقات جدا مىکند. البته مقدار این گونه تفاوتها در جوامع مختلف متفاوت است. مثلاً در کشور ما تفاوتهای زبانی میان طبقات اجتماعی کم است اما در بعضی از جوامع این تفاوتها محسوس است مثلاً در ایالات متحده امریکا میان زبان سفید پوستان و سیاه پوستان غالباً تفاوتهایی وجو دارد. حفظ این تفاوتها در میان طبقات یک جامعه به دلیل همبستگىای است که میان افراد این طبقات وجود دارد. تفاوتهای ناشی از طبقه اجتماعی ممکن است در سطح تلفظ, دستور (صرف و نحو) و واژگان باشد. در بسیاری از جوامع سه گونه یا سطح زبان در ارتباط با طبقه اجتماعی وجود دارد. یک سطح که به آن زبان معیار گفته مىشود اساساً توسط نخبگان و تحصیلکرده های یک جامعه مورد استفاده قرار مىگیرد. این زبان در مدارس آموزش داده مىشود و در نوشتههای علمی, رسمی و اخبار رسانهها و غیره به کار مى رود. این شکل از زبان معمولاً شکل صحیح آن تلقی مى شود و سایر طبقات اجتماعی سعی مى کنند از آن تقلید کنند. سطح دیگر که زبان زیر معیار(غیر استاندارد) نامیده مى شود در میان روستاییان و طبقات پایین شهری و بیسوادان و غیره به کار مىرود. این سطح زبان معمولاً از طرف طبقات بالای اجتماع و تحصیلکردگان با نگاه مثبت نگریسته نمىشود. در زبان فارسی سطح زیر معیار زبان با سطح معیار تفاوتهای آوایی و واژگانی دارد. در بخش آوایی مىتوان از قلب یا جابجایی در بعضی کلمات و آهنگ جملات نام برد. مثلاً استعمال قُلف و نُخسه و برفوش به جای قفل و نسخه و بفروش خاص این سطح زبان است. همچنین آهنگ خاص جملات که مخصوص زبان «جاهلها» است از ویژگیهای این گونه زبان است. لغات و اصطلاحات عامیانه سطح پایین و به ویژه لغات و اصطلاحات با بار منفی و دشنامها نیز از ویژگیهای زبان زیر معیار است. سطح دیگر زبان, زبان فوق معیار است. این گونه زبان معمولاً در نوشتههای ادبی و مذهبی به کار مىرود. لغات و تغییرات ادبی بعضی ساختهایی که از زبان قدیم گرفته شده است مشخصه این سطح از زبان است. در زبان فارسی ادبی گاهی تأثیر نحو عربی نیز دیده مىشود. کلیه این سطوح زبان ناشی از تفاوتهای فرهنگی است میزان تحصیلات که در اول مقاله در شماره 6, جزو عوامل به وجود آورنده گوناگونیهای زبانی از آن نام برده شد با این سه یا چهار سطح از زبان در ارتباط است. ما در اینجا از سن و جنسیت و قومیت که موجب تنوع و گوناگونی زباناند صحبتی نمیکنیم. زیرا این عوامل سطح یا گونه خاصی از زبان را که مثلاً طبقه اجتماعی و میزان تحصیلات به وجود میآورند ایجاد نمىکنند بالاخره مىرسیم به آخرین عامل مؤثر در گوناگونی زبانی که عامل سبک باشد. سبک: گونههایی از زبان که تا اینجا مورد بحث قرار گرفت در ارتباط با سخنگویان زبان بود یعنی ویژگیهای آنها در ارتباط با وابستگی جغرافیایی یا طبقه اجتماعی گویندگان زبان بود اما سبک مربوط به شرایط خارجی یا اجتماعیای است که سخنگوی زبان در ارتباط با آن شکل یا گونه معینی از زبان را انتخاب مىکند عواملی که در انتخاب یک سبک یا گونه خاص زبان دخالت دارند عبارتاند از مخاطب, موقعیت مکانی, موضوع و وسیله زبان. بعضی از زبانشناسان تفاوتهای سبکی زبان را زیر عنوان تفاوتهای نقشی مورد بحث قرار دادهاند زیرا همان طور که گفته شد سبک در ارتباط با شرایط خارجی کاربرد زبان یعنی نقشی است که زبان به عهده مىگیرد. در بیشتر زبانها, حداقل سبک یا گونه نقشی از زبان وجود دارد: یکی سبک رسمی و دیگری سبک غیر رسمی , بدون اینکه حالتهای فیمابین نیز منتفی باشد سبک رسمی نیز معمولاً وقتی به کار مىرود که گوینده و مخاطب از نظر سن, شغل یا مقام و طبقه اجتماعی نابرابر باشند, یا میان آنها آشنایی وجود نداشته باشد. بر عکس سبک غیر رسمی وقتی به کار مىرود که گوینده و مخاطب از نظر سن, شغل و مقام نیز تقریباً برابر باشند یا میان آن دو رابطه صمیمی برقرار باشد. مثلاً میان زن و شوهر همیشه از این سبک استفاده مىشود اما میان رئیس و مرئوس گونه رسمی به کار مىرود. استفاده نابجا از این گونه موجب تعجب, سرزنش و گاهی مجازات است. مثلاً اگر شوهری با همسرش به زبان رسمی صحبت کند همسر متوجه مىشود که چیزی غیر عادی پیش آمده است یا اگر در جامعه ما شاگردی با استادش به زبان غیر رسمی گفتگو کند ممکن است این امر به اخراج او از کلاس یا حتی تنبیههای دیگر بیانجامد. چنان که گفته شد بین سبک رسمی و غیر رسمی ممکن است حالتهای فیمابین نیز وجود داشته باشد. در حقیقت از سبک رسمی تا غیر رسمی یک پیوستار وجود دارد که میان آنها گونههای فیمابین دیده مىشود که مىتوان به آنها سبکهای نیمه رسمی اطلاق کرد. البته باید توجه داشت که همه افراد جامعه به این گونههای سبکی تسلط یکسانی ندارند. افراد پایین جامعه معمولاً از سبک غیر رسمی استفاده مىکنند و به گونههای رسمی تسلط ندارند. اما تحصیلکردگان معمولاً به امکانات سبکی متنوعتری دسترسی دارند و از آنها استفاده مىکنند. این نکته نیز یادآوری گردد که هرچه در جامعهای اختلاف طبقاتی, اجتماعی و فرهنگی بیشتری وجود داشته باشد تنوعات سبکی نیز بیشتر است. به ویژه در جامعههای سنتی این تفاوتها محسوستر است. مثلاً در ژاپن یک سبک سلطنتی وجود دارد که فقط امپراتور از آن استفاده میکند اما در زبان انگلیسی میان گونههای سبکی تمایز کم است, توضیح اینکه در بعضی از زبانها تفاوت میان سبکها هم در واژگان است, هم در دستور و هم در آواشناسی مانند زبان جاوهای. اما در بعضی زبانها این تفاوت منحصر به جنبههای آوایی, تلفظی و واژگان است مانند زبان انگلیسی. در زبان فارسی تفاوتهای سبکی منحصر به واژگان, جنبههای تلفظی, کاربرد ضمایر و افعال است. زبان مؤدبانه و تنوعات آن یکی از شکلهای سبک رسمی است. این سبک واژگان خاص خود را دارد مثلاً به جای گفتن, عرض کردن و به استحضار رساندن و به جای گفتن در صحبت, فرمودن به کار مىرود. همچنین به جای من: بنده, حقیر, کمینه, فدوی و به جای شما: جنابعالی, سرکار, و حضرتعالی مورد استفاده قرار مىگیرد. قبلاً اشاره شد که موضوع صحبت نیز در انتخاب سبک مؤثر است مثلاً در یک سخنرانی علمی, معمولاً سخنران از گونه رسمی استفاده مىکند؛ همچنین است در مذاکرات سیاسی و دیپلماتیک و مواعظ مذهبی, اما در گفتگوهای دوستانه سبک رسمی کاربردی ندارد. همچنین گفته شد سبک با وسیله بیان نیز در ارتباط است. منظور از وسیله بیان استفاده از گفتار یا نوشتار است میدانیم که در زبان فارسی زبان گفتار دستور خاص خود و زبان نوشتار دستور مخصوص به خود را دارد و این دو با هم خلط نمیشوند. تنها در داستانها و رمانها(در گفتگوها) است که از زبان گفتار استفاده شود سبکهایی که در بالا به آنها اشاره شد ممکن است در گفتار یا نوشتار مورد استفاده قرار بگیرند. بنابراین ما, هم سبک رسمی نوشتاری داریم و هم سبک رسمی گفتاری. همین طور است وضع سبک غیر رسمی و ,مودبانه. چنان که گفته شد فارسی زبانان فرهیخته معمولاً به انواع سبکها تسلط دارند. از ایرانیان فارسی آموز ساکن خارج از کشور نیز توقع این است که تنها به یادگیری یکی از دو گونه از زبان فارسی اکتفا نکنند بلکه همه گونههای لازم را بیاموزند.
زبان و خط فارسی در گفتوگو با دکتر محمدرضا باطنی
+ نوشته شده در یکشنبه هفتم مهر 1387 ساعت 14:51 شماره پست: 47
دکتر باطنی: نمیدانم چرا مدعی خط در ایران خیلی زیاد است، هر کسی یک شیوهی خطی برای خودش درست میکند... فرهنگستان هم که روی خط کار میکند، این طوری است که یک عده که کاشناس هستند مینشینند در کمیسیون کوچکتری کار میکنند و تمام ابعاد قضیه را در نظر میگیرند. بعد این کار باید به تصویب هیئت کلی فرهنگستان برسد و آن هیئت کلی خارج از ذهن هستند، بنابراین تمام زحمات اینها را خط بطلان میکشند، یا تمام نظریاتی را که آنها دادهاند، عوض میکنند!
این مقاله در هفته نامه بخارا به چاپ رسیده بود. بر ادامه مطلب کلیک نمایید.
فرح طاهری - برای خارج کشوریها در معرفی زبان فارسی به غیر ایرانیها چه واژه معادلی گویاتر و درستتر است. آیا ذکر Persian Publication (یعنی نشریه برای ایرانیان فارسی زبان است) درست است یا باید بگوییم Farsi Publication (یعنی این نشریه برای جامعه فارسی زبان است) که آن وقت ممکن است مثلا ترکهای ایرانی که زبان اصلیشان ترکی است را در بر نگیرد؟ دکتر محمدرضا باطنی: وقتی شما Persian میگویید و نه Farsi، یک گستره بسیار زیادی را در بر میگیرد و اتفاقا دکتر یارشاطر اول کسی بود که مخالف بود با اینکه بگوییم Farsi، چون ذکر «Farsi» جغرافی بسیار کمی را در بر میگیرد در حالی که از لحاظ سابقه تاریخی برای فارسی زبانان اگر بگوببم Persian تمام جاهایی که فارسی زبان هستند مثل افغانستان و تاجیکستان و حتی آنها که زبان مادریشان غیر از فارسی است را هم در بر میگیرد. حتی اینکه شما بگویید Farsi چون به منطقه خاصی که فارس هست اشاره دارد این برای خود ما هم خوشایند نیست چون ما آنهایی را هم که فارسی را با لهجه خاصی صحبت میکنند، ندیده گرفتهایم.
در مورد خط و دستور نوشتن آن، افراد صاحب نظر عقاید و سلیقههای متفاوت دارند. برای افراد عادی چگونه مشخص میشود که چه کسی درستتر میگوید و از چه کسی باید پیروی کنند؟ به عنوان مثال یکی میگوید نگوییم «در» بگوییم «درب» و یا نگوییم «مرداد» بگوییم «اَمرداد» و از این گونه موردها. بحث کلی هست در زبانشناسی و یا در زبانشناسی ایرانی به نام درست و غلط. هیچ مرجعی نمیتواند بگوید که من تعیین میکنم که چه درست است و چه درست نیست، برای اینکه تا آنجا که به زبان مربوط میشود زبان معنی خودش را میرساند و حرکت میکند. مردم واژه میسازند، لغت میسازند، خیلی از اینها وارد زبان میشوند، خیلیها بعد از مدتی به عنوان زبان عامیانه از بین میرود. منتها خط و زبان نوشتاری به اصطلاح همیشه محافظه کارتر است و دیرتر حرکت میکند. الان مثلا ما میگوییم «میگم» ولی اگر آن را بخواهیم بنویسیم میشود «میگویم»، بنابراین در مورد خط همه جای دنیا همین طور است و خط از گفتار عقب است. مثلا ما میگوییم «پنشتا» که هست «پنج تا». شما اگر که با هر فارسی زبانی صحبت بکنید و دقت کنید میبینید کسی نمیگوید «اجتماعی»؛ یا میگویند «اشتماعی» یا «اژتمایی»؛ با شین میگویند یا با ژ. به هر حال اینها معمولا چیزهایی است که در زبان پیش میآید. خط انگلیسی را اگر نگاه بکنید الان بیان کننده تلفظ زبان انگلیسی نیست. مثلا کلماتی هستند که املای خاصی دارند که زمانی آن طور تلفظ میشده ولی الان دیگر آن طور تلفظ نمیشود ولی شکل نوشتاریاش همان طور باقی مانده. کشورهایی هستند که به دلایل خاصی توانستهاند، یعنی این جرئت را داشتهاند که خطشان را عوض کنند، یعنی اینکه خطشان را با گفتار هماهنگ کنند. مثلا در زبان آلمانی خواندن آن چیزی که نوشته شده با آن چیزی که گفته میشود خیلی فرق ندارد، در فنلاند همین طور، در اسپانیا و ایتالیا هم همین طور؛ اینها کشورهایی هستند که بعد از جنگ، خطشان را اصلاح کردند و فاصله بسیار زیادی را که بین گفتار و نوشتار بوده از بین بردهاند، ولی انگلیسیها و فرانسویها، به زبانشان گذشته از مسئله ارتباط و این قضایا خیلی علاقه دارند و حاضر نیستند آن را تغییر بدهند. بنابراین مسئله تغییر خط یک مقدار زیادی به روحیه ملتها مربوط میشود و یک مقدار به نیازشان. انگلیسی ها الان دیگر هیچ نیازی نمیبینند که خطشان را عوض کنند و حتما میگویند هر کس خواست یاد بگیرد، اما آمریکاییها در مورد اینکه فاصله خطشان را با گفتار کم کنند حساستر هستند و آمادهتر، مثلا Right و Night و کلماتی مثل اینها را مینویسند Nite همان طور که خوانده میشود ... خیلی از اینها مردمان راحتی هستند که این سنت را رایج کردند و این فرم خط را درست کردند. اما در مورد خط فارسی، اصلا مسئله چیز دیگری ست چون ما اصلا خطمان معلول است. برای مثال حرف غین را در نظر بگیرید؛ ما یک غین اول داریم یک غین وسط داریم یک غین آخر چسبان داریم و یک غین آخر تنها. حالا اگر شما بخواهید کل کلماتی که دارای اینجور ساختار هستند به هم بچسبانید، ولی خیلی از حرفها مثل و، د، ذ، ر ... اینها به هم نمیچسبند. بنابراین شما توجه کنید این مشکل اصلا در ذات این خط هست و این طور نمیشود که سیستمی درست کرد. مطلب دیگری هست و آن اینکه معمولا نمیدانم چرا مدعی خط در ایران خیلی زیاد است، هر کسی یک شیوه خطی برای خودش درست میکند. مثلا یک نویسنده که سرش به تنش میارزد یک شیوه خاصی برای خودش درست میکند. ولی مردم دنبال این نیستند که چیزی را جا بیندازند و از نظریات شخصی خود چشم بپوشند و یک لغت را که یک نفر ساخته و در عام به کار برده میشود، جا بیاندازند. اگر کسی دلش برای زبان فارسی بسوزد باید این لغت را هل دهد تا جا بیفتد؛ مثلا برای Process، فرایند درست شده. میآیند میگویند Process، فرایند نیست، فراشد هست یعنی تازه میآیند آن لغت را به هم میریزند و آشوبی به پا میکنند. حکایت این است که «به شتر گفتند که گردنت کجه گفت آره ولی آخه من کجام راسته». نقل داستان مملکت ماست. فرهنگستان هم که روی خط کار میکند این طوری است که یک عده که کاشناس هستند مینشینند در کمیسیون کوچکتری کار میکنند و تمام ابعاد قضیه را در نظر میگیرند. بعد این کار باید به تصویب هیئت کلی فرهنگستان برسد و آن هیئت کلی خارج از ذهن هستند، بنابراین تمام زحمات اینها را خط بطلان میکشند، یا تمام نظریاتی را که آنها دادهاند عوض میکنند. ما در نوشتن همین فرهنگ [انگلیسی به فارسی] بارها سعی کردیم که از خط فرهنگستان یعنی از شیوه نگارش فرهنگستان پیروی کنیم تا یکنواختی به وجود آید، اما وسط کار متوجه شدم که آنها شیوه خودشان را عوض کردهاند. اول گفتند که تمام «ها»ی جمع را جدا بنویسید، مثلا «کتابها» را. وقتی ما شروع کردیم، گفتند نه، «آنها» و «اینها» استثنا هستند...
برای من هم که کارم ویراستاری است کمی قضیه گیج کننده است که بالاخره باید این گونه کلمات را به هم چسباند یا جدا نوشت یا نیمفاصله داد... قضیه دو جور است: یکی سرهم نویسی است که مثلا شما مینویسید دانشرایعالی، یعنی همه اینها را به هم میچسبانید. یکی با فاصله نویسی هست، یعنی مینویسید دانشسرایعالی، یعنی در واقع باید یک کلمه خوانده شود. مثلا «شناختهشده»؛ به عنوان صفت اگر فاصله «شناخته» و «شده» زیاد بشود کلمه تبدیل به فعل میشود، بنابراین اینهایی که به عنوان صفت به کار میروند به قول شما حتما باید این نیمفاصله را داشته باشند یا به قول ما بیفاصله نوشته شوند یعنی نه سر هم.
البته ما هم مایلیم اینها را رعایت کنیم، ولی محدودیتهایی که نرمافزارهای مختلف دارند به ما اجازه نمیدهند هر کاری میخواهیم بکنیم. مثلا در مورد استفاده از نیمفاصله حتی اگر در صفحهبندی برای چاپ روی کاغذ دچار مشکل نشویم، برای گذاشتن در اینترنت مشکل پیدا میکنیم و نیمفاصلهها به هم میچسبند و ما مجبور میشویم که نیمفاصله را فراموش کنیم تا دچار مشکل بیشتر نشویم. خوب این محدودیتهای کامپیوتری را فعلا نمیشود کاریاش کرد... در هر حال این روند کلی بیفاصله نویسی مهم است.
به سرهمنویسی اشاره کردیم بگذارید این را هم بپرسم. در مورد سرهم بودن «به» چطور مثل «بهراستی»، «بهویژه» و ... ببینید «به» گاهی به یک کلمه میچسبد و یک صفت درست میکند مثل «بنام» یعنی معروف، «بجا» یعنی به موقع، «بهنگام» و ... اینها جداشدنی نیست، اما در مورد بقیه موارد مثل «بهراستی»، «بهویژه»، «بهخصوص» ما اینها را با همان نیمفاصله مینویسیم یعنی معمولا جدا هست، مگر اینکه با کلمه یک صفت به جود بیاورد. نکتهای که باید به آن توجه داشته باشید در زبان فارسی مرز بین صفت و اسم و قید بسیار مرز مشخصی نیست، مثلا میگوییم «تازه چه خبر» میگویید «تازهها پیش شماست». خب «تازهها» اینجا جمع بسته شده، پس اسم است. در جای دیگر میگویید «من امروز میوه تازه خریدم» اینجا «تازه» صفت است. در جای دیگر میگوییم «تازه از راه رسیده» اینجا «تازه» قید است. یعنی آن مرز مشخصی که معمولا در زبان انگلیسی و فرانسه بین اسم و صفت و قید قست، در زبان فارسی نیست و بستگی به نوع مصرف دارد. مثلا میگوییم فلانی آدم «بخصوصی» است (البته کمتر به کار میرود. معمولا میگوییم آدم خاصی است) در اینجا «بخصوص» صفت است ولی در جایی میگوییم «همه بیایند بهخصوص تو» که قید میشود، یعنی شناختن اینکه چی اسم هست و چی صفت و چی قید، به بسامدش بستگی دارد و نه به مقوله. از نظر مقوله خیلی خیلی مشکل است.
یکی از مشکلات دیگر خط فارسی این است که اصوات در آن نیست و یا همزه، این مشکل را چطور میشود حل کرد؟ ما این پیشنهاد را به فرهنگستان داده بودیم که چون این کسره اضافه یکی از عناصر بسیار فعال نقل فارسی است،میباید در زنجیره خط فارسی وارد شود. مثل «خانهی من»، یا «کتاب ِ حسن». در همان سخنرانی دانشگاه تورنتو من مثالی زدم و گفتم ما ممکن است بگوییم «اغلب، مردم این طور فکر میکنند» که میشود people often یا بگوییم که «غلب ِ مردم این طور فکر میکنند» که میشود most people و خوب این اگر مشخص نباشد، ما تا آخر جمله را میخوانیم و بر میگردیم میبینیم که جمله ما غلط است، و یا اینکه تعبیر ما از جمله کلا اشتباه میشود. بنابراین یکی از گرفتاریهای ما همین است. همزهای هم که روی مثلا «خانه ٔحسن» میآید، همزه نیست بلکه «ی» کوتاه شده است. حالا خیلیها اصرار دارند که این همزه را بردارند و به جایش «ی» بگذارند.
حالا ما این امکان را نداریم که در کار با کامپیوتر همزه بگذاریم و در صورت استفاده از آن ممکن است در چاپ یا گذاشتن در اینترنت با نرمافزاری که ما استفاده میکنیم اشکالاتی پیش بیاید. برای اینگونه کلمات ما چی باید بکنیم آیا باید «ی» کنارش بگذاریم؟ برای شما که ویراستار هستید این خیلی کار مشکلی است ... بعضی از ناشرها یک شیوه خط فارسی را انتخاب کردند و دیگر همان کار را انجام میدهند مثل گذاشتن «ی» ولی بعضیهای دیگر این کار را نمیکنند. بعضی از نویسندهها هستند که اصرار دارند که اگر این خط ما را نمیتوانید بزنید اصلا چاپ نکنید. اینها آن قدر حساس هستند که اصلا حاضر نیستند مطالبشان به حالت دیگری چاپ شود و یا کسی در کارشان دست ببرد مثل آقای آشوری. بعضی از ناشرها شیوهای را انتخاب کردهاند که اگر نویسندهای اصرار کند که مثلا میخواهم همین طوری چاپ شود آنها همان طور چاپ میکنند، مثلا میگویند کلمه «آئین» را بنویسید «آیین» و یا بعضی کلمههای عربی مثل «مسائل» که کاملا عربی است، این نویسندهها میگویند برای ما بنویسید «مسایل».
حالا که آقای زرهی اینجا هستند من باید بگویم که سردبیر ما با کلمه «میگردد» خیلی مشکل دارند و به محض برخورد با این کلمه آنرا تغییر میدهند ... «میگردد» الان قدیمی شده. در زبان فارسی، بر خلاف انگلیسی از تکرار یک کلمه خیلی پرهیز دارند. چون فارسی زبانها دوست ندارند یک کلمه مانند «کردن» را زیاد به کار ببرند، از کلماتی مانند «نمودن»، «می گردد» و ... کمک می گیرند که البته احتیاجی به این کار نیست و فارسی زبانها باید این عادت را کنار بگذارند و اگر جملهای نیاز دارد شش تا «کردند» هم پشت هم بیاید، استفاده کنند و تکرار یک کلمه هیچ مشکلی ایجاد نمیکند. مثلا در زبان انگلیسی ده بار میگویند I I I ولی در زبان فارسی اگر کلمهای تکرار شود آن را یک ایراد میدانند و مثلا اگر در یک جمله از کرد استفاده کردند، در جمله بعدی اگر بخواهند بگویند «گرم کرد» میگویند «گرم نمود» و این یکی از چیزهایی است که اصلا بد نیست و اشکالی ندارد و یک نیاز زبان است.
زبان روزنامهها و رادیو تلویزیون در ایران امروز را چطور میبینید؟ رادیو، تلویزیون را که من اصلا گوش نمیدهم. روزنامهها را هم زمانی میخواندم، از بعد از اینکه داستانهایی پیش آمد آنها را هم دیگر نمیخوانم و وقتی که از جلوی دکه روزنامه فروشی رد میشوم فقط تیترها را نگاه میکنم. اما در هر حال، هر نوع حکومتی که سر کار بیاید با هر دیدگاههایی که داشته باشد، مقداری لغت با خودش درست میکند. یعنی خواهی نخواهی به وجود میآید. فرض کنید اصلاحطلبها که آمدند تعداد زیادی واژه با خودشان آوردند. مثلا بعد از اینکه آقای خاتمی امید همه را مایوس کردند لغتی در فارسی درست شد به عنوان «فرصتسوز» یا «فرصتسوزی». این «فرصتسوزی» چیزی است که با این وضعیت سیاسی ملکت وارد شده یعنی که تمام امکانات را از دست میدهند بعد میروند مینشینند و میگویند ای داد بیداد عجب چیزی شد. کلا میتوانم بگویم نثر فارسی بر خلاف تصور بعضیها رو به بهبود است. البته بستگی دارد به اینکه کی مقاله بنویسد، ولی برآیند کلیاش رو به بهبود است. ترجمهها خیلی افتضاح است، به خاطر اینکه عده زیادی که فارغالتحصیل میشوند، مخصوصا از رشتههای مترجمی، عوض اینکه بروند سراغ رمانهای سبکتر و چیزهایی که میفهمند، میروند سراغ یک چیز پیچیده که بعد از پساش بر نمیآیند و وسطش گیر میکنند و خراب میکنند و این میشود که ترجمهها خوب در نمیآید. البته ترجمههای علمی دارد بهتر میشود. روی هم رفته، من با نگاه مثبت نگاه میکنم.
آقای پارسا بناب در مقاله «مضمون مسئله ملی و پدیده پانایسم در ایران» مینویسد: «در واقع، شوونیسم ملی حاکم بر بخش بزرگی از ادبیات و فرهنگ کنونی ایران، ادعا میکند زبانهای بلوچی، لری، کردی و ... زبان نبوده بلکه لهجههای محلی زبان فارسی هستند، و یا اینکه ترکی آذری، ترکی ترکمنی و عربی، زبانهای بیگانگان بوده و توسط اعراب و مغولان بر مردم ایران تحمیل شدهاند. این نویسندگان ایرانی بودن را با آریایی بودن و تکلم به زبان فارسی یکی دانسته و اشتراک ملی را با اشتراک کشوری یکسان تلقی میکنند. آها تلاش میکنند تا در اذهان مردم، تک زبانی را نشانه وحدت ملی قلمداد کنند و زبان رسمی را هم، چون واحد پول رسمی، نشانه هویت ایرانیان بدانند.» نظر شما به عنوان زبانشناس در این خصوص چیست؟ خوب این حرف ایشان کلا درست است. یعنی اینکه اولا کردی، ترکی و امثال اینها زبانهای تمام عیار هستند و اطلاق گویش یا اصلا لهجه به کلی غلط است، برای اینکه لهجه فقط یک اختلاف تلفظی است مثل لهجه اصفهانی در مقابل لهجه یزدی. اگر من با یک فرد، تاجیکی صحبت کنم هیچ مشکلی در درک زبان او که از کشور تاجیکستان هست ندارم به جز چند کلمه که بپرسم منظورش چیست. یعنی ارتباط مختل نمیشود. بنابراین ما به این میگوییم لهجه. ولی وقتی بین 60 درصد یا بالای آن ارتباط مختل شود به آن میگوییم گویش که تقریبا میفهمم که طرف چی میگوید ولی ارتباط کامل برقرار نمیشود. مثلا اگر یک گیلک بیاید با من صحبت کند، من متوجه نمیشوم چه میگوید. پس من میگویم که این یک زبان است، گیلکی زبان است، مازندرانی زبان است، کردی، ترکی زبان هستند. اما داستان اینکه اینها اول چه زبانی داشتند، امر دیگری است. در جلسه دانشگاه تورنتو یکی از آقایان سوال کرد آیا یک زبان، غیر از اینکه گویندگانش از بین بروند، به نحو دیگری هم میتواند بمیرد؟ بله. بسیاری از کشورهای شمال آفریقا که الان جزو عرب محسوب میشوند (مثلا مصر و بخشهای بزرگی از عراق) اینها اصلا عربی صحبت نمیکردند. وقتی اسلام بر اینها غالب شد و به اصطلاح استیلای عرب بر این کشورها ماندگار شد، زبان اینها عربی شد و اینها شدند یک ملت عرب. بنابراین، اینکه در آذربایجان یک وقتی، گویشی از زبان فارسی صحبت میشده و بعدا ترکی آمده این یک بحث تاریخی است. آنچه که بالفعل است، زبان ترکی است و زبان ترکی هم یک زبان است. زبانشناسان اصطلاحی دارند که به آن میگویند Linguistics Islands یعنی جزیرههای زبانی، یعنی ممکن است که در یک دهات آذربایجان مردم ترکی حرف نزنند و آذری قدیم را صحبت کنند، همین طور که مثلا در مصر هم گروهی هستند که زبانهای قدیمی را هنوز میدانند و بلدند و تکه تکه به صورت یک جزیرههای زبانی باقی ماندهاند. بنابراین این دو بحث متفاوت است. اینکه الان ترکی یک زبان هست یا نه، جواب مثبت است؛ و اینکه روزی خطه آذربایجان به زبانی از ریشه ایرانی صحبت میکرده، آن هم درست است. اما این دو قضیه متفاوت است.
در مورد بخش آخر گفته آقای بناب نظرتان چیست؟ اینکه بعضیها تک زبانی را نشانه وحدت ملی قلمداد میکنند و تنوع زبانی را مخالف با این وحدت میدانند؟ اصلا تصور یک کشور و یک زبان بیشتر صورت یک استثنا دارد تا یک قاعده. شما کمتر جایی را پیدا میکنید که یک زبانه باشند. مثلا در انگلستان در ایالت ولز مردم ولزی صحبت میکنند و انگلیسی را هم میدانند ولی به هر حال زبان رسمی برای اینکه یک ملت تلقی شوند، انگلیسی است و آنها میتوانند آن را صحبت کنند. در کشوری مثل کانادا دو زبان رسمی هست: انگلیسی و فرانسه. شما به هر زبانی که میخواهید صحبت کنید ولی وقتی میخواهید با یک اداره دولتی مکاتبه کنید، باید نامهتان را به یک زبان بنویسید.
یعنی به نظر شما در کشوری مثل ایران، آنها که زبان مادریشان غیر از فارسی است، باید فارسی را به عنوان زبان دوم یاد بگیرند. نه، زبان فارسی را باید به عنوان یک زبان اصلی یاد بگیرند. به نظر من در دراز مدت راه حل ایران و کشورهایی مثل ایران، دولتهای فدرال است که اینها هر کدام در نظام آموزشی، نظام تعلیم و تربیت و شهرداری و نظایر این باید مستقل شوند و مسائل کلی مثل سیاست خارجی و دارایی باید در دست دولت مرکزی باشد. من فکر میکنم تمام کشورها یک روز به این شکل خواهند شد. در ایران هم همین طور است. حالا به عنوان مثال، اگر بلوچها دلشان نمیخواهد که جزو ایران بمانند من شخصا هیچ دلیلی نمیبینم که آنها را زور کنیم که حتما جزو ایران بمانند. خیلیها فکر میکنند که اگر این اتفاق بیافتد آسمان به زمین میآید، در حالی که من این طور فکر نمیکنم. اگر یک دولت و ملتی صاحب پرستیژ باشد، اصلا افرادش دلشان نمیخواهد به کشور همسایه بچسبند. مثلا در کشوری مثل سوئیس چندین زبان صحبت میشود: آلمانی، ایتالیایی، فرانسه و ... حالا اگر از شخصی در آنجا پرسیده شود کجایی هستی، اصلا نمیخواهد بگوید که منم آلمانی هستم، بلکه میگوید من سوئیسی هستم. چون اعتبار سوئیس یا هم تراز آلمان است، و یا اگر بالاتر نباشد، کمتر از آن نیست. اگر منطقه بلوچستان ما منطقه آبادی بود و سرمایه گذاری به اندازه کافی میشد و به آبادانی مثلا فارس بود، هیچ کس دلش نمیخواست برود به آن طرف مثلا پاکستان. ولی حالا که نیست، اشتیاقی دارند که فامیل آنها که آن طرف هستند با اینکه این طرف هست ملحق شوند و ... این مسائل مربوط می شود به اینکه رونق مملکت چقدر باشد و احساس تعلق مردم به مملکت چقدر، و این را به زور نمیتوان به وجود آورد. کسانی که در مورد تک زبانی افراط میکنند، اگر خودشان هم به حکومت برسند میبینند که باید یک زبانی باشد که مردم بتوانند با هم ارتباط برقرار کنند، و هیچ راه دیگری نیست.
5000 سال تاريخ خط و زبان در باغ کتيبه ها به نمايش در مي آيد
+ نوشته شده در یکشنبه هفتم مهر 1387 ساعت 13:38 شماره پست: 78
با گشايش باغ کتيبه ها، تحول و تطور مستمر پنج هزار ساله خط و زبان از مراحل تصوير و نشانه گزيني آغاز خط تا اشکال مختلف آن، در معرض ديد پژوهشگران و علاقه مندان قرار خواهد گرفت.
باغ کتيبه ها در ضلع جنوب شرقي کاخ صاحبقرانيه مجموعه تاريخي نياوران واقع و به همت پژوهشگاه، معاونت هاي ميراث فرهنگي و ارتباطات سازمان ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري بويژه مديريت مجموعه فرهنگي تاريخي نياوران راه اندازي شده است.
نظرات رسول بشاش رییس مرکز کتیبه شناسی پژوهشکده زبانشناسی در ارتباط با باغ کتیبه های زبان فارسی را در ادامه مطلب پیگیری نمایید.
به گزارش ايرنا به نقل از پژوهشگاه سازمان ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري، "رسول بشاش" رييس مرکز کتيبه شناسي پژوهشکده زبان شناسي، کتيبه ها و متون با اشاره به اتمام فازهاي 1 و 2 راه اندازي باغ کتيبه ها، گفت: با در اختيار گذاشتن مکاني به منظور مطالعه و پژوهش که توسط مديريت مجموعه فرهنگي - تاريخي نياوران مورد موافقت قرار گرفته، فاز سوم و تکميلي آن آغاز خواهد شد. به گفته وي، در اين مجموعه نشانه هاي خطي سطري و اشکال مختلف خط هاي ميخي اکدي، عيلامي، آشوري، اورارتو و فارسي باستان و انواع خطوط الفبايي همچون پارتي،نمونه هاي هط پهلوي تا انواع خطهاي اسلامي کوفي، نسخ، نستعليق و ... برگرفته از صخره هاي واقع در ارتفاعات، دره ها و غارها، به صورت مولاژ يا همانند سازي شده به صورت مستند و سلسله وار و واژه به واژه خطوط ياد شده را در بستر پنج هزار ساله، موضوع مطالعه و پژوهش محققين و پژوهشگران رشته هاي هنر، تاريخ، اديان و خط و زبان قرار خواهد داد. بشاش اظهار داشت: اين مرکز با فراهم ساختن فضاي علمي، آموزشي براي دانشجويان رشته هاي مربوطه، وسيله انتقال و ارتقاي اطلاعات ارزشمندي براي عموم اقشار جامعه را فراهم خواهد ساخت. رييس مرکز کتيبه شناسي پژوهشکده زبانشناسي، کتيبه ها و متون درباره پيشينه راه اندازي باغ کتيبه ها گفت: فضا و فرصت از سال 1364 و بدنبال اجراي طرح و برنامه مستندسازي کتيبه هاي صخره اي ايران ايجاد شد. وي ادامه داد: اين فضا به منظور رفع دغدغه هاي ناشي از تخريب و امحاي کتيبه ها توسط مرکز باستان شناسي سازمان ميراث فرهنگي وقت آغاز شد و نخستين کپي برداري از کتيبه صخره اي دوره ساساني مشکين شهر در سال 1368 صورت گرفت. بشاش، کپي برداري از دو کتيبه پارتي و پهلوي ساساني، شاپور اول در غار حاجي آباد و کتيبه هاي صخره اي شاپور اول و کرتير در نقش رجب را از ديگر اقدامات پژوهشکده زبانشناسي، کتيبه ها و متون دانست. رييس مرکز کتيبه شناسي پژوهشکده زبانشناسي، کتيبه ها و متون،، با اشاره به اينکه کپي يا مولاژ کتيبه "کرتير" از اصل کتيبه کاملتر است، افزود: بخشي از اين کتيبه، مدتي پس از کپي برداري در جايي که نام موبد، هربد و کرتير آمده با اره سنگ بري بريده و از سوي افراد ناشناس به سرقت رفت. براساس اين گزارش هم اکنون 20 نمونه از مولاژهاي کتيبه ها در اين باغ از دوره پيش تاريخي تا دوره تاريخي مستقر شده است. قديمي ترين مولاژ اين مجموعه مربوط به کتيبه آنوباني واقع در سر پل ذهاب کرمانشاه به خط و زبان اکدي و متعلق به سالهاي 2100-2000 قبل از ميلاد است. نشتبان، رازليق و سقندل از ديگر کتيبه هايي است که در اين باغ به نمايش در آمده است. باغ کتيبه ها در ضلع جنوب شرقي کاخ صاحبقرانيه مجموعه تاريخي نياوران واقع و به همت پژوهشگاه، معاونت هاي ميراث فرهنگي و ارتباطات سازمان ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري بويژه مديريت مجموعه فرهنگي تاريخي نياوران راه اندازي شده است.
کتاب "زبان و ذهن" چامسکی برای چهارمین بار تجدید چاپ شد.
+ نوشته شده در یکشنبه هفتم مهر 1387 ساعت 13:22 شماره پست: 77
«زبان و ذهن» نوشته نوام چامسكي با ترجمه دكتر كوروش صفوي براي چهارمينبار از سوي اتشارات هرمس تجديد چاپ شد.
مقدمه کتاب به قلم دکتر کوروش صفوی را در ادامه مطلب پیگیری نمایید.
ه گزارش خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا) كتاب حاضر يكي از آثار كلاسيك در حوزه زبانشناسي است.
اين كتاب مشتمل بر 6 مقاله است. دستاوردهاي زبانشناختي در مطالعه ذهن: گذشته، دستاوردهاي زبانشناختي در مطالعه ذهن: حال، دستاوردهاي زبانشناختي در مطالعه ذهن: آينده، صورت و معني در زبانهاي طبيعي، ماهيت صوري زبان و در نهايت زبانشناسي و فلسفه.
دكتر كوروش صفوي در مقدمه خود آورده است: اين اثر همانند تمامي آثار كلاسيك رشتههاي مختلف ويژگيهاي خود را داراست. با گذشت زمان، مخاطبان اين دسته از متون را متخصصاني تشكيل ميدهند كه با اهدافي ويژه به مطالعه آثاري ميپردازند كه شايد اعتبار علمي زمان خود را از دست داده باشند و صرفا حلقهاي از زنجيره تلاش انسان را درراه انديشه و شناخت نادانستهها تشكيل دهند.
چامسكي نيز در پيشگفتار كتاب آورده است: شش فصل حاضر را ميتوان به دو گروه تقسيم كرد. سه مقاله نخست اين مجموعه در سال 1968 با نام «زبان و ذهن» به چاپ رسيدند. اين سه مقاله مرتبط با دستاوردهاي زباني در مطالعه ذهن (گذشته، حال و آينده ) بر مبناي سخنرانيهايي تدوين شدهاند كه با نام بكمان در برابر جمع كثيري از مخاطبان دانشگاهي در دانشگاه كاليفرنيا، در ژانويه 1967 قرائت شد. اين سه مقاله، مجموعهاي را تشكيل ميدهند كه با سه مقاله بعد تفاوت دارد.
اين اثر، ترجمه كتاب LANGUAGE AND MIND است كه براي نخستينبار در سال 1378 از سوي انتشارات هرمس به چاپ رسيده است.
انتشارات هرمس، «زبان و ذهن» را در قطع رقعي، 272 صفحه و شمارگان 1500 نسخه بهبهاي 35000 ريال شهريور ماه87 در اختيار علاقمندان قرار داده است.
داستان کوتاه (4)
+ نوشته شده در یکشنبه هفتم مهر 1387 ساعت 13:14 شماره پست: 76
خانم فلاحزاده لطف کرده داستانک زیر را برای وبلاگ ارسال کرده اند. با تشکر از ایشان.
گنجشک به خدا گفت: لانه کوچکی داشتم آرامگاه خستگیم، سرپناه بی کسیم بود، طوفان تو ،آنرا ازمن گرفت،کجای دنیای توراگرفته بودم؟؟ خداگفت: ماری درراه خانه ات بود،توخواب بودی ،بادراگفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تواز کمین مار پرگشودی!چه بیسار بلاها که از توبواسطه محبتم دورکردم وتو ندانسته به دشمنیم برخاستی....
آشنایی با استادان زبانشناسی(8)
+ نوشته شده در شنبه ششم مهر 1387 ساعت 11:27 شماره پست: 41
زبانشناسان بزرگ دنیا
مگه میشه از زبانشناسی سخن گفت و یادی از بزرگان این رشته مثل ساپیر- چامسکی- ورف و.... نکرد؟ در این پست با این بزرگان که عکسهایشان در زیر است آشنا میشوید. عکسها بترتیب مربوط به ادوارد ساپیر / نوام چامسکی و بنیامین ورف است.
با کلیک بر ادامه مطلب زندگینامه و آثار بزرگان زیر را به زبان انگلیسی با لینک مستقیم مطالعه نمایید.
در این مقاله به روانشناسی زبان با دیدی کامل و همه جانبه نگریسته شده است. اگر به روانشناسی زبان علاقمند هستید حتما این مقاله جالب و علمی را بخوانید. سر فصلهای مقاله عبارتند از:
۱- روانشناسی زبان ۲ - تولید و ادراک گفتار ۳- زبان و حافظه ۴- دو زبانگی و چند زبانگی ۵- آسیب شناسی زبان ۶-فراگیری زبان ۷-دوره حساس زبان آموزی ۸-زبان و نظامهای ارتباطی جانوران
ر وانشناسی زبان
روانشناسی زبان (psycholinguistics) نام شاخه علمینسبتاً جدیدی است که از محل تلاقی زبانشناسی و روانشناسی جوانه زده است. موضوع این علم مطالعه جنبههای ذهنی زبان، یا به بیان دیگر، رابطه ذهن و زبان است. پیشرفت عصب- روانشناسی (نوروپسیوکولوژی) هنوزبه آنجا نرسیده است که ما را از کاربرد واژه «ذهن» بینیازکند. هنوز راه درازی در پیش است تا ما به همه اسراری که در کاسه سرمان نهفته است پی ببریم و بتوانیم آزادانه به جای ذهن، کلمه مغز را به کار ببریم. با اینهمه، تصور نمیکنم در بین کسانی که با اینگونه مسائل سروکاردارند تردیدی وجود داشته باشد که بدون مغز چیزی به نام ذهن وجود ندارد.....
روانشناسی زبان (psycholinguistics) نام شاخه علمینسبتاً جدیدی است که از محل تلاقی زبانشناسی و روانشناسی جوانه زده است. موضوع این علم مطالعه جنبههای ذهنی زبان، یا به بیان دیگر، رابطه ذهن و زبان است. پیشرفت عصب- روانشناسی (نوروپسیوکولوژی) هنوزبه آنجا نرسیده است که ما را از کاربرد واژه «ذهن» بینیازکند. هنوز راه درازی در پیش است تا ما به همه اسراری که در کاسه سرمان نهفته است پی ببریم و بتوانیم آزادانه به جای ذهن، کلمه مغز را به کار ببریم. با اینهمه، تصور نمیکنم در بین کسانی که با اینگونه مسائل سروکاردارند تردیدی وجود داشته باشد که بدون مغز چیزی به نام ذهن وجود ندارد. پیش از آنکه وارد بحث شویم، باید به یک تمایز مهم توجه داشته باشیم و آن تمایز بین زبان و گفتار است. زبان عبارت است از مجموعهای قواعد که به آن دستور (یا گرامر) میگویند و نیز تعدادی واژه که واژگان زبان را تشکیل میدهد. قواعد دستوری و واژگان زبان ماهیت ذهنی دارند و در جایی از مغز ما که چون و چند آن هنوز به درستی روشن نیست، نگهداری میشوند و ناچار مستقیماً درمعرض مشاهده نیستند. به بیان دیگر، زبان رفتار نیست. برعکس، گفتار نمود یا حالت بالفعل زبان است، از اینرو نوعی رفتار است که مستقیماً به مشاهده درمیآید. ما در این بحث، «زبان» و «گفتار» را، با حفظ تمایزی که ذکر شد، به کار میبریم. این تمایز در بحثهای فنی زبانشناسی و روانشناسی زبان اهمیت بسیار دارد. روانشناسی زبان، با آنکه علمی نوخاسته است، به سرعت رشد میکند و مسائل متنوع زیادی را در حوزه پژوهشهای خود قرارداده است. ما در اینجا نمیتوانیم به بحث همه این مسایل بپردازیم. ناچار، برای اینکه از موضوعات مورد بحث تصوری به دست داده باشیم، برخی از آنها را با شرحی مختصر ذکر میکنیم.
تولید و ادراک گفتار قبلاً گفتیم که زبان ماهیت ذهنی دارد و نمود یا تجلی آن گفتار است. ما وقتی سخن میگوییم، یعنی در تولید گفتار، از قواعد و واژگانی که در حافظه خود اندوختهایم سود میجوییم؛همچنین وقتی به سخن دیگران گوش میدهیم، یعنی در ادراک گفتار، باز از همان قواعد و واژگان که در مغز خود داریم، استفاده میکنیم، ولی مسئله در اینجا تمام نمیشود. باید دانست چه فرایندهای ذهنی در برقراری این ارتباط دخالت دارند؛ مثلاً چه فرایندهای ذهنی هماکنون به شما امکان میدهد جملههای مرا به سرعت با قواعد و واژگانی که در ذهن دارید مقابله کنید و مفهوم آنها را درک کنید و متقابلاً چه فرایندهایی به من امکان میدهند تا جملههایی را که شما میشنوید، تولید کنم. به بیان دیگر، مراجعه دائم از سوی گوینده و شنونده به قواعد و واژگان زبان چگونه صورت میگیرد و از چه اصولی پیروی میکند؟ تحقیق در این مسائل فقط یک کنجکاوی علمی و نظری نیست. نتایجی که از این تحقیقات به دست آمده در مهندسی ارتباطات مورد استفاده قرار گرفته است. بد نیست در این مورد توضیح بیشتری بدهیم. یکی از خصوصیات زبان انسان این است که میزان حشو (redundancy) در آن نسبتاً زیاد است. حشو مفهومی است در نظریه خبر (یا نظریه اطلاعات) که تعریف بسیار دقیق ریاضی دارد. ولی ما در اینجا از تعریف فنی آن چشم میپوشیم و آن را به زبانی غیرفنی چنین تعریف میکنیم: حشو در ارتباط موقعی پیش میآید که مفهوم پیام تا حدی قابل پیشبینی باشد. هر چه بیشتر قابل پیشبینی باشد میزان حشو نیز در آن بیشتر است. مثلاً اگر شما جمله ناتمام «من متأسفانه دیروز قلم خودنویسم را...» به فارسیزبانی بدهید و از او بخواهید آن را تکمیل کند، او دو یا سه امکان بیشتر ندارد که یکی از آنها «گم کردم» خواهد بود؛ ولی اگر کلمه «گم» را هم قبلاً داده باشید، با قطعیت صددرصد «کردم» را به آن اضافه خواهد کرد. او برای تکمیل این جمله از مقدار حشوی که در جمله است کمک میگیرد یا، به بیان دیگر، حشوی که در جمله وجود دارد فعل آن را قابل پیشبینی میسازد. ما در کاربرد روزمره زبان بیش از آن مقداری که واقعاً میشنویم حدس میزنیم یا، به عبارت دیگر، بیش از مقداری که از جوهر صوتی زبان خبر میگیریم، از دانش ناآگاه خود درباره احتمال وقوع عناصر زبان کمک میگیریم. مهندسان ارتباط از این امر در طراحی دستگاههای ارتباطی استفاده میکنند. صدای انسان در گفتار روزمره ارتعاشاتی بین 50 تا 10000 دور در ثانیه دارد، ولی دستگاه تلفن (اگر کیفیت بسیار ممتازی داشته باشد) فقط ارتعاشات بین 200 تا 3400 دور را منتقل میکند؛ یعنی، وسعت باند آن 3/1 وسعت باند مورد نیاز گفتار است (البته این 3/1 حساسترین قسمت باند را تشکیل میدهد.) بدین ترتیب، تمام اطلاعات اکوستیک گفتار که در بالا و در پایین این دو حد باشد، در مکالمات تلفنی از شنونده گرفته میشود. با اینهمه، ما در مکالمات عادی کمتر به اشکال برمیخوریم، زیرا حشو موجود در زبان، اطلاعات اکوستیک ازدسترفته را جبران میکند. استفاده شنونده از حشو برای پر کردن خلا اکوستیک، در تحلیل نهایی به ساختمان گوش و نحوه پردازش اطلاعات شنیداری در مغز مربوط میشود، و به همین دلیل هم ادراک گفتار در حوزه روانشناسی زبان قرارمیگیرد.
زبان و حافظه به رغم فرضیههای گوناگون و پژوهشهای فراوان، اساس نوروفیزیولوژیک حافظه همچنان در پرده ابهام مانده است، ولی این، مانع از آن نشده که حافظه از جنبه رفتاری مورد مطالعه قرارگیرد و پیشرفتهایی حاصل گردد. تا آنجا که به بحث ما مربوط میشود، روانشناسان زبان میخواهند بدانند قواعد و واژگان زبان چگونه در حافظه نگهداری میشود؛ مثلاً پیوندهایی که بین شکل املایی و تلفظ و معنی کلمه وجود دارد و اغلب یکی باعث فراخوانی دیگری میشود، چگونه در حافظه ضبط میشوند. همچنین، روابط آوایی بین تلفظ یک کلمه و کلمات دیگر و نیز روابط معنایی بین یک کلمه و کلمات دیگر چگونه در حافظه حفظ و فراخوانده میشود. نیز چگونه است که گاهی این روابط دچار اختلال میگردند؛ مثلاً ممکن است تلفظ کلمهای را به یاد بیاوریم، ولی معنی آن را فراموش کرده باشیم. رابطه تصویری و صوتی زبان نیز مبحث دیگری از مباحث زبان و حافظه است؛ یعنی، میتوان پرسید که رابطه خواندن و نوشتن، که از نمادها یا نشانههای دیداری استفاده میکنند، از یک طرف، و گفتن و شنیدن، که از نمادهای صوتی یا شنیداری بهره میگیرند، از طرف دیگر، چگونه است و این ارتباطها چگونه در حافظه ضبط و نگهداری میشوند و عبور از یکی به دیگری چطور صورت میگیرد. از طرف دیگر، چون قسمت اعظم اطلاعاتی که ما در حافظه خود نگهداری میکنیم صورت کلامی دارند، یعنی در قالب جملات زبان ضبط و نگهداری میشوند و به یاد سپردن و فراموش کردن آنها با ساخت زبان رابطه دارد، ناچار زبان یكی از عوامل مهم در ساخت و كار حافظه است، ناچار هر نظریهای که درباره حافظه ارائه شود، باید نقش زبان را در کارکرد آن در نظر داشته باشد. در دهه 1940، عصبشناس بلندپایه کانادایی، ویلدر پنفیلد، سرگرم جمع کردن شواهدی بود که نشان میداد کلید رمز حافظه انسان در قطعههای گیجگاهی قشر مخ و به خصوص در هیپو کامپ، که از زیر به درون قطعههای گیجگاهی فرو رفته است، جای دارد. پنفیلد روی بیماران صرعی عمل میکرد و نواحی آسیبدیده مغز آنها را که موجب تحریک و بروز حملههای صرعی میشدند، برمیداشت. او برای اینکه بتواند کانون صرع را به دقت ردیابی کند، از روشی برای کندوکاو در مغز انسان استفاده کرد که شاید بیش از هر روش دیگر درباره سازمان مغز به ما آگاهی داده است. او سطح مغز را با جریان الکتریکی بسیار خفیفی تحریک میکرد، نه به آن اندازه که به آن آسیبی برساند، بلکه در حدی که در یاختهها و رشتههای عصبی که در زیر تحریک الکترود قرار میگرفتند، تکانهای عصبی برانگیزد. بیماران در جریان این تجاوز الکتریکی به مغزشان کاملاً هشیار بودند. فقط پوست سر آنها به طور موضعی بیحس شده بود، زیرا بافتهای خود مغز در برابر لمس، حرارت یا درد حساسیتی ندارند. پنفیلد به دنبال این بود که در مغز هر بیمار ناحیهای را کشف کند که در اثر تحریک آن بتواند در ذهن او همان حالت اخطارمانند شگفت را، که معمولاً بیماران صرعی را از نزدیک شدن حمله باخبر میکند، برانگیزد و، به نظر او، این ناحیهای بود که باید برداشته شود. روش پنفیلد با موفقیت چشمگیری روبهرو گردید. اما روش او این امکان را نیز در اختیار او گذاشت که کارکردهای قسمتهای دیگر قشر مخ را نیز کشف کند. تحریک قشر حرکتی مخ موجب پرشهایی در عضلات میگردید که بیمار نمیتوانست از آنها جلوگیری کند؛ تحریک ناحیه حسی باعث میشد که بیمار احساسهای عجیبی روی پوست خود بکند؛ تحریک قشر بینایی مخ موجب میشد که بیمار درخشش نور یا پیچ و تاب خوردن اشکالی رنگین را در میدان بینایی خود ببیند، اما وقتی پنفیلد الکترود خود را به قطعه گیجگاهی و خود هیپوکامپ متوجه کرد، وضع به گونهای دیگر بود. اینبار تجارب بیمار صرفاً حرکات یا احساسهای بریدهبریده نبود، بلکه رویدادهای کاملی بود که بیمار در زندگی گذشته خود تجربه کرده بود و اکنون آن رویدادها، و نه خاطره آنها، از نو به تجربه بیمار درمیآمدند. شخص یکباره به زندگی گذشته خود باز گردانیده میشد و چنین احساس میکرد که صحنه آشنایی دارد از نو برای او تکرار میشود. یکی از بیماران او که این عمل روی او انجام گرفت زن جوانی بود. وقتی سر الکترود روی نقطهای در قطعه گیجگاهی وی قرار گرفت، فریاد کشید: «فکر میکنم صدای مادری را شنیدم که پسر بچهاش را در جایی صدا میکند. به نظرم میرسد واقعهای بود که سالها پیش.. دور و بر جایی که زندگی میکنم اتفاق افتاد.» ظاهراً الکترودهای پنفیلد فعالیتی را در هیپوکامپ، درون قطعه گیجگاهی برمیانگیختند و از این رهگذر خاطرههایی دوردست را از سیلان هشیاری بیمار بیرون میکشیدند. تحقیقات جدید یافتههای پنفیلد را تأیید کردهاند. از این بحث دو نتیجه میتوان گرفت: یکی اینکه قطعههای گیجگاهی و به خصوص هیپوکامپ در نگهداری یادها یا خاطرههای ادراکی و زبانی نقش بسیار مهمیدارند، دیگر اینکه بسیاری از خاطرههای ما در قالب الگوهای زبان به یاد سپرده و فراخوانده میشوند؛ این هم یکی دیگر از دلایلی است که روانشناسی زبان به شناخت چگونگی پیوند حافظه و زبان علاقمند است.
دو زبانگی و چند زبانگی همه ما کودکانی را میشناسیم که در خانوادههایی بزرگ شدهاند که پدر و مادر آنها به دو زبان مختلف صحبت میکنند و در نتیجه آنها از اوان طفولیت دو زبان یاد گرفتهاند و دوزبانه شدهاند. به کرات اتفاق میافتد که این کودک در جامعهای بزرگ میشود که زبان یا زبانهای رسمی آن غیر از زبان پدر و مادر اوست. در چنین حالتی، کودک چندزبانه خواهد شد. میلیونها کودک در سرتاسر جهان یافت میشوند که، بنا به مقتضیات محیط زندگی خود، از خردسالی چندزبانه شدهاند. آنچه مورد توجه روانشناسی زبان است یافتن پاسخ برای اینگونه سوالات است: این کودکان چگونه نظامهای زبانی مختلف را یاد میگیرند؟ چگونه آنها را از هم جدا نگاه میدارند؟ آیا تداخلی بین این زبانها صورت میگیرد و اگر میگیرد، چگونه است؟ از چه قواعدی پیروی میکند؟ گذر از یک نظام زبانی به نظام زبانی دیگر چگونه رخ میدهد؟ آیا تسلط کودک به همه این زبانها به یک اندازه است و اگر نه، چه عواملی در این عدم تساوی دخالت دارند؟ از سوی دیگر، بزرگسالانی را میبینیم که در کودکی فقط به زبان مادری خود تسلط یافتهاند، ولی بعداً یک یا چند زبان خارجی نیز یاد گرفتهاند. روانشناسی زبان میخواهد بداند بین چندزبانگی کودکی وچندزبانگی بزرگسالی چه تفاوتهایی وجود دارد و این تفاوتها از کجا ناشی میشوند. مثلاً چرا بزرگسالان معمولاً نمیتوانند زبان خارجی را بدون لهجه یاد بگیرند در حالی که کودکان در یادگیری زبان دوم لهجه پیدا نمیکنند؟ در این زمینهها پژوهشهای زیادی انجام شده و از نتایج آنها نیز عملاً در آموزش زبانهای خارجی استفاده شده است.
آسیب شناسی زبان آسیب شناسی زبان در معنی وسیع کلمه به کلیه اختیاراتی گفته میشود که، به طور کامل یا ناقص، مانع از یادگیری زبان شود و یا پس از یادگیری مانع از بهره برداری مطلوب از آن شود و یا باعث تخریب و تباه شدن آن گردد. روانشناسان زبان از این جهت به آسیبشناسی زبان توجه دارند که امیدوارند مطالعه آن در بیماران، به گشودن اسرار فراگیری و کارکرد زبان در افراد سالم کمک کند. از میان این اختلالات، به انواع زبانپریشی (آفازی) توجه بیشتری شده است. زبانپریشی به آن دسته از اختلالات زبانی گفته میشود که از ضایعه یا آسیب به قسمتی از مغز ناشی شده باشد. از آنجایی که با استفاده از تکنولوژی جدید پزشکی معمولاً میتوان محل و نوع این آسیب را در مغز مشخص نمود، مقایسه محل و نوع آسیب مغزی با نوع اختلالی که در کارکرد زبان ایجاد شده است میتواند بسیار آموزنده باشد. در واقع، قسمت اعظم اطلاعاتی که درباره سازمانبندی زبان در قشر مخ اکنون در دست است از رهگذر این نوع مطالعات حاصل شده است. نخستین آگاهی ما در این زمینه به سال 1861 برمیگردد. در چهارم آوریل این سال، در یک نشست پرهیاهو در انجمن انسانشناسی پاریس، پزشکی به نام سیمون اوبورتن اعلام داشت که معتقد است قدرت تکلم در قطعههای پیشانی نیمکرههای مخ جای دارد. شواهد کلینیکی خود او ناچیز بود، اما او پیشگویی کرد که هر بیماری که قدرت تکلم را از دست داده باشد، ولی توانایی فهم زبان در او سالم باشد، اگر مغز او مورد معاینه قرار گیرد، معلوم خواهد شد که آسیب یا فساد در قطعههای پیشانی مخ او روی داده است. دبیر آن جلسه جراحی بود به نام پییر پال بروکا؛ بر حسب اتفاق درست چند روز بعد به بیماری برخورد که سالهای سال دچار سستی عضلانی در طرف راست بدنش بود و قدرت تکلم خود را نیز به کلی از دست داده بود. تقریباً تنها صدایی که او میتوانست ادا کند لفظ «تان» بود و به همین دلیل در نوشتههای پزشکی آن روز او را آقای «تان» نامیدند. «تان» در هفدهم آوریل 1861، یعنی سیزده روز پس از سخنرانی سیمون اوبورتن، مُرد؛ و بروکا بلافاصله پس از مرگش مغز او را مورد معاینه قرار داد و درست فردای همان روز، نتیجه را به انجمن انسانشناسی گزارش داد. پیشگویی استنباطی اوبورتن صورت مستند به خود میگرفت: قطعههای پیشانی مغز «تان» شدیداً فاسد شده بودند. در ظرف دوسال بعد، بروکا توانست چندین مورد دیگر را نیز مطالعه کند. وی در آن وقت چنین نوشت: «در اینجا هشت مورد یافت میشوند که در آنها آسیب در قسمت خلفی شماره سه از سومین شکنج قطعه پیشانی بوده است. این تعداد به نظر من کافی است که اساس فرضهای محکمی قرارگیرد. ولی جالبترین چیز این است که در همه این بیماران در نیمکره چپ بوده است. من جرأت نمیکنم که از این مشاهده نتیجهای بگیرم. باید در انتظار به دست آمدن حقایق تازه باشم.» نتیجهای که بروکا جرأت نمیکرد بگیرد، چیزی است که امروز عموماً پذیرفته شده است؛ یعنی اینکه مرکز تکلم تقریباً همیشه (به استثای بعضی از چپدستها، ولی نه همه آنها) در نیمکره چپ مغز قرار گرفته است. ناحیهای در قطعه پیشانی نیمکره چپ که بروکا روی آن انگشت گذاشت، امروز، به نام خود او، ناحیه بروکا نامیده میشود. این ناحیه به آن قسمت از قشر حرکتی مخ که عهدهدار حرکات زبان و حنجره است بسیار نزدیک است، ولی از آن کاملاً جداست. در سال 1874، دانشمند آلمانی، کارل ورنیکه، کشف کرد که اگر آسیب در نیمکره چپ، عقبتر از ناحیه بروکا و عمدتاً در قطعه گیجگاهی باشد، باعث از بین رفتن فهم زبان، چه به صورت گفتار و چه به صورت نوشتار، میشود، در حالی که قدرت تکلم کمتر دچار نابسامانی خواهد شد. این ناحیه از مغز، که امروز به نام ناحیه ورنیکه معروف است، نزدیک به قشر شنیداری مخ، که عهدهدار تجزیه و تحلیل صداها است، قرار گرفته است. متأسفانه، به رغم پژوهشهای زیاد، اطلاعات ما درباره سازمانبندی زبان در قشر مخ از آنچه که بروکا و ورنیکه گفتند چندان فراتر نرفته است. پژوهشهای جدید حتی قطعیتی را که درباره این دو ناحیه وجود داشت، مورد سوال قرار دادهاند. گفته میشود که آسیب به ناحیه بروکا اغلب موجب اختلال در تولید گفتار میشود، آسیب به ناحیه ورنیکه عمدتاً باعث اختلال در درک زبان میگردد، ولی اختلالات بیانی یا گفتاری و اختلالات ادراکی زبان منحصراً نتیجه آسیب دیدن ناحیه بروکا و ورنیکه نیستند. دیگر اینکه شواهد روزافزونی وجود دارد دال بر اینکه کارکرد زبان و گفتار فقط در قشر مخ متمرکز نشده است، بلکه پارهای از نواحی زیر مخی را نیز دربرمیگیرد؛ مثلاً تحریک الکتریکی یا آسیب به ناحیه خاصی در تالاموس باعث اختلالهای گفتاری میگردد. به نظر میرسد كه تحقیقات جدید ما را از نظریه منطقهبندی مغز (localization) دور میکنند. مدلی که بعضی از کتابهای روانشناسی درسی از گردش و پردازش اطلاعات زبانی در قشر مخ به دست میدهند از حد یک فرضیه فراتر نمیرود. به گفته جان هیو لینگز جکسون، عصبشناس بلندپایه بریتانیایی، «پیدا کردن محل آسیب مغزی که باعث اختلال در کار زبان میشود یک چیز است و پیدا کردن محل خود زبان در مغز چیز دیگر.» و این هر دو را نباید یکی دانست.
فراگیری زبان کودک زبان مادری خود را چگونه یاد میگیرد؟ شاید بتوان گفت که میان زبانشناسان، روانشناسان، فلاسفه و بسیاری از علمای رشتههای دیگر این پیچیدهترین و بحثانگیزترین سوالی است که درباره زبان فعلاً مطرح است. اما گره کار در کجاست؟ مسئله بر سر اینست که آیا زبان امری است یادگرفتنی، در همان مفهوم که شنا و رانندگی مهارتهایی یادگرفتنی هستند و یا برعکس، امریست ذاتی و فطری همانگونه که روی دو پا ایستادن و راه رفتن ما اموری ذاتی و فطری هستند؟ به بیان فنیتر، آیا زبان پدیدهایست اکتسابی یا پدیدهایست ویژه نوع انسان که در نتیجه تکامل در نوع انسان بوجود آمده است؟ نباید تصور کرد که جواب این سؤال ساده است، زیرا در همان نگاه اول، ما با ویژگیهایی برخورد میکنیم که میتواند زبان را در هر یک از دو مقوله قرار دهد؛ مثلاً میبینیم که کودک انسان در هر اجتماعی که به دنیا بیاید و در آن بزرگ شود، زبان همان اجتماع را یاد میگیرد و به کار میبرد: بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که زبان هم، مثل بسیاری از پدیدههایی دیگر، امریست اجتماعی، و به این اعتبار اکتسابی؛ که کودک آن را از محیط و اطرافیان خود یاد میگیرد. از سوی دیگر، میبینیم که در عالم جانداران، حتی در میان نخستینها (پریماتها)، مانند شامپانزه و گوریل، که از لحاظ تکاملی به انسان بسیار نزدیک هستند، موجودی یافت نمیشود که به ابزار تکلم مجهز باشد و از زبان، در مفهومی که ما برای انسان میشناسیم، برای ایجاد ارتباط با همنوعان خود استفاده کند. بنابراین، از این مشاهده نیز میتوان نتیجه گرفت که زبان، خاص نوع انسان است و در مفهوم عادی کلمه «یادگیری»، یاد گرفته نمیشود. از میان فلاسفه، تجربهگرایان و از میان روانشناسان، رفتارگرایان معتقدند که زبان، مخلوق اجتماع است و ناچار، مانند سایر ارزشها و رفتارهای اجتماعی، جنبه اکتسابی دارد. از نظر رفتارگرایان، زبان مجموعهایست از عادات صوتی که در نتیجه پیوندهای شرطی، ایجاد شده است. خلاصه اینکه، در چهارچوب نظریه رفتارگرایی، یادگیری زبان، گو اینکه از نظر کمّی پیچیدهتر از اعمال سادهایست که موشها در آزمایشگاه انجام میدهند، ولی در نهایت از نظر کیفی با آنها فرق چندانی ندارد و همان اصولی که درباره فشردن میله به وسیله موش و تقویت شدن رفتار او در نتیجه دست یافتن به غذا صادق است، درباره زبانآموزی کودک نیز مصداق دارد. این نظریه، بر فطری بودن شالودههای زبان خط بطلان میکشد و زبان را چیزی بیشتر از یک پدیده یادگرفته که در آخرین تحلیل، نتیجه قدرت یادگیری بیشتری است نمیداند. از پیشروان گروه دوم، که شالودههای زبان را امری فطری میدانند، نوام چامسکی، زبانشناس و متفکر معروف امریکایی، است. او، که نظریات خود را دنباله اندیشههای دکارت میداند، معتقد است که کودک انسان آنچنان ساخته شده که ذهن او در هنگام تولد، از ساخت بنیادی زبان تصورات ناآگاه و پیشساختهای دارد و همین شالوده فطریست که یادگیری زبان را برای او تا این حد آسان میکند. به نظر او، وجود اشتراک زبانهای انسانی که در سرتاسر جهان پراکندهاند، بسیار بیشتر از وجوه اختلاف آنهاست. در واقع، زیر قیافه متفاوت زبانها، یکنواختی فراوانی مشاهده میشود. این یکنواختیها یک دسته اصول کلی هستند که ناظر بر ساخت همه زبانها میباشند و امروز به آنها «همگانیهای زبانی» یا «جهانیهای زبانی» (language universals) گفته میشود. همگانیهای زبانی تظاهر مفاهیم کلی و پیشساختهای است که ذاتی ذهن همه انسانها است و از راه تکامل در طول هزارها سال حاصل شده و امروز جزو ویژگیهای جدانشدنی افراد نوع انسان شده است. چامسکی میگوید: «گر زبانی به طور مصنوعی ساخته میشد که برخی از این اصول کلی را نقض مینمود، آنوقت آن زبان یا هرگز آموخته نمیشد یا اینکه با سهولت و کارایی که یک کودک طبیعی هر زبانی را یاد میگیرد، فراگرفته نمیشد.» باید توجه داشت که چامسکی نمیگوید زبان ارثی است، بلکه میگوید شالودههای فراگیری زبان فطری یا ژنتیکی هستند. برای اینکه ببینیم آیا زبان خاص انسان است یا نه، آیا زبان ریشههای تکاملی یا ژنتیکی دارد یا نه، و برای یافتن پاسخ به سؤالات بنیادی دیگری از این قبیل، تنها راه نهایی اینست که به ساختمان مغز مراجعه کنیم. پاسخ همه این سؤالات را در نهایت باید در این جعبه کوچک، که از هر شیای در عالم هستی اسرارآمیزتر است، جستجو کرد. آیا در مغز انسان ساختی وجود دارد که چنین ادعایی را به اثبات برساند؟ قبل از اینکه به پاسخ این سؤال بپردازیم، باید معنی «ساخت» را در ارتباط با مغز روشن گردانیم. وقتی ما از ساخت یک اندام در اسکلت بدن صحبت میکنیم، در واقع میبینیم که آن اندام ساخت مشخص و متفاوتی دارد و کارکرد متفاوتی نیز با آن همراه است. این استقلال ساخت و کارکرد گاهی تا به آنجا میرسد که میتوان آن اندام را با عمل جراحی قطع کرد یا برداشت، بدون اینکه لطمه غیرقابل جبرانی به سایر اندامهای بدن وارد شود. ولی در مورد مغز چنین نیست. در مغز، اجزایی که به کلی جدا و مستقل از یکدیگر کار کنند وجود ندارد. در مهرهداران و به ویژه در ردههای بالا، که نخستینها و انسان را دربرمیگیرد، تمام مغز یک واحدِ بههمبافته است که همه اجزای آن در ارتباط دائم هستند و به درجات مختلف در فعالیتهای گوناگون شرکت میجویند. از لحاظ بافتشناسی و منطقهبندی، نواحی بسیار معدودی در قشر مخ یافت میشوند که میتوان نقش خاصی را به آن نسبت داد. ناحیه بینایی در قطعه پس سری یک استثنای بارز از این مقوله است. حتی در نواحی حسی و حرکتی که در قشر مخ شناسایی شدند، تنها میتوان گفت که آنها عمدتاً عهدهدار وظایفی هستند که به آنها نسبت داده میشود. به بیان دیگر، هیچ رابطه یکبهیک و منحصر به فردی بین آنها و کارکردهایی که به آنها نسبت داده میشوند، وجود ندارد. در چنین شرایطی، مشکل میتوان انتظار داشت که در قشر مخ ساخت خاصی به عنوان مرکز زبان وجود داشته باشد. بد نیست نتیجه کلی این بحث را از زبان اریک لنه برگ، که شاید بیش از هر کس دیگر درباره شالودههای زیستشناختی زبان مطالعه کرده است، بشنویم. او میگوید: هیچ گواهی دال بر وجود یک ناحیه مستقل زبانی در قشر مخ مشاهده نشده است، ولی کارکرد زبان با بعضی از نواحی در قشر مخ همبستگی مثبت آماری دارد؛ به بیان دیگر، زبان در بعضی از نواحی قشر مخ بیشتر متمرکز شده است. نقشههایی که از سازمانبندی زبان در قشر مخ به دست داده شدهاند و نشاندهنده ناحیههایی هستند که با زبان بیشتر رابطه دارند، فقط یک رابطه آماری را نشان میدهند و اساس بافتشناسی ندارند. از لحاظ بافتشناسی و آرایش یاختهای (سیتوآرشیتکتور) ویژگی یا ویژگیهایی مشاهده نشدهاند که این نواحی را از نواحی مجاور متمایز گردانند. با اینهمه، ادعای چامسکی را نمیتوان مردود دانست، فقط میتوان گفت دانش فعلی ما از مغز انسان چیزی در تأیید آن ارائه نمیکند.
دوره حساس زبان آموزی یکی از مسائلی که صحت آن هنوز به اثبات نرسیده است و درباره آن اختلاف نظر وجود دارد چیزی است که به آن دوره حساس زبانآموزی (critical period) گفته میشود. بنا بر این نظریه، دوره زبانآموزی برای کودک، بین دو تا حداكثر دوازده سالگی است و اگر کودک در این دوره زبان یاد نگیرد، بعداً نخواهد توانست آن را بیاموزد. نظیر این پدیده در بعضی از حیوانات نیز مشاهده شده است که به آن دوره نقشپذیری (imprinting period) گفته میشود. در بعضی از جانوران برای یادگیری بعضی از رفتارها در مرحله معینی از رشد، استعداد خاصی بروز میکند که تا مدت محدودی باقی میماند. چنانچه در این دوره از این استعداد بهره برداری شود، آن رفتار بهخصوص آموخته میشود؛ ولی اگر آن دوره سپری شود و یادگیری صورت نگیرد، دیگر آن رفتار آموخته نمیشود، چنین است دانه برچیدن جوجهها که از راه نقشپذیری یاد گرفته میشود. در آغاز تولد، هر نقطه روشنی میتواند محرک واقع شود تا جوجه به زمین نوک بزند و در نتیجه این کار، جوجه برای تمام عمر دانه برچیدن را یاد میگیرد. در یک آزمایش، وقتی جوجههایی را در تاریکی بزرگ کردند و برای دو هفته با دستگاه دانه دادند و سپس در نور روز آوردند، متوجه شدند که آنها، اگرچه در میان انبوه دانه باشند و از گرسنگی نیز نزدیک به تلف شدن باشند، نوک نمیزنند و دانه برنمیچینند. زبانآموزی کودک را نیز میتوان پدیدهای از مقوله نقشپذیری دانست، با این تفاوت که دوره آن در مقایسه با پدیدههای مشابه که در حیوانات دیگر مشاهده میشود، طولانیتر است. لنه برگ در فصل چهارم کتاب خود به نام «شالودههای زیستشناختی زبان» شواهد فراوانی ارائه میدهد که نشان میدهد این دوره نقشپذیری برای زبان بین دو تا دوازده سالگی محدود شده است؛ یعنی کودک انسان زودتر از دو سالگی نمیتواند آموختن جنبههای اساسی زبان را آغاز کند و هر آینه به علتی تا حدود دوازده سالگی زبان نیاموخته باشد، امکان یادگیری آن را برای همیشه از دست داده است. به نظر میرسد که این محدودیت با ساخت و رشد مغز رابطه داشته باشد. مغز کودک انسان در هنگام تولد بسیار ناقص است، ولی در دو سال اول به سرعت رشد میکند. در این دو سال تقریباً 350% بر وزن آن افزوده میشود؛ یعنی، تقریباً چهار برابر و نیم میشود، در حالی که در ده سال بعد این افزایش وزن فقط 35%است. وقتی زبان در کودک ظاهر میشود، یعنی در حدود دو سالگی، تقریباً 60% رشد مغز کامل شده است و وقتی دوره پذیرایی زبان به پایان میرسد، یعنی در حد بلوغ، رشد مغز نیز پایان یافته است. محدودیت دوره زبانآموزی ممکن است با ویژگی دیگر مغز نیز ارتباط داشته باشد. انسان در میان پستانداران تنها حیوانی است که بین دو نیمکره مغز او نوعی تقسیم کار به وجود میآید، به این معنی که مرکز هدایتکننده بعضی از فعالیتها در یکی از دو نیمکره قرار میگیرد. زبان یکی از این فعالیتهاست که نیمکره چپ هدایت آن را به عهده میگیرد. قرار گرفتن زبان در نیمکره چپ چیزی نیست که از آغاز زبانآموزی کودک وجود داشته باشد، بلکه این کارکرد تخصصی بعدها و به تدریج حاصل میشود. در واقع، بافتهای مغز در کودکی انعطافپذیری زیادی دارند، به طوری که میتوانند وظایف مختلفی را به عهده بگیرند. از اینرو، اگر آسیبی به نیمکره چپ وارد شود و زبان دچار اختلال شود، نیمکره راست به کمک میآید و کار بافتهای آسیبدیده را جبران میکند و زبان، پس از مدتی، به حال عادی بازمیگردد. ولی این انعطافپذیری به تدریج از دست میرود و مرکز هدایت زبان هر چه بیشتر به نیمکره چپ واگذار میشود تا جایی که در سن بلوغ به حد نهایی خود میرسد. به نظر لنه برگ و بعضی محققان دیگر، از دست رفتن انعطافپذیری مغز و کامل شدن کنترل یک جانبه زبان عامل دیگری است که حد نهایی زبانآموزی را حدود بلوغ محدود میکند. در اینجا میتوان سؤال مهمی را مطرح کرد: آیا تا کنون موردی پیدا شده که انسانی به علت سپریشدن دوره پذیرایی، امکان یادگیری زبان را از دست داده باشد؟ واضح است که این نوع آزمایشها را نمیتوان به طور عمدی روی انسان انجام داد و اگر جوابی برای این سؤال باشد، باید آن را در مطالعه وضع کودکانی که از جامعه انسانی به دور ماندهاند، جستجو کرد. ما در اینجا به یکی از این موارد که گزارشهای آن از همه مستندتر است اشاره میکنیم. در سال 1970، مددکاران اجتماعی در شهر لسآنجلس دختر جوانی را کشف کردند که امروز به نام «جینی» معروف شده است. در آن وقت، این دختر سیزده ساله بود. پدر و مادرش تا این سن او را در انزوای محض بزرگ کرده بودند؛ یعنی، بدون اینکه با خود آنها یا با دیگران تماسی داشته باشد. فقط قوت بخور و نمیری به او میدادند. هر وقت صدایی از او بلند میشد، او را کتک میزدند و از هرگونه بیمهری و خشونت نسبت به او فروگذار نمیکردند. یکی از پیامدهای این نوع رفتار آن شد که جینی در سن سیزده سالگی، كه بر حسب اتفاق کشف شد، نمیتوانست حرف بزند. روانشناسان و زبانشناسان مشتاقانه او را تحت مراقبت و تعلیم قرار دادند و رشد زبان او را به دقت زیر نظر گرفتند. جینی در آغاز، در یادگیری زبان به سرعت پیشرفت کرد و از همان مراحلی گذشت که یک کودک عادی در سن عادی در یادگیری زبان از آن میگذرد. در وهله اول چنین به نظر رسید که پیشرفت زبانآموزی جینی فرضیه دوره حساس یادگیری زبان را باطل کرده است، اما به زودی وضع تغییر کرد و پیشرفت جینی تقریباً متوقف گردید. گزارشهای اخیر حاکی از آن هستند که اگرچه حافظه او برای حفظ واژههای زبان خوب است و رشد عقلانی او نیز رضایتبخش است، پیشرفت او در آموختن نحوه زبان، که در واقع خلاقیت زبان از آن منشأ میگیرد، بسیار ناچیز بوده است، به طوریکه جز ترکیبات ساده، از عهده ساختن جملههای زبان برنمیآید. طرفداران فرضیه دوره حساسیت زبان معتقدند که مورد جینی، بدون هیچ تردیدی، فرضیه آنان را تأیید میکند. به نظر آنها، شکست جینی در یادگیری تمامعیار زبان، به رغم مراقبتهای ویژه، به این علت بوده است که در دوره حساس، زبان را نیاموخته است.
زبان و نظامهای ارتباطی جانوری از قدیم میدانستند که بعضی از حیوانات نظامهای ارتباطی دارند. مثلاً به وجود نظامهای ارتباطی بین زنبوران عسل، بین مورچهها و بسیاری دیگر از انواع حیوانات پی برده بودند، گو اینکه به چون و چند آن وقوف کامل نداشتند. امروز دانش بشر درباره نظامهای ارتباطی حیوانات به میزان شگفتی افزایش یافته است. در بحثهای فنی زبانشناسی، این نوع نظامها را نظامهای ارتباطی جانوری میگویند و آگاهانه از کاربرد لفظ «زبان» در اشاره به آنها خودداری میکنند. جای هیچ تردیدی نیست که در قلمروی حیوانات، حتی میان نخستینها، که از لحاظ تکاملی به انسان نزدیکترند، نظامی که قابل مقایسه با زبان انسان باشد وجود ندارد. اکنون سؤال بسیار مهمتری مطرح میشود: درست است که هیچکدام از حیوانات زبان به معنی انسانی آن ندارند، ولی آیا میتوانند زبان انسان را یاد یگیرند؟ حیواناتی که از نظر امکان یادگیری زبان انسان بیش از همه مورد مطالعه قرار گرفتهاند انواع میمونها هستند. پروفسور کلارک و همسرش در سال 1931 سعی کرند به شامپانزهای به نام «گووآ» سخن گفتن یا گفتار بیاموزند. یک زن و شوهر روانشناس دیگر نیز در سال 1947 کوشیدند به شامپانزه دیگری به نام «ویکی» حرف زدن یاد بدهند. این هر دو تلاش و نیز تلاشهای بعدی همه با شکست کامل مواجه شدند: شامپانزهها، به رغم تلاش مربیانشان، نتوانستند زبان یاد بگیرند. پس از شکست خوردن آزمایشهایی که برای آموزش زبان (و به معنی دقیقتر، برای آموزش گفتار انسان) به شامپانزهها صورت گرفت، کسانی به این فکر افتادند که ناتوانی شامپانزه در یادگیری زبان ممکن است نه به علت نقص تواناییهای شناختی او، بلکه به علت عدم امکانات اندامهای گویایی او باشد؛ یعنی، علت کالبدشناختی داشته باشد. آنها استدلال کردند که اگر چنین باشد، از آنجایی که زبان و گفتار دو چیز متفاوت هستند، پس شاید بتوان زبان را از طریق دیگری که نیاز به گفتار نداشته باشد به شامپانزه یاد داد؛ مثلاً همانگونه که به ناشنوایان یک زبان اشاره استانداردشده را یاد میدهند. آزمایشها و تحقیقات بعدی نشان داد که حدس آنها اشتباه نبوده است: اندامهای صوتی شامپانزه به علل کالبدشناختی قادر به تولید صداهای گفتار انسان نیستند، ولی شامپانزه میتواند مفاهیم انتزاعی را بفهمد و منتقل کند. با توجه به این حقایق، یک زن و شوهر امریکایی به نام آلن و پپیتریس گاردنر، که هر دو استاد روانشناسی در دانشگاه نوادا بودند، در سال 1966 تصمیم گرفتند به شامپانزهای که او را «واشو» نامیدند، زبان کر و لالهای امریکایی، که زبان اشارهای است، بیاموزند. آنها چنین کردند و با این کار خود انقلابی به راه انداختند. واشو توانست زبان اشاره را در حد نیازهای خود یاد بگیرد و با کسانی که زبان اشاره را به کار میبردند رابطه برقرار کند. او حتی توانست نشانههای ساده را کنار هم بگذارد و از این راه مفاهیم تازهای را بیان کند: مثلاً نشانههای «شیرینی» و «نوشابه» را ترکیب کند و برای نامیدن «هندوانه» به کار برد. پس از موفقیت گاردنرها، زبانآموزی به شامپانزهها، به شیوههای مختلف که همه از نشانههای غیرصوتی استفاده میکردند، در محافل علمی امریکایی مطرح شد و همزمان با آن، بحث و جدل درباره ارزیابی موفقیت این حیوانات بالا گرفت. این مجادله در جلساتی که در سال1980 در آکادمی علوم نیویورک برگزار شد، به اوج خود رسید. اکنون در یک طرف کسانی هستند که معتقدند واشو از خط غیرقابل عبور زبان، که فرض میشد عالم انسانها را از حیوانات دیگر جدا میکند، عبور کرده است، مخصوصاً که دیگر او در این راه تنها نیست و گروهی از همنوعان او نیز از این مرز گذشته و به او پیوستهاند؛ و نیز اینکه این آخرین پایگاه برتری انسان، یعنی برخورداری او از حق انحصاری زبان، گرچه هنوز فرونریخته، ولی سخت مورد حمله قرار گرفته است. در طرف دیگر کسانی هستند که معتقدند موفقیت این شامپانزهها از حد ایجاد یک رشته تداعی بین اشیا و علایم غیرآوایی فراتر نمیرود، مخصوصاً اینکه زنجیره علایمی که آنها به کار میگیرند فاقد نحو است. درباره اینکه آیا جملههای این شامپانزهها دارای ساخت نحوی است یا خیر، آزمایشهای زیادی صورت گرفته است، ولی مخالفان معتقدند که این آزمایشها نیز دقیقاً طراحی نشدهاند و چیزی را ثابت نمیکنند. این مجادله، اگرچه فروکش کرده است، ولی همچنان ادامه دارد. اما معمایی که مخالفان طرح میکنند و ظاهراً لاینحل مینماید این است: اگر شامپانزه واقعاً از قدرت یادگیری زبان اشارهای برخوردار است، چرا در طول تکامل هزاران هزار ساله خود از آن استفاده نکرده و منتظر مانده است تا انسان او را به این کار وادار کند؟ این سوالی است که موافقان، هیچگونه جوابی برای آن ندارند و به نظر میرسد که جوابی هم برای آن فعلاً وجود نداشته باشد .
فرضیه نسبیت زبانی ساپیر و ورف و نقدی بر آن
+ نوشته شده در پنجشنبه چهارم مهر 1387 ساعت 14:27 شماره پست: 34
يكي از مباحث مهم و قديمي در روانشناسي و زبانشناسي شناخت رابطه زبان و تفكر است. از دير باز اين تصور همواره وجود داشته است كه زبان بر شيوه تفكر و جهان بيني ما تاثير مي گذارد و از آنجا كه هر زبان تصوير متفاوتي از واقعيات جهان خارج به دست مي دهد، طبعاً ما نيز جهان را آنچنان درك مي كنيم كه زبانمان ترسيم مي كند.
فرضيه نسبيت زباني در ابتدا توسط زبانشناساني به نام ساپير و پس از آن- شاگرد ساپير - ورف معرفي شد.
ساپير به زبان به عنوان توانش تكميل شده در ذهن نمي نگريست بلكه آن را به عنوان پديده اي فرهنگي – تاريخي مورد بررسي قرار مي داد، ساپير اعتقاد داشت پيوند نزديكي ميان زبان و تفكر برقرار است و بدون زبان نمي توان تفكر نمود و يا به توهم پرداخت. او معتقد بود زبان جنبه بيروني تفكر و پتانسيل محتوايي زبان است از اين جمله مي توان نتيجه گرفت ساير واحدهاي انديشه را متناظر با واحدهاي زبان مي داند.
در اين نوشتار ابتدا به معرفي ساپير ورف مي پردازيم و سپس پيشينه تاريخي روابط ميان زبان و تفكر همراه با معرفي اين فرضيه و نقدي بر آن مطرح خواهد شد..... به ادامه مطلب رجوع کنید.
يكي از مباحث مهم و قديمي در روانشناسي و زبانشناسي شناخت رابطه زبان و تفكر است. از دير باز اين تصور همواره وجود داشته است كه زبان بر شيوه تفكر و جهان بيني ما تاثير مي گذارد و از آنجا كه هر زبان تصوير متفاوتي از واقعيات جهان خارج به دست مي دهد، طبعاً ما نيز جهان را آنچنان درك مي كنيم كه زبانمان ترسيم مي كند.
فرضيه نسبيت زباني در ابتدا توسط زبانشناساني به نام ساپير و پس از آن- شاگرد ساپير - ورف معرفي شد.
ساپير به زبان به عنوان توانش تكميل شده در ذهن نمي نگريست بلكه آن را به عنوان پديده اي فرهنگي – تاريخي مورد بررسي قرار مي داد، ساپير اعتقاد داشت پيوند نزديكي ميان زبان و تفكر برقرار است و بدون زبان نمي توان تفكر نمود و يا به توهم پرداخت. او معتقد بود زبان جنبه بيروني تفكر و پتانسيل محتوايي زبان است از اين جمله مي توان نتيجه گرفت ساير واحدهاي انديشه را متناظر با واحدهاي زبان مي داند.
در اين نوشتار ابتدا به معرفي ساپير ورف مي پردازيم و سپس پيشينه تاريخي روابط ميان زبان و تفكر همراه با معرفي اين فرضيه و نقدي بر آن مطرح خواهد شد.
الف) ساپير و ورف:
ادوارد ساپير يكي از معرفين اين فرضيه در 26 ژانويه سال 1884 در لنينبرگ آلمان چشم به جهان گشود و پنج ساله بود كه به همراه والدينش به ايالات متحده مهاجرت كرد. در سال 1905 موفق به دريافت درجه كارشناسي ارشد در رشته فقه اللغه زبان آلماني گرديد، اما تحت تاثير فرانس بواز Franz Boaz به سمت زبانشناسي عمومي و مردم شناسي متمايل شد و در سال 1909 به كسب درجه دكترا در رشته مردم شناسي نايل آمد. در واقع بحث ساپير درباره نقش معني در فرم دستوري و رابطه اينها با كاربرد زبان در انتقال افكار به عنوان سهم او از فرضيه ساپير-ورف به شمار مي آيد. درحقيقت اين فرضيه عمدتاً توسط شاگرد او ورف پس از مرگش مطرح شد.
بنجامين. لي. ورف نيز در 24 آوريل سال 1987 در وينتراپ متولد شد. پدر او هري ورف Hary Whorf نويسنده، هنرمند و عكاس بود. علايق اوليه ورف ستاره شناسي، تاريخ، زبانشناسي و عكاسي بود. در سال 1913 موفق به دريافت درجه كارشناسي خود در رشته مهندسي شيمي از موسسه تكنولوژي ماساچوست گرديد. ورف در طول عمرش به عنوان مهندس شيمي، زبانشناس و انسان شناس شناخته شده بود. او در سال 1931 در دانشگاه ييل شروع به تحصيل در رشته زبانشناسي نمود. ورف به زبان سرخپوستان آمريكا علاقه داشته و تحت نظارت استادش ادوارد ساپير شروع به مطالعه زبان هوپي در دانشگاه ييل كرد و در آنجا به عنوان بهترين دانشجو انتخاب شد و طي سالهاي 38-1937 در آن دانشگاه تدريس نمود. ورف براي دستيابي به چگونگي كاركرد زبانها بيشتر اوقاتش را صرف مطالعه زبانشناسي نمود. او در حوزه هاي مردم شناسي زبان، روانشناسي زبان، لغت نامه زبانهاي سرخپوسي فعاليت نمود.
ب) پيشينه تاريخي رابطه ميان زبان و تفكر و فرضيه ساپير- ورف
در مورد زبان و تفكر بسياري از فلاسفه زبان سعي بر اين داشتند تا ديدي كلي از رابطه ي ميان زبان و ذهن انسان را مطرح ساخته و ماهيت عملكرد آن را باز شناسند. اين موضوع از روزگاران باستان در عالم فلسفه مطرح بوده است (ك18، ص 18)
افلاطون معتقد بود كه در هنگام تفكر روح انسان با خودش حرف مي زند. واتسون J.B Watson از پيشروان مكتب رفتارگرايي در روانشناسي اين مطلب را به نحو ديگري مطرح كرده است: او معتقد است تفكر چيزي نيست مگر سخن گفتن كه به صورت حركات خفيف در اندامهاي صوتي درآمده است. به عبارت ديگر تفكر همان سخن گفتن است كه وارده شده و به صورت حركات يا انقباض هاي خفيف در اندامهاي صوتي ظاهر مي شود. (ك 19، ص 133)
فرضيه نسبيت زباني از جدي ترين موضوعات مورد بحث در اواخر قرن 18 و 19 آلمان محسوب مي شد. اين مطلب خصوصاً در كارهاي يوهان جرج هامان Johann George Hamann (1788-1730)، يوهان گوتفريد هردر Johann Gottfried von Herder (1803-1744)، ويلهم فون هومبولت Wilhem von Homboldt (1835-1767) مشهود بود. (ك 8)
بنا به گفته هردر، زبان و انديشه از يكديگر جدايي ناپذيرند و زبان هم ابزار انديشه آدمي است و هم محتواي آن و هم صورت آن. هردر بناي نظر خود را بر اين فرض نهاده بود كه زبان و انديشه هر دو منشائي مشترك دارند و به موازات هم پيشرفت كرده اند و با هم از مراحل مختلف و متوالي رشد و كمال گذشته اند. او بر آن بود كه چون زبان و انديشه متكي بر يكديگرند، ناگزير انگاره هاي فكري ملتهاي مختلف و ادبيات مطلوب هر يك از آنها را نمي توان به درستي خواند و متهم كرد مگر آنكه اين كار در چهارچوب زبان هاي خود آن ملتها صورت پذيرد. (ك 15، ص 328 – 327)
هومبولت زبان را بدوا وسيله تفكر و حديث نفس دانسته است، نه يك نظام ارتباطي حيوان گونه و نكته ديگر اينكه او به اين نتيجه رسيده است كه نيروي زاينده زبان از نيروي زاينده تفكر تفكيك ناپذير است. به بيان ديگر زبان و تفكر دو روي يك سكه هستند (ك 14، 167-165) و در واقع اين معما كه زبان بر فكر تاثير مي گذارد به مقاله هومبولت با عنوان Das Vergleichende Sprachstudium باز مي گردد. (ك6)
مبدا فرضيه نسبيت زباني به عنوان بررسي جدي تر از اين مفهوم فرهنگي به آراي فرانس بواز بنيانگذار مردم شناسي در ايالات متحده بر مي گردد. در آمريكا، بواز با زبانهاي بومي آمريكايي بسياري از خانواده هاي زباني متفاوت آشنا شد كه همه آنها با زبانهاي هند و اروپايي و سامي كاملاً متفاوت بودند. بواز متوجه شد كه چگونه طريق زندگي و قواعد دستوري مي تواند از محلي به محل ديگر متنوع باشد. در نتيجه او اعتقاد پيدا كرد كه فرهنگ و طرز زندگي مردم بازتابي است از زباني كه سخن مي گويند. (ك 8)
ساپير نيز يكي از شاگردان برجسته بواز بود و در كنار بواز، لئونارد بلومفيلد Leonard Blomm Field از پيشگامان ساختگرايي آمريكايي به شمار مي رفت. او با ذكر اين مطلب كه زبانها داراي ساختار نظام مند و كاملي هستند به يافته هاي بواز وسعت و اهميت بيشتري بخشيد. او معتقد بود كه تنها يك كلمه مخصوص نيست كه طرز تفكر يا رفتار خاصي را بيان مي كند بلكه طبيعت منسجم و نظام مند زبان است كه در سطح گسترده تري با فكر و رفتار پيوند مي خورد. در حاليكه ديدگاههاي ساپير در طول زمان تغييرات بسياري كرد اما به نظر مي آيد كه او تا اواخر عمر اعتقاد داشت، زبان صرفاً آينه فرهنگ و عادت نيست بلكه زبان و فكر در حقيقت در رابطه تاثير متقابل با يكديگر قرار دارند.
كار ورف در اصل نسبيت زباني Linguistic Relativism به ديدگاه خانه زندان معروف است كه در آن يك فرد تفكر مي كند و رفتار كاملاً توسط زبان فرد شكل مي گيرد، ورف معتقد بود واسطه فكر و رفتار، زبان و اجتماع است.
مطالعات ورف درباره نسبيت زباني كه در اواخر دهه 1930 انجام شد عموميت زيادي نيافت. تا دهه 1950 كه نوشته هاي او پس از مرگش منتشر شد. تئوري هاي زباني دهه 1960 مانند نظريه هاي چامسكي Chomsky بيشتر متمركز بر ذاتي بودن و همگاني بودن زبان بود و در نتيجه كار ورف از نظرها خارج شد. در اواخر دهه 1980 و اوايل 1990 با پيشرفت در زمينه روانشناسي شناختي و زبانشناسي انسان شناسانه Anthroprogical Linguistics بار ديگر فرضيه ساپير- ورف (SWH) مورد توجه قرار گرفت و توسط نويسندگاني چون جرج لكاف George Lakoff مورد بحث و گفتگو قرار گرفت. امروزه محققان درباره چگونگي تاثير زبان بر فكر اختلاف نظر دارند (ك 6)
اكنون با علم به پيشينه تاريخي رابطه زبان و تفكر به بررسي زواياي فرضيه ساپير-ورف مي پردازيم.
ج) فرضيه نسبيت زباني Linguistic Relativity Hypothesis
در ميان تئوري هاي زباني از حيث رابطه ميان زبان و تفكر، دو تئوري از اهميت ويژه اي برخوردار است:
تئوري هاي ادغامي Mould Theories و تئوري هاي حوزه اي Cloak Theories. در تئوري هاي ادغامي، زبان الگويي است كه بر حسب آن لايه هاي تفكر شكل مي گيرند و در تئوري هاي حوزه اي، زبان حوزه اي است كه با خصوصيات فكري مرسوم گويندگان آن مطابق است. فرضيه ساپير به نسبيت زباني نيز كه پيش از همه با نام ساپير و ورف پيوند خورده است و در واقع يك تئوري ادغامي زبان است (ك 7)
شايد از همان آغاز كه انسان با زبانهاي مختلف مواجه شد، به اين نكته پي برده باشد كه زبان ها به شكلي واحد براي ارجاع به جهان خارج به كار نمي روند و به هنگام ترجمه ي يك متن مشكلات عمده اي براي معادل يابي واژه ها پيش روي مترجم قرار مي گيرد. در انگلستان" كلاه" را مي پوشند و در ايران آن را بر سر مي گذارند. در ايران من" پسر خاله"،" دخترخاله"،" پسر عمو" و …. دارم در حاليكه در زبان انگليسي همه اينها Cousin هستند. وجود نمونه هاي بيشماري از اين دست سبب شد تا" بواز" و" ساپير" به شكلي افراطي تر بر اين نكته تاكيد كنند كه جهان ما تا حدي ساخته و پرداخته ي زبان ماست. (ك 17، ص 86)
اين ديدگاه را ابتدا ساپير مطرح كرد و بعد ورف آن را بسط داد، از اين رو، غالباً تحت عنوان فرضيه ساپير-ورف شناخته مي شود، هرچند بعضي ها ترجيح مي دهند آن را" نسبيت زباني" بنامند. فرضيه ساپير- ورف را مي توان به چند طريق و با درجات مختلف قاطعيت بيان كرد، اما صورت متداول آن اين است: ساختار زبان ما تا حدود زيادي بر نوع درك ما از جهان تاثير مي گذارد (ك 13، ص 93)
در سال 1929 ساپير اينچنين بيان كرد:
بشر نه در يك دنياي عيني تنها زندگي مي كند و نه در دنياي فعاليت هاي اجتماعي كه عادتاً پذيرفته شده است، بلكه بسيار زياد در اختيار زبان بخصوصي است كه واسطه ي بيان احساس آن جامعه است. اين خطا است كه تصور كنيم، يك فرد بدون استفاده از زبان با حقيقت سازگار مي شود و آن زبان صرفاً يك وسيله تصادفي براي حل مشكلات بخصوص ارتباطي است. حقيقت موضوع اين است كه" جهان واقعي" به صورت ناخودآگاه بر حسب عادات زباني يك گروه ساخته شده است. هيچ دو زباني آنقدر شبيه هم نيستند كه نمايانگر يك حقيقت اجتماعي همسان باشند. جهان هاي كه جوامع مختلفي در آنها زندگي مي كنند، جهان هاي مجزايي هستند نه صرفاً يك جهان با برچسب هاي مختلف …. ما مي بينيم، مي شنويم و تجربه مي كنيم چون عادات زباني جامعه ما زمينه را براي انتخاب هاي مخصوص ما از تعابير فراهم مي كند.(ك 1، ص 77) به اعتقاد ورف نيز ما درست به مانند كسي كه تا درآستانه خفگي قرار نگيرد، كمبود هوا را درك نمي كند، نسبت به ويژگي هاي ساختي زبان خود نا آگاهيم و اگر به ساير زبان ها توجه نشان دهيم، درمي يابيم كه زبان تنها وسيله اي براي بيان عقايد نيست بلكه" شكل دهنده عقايد است" و بدين ترتيب ما جهان را آنچنان درك مي كنيم كه زبان براي ما ترسيم كمي كند (ك 12، ص 100)
در ذيل قسمتي از گفته ورف در سال 1930 آورده شده است:
ما طبيعت را در راستاي خطوطي موشكافي مي كنيم كه توسط زبان مادريمان مشخص شده است. جهان در جريان رنگارنگي از احساسات نمودار است كه توسط ذهنمان سازماندهي مي شود. ما طبيعت را خراب مي كنيم، آن را طبق مفاهيم سازماندهي مي كنيم و معاني و مفاهيم را به آن نسبت مي دهيم. زيرا ما طرفين قراردادي هستيم كه آن را به اين شكل سازماندهي كنيم. اين قرارداد البته نا آشكار و غير قابل بيان است اما اصول آن كاملاً اجباري است. ما ابداً قادر به صحبت نيستيم، مگر توسط سازماندهي و طبقه بندي اطلاعاتي كه اين قرارداد به آن حكم كرده است. (ك 1، ص 77)
ورف براي اثبات نظريه خود در مقاله اي زبان هوپي را مثال مي زند. بنا به استدلال ورف از زبان هوپي نشان مي دهد كه زمان در ذهن افراد اين قبيله مفهومي ندارد: تنها تمايزي كه آنها در زبان خود قائل هستند ميان عينيت ها و ذهنيت ها است كه در آن ذهنيت ها شامل آينده و تمامي پديده هاي ذهني مي باشد، از اين گذشته در زبان هوپي و در نتيجه براي گويندگان آن هيچ تمايزي ميان بعد زماني و مكاني وجود ندارد. (ك 12، ص 101) او ادعا كرد كه شيوه بهره گيري هوپي از مفهوم" آماده سازي" Prepration يعني اعلام رويدادها پيش از وقوع برداشتي از زبان به صورت پيوسته ارائه مي دهد كه با شيوه تقطيع زمان نزد جوامع غربي تفاوت دارد. اين مساله بن مايه اختلافات زباني نيز قرار گرفته است. (ك 3)
استدلال ديگر ورف جهت اثبات نظريه اش متون ترجمه شده است، اگر حتي براي يكبار سعي كرده باشد متني را از يك زبان به زبان ديگر ترجمه كنيد به خوبي فهميده ايد كه ترجمه اصلاً كار ساده اي نيست. يكي از دلايل دشواري ترجمه اين است كه واژه ها در زبانهاي مختلف با يكديگر تناظر يك به يك ندارند. به عنوان نمونه، زبان انگليسي تمايز روشني بين معناي ape و monkey مي گذارد، در حاليكه در زبان فرانسه براي اين دو موجود فقط يك واژه دارد: singe. نوع خاص تر اين تفاوت آن است كه زبانهاي مختلف يك گستره معنايي واحد را به قطعاتي كاملاً متفاوت و داراي همپوشي تقسيم مي كنند. به عنوان نمونه در انگليسي سه واژه road، street و way تقريباً همان حوزه اي از معنا را پوشش مي دهند كه پنج واژه در فرانسه پوشش مي دهند اما هيچ يك از اين سه واژه انگليسي دقيقاً همتاي يكي از پنج واژه فرانسه نيست. (ك 13، ص 93-92) بنابراين ورف اينگونه نتيجه گيري كرد كه ترجمه بين يك زبان و ديگري مشكل ساز و غالباً غير ممكن است. برطبق نظر ورف، محتوا و فرم زباني با يكديگر آميخته اند و استفاده از واسطه به شكل گيري معني كمك مي كند. اين موضوع در نوشته هاي ادبي و شعر از اهميت زيادي برخوردار است. (ك 7) فرضيه ساپير – ورف از دو قسمت تشكيل يافته است، بر طبق اولي، قطعيت زباني Language Determinism، زبان تعيين كننده نحوه تفكر است و در نوع دوم، نسبيت زباني Language Relativism، مردمي كه به زبانهاي گوناگون تكلم مي كنند درباره جهان پيرامونشان تفكر و درك متفاوتي دارند. (ك 7)
باطني نسبيت زباني را اينگونه تشريح مي كند:
چون تقسيمات زبان بر تقسيمات جهان خارج از منطق نيست و چون ما در قالب مقولات زبان فكر مي كنيم، پس ما جهان را آنچنان درك مي كنيم كه زبان براي ما ترسيم مي كند. از طرف ديگر چون زبان هاي مختلف تصويرهاي متفاوتي از جهان به دست مي دهند پس هر زباني متافيزيك مخفي و خاص خود را دارد كه سخنگويان آن در قالب مقولات نسبي آن جهان را ادراك مي كنند، به عبارت ديگر سخنگويان زبان هاي مختلف، جهان بيني هاي متفاوت دارند. (ك 11، ص 188)
درحاليكه زبانشناسان كمي فرضيه ساپير – ورف را در فرم جبري آن قبول كرده اند عده زيادي موافق با نوع تعديل شده آن مي باشند كه بر طبق آن، شيوه نگاه ما به جهان تحت تاثير زبان مورد استفاده ما قرار مي گيرد. ورف گرايي تعديل شده در موارد زير با فرم جبري آن متفاوت است:
• تاكيد بر تفكر است كه تحت تاثير زبان قرار مي گيرد نه اين كه بطور غير قابل اجتناب توسط زبان تعيين شود.
• يك فرايند دو جانبه است. يعني هم تفكر بر زبان، هم زبان بر تفكر تاثير مي گذارد. بنابراين نوع زباني كه ما استفاده مي كنيم تحت تاثير مشاهده ما از جهان خارج قرار مي گيرد.
• هر تاثيري نه تنها در مورد يك زبان، در مقايسه با ديگر زبانها است، بلكه به كاربرد زبان در يك گونه نسبت به ديگر گونه ها نيز نسبت داده مي شود. (ك 7)
فرضيه نسبيت زباني كه امروزه عموميت بيشري يافته است از دو بخش عمده تشكيل شده است:
• گوناگوني زبان Linguistic Diversity
زبان ها، خصوصاً اعضاي خانواده هاي زباني متفاوت با يكديگر از جهات با اهميتي متمايزند.
• زبان بر فكر تاثير گذار است.
ساخت و واژگان زبان يك فرد بر چگونگي تشخيص و ادراك فرد از جهان تاثير مي گذارد. (ك 8)
مشهور ترين آزمايش براي اثبات نسبيت زباني توسط كار مايكل Car Michael، هوگان Hogan و والر Waller (1932) انجام گرفت. اشكال متفاوتي را به يك فرد نشان مي دادند. هر شكل را در دو كارت و هر بار با يك توصيف مختلف به فرد نشان داده مي شد. به عنوان مثال يكبار تصوير يك « هلال ماه » را كه در زير آن برچسب « هلال ماه » درج گرديده بود و بار ديگر آن را با برچسب « حرف C » به آن فرد نشان مي دادند و زماني كه از فرد مورد نظر خواسته مي شد كه چيزي را كه ديده بود، دوباره نقاشي كند، فرد بيننده بدون استثنا نقاشي را تغيير مي داد تا بيشتر شبيه توصيف مربوطه شود، بنابراين تاثير زبان را بر تفكر، به بيان دقيقتر بر حافظه نشان مي دادند. (ك 3)
پيروي از تئوري ورف (كه عموماً قسمت اصلي پيكره ساپير- ورف است) به ورف گرايي Whorfianism معروف شد. پس از ورف، كرول Carrole و كسا گرند Casa Grande (1958) از اين نظريه پشتيباني كردند آن دو ثابت كردند كه گفتار كودكان ناواهو Navahi در مورد تشخيص صورت واژه ها بهتر از كودكان آمريكا است، به اين علت كه زبان ناواهو صورت هاي مختلفي از واژه براي گونه هاي مختلف اشيا دارد (ك 3) به رغم تمام نمونه هايي كه ورف براي توجيه نظر خود ارائه مي كند، نمي توان آراي او را از نظر تجربي ثابت شده دانست، اكنون پس از فرضيه ساپير – ورف به نقدهاي وارد بر آن مي پردازيم.
د) نقد ي بر فرضيه ساپير ورف
نظريه ورف گرايي افراطي به شدت مورد انتقاد گرفت و هم اكنون تعداد كمي طرفدار دارد. واضح ترين اشكال آن در مورد « اصل عليت » است، چگونه يك فرد مي تواند پي ببرد كه آيا زبان بر تفكر تاثير مي گزارد و يا تفكر بر آن؟ يك ويژگي توهمي (چنانكه چنين چيزي وجود داشته باشد) به اندازه زبان آن قوم نقش تعيين كننده دارد. در ارتباط با قبيله هوپي و مفهوم آماده سازي نزد آنها، احتمال قريب به يقين دارد كه آنها طي زمان دريافته اند، آماده ساز ي Prepration به ويژه در شرايط صعب به تسهيل امور مي انجامد.
دومين انتقاد واضحي كه به ورف گرا ها وارد شد در مورد « بنجامين ورف » است. بروان (1958) Brown و لنبرگ (1953) Lennberg به اين نكته اشاره كردند كه ورف هرگز يك سرخپوست واقعي را نديده است. بنابراين ارزيابي او از شخصيت آنها تماماً بيهوده و بي اساس بوده است و همچنين به نظر مي رسد كه براي تاكيد بر روي « سيستم متفاوت تفكر » ترجمه هايش از جملات زبان هوپي تا حد امكان متفاوت از متن اصلي است. (ك 3) علاوه بر اين بازنگري شواهد ورف روشن مي كند كه وي در مورد تفاوت هاي موجود بين زبان هاي آمريكاي شمالي و زبان هاي اروپايي قدري اغراق كرده است.
يكي از منتقدين سرسخت ورف گرايي (چه در مورد نظريه افراطي، چه تعديل شده) يك زبان شناس بنام استيون پينكر Steven Pinker است. پژوهشهاي پينكر نشان مي دهد كه زبان و انديشه دو پديده مستقل از يكديگرند. پژوهشهاي وي به ويژه براي نوزادان انسان نخستي ها (primates يا ميمونهاي آدم نما)، در زمينه برخي از فرايندهاي انديشيدن، از قبيل يادآوري و استدلال، نشان مي دهند كه تفكر بدون زبان نيز وجود دارد. از سوي ديگر مجموعه اي از تحقيقات روانشناسان بر وجود تفكر تصويري، يعني انديشندن به كمك تصوير ذهني و بدون زبان صحه مي گذارد. پژوهش هاي پينكر به شكل مستدل ثابت مي كند كه روش استدلال و بسياري از ديگر فرضيه هاي انديشه در افرادي كه به جوامع زباني متفاوتي تعلق دارند به نوعي بسيار مشابه است. نكته ديگر اين است كه زبان تنها كليتي از مفاهيم ذهني آدمي را مي نماياند، به عبارت ساده تر، آنچه آدمي در ذهن دارد، از طريق زبان بطور كامل قابل بيان نيست (ك 17، ص 88) به بيان ديگر، بعضي مواقع مردم بخاطر محدوديت هايي كه زبان دارد، براي بيان افكار خود دچار مشكل مي شوند، آنها آگاهند كه زبان براي منظور آنها كافي نيست، شايد آنها چيزي را بگويند يا بنويسند ولي فكر كنند « اين كاملاً آن چيزي نيست كه مي خواستم بگويم » اين مطلب آشكار مي سازد كه چيزي كه مورد تفكر واقع مي شود مجموعه اي از كلمات نيست، چرا كه يك فرد مي تواند مفهومي را درك كند بدون آنكه قادر باشد آن را در بيان جاري سازد (ك 3) علاوه بر اين پينكر ادعاي ورف را در مورد « زبان » در بيان هوپي بي اعتبار كرد. او خاطر نشان كرد كه يك مردم شناس به نام مالوتكي Malotki (1983) كشف كرده است كه زبان هوپي مفهوم « زمان » بسيار شبيه به ما غربيان دارد و در حقيقت داراي واحدهاي زماني و گاه شمار پيچيده اي است. انتقاد ديگري كه بر ورف گرايي وارد است در مورد مفهوم « ترجمه پذيري » مي باشد. بر طبق ادعاهاي ورف گرايان زبان بر نحوه تفكر تاثير مي گذارد، پس بعضي مفاهيم تنها در زباني قابل فهم هستند كه در آن ابتدا « تصوير » شده اند (بكار برده شده اند). آنها شعر را به عنوان مدركي براي اين ادعا ذكر كرده اند چندلر Chandler (1995) از پابلو نرودا Pablo Nerada شاعر، نقل مي كند كه وقتي اشعار او ترجمه مي شوند، واژه هاي ترجمه شده، در مقوله هاي آوايي، طنين يا وزن با واژه هاي متن اصلي تطبيق ندارند. اگر چه او اذعان مي كند كه مفهوم مطلبي را كه بيان كرده همانگونه در ترجمه باقي مي ماند. اما براي يك شاعر معني تنها نيمي از شعر است، نيمه ديگر در صورت و ريتم شعر براي شنونده، يا ظاهر شعر در نزد خواننده آن است. بنابراين شاعر در هنگام انتخاب واژه ها به همان اندازه اي كه براي معني واژه ها آنها را انتخاب مي كند، به همان اندازه نيز معيار انتخاب، بر حسن ظاهر يا صوت و ريتم آن واژه ها مي باشد. نتيجه اين كه آنچه در ترجمه از بين مي رود بر خلاف ادعاي ورف گرايان بحث زباني آن نيست بلكه بيشتر مقوله هنري، ريتمي و موسيقيايي آن مي باشد. (ك 3)
ضربه محكمي كه پينكر بر نظريه قطعيت زباني وارد كرد، اشاره او به افراد لال بود، او با ذكر مثال اين چنين نتيجه گيري كرد كه با وجود اينكه اينگونه افراد كاملاً فاقد نطق بودند، اما قطعاً قادر به فكر كردن بودند، داراي استعداد رياضي نيز بودند و از عهده آزمايش هاي مربوطه بر مي آمدند. اگر زبان به طور كامل فكر را تعيين مي كرد، پس اين افراد قادر نبودند فكر كنند كه البته اين چنين نيست.بي ترديد، معروف ترين آزموني كه جهت صحت فرضيه ساپير- ورف انجام گرفته، در حوزه رنگ واژه ها بوده و نتايج غير منتظره اي در پي داشته است. با توجه به گوناگوني چشمگيري كه در مجموعه رنگ واژه هاي مورد استفاده در هر زبان وجود دارد غالباً رنگ واژه ها را نمونه اي از ايجاد برش هاي متفاوت در جهان خارج توسط زبانها مي دانند و احتمالاً شاهدي براي درستي فرضيه ساپير – ورف. دو مردم شناس به نام هاي برنت برلين Brant Berlin و پل كي Poul key در مورد اين مطلب تحقيقات گسترده اي كردند، آنها دريافتند كه سخنگويان همه زبان ها درباره پرده هاي اصلي رنگ واژه هاي زبان خود توافق مشابهي دارند، اگر چه تعداد رنگ واژه ها در زبان هاي مختلف متفاوت است و هر رنگ واژه در هر زبان، گستره ي متفاوتي دارد، كانون ها هميشه يكسان هستند، به عبارت دقيق تر به نظر مي رسد محل كانون ها جهاني باشد و هر زبان زير مجموعه اي از كانون هاي جهاني باشد و هر زبان مجموعه اي از كانون هاي موجود را به كاربرد. گذشته از اين ترتيب انتخاب اين كانون ها هم قابل پيش بيني است. ظاهراً اصطلاحات رنگ ها هم كه پيش از اين جايگاه خوبي براي منتقدان فرضيه نسبيت زباني بود تحت كنترل اصول جهاني دقيقي است و تفاوت زبانها تنها در محدوده ي چند امكان مشخص به وجود مي آيد.
فعاليت هاي برلين و كي پژوهش هاي وسيعي را به دنبال داشت و هر چند موارد معدودي پيدا شد كه آنرا نقض نمود، نتيجه گيري آنها هنوز در اساس متعبر و صحيح به نظر مي رسد (ك 13، ص 100-98)
در نهايت چنين مي توان گفت كه « نسبيت زماني » هنوز هم يكي از مباحث داغ زبانشناسي است كه مورد توجه محققان و انديشمندان مي باشد و اظهار نظر قطعي درباره آن نيازمند مشاهده مستمر، تفكر، تامل و تبيين دقيق مي باشد.
منابع و ماخذ:
1) Asher , R.E (1994). The Encyclopedia of Language and Linguistics , Oxford. Pergamon Press.
2) Lepschy , G (1982). A Survey of Structural Linguistiques , 2 nd Edition. London , Deutsch.
3) April , 2001 , “ The Sapir – Whorf Hypothesis: A Critique “ , www.aber.ac.uk/media/students/njpooo1. html
4) (?) (?) “ Benjamin Lee Whorf “ http://en.wikipedia.org/wiki/benjamin-whorf.
5) (?) (?) “ Edward Sapir “ , http://stills.nap.edu/readingroom/books/biomems/esapir.html
نقد دکتر حق شناس بر نظرات دکتر باطنی (خیلی جالبه، حتما بخونید)
+ نوشته شده در پنجشنبه چهارم مهر 1387 ساعت 13:1 شماره پست: 29
حقشناس: اعتقاد به برتري زباني، نوعي نژادپرستي است
خبرگزاري فارس: عليمحمد حقشناس گفت: در نظر گرفتن هر برتري بين زبانها متأثر از نوعي نژادپرستي است. در يك كلام زبانها به لحاظ توانايي انتقال مفاهيم از امكانات برابري برخوردارند و هيچ تفاوتي بين زبان فارسي و زبانهاي ديگر وجود ندارد.
به گزارش خبرگزاري فارس، اظهارات اخير محمدرضا باطني، زبانشناس و مؤلف آثاري در حوزه زبانشناسي درباره معايب و ضعفهاي زيان و خط فارسي واكنشهاي مختلفي را در پي داشت. او در گفتوگويي معايب و ضعفهاي خط فارسي را برشمرده و اظهار كرده است: خط فارسي معايب ذاتي دارد و به هيچ نوع سامانپذير نيست. در واقع يا بايد خط را عوض كرد يا با همين خط ساخت تا اين كه زمان براي تغيير آن فرا برسد. وي در بخش ديگري از سخنانش افزود: هيچ افتخاري نيست كه بگوئيم ما زبان اجدادمان را ميفهميم چون معنياش اين است كه مثل اجدادمان زندگي ميكنيم. البته من خيال ميكنم آنها كه ميگويند فردوسي را ميفهمند، ادعا ميكنند و در خواندن و فهميدن آن در ميمانند، ولي به هر حال افتخاري نيست.
به ادامه مطلب رجوع کنید .
حقشناس: اعتقاد به برتري زباني، نوعي نژادپرستي است
خبرگزاري فارس: عليمحمد حقشناس گفت: در نظر گرفتن هر برتري بين زبانها متأثر از نوعي نژادپرستي است. در يك كلام زبانها به لحاظ توانايي انتقال مفاهيم از امكانات برابري برخوردارند و هيچ تفاوتي بين زبان فارسي و زبانهاي ديگر وجود ندارد.
به گزارش خبرگزاري فارس، اظهارات اخير محمدرضا باطني، زبانشناس و مؤلف آثاري در حوزه زبانشناسي درباره معايب و ضعفهاي زيان و خط فارسي واكنشهاي مختلفي را در پي داشت. او در گفتوگويي معايب و ضعفهاي خط فارسي را برشمرده و اظهار كرده است: خط فارسي معايب ذاتي دارد و به هيچ نوع سامانپذير نيست. در واقع يا بايد خط را عوض كرد يا با همين خط ساخت تا اين كه زمان براي تغيير آن فرا برسد. وي در بخش ديگري از سخنانش افزود: هيچ افتخاري نيست كه بگوئيم ما زبان اجدادمان را ميفهميم چون معنياش اين است كه مثل اجدادمان زندگي ميكنيم. البته من خيال ميكنم آنها كه ميگويند فردوسي را ميفهمند، ادعا ميكنند و در خواندن و فهميدن آن در ميمانند، ولي به هر حال افتخاري نيست. همچنين باطني در مقالهاي كه سالها پيش نوشته شده، بر عقيم بودن زبان فارسي تأكيد كرده و گفته است كه زبان فارسي در وضع فعلي براي برآوردن نيازهاي روزمره مردم با مشكلي مواجه نيست، ولي اين زبان براي واژهسازي علمي زايايي لازم را ندارد و نميتواند يك زبان علمي باشد، مگر اينكه براي رفع كاستيهاي آن چارهاي انديشيده شود.
* خط فارسي بايد بازسازي شود
«عليمحمد حقشناس»، زبانشناس و استاد دانشگاه تهران، در گفتوگو با خبرنگار ادبي فارس در واكنش به اين اظهارات گفت: خط به طور كلي در ساختار زبان نقش مستقيمي ندارد و در سنجش با زبان يك پديده بسيار جديد است. سابقه زبان به ميليونها سال (از آغاز حيات انساني) ميرسد اما خط يك پديده فرهنگي نو نسبت به زبان است. وي ادامه داد: خط فارسي مبتني بر ويژگيهاي ساختاري زبان فارسي نيست. خطي است وام گرفته از عربي و به دليل ويژگيهايي كه در زبان فارسي هست و در عربي وجود ندارد، اين خط ايجاد اشكال فراوان براي زبان فارسي كرده و ميكند. از يك طرف موجب شده كه بسياري از كلمات كنار گذاشته شود و بسياري از كلمات هم امكان خواندن آسانشان را از دست بدهد. حقشناس تصريح كرد: در برخورد اين خط با امكانات الكترونيكي امروزي (به ويژه در مورد كامپيوتر و مسائل كامپيوتري) مشكلات فراواني ايجاد شده است. به گمان من جا دارد كه متخصصان در خصوص خط فارسي يك فكر اساسي كنند. يا اين خط را به صورتي كه هست طوري بازسازي كنند كه از يك طرف پاسخگوي نيازهاي فارسيزبان باشد و از طرف ديگر بتواند زبان فارسي را به صورت بهتري منعكس كند. يا اين خط را كنار بگذارند و خط ديگري به ميان آورند. در ظرف بيست سي سال با قبول دو خطه بودن زبان فارسي ميتوان اين مشكل را حل كرد و اين زبان را با هر خطي كه متخصصان فكر كنند كه در خور آن است بنگارند. اين استاد بازنشسته دانشگاه تهران بيان داشت: با تغيير خط اصلا شكافي بين فارسيزبانان و ميراث مكتوب اين زبان ايجاد نميشود. اگر شكافي ايجاد شود ناشي از ناتواني در برنامهريزي صحيح است. ميتوان جلوي اين شكاف را با دو خطه كردن زبان گرفت. ايران در پيش از اسلام چند خطه بوده و هيچ مشكلي هم ايجاد نكرده است. متخصصان امر يا يك خط جديد برخاسته از خط فارسي پديد ميآورند و در اختيار فارسيزبانان جوان قرار ميدهند تا اين جوانان، با اين خط پرورده شوند و در مقابل با خط فارسي امروز هم آشنا باشند. در اين زمان هم رفته رفته سرمايههاي عظيم و سرشار از ارزش گذشته را منتقل ميكنيم به خط فارسي جديد. خالق كتاب «آواشناسي زبان» اظهار داشت: ميتوانيم كل سرمايه فرهنگي موجود در خانه ايراني را از خانه خط امروز به خانه خط ديگري منتقل كنيم. كار مشكلي است، اما نشدني نيست. فكر ميكنم كه هيچ ضربهاي به آثار ارزشمند و گرانمايه زبان و ادب پارسي و فرهنگ پارسي نميرسد.
* مشكل از زبان نيست، از زبانوران است
وي در پاسخ به اينكه آيا زبان فارسي گنجايش پذيرش الفاظ و عبارات علمي روز را دارد، تصريح كرد: خيلي عجيب است كساني كه سر و صداي كاستي زبان فارسي براي ترجمه الفاظ و لغات علمي را به راه انداختند خودشان زبانشناس هستند و خودشان ميدانند كه زبان صرف نظر از اينكه فارسي، چيني، هندي، مغولي، عربي، فرانسه يا انگليسي باشد از امكانات بالقوه، يگانه و كمابيش مساوي برخوردار است. از زبان خودشان يا در آثارشان هم بارها و بارها ميتوان شنيد و ديد كه در نظر گرفتن هر تفاوتي بين زبانها متأثر از نوعي نژادپرستي است. وي افزود: در يك كلام زبانها به لحاظ توانايي انتقال مفاهيم از امكانات برابري برخوردارند. هيچ برتري بين زبان فارسي و زبانهاي ديگر وجود ندارد. اين مسئله به لحاظ زبان شناسي بياساس است كه بگويند اين زبان توانايي دارد و آن زبان توانايي ندارد. مشكل اصلي از گويشوران و زبانوران است. اين فارسيزبانان هستند كه بايد در يك وضعيت فرهنگي خاص كه قرار گرفتند چارهجويي كنند. زبان فارسي به لحاظ انبوهي از مفاهيم كه در آن پديد نيامده دچار مشكل شده است. ولي اگر همان كساني كه با اين تنگناها رو به رو ميشوند بكوشند مشكل كمبود واژه را مرتفع كنند مشكل برطرف ميشود. اين زبانشناس گفت: ساز و كاري براي زبان فارسي وجود ندارد. اين زبان متأسفانه در طول تاريخ مورد بيمهري قرار گرفته است. اكنون هم به نظر ميرسد كه اين بيمهري ادامه پيدا ميكند. اين از بيمهري ماست كه داريم زبان فارسي را ناتوان حساب ميكنيم. در آغاز ورود اسلام به ايران زبان فارسي از تجربه سازي در زمينه علوم محروم و علم به عربي نوشته شد . زبان فارسي محدود به شعر و ادبيات شد و گفتند اين زبان تنها زبان داستانپردازي است. ما به عنوان كساني كه در يك رشته خاص علمي تحصيل كرديم ناتواني علمي خودمان براي معادلسازي را برگردن زبان فارسي مياندازيم.
* فارسي داراي ابزار واژهسازي بسيار قوي است
وي ادامه داد: با توجه به اينكه دو سوم از عمر من در معرض زبان انگليسي گذشته و باتوجه به اينكه در حوزه تدريس زبانشناسي، نقد ادبي و جامعه شناسي فعاليت ميكنم تاكنون مشكل براي ساخت معادل جهت ارائه به دانشجويان نداشتيم. كمبودهايي وجود داشته اما با اندك تلاش و پرسوجويي مي توان اين كمبودها را حل كرد. زبان فارسي داراي ابزار واژهسازي بسيار بسيار قوي است. فرهنگستان كارهاي ارجمندي انجام داده است. ما نبايد در برابر اين كمبود واژگان، زبان فارسي را متهم كنيم بلكه بايد خودمان را متهم كنيم و بدانيم كه اين ضعف ماست. همه زبانها در قدرت واژهسازي برابرند و اگر در فارسي واژه سازي نشود اين ضعف ماست. «حقشناس» تاكيد كرد: تمام ادعاهايي كه من در خصوص عقيم بودن زبان ميشنوم، بياساس است. تعجب ميكنم كه چه طور دانشمندان و فرهيختگان مملكت با چنين ادعاهاي واهي، تيشه به ريشه فرهنگمان ميزنند. تنها چيزي كه توانسته ما ايرانيان را متحد نگه دارد زبان ما بوده است. زباني كه وسيله انتقال فرهنگ بوده و اشتراك فرهنگي تمام اقوام ايراني است. نميتوان كه تمامي هويت و فرهنگ خود را كنار بگذاريم از آن جهت كه عدهاي نميتوانند به اندازه كافي واژه بسازند.
کتب جدید زبانشناسی
+ نوشته شده در چهارشنبه سوم مهر 1387 ساعت 13:48 شماره پست: 56
تاریخ زبانشناسی زبانشناسی معاصر مبانی صرف واج شناسی
۳۱۰۰ تومان ۶۶۰۰ تومان ۱۳۰۰ تومان ۳۹۰۰ تومان
۱۳۸۷ ۱۳۸۶ ۱۳۸۶ ۱۳۸۶
ترجه: دکتر حقشناس ترجمه: دکتر درزی تالیف: دکتر شقاقی ترجمه: فاطمه علوی
راستی قراره بزودی دکتر حق شناس کتابی بنام مکاتب زبانشناسی را منتشر کنند که چکیده ای از کلیه مکاتب زبانشناسی را در آن آورده اند. این کتاب را هم سمت منتشر میکند.
رد پای زبانهای باستانی در فارسی امروز
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم شهریور 1387 ساعت 11:50 شماره پست: 71
سکوت سنگین ميراثايران
علی شهیدی: رد فارسی امروز را اگر بگیرید به زبانهای مختلفی میرسید؛ زبانهایی که از آنها جز چند کتیبه و چند کتاب چیزی باقی نمانده است. برای ما که به یاد گرفتن زبانهای فرنگی بیشتر از زبان مادری خود اهمیت میدهیم، عجیب است اگر بشنویم یک استاد انگلیسیالاصل دانشگاه کمبریج انگلستان که عمری را صرف تحقیق در زبانهای باستانی ایران کرده، گفته باشد كه «هر دانشجوی انگلیسیاي که میخواهد زبان مادری خود (انگلیسی) را خوب یاد بگیرد، باید با زبانهای باستانی ایران آشنا شود». هرولد والتر بیلی و استادانی مثل او در غرب، عمرشان را پای مطالعه فرهنگ و زبانهای باستانی ما گذاشتند اما - گذشته از فردوسی - فکر میکنید چند ایرانی حاضرند زندگی خود را وقف شناخت و حفظ این زبانها کنند؟ به زبانهایی که اقوام ایرانی از چند هزار سال پیش تا به امروز به آنها حرف میزنند و از خانواده آریایی است، زبانهای ایرانی گفته میشود. صفحه رازهای این هفته، شامل معرفی کوتاه این زبانها به کمک کتیبهها و کتابهای باستانی است....
ادامه مطلب را پیگیری نمایید.
منبع: تالارهای بحث هم میهن
سکوت سنگین ميراثايران - علی شهیدی: رد فارسی امروز را اگر بگیرید به زبانهای مختلفی میرسید؛ زبانهایی که از آنها جز چند کتیبه و چند کتاب چیزی باقی نمانده است. برای ما که به یاد گرفتن زبانهای فرنگی بیشتر از زبان مادری خود اهمیت میدهیم، عجیب است اگر بشنویم یک استاد انگلیسیالاصل دانشگاه کمبریج انگلستان که عمری را صرف تحقیق در زبانهای باستانی ایران کرده، گفته باشد كه «هر دانشجوی انگلیسیاي که میخواهد زبان مادری خود (انگلیسی) را خوب یاد بگیرد، باید با زبانهای باستانی ایران آشنا شود». هرولد والتر بیلی و استادانی مثل او در غرب، عمرشان را پای مطالعه فرهنگ و زبانهای باستانی ما گذاشتند اما - گذشته از فردوسی - فکر میکنید چند ایرانی حاضرند زندگی خود را وقف شناخت و حفظ این زبانها کنند؟ به زبانهایی که اقوام ایرانی از چند هزار سال پیش تا به امروز به آنها حرف میزنند و از خانواده آریایی است، زبانهای ایرانی گفته میشود. صفحه رازهای این هفته، شامل معرفی کوتاه این زبانها به کمک کتیبهها و کتابهای باستانی است. بد نیست بدانید ایرانیان باستان به یادگیری زبانهای خارجی بسیار علاقه داشتند. به ایران زبانها بیاموختند / روان را به دانش برافروختند. (شاهنامه فردوسی) دانشمندان زبانشناس، زبانهای دنیا را از نظر خصوصیات زبانی در شاخههای مختلف طبقهبندی میکنند. اولین بار یک زبانشناس فهمید که خیلی از زبانهایی که مردم در فاصله هند تا اروپا به آنها حرف میزنند، شباهتهای زیادی با هم دارند و میتوان آنها را در گروه هندواروپایی طبقهبندی کرد. به همین خاطر امروزه زبانهای انگلیسی، فرانسه، آلمانی، ارمنی، روسی، ایتالیایی و زبان فارسی از خانوادهای هستند که جدشان زبان فرضی هندواروپایی است. زبانهای رایج در ایران امروز به 2گروه ایرانی و غیرایرانی طبقهبندی میشوند. زبانشناسان، زبانهای ایرانی را در 3دوره تاریخی طبقهبندی میکنند؛ ایرانی باستان، ایرانی میانه و ایرانی نو. از زمانی که آغازش معلوم نیست تا پایان سلسله هخامنشی، دوره زبانهای ایرانی باستان است؛ فارسی باستان و اوستا از زبانهای این دورهاند. از پایان سلسله هخامنشی تا تشکیل سلسله صفاریان در سیستان به دست یعقوب لیث، دوره زبانهای ایرانی میانه است. زبانهای پارتی، پهلوی (فارسی میانه)، سغدی، خوارزمی، بلخی و ختنی از این گروهند. از زمان صفاریان که فارسی دری را به عنوان زبان رسمی اعلام کردند تا امروز، دوره زبانهای ایرانی نو است. چند زبان زنده ایرانی نو از این قرارند؛ فارسی دری، بلوچی، پشتو، گیلکی، لری، کردی، لکی، یغنابی، آسی و... بسیاری از شهرها و روستاهای ایران به لهجههای مختلفی از زبان فارسی صحبت میکنند؛ لهجههایی مثل کرمانی، اصفهانی، یزدی، کاشانی و... بسیاری از زبانها و گویشهای ایرانی به خاطر نفوذ رادیو و تلويزیون و کم شدن تعداد مردمی که به آنها صحبت میکنند، در حال از بین رفتناند؛ با مرگ هر زبان یک فرهنگ از بین میرود. زبانهای ایرانی در محدودهای فراتر از مرزهای امروزی ایران، در بسیاری از سرزمینهای همسایه ما که روزگاری ایران قدیم را تشکیل میدادهاند نیز رواج دارند. بسیاری از ایرانیان بسته به جایی که زندگی میکنند، به چند زبان ایرانی مسلطند. راستی شما به کدام یک از زبانهای ایرانی نو حرف میزنید؟ خط مخصوص http://www.hamshahrionline.ir/images/upload/news/pose/8607/ston6-zr.jpg
اين تصویر خط مخصوص مانویان است كه ماني برای نوشتن زبان فارسی میانه مانوی و زبان سغدی اختراع کرده بوده. پیروان مانی علاوه بر اینکه از خط مخصوص خودشان استفاده میکردند، خطها و زبانهای دیگر را نیز بهکار میبردند. از مانویان به زبانهای ایرانی میانه مثل پهلوی، پارتی و سغدی و به زبانهای غیرایرانی - چینی، قبطی و اویغوری - مطالب زیادی بهجا مانده. موزههایی در باد http://www.hamshahrionline.ir/images/upload/news/pose/8607/ston1-zr.jpg اگر سالها قبل متن این کتیبه را نخوانده بودند، دیگر قابل خواندن نبود چون باران تقریبا از متن کتیبه چیزی باقی نگذاشته. چهرهای که میبینید یکی از موبدان بزرگ زمان ساسانیان است که دستور داده تا در نقش رجب فارس این کتیبه را بکنند. کتیبه به زبان فارسی میانه زرتشتی (پهلوی ساسانی) و خط پهلوی کتیبهای نوشته شده. در پایان متن کتیبه هم، نام کاتب آن - بوختگ - دیده میشود که در واقع پای نوشته را امضا کرده. نقش رجب در دامنه کوه مهر (رحمت) در نزدیکی استخر و تخت جمشید قرار دارد. رنگ و زبان http://www.hamshahrionline.ir/images/upload/news/pose/8607/ston7-zr.jpg یک ورق از اولین کتاب مصور جهان؛ یک مینیاتور مانوی که در ترفان چین پیدا شده. اگر به دقت نگاه کنید، مردانی قلم به دست را میبینید که در حال نوشتن متنهای مانویاند. پیروان مانی آثار خودشان را به زبانهای مختلف مینوشتند تا مردم کشورهای مختلف بتوانند آنها را بخوانند. برای اولین بار در جهان کتابهای مصور و رنگی را نیز آنها به وجود آوردند تا مطالب به کمک تصویر بهتر منتقل شود. خطی برای آخرت http://www.hamshahrionline.ir/images/upload/news/pose/8607/ston4-zr.jpg این سنگ قبر یکي از اهالی فارس است که كتيبهاش به زبان پهلوی ساسانی و به خط کتابی نوشته شده. کتیبههای سنگ مزار که متعلق به اواخر دوره ساسانی و اوایل دوره اسلامیاند، بهجای خط پهلوی کتیبهای، به خط کتابی پهلوی نوشته میشدهاند. گنج کلمات http://www.hamshahrionline.ir/images/upload/news/pose/8607/ston2-zr.jpg «من پسر داریوشم و این پادشاهی را از اهوره مزدا دارم.» این معنی چند جمله از متن این کتیبه است و اگر کسی به یکی از 3زبان فارسی باستان، ایلامی یا بابلی تسلط داشته باشد، میتواند آن را بخواند. این کتیبه 3زبانه به فرمان خشایارشا - پسر داریوش هخامنشی - و به نشانه احترام، کمی پایینتر از کتیبه داریوش کنده شده. فارسی باستان زبان مادری هخامنشیان بوده اما آنها بهجز فارسی باستان از چند زبان غیرایرانی یعنی ایلامی، بابلی (اکدی) و آرامی هم در کارهای اداری استفاده میکردند تا همه سرزمینهایی که پادشاهی هخامنشی را تشکیل میداده، دستورات شاه را بهخوبی بفهمند. براي تماشاي اين كتيبه بايد برويد گنجنامة همدان. نمودار در کتاب آفرینش http://www.hamshahrionline.ir/images/upload/news/pose/8607/ston5-zr.jpg
صفحهای از یک کتاب علمی به زبان پهلوی. نام این کتاب بندهش است و در آن مطالب جالبی از داستان آفرینش جهان و موجودات زنده، نجوم ایرانی و... آمده است. در خانههای آن مستطیل، نام صورتهای فلکی و دوازده برج به ترتیب آمده است. همانطور که میبینید، ایرانیان در کتابهای علمی، از شکل و نمودار هم برای توضیح بهتر مطالب استفاده میکردهاند. زبان پهلوی از زبانهای علمی ساسانیان بوده و مطالب زیادی در موضوعات مختلف به این زبان وجود دارد. دانشگاه جندی شاپور در آن زمان بهترین دانشمندان جهان را یکجا جمع کرده بوده. یادگاری روی دیوار تچر http://www.hamshahrionline.ir/images/upload/news/pose/8607/ston8-zr.jpg نوشتن یادگاری از زمان باستان مد بوده. این هم 2کتیبه یادگاری ساسانی روی یک دیوار هخامنشی. ایرانیان در طول تاریخ از تخت جمشید بازدید میکردند و کتیبه یادبود بهجا میگذاشتند. آخرین کتیبههای یادبود تخت جمشید متعلق به دوران قاجار است. اما این 2کتیبه که متعلق به زمان ساسانی است، به زبان پهلوی و خط کتیبهای، در ورودی کاخ تچر داریوش نوشته شده. بالایی را شاپور سکانشاه - شاه سیستان، پسر هرمز دوم - پس از بازدید از ویرانههای تخت جمشید نوشته و پایینی را یک قاضی به نام سلوک که از کابل برای ملاقات با شاپور شاهنشاه به پارس آمده بوده. سنگ 3 زبانه http://www.hamshahrionline.ir/images/upload/news/pose/8607/ston3-zr.jpg این قدیمیترین کتیبهای است که به یک زبان ایرانی روی سنگ کنده شده. زبانشناسی که اولین بار آن را خوانده، روزها با طناب خود را از پرتگاه کوه آویزان میکرده. کتیبه بیستون داریوش در کرمانشاه که به زبان فارسی باستان نوشته شده و به 2زبان ایلامی و بابلی(اکدی) هم ترجمه شده و در واقع 3زبانه است، نشان میدهد که ایرانیها به ترجمه نوشتههایشان به زبانهای دیگر اهمیت میدادهاند. نوشتههای این کتیبه، اتفاقات 3 - 2 سال اول به قدرت رسیدن داریوش بزرگ هخامنشی را روایت کرده است. مردی که از همه بزرگتر و بلندتر است و دست راستش را بالا برده، داریوش است. 2سردار پارسی هم پشتسر او با کمان و نیزه ایستادهاند. در مقابلشان 9نفر از دشمنان داریوش ایستادهاند و یکی هم روی زمین افتاده. گرچه این کتیبه در فهرست آثار جهانی ثبت شده اما ترک عمیق سنگها میگویند که زمان نابودی نزدیک است.
40 هزار گویش ایرانی جمع آوری میشود.
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم شهریور 1387 ساعت 9:52 شماره پست: 64
دکتر یدالله پرمون:
40 هزار گويش ايراني با هدف تهيه و تكميل اطلس ملي زبانشناسي از سوي پژوهشكده زبانشناسي، كتيبهها و متون سازمان ميراث فرهنگي گردآوري ميشود.
خبر کامل را در ادامه مطلب بخوانید.
منبع: خبرگزاری کتاب ایران
دكتر يدالله پرمون، مدير گروه زبان و گويش پژوهشكده زبانشناسي سازمان ميراث فرهنگي، صنايعدستي و گردشگري به خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) گفت: تهيه و تدوين نخستين اطلس ديجيتال زبان کشور پس از 8 سال کار، در ماههاي پاياني سال 88 به اتمام ميرسد.
وي افزود: اين اطلس زبان، تمام گويشهاي رايج در کشور را دربرميگيرد كه در اين راستا برنامهريزي اوليه براي اطلس به پايان رسيده و دستورالعمل اجرايي مربوط به مستندسازي، آوانويسي گويشها تدوين شده است.
مدير گروه زبان و گويش خاطرنشان كرد: مرحله اصلي وارد کردن دادههاي ديجيتال به نرمافزار است كه گويشها و آوانويسيها به صورت ديجيتالي ارائه ميشود.
پرمون يادآور شد: اين مرحله مهمترين و علميترين مرحله در تدوين اطلس و يکي از حساسترين مراحل کار وارد کردن اطلاعات در نرمافزار است كه در اين راه از تجربيات و همكاري 30 نفر از دانشآموختگان زبانشناسي بهره گرفتيم.
به گفته وي، با پايان اين مرحله، کار اطلس نيز به اتمام ميرسد و تمام گويشهاي ايراني در دسترس پژوهشگران و زبان شناسان قرار ميگيرد.
26 شهریور ماه ساعت 16
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم شهریور 1387 ساعت 16:47 شماره پست: 48
نگار داوري اردكاني، رييس فرهنگستان علوم در نشست شهر كتاب درباره «برنامهريزي زبان: راهنمايي براي تقويت زبان فارسي» سخنراني ميكند.
در اين نشست تلاش ميشود جنبههاي نظري و عملي برنامهريزي زبان به شيوهاي نظاممند و به منظور به كارگيري در طبقهبندي مسائل و مشكلات زبان فارسي مورد بحث و بررسي قرار گيرد.
بيش از يك قرن از توجه رسمي به برنامهريزي زبان فارسي ميگذرد و با توجه به نظم و ساماني كه در حوزه برنامهريزي زبان در مطالعات غربيان به وجود آمده است، اين اميد وجود دارد كه با استفاده از مباني نظري اين حوزه بتوان به ارزيابي فعاليتهاي انجام شده و ساماندهي فعاليتهاي آينده براي تقويت زبان فارسي پرداخت.
داستان کوتاه (5)
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم شهریور 1387 ساعت 11:28 شماره پست: 61
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
.
دیوونه
- دیوونه...هوهو...دیوونه...هوهو
بچه ها می دویدند.جیغ می زدند وهر چه به دستشان می رسید به نقطه ای پرتای می کردند.
- دیوونه...هوهو...دیوونه...هوهو
زن سیاه پوش چرخی زد. صدایی ازگلویش بیرون آمد.بچه ها هر کدام به گوشه ای گریختند و او سرعت بیشتری به گامهایش داد.خود را در کوچه ای انداخت و درپناه درختی پنهان کرد.صدای هیاهو دورودورتر می شد.وقتی دیگر هیچ صدایی به گوش نمی رسید جز صدای جیک جیک گنجشکان.زانوان لرزان زن بر زمین نشست.اشک بی مهابا از چشمانش سرازیر میشد.نمی دانست چرا به این اتفاق ها عادت نمی کند.انگشتان یخ زده اش را در هم قفل کردوباز گریست.
اولین باری که دیوانه صدایش زدند،کی بود؟یادش نمی آمد.خاطره ی محویی در ذهنش بود.خاطره یک خانه،یک مرد،یک بچه و یکی شبیه به او.خودش بود یا نه؟به یاد نمی آورد.چه اتفاقی برای خاطره اش افتاده بود؟نمی دانست.تاجایی که به یاد می آورد،او بود و یک خانه ی کهنه ی نیم سوخته و صدای گربه هایی که هم خانه اش بودند.
سرما و گرما را احساس می کرد اما هیچ حسی نسبت به گذشت زمان نداشت.از دیوانه ای مثل او انتظار بیشتری هم نمی رفت .گاهی که مثل گربه هایش میان سطل های زباله به دنبال چیزی برای خوردن می گشت،صاحبخانه ناغافل می رسید و اگر خیلی عصبانی می شد،چیزی حواله اش می کرد.حس دیگری هم پیدا می کرد.درد.شب به دیوار دودگرفته ی اتاقش تکیه می داد و جای درد گرفته را می مالید.آن موفع حس دیگری هم پیدا می کرد.رنج.و به دنبال آن بغضی که تقریبا هر شب همراهش بود.
گاهی شبها خواب می دید.خواب مردی که به رویش لبخند می زد و نوازشش می کرد.آن مرد را می شناخت ولی یادش نمی آمد.اما آخرین باری را که مردی نزدیکش شده بود را خوب به یاد داشت.مرد او را به زور با خود می برد.آن روز او هم حس درد داشت هم رنج هم بغض و حسی تازه به نام نفرت.
ازجا بلند شدو صورتش را پاک کرد.چرا باید گریه می کرد؟مگر او چیزی بیشتر از یک دیوانه بود.نفس عمیقی کشید و به راه افتاد.قدم هایش را آهسته بر می داشت.برای شنیدن دوباره ی دیوانه عجله چندانی نداشت
داستان کوتاه (3)
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم شهریور 1387 ساعت 11:23 شماره پست: 59
خاک مادر
پدر گفت: مادرت به آسمان ها رفته. عمه گفت: مادرت به یک سفر دور و دراز رفته. خاله گفت: مادرت آن ستاره پر نور کنار ماه است. دختربچه گفت: مادرم زیر خاک رفته است.
عمه گفت: آفرین، چه بچه ی واقع بینی، چقدر سریع با مسئله کنار آمد.
دختر بچه از فردای دفن مادرش، هر روز پدرش را وادار می کرد او را سر قبر مادرش ببرد. آنجا ابتدا خاک گور مادر را صاف می کرد، بعد آن را آب پاشی می کرد و کمی با مادرش حرف می زد.
هفته ی سوم، وقتی آب را روی قبر مادرش می ریخت، به پدرش گفت: پس چرا مادرم سبز نمی شود؟
اینم یک مصاحبه تخصصی با دکتر کلباسی(با سوادا بخونن !!)
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم شهریور 1387 ساعت 8:32 شماره پست: 11
دکتر ايران کلباسي: زبان فارسي معيار، فارسي آموزشي است نه فارسي تهراني
هر کسي که با زبان و ادبيات سرو کار داشته باشد لاجرم گذارش به دنياي بيکران زبان شناسي هم مي افتد. زبان شناسي امروز ديگر صرفا بررسي کننده زبان به معني خاص آن نيست که ديگران را به آن نيازي نباشد، بلکه زبان شناسي دانشي ميان رشته اي است که به مدد بسياري از دانشها به خصوص علوم انساني مي آيد و در شناخت بنيادين مسايل آنها چاره ساز است. در دنياي ادبيات و روزنامه نگاري هم نمي توان بي نياز از زبان شناسي بود. گفتگو با دکتر ايران کلباسي که سالهاست در زمينه زبان شناسي کار مي کند و به خصوص گويش هاي ايراني را به خوبي مي شناسد فرصتي مغتنم بود تا از زير و بم مسايل امروزي زبان فارسي آگاه شويم...
ادامه مطلب را کلیک کنید
منبع: سایت ادبیات ایران - مصاحبه از سعید اسلام زاده
هر کسي که با زبان و ادبيات سرو کار داشته باشد لاجرم گذارش به دنياي بيکران زبان شناسي هم مي افتد. زبان شناسي امروز ديگر صرفا بررسي کننده زبان به معني خاص آن نيست که ديگران را به آن نيازي نباشد، بلکه زبان شناسي دانشي ميان رشته اي است که به مدد بسياري از دانشها به خصوص علوم انساني مي آيد و در شناخت بنيادين مسايل آنها چاره ساز است. در دنياي ادبيات و روزنامه نگاري هم نمي توان بي نياز از زبان شناسي بود. گفتگو با دکتر ايران کلباسي که سالهاست در زمينه زبان شناسي کار مي کند و به خصوص گويش هاي ايراني را به خوبي مي شناسد فرصتي مغتنم بود تا از زير و بم مسايل امروزي زبان فارسي آگاه شويم.
ديدار و گفتگو با اين بانوي زبان شناس در يکي از روزهاي گرم تيرماه سال يکهزار و سيصد و هشتاد و شش در دفتر کار ايشان در پژوهشگاه علوم انساني اتفاق افتاد که مبارک هم بود.
خانم دکتر کلباسي ! آنچه شما در اين سالهاي پربار علمي انجام داده ايد در کلام مختصر ما نمي گنجد، اما براي آشنايي بيشتر ما و خوانندگان، شمه اي از زندگي و تحصيلات و کارهاي علمي انجام شده خود را بيان کنيد. من متولد سال 1318 در شهر اصفهان هستم. دوران دبستان و دبيرستان را در اين شهر بودم و دوره کارشناسي را در رشته زبان و ادبيات فارسي در دانشگاه شيراز گذراندم، کارشناسي ارشد و دکترا را در دانشگاه تهران در رشته زبان شناسي همگاني خواندم و در سال 1351 مدرک دکترا گرفتم. بايد اضافه کنم که من جزو دانشجويان دوره اول دکتراي زبانشناسي همگاني در ايران هستم، در سال 1337 به استخدام وزارت آموزش وپرورش درآمدم و به مدت 16 سال در دبستانها و دبيرستانهاي اصفهان، شيراز و تهران تدريس کردم. در سال 1353 از آموزش و پرورش به فرهنگستان سابق زبان ايران، يعني فرهنگستان دوم منتقل شدم و بعد از انقلاب از فرهنگستان زبان به پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي آمدم. از 1353 تاکنون به امر پژوهش و تدريس در دانشگاهها مشغولم. پس از گذراندن مراحل استادياري و دانشياري، هم اکنون استاد پايه 27 هستم. در اين مدت تعداد 9 کتاب و بيش از 60 مقاله علمي در زمينه زبان فارسي و گويشهاي ايراني در مجلات داخل و خارج به چاپ رساندهام. گرايش اصلي من در زبان شناسي، گويش شناسي است. گويششناسي شاخهاي از زبانشناسي است که به بررسي و مطالعه گويشها ميپردازد. آخرين کارم در اين زمينه تهيه فرهنگ توصيفي گونه هاي زباني ايران است. که در اين کار تعداد 221 گويش و لهجه زنده ايراني را که در داخل ايران بکار ميروند از نظر آوايي، دستوري و واژگاني مورد بررسي قرار دادهام و تفاوتها و شباهتهاي آنها را يافتهام و آنها را دستهبندي کردهام، فکر ميکنم اين کار از نظر مطالعات گويششناسي بسيار مفيد باشد و در امر تدريس درس گويششناسي در دانشگاهها به کار رود. اين فرهنگ حدود هزار صفحه ميشود و در پژوهشگاه مقدمات چاپ را ميگذراند. زبان يک پديده و نهاد اجتماعي است. بنيانهاي روابط اجتماعي بر پايه زبان برنهاده مي شود. زبان شناسي زبان را اختصاصاً و فارغ از تمام حواشي آن مي کاود. (از لحاظ آوا شناسي و واژه شناسي و ...) براي آغاز بحث تخصصي درباره زبان و زبان شناسي، تعريفي از زبان و کارکردهاي آن ارائه بفرماييد تا ما اين موجود به ظاهر آشنا ولي پر رمز و راز را تا اندازه اي بشناسيم و همچنين تعريفي از زبان شناسي و کارکردها و اهداف آن را بيان کنيد.
براي اينکه تعريف دقيقي از زبان انساني انجام بگيرد. من زبان را از سه نظر تعريف ميکنم. زبان به معني اعم آن، زبان از نظر زبانشناسي و زبان از نظر گويششناسي. زبان به معني اعم آن هر نوع نشانه يا قراردادي است که پيامي را بين افراد يک جامعه منتقل ميکند، مثلا بوق اتومبيل، آژير آمبولانس، چراغ راهنمايي، زنگ اخبار، تابلوي ورود ممنوع، تابلوي توقف ممنوع و حرکات چشم و ابرو و سرو دست و غيره نوعي زبان است. زبان از نظر علم زبانشناسي شامل تعداد محدودي قاعده آوايي، معنايي و دستوري است که همراه تعداد محدودي واژه ميتواند بينهايت جمله بسازد و اين جملهها از طريق دستگاه گفتار آدمي توليد ميشوند و واسطه ارتباط بين افراد ميگردد، مثلا در زبان فارسي ما قواعدي داريم که جاي فاعل، مفعول و فعل در جمله کجاست، صفت و موصوف و مضاف و مضاف اليه نسبت به هم چگونه قرار ميگيرند، يعني اين چيز که به آن ميگوئيم دستور، جاي حروف اضافه، حروف ربط، قيد و غيره کجاست، به اين قواعد دستور زبان گفته ميشود اين قواعد به کمک واژههايي که در زبان فارسي وجود دارد ميتواند بينهايت جمله بسازد. ملاحظه ميکنيد که با اين تعريف چگونه کليه گويشها و لهجهها را هم ميتوانيم زبان بناميم، اين تعريف را من براي اين گفتم که به محض اينکه بحث زبان و گويش و لهجه مي شود، فورا همه ميپرسند که آيا مثلا گويش کردي زبان است؟يا لهجه؟ بلوچي زبان است يا لهجه؟ اين است که من اينجا تاکيد ميکنم که طبق اين تعريف، ما به همه گويشها ميتوانيم زبان بگوئيم و اما زبان از نظر گويش شناسي تعريف ديگري دارد. در يک محدوده سياسي آن چيزي که ما به آن زبان ميگوئيم بايد دو ويژگي داشته باشد يکي اينکه زبان رسمي يک مملکت باشد. يعني قدرت سياسي داشته باشد، مانند زبان فارسي در ايران، و ديگر اينکه نسبت به زبانها و گويشهاي اطراف خود، زبان مادري متفاوت داشته باشد. مانند زبانهاي ارمني، عربي و ترکي در ايران که به ترتيب از زبانهاي مادر آرميتن، سامي و اورال آلتايي گرفته شده اند. در حاليکه زبان فارسي از خانواده زبانهاي ايراني است با توجه به اينکه به دو اصطلاح لهجه و گويش اشاره شد بد نيست، اينجا تعريف مختصري از اين دو اصطلاح و نيز اصطلاح گونه زباني ارائه دهيم. گويشها شاخهاي از زبان واحد هستند مثلا فارسي، تاتي، کردي، بلوچي، مازندراني، گيلکي و ... گويشهاي يک زبان ايراني هستند که من آن را زبان ايراني نخستين ناميده ام. به انواع هر گويش، لهجه مي گويند، براي مثال فارسي داراي لهجههاي تهراني، اصفهاني، شيرازي، کرماني و غيره است و گيلکي داراي لهجههاي رشتي، لاهيجاني، رودسري، آستانه اي و ... و کردي داراي لهجههاي مهابادي، سنندجي، کرمانشاهي، ايلامي و غيره هست. گويشها از نظر آوايي، واژگاني و دستوري با هم تفاوتهاي بسياري دارند و فهم آنها نياز به آموزش دارد ولي لهجههاي هر گويش معمولا تنها تفاوتهاي آوايي و واژگاني دارد و فهم آنها نياز به آموزش چنداني ندارد. مثلا يک نفر اصفهاني با يک تهراني يا شيرازي به راحتي ميتواند هم صحبت شود، ولي همين فرد اصفهاني وقتي با گويشور گيلکي يا مازندراني و يا بلوچي روبرو ميشود اگر نخواهد از فارسي که زبان ميانجي به حساب مي آيد استفاده کند دچار مشکل مي شود. هر لهجه داراي گونه هاي زباني است که وابسته به شغل، تحصيل، سن و جنس گويشور است. مثلا يک مرد اصفهاني تحصيل کرده با يک مرد بيسواد اصفهاني تفاوت لهجه دارد. و يا يک جوان اصفهاني در مقابل افراد مسن لهجه متفاوتي دارد. شغل و جنس نيز در ايجاد گونههاي زباني تاثير مي گذارد. از کارکردهاي زبان پرسيديد، کارکرد زبان يعني نحوه استفاده روزمره از زبان در امور مختلف. مهمترين کارکردهاي زبان عبارت است از ايجاد تفاهم و ارتباط، بيان عقيده، ارائه اطلاعات و کسب اطلاعات، حديث نفس، يعني فکر کردن و با خود حرف زدن و از ديگر کارکردهاي زبان، فرهنگ سازي است به اين معني که از طريق زبان فرهنگ ساخته ميشود و به نسلهاي آينده منتقل مي گردد. اما در سئوالتان از زبانشناسي و کارکردهاي آن پرسيديد. زبانشناسي يعني مطالعه علمي زبان، هر زبان را که طبق قواعد شناخته شده علمي مورد بررسي قرار بدهيم، مطالعه زبان شناختي کرده ايم و کسي که به اين نوع مطالعه ميپردازد زبان شناس نام دارد. کارکردهاي علم زبان شناسي و اهداف آن عبارت است از توصيف زبان و نوشتن دستور زبان، مقايسه زبانها، طبقهبندي زبانها، بررسي و شناخت وضعيت گذشته زبانها، بررسي لهجهها و گويشها، آموزش زبان، فرهنگ نگاري بررسي زبان از نظر توليد و دريافت از طريق اندامهاي گفتاري و دستگاه شنيداري و مطالعات صوت شناسي فيزيکي يا آکوستيکي. بد نيست اينجا اضافه کنم که گويش شناسي بخشي از زبان شناسي است که به مطالعه و بررسي گويشها مي پردازد. اينجا يک پرانتز باز کنيم. در مورد زبانشناسي گفتيد که وظيفهاش بررسي علمي زبان است. در روزگار ما هر دانشي را به خصوص دانشهاي علوم انساني را به سنتي و مدرن تقسيم ميکنيم. ديدگاه سنتي در مورد زبانشناسي بوده که به آن زبانشناسي تاريخي مي توان گفت. کساني آمدند و درباره زبان بحث کردند و يک سري نظرياتي هم مطرح کردند. رابطهاي هم بين زبان و منطق هست. زبان و منطق بحث پيچيدهاي دارد. وقتي که منطق ويتگنشتاين را ميخوانيم ميبينيم که مباني زبانشناسي و منطق در هم تنيده شده است. الان ما در کشورمان بيشتر با کداميک از اين نظريات زبانشناسي سر و کار داريم؟
تاريخ زبانشناسي بحث مفصلي دارد. اصولا بحث مربوط به زبان از قرون قبل از ميلاد، از زمان ارسطو و افلاطون و سقراط شروع شد، و بعد به تدريج آمده تا اينکه به قرن بيستم رسيده است. زبانشناسي جديد از قرن بيستم شروع شده، و شايد با پژوهشهاي سوسور که او را پدر زبانشناسي نوين مينامند و بعد از سوسور نظريات و مکاتب مختلفي در زبانشناسي پيدا شده، مکتب ساختگرايي, مکتب گشتاري و غيره داريم. الان مطرح ترين مکتب، مکتب گشتاري است که زايشي هم به آن ميگويند که الان در ايران هم در دانشگاهها اين مکتب خيلي مطرح است.
بحث زبانشناسي يک بحث کلي است يعني نميتوانيم زبانشناسي را بگوئيم زبان شناسي فارسي يا انگليسي يا فرانسوي، از استادان ايراني آيا کساني بوده اند که نظريات جديدي را در مورد زبان ارائه داده باشند؟
متاسفانه هنوز در ايران راجع به زبانشناسي کسي نظريه جديدي نداده و هر چه که ما داريم همان نظرياتي است که از زبان شناسي خارجي گرفته ايم. پرسش بعدي درباره تاريخ زبان فارسي است. زبان فارسي در دستهبندي جهاني زبانها در چه شاخهاي قرار ميگيرد؟ و در اين پيشينه تاريخي ما زبان فارسي را چگونه تقسيمبندي ميکنيم: زبانهاي هند و اروپايي و پس از آن زبانهاي ايراني. اين زبان فارسي که ما الان درباره آن صحبت ميکنيم چه پيشينه تاريخي را طي کرده تا به اينجا رسيده که ما به آن زبان صحبت ميکنيم؟
زبان فارسي در شاخه زبانهاي هند و ايراني قرار دارد. اين زبانهاي هند و ايراني، شاخهاي از زبانهاي هند و اروپايي است. شاخه هند و ايراني به دو شاخه هندي و ايراني تقسيم ميشود شاخه ايراني خود به چندين زبان تقسيم ميگردد. که يکي از آنها فارسي است. زبان فارسي سه دوره باستان، ميانه و نو دارد. فارسي امروز ما که همان فارسي نو است داراي لهجه هاي فراواني است. امروزه زبان فارسي در کنار ساير گويشهاي ايراني به حيات خود ادامه مي دهد.
ما الان آثاري مکتوب از زبان فارسي باستان و فارسي ميانه هم در دست داريم؟
بله آثار نوشته بسياري داريم. از طرفي ما علاوه بر رشته زبان شناسي همگاني، رشته زبانهاي باستاني داريم که رشته وسيعي است و خيلي هم در آن کار مي شود، استادان باستاني اصلا جدا هستند از استادان زبان شناسي همگاني. اصلا رشته زبانهاي باستاني رشته جدايي است. اين زبان فارسي که به عنوان فارسي نو يا همان فارسيدري که ما درباره آن صحبت ميکنيم، از لحاظ ساختار زباني، از لحاظ واژگاني تحت تاثير آن زبانهاي ميانه و باستان بوده، يا اصلا يک زبان مستقلي است؟ فارسي امروز مطمئنا تحت تاثير زبانهاي ميانه و باستان است. گفتم اين زبان دنباله زبان فارسي ميانه و فارسي ميانه هم دنباله فارسي باستان است. اگر در نظر بگيريم که ما يک زبان ايراني نخستين داشتيم، وقتي از زبان هند و ايراني جدا شده، بنابراين همه اين زبانها، چه زبانهاي باستان و چه گويشهاي امروزمان، چون همه از يک مادر واحد منشعب شده اند, مطمئنا يک شباهتهايي با هم دارند. منتهي چون اصلشان يکي بوده، بعد در طول تاريخ از هم جدا شده اند تفاوتهايي پيدا کرده اند.
معمولا در تاريخ دورههاي تحولي زبان خيلي طولاني است. شايد مثلا به يک هزاره برسد که يک زبان تحول بنياديني پيدا کند. زبانهاي ايران باستان، زبان فارسي ميانه و فارسي نو، يک دوره طولاني تاريخي را در بر ميگيرند، چه تفاوتهايي باعث ميشود که حالا ما بياييم اين فاصلهگذاري را انجام بدهيم. تقريبا شايد نزديک هزار و پانصد سال باشد که داريم با اين زبان صحبت ميکنيم. پس تفاوت خيلي زيادي با آن زبان ميانه پيدا کرده که ما آمديم يک اسم ديگري گذاشتيم؟ يا به خاطر مسائل تاريخي و فرهنگي است؟ فکر مي کنم بيشتر مسائل تاريخي در آن موثر بوده، مثلا فرض کنيد که فارسي ميانه که شد فارسي نو، با آمدن اعراب به ايران بود، از بين رفتن ساسانيان بود، زبان فارسي براي مدتي کنار گذاشته شد، زبان عربي جاي آنرا گرفت ولي خوب اين فارسي به کل از بين نرفت. يعني زبان رسمي شد زبان عربي، ولي زبان فارسي در خانوادهها بکار رفت و بعد ديگر مخلوط شدن اين زبان عربي و زبان فارسي تا حدي زبان فارسي را تحت تاثير قرار داد و تغييراتي در آن بوجود آورد.
يعني مي شود گفت آن دورهاي هم که اشکانيان منقرض ميشوند و جاي پهلويس اشکاني را فارسي ميانه مي گيرد،تحت تاثير وقايع تاريخي است؟
اتفاقا نامگذاري اين زبانها در طول تاريخ بيشتر بستگي به همين دورههاي تاريخي دارد که مثلا يک حکومتي ميرود حکومت ديگري مي آيد يعني پهلوي اشکاني به آن ميگويند، پهلوي ساساني ميگويند، دقيقا ارتباط با مسائل تاريخي دارد.
زبان فارسي امروز همانطور که گفتيد گويشها و لهجههاي متفاوتي دارد. ميخواستيم در مورد اين توضيح بيشتري بدهيد و آن تعبيري هم که خودتان فرموديد که بعضي ميگويند کردي يا ترکي يا بلوچي زبان هستند يا گويش يا لهجه، اين را براي ما روشن کنيد ببينيم اصلا اينها از لحاظ ساختاري، زباني يا واژگاني چه ارتباطي با زبان فارسي معيار دارند؟ آيا مستقل هستند؟ تبعيت مي کنند از زبان فارسي معيار؟ اشتباهي که غالب افراد انجام ميدهند اين است که گويشهاي موجود ايراني را گويشهاي زبان فارسي مي دانند. در صورتي که گويشهاي ايراني شاخههايي از زبان فارسي نيستند، گويشها و زبانفارسي از يک زبان واحد که همان زبان ايراني نخستين است منشعب شده اند. بنابراين اين اشتباه است که بگوئيم گويشهاي زبان فارسي يعني اگر ما يک زبان ايراني نخستين در نظر بگيريم زبان فارسي کنار گويشها قرار ميگيرد نه اينکه گويشها منشعب شوند از زبان فارسي، تصور کنيد چندين هزار سال پيش وقتي آريائيها از روسيه بطرف جنوب سرازير شدند بخشي به هند و بخشي به ايران آمدند آنهايي که به ايران آمدند در ابتدا زبان واحدي داشتند که همان زبان ايراني نخستين است اين زبان بعدها به شاخههاي متفاوتي تقسيم شد يکي از اين شاخهها زبانفارسي ناميده شد، و ساير گويشهاي ايراني شاخههاي ديگر اين زبان واحد هستند بنابراين نبايد گويشها را شاخهاي از زبان فارسي بدانيم تعريف زبان و گويش و لهجه را قبلا بيان کردم کردي يک گويش ايراني است و ترکي يکي از زبانهايي است که در ايران بکار ميرود، چون از زبان مادري متفاوت است. گويشها از نظر آوايي، واژگاني و ساختاري استقلال دارند ولي چون همراه با زبان فارسي از زبان مادري واحدي منشعب شده اند مسلما شباهتهايي با هم دارند. من به يک نکته اي در مورد زبان فارسي فکر ميکردم اينکه آيا ميتوانيم بحث زبان مدرن و زبان سنتي را در زمينه زبان فارسي مطرح کنيم؟ و اين هم به دليل واژه ها و کاربردهاي متفاوتي است که زبان نسبت به گذشته دارد. آمدن اينترنت و رسانههاي مدرن يکي از اين دلايلي است که براي اين بحث مطرح ميکنيم. با توجه به اين تکنولوژيهاي نويني که وارد شده، آيا ما ميتوانيم قائل به اين بشويم که زباني که پنجاه سال پيش، به آن صحبت ميکردند يک زبان سنتي به شمار ميرود و زباني که الان ما داريم صحبت ميکنيم با اين اصطلاحات وسيعي که در زمينه کامپيوتر، اينترنت، علوم مختلف دارد، يک زبان مدرن است؟
هر زباني اگر در مقابل ورود واژههاي بيگانه مقاومت کند و بتواند از قوانين واژه سازي که خود دارد استفاده کند و براي واژههاي بيگانه وارداتي واژه بسازد مسلما توان به روز شدن را دارد، اگر منظورتان از مدرن شدن جلوگيري از واژههاي بيگانه است و واژهسازي در مقابل آنهاست با تلاشي که فرهنگستان زبان ايران در اينباره انجام ميدهد و با تلاش بسياري ديگر از افراد علاقه مند به واژهسازي ميتوانيم زبان امروز را در مقابل زبان سنتي زبان مدرن بناميم.
يعني شما از منظر واژهسازي و ساختن واژههاي برابر با واژگان خارجي اين را مطرح ميکنيد؟
بله، يعني تغييرات زبان بيشتر روي واژهها است. اگر ما مثلا بگوئيم واژههاي بيگانه که وارد اين زبان شده پس حالا اين زبان مدرن شده,صحيح نيست، وقتي که واژههاي بيگانه وارد يک زبان ميشوند آن زبان خراب مي شود نه مدرن. ولي وقتي که ما اين زبان را به روز بکنيم در مقابل واژههاي بيگانه، خوب شايد بتوانيم آن موقع اصطلاح مدرن را براي آن بکار بريم.
ارتباط يک زبان با زبان ديگر براي بسياري زبان ها اتفاق افتاده است. زبان فارسي در طول تاريخ ارتباطهاي زيادي با اقوام مختلف داشته، که از قضا اکثر اين اقوام هم مهاجم بودند. آيا يک زبان بدون ارتباط با زبانهاي ديگر تا چه حد ميتواند زنده بماند ؟ يا اگر زباني آن بازيابي واژگاني و ساختاري را نداشته باشد آيا حيات اجتماعي او طولاني ميشود يا در دوره کوتاهي آن زبان از بين ميرود؟ زبانها براي زنده ماندن نيازي به اين ندارند که با زبانهاي ديگر برخورد داشته باشند. هر زباني تا زمانيکه گويشور دارد زنده است. و وقتي که گويشوران خود را از دست ميدهد مرگ آن زبان فرا ميرسد. اتفاقا برخورد زبانها بصورت بيرويه و حساب نشده ممکن است زباني را از بين ببرد. در برخورد زبانها با هم سه اتفاق ممکن است رخ دهد يکي اينکه زبان غالب زبان مغلوب را از بين ببرد. مانند جايگزيني زبان ترکي با زبان قديمي ايراني در آذربايجان يا جايگزيني زبان عربي با زبان قبطي در مصر، يا زبان عربي با زبانهاي بابلي، آشوري و اکدي در بين النهرين. به هر حال وقتي که زبان غالب اثر مي گذارد اين نوع اولش است و يا ترکي با زبان يوناني و بيزانس يعني ترکي فعلي، که ترکها حمله کردند به بيزانس، زبان يوناني را از بين بردند و زبان ترکي فعلي در آنجا باقي ماند، ديگر آنکه زبان مغلوب زبان غالب را از بين ببرد مانند برخورد زبان عربي با زبان فارسي پس از اسلام که زبان فارسي باقي ماند و زبان عربي را کنار زد، و ديگر اينکه دو زبان در کنار هم باقي بمانند و کاربرد هم زمان با هم داشته باشند مثل زبان انگليسي و فرانسه در کبک کانادا و يا کاربرد هم زمان دو زبان انگليسي و ايرلندي در ايرلند.
يکي از مسائلي که مدتهاست در زبان فارسي مطرح ميشود ، شباهتها يا تفاوتهايي است که ميان زبان نوشتاري و زبان گفتاري وجود دارد. به نظر شما آيا اينها بنيانهاي واژگاني و ساختاري متفاوت دارند، اين دو زبان فارسي نوشتاري و گفتاري؟ يا فقط يک گونهاي از يکديگر هستند. حالا کدامشان به نظر شما زبان سالمتري است؟ اين نوعي که الان ما داريم صحبت مي کنيم يا آن نوعي که روي کاغذ نوشته شده است؟ زبان فارسي علاوه بر لهجههايي مثل تهراني، اصفهاني، شيرازي و جز آن، داراي گونهاي از فارسي است که به آن فارسي معيار ميگويند، فارسي معيار داراي دوگونه نوشتاري و گفتاري است، اين دو از نظر واژگان و ساختار تفاوتي با هم ندارند و در واقع يکي هستند. تفاوت آنها در اين است که فارسي معيار نوشتاري را مينويسيم و فارسي معيار گفتاري را از روي نوشته ميخوانيم، آنچه با فارسي معيار متفاوت است فارسي محاورهاي است يعني فارسي که با آن حرف مي زنيم، اين نوع فارسي از نظر آوايي، و واژگاني و ساخت دستوري تفاوتهايي با فارسي معيار دارند مثلا وقتي در فارسي معيار ميگوئيم، ميگويم و يا ميروم در فارسي محاورهاي اين دو فعل ميشود ميگم و ميرم، ملاحظه ميشود که در فارسي محاورهاي چقدر کلمات را کوتاه ميکنيم و يا واژگان مخصوص محاوره بکار ميبريم، مثلا خانه ميشود خونه، نان ميشود نون، دندان ميشود دندون، و غيره، بنابراين اينجا بايد به اين نکته تاکيد بکنيم که اين دو اصطلاح فارسي محاوره اي و فارسي گفتاري را با هم اشتباه نگيريم. ميتوانيم بگوئيم فارسي رسمي و فارسي محاورهاي؟
فارسي رسمي تعريف ديگري دارد. اينجا که بحث فارسي محاورهاي و فارسي معيار است. به هر حال فارسي محاورهاي اصلا در طبقه بندي فارسي معيار قرار نمي گيرد، فارسي معيار دوگونه دارد گونه نوشتاري و گفتاري که اينها تنها تفاوتشان اين است که يکي را مينويسيم و يکي را از رو ميخوانيم، فارسي محاورهاي را ما حرف ميزنيم بنابراين خيلي فرق دارد با فارسي معيار. در واقع در مقايسه لهجهها و گويشها آنها را با فارسي معيار مقايسه مي کنيم نه با فارسي محاورهاي. مثالهايي که در کتاب دکتر باطني يا حتي کتاب آقاي نجفي ديده امم، بيشتر تاکيد شان روي اين است که مردم خيلي بهتر و سالم تر از آن کساني که اصحاب رسانه هستند، مينويسند و صحبت مي کنند. آنها تحت تاثير مسائلي مثل گرتهبرداري از ترجمهها، اصطلاحاتي را به کار ميبرند که هيچ پيشينه اي در زبان فارسي ندارد. ولي مردم زبانشان را چون از پدرانشان شنيده اند و سينه به سينه وگوشبهگوش نقل شده، سالمتر و سليستر صحبت ميکند، شما به اين معتقديد؟ بله، قبول دارم ولي آنچه جاي بحث دارد همين است که ما به هر حال اين دو تا حيطه را از هم جدا کنيم، وقتي بحث مردم ميشود يعني همان فارسي محاوره اي. توجه ميکنيد! در واقع فارسي معيار که ميگوئيم فارسي آموزش است، يعني در واقع همان است که ما مينويسيم. ما وقتي ميخواهيم بنويسيم که به فارسي محاوره نمينويسيم، حالا ممکن است بعضيها اينرا بکار ببرند ولي خوب نوعي فارسي است که همه متوجه ميشوند که فارسي معيار نيست، مثلا افرادي مثل صادق هدايت و ديگران که در داستان هايشان فارسي محاوره اي مينويسند.
من چيز ديگري ميخواستم بپرسم، ديده ايم که تحصيلکرده هاي ما وقتي که صحبت ميکنند خيلي راحت حرف ميزنند ولي وقتي قلم بدست ميگيرند ميخواهند بنويسند به فارسي عجيب و غريبي مينويسند که اصلا قابل خواندن نيست....
همين است تفاوت فارسي گفتاري و نوشتاري، يعني اين باصطلاح نوشتن را ما آموزش بايد ببينيم، اينها آموزش کافي نديده اند، حرف زدن را در خانواده آموزش مي بيند ولي مسئله نوشتن چيز ديگري است. من ميگويم فارسي معيار هماني است که مينويسيم و همان است که تا آموزش نبينيم نميتوانيم خوب بنويسيم بايد آموزش ببينيم که خوب بنويسيم. امروز به اشتباه يا به درست،زبان معياري که مطرح ميشود همان لهجه تهراني از زبان فارسي است، از لحاظ علمي، دستوري، واژگاني و ساختاري و مسائلي که در زبان شناسي هست اين معيار بودن توجيه علمي و اجتماعي دارد يا فقط به خاطر پايتخت بودن تهران است که اين اتفاق افتاده؟ اگر فرضا، اصفهان يا شيراز پايتخت مي شد آيا زبان فارسي معيار ما زباني بود که با آن لهجه صحبت مي شد؟
من گفتم زبان معيار يا فارسي معيار زبان آموزش است بنابراين فارسي تهراني اصلا زبان معيار نيست. فارسي تهراني خود لهجهاي از فارسي است. مثل ساير لهجهها مثل اصفهاني، شيرازي، کرماني. بنابراين هيچ فرقي با لهجههاي ديگر ندارد. لهجهها هر کدام مشخصات آوايي و واژگاني خاص خود را دارند که مربوط به موقعيت جغرافيايي آنها است و معيار بودن ارتباطي به پايتخت بودن و يا پايتخت نبودن ندارد. اين هم اصلا يک اشتباهي است که باز مردم ميکنند فکر ميکنند که مثلا فارسي معيار، فارسي تهراني است. زبان معيار از نظر من فقط زبان آموزش است. يعني در واقع آن چيزي که مينويسيم و ميخوانيم اين زبان معيار است. ولي تهراني هم عين اصفهاني يک لهجه است لهجهاي از فارسي.
اگر به رسانه ها نگاه کنيم ميبينيم که در روزنامهها، راديو و تلويزيون و حالا هم که اينترنت به آن اضافه شده، غلطهاي فاحشي در زمينه جملهبنديها، استفاده از واژهها، استفاده درست از مباني زبان وجود دارد، حالا با توجه به اينکه رسانه وسيلهاي است که مردم مدام با آن در ارتباط هستند راديو گوش ميکنند تلويزيون ميبينند، روزنامه ميخوانند، ميخواهم ببينم که آيا زبان از منظر رسانه تهديد ميشود؟ بله البته مي شود. رسانهها در تغيير زبان مردم سهم بسياري دارند. بطور کلي وسايل ارتباط جمعي چون به زندگي مردم وارد ميشوند بايد مراقب باشند که واژهها و ساختمان وارداتي و يا غير دستوري بکار نبرند چون مردم از آنها تبعيت مي کنند. زبان کارکردهايي مختلفي دارد. زبان علمي، زبان ادبي، زبان عاميانه، زبان ژورناليستي و ... داريم. يکي از مهمترين کارکردهايي که زبان دارد در ادبيات است. بطوريکه ميگويند شاعران و داستاننويسان يک زبان تازهاي را ميسازند. برخي هم معتقدند که شاعران با بر هم ريختن نظم طبيعي زبان يک نظم نويني را در زبان رقم ميزنند. زبان ابزار ارتباط انساني در جوامع است اين کارکرد اصلي زبان است من به عنوان يک روزنامهنگار ميگويم که کارکرد اصلي زبان ارتباط بين مردم است. ميخواهم ببينم شاعران و نويسندگان از اين لحاظ که زبان جديدي را ايجاد ميکنند، آيا به زبان لطمه ميزنند؟ و يا زبان مردم را تغيير ميدهند؟ يا اينکه بنيانهاي فکري و فلسفي و انديشهاي زبان را تقويت ميکنند؟
ما زبان علمي داريم، زبان ادبي داريمف زبان هنري داريم، زبان عوام داريم و غيره، اينها هر کدام حوزه جداگانه و مخصوص به خود را دارند و هيچکدام ديگري را خراب نميکند. ما با زبان ادبي شعر ميگوئيم و داستان مينويسيم. با زبان علم، علم مي آموزيم، با زبان هنري، هنر آموزش ميدهيم، عوام زبان خودشان را دارند و هيچ کدام در حوزه ديگري وارد نميشود. البته گاهي بعضي از مردم از افراد معروف حوزههاي ديگر تقليد ميکنند. مانند تقليد از هنر پيشگان، يا ورزشکاران يا هنرمندان معروف، ولي اين تقليد زبان حوزههاي ديگر را خراب نميکند. آسيب به زبان وقتي وارد ميشود که ساختهاي وارداتي از زبانهاي بيگانه وارد ميشود.
هنر پيشهاي که مثالش را ميزنيد از زباني که در جامعه هست استفاده مي کند و آنرا به صورت غلو شده نمايشي ارائه مي دهد؟ يعني زبان آن هنرپيشه هم بالاخره از يک جايي گرفته شده، يک نمونه مشابهي در جامعه دارد.
به هر حال اين زبان از هر جا گرفته شده باشد، زبان مخصوص خودش است، حوزه خودش را دارد. زبانها هر کدام شاخههايي دارند که گفتيم و هر کدام به نحو خاصي بيانگر فرهنگي هستند، زبان عوام به هر حال فرهنگ خودش را نشان ميدهد، شغل و حرفه خودش را نشان ميدهد، به هر حال اينها هر کدام ويژگيهاي خاصي دارند.
در گفته هايتان صادق هدايت را مثال زديد. آثار صادق هدايت را که ميخوانيد مي بينيد که استفاده خيلي قوي از زبان عاميانه کرده، مثلا در علويه خانم صادق هدايت از يک زباني استفاده مي کند که وقتي ميشنويم احساس مي کنيم وسط يک سري آدم عامي گير افتاده ايم که از هر طرف داريم نوع گويش اينها را ميشنويم. هدايت از آن گويش استفاده درستي هم کرده براي اينکه شخصيت پردازي خودش را انجام بدهد. اما در مقابل، نويسنده هايي مانند محمود دولت¬آبادي، يا هوشنگ گلشيري، از نوعي زبان ديگر استفاده ميکنند. آيا از همه اينها مي توانيم تحت عنوان زبان ادبي ياد کنيم؟ يا اينکه هر کدام از اينها از يک بخشي از جامعه زبان را گرفته اند و در داستانشان بکار برده اند؟
اگر ما قبول کنيم که هر جامعهاي گونه هاي زباني مختلف دارد، بخشهاي مختلف، شاخههاي مختلف آن زبان را بوجود مي آورند. بنابراين نويسندهها هم نوشته هايشان نماينده بخشهاي مختلف جامعه است. يک نويسنده، زبان بخش عوام را منعکس ميکند، نويسنده ديگر زبان قشرهاي ديگر را. نويسنده دقيقا شخصيتهايي که در داستان ميآيند زبان آنها را منعکس ميکند و به نظرم اينها اصلا ضرري به زبان نميرساند. اتفاقا معروف است که بعضي از اين داستان نويسان ويژگي دارند که اسمش را هنجار گريزي ميگذارند، هنجار گريزي يعني دوري کردن از قوانين معمول زبان، و به نظرم ادبيات همين است. ادبيات يک ويژگي اش هنجار گريزي از قوانين معمول زبان است. يکي از ويژگي هاي زبان فارسي امروز ما اين است که با زبان و ادبيات هزار و چند صد سال پيش به راحتي ارتباط برقرار مي کنيم. ما هميشه در طول تاريخ در معرض حمله اقوامي بوده ايم که هر کدام از اينها قرنها بر ايران حکومت کردند. اقوام يوناني، عرب، مغولها و ترکها... اينها در دورههاي تاريخي مختلف به ايران حمله کردند. آن چيزي که باعث شده زبان فارسي به آنها غلبه بکند نه آنها به زبان فارسي، چه بوده است؟ آيا فرهنگ ايراني باعث شده که زبان قوت پيدا بکند يا تعصبي که مردم به زبانشان داشتند باعث شده اين زبان در اين سالها با توجه به اين حملاتي شده حفظ شود؟ اينکه ايران و ايراني فرهنگ والايي دارد در آن شکي نيست. اين فرهنگ والا باعث ميشود که ايراني به راحتي فرهنگهاي وارداتي را نپذيرد، و مخصوصا در حفظ زبان و سنتهاي خود پافشاري کند. حمله اقوام مختلف و نيز حمله اعراب به ايران نتوانست زبان فارسي را از بين ببرد. ولي اينکه گفته شود زبان فارسي از هزاران پيش تا کنون تغيير نکرده است صحيح به نظر نميرسد. مسلما فارسي امروز با فارسي شاهنامه يکي نيست و تغييراتي در آن ايجاد شده است. فارسي امروز در مقايسه با گذشته از نظر ساخت سادهتر شده، و از طرفي واژههاي بسياري در آن وارد شده است. درست مثل انگليسي امروز در مقايسه با انگليسي زمان شکسپير، ولي اينکه ايرانيان امروز شاهنامه را براحتي ميفهمند و ميتوانند بخوبي بخوانند و تفسير کنند علت آن علاقه آنها به شاهنامه است. شعر امروز مثل اشعار شاملو و اخوان ثالث با اشعار حافظ و فردوسي از لحاظ زباني تفاوت بسيار دارد. بنابراين اينطور نيست که بگوئيم زبان فارسي در طول زمان هيچ تغيير نکرده.
بحث تغيير مدنظرم نبود، بحث اين بود که اين ارتباط فرهنگي حفظ شده، بين ما و زبان حافظ، زبان مولانا، زبان نظامي. مثلا نظامي در يک مقطع زماني و در جايي زندگي ميکرده که اصلا الان به آن زبان حتي صحبت هم نمي شود. بحث اين ارتباط فرهنگي است. ارتباط فرهنگي که بين آن زباني که با آن ساختار متفاوت در آن دوره تکلم ميشده و اين زباني که الان ما داريم با آن صحبت ميکنيم. اين ارتباط حفظ شده، حالا آن علاقه به شاهنامه هست، آن عرق فرهنگي ايراني هست، يعني تمام اينها دخيل ميشود. مدنظرم نبود که زبان تغيير نکرده. مسلما زباني که الان داريم با زبان حتي پنجاه سال پيش هم تا حد زيادي تفاوت کرده است، نکته ديگر هم اينکه امروز مسائل تکنولوژيکي و علمي زيادي را داريم که همه اينها باعث شده واژههاي بيگانه زيادي وارد زبان فارسي بشود. به نظر شما اين تعداد قابل توجه واژه غير فارسي در زبان، آيا به زبان فارسي آسيب ميرساند يا برعکس باعث تقويت توان واژهسازي و بروز شدن زبان ميشود؟ . بفرماييد جايگاه فرهنگستان زبان و ادب در اين زمينه چيست و چه وظيفهاي در حفظ زبان دارد؟
قبلا هم گفتم مطمئنا ورود واژههاي بيگانه به زبان آسيب ميرساند و بايد جلوي آن گرفته شود. البته فرهنگستان که فعلا مشغول واژهسازي است تنها وظيفهاش واژهسازي نيست، بلکه مواردي چون برنامهريزي زبان، فرهنگنگاري، دستورنويسي و بررسي و حفظ و حمايت از گويشهاي ايراني نيز از وظايف فرهنگستان است. يک تکنولوژي وارد کشور ما شده است به اسم کامپيوتر، ما ميآئيم اسم خودش را عوض ميکنيم و اسمي برايش جايگزين ميکنيم و به آن رايانه ميگوئيم. اما اين وسيله تکنولوژي و فرهنگي را با خودش وارد ميکند. فرهنگ استفادهاي هم نياز دارد. کاربر اين وسيله هيچ وقت نمي گويد که من اين پرونده را در سخت افزار خودم نگهداري کردم. ميگويد اين فايل را در هارد سيستم save کردم. و از اين زبان و واژه ها به راحتي استفاده ميکند و همه کساني که از اين ابزار استفاده ميکنند متوجه ميشوند. من منظورم اين بود که تکنولوژي، زبان جديدي را با واژگان خاص خود در زبان فارسي وارد مي کند. وقتي که وارد دنياي جوانان ميشويم ميبينيم با واژههايي صحبت ميکنند که براي ما غريب است، منظورم بيشتر روي اين نوع نگاه به زبان است که اين تا چه حد به زبان آسيب ميزند؟ آيا اصلا آسيب ميزند؟ اصلا ما بايد جلويش را بگيريم؟ يا بايد بگذاريم سير طبيعي خودش را طي کند؟
مطمئنا آسيب که ميزند، و فکر ميکنم در هر جامعهاي که فرهنگستان دارند، يا جوامع پيشرفته به هر حال تلاش مي کنند که جلوي ورود واژههاي بيگانه را به زبان بگيرند. ولي اينکه حالا از پس آن برمي آيند يا نمي آيند آن يک چيز ديگر است. تلاش را بايد کرد. مثلا فرض کنيد که در رشته پزشکي. چند روز پيش رفته بودم دندانپزشکي ديدم آقاي دندانپزشک چنان اين واژههاي خارجي را بکار ميبرد انگار زبان مادري اش است. اصطلاحات عجيب و غريب که من تعجب کردم، گفتم اين فرهنگستان سالها نشسته مثلا واژههاي پزشکي ميسازد و عکس العمل جامعه پزشکي چنين است. و خوب به هر حال مي دانيد کاربرد توسط مردم چيز ديگر است و نقش واژهسازي و برنامه ريزي براي حفظ زبان يک چيز ديگر، واقعا بايد تلاش کرد. اگر رها کنند اصلا زبان فارسي بعد از مدتي ديگر زبان فارسي نيست. فقط ممکن است مثلا چند تا فعل فارسي را ما به کار ببريم. تمام واژههايش بشود خارجي. به هر حال نظر من اين است که بايد تلاش را کرد و اين که حالا جامعه اينرا ميپذيرد آن يک مسئله ديگر است.
خوب پس اينجا نقش فرهنگستان زير سئوال نميرود؟ ببينيد فرهنگستان در اين سالها که دارد واژهسازي ميکند بخشي از واژههايي را که جايگزين کرده، مردم به شکل طنز استفاده ميکنند. اين به نظرم يک آسيب بزرگي است براي فرهنگستاني که وظيفه سنگيني را بدوش دارد و مي خواهد از زبان حفاظت کند و صيانت از زبان را بعهده دارد. فکر ميکنم اينجا برميگردد به سياست، به هر حال واژههايي که فرهنگستان ميسازد اگر پشت آن قدرت باشد و با قدرت در جامعه به کار برود و مثلا دولت شديدا پشت قضيه باشد و مردم مجبور باشند آن واژه را بکار ببرند خوب اثر دارد ولي وقتي آنها واژه را ميسازند و مردم هم دارند کار خودشان را مي کنند اين را فکر ميکنم ديگر کاري نميشود کرد.
ببينيد ما وسيلهاي را ميآوريم و تکنولوژيش را وارد ميکنيم، مثل کامپيوتر، موبايل يا تلفن، تلويزيون، چه اصراري داريم وسيلهاي را که ديگران ساخته اند و ما از آن استفاده ميکنيم اسمش را تغيير بدهيم. 50 سال است که تلويزيون آمده در ايران، همه به اسم تلويزيون ميشناسند بعد از 50 سال يک باره ميخواهيم بياييم اين واژه را از مردم بگيريم،يا اصطلاحات ديگر، ميخواهم ببينم چه اصراري بوده که فرهنگستان آمده اين کار را کرده، يکسري واژههاي خارجي که خوب هنوز وارد نشده، ميآيند برايش واژه ميسازند و خيلي خوب هم جواب ميدهد. مثل تلفن همراه که مردم عامي هم از اين کلمه استفاده مي کنند. ولي فرهنگستان به نظرم بي توجه به نقش و کاربرد و کارکرد واژهها و آن وسايلي که در اختيار مردم است گاهي اين واژه سازي را انجام مي دهد. اگر به پيشينه اجتماعي و تاريخي آن هم نگاه کنيم شايد خيلي راحت تر بشود اين واژه ها را تغيير داد. الان فکر نميکنم فرهنگستان ديگر براي تلفن و تلويزيون واژه جديد بسازد. تلاشش فعلا براي واژههاي جديد است. مي گويند واژه هايي را که جا افتاده بگذاريم باشد. ديگر کاريش نميشود کرد. حتي واژههاي عربي که ديگر جا افتاده در زبان فارسي، با آنها هم ديگر کاري ندارند. مي گويند اينها شناسنامه ايراني گرفته اند. فرهنگستان دارد روي واژههايي که تازه وارد ميشود کار ميکند. واقعا هم همانطور که گفتيد چيزي که در دهان مردم جا افتاد اصلا امکان تغييرش نيست.
در منطقه جغرافيايي که ما زندگي ميکنيم کشورهايي هستند که از لحاظ فرهنگي سابقه مشترکي با ما دارند. و زماني بخشي از کشور ما بودند و زبان و فرهنگ مشترک با ما داشتند: افغانها، تاجيکها و ... اينها به زبان فارسي صحبت ميکنند. شباهتها و تفاوتهاي ساختاري بين زبان فارسي ما و زبان فارسي آنها چه چيزهايي است؟
دري افغاني و تاجيکي لهجههايي از زبان فارسي اند. درست مانند تهراني، اصفهاني، مشهدي که لهجههايي از زبان فارسي هستند منظورم اينست که اينها را زبان جداگانهاي نبايد بدانيم. دري افغاني و تاجيکي هم مثل ساير لهجههاي فارسي داراي ويژگيهاي آوايي، واژگاني و گاهي ساختاري مخصوص به خود هستند. پس از فروپاشي شوروي و باز شدن درهاي جمهوريهاي استقلال يافته شوروي سابق، من پس از سفري که به تاجيکستان داشتم کتابي با عنوان فارسي ايران و تاجيکستان نوشتم، اين کتاب از انتشارات وزارت خارجه است و در سال 1384 چاپ شده، در اين کتاب تفاوتها و شباهتهاي اين دو نوع فارسي را يعني فارسي تاجيکستان و فارسي ايران را برشمردم. البته دري افغاني و تاجيکي در مقايسه با ساير لهجه هاي فارسي امروز ويژگيهاي بيشتري از فارسي دري را در خود حفظ کرده اند، البته مي دانيد فارسي دري آغاز فارسي امروز است، ولي دليل اين امر يعني اينکه حفظ ويژگي هاي زبانهاي ايراني باستان ويژگيهاي بيشتر فارسي دري، در دو گونه زباني تاجيکي و دري افغاني حفظ شده است. اين است که بر خلاف فارسي رايج در ايران که زبان علم و ادبيات شده، صيقل يافته و به عبارتي سادهتر شده، اين دو لهجه تنها زبان خانواده بوده، بنابراين طبيعي است که ويژگيهاي زبان قديم را بيشتر در خود حفظ کنند. درست مانند حفظ اين ويژگيها در گويشها و روستاهاي ما، يعني در گويشهاي روستاهاي ما بسيار بيش از حفظ آنها در زبان فارسي است. ميدانيد بسياري از ويژگيهاي زبانهاي قديمي را ما الان در گويشهايي که در روستاهايمان به کار مي رود ميتوانيم ببينيم، و اين دقيقا همين حالتي است که مثلا در تاجيکستان وجود دارد. زبان فارسي در تاجيکستان زبان خانواده بوده، زبان علم آنها براي مدت زيادي زبان روسي بوده، اينگونه بوده که اينها بيشتر اين ويژگيهاي قديمي را در خود حفظ کرده اند
زبان ها و گویش های ایرانی
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم شهریور 1387 ساعت 10:3 شماره پست: 51
بقلم: دکتر پرویز ناتل خانلری
در این مقاله زیبا که از سایت زبان فارسی گرفته شده است دکتر خانلری به بررسی زبانها و گویش های ایرانی میپردازد. این مقاله بسیار جالب و کامل را در ادامه مطلب پیگیری فرمایید.
زبانها و گویشهای ایرانی
۱۵ شهریور ۱۳۸۷
دکتر پرویز ناتل خانلری - در آثار مورخان و جغرافیا نویسان اسلامی، گذشته از فارسی دری که زبان رسمی و اداری کشور ایران بوده است و پهلوی جنوبی (پارسیک) که تا سه - چهار قرن بعد از اسلام زبان دینی ایرانیانی شمرده میشد که به آئین زرتشتی (زردشتی) باقی مانده بودند؛ از چندین گویش دیگر که در نقاط مختلف این سرزمین پهناور متداول بوده، ذکری آمده و گاهی نمونههای کوتاه، یا به نسبت بلندتر، از بعضی آنها ثبت شده است.
در این کتب که از اواخر قرن سوم تا قرن دهم هجری تألیف یافته به بیش از چهل گویش ایرانی اشاره شده است که فهرست آنها را در زیر میآوریم:
1. ارانی: گویش ناحیه اران و بردع در قفقاز بوده است. اصطخری و مقدسی از آن یاد کردهاند. مقدسی درباره آن مینویسد: «در اران سخن میگویند و فارسی ایشان قابل فهم است و در حروف به خراسانی نزدیک است.»
2. مراغی: حمدالله مستوفی مینویسد: «تومان مراغه چهار شهر است: مراغه و بسوی (؟) و خوارقان و لیلان... مردمش سفید چهره و ترک وش میباشند... و زبانشان پهلوی مغیر است.» در نسخه دیگر «پهلوی معرب» ثبت شده و محتمل است که در این عبارت کلمهی معرب تصحیف مغرب باشد، یعنی گویش پهلوی مغربی. زیرا که در غالب آثار نویسندگان بعد از اسلام همهی گویشهای محلی را که با زبان فارسی دری متفاوت بوده به لفظ عام پهلوی یا فهلوی میخواندند.
3. همدانی و زنجانی: مقدسی دربارهی گویش این ناحیه تنها دو کلمه زیر را ثبت کرده است: «واتم» و «واتوا». شمس قیس رازی یک دو بیتی را در بحث از وزن فهلویات آورده و آن را از زبان «مردم زنگان و همدان» میشمارد. حمدالله مستوفی درباره مردم زنجان مینویسد: زبانشان پهلوی راست است.
4. کردی: یاقوت حموی قصیدهای ملمع از یک شاعر کُرد به نام «نوشروان بغدادی» معروف به «شیطان العراق» در کتاب خود آورده است.
5. خوزی: گویش مردم خوزستان که در روایات حمزه اصفهانی و ابن الندیم نیز از جمله زبانهای متداول در ایران ساسانی شمرده شده است. اصطخری دربارهی گویش این ناحیه مینویسد: «عامهی ایشان به فارسی و عربی سخن میگویند، جز آنکه زبان دیگری دارند که نه عبرانی و نه سریانی و نه فارسی است.» و ظاهرا مرادش گویش ایرانی آن سرزمین است. مقدسی نیز دربارهی گویش مردم خوزستان نکاتی را ذکر میکند که گویا مربوط به فارسی متداول در خوزستان است، نه گویش خاص محلی.
6. دیلمی: اصطخری دربارهی این ناحیه مینویسد: «زبانشان یکتاست و غیر از فارسی و عربی است» مقدسی نیز میگوید: «زبان ناحیهی دیلم متفاوت و دشوار است.»
7. گیلی یا گیلکی: ظاهرا گویشی جداگانه از دیلمی بوده است. اصطخری مینویسد: «در قسمتی از گیلان (جیل) تا آنجا که من دریافتهام طایفهای از ایشان هستند که زبانشان با زبان جیل و دیلم متفاوت است.» و مقدسی میگوید: «گیلکان حرف خاء ( یا حاء ) به کار میبرند.»
8. طبری یا (مازندرانی): این گویش دارای ادبیات قابل توجهی بوده است. میدانیم که کتاب «مرزبان نامه» به گویش طبری تألیف شده بود و از آن زبان به فارسی دری ترجمه شده است. ابن اسفندیار دیوان شعری را به زبان طبری با عنوان «نیکی نامه» ذکر میکند و آن را به «اسپهبد مرزبان بن رستم بن شروین» مؤلف «مرزبان نامه» نسبت میدهد. در «قابوس نامه» نیز دو بیت به گویش طبری از مؤلف ثبت است. ابن اسفندیار از بعضی شاعران این سرزمین که به گویش طبری شعر میگفتهاند یاد کرده و نمونهای از اشعار ایشان را آورده است. در «تاریخ رویان» اولیاء الله آملی نیز ابیاتی از شاعران مازندرانی به گویش طبری ضبط شده است. اخیرا چند نسخهی خطی از ترجمهی ادبیات عرب به گویش طبری و نسخههایی از ترجمه و تفسیر قرآن به این گویش یافت شده که از روی آنها میتوان دریافت که گویش طبری در قرنهای نخستین بعد از اسلام دارای ادبیات وسیعی بوده است. مجموعهای از دو بیتیهای طبری که به «امیری» معروف و به شاعری موسوم به «امیر پازواری» منسوب است، در مازندران وجود داشته که «برنهارد درن» خاور شناس روسی نسخه آنها را به دست آورده و زیر عنوان «کنزالاسرار» در سن پطرز بورگ (یا - سن پطرز بورغ) با ترجمهی فارسی چاپ کرده است. مقدسی مینویسد که زبان طبرستان به زبان ولایت قومس و جرجان نزدیک است، جز آنکه در آن شتابزدگی هست.
9. گشتاسف: دربارهی مردم این ناحیه (در قفقاز کنار دریای خزر میان رودهای ارس و کر) حمدالله مستوفی مینویسد: «زبانشان پهلوی به جیلانی باز بسته است.»
10. قومس و جرجان (گرگان): مقدسی در ذکر زبان مردم این دو ناحیه مینویسد: «زبانشان به هم نزدیک است. میگویند «هاده» و «هاکن» و شیرینیای در آن هست.»
11. رازی: مقدسی دربارهی اهل اقلیم الجبال مینویسد: زبانهای گوناگون دارند. اما در ری حرف «راء» را به کار میبرند. میگویند: «راده» و «راکن». از زبان رازی در جاهای دیگر نیز اطلاعاتی دادهاند. شاعری به نام «بندار رازی» اشعاری به زبان مردم این شهر دارد که از آن جمله چند بیتی در «المعجم» ثبت است.
12. رامهرمزی: دربارهی زبان مردم این ناحیه، مقدسی تنها اشاره میکند که: «زبانی دارند که فهمیده نمیشود.»
13. فارسی: اصطخری دربارهی یکی از سه زبان متداول در استان فارس مینویسد: «فارسی زبانی است که به آن گفتگو میکنند، و همهی مردمان فارس به یک زبان سخن میگویند، که همه آن را میفهمند، مگر چند لفظ که متفاوت است و برای دیگران دریافتی نیست.»
14. فهلوی یا پهلوی: بنابر نوشته اصطخری «زبان نوشتن عجم - ظاهرا یعنی ایرانیان غیر مسلمان - و وقایع و نامه نویسی زرتشتیان (زردشتیان) با یکدیگر پهلوی بوده که برای دریافتن عامه به تفسیر احتیاج داشته است.» و گمان میرود مراد او همان زبان است که در حدود اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری چند کتاب دینی زرتشتی مانند «دینکرد» و «بندهش» را به آن تألیف کردهاند.
15. کرمانی: مقدسی مینویسد که: «زبان مردم این سرزمین قابل فهم است و به خراسانی نزدیک است.» اصطخری آورده است که: «زبان مردم کرمان همان زبان فارسی است.»
16. مکری: بر حسب نوشتهی اصطخری زبان مردم مکران، فارسی و مکری بوده است. مقدسی نوشته است که: «زبان مردم مکران وحشی است.»
17. بلوچی: اصطخری نوشته است که: «بلوچان و اهل بارز جز فارسی زبان دیگری نیز دارند.»
18. کوچی یا قفصی: طائفه قفص یا کوچ که ذکر ایشان در بیشتر موارد و منابع با بلوچان یک جا میآید، بر حسب نوشتهی اصطخری بجز فارسی زبان دیگری نیز داشتهاند که «قفصی» خوانده شده است. مقدسی درباره طوایف «کوچ و بلوچ» مینویسد: «زبانشان نامفهوم است و به سِندی شبیه است.»
19. نیشابوری: بر حسب نوشتهی مقدسی، زبان مردم نیشابور فصیح و قابل فهم بوده است، جز آنکه آغاز کلمات را کسره میدادند و «یائی» بر آن میافزودند. مانند: «بیگو»، «بیشو»، و «سین» ای بیفایده (به بعضی صیغههای فعل) علاوه میکردند. مانند: «بخردستی»، «بگفتستس»، «بخفتستی» و آنچه به این میماند. و در آن سستی و لجاجی بوده است. و مینویسد که: «این زبان برای خواهش مناسب است.»
20. هروی: مسعودی مینویسد که: «بهرام همهی زبانها را میدانست و در خشم به عربی، در جنگ به ترکی و در مجلس عام به زبان دری و با زنان به زبان هروی سخن میگفت. مقدسی مینویسد: «زبان مردم هرات وحشی است و در همهی اقالیم وحشیتر از زبان هرات نیست.» و این زبان را زشت شمرده و برای طویله مناسب دانسته است.
21. بخارایی: زبان بخارایی بنابر نوشتهی اصطخری، همان زبان سغدی بوده است با اندک اختلافی، و مینویسد که زبان «دری» نیز داشتهاند. مقدسی مینویسد که: «در زبان ایشان تکرار فراوان است.» مثلا میگویند «یکی مردی دیدم» یا «یکی ادرمی دادم» و در میان گفتار کلمه «دانستی» را بیهوده مکرر میکنند.» سپس میگوید که زبان ایشان «دری» است و هر چه از آن جنس باشد دری نامیده میشود زیرا که آن زبانی است که بدان نامهی سلطنتی را مینویسند و عریضه و شکایت به این زبان نوشته میشود و اشتقاق این لفظ از «در» است یعنی زبانی که در «دربار» به آن گفتگو میکنند.
22. مروی: مقدسی مینویسد که در زبان ایشان سنگینی و درازی و کششی در آخرهای کلمات هست و مثال میآورد که: «مردم نیشابور میگویند «برای این» و مرویان میگویند «بترای این» و یک حرف میافزایند، و اگر دقت کنی از اینگونه بسیار مییابی.» و جای دیگر مینویسد: «این زبان برای وزارت مناسب است.» یاقوت در کلمهی «ماشان» که نام نهری است مینویسد: «مردمان مرو آن را با جیم بجای شین ادا میکنند.»
23. خوارزمی: اصطخری مینویسد: «زبان مردم خوارزم یکتاست و در خراسان هیچ شهری نیست که مردمانش به زبان ایشان سخن بگویند.» یاقوت در ذکر قصبه «نوزکاث» مینویسد: «شهرکی است نزدیک جرجانیهی خوارزم و «نوز» به زبان خوارزمی به معنی جدید است، و آنجا شهری است که نامش «کاث» است، و این را یک «کاث جدید» خواندهاند. ابوعلی سینا در رسالهی «مخارج الحروف» تلفظ حرفی را که «سین زائی» خوانده از مختصات حروف ملفوظ زبان خوارزمی ذکر میکند.
24. سمرقندی: مقدسی مینویسد: «مردم سمرقند را که میان کاف و قاف است به کار میبرند و میگویند «بکردک(ق)م»، «بگفتک(ق)م» و مانند این، و در زبانشان سردیای هست.»
25. صُغدی (سُغدی): مقدسی مینویسد: «مردم ولایت صغد زبانی جداگانه دارند که با زبانهای روستاهای بخارا نزدیک است، اما بکلی جداست، اگر چه زبان یکدیگر را میفهمند.»
26. بامیانی و طخارستانی: به نوشتهی مقدسی با زبان بلخی نزدیک بوده، اما پیچیدگی و دشواری داشته است.
27. بلخی: زبان مردم بلخ در نظر مقدسی زیباترین ِزبانها بوده اما بعضی کلمات زشت در آن وجود داشته است و مینویسد که: «این زبان برای پیام آوری مناسب است.»
28. جوزجانی: به نوشتهی مقدسی زبان این ناحیه، میانهی زبان مروزی و بلخی بوده است.
29. بستی: همینقدر نوشتهاند که زبانی زیبا بوده است.
30. طوسی و نسایی: نزدیک به زبان نیشابوری بوده است.
31. سجستانی: مقدسی نوشته است که: «در زبان ایشان ستیزه جویی و دشمنی وجود دارد. صوتها را از سینه بیرون میآورند و آواز را بلند میکنند.» و میگوید: «این زبان برای جنگ خوب است.»
32. غوری: شاید زبان این ناحیه همان بوده باشد که اکنون «پشتو» خوانده میشود. در هر حال با فارسی دری متفاوت بوده است. بیهقی مینویسد: «امیر... دانشمندی را به رسولی آنجا فرستاد، با دو مرد غوری از آن بوالحسن خلف و شیروان تا ترجمانی کنند.»
33. چاچی (شاشی): مقدسی نوشته است که: «زبان این ناحیه زیباترین زبان هیطل است.» و از این نکته درست معلوم نیست که رابطهی آن با زبانهای ایرانی چه بوده است؟
34. قزوینی: دربارهی زبان مردم این شهر تنها این نکته را ذکر کردهاند که قاف به کار میبرند و بیشتر ایشان برای معنی جید ( = خوب) میگویند «بخ».
35. گویشهای روستائی خراسان: مقدسی مینویسد: «کوچکترین شهری از خراسان نیست مگر آنکه روستاهای آن زبان دیگری داشته باشند.»
36. شیرازی: در گلستان سعدی بیتی هست که در بعضی نسخهها در عنوان آن نوشته اند «ترکیه» و گاهی «شیرازیه» و در هر حال به گویش محلی شیراز است. در کلیات سعدی نیز یک مثنوی ملمع با عنوان «مثلثات» به عربی و فارسی و شیرازی باقی است. در دیوان حافظ هم غزل ملمعی متضمن بعضی مصراعها به گویش شیرازی ثبت است. چندی پس از زمان حافظ، شاعری از مردم شیراز به نام «شاه داعی» منظومههایی به این زبان سروده است.
37. نیریزی: در یک جنگ خطی مکتوب در قرن هشتم اشعاری با عنوان «نیریزیات» ثبت شده است و در همین جنگ فصلی دیگر با عنوان «فهلویات» آمده که شاید به گویش شیرازی باشد.
38. اصفهانی: اوحدی اصفهانی چند غزل به گویش محلی اصفهان سروده است که در دیوانش ثبت است. عبارتی به گویش اصفهانی نیز در لطایف عبید زاکانی آمده است.
39. آذری: یکی از گویشهای ایرانی که تا اواخر قرن دهم هجری در آذربایجان متداول بوده است. ابن حوقل زبان مردم آن سرزمین را فارسی میخواند که مراد از آن، یکی از گویشهای ایرانی است و به تعدد این گویشها نیز اشاره میکند. مسعودی (قرن چهارم) پس از آنکه همه زبانهای ایرانیان را فارسی خوانده به اختلاف گویشها اشاره کرده و نام گویش «آذری» را در ردیف پهلوی و دری آورده است. یاقوت حموی نیز زبان مردم آذربایجان را یکجا «آذریه» و جای دیگر «آذربیه» نوشته است و میگوید که جز خودشان کسی آنرا نمیفهمد. همام تبریزی غزلی به گویش محلی تبریز داد که متن آن را عبید زاکانی در مثنوی «عشاقنامه»ی خود درج کرده است. در دیوان شاه قاسم انوار تبریزی نیز چند غزل به این گویش وجود دارد و در رسالهی روحی انارجانی فصلهایی به زبان عامیانهی تبریز در قرن دهم ثبت است.
40. اردبیلی: ابن بزاز در «صفوةالصفا» جملههایی را از زبان شیخ صفی الدین با قید زبان اردبیلی نقل کرده و سپس دو بیتیهای متعددی را از شیخ آورده که به احتمال کلی به همان گویش اردبیل است. شاید با آذری متداول در تبریز و شهرهای دیگر آذربایجان تفاوتهایی جزئی داشته است.
اما چنانکه از مطلب مذکور در فوق دریافته میشود، آگاهی ما از گویشهای متعددی که در قرون پیشین در سرزمین پهناور ایران رایج بوده است، اجمالی است و غالبا تنها به نام آنها منحصر است. فقط گاهی جملههای کوتاه یا مصراعی و بیتی از آنها قید کردهاند و در موارد معدود نمونه گویشهای مزبور به یک تا چند صفحه میرسد
در زمان معاصر
آنچه ذکر شد اشاراتی بود که در آثار مؤلفان بعد از اسلام دربارهی نام یا بعضی خصوصیات گویشهای ایرانی آمده است. اما در روزگار ما گذشته از «فارسی دری» که «فارسی نو» نیز خوانده میشود، و زبان رسمی اداری و دولتی و فرهنگی کشور ایران از قرن چهارم هجری تا همین زمان است؛ در این سرزمین پهناور هنوز گویشهای متعدد ایرانی رایج است که بعضی از آنها آثار مکتوب و ادبی نیز دارند، و بسیاری دیگر تنها زبان محاوره اقوام بزرگ یا کوچکی است که در گوشه و کنار فلات ایران زندگی میکنند.
مهمترین زبانها و گویشهای ایرانی امروز از این قرار است:
1. تاجیکی: این زبان همان فارسی دری است با اندک تفاوتی در واژگان و چگونگی ادای بعضی از واکها. تاجیکی زبان ملی جمهوری تاجیکستان است و گذشته از این در بسیاری از نواحی جمهوری ازبکستان (دره فرغانه و دره زرافشان و ناحیهی کشکه دریا و مناطق مسیر رودهای سرخان دریا و چرچیک و غیره) و نزد انبوهی از مردم شهرهای بزرگ بخارا و سمرقند، و گروهی از ساکنان جمهوریهای قرقیزستان (نواحی جلال آباد و اش) و قزاقستان متداول است. تاجیکان اصیل، بازماندهی ایرانیانی هستند که از قدیمترین روزگار در آن سرزمین میزیستهاند و به تدریج در طی قرنهای دراز، اقوام دیگر مشرق آسیا در سرزمین ایشان نفوذ کردند و جای گرفتند و اکنون قسمتهایی از این ناحیه به صورت جزیرههایی باقی مانده که مردم آن، زبان و آداب ایرانی خود را حفظ کردهاند. بعضی اقلیتها مانند یهودیان و کولیان و عربهای آسیای میانه نیز به تاجیکی سخن میگویند. شمارهی تاجیک زبانان را به دو میلیون و نیم تخمین کردهاند. قطع رابطهی اداری و حکومتی میان کشور ایران و سرزمینهای مزبور در چند قرن اخیر، موجب شده است که زبان ادبی تاجیکی با فارسی دری اختلافاتی پیدا کند. عمدهی این اختلافها در لغات و کلماتی است که دستهای از گویش جاری مردم آن نواحی در زبان ادبی تاجیکی راه یافته است. دستهی دیگر از زبانهای تاتاری و ازبکی در آن زبان وارد شده، و شمارهی بسیاری از لغات علمی و فنی هم از روسی در این زبان نفوذ کرده است.با این حال آثار گویندگان و نویسندگان فارسی زبان قرنهای پیشین (که بعضی از ایشان خود از مردم همان نواحی بودهاند) هنوز بخوبی برای مردم تاجیکستان دریافتنی است و جزء میراث فرهنگی ایشان شمرده میشود. بعضی خصوصیات صرف و نحوی نیز زبان تاجیکی را از فارسی دری متمایز میکند. این زبان را در اوایل تشکیل جمهوری تاجیکستان به الفبای لاتینی با تغییر چند حرف نوشتند و در آموزش و کتاب و روزنامه بکار بردند. اما پس از چندی الفبای روسی را برای نوشتن آن اختیار کردند و اکنون نیز همین خط در آن سرزمین متداول است. از نویسندگان بزرگ تاجیکستان در دوران اخیر «صدرالدین عینی» است که پدر ادبیات جدید تاجیکستان شمرده میشود و رمان و داستان و شعر و مقالات تحقیقی فراوان دارد.
2. بختیاری و لری: در کوهستان بختیاری و قسمتی از مغرب استان فارس ایلهای بختیاری و ممسنی و بویراحمدی به گویشهایی سخن میگویند که با کردی خویشاوندی دارد، اما با هیچیک از شعبههای آن درست یکسان نیست، و میان خود آنها نیز ویژگیها و دگرگونیهایی وجود دارد که هنوز با دقت حدود و فواصل آنها مشخص نشده است. اما معمول چنین است که همه گویشهای بختیاری و لری را جزو یک گروه بشمارند.
3. کردی: نام کردی عاده به زبان مردمی اطلاق میشود که در سرزمین کوهستانی واقع در مغرب فلات ایران زندگی میکنند. قسمتی از این ناحیه اکنون جزء کشور ایران است و قسمتی در کشور ترکیه و قسمتی دیگر از جمله کشور عراق شمرده میشود. در خارج از این منطقه نیز اقلیتهای کرد وجود دارند که از آن جمله گروهی در شمال خراسان و گروههایی در جمهوریهای ارمنستان، گرجستان و آذربایجان و عدهی کمی نیز در ترکمنستان به این گویشها سخن میگویند. در سوریه نیز یک اقلیت کرد زبان از چند قرن پیش به وجود آمده است. زبان یا گویش کردی همهی این نواحی یکسان نیست. حتی تردید است در این کلمه «کرد» به قوم واحدی که دارای مختصات نژادی یا ایلی با گویش معینی باشند اطلاق شده باشد. در بسیاری از منابع تاریخی که به زبان عربی در قرنهای نخستین اسلام تألیف یافته، این کلمه را معادل کلمه «شبان» و «چوپان» بکار بردهاند. ابن حوقل کوچ (قفص) کرمان را «صنف من الاکراد» میداند و حال آنکه مقدسی (احسن التقاسیم) زبان ایشان را شبیه زبان مردم سند شمرده است. یاقوت حموی مردمان ساسون را «الاکراد السناسنه» میخواند (معجم البلدان). حمزه اصفهانی مینویسد: «کانت الفرس تسمی الدیلم الاکراد طبرستان کما کانت تسمی العرب اکراد سورستان» (تاریخ سنی ملوک الارض) در کارنامهی اردشیر بابکان (پاپکان) هم کردان به معنی شبانان آمده است، نه نام و نژاد یا قبیله. در گویش طبری امروز نیز کلمهی کرد به معنی چوپان و شبان است. (واژه نامه طبری، صادق کیا، ص 166). اما زبانی که کردی خوانده میشود شامل گویشهای متعددی است که هنوز با همه مطالعاتی که انجام گرفته دربارهی ساختمان و روابط آنها با یکدیگر تحقیق دقیق و قطعی به عمل نیامده است. بر حسب عادت این گویشها را به دو گروه اصلی تقسیم میکنند: یکی کورمانجی که خود به دو شعبه تقسیم میشود: شعبه شرقی یا مکری در سلیمانیه و سنه؛ و شعبه غربی در دیار بکر و رضائیه و ایروان و ارزروم و شمال سوریه و شمال خراسان. گروه اصلی دیگر یا گروه جنوبی در منطقه کرمانشاه و بختیاری. از قرنهای پنجم و ششم هجری آثار ادبیات شفاهی و کتبی کردی در مآخذ تاریخی دیده میشود. از آن جمله قصیدهای ملمع از انوشیروان بغدادی معروف به شیطان العراق که در معجم البلدان آمده است. کردی دارای ادبیات شفاهی وسیعی است که قسمتی از آن توسط محققان اروپایی و ایرانی در زمانهای اخیر گرد آمده و ثبت شده است. در حال حاضر کردان عراق الفبای فارسی - عربی را با اندک تغییری در شیوهی خط برای نوشتن زبان خود بکار میبرند. کردان سوریه از الفبای لاتینی برای نوشتن گویش خود استفاده میکنند و کردان ساکن جمهوریهای آسیای میانه الفبای روسی (سیریلیک) را بکار میبرند. شمارهی متکلمان به گویشهای مختلف کردی را به شش تا هشت میلیون نفر تخمین کردهاند.
4. دری افغانستان: دری نام یکی از دو زبان رسمی کشور افغانستان است. این کشور که قسمت عمدهی آن گهوارهی ادبیات گرانبهای فارسی بعد از اسلام بوده است، بی شک یکی از شریکان بزرگ و وارثان بحق این فرهنگ وسیع و عمیق است و زبانی که بطور مطلق دری خوانده میشود در حقیقت جز ادامهی همان فارسی دری نیست که «رابعه بنت کعب» و «دقیقی» و «عنصری بلخی» و «سنائی» و «سید حسن غزنوی» و «عبدالحی گردیزی» و «خواجه عبدالله انصاری هروی» و «ناصرخسرو قبادیانی» و دهها امثال ایشان با همکاری بزرگان دیگر این سرزمین پهناور بنیاد گذاشته و به کمال رسانیدهاند. زبان دری افغانستان با فارسی تفاوتهایی جزئی دارد. بعضی از خصوصیات صرف و نحوی محلی در آن وارد شده و از این جهت از فارسی ادبی متداول در ایران متمایز شده است. این تفاوتها اندکی مربوط به چگونگی تلفظ و ادای واکهاست که با تلفظ نواحی شرقی و شمال شرقی ایران در اکثر موارد همانند است. تفاوتهای دیگر از نظر لغات و اصطلاحات محلی است که در زبان ادبی افغانستان وارد شده است. دیگر آنکه بعضی از کلمات و اصطلاحات علمی و فنی دنیای امروز در فارسی ایران از زبان فرانسوی اخذ و اقتباس شده، و همانها را در زبان دری افغانستان به سبب ارتباطی که در طی یکی دو قرن اخیر با هندوستان داشته است، از زبان انگلیسی گرفتهاند. به این طریق در واژگان فارسی و دری اندک اختلافی وجود دارد. این اختلافها با ارتباط فرهنگی میان دو ملت دوست و برادر و همنژاد و همزبان و همدین بتدریج کمتر میشود. شمار مردمی که در کشور افغانستان به زبان فارسی دری متلکم هستند به موجب آمارهای اخیر، در حدود 5 میلیون نفر است. اما همهی سکنهی آن سرزمین این زبان را میدانند و بکار میبرند. در سالهای اخیر در افغانستان برای اصطلاحات جدید اداری و علمی و فنی الفاظی وضع کردهاند که غالبا ریشه و ساخت آنها از زبان پشتو اخذ شده است. مانند کلمات { پوهنجی، پوهنتون، پوهاند، پوهنوال } در مقابل اصطلاحات ایرانی { دانشکده، دانشگاه، استاد، دانشیار } و غیره.
5. بلوچی: بلوچی از گویشهای ایرانی شمال غربی شمرده میشود، اما در زمانهای تاریخی نشانهی متکلمان به این گویش را در مشرق ایران میبینیم. در شاهنامه ذکر مسکن این قوم در حدود شمال خراسان امروزی آمده است. در کتابهای جغرافیائی از این قوم (همراه با طایفهی کوچ - یا قفص) در حدود کرمان یاد میشود. پس از آن بر اثر عوامل تاریخی این قوم به کنارههای دریای عمان رسیده و در همانجا اقامت کردند. اکنون قسمتی از بلوچان در دورترین قسمت جنوب شرقی ایران و قسمتی دیگر در غرب کشور پاکستان امروزی جای دارند. مجموع این ناحیه بلوچستان خوانده میشود که بر حسب مرزهای سیاسی به بلوچستان ایران، و بلوچستان پاکستان تقسیم میشود. گروهی از بلوچان نیز در قسمت جنوبی افغانستان و جنوب غربی پنجاب و طوایفی از آنها نیز در کرمان و لارستان و سیستان و خراسان سکونت دارند. بعضی مهاجران بلوچ در جستجوی کار و کسب معاش به گرگان و حتی جمهوری ترکمنستان رفته و در آن نواحی ساکن شدهاند. بلوچی را به دو گروه اصلی تقسیم میتوان کرد: شرقی، یا شمال شرقی، و غربی، یا جنوب غربی ، مجموع مردم بلوچی زبان را به یک و نیم میلیون تا دو و نیم میلیون نفر تخمین کردهاند. اما این رقمها اعتبار قطعی ندارند.
6. تاتی: در سرزمین آذربایجان نیز یکی دیگر از زبانها یا گویشهای ایرانی رایج است که تاتی خوانده میشود. متکلمان به این زبان در جمهوری آذربایجان (شمال شرقی شبه جزیره آبشوران) و بعضی از نقاط داغستان سکونت دارند. در بعضی از روستاهای آذربایجان ایران نیز زبان تاتی هنوز رایج است. روی هم رفته زبان تاتی را در حدود یکصد و ده هزار نفر در جمهوریهای شوری سابق به عنوان زبان مادری بکار میبرند.
7. تالشی: در جلگهی لنکران و سرزمین آذربایجان شوروی، یک زبان ایرانی دیگر متداول است که طالشی خوانده میشود و در قسمت جنوب غربی دریای مازندران و در مرز ایران و شوروی نیز گروهی به این زبان تکلم میکنند. عدهی گویندگان این زبان را تا 150 هزار نفر تخمین کردهاند که از آنجمله نزدیک 100 هزار نفر در جمهوریهای شوروی به سر میبرند. زبان تالشی از جمله زبانهای ایرانی شمال غربی است که در زمانهای قبل (تا حدود قرن دهم هجری) در سرزمین آذربایجان رایج بوده و از آن پس جای خود را به یکی از گویشهای ترکی داده است. آثاری از این زبان بصورت دو بیتیهایی منسوب به ناحیهی اردبیل و متعلق به قرن هشتم هجری در دست است.
8. گیلکی: از گویشهای ایرانی است که در قسمت گیلان و دیلمستان متداول بوده و هنوز مردم استان گیلان آن را در گفتار به عنوان زبان مادری خود بکار میبرند. گیلکی خود به چند شعبه منقسم است که با یکدیگر اندک اختلافی دارند. شمارهی مردم گیلکی زبان از یک میلیون نفر تجاوز میکند؛ اما اکثریت قاطع آنها زبان رسمی ایران یعنی فارسی را نیز میدانند. از زبان گیلکی دو بیتیهایی معروف به «شرفشاهی» در دست است که به شاعری موسوم یا ملقب به «شرفشاه» منسوب میشود. در قرن اخیر بعضی از شاعران محلی مانند «کسمائی» به این گویش اشعار سیاسی و وطنی سرودهاند.
9. طبری یا مازندرانی: یکی دیگر از گویشهای ایرانی کرانهی دریای مازندران است که در استان مازندران کنونی و طبرستان قدیم متداول است. این گویش در شهرها و نواحی کوهستانی چه در تلفظ و چه در واژگان اختلافی دارد. در قسمت شهر نشین تأثیر شدید زبان فارسی دری دیده میشود که بتدریج جای گویش محلی را میگیرد. زبان طبری در زمانهای گذشته دارای آثار ادبی قابل توجی بوده است. کتاب «مرزبان نامه» نخست به این زبان تألیف شده و سپس آنرا در قرن هفتم هجری به فارسی دری برگرداندهاند. در «قابوسنامه» و «تاریخ طبرستان» ابن اسفندیار و مآخذ دیگر نیز شعرهایی به این زبان هست. در زمان معاصر مردم مازندران شعرهایی به زبان محلی خود در یاد دارند و میخوانند که عنوان عام «امیری» به آنها داده میشود و همه را، اگر چه از روی خصوصیات زبان شناسی به یک زمان و یک شخص نمیتوان نسبت داد؛ به شاعری موسوم به «امیر پازواری» منسوب میکنند. شمارهی متکلمان به گویش طبری را به یقین نمیتوان تعیین کرد. اما در هر حال از یک میلیون متجاوز است. همهی ایشان زبان رسمی کشور ایران یعنی فارسی را نیز میدانند و بکار میبرند. طبری را با گیلکی از یک گروه میشمارند و عنوان عام «گویشهای کنارهی کاسپین یا دریای مازندران » به آنها میدهند.
10. پشتو: زبان پشتو که افغانی هم خوانده میشود در نواحی جنوبی و مرکزی کشور افغانستان و قسمت شمال غربی پاکستان متداول است. گروهی از پشتو زبانان در بلوچستان و معدودی در چترال و کشمیر و کنارهی مرزهای ایران و افغانستان سکونت دارند. قدیمیترین آثار زبان پشتو از قرنهای نهم و دهم هجری است. در طی قرون متمادی پشتو تنها در گفتار بکار میرفته و آثار ادبی به این زبان بسیار اندک بوده است. تنها از سی - چهل سال پیش بود که دولت افغانستان پشتو را زبان رسمی کشور قرار داد و از آن پس روزنامه، کتاب و آثار ادبی به این زبان پدید آمد و تدریس آن در آموزشگاهها معمول شد. زبان پشتو چه از نظر واک شناسی و چه از نظر ساختمان دستوری با زبانهای دیگر ایرانی تفاوتهایی دارد که اینجا مجال بحث دربارهی آن نیست. این زبان را معمولا به دو گروه غربی (یا جنوب غربی) و شرقی (شمال شرقی) تقسیم میکنند. گویش مهم گروه غربی، گویش قندهاری است و در گروه شرقی گویش پیشاوری اهمیت دارد. اختلاف میان این دو گروه هم در چگونگی ادای واکها و هم در بعضی نکات دستوری است. از آن جمله همین نام یا عنوان زبان است که در قندهاری «پختو» و در پیشاوری «پشتو» تلفظ میشود. در قانون اساسی جدید افغانستان هر دو زبان رایج آن کشور، یعنی دری و پشتو به عنوان زبانهای رسمی ملی پذیرفته شده است.
11. آسی: در قسمتهایی از سرزمین قفقاز بقایای یکی از زبانهای ایرانی هنوز متداول است. این زبان «آسی» خوانده میشود. گویندگان این زبان قسمتی در جمهوری آستی شمال و قسمتی در جمهوری گرجستان که ناحیهی خودمختار «آستی جنوبی» خوانده میشود، سکونت دارند. زبان آسی به دو گویش اصلی تقسیم میشود که یکی را «ایرونی» و آن یک را «دیگوری» میخوانند. گویشی که بیشتر جنبهی ادبی دارد «ایرونی» است. زبان آسی را دنبالهی زبان سکائی باستان میشمارند، و در هر حال یکی از شعبههای زبانهای ایرانی است. شمارهی متکلمان به این زبان اندکی بیش از چهل هزار نفر است.
گویشهای مرکزی ایران
در روستاها و شهرکهای مرکز ایران و آبادیهای پراکنده در حاشیهی کویر گویشهای متعددی هنوز باقی است که غالبا شمارهی متکلمان آنها اندک است و هر یک خصوصیاتی دارند، از آن جمله:
12. گویشهای میان کاشان و اصفهان: در این نواحی گویشهای روستاهای وینشون، قرود، کشه، زفره، سده، گز، کفرون و گویشهای محلات، خوانسار، سو، لیمه، جوشقان در خور ذکر است که دربارهی آنها تحقیقات و مطالعاتی کم یا بیش انجام گرفته است.
13. گویش یزدی: که با گویش زرتشتیان یزد و کرمان یکی است با اندک اختلافاتی در تلفظ.
14. نائینی و انارکی: میان اصفهان و یزد.
15. نطنزی، یارندی و فریزندی: شمال غربی نائین.
16. خوری و مهرجانی: در قراء خور و مهرجان (در ناحیه بیابانک)
17. گویشهای حوزهی شهر سمنان: شامل سمنانی، لاسگردی، سرخهای، سنگسری و شهمیرزادی.
18. گویشهای حوزه اراک: شامل گویشهای وفس، آشتیان و تفرش.
19. تاکستانی: در جنوب غربی قزوین و اشتهاردی در نزدیکی آن.
گویشهای سرزمین فارس
20. در بعضی از روستاهای استان فارس گویشهای خاصی هست که با وجود زبان جاری سراسر آن استان که فارسی است هنوز بر جا ماندهاند؛ اگر چه هرگز کتابت نداشته و مقام زبان دری نیافتهاند. اینها عبارتند از: گویشهای متداول در روستاهای شمغون، پاپون، ماسرم، بورینگون و بعضی دهکدههای دیگر. این گویشها همه از گروه جنوب غربی شمرده میشوند. اما بعضی دیگر مانند «سیوندی» در قریهی سیوند (50 کیلومتری شمال شیراز) از جمله گویشهای شمال غربی است که شاید بر اثر مهاجرت در آن ناحیه رواج یافته و باقی مانده باشد. در ناحیه باشکرد (واقع در جنوب شرقی خلیج فارس) نیز گویشهای باشکردی وجود دارد که خود به دو گروه جنوبی و شمالی تقسیم میشود و دارای مختصاتی است که آنها را از گویشهای دیگر ایرانی مشخص و متمایز میکند.
زبانهای پامیری
در دورترین نقاط شمال شرقی جغرافیائی ایران، یعنی در ناحیه کوهستانی مجاور پامیر، که اکنون جزء دو کشور تاجیکستان و افغانستان و قسمتی در آن سوی مرز این کشورها با چین است گویشهای متعدد ایرانی هنوز بر جا مانده است. از آن جمله است:
21. شغنانی: در دو کرانهی رود پنج آب و بخش علیا و سفلای خوردگ.
22. روشانی: در هر دو کرانهی رود پنج آب پائین تر از منطقه شغنان.
23. برتنگی: درهی برتنگ.
24. ارشری: در قسمت بالای مسیر رود برتنگ.
25. سریکلی: در استان سین تسزیان (مغرب چین).
26. یزغلامی: در امتداد مسیر رود یزغلام که شاخهی راست پنج آب است.
27. اشکاشمی: در پیچ رود پنج آب و سرچشمهی رود وردوج در خاک افغانستان.
28. وخانی: در امتداد سرچشمهی رود پنج آب و اندکی در چترال و جمو و کشمیر و استان سین تسزیان. اختلاف میان بعضی از این گویشها گاهی تا آنجاست که متکلمان به آنها گفتار یکدیگر را نمیفهمند و غالبا زبان مشترک فارسی آن نواحی - یعنی تاجیکی - را برای روابط میان خود بکار میبرند.
گویشهای دیگر ایرانی
29. مونجانی: گویش عدهی معدودی است که در مونجان واقع در سرچشمه رود کوکجه - شمال شرقی افغانستان - سکونت دارند.
30. یغنابی: گویشی است متداول میان ساکنان درهی یغناب و چند آبادی مجاور آن واقع در جمهوری تاجیکستان - شمال شهر دوشنبه - و این گویش خود به دو شعبهی شرقی و غربی تقسیم میشود.
31. پراچی: میان نواحی فارسی زبان و پشتو زبان و هندی زبان، در چند روستا واقع در شمال کابل، هنوز گروه معدودی به این گویش متکلم هستند، اما همهی ایشان زبان فارسی (دری - تاجیکی) را نیز میدانند و برای ارتباط میان خود و اقوام همسایه بکار میبرند.
32. ارموی: گویشی است متداول میان قوم کوچکی که در جنوب کابل و نقاطی از پاکستان سکونت دارند و کم کم بعضی به فارسی و بعضی به پشتو متکلم میشوند و گویش خود را ترک و فراموش میکنند.
33. کومزاری: یگانه گویش ایرانی باقی مانده در جنوب خلیج فارس یعنی در شمالیترین قسمت شبه جزیرهی عمان است. یک قبیله بدوی در این منطقه (کرانه جنوبی تنگه هرمز - روبروی بندرعباس) به این گویش سخن میگویند.
34. زازا: (در نواحی سیورک، چبخچور، کر) و گورانی (در کندوله، پاوه، اورامان، تل هدشک) گویشهای متعددی که به هم نزدیک هستند و غالب آنها با گویشهای کردی آمیختهاند.
دربارهی رابطهی گویشهای ایرانی امروز با یکدیگر و طبقه بندی آنها با وجود تحقیقات و مطالعاتی که انجام گرفته است هنوز نظر صریح و قطعی نمیتوان داشت. تنها شاید بتوان گفت که بعضی از گویشهایی که جزء گروه مرکزی شمرده میشوند دنبالهی گروهی از گویشهای ایرانی میانه هستند که شامل گویش پهلوانیک (پهلوی) نیز بوده است، اما هیچ یک از گویشهای جدید که تاکنون مورد مطالعه قرار گرفته دنبالهی مستقیم پهلوانیک شمرده نمیشود. فارسی نو یا فارسی دری، که دنبالهی زبان فرهنگی و اداری و بازرگانی دورهی ساسانیان است و خود حاصل تحول و تکامل یکی از گویشهای جنوب غربی است؛ بر همهی گویشهای محلی غلبه یافته، هر چند، چنانکه در تکوین هر زبان ادبی و رسمی طبیعی و جاری است، کلمات بسیاری را از گویشهای شمال غربی و شمال شرقی اخذ و اقتباس کرده است.
برگرفته از: کتاب تاریخ زبان فارسی
خانواده زبانهای دنیا
+ نوشته شده در جمعه بیست و دوم شهریور 1387 ساعت 15:27 شماره پست: 79
در این مقاله خانواده زبانهای دنیا با تقسیم بندی جدید که اخیرا در مجله زبانشناسی بچاپ رسیده است مورد بررسی قرار گرفته است. در این مقاله تمامی زیر شاخه های زبانی کاملا توضیح داده شده است. آنچه در اینجا قابل ذکر است اینست که در مورد زبانهایی با تعداد گویشوران بیشتر ایم مقاله توضیحات کاملتری را ارئه نموده است.
بهر حال این مقاله جهت دریافت دانش عام در مورد خانواده زبانهای دنیا قابل استناد و مطالعه است.
برای دریافت نسخه قابل کپی و چاپ اینجا را کلیک کنید.
در سال 2000، برابر محاسبه ی زبانشناسان، بیش از شش هزار زبان در سراسر جهان استفاده میشده است که بیشتر آنها را ده هزار نفر یا کمتر بکار می برده اند. این تعداد تا سال 2100 یعنی در گذرِ تنها یک قرن نصف خواهد شد. ”یعنی هر دوازده روز = مرگ یک زبان“.
بسیاری از فرهنگ های بومی و ملی نیز همراه با این زبان ها به موزه ی تاریخ سپرده خواهد شد. زبان هایی که تعداد سخنگویان بدانها بسیار است (مانند زبان فارسی) دیرتر فراموش خواهند شد. بسیاری معتقدند که زبان هایی باقی خواهد ماند که خاستگاه آنها مهد فن آوری یا اقتصاد باشد. بیشتر بر این باورند که زبانی که مردمِ آن بدان عشق ورزند نیز هرگز نخواهد مرد.
برای دسته بندی زبان ها از دیدگاه زبان شناسی، دو شیوه مرسوم است: شیوه ی وابسته بهگونه شناسی (Typology ) در این شیوه، زبان ها بر پایه ساختار شان دسته بندی می شوند. در این روش، برای نمونه، زبان انگلیسی و زبان چینی که هر دو از واژه پردازیِ ”فاعل- فعل- مفعول“ پیروی می کنند، در یک گروه قرار می گیرند. شیوه ی زادگانی (Genetic) در این شیوه، زبان ها برپایه ی روند شکل گیری و برمبنای تاریخی دسته بندی می شوند. این روش، بسیار پیچیده تر و علمی تر از شیوه ی وابسته به گونه شناسی است. در شیوه ی زادگانی، گروهی از دانش ها همچون باستان شناسی ، مردم شناسی، تاریخ، و... توسط زبانشناسان بخدمت گرفته می شود. خانواده های زبان ها نیز با استفاده از همین شیوه دسته بندی شده اند.
آسیا خاستگاه مهمترین خانواده های زبانی جهان است. امروزه اکثریت مطلق مردم جهان به یکی از زبان های خانواده های هند و اروپایی ، سامی ، استرالیایی- آسیایی ، استرانزی، و آلتای سخن می گویند؛ خانواده هایی که همگی ریشه آسیایی دارند. این نظریه که ”بشر ریشه ی آفریقایی دارد“ شاید درست باشد، اما بدیهی است که زبان های آسیایی، دقیقا در آسیا تکامل یافته اند: ۲/۵ میلیون سال پیش، نیاکانِ بشر (و نه انسان امروزی) از نظر فیزیکی و رشد مغزی به درجه ای رسید که بتواند طراحی کند و ابزار بسازد. البته، در عمل، این اتفاق بسیار دیر رخ داد؛ تنها 350 هزار سال پیش بود که بشر برای نخستین بار شکارهای از پیش طراحی شده را پایه گذاشت، آتش افروخت، و لباس پوشید. همچنین کهن ترین آثار هنری و دینی بشر (در قالب نقش ها و اشیای مذهبی) بین 30 تا 40 هزار سال قدمت دارند. از دید یک انسان شناس ، زبان ساده ی بشر نباید قدمتی بیش از 350 هزار سال داشته باشد و این زبان احتمالا از حدود 40- 30 هزار سال پیش شکل های پیچیده تری به خود گرفته است. آواهای معنادار برای ارتباط میان انسان هایی که دو میلیون سال پیش می زیسته اند کافی بوده است.
فسیل مرد پکنی که در نزدیکی پکن پیداشده و نیز فسیل مرد جاوه ای که در اندونزی کشف شده است، ۵۰۰ هزار سال قدمت دارد. هر دوی این مردان، پدران انسانِ امروزی، یعنی Homo erectus هستند. نشانه هایی وجود دارد که اینگونه انسان ها یک میلیون سال پیش پا به قاره ی آسیا گذاشته بودند. نخستین تمدن های آسیایی، در جنوب باختری آسیا (میان رودگان)، شمال هندوستان، و شمال چین پدیدار شد. کشاورزی ویژگی مشترک هر سه این تمدنها بود. حمله های افراد بیابانگرد، کشاورزان را به داخل شهرهایی با برج و باروی مستحکم راند. از حدود سه هزار سال پیش از میلاد که گاوآهن اختراع شد، گروهی از کارگرانِ کشاورزی این امکان را یافتند تا به صنعت روی آورند و افزایش محصولات کشاورزی و کارِ صنعتگران، رویهمرفته، زمینه را برای بازرگانی و ارتباط فرهنگی مهیا ساخت.
با مطالعه ی خانواده های زبان های آسیایی خواهید دید که تقسیم این خانواده ها به زیرخانواده ها و سپس به زبانهای گوناگون از پس از اختراع گاوآهن آغاز شده است. اساسا گوناگونی زبان ها، نتیجه ی مستقیم کوچ و تاثیرگذاری و تاثیرپذیری فرهنگی است.
خانواده ی زبان های هند و اروپایی
بعنوان بزرگترین خانواده زبانهای دنیا این گروه شامل زیر گزوههای زیر است:
خانواده ی زبان های استرانزی خانواده ی زبان های استرالیایی- آسیایی خانواده ی زبان های سامی خانواده ی زبان های آلتای خانواده ی زبان های اورالی
خانواده زبان های هند و اروپایی بزرگترین خانواده زبان های جهان از نظر تعداد کسانی که بدان سخن می گویند(6/1 میلیارد نفر)می باشد. محدوده جغرافیایی این خانواده، از آسیای جنوبی و ایران گرفته تا کل قاره های اروپا و آمریکا را دربر می گیرد. ۶۰۰۰ سال پیش، مردمی که به زبان هند و اروپایی اصیل سخن می گفتند، در منطقه قفقاز جنوب ارمنستان، گرجستان، آذربایجان می زیستند. این قوم به تدریج، شاید به دلیل کمبود منابع زیستی و شاید هم بخاطر حمله قوم های همسایه، ناچار به مهاجرت از زیستگاه خود شدند. این مردم، خود را آریایی (یعنی شریف ، خوشنام و شکوهمند) می خواندند و ظاهرا باید این لقب را برازنده آنان دانست! چراکه به هرکجا مهاجرت می کردند، فرهنگ و زبانشان بر آن سرزمین مسلط می شد؛ بدیهی است که گویش هر گروه مهاجر از قوم آریایی، زیر تاثیر زبان و حتی فرهنگ سرزمین میزبان تغییراتی می یافت. علت تاثیر فرهنگ بر زبان، آن است که زبان در گهواره فرهنگ یک ملت پرورش می یابد. درست به همین دلیل است که مثلا در زبان عربی ، برای واژه پارسی شتر، واژه الجُمُلرا داریم که معمولا به شتر نر گفته می شود والناقه که به شتر ماده می گویند؛ همینطور واژه الفَصیل برای شتربچه (بویژه هنگامی که از مادر گرفته شده)، واژه البُعیر برای شتر 9 ساله، و... آشکار است که محیط زندگی افراد، تاثیری شگرف بر فرهنگ ایشان دارد. گفتیم که زیستگاه نخستین آریایی ها درناحیه ای بود که امروزه داخل مرزهای آذربایجان، ارمنستان و گرجستان قرار دارد. اما در این باره، نظریه دیگری نیز موجود است که زیستگاه نخستین آریاییان را تا شمال دریای سیاه بالا می برد. چنانکه پیشتر اشاره شد، هر گروه مهاجر آریایی به سویی رفت و زیر تاثیر زبان و فرهنگ میزبان خود خانواده ای از زبان های هند و اروپایی را ایجاد نمود.
زیرخانواده زبان های هند و ایرانی
زیرخانواده زبان های ژرمانی زیرخانواده زبان های ایتالیک زیرخانواده زبان های سِلتیک زیرخانواده زبان های اسلاوی زیرخانواده زبان های ارمنی زیرخانواده زبان های بالتیک زیرخانواده زبان های یونانی زیرخانواده زبان های آلبانیایی
خانواده ی آسترانِزی بیش از700 زبان را دربر میگیرد که از این نظر، پس از خانواده ی نیجر-کنگو ، دومین خانواده ی پرتعداد دنیا است. زبان های آسترانِزی که در گذشته بدان مالی- پلی نِزیایی گفته می شد، منطقه ای گسترده، از ماداگاسکار و جزیره ایستر گرفته تا هاوایی را زیر پوشش خود دارد. در این گستره، البته استرالیا و گینه نو استثناء هستند. (چنانکه می دانید استرالیایی ها به زبان انگلیسی و گینه ای ها به زبان فرانسوی سخن می گویند.) زبان های فورموسان در این خانواده، زبان های غیرچینیِ تایوان را تشکیل می دهند.
زبان های Javanese, Sundanese, Madurese همگی در جاوه، باتاک در سوماترا ، بالی در جزیره ی بالی ، تتون در تیمور، و Tagalog , Ilocano, Visayan در فیلیپین بکار می رود. زبانِ چام تا قرن هفدهم زبان رسمیِ کشور پادشاهیِ چامبا بود. زمانیکه در قرن یادشده، ویتنامی ها آن سرزمین را تسخیر کردند و نام آنرا ویتنام گذاشتند، بسیاری از چام زبانان به سوی کامبوج گریختند. کسانی که امروزه در ویتنام به زبان چامی سخن می گویند بیشتر مسلمان هستند. درکل، 230 هزار نفر زبان چامی را بکار می برند. زبان مائوری در زلاندنو؛ فیجی، تاهیتی، و راپانویی در جزیره ی ایستر؛ و زبان هاوایی در جزیره ی هاوایی استفاده می شود. زبان مالاگاسی، زبان مردم ماداگاسکار است. این جزیره بزرگ در کنار کرانه های جنوبی آفریقا قرار دارد. 1500 سال پیش، ساکنان جزایر پیرامون مالزی با قایق، اقیانوس هند را درنوردیدند و خود را به این جزیره ی آفریقایی رساندند. فرهنگ مردم ماداگاسکار، کاملا آفریقایی است، اما زبان خود را هنوز حفظ کرده اند.
برای نوشتن زبان مالای، از قرن بیستم، خط لاتین جایگزین خط عربی شد. زبان های خانواده ی آسترانزی از وندها (پیشوند، میانوند، و پسوند) برای تغییر معنا و نقش فعل در جمله استفاده می کنند. ریشه ی واژگان، معمولا دوسیلابی است، و از دوگانسازی (reduplication) برای جمع بستن واژگان استفاده می شود
. برای نمونه، در زبان مالای (مالزیایی) بچه را anak وبچه ها را anak anak می خوانند؛ یا خانه را rumah و خانه ها را rumah rumah می گویند.
در برخی زبان ها، مانند زبان جاوه ای، سخنِ خودمانی و غیر رسمی با سخنِ رسمی و مودبانه بسیار تفاوت دارد؛ افراد در گفتگو با رییس خود باید از گویش رسمی استفاده کنند . در این زبان، گویش ماهیگیران و معدن چیان آنقدر با گویش های معمولی فرق دارد که فرد عادی ممکن است بسیاری از اصطلاحات این افراد را متوجه نشود. در زبان بالی، برای بسیاری از واژگان، سه گونه از نظر ”رسمی بودن“ وجود دارد. برای نمونه، واژه ی خوردن در پایین ترین درجه از نظر رسمی بودن ”naar“، در درجه ای بالاتر ”neda“ و در بالاترین درجه ی رسمی اش ”ngadjengang“ خوانده می شود. در زبانِ چامی، گویشِ مردان با زنان فرق می کند!
در بعضی از زبان های اقیانوس آرام (زلاندنو، ایستر، هاوایی)، ضمیر ملکی برای اشیاء منقول و اشیاء غیر منقول فرق می کند. در زبانِ ایلوکانو، سه واژه برای ضمیر "این“ وجود دارد: یکی برای چیزهایی که در معرض دید هستند، دیگری برای چیزهایی که در معرض دید نیستند، و یکی هم برای چیزهایی که دیگر وجود ندارند. بعضی از زبان های این خانواده، دو نوع ضمیر شخصی دارند: یک نوع ”ما“ که شنونده را نیز شامل می شود و آنرا Inclusive می خوانند و یک نوع دیگرِ ”ما“ که مخاطب را شامل نمی شود و آنرا Exclusive می گویند. یکی از ویژگی های زبان های اقیانوسِ آرام، داشتنِ آواهای کم است. زبان هاوایی تنها هشت همخوان (/h/, /k/, /l/,/m/, /n/, /p/, /w/ , /glottal stop/) دارد. در زبان هاوایی، پنج واکه نیز وجود دارد : /a/, /e/, /i/, /o/, /u/
در این زبان ها هجاهای باز، یعنی هجاهایی که با یک ”واکه“ ختم شوند، بسیار دیده می شود. برای نمونه می توان به نام سرزمین هایی چون فی جی ، تا هی تی ، و... اشاره کرد. یکی از ویژگی های جالب دستوری در بیشتر زبان های آسترانزی این است که در این زبان ها، کنشگر(عاملِ) غیر از فاعل و مالک ، هر دو، با یک علامت نشانه گذاری می شوند. (برای نمونه این نشانه در زبان تاگالوگ ni است) در نتیجه میان ”بوسیله ی سگ گاز گرفته شد“ و ”گازِ سگ (از چیزی)“ از نظر ساختاری تفاوتی وجود ندارد. ساختار جمله در تاگالوگ و مائوری ”فعل- فاعل- مفعول“ است. این ساختار در زبانِ مالاگاسی ”فعل- مفعول- فاعل“ می باشد. برخی زبانشناسان بر این باورند که مردمِ خانواده ی آسترانزی در اصل در دره ی رود زرد در چین ساکن بودند و 2500 سال پیش از میلاد، از طریق تایوان به فیلیپین، و سپس 1000 سال پیش از میلاد، عده ای به اندونزی و عده ای دیگر به اقیانوس آرام مهاجرت کردند.
زبان های خانواده ی استرالیایی- آسیایی
Austro-Asiatic Language زبان های خانواده ی استرالیایی- آسیایی، بین سه تا چهار هزار سال پیش شروع به جدا شدن از یکدیگر نمودند. این خانواده به سه زیرخانواده تقسیم می شود:
۱) موندا (Munda): که میلیون ها نفر در خاور هندوستان بدان سخن می گویند. ۲) نیکوباری (Nicobarese): که چند هزار نفر در جزایر نیکوبار بدان سخن میگویند. ۳) من خمر (Mon-khmer): که دوازده شاخه و صد گویش دارد و 35 تا 40 میلیون نفر بدان ها سخن می گویند.
خمر ، زبان ملی کامبوج است. من (mon) زبانی بسیار شبیه به زبان خمر است و در بخش هایی از میانمار و تایلند رواج دارد. برخی زبانشناسان ، شاخه ی ویتنامی- مواُنگ را نیز در زیرخانواده ی من- خمر قرار داده و برخی دیگر آنرا در یک زیرخانواده ی مستقل گذاشته اند؛ گروه اخیر، زبان نیکوباری را در زیرگروه زبان های من خمر جای می دهند:
Viet-Muong Branch
Vietnamese : Muong
Mon-Khmer Branch
Khmer : Mon : Palaung : Wa : Bahnar Sedang : Khasi : Nicobarese : So Nancowry : Sengoi : Temiar
Munda Branch
Santali : Mundari : Ho : Savara : Korku
در میان زیرخانواده های یادشده، زیرخانواده ی موندا از نظر ساختار واژه و جمله با دیگر زبان های استرالیایی- آسیایی فرق می کند. این زبان زیر تاثیر زبان چینی بوده است. زبان های من و خمر واژگان بسیاری از زبان های هندیِ ”سانسکریت“ و ”پالی“ وام گرفته اند. زبان ویتنامی از زبان چینی بسیار تاثیر گرفته است. ویتنامی، اکنون زبانی تک هجایی است و همچون دیگر زبان های گروه ”ویتنامی- مواُنگ“ سیستمِ نواختی و آهنگین پیچیده ای دارد. در زبان های من- خمر، پسوند دیده نمی شود، اما پیشوند و میانوند فراوان است. در جمله ها، گاه حروف یا وندهای پایانی می تواند نشانگر حالت و طرز برخورد گوینده باشد. همچنین، شناسان های (معرف های) ویژه ای که بیانگر (expressive) خوانده می شوند، رنگ، احساس، و... را مشخص می کنند. برخی زبان ها آواهای بی واکه بسته، همچون /د/، /ب/، و/گ/ ندارند!
واژگان ممکن است با همخوان های کامی شده (Palatalized consonants) مثل ñ پایان یابند. از دیگر ویژگی های آوایی این زبان ها، تلفظ /د/ و /ب/ ی بندش دار (imploded /b/ and /d/) است. این کار با مکیدن هوا به درون صورت می گیرد. (ایمپلود، در اصل، یعنی از درون پکیدن یا ترکیدن) زبان های من و خمر با استفاده از الفبایی که برگرفته از خط هندی است نوشته می شود. زبان ویتنامی قرن ها با خطِ تغییریافته ی چینی نوشته می شد؛ از سال 1910، خطی اقتباس شد که الفبای آن لاتین است، اما نشانه هایی اضافی نیز دارد. این خط که در سال 1650 اختراع شده بود، نخستین سیستم نگارشی است که به نویسنده امکان می دهد تا نواخت ها و لهجه ها را نیز نشانه گذاری کند. بیشتر زبان های این خانواده از ساختار فاعل- فعل- مفعول پیروی می کنند. در حال حاضر، بیش از 65 میلیون نفر به زبان های استرالیایی- آسیایی سخن می گویند.
متن سیاهAltaic Family of Languages نامِ این خانواده، از کوه های آلتای که در مرز قزاقستان و مغولستان واقع شده گرفته شده است. مردم ساکن این منطقه، در گذشته های دور، جنگجو، اسب سوار، و دوره گرد بودند. بعدها گروهی از ایشان به خاور و گروهی دیگر به باختر مهاجرت می کنند. بدیهی است که در طول سفرهای طولانی و با تاثیر پذیری از زبان های محلی مناطق گوناگون، امروزه تفاوت بسیاری میان مثلا آلتای زبانانِ آذربایجان و آلتای زبانانِ مغولستان وجود دارد. خانواده ی زبان های آلتای را می توان به زیرخانواده هایی که درپی می آید تقسیم نمود
۱) ترکی : این زیرخانواده به چند شاخه تقسیم می شود : الف: Oghuz یا ترکی جنوب: که زبان های ترکی در ترکیه، آذری در ایران، و ترکمن در ترکمنستان را شامل می شود. ب: Kipchak یا ترکی باختری: که زبان های قزاقیدر قزاقستان و قرقیزی در قرقیزستان و نیز زبان تاتار که شش میلیون نفر بطور پراکنده در ولگای مرکزی ، صربستان ، چین، و آسیای مرکزی بدان سخن می گویند را دربر می گیرد. پ: Karlukیا ترکی خاوری: زبان های ازبک در ازبکستان و اویگوردر منطقه خودمختار زینجیانگ اویگور در چین را شامل می شود.
ت: Eastern Hunnic یا ترکی شمالی: که زبان هایی چون یاکوت و آلتای در سیبری را دربر می گیرد. ث: Chuvash که زبانی مستقل است و در ولگای مرکزی بکار می رود.
۲) مغولی: این خانواده، زبان های Buryat در خاور سیبری، Kalmyk در کرانه ی دریای خزر در روسیه، و مغولی که مهمترین زبان این زیرخانواده و زبان رسمی مغولستان است را دربر می گیرد. در زیر نمونه ای از خط مغولی را مشاهده می کنید:
۳) تونگوزی: زبان مانچو که در این گروه قرار می گیرد، زمانی مهمترین زبان در این زیرخانواده بود و در چین از آن استفاده می شد. امروزه، مانچو تقریبا منسوخ شده است. از زبان های این زیرخانواده می توان به اِوِنکی در بخش هایی از مغولستان و سیبری مرکزی، لاموت اِوِن و نانای در خاور سیبری، و اودِهه در جنوب خاوری سیبری اشاره کرد.
یک ویژگیِ زبان های آلتاییک، ”هماهنگیِ واکه ای“ است. این ویژگی به هماهنگی واکه های ریشه و پسوند در واژه ها اشاره دارد. برای نمونه هموطنان ما در زبان آذری، به آفتاب می گویند /gun/ . در زبان آذری ، /euS/ نقشِ پسوند”ی“ در فارسی را بازی می کند. با این وجود واژه ی آفتابی در زبان آذری و در هنگام تلفظ، /guneuS/ تلفظ نمی شود. در اینجا واکه ی ریشه و واکه ی پسوند همگون شده و واژه ی /geuneuS/ را بدست می دهد.
جنسیت در زبان های آلتای وجود ندارد (برخلاف انگلیسی که مثلا برای او ، she و he وجود دارد)
در زبان های آلتای، پسوندها یکی یکی به ریشه اضافه شده و واژه هایی نو پدید می آورند. برای نمونه، ”اِو“ در زبان آذری یعنی: خانه ، ”اِوسیز“ یعنی: بیخانه ، ”اِوسیزلَر“ یعنی: بیخانه ها ، ”اِوسیزلَردُن“ یعنی: از بیخانمانها، ”اِوسیزلَردُن دُ“ یعنی: از بیخانمان ها هم، و... . به اینگونه زبان ها، زبانهای همچسبشی یا التصاقی یا agglutinative گفته می شود.
در ادامه، جدول زبان های آلتای را می بینید:
ضرب المثل مغولی: پا رویِ مار گذاشته ای
(به کسی که مبالغه می کند یا در راه انجامِ کاری بسیار بزرگ، آنرا تباه می کند گفته می شود )
ضرب المثل ازبکی: اتحاد قدرتاست
ضرب المثل قزاقی: ملتی که قهرمان ندارد، در امان می ماند
برخی زبانشناسان زبان های ژاپنی و کره ای را نیز در خانواده ی آلتای قرار داده اند که به نظر می رسد نادرست باشد. زبان های ژاپنی و کره ای را نمی توان با یقین در هیچ خانواده ای قرار داد. برای آشنایی با این دو زبان در زیر، بر روی نام آنها تیک بزنید: ژاپنی کره ای
زبان اورالی
languages Uralic Family of languages کسانی که در اصل به زبان اورالیِ آغازین سخن می گفتند، بین 7 تا 10 هزار سال پیش در کوه های اورال در کنار سیبری ساکن بودند. این افراد، 1500 سال پیش به سوی اروپا مهاجرت کردند. نخستین تیره زبانی که از زبان مادر جدا شده بود، زبان سُمویِدی بود. البته گسترش زبان ها ی این خانواده پیش از مهاجرت آنها به اروپا آغاز شده بود. برای نمونه، زبانهای اوگری، حدود 3000 سال پیش، از زبان های فینی جدا شدند.
زیرخانواده های زبان های اورالی را درپی مشاهده می کنید:
1) سمویدی (Samoyedic)
الف) سمویدی شمالی ، شامل نِنِتس(Nenets) که در واپسین منطقه از شمالِ خاوری از بخش اروپاییِ روسیه استفاده می شود، اِنِتس (Enets) که مردم شمال سیبری آنرا بکار می برند، و ناگاسان (Nagasan) که آنهم در شمال سیبری و بویژه در منطقه ی Taymyr استفاده می شود.
ب) سمویدی جنوبی ، شامل زبان Selkup است که ساکنان مناطق میانِ رودهای اُب (Ob) و یِنیسِی (Yenisey) در سیبری بدان سخن می گویند. Selkup تنها زبان باقی مانده از شاخه ی سمویدی جنوبی است.
2) اوگری (Ugric)
شاملِ زبان مجاری (Hungarian) که زبان رسمی مجارستان است، و زبان های خانتی (یا Ostyak) و مانسی (یا Vogul) که در باختر سیبری، در کنار رود اُب از آنها استفاده می شود. بر سر اینکه آیا این دو زبان اخیر را باید با زبان مجاری در یک گروه قرار داد یا نه، میان زبانشناسان اختلاف وجود دارد. به دو زبانِ یادشده، اُب- اوگری هم می گویند.
3) فینی (Finnic)
Permic شامل کومی (یا Zyrian)، کومی پرمیاک ، و اودمورت (یا Vodyak) که در خاور بخش های اروپاییِ روسیه استفاده می شوند.
ولگایی (Volgaic) شامل زبان های مردوین و ماری که از هر دو در پیرامون بخش های باختری و میانی رود ولگا استفاده می شود. زبان مردوین دو گویشِ متفاوت دارد: Erzya و Moksha .
Saami (این شاخه و زبان را با خانواده ی زبان های سامی اشتباه نگیرید). گروهی از مردم شمال اسکاندیناوی و شمال باختری روسیه به این زبان سخن می گویند.
بالتوفینی (Balto-Finnic) شامل زبان فنلاندی که در فنلاند از آن استفاده می شود و عده ی کمی در روسیه و استونی هم بدان سخن می گویند؛ و نیز زبان استونیایی که در استونی بکار می رود. زبان های دیگری نیز در این شاخه وجود دارند که افراد بسیار کمی بدانها سخن می گویند. از آنجمله می توان به Livonian اشاره کرد که عده کمی در لتونی بدان سخن می گویند (فراموش نکنید که زبان رسمی لتونی، لتونیایی است) و یا به زبان های Karelian, Veps, Ingrian, Votic که همگی در بخش هایی از شمال باختری روسیه استفاده می شوند. شاخه های دیگر از زیرخانواده ی فینی، از شاخه ی بالتوفینی جداشده اند.
زبان های اورالی، پسوندهای بسیاری دارند. زبان فنلاندی 14 حالت اسمی و مجاری 17 حالت اسمی دارد. این تعداد در سامی 6، و در خانتی تنها سه عدد است! فعل در زبان مردوین شکل های پیچیده ای دارد؛ این شکل ها با چهار زمان و هفت وجه، برای فاعل و مفعول فرق می کنند.
در زبان های فنلاندی، استونیایی، مجاری، و کومی، فشار یا تکیه بر روی نخستین بخش هجا از واژه است. احتمالا این ویژگی در زبان اورالیِ آغازین نیز وجود داشته. در زبانِ نگاناسان از زیرخانواده ی سُمویِد، ویژگی تکیه گذاری بر پایه ی ”پاره- هجا- شماری“ وجود دارد. به اینگونه تکیه ها در انگلیسی، stress mora-counting می گویند. در زبان یادشده، در حالتی که هر واکه کوتاه، ”یک واحد“ و هر واکه ی بلند، ”دو واحد“ شمرده شود، تکیه ی واژه ها بر روی ”واحدِ“ سوم از آخر قرار می گیرد. همخوانی واکه ای در زبان های اورالی نیز وجود دارد. برای نمونه، در زبان نروژی ، talo یعنی خانه و talosa یعنی درونِ خانه؛ در همین زبان، kynä یعنی خودکار، اما sa در هنگام افزوده شدن بر واژه ی خودکار و ساختن عبارتِ درون خانه، بشکلِ kynässä در می آید. یعنی هماهنگی واکه ای بوجود می آید. این ویژگی در زبان مجاری و دیگر زبانهای اورالی نیز به چشم می خورد. همچون بسیاری زبان های دیگر، در زبان های این خانواده نیز همگون سازی یا ابدال (assimilation) دیده می شود. گفتیم که تالو در زبان نروژی یعنی خانه؛ اکنون می خواهیم hen را بدان بیافزاییم تا عبارت ”درون خانه“ بدست آید:
Talo + hen = taloon اکنون می خواهیم بگوییم ”درون خانه ها“: Talo + i + hen = taloihin
زبانشناسان در گذشته، زبان های اورالی را با زبان های آلتای در یک گروه بسیار بزرگ قرار می دادند. امروزه زبانشناسان بر این باورند که مدارک زیادی مبنی بر همریشه بودن این دو خانواده وجود ندارد. زبان Yukaghir که تعداد کسانی که بدان سخن می گویند بسیار انک اند و در خاور سیبری زندگی می کنند، از نوعی تصویرنگاری مربوط به دوران پیش- الفبایی برای نوشتن استفاده می کنند. گروهی از زبانشناسان، این زبان را یک زیرخانواده ی مستقل می دانند. امروزه بیش از 20 میلیون نفر به زبان های اورالی سخن می گویند. در زیر توجه شما را به جدول زبان های اورالی جلب می کنم:
Finnic Branch
Finnish : Estonian : Mordvin : Udmurt Mari : Votyak : Komi : Sámi : Karelian
Ugric Branch
Hungarian : Ostyak : Vogul
Samoyed Branch
Nenets : Selkup : Nganasan Enets : Kamas
Yukaghir Branch
Yukaghir
ضرب المثل فنلاندی: یک باقرقره در دست،بهتر از دو باقرقره در بته زار است.
ضرب المثل مجاری: بوف (جغد) به گنجشکمیگه سرِت گنده است! (مشابه این مثل فارسی که سیر به پیاز میگه بو میدی)
زبان های آفریقایی
گروه بزرگی از خانواده های زبان هایی که بومی آفریقا هستند و یا ریشه آفریقایی دارند. بیش از هزار زبان، در این گروه بزرگ جای می گیرند؛ البته، در این میان، تنها 50 زبان وجود دارد که بیش از 500000 نفر بدان سخن می گویند و بقیه زبان ها، تنها در میان یک قبیله یا در یک منطقه کوچک رایج است.
بدون در نظر گرفتن زبان عربی ، زبان های سوواحیلی (با پنجاه میلیون نفر) و هُوسایی (با 22 میلیون نفر)، رایج ترین زبان های آفریقایی به شمار می روند.
ژورف گرینبرگ ، زبان شناس آمریکایی، در سال 1963 برای اولین بار، دسته بندی جامعی از خانواده های زبان های آفریقایی ارایه داد:
۱) خانواده زبان های نیجر- کنگو: این گروه، بزرگترین خانواده زبان های آفریقایی به شمار می رود. بیش از 400 میلیون نفر در آفریقا به زبان های نیجر- کنگو سخن می گویند زبان مادر نیجر- کنگو، 5000 هزار سال پیش وجود داشته و پس از آن، به تدریج به هفت زیر گروه تقسیم شده است. این هفت زیر گروه را ما امروزه به نام های بنو- کنگو ، آتلانتیک غربی ، مانده، ولتایی، کوا، آداماوا و کُردوفانی می شناسیم.
زبان بنو- کنگو ، مهمترین زیر گروه خانواده زبان های نیجر- کنگواست. بیش از نود میلیون نفر، به یکی از شاخه های این زیر گروه، به نام بانتو، سخن می گویند. زبان های زولو ، سوواحیلی وکیکنگو جزو شاخه بانتو هستند. همه زبان های خانواده نیجر- کنگو، به استثنای سوواحیلی و فولفولده ، آهنگین یا بقول زبان شناسانTonal یا نواختی است. بدین معنی که با تغییر آهنگ بیان، معنی واژه تغییر می کند. برای نمونه، در زبان Yoruba ، واژه بی، اگر با آهنگ متوسط خوانده شود، یعنی زایاندن بچه (قابلگی) و اگر با آهنگ آرام خوانده شود، یعنی بالا آوردن (استفراق کردن) و اگر با آهنگ بالا خوانده شود، یعنی پرسیدن! در زبان بامبارا، واژه با را اگر با آهنگ بالا بخوانیم، یعنی "رودخانه" و اگر با آهنگ پایین بخوانیم، یعنی "بز"!
در زبان های زیرگروه بنو- کنگو ، پیشوندها و پسوندها نقش مهمی ایفا می کنند. چنانکه پیشوند های فعل ، نشاندهنده چه کسی، چه هنگام و چه چیزی هستند و پسوندها، بیشتر نقش دستوری دارند (مثلا صیغه مجهول می سازند و...). برای نمونه، در زبان سوواحیلی، جمله «او دارد برای من غذا می پزد» را با یک کلمه، می توان گفت : آنانیپیکیا!!
همچنین، مفرد یا جمع بودن اسم را پیشوند آن معین می کند. برای نمونه، m و wa در زبان سوواحیلی و نیز umu و aba در زبان زولو به ترتیب، نشانه مفرد و جمع هستند. اکنون با در نظر گرفتن ریشه tu به معنای فرد می توان حدس زد که در زبان سوواحیلی، mtu یعنی یک نفر و watu یعنی مردم. همچنین در زبان زولو، umutu یعنی یک نفر و abatu یعنی مردم. نکته جالب توجه دیگر، این است که همه اجزای سخن (parts of speech) در زبان های شاخه بانتو، از نظر دستوری، با اسم هماهنگی دارند. برای نمونه، جمله « این صندلیِ خوب، شکسته است» در زبان سوواحیلی اینگونه بیان می شود: "kiti hiki kizuri kimevunjika" و جمله «این صندلی های خوب، شکسته اند" اینگونه: "viti hivi vizuri vimevunjika".
۲)خانواده زبان های آفریقاسیایی: حدود 200 میلیون نفر در شمال آفریقا، اتیوپی، اریتره و پیرامون دریاچه چاد ، به این زبان سخن می گویند. این خانواده، به پنج زیرگروه زبان های چادی، سامی، بربری،کوشی و مصری تقسیم می شود.
خانواده ی زبان های آفریقاسیایی 250 زبان را دربر گرفته و به زیر خانواده های زیر تقسیم می شود:
سامی
عربی ، عبری زبان رسمی فلسطین اشغالی، امحاری (زبان رسمی اتیوپی)، و زبان های باستانی چون آشوری و بابلی، آکدی، آرامی (که حضرت عیسی بدان سخن می گفت)، فینیقیه ای ، و...
مصری
این زبان در حال حاضر وجود ندارد. شاید چون کسانی مثل فردوسی، حافظ، سعدی، و... در مصر وجود نداشتند تا زبان ملت شان را حفظ کنند. آخرین گویش از زبان مصری که قبطی (Coptic) نام داشت در حدود قرن چهاردهم میلادی از میان رفت و اکنون مصریان به زبان عربی که زبانی سامی است سخن می گویند.
بربری
این زیرخانواده، زبان توارق (Tuareg) و دیگر زبان های شمال و شمال باختری آفریقا را شامل می شود. بیشتر کسانی که به زبان های بربری سخن می گویند، عربی را نیز می دانند و حتی زبان بربری را نیز با خط عربی می نویسند.
کوشی
زبان اُرومینگا (در کنیا و جنوب اتیوپی) که با خط اتیوپیایی نوشته می شود و زبان سومالی که با البفای لاتین نوشته می شود، جزو این زیرخانواده است.
چادی
این زیرخانواده در آفریقای مرکزی و باختری رایج است. مهمترین زبان این زیرگروه، ”هوسایی“ است که زبان مادری ساکنان شمال نیجریه و مناطق اطراف آن است. اهمیت این زبان در این است که بسیاری از مردم نواحی مرکزی و باختری آفریقا که به زبان های دیگری سخن می گویند نیز زبان هوسایی را نیز می دانند. زبان هوسایی بطور سنتی با خط عربی نوشته می شد، اما در گذر قرن بیستم این خط به تدریج جای خود را به خط لاتین داد.
ضرب المثل عربی خیارکم،خیارکم لنسائهم. یعنی: بهترین های شما کسانی هستند که برای زنان شان بهترینباشند
۳) خانواده زبان های نیل و صحرایی 18تا 30 میلیون نفری که به یکی از زبان های این خانواده سخن می گویند، در خاور صحرای بزرگ آفریقا ، شمال دره نیل ، و اطراف دریاچه ویکتوریا ساکن هستند. زیرخانواده های نیل و صحرا عبارتند از:
نیلوتیک (Nilotic)
بزرگترین زیرخانواده ی نیل وصحرا است و زبان Luo در کنیا ، ماسای در کنیا و تانزانیا، و نوبیان در دره نیل در بخش هایی از سودان و مصر را شامل می شود. دیگر زبان های متعلق به این زیرخانواده در چاد، اتیوپی، اوگاندا، جمهوری دموکرات کنگو «زئیر، و جمهوری آفریقای مرکزی بطور پراکنده استفاده می شوند.
سونگهای (Songhai) در کرانه ی رود نیجر در کشورهای مالی و نیجر.
صحرایی (Saharan) شامل زبان کانوری در نیجریه، تِدا در صحرای مرکزی، و Zaghawa در چاد و سودان.
مابان (Maban) در چاد.
کُمان (Koman) در بخشی از مناطق مرزی میان اتیوپی و سودان.
فور (Fur) در استانِ Darfur در سودان.
زبان های نیل و صحرایی، همچون زبان های نیجر- کنگو ، نواختی هستند. در بعضی از زبان های گروه یادشده، هم پیشوند و هم پسوند و در برخی تنها پسوند به فعل افزوده می شود، اما بر عکسِ زبان باتودر نیجرکنگو، همخوانی صرفی در اسم وجود ندارد.
۴) خانواده زبان های خویسان خانواده زبان های خویسان تنها 12 زبان را در بر می گیرد، 200 تا 300 هزار نفر بدانها سخن می گویند و دو زیرگروه دارد:
خویسانِ آفریقای جنوبی
شامل زبان های ناما و نارون (Naron) که در صحرای کالاهاری و اطراف آن در آفریقای جنوبی و نیز در نامیبیا و جنوب باختری بوتسووانا بدان ها سخن گفته می شود.
خویسانِ آفریقای خاوری
شامل Sandawe و Hadza که هر دو در تانزانیا بکار می روند. زبان های این گروه، ویژگیِ دُمی دارند، یعنی click language هستند. در زبان های دُمی، آواهایی همخوان بنام کلیک وجود دارند. برای تولید این آوا، درحالیکه هوا به داخل مکیده می شود، زبان بر روی نرم کام قرار می گیرد و صدایی شبیه به تق تق ایجاد می کند.
بیشتر زبان های این خانواده، از ساختارِ ”فاعل - گزاره - مفعول“ پیروی می کنند.
تاریخ زبان فارسی
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم شهریور 1387 ساعت 13:48 شماره پست: 94
تاریخ زبان فارسی به قلم استاد جلال خالقی مطلق در سایت آریا بوم را در ادامه مطلب پیگیری نمایید.
این مطلب برای تکمیل مطالعه زبانهای ایرانی پیشنهاد میشود.
از آن جا که در نجد (سرزمین بلند. آ. ا.) پهناور ایران، هر یک از تیره های ایرانی به یکی از زبان ها و گویش های ویژه ی خود سخن می گفتند، از دیرباز، وجود یک زبان فراگیر که وسیله ی تفاهم میان آنان باشد، نیازی سخت آشکار بود.
در زمان هخامنشیان، با آنکه در کنار وحدت سیاسی و در زیر نفوذ آن، کم کم خودآگاهی به همبستگی ملی بیدار می گردید، ولی باز هنوز نمی توان از وجود یک زبان رسمی فراگیر سخن گفت و زبان پارسی باستان، با آن که از زمان داریوش بزرگ زبان نوشتار نیز شد، ولی نتوانست به عنوان زبان گفتار پا از قلمروی خود بیرون نهد. دلیل آن چون این است که در این دوره هیچ یک از شاخه های زبان های ایرانی باستان هنوز تا آن اندازه از تنه ی اصلی و یگانه ی خود دور نشده بود که برای گویندگان زبان دیگر کاملا بیگانه باشند. به سخن دیگر، مادها سخنان برادران پارسی خود را به خوبی درمی یافتند و حتی میان پارسی باستان و زبان اوستایی، ناهمگونی های چندان بزرگی نیست.
گذشته از این، هخامنشیان که قدرت جهانی زمان خود بودند، سیاستی که برای نگهداری آن قدرت در درون و بیرون ایران به کار می بستند، بر پایه ی احترام به مذهب و فرهنگ اقوام دیگر بود و این موضوع طبعا آنان را از تحمیل زبان خود به اقوام دیگر نیز باز می داشت،[1] چون آنکه مثلا نامه های رسمی دولتی به زبان آرامی نوشته می شد و سنگ نوشته های آن ها علاوه بر پارسی باستان، به زبان های عیلامی و بابلی نیز نوشته شده است...
جلال خالقی مطلق
از آن جا که در نجد (سرزمین بلند. آ. ا.) پهناور ایران، هر یک از تیره های ایرانی به یکی از زبان ها و گویش های ویژه ی خود سخن می گفتند، از دیرباز، وجود یک زبان فراگیر که وسیله ی تفاهم میان آنان باشد، نیازی سخت آشکار بود.
در زمان هخامنشیان، با آنکه در کنار وحدت سیاسی و در زیر نفوذ آن، کم کم خودآگاهی به همبستگی ملی بیدار می گردید، ولی باز هنوز نمی توان از وجود یک زبان رسمی فراگیر سخن گفت و زبان پارسی باستان، با آن که از زمان داریوش بزرگ زبان نوشتار نیز شد، ولی نتوانست به عنوان زبان گفتار پا از قلمروی خود بیرون نهد. دلیل آن چون این است که در این دوره هیچ یک از شاخه های زبان های ایرانی باستان هنوز تا آن اندازه از تنه ی اصلی و یگانه ی خود دور نشده بود که برای گویندگان زبان دیگر کاملا بیگانه باشند. به سخن دیگر، مادها سخنان برادران پارسی خود را به خوبی درمی یافتند و حتی میان پارسی باستان و زبان اوستایی، ناهمگونی های چندان بزرگی نیست.
گذشته از این، هخامنشیان که قدرت جهانی زمان خود بودند، سیاستی که برای نگهداری آن قدرت در درون و بیرون ایران به کار می بستند، بر پایه ی احترام به مذهب و فرهنگ اقوام دیگر بود و این موضوع طبعا آنان را از تحمیل زبان خود به اقوام دیگر نیز باز می داشت،[1] چون آنکه مثلا نامه های رسمی دولتی به زبان آرامی نوشته می شد و سنگ نوشته های آن ها علاوه بر پارسی باستان، به زبان های عیلامی و بابلی نیز نوشته شده است.
با این حال، قلمروی زبان پارسی باستان و مادی و پارتی باستان که هر سه سخت به یکدیگر نزدیک بودند، تمام غرب و شمال و مرکز ایران را فرامی گرفت.
ولی از یک سو هر چه گروه زبان های خاوری و باختری، با گذر از دوره ی کهن به دوره ی میانه، از یکدیگر دورتر می گشتند، و از سوی دیگر هر چه همبستگی سیاسی، ملی و فرهنگی، میان تیره های ایرانی نزدیک تر می شد، به همان اندازه نیاز به یک زبان رسمی فراگیرتر می گشت. تا این که پیرامون هزار و پانصد سال پیش، یکی از گویش های جنوب باختری به نام دری، رفته رفته به دیگر بخش های ایران گسترش یافت.
کهن ترین گزارشی که درباره ی زبان دری داریم گفته ی «ابن مقفع» است که «ابن ندیم» در کتاب الفهرست آورده است. ابن ندیم می نویسد :
«... عبدالله بن مقفع گوید، زبان های فارسی عبارتند از فهلوی و دری و فارسی و خوزی و سریانی، فهلوی منسوب است به فهله، نام پنج شهر است و آن اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان است. و اما دری زبان شهرهای مداین بود و درباریان به آن سخن می گفتند و منسوب به درگاه پادشاهی است و از میان زبان های مردم خراسان و خاور، زبان مردم بلخ در آن بیش تر بود. و اما فارسی، زبان موبدان و دانشمندان و مانند آنان بود، و آن زبان مردم فارس است. و اما خوزی زبانی است که با آن شاهان و امیران در خلوت و هنگام بازی و خوشی با پیرامونیان خود سخن می گفتند. و سریانی زبان اهل سواد و نوشتن و هم نوعی از زبان سریانی فارسی بود.»[2]
آنچه ابن مقفع درباره ی زبان خوزی و زبان سریانی می گوید، در این جا موضوع گفتگوی ما نیست. آن چه او درباره ی زبان فهلوی یعنی پهلوی و پیوستگی آن با فهله یعنی پهله می گوید و پنج شهری که نام می برد، همه می رسانند که خواست او همان زبان پهلوی پارتی یا پهلویک یا پهلوانیک است.[3] و اما اصطلاح فارسی را دو بار به کار گرفته است. بار نخست فارسی را به معنی مطلق زبان ایرانی آورده و زبان های فارسی یعنی زبان های ایرانی. ولی بار دوم که می گوید فارسی زبان موبدان و دانشمندان و مردم فارس بود، روشن می شود که خواست او در این جا از فارسی، زبان پهلوی ساسانی یا پارسیگ یا پارسی میانه است که بیش تر نوشته های مانده از ادبیات پهلوی به همین زبان است و اشاره ی او به این که فارسی زبان مردم فارس بود، تعیین محل اصلی این زبان است در برابر محل اصلی زبان پهلویگ، که پهله یا پارت بود که ابن مقفع به پنج شهر از آن نام برده است.
زبان پهلوی ساسانی یا پارسیگ و زبان پهلوی پارتی یا پهلویگ چنان به یکدیگر نزدیک بودند که مردم این دو زبان سخن یکدیگر را به خوبی درمی یافتند و همین اندازه خویشاوندی و نزدیکی را نیز می توان پیش از آن میان دو زبان پارسی باستان و مادی گمان برد که هر یک در همان محلی که سپس تر میهن زبان پارسیگ و پهلویگ بود رواج داشتند. برخلاف پارسیگ که دنباله ی پارسی باستان است، پهلویگ دنباله ی مادی نیست، ولی دوره ی باستانی پهلویگ که با زبان مادی خویشاوند نزدیک بود، چنان که «هنینگ»(W.B. Henning) از آن ها به عنوان زبان های خواهر نام می برد.[4] نام ماد نیز در روی یکی از پنج شهری که ابن مقفع از آن جزو پنج شهرپارت نام برده است، یعنی نهاوند، بر جای مانده است.[5]
در بالا گفته شد که پارسیگ دنباله ی پارسی باستان است. این مطلب نیازمند توضیحی است :
پارسی باستان بدین گونه که در سنگ نوشته های بیستون و تخت جمشید و نقش رستم و چند جای دیگر آمده است، نه می تواند در زمان خود زبان گفتار بوده باشد، و نه می تواند با گذشت پانصد سال، تا این اندازه که در زبان پارسیگ می بینیم، ساده گردد. از این رو باید گفت که پارسی باستان یک زبان نوشتار ادبی و کهن بود که با زبان گفتار فاصله ی زیاد داشت و زبان نوشتار پارسیگ، اگر چه دنباله ی آن زبان است، ولی دنباله ی راست آن نیست، بلکه از زبان گفتار سخت تاثیر دیده است.
و اما آنچه ابن مقفع درباره ی زبان دری می گوید نیاز به بررسی بیشتری دارد. اینکه می گوید دری زبان درباریان و منسوب به دربار پادشاهی بود، از این سخن نخست این نکته درست می گردد که دری از در به معنی درگاه است که ابن مقفع آن را به «باب» ترجمه کرده است و خواست از در و درگاه در این جا، پایتخت، و دری زبان مردم شهرنشین پایتخت ساسانی و شهرهای مداین بود و اینکه می گوید از میان زبان های اهل خراسان و خاور، زبان مردم بلخ در زبان دری بیشتر است، بدین معنی است که این زبان دری، از باختر ایران به خاور نفوذ کرده بود و در آن جا با زبان های آن سامان آمیخته بود.
اگر این تعبیر ما از گفته ی ابن مقفع درست باشد، نظر او با نظریه ی دانش زبان شناسی درباره ی خاستگاه و جهت نفوذ زبان دری با فارسی مطابقت دارد :
بر اساس دانش زبان شناسی، زبانی که رودکی سمرقندی و فردوسی طوسی و نظامی گنجوی و سعدی شیرازی بدان نوشته اند، و امروزه، با برخی ناهمسانی های گویشی، زبان رسمی ایران و افغانستان و تاجیکستان است، یک زبان جنوب باختری است و خویشاوند با پارسیگ یا پهلوی ساسانی [6] که با زبان های بلوچی و کردی و لری و گویش های تاتی و تالشی و بسیاری از گویش های شمالی و مرکزی و جنوبی ایران و زبان های ایرانی میانه چون پارسیگ و پهلویگ و زبان های ایرانی باستان چون پارسی باستان و مادی، گروه زبان های ایران باختری را تشکیل می دهند. در برابر، زبان های پشتو در افغانستان و آسی در قفقاز و گویش های پامیر (چون وخی، سنگلیچی، مونجی، شغنی؛ بزغلامی و جز آن) و یغنوبی در زرافشان و زبان های ایرانی میانه چون سغدی، خوارزمی و ختن - سکایی و زبان ایرانی باستان اوستایی، گروه زبان های ایران خاوری را تشکیل می دهند.
بنابراین زبان گفتار پایتخت هخامنشی که صورت بسیار ساده شده ای از زبان ادبی و کهن کتیبه های هخامنشی بود، پانصد سال پس از آن به نام زبان دری، همگام با پایگیری قدرت سیاسی ساسانیان، در بسیاری از نقاط ایران به عنوان زبان تفاهم میان تیره های ایرانی رواج گرفت. پیش از آن و هم زمان با رواج زبان دری، با نفوذ زبان پهلویگ و سپس زبان پارسیگ، که به ترتیب زبان های نوشتار در زمان اشکانیان و ساسانیان بودند و همه ی فرمان ها و نامه های دولتی به آن ها نوشته می شد و نیز تبلیغات مانی و شاگردان او در خاور ایران به زبان پهلویگ، راه برای پیش رفت زبان دری که با پارسیگ و پهلویگ خویشاوندی نزدیک داشت و بسیاری از واژه های این دو زبان را گرفته بود، کوبیده و هموار شده بود. همچنین دستور بسیار ساده و کاملا با قاعده و یادنشین و در عین حال پرتوان این زبان، که آن را در شمار ساده ترین زبان های جهان ساخته بود،[7] عامل بسیار مهم دیگری در رواج سریع این زبان بود.
پس از سقوط ساسانیان، زبان نوشتار نخست هنوز همان زبان پارسیگ (و تا حدودی پهلویگ) بود، چنان که بیشتر آثاری که از این زبان ها در دست است، تالیف یا نوپردازی هایی است از همین سده های نخستین هجری، ولی نام این زبان ها دیگر از پارسیگ و پهلویگ به پارسی و پهلوی تغییر یافته بود و از همین روست که ابن مقفع صورت معرّب آن ها را فارسی و فهلوی ثبت کرده است. ولی با کم شدن موبدان و گرویدن دهقانان به دین نوین، موقعیت زبان پارسیگ روز به روز ضعیف تر می گشت و کم کم بر سر جانشینی آن، مبارزه ای میان دری و عربی در گرفت.
نخست پیروزی با عربی بود که با داشتن همه ی ویژگی های یک زبان توانا و به عنوان زبان دین و دستگاه خلافت اسلامی و مجهز به خطی که با همه ی نواقص خود بهتر از خط پهلوی بود، همچون سرداری که تا آن زمان روی شکست ندیده بود، پا به میدان نهاد. ترجمه ها و تالیفات بی شمار ایرانیان به زبان عربی در دو سه سده ی نخستین هجری مهم ترین نشانه ی این پیروزی موقتی زبان عربی است و نشانه ی اینکه ایرانیان کم کم خود را برای یک کوچ فرهنگی و وداع با گذشته آماده می کردند.
ولی در میانه ی سده ی سوم، با طلوع دولت یعقوب، ورق برگشت و به فرمان امیری که از میان توده ها برخاسته بود و جز زبان نیاکان خود زبانی نمی دانست، دری رسما زبان نوشتار شد.[8]
زبان دری وقتی زبان نوشتار شد، به همان گونه که خط را از عربی گرفت، از زبان نوشتار پیشین، یعنی پارسیگ نیز، که اکنون پارسی خوانده می شد، نام را گرفت. به سخن دیگر :
زبان فارسی تا زمانی که تنها زبان گفتار بود به آن دری می گفتند و نه پارسی، ولی پس از آنکه در میانه ی سده ی سوم هجری به جای زبان پارسیگ زبان نوشتار گردید نام پارسی هم بدان داده شد و از این زمان دارای سه نام گردید : پارسی، دری و پارسی دری. ولی روشن بود که چند نام برای یک زبان واحد تولید سوء تفاهم نیز خواهد کرد و به زودی برای هر نام تعریفی جداگانه به وجود خواهد آمد.
مگر نه این بود که دری زبان درگاه بود ؟ پس با پای گرفتن فرمانروایی سامانیان، دری که زمانی نام زبان درگاه ساسانیان بود، اکنون نام زبان درگاه سامانیان، یعنی نام زبان مردم خراسان گشت، در برابرِ فارسی به عنوان زبان دیگر جاها، و به ویژه پس از آنکه فارسی خراسان به دلیل آمیختن با گویش های محلی، تفاوت هایی نیز با فارسی نقاط دیگر پیدا کرد، این اختلاف نام مجوز دیگری نیز یافت، چون واقعا بسیاری از این واژه های گویشی خراسان، برای سخنوران غیر خراسانی مهجور و نامفهوم بود.
البته فارسی تنها با گویش های محلی خراسان نیامیخته بود، بلکه این زبان در هر بخشی از ایران که نفوذ می کرد طبعا مقداری از واژه های زبان ها و گویش های آن جا را می گرفت که از این مقدار، تعدادی به وسیله ی مولفان آن سرزمین درون زبان فارسی نوشتار می شد که از آن باز تعدادی از راه همان آثار به فارسی نوشتار استاندارد راه می یافت. ولی از آن جا که خراسان از نیمه ی دوم سده ی سوم هجری تا مدت زمانی مهم ترین مهد ادبی فارسی بود و آثاری که در این سرزمین به وجود آمد، در اندک زمانی در سراسر ایران شهرت یافت، طبعا سهم نفوذ واژه های گویشی آن، چه در فارسی نوشتار خراسان و چه در فارسی نوشتار استاندارد، بیشتر از نقاط دیگر ایران بود.
از همین رو است که «قطران تبریزی» در سال ۴٣۸ هجری، هنگام برخورد با ناصر خسرو قبادیانی بلخی، مشکلات خود را در دریافت شعر منجیک ترمذی و دقیقی طوسی از او می پرسد و به همین دلیل ناصر خسرو درباره ی او می گوید : «... شعری نیک می گفت، اما زبان فارسی نیکو نمی دانست»،[9] که خواست ناصر خسرو از فارسی، فارسی دری خراسان است. البته این هم محتمل است که قطران که زبان گفتار او با هم شهری هایش زبان ایرانی آذری بود، هر چند هنگام نوشتن بر زبان فارسی تسلط داشت، ولی در سخن گفتن به این زبان کمی کند بود. در هر حال به دلیل همین مشکلات مردم آذربایجان و دیگر نقاط ایران در دریافت واژه ها و اصطلاحات گویش های خراسان در شعر فارسی است که اسدی طوسی در همین زمان، لغت فرس را برای مردم اران و آذربایجان تالیف کرد. و نیز به علت همین واژه های گویشی خراسان است که «عنصرالمعالی گرگانی» در سال ۴۷۵ هجری در کتاب خود قابوسنامه، به فارسی نویسان سفارش می کند تا از نوشتن فارسی دری بپرهیزند و می نویسد :
«... و اگر نامه پارسی بود، پارسی مطلق منبیس که ناخوش است، خاصه پارسی دری که نه معروف بود، آن خود نباید نبشت به هیچ حال که خود ناگفته بهتر از گفته بود ...»[10]
از این گفته ی عنصرالمعالی نیک پیداست که او پارسی را از پارسی دری که در آن زمان به فارسی مردم خراسان می گفتند، جدا دانسته است. این فارسی دری به دلیل واژه های گویشی آن، برای فارسی زبانان بیرون از خراسان دشوار و از این رو از دید عنصرالمعالی زبانی دور از شیوایی بود، همچنان که او پارسی مطلق، یعنی فارسی سره را نیز که به واژه ها و عبارات و امثال و حکم تازی آراسته نباشد، دور از شیوایی می داند.
همچنین آن جا که «محمد ظهیری سمرقندی» مولف سندبادنامه، درباره ی نگارش پیشین این کتاب که «خواجه عمید ابوالفوارس قنارزی» در سال ٣٣۹ هجری از پهلوی به فارسی ترجمه کرد، می نویسد : «این کتاب را (قنارزی) به عبارت دری پرداخت، لکن عبارت عظیم نازل بود و از تزّین و تجلی عاری و عاطل ...»[11] خواست او از دری، باز همان زبانی است که از یک سو واژه های گویش شرقی آن برای دیگر فارسی زبانان مهجور بود و از سوی دیگر سبک ساده و بی پیرایه ی آن به چشم متاخران عاری از شیوایی می نمود.
به گمان من همچنین نام پارسی دری که فردوسی در شاهنامه، به ترجمه ی کلیله و دمنه، که در زمان سامانیان توسط ابوالفضل و یا به سرپرستی او انجام گرفت و سپس رودکی آن را به نظم کشید، می دهد،[12] از همین سهم بزرگ واژه های گویش خراسان در این منظومه است. فردوسی در جایی دیگر، زبان شاهنامه ی خود را پارسی می نامد،[13] همچنان که پیش از او «ابوعلی بلعمی» نیز زبان ترجمه ی خود را از تاریخ طبری پارسی نامیده است.[14]
به سخن دیگر، زبان فارسی سده ی چهارم هجری را می توان به دو سبک بخش کرد. یکی سبک آثاری که در آن ها واژه های گویش خراسان زیاد به کار رفته بود. از این زمره بودند منظومه های رودکی، سندبادنامه ی قنارزی، اشعار منجیک تزمذی و برخی شعرای دیگر، این سبک را دری یا پارسی دری می گفتند. دوم سبک آثاری که در ترجمه و تالیف به پارسیگ و پهلویگ و به زبان فارسی استاندارد در بیشتر نقاط ایران نزدیک بود. از این نمونه اند ترجمه ی تفسیر طبری، ترجمه ی تاریخ طبری، آفرین نامه ی بوشکور، شاهنامه ی ابومنصوری، شاهنامه ی فردوسی، هدایة المتعلمین، حدودالعالم، تفسیر قرآن پاک و اشعار شاعرانی چون شهید بلخی، بوشکور و غیره. این سبک را پارسی می نامیدند. این دو سبک، جز آن وجه تمایزی که از آن نام رفت، در سادگی و کوتاهی جملات و فقدان آرایش های لفظی و کمی واژه ها و عبارات و امثال و حکم تازی، وجه اشتراک دارند.
اینکه اختلاف میان دری و پارسی تنها اختلاف میان دو سبک است و نه دو زبان، از مقدمه ی ترجمه ی تفسیر طبری نیز پیداست که در آغاز می نویسد : «... و این کتاب تفسیر بزرگ است از روایت محمد بن جریر الطبری رحمة الله علیه، ترجمه کرده به زبان پارسی و دری ...»،[15] یعنی نام پارسی و دری را دو نام برای یک زبان گرفته است و از آن پس پنج بار دیگر که از زبان کتاب نام می برد، همه جا آن را تنها پارسی می نامد و در یک جا می نویسد : «... و این جا بدین ناحیة (خراسان و ماوراء النهر) زبان پارسی است ...»[16]
بنابراین در عین حال که سخنوران عموما فرقی میان پارسی و دری و پارسی دری نگذاشته اند و هر سه نام را به جای یکدیگر به کار برده اند، ولی گاه نیز دری و پارسی دری را فارسی خراسان و پارسی را زبان همه ی ایران نامیده اند، ولی در این جا نیز همان گونه که اشاره شد، نه به عنوان دو زبان مستقل، بلکه به عنوان دو سبک از یک زبان واحد.
در هر حال از میانه ی سده ی پنجم هجری، با نفوذ بیشتر زبان و سبک تازی در نوشته های فارسی، هر دو سبک دری و پارسی که در سده ی چهارم متداول بود از رواج افتاد، به ویژه سبک دری، و به همین دلیل آثار آن نیز بیش از آثار سبک پارسی دستخوش نابودی گردید و بسیاری از واژه های مهجور آن که در سده ی چهارم به زبان فارسی راه یافته بود و نمونه های آن در لغت فرس اسدی دیده می شود، سپس تر در زبان فارسی کهنه شد و از کار افتاد.[17]
پس از آنکه زبان دری یا پارسی زبان نوشتار شد، نه تنها سخنوران خراسان، چون رودکی سمرقندی و بوشکور بلخی و مسعودی مروزی و بوعلی سینای بخارایی و بوریحان بیرونی خوارزمی و منجیک ترمذی و سنائی غزنوی و خواجه عبدالله انصاری و هروی و فردوسی طوسی و خیام نیشابوری و منوچهری دامغانی به این زبان نوشتند، بلکه نیز سخنوران جاهای دیگر چون فرخی سیستانی و غضایری رازی و بوسلیک گرگانی و جمال الدین اصفهانی و قطران تبریزی و خاقانی شروانی و نظامی گنجوی و مسعود سعد لاهوری و بابا طاهر همدانی و سعدی شیرازی و صدها سخنور دیگر از هر گوشه و کنار این سرزمین.
به دلیل این گسترش زبان فارسی است که «رستم لارجانی» حدود سال ۴۰۰ هجری برای فرمانروایان همدان شاهنامه می سراید و در زمان فرمانروایی خاندان کاکویه در اصفهان، ابن سینا دانشنامه ی علایی را به زبان فارسی تالیف می کند و کمی بعد «فخرالدین اسعد گرگانی» ویس و رامین را می سراید.[18] و باز به دلیل گسترش زبان فارسی است که «اسدی طوسی»، در نیمه ی نخستین سده ی پنجم، از طوس راه می افتد و به دربار جستانیان طارم (سرزمین میان قزوین و زنجان و گیلان) می رود و شاهان آن جا را به زبان فارسی می ستاید [19] و سپس از آن جا به دربار شیبانیان در نخجوان می رود و برای امیر آن جا گرشاسب نامه را می سراید و می بیند که اهل ادب آن جا مجلس شاهنامه خوانی دارند [20] و یا شاعر هم زمان او، قطران تبریزی همه ی امیران آذربایجان و اران را به فارسی مدیحه می سراید و یا عنصرالمعالی در همان زمان ها از گرگان به گنجه می رود و در آن جا با «امیر ابوالاسوار شدادی» به فارسی سخن می گوید.[21] پیداست که زبان فارسی نمی توانست در فاصله ی یکی دو قرن به عنوان زبان نوشتار همه ی سرزمین ایران را بگیرد. اگر پیش از آن قرن ها به عنوان زبان گفتار در سراسر ایران رواج نمی داشت.[22]
زبان فارسی یا دری حدود دو هزار و پانصد سال پیشینه دارد که از آن حدود هزار سال نخستین زبان گفتار در جنوب غربی ایران و سپس حدود هزار و پانصد سال زبان گفتار و حدود هزار و صد سال اخیر آن، زبان نوشتار در بخش بزرگ سرزمین های فلات ایران بوده است و روزگاری به عنوان زبان فرهنگ و ادب، به کشورهای دیگر نیز نفوذ کرده است.
پانوشت ها :
١. ایران شناس سوئدی «ویکاندر» بر این است که چون سیاست جهان داری هخامنشیان یر پایه ی احترام به مذهب و فرهنگ اقوام دیگر بود، آن ها در نشان دادن آگاهی ملی احتیاط می کردند و آگاهی ملی در ایرانیان در واقع با اشکانیان آغاز می گردد و نیز از همین زمان است که درفش کاویانی درفش ملی و نام ایران نام رسمی این سرزمین می گردد. نگاه کنید به :
S. Wikander, der arische Mannerbund, Lund 1938, S. 102 f.
۲. ابن الندیم، الفهرست، به کوشش گوستاو فلوگل (G. Flügel) ص ١١٣ ترجمه ی فارسی از رضا تجدد، تهران، ١٣۴٣.
٣. فهلوی و فهلویات را سپس تر به شعرهای محلی شهرهای پارت می گفتند و سپس اصطلاحی شد برای اشعار محلی و گویش های محلی عموما.
۴. W. B. Henning, „ Mitteliranisch“, in Handbuch der Urientalistik, 4. Bd., 1.Absch., Leiden, Köln, 1958, S. 93.
۵. در پارسی باستان حرف «د» پس از مصوت، در پهلوی و فارسی به «ه» و «ی» تبدیل می گردد. از این رو «ماد» تبدیل می شود به «ماه» و «مای». صورت ماه و در ویس و رامین آمده است که همان ماد است. همچنین در کارنامک (بخش ۵، بند ١) صورت ماهیگ به معنی مادی آمده است. صورت مای در شاهنامه آمده است که در برخی جاها شهری در هند است و در برخی جاها شهری در ایران که باز همان ماد است. ضمنا همان گونه که پهلوی و پهله که همان پارت است به معنی مطلق شهر نیز درآمده است، ماه نیز که همان ماد است معنی مطلق شهر گرفته است و ماه نهاوند یعنی شهر نهاوند. همچنین مای که به معنی ماد است به معنی مطلق شهر هم هست و در شاهنامه در مواردی که بتوان مای مَرغ خواند به معنی شهر مرو است. در شاهنامه مرغ نیز گذشته از مرو، نام شهری در هند هم شده است.
۶. هنینگ، همان جا، ص ۹۲، پی نویس ١، زبان فارسی را آمیخته ای از عناصر شمال باختری و جنوب باختری می داند و نه یک زبان جنوب باختری با واژه ها و ساخت های عاریتی از زبان شمال باختری.
۷. برخی از زبان شناسان، زبان فارسی را به علت سادگی و رسیدگی بی مانند آن، شایسته ترین زبان برای یک زبان همگانی و جهانی می دانند نگاه کنید به : احمد کسروی، زبان پاک، چاپ چهارم، تهران ۲۵٣۶، ص ۶۴. و نیز نگاه کنید به :
Das Fischer Lexikon, Sprachen, Frankfurt, 1961, S. 219.
۸. آمده است که چون شاعران یعقوب را به تازی ستایش گفتند و او سخن آنان را درنیافت، گفت : «چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت» و از آن پس شعر رسما زبان دری گشت. نگاه کنید به : تاریخ سیستان، به کوشش محمد تقی بهار، تهران ١٣١۴، ص ۲۰۹.
9. ناصر خسرو، سفرنامه، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران ۲۵٣۶، ص ۹.
١۰. عنصرالمعالی کیکاووس، قابوس نامه، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران ١٣۴۵، ص ۲۰۸.
١١. محمد بن علی بن محمد ظهیری سمرقندی، سندبادنامه، به تصحیح احمد آتش، استانبول ١۹۴۸، ص ۲۵ به جلو.
١۲. شاهنامه، چاپ مسکو، ۸ - ۲۵۴ - ٣۴۵۸، در متن، فارسی و دری آمده است.
١٣. شاهنامه، ۹ - ۲١۰ - ٣٣۷١.
١۴. ابوعلی محمد بن محمد بن بلعمی، تاریخ بلعمی، به تصحیح محمد تقی بهار و محمد پروین گنابادی، چاپ دوم، تهران ١٣۵٣، ج ١، ص ۲.
١۵. ترجمه ی تفسیر طبری، به تصحیح حبیب یغمایی، چاپ سوم، تهران ١٣۵۶، ج ١، ص ۵.
١6. همچنین حکیم میسری در دانشنامه که در سال ٣۷۰ هجری در دانش پزشکی سروده است، آن جا که در دیباچه ی کتاب خود سخن می گوید، پارسی و دری را یک زبان گرفته است (به کوشش برات زنجانی، تهران ١٣۶۶، بیت ۸۵ -۸۰). چهارصد سال پس از آن نیز، حافظ شیرازی شعر خود را هم پارسی می داند و هم دری.
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه که لطف نظم و سخن گفتن دری داند
شکر شکن شوند همه طوطیان هند زین قند پارسی که به بنگاله می رود
چو عندلیب فصاحت فرو شد ای حافظ تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن
١۷. اکنون بر اساس این تعریف، می توان به خوبی منظور فخرالدین اسعد گرگانی را در مقدمه ی ویس و رامین دریافت. (به تصحیح م. نودوا- ا. گواحاریا، تهران ١٣۴۹، ص ۲۸- ۲۹) او می گوید : «اصل داستان ویس و رامین به زبان پهلوی بود و در اصفهان (که از زمان فرمانروایی خاندان کاکویه ترجمه از آثار پهلوی به فارسی رواج داشت) دوستداران زبان پهلوی این زبان را از راه متن پهلوی ویس و رامین می آموختند. ولی این داستان را سخندانان پیشین به فارسی هم ترجمه کرده بودند، منتها فارسی آن ها دارای الفاظ غریب و فاقد زیورهای لفظی و امثال و حکم بود.»
در این جا روشن است که اشاره ی گرگانی به یک ترجمه ی منظوم این کتاب از سده ی چهارم هجری است که در آن واژه های مهجور گویش دری بسیار به کار رفته بود و فاقد زیورهای لفظی بود. بنابراین گرگانی - همان گونه که مصححان کتاب به درستی شناخته اند - این کتاب را از زبان پهلوی به فارسی برنگردانده است، بلکه صورت منظوم آن را که به فارسی دری سده ی چهارم سروده شده بود به فارسی سده ی پنجم در آورده است. به سخن دیگر، همان نظری را که ظهیری سمرقندی در سده ی ششم درباره ی سندبادنامه قنارزی گفته، صد و ده سال پیش از او، گرگانی درباره ی متن اساس کار خود گفته است.
١۸. نگاه کنید به : ایران نامه، سال یکم ١٣۶٣، شماره ی ١، ص ۵۰ به جلو.
١۹. نگاه کنید به : مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی ۴ - ۲۵٣۶، ص ۶۷۸ - ۶۴٣.
۲۰. اسدی طوسی، گرشاسب نامه، به کوشش حبیب یغمایی، چاپ دوم، تهران ١٣۵۴، ص ١٣، بیت ١ - ۲١.
۲١. قابوس نامه، ص ۴١ - ۴٣.
۲۲. ایرانیان شعوبی در برابر تفاخر عرب ها به زبان عربی، به نوبه ی خود به زبان فارسی فخر می ورزیدند و زبان دری یا پارسی را زبان فرشتگان و پیامبران می نامیدند. به عنوان نمونه نگاه کنید به : ترجمه ی تفسیر طبری، ج ١، ص ۵. به مناظره ی عرب و عجم نوشته ی اسدی طوسی، به : کتاب فضائل بلخ تالیف ابوبکر واعظ بلخی ترجمه ی عبدالله حسینی بلخی، به : کتاب داراب نامه طرسوسی به کوشش ذبیح الله صفا، تهران ۲۵٣۸، و به : کتاب تنزیه الشریعه المرفوعه تالیف ابی الحسن علی بن محمد بن عراق الکنانی ۹۰۷ - ۹۶٣ هجری، بیروت، ١۹۸١. پیروان برتری زبان عربی نیز البته بی کار نمی نشستند. برای مثال در ص ١٣۷ کتاب تنزیه الشریعه المرفوعه آمده است : «خوارترین زبان نزد خداوند فارسی است و زبان دیوان، خوزی است و زبان دوزخ نشینان، بخاری و زبان بهشتیان، عربی.»
کتاب جدید : (( واژگان نشانه - معنا شناسی ))
+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم شهریور 1387 ساعت 16:52 شماره پست: 49
المیرا دادور نویسنده فرهنگ «واژگان نشانه – معناشناسی» که اخیرا از سوی انتشارات مروارید منتشر شده، درباره کتاب خود گفت: این فرهنگ، فرهنگی تخصصی است و بنابراین، حجم کوچک آن دلیلی بر ناکارآمدیاش محسوب نمیشود.
ادامه مطلب را بخوانید.
دادور در گفتوگو با خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) با بیان این مطلب افزود: تاکید من در این کتاب بر این بوده که فرهنگی تخصصی برای متخصصان و علاقهمندان جدی حوزه نشانهشناسی تدوین شود.
وی ادامه داد: در نتیجه حجم کوچک این کتاب، دلیل ناکارآمدیاش نیست؛ چراکه میشد واژگان و اصطلاحات بسیاری را از حوزههای دیگر چون زبانشناسی به آن افزود تا حجمش افزایش یابد – ولی در آن صورت داعیه کتاب که همان شمول بر اصطلاحات و واژگان خاص حوزه نشانهشناسی بود، زیر سئوال میرفت.
این استاد دانشگاه تهران با تاکید بر این که خود نیز ترجیح میداده کتاب در قطع بزرگتری منتشر میشد، افزود: در این شمایل پالتویی، به نظر میآید که کتاب قدری خورده شده و فشرده به چاپ رسیده است. ترجیح میدادم ولو به قیمت کمتر شدن حجم، «واژگان نشانه - معناشناسی» در قطع بزرگتری به چاپ میرسید. ولی مسئولان مترجم انتشارات مروارید، با تجربهای که داشتند، قطع فعلی را انتخاب کردند.
دادور با اشاره به این که در تدوین این فرهنگ رویهای تالیفی – ترجمهای به شکل همزمان به کار گرفته شده، یادآور شد: این فرهنگ به شرح اهم واژگان نشانه – معناشناسی اختصاص دارد که در کتابها و به ویژه فرهنگهای فرانسوی نشانهشناسی آمدهاند.
وی همچنین با اشاره به استفاده زیادی که از فهرستهای پایانی کتابهای فارسی حوزه نشانهشناسی کرده، اظهار داشت: اطلاعات شخصی من به عنوان نویسنده، و کتابهای منتشر شده به زبان فارسی در این حوزه نیز، در تدوین آن نقش داشتهاند.
دادور با بیان این که تاکید او بر آن بوده که این کتاب، در درجه نخست برای مخاطب فارسیزبان مفید باشد، گفت: به همین دلیل، با مراجعه به همه آثاری که در سالهای اخیر در حوزه نشانهشناسی به زبان فارسی نوشته شدهاند، در برابریابیها و معادلگذاریها به واژگان به کار رفته در آن آثار، از جمله آثار بابک احمدی توجه شده است.
«واژگان نشانه – معناشناسی» کتابی است در قطع پالتویی که اخیرا در شمارگان 1100 نسخه از سوی انتشارات مروارید منتشر شده. این کتاب 184 صفحهای، به شرح مهمترین واژگان و اصطلاحات حوزه معناشناسی اختصاص دارد.
این کتاب بر پایه این باور تدوین شده که واژگان و کلید – واژههای بهره گرفته شده از سوی اندیشمندان بزرگی چون سوسور، کریستوا، رولان بارت، اکو، گرما و هیلمسلو، با وجود همه تفاوتهای آشکار، گاه به هم نزدیک و حتی یکسان میشود و بنابراین، میتوان به این نتیجه رسید که همگی در مقاطعی از واژگانی مشترک و توشه معناییای یکسان بهره میبرند.
دادور بر این پایه، به مقایسه فهرستهای پایانی آثاری پرداخته که در سالهای اخیر در حوزه نشانهشناسی به زبان فارسی منتشر شدهاند. نتیجه بررسی او این بوده که در همه این فهرستها، سلسله واژگان مشترکی به چشم میخورد و در عوض، جای بسیاری از تعریف و کلید – واژههای مهم خالی است.
این دو امر در کنار هم، دادور را به تدوین فرهنگ «واژگان نشانه – معناشناسی» واداشته است. این فرهنگ که بر اساس حروف الفبای فرانسه مرتب شده، با Absence (غیبت، فقدان) به عنوان نخستین مدخل آغاز میکند و با واپسین مدخل – Zoosemiotique (نشانهشناسی جانوری) – کار خود را پایان میدهد.
نمونهای از شرح مدخلهای این فرهنگ: Zoosemiotiqueنشانهشناسی جانوری: مطالعه ارتباطات جانوری، درون جنسی و یا بین جنسی طبق نظریه سبوک، تمام موجودات زنده از نشانههایی استفاده میکنند، و مفهوم نشانه به مفهوم زندگی وابسته است. پییرس و موریس تفاوتی بین انسانها و حیوانات در ارتباط با نشانهها قایل نیستند. در حالی که سوسور، هیلمسلو، بارت و کریستوا جانوران را اصلا در نظر نمیگیرند و فقط به جنبههای فرهنگی میپردازند.
سخنرانی دکتر محمدرضا باطنی در دانشگاه تورنتو
+ نوشته شده در یکشنبه هفدهم شهریور 1387 ساعت 11:3 شماره پست: 44
بعدازظهر 23 آگوست 2008 به دعوت کانون ایرانیان دانشگاه تورنتو، دکتر محمدرضا باطنی، استاد دانشگاه و زبانشناس برجسته ی ایران در سالن هارت هاوس دانشگاه تورنتو زیر عنوان "نسبیت در زبان" سخنرانی کرد....
به ادامه مطلب رجوع کنید.
سخنرانی دکتر محمدرضا باطنی در دانشگاه تورنتو
چهارشنبه, 06 شهریور 1387
شهروند 1192ـ 28آگوست 2008
بعدازظهر 23 آگوست 2008 به دعوت کانون ایرانیان دانشگاه تورنتو، دکتر محمدرضا باطنی، استاد دانشگاه و زبانشناس برجسته ی ایران در سالن هارت هاوس دانشگاه تورنتو زیر عنوان "نسبیت در زبان" سخنرانی کرد.
دکتر امیر حسن پور، استاد دانشگاه تورنتو کار معرفی استاد باطنی را برعهده گرفت. او خود را یکی از دانشجویان سابق دکتر باطنی معرفی کرد و گفت: تا به حال درباره ی نسبیت در فرهنگ و سیاست سخن گفته شده ولی در حوزه ی زبان حرفی از آن به میان نیامده است.
دکتر حسن پور با اشاره به زندگی پر بار دکتر باطنی بویژه در عرصه ی تئوری زبانشناسی، از تجارب شخصی خود به عنوان یک دانشجوی سابق او گفت و افزود: بر رابطه ی استاد و دانشجو تا سال 1972 در ایران، روابط فئودالی حاکم بود. دانشجو چیزی بلد نبود و استاد امکان نداشت از دانشجو چیزی یاد بگیرد.
او ادامه داد: در سال 1347 که من وارد دوره ی فوق لیسانس شدم، دکتر باطنی روابط را به هم زده بود و بسیار دمکرات عمل می کرد. ما در کلاس های دکتر باطنی تئوری های زبانشناسی یاد می گرفتیم و همان شیوه ی او را به کار می بردیم.
او از دکتر باطنی و دکتر امیرحسین آریانپور به عنوان دو فردی نام برد که در او تاثیر بسیار داشته اند. دکتر حسن پور افزود: قبل از سالهای 1340 در دانشگاه دپارتمان زبانشناسی نبود و با تاسیس این دپارتمان گسستی بین دانش باستانی و دانش مدرن به وجود آمد.
دکتر حسن پور در ادامه گفت: به عنوان یک کُرد زبان به من ستم شده بود و من به سیاست زبان کُشی رژیم پهلوی بسیار حساس بودم، اما استفاده از کلاس های دکتر باطنی درک تازه ای از زبانشناسی به من داد.
او سپس به مقالاتی در این زمینه از دکتر باطنی اشاره کرد و بویژه از دو مقاله ی او که یکی درباره "رادیو ـ تلویزیون به عنوان قیم زبان فارسی" و دیگری جوابیه ای به کتاب غلط ننویسیم دکتر ابوالحسن نجفی با عنوان "اجازه بدهید غلط بنویسیم" نام برد و گفت، در جوابیه دکتر باطنی آمده بود که چه کسی غلط و درست را تعیین می کند و این موضوعی بود که دکتر باطنی در جامعه ی روشنفکری آن زمان مطرح کرد.
دکتر حسن پور از خدمات اجرایی دکتر باطنی نیز یاد کرد که همین خدمات موجب رویارویی او با ساواک شد که به مدت سه سال از کار دانشگاه کنار گذاشته شده بود.
او همچنین به مبارزات دانشجویی دکتر باطنی در دوران دانشجویی اش در لندن اشاره کرد و دکتر باطنی را انسانی خودساخته خواند که علیرغم سختی های زندگی توانست تحصیل خود را پیش ببرد و تا بدین جا برسد.
دکتر باطنی در سال 67 و در سن 47 سالگی به بازنشستگی اجباری تن داد و به کار فرهنگ سازی پرداخت. فرهنگ معاصر دوزبانه ی پویا که حدود 2000 صفحه است از آخرین کارهای ایشان است.
در پایان دکتر حسن پور ضمن بیان این مطلب که کاش همه می توانستیم مثل او زندگی پرباری داشته باشیم، اشاره کرد که چند کتاب و مقاله ی دکتر باطنی در کردستان عراق به زبان کردی ترجمه شده و از طریق وب سایت ها مراجعان فراوانی دارد.
نوبت به سخنرانی دکتر باطنی رسید. او ضمن سپاس، ترجمه آثارش را به زبان کردی خبر جدیدی برای خود خواند و گفت: از دانشگاه ادینبورو از من خواستند که کتاب توصیف ساختمان زبان فارسی" که ظرف 40 سال 21 بار چاپ شده به انگلیسی برگردانند که من موافقت نکردم چون آنها حرفهای آن زمان من بود و الان دیگر من آن را به آن شکل نخواهم گفت.
سخنران سپس به موضوع سخنرانی پرداخت و "نسبیت در زبان" را از دیدگاه "اسپیر" و "وورف" که دو زبانشناس هستند، بررسی کرد.
نسبیت در زبان متکی بر دو فرض و یک نتیجه است:
1ـ زبانها و آنهایی که متعلق به زبان های مختلف هستند از نظر ساختار نحوی و ساختمان واژگانی تفاوت های چشمگیری دارند.
2ـ ساخت زبان در ادراک ما از جهان خارج موثر است.
نتیجه: کسانی که به زبان های بسیار متفاوت صحبت می کنند جهان خارج را یکسان درک نمی کنند، بنابر این می توان گفت جهانبینی های متفاوتی دارند.
در اوایل قرن بیستم دوران شکوفایی بررسی زبان های بومی آمریکا بود و تعدادی از زبانشناسان شروع کردند به بررسی این زبانها. بوآس، و سپس شاگرد او ساپیر و بعد از آنها وورف شاگرد ساپیر این بررسی ها را ادامه دادند.
دکتر باطنی با اشاره به اینکه در آمریکا زبانشناسی از کنار مردم شناسی جوانه زده و زبانشناسان آمریکا و کانادا خودشان را با علوم در تماس میدانند، گفت، در ایران اما زبانشناسی از کنار ادبیات بیرون آمده است.
دکتر باطنی سپس با استفاده از پرده نمایش، مثال هایی از موارد استعمال فعل های انگلیسی و معادل فارسی آنان زد و حوزه معنایی آنها را با هم مقایسه کرد و در این رابطه به موزائیک معنایی پرداخت.
دکتر باطنی در ادامه با ذکر مثال های مستدل فرضیه های وورف را از نگاه موافقان و مخالفان آن بررسی کرد. در این خصوص سه گروه مشخص تر هستند: گروه اول می گویند زبان و درک جهان خارج اصلا ربطی به هم ندارند و در این رابطه مثال می آورند که زبان عربی و فرانسه هر دو مذکر و مونث دارد آیا میشود گفت که نگرش فرانسوی ها و عرب ها نسبت به زن یک جور است؟
گروه دوم می گویند آنچه زبان برای ما تصویر می کند واقعیت جهان بیرون نیست بلکه برداشت ما از جهان بیرون است. و گروه سوم گروهی هستند که می گویند جهان بینی و درک دنیای خارج ربطی به زبان ندارد. زبان با مدلی که در ذهن ما از دنیای خارج وجود دارد، ربط پیدا می کند.
دکتر باطنی سپس با استفاده از نموداری که بر پرده نمایش داده شد، به توضیح آن پرداخت و گفت: خیلی از کلمات را ذهن ساخته است. ما از طریق حواس با دنیای خارج مربوط هستیم اما حواس ما گزارشگران خوبی نیستند و بسیاری از اتفاقات را گزارش نمی کنند(مثل فشار هوایی که هم اکنون بر بدن من وارد می شود و من آن را حس نمی کنم) حواس ما نه تنها همه چیزی که در واقعیت وجود دارد به ما نشان نمی دهد، بلکه ما را گول هم می زنند... ذهن ما به داده های حسی بسنده نمی کند.
دکتر باطنی سپس افزود: در دنیای بیرون انسان وجود ندارد آدمها هستند. کلمه ی انسان ساخت ذهن است. مرگ در دنیای بیرون وجود ندارد ما آدم مرده و آدم زنده داریم.
سخنران در ادامه به تصویرسازی اشاره کرد و گفت، هر چیزی که در زبان هست الزاما مابه ازای خارجی ندارد. او در این رابطه تمام صفت ها را ساخته ذهن خواند و گفت: شناخت ما از جهان خارج عبارت است از مدلی که ذهن برای ما ساخته و در زبان ما آمده است.
در رد فرضیه وورف مثال دیگری زده شد. آدمهای چند زبانه مثلا شخصی از پدر فارسی زبان، مادر ایتالیایی زبان و بزرگ شده در محیط آلمانی زبان، چند زبانه خواهد شد و نمیشود گفت این شخص دارای چند جهان بینی است.
سخنران با اشاره به اینکه اساس کار وورف بر رنگ است، افزود: قانون رنگ همه جا یک جور است. طول موج نوری، شئی که نور بر آن می تابد و سلول عصبی در چشم. قبیله ی سرخپوست مورد مطالعه وورف هم مثل ما که انواع سبزها را جدا می کنیم(سبز یشمی، سبز مغز پسته ای و ...) رنگ ها را برای خودشان دسته بندی می کنند. بنابر این ادراک رنگ با نامگذاری رنگ متفاوت است.
دکتر باطنی گفت: اساس تئوری وولف محکم نیست، اما علیرغم همه ایرادهایی که بر فرضیه او گرفته شده، هنوز هم این فرضیه طرفدارانی دارد.
دکتر باطنی سخنش را با این جمله به پایان برد که بررسی روی این موضوع نشان می دهد که مردم جهان بینی را با فرهنگ یکی می دانند.
پس از سخنرانی بخش پرسش و پاسخ برگزار شد.
تمام اقوام فارسی زبان غیر ایرانی ریشه ایرانی دارند
+ نوشته شده در یکشنبه هفدهم شهریور 1387 ساعت 10:47 شماره پست: 43
جمعیت های ایرانی كه با زبانهای غیر از گروه هندو-اروپائی تكلم میكنند به ویژه جمعیت آذری زبان ساكن در فلات ایران ریشه ژنتیكی مشتركی با اقوام ترك زبان ساكن در كشور تركیه و اروپای شرقی ندارند...
این مقاله خیلی جالب را در ادامه مطلب پیگیری نمایید.
منبع: سایت خبر نت
براساس تحقیقات پژوهشگر ایرانی ژنتیك پزشكی و جمعیتی دانشگاه «كمبریج» كه با كمك و نظارت گروهی از برجسته ترین محققان این رشته انجام شده، جمعیت های ایرانی كه با زبانهای غیر از گروه هندو-اروپائی تكلم میكنند به ویژه جمعیت آذری زبان ساكن در فلات ایران ریشه ژنتیكی مشتركی با اقوام ترك زبان ساكن در كشور تركیه و اروپای شرقی ندارند و بر عكس «شاخصهای تمایز ژنتیكی» آنها (مانند FSt) با سایر گروههای ساكن در فلات ایران به ویژه فارسی زبانان نزدیك به صفر است كه نشانگر ریشه ژنتیكی مشترك آنها در اعماق تاریخ ایران است. دكتر مازیار اشرفیان بناب، عضو هیات علمی پژوهشكده باستان شناسی سازمان میراث فرهنگی كشور كه دانشآموخته دكتری پزشكی دانشگاه علوم پزشكی تهران و كارشناسی ارشد باستان شناسی از دانشگاه «منچستر» بوده و در حال حاضر مشغول گذراندن ماههای آخر مقطع دكتری تخصصی رشته ژنتیك پزشكی و جمعیتی در دانشگاه «كمبریج» انگلستان است در گفتوگو با خبرنگار «پژوهشی» خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا) خاطرنشان كرد: موضوع تحقیق و مطالعه من در مقطع دكتری مطالعه ژنتیكی اقوام ایرانی و بررسی ارتباطات تاریخی و ژنتیكی تمام اقوام ساكن در فلات ایران بوده است. در این مطالعه كه با كمك و نظارت گروهی از برجسته ترین محققان ژنتیك تكاملی و جمعیتی انجام شده، نمونهای از افراد داوطلب وابسته به تمام گروههای اجتماعی و قومی ایران مورد مطالعه قرار گرفتهاند كه نتایج حاصله بسیار جالب توجه و تعمق میباشد. به گفته وی، مطالعه DNA میتوكندریال نشان میدهد كه ریشه مشترك مادری تمام اقوام ایرانی ساكن در فلات ایران به زمانی بسیار عقب تر از آنچه در نظریه مهاجرت اقوام آریائی مطرح می باشد بر میگردد بدین ترتیب كه اگر تمامی اختلاط ها و شاخص های ژنتیكی مربوط به سایر مناطق جغرافیایی و قومی را از محتوای ژنتیكی نمونههای مدرن ایرانی حذف كرده و به كناری بگذاریم، اخیرترین جد مشتری مادری ما (Most Recent common ancestor- MRCA) زمانی حدود 10 هزار و 500 تا 11 هزار سال قبل در فلات ایران میزیسته است. وی افزود: نزدیكی ژنتیكی بین اقوام ساكن در فلات ایران و از سوی دیگر خاص بودن این محتوی ژنتیكی در فلات ایران به قدری ملموس و غیر قابل انكار است كه حتی به كار بردن كلمه اقوام را در مورد جمعیت های ساكن در فلات ایران با شك و تردید روبرو میكند. به این معنی كه آنچه باعث تمایز ژنتیكی گروههای انسانی می شود تا بتوان آنها را به صورت اقوام تمایز یافته در زمان و مكانی خاص تصور كرد ابدا در محتوای ژنتیكی ایرانیان اعم از فارس و آذری و لر و بلوچ و تركمن و .... دیده نمیشود. دكتر اشرفیان بناب در گفتوگو با ایسنا خاطرنشان كرد: براساس یافته های محققان انسان شناسی، فلات ایران اولین و مهمترین گذرگاه انسان مدرن در مسیر مهاجرت به سرزمینهای ناشناخته و جهت دستیابی به منابع جدید بوده است. بدین ترتیب تصور عمومی در مجامع علمی بر این است كه اولین حضور و استقرار انسان مدرن در فلات ایران چیزی در حدود 60 تا 70 هزار سال قبل بوده است كه شواهد و یافته های سطحی از محوطه های پیش از تاریخ نیز بر همین امر دلالت میكنند؛ بدین ترتیب انسان مدرن در سرتاسر فلات ایران استقرار و اسكان داشته و پس از طی چند ده هزار سال با پیدایش كشاورزی در حدود 10، 11 هزار سال قبل در منطقه هلال بارور كه بخشهایی از غرب فلات ایران را نیز شامل می شود و سپس اهلی كردن حیواناتی مانند برخی احشام نقش عمدهای در پیدایش اولین فرهنگ های یكجانشینی و تمدن های اولیه جهانی ایفا كرده است. وی تصریح كرد: بر اساس منابع تاریخی و باستان شناسی و زبان شناسی موجود تصور كلی بر این است كه در حدود چهار هزار سال قبل اقوامی مهاجم یا مهاجر كه به آنها نام آریایی داده شده است از آسیای مركزی به سمت جنوب مهاجرت كرده و وارد فلات ایران شده اند و پس از استقرار سه قبیله مهم آنها در فلات ایران (فارس ها در مركز و جنوب، پارتها در شمال شرق و مادها در غرب و شمال غرب) بخشی از این اقوام به سمت شبه قاره هند و بخش دیگر به سمت اروپا مهاجرت كرده و اقوام مدرن هندو-اروپائی را پدید آورده اند. عضو هیات علمی پژوهشكده باستان شناسی سازمان میراث فرهنگی كشور با اشاره به این كه تاریخ مدون دقیق و قابل اعتمادی در خصوص این وقایع جمعیتی در دست نیست، به ایسنا گفت: دانشمندان در دهههای اخیر برای مطالعه علمی سرگذشت انسان به مطالعات زبان شناسی و ژنتیكی روی آوردهاند. با توجه به این كه زبان به سرعت و طی گذشت حتی چند نسل میتواند به شدت دچار تغییر محتوایی و شكلی شود، امروزه مستندترین و قابل اعتماد ترین یافتههای انسان شناسی، در كنار یافته ها و شواهد فسیلی یافته های ژنتیكی میباشند. به گفته این پژوهشگر ژنتیك پزشكی و جمعیتی، در مطالعات ژنتیكی جمعیتی مطالعه DNA میتوكندریال كه فقط از مادر به فرزندان منتقل میشود می تواند تاریخ و گذشته نسلهای مادری را نمایان كند و همچنین مطالعه بخش فاقد نوتركیبی كروموزوم Y كه از پدر به فرزندان مذكر منتقل میشود میتواند تصویر روشنی از گذشته و تاریخ پدری اقوام در طی نسل های متمادی در اختیار دانشمندان قرار دهند. دكتر اشرفیان بناب، در ادامه خاطرنشان كرد: یكی از یافته های جالب توجه در مطالعه اخیر این است كه گروههای غیر فارسی زبان به ویژه جمعیت آذری زبان ساكن در فلات ایران ریشه ژنتیكی مشتركی با اقوام ترك زبان ساكن در كشور تركیه و اروپای شرقی ندارند و بر عكس شاخص تمایز ژنتیكی آنها با سایر گروههای ساكن در فلات ایران به ویژه فارسی زبانان نزدیك به صفر است كه نشانگر ریشه ژنتیكی مشترك آنها در اعماق تاریخ این مرز و بوم است...حتی هزاران سال قبل از این كه نامی از ایران یا اقوام آریائی در میان بوده باشد. وی در گفتوگو با ایسنا تصریح كرد: این در حالی است كه در بیشتر منابع جمعیتی و زبان شناسی ایرانیان را به دو گروه تقسیم میكنند. یكی آنها كه به زبان فارسی یا سایر زبانهای وابسته به گروه هندو-اروپایی مكالمه میكنند و تصور بر این است كه از اعقاب اقوام آریائی هستند و دیگر، آنها كه با زبانهایی غیراز گروه هندو-اروپائی مكالمه میكنند مانند گروه Altaic كه زبانهایی مانند تركی و آذری و تركمن یا افشار را در بر میگیرد و تصور میرود این گروهها فاقد ریشه مشتری هند و اروپایی هستند؛ اما یافته های ژنتیكی این بررسی همه دلالت بر این دارند كه ساكنان فلات ایران در گذر تاریخ هر چند بسیار مورد هجوم و آسیب سایر اقوام قرار گرفته اند و گاه زبان و تكلم آنها كم و بیش تحت تاثیر قرار گرفته است نه تنها هویت فرهنگی و تاریخی خود را حفظ كردهاند بلكه محتوای ژنتیكی خود را كه نشان از ریشه مشترك چندین هزار ساله آنان دارد را نیز مصون داشته اند. اشرفیان بناب همچنین گفت: نتایج این مطالعه نشان داده است كه برخی از جمعیت های ایرانی خصوصا هموطنان زرتشتی خصوصیات جمعیتی بسیار خاص و منحصر بفردی را نشان میدهند
ماهنامه بخارا و ویژه نامه زبانشناسی (حتما بخوانید)
+ نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم شهریور 1387 ساعت 14:46 شماره پست: 3
نقدی بر ویژه نامه زبانشناسی مجله بخارا
(این مطلب در پست تیرماه بود که به درخواست عده ای از دوستان مجددا آنرا در صفحه نخست میگذارم)
آن روز که خبراَش را شنیدم همزمان خوشحال شدم و شگفتزده. با خودم گفتم لنگهکفش در بیابان غنیمت است. زود مجلّه را خریدم. چند صفحهای که خواندم دیگر خوشحال نبودم، امّا هنوز، بعد از یکی-دو هفته، شگفتزده ام!
بیایید با هم نگاهی به این ویژهنامهیِ زبانشناسیِ مجلّهیِ "وزین" بخارا بیندازیم! ....
رویِ جلدِ شمارهیِ شصت-و-سومِ مجلّهیِ بخارا نوشتهاند:"ویژهنامهیِ زبانشناسی". آن روز که خبراَش را شنیدم همزمان خوشحال شدم و شگفتزده. با خودم گفتم لنگهکفش در بیابان غنیمت است. زود مجلّه را خریدم. چند صفحهای که خواندم دیگر خوشحال نبودم، امّا هنوز، بعد از یکی-دو هفته، شگفتزده ام!
بیایید با هم نگاهی به این ویژهنامهیِ زبانشناسیِ مجلّهیِ "وزین" بخارابیندازیم!
ابتدایِ کار یادداشتی ست از علیِ دهباشی. تنها نکتهای که اینجا میخواهم به آن اشاره کنم این است که به گواهِ همین یادداشت "چندین ماه" وقت برایِ این ویژهنامه صرف شده است. حالا ببینیم حاصلِ این چندین ماه چه شده؟
اوّلین نوشتهیِ شگفتانگیز و حیرتزایِ این ویژهنامه یادداشتی ست به قلمِ حسینِ صافی – که سردبیرِ مهمانِ این شماره است- با نامِ عجیبِ "حکایتی میانِ ماندن و رفتن"، که هر چه فکر میکنم ربطِ آن را با این نوشته درنمییابم. احتمالاً نویسنده میخواسته به خوانندگان حالی کند که انسی هم با ادبیّات و شاملو دارد؛ به عکسی هم که از خودِشان چاپ کردهاند اگر دقت کنید، کتاب کوچه را در کتابخانهیِ پشتِ سرِشان میبینید! امّا نثرِ حرامزاده و شبهِ قاجاریِ نوشتهیِ ایشان حکایت از چیز دیگری دارد… بگذارید برایِ نمونه چند سطری از نوشتهشان را عیناً نقل کنم که یکطرفه به قاضی نرفته باشم؛ وانگهی خواندناش موجبِ انبساطِ خاطر هم میشود. سردبیر در بابِ چراییِ چاپیدنِ ویژهنامهاش مینویسد:
[…] شاید کنون به جایی رسیده باشیم که بتوانیم صحّت اینهمه ادلّه رنگ رنگ را که تا به حال در دفاع از زبانشناسی اقامه شده بسنجیم و این بار بی واهمه و مستقیم نگاهی بیندازیم به تردیدی مزمن که هر از گاه تمامقد در ذهنمان عود میکند و چالاکیمان را سنگین. بارها به تجویز شنیدهایم که رهایی از این بختک را مثلاً باید هشت ریگ سرخ در هفت چاه سیاه افکند یا در پای هفت قلعه، هشت مار کور را کشت. و حال آنکه همواره – گیریم بی شهامت اعتراف – نیک میدانستهایم که با هیچ یک از این نسخهها علاجی مقدرمان نیست. عدهای از ما با غدّهای در ذهن یا حتی بدون آن لنگان به راه خویش رفته و به تسکین خود زیر لب گفتهایم: "گر در این ظرف سخن حالیا چیزی نیست، گوشها در خوابند. جای شکرش باقی است". این وردگونه همچون لالایی رخوتآوری در گوشهایمان خوش نشسته است و زبانمان را چارطاق به هذیان گشوده است و دستهایمان را به کشتن زمان آلوده است.
[از اینجا دست نویسنده گرم شده و نوشتهاش شدیداً مسجّع شده] تو امّا فاش معترفی درد خویش را به نالهای بلندتر از خوابهایمان. تو امّا نمیتوانی بگذاری آرام بر سر تاقچه کوته کام، ظرف خالی ز کلام. این است که خسته از سکون، با گوشها تشنه پاسخی بیپروا که فرود آید و خوابت برباید، مشتی پرسش مگوی خود و دیگر خودیها را میخواهی از سر درد با چلهنشینان کوه دور به گفتگو بنشینی. پس راه منزلگاهشان میگیری و منّتشان به جان میپذیری. […]
خُب؛ قطعهای از نوشتهیِ درخشان حضرت شیخ حسین صافی را خواندیم. بیایید لحظهای چشم بر زیباییهایِ غریبِ ادبیاش (!!!) ببندیم و کمی به همین چند سطر دقت کنیم. با توجه به اینکه آقایِ صافی دکتر زبانشناسی هستند، اولین چیزی که نظرِ من را جلب میکند زباننگارهیِ مشوّش و آشفتهیِ ایشان است. به این جفتها نگاه کنید: ذهنمان/ چالاکیمان، عده/غدّه، نسخهها/گوشها، خودیها/خوابها، بی واهمه/بیپروا، تاقچه/چارطاق و… بالاخره قرار است تشدید یگذاریم یا نه؟ _ها و _مان را سرهم بنویسیم یا جدا؟ بی_ را با فاصله بنویسیم یا نه؟ همین چند سطر مشتی است نمونهیِ خروار. همهیِ اشتباهات را هم نمیشود به گردنِ حروفچین انداخت. سالها ست که فریادِمان از دستِ خطِ فارسی بلند است، امّا باید بپذیریم که این هم نمودی از روحِ "نقنقو"یِ ماست وگرنه اصلِ ماجرا چندان هم برایِمان مهم نیست. ما نیازِ شدیدی به نق زدن داریم و این انگار بخشی از فرهنگِ ما ست. وقتی "زبانشناس" دغدغهیِ زباننگاره ندارد، چه توقعی از دیگران داریم؟
چیزِ دیگری که به شدّت آزارم میدهد این نثرِ "حرامزاده" است (آنچه نثرِ "حرامزاده" مینامم نمونههایِ دیگری هم دارد؛ مثلاً نثر نامههایِ اداری). این نثری که معلوم نیست از کجا آمده و چرا جدیداً اینقدر گرینانگیرِ ما شده؟ نوشتهیِ جنابِ صافی گویا گزارشی است از کارِشان، امّا این نثرِ الکنِ ناهموار چه ربطی به گزارشِ کار دارد؟ چرا برایِ نوشتنِ یک گزارشِ ساده باید سجعپردازی کرد؟ آقایِ صافی و امثالِ ایشان چه بهرهای از این نثر میبرند؟ فکر میکنند قشنگ است؟ ادیبانه است؟ تسلّطِشان را بر قلم نشان میدهد؟ آیا حرف زدن از هفت ریگِ سرخ که باید آنها را در هشت چاهِ سیاه انداخت، در این بافت، ما را به اعماقِ اساطیر و افسانهها میبرد و غرقِ لذّتمان میکند؟ پشتِ جناسِ خط و لفظِ خنکِ "عدّه و غدّه" قلمی توانا نهفته است؟ سجع در هر شرایطی خوب است و زیبا؟ حتّا اگر مجبور شویم برایِ "کامِ"مان تاقچه بگذاریم و پاسخ را وادار کنیم که "فرود آید"؟! تشبیه و استعاره در هر حالتی و هر جایی "مفید" (در آن مفهومی که جرجانی میگفت) است؟ زبان را چهطور میشود "چارطاق" (چارتاق) باز کرد؟ منظور احتمالاً "دهان" نبوده؟ استعارهپردازی گاهی خوانشهایِ "روانکاوانه" در پی دارد؛ پس بهتر نیست دست از استعارهپردازیِ بیجا برداریم و زیاد از "تردید مزمنی که تمامقد در ذهنِمان عود میکند و چالاکیِمان را سنگین میکند" حرف نزنیم؟ واقعاً فکر میکنید این شکلِ نوشتار نشان از ادیب بودنِ شما دارد؟ نه برادر! این نثرِ لنگ و این نوستالژیِ سطحیای که در آن پیدا ست، هیچ چیز را ثابت نمیکند مگر آنکه جنابِ عالی از طرفدارانِ پر-و-پاقرصِ فریدون تولّلی و مریم حیدرزاده اید و شنوندهیِ مقلّدِ برنامههایِ دستِ چندمِ صدا-و-سیما.
درد اینجاست که این مشکل فراگیر است. فقط حکایتِ این یک نوشته نیست. این نثرِ حرامزاده دارد نشریهها و کتابهایِ ما را پر میکند. چون بلد نیستیم شستهرفته و ساده و سالم بنویسیم به این نثرِ بیمار پناه آوردهایم. بلد نیستیم درست از زبانِمان استفاده کنیم. نمیدانیم کجا باید چهگونه نوشت؛ جایگاه سبک را نمیدانیم. فاجعه وقتی اسفبارتر است که زبانشناسانِمان هم با همین مشکل دستبهگریبان اند. یک بار "مشکلِ زبانیِ ما"یِ آقایِ آشوری را بخوانید و عمیقاً به آن فکر کنید.
از این نوشته بگذریم و سراغِ نوشتههایِ دیگر برویم. بخشی تدوین شده تحت عنوانِ "استادِ زبانشناس". در این بخش به زندگی و آثارِ آقایِ دکتر باطنی پرداختهاند. رویِ جلدِ مجلّه هم عکس ایشان است و این شماره هم به ایشان تقدیم شده. امّا جالب اینجا ست که هیچ یک از مطالبِ این بخش دستِاوّل و تازه نیست. نوشتهیِ اوّل همان مصاحبهیِ سالِ 74 مجلّهیِ مترجم با دکتر باطنی ست که سؤالهایاش حذف شده و اینجا بازچاپ شده. مطلب دوّم هم مصاحبهای ست که قبلاً در روزنامهیِ شهروندِ تورنتو چاپ شده. میماند مطلبِ سوّم که کتابشناسیِ دکتر باطنی است و طرفه آنکه حتّا این مطلب هم ناقص و پرغلط است! گذشته از آنکه تاریخِ نشرِ هیچیک از کتابها ذکر نشده، باید بگویم که کتابهایِ زبان و تفکّر و پیرامونِ زبان و زبانشناسی را انتشاراتِ آگه منتشر کرده، نه فرهنگ معاصر؛ ترجمهیِ کتابِ زبان و زبانشناسیِ رابرات هال را هم انتشاراتِ علمی-فرهنگی منتشر کرده و نه انتشاراتِ امیرکبیر. حدِّاقل یک کتاب هم جا افتاده (البته تا آنجا که من آثارِ استاد باطنی را میشناسم) و آن هم کتابِ فلسفهیِ هنرِ نیچه نوشتهیِ جولیان یانگ است که ایشان به اتّفاق استاد سیدحسینی ترجمه کردهاند و نشرِ آتیه در سالِ 80 آن را منتشر کرده. حالا که جنابِ صافی که قصد داشتند مجلّه را به دکتر باطنی تقدیم کنند، میتوانستند فقط برایِ این یک بخش هم که شده مایهیِ بیشتری بگذارند. میتوانستند از چند زبانشناس بخواهند که کارهایِ ایشان را نقد کنند یا با چند نفر دربارهیِ کارهایِ ایشان مصاحبه کنند؛ و خیلی کارهایِ دیگر که البته نیازمندِ ذهنی اندکی خلّاق و پرسشگر دارد. کپی کردن و بازچاپِ مصاحبههایی که قبلاً چاپ شدهاند و اغلبِ افرادِ علاقهمند هم آنها را خواندهاند چه توجیهی به جز صفحهپرکنی دارد؟
بخشِ بعدی را "فرازبانشناسی"(!!!) نامیدهاند با این استدلال که "اگر زبانشناسی را چنان که از نام برمیآید، ابزار مطالعه زبان بدانی و به این تعبییر فرازبانش بخوانی، بخش نخست از مجموعه حاضر [البته تا آنجا که من میبینم بخش دوّم است، مگر آنکه بخشِ "استادِ زبانشناس" را چیزی مثلِ روغنِ ریخته فرض کنیم که نذرِ امامزادهاش میکنند]، شاملِ پنج گفتگو و سه مقاله، بیشک سخنی خواهد بود دربارهیِ فرازبانی از نوعِ ایرانیِ آن. از این رو فصلِ اول را "فرازبانشناسی" عنوان میدهی تا پوششی باشد دربر گیرنده مباحثی گرد زبانشناسی" [تأکیدها از من است]. خُب قدرتِ این استدلال دهانِ آدم را میبندد! من نمیدانستم که تعریفِ فرازبان (metalanguage) "ابزار مطالعه زبان" است؛ عجبا! چهقدر الکی زبانشناسی را پیچیده میکنند و ما خبر نداریم. حالا که قبول کردیم "فرازبان" ابزارِ مطالعهیِ زبان است، چهطور باید از آن نتیجه بگیریم [--» از این رو] که نامِ این فصل باید "فرازبانشناسی" باشد؟! بنا بر همان تعریف "فرازبانشناسی" باید ابزارِ مطالعهیِ زبانشناسی یاشد! اول به سراغِ سه مقالهیِ این بخش برویم: تحریرِ سخنرانیِ دکتر صفوی در دانشگاههایِ تهران و علّامه طباطبائی را چهطور میتوان مقاله نامید؟ بگذریم از اینکه این سخنرانیِ دکتر صفوی را حدود دو سالِ پیش هم در دانشگاهِ تهران و هم در دانشگاهِ علّامه شنیده بودیم و باز هم باید به خاصیتِ صفحهپرکنِ تکرارِ آن بیندیشیم. یک خاصیتِ دیگر هم دارد البته؛ اعتبارِ نامِ آقایِ دکتر موجبِ فروشِ بیشترِ مجلّه هم میشود! یادداشتِ دکتر افراشی را چهطور میشود مقاله خواند؟ انگار سردبیر محترم هنوز تفاوت یک یادداشتِ ساده با مقاله را نمیدانند. [دلام میخواست یواشکی از خانمِ دکتر بپرسم: استاد، واقعاً فکر میکنید اکثرِ پایاننامههایِ دانشجویانِ زبانشناسیِ ما به لحاظِ علمی معتبر و قابلِ استناد اند؟ این را نوشتهاید که دانشجوها دلِشان نشکند؟] دستِ آخرِ هم باید سراغِ مقالهیِ خودِ آقایِ سردبیر برویم. این مقاله هم ترجمه و اقتباسی ست از کتابِ زبان، تفکّر و منطقِ الیس؛این را هم مقاله نامیدهاند. بگذریم از اینکه همین به اصطلاح مقاله میتوانست به صورتِ یک گزارشِ کتاب درآید. البته ایرادِ گزارشِ کتاب آن بود که باید نامِ جنابِ صافی زیرِ نامِ الیس میآمد، نه اینکه نامِ الیس را با فونت 7 و "یواشکی" چاپ کنیم!
از مقالهها بگذریم و به سراغِ گفتگوها برویم. گفتگویِ اوّل بازهم تکراری ست. گفتگویِ دکتر محمودیِ بختیاری است با دکتر هرمز میلانیان که سالِ 83 در کتابِ ماهِ ادبیّات و فلسفه چاپ شده بود و اتّفاقاً آنقدر هم معروف شد که همه آن را پیدا کردند و خواندند. حالا چه ضرورتی داشته که دوباره چاپاش کنند؟ نهضتِ صفحهپرکنی با قدرتِ تمام ادامه دارد! جالب آنکه نامِ دکتر محمودیِ بختیاری را نیز از صفحهیِ اوّل فاکتور گرفتهاند و خواننده نمیداند آنچه میخواند از کی ست! کاش آقایِ صافی نگاهی به نثرِ محمودیِ بختیاری میانداخت و میدید همان نصفِ صفحهای که حکایتِ مصاحبهاش با دکتر میلانیان را نوشته چهقدر سالم و دلنشین است و چهقدر بهجا از آن تکمصرعِ فردوسی بهره برده. گفتگویِ دوّم با دکتر علیمحمّد حقشناس است. این گفتگو اوّلین مطلبِ دستِ اوّلِ مجلّه است! گفتگوهایِ بعدی هم با دکتر صادقی و دکتر دبیرمقدّم. از حق نگذریم این گفتگوها الحق خواندنی اند و کی ست که نداند مصاحبهشوندهها آبرویِ زبانشناسیِ ایران اند و حرفِشان هیچوقت خالی از لطف نیست. امّا سؤالی که هنوز برایام مانده این است که قسمتِ "فرازبانشناختیِ" این گفتگوها کجا ست؟! بعضی نکاتِ جالب هم البته در سؤالهایِ مصاحبهگر هست: مثلاً یکجا گونههایِ غیرِ معیار و گویشها را یکی تلقّی کردهاند و جایِ دیگر از وضعیتِ علمی-ادبی(!!!) ممالکِ محروسه پرسیدهاند. جایی دوباره همان حکایتِ قدیمی آمده که انگلیسیزبانِ غیرِمتخصصِ امروزی دیگر زبانِ شکسپیر را درک نمیکند و من دوباره از خودم میپرسم مگر فارسیزبانِ غیرِمتخصصِ امروز زبانِ بیهقی و خاقانی و نظامی و جوینی و حتّا گلستانِ سعدی را درک میکند؟ یاداَم نمیرود که در سفری با یکی از دانشجویانِ دکتریِ زبانشناسی همسفر بودیم و او از همان اوّل سفر از عقبماندگیِ ادبیّاتیها میگفت و اینکه ایشان نمیدانند چه بهرهها که از هلیدی نمیتوانند بگیرند. من هم به عنوانِ کسی که بین زبانشناسی و ادبیّات تاب میخورد هم حرفهایِ او را قبول داشتم و هم حرفهایِ آنوریها را. یکی از "ادبیّاتیها" خواست آزمونی کند، غزلِ اوّلِ دیوانِ حافظ را دستِ دوستِ زبانشناسِمان داد و از او خواست آن را روخوانی کند؛ باور میکنید حتّا یک بیت را بیاشتباه نخواند؟! همانجا آمده است که در آمریکا دیگر نمیتوانند شکسپیر رویِ صحنه ببرند؛ بر اساسِ کدام سند و منبع؟ پس چرا هنوز سنّتِ بازیگریِ شکسپیری در بریتانیا و آمریکا ادامه دارد؟ اگر در آمریکا کمرونقتر از بریتانیا است بهخاطر دور بودنِ بیشترِ آنها از مقولهیِ ادبیّات استیا به سببِ شکافِ زبانی؟ نکند اجرایِ خوانشهایِ جدیدِ آثارِ کلاسیک هم پسآیندِ شکافِ زبانی است و چندان ربطی به نگرشها و مکاتب جدیدِ ادبی و تئاتری ندارد؟!
نمیدانم آیا زبانشناس ضرورتاً باید با ادبیّات (و هنر در کل) آشنا باشد یا نه؟ فکر نمیکنم ضرورتی در کار باشد؛ امّا این را میدانم که زبانشناسی که میخواهد از دانشِ تخصّصیاش چونان ابزاری برایِ مطالعهیِ ادبیّات استفاده کند، ضرورتاً باید متخصّصِ ادبیّات هم باشد نه اینکه صرفاً "با وجودِ علاقه به ادبیّات کلاسیک" برایِ ادبِ جدید هم ارزشکی قائل باشد و از "شعرهایِ نو و سپید [احتمالاً منظور نیمایی و سپید است] هم لذّت ببرد" و با اتکّا به همین لذّت، و احتمالاً "کتابهایِ نقدِ ادبیِ دورهیِ لیسانسِ ادبیّات انگلیسی"، مشاورهیِ پایاننامهای را قبول کند دربارهیِ شاعری که اشعاراَش را نخوانده! در این شرایط به قولِ رنه ولک معیار سنجش ادبی میشود "ارتعاشِ ستونِ فقرات و تکانخوردنِ محاسن و حرکتِ چیزی در قعرِ شکم!!!" (تاریخِ نقد جدید، جلد 2، فصلِ 7). یک پرسشِ دیگر هم برایام مانده: چهطور میشود که یک ایرانیِ درگیرِ ادبیّات باشی و شعرهایِ شاملو را نخوانده باشی؟؟؟
بخشِ بعدیِ مجلّه "زبانشناسی به زبانی دیگر" نام دارد که در "یادداشتِ سردبیر"، بدونِ احتسابِ "روغنِ ریخته و نذرِ امامزاده" فصلِ دوّم محسوب شده. در ابتدایِ این بخش نوشتهاند "با مقالات و گفتگوهایی از:..."؛ نخست باید این نکته را متذکّر شوم که در این بخش هیچ گفتگویی نیست، پس یکراست به سراغِ مقالات میرویم. از مجموعِ 12 مقالهیِ این بخش فقط چهار تایِ آنها کتابنامه دارند! البته چندان هم جایِ تعجب نیست؛ چند سالِ پیش مقالهیِ پژوهشیِ برگزیدهیِ دانشگاهِ علّامه طباطبائی هم کتابنامه نداشت.
مقالهیِ دوّمِ این بخش، که از مقالاتِ پژوهشی هم هست (به این معنی که کتابنامه ندارد)، مقالهای است با نامِ "چرا که یک سخن در میانه نبود: زبانِ بدن" به قلمِ خانمِ مریم ساداتِ فیاضی (عنوانِ نوشته اگر اشتباه نکنم از مقالاتِ شمس است). مطلب را که میخواندم احساس میکردم پیش از این جایی آن را خواندهام و چاپِ این نوشته هم در ادامهیِ نهضتِ شریفِ صفحهپرکنی ست، ولی هرچه فکر میکردم به یاد نمیآوردم که قبلاً چیزی از خانم فیاضی خوانده باشم. حدودِ دو سالِ پیش دربارهیِ زبانِ اشاره مطالعه میکردم که کتابی دربارهیِ روانشناسیِ رفتارهایِ اندامی خوانده بودم؛ دوباره به سراغِ آن کتاب رفتم و جمله-به-جملهیِ مقالهیِ خانم فیاضی را در آن بازیافتم. کاش خانم فیاضی حدّاقل مینوشتند که مقالهشان ترجمهیِ بخشهایی از کتابِ Manwhatching نوشتهیِ Desmond Morris است و ایشان از سر لطف چند مثال از برنامههایِ نغز و متفکّرانهیِ صدا-و-سیما به آن اضافه کردهاند که حرفهایِ ثقیلِ موریس را برایِ ما قابلِ فهم کنند! ترجمه را به نامِ خود منتشر کردن هم از آن کارهایی ست که مدّتها ست گریبانگیرِ ما ست. نیازی به مثال آوردن ندارد، بزرگانِ ما هم کم از این کارها نمیکنند.
"زبان و نظامهایِ نوشتاری" هم نوشتهای ست از آقایِ روحاللهِ مفیدی که هرچند بیشتر به گزارشِ درس میماند، اینجا نامِ مقاله به خود گرفته. این هم فراموش نشود که این مقالهیِ درخشانِ دو صفحهای(!!) هم از آن چیزهایِ بیربطی که تهِ بعضی مقالات میچسبد و اسماش کتابنامه است، ندارد.
به مقالهیِ آقایِ دکتر آقاگلزاده که میرسم دوباره به یادِ نهضتِ پرشورِ صفحهپرکنی میافتم! این مقاله همان است که در نخستین کنفرانسِ انجمنِ زبانشناسی ارائه شد و در مجموعه مقالاتِ همان کنفرانس هم به چاپ رسیده و طابق النعل بالنعل از آنجا نقل شده تا صفحاتِ مجلّه زیاد شود و وزناش بالا برود، چرا که مهمترین خصلتِ مجلّههایِ خوبِ ما وزین بودنِشان است.
مقالهیِ بعدی باز هم مقالهای ست "پژوهشی"، در حجمِ 2 صفحه به قلمِ خانم دکتر عالیه کرد زعفرانلو کامبوزیا که به "تعریفِ طنز از دیدگاهِ زبانشناسی" پرداختهاند. در ابتدایِ این مقالهیِ بیکتابنامه آمده است: "طنز در لغت به معنای طعنه زدن و مسخره کردن است و در ادبیّات به نوعی شیوه بیان انبساطی(؟) و غیرجدی (!) اطلاق میشود." کاش خانم دکتر کمی مطالعه کرده بودند و میدانستند مقولهیِ "طنز" در ادبیّات از پیچیدهترین مقولهها ست و سالها ست که دربارهیِ آن نظریهپردازی میکنند. کاش خانمِ کامبوزیاچیزی از "شکوهِ ناگهانِ" هابز و برگسون، "تقلیدِ طبقاتی" استاندال، "عاریت دادنِ آگاهیِ" یوهان پاول ریشتر، "اقطابِ متضادِ" فریدریش و اوگوست ویلهلم شلگل، "هجایِ تأدیبیِ شکوهمند و هجایِ خندهآورِ زیبا" یِ شیلر، نظریهیِ آیرونی رمانتیکِ لودویگتیک و صدها نظریهیِ جدیدتر را خوانده بودند تا طنز را از منظرِ ادبیّات اینگونه تعریف نمیکردند. اگر ایشان کمی مطالعهیِ ادبی داشتند دیگر به عنوانِ نمونهیِ برجستهیِ طنز چنین چیزی را ذکر نمیکردند: "روزی فردی چشمش به یک تلویزیون افتاد که آنتنِ دوشاخهای رویِ آن نصب بود. گفت: از برنامههایِ خودش شاخ درآورده." اگر تعاریفِ زبانشناختی به چنین نتایجی میرسند، کاش دیگر از این پس چیزی را از منظرِ زبانشناسی تعریف نکنیم و "شر مرسانیم"!
نوشتهیِ خانم دکتر فرحزاد هم یادداشتی ست سردستی که به عنوانِ مقاله چاپ شده. حرجی بر خانم دکتر نیست که همه از دانشِشان آگاه ایم، مشکل به احتمالِ زیاد ناشی از اطلاعرسانیِ ناقصِ اصحابِ نشریه است که از ایشان "یادداشتی" خواستهاند و بعد خواستهاند همان "یادداشت" را به جایِ "مقاله" جا بزنند و به خوردِ خوانندهگان بدهند.
آقایِ بهرامِ مدرسی هم بارِ دیگر در دو صفحه و در قالبِ مقالهای بیکتابنامه تکلیفِ "ساختِ اطلاعیِ جمله" را مشخص کردهاند. بگذریم از این که همین یادداشتِشان را درمجلسی که اسماش را کنفرانس دو روزهیِ دانشگاهِ آزاد گذاشته بودند هم شنیده بودیم.
آخرین مطلبِ مجلّه هم ترجمهای ست که در قالبِ جدیدی ارائه شده؛ به این صورت که نامِ مترجم کنارِ عنوان آمده و نامِ مؤلف در پاورقی! احتمالاً به این دلیل که مؤلف، یعنی ورستیگ (که تلفظِ انگلیسیشده و جاافتادهیِ نامِ فرستیخ در ایران است)، آدم ناشناسی بوده و ذکر ناماش چندان اهمّیتی نداشته!شاید هم مترجمهیِ محترمه اخیراً نقدِ خواندنی و عالمانهیِ دکتر مجتبائی بر کتابِ "عناصرِ یونانی در اندیشههایِ زبانیِ عربی" اثر ورستیگ را خواندهاند و به این نتیجه رسیدهاند که آدمی که کتابی با این اشتباهاتِ فاحش دارد را باید به پاورقی تبعید کرد!
این آخرِ کار از حق نگذریم و به مقالهیِ آقایِ دکتر نغزگویِ کهن و مقدّمهیِ کتابِ آقایِ دکتر راسخِ مهند هم اشاره کنیم که الحق خواندنی بودند و مستند و لایقِ نامِ مقاله؛ و ایکاش که مدیر و سردبیرِ مجلّه به همان چند گفتگو و همین دو-سه مقاله بسنده کرده بودند و اینقدر برایِ بالا بردنِ وزنِ مجلّه تلاش نکرده بودند.
دوباره برگردیم و نگاهی کلّی به این ویژهنامهیِ زبانشناسیِ بخارا بیندازیم. آیا حقیقتاً بضاعتِ زبانشناسانِ ما این است؟ این مشت واقعاً نمونهیِ خروارِ زبانشناسیِ ماست؟ اگر اینطور نیست، فکر نمیکنیم که بطالتِمان بس است، باید دست از تنبلی بکشیم و کار کنیم؟ اگر هم چنین است، همان به که تا ابد هم چنین بماند!
منبع: سایت کلوب - کلوب زبان و زبانشناسی
آشنایی با استادان زبانشناسی(7)
+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم شهریور 1387 ساعت 15:46 شماره پست: 26
دکتر ابوالحسن نجفی
منبع: آفتاب
ابوالحسن نجفی، زبان شناس، مترجم و منتقد ادبی، متولد اصفهان ۱۳۰۸- اخذ مدرك لیسانس زبانهای خارجی از دانشكده ادبیات دانشسرای عالی -اخذ مدرك كارشناسی ارشد زبان شناسی از دانشگاه سوربن فرانسه - عضو دائم فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی
برخی از آثار تألیفی او عبارتند از: غلط ننویسیم، مبانی زبان شناسی و كاربرد آن در زبان فارسی، فرهنگ فارسی عامیانه، وزن شعر فارسی و...
به ادامه مطلب رجوع کنید.
ابوالحسن نجفی، زبان شناس، مترجم و منتقد ادبی، متولد اصفهان ۱۳۰۸
اخذ مدرك لیسانس زبانهای خارجی از دانشكده ادبیات دانشسرای عالی
اخذ مدرك كارشناسی ارشد زبان شناسی از دانشگاه سوربن فرانسه
عضو دائم فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی
برخی از آثار تألیفی او عبارتند از: غلط ننویسیم، مبانی زبان شناسی و كاربرد آن در زبان فارسی، فرهنگ فارسی عامیانه، وزن شعر فارسی و...
مترجم بیش از ۱۵جلد كتاب ادبی و هنری، برخی از آنها عبارتند از: شیطان و خدا (ژان پل سارتر)، گوشه نشینان آلتونا (ژان پل سارتر)، شنبه و یكشنبه در كنار دریا (روبرمرل)، كالیگولا (آلبركامو)، عیش و نیستی (تیری مونیه)، شازده كوچولو (اگزوپری)، خانواده تیبو (روژه مارتن دوگار)، نژاد و تاریخ (لكودلوی استروس)، ضدخاطرات (آندره مالرو) و...
مترجم بیش از ۱۵جلد كتاب ادبی و هنری، برخی از آنها عبارتند از: شیطان و خدا (ژان پل سارتر)، گوشه نشینان آلتونا (ژان پل سارتر)، شنبه و یكشنبه در كنار دریا (روبرمرل)، كالیگولا (آلبركامو)، عیش و نیستی (تیری مونیه)، شازده كوچولو (اگزوپری)، خانواده تیبو (روژه مارتن دوگار)، نژاد و تاریخ (لكودلوی استروس)، ضدخاطرات (آندره مالرو) و... از وی بیش از صدها نقد ادبی در مجلات و روزنامه های گوناگون به چاپ رسیده است. در میان مترجمان پرآوازه ای كه در عالم ادبیات و فرهنگ ایران آثار نویسندگان بزرگ و فلاسفه مشهور را به زبان سلیس و روان فارسی برگردانده اند، ابوالحسن نجفی، چیز دیگری است. زبان شناسی توانمند و مترجمی قهار. گرچه ترجمه در ایران دارای قرین سابقه تاریخی است، با این همه معدود بوده اند مترجمانی كه چون «حبیب اصفهانی» توانایی برگردان آثار ادبی و فلسفی غربی را به نثری شیرین و بیانی شیوا داشته باشند و ابوالحسن نجفی چون مرحوم قاضی و... نادره دری است نایاب. البته از زمان ارتباط فرهنگ ایران با شرق و غرب و ترویج تبادلات فرهنگی و علمی با آنها آغاز شده است. اما اگر بعد از زمان مشروطه و اوایل قرن فعلی به دگرگونیها و تحولات ادبی نظری بیفكنیم، پی خواهیم برد كه ارتباط وسیع ایران و اروپا، اعزام محصلان به خارج از كشور - بیشتر فرانسه - رواج صنعت چاپ، انتشار روزنامه و دیگر عوامل چه تأثیر شگرفی بر تبادل اندیشه ها، فرهنگ و ادبیات ایران داشتند. شاید با صراحت بتوان گفت كه ترجمه و انتشار آثار ادبیات جهانی بود كه به نحو بسزایی در ادبیات معاصر ایران نفوذ كرد و اكثر مترجمان از زبان فرانسه ترجمه می كردند و عمده ترجمه از شاهكارهای ادبی جهان بود، هرچند كه بسیاری ازترجمه های ضعیف و نارسا، بدون پایبندی به اصالت و امانت و یا اصول مورد توجه در مبحث ترجمه، ازطرف مترجمان نسل اول منتشر می شد. اما با ظهور و وجود مترجمان بزرگ و صاحب سبك مانند ابوالحسن نجفی و دیگران علاقه مردم و اهل كتاب به سمت ادبیات و اندیشه خارجی بیشتر شد. ابوالحسن نجفی اولین كتابی كه بطور رسمی به دست ترجمه سپرده است «شیطان و خدا» ژان پل سارتر است. نمایشنامه ای عمیقاً فلسفی كه علاوه بر چیره دستی مترجم در احوال ترجمه، درك و شناخت عمیق او از مسائل و دغدغه های فلسفی انسان را نیز به نمایش می گذارد. این كتاب در سال ۱۳۴۵ چاپ شد و لااقل تا سال ۱۳۵۷ چهار بار تمام تجدید چاپ شد. نجفی پس از آن ترجمه كتاب دیگری از سارتر را به دست گرفت كه آن هم در سال ۱۳۴۵ توسط نشر نیل به بازار نشر روان گشت و مهارت و استادی جوان را نشان می داد. این كتاب و سایر كتابهایی كه سالها بعد نجفی از ژان پل سارتر ترجمه كرد نشان دهنده علاقه و دقت نجفی نسبت به فیلسوف محبوب آن سالهای ایران است. بطوری كه پس از آن نجفی كتابهای دیگری از همین نویسنده ازجمله «ادبیات چیست؟» درباره نمایش و در نهایت زندگی خود ژان پل سارتر به چشم می خورد. سخن گفتن درباره ابوالحسن نجفی كه مترجم و منتقد و زبانشناسی فرهنگ نگار نیز هست را شاید بتوان از ۳دیدگاه بررسی كرد. ترجمه، نقد و زبان شناسی. در باب ترجمه ادبی باید نوشت در میان مترجمان معاصر ایران، ابوالحسن نجفی، جزو مترجمین نسل دوم ایران در این دوره محسوب می شود كه اغلب او را قافله سالار ترجمه ادبی می نامند كه از جایگاه ویژه ای برخوردار است و شاید همان تحصیلات آكادمیك بود كه او را در بین مترجمان نسل دوم بیشتر شاخص سازد. نجفی كه متولد سال ۱۳۰۸ هجری شمسی و اهل اصفهان است، زبان آموخته غرب و دانشجوی سوربن بود كه مدرك كارشناسی ارشدش را از همین دانشگاه و در رشته زبان شناسی اخذ كرد و گرچه دوره لیسانسش را در دانشكده ادبیات دانشسرای عالی تهران و در رشته زبانهای خارجی گذرانده بود اما تحصیل در سوربن كمك شایانی به او برای درك صحیح اصول مورد نیاز برای ترجمه یك اثر ادبی كرد. در همین سالها است كه نجفی با تكیه بر نگرش حفظ زبان فارسی، ترجمه ها و نوشته هایش را منتشر كرد و تاكنون نیز دراین اندیشه هم باقی مانده است و در این اواخر با انتشار «فرهنگ فارسی عامیانه» به مخاطبانش ابلاغ كرد كه هنوز روند تكاملی و دانش آموختگی اش را می پیماید. اندیشه نجفی، شاید از زمانی كه در دانشگاه تهران تحصیل می كرد، نضج گرفت و با توجه به رویدادهای مهم سیاسی و اجتماعی و فعالیتهای فكری آن دوران و تحصیل در دانشگاهی غنی و مستمرساز، راه تحول و تطور را در پیش گرفت.
از همین روست كه به جرأت می توان مدعی شد كه نجفی بیش از آنكه دغدغه ترجمه داشته باشد، دغدغه ارتقای فرهنگ و زبان فارسی را داشته است. این میراثی است كه او به واسطه آشناییش با ادب فارسی در دوران جلال همایی، سعید نفیسی، پرویز خانلری، معین و... داشته و این بزرگان تأثیری عمیق بر اندیشه و افكار و ذوق ادبی وی گذاشتند و باعث شدند تا پیگیر استعداد خود در ادامه راه ترجمه و تحقیق شود و جالب اینكه هنوز این علاقه و شیفتگی، بعد از نیم قرن تلاش و كوشش در او همچنان باقی مانده است و همچنان حضوری نیمه فعال، اما نوجو در عرصه ادبیات دارد و شاید نسل چهارم مترجمان معاصر - نسل جوان امروز - این بخت را داشته كه در زمانی پا به عرصه بنهد كه مترجمان پخته و آگاه و ژرف اندیش هنوز در صحنه حضوری پررنگ دارند و با ترجمه های شیوا و سلیس، آثاری به غایت بی نظیر یا دست كم، كم نظیر ترجمه می كنند و به میراث می گذارند. البته همانطور كه پیش از این آمد دغدغه نجفی تنها ترجمه نبوده چه به عنوان مثال با ترجمه «ادبیات چیست؟» ژان پل سارتر توسط او، زمینه ایجاد بحث در میان روشنفكران آن زمان به وجود آمد. كتابی كه در آن نویسنده بر لزوم تعهد نویسنده صحه گذارده بود. نجفی البته آثاری از كامو را هم ترجمه كرده است كه نمایشنامه كالیگولا از آن جمله است. كالیگولا كه در سال ۱۳۴۶ ترجمه شد، سروصدایی به راه انداخت. مخالفین رژیم با تأسی از این كتاب و اصرار بر اجرای این نمایشنامه در تماشاخانه های تهران، وضعیت حاكمی مستبد و خودرأی را به نمایش كشیدند كه سرنوشت شوم و محتومی چون نیستی و نابودی در انتظارش بود و این نمایشنامه كامو فی الواقع نویدی بود بر آنها كه بر تغییر وضع موجود تأكید و اصرار داشتند. با تحلیل مسیر انتخابی نجفی به این نتیجه می رسیم كه او با پرداختن به كتابها و آثار این گونه نویسندگان بانی راهی شد كه مترجمان دیگر از نسل دوم و سوم مانند «سیدحسینی»، رحیمی، قاضی، فولادوند، توكل، گلستان، سی بی و... در پیش گرفتند و به تكاپو و عرضه آثار مطرح و مهم نویسندگان دوره اواخر سده بیستم فرانسه همچون سارتر، پروست، رولان، مالرو، والری و... كردند و با ترجمه های زیبای خود، آثار این بزرگان را به ایرانیان شناساندند. در نگاهی انتقادی می توان دریافت كه اینگونه آثار در واقع نقطه عطفی در میان ترجمه های معاصر ایران بود و تأثیری بسزا در میان ترجمه های معاصر ایران و اندیشه های اجتماعی و ادبی داشته و دارد. نجفی البته در مقایسه با مترجمانی چون قاضی، رضا سیدحسینی و دیگر مترجمان هم نسلش مترجم پركاری نیست، اما همان معدود ترجمه هایش نیز مانند «خانواده تیبو» نوشته روژه دوگار تسلط خود را در ترجمه ادبی به اثبات رسانید. ترجمه ای از بزرگترین رمان قرن كه به تاریخ تب آلود سیاسی و اجتماعی در دو دهه اول قرن اخیر در اروپا می پردازد، بحرانی كه به جنگ جهانی اول منجر شد و در دیگر آثارش همچون عیش و نیستی، شازده كوچولو، ضدخاطرات، نژاد و تاریخ، این دقت و حساسیت در رعایت اصول ترجمه ادبی به چشم می خورد.
ابوالحسن نجفی ید طولایی هم در نقد ادبی دارد و در میان دیگر چهره های نقد ادبی نقدهای او همچون ترجمه هایش از وسواس و دقت بی نظیری برخوردار است و می توان مدعی شد كه نجفی همانند دیگرانی چون شمیسا، براهنی، مقدادی، آشوری، امامی و... مبنای خود را مبنای علمی و تخصصی قرار داده است تا اندك اندك به همراه آنها بتواند دوران طفولیت نقد ادبی را در ایران به بلوغ برسانند تا از فضای بسته و تاریك نقد سابق رها شود و با ترجمه های كسانی چون فرزانه طاهری و... كم كم پرداختی به این موضوع به عنوان مبحثی علمی و تخصصی مطرح شده است و آن شیوه های سنتی براساس دریافتهای شخصی به سوی منسوخ شدن می رود. از همین می توان با استناد به مقاله هایش در مجلات سخن، جنگ اصفهان، بهار و نشر دانش و... به استادی و مهارتش در نقد ادبی ایمان آورد و معترف شد كه نجفی با نقدهای بی نظیرش مانند وظیفه ادبیات، ادبیات و دنیای گرسنه و... توانسته است نام خود را در قله رفیع نقد ادبی ایران جاودانه و ماندگار سازد. علاوه بر تمام مباحثی كه شد در مورد ابوالحسن نجفی نباید این نكته را فراموش كرد كه او زبان شناسی حاذق است. گرچه به دلایل خارج از حوصله بحث او هرگز نتوانست به درجه دكترای زبانشناسی آنچنان كه مورد علاقه اش است دست یابد اما در این باره نجفی آثار گرانبهایی دارد كه بسیاری از اساتید زبان شناسی از نوشتن و پرداختن به آن عاجز بوده اند. در این باره باید نجفی را جزو نسل اول زبانشناسان ایران دانست و او به اعتراف خیلیها در كنار چهره هایی چون باطنی، حق شناس، خانلری، ثمره، كیوانی و طباطبایی و... كه به نوبه خود به رشد این رشته تازه ظهور در ایران كمك وافری كرده است و شاید بتوان مدعی شد كه گرچه او هم مانند باطنی دیر به دانشگاه آمد اما خیلی زود از آن میانه برون رفت و جای خالی آنان را شاید زبان شناسان نسل دوم شاید به نیكویی نتوانستند با آن اقتدار، پر كنند. اما نجفی در گرایش فرهنگ نگاری با عرضه فرهنگ عامیانه، كاملاً این مسأله را روشن كرد كه تألیف فرهنگ لغت نه براساس تجربه و علاقه شخصی است، بلكه تا دانش تخصصی آن رشته فراگرفته نشود، نمی توان از آسیب عیبها و نواقص بر حذر ماند و باید شیوه های مدرن این علم را آموخت تا كه بتوان كاری كرد كارستان. یكی از دغدغه های اصلی نجفی در زبان فارسی غلط نوشتن است و در این باره می گوید: سخن گفتن به فارسی برای كسانی كه این زبان را از كودكی آموخته اند ظاهراً كار آسانی است. ما به همان سادگی كه نفس می كشیم با دیگران نیز سخن می گوییم. اما نوشتن به فارسی به این آسانی نیست. هنگامی كه قلم به دست می گیریم تا چیزی بنویسیم، حتی اگر یك نامه كوچك باشد، غالباً درنگ می كنیم و با خود می گوییم: آیا آذوقه درست است یا آزوقه؟... همین دغدغه او را واداشته تا كتاب معروفش «غلط ننویسیم» را بنویسد و این كتاب به قدری مورد توجه دانشجویان و فارسی پژوهان قرار گرفت كه تاكنون بیش از دوازده بار تجدید چاپ شده است. خودش می گوید: تردید ما همیشه از بابت املا یا معنای كلمات نیست. وانگهی برای رفع این مشكل كافی است كه به یك لغتنامه معتبر مراجعه كنیم و جواب خود را در آن بیابیم. هنگام نوشتن، سؤالهای بسیار دیگری نیز برای ما مطرح می شود كه جواب به آنها را در لغتنامه های موجود به دشواری می توان یافت یا اصلاً نمی توان یافت. برای پایان این نوشته چیزی نمی توان نوشت جز اینكه در میان آنها كه گامی برای رشد و ارتقای زبان و ادبیات فارسی برداشته اند، بی تردید ابوالحسن نجفی جایگاه رفیع و دست نیافتنی دارد!
آشنایی با استادان زبانشناسی(6)
+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم شهریور 1387 ساعت 15:27 شماره پست: 25
دکتر محمد دبير مقدم
منبع: روزنامه ایران
درهزار توى زبان!
محمد دبير مقدم زبان شناس و استاد دانشگاه، متولد ۱۳۳۲ كاشان - اخذ مدرك كارشناسى زبان وا دبيات انگليسى ۱۳۵۴ از دانشگاه تهران- اخذ مدرك كارشناسى ارشد زبان شناسى همگانى ۱۳۵۶ از دانشگاه تهران
- اخذ مدرك دكتراى زبان شناسى نظرى از دانشگاه ايلينوى آمريكا ۱۳۶۱ - تدريس در دانشگاه علامه طباطبايى از ۱۳۶۱ تاكنون - سخنرانى هاى متعدد در دانشگاه هاى داخل و خارج كشور - عضويت در هيأت تحريريه نشريه هاى تخصصى زبان شناسى - چاپ حدود صد مقاله تخصصى در نشريه هاى معتبر داخلى و خارجى - دريافت جايزه كتاب سال جمهورى اسلامى ايران در سال ۱۳۷۹ به خاطر تأليف كتاب زبان شناسى نظرى: پيدايش و تكوين دستورزايشى
به ادامه مطلب رجوع کنید.
درباره محمد دبير مقدم
درهزار توى زبان!
محمد دبير مقدم زبان شناس و استاد دانشگاه، متولد ۱۳۳۲ كاشان - اخذ مدرك كارشناسى زبان وا دبيات انگليسى ۱۳۵۴ از دانشگاه تهران - اخذ مدرك كارشناسى ارشد زبان شناسى همگانى ۱۳۵۶ از دانشگاه تهران - اخذ مدرك دكتراى زبان شناسى نظرى از دانشگاه ايلينوى آمريكا ۱۳۶۱ - تدريس در دانشگاه علامه طباطبايى از ۱۳۶۱ تاكنون - سخنرانى هاى متعدد در دانشگاه هاى داخل و خارج كشور - عضويت در هيأت تحريريه نشريه هاى تخصصى زبان شناسى - چاپ حدود صد مقاله تخصصى در نشريه هاى معتبر داخلى و خارجى - دريافت جايزه كتاب سال جمهورى اسلامى ايران در سال ۱۳۷۹ به خاطر تأليف كتاب زبان شناسى نظرى: پيدايش و تكوين دستورزايشى
بخشى از تأليفات: زبان شناسى نظرى: پيدايش و تكوين دستورزايشى سال ۱۳۷۸ ويراست دوم سال ،۱۳۷۹ پژوهش هاى زبان شناختى فارسى (زير چاپ) گردآورى مجموعه مقاله ها: - مجموعه مقاله هاى نخستين كنفرانس زبان شناسى (۱۳۷۲) - مجموعه مقاله هاى سومين كنفرانس زبان شناسى (۱۳۷۶) - مجموعه مقاله هاى پنجمين كنفرانس زبان شناسى (۱۳۸۲) محمد مفتاحى : زبان مهم ترين وسيله ارتباط انسان هاست. وسيله اى كه با وجود اختراعات فراوان در حيطه ارتباط همچنان اصلى ترين و آسان ترين راه ارتباط به شمار مى رود. زندگى اجتماعى سبب شده كه انسان همواره به دنبال يافتن نشانه هاى مشتركى براى برقرارى ارتباط با همنوعان خود باشد. راههاى زيادى را تجربه و در پايان توانايى و استعداد مهم خود را كشف كند و نتيجه اين كه هم اكنون حدود پنج هزار زبان در دنيا موجود است. زبان طبيعى ترين نوع ارتباط و در واقع ريشه همه ارتباط هاى انسان است. اين اهميت بى نظير زبان هم سبب شده است كه گروه بسيارى از انسان ها مشتاق دانستن سير تحولات زبان و يافتن شباهت ها و تفاوت هاى زبان هاى مختلف باشند. شرح تلاش هايى كه انسان در طول ساليان دراز براى به دست آوردن زبانى خاص و سپس براى نمايش دادن زبان خود؛ يعنى اختراع خط انجام داده است موضوعى جالب و قابل تحقيق است. از پژوهشگران موفق در اين رشته بايد به دكتر محمد دبير مقدم اشاره كرد كه به عنوان محققى كوشا در به روز كردن علم زبان شناسى ايران تأثير به سزايى داشته است. محمد دبير مقدم، زبان شناس و استاد دانشگاه، در سال ۱۳۳۲ در كاشان در خانواده اى متوسط به لحاظ طبقه اجتماعى و اقتصادى تولد يافت. ديپلم خود را به سال ۱۳۵۰ از دبيرستان مرآت دريافت كرد و همان سال وارد دانشگاه شد و سال ۱۳۵۴ دوره كارشناسى زبان و ادبيات انگليسى را پايان برد. بلافاصله در دوره كارشناسى ارشد دانشگاه تهران پذيرفته شد و سال ۱۳۵۶ موفق به دريافت مدرك كارشناسى ارشد زبان شناسى همگانى شد. سپس از سال ۱۳۵۶ تا سال ۱۳۶۱ در دانشگاه ايلينوى آمريكا دوره كارشناسى ارشد و دكتراى زبان شناسى نظرى را گذراند. سپس به ايران بازگشت و از آن زمان تاكنون در دانشگاه علامه طباطبايى به تدريس، تحقيق و راهنمايى دانشجويان زبان شناسى مشغول است. ضمن اينكه در تأسيس دوره هاى كارشناسى ارشد زبان و ادبيات انگليسى، دوره دكتراى آموزش زبان انگليسى، كارشناسى ارشد و سپس دكتراى زبان شناسى همگانى در دانشگاه علامه طباطبايى نقش به سزايى داشته و در برگزارى شش همايش تخصصى زبان شناسى در دانشگاه علامه طباطبايى كوشش ها نموده و دبيرى همايش هاى اول، سوم و پنجم را به عهده گرفته است. نخستين كتاب محمد دبير مقدم «زبان شناسى نظرى، پيدايش و تكوين دستور زايشى» سال ۱۳۷۸ به چاپ رسيد. سال ۱۳۷۹ جايزه كتاب سال جمهورى اسلامى ايران را از آن خود كرد و سال ۱۳۸۳ ويراست دوم آن به چاپ رسيد. اين كتاب كه حاصل بيش از دوازده سال تحقيق و كار علمى است، به توصيف عمده ترين رويكرد زبانى در نيمه دوم قرن بيستم ميلادى و آغاز هزاره سوم پرداخته است. دستور زايشى مكتبى مسلط و غالب در زبان شناسى نظرى امروز است و مجموعه اى از نظريه هاى زبانى را كه جملگى بر دو باور فلسفى و زبان شناختى زير استوارند دربرمى گيرد: الف) برخى از ويژگى هاى زبان زيستى و فطرى اند و از اين رو كودك هنگام تولد مجهز به آنهاست. ب) بارزترين جنبه زبان ساختار صورى و رياضى گونه آن است. هرچند اين مكتب پيشينه اى كهن دارد اما احياكننده اين نظريه ها نوآم چامسكى، زبان شناس بزرگ و مشهور آمريكايى است. دبير مقدم درباره انگيزه نگارش اين كتاب مى گويد: «پس از بازگشت به ايران همواره در اين انديشه بودم كه بايد گامى در جهت معرفى نظريه هاى نوين زبان شناسى بردارم. احساس مى كردم اگر بتوانم دانشجويان، پژوهشگران و علاقه مندان به مباحث نظرى را با مبانى اين نظريه ها آشنا كنم به ارتقاى زبان شناسى در ايران كمك كرده ام» و حاصل چنين انديشه اى كتابى ارزشمند است كه در آن سير تحولات نظرى زبان شناسى امروز را مى توان ديد. فصل اول اين كتاب به معرفى سه رويكرد مطرح در زبان شناسى نظرى امروز كه همان صورت گرايى، نقش گرايى و شناخت گرايى است مى پردازد. فصل هاى دوم تا سيزدهم كتاب تحولات زبان شناسى زايشى نوآم چامسكى و همكاران او را معرفى مى كند. در واقع بخش عمده اين كتاب به كار چامسكى و زبان شناسى زايشى اختصاص دارد زيرا اين مكتب اكنون پنجاه سال است كه زبان شناسى را بسيار متحول كرده و همچنان پويا و تأثيرگذار است. اين رويكرد برخى از علوم ديگر مانند فلسفه، روان شناسى، آموزش زبان و علوم شناختى را نيز تحت تأثير قرار داده است. زبان شناسى چامسكى بر بنيان فلسفه عقل گرايى دكارتى استوار و معتقد است كه جنبه هايى از دانش زبانى در ساختار ژنتيكى انسان ها نهفته است كه كودك به هنگام تولد با خود به عرصه اين جهان مى آورد و بخش ديگرى از آن اكتسابى است. پيدايش، شكل گيرى و گسترش دستور زايشى كه از آن به مثابه انقلاب سوم در تاريخ مطالعات زبانى نيز ياد مى شود موضوع اصلى كتاب زبان شناسى نظرى است.
بخش ديگر فعاليت هاى علمى دبير مقدم شامل مقاله هاى مهم و تأثيرگذار وى درباره زبان شناسى است. مقاله هايى كه طى بيست و چند سال گذشته نگاشته و در آنها كوشيده است ضمن طرح ديدگاه هاى نظرى مطرح درباره موضوع مورد بحث، توصيف هاى پيشين ارائه شده توسط زبان شناسان و دستورنويسان ايرانى و غيرايرانى را در آن زمينه معرفى كند و سرانجام تحليل خود را از آن مباحث به دست دهد. از آنجا كه وى قوياً بر اين باور است كه شناخت بهتر وضعيت همزمانى يك زبان نيازمند بهره گيرى از داده ها و شواهد تاريخى است همواره كوشيده است در هر بخشى كه شواهد تاريخى فراهم است از آن در تحليل ها استفاده كند. همچنين در ارائه توصيف و تحليل همزمانى از موضوع مورد بحث شواهد و استدلال هاى ساختارى (اعم از نحوى، صرفى و واجى)، معنايى، كاربرد شناختى و رده شناختى را در نظر داشته است زيرا اعتقاد راسخ دارد كه تنها اتخاذ منظرى فراگير به مطالعه زبان مى تواند به شناخت عميق تر ما از آن پديده زبانى كمك كند. از مهم ترين مقاله هاى وى مى توان به «مجهول در زبان فارسى»، «ساخت هاى سببى در زبان فارسى»، «فعل مركب در زبان فارسى»، «زبان شناسى نوين دستاوردها و افق ها»، «دكارت و زبان شناسى» و... اشاره كرد. لازم به ذكر است منتخبى از اين مقاله ها شامل شش مقاله فارسى و سه مقاله انگليسى بزودى در قالب كتابى با عنوان «پژوهش هاى زبان شناختى فارسى» منتشر مى شوند. مقاله هاى انگليسى اين كتاب در مجله هاى تخصصى اين رشته در خارج از كشور انتشار يافته اند و دو مقاله اين مجموعه نيز توسط يكى از زبان شناسان ايرانى مقيم آلمان ترجمه و چاپ شده است. وى در مقاله هاى اين مجموعه علاوه بر توصيف، تحليل و تبيين داده هاى زبان فارسى، يافته ها را با ادعاها و پيش بينى هاى نظريه هاى زبانى مختلف مقايسه كرده و نشان داده است كه در چه مواردى اين نظريه ها كارآمدند و در چه مواردى بايد نظريه را مورد بازنگرى قرار داد تا بتواند داده ها و شواهد زبان فارسى را تبيين كند. محمد دبير مقدم براى معرفى مكتب هاى زبان شناسى امروز و همچنين بيان نظريه هاى خود به سخنرانى هاى مختلف و متعدد در داخل و خارج از كشور پرداخته. ضمن اينكه به گردآورى مجموعه مقالات ارائه شده در كنفرانس هاى زبان شناسى همت گمارده است كه مى توان به گردآورى مجموعه مقاله هاى نخستين كنفرانس زبان شناسى (۱۳۷۲)، گردآورى مجموعه مقاله هاى سومين كنفرانس زبان شناسى (۱۳۷۶) و مجموعه مقاله هاى پنجمين كنفرانس زبان شناسى (۱۳۸۲) اشاره كرد. دبير مقدم درباره پيشرفت علم زبان شناسى در ايران معتقد است كه ما نبايد رشته هاى انسانى را با ديگر رشته هاى علمى متفاوت بدانيم. در علوم انسانى هم بايد تحقيقات ما با جوامع بين المللى يكسان باشد. ما بايد درباره اين علوم هم با ديگر كشورها تعامل داشته باشيم. با توجه به منابع و گنجينه هايى كه در ايران موجود است و خاص كشور ماست براى پيشرفت علم و شناساندن سطح علمى كشور و دانشگاه هايمان تلاش كنيم به نحوى كه سهم مهمى در تحولات رشته مورد علاقه و مطالعه خود داشته باشيم. وى با اين اميد درباره جايگاه ايران از نظر علم زبان شناسى و ميزان پيشرفت ايران در چند سال گذشته مى گويد: «خوشبختانه در دوره كارشناسى ارشد و دكترى دانشجويان بسيار علاقه مندى وجود دارند كه تحقيقات بسيار ارزنده اى انجام داده اند. سطح علمى اين رشته در كشور ما بسيار قابل توجه است. به عقيده بنده در پانزده سال گذشته اين رشته بسيار ترقى كرده است. گنجينه اى غنى هم به صورت كتابخانه فراهم كرده ايم». وى با بيان اينكه هم اكنون پانزده مجله تخصصى بين المللى در اختيار دانشجويان زبان شناسى قرار مى گيرد، مى افزايد: «دانشجويان ما با علم روز دنيا آشنا هستند و بدين ترتيب فاصله اى بين علم ما و ديگر كشورها به وجود نمى آيد». همان طور كه گفته شد علاوه بر تحقيق و پژوهش يكى از مهم ترين دغدغه هاى دبير مقدم تدريس است. وى با تلاشى خستگى ناپذير و عشقى پايان نيافتنى به راهنمايى دانشجويان مى پردازد و براى ارائه پايان نامه هاى دانشجويان آنها را با مهربانى همراهى مى كند. رساله هاى دكترى فراوانى در دانشگاه علامه طباطبايى، دانشگاه تهران و دانشگاه تربيت مدرس با مشاوره و راهنمايى او انجام گرفته اند به طورى كه اين امر از جمله وقت گيرترين مشغله هايش به شمار مى رود. وى با صرف عمر خود در اين راه به رشد و بالندگى علم زبان شناسى كمك شايان توجهى مى كند. ضمن اينكه پيش از اين با برعهده گرفتن سمت هاى اجرايى به ايجاد جايگاه براى اين علم نوپا يارى ها رسانده بود. از سمت هاى اجرايى دكتر محمد دبير مقدم مى توان به اين موارد اشاره كرد: مدير گروه زبان انگليسى و زبان شناسى در دانشگاه تربيت مدرس، مدير گروه زبان و ادبيات انگليسى دانشگاه تربيت مدرس، مدير گروه زبان شناسى در دانشگاه علامه طباطبايى از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۶ و معاون پژوهشى دانشگاه علامه طباطبايى از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۵. از ديگر فعاليت هاى مهم دبير مقدم بايد به همكارى وى با نشريه هاى تخصصى و علمى اشاره كرد. وى با عضويت در هيأت تحريريه مهم ترين نشريه ها در زمينه زبان شناسى نقش ارزنده ديگرى را در معرفى و ترويج اين رشته مهم و پرنقش در زندگى انسان ايفا كرده است. مجله هاى زبان شناسى مركز نشر دانشگاهى، مجله پژوهش دانشكده زبان هاى خارجى دانشگاه تهران، مجله زبان و ادب دانشكده ادبيات فارسى و زبان هاى خارجى دانشگاه علامه طباطبايى و مجله علوم انسانى دانشگاه شهيد باهنر كرمان از همكارى وى بى نصيب نبوده اند ضمن اينكه مهم ترين فعاليت او در اين زمينه را مى توان همكارى اش به عنوان سردبير با مجله دستور فرهنگستان زبان و ادب فارسى دانست. در پايان بايد گفت محمد دبير مقدم كه روزگارى در دانشگاه تهران نزد استادان بى نظيرى چون دكتر على اشرف صادقى، دكتر فاطمى، دكتر على محمد حق شناس و... به علم آموزى مشغول بود، اينك در پنجاه و دو سالگى به منبعى از علم و تجربه براى دانشجويان و علاقه مندان زبان شناسى تبديل شده است. منبعى كه پس از سالها مطالعه و پژوهش اينك خستگى ناپذير و پرانرژى آماده انتقال آموخته ها و تجربيات خويش به دوستداران پژوهش در زبان است.
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم شهریور 1387 ساعت 13:54 شماره پست: 33
حلول ماه مبارک رمضان مبارکباد
التماس دعا
شیرین کاری مترجمان زبان فارسی اونم از نوع مترجم ادبی (مقاله طنز)
+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم شهریور 1387 ساعت 13:42 شماره پست: 20
ترجمه زیر را بخونید و در ادامه مطلب نظرات نویسنده طنز را در مورد آن دنبال کنید:
مسافر كه بيدار شد «كيف چرمي و قرمز خود را كه كمربندهاي آن به يك پتوي مشبك ...بسته شده بود. به دست گرفت.»
اين كيفهاي چرمي اگر قرمز باشند. البته كمربند دارند اما كمربند ساعت و كمربند پوتسن و اينجور چيزها با رنگ خاصي ملازمه ندارند. حالا اگر بپرسيد آن پتو چرا مشبك است و پتوي مشبك براي چه كاري خوب است. جوابش اين است كه پتوي مشبك گرچه به خوبي و گرمي پتوهاي چهارخانه يا پيچازي نيست اما به هر صورت براي هواي گرم تابستان كه خوب است. تا زمستان هم مي شود شبكه هايش را وصله انداخت كه خودش سرگرمي سالمي است. تا آن يكي تابستان هم خدا بزرگ است. مقصودم اين است كه پتو را مي شود يك كاريش كرد اما در قصه بعدي خانم زيباي جواني هست كه «لباس مشيك ساده اي به رنگهاي سرخ و سياه به تن دارد»! ....
ادامه این مقاله بسیار زیبا را در ادامه مطلب بخوانید.
آقاي بي گناهي كه منحرف شد : اخيرا كتابي خواندم از نويسنده اي به نام توماس مان، اهل آلمان كه گويا قريب 60 سال پيش يكبار جايزه ادبي نوبل هم گرفته است. شما اگر مختصري اهل ادبيات هستيد و هنوز جايزه اي چيزي نگرفته ايد، سعي كنيد اين كتاب را كه آثار برگزيده اوست تا هر كجا كه توانستيد بخوانيد تا به من حق بدهيد كه بگويم اين جايزه ادبي نوبل هم يك جور دكاني است مثل دكانهاي ديگر. كتاب مجموعه شش داستان است. اولينش «گنجه» نام دارد كه از همان شروع كار «قطار سريعالسير برلين ـ رم وارد ايستگاه اتوبوس مي شود.» علتش هم اين است كه اگر مترجمي، كسي مواظب اين جور قطارها نباشد فوري مي روند وارد ايستگاه اتوبوس مي شوند! قطار كه تاوقف مي كند مي بينيم «در يكي از اطاقهاي درجه اول قطار ... مسافري از جاي خود بلند شد. او بيدار شده بود». آلمانيها اينجوري اند. كاريشان نمي شود كرد هميشه اول از جاي خود بلند مي شوند تا بعد سر فرصت بيدار شوند... مسافر كه بيدار شد «كيف چرمي و قرمز خود را كه كمربندهاي آن به يك پتوي مشبك ...بسته شده بود. به دست گرفت.» اين كيفهاي چرمي اگر قرمز باشند. البته كمربند دارند اما كمربند ساعت و كمربند پوتسن و اينجور چيزها با رنگ خاصي ملازمه ندارند. حالا اگر بپرسيد آن پتو چرا مشبك است و پتوي مشبك براي چه كاري خوب است. جوابش اين است كه پتوي مشبك گرچه به خوبي و گرمي پتوهاي چهارخانه يا پيچازي نيست اما به هر صورت براي هواي گرم تابستان كه خوب است. تا زمستان هم مي شود شبكه هايش را وصله انداخت كه خودش سرگرمي سالمي است. تا آن يكي تابستان هم خدا بزرگ است. مقصودم اين است كه پتو را مي شود يك كاريش كرد اما در قصه بعدي خانم زيباي جواني هست كه «لباس مشيك ساده اي به رنگهاي سرخ و سياه به تن دارد»! باري، وقتي رفيقمان از قطار پياده مي شود...از سر ناچاري «در يكي از خيابانهاي عريض حومه شهر كه مملو از درختان و خانه ها بود به طرف دست راست منحرف شد...» به همين سادگي و قشنگي! حالا هي شما بگوييد كه از نظر علمي چنين و چنان است و هرگونه انحرافي معلول يك رشته عوامل و انگيزه هاي اجتماعي و فلان و بيسار است... اما قضيه آن خياباني كه مملو از درختان و خانه ها بود. اين خيابان را كه خيلي هم بزرگ و معروف است، در زمان جنگ اصلا به همين منظور ساخته اند. يعني هر چه درخت و خانه بيكاره و زيادي اين ور و آن ور پيدا مي شو د مرتب جمع مي كنند مي ريزند آنجا. بعد از اينكه آقاي مسافر خوب منحرف شد «از سه يا چهار كوچه عبور كرد و سرانجام جلوي يك در چوبي ايستاد» روي در پلاكي نصب بود كه روي آن نوشته بودند «در طبقه سوم اين خانه اتاق اجاره داده مي شود. او گفت: اي بابا؟! خوشبختانه مسافر اتاقها را مي پسندد و اجاره مي كند. در يكي از این اتاقها گنجه بزرگی را خيلي خوب در مشکلات دیوار جا داده بودند. من هیچ نمي دانم چه كلكي زده بودند تا توانسته بودند يك گنجه بزرگ را در مشکلات دیوار (كه جاي كوچك غرقه مانندي است براي قرار دادن چراغ) جا بدهند. همين قدر مي دانم كه كار صاحبخانه را خيلي مشکل کردند. او گنجه را مخصوصا در درگاه بين دو اطاق جا داده بود و ديواره پشتی گنجه را هم برداشته بود و جايش پرده كوبيده بود تا از اتاق ديگر يكنف ربتواند پنهاني وارد گنجه شود. به هر حال آخر شب وقتي مسافر مي خواهد لبتسهايش را در گنجه بگذارد ناگهان مي بیند كه گنجه خالي نیست و مه پيكري، موجودي مليح، يكي از بازوان نازك و لطيف خود را بالا برده و با انگشتش قلاب سقف گنجه ر اگرفته بود...» «از اين به بعد...هر شب زن را در گنجه خود مي يافت و به او گوش فرا مي داد. آيا او چند شب، چند روز، چند هفته يا چند ماه در اين منزل يا در اين شهر ماند؟ ذكر كردن رقمي به كسي سودی نمي رساند ..آيا كسي وجود دارد كه از يك رقم اسف انگيز مسرور شود؟ (ارقام از صفر تا حداکثر 9 اسف انگيزند و از 9 به بالا سرورانگيز) به علاوه مي دانیم كه تعداد زيادي از پزشکان به او گفتند كه مدت مديدي طول نمي كشد....»
قضيه به شدت دويدن اطريشي ها در افريقا و بقيه قضايا
«ژنرال داگلاس مك آرتور» كه يكي از فرماندهان برجسته امريكايي در جنگ جهاني دوم بود، ضمن يك كشمكش ادبي با مترجم فارسي كتاب سلطان ياران «هدف گلوله قرار گرفت» ص 396. وي هنگام حادثه صد و بيست سال را شيرين داشت و سي و چند سال مي شد كه در جايي رؤيت نشده بود. وقتي مردم خودشان را به ژنرال رساندند بي حال و هوش كنار پياده رو افتاده و «پوست او مرده» ص 200. آنها هم فوري دست به كار شدند و پوستش را با احتياط كندند تا شايد حالش جا بيايد ...من كه خيال نمي كنم مثل اولش بشود، يعني به درد ژنرالي كه ديگر نمي خورد. به دنبال اين قضيه معلوم شد ضارب قبلا هم امريكايي خوش قد و قامتي را كه در محافل ادبي جهان به سلطان باران شهرت داشته و به توصيه سال بلو نويسنده كتاب، قرار بوده در رشته پزشكي درس بخواند «در يك محلول دارويي انداخته» است! ص 35 كه همانجا اقلا داروسازي بخواند. از قراري كه مي گويند محلول توي حوض داروخانه يا همچو جايي بوده است. ضارب ظاهرا در مورد مك آرتور هم همين نقشه را داشته اما ژنرال كه از خانواده بزرگ و نجيبي بوده هيچ جوري حاضر نشده لب حوض برود. اين گذشت و كارها داشت به همين سادگي و سياق به قاعده پيش مي رفت كه خبر رسيد «اطريشي ها (Ostriches) درگرماي توان فرساي افريقا دارند به شدت مي دوند و پيشروي مي كنند» ص 163. اين بود كه فرانسوي ها و آلماني ها و بقيه دارو دسته معروف هم فوري تيمهاي دو ميداني خودشان را به طرف افريقا حركت دادند. آن وقت مدتي تو بدو و من بدو درگرفت و يك بيست سي ميليون نفر نفله و گم و گور شدند. شما اگر شخصا در افريقا دويده باشيد تصديق مي كنيد كه رقم تلفات چندان بالا نبوده است... اين اطريشي ها هم جدا يك چيزيشان مي شود چون تا فرصت پيدا كنند ترتيبي مي دهند كه حتما وليعهدشان كشته شود وگرنه مي روند افريقا به شدت مي دوند! حالا لابد خيال مي كنبد كتاب سلطان باران تمامش راجع به ترور و دوهاي ميداني و اين جور چيزهاست. البته كه اين طور نيست. دستورات بهداشتي و طبي هم دارد. مثلا شما اگر ديديد استقامت پشتيبان تعريفي ندارد، حكما عيب و ايراد از جلو است و بايد همكاري را بكنيد كه سلطان كرد: «آرواه هايم را به شدت به يكديگر فشار داده و دندانهايم را محكم قفل كرده بودم تا استقامت پشت خود خود را تقويت نمايم، چون كه به نظر مي رسيد طاقت چنداني ندارد.» ص 200 خوشبختانه اين روش به طريقه معكوس هم نتيجه مي دهد يعني شما پشتتان را محكم قفل منيد آواره هايتان حسابي تقويت مي شود! لابد ديده ايد كه گاهي ناغافل به آدم حمله مي كنند. قهرمان داستان كه اين بلا به سرش آمده است شيوه ضد حمله را به ما ياد مي دهد. مي گويد در همان لحظات اول «تصميم گرفتم قبل از آنكه اوقاتم تلخ شود از وزن بدن خودم سريعا بهره گيري كنم بنابراين.... آن مرد را به زمين افكندم ...و با هر دو دست صورتش را محكم چسبيدم. به اين ترتيب جلو چشمهايش را گرفتم و نفس كشيدن برايش مشكل شد.» ص 97. كارش تمام است. فقط براي اينكه جايي را نبيند، احتياطا جلو دماغ و دهن آن مرد را محكم بچسبد. درباره طرز پرهيز از بوي زننده هم شرح كوتاهي در كتاب آمده است. سلطان كه بوي بد را دوست ندارد در جستجوي راهي است تا لاشه متعفني را از محل سكونت خود را دور كند. مي گويد: «بيش از آن طاقت نداشتم. از جايم برخاستم و پتويي زير چانه ام قرار دادم تا مانع تنفس بوس زننده شود.» ص 199. يادآوري مي شود كه براي چانه هاي معمولي يك دستمال معمولي كافي است. (حالا مي فهمم كه چرا معلم موسيقي ما در دبستان، هر وقت م يخواست ويلون بزند يك دستمال زير ژانه اش قرار مي داد!» باري، از آنجا كه شناخت بقاعده هنرمند به درك بهتر آثار او كمك مي كند، بايد بيش از خواندن بقيه ماجراهاي كتاب، با نويسنده آن كه سال بيلو است آشنا شويم. به حكايت پيشگفتار كتاب، «آقاي سال بيلو// دوران بلوغ خود را در شيكاگو سپري نمود... چند صباحي را در شهر پاريس اقامت گزيد و سفرهاي متعددي به ديگر نقاط اروپا نمود. آقاي سال بيلو علاوه ب رنوشتن مقاله و داستانهاي كوتاه، داستانهاي چندي به نگارش درآورده است...» ص 3. و چون قرار آكادمي سوئد اين است كه هر سال به آقاياني كه علاوه بر نوشتن مقاله و داستانهاي كوتاه «داستانهاي چندي به نگارش درآورده باشند، جايزه نوبل بدهد، يك سال هم يكي به آقاي سال بيلو از براي اينكه آكادمي ديگر كاري ندارد به اينكه كي دوران بلوغش را كجا سپري نموده زنش كه نم يخواهد بشود! به ديگر نقاط هم كه چند صباحي سفرهاي متعدد كرده، هيچ عيب ندارد. اقاي ديگري كه دوران بلوغش را همان سمتها گذرانده هندرسون است. نامبرده كه نقش اول را در قصه ما به عهده دارد، آدمي است شيرين عقل و ميليونر. يعني يكي از همين آمريكايي هاي معمولي است. با دو متر قد و صد كيلو وزن. خودش مي گويد: «وقتي متولد شدم شش كيلو وزن داشتم و جا به جا كردن من كار مشكل بود.» ص 6. ناچار آنقدر «جابجا» نكردند تا شد 30 كيلو و خودش راه افتاد رفت! البته هندرسون مي توانست به جاي «جابجا كردن من» بگويد «زايمان من» اما در اين صورت شما خيال مي كرديد آقاي هندرسون احتمالا خودش زاييده است! بايد قبول كرد كه در اين قضيه عيب از زبان فارسي است نه از آقاي هندرسون. وقتي هندرسون حسابي بزرگ شد، رفت دنبال كار آزاد و براي خودش «يك پادشاهي خوكداني راه انداخت» ص 31 كه اتفاقا خيلي گل كرد. يعني پادشاهان سلسله اولش بقدري در بين مردم محبوبيت پيدا كردند كه همان روزهاي اول سلطنت مصرف شدند اما نمي دانم چرا سلسله دوم واداد و دنبال كار را نگرفت. هندرسون هم با استعداد و پشت كاري كه داشت رفت سراغ مختصر آب و ملكي كه از پدرش مانده بود و آن را هي توسعه داد و داد تا اينكه «وارث يك ايالت بزرگ شد. » ص 33. اين دولت امريكا هم به جاي اينكه صبح به صبح ايالات خودش را بشمرد همه اش چشمش دنبال ايالات ديگران است. خلاصه هندرسون ثروت هنگفتي به هم زد و دیگر كاري نداشت جز اينكه زن بگیرد و گرفت. اوایل كه تازه با همسرش آينده اش لي لي آشنا شده بود خيلي دلش مي خواست «رفتار خوشايندي» با او داشته باشد اما يك شب كه با لي لي بود مادر دختره سر رسيد و از ديدن هندرسون حسابي اوقاتش تلخ شد ولي فوري «تصميم گرفت رفتار خوشايندي داشته باشد... و لي لي را كتك بزند»! ص 18، اين بود كه هندرسون هم فكر كرد «رفتار خوشايند» با لي لي را بگذارد براي بعد از ازدواج. مدتي كه گذشت زن و شوهر رفتند كنار دریا و در هتل ساحلی يك سوئيت (Suite)براي خودشان گرفتند و آن را پوشيدند! نمي دانم چرا اقلا دو دست سوييت نگرفتند؟ من فكر مي كنم آدم هر چقدر هم خاطرخواه زنش باشد وقتي با او توي يك لباس برود كم كم حانش بالا مي آيد. به هر حال هندرسون چاره را در اين ديد كه همين يك دستگاه سوييت از نوع مخصوص را عجالتاٌ جمع ببندد و بگويد: «ما لياسهاي مخصوص خودمان را پوشيده بوديم و من لباس شنا به تن داشتم .» ص 11. خوبي اين جور لباسها اين است كه آدم مي تواند با آن همينطور شناكنان سري هم به اداره بزند! هندرسون روي هم رفته در مورد آپارتمان و سوييت و اين جور چيزها خيلي خوش شانس است.» خودش تعريف مي كند كه در مسافرت فرانسه هم وقتي براي تماشاي يك كليساي قديمي به شهركي در حوالي پاريس رفتيم از همان سحرگاه كه به آنجا رسيديم براي اتومبيل كوچك ما محل مناسبي پيدا شده.» ص 27. آدم واقعا هيچ انتظار ندارد صبح كله سحر كه در فرانسه قيامتي است. براي اتومبيل محل مناسب و مرغوب پيدا شود. هندرسون هم كه كمي خجالتي است رويش نشده اسم اصلي چيزي را كه پيدا شده بگويد. چون اين جور كه پيداست او ماشينش را شب گذاشته بوده جلوي هتل و صبح كه از هتل بيرون مي آيد. خبر مي شود كه اتومبيل فلت (Flat) پيدا كرده است [= پنجر شده است] َََََِِِاو هم به جاي اينكه برود به ماشينش نگاه كند فوری مي رود به كتاب لغت نگاه مي كند مي بيند بله، اين چيزي كه پيدا شده يك دستگاه آپارتمان است!... باري بگذریم. زندگی آقای هندرسون و بانو بالاخره هيچ جوري سر نگرفت. يك بند با هم جنگ و دعوا داشتند و آقا هم از كوره در مي رفت و داد مي زد. من عاقبت از دست تو «خودم را له خواهم كرد.» ص 26. البته يكي ديگر از افراد فاميلشان هم قبلا «در يك كشمكش خانوادگي مغز خودشان را له كرده بود.» ص 26. مقصودم اين است كه خانواده شان طرز له كردن خودشان را خوب بلد بودند و زحمتي نداشت! خلاصه كار به جايي كشيد كه ديگر جان هندرسون از دست مترجم به لب رسيد و سر گذاشت به بيابان! هرچه هم مترجم به او اصرار كرد كه عوضش بيا ببرمت هلند زير بار نرفت حق هم داشت چون اگر اين جور دعوتهاي خصوصی به هلند باب شود و فردا شما لاي هر رمانی را باز كنيد مي بينيد همه آدمهای خوشگل و مقبولش را برده اند مهمانی...! به هر حال، هندرسون سر به بیابان گذاشت و رفت و رفت تا رسید به سرزمین افریقا كه جاي بي سر و صدايي بود و آدم مي توانست حسابي به كار خودش برسد. اين بود كه حال هندرسون كم كم جا آمد و شروع كرد توي دشت و صحرا گشتن و زمزمه هاي شيرين سر دادن: اينك «زندگي بسيار در اوايل خود است و من از مسير بدور افتاده ام. خورشید شعله ور مي سازد و متورم مي نمايد. حرارتي را كه خورشيد از خود بیرون مي تراود خودش عشق است. من اين شفافيت را در قلب خود دارا هستم. قاصدكها در هوا معلق اند. من مي كوشم تا اين روييدني هاي سبزرنگ را جمع آوري كنم. من گونه هاي باد كرده از فرط عشق خود را با قاصدك هاي زرد رنگ مي چسبانم...» ص 399. اما توي شهر و دور از طبيعت تا آدم مي خواهد ناسلامتي براي خودش يك خرده متورم شود و گونه هايش را از فرط عشق قدري باد كند، فوري مي برند بیمارستان و مي خوابانندش ... جداً زندگي در آغوش طبيعت،چيز ديگري است. هندرسون از اينكه سرانجام توانسته بود از شر اهل و عيال و شهر و ديار خلاص شود خيلي راضي و خوشحال بود و اغلب با خود مي گفت : «من پرتاب نموده و من اينجا هستم.» ص 466. عده زيادي از دوستداران سلطان باران عبارت اخير را بكلي بي معنی مي دانند و خيلي ها هم بر عكس معتقدند كه بسيار با معني و عميق است. ما فعلا و تقريبا متمايل به همين گروه بر عكس
هستيم . از كجا معلوم كه ميان اين عده زياد صاف بيايند يقه ما يكي را بگيرند؟ متاسفانه دوران طلايي زندگي هندرسون در آغوش طبيعت، خيلي كوتاه بود و بد جوري تمام شد. منظورم اين است كه و ساعت به غروب مانده از يك روز دلپذير پاييزي دسته اي از افريقايي هاي نيمه خوار هلهله كنان سر رسيدند نا غافل دور هندرسون حلقه زدند و دستگيرش كردند. گويا داشت محيط زيست را آلوده مي كرد! خلاصه از آنجا يك راست بردندش به قصر سلطان. اتفاقا سلطان هم سر خدمتش حاضر بوده و روي تخت عاج ولو شده بود اما: «صورتش خيلي عصباني بود...و اطراف موهاي پرپشت او كه در حدود سه سانت ارتفاع موهايش مي رسيد، به نظر مي رسيد كه رنگ آبي آسمان در آن منعكس شده باشد، مثل زماني كه چند شمعي در جنگل افروخته گردد و در اطراف اين شمع هاي سياه رنگ،رنگ آبي را شرو ع به چشمك زدن نمايد.» ص 431. بله وقتي قلم در دست اهلش قرار بگيرد اين جوري مي شود يعني آن قدر نرم و راحت روي كاغذ مي گردد كه آدم اصلا نمي فهمد شرحي كه با سر و كله سلطان شروع شده بود چه جوري تبديل شده به تابلوي جنگلي در شب! ضمنا من اگر به جاي نقاش بودم ارتفاع را طبق روش معلوم، از سطح دريا محاسبه مي كردم نه از سر سلطان! (من خودم براي محاسبه ارتفاع موهاي سر مردمي كه در سرزمينهاي پست تر از سطح دريا زندگي مي كنند، از همين روش استفاده كردم، چيزي درنيامد. احتمالا همه شان كچل اند.) باري هندرسون همان طور كه پايين تالار در ميان نگهبانان ايستاده بود و منتظر سرنوشتش بود ديد كه سلطان تكاني نخورد و «گلويش را صاف كرد.. و يكي از زنهاي برهنه زيبا دارويي به سلطان داد تا بتواند تف كند.» ص 223. متاسفانه اغلب سلاطين افريقا همين جوري تفشان نمي آيد، اين است كه تعدادي از نديمه هاي مخصوص دربار هميشه مراقب و مواظب اند كه فصل به فصل به سلطان دارو بدهند! (حالا چه اصراري دارند كه آنقدر تف كنند؟..) خلاصه، مقصود اين بود كه به قول مترجم، بگوييم «كتابي كه با نام سلطان بران به خواننده ارجمند تقديم مي گردد. يكي از آثار برجسته آقاي سال بيلو مي باشد... در اين كتاب نويسنده تصويري گويا از انسان سرگشته و حقيقت طلب قرن معاصر را در قالب يك داستان طنزآميز آنچنان مي نمايد...» ص 4، كه ما (قسمتي از آن را) نمايانديم و حالا ديگر حسابي خسته شديم!..
درباره ي ناصر نيرمحمدي
محل تولد:تهران تاريخ تولد:1304 نام فرزندان طبع: كاغذ سياه، دربسته، سياحتي در دنياي ترجمه ها، سردبيري مجلات: فردوسي، خوشه، ماهنامه فرهنگ، فرهنگ و زندگي
آشنایی با استادان زبانشناسی(5)
+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم شهریور 1387 ساعت 13:18 شماره پست: 19
دکتر کورش صفوی
زندگینامه: كوروش صفوى متولد سال ۱۳۳۵ است. در مدرسه عالى ترجمه در آلمان و اتريش، زبان آلمانى خوانده و دكتراى زبان شناسى اش را از دانشگاه تهران گرفته است. عنوان رساله دكترايش «اسباب ايجاد نظم در ادب فارسى» بود. او تحصيلات ابتدايى و متوسطه خود را در آلمان و اتريش به پايان برد و در سال ۱۳۵۰ به تهران بازگشت. در همان سال مجدداً از دبيرستان معروف هدف ديپلم رياضى گرفت. در سال ۱۳۵۴ يعنى حدوداً در هجده سالگى از مدرسه عالى ترجمه موفق به اخذ مدرک کارشناسى در رشته زبان آلمانى شد و در همان سال براى ادامه تحصيل به آمريكا رفت و پس از نزديك به يك سال و اندى تحصيل در رشته زبان شناسى، به دليل بيمارى پدر به ايران بازگشت و دوره هاى كارشناسى ارشد و دكترايش را در دانشگاه تهران گذراند.
به ادامه مطلب رجوع کنید.
کورش صفوی
زندگینامه: كوروش صفوى متولد سال ۱۳۳۵ است. در مدرسه عالى ترجمه در آلمان و اتريش، زبان آلمانى خوانده و دكتراى زبان شناسى اش را از دانشگاه تهران گرفته است. عنوان رساله دكترايش «اسباب ايجاد نظم در ادب فارسى» بود. او تحصيلات ابتدايى و متوسطه خود را در آلمان و اتريش به پايان برد و در سال ۱۳۵۰ به تهران بازگشت. در همان سال مجدداً از دبيرستان معروف هدف ديپلم رياضى گرفت. در سال ۱۳۵۴ يعنى حدوداً در هجده سالگى از مدرسه عالى ترجمه موفق به اخذ مدرك كارشناسى در رشته زبان آلمانى شد و در همان سال براى ادامه تحصيل به آمريكا رفت و پس از نزديك به يك سال و اندى تحصيل در رشته زبان شناسى، به دليل بيمارى پدر به ايران بازگشت و دوره هاى كارشناسى ارشد و دكترايش را در دانشگاه تهران گذراند. كوروش صفوى از سال ۱۳۵۶ به استخدام دانشگاه علامه طباطبايى درآمد و عضو هيأت علمى گروه زبان شناسى آن شد. كوروش صفوى بيش از ۱۲۰ مقاله تحقيقى در زمينه هاى مختلف زبان شناسى، به ويژه معنى شناسى، مطالعات ادبى و ترجمه شناسى تأليف و ترجمه كرده كه در مجلات پژوهشى مختلف منتشر شده است. تأليف بيش از ۵۰۰ مقاله از مدخل هاى دانشنامه ادب فارسى نيز از جمله فعاليت هاى قابل ثبت اوست. اولين كتاب صفوى در سال ۱۳۶۰ توسط بنگاه ترجمه و نشر كتاب منتشر شد. با اين همه شايد معروف ترين و پرخواننده ترين كتاب كوروش صفوى «دنياى معرفى» از گوردر باشد كه درساليان اخير ميان جماعت كتابخوان حسابى گل كرد؛ كتابى كه حسن كامشاد هم آن را ترجمه كرده است. «نگاهى تازه به معنى شناسى»، «سه رساله درباره حافظ»، «ذهن و زبان»، «زبان و انديشه»، «ديوان شرقى - غربى» از گوته، «درآمدى بر معنى شناسى» و ... از آثار معروف كوروش صفوى است كه برخى تأليف و برخى ترجمه اند. «از زبان شناسى به ادبيات: جلد اول نظم» از ديگر كارهاى معروف و محبوب كوروش صفوى است كه پژوهشى مفصل و در خور در زبان شناسى ساختارى و زبانشناسى در ادبيات است كه بارها تجديدچاپ شده است. جلد دوم اين كتاب كه به زبان شناسى ساختارى در شعر مى پردازد توسط حوزه هنرى منتشر شده و ديوان شرقى - غربى گوته هم بارها توسط نشر هرمس به بازار نشر روانه شده است. از ديگر كتابهاى مشهور كوروش صفوى مى توان به دو كتاب «محفل فيلسوفان مرده» كه ترجمه است و «منطق در زبان شناسى» اشاره كرد . برخى از آثار وى عبارتند از: درآمدى بر زبان شناسى، نگاهى تازه به معنى شناسى، سه رساله درباره حافظ، ذهن وزبان، زبان و انديشه، ديوان شرقى - غربى (از گوته)، دنياى مصرفى از گوردر، «درآمدى بر معنى شناسى»، از زبان شناسى به ادبيات: جلد اول نظم، از زبان شناسى به ادبيات: جلد دوم شعر، منطق در زبان شناسى، محفل فيلسوفان مرده (ترجمه)، زبان هاى دنيا (ترجمه)، آشنايى با تاريخ زبان شناسى، آشنايى با نظام هاى نوشتارى و آشنايى با تاريخچه زبان هاى ايرانى (در دست چاپ) - تأليف و انتشار بيش از ۶۰۰ مقاله علمى در مجلات مختلف زبان شناسى ايران و جهان.
+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم شهریور 1387 ساعت 13:1 شماره پست: 18
دکتر محمد رضا باطنی
منبع: سایت بی بی سی
دکتر محمد رضا باطنی، زبان شناس، بیست و هفت سال پیش، به سال ۱۳۶۰ در چهل و هفت سالگی، سنی که تازه یک استاد دانشگاه به بار می نشیند، تن به بازنشستگی اجباری داد.
اگر بازنشسته نمی شد در همان دورانی که هر چند روز یک بار لیست بلند بالایی از استادان اخراجی در روزنامه ها منتشر می شد، اخراجش می کردند. می گوید بعد که بر حسب تصادف فهرست اخراجی ها را دیدم چون الفبایی بود نام خودم را اول لیست دیدم.
مقاله کامل را در ادامه مطلب بخوانید
"بهار سال ۵۹ بود... دانشگاه ها تعطیل شد، ولی ما به دانشکده سر می زدیم. یک روز خبر دادند که ستاد انقلاب فرهنگی از استادان دانشکده ادبیات خواسته است در دانشکده حقوق جمع شوند تا مطالبشان را برای آن ها بگویند... پس از افتتاح جلسه، آقای سروش مفصل صحبت کرد. بعد هم یک نفر دیگر حرف زد...این ها به این نیت آمده بودند که وانمود کنند با استادان مشورت شده است و بعدها نگویند پشت درهای بسته تصمیم گرفته اند. این بود که بلند شدم و گفتم فرهنگ، انقلاب بر نمی دارد ... ".
متولد ۱۳۱۳ اصفهان است و اکنون در هفتاد و سه چهارسالگی، پنجاه سال است که در تهران زندگی می کند، و در این شهر پر ازدحام با همسرش شهین – شاگرد سابقش که ۴۰ سال از ازدواج شان گذشته - در محلی آرام، در آپارتمانی نسبتا راحت اما بی ذره ای تجمل و جلال و جبروت، سکونت دارد.
هر دو فرزندش - شیدان و آرش - چند سالی است که از ایران رفته اند، و دلتنگی خانه که هرگوشه اش با خود یاد و یادگاری از فرزندان سفرکرده دارد، با بازیگوشی های توله ای – پوشکا – که اینک شش ساله است، کم رنگ تر شده است.
پس از ترک دانشگاه و بازنشستگی اجباری، خانه نشین شد – کلافه از بیکاری و دستخوش افسردگی شدید. تا این که یک روز تلفن زنگ زد و به کار دعوتش کردند؛ یک کارخانه گچ تحریر مدیر عامل می خواست. اگر چه او اهل کارهائی از این دست نبود اما چون دعوت کننده دکتر ضیایی، معاون پیشین دانشگاه تهران، بود پذیرفت.
پنج شش ماهی از کار تازه اش نگذشته بود که سیل انقلاب آن کارخانهً کوچک را هم بلعید؛ و پی آمد مصادرهً کارخانه، خانه نشینی دوباره بود. ناگزیر می بایست به جستجوی کار دیگری برمی آمد، اما برای یک استاد دانشگاه که سال ها سروکارش با علم بوده، چه کاری درخور است: "یک شب با خودم فکر کردم که کار اصلی من در زندگی، کار علمی است. حالا اگر از زبان شناسی زده شده ام و نمی خواهم حتا فکرش را هم بکنم، پس بروم دنبال یک کار دیگر. آمدم نشستم به ترجمه کردن. اولینش همان کتاب "درآمدی بر فلسفه" بوخینسکی بود..." و بعد هم کتاب های دیگری چون "انسان به روایت زیست شناسی" که به اتفاق همسرش ترجمه کرد، "فیزیولوژی خواب"، "دانشنامهً مصور"، "ساخت و کار ذهن"، و ... اما این کارها برای کی نان و آب داشت که برای دکتر باطنی داشته باشد.
پس از چندی همکاری با انتشارات فرهنگ معاصر را آغاز کرد و دست به کار فرهنگ نویسی شد و اکنون بیش از دو دهه است که دست در این کار دارد. می گوید: "من از طریق دکتر حق شناس با مؤسسه فرهنگ معاصر آشنا شدم. ابتدا قرار شد برای فرهنگ معاصر یک فرهنگ انگلیسی – فارسی توریستی کوچک تهیه کنم".
اما بعد ناشر پیشنهاد کرد که همان را کمی مفصل تر کند که به درد دبیرستان بخورد. چندی بعد باز ناشر از وی خواست آن را کامل تر کند و به صورت یک فرهنگ یک جلدی درآورد: "به این ترتیب، فرهنگ نویسی آهسته آهسته در من رسوخ کرد و تمام توجهم را به خود جلب کرد".
ویراست اول فرهنگ یک جلدی ِ انگلیسی – فارسی معاصر پس از هفت سال منتشر شد و جایزۀ اول کتاب سال را از آن ِ خود کرد: "ولی من از شرکت در مراسم و گرفتن جایزه ای که به کتاب تعلق می گرفت امتناع کردم".
اکنون ویراست سوم آن فرهنگ با یاری همکارانش با عنوان "فرهنگ انگلیسی – فارسی پویا" از سوی موسسۀ فرهنگ معاصر منتشر شده است. آخرین دستاورد او و همکارانش "فرهنگ فعل های گروهی" ( phrasal verbs ) است و در حال حاضر دست اندرکار تدوین فرهنگ فارسی – انگلیسی است.
دوران کودکی دشواری داشته، آنقدر که یادش هنوز در خاطرش تلخ است. چشمان آبی اش که قاعدتا می بایست ویژگی جذاب چهره اش به شمار آید، برعکس مورد تمسخر همسالانش بود. به محض اینکه به کوچه می رفت تا با آنان بازی کند، شعری ساخته بودند که برایش دم می گرفتند: "زاغولی ببه چشم وزغی".
در زبان عامیانهً اصفهانی به مردمک چشم "ببه" می گویند. این سبب می شد که از کوچه فراری و از بازی با همسالان محروم شود. "با خودم می گفتم چرا باید چشم های من آبی باشد که مورد تمسخر قرار بگیرم... ".
در مدرسه هم وضع بهتر از این نبود. قد و قواره ای نداشت که در تیم فوتبال یا هیچ بازی دیگری شرکتش بدهند. "تنها خرحمالی هایی از نوع مبصری نصیبم می شد... من اصلا بچگی نکرده ام... در تمام آن سال ها احساس می کردم که به من ظلم شده است و همین احساس بود که زندگی را به کامم تلخ می کرد و این تلخی هنوز در من مانده و اثرش را روی زندگی ام گذاشته است. من اصلا آدم شادی نیستم، از نظر تیپ آدم درونگرایی هستم. ممکن است از اینجا تا اصفهان در اتوبوس بغل دست کسی بنشینم و یک کلمه صحبت نکنم.
شاید همین خصلت است که دکتر باطنی را در برخوردهای اول زمخت و انعطاف ناپذیر جلوه می دهد اما پس از چندی معاشرت با شخصی مواجه می شوید که درونش از لطافت چون الماس می درخشد.
بیماری لاعلاج پدر و فقر بی حساب خانواده سبب شد که در دوازده سالگی دست از تحصیل بکشد و برای کسب معاش در بازار اصفهان پادوئی کند. اما چون حساب سیاق بلد بود، سمت منشی را هم یدک می کشید و این برای کودکی که در تمام سال های ابتدایی شاگرد اول بود، آسان نبود. هر روز صبح همکلاسی هایش را می دید که کیف به دست به مدرسه می روند، اما او باید برای کسب معاش به بازار می رفت. "هر بار با چه حسرتی به آن ها نگاه می کردم".
پس از چند سال کار در بازار، شاگرد یک مغازه خرازی فروشی در چهار باغ اصفهان شد و این نقطه عطفی در زندگی اش به حساب می آید. ضمن کار در این مغازه با شرکت در کلاس های شبانه در هیجده سالگی، سیکل اول دبیرستان را به پایان برد و وارد کار معلمی شد.
پنج سال در روستاها و بخش های اصفهان معلم بود و در سراسر این دوره همواره با کسانی که به دیگران اجحاف می کردند، درگیر می شد. در نخستین مدرسه، همان اول کار دید که مدیر از بچه ها پول دفتر صد برگی می گیرد اما به جایش دفتر چهل برگی می دهد.
با مدیر دعوایش شد که چرا حق بچه ها را می خورد. او را به مدرسه دیگری منتقل کردند که پنج کیلومتر دورتر بود. تمام این مسافت را از خانه اش در اصفهان تا مدرسه در روستا با دوچرخه می پیمود: "آن قدر بر روی زین دوچرخه رکاب زده بودم که باسنم زخم شده بود و مادرم گاهی ناچار می شد به باسنم پماد بمالد و اشکش از رنج من درمی آمد".
در مدرسهً دیگر باز با مدیری که پول تمبر کارنامه بچه ها را به جیب می زد درگیر شد و باز به جای دیگری منتقلش کردند، به دولت آباد. در این جا بود که بار دیگر شروع کرد به درس خواندن. می خواست دیپلم ریاضی بگیرد اما لازمه اش این بود که به طور مرتب کلاس برود و او نمی توانست. ناچار به فکر دیپلم ادبی افتاد چون نیاز به حضور مرتب در کلاس نداشت. می توانست درس ها را پیش خودش بخواند و امتحان بدهد.
دیپلم ادبی اش را در تابستان ۱۳۳۶ گرفت، زمانی که بیست و سه ساله بود - در سنی که دیگران لیسانس و فوق لیسانس شان را هم گرفته بودند. پس از دریافت دیپلم برای روشن کردن وضعیت سربازی اش راهی تهران شد. در آن زمان فارغ التحصیلان دبیرستان پیش از شرکت در کنکور دانشگاه، اول باید وضعیت نظام وظیفه شان را مشخص می کردند و ورود به خدمت سربازی برای دیپلمه ها از طریق قرعه کشی انجام می گرفت.
در صف نوبت برداشتن قرعه ایستاده بود که کسی پایش را لگد کرد و او از شدت درد از صف کنار کشید و در گوشه ای نشست. اما تا دردش آرام بگیرد و خشمش از بد حادثه فروبنشیند قرعه کشی به پایان رسیده بود. عده ای به خدمت اعزام شدند و بقیه که هنوز نوبت قرعه کشی به آن ها نرسیده بود معاف. او یکی از معاف شدگان بود.
با یاد آوری چنین رویدادهائی معتقد است که "اتفاق" در زندگی نقش قاطع دارد و بر "انتخاب" مقدم است و در موارد متعددی، زندگی او را شکل داده است؛ در کودکی اگر وجود پاسبانی در فامیل نبود چه بسا از مدرسه رفتن محروم می شد. پس از آن نیز همن اگرهای زاییده اتفاق است که او را از راهی به راه دیگر کشانده است.
در کنکور دانشکدهً حقوق – رشتهً اقتصاد – پذیرفته می شود، یک دو ماهی در کلاس ها شرکت می کند، اما زودتر از آنچه می پنداشت پس انداز اندکش که از راه معلمی به دست آمده بود، ته می کشد.
بی پولی سبب شد به دانشسرای عالی که در امتحان ورودی آن جا هم پذیرفته شده بود برود و با دریافت کمک هزینهً تحصیلی ( ماهی ۱۵۰ تومان ) در رشتهً زبان و ادبیات انگلیسی به تحصیل ادامه دهد. در آن زمان شاگردان اول رشته های مختلف دانشگاهی را برای ادامهً تحصیل به خارج اعزام می کردند و او آن طور که خود می گوید به حسب اتفاق شاگرد اول شد: "در دورهً سه سالهً دانشسرای عالی ، من نه سال اول شاگرد اول شده بودم، نه سال دوم و نه ظاهرا سال سوم، ولی برآیند معدل سه ساله من و شاگردان دیگر مرا شاگرد اول کرد."
در سال ۱۳۳۹ به استخدام دانشسرای عالی درآمد و در سال ۱۳۴۰ به انگلستان اعزام شد. دانشگاه لیدز او را به طور مشروط پذیرفت چون لیسانس زبان انگلیسی را از دانشگاه های ایران قبول نداشتند. اما در لیدز درجه ممتاز آورد و فوق لیسانس اش را همان جا گذراند. سپس از لیدز به لندن رفت چون می خواست با مایکل هالیدی که بزرگترین استاد زبان شناسی آن روز انگلستان بود کارکند.
"کار کردن با هالیدی دشوار بود. یعنی نمی شد دکترای زبان شناسی را با هالیدی، دوساله بگذرانی. دو سال تمام شد اما رساله تمام نشد."
حدود هشت ماه از کارش باقی مانده بود که از سفارت خواست بورس اش را تمدید کنند تا کار رساله اش را به پایان برساند. اما از او ناخرسند بودند چون در دو سالی که در انگلیس بود مقالاتی نوشته بود و سخنرانی هایی کرده بود و مراوداتی، اگرچه نه چندان نزدیک، با اعضای کنفدراسیون دانشجویان داشت که عده ای از آنان مانند پرویز نیک خواه و ... گروهی تشکیل داده بودند و متهم بودند که کار تیراندازی به شاه در کاخ مرمر را سامان داده اند، و این وضعیت را دشوارتر کرده بود.
به هر روی بورس اش را تمدید نکردند و ناگزیر شد به ایران بازگردد. به محض ورود در همان فرودگاه مهرآباد بازداشت شد و تحت بازجویی قرار گرفت. چندی بعد همان رساله ای را که قرار بود در لندن از آن دفاع کند، با جرح و تعدیل هائی به فارسی برگرداند و با عنوان "توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی" در دورهً تازه تأسیس دکترای زبان شناسی دانشگاه تهران از آن دفاع کرد و دکترایش را گرفت.
او که دورۀ تربیت معلم را گذرانده بود و هنوز در استخدام دانشسرای عالی ( دانشگاه تربیت معلم بعدی ) بود، پس از بازگشت به ایران دوباره باید به همان کار پیشین – تدریس زبان انگلیسی – در آنجا ادامه می داد.
از این رو بهتر دید خود را به دانشگاه تهران که تازه رشتهً زبان شناسی دایر کرده بود منتقل کند. در این زمان دکتر محمد مقدم رئیس دپارتمان زبان شناسی دانشگاه بود و هم او بود که زمینه انتقال وی را به دانشگاه تهران فراهم کرد. از همان روز اول که پا در دانشگاه تهران و به رشته زبان شناسی گذاشت دید که تقریبا هیچ کس نمی داند زبان شناسی یعنی چه. فکر می کردند زبان شناس کسی است که چندین زبان خارجی می داند یا دربارهً ریشهً لغات اطلاعات وسیعی دارد. از زبان شناسی تصور فیلولوژی یا فقه اللغه داشتند.
"من چارهً کار را در این دیدم که این علم را رایج و همگانی کنم. اولین مقاله را با این عنوان نوشتم که زبان شناسی چیست؟ ". از آن پس مقاله های بسیاری نوشت و کتاب های متعددی در زمینه زبان شناسی از او به چاپ رسید که پاره ای از آن ها بارها و بارها تجدید چاپ شده است.
دکتر باطنی از همان سال ها به گونه ای همکاری با مطبوعات را با نگارش مقاله هایی پیرامون مسایل اجتماعی و فرهنگی آغاز کرد. نخستین مقاله ای که برای روزنامه ها نوشت یک مبحث اجتماعی و درباره عدم اعتماد بود که آن را برای روزنامه آیندگان فرستاد.
چند روز بعد دید که مقاله اش را چاپ کرده اند و این سرآغاز همکاری با "آیندگان" شد. پیش از آن نیز مقاله هایی برای "سخن" دکتر خانلری نوشته بود. پس از انقلاب هم ابتدا با ماهنامهً "آدینه" و سپس "دنیای سخن" همکاری کرد و مقالاتی نیز در چند نشریهً دیگر از او به چاپ رسید؛ مقالات تأثیرگذاری که مسیر پاره ای حرکات فرهنگی را تغییر داد.
مثال بارز آن نقدی بود که در مجلهً آدینه بر کتاب "غلط ننویسیم" ابوالحسن نجفی با عنوان "اجازه بدهید غلط بنویسیم" نوشت، یا مطلبی با عنوان "کتاب سالی که ضربه فنی شد" دربارۀ کتاب آموزش عربی آذرتاش آذرنوش که بنا به ملاحظاتی از دور کتاب سال بیرون گذاشته شده بود.
در نزد استادان و دانشمندان ایرانی همواره یک سنت پرهیز از کارهای اجرائی وجود داشته که آنان را از آلوده شدن به چنین کارهایی بازمی داشت. دکتر باطنی هم از این سنت جدا نیست. با وجود این یک دوره به کارهای اجرائی تن داده است. اما او آن چنان جدیتی در آن یکی دو سال کار اجرائی به خرج داد که کار دستش داد.
در زمان ریاست دکتر عالیخانی بر دانشگاه تهران یک سال به عنوان مأمور خدمت، ریاست ادارهً آموزش دانشسرای عالی را بر عهده گرفت و به وضعیت آن جا سروصورتی داد. در آن یک سال به قدری موفق بود که پس از پایان ماموریت، دکتر عالیخانی از او خواست که ریاست ادارهً آموزش دانشگاه تهران را برعهده گیرد. دکتر باطنی قبول این پیشنهاد را مشروط به اجرای بی چون و چرای برنامه خود و اجرای مقررات و آئین نامهً آموزشی کرد.
"دکتر عالیخانی حکم را که به من داد، گفتم من اهل مدارا نیستم. آیین نامه آموزشی باید مو به مو اجرا شود. ممکن است اینجا شلوغ شود، دانشجوها اعتصاب کنند، توی خیابان ازدحام کنند، ساواک بیاید،... شما اهلش هستید؟ گفت آره، من هستم و بود. خیلی آدم قرص و محکمی بود. بعد هم مشکلات شروع شد."
اما بسامان کردن امور آموزش، و اجرای آیین نامه، همان گونه که دکتر باطنی پیش بینی کرده بود، سبب بروزتنش هایی در دانشگاه شد. تنش ها بالا گرفت و انعکاس آن به کنفرانس انقلاب آموزشی که هر سال با حضور شاه در رامسر برگزار می شد، رسید. پس از کنفرانس رامسر، عالیخانی را از ریاست دانشگاه تهران برداشتند و آنطور که دکتر باطنی می گوید همه چیز به سرجای اولش برگشت و از کوشش های یک سالهً او برای بسامان کردن وضعیت دانشگاه و اجرای آئین نامه چیزی برجا نماند.
باطنی به تدریس برگشت اما ساواک دیگر چنین استادانی را در محیط دانشگاه تحمل نمی کرد. حسین کاظم زاده وزیر وقت علوم او را صدا کرد و از او خواست به وزارت علوم منتقل شود. به وی گفت که ساواک نسبت به او حساس شده و بهتر است چندی در دانشگاه نباشد تا آبها از آسیاب بیفتد.
با وساطت کاظم زاده یک حکم مأموریت مطالعاتی یک ساله برای فرانسه گرفت. برای سال بعد هم یک بورس تحقیقاتی فولبرایت داشت. راهی فرانسه و سپس دانشگاه برکلی در آمریکا شد. "بسیار سال ارزشمندی بود و من بسیار چیز یاد گرفتم."
بدین ترتیب دو سال گذشت اما هنوز اوضاع برای بازگشت به دانشگاه تهران مساعد نبود. نامه ای به نوأم چامسکی در ام. آی. تی در ماساچوست نوشت و ضمن تشریح وضع خود تقاضای بورس کرد. اگر چه بورسی دریافت نکرد اما توانست مدتی به عنوان استاد مهمان در ام. آی. تی بماند. اوضاع که عادی شد، به ایران و به کار تدریس در دانشگاه تهران بازگشت.
چند سال بعد باز دکتر باطنی در فرصت مطالعاتی در خارج از کشور به سر می برد که انقلاب شد. سال ۵۸ به ایران بازگشت، زمانی که ادارهً امور دانشگاه و دانشکده ها شورایی شده بود. او نیز به عنوان نمایندهً انتخابی استادان عضو شورای سرپرستی دانشکدهً ادبیات شد.
نزدیک به یک سال این وضع ادامه داشت تا آن که در گیرودار انقلاب فرهنگی کلاس ها تعطیل شد. می گوید کلاس او آخرین کلاسی بود که تعطیل شد: "بچه های خط امام آمدند گفتند آقای دکتر کلاس را تعطیل کنید، من هم کلاس را تعطیل کردم."
بعد با ستاد انقلاب فرهنگی درگیر شد و پس از آن به بازنشستگی اجباری تن در داد: "در آن روزها چنان حالم بد شده بود که دنبال کارهای بازنشستگی ام هم نمی رفتم... آن قدر از دانشگاه زده شده بودم که حتا دلم نمی خواست بروم کتابهایم را از اتاقم در کتابخانهً مرکزی بردارم. به همین جهت از دکتر حق شناس که اتاقش درست کنار اتاق من بود خواهش کردم این کار را بکند... دکتر حق شناس با کتابهایم از راه رسید. گریه نکردم اما با بغض تمام این شعر را خواندم:
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
بعد از آن بود که دچار افسردگی شدید شدم...."
حالش که بهتر می شود گه گاه سری به همکاران و دوستان در دپارتمان زبان شناسی می زند و از این سر زدن ها خاطره هایی در یادش مانده است: "در زیر زمین تالار فردوسی در دورهً شاه یک کافه تریا درست کرده بودند که جای دلچسبی بود بخصوص برای من که شاگردانم همه دانشجویان دورهً فوق لیسانس و دکتری بودند و نوجوانی را پشت سر گذاشته بودند و با هم رفیق بودیم؛ پس از کلاس با هم می رفتیم پایین چای و قهوه می خوردیم و گپ می زدیم."
"پس از بازنشستگی، در دورهً جنگ، یک روز که به دانشگاه سر زدم گفتند که پایین، در محل همان کافه تریا، به استادان گوشت می دهند. چند نفری رفتند و من هم با آنها رفتم. دیدم سر همان میزی که معمولا می نشستیم و قهوه می خوردیم یک شقه گوشت گاو به چنگک آویخته اند. یخ گوشت آب شده بود و از آن چکه چکه خونابه می چکید. وقتی این صحنه را دیدم دچار تهوع شدم. رفتم دستشویی و بالا آوردم. و این یکی از موارد نادر در زندگی من است که نه به صورت مجازی بلکه به صورت واقعی از دیدن چیزی دچار تهوع شدم و تا مدتی دوباره رفتم به حالت افسردگی."
به رغم کودکی دشوار و سراسر محرومیتی که در اصفهان داشته است هنوز خاطراتش را از این شهر از سال های دور با شوقی حزن آلود به یاد می آورد: "اصفهان آن روز با امروز قابل قیاس نبود... زیبایی اصفهان به چهارباغ بود و شب هایش. تصور کنید مثلا ساعت ۹ شب تمام چراغ های خیابان روشن است. آمد و شد در حد متعارف است و صدای تار جلیل شهناز از رادیو صدای ارتش در فضا طنین انداخته است. من این خاطره را هرگز فراموش نمی کنم... چقدر دوست دارم به آن دوره برگردم! ".
هنوز مادر و دو خواهرش مقیم اصفهان اند و او گاهی برای دیدار شان به آن جا می رود: "علقهً من به اصفهان حالا فقط فامیلم است. مخصوصا مادرم. اما علقه اش به سرزمین اش از این عمیق تر است.
اکنون بیست و هفت سال پس از بازنشستگی اجباری، دکتر باطنی بی هیاهو در گوشه ای نشسته و به فرهنگ این سرزمین خدمت می کند. آرتروز گردن و دست دارد. یک بار جراحی کرده است و بهبود نسبی یافته اما هنوز با درد می خوابد و با درد بیدار می شود، و با این حال هر روز صبح سر وقت پشت میزش در مؤسسه فرهنگ معاصر نشسته است و به کار فرهنگ نویسی و آموزش جوان ترها می پردازد.
می توانست برود. می توانست در بسیاری از دانشگاههای اروپا و آمریکا به تدریس و تحقیق بپردازد. می توانست گرین کارت بگیرد و ... اما ماند. "من کجا بروم؟ اصلا چرا بروم؟ اینجا خانه من است، وطن من است، اگر قرار باشد کسی برود دیگران باید بروند. به قول شاملو "من اینجائیم" و به قول حافظ "مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش". من با پول آن تراخمی بندر عباسی درس خوانده ام و باید دینم را به آنها ادا کنم. باید اینجا ماند و با نامردمی ها جنگید".
به رغم این همه اعتماد به نفس و سخت کوشی که او را از پادوئی در بازار اصفهان تا تحصیل در انگلستان و استادی مهمترین دانشگاه ایران برکشانده و نامش را نماد زبان شناسی در ایران کرده، دکتر باطنی در موفقیت های خود تردید دارد. وقتی به او می گوئیم شما مرد موفقی هستید می گوید: "نه، من فکر می کنم آدم شکست خورده ای نیستم. آن قدر که در توانم بود توانسته ام کاری بکنم. البته اگر یاری و همدلی همسرم شهین در طی سالهای زندگی مشترک نبود من حتا نمی توانستم بار زندگی روزمره را به دوش بکشم، چه رسد به این که به کار علمی بپردازم".
زیربنای تفکر فلسفی باطنی نسبت به زندگی یا حیات بی شباهت به تفکر فلسفی خیام نیست. "وجود هر یک از ما، و از جمله موجودی به نام محمد رضا باطنی، نتیجه یک اتفاق بیولوژیک است که این اتفاق می توانست رخ ندهد و آب هم از آب تکان نمی خورد. زندگی هر یک از ما جرقه ای است بین دو تاریکی بی انتها. تاریکی ازلی و تاریکی ابدی. به قول کلیم کاشانی:
ما ز آغاز و ز انجام جهان بی خبریم اول و آخر این کهنه کتاب افتاده است
و به قول خیام:
از آمدنم نبود گردون را سود وز رفتن من جاه و جلالش نفزود از هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود کاین آمدن و رفتن من بهر چه بود
بهار ۱۳۸۷
چرا خارجی ها معنای تعارفات فارسی را نمی فهمند؟ (خیلی مقاله جالبی است)
+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم شهریور 1387 ساعت 12:16 شماره پست: 16
منبع: فصلنامه زبان فارسی
نویسنده: منیر در کیج
چكيده : تعارف يكي از مسائل مهمي است كه دانستن آن براي فارسيآموزان خارجي ضروري به شمار ميرود. در اين مختصر، نگارنده قصد دارد مشخص كند چرا فارسيآموزان خارجي نميتوانند تعارف فارسي را بفهمند يا خوب متوجه شوند.ابتدا دربارة نظريه ادب همگاني، كه توسط براون و لوينسون مطرح شد سخن ميرود و بعد پديدة تعارف براساس اين نظريه مورد بررسي قرار ميگيرد. در اين بخش به اين پرسش پاسخ داده ميشود كه: آيا تعارف فارسي در چارچوب نظرية ادب قرار ميگيرد؟ بخش سوم به دستگاه ضمير و فعل ميپردازد و مهمترين نقشهاي تعارف و فرق آن با ادب عمومي را آشكار ميكند. سرانجام، سه علت اصلي برشمرده و راهحل ممكن ارائه ميشود.
يكي از شركتكنندگان دورة دانشافزايي زبان و ادبيات فارسي جملهاي را گفت كه بهخوبي ديدگاه يك خارجي را دربارة تعارف در زبان فارسي نشان ميدهد. اين خانم ميگويد: «قبل از آمدن به ايران فكر ميكردم كه يك سلام گفتن براي يك روز كافي است، اما حالا ميبينم كه سلام گفتن و تشكر كردن اينجا حد ندارد ».
معمولاً فارسيآموزان خارجي تعارف فارسي را نميشناسند و اين مسأله باعث ميشود كه آنها در تعارف تفريط ــ يا گاهي اوقات حتي افراط ــ كنند. از طرف ديگر، كافي است به يك ايراني بگوييد خسته نباشيد تا او بگويد: «چقدر با استعداديد، تعارف را بلد هستيد». اين نكته بهخوبي ارزش و اهميت تعارف را در زندگي ايرانيان منعكس ميكند.
هر زباني ويژگيهاي خاصي دارد و يكي از ويژگيهاي زبان فارسي وجود عبارات مؤدبانهاي است كه عمدتاً براي فارسيآموزان خارجي مشكلاتي پيش ميآورد و هنگام ارتباط با فارسيزبانان، باعث سوءتفاهم ميشود. عبارات مؤدبانه در همة زبانهاي جهان وجود دارد و تنها اين نكته نميتواند باعث مشكلات و سوءتفاهم شود. با اين حال ميبينيم كه خارجيان مقيم در ايران در همكنش با ايرانيان با سختيهاي زباني روبهرو ميشوند و بيشتر آن سختيها متعلق به اين عبارات است. هدف اين مقاله پيدا كردن مهمترين علتهاي چنين مشكلاتي است كه فارسيآموزان خارجي در ايران با آن روبهرو ميشوند. براي اين كه كاملاً اين موضوع را بفهميم، اول بايد به نظرية ادب عمومي بپردازيم. بنابراين، در بخش اول به بررسي اين نظريه ميپردازيم. در بخش دوم خواهيم ديد چهقدر «تعارف» در زبان فارسي وارد قالب نظرية ادب ميشود و آيا اين نظريه به همه پرسشهاي زمينه خود جواب ميدهد يا خير. در اين بخش نظرات بعضي از زبانشناسان ايراني و خارجي را راجع به اين موضوع ميآوريم و همچنين ترجمة كلمة «تعارف» را به زبان انگليسي بررسي ميكنيم. مقالههاي زيادي دربارة تعارف از جنبة زبانشناسي به رشتة تحرير درآمده ــ بعضي از آنها به قلم خود ايرانيها و بعضي ديگر به قلم خارجيها ــ اما كمتر كساني هستند كه به قضية تعارف و فهميدن آن از طرف غيرفارسيزبانان توجه كرده باشند. ترجمة انگليسي كلمة «تعارف» و سعي براي گذاشتن آن در قالب نظريهاي كه از آن تنگتر است، باعث فهميدن نادرست اين پديده شده است كه دليل آن ارائه خواهد شد. در بخش سوم مقاله، با ارائة نمونة افعال و ضماير زبان فارسي نشان خواهيم داد كه خود زبان بهترين پاسخ را به اين پرسش ميدهد و جنبههاي ديگر مسأله، اگرچه قابل توجه است و نميتوان از آنها چشمپوشي كرد، به اندازة عامل زبان اهميت ندارند.
منظور از خارجيها در اين مقاله، غربيها و اروپاييهايي هستند كه با زبان فارسي سر و كار دارند، زيرا بيشتر غربيها در اينباره تحقيق كردهاند و ديگر آن كه در شرق ممكن است زبان يا زبانهايي پيدا شود كه بيشتر از فارسي اين نكته را شامل شود، اگرچه از محتواي كتابها و گفتوگو با شرقيها به نظر ميرسد كه از اين لحاظ نظير زبان فارسي در كل جهان كمتر پيدا ميشود.
1. نظرية ادب
نظرية ادب را ميتوان به عنوان يكي از مهمترين و مؤثرترين نظريههاي زبانشناسي در 20 سال اخير معرفي كرد. گرايش به اين نظريه چندان است كه ميتوان آن را زيرشاخة مستقل منظورشناسي دانست. درحقيقت ميتوان آن را به عنوان پيوندي ميان منظورشناسي و جامعهشناسي زبان خواند. نظرية ادب توسط براون و لوينسون (1987) تبيين و عرضه شده است. ادب، راهكار عباراتي است كه در محاورة روزمره بين همة مردم و در همة فرهنگها بهكار ميرود. بنابر اين نظريه، هدف از بهكار بردن راهكارهاي مذكور، حفظ حيثيت مخاطب است. كلمة «حيثيت» ترجمة كلمة انگليسي Face ، به معني تصويري است كه شخصي از هويت، ارزش و استعداد خود دارد. اين كلمه در زبان انگليسي پيشينة بسيار جالبي دارد. ميگويند در قرن هيجدهم ميلادي مردها و زنهاي متعلق به سطح بالاي جامعه، صورت خود را بسيار آرايش ميكردند و مواد آرايشي زيادي روي صورت ميگذاشتند، همه به اين اميد كه بههمديگر مهر بورزند و از آن جايي كه بهندرت به حمام ميرفتند، آن ساخت مواد آرايشي روزبهروز روي صورتشان ضخيم و ضخيمتر ميشد. درجشنها، اگر نزديك به آتش ميشدند، مواد آرايشي آب ميشد و صورت و حيثيتشان را به خطر ميانداخت. آنوقت خدمتكاران، پردهاي بين آنها و آتش ميگذاشتند تا صورت و حيثيتشان حفظ شود .
براون و لوينسون ادعا ميكنند كه، در زندگي روزمره حيثيت ما به خطر انداخته ميشود و هدف از بهكار بردن عبارات مؤدبانه، حفظ حيثيت است. اين مسأله شبيه داستان بالاست. براساس نظرية آنها، در هر ارتباط زباني، متكلم و مخاطب، حيثيت و نيازهاي حفظ حيثيت را درنظر ميگيرند. بنابر نوشتة براون و لوينسون، حيثيت دو جنبه دارد: مثبت و منفي. حيثيت مثبت، نياز انسان به مورد قبول و تأييد واقع شدن است؛ به عبارت ديگر، همة ما ميخواهيم ديگران نيازها و خواهشهايمان را قبول كنند و به آن احترام بگذارند. انتظار هم داريم نيازها و خواهشهايمان مورد پسند ديگران باشد. حيثيت منفي، نياز انسان به استقلال و خودداري ديگران از ورود به قلمرو شخصي اوست. يعني، هر آدمِ بهبلوغرسيده، نياز به آزادي كنش دارد و ديگران از كنشهاي او نبايد جلوگيري كنند.
چنانچه يكي از حيثيتها، چه مثبت و چه منفي، ناديده گرفته شود، عملكردي به نام « كنش به خطر انداختن حيثيت » صورت ميگيرد. وقتي كه چنين كنشي پيدا شود، گوينده از عبارات مؤدبانه به هدف جبران كردن حيثيت مخاطب استفاده ميكند. اگر حيثيت مثبت به خطر انداخته شود، براي جبران كردن آن ادب مثبت بهكار ميرود؛ و اگر حيثيت منفي در خطر باشد، ادب منفي صورت ميگيرد. مردم معمولاً در همكنش (تعامل با يكديگر) تلاش ميكنند تا حيثيت مخاطب را به خطر نيندازند؛ به عبارت ديگر، از گفتههاي مؤدبانه استفاده ميكنند. مهم اينجاست كه بدانيم گوينده، حيثيت مخاطب را به خطر نينداخته و درعينحال از حيثيت خود نيز پشتيباني ميكند .
نمونة بهكار بردن ادب مثبت توجه به موضوعات مورد علاقة مشترك متكلم و مخاطب است. متكلم و مخاطب ميتوانند آرزوها يا مشكلات مشترك داشته باشند و با بهكار بردن ادب مثبت، آنها به اين موضوعات مشترك توجه ميكنند. مانند كنشگفتار زير:
عروس، پارچة تشكچهها را نگاه كرد:
ـ چهقدر قشنگند! خيلي خوشسليقهاند خاله جان.
مادر سبد گل را گذاشت روي چهارپاية گوشه اتاق:
ـ اي بابا، شيريني هم آورديد. حسابي خجالتي داديد .
در ادب منفي گوينده سعي ميكند با گفتههاي غيرمستقيم و نشان دادن ناآگاهي از آرزوهاي خصوصي مخاطب، حيثيت منفي او را به خطر نيندازد. گوينده در اين حالت حيثيت خود را پايين ميآورد و درعينحال مخاطب را بالا ميبرد. پيشنهادها، حيثيت منفي را به خطر مياندازند؛ زيرا به مخاطب فشار ميآورند تا به گوينده اجازه دهند كاري را بكند كه مورد قبول مخاطب نباشد. گوينده در چنين مواردي معمولاً از عبارت «ببخشيد...» استفاده ميكند، مانند مثال زير:
(در گفتوگوي تلفني) ببخشيد مليح جون، محمود يك كار فوري با من دارد. دوباره زنگ ميزنم، حتماً. قربانت. (گوشي را ميگذارد) فرمايش ؟
علاوه بر جنبة منظورشناختي ادب، اين نظريه سه جنبة اجتماعي را نيز براي اينكه كنش به خطر انداختن حيثيت صورت بگيرد يا خير، در نظر ميگيرد: (1) قدرت يا موقعيت اجتماعي طرفين گفتوگو، (2) فاصله و يا رابطة اجتماعي طرفين گفتوگو از لحاظ آشنايي يا نزديكي و (3) ميزان سنگيني تقاضا . بنابراين، هرچه طرف متقابل گفتوگو با قدرتتر، ناآشناتر و تقاضا سنگينتر باشد، براساس اين نظريه، سخنِ گوينده مؤدبانهتر عرضه ميشود.
طولي نكشيد كه نظرية ادب مورد نقد زبانشناسان بسياري قرار گرفت. لازم به ذكر است كه انتقاد به نظرية براون و لوينسون عمدتاً از طرف كساني بود كه با زبانهاي شرقي سروكار داشتند. بعضي از آنها ادعا ميكردند كه اين نظريه، تعريف دقيقي از ادب نميدهد تا بتوان براساس آن، اين پديده را بهطور ميانفرهنگي مورد بررسي قرار داد. مهمترين دليل مخالفتشان با اين دو مؤلف، جهاني بودن آن حيثيت بود و به اين نتيجه رسيدند كه حيثيتي را كه براون و لوينسون ايجاد كردند در جامعههاي شرقي مصداق ندارد. بنابر نوشتههاي اين مخالفان، «حيثيت» براون و لوينسون كاملاً شخصي است و تنها به فرد نگاه ميكند. برعكس، «حيثيت» در جامعههاي شرقي بيشتر جنبة همگاني دارد و راهكارهاي ادب، با به خطر انداختن حيثيت مرتبط نيست . در دو بخش آينده به اين موضوع بيشتر خواهيم پرداخت.
2. تعارف و نظرية ادب
ترديدي نيست كه مفهوم كلمة تعارف در زبان فارسي فوقالعاده پيچيده است. براي اثبات پيچيدگي اين مفهوم، تنها اين نكته كافي است كه يك معناي آن چيزي به كسي دادن و معناي ديگر هديه را نپذيرفتن است. براي نمونه معناهاي آن را از يك فرهنگ ميآوريم:
خوشامد گفتن به يكديگر، احوالپرسي كردن از يكديگر، تكلف و اسباب ضيافت فراهم كردن، دعوت به ضيافت، پيشكش دادن، هديه، اغراق در اداي احترام و ساير تشريفات به حدي كه اسباب ناراحتي طرف مقابل را فراهم سازد .
ملاحظه ميشود كه برخي از معاني، متضاد و متقابل معاني ديگر است. بنابراين، مفهوم كل تعارف براي غيرايرانيان ميتواند بسيار مشكل و دشوار باشد. متأسفانه، فهميدن نادرست معناي لغوي تعارف باعث فهميدن غيرصحيح اين پديده شده و حتي بعضي از محققان ايراني به اشتباه افتادهاند. ويليام بيمن، مردمشناس مشهور آمريكايي، كه حدود ده سال مشغول پژوهش در ايران بوده ، تعارف را با گروه اسمي Ritual politeness به زبان انگليسي ترجمه كرده و ساير محققان عمدتاً از اين ترجمه تقليد كردهاند . ميتوان گفت كه اين ترجمه از دو جنبه اشتباه است: يكي آن كه مفهوم تعارف حتي از مفهوم كل نظرية ادب وسيعتر است و بيمن آن را فشردهتر ميداند، و ديگر آنكه خود معناي اين گروه اسمي را به طوري ميتوان به عنوان يك معناي منفي فهميد. از كلمات خود بيمن نكتة مطرح شده، فهميده ميشود:
«در واقع به اعتقاد من، تعارف، تجسم عملي و آييني شدة ادراكات متفاوت از فرادستي و فرودستي در تعامل است. تعارفْ انسجام نقشهاي تعريف شدة فرهنگي را ــ آن گونه كه هر ايراني به انحاء مختلف در زندگي روزمره ايفا ميكند ــ حفظ كرده و بر آن تأكيد ميگذارد. جوانان ايراني نوميدانه، از فراگير بودن تعارف شِكوِه ميكنند، اما كاري عليه آن نميتوانند بكنند و حتي در عين نارضايتي، خودشان هم تعارف ميكنند ».
از اين كلمات چنين برميآيد كه تعارف براي ايرانيها سخت مينمايد، اما درعينحال آنها ــ اگر چه ميخواهند ــ نميتوانند خودشان را از چنگ آن رها كنند. البته اين نگاه كاملاً نادرست است؛ چون در هيچ زباني نكتهاي وجود ندارد كه براي اهل آن زبان دشوار باشد. اگر چنان پديدهاي بهوجود ميآمد، به زودي از زبان بيرون ميرفت. همين قاعده يكي از مهمترين قواعد زباني به شمار ميرود. زبان، مانند هر پديدة طبيعي ديگر، با گذر زمان تغيير ميكند و علت اصلي اين تغييرات رها شدن از سختيها و تنگناهايي است كه مشكلات را ايجاد ميكنند. خود بيمن بايد اين را دانسته باشد و اگر دانسته باشد، اين سؤال مطرح ميشود كه چرا اينطور نوشته است. به نظر ما، خودش در جاي ديگر به اين پرسش جواب ميدهد:
«از سوي ديگر شخص با دوستان صميمي خود تعارف نميكند، و اگر يك طرف، از صورتهاي زباني محترمانه استفاده كند، طرف ديگر بايد گفتههاي او را اينگونه تعبير كند كه احترام حقيقي و خالصانة گوينده نسبت به شنونده، استعمال آنها را ايجاد كرده است. البته چنين احساسي فينفسه در روابط بين غيرصميميها وجود ندارد (كه به اعتقاد من اين حقيقت به درستي نشان ميدهد كه ابراز صريح احترام تعارف محسوب نميشود ».
بنابر نوشتة بيمن، اگر بخواهيم به كسي احترام بگذاريم كه دوست صميمي يا عضو خانوادة ما به شمار نميرود، راهي نداريم آن را به زبان فارسي ابراز كنيم؛ چون تعارف تنها وسيلة نشان دادن احترام به غير نزديكان در زبان فارسي است. نتيجة اين كار براي يك خوانندة ناآگاه اين است كه فارسيزبانان ــ يا به عبارت ديگر ايرانيها ــ اصلاً به زبان مادريشان نميتوانند به ديگران احترام بگذارند و معلوم است كه اگر وسيله وجود ندارد، نياز هم وجود ندارد. قصد بيمن از اين روش همان است كه تعدادي از مستشرقان ديگر قبل از وي داشتند، و آن اين كه ايرانيها ملتي پسرفته و عقبمانده هستند و هرگز به پاي غربيها نميتوانند برسند، چنانكه حتي در زبانشان انديشههاي پيشرفته وجود ندارد؛ بنابراين اساساً در مغزشان نيز چنين پديدهاي موجود نيست. اما از لحاظ زبان و نشان دادن احترام به ديگران و حتي به كساني كه منزلتشان پايينتر باشد، اوضاع درست برعكس آن است؛ يعني واقعاً به زبان فارسي ميتوان احساساتي را ابراز كرد كه به بيشتر زبانهاي ديگر ممكن نيست. اصل فهميدن يك پديده وابسته به فهميدن معناي لغوي آن است؛ اگر معناي لغوي كلمه به درستي فهميده نشود، معنا و ارزش واقعي آن را هم بهخوبي نميتوان دريافت.
بعد از چنين آغازي عجيب نيست اگر كسي جملههاي زير را بنويسد:
«امروز وقتي شما با پنجاه نفر ايراني صحبت ميكنيد، ملاحظه مينماييد كه همگي مخلص و دوست و حتي بنده و چاكر شما هستند، ولي همين كه پشت كرديد، اگر به شما ناسزا نگويند، قطعاً احساسات خوبي نسبت به شما ندارند. اين موضوع همواره يكي از نكات مورد توجه اروپاييان بوده كه نميدانستند چگونه با اين ملت رفتار كنند » .
بيمن در جاي ديگر اعتراف ميكند كه تعارف از زبان مؤدبانة عادي بسيار پهناورتر و گستردهتر است . منظور وي از زبان مؤدبانة عادي همان ادبي است كه بيشتر ملل جهان بهكار ميبرند، ولي اضافه ميكند كه خود ايرانيها آن را به دليل آن كه بسيار گسترده و وسيعتر است، كاملاً درك نميكنند. به نظر ما بديهي است كه مردم در گوشه و كنار كشور، مشكلي با تعارف ندارند. در غير اين صورت برقراري ارتباط بين مردم دشوار و غيرممكن ميشد.
از سوي ديگر، رحمان صحراگرد چارچوبي براي تعارف فارسي ارائه كرده است كه بهخوبي ميتوان آن را پذيرفت. وي براساس فرازبان معناشناختي طبيعي قالب تعارف را بهدست داده و تعارف را شامل: ادب، رودربايستي، احترام، مهماننوازي و تواضع ميداند. به نظر صحراگرد «رفتار تعارف» معاني زير را منعكس ميكند:
1. نفر الف با نفر ب است؛
2. نفر الف با نفر ب با ادب رفتار ميكند؛
3. نفر الف به نفر ب احترام ميگذارد؛
4. نفر الف با نفر ب با رودربايستي رفتار ميكند؛
در اينجا ميبينيم كه ادب تنها يكي از جنبههاي تعارف است و علاوهبرآن، چهار جنبة ديگر هم ذكر ميشود. از آن گذشته، جملههاي 7 و 8 هم جنبة اجتماعي و هم فردي تعارف را نشان ميدهند. همچنين بايد اعتراف كرد كه دو مفهوم محبت و چاپلوسي نيز با استفاده از عبارات تعارف در زبان فارسي بيان ميشود. از زندگي روزمره مثالهاي زيادي را ميتوان آورد و ما براي شاهد، يك مثال براي محبت و مثال ديگري براي چاپلوسي ميآوريم. مثال محبت:
اقدس: خاله جان، سلام، پاي شما را بوسيدم.
عفتالملوك: سلام به روي ماهت، روي ماهت را بوسيدم .
مثال چاپلوسي و تملق:
كارمند: بنده خدمتتان شرفياب شدم تا استدعا كنم با تقاضاهاي انتقالي كه خدمتتان تقديم كردم، موافقت بفرماييد.
رئيس: من نامة شما را با نظر موافق به كارگزيني فرستادم .
بنابراين ادب يا احترام تنها يكي از معاني چندگانة واژة تعارف است و همين تعدد معنايي يكي از علتهاي اشتباه در فهم خارجيان از اين واژه شده است. اولين اشتباه زماني پيش ميآيد كه غير فارسيزبانان فرهنگ رفتار تعارف را با همان فرهنگ و تربيت خود مقايسه و دربارة آن اظهار نظر و داوري ميكنند و در نوشتههاي خود نيز همان را نقل كردهاند . البته، آن نوع تعارف كه معادل انگليسي آن Ritual politeness است، در زبان فارسي «تعارف شاهعبدالعظيمي»، يعني تعارف سرزباني و ظاهري، نام گرفته است . بنابراين گروه اسمي انگليسي تنها ميتواند ترجمة اين كلمه باشد و اين تنها يكي از جنبههاي تعارف به شمار ميرود. در حالي كه تعارف مفهومي بسيار گستردهتر از اين دارد. لذا ايرانيان ميگويند: «تعارف اومد و نيومد داره».
3. بررسي سيستم ضمير و فعل زبان فارسي از جنبة تعارف
همة زبانهاي جهان بسته به شرايط متغيري كه در آنها بهكار برده ميشوند و بسته به وظيفههاي متنوعي كه به عهده ميگيرند، گونههاي مختلفي پيدا ميكنند؛ به اينگونهها، كه از تفاوت كاربرد ناشي ميشود، سبك گفته ميشوند. در اينجا با سبك ادبي كاري نداريم، مفهوم سبك در اينجا عامتر از آن بهكار ميرود. سبك چه ربطي به ضماير و افعال فارسي دارد؟ سبك زبان به سه عامل بستگي دارد: موضوع، وسيلة بيان و (نكتهاي كه بهويژه مورد توجه اين بخش مقاله خواهد بود:) رابطة اجتماعي ميان گوينده و شنونده .
سبك بسته به موضوع تغيير ميكند؛ مثلاً زبان يك سخنراني مذهبي با گزارش يك مسابقة فوتبال تفاوت ميكند. باز اين هردو، با سبك يك سخنراني علمي تفاوت پيدا ميكند. فرض كنيم كه گويندهاي براي گزارش يك مسابقة فوتبال از سبك يك سخنراني مذهبي استفاده كند؛ كار او چهقدر موجب خنده و يا تعجب خواهد شد؟! بنابراين، موضوع يك عامل مهم سبك است.
منظور از وسيلة بيان، زبان گفتاري و نوشتاري است. در هر زبان بين سبك گفتار و سبك نوشتار تفاوتهايي وجود دارد كه بايد رعايت نمود. اين تفاوتها بسته به زبان فرق ميكند؛ ولي تفاوت بين گفتار و نوشتار بهطور كلي در هر زباني وجود دارد. يكي از دلايل اين فرق، دگرگوني سريعتر زبان گفتار نسبت به نوشتار است. تعارف فارسي زمينهاي است كه در آن تفاوت بين گفتار و نوشتار بهخوبي ديده ميشود. اما عامل سوم در تعيين سبك بيشتر اين تفاوت را آشكار ميكند و آن رابطة اجتماعي موجود بين گوينده و شنونده است.
اختلاف سطح اجتماعي در همة جوامع يافت ميشود؛ اما در بعضي از زبانها چندان به چشم نميآيد و در بعضي بهطور بارزي آشكار ميشود. بهطور كلي ميتوان گفت كه زبانهاي شرقي بيشتر از زبانهاي غربي اختلاف سطح اجتماعي گويندگان خود را منعكس ميكنند. مثلاً زبان انگليسي و بهخصوص انگليسي آمريكايي، چندان نشاندهندة اختلاف سطح اجتماعي گوينده و شنونده نيست؛ درحاليكه زبان ژاپني و بهخصوص زبان جاوهاي، داراي سطوح اجتماعي متفاوتي است كه بهسرعت وضع گوينده را نسبت به شنونده يا كسي كه دربارة او صحبت ميشود، مشخص مينمايد. زبان فارسي كمتر از زبانهايي چون جاوهاي يا ژاپني و بيشتر از زباني چون انگليسي، اختلاف سطح گوينده و شنونده را آشكار ميكند . از طرف ديگر، مؤلفاني چون م. هيلمان ادعا ميكنند كه تعارف در زبان فارسي فضاي استفادهاي حتي گستردهتر از keigo (كه معادل آن در زبان ژاپني است) دارد. زبان فارسي بيشتر از ديگر واحدهاي كلمهاي، ضماير و افعال را در خود منعكس ميكند . فراموش نكنيم كه عامل دوم، يعني مسألة زبان گفتاري و نوشتاري نيز تأثير ميگذارد. تعارف فارسي ويژة گفتار است و در زبان نوشتاري بسيار كم و بهندرت ديده ميشود.
در ارتباط با قدرت، منزلت و همبستگي عبارات تعارف در فارسي داراي دو بعد اصلي است:
1. كاربرد عام آن، يعني فروتني عمومي؛
2. كاربرد ويژة آن كه با مقولات سلطه و همبستگي رابطه دارد .
بهكار بردن عبارات احترامآميز بين گويندگان زبان فارسي به عنوان يك ويژگي مقبول اجتماعي، جايگاه خاص خود را دارد. درعينحال استفاده از صورتهاي فاقد نشانة احترام هم ديده ميشود؛ ولي نشان دادن درجهاي از احترام از سوي بالادست هم، قابل درك است و در كنشهاي گفتاري متعددي ملاحظه ميشود كه نشانة چيزي متفاوت از سلطه و قدرت است. جهانگيري ادعا ميكند كه اين مسأله ميتواند بيانكنندة شخصيت آزادانديش فرد باشد؛ اما نگارنده با اين گفتهها موافق نيست. بهكار بردن صورتهاي محترمانه از سوي بالادست، يك هنجار همگاني بين فارسيزبانان است. البته نشانة آزادانديشي هم ميتواند باشد؛ ولي تعارف در زبان فارسي يك هنجار اجتماعي است و هنجار را با هيچگونه آزادانديشي يا ناآزادانديشي نميتوان مقايسه كرد. تعارف يا احترامي كه از حد هنجار بالاتر رود، ميتواند نشانة آزادانديشي از سوي فرادست و همچنين چاپلوسي و تملق از سوي فرودست باشد.
3 ـ 1: دستگاه ضمير
وقتي كه دانشجويان خارجي سيستم ضماير زبان فارسي را ياد ميگيرند، همان ضماير زبان نوشتاري را ميآموزند؛ ولي وقتي با فارسيزبانان ملاقات ميكنند، به زودي درمييابند كه ضماير نوشتاري در زبان گفتاري روزمره، مورد استفاده قرار نميگيرند و بايد از ضماير ديگري استفاده كنند. شايد اين نكته براي فارسيزبانان جالب نباشد، اما حتماً اين نكته قابل توجه فارسيآموزان است كه: تنها ضماير اول شخص جمع و سوم شخص جمع با زبان نوشتاري فرق نميكنند؛ همة ضماير ديگر در نوشتار با گفتار تفاوت ميكنند. آنها مجبور نيستند از اين ضماير گفتاري استفاده كنند؛ ولي بدينسان، هرگز به زبان فارسي تسلط نمييابند و علاوه براين، فارسيزبانان آنها را بهكار ميبرند و اين نكته را بايد قبول كنند.
ضماير فارسي معمولاً داراي سه سطح است: سطح خنثي، سطح پايين و سطح بالا. لازم است اضافه كنيم كه سطح خنثي برابر زبان نوشتاري است، سطح پايين براي متكلم و سطح بالا براي مخاطب يا سوم شخص بهكار برده ميشود.
اول شخص
اين ضمير داراي دو سطح است: خنثي يا ضمير من ، و پايين.
«اگر 25 درصد كل قيمت باشد كه بنده بايد يك چيزي هم از جيبم تقديمشان كنم ».
برخي محققان ميگويند اصطلاحات ديگري هم براي اول شخص مفرد پيدا ميشود؛ مثل حقير، دعاگو يا چاكر . به نظر ما اين سه، ضمير محسوب نميشوند، چون معمولاً با فعل سوم شخص مفرد مطابقت ميكنند؛ درحاليكه ضمير اول شخص مفرد بايد با فعل اول شخص مفرد مطابقت كند. بههرحال، هدف اين مقاله جمع كردن عبارات تعارف نيست؛ به نظر نگارنده (نگارنده را هم بنابر نظر بالا ميتوان به عنوان ضمير اول شخص مفرد دانست!) اين كار بر عهدة ايرانيان است. هدف از اين مقاله تنها بررسي سيستم ضمير و فعل و براساس آن اشاره كردن به يك ويژگي خاص زبان فارسي است، كه در بيشتر زبانها وجود ندارد.
به عنوان يك قاعدة كلي در نظام صورتهاي محترمانه، گوينده، هرقدر هم كه سلطه داشته باشد، صورت سطح بالا براي اول شخص، براي او وجود ندارد. اين بس دليلي است كه بهكار بردن تعارف، رابطة مستقيم با قدر و منزلت ندارد. تنها نقش اجتماعياي كه در اينجا تأثير ميگذارد، ميتواند نقش گوينده و مخاطب باشد. بنابراين، اگر گويندة زبان فارسي نسبت به شنونده بالادست باشد، نميتواند با ضمير خاصي آن را براي خودش ابراز كند، بلكه امكان دارد خود را تنها به عنوان يك فرودست يا برابر شنونده معرفي كند. اين نكته را هيچ تعارفشناس و هيچ فارسيآموزي هرگز نبايد فراموش كند.
دوم شخص
در سطح خنثي دو ضمير، مثل هر زبان ديگر، پيدا ميشود: «تو» براي مفرد و «شما» براي جمع.
تو؛ اين ضمير بسيار پربسامد است و ميتواند شاخص رابطة همبستگي ميان سخنگو و مخاطب در يك طبقة اجتماعي باشد، مانند:
«اولاً، هيچ لازم نيست بيان كني، نازكي طبع لطيف تو احساست را توي نگاهت منعكس ميكند » .
در چنين مواردي به ضمير «تو» به عنوان ضمير سطح خنثي نگاه ميشود. بهعلاوه، اين ضمير در گفتوگوي روزمرة سطح پايين هم گاهي اوقات بهكار ميرود و ممكن است مشكلاتي بين متكلم و مخاطب ايجاد كند.
شما ؛ كاربرد اين ضمير بهجاي دوم شخص مفرد تقريباً در همة زبانهاي جهان يكي از معمولترين شيوههاي احترام است. اين ضمير در زبان فارسي نشاندهندة همبستگي كمتر و احترام بيشتري نسبت به «تو» است. احترامي كه «شما» در بردارد، به هيچ وجه گوياي تملق نيست. مثلاً اين ضمير ميتواند به نشانة احترام فرزند به پدر در خانه بهكار رود . در بيشتر زبانهاي ديگر، دستكم بين بسياري از گويشوران، اين كاربرد ضمير، يعني بين پدر و فرزند، موجود نيست. معمولاً «شما» در زبانهاي جهان فقط ضميري براي نشان دادن احترام است، ولي مطابقت آن در زبان فارسي با فعل دوم شخص مفرد نشان ميدهد كه نقش اين ضمير براي فارسيزبانان بانقش آن در زبانهاي ديگر متفاوت است:
اما ضمير «عالي» بهندرت در اين شكل ميآيد و بيشتر قبل از آن يا «جناب» يا «حضرت» چسبيده ميشود (جنابِعالي، حضرتِعالي) كه نشانة احترام بيشتر است:
عموماً «جناب» و «حضرت» قبل از عنوان و نام براي خطاب رسمي و همراه با احترام براي مردان بهكار ميرود. براي خانمها معمولاً از واژة «سركار» استفاده ميشود.
سوم شخص
ضمير سوم شخص مفرد داراي هر سه سطح است. سطح پايينش «اون» يا «اين» است و در سطح خنثي «او» يا «وي» در زبان نوشتاري بهكار ميرود. براي ابراز احترام به مخاطب سوم شخص مفرد در زبان فارسي، بهجاي «او» ضمير سوم شخص جمع «ايشان» (ايشون) ميآيد و با فعل سوم شخص جمع مطابقت ميكند.
ـ مامان چهطور ند ؟
ـ الحمد لله، بد نيستند، اينجا نشستهاند سرِنماز.
ـ گوششان چطوره؟
ـ خراب. گاهي سمعكشان را ميگذارند، گاهي نميگذارند، چون اذيتشان ميكند...
ـ بيا از خودش ان بپرس! هر چه التماسش ان كردهايم، فايده نكرد. ميگوي ند اين سمعك را آسيد صالح رمال خرج راهش را دادهاند برده.... بعد گذاشته توي گوشش ان .
اگر كلمة مادر در ابتداي اين گفتوگو وجود نداشت، همه اين طور ميفهميدند كه صحبت دربارة جمع است. بهكار بردن ضمير سوم شخص جمع بجاي مفرد، براي شخص خيلي نزديك، دليلي ديگر است براي اثبات دو نكته؛ يكي اينكه زبان فارسي امكانات بسياري براي نشان دادن احترام به ديگران دارد و ديگر اينكه در فارسي براي احترام واقعي نيز از عبارات تعارف استفاده ميشود. زباني (انگليسي) كه گويندة آن ادعا ميكند تعارف براي ابراز احترام صادقانه بهكار نميرود ، از ضمير ويژة دوم شخص نميتواند حتي مستقيماً براي مخاطب استفاده كند. منظور از ذكر اين نكته به هيچ وجه ضعف زبان انگليسي نيست، چون هر زبان به طوري كامل است؛ اگرچه اگر ميخواستيم مانند آقاي بيمن تحليل كنيم، ميتوانستيم از اين نكته سوءاستفاده كنيم.
3-2: دستگاه فعل
تنوع حيرتانگيز دستگاه فعلي زبان فارسي يكي از جالبترين ويژگيهاي بهكار بردن احترام است. اين تنوع در فعل حتي بيشتر از دستگاه ضمير قابل توجه است. اين گوناگوني فعلي، گاهي تا نه صورت مختلف را براي يك فعل امكانپذير ميكند . صورتهاي زباني ذكر شده «اتيكت» ناميده ميشود و دو شاخة زبانشناسي، يعني جامعهشناسي زبان و منظورشناسي را، به هم پيوند ميزند. پيوند آن با منظورشناسي در اين نكته است كه استفاده از يكي از صورتها بستگي به نقش آن در كنشگفتار دارد و از نظر جامعهشناسي زبان بسيار درخور توجه است؛ زيرا منعكسكنندة روابط اجتماعي نهفته و ظريفي است كه ميان گوينده و شنونده وجود دارد. محمدرضا باطني مدعي است كه اين صورتها روابط بين طبقات مختلف يك جامعه را ميسازند كه تا حدودي درست است، ولي كاملاً درست نيست. بهكار بردن اين صورتها ميان طرفين گفتوگو كه از نظر سلسلهمراتب اجتماعي، همطبقه هستند، نشان ميدهد كه مهمترين نقشي كه تعارف فارسي آن را ميسازد، نقش متكلم يا مخاطب است؛ چرا كه صورت مؤدبانه را نه فقط براي شنونده بهكار ميبرند، بلكه براي همة آنهايي كه گوينده نيستند. نيز بديهي است كه اين يكي ديگر از دلايلي به شمار ميرود كه تعارف در زبان فارسي در درجة اول احترام و تواضع عمومي را منعكس ميكند.
افعالي كه در كنش روزمره بين فارسيزبانان بيشتر رواج دارد، مانند ضماير سه سطح دارند: سطح خنثي يا برابر زبان نوشتاري، سطح پايين كه به گوينده يا اول شخص اشاره ميكند و سطح بالا كه معمولاً براي دوم و سوم شخص بهكار ميرود. در اينجا چند فعل و صورتهايشان را مورد بررسي قرار ميدهيم تا نشان دهيم كه نقش فعل از نظر تعارف، مانند همان نقشي است كه ضمير دارد.
از سر اون خيابون، از فلكة بستانآباد تا اينجا، اين خونة نوزدهميه. عرض به حضور مباركتون كه: اين ميشه بيست و يكم، بعد اينجا بيستم و سوم تا اون آخر » .
«ديگر خجالتم ندهيد. خب عروس خانم، بفرماييد شما چند تا خواهر و برداريد ؟»
غير از گفتن، اين فعل ميتواند معناهاي افعال ديگري را هم به عهده بگيرد، اما تنها به عنوان جانشين فعلي كه بتوان آن را با شكل سطح بالا نشان داد. مثلاً، يكي از معناهاي آن «نشستن» است:
اما در بيشتر موارد، «فرمودن» جاي فعل كمكي «كردن» را ميگيرد. اين پديده در زبان مردم در هر گوشة ايران ملاحظه ميشود: در خيابانها، اتوبوسها، داخل ساختمانها و بسياري از جاهاي ديگر؛ براي مثال چند نمونه ميآوريم كه در آنها «فرمودن» به عنوان فعل كمكي وجه امر بهكار رفته است؛ گفتني است كه اين فعل در جملات زير نقش نرم كردن (تعديل و تعطيف) امر مستقيم را منعكس ميكند:
ـ ميهمانان عزيز! لطفاً بهداشت عمومي و نظافت را رعايت فرماييد . متشكرم.
ـ جهت حفظ سلامتي خواهشمند است از وارد شدن با كفش جداً خودداري فرماييد . با تشكر.
ـ خواهشمند است حجاب و شئونات اسلامي را رعايت فرماييد.
ـ لطفاً قبل از گرفتن شمارة موردنظر، عدد 9 را شمارهگيري فرماييد.
ـ ميهمانان گرامي! خواهشمند است براي دريافت بستههاي ويژة بيست و پنجمين جشنوارة فيلم فجر، در ساعت مقرر به روابط عمومي مراجعه فرماييد.
ـ مشتري گرامي، در هنگام خريد دقت فرماييد: مرجوعي و تعويض كتاب به هيچ عنوان پذيرفته نميشود.
ـ لطفاً از اجناس داخل ديدن فرماييد.
ـ لطفاً ابتدا فيش تهيه فرماييد.
ـ ورود هر گونه فرش، زيرانداز و گاز پيكنيكي به محوطة باغ اكيداً ممنوع ميباشد. لطفاً همكاري فرماييد.
ـ هنگام استفاده از آب به علائم هشداردهنده توجه فرماييد.
ـ لطفاً از درب پاساژ مراجعه فرماييد.
همچنين «فرمودن» به عنوان فعل كمكي وجه نهي پيدا ميشود و نقش آن در چنين جملهها همان نقشي است كه در فعل امر:
ـ لطفاً جلوي درب پارك نفرماييد. در غير اين صورت پنچر ميشويد.
ـ لطفاً مقابل پل توقف نفرماييد.
ـ شهروندان گرامي! لطفاً كتابها را از اتوبوس خارج نفرماييد.
از همة اين نمونهها پيداست كه در همكنش ميان فارسيزبانان، صورتهاي ويژهاي از فعلها بهكار ميرود. ياد گرفتن اين صورتها را براي فارسيآموزان خارجي ميتوان آسان كرد؛ بايد به آنها يادآوري كرد كه در زبان فارسي گفتاري، فعلها وجه همكنش دارند. درست همانطور كه از وجه معلوم با استفاده از فعل «شدن» بهجاي فعل كمكي «كردن» وجه مجهول ساخته ميشود، ميتوان گفت كه وجه همكنش نيز از صورتهاي نوشتاري فعل به طوري ساخته ميشود كه بهجاي فعل كمكي «كردن» فعل «فرمودن» ميآيد. به عبارت ديگر، نگارندة اين مقاله پيشنهاد ميكند كه در آموزش زبان فارسي يك وجه فعل جديد اضافه شود. البته وجه همكنش تنها در زمينة آموزش زبان فارسي به غيرفارسيزبانان قابل استفاده است؛ زيرا خود فارسيزبانان، مثل گويشوران همة زبانهاي جهان، آن را به آساني و بدون هيچ اشكالي ياد ميگيرند. بنابراين، وجه فعل كه پيشنهاد اين مقاله است، ميتواند قاعدة زير را داشته باشد:
در همكنش با فارسيزبانان براي چند فعل پربسامد از صورتهاي خاص آنها استفاده كنيد و در فعلهاي مركبي كه از فعل كمكي «كردن» ساخته ميشوند، بهجاي «كردن» فعل «فرمودن» را بهكار ببريد.
4. بهجاي نتيجه: چشمانداز
به نظر نگارندة اين مقاله، سه علت اصلي وجود دارد كه فهميدن تعارف فارسي را براي فارسيآموزان خارجي دشوار ميسازد:
اول: نظرية ادب عمومي حداقل آنقدر كه براون و لوينسون تصور كردهاند، جهاني نيست. گفته ميشود مفاهيمي چون ادب و حيثيت در فرهنگهاي مختلف با هم اختلاف اصولي دارند . مفاهيمي كه منظورشناسي با آنها رابطه دارد، بيشتر با فرهنگ غربي دمسازي دارند؛ لذا فارسيآموزاني كه از شرق جهان ميآيند، (نه فقط غربيها) تعارف فارسي را با فرهنگ خود مقايسه ميكنند و اين اولين اشتباه آنهاست. در فرهنگ ايراني لازم نيست حيثيت مخاطب بههيچوجه به خطر انداخته شود تا متكلم از صورتهاي مؤدبانه استفاده كند. از اينرو، تعارف فارسي با هدف جبرانِ حيثيتِ به خطر انداخته شده، بهكار نميرود. تعارف يك هنجار اجتماعي است كه در ميان ايرانيها چشمگير مينمايد و اين نكته را هر فارسيآموز در جهان بايد بداند. علاوهبر آن بايد به آنها توضيح داد كه عبارات تعارف، معناي ضمني دارند كه در بسياري از پديدههاي ديگر هم به چشم ميخورد و اين امر در همة زبانها مشترك و جهاني است. گذشته از فعل و ضمير، تعارف در جملهها، عبارتها، گروههاي اسمي و صفتها نيز جلوه دارد و فعل و ضمير تنها نمونهاي است از بخش وسيعتري از زبان كه كاربردي گستردهتر دارد.
دوم: تعارفپژوهان خارجي هم نقش مهمي در اين مسأله داشتهاند. بعضي از آنها ــ چنين به نظر ميآيد ــ بهعمد، تعارف را پديدهاي بيگانه و شگفتانگيز جلوه دادهاند. در گوشه و كنار جهان امور ويژهاي وجود دارد كه نشانة تنوع ملتها و زبانها محسوب ميشود؛ بههيچوجه اين ويژگيها، ضعف يا امتياز بعضي به شمار نميرود، بلكه آنها نكتههايي جالب و قابل تحقيق و تطبيق (يا مقابله) هستند. كار اين پژوهشگران تأثير بزرگي بر فارسيآموزان خارجي گذاشته است؛ چرا كه آنها اول به گفتهها و نوشتههاي هموطنان خود مراجعه ميكنند و در آغاز كار خود، تعارف را بهطور نادرست و غيرصحيح ميفهمند.
سوم: خود ايرانيها هم در اين ميان بيتقصير نبودهاند. همه قبول دارند كه تعارف از مسائل بسيار مهم و ضروري براي تحقيق در فرهنگ است؛ با وجود اين، كمتر فعاليتي در اين زمينه صورت پذيرفته است. پس چه بايد كرد؟
راهي براي فهماندن پديدة تعارف به غير ايرانيان وجود دارد. آن را با اطمينان ميتوان اثبات كرد. زبانشناسي كاربردي راهحلهاي زيادي براي حل مشكلات يادگرفتن زبانهاي خارجي ايجاد كرده و اين راهها را ميتوان به زبان فارسي هم ايفا كرد. كتابهاي آموزش زبان فارسي به اين نكته توجه كافي نميكنند. اگر كتابي در آيندة نزديك پيدا شود كه به قواعد بهكار بردن تعارف بپردازد، آشنايي درست و همچنين يادگرفتن صحيح آن را بسيار آسان خواهد ساخت. اين مقاله يك قاعده را ايجاد كرده و اميد است قواعد ديگري هم به زودي در نوشتههاي زبانشناسان ايراني پيدا شود. رويهمرفته، از نقش خارجيان در اين كار بههيچوجه نبايد چشمپوشي كرد.
منابع
آل احمد، جلال: مدير مدسه ، تهران: نشر هنر پارينه، 1385.
يارمحمدي، لطفالله: «مقابلة منظورشناختي در زبانهاي انگليسي و فارسي با عنايت به چارچوبهاي فكري راهبردهاي تلويحي فرهنگي»، نشرية دانشكدة ادبيات و علوم انساني دانشگاه شهيد باهنر كرمان، دورة جديد، شماره سوم، 1377.
Asjodi, Minoo, A Comparison between Ta'arof in Persian and Limao in Chinese , International Journal of Sociology of Language, 148, (2001) 71-92.
Beeman, Michael, Double demons: Cultural impediments to US-Iranian understanding , Brown University (2003).
Brown, P. & LEVINSON, S. C., Politness. Some Unversals in language usage . Cambridge Ubiversity Press (1987).
Byran, Michael, Routledge Ecyclopaedia of Language teaching and learning , Routledge, London and New York (2004).
Hillman, Michael, Language and social distinctions in Iran, State University og New Yoek Press (1981).
Koulaki, Sofia A., effers and wxpressions of thanks as fae enhancing acts: toe'arof in Persian , Journal of Pragmatics, (2002) 34, 1733-1756.
Leech, Geoffrey, Politeness, Is there an East-West Divide? , Journal of Foregin Languages, No. 6 (2002).
Mao, l. r., Beyond politeness theory: face revised and renewed, Journal of Pragmatics , 21, (1993) 451-486.
Sahraghard, Rahman, Semantic primitives in persian , Humanities and Social Sciencesof Shiraz Unversity, Special issue on Language (2003).
Verscheren, Jef, Understanding Pragmatics , Arnold, London (2003).
Yule, George, Pragmatics , Oxford University Press (2000).
Zohrabi, Mohammad, A Dictionary of Language and Linguistics (English-Farsi, Farsi-English) , Forouzesh Publications, Tabriz (2005).
Yarmohammadi, Niloufar, Politenes strategies in English and Persian in contrast , Unpublished doctoral thesis, Allameh Unversity, Tehran (2003
زبانشناسی در قالب فرهنگ ما
+ نوشته شده در دوشنبه یازدهم شهریور 1387 ساعت 17:5 شماره پست: 8
لادو در آغاز این فصل از کتاب خود، به تعریف ساختار دستوری پرداخته و به روشنی اعلام می کند که منظور وی از grammatical structure ، دستور سنتی نیست و زبانشناسی سنتی با تعریف های قدیمی دستور زبان که برپایه سخن ادیبان و ... بوده است سروکار ندارد. بلکه ساختار دستوری مورد نظر وی، برپایه قوانین موجود در زبانشناسیِ ساختارگرا است. (فراموش نکنید که وی در دوره ی ساختارگرایی می زیسته)...
برای خواندن مقاله کامل بر ادامه مطلب کلیک کنید.
منبع: گزارشی از خانم فاطمه عیوضی مجله رشد
لادو در آغاز این فصل از کتاب خود، به تعریف ساختار دستوری پرداخته و به روشنی اعلام می کند که منظور وی از grammatical structure ، دستور سنتی نیست و زبانشناسی سنتی با تعریف های قدیمی دستور زبان که برپایه سخن ادیبان و ... بوده است سروکار ندارد. بلکه ساختار دستوری مورد نظر وی، برپایه قوانین موجود در زبانشناسیِ ساختارگرا است. (فراموش نکنید که وی در دوره ی ساختارگرایی می زیسته) بحث پیرامون اجزای ساختار دستوری و انواع عناصر ساختاری، دومین موضوع مطرح شده در این فصل است که من هر یک را بطور خلاصه توضیح می دهم: 1-1: ریخت و معنا) هر ساختار یا الگویی که ما آنرا واحد می نامیم، از ریخت و معنا تشکیل شده است. برای نمونه تفاوت book و books، از نظر معنایی، یکی یا چندتا بودن و به زبانی دیگر، مفرد یا جمع بودن آنها است. اما از نظر ساختاری، تفاوت این دو واژه در –s است.
2-1: عناصرِ ریخت که در ساختار دستوری استفاده می شوند) مهمترین این عناصر عبارتند از ترتیب واژگان (word order)، صرف (تکواژهای وابسته)، ارتباط ریخت ها، واژگان نخش نما (function words)، آهنگ (intonation)، فشار (stress) و وقفه ها (pauses). در ادامه این بخش، لادو به بررسی هر یک از این عناصر می پردازد که چون در بخش های دیگر سایت دنبلید، با آنها آشنا شده اید، از بیانشان خود داری می کنم.
3-1: سازمان) در این قسمت، لادو به ارتباط اجزای ساختاری و دستوری زبان اشاره کرده و با آوردن نمونه هایی اثبات می کند که زبان دو ویژگی تانشی (بالقوه) دارد :
1) ویژگی تانشی تغییر. به مثال های لادو در این باره توجه کنید:
he showed us the light house
he showed us the house light
he showed us a light house
he showed us the light house
2) ویژگی تانشی گسترش.
به مثال لادو درباره ویژگی تانشی گسترش در زبان توجه کنید: The man who is standing over there on the deck showed some of us who are not sailors and are fearful of being lost the light house that they say is at the entrance of the bay…
علاوه بر اینها، چیزهایی در زبان انگلیسی وجود دارد که قابل تغییر نیست، اما ممکن است در زبانی دیگر تغییر پذیر باشد. برای نمونه the که با تغییر تعداد یا جنسیت تغییر نمی کند و یا light که با تغییر جنس تغییر نمی کند و اگر در جایگاهِ شناسان (modifier) باشد، تعداد نیز در آن بی تاثیر است و نیز فعلِ show که با تغییر تعداد، تغییر نمی کند مگر آنکه در زمان حال بکار رود : He shows, they show لادو در پایانِ این بخش به نکته ای جالب اشاره می کند : هنگامیکه به این واقعیت می اندیشیم که هر انسان معمولی قادر است هزاران هزار واژه را در قالب بدنه سازمند زبان بکار برد، عظمت موهبت زبان، ما را متحیر می کند؛ موهبتی که در میان همه آفریده های زمینی خداوند، تنها به انسان داده شده است.
1-2: عادت) لادو در این قسمت، بخش عمده ای از ساختارهای دستوری استفاده شده در زبان هر انسانی را معلول عادت می داند و معتقد است که امکان ندارد یک نفر در صحبت عادی خود، حتی در یک جمله، بر روی تغییرهای تانشی یا قابلیت گسترش زبان فکر کند؛ بلکه هر انسان در هنگام سخن گفتن، بیشتر توجه خویش را به رشته ی اندیشه و چگونگی واکنش مخاطب خود معطوف کرده و کمینه ی آنرا متوجه ویژگی های دستوری سخن خود می کند. (این نظر لادو، بعدها بوسیله چامسکی رد شد و اگر در آینده فرصتی شد، درباره آنچه که چامسکی زمینه ی خدادادی یادگیری و تجزیه و تحلیل زبان در مغز انسان می داند در سایت دنبلید بحث خواهیم نمود)
3. اشکال ها در یادگیری ساختار دستوری زبان خارجی
1-3 : انتقال) گرایش به انتقال ساختار دستوری زبان مادری به زبان خارجی وجود دارد و حتی در مواردی که ریخت و معنا منتقل می شوند، تمایل به انتقال ”توزیع دستوری“ نیز وجود دارد. نگارنده در این زمینه، مثالِ telephone books را می آورد و یادآوری می کند که در زبان انگلیسی، ”شناسان“ علامت جمع نمی گیرد. اما در در برخی زبانها، شناسان نیز علامت جمع می پذیرد و ممکن است زبان آموز این توزیع دستوری را وارد زبان انگلیسی کند. لادو معتقد است که حذف یک اشتباه انتقال یافته به زبان خارجی از سوی زبان آموز، همان قدر دشوار است که حذف آن از زبان مادری!
2-3 : شباهت و اختلاف، بعنوان عوامل تعیین کننده سهولت و اشکال) یادگیریِ ساختارهای مشابه با زبان مادری، آسانتر و یادگیری ساختارهای متفاوت از زبان مادری، دشوارتر است. از نظر لادو، می توان برای سنجش اینکه یک فرد چه میزان از زبان را آموخته است، توان وی در تسلط بر ساختارهای متفاوت را آزمود.
3-3 : خلاقیت در مقایسه با فهم) تاثیر انتقال در هنگام سخن گفتن و شنیدن زبان یکی نیست. در هنگام سخن گفتن، زبان آموز معنای مورد نظر خود را برگزیده و با استفاده از ریختٍ موجود برای این معنا در زبان مادری اش، آنرا بازگو می کند، اما در هنگام شنیدن، وی ریخت را می شنود و آنرا به معنای احتمالی اش در زبان مادری ربط می دهد. شاید در نگاه نخست، اثر این دو پدیده یکسان بنظر رسد، اما در واقع میان این دو تفاوت بسیار است. برای نمونه، حذفِ –s سوم شخص در جمله های پرسشی برای بسیاری از زبان آموزان دشوار است. بسیاری از دانش آموزان، جمله ی ”آیا او می تواند انگلیسی صحبت کند؟“ را بصورت ”Can he speaks English?“ به زبان می آورند. این تنها یک اشکال گویشی است؛ چراکه زبان آموز با شنیدن Can he speak English? که جمله صحیح است، به آسانی متوجه معنای آن می شود.
4-3 : آنچه از نظر ریخت، اختلاف بوجود می آورد و در نتیجه باعث اشکال می شود)
1-4-3 : ابزار انتقال یکسان، نمونه ی متفاوت : واژگان نخش نما) واژه نخش نمای who در عبارت who came?، تقریبا برابر با quien در عبارت اسپانیایی quien vino? است. یک انگلیسی زبان، کافی است معادل اسپانیایی را جایگزین معادل زبان مادری کند.
2-4-3 : ابزار انتقال یکسان، نمونه ی متفاوت : ترتیب واژگان) در زبان انگلیسی، شناسان اگر یک واژه باشد، پیش از هسته (head) می آید. برای نمونه garden flower گل است و flower garden باغ است. همچنین اگر شناسان یک عبارت باشد، پس از هسته می آید. برای نمونه : a man with a toothache در زبان چینی نیز ترتیب واژگان، نمایشگر شناسان و هسته است، اما در این زبان همیشه شناسان پیش از هسته می آید؛ چه شناسان یک واژه و چه یک عبارت باشد. بنا براین، یک چینی هنگام آموختن زبان انگلیسی باید بیاموزد که عبارت های شناسان را پس از هسته قرار دهد و یک انگلیسی هنگام آموختن زبان چینی باید بیاموزد که عبارت شناسان را پیش از هسته بگذارد. در اینجا دشواری زبان آموز چینی بیشتر است. چراکه وی باید از سازمان تک الگویی، وارد سازمان دو الگویی شود. اما زبان آموز انگلیسی از سازمان دو الگویی، وارد سازمان تک الگویی می شود.
3-4-3 : ابزار انتقال یکسان، نمونه ی متفاوت : همخوانی ریخت ها) برای نمونه، در زبان انگلیسی جمله ی the car runs را در نظر بگیرید. –s درفعل این جمله، در هنگام جمع، حذف می شود. یعنی فعل و فاعل همخوانی دارند. در زبان اسپانیایی، el coche corre، معادل همین جمله است ولی در هنگام جمع، -s نشانه جمع فاعل است و با افزوده شدنِ –n به فعل، همخوانی میان ریخت ها بوجود می آید : los coches corren. دشواری زبان آموز اسپانیایی در اینجا کمتر از زبان آموز انگلیسی است. (چرا؟)
4-4-3 : ابزار انتقال گوناگون : ترتیب واژگان در یک زبان، در مقابل آهنگ در زبانی دیگر) در زبان انگلیسی، برای پرسشی کردن جمله ی You are a student، ترتیب واژگان عوض شده و می گوییم: Are you a student . اما در زبان اسپانیایی برای پرسشی کردن جمله ی Usted es un estudiante، کافی است آهنگ پایان جمله را بالا بریم. در اینجا، زبان آموز انگلیسی یا اسپانیایی برای آموختن ابزار انتقال متفاوت، دچار اشکال خواهد شد.
5-4-3 : ابزار انتقال گوناگون : ترتیب واژگان در یک زبان، در مقابل واژگان نخش نما در زبانی دیگر) برای نمونه، در زبان تایلندی جمله ی Khaw pen nakrien یعنی او یک دانش آموز است. برای پرسشی کردن این جمله کافیست واژه ی نخش نمای ry را به آخر آن بیافزاییم : khaw pen nakrien ry? . چون ترتیب واژگان تغییری نکرده است، تنها فرق میان دو جمله، افزایش یک واژه ی نخش نما است. بنابراین زبان آموز تایلندی، برای آموختن ابزار انتقال انگلیسی برای جمله های پرسشی (ترتیب واژگان) دچار اشکال خواهد شد.
6-4-3: ابزار انتقال گوناگون : ترتیب واژگان در یک زبان، در مقابله با صرف در زبانی دیگر) مفعول باواسطه که در زبان انگلیسی با ترتیب واژگان معین می شود، در زبان لاتین با استفاده از صرف مشخص می گردد. نمونه:
1-The dauther give her mother a coat.
2-The mother gives her daughter a coat.
3-Matri filia vestem dat.
4-Mater fili& vestem dat.
در مثال دوم لاتین، با استفاده از صرف، مادر در جایگاه نهادی و دختر در جایگاه مفعولی بایی(باواسطه) قرار گرفته است.
7-4-3 : ابزار انتقال گوناگون : واژه ی نخش نما در یک زبان، در مقابل صرف در زبانی دیگر) عبارت ”من خواهم رفت“ در زبان اسپانیایی بصورت ire بکار می رود و ابزار انتقال آن صرف است؛ درحالیکه همین عبارت در زبان انگلیسی بصورت I will go بکار می رود و ابزار انتقال آن will است که واژه ای است نخش نما. لادو می گوید که تجربیات شخصی وی باعث شده که وی بر این گمان باشد که دشواری زبان آموزی که از روش واژه ی نخش نما، وارد روش صرفی می شود، دشوارتر است.
خانواده های جهانی زبانها
+ نوشته شده در دوشنبه یازدهم شهریور 1387 ساعت 16:51 شماره پست: 7
در سال 2000، برابر محاسبه ی زبانشناسان، بیش از شش هزار زبان در سراسر جهان استفاده می شده است که بیشتر آنها را ده هزار نفر یا کمتر بکار می برده اند. این تعداد تا سال 2100 یعنی در گذرِ تنها یک قرن نصف خواهد شد. ”یعنی هر دوازده روز = مرگ یک زبان“. بسیاری از فرهنگ های بومی و ملی نیز همراه با این زبان ها به موزه ی تاریخ سپرده خواهد شد. زبان هایی که تعداد سخنگویان بدانها بسیار است (مانند زبان فارسی) دیرتر فراموش خواهند شد. بسیاری معتقدند که زبان هایی باقی خواهد ماند که خاستگاه آنها مهد فن آوری یا اقتصاد باشدبیشتر بر این باورند که زبانی که مردمِ آن بدان عشق ورزند نیز هرگز نخواهد مرد. برای دسته بندی زبان ها از دیدگاه زبان شناسی، دو شیوه مرسوم است:
به ادامه مطلب در زیر روجوع شود
منبع: سایت رشد
کلیات زبانشناسی
خانواده های زبان های جهان
در سال 2000، برابر محاسبه ی زبانشناسان، بیش از شش هزار زبان در سراسر جهان استفاده می شده است که بیشتر آنها را ده هزار نفر یا کمتر بکار می برده اند. این تعداد تا سال 2100 یعنی در گذرِ تنها یک قرن نصف خواهد شد. ”یعنی هر دوازده روز = مرگ یک زبان“. بسیاری از فرهنگ های بومی و ملی نیز همراه با این زبان ها به موزه ی تاریخ سپرده خواهد شد. زبان هایی که تعداد سخنگویان بدانها بسیار است (مانند زبان فارسی) دیرتر فراموش خواهند شد. بسیاری معتقدند که زبان هایی باقی خواهد ماند که خاستگاه آنها مهد فن آوری یا اقتصاد باشدبیشتر بر این باورند که زبانی که مردمِ آن بدان عشق ورزند نیز هرگز نخواهد مرد.
برای دسته بندی زبان ها از دیدگاه زبان شناسی، دو شیوه مرسوم است:
شیوه ی وابسته به گونه شناسی (Typology ) در این شیوه، زبان ها بر پایه ساختار شان دسته بندی می شوند. در این روش، برای نمونه، زبان انگلیسی و زبان چینی که هر دو از واژه پردازیِ ”فاعل- فعل- مفعول“ پیروی می کنند، در یک گروه قرار می گیرند.
شیوه ی زادگانی (Genetic) : در این شیوه، زبان ها برپایه ی روند شکل گیری و برمبنای تاریخی دسته بندی می شوند. این روش، بسیار پیچیده تر و علمی تر از شیوه ی وابسته به گونه شناسی است. در شیوه ی زادگانی، گروهی از دانش ها همچون باستان شناسی ، مردم شناسی ، تاریخ، و... توسط زبانشناسان بخدمت گرفته می شود. خانواده های زبان ها نیز با استفاده از همین شیوه دسته بندی شده اند.
آسیا خاستگاه مهمترین خانواده های زبانی جهان است. امروزه اکثریت مطلق مردم جهان به یکی از زبان های خانواده های هند و اروپایی ، سامی ، استرالیایی- آسیایی ، استرانزی، و آلتای سخن می گویند؛ خانواده هایی که همگی ریشه آسیایی دارند. این نظریه که ”بشر ریشه ی آفریقایی دارد“ شاید درست باشد، اما بدیهی است که زبان های آسیایی، دقیقا در آسیا تکامل یافته اند:
2.5 میلیون سال پیش، نیاکانِ بشر (و نه انسان امروزی) از نظر فیزیکی و رشد مغزی به درجه ای رسید که بتواند طراحی کند و بسازد. البته، در عمل، این اتفاق بسیار دیر رخ داد؛ تنها 350 هزار سال پیش بود که بشر برای نخستین بار شکارهای از پیش طراحی شده را پایه گذاشت، آتش افروخت، و لباس پوشید. همچنین کهن ترین آثار هنری و دینی بشر (در قالب نقش ها و اشیای مذهبی) بین 30 تا 40 هزار سال قدمت دارند. از دید یک انسان شناس ، زبان ساده ی بشر نباید قدمتی بیش از 350 هزار سال داشته باشد و این زبان احتمالا از حدود 40- 30 هزار سال پیش شکل های پیچیده تری به خود گرفته است. آواهای معنادار برای ارتباط میان انسان هایی که دو میلیون سال پیش می زیسته اند کافی بوده است.
فسیل مرد پکنی که در نزدیکی پکن پیداشده و نیز فسیل مرد جاوه ای که در اندونزی کشف شده است، 500 هزار سال قدمت دارد. هر دوی این مردان، پدران انسانِ امروزی، یعنی Homo erectus هستند. نشانه هایی وجود دارد که اینگونه انسان ها یک میلیون سال پیش پا به قاره ی آسیا گذاشته بودند.
نخستین تمدن های آسیایی، در جنوب باختری آسیا (میان رودگان)، شمال هندوستان، و شمال چین پدیدار شد. کشاورزی ویژگی مشترک هر سه تمدن بود. حمله های افراد بیابانگرد، کشاورزان را به داخل شهرهایی با برج و باروی مستحکم راند. از حدود سه هزار سال پیش از میلاد که گاوآهن اختراع شد، گروهی از کارگرانِ کشاورزی این امکان را یافتند تا به صنعت روی آورند و افزایش محصولات کشاورزی و کارِ صنعتگران، رویهمرفته، زمینه را برای بازرگانی و ارتباط فرهنگی مهیا ساخت.
با مطالعه ی خانواده های زبان های آسیایی خواهید دید که تقسیم این خانواده ها به زیرخانواده ها و سپس به زبانهای گوناگون از پس از اختراع گاوآهن آغاز شده است. اساسا گوناگونی زبان ها، نتیجه ی مستقیم کوچ و تاثیرگذاری و تاثیرپذیری فرهنگی است.
سیاوش شهشهانی : ادیبان و زبانشناسان به فکر ایجاد زبان علمی باشند.
+ نوشته شده در یکشنبه دهم شهریور 1387 ساعت 14:24 شماره پست: 57
«سیاوش شهشهانی» گفت: ادیبان و زبان شناسان باید به مسئله ایجاد زبان علمی توجه شایستهای نشان دهند، زیرا افرادی كه درگیر علم هستند دغدغهشان این مسئله نیست. علم دغدغه خودش را دارد و تاحدی بینیاز از این زبان جلو خواهد رفت.
«سیاوش شهشهانی» گفت: ادیبان و زبان شناسان باید به مسئله ایجاد زبان علمی توجه شایستهای نشان دهند، زیرا افرادی كه درگیر علم هستند دغدغهشان این مسئله نیست. علم دغدغه خودش را دارد و تاحدی بینیاز از این زبان جلو خواهد رفت. نشست «زبان فارسی و زبان علم» عصر دیروز با حضور «حسین معصومی همدانی»، «علاءالدین طباطبائی» و «سیاوش شهشهانی» در شهر كتاب مركزی برگزار شد. «سیاوش شهشهانی» استاد ریاضیات دانشگاه صنعتی شریف در این مراسم در باره اثرات متقابل زبان علمی و زبان همگانی بیان داشت: فایده اصلی ایجاد زبان علمی برای زبان فارسی است نه برای علم. علی الاصول تقویت یك زبان و غنی شدن آن وابسته به تحولاتی است كه در آن زبان صورت میپذیرد. مشخص است كه زبان ایستا متحول نیست و موتور محرك زبان همین فناوری و علم است. این استاد ریاضیات ادامه داد: از نظر من فعالیت علمی فعالیت زبانی نیست به نظر میآید آنچه در مقوله علم دخیل است نوعی ذهنیت غیر زبانی است. رشتههای مختلف بسته به نیازشان زبان خودشان را ایجاد میكنند. شاهدیم كه افرادی با زبانهای مادری متفاوت در سمینارها در كنار هم مینشینند و ایدههایشان را به طرق مختلف به یكدیگر میفهمانند. وی تصریح كرد: عدم وجود یك زبان همگانی خوب مانع از فهم علم نمیشود. توسعه زبان علمی به زبان مادری در واقع نفع اصلی را به زبان مادری میرساند. از نظر من ادیبان و زبان شناسان باید به این مسئله توجه شایستهای نشان دهند، زیرا افرادی كه درگیر علم هستند دغدغهشان این مسئله نیست. علم دغدغه خودش را دارد و تاحدی بینیاز از این زبان جلو خواهد رفت. اگر امروز بتوانیم زبان علمی را غنی كنیم زبان برای نسل بعدی نیرومندتر عمل خواهد كرد. «علاءالدین طباطبایی» زبانشناس و عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی نیز در این مراسم گفت: زبان علم گونهای كاربردی از زبان اصلی و معیار است كه نقش اصلی آن ایجاد ارتباط بین اهل علم است. با توجه به متعدد بودن رشتههای علمی هركدام زبان خاص خود را دارد كه اینها هر كدام گونهای كاربردی از زبان هستند. باید در نظر داشته باشیم كه این زبانها به دلیل علمی بودن ویژگیهای مشتركی نیز دارند. وی ادامه داد: زبان علمی تا حد امكان صریح و دقیق است و دارای یك لایه معنایی است. نقش اصلی زبان علم اطلاعرسانی است نه زیبایی آفرینی و بیان احساس، به همین دلیل آنرا ترجمهپذیرترین گونه زبانی میدانند. هرزبان علمی یك دستگاه اصطلاح شناختی مربوط به خود را دارد. وی ادامه داد: وقتی كه یك پدیده تازه در علم مطرح میشود باید لفظی برای آن اختیار كرد. از طریق گسترش معنایی میتوانیم به بسیاری از واژههای قدیمی، معنایی جدید بدهیم و هدف خود را برآورده كنیم. گسترش معنایی تاثیر شایانی در بیان مفاهیم تازه دارد ولی اگر این كار بیش از حد صورت بپذیرد در زبان علم ابهام ایجاد میشود. این پژوهشگر تصریح كرد: یكی دیگر از ویژگیهای زبان علمی این است كه میخواهد تشخص اصطلاح شناختی داشته باشد. عبارت «قتل از سر ترحم» در زبان انگلیسی عامیانه mercy killing است ولی در علم پزشكی واژه euthanasia به آن اطلاق میشود. بحث دیگر در زبان علم وامگیری است كه به خودی خود كار مضری نیست. وامگیری جغرافیایی و تاریخی از این نوع هستند مثلا ما زمانی كه لغتی را از زبان عربی میگیریم، وامگیری جغرافیایی كردهایم ولی اگر یك لغت فارسی كهن را به كار گیریم وامگیری تاریخی كردهایم. وامگیر تاریخی از پیشینه فرهنگی خودمان است. به هرحال فرقی نمیكند كه وامگیری جغرافیایی باشد یا تاریخی. با این كار ما عنصر جدیدی را وارد زبان خودمان كردهایم
دانشکده زبان های خارجی واحد تهران مرکز را بهتر بشناسیم
+ نوشته شده در پنجشنبه هفتم شهریور 1387 ساعت 10:32 شماره پست: 28
فکر کنم لازم باشه تا در مورد جایی که قراره در آنجا درس بخونیم اطلاعاتی داشته باشیم. این پست به این موضوع اختصاص داره.
تاریخچه دانشکده زبانهای خارجی و تاسیس رشته های آن:
دانشکده زبانهای خارجی در سال 1367 از ساختمان فلسطین به ساختمان زعفرانیه انتقال یافت و با رشته زبان انگلیسی در ساختمان زعفرانیه شروع به کار نمود . در سال 1370 رشته های فرانسه و آلمانی از دانشکده میرداماد به دانشکده زبان منتقل گردید و در سال 1374 زبان ارمنی به آن اضافه شد. در سال 1382 پنج رشته آموزش زبان انگلیسی – زبانشناسی همگانی – ادبیات انگلیسی- ادبیات آلمانی – ادبیات فرانسه در مقطع کارشناسی ارشد و دکترای ادبیات انگلیسی به دانشکده زبان منتقل گردید....
به ادامه مطلب رجوع کنید.
تاریخچه دانشکده زبانهای خارجی و تاسیس رشته های آن:
دانشکده زبانهای خارجی در سال 1367 از ساختمان فلسطین به ساختمان زعفرانیه انتقال یافت و با رشته زبان انگلیسی در ساختمان زعفرانیه شروع به کار نمود . در سال 1370 رشته های فرانسه و آلمانی از دانشکده میرداماد به دانشکده زبان منتقل گردید و در سال 1374 زبان ارمنی به آن اضافه شد. در سال 1382 پنج رشته آموزش زبان انگلیسی – زبانشناسی همگانی – ادبیات انگلیسی- ادبیات آلمانی – ادبیات فرانسه در مقطع کارشناسی ارشد و دکترای ادبیات انگلیسی به دانشکده زبان منتقل گردید.
لازم به ذکر می باشد دانشکده زبانهای خارجی از مهر ماه سال 1386 به مجتمع دانشگاهی پیامبر اعظم واقع در شهرک غرب به ریاست آقای دکتر حیدری منتقل گردید.
هم اکنون این دانشکده در چهار رشته ذیل در مقطع کارشناسی مشغول فعالیت می باشد.
1-انگلیسی با گرایش مترجمی و ادبیات 2-فرانسه با گرایش مترجمی و ادبیات 3- آلمانی با گرایش مترجمی و ادبیات 4-ارمنی با گرایش زبان و ادبیات ارمنی
وهمچنین در چهار رشته ذیل در مقطع کارشناسی ارشد فعالیت دارد.
1- انگلیسی با گرایش های ادبیات مترجمی و آموزش 2- زبان شناسی همگانی 3- فرانسه با گرایش ادبیات فرانسه و آموزش زبان فرانسه 4-آلمانی با گرایش آموزش آلمانی
در مقطع دکتری
رشته انگلیسی با گرایش ادبیات انگلیسی و رشته زبان فرانسه با گرایش ادبیات فرانسه
تاریخچه ریاست و معاونت در دانشکده زبان:
ریاست دانشکده:
از تاریخ 1367 الی 1368 آقای منصور سنایی از تاریخ 1368 الی 1377 آقای دکتر برادران از تاریخ 1377 الی 1381 آقای دکتر سعید فیروزآبادی از تاریخ 1381الی 1382 آقای دکترفضل الله قدسی از تاریخ 1382 الی 1384 خانم دکتر شیروان از تاریخ 1384 تا اکنون آقای دکتر مهدی حیدری
معاونت دانشکده:
از تاریخ 1370 الی 1374 خانم دکتر خان محمد از تاریخ 1374 الی1377 آقای مهدی پور از تاریخ 1377 الی 1382 آقای مقدسی از تاریخ 1382 الی 1384 خانم دکتر خبیری از تاریخ 1384 الی 1385 آقای سعید از تاریخ 1384 تا اکنون خانم دکتر آتش وحیدی
مدیران گروه که در دانشکده فعالیت دارند:
مدیر گروه انگلیسی خانم درخشان که از تاریخ 12/5/84 مشغول فعالیت می باشند. مدیر گروه آلمانی خانم دکتر درخشان مقدم که از تاریخ 3/10/84 مشغول فعالیت می باشند. مدیر گروه فرانسه آقای دکتر میرزاحسابی که از تاریخ 4/10/85 مشغول فعالیت می باشند. مدیر گروه ارمنی آقای دکتر سیمونی که از تاریخ 4/6/83 مشغول فعالیت می باشند.
آمار اعضای هیات علمی دانشکده زبانهای خارجی
تعداد استادان گروه فرانسه 30 نفر که از این تعداد 28 نفر با مرتبه علمی دکتری و 2 نفر با مرتبه علمی کارسناسی ارشد و( دانشجوی دکتری ) می باشند.
تعداد استادان گروه انگلیسی 37 نفر که از این تعداد 15 نفر با مرتبه علمی دکتری و20 نفر با مرتبه علمی کارشناسی ارشد و 2 نفر بورسیه دکتری می باشند.
تعداد استادان گروه آلمانی 23 نفر که از این تعداد 8 نفر با مرتبه علمی دکتری و 11 نفر با مرتبه علمی کارشناسی ارشد و 4 نفر بورسیه دکتری می باشند.
تعداد استادان گروه ارمنی 2 نفر که از این تعداد 1 نفر با مرتبه علمی دکتری و 1 نفر با مرتبه علمی کارشناسی ارشد می باشند.
آمار استادان با مرتبه علمی:
کارشناسی ارشد 32 نفر دکتری 52 نفر دانشجوی دکتری 8 نفر
آمار دانشجویان دانشکده زبان:
مقطع کارشناسی 1970 نفر مقطع کارشناسی ارشد 500 نفر مقطع دکتری 34 نفر
تعداد دانشجویان فارغ التحصیل دانشکده زبان :
رشته کارشناسی انگلیسی 3078 نفر رشته کارشناسی فرانسه 2350 نفر کارشناسی آلمانی 2015 نفر کارشناسی ارمنی 157 نفر کارشناسی ارشد 453 نفر
آمار کارکنان دانشکده زبانهای خارجی:
تعداد کارکنان این دانشکده 47 نفر می باشد که از این تعداد 2 نفر در حوزه ریاست 17 نفر در حوزه آموزش و 8 نفر در حوزه پژوهش 6 نفر در حوزه اداری 2 نفر در حوزه مالی و 7 نفر در حوزه انتظامات و 4 نفر در حوزه فرنگی و 1 نفر در حوزه حراست مشغول فعالیت می باشند.
آمار کتابهای موجود در این دانشکده
2740عنوان کتاب انگلیسی 2084 عنوان کتاب آلمانی 2196 عنوان کتاب فرانسه 1140 عنوان کتاب ارمنی 1624 عنوان کتاب فارسی 1394 عنوان کتاب متفرقه لاتین 1219 عنوان مرجع کلی 485 عنوان مرجع فارسی 219 عنوان مرجع متفرقه
آمار پایان نامه های موجود در دانشکده زبانهای خارجی 1964 عنوان می باشد.
برای مشاهده اطلاعات تحصیلی و انتخاب واحد اینترنتی به لینک دانشکده (قسمت کارنامه و استفاده از رمز شماره شناسنامه خود) مراجعه کرده و در صورت مشاهده هر گونه مغایرت با دانشکده تماس حاصل کرده یا به آنجا مراجعه نمایید. ورودیهای ماقبل 82 تاریخ 15/04/87 - ورودیهای 83 و 84 تاریخ 16/04/87 - ورودیهای 85 و 86 تاریخ 17/04 /87 - متاخرین تاریخ 18/04/87
بالاخره نتیجه ها اومد
+ نوشته شده در سه شنبه پنجم شهریور 1387 ساعت 13:14 شماره پست: 10
خدا را شکر که امروز که نتیجه های آزاداعلام شد و من خوشحال شدم. سراسری که خیلی حال گیری بود.
به همه عزیزانی که در کنکور ارشد امسال در دانشگاه آزاد اسلامی واحد مرکز قبول شدند تبریک میگم و امید وارم دوران تحصیلی خیلی خوبی را با هم داشته باشیم.
آغاز سخن
+ نوشته شده در سه شنبه پنجم شهریور 1387 ساعت 12:34 شماره پست: 1
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
سلام
به همه دوستان عزیزی که موفق شدند در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد اسلامی تهران مرکز قبول شوند تبریک و شادباش عرض مینمایم و امیدواردم همیشه موفق و پیروز باشید.
داستان کوتاه(2): تله موش (خیلی با مزه است حتما بخونید)
+ نوشته شده در سه شنبه پنجم شهریور 1387 ساعت 12:1 شماره پست: 45
موش ازشكاف دیوار سرك كشید تا ببیند این همه سروصدا برای چیست . مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز كردن بسته بود. موش لب هایش را لیسید و با خود گفت:كاش یك غذای حسابی باشد. اما همین كه بسته را باز كردند ، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ....
داستان را در ادامه مطلب دنبال کنید.
منبع: سایت مرکز پژوهشهای مسحیت
موش ازشكاف دیوار سرك كشید تا ببیند این همه سروصدا برای چیست . مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز كردن بسته بود. موش لب هایش را لیسید و با خود گفت:كاش یك غذای حسابی باشد. اما همین كه بسته را باز كردند ، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه یك تله موش خریده بود.
موش با سرعت به مزرعه برگشت تا این خبر جدید را به همه ی حیوانات بدهد . او به هركسی كه می رسید ، می گفت : توی مزرعه یك تله موش آورده اند، صاحب مزرعه یك تله موش خریده است . . . مرغ با شنیدن این خبر بال هایش را تكان داد و گفت : آقای موش ، برایت متأسفم . از این به بعد خیلی باید مواظب خودت باشی ، به هر حال من كاری به تله موش ندارم ، تله موش هم ربطی به من ندارد. میش وقتی خبر تله موش را شنید ، صدای بلند سرداد و گفت : آقای موش من فقط می توانم دعایت كنم كه توی تله نیفتی ، چون خودت خوب می دانی كه تله موش به من ربطی ندارد. مطمئن باش كه دعای من پشت و پناه تو خواهد بود.
موش كه از حیوانات مزرعه انتظار همدردی داشت ، به سراغ گاو رفت. اما گاو هم با شنیدن خبر ، سری تكان داد و گفت : من كه تا حالا ندیده ام یك گاوی توی تله موش بیفتد.! او این را گفت و زیر لب خنده ای كرد ودوباره مشغول چریدن شد. سرانجام ، موش ناامید از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در این فكر بود كه اگر روزی در تله موش بیفتد ، چه می شود؟ در نیمه های همان شب ، صدای شدید به هم خوردن چیزی در خانه پیچید. زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوی انباری رفت تا موش را كه در تله افتاده بود ، ببیند.
او در تاریكی متوجه نشد كه آنچه در تله موش تقلا می كرده ، موش نبود ، بلكه یك مار خطرناكی بود كه دمش در تله گیر كرده بود . همین كه زن به تله موش نزدیك شد ، مار پایش را نیش زد و صدای جیغ و فریادش به هوا بلند شد. صاحب مزرعه با شنیدن صدای جیغ از خواب پرید و به طرف صدا رفت ، وقتی زنش را در این حال دید او را فوراً به بیمارستان رساند. بعد از چند روز ، حال وی بهتر شد. اما روزی كه به خانه برگشت ، هنوز تب داشت . زن همسایه كه به عیادت بیمار آمده بود ، گفت : برای تقویت بیمار و قطع شدن تب او هیچ غذایی مثل سوپ مرغ نیست. مرد مزرعه دار كه زنش را خیلی دوست داشت فوراً به سراغ مرغ رفت و ساعتی بعد بوی خوش سوپ مرغ در خانه پیچید. اما هرچه صبر كردند ، تب بیمار قطع نشد. بستگان او شب و روز به خانه آن ها رفت و آمد می كردند تا جویای سلامتی او شوند. برای همین مرد مزرعه دار مجبور شد ، میش را هم قربانی كند تا باگوشت آن برای میهمانان عزیزش غذا بپزد.
روزها می گذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر می شد . تا این كه یك روز صبح ، در حالی كه از درد به خود می پیچید ، از دنیا رفت و خبر مردن او خیلی زود در روستا پیچید. افراد زیادی در مراسم خاك سپاری او شركت كردند. بنابراین ، مرد مزرعه دار مجبور شد ، از گاوش هم بگذرد و غذای مفصلی برای میهمانان دور و نزدیك تدارك ببیند. حالا ، موش به تنهایی در مزرعه می گردید و به حیوانات زبان بسته ای فكر می كرد كه كاری به كار تله موش نداشتند!
نتیجه ی اخلاقی : اگر شنیدی مشكلی برای كسی پیش آمده است و ربطی هم به تو ندارد ، كمی بیشتر فكر كن. شاید خیلی هم بی ربط نباشد!
کتاب جدید و جنجالی داریوش آشوری
+ نوشته شده در دوشنبه چهارم شهریور 1387 ساعت 17:7 شماره پست: 50
مدرنیت، بازبودگی است. از این رو داریوش آشوری میگوید که جهان مدرن به زبان باز نیاز دارد. به نظر آشوری « زبان ملی ما آینهای است که بیش از هر عامل دیگر، آشوب ذهنی جامعهی ایرانی را در برخورد با مدرنیت باز میتاباند.»
"زبان باز، پژوهشی دربارهی زبان و مدرنیت"، نام کتاب جدید داریوش آشوری است که به تازگی از سوی "نشر مرکز" در تهران منتشر شده است. آشوری در این اثر، آخرین نظریات زبانشناختی خود را مطرح کرده است، نظریاتی حاصل چهل سال کار پژوهشی دربارهی « زبان فارسی در برخورد با جهان مدرن و خواستههای زبانی آن».
آشوری در این رسالهی ۱۱۲ صفحهای، به مباحثی چون زبان گفتار و زبان نوشتار، تاریخ پیدایش زبان مدرن، کارکرد زبانمایهی علمی، تکنیکهای واژهسازی مکانیکی، رویارویی زبان فارسی و مدرنیت پرداخته است. از نگاه او «زبانی مانند فارسی، همچون همهی زبانهای دیگری که به مایهی بومگویشی خود تکیه دارند و ذهنیت علمی نیز در آنها غایب است، نه تنها از نظر مایهی واژگانی در برابر فراخنای زبانی مدرن کم میآورند، که از نظر تکنیکهای اشتقاقسازی نیز درمانده و گرفتارند، زیرا مایهی بومگویشیشان در بند تنگناهای دستوری یا عادتهای زبانیشان مانده است.»
او در گفتوگویی با دویچه وله میگوید: «طرحِ نظریّهی زبان باز و کوشش برای روشن کردنِ رابطهی زبان و مدرنیّت را من به زبانِ فارسی نوشتهام و برای فارسیزبانان انجام دادهام. زبانی که زبان من است. این پروژه دنبالهی کارهای دیگری ست که تاکنون در این جهت و به این زبان و برای این زبان کردهام. هدف آن، در یک بررسی فشرده، و در حقیقت آغازین، روشنگری وضعِ زبانیِ ما در پرتوِ فهم روشنتر وضعِ تاریخی و زبانشناختی زبانهای پیشاهنگِ مدرنیّت است.» مدرنیت، بازبودگی است. از این رو داریوش آشوری میگوید که جهان مدرن به زبان باز نیاز دارد. به نظر آشوری « زبان ملی ما آینهای است که بیش از هر عامل دیگر، آشوب ذهنی جامعهی ایرانی را در برخورد با مدرنیت باز میتاباند.»
"زبان باز، پژوهشی دربارهی زبان و مدرنیت"، نام کتاب جدید داریوش آشوری است که به تازگی از سوی "نشر مرکز" در تهران منتشر شده است. آشوری در این اثر، آخرین نظریات زبانشناختی خود را مطرح کرده است، نظریاتی حاصل چهل سال کار پژوهشی دربارهی « زبان فارسی در برخورد با جهان مدرن و خواستههای زبانی آن».
آشوری در این رسالهی ۱۱۲ صفحهای، به مباحثی چون زبان گفتار و زبان نوشتار، تاریخ پیدایش زبان مدرن، کارکرد زبانمایهی علمی، تکنیکهای واژهسازی مکانیکی، رویارویی زبان فارسی و مدرنیت پرداخته است. از نگاه او «زبانی مانند فارسی، همچون همهی زبانهای دیگری که به مایهی بومگویشی خود تکیه دارند و ذهنیت علمی نیز در آنها غایب است، نه تنها از نظر مایهی واژگانی در برابر فراخنای زبانی مدرن کم میآورند، که از نظر تکنیکهای اشتقاقسازی نیز درمانده و گرفتارند، زیرا مایهی بومگویشیشان در بند تنگناهای دستوری یا عادتهای زبانیشان مانده است.»
او در گفتوگویی با دویچه وله میگوید: «طرحِ نظریّهی زبان باز و کوشش برای روشن کردنِ رابطهی زبان و مدرنیّت را من به زبانِ فارسی نوشتهام و برای فارسیزبانان انجام دادهام. زبانی که زبان من است. این پروژه دنبالهی کارهای دیگری ست که تاکنون در این جهت و به این زبان و برای این زبان کردهام. هدف آن، در یک بررسی فشرده، و در حقیقت آغازین، روشنگری وضعِ زبانیِ ما در پرتوِ فهم روشنتر وضعِ تاریخی و زبانشناختی زبانهای پیشاهنگِ مدرنیّت است.»
زبانهای پیشاهنگ مدرنیت
از دید آشوری زبانهای پیشاهنگ مدرنیت، زبانهایی هستند که «پا به پای رشد ذهنیت و فرهنگ و مدنیت مدرن، از خلال جنبش رنسانس در غرب اروپا، از دل فضای زبانی اروپا برآمدهاند. این زبانها از سویی، در درون خود، حاصل دگرگشتهای تاریخی زبانیاند و، از سوی دیگر، برآمده از دل تاریخ فرهنگ در اروپا.» بنا به تعریف او مدرنیت «نامی است برای صورت نوینی از زندگی و رفاه بشری که در قالب شناخت علمی، سازمانبندی تکنیکی و صنعتی، همراه با صورت تازهای از نهادهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگ درخورآن، شکل گرفته است.»
آشوری پس از مشخص کردن این تعریفها، به زبانمایهی علمی میپردازد و قلمرو آن را از حیطهی زبان همگانی جدا میسازد؛ از جمله به این دلیل که زبان همگانی، «حامل بارهای معنایی و ارزشی در بستر فرهنگی خاص است، حال آن که علم و اندیشهی علمی نیازمند زبانی است از نظر بار ارزشی خنثا.» او همچنین معتقد است که زبانمایهی علمی و فنی و نظری، در کل، نیازمند «دستگاه واژگانی آزاد از محدودیتهای زبان طبیعی و ادبی است؛ دستگاهی با امکان بینهایت. به عبارت دیگر نیازمند زبانمایهای است که بتوان بر طبق قاعدههای معین و یکسان، یعنی به صورت مکانیکی، برای هر نیاز تازه به یک مفهوم، یا ترکیب و اشتقاقی از یک مفهوم، بهکار برد.» آشوری در این رابطه دستگاه واژگان برساخته از مایهی یونانی ـ لاتینی را مثال میزند که «با تکینیکهای برخهچسبانی (blending) و اشتقاق مکانیکی، امکان توسعهی شتابان و بینهایت زبان علمی و فنی را فراهم میکند.»
زبانِ «راحتالحلقومی»
آشوری در پاسخ به این پرسش که «تلاش برای واژهسازی مکانیکی، ابداع نوعی زبان اسپرانتویی در زمینههای علمی ـ فنی نیست؟» میگوید: «شاید همهی زبانها بتوانند برای توسعهی زبانی از شیوههای واژهسازی مکانیکی الگوبرداری کنند. اما این یک فرمول جهانروا برای همهی زبانها و همهی قلمروهای زبانی نیست. مسائل زبانی تنها به ساختار زبان پایان نمییابد، بلکه فرهنگ هر جامعه و نگرهی آن به زبان و روانشناسی اجتماعی کاربرندگان زبان از عوامل اساسی تعیین کنندهی شکل فرگشت (evolution) زبانهاست. قلمرو زبان ادبی و زبانِ علوم انسانی و علوم طبیعی نمیتوانند پیرو حکمهای زبانی یکسان باشند. شمسالدین ادیب سلطانی، کوششِ شگفتی کرد تا روش واژهسازی مکانیکی را، با کاربرد لغتمایهی زبانهای ایرانی باستان (پیشوندها، پسوندها، ستاکها)، در قلمرو فلسفه در زبان فارسی جا بیندازد، اما این کار با ایستادگیهای سخت و پرخاشجویانه رو به رو شده است. اما آقای حیدری ملایری در قلمرو شاخهای از علوم طبیعی، یعنی اخترفیزیک، همین روش را با کاربرد همان لغتمایه دنبال میکند. بخش عمدهی این کار سترگ به انجام رسیده (برروی اینترنت میشود دید). چه بسا این روش در این زمینه آیندهای داشته باشد و به دیگر زمینههای علوم طبیعی نیز یاری رساند. به هر حال، جامعهی ایرانی روشِ واژهسازی "اُرگانیک" (ساختن مشتق و ترکیب بر بنیاد لغتمایه و قاعدههای دستوری "زنده") را آسانتر تاب میآورد تا روش مکانیکی را. تجربهی من در "فرهنگ علوم انسانی" هم- که روش آن در اساس واژهسازی اُرگانیک با گرایشی به واژهسازی مکانیکی ست ـ همین را نشان میدهد. با توجه به تجربهی صد سالهای که در کار توسعهی زبان داشتهایم و نگرهی جامعهی ایرانی به زبانِ ملی خود، به گمانام رهیافت ما به توسعهی واژگان باید ترکیبی از روش مکانیکی و اُرگانیک با توجه به طبیعتِ زبانی هر زمینهی خاص باشد.»
داریوش آشوری در گفتوگو با دویچهوله در ادامهی این سخن میگوید:
«این را هم ناگفته نگذارم که زبانِ «راحتالحلقومی» که همه در هر زمینهای بتوانند بخوانند و بفهمند، زبان تخصصی علم و فلسفه نمیتواند باشد. اما این نگرش برآمده از استبداد ذهن عوامانه در فضای ما حاکم است که زبان همهی زمینهها، باید راحتالحلقومی باشد و هیچ کوششی از سوی خواننده برای فهم نطلبد.»
جهان باز، زبان باز
نظریهی «جهان باز» آشوری بر پایهی آگاهی بر بازبودگی جهان مدرن است. او استدلال میکند: «جهان مدرن، یک جهان باز است. جهانی است که همهی چارچوبها را میشکند، همه چیز را از نو میسنجد... جهان پیشرفت است و برای پیشرفتن نیز به شناخت علمی نیاز دارد و برای شناخت علمی به زبان كارآمد در خور آن. هم به شناخت زبان نیاز دارد، همچون زمینهای از ابژههای شناخت و هم، براساس شناخت آن، به کاربرد ابزاری آن، همچون ابزاری توسعهپذیر تا بینهایت. جهان مدرن به زبان باز نیاز دارد.»
در خصوص رابطهی این زبان باز با فرهنگ، این پرسش را با آشوری مطرح میکنیم: «زبان باز» یک فرهنگ باز میخواهد. فرهنگ ما اما برای باز شدن، نخست بایستی از زیر فشار سیاسی و ایدئولوژیک در آید. فکر نمیکنید در نهایت سیاست، سرنوشت زبان ما را تعیین میکند؟
آشوری در پاسخ میگوید: «سیاست را اگر محدود به حوزهی کاربرد قدرت و پراکنش ایدئولوژی به دست دولت و اهرمها و رسانههای آن ندانیم و روابط قدرت را، به پیروی از میشل فوکو، پخش شده در تمامی سطحهای روابط اجتماعی بدانیم، آنگاه میتوان گفت که اهل فرهنگ هم با "سیاست"های خود البته اثرگذاراند، اگرچه نه چندان حسپذیر و آشکار. از جمله، چنان که در این چند دهه شاهد بودهایم، مترجمان در زمینههای گوناگون در فرگشتِ واژگانی و معناییِ زبانِ فارسی نقشِ اساسی داشتهاند. خطای بزرگ نظری مارکسیسم- لنینیسم این بود که فرهنگ را تنها "روبنا"یی از ساختار قدرت اقتصادی- سیاسی میگرفت. اما آنچه آن رژیمها را در هم شکست، قدرتِ ایستایی فرهنگ ( به معنای گستردهی کلمه) در برابرشان بود. قدرت فرهنگ و سیاست فرهنگی و ارادهی انسان آزاداندیش را در دراز مدت دست کم نگیریم. گردانندگان روزنامهی کیهان در تهران و دستگاههای پشت سرشان هم این نکته را بهخوبی میدانند و به همین دلیل در جنگ شبانهروزی با اهل فرهنگاند و گاهی جسدشان را هم در بیابان رها میکنند تا مایهی عبرت همگان شوند.»
طرح نظری مسئله
آشوری ۱۹ صفحه از کتاب خود را که با عنوان "زبان فارسی در بحران" آغاز میشود، به بررسی وضعیت کنونی زبان ملی ایرانیان اختصاص داده است. یک راه اساسی برونرفتن از وضع آشفتهی کنونی آموزش اندیشیده و کارآمد زبان است. دربارهی ویژگیهای آموزش زبان باز، پرسش زیر را با آشوری در میان میگذاریم: فرض کنیم که مانع سیاسی نداشته باشیم. «زبان باز» احتیاج به آموزش دارد. فکر میکنید در مدارس و دانشگاهها چه تحولی از نظر آموزش زبان فارسی بایستی صورت بگیرد، تا مردم به این زبان باز، خو بگیرند؟ کدام یک از رسانهها در این میان نقش مهمتری را بازی میکنند؟
داریوش آشوری پاسخ میدهد: «کار من «پیاده کردن» پروژهی زبانِ باز در سطحِ جامعه و نظام آموزشی نیست. چنان سیاستهایی را کارشناسان آموزش و استادان دانشگاه باید طرحریزی و دنبال کنند. کار من ـ اگر که توانسته باشم ـ طرح نظری مسئله است و دنبال کردن آن در حوزهی واژگان علوم انسانی، که در آن تجربهی دور-و-دراز دارم و میتوانم بگویم که کارشناسام. رسانهای هم که من میشناسم و به کار میبرم کتاب و نوشتارِ چاپی ست و بس. در این میدان هم آنچه تاکنون، دستِ تنها، از من برمیآمده، کردهام. (در بارهی پیشنهادها و روش من برای بهکرد و توسعهی زبان فارسی نگاه کنید به: «بازاندیشی زبان فارسی» و پیشگفتار و متنِِ «فرهنگ علوم انسانی»، ویراست دوم.)
آشوری در پایان کتاب خود نتیجه میگیرد: «زبان فارسی، همچون دیگر جنبههای زندگی ایرانی، در کل، تا حدودی خود را با خواستههای زندگانی مدرن سازگار کرده است. زبان ملی ما، آینهای است که بیش از هر عامل دیگر، آشوب ذهنی جامعهی ایرانی را در برخورد با مدرنیت باز میتاباند.»
ویژگیهای یک مقاله علمی پژوهشی ISI برای چاپ در نشریات معتبر دنیا
+ نوشته شده در شنبه دوم شهریور 1387 ساعت 12:31 شماره پست: 39
بسیاری از دوستان طی ایمیل هایی در مورد چگونگی چاپ مقالات علمی در مجلات معتبر سوال کرده بودند. در این پست به بررسی این موضوع میپردازیم. مقاله از سایت مقالات فارسی گرفته شده است.
محمد مهدی سپهری مقدمه: در اين نوشته به ويـژگیهـای کلّی يک مقاله علمی - پژوهشی برای انتشــار در نشرياتـی که مقـالات آنها مـورد داوری قرار میگيرند (Refereed Journals) پرداخته شده است. اين نشريات يا مجلّهها پس از دريافت مقاله آن را برای داوری نزد سه يا چند نفر از داوران که به موضوع مورد بحث مقاله آشنايی دارند ارسال میدارند. پس از دريافت نظرات و پيشنهادات داوران، در صورتی که مقاله قابلّيت انتشار داشته باشد، نشريه مقاله مورد بحث را منتشر مینمايد. چارچوبهای آورده شده در اين نوشته نيز میتواند برای مقالههای ارسالی برای همايشهای علمی که مقالات آنها داوری میشوند مورد توجّه قرارگيرد.
معيارهای يک مقاله علمی - پژوهشی توصيه جدّی میشود که معيارهای زير در هر مقاله علمی - پژوهشی مورد رعايت قرارگيرند. رعايت اين معيارها باعث انسجام و استحکام مقاله شده و امکان پذيرش آن را در يک مجله علمی - پژوهشی افزايش میدهد. الف- مرتبط بودن مطالب و کامل بودن • تمام موضوعات مطرح شدهاند. • استدلالها و بحثها در کليت متن مرتبط هستند. • منابع و مراجع ادبيات تحقيق آورده شدهاند. • منطق و پيوستگی بين استدلالها رعايت شده است.
ب- برخورداری از يک سازمان منسجم: • مقاله از يک ساختار شفاف مفهومي برخوردار است. • عنوانها و زيرعنوانهای مناسب، صحيح و مرتبطی به کار برده شدهاند. • نظام ارجاع دهي با ثبات و مناسب است.
پ- برخورداری از يک محوريّت تحقيقی در کلّيت و ترکيب مقاله: • تفکر خلاق، ترکيب و استدلال ظهور و بروز دارد. • دقت فکري در باره عنوان اصلي ديده ميشود. • مفاهيم مرتبط به نحو مناسبي تحقيق شدهاند. • استدلالها و اثباتها به وسيله مدارک و مستندات يا ارجاعات پشتيباني شدهاند. • شواهد کافی براي فهم موضوع وجود دارد. • ادبيات تحقيق مورد نقد و تحليل قرار گرفتهاند. • ارتباط لازم بين ادبيات تحقيق و موضوع مورد تحقيق مقاله ارائه شده است.
3- ساختار عمومی مقاله يک مقاله تحقيقی به طور کلی میتواند در برگيرنده ساختاری مشابه ساختار زير باشد.
1) عنوان مقاله: • پرهيز از عنوانهای کلی و روزنامهای؛ • استفاده از صفت و موصوفهای لازم برای گوياتر نمودن عنوان؛ • دارا بودن جذّابيت برای جذب مخاطب؛ • فشرده و مختصر و يادآوردنی؛ • پرهيز از اصطلاحات نامأنوس و اختصار • توجه به اين نکته که عنوان يک برچسب است نه جمله. 2) نام نويسنده/نويسندگان: • مشخص کردن نام و رابطه عضويتی نويسنده يا نويسندگان. 3) چکيده: • دربرگيرنده (معرفی کلی و گويای تحقيق / بيان هدف و قلمرو تحقيق، اهميت کلّی تحقيق ، مروری فشرده بر ساختار مقاله، اشاره کلّی به نوآوریها و دستاوردهای مقاله)؛ • پرهيز جدی از آوردن مراجع، فرمول و علامتهای ويژه؛ • رعايت کوتاهی و فشرده بودن ( در حد يک بند و سقف 200 تا 250 کلمه)؛ • توجه به اين نکته که تعداد افرادی که چکيده را میخوانند بسيار بيشتر از کسانی است که مقاله را میخوانند. 4) کليد واژهها: • تا سقف پنج کلمه و يا اصطلاح 5) مقدمه: • تعريف مسئله و قلمرو تحقيق؛ • طرح اهميت تحقيق؛ • طرح سوابق تاريخی موضوع؛ • طرح طبقهبندیها و شاخههای مرتبط با موضوع؛ • ارائه تعاريف اصطلاخات اصلی و علائم و اختصارات؛ • مروری کلی بر بقيه مقاله. • اين بخش میتواند با بخش بعدی ترکيب شود. 6) بررسی ادبيات موضوع/ سابقه تحقيق: • طرح سابقه بر اساس يک نظم زمانی/ ديدگاهی/مکتب فکری يا هر طبقهبندی ديگر؛ • طرح ارتباط ادبيات مورد بررسی با موضوع تحقيق؛ • بيان نقاط قوّت، ضعف و محدوديتهای ادبيات موضوع؛ • صرف نظر از طرح مطالب شخصی و تعصب آميز؛ • طرح يافتههای موافق و مخالف در ادبيات؛ • ارائه روند و سير تحقيق و طرح جهتگيری آن؛ • نقد و بررسی تئوریهای طرح شده؛ • مشخص کردن محدوده زمانی مورد بررسی؛ • برقراری ارتباط بين ادبيات موضوع با موضوع مورد تحقيق. 7) بدنه اصلی مقاله: • متشکل از يک تا چند بخش و در برگيرنده اصل تحقيق و مطالعه نظير روش و متدولوژی، فرضيات، مدل رياضی. 8) نتايج ارائه خروجیهای آزمايشها، مدلها يا محاسبات. 9) بحث در باره نتايج: • استخراج اصول،روابط و ارائه تعميمهای ممکن؛ • ارائه تحليل مدل يا تئوری؛ • ارائه ارتباط بين نتايج و تحليلها. • جمع بندی و نتيجهگيری طرح نتايج مهم و پيامدهای آنها؛ • بيان استثناء ها و محدوديتها؛ • طرح افقهای تحقيقاتی برای ادامه و توسعه تحقيق. 10) سپاسگزاری (در صورت نياز): • قدردانی از مؤسسات و يا اشخاصی که در به ثمر رسيدن تحقيق و يا بهتر انجام شدن فعاليتهای مربوط به مقاله تأثيرگذار بودهاند. 11) منابع: • ارائه فهرست مرتب شده منابع. 12) پيوستها (در صورت نياز): • ارائه مطالب ضروری برای فهم و پشتيبانی از مطالب اصلی مقاله.
4- موارد ويرايشی • رعايت ملاحظات دستوری در جملات و سعی در نوشتن جملات کوتاه و گويا؛ • شماره گذاری عنوان بخشها و زيربخشها؛ • شماره گذاری روابط و فرمولها؛ • ارائه شرح مفيد و گويا در بالای جداول و پائين شکلها؛ • شماره گذاری جداول و شکلها به طور جداگانه؛ • ارجاع دهی به هر جدول و يا هر شکل در متن از طريق شماره مربوطه؛ • رعايت دندانهگذاری مناسب به منظور تفکيک بهتر و خواناتر نمودن نوشتار؛ • پرهيز از شکستهشدن کلمات در دو خط متوالی (نظير "می" در آخر خط و "شود" در ابتدای خط بعدی)؛ • پرهيز از کپیکردن تصاوير ناخوانای مراجع و منابع، سعی در بازطراحی آنها با ذکر دقيق مأخذ در ذيل آنها.
5- نکات ويژه • سعی جدی در ثبات رويههای اتخاذ شده در نوشتار مقاله (مانند اندازه حروف، ضخامت خطوط در جداول و شکلها، نوع خطوط لاتين در کلمات لاتين, فاصله شمارهها با متن يا روابط)؛ • الگوبرداری از ساختار آخرين مقالات منتشر شده در نشريه يا ژورنال هدف (نشريهای که قصد داريد مقاله خودرا برای انتشار ارسال داريد)؛ • ارائه مقاله کامل شده به اشخاص مطّلع و مرتبط با موضوع مقاله و دريافت نظرات آنان و انجام عمل بالعکس در مورد آنان؛ • واگذاری تهيه مقالات مروری به محققان با تجربه و نويسندگانی که در زمينه مورد بررسی صاحب نظر بوده و لااقل چند مقاله در اين رابطه منتشر نمودهاند؛ • اطمينان از دسترسی به مقالات مرجع مربوط به موضوع مقاله به ويژه مقالات جديد؛ • رعايت امانت، صداقت و اخلاق از اصول مهم هر فعاليت علمی و تحقيقی است. مراعات نمودن اين اصول از ضرورت بسيار بالائی برخوردار است.
6- کلام پايانی نوشـته حاضر با دريافت نظرات اصلاحی و پيشـنهادی شما به طور قطــع بهتر و کاملتر خواهـد شد. نويسنده در انتــظار دريافت تجارب و ديدگاههای نقادانه و عالمانه شما در باره موضوع اين نوشتار است. بديهی است در نسخههای بعدی نکات متذکر شده شما با ذکر نامتان لحاظ خواهد شد.
کارگاههای آموزش زبان فارسی
+ نوشته شده در شنبه دوم شهریور 1387 ساعت 10:36 شماره پست: 54
مرکز زبان و ادبیات دانشگاه تربیت مدرس با همکاری جمعی از استادان دانشگاههای تهران در نظر دارد از مهرماه سال جاری چند کارگاه آموزشی در حوزه زبان و ادبیات فارسی برگزار کند. به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) به نقل از روابط عمومی مرکز تحقیقات زبان و ادبیات فارسی، این کارگاهها، شامل سه کارگاه آموزشی «تحلیل گفتمان ادبی: رویکرد نشانه - معناشناختی»، «آموزش زبانهای فارسی میانه: زبان پهلوی» و «آموزش جامع ویراستاری» است که به ترتیب با تدریس دکتر حمیدرضا شعیری، دکتر گلفام شریفی، دکتر ابراهیم خدایار و دکتر حسن ذوالفقاری، برگزار میشود. زمان برگزاری کارگاه نخست، شنبهها، کارگاه دوم چهارشنبهها و کارگاه سوم سهشنبه و چهارشنبه هرهفته و ساعت برگزاری کلاسها 15 تا 18 است.
علاقهمندان برای کسب اطلاعات بیشتر درباره چگونگی ثبت نام در این کارگاهها میتوانند با شماره 3 - 88630230 (واحد آموزش مرکز تحقیقات زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تربیت مدرس) تماس بگیرند.
موسسه ISI و چگونگی ارسال مقاله علمی به این مرکز
+ نوشته شده در چهارشنبه سی ام مرداد 1387 ساعت 10:50 شماره پست: 66
موسسه اطلاعات علمی ( Institute for Scientific Information )
به پیشنهاد یکی از دوستان کلیه مطالب مربوط به مقالات ISI را که در پستهای مختلف بود را جهت دسترسی آسان در ادامه مطلب قرار دادم. با کلیک بر ادامه مطلب به مطالب زیر دسترسی پیدا خواهید نمود:
1- بانک اطلاعاتی ISI و نحوه عملکرد آن
2- چگونه یک مقاله ISI بنویسم و در مجلات معتبر دنیا به چاپ برسانیم
3- لیست مجلات معتبر زبانشناسی برای چاپ مقاله همراه با آدرس پستی
بانک اطلاعاتISI مرکزی برای فهرست نمودن و پوشش دادن جامع مهمترین مجلات علمی منتشره در دنیا به منظور تبادل اطلاعات میان پژوهشگران مختلف می باشد. شمار مجلات ISI ثابت نیست. یک مجله ممکن است در یک زمان٬ از مجلات ISI محسوب شود٬ اما به دلیل کاهش بار علمی٬ بعدا از لیست مجلات ISI کنار گذاشته شود. در حال حاضر بیش از ۱۶۰۰۰ مجله٬ در لیست ISI قرار دارند. هر ساله ۲۰۰۰ مجله جدید مورد ارزیابی قرار می گیرد و حدود ده درصد آنها به لیست ISI اضافه می شوند.
سازمان ISI سازمانی است که در دنیا برترین مقالات جهان را در سایت خود قرار می دهد و معیار ارزشی دانشمندان در اکثر نقاط جهان است.
موسسه اطلاعات علمی ( Institute for Scientific Information ) بانک اطلاعاتISI مرکزی برای فهرست نمودن و پوشش دادن جامع مهمترین مجلات علمی منتشره در دنیا به منظور تبادل اطلاعات میان پژوهشگران مختلف می باشد. شمار مجلات ISI ثابت نیست. یک مجله ممکن است در یک زمان٬ از مجلات ISI محسوب شود٬ اما به دلیل کاهش بار علمی٬ بعدا از لیست مجلات ISI کنار گذاشته شود. در حال حاضر بیش از ۱۶۰۰۰ مجله٬ در لیست ISI قرار دارند. هر ساله ۲۰۰۰ مجله جدید مورد ارزیابی قرار می گیرد و حدود ده درصد آنها به لیست ISI اضافه می شوند. هر مجله علمی قبل از انتخاب شدن و فهرست شدن در ISIیکسری مراحل ارزیابی را پشت سر می گذارد. ازجمله عوامل مورد ارزیابی و رعایت استانداردهای بانک اطلاعاتی ISI ، کمیته علمی منتخب مجله، تنوع بین المللی مقالات چاپ شده در آن، نشر به موقع مجله و جایگاه نشرآن می باشد. لازم به ذکر است که هیچ یک از این عوامل به تنهایی مورد بررسی و ارزیابی قرار نمی گیرد بلکه با بررسی مجموع عوامل یک امتیاز کلی داده خواهد شد. از جمله مواردی که در ارزیابی مجله مورد توجه قرار دارد این است که عنوان مقالات، چکیده و کلمات کلیدی باید به زبان انگلیسی باشد همچنین توصیه می شود که منابع نیز به زبان انگلیسی نوشته شوند. اگر چه اطلاعات علمی مهم به تمامی زبانها به چاپ می رسد اما موارد ذکر شده باید به زبان انگلیسی باشد تا تحت داوری و ارزیابی ISI قرار گیرد زیرا ارزیابی کنندگان مجلات علمی در ISIنمی توانند عناوین و منابع بکاررفته در مقالات را به زبان انگلیسی ترجمه کنند. داوری علمی و تخصصی مقالات چاپ شده در مجله توسط داوران نام آشنای علمی از جمله عمده ترین موارد مورد توجه ارزیابی کنندگان می باشد که گویای اعتبار و غنای علمی مجله است.
ارجاع به خود یا self citation چیست؟ اگر منابع ذکر شده در مقاله٬ پژوهش نویسندگان خود مقاله باشد٬ این کار از ارزش مقاله می کاهد زیرا جنبه بین المللی بودن آن را ضعیف می کند. درجه ارجاع به خود مجلات ISI معمولا کمتر از ۲۰٪ است.
ضریب تاثیر یا درجه تاثیر یا Impact factor چیست؟ این عامل همه ساله توسط ISI برمبنای ارجاعات به هر یک از مجلات علمی آن محاسبه می شود و نتیجه در گزارشات ارجاع مجله یا Journal Citation Reports یا به اختصار JCR ٬ منتشر می شود. این ضریب٬ نه برای مقاله یا نویسنده٬ بلکه برای مجله محاسبه می شود. محاسبه برمبنای یک دوره سه ساله صورت می گیرد. فرضا اگر در سال ۸۴ جمعا ۴۰ ارجاع به یک مجله صورت گرفته باشد و در آن مجله در سال ۸۲ تعداد ۲۶ مقاله و در سال ۸۳ تعداد ۲۴ مقاله چاپ شده باشد٬ ضریب ارجاع آن مجله٬ از تقسیم ۴۰ بر ۵۰ به دست می آید که ۸/۰ است. یعنی به طور متوسط٬ هر مقاله آن نشریه ۸/۰ مرتبه مورد استناد مقالات دیگر قرار گرفته است.
ISI بودن یک مجله را چگونه تعیین کنیم؟ بهترین راه٬ مراجعه به سایت هایی نظیر تامسون است. زیرا همچنان که گفته شد٬ هم تعداد مجلات زیاد است و هم ISI محسوب شدن یک مجله ممکن است همیشگی نباشد.هر نشریه با هر امتیاز علمی در کشور چاپ شود اگر ضریب تأثیرش صفر باشد، در این پایگاه قرار نمی گیرد. متأسفانه، در حال حاضر تمامی نشریات ایرانی دارای ضریب تأثیر صفر بوده و جایی در این پایگاه ندارند.
ISC چیست؟ ISC یا همان پایگاه استنادی علوم جدید و تکنولوژی که همانند ISI دارای مقالات دانشمندان است که خوشبختانه در ایران نیز چنین پایگاهی تاسیس شده است وهم اکنون به فعالیت می پردازد.
معیار اصلی ورود مجلات به نمایه های سه گانه ISI چیست؟ بر اساس قانون تجمع گارفیلد متون هسته برای تمامی رشته های علمی بیش از 1000 مجله نیست. همچنین مطالعه ای از سوی گارفیلد بر روی پایگاه اطلاعاتی اِس.سی.آی (Science Citation Index) نشان داده است که 75% ارجاعات در کمتر از 1000 عنوان مجله شناسایی شدند. حال اگر لازم نباشد که یک نمایه استنادی چند رشته ای جامع بیشتر از چندهزار مجله را پوشش دهد، این مجلات را چگونه باید برگزید؟
هر چند برخی شائبه تاثیر پذیری این امر از سیاست و ... را مطرح می کنند ولی نظر ISI Thomson چیز دیگری است. یعنی هزینه- کارآیی. گارفیلد خود می گوید: چون مساله پوشش، وجهی عملا اقتصادی دارد، معیار برای آنچه انتخاب می شود، هزینه-کارایی است. هدف هزینه – کارآمدی یک نمایه به حداقل رسانیدن هزینه در ازای شناسایی یک مدرک مفید و به حداکثر رسانیدن احتمال دستیابی به یک مدرک مفید منتشره است. یک نمایه هزینه- کارآمد باید پوشش دهی خود را تا حد امکان محدود به آن مدارکی نماید که ممکن است افراد مفیدشان بدانند. به زبان ساده ISI Thomson مجلاتی را نمایه می کند که احتمال استناد به آنها بیشتر باشد.ولی چه شاخصی می تواند صلاحیت ورود دیگر مجلات به جمع مجلات منبع ISI Thomson را تایید کند. جواب بسیار ساده است: فراوانی استناد به مجلات در منابعی که پیشتر در این نمایه وارد شده اند.اگر دانشگاهها می خواهند مجلات خود را در نمایه های سه گانه ISI Thomson وارد کنند، علاوه بر رعایت ضوابط عمومی مانند وضعیت نشر، کیفیت مقالات، ترکیب سردبیری و تحریریه و ... باید در جستجوی راهکارهایی باشند که به مجلات آنها از سوی مجلات منبع ISI Thomson، استناد شود. شاید یکی از راهها تشویق محققان دانشگاه در استناد به مدارک مجلات داخلی، در مقالات ارسالی به مجلات تحت پوشش نمایه های سه گانه ISI Thomson باشد.
پيوستن پايگاه استنادي علوم ايران به ISI : رئيس کتابخانه منطقه اي علوم و تکنولوژي گفت: پيوستن ISC به ISI با هدف افزايش سهم توليدات علمي ايران در جهان در نشستي با حضور مسئولين ISI در کتابخانه منطقه اي بررسي شد.با توجه به اينکه تمامي خصيصه هاي ISI در ISC نيز وجود دارد، کتابخانه منطقه اي علوم و تکنولوژي شيراز که متولي ايجاد ISC ( پايگاه استنادي علوم و تکنولوژي ) در کشور است، براي درج شدن مجلات بيشتري به زبان فارسي در ISI و ايجاد ارتباط بيشترISC با ISI تلاش مي کند . با برقراري پيوند علمي ميان ISI و ISC شناسايي علم به زبان فارسي در سطح بين المللي بيشترمي شود و سهم ايران از توليدات علمي دنيا بيشتر خواهد شد . هم اکنون بيش از 6 هزار مقاله توسط مجلات معتبر در ISC توليد مي شود اما انعکاس اين توليدات علمي در سطح بين المللي کم است که با درج تعدادي از مجلات در ISI بازتاب علمي ايران در جهان بيشتر مي شود .
وي با بيان اينکه هم اکنون 25 مجله ايراني توسط ISI شناسايي شده و نمايه مي شود، افزود: در حال حاضر تلاش مي شود اين تعداد به 500 مجله افزايش يابد . مسئول راه اندازي ISC در ايران با بيان اينکه ايران چهارمين کشور داراي مطالعات استنادي علوم بر پايه ISI است، گفت: کشورهاي ژاپن و چين نيز توانسته اند مجلات خود را به همين روش در ISI درج کنند .
گفتني است کتابخانه منطقه اي علوم و تکنولوژي شيراز چندي پيش مأمور راه اندازي پايگاه استنادي علوم ايران و جهان اسلام شد و اين مرکز هم کانون در تلاش براي سنجش توليدات علمي در کشورهاي اسلامي، رتبه بندي نشريات کشورهاي اسلامي، توليد نمايه استنادي علوم کشورهاي اسلامي به منظور توسعه ISC در ميان تمامي کشورهاي اسلامي و پيوند دادن ISC به IS I است .
درد سرهای علم وارداتی
دكتر محمد قدسی استاد دانشكده مهندسی كامپیوتر دانشگاه صنعتی شریف است. وی كه در سال ۱۳۸۴ از دانشیاری به مرتبه استادی ارتقا یافت هم اكنون رئیس گروه نرم افزار این دانشكده است. در میان مباحثاتی كه این روز ها درباره خوب و بد قوانین ارتقای استادان درگرفته است به سراغ ایشان رفتیم. دكتر قدسی نظرات قابل توجهی در این باره دارند كه در ادامه تقدیم می كنیم.
جناب آقای دكتر قدسی، با تشكر از این كه وقت خود را در اختیار ما گذاشتید. در نخستین پرسش خود می خواهیم اصل مطلب را از شما جویا شویم.ISI چیست؟ خوب است یا خوب نیست؟ ISI مؤسسه ای خصوصی است كه نشریات و مقالات را فهرست می كند. این تنها مؤسسه در جهان نیست كه به فهرست كردن مقالات مشغول است. گروه های دیگری هم هستند اما ISI معتبرتر از بقیه است. این گروه ها مقالات را فهرست كرده و آمارهایی مانند تعداد ارجاعات، ضریب تأثیر مقالات و دیگر آمارهای مربوط به آن را در اختیار اعضا و مشتركان مركز خود گذاشته و درآمد كسب می كنند.
در مراكز علمی ایرانISI خیلی مشهور است اما در دیگر دانشگاه های معتبر دنیاISI چندان معروف نیست. زیرا ارتقای علمی در آن دانشگاه ها اساساً ربطی بهISI ندارد. در دانشگاه های خوب دنیا روش ارتقای استادان تقریباً مشابه حوزه های علمیه است. در این دانشگاه ها، مقالات، نوشته ها، تحقیقات و كارهای علمی فرد را برای چند استاد درجه یك در آن رشته بخصوص می فرستند و در صورت تأیید آنها فرد ارتقای علمی پیدا می كند. ما متأسفانه اعتماد به نفس كافی نداریم و داوری درباره خود را به مدد معیار ها و ارزیابی های خارجی انجام می دهیم. اما مجلات ISI، مجلات خوبی هستند. چرا نباید به ارزیابی آنها اتكا كنیم؟
ISI مجلات بسیار خوبی را فهرست كرده اما مجلات ضعیف زیادی هم در آن وجود دارد. مقررات فعلی، دانشجوی دكترا را مجبور می كند تا در یك مجله فهرست شده درISI مقاله داشته باشد و به ضعف و قوت مجله چندان كاری ندارد. ● داستان چاپ شدن مقاله ای بی محتوا كه به وسیله یك نرم افزار تولید شده بود و دانشجویان دانشكده كامپیوتر دانشگاه شریف آن را در یك نشریه ISI به چاپ رسانده بودند چه بود؟ مقاله ای با یك نرم افزار معروف به صورت خودكار تهیه و توسط چند دانشجوی دكترای ریاضی شریف برای یك مجله ISI كه به وسیله ناشر معتبر Elsevierمنتشر می شود، فرستاده شد. با خواندن حتی خلاصه این مقاله به راحتی به هجو بودن آن می شد پی برد. این كار را به این دلیل انجام دادند تا نشان دهند برخی از این نشریات خیلی ضعیف هستند. مسئولان مجله مقاله را پس از دو هفته بدون ایرادی پذیرفتند و در نوبت چاپ قرار دادند. چند ماه در نوبت چاپ بود تا اخیراً پس از افشای این مطلب آن را برداشتند. افرادی هستند كه در مدت ۲ سال بیش از ۶۵ مقاله فقط در این نشریه چاپ كرده اند. هجوم زیادی از سوی برخی در ایران برای چاپ در آن دیده می شد. ناشر این نشریه معروف است ولی اعتبار یك نشریه را سردبیر و كمیته علمی آن تعیین می كند. خوشبختانه كار این دانشجویان خیلی تأثیر گذار بود. ● ولی در هر حال چاپ مقاله در نشریات ISI تا حدی كیفیت علمی مقالات را كنترل می كند؟! هر چند كه ISI موجب نوعی نظارت حداقلی بر كیفیت علمی مقالات شده است، اما این به هیچ وجه كافی نیست. شناسایی مجلات نامعتبر در میان نشریات ISI بسیار ضروری است. اما در حال حاضر این كار انجام نمی شود. آئین نامه ها و مقررات فعلی تولید انبوه و افزایش كمی مقالات را تشویق می كند وبه كیفیت كاری ندارد. ● گاهی اوقات چیزهایی در باره جایگزینی معیارهای داخلی به جای ISI می شنویم. آیا با این جایگزینی نمی شود این گونه مشكلات ISI را برطرف كرد؟ آنچه درباره معیار داخلی می گویند به گمان من نقاط ضعف به مراتب بیشتری از ISI دارد و برداشت خیلی ها این است برخی كه نمی توانند در مقالات معتبر خارجی مقاله های خود را به چاپ برسانند به دنبال یك راه فرار هستند و آن هم معیار داخلی جایگزین ISI است. البته قبول دارم كه در برخی زمینه های علوم انسانی مجلات معتبر خارجی وجود ندارد. اما ما می توانیم این مجلات را ایجاد و آنها را پس از مدتی در ISI به ثبت برسانیم. به نظر من این جایگزینی آشفتگی ارتقای استادان را شدیدتر می كند.
● آیا در ایران مجله ای كه در ISIفهرست شود وجود دارد؟ قبلاً تعداد كمی بود كه یكی از آنها مجله «علوم و فناوری» دانشگاه شیراز است كه از سال های پیش در این فهرست قرار گرفته است. ولی ظاهراً در حال حاضر بیش از ۲۰ مجله از ایران به صورت ISI ثبت شده است و این جای خوشحالی دارد. البته مجلات داخلی معتبر دیگری هم در ایران چاپ می شود كه به دلایلی هنور نتوانسته اند در این فهرست قرار بگیرند. قاعدتاً اگر یك مجله شرایط این مؤسسه را داشته باشد، پس از مدتی توسط آن فهرست می شود. بنابراین به جای ایجاد یك ISI دیگر بهتر است سعی كنیم مجلات خود را با كیفیت تر كنیم تا بتوانیم آنها را در این جا ثبت كنیم . ● آیا خود ISI هیچ برآورد كیفیتی از مقالات فهرست شده اش انجام نمی دهد؟ البته. در سایت Web of Knowledge این مؤسسه اطلاعات خیلی خوبی از مجلات و مقالات و حتی مؤلفان تهیه می شود (مانند ضریب تأثیر، درصد ارجاعات و . . .) كه از آنها می توان به كیفیت یك مجله یا مقاله پی برد. اخیراً هم ضریبی به نام hindex به عنوان شاخصی برای توان علمی مؤلفان محاسبه می شود. البته این شاخص هنوز عمومی نشده و بحث های زیادی در مورد آن در جریان است. این شاخص برای بیشتر محققان ایرانی خیلی پائین است و این یعنی این كه ما در مواجهه با مقاله نویسی علمی، كیفیت را فدای كمیت كرده ایم. ●چگونه كمیت به كیفیت ترجیح داده میشود؟ دانشجوی دكترا مجبور است در زمان كمی كه در اختیار دارد، مقاله ISI چاپ كند و این شرط فارغ التحصیلی او در مقطع دكترا است. نتیجه طبیعی این است كه در میان نشریات ISI، نشریات ضعیف و سهل گیر مورد توجه بیشتری واقع شود تا بتوان مقاله نه چندان قوی را در آن منتشر ساخت. این نكته قابل توجه است كه در برخی رشته ها مانند رشته كامپیوتر اصولاً كنفرانس های معتبر جایگاه مهم تری از مجلات دارند. و البته مقالا تی كه در این كنفرانس ها چاپ می شوند قطعاً پس از مدتی در یك مجله خوب هم قابل چاپ است. بسیاری از استادان خوب دانشگاه های خارج از كشور درچنین رشته هایی اصلاً تأكید چندانی بر مقاله نویسی دانشجویان در مجلات ندارند، بلكه به جای مجلات به كنفرانس های معتبر اهمیت می دهند كه هم سریعتر می توان در آن چاپ كرد و هم به عنوان مرز دانش توسط محققان دیگر در آن زمینه خوانده می شود.
● در خلال مباحثاتی كه درباره ISI درگرفته است، یكی از استادان گفته بود برخی با دادن پول مقاله های خود را در مجلات چاپ می كنند. آیا این موضوع صحت دارد؟ بله. مثلاً WSEAS ارگانی است كه ظاهراً در قبرس قرار دارد و سالانه تعداد زیادی كنفرانس برگزار می كند و تقریباً به طور خودكار مقالات ارائه شده در كنفرانس ها را درچیزی به نام ژورنال هم چاپ می كند. البته برای هر مقاله حدود ۷۵۰ دلار هم می گیرد! من خودم مقاله غلطی برای این ارگان عمداً فرستادم كه پذیرفته شد ولی چون پول ندادیم چاپ نشد! این یك مجله پولی است و البته الان دیگر در دانشگاه های داخل هم اعتباری ندارد. ولی قبل ازمعلوم شدن وضع آن در داخل بسیاری در آن مقاله نوشتند و شاید ارتقا هم پیدا كرده باشند. از این گونه مجلات كم نیستند. تشخیص آنها نیاز به دقت نظر دارد. توجه نكردن به این امر اثرات منفی زیادی روی استادان و دانشجویان دكترا گذاشته است. ● وجه دیگر انتقادی كه به معیار قرارگرفتن ISI برای ارتقای استادان می شود این است كه این رویكرد فاصله دانشگاه و مسائل جامعه را زیاد می كند، یعنی با این رویكرد دانشگاه مسائلی را برای پژوهش بر می گزیند كه مورد توجه مجلات ISI است و نه مسائل واقعی جامعه خود را. مثلاً در رشته های فنی چنین رویكردی موجب افزایش شكاف دانشگاه و صنعت می شود. نظر شما دراین باره چیست؟ پژوهش طیفی وسیع و امری جهانی است. ما باید مقالاتی در سطح جهان داشته باشیم و آن مقالات یقیناً به كار داخل نمی آید. ولی باید پژوهش هایی هم باشد كه به مشكلات داخل بپردازد. بزرگ ترین شركت های صنعتی در ایران D & R بسیار ضعیفی دارند و این موجب می شود كه نتوان برای آنها كار دانشگاهی كرد. پژوهشگرانی كه مقالات جهانی می نویسند به احتمال زیاد می توانند برای مشكلات داخلی هم چاره اندیشی كنند. گرفتاری عمده ما این است كه سطح پژوهشی موردنیاز داخل بسیار ضعیف است و حمایت مالی كافی هم نمی شود، در نتیجه دانشمند ما خود را وقف آن نمی كند، بلكه ترجیح می دهد به سمت كارهای جهانی برود. سیاستگذاری در پژوهش هم اشكال جدی دارد و انتظارات كوتاه مدت است. مثلاً مراكز اقتصادی می خواهند اگر هزار تومان برای پژوهش سرمایه می گذارند، همان را هم برداشت كنند. در صورتی كه پژوهش آثار بلندمدت دارد و ممكن است در كوتاه مدت با سرمایه گذاری هزار تومان، فقط ۱۰ تومان بازده داشته باشد. اما اگر در این كار ممارست داشته باشیم به نتیجه می رسیم. ما نباید جلوی پژوهش های بین المللی را بگیریم زیرا رجوع دانشمند به سپهر جهانی علم امری طبیعی است، بلكه باید ساز و كار ها را به نحوی تغییر داد كه پژوهش درمسائل داخلی وسعت پیدا كند. رویكرد مثبتی برای سرمایه گذاری در بخش پژوهش به چشم نمی خورد و بودجه پژوهشی فعلی از آنچه در برنامه ۵ ساله هم آمده كمتر است. در شوروی سابق ارتش سفارش دهنده اصلی پژوهش بود و در آمریكا هم ارتش و بازار سفارش دهندگان اصلی پژوهش هستند و آنها را در راستای مسائلشان جهت می دهند. اما پژوهش های ما در ایران عمدتاً معطوف به مسائلی است كه از بیرون می آید. به طور قطع. بخش زیادی از علومی كه ما در دانشگاه ها تدریس می كنیم وارداتی است و فاصله علمی باموطن آنها خیلی زیاد است و طبیعتاً مسائل آن هم از آنجا می آید و نه از داخل. ساز و كار ارتباط پژوهش با صنعت در چنان كشورهایی به كلی متفاوت است. دانشكده ها در آن كشور ها با حمایت صنعت به وجود می آیند و یا از بین می روند.
اینجا فاصله نهاد علم و نهادهای صنعتی خیلی زیاد است. اما این نباید منجر به جلوگیری از پژوهش های مراكز پژوهشی بشودكه مسائلشان عمدتاً داخلی نیست. ما توان تحقیق روی مسائل داخلی را قطعاً داریم اما سیاست های پژوهشی باید به تدریج این توان را هدایت كند. باید فرد بتواند هم روی مسائل داخلی و هم بین المللی كار كند. افرادی در همین دانشگاه ما هستندكه به خوبی از پس هر دو برآمده اند و در هر دو مورد كاملاً موفق اند.
استانداردهای لازم برای مقاله نویسی در ISI:
گارگاه مقالهنويسي مركز تحقيق و توسعه علوم انساني (سمت) كارگاه مقالهنويسي با هدف عرضه معيارهاي آكادميك نگارش مقاله پژوهشي بر اساس استانداردهاي مؤسسه ISI برگزار شد. مهمترين بخشهاي كارگاه عبارت بودند از:
چرا يك مقاله پژوهشي مينويسم؛
يك مقاله پژوهشي چيست؟
انتخاب موضوع
جستجوي منابع
يادداشت برداري
روند نگارش
طرح و پيشنويس
ساختار مقاله
الگوي بخشهاي مختلف مقاله
ويژگيهاي بخشهاي مختلف مقاله
شيوههاي ارجاع دهنده
ذكرمنابع
ميزگرد نقش ISI در رشد علمي ايران:
عصر روز جمعه 16 آذر ماه 1386میزگردی در کتابخانه ملی ایران برگزار شد تحت عنوان «ارتباط پيشرفت علمي جامعه و نمايه سازي بين المللي مقالات» . مباحث عمدتا حول و حوش ISI و ISC دور می زد .
گزارشی از این میزگرد: فقط ٢ درصد مقالات علمي چاپ شده توسط محققان ايراني در ISI (مكانيسم نمايه سازي مقالات علمي در سطح بين المللي)، در داخل كشور قابل استفاده است.دكتر محمد يلپاني، استاد رشته شيمي، در همايش و ميزگرد «ارتباط پيشرفت علمي جامعه و نمايه سازي بين المللي مقالات» كه با حضور معاون پژوهشي وزير علوم و جمعي از متخصصان رشته هاي مختلف شيمي، مهندسي، كتابداري، علوم اجتماعي و فني از دانشگاه هاي مختلف ايران و مسئولان پژوهشگاه اسناد و اطلاعات علمي ايران در محل كتابخانه ملي ايران برگزار شد، ضمن اعلام اين مطلب كه مورد تاييد حاضران نيز قرار گرفت، خاطرنشان كرد: بايد ديد كه آيا مقالات علمي ما در داخل كشور نيز قادر به حل مشكلات مي باشد يا خير. اين در حالي است كه طبق آمارهاي موجود تنها ٢ درصد مقالات ISI ايران در داخل كشور قابل استفاده است.دكتر منصور كبكانيان، معاون پژوهشي وزارت علوم، تحقيقات و فناوري در اين گردهمايي ٦ ساعته اظهار داشت: با موضوع سيستم هاي نمايه سازي بين المللي و از جمله ISI، برخوردهاي رسانه اي صورت گرفته، در حالي كه موضوع مذكور بسيار حساس و مهم است و نمي توان به سادگي از آن گذر كرد. ٢ سال پيش هم گردهمايي در اين زمينه در دانشگاه تهران برگزار كرديم. همچنين در جلسات شوراي عالي انقلاب فرهنگي هم بحث تندي در اين باره مطرح شد.شورا حتي درباره رتبه بندي دانشگاه هاي جهان و دلايل قرار نگرفتن دانشگاه هاي ايران در فهرست ٥٠٠ دانشگاه برتر جهان انتقادهايي به ما وارد كرد، حتي رهبر معظم انقلاب طي مكتوبي در قالب ١٣ تا ١٤ سوال دقيق از ما پرسيده اند كه چرا چنين شده است، حتي شاخص ها را پرسيده اند و اين سوال كه آيا برخورد سياسي شده است يا نه لذا مي بينيد موضوع از حساسيت بالايي برخوردار است.در همين راستا نتايج رتبه بندي دانشگاه هاي جهان اسلام تا پايان بهمن ماه سال جاري منتشر مي شود. دكتر كبكانيان گفت: من علاقه اي به رتبه بندي دانشگاه ها در داخل كشور ندارم، چون ابزارش را نداريم و نظر غير كارشناسانه دردي را دوا نمي كند. اما وقتي قضيه در سطح جهاني مطرح مي شود فرق مي كند براين اساس كشورهاي اسلامي نيز نسبت به قرار نداشتن نام دانشگاه هاي جهان اسلام در فهرست جهاني گله مند هستند، بانك اسلامي در جده قول داده است به ٢٠ دانشگاه برتر جهان اسلام بودجه خوبي براي رقابت بين المللي اختصاص دهد.معاون پژوهشي وزارت علوم اضافه كرد: وقتي به مسئله ورود پيدا كرديم، دريافتيم كه در خيلي از شاخص ها عقب هستيم. به عنوان مثال در رتبه بندي شانگهاي، ٩٠ درصد شاخص ها همان شاخص هاي ISI است، به همين دليل در ٢ همايش كه با شركت نمايندگان ٥٧ كشور اسلامي برگزار شد، درصدد برآمديم تا شاخص هاي جديدي مانند «معيارهاي آموزشي و تاثير دانشگاه ها بر صنعت» را در رتبه بندي ها وارد كنيم، ولي ٧٥ درصد ملاك هاي ارزيابي دانشگاه هاي جهان اسلام همان ملاك هاي بين المللي است.وي از مسئولان ميزگرد به طور اكيد خواست تا به صورت شفاف به موضوع ISI و مسائل مرتبط با آن بپردازند و راهكار عملي ارائه دهند، چرا كه روساي قواي سه گانه نيز در جلسات شوراي عالي انقلاب فرهنگي در اين مورد از وي سوال مي كنند و او نمي خواهد نظر فردي خود را اعلام كند.دكتر كبكانيان اضافه كرد: مجله ها و نشريات علمي- پژوهشي در ايران طي سال هاي اخير از رشد كمي و كيفي خوبي برخوردار بوده است، حتي در حوزه علميه قم نيز تحرك مثبتي در اين زمينه صورت گرفته است كه بايد از اين فرصت ها براي توليد دانش استفاده شود.در ادامه، اعضاي ميزگرد كه شامل متخصصان مختلف بودند، به اظهارنظر و تبادل نظر پرداختند.از جمله اعضاي ميزگرد مي توان به دكتر فاطمي، مدير كل پشتيباني و خدمات پژوهشي وزارت علوم، دكتر محمد علي زلفي گل عضو هيئت علمي دانشگاه بوعلي سينا، دكتر حسين غريبي از پژوهشگاه اطلاعات و مدارك علمي ايران و دكتر عبدالرضا نوروزي چاكلي مدير گروه علم سنجي مركز تحقيقات سياست علمي كشور اشاره كرد.
محتواي مقاله هاي ارائه شده در ارتباط با نيازهاي جامعه نيست دكتر يلپاني، استاد رشته شيمي، با اشاره به اين كه متاسفانه محتواي مقاله هاي ارائه شده ايرانيان و انديكس شده در ISI، در ارتباط با نيازهاي جامعه نيست، گفت: «اخلاق علمي در چاپ مقاله ها رعايت نمي شود. گاهي اسم مقاله عوض و دوباره در جاي ديگري چاپ مي شود. هيچ يك از مقاله هاي توليد شده قابليت تبديل به صنعت را ندارد، مثلا بيشتر مقاله هاي شيمي ايران، نه در ايران و نه در خارج، استفاده صنعتي ندارد. ما در واقع فقط در آمار و عدد و رقم رشد كرده ايم.»
براي توليد ثروت از دانش راهكاري نداريم دكتر زلفي گل، عضو هيئت علمي دانشگاه بوعلي سينا در ادامه اين گردهمايي تاكيد كرد: «براي توليد ثروت از دانش هيچ راهكاري نداريم، توليد مقاله فقط يكي از شاخص هاي توسعه است، دانشگاه ها علاوه بر آموزش و پژوهش، بايد مشكل گشاي جامعه هم باشند بدون بودجه پژوهشي مناسب، مقاله توليد نمي شود. چرا اكثر پايان نامه هاي ما به چاپ مقاله يا كتاب منجر نمي شود در زمينه آموزش استاندارد داريم، اما در زمينه پژوهش خير. ايجاد پايگاه هاي اطلاعات علمي ضرورتي انكارناپذير است، هزار ميليارد تومان صرف بودجه پژوهش در يك سال مي شود، اما مقاله هاي توليدي به نحو صحيح نمايه سازي نمي شود، ISI يك شاخص است نبايد آن را انكار كنيم. بايد به فكر حل مشكلاتمان باشيم تا كار تكراري انجام ندهيم. توليد علم وابسته به تحصيلات تكميلي است ١٨ سال تا تحقق سند چشم انداز وقت داريم، ما مي توانيم در منطقه اول شويم.»
براي توليد علم بايد پايه زبان انگليسي تقويت شود دكتر غريبي، از پژوهشگاه اطلاعات و مدارك علمي ايران با اشاره به اين نكته مهم كه ٩٠ درصد مقاله هاي علمي ISI به زبان انگليسي است، تاكيد كرد: «پس بايد براي توليد علم، به تقويت پايه زبان انگليسي در دانشگاه ها و نظام آموزشي بپردازيم. براي ارتقاي ارتباطات علمي، بايد سيستم «به اشتراك گذاري منابع» را راه اندازي كنيم. در واقع دانش و مهارت انساني، سياست هاي پژوهش و پشتيباني از پژوهش ٣ ركن اصلي پيشرفت علمي است».
براي رشد علمي بايد زمينه همكاري بين المللي را فراهم كرد دكتر عصاره، از دانشگاه شهيد چمران اهواز معتقد است:«براي رشد علمي، بايد زمينه همكاري انديشمندان ايراني را با ديگر متفكران رشته هاي مرتبط در خارج از كشور فراهم كرد چرا كه يكي از ملاك هاي ISI، همكاري بين المللي در تاليف و تدوين مقاله هاي علمي است. همچنين آثار نويسندگان مختلفي كه در مقالات علمي مورد استناد قرار گرفته است شاخص مهمي در ISI محسوب مي شود، هر قدر استناد مقاله هاي علمي به مجله هاي علمي بيشتر باشد، اعتبار يا ضريب تاثير آن مجله ها بيشتر خواهد بود در حالي كه بررسي نشان مي دهد، بيشتر منابع و مآخذ مقاله هاي علمي توليد شده در ايران، كتاب ها و مقاله هاي داخلي است».
ملاك هاي علم سنجي به گفته دكتر نوروزي، مدير گروه علم سنجي مركز تحقيقات سياست هاي علمي كشور، به مولفه هاي اطلاعاتي رشد و توسعه علم، علم سنجي گفته مي شود كه شامل اين موارد است: تعداد مقاله ها، پروانه هاي ثبت اختراع، نشريات علمي، قوانين مربوط به مرور زمان، انتشارات علمي، ساختار جريان گردش مدارك علمي و فرآيندهاي استنادي.به تازگي فاكتور جديدي به نام «پرستيژ فاكتور» جايگزين «فاكتور تاثير» شده است. درباره مجله هاي «دسترسي آزاد» بايد گفت هر مقاله بين ٥٠٠ تا ١٠٠٠ يورو براي ناشر هزينه دارد و بين ٣ تا ٥ هزار دلار از آن سود مي برد بنابراين اگر قرار باشد «دسترسي آزاد و رايگان» به آن مقاله ها ايجاد شود، اين پرسش ايجاد مي شود كه هزينه ناشر از كجا بايد تامين شود. يكي از راهكارها، اخذ هزينه از خود نويسنده است كه از او مطالبه ١٥ هزار يورو براي هر مقاله مي كنند، اما راه ديگري هم وجود دارد و آن انتشار ٥٠٠ كلمه از مقاله به صورت رايگان است.در ادامه گردهمايي دكتر غريبي در نقد عملكرد ISC، پايگاه نمايه سازي مقاله هاي جهان اسلام گفت:« من با ISC مخالفم، جهان اسلام زبان هاي متفاوتي دارد، مالايي، عربي، فارسي، روسي و انگليسي، چرا مقاله بايد به زبان انگليسي نمايه شود، در حالي كه حتي در خود ISI هم زبان فارسي قابليت ايندكس شدن دارد.»در همين رابطه دكتر حري، استاد رشته كتابداري و علوم اطلاع رساني، اظهار داشت:« اگر چكيده مقاله هاي نشريات علمي به انگليسي تبديل نشود و انتشار عمومي نيابد، قابل استناد و رديابي نيست. در اين صورت، مقالات ژورنال هاي علمي به مطالب روزنامه رسمي تبديل مي شود كه فقط براي درج در پرونده پرسنلي استادان در بايگاني دانشگاه ها به درد مي خورد»
اظهارات برخي از شركت كنندگان در همايش -«وب سايت نشريات علمي ايران داراي آرشيو قوي نيست». -«اسامي ژورنال هاي فارسي مشكل دارد مثلا در دانشگاه تهران «journal of scienc» داريم كه با مجلات مشابه خارجي همنام است». - چين، بهترين آثار فيزيك دانان خود را انتخاب و بعد از ترجمه در مجله ديگري به نام «فيزيك در چين» منتشر مي كند، مي توان اين تجربه را در ايران نيز استفاده كرد. - «مقاله هاي همين «journal of science» دانشگاه تهران در كدام ژورنال يا پايگاه استنادي ايران، مورد استناد قرار گرفته است» - «مسئله ميلادي كردن تاريخ ما هم يك مشكل است كه بايد در تبديل مقاله هاي علمي به زبان انگليسي به آن توجه شود.» - «از ١٥٠٠ نشريه منتشر شده در ايران ٣٨٠ نشريه علمي- پژوهشي يا علمي- ترويجي است و از اين ميان ٢٧٠ نشريه تحت نظر وزارت علوم و ١٠٨ نشريه تحت نظر وزارت بهداشت است.» -«طبق تحقيقي كه در دانشكده فني دانشگاه تهران شده است، تا ٢ سال پيش كمتر از ٢٠ درصد دانشجويان ISI را مي شناختند، هم اكنون اين رقم به ٥٠ درصد رسيده است ولي باز هم فقط ١٠ درصد از آن ها روش استفاده از ابزار ISI را بلدند». - «ISIابزاري است براي اين كه نسبت به تحقيقات ديگران اطلاع پيدا كنيم و چرخ چاه را دوباره اختراع نكنيم» -«وزارت علوم هر ساله مبلغ سنگيني بابت عضويت در سيستم استفاده از ابزار ISI پرداخت مي كند، ولي استفاده مناسب از اين ابزار در دانشگاه ها نمي شود.» -« بايد ديد آيا مقاله هاي علمي ما، در ساختار مشكلات كشور هم حل مشكل مي كند. برخي استادان رشته هاي برق و شيمي مي گويند فقط ٢ درصد اين مقاله ها در ايران قابل استفاده است، يعني ما با توليد مقاله هاي شيمي و انتشار در ISI به رشد علمي غرب كمك مي كنيم».
CANADIAN JOURNAL OF LINGUISTICS-REVUE CANADIENNE DE LINGUISTIQUE
Tri-annual
ISSN: 0008-4131
UNIV TORONTO PRESS INC, JOURNALS DIVISION, 5201 DUFFERIN ST, DOWNSVIEW, TORONTO, CANADA, ON, M3H 5T8 ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
CLINICAL LINGUISTICS & PHONETICS
Bimonthly
ISSN: 0269-9206
TAYLOR & FRANCIS LTD, 4 PARK SQUARE, MILTON PARK, ABINGDON, ENGLAND, OXON, OX14 4RN ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
COGNITIVE LINGUISTICS
Quarterly
ISSN: 0936-5907
MOUTON DE GRUYTER, GENTHINER STRASSE 13, BERLIN, GERMANY, 10785 ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
COMPUTATIONAL LINGUISTICS
Quarterly
ISSN: 0891-2017
M I T PRESS, 238 MAIN STREET, STE 500, CAMBRIDGE, USA, MA, 02142-1046 ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
UNIV CHICAGO PRESS, 1427 E 60TH ST, CHICAGO, USA, IL, 60637-2954 ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
JOURNAL OF AFRICAN LANGUAGES AND LINGUISTICS
Semiannual
ISSN: 0167-6164
MOUTON DE GRUYTER, GENTHINER STRASSE 13, BERLIN, GERMANY, 10785 ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
JOURNAL OF CHINESE LINGUISTICS
Semiannual
ISSN: 0091-3723
JOURNAL CHINESE LINGUISTICS, CHINESE UNIV HONG KONG, CENTRE EAST ASIAN STUDIES, SHATIN, NEW TERRITORIES, PEOPLES R CHINA, HONG KONG, 00000 --------------------------------------------------------------------------------------------------------------
JOURNAL OF EAST ASIAN LINGUISTICS
Quarterly
ISSN: 0925-8558
SPRINGER, VAN GODEWIJCKSTRAAT 30, DORDRECHT, NETHERLANDS, 3311 GZ
CAMBRIDGE UNIV PRESS, 32 AVENUE OF THE AMERICAS, NEW YORK, USA, NY, 10013-2473 ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
JOURNAL OF QUANTITATIVE LINGUISTICS
Quarterly
ISSN: 0929-6174
ROUTLEDGE JOURNALS, TAYLOR & FRANCIS LTD, 4 PARK SQUARE, MILTON PARK, ABINGDON, ENGLAND, OXFORDSHIRE, OX14 4RN ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
LANGUAGE AND LINGUISTICS
Quarterly
ISSN: 1606-822X
INST LINGUISTICS ACAD SINICA, NO 130, SEC 2, ACADEMIA RD, NANKANG, TAIPEI, TAIWAN, 11529 ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
LINGUISTICS
Bimonthly
ISSN: 0024-3949
MOUTON DE GRUYTER, GENTHINER STRASSE 13, BERLIN, GERMANY, 10785 ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
LINGUISTICS AND PHILOSOPHY
Bimonthly
ISSN: 0165-0157
SPRINGER, VAN GODEWIJCKSTRAAT 30, DORDRECHT, NETHERLANDS, 3311 GZ ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
UNIV HAWAII PRESS, 2840 KOLOWALU ST, HONOLULU, USA, HI, 96822 ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
RUSSIAN LINGUISTICS
Tri-annual
ISSN: 0304-3487
SPRINGER, VAN GODEWIJCKSTRAAT 30, DORDRECHT, NETHERLANDS, 3311 GZ ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
SOUTHERN AFRICAN LINGUISTICS AND APPLIED LANGUAGE STUDIES
Quarterly
ISSN: 1607-3614
NISC PTY LTD, 19 WORCESTER ST, P O BOX 377, GRAHAMSTOWN, SOUTH AFRICA, 6140 ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
برای این که بتوانید یک مقاله علمی بنویسید، لازم است که در این زمینه اطلاعاتی داشته باشید حال تصور کنید که این مقاله را برای موسسه اطلاعات علمی ISI می نویسید، احتمالاً برایتان بسیار مهم است که بدانید این مقالات چگونه ارزیابی می شود. امروزه ارزیابی مقاله های علمی یکی از دغدغه های جوامع عملی می باشد. موسسه اطلاعات علمی (Institute for scientific Information; ISI)، برای ارزیابی تحت پوشش فهرست نویسی خود، سه شاخص در نظر گرفته است.
این شاخص ها شامل فاکتور تأثیر (If Impact factoror)، شاخص فوری (Immediately) و نیمه عمر استناد (Cited Half-Life) می باشند. فاکتور تاثیر، تعداد ارجاعات به مقاله های منتشر شده در دو سال قبل مجله تقسیم بر تعداد مقاله های منتشر شده در دو سال مذکور است. در مواردی فاکتور تاثیر مجله به طور میانگین (که معدل فاکتور تاثیر طول دوران فهرست شدن آن مجله در ISI می باشد) نیز مورد استفاده قرار می گیرد. این شاخص، مهمترین و در عین حال کاربردی ترین شاخص ارزیابی مجله ها از نظر ISI می باشد. شاخص های ارزیابی مقاله های علمی دو شاخص از شاخص های بالا را این گونه تعریف کرده اند: 1- شاخص فوری (Immediately)، تعداد ارجاعات به مقاله های منتشر شده مجله در سال مورد ارزیابی تقسیم بر تعداد مقاله های منتشر شده در همان سال مجله مذکور، این شاخص در حقیقت شیب رشد منحنی ارجاعات را بیان می کند. 2- نیمه عمر ارجاعات به مجله یا نیمه عمر استناد (Cited Half-Life): تعداد سال هایی که از سال ارزیابی باید به عقب برگشت تا شاهد پنجاه درصد کل ارجاعات به مجله در سال مورد ارزیابی باشیم. به عبارت دیگر، این شاخص مدت زمانی را که نیمی از کل استنادات به آن مجله صورت پذیرفته باشد را نشان می دهد و در حقیقت، سرعت کاهش میزان ارجاعات به مجله را بیان می کند: بدیهی است که وقتی مقاله های یک مجله ارزش خود را برای ارجاعات زود از دست بدهند (مقاله های سطحی باشند و خیلی زود بی ارزش شوند)، تنها به مقاله های جدید مجله ارجاع داده می شود. این موضوع باعث می شود که نیمه عمر ارجاعات به مجله کاهش یابد. بنابراین هر چه نیمه عمر ارجاعات به مجله بیشتر باشد نشان می دهد که ارزش مقاله های مجله در طول زمان بیشتر حفظ شده است و هنوز مورد ارجاع قرار می گیرند. در مجموع، هر چه نیمه عمر ارجاعات به یک مجله بزرگتر باشد، ارزش مجله بالاتر می رود. در پایان هر سال، مجله های تحت پوشش فهرست نویسی ISI در فهرست و بگاه علم (Web of Science=WOB) قرار گرفته اند، ارزیابی می شوند. معیارهای ارزیابی و سنجش همان شاخص های ارزیابی ISI (سه شاخص اشاره شده در بالا می باشند. نتایج این ارزیابی نیز در گزارش های ارجاع مجله (Journal Citation Reports=JCR) در هر سال جهت اطلاع عموم اعلام می شود. درجه بندی نشریه های ISI (معیار IF) در بین فاکتورهای بالا، فاکتور تاثیر، کاربردی ترین شاخص می باشد و امروزه به طور گسترده ای در درجه بندی و ارزیابی مجله ها مورد استفاده قرار می گیرد. این فاکتور در حقیقت توانایی مجله و هیات تحریریه آن را در جذب بهترین مقاله ها نشان می دهد. فاکتور تاثیر برای نخستین بار در سال 1995 و توسط بنیانگذار Garfield ISI مطرح شد و به سرعت به صورت دستورالعملی جهت گزینش بهترین مجله ها به کار رفت. حقیقت آن است که این فاکتور ابزار کاملی برای اندازه گیری کیفیت مقاله ها نمی باشد. بلکه چون روش بهتری وجود ندارد و در حال حاضر نسبت به دیگر معیارها برای ارزیابی علمی از مزایایی برخوردار است لذا عموماً مورد استفاده قرار می گیرد. فاکتور تاثیر به صورت میانگین تعداد ارجاعات به یک مورد قابل استناد (نظیر مقاله پژوهشی، مقاله مروری، نامه، یادداشت، چکیده و ...) در یک مجله علمی در طول یک دوره زمانی معین تعریف شده است. معمولاً فاکتور تاثیر برای یک مجله، براساس میانگین تعداد ارجاعات برای هر مقاله چاپ شده در یک دوره زمانی یک ساله به تعداد مقاله های منتشر شده در دو سال اخیر محاسبه می شود. البته در مواردی نیز فاکتور تاثیر در یک دوره 5 ساله مورد مبنا می باشد.
داستان کوتاه (8)
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم مرداد 1387 ساعت 12:0 شماره پست: 72
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
ساعت 3 شب بود كه صداي تلفن , پسري را از خواب بيدار كرد. پشت خط مادرش بود .پسر با عصبانيت گفت: چرا اين وقت شب مرا از خواب بيدار كردي؟مادر گفت:25 سال قبل در همين موقع ش تو مرا از خواب بيدار كردي؟ فقط خواستم بگويم تولدت مبارك. پسر از اينكه دل مادرش را شكسته بود تا صبح خوابش نبرد , صبح سراغ مادرش رفت . وقتي داخل خانه شد مادرش را پشت ميز تلفن با شمع نيمه سوخته يافت ولي مادر ديگر در اين دنيا نبود.
زبان, گویش, لهجه
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم مرداد 1387 ساعت 15:16 شماره پست: 24
نمیدانم آیا شما هم مثل من گاهی اوقات در بین دوستان و آشنایان گرقتار این بحث شدهاید، که مثلاً فلان زبان آیا لهجه است یا گویش یا اصلاً فرق اینها از هم چیست؟ به نظر شما چه فرقی میان کردی، لری و یا اصفهانی و مشهدی است؟ زبان چیست و لهجه یا گویش کدام است؟ این سوالات معمولاً در جامعه شناسی زبان مطرح میشوند. و هدف از آن دست یافتن به طبقهبندیی از انواع گوناگون زبان است در اجتماع. بگذارید کمی سادهتر حرف بزنم. بیایید با هم سفری داشته باشیم از تهران به دیگر نقاط ایران. مقصد اول ما اصفهان است. گشتی در شهر بزنید و با مردم صحبت کنید. آیا حرف مردم را میفهمید؟ ....
نمیدانم آیا شما هم مثل من گاهی اوقات در بین دوستان و آشنایان گرقتار این بحث شدهاید، که مثلاً فلان زبان آیا لهجه است یا گویش یا اصلاً فرق اینها از هم چیست؟ به نظر شما چه فرقی میان کردی، لری و یا اصفهانی و مشهدی است؟ زبان چیست و لهجه یا گویش کدام است؟ این سوالات معمولاً در جامعه شناسی زبان مطرح میشوند. و هدف از آن دست یافتن به طبقهبندیی از انواع گوناگون زبان است در اجتماع. بگذارید کمی سادهتر حرف بزنم. بیایید با هم سفری داشته باشیم از تهران به دیگر نقاط ایران. مقصد اول ما اصفهان است. گشتی در شهر بزنید و با مردم صحبت کنید. آیا حرف مردم را میفهمید؟ (من نمیدانم، که شما اهل کدام شهر میباشید، اما در ذهن خود شما را فارسی زبانی فرض کردهام، که از فارسی معیار برای تعاملات اجتماعیاش استفاده میکند.) اگر فارسی زبان باشید، حتماً میفهمید که مردم چه میگویند، و مردم اصفهان نیز حرفهای شما را میفهمند. اما حتماً احساس میکنید که اصفهانیها مثل مردم تهران صحبت نمیکنند، و از نظر تلفظ با لهجه محل شما فرق دارند. اما این تفاوت باعث نمیشود، که میان شما و اهالی اصفهان ارتباط برقرار نشود. حالا مسیر خود را عوض کنید، و به یکی از شهرهای غربی ایران سری بزنید. نمیدانم تبریز و ارومیه را میپسندید، یا شهر کردنشین سنندج را، اما برای منظور ما فرقی نمیکند. کافی است که برای خرید به خیابان بروید. سعی کنید مردم نفهمند که شما مسافر هستید. بگذارید مردم فکر کنند، که شما هم یکی از مردم این شهر هستید. مطمئن باشید که با شما به همان زبان محلی خود، ترکی یا کردی صحبت خواهند کرد. من از مال دنیا فقط زبان فارسی را که در رادیو و تلویزیون استفاده میشود، بلدم! طبیعی است که حرف این مردم را نفهم. نه از تلفظ آن سر در میآورم و نه واژههای آن به گوشم آشناست. گمان نکنم، که از دستور آن هم سر در بیاورم. من که دست خود را رو خواهم کرد، و خواهم گفت: " لطفاً فارسی صحبت کنید، من حرف شما را نمیفهمم". خوب، از حالا به بعد وضع بهتر میشود، حالا که مردم فارسی صحبت میکنند، بهتر میفهمم. نمیدانم آیا شما قصد دارید، به سفرتان ادامه بدهید یا نه؟ اما برای کار من همین دو شهر کافی است. باز گردیم به مسئله خودمان. در طی همین سفر کوتاهی که داشتیم، دیدیم که زبان تا چه حد میتواند متفاوت باشد. این مسئله در زبانشناسی با عنوان گوناگونیهای زبان مطرح میشود و علل مختلفی دارد. اما ما در این جا به علل آن نمیپردازیم. مهم این است که بدانیم چطور میتوان زبانهایی به این گوناگونی را از نظر اجتماعی طبقهبندی کرد. معمولاً میتوان از دو منظر به گوناگونیهای زبان در اجتماع نگریست. نخست: دیدگاه زبانشناسانه و دوم دیدگاه غیر زبانشناسانه. منظور از دیدگاه زبانشناسانه به کار بردن ملاکهایی زبانشناختی است، برای طبقهبندی گونههای زبانی. بگذارید قبل از تخصصی شدن بحث اصطلاح گونه را برایتان تعریف نمایم. گونه اطلاقی عام و کلی است به جای زبان و لهجه و گویش. البته در زبانشناسی دلالت بر مفهومی تخصصیتر نیز دارد. اما در این جا زمانی گونه به کار میرود که نخواهیم دقیقاً مشخص کنیم که چیزی زبان است، یا گویش، یا لهجه. از ملاک های زبانشناسانه میگفتم. پیش از آن که سفر خود را از تهران شروع کنیم، وقتی با مردم صخبت میکردیم، به خوبی حرف آنها را میفهمیدیم و آنها نیز حرفهای ما را میفهمیدند، و به اصطلاح درک متقابل از هم داشتیم. از نظر تلفظ هم مردم دیگر با ما فرقی نداشتند. در این وضعیت که تفهیم و تفاهم کامل میان مردم اجتماعی برقرار شود، زبانشناسان میگویند که مردم این اجتماع از زبانی مشترک استفاده میکنند. وقتی که از تهران به اصفهان آمدیم، وضع کمی فرق کرد. تفهیم و تفاهم برقرار میشد، اما معلوم بود که زبان این مردم با آن چه که در تهران دیدیم فرق دارد. گاهی اوقات هم ممکن بود در موارد معدودی متوجه منظور افراد نشویم. علت آن هم عمدتاً نحوه خاصی از تلفظ اهالی اصفهان بوده است. در این مورد که میان افراد جامعه درک متقابل وجود دارد، اما تفاوتهای زبانی بخصوص در سطح آوایی مشهود باشد، زبانشناسان لهجه را مطرح میسازند. به این ترتیب حتماً میتوانید بفهمید، آن چه که در مشهد صحبت میشود، لهجه مشهدی است، یا زبان مشهدی؟ در سنندج و تبریز وضع فرق میکرد. من که چیزی از زبان آنها سر در نمیآوردم. اگر از آنها نمیخواستم که به فارسی با من صحبت کنند، حتما سر در گم میشدم. شاید لازم باشد این بار پیش از سفر به یکی از کلاسهای آموزشی بروم تا این زبانها را یاد بگیرم. هرگاه در یک اجتماع گروهی از افراد از نظام ارتباطی استفاده کنند، که برای سایر افراد امکان مفاهمه و تعامل وجود نداشته باشد، زبانشناسان میگویند، در این اجتماع دو زبان متفاوت به کار میرود. به این ترتیب کردی، لری، ترکی، مازندرانی و گونههایی از این دست، زبان میباشند، نه لهجه. معمولاً تفاوت این زبانها در همه سطوح زبانی یعنی سطوح واژگانی و نحوی(دستوری) و آوایی است و آن قدر تفاوت زیاد است که امکان درک متقابل را ناممکن میسازد. ممکن است، بگویید، زبانهایی همچون کردی، لری و مازندرانی همه گونههای هستند، متولد از زبانی به نام فارسی. پس میتوان ادعا کرد، که اینها لهجههایی از فارسی میباشند. باید گفت که این زبانها تنها زمانی لهجهای از فارسی بودهاند، که تفاوتشان با فارسی از نظر آوایی بوده است، اما با تحولی که هم در فارسی و هم در این زبانها ایجاد شده ، این زبانها خود رفته رفته آن قدر تغییر یافتهاند، که خود اکنون تبدیل به زبانی مستقل شدهاند. این مسئله نه تنها در مورد فارسی، که درمورد دیگر زبانهای هند و اروپایی¹ نیز صدق میکند. برای مثال زبان ایتالیایی و فرانسه دو گونه زبانی میباشند، که از مادری به نام لاتین متولد شدهاند، و در طول زمان با پذیرفتن تغییر و تحول بسیار زبانی مستقل شدهاند، با حفظ رابطه خویشاوندی. تا این جا ملاک زبانشناختی یعنی درک متقابل را برای طبقهبندی زبان مطرح ساختیم و با کمک این ملاک فهمیدیم که چه تفاوتی میان لهجه و زبان موجود است. اما حتماً شما اصطلاحی دیگر یعنی گویش را فراموش نکردهاید. با مقدمهایی به سراغ آن نیز میرویم. معمولاً چنین طبقهبندیهایی از زبان که تنها از منظر علمی و زبانشناسی انجام میشود،حرف آخر را نمیزند. زبان نهادی اجتماعی است و طبعاً بررسی آن منتزع از اجتماع، یک بعدی خواهد بود. در بسیاری از موارد دیدگاههای غیر زبانشناختی نیز برای طبقهبندی انواع زبان اعمال میشود. به این معنا که در طبقهبندی گونههای زبانی به زبان، گویش و لهجه نمیتوان فقط معیار درک متقابل را مد نظر قرار داد. (البته در پژوهشهای زبانشناختی این معیار علمیترین است.) همچنانکه گفته شد، مردم اجتماع خود معیارهایی برای طبقه بندی زبان دارند. ازجمله آنها ست: نگرش افراد، مرز جغرافیایی، موقیت اجتماعی و... . در مثال زیر ما تاثیر مرز جغرافیایی – سیاسی و نگرش افراد را در طبقه بندی زبانی نشان خواهیم داد.
نگرش افراد: افغانیها به عنوان مهاجر مدت زمان به نسبت مدیدی را در ایران سپری کردهاند. شاید به حسب ضرورت شما با یکی از آنها گفتگو کرده باشید، به نظر شما در مقایسه بین زبان فارسی و افغانی (فارسی دری) آیا افغانی لهجهای از فارسی است، یا زبان است. بنا به ملاکهای زبانشناختی ، فارسی دری خود لهجهای از فارسی است، چرا که میان ایرانیها و افغانهایی که ازفارسی دری استفاده میکنند، ارتباط متقابل برقرار میشود. اما آیا خود افغانها چنین چیزی را میپذیرند؟ این مسئله در مورد تاجیکها نیز صدق میکند. این طبقهبندی ناشی از عواملی همچون نگرش افراد به زبان خود، مرزبندیهای جغرافیایی-سیاسی و عوامل اجتماعی است. عواملی که در بالا ذکر شد، به علاوه تعداد سخنگویان یک زبان، دارا بودن ادبیات نوشتاری، تعداد واژگان، و خویشاوندی زبانی عواملی غیر زبانی میباشند که در تعیین زبان بودن یا لهجه بودند خالت دارند. حال باز گردیم به گویش. از آن جایی که از ممکن است ازنظر سیاسی و حفظ تمامیت ارضی صلاح نباشد که در کشوری از وجود زبانهای مختلف نام برده شود، بهنر دیده شد، که بهجای زبان از اصطلاحی متعادلتر یعنی گویش استفاده شود. گویش از منظر زبانشناسی هیچ تفاوتی با زبان ندارد. تنها عامل غیر زبانی است، که چنین اصطلاحی را به جای زبان در اجتماع مرسوم میسازد. مثلاً میتوان گفت گویش کردی، بجای زبان کردی، و یا گویش ترکی، بجای زبان ترکی، گویش بلوچی بجای زبان بلوچی و.... تا بدین جا طبقهبندی کلی از زبان به دست دادیم. و تفاوتهای آن را شناختیم. اما شاید شما هم مثل من متوجه این مسئله شده باشید، که حتی در بین مردمی که از یک لهجه یا زبان خاص مشترک استفاده میکنند، تفاوتهایی وجود دارد. این مسئله ناشی از این است که هرکسی لهجه فردی² خاص خود را داراست. گاه ممکن است این تفاوت ها از سطح تفاوتهای فردی فراتر رود و گروه یا طبقهای خاص از مردم را دربر گیرد. مثال آن تفاوتهایی است که میان زبان و نحوه سخن گفتن افراد تحصیل کرده اجتماع در مقابل کم سوادان وجود دارد یا تفاوتی که میان سخن گفتن زنان و مردان وجود دارد. عواملی همچون منطقه جغرافیایی (محل زندگی افراد)، جنسیت، تحصیلات، طبقه اجتماعی، سن و سبک در سخن گفتن افراد جامعه زبانی تفاوتهایی ایجاد میکند. کافی ست از امروز به تمایزات محل زندگی، شغل، طبقه اجتماعی و... مردم دوروبر خود دقت کنید تا به میزان تاثیر آنها در نحوه سخن گفتن افراد پی ببرید. راستی به نظر شما کدام یک از عوامل بالا تاثیری بیشتر در تمایز زبانی افراد اجتماع ما دارد. یکی از عوامل ایجاد تمایز زبانی سبک³ میباشد. زبانشناسان در تعریف سبک آن را مجموعهایی از ویژگیهای مختلف زبانی دانستهاند، که در موقعیتهای مختلف اجتماعی به کار گرفته میشود. فرض کنید که شما امروز دو قرار ملاقات دارید. ساعت 10 صبح با مدیر یک موسسه آموزشی که تا پیش از این او را ملاقات نکرده اید و ساعت 4 بعد از ظهر با یکی از دوستانتان که از اول ابتدایی تا به حال او را میشناسید و با هم بوده اید. طبیعی است که آن چنان که با دوست خود بیتکلف و راحت صحبت میکنید، با مدیر آن آموزشگاه گفتگو نخواهید کرد. تفاوتهای موجود در این دو نحوه گفتگو سبک را میسازد که میتواند رسمی، محترمانه، عادی، محاوره ای و ... باشد. راستی میخواهید با دوست خود راجه به چه موضوعی صحبت کنید، هدف شما چیست، میخواهید انتقاد کنید یا این که پیشنهادی بدهید، رابطه شما در چه حدی ست، میخواهید چیزی را بنویسید و به او بدهید، یا این که میخواهید با او رودر رو صحبت کنید. تمامی موارد بالا در انتخاب سبک موثر است. با بحث سبک میتوانیم موضوع گوناگونیهای زبان را خاتمه دهیم اما نباید از نظر دور داشت که تنوع زبانی دلائل مختلفی دارد که بحث در باره آن مجالی دیگر میطلبد.
توضیحات: 1. زبانهای هندو اروپایی گروهی از زبانهای خویشاوند هستند که از هند تا به اروپا گسترده شدهاند. مادر این زبانها 4 هزاره پیش از میلاد در ناحیهای واقع در شمال دریای سیاه میان اقوان نیمه چادر نشین رایج بوده است، و در اثر مهاجرت اقوام مختلف رفته رفته زبان فوق انشقاق و انشعاباتی یافته و از هند تا اروپا گسترده شدهاند. خانواده زبانهای هندو ایرانی، ژرمانی، ایتالی، یونانی، سلتی و... را میتوان از جمله خانواده زبانهای هند و اروپایی بر شمرد. 2. Idiolect 3. Style
منابع: ترادگیل، پیتر، زبانشناسی اجتماعی. در آمدی بر زبان و جامعه، ترجمه محمد طباطبایی، چ. اول، تهران: نشر اگه. 1376. مدرسی، یحیی، درآمدی بر جامعه شناسی زبان، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1368.
Hudson, R.A.(1980), Sociolinguistics, Cambridge, CambridgeUniversity Press. Wardhaugh, Raoland., (1986), An Introduction to Sociolinguistics, Blackwell. Crystal, David,(1992) An Encyclopedic Dictionary of Language and Languages, blackwell.
تاریخ زبان فارسی
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و سوم مرداد 1387 ساعت 10:15 شماره پست: 52
نوشته: ملک الشعرای بهار
منبع : سایت زبان فارسی
دانشمندان زبان شناس برآنند که زبان های امروزی دنیا بر سه بخش است : نخست - بخش یک هجایی (یک سیلابی) و این قسم زبان¬ها را زبان¬های ریشگی نامند، زیرا لغات این زبان¬ها تنها یک ریشه است که به اول یا آخر آن هجاهایی نیفزوده¬اند. زبان چینی، آنامی و سیامی را از این دسته می¬دانند، در زبان¬های ریشگی شماره¬ی لغت¬ها محدود است، چنان¬که گویند چینیان برای بیان فکر خود ناگریزند لغات را پس و پیش کنند یا مراد خود را با تغییر لحن و آهنگ کلمه بفهمانند...
ادامه مطلب را پیگیری نمایید.
دانشمندان زبان شناس برآنند که زبان های امروزی دنیا بر سه بخش است : نخست - بخش یک هجایی (یک سیلابی) و این قسم زبان¬ها را زبان¬های ریشگی نامند، زیرا لغات این زبان¬ها تنها یک ریشه است که به اول یا آخر آن هجاهایی نیفزوده¬اند. زبان چینی، آنامی و سیامی را از این دسته می¬دانند، در زبان¬های ریشگی شماره¬ی لغت¬ها محدود است، چنان¬که گویند چینیان برای بیان فکر خود ناگریزند لغات را پس و پیش کنند یا مراد خود را با تغییر لحن و آهنگ کلمه بفهمانند. دوم - بخش زبان¬های ملتصق این زبان¬ها یک هجایی نیست چه در لغات این زبان به هنگام اشتقاق هجاهایی بر ریشه¬ی اصلی افزوده می¬شود ولی ریشه¬ی اصلی از افزودن هجاها هیچ¬گاه تغییر نمیکند و دست نمیخورد و هرچه بر او افزایند به آخر او الحاق می¬شود. مردمی که زبانشان را ملتصق خوانند اینانند : • مردم اورال و آلتایی که شاخه¬ای از نژاد زردپوست می¬باشند مانند مغولان و تاتاران و ترکان و مردم دونغوز و فین و ساموئید و بیشتر ساکنان سیبریا و دشت قبچاق • مردم ژاپن و اهالی کره • دراوید و باسک از مردم هند • بومیان آمریکا • مردم نوبی (جنوب مصر در آفریقا) مردم هُوتْ تِنْ تُتْ مردم کافرْ و سیاه پوستان آفریقا • مردم استرالیا سوم - بخش زبان¬های پیوندی، در این زبان¬ها بر ریشه و ماده¬ی لغات هجاهایی افزوده می¬شود ولی نه تنها به آخر ریشه، بلکه به آخر و اول ریشه هم - دیگر اینکه ریشه¬ی لغت بر اثر افزایش تغییر میکند، گویی که ریشه با آنچه بر وی افزوده شده است جوش خورده و پیوند یافته است - به خلاف زبان ملتصق که چون ریشه تغییر نمیکند هجاهایی که بر ریشه افزوده است مثل آن است که به ریشه چسبانده باشند نه با او پیوسته باشد. زبان¬های پیوندی این¬هاست : الف - زبان¬های سامی مانند عبری، عربی و آرامی که بعد سُریانی نامیده شد، و در عهد قدیم زبان¬های فنیقی و بابلی و آشوری و زبان مردم «قرطاجنه» که شعبه بوده¬اند از فنیقیان و زبان حیمری. ب - زبان¬های مردم هند و اروپایی به معنی اعم: آریاییان هند - آریاییان ایران - یونانیان - ایتالیاییان - مردا سِلْت (بومیان اروپایی غربی) ژرمنی (آلمان و آنگلوساکسون و مردم اسکاندیناوی) - لِتْ و لیتوانی و سلاو (که روس و سلاوهای شرقی اروپا و مردم بلغار و صرب و سایر سلاوهای بالکان باشند( علمای زبان شناسی برآنند که زبان¬های بخش سوم از مراحل زبان¬های بخش اول و دوم در گذشته و ترقی کرده تا بدین درجه رسیده است - یعنی این زبان¬ها مستقلا در سیر تطور کمال یافته و به مرحله¬ای رسیده است که اکنون مشاهده می¬کنیم و ما در این پاره به تفصیل گفتگو خواهیم کرد. زبان پارسی فارسی زبانی است که امروز بیشتر مردم ایران، افغانستان، تاجیکستان و قسمتی از هند، ترکستان، قفقاز و بین النهرین بدان زبان سخن می¬گویند، نامه می¬نویسند و شعر میسرایند. تاریخ زبان ایران تا هفتصد سال پیش از مسیح روشن و در دست است و از آن پیش نیز از روی آگاهی¬های علمی دیگر می¬دانیم که در سرزمین پهناور ایران - سرزمینی که از سوی خراسان (مشرق) به مرز تبت و ریگزار ترکستان چین و از جنوب شرقی به کشور پنجاب و از نیمروز (جنوب) به سند و خلیج پارس و بحر عمان و از شمال به کشور سکاها و سارمات¬ها (جنوبی روسیه امروز) تا دانوب و یونان و از مغرب به کشور سوریه و دشت حجاز و یمن می¬پیوست مردم به زبانی که ریشه و اصل زبان امروز ماست سخن میگفتهاند. زرتشت پیمبر ایرانی می¬گوید که ایرانیان از سرزمینی که «اَیْرانَ وَیجَ» نام داشت و ویژه¬ی ایرانیان بود، به سبب سرمای سخت و پیدا آمدن ارواح اهریمنی کوچ کردند و به سرزمین ایران درآمدند. دانشمندان دیگر نیز دریافته¬اند که طایفه ی «اَیْریا» از سرزمینی که زادگاه اصلی آنان بود برخاسته گروهی به ایران، گروهی به پنجاب و برخی به اروپا شتافته¬اند و در این کشورها به کار کشاورزی و چوپانی پرداخته¬اند و زبان مردم ایران، هند و اروپا همه شاخه¬هایی هستند که از آن بیخ رسته و باز هر شاخ شاخه¬ی دیگر زده و هر شاخه¬ برگ و باری دیگرگون برآورده است. در علم نژادشناسی مردم اروپایی را به هشت شعبه بخش کرده¬اند و زبان آنان را نیز از یک اصل دانسته¬اند به طریقی که گذشت. ما را اینجا به سایر زبان¬ها کاری نیست، چه آن علم خود به دانستنی¬های دیگر که آن را زبان شناسی و فقه اللغه گویند باز بسته است. ما باید بدانیم که تاریخ زبان مادری ما از روزی که نیاکان ما بدین سرزمین درآمده¬اند تا به امروز چه بوده است و چه شده است و چه تطورها و گردش¬هایی در آن یافته است، از این رو به قدیم¬ترین زبان¬های ایران باز می¬گردیم. زبان مادی قدیم ترین یادگاری که از زندگی نیاکان باستانی ما باقی است «نُسک های اَوسْتا» است که شامل سروده¬های دینی، احکام مذهبی و محتوی تواریخی است که شاهنامه¬ی فردوسی نمودار آن است و مطالب تاریخی آن کتاب از «کیومرث» تا زمان «گشتاسب شاه» می¬پیوندد، و پادشاهی اَپَرداتَه (پیشدادیان)،کَویان (کیان) و زمانه¬ی هفت خدایی را با هجوم بیگانگان، مانند: اژیدهاک (ضحاک) و فراسیاک تور (افراسیاب) ترک تا پیدا آمدن زردتشت سپیتمان شرح می¬دهد. در این روایات همه جا می¬رساند که رشته¬ی ارتباط سیاسی، اجتماعی و ادبی ایران هیچ وقت نگسسته و زبان این کشور نیز به قدیم ترین زبان¬های تاریخی یا قبل از تاریخ می¬پیوندد و «گاثه¬ی زردشت» نمونه¬ی کهن¬ترین آن زبان-هاست. اما آنچه از تواریخ ایران، روم، نوشته¬های سمگ و تواریخ دیگر مردم همسایه بر می¬آید، دوران تاریخی ایران از مردم «ماد» که یونانیان آن را مدی و به زبان دری «مای» و «ماه» گویند برنمیگذرد، و پیداست که زبان مردم ماد یا ماه زبانی بوده است که با زبان دوره¬ی بعد از خود که زبان پادشاهان هخامنشی باشد تفاوتی نداشته، زیرا هرگاه زبان مردم ماد که بخش بزرگ ایرانیان و مهم¬ترین شهرنشینان آریایی آن زمان بوده¬اند با زبان فارسی هخامنشی تفاوتی میداشت. هر آینه «کورش»، «داریوش» و غیره در کتیبه¬های خود که به سه زبان فارسی، آشوری و عیلامی است، زبان مادی را هم می¬افزودند تا بخشی بزرگ از مردم کشور خود را از فهم آن نبشته¬ها ناکام نگذارند، از این رو مسلم است که زبان مادی خود، زبان فارسی باستانی یا نزدیک بدان و لهجه¬ای از آن زبان بوده است و از نام پادشاهان ماد مانند «فراَ اوَرْت»، «خشِثَرْیت»، «فْروَرَتْیش»، «هُووَخشَثْرَهْ»، «آستیاک – اژی دهاک»، «اَرتی سس- اَرته یس- اَرته کاس آ» به لفظ «اَرْتَ» آغاز می¬شود و «اِسْپادا» که سپاد و سپاه باشد نیز یکی این دو زبان معلوم می¬گردد. «هرودوت» در جایی که از دایه¬ی کورش اول یاد می¬کند می¬گوید، نام وی «سْپاکُو» بوده، سپس آورده است که «سپاکو» به زبان مادی، سگ ماده را گویند و معلوم است که نام سگ «سپاک» بوده است و (واو) آخر این کلمه حرف تأنیث است که هنوز هم این حرف در واژه¬ی بانو و در پسرو، دادو، دخترو و کاکو به عنوان تصغیر یا از روی عطوفت و رأفت باقی است، یکی از رجال آن زمان نیز (سپاکا) نام داشته است که واژه¬ی نرینه¬ی سپاکو باشد. بعضی از دانشمندان را عقیده چنان است که گاثه¬ی زردشت به زبان مادی است و نیز برخی برآنند که زبان کردی که یکی از شاخه¬های زبان ایرانی است از باقیمانده¬های زبان ماد است بالجمله چون تا امروز هنوز کتیبه¬ی سنگی یا سفالی از مردم ماد به دست نیامده است نمی¬توان زیاده بر این درباره¬ی آن زبان چیزی گفت مگر از این پس چیزی کشف گردد و آگاهی بیشتری از این زبان بر معلومات بشر چهره گشاید. اوستا و زند زبان دیگر زبان «اَوِسْتا» است .اوستا در اصل «اَوْپِسْتاکْ» است به معنی بنیان جا افتاده و محکم، کنایه است از آیات محکمات و شریعت پابرجای و به صیغه¬ی صفت مشبهه است، در «تاریخ طبری» و دیگر متقدمان از مورخان عرب «ابستاق» و «افستاق» ضبط شده است و در زبان دری «اُوسْتا - اُسْتا - وُسْت - اُسْت» به اختلاف دیده می¬شود و همه جا با لفظ «زند» ردیف آمده است - کاف آخر «اوپستاک» که از قبیل کاف «داناک» و «تواناک» است در زبان دری حذف می¬شود و تلفظ صحیح این کلمه بایستی «اوْپِستا» باشد ولی به تقلید شعرایی که بضرورت این کلمه را مخفف ساخته¬اند ما آن لفظ را «اوْسِتْا» خوانیم. اما لفظ زند از آزنتی «Azanti» و به معنی گزارش و ترجمه است و مراد از زند کتب پهلوی است که نخستین بار کتاب اوستا بدان زبان ترجمه شده است و پازند مخفف «پات زند» می¬باشد که با پیشاوند «پات» ترکیب یافته و به معنی دوباره گزارش یا ترجمه و برگردانیدن زند است به زبان خالص دری. پازند عبارت است از نُسک¬هایی که زند را به خط اوستایی و به زبان فارسی دری ترجمه کرده باشند و از این رو متأخران خط اوستایی را خط پازند نامند و ما باز از آن صحبت خواهیم کرد. قسمتی از اوستا عبارت بوده است از قصیده¬هایی (سرودهایی) به شعر هجایی در ستایش اورمزد و سایر خدایان اَرْیایی (امشاسپنتان) که سمت زیردستی یا مظهریت نسبت به اورمزد و خدای بزرگ یگانه داشته¬اند و اشاراتی داشته در بیان بنیان خلقت و وجود کیومرث و گاو نخستین «ایوداذ» و کشته شدن گاو و کیومرث به دست اهرمن و پیدا شدن نطفه¬ی کیومرث در زیر خاک به شکل دو گیاه که نام آن دو (مهری و مهریانی - مردی و مردانه - ملهی و ملهیانه - میشی و میشانه - به اختلاف روایات) بوده است و مورخان آن را از جنس «ریواس» دانند و ظاهرا مرادشان همان «مهر گیاه» معروف باشد. و نیز مطالبی داشته در پادشاهی هوشنگ (هوشهنگ)، طهمورث، جمشید، ضحاک (اژدهاک)، فریدون، سلم، تور، ایرج، منوچهر، کیقباد، کاوس، سیاوخش، کیخسرو، افراسیاب، لهراسب، گشتاسب، زرتشت، خانواده¬ی زرتشت، جمعی دیگر از وزرا و خاندان¬های تورانی و ایرانی و نیز اوراد، دعاها، نمازها، احکام دینی، دستورالعمل¬های پراکنده در آداب و اصطلاحات مذهبی و امثال این¬ها و پیداست که این کتاب از اثر فکر یک نفر نیست و یا قسمت¬هایی از اوستا بعدها نوشته شده است و چنین گویند که «گاثه» قدیم¬ترین قسمت اوستا است و سایر قسمت ها به آن کهنگی نیست. اینک شرحی که راجع به جمع آوری اوستا از روایات مختلف و از اسناد پهلوی در دست است یادآوری می¬نماییم : گویند اوستای قدیم دارای 815 فصل بوده است منقسم به 21 نسک یا کتاب و در عهد ساسانیان پس از گردآوری اوستا از آن جمله 348 فصل به دست آمد که آن جمله را نیز به 21 نسک تقسیم کردند و دانشمندان محقق 21 نسک ساسانی را به 345700 کلمه برآورد کرده¬اند و از این جمله امروز 83000 کلمه در اوستای فعلی موجود و باقی به تاراج حادثات رفته است. در کتب سنت از جمله در «دینکرت» روایتی آورده¬اند و در نامه ی «تنسر» به شاه مازنداران نیز بدان اشاره شده و مسعودی مورخ عرب و جمعی دیگر از مورخان اسلامی هم نقل کرده اند که «اسکندر» بعد از فتح «اصطخر» اوستا را که بر دوازده هزار پوست گاو نوشته بودند برداشت و مطالب علمی آن را از طب، نجوم و فلسفه به یونانی ترجمه کرد و به یونان فرستاد و خود آن کتاب را بسوزانید. و نیز دینکرت که یکی از کتب قدیم پهلوی است گوید: «دارای دارایان هَماک اَپستاک و زندچی گون زرتوهشت هَچ اَوْهر مزد پَتْ گرپت ونپشتک دوپچین یَوکْ پَتْ گنچی شپیکان (شسپیکان- ن.ل) یِوک پَتْ دِچْوی نَپَشْت داشتن پرمود» در کتاب «شتروهای ایران» گوید : «اَنیک زرتشت دین آورد از فرمان و شتاسپ شه هزار و دوست فَرْکَرْت پَتْ دین دیپوریه پت تختکیهاء زرین کرت و نپشت و پت گنچ هان اتهش نیهاذ و انیک کجستک سکندر سوهت و اندر او دریاپ فکند دینکرتی هپت خذایان.» یعنی : «دیگر دارای پسر دارا همگی اوستا و زند را چنان که زردشت از هرمزد پذیرفت و نبشت در دو نسخه یکی به گنج شایگان و یکی به دژنپشت فرمود نگاه دارند، (روایت دیگر) هزار و دویست فر کرد (فصل) بدین دبیری به تخته¬های زرین تعبیه نمود و نبشت و به گنج آن آتش نهاد، پس سکندر ملعون دینکرت هفت خدایان را سوزانیده در دریا افکند.» گویند نخستین کسی که بعد از اسکندر ملعون از نو «اوستا» را گرد آورد و آیین دیرین مزدیسنا را نو کرد «وُلَخْش» اشکانی بود (51-78 ب م) ولخش همان است که ما او را «بلاش» خوانیم. در میان اشکانیان پنج شهنشاه به این نام شناخته¬اند، دار مستتر گوید، کسی که اوستا را گرد کرده است باید ولخش نخستین باشد، زیرا او مردی دیندار بوده است. و بعضی گمان کرده¬اند که این شهنشاه ولخش سوم است که از (148 تا 191 ب م) پادشاهی کرده است. پس از ولخش اشکانی اردشیر پاپکان مؤسس دولت ساسانیان بنای سیاست و پادشاهی ایران را بر مذهب نهاد و دین و دولت را به یکدیگر ترکیب داد و آیین زرتشت را که غالبا ظن قوی بر آن است که اشکانیان هم دارای همان آیین بوده اند - آیین رسمی کشور ایران قرارداد، و این کار او به سایر عاقلانه بود، زیرا آن دوره به سبب قوت گرفتن دین مسیحی در انحاء کشور ایران و روم، دوره¬ی قوت دین و آغاز نفوذ دینداری محسوب می¬شد، چنانکه بعد هم دیده شده که از سویی مانی پدید آمد و بعد مزدک ظهور کرد و چندی نگذشت که حضرت محمد بیرون آمد. یک علت دیگر تعصب دینی اردشیر آن بود که پدران و نیاکان او به قولی امیران و رییسان دین زرتشتی بوده¬اند، «پاپک» که به قولی پدر و به قولی پدر ِمادر اردشیر بوده است از امرای محلی پارس و از آن بزرگانی بود که بازمانده¬ی امرا و شاهان «پَرَتَه دار» فارس بودند پادشاهان پرته دار فارس که نخستین آنان «بَغَ کْرِتَ» و سپس (بَغَ دَاتَ) و آخر آنان «پاپک» است همه در فارس و قسمتی از هندوستان ریاست و بزرگی داشته¬اند، و سکه زده¬اند و روی سکه¬ی آن¬ها نقش آستانه¬ی آتشکده و درفش (علم چهارگوشه) که شاید همان درفش کاویان باشد دیده شده است و پادشاه با «پنام» که سرپوش ویژه¬ی عبادت است در پیشگاه آتشکده به حال خشوع ایستاده است. این پادشاهان دست نشانده¬ی اشکانیان بوده¬اند و از عهد اسکندر و خلفای اسکندر به ریاست مذهبی و کمکم به پادشاهی گماشته می¬شدند و اردشیر چنان که گذشت یا پسر پاپک آخرین شاهان مذکور و یا پسر ِدختر او بوده است و چون پدران و نیاکان اردشیر جنبه¬ی مذهبی داشته¬اند، از سکه¬های آن¬ها این جنبه به خوبی دیده می¬شود. خود او هم در استواری بنیان دین کوشید و دین و دولت را با هم کرد و به وزیر خود (تنسر) هیرپدان هیرپد امر کرد که اوستای پراکنده را گرد آورد و خود را در سکه¬ها خداپرست و خدایی نژاد خواند. در عهد «شاهپور» پسر اردشیر و جانشینان وی نیز در گردآوری اوستا و تهیه¬ی فقه و سایر احکام و عبادات زرتشتی توجه و اعتنای کامل به عمل آمد و در حمایت از آیین مزبور کار به تعصب کشید از آن جمله مانی پیر فدیک سخن گوی و مصلح بزرگ ایرانی به اعتماد آزادی مذهبی که پیش از ساسانیان در ایران موجود و برقرار بوده است در عصر شاپور اول ظاهر شد و شاهپور را دعوت کرد. شاپور با او به عادت قدیم رفتار نمود و مانی کتابی از کتاب¬های خود را به نام شاپور نوشت و نام آن را «شاهپو هرگان» نهاد، لیکن در زمان بهرام پسر هرمز وی را برخلاف وصیت زرتشت و برخلاف اصول دینی که در ایران مرسوم بود کشتند. خلاصه، قسمتی از اوستا در زمان شاپور اول به دست آمد و در عصر شاپور دوم «آذر پاذمار سپندان» - که موبدی بزرگ و سخنگویی گران¬مایه بود و بعض مورخان عرب او را زرتشت ثانی نامیده¬اند و واقعه¬ی ریختن مس گداخته بر سینه¬ی زردشت منسوب به اوست خرده اوستا را آورد و چنان به نظر می¬رسد که تمام اوستا را به دست آوردند و یا مدعی شدند که اوستا به تمامی به چنگ آمده است و دانشمندی دیگر مرسوم به «ارتای ویراف» نیز در عالم خواب، سیری در بهشت و دوزخ کرد و احکامی دیگر پیدا آورد که در کتاب «ارتای ویراف نامک» مندرج است، و نیز تفسیرهای اوستا از این به بعد به زبان پهلوی رایج گشت. در قرن نهم میلادی و دوم هجری مؤلف دینکرت - که تفسیری از اوستا و مهم¬ترین کتب فقه، عبادت و احکام مزدیسنی است - گوید اوستا دارای 21 نسک است، و اسامی آن¬ها را ذکر می¬کند و مجموع 21 نسک را به اصطلاح زبان پهلوی به سه قسمت منقسم می¬نماید به قرار ذیل : الف- گاسانیک ب- هاتَکْ مانْسَریک ج- داتیک گاسانیک یعنی بخش «گاثه» که سرودهای دینی و منسوب است به خود زرتشت و محتویات آن ستایش اهورامزده و مراتب ادعیه و مناجات¬ها می¬باشد. هاتک مانسریک، مخلوطی از مطالب اخلاقی و قوانین و احکام دینی است. داتیک، فقه و احکام و آداب و معاملات است. اما بعد از این تاریخ (یعنی بعد از قرن سوم هجری) معلوم نیست چه وقت بار دیگر اوستا دست خورده و قسمتی از آن از میان رفته است. باری آن¬چه امروز از این کتاب در دست ما باقی است پنچ جزو یا پنج بخش است و به این نام معروف : 1- یَسْنا - که گاثه جزء آن است، و معنی آن ستایش می¬باشد. 2- ویسپَرَذ ْ- که آن هم از ملحقات یسنا و در عبادات است و معنی آن «همه¬ی ردان و پیشوایان» است. 3- وَنْدایداذ - که در اصل وندیودات بوده است، یعنی ادعیه و اوراد بر ضد دیوان و اهریمنان. 4- یَشْت - که قسمت تاریخی اوستا از آن مستفاد می¬شود آن هم از ماده¬ی یسنا و به معنی عبادت و ستایش است. 5- خرده اَوِستا - یعنی اوستای مختصر یا مسائل مختصر و خرد اوستا، و آن عبارت است از عبادات روزانه، ماهیانه، سالیانه، اعیاد، جشن¬ها، طریقه¬ی زردشتی گری، کُشتی بستن، آداب زناشویی، عروسی، سوگواری و غیره. زبان اوستایی هم یکی از اصول و پایه¬های زبان ایران است. این زبان خاصه قسمت¬های قدیم آن «گاثه» بسیار کهنه به نظر می¬رسد و مانند زبان سنسکریت و عربی دارای اعراب است، یعنی اواخر کلمات از روی تغییر عوامل تغییر می-کرده است و حرکات گوناگون به خود می¬گرفته است، همچنین دارای علایم جنسی و تثنیه بوده است. زمان زردشت اگر گاثه را از زرتشت معاصر «ویشتاسپ شاه» بدانیم زمان نزول آن سخنان را باید بین سنه (630 قبل از میلاد) - یعنی سی سال بعد از زمان تولد زردشت و چند سال قبل از سنه 583 ق م که زمان شهادت زردشت باشد - دانست، چه برحسب روایات پهلوی زردشت در سی سالگی مبعوث شده است. فارسی باستان دیگر زبان فارسی باستان است که آن را «فرس قدیم» نامیده¬اند این همان زبانی است که بر سنگ¬های «بیستون»، «اَلَوَنْد»، صد ستون «تخت جمشید»، دخمه¬های هخامنشی، لوح¬های زرین و سیمین بُنلاد تخت جمشید و جاهای دیگر کنده شده است و مهم¬تر از همه نبشته¬ی بیستون است که داریوش شاهنشاه هخامنشی تاریخ بیرون آمدن و به شهنشاهی رسیدن و کارنامه¬های خود را در آن¬جا گزارش داده است و خطی که آثار نام برده بدان نوشته شده است خط میخی است. این زبان نیز یکی دیگر از زبان های قدیم ایران است و با اوستایی فرق اندک دارد و آن نیز چون اوستایی دارای اعراب و تذکیر و تأنیث می¬باشد؛ خط میخی برخلاف اوستایی و پهلوی از چپ به راست نوشته میشده است. پهلوی دیگر زبان پهلوی است، این زبان را فارسی میانه نام نهاده¬اند و منسوب است به «پرثوه» نام قبیله¬ی بزرگی یا سرزمین وسیعی که مسکن قبیله¬ی پرثوه بوده و آن سرزمین خراسان امروزی است که از مشرق به صحرای اتابک (دشت خاوران قدیم) و از شمال به خوارزم و گرگان و از مغرب به قومس (دامغان حالیه) و از نیمروز به سند و زابل می-پیوسته، مردم آن سرزمین از ایرانیان (سَکَه) بوده¬اند که پس از مرگ اسکندر یونانیان را از ایران رانده دولتی بزرگ و پهناور تشکیل کردند و ما آنان را اشکانیان گوییم و کلمه¬ی پهلوی و پهلوان که به معنی شجاع است از این قوم دلیر که غالب داستان¬های افسانه¬ی قدیم شاهنامه ظاهرا از کارنامه¬های ایشان باشد باقی مانده است. زبان آنان را زبان «پرثوی» گفتند و کلمه¬ی پرثوی به قاعده¬ی تبدیل و تقلیب حروف «پهلوی» گردید و در زمان شهنشاهی آنان خط و زبان پهلوی در ایران رواج یافت و نوشته¬هایی از آنان به دست آمده است که قدیم¬ترین همه دو قباله¬ی ملک و باغ است که به خط پهلوی اشکانی بر روی ورق پوست آهو نوشته شده و از «اورامان کردستان» به دست آمده است و تاریخ آن به (120 پیش از میلاد مسیح) می¬کشد. زبان پهلوی زبانی است که دوره¬ای از تطور را پیموده و با زبان فارسی دیرین و اوستایی تفاوت¬هایی دارد، خاصه آثاری که از زمان ساسانیان و اوایل اسلام در دست است به زبان دری و فارسی بعد از اسلام نزدیک¬تر است تا به فارسی قدیم و اوستایی چنان که بعد از این در جای خود بدان اشاره خواهد شد. زبان پهلوی از عهد اشکانیان زبان علمی و ادبی ایران بود و یونان مآبی اشکانیان به قول محققان، صوری و بسیار سطحی بوده است و از این رو دیده می¬شود که از اوایل قرن اول میلادی به بعد این رویه تغییر کرده سکه¬ها، کتیبه¬ها، کتاب¬های علمی و ادبی به این زبان نوشته شده است و زبان یونانی متروک گردیده است و قدیم¬ترین نوشته¬ی سنگی به این خط کتیبه¬ی اردشیر اول در نقش رستم و شاپور اول است که در شهر شاپور اخیرا بر روی ستون سنگی به دو زبان پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی کشف گردیده است. زبان پهلوی و خط پهلوی به دو قسمت تقسیم شده است: • زبان و خط پهلوی شمالی و شرقی که خاص مردم آذربایجان و خراسان حالیه (نیشابور- مشهد - سرخس - گرگان - دهستان - استوا - هرات - مرو) بوده و آن را پهلوی اشکانی یا پارتی و بعضی پهلوی کلدانی می-گویند و اصح اصطلاحات (پهلوی شمالی) است. • پهلوی جنوب و جنوب غربی است که هم از حیث لهجه و هم از حیث خط با پهلوی شمالی تفاوت داشته و کتیبه¬های ساسانی وکتاب¬های پهلوی که باقی مانده به این لهجه است و به جز کتاب «درخت اسوریک» که لغاتی از پهلوی شمالی در آن موجود است دیگر سندی از پهلوی شمالی در دست نیست مگر کتیبه¬ها و اوراقی مختصر که گذشت؛ معذلک لهجه¬ی شمالی از بین نرفت و در لهجه¬ی جنوب لغت¬ها و فعل¬ها زیادی از آن موجود ماند که به جای خود صحبت خواهیم کرد. در وجه تسمیه¬ی پهلوی اشاره کردیم که این کلمه همان کلمه¬ی «پرثوی» می¬باشد که به قاعده و چم تبدیل حروف به یکدیگر حرف (ر) به (لام) و حرف (ث) به (ه) بدل گردیده و «پهلوی» شده است، پس به قاعده¬ی قلب لغت¬هایی که در تمام زبان¬ها جاری است چنان که گویند قفل و قلف و نرخ و نخر و چشم و چمش، این کلمه هم مقلوب گردیده «پهلوی» شد. این لفظ در آغاز نام قومی بوده است دلیر که در (250 ق م) از خراسان بیرون تاخته یونانیان را از ایران راندند و در (226 ب م) منقرض شدند - و آنان را پهلوان به الف و نون جمع و پهلو و پهلوی خواندند، و مرکز حکومت آنان ری، اصفهان، همدان، ماه نهاوند، زنجان و به قولی آذربایجان بود که بعد از اسلام مملکت پهلوی نامیدند - در عصر اسلامی زبان فصیح فارسی را پهلوانی زبان و پهلوی زبان خواندند و پهلوی را برابر تازی گرفتند نه برابر زبان دری و آهنگی را که در ترانه¬های «فهلویات» می¬خواندند نیز پهلوی و پهلوانی می¬گفتند؛ پهلوانی سماع و لحن پهلوی و گلبانگ پهلوی اشاره به فهلویات می¬باشد. مسعود سعد گوید : بشنو و نیکو شنو نغمه ی خنیاگران به پهلوانی سماع به خسروانی طریق خواجه گوید : بلبل به شـاخ سرو به گلبانگ پهلوی می خواند دوش درس مقامـات معنوی شاعری گوید : لحــن او را مــن و بیـــت پــــهلـــوی زخــمــه ی رود و ســرود خســـروی
زبان سغدی دیگر زبان سُغدی است، سُغْد نام ناحیه¬ای است خرم، آباد و پر درخت که «سمرقند» مرکز اوست و در قدیم تمام ناحیه¬ی بین «بخارا»، «سمرقند» و حوالی آن ایالت را سُغد می¬خوانده¬اند - این نواحی در اوایل اسلام به سبب خوبی آب و هوا و نعمت فراوان مشهور شده یکی از چهار بهشت دنیا به شمار می¬آمده است. این نام در کتیبه¬ی بزرگ داریوش به نام (سوگدیانا) ذکر شده است و از شهرستان¬های مهم ایران شمرده می¬شد و زبان مردم آن نیز لهجه یا شاخه¬ای از زبان ایرانی و به سغدی معروف بوده است، این زبان در طول خطی متداول بوده است که از دیوار چین تا سمرقند و آسیای مرکزی امتداد داشته و مدت چند قرن این زبان در آسیای مرکزی زبان بین المللی به شمار می¬رفته است. هنوز یادگار این زبان در آن سوی جیحون و دره¬ی زرافشان و نواحی سمرقند، بخارا، بلخ و بدخشان باقی است و یادگار دیگری نیز از آن در ناحیه¬ی «پامیر» متداول است و قدیم¬ترین نمونه¬ایی که از این زبان به دست ما رسیده اوراقی است که از کتاب¬های مذهبی مانی پسر فدیک، پیمبر مانویان به خط آرامی و این ورقه در سال¬های نزدیک، به دست کاوش کنندگان آثار قدیم که در ترکستان چین به کاوش و پژوهش پرداخته بودند از زیر انقاص شهر ویران «تورفان» و سایر قسمت¬های ترکستان چین پیدا آمده است و چون آن را خواندند، دانستند که سرودهای دینی مانی و شعرهایی است که در کیش مانوی گفته شده و از آیات کتاب¬های مذکور است و نیز برخی اسناد از کیش بودایی و فصلی از عهد جدید ترسایان و مطالبی که هنوز حل نشده است در میان آن¬ها است. هرچند این آیه¬ها و شعرها پاره پاره، جدا جدا و شیرازه فرو گسسته است و گویا باز ماند و مره ریگی است از کتاب-های پارسی مانی «شاپورگان» و کتابی دیگر که نام آن «مهرک نامه» بوده است. اما با وجود این به تاریخ تطور زبان پارسی یاری بزرگی کرده بسیاری از لغت¬های فارسی را که با لغات اوستا، فارسی باستانی و پهلوی از یک جنس ولی به دیگر لهجه است به ما وانمود می¬سازد و بنیاد قدیم زبان سغدی و بلکه ریشه و پایه¬ی زبان شیرین «دری» را که زبان فردوسی و سعدی است معلوم می¬دارد؛ و نیز از کشفیات به زبان¬های آریایی دیگری که زبان «تخاری» و زبان «سکایی» باشد می¬توان پی¬برد و اکنون مشغول حل لغات و تدارک صرف و نحو آن زبان¬ها می¬باشند. زبان دری در معنی حقیقی این کلمه اختلاف است و در فرهنگ¬ها وجوه مختلف نگاشته¬اند و از آن جمله آن است که : «گویند لغت ساکنان چند شهر بوده است که آن بلخ، بخارا، بدخشان و مرو است و طایفه¬ای بر آن¬اند که مردمان درگاه کیان بدان متکلم می¬شده¬اند و گروهی گویند که در زمان «بهمن اسفندیار» چون مردم از اطراف عالم به درگاه او می-آمدند و زبان یکدیگر را نمی¬فهمیدند بهمن فرمود تا دانشمندان زبان فارسی را وضع کردند و آن را دری نام نهادند یعنی زبانی که به درگاه پادشاهان تکلم کنند و حکم کرد تا در ممالک به این زبان سخن گویند - و منسوب به دره را نیز گویند همچو کبک دری و این به اعتبار خوشخوانی هم می¬توان بوده باشد زیرا که بهترین لغات فارسی زبان دری است.» از این تقریرها و توجیه¬های دیگر چیزی که بتوان پذیرفت دو چیز است : یکی آن که در دربار و میان بزرگان در خانه و رجال مداین (تیسفون پایتخت ساسانی) به این زبان سخن می¬گفته باشند. دیگر آنکه این زبان، زبان مردم خراسان، مشرق ایران، بلخ، بخارا و مرو بوده باشد و جمع بین این دو وجه نیز خالی از اشکال است و مسائلی که این دو وجه را تأیید می¬کند. قدیمی ترین آثار زبان ایران مورخان اسلامی نوشته¬اند نخستین کسی که به زبان پارسی سخن گفت «کیومرث» بود و معلوم است که این سخن افسانه¬ای بیش نیست. اما آن¬چه تا امروز از روی آثار صحیح و تاریخی به دست آمده است قدیم¬ترین کلامی از زبان ایرانی که در دست ما می¬باشد همان سخنان آشو زرتشت سپیتمان است که در سرودهای دینی «گاثه» مندرج است و بعد از آن قسمت¬های قدیم اوستا که غالب آن¬ها نیز نظم است نه نثر؛ گاثه به زبانی است که آریایی¬های هند نزدیک بدان زبان کتاب¬های دینی و ادبی قدیم خود را تألیف و نظم نموده¬اند، نام کتاب زردشت چنان که گذشت «اوپستاک» بود و گاهی از آن کتاب به عبارت «دَین» تعبیر میشده است. مخصوصا در کتاب پهلوی «بندهش» به جای اوستا همه جا «دین» آمده است و خط اوستایی را هم بدین مناسبت «دَینْ دِپیوَریه» گویند، یعنی خط دین و در «دینکرت» و سایر کتاب¬ها هرجا که گوید «زردشت دین آورد» مرادش اوستا است. دیگر کتیبه¬هایی است که از هخامنشیان باقی مانده است که مهم¬ترین آن¬ها کتیبه¬ی بهستان (= بیستون) می¬باشد و ما اینک اشاراتی به مجموع کتیبه¬های سنگی و سفالی می¬نماییم : • در شهر پازارگاد یا پاسارکاد عبارتی بوده است به خط میخی که : «من، کورش، پادشاه هخامنشی¬ام» و نیز مجسمه¬ای از زیر خاک در 1307 به اهتمام پروفسور هرتسفلد بیرون آمده و بر آن این سطور نبشته است: «من، کورش، شاه بزرگم» • کتیبه¬ی بیستون این نوشته بر تخته سنگی بزرگ در دره¬ی کوچکی از کوه معروف به بیستون (بغستان) از طرف «داریوش» کنده شده است، و در زیر نبشته¬ها صورت داریوش است که پای خود را بر زبر مردی که بر زمین به پشت درافتاده است نهاده و کمان در دست دارد و پیشروی او نه نفر از طاغیان بریسمان بسته با جامه¬های گوناگون دیده می¬شوند و بر بالای صفه پیکر «فَرَوَهَرْ» نمودار است و پشت سر داریوش دو تن از بزرگان ایستاده¬اند. داریوش در این جا دو کتیبه دارد: یکی کتیبه¬ی بزرگ به خط میخی و به زبان فارسی قدیم، عیلامی و بابلی در دو هزار کلمه؛ دیگر کتیبه¬ای کوچک به زبان فارسی و عیلامی در صد و پنجاه کلمه. خلاصه¬ی این نوشته¬ها شرح فتوحات داریوش و فرو نشاندن فتنه¬ی بردیای دورغین «گئوتامای مغ» و داستان نه تن از طاغیان میباشد. این کتیبه مهم¬ترین ِکتیبه¬های هخامنشی است و از روی این نوشته¬ها قسمت بزرگی از تاریخ هخامنشی روشن می¬گردد. • کتیبه¬ی تخت جمشید در وادی مرودشت که رود «کور» از میانش جاری است، در دامنه¬ی کوه رحمت، پشت به مشرق و روی مغرب بر کمر کوه چند کاخ و عمارت بزرگ بوده است، و شهری هم - که به اغلب احتمالات «پارس» نام داشته و پیش از شهر «سْتَخْرْ» و بعد از شهر «پارسَ کْرتَ» پایتخت «فارس» بوده است و یونانیان آن را «پرس پولیس» خوانده¬اند - در پیرامون این عمارات وجود داشته است. این عمارات بر طبق کتیبه¬هایی که از داریوش و خشایارشا باقیمانده است هرکدام نامی خاص داشته، آن چه پیشاپیش پله و دروازه¬ی ورود به مغرب قرار دارد. بارگاه شاهنشاهی و بر طبق کتیبه¬ی درب بزرگ به صفت «وَسْ دَهْیو» یعنی «همه کشور» یا «همه کشورها» خوانده می¬شده است و جایگاه پذیرایی فرستادگان و بار دادن همه¬ی رعایای شاهنشاهی هخامنشی بوده؛ دیگر «اَپَدانَهْ» نام داشت ظاهرا از همان ماده¬ی «آبادان» و بیرونی شمرده می¬شد، قصر دیگر در دست چپ «اَپَدانَه» واقع است نام «صد ستون» داشته است و این نام در کتیبه¬ی پهلوی «شاپور سکانشاه» که روزی در این عمارت فرود آمده است دیده می¬شود و به جای خود از آن کتیبه گفتگو خواهد شد. دیگر کاخ «هَدِشْ» یا «هَدیشْ» به یاء مجهول بر وزن «مَنشْ» نام داشت و در سوی جنوبی اپدانه واقع بود، چنین پنداشته¬اند که این کاخ اندرونی شاهنشاهی و حرم سرای بوده است و این حدس به دلایلی درست می¬نماید چه شاید واژه ی «هَدیش» اصل و ریشه¬ی «خدیش» باشد، که به زبان دری کدبانو، خاتون بزرگ و رسمی را گویند و چنان¬که خواهیم دید حرف «خ» و «ه» در زبان فارسی به یکدیگر بدل می¬شوند. عمارت دیگر «تَجَر» است و آن کاخ کوچک¬تری بوده است در ضلع شمالی صفه¬ی تخت جمشید که آن را قصر زمستانی یا «آفتابکده» پنداشته¬اند، در فرهنگ¬ها «تجر» بر وزن شَرَر خانه¬ی زمستانی را گویند و بعضی مخزن و صندوق¬خانه نیز هست، و این بنا رو به آفتاب ساخته شده است و امروز این کاخ را آینه خانه گویند و دو کتیبه از سکانشاه به پهلوی و یک کتیبه از عضدالدوله فنا خسره¬ی دیلمی به خط کوفی و چند کتیبه-ی دیگر از آل مظفر و تیموریان در آن¬جا هست. سوای این چند کاخ بزرگ آثاری از معبد، خلوت¬ها و ابنیه¬ی خرد و ریز دیگر نیز در آن صفه باقی است. این بنا به دست داریوش در سنه 520 ق م آغاز گردید و سپس داریوش ولیعهد خود خشارشا را در حیات خود به تخت نشانید و اتمام ابنیه¬ی نامبرده را به اهتمام وی باز گذاشت در این ابنیه نیز جای به جای کتیبههایی از داریوش، خشایارشا و اَرْتَخَشَتْرَ سوم باقی است به سه زبان پارسی، عیلامی، آشوری و اخیرا قریب سی هزار خشت مکتوب به خط میخی که نظیرش در شوش نیز به دست آمد در تخت جمشید پیدا شد و برای پختن و خواندن به فیلادلفی امریکا ارسال گردید و نیز لوحه¬های زرین و سیمین که در زیر پایه¬های عمارت به عنوان «بُنلاد» یعنی سنگ یادگارِ بنا به خط میخی از داریوش به دست افتاده درموزه¬ی ایران باستان در تهران موجود می¬باشد این کاخ¬ها را اسکندر ملعون پس از ورود به «پارسا» عمدا آتش زد و علامت آتش سوزی هنوز در آن پیداست و نگارنده خود زغال¬های قدیم را دیده¬ است .... در تُنده¬ی کوه بیرون از این عمارت نیز دو دخمه است و دخمه¬ی سومین که گویا از آن داریوش سوم بوده ناتمام مانده است، بر آن دو نیز نقوش و نام¬هایی کنده شده است. • کتیبه ای در تنگه¬ی سوئز یافته¬اند از داریوش اول دارای هشتاد کلمه که بعضی از آن¬ها محو شده است، مضمون کتیبه¬ی مذکور چنین است - بعد از عناوین و القابی که در همه¬ی کتیبه¬ها معمول است گوید: «داریوش شاه می¬گوید من پارسیم و به دستیاری پارسیان مصر را گشودم و فرمودم از آب روانی که نیل نام دارد و در مصر جاری است به سوی دریایی که از پارس به آن¬جا می¬رود این کال را بکنند و این کال کنده شد چنان¬که من فرمان دادم و کشتی¬ها روانه شدند از مصر از درون این کال به پارس چنانکه اراده¬ی من بود» • کتیبه¬ی نقش رستم در سه میلی تخت جمشید دخمه¬هایی بر بدنه¬ی کوه کنده و تراشیده¬اند، این¬ها سه دخمه است که یکی روی دیگری به شکل چلیپا کنده شده است و 24 متر و نیم از زمین بلندتر است در قسمت بالای این آثار حجاری¬های زیبا، صورت داریوش و «گاس»، سریری که روی گاس نهاده شده، داریوش بر آن ایستاده است نقش گردیده و کتیبها¬ی هم به امر داریوش در آن جا کنده شده است. • آثار داریوش «شوش» در خاک خوزستان و پایتخت زمستانی شاهان هخامنشی بوده است - در شوش ارگ، قلعه و کاخ بزرگ و زیبایی داشته¬اند که ستون¬های سنگی شبیه به ستون¬های تخت جمشید و کاشی کاری¬های بسیار ممتاز در آن عمارت به کار برده شده بود و غالب این یادگارها در موزه¬ی «لُوْر پاریس» موجود است. در این ارگ مانند تخت جمشید خشت¬هایی پیدا شد از گِل رُسْ که روی آن¬ها به خط میخی کتیبه¬هایی نوشته¬اند به زبان معهود و نسخه¬ی بابلی (اسوری) از همه سالم¬تر مانده بود، آن را مأخذ ترجمه قرار دادند و پس از سالیان رنج و بررسی عاقبت در (1928 مسیحی) بعد از سی سال تمام این نبشته¬ها خوانده شد و منتشر گردید. این نبشته از داریوش بزرگ است که نخست وی این کاخ و ارگ را آباد کرده است؛ این کتیبه بعد از کتیبه¬ی بیستون مهم¬ترین نوشته¬ای است که از هخامنشیان به دست آمده است، و اگر نبشته¬های خشتی تخت جمشید نیز خوانده شود سومین قسمت مهم این آثار شمرده خواهد شد. همچنین در شوش کتیبه¬های کوتاه دیگری بر پاسنگ¬های ستون، آجرها، کاشی¬ها، مجسمه¬ها و لوحه¬های سنگی و میزهای مرمر و اشیاء متفرق از داریوش پیدا شده است که این شاهنشاه را معرفی مینماید؛ این یادگارها نیز همه به سه زبان پارسی، عیلامی و آسوری می¬باشد. در شوش از خشایارشا، اردشیر دوم و اردشیر سوم نیز کتیبه¬هایی یافت شده است که خود را معرفی میکنند و نام اَپَدانه، خَدیش، دَسَرْ (تچر)، پَرَدیس (فردوس= باغچه) و سَرَوُمْ (ظ:تچر) پستو یا خانه¬ی پسین در ضمن ذکر ابنیه و کاخ¬ها برده می¬شود و معلوم می¬دارد که عمارات شوش باری آتش گرفته و ویران گردیده است و جانشینان داریوش از نو آن را عمارت کرده¬اند. • در کرمان در کرمان هرم کوچکی از سنگ پیدا شده که در پهلوهای آن سنگ به سه زبان کتیبه¬ای از داریوش نقش گردیده است و او را و پدرش را نام می¬برد. • درالوند در الوند دو کتیبه، اول از داریوش بر کوه نزدیک روستای عباس آباد به قرب همدان به سه زبان موجودست که دارای دو بند می¬باشد، یکی در ستایش اهورامزدا، دیگر در معرفی خود و پدرش، کتیبه¬ی دوم از خشایارشا در دو بند درست مانند کتیبه¬ی پدرش. • کتیبه¬های همدان 1. در همدان دو لوحه¬ی سنگ بنا (بُن لاد) از زر و سیم پیدا شد و دولت ایران آن را خریداری کرد، در آن جا داریوش حدود کشور خویش را مشخص می¬نماید. 2. در همدان کتیبه¬ای از طرف اردشیر دوم بر پایه¬ی ستونی که در موزه¬ی بریتانی است به سه زبان نوشته شده است که خود و پدر و خانواده¬ی خویش را معرفی کرده است و اهورمزد و اناهیتا و میثره (مهر) را ستوده و از بنای اَپَدانه¬ای در همدان خبر می¬دهد که وی بنا گذارده است. • کتیبه¬ی وان خشایارشا بر سنگی که به زمین عمودست و در ارگ شهر واقع بوده است و آن را «اُرتُوقاپُو» گویند، کتیبه¬ای دارد که بسیار استادانه صقیل یافته، کنده گری شده و خوب هم مانده است. خشایارشا درین نبشته پس از ستایش هورمزد و معرفی خویش گوید که، داریوش کارهای زیبای بسیار انجام داد از جمله این سنگ را بفرمود تا صقال دادند اما چیزی بر آن نبشته نکرد، پس از او من این نبشته را فرمودم براین سنگ بکندند، الی آخر. • مُهری است چهار گوشه از داریوش استوانه¬ای شکل که پادشاه برگردونه¬ای سوار است و به شکار شیر مشغول می¬باشد و روی آن نبشته اند:« من داریوش شاهام» • وزنه¬ایست از مرمر سیاه که دو کَرْشَهْ وزن داشته است و بر سر قبر شاه نعمت الله در کرمان بوده و از آن-جا به موزه¬ی بریتانی نقل کردهاند روی این سنگ به پارسی، عیلامی و آسور کندهاند: «دو کَرْشه – منم داریوش شاه بزرگ پسر ویشتاسپ هخامنشی» • بر گلدان¬های متعددی از مرمر سفید به سه زبان نوشته اند «خشایارشا شاه بزرگ» و این گلدان¬ها در موزه¬های لندن و پاریس و فیلادلفی باشند. • بر گلدان¬های دیگری که در موزه¬ی فیلادلفی، برلن و دنیس می¬باشد به سه زبان کنده شده است: «اردشیر شاه بزرگ» و چند مهر از مردم دیگر به دست آمده است بدین نام ها: «اَرْشَک پسر آثیابَئوُشنْه» دیگر «هَدَ خِی یَ.... ثَدَثْ» سه دیگر «دَشْداسَک» چهارم «وَهِیَ ویش داپایَ» پنجم «من خرشادَ شی یا» که گویا نام¬های خاصی است. • غیر از این نبشته¬ها نبشته¬های دیگری هم از شاهنشاهان هخامنشی به زبان¬های دیگر غیر از پارسی در دست است مانند: بیانیه¬ی کورش بزرگ در بابل که به زبان و خط بابلی انتشار یافته بود - این کتیبه بر استوانه¬ای از گل رُس نبشته شده است دارای 45 سطر که قسمتی بزرگی از آن محو شده است. • کتیبه¬ی داریوش اول بر سنگ یادگار کانال که در نزدیکی کانال سوئز به دست آمد و شرحش گذشت، این کتیبه در پهلو ی کتیبه¬ای است که به سه زبان پارسی، عیلامی و آسوری نوشته شده است و به زبان مصری و با خط هیریوغلف می¬باشد و داریوش را «آن تریوش» نامیده¬اند و القاب و عناوین فرعونان مصر را بدو داده¬اند و طرز نوشته با طرز نوشته¬های پارسی به کلی متفاوت است. • کتیبه دیگر به زبان شوشی جدید در بیستون که هنوز خوانده نشده است و تکرار مختصری است از سه سطر کتیبه¬ی بزرگ داریوش و کتیبه¬ای به زبان آرامی از او در نقش رستم و باز سطوری در بیستون به زبان بابلی و شوشی از داریوش هست. هنوز مضامین این سه کتیبه¬ی آخری خوانده نشده و یا انتشار نیافته است. • کتیبه¬ای از اردشیر اول در تخت جمشید به زبان بابلی در 13 سطر که قسمت چپ آن¬ها باقی و باقی محو شده است، و نیز از اردشیر دوم کتیبه¬ای در تخت جمشید به زبان و خط بابلی است که چند کلمه از آن برجای است. • سوای این آثار بازهم از کنار و گوشه یادگارهایی و اشیایی که دارای کتیبه است به دست آمده و میآید، چنان¬که گیره¬ی دری از لاجورد بزرگ¬تر از کف دست که متعلق به یکی از درهای عمارت اَپَدانه تخت جمشید بوده است پیدا شده و بر لبه¬ی گیره¬ی مذکور روی لاجورد به خط سفید میناکاری کتیبه¬ای نوشته-اند، به خط میخی به نام خشایارشا نیز مهرها و پارچه¬های دیگر. زبان فارسی باستان بعد از انقراض دولت هخامنشی از میان رفت - یعنی زبان رسمی کشور تغییر یافت - و در عهد اشکانیان که بار دیگر کارها به دست ایرانیان افتاد، رفته رفته زبان پهلوی شمالی و شرقی که زبان اقوام «پرثوی» بود رواج گرفت و پس از ترک یونان مأبی سکه¬ها و سایر اسناد ایران با زبان ایرانی و به خط آرامی نمودار گردید. قدیمی ترین آثار پهلوی اشکانی قدیم ترین آثاری که از خط و زبان پهلوی در دست است دو قباله ی ملکی است که در ایالت اورامان کردستان چند سال پیش به خط پهلوی اشکانی و به زبان پهلوی بر روی کاغذ پوست به دست آمد و تاریخ آن مربوط به صد و بیست سال پیش از میلاد مسیح است و قبلاً بدان اشاره شد. در یکی از آن قباله های خواندم که از طرف دولت قید گردیده و خریدار پذیرفته است که اگر باغی را خریداری می کند آباد نگاه ندارد و آن را ویران سازد مبلغ معینی جریمه بپردازد، و از این قباله اندازه ی اعتنا و توجّه پادشاهان ایران را به آبادانی کشور می توان قیاس کرد. اسناد قدیمی دیگری که در دست است، باقی مانده ی کتب و آئین مانی و سایر مطالب از قبیل فصول از عهد جدید و مطالبی از کیش بودائی است که در آغاز قرن حاضر از طرف خاورشناسان از خرابههای شهر "تورفان" پیدا شد و به دست دانشمندان خوانده شد و قسمتی از آن ها انتشار یافت هر چند که دانشمندان تردید دارند که آیا بهتر است این خط و زبان را منسوب به "سُغُدی" بدارند یا منسوب به پهلوی شمالی؟ این اوراق غالباً روی پوست آهو یا بر پارچه نوشته شده است. خطوط آن نوعی از خط پهلوی است و نوعی دیگر که از خط پهلوی گرفته شده و از بالا به پایین نوشته شده است و بعدها خطّ "اویغُوری" که خط اویغُوره و مغول ها باشد از این خط گرفته شده است. مطالب آن ها دینی و اخلاقی است و لغات دری که در پهلوی جنوبی دیده نمی شود در این اوراق دیده نمیشود در این اوراق دیده می شود و با پهلوی جنوبی بسیار تفاوت دارد ؟ آن اوراق به زبانی است که بلاشک پایه ی زبان مردم سمرقند، بخارا و بنیان زبان قدیم مردم خراسان شرقی محسوب می شود و پایه و اصل زبان دری را نیز بایستی در این زبان جستجو کرد. چنان که قبلاً بدان اشاره شد،و باز هم در جای خود ما از این اوراق، لغات و بعضی مختصات آن گفتگو خواهیم کرد. در خصوص اسناد دوره ی اشکانیان بدبختانه به جایی دسترسی نداریم. از این روی اطلاع زیادی از پهلوی زیادی از پهلوی شرقی و شمالی و تفاوت آن با پهلوی جنوبی در دست نیست و در لهجه های مختلف خراسان غربی، طبرستان، آذربایجان و طوالش نیز که بدون شک مخلوطی از پهلوی شمالی و شرقی (اشکانی) و پهلوی جنوبی و دری است کنجکاوی و بررسی کامل نشده است ورنه آگاهی های زیادتری به دست خواهد آمد، خاصه هرگاه از اوراق تورفان و از زبان ارمنی نیز استفاده شود. کتب عهد اشکانی هفتاد کتاب بوده است که نام چهار کتاب از آن باقی است چنان که در مجملالتواریخ و القصص گوید: "و از آن کتاب ها که در روزگار اشکانیان ساختند هفتاد کتاب بود از جمله کتاب مروک (مردک؟) کتاب سندباد، کتاب یوسیفاس کتاب سیماس" و رساله ای است به پهلوی در مناظره ی نخل و بز به شعر دوازده هجائی مخلوط به نثر که گویا در آغاز منظوم بوده است و بعد ابیات آن کتاب مغشوش و دست کاری شده است و فعلاً نثر و نظمی است مختلط ?...
بررسی تاریخچه آواشناسی آگوستیک
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم مرداد 1387 ساعت 11:15 شماره پست: 38
آواشناسی آگوستیک
-مــــقـدمــه وقتی با کلمه آواشناسی روبرو می شویم مراحل تولید اصوات در ذهن ما تداعی می شود و عقیده اکثر افراد بر این است که آواشناسی علمی است که چگونگی تولید اصوات را بررسی می کند .ولی آیا فقط با تولید اصوات رابطه زبانی بین سخنگو و مخاطب برقرار می شود ؟قطعا چنین نیست .اگر ما سخن بگوییم بدون اینکه مخاطب ما سخنانمان را بفهمد ارتباط زبانی برقرار نشده است .بنابراین اگرچه اولین مرحله در برقراری ارتباط تولید صوت توسط سخنگوست اما برای برقراری ارتباط زبانی کافی نیست .قبل از اینکه سخنگو شروع به صحبت کند تصمیم می گیرد که چه بگوید و این مغز است که پیغام تولید صوت را بر اساس آنچه سخنگو در نظر دارد به اندام های تولید صوت می رساند .پس از رسیدن این پیام ،اندام های صوتی شروع به تولید صوت برای رساندن منظورومفهومی خاص می کنند .این اصوات امواج صوتی هستند که توسط هوا در فضا جا به جا می شوند و به گوش مخاطب یا مخاطبین می رسند بنابراین بین سخنگوومخاطب ،اصوات به صورت امواج صوتی منتقل می شوند .این امواج به گوش مخاطب رسیده وپیغام های عصبی تولید می کند که به مغز می رود و در مغز تجزیه وتحلیل می شود و منظور سخنگو به مخاطب می رسد .بنابراین ،آواشناسی مطالعه صداهای گفتار است ومطالعه تولید ،ذات فیزیکی و درک صداها.بنابراین ،آواشناسی شامل سه بخش می شود :1-آواشناسی تولیدی 2-آواشناسی آکوستیک و 3-آواشناسی شنیداری....
به ادامه مطلب رجوع کنید
مقاله از خانم لیلا عرفانیان
-مــــقـدمــه وقتی با کلمه آواشناسی روبرو می شویم مراحل تولید اصوات در ذهن ما تداعی می شود و عقیده اکثر افراد بر این است که آواشناسی علمی است که چگونگی تولید اصوات را بررسی می کند .ولی آیا فقط با تولید اصوات رابطه زبانی بین سخنگو و مخاطب برقرار می شود ؟قطعا چنین نیست .اگر ما سخن بگوییم بدون اینکه مخاطب ما سخنانمان را بفهمد ارتباط زبانی برقرار نشده است .بنابراین اگرچه اولین مرحله در برقراری ارتباط تولید صوت توسط سخنگوست اما برای برقراری ارتباط زبانی کافی نیست .قبل از اینکه سخنگو شروع به صحبت کند تصمیم می گیرد که چه بگوید و این مغز است که پیغام تولید صوت را بر اساس آنچه سخنگو در نظر دارد به اندام های تولید صوت می رساند .پس از رسیدن این پیام ،اندام های صوتی شروع به تولید صوت برای رساندن منظورومفهومی خاص می کنند .این اصوات امواج صوتی هستند که توسط هوا در فضا جا به جا می شوند و به گوش مخاطب یا مخاطبین می رسند بنابراین بین سخنگوومخاطب ،اصوات به صورت امواج صوتی منتقل می شوند .این امواج به گوش مخاطب رسیده وپیغام های عصبی تولید می کند که به مغز می رود و در مغز تجزیه وتحلیل می شود و منظور سخنگو به مخاطب می رسد .بنابراین ،آواشناسی مطالعه صداهای گفتار است ومطالعه تولید ،ذات فیزیکی و درک صداها.بنابراین ،آواشناسی شامل سه بخش می شود :1-آواشناسی تولیدی 2-آواشناسی آکوستیک و 3-آواشناسی شنیداری
آواشناسی با جنبه های فیزیکی و فیزیولوژیکی گفتار سر و کار دارد و حیطه ای گسترده است که با علوم دیگر نیز در ارتباط می باشد .مثلا در بحث در باره آواشناسی تولیدی باید با ساختمان دستگاه گفتاری انسان آشنا باشیم که از این منظر ،آواشناسی با زیست شناسی و پزشکی ارتباط می یابد.در آواشناسی آکوستیک که بررسی امواج صوتی است ،با فیزیک و ریاضی مرتبط می شویم و در آواشناسی شنیداری در حیطه زیست شناسی ،پزشکی ،روان شناسی ،عصب شناسی و... وارد می شویم .بنابراین ،آواشناسی علمی است که ارتباط تنگاتنگ با علوم دیگر برقرار می کند .اما به جنبه تولیدی آواشناسی به این دلیل بیشتر پرداخته شده است که ملموس تر می باشد ولی در این میان آواشناسی آکوستیک از شاخه ها یی است که تا حدودی ناشناخته مانده است اگر چه تحقیقات و بررسی های زیادی از طرف زبانشناسان و غیر زبانشناسان بر روی آن انجام شده است .شاید این امر بدین خاطر باشد که آواشناسی آکوستیک تا حدودی ناملموس است وقابل مشاهده نیست . در این مقاله می کوشیم جستجویی در تاریخچه زبانشناسی آکوستیک انجام دهیم و پیشگامان این حوزه را معرفی کنیم و روند پیشرفت این زیر رشته آواشناسی را مورد بررسی قرار دهیم .ولی بررسی تاریخچه زبانشناسی آکوستیک بدون بررسی تاریخچه آواشناسی ممکن نیست .زیرا همان طور که گفتیم ،آکوستیک زیر شاخه ای از آواشناسی است و بررسی تاریخچه زیر مجموعه بدون شناخت تاریخچه مجموعه ممکن نمی باشد .هم چنین ابتدا آواشناسی شناخته شده است و در طی مراحل بررسی آواشناسی بوده که آواشناسی آکوستیک شکل گرفته است .بنابراین در فصل دو این مقاله به بیان تاریخچه ای از آواشناسی می پردازیم ودر ادامه ،پیشگامان آواشناسی آکوستیک و روند رشد این رشته را مورد بررسی قرار می دهیم.
2-تاریــخــچه آواشـــناســی آواشناسی از کلمه یونانیήνωφ به معنای "صدا"گرفته شده است .همان طور که در بخش پیش بیان شد ،آواشناسی مطالعه صداهای گفتار است که شامل آواشناسی تولیدی ،آواشناسی آکوستیک و آواشناسی شنیداری می شود .آواشناسی تولیدی به این مساله می پردازد که چگونه صداهای گفتار تولید می شوند و اینکه چگونه صداهای صوت را باید طبقه بندی کرده و آوانگاری کنیم .آواشناسی آکوستیک به مطالعه مشخصات آکوستیکی صداهای گفتار می پردازد و آواشناسی شنیداری به این می پردازد که چگونه صداهای گفتار دریافت و درک می شوند . می توانیم تاریخچه آواشناسی را به چهار دوره زمانی تقسیم کنیم :دوره اول ،دوره باستان است .دوره دوم فاصله بین سالهای 1770تا1920را در بر می گیرد .دوره سوم از سال 1920تا سال 1950 و دوره چهارم از بعد از سال 1950تا کنون را در بر می گیرد .در دودوره آخر بیشتر تحولات و نوآوریها در زمینه آواشناسی آکوستیک بوده است که در این بخش به دودوره اول می پردازیم وبحث در باره آواشناسی آکوستیک را به فصل آینده موکول می کنیم . در دوران باستان ،دیدگاه های عمده در مورد آواشناسی به زبان شناسان هندی سال های 150 تا 800قبل از میلاد بر می گردد .آنها ،مفاهیم جایگاه و شیوه تولید را کشف کردند وروی مکانیسم چاکنایی صدا کار کردند و مفهوم همگون سازی را درک نمودند(دانیل جورافسکی و جیمز اچ مارتین ،2007 ). .پانی نی در سال 400 قبل از میلاد در دستور زبان خود در مورد تولید صوت بررسی هایی انجام داده بود .زیرا نمی خواست تلفظ کلمات تشریفاتی باستان با گذر زمان تغییر کند .محققان هندی فهم بالا وکاملی از مکانیزم گفتار ،شامل اعضای گفتار و فرایندهای تولیدی داشتند .به عنوان مثال کلمات breath و voice بر این اساس تشخیص داده می شدند که در یکی از آنها دهانه حنجره باز است و در دیگری نیست .علم اروپایی تا 2000 سال بعد از آن یعنی تا قرن 19 نتوانست به آواشناسی هندی برسد .یونانی ها فقط دانشی ابتدایی از آواشناسی داشتند مثلا در زمان افلاطون آنها فقط صامت را از مصوت وانسدادی را از پیوسته تشخیص می دادند (دانیل جورافسکی و جیمز اچ مارتین ،2007 ).عناصر صدا توسط افلاطون به سه دسته تقسیم شده بودند :1-"طنین ها " :واکه ها 2-"صداها" :صامت های بسته و 3-"میانی ها" : [l-m-n-r-s-dz-k-ps ] رواقیون نیز نظریاتی را که در مورد هجا بیان شده بود را گسترش دادند و از بست آوایی ایجاد شده روی بعضی از کلمات آگاه بودند(همان).در چین باستان نیز به آواشناسی تاحدودی توجه شده بود .در چین ،تلفظ یک حرف با توجه به دومشخصه بیان می شد :1-با ترکیب صدای آغازین اولین کارکتر و صدای پایانی دومین کارکترو 2-با دسته بندی تن ها (آهنگ ها ) . در فاصله بین سالهای 1770 تا 1920 ابزارهایی ابتدایی در زمینه صوت ایجاد و اختراع شد .از آن جمله طنین دهنده ای بود که توسطکریستسن گوت لیب کرات زشتین (1795-1723) اختراع شده بود.این ماشین اولین ماشینی بود که واکه ها را تولید می کرد (همان).(ضمیمه در صفحه13 تصویر 1 ) دیگر اختراع این دوره ماشین سخنگو بود که توسط وولفگانگ ون کمپلن (1795-1723 ) ابداع شده بود .این دستگاه ،اولین دستگاهی بود که کلمات و جملات کوتاه را تولید می کرد(همان) .(ضمیمه در صفحه 13 تصاویر 2 و 3 ) پرداختن به دوره های بعد را که مربوط به عرصه آواشناسی آکوستیک است را به فصل بعد موکول می کنیم و قبل از آن دیگر نامداران این عرصه را که تاثیرات چشمگیری بر روند رشد این علم گذاشتند را به اختصار معرفی می کنیم . شایسته است از محققی ناشناس نام ببریم که تاثیرزیادی بر روند آواشناسی گذاشت .او در قرن 20 از مفهوم واج استفاده کرد و سیستم نوشتاری واجی برای زبان ایسلندی پیشنهاد کرد که شامل علامت هایی برای امتداد و خیشومی شدگی بود .اما نوشته های او تا سال 1818 چاپ نشد و حتی بعد از چاپ نیز در بیرون از اسکاندیناوی نا شناس ماند(دانیل جورافسکی و جیمز اچ مارتین ،2007 ) . اولین آواشناس جهان مدرن دن جی متیاس بود که نویسنده کتاب"دو لتری" در سال 1586 می باشد ریاضیدان انگلیسی جان والیز (1703-1616 ) که در باره ناشنوایان تحقیق کرده بود ،اولین کسی بود که در سال 1653 واکه ها را بر اساس جایگاه تولیدشان طبقه بندی کرد .مثلث واکه ای در سال 1781 توسط سی اف هل وگ آلمانی ابداع شد .از دیگر پیشگامان آواشناسی مدرن هنری سوئیت بود .او در کتابش با نام "دستنوشته ای بر آواشناسی"(1877 )بیان کرد که واج چیست.این کتاب تاثیر زیادی در توسعه آواشناسی در بریتانیا و دیگر نقاط داشت .او هم چنین برای آوانگاری الفبایی تدوین کرد و بین آوانگاری جزئی و کلی تفاوت قائل شد و عقایدی را پیشنهاد کرد که بعدها در IPA مورد استفاده قرار گرفت .حتی گفته شده است که سوئیت بهترین آواشناس زمان خودش بوده است .او اولین کسی بود که زبان را برای اهداف آواشناسی به صورت علمی ضبط کرد و توصیف تولید زبان را پیشرفت داد .وی اگرچه شهرت زیادی نداشت ولی نظرات جالبی ارائه می کرد.اواعتقاد داشت که آواشناسی اساس لازم برای تمام مطالعات زبانی را فراهم می آورد.وی هم چنین عقیده داشت که آواشناسی دیگر با خواندن محض آموخته نمی شود مثل موسیقی .او آثار و نظریاتی ارائه کرد که هنری هیگینز از آن بهره ها برد و نظریاتش را جرج برنارد شاو بعد ازوی به عنوان مدلی برای خود قرار داد . واج اولین بار توسط محقق هلندی بودوین دو کورته نای که فرضیاتش را در سال 1894 چاپ کرد ،نامگذاری شد .البته در گسترش فرضیه واجها ،فردینان دو سوسور نیز دخیل بود.از دیگر پیشگامان این رشته دانیل جونز(1967-1881) است .او طرح آواشناسی زبان را در سال 1918 منتشر کرد و از واج در مفهوم رایج آن استفاده کرد .وی کسی بود که عبارت "واکه های اصلی " را ارتقاء داد و برای اینکه نشان بدهد آواها چگونه تولید می شوند ،از نموداری دو وجهی استفاده کرد.وی همچنین الفبایی جدید برای زبان های آفریقایی و هندی ابداع کرد . ریموند اچ استت سون (1950-1872) نیز از چهره های برجسته این رشته بود .اوکتاب " آواشناسی مکانیکی" را در سال 1928 منتشر کردو تئوری موتوری ریتم را ارتقاء داده و موضوعی را برای نیم قرن تحقیق در باره تولید حرکات مهارتی ایجاد کرد .وی گبیان کرد که آواشناسی بر اساس حرکات ابتدائا مربوط به ذات هجاها می شود .در آمریکا ،لئونارد بلومفیلد زبان شناس و ادوارد ساپیر که بوم شناس و زبان شناس بود ،به طور عمده به فرضیات آواشناسی پرداختند .زبان شناسی همچون رومان یاکوبسن آمریکایی –روسی و نوام چامسکی آمریکایی وموریس هال به جهانی های سیستم های واجی پرداختند .افراد برجسته دیگری نیز در این زمینه فعالیت های درخشانی انجام داده اند که در این مختصر ،مجال پرداختن به آنان نمی باشد.حال که اندکی با پیشگامان عرصه آواشناسی و تاریخچه این علم آشنا شدیم ،در بخش بعد ،به معرفی آواشناسی آکوستیک و بیان تاریخچه آن می پردازیم .
3-تاریــخـچــه آواشـناســی آکوســتیک "نشانه هایی از فیزیک و زبانشناسی که در باره امواج صداهای گفتار بحث می کند ".این تعریفی بود که از آواشناسی آکوستیک که درفرهنگ نامه رومان هوز بیان شده است .آواشناسی آکوستیک زیر مجموعه آواشناسی است که به جنبه های آکوستیکی صداهای گفتاری می پردازد .آواشناسی آکوستیک خصوصیاتی همچون دامنه دقیق موج ،طول آنها ،فرکانس پایه یا خصوصیات دیگر فرکانس امواج را بررسی می کند و به روابط این خصوصیات با دیگر شاخه های آواشناسی (مثل آواشناسی تولیدی یا شنیداری ) می پردازد.در بخش پیش دوره های تاریخی آواشناسی را بیان کردیم وگفتیم دو دوره آخر مربوط به پیشرفت در زمینه آواشناسی آکوستیک است .در این فصل به بررسی این دوره ها می پردازیم . از چهره های درخشان در آوا شناسی آکوستیک،هرمان هلم هولتز می باشد .این فیزیکدان آلمانی در سال 1863 کتاب "آهنگ به عنوان اساس فیزیولوژیک تئوری موسیقی"را به رشته تحریر در آورد .او با نوشتن این کتاب بود که مطالعه آواشناسی آکوستیک را به طور رسمی آغاز کرد .ابه جین پیرروزولوت (1924-1846 ) فرانسوی نیز پیشگام آواشناسی تجربی بود و در عرصه آکوستیک نیز فعالیت هایی انجام داده بود . در فاصله سالهای 1920 تا 1950 از ابزارهای الکتریکی و اشعه x در آواشناسی استفاده شد.یکی از این ابزار فونودیک بود که توسط دیتون کلارنس میلر (1941-1886 ) ابداع شد .این وسیله ،وسیله ای برای عکس گرفتن از امواج صوتی بود .(ضمیمه در صفحه 12 ) از دیگر ابداعات این دوره ،"نوشتار کلام " بود که شامل سیستمی بود که توسط الکساندر ملویل بل(1905-1819 ) (پدر الکساندر گراهام بل )ابداع شد این اولین سیستم یادداشت برداری از صداهای گفتار بود که مستقل از زبان یا لهجه خاص بود .(ضمیمه در صفحه 15 ) در همان زمان بودکه فرضیه ای نیز مطرح شد به نام فرضیه آکوستیکی تولید صوت .این فرضیه شامل تئوری هماهنگ و تئوری بی هماهنگ می شد.تئوری هماهنگ توسط ویت استون و هلم هولتز مطرح گشت .بر اساس این فرضیه ،تار های صوتی با استفاده از هماهنگ پایه و دیگر هماهنگ ها ،موجی مرکب می سازند .فرکانس های تشکیل دهنده از چندین فرکانس پایه تشکیل شده اند .وقتی این امواج از گلو ،دهان و حفره بینی می گذرند ،فرکانس هایی که نزدیک به فرکانس های بازخوان های این حفره ها هستند تقویت شده و در هوا منتشر می شوند .این نواحی تقویت کننده فرکانس ،کیفیت صدا را مشخص می کنند .تئوری بی هماهنگ که توسط ویلیز و هرمان و اسکریپچر بیان شده بودمی گوید که تارهای صوتی فقط به عنوان عاملی برای تحریک فرکانس های گذرا که مشخصه حفره دهان هستند ،عمل می کنند .جریان هوایی که از حنجره می آید ،هوای این حفره را به ارتعاش در می آورد .این ارتعاش سریع از بین می رود تا وقتی که توسط جریان هوایی دیگر از سر گرفته شود .این جریانات هوا الزاما پشت سر هم نیستند .اگرچه این دو نظریه در ظاهر متفاوت نشان می دهند ولی هر دو نظریه این را بیان می کنند که برای مشخص کردن کیفیت صوت ،فرکانس باز خوانهای حفره دهان مهم هستند.از دیگر ابزارهای ابداع شده و مهم در این زمان که بیشتر در خدمت آواشناسی آکوستیک بودند ترکیب کننده های صوتی می باشند که وودر یکی از آنهاست .وودر که توسط دودلی در سال 1939 ابداع شد ،اولین ترکیب کننده صداست که در زمان خود،توجه بسیاری را به خود جلب کرد. (ضمیمه در صفحه 14 ).الگوی ضبط صوت کوپر در سال 1950 نیز اولین ترکیب کننده صوتی بود که در خدمت تشخیص صوت بود و مثل مورد قبل فقط جنبه سرگرمی نداشت .(ضمیمه در صفحه 18 ). همان طور که گفتیم ،دیگاه های آکوستیک در باره آواشناسی در اواخر 1950 یا اوایل 1960 توسعه یافت ولی تعداد کمی از آنها تکنیک هایی مثل اسپکتوگراف یا دید گاه های تئوریک مثل فرضیه کار کردن با فیلتر منبع و مطالب دیگری را که ما بین آواشناسی تولیدی و آکوستیک است را شامل می شود .در سال 1952 ،فاصله فرمانت واکه توسط پترسون و بارنی مطرح شد . از سال 1950 تا کنون ،که چهارمین برهه در تقسیم بندی ارائه شده در ابتدای مقاله است ،بیشتر به آواشناسی آکوستیک مربوط می شود که در این زمان ،بیشتر به آواشناسی با استفاده از کامپیوتر،فراصوت و MRI پرداخته شده است .مطالعه آواشناسی آکوستیک در اواخر قرن 19 با اختراع فونوگراف ادیسون پیشرفت پیدا کرد(ضمیمه در صفحه16 ) .فونوگراف دستگاهی است که اجازه می دهد سیگنال های صوتی ضبط شده و سپس تجزیه شود .با پخش کردن مجدد همان سیگنال صدا از طریق فونوگراف برای چندین بار و فیلتر کردن آن در هر مرتبه با یک فیلتر عبور دهنده باند ،اسپکتوگراف ایجاد می شود .اسپکتوگراف صوتی توسط ال وای لیسی –کو اینگ و دان در سال 1955 ابداع شد و اولین وسیله ای بود که نمایش آنی از سپکتوگراف سخن نشان می داد .(ضمیمه در صفحه 17 ) مقالاتی که توسط لودیمار هرمان در آرشیو پی فلوگر در دو دهه آخر قرن 19 چاپ شد ،ویژگی های طیفی واکه ها و صامت ها را با استفاده از فونوگراف ادیسون بررسی کرد و در همین مقالات بود که واژه فورمانت برای اولین بار معرفی شد .هم چنین ،هرمان برای تشخیص فرضیه های ویلی و ویت استون در باره تولید واکه ،واکه های ضبط شده فونوگراف ادیسون را با سرعت های مختلف ضبط کرد .با توسعه صنعت تلفن ،پیشرفت های بیشتری در آواشناسی آکوستیک شکل گرفت .در طی جنگ جهانی دوم ،کار در لابراتوار های تلفن بل مطالعه منظم ویژگی های طیفی اصوات زمانمند و غیر زمانمند بازخوان های حفره دهان و فورمانت های آواها و کیفیت صدا و ... را آسانتر کرد .وقتی مشخص شد که آکوستیک کلامی باید به طور مشابه به مدار های الکتریکی مدلبندی شود ،باعث فراتر رفتن آواشناسی آکوستیک شد . لورد ری لی از اولین کسانی بود که به این نتیجه رسید که فرضیه الکتریکی نوین می تواند در آکوستیک استفاده شود اما از سال 1941 به بعد بود که مدل مدار به طور اساسی در کتابی ازچیبا و کاجی یاما به نام :"واکه:اساس و ساختمان آن "استفاده شد .در سال 1952 ،یاکوبسن ،فانت و هال کتاب "مقدمات تجزیه سخن" را نوشتند که این کتاب گامی موثر در وصل کردن آواشناسی آکوستیک به فرضیه آواشناسی بود .این کتاب با کتاب "تئوری آکوستیک تولید صوت " از فانت در سال 1960 دنبال شد که اساس تئوریک تحقیقات آکوستیکی آکادمی و صنعتی بود (خود فانت نیز در صنعت تلفن دخیل بود ).از دیگر پایه گذاران مهم این حوزه پتر لده فوگد-اسامو فوجی مورا و کنت ان استوان بودند .همان طور که در ابتدا نیز بیان کردیم ،آواشناسی آکوستیک ،امروزه توجه بسیاری از زبان شناسان و غیر زبان شناسان را به خود جلب کرده و در حال پیشرفت می باشد.حال که با پیشگامان این حوزه و شرح مختصری از فعالیت ها و ابزاز مورد استفاده در این شاخه آشنا شدیم ،در بخش بعد به نتیجه گیری کلی از این بحث می پردازیم .
4-بحث و نــــــتیجــه گیری آواشناسی مطالعه صداهای گفتار است که به سه بخش آواشناسی تولیدی ،آواشناسی آکوستیک و آواشناسی شنیداری تقسیم می شود .آواشناسی تاریخچه ای بس کهن دارد که از 2500 سال پیش و توسط پانی نی اساس آن چیده شده است .از زیر مجموعه های آواشناسی ،آواشناسی آکوستیک است که کمتر در مورد آن بحث شده است اگرچه در زمینه آن کارهای فراوانی توسط زبانشناسان و غیر زبانشناسان صورت گرفته است .آواشناسی آکوستیک به بررسی مختصات فیزیکی امواج گفتار به عنوان بازده بازخوان می پردازد .حرکات اندام های صوتی تولید امواج می کند که توسط هوا به گوش شنونده منتقل می شود .به نظر می رسد به این دلیل کمتر به این شاخه از آواشناسی پرداخته شده که کمتر ملموس می باشد .از جدیدترین و رایج ترین ابزارها برای ملموس تر کردن و قابل رویت کردن امواج صوتی ،اسپکتوگرافها هستند .از آنجایی که آواها در طول زمان تغییر می کنند ،برای رویت آنها از اسپکتوگراف (طیف نگار )استفاده می شود .از آنجایی که طیف نگار مولفه های فرکانس امواج را در یک برهه زمانی نشان می دهد ،وسیله ای است برای قابل رویت کردن اینکه چطور فرکانس های مختلفی که امواج را می سازند در طول زمان تغییر می کنند .محور طیف نگار محوری سه بعدی است که امواج را بر اساس زمان ،فرکانس و دامنه نوسان قابل رویت می کند .بنابراین دریافتیم که آواشناسی آکوستیک از شاخه هایی است که تاریخی کهن دارد که امروزه تا حد زیادی قابل لمس و رویت شده است و پیشرفت های چشم گیری نیز کرده است.
کــتابــــنامــــه Jurafsky,Daniel/James H.Martin(2007),"Speech and Language processing",available at :http://www.waisman.wisc.edu/phonology/ALL_pubs/speech.pdf. http://www.history,phonetics.encyclopedia.html. Last retrieved at :2006 http://www.ling.upenn.edu/courses/fall_2006/ling520/lectures/lecture1.pdf. Last retrieved at :2006. http://www.phonetics,acousticphonetics-wikipedia.html. Last retrieved at :2007.
آشنایی با استادان زبانشناسی(2)
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم مرداد 1387 ساعت 12:21 شماره پست: 17
دکتر یدالله ثمره
خلاصه : دکتر یدالله ثمره در سال 1311 در شهر کرمان بدنیا آمد. ایشان دارای مدرک دکتری رشته زبانشناسی از دانشگاه لندن-انگلستان در سال 1348 است. وی استاد بازنشسته دانشگاه تهران ، و هم اکنون عضو هیئت علمی و استاد دانشکده زبانها و ادبیات دانشگاه آزاد اسلامی می باشد. گروه : علوم انسانی
زندگینامه و فعالیتهای دکتر ثمره را در ادامه مطلب بخوانید.
خلاصه : دکتر یدالله ثمره در سال 1311 در شهر کرمان بدنیا آمد. ایشان دارای مدرک دکتری رشته زبانشناسی از دانشگاه لندن-انگلستان در سال 1348 است. وی استاد بازنشسته دانشگاه تهران ، و هم اکنون عضو هیئت علمی و استاد دانشکده زبانها و ادبیات دانشگاه آزاد اسلامی می باشد. گروه : علوم انسانی رشته : زبان شناسی عمومی والدین و انساب : پدر یدالله ثمره ،عنایت الله ثمره نام دارد. خاطرات کودکی : یدالله ثمره در یک خانواده فرهنگى متولد شد و دوره دبستان را تحت نظر پدر و مادرش در دبستان بدر سیرجان تحصیل کرده است.او مى گوید:" پدر و مادرم، هردو ، معلم بودند و من تحصیلات اولیه ام را در خانواده پیش پدر ومادر شروع کردم و سپس در مدرسه این دونفر ،تحصیلات ابتدایى را به پایان رساندم. پدرم مدیر مدرسه بود و مادرم هم معلم همان مدرسه. بنابراین، اولین معلمان من پدر و مادرم بودند. قبل از اینکه به مدرسه بروم، پدرم قرآن و مقدارى تعلیمات مذهبى به من آموخت. من شش سال ابتدایى را در مدرسه پدرم به پایان رساندم. مدتى از دوره تحصیلات ابتدایى را در کرمان گذراندم و بعد از انتقال پدرم به یکى از مدارس سیرجان ،که به مدیریت آن مدرسه رسید، من هم به انجا نقل مکان کرده و تا ششم ابتدایى را در آن مدرسه بودم." اوضاع اجتماعی و شرایط زندگی : یدالله ثمره در یک خانواده فرهنگی در شهر کرمان به دنیا آمد. تحصیلات رسمی و حرفه ای : یدالله ثمره پس اتمام تحصیلات ابتدایی ،تحصیلات متوسطه اش را در دانشسراى مقدماتى کرمان به پایان رساند و در مهرماه ۱۳۲۹ به عنوان آموزگار پایه یک به خدمت وزارت فرهنگ آن زمان درمى آید. یکى دو سال بعد ، دیپلم کامل متوسطه در رشته ادبى را اخذ و چندسالى در وزارت فرهنگ کرمان تدریس کرد. او در سال ۱۳۳۶ به تهران آمد و در کنکور دانشگاه تهران در سه رشته ادبیات فارسى، باستان شناسى و حقوق شرکت کرد و در هر سه رشته قبول شد و از بین آنها ادبیات فارسى را بر گزید. در سال ۱۳۳۹ با رتبه اول ، از دانشکده ادبیات لیسانس ادبیات فارسى گرفته و بلافاصله وارد دوره دکتراى ادبیات فارسى مى شود و حدود دو سال ونیم در این دوره تحصیل کرد. استاد در اواسط سال ،۱۳۴۱ از طرف دولت ایران بورس تحصیلى شاگرد اولى دریافت کرد و برای تکمل معلوماتش به انگلستان عزیمت کرد و در دانشگاه لندن به تحصیل زبان شناسى پرداخت و در سال ۱۳۴۷ با درجه دکترا از دانشگاه لندن فارغ التحصیل شد. خاطرات و وقایع تحصیل : یدالله ثمره در خصوص انگیزه اش از انتخاب زبان شناسى آن هم در سالهایى که در نظام آموزش عالى چیزى به این عنوان اصلاً وجود نداشت مى گوید: «ما در دوره لیسانس دو یا سه درس با محتواى زبان شناختى داشتیم. چند تا از این درسها به زبان شناسى و زبان هاى باستانى مثل پهلوى ، فارسى باستان و اوستا و نیز ساختمان این زبانها مربوط مى شد. یکى دو درس هم به زبان شناسى نوین مربوط مى شد، مثل تاریخ زبان و دستور زبان و غیره که اینها جزو دروس ادبیات بود و با عنوان رشته زبان شناسى تدریس نمى شد. استادان این دروس هم بعضى مانند مرحوم پورداود و مرحوم صادق کیا، زبان هاى باستانى را درس مى دادند و بعضى مثل مرحوم خانلرى و مرحوم مقدم مطالبى به اسم زبان شناسى جدید تدریس مى کردند. البته چیزهایى که آنها درس مى دادند با این زبان شناسى که امروز مى شناسیم تا حدودى فرق داشت و آمیزه اى بود از زبان شناسى باستانى و جدید... یادم هست وقتى که از استادهایم خداحافظى مى کردم که بروم خارج ، بعضى ها به من سفارش مى کردند که زبان شناسى بخوانم. از میان این افراد، به خصوص باید از دکتر مقدم ، خانلرى و کیا یادکنم که مرا خیلى تشویق مى کردند. آنها معتقد بودند چون ما متخصص زبان شناسى نداریم و این رشته در آینده مطمئناً در ایران تأسیس خواهد شد براى تدریس آن به متخصص و مدرس نیاز داریم. این بود که وقتى به انگلیس رفتم، تا حدودى با زبان شناسى آشنایى داشتم.» دکتر ثمره درباره خاطراتش از لندن و تحصیل در آنجا چنین مى گوید: «یادم هست که وقتى وارد دانشگاه شدم، تا مدتى، حداقل شش ماه، همه چیز برایم سیر و سیاحت بود و تازگى داشت چون با آن سیستم دانشگاهى کاملاً بیگانه بودم. از رفتار استادها گرفته تا طرز حرف زدن آنها با دانشجو، طرز رفتارشان، معاشرت شان با دانشجوها، تجهیزات کتابخانه ها، آزمایشگاهها و امثال اینها همگى برایم تازگى داشت.» فعالیتهای ضمن تحصیل : یدالله ثمره بین سالهاى ۳۸ تا ۳۹ حرف «هـ» لغتنامه دهخدا را نوشته و همکارى هایى هم در تألیف فرهنگ معین داشته است. استادان و مربیان : یدالله ثمره در دوران تحصیلات دانشگاهی در ایران از محضر اساتیدی چون بدیعالزمان فروزانفر، دکتر محمد معین، جلالالدین همایی، محمد تقی مدرس رضوی، ابراهیم پورداوود، عبدالحمید فروزانی، دکتر محمد خوانساری، دکتر ذبیحالله صفا ،استادخانلری،دکتر مقدم و دکتر صادق کیا کسب فیض کرد و از اساتید دوران تحصیل وی در دانشگاه لندن، میتوان از: جی.دی.اوگانور، ا.سی.گیمسون، آر. اچ. روبینز و هالیدی نام برد. وقایع میانسالی : یدالله ثمره در سال۱۳۴۷ به عضو یت هیأت علمى دانشگاه تهران درآمد و در سالهاى ،۱۳۵۰ ۱۳۶۰ و ۱۳۶۹ به ترتیب به درجه استادیار، دانشیار و استاد نایل گشت. یکى از زمینه هاى مورد علاقه ثمره آموزش زبان فارسى به خارجیان است و در این زمینه هم خیلى کار کرده است. مشاغل و سمتهای مورد تصدی : مشاغلی که ید الله ثمره به عهده داشته اند عبارتند از : کارشناس برنامه ریزی آموزشی دروزارت علوم و آموزش عالی ریاست انجمن زبانشناسی ایران عضویت در هیأت علمى دانشگاه تهران از سال ۱۳۴۷ استادیار، دانشیار و استاد دانشگاه تهران طى سالهاى ۱۳۶۹ - ۱۳۵۰ مدیر گروه زبان شناسى دانشکده ادبیات دانشگاه تهران طی سالهای ۷۵ - ۱۳۷۰ مدیر پژوهشگاه گویش شناسى فرهنگستان زبان و ادب فارسى طی سالهای ۵۴ - ۱۳۵۱ مدیر گروه علوم انسانى انستیتو علوم بیمارستانى طی سالهای ۵۷ - ۱۳۵۲ عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی عضو دائمى انجمن آواشناسى بین المللى IPA همکاری با موسسات و مراکزی تحقیقاتی : فرهنگستان دوم بمدت 4 سال ،مرکز تحقیقات الکترونیک دانشگاه صنعتی شریف بمدت یک سال ، موسسه دانش پژوهش ایران بمدت یک سال،وزارت جهاد کشاورزی مرکز تحقیقات روستاییبمدت سه سال،وزارت آموزش و پرورش دفتر تهیه و تدوین کتب درسی و آموزشی بمدت سه سال ،بنیاد ایرانشناسی بمدت یک سال ،فرهنگستان زیان و ادب فارسی بمدت هشت سال فعالیتهای آموزشی : ید الله ثمره بعنوان دبیر دبیرستانهای ایران ازسال 1329تا 1342 فعالیت داشته است و بعنوان استاد یار، تدریس در دانشگاههای تهران ،تربیت معلم ، امام خمینی قزوین و انستیتو علوم بیمارستانی تهران ازسال 1347 تا 1377 را عهده دار بوده اند. وی همچنین درسال 1377 بعنوان استاد در دانشگاه آزاد اسلامی و دانشگاه لندن به تدریس زبان شناسی اشتغال داشته است . مراکزی که فرد از بانیان آن به شمار می آید : یدالله ثمره یکى از مؤسسین اصلى آزمایشگاه زبان دانشکده ادبیات دانشگاه تهران می باشد. سایر فعالیتها و برنامه های روزمره : یدالله ثمره در نخستین کنگره تحقیقات ایرانی ، سومین و چهارمین کنگره تحقیقات ایرانی ، سمینارزبانشناسی ، سمینار جهانی ISO و همایش ایرانشناسی بنیاد ایرانشناسی شرکت کرده است . همچنین با فرهنگستان علوم بخش گردآوری گویشهای ایران، از سال 1350تا1354 و در مرکز تحقیقات الکترونیک دانشگاه صنعتی شریف و درموسسه توسعه دانش و پژوهش ایران و دروزارت جهاد کشاورزی، مرکزتحقیقات روستایی، در وزارت آموزش و پرورش، دفتر تهیه و تدوین کتب درسی وآموزش فارسی به خارجیان،نیز فرهنگستان زبان وادب فارسی فعالیت داشته است . شاگردان : یدالله ثمره در باره دانش آموختگان و دانشجویان تحت تعلیم خود چنین مى گوید: «الآن ۹۰درصد افرادى که در دانشگاههاى مختلف زبان شناسى درس مى دهند، یا پرورش یافتگان داخل هستند یا لااقل فوق لیسانس خود را در اینجا گرفته اند و براى گرفتن دکترا به خارج رفته اند. مثلاً دکتر سیمین کریمى فوق لیسانس خود را همین جا گرفت. دکترایش را همین جا تا حد رساله گرفت و بعد رفت خارج و رساله اش را در آنجا نوشت و دکترایش را از آنجا گرفت و حالا هم در دانشگاههاى آمریکا درس مى دهد.» و البته شاگردان دیگرى چون دکتر حسن پوراقدم که مشغول تدریس در آمریکاست، یا چند نفر دیگر از دانشجویانش که حالا در دانشگاههاى انگلیس تدریس مى کنند ثمره سالها تلاش و کوشش یدالله ثمره می باشد. همفکران فرد : یدالله ثمره با دکتر باطنى و دکتر میلانیان همفکری نزدیکی دارد. آرا و گرایشهای خاص : یدالله ثمره درباره زبان شناسى مى گوید: «زبان شناسى از ابتداى پیدایش تا امروز در مسیر رشد بوده است. زبان شناسى فارسى در مسیر تکامل بوده است. به طور کلى اولین هدف زبان شناسى در ایران این بودکه به زبان فارسى و زبان شناسى زبان فارسى خدمت کند. در این راهکارهاى زیادى صورت گرفته و مقالات و کتابهاى نسبتاً قابل توجهى نوشته شده است.» جوائز و نشانها : - دریافت لوح تقدیر از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برای ترجمه کتاب " زبانهای خاموش" در دوره پنجم کتاب سال جمهوری اسلامی ایران - تندیس سخن ،دانشگاه علامه طباطبائی در سال 1383 - مدال زرین دانشگاه تهران-تهران در سال 1385 بمناسبت تجلیل و قدردانی از خدمات علمی. چگونگی عرضه آثار : از یداله ثمره تعداد زیادی مقالۀ تحقیقی و فرهنگی و زبانشناسی در نشریات مختلف مانند: نشریۀ دانشکدة ادبیات، نشریه کنگره ایرانشناسی، مجله وحید، مجله رودکی و غیره به چاپ رسیده است. - تعداد مقالات منتشر شده در مجلات علمی :17 مقاله - شرکت در مجامع علمی : 7 مورد
-------------------------------------------------------------------------------- آثار : 1 A Course In Colloquial Farsi ویژگی اثر : انتشارات دانشگاه تهران،1977 2 The Arrangement Of Segmental PhinemesIn Farsi ویژگی اثر : انتشارات دانشگاه تهران، شماره 1577 3 The verb system In Zeynabadi Dari ویژگی اثر : این مقاله در مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در سال1357 به چاپ رسیده است 4 آرایش واکه ای واژه های ویژگی اثر : این مقاله درمجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران درسال 1354 به چاپ رسیده است 5 آموزش زبان فارسی ویژگی اثر : آزفا 1 ،وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ، سال 1366 . این کتاب یک دوره 5 جلدی است که به زبان فارسی و انگلیسی نوشته شده و تاکنون به 16 زبان ترجمه شده است 6 آموزش زبان فارسی ویژگی اثر : آزفا ، وزارت و فرهنگ و ارشاد اسلامی ، سال 1367 7 آموزش زبان فارسی ویژگی اثر : این کتاب درآزفا و تحت وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی درسالهای 69ـ 1367به چاپ رسیده است. 8 آواشناسی زبان فارسی ،آواها و ساخت آوائی هجا ویژگی اثر : مرکز نشر دانشگاهی، سال1364 9 پاره ای ویژگیهای دستوری دری ویژگی اثر : این مقاله درمجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران درسال 1356 به چاپ رسیده است 10 تحلیل ساختاری فعل در گویش گیلکی کلاردشت ویژگی اثر : این مقاله درمجله دانشکده ادبیا ت دانشگاه تهرا ن در سال 1367 به چاپ رسیده است 11 تحلیل سبکی حافظ و معرفی غزلی تازه منسوب به او ویژگی اثر : این مقاله درچهارمین کنگره تحقیقات ایرانی درسال1354 به چاپ رسیده است 12 تحلیلی بررده شناسی زبان ، ویژگیهای رده شناختی زبان فارسی ویژگی اثر : این مقاله در مجله زبان شناسی درسال 1369 به چاپ رسیده است 13 تهیه و تدوین بخشی ازحرف «ه»لغت نامه دهخدا ویژگی اثر : مجلدات 75تا 104 14 دریای خلیج فارس درصوره الارض ابن حوقل ویژگی اثر : این مقاله در مجله دانشکده ادبیات دردانشگاه تهران درسال1368 به چاپ رسیده است 15 دریچه ای به زبان فارسی ویژگی اثر : انتشارات المهدی، سال 1373 16 راهنمای تدریس زبان فارسی ویژگی اثر : این کتاب درآزفا و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی درسال 1369 به چاپ رسیده است.(این کتاب تاکنون به زبانهاى فرانسه، آلمانى، روسى، اسپانیایى، ترکى استانبولى، هندى و... ترجمه شده است) 17 راهنمای زبان فارسی ویژگی اثر : انتشارات المهدی ، سال 1374-این دو کتاب که برای دانشگاههای قزاقستان ،تاجیکستان و ازبکستان نوشته شده توسط مرحوم پروفسور رستم اوف به زبان قزاقی و خط سیریلیک برگزیده شده است. 18 زبانهای خاموش ویژگی اثر : ترجمه، باهمکاری دکتر بدر الزمان قریب ، پژوهشگاه علوم انسانی ، سال 1365- این کتاب، برگزیده کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در 1366 از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد برگزیده شد ، 19 ساختمان فونولوژیکی درفارسی ویژگی اثر : این مقاله در نخستین کنگره تحقیقات ایرانی در دانشگاه تهران درسال1350 چاپ شده است 20 ساختمان واجی «وند » درفارسی ویژگی اثر : این مقاله در مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در سال 1351 به چاپ رسیده است 21 شناخت نظامآوایی زبان ویژگی اثر : (ترجمه)، فرهنگ معاصر. (زیر چاپ) . 22 طرح آوایی واژه هایی دو هجایی درفارسی ویژگی اثر : این مقاله درسومین کنگره تحقییقات ایرانی دربنیاد فرهنگ ایران درسال 1352 به چاپ رسیده است 23 طرح حرف نویسی و واج نویسی زبان فارسی ویژگی اثر : این مقاله در سمینار جهانی ( Internation Standadization Organization )درلندن در آوریل 1997 به چاپ رسیده است 24 نظام آوایی زبان ویژگی اثر : نظریه و تحلیل ، فرهنگ معاصر ، سال 1368 25 همکاری در تهیه و تدوین فرهنگ فارسی ویژگی اثر : این کتاب تالیف محمدمعین است .
-------------------------------------------------------------------------------- منابع : 1http://www.iran-newspaper.com/1384/840201/html/horizon.htm2www.ketabesal.ir3پرسشنامه تکمیل شده فرهیختگان توسط دکتر یدالله ثمره بنا به درخواست بنیاد ایرانشناسی- زمستان 1386
غلط املایی (مقاله علمی - پژوهشی)
+ نوشته شده در دوشنبه هفتم مرداد 1387 ساعت 20:57 شماره پست: 22
غلط املايي
نویسنده: عباس اقبال آشتیانی غير از مردم لاابالي و بي مبالات، هيچكس نيست كه پيش از خروج از خانه و قدم نهادن در كوچه لااقل روزي يك بار، خود را در آيينه نبيند و وضع سر و لباس و كفش و كلاه خود را تحت مراقبت نياورد، و نواقص و معايب و بينظميها و آشفتگيهاي هيئت ظاهر خويش را به شكلي ترميم و اصلاح ننمايد. چرا؟....
بر ادامه مطلب کلیک کنید
غلط املايي غير از مردم لاابالي و بي مبالات، هيچكس نيست كه پيش از خروج از خانه و قدم نهادن در كوچه لااقل روزي يك بار، خود را در آيينه نبيند و وضع سر و لباس و كفش و كلاه خود را تحت مراقبت نياورد، و نواقص و معايب و بينظميها و آشفتگيهاي هيئت ظاهر خويش را به شكلي ترميم و اصلاح ننمايد. چرا؟ براي آنكه انسان، ذاتاً خودخواه است و خود را از هيچكس كمتر و پست تر نمي شمارد، و بر او بسي ناگوار است كه باهيئت و اندامي ناساز و شكل و ريختي منكر در مقابل ديگران جلوه كند و ديگران در ظاهر او عيب و نقصي قابل سرزنش و خرده گيري ببينند و بر او بخندند. اين توجه و دقت در فع عيوب ظاهري به هر نظر كه تعبير شود به شرط آنكه به حدّ خود آرايي و ظاهرسازي نرسد، ممدوح است چه براي مرد دردي بدتر از ان نيست كه مرودعيب جويي هر كس و ناكس قرار گيرد، و به علت عيبي كه رفع آن بسيار آسان بوده، انگشت نماي اين و آن واقع شود. اما تعجب در اينجاست كه غالب همين مردم كه براي رفع عيبجويي ديگران، درحفظ ظاهر گاهي از حد اعتدال نيز قدم فراتر مي گذارند، هر روز در گفته و نوشته خود، مرتكب هزار غلط انشائي و املائي مي شوند و متوجه نيستند كه به علت تقرير و تحرير نادرست و بي اندام، تا چه حد مورد طعنه و مضحكه خاص و عامند و چون تأثر و تألّمي هم از اين بابت ندارند بهيچوجه در صدد رفع اين عيب بزرگ نيز بر نمي آيند. ممكن است كه انشاء كسي سست و نارسا و مبهم و دور از قواعد فصاحت و بلاغت باشد اگر چه رفع اين عيوب نيز تا حدي به مدد تتبع آثار بزرگان ادب و ممارست درخواندن و به حفظ سپردن گفتههاي فصيح و بليغ فراهم مي آيد. ليكن چون نويسندگي هم مانند شعر تا حدي موقوف به استعداد ذاتي و طبع خدادادي است، باز مي توان صاحب چنين نوشته اي را معذور داشت و از او چيزي را كه خدا به او نداده است، و تدارك آن به اكتساب مقدور نبوده، نخواست. اما غلط املائي چنين نيست، اصلاح ان بكلي به دست خود انسان است و در مرحله چيز نويسي، اتقاقاً از هر كار ديگر آسانتر است. ذوق، تنها آن نيست كه انسان فريفته و دلداده هر منظره زيبا و هر هيئت موزون و هر آهنگ دلنواز شود، بلكه يك درجه از ذوق سليم هم است كه انسان طبعاً از هر منظره زشت و هر هيئت ناموزون و هر آهنگ ناساز، تنفر و اشمئزاز حاصل كند و آنها را با اكراه و ناخوشي تلقي نمايد، تا طبعش به پستي و زشتي نگرايد و هميشه جوياي زيبايي و رسايي و درستي باشد. كساني كه در نوشته هاي خود، استمراراً مرتكب اغلاط املائي ميشوند و به اين عيب بزرگ كه به دست ايشان پرداخته ميشود، پي نمي برند، علاوه برآنكه از آن درجه از ذوق كه مانع انسان از مرافقت با زشتي و نادرستي است محرومند، از درك ننگ و عار نيز بي نصيبند و آن همت را ندارند كه زشتي و نادرستي را كه در وجود ايشان هست و مسبب آن نيز خود آنانند و بخوبي مي توانند آن را رفع كنند، از ميان بردارند و صحيح و سالم چيز بنويسند. درممالك متمدنه دنيا، هر روزنامهاي را كه بخريد، اگر چه ممكن است كه مطالب آن سخيف و مهوع و خلاف حقيقت و بر ذوق ناگوار باشد، اما كمتر اتفاق مي افتد كه يك غلط املائي در آن ديده شود، و بقدري غلط املائي براي هر كس كه قلم به دست مي گيرد در اين ممالك ننگ است كه اغلاط املائي را كه ما در نوشته خواص اعضاي ادارات و پاره اي از رجال عالي مرتبه خود هر روز مي بينيم، ايشان ‹‹ غلط هاي زنان رختشوي ›› مي گويند، زيرا كه زنان رختشويند كه به علت بي سوادي تمام به اين شغل نسبه ً پست سر فرود آورده و در موقع برداشتن صورت جامههايي كه براي شستن ميگيرند، مرتكب اين قبيل اغلاط ميشوند. روزي به يكي از همين آقايان كه در نوشتن املاي كلمات بسيار بي مبالات است و اتقاقاً مايه و استعدادي طبيعي نيز براي نويسندگي دارد گفتم كه: املاي فلان كلمه و فلان كلمه غلط است. درجواب گفت كه: من مخصوصاً آنها را به اين اشكال نوشته ام و چون يقين دارم كه دنيا زير و زير نخواهدشد، در اين كار تعمّد كرده ام. من ديگر به او چيزي نگفتم چه مسلم مي دانستم كه اگر كسي املاي درست كلمه اي را كه همه در ضبط آن اتفاق كرده و اهل لغت آن را به همان وضع قرار داده اند، بداند محال است كه هيئت صحيح و متفق عليه را كه همه ميشناسند و معني آن را ميفهمند، و اگر هم نفهمند به مدد كتب لغت به معني آن پي خواهند بود، رها كند و بجاي آن از خود هيئتي جديد كه معروف و مفهوم هيچكس نيست، به كار برد و با اين حركت خود خواهانه، مفهوم مقاصدي را هم كه كلمات قراردادي براي بيان آنها وضع شده، بر ديگران مشكل يا محال كند. اين قبيل بيمزگيها، اگر هم به گفته آن رفيق، واقعاً عمد شمرده شود و ناشي از ناداني و عجز و بيهمتي در راه رفع عيب نباشد، اگر چه دنيا را زير و زبر نمي كند، ولي باز زشت و مضحك است و اگر كسي در تعقيب آن لجاج و اصرار بخرج دهد، هيچ چيز ديگر از آن جز خفت عقل و سبك مغزي فاعل آن برنخواهد آمد. قرار تمام مردم عادي و عاقل بر اين است كه كلاه را بر سر بگذارند و كفش را در پا كنند. اگر كسي پيدا شود كه به عقيده نادرست و گمان سست خود بخواهد خرق اجماع كند و برخلاف قرار عام برود و كلاه را در پا و كفش را برسر قرار دهد البته دنيا زير و زبر نمي شود، ليكن او با اين حركت، خود را مضحكه و مسخره عموم ميسازد، و همه بر سبكي عقل و اختلال حواس او اتفاق مي كنند. از اين گذشته اگر بنا شود كه هر كس به هواي نفس و تفنن شخصي در املاي لغات تصرف كند، چون هواي نفس و تفنن هر كس به شكل خاصي است، ديگر ميزاني براي تشخيص صحيح و سقيم براي كسي باقي نميماند و هرج و مرج غريبي پيش مي آيد كه هيچكس معني نوشته ديگري را نمي فهمد، و غرض اصلي از وضع خط و توقيفي قراردادن لغات كه تفهيم و تقاهم باشد، يكباره از دست مي رود. اگر چه غلط املائي براي هركس عيب است ليكن، هر قدر اهميت مقام شخص بيشتر و رتبه او درمقامات دنيايي بالاتر باشد، اين عيب نمايانتر و ننگ و رسوايي صاحب آن واضحتر ميشود. البته غلط املائي يك رختشوي را مردم معذورتر مي شمارند تا غلط املايي يك امير يا وزير را. بسا شده است كه بر اثر مشاهده يك چنين غلطي، تمام هيبت و شوكت وزير يا اميري برباد رفته است. وقتي در مجلس شمس الدين در گزيني وزير سلطان مسعود بن محمد بن ملكشاه سلجوقي، موقعي كه كمالالدين زنجاني (كه بعدها وزير طغرل سوم شد) از بغداد به اصفهان رسيده بود شمس الدين در گزيني او را مخاطب ساخته گفت: با وجود ناامني راهها، چگونه بوده است كه به سلامت ماندي مگر از ‹‹جعده›› نيامدي؟ كمال الدين گفت: ايها الوزير جاده است نه ‹‹ جعده ››. گفت: راست گفتي، ‹‹جعده›› آنست كه تيركمان، در آن ميگذارند و مقصود او ‹‹ جعبه ›› بود كه اين معني اخير را دارد. تمام حضارمجلس برشمس الدين وزير خنديدند و وزير چون دريافت كه نه املاي صحيح ‹‹جاده ›› را ميداند نه هيئت درست ‹‹ جعبه›› را، خجلت بسيار برد و تا مدتي جسارت آنكه در روي حضار نگاه كند نداشت. يكي از مغلطه بازي اين قبيل آقايان، وقتي كه ايشان را در غلط نوشتن املاها ملامت كنيد اين است كه املاهاي فارسي، آميخته به عربي مشكل است و به آساني نميتوان آن را آموخت فرض كنيد كه اين گفته بي اساس درست باشد. چون زبان فارسي امروزي با همين املاء و انشاء زبان ما و وسيله امتياز ما از ساير ملل و با ثروت گرانبهايي از نظم و نثر كه دارد مايه سرافرازي ما در جهان است، بايد آن را با هر اشكالي كه دارد همان طور كه قدماي ما آن را درست و راست فرا مي گرفته و تا حد توانايي در تكميل و تحسين آن مي كوشيدند فرا بگيريم و اگر نمي توانيم چيزي بر كمال و جمال آن بيفزاييم، لااقل تيشه ستم بر پيكر زيباي آن نزنيم و هيئت موزون و عارض جميل آن را به ناخن ناداني و خودخواهي نخراشيم. اگر قدري تامل كنيم و انصاف به خرج دهيم مي بينيم كه اين عذر بدتر از گناه اين معترضين نيز مقبول نيست، زيرا كه تمام لغات مشكله اي كه املاي آنها محتاج به آموختن و ضبط است و در نوشته اين قبيل آقايان مي آيد، شايد از هزار تجاوز نكند. آيا ضبط صحيح هزار كلمه و به خاطر سپردن آنها چنان كار دشواري است كه از عهده يك شخص عادي برنيايد و اگر اشكال و زحمتي دارد تا آن اندازه باشد كه از تحمل ننگ بي سوادي و مضحكه شدن در پيش هر كس و ناكس سختتر و ناگوارتر به شمار آيد؟ ( مجله يادگار، سال اول، شماره چهارم، نوشته عباس اقبال آشتياني، ص 1- 5 )
سبك شناسي عباس اقبال آشتياني به عنوان مورخ، شهرت دراد نه نويسنده ، اما اين مورخ بلند پايه از جمله استاداني است كه در نثر فارسي، نوشته هاي او مي تواند سرمشق نويسندگي قرار گيرد. عباس اقبال ، محققي نامآور در تاريخ و ادب فارسي است، مي توان گفت همانگونه كه در تحقيق و تاليف كتب تاريخ از بزرگترين محققان عصر حاضر است در تحقيقات ادبي نيز همانند پژوهندگان بزرگ ادب فارسي و نيز صاحبان قلم، آثار متعددي از خود به يادگاري گذاشته است. مجله يادگار كه از نخستين مجلات ادبي است كه در كشور ما انتشار يافت، او تاسيس شد و پنج دوره منتشر گشت كه حاوي بسياري مقالات ارزشمند محققان و استادان ادب فارسي و مقالات خود اوست نثر عباس اقبال نثري پخته و سنجيده است كه با آنكه از لغات دشوار ادبي متقدمان پيراسته است اما استحكام و جزالت را از يك سو و رسايي و سادگي را از ديگر سو بهم پيوسته است. نويسندگان نسل پيش، در دهههاي گذشته گويي با دشواري خاصي در نوشتن روبرو بودند، بعضي از بزرگاني از نسل پيشين كه اكنون همه آنها در بستر خاك خفته اند از يك سو در ادب عربي پرورش يافته بودند و استعمال لغات سنگين عربي را در ميان نثر ساده فارسي درحكم استخواني در كالبد بدن مي پنداشتند يا ستوني در وسط گل و خاك و گچ، خود را ملزم به استعمال لغات عربي دشوار ميكردند تا از صلابت پيكر و استحكام سخن آنان كاسته نشود، و از سويي ديگر مايل بودند كه كلام شيرين فارسي را بر پاي خود وادارند و آن را متكي به عصاي الفاظ بيگانه نسازند. اين دو انديشه متقابل، يعني يكي ادامه گرايش به استعمال فراوان لغات عربي و ديگري سره نويسي موجب شد كه نويسندگان دهههاي اخير بعضي چون علامه قزويني روش قدما را بپسندند و بعضي چون سعيد نفيسي پرچمدار ‹‹ سره نويسي›› شوند. اما دسته سومي هم از اين بزرگان راه ميانه را در پيش گرفتند كه از جمله ايشان محمد علي فروغي وعباس اقبال اند. عباس اقبال، سادگي نثر را ( البته نه درحد زبان محاوره اي ) رجحان مي نهد، از استعمال آن دسته لغات عربي كه در فارسي جا افتاده است و بعضي از آن لغات به قدري فارسي شده است كه تشخيص غير فارسي بودن آنها براي كسانيكه متبحر در ادب فارسي و عربي نيستند مشكل است امتناع نمي كند و در مقابل اصراري ندارد كه لغاتي را كه مردم متوسط نمي فهمند در نوشته خود به كاربرد و به اصطلاح فضل فروشي كند. اقبال و ديگر نويسندگان چون او اين نكته را دريافته اند كه با مردم بايد به زبان مردم سخن گفت و تكلف از هر سو كه باشد تكلف است چه عربي مآبي و چه سره نويسي و سخن متكلّف سخن دل نيست و سخني كه از دل برنيايد، بردل نخواهد نشست.
آشنایی با استادان زبانشناسی(1)
+ نوشته شده در یکشنبه ششم مرداد 1387 ساعت 19:43 شماره پست: 12
سوسور؛ دانشمند بيكتاب
فردینان دوسوسور روز 26 نوامبر ۱۸۵۷ در ژنو به دنيا آمد. پژوهشهاي خود را به دو زبان فرانسه و آلمانی انجام میداد و افكارش پايهگزار بسياري از پيشرفتهاي چشمگير زبانشناسي در قرن بيستم بود. او را «پدر زبانشناسي نوين» لقب دادهاند.
بر ادامه مطلب کلیک کنید.
منبع: ایبنا و سایت آفتاب
سوسور؛ دانشمند بيكتاب
فردینان دوسوسور روز 26 نوامبر ۱۸۵۷ در ژنو به دنيا آمد. پژوهشهاي خود را به دو زبان فرانسه و آلمانی انجام میداد و افكارش پايهگزار بسياري از پيشرفتهاي چشمگير زبانشناسي در قرن بيستم بود. او را «پدر زبانشناسي نوين» لقب دادهاند.
گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) سوسور استعداد ويژهاي در زبان داشت. پس از طي دوره يك ساله تحصيل در دانشگاه ژنو، لاتين، يوناني، سانسكريت و بسياري از دروس ديگر تا حدي آموخت كه كار تحقيقاتي خود را از سال 1876 در دانشگاه لايپزيگ آغاز كرد. دو سال بعد در سن بيست و يك سالگي، در دانشگاه برلين تنها پژوهش بلندش، رساله دستگاه مصوتهاي زبانهاي هندواروپايي را به پايان برد. در واقع همان زبانهايي كه ویلیام جونز پیش از سانسكریت به وجود آن پي برده بود.
سوسور به لايپزيگ بازگشت و در سال 1880 دكتراي خود را دريافت كرد. پس از مدت كوتاهي در پاريس سخنرانيهايي در مورد زبانهاي باستاني و نو ايراد كرد. 11 سال به تدريس پرداخت و در سال 1891 به ژنو بازگشت. باقي سالهاي عمرش را معطوف به سخنراني با موضوع زبانهاي سانسكريت و هندواروپايي در دانشگاه ژنو نمود. او تا سال 1903 به تدريس زبانشناسي عمومي پرداخت كه اين گام بزرگي در زندگي وي بود و درنهايت روز 22فوريه 1913 درگذشت.
كتاب «دوره زبانشناسي عمومي» ارزشمندترين كتاب كلاسيك در زبانشناسي است. اين كتاب، سالها پس از مرگش منتشر شد و در واقع مطالب
كتاب «دوره زبانشناسي عمومي» ارزشمندترين كتاب كلاسيك در زبانشناسي است
اين كتاب جهت ارائه در كلاسهاي درس زبانشناسي وي آماده شده بود كه بعدها توسط آلبر سهشهيه و شارل بالي گردآوري شد. ولي از آنجاييكه آنها هيچگاه در كلاسهاي سوسور شركت نداشتند، به جمعآوري آن مطالب از طريق جزوات دانشجويانش پرداختند.
دكتر كوروش صفوي در مقدمه ترجمه كتاب «دوره زبانشناسي عمومي» آورده است: شايد اين دانشجويان هيچگاه تصور نميكردند كه جزواتشان به نام آراي استادشان به چاپ برسد و انقلابي در زمينه مطالعه زبان پديد آورد.
سهشهيه و بالي درباره نحوه تدوين كتاب آوردهاند: اكثر كساني كه در محضر استاد از تعليمات پربار وي بهرهمند شده بودند، از اينكه كتابي در اين مورد به رشته تحرير درنيامد، متأسف بودند. پس از مرگ استاد تنها اين اميد برايمان باقي ماند تا از دستنوشتههاي وي كه به لطف خانم سوسور در اختيار ما قرار گرفته بود، به تصويري دقيق يا لااقل رضايتبخش از اين درسها دست يابيم. هدف ما انتشار كتابي بر پايه يادداشتهاي فردينان دوسوسور، با استفاده از جزوههاي دانشجويان بود ولي اميدمان مبدل به يأس گشت. زيرا تقريباً هيچ چيزي كه با دستنوشتههاي دانشجويان مطابقت داشته باشد، در ميان يادداشتهاي وي پيدا نشد. سوسور طرح روزانه درس خود را بر روي كاغذهاي يادداشت مينوشت و آنها
اكثر كساني كه در محضر استاد از تعليمات پربار وي بهرهمند شده بودند از اينكه كتابي در اين مورد به رشته تحرير در نيامد، متاسف بودند
را پس از جند روز دور ميريخت. در كشوهاي ميز تحرير منشي وي نيز به غير از چند طرح قديمي چيزي نيافتيم. اين مسأله ما را دلسردتر كرد زبرا ما نتوانسته بوديم در درسهاي مربوط به اواخر دوره حضور يابيم، درسهاي درخشاني كه از لحاظ اهميت همارز سخنرانيهايي بودند كه سوسور قبلاً درباره دستگاه آوايي زبان هندواروپايي نخستين عرضه كرده بود. به اين ترتيب، بايد به يادداشتهاي دانشجويان از اين سه دوره سخنراني متوسل ميشديم.
ظاهراً آلبر سهشهيه و شارل بالي بنا بر سليقه خود مطالب اين جزوات را مرتب ساختند و به شكل فعلي ارائه دادند. به اين ترتيب ميتوان گفت كه «دوره زبانشناسي عمومي» دقيقاً رونويسي جزوات دانشجويان سوسور نيز به حساب نميآيد.
چرا كه سالها بعد رودلف انگلر برآن شد تا يك بار ديگر دستنوشتههاي دانشجويان سوسور را گردآوري كند و آن هنگام متوجه تفاوتهاي بسياري بين اين جزوات و كتاب به چاپ رسيده شد و اين نشاندهنده اعمال سليقه شخصي همكاران سوسور در آراي وي بود. در سال 1996 انگلر به همراه سيمون بوكي دستنوشتهها را جمعآوري كردند و تحت عنوان «Writings in General Linguistics» به چاپ رساندند. به هر تقدير، محتواي همين كتاب انقلابي در مطالعات زبانشناسي به وجود آورد.
مهمترين دستاوردهاي سوسور عبارتند از : • زبان نظامي از نشانههاست كه در آن، میان معنی و تصویر صوتی پیوندي برقرار است. • نشانه ماهيتی ذهنی دارد و شامل
«دوره زبانشناسي عمومي» دقيقاً رونويسي جزوات دانشجويان سوسور نيز به حساب نميآيد
دال(صورت) و مدلول(معني) است و رابطه اين دو قراردادي است. نشانه زبانی همانند سکهاي است و دال و مدلول دو روی آن، كه کاملاً به هم پیوسته و جداناپذیرند. • ميان مطالعه درزماني(تاريخي) و همزماني زبان بايد تفاوت قائل شد. • گفتار و زبان از يكديگر متمايزند. گفتار نمود عيني زبان است. • زبان ساختار کمابیش منسجمی از تفاوتها است.
بر اساس ايدههاي ساختارگرايي سوسور، دو جريان فكري به طور مستقل از يكديگر در اروپا و آمريكا شكل گرفت. در اروپا مكتب پراگ شكل گرفت و نيكولاي تروبتسكوي و رومن ياكوبسن رهبري تلاشهاي مكتب پراك را در مورد نظريه آوايي در دهه 1940 به عهده گرفتند. از سوي ديگر لويس يلمزلف و مكتب كپنهاك تحليلهايي در اين زمينه ارائه دادند.
همچنين در آمريكا، مطالعات لئونارد بلومفيلد تحت تأثير عقايد سوسور ادامه پيدا كرد و پس آن ساختارگرايي پسابلومفيلدي شكل گرفت.
برخي از كتابهاي پيرامون سوسور در ايران عبارتند از: • «دوره زبانشناسي عمومي» نوشته فردينان دوسوسور، ترجمه كوروش صفوي، انتشارات هرمس، 1382 • «فردينان دوسوسور» نوشته جاناتان كالر با ترجمه كوروش صفوي، انتشارات هرمس، 1382 • «زبان، سوسور و ويتگنشتاين، چگونه ميتوان با واژهها بازي كرد؟» نوشته روي هريس با ترجمه اسماعيل فقيه، انتشارات مركز، 1381
مصاحبه BBC با کامران فانی
+ نوشته شده در یکشنبه ششم مرداد 1387 ساعت 14:12 شماره پست: 42
ترجمه و اثر آن در غنای زبان فارسی
می گويند زبان فارسی در طول صد سال و صد و پنجاه سال بسيار تواناتر شده است. خود شما هم چند جا بر اين موضوع تأکيد کرده ايد. آيا بطور خلاصه می شود نشان داد که زبان فارسی در اين صد سال چگونه بارورتر شده است؟
به ادامه مطلب رجوع کنید.
منبع: سایت بی بی سی
کامران فانی از مترجمان بنام ايران بيشتر اهل کتابداری است. قرار بود اوايل تير ماه در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی بزرگداشتی برای او برگزار شود که معلوم نيست به چه علتی مراسم آن لغو شد. او عضو هیأت علمی کتابخانه ملی و عضو شورای عالی مشاوران اين کتابخانه است. چند سال در رشته کتابداری تدريس کرده و در تأليف و تدوين چند دائرة المعارف شرکت داشته است.
عضو شورای عالی دائرة المعارف بزرگ اسلامی است. يکی از سه سرپرست دائرة المعارف تشيع است. سرپرستی دائرة المعارف دمکراسی را که در سه جلد منتشر شده بر عهده داشته است. دانشنامه کودکان و نوجوانان به سرپرستی او منتشر شده است. در اينجا اما بحث ما با او درباره ترجمه است. بنابراين نه درباره دائرة المعارف ها بلکه درباره ترجمه و غنايی که در زبان فارسی بر اثر ترجمه پيدا شده سوال خواهيم کرد.
می گويند زبان فارسی در طول صد سال و صد و پنجاه سال بسيار تواناتر شده است. خود شما هم چند جا بر اين موضوع تأکيد کرده ايد. آيا بطور خلاصه می شود نشان داد که زبان فارسی در اين صد سال چگونه بارورتر شده است؟
درزبان فارسی از قرن پنجم ششم به بعد، زبان نوشتار از زبان گفتار دور شد. هر چقدر جلوتر می آييم می بينيم که اين جدايی بيشتر شده است. نه اينکه مردم فارسی را خوب حرف نمی زدند. نه، خوب حرف می زدند و کافی بود همان را که حرف می زدند بنويسند. اما وقتی می نوشتند انگار بکلی به يک زبان ديگر می نوشتند
کامران فانی
اول بگويم بدون ترديد زبان فارسی در اين صد سال تواناتر شده است. می دانيد که درزبان فارسی از قرن پنجم ششم به بعد، زبان گفتار و زبان نوشتار مدام از هم دور شد. هر چقدر جلوتر می آييم می بينيم که اين جدايی بيشتر شده است. نه اينکه مردم فارسی را خوب حرف نمی زدند، نه خوب حرف می زدند و کافی بود همان را که حرف می زدند بنويسند. اما وقتی می نوشتند انگار بکلی به يک زبان ديگر می نوشتند. در دورۀ جديد وقتی ما با دنيای غرب آشنا شديم به چند علت سعی کرديم زبان نوشتار را به زبان گفتار نزديک بکنيم. برای اينکه کتابهايی که ترجمه می شد مثلاً رمان بود و زبان ساده ای داشت و اصلا نيازی نبود که شما آن بازيهای زبانی يا صنايع لفظی و معنوی را که معتقد بودند بايد در نظم و نثر به کار رود در اينجا به کار ببريد. اوايل که ترجمه در ايران باب شد، مترجمان بيشتر خارجی ها بودند. وقتی کتاب را ترجمه می کردند آن را به يک اديب ايرانی می سپردند تا بازنويسی کند.
در واقع اديب کتاب را تبديل می کرد به همان زبان کتابتی قديم. کم کم عده ای از ايرانی ها که در خارج تحصيل کرده بودند، سعی کردند کتابهايی ترجمه کنند. اينها اديب نبودند. مايه ای که داشتند همان بود که در زبان گفتار جريان داشت. علاوه بر اين در ترجمه هر کاری بکنيد چه از نظر واژگان و چه از نظر ساختار جمله، تحت تأثير روح زبان اصلی قرار می گيريد. کتابهايی که ترجمه می شد زبان راحت تری داشت و بطور ناخود آگاه بر شيوه بيان مترجم فارسی تأثير می گذاشت. بنابراين زبان فارسی به امکاناتی که زبان محاوره يا زبان طبيعی داشت نزديک شد. وقتی می گوييم زبان فارسی در طول اين صد سال غنی شده يعنی چه؟ يعنی اينکه در درجه اول واژگانش غنی شده است. خوب ما از راه ترجمه با هزاران مفهوم جديد آشنا شديم و نيازمند بوديم که برای اينها اصطلاحات جديدی بسازيم يا به اصطلاحات قديم معنی تازه تری بدهيم. همه اينها سبب شد که غنای واژگانی ما بيشتر شود.
غنای بعدی در ساختار زبان فارسی اتفاق افتاده است. يعنی در نحو کلام. در شيوۀ بيان از مغلق نويسی به سمت جملات ساده تر يا بگوييم زودياب تر گرايش پيدا کرديم. اين را بيشتر در کتابهای درسی می بينيم. در گذشته کتابهای درسی، کتابهای مشکلی بود و به شرح و تفسير احتياج داشت. معتقد بودند که کتاب درسی نياز به استاد دارد. بعدها که مدارس جديد درست شد گفتند چنين چيزی نيست. خود دانش آموز بايد بتواند از کتاب بهره ببرد و استاد هم کمک کند. نتيجه اين شد که کتابهای درسی هم ساده تر شد.
نتيجه اينکه در اين صد و پنجاه سال ترجمه باعث شده که ما به يک زبان معيار برسيم. زبان معيار زبان همگانی تری است. البته من قبول دارم که در گذشته ادبای ما تسلط بيشتر بر متون داشتند و اين باعث می شد که زبانشان استحکام بيشتری داشته باشد. مترجم يا نويسنده امروزی کمتر با متون گذشته آشناست بنابراين تسلط کمتری بر گذشتۀ زبان دارد.
ما در واقع در برزخی قرار گرفته ايم. از يک طرف دامنه و امکانات زبان فارسی بيشتر شده و از طرف ديگر جهل ما نسبت به گذشته زبانی، باعث می شود نتوانيم از بخشی ازميراث زبانی خود به اندازه کافی استفاده کنيم. با وجود اين به نظر من امروزه استفاده از گنجينه گذشته و امکاناتی که زبان فارسی امروزه پيدا کرده، مجموعا زبان فارسی را قدرتمندتر ساخته است. مضافا اينکه اين زبان زبانی است که همگان ياد گرفته اند. در گذشته تعداد کسانی که خوب می نوشتند بسيار کم بود.
امروز هر فردی بيش و کم از اين زبان نوشتاری استفاده می کند. اين زبان معيار باعث شده که بسياری از کتابها از صنايع لفظی بی نياز شود. اکنون يک زبان سادۀ همه فهم، با واژگان قوی و ساختار درست در مقابل ماست و می بينيم که زبان فارسی در ترجمه آثار خارجی در حوزه های مختلف از جمله فلسفه و تاريخ کم نمی آورد. از اين رو من برخلاف برخی که معتقدند امروزه همه بی سواد شده اند معتقدم نه، امروزه تقريبا همه با سواد شده اند.
ما در گذشته ترجمه های خيلی معتبری داشته ايم. از ترجمه کليله و دمنه در زمان ساسانيان گرفته تا تاريخ طبری، تا ترجمه هزار و يک شب، تا ترجمه حاجی بابای اصفهانی که خودش شاهکاری است.
به نظر من ترجمه فارسی هزار و يک شب از متن عربی آن خيلی بهتر است. اين حالتی که ترجمه بايد وفادار به متن باشد در واقع بعد از آن پيدا می شود. وفاداری به متن در واقع تا حدی دست مترجم را بسته است. حتا می بينيم که خيلی از مترجمان خوب هم به خودشان اجازه نمی دهند که اندک نمايشی بدهند
کامران فانی
و ترجمه ژيل بلاس.
بله، و ترجمه ژيل بلاس. آيا چنين ترجمه هايی را ما در دورۀ معاصر پيدا می کنيم؟ چرا ما ديگر نظير اينها را در دوره معاصر نداريم؟
نگاه هر دوره ای به ترجمه فرق می کند. در اينکه ما ترجمه های مهم و پرآوازه ای در گذشته داشتيم شکی نيست. از زمان ساسانيان کتابهايی از زبان هندی، يونانی و سريانی به پهلوی ترجمه می شد. در قرن دوم با احداث مرکز بيت الحکمه در بغداد که به همت ايرانيان درست شد نهضت بسيار مهم ترجمه در جهان اسلام پيدا شد. بعد از آن از قرن چهارم شما دوباره مواجه می شويد با ترجمه به زبان فارسی. مثل ترجمه تاريخ طبری.
از اينجا به بعد شاهد دو جريان در ترجمه هستيم. ترجمه هايی هست که بايد اسم آن را گذاشت ترجمه و اقتباس. يعنی مترجم آن جور که ما امروز فکر می کنيم به متن اصلی وفادار نيست. در واقع متن اصلی انگيزه ای است که مترجم حرف خودش را بزند. ترجمه کليله و دمنه از اين دست است. نصرالله منشی به احتمال زياد همين متن عربی را در دست داشته که ما در دست داريم. وقتی ترجمه او را با متن عربی مقايسه می کنيم می بينيم که مترجم به خودش اجازه داده که متن را به اصطلاح خيلی باز کند و قدرت زبانی خود را نشان دهد. اين ترجمه ديگر آن ترجمه ای نيست که ما بگوييم در متن اصلی که چنين چيزی وجود ندارد، چرا آورده است. او نويسنده برجسته ای بوده و زبان فارسی را خوب می دانسته و ترجمه او در حد يک اثر مستقل و تأليف شناخته می شود.
ما در تمام اين قرون شاهد ترجمه های آزاد هستيم. در کنار آن ترجمه های تحت اللفظی هم داريم برای متون دينی بخصوص قرآن. در مورد قرآن جرأت نمی کردند که جمله را به جمله فارسی بدل کنند. درست برعکس آن متون می خواستند واژه به واژه و طابق النعل بالنعل ترجمه کنند. خوب اين ترجمه نيست، نامفهوم است. از آن طرف دست مترجم کاملا باز بود و از اين طرف آنقدر بسته بود که نمی توانست حتا يک "است" اضافه کند.
وقتی ما با دنيای غرب آشنا شديم به چند علت سعی کرديم زبان نوشتار را به زبان گفتار نزديک کنيم. برای اينکه کتابهايی که ترجمه می شد مثلاً رمان بود و زبان ساده ای داشت و اصلا نيازی نبود که شما آن بازيهای زبانی يا صنايع لفظی و معنوی را که معتقد بودند بايد در نظم و نثر به کار رود در اينجا به کار ببريد
کامران فانی
اين دو نوع ترجمه در کنار هم جريان داشتند تا می رسيم به قرن سيزدهم که شروع کرديم به ترجمه آثار اروپايی. در اينجا بايد يک چيزی يادمان باشد. اگر از ترجمۀ حاجی بابای اصفهانی يا هزار و يک شب صحبت می کنيم يادمان باشد که در هر قرن بعيد است که نظير آنان يکی دو نفر پيدا بشوند. اينها در واقع اعجوبه هايی بوده اند. وقتی آنها را با کتابهای ديگر مقايسه می کنيد می بينيد که ديگر به زيبايی و شيوايی و دلپذيری آنها وجود ندارد.
با اينهمه ايرادی که امروز می گيرند اين است که مثلا ميرزا حبيب – با اينکه آدم مدرنی بود و می دانست که ترجمه ديگر آن ترجمۀ قديمی نيست - باز هم خيلی دستش باز بوده است. در مورد هزار و يک شب هم همينطور. هزار و يک شب را که مقايسه می کنيد به نظر من ترجمه فارسی آن از متن عربی آن خيلی بهتر است. اين حالتی که ترجمه بايد وفادار به متن باشد در واقع بعد از آن پيدا می شود. وفاداری به متن در واقع تا حدی دست مترجم را بسته است. حتا می بينيم که خيلی از مترجمان خوب هم به خودشان اجازه نمی دهند که اندک نمايشی بدهند. من معتقدم ترجمه های موفق به معنی امروزی کلمه که اصل اول آن همان صحت و دقت است بخصوص در آثار علمی و تحقيقی، امروزه وضع بهتری دارد.
اين داستان بيت الحکمه که گمان دارم جای ديگر هم به آن اشاره کرده ايد چيست؟ من از آن اطلاع ندارم.
مقاله ای هم درباره آن نوشته ام. در قرن دوم سوم هجری در زمان عباسيان که ايرانی ها خيلی در پيدايی و ادارۀ آن حکومت نقش داشته اند، تمدن اسلامی متوجه شده بود که برای شکوفايی خود احتياج به بهره گيری از تمدن های ديگر دارد. از اين رو بنيادی درست کردند برای ترجمه. مترجمان خوبی استخدام کرده بودند. حقوق خوبی به آنان می دادند. از جاهايی که استفاده کردند اول از دانشگاه جندی شاپور بود. چند مترجم که در آنجا بخصوص در زمينۀ پزشکی ترجمه می کردند به بغداد فراخوانده شدند. کتابهايی که ترجمه می شد در درجه اول يونانی و سپس سريانی و پهلوی و هندی بود. تقريبا تمام کتابهای آن زمان در حوزه علوم و فلسفه به عربی ترجمه شد. يعنی يک برنامه ريزی دقيق و منظم باعث شد که تقريبا در کمتر از يکصد سال آثار مهم عهد باستان به زبان عربی در دسترس باشد.
وقتی می گوييم زبان فارسی در طول اين صد سال غنی شده يعنی چه؟ يعنی اينکه در درجه اول واژگانش غنی شده است. خوب ما از راه ترجمه با هزاران مفهوم جديد آشنا شديم و نيازمند بوديم که برای اينها اصطلاحات جديدی بسازيم يا به اصطلاحات قديم معنی تازه تری بدهيم. همه اينها سبب شد که غنای واژگانی ما بيشتر شود
کامران فانی
چه کسانی بانی آن کار بودند؟
کار در واقع از زمان هارون الرشيد شروع شد اما در دوره مأمون گسترش يافت. اعتبارش را بايد به دستگاه ديوانسالاری آن زمان داد که زير نظر برمکيان قرار داشت، به اضافه عده زيادی مترجم ايثارگر، مانند ابن مقفع که از پهلوی ترجمه می کرد، يا حنين بن اسحاق که بزرگترين مترجم جهان اسلام است و بيش از سيصد کتاب ترجمه کرده است. مجموعا می توان گفت گروه روشنفکران آن زمان بودند که نياز را حس کرده بودند و به آن پاسخ دادند. به عکس آن دوره، ما در تجربۀ دوم خود که در زمان قاجار از ترجمه زبانهای اروپايی شروع شد فاقد هرگونه برنامه ای بوديم. کتابها، الله بختکی و تصادفی انتخاب می شد. هيچ معلوم نبود چرا اين کتاب؟ توجه به علوم و فلسفه کمتر بود. بيشتر تاريخ و رمان ترجمه می کردند.
اين بحث در واقع ارتباط پيدا می کند با پيشنهادی که زمانی شما به وزارت ارشاد داده بوديد برای ترجمه چهارصد، پانصد کتابی که سازمان يونسکو آنها را ميراث مکتوب جهانی معرفی می کرد. ظاهرا آن پيشنهاد شما هم هيچگاه جدی گرفته نشد.
يونسکو يک ليست چهارصد پانصد تايی تهيه کرده بود و به همه کشورها توصيه کرده بود که اين ميراث مکتوب جهانی است و بايد ترجمه شود. بنگاه ترجمه يک مقداری را انجام داد. بعد هم ليست های ديگری تهيه شد. دو کشور آن توصيه يونسکو را اجرا کردند. يکی ژاپن بود که قبلا در قرن نوزدهم اين کار را کرده بود. ديگری ترکيه. ترکيه در قرن بيستم با برنامه ريزی اين کار را به انجام رساند. اين کاری بزرگ بود و به کمک دولت احتياج داشت. چون هيچ ناشری در جريان آن نيست. من دو بار ليست تهيه کردم. يک بار همان چهارصد پانصد تايی و يک بار هم هزار تايی. اين ليست شامل کتابهايی هم بود که بعضی از آنها به فارسی درآمده بود اما ترجمه ها يا خلاصه شده بود يا مشکلاتی داشت و به هر حال لازم بود که از نو ترجمه شود. ولی مسکوت گذاشته شد. هنوز هم اين نياز حس می شود که يک جايی احساس مسئوليت کند و اين کار را پيش ببرد. البته ناشران خصوصی هم بايد همکاری کنند. چون اين کتابها کتابهای مهمی هستند و خريدار خواهند داشت.
در اين صد و پنجاه سال ترجمه باعث شده که ما به يک زبان معيار برسيم. زبان معيار زبان همگانی تری است. اين زبان زبانی است که همگان ياد گرفته اند. در گذشته تعداد کسانی که خوب می نوشتند بسيار کم بود. امروز هر فردی بيش و کم از اين زبان نوشتاری استفاده می کند. اکنون يک زبان سادۀ همه فهم، با واژگان قوی و ساختار ردست در مقابل ماست و می بينيم که زبان فارسی در ترجمه آثار خارجی در حوزه های مختلف کم نمی آورد
کامران فانی
وقتی بحث ترجمه آزاد را می کرديد و از هزار و يک شب مثال آورديد بار ديگر اين سوال برای من پيش آمد که آيا ترجمه يک کار خلاق به حساب می آيد يا يک کار مکانيکی؟ آيا ترجمه ای مثل ترجمه هزار و يک شب بيشتر خلاق نبوده است تا مکانيکی؟
چرا! هر چه دست مترجم بازتر باشد و مترجم بيشتر اهل ذوق و هنر باشد، خلاقيتش هم بيشتر است. اين يک جاده باريک و لغزنده ای است. اگر بکلی خلاقيت را کنار بگذاريد و هيچ اجازه ای به خودتان ندهيد ترجمه شما خشک و تحت اللفظی و کلمه به کلمه در می آيد که هيچ لذتی از آن بر نمی آيد. يا اگر به خودتان اجازه بدهيد که از متن خارج شويد کارتان ديگر معنی نخواهد داشت. حفظ اعتدال کار بس دشواری است. به هر حال به نظر من ترجمه يک کار خلاقه است. هر کاری هم بکنيد مترجم دارد يک چيزی را خلق می کند.
درست است که متن به يک زبان ديگری است و شما داريد آن را باز توليد يا باز خلق می کنيد، و اين کار خيلی هم نمی تواند خلاقيت باشد، اما هر کاری بکنيد دو زبان اينقدر تناظر يک به يک ندارند. در اينجاهاست که نبوغ مترجم ظاهر می شود. مثلا آقای دريابندری چرا موفق است؟ برای اينکه ايشان هم کمی عدول می کند اما خلاقيتش را نشان می دهد و آدم وقتی نگاه می کند می بيند متن هم در همان روال پيش می رود. بنابراين خلاقيت مترجم خيلی مهم است، هرچند اين خلاقيت بايد يک جوری مهار شده باشد تا به آن حالتی که قبلا مترجمين ما داشتند در نيفتد.
اگر از ترجمۀ حاجی بابای اصفهانی يا هزار و يک شب صحبت می کنيم يادمان باشد که در هر قرن بعيد است که نظير آنان يکی دو نفر پيدا بشود. اينها در واقع اعجوبه هايی بوده اند. وقتی آنها را با کتابهای ديگر مقايسه می کنيد می بينيد که ديگر به زيبايی و شيوايی و دلپذيری آنها وجود ندارد.
کامران فانی
ترجمه در ايران قبل از انقلاب و بعد از انقلاب را چطور می توان مقايسه کرد؟ آيا بعد از انقلاب از لحاظ کيفيت و کميت ترجمه پيش رفته است؟
ترجمه قبل از انقلاب چند دوره دارد ...
منظور من همان بيست سال آخر است...
بله. ترجمه را به چند دوره تقسيم کرده اند. يک دوره از آغاز تا انقلاب مشروطه يا بگوييم تا دوره رضاشاه. دوره دوم از اواسط دوره رضاشاه تا سال ۱۳۳۲ ؛ گو اينکه اوج شکوفايی آن بين سالهای ۲۰ تا ۳۲ است. دوره سوم از ۳۲ تا ۵۷. اين دوره، دوره درخشان و مهمی است که ترجمه در آن جدی تر و گسترده تر شد. دورۀ انقلاب به يک معنی دنباله همين دوره شکوفايی ترجمه در سالهای ۴۰ است، با چند تفاوت. يکی اينکه در اوايل انقلاب يک دفعه انفجاری در توليد و تيراژ کتاب در ايران پيدا شد. اين اقبال مردم به کتاب - که شايد به کتابهای ترجمه بيشتر بود چون می خواستند بدانند چه اتفاقی افتاده است - چند تغيير در وضع کتاب به وجود آورد. يکی اينکه کميت ترجمه در ايران بالا رفت. مقدار کتابی که بعد از انقلاب ترجمه شده چندين برابر کتابهايی است که در دوره بيست و چند ساله قبل از انقلاب ترجمه شده بود. تنوع کتاب هم در حوزه های مختلف خيلی بيشتر شد. تعداد مترجمان هم زيادتر شد.
اين سه ويژگی چند حسن و يک عيب دارد. اول اين است که وقتی کميت بالا برود کيفيت برای يک دوره ای سقوط می کند. ما قبلا مترجم کم داشتيم اما مترجمان شناخته شده بودند. وقتی تعداد مترجمان زياد شد درست است که ديگر شناخته شده نبودند اما اينهمه مترجم به يک نيازی پاسخ می دادند. از نظر تنوع موضوعات قبلا معتقد بودند که در هر زمينه ای يکی دو کتاب کافی است. مثلا يک کتاب در زمينه جامعه شناسی داشتيم کافی بود. اما در دوره بعد از انقلاب تنوع افکار و انديشه ها زياد شد.
به نظر من ترجمه يک کار خلاقه است. هر کاری هم بکنيد مترجم دارد يک چيزی را خلق می کند. درست است که متن به يک زبان ديگری است و شما داريد آن را باز توليد يا باز خلق می کنيد، و اين کار خيلی هم نمی تواند خلاقيت باشد، اما هر کاری بکنيد دو زبان اينقدر تناظر يک به يک ندارند. در اينجاست که نبوغ مترجم ظاهر می شود
کامران فانی
قبل از انقلاب دولت ايدئولوژيک نبود، روشنفکران ايدئولوژيک بودند. بعد از انقلاب دولت ايدئولوژيک شد، روشنفکران ايدئولوژی زدايی کردند. اينها همه باعث افت و خيز کار شد اما چون تعداد زيادی در کار ترجمه شرکت کرده بودند طبيعی است که بعد از مدتی بالاخره کيفيت خاص خودش را بروز خواهد داد. اينطوری نيست که چون کميت ده برابر شده، کيفيت هم ده برابر بدتر شود. درست است که به علت افزايش تعداد، افراد ناشی تری هم وارد حوزه ترجمه شده اند ولی عده ای از داخل همين کسانی که وارد شده اند افراد با ذوقی هستند که توانسته اند پيشرفت کنند. حتا بسياری از مترجمان دوره قبل هم در بعد از انقلاب فعال تر شده اند. من اصولا خوش بين هستم و فکر نمی کنم کتابهايی که امروزه ترجمه می شوند سطح شان خيلی نازل تر از قبل است. اگر انصاف بدهيم نمی توانيم نسبت به ترجمه های امروز اينقدر بدبين باشيم.
نشست زبانشناسی در شهر کتاب مرکزی(سخنان دکتر حق شناس)
+ نوشته شده در پنجشنبه سوم مرداد 1387 ساعت 15:14 شماره پست: 5
زبان ناتوان است يا اهل زبان؟
زبان فارسي گرفتار بيماري فرهنگي شده است
نشست هفتگي شهر كتاب با موضوع «زبان فارسي سترون يا زايا» عصر ديروز در شهر كتاب مركزي برگزار شد. در اين نشست عليمحمد حقشناس از بيماري فرهنگي زبان فارسي سخن گفت و تاكيد كرد: اگر اين بيماري ريشهكن شود، زبان فارسي توان زايش خود را بهدست ميآورد. بيمارياي كه همچون يك وضعيت فرهنگي، زبان ما را دربر گرفته است.\
به گزاش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)،علي محمد حق شناس هم در ابتداي سخنان خود با اشاره به سخنان نجفي يادآور شد: مسائلي كه آقاي نجفي مطرح كردند، نمونههايي بود از زايايي زبان فارسي و معلوم نيست چرا عدهاي در پس ذهن خود هنوز معتقد به ستروني اين زبان هستند.
زبان فارسي گرفتار بيماري فرهنگي شده است
نشست هفتگي شهر كتاب با موضوع «زبان فارسي سترون يا زايا» عصر ديروز در شهر كتاب مركزي برگزار شد. در اين نشست عليمحمد حقشناس از بيماري فرهنگي زبان فارسي سخن گفت و تاكيد كرد: اگر اين بيماري ريشهكن شود، زبان فارسي توان زايش خود را بهدست ميآورد. بيمارياي كه همچون يك وضعيت فرهنگي، زبان ما را دربر گرفته است.\
به گزاش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)،علي محمد حق شناس هم در ابتداي سخنان خود با اشاره به سخنان نجفي يادآور شد: مسائلي كه آقاي نجفي مطرح كردند، نمونههايي بود از زايايي زبان فارسي و معلوم نيست چرا عدهاي در پس ذهن خود هنوز معتقد به ستروني اين زبان هستند.
استاد زبانشناسي دانشگاه تهران با بيان اين كه زبان، فرهنگ و خط سه مقوله مرتبط هستند، افزود: با اين حال، اينها يك تفاوت ذاتي با هم دارند. ما اين مقولات را در هم ميآميزيم و مشكلات يكي را بر گردن ديگري مياندازيم و اين مسئله ما را گيج ميكند. زبان، خانه انديشه و فرهنگ انسان است. آنچه در اين خانه از ابزار و امكانات وجود دارد در حقيقت حكم فرهنگ را دارد. مجموعه آن چيزي كه طي ساليان به شكل آگاهانه و هوشيارانه جمع شده، و يا چيزهايي كه به صورت آداب و سنن رسوب كردند همگي فرهنگ شخص را تشكيل ميدهند.
وي بر زايايي زبان فارسي تاكيد كرد و اظهار داشت: نازا دانستن اين زبان بدان معناي است
نجفي: بايد ببينيم زبان فارسي چه امكانات بالقوهاي دارد و تا چه حد از آنها سود بردهايم؟
كه مردم فارسي زبان هم نازا هستند.
حق شناس ادامه داد: زایایی واژگانی به بخش اشتقاقی صرف مربوط می شود؛ یعنی اگر ما صرف را راه بیندازیم، بخش نحو هم به راحتی کار خودش را انجام می دهد و هرگاه لازم بود ميتواند واژه بسازد. اما بخش صرفي زبان فارسي طي قرنهاي متوالي به دلایل مختلف کمی معطل مانده و اين امر سبب شده قواعد زبان فارسی هم زنگار بگیرد. به طوری که اگر من اين جا کلمه «خندش» را بکار ببرم عدهای چندششان میشود.
اين زبانشناس خاطرنشان كرد: هرگونه نازايي يا ستروني كه در زبان پيدا شود عارضهاي است دال بر يك بيماري فرهنگي. اگر اين بيماري فرهنگي ريشه كن شود، زبان توانايي زايشياش را بهدست ميآورد. بنابراين بايد به فكر رفع بيماري فرهنگي باشيم؛ بيمارياي كه همچون يك وضعيت فرهنگي، زبان فارسي را دربر گرفته است.
ابوالحسن نجفي نيز در اين نشست با بيان اين كه زبان فارسي هرگز عقيم نيست، گفت: در نيمه دوم قرن نوزدهم، جلسات متعددي برپا ميشد تا معادلهاي مناسبي براي واژگان لازم در زبان انگليسي پيدا شود. مثلا در مورد اختراع پاستور و معادليابي ميكروارگانيسم جلسات زيادي برگزار
نجفي: در حالي كه در زبان عربي براي واژهسازي ناگزير از بردن لغتها به بابهاي ثلاثي هستند، خاصيت تركيبي زبان فارسي ساخت لغت را براي ما فارسي زبانها خيلي راحت كرده است
شد. آنها ميخواستند امكانات زبان خود را به بهترين شكل استفاده كنند. ما هم بايد ببينيم زبان فارسي چه امكانات بالقوهاي دارد و تا چه حد از آنها سود بردهايم؟
وي با اشاره به اين كه امروز در زبان انگليسي در هر روز نزديك به صدها واژه تازه توليد ميشود، يادآور شد: مگر زبان انگليسي يك تافته جدابافته است؟ زبان انگليسي تنها از امكانات بالقوه زبان استفاده كرده است. آيا ما هم از امكانات بالقوه فارسي بهره بردهايم؟ ميبينيم كه سير حضور لغات علمي و فني بيگانه در زبان فارسي افزايش يافته و ما بايد براي انتخاب لغات مناسب از امكانات بالقوه و بالفعل زبان استفاده كنيم.
عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسي بر وجود سه منبع اشتقاقهاي فعلي، وندها (پسوند و پيشوند) و تركيبسازي (كلمات مركب) در ايجاد لغات مناسب و تازه و معادليابي لغات فرنگي تاكيد كرد و گفت: هر فعل بسيط در زبان فارسی 30 وجه اشتقاقی دارد که خیلی از آنها بلا استفاده مانده. از سوي ديگر همه افعال زبان فارسی امکاناتي دارند كه بر اساس آنها ميتوان از همه وجوه اشتقاقیشان استفاده كرد، ولي تحقیقات نشان میدهد که تا كنون از هیچ فعلی در زبان فارسي چنین استفادهاي نشده است.
نجفي ادامه داد: حتي كتابي به نام «فرهنگ مشتقات مصادر فارسي» در 10 جلد نوشته شده كه در آن، نويسنده بعد از زحمات
حقشناس: ما مقولات خط و فرهنگ و زبان را در هم ميآميزيم و مشكلات يكي را بر گردن ديگري مياندازيم و اين مسئله ما را گيج ميكند
بسيار اين مصادر را جمع كرده و مصادري را كه امكان اشتقاق داشتهاند، پيدا كرده و در كتابش آورده است. بنابراين اشتقاقهاي فعلي يكي از منابعي است كه ميتواند در معادليابي مورد استفاده قرار گيرد.
وي به دومين منبع زايايي زبان فارسي اشاره و خاطرنشان كرد: ما بيش از 70 وند در زبان فارسي داريم و البته تعداد پيشوندها كمتر از پسوندهاست. ولي از اين امكان هم كمتر استفاده ميكنيم. تعداد واژههاي مركب در زبان فارسي تقريبا مساوي با واژههاي بسيط است، يعني در زبان فارسي 55 درصد كلمات بسيط هستند و 45 درصد آنها مركب. ولي ما تا امروز براي ساختن واژههاي علمي جديد تنها از كلمات مركب استفاده كردهايم.
نجفي در توضيح بيشتر يادآور شد: براي مثال از تركيب اسم با اسم كلمات زيبايي تشكيل ميشود. كاهگل، رختخواب، عهدنامه، بادپا، نيشكر، بهارنارنج، بهارخواب و هنرپيشه نمونههايي از اين كلمات هستند. از تركيب اسم و صفت هم كلماتي مثل دلخوش، دلتنگ، خونسرد، سرمست، دلپاك و دلمرده به دست ميآيد. به عكس، تركيب صفت و اسم به ايجاد كلماتي چون عاليمقام، خوشخلق، خوشرو و پاكدل ميانجامد.
وي افزود: از تركيب قيد با اسم هم كلماتي مثل هميشه بهار، خودكار، خودسر و خودكامه به دست
حقشناس: نازا دانستن اين زبان بدان معناي است كه مردم فارسي زبان هم نازا هستند
ميآيد. مصاديق اين كلمات در زبان عاميانه هم زياد است و مردم به راحتي براي نيازهايشان معادليابي ميكنند. مثالهاي زيادي از اين گونه ميتوان ذكر كرد؛ مثلا پيچگوشتي، سگدست، شغالدست، زيرسيگاري، جارختي. همچنين كلمات مركب لزوما معناي شفافي ندارند، با آن كه مصاديقشان در زبان ما بسيار زياد است. پاياب، دستفروش، دستنماز و پادو نمونههايي از اين كلمات هستند.
مترجم «ادبيات چيست؟» به روشهاي معمول در واژهسازيهاي فرهنگستان زبان و ادب فارسي اشاره كرد و گفت: بيشتر واژههاي نوساخته علمي در فرهنگستان با استفاده از قدرت تركيبسازي زبان فارسي ايجاد شدهاند.
وي به نمونهاي از نظرات مستشرقين درباره قدرت تركيبي زبان فارسي اشاره كرد و اظهار داشت: ويليام جونز مستشرقي بود كه حدود سه قرن قبل در ايران فارسي ميآموخت. او كه به زبان عربي هم مسلط بود، خاصيت تركيبي زبان فارسي را بر عربي ارجح دانسته. چون در حالي كه در زبان عربي براي واژهسازي ناگزير از بردن لغتها به بابهاي ثلاثي هستند، خاصيت تركيبي زبان فارسي ساخت لغت را براي ما فارسي زبانها خيلي راحت كرده است.
مصاحبه آفتاب با دکتر سمایی در مورد واژه گزینی فرهنگستان زبان فارسی
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم تیر 1387 ساعت 15:0 شماره پست: 4
دکتر سمائی: مردم به زور، واژ هاي فرهنگستان زبان را نمي پذيرند
دکتر "سیدمهدی سمائی"مشاور گروه واژهگزینی فرهنگستان زبان فارسی مي گويد: مردم دوست ندارند فرهنگستان دستور دهد و امر و نهي كند و فرهنگستان هم نمي تواند با نيروي قهري بگويد كه حتماً بايد فلان واژه استفاده شود. مردم بايد خودشان انتخاب كنند. واژهها بايد با اقبال روبرو شود.
این مصاحبه فوق العاده زیبا در ادامه مطلب بخوانید:
*کتاب فرهنگ لغات زبان مخفی را در سال 81 به چاپ رساندهاید، آیا اصطلاحات زبان مخفی را همچنان پیگیری میکنید و کتابهایی را که از آن پس در این زمینه منتشر شده دیدهاید؟
** وقتي فردی كاري را انجام ميدهد، گوش و چشمش حساس ميشود. در كنار كارهاي ديگري كه انجام ميدهم به هرحال به اين الفاظي كه در اين حوزه وارد شده، بياعتنا نيستم. سالها از آرگو و زبان خیابانی به صورت نظري نام برده ميشد. من قبلا هم گفته ام كه يك سال اطلاعات جمع كردم بعد فهميدم كه دادهها اشتباه بوده. چون زبان مخفي را خوب نشناخته بودم. واژه زبان مخفي را بعدها انتخاب كردم. در مورد كتابهايي كه در اين حوزه منتشر شده هم باید بگویم قبل از اين كه زبان مخفي منتشر شود، زبان مخفيای وجود نداشت كه بگوييم همه ميدانستند كه زبان مخفي چيست. كارهايي كه آقاي نبوي و آقاي فهيمي كردند كارهاي خوبي هست، به زبان مخفي نزديك هست ولي زبان مخفي نيست. زبان مخفي تعريف ديگري دارد.
*پيش از شما، فرد ديگري اين واژه را انتخاب نكرده بود؟
**نه. در واقع هيچكس اين واژه را انتخاب نكرده بود، كاري هم در اين زمينه نشده بود.
* و کتاب شما یک فرهنگ مرجع در این مورد است؟
**به هرحال ما كار را شروع كرديم و بعد از آن عدهاي ديدند و كار را دنبال کردند. فرهنگ زبان مخفي جداي سنت فرهنگنويسي نيست، يك نوع فرهنگ است. هنگام نوشتن فرهنگ لازم است كه بدانيم مخاطبمان كيست؟ فرهنگ مدرن امروزي به اين صورت هست. ما چيزي به اسم واژه فارسي داريم. يك گنجينه زبان فارسي داريم. در مورد واژههاي فارسي، بسته به هدف خودمان و مخاطبين اين فرهنگ، بخشي را انتخاب ميكنيم. مثلاً صد هزار واژه فارسي داريم. درصدي از آن را ميگيريم و بسته به هدف خود آن را پايه فرار داده و فرهنگ را مي نويسيم. روش فرهنگها هم با هم متفاوت هست. پس تفاوت فرهنگها، يكي در انتخاب داده و ديگري در روشي است كه فرهنگ را مدون ميكنند. زبان مخفي جزوي از اين گنجينه زبان فارسي نيست. بعدها ممكن است جزو گنجينه زبان فارسي شود. اين لغات مخفي، كمكم وارد گنجينهاي كه از قبل وجود دارد ميشود. همانطور كه در مقدمه كتاب گفته شد، این لغات ممكن است بيايند و از بين بروند و بعضي از آنها وارد گنجينه زبان فارسي شوند. فرهنگنويس ها هنگام نوشتن فرهنگ بيشتر دادههايشان شبيه به هم است و همپوشي زيادي دارد و فقط برخي از دادهها تفاوت دارد كه مثلاً مي توانيم بگوييم دادههاي فرهنگ صدري افشاري با فرهنگ انوري متفاوت است. آب، كفش، ميز، عشق، محبت و نفرت، در همه فرهنگها وجود دارد و كسي نميتواند ادعا كند كه آب را من اول در فرهنگ آوردم و فرهنگ ديگري آن را استفاده كرده و سرقت ادبي صورت گرفته. هيچكس چنين ادعاي مضحكي نميكند. ولي زبان مخفي فرق مي كند. چيزي است كه قبلاً نبوده. طوري نيست كه اين الفاظ در سطح جامعه پراكنده باشد. در محافل هست و جمع اين محافل هست كه زبان مخفي را ميسازد و تا فردي از اين فرهنگ استفاده نكرده باشد، نميتواند زبان مخفي را جمع كند. متاسفانه چنين اتفاقي افتاده و عدهاي اينكار را انجام دادند. به هرحال از اين فرهنگ استفاده كردند و چند لغت ديگر را كه معلوم نيست مال چه سبكي است به آن اصافه كردند و كتاب را به اين صورت آماده كردند. ما هم گلهاي نداريم وانشاالله ادامه داشته باشد. اين مساله تا حدودي به شرافت انساني بر ميگردد.
*آيا جمعآوري دادهها بايد در فواصل معيني انجام شود؟
** اين كار مستمر است و معمولاً ادامه دارد. اين واژهها خيلي زود از بين ميروند و واژهاي ديگر جايگزين ميشود كه دليل دارد. چون بايد مخفي بماند. بسياري از اين الفاظ طبيعتاً مردم دوست ندارند فرهنگستان دستور دهد و امر و نهي كند و فرهنگستان هم نمي تواند با نيروي قهري بگويد كه حتماً بايد فلان واژه را استفاده كنند. مردم بايد خودشان انتخاب كنند. واژهها بايد با اقبال روبرو شود و وقتي شفاف مي شود، بايد جايگزين شوند، به همان دلايلي كه در مقدمه فرهنگ لغات زبان مخفي گفته شد.
*از آنجايي كه مشاور گروه واژهگزيني فرهنگستان زبان فارسي هستيد، توضيح دهيد كه روش كار گروه واژهگزيني به چه صورت است؟
**فرهنگستان فعلي، فرهنگستان سوم است و پيش از انقلاب اسلامي، فرهنگستان اول و دوم و پس از انقلاب فرهنگستان سوم بوجود آمد. هرچند سنت فرهنگستاني ما به چند ده سال مي رسد، ولي فرهنگستان سوم جوان است و بيش از پانزده سال عمر ندارد و براي نهادي كه ميخواهد متولي زبان فارسي باشد، عمر زيادي نيست. با اين وجود كارهايش ارزشمند است. فرهنگستان، از دو جنبه به واژهها نگاه مي كند. واژههاي عمومي و واژههاي تخصصي. آنچيزي كه معمولاً مردم با آن سرو كار دارند و نسبت به آن حساس هستند، واژههاي عمومي است مثل تلفن، تلگراف، پيتزا و ... و برخي به مزاح، واژههايي ميسازند مثل كشلقمه، درازآويز زينتي و خودروی جمعی بزرگ. اينها را فرهنگستان نساخته است. البته اين ميتواند نشانه مثبتي باشد. اينكه مردم ميدانند كه فرهنگستاني وجود دارد و به آن حساس هستند و در واقع بهنوعي رابطه عاطفي برقرار ميكنند. اين چيز بدي نيست. برخي الفاظ عمومي هستند و در جامعه پراكنده هستند و برخي خيلي تخصصي هستند و هر روز به زبان مردم راه پيدا نميكند. واژههاي عمومي فرآيند جداگانهاي دارد و هر چند سال يكبار جمعآوري و برايشان معادلي انتخاب ميشود. در واقع فرهنگستان پيشنهاد و تصويب ميكند. ولي به اين صورت نيست كه يك نيروي اجرايي قوي پشت فرهنگستان باشد و به مردم اجازه استفاده از واژههاي غيرمصوب را ندهد. چنين چيزي نيست. فقط ميتواند اطلاعرساني كند. واژهها را به رسانهها، صدا و سيما بدهد و ديگر وظيفه آنهاست كه آنها را اشاعه بدهند. بخش ديگر فرهنگستان، بخش واژههاي تخصصي است. فرهنگستان حدود چهل گروه تخصصي دارد. علوم پايه، رياضي فيزيك، پزشكي و... . براي هر گروه، از متخصصين همان رشته دعوت شده. متخصصين دادهاي تهيه ميكنند. دادهها را به فرهنگستان ميآورند و هر بار خوشهواژهاي را در نظر ميگيرند، واژههايي كه با هم ارتباط دارند را معادليابي ميكنند و در شوراي واژهگزيني از لحاظ زباني بررسي ميشود. در اين شورا، متخصصين مختلفي از جمله زبانشناسان هستند. در شورا واژههاي پيشنهادي گروههاي تخصصي بررسي ميشود.
*آيا گروههاي تخصصي خود اين واژهها را پيشنهاد ميدهند ؟ **گروههاي تخصصي واژهها را پيشنهاد ميدهند. در واقع نخبههاي اين رشته و آنهايي كه به امر واژهگزيني معتقد هستند و البته با حضور نمايندهاي از فرهنگستان و با جلسات منظم و سازماندهي شده و پس از اينكه در شورا تائيد شد، به امضاي رييسجمهور ميرسد و يك دوره آزمايشي پنج ساله را طي ميكند و بعد تصويب نهايي ميشود و به صورت كتاب منتشر ميشود.
*با توجه به تجربه و پژوهشهاي شما در اين عرصه، آيا مي توان گفت چه مدت طول ميكشد تا مردم با واژههاي تازهساخت فرهنگستان انس بگيرند و علت جا افتادن سريعتر برخي واژهها مانند يارانه و عام نشدن برخي ديگر مانند بالگرد چيست؟ كما اينكه ظاهراً كلماتي كه پيشتر ساخته ميشد، زودتر جا ميافتاد مثل بيمارستان ؟ آيا اين جنبه آواشناختي دارد يا دلايل ديگر ؟
**فرهنگستان ضمانت اجرايي ندارد. فرهنگستان نميتواند به اجبار به مردم تحميل كند. در واقع فرهنگستان بايد مشروعيت داشته باشد و اين مشروعيت هم با زور به دست نميآيد. مردم فرهنگستان را بايد از خودشان بدانند. اين فرهنگستان نهادي غيرسياسي است. عليرغم تصوري كه ممكن است در جامعه وجود داشته باشد و فقط به زبان جامعه فكر ميكند و از موفقيتهاي يك فرهنگستان اين است كه مردم آن را از خودشان بدانند. مردم دوست ندارند فرهنگستان دستور دهد و امر و نهي كند و فرهنگستان هم نمي تواند با نيروي قهري بگويد كه حتماً بايد فلان واژه را استفاده كنند. مردم بايد خودشان انتخاب كنند. واژهها بايد با اقبال روبرو شود. فرهنگستان فقط ميتواند اطلاعرساني
Sm از آن واژه هاي تخصصي است كه وارد زبان مردم شده ودر واقع عمومي شده، است. فرهنگستان نهادي نوپا و جوان است و واژههاي تخصصي كه از طريق گروههاي تخصصي وارد ميشود، حجمش بسيار زياد است و فرهنگستان با اين امكانات محدودش نميتواند به تمام اينها برسد.
درست انجام دهد. اطلاعرساني هم كه فقط كار فرهنگستان نيست. صدا و سيما، نشريات وكلاً رسانهها بايد همكاري كنند و وقتي اطلاعرساني خوب انجام شود، سوال شما از آن به بعد صدق پيدا ميكند كه برخي واژهها سريعتر جا ميافتند و برخي ديرتر. ولي من فكر ميكنم اگر اينها خوب اطلاعرساني شود تقريباً همه آنها ميتوانند جا بيفتند. حالا اينكه مسايل آوايي و... دخالت دارند، بله بايد با شم زباني گويشوران زبان فارسي متناسب باشد كه هست.
*آيا اين موارد در شورا بررسي ميشود ؟
**بله در شورا بررسي ميشوند، ولي باز اينها مدرج هستند. بعضيها را مردم بيشتر مي پسندند. ولي كلاً اگر خوب اطلاعرساني شود بيشترشان جا ميافتند. كما اينكه زماني كه «دانشگاه » و «استاديار» و خيلي از اينها يا همان «بيمارستان» كه شما خودتان مثال زديد، ساخته شد، براي مردم خيلي غريب بود. خيليها مقاله مي نوشتند و به فرهنگستان اول اعتراض كردند كه اينها چه كلماتي هستند .اينها را انتخاب نكنيد. «دانشگاه» برای چه؟ بگويید «يونيورسيتي» ولي امروزه اگر فردي بگويد «يونيورسيتي» براي مردم خيلي عجيب هست. اينها كمكم جا ميافتد.
*علت اينكه معادلسازي فرهنگستان با تاخير انجام ميشود چيست؟ براي مثال ميتوان به sms اشاره كرد كه پس از فراگير شدن كامل آن، فرهنگستان اخيراً اقدام به معادلسازي و تصويب پيامك كرده است؟
Sms از آن واژه هاي تخصصي است كه وارد زبان مردم شده و در واقع عمومي شده، است. فرهنگستان نهادي نوپا و جوان است و واژههاي تخصصي كه از طريق گروههاي تخصصي وارد ميشود، حجمش بسيار زياد است و فرهنگستان با اين امكانات محدودش نميتواند به تمام اينها برسد. تمام تلاشش را ميكند و تمهيدات جديدي هم فراهم شده تا سرعت معادلسازي زياد شود ولي باز هنوز مشكلاتي دارد، البته اين را هم نبايد ناديده گرفت كه مردم هم خودشان تمايل دارند و نوعي تشخص براي خودشان ميدانند كه از الفظ خارجي استفاده كنند. حتي براي بچههاي خود اسمي مي گذارند كه شبيه اسامي بيگانه باشد، حتي شايد توجيه هم بكنند كه مثلاً در فارسي باستان بوده. اسامي مغازهها و محصولات هم به همينصورت. اين يك گرايش و فرهنگ عمومي هست و فرهنگستان يكي از وظايف مهمش اينست كه مردم را نسبت به اين فرهنگ و زبان حساس كند كه در واقع به نوعي هويت آنهاست .
*آيا واژهسازي در ايران با واژهسازي در كشورهاي ديگر متفاوت است؟ و آيا آنها هم با اين مشكلات روبرو هستند؟
**كشورهايي كه فرهنگستان دارند، وظايف فرهنگستانهاي آنها دقيقاً مشابه ما نيست. آنها تا اين حد به واژههاي بيگانه حساس نيستند. آنها وضعيت خاص خودشان را دارند و اصلاً قابل مقايسه نيستند. تمام كشورها كه فرهنگستان ندارند. آنهايي هم كه دارند كه مثل ما واژهگزيني نميكنند. در واقع كاري كه ما در فرهنگستان انجام مي دهيم يكي از نقاط قوت اين فرهنگستان است كه يكي از نادرترين نهادهايي است كه از كشورهاي ديگر گرتهبرداري نكردهايم. البته از نظريههايشان در مورد اصطلاحشناسي و .. استفاده كردهايم، ولي معمولاً هرچه در كشورهاي جهان سوم وجود دارد، همه الگوبرداري از كشورهاي ديگر است، حتي اگر چيزي را لازم نداشته باشند چون فكر ميكنند چيزي كه آنجا بوجود آمده پس حتماً ما هم لازم داريم. مانند رشتهها و گرايشهايي كه داخل مملكت هست.
*آنها براي واژههاي انگليسي مثل كامپيوتر معادل ندارند؟
**برخي فرهنگستانها مثل فرانسه حساس هستند ولي نه مثل ما كه براي هر واژه معادل بسازند. كارهايي نقريباً شبيه ما انجام ميدهند اما نه به اين حجم.
* شما عضو هيات علمي گروه اصطلاحشناسي پژوهشگاه اطلاعات و مدارك علمي ايران هستید، در مورد توليد اصلاحنامهها در حوزههاي مختلف توضيحاتي دهيد. آيا اساساً نياز به فعاليت در حوزه اصطلاحشناسي و توليد اصلاحنامهها احساس ميشود؟
**اصطلاحنامههايي كه توليد ميشود مربوط به اطلاعرساني است و به سرعت يافتن مدرك كمك ميكند. كشورهاي دیگر هم تزاروس را تهيه كردند. البته نه از روي تفنن. ما زماني بود كه تزاروسها را ترجمه ميكرديم. اصلاً متوجه نبوديم و فكر كرديم بايد تزاروسها
كشورهايي كه فرهنگستان دارند، وظايف فرهنگستانهاي آنها دقيقاً مشابه ما نيست. آنها تا اين حد به واژههاي بيگانه حساس نيستند. آنها وضعيت خاص خودشان را دارند و اصلاً قابل مقايسه نيستند
ترجمه شود و شان نزول آن را درك نكرده بوديم. فكر ميكرديم مثل فرهنگها بايد ترجمه بشوند. براي تزاروسها يك مثال ساده ميزنم . فردي در كتابخانه ميخواهد كتاب يا مفهموي را پيدا كند. اين مفهوم برايش يك مفهوم صوري است. يك لفظ در ذهنش است ولي با اين لفظ نميتواند مدرك مورد نياز را پيدا كند. در واقع تزاروس به نوعي تداعي كار ميكند، چه از لحاظ صوري و جه از لحاظ معنايي. وقتي من لفظي در ذهنم هست الفاظ ديگري شبيه به آن هم در دهنم هست، از لحاظ صورت و ديداري و آوايي و حتي مفهومي. آن لفظ يا مفهوم وجود دارد ولي برايش واژهاي ندارم. تزاروس اينها را مدون كرده. وقتي شما يك لغت را در تزاروس ميبينيد، هم از لحاظ صورت تعميم پيدا كرده هم از لحاظ مفهومي. مثلاً وقتي ميگوييم چيزي در ذهنم هست يا نوك زبانم هست. تزاروس به اين كمك ميكند. تزاروس در واقع وابسته به رايانه است و ساختار ماشيني دارد. از طريق رايانه مدركي را ميخواهيم در كتابخانهها يا منابع اطلاعاتي جستجو كنيم، تزاروس در اينجا به كمك ميآيد. در سالهاي اخير در ايران به اين جنبه قضيه توجه شده است. گروه اصطلاحشناسي پژوهشگاه در واقع يكي از گروههاي فعال هست و از يك ديدگاه جديد به اين اصطلاحنامهها نگاه ميكند. خانم بهشتي كارهاي قابل توجهي در اين زمينه انجام دادهاند. آقاي رجبي، تزاروس شيمي را تدوين كردند. اولين تزاروسي كه تدوين شده است، همين تزاروس شيمي است که كار سادهای هم نیست .
*زبانشناسی و علوم وابسته به آن از جمله معنیشناسی، آواشناسی و ... علوم نسبتاً جدیدی اند. استقبال از این علوم چگونه است و این رشتهها آیا بومی شدهاند. یا اصولاً نیازی به بومی شدن این رشتهها هست؟ (منظور از بومی شدن هماهنگ و متناسب شدن با زبان فارسی و در واقع کاربرد آنها در زبان فارسی است.)
**زبانشناسی یک رشته کاربردی است و باید با دیدی گسترده به آن نگاه کرد. هر چیزی که مد میشود، چه دستگاه چه نهاد و چه علم، ما یک گرایش شدید به تقلید داریم. زبانشناسی رشته جدیدی به آن صورت نیست. اگر بخواهیم به صورت گسترده نگاه کنیم عمر آن به 500-600 سال قبل از میلاد بر میگردد که اولینبار هندیها به آن توجه کردند که آن را هم باید جزو مطالعات زبانشناسی بدانیم ولی این زبانشناسی جدید که اوایل دهه 20 بهوجود آمده یک رشته کاملاً کاربردی است. هیچوقت هیچ رشتهای برای تفنن ایجاد نمیشود ولی ممکن است برای تفنن وارد کشورهای جهان سوم شود و از آنجاییکه ما گرایش شدیدی به تقلید داریم، این رشته وارد ایران شد. ما سنت زبانشناسی را داشتیم ولی صورت جدیدش را نه. کما اینکه ما گروه زبانهای باستانی را در دانشگاه تهران داشتیم و بعد در کنارش زبانشناسي آمد. زبانشناسی، رشتهای کاملا کاربردی است، ولی اینکه ما ببینیم دقیقاً خارجیها چه میکنند و دقیقاً از کار آنها الگو برداری کنیم، این زبانشناسی ما را تهی میکند. مثلا آنها روی فلان نظریه کار میکنند، ما هم بگوییم میخواهیم روی همان نظریه کار کنیم. تمام نظریههایی که در زبانشناسی وجود دارد، همه از داخل کار عملی بیرون آمده است و این نظریهها غالباً از آمریکا آمده است. مثلا نظریه گشتاری چامسکی خودش به 72 ملت تقسیم شده. چرا این نظریه تا این حد تغییر شکل داده است. سریع شکلها و اسمهای جدید میگیرد و دارای اصطلاحات خاص خودش میشود. مثلاً در همین رشته نظریه گشتاری که خودش شاخهشاخه می شود، اصطلاحاتش هم با هم متفاوت است و حتی اگر اصطلاحات واحدی هم داشته باشند، دوستان دروغین هستند. یعنی یک اصطلاح وجود دارد که تعاریف مختلف دارد. تمام اینها به این دلیل بود که از داخل کارهای عملی بیرون آمده. در واقع بعد از جنگ جهانی دوم، در اواخر دهه 40، زمانیکه جنگ سرد بین آمریکا و شوروی سابق شروع شد، آنها با ترجمه ماشینی شروع کردند و به همین دلیل نظریه چامسکی هم بعد از همان سالها ارائه شد. اینها کاملاً رایانه بنیاد بود یعنی بر اساس ترجمه ماشینی و درک مفهوم متن بود. به همین دلیل کتاب چامسکی بر اساس نظریه مارکوف بود. چامسکی
زبانشناسی، رشتهای کاملا کاربردی است، ولی اینکه ما ببینیم دقیقاً خارجیها چه میکنند و دقیقاً از کار آنها الگو برداری کنیم، این زبانشناسی ما را تهی میکند
در کتاب ساختهای نحوی میخواهد ماشینی بسازد که منهای معنی بتواند دستوری و غیر دستوری بودن دستور زبان را مشخص کند. دیدگاه کاملاً ماشینی بود و نظریهها و مکاتب مختلف ایجاد شد. اصطلاحات متفاوت شد و حالا ما در زبانشناسی به جای اینکه به مسائل بومی خودمان توجه کنیم، به این نظریهها رو آوردیم بدون اینکه بدانیم این نظریهها به چه کار میآید و فقط هم روی نظریه کار میکنیم. این نظریهها پرطمطراق و پر زرق و برق هست و برای مرعوب کردن یک جماعت کافی است. کار بدانجا کشیده که یک گروه در یک دانشکده در یک کلاس، رسالههایی مینویسند که اعضای همان کلاس از آن سر در نمیآورند. فقط یک سری موضوعات بسیار انتزاعی. گمان میکنم اولین راه برخورد با این رسالهها این است که بپرسیم که این پایاننامه به چه کار میآید. ما اینهمه مشکلات زبانی در کشور خودمان داریم. از آموزش و پرورش گرفته تا خود دستور زبان فارسی که هیچکاری برایش انجام نشده. در مورد گویشها، هوش مصنوعی، ما تا دستور زبان خوب و مدونی نداشته باشیم که در واقع به کار ترجمه ماشینی و درک مفهوم متن و شاخههای پردازش زبان بیاید، هرگز نمیتوانیم در کار پردازش زبان به موفقیتی برسیم. ما با این مشکلات عملی مواجه هستیم و بعد میآییم و در مسائل نظری کار میکنیم. به نظر من باید به عمل پرداخت. تمام زبانشناسی به علاوه تمام حوزههایی که در زبانشناسی هست، همه کاربردی هستند. بیاییم به کاربرد و عمل بپردازیم. بعد از آنجا ما حتماً به این نظریهها میرسیم. برای اینکه آنها هم همین مشکلات را داشتند تا به این نظریه ها رسیدند.
*اگر بخواهیم آن نظریهها را اعمال کنیم و مشکلات کنونی را با آن نظریهها بسنجیم تا ببینیم آیا حل میشود یا خیر چطور ؟
**این راه را تا الان رفتهایم و به هیچ نتیجهای نرسیدیم. جنگلی درست شده و دور خودمان میچرخیم. به فارغالتحصیل ما در جامعه پیشنهاد کار میشود و میگوید نمیتوانم، چون من روی فلان نظریه کار کردم .چون کار عملی انجام نداده است .
*شما از جمله افرادی هستید که به عنوان راهنما و مشاور در پایاننامههای گویشی، گویشهای مختلفی را بررسی کردهاید . بررسی گویشها تقریباً در سطح دانشگاهی باقی مانده است و عام نشده. به این معنی که بسیاری از دانشجویان فقط به عنوان پایاننامه کارشناسی ارشد، به بررسی و مکتوب کردن گویشها میپردازند ولی تعداد محدودی از این پایاننامهها به چاپ میرسد. علت این عدم استقبال چیست؟ آیا به این علت است که این رشته بسیار جوان و نو پاست و یا جذابیت لازم را برای عموم ندارد؟
**گویشها هم میتواند به همین شکل باشد. گویش به چه کار میآید . گویش به زبان فارسی کمک میکند. به دیرینه و پیشینه زبان فارسی کمک میکند. گویش تجلیگاه فرهنگ مملکت هست. گویش یکی دیگر از کاربردهایش در همین نظریههاست. وقتی میخواهند به زبان جهانی و ویژگیهای جهانی زبانها و در واقع به جهانیهای زبان برسند، این گویشها به کمک میآید. منتهي روی گویشهای ما پراکنده کار میشود. هدف ما از بررسی گویش چیست؟ دانشجویان ما صدها گویش نوشتهاند. خیلی جاها روی گویش کار میکنند. هدف کاربردی ما چیست؟ به چه میخواهیم برسیم؟ وقتی در اینباره می پرسیم، جواب بیشتر شعار هست تا بخواهد به یک هدف ملموس و کاربردی برسد و اشکال دیگر این است که در ادامه کار یکدیگر نیستند. وقتی هدف واحدی وجود نداشته باشد، تحقیقات در ادامه هم نخواهد بود. میتوان به دو چهار در صدمتر امدادی اشاره کرد. فرد اول چوب را بر میدارد و 100 متر اول را میدود و آنرا به نفر دوم و نفر دوم به سوم و بعد چوب به دست چهارمی میرسد. ولی کار ما اینطوری نیست. ما چوب را میگیریم و هرکس به سمتی میدود و بعد هم که میرسیم چوب را نمیدهیم. یا فردی 180 درجه بر عکس میدود. مشکلات ما این است .
*پس اعتقاد دارید که این گویشها باید جمعآوری شود؟
**بله، به همین دلایلی که گفتم . منتهي در این پایاننامه به چه کار میآید. ما اینهمه مشکلات زبانی در کشور خودمان داریم. از آموزش و پرورش گرفته تا خود دستور زبان فارسی که هیچکاری برایش انجام نشده. در مورد گویشها، هوش مصنوعی، ما تا دستور زبان خوب و مدونی نداشته باشیم که در واقع به کار ترجمه ماشینی و درک مفهوم متن و شاخههای پردازش زبان بیاید، هرگز نمیتوانیم در کار پردازش زبان به موفقیتی برسیم چارچوب یک هدف غایی. این کار هم در واقع یا باید دولتی باشد یا موسسات خصوصی متولی باشند. چارهای جز این نداریم .
*در مورد بسیاری از دانشجویان که پایاننامههای گویشی می نویسند، چطور؟
**به نظر من فقط برای این است که پایاننامهای نوشته باشند .
*و علت پرطرفدار و جذاب نبودن گویششناسی ؟
**همانطور که گفتم به دلیل همان نظریههایی است که از آمریکا و اروپا میآید. پرطمطراق و پر زرق و برق است. خیلی جذاب و تابناک است و هر اصطلاحش برای مرعوب کردن جماعتی کافی است. من مخالفتی با نظریهها ندارم. من میگویم از این طرف باید به نظریهها رسید. نظریهها را در عین حال که باید دانست و دنبال کرد، ولی باید از طریق کار عملی به آنها رسید و اینکه شما بخواهید فقط روی نظریه کار کنید، فایدهای ندارد. حالا همین نظریهها باعث شده که دانشجویان کمتر به مسایل بومی خودشان توجه کنند. در واقع نظریهها به لباس شیک میماند. فکر میکنند چون لباس شیک تری هست حتما باید پوشید حتی در زمستان هم ترجیح میدهد سرما بخورند ولی لباس شیک بپوشند. ما نیاز به گویش و مسایل بومی خودمان داریم. ولی خیلیها خجالت میکشند. فکر میکنند کار روی گویش، دیگر قدیمی شده و یا کار سادهای است. حتی من شنیدم در برخی دانشگاهها، رسالهها را درجهبندی میکنند. مثلا رساله درجه یک، درجه دو و ... و گویش جزو آخرین درجهها میدانند. در صورتیکه اگر در مورد گویش خوب کار شود و هدف غایی داشته باشد، کاری ملی است. بخصوص در کشور ما. همه کشورها که این مشکل را ندارند. خیلی از کشورهای دنیا اصلاً نمی دانند گویش چیست و به چه کار میآید؟ ولی در کشور ما این مساله ملموس است. بچه از بدو تولد در جامعه فارسیزبان، گوشش به تفاوتهای گونههای جغرافیایی حساس میشود و این موهبتی است که خدا به ما داده. آنوقت ما اینها را کنار میگذاریم .
*سوالهایی که پرسیده شد، نشاندهنده فعالیت جنابعالی در حوزههای مختلف است : آواشناسی، گویششناسی، اصطلاحشناسی و واژهگزینی و ... . آیا اعتقاد دارید که کار در حوزههای مختلف زبانشناسی، به پیشرفت در حوزههای دیگر کمک خواهد کرد و یا به پراکندگی حوزهها مانع تخصصی شدن در یک رشته خاص میشود. دیده شده که برخی افراد می گویند مثلاً من آواشناسم و به جنبههای دیگر توجهی ندارند.
**بله، این سنت هم وجود دارد. اولاً باید ببینیم زبانشناسی در مملکت خودمان به چه کار میآید. وقتی از دید کاربرد نگاه ميكنيد، نمیتوانید بگویید من فقط در نظریه فلان کار کردم. چون در اینصورت کاری از شما بر نمیآید. پس مجبوریم به کار عملی بپردازیم و ابنطوری هم نیست که بگویید کسی که در نحو کار کرده، باید بیاطلاع از صرف باشد. یا کسی که صرف کار کرده، بیاطلاع از آواشناسی باشد. اولاً اینها به هم مرتبط هستند و دیگر اینکه کاربرد، شما را به همین راه میبرد. البته سنتش در دنیا وجود دارد .اینطوری نیست که زبانشناسان صاحب نام خارجی، فقط یک رشته تخصصی داشته باشند مثلا آندره مارتینه فرانسوی تخصصش چه بوده؟ راجع به همه چیز اظهارنظر میکند. زبانشناسی اینطوری نیست که شما به طور کلی از جنبههای دیگر چنان بیگانه باشید که نتوانید در مورد مسالهای اظهار نظر کنید. من خودم رسالهام نحو بود ولی نحوی که به صرف کشیده شد. در واقع واژگان هم ویژگیهای نحوی در خودشان دارند و هم صرفی و هم آوایی و وقتی رسالهام را که گویش تنکابنی بود، کار کردم در واقع هم دستوری بود و هم صرفی. برایم بیگانه نبود و بعد هم تدریس آواشناسی در دانشگاه و راهیافتن به فرهنگستان و کار روی صرف و بعد طرح واژه شکن. تمام جنبههای زبانشناسی به یکدیگر مرتبط هستند و نمیتوان آنها را از یکدیگر جدا کرد .چون باید کاربردی به آن نگاه کنیم.
منبع: سایت خبری آفتاب
مصاحبه بسیار جالب دکتر کوروش صفوی با خبرگزاری فارس
+ نوشته شده در دوشنبه هفدهم تیر 1387 ساعت 13:31 شماره پست: 30
صفوي: به جاي دغدغه كمبود واژه، به فكر توليد علم باشيم
خبرگزاري فارس: كورش صفوي گفت: ما تئوريهاي علمي را وارد ميكنيم و نگرانيم كه واژه فارسي نداريم، در صورتي كه اگر علم را خودمان توليد كنيم ديگر دغدغه واژههايش را نخواهيم داشت.
صفوي: به جاي دغدغه كمبود واژه، به فكر توليد علم باشيم
خبرگزاري فارس: كورش صفوي گفت: ما تئوريهاي علمي را وارد ميكنيم و نگرانيم كه واژه فارسي نداريم، در صورتي كه اگر علم را خودمان توليد كنيم ديگر دغدغه واژههايش را نخواهيم داشت.
«كورش صفوي» زبانشناس و مترجم در گفتوگو با خبرنگار ادبي فارس، درباره رسمالخط فارسي بيان داشت: رسمالخط فارسي با توجه به اينكه برگرفته از رسمالخط عربي است مشكلات خاص خود را دارد، بسياري از واژهها چون با اعراب نوشته نميشود كژتابي ايجاد و صور خوانش گوناگون پيدا ميكند. وي ادامه داد:براي اين مسأله دو راهحل مطرح است. اول اين كه اين خط را كنار بگذاريم و رسمالخطي ديگر جايگزين كنيم كه اين امر مخالفان گسترده دارد. دليل مخالفان هم اين است كه با اين كار رابطه ما با گذشته و متون گذشتهمان قطع خواهد شد. اين زبانشناس ادامه داد: راه حل دوم كه منطقيتر به نظر ميرسد اين است كه بايد شرايط بينابيني ايجاد كرد كه نظام نوشتاري را عوض نكنيم ولي رسمالخط را به گونهاي تغيير دهيم كه اين سكتههاي خوانشي موجود برطرف شود. به طور كلي در اين خصوص ما فقط افراط و تفريط ميبينيم. گروهي ميگويند بايد جدانويسي را مد نظر قرار دهيم كه اين خود سكته خوانشي ايجاد ميكند و گروهي ديگر نظري كاملا برخلاف اين بحث دارند. در اين اصلاحها بايد به شكلي عمل كنيم كه نسل بعدي را با مشكل مواجه نكنيم. «صفوي» افزود: ما نبايد به آن شكل خوانشي كه در ذهن سخنگوي فارسيزبان كليشه شده، دست بزنيم. بايد سراغ حربهاي برويم تا سرعت خواندن را افزايش دهد. افراط و تفريط در اين زمينه مشكلات آتي براي نسل بعدي ايجاد خواهد كرد، ما بايد اين اصلاحات رسمالخطي را به تدريج و نه با يك بخشنامه فوري اعمال كنيم. در نظر بگيريم كه جدانويسي واژهاي مثل «دانشگاه» مشكل را حل نميكند و فقط نسل بعد را دچار گمراهي ميكند. چه بسا كه نسل بعد هم اين لفظ را به صورت «داناشگاه» بنويسد! مدرس فعلي دانشگاه دهلينو تصريح كرد: براي اصلاح رسمالخط بايد با يك منطق شسته و رفته و بدور از احساس و توسط يك برنامهريزي درازمدت و منطقي به يك نتيجه مطلوب رسيد. نويسنده كتاب «زبان و انديشه» گفت: فرهنگستان زبان و ادب فارسي ميآيد و يك سري واژه را كه به نظر ميرسد نياز است معادلسازي ميكند ولي باز در اين مورد هم بايد صبر كرد و ديد كه اين معادلسازيها در نسلهاي بعد چگونه خودنمايي خواهد كرد. بسياري از اين لغات هرگز در زبان جا نميافتند و بعضي هم جا ميافتند. اما به هر حال اين يك سياست كلي است كه در تمام كشورها اعمال ميشود و سياست خوبي هم است. نويسنده «نگاهي تازه به معنيشناسي» در خصوص ظرفيت زبان فارسي براي پذيرش الفاظ علمي اظهار داشت: زبان علم زماني زبان عربي بود و چون اين زبان ميخواست در تمام حوزههاي علمي كار كند خواهناخواه غني ميشد. دورهاي هم زبان فرانسه زبان علم بود و اكنون هم انگليسي. زبان علم، چون زبان علم شده مزاياي آن افزايش مييابد و دست به واژهسازي ميزند. اين مترجم ادامه داد: بايد زبان فارسي را براي علم روز تقويت كنيم. پيش از اين امر بايد از خود بپرسيم آيا زبان فارسي براي اين كه در تمام علوم كارايي داشته باشد توانايي دارد يا خير؟ براي مثال در زبانهاي چيني، ژاپني و زبانهاي اروپاي شرقي و بسياري از زبانهاي ديگر شاهديم كه واژههايي از انگليسي وارد ميشوند و مردم هم از آنها استفاده ميكنند و اصلا هم نگران نيستند كه هويتشان از بين برود. وي در پايان گفت: در اين شرايط پرسرعتي كه جهان دارد ترقي علمي ميكند ما بيش از آنكه نگران زبان فارسي باشيم بايد نگران بنيه علميمان باشيم. ما تئوريهاي علمي را وارد ميكنيم و نگرانيم كه واژه فارسي نداريم. دغدغه ما بايد اين باشد كه به جاي وارد كردن، توليدكننده علم باشيم.
رئیس مرکز تحقیقات زبان فارسی خط فارسی را کارآمد میداند
+ نوشته شده در دوشنبه هفدهم تیر 1387 ساعت 11:36 شماره پست: 31
خدايار: خط فارسي نسبت به خط انگليسي قابليت بيشتري دارد
خبرگزاري فارس: رئيس مركز تحقيقات زبان و ادب فارسي با كارآمد دانستن خط فارسي، گفت: خط فارسي نسبت به فرانسوي، انگليسي و روسي قابليتهاي بيشتري دارد.
خدايار: خط فارسي نسبت به خط انگليسي قابليت بيشتري دارد
خبرگزاري فارس: رئيس مركز تحقيقات زبان و ادب فارسي با كارآمد دانستن خط فارسي، گفت: خط فارسي نسبت به فرانسوي، انگليسي و روسي قابليتهاي بيشتري دارد.
ابراهيم خدايار، رئيس مركز تحقيقات زبان و ادب فارسي، در گفتوگو با خبرنگار ادبي فارس، درباره نظر عدهاي كه معتقدند خط فارسي بايد تغيير كند، گفت: كشورهاي شرقي از سال 1920 ميلادي به بعد خطشان را عوض كردند. اكنون بعد از حدود صد سال اين كشورها هيچ پيشرفتي نكردند. تركيه كه سردمدار اين كشورهاست چه پيشرفتي كرده است و چقدر توليدكننده است؟ وي افزود: در همين بيست سي سال اخير ما در بسياري از موضوعات همچون انژري هستهاي و پزشكي از كشورهايي كه خطشان را عوض كردهاند، پيشي گرفتهايم. رئيس مركز تحقيقات زبان و ادب فارسي اذعان داشت: همه خطهاي موجود دنيا داراي اشكالاتي هستند؛ يعني شما هيچ خطي را در دنيا نميتوانيد پيدا كنيد كه مشكل نداشته باشد. وي افزود: به همين دليل در قرن 19 در اروپا اتحاديه خط آوانگار تشكيل شد و براي اينكه بيايند گفتار را به نوشتار نزديك كنند و بتوانند از تحقيقاتِ هم دراين زمينه استفاده كنند. اما واقعيت اين است كه همه خطهاي موجود جهان نميتوانند آن چيزي را كه در گفتار است در نوشتار هم منتقل كنند. رئيس مركز تحقيقات زبان و ادب فارسي با بيان اينكه مشكلات خط فارسي دلايل خاص تاريخي خود را دارد عنوان كرد: يك سري از آواهاي ما شامل صامت و مصوت به مرور زمان دستخوش تغيير يا حذف شدهاند كه در همه زبانهاي دنيا قابل جستوجوست، با اين وجود خط فارسي نسبت به فرانسوي، انگليسي و روسي قابليتهاي بيشتري دارد. خدايار با ذكر مثال ادامه داد: مثلا ما يك همخوان يا صامت حرف «و» را داريم كه نوشته ميشود ولي خوانده نميشود مثل كلمه «خواهر» يا «خواب»، در صورتي كه در زبانهاي ديگر بيشتر از اينهاست مثلا در انگليسي حرف K در كلمه know ، حروف g و h در كلمه light و حروف u و e در كلمه mosque نوشته ولي خوانده نميشود. وي اضافه كرد: در كتابهاي زبانشناسي ميگوييم كه يك نشانه چند آوا دارد مثلا حرف «ي» در سه كلمه «يار» ، «سياه» و «سيني» سه تلفظ به خود ميگيرد. همچنين حرف «ه» در كلمات «نه»، «خانه» و «به». رئيس مركز تحقيقات زبان و ادب فارسي از اين مثالها نتيجه گرفت: تكيه كردن به اين مسائل كه خط ما نميتواند مصوتهاي ما را نشان بدهد يا به دليل اينكه اين خط نشانههاي زيادي براي صامتهاي مختلف دارد، اتفاقا ويژگي خط ماست كه سابقه تاريخياش را نشان ميدهد. خدايار بيان داشت: هرچقدر واژهها در زبان كمتر باشد، ياد گرفتن آن زبان سادهتر است و هرچه مركبها بيشتر باشد سختتر ميشود؛ به طوري كه ديگر فقط با شنيدن بايد آن را ياد گرفت. وي عنوان كرد: هيچ رابطه مستقيمي بين پيشرفت و خط يك كشور وجود ندارد به طوريكه هم اكنون سختترين زبانها و خطها كه زبان و خط چيني است و شباهت به نقاشي دارد از جمله سختترين زبانها و خطها بهشمار ميرود، ولي كشور چين از پيشرفتهترين كشورهاي جهان است. خدايار درباره مشكلات پيوستهنويسي در خط فارسي اظهار داشت: اين مشكلي است كه در خط فارسي وجود دارد و ديگر زبانها وجود ندارد كه البته اين مشكل در كنار مشكلات ديگر زبانها خيلي به چشم نميآيد و ميشود آن را هم رفع كرد. خدايار در پايان درباره ظرفيت معادلسازي زبان فارسي، با تأكيد بر توليد علم، گفت: اگر صرفا معادلسازي بدون توليد علم صورت بگيرد، فايدهاي ندارد ولي اگر همراه با توليد علم باشد، مسئله معادلسازي حل خواهد شد. انتهاي پيام/ش
ساخت واژگان جدید از دید دکتر فکوهی (علاقمندان واژه سازی حتما بخونید)
+ نوشته شده در یکشنبه شانزدهم تیر 1387 ساعت 13:40 شماره پست: 32
فكوهي: براي ساختن واژههاي جديد از زبانهاي محلي استفاده كنيم
خبرگزاري فارس: ناصر فكوهي، عضو هيأت علمي دانشگاه تهران، با تأكيد بر اينكه زبان فارسي يك زبان ميانجي است، گفت: براي اينكه اين ميانجيبودن قويتر شود، ميتوان از زبانهاي محلي براي ساختن واژههاي جديد در اين زبان استفاده كرد.
فكوهي: براي ساختن واژههاي جديد از زبانهاي محلي استفاده كنيم
خبرگزاري فارس: ناصر فكوهي، عضو هيأت علمي دانشگاه تهران، با تأكيد بر اينكه زبان فارسي يك زبان ميانجي است، گفت: براي اينكه اين ميانجيبودن قويتر شود، ميتوان از زبانهاي محلي براي ساختن واژههاي جديد در اين زبان استفاده كرد.
«ناصر فكوهي» جامعهشناس و مردمشناس در گفتوگو با خبرنگار ادبي فارس، درباره آسيبشناسي زبان و خط فارسي بيان داشت: مشكلات خط فارسي و زبان فارسي دو گروه از مشكلات هستند كه لزوما با يكديگر انطباق ندارند. رسمالخط فارسي يكي از مشكلاتي كه دارد اين است كه مصوتها در خط اعمال نميشود و خواندن را با اشكال و اشتباه همراه مي كند. فكوهي، نويسنده كتاب «قومشناسي سياسي»، يادآور شد: در نتيجه فكر ميكنم اگر اين خط بتواند در درازمدت مصوتها را وارد خود كند خواندن و نوشتن آن سادهتر ميشود. در اين مورد هم مثل تمامي مواردي كه به زبان ربط پيدا ميكند ما معتقد هستيم كه بايد با سرعت پايين عمل شود تا ضرر و خسراني براي جامعه نداشته باشد. وي ادامه داد: اگر اين مصوتها اعمال شود از لحاظ اجتماعي هم ميتوان تعداد افراد بيشتري را به خواندن و آموختن اين خط ترغيب كرد. تصميمگيري و اجراي مواردي كه به مقوله زبان ربط پيدا ميكند بايد با سرعت پايين اعمال شود تا ضرر و خسراني براي جامعه نداشته باشد. موضعي كه براي اصلاح خط بايد در نظر بگيريم اين است كه از اصلاح راديكال خط دوري كنيم، زيرا تغيير راديكال خط غلط است. استاد انسانشناسي دانشگاه تهران، و نويسنده مقاله «زبانشناسى و انسانشناسي» اضافه كرد: زبان فارسي يك زبان ميانجي است و براي اينكه اين ميانجيبودن قويتر شود ميتوان از زبانهاي محلي براي ساختن واژههاي جديد در اين زبان استفاده كرد. تقويت زبان فارسي بايد يكي از اهداف ما باشد زيرا ما يكي از چند تمدن بزرگي هستيم كه ميراث شفاهي و مكتوب ارزشمندي داريم. خوشبختانه در چند دهه اخير اين اتفاق تا اندازهاي افتاده است. اين جامعهشناس تصريح كرد: زبان فارسي به دليل ترجمههاي متعددي كه از آن شده و حضور زيادش بر روي شبكه اينترنت تقويت شده و بايد در همين جهت حركت كرد و اين را هم در نظر داشت كه هر زبان زندهاي بايد بتواند دائم در خودش واژه توليد كند و اگر اين كار را مداوم انجام دهد زبان فارسي آينده خوبي پيش روي خواهد داشت. با ترجمه عبارات و كلماتي كه از زبانهاي ديگر وارد فارسي ميشوند (مانند ترجمه واژه tele fax به دورنما) ما ميتوانيم به فهم زبانهاي ديگر براي مردم هم كمك كنيم. فكوهي گفت: در لغات تخصصي علوم اجتماعي ما به اين مسئله اعتقاد داريم كه بايد به سمت ساختن لغتهاي جديد برويم. اين ترجمهها و معادلسازيها به ما كمك ميكند تا بتوانيم مفاهيم را به هم متصل كنيم در حالي كه با وارد كردن يك لغت به محدوده زبان نميتوانيم اين كار را انجام دهيم. وي افزود: ما معتقد به اين نيستيم كه بايد از لغات اروپايي استفاده كرد، چون مسأله صرفا بحث زبان نيست. زبانشناسان زبان را در معني محصور كلمه ميبينند در حالي كه ما زبان را در مفهوم عام ميبينيم. فكوهي در خصوص ظرفيت زبان فارسي جهت معادلسازي كلمات اظهار داشت: كاملا معتقدم كه زبان فارسي ظرفيت معادلسازي تمامي الفاظ و عبارات علمي و فني را دارد و ميتوان براي تمام لغات معادلسازي كرد. ما در پيشينهمان تمدن حداقل سه چهار هزار ساله داريم و يك پيشينه مكتوب هزار و پانصدساله، كه اينها به ما امكان ميدهد كه واژه جديد بسازيم. كشورهاي اروپايي هيچ كدام اين پيشينه را ندارند اما شاهديم كه واژهسازي ميكنند چون رشد علم و خلاقيت در آنجا بيشتر است. فكوهي در پايان گفت: اگر خلاقيت و تفكر و رشد علم وانديشه افزايش پيدا كند و بتواند موانعي را كه در مقابلش است، از ميان بردارد به همان ميزان، زبان هم ميتواند رشد كند و واژه بسازد. علت اين اختلاف واژهسازي و معادلسازي بين ما و اروپاييها به دليل فرآيندهاي ساختن زبان است نه منابع.
معماهای شطرنج بی انتهای زبان (عجب مقاله ای)
+ نوشته شده در جمعه چهاردهم تیر 1387 ساعت 14:44 شماره پست: 35
فردينان دو سوسور، زبانشناس معروف ژنوى، اولين كسى بود كه بازى زبان را با بازى شطرنج مقايسه نمود.
امروزه باتوجه به همه تحولاتى كه در حوزه مطالعات زبانى با عبور از ساختگرايى (نظام عينى گرا و بسته اى كه زبان را محدود به رمزگان، قواعد، چارچوب و كليشه مى داند) به پسا ساختگرايى (جريانى كه ديگر دال و مدلول را وابسته به يكديگر نمى داند، براى آنها استقلال قائل است و به معنايى از نوع معناى ضمنى معتقد است) و ساخت شكنى (كه در آن معنا جريانى متكثر، گريزان، پايان ناپذير و پيوسته در حال بازسازى و تعالى است)، صورت گرفته است، لازم است كه اين تفكر سوسورى مورد تجزيه و تحليل و بازنگرى قرار گيرد تا همه زواياى مقايسه بازى زبان با بازى شطرنج به خوبى روشن گردد. ...
به ادامه مطلب رجوع کنید.
منبع: روزنامه ایران - حمید رضا شعیری
فردينان دو سوسور، زبانشناس معروف ژنوى، اولين كسى بود كه بازى زبان را با بازى شطرنج مقايسه نمود. امروزه باتوجه به همه تحولاتى كه در حوزه مطالعات زبانى با عبور از ساختگرايى (نظام عينى گرا و بسته اى كه زبان را محدود به رمزگان، قواعد، چارچوب و كليشه مى داند) به پسا ساختگرايى (جريانى كه ديگر دال و مدلول را وابسته به يكديگر نمى داند، براى آنها استقلال قائل است و به معنايى از نوع معناى ضمنى معتقد است) و ساخت شكنى (كه در آن معنا جريانى متكثر، گريزان، پايان ناپذير و پيوسته در حال بازسازى و تعالى است)، صورت گرفته است، لازم است كه اين تفكر سوسورى مورد تجزيه و تحليل و بازنگرى قرار گيرد تا همه زواياى مقايسه بازى زبان با بازى شطرنج به خوبى روشن گردد.
همانطور كه مى دانيم، در بازى شطرنج، ابتدا با صف آرايى دو جريان رقيب در مقابل يكديگر مواجه هستيم. اين دو جريان در طول بازى به عملياتى مى پردازند كه عبارت است از: نقشه كشيدن، تهديد، كشمكش، درگيرى، تهاجم، پيش روى، عقب نشينى، بازسازى عناصر خود، جا به جايى، حذف و... عملياتى كه مى تواند موجب پيروزى يا شكست هر يك از دو جريان رقيب گردد. پس مى بينيم كه بازى شطرنج جريانى است پويا كه هم در قالب سيستم و هم در قالب فرآيند (پروسه) قابل مطالعه است. چرا كه اين بازى بر دو محور جانشينى و همنشينى استوار مى باشد. در اصل جانشينى، عناصر به گونه اى عمل مى كنند كه هر مهره پس از حذف مهره رقيب به جاى او مى نشيند و در اصل همنشينى، مهره ها با هدف دستيابى به موقعيتى برتر در كنار مهره رقيب مى نشينند و به نوعى شرايط را براى حركت بعدى آماده مى كنند.
نكته بسيار مهم ديگرى كه در بازى شطرنج قابل توجه است، نوع حركت مهره ها بر روى صفحه مى باشد. در واقع، مهره ها مى توانند در طول، در عرض، به سوى عمق، به شكل مورب، در ارتفاع (به شكل پرشى) و بالاخره به جلو يا عقب حركت كنند. اما از همه اينها مهمتر نظام ارزشى است كه بازى شطرنج ايجاد كننده آن است. چنين ارزشى از يك سو به واسطه تضاد بين هر مهره با مهره هاى ديگر و از سوى ديگر با توجه به غلبه هر مهره بر مهره رقيب و خارج نمودن آن از صحنه به دست مى آيد. به همين دليل است كه ارزش هر مهره به اسب بودن يا فيل بودن آن (از نظر شكل و ماده) نيست بلكه به نقشى است كه در تضاد و تقابل با مهره هاى ديگر ايفا مى نمايد. علاوه بر اين، جريان تقابلى خود ايجاد كننده دو نوع ارزش است كه عبارتند از ارزش غايى و ارزش استعمالى. به عنوان مثال، برداشتن مهره اى از سر راه جهت پيش روى در زمين حريف ارزشى استعمالى به شمار مى رود. در حالى كه كيش و مات كردن ارزشى غايى است. با توجه به نكات ذكر شده، ديگر شكى نيست كه بازى شطرنج هم هدفمند است و هم جهت دار. اينك پس از اين بررسى كوتاه مى توان به مقايسه ويژگى هاى نشانه- معنايى بازى شطرنج با بازى زبان پرداخت.
به محض اينكه سخن از بازى زبان به ميان مى آيد بايد به جنبه عملياتى بودن آن فكر كرد. اين عملياتى بودن حاكى از دو نكته بسيار مهم است. يكى اينكه عمليات خود در خدمت جريانى بزرگتر است كه توليد زبانى نام دارد. و ديگر اينكه چنين توليدى در سطح كلان مطرح مى باشد. در بازى شطرنج نيز ما بازيهاى خردتر داريم؛ اما همه آنها درخدمت بازى كلانى به نام بازى شطرنج هستند، و ما زمانى مى توانيم بازى شطرنج را پايان يافته بدانيم كه فرآيند بازى به سرانجام رسيده و نتيجه حاصل شده باشد. توليد زبانى عمليات بسيار پيچيده اى است كه در آن عناصر نشانه- معنايى زيادى دخيل هستند. اين عناصر در تعامل، تبانى، تقابل و يا چالش با يكديگر مجموعه اى را مى سازند كه تحت نظارت و كنترل جريانى به نام گفتمان قرار دارند. به اين ترتيب، عملياتى كه در بازى زبانى مطرح مى باشد نوعى عمليات گفتمانى است. اين عمليات زمانى به نتيجه مى رسد كه معنايى حاصل شده باشد. يعنى اينكه گفتمان، معنايى را نشانه مى رود. حتى اگر گفتمان بى معنايى را نيز نشانه رود، باز به نوعى مى توان ادعا نمود كه بى معنايى نيز يك شيوه نگاه به معناست.
در بازى شطرنج، عناصر زيادى وجود دارند كه كد دار هستند. به عنوان مثال شرايط حاكم برنوع حركت مهره ها شرايطى تثبيت شده هستند كه بايد بر اساس آنها عمل نمود و امكان به هم ريختن آنها وجود ندارد. اما هيچ بازيگرى مجبور نيست مثل بازيگران ديگر عمل كند. يعنى اينكه هر بازيگر مى تواند فضا را براى حركت مهره اى كه مى خواهد باز كند و خود تقدم و تأخر حركت را در نظر گيرد، يا اينكه مسير حركت را انتخاب و جهت تحقق آن برنامه ريزى كند. در بازى زبانى نيز همين اتفاق مى افتد: بعضى عناصر كد دار هستند. زبان آنها را پيش بينى نموده و داراى جايگاه تثبيت شده مى باشند. آنچه كه در بازى زبانى يعنى گفتمان متفاوت است باز سازى دال ها جهت ايجاد فضا، تعيين مسير حركتى متفاوت و بالاخره لايى كشيد ن هاى پى در پى است. در بازى زبانى هيچ گاه زبان به توليد يكسان و همگون عناصر زبانى نمى پردازد. چرا كه هر گفته پردازى شيوه خاص و شخصى توليد را كه خود ناشى از روابط حسى- ادراكى با دنياى بيرون مى باشد، اعمال نموده و با توجه به نوع حضور تعاملى خود در بافت به توليد مى پردازد. پس بازى زبان در سطح وسيعترى نسبت به بازى شطرنج عمل مى كند. چرا كه عناصر بازى شطرنج محدود و تعيين شده هستند. در صورتى كه زبان به علت پويايى همواره در حال تحول است و عناصر آن پى در پى در حال بازسازى هستند.
ويژگى ديگرى كه بازى زبانى را از بازى شطرنج متمايز مى سازد، بهره مندى آن از ساختارهاى مؤلفه اى (تمام آنچه كه باعث بالا رفتن دقت زبان و انطباق آن با واقعيت مى گردد) و غير مؤلفه اى (تمام آنچه كه بر وجه تخيلى زبان مى افزايد) مى باشد. در واقع زبان به دليل خاصيت ارجاع پذيرى _ حال چه اين ارجاعات واقعى و چه تخيلى و توهمى باشند- و ارجاع گريزى امكان عبور از خود به خود وبه بيرون از خود را دارد. به همين دليل است كه مى توان بى نهايت تخيل ادبى و هنرى را براى زبان پيش بينى نمود. به عنوان مثال، تصور دنيايى غير از دنياى خود، عبور از مكان خودى به غير خودى را فراهم مى سازد. به همين ترتيب «من» مى تواند به «او»ى گفتمانى و «اينجا» به «آنجا »و غير تبديل گردد. مجموعه اين عناصر نشان مى دهد كه زبان هم ارجاع پذير است و هم ارجاع گريز. در حالى كه در بازى شطرنج امكان ارجاع به غير و ارجاع گريزى وجود ندارد. بازيگر همواره «من» باقى مى ماند و هر مهره نيز هويت حركتى خود را حفظ مى نمايد. مكان بازى نيز مكان عينى است كه زير نگاه بازيگر قرار دارد. در بازى شطرنج ما حركت و نوع بازى را انتخاب مى كنيم و عناصر بازى ثابت هستند. اما در بازى زبانى به علت گستردگى بسيار زياد، ما عناصر زبانى را نيز انتخاب مى كنيم و سپس به آنها آنگونه كه مى خواهيم اولويت مى بخشيم.
در بازى شطرنج ما با يك هدف مشخص يعنى معناى معين سر وكار داريم كه عبارت است از رسيدن به كيش و مات. اما در بازى زبانى معنا بسيار سيال و متنوع مى باشد. و هيچ معنايى بر معناى ديگر برترى ندارد. پس هدف بازى زبانى فقط كيش و مات نيست. بلكه در فرآيند است كه معنا شكل مى گيرد و ما با بى نهايت معنا مواجه مى باشيم. يعنى اينكه معنا مى تواند هر لحظه دگر گون گشته و معنايى جديد را بروز دهد. چرا كه در بازى زبانى ديگر دال و مدلول وابسته به يكديگر نيستند و مستقل از هم عمل مى كنند. در حالى كه در بازى شطرنج دال و مدلول به يكديگر وابسته هستند و نمى توانند جداى از يكديگر عمل كنند. به همين دليل است كه در بازى زبانى سپهرى مى گويد:
من در اين تاريكى فكر يك بره روشن هستم
كه بيايد علف خستگى ام را بچرد.
(س. سپهرى، هشت كتاب، طهورى، ،۱۳۶۸ ص. ۳۸۹)
فقط در بازى زبانى است كه دال مى تواند از مدلول جدا شود و به جاى چريدن علف كوهستان، علف خستگى آدمى را بچرد. اين يعنى عدم تبعيت مدلول از دال. در بازى شطرنج افق معنا باز نيست؛ ما با نظامى كارآ، اما بسته مواجه مى باشيم و امكان استعاره سازى وجود ندارد. يعنى اينكه نوعى فقر گفتمانى داريم. قالبها ما را محدود مى كنند و امكان لايى كشيدن معنايى را از ما مى گيرند. در زبان، علاوه بر امكان جدايى دال از مدلول، هر گونه معنايى ما را با نوعى زيست- معنايى مواجه مى سازد. يعنى اينكه معنا با توجه به هدفى كه دنبال مى كند نيز در نظر گرفته مى شود و نه فقط با توجه به دالى كه بر آن اطلاق مى گردد. در علائم راهنمايى و رانندگى ما با زبانى قراردادى مواجه هستيم و چراغ قرمز به معناى ممنوعيت عبور است. در بازى شطرنج نيز هر مهره داراى نوعى حركت از پيش تعيين شده است. اما مسير حركت و يا انتخاب مهره اى براى حركتى خاص بر روى صفحه مى تواند متفاوت باشد. به همين دليل بازى شطرنج هم قرار دادى است و هم اختيارى. در حالى كه در بازى زبان قرار دادها به طور كل برداشته مى شوند و ما هم با معناهاى ضمنى و هم با حركت و هدف معنايى خاص از سوى گفته پرداز مواجه مى باشيم. در بازى زبان ما هم نوع حركت را انتخاب مى كنيم هم مسير حركت را. در مثال بالا كه از سپهرى ارائه نموديم، حركتى غير خطى (غير روايى)، در عمق (از انسان تا طبيعت و يا از طبيعت تا انسان) و ويراژ گونه (بره روشن، علف خستگى) داريم كه از مسير استعاره و انتزاع مى گذرد. حركتى كه از كل (تاريكى) به جز (بره روشن) و سپس از جز به جز (از بره روشن به علف خستگى) مى رود. هدف معنايى آن نيز بيش از آنكه شناختى باشد (اطلاعى بدهد)، تأثيرگذارى عاطفى و يا زيبايى- شناختى است. حركت زبانى مى تواند حركتى از جز به كل، از كل به جز، از جز به جز، از بالا به پايين، از پايين به بالا، مرحله اى، در سطح، در عمق، پيوسته، ناپيوسته و يا اينكه كاملاً زيگزاگى و پيچ در پيچ باشد.
ويژگى مهم ديگر بازى زبانى ارزش سازى پى در پى آن است. اين بدين معناست كه زبان مى تواند ارزش جديدى را توليد نموده و يا به نحوى به بازسازى ارزشهاى قبلى بپردازد. در همين شعر سپهرى مى بينيم كه «بره» ارزش ثابت و معمول خود را از دست داده وارزش جديدى تحت عنوان روشنى يافته است. به همين ترتيب «علف» هم ديگر يك علف معمولى نيست؛ بلكه «علف خستگى» است كه نشان دهنده پيوند آن با ارزشهاى عاطفى و جسمانى مى باشد. با كمى توجه در مى يابيم كه هر عنصر زبانى با ارزش جديدى پيوند خورده است كه چنين پيوندى حكايت از استقلال دال از مدلول دارد. به همين دليل است كه مى توان ادعا نمود كه بازى زبان بازى در هم ريختن ارزشها و جايگزين نمودن آنها به واسطه ارزشهاى جديد و متفاوت است. در حالى كه در بازى شطرنج با همه پيچيدگيهايى كه دارد چنين اتفاقى نمى افتد. چرا كه ارزشهاى معنايى ثابت و از قبل تعيين شده مى باشند. هر مهره ارزش حركتى خود را در برابر ديگر مهره ها داراست و در نهايت يك ارزش بزرگتر داريم كه همه ارزشها تابع آن هستند و آن هم رسيدن به كيش و مات است. به اين ترتيب چيزى تحت عنوان جابه جايى يا تغيير پى در پى ارزشها را نداريم.
نتيجه اى كه مى توان از اين بحث گرفت اين است كه زبان از انعطاف نشانه- معنايى بالايى برخوردار است و اين همان چيزى است كه سبب پويايى، تنوع، جذابيت، گستردگى، بى انتهايى و بالاخره كارآيى نامحدود آن مى گردد. در بازى زبان است كه عناصر آشنا به عناصر غير آشنا و عناصر رايج و معمول به عناصرى حيرت انگيز و تكان دهنده تبديل مى گردند.
كتابنامه:
1. D.Bertrand,precis de semiotique litteraire,paris,Nathan,2000.
2. J.Fontanille,Semiotique du discours,Limoges,PULIM,1998.
+ نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم تیر 1387 ساعت 14:5 شماره پست: 23
نامه ای براي پروين نوشته: محبوبه میر قدیری
زن كيف خريدش را زمين گذاشت و سمت راست مرد ايستاد. مرد با روان نويس سياه بر روي كاغذ سفيد مي نوشت و آرام آرام با خودش مي خواند «و خدا شاهد است كه.....» مردي ميانسال سمت چپ مردِ كاتب ايستاده بود و زني جوان همراهش بود. صورت زن در قاب چادر گلدار سرخ و كبود مي نمود و گاه به گاه يك دستش را از زير چادر بيرون مي آورد، جلوي دهان مي گرفت و هو مي كرد. هوا سرد بود. مرد ميانسال دست ها را در جيب نيم تنه فرو كرده بود و كاتب يك خط در ميان روان نويس را زمين مي گذاشت، دو دست را مي برد زير ميز، روي حرارت علاءالدين كوچكي كه ميان پا گرفته بود و چه بوي بدي مي داد! بوي فتيله سوخته و نفت! مرد ميانسال مي گفت ـ اينم بنويس كه اگه ترك كنه و بره دنبال كار، ما حاضريم .........
دنباله داستان در ادامه مطلب
نامه ای براي پروين
زن كيف خريدش را زمين گذاشت و سمت راست مرد ايستاد. مرد با روان نويس سياه بر روي كاغذ سفيد مي نوشت و آرام آرام با خودش مي خواند «و خدا شاهد است كه.....» مردي ميانسال سمت چپ مردِ كاتب ايستاده بود و زني جوان همراهش بود. صورت زن در قاب چادر گلدار سرخ و كبود مي نمود و گاه به گاه يك دستش را از زير چادر بيرون مي آورد، جلوي دهان مي گرفت و هو مي كرد. هوا سرد بود. مرد ميانسال دست ها را در جيب نيم تنه فرو كرده بود و كاتب يك خط در ميان روان نويس را زمين مي گذاشت، دو دست را مي برد زير ميز، روي حرارت علاءالدين كوچكي كه ميان پا گرفته بود و چه بوي بدي مي داد! بوي فتيله سوخته و نفت! مرد ميانسال مي گفت ـ اينم بنويس كه اگه ترك كنه و بره دنبال كار، ما حاضريم ......... كاتب سرش را گرداند، رو به پاهاي زن و سرفه كرد. زن خودش را كنار كشيد و كيف را با نوك پا سُر داد بيخ ديوار. برگ هاي سبز اسفناج از كيف بيرون بود و از توي پلاستيك نان بخار بيرون مي زد. نزديك پياده رو تاكسي ايستاد و در عقب به ضرب باز شد. يك پليس و دو مرد از تاكسي بيرون زدند، از روي جوي پُر برف شلنگ انداز رد شدند و راننده تاكسي داد زد ـ پس چرا درو نبستيد؟! پليس ميان دو مرد ايستاد، راننده گشت عقب، در ماشين را به غيظ بست و رفت و كاتب همان جور كه مي نوشت پوزخند زد ـ گمونم كرايه شم ندادن. زن كنار كشيد، چسبيد به ميز تحرير كاتب، اخم كرد و رويش را از مردها و پليس برگرداند. مرد ميانسال گفت: ـ يه جوري بنويس كه به حرفمون گوش كنن كاتب سر تكان داد ـ اونش ديگه با ما نيس. ـ پس با كيه؟ ـ با رييس دادگاه با قاضي. مرد گردنش را كج گرفت ـ حالا شما هرچي اَدَسِت ميا براي ما انجام بده، اينم جاي دخترته. ـ جاي خواهرمه، به روي چشم. يه جوري مي نويسم كه اَيادشون نره. مرد جواب داد ـ جانب ابوالفضل. و نگاه به زن جوان كرد. گل هاي ريز زرد و سفيد بر متن سياه چادر مي لرزيد و نگاه زن جوان دوخته شده بود به زمين، انگار كه خواب باشد! مرد آهسته پرسيد ـ كوكب! زن پلك هايش را بالا گرفت ـ ها؟ ـ خوبي؟ پلك هاي زن فرو افتاد و با نوك كفش تكه يخ چركيني را پرت كرد زير ميز ـ آره. كاتب از مرد پرسيد ـ سواد داري؟ ـ آره پنج كلاس. ـ بيا اينجا را امضا كن. مرد دولا شد و روان نويس را دست گرفت، امضا زد و گفت ـ الهي به اميد تو. كاتب به زن اشاره كرد ـ بيا خواهرم شمام امضا كن. مرد روان نويس را روي ميز گذاشت ـ سه كلاس بيشتر سواد نداره [رو به زن گفت] انگشت بزن. زن پاي ورقه را انگشت زد و كاتب نامه را تا زد، توي پاكت گذاشت، داد دست مرد ـ ايشاالله كه دُرُ س ميشه مرد گفت ـ جانب ابوالفضل. و راه افتاد سمت در دادگستري و زن به دنبالش. از پله اي بالا رفت، داخل راهروي خاكستري شلوغي شد و با شنيدن صداي مردي كه ضجه مي زد، «بيچارم كرديد.» سكندري خورد و گل هاي زرد و سفيد چادر پژمردند، فرو ريختند و چادر تيره شد، يك دست، بي هيچ گل و بي هيچ خال و هيچ نقش و نگار. كاتب از زن پرسيد ـ خواهر، شما كاري داري، نامه، عريضه؟ زن تكان خورد ـ ها،بله. آمد جلو چسبيد به ميز كاتب و چادرش را جلو كشيد ـ يه نامه مي خوام، با خط خوش، قشنگ. كاتب سر تكان داد و دولا شد، چهارپايه اي پلاستيكي از آن طرف ميز برداشت و گذاشت سمت راست، چسبيده به صندلي خودش و گفت ـ بفرما بشين. و دو كف دست را به هم ماليد ـ خط خوشـ...ش! زن نشست و كاتب پوشه ي زير دستي اش را باز كرد، صفحه اي را به زن نشان داد ـ خط ما اينه، ظاهر و باطن. ببين مي پسندي؟ زن سركشيد روي ميز به كاغذ نگاه كرد و سري تكان داد. كاتب پوشه را بست. ـ پسنديدي؟ ـ آره اُجرتش چقدر ميشه؟ ـ بسته به اينكه چند خط باشه و براي كجا بخواي، [رو كرد به زن] ما از يك خط تا صد خطم كه بخواي مي نويسيم، منتها خُب، قيمتش بالا ميره. حالا شما براي كجا ميخواي، چه كاري؟ و دست ها را هو كرد و خيره شد به زن، زن چادر را به خود پيچاند، مِن مِن كرد. ـ براي، راستش، ـ حرف بزن مادر من! اينجا همه جور و همه رقمشو ديديم. خاطرت جمع، دهنمون سفت و قرصه، [با كف دست به روي دهانش زد] اَ، خاطرت جمع باشه، براي كجا مي خواي؟ ـ براي دخترمه، طلاق گرفته. ـ پس براي مهريه و حق و حقوقشه، ها؟ ـ نه، كدوم مهر، كدوم حق و حقوق! زن جواني بچه بغل از پهناي خيابان گذشت، از روي جوي رد شد و جلوي در دادگستري بچه را زمين گذاشت. نگاه كاتب گشت سمت زن جوان ـ منتظر و يك در ميان و بلند گفت ـ عريضه، نامه؟ بچه پاهاي زن را چسبيد، بغض كرد و زن مقنعه اش را ميزان كرد، دسته ي كيف را روي شانه انداخت، و بچه را بغل زد، لُپش را بوسيد و رفت تو. كاتب سري تكان داد، سُرفه اي كرد و گفت ـ عجب! پس همه را حلال كرده آره؟ ـ بچه م چاره نداشت. كاتب تكيه داد به صندلي ـ آدم نااهل! خُب پس، [رو كرد به زن] بالاخره جريانش چه جوريه؟ ـ من ميگم شما بنويس. حقيقتش نامه ي دادگاهي و اين جور حرفا نيس. كاتب سرش را جلو كشيد رو به زن ـ پس چه جور نامه ايه؟! زن لب زيرينش را گزيد ـ مي خوام شما يه نامه بنويسي مثلاً از طرف شوهر دخترم، كاتب پريد ميان حرفش ـ كه طلاقش داده؟! ـ آره، حالا مي خوام بنويسي كه معذرت مي خواي، اشتباه كردي. ـ دامادت پشيمون شده؟ ـ نه آقا...، صاف صادقي؟! هَف سال پيش از اونور دنيا بلند شد آمد اينجا كه مي خوام زن بگيريم و با خودم ببرم. غريبه ام بودها! چندتا خونه ام رفته بود، آخر سر نصيب دختر ما شد، مي برمت درس مي خوني، وضعم خوبه، از ئي حرفا. چه ميدونم، به هر جهت كه سر گرفت، آقا دو سه ماهي موند و رفت كار دخترمو دُرُس كنه، [سرش را جلو برد] رفت كه رفت كه رفت! ـ عجـ....ب! ـ آره دو سال آزگار تلفن زديم، نامه داديم، چه دردسرت بدم، آخرش مرد گنده ي درس خونده گفت نه ميا و نه زن مي خواد، هيچي به هيچي! وكالت داد و دخترم بيوه شد. ـ قسمت خواهر من، نصيب و قسمت. حالا نامه براي چي؟ صداي زن لرزيد ـ دخترم خوار شد، هي تو خودش سوخت و دم نزد، اين رسمشه؟ آدميزاد اين جور ميشه؟ كاتب نوچ كرد و زن ادامه داد ـ پيش قوم و خويش، دوست و دشمن، حالا شما [دست گذاشت روي سينه و نفس بلندي كشيد] اينا همه از غصه، از دق. [باز نفس كشيد، بلند] شما ئي نامه را بنويس، مثلاً از جانب اون، [جا به جا شد] بنويس، كه، قشنگ اولش سلام، عليك، احوالپرسي، بعدش بنويس كه از كار خودت پشيمون شدي، اشتباه كردي، بنويس لياقت تو، نه، شما را نداشتم، يه مشكلاتي برام درست شد. ـ چه مشكلاتي؟ ـ چه مي دونم. بنويس مريض شدم، درد بي درمون گرفتم، يا مثلاً بيكار شدم ديدم بيايي اينجا به پاي من مي سوزي، نخواستم بدبختت كنم، بنويس ببخشم، حلالم كن! ديگه...،ها، بنويس همراه ئي نامه يه هديه ناقابلم برات فرستادم. كاتب حيرت زده به زن نگاه كرد ـ هديه چه جوري؟! ـ جورش كردم [دور و برش رانگاه كرد] يه فاميل دوري داريم آمده سر بزنه و بره، خوب آدميه، با فهمه. قرار شده اين نامه را با يه روسري، خودم خريدم، از همين جا، اون ببره اونجا پست كنه ايران. يه جوري كه دخترم نفهمه بش گفتن كار خيره قبول كرد، آدمه. ـ عجـ....ب! ـ آره حكايتش اين جوريه،هفت ساله دخترم تو آتيشه، نه براي خاطر طلاق، طلاق از قديم اندر قديم بوده، اين جورش بده. كاتب گفت ـ هوم ...! عشقشو بكنه و بعدم بره بگه پشيمون شدم. تن زن مور مور شد نه از سرما، از حرف كاتب بدش آمد، خواست جوابي بدهد و نداد. چه بگويد؟ مگر غير از اين بود ها همسايه شان هم يك چيزي گفته بود،؛ همان سال اول يا نه، دوم چي گفته بود؟ ها، خنديده بود كه، «پس اين يارو از اونور دنيا آمد و ...رفت» بيخود نبود كه دخترش پير شده بود، چروكيده شده بود، بيخود نبود كه از خانه جُنب نميخورد! گفت ـ از من كه مادرشم پيرتر شده، حالا شما اين نامه را بنويس! كاتب پوزخند زد ـ آخه خواهر من اين نامه چه فايده اي داره؟ شما كه ميگي دخترت طلاقشو گرفته. زن آب دهانش را قورت داد ـ دُرُس، طلاقشو گرفته، اما شما كه مادر نيستي، مي خوام اقلاً يه ذره دل بچه م خنك بشه. هر چي من ميگم شما بنويس، اُجرتشم به روي چشم. هر چي بفرماين تقديم مي كنم. آمدم اينجا، [آهنگ صدايش ملتمس شد] اولندش خط و ربط خودم دُرُس نيس، سواد قديمي دارم، دومند، مي خواسم يه خط غريبه باشه، اصلاً يه نفر غريبه مي خوام كسي نفهمه. اونم براي دخترم نامه نداد، هيچ وقت. حالا شما مرحمت كن اين نامه رابنويس! ثواب داره . آدم دختردار....... دنبال حرفش را خورد و چادر را جلو كشيد. كاتب سر تكان داد، به نشان رضا،و كشوي ميز تحرير را باز كرد و نوشته اي خوش خط به قد يك ورق امتحاني درآورد و به زن نشان داد. ـ اِنقد باشه خوبه؟ زن نفس بلندي كشيد و جلو سُريد ـ آ...ره اولشو من ميگم بقيه شو خودت راس و ريس كن. فقط بي زحمت، با آبي بنويس، با سياه نباشه! كاتب گفت ـ اينم به چشم! و كشو را بست، كاغذ سفيدي پيش كشيد و روان نويس آبي را از جيب كُتش در آورد. ـ اينم آبي، حالا اسم دختر خانمتو بفرما. زن به دور و برش نگاه كرد. ديد مرد ميانسال از دادگستري بيرون آمد و به دنبالش زن جوان. سرش پايين بود و بر سياهي چادرش، نقش باران بود، باراني كه ريز مي باريد، آرام آرام. كاتب برخاست، چتر سياهي را كه به ديوار بالا سرش آويزان بود باز كرد، روي ميز گذاشت و غُر زد ـ چه وقت بارونه؟! و نشست و روان نويس را دست گرفت، رو به زن گفت ـ بفرما، اسم دختر خانمت؟ زن صبر كرد تا مرد ميانسال و زن جوان رد شدند و سرش را جلو كشيد زير چتر و آهسته گفت ـ پروين، اسمش پروينه. شما، ببخشيد، شمام جاي برادرمي،بنويس پروين عزير، يا نه، پروين خانم عزيز. كاتب دستهايش را هو كرد ـ مي دونم خواهرم، مي دونم، خاطرت جمع. و آهسته و آرام نوشت و خواند ـ خدمت سركار عليه پروين خانم عزيز، آن بانوي گرامي كه منِ ... زن بلند گفت ـ بنويس من رو سياه. كاتب زير چشمي نگاهي به زن كرد و زير لب غُر زد ـ شما آرام باش خواهر من! [چتر را جلو كشيد] بارونش تند شد. و باز دست ها را هو كرد و نوشت ـ بد طالع قدر حضورش را ندانستم و اين نه به تقصير كه به تقدير بود.
شرایط ازدواج
+ نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم تیر 1387 ساعت 13:51 شماره پست: 21
از: کیومرث صابری (گل آقا)
مجله توفیق ۱۳۴۸ - منبع : سایت گسترش زبان فارسی
از اداره كه خارج شدم، برف دانه دانه شروع به باريدن كرد. به پياده رو كه رسيدم زمين،درست و حسابي سفيد شده بود. يقه پالتويم را بالا زدم و راست دماغم را گرفتم و رفتم. هنوز خيلي از زمستان باقي بود. با خود فكر كردم كه اگر سرما همين طوري ادامه داشته باشد، تا آخر زمستان حسابم پاك پاك است. وارد خانه كه شدم مادرم توي حياط داشت رخت ها را از روي طناب جمع مي كرد. از چندين سال پيش، هر وقت برف مي باريد، با مادر شوخي مي كردم كه:
ـ ننه، "سرماي پيرزن كش" اومد!
امروز هم تا دهان باز كردم همين جمله را بگويم؛ ننه پيشدستي كرد و گفت:
ـ انگار اين سرما، سرماي عزب كشه، نيس ننه؟ ....
در ادامه مطلب مابقی ماجرای با حال را بخوانید
طنز: از اداره كه خارج شدم، برف دانه دانه شروع به باريدن كرد. به پياده رو كه رسيدم زمين،درست و حسابي سفيد شده بود. يقه پالتويم را بالا زدم و راست دماغم را گرفتم و رفتم. هنوز خيلي از زمستان باقي بود. با خود فكر كردم كه اگر سرما همين طوري ادامه داشته باشد، تا آخر زمستان حسابم پاك پاك است.
وار خانه كه شدم مادرم توي حياط داشت رخت ها را از روي طناب جمع مي كرد. از چندين سال پيش، هر وقت برف مي باريد، با مادر شوخي مي كردم كه:
ـ ننه، "سرماي پيرزن كش" اومد!
امروز هم تا دهان باز كردم همين جمله را بگويم؛ ننه پيشدستي كرد و گفت:
ـ انگار اين سرما، سرماي عزب كشه، نيس ننه؟
در خانه ما غير از من، عزب اوقلي ديگري وجود نداشت پس ننه بعد از چند سال بالاخره متلكش را گفت! گفت و يكراست به اطاق خودم رفتم. چراغ والور را روشن كردم و از پشت شيشه، به برف چشم دوختم. از نگاه كردن برف كه خسته شدم، در عالم خيال رفتم توي نخ دخترهاي فاميل.
ـ ....زري؟ سيمين؟ عذرا؟ مهوش؟ پروين؟ .........راستي نكنه "ننه" كسي را در نظر گرفته كه اون حرفو زد؟ از دخترهاي فاميل آبي گرم نشد. باز در عالم خيال زاغ سياه دخترهاي محله را چوب زدم:
اگر مادرم وارد اطاق نمي شد. خدا مي داند تا كي توي اين فكر و خيال ها مي ماندم. ولي ورود او رشته افكارم را پاره كرد. همانطور كه دستش را روي چراغ گرم مي كرد گفت:
ـ ببينم زينت چطوره، هان؟ دختر آقا بالاخان؟!
مي گويند دل به دل راه دارد، ولي آن روز برايم ثابت شد كه ممكن است مغز به مغز هم راه داشته باشد.
ـ پس از قرار "ننه" فهميده بود كه من دارم راجع به اينها فكر مي كنم....
گفتم ببين ننه تا حالا من هيچي نگفتم،ولي از حالا هر چي خواستي بكن..... ولي بالا غيرتاً منو تو هچل نندازي ها؟
گفت:
ـ هچل كجا بود ننه....يعني من كه توي اين محله گيس هامو سفيد كرده ام دخترهاي محله رو نمي شناسم؟دختر آقا بالاخان جون ميده واسه تو. هر وقت تو كوچه مي بينمش خيال مي كنم دستهاش تو دست توئه. اصلاً واسه همديگه ساخته شدين!
ـ من حرفي ندارم، ولي بابش چي؟ اقا بالاخان دخترشو به آدم كارمند يه لا قبايي مثل من ميده؟
ـچرا نده ننه؟ ...دختر آقا بالاخان ديگه، دختر اتول خان رشتي كه نيست!
ـ ولي هر چي باشه، "آقا بالاخان" هم كم كسي نيست. "آقا" نيست كه هست، "بالا" نيست كه هست. "خان" نيست كه هست. پول نداره كه داره....پس مي خواستي چي باشه؟
ـ حالا نمي خواد فكر اين چيزها را بكني اون با من .......برم؟
ـ آره ....برو ناهار حاضر كن كه خيل گشنمه!!
ـ برم ناهار حاضر كنم؟
ـ آره پس ميخواستي چكار كني؟
ـ مي خواستم برم خونه آقا بالاخان با زنش زرين خانوم صحبت بكنم!
ـ به همين زودي؟
ـ به همين زودي كه نه....عصري مي خواستم برم.
كمي مكث كردم و گفتم:
خوب باشه!
ـ مادرم با خوشحالي رفت كه ناهار را حاضر كند. من هم روي تخت دراز كشيدم تا درباره همسر آينده ام فكر بكنم........راستش سرما لحظه به لحظه شديدتر مي شد و من سردي تخت را بيشتر حس مي كردم.......انگار همان "سرماي عزب كش" بود كه ننه مي گفت:
ننه از خانه آقابالاخان كه برگشت حسابي شب شده بود، ولي توي تاريكي هم مي شد فهميد كه لب و لوچه اش آويزان است.
ـ ها چه خبر؟
مثل برج زهرمار توي اتاق چپيد.
ـ نگفتم آقابالاخان كم كسي نيست؟ ....خوب چي گفت؟ در حاليكه صدايش مي لرزيد جواب داد:
ـ خودش كه نبود، با زنش حرف زدم ....دخترش هم بود.
ـ مخالفت كرد؟
ـ مخالفت كه نميشه گفت...ولي گفتند دوماد! باهاس رفيقاشو عوض كنه. به سر و وضعش بيشتر برسه، شبها هم زود بياد خونه كه از حالا عادت كنه.
ـ ديگه چي گفتند
ـ پرسيدند خونه و ماشين داره؟ منم گفتم: ماشين ريش تراشي داره، ماشين سواري هم انشاالله بعداً ميخره! براي خونه هم يه فكري مي كنه، دويست چوق گذاشته توي بانك كه باز هم بذاره ايشالله خونه هم بعد مي خره!
ـ ديگه چي؟
ـ ديگه هم گفتند تحصيلاتش خوبه، ولي حقوقش كمه! يه تيكه ملك هم بايد پشت قباله عروس بندازه، كه سر و همسر پشت سر ما دري وري نگن!
ـ ديگه چي؟
ـ ديگه اينكه دخترم كار خونه بلد نيس، باهاس براش كلفت و نوكر بگيره!
ـ ديگه چي
ـ ديگه اينكه گفتند علاوه بر اين اجازه بدين فكر هامونو بكنيم با پدرش هم حرف بزنيم، سه ماه ديگه خبرتون مي كنيم!
من هم خداحافظي كردم اومدم.........
من هم با مادرم خداحافظي كردم و رفتم تا آن شب را به "بيعاري" با رفقا بگذرانم كه اگر عروسي سر گرفت اقلاً آرزوي "شب زنده داري" به دلم نمانده باشد.
تا سه ماه خبري نشد....روزهاي آخر مهلت قانوني بود كه طبق حكم وزارتي، به جنوب منتقل شدم، مادرم بار و بنديل را كه مي بست، به اقدس خانوم زن مرتضي خان همسايه بغلي سپرد كه رأس مدت با زرين خانوم تماس بگيرد و نتيجه را بنويسد.
بعدها كه نامه اقدس خانوم رسيد، فهميدم كه در آخرين روز ماه سوم، زن اقابالاخان پيغام فرستاده: "اگر داماد دوستانش را هم عوض نكرد عيبي ندارد، ولي بقييه شرايط را بايد داشته باشد!
چند ماه گذشت، باز هم نامه اي رسيد كه نوشته بود:
"زن آقابالاخان گفته به سر و وضعش هم نرسيد مانعي ندارد، ولي بقيه شرايط را بايد داشته باشد.
ايضاً چند ماه ديگر نامه نوشت و اشاره كرد كه:
"زن آقابالاخان گفته شبها هم اگر زود نيامد عيبي ندارد. ولي خيلي هم دير نكند كه بچه ام تنها بماند....ضمناً ساير شرايط را هم حتماً بايد داشته باشد!"
....زمان به سرعت مي گذشت، هر پنج شش ماه يك دفعه نامه اقدس خانوم مي رسيد و هر دفعه يكي از شرايط اوليه حذف شده بود:
...زن آقابالاخان خودش آمد خانه ما و گفت:
ـ "ماشين هم لازم نيست چون با اين وضع شلوغ خيابانها آدم هر چي ماشين نداشته باشد راخت تر است!....ولي بقيه شرايط را بايد داشته باشد!"
....زرين خانوم توي حمام به من گفت: ديشب آقابالاخان مي گفت خودمان خانه داريم نمي خواهد فكر آن باشد، ولي بقيه شرايط را حتماً بايد داشته باشد.
....آقابالاخان و زنش ديشب پيغام دادند:
"از يك تكه ملك پشت قباله مي شود گذشت ولي بقيه مسائل مهم است!"
....."امروز خود زينت را توي كوچه ديدم، طفلكي خيلي لاغر شده....مي گفت: با حقوق كمش مي سازم، ولي كلفت و نوكر را بايد حتماً داشته باشد!...."
به درستي نمي دانم چند سال گذشت، ولي اين را مي دانم كه دختر آقابالاخان به همان سني رسيده بود كه در تهران به آن "ترشيده مي گفتيم!"
ولي جنوبي ها به آن مي گويند "خونه مونده....و اگر دختر هاي اين سن، واقع بين باشند ديگر فكر شوهر را هم نمي كنند كه هر وقت صداي زنگ خانه بلند مي شود قلبشان بريزد پايين!......
داشتم قضيه را كم كم فراموش مي كردم....علي الخصوص كه اقدس خانوم هم نامه هايش را قطع كرده بود.....
....زندگي ام جريان طبيعي خودش را طي مي كرد تا اينكه يك روز نامه اي به دستم رسيد كه خطش را تا بحال نديده بودم.
با عجله پاكت را باز كردم نوشته بود:
"آقاي برهان پور:
پس از عرض سلام، مي خواستم به اطلاع شما برسانم كه براي سرگرفتن ازدواج ما، كلفت و نوكر هم لازم نيست چون در اين مدت در كلاس خانه داري تمام كارهاي خانه را از آشپزي و خياطي گرفته تا آرايش و گلدوزي ياد گرفته ام و ديپلمش را دارم.
منتظر جواب شما هستم، جواب، جواب، جواب، ....زينت"
فرداا وقتي پستچي شهر ما صندوق را خالي كرد، نامه دو سطري من هم توي نامه ها بود، همان نامه كه تويش نوشته بودم:
"سركار خانوم زينت خانوم!
نامه اي كه فرستاده بوديد زيارت شد، ولي به درستي نفهميدم نظر شما از "آقاي برهان پور" كه بود؟ اگر منظور، احمد برهان پور است كه كلاس اول دبستان درس مي خواند و اهل اين حرفها نيست، بنده هم كه پدرش هستم ...و در خانه هم عزب اوقلي ديگري نداريم.
سلام بنده را به مامان و بابا برسانيد. قربانعلي برهان پور"
راستي فراموش كردم بگويم كه دو سه ماه پس از انتقال به جنوب، با يك دختر چشم و ابرو مشكي شيرازي آشنا شدم كه نه درباره رفيقها و سر و وضع و دير آمدنم حرفي داشت، نه خانه و ماشين و حقوق و يك تكه ملك براي پشت قباله مي خواست.... و از همه اينها مهمتر اينكه پدر و مادرش هم "آقابالاخان" و "زرين خانوم" نبودند!
واژگان زبان انگلیسی که ریشه فارسی دارند(مقاله ریشه شناسی)
+ نوشته شده در دوشنبه سوم تیر 1387 ساعت 13:20 شماره پست: 15
اغلب واژگان فارسی توسط زبان های واسط وارد انگلیسی شده اند، مانند Paradise که به دوران پیوند تاریخی ایرانیان با یونانیان و رومیان بازمی گردد.
فارسی دومین زبان مهم در جهان اسلام است و برتری زیادی بر دیگر زبان ها ی اسلامی دارد و واژگان آن در زبان های دنیای اسلام راه پیدا کرده.
از سده ی 16 میلادی انگلیسی ها بنادر شرقی دریای مدیترانه در خاک عثمانی را در دست گرفتند و از این راه واژگانی از ترکی با ریشه ی فارسی به انگلیسی وارد شد؛ همچنین برخی از این واژگان از هندی و در زمان حکومت انگلستان بر هند به این زبان وارد شد.زیرا فارسی پیش از حکومت انگلیسی ها در هند زبان رسمی بود. برخی نیز توسط رابطه عرب ها با اروپاییان، بخصوص اسپانیایی ها در انگلیسی به وام گرفته شد.ریشه تمام این لغات در لغت نامه بزرگ دهخدا نوشته شده است .
لیست لغات را در ادامه مطلب بخوانید
منبع: ویکی پدیا و سایت شورای گسترش زبان فارسی
اغلب واژگان فارسی توسط زبان های واسط وارد انگلیسی شده اند، مانند Paradise که به دوران پیوند تاریخی ایرانیان با یونانیان و رومیان بازمی گردد.
فارسی دومین زبان مهم در جهان اسلام است و برتری زیادی بر دیگر زبان ها ی اسلامی دارد و واژگان آن در زبان های دنیای اسلام راه پیدا کرده.
از سده ی 16 میلادی انگلیسی ها بنادر شرقی دریای مدیترانه در خاک عثمانی را در دست گرفتند و از این راه واژگانی از ترکی با ریشه ی فارسی به انگلیسی وارد شد؛ همچنین برخی از این واژگان از هندی و در زمان حکومت انگلستان بر هند به این زبان وارد شد.زیرا فارسی پیش از حکومت انگلیسی ها در هند زبان رسمی بود. برخی نیز توسط رابطه عرب ها با اروپاییان، بخصوص اسپانیایی ها در انگلیسی به وام گرفته شد.ریشه تمام این لغات در لغت نامه بزرگ دهخدا نوشته شده است .
A
Abbasi
سکه و واحد وزن ایرانی و افغانی. ریشه شناسی: عباس + ی (پسوند فارسی) . مربوط به شاه عباس اول (مرگ 1007).
Abkar
سازنده یا فروشنده ی مشروب. ریشه شناسی:آب(فارسی باستان pi-) +کار (از فارسی میانه)
Abkari
ریشه شناسی: "Abkari" ساختن یا فروختن مشروبات سکر آور.
Absinthe
ریشه شناسی: شاید از "اسپند" فارسی.شراب الکلی از مخلوط شراب با افسنطین.
Ace
ریشه شناسی: فارسی. کارت بازی ایرانی مانند پوکر و با همان استدلال.
Achaemenid
ریشه شناسی: یونانی شده ی نام فارسی باستان "هخامنشی".
Achar
ریشه شناسی: فارسی "آچار".در هند قسمتی از غذا که ترشی یا چاشنی است.
Afreet
ریشه شناسی: عربی"عفریت"، شاید از فارسی"afraid" ساخته شده باشد. در اساطیر عرب هیولایی قوی و اهریمنی بود.
Afghanistan
واژه ی افغان با پسوند فارسی –ستان. درکل به معنای"جایگاه افغان ها".
Ahriman
فارسی "اهریمن"، روح پلید در آیین زرتشتی.
Ahu
ریشه شناسی: فارسی"آهو"، از فارسی میانه "ahuk". بزکوهی و غزال.
ahung
واژه شناسی:چینی"a-hong"، از فارسی "آخوند" (الهی شناس و واعظ) .
Ahura Mazda
فارسی باستان "Ahura mazdā "، در آیین زرتشتی خدا را گویند و به معنای"خدای خرد".
Akhundzada
ریشه شناسی: هندی"akhundzada"، از فارسی"آخوندزاده".در هندی لقبی برای بزرگ زادگان.
Algorithm
از نام"خوارزمی"، دانشمند ایرانی.
Alkenkengi
از عربی"الکاکنج" (: گیاه عروسک پشت پرده)، از فارسی"کاکنج"(kakunaj).
Amani
ریشه شناسی:هندی و فارسی"امان"، از عربی"امانة" با پسوند فارسی"-ی".
Angra Mainyu
صورت کهن اهریمن.
Angaria
ریشه شناسی: لاتین متاخر، از یونانی "angareia"، از فارسی ""angaros (پیک شاهی). در قانون مدنی رومی: خدمات اجباری حکومت، فرمانروا، یا کلیسا.
Angel
ریشه شناسی: انگلیسی میانهangel، از فرانسوی باستان angele، از لاتین متاخرangelus، از یونانی angelos (در ترجمه ی واژه ی عبری mal'kh"فرشته")، احتمالاً با ریشه ی ایرانی؛ angaros یونانی از پیک شاهی ایرانی (هخامنشی)؛ شاید همریشه با سنسکریت angirasبه معنای نخستین گروه پرتو های آفریده ی ایزدی. روان های ماوراءالطبیعه در الهیات ایرانی، یهودی، مسیحی و اسلامی که عموماً با بال مجسم می شوند و فرستادگان خدا، واسطه های ایزدی و نگهبانان مخصوص فرد یا ملت هستند.
Apadana
ریشه شناسی: فارسی باستان"apadana"، به معنای کاخ. از apa پیوسته +dana محوطه.
Armenia
الزاما نباید ریشه ی فارسی داشته باشد اگرچه نخستین بار در کتیبه های هخامنشی نام "Armina" ثبت شده.
arsenic
از "زرنیگ"(zarnig).
Arya
ازفارسی باستان "Arya"، سرزمین و مردم آریا= ایران.
Aryan
ازفارسی باستان "Aryanam"، سرزمین و مردم آریا = ایران.
Asafetida
ریشه شناسی: فارسیaza (مصطکی) + لاتین foetida. صمغ خوردنی مانند آدامس از گیاه ایرانی و هند شرقی از خانواده ی آنقوزه.با بو و مزه ی قوی، و در گیاهپزشکی در داروی ضد تشنج به کار می رود.
Asmodeus
روح شیطانی، شاهزاده ی دیوان، از لاتین Asmodaeus، از یونانی Asmodaios، از عبری تلمودی Ashmeday، از اوستایی Aesh-ma-daeva به معنای "Aeshma ی فریبنده".
Assassin
این واژه از "حشاشین"(پیروان حسن صباح) آمده.
aubergine
از فارسی "بادنجان" که خود این واژه نیز ممکن است از سنسکریت آمده باشد.
Aumildar
ریشه شناسی: عربی "عمل" + دار (پسوند فارسی). تحصیلدار در هند.
Avesta
به زیر بنگرید.
Avestan
ریشه شناسی: اوستا، کتاب مقدس زرتشتیان(فارسی میانه Avastik) + an انگلیسی.
Azadirachta
ریشه شناسی: لاتین نو، از فارسی "آزاد درخت"، درخت آزاده و اصیل.
Azedarach
ریشه شناسی: فرانسوی azédarac، از فارسی "آزاد درخت"، درخت آزاده و اصیل.
Azha
از فارسی"آشیانه".
Azure (color)
از لاتین میانه azura، از فارسی "لاجورد".
B
Babouche
ریشه شناسی: از فارسی "پاپوش".
Babul
ریشه شناسی: فارسی گیاه "بابُل"، همریشه با سنسکریت babbula، babbla( درخت صمغ عربی). این درخت احتمالاً بومی سودان است اما از شمال آفریقا تا آسیا و هند گسترده شده.
Badian
ریشه شناسی: فرانسوی badiane، از فارسی گیاه "بادیان".
Baghdad
از فارسی میانه "بغداد"Bhagadad به معنای "هدیه ی خدا".
Bakhtiar
ریشه شناسی: فارسی "بختیار" Bakhtyr، شاید از "بخت یار" به معنای "خوشبخت". عضوی از مردم بختیاری.
Baksheesh
از فارسی "بخشش" از فعل "بخشیدن".در انگلیسی به معنای انعام.
Balaghat
ریشه شناسی: شاید از هندی، از فارسی "بالا"(از فارسی میانه) + هندی gaht "گذشتن". فلات برفراز کوه ها.
Baluchi
ریشه شناسی: فارسی "بلوچ"،"بلوچی". از اقوام هندوایرانی که در ناحیه ی بلوچستان زندگی می کنند.
Baluchistan
ریشه شناسی: ناحیه ای در آسیای غربی، از فارسی "بلوچستان".قالیچه ای با رنگ های تیره که توسط چادرنشینان بلوچی و سیستانی بافته می شود.
Ban (title)
فرماندار کرواسی، از صربو-کرواتی."ارباب، فرماندار، حکمران"، از فارسی "بان".
Barbican
ممکن است ازفارسی"خانه" یا "برج و بارو" باشد.
Barsom
ریشه شناسی: فارسی"بَرسم"، از فارسی میانه bursam، از اوستایی barsman.چوبی مقدس در آیین زرتشتی.
Bas
ریشه شناسی: هندی bas، از فارسی "بس" به معنای "کافی و اندازه".
Bazaar
از فارسی "بازار"، از فارسی میانه bahâ-zâr به معنای "جای قیمت".
Bazigar
ریشه شناسی: هندی bazigar، از فارسی"بازیگر". برای نامیدن چادرنشینان دوره گرد مسلمان در هند به کار می رود.
Bedeguar
ریشه شناسی: فرانسوی میانه bedegard، از فارسی "باداورد".نوعی گیاه.
Begar
ریشه شناسی: هندی begaar، از فارسی "بیکار".
Begari
بنگرید به بالا.
Beige
ریشه شناسی: فرانسوی، شاید از ایتالیایی پنبه bambagia، از لاتین میانه bambac-,bambax، از یونانی میانه bambak-,bambax، احتمالاً از واژه ای ترکی که اکنون پنبه pamuk می خوانند و احتمالاً با منشا فارسی "پنبه". پارچه ساخته شده با پنبه با رنگ قهوه ای مایل به زرد خاکستری. این واژه شاید هم از cam byses گرفته شده باشد ( یونانی byssos لباس فاخر، bysses یا byses به نخ درجه یک می گفتند که لباس شاهزادگان پارسی بود.) فارسی "کمبوجیه"، بابلی kam buzi، نام شاه ایران که به لباسش تعمیم داده شده.
Belleric
ریشه شناسی: فرانسوی، از عربی "بَلیلَج"، از فارسی گیاه "بلیله". میوه ای از خانواده ی بادام هندی.
Bellum
ریشه شناسی: از فارسی "بَلَم"،قایق هشت نفره.
Benami
ریشه شناسی: هندی benaam، از فارسی "به نام"+ "-ی".
Bezoar
از "پادزهز".که بیشتر در پزشکی و رنگسازی شرقی کاربرد دارد.
Bheesty
ریشه شناسی: از فارسی"بهشتی".در هند: حمل کننده ی مخصوص آب برای خانه یا هنگ.
Bhumidar
ریشه شناسی: هندی bhumidar، از "بوم" زمین(از سنسکریت و ایرانی Bumi و فارسی باستان Bum) +"دار"(پسوند فارسی). در هند: زمیندار بزرگ.
Bibi ریشه شناسی: هندی bibi، از فارسی.
Bildar
ریشه شناسی: هندی beldar، از فارسی "بیل دار".در کاربرد حفار و حفرکننده.
Biryani
ریشه شناسی: هندی و اردو biryaan، از فارسی "بِریان". غذایی هندی مخلوطی از:گوشت یا ماهی، سبزیجات، برنج همراه با زعفران و زردچوبه.
Bobachee
ریشه شناسی: هندی babarchi، از فارسی "باورچی" آشپز مرد.
Bombast
ریشه شناسی:از فرانسوی میانه bombace، از لاتین میانه bombac-، از لاتین bombyc-،ابریشم و کرم ابریشم، از یونانی bombyk-، ابریشم و جامه ی ابریشمین؛ احتمالاً از ریشه ی فارسی "پنبه".
Borax
ریشه شناسی: از فارسی "بوره".sodium borate.
Bostanji
ترکی bostanci،به معنای باغبان.از bostan از فارسی "بوستان":"بو" عطر +"ستان" جایگاه. شغلی درباری در باغ های سلطنتی عثمانی.
Bronze
ریشه شناسی: شاید از فارسی فلز"برنج".
Brinjal
ریشه شناسی: از فارسی "بادنجان"، احتمالاً از سنسکریت vaatingana .
Buckshee
ریشه شناسی: هندی bakhsis، از فارسی "بخشش".
Budmash
ریشه شناسی: فارسی "بد معاش"،"بد"(از فارسی میانه vat) + معاش(عربی).در هند به شخص بد سیرت و هرزه گویند.
Bukshi
ریشه شناسی: فارسی "بخشی"(بخشنده).در هند: مامور پرداخت .
Bulbul
ریشه شناسی: از ریشه ی ایرانی و گرفته شده از عربی. فارسی "بلبل".
Bund
ریشه شناسی: هندی band، از فارسی "بند". درهند: سدی برای جلوگیری از نفوذ آب.
Bunder Boat
ریشه شناسی: هندی bandar، از فارسی "بندر". قایق ساحلی در خاور دور.
Bundobust
ریشه شناسی: هندی band-o-bast،از فارسی "بند و بست". در هند: مرتب یا تصویه کردن جزییات.
Burka
ریشه شناسی: روسی، احتمالاً از buryi "قهوه ای تیره"(اسب). احتمالاً از ریشه ی ترکی burقرمز روباهی؛ این واژه احتمالاً از فارسی گرفته شده "بور" (قهوه ای مایل به سرخ).
Burkundaz
ریشه شناسی: هندی barqandz،از فارسی "برق انداز". "برق" (عربی) + "انداز". نیروهای مسلح یا پلیس هند در سده 18 و 19 میلادی.
Buzkashi
از فارسی "بز کشی".
C
Caftan
ریشه شناسی: روسی kaftan، از ترکی، از فارسی "خفتان".ردایی نظامی ،تا قوزک پا و آستین های بسیار بلند و پرشده از پنبه یا ابریشم و یراق کمربندی رایج در سده های میانی اسلام.
Calabash
احتمالاً از فارسی "خربزه".
Calean
ریشه شناسی: از فارسی "قلیان".
Calender
ریشه شناسی: فارسی "قلندر"، از عربی، از فارسی kalandar(کلندر؟) انسان ژولیده، یکی از فرقه های صوفیه که درویشانه زندگی می کردند.
Camaca
ریشه شناسی: انگلیسی میانه، از فرانسوی میانه camocas یا لاتین میانه camoca،از عربی "کمخا"، از فارسی "کَمخا" پارچه ای منقش از ابریشم یا موی شتر .
Cambodia
فارسی باستان Kabujia. فارسی "کمبوجیه".نام کشور کامبوج بنگرید به Kamboh.
Candy
از عربی "قندی"، از فارسی "قند".
Carafe
از عربی"قرافه"، "پاشیدن"، از فارسی "قرابه".
Caravan
ریشه شناسی: ایتالیایی caravana، carovana، از فارسی"کاروان".
Caravansary
ریشه شناسی: فارسی "کاروانسرا".
Carcass
ریشه شناسی: فرانسوی میانهcarcasse ، از فرانسوی باستان carcois، شاید از carquois، carquais به معنای ترکش، از تغییر tarquais، از لاتین میانه tarcasius،از عربی "ترکَش"، از فارسی "ترکش".از تیر (از فارسی باستان tigra "نوک تیز") + -کش(از "کشیدن"، از اوستایی karsh-).
Carcoon
ریشه شناسی: هندی kaarkun، از فارسی "کارکُن".در هند: دفتر دار،منشی.
Cash
ریشه شناسی: از سنسکریت karsa، واحدی در وزن طلا و نقره، همریشه با فارسی باستان karsha-، واحد پولی ایران هخامنشی.
Cassock
ریشه شناسی: فرانسوی میانه casaque، از فارسی "کژاکند"(قزاگند). "کژ"(کج) ابریشم کم بها + "آگند"(از آکندن: پر کردن).لباسی که درون آنرا با ابریشم و پنبه پر می کردند.
Caviar
از فرانسوی caviar، از ایتالیایی یا ترکی وارد انگلیسی شده، از فارسی "خاویار"= "خایه"(بیضوی) + "دار" (دارنده)
Ceterach
لاتین میانه ceterah، از "شیطرگ",فارسی "شاه تره".گیاهی از خانواده ی سرخس.
Chador
هندی caddar، از فارسی "چادر". پوشش رایج میان بانوان مسلمان و هندو، به ویژه در ایران و هند.
Chakar
هندی chakor، از فارسی "چاکِر". در هند: خادم و نوکر خانه و دفتر.
Chakari
"چاکری". در هند: خادم خانگی و عمومی.
Chakdar
از پنجابی chakdar، از chak("حق تصدی" از سنسکریت cakra) + "دار".در هند: مالک دارای زمین های اجاره ای و برزگران.
هندی carkha، از فارسی "چرخه".چرخ (از فارسی میانه chark، اوستایی chaxra-، سنسکریت cakra). دستگاهی که در هند برای ریسیدن پنبه استفاده می کنند.
Charpoy
از فارسی "چارپای".رختخواب طنابی در هند.
Chawbuck
هندی cabuk، از فارسی "چابک".در هند: تازیانه ی بزرگ.
Cheque
از فارسی "چِک".ایرانیان برای نخستین بار چک را اختراع کردند.بانک ها در امپراتوری ساسانی در سده نخست پ.م اوراق بهاداری را به کار می بردند به نام "چک".که پایه ی چک های امروزی است.
Check
از فرانسوی باستان eschequier "جلوگیری کردن"(در شطرنج)، از eschec، از لاتین میانه scaccus، از فارسی"شاه"(در شطرنج).در سده ی هفده این کلمه معنای عمومی "ممانعت کردن از دزدی" را گرفت و سرانجام در 1798 نام نخستین چک های بانکی را به خود گرفت.
Checkmate
از فرانسوی میانه eschec mat، از فارسی "شاه مات"( شاه نمی تواند بگریزد), شطرنج.
Chess
از روسی shach، از فارسی "شاه"، مختصر "شاه مات", شطرنج.
Cheyney
ریشه شناسی: احتمالاً از فارسی "چینی".پارچه ای پشمی در سده های 17 و 18.
Chick
هندیciq، از فارسی chiq. پرده و محافظی برای ورودی ساختمان در هند و آسیای شرقی.
Chillum
ریشه شناسی:هندیcilam، از فارسی "چَلَم".
Chilamchi
ریشه شناسی:هندیcilamci ، از فارسی "چَلَمچی".در هند:ظرف فلزی شستشو.
China
از فارسی "(ظرف)چینی"، از چینی.
Chinar
هندی chinar، از فارسی "چنار". گونه ای درخت آسیایی.
Chobdar
هندی cobdar، از فارسی "چوبدار". "چوب" (از فارسی میانه chup) + "دار".
Cinnabar
احتمالاً از عربی "زنجَفر"، از فارسی "شنگرف".
Coomb
انگلیسی میانه combe، از انگلیسی باستان cumb،واحد اندازه گیری مایعات؛ وابسته با آلمانی میانه ی جنوبی kump قدح ،کاسه و آلمانی میانه ی شمالی kumpf، فارسی "گنبد".
Culgee
ریشه شناسی: هندیkalg، از فارسی "کلگی" پر تزیینی. پری که هندیان بر دستار سرخود ی زدند.
Cummerbund
هندی kamarband، از فارسی "کمربند".
Cushy
هندی khush، از فارسی "خوش".
D
Daeva
Daeva، deva از اوستایی daevo؛ فارسی "دیو". روح شیطانی در آیین زرتشتی.
dafadar
از فارسی "دفعه دار". "دفعه"(عربی)+ "دار".
Daftar
هندی daftar، از فارسی "دفتر"، از عربی "دِفتر"، از یونانی diphtheria(چرم، پارچه نوشتنی).
Daftardar
ریشه شناسی: هندی daftardar، از فارسی "دفتردار".
Dakhma
ریشه شناسی: فارسی "دخمه"،از فارسی میانه dakhmak، از اوستایی daxma-(مکان جنازه).
Daroga
ریشه شناسی:هندی daroga، از فارسی "داروغه". در هند: رییس افسران.
Darvesh
از فارسی "درویش".
Darzi
هندی darzi، از فارسی "درزی".خیاط یا صنف خیاطان هندو در هند.
Das
سنسکریت dassa دشمن،بنده، احتمالاً وابسته با فارسی "داه" غلام، اوستایی dahyn-، dainhu-، danghu- سرزمین، فارسی باستان dahyn- سرزمین، ایالت، سنسکریت dasyu بیگانه. خادم هندویی در هند.
Dastur
هندی dastur سنت، از فارسی "دستور". هزینه ی عمومی.
Dastur
از فارسی "دستور". موبد موبدان در کیش زرتشتیان هند.
Dasturi
هندی dasturi، از فارسی "دستور".پاداش.
Defterdar
ترکی، از فارسی "دفتردار". در ترکیه :مامور حساب های مالی.
Dehwar
فارسی"دِه وَر".ارباب دارای بنده و غلام.
Del
فارسی"دل".
Dervish
از فارسی "درویش"، از فارسی میانه darweesh.
Dewan
ریشه شناسی: هندی diwan، از فارسی "دیوان".کتاب محاسبات.
Demitasse
از فرانسوی "نیم فنجان" demi+tasse. فرانسوی باستان وام گرفته از عربی "تسَه" از فارسی "تشت".
Div
از فارسی "دیو".
Divan
از فارسی "دیوان"، از فارسی باستانdipi ("نوشته")+ vahanam("خانه").
Doab
ریشه شناسی: فارسی"دوآب".سرزمینی در میان دو رودخانه.
Dogana
ریشه شناسی: از فارسی"دوگانه"، دیوان محاسبه. گمرگ ایتالیایی.
Douane
ریشه شناسی: از فارسی"دیوان".گمرک.
Dubber
ریشه شناسی: از فارسی"دبه".بطری چرمی در هند برای نگهداری روغن و مایعات.
Duftery
ریشه شناسی: از "دفتر"+"-ی".پسر ان پادو در ادارات و دفاتر.
Dumba
ریشه شناسی: فارسی"دُمب". گوسفند دم پهن بخارایی و قرقیزی.
Durbar
ریشه شناسی: از فارسی "دربار". حضار در برابر شاه.
Durwan
ریشه شناسی: از فارسی "دربان"."در"(از فارسی میانهdar، از فارسی باستان duvar-)+ "بان".
Dustuck
ریشه شناسی: هندی dastak، از فارسی "دستک/دسته".(دستگیره)
E
Emblic
لاتین نوemblica ،از عربی "اَملَج"، از فارسی" آمُله".درختی از خانواده ی Phyllanthus emblica.
Enamdar
هندی in'aamdaar، از فارسی "انعام دار".
Euphrates
از فارسی باستان Ufratu"شایسته برای عبور".
F
Farsakh
عربی "فرسخ"، از فارسی "فرسنگ". واح اندازه گیری در حدود 10 کیلومتر.
Farsi
نامی برای زبان فارسی در عربی. در عربی "پ" وجود ندارد و این نام پس از حمله ی اعراب به ایران به جای "پارسی" در ایران رایج شد.
Faujdar
هندی fawjdaar، از فارسی "فوج دار"."فوج"(عربی)+"دار".افسرجزء در هند.
Faujdari
از فارسی "فوج داری".دادگاه جنایی در هند. Ferghan
از فارسی "فرغانه".منطقه ای در آسیای مرکزی.نوعی قالیچه ایرانی که با پنبه بافته می شود.با زمینه ی آبی یا قرمز تیره و با گل حنا رنگ آمیزی می شود و بسیار نفیس است.
Feringhee
از فارسی "فرنگی"، از فرانسوی. Frankish.شخص اروپایی.زیرا اولین برخورد مسلمانان با اروپاییان بخصوص اروپایین غربی در زمان "شارلمانی" پادشاه فرانک ها رخ داد.عربی"فرنجی" و در عثمانی با تلفظ feringhee.
Fers
انگلیس میانه، از فرانسوی میانه fierce، از عربی"فَرزَن"، از فارسی "فرزین".وزیر شطرنج.
Fida'i
عربی "فدا"+"-ی".فداییان و پیروان اسماعیلیه و حشاشین.
Firman
از فارسی "فرمان"، از فارسی باستان framânâ.
G
Gatch
از فارسی"گچ".
Ghee
از فارسی"گَردان".آمیختن.
Galingale
از فارسی "خَلَنجان".گونه ای گیاه.
Gherkin
احتمالاً از فارسی میانه angArah"هندوانه".خیار ریز هندی که در خیارترشی استفاده می شود.
Ghorkhar
از فارسی "گوره خر".در هند :خر های وحشی در شمال هند.
Giaour
از فارسی "گئُر/گَبر".(آتش پرست).
Gigerium
از لاتین gigeria امحا پرنده، شاید از فارسی "جگر".
Gizzard
نزدیک یهgysard، تحول یافته یgysar، از انگلیسی میانه giser،gyser، از فرانسوی باستان شمالی guisier "جگر"(مخصوصا برای پرندگان)، از لاتین gigeria، شاید از فارسی که با "جگر" پیوند دارد.
Gul
ریشه شناسی: فارسی "گل".گل سرخ.
Gulhinnai
ریشه شناسی:"گل"+"حنا" (عربی).نوعی قالیچه ایرانی.
Gulmohar
ریشه شناسی:هندی gulmohur،از فارسی "گل مُهر".سکه ی طلا.
Gunge
ریشه شناسه:هندیgãj، از ریشه ی ایرانی.فارسی "گنج".
Gymkhana
ریشه شناسه:احتمالاً تغییر یافته ی (متأثر در واژه ی gymnasium) هندی gend-khana "جای شلوغ".از فارسی"خانه".
H
Halalcor
هندیhalalkhor، از فارسی "حلال خور".
Havildar
هندی hawaldar، "حواله"(عربی)+ "دار".افسر وظیفه و مامور اجرایی در ارتش هند.
Hyleg
از فارسی "هیلاج".وضعیت ستارگان در نجوم برای تخمین زمان تولد.
Hindi
از فارسی "هندی".زبانی بومی در مناطق شمالی هند و رسمی در سراسر هند.
Hindu
از فارسی میانه "هندو"، از اوستایی hendava، از سنسکریت saindhava "هندی".
Hindustan
هندی Hindustan، از فارسی "هندوستان"(سرزمین هندو ها). Hindustan is Persian, in Hindu language, the country is called Bharat.
Hircarrah
فارسی "هرکاره"."هر"(از فارسی باستان haruva-)+"کار"(از فارسی میانه،از فارسی باستان kar-)
Homa
hom از فارسی "هوم"، از اوستایی haoma .درختی مقدس برای زرتشتیان و در میانرودان درخت زندگی بود.
I
India
از فارسی "هند".
Iran
از فارسی میانه Iran = Aryan
Ispaghol
گیاه "اسبغول". در لغت به معنای"گوشِ اسب". asp(فارسی میانه:اسب)+"غول"(:گوش).
J
Jackal
از فارسی"شَغال"،گونه ای سگسان از خانواده ی Canis در آفریقا و آسیای جنوبی.
Jagir
از فارسی"جا گیر". عوارض مالیاتی شخصی در شمال هند و پاکستان برای اداره ی بخش.
Jama
از فارسی "جامه".لباس بلندی که هندی ها و پاکستانی ها می پوشند.
Jasmine
از فارسی "یاسمن".گونه ای یاس بالا رونده ی خوشبو.
Jemadar
هندی jama'dar/jam'dar ."جمع/جمعیت"(عربی)+ "دار".ستوان در ارتش هند.
Jezail
فارسی "جزایر/جزایل". نوعی تفنگ بزرگ پایه دار .
Jujube
یونانی zizyphon، از فارسی "زیزفون".گونه ای گیاه.
Julep
از فارسی "گل آب".شربت طبی.
K
Kabob
احتمالاً از فارسی "کباب"، یا از عربی شده یا اردو شده ی نام فارسی آن.
Kabuli
فارسی "کابُلی"، وابسته به کابل .
Kaftan
از فارسی "خفتان".
Kajawah
از فارسی "کجاوه".نشیمنی بر دو شتر برای حمل و نقل در هند.
Kala-Azar
از هندی kala(سیاه)+ "آزار".بیماری واگیردار عفونی سخت آسیایی ناشی از کمخونی.
Kamarband
In English it refers to the wide belt made of a wide band of silk or shiny cloth worn by men around the waiste as part of a Black Tie suit. It entered the English language in India from the colonial times. But it is a Persian word, Kamar = waiste and Band = band, binder meaning Belt.
Kamboh
ریشه شناسی: در فرهنگ وبستر :"اعضای طبقه ی پایین در پنجاب که بخصوص در کشاورزی گماشته شده اند".این تعریف در فرهنگ وبستر از ریشه ی عنوانی فارسی آمده که ظاهراً در حال به افراد شرور افغانی و کشمیری می گویند.این عنوان کاربردی بسیار عمومی دارد که در دوره ی پادشاهی مغولان در هند مخصوصا اکبر و جهانگیر رایج شد. بنابر دانشنامه ی بریتانیکا سید ها (منظور گدایان است) و کامبو ها افراد پستی بودند که در زمان حکومت اسلامی در هند زندگی می کردند. این واژه صورت کنونی واژه ی Kambojas است.خاندان معروف جنگاور هندوایرانی.که در نوشته های سنسکریت و پالی در زمان امپراتوری آشوکا ثبت شده.و با نام کامبیز/کمبوجیه در فارسی باستان وابستگی دارد. بنابر متون ودایی مانند مهابهاراتا از کشاترا (جنگاور)های اصیل بودند.این ها مانند سکاها و پهلوها جنگاورانی اصیل و خارجی بودند(هندی نبودند) و چون با آیین هندو و برهمنی مخالفت داشتند و بیشتر بودایی بودند به مرور در هند به زوال کشانده شدند.البته کامبو ها یا کامبُجا ها در بنگال، سریلانکا و کامبوج نیز حکومت می کردند.
Karez
ریشه شناسی:فارسی "کاریز".قنات.
Kemancha
ریشه شناسی: از فارسی "کمانچه".رایج در خاورمیانه، قفقاز و آسیای میانه.
Kerana
ریشه شناسی:از فارسی "کَرنای".
Kenaf
ریشه شناسی:فارسی "کنف".گیاهی از خانواده ی Hibiscus cannabinus.
Khaki
فارسی "خاکی".
Khakhsar
ریشه شناسی:هندیkhâksâr،از فارسی "خاکسار".گروهی مسلمان ناسیونالیست در هند.
Khan
عربی"خان"، از فارسی(نباید با واژه ی آلتایی"خان" اشتباه گرفت).کاروانسرا در برخی کشورهای آسیایی.
Khankah
ریشه شناسی:هندی khânaqâh،از فارسی "خانقاه"."خانه"+"گاه".
Khidmatgar
"خدمﺔ"(عربی)+"گر".در هند: نوکر.
Khoja
ریشه شناسی:از فارسی "خواجه".عنوانی احترام آمیز.
Khuskhus
ریشه شناسی:هندیkhaskhas، از فارسی"خسخس".گیاه معطر هندی.
Kincob
ریشه شناسی:هندیkimkhab، kamkhwab،از فارسی "کم خاب".پارچی زربفت.
Kiosk
از فارسی "کوشک"، یا از فارسی میانه gōšak"گوشه".
Koftgari
هندیkoftgar، از فارسی "کوفتگر".زرکار/فلزکار هندی.
Koh-i-noor
از فارسی "کوه نور".الماسی معروف که در سال 1849 به دست انگلیس افتاد.
Kotwal
هندیkotwal، از فارسی"کوتوال".رییس پلیس در هند.
Kotwalee
هندیkotwalee، از فارسی"کوتوالی".ادارهی پلیس در هند.
Kran
فارسی "قِران". سکه ی نقره واحد پولی ایران از 1826 تا 1932، سکه ی نقره.
Kurta
هندی و اردوkurta، از فارسی"کُرته".پیراهن بی یقه ی نازک.
Kusti
فارسی"کُستی/کُشنی"، از فارسی میانه kust، kustak "کمر".ریسسمانی مقدس که زرتشتیان به کمر می بندند.
L
Lac
هندیlakh، از فارسی"لاک".مانند لاک انگشت.
Lamasery
فرانسوی lamaserie، از lama+serie(از فارسی "سَرا")
Larin
ریشه شناسی:فارسی"لاری".نوعی پول نقره در بخش هایی از آسیا.
Lascar
اردو lashkarī، از فارسی "لشکری".توپخانه در هند و انگلیس.
Lasque
ریشه شناسی: احتمالاً از فارسی"لَشک/لاشک"(قطعه).قطعه الماس نامرغوب در هند.
Leucothoe
شاهزاده ی افسانه ای ایرانی که گمان می رود آپولو را به توتفرنگی شیرین مسخ کرد.گونه ی این گیاه در آسیا و آمریکا.
Lemon
از انگلیسی میانه limon، از فرانسوی باستان limon، از ایتالیایی limone، از لاتین میانه līmōnium، از عربی "لَیمون"، از فارسی"لیمون/لیمو".این میوه در سده 15 م. به انگلستان برده شد.
Lilac
از فارسی"لیلکی"، از "نیلک"(نیلی).
Lungī
هندیlungī،از فارسی"لُنگی".لنگی که در هند،پاکستان و برمه مردان استفاده می کنند.
Laari
ریشه شناسی: احتمالاً از دیوهی(زبان مالدیو)، از "لاری".پول مالدیو.
M
Magic
انگلیسی میانهmagik،از فرانسوی میانه magique،از لاتینmagicus،از یونانیmagikos،ازmagos، magus جادوگر (از ریشه ی ایرانی، فارسی باستان magu- "مغ").
Magus, magi
از magus،از فارسی باستان magu- "شخص مقتدر"،فارسی "مغ".روحانی زرتشتی.در عهدجدید از سه مغ نام برده شده که از شرق می آیند و بشارت میلاد عیسا را می دهند.
Malguzar
هندیmalguzar،از "مال"(عربی)+"گذار".در هند:مالک.
Manichean
لاتینManichaeus مانوی،از یونانی Manichaios، فارسی "مانوی".پیرو آیین مانی در سده 3 م.
Manticore
از فارسی باستان " آدمخوار ". martiya-(آدم)+ khvar-(خوردن).موجودی افسانه ای با سر انسان و شاخ، بدن شیر و دم اژدها یا عقرب.
Markhor
فارسی"مارخور"(خورنده ی گاو).بزی کوهی در افغانستان و هند.
Mazdak
فارسی"مزدک".اصلاحگر زرتشتی در دوران ساسانی در سده 5 م.از Mazda.
Mazdakite
فارسی"مزدکی".پیرو اصلاحات مزدک.
Mazdoor
هندیmazdur،از فارسی"مُزدور".کارگر هندی.
Mehmandar
فارسی"مهماندار".
Mehtar
فارسی"مهتر"."مه"(از فارسی میانهmeh،mas)+"تر"(از فارسی میانه،از فارسی باستان-tara-)
Mesua
لاتین نو، از نام دانشمند ایرانی مسیحی و طبیعیت شناس "یوحنا ابن مساویه (Johannes Mesue) متوفی به سال 236 ه.ش. نوعی درخت آسیایی.
Mezereon
انگلیسی میانه mezerion، از لاتین میانه mezereon، از عربی "مازریون"، از فارسی.گیاه مازریون.
Mirza
فارسی"میرزا".
Mithra
ایزد ایرانی"میترا".
Mithraeum
ایزد ایرانی "میترا".
Mithraism
آیین "مهرپرستی".ایزد ایرانی "میترا".
Mobed
فارسی"موبد". روحانی زرتشتی.
Mogul
فارسی "مغول".
Mohur
هندی muhur/muhr، از فارسی "مُهر".سکه ی طلا در زمان حکومت مغولان بر هند، تبت و نپال.
Mummy
انگلیسی میانهmummi ،از فرانسوی میانه momie،از لاتین میانه mumia،از عربی"مومیا"(مومیایی)، از فارسی"موم".
Murra
ریشه شناسی: لاتین، احتمالاً از ریشه ی ایرانی مانند یونانی morrhia/murra؛ وابسته با فارسی "مُر/مور"گلوله شیشه ای کوچک.ماده ی پرسلین برای ساختن ظروف چینی در روم.
Musk
از فارسی میانه musk، از سنسکریت muska"تخم" کوچک شده ی mus"موش".مُشک.
Musth
هندی mast، از فارسی "مست".همریشه با سنسکریت madati "او خوشی می کند". ماده ای بدبو که فیل در زمان جفت گیری در حالت شهوانی از بالای گوش های خود تراوش می کند.
Mussulman
از فارسی"مسلمان"."مسلم"(عربی)+"- ان".
N
Nakhuda
ریشه شناسی:فارسی"ناخدا"."ناو"+"خدا"(از فارسی میانه khutāi).
Namaz
ریشه شناسی:فارسی"نماز".همریشه با سنسکریت namas "کرنش و احترام".
Naphtha
از لاتین، از یونانی، از منشا ایرانی.اوستایی napta "نمناک"،فارسی "نفت".شاید همریشه با یونانی nephos "تاریک".
Nargil
ترکی nargile، فارسی "نارگیلِه" از "نارگیل".
Nauruz
فارسی "نوروز".
Nay
ریشه شناسی:فارسی"نای".آلتی موسیقی .
Neftgil
ریشه شناسی:آلمانی،از فارسی"نفتاگِل".
Numdah
ریشه شناسی: هندی namda، از فارسی "نَمَد"، از فارسی میانه namat، اوستایی namata. زیراندازی که در هند و ایران با پوست بز درست می شود.
Naan
ریشه شناسی:هندی و اردو nan،از فارسی"نان"، بلوچی nayan، سغدی nyny.نان هندی.
Nuristani
ریشه شناسی:فارسی"نورستانی"."نور"+"-ستان".ناحیه ای در شمال افغانستان.
O
orange
از میلانی narans،از عربی "نارنج"، از فارسی"نارنگ"، از سنسکریت nāraṅga،از زبان های دراویدی مانند تامیلی و مالایالام.
P
Padishah
از فارسی "پادشاه"، از فارسی میانه pādishah، از فارسی باستان pati+xshay-.شاه در ایران، سلطان در ترکیه و حاکم انگلیسی در هند.
Pagoda
از پرتغالی pagode،از فارسی "بت کده".
Pahlavi
ریشه شناسی:فارسی میانه"پهلوی".زبان فارسی در زمان ساسانیان.
Pajama
از هندیpaajaama،از فارسی"پای جامه".
Paneer
هندی/اردوpanir، از فارسی"پنیر".پنیر نرم هندی.
Papoosh
از papouch، از فرانسوی، از فارسی"پاپوش". بنگرید به babouche.
Para
ریشه شناسی: ترکی، از فارسی "پاره". واحد پولی در ترکیه.
Paradise
از یونانی paradeisos(باغ چینه بسته)،از فارسی باستان paradaida "دورتادور دیواربندی شده".
Parasang
لاتینparasanga، از یونانیparasanges،از ریشه ی ایرانی،فارسی"فرسنگ".واحدی به درازای 6 km.
Pargana
ریشه شناسی: هندی pargana، از فارسی(پرکاله؟) .مجموعه شهرک های اجرایی در هند.
Parsee
ریشه شناسی: از فارسی باستانparsi"پارسی".زرتشتیان هند که در سده 7 م پس از هجوم اعراب به ایران، به هند مهاجرت کردند.
Parthia
از لاتین، از فارسی باستان parthava-"پارت".در ریشه با "پارس" هم معنی است.
Parthian
بنگرید به Parthia.
Parting Shot
از Parthian Shot، تاکتیک پارتیان برای پرتاب تیرهای آتشین به سوی دشمن حتی هنگام عقب نشینی.
Pasar
مالایی، از فارسی"بازار". بازار عمومی در اندونزی.
Pasha
ترکی paşa، احتمالاً از فارسی"پادشاه".
Pashm
ریشه شناسی: از فارسی "پشم"؛ پشمینه در کشمیر و پنجاب برای بافت قالیچه و شال که از محصولات صادراتی این مناطق است.
Pashmina
از فارسی"پشمینه".پارچه ی پشمی محصول شمال هند.
Pashto
فارسی"پشتو"، از افغانی. بنا بر نظر Morgenstein این نام با پارت و پهلو همریشه است.
Peach
از واژه ی لاتین Persicum "پارسی"، هلو در روم به نام های malum Persicum(سیب پارسی)، prunum Persicum(آلوی پارسی) و یا مختصرا persicum ، persici نامیده می شد.
Percale
فارسی "پرگال/پرگاله".پارچه ی چیت در صنایع پارچه بافی، ملافه و غیره کاربرد دارد.
Percaline
فرانسوی، از فارسی "پرگاله".
Peri
فارسی"پری"، از فارسی میانه ی parik.
Persepolis
از فارسی باستان pârsa+ یونانی polis "شهر".
Persia
از فارسی باستان pârsa.
Persis
از فارسی باستان pârsa.
Peshwa
هندی و مراتی pesva، از فارسی "پیشوا".نخست وزیر شاهزاده ی Maratha.
Pilaf
ترکیpilâv، از فارسی "پلو". غذایی در خاور میانه که از برنج، روغن و گوشت درست می شود.
Pir
ریشه شناسی: فارسی"پیر". آموزگار در آیین های عرفانی.
Pistachio
از لاتینpistâcium، از یونانی (pistàkion) πιστάκιον، از فارسی"پسته".
Posteen
فارسی "پوستین".پوشش پوستین .
Popinjay
از فرانسوی باستان papegai، از اسپانیایی papagayo، از عربی "بَبَغاء"، از فارسی "ببغا")طوطی).
Prophet Flower
برگردان واژه ی فارسی "گلِ پیغمبر".گلی در هند شرقی با گلبرگ های زرد و پنج خال که پس از ساعتی پژمرده می شود.
Punjab
از هندی Panjab، از فارسی "پنج آب" (پنجاب).
Purwannah
هندی parvana، از فارسی"پروانه".اجازه ی ثبت و نوشتن.
Pyke
هندیpâyik، pâyak، از فارسی "پیک" فرستاده.
R
roc
از فارسی"رُخ"(پرنده ای افسانه ای).
rook
از انگلیسی میانهrok،از فرانسوی میانهroc،از عربی"رخّ"، از فارسی"رخ".
rose
از لاتینrosa، احتمالاً از یونانی باستان rhodon، از فارسی باستانvarda-.فارسی "وَرد".
roxanne
نامی زنانه، از فرانسوی، از لاتینRoxane،از یونانیRhoxane،از ریشه ایرانی،اوستایی raoxšna- "روشن، درخشان".
S
Sabzi
ریشه شناسی:هندیsabz، از فارسی"سبزی"( سبزیجات خوردنی).
Saffian
ریشه شناسی: روسی saf'yan، از ترکی sahtiyan، از فارسی "سختیان" پوست بز دباغی شده.
Samosa
ریشه شناسی:هندیsamosa، از فارسی "سمبوسه".
Sandal
عربی"صندل"، از فارسی "صندل"، درخت صندل/چندل.
Saoshyat
ریشه شناسی:"سوشیانت" نجات دهنده(از اوستایی).بنا بر آیین زرتشتی، یکی از سه ناجی که در 3000 سال پایان دنیا هر کدام در هر هزار سال ظهور می کنند و جهان را از بدی پاک می کنند.
Sapindales
از فارسی "اسپند".
Sarangousty
ریشه شناسی: فارسی "سر انگشتی".گچ ضدآب و ضد رطوبت.
Sard
از فارسی "زرد".
Sarod
ریشه شناسی: هندی sarod، از فارسی .
Sarwan
ریشه شناسی: فارسی "ساربان".
Satrap
از لاتین satrapes، از یونانی satrapes،از فارسی باستان xshathrapavan- "شهربان".
scarlet
از فارسی "سقرلات/سقرلاطون".پارچه و جامه ای به رنگ سرخ کبود.
Scimtar
ریشه شناسی: فرانسوی میانه cimeterre، از ایتالیایی باستان scimitarra، شاید از فارسی "شمشیر".
Sebesten
ریشه شناسی: انگلیسی میانه، از عربی "سبستن"، از فارسی "سپستان" گیاه سپستان.
Seer
ریشه شناسی: هندیser، شاید از فارسی "سیر".واحدی در وزن.
Seerpaw
ریشه شناسی: فارسی "سر،پا".سر به پا.
Seersucker
از هندیsirsakar"پارچه راه راه"، از فارسی "شیر و شکر".
Sepoy
ریشه شناسی:از پرتغالیsipai، sipaio، از هندیsipah، از فارسی "سپاه".فردی هندی که برای نیروی ارتش انگلیس استخدام می شد.
Serai
ریشه شناسی: از فارسی "سَرای".
Seraglio
از فارسی "سَرای".
Serang
ریشه شناسی: از فارسی"سرهنگ".ناخدای لنج در هند.
Serdab
فارسی "سرد آب".اتاقی خنک و تابستانی در خانه های خاورمیانه.
Serendipity
از افسانه ی پریان فارسیThe Three Princes of Serendip"سه شاهزاده ی سراندیپی".از فارسی"سراندیپ"(سریلانکا).
Sesban
ریشه شناسی: فرانسوی، از فارسی sisabaan . گیاه سِس.
Setwall
ریشه شناسی:از فارسی "زادوَر".
Shabundar/Shabandar
ریشه شناسی: از فارسی "شاه بندر".
Shah
ریشه شناسی: فارسی"شاه"، از فارسی باستان χšāyaþiya "شاه".اسم فعل به معنای "حکومت کردن".
Shahi
ریشه شناسی: فارسی"شاهی".واحدی در ایران به اندازه ی 20/1 قران نقره.
Shahidi
ریشه شناسی: "شهید"(عربی)+ "-ی"(پسوند فارسی).
Shahin
ریشه شناسی: فارسی"شاهین".شاهین هندی.
Shahzada
ریشه شناسی: هندی shah-zada، از فارسی "شاهزاده".
Shamiana
ریشه شناسی: هندی shamiyana، از فارسی shamyanah. پارچه ی سایبان.
Shawl
ریشه شناسی: از فارسی "شال".
Sherristar
ریشه شناسی:از هندیsarrishtadr، از فارسی"سررشته دار".ثبت کننده.
Sherry
بنابر نظریه ی پروفسور ت.ب.ایروینگ: از اسپانیایی Jerez، از فارسی "شیراز" در زمان امپراتور رستمیان در اسپانیا.
Sherryvallies
ریشه شناسی: از لهستانی szarawary، از روسی sharavary، از یونانی sarabara شلوار آزاد، احتمالاً از ریشه ی ایرانی؛ فارسی "شلوار". شلواری برای اسب سواری.
Shikar
ریشه شناسی: هندی sikar، از فارسی "شکار"، فارسی میانه shkaar.
Shikargah
ریشه شناسی: هندی sikaargaah، از فارسی "شکارگاه".
Shikari
ریشه شناسی:از فارسی"شکاری".حیوان شکاری.
Shikasta
ریشه شناسی: فارسی "شکسته".
Shikra
ریشه شناسی: از فارسی "شکاره" پرنده ی شکاری.شاهین شکاری کوچک هندی.
Simurgh
ریشه شناسی: از فارسی "سیمرغ"، از پهلوی sinmurgh (شاهین+ پرنده)، اوستایی saeno merego "شاهین"، سکایی syenah "شاهین"، ارمنی cin "غلیواج".
Sipahis
بنگرید به Sepoy.
Sircar
ریشه شناسی: هندی sarkaar، از فارسی "سرکار".استاندار در دوره ی امپراتوری مغول در هند.
Sitar
ریشه شناسی: هندی sitar، از فارسی "ستار"."سه"(فارسی باستان thri-)+ "تار".عود هندوایرانی که در ایران، افغانستان و شبه قاره به کار می رود.
Softa
ریشه شناسی: ترکی، از فارسی "سوخته"، برافروخته (با عشق یا دانش).
Sogdian
ریشه شناسی: لاتین sogdianus، از فارسی باستان Sughudha، فارسی "سغد".
Soorki
ریشه شناسی: هندیsurkh، از فارسی"سرخ"، از فارسی میانه sukhr، اوستایی suXra- "درخشان"، سنسکریت sukra.
Sowar
ریشه شناسی:فارسی"سوار"، از فارسی میانه asbar، aspwar، از فارسی باستان asabra-.
Spahi
ریشه شناسی: فرانسوی میانه spahi، از ترکی sipahi، از فارسی "سپاه"، از پهلوی spāh، از فارسی باستان taxma spāda، از اوستایی spādha. سپاهی الجزایری در ارتش فرانسه و سپاهی ینی چری در ارتش ترکیه.
Spinach
ریشه شناسی: فرانسوی میانهespinache، espionage، از اسپانیایی باستانespinaca،از عربی "اسفناج/اسبناخ"، از فارسی "اَسپَناخ".
-Stan
به معنای "جایگاه"، در نام های افغانستان، پاکستان و ... .از فارسی"-ستان"، از هندو ایرانیstanam "جایگاه"، "جای نشیمن".
Subahdar
ریشه شناسی: "صوب"(عربی:ناحیه)+ "دار". کاپیتان و والی در ارتش بریتانیایی هند.
Sugar
ریشه شناسی:واژه ای از سنسکریت از شاخه ی هندوایرانی از زبان هندوآریایی؛ اما فارسی نقش پراکنده کردن آن را بازی کرد.انگلیسی میانه sugre، sucre، از آنگلو-فرانس sucre، از لاتین میانه saccharum، از ایتالیایی باستانzucchero ، از عربی "سُکر"، از پهلوی shakar، سرانجام از سنسکریت sarkara.
Suclat
ریشه شناسی: هندی suqlaa، از فارسی "سقلات/سقلاطون".بنگرید به Scarlet.
Surma
ریشه شناسی:فارسی "سرمه".در هند و ایران استفاده می شود.
Surnay
ریشه شناسی: فارسی "سورنای".قره نی آسیای مرکزی و خاورمیانه.
syagush
فارسی "سیاه گوش".
Samosa
ریشه شناسی: هندی samos و اردو samosa، sambas از فارسی "سمبوسه".
T
Tabasheer
ریشه شناسی: هندی tabshr، از فارسی"تباشیر".خیزران هندی که در پزشکی کاربرد دارد.
Tabor
ریشه شناسی:انگلیسی میانه tabur،از فرانسوی باستان، از "تنبور".بنگرید به tambour.
Taffeta
ریشه شناسی:از فارسی"تافته".
Tahsildar
ریشه شناسی:هندی tahsildar، از فارسی "تحصیلدار"."تحصیل"(عربی)+"دار".مامور درآمدی در هند.
Taj
ریشه شناسی:عربی"تاج"، از فارسی "تاج".کلاه در کشورهای مسلمان.مخصوصا کلاه مخروطی درویشان.
Taj Mahal
از فارسی "تاج محل"."تاج"+ "محل"(عربی).
Tajikistan
تاجیک+ -ستان(جایگاه) .به معنای "سرزمین تاجیکان".
Talc
از فارسی "تلک" (طلق).
Tambour
ریشه شناسی: فرانسوی، از فرانسوی میانه، از عربی "طنبور" ، از فارسی "تبیره".
Tambourine
بنگرید به Tambour.
Tanbur
بنگرید به Tambour.
Tangi
ریشه شناسی:فارسی"تنگی".گلوگاه تنگ.
Tandoori
فارسی "تنوری".
Tapestry
احتمالاً از ریشه ای ایرانی(فارسی "تافتن/تابیدن").
Tar
ریشه شناسی: فارسی "تار".عود شرقی.
Tarazet
از فارسی "شاهینِ ترازو".
Tass
ریشه شناسی:فرانسوی میانه tasse، از عربی "طاس"، از فارسی "تشت".
Tebbad
ریشه شناسی: شاید از فارسی "تب" + "باد"(از فارسی میانه vat، اوستایی vata-، سنسکریت vata)
Temacha
ریشه شناسی: فارسی "تَماخَره" شوخی و مسخره.نمایش خنده دار دوره گردان ایرانی.
Thanadar
ریشه شناسی: هندی thandar، از than+ "دار". رییس پلیس خان ها.
Tiara
از لاتین tiara، از فارسی "تارَه"(tara).
Timar
ریشه شناسی: ترکی timar، از فارسی "تیمار".نظامی ترک تیماردار.
Tiger
یونانی tigris، از ریشه ایرانی.فارسی"تیز".
Tigris
از فارسی میانه Tigr "تیر"، از فارسی باستان Tigra "تیز نوک".
Toque
از فارسی باستان taqبه معنای "چادر،شال".
Trabant
ریشه شناسی: آلمانی trabant، drabant، از چکی drabant، از فارسی "دربان".
Tranky
ریشه شناسی: فارسی tranki.عرشه ی کشتی که در خلیج فارس استفاده می شود.
Trehala
ریشه شناسی: احتمالاً از فرانسوی tréhala، از ترکی tgala، از فارسی "تیغال".
Tulip
ریشه شناسی: از فرانسوی tulipe، از فارسی "دُلبند/دولبند".(دولابند؟)
Turan
از فارسی "توران".
Turanian
ریشه شناسی: فارسی "توران" (ترکستان، سرزمینی در شمال سیحون)+ -ian (پسوند نسبیت در انگلیسی). اقوامی از ریشه ی اورال-آلتایی.
Turanite
ریشه شناسی: از فارسی "توران"+ -it'/-ite (روسی). نام ماده ای شیمیایی از ترکیبات مس و وانادیوم.
Turanose
ریشه شناسی: آلمانی turanos، از فارسی"توران"+-os/-ose (آلمانی)؛ نام ماده ای شیمیایی.
Turban
از فارسی "دُلبند/دولبند".(دولابند؟).
Turkmenistan
ترکمن+ -ستان(جایگاه) .به معنای "سرزمین ترکمنان".
U
Uzbekistan
ازبک + -ستان (جایگاه) .به معنای "سرزمین ازبکان".
V
Vispered
اوستایی vispa ratavo "همه ی اربابان". فارسی"ویسپرد"، بخشی از اوستا.
vizier
ریشه شناسی: برخی گویند از عربی"وزیر"(:کسی که حمل می کند) از "وَزَرَ" (:حمل کردن)، اما به احتمال زیاد از عربی "وزیر"، که از فارسی میانه vichir، از اوستایی vicira (:میانجی،قاضی).
X
Xerxes
یونانی از فارسی باستان Khshayarshan- "پهلوانی در میان شاهان".khshaya- (شاه) + arshan (پهلوان).
Y
Yarak
ریشه شناسی: از فارسی "یارِگی" (:نیرو داشتن).اصطلاحی در شکار با پرندگان شکاری.
Yasht
فارسی نو "یشت" از اوستایی yashtay "ستودن". بخشی از اوستا که به ستایش ایزدان می پردازد.
Yuft
ریشه شناسی: روسی yuft'، yukht'، شاید از فارسی "جفت".
Z
Zamindar
ریشه شناسی:هندی zamindar، از فارسی "زمیندار".حاکم مالیات جمع کن در زمان حکومت اسلامی هند.
Zamindari
ریشه شناسی: از فارسی "زمینداری".
Zanza
ریشه شناسی: از فارسی "سنج".آلت موسیقایی .
Zarathushtra or Zarathustra
فارسی پیامبر "زرتشت"
Zedoary
ریشه شناسی: انگلیسی میانه zeduarie، از لاتین میانه zeduria، از عربی "زادور"، از فارسی "زادُور".دارووی تهییج کننده در هند شرقی.
Zenana
ریشه شناسی: از فارسی "زنانه".قسمتی از خانه که زن خانواده در آن گوشه نشینی می کند. در هند و ایرانی.
Zena
جنس زن از فارسی "زن".
Zerda
ریشه شناسی: عربی "زِرداو"، از ریشه ی ایرانی. گیاه رازیانه.
Zircon
از فارسی "زرگون"(به رنگ طلا).
Zirconate
Zircon + ate (پسوندی انگلیسی از لاتین –atus)
Zirconia
Zircon + ia (پسوندی از لاتین نو)
Zirconium
Zircon + -ium( پسوندی از لاتین نو)
Zoroaster
از اوستایی zarathushtra ، فارسی"زرتشت".
Zoroastrianism
آیین و دین "زرتشتی"
Zumbooruk
از فارسی "زنبوره".
در مورد خودم
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم خرداد 1387 ساعت 17:5 شماره پست: 347
...زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود...
آنچنان که گویند در سحرگاه ۱۵ تیرماه ۱۳۵۸ در بیمارستان مجیبیان یزد بدنیا آمدم. آنروز ۱۴ شعبان بوده یعنی شب تولد صاحب الزمان و به همین بهانه من سعادت همنامی با صاحب الامر را پیدا کردم.
دوران کودکی را در یزد گذراندم. دو برادر داشتم و بزرگترین غم من در زندگی این بود که خواهر نداشتم. البته این غم از زمانی شروع شد که فهمیدم حرفهایی است که فقط میتوان به خواهر گفت. اما روزگار زیاد با ما سازگار نبود و برادر بزرگترم علی را چند سال بعد بر اثر بیماری از دست دادیم.
(از راست: شادروان علی سعیدی برادرم- خودم و دختر عمویم)
از همان کودکی خوش تیپ بودم اما نمیدونم چرا کت و شلوار را با پای برهنه پوشیدم!!!!
در سال ۷۶ از جامعه تعلمیات اسلامی یزد مجتمع آموزشی حضرت سید الشهدا فارغ التحصیل و سال بعد در کنکور سراسری رشته زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه شهید بهشتی پذیرفته شدم. دوران دانشجویی کارشناسی بسیار خوب و خاطره انگیز گذشت.
(اردوی دانشجویی کاخ شمس کرج)
بهترین خاطره دوران دانشجویی من مربوط به حج عمره دانشجویی در سال ۷۹ بود که هیچگاه از یاد نخواهم برد. سفری که تا انسان خود نرود معنویتش را درک نخواهد نمود و تا زمانیکه هواپیما از باند فرودگاه جده جدا نشود نمیتوان فهمید در چه جایی بودی !!؟
(مدینه - مسجد النبی)
پس از اتمام دانشگاه وارد بازار کار شدم و با شرکت در دورهای بازرگانی بعنوان مدیر سفارشات خارجی شرکتهای بازرگانی مختلف شروع به کار نمودم که تا به امروز نیز ادامه دارد. و بر همین اساس دور از خانواده در تهران مجرد و تنها زندگی میکنم.
بخاطر نوع کارم به کشورهای مختلفی سفر کردم و از فرهنگ و آداب و رسوم آنها یادگارهایی با خود آوردم. زیباترین جایی که دیدم هند بود. بمدت ۲۱ روز در آن کشور من مجذوب فرهنگ و رسوم هندیها شده بودم. شهرهای بسیاری از هند را دیدم و از نوع معماری معابد آنها بسیار لذت میبردم. مدت ۹ روز را هم در جنگلی نزدیک آگرا به همراه ۶ تن دیگر از کشورهای مختلف دنیا در معبدی بودایی و در شاگردی استادی تقریبا مرتاض گذراندم. که این ۹ روز را نیز هیچگاه فراموش نخواهم کرد.(عجب کارهایی میکردم...الآن دیگه جرات این کارها را ندارم.)
(هند- تاج محل)
بزرگترین سرگرمی و کار مورد علاقه من جهانگردی است البته اگر پول و وقتش را داشته باشم. چرا که در زندگی به این معتقدم که باید با رعایت حدود و خط قرمزها خوش بود و شاد زندگی کرد. به قول سعدی : "دنیا دیدن بهتر از دنیا خوردن است."
این عکس از بزرگترین مجسمه بودا در شهر ووشی چین است. مجسمه ای با ارتفاع ۸۸ متر.
ارتفاع و عظمت این مجسمه واقعا آدم را تحت تاثیر قرار میدهد.
اما راستش من خیلی از چین خوشم نمی آید...
سال گذشته بسرم زد که دوباره درس بخوانم و بهمین جهت شروع به مطالعه منابع زبانشناسی کردم. در سال ۸۶ کنکور شرکت کردم و حالا در دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز دانشجوی کارشناسی ارشد هستم.
(همکلاسی های کارشناسی ارشد)
هم اکنون مدیر بازرگانی خارجی و امور بین الملل "کارخانجات شیشه اردکان" هستم.
(نمایشگاه ایران پلاست - تهران۱۳۸۷)
تنها آرزویم در زندگی آرامش است و اینکه بتوانم به دیگران کمک کنم چراکه رضایت خدا را در رضایت خلق خدا می دانم.
وسخن آخر اینکه...
... شهر من ، من به تو می اندیشم نه به تنهایی خویش
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم خرداد 1387 ساعت 17:14 شماره پست: 426
Coming Soon....
-
مقاله سبک شناسی در همایش بایدها و نبایدهای زبان فارسی(خیلی خوبه،بخونید)
+ نوشته شده در یکشنبه پنجم خرداد 1387 ساعت 10:55 شماره پست: 37
دكتر فتوحي: زبان خبر بر همه غلبه كرده است
دكتر محمود فتوحي، استاد دانشگاه فردوسي مشهد در همايش بايدها و نبايدها در رشته زبان و ادبيات فارسي پيرامون سبكشناسي به سخنراني پرداخت._
به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) دكتر محمود فتوحي مقاله خود را با عنوان «تأملي در روشهاي سبكشناسي» پيرامون آموزش سبك و سبكپژوهي، روشها و مكاتب سبكشناسي ارائه كرد. ..
به ادامه مطلب رجوع کنید
منبع: ایبنا - ۱۶/۱۲/۸۶
دكتر محمود فتوحي، استاد دانشگاه فردوسي مشهد در همايش بايدها و نبايدها در رشته زبان و ادبيات فارسي پيرامون سبكشناسي به سخنراني پرداخت._
به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) دكتر محمود فتوحي مقاله خود را با عنوان «تأملي در روشهاي سبكشناسي» پيرامون آموزش سبك و سبكپژوهي، روشها و مكاتب سبكشناسي ارائه كرد.
به اعتقاد وي شناخت فرديت هنري هنرمند چه معاصر و چه قدما، مستلزم مهارتهاي سبكي است.
فتوحي با اشاره به اهميت سبكشناسي و مطالعه گفت: غايت مطالعات ادبي رسيدن به تاريخ ادبيات خوب است.
وي افزود: دانشجويان بايد با متن مواجه شوند، متن نخواندن مساوي است با بيسواد ماندن و در واقع نظريهها از دل متون ميآيد. سبك شناسي به شدت تحت تاثير زبانشناسي است.
فتوحي تاكيد كرد: دانشجويان بايد با سبك آشنا و مانوس شوند تا بتوانند بنويسند. متاسفانه رماننويسان ما هيچ يك سبك ندارند.
استاد دانشگاه فردوسي مشهد با اشاره به تاثيرپذيري اقشار مختلف از زبان خبرنگاران گفت: تنها حاميان زبان فارسي خبرنگاران هستند. زبان خبر بر كل كشور غلبه كرده است. روزنامهها، مجلات، تمام سخنرانيها، حتي خطابهها به زبان عدهاي خبرنگار جوان است. زبان خبرنويسي حتي ادبيات ما را تحت تأثير قرار داده است و اين آفت زبان فارسي است. چرا كه همه از همين سبك استفاده ميكنند، در نتيجه دايره واژگان روز به روز محدودتر ميشود.
وي در پايان خاطر نشان كرد: سبك بيش از هر چيز بايد مورد توجه قرار گيرد و پيش از هرگونه قضاوت در مورد آثار ادبي، بايد با سبكهاي مختلف آشنا شويم.
عکسهای چین
+ نوشته شده در جمعه سوم خرداد 1387 ساعت 9:38 شماره پست: 507
یکی از زیباترین کارهایی که بشر میتواند انجام دهد جهانگردی و دیدن مکانهای جالب دنیاست. بعضی وقتها آدم تو این جاها دلش میگره و با خودش فکر میکنه "آیا واقعا این فرصت دوباره به من داده میشود که به اینجا باز گردم؟"
نماد المپیک در چین
یکی از غذاهای عجیب دریایی چینی
خیابان باحال نانجلو در شانگهای
کبوتران معبد بودیسم در ووشی
بفرما خرچنگ...
بزرگترین مجسه بودا در نیا با ارتفاع ۸۸ متر
شهر ممنوعه پکن
آغاز کلام
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم اردیبهشت 1387 ساعت 8:11 شماره پست: 9
بسم الله...
کنکور آزاد را هم به امید خدا دادم و خیلی امید به قبولی دارم. بر خلاف سراسری که خیلی سخت بود کنکور آزاد با حال بود. چون حدس میزنم که قبول بشم از امروز اون چیزای جالبی را که در مورد زبانشناسی میبینم میذارم اینجا تا همه استفاده کنند. حالا باید تا شهریور ماه که نتیجه ها میاد صبر کنم.
صبر و صبر و صبر...
نثر فارسی از گذشته تا بحال ( برای آغاز مطالعات زبانشناسی خوبه)
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم اردیبهشت 1387 ساعت 10:43 شماره پست: 13
نثر فارسی از گذشته تا حال
نثر فارسی از هزار سال پیش تاكنون، تحولات و تطورات بسیار به خود دیده است: در اواخر قرن سوم تا اوایل قرن چهارم كه ایرانیان پس از دو قرن بی خطی، صاحب خط شدند، كوشیدند پارسی بنویسند و از نوشتن با انشاء عربی به پارسی بازگردند. دراین خط جدید كه از عربی اقتباس شد طبعاً همسانی خط و ارتباط و علائقی كه با زبان عربی در دویست سال گذشته پیدا كرده بودند موجب ورود لغات عربی به خط و زبان فارسی گشت، اما ایرانیان كه مایل بودند، زبان پارسی استقلال خود را حفظ كند...
نثر فارسی از هزار سال پیش تاكنون، تحولات و تطورات بسیار به خود دیده است: در اواخر قرن سوم تا اوایل قرن چهارم كه ایرانیان پس از دو قرن بی خطی، صاحب خط شدند، كوشیدند پارسی بنویسند و از نوشتن با انشاء عربی به پارسی بازگردند. دراین خط جدید كه از عربی اقتباس شد طبعاً همسانی خط و ارتباط و علائقی كه با زبان عربی در دویست سال گذشته پیدا كرده بودند موجب ورود لغات عربی به خط و زبان فارسی گشت، اما ایرانیان كه مایل بودند، زبان پارسی استقلال خود را حفظ كند، می كوشیدند كه در ترجمه كتب عربی به پارسی ـ كه بسیاری از آن كتابها را هم خود ایرانیان در زمانی كه خط نداشتند به عربی نوشته بودند ـ لغات پارسی به كار ببرند، همانگونه كه امروزه مترجمی كه مثلاً زبان فرانسه یا انگلیسی یا زبانهای دیگر متنی را ترجمه می كند مایل نیست حتی یك لغت را به صورت اصلی بیاورد و ترجمه ناشده باقی بگذارد. كتبی كه در آغاز شكل گرفتن خط و زبان جدید فارسی(دری) ترجمه شده بیشتر الفاظش پارسی بود و جز لغاتی اصطلاحی كه ناگزیر بودند به صورت عربی آن را عیناً نقل كنند اكثر الفاظ به فارسی نوشته می شد كه نمونه های آن ترجمه تاریخ طبری (موسوم به تاریخ بلعمی) و ترجمه تفسیر طبری و حدودالعالم و نظایر آنهاست. در قرنهای چهارم و پنجم این اهتمام به پارسی نویسی ادامه داشت و در اغلب كتب این دوران، این حالت بخوبی مشهود است. اما از اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم كه عرفان و تصوف در شعر و نثر فارسی گسترش یافت و تعداد نویسندگان و شاعران صوفی و عارف رو به ازدیاد نهاد، ورود لغات عربی به زبان فارسی افزایش گرفت، زیرا زبان عرفان، زبان رمز و راز و كنایات و اصطلاحات عرفانی بود، و چون لغات و اصطلاحات از كتب عرفانی عربی به فارسی می آمد و معمولاً اصطلاح را چه دینی و چه علمی و چه عرفانی به آسانی نمی توان معادل سازی كرد. اصطلاحات عرفانی، همچون اصطلاحات دینی در زبان فارسی شیوع یافت. پیش از این ایرانیان، اصطلاحات دینی را هم غالباً به پارسی برگردانده بودند مخصوصاً اصطلاحاتی كه زیاد مورد نیاز بود. مثلاً به جای «صلوة» نماز گفتند و به جای «صوم» روزه گرفتند و حتی نام نمازهای پنجگانه را به فارسی وضع كردند: نماز بامداد، نماز پیشین، نماز دیگر،نماز شام، نماز خفتن. بعضی لغات و اصطلاحات كه برای هر روز یا برای همه كس در همه حال مورد حاجت نبود معادل سازی نشد مانند: حرب، غزوه، حج، زكوة و مانند آنها. ورود لغات عرفانی به فارسی، تعداد الفاظ اصطلاحی را دو چندان یا چند چندان كرد، چون پیش از آن فقط لغاتی دینی و فلسفی و كلامی كه بعضی هم یونانی بود و عربی نبود، همانگونه كه به زبان عربی (با وجود آنكه دروازه لغت را عربها به روی لغات بیگانه بسته بودند) وارد شده بود به فارسی هم ورود پیدا كرد، چه به صورت معرب آن و چه به صورت اصلی. اما سیل اصطلاحات عرفانی كه از كتب عربی صوفیان به ادب فارسی سرازیر گشت و حتی جملات و كلمات قصار صوفیان كه اگر به صورت اصلی ادا نمی شد آن تأثیر را نداشت یا اصولاً مطلوب، مفهوم نمی گشت نظیر «اناالحق» حلاج یا «لیس فی جبتی سوی الله» بایزید بسطامی و نظایر متعدد آنها، موجب شد كه پارسی نویسان نتوانند این سیل الفاظ و تعبیرات و عبارات را مهار كنند و به پارسی برگردانند. سُكر و صحو، تجلی و استتار و مراقبه و الفاظ اصطلاحی بی شمار دیگر، الفاظ معدود و محدودی نبودند كه بتوان به آسانی آنها را ترجمه كرد، چرا كه هركدام علاوه بر معنای اصطلاحی ـ كه اصطلاحی به آسانی قابل تبدیل نیست ـ متكی به عباراتی یا اقوالی بودند نظیر «مشاهده الابرار بین التجلی و الاستتار» كه اینگونه عبارات مرجع و مسند و متكای كلماتی چون تجلی و استتار بود. بنابراین اگر می بینیم آن تقیدی كه در پارسی نویسی بزرگانی چون فردوسی( در شعر)و بیهقی(در نثر) داشتند، در نویسندگان و شاعران قرن ششم یا هفتم دیده نمی شود. دلیل آن نیست كه علاقه نویسندگان قرن ششم به پارسی كمتر بوده است، بلكه موضوع و مطلب كلام و نوشته آنان با موضوعات قرن چهارم متفاوت بود. موضوع كار فردوسی و بیهقی، تاریخ ایران و مسائل مربوط به ایران بود و طبعاً مسائل ایران را با واژه های ایرانی می توان بیان كرد، اما مثلاً كتابی كه مربوط به فلسفه یونان باشد طبعاً با اسامی و الفاظ یونانی سروكار پیدا می كند و نمی توان از استعمال لفظ یونانی پرهیز كرد، همچنین است مثلاً تفاوت ترجمه تفسیر طبری كه تفسیر قرآن كریم است با ترجمه تاریخ طبری (بلعمی) كه با زبان عربی كمتر ارتباط دارد. در متون قرنهای چهارم و پنجم نیز آن دسته از نوشته ها كه صرفاً مربوط به ایران و ایرانی بوده بیشتر الفاظش فارسی است. اما در همین زمان می بینیم كه بعضی نامه ها از سلاطین ایران كه به خلفای عباسی نوشته می شد یا تماماً عربی است یا اگر هم می خواستند با فارسی نویسی شخصیت خود و كشور خود را بنمایانند باز لغات عربی در آن بیشتر از نامه های معمولی داخلی بود، و حتی كاتبان سلاطین در نامه های داخلی هم برای اظهار فضل مخدوم خود و خود، به نوشتن نامه هایی مشحون از لغات دشوار و حتی مهجور عربی پرداختند. كتابهایی چون التوسل الی الترسل و عنبة الكتبة شاهد بارز این مطلب است. ورود مضامین عرفان و تصوف به شعر و نثر فارسی مخصوصاً در قرن ششم هجری كه از اعاظم كتب صوفیه كه به عربی نگاشته شده بود مانند آثار ابوعبدالرحمن سلمی، اللمع فی التصوف، آثار ابن عربی،نشأت می گرفت موجب رواج تعداد زیادی اصطلاحات عرببی در شعر و نثر فارسی شد و این اصطلاحات دهان به دهان می گشت موجب شد كه حافظ بگوید: «دهان پر از عربی است.» زبان عرفانی، زبان راز و رمز است و زبان رمز خود زبانی است كه معادل سازی در آن مشكل بلكه محال است. لغت رمزی را تفسیر می توان كرد اما ترجمه نمی پذیرد. اصطلاحات عرفانی با تعبیرات شاعرانه مشابهت و نزدیكی دارد، به همین جهت زبان شعری برای بیان عرفان و تصوف قویتر از زبان نثر است. چون زبان عرفان و زبان شعر هر دو زبان «رمز و راز» است و به همین جهت شعر مولانا و حافظ و شاه نعمت الله ولی را نمی توان طوری به نثر برگرداند كه همان معنا و حالت شعری را برساند. علت این كه نثرهای عرفانی نظیر نثر خواجه عبدالله انصاری و نجم الدین رازی، با شعر آمیخته است همین است كه زبان شعر به یاری زبان نثر می آید و مفهوم آن را گویاتر می كند و حتی از آن فراتر خود، شعرگونه یعنی «مسجع» می شود. همنشینی شعر با نثر در كلام خواجه عبدالله انصاری موجب رسایی كلام او شد و نثر او هم با نثر شعر هم نوا گشت و این تأثیر عمیق، در سایر آثار منثور غیر عرفانی، چون كلیله و دمنه هم منعكس گشت و در نثر گلستان به اوج خود رسید. این نكته را هم نباید فراموش كرد كه نویسندگان و شاعران اوایل ادب فارسی یعنی قرن چهارم هجری چون هنوز سایه تسلط خلفای عباسی را بر سر كشور خود احساس می كردند، زبان و فرهنگ ایرانی را وسیله ای برای نجات از این سایه تیره می شمردند و در نتیجه از استعمال لغات عربی به تعبیری برایآنها زبان خلفای عباسی بود اجتناب می ورزیدند، در حالی كه در قرنهای بهد كه ایرانی خود را مستقل می دید و رنج تسلط بیگانه گلویش را نمی فشرد، زبان عربی را زبان قوم غالب كه بر مغلوب تحمیل شده باشد نمی شمرد و احساس نمی كرد و به بیان دیگر در زمان بزرگانی چون سعدی و مولوی و حافظ، لغات عربی در حكم اتباع زبان فارسی شده بودند و به استخدام زبان فارسی در آمده بودند. نه اینكه مانند قرون اول هجری «زبان غالب» محسوب شوند. اما در مقابل این عامل ازدیاد لغات اصطلاحی عرفانی در نثر و شعر فارسی، عامل دیگری موجب افزایش لغات و تعبیرات عربی در نثر فارسی شد كه به نثر شیرین فارسی لطمه وار ساخت این عمل زبان رمز و راز عرفانی نبود، بلكه به كار گرفتن بی رویه لغات عربی و حتی لغاتی كه نزد خود عرب زبانها هم متروك بود در نثر فارسی بود كه این روش نادرست را بعضی دبیران و كاتبان معمول و متداول كردند. دشوارنویسی به صورت ناموجه و حتی می توان گفت ناپسند، در نثر موسوم شد. شاید به ذهن بعضی جوانان خطور كند كه بسیاری از اشعار و ادبیات هم دشوار است، باید عرض كنم دشواری شعر غیر از دشواری نثر است. آنچه در شعر ایجاد دشواری می كند از چند عامل بیرون نیست: الف: تعبیرات و لغات رمزی شعر ب: تلمیحات و اشارات ج: معانی بعضی لغات كه در زمان شاعر متداول بوده و بعداً مهجور شده است د: اصطلاحات (نظیر اصطلاحات علمی یا مذهبی یا عرفانی) مثلاً این بیت حافظ:
به سر جام جم آنگه نظر توانی كرد كه خاك میكده كحل بصر توانی كرد
هنگامی معنایش روشن می شود كه خواننده بداند منظور از «سّر جام جم» و «میكده» چیست اگر رمز این دو دانسته شود، مشكلی نیست یا وقتی سنایی در حدیقه می گوید:
عشق برتر از عقل و از جان است «لی مـع الله» وقت مــردان است
درك معنای بیت مستلزم دانستن حدیث «لی مع الله» وقت لایسعنی فیه ملك مقرب و لا نبی مرسل» است و آگاهی از معنای «وقت» در اصطلاح صوفیان. یا این بیت حافظ: دل ز ناوك چشمت گوش داشتم لیكن ابروی كمانـدارت می بــرد بــه پیشــانی
وقتی معنایش روشن می شود كه بدانیم تركیب «گوش داشتن» به معنی «مواظبت و محافظت كردن» است و معنی دیگر به «پیشانی»، «گستاخی» است. زبان شعر، زبان رمز است و وقتی كلید كشف رمز به دست ما باشد كار آسان است. اما دشوارنویسی در نثر، آن است كه مشكل ترین لغات مهجور و متروك بدون آنكه رمز و رازی در كار باشد و سودی از این كار ببریم بجای لغات ساده و روان بنشانیم بطوری كه كشف معنای عبارتی كه تماماً از الفاظ پیچیده و غامض ساخته شده به آسانی میسر نباشد و حتی بعضی از آن لغات را در همه كتب لغت هم نتوان یافت ولی زبان شعر یكسره دشوار نیست در هر بیتی یا یك یا دو واژه مبهم یا رمزی ممكن است وجود داشته باشد كه با قرائن موجود در كلمات دیگر در بسیاری موارد بدون مراجعه به كتاب لغت و پرس و جو حل می شود و هر جا هم كه دشواری حل نشود و بپرسیم، آن مشكل حل شده در خاطر می ماند و در نظایرش دیگر ایجاد مشكل نمی كند و چون شعر اصولاً زبان عاطفی و زبان رمز و راز و عشق و عرفان است خواننده از مشكلات، دلخسته و رمیده نمی شود بلكه حل مشكل هم برای او لذتبخش است، در حالی كه در نامه ها ترسلات كه غرض ابلاغ پیام و مقصد و مقصودی آنی است كه حتی تأخیر در ابلاغ پیام گاه مضرات و مخاطراتی در پی دارد اقتضا نمی كند كه گیرنده نامه، این در و آن در زند تا مقصود را از لابلای گردنه های پر پیچ و خم جمله های نامفهوم و نادرست دریابد. علت اینكه بعضی كاتبان و دبیران پیچیده نویسی را اختیار كردند ظن غالب آنست كه چون دبیران دستگاهها و دیوانهای رسالت، برای ممدوح می نوشتند نه برای عامه مردم، بدین جهت می كوشیدند كه با استعمال لغات و تعبیرات دشوار، فضل فروشی كنند و درجه والای علم و اطلاع خود را به رخ مخدوم خویش و هم گیرنده نامه بنمایند، مخاطب نیز چنین روشی در پیش می گرفت و در نتیجه مسابقه دشوارنویسی روز بروز شدت بیشتری می یافت. نكته قابل توجه آن است كه این مغلق نویسی به نامه های دیوانی منحصر و محدود نگشت و به كتب تاریخ نیز سرایت كرد و باز می دانیم كه نویسندگان كتب تاریخ نیز در دورانهای گذشته همان دبیران و كاتبان حكمرانان بودند، و تاریخ، شرح فتوحات( درست یا نادرست) ممدوحان آن نویسندگان بود. قسمت عمده نثرهای دشوار را «مكتوبات دیوانی» و «تواریخ تشكیل می دهد و در انواع دیگر كتابها و نوشته ها، مغلق نویسی به ندرت دیده می شود. خواننده جوان باید به این نكته هم توجه داشته باشدكه دشواری بعضی متونی كه استفاده از آنها به عموم مردمان راجع است نظیر كلیله و دمنه و مرزبان نامه، مشمول این قاعده مغلق نویسی نیست زیرا اولاً نثر گذشتگان درهرحال با نثر معاصر یكسان نیست و ساده ترین نثرها نظیر قابوسنامه و سیاستنامه و تاریخ بیهقی نیز دشواریهایی دارد كه به شیوه كلام عصر و زمان نویسنده و آداب نوشتن ـ كه در قدیم ساده و محاوره ای نویسی را مجاز نمی دانسته اند ـ باز می گردد و حتی گلستان سعدی كه فصیح ترین نثر فارسی است مشكلاتی دارد. اینگونه مسائل و مشكلات از یكسو به كهن بودن متن باز می گردد و از سویی به تكلفی كه در حدود معتدل و متداول، همه اهل ادب بدان معتقد بوده اند اما می بینیم كه دشواری بیان كتابهای داستانی چون سمك عیار، داراب نامه، حمزه نامه، ابومسلم نامه و كتابهای دیگر كه برای عامه مردم نوشته می شده است بسیار كمتر از كتابهای است كه از آنها نام بردیم و حتی در یك زمان واحد مثلاً روزگار سعدی كه شاعری چون او در شعر و نثر روش «سهل و ممتنع» را در پیش می گیرد باز كتابهایی بسیار دشوار همچون تاریخ وصاف (نثر مصنوع) و اخلاق ناصری(كه در نثر مرسل) همزمان با «گلستان» نوشته می شود. پس از این مقدمه، اینك نظری به انواع نثر در زبان فارسی بیفكنیم . نثر را معمولاً به سه نوع تقسیم می كنند: نثر مرسل، نثر مصنوع، و نثر مسجع. پیدایی نثر فارسی هم به همین ترتیب بوده است. یعنی اول نثر مرسل پیدا شد، چون اولین نیاز انسان به نوشتن، نوشتن نامه بود كه نامه بنویسد و «ارسال كند» و نام مرسل از نامه نگاری پدید آمد. نثر نامه، در ابتدا ساده بود( و معمولاً همیشه از دیگر نوشته ها ساده تر است) چون در مراحل نخست، آنچه در زبان محاوره جاری است به مكتوب مبدل می شود، و «خط» مجموعه علائمی است كه جایگزین «صدای الفاظ» می شود و علامات شنیدنی به علامات دیدنی مبدل می گردد. نثر نامه در آغاز ساده و حتی بسیار ساده است، اما هرچه نویسنده فاضلتر باشد معمولاً به دو سبب نثرش به دشواری می گراید یكی آنكه «نامه» سند است و وقتی آدم فاضلی به كسی نامه می نویسد مانند مقاله و كتاب نوشتن، سند فضل و دانایی و یا نادانی به دست دیگران می دهد و از قدیم، «نوشتن» مهمتر از گفتن بوده است و جامی شاعر بزرگ قرن نهم می گوید «نبشتن ز گفتن مهمتر شناس» دیگر آنكه معمولاً شخص فاضل، خواسته یا ناخواسته فضل او در نوشته او اثر می گذارد و نثرش از سادگی و بساطت، خود به خود رو به دشواری می رود و این سیر در رقابتها گاهی كار را به «فضل فروشی» هم می كشاند. نثر مصنوع یا دشوار، به تعبیر و تعریف اهل ادب، نثری است كه از صنایع ادبی ـ كه در ابتدا مخصوص شعر است ـ در آن راه می یابد و مصنوع بودن به دشواری می انجامد. نثر مسجع، نزدیك شدن نثر، به شعر است. نثر هر چه روان و دلپسند باشد معمولاً به دلنشینی شعر نمی رسد، مخصوصاً نثر پیشینیان كه به سبب همان تصنعات و دشواریها نه تنها دلنشینی نمی یافت بلكه گاهی موجب رمیدگی و انزجار خواننده می شد،( و از این حیث با نثر با نثر معاصر قابل مقایسه نیست، چون روانی و سادگی نثر معاصر، رمز موفقیت آن است) این را هم باید توجه داشت كه نثر مسجع دو گرایش داشته است: گرایشی به ساده نگاری كه نمونه بارز آن نثرهای خواجه عبدالله انصاری است و گرایشی به نثر مصنوع كه نمونه آن مقامات حمیدی است1 و سعدی كه پدید آورنده بهترین نثر مسجع است، در واقع پیكره ظاهری و قالب نثر خود را با نظر مقامات حمیدی طراحی كرده است ولی سادگی و بساطت و روانی كلام را از خواجه عبدالله انصاری آموخت، و البته هنر خاص خود را كه به قول قدما«یدرك و لایوصف» است و به وصف در نمی آید از خویشتن،بنیاد نهاده است. استاد دكتر خطیبی در كتاب فن نثر در ادب پارسی2 درباره سیر نثر از مرسل به مسجع معتقد است كه: «نثر مكتوب كه از آن به نثر مرسل یا مطلق تعبیر می كنیم، در سیر مراحل تطور خود به تدریج مانند نظم، در آن جمل و عبارات به قطعات مجزا و مستقلی تبدیل می شود كه مانند مصاریع شعری در برابر هم قرار می گیرند و قافیه نیز با عنوان سجع یا ازدواج در آن به كار می رود و صنایع لفظی و معانی شعری هم، چنانكه خواهد آمد، در آن گاه با وسعت مجالی بیشتر اره می یابد و نثر تا آنجا به نظم یا شعر....نزدیك می شود كه نه تنها فصل ممیزان این دو، همان وزن عروضی كامل است، آن هم به مفهوم خاص و بلكه اخص آن، در حالی كه هنوز به این نوع كلام، عنوان نثر اطلاق می گردد.» تقسیم بندی نثر به سه قسمی كه گفته شد معمولاً تقسیم بندی از لحاظ جمله بندی ظاهر كلام و استعمال الفاظ ساده و یا مشكل و موزون یا ناموزون است. اما از جهت مطلب مورد نظر در نثر نیز، نثر را به منقسم كرده اند. دكتر خطیبی می نویسد.«در قرون اولیه هجری، متقدمان از ارباب ادب و بلاغت عرب، نثر را به «خطابه» و «ترسل» تقسیم می كردند و چنانكه پیداست، در این تقسیم، نه تنها به اغراض نثر نگریسته و به اسالیب و الفاظ توجه نداشته اند، زیرا در آغاز دوره تطور، نثر در زبان عرب، جز در مورد خطابه و ترسل به كار نمی رفت....»3 از دیدگاه او،«نثر محاوره» نخستین مرحله از مراحل نثر است و بر خلاف نظریه كسانی كه اصولاً زبان محاوره را كه زبان شفاهی است متمایز از زبان نثر ـ كه زبان كتبی و به هر حال تابع قیودی دیگر است و از امكانات و ابزار زبان شفاهی بی بهره 4 ـ می شمارند، معتقد است كه: تنها این نوع از نثر [یعنی نثرمحاوره] است كه می توان آن را با سلب ممیزات نظم، تعریف و تعبیر نمود،زیرا در آن نه در انتخاب لفظ و نه در بیان معنی، ضوابط و قیودی وجود ندارد و بین الفاظ، تفاوت و تفاضلی از حیث تناسب و كیفیت تطابق با معنی، به نظر نمی رسد.5 » بدین نحو، تقسیم بندی نثر از نظر ایشان به چهار قسم می شود: نثر محاوره نثر خطابه، نثر مرسل، نثر فنی،6 و معتقد ایت كه: «در نثر مرسل وظیفه لغت و تنها بیان معنی است در حدی كه معنی را كامل و تمام و رسا منتقل كند.. به همین مناسبت نیز در این قسم از نثر، از میان سه شیوه مختلف ایجاز و مساوات و اطناب، معمولاً مساوات انتخاب می شود.» وی معتقد است كه درنثر محاوره: «گوینده كلیه تعبیرات و لغاتی را كه زبان محاوره و مرتجلا در دسترس اندیشه او می گذارد، به كار می برد. معمولاً گزینش و انتخابی از جهت كلمات و الفاظ در میان نیست. معنی، در قالب جملی ساده كه در آن جز قواعد كلی زبان، ضوابط دیگری مراعات نمی وشد بیان می گردد...... «در نثر خطابه، برای نخستین بار، ضوابطی خاص، كلام را محدود و مقید می سازد و همین مشخصات است كه نثر خطابه ر در حد فاصل بین نثر محاوره و نثر مكتوب مرسل جای می دهد...در نثر خطابه،به اقتضای مورد و مقام، گوینده تا آن جا كه حدت ذهن و قدرت حافظه و ارتجال و وسعت دایره معلومات و عمق اطلاعات و استعداد به او اجازه می دهد، از میان لغاتی كه زبان در اختیار او می گذارد، فصیح ترین و اصیل ترین و خوش آهنگترین را بر می گزیند و در بیان سخن،از سبك اطناب به اصطلاح ممل به روش مساوات می گراید و معانی را معمولاً با نظم منظمی به هم می پیوندد ..... در نثر مرسل، وظیفه لغت تنها بیان معنی است در حدی كه معنی را كامل و تمام و رسا منتقل كند. به همین مناسبت نیز در این قسم از نثر، از میان سه شیوه مختلف: ایجاز و مساوات و اطناب، معمولاً مساوات انتخاب می شود و دو ركن كلام یعنی لفظ و معنی دوشادوش یكدیگر پیش می روند...... در نثر فنی، نویسنده برای بیان معنی، كوتاه ترین راه را انتخاب نمی كند، بلكه خواننده را همراه خود از راهی طویل پیش می برد تا در طی این مسیر، مجال آن داشته باشد كه او را با مناظر گوناگون و زیبایی آشنا كند....در نثر فنی، ركن دیگری بر جمل اضافه می شود كه از آن در این كتاب [فن نثر] به ركن زینتی تعبیر شده است. در نثر مرسل، اركان زینتی در جمل راه ندارد، بعكس درنثر فنی هدف اصلی از تألیف كلام، ابداع، و استعمال هر چه بیشتر اركان زینتی است كه در آغاز به صورت كلمات مترادف یا متوازن و مسجع و مرصع و سپس به صورت تركیباتی از همین گونه، در حمل راه می یابد و جمله ها به طریقی ابداع و انشاء می شود كه بتوان این گونه مشخصات لفظی را در آن با آزادی مجال بیشتر مراعات نمود......7 ادوار نثر فارسی شادروان استاد ملك الشعراء بهار بنیانگذار دانش سبك شناسی در ادبیات فارسی بود در كتاب سه جلدی سبك شناسی نثر، دوره های نثر فارسی را چنین تقسیم كرده است: 1- دوره سامانی(300- 450) هجری 2- دوره غزنوی و سلجوقی اول(450- 550) هجری 3- دوره سلجوقی دوم و خوارزمشاهیان ـ نثر فنی( 550- 600) هجری 4- دوره سبك عراقی ـ نثر صنعتی(600- 1200) هجری 5- دوره بازگشت(1200- 1300) هجری 6- دوره ساده نویسی(1300 تا به امروز 8)
دكتر شمیسا با گسترده تر كردت ادوار فارسی، دوره های نثر را به ده دوره تقسیم كرده است: 1- نثر مرسل (معادل سبك خراسانی) قرن سوم و چهارم و نیمه قرن پنجم 2- نثر بینابین، اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم. 3- نثر فنی، در قرن ششم. 4- نثر مصنوع یا صنعتی و نثر ساده در قرن هفتم 5- نثر صنعتی و نثر ساده در قرن هشتم 6- نثر ساده در قرن نهم تا اوایل قرن دهم. 7- نثر ساده معیوب، از قرن دهم تا میانه قرن دوازدهم. 8- نثر قائم مقام و تجدید حیات(نثر دوره قاجار) این نثر ساده و خوب است. 9- نثر مردمی دوره مشروطه (نثر روزنامه). 10- نثر جدید (نثر رمان و نثر دانشگاهی 9 ) از نظر موضوعات و محتواهایی نیز كه در نثر هزار ساله فارسی به كار رفته است نیز باید سخن گفت. استاد ذبیح الله صفا در مقدمه مجموعه گنجینه سخن10 ضمن بحث ممتعی درباره نثر فارسی انواع موضوعات نثر را با شرح و تفصیل هر یك برشمرده اند كه در اینجا از نظر رعایت اختصار فقط به ذكر عنوانهای موضوعات نثر فارسی اكتفا می كنیم و خوانندگان را برای استفاده بیشتر به كتاب مذكور ارجاع می دهیم. موضوعات نثر پارسی 1- داستانهای ملی و پهلوانی. 2- رمانها. 3- قصص و حكایات. 4- تراجم و كتب رجال و تذكره ها و شرح احوال شاعران و عالمان. 5- تواریخ. 6- كتب جغرافیا و تواریخ محلی. 7- آثار صوفیان. 8- مسائل دینی. 9- علوم اوائل. 10- سیاست و اخلاق و حكم. 11- ترسل و انشاء 12- هزل و انتقاد. 13- فنون ادبی و لغت. در تألیف این كتاب كوشیده ایم كه از اغلب موضوعاتی كه در فهرست گذشته می بینیم نمونه یا نمونه هایی، در این مجموعه، آورده شود. اما با قصداینكه حجم كتاب فزونی نگیرد و نیز نقل بعضی موضوعات كه انتخاب آنها نظیر انتخاب صفحه ای از كتب لغت یا قسمتی از یك كتاب جغرافیایی مناسب یا مفید تشخیص داده نمی شود، از همه موضوعات در این كتاب، نمونه نیامده است. مضافاً آنكه سعی بر آن بود كه از كتبی، مطلب انتخاب شود كه هم برای خواننده از حیث تاریخ تطور نثر آموزنده باشد و هم از انشایی فاخر بهره مند باشد كه برای جوان و نوجوان سرمشق نویسندگی نیز قرار گیرد. با توجه به این مطلب كه حجم محدود كتاب اجازه نمی داد كه از همه كتب نثر ارزشمند قدیم و جدید نمونه آورده شود بنابراین اگر از بعضی كتابها و نویسندگان، در این گزیده، نقل نشده است دلیل بر آن نیست كه كتابهای انتخاب نشده از نظر انتخاب كننده در درجه دوم اهمیت قرار دارد بلكه محدودیت صفحات این كتاب، اقتضا می كرد كه از موضوعات مختلف به یكی دو متن اكتفا شود. برای آنكه خوانندگان بالاخص جوانان با كتابها و نویسنده هایی كه از آنها مطلب انتخاب شده است و آشنا شوند در ابتدای هر مطلب اثر و صاحب اثر معرفی شد و در متونی كه مشكلات لغوی یا عبارتی وجود داشت توضیح و شرح لازم در پایان متن داده شده. امید است این تألف بتواند رغبت خوانندگان جوان را در مطالعه آثار ارزشمند نویسندگان بزرگ كشور ما بیش از پیش برانگیزد و به خواندن و نوشتن هر چه بیشتر مشوق باشد. منوچهر دانش پژوه نیاوران، 1383
پانوشت: 1- دكتر شمیسا، نثر موزون را به دو نوع مرسل و فنی تقسیم كرده است(سبك شناسی نشر، ص14). 2- فن نثر در ادب پارسی، ص 28. 3- همان ص 51. 4- در این خصوص رك: مقاله "زبان شعر" دكتر خانلری هفتاد سخن( جلد اول) شعر و هنر 166. 5- فن نثر در ادب پارسی ص 53 6- همان ص 53- 60 7- همان ص 53- 59 8- سبك شناسی بهار(جلد دوم) ص 5. 9- سبك شناسی نثر، ص 13. 10- گنجینه سخن(جلد اول) ص 47- 156
ادامه تاریخچه زبانهای تاریخچه
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم اردیبهشت 1387 ساعت 13:56 شماره پست: 100
قديمي ترين آثار پهلوي اشكاني
قديم ترين آثاري كه از خط و زبان پهلوي در دست است دو قباله ي ملكي است كه در ايالت اورامان كردستان چند سال پيش به خط پهلوي اشكاني و به زبان پهلوي بر روي كاغذ پوست به دست آمد و تاريخ آن مربوط به صد و بيست سال پيش از ميلاد مسيح است و قبلاً بدان اشاره شد. در يكي از آن قباله هاي خواندم كه از طرف دولت قيد گرديده و خريدار پذيرفته است كه اگر باغي را خريداري مي كند آباد نگاه ندارد و آن را ويران سازد مبلغ معيني جريمه بپردازد، و از اين قباله اندازه ي اعتنا و توجّه پادشاهان ايران را به آباداني كشور مي توان قياس كرد....
قديمي ترين آثار پهلوي اشكاني
قديم ترين آثاري كه از خط و زبان پهلوي در دست است دو قباله ي ملكي است كه در ايالت اورامان كردستان چند سال پيش به خط پهلوي اشكاني و به زبان پهلوي بر روي كاغذ پوست به دست آمد و تاريخ آن مربوط به صد و بيست سال پيش از ميلاد مسيح است و قبلاً بدان اشاره شد. در يكي از آن قباله هاي خواندم كه از طرف دولت قيد گرديده و خريدار پذيرفته است كه اگر باغي را خريداري مي كند آباد نگاه ندارد و آن را ويران سازد مبلغ معيني جريمه بپردازد، و از اين قباله اندازه ي اعتنا و توجّه پادشاهان ايران را به آباداني كشور مي توان قياس كرد.
اسناد قديمي ديگري كه در دست است، باقي مانده ي كتب و آئين ماني و ساير مطالب از قبيل فصول از عهد جديد و مطالبي از كيش بودائي است كه در آغاز قرن حاضر از طرف خاورشناسان از خرابههاي شهر "تورفان" پيدا شد و به دست دانشمندان خوانده شد و قسمتي از آن ها انتشار يافت هر چند كه دانشمندان ترديد دارند كه آيا بهتر است اين خط و زبان را منسوب به "سُغُدي" بدارند يا منسوب به پهلوي شمالي؟
اين اوراق غالباً روي پوست آهو يا بر پارچه نوشته شده است. خطوط آن نوعي از خط پهلوي است و نوعي ديگر كه از خط پهلوي گرفته شده و از بالا به پايين نوشته شده است و بعدها خطّ "اويغُوري" كه خط اويغُوره و مغول ها باشد از اين خط گرفته شده است.
مطالب آن ها ديني و اخلاقي است و لغات دري كه در پهلوي جنوبي ديده نمي شود در اين اوراق ديده نميشود در اين اوراق ديده مي شود و با پهلوي جنوبي بسيار تفاوت دارد - آن اوراق به زباني است كه بلاشك پايه ي زبان مردم سمرقند، بخارا و بنيان زبان قديم مردم خراسان شرقي محسوب مي شود و پايه و اصل زبان دري را نيز بايستي در اين زبان جستجو كرد. چنان كه قبلاً بدان اشاره شد،و باز هم در جاي خود ما از اين اوراق، لغات و بعضي مختصات آن گفتگو خواهيم كرد.
در خصوص اسناد دوره ي اشكانيان بدبختانه به جايي دسترسي نداريم. از اين روي اطلاع زيادي از پهلوي زيادي از پهلوي شرقي و شمالي و تفاوت آن با پهلوي جنوبي در دست نيست و در لهجه هاي مختلف خراسان غربي، طبرستان، آذربايجان و طوالش نيز كه بدون شك مخلوطي از پهلوي شمالي و شرقي (اشكاني) و پهلوي جنوبي و دري است كنجكاوي و بررسي كامل نشده است ورنه آگاهي هاي زيادتري به دست خواهد آمد، خاصه هرگاه از اوراق تورفان و از زبان ارمني نيز استفاده شود.
كتب عهد اشكاني هفتاد كتاب بوده است كه نام چهار كتاب از آن باقي است چنان كه در مجملالتواريخ و القصص گويد: "و از آن كتاب ها كه در روزگار اشكانيان ساختند هفتاد كتاب بود از جمله كتاب مروك (مردك؟) كتاب سندباد، كتاب يوسيفاس كتاب سيماس" و رساله اي است به پهلوي در مناظره ي نخل و بز به شعر دوازده هجائي مخلوط به نثر كه گويا در آغاز منظوم بوده است و بعد ابيات آن كتاب مغشوش و دست كاري شده است و فعلاً نثر و نظمي است مختلط - و اين كتاب هم بر چسب عقيده ي "هرتسفلد" به لهجه ي پهلوي شمالي است و نامش "درخت آسوريك" است.
آثار پهلوي جنوبي:
بعد از كشته شدن "اَرْدَوَانِ پنجم كه وي را "اَفْدُمْ" يعني آخرين نيز مي ناميده اند، خاندان نجيب و بزرگ "پرثوي" برچيده شد و دولت اشكاني منقرض گرديده و شهنشاهي از خانواده ي مشرقي به خانواده ي جنوبي (فارسي) كه به دست "اَرْتَخشَتْرَ = اردشير" "پسر" "پاپك" تأسيس شده بود انتقال يافت، آن دولتي كه بعدها خود را وارث بهمن اسفنديار و جانشين كيان شمرد.
در اين دوره خط و زبان رسمي خط و زبان پهلوي است كه آن را براي تفكيك از پهلوي قديم "پهلوي جنوبي" مي نامند خط پهلوي جنوبي نيز از الفباي آرامي گرفته شده است و با خط شمالي تفاوت هايي داشته است كه بعد گفته خواهد شد - اما زبان پهلوي جنوبي يكي از شاخه هاي فارس قديم محسوب ميشود و به واسطه ي دخالت اصطلاحات مذهبي و لغات شكسته بسته ي اوستايي و اختلافات ديگري كه از حيث بعض لغات، صرف و نحو با پهلوي شمالي داشته است لهجه اي از لهجه هاي پهلوي به شمار ميآيد.
امتياز آشكاري كه بين خط پهلوي و خط و زبان هاي شرقي ايران بوده در مسئله "هُزْوارشْ" است، كه به دست كاتبان وارد رسم الخط پهلوي شد چنين كه لغاتي را به زبان آرامي نوشته و به پارسي ميخواندهاند، و ما از اين مقوله در فصل خطوط به تفضيل گفتگو خواهيم كرد - اين رسم در نوشتههاي "تورفان و آثار ماني ديده نمي شود لكن در دو قباله ي ملك اورامان و كتيبه هاي اشكاني و "درخت آسوريك" موجود است و معلوم مي شود كه در پهلوي اشكاني نيز موجود بوده است.
كهنه ترين سندي كه از پهلوي جنوبي در دست است سكه هاي شاهان پَرَته دار فارس است. بعد سكههاي اردشيرپاپكان، ديگر كتيبه ي اردشير پاپكان در نقش رستم به دو لهجه اشكاني و ساساني و به يوناني - ديگر كتيبه ي شاپور اول كه اخيراً در كاوش هاي شهر "شاپور" به دو لهجه ي شمالي و جنوبي و بدو خط اشكاني و ساساني به دست آمده و غيره.
اما كتاب هايي كه به خط و زبان پهلوي موجود است، هر چند يقين نيست كه در زمان خود ساسانيان تأليف شده باشد. و بعض آن ها علي التحقيق متعلق به دوره ي اسلامي است مانند "دَينْ كِرْتْ" تأليف مؤبد آذر فرنبغ معاصر مامون عباسي و غيره معذلك ممكن است ترجمه هايي از اوستا از قبيل قسمت هايي از يشت ها و قسمت هايي ديگر اوستا كه به زبان پهلوي است و فصولي از بند هش كه از كتاب هاي معتبر سنّت مَزْديَسنُي است و "درخت آسوريك"، "خسرو كواتان وريذكي" "اياتكار زريران" و غيره در عهد شاهنشاهان تأليف يافته باشد و نيز قسمت عمده از داستان هاي ملي مانند "كارنامك اردشير"، "خوتاينامك" و "آيين نامك" محتمل است كه به دوره ي ساسانيان به پيوندد. چنانكه گويند خوتاينامك به امر يزدگرد شهريار تدوين گرديد. بالجمله هر چند زمان تأليف كتاب ها و رساله هاي پهلوي غالباً در قرون اسلامي است اما مواد آن ها قديمي است.
اينك ما يادگارهايي كه از پهلوي جنوبي- ساساني باقي است به ترتيب ذكر مي كنيم:
1- كتيبه هاي ساساني
مهم ترين كتيبه هاي پهلوي ساساني به قرار ذيل است:
كتيبه ي اردشير اول در نقش رستم- كه به سه زبان (پهلوي ساساني و پهلوي اشكاني و يوناني) نوشته شده است.
كتيبه ي شاپور اوّل در نقش رجب كه به سه زبان مذكور نوشته شده است.
كتيبه ي شاپور اوّل در حاجي آباد كه به دو زبان پهلوي ساساني و اشكاني نوشته شده است.
كتيبه ي شاپور اوّل كه بر روي ستون جلوخان عمارت شهر شاپور فارس به دو زبان ساساني و اشكاني كنده شده و اخيراً كشف شده است.
كتيبه ي ساساني از موبد «كاردير هرمزد» در نقش رجب و كتيبه ي ديگر از همو در بالاي نقش برجسته ي شاپور در نقش رستم كه اين كتيبه بسيار ضايع شده است.
كتيبه ي نرسي در پايكولي (شمال قصر شيرين) كه به دو زبان ساساني و اشكاني نوشته شده است و استاد هرتسفلد آلماني در (1913-14) آن را خوانده و كتابي به دو جلد در آن باب نوشته است.
كتيبه ي پهلوي ساساني در روي نقش وهرام اوّل در شاپور فارس كه از طرف نرسي كنده شده است.
كتيبه ي كوچك پهلوي ساساني از شاپور دوّم در طاق كوچك طاق وُسْتان كنده شده است.
كتيبه ي پهلوي ساساني از شاپور سوم كه در سمت چپ كتيبه ي شاپور دوّم در طاق كوچك طاق وُستْان كنده شده است.
كتيبه هاي پهلوي ساساني تخت جمشيد يكي از طرف شاپور پسر هرمز برادر شاپور دوّم كه مأمور پادشاهي سكستان بوده كنده شده است و دو كتيبه ي ديگر در همان جا به امر دو تن از بزرگان كشور به نام شاپور دوّم ساخته شده.
كتيبه هاي كوچك ديگر كه در دربند به فرمان اميران آن جا نقر شده و تاريخ آن ها اواخر عهد ساسانيان است.
كتيبه ي پهلوي كه در قاعده ي كعبه ي زردشت در نقش رستم به وسيله ي هيأت حفاري دكتر اشميت به سال (1315 هـ.) حفاري و پيدا شده است، ولي متأسفانه دوبار روي آن را گچ ماليده و پوشانيده اند و هنوز قرائت نشده است.
كتيبه هاي متفرقه متعلق به بعد از اسلام نيز به دست آمده است كه مهم نيست.
2- كتاب ها و رساله ها پهلوي
كتاب ها، نامه ها و مقاله هايي است كه بعضي از چند صد صحيفه نيز تجاوز مي كند چون "دين كرت"، "بند هش" و بعضي به صد صحيفه نمي رسد چون "اياتكار زريران" و بعضي از چند سطر نمي گذرد - مجموع اين يادگارها با مواظبت ضبط شده است و بعضي مانند «كاروند» و «آيين نامك» معلوم نيست به چه سبب از ميان رفته است و بعضي چون "هزار داستان"، "خوتاي نامك" و "كليلك و دمنك" و غيره ترجمه اش باقي و اصل فاني شده است. ما اكنون از آن چه هنوز باقي است صورتي به اختصار نقل مي كنيم.
آنچه از اوستا به زبان پهلوي ترجمه شده است:
مجموعاً 141000 كلمه
1- ونديداد «پهلوي» تقريباً 4800 كلمه
2- يسنا- «پهلوي» تقريباً 39000 كلمه
3-نيرنگستان «پهلوي» تقريباً 3200 كلمه اوستايي و 600 پهلوي
ترجمه ي آن و 22000 كلمه ي پهلوي شرح و توضيح و 1800 كلمه اوستايي
4- ويشتاسب يشت پهلوي تقريباً 5200 كلمه پهلوي
5- وِيسْپَ رَذْ تقريباً 3300 كلمه پهلوي
6- فرهنگ اُيم اِيوَكْ تقريباً 2250 كلمه پهلوي و1000 اوستايي
7- اوهر مزد يَشْت تقريباً 20000 كلمه پهلوي
8- بهرام يشت تقريباً 2000 (ظ) كلمه پهلوي
9- هادُخت نسك تقريباً 1530 كلمه پهلوي
10- ائو گمادَ ائچا تقريباً اين كتاب مخلوطي است از 29 فقره اوستايي در 280 كلمه و 1450 كلمه پازند.
11- چيتك اوپستاك گاسان تقريباً 1100 كلمه ي پهلوي و 400 اوستايي
12- اتهش نيايشن تقريباً 1000 كلمه ي پهلوي و 400 اوستايي
13- وُچِرْ كرت دينيك: اين كتاب مخلوطي است از تفسير پهلوي و متن ديني، متن ديني داراي 17500 كلمه ي پهلوي است و 260 كلمه ي اوستايي و ترجمه اش داراي 630 كلمه ي اوستايي است كه اين كلمات به 900 كلمه ي پهلوي ترجمه و تفسير شده است و در "وُچركرت" است يكي "دينيك و جركرتْ" ديگر "وچركرتِ دينيك".
26- آرينكان فروردكان ً نام ديگري است از براي آفرينكان دهمان.
27- ماه نيايش (؟)
كتب ديني و اخلاقي و ادبي قريب 446000 كلمه
28- دينِ كرت تقريباً 169000 كلمه ي پهلوي
29- بُن دِهِش ً 13000 ً ً
30- دادستان دينيك ً 28600 ً ً
31- تفسير برونديداد پهلوي ً 27000 ً ً
32-روايات پهلوي تقريباً 26000 كلمه ي پهلوي
33- روايات همت اشوهشتان ً 22000 ً ً
34- دينيك وُچِرْكِرت (رجوع كنيد بشماره ي 13)-
35- منتخبات اززاتسپرم ً 19000 ً ً
36- شكند گمانيك وچار ً 16700 ً ً
37-شايست ني شايست ً 13700 ً ً
38- داتستان مينوك خرت ً 11000 ً ً
39- نامه هاي منوچهر ً 9000 ً ً
40- ارتاي وراژنامك ً 8800 ً ً
41- ستايش سي روزه ي كوچك ً 5260 ً ً
42- جاماسب نامك ً 5000 ً ً
43- بهمن بست ً 4200 ً ً
44- ماتيكان پوشت فريان ً 3000 ً ً
45- پرسشهائي كه با
آيات آوستا پاسخ ً 3000 ً ً
داده شده است.
46- اندرچ اتورپات مار سپندان (چهار يك اين رساله از ميان رفته است به نظر «وست» نسخه ي كامل آن اگر در دست بود شامل تقريباً 3000 كلمه مي شد، وست كتاب خاصيّت روزها را كه با اين رساله همراه است نيز در ذيل همين عنوان ياد كرده است و گويد مجموع آن شامل 300 كلمه است اندرز مذكور و سي روزه ي ضميمه ي آن در متون پلوي انگلسار يا صفحه 58 تا 71 طبع شده و نگارنده آن را به نثر ترجمه كرده و به بحر متقارب بنظم آورده است و در سال دوم مجله ي مهر به طبع رسيده است).
47- پتيت ايرانيك تقريباً 2200 كلمه ي پهلوي
48- پند نامك وژرك كيتر بوختكان ً 1760 ً ً
49- پتيت اتورپارت مارسپندان ً 1490 ً ً
50- پند نامك زرتشت ً 1430 ً ً
51- اندرچ ائو شنَرِ داناك ً 1400 ً ً
52- آفرين شش گاهنبار ً 1370 ً ً
53- واچكي ايچنداتورپات مارسپندان ً 1270 ً ً
54- ماتيكان كجستك ابالش ً 1200 ً ً
55- ماتيكان سي روچ ً 1150 ً ً
56- پتيت و تُرتَكان ً 1100 ً ً
57- پتيت خوت ً 1000 ً ً
58- ماتيكان هپت اُمهر سپنت ً 1000 ً ً
59- اندرزهايي به مزديسنان ً 980 ً ً
ظاهراً اين رساله همان است كه "بنام اندرژداناگان به مزديسنان" جزو متون پهلوي انگلسار يا از صفحه 51 تا 54 طبع شده و داراي چند واژه اوستايي است.
60- اندرز دستوران بر بهدينان ً 800 ً ً
61- خصايص يك مرد شادمان (عدد كلمات اين رساله را "وست" معني نكرده است و به نظر مي رسد كه اين رساله همان باشد كه جزو متون انگلساريا بنام "اپرخيم و خرت فرّخ مرت" يعني "در خوي و خرد مرد فرخ" از صفحه 162 تا 167 به طبع رسده و عدد كلمات آن 920 است به تقريب).
62- ماتيكان ماه فروتين روچ خوردت ً 760 ً ً
63- آفرين هفت امهر سپنتان(امشاسپنتان)
يا آفرين دهمان ً 700 ً ً
64- پدري پسر خود را تعليم مي دهد ً 600 ً ً
65- ستايش درون (نان معروف) ً 560 ً ً
66- آفرين ار تافَرَوَشي ً 530 ً ً
67- اندر ژداناك مرت ً 530 ً ً
68- اشيرواد ً 350تا 560 ً ً
69- آفرين مِيَزْد ً 450 ً ً
70- انرچ خسروي كواتان ً 380 ً ً
71- چم درون (نان مقدس) ً 380 ً ً
72- نماز او هر مزد ً 340 ً ً
73- سخنان اتور فرنبغ و بوخت آفريذ- دو رساله است و مجموعاً شامل، 320 كلمه است.
74- نيرنك بوي داتن ً 630 تا 260 ً ً
75- نام ستايشينه ً 260 ً ً
76-پنجدستور از مؤبدان و ده پند براي بهدينان ً 250 ً ً
77- آفرين وژرگان ً 200 ً ً
78- آفرين گاهنبار چَشْنيه ً 300 ً ً
79- اَوَرْمَتَنِ شه وهرام ورچاوند ً 190 ً ً
80- داروك خرسنديه ً 120 ً ً
81- پاسخ هاي سه مرد دانشمند به شاه ً 90 ً ً
82- ماتيكان سي يَزَتان ً 90 ً ً
متون غير ديني پهلوي قريب 41000 كلمه
83- قانون مدني پارسيان در عهد ساساني 42000 ً ً
84- كارنامك ارتخشتر پاپكان ً 5600 ً ً
85- ادي واتكارزريران ً 3000 ً ً
86- خسرو كواتان وريذكي ً 1770 ً ً
87- فرهنگ پهلويك ً 1300 ً ً
88- ابرادوين نامك نپشتن ً 990 ً ً
89- شتروهاي ايران ً 880 ً ً
90- وچارشن چترنك (ماتيكاني چترنگ) ً 820 ً ً
91- درخت آسوريك ً 800 ً ً
92- ابرستايييني تاريه سور آفرين ً 400 ً ً
93- افديه وسهيكيه سكستان ً 290 ً ً
سواي اين گردآوردها باز هم قسمت هائي هست كه يادآوري نشده از قبيل "اندرچ پيشينكان" در 4 فقره و 280 كلمه كه جزو متون پهلوي انكلساريا صفحه 39 به طبع رسيده است و "چيتاك اندرچ فريودكيشان" كه از صفحه ي 41 تا 50 متون مزبور به طبع رسيده و مجموع آن 1820 كلمه است و "اندرچ ويه زات فرّخ پيروژ" در صفحه ي 73همان كتاب تقريباً 466 كلمه، و "اَپَرْپنج خيم هُوسْروان" در همان كتاب از صفحه ي 129 الي 131 در 260 كلمه، ديگر "اَوَرْپتماني كتك خوتائيه" از صفحه 141-143 همان كتاب در 459 كلمه ي ديگر "واچكي چند هچ وژرك متر" صفحه ي 85 و "افسون گزندگان" و قسمت هاي بي سروته ديگر كه باز در همان كتاب طبع شده است و مهم تر از همه "ماتيكان هزارداتستان" يعني گزارش هزار فتواي قضائي است.
كتاب هايي نيز بوده است كه در عهد اسلامي از آن ها استفاده مي شده و بعدها از ميان رفته است مانند "آيين نامك" كه محتوي مجموعه اي بوده است از اخلاق، فرهنگ، رسوم ، آداب، بازي ها، ورزش ها، سخنان بزرگان و آيين رزم، عزا، سور، زناشوئي و غيره. ابن قتيبه و ديگر اديان عرب بسيار از فصول اين كتاب را نقل كرده اند. در خاتمه ي ماديكان چترنگ كه به زبان پهلوي باقي است گويد: "اصل بازيدن شترنج اين است كه نگرش (ملاحظه) و توخشش (سعي) در نگاه داشتن و مواظبت ابزار خود بيشتر كني تا در بردن و زدن ابزار طرف بازي، و به اميد و طمع زدن ابزار حريفدست بد بازي نكني و شمار ابزار خود را بداري چنانكه يكي را بكار اندازي و ديگري را بپرهيز و احتياط گذاري و نيز همواره به اصل بازي توجه كني و پايان را در نظر داشته باشي، چنانكه در "آئين نامه" نپشته است."
از اين قبيل است "خوتاي نامه" و "كاروند" كه جاحظ در البيان و التبيين از قول شعوبيه از آن دو كتاب و فصاحت و بلاغت هر يك تعريف مي كند و مي گويد: وَ مَنْ اَحَبَّ اَن يَبْلغَ في صَناعَهِ البَلاغَهِ وَ يَعْرفَ الغَريبَ وَ يَتَبَحَّرَ في اللُّغَه فَلْيَقْراء "كتاب كاروند" وَ مَنْ اَحْتاج اَلي العَقْل وَ الْأدَب وَ الْعلْمِ بالْمَراتبِ واَلْعَبْر و اَلْمَثلاتِ و اَلْألْفاظِ الْكَريمه وَ الْمعاني الشَّريفه فَلْيَنْظُرْ الي "سِيراَلْملُوْكَ".
ديگر كتاب "دستوران" يكي از كتب قضايي عهد ساساني كه در آغاز به زبان پهلوي بوده است و اكثر منابع آن با "ماتيكان هزار داتستان" يكي است و فعلاً ترجمه ي اين كتاب به زبان سرياني موجود است- اين نسخه در قرن هشتم ميلادي به وسيله ي رئيس نصاراي ايران "عيشو بُخْت" تأليف يا ترجمه شده است اما مترجم عيسوي مزبور قواعد حقوقي ايران را تغيير داده است تا با اوضاع و احوال همكيشان او مناسب تر باشد.
ديگر كتبي مانند ويس و رامين و كتابي در منطق كه ترجمه ي عربي آن باقي است و كتاب "السكيين" كه "مسعودي" نقل مي كند و اصل پهلوي "شكند گمانيك وچار" و آن چه بعدها در جاي خود اشاره خواهد شد.
آثار ديگر سواي سكه ها كه از حيث لغت ها مخصوص و رمز شهرهايي كه سكه در آن ها زده مي شده است و شكل تاج ها كه هر يك علامت مخصوص و داراي ويژگي هاي تاريخي و اشاره هاي مخصوص است- مهره ها است كه از آن عهد به دست آمده و مي آيد و بر اين مهره ها كلماتي غير از نام هاي خاص به عنوان شگون و ميمنت نقش مي شده و صورت حيوان يا علامتي ديگر نيز بر آن منقوش مي گرديده است- در ضمن اين مهرها نام چند مؤبد و چندين لقب نيز ديده شده است.
3- اسامي چند تن از علماي زردشتي
1- تَنْ سَرْ: اين مرد از مؤبدان عهد اردشير اول است و "هيرپدان هيرپد" بوده است كه مقامي است چون مؤبدان مؤبد و سمت مستشاري و وزارت اردشير داشته و او است كه "نامه ي تنسر" را به "جشنسف" شاه طبرستان نوشته و او را به موافقت و دولت خواهي اردشير اندرز مي دهد- متن پهلوي اين نامه از ميان رفته و فارسي آن در "تاريخ ابن اسفنديار" مضبوط است و در تهران به اهتمام فاضل معاصر "مجتبي مينوي" طبع شده است بعد از او نام "زروان داد" پسر مهرنرسي را مي شناسيم كه هر دو هيربدان هيربد و مأمور امور قضائي بوده اند.
2- بهنك- از مؤبدان اوايل ساسانيان است و "آذرپاد مارسپندان" جانشين وي بوده است.
3- آذرپاد مارسپندان- ظاهراً از اعقاب زردشت بوده است- و يكي از بزرگان اين عهد است و در زمان شاپور دوم قسمت مهمي از اوستا و مخصوصاً خرده اوستا را گردآوري كرد و اندرزنامه ي او مشهور است. و ما قبلاً از او ياد كرده ايم.
4- مهروراژ- مهراگاويد و مهر شاپور كه در عهد بهرام پنجم بوده اند، ديگر آزاد شاه كه در زمان خسرو اول مقام مؤبدي داشته است.
5- ارداي ويراف- كه در عصر شاپور اول مي زيسته است و او است كه براي تكميل احكام اخلاقي مزديسنا جامي چند شراب نوشيد و در كنف نگاهباني شاه و رجال دربار در قصري محفوظ به خواب رفت و پس از چند روز برخاست و معراج خود را كه سير در چينوَتْ پُوْهل، دوزخ و مينوان بود فرو گزارد و دبيران نوشتند و نام آن كتاب "ارداي ويرافنامك" است.
6- بزرگمهر- اين نام گويا مصحف "بُرْزْمهر" يا "داد بُرْزْمهر" بوده است كه او را "زرمهر" هم نوشته اند، ظاهراً نام صحيح او "دات بُرژمِتر" است و از وزيران، مستشاران و درباريان عمده ي انوشيروان بوده است و در مقدمه ي "اندرز بزرگمهر" مقام و القاب خود را چنين شرح مي دهد: "وَزرُكِ متربوختكان- وينان پَتْ شپستان شتر- واوستيكان خسرو و دَرين پَتْ" يعني بزرگمهر پسر بوختك رئيس "رايزنان خاص دربار كشور" ملقب به "اوستيكان خسرو" يعني پليس و پاسبان شخصي پادشاه و "رئيس دربار" و چنين به نظر مي رسد كه بزرگمهر بختگان همين "دادبُرژمهر" بوده است كه به تخفيف او را "زر مهر" خوانده اند و گويند از وزيران بزرگ خسروكواتان بود و به دست هرمز كشته شد.
روانشناسی زبان از دیدگاه دکتر ارسلان گلفام در مصاحبه با ایبنا
+ نوشته شده در شنبه بیست و یکم اردیبهشت 1387 ساعت 10:25 شماره پست: 36
روانشناسی زبان مبحثی میان رشتهای است
منبع: خبرگزاری کتاب ایران - ۱۶/۱۲/۸۶
دكتر گلفام عضو هيأت علمي گروه زبانشناسي دانشگاه تربيت مدرس است و مديريت گروه زبانشناسي انتشارات سمت را به عهده دارد. وي همچنين مدير گروه نحو و ردهشناسي و معاون آموزشي انجمن زبانشناسي ايران است. به بهانه چاپ مجدد كتاب «روانشناسی زبان» با وي به گفتوگو نشستيم.
به ادامه مطلب رجوع کنید
به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) دکتر ارسلان گلفام در1346 در ملاير متولد شد. پس از دريافت مدرك كارشناسي زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه علامه طباطبایی در سال 1369، به تحصيل در رشته زبانشناسي در دانشگاه تربيت مدرس پرداخت و سرانجام سال 1377 موفق به كسب عنوان دكتري زبانشناسي از دانشگاه تهران شد.
از آثار وي ميتوان به ترجمه كتابهاي «تحول زبان» نوشته رابرت لارنس ترسك و «روانشناسی زبان» نوشته دني استاينبرگ و تأليف «اصول دستور زبان» اشاره كرد.
«اطلس زبانها» نوشته كامبري و ديگران نيز به زودي با ترجمه دكتر گلفام منتشر خواهد شد.
*آيا «روانشناسي زبان» را بايد به عنوان يك مبحث ميان رشتهاي در نظر گرفت يا به عنوان يك رشته مستقل مباحث آن را دنبال كرد؟
** روانشناسی زبان ذاتاً مبحثی میان رشتهای است که مطالعات زبانشناختی را بر اساس بنیانهای ذهنی و فرایندهای شناختی به بحث میگذارد. اما این موضوع میان رشتهای میتواند و باید در مقاطع تکمیلی به عنوان یک تخصص یا گرایش ارائه شود.
* اگر زبانشناسی و روانشناسی را دو رشته مادر در نظر بگیریم، «روانشناسي زبان» بيشتر ميراثدار كدام يك از این دو رشته است؟
** روانشناسی زبان ریشه در سنت زبانشناسی چامسکیایی دارد و موضوعات اصلی آن شامل فراگیری زبان نخست، زبان دوم، تولید گفتار و درک گفتار میشود. در واقع این واژه ترجمه PSYCHOLINGUISTICS است. اما آنچه در حوزه مطالعاتی روانشناسان قرار میگیرد، در واقع PSYCHOLOGY OF LANGUAGE است که حیطه گستردهتری را در برمیگیرد و مباحثی مانند حافظه، تمرکز، پردازش محتوای تفکر و تصمیمسازی را شامل میشود.
* آیا مردم با این رشته آشنا هستند و چگونه میتوان سطح اطلاعات افراد را در این زمینه بالا برد؟
** اگر منظور از مردم، افراد غیردانشگاهی باشد پاسخ منفی است، اما در سالهای اخیر و با طرح مطالعات میان رشتهای بهنظر میرسد موضوع تا حدی برای متخصصان غیر زبانشناس نیز آشنا باشد. مسلماً برای آشنایی بیشتر غیر زبانشناسان و تا حدی عموم جامعه، مطبوعات و صدا و سیما
قطعاً وقت آن فرارسیده تا استادان و دانشآموختگان جوان و آشنا با موضوع نیز، دست به تألیف بزنند
میتواند نقش موثری داشته باشد. البته معرفی این موضوع در مقاطع پیش از دانشگاه در سطح آموزش و پرورش نیز برای دانشآموزان میتواند جذاب باشد و به طرح چنین مباحثی در سطح جامعه کمک کند.
* منابع اين رشته چقدر در ايران شناخته شده است؟
** منابع تا حد قابل قبولی برای اهل فن شناخته شدهاند، بهويژه دانشجویان مقاطع تکمیلی با توجه به اینکه درسهایی را در این زمینه میگذرانند و مقالاتی را باید بنویسند و در مواردی پایاننامه خود را در حوزه روانشناسی زبان مینگارند، منابع روز را به خوبی میشناسند.
* آيا براي گسترش اين رشته بايد در پي ترجمه منابع معتبر باشيم يا در پي توليدات داخلي؟
** به گمانم با توجه به جوان بودن این رشته در دانشگاههای ایران و نگارش کتابها و مقالات متعدد، ترجمه از اولویت برخوردار است، اما قطعاً وقت آن فرارسیده تا اساتید و دانشآموختگان جوان و آشنا با موضوع نیز دست به تألیف بزنند و بر اساس نوع مخاطب و در سطوح مختلف منابعی را در اختیار علاقهمندان قرار دهند.
* آیا اصولاً تألیف در این زمینه صورت گرفته و استادان و مولفان چقدر به کار در این زمینه علاقمندند؟
** متأسفانه هنوز کتابی در زمینه روانشناسی زبان تألیف نشده یا من از آن بیخبرم. لازم به ذکر است طرحهای مقدماتی برای نگارش کتاب در این زمینه را دیدهام اما متأسفانه این طرحها عمدتاً ترجمههايي اند كه از چند کتاب انتخاب شدهاند.
* با توجه به اینکه دانشگاههای ایران اکثراً به زبانشناسی همگاني میپردازند، آیا لازم است این رشته به صورت گرايش تخصصي در دانشگاهها تدریس شود؟
** به اعتقاد من زبانشناسی در ایران ریشه دوانده و زمان ارائه گرایشهای تخصصی فرا رسیده است. دانشجويان ما در حال حاضر مطالبی را در همه زمینهها میخوانند بدون آن که در حوزههای خاص متخصص باشند. به اعتقاد من، جذب دانشجو در مقطع دکتری با عنوان زبانشناسی عمومی بیمعناست و گروههای آموزشی باید با گرایشهای تخصصی این مقطع را برگزار کنند. روال آموزشی باید به گونهای باشد که دانشجویان اطلاعات کلی را در مقطع کارشناسی ارشد کسب کنند و در مقطع دکتری در یکی از رشتههای روانشناسی زبان، جامعهشناسی زبان، کاربردشناسی، زبانشناسی شناختی، زبانشناسی رایانهای و سایر تخصصها آموزش ببینند.
تشییع پیکر دکتر حقشناس
+ نوشته شده در جمعه سیزدهم اردیبهشت 1387 ساعت 13:45 شماره پست: 558
دانشجويان براي آخرين بار با استاد خداحافظي كردند...
به گزارش خبرنگار فارس، صبح روز دوشنبه سيزدهم ارديبهشت مراسم تشييع پيكر محمدعلي حقشناس زبانشناس و پژوهشگر، از دانشگاه تهران آغاز شد و دانشجويان براي آخرين بار با اين استاد خداحافظي كردند. سپس پيكر حقشناس به بيمارستان پيامبر منتقل شد تا مراسم اصلي تشييع آنجا برگزار شود. اعضاي انجمن علمي نقد ادبي ايران كه حق شناس رياست آن را برعهده داشت، تعدادي از اعضاي فرهگستان زبان و ادب فارسي، احمد احمدي مدير انتشارات سمت، جمال ميرصادقي، عباس مخبر، محمد شمس لنگرودي،، حافظ موسوي، سيمين بهبهاني، كوروش كمالي سروستاني، محمد جعفري قنواتي، لاله آموزگار، كامران فاني، بابك احمدي، احمد پوري، محمود فتوحي، ابراهيم خدايار، كوروش صفوي، محمود عابدي، حسن انوشه، توفيق سبحاني و عباسعلي وفايي از جمله حاضران در مراسم تشييع پيكر وي بودند. در اين مراسم عباس مخبر، محمد شمس لنگرودي، ژاله آموزگار، نسرين ابتكاري و بابك احمدي درباره زندگي و آثار حقشناس سخنراني كردند. عليرغم اينكه قرار بود مراسم اصلي تشييع در بيمارستان پيامبر برگزار شود اما مسئولان اين بيمارستان همكاري نكردند و حاضران بيرون از محوطه بيمارستان مراسم را برپا كردند. در ادامه پيكر حقشناس طبق وصيتش براي خاكسپاري به شهر كلاردشت منتقل شد. مراسم ختم حقشناس نيز ساعت 16 تا 30: 17 روز چهارشنبه پانزدهم ارديبهشت در مسجد جامع شهرك غرب واقع در ميدان صنعت برگزار ميشود.
این فیلم را دانلود کنید...
+ نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم اردیبهشت 1387 ساعت 15:29 شماره پست: 557
دوستان عزیز سلام
باور کنید هنوز شکه هستم از خبر درگذشت دکتر حقشناس عزیز...
لینک زیر یک سخنرانی بسیار جالب از ایشون درباره زبان باطل و نشانه شناسی است. این کلیپ را دوست عزیزم آقای امیر احمدی برام فرستادن. دانلود کنید ...لذت ببرید .... و فاتحه ای برای شادی روحش بخوانید....
چه نظر زیبایی یکی از خوانندگان وبلاگ در قسمت نظرات داده بود:
از طرف دانشجویان کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی دانشگاه آزاد اسلامی تهران مرکز
+ نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم اردیبهشت 1387 ساعت 13:1 شماره پست: 556
آن که شد زنده ی جاوید کجا می میرد ....
امروز که چنین اندوهناک از دکتر می نویسیم سراسر به او وام داریم . او که تلاش را و کوشش را همه ی عمر سرود ... فرزندان این ملک تا به حال چندان از این طلیعه ی بی دریغ مایه جسته اند که تا آفتاب بر این خاک بتابد و گیاه بروید شاکر و سپاسگزار به احترامش از جای برخیزند ... نه دیروز ، امروز و همه ی فردا ها ، نسل پیش ، نسل من و نسل پس از من دکتر علی محمد حق شناس را یگانه خواهند یافت ... گرچه استاد میهنش را و مردمش را و دوستان و دانشجویانش را تنها گذاشت و رفت اما چراغ او جاودانه روشن است ... چنان زیست که شایسته بزرگترین دوران هاست ... پس خوشا ما که با او زیستیم و از او آموختیم... تاریخ زبانشناسی هیچ گاه علی محمد حق شناس را فراموش نخواهد کرد .......به پاس سالهایی که عمر پر برکت خود را صرف ترجمه ی آثاری نمود تا شاید فرزندان ایران زمین با اندیشه ها و تفکرات و مکاتب زبانشناسی بیگانه نباشند ...علی محمد حق شناس خود فصلی تازه از تاریخ زبانشناسی ایران است که باید سورن ها و رابینزها در امتداد تفکرات سیبویه و فارابی و بوعلی سینا از او یاد کنند ... هزاره ی او هزاره جهد و کوشش بود و آوای ماندگار او پیوسته در ذهن ما طنین انداز ... مرگ استادی عزیز ، شریف و برزگوار را از ما ربود ... مرگ سرانجام همه ی ماست اما تفاوت میان مرگ ها بسیار است ...
آری
عود و هیمه چون به آتش در شوند هر دو بر یک جای خاکستر شوند
این به صورت هر دو یکسان باشدت در صفت فرق فراوان باشدت .
محمد وهیبی فخر
دکتر حقشناس هم رفت ....
+ نوشته شده در چهارشنبه یازدهم اردیبهشت 1387 ساعت 15:34 شماره پست: 554
عليمحمد حقشناس، زبان شناس، مترجم و مولف فرهنگ هزاره درگذشت.
به گزارش همشهريآنلاين دكتر حقشناس زبان شناس، مترجم و مولف و دهها كتاب و رساله درباره زبانشناسي، به دليل ايست قلبي صبح دهم ارديبهشت (جمعه) به بيمارستان پيامبران تهران منتقل شده بود.
دكتر عليمحمدحقشناس در چند ماه اخير به بيماري تيروييد دچار شده بود. علي اصغر محمدخاني ،معاون فرهنگي شهر كتاب در گفت وگويي با همشهريآنلاين گفت كه قرار بود مراسمي را به مناسبت هفتادمين سال تولد دكتر حقشناس در شهر كتاب برگزار كنيم كه قرار گذاشتيم وضعيت جسمي ايشان اندكي بهبود يابد و سپس اين مراسم را برگزار كنيم كه متاسفانه خبر درگذشت غمانگيز ايشان مرا در بهت و حيرت فرو برد.
داود موسايي، مدير انتشارات فرهنگ معاصر كه فرهنگ هزاره اين انتشاراتي حاصل سرپرستي و تاليف دكتر حق شناس بود و جايزه كتاب سال را هم از آن مولف و ناشر كرد، ضمن ابراز شگفتي از درگذشت دكتر حقشناس به همشهريآنلاين گفت: من روز گذشته(پنجشنبه) نزد ايشان بودم و طبق صحبتهايي كه داشتيم قرار شد،ايشان از روز شنبه يددرماني را براي بهبود بيماري خود شروع كنند كه الان خبر درگذشتش را شنيدم و بايد ابزار تاسف خودم را به جامعه زبانشناسي و اهل فرهنگ ابراز كنم كه مردي كاردان و خبره و استادي نامدار و پرظرفيت را از دست داديم و جبران اين همه تجربه و دانش در حوزه زبان شناسي قطعا به اين زوديها امكانپذير نخواهد بود.
دكتر حقشناس آخرين بار در نشست نقد و بررسي فرهنگنامه زبان فارسي در شهر كتاب حضور يافته بود.
پيكر مرحوم دكتر حقشناس 9 صبح دوشنبه سيزدهم ارديبهشت از مقابل بيمارستان پيامبران واقع در خيابان اشرفي اصفهاني،خيابان پيامبر،خيابان گل دشت،تشييع و بنا به وصيت وي در كلاردشت به خاك سپرده خواهدشد.
سال قبل در چنين روزهايي (جمعه 11 ارديبهشت) دكتر رضا سيد حسيني در بيمارستان مهر به ديار باقي شتافت.
وبلاگ زبانشناسی همگانی درگذشت اين استاد نامي را به جامعه دانشگاهي و خوانندگان عزیز تسلیت ععرض مینماید.